مجلس دوم : در شگفتى هاى خلقت حيوانات

مجلس دوم : در شگفتى هاى خلقت حيوانات

مفضل گفت كه : چون روز دوم شد بامداد به خدمت مولاى خود شتافتم و بعد از استيذان ، رخصت يافتم و رخصت جلوس فرمود، نشستم .
پس گفت : حمد مى كنم خداوندى را كه مدبر افلاك است ، و بعد از هر قرنى ، قرنى مى آورد و بعد از هر زمانى انشاء مى نمايد تا جزا دهد بدكاران را به مثل آنچه كرده اند و نيكوكاران را به اضعاف آنچه به عمل آورده اند، براى عدالت او، مقدس است نامهاى او، و بزرگ است نعمتهاى او، و هيچ گونه ستم نمى كند مردم را وليكن مردم بر خود ستم مى كنند چنانچه خود فرموده : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره . و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .(60)
يعنى : هر كه بكند به قدر سنگينى ذره كار خيرى مى بيند او را، و هر كه كند به قدر سنگينى ذره كار بدى مى بيند آن را. با آيات بسيار كه در اين باب خداوندى عليم در كتاب حكيم فرستاده ، لهذا حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم فرموده كه : همين اعمال شماست كه در قيامت برمى گردد به سوى شما.
بعد از اين سخنان ساعتى سر به زير افكند پس فرمود:
اى مفضل ! اين خلق همه حيرانند و كورانند و مستانند و در طغيان خود تردد مى كنند. و به طواغيت و شياطين خود اقتدا مى نمايند، بينايان اند در ظاهر، و كورانند در باطن كه هيچ نمى بينند، سخن گويانند وليكن در حق گفتن لالند كه هيچ نمى فهمند. و شنوايانند اما در شنيدن حق كرانند كه هيچ نمى شنوند، راضى شده اند به دنياى دون و گمان مى كنند كه هدايت يافتگان اند ميل كرده اند از راه اصحاب زيركى و كياست و چريده اند در مراعى ارباب رجاست و نجاست ، گويا ايشان از ناگاه رسيدن مرگ ايمنانند و از جزا و پاداش عمل بر كرانند، واى بر ايشان ! چه بسيار خواهد بود شقاوت و محنت ايشان ! و بسى دور و دراز خواهد بود عنا و مشقت و محنت ايشان ! و چه بسيار خواهد بود بلا و مصيبت ايشان در روزى كه فايده نبخشد يارى به يارى و يارى كرده نشود مگر كسى كه خدا رحم كند او را.
مفضل گفت : چون اين مواعظ شافيه را از مولاى خود استماع نمودم بگريستم . فرمود كه : گريه مكن ! كه چون حق را قبول كردى خلاص شدى و چون پيشوايان خود را شناختى نجات يافتى . پس فرمود كه : ابتدا مى كنم براى تو به ذكر حيوان تا واضح گردد براى تو از غرايب حكمت هاى خلقت حيوان مثل آنچه دانستى از عجايب صنعت هاى غير آن .

كيفيت بناى بدن حيوانات

فكر كن : در بناى بدنهاى حيوان كه خالق انس و جان چگونه ترتيب داده است كه نه بسيار صلب است مانند سنگ . اگر چنين مى بود خم نمى شد و اعمال از او متمشى نمى شد، و بسيار نرم نيست زيرا كه اگر چنين مى بود برپا نمى توانست ايستاد، و محل امور شاقه نمى توانست شد، پس ظاهر بدن را گوشت نرم قرار داده است و در ميانش ‍ استخوانهاى صلب تعبيه كرده كه آن را نگاه دارد و استخوانها را به عصبها و پيه ها و رگها بر يكديگر بسته و محكم گردانيده كه از يكديگر نپاشد و بر روى همه پوستى كشيده كه محافظت همه نمايد.
و شبيه است به اين خلقت صورتها كه مى سازند از چوبها و مى پيچند به جامه ها و به يكديگر مى بندند چوبها را، ريسمانها و به روى آنها صمغى طلا مى كنند، پس آن چوبها به مثابه استخوانهاست و جام ها به منزله گوشت ، و ريسمانها به منزله اعصاب و عروق و صمغى كه طلا مى كنند به منزله پوست . اگر جايز باشد كه حيوان زنده حركت كننده خود به هم رسيده باشد بى صانعى ، جايز خواهد بود كه آن مثال بى جان بى صانعى به عمل آمده باشد، و هرگاه عقل در صورت بى جان تجويز ننمايد كه بى صانعى به وجود آيد به طريق اولى در حيوان صاحب احساس و ادراك تجويز نخواهد نمود. پس بعد از اين ، تفكر نما در بدن چهارپايان كه مانند بدن انسان از گوشت و پوست و استخوان آفريده شده و شنوائى و بينائى به او داده كه آدمى در حاجت خود او را به كار تواند فرمود زيرا كه اگر كر و كور مى بود آدمى از آن منتفع نمى شد و به هيچ كار او نمى آمد و ذهن و عقلى كه به انسان عطا فرموده به آن نداده تا ذليل انسان و فرمان بردار او گردد و در هنگامى كه خواهد بارهاى گران بر او كند و او را به امور شاقه باز دارد امتناع ننمايد.

اگر كسى گويد كه ، آدمى را غلامان هستند كه با وجود عقل و شعور فرمان او مى برند و امور شاقه را به امر او متحمل مى شوند، جواب گويم كه : اين صنف از مردم بسيار كمند و اكثر مردم متحمل نمى شوند امرى چند را كه چهارپايان رو بر نمى تابند از بار كشيدن و آسيا گردانيدن و اشباه آنها و قيام به اين امور نمى توانند نمود.

و ايضا اگر آدميان متحمل امورى شوند كه چهارپايان متحمل آنها هستند، هر آينه از ساير كارهاى خود باز مانند زيرا كه به جاى هر شترى و استرى جماعت بسيار از آدميان مى بايد كه كار آن را متحمل شوند. پس همه مردم بايد متوجه اعمال چهارپايان گردند و از صنعتها و اعمال خود باز مانند و تعبهاى عظيم كه بر ايشان وارد شود و تنگدستى و اضطرارى كه در معاش ايشان روى دهد.

فكر كن اى مفضل ! در اين سه صنف از حيوان يعنى انسان و چهارپايان و مرغان هر يك را آنچه مناسب حكمت وجود او است به او عطا كرده ، پس آدميان را مقدر ساخته كه صاحب عقل و زيركى باشند و متوجه صنعتهائى شوند مانند بنائى و زرگرى و نجارى و غير اينها، لهذا خلق كرده است از براى ايشان دست هاى بزرگ با انگشتان غليظ قوى كه تواند چيزها را به دست گرفتن و اين صنعت ها را به عمل آوردن .
و حيوانات گوشت خوار را مقدر گردانيده كه معاش ايشان از شكار باشد، براى ايشان دست ها آفريده در نهايت استحكام با ناخن ها و چنگال ها كه براى گرفتن شكار مناسب است و براى صنعت هاى بشر به كار نمى آيد.
و حيواناتى كه علف خورند چون نه براى صنعت آفريده شده اند و نه براى شكار كردن براى ايشان سم ها آفريده كه در چراگاه ها كه چرند ناهموارى زمين به ايشان ضرر نرساند و از براى چهارپايان سم ها آفريده گودى دارند مانند گودى كف پاى آدمى كه بر زمين منطبق مى شود تا براى سوارى و بار كردن مهيا باشند.
تاءمل كن تدبير حكيم قدير را در خلقت حيوانات درنده و شكار كننده كه چگونه آفريده است از براى ايشان نيشهاى تند و برنده و چنگالهاى محكم سخت و دهانهاى گشاده ، تا مناسب آن حالتى باشد كه براى آن خلق شده اند و ايشان را اعانت كرده است به اسلحه و ادواتى چند كه براى شكار شايسته باشد.

و هم چنين مى يابى مرغان درنده را صاحب منقارها و چنگالها كه موافق كار ايشان است . اگر وحشيان علف خوار را چنگال مى داد هر آينه به ايشان داده بود چيزى را كه به آن محتاج نيستند زيرا كه شكار نمى كنند و گوشت نمى خورند. و اگر به درندگان سم ها مى داد، هر آينه به ايشان داده بود چيزى را كه به آن محتاج نبودند و از ايشان منع كرده بود چيزى را كه به آن محتاجند يعنى حربه اى كه به آن غذاى خود را شكار نمايند و تعيش كنند، آيا نمى بينى كه از خزانه قدرت كامله خويش عطا كرده است به هر يك از اين دو صنف حيوان آنچه مشاكل و مناسب صنف او و طبقه اوست بلكه بقاء و صلاح او در آن است .

راز عدم احتياج فرزندان حيوانات به پرستار

اكنون نظر كن به سوى چهارپايان كه بعد از ولادت چگونه از پى مادران خود مى روند و محتاج نيستند به برداشتن و تربيت كردن چنانچه محتاجند به سوى آن اولاد آدميان ، پس به جهت آن كه نداشتند مادران ايشان آنچه دارند مادران آدميان از مدارا و علم به تربيت و قوت بر آنها به كفهاى پهن و انگشتان دراز كه براى اين كارها در كار است به اين سبب ايشان را مقارن ولادت قوت برپا ايستادن و رفتار، حركت نمودن بى مربى و پرستار عطا فرموده كه ضايع نشوند و بى تربيت مربيان به نهايت صلاح خود برسند و چنين مى يابى بسيارى از مرغان را مانند ماكو و تيهو و دراج و كبك كه در ساعتى از تخم بيرون مى آيند و راه مى روند و دانه برمى چينند، و آنها كه ضعيفند و قدرت پرواز و رفتار ندارند مانند جوجه كبوتر اهلى و صحرائى و اشباه ايشان ، خالق منان در مادران ايشان زيادتى مهربانى قرار داده كه دانه را در چينه دان خود جمع مى كنند و در دهان جوجه هاى خود مى ريزند تا هنگامى كه خود به پرواز آيند. پس به اين سبب خداى تعالى جوجه بسيار به ايشان نداده چنانچه به ماكيان و امثال ايشان داده تا مادر از عهده تربيت آنها تواند برآمد و فاسد نشوند و نميرند، پس هر يك بهره لايق و مناسب حال خود از تدبير حكيم لطيف خبير يافته اند.

پاى حيوانات و راه رفتن آنها

نظر كن به سوى پاهاى حيوانات كه همه را جفت آفريده تا آن كه رفتار بر ايشان آسان باشد و اگر طاق مى بود مناسب آن نبود، زيرا كه حيوانى كه راه مى رود چند پا را بر مى دارد و اعتماد بر چند پاى ديگر مى كند، پس حيوانى كه چهار پا دارد و دو پا را برمى دارد دو پا را مى گذارد اما به خلاف يكديگر كه يك پا از يك جانب و پاى ديگر از جانب ديگر، يكى از پيش و يكى از عقب زيرا كه اگر دو پايه آن را از يك طرف بردارند نمى ايستد، پس دست چپ را با پاى راست برمى دارد تا در راه رفتن نيفتد.

نعمت فرمانبرى حيوانات از انسان

نمى بينى كه دراز گوش چگونه تن در مى دهد به آسيا كردن و بار برداشتن با آن كه مى بيند كه اسب از اين خدمات معاف است و به رفاهيت مى گذراند؟ و شتر با آن توانائى كه اگر عاصى شود جمعى كثير از مردان قوى به آن مقاومت نمى توانند نمود، چگونه منقاد كودكى مى گردد؟ و گاو با آن قوت چگونه اطاعت صاحبش مى نمايد تا خيش به گردنش مى نهد و آن را به شخم كردن مى دارد؟ و اسب عربى نجيب ، الم و شمشير و نيزه را متحمل مى شود براى موافقت صاحبش ؟ و گله گوسفند را يك مرد مى چراند، اگر آنها پراكنده شوند و هر يك به طرفى روند كى مى تواند از پى همه برود و به دست آورد؟ و هم چنين جميع اصناف حيوانات كه مسخر فرزند آدم گرديده اند، نيست مسخر شدن آنها براى آدمى مگر آن كه صاحب عقل و تدبير نيستند، زيرا كه اگر اينها صاحب عقل و رويت (61) مى بودند هر آينه امتناع مى نمودند. از اكثر حوائج بنى آدم تا آن كه شتر اطاعت نمى كرد كسى را كه سرش را مى كشد، و گاو اگر عاصى مى شد بر صاحبش ، و گوسفندان پراكنده مى شدند از نزد شبان خود، و هم چنين ساير حيوانات اطاعت صاحبان خود نمى كردند.

لطف در بى شعورى درندگان

و هم چنين درندگان اگر صاحب رويت و تدبير مى بودند و با يكديگر اتفاق مى كردند در ضرر بنى آدم ، هر آينه در اندك وقتى همه را مستاءصل مى كردند و كى از عهده شيران و ببران و پلنگان و گرگان برمى آمد؟ و اگر با يكديگر اتفاق مى كردند و معاونت يكديگر مى نمودند هر آينه سزاوار بود كه ايشان را مستاءصل گردانند و كى مى توانست مقاومت و مدافعت نمايد با شيران و پلنگان و گرگان و خرسان اگر همه با يكديگر در دفع بنى آدم اتفاق مى نمودند و در قلع و قمع ايشان مظاهرت يكديگر مى كردند.

لطف هراس درندگان از انسان

نمى بينى كه مدبر حكيم و خالق عليم چگونه آنها را از اين امور ممنوع گردانيده و به جاى آن كه آدميان از آنها ترسند، آنها را از آدميان گريزان و هراسان ساخته كه از مساكن فرزندان آدم دورى مى جويند و از منازل ايشان كناره مى گيرند و از بيم ايشان براى طلب روزى خود شب بيرون مى آيند و روز پنهان مى شوند و به آن صولت و قوتى كه دارند بى آن كه از آدمى به ايشان ضررى رسيده باشد ترسان و متوحشند از ايشان ، و اگر نه آن بود كه حق تعالى آنها را عديم العقل و نادان از بنى آدم ترسان آفريده ، هر آينه در ميان خانه هاى آدميان بر روى ايشان بر مى جستند و كار بر ايشان تنگ مى كردند.

لطف در خلق سگ و مهربانى او بر صاحبش

و در ميان اين درندگان سگ را بر صاحبش مهربان گردانيده كه حمايت او نمايد و در محافظت او نهايت سعى مبذول دارد، پس در شب تار بر بام و ديوار برمى آيد براى پاسبانى خانه صاحبش و دفع كردن دزدان از او. و در محبت صاحبش به مرتبه اى مى رسد كه جان خود را وقايه جان و مال و حيوانات او مى گرداند و نهايت الفت با او به هم مى رساند به حدى كه هر چند گرسنگى و جفا و تعب كشد از او جدا نمى شود، پس كى سگ را صاحب اين خصلت ها گردانيده كه پاسبان صاحبش باشد به غير آن خداوندى كه در اصل خلقت آلات اين كار به او عطا نموده از نيشهاى برنده و چنگال هاى درنده و صداى بلند وحشت آورنده كه دزدان از آن ترسند و پيرامون موضعى كه در آنجاست نگردند.

حكمت در خلقت روى دواب

اى مفضل ! تاءمل كن در روى چهارپايان و حكمتها كه حق تعالى به كار برده در آن . ديده هاى آنها را پيش رو قرار داده كه برابر رو و پيش پاى خود را ببيند، تا به ديوارى برنخورد و به چاهى نيفتد، و شق دهانش را از زير قرار داده زيرا كه اگر به روش آدميان دهانشان در ميان رو و بالاى ذقن مى بود هر آينه نمى توانستند كه چيزى به دهان از زمين برگيرند چنانچه آدمى را دشوار است كه به دهان چيزى از زمين تناول نمايد، پس براى تشريف و تكريم و امتياز ايشان از ساير حيوانات كف ها و انگشتان براى ايشان آفريده كه طعام را به دست برگيرند و تناول نمايند و چون صلاح آنها در آن نبود كه چنان دست ها داشته باشند، شق دهان ايشان را از زير قرار داده كه علف را به دندان و به دهان برگيرند و پوزهاى دراز به آنها داده كه دهانشان به نزديك و دور برسد.

منافع دم حيوان

عبرت بگير از منافعى كه حكيم عليم در دم حيوان قرار داده .
اول : آن كه سترى است بر عورت هاى آن كه گشوده نباشد چنانچه آدميان به جامه مى پوشانند.
دوم : آن كه در ميان دبر و شكم آن چركى جمع مى شود كه پشه و مگس بر آن گرد مى شوند، و به آن اذيت مى رسانند دم براى آنها مانند بادزنى است كه آنها را از موضع و ساير مواضع ديگر مى راند.
سوم : آن كه چون دست ها و پاهاى آن مشغول است به برداشتن بدن آن به سبب حركت دادن دم به جانب چپ و راست استراحت مى يابد.
و منافع بسيار ديگر در آن هست كه در اوقات احتياج معلوم مى شود چنانچه در هنگامى كه در گل فرو مى رود و چاره اى براى بيرون آوردن آن بهتر نيست از آن كه دمش را بگيرند و آن را بيرون آورند.
و در موى دمش منفعت هاى بسيار هست كه مردم در حوائج خود به كار مى برند.
پس پشت چهارپايان را مسطح گردانيده كه بر رو افتاده باشند و بر چهار پا بايستند تا به آسانى سوار توان شد، و فرج ماده را از پس پشتش ظاهر گردانيده كه نر به آسانى با او مجامعت تواند كرد و اگر در پائين شكمش مى بود مانند فرج زنان هر آينه نر نمى توانست با او مجامعت نمايد زيرا كه نمى تواند كه آن را به روش انسان بر پشت بخواباند و با آن مجامعت نمايد.

فيل و اعضاى آن

تاءمل كن در خرطوم فيل و لطف و تدبيرى كه در آن به كار رفته زيرا كه به منزله دست آن است در برگرفتن علف و آب و ريختن آنها در شكم خود، و اگر خرطوم نبود نمى توانست چيزى را از زمين برگيرد زيرا كه گردنى ندارد كه دراز كند مانند ساير چهارپايان ، چون چنان گردنى نداشت او را اعانت كرده به اين خرطوم دراز كه به آن بلند كند و آنچه خواهد بردارد، پس كى به عوض آن عضو اين عضو را به او كرامت فرموده به غير آن كسى كه به لطف خود آن را آفريده است و چنين حكمتى چگونه بر سبيل اتفاق واقع مى تواند شد، چنانچه ملحدان مى گويند.
اگر كسى گويد كه چرا او را مانند ساير چهارپايان گردنى در خور جثه آن نداده ؟ جواب گوئيم كه : سر فيل و گوشهاى آن امرى است عظيم و بارى است گران ، اگر اين بار را بر گردنى حمل مى كردند هر آينه آن گردن را در هم مى شكست و خراب مى كرد، پس سر فيل را ملصق به بدنش گردانيده كه اين تعب آن را نباشد و به جاى گردن ، خرطوم را به او عطا فرموده كه غذاى خود را به آن برگيرد، پس بدون بار كردن ، حاجت آن را بر آورده و امورش را منظم گردانيده .
اكنون نظر كن كه چگونه فرج فيل ماده را در زير شكمش آفريده كه هر گاه شهوت مجامعت بر آن غلبه مى نمايد بلند و ظاهر مى گردد كه مقاربت نر با آن به آسانى ميسر گردد.
پس عبرت بگير كه چگونه فيل را خداوند جليل به خلاف ساير حيوانات چهارپا آفريده و به نحوى آفريده كه امور غذا و مجامعت آن چنانچه بايد و شايد ميسر است .

حقيقت زرافه

تفكر كن : در خلق زرافه و اختلاف اعضاى آن و مشابهت هر عضوى از آن به حيوانى از حيوانات زيرا كه سرش به سر اسب مى ماند و گردنش به گردن شتر، و سمش به سم گاو، و پوستش به پوست پلنگ .
مترجم گويد: كه به اين سبب در لغت فارسى آن را ((شتر گاو پلنگ )) گويند و در كتب لغت گفته اند كه فرزندى كه گرگ از كفتار به هم مى رساند آن را ((سمع )) مى گويند به كسر سين و سكون ميم . و مانند ماران به مرگ خود نمى ميرند، و در دويدن به پرواز از مرغ پيشى مى گيرد، و جستن آن از سى ذرع بيشتر مى باشد.
حضرت فرمود كه : گروهى از جاهلان گمان برده اند كه مجامعت چند نوع از حيوان با يك ماده چنين حيوانى متولد مى شود، گفته اند سببش آن است كه چون اصناف حيوانات صحرائى بر سر آب جمع مى شوند، چند صنف آنها با يك ماده مقاربت مى نمايند و اين حيوان به وجود مى آيد؛ و هر عضوى از آن به حيوانى شبيه مى گردد!

و اين سخن از جهالت قائلش ناشى شده و از قلت معرفت او به قدرت خالق عالم جل شاءنه زيرا كه هيچ صنفى از حيوان با غير صنف خود جمع نمى شود، چنان كه مى بينى اسب بر شتر نمى جهد، و شتر با گاو جفت نمى شود، بلى اگر حيوانى در شكل با حيوانى شبيه باشد گاهى بر آن مى جهد مانند درازگوش كه بر اسب مى جهد و از ميان ايشان ((استر)) به هم مى رسد، و گرگ با كفتار جفت مى شود و از ايشان حيوانى به وجود مى آيد كه آن را ((سمع )) مى گويند، و حيوانى كه از ميان ايشان به هم مى رسد اگر چه به هر دو حيوان شباهتى دارد اما چنان نيست كه مانند زرافه هر عضوى از آن شبيه به حيوانى باشد، بلكه مجموعش به مجموع آن دو حيوان شبيه است چنانچه استر سر و دم و گوشها و سم هايش حد وسطى است در ميان اين اعضاء از اسب و درازگوش حتى آوازش گويا ممزوج گرديده از آواز آن دو حيوان ، و اين دليل است بر آن كه زرافه از اين حيوانات مختلفه به وجود نيامده ، بلكه خلقى است از خلق هاى غريب صانع بى چون تا مردم را دلالت كند بر قدرت كامله اش كه هيچ ممكن از آن بيرون نيست ، و بدانند كه خالق جميع اصناف حيوانات يكى است . اگر خواهد اعضاى چند حيوان را جمع مى تواند كرد و اعضاى حيوانات را متفرق مى تواند ساخت ، و در خلقت ، هر چه خواهد مى افزايد و آنچه اراده نمايد مى كاهد. و آنچه را اراده نمايد قدرتش از آن عاجز نيست .
و سبب درازى گردن آن ، آن است كه منشاء و مولد و مرعى و چراگاه آن در بيشه ها است كه درختهاى بلند بسيار مى باشد، پس محتاج است به گردن بلند كه به دهان خود برگ از درختان بسيار بلند بگيرد و از ميوه هاى آن غذاهاى خود را تحصيل نمايد.

خلقت بوزينه

تاءمل كن در خلقت بوزينه و مشابهت آن با انسان در بسيارى از اعضاى آن ، زيرا كه سر و رو و دوشها و سينه آن شبيه است به آدمى و احشاء و امعاى وى مانند احشاى آدمى است و خدا او را زيركى و فهمى بخشيده كه هر اشاره كه صاحبش مى كند مى يابد، و اكثر حركات آدمى را تقليد مى كند، و در خلقت و شمايل نهايت مناسبت به انسان دارد. و حكمت در خلقتش آن است كه آدمى بداند كه او از خلقت و طينت بهايم و چهارپايان مخلوق شده و صانع حكيم او را از ساير حيوانات به عقل و نطق امتياز داده . و اگر گويائى و نفس ناطقه مدركه او را نبود او نيز مانند ساير چهارپايان و بهايم بود، پس خدا را بر اين نعمت عظمى و موهبت كبرى شكر نمايد و عقل را در آنچه به كار او آيد مصروف گرداند با آن كه در جسم بوزينه زيادتى چند هست كه آن را از انسان ممتاز مى گرداند مانند پوزه ، دم و موئى كه بدنش را فرا گرفته و با اينها اگر حق تعالى او را عقل انسان و گويائى او مى داد در نوع انسان داخل مى بود، پس فرق ميان او و انسان حقيقت نيست مگر به عقل و ادراك حقايق و نطق فايق .

پوشش حيوانات و حكمت آن

نظر كن اى مفضل ! به سوى لطف خداوند كريم نسبت به حيوانات ، چگونه بدن آنها را كسوت مو و كرك و پشم پوشانيده كه آنها را از سرماها و آفت ها محافظت نمايد و سم هاى شكافته و ناشكافته به آنها داده كه پاهاى آنها نسايد زيرا كه آنها را دست ها و انگشتان نيست كه توانند پشم يا پنبه براى خود بريسند و جامه ببافند يا نعل و كفش ‍ براى خود بسازند، پس كسوت ايشان را در خلقت ايشان قرار داده كه تا زنده اند از ايشان جدا نمى شوند و محتاج نيستند به نو كردن و تبديل نمودن آنها و چون انسان را دست ها و انگشتان و زيركى داده است كه از براى خود جامه و انواع البسه مهيا گرداند لباس ذاتى در خلقت ايشان نيافريده و در اين اعمال براى او مصلحت هاى بسيار است :
اول : آن كه مشغول شدن به اين اعمال و اشغال او را مانع گردد از ارتكاب ملاهى و مناهى و فسق و فساد و مضرت عباد.
دوم : آن كه به كندن جامه در بعضى از اوقات او را راحتى و به پوشيدن در بعضى از حالات او را لذتى مى باشد.
سوم : آن كه پوشيدن انواع مختلفه از الوان جامه ها و عمامه ها و موزه ها و كفش ها و تبديل كردن جامه ها، موجب زينت و جمال او مى گردد.
چهارم : آن كه انواع كسب ها و معيشت ها به سبب صنايعى كه متعلق به اينهاست براى مردم به هم مى رسد و قوت ايشان و عيال ايشان به اين صنعت ها حاصل مى شود و در حيوانات ديگر پشم و مو و كرك به جاى لباس و سم به جاى كفش و موزه است .
حيوانات هنگام مرگ به اخفاى جثه خود مى پردازند
تفكر كن اى مفضل ! در خلق عجيبى كه حق تعالى بهايم را بر آن مجبول گردانيده كه در هنگام مردن جثه خود را پنهان مى كنند از مردم چنانچه مردم مرده هاى خود را پنهان مى كنند. و اگر اين نباشد پس در كجاست مردار وحشيان و درندگان و مرغها و غير اينها كه هيچ يك به نظر نمى آيد و اندك نيست كه براى كمى پنهان باشد، بلكه اگر كسى گويد كه از آدمى زياده اند راست گفته .
نمى بينى در صحراها و كوه ها و گله هاى آهو و گوزن و گاو كوهى و بز وحشى و غير اينها از وحشيان و اصناف درندگان از شير و پلنگ و گرگ و كفتار و غير اينها. و انواع حشرات زير زمين و روى زمين و فوج هاى پرندگان از كلاغ و كلنك و كبوتر و اسفر و اردك و غاز و مرغان شكارى از جميع اينها مرده و جيفه اى نمى يابى مگر نادرى كه صيادى شكار كند يا درنده اى آن را هلاك كند.
هر يك از اين حيوانات چون آثار مرگ در خود احساس كردند، در مواضع پنهان مخفى مى شوند و در آنجا مى ميرند، اگر چنين نبود بايد صحراها مملو از جيفه اينها تا آن كه هوا را متعفن گرداند و طاعون ها و بيمارى ها به سبب آن در ميان مردم به هم رسد.
پس نظر كن كه دفن كردن مردگان كه بنى آدم در اول عالم در قصه كشتن قابيل ، هابيل را و پيدا شدن دو مرغ كه يكى ديگرى را كشت و در خاك پنهان كرد آموختند حق تعالى چگونه آن را طبيعى حيوانات گردانيده تا مردم از مفسده جيفه ايشان نجات يابند.

هوش حيوانات

تفكر كن اى مفضل در زيركى كه حق تعالى در بهايم قرار داده براى مصلحت اينها بر آن مجعول گردانيده است آنها را به لطف شامل خود بدون عقلى و تفكرى تا آن كه هيچ مخلوق از خوان نعمت او بى بهره نباشد و هر آفريده به قدر قابليت خود از خلقت خانه احسان او نصيبى وافر يابد چنانچه گوزن مار مى خورد و بسيار تشنه مى شود و خود را از آشاميدن جلوگيرى مى نمايد براى آن كه مبادا به واسطه خوردن آب سم در تمام جسدش سرايت بكند و او را بكشد لذا به غدير آبى ممكن است برسد و از تشنگى ناله مى كند اما آب نمى آشامد، چون اگر آشاميد فورا مى ميرد.
نگاه كن كه صانع حكيم چگونه طبع اين بهيمه را مجبول گردانيده است بر آنكه صبر نمايد بر چنين عطش غالبى از خوف مضرت آن ، و انسانى كه در نهايت عقل و تميز باشد نفس خود را از چنين امرى كه اين مقدار خواهش داشته باشد از خوف ضرر غالبا منع نمى كند.
حيله روباه
و روباه وقتى كه طعمه به دستش نيايد خود را به روش مرده مى اندازد و شكمش را باد مى كند به حيثيتى كه مرغى كه بر آن مى گذرد گمان مى كند كه مرده است ، پس به طمع آن كه آن را بدرد و از گوشت او بخورد بر جثه آن مى نشيند، آنگاه روباه مى جهد و آن را شكار مى كند، پس خداوندى كه او را محتاج به روزى گردانيده و آن را نطق و عقل نداده ، طبع آن را براى تحصيل روزى بر اين اصناف روباه بازى ها مجبول گردانيده ، زيرا كه روباه توانائى كه ساير درندگان دارند در مغالبه و معارضه با شكار خود مانند شير و ببر و پلنگ و امثال آنها ندارد، پس حكيم عليم به عوض آن توانائى ، مزيد فطنت و زيركى به او ارزانى داشته كه معاش خود را تحصيل تواند نمود.

حيله دلفين براى شكار

و دلفين كه يكى از حيوانات دريائى است در ميان آب چون خواهد كه مرغى را شكار كند، ماهى را مى كشد و شكمش را مى شكافد كه بر روى آب بايستد و در زير ماهى پنهان مى شود و آب را حركت مى دهد كه جثه اش در آب نمايان نشود و چون مرغ از هوا مى آيد كه ماهى مرده را شكار كند برمى جهد و مرغ را مى گيرد، پس نظر كن كه چگونه آن جانور ملهم شده است به چنين حيله براى مصلحت روزى خود.
مفضل گفت : خبر ده مرا اى مولاى من ! از افعى و ابر.
حضرت فرمود: كه ابر موكل است به افعى كه هر جا آن را بيابد مى ربايد چنان كه سنگ مقناطيس آهن را مى ربايد، پس به اين سبب در فصولى كه ابر بسيار مى باشد، افعى سر از سوراخ بيرون نمى آورد، و در وسط تابستان كه ابر در آسمان نمى باشد، بيرون مى آيد.
مفضل گفت : كه چرا ابر را موكل به آن ساخته است ؟
فرمود: براى آن كه دفع مضرت آن از مردم بكند.
مفضل گفت : عرض كردم : اى مولاى من ! وصف كردى از براى من از چهارپايان و غرايب خلقت ايشان آن مقدار كه كافى است براى كسى كه عبرت گيرد، مى خواهم وصف نمائى براى من غرايب خلق موران و مرغان را.

خلقت مورچگان و مرغان

حضرت فرمود كه ، اى مفضل ! تاءمل نما در روى ((مورچه )) صغير حقير آيا در آن نقصى مى يابى از آن كه صلاح آن حيوان در آن است ، پس از كجاست اين حسن تقدير و لطف تصوير در آفريدن مور حقير مگر از تدبير مدبرى كه مساوى است در قدرت او صغير و كبير و كبير و جليل و حقير.
نظر كن : به سوى ((موران )) و جمعيتى كه مى كنند در جمع كردن و مهيا كردن قوت خود كه گروهى از آنها متفق شوند براى نقل كردن دانه ها به خانه هاى خود چنان چه جمعى از مردم متفق شوند در نقل طعام يا غير آن ،
بلكه جد و اهتمامى كه موران در اين امر مى نمايند زياده از آدميان است ، نمى بينى كه چگونه يارى يكديگر مى نمايند در نقل دانه به سوراخها چنانچه آدميان در كارها معاونت يكديگر مى نمايند، پس دانه ها را به دو نيم مى كنند كه نرويد و ضايع نشود و چون رطوبتى در آنها به هم رسيد يا آبى در سوراخ آنها داخل شد، دانه ها را بيرون مى آورند و به آفتاب مى ريزند تا خشك شود و باز سوراخهاى خود را در زمين هاى بلند مى سازند كه محل عبور سيل نباشد كه غرق شوند! اينها همه بدون عقل و تفكر از ايشان به عمل مى آيد به الهام خالقى كه ايشان را آفريده و به مصالح خود راهنمايى نموده و از محض لطف كامل و مرحمت شامل .

كيفيت حيله شير مگس

نظر كن : به سوى جانورى كه آن را ((ليث )) مى نامند و عامه مردم ((اسد الذباب )) مى گويند يعنى شير مگس و ببين كه حق جل و علا چه مقدار حيله و تدبير معاش به او داده ، هر گاه احساس مى نمايد كه مگس نزديك او نشست آن را مدتى مهلت مى دهد و خود را مرده به آن مى نمايد و حركت نمى كند تا آنكه دانست كه مگس مطمئن شد و از آن غافل گرديد، حركت هموارى مى كند كه مگس خبر نيابد و چون به جائى رسيد كه به يك جستن آن را تواند گرفت برمى جهد و آن را مى گيرد، و چون گرفت آن را به تمام پاهاى خود نگاه مى دارد كه مبادا از آن نجات يابد و پيوسته آن را چنين دارد تا هنگامى كه احساس نمايد كه ضعيف و سست شده آنگاه او را از هم مى درد و طعمه خود مى گرداند.

عنكبوت و حيله اش

و اما ((عنكبوت )) آن خانه كه مى تند، دامى است كه براى شكار مگس مى سازد و در ميانش پنهان مى گردد و چون مگس در آن دام بند شد به نزديك آن مى رود و ساعت به ساعت آن را مى گزد و به همان زندگى مى كند. و شكار كردن شير مگس ، شكار كردن سگ شكارى و يوز است . و شكار كردن عنكبوت شكار كردن به دام است . و جمعى كه به تله و دام شكار مى كنند همين تدبيرها كه عنكبوت و ساير حيوانات به كار مى برند در شكار جانوران مى كنند.
پس نظر كن به سوى اين جانور ضعيف مانند اسدالذباب و عنكبوت چگونه مدبر عليم در طبع آنها حيله براى شكار كردن و تحصيل روزى خود نمودن قرار داده كه آدمى بدون حيله ها و به كار بردن آلت ها به آن نتوان رسيد. و حقير مشمار چيز را كه به آن عبرت توان گرفت در امور عظيمه مانند مور حقير و اشباه آن . زيرا كه بسيار است كه تمثيل مى نمايند معنى نفيس را به چيزى حقير و به اين تمثيل نقصى در آن معنى نفيس به هم نمى رسد، چنانچه اگر طلا و نقره را در ميزان با سنگ و آهن بسنجند سبب نقص آنها نمى گردد.
مترجم گويد: كه نزديك به اين معنى در كلام مجيد وارد شده است كه : ان الله لا يستحيى اءن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها(62) يعنى : خدا شرم نمى كند از آن كه مثل زند در امرى از امور به پشه يا خردتر از آن را.

كيفيت خلقت پرندگان

پس حضرت فرمود: تاءمل كن اى مفضل ! در جسم پرندگان و خلقت ايشان ، زيرا كه چون حق تعالى مقدر فرموده كه در هوا پرواز كند، جسمش را سبك آفريده و خلقش را مندرج و درهم گردانيده و از چهارپا كه در ساير حيوانات آفريده و در آن دو پا اكتفا نموده و از پنج انگشت ، به آن چهار داده و براى دفع بول و سرگين هر دو يك سوراخ براى وى مقرر گردانيده و سينه اش را باريك و تند گردانيده كه هوا را به آسانى بشكافد به هيئتى كه سينه كشتى را مى سازند براى شكافتن آب . و در بال و دمش پرهاى دراز محكم آفريده كه آلت پرواز وى باشد. و جميع بدنش را لباس پر پوشانده كه هوا در ميان آنها داخل شود و در هوا بايستد. و چون مقرر فرموده كه طعمه خود را از دانه يا گوشت برگيرد كه بدون خائيدن فرو برد دندان براى آن نيافريده و به جاى آن منقار صلب خشكى به او عطا فرموده كه طعمه خود را به آن بگيرد و از چيدن دانه پاره نشود و از دريدن گوشت نشكند.
و چون دندان به آن نداده و دانه را درست و گوشت را خام مى خورد آن را اعانت نموده به حرارت زيادى كه در اندرون آن قرار داده كه طعمه را بدون خائيدن (63) و پختن در اندك زمانى مى گدازد چنانچه مى بينى كه دانه انگور و غير آن از جوف آدمى درست بيرون مى رود و در جوف مرغان چنان مضمحل مى گردد كه اثرى از آن نمى ماند.

سبب بر آمدن طيور از تخم

و باز چنان مقرر فرموده كه تخم گذارند و از تخم جوجه بر آورند و به روش ساير حيوانات فرزند نمى زايند زيرا كه اگر فرزند در جوف آنها بماند تا مستحكم گردد، هر آينه آنها را سنگين كند از پرواز كردن و برخاستن مانع گردد، پس هر جزوى از اجزاى خلقت مرغ را مناسب و مشابه امرى گردانيده كه مقدر شده كه بر اين حالت باشد.

و باز تاءمل كن در آن كه مرغى كه پيوسته در هوا پرواز و شنا مى كند، براى مصلحت فرزند به هم رسانيدن بر روى تخم خود يك هفته و بعضى دو هفته و بعضى سه هفته مى نشينند. و تخم ها را در زير بال خود مى گيرد تا جوجه بر مى آورد، چون جوجه از تخم بيرون آمد، باد در دهان جوجه مى دهد تا چينه دانش گشاده گردد براى غذا، و غذاى او را تحصيل مى نمايد و در گلوى آن مى ريزد كه به آن تربيت مى يابد و زندگانى كند، پس كى تكليف كرده است آنجا نور را كه دانه را بر چيند و در چينه دان خود جمع كند و بعد از آن براى غذاى فرزند خود برگرداند؟ و براى چه متحمل اين مشقت مى گردد؟ و حال اين كه صاحب رويت و تفكر نيست و در جوجه خود اميد نفعى كه آدمى در فرزند خود مى دارد از اعانت و عزت و ابقى ماندن نام او در روزگار ندارد، پس معلوم مى شود كه خداوندى كه او را آفريده ، در طبع آن ميل به هم رسانيدن و تربيت كردن جوجه قرار داده و آن را مجبول بر اين امور گردانيده بى علتى كه خود داند و بدون تفكرى كه در عاقبت آن نمايد براى آن كه نسلش باقى ماند و نوعش برطرف نشود و اينها همه از لطف خداوند حكيم است .
نظر كن : به سوى ماكيان كه چگونه مست مى شوند و به هيجان مى آيند براى گردآورى تخم و جوجه بر آوردن و حال آن كه تخم جمع شده و آشيان مهيائى براى خود ندارند، بلكه برانگيخته مى شود و باد مى كند و فرياد مى كند و چيزى نمى خورد تا آن كه صاحبش به ناچار براى آن تخم جمع مى كند و آن را در زير بال خود مى گيرد و جوجه برمى آورد، پس حكيم عليم اين حالت را رد آن قرار داده براى آن كه نسلش باقى بماند و آن را بى تفكر و رويت بر اين امر مجبول گردانيده . اعتبار بگير با آفريدن تخم مرغ و آب غليظ زرد و آب رقيق سفيد كه در ميان آن آفريده ، بعضى را براى آن كه جوجه از آن به هم رسد، و بعضى براى آن كه غذاى آن جوجه باشد تا هنگامى كه از تخم مرغ بيرون آيد.
تاءمل كن كه چون بايد جوجه در ميان پوست محكمى تربيت يابد كه راهى نباشد براى دخول چيزى در آن براى غذاى آن در آن مدت ، در ميان تخم چيزى آفريده كه تا هنگام بيرون آمدن ، غذاى آن باشد مانند كسى كه او را در قلعه حصين حبس كنند كه از بيرون چيزى نتوان به اندرون قلعه فرستاد بايد كه از آذوقه آنقدر در آن قلعه تهيه كنند تا موقع بيرون آمدن او را كافى باشد.

چينه دان مرغان و منافع آن

تفكر كن : در چينه دان مرغان و آنچه مقدر ساخته است براى ايشان ، زيرا كه مسلك طعام به سوى چينه دان تنگ است و طعام در آن نفوذ نمى نمايد مگر كم كم اگر مرغ حبه دوم را نمى خورد تا حبه اول به سنگدان برسد، هر آينه به طول مى انجاميد و كجا مى توانست استيفاء طعمه خود بكند و حال آن كه به تعجيل مى ربايد دانه خود را براى شدت حذرى كه دارد از شكاركنان آدميان و درندگان حيوان ، پس چينه دان آن را براى آن مانند توبره گردانيده كه در پيش آن آويخته كه جا دهد در آن هر طعمه كه يابد و هر دانه كه به دستش آيد در نهايت سرعت ، پس به تدريج و تاءنى آن دانه ها را به سندان كه به مثابه معده وى است داخل كند تا هضم يابد و جزو بدنش شود.
و در چينه دان منفعت ديگر هست و آن منفعت آن است كه بعضى از مرغان محتاج مى شوند به آن كه طعام از دهان خود به دهان جوجه خود بريزند و از چينه دان طعام را برگردانيدن آسانتر است از آن كه از سنگدان برگردانند.
رد بر ملاحده
مفضل گفت : عرض كردم كه بعضى از ملاحده كه عالم را بى مدبرى مى دانند گمان مى كنند كه اختلاف الوان و اشكال در پر و بال مرغان از جهت امتزاج اخلاط بدن است و اختلاف مقادير بدون مقدر قدير صورت مى گيرد.

رنگ آميزى پرهاى مرغان

حضرت فرمود: اى مفضل ! اين رنگ آميزى هاى گوناگون كه در پر و بال طاووس و دراج ملاحظه مى نمائى ، با استواى اشكال و تقابل نظاير كه نقاشان بى نظير از كشيدن شبيه آن به قلم تصوير و پرگار تقدير به عجز و تقصير معترفند چگونه از طبع بى شعور و امتزاج اخلاط بدون تقدير مقدر كل مقدور به ظهور مى آيد؟ تعالى الله عما يقول الملحدون علوا كبيرا.

ساختمان پرهاى طيور

تاءمل كن : پرهاى مرغ را، چگونه به هم بافته و مانند جام هاى رشته و مو با هم تاءليف يافته و به آن نحو در هم نشسته كه چون مى كشى اندك اندك گشوده مى شود و از هم جدا نمى شود تا آن كه باد در ميان آنها داخل شود و در هنگام پرواز آن را در ميان هوا نگاه دارد و منى بينى در ميان پر عمود غليظ متينى مقرر ساخته و اطراف آن را به پرها بافته تا آن كه به صلابتى كه دارد آنها را راست بدارد و باز آن عمود را مجوف گردانيده كه بر طاير سنگين نباشد و او را مانع از پرواز نگردد.

مرغان پا دراز و گردن دراز

اى مفضل ! آيا ديده اى آن مرغ را كه پاهاى دراز دارد و مى دانى چه منفعت در پاهاى دراز آن هست ؟ نفعش آن است كه اكثر اوقات در ميان آب مى باشد و تن آن بر روى آن پاهاى دراز مانند ديده بانى است كه بر بلندى ايستاده باشد و در كمين گاه جانوران آب است ، هر گاه جانورى را ديد كه طعمه او مى تواند شد آهسته آهسته گام بر مى دارد تا آن را بربايد.
اگر پاهايش كوتاه مى بود هر گاه به جانب شكار خود روان مى شد شكمش به آب مى رسيد و آن را به حركت مى آورد و شكار آن رم مى كرد، پس اين دو پاى بلند را به او داده كه به حاجت خود رسد و مطلبش فاسد نگردد. تاءمل كن : انواع تدبير حكيم قدير را در خلق مرغان به درستى كه هر مرغ كه پايش بلند است گردنش دراز است براى آن كه طعمه خود را از زمين تواند گرفت اگر پايش بلند و گردنش كوتاه مى بود، نمى توانست چيزى از زمين به سهولت بردارد و گاه هست كه او را با گردن دراز و منقار بلند اعانت كرده كه بر او كار آسانتر باشد، پس هر جزو از اجزاى خلقت را كه در آن تاءمل
مى نمايى در نهايت صواب و حكمت مى يابى .

گنجشك و امثال آن

نظر كن به سوى گنجشك و امثال آن ، چگونه هر روز به طلب روزى خود پرواز مى كند و روزى خود را مى يابد و چنان نيست كه در يك جا براى ايشان مجتمع و مهيا باشد، بلكه مى بايد به حركت و جستجو بيابند. پيس تنزيه مى كنم خداوندى را كه روزى را چنانچه شايد و بايد براى هر يك مقدر ساخته و چنان نكرده كه بعد از طلب نيابند زيرا كه خلق به آن محتاجند و چنان نكرده است كه به آسانى به دست ايشان آيد و در يك جا براى ايشان مجتمع باشد زيرا كه صلاح هيچ يك در آن نيست . و هم چنين حيوانات زيرا كه اگر روزى خود را در يك مكان مجتمع يابند خود را بر آن مى اندازند و چندان مى خورند كه هلاك شوند.
اما آدميان اگر مبتلا به تحصيل روزى نباشند موجب بطر و طغيان و فساد ايشان مى گردد و از فراغ خاطر مرتكب انواع قبايح و معاصى مى گردند.

حقيقت بوم و شب پره

آيا مى دانى كه چيست طعمه اين مرغان كه بيرون نمى آيند مگر در شبها مانند: بوم و شب پره ؟
گفتم : نه اى مولاى من !
فرمود كه : معاش ايشان از جانورانى است كه در هوا مى باشند مانند پشه و شب پره هاى كوچك و ملخ ‌هاى ريزه و مگس عسل و اشتباه اينها كه در هوا منتشرند و هيچ موضع از آنها خالى نمى باشد. و عبرت بگير به آن كه هرگاه در شب چراغى را برافروزى بر بام يا عرصه خانه در ساعت جمع مى شود در دور آن جانور بسيار، اگر اينها در هوا نباشند پس از كجا مى آيند؟ اگر كسى گويد كه از صحراها و بيانها مى آيند، جواب مى گوئيد كه : در اين زمان قليل چگونه اين مسافت بعيد را طى مى كنند؟ چگونه مى بينند از مواضع به اين دورى چراغى را كه در ميان خانه افروخته شده و خانه ها بر دور آن احاطه كرده مه متوجه آن چراغ شوند با آن كه مشاهد و محسوس است كه از نزديك آن چراغ هجوم مى آورند، پس اين دليل است بر آن كه اين قسم جانوران در همه موضع در هوا مى باشند، و آن مرغان كه در شب بيرون مى آيند و پرواز مى كنند و دهان مى گشايند و اين جانوران را در ميان هوا مى ربايند و قوت خود مى گردانند.
پس نظر كن براى مرغانى كه در شب پرواز مى كنند چنين روزى از اين جانوران هوا براى ايشان مهيا گردانيده .
و گاه باشد كه كسى گمان كند كه در خلق جانوران هوا منفعتى نيست و از اين مصلحت عظيم غافل باشد.
امتياز شب پره از طيور
تاءمل كن در غرائب خلقت شب پره كه آن را متوسط گردانيده ميان پرندگان و چهارپايان ، بلكه به چهارپايان نزديكتر است زيرا كه دو گوش پهن دارد و دندان ها و كرگ دارد و حامله مى شود و فرزند مى زايد و شير مى دهد و بول مى كند و بر چارپا راه مى رود.
و اين ها همه خلاف خلقت و صفت ساير طيور است ، و باز بر خلاف ساير مرغان در شب بيرون مى آيد و قوتش از جانوران هوا مى باشد.
و بعضى از نادانان گمان كرده اند كه خفاش را غذائى نيست و غذاى آن نسيم است ! و اين گمان از دو وجه باطل است :
اول : آن كه از آن بول و فضله جدا مى شود، و از نسيم چگونه بول و سرگين متولد مى شود؟
دوم : آن كه خدا براى آن دندان آفريده ، اگر غذائى كه محتاج به خائيدن باشد نداشت آفريدن دندان براى آن بى فايده بود و هيچ جزوى از اجزاى خلق بى فايده نيست .

منافع خفاش

و اما مصالح وجود خفاش ، پس معروف است حتى آن كه فضله اش را در بعضى از اعمال و ادويه داخل مى كنند و از اعظم مصالح وجود آن خلقت عجيب وى است كه دلالت مى كند بر قدرت خالق قدير بر هر چه خواهد و به هر نحو كه اراده نمايد و مصلحت را در آن داند.
ابن تمر و حيله اش در كشتن مار
و اما آن مرغ كوچك كه ((ابن تمر)) مى نامند، و آن كوچكتر از گنجشك است در بعضى اوقات بر درختى آشيان ساخته بود، ناگاه نظر كرد مار عظيمى را مشاهده نمود كه قصد آشيان آن دارد، دهان باز كرده كه جوجه هاى آن را بلع نمايد، از مشاهده اين حالت مضطرب شد و چاره براى دفع چنين انديشه مى كرد، ناگاه نظرش بر حسكه افتاد و آن گياهى است كه از هر طرف از آن خارها نصب شده و در ميان پشم بند مى شود.
پس با الهام حق تعالى حسكه را به منقار خود برداشت و در دهان مار افكند و در حلقش بند شد و اضطراب كرد و بر زمين غلطيد تا مرد.
اگر من تو را با اين امر عجيب خبر نمى دادم كجا به خاطر تو يا ديگرى مى رسيد كه از حسكه چنين منفعت عظيم متصور است يا از چنين مرغ كوچكى چنين حيله ممكن است كه به ظهور آيد و در بسيار از چيزها منفعت ها هست دانسته نمى شود مگر به حادثه كه رخ نمايد يا چيزى كه شنيده شود.

زنبور عسل

تفكر كن در امر نحل يعنى مگس عسل و اجتماع آنها در ساختن عسل و مهيا گردانيدن خانه هاى مسدس (64) و دقايق زيركى كه در آن به كار رفته . به درستى كه چون در عمل تاءمل نمائى در نهايت غرابت و لطافت است و عمل آورنده اش در غايت شرافت و لطافت و منفعت ، و فاعلش را كه ملاحظه مى كنى در نهايت نادانى و غباوت است كه خود را ادراك نمى تواند كرد چه جاى امور ديگرى .(65) پس اين امر دليل است در نهايت وضوح بر آن كه صواب و حكمت در اين صنعت از زنبور نيست ، بلكه از عالم به جميع امور و مقدر كل مقدور است كه طبع آن حيوان را بر اين صنايع غريبه مجبول گردانيده و براى مصالح بنى آدم آن را مسخر گردانيده .

حقيقت ملخ و قوت و هجوم آن

نظر كن به سوى جواد (يعنى ملخ ) كه در نهايت ضعف او را خداوند دانا چه مقدار توانا گردانيده كه چون در خلقتش تاءمل كنى مانند ضعيف ترين اشياء است و چون عسگرى از آن مجتمع شوند و به سوى شهرى از شهرها رو آورند هيچ كس از بشر بر دفع ايشان قادر نيست ! و اگر سلطانى از سلاطين ذى شوكت سوار شود و پياده لشگر خود را جمع كند كه بلاد خود را از شر ملخ حمايت نمايد نتواند. آيا اين از دلايل قدرت خالق جل شانه نيست كه ضعيف ترين خلق خود را فرستد به نزد قوى ترين خلق خود و او بر دفع آن قادر نباشد.
نظر كن به سوى آن در هنگامى كه متوجه بلندى مى شوند چگونه مانند سيل بر روى زمين حركت مى كند و كوه و دشت و هامون و شهر مى گيرد. اگر اينها را به دست مى توان ساخت در سنين متواليه و از منه متطاوله جميع خلق عشرى از اعشار آن را نمى توانستند به عمل آورند، پس به اين استدلال كن بر قدرت توانائى كه هيچ ممكن از قدرت او بيرون نيست و هيچ بسيار از توانائى او افزون نيست .

خلقت ماهى و حكمت در بسيارى نسل آن

تاءمل كن : خلقت ماهى را و مناسبت آن مرآن امرى را كه براى آن آفريده شده ، به درستى كه آن را بى پا آفريده براى آن كه به راه رفتن محتاج نيست زيرا كه مسكنش آب است و شش به آن نداده براى آن كه نفس نمى تواند كشيد در ميان آب . و به جاى پا دو بال محكم به او داده كه در دو پهلوى خود بر آب مى زند چنانچه ملاح از دو جانب كشتى مجازيف قرار داده كه به حركت آنها كشتى جارى مى شود. و جسمش را فلسها پوشانيده كه در ميان يكديگر داخل شده اند مانند حلقه هاى زره براى آن كه او را از آفتها محافظت نمايد و چون بينائى آن ضعيف است و آب مانع ديدن وى است شامه قوى به آن عطا فرموده كه بوى طعمه خود را از مسافت بعيد احساس مى نمايد و طلب مى كند. اگر او را چنين شامه نمى بود به روزى خود نمى توانست رسيد. و از دهانش به سوى گوش هايش منفذها هست و دهان را از آب پر مى كند و از گوش هايش بيرون مى كند و به اين راحت مى يابد چنانچه حيوانات ديگر در نفس كشيدن به نسيم راحت مى يابد.
اكنون تفكر كن در بسيارى نسل ماهى ، چنانچه در جوف هر ماهى تخمهاى بسيار مى بينى كه از بسيارى احصا نمى توان كرد و علت اين كثرت آن است كه اكثر اصناف حيوان غذاى آنها ماهى هست ، حتى درندگان كه در نيستانها مى باشند و در كنار آب مى ايستند و در كمين ماهى مى باشند كه چون پيدا شوند به ربايند، و چون آدميان و درندگان و مرغان همه ماهى مى خورند و ماهى نيز ماهى مى خورد، تدبير ملك قدير مقتضى آن بود كه با اين كثرت آن را بيافريند، اگر خواهى وسعت حكمت خالق عالميان و كوتاهى علم آدميان را بدانى نظر كن به سوى آنچه در درياها از انواع ماهيان و حيوانات آبى و صدفها و اصناف مخلوقات آفريده كه عدد آنها را كسى احصا نمى تواند كرد و نمى توان دانست منافع آنها را مگر نادرى از مردم كه به مرور از منه و حدوث اسباب بر آن اطلاع به هم رسانده . مانند قرمز كه مردم رنگ كردن به آن را از آن يافتند كه سگى در كنار دريا مى گرديد و از اين كرم خورد و دهانش ‍ رنگين شد به خون آن ، و چون مردم دهان آن سگ را مشاهده نمودند، آن رنگ را پسنديدند و به اين رنگ پى بردند. و اشتباه آن بسيار است كه مردم گاه گاه بر آن واقف مى گردند و به مصالح آن پى مى برند.
مفضل گفت : چون سخن بدينجا رسيد وقت زوال شد و مولاى من به نماز برخاست و فرمود: فردا بامداد بيا ان شاءالله !
پس برگشتم شاد و مسرور و مبتهج و محبور به آنچه مولاى من مرا از لطايف علوم و غرايب حكم بر من افاضه فرمود و خدا را بر اين نعمت عظمى حمد و ثنا گفتم و شب به غايت شادى و سرور خفتم .

پاورقی

60- سوره زلزال ، آيه 7.
61- درباره كارى و كسى نظرى كردن و انديشه اى داشتن ، تفكر.
62- سوره بقره ، آيه 26.
63- خائيدن : جويدن به دندان ، نرم كردن .
64- مسدس : شش ضلعى .

زنبور عسل به لانه خويش   شش گوشه نموده خانه خويش

65- مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار ج 3، ص 110 در ارتباط با اين فراز مى نويسد: اين قسمت حديث دلالت دارد بر اينكه حيوانات ، كليات را درك نمى كنند.
استاد علامه طباطبائى - عليه رضوان البارى - در حاشيه خود مى نويسند: دو نكته در اينجا وجود دارد: اول ادراك كردن و نكردن كليات . دوم : فكر و انديشه ؛ يعنى از نتيجه ، مقدمات و از مقدمات به نتيجه رسيدن ، و داشتن نيروى تفكر. آنچه از حديث استفاده مى شود و اختصاص قوه تفكر به انسان و محروميت حيوان از آن است و اما اصل فكر و ادراك كليات معلوم نيست كه مخصوص انسان بوده و حيوان از آن محروم باشد. 66- ابو نصر فراهى در بيت زير سيارات معروف به عقيده قدما را جمع كرده و گويد:

قمر است و عطارد و زهره   شمس و مريخ و مشترى و زحل