مجلس سوم : در شگفتى هاى طبيعت

مجلس سوم : در شگفتى هاى طبيعت

مقدمه

مفضل گفت : كه چون روز سوم بامداد به خدمت سيد عباد و شفيع روز معاد شتافتم و رخصت طلبيده سعادت ملازمت يافتم ، به دو زانوى ادب در خدمت مولاى عرب و عجم نشستم ، پس فرمود: حمد و سپاس خداوندى را سزا است كه ما را برگزيد بر ساير عباد، و ديگرى را زيادتى و شرف بر ما نداد و مخصوص گردانيد ما را به علم خود، و تقويت نمود ما را به حلم خود هر كه از ما دورى گزيند جهنم جاى او است و هر كه در ظلال دوحه هدايت ما جا گيرد، بهشت مثواى او باشد.
اى مفضل ! شرح كردم براى تو خلقت انسان را و آنچه حق تعالى از بدو خروج از جزاير خالدات عدم تا دخول در عرصه تسعين هرم از احوال مختلفه كه بر او وارد ساخته و آنچه در صفحه تصوير او پرداخته . و هم چنين بيان كردم براى تو عجائب حكمتهاى رحمان را در خلق و تصوير و تقدير ساير انواع حيوان .
اكنون ابتدا مى كنم به ذكر آسمان و آفتاب و ماه و ستارگان و فلك دوار و ليل و نهار و سرما و گرما و عناصر چهار گانه كه زمين است و آب و هوا و آتش و باران و سنگ ها و كوه ها و معادن و نباتات و درخت ها و آن چه در آنها ظاهر گردد از عبرتها.

رنگ نيلى آسمان

تفكر نما در رنگ آسمان آن را به اين رنگ آفريده براى آن كه موافق ترين رنگهاست بر آن كه ديده ، و نور بصر را تقويت مى نمايد حتى آن كه اطبا مى گويند كه اگر كسى را ضعفى در ديده پديده آمده باشد بايد كه نظر كند به كمبود مايل به سياهى ، و بعضى از طبيبان حاذق حكم كرده بود براى كسى كه كندى در بينائى او به هم رسيده بود كه پيوسته نظر كند در تغار كبودى كه مملو از آب باشد.
پس تفكر كن كه چگونه حق تعالى رنگ آسمان را كمبود مايل به سياهى گردانيده كه مكرر نظر كردن به آسمان بر ديده ها ضرر نرساند، پس آن كه حكما و دانايان بعد از تجارب بسيارى پى به آن برده اند چون در خلقت حكيم عليم نظر مى كنى موافق آن مى يابى حكمت بالغه الهى در همه چيز ظاهر است ، كه عبرت گيرندگان از آن عبرت گيرند و تفكر نمايند در اين امر ملحدان .

فوايد طلوع و غروب خورشيد

تفكر نما اى مفضل ! در طلوع و غروب آفتاب براى قيام ليل و نهار، اگر طلوع آفتاب نمى بود جميع امور دنيا باطل مى شد و نمى توانستند مردم سعى نمايند و تصرف كنند در امور معاش خود، و دنيا هميشه بر ايشان تار بود، و عيش ايشان بدون لذت ، و روح و روشنائى و نور گوارا نبود، و مصالح طلوع خورشيد از آفتاب روشن تر است و احتياج به بيان ندارد، بلكه تاءمل كن در منافع غروب آفتاب كه اگر آن نبود مردم را قرار و سكون ميسر نبود با شدت احتياجى كه دارند به نوم و استراحت تا آن كه ابدان ايشان از كلال برآيد، و حواس ايشان قوت يابد، و قوت ها ضمه برانگيخته شود براى هضم طعام و رسانيدن غذا به سوى اعضاء و اگر هميشه روز مى بود، حرص مردم را بر آن مى داشت تا آن كه پيوسته كار كنند و بدنهاى خود را بكاهند به درستى كه بسيارى از مردم آن مقدار حرص بر جمع و كسب و ذخيره كردن اموال دارند كه اگر تاريكى شب مانع نمى شد ايشان را، هر آينه قرار نمى گرفتند و چندان كار مى كردند كه خود را از كار مى افكندند. و ايضا اگر شب در نمى آمد، زمين از حرارت آفتاب به مرتبه اى تفتيده مى شد كه حيوانات و نباتات ضايع مى شدند، پس قادر خبير به حكمت و تقدير خود چنين مقدر كرده كه آفتاب گاهى طلوع كند و گاهى غروب كند به مانند چراغى كه گاهى براى اهل خانه برافروزند كه حوائج خود را به آن تمشيت دهند و گاهى برگيرند كه ايشان قرار گيرند و استراحت نمايند، پس نور و ظلمت كه ضد يكديگرند هر دو را براى نظام عالم و انتظام احوال بنى آدم آفريده .

حكمت فصول چهار گانه سال

و ايضا تفكر نما در بلند و پست شدن آفتاب ، براى آن كه در هر سال چهار فصل مختلف پديد آيد و تدبير در مصلحت حكيم قدير ظاهر گردد، پس در زمستان حرارت در باطن درخت و نبات پنهان مى گردد كه ماده هاى ميوه در آنها متولد گردد و در هوا كثافتى پديد آيد كه از آن ابر و باران در هوا متولد شود و ابدان حيوانات محكم شود و قوت يابد.
و در بهار موادى كه در زمستان اشجار و نباتات متولد شده به حركت آيند، و گياه ها و گل ها و شكوفه ها برويند و حيوانات براى فرزند به هم رسانيدن به حركت آيند.
و در تابستان به سبب شدت حرارت هوا ميوه ها پخته مى شوند و رطوبات فاضله و اخلاط فاسده ابدان حيوانات به تحليل روند و رطوبت روى زمين كم شود كه اعمال و عمارات و غيره به آسانى ميسر گردد.
و در پائيز هوا صاف گردد و بيمارى ها مرتفع گردد و بدن ها صحيح شود و شب ها دراز شود كه اعمالى كه در شب بايد به عمل آيد ميسر گردد، و اگر مصالح اين فصول را استقصا نمائيم سخن به طول مى انجامد.
اكنون تفكر كن در گرديدن آفتاب به حركت خاصه خود در بروج دوازده گانه يعنى حمل و ثور و جوزا و سرطان و اسد و سنبله و ميزان و عقرب و قوس و جدى و دلو و حوت و تدبير صانع قدير در آن ، به درستى كه به اين دور تمام مى شود سال و به عمل مى آيد فصول چهار گانه ، يعنى بهار و تابستان و پائيز و زمستان و در اين مقدار از حركت آفتاب غله ها و ميوه ها مى رسد و كارشان تمام مى شود و باز در سال ديگر نشور و نما از سر مى گيرند. نمى بينى كه سال شمسى مقدارش حركت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل ؟ و به اين سال و امثال آن پيمايند زمان ها را از زمانى كه حق تعالى عالم را آفريده تا هر عصر و زمانى كه خواهد. و به اين ها حساب مى كنند مردم عمرهاى خود را و وقت هاى قرض ها و اجارات و معاملات و ساير امور خود را و به يك دوره آفتاب ، يك سال تمام مى شود و به اين حساب مضبوط مى گردد.
نظر كن در چگونگى تابيدن آفتاب كه به چه نحو تدبير كرده است حكيم وهاب ، به درستى كه اگر در يك موضع آسمان ايستاده بود و تجاوز از آن نمى نمود هر آينه بسيارى از جهات از نور آن بهره ور نمى گرديدند و كوه ها و ديوارها و سقفها مانع مى گرديد تابش آن را و چون مى خواست فيضش عام و نفعش تمام باشد چنان مقدر ساخته كه در اول روز از مشرق برآيد و بر آنچه مقابل آن است از جهت مغرب بتابد و پيوسته حركت كند و بگردد به جاهاى مختلف الاوضاع از نور خود بهره رساند تا به مغرب منتهى گردد و به جانب مشرق كه در اول روز نتابيده بتابد، پس ‍ هيچ موضعى از مواضع نمى ماند كه بهره خود را از نور خورشيد نيابد زهى منعمى كه در خوان احسانش گرده خورشيد را به ذرات بر جميع ساكنان معموره امكان از جماد و نبات و انسان و حيوان قسمت كرده و هيچ يك را بى بهره نگذاشته .
پس فرمود كه : اگر آفتاب يك سال يا كمتر تخلف مى ورزيد و بر اهل جهان نمى تابيد حال ايشان ابتر مى بود، بلكه ايشان را در آن حال ثبات و بقا محال مى نمود، پس مردم نمى بينند كه اين قسم امور جليله كه نزد ايشان در تحصيل آنها چاره و حيله نيست چگونه بر مجارى خويش جارى گرديده اند و جهت صلاح عالم و بقاى نوع بنى آدم از اوقات خود تخلف نورزيده اند.
استدلال كن به ماه كه در آن دلايلى است نمايان بر وجود خداوند عالميان كه عامه ناس در معرفت ماه ها به كار مى فرمايند، و سال قمرى را به آن مى شناسند اما با سال شمسى كه مبنى بر حركت آفتاب است موافق نيست زيرا كه سال قمرى جميع چهار فصل را فرا نمى گيرد و نشو و نماى ثمار و اشجار در آن مدت تمام نمى شود و به اين سبب ماه ها و سال هاى قمرى از ماه ها و سال ها شمسى تخلف مى ورزند و ماهى از ماه هاى قمرى مانند ماه مبارك رمضان گاه در زمستان گاه در تابستان مى باشد.

تابش ماه و برخى فوايد آن

تفكر كن در روشنى و تابش ماه در ظلمت شب سياه و منفعت آن زيرا كه به آن بر مصلحتى كه گفتيم كه در تاريكى شب هست از براى استراحت حيوانات و سردى هوا براى صلاح ايشان و نباتات باز مصلحت در آن نبود كه هميشه در نهايت ظلمت باشد كه هيچ روشنى در آن نباشد و هيچ عمل از اعمال در آن متمشى نگردد، زيرا كه بسيار است كه مردم محتاج مى شوند كه در شب كار كنند براى تنگى وقت بر ايشان به جهت اتمام اعمال در روز، يا براى شدت گرمى هوا در روز پس شب از جهت نور ماه بسيارى از اعمال را به عمل مى آورند مانند شخم كردن زمين و خشم كردن زمين و خشت ماليدن در شب و چوب بريدن و اشباه اين اعمال ، پس مدبر ليل و نهار و خالق ظلمت و انوار نور ماه را ياورى گردانيده است براى مردم در معاش ايشان در هنگامى كه محتاج به آن گردند و انسى گردانيد براى مسافران كه در شب ها حركت كنند.
و باز چنان مقرر گردانيده كه در بعضى از شب ها در تمام شب باشد و در بعضى مطلقا نباشد و نورش را كمتر از نور آفتاب گردانيده كه اگر مانند آفتاب مى بود منفعت شب بر طرف مى شد و مردم مانند روز در معاش خود به حركت خواهند بود و سكون و راحت بر ايشان حرام مى شد و موجب هلاك ايشان مى گرديد. و در تغيير احوال ماه كه گاه بدر است و گاه هلال و گاه در بوته محاق و گاه در عقده خسوف و وبال و در حينى زايد و در زمانى ناقص ، تنبيهى است بندگان را بر قدرت خداوندى كه خالق و مقدر وى است و بر وفق مصالح عباد به هر نحو كه مى خواهد او را مى گرداند.

كيفيت حركات ستارگان

فكر كن اى مفضل ! در ستارگان و اختلاف حركات ايشان ، كه بعضى از جاى خود حركت نمى كنند و با يكديگر سير مى نمايند و از هم جدا نمى شوند و بعضى مطلق العنانند و از برجى به برج ديگر حركت مى كنند و در حركت از يكديگر جدا مى شوند و هر يك را دو حركت مختلف مى باشد يكى عام ، كه همه كواكب به آن متحركند و آن حركت شبانه روزى است كه از مشرق به مغرب حركت مى كنند و ديگرى حركت خاصه است كه هر يك براى خود دارند كه آن حركت از مغرب به سوى مشرق است مانند مورى كه بر روى آسيا به جانب چپ حركت كند و آسيا را به جانب راست متحرك سازند. پس مور دو حركت مختلف مى كند يكى به اراده كه از پيش روى خود حركت مى كند و يكى به كراهت و جبر كه آسيا آن را به جبر پس مى گرداند.

پس سؤ ال كن از آن گروه كه دعوى مى كنند كه اين ستارگان به طبايع خود متحركند بى مدبرى و بدون تقدير صانعى ، اگر چنين باشد كه ايشان مى گويند چرا همه ساكن نمى باشند، يا چرا همه از برجى به برجى منتقل نمى شوند. زيرا كه اهمال يك معنى است ، پس چگونه از آن دو حركت مختلف به وزن معلومى و اندازه مقررى كه به عمل مى آيد، پس ‍ از اين ظاهر مى شود كه بناى اين دو حركت مختلف متسق بر عمد و تقدير مدبر خبير است و به بخت و اتفاق نيست چنانچه ملاحده مى گويند.

حكمت در ثوابت و سيارات

و اگر گويند كه : چرا بعضى از ستارگان ثابت اند و بعضى متغير؟ جواب مى گوئيم كه : اگر همه بر يك نسق مى بودند و اختلاف در اوضاع آنها نسبت به يكديگر نمى بود، هر آينه دلالتى كه اوضاع نجوم مى كند بر حوادث آينده و يكى از اسباب علوم انبياء و اوصياء - عليهم السلام - است ، برطرف مى شد و چنانچه استدلال منجمان به انتقال آفتاب و ماه و ستارگان در بروج و منازل و اختلاف اوضاع ايشان نسبت به يكديگر از مقابله و مقارنه و تثليث و تربيع و تسديس بر امورى كه در عالم بعد از اين حادث شود، و اگر همه منتقل مى بودند و به حركات سريعه حركت مى كردند براى سير سيارات منازل و بروج معلوم به هم نمى رسيد و نام ها و علامت هاى بروج برطرف مى شد، زيرا كه انتقال سيارات را به محاذات صورى كه از ثوابت انتزاع كرده اند مى توان دانست ، مانند مسافرى كه از منزلى به منزلى رود و از شهرى به شهرى منتقل گردد. و اگر همه ستارگان با هم حركت مى كردند يا حركات همه سريع مى بود اين معنى به عمل نمى آمد و مصالحى كه در اين انتقادات منظور است فوت مى شد و در آن وقت كسى مى توانست گفت كه چون حركات همه بر يك نسق است ، بسا باشد كه مستند به طبيعت عديم الشعور باشد.
پس اختلاف اين حركات با اتساق و انتظام و موافق حكم و مصالح دليل است بر آن كه به اهمال و اتفاق نيست بلكه به تقدير قادر خلاق است .

شرح مترجم نسبت به اوضاع ثوابت

مترجم گويد: كه ظاهر كلام امام (عليه السلام ) آن است كه غير كواكب هفت گانه (66) سياره كه قمر است و عطارد و زهره و شمس و مريخ و مشترى و زحل حركت خاصه نداشته باشند چنانچه در لول حكما چنين توهم كرده بودند و به اين سبب آنها را ثوابت ناميده اند و بعد از آن به ارصاد حركت قليلى يافته اند و در رصد اخير كه اكنون بناى احكام بر آن است چنان يافته اند كه فلك ثوابت در هر هفتاد سال يك درجه قطع مى كند، و در بيست و پنج هزار و دويست سال يك دوره تمام مى كند. و آفتاب در سالى يك دوره قطع مى كند، و ماه در ماهى و زحل در سى سال دورى تمام مى كند، و مشترى در دوازده سال ، و مريخ در دو سال الا يك ماه و نيم (67) ، و زهره و عطارد در قريب به يك سال ، پس محتمل است كه بناى اين كلام بر اين باشد كه عرب انتقال بروج را به محاذات كواكبى مى دانسته اند كه صور بروج از آنها منتزع شده و ظاهر آن است كه احتراز از بودن قمر در عقرب كه در تزويج و سفر در احاديث وارد شده نيز مراد محاذات ستاره هاى عقرب باشد زيرا كه اصطلاحات منجمان در آن زمان ها متداول نبود و آن در اين زمان بعد از خروج از برج عقرب مى شود.
و محتمل است كه مراد آن باشد كه نسبت آن ستاره ها با يكديگر مختلف نمى شود و اين معنى نيز نزديك به معنى اول است و وجوه ديگر در كتاب بحارالانوار مذكور شده كه ذكرشان در اينجا مناسب نيست و آنچه فرموده اند كه از اهمال دو حركت مختلف به عمل نمى آيد ممكن است كه مراد آن باشد كه طبيعت و دهر كه ايشان مى گويند اشياء به آنها منسوبند و مؤ ثر در عالم مى دانند و شعور و اراده ندارند و از طبيعت بى شعور به غير از يك فعل نمى آيد چنانچه از آتش سوختن و از آب سرد كردن ،
يا مراد آن باشد كه افعال مختلفه كه منطبق بر قانون حكمت باشد معلوم است كه از طبيعت عديم الشعور نمى آيد چنانچه آتش چيزى كه بايد بسوزاند و سوختن آن ضررى به كسى نرساند بسوزاند و چيزى را كه نبايد بسوزاند نسوزاند طبيعت چنين نمى باشد، پس اين دو حركت مختلف كه اختلافش موافق حكم عظيمه و مصالح جليله باشد از طبيعت يا زمان كه هيچ يك اراده و شعور ندارند صدورش محال است . برگشتيم به ترجمه حديث . (انتهى كلام المترجم )

ستارگان پنهان و حكمت اخفاى آنها

اكنون تفكر كن در ستاره ها كه بعضى از سال ظاهر مى شوند و گاهى پنهان مى شوند، مانند ثريا، و جوزا و دو شعرا و سهيل زيرا كه اگر همگى در يك وقت ظاهر مى شدند، استدلال به ظهور هر يك بر فصول و احوال مختلفه نمى توانست كرد چنانچه به طلوع بعضى استدلال مى كنند بر نضج ميوه ها، و به بعضى بر بار گرفتن شتران ، و به بعضى به دخول بعضى از فصلها و چنانچه بعضى از كواكب را گاه باطن و پنهان قرار داده و بعضى را دايم الظهور گردانيده كه هرگز پنهان نمى گردد مانند بنات النعش صغرى كه هفت ستاره اند و جدى و فرقدان از جمله آنهاست براى آن مصلحت در آن است كه بعضى چنين باشند تا علامتى چند باشد براى دانستن قبله و جهات طرق و مسالك در دريا و صحرا زيرا كه چون اينها در اكثر معموره ابدى الظهور و غالبا از ديده پنهان نمى شوند در استعلام سماوات و جهات طرق به آن هدايت مى يابند و در آن دو امر مختلف در هر يك مصلحتى عظيم هست كه اگر يكى به عمل نمى آيد مصالح بسيار فوت مى شود.

منافع بى شمار ستارگان

و در ستارگان منافع بى پايان هست زيرا كه علامتند بر بسيارى از اعمال كه اوقات آنها به كواكب معلوم مى شود مانند زراعت كردن و درخت كشتن و سفر دريا و صحرا. و علامتند براى حدوث حوادث بسيار از وزيدن بادها، و باريدن باران ها، و ظهور سرما و گرما و به آنها هدايت مى يابند مسافران در شب ها و به نور آنها منتفع مى شوند در قطع بيابانهاى تار و درياهاى زخار.
و قطع نظر از همه اين منافع ، در اصل حركات اينها در ميان آسمان گاه به سوى مشرق و گاه به سوى مغرب براى متفكران عبرت ها است ؛ زيرا كه اينها به سرعت حركت مى نمايند كه فوق آن تصور نتوان كرد. و اگر نزديك ما به اين سرعت حركت مى كردند، هر آينه ديده ها را به وفور نور خود مى ربودند چنانچه در جستن برق هاى متواتر كه در جو حادث مى شود خوف ذهاب ابصار هست .
و هم چنين اگر جماعتى در ميان قبه باشند كه چراغ هاى بسيار افروخته باشند و به نهايت سرعت آن چراغ ها را بر دور ايشان گردانند. هر آينه ديده هاى ايشان حيران مى شود و مرتبه كه بر رو مى افتد.
پس نظر كن كه چگونه مقدر ساخته است حكيم عليم كه اين كواكب با اين سرعت حركت مى كنند و دور باشند كه ضرر به ديده ها نرساند و مصلحتى كه در حركت سريعه ايشان هست به عمل آيد و اندك نورى در ايشان قرار داده كه در وقتى كه آفتاب و ماه طالع نباشد كسى را در شب ها حركتى ضرور شود به نور اينها منتفع گردد. و اگر انوار اينها نبودى آدمى در شب تار نمى توانست از جاى خود حركت كند.
پس تاءمل كن در لطف و حكمت عليم قادر كه تاريكى را از براى مصلحت در قدرى از زمان مقرر ساخته براى آن كه مردم به آن محتاجند و مخلوط به قدرى از نور گردانيده كه كار بر ايشان دشوار نشود.
تفكر كن در اين فلك كه با آفتاب و ماه و ستارگان و برج هاى خود چگونه پيوسته بر دور عالم مى گردد به حركت مضبوطى كه اختلاف در آن نمى شود و فصول چهارگانه به آن منتظم مى گردد و اصناف حيوانات و نباتات به اين تدبير تربيت مى يابند و به غايت كمال خود مى رسند آيا چنين تدبير كه جميع عالم با اين وسعت به او صلاح يابد و نظام پذيرد بدون تدبير مقدر حكيم مى تواند بود؟

شرح حركات افلاك توسط مترجم

مترجم گويد كه : آنچه حضرت بيان فرمودند، از سرعت حركات افلاك آنچه حكما ضبط كرده اند نه فلك است كه مذكور شد و از احاديث هفت فك و عرش و كرسى و حجت و سرادقات بسيار ظاهر مى شود كه حكماء اثبات نكرده اند، اما نفى هم نكرده اند و حركت شبانه روزى كه اسرع حركات است كه در شبانه روزى يك دور قطع مى كند به فلك نهم منسوب مى دانند و بعد محدب آن را از زمين به غير از خدا نمى دانند، و بعد مقعر آن كه به اعتقاد حكما مماس سطح محدب فلك ثوابت است از زمين موازى سى و سه هزار بار و هزار و پانصد و بيست و چهار هزار و شصت و نه فرسخ تقدير كرده اند و حركت آن در شبانه روزى دويست هزار بار و هزار فرسخ است هر نقطه از آن اين مسافت را در روزى طى مى كند. از اينجا قياس كن كه سرعت در چه مرتبه است ذلك تقدير العزيز العليم . (انتهى كلام المترجم )
تصادف ، نه
پس حضرت فرمود كه : اگر كسى بگويد گاه باشد به اتفاق چنين شده باشد چه گوئيم ؟
مى گوئيم كه : اگر اين شخص دولابى را ببيند كه مى گردد و باغى را كه مشتمل باشد بر اشجار و نباتات آب دهد و آلات و ادوات دولاب همه بر قانون حكمت و مطابق مصلحت باغ ساخته شده باشد، آيا احتمال مى دهد كه دولاب بى صانعى و مدبرى به هم رسيده باشد؟ و اگر او جراءت بر چنين قولى كند، مردم در حق او چه خواهد گفت ؟ هر گاه عقل ، در دولابى كه از تخته چند ساخته اند و به اندك حيله براى مصلحت قطعه از زمين پرداخته اند باور نكند كه بى صانعى و مقدر دانائى به عمل آمده باشد، چگونه تجويز اين احتمال خواهد نمود و در اين دولاب اعظم كه مخلوق شده است به حكمتى چند كه اذهان بشر قاصر است از ادراك عشرى از اعشار آن از براى مصلحت جميع زمين و آنچه بر روى آن است كه گويد بى صنعت و تقدير عليم حكيم قدير به وجود آمده .
و اگر در اين افلاك عظيمه خللى و رخنه پيدا شود كه محتاج به مرمت و اصلاح باشند، چنانچه آلاتى كه مردم براى اعمال خود مى سازند گاهى محتاج به مرمت مى شوند، كى چاره اين مى توانست كرد و كدام صانع از عهده اين برمى آيد؟

مقدار شب و روز

تفكر كن اى مفضل ! در مقادير ليل و نهار كه چگونه بر وفق مصلحت عباد تقدير گشته ، در اكثر معموره ها نهايتش از پانزده ساعت زياده نيست ، اگر مقدار روز صد ساعت يا دويست ساعت مى شد، هر آينه هر چه بر روى زمين است از حيوانات و نباتات هلاك مى شدند اما حيوانات به جهت آن كه در اين مدت طويل قرار نمى گرفتند و ساكن نمى شدند و چهارپايان در روز به اين درازى مشغول چرا مى گرديدند و آدميان در تمام اين مدت مشغول عمل و حركت مى شدند معلوم است كه اينها باعث هلاك ايشان مى شد.
و اما نباتات از حرارت آفتاب در اين زمان طويل خشك مى شد و مى سوخت و هم چنين شب اگر صد ساعت يا دويست ساعت ممتد مى شد حيوانات در اين مدت از حركت باز مى ماندند و طلب معاش نمى توانستند كرد و از گرسنگى هلاك مى شدند و حرارت طبيعيه نباتات كم مى شد و فاسد و متعفن مى شدند چنانچه بعضى از گياه ها اگر در مكانى برويد كه آفتاب بر آن نتابد هر آينه فاسد مى گردد.

توضيح سخن حضرت در طولانى ترين ايام

مترجم گويد: كه آن چه حضرت (عليه السلام ) فرموده اند كه : طول روز زياد، از پانزده ساعت نمى شود در عمده معموره است ، توضيحش آن است كه زمين موافق مذهب حكما كروى است و شواهد حسيه بسيار بر آن دلالت دارد و آب به اكثر سطح آن محيط است و عمارات بر كمتر از آن يك ربع است از سطح آن و آن ربع را ربع مسكون مى نامند و دائره عظيمه كه معدل النهار بر سطح زمين احداث كند آن را خط استوا خوانند و ابتداء معموره را از آنجا گيرند در طرف عرض و كمتر از يك ربع زمين معموره است زيرا كه ربعى از زمين كه خط استوا به طرف شمال واقع است آن را ربع مسكون مى نامند كه محل سكناى انسان و حيوانات است ، اما تمام آن معمور نيست بلكه بعضى از آن در جانب شمال از فرط سرما ممكن نيست كه حيوانى در آن تواند بود و مبداء عمارت از جانب مشرق موضعى است كه آن را كتك وز گويند و از جانب مغرب جزيره هايى است كه اكنون خراب است و آن را جزائر خالدات نامند و از آنجا تا ساحل درياى مغرب ده درجه است . و معظم معموره را در عرض به هفت قسمت كرده اند هر قسمتى در طول از مشرق تا مغرب و در عرض چندان كه غايت درازى روز نيم ساعت تفاوت كند و در خط استواء درازى روز دوازده ساعت زياده نمى شود.
و بعضى مبداء اقليم اول را از خط استوا گيرند و بعضى از جائى كه درازى روز دوازده ساعت و نصف و ربع ساعتى بود. و مبداء اقليم دوم به اتفاق آنجا بود كه نهار اطول سيزده ساعت و ربع باشد. و مبداء سوم آنجا بود كه سيزده ساعت و سه ربع ساعت باشد. و مبداء چهارم چهارده ساعت و ربع . و مبداء پنجم چهارده ساعت و سه ربع . و مبداء ششم پانزده ساعت و ربع . و مبداء هفتم پانزده ساعت و سه ربع و آخر اقليم هفتم كه منتهاى معموره است موافق مشهور جائى بود كه درازى روز به شانزده ساعت و ربع رسد و چون در آخر معموره چندان عمارتى نيست و مردم او از قبيل حيوانانند حضرت (عليه السلام ) طول آنها را نسبت به عمده معموره حساب كرده اند و نهايتش را پانزده ساعت فرموده اند.

طلوع و غروب جدى و فرقدين در بعضى امكنه

و بدان كه بلادى كه در خط استوا واقع شده شب و روز آن هميشه برابر است و جميع كواكب را طلوع و غروب مى باشد حتى جدى و فرقدين و در آن بلاد هشت فصل باشد و تابستان و دو زمستان ، دو پائيز و دو بهار و مواضعى كه بر خط استوا است مانند سودان مغرب و اسافل بربر و بلاد حبش و جنوب سرانديب همه گرمسير و به غايت گرم است و اهل آن بقاع سياهان و جعدمويانند و از اعتدال مزاج و خلق نيك دور افتاده اند. و بلادى كه عرض شمالى دارند هر چند عرض بيشتر مى شود قطب شمالى كه جدى نزديك به آن است بلندتر مى شود و قطب جنوبى از افق پست تر مى شود و آنچه عرضشان به كمتر از ميل كلى است مانند مكه معظمه سالى دو مرتبه آفتاب در وقت زال به سمت راءس ايشان مى رسد كه در آن وقت هيچ چيز سايه ندارد و آنچه مساوى ميل كلى است سالى يك مرتبه چنين مى شود و آنچه زياده از ميل كلى است مثل اين بلاد و اكثر معموره آفتاب به سمت راءس نزديك مى شود در تابستان و دور مى شود در زمستان اما به سمت راءس نمى رسد و چندان كه دورى از خط استوا بيشتر مى شود تفاوت در ميان شب و روز بيشتر مى شود تا به جائى مى رسد كه روز به يك ساعت رسد يا كمتر و هم چنين شب چنانچه نقل كرده اند كه تيمور در دشت قبجاق به جائى رسيد كه نماز شام كردند صبح طالع شد، فرصت نماز خفتن نيافتند و باز به جائى مى رسد كه بيست و چهار ساعت روز باشد و آن روز را شب نباشد و هم چنين شب بيست و چهار ساعت شود و آن شب را روز نباشد تا آن كه عرض به نود درجه برسد و آن را عرض تسعين گويند و در آنجا معدل النهار بر افق منطبق شود و قطب شمالى كه نزديك ستاره جدى است محاذى به سمت الراءس شود و دور فلك در آنجا رحوى باشد يعنى به روش آسيا گردد و شش ماه تمام روز باشد و شش ماه تمام شب و شبانه روزى يك سال باشد و مشرق و مغرب معينى نباشد اما در آنجاها از كثرت برودت و جهات ديگر كسى تعيش نمى تواند كرد. برگشتيم به ترجمه حديث . (انتهى كلام المترجم )

سرما و گرما و منافع آن دو

عبرت بگير از سرما و گرما كه پياپى بر اين عالم وارد مى شود و به زياده و نقصان و اعتدال در اين جهان تصرف مى نمايند براى آن كه چهار فصل در هر سال به هم رسد و مصالحى كه مذكور شد و غير آنها به عمل آيد. و ايضا اين سرما و گرما دباغى مى كنند بدن ها را و به اصلاح مى آورند آنها را و اگر هر دو بر ابدان انسان و حيوان وارد نمى شدند هر آينه بدن ها فاسد و ضايع مى شدند.
فكر كن در اين مصلحت كه از سرما به تدريج داخل گرما مى شوند و به عكس ؛ زيرا كه سرما اندك اندك كم مى شود تا گرما به نهايت مى رسد و اگر به ناگاه از سرما به گرما دفعة داخل مى شدند هر آينه ضرر مى رسانيد به بدن ها و احداث امراض مزمنه مى كرد چنانچه اگر كسى از حمام بسيار گرمى در هواى بسيار سردى داخل شود، به او ضرر عظيم مى رساند و موجب بيمارى او مى شود غالبا، پس حق تعالى اين تدريج را در سرما و گرما مقرر فرموده براى مصلحت بندگان حقير. و اين يك دليل است براى وجود حكيم قدير.
استدلال به بطوء حركت خورشيد بر صانع
اگر كسى گويد كه اين تدريج و تاءنى از جهت ابطاء حركت خاصه شمس است در پست شدن و بلند شدن ، مى پرسيم كه علت ابطاء حركت شمس چيست ؟ اگر گويند كه علت او بزرگى دايره اى است كه آفتاب آن را به حركت خاصه قطع مى كند باز از علت آن مى پرسيم تا آن كه منتهى شود به آن كه از حكمت صانع قادر عليمى است كه به قدرت كامل و حكمت شامل اين حركت را بر قانون مصلحت منطبق گردانيده ، زيرا كه ترجيح بلامرجح محال است و تسلسل علل ، ممتنع و اشتمال صنعت بر حكمت دليل قاطع است بر علم و حكمت او و بدان كه اگر گرما نمى بود ميوه هاى تلخ پخته و شيرين نمى شدند كه مردم از تر و خشك آنها منتفع گردند و اگر سرما نمى بود زراعت در زير زمين بسيار نمى ماند كه جوجه بسيار كند و آنقدر حاصل به عمل آيد كه وفا به قوت انسان و حيوان كند و تخم زياد آيد كه بار ديگر زراعت نمايند. پس نمى بينى كه در هر يك از گرما و سرما چه منفعتها هست و هر يك با نفع عظيمى كه دارند بدنها را مى گزند و آدمى از آن متاءثر و آن نيز موجب صلاح دين و دنيا خلق است .

منافع وزش باد و نسيم

تنبيه مى كنم تو را اى مفضل بر منافعى كه در باد هست ، نمى بينى اگر چند گاه باد نوزد، موجب حدوث امراض ‍ مى شود و نفس ها را مى گيرد و بيماران را مى گدازد و ميوه ها را فاسد مى گرداند و بقول و سبزى ها متعفن مى شوند و احداث مواد وباء و طاعون در ابدان مى كند و آفت در غلات پديد مى آيد، پس معلوم شد كه وزيدن باد از حسن تدبير خالق عباد است .

هوا و اصوات

و تو را خير مى دهم از حكمت اصل هوا به درستى كه صدا اثرى است كه از اصطكاك اجسام در هوا حادث مى گردد و هوا آن را به قوه سامعه مى رساند و مردم در تمام روز و بعضى از شب در حوائج و معاملات خود سخن مى گويند، اگر اين سخن در هوا مى ماند، چنانچه اثر كتابت در كاغذ مى ماند هر آينه عالم پر مى شد از صدا و كار بر مردم دشوار مى شد و محتاج مى شدند كه هوا را تازه كنند مانند كاغذى كه نوشته شد بايد كاغذ ديگر را تحصيل كنند و زياده از آن احتياج مى شد زيرا كه آنچه ترك مى كنند و نمى نويسند بسيار زياده است از آنچه مى نويسند، پس خلاق حكيم اين هوا را كاغذ لطيف پنهانى گردانيده كه حامل سخن مى شود به قدر حاجت و باز محو مى شود از اثر سخن و صاف و خالص مى ماند براى سخن ديگر و كهنه و ضايع نمى شود.
و همين نسيم كه او را هوا مى نامند بس است براى عبرت تو اگر تفكر كنى در مصالح آن ، به درستى كه حيات بدن ها به آن است كه در جوف استنشاقش سبب زندگى است و از خارج مباشرتش بدن را به اصلاح مى آورد و صداها را از راه هاى دور حامل مى شود و مى رساند و بوهاى خوش را به شامه مى رساند. نمى بينى كه از هر طرف كه باد از آن طرف مى آيد بويد خوش و صدا از آن طرف بيشتر مى رسد و حامل اين سرما و گرما كه هر يك موجب صلاح عالمند هوا است و بادها كه مى وزد و هوا حادث مى شود و باد باعث ترويج بدن ها است و ابرها را از موضعى به موضعى مى برد و بر يكديگر مى چسباند كه همه افق را فرا گيرد و بعد از باران باد ابر را از هم مى پاشد و درخت ها را آبستن مى گرداند و آب ها را سرد مى كند و كشتى ها را جارى مى سازد و طعام ها و ميوه ها را لطيف مى گرداند و آتش ‍ را مى افروزد و چيزهاى تر را مانند جامه و غير آن را خشك مى كند. مجملا حيات اشياء به باد است و اگر باد نمى بود گياه ها پژمرده مى شدند و حيوانات مى مردند و چيزها گرم و فاسد مى شدند.

عناصر اربعه

فكر كن اى مفضل : در جواهر چهارگانه كه هر يك را حق تعالى به قدر احتياج مردم آفريده از آن جمله زمين است كه آن را وسيع گردانيده تا وفا كند به مساكن و مراعى و مزارع بنى آدم و منابت اخشاب و احطاب ايشان و به عمل آيد از آن ادويه و عقاقير عظيمه و معادن جسيمة المنفعه .
و گاه باشد كه جاهى گويد كه چه منفعت متصور است در بيابانها خالى و صحراهاى وسيع و حال آن كه اينها ماءواى وحشيان و مسكن ايشان است و محل فرح و تمتع انسان است و موجب مزيد وسعت ايشان است كه اگر خواهند قرى و اوطان خود را بدل توانند كرد.
و بسا بيابان هاى چول (68) كه در وقتى محل قصور و بساتين گرديده و مردم به آنجا نقل كرده اند و وطن ساخته اند.
و اگر اين وسعت زمين نبود مردم مانند جمعى بودند كه در حصار تنگى باشند كه نتوانند بيرون رفت بر تغيير اماكن نداشته باشند.
و باز قادر حكيم چون اين زمين را از براى تعيش انسان و حيوان قرار داده و ساكن گردانيده تا ممكن باشد مردم را بر روى آن راه رفتن براى اعمال خود و نشستن به جهت استراحت و خوابيدن به رفاهيت و اعمال را نيكو و محكم به عمل آوردن و اگر پيوسته زمين در زير ايشان متحرك و لرزان مى بود، نمى توانستند ابنيه و صناعات و تجارات و اشباه اينها را نيك به عمل آورند، بلكه عيش بر آنها گوارا نبود. اگر پيوسته زمين در زير ايشان حركت مى كرد.
براى اين حال عبرت بگير به آنچه به مردم مى رسد در هنگام زلزله با آن كه اندك وقتى مى ماند تا آن كه ترك منازل خود مى كنند و مى گريزند.
اگر كسى گويد: پس چرا گاهى زلزله مى شود؟ جواب گوئيم كه : زلزله و اشباه آن موعظه و تخويفى است كه خدا مردم را به آن مى ترساند تا منزجر گردند از معاصى و هم چنين آنچه نازل مى گردد به ايشان از بلاها در بدن هاى ايشان و اموال ايشان براى صلاح و استقامت ايشان است در دنيا و اگر صلاح يابند به عوض آنچه از ايشان فوت شده است در آخرت چيزى چند به ايشان مى دهد كه هيچ چيز از امور دنيا معادل آن نمى تواند بود، و اگر مصلحت او و ساير خلق در آن باشد كه عوض را در دنيا به او بدهد مى دهد.
طبع زمين و سنگ
و از جمله حكمت ها آن است كه زمين را به طبع سرد و خشك آفريده و سنگ نيز سرد و خسك است و فرق ميان آنها آن است كه سنگ خشك تر است از ساير اجزاى زمين اگر ساير اجزاى زمين در اين مرتبه از يبس مى بود همه سنگ سفت مى بود و گياهى كه حيات همه حيوانات به آن است نمى روئيد و شخم و بنا و هيچ يك از اعمال ضروريه متمشى نمى شد پس يبس آن را از سنگ كمتر گردانيده و نرم و ملايم ساخته كه اعمال ضروريه در آن به آسانى صورت يابد.
و از جمله تدبير خطير ملك قدير آن است كه در معظم معموره قطب شمالى مرتفع است و چون زمين از كرويت حقيقيه بيرون رفته است ، طرف شمال همه جا بلندتر است از طرف جنوب و به اين سبب اكثر آبها مانند دجله و فرات از جهت شمال به جانب جنوب جارى شده اند و چون آب ها كه در جوف زمين است تابع روى زمين است در ارتفاع و انخفاض لهذا چشمه ها و قنوات كه جارى مى كنند همه از شمال به جنوب مى آيد تا بر روى زمين مى افتد و همه آب ها چنين بر روى زمين جارى مى شود و در عمارت زمين به كار مى رود و آنچه زياد مى آيد به دريا مى ريزد، پس چنانچه يك جانب بام را بلند و جانب ديگر را پست مى گردانند كه آب منحدر شود و بر روى آن نايستد، هم چنين حق تعالى جهت شمال را بلندتر از جهت جنوب گردانيده براى همين علت و اگر چنين نبود آب بر روى زمين مى ايستاد و مردم را مانع مى شد از اعمال ايشان و راه ها را مسدود مى گردانيد. و اگر اين وفور آب در مجارى زمين و آنها نبود كار تنگ مى شد زيرا كه محتاجند به آب در آشاميدن خود و چهارپايان خود و آب دادن زراعات و درخت ها و اصناف غلات ايشان و آشاميدن وحشيان و مرغان و درندگان و تعيش ماهيان و حيوانات آب است . و در آن منفعت هاى ديگر هست كه مى دانى ، و اعظم منفعتش را نمى دانى زيرا كه به غير آن نفع معلوم كه همه كس ‍ مى داند كه حيات هر چه بر روى زمين است از حيوانات و نباتات به آب است .
و منافع ديگر دارد مثل آن كه ممزوج مى سازند با اشربه و نرم و گوارا مى گردد براى آشاميدن آن ، و به آن بدن ها و جامه ها را از چرك پاك مى گردانند، و به آن خاك را گل مى سازند براى عمارت ، و ضرر آتش افروخته را به آن دفع مى كنند، و حمام ها به آن داير است كه مردم را از كلال و ماندگى باز مى آورد، و منافع ديگر در آب هست كه در هنگام احتياج معلوم مى گردد.

و اگر شك دارى و در منفعت اين آب هاى بسيار كه در درياها بر روى يكديگر نشسته و گمان كنى كه چندان منفعتى ندارد، پس بدان كه مقر و ماءوا و محل تعيش اصناف ماهيان و حيوانات درياست و معدن مرواريد و مرجان و ياقوت و عنبر است . و بسيارى از ادويه و جواهر از دريا بيرون مى آورند و در سواحل بحار عود بخور و انواع گياه هاى خوشبو عقاقير و ادويه به عمل مى آيد.
و ايضا دريا محملى است براى تجارات كه از بلاد بعيده مى آورند مثل آنچه از چين به عراق و از بصره به كوفه و از بلاد هند به به بلاد ديگر مى برند، و اگر اين تجارات را محملى به غير از چهارپايان نبود، هر آينه بسيارى از حبوب و امتعه و عقاقير و ادويه و غير آنها در بلاد خود مى ماند و فاسد مى شد و كسى از آنها منتقع نمى شد زيرا كه اجرت حملش از ثمنش زياد مى شد، و هيچ كس متعرض حملش نمى شد و در اين دو مفسده مى بود يكى ناياب بودن بسيارى از اشياء در اكثر بلاد با شدت احتياج مردم به آنها و ديگرى منقطع شدن معيشت تجارى كه اين امتعه را نقل مى كنند و به ارباح آنها تعيش مى نمايند.

حكمت وسعت هوا

و اما وسعت هوا پس حكمتش آن است كه اگر اين گشادگى را نمى داشت هر آينه نفس مردم مى گرفت از كثرت ادخنه و ابخره كه در هوا جمع مى شد و هر آينه گنجايش آن نداشت كه ابر و ميغ و ساير كاينات جو از آن به عمل آيد. و قبل از اين اشاره به منافع اينها شد. و آتش نيز چنين است كه اگر در هوا پهن مى بود مانند نسيم و آب هر آينه عالم را مى سوخت و چون پيوسته مردم را به آن احتياج هست و اكثر مصالح ايشان موقوف است به آن پس گويا مخزون گردانيده او را در سنگ و آهن و چوب به اعتبار آن كه استعداد وجود آن را در آنها قرار داده كه هر وقت هر خواهد تحصيل كنند و به فتيله و روغن و هيزم آن را نگه دارند مادام كه محتاج به ابقاى آن باشند پس اگر هميشه مى بايست آتش را به فتيله و روغن و يا به هيزم و پوش نگاهدارند، كار بر مردم دشوار مى شد، و اگر مانند آب و هوا منتشر مى بود عالم را مى سوخت ، پس به نحوى تقدير آن فرموده كه به منافع آن منتفع گردند و از مفاسد آن محترز باشند و باز تحصيل آتش را مخصوص انسان گردانيده بارى شدت احتياجى كه به آن دارد در معاش خود.
و اما بهايم و ساير حيوانات ، پس ايشان را به آتش تمتعى نيست و در مصالح خود به كار نمى فرمايند و چون حق تعالى چنين مقدر كرده است لهذا براى آدمى كف ها و انگشتان براى تحصيل آتش و استعمال آن عطا كرده است و به ساير حيوانات اينها را نداده و ليكن اعانت كرده است ايشان را به صبر بر مشقت ها و سرماها تا به ايشان نرسد از نيافتن آتش آنچه به آدميان مى رسد.
و تو را خبر دهم از منافع آتش به امر صغيرى كه منفعتش عظيم است و آن چراغى است كه مردم مى افروزند و شب ها در حوائج خود به كار مى برند، اگر اين نبود مردم در شب ها از باب مردگان قبرها بودند و در شب تار نمى توانستند كتابت و خياطى و نساجى كردن و چگونه مى شد حال كسى كه او را دردى عارض شود در وقتى از اوقات شب و محتاج شود به ضمادى ، يا سفوفى ، يا دوائى ديگر كه به آن استشفا نمايند. و منافع آتش در پختن طعامها و گرم كردن بدن ها و خشكانيدن جام ها و تحليل اشياء زياده از آن است كه احصاى آن توان نمود و از آن ظاهرتر است كه محتاج به بيان باشد بلكه از آتش روشن تر است

منفعت ابر و صافى هوا

تفكر كن اى مفضل در منفعت ابر و صافى هوا كه گاه چنين و گاه چنان است و هر دو ضرور است براى مصلحت انسان ، و اگر يكى از اينها دايم مى بود امور معاش آنها مختل مى شد زيرا كه اگر هميشه باران مى باريد بقول و سبزه ها متعفن مى گرديدند و بدن حيوانات سست مى شد و هوا سرد مى گشت و انواع بيمارى ها در ميان مردم حادث مى شد و راه عبور مردم مسدود مى گرديد. و اگر هوا پيوسته صاف مى بود و باران نمى باريد، زمين خشك مى شد و گياه ها مى سوخت و آب چشمه ها و رودها بر طرف مى شد و ضرر بسيار از اين جهات به مردم مى رسيد و يبس بر هوا غالب مى شد و انواع مرض از يبوست در مردم به هم مى رسيد و چون گاه چنان و گاه چنين است ، هوا معتدل مى ماند و هر يك دفع ضرر ديگرى را مى كند و همه اشياء به صلاح و استقامت مى باشد.
اگر كسى گويد كه : چرا چنان نكردند كه در هيچ يك مضرتى نباشد كه بايد به ديگرى به صلاح آيد؟ جواب گوئيم كه : صلاح آدمى رد آن است كه در دنيا بعضى از مشقت ها و الم ها به او برسد تا ترك معاصى كند چنانچه هر گاه بدن آدمى را بيمارى عارض شود و محتاج شود به دواهاى تلخ ناگوار تا طبعش را به اصلاح آورد و فسادى كه در مزاجش به هم رسيده است زايل گرداند، و هم چنين اگر روح او را شر و طغيانى عارض شود محتاج مى شود به امرى چند كه گزنده و الم رساننده باشد تا او به درد خود مشغول گردد و از فتنه و فساد باز ايستد و وا دارد او را به امرى چند كه موجب صلاح دنيا و عقباى اوست .
اى مفضل ! اگر پادشاهى از پادشاهان قسمت نمايد بر اهل مملكت خود چندين هزار از هميان درهم و دينار، هر آينه در نظر مردم عظيم مى نمايد و آوازه كرم او به اطراف جهان مى رسد و اين بخشش در جنب يك باران سيراب كننده چه نمايد. زيرا كه به آن شهرها معمور مى گردد و نموى كه از آن در غلات به هم مى رسد و در اقاليم زمين اضعاف اضعاف قناطير ذهب و فضه است . ايا نمى بينى كه يك باران چگونه قدرش بزرگ است و به آن نعمت بر مردم عظيم است و ايشان غافلند از آن و با اين نعمت هاى عظيم اگر كسى را اندك حاجتى در درگاه خدا باشد و دير به عمل آيد به خشم مى آيد و آن را فراموش مى كند و نمى داند كه خير او در اين است و به حصول اين لذت حقير منفعت هاى خطير از او فوت مى شود و اين نفع عاجل خسران اجل او مى گردد.

منافع نزولات آسمانى

تاءمل كن در كيفيت نزول باران بر زمين و تدبير حكيم عليم در اين ، به درستى كه مقدر فرموده كه از بلندى بريزد تا جميع پست و بلند زمين را فرا بگيرد و همه را سيراب گرداند زيرا كه اگر از جهت علو نمى باريد و از جهت ديگر مى آمد هر آينه كوه ها و تل ها و مواضع رفيعه را احاطه نمى كرد و زراعت هاى زمين كم مى شد. نمى بينى كه زراعتى كه به آب روان به عمل مى آيد كمتر از زراعتى است كه به آب باران به عمل مى آيد؟ و چون باران هر كوه و دشت و هامون را مى گيرد و زراعت ديم در دشت ها و دامن هاى كوه و سر تل ها به عمل مى آيد و نمو عظيم مى كند، و از مردم در بسيارى از بلاد مشقت جارى كردن آب از موضعى به موضعى ديگر برداشته شده و نزاعى كه ميان مردم در اجراى قنوات مى باشد در ميان ايشان نيست و تعدى كه ارباب قوت و عزت مى كنند كه آبها را متصرف مى شوند و ضعفا را محروم مى گردانند در آن بلاد نمى باشد.
و چون مقرر فرموده كه باران از بالا بريزد مقدر ساخته كه قطره قطره بيايد تا به قعر زمين برسد فرو رود و باران ارض ‍ را سيراب گرداند، اگر به يك دفعه مى ريخت بر روى زمين جارى مى شد و به اعماق ارض فرو نمى رفت ، و ايضا زراعتها و درختان را مى شكست اكنون كه به تدريج و تاءنى و قطره قطره مى آيد زمين را سيراب مى گرداند، و زراعات را مى روياند، و زمين را آبادان مى گرداند و به زراعت ايستاده ضرر نمى رساند.
و در نزول مطر مصالح ديگر بسيار است زيرا كه : بدن ها را نرم و ملايم مى كند، و هوا را از كدورت جلا مى بخشد، و به او طاعون و امراضى كه از فساد هوا به هم مى رسد زايل مى گردند و آفتى كه در برگ درختان و زراعت ها به هم مى رسد كه آن را ((يرقان )) مى نامند مى شويد و مى برد. و امثال اين منافع بسيار است كه ذكرش موجب تطويل كلام است .
و اگر كسى گويد كه : در بعضى از سنوات از كثرت نزول امطار و ثلوج آفت ها در زراعات به هم مى رسد و برودتى يا فسادى و عفونتى در هوا احداث مى نمايد كه موجب حدوث امراض بر بدن ها و آفت ها در زراعت ها مى شود سبب اين چيست ؟
جواب گوئيم كه : چنين است اما گاه هست كه حق تعالى صلاح اديان ايشان را هم مى شمارد از وفور اموال و استقامت ابدان ايشان ، و مردم را به اينها مبتلا مى گرداند تا موجب انزجار ايشان گردد از معاصى چنانچه در كلام مجيد مى فرمايد: و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاءموال و الاءنفس و الثمرات .(69)

حكمت خلق كوهها

نظر كن اى مفضل به سوى اين كوه ها كه از خاك و سنگ بر روى هم نشسته و بلند شده و جاهلان گمان مى كنند كه زيادتى است در خلقت و احتياجى به آنها نيست و اين خطاست ، بلكه منافع در آنها بسيار است از جمله آنها آن كه برف ها بر قله كوه ها مى نشيند و بعضى مى ماند براى مردم و در عرض سال به قدر حاجت برمى گيرند و از آن منتفع مى شوند و اكثرش آب مى شود و از آن نهرها و چشمه هاى عظيم جارى مى شود.
و ايضا در اين كوه ها اصناف نباتات و عقاقير و ادويه به عمل مى آيد كه در زمين آنها به هم نمى رسند. و ايضا در آنها غارها و دره ها براى تعيش درندگان و وحشيان مى باشد، و بر روى آنها قلاع منيعه و بروج مشيده براى تحصن از اعادى مى سازند.
و ديگر آن كه سنگ ها از آنها مى برند و مى تراشند براى عمارت ها و آسياها.
و ايضا معادن انواع جواهر و فلزات مى باشند.
و در جبال و تلال منفعتى چند است كه به غير از قادر ذوالجلال كه خالق آنهاست كسى ديگر نمى داند.

معادن و منافع آنها

تفكر كن اى مفضل در اين معادن و آنچه بيرون مى آيد از آنها از جواهر مختلفه مانند: گچ و آهك و زرنيخ و مردار سنگ و سنگ سرمه و زيبق و مس و سرب و قلع و آهن و فولاد و نقره و طلا و ياقوت و زبرجد و زمرد و انواع سنگ ها، و انواع آنچه از آنها جارى مى شود. از قير و موميائى و گوگرد و نفت و غير اينها از آنها كه مردم به كار مى فرمايند در حوائج خود آيا مخفى مى تواند بود بر صاحب عقلى كه اينها همه ذخيره ها مى باشند كه حق تعالى براى آدمى مهيا گردانيده و در زمين جا داده كه در وقت احتياج بيرون آورد و به كار فرمايد. و باز چنان نكرده كه آنچه متمناى ايشان است از اينها به عمل آيد و علم كيميا را از مردم محجوب گردانيده ، زيرا كه طلا و نقره از معادن بسيار و به سهولت به عمل مى آيد و اگر به علم كيميا همه كس به آسانى تحصيل آنها مى توانست كرد، هر آينه اينها در عالم بسيار مى شدند و قدرشان نزد مردم كم مى شد، و قيمتى نمى داشتند و خريد و فروش و معاملات به اين ها نمى شد و خراج پادشاهان به عمل نمى آمد، و كسى ذخيره براى اولاد خود نمى توانست كرد. و ايشان را الهام كرده است ساختن شبه از مس و آبگينه از ريگ و بيرون آوردن نقره از سرب و اشباه اين صنعت ها كه مضرتى در دانستن آنها براى مردم نيست .
پس نظر كن كه حق تعالى چگونه داده است براى آدميان مراد ايشان را در امرى كه ضررى در آن نيست و منع كرده است از ايشان امرى چند را كه مضر است براى ايشان .
و كسى كه معادن را بسيار فرو برد منتهى مى شود به رود عظيمى كه پيوسته جارى است و غور آن را نمى توان دانست و چاره در عبور از آن نهر نمى توان كرد، و در جانب ديگر نهر كوه هاى نقره هست .

علت كمى جواهر

تفكر كن در اين تدبير حكيم قدير كه خواسته بنمايد به بندگان كمال قدرت و وسعت خزائن خود را تا بدانند كه اگر مى خواست كوه هاى نقره براى ايشان بر روى زمين مى آفريد و ليكن چون صلاح ايشان در آن نبود و اين جوهر بيقدر مى شد و انتفاع ايشان از آن برطرف مى شد، لهذا به ايشان نداد و وفور شر را از ايشان منع كرد. عبرت بگير براى اين امر به آن كه گاه هست كه در ميان مردم ظرفى يا جامه يا متاعى به هم مى رسد كه غرابتى دارد تا عزيز و كم ياب است قيمتش بسيار مى باشد و مردم طالب او مى باشند به ثمن هاى بسيار و چون در ميان مردم بسيار شد كم قيمت مى شود و طلبكارش كم مى شود و نفاست اشياء از نايابى آنها مى باشد.
مترجم گويد: كه مؤ يد آنچه امام (عليه السلام ) در اين مقام فرموده و عقول از آن استبعاد مى نمايد نقلى در خاطر بود ثبت نمود. در زمان خاقان خلد آشيان - اسكنه الله فراديس الجنان - يكى از وزراى ذى شاءن كه تفحص معادن مى كرد شخصى از مهره صناع را كه به ديان موصوف بود و به وقوف مشهور، فرستاد به كوهى كه در حوالى دارالعباده يزد واقع است و مشهور است كه يكى از اتابكان يزد در آنجا نقبى فرو برده و غارى عظيم ظاهر گرديده و در ميان عوام شهرت دارد كه در آنجا كيميا به عمل مى آورده اند و امر كرد او را كه حقيقتى از آن معلوم كند. آن مرد براى فقير نقل كرد كه دو شخص با خود برداشتم و بر سر آن نقب رفتم و در چاه عميقى داخل شدم و يك رفيق با خود بردم و ديگرى را بيرون باز داشتم كه تا شام انتظار ما را ببرد، چون به قعر چاه رسيديم نقبهاى مختلف به جهات مختلفه ظاهر شد و به يكى از آن راهها كه رفتيم در منتهاى آن ، چاه عمق ديگر بود و در آنجا فرو رفتيم و باز به نقبهاى وسيعى بسيار رسيديم كه آب بسيار از سقف آن مى ريخت ، و در يك طرفش درياچه عظيمى بود كه در آنجا جمع مى شد و در طرف ديگر، گودال بسيار عظيمى بود و اين آب به آنجا مى ريخت و از صداى آب معلوم بود كه عمق بسيار دارد اما تهش را نتوانستيم ديد و در كنار آب ، راه باريكى بود به مشقت بسيار از آنجا عبور كرديم و به نقب ديگر رسيديم و هم چنين مى رفتيم تا به جائى رسيديم كه استخوانى چند و جام هاى پوسيد، در كنارى بود كه معلوم بود جمعى آمده بودند و در اينجا مرده بودند. و در آنجا هر چند سعى كرديم نتوانستيم چراغ افروخت ، باز جراءت كرديم دست مى ماليديم و مى رفتيم تا به چهار صفه وسيع رسيديم و در آنجا روشنائى قليلى از سقف ظاهر مى شد و سوراخ معينى نبود و هر چند دست ماليديم رخنه و نقبى ظاهر نشد و از يك طرفش سنگ عظيمى از سقف جدا شده بود و بر دور آن كه دست ماليديم چنان ظاهر شد كه چاهى بود و اين سنگ روى آن را گرفته ، نا اميد شديم و به آلت ساعتى كه همراه داشتيم دست ماليديم ، معلوم شد كه اول زوال است و پيش از طلوع آفتاب داخل نقب شده بوديم و در آنجا نماز ظهر و عصر را اداء كرديم و بر قادر بى نياز توكل كرده اراده معاودت نموديم و از راهى كه رفته بوديم به گمان و تخمين برگشتيم تا آن كه به هدايت قادر ذوالمنن در هنگام نماز خفتن بر سر نقب رسيديم ، و آن رفيق رد آن وقت از ما نااميد شده بود اراده معاودت داشت و گفت در عرض راه يكى از نقبها كه مى رفتيم دست بر ديوارش كه ماليديم نرم مى نمود به ناخن گرفتيم قدرى در جيب نهاديم و دامان را پر كرديم و در بيرون ملاحظه كرديم لاجورد نفيسى بود. و در وقتى كه به آن چهار صفه رسيديم . فرياد بسيار كرديم آن مرد كه در بيرون گذاشته بوديم گفت چون شما رفتيد من به آن طرف كوه رفتم در اول زوال صداى ضعيفى از زمين شنيدم .
و چون به قريه تفت برگشتيم مرد بسيار معمر صالحى از اهل آن قريه به ما رسيد، چون بر حال ما اطلاع يافت گفت كه من نيز در عنفوان شباب به اين خيال محال با چند نفر متوجه آن نقب شديم و آنچه ديده بود نقل كرد همه مطابق بود و گفت چون به آن چهار صفه وسيع رسيديم در آنجا چاهى يافتيم و در آن چاه بسيار فرو رفتيم تا به قعر چاه رسيديم ، در قعر آن چاه راهى به قدر آن كه دو آدم تواند رفت پيدا شد و در آن راه قريب ربع فرسخى رفتيم تا به چهار صفه وسيع ديگر رسيديم و در آنجا روشنائى از يك جانب مى نمود زياده آن كه در غار اول ديده بوديم و برق و لمعان طلا و نقره بسيار از برابر مى نمود چون به نزديك رفتيم آب عميقى پيدا شد، يكى از رفقا اراده كرد كه به شنا عبور كند غرق شد و ما ترسيديم و معاودت كرديم . و معلوم شد كه اين معدن عظيمى بوده و هر رگى كه پيدا مى شده كار مى كرده اند و چون به آخر مى رسيد به راه ديگر مى رفته اند تا به آن آب منتهى شده و دست بازداشته اند.
و مؤ يد اين آن كه مى گفت كه در اكثر جاها اثر كوره و سندان و اسباب اعمال ظاهر بود.
چون اين نقل غرابتى و با مضمون حديث موافقتى داشت به تقريب بر سيبل اجمال مذكور شد العهدة على الراوى برگشتيم به ترجمه حديث .(انتهى )

فوايد نباتات

نظر كن اى مفضل در نباتات و انواع منافعى كه واهب حيات و خالق ارضين و سماوات در آنها مقرر ساخته ، پس ‍ ميوه ها را براى غذا آفريده و كاه ها را براى علف حيوانات و هيزم را براى برافروختن آتش و چوب را براى اصناف نجارى ها و پوست درختان و برگ و ريشه و ساق و صمغ آنها را براى انواع منفعت ها.
اگر ميوه ها كه مى خوريم براى ما بى درخت بر روى زمين به هم مى رسيد و بر شاخ درختان نمى بود هر آينه خلل بسيار در امور معاش ما به هم مى رسيد هر چند از فواكه منتفع مى شديم زيرا كه منافع چوب و هيزم و علف و كاه و غير ذلك از ما فوت مى شد. و اينها منفعت هاى عظيم است قطع نظر از التذاذى كه آدمى را از ديدن گياه هاى سبز و درختان خرم و گل هاى الوان و شكوفه هاى گوناگون حاصل مى شود كه هيچ لذتى را با آن برابر نمى توان كرد.

لطف در ريع حبوبات

فكر كن اى مفضل در اين ريعى كه خدا در زراعت مقرر فرموده كه از يك دانه صد دانه بيشتر و كمتر به هم مى رسد و ممكن بود كه هر دانه كه بكارند يك دانه از آن به وجود آيد، و اگر چنين مى بود فائده بر آن مترتب نمى شد زيرا كه مى بايد كه تخم سال ديگر به عمل آيد و قوت زراعت كنندگان تا سال آينده حاصل شود، نمى بينى كه اگر پادشاهى خواهد شهرى از شهرها را آبادان كند، راهش آن است كه تخمى به ايشان مساعده بدهد كه ايشان در زمين بپاشند و بايد كه آذوقه ايشان را تا وقت حصول حاصل به ايشان بدهد.
پس نظر كن كه آنچه عقلاء به فكر خود يافته آن دو پيش از تفكر و ادراك ايشان در صنعت مدبر حكيم به عمل آمده ، پس زراعت را آن مقدار ريع كرامت كرده كه وفا به تخم ايشان و قوت زارعان بكند.
و هم چنين درخت خرما و ساير ميوه ها از دور خود جوجه ها بر مى آورد و بسيار مى شود كه آنچه مردم قطع كنند براى آن كه در جاى ديگر غرس نمايند يا از براى حوائج ديگر به كار برند اصل درخت باقى باشد. و اگر آفتى به اصل درخت برسد بدلى داشته باشد و صنفش برطرف نشود.

حكمت در نمو بعضى حبوب غلات

تاءمل كن در روئيدن بعضى از دانه ها مانند عدس و ماش و باقلا و اشباه اينها كه در ظرفى چند مانند كيسه ها و خريطه ها مى رويند تا آن خريطه ها محافظت نمايد آنها را از آفت ها تا هنگامى كه مستحكم شود. چنانچه حق تعالى طفل را در ميان مشيمه براى همين جا داده كه از آفت ها در رحم محفوظ ماند.
و اما گندم و اشباه آن را خدا در ميان پوست صلبى قرار داده و بر سر هر دانه در ميان خوشه نيزه آفريده كه مرغان نتوانند آنها را از خوشه بربايند و ضرر به زراعات رسانند.
اگر كسى گويد كه : مرغان دانه ها را گاهى مى ربايند.
جواب مى گوئيم كه : بلى حكيم عليم چنين مقدر ساخته زيرا كه مرغ نيز خلقى است از مخلوقات الهى و روزى مى خواهد و خدا براى او آنچه از زمين مى رويد بهره مقرر ساخته ، و ليكن اين حجابها و نيزه ها را براى دانه ها مقرر گردانيده كه مرغان ضرر بسيار نرسانند و فساد فاحش از ايشان به وجود نيايد، زيرا كه اگر مرغان دانه ها را بى مانع و مزاحم مى يافتند، همه را ضايع مى كردند و خود را بسيار خوردن مى مردند، و زارعان به دستى تهى برمى گشتند، پس حق تعالى اين وقايه ها را مقرر فرموده كه دانه ها را قدرى محافظت نمايند و اندكى از آن را بعد از به عمل آوردن مرغان بخورند و اكثرش براى آدميان بماند زيرا كه ايشان احقند به آن و تعب كشيده اند و زحمت ها برده اند تا دانه را به عمل آورده اند. و ايضا احتياج ايشان زياده از احتياج مرغان است .

خلقت نباتات و كيفيت وصول غذا به آنها

تاءمل كن حكمت حق تعالى را در آفريدن درخت ها و اصناف گياه ها، زيرا كه چون آنها محتاجند پيوسته به غذا مانند احتياج حيوانات ، و آنها را دهانى مانند دهان حيوانات نيست و حركت نمى توانند كرد مثل جانوران براى تحصيل غذا، لهذا ريشه آنها را در زمين مركوز گردانيده كه از زمين غذاى خود را بيرون آورند و به شاخ ‌ها و برگ ها ميوه ها برسانند، پس زمين مانند مادر تربيت كننده است و ريشه ها مانند دهان مى گيرند و شير مى مكند. نمى بينى كه ستون خيمه ها را چگونه به طنابها از هر جانب مى كشند تا راست بايستد و نيفتد و به جائى ميل نكند، و هم چنين درختان و ساير نباتات ريشه ها در زمين دارند كه از هر جانب در زمين كشيده شد. كه نگاه دارد از افتادن و ميل كردن ، اگر اين نمى بود چگونه درخت هاى طويل عظيم مانند نخل و صنوبر و چنار بر پا مى ايستادند و از بادهاى تند نمى افتادند.
پس نظر كن به سوى حكمت حكيم كه چگونه پيش از آن كه بشر در صناعات خود تدبير كنند بر طبق آن تقدير فرموده ، بلكه صنعت خيمه و اشباه آن را از روى خلق درخت و امثال آن برداشته اند زيرا كه خلقت بر صنعت مقدم است .

حكمت در برگها و وصف آنها

تاءمل كن اى مفضل آفريدن برگ را كه هر برگى مانند رگهاى بدن از هر جانب كشيده ، بعضى غليظ و بزرگند كه در طول و عرض برگ ممتد گرديده ، و بعضى باريكند كه در ميان رگ هاى گنده بافته شده و به يكديگر متصل گرديده . اگر به دست مى ساختند مانند صنعت آدميان در عرض يك سال از ساختن يك برگ فارغ نمى توانست شد و هر آينه محتاج بودند به آلات بسيار و حركات بى شمار و گفتگوها و مشورت ها و در اندك وقتى از فصل ربيع نساج قدرت بصير و جميع آن گل هاى بديع برگ هاى منيع و گياه و درختان و سبزه و ريحان و شكوفه و شقايق نعمان آن قدر هويدا گردانيده كه از وفورش صحرا و كوه و دشت به ستوه آمد بدون حركت و سخن بلكه به محض قدرت كامله حكيم ذوالمنن و امر مطاع خالق زمين و زمن ، پس بدان علت آن رگهاى ريزه را كه در ميان جميع برگ پهن شده است براى آن كه آب و غذا به توسط آن رگها در جميع برگ جارى گردد. و در رگهاى قوى حكمت ديگر هست كه به صلابت و متانت خود برگ را نگاه دارد كه پاره و پژمرده نشود، پس هر برگى شبيه است به برگها كه به صنعت مى سازند از جامه ها و در ميانش چوب ها در طول و عرض تعبيه مى كنند كه آن را نگاه دارد و از هم نپاشد.
پس صنعت حكيم حكايت از خلق مى نمايد اما كجا به آن مى توان رسيد.

حكمت در هسته ميوه ها و گياه ها

تفكر كن در هسته و دانه ميوه ها و يك حكمت در آنها آن است كه قائم مقام درخت است كه اگر آفتى به آن برسد بكارند تا درخت ديگر برويد چنانچه چيزهاى نفيس را در دو جا ضبط مى كنند كه اگر به يكى آفتى برسد ديگرى باقى باشد.
و حكمت ديگر آن است كه به اعتبار صلابتى كه دارد ميوه ها را به آن لطافت و نرمى نگاه مى دارد و اگر آن نمى بود ميوه لطيف از هم مى پاشيد و فاسد مى شد و بعضى دانه ها را مى خورند و از بعضى روغن بيرون مى آورند و رد مصالح بسيار به كار مى برند.
و چون فائده دانه هاى ميوه ها را دانستى ، اكنون تفكر نما رد آنچه در بالاى دانه ها از رطب و انگور به عمل مى آيد، ميوه اى در نهايت لذت و حلاوت اگر مانند ميوه سرو و چنار مى بود آن لذتها كه بنى آدم از اين ميوه مى يابند فوت مى شد، پس حكيم عليم اين مطاعم لذيذه را در ميوه ها براى تمتع انسان و التذاذ او مقرر ساخته .
حكمت هاى نهفته در بهار و خزان درخت ها
تفكر كن در انواع تدبير عليم قدير در اصناف شجر، به درستى كه سالى يك مرتبه مى ميرد و حرارت غريزيه در جوفش محتبس و پنهان مى گردد و متولد مى گردد در آن مواد ميوه ها، پس در فصل ربيع زنده مى شود و به حركت مى آيد و انواع فواكه را كه براى تو حاضر مى سازد هر ميوه را در وقتش چنانچه در ضيافت ها هر لحظه حلواى لطيفى و طعام ظريفى نزد تو آورند، چون نيك تاءمل كنى درختان باردار انواع لطائف بى شمار به كف گرفته اند و نزد تو دراز كرده و در صحن باغ شاخه هاى گل و طبق هاى رياحين و نسرين و ياسمين به دست برداشته اند و نزد تو داشته اند كه هر يك را خواهى بگيرى اگر عقل دارى چرا ميزبان خود را نمى شناسى ؟
و اگر هوشيارى چرا اصناف اين لطايف را نمى فهمى و شكر ولى نعمت خود را نمى گذارى ؟
اين همه اطمعه و ثمار و رياحين و انهار و فواكه الوان و اطمعه فراوان در باغ و بستان و كوه و هامان براى تو مهيا كرده و تو منكر احسان و عاصى فرمان اوئى و به جاى شكر، كفران و با نعمت ، عصيان به جا مى آورى ؟

شگفتى انار
عبرت بگير به خلق انار و آنچه در آن هويدا گرديده از آثار قدرت كريم غفار به درستى كه در ميان آن مانند تل ها از پيه نصب كرده و در جميع اطراف آن تل ها دانه هاى انار را منصوب گردانيده و به يكديگر چسبانيده ، گمان مى كنى ، به دست چيده اند و دانه ها را چندين قسمت نموده و هر قسمتى را محجوب به لفافه گردانيده و آن لفافه را به لطافتى بافته اند كه عقل در آن حيران است و جميع اقسام را در ميان پوست محكمى جا داده .
پس تدبير شريف رد اين خلق لطيف آن است كه اگر ميان انار تمام دانه بود راه غذا به سوى دانه نبود، پس اين پيه را در ميان دانه قرار داده و ته دانه ها را در آن منصوب گردانيده كه از آن راه غذا به هر دانه برسد و آن لفافه ها را براى حفظ دانه ها لطيف كه ضايع نشوند بر روى آنها كشيده و آن پوست را محكم بر روى همه كشيده كه آن حباب به آن لطافت و طراوت از آفات سرما و گرما و غير اينها محفوظ بماند.
آنچه گفتيم اندكى است از بسيار در حكمت هاى خلق انار و زياده از اين بسيار است براى كسى كه اطناب در كلام نمايد و آنچه گفتيم كافى است براى دلالت و اعتبار.

ميوه هاى بزرگ از بوته هاى كوچك و ضعيف

تفكر كن اى مفضل در خلقت كدو و خربوزه و هندوانه و خيار و امثال اينها. چون خالق حكيم مقدر فرموده كه ميوه ها بزرگ از اينها به وجود آيد چنان كرده كه بر روى زمين پهن شوند، و اگر مانند زراعات و درختان ديگر راست مى ايستادند كجا تاب برداشتن اين ميوه هاى گران مى آوردند و پيش از رسيدن ميوه در حد كمال ، در هم مى شكستند، پس نظر كن كه چگونه مقدر ساخته كه بر روى زمين پهن گردد تا ميوه هاى خود را بر روى زمين گذارد و زمين حامل ميوه هاى آن گردد مى بينى يك بته از كدو و خربوزه را چند دانه به روبروى خوابيده و ميوه هايش بر دورش گذاشته مانند گربه كه خوابيده باشد و فرزندانش بر دورش گرد آمده باشند و پستان هاى او را در دهن گرفته و شير مى مكند.

شدت گرما براى رسيدن ميوه ها در زمان نياز

و ايضا نظر كن كه اين ميوه ها در چه وقت مى رسد كه عين شدت گرما و حرارت هواست و نفوس را نهايت اشتياق به امثال آنها هست ، و اگر اينها در زمينتان مى رسيدند هر آينه مردم از روى كراهت تناول مى نمودند، يا آن كه ضرر به بدنهاى ايشان مى رساندند.
نمى بينى كه نوعى از خيار در زمستان به هم مى رسد و مردم امتناع مى نمايند از خوردن آن مگر كسى كه بسيار حريص باشد و پروا نكند از خوردن چيزى كه به او ضرر رساند و رعايت عواقب امور نكند.

درخت خرما و فايده هاى آن

تفكر كن اى مفضل در درخت خرما چون ماده دارد كه محتاج است كه نر را بر آن بجهانند، براى آن نرى آفريده مانند مردان كه براى آبستن كردن زنان خلق شده اند.
تاءمل كن خلقت درخت خرما را كه چگونه از تار و پود بافته شده مانند جامه ها كه به دست مى بافند براى آن كه صلب و محكم شود و از برداشتن خوشه هاى گران كه نشكند و از بادهاى تند كسرى بر آن راه نيابد و براى بناهاى سقف ها و پل ها و غير آن به كار توان برد.
و هم چنين ساير چوب ها را كه ملاحظه مى كنى بافته شده و اجزايش در طول و عرض در ميان يكديگر داخل شده آن مانند تداخل تار و پود و معذلك استحكامى دارد با نرمى كه از آن آلات ادوات و درها و پنجره ها به عمل توان آورد زيرا كه اگر مانند سنگ ، محكم و سنگين بود و در سقف ها به كار نمى توانست برد و درها و كرسى ها و صندوق ها و امثال آن از آن نمى توانست ساخت . و از مصالح عظيمه كه در چوب و تخته است ، آن است كه بر روى آب مى ايستد و از آن كشتى ها به عمل مى آيد كه مانند كوه از بارهاى گران در آن جا مى دهند و از شهر به شهر نقل مى كنند با نهايت خفت مؤ ونه و آسانى ، و اگر اين نمى بود، كار بر مردم دشوار مى شد در حمل و نقل بسيارى از امتعه كه بدون كشتى نقل آن ها ميسر نيست يا بسيار دشوار است .

لطف وجود گياهان دارويى

تاءمل كن در عقاقير و ادويه كه هر يك را حكيم عليم براى امرى آفريده و خاصيتى بخشيده ، يكى در عروق و اعماق و مفاصل بدن نفوذ مى كند و مواد غليظ سوداويه و بلغميه را مى كشد و دفع مى كند مانند شاه تره و افتيمون . و ديگرى بادها را دفع مى كند مانند سكينج . و ديگرى ورمها و اشباه آنها را به تحليل مى برد.
كى اين خاصيت ها و قوت ها را در آنها قرار داده به غير آن كه آنها را آفريده است براى مصلحت عباد؟ و كى متفطن ساخته مردم را كه اين منفعت ها در آن هست به غير از آنكه اين منافع را در آنها قرار داده ؟ و كى مى تواند بود كه مردم به عرض و اتفاق اطلاع بر اين منافع جليله به هم رسانيده باشند؟

مهلم شدن حيوان عديم العقل به مداواى خود

و اگر تعليم كنيم كه انسان به عقل و تجربه به اين خواص متفطن تواند شد، حيوانات و چهارپايان چگونه متفطن مى شوند بدون الهام خالق اينها، چنانچه بعضى از درندگان مداوا مى كنند جراحت خود را به بعضى از عقاقير و صحت مى يابند. و بعضى از طيور اگر قبضى در طبعشان به هم رسد به آب دريا حقنه مى كنند و باعث اطلاقشان مى شود، و امثال اين بسيار است .
و شايد شك كنى منفعت اين گياه فراوان كه در دشت و هامان مى رويد در مكانى چند كه انسى و انيسى به هم نمى رسيد و گمان كنى كه زيادتى است و احتياجى به آن نيست ، و نه چنين است بلكه غذاهاى وحشيان است و دانه هايش علف پرندگان است و چوب و شاخش هيزم مسافران و شهريان است و بسيارى از آنها دواى امراض ‍ ابدان است . و بعضى پوستها را دباغى مى كنند و به بعضى متاعها را رنگ مى كنند و اشباه اينها از مصلحت ها بسيار است مگر نمى دانى كه خسيس تر و بى قدرت از گياه ها پيزر است و مانند آن و در آن انواع منفعت ها است مثل آن كه كاغذ از ايشان مى سازند، و پادشاهان و رعايا به آن محتاجند و حصير از آن مى سازند كه هر صنف از مردم آن را به كار مى فرمايند. و غلافها را براى محافظت ظروف آبگينه و غير آن مى سازند و ظروف كه در صندوق ها گذارند در ميانش پر مى كنند كه نشكند و اشباه اين از منافع در آن بسيار است .

منافع اخس اشيا

پس عبرت بگير بر آنچه مشاهده مى نمائى از اصناف منفعت ها در صغير و كبير خلق و آنچه قيمتى دارد و آنچه قيمت ندارد. و از عذره انسان و سرگين حيوانات چيزى خسيس تر و حقيرتر نمى باشد كه اكثر آنها با دنائت نجاست را جمع كرده اند و نفع آنها را در زراعات و بقول و خضر اوات و فواكه به مرتبه اى است كه هيچ چيز به آن برابرى نمى كند حتى آن كه هيچ يك از سبزى ها به صلاح نمى آيد و نمو نمى كند. مگر به عذره و سرگين كه همه كس ‍ آنها را نجس و قذر مى شمارند و نزديكشان نمى روند.
بدان كه منزلت و منفعت هر چيز در خور قيمتش نمى باشد، بلكه دو قيمت و دو بازار مى باشد، يكى بازار كسب و تجارت ، و ديگرى بازار علم و معرفت ، پس چيزى كه قيمتش كم باشد رد باب علم و معرفت و استدلال و اعتبار، آن را حقير مشمار و اگر طالبان كيميا بدانند كه عذره چه منفعت دارد از براى آنها، هر آينه بخرند آن را به گرانترين ثمن ها.

خاتمه مجلس سوم

مفضل گفت : كه چون سخن بدينجا انجاميد وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست ، گفت : فردا بامداد به نزد من بيا ان شاء الله . من به منزل خود مراجعه كردم با يك عالم سرور و ابتهاج به آنچه مولايم به من بخشيد از خزائن علم و معرفت ، و منعم حقيقى را شكر كردم به اين نعمت و شب را به اميد وعده صباح به انواع شادى و ارتياح به روز آوردم .

پاورقی

66- ابو نصر فراهى در بيت زير سيارات معروف به عقيده قدما را جمع كرده و گويد:
                قمر است و عطارد و زهره                شمس و مريخ و مشترى و زحل
67- ده ماه و نيم .
68- چول : بيابان بى آب و علف ، جاى خالى از آدمى . فرهنگ عميد، ج 2، ص 904.
69- سوره بقره ، آيه 155.