لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است
لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است
بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىگردد، بعد از عقايد ايمانى، از افعال بدنى، هيچ فعلى به فضيلت نماز نيست. و نماز از جميع افضل است چنانچه حى على خير العمل كه در اذان متواتر(10) است بر اين معنى دلالت دارد. و كسى اين را استبعاد نكند كه چون مىشود كه نماز از عملهاى بسيار دشوار افضل باشد، چنانچه عمر عليهالعنه به عقل شوم خود انكار اين معنى كرد، و نهى كرد مردم را از گفتن حى على خير العملدر اذان. زيرا كه كمال و نقص عبادات را ما به عقول ناقصه خود نمىتوانيم دانست، و حكيم علىالاطلاق(11)11 مىداند كه كدام عمل براى صلاح حال ما و قرب ما به جناب اقدس او بيشتر
1- مشرف شدن: از جايى بالاتر نگريستن - ناظر شدن از بالا. |
دخيل(1) است. و بسيارى و كمى مشقت را چندان دخلى(2) در فاضل و مفضول(3) بودن عمل نيست. چه ظاهر است كه اگر كسى به كوه بسيار صعبى بالا رود، يا پاهاى خود را ببندد و خود را يك روز بياويزد، از نماز دشوارتر است و هيچ فضيلت ندارد. و اگر به قصد ثواب كند معاقب(4) خواهد بود، مثل آن كه طبيبى گاه باشد كه به دوايى سهلالمئونه(5) كه به فلسى(6) تحصيل توان نمود، بيمارى را معالجه نمايد كه به دوايى كه به صد تومان(7) در مدت ده سال به عمل آورده باشند معالجه نتوان نمود؛ و تغذيه و تقويتى كه از چند لقمه گوشت و برنج حاصل مىشود، از هيچ معجونى حاصل نمىشود هرچند مبلغها جواهر در آن به كار رفته باشد.
همچنين حكيم علىالاطلاق و طبيب نفوس و ارواح و عقول خلايق، هر عملى را در تكميل عقول و نفوس و تقويت ايمان و يقين تأثيرى داده و از براى هريك مرتبهاى از فضل بيان فرموده كه هيچ يك از ديگرى مُغنى(8)نيستند، و هر يك را تأثيرى خاص هست كه از ديگرى متصور نيست. پس كسى گمان نكند كه چون نماز بهترين اعمال است پس كار ديگر نبايد كرد. از بابت اين است كه كسى گويد كه: چون گوشت تقويتش بيشتر است، پس آب نبايد خورد. بلكه هر فعلى را يك مدخليتى در كمال ايمان هست كه ديگرى را نيست، و همه در كارند. اما نماز فايدهاش زياده از ساير اعمال است و بيشتر موجب قرب است، معراج مؤمن است. و آن حديث مشهور كه: بهترين اعمال آن است كه دشوارتر باشد ممكن است كه مراد از آن اين باشد كه در هر نوعى از عمل، دشوارترش بهتر از آسانتر آن است، مثل آن كه نمازى كه در فعل آن مشقت بيشتر است بهتر باشد از نمازى كه آسانتر ميسر شود. و روزهاى كه در تابستان گرم دارند چون دشوارتر است افضل باشد از روزه زمستان كه آسانتر است، نه از اعمال ديگر. و به سند صحيح از معاويه بن وهب(9) منقول است كه: از حضرت صادق صلواتالله عليه سؤال كردم كه: كدام عمل است كه بيشتر باعث قرب بنده به خدا مىشود و نزد خدا محبوبتر است؟ فرمود كه: عملى را بعد از معرفت اصول دين بهتر از نماز نمىدانم. نمىبينى كه بنده صالح - عيسى بن مريم - گفت كه: خدا مرا وصيت كرده است به نماز و زكات مادام كه زنده باشم.(10) و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين عملها نزد حق تعالى نماز است. و نماز آخر وصيتهاى پيغمبران است. پس چه بسيار نيكوست كه كسى غسل كند يا وضو بسازد و وضو را كامل به جا آورد و به كنارى رود كه كسى او را نبيند. پس خدا او را ببيند كه گاه در ركوع است و گاه در سجود است. به درستى كه بنده هرگاه كه سجده مىكند و سجده را طول مىدهد، شيطان فرياد مىكند كه: واويلا! فرزندان آدم اطاعت خدا كردند و من معصيت كردم، و ايشان سجده كردند و من ابا كردم. و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: نماز باعث قرب هر پرهيزكارى است.
و حضرت صادق عليهالسلام از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: مثل نماز نسبت به ايمان از بابت عمود خيمه(11) است. اگر عمود برپاست نفع مىكند طنابها و ميخها و پرده خيمه؛ و چون عمد شكست آنها هيچ نفع نمىدهد. همچنين در ايمان، اگر نماز هست، اعمال ديگر نفع مىدهد و اگر نماز نيست عملهاى ديگر چندان فايده نمىبخشد. و حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام فرمود كه: پدرم در هنگام وفات فرمود كه: اى فرزند! شفاعت ما نمىرسد به كسى كه نماز را سبك شمارد وسبك به جا آورد.
1- دخيل: داراى دخالت و تأثير. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مرد پيرى را در روز قيامت بياورند و نامه اعمالش را به دست او دهند. چون نظر كند بغير از بدى چيزى در آن نامه نبيند. بر او بسيار دشوار آيد. پس گويد كه: خداوندا مرا امر خواهى كرده به جهنم برند؟ خطاب رسد كه: اى شيخ(1)! من شرم مىكنم كه تو را عذاب كنم و حال آن كه تو را در دار دنيا نماز مىكردى. ببريد بنده مرا به بهشت. و امام محمد باقر عليهالسلامفرمود كه: هركه از شيعيان ما به نماز مىايستد، احاطه مىكنند او را از ملائكه به عدد آن جماعتى كه در مذهب مخالف اويند، و در عقب او نماز مىگزارند و براى او دعا مىكنند تا از نماز فارغ شود. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت كه بنده را به مقام حساب مىدارند اول چيزى كه از او سؤال مىنمايند نماز است. پس اگر تمام به جا آورده است نجات مىيابد، و الا او را در آتش فرو مىبرند. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: اگر نماز گزارنده بداند كه از جلال و عظمت الهى چه مقدار به او احاطه نموده، نخواهد كه هرگز سر از سجود بردارد.
لمعه دويم: در بيان اختلاف شرايع(2) و مذمت بدععت در دين است
بدان كه جق سبحانه و تعالى هر پيغمبرى از پيغمبران اولواالعزم را كه مبعوث گردانيد شريعتى براى او مقرر فرمود موافق مصلحت آن زمان و احوال اهل آن عصر. و چون پيغمبر ديگر از پيغمبران اولواالعزم بعد از او مبعوث مىشد، و مناسب حكمت و مصلحت اهل آن زمان حكمى چند بود مخالف حكم امت پيغمبر سابق، اين شريعت آن احكام را مُتَبدل(3) مىساخت و حكمى چند مخالف آنها براى ايشان مقرر مىشد. و اين و العياذبالله نه از باب جهل و نادانى است، كه يك چيزى را به نوعى داند و بعد از آن رأيش متغير شود و برخلاف آن علم به هم رساند، چنانچه ملاعين يهود به اين سبب منكر نسخ(4) شدهاند، بلكه به اعتبار اختلاف احوال امت و تَبَدل(5) حكمت ايشان است، چنانچه طبيب در اول بيمارى، مصلحت بيمار را در دوايى و غذايى مىداند، و در وسط بيمارى غذاى ديگر و دواى ديگر صلاح مىداند، و در آخر بيمارى غذا و دواى ديگر. و گاه باشد كه در اول بيمارى تبريد(6) كند، و در آخر تسخين(7) كند. چنانچه مثلا قوم حضرت موسى چون بسيار لجوج و عنود(8) و سركش و شرير بودند، براى اصلاح ايشان تكاليف شاقه مقرر فرمود، مثل آن كه بول اگر به جايى از بدن ايشان مىريخت مىبايست آن موضع را مقراض(9) كنند تا پاك شود(10)، و در قصاص بر ايشان مقرر فرموده بودند كه اگر كسى ديگرى را بكشد البته(11) قصاص كنند تا پاك شود، و عفو جايز نبود. و امت حضرت عيسى چون مردم بسيار ملايم و هموار بودند، جهاد را از ايشان ساقط فرمود، و فرمود كه ايشان را به موعظه و نصيحت به راه حق هدايت كنند، و ايشان را امر به رهبانيت و گوشهگيرى و سياحت در زمين فرمود(12)، و در كشتن نفس، ديه و عفو براى ايشان مقرر فرمود، و امت پيغمبر آخرالزمان صلىالله عليه و آله چون وسط(13) بودند، احكام ايشان را وسط مقرر فرمود، چنانچه در قتل نفس ايشان را مخير فرمود و در ميان قصاص كردن و ديه گرفتن و عفو كردن، و همچنين در ساير احكام. و سابقا در ابواب نبوت بيان كرديم كه عقول خلايق عاجز است از احاطه كردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت. پس در هر شرعى آنچه صاحب آن شرع خبر داده به جا مىبايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نمىبايد كرد كه آن موجب ضلالت و گمراهى است، و گول شيطان را نمىبايد خورد
1- شيخ: پيرمرد - مردپير. |
كه: اين عبادت مرا خوشتر مىآيد، و اين روش عمل كردن مرا بيشتر به خدا نزديك مىكند. زيرا كه قرب و بُعد به خدا معنيى نيست كه امثال ما مردم كه عقلهاى معيوب به هزار نقص و مخلوط با صدهزار شهوت داريم توانيم فهميد، بلكه عقول انبيا و اوصيا به اينها مىتوانند رسيد، چنانچه كشيش نصرانى را گمان اين است كه به آن عبادت و رياضتى كه مىكشد او را قرب حاصل مىشود، و حال آن كه هرچند عبادت به آن طريقه مىكند كفر و عنادش بيشتر مىشود و از خدا دورتر مىگردد. و بدان كه بدعت عبارت از آن است كه يك امرى در دين حرام كنند كه خدا حرام نكرده باشد، يا امرى را كه خدا حرام كرده باشد حلال كنند، يا امرى را مكروه كننند كه خدا مكروه نكرده باشد، يا امرى را واجب گردانند كه خدا واجب نكرده باشد، يا امرى را مستحب قرار دهند كه خدا مستحب قرار نداده باشد، اگرچه به اعتبار يك خصوصيتى باشد. مثل آن كه خدا فرموده است كه: نماز در همه وقت مستحب است. اگر كسى به اين عنوان نماز كند كه چون همه وقت سنت است و اين يك وقتى است از آن وقتها، پس من در اين وقت نماز مىكنم ثواب دارد، و اگر دو ركعت نماز در وقت غروب آفتاب به جا آورد به عنوان اين كه در خصوص اين وقت خدا اين نماز را از من طلبيده است، بدعت مىشود و حرام است، چنانچه عمر عليهاللعنه در خصوص چاشت(1) شش ركعت مقرر ساخت كه در اين وقت مىبايد كرد به عنوان سنت، و به اين جهت بدعت و حرام شد و ائمه صلواتالله عليهم از آن نهى فرمودند. و همچنين اگر كسى نماز سنتى را سه ركعت به يك سلام بكند، چون اين هيئت(2) در نماز سنت از پيغمبر به ما نرسيده بدعت و حرام است. يا اگر كسى در هر ركعتى دو ركوع به جا آورد حرام است. و همچنين كلمه لا اله الا الله را همه وقت گفتن سنت است و بهترين اذكار است. اگر كسى چنين قرار دهد كه بعد از نماز صبح و پانصد مرتبه سنت است، و خصوص اين عدد را در خصوص اين وقت از جانب شارع مقرر داند، يا خود قرار دهد و اين خصوصيت را عبادت داند، بدعت است. و بدعت در دين بدترين معاصى است. و امتياز شيعه از سنى هميشه اين بوده است كه شيعه به فرموده ائمه خود عمل مىنمودهاند، و سنيان چون دست از متابعت ايشان برداشته بودند به عقلهاى سخيف خود بدعتها در دين مىكردند و به آن عمل مىنمودند، و ائمه ما صلواتالله عليهم ايشان را به اين مذمت مىفرمودند. چنانچه كلينى و غير او به سندهاى متواتر از حضرت رسول و ائمه هدى(3) صلواتالله عليهم روايت كردهاند كه: هر بدعتى ضلالت و گمراهى است، و هر ضلالتى راهش به سوى آتش است.و كلينى به سند معتبر از يونس(4) روايت كرده است كه از حضرت امام موسى عليهالسلام پرسيد كه: به چه چيز خدا را به يگانگى بپرستم؟ فرمود كه: اى يونس بدعت در دين مكن، و صاحب بدعت مباش، كه هر كه به رأى خود در دين نظر كند(5) هلاك مىشود، و هر كه كه اهل بيت پيغمبر را و فرموده ايشان را ترك كند گمراه مىشود، و هر كه كتاب خدا و گفته پيغمبر را ترك كند كافر است.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به رأى خود، پس خدا را عبادت كرده است به چيزى كه نمىداند، و دين خدا را مقرر ساخته است(6) به رأى خود به نادانى. و هر كه چنين كند، با خداى خود مضاده(7) كرده است و ضد و معارض خدا شده است كه حلال و حرام را از پيش خود قرار داده است. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: هر كس بدعتى مىكند البته سنتى از سنتهاى پيغمبر را ترك كرده است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود كه: هرگاه بدعتها در امت من ظاهر شود بايد كه عالم علم خود را ظاهر كند و بيان كند كه آن بدعت است و اگر نه او ملعون است به لعنت الهى.
1- چاشت: صبح - اول صبح. |
و فرمود كه: هر كه برود به نزد صاحب بدعتى و او را تعظيم نمايد(1)، سعى كرده است در خرابى اسلام. و فرمود كه: خدا توبه صاحب بدعت را قبول نمىكند. گفتند: يا رسول الله چرا توبه او قبول نيست؟ فرمود كه: زيرا كه در دل او محبت آن بدعت جا كرده است و از دلش به در نمىرود. و ابن بابويه عليهالرحمه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: شخصى بود در زمان سابق طلب دنيا از حلال كرد، به دستش نيامد، و از حرام نيز طلب كرد، او را ميسر نشد. پس شيطان به نزد او آمد و او را وسوسه كرد كه: مىخواهى تو را به يك چيزى دلالت كنم كه اگر آن را بكنى دنياى تو بسيار شود و جمعى كثير تابع تو شوند؟ گفت: آرى. شيطان گفت كه: دنى اختراع كن و مردم را به سوى آن دين بخوان. پس او چنين كرد. خلق بسيار او را متابعت كردند و مال بسيار به هم رسانيد. بعد از مدتى به فكر خود افتاد كه: چه كار بود كه كردم! دينى اختراع كردم و مردم را گمراه كردم. توبه من قبول نخواهد شد تا آنها را كه گمراه كردهام برنگردانم. به نزد هريك كه مىآمد و مىگفت كه: دين من بدعت بود و باطل بود، برگرديد در جواب گفتند كه: دروغ مىگويى. دين تو حق بود و الحال شك به هم رسانيدهاى در دين. و هيچ يك برنگشتند.
چون ديد كه ايشان بر نمىگردند، رفت و زنجيرى در گردن خود بست و سرش را بر ميخى بست، و با خود قرار داد كه اين را نگشايد تا خدا توبهاش را قبول كند. پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى كه در آن زمان بود كه: بگو به آن صاحب بدعت كه به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهايت از هم بپاشد دعاى تو را مستجاب نكنم و توبه تو را قبول نكنم، تا زنده كنى آنهايى را كه بر دين تو مردهاند و از آن دين برگردانى.
و به سند صحيح از حلبى(2) روايت كرده است: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مىشود؟ فرمود كه: اين كه بدعتى در دين پيدا كند و هر كه با او در آن بدعت همراهى كند دوست دارد، هركه مخالفت او كند، از او بيزارى جويد. و به سند معتبر ديگر از ابىالربيع شامى(3) روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم كه: ادنى(4) چيزى كه بنده را از ايمان به در مىبرد كدام است؟ فرمود كه: آن كه به رأيى برخلاف حق قايل شود و بر آن بماند. و به سند صحيح ديگر از بُريد عِجلى روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مىشود؟ حضرت سنگريزهاى از زمين برداشتند و فرمودند كه: آن است كه اين سنگريزه را بگويد كه هسته خرماست (يعنى هر امر خلاف حقى را كه قرار دهد حتى اين امر سهل(5)، و بيزارى جويد از كسى كه مخالفت او نمايد در اين امر. و دشمنى با مخالفان خود در دين باطل بكند. پس او ناصبى(6) است و با ما دشمنى كرده است، و به خدا مشرك شده است، و كافر شده است به نادانى. و به سند ديگر روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام پرسيدند از معنى سنت و بدعت و جماعت و فرقت(7). فرمود كه: سنت آن چيزى است كه رسول خدا صلىالله عليه و آله جارى فرموده و بيان كرده است. و بدعت آن چيزى است كه بعد از آن حضرت پيدا كردهاند. و جماعت كه پيغمبر فرموده است كه با ايشان مىبايد بود، اهل حقاند اگرچه اندكى باشند. و فرقت كه پيغمبر نهى از متابعت آن فرموده، اهل باطلاند اگرچه بسيار باشند. و كلينى عليهالرحمه از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: خدا هيچ امرى را كه امت به آن محتاج باشند نگذاشته است مگر اين كه در قرآن فرستاده و از براى پيغمبرش بيان فرموده، و از براى هر چيز اندازهاى مقرر فرموده و بر آن دليلى مقرر فرموده، و از براى هر كس كه از آن اندازه به در رود حدى مقرر ساخته است. و به سند صحيح از حضرت على بنالحسين عليهالسلام روايت كرده است كه: بهترين اعمال نزد حق تعالى آن است كه در آن عمل به سنت پيغمبر عمل كنند و اگرچه اندكى باشد.
1- تعظيم نمودن: احترام گذاشتن. |
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: گفتار به كار نمىآيد مگر اين كه با كردار نيك باشد. و گفتن و كردن هر دو بيفايده است تا با نيت درست نباشد. و گفتن و كردن و نيت، هر سه بيفايده است اگر موافق سنت و طريقه پيغمبر نباشد. و منقول است كه: چون شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و محل عتاب(1) شد، گفت: خداوندا مرا از سجده آدم معاف دار و من تو را عبادتى بكنم كه هيچ ملك مقربى و پيغمبر مرسلى نكرده باشد. حق تعالى فرمود كه: مرا احتياج به عبادت تو نيست. از آن راهى كه من مىخواهم و مىفرمايم مرا عبادت مىبايد كرد. و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بر شما باد به متابعت سنت من، كه عمل قليلى كه موافق سنت باشد بهتر است از عمل بسيارى كه در بدعت كنند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: اگر بر شما چيزى از امور دين مشتبه شود، توقف كنيد و به ما عرض(2) نماييد تا براى شما شرح نماييم و بيان كنيم. و در اين باب، احاديث بسيار است و در اين كتاب همه را احصا نمىتوان نمود، و بعضى احاديث كه در اين مطلب دخيل است در باب عمل بىعلم ذكر كرديم. و بر اصحاب بصيرت بعد از ملاحظه آنچه ذكر كرديم پوشيده نمىماند كه هر عملى، هرچند دشوار و مشكل باشد، چنين نيست كه باعث نجات باشد تا موافق سنت نباشد. و عمل بدعت موجب ضلالت است. و كسى كه رجوع به اخبار اهل بيت عليهمالسلام تواند نمود، و معانى كلام ايشان را تواند فهميد بايد كه نيت خود را خالص گرداند، و رجوع به كلام ايشان كند، البته به مقتضاى آيه كريمه و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(3) خدا او را به راه حق هدايت مىفرمايد. و جمعى كه اين رتبه را ندارند خدا براى ايشان راهى مقرر فرموده كه رجوع كنند به جماعتى كه راويان اخبار ائمه معصومين عليهالسلاماند و علوم ايشان را مىدانند و تابع دنيا و باطل نيستند. چنانچه كلينى عليهالرحمه روايت كرده است كه اسحاق بن يعقوب(4) عريضهاى به خدمت حضرت صاحبالامر عليهالسلام نوشت كه: امورى كه بر ما مشتبه شود چه كنيم؟ حضرت فرمان همايون نوشتند كه: در حادثههايى كه بر شما وارد شود، و چيزهايى كه بر شما مشتبه شود، رجوع كنيد و به روايت كنندگان حديث ما، كه ايشان حجت مناند بر شما، و من حجت خدايم بر همه.
و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در امرى كه در ميان شما منازعه بشود نظر كنيد به سوى كسى كه حديث ما را روايت كرده باشد، و در حلال و حرام ما نظر كرده باشد، و احكام ما را دانسته باشد. راضى شويد و او را حكم سازيد در ميان خود كه ما او را بر شما حاكم كردهايم. پس اگر او حكمى بكند و شما قبول نكنيد حكم خدا را خفيف كردهايد و سبك شمردهايد، و حكم ما را بر ما رد كردهايد. و هر كه بر ما رد كند بر خدا رد كرده است، و رد حكم خدا كردن در مرتبه شرك به خداست. و بايد دانست كه خدا تو را در روز قيامت در متابعت همه كس معذور نمىدارد تا آن كه بدانى كه او عالم است به علوم اهل بيت، و از گفته ايشان خبر مىدهد، و بدانى كه درد دينى دارد كه كلام ايشان را براى دنيا تأويل نمىكند(5). چنانچه از حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام منقول است كه: حضرت على بنالحسين صلواتالله عليه فرمود كه: هرگاه مردى را بينيد كه نيكو مىنمايد علامات و طريقه او، و هيئت او به هيئت اهل خبر مىنمايد، و در سخن گفتن ملاحظه بسيار مىكند و به احتياط سخن مىگويد، خضوع و شكستگى در حركات خود اظهار مىنمايد، پس زود فريب او را مخوريد، كه بسيار است كه كسى عاجز مىشود از طلب دنيا و مرتكب شدن محرمات، براى سستى نيت و پستى نفس و ترسى كه در دل او هست. پس دين را دام تله تحصيل دنيا و حرام مىگرداند و مردم را پيوسته به ظاهر نيك خود مىفريبد. پس چون مال حرامى او را ميسر شد، خود را در آن مىافكند. و اگر بينيد كه به مال حرام هم كه مىرسد، عفت مىورزد و ضبط(6) خود مىكند، باز فريب او را مخوريد زيرا كه شهوات و خواهشهاى خلق مختلف مىباشد. و چه بسيار است كه كسى از مال حرام هرچند كه بسيار باشد مىگذرد و اما اگر به حرام ديگر از مشتهيات نفس مىرسد مرتكب مىشود. و اگر بينيد كه از آنها نيز عفت مىورزد باز زود فريب او مخوريد تا ملاحظه عقل و علمش بكنيد. زيرا كه بسيار است كه ترك اينها همه مىكند اما عقل متينى(7) ندارد و آنچه را به نادانى فاسد مىگرداند زياده از آن چيزهايى است كه به عقل خود اصلاح مىنمايد. و اگر عقلش را هم متين يابيد، باز زود
1- عتاب: خشم - ملامت - قهر - غضب - سرزنش. |
فريبش را مخوريد تا آن كه ملاحظه كنيد كه در هنگامى كه هواهاى نفس بر او غالب مىشود تابع آنها مىباشد يا تابع عقل، و ببينيد كه چون است محبت و خواهش او از براى رياستهاى باطل، و مُطاع مردم(1) بودن، و زهد او در ترك رياستهاى باطل در چه مرتبه است. زيرا كه در ميان مردم جمعى هستند كه زيانكار دنيا و آخرتاند و دنيا را از براى دنيا ترك مىكنند، و لذت رياست و معتبر بودن نزد او بيشتر است از لذت اموال و نعمتهاى حلال. پس جميع لذتهاى حلال را ترك مىكند براى رياست و بزرگى و اعتبار. بعد از آن، حضرت آيهاى خواندند كه مضمونش اين است كه: چون به او مىگويند كه بترس از خداى، بگيرد او را غيرت و حميت جاهليت (به اين كه مرتكب شود گناهى را كه او را از آن ترسانيدهاند، و به جهت لجاج(2) و عناد(3)، بيشتر به آن مشغول شود). پس بس است او را جهنم براى مكافات او، و بد فراشى(4) است آتش جهنم (براى او).(5) پس او از روى جهل و فساد و تعصب و عناد، خبطها(6) مىكند، و خطا از او صادر مىگردد مانند خبط شتر كورى كه به راهى رود. و اول باطلى كه مرتكب مىشود او را به نهايت مرتبه زيانكارى و خسارت مىرساند. پس پروردگار او به سبب بدى كردار او منع لطف خود از او مىنمايد و او را در طغيان او مىگذارد. پس او حلال مىكند چيزى چند را كه خدا حرام كرده است، و حرام مىكند چيزهايى را كه خدا حلال گردانيده است. و پروا نمىكند هر چقدر از دين او كه فوت شود هرگاه سالم باشد براى او رياست دنيايى كه تقوا و ترس الهى را براى تحصيل آن به مردم ظاهر مىگردانيد. پس اين گروه جماعتىاند كه خدا بر ايشان غضب كرده است و ايشان را لعنت كرده است و براى ايشان عذاب خوار كنندهاى مهيا گردانيده است.
وليكن مرد و تمام مرد و بهترين مردان كسى كه هوا و خواهشهاى خود را تابع فرموده خدا گرداند و قواى خود را در رضاى الهى صرف نمايد و بداند كه با حق و راستى اگر خوار و خفيف باشد باعث عزت ابدى آخرت است، و عزتى كه به سبب باطل به هم مىرسد زود منقضى مىشود. و بداند كه اندك مشقتى كه در دنيا به او مىرسد براى تابع حق بودن، او را به نعيم ابدى عقبى مىرساند در بهشتى كه هرگز كهنگى و زوال ندارد. و بداند كه خوشحالى و سرور بسيارى كه براى متابعت هواها و خواهشهاى نفس به او مىرسد زود او را مىكشاند به عذابى كه انقطاع و انتها ندارد. و اين چنين كسى مرد است و تمام مردى است. پس به او متمسك شويد و پيروى طريقه او بكنيد و به بركت او به خدا توسل جوييد كه دعاى او از درگاه خدا رد نمىشود و حاجات او برآورده است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: پشت مرا شكستند دو كس در اين دنيا: مرد داناى زبانآور فاسق، و مرد نادان كوردلى كه عبادت بسيار مىكند. آن اول به زبانى كه دارد مردم را به سبب فسق و فجور از راه حق برمىگرداند، و ديوم به سبب جهل از راه عبادتى كه مىكند مردم را از حق بازمىدارد. پس بپرهيزيد از علماى فاسق و از جاهلان مُتَعبد(7)، كه ايشان موجب فتنه و ضلالت هر گمراهىاند. به درستى كه من از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه فرمود كه: هلاك امت من بر دست هر منافق زباندانى است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به ابوحمزه ثمالى فرمود كه: زنهار كه بپرهيز از رياست و متبوع بودن(8) و سركرده بودن. و زنهار كه از پى مردم مرو. گفت كه: فداى تو گردم! رياست را كه مىدانم، اما دو ثلث آنچه مىدانم آن است كه از پى مردم رفتهام و احاديث شما را از ايشان اخذ كردهام. فرمود كه: آن مراد نيست كه تو فهميدى، بلكه پيروى آن است كه شخصى غير امام را از پيش خود نصب كنى و هرچه گويد تصديقش كنى.
پس چون دانستى كه به متابعت گفته هر كس نجات حاصل نمىشود، و به هر عملى آدمى مستحق ثواب نمىگردد، و به هر مشقتى قرب خدا به دست نمىآيد، و نيك و بد اشيا را به گفته خدا و رسول و ائمه معصومين صلواتالله عليهم مىتوان دانست و پيروى طريقه ايشان باعث نجات است، و در چند لمعه بعد از اين بعضى از بدعتها كه مخالف شرع است، و بعضى از سنن و طريقه اهل بيت عليهمالسلام را بيان مىكنم و از احاديث ايشان براى تو واضح مىسازم و حجت خدا را بر تو تمام مىكنم و خود را از لعنت الهى خلاص مىكنم.
اگر عمل كنى شايد خدا به فضل خود مرا نيز ثوابى كرامت فرمايد كه باعث اين خبر شدهام، و اگر عمل نكنى گناه تو را بر من نخواهند نوشت چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: قل يا أيها الناس قد جائكم الحق من ربكم. فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما أنا عليكم بوكيل(9): بگو (اى محمد) كه: اى گروه مردم به درستى كه حق از جانب خدا به سوى شما آمد و بر شما ظاهر شد. پس هر كه هدايت يابد و راه حق را بشناسد و متابعت آن نمايد، پس بجز اين نيست كه هدايت براى خود يافته است و نفعش به او عايد مىگردد؛ و هر كه گمراه شود و متابعت حق نكند، پس گمراه شده است بر نفس
1- مطاع مردم: فرمانرواى مردم - مورد اطاعت مردم. |
خود، و ضرر آن به خودش مىرسد. و من وكيل شما نيستم (كه اعمال شما را از من سؤال نمايند، يا بايد كه من شما را به جبر به راه حق بدارم.)
لمعه سيم: در بيان آن كه رهبانيت در اين امت نمىباشد و رهبانيت اختيار نمودن در اين امت بدعت است
بدان كه رهبانيت امرى است مركب از ترك زنان، و عزلت اختيار نمودن از مردمان، و ترك مطعومات(1) و مشروبات(2) لذيذه و ملبوسات(3) فاخره(4). و در امت حضرت عيسى اكثر اينها ممدوح بوده است و خود را خصى(5) مىكردهاند و در غارها و كوهها جا مىگرفتهاند و رختهاى خشن و گنده(6) مىپوشيدهاند. و سنت پيغمبر ما برخلاف اينها جارى گرديده و رهبانيت مذموم است و نكاح كردن و زنان و كنيزان داشتن سنت مؤكد است.
چنانچه ابن بابويه در كتاب خصال به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: در امت من رهبانيت نيست، و دنياگردى و سياحت(7) و عبادت خاموشى(8) در امت من نيست. و در حديث ديگر فرمود كه: رهبانيت امت من جهاد در راه خداست، و خصى كردن امت من در روزه داشتن است. و كلينى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: زن عثمان بن مظعون(9) به خدمت رسول خدا صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسولالله عثمان شوهرم روزها روزه مىدارد و شبها همه شب عبادت مىكند. حضرت نعلين خود را برداشتند و غضبناك به خانه عثمان بن مظعون آمدند ديدند كه او نماز مىكند. چون فارغ شد حضرت فرمود كه: اى عثمان خدا مرا به رهبانيت نفرستاده است و به دين مستقيم آسان فرستاده است. من روزه مىدارم، و نماز مىكنم، و با زنان نزديكى مىكنم. پس هر كه خواهد بر فطرت اسلام باشد بايد كه به سنت من عمل نمايد، و از جمله سنتهاى من نكاح زنان است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله به خانه ام سلمه درآمدند، بوى خوشى شنيدند. فرمودند كه: مگر زن احول(10) آمده است؟ ام سلمه گفت: بله؛ شكايت از شوهر خود دارد. پس آن زن بيرون آمد گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! شوهرم از من دورى مىكند. حضرت فرمود كه: ديگر(11)بوى خوش كردن و زينت كردن را زياده كن، شايد به تو رغبت كند. گفت: به هر بوى خوشى خود را خوشبو كردم فايده نكرد. حضرت فرمود كه: اگر مىدانست كه به نزديكى تو چه قدر ثواب دارد هرگز از تو دورى نمىكرد. پرسيد كه: چه ثواب در آن هست؟ فرمود كه: چون رو به تو مىكند دو ملك او را فرا مىگيرند و به منزله كسى است كه شمشير كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند، و چون مشغول جماع مىشود گناهان از او مىريزد چنان كه برگ از درختان مىريزد، و چون غسل مىكند از جميع گناهان بيرون مىآيد. و به سند معتبر ديگر از جعفر بن محمدالصادق عليهالسلام روايت كرده است كه: سه زن به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمدند و يكى از ايشان گفت كه: شوهر من گوشت نمىخورد. و ديگرى گفت كه: شوهر من بوى خوش نمىكند. و ديگرى گفت كه: شوهرم با زنان نزديكى نمىكند. پس رسول خدا صلىالله عليه و آله از خانه بيرون آمدند و رداى(12) مبارك را از غضب بر زمين مىكشيدند تا آن كه بر منبر رفتند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه:
1- مطعومات: خوردنيها. |
چه چيز باعث شده است كه جمعى از اصحاب من گوشت نمىخورند و بوى خوش نمىبويند و به نزد زنان خود نمىآيند؟ به درستى كه من گوشت مىخورم و بوى خوش مىبويم و به نزد زنان مىروم. پس هر كه سنت مرا نخواهد و ترك كند او از من نيست. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: از اخلاق پيغمبران است محبت زنان. و فرمود كه: گمان ندارم كسى را كه در ايمان خير او زياده گردد مگر آن كه محبت او به زنان بيشتر مىشود. و به سند صحيح از ابراهيم بن عبدالحميد(1) منقول است كه: سكين بن اسحاق نخعى(2) متعبد(3) شد، و متوجه رياضت شد، و ترك زنان و بوى خوش و طعامهاى لذيذ كرد و در اين باب عريضهاى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام نوشت كه معلوم كند كه اين كار او خوب است يا نه. حضرت در جواب نوشتند كه: اما ترك زنان؛ پس مىدانى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله چه عدد از زنان داشت و با ايشان معاشرت مىفرمود. و اما ترك طعام لذيذ؛ پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله گوشت و عسل تناول مىفرمود.
و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: سه چيز است كه سنت پيغمبران است: خود را خوشبو كردن، و موهاى زياد را از بدن ازاله كردن، و بسيار جماع كردن.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دو ركعت نماز كه كدخدا(4) بكند برابر است با هفتاد ركعت نماز كه عزب(5) بكند. و فرمود كه: هر كه زن مىكند(6) نصف دين خود را حفظ مىكند. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: بدترين مردههاى شما عزباناند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: شخصى به نزد پدرم آمد، پدرم از او پرسيد كه: آيا زن دارى؟ گفت: نه. پدرم فرمود كه: دوست نمىدارم كه دنيا و مافيها(7) از من باشد و من يك شب بىزن بخوابم. پس فرمود كه: دو ركعت نماز كه كدخدا مىكند بهتر است از عبادت عزبى كه شبها به عبادت بايستد و روزها روزه دارد. پس پدرم هفت درهم به او داد كه: به اين زر زنى بخواه. و فرمود كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: زن به هم رسانيد كه باعث زيادتى روزى شماست. و على بن ابراهيم به سند صحيح روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يا أيها الذين ءامنوا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم(8): اى گروه مؤمنان حرام مگردانيد بر خود چيزهاى پاكيزه را كه خدا بر شما حلال گردانيده است كه اين آيه در باب حضرت اميرالمؤمنين و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد كه حضرت اميرالمؤمنين قسم خورده بودند كه شبها هرگز خواب نكنند، و بلال قسم خورده بود كه هميشه روزها روزه باشد، و عثمان قسم خورده بود كه هرگز وطى نكند.
پس زن عثمان به نزد عايشه آمد، و در نهايت جمال و حُسن بود. عايشه به او گفت كه: چرا زينت نكردهاى؟ گفت: از براى كه زينت كنم؟ مدتهاست كه شوهرم نزديك من نيامده است و رهبانيت اختيار كرده است و پلاس پوشيده است و ترك دنيا كرده است. پس چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله داخل خانه شدند، عايشه حقيقت حال عثمان را عرض كرد. حضرت چون اين را شنيدند به مسجد آمدند و فرمودند كه مردم را ندا كنند كه جمع شوند. و بر منبر برآمدند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه: چرا جمعى از امت من چيزهاى طيب و پاكيزه و حلال را بر خود حرام كردهاند؟ به درستى كه من در شب خواب مىكنم، و جماع مىكنم، و در روز افطار مىكنم، و همه روز روزه نمىباشم. پس هر كه بعد از اين ترك سنت من كند و از طريقه من كراهت داشته باشد از من نيست.
1- ابراهيم بن عبدالحميد: ابراهيم بن عبدالحميد الاسدى الكوفى الانماطى از اصحاب امامان صادق (ع)، كاظم (ع) و رضا (ع) و از راويان موثق. |
پس آن جماعت برخاستند و گفتند: يا رسولالله ما سوگند خود را چه كنيم؟ فرمود: خدا فرستاد كه: شما را مؤاخذه نمىكند خدا در سوگندهاى لغو كه بىاختيار از شما صادر شود (و در آن كفاره نيست) وليكن مؤاخذه مىكند به آنچه به عمد و قصد سوگند خوريد (كه در آن كفارهاى هست).(1) و بعد از آن كفاره قسم را بيان فرمود. و ابن بابويه روايت كرده است كه: پسرى از عثمان بن مظعون فوت شد و بسيار محزون و غمگين شد، حتى آن كه در خانه مسجدى براى خود قرار داد كه در آنجا عبادت كند. پس چون اين خبر به حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسيد او را طلبيد و فرمود كه: اى عثمان خدا بر ما رهبانيت ننوشته است، و رهبانيت امت من جهاد در راه خداست.
لمعه چهارم: در بيان اعتزال از خلق است
بدان كه چنانچه از احاديث متواتره ظاهر مىشود، اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح(2) نيست چنانچه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مؤمن و ملاقات ايشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مردههاى ايشان و قضاى حوايج ايشان واقع شده است. و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمىشود. و ايضا به اجماع و احاديث متواتره، جاهل را تحصيل مسائل ضروريه واجب است، و بر عالم هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است. و هيچ يك از اينها با عزلت حاصل نمىگردد. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: شخصى هست كه مذهب تشيع را دانسته است، و اعتقاد خود را درست كرده است، و در خانه خود نشسته است و بيرون نمىآيد، و با برادران خود آشنايى نمىكند. حضرت فرمود كه: اين مرد چگونه مسائل دين خود را ياد مىگيرد؟ و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: بر شما باد به نماز كردن در مساجد، و با مردم نيكو مجاورت كردن، و گواهى براى ايشان دادن، و به جنازه ايشان حاضر شدن. به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم. و تا آدمى زنده است از مردم مستغنى نيست، و مردم همگى به يكديگر محتاجاند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مىكند و از مسلمانان اعانت مىطلبد و اجابت او نكند مسلمان نيست. و از آن حضرت پرسيدند كه: محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود كه: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر رسد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: مسلمان را بر مسلمان هفت حق واجب است كه هريك از آنها را كه ترك كند از دوستى خدا و اطاعت او به در مىرود، و خدا را در او نصيبى و بهرهاى نيست. بعد از آن فرمود كه: كمتر حقى كه او را بر تو هست آن است كه از براى برادر مؤمن بخواهى آنچه از براى خود مىخواهى، و از براى او نخواهى آنچه از براى خود نمىخواهى. و حق دويم آن است كه از آزردگى و خشم او احتراز(3) نمايى و پيروى خشنودى او بكنى و اطاعت امر او بكنى. حق سيم آن است كه او را اعانت كنى و به نفس و مال و زبان و دست و پاى خود. حق چهارم آن است كه ديده او و راهنماى او و آيينه او باشى. حق پنجم آن است كه تو سير نباشى و حال آن كه او گرسنه باشد؛ و تو سيراب نباشى و او تشنه باشد؛ و تو پوشيده نباشى و او عريان باشد. حق ششم آن كه اگر تو خادمى داشته باشى و او خادم نداشته باشد خادم خود را بفرستى كه جامه او را بشويد و طعام او را مهيا گرداند و رختخواب از براى او بگستراند. حق هفتم آن است كه قسمش را اجابت كنى(4)، و دعوتش را قبول كنى، و بيمارش را عيادت كنى، و به جنازهاش حاضر شوى؛ و اگر بدانى كه حاجتى دارد، پيش از آن كه از تو سؤال(5) كند، حاجتش را برآورى. پس اگر اينها همه را بكنى ولايت(6) و دوستى ايمانى در ميان تو و او استوار خواهد بود.
1- آيه 225 سوره بقره (2). |
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه زيارت برادر مؤمن خود از براى خدا بكند، خداوند عالميان هفتادهزار ملك را موكل گرداند كه او را ندا كنند كه: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از براى تو. و به سند معتبر از خيثمه(1)روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم. فرمود كه: اى خيثمه هر كس از شيعيان و دوستان ما را كه ببينى سلام من به ايشان برسان، و ايشان را از جانب من وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم، و اين كه نفع رسانند اغنياى شيعيان به فقراى ايشان، و اعانت نمايند اقوياى(2) ايشان ضعفا را، و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان، و در خانهها يكديگر را ملاقات كنند. به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احياى امر تشيع مىشود. خدا رحم كند بندهاى را كه مذهب ما را زنده دارد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود به اصحاب خود كه: با يكديگر برادران باشيد و نيكوكاران باشيد و با يكديگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد، و بر يكديگر رحم كنيد، و يكديگر را ملاقات نماييد، و در امر دين مذاكره كنيد، و احياى مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كه: سعى كردن در حاجت برادر مؤمن نزد من بهتر است از اين كه هزار بنده آزاد كنم، و هزار كس را بر اسبان زين و لجام كرده سوار كنم و به جهاد فى سبيلالله(3) فرستم. و بدان كه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است كه انشاءالله بعضى از آنها در اين رساله در مواضعشان مذكور شود. و ظاهر است كه عزلت موجب محرومى از اين فضايل است. و در بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است در صورتى كه معاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد و ضرر دينى به اين كس رسانند، و اگرنه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوه پيغمبران است و از افضل عبادات است، بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيز ميسر است، و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مىباشد، زيرا كه مفسده معاشرت خلق، ميل به دنيا و تخلق به اخلاق ايشان، و تضييع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاخبت ايشان است. و بسيار است كه كسى معتزل(4) از خلق است، و شيطان در آن عزلت جميع حواس او را متوجه تحصيل جاه و اعتبار دنيا گردانيده است، و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب با ايشان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مىكند. و چه بسيار كسى كه در ميان مجلس اهل دنيا باشد و از اطوار(5) ايشان بسيار مكدر(6) باشد، و آن معاشرت باعث زيادتى آگاهى و تنبُه او و نفرت او از دنيا گردد و در ضمن آن معاشرت چون غرض او خداست از هدايت ايشان يا غير آن از اغراض صحيحه، ثوابهاى عظيم حاصل كند. چنانچه به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خوشا حال بنده خاموش گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدن، با ايشان مصاحبت كند و با ايشان در اعمال ايشان، به دل مصاحبت ننمايد. پس او را به ظاهر شناسند، و او ايشان را در باطن شناسد.
پس آنچه مطلوب است از عزلت، آن است كه دل معتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق، و بر ايشان در امور اعتماد نداشته باشد، و پيوسته توكل به خداوند خود داشته باشد، و از فوايد ايشان منتفع گردد، و از مفاسد ايشان مُحترز(7) باشد. و اگرنه، پنهانى از خلق چاره كار آدمى نمىكند، بلكه اكثر صفات ذميمه را قويتر مىكند مانند عُجب. زيرا كه آن گوشهگير چون به ميان مردم نمىآيد گمان او اين است كه اكثر صفات ذميمه را از خود برطرف كرده است، اما اگر به ميان مردم بيايد و در مجلسى اندكى او را حرمت ندارند، همان ساعت جميع اهل آن مجلس را به باطن مىزند، و تهديد قتل مىكند ايشان را، و تا قيامت از ايشان راضى نمىشود. و شيطان اين را براى مردم توجيه مىكند كه اين عالم، جلال درويشان است(8) و باعث نقص ايشان نيست. و آن بيچاره كه در ميان مردم است چون بسيار به اين قسم مهالك(9) افتاده است نفس خود را شناخته است و آن عجب را ندارد، و از تكرار اين خفت كه به او رسيده است، نفسش ملايم شده است و تكبرش كمتر است و از اين قسم اهانتى آن قدر از جا به در نمىآيد. و همچنين ريا در نفس آن گوشهگير مخفى است، و چون كسى را نمىبيند كه عبادت خود را به او بفروشد، گمانش اين است كه عبادتش خالص شده است، و از خيالهاى مخفى نفس خود خبر ندارد و از آن زمزمهها غافل است كه شيطان بر گوش دلش مىخواند در شبهاى تار كه: مردم مىدانند كه تو كه به اين گوشه آمدهاى و ترك خلق كردهاى، البته عبادت مىكنى، و خوش شهرتى در آفاق كردى، و تو را در همه عالم به نيكى ياد مىكنند، و عن قريب خاك پايت را به تبرك برخواهند داشت. و آن بيچاره كه در ميان معركه است، چون بسيار از نفس خود اينها را ديده است پارهاى نفس خود را شناخته است، و چون در
1- خيثمه: ابوعبدالرحمن خيثمه بن عبدالرحمن الجعفى الكوفى از اصحاب فاضل امامان باقر (ع) و صادق (ع) و از راويان احاديث آنان. |
ميان مىباشد، مردم بسيار عمل او را هم مدح نمىكنند، بلكه مذمتش مىكنند و مُرائى(1) و سالوسش(2) مىگويند، و از اين جهت از ريا فارغتر است. و همچنين در باب توكل و عدم توكل، معاشرت مردم اين فايده دارد كه به معاشرت مردم و تفكر در احوال ايشان بيحاصلى مردم بر او بيشتر ظاهر مىگردد، و يأس از ايشان بيشتر حاصل مىشود. و همچنين در جميع صفات اگر كسى تأمل كند و به عين بصيرت نظر كند مىداند كه كسى كه در مقام اصلاح نفس باشد و به خدا توسل نمايد به فضل الهى، در ضمن معاشرت خلق نفس او به كمالات بيشتر متصف مىتواند شد. مگر نمىدانى كه معاشرت نيكان و ديدن اطوار ايشان و شنيدن پندهاى پسنديده ايشان، چه دوايى است براى دردهاى نفس، قطع نظر از آن كه بنده را با اينها كار نيست و مطيع خداوند خود مىبايد شد، و آنچه فرمودهاند مىبايد عمل كند و به تصرف خود كار نداشته باشد. و بعضى از تحقيق اين مقام انشاءالله در باب تحقيق معنى دنيا بيان خواهد شد.
لمعه پنجم: در بيان طلب مال از حلال نمودن و قدر انفاق كردن است
بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىشود طلب مال از مصرف حلال كردن خوب است، بلكه واجب و لازم است. اما آن طلب را مانع عمل به سنتهاى پيغمبر كردن، يا اعتماد بر طلب خود كردن خوب نيست، بلكه مىبايد عمل به فرايض و سنن الهى بكند و چنانچه فرمودهاند قدرى از سعى بكند و بداند كه با وجود سعى، معطى(3) خداست، و از او طلب نمايد، و به سبب اين سعى از ياد او غافل نشود. چنانچه حق تعالى مدح كرده است ايشان را كه: مردانى كه غافل نمىگرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و از اقامت(4) صلات و دادن زكات.(5) و بعد از تحصيل(6) به آنچه به هم رسد، بايد قناعت كرد و اگر از حلال، كه به هم رسد بر خود مشقت مىبايد گذاشت. و در اين صورت ترك لذتها كردن و جامههاى درشت(7) و كهنه پوشيدن خوب است، كه متوجه حرام نبايدش شد. و اگر خدا وسعت و فراخى در روزى دهد، بعد از اداى حقوق واجبه الهى، توسعه(8) بر خود و عيال(9) و مؤمنان و اعانت فقرا و مساكين بايد كرد. و در همه باب وسط را رعايت مىبايد كرد كه آن قدر به فقرا ندهد كه خود محتاج شود، و زياده از قدر ضرورت و احتياج خود هم نگاه ندارد، و آنچه را نگاه دارد هم تعلق به آن نداشته باشد و روزى خود را منحصر در آن نداند. و آنچه از براى خود صرف كند بر عيال تنگ نگيرد. و طعامهاى لذيذ بخورد و بخوراند به مؤمنان. و جامههاى نفيس بپوشد و بپوشاند اما به قدرى كه به حد اسراف نرسد. اما اگر قدرى از مال داشته باشد كه به آن طعام لذيذى تواند خريد و فقيرى را محتاج داند و خود به قليلى قناعت كند و زيادتى را به او دهد، ايثار كرده است، و ايثار درجه مقربان است.
و حاصل آن است كه اصل ترك لذتها را فىنفسه(10) كمال دانستن خوب نيست، كه در مجلسى وارند شوند و به طعام لذيذى ايشان را دعوت نمايند، نخورند كه ما رياضت مىكشيم و اينها را نمىخوريم. اين مذموم است. اما اگر براى فقر و بيچيزى يا اعانت مؤمنى بر خود تنگ گيرد خوب است، و همچنين در مركب(11) و خانه و غير اينها از مايحتاج اين كس. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام آمد، ديد كه آن حضرت جامهاى در نهايت سفيدى و نزاكت(12) پوشيدهاند، مانند پردهاى كه در زير پوست تخم(13) مىباشد. سفيان گفت كه: اين جامه جامه تو نيست كه پوشيدهاى، و جامهاى به اين نفاست نمىبايد بپوشى.
1- مرائى: رياكار. |
حضرت فرمودند كه: بشنو از من، و آنچه مىگويم حفظ كن كه در دنيا و آخرت از براى تو خوب است اگر بر سنت پيغمبر بميرى و ترك بدعتها بكنى. بدان كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در زمان خشكى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بسيار بود. اين بود كه به آن نحو كه شنيدهاى سلوك مىكردند. اما وقتى كه دنيا رو كند و فراخى در روزى به هم رسد سزاوارترين مردم به صرف كردن نعمتها ابرار(1) و نيكوكاراناند نه فُجار(2) و بدان، و مؤمناناند نه منافقان، و مسلماناناند نه كافران. پس چرا جامه مرا انكار و مذمت كردى اى ثورى؟ والله كه به اين لباس و اين حال كه از من مىبينى از روزى كه خود را شناختهام هيچ صبح و شامى بر من نگذشته است كه خدا را در مال من حقى مانده باشد كه نداده باشم و به مصرفش صرف نكرده باشم.
چون سفيان رفت، جمعى ديگر از صوفيه آن زمان كه اظهار زهد مىكردند و مردم را به ترك دنيا و درشتپوشى مىخواندند، چون شنيدند كه سفيان از جواب حضرت عاجز شده است، به خدمت حضرت آمدند و گفتند كه: سفيان جواب تو را در خاطر نداشت كه بگويد و عاجز شد. حضرت فرمود كه: شما حجتهاى خود را بيان كنيد. ايشان گفتند كه: حجت ما از كتاب خداست. حضرت فرمود كه: بگوييد، كه كتاب خدا سزاوارتر است به عمل كردن. گفتند كه: خدا جماعتى از اصحاب پيغمبر را مدح فرموده است كه: و يؤثرون على أنفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون(3). (كه ترجمهاش اين است كه: اختيار مىكنند و ترجيح مىدهند ديگران را بر نفس خود، و از خود باز مىگيرند و به ايشان مىدهند هرچند كه ايشان را نهايت فقر و احتياج هست به آن چيزى كه ايثار مىكنند. و هر كه نگاه داشته شود از بخل نفس خود و خود را منع نمايد از بخل، پس ايشان رستگاراناند.) پس خدا مدح كرده است فعل ايشان را. و در جاى ديگر مىفرمايد كه: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا(4). (كه ترجمهاش اين است كه: مىخورانند طعام را به دوستى خدا (يا با دوستى طعام و احتياج به آن) به مسكين بيچيز و يتيم بىپدر، و كسى كه در جنگ اسير كردهاند.) و گفتند كه: ما در حجت بر توب به همين اكتفا مىكنيم.
حضرت فرمود كه: اى گروه آيا شما علم داريد به ناسخ و منسوخ قرآن، و محكم و متشابه قرآن؟ كه هر كه گمراه و هلاك شده است از اين امت، به سبب اين جهالت شده است. گفتند: بعضى را مىدانيم اما همه را نمىدانيم. حضرت فرمود كه: به اين سبب گمراه شدهايد. و همچنين است احاديث حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه دارد و شما نمىدانيد. پس آنچه گفتيد كه خدا جمعى را به ايثار، مدح كرده است، اول جايز و حلال بود و هنوز ايشان را نهى نكرده بودند، و به كرده خود مثاب(5) شدند. و در آخر، خدا ايشان را نهى از آن فرمود براى ترحم بر ايشان و رعايت مصلحت ايشان، تا ضرر به خود و عيال خود نرسانند. و در ميان عيال، طفلان خرد و مردان پير و زنان پير هستند كه بر گرسنگى صبر نمىتوانند كرد. پس اگر من يك گرده نان خود را ايثار كنم و ديگر چيزى نداشته باشم ايشان تلف خواهند شد و از گرسنگى خواهند مرد. لهذا حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: پنج خرما يا پنج قرص نان، يا پنج درهم يا دينار كه آدمى داشته باشد بهترين آنها آن است كه صرف پدر و مادر مىشود، و دويم را صرف خود و عيال مىبايد بكند، و سيم را صرف خويشان فقير خود بكند، و چهارم را صرف همسايگان فقير خود كند، و پنجم را در راه خدا صرف كند، و اين پنجم ثوابش از آنها كمتر است. و يكى از انصار فوت شد و در وقت مردنش پنج غلام يا شش غلام كه داشته است آزاد كرده بود و بغير ايشان چيزى را مالك نبود. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: اگر مرا خبر مىكرديد نمىگذاشتم او را در ميان مسلمانان دفن كنيد، كه اطفال صغير خود را محتاج به گدايى كرده است. و پدرم فرمود كه: حضرت رسول مىفرمود كه: در نفقه(6) ابتدا به عيال خود كن، بعد از آن هر كه نزديكتر باشد. و آنچه خدا در قرآن برخلاف آن آيات فرموده است كه نسخ آنها كرده آن است كه: و الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما(7). (كه ترجمهاش اين است كه:
1- ابرار: جمع بار و بر - نيكان - نيكوكاران. |
و آن جماعتى كه چون نفقه مىدهند و مال را صرف مىكنند اسراف نمىكنند (كه در زيادتى از حد اعتدال به در روند) و تنگ نمىگيرند و در ميان اين دو حالت، وسط و اعتدال را مرعى مىدارند(1).) پس نمىبينيد كه خدا در اين آيه به خلاف آنچه شما مردم را امر مىفرماييد مدح فرموده است، و آنچه شما مىگوييد اسراف شمرده است؟ و در بسيار جايى از قرآن فرموده است كه خدا اسرافكنندگان را دوست نمىدارد.(2) پس خدا مردم را از اسراف و تقتير(3) - هر دو - نهى فرموده است و به ميانهروى امر فرموده است.
پس نبايد كه جميع آنچه دارد بدهد و بعد از آن دعا كند كه خدا او را روزى دهد. و خدا دعايش را مستجاب نكند موافق آن حديثى كه از پيغمبر رسيده است كه: چند صنف از امت من هستند كه دعاى ايشان مستجاب نمىشود: شخصى كه بر پدر و مادر خود نفرين كند؛ و شخصى كه مالى به كسى به قرض بدهد و بر او گواهى نگيرد و مالش را ببرد، و بر او نفرين كند، و شخصى كه بر زن خود نفرين كند، و خدا طلاق را به دست او گذاشته است؛ و شخصى كه در خانه خود نشسته باشد و دعا كند كه: خداوندا مرا روزى بده و بيرون نيايد كه طلب روزى كند، پس خداوند عالميان مىفرمايد كه: اى بنده من! تو را راه دادهام به طلب روزى و حركت كردن در زمين، و اعضا و جوارح صحيح به تو دادهام. بايست كه براى متابعت فرموده من طلب مىكردى، كه اگر مصلحت مىدانستم در روزى تو وسعت مىدادم، و اگر صلاح مىدانستم روزى بر تو تنگ مىكردم، و تو نزد من معذور بودى؛ و شخصى كه خدا او را مال بسيارى روزى كند، و او همه را صرف نمايد و دعا كند كه: پروردگارا مرا روزى بده. حق تعالى در جواب او مىفرمايد كه: من روزى فراخ به تو دادم؛ چرا ميانهروى نكردى و اسراف كردى و حال آن كه تو را از اسراف نهى كرده بودم؛ و شخصى كه نفرين بر خويشان خود كند. پس خدا پيغمبر خود را تعليم فرمود كه چگونه انفاق نمايد، به اين سبب كه روزى نزد آن حضرت يك اوقيه(4) طلا (كه چهل مثقال(5) باشد) به هم رسيد، و پيش از شب همه را تصدق فرمودند و چون صبح شد هيچ چيز نزد آن حضرت حاضر نبود. و سائلى آمد و سؤال كرد، و چون حضرت چيزى نداشتند كه به او بدهند، ملامت كرد حضرت را، و حضرت از اين حال آزرده و مغموم شدند كه چيزى به آن سائل نتوانستند داد چون بسيار رحيم و مهربان بودند. پس حق تعالى آن حضرت را تعليم و تأديب(6) فرمود كه: و لا تجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(7). (كه ترجمه ظاهرش اين است كه: دست خود را در گردن خود مبند (كه هيچ صرف ننمايى)، و مگشاى دست خود را تمام گشودن (كه اسراف كنى و همه را صرف نمايى)، پس بنشينى ملامت كرده شده و درمانده و محتاج - يعنى مردمان از تو سؤال مىنمايند و تو را معذور نمىدارند. پس اگر تمام مال خود را دادى ديگر انفاق نمىتوانى كرد.) پس آن احاديث حضرت پيغمبر را كه شنيدى قرآن تصديق آنها مىكند و اهل قرآن كه عالم به علوم قرآناند تصديق قرآن مىنمايند. و ابوبكر كه شما به او اعتقاد داريد در وقت مردن گفت كه: به خمس مال وصيت مىكنم، و خمس هم بسيار است. و سلمان فارسى و ابوذر كه فضل و زهد ايشان را مىدانيد. اما سلمان، پس چون وظيفه مقرر او به او مىرسيد، قوت سال خود را برمىداشت و زيادتى را در راه خدا مىداد. به او مىگفتند كه: تو با اين زهد چنين مىكنى؟ گاه باشد كه امروز يا فردا بميرى. جواب مىگفت كه: چنانچه احتمال مردن هست احتمال زيستن هم هست. اى جاهلان مگر نمىدانيد كه آدمى اگر قوت خود را نداشته باشد نفس با او معارضه(8) مىنمايد و اضطراب مىكند(9)، و چون قوت را ضبط(10) كرد، اطمينان به هم مىرساند. و اما ابوذر، پس او شتران و گوسفندان داشت و شير ايشان را مىدوشيد و معاش مىكرد و در هنگامى كه مردمش گوشت مىخواستند يا مهمانى بر او وارد مىشد، يكى از آنها را مىكشت. و اگر مىديد كه جماعتى كه با او در سر يك آب مىبودند فقيرند، از شتر و گوسفند آن قدر مىكشت كه آن جماعت را كافى باشد و از براى خود مثل حصه(11) يكى از ايشان برمىداشت. و از اين دو بزرگ كى زاهدتر است؟ و حال آن كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در شأن ايشان فرمود آنچه فرمود. و با آن زهد، چنين نكردند كه همه چيز را بدهند و فقير بمانند.
1- مرعى داشتن: ملاحظه كردن - رعايت كردن. |
و بدانيد اى گروه كه من از پدرم شنيدم كه از پدران خود روايت مىكرد كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در روزى فرمود كه: از هيچ چيز آن قدر تعجب نمىكنم كه از حال مؤمن تعجب دارم، كه اگر در دار دنيا بدنش را به مقراضها(1) ببُرند از براى او خير است، و اگر پادشاه مشرق و مغرب عالم شود كه از براى او خير است، و هرچه خدا نسبت به او مىكند از براى او خير است. پس حضرت صادق عليهالسلام بعد از چند حجت ديگر فرمودند كه: پس بدانيد كه بدمذهبى اختيار كردهايد و مردم را به آن مىخوانيد به سبب نادانى كتاب خدا و سنت پيغمبر و احاديث آن حضرت كه كتاب خدا تصديق آنها مىكند، و آن احاديث را رد مىكنيد به جهالت، و نظر(2) در غرايب قرآن نمىتوانيد كرد، و ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و امر و نهى قرآن را نمىدانيد.
اى گروه چرا نظر در حال حضرت سليمان نمىكنيد كه پادشاهيى طلبيد كه از براى كسى بعد از او سزاوار نباشد، و خدا به او كرامت فرمود، و حق مىگفت و عمل به حق مىكرد، و خدا و هيچ يك از مؤمنان او را بر اين امر عيب نكردهاند. و پيش از او داوود پيغمبر آن پادشاهى و سلطنت داشت. و يوسف پادشاهى مصر تا يمن داشت، و عمل به حق مىكرد، و هيچ كس او را مذمت نكرد. و ذوالقرنين بندهاى بود كه خدا را دوست مىداشت، و خدا او را دوست مىداشت و اسباب را براى او ميسر گردانيد و پادشاهى مشرق و مغرب را به او داد. و حق مىگفت و به حق عمل مىكرد، و هيچ كس او را بر اين پادشاهى عيب نكرد. پس اى گروه عمل نماييد به آداب الهى كه براى مؤمنان مقرر فرموده است، و اكتفا به امر و نهى خدا بكنيد و آنچه بر شما مشتبه است كه علم به آن نداريد بگذاريد و علم را به اهلش رد كنيد و به نادانى اعتراف نماييد تا آن كه مأجور گرديد و نزد خدا معذور باشيد. و طلب كنيد علم ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن را، و حلال و حرام الهى را ياد گيريد كه شما را اين علم به خدا نزديك مىگرداند و از جهل دور مىگرداند. و جهالت را به اهلش واگذاريد كه اهلش بسيارند و اهل علم كماند. و خدا فرموده است كه: بالاتر از هر صاحب علمى دانايى هست.
و در حديث ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: چه نيكوياورى است بر پرهيزكارى خدا توانگرى و غنا. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خيرى نيست در كسى كه نخواهد كه مال از حلال جمع نمايد، كه روى خود را از مذلت سؤال نگاه دارد و قرض خود را ادا نمايد و رحم(3) و خويشان را اعانت كند. و فرمود كه: چه نيكو ياورى است دنيا بر تحصيل آخرت. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: محمد بن المُنكدر(4) روزى به پدرم برخورد در بعضى از اطراف مدينه در ساعت بسيار گرمى. و آن حضرت مرطوب(5) و سنگين بودند و تكيه بر دو غلام سياه كرده بودند. و در خاطر گذرانيد كه: سبحانالله! مرد پيرى از پيران قريش در اين ساعت با اين حال و مشقت طلب دنيا مىكند! مىروم كه او را موعظه كنم. پس گفت: نزديك آمدم و سلام كردم. جواب فرمود. و عرق از آن حضرت مىريخت. گفتم: تو پيرى از پيران قريش، و در چنين وقتى با چنين حالى به طلب دنيا بيرون آمدهاى. اگر اجل تو در اين حال برسد چه خواهى كرد؟ حضرت فرمود كه: اگر اجل در اين حال برسد، در حالى رسيده خواهد بود كه به طاعتى از طاعتهاى الهى مشغولم، و كارى مىكنم كه خود و عيال خود را از تو و از ديگران مستغنى مىكنم. من در وقتى بايد از مرگ بترسم كه در معصيت الهى باشم. پس گفت: راست مىفرمايى. من خواستم تو را موعظه كنم، تو مرا موعظه كردى.
و در حديث ديگر حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به بيل كار مىكرد و زمينها آبادان مىكرد. و رسول خدا صلىالله عليه و آله هسته خرما را به دهان مىبرد و تر مىكرد و در زمين مىكشت، همان ساعت سبز مىشد. و اميرالمؤمنين عليهالسلام هزار بنده از كدِ يد(6) خود آزاد فرمود.
1- مقراض: قيچى. |
و به سند معتبر از اسباط بن سالم(1) منقول است كه: به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم. از احوال عمر بن مسلم(2) سؤال فرمود. گفتم: صالح(3) است و خوب است اما ترك تجارت كرده است. حضرت سه مرتبه فرمودند كه: كار شيطان است. مگر نمىداند كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله تجارت فرمود. قافلهاى از شام آمده بود، متاع ايشان را خريد و آن قدر نفع به هم رسيد كه قرض خود را ادا فرمود و بر خويشان قسمت نمود. خدا مىفرمايد كه: مردانى كه غافل نمىگرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و اقامت صلات و دادن زكات.(4) و علماى اهل سنت كه قصه خواناناند(5) مىگويند كه: اصحاب پيغمبر تجارت نمىكردند. دروغ مىگويند كه اصحاب پيغمبر تجارت نمىكردند. دروغ مىگويند. تجارت مىكردند اما نماز را ترك نمىكردند در وقت فضيلت. و چنين كسى افضل است از كسى كه به نماز حاضر شود و تجارت نكند. و به سند معتبر منقول است كه عمر بن يزيد(6) به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: شخصى هست مىگويد كه: در خانه خود مىنشينم و نماز مىكنم و روزه مىدارم و عبادت پروردگار خود مىكنم و روزى البته به من مىرسد. حضرت فرمود كه: اين يكى از آن سه نفرى است كه دعاى ايشان مستجاب نيست. و به سند معتبر از مُعَلى بن خُنَيس مروى است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه از احوال شخصى سؤال فرمود، گفتند: پريشان است. فرمود كه: در چه كار مشغول است؟ گفتند كه: در خانه مشغول عبادت است. فرمود كه: قوتش از كجاست؟ گفتند كه: برادران مؤمنش به او مىرسانند. فرمود كه: آنهايى كه او را قوت مىدهند عبادتشان بيشتر و بهتر است از او كه در خانه عبادت مىكند.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هر كه طلب دنيا مىكند براى اين كه محتاج به سؤال نباشد، و بر اهل خود توسعه نمايد، و مهربانى به همسايگان بكند، در روز قيامت كه مبعوث شود روى او مانند ماه شب چهارده باشد. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: عبادت هفتاد جزو است، و بهترين جزوهايش طلب حلال است. و منقول است كه: سدير صراف به حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: بر آدمى در طلب روزى چه چيز لازم است؟ فرمود كه: چون در دكان را گشودى و متاع خود را پهن كردى، آنچه بر تو لازم است به جا آوردهاى.
لَمعه ششم: در بيان تجمل و زينت و ملبوسات فاخره(7) و اسباب و خانههاى نفيس و امثال اينهاست
كلينى به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: خداوند عالميان جميل(8) و نيكوست و جمال و زينت را دوست مىدارد، و دوست مىدارد كه اثر نعمت او بر بندهاش ظاهر باشد. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هرگاه خدا نعمتى كرامت فرمايد به بندهاى، پس آن نعمت را ظاهر گرداند و خود را به آن بيارايد، ملائكه مىگويند كه: دوست خداست و بيان نعمت خدا كرده است. و اگر بر خود ظاهر نكند مىگويند: دشمن خداست و تكذيب نعمت خدا كرده است.(9) و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه دو جامه مىپوشيدند در تابستان كه پانصد درهم(10)قيمت آنها بود. و به سند معتبر از يوسف بن ابراهيم(11) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم، و جبه(12) خزى(13) پوشيده بودم و كلاه خزى بر سر داشتم. پس گفتم: فداى تو گردم! جبه و كلاه من از خز است، چه مىفرماييد؟ فرمود كه: قصور(14) ندارد. گفتم: اگر تارش ابريشم باشد چون است؟
1- اسباط بن سالم: ابوعلى اسباط بن سالم الكوفى از راويان حديث و از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع). |
فرمود كه: قصور ندارد. و فرمود كه: چون حضرت امام حسين صلواتالله عليه شهيد شدند جبه خزى پوشيده بودند.
آنگاه فرمود كه: عبدالله عباس را چون حضرت اميرالمؤمنين به نزد خوارج فرستادند كه بر ايشان حجت تمام كند، عبدالله بهترين جامههاى خود را پوشيد و به بهترين بوهاى خوش خود را خوشبو كرد و بر بهترين اسبان سوار شد و رفت و در برابر ايشان ايستاد. آن خارجيان گفتند كه: يابن عباس تو بهترين ماها بودى. حالا رخت جباران(1) را پوشيدهاى و بر اسب ايشان سوار شدهاى. عبدالله بر ايشان اين آيه را خواند كه: قل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق(2): بگو (اى محمد) كه كى حرام كرده است زينت خدا را كه براى بندگان بيرون آورده است و خلق فرموده است، و چيزهاى پاكيزه و حلال از روزى را؟ پس حضرت فرمود كه: بپوش و زينت كن كه خدا جميل و نيكوست و جمال و زينت را دوست مىدارد، اما بايد كه از حلال باشد.
و به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى در مسجدالحرام مىگذشت، حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام را ديد كه جامههاى نفيس باقيمت پوشيدهاند. گفت كه: والله كه مىروم و او را بر پوشيدن اين جامهها سرزنش مىكنم. پس به نزديك حضرت آمد و گفت: والله - يابن رسولالله - كه پيغمبر مثل اين جامهها نپوشيد و على بن ابىطالب و هيچ يك از پدرانت چنين لباسى نپوشيدند. حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در زمانى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بود، لهذا بر خود تنگ مىگرفتند. و بعد از آن وسعت به هم رسيد. پس سزاوارترين اهل دنيا به صرف كردن نعمتهاى خدا نيكوكاراناند. پس آن آيه را خواندند كه: قل من حرم زينه الله... پس، ما سزاوارتريم از ديگران به اينها. بعد از آن فرمود كه: اى ثورى اين جامهها كه مىبينى از براى لذت نفس نپوشيدهام؛ از براى مردم پوشيدهام. بعد از آن دست سفيان را گرفتند و به نزد خود كشيدند و جامهاى كه بر بالاى آن پوشيده بودند دور كردند و به او نمودند جامهاى را كه مُلاصق(3) بدن ايشان بود، جامهاى بسيار گُنده(4) بود. فرمودند كه: اين جامه گنده را از براى خود پوشيدهام و آن جامه نفيس را از براى زينت نزد مردم. پس دست انداختند و جامهاى گنده كه سفيان بر بالاى جامهها پوشيده بود دور كردند. جامه ملاصق بدنش جامه بسيار نرمى بود. فرمود كه: اين جامه بالا را تو براى رياى مردم پوشيدهاى، و جامه نفيس را براى لذت نفس در زير پوشيدهاى.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمودند كه: روزى من در طواف بودم، ناگاه ديدم كه كسى جامه مرا مىكشد. چون نظر كردم عباد بن كثير بصرى(5) بود. گفت: اى جعفر تو مثل اين جامهها را مىپوشى در چنين مكانى با آن ربطى كه به على بن ابىطالب دارى؟ گفتم: اين جامه فُرقُبى(6) است (يعنى جامه كتانى كه از مصر مىآوردهاند) و به يك دينار خرديدهام. و حضرت اميرالمؤمنين در زمانى بودند كه چيزى چند در آن زمان مىتوانست كرد كه در اين زمان نمىتوان كرد. اگر در اين زمان من مثل آن جامهها بپوشم مىگويند كه: مرائى(7) است مثل عباد. و منقول است از عبدالله بن القداح(8) كه: حضرت صادق صلواتالله عليه تكيه بر من يا بر پدرم فرموده بودند و در آن حال عباد بن كثير رسيد، و حضرت دو جامه نيكو از جامههاى مرو پوشيده بودند. عباد گفت كه: تو از اهل بيت نبوتى و پدران تو سلوكى داشتند. اين جامههاى بازينت چيست كه پوشيدهاى؟
1- جباران: پادشاهان و حاكمان ستمكار. |
اين پستتر جامهها بپوشى بهتر است حضرت فرمود كه: واى بر تو اى عباد! كه حرام كرده است زينتها را كه خدا براى بندگانش خلق فرموده است، و روزيهاى پاكيزه را؟(1) خدا چون نعمتى به بنده كرامت مىفرمايد دوست مىدارد كه آن نعمت را بر آن شخص ببيند، و هيچ قُصورى(2) ندارد اين زينت. واى بر تو اى عباد! من پاره تن پيغمبرم. مرا آزار و ايذا چرا مىكنى؟ و عباد دو عبادى گنده پوشيده بود. و منقول است از حماد بن عثمان(3) كه: نزد حضرت صادق عليهالسلام بودم. شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: شما فرموديد كه على بن ابىطالب جامههاى درشت مىپوشيدند و پيراهنى به چهار درهم مىخريدند. و مىبينم شما جامههاى نيكو مىپوشيد. حضرت فرمود كه: على بن ابىطالب در زمانى بودند كه آن جامه بد نمىنمود. اگر در چنين زمانى مىپوشيدند به آن جامه مشهور مىشدند. پس بهترين لباس هر زمانى لباس اهل آن زمان است. اما چون حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه ظهور خواهد كرد، جامه را به روش حضرت اميرالمؤمنين خواهد پوشيد و به سيرت آن حضرت عمل خواهد كرد. و حِميرى در كتاب قربالاسناد به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام رضا صلواتالله عليه از من پرسيدند كه: چه مىگويى در پوشيدن رختهاى خشن و درشت؟ گفتم: چنين شنيدهام كه پيشتر مىپوشيدهاند. و شنيدهام كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام جامه نو را در آب فرو مىبردهاند و مىپوشيدهاند. فرمود كه: بپوش و زينت كن كه حضرت على بن الحسين صلواتالله عليهما جبه خزى به پانصد درهم مىخريدند و مىپوشيدند، و رداى خز به پنجاه دينار(4) مىخريدند و زمستان را در اينها مىگذرانيدند. و چون زمستان مىگذشت مىفروختند و قيمتش را تصدق مىفرمودند. و بعد از آن اين آيه را خواندند كه: قل من حرم زينه الله تا آخر آيه. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه: سه چيز است كه خدا مؤمن را بر آنها حساب نمىكند: طعامى كه مىخورد؛ و جامهاى كه مىپوشد؛ و زن صالحهاى كه او را اعانت مىنمايد و فرج او را از حرام نگاه مىدارد.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا زينت و اظهار زينت را دوست مىدارد و از بدحالى و اظهار فقر كراهت دارد، و دوست مىدارد كه اثر نعمت خود را بر بنده ببيند. كسى پرسيد كه: چگونه نعمت را ظاهر گرداند؟ فرمود كه: جامه خود را پاكيزه دارد، و بوى خوش بر خود بريزد، و خانه خود را نيكو كند، و ساحت خانه را جاروب كند، حتى آن كه چراغ پيش از غروب آفتاب برافروزد كه فقر را برطرف مىكند و روزى را زياده مىكند. و كلينى و غير او به سندهاى مختلف روايت كردهاند كه: در بصر ربيع بن زياد شكايت نمود به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه حال برادرش عاصم بن زياد را، كه عبا پوشيده و جامههاى نرم و ملايم را ترك كرده و ترك دنيا نموده و اهل و فرزندانش به سبب اين بسيار مغموم و محزوناند. حضرت او را طلبيدند. چون بيامد رو ترش كردند و فرمودند كه: اى دشمن نفس خود! شيطان خبيث تو را حيران كرده است. آيا حيا از اهل خود نكردى؟ آيا رحم بر فرزندان خود نكردى؟ تو چنين گمان مىكنى كه خدا چيزهاى طيب را بر تو حرام(5) كرده است و كراهت دارد كه تو از آنها بردارى و منتفع شوى؟ تو نزد خدا از آن پستترى كه چنين تكليفى نسبت به تو بكند. مگر خدا نفرموده است كه: و الأرض وضعها للأنام. فيها فاكهه و النخل ذات الأكمام(6)؟ (كه ترجمهاش اين است كه: زمين را خلق فرمود و مقرر گردانيد از براى (انتفاع) مردمان، و در زمين انواع ميوههاست، و خرماها كه شكوفه ايشان در ميان غلافها حاصل مىشود.) آيا نفرموده است كه: مرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لا يبغيان(7)؟ و فرموده است كه: يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان(8). پس در اول به ميوهها و خلق آنها بر خلايق منت نهاده، و در ثانى به دريا و مرواريد و جواهر كه از دريا بيرون مىآيد منت نهاده. پس حضرت فرمود كه: به خدا سوگند كه نعمت خدا را به فعل اظهار كردن و صرف نمودن نزد خدا محبوبتر است از بيان كردن به قول، و حال آن كه امر فرموده است كه: و أما بنعمه ربك فحدث(9): حديث كن به نعمتهاى پروردگارت، و بيان كن آنها را. پس عاصم گفت كه: يا
1- ترجمه بخشى از آيه 32 سوره اعراف (7). |
اميرالمؤمنين پس تو چرا در خورشها اكتفا كردهاى بر طعامهاى ناگوار و در پوشش بر جامههاى گنده؟ حضرت فرمودند كه: من مثل تو نيستم. خدا واجب گردانيده است بر امامان حق كه خود را به ضعيفان و فقيران مردم بسنجند و به روش ايشان سلوك نمايند، تا بر فقيران فقر زور نيارد، و چون امام خود را به مثل حال خود ببينند به حال خود راضى شوند. پس عاصم عبا را انداخت و جامههاى نرم پوشيد. و كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه معلى بن خنيس به حضرت صادق عليهالسلام گفت كه: اگر خلافت با شما باشد به رفاهيت تعيش خواهيم كرد. حضرت فرمود كه: هيهات هيهات اى معلى! اگر با ما باشد، مدار بر سياست و تدبير در شب يا عبادت در شب و سياحت و حركت در روز به جهاد خواهد بود، و پوشش ما جامههاى درشت، و خورش ما طعامهاى غيرلذيذ خواهد بود. پس خلافت ظاهرى ما را غصب كردهاند، و گمانشان اين است كه بر ما ستم كردهاند. و ما را به رفاهيت انداختهاند.
اى عزيز بدان كه احاديث در اين ابواب بسيار است. و احاديث بسيار نيز در فضيلت سوارى اسبان نفيس، و نگاه داشتن غلامان و زينت ايشان واقع شده است. و احاديث نيز در مدح فقر و فقرا، و جامههاى كهنه پوشيدن، و بر روى فرشهاى سهل(1) نشستن وارد شده است. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر اولاغ(2) سوار مىشدند و جامههاى زبون مىپوشيدند. و اگر بصيرتى دارى، از اين اخبارى كه نقل شد، و از معارضات و گفتوگوها كه در ميان ائمه عليهمالسلام و صوفيه آن زمانها شده است، حق را مىيابى و مىدانى كه اصل اينها را كمال دانستن و مقيد به اينها بودن خوب نيست، و همچنين مقيد به زينتها و رفاهيتها بودن خوب نيست، بلكه اگر خدا توسعه دهد، توسعه بر خود و مؤمنان خوب است، و اگر فقير باشد بايد به فقر بسازد و زياده نخواهد و از كهنهپوشى پروا نداشته باشد و هر لباسى كه ميسر شود بپوشد، و آنچه حاضر باشد بخورد، و همه را از جانب خداوند خود داند. و اگر خواهد تكبر را علاج كند و گاهى براى آن رختهاى زبون(3) بپوشد خوب است، اما در صورتى كه آن رخت زبون باعث زيادتى تكبر او نشود. مثلا در زمانى كه اعتبار در شالپوشى(4) باشد، علاج تكبر به ترك شالپوشى است. و در صدر اسلام كه نخوت(5) و عصبيت(6) باب بود و اين چيزها را اعتبار نمىكردند(7)، تواضع و فروتنى در شالپوشى و كهنهپوشى بود. چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در آخر اين وصيت به اين معنى اشعار فرموده است(8) كه: اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى به هم خواهند رسيد كه در زمستان و تابستان پشم پوشند، و به اين سبب خود را افضل از ديگران دانند. پس ايشان را لعنت مىكنند ملائكه آسمانها و ملائكه زمين. و عقل نيز حكم مىكند كه بنده مىبايد كه فرمانبردار باشد. اگر خز و پرنيان، آقا برايش بفرستد بپوشد، و اگر شال بفرستد بپوشد و در هر دو حال از آقا راضى باشد.و بيان خوبى و بدى پشم پوشيدن در ضمن بيان آن فقره(9) شريفه كه در آخر حديث مىآيد خواهد شد انشاءالله تعالى.
لَمعه هفتم: در بيان فضيلت پاكيزه كردن بدن و بوى خوش كردن است
به سند معتبر از حديث اميرالمؤمنين عليهالسلام منقول است كه: شستن سر دفع كثافت و چرك مىكند، و درد چشم را دور مىگرداند. و شستن جامه غم و حزن را برطرف مىكند، و پاكيزگى است براى نماز. و فرمود كه: خود را به آب پاكيزه كنيد از بويهاى بدى كه مردم به آنها متأذى(10) مىشوند. و در مقام اصلاح و پاكيزه كردن بدن خود باشيد و به احوال خود بپردازيد.
1- سهل: ارزانقيمت. |
به درستى كه خدا دشمن مىدارد از بندگانش آن قاذوره(1) كثيف بدبوى را كه در پهلوى هر كس كه بنشيند از او متأذى شود. و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: سزاوار اين است كه آدمى هر روز بوى خوش بكند. و اگر قادر نباشد، يك روز بكند و يك روز ترك كند. و اگر قادر نباشد، در هر جمعه يك بار بكند، و اين را البته(2) ترك نكند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا را حق لازمى هست بر هر بالغى كه در هر جمعه شارب(3) و ناخن بگيرد و به قدرى از بوى خوش خود را خوشبو كند. و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: بوى خوش از اخلاق پيغمبران است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بوى خوش باعث قوت دل است. و فرمود كه: يك نماز با بوى خوش بهتر است از هفتاد نماز بىبوى خوش. و فرمود كه: هر چيز كه در بوى خوش صرف مىنمايى اسراف نيست. و فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در بوى خوش زياده از طعام مال صرف مىكردند. و احاديث در فضيلت طيب(4) و انواع آن و فضل روغنهاى خوشبو بر خود ماليدن بسيار است. و در اين رساله به همين اكتفا مىنماييم.
لَمعه هشتم: در مدح مطعومات لذيده و مذمت ترك گوشت و حيوانى نمودن است
بعضى از احاديث در اين باب سبق ذكر يافت(5). و كلينى و غير او به سندهاى معتبر از حضرت رسول و ائمه صلواتالله عليهم روايت كردهاند كه: سيد(6) و بهتر طعامهاى دنيا و آخرت گوشت است. و به سند معتبر از عَبدالاعلى منقول است كه به حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: روايت به ما رسيده است از حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه: حق تعالى دشمن مىدارد خانه پرگوشت را. حضرت فرمود كه: دروغ مىگويند: حضرت مذمت گوشت نفرمود. مذمت خانهاى كرد كه در آن خانه گوشت مردم را به غيبت خورند. و پدرم گوشت را دوست مىداشت و بسيار تناول مىفرمود و روزى كه فوت شد در آستين(7) ام ولدش(8)سى درهم بود كه براى گوشت خريدن به او داده بود.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: گوشت خوردن، در بدن گوشت مىروياند. و كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند كج خُلق مىشود و هر كه كج خلق شود، اذان در گوشش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: اذان در گوش راستش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ما گروه انبيا گوشت را دوست مىداريم و بسيار مىخوريم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه چهل روز او را گوشت ميسر نشود، قرض كند و بخورد كه خدا قرضش را ادا مىنمايد. و منقول است كه: پيغمبرى از پيغمبران به خدا از ضعف شكايت كرد؛ وحى آمد كه: گوشت با شير بخور يا با ماست. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در نامهاى كه به اهل مصر نوشتهاند، در هنگامى كه محمد بن ابىبكر(9) را به سوى ايشان مىفرستادند، بعد از ذكر فضايل بسيار براى متقيان و پرهيزكاران، و استدلال به آيات بسيار بر اين كه خدا به سبب تقوا در دنيا به ايشان نعمتها كرامت مىفرمايد و در آخرت، ايشان را حساب نمىكند بر آنها، فرمودهاند كه: اى بندگان خدا بدانيد كه متقيان جمع كردهاند خير دنيا و آخرت را. شريكاند با اهل دنيا در دنياى ايشان، و اهل دنيا با ايشان در آخرت شريك نيستند. خدا براى متقيان حلال گردانيده است آنچه ايشان را كافى باشد، و غنى گرداند ايشان را از ديگران چنانچه فرموده است كه: بگو (اى محمد) كه كيست كه حرام گردانيده است زينت و آرايشى را كه خدا بيرون آورده است براى بندگان خود؟ و كيست كه حرام كرده است روزيهاى پاكيزه را؟ بگو: اين زينت و روزيهاى طيب براى آن جماعتى است كه ايمان آوردهاند در زندگانى دنيا (و كفار و فجار به تبعيت شريك ايشاناند) و جميع آنها خالص است براى مؤمنان در روز قيامت، و مخصوص ايشان است (و در آن نشئه غير ايشان با ايشان شريك نيستند). چنين تفصيل مىكنيم و بيان مىنماييم(10) آيات خود را براى كسانى كه عالماند و مىفهمند.(11)
بعد از ذكر اين آيه حضرت فرمود كه: متقيان ساكن شدند در دنيا به بهترين سكنا، و خوردند بهترين خوردنيها را، و شريك شدند با اهل دنيا در دنياى ايشان. پس خوردند با ايشان نعمتهاى پاكيزه را كه ايشان مىخوردند، و آشاميدند شربتهاى پاكيزه را كه ايشان مىآشامند، و پوشيدند بهترين جامهها كه ايشان مىپوشند، و ساكن شدند در بهترين مسكنها كه ايشان ساكن مىشدند، و تزويج كردند بهترين زنان را، و سوار شدند بهترين مركوبات را و اسبان را، و تمام لذتهاى دنيا را با اهل دنيا بردند، و در قيامت ايشان همسايگان رحمت الهى خواهند بود، و آنچه از خدا طلبند به ايشان كرامت خواهد فرمود و هيچ مطلب(12) ايشان را رد نخواهد نمود، و لذتهاى دنيا هيچ لذت ايشان را در آنجا كم نخواهد كرد. پس - اى بندگان خدا - به سوى چنين امرى مشتاق باشيد و آن را طلب نماييد كه آن تقوا و پرهيزكارى از منهيات(13) خداست و موجب اين سعادتهاست.
و بدان كه در مدح شيرينيها و انواع ميوهها و اصناف گوشتها و ساير مأكولات و مشروبات و نعمتها احاديث بسيار وارد شده است. اما كم خوردن بسيار ممدوح است و اخبار در مذمت بسيار خوردن كه آدمى سنگين شود و از عبادت بازماند، و آن كه با سيرى طعام خوردن، وارد شده است، و حريص در اينها بودن، و پيوسته طالب اينها بودن، و عمر شريف خود را همه صرف تحصيل اينها نمودن بد است. اما مقيد به ترك اينها بودن هم خوب نيست، و ترك طعامهاى مقوى نمودن كه بدن و عقل ضعيف شود خوب نيست؛ زيرا كه بدن آلت و مَطيه(14) نفس است در جميع اعمال و در تحصيل هر كمال. و بدن كه ضعيف شد نفس معطل(15) مىشود. بلكه در عبادات هم بر بدن بسيار زور نمىبايد آورد كه بسيار ضعيف شود. مثل آن كه شخصى در سفر اسبى داشته باشد، اگر روزى پنج فرسخ او را به راه برد، و در بعضى منازل هم توقفى براى قوت آن بكند و جيزهاى مقوى به آن بخوراند، او را به منزل مىرساند، و اگر در يك روز او را سى فرسخ يا چهل فرسخ براند، در همان روز از كار مىماند و به منزل نمىرسد. چنانچه به سند معتبر از حضرت باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: اين دين متين(16) و محكم است. پس سير كنيد و قطع مساف آن نماييد به رفق و مدارا و هموارى. و بسيار بار عبادت را بر مردم سنگين مكنيد كه عبادت خدا را مكروه(17) طبع بندگان خدا كنيد، پس، از بابت كسى باشيد كه مركوب(18) خود را آن قدر براند كه بازماند و نه سفر را قطع كرده باشد(19) و نه مركوب را باقى گذاشته باشد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: عبادت خدا را مكروه نفس خود مكنيد.
1- قاذوره: پليدى - نجاست - كنايه از شخص بسيار كثيف و نجس. |
و در حديث ديگر فرمود كه: پدرم روزى بر من گذشت در اوايل سن. و من در طواف بودم و بسيار جهد و مشقت در عبادت مىكشيدم و عرق از من مىريخت. فرمود كه:اى فرزند! خدا بندهاى را كه دوست مىدارد او را داخل بهشت مىكند و به اندك عملى از او راضى مىشود. و در اين باب احاديث بسيار است.
و ايضا بايد عقل را ضعيف و سخيف(1) نكنند به ترك حيوانى(2) و مثل آنها. زيرا كه مدار تميز امور بر عقل است، و عقل كه ضعيف شد زود فريب اهل باطل را مىخورند، چنانچه در احاديث ترك گوشت اشعار به اين بود. و ظاهرا كه شيطان اين عبارت ترك گوشت و حيوانى را كه مخالف طريقه شرع است از براى همين براى بعضى از مبتدعين(3) صوفيه مقرر ساخته است، كه چون چهل روز در سوراخى نشستند و عقل قوى را ضعيف كردند، اوهام و خيالات بر عقل ايشان مستولى مىشود، و از راه وهم چيزها در خيال ايشان به هم مىرسد، از بابت كسى كه به مرض سرسام(4) مبتلا باشد، و به اعتبار ضعف عقل گمان مىكنند كه كمالى است، و آنچه پير به ايشان گفته است چون پيوسته در آن سوراخ تاريك همين معنى در نظرشان هست، به تدريج به ازدياد قوت و همى و ضعف عقل، حالى ايشان مىشود(5) و بيرون كه آمدند اگر پير مىگويد كه: ديشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصديقش كنند بدون بينه(6) و برهان. و اينها همه از ضعف عقل است.
و بدان كه حديثى از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه در چهل صباح عمل خود را براى خدا خالص گرداند، خدا چشمههاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى گرداند. و در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه ايمان را از براى خدا چهل روز خالص گرداند (يا چنين فرمود كه: هر كه نيكو خدا را ياد كند در چهل روز) خدا او را زاهد گرداند در دنيا، و او را به درد و دواى دنيا بينا گرداند، و حكمت را در دل او جا دهد، و زبان او را به حكمت گويا گرداند. بعد از آن، حضرت آيهاى خواندند كه ترجمهاش اين است كه: آنان كه گوساله را خداى خود كردند، عنقريب به ايشان خواهد رسيد غضبى از جانب پروردگار ايشان و خوارى در زندگانى دنيا. و چنين جزا مىدهيم جماعتى را كه افترا بر خدا مىبندند.(7) پس فرمود كه: هر صاحب بدعتى را كه مىبينى البته ذليل و خوار است. و هر كس كه افترا بر خدا و رسول و اهل بيت مىبندد البته ذليل و بيمقدار است.
و صاحبان بدعت از روزى جهالت اين دو حديث را حجت خود كردهاند در برابر اهل حق، و نمىدانند كه اين هيچ دخلى(8) به مطلب ايشان ندارد. زيرا كه چنانچه در اول كتاب دانستى، اخلاص عمل آن است كه از شوايب(9) ريا عمل را پاك گرداند و سعى كند كه آنچه از او صادر شود از عمال و افعال و اقوال او، همه موافق رضاى الهى باشد، و نيت او در آن عملها مشوب(10) به غرضهاى فاسد نباشد، بلكه عملهاى مُباحش را همه به نيت عبادت كند. مثل آن كه اگر به بيتالخلا رود، با خود نيت را خالص كند و براى اين برود كه در وقت عبادت پاكيزه باشد و عبادت را با حضور قلب كند؛ و به اين نيت آن عمل عبادت مىشود اگر در نيت صادق باشد. و اگر به بازار رود براى اين رود كه خدا فرموده است كه به بازار روم و طلب روزى بكنم؛ براى فرموده خدا مىروم. و همچنين در جميع كارها.
1- سخيف: ناقص - ضعيف - پست. |
و اخلاص از براى خدا وقتى مىشود كه كارى را كه خدا فرموده باشد، از براى خدا بكند. و اگرنه، اگر كسى بدعتى را از براى خدا بكند خدا از او و از كار او بيزار است. پس اول بايد دانست كه كدام كار را خدا مىخواهد، و آخر، آن كار را از براى خدا كرد. و در فصلهاى پيش اين معنى را واضح ساختيم.
پس لفظ چهل روز به چه كار آن صاحب بدعت مىآيد؟ چه، ظاهر است كه اگر كسى چهل روز ورزش كشتى بكند داخل اين حديث نخواهد بود. و حضرت در آخر حديث دويم كه مذمت بدعت فرمودهاند اشعار به اين معنى نمودهاند.
و بعد از آن معنى كه از اخلاص براى تو بيان كرديم مىدانى كه چهل روز با آن حال بودن چه بسيار دشوار است، و ظاهر است كه كسى كه به آن سعادت فايز شود(1) كه از روى علم و دانايى عملش را براى خدا خالص گرداند و بدعت در اعمالش نباشد، چشمههاى حكمت بر زبانش جارى مىشود. و اگر بر وفق بدعت عمل كند چشمههاى ضلالت بر زبانش جارى مىشود از جانب شيطان كه عالم را گمراه كند.
و اگرنه، در ميان اهل حق هميشه عُباد و زُهاد بودهاند و ايشان را داخل صوفيه نمىشمردهاند، چون بر طريقه حق مستقيم بودهاند و راه قرب و عبادت و مناجات و بندگى خدا را داشتهاند، مانند سلطانالعلماء و المحققين و برهانالاصفياء و الكاملين(2)، شيخ صفىالدين(3)، و سيدالافاضل(4) ابن طاووس(5)، و زبدهالمتعبدين(6) ابن فهد حلى(7)، و شهيد سعادتمند شيخ زينالدين(8) رضوانالله عليهم اجمعين(9) و غير ايشان از زهاد كه طريقه رياضت و عبادت و بندگى به قانون شريعت مقدس نبوى داشتهاند و بعد از كمال در علوم دين، متوجه عبادت و رياضت و هدايت خلق بودهاند حق را درس مىگفتهاند و بدعتى از ايشان نقل نكردهاند.
لهذا ملا جامى(10) در نَفَحات(11) هيچ يك از ايشان را ذكر نكرده است و داخل صوفيه ندانسته با اين كه از آفتاب مشهورتر بودهاند و از آثار اولاد امجاد(12) و تصانيف(13) ايشان عالم منور گرديد، و تا قيام قيامت از بركات ايشان عالم ظاهر و باطن معمور(14) است و در ترويج دين ائمه اثنا عشر صلواتالله عليهم سعيها كردند و جان خود را در راه دين بذل كردند. و آن جماعت ديگر از صوفيه باطل برخلاف ايشان در خرابى دين سعيها كردند، و شنيدى كه سفيان ثَورى و عَباد بصرى و غير ايشان از صوفيه با ائمه چه معارضات(15) كردند و بعد از عصر ائمه پيوسته با علماى دين اثنا عشر معارضهها و مجادلات مىكردهاند و اكنون هم مىكنند. اميد كه خداى تعالى جميع طالبان حق را به راه حق هدايت نمايد بمحمد و آله الطاهرين.
1- فايز شدن: دست يافتن. |
لَمعه نهم: در بيان حرمت غناست
بدان كه در حرمت غنا(1) ميان علماى شيعه خلافى نيست. و شيخ طوسى و علامه و ابنادريس(2) رحمهمالله(3) همه نقل اجماع كردهاند بر حرمتش. و هميشه از مذهب شيعه معلوم بوده است حرمت غنا. و در ميان سنيان خلاف است. بعضى از ايشان بلكه اكثر ايشان هم حرام مىدانند و بعضى از صوفيه ايشان و بعضى از علماى ايشان حلال دانستهاند.
و احاديث در باب حرمت آن بسيار است، وظاهر بعضى احاديث آن است كه از گناهان كبيره است.
چنانچه كلينى به سند صحيح و سند حسَن از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است در تفسير آن آيه كه حق تعالى مدح مىفرمايد جمعى را كه حاضر نمىشوند نزد قول زور - يعنى گفتار باطل - فرمود كه: مراد غناست.
و به سند حسن از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: غنا از جمله گناهانى است كه خدا بر آنها وعيد(4) آتش فرموده است. و بعد از آن اين آيه را خواندند كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا أولئك لهم عذاب مهين(5). كه ترجمهاش اين است كه: از مردمان كسى هست كه مىخرد سخن لهو و باطل و غافل كننده از خدا را تا گمراه سازد مردم را از راه خدا به نادانى، و استهزا مىكند به راه خدا و دين حق.
براى آن گروه مهيا شده است عذابى خواركننده.
و در احاديث ديگر وارد شده است كه: گناه كبيره آن است كه خدا وعيد آتش بر آن كرده باشد.
پس معلوم مىشود كه غنا از گناهان كبيره است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه حضرت فرمود كه: غنا داخل است در آنچه خدا فرموده است كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خانهاى كه در آن غنا مىكنند ايمن نيست آن خانه از نزول بلاهاى دردناك، و دعا در آنجا مستجاب نمىشود و ملك داخل آن خانه نمىگردد.
و به سند صحيح مروى است كه ريان بن الصلت(6) از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيد كه: هشام بن ابراهيم(7) از شما نقل مىكند كه شما رخصت فرمودهايد در شنيدن غنا.
حضرت فرمود كه: دروغ مىگويد آن زنديق. او از من پرسيد، من به او گفتم كه: شخصى از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام سؤال نمود از غنا، حضرت فرمود كه: اگر حق و باطل از هم متميز شوند، غنا در كدام طرف خواهد بود؟ آن شخص گفت كه: در طرف باطل. فرمود كه: درست حكم كردى. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: مجلس غنا مجلسى است كه خدا نظر رحمت به سوى اهل آن مجلس نمىكند، و غنا داخل است در آن آيه كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث.
و به سند صحيح از مِسعَده بن زياد(8) منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم، شخصى عرض نمود كه: پدرم و مادرم فداى تو باد! من داخل بيتالخلا مىشوم و همسايگان دارم كه ايشان كنيزان دارند كه غنا مىكنند و عود مىنوازند، و بسيار من طول مىدهم نشستن را از براى استماع آواز ايشان. حضرت فرمود كه: چنين مكن. آن شخص گفت كه: من به پاى خود براى اين نمىروم؛ همين شنيدنى است كه به گوش خود مىشنوم. حضرت فرمود كه: توبه كن. مگر نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد كه: گوش و چشم و دل از همه ايشان سؤال خواهند كرد.(9) گفت: والله كه گويا هرگز اين آيه را نه از عربى شنيده بودم و نه از عجمى. و بعد از اين ديگر به آن عمل عَود(10) نخواهم كرد. و الحال استغفار و توبه مىكنم. حضرت فرمود كه: برخيز و غسل بكن و نمازى بكن كه بر كار عظيمى مقيم بودى. چه بسيار بد بود حال تو اگر بر آن حال مىمردى. و خدا را شكر كن و از خدا بطلب كه توبهات را قبول كند. و توبه كن از جميع بديها و از هرچه خدا آنها را نمىخواهد، كه خدا چيزى را كه قبيح است نمىخواهد و نهى فرموده است. و قبيح را به اهلش بگذار كه هر فعل را اهلى است كه آن فعل مناسب ايشان است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است در تفسير اين آيه كه: فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور(11): اجتناب نماييد از رجس و پليدى (كه آن بتان است) و اجتناب كنيد از قول زور و گفته باطل، فرمود كه: مراد از قول زور غناست.
و در حديث ديگر فرمود كه: غنا آشيانه نفاق است.
و در حديث ديگر وارد است كه: از آن حضرت پرسيدند از غنا، حضرت فرمود كه: داخل خانهاى چند مشويد كه خدا از اهل آنها اعراض فرموده و روى رحمت را از ايشان گردانيده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: شنيدن لهو و غنا در دل مىروياند نفاق را، چنانچه آب گياه را مىروياند.و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بخوانيد قرآن را به لحن(12) عرب و صوت(13)ايشان، و احتراز نماييد از لحنهاى اهل فسق و فُجور(14) و صاحبان گناهان كبيره. به درستى كه بعد از من جماعتى خواهند آمد كه ترجيع كنند(15) آواز خود را به قرآن، مانند ترجيع نوحه و غنا و رهبانيت. قرآن ايشان از گردن ايشان بالاتر نخواهد رفت، و دلهاى ايشان برگشته و سرنگون است، و دلهاى جماعتى كه كار ايشان خوششان مىآيد نيز سرنگون است.
و على بن ابراهيم در حديث طولانى روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله براى سلمان بيان مىفرمود چيزهاى بدى را كه در آخرالزمان به هم خواهد رسيد و از علامات قيامت است، از آن جمله فرمود كه: تغنى(16) به قرآن خواهند كرد و به عنوان غنا خواهند خواند.
و از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند از خريدن كنيزان غنا كننده، فرمود كه: خريدن ايشان و فروختن ايشان حرام است، و تعليم كردن ايشان كفر است، و گوش كردن خوانندگى ايشان نفاق است.
و در حديث ديگر فرمود كه: زن غناكننده ملعون است، و هر كس كه كسبش را مىخورد ملعون است.
و در كتاب عيون اخبار الرضا عليهالسلام(17) روايت كرده است كه: از حضرت رضا عليهالسلام پرسيدند از شنيدن غنا. حضرت فرمود كه: اهل حجاز(18) جايز مىدانند، و آن باطل است و لهو است. نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد در مدح جماعتى كه: چون به لغو مىگذرند، كريمانه و بزرگانه مىگذرند (و گوش نمىدهند).(19)
1- غنا: غناء - مؤلف معنى لغوى آن را در چند صفحه بعد بيان كرده است (پس از نقل آيات و روايات). |
و از حضرت امام رضا عليهالسلام به سند معتبر منقول است كه: هركه نفس خود را منزه گرداند از غنا و نشنود آن را، پس به درستى كه در بهشت درختى هست كه خدا بادها را امر مىفرمايد كه آن درخت را حركت دهند. پس، از آن صداى خوشى خواهد شنيد كه هرگز نشنيده باشد. و كسى كه غنا شنيده باشد آن را نخواهد شنيد.
و على بن ابراهيم به سند صحيح از عاصم بن حميد(1) روايت كرده است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض نمودم كه: سؤالى مىخواهم بكنم و حيا مانع مىشود. آيا در بهشت غنا خواهد بود؟ فرمود كه: در بهشت درختى هست كه خدا بادهاى بهشت را امر مىفرمايد كه مىوزند، و آن درخت را به نغمهاى چند مترنم(2) مىسازند، كه خلايق به خوبى آن نغمهها هرگز صدايى نشنيده باشند. بعد از آن فرمود كه: آن عوض و ثواب كسى است كه ترك شنيدن غنا در دنيا از ترس خدا كرده باشد. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: غنا مورث نفاق است و باعث فقر مىشود.
و به سند ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بسيار گوش دادن به غنا باعث فقر و پريشانى است.
و به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردند از معنى قول زور كه خدا از آن نهى فرموده است. فرمود كه: از جمله قول زور است آن كه شخصى به كسى كه غنا كند گويد كه: احسنت! خوب خواندى.
و احاديث ديگر در حرمت غنا وارد است و از براى ارباب انصاف و بصيرت كمتر از آنچه مذكور شد هم كافى است.
و بدان كه اكثر علما و لغويين غنا را تفسير كردهاند به: ترجيع آوازى كه شنونده را به طرب آورد. و ترجيع را تفسير كردهاند به تكرير و حركت دادن آواز در گلو. و طرب را گفتهاند كه: آن حالتى است كه آدمى را از خوشحالى و اندوه حاصل مىشود. و بعضى از لغويين و علما به محض ترجيع اكتفا كردهاند و به طرب آوردن را در آن اخذ نكردهاند(3). و غنا در فارسى سرود(4) را مىگويند و جميع خوانندگيها را در فارسى سرودمىگويند. و در ميان عرب الحال هم مىشنويم كه كسى را كه مىخواهند بگويند: خوانندگى كن، مىگويند: تَغَن يعنى: غنا بكن.
پس ظاهر شد از آنچه گذشت كه هر خوانندگى كه در او تحرير(5) آواز باشد و اين كس را به حزن يا فرح آورد حرام است مگر آنچه استثنا خواهد شد. و اگر به طرب هم نياورد به مذهب جمع كثيرى حرام است و چنين فردى ظاهرا نمىباشد(6)؛ زيرا كه مطربى كه گفتهاند، مراد اين است كه آن نوع از آواز از شأنش اين باشد(7) كه به طرب آورد، و اگرنه، گاه باشد كه كسى به هم رسد كه از هيچ آوازى به طرب نيايد چنانچه اگر عسل را تعريف كنند كه چيز شيرينى است كه آدمى از او محظوظ(8) و مُلتذ(9) مىشود، و اگر به ندرت كسى را عسل بد آيد، خلل در آن تعريف ندارد.
بله؛ يك قسم از آواز هست كه اصل جوهر آواز، خوشى دارد.(10) پس اگر قرآن را راسته بخوانند و تحزينى در صوت بكنند كه در صدا حزنى به هم رسد اما تكرير(11) آواز و تحرير در آن نباشد، آن ظاهرا غنا نيست. و اين كه در بعضى احاديث وارد شده است كه: قرآن را به حزن بخوانيد، بر اين معنى محمول است. و همچنين احاديثى كه دلالت دارد بر اين كه ائمه عليهمالسلام به حزن تلاوت مىفرمودهاند و در بعضى احاديث وارد شده است كه: ترجيع آواز بكن به قرآن، با آن احاديث معارض(12) مقاومت نمىتواند كرد و محمول بر تقيه است و كسى از علما را نديدهايم كه قرآن را در باب غنا استثنا كرده باشد.
1- عاصم بن حميد: ابوالفضل عاصم بن حميد المناط الكوفى از اصحاب و راويان موثق امام صادق (ع). صاحب تأليفى است. |
و بدان كه اكثر علما حُدى(1) خواندن را براى راندن شتر استثنا كردهاند، و چون در مستندش(12) ضعفى هست، بعضى از علماى ما آن را نيز حرام مىدانند. و همچنين خلاف است در صداى زنى كه غنا كند در عروسيها براى زنان، و مردان در ميان ايشان داخل نشوند. و جمعى از علما اين را حلال دانسته، و ابن ادريس و علامه - در تذكره(3) - اين را نيز حرام دانستهاند وليكن حليتش حديث معتبر دارد. و همچنين نوحه زنان در ماتمها اگر دروغ نگويند(4)، تجويز كردهاند اكثر علما، و احاديث دارد. و شيخ على(5) عليهالرحمه ذكر كرده است كه: بعضى از علما مرثيه حضرت امام حسين صلواتالله عليه را جايز دانسته به تحرير خواندن.
و احتياط در دين آن است كه از همه اينها اجتناب نمايند به مقتضاى عموم(6) احاديث بسيارى كه گذشت.(7)
الف. شناخت موسيقى: موسيقى علم، فن و هنر تركيب صداست به نحوى كه به گوش خوشايند باشد. به محصول اين علم، فن و هنر نيز موسيقى مىگويند.
آنچه در طول تاريخ تا به امروز به عنوان موسيقى شناخته شده و مىشود، انواع گوناگونى است كه از موسيقى سنتى و رسمى كشورها، شهرها و مناطق، يا موسيقى ملل، اقوام و موسيقى محلى؛ موسيقى كلاسيك اروپايى، موسيقى جاز، موسيقى پاپ تا موسيقيهاى كوچهبازارى و مطربى را در بر مىگيرد.
موسيقى گاه تنها با يك ساز يا سازهاى متعدد، گاه با يك صداى انسانى يا صداهاى انسانى متعدد، و گاه با تركيبى از آن دو به اجرا درمىآيد.
حالاتى كه از شنيدن موسيقيهاى گوناگون بدون در نظر گرفتن سخنى كه بر روى آن هست يا نيست در انسان پديد مىآيد مجموعهاى است بسيار متنوع از احساسهاى انسانى كه تنها بخشى از آن عبارت است از: شادى، غم، شكوه و جلال، حماسه، سربلندى و افتخار، تعهد، ميهندوستى، تحرك، قيام، انقلاب، مظلوميت، عشق، نفرت، ترس و وحشت، بيقيدى و بىبندوبارى، شهوت، روحانيت، توجه به ملكوت و... كه هر يك مىتوانند تأثيرى خفيف تا شديد داشته باشند.
كلامى كه ممكن است بر روى نغمه يا آهنگ خوانده شود نيز بسته به محتوا و پيام شعر مىتواند بيانگر هر يك از معارف و پيامهاى بشرى باشد، كه از ارزشمندترين و مقدسترين سخنان را در بر مىگيرد تا پستترين كلامهايى كه مىتواند بر زبان انسان جارى گردد.
ب. چه را نبايد شنيد: در قرآن مجيد براساس همين آياتى كه در متن نيز آمده است و نيز آياتى مشابه آنها، از شنيدن سه چيز نهى شده است: (1) لغو، (2) لهوالحديث، (3) قول زور.
(1) لغو: چيز و سخن بيفايده يا سخنى كه از روى عدم تفكر باشد. هر سخن يا كار بيهوده و بيفايده.
(2) لهوالحديث: لهو چيزى است كه شخص را مشغول مىكند و براى انسان غفلت پديد مىآورد نسبت به آنچه مهم است و به كار وى مىآيد. مصداق لهو هر چيز مىتواند باشد از جمله سخن لهو كه به آن لهوالحديث مىگويند. در روايات، به عنوان برخى مصداقهاى لهوالحديث، از افسانهسرايى و غنا نام برده شده است.
(3) قول زور: زور به معنى دروغ است. قول زور يعنى سخنى كه باطل است و حقيقت ندارد.
در روايات آمده است كه از مصداقهاى اين سه مورد، غناست.
ج. غنا چيست؟ غنا در لغت آوازى است كه شادى يا غم برانگيزد در حدى كه باعث جنبش و حركت بدنى شود (در تعريف غنا واژه طرب، و در تعريف طرب واژههاى اضطراب و اهتزاز بر اثر غم يا شادى آمده است كه در هر دو معنى جنبش و حركت بدنى نهفته است).
د. رابطه غنا با موسيقى: بر اساس آنچه گفته شد، غنا (1) بخشى از موسيقى آوازى يا آواز است كه (2) غم يا شادى برانگيزد (3) داراى ضرباهنگ (ضرب يا ريتم) تند و نسبتا تند است به نحوى كه ايجاد حركت و جنبش بدنى در انسان مىكند و (4) مضمون كلام را سخنانى بيهوده يا بيفايده يا غفلتآميز يا غفلتانگيز تشكيل مىدهد؛ غفلتى كه شخص را از انديشيدن و نهادن فرصت درباره چيزهاى مهم باز مىدارد.
اين هر چهار، شرايط تعريف غنا هستند و فقدان يكى از آنها، موسيقى را از غنا بودن خارج مىكند.
اگر موسيقى بدون كلامى نيز بستر و زمينه غنا قرار گيرد، به تبعيت غنا مشمول احكام آن مىشود و حكم خريد و فروش سازهايى كه براى غنا خريد و فروش مىشوند و نيز بردگان و بندگان و كنيزانى كه براى اجراى غنا خريد و فروش مىشوند تابع حكم غناست.
بنابراين ملاحظه مىشود كه آنچه غنا ناميده مىشود، بخش بسيار كوچكى از يك بخش از بخشهاى مختلف و متنوع موسيقى است و به عبارت ديگر هر غنايى موسيقى است اما هر موسيقيى غنا نيست.
ه. ملاكها: شرط اصلى حرمت غنا مورد چهارم آن است. اين شرط در هر چيز از جمله اشعار و افسانههاى بيفايده و سخنان بيهوده مىتواند وجود داشته باشد و اختصاصى به غنا ندارد. حكم همه اينها حرمت و اجراى آنها و دل سپردن به آنها گناه است، چنان كه هر چيز كه انسان را از حقيقتگرايى، حقجويى، شناخت حق و حقيقت و مسائل مهم زندگى دنيا و آخرت بازدارد و مايه استهزا به آيات الهى و درافتادن با پيامهاى آسمانى شود، مانع خوشبختى و سعادت انسانهاست و از گناهان كبيره به شمار مىرود چنان كه در دوران رسالت با ابزار شعر هجوآميز چنين مىكردند.
با توجه به اين امر مشخص مىشود كه هر نوع موسيقى در اسلام فى نفسه (به خودى خود و بدون توجه به چيزى ديگر) حرام نيست بلكه حرمت آن لغيره (به خاطر چيزى ديگر) است از آميخته شدن آن به لغو، لهوالحديث و قول زور كه همه مرتبط با كلاماند. كلامهايى داراى مضامينى مانند مدح حاكمان و زورمداران، تملق و چاپلوسى، غمها و شاديهاى بىارزش، عشقهاى پست، دعوت به بيخيالى و دنياگريزى، هجو، ناسزا، دروغ، توهين، سخنان ركيك و... .
با آنچه تاكنون گفته شد ملاحظه مىشود كه به خلاف نظر مؤلف: اولا، كاركردهاى نوازندگى و خوانندگى، تنها شامل ايجاد شادى و اندوه نمىشود بلكه شادى و اندوه تنها جزء بسيار كوچكى از كاركردهاى موسيقىاند.
ثانيا، با وجود اطلاق در لفظ روايات، آنها اطلاق زمانى و مكانى و مصداقى ندارند بلكه ناظر به آن چيزى مىشوند كه آن زمان در دربارهاى حاكمان عرب و سلاطين ايرانى و خانههاى اعراب جاهلى و مالداران اهل عيش و عشرت يا محلهاى خوشگذرانى و بادهگسارى يا در مجالس نوحهخوانيهاى دروغ براى درگذشتگان به اجرا درمىآمدهاند. اينها همان چيزهايى هستند كه امروزه به ترانههاى كوچهبازارى، مبتذل و موسيقى مطربى شهرت دارند و اهل موسيقى براى آنها اهميتى قائل نيستند و گوش دل به آنها نمىسپارند.
علاوه بر اين، روايات، مستند به آياتاند و در واقع حاوى ملاك براى حكم حرمتاند و آنچه اطلاق دارد اين حكم است براساس آن ملاكها.
ثالثا، حكم حرمت شامل كسى مىشود كه بخواهد به غنا دل بسپارد و از آن تأثير بپذيرد و نه در مورد كسى كه مثلا قصد پژوهش در اينگونه موسيقى دارد. همانگونه كه وجوب سجده براى قارى آيات سجده در قرآن وقتى است كه وى قصد تلاوت قرآن را به عنوان تلاوت و كارى عبادى داشته باشد نه وقتى كه مثلا قصد وى پژوهش در آياتى است كه درباره سجده آمدهاند.
رابعا، با توجه به آنچه گفته شد، قدر متيقن آنچه مىتوان حكم حرمت براى آن صادر كرد، همان غناست با تعريف و شناختى كه از آن حاصل شد. بنابراين انواع ديگر موسيقى حكم كلى اباحه را دارند و احتياط در دين آن است كه پا از ادله ظاهره پيشتر نگذاريم و در هر مورد كه يقين به حرمت نداريم و حرمت چيزى محل اشكال است، حكم كلى و عام حليت و اباحه را حفظ كنيم.
از اين روست كه مىبينيم فقهاى امروز را كه به دشوارى مىتوانند تصور كنند كه شنيدن اصواتى مانند سرودهاى ملى، ميهنى و انقلابى، مارشهاى نظامى، موسيقى فيلمهاى مذهبى و حماسى و آثارى مانند سنفونيهاى پنجم و نهم بتهوون (به ويژه موومانهاى اول و آخر آنها) حرام باشد.
و. اجراى موسيقايى قرآن: حكم خواندن قرآن به طرز ترانه و تصنيف يا به هر نحو كه مرتبط با موسيقى آوازى شود مستلزم توجه به نكاتى چند است كه در اينجا مجال آن نيست. تنها به نكتهاى اشاره مىشود و آن اين كه قرآن مجموعهاى است از داستان و مثل؛ حكم عبادى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى؛ الهيات و حكمت نظرى و فلسفه؛ موعظه و پند و اخلاق؛ دعا و نيايش؛ وعده و تهديد و هشدار؛ اطلاعات علمى و تاريخى و از اين دست نيازهاى متنوع زندگى بشر. حال اگر قصد موسيقيدان به موسيقى درآوردن آيات و سورههاى قرآن باشد، متوجه مىشود كه هر مقوله از مقولههايى كه برشمرده شد، قالبى كاملا متمايز با ديگرى مىطلبد تا محتواى كلام با موسيقى سازگار باشد، ضمن اين كه موسيقى بايد تأثير پيام را بيشتر كند نه اين كه پيام تحت تأثير موسيقى قرار گيرد.
آنچه درباره به حزن خواندن قرآن در روايات آمده، بيان احكامى است كه درباره برخى آيات قرآن مصداق دارند كه مشتمل بر موعظه و پند، احوال قيامت، بيان مسائل احساسى و رابطه دوستانه ميان خدا و انسان، رحمت و بخشايش خداوند، ضعف انسان و از اين قبيلاند و گرنه به حزن خواندن آيات جهاد و قتال يا زكات يا تهديد يا نقل قول كفار و از اين دست با طبع سليم سازگار نيست.
لَمعه دهم: در بيان ذكر است
بدان كه ذكر در لغت ياد كردن است، و ياد كردن خدا انواع دارد: يكى: ياد خداست در هنگام معصيتى كه خواهد مرتكب آن شود و خدا را به ياد آورد و براى خدا ترك آن نمايد.
دويم: ياد خداست در وقت طاعات، كه خدا را به ياد آورد و به سبب آن، مشقت طاعت بر او آسان شود و به جا آورد.
سيم: ياد خداست در هنگام رفاهيت و نعمت، كه وفور نعمت، او را از ياد خدا فراموش نكند و شكر آن نعمت را به جا آورد.
چهارم: ياد خداست در هنگام بلا و محنت، كه در آن حالت به خدا تضرع نمايد و بر آن بلا صبر كند.
پنجم: ذكر الهى است به دل كه تفكر در صفات كماليه الهى و در آلا(8) و نَعماى(9) او بكند. و تفكر در دين حق و معانى قرآن و احاديث رسول و اهل بيت عليهمالسلام، و تفكر در امور آخرت و مكارم اخلاق و عيوب نفس و ساير امورى كه خدا فرموده است اينها همه ذكر الهى است.
ششم: ذكر به زبان است. و آن انواع دارد مثل مذاكره علوم حق و آيات و اخبار و درس گفتن آنها، و ذكر آنچه سابقا مذكور شد، و فضايل اهل بيت را را بيان كردن، و قرآن خواندن، و دعا خواندن، و اسماى الهى كه از شارع مُتَلقى(10) شده است مداومت نمودن. اما بايد كه به آدابى باشد كه پسنديده شارع است، و به عنوان بدعت نباشد، و دل، آگاه باشد از آنچه بر زبان جارى مىگردد.
و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه اطاعت خدا مىكند ياد خدا بسيار كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش كم باشد؛ و هركه معصيت خدا مىكند خدا را فراموش كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش بسيار باشد.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: دشوارترين اعمال سه چيز است: انصاف دادن براى مردم از نفس خود، كه از براى مردم از نفس خود نپسندى مگر چيزى را كه براى نفس خود از مردم مىپسندى؛ و با برادران مؤمن مواسات نمودن(11) در مال، و برادرانه در ميان خود و ايشان قسمت نمودن؛ و ذكر خدا بر همه حال كردن، نه سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر گفتن و بس. بلكه وقتى كه چيزى بر تو وارد شود كه خدا فرموده باشد، به جا آورى، و اگر چيزى بر تو وارد شود كه خدا نهى فرموده باشد، ترك نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم مرا در هنگام غضب خود ياد كن تا تو را ياد كنم در هنگام غضب خود.
و حضرت امام موسى عليهالسلام فرمود كه: هيچ چيز شيطان را و لشكر او را مجروح و خسته نمىكند مثل زيارت برادران مؤمن از براى خدا. و به درستى كه دو مؤمن كه با يكديگر ملاقات مىكنند و خدا را ياد مىنمايند و بعد از آن فضايل ما اهل بيت را ياد مىكنند، گوشتهاى روى شيطان تمام مىريزد، و از بسيارى المى كه به او مىرسد به فرياد مىآيد، كه ملائكه آسمانها و خازنان بهشت حال او را مىيابند و بر او لعنت مىكنند، و هيچ ملك مقربى نمىماند مگر آن كه او را لعنت مىكند. پس بر زمين مىافتد وامانده و رانده.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: صبر دو صبر است: يكى در هنگام مصيبت، و آن نيكو و جميل است؛ و بهتر از آن صبر بر ترك چيزهايى است كه خدا حرام گردانيده است. و ذكر خدا دو ذكر است: يكى ذكر در هنگام مصيبت؛ و بهتر از آن ياد خداست در وقتى كه حرامى رو دهد كه مانع از آن گردد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر قومى كه در مجلسى مجتمع شوند و خدا را ياد نكنند آن مجلس در قيامت با عث حسرت ايشان خواهد بود. پس فرمود كه: ياد ما از جمله ذكر خداست، و ياد دشمنان ما از جمله ياد شيطان است.
و در حديث ديگر فرمود كه: صاعقه نمىرسد به كسى كه ذكر خدا كند. پرسيدند كه:
ذاكر كيست؟ فرمود كه: كسى كه صد آيه از قرآن بخواند.
1- حدى: سرود و آوازى كه ساربانان عرب مىخوانند كه شتر تندتر رود - حدى. |
پس چون حقيقت ذكر معلوم شد، بدان كه دو نوع ذكر در ميان صوفيه شايع گرديده كه هر دو بدعت است، و بهترين عبادات مىدانند و خلاصه اوقات عمر خود را در آنها ضايع مىكنند و مردم را گمراه مىگردانند.
اول: ذكر جَلى(1). و آن مشتمل بر چند چيز است:
اول آن كه: اين نحو عبادت از شارع مُتَلقى(2) نشده است و در آيات و اخبار كيفيت ذكر برخلاف اين وارد شده است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه: أدعوا ربكم تضرعا و خفيه انه لا يحب المعتدين(3). يعنى: بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى، به درستى كه حق تعالى دوست نمىدارد آنان را كه از حد اعتدال بيرون مىروند. و جاى ديگر مىفرمايد كه: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال، و لا تكن من الغافلين(4). كه ترجمهاش اين است كه: ياد كن پروردگار خود را در خاطر خود از روى زارى و ترس، و پستتر از بلند گفتن، در اول روز و آخر روز، و مباش از جمله غافلان.
و نقل كردهاند كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيد كه جمعى فرياد برآوردهاند به تكبير و تهليل(5). ايشان را منع بليغ(6) نمود و فرمود كه: به درستى كه ندا نمىكنيد كسى را كه نشنود يا دور باشد.
و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام كه: حضرت موسى از خداوند خود سؤال نمود كه: اى پروردگار من! تو نزديكى به من به روش نزديكان با تو راز بگويم، يا دورى كه چون تو را خوانم بلند بخوانم؟ خطاب رسيد كه: من همنشين آن كسىام كه مرا ياد مىكند. يعنى فرياد در كار نيست.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: شيعه ما جماعتىاند كه در خلوت و پنهان خدا را بسيار ياد مىكنند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: هركه مرا آهسته و پنهان ياد نمايد من او را علانيه(7) ياد كنم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه خدا را در پنهانى ياد كند، پس خدا را زياد ياد كرده است. به درستى كه منافقان خدا را آشكارا ذكر مىكردند و در پنهان ذكر نمىكردند. خدا در وصف ايشان فرمود كه: به رياى مردم كار مىكنند، و ياد خدا نمىكنند مگر اندكى.(8) و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: ذكرى كه آدمى در خاطر خود بكند ثواب آن را بغير از خدا كسى نمىداند از بزرگوارى آن ذكر.
پس، از اين آيات و احاديث معلوم شد كه به اين نحو فرياد كردن و خدا را ذكر كردن، در شرع پسنديده نيست. و در تعريف بدعت دانستى كه اين قسم امور كه از شارع وارد نشده است خوب دانستن و به عنوان عبادت كردن بدعت است.
دويم آن كه: تحريرها و غنا مىكنند و ذكر را به تصنيفها(9) برمىگردانند و در ميان آن، اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه مىخوانند. و اين به اجماع علماى ما حرام است چنانچه دانستى در باب غنا. قطع نظر از اعمال شنيعه كه در ضمن آن مىكنند از دست بر دست زدن به نغمه و اصول(10). و خدا كفار را در قرآن به آن مذمت فرموده است.(11) و رقص كردن كه شرعا مذموم است و عقل همه كس حكم به قباحت آن مىكند.(12)
1- ذكر جلى: ذكر گفتن با صداى بلند. |
سيم آن كه: اين اعمال را در مساجد مىكنند، و شعر خواندن در مسجد مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر بشنويد كه كسى در مسجد شعر مىخواند، بگوييد به او كه: خدا دهنت را بشكند. مسجد را براى قرآن خواندن ساختهاند. و ايضا نهى كردهاند از آواز بلند كردن در مسجد. و اكثر ايشان اين اعمال را در شب و روز جمعه واقع مىسازند. و شعر خواندن در شب جمعه مطلقا مكروه است، و در روز جمعه نيز مكروه است. چنانچه در حديث صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در روز جمعه يك بيت شعر بخواند، نصيب و بهره او از ثواب آن روز همان بيت خواهد بود.
و چون به ايشان مىگويى كه اين اعمال بدعت و تشريع(1) است، جواب مىگويند كه: ما را از اين، قرب ديگر حاصل مىشود. و فريادها مىكنند و مانند حيوانات كف مىكنند. و اين را در نظر عوامكالانعام(2) از كمالات خود مىنمايند.
و در باب قرب، پيشتر معلوم شد كه اين چيزهايى است كه ما به وهم خود يابيم. و راه قرب منحصر است در راه متابعت شرع.
و آن حركاتى كه از ايشان صادر مىشود و حال(3)اش نام مىكنند بر چند قسم است:
يك قسم آن است كه خيالات باطله در نفس ايشان از عشق مَجاز(4) هست. اين صداهاى خوش را كه شنيدند، آن معنى طغيان مىكند و باعث اضطراب ايشان مىشود. و آن خصوصيتى به ايشان ندارد؛ در مجلس شراب و ساز و تنبك هم آن شور و وجد و رقص مىباشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه از آباى طاهرين خود صلواتالله عليهم روايت فرمود كه: شيطان به نزد انبيا مىآمد از زمان آدم تا هنگامى كه حضرت عيسى مبعوث شدند، و با ايشان سخن مىگفت و سؤالها از ايشان مىكرد. و به حضرت يحيى زياده از پيغمبران ديگر انس داشت. روزى حضرت يحيى به او فرمود كه: اى ابومره(5) مرا به تو حاجتى است. گفت كه: قدر تو از آن عظيمتر است كه حاجت تو را رد توان نمود. آنچه خواهى سؤال نما كه به آنچه فرمايى مخالفت نخواهم كرد. حضرت فرمود كه: مىخواهم كه دامها و تلههاى خود را كه بنىآدم را به آن صيد مىنمايى به من نمايى.
آن ملعون قبول كرد و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح روز ديگر شد حضرت يحيى در خانه نشست و منتظر او بود. ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ظاهر شد؛ رويش مانند روى ميمون و بدنش مثل بدن خوك، و طول چشمهايش در طول رويش، و همچنين دهانش در طول رويش، و ذَقَن(6) ندارد و ريش ندارد و چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در دوش او رُسته، پىپايش(7) در پيش و انگشتان پايش در عقب، و قبايى(8)پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته، و بر آن كمربند رشتههايى به الوان مختلف آويخته بعضى سرخ و بعضى زرد و بعضى سبز، و به هر رنگى رشتهاى در آن ميان هست. و زنگ بزرگى در دست دارد، و خوُدى(9) بر سر نهاده، و بر آن خوُد قلابى آويخته.
چون حضرت او را با اين هيئت مشاهده فرمودند، پرسيدند كه: اين كمربند چيست كه در ميان دارى؟ گفت: اين گبرى و مجوسيت(10) است كه من پيدا كردهام و براى مردم زينت دادهام. فرمود كه: اين رشتههاى الوان چيست؟ گفت: اين اصناف زنان است كه مردان را به الوان مختلفه و رنگآميزيهاى خود مىربايند.
1- تشريع: شريعت آوردن - آيين نهادن - دينسازى. |
فرمود كه: اين زنگ چيست كه در دست دارى؟ گفت: اين مجموعهاى است كه همه لذتها در اينجاست، از طنبور(1) و بربط(2) و طبل و نى و سُرنا(3) و غير اينها. و چون جمعى به شراب خوردن مشغول شدند و لذتى نمىيابند از آن، من اين جَرس(4) را به حركت درمىآورم و مشغول خوانندگى و ساز مىشوند. پس چون صداى آن را شنيدند، از طرب و شوق از جا به در مىآيند و يكى رقص مىكند و ديگرى به انگشتان صدا مىكند و ديگرى جامه بر تن مىدرد.
پس حضرت فرمود كه: چه چيز بيشتر موجب سرور و روشنى چشم تو مىگردد؟
گفت: زنان؛ كه ايشان تلهها و دامهاى مناند، و چون نفرينها و لعنتهاى صالحان بر من جمع مىشود به نزد زنان مىروم و از ايشان دلخوش مىشوم. حضرت فرمود كه: اين خود چيست كه بر سر توست؟ گفت: به اين، خود را از نفرينهاى صالحان حفظ مىكنم. فرمود كه: اين قلاب چيست كه بر آن آويخته است؟ گفت: به اين دلهاى صالحان را مىگردانم و به سوى خود مىكشم.
فرمود كه: هرگز به من يك ساعت ظفر(5) يافتهاى؟ گفت: نه؛ وليكن در تو يك خصلت مىبينم كه مرا خوش مىآيد. فرمود كه: كدام است؟ گفت: اندكى بيشتر چيزى مىخورى در هنگام افطار، و اين موجب سنگينى تو مىشود و ديرتر به عبادت برمىخيزى.
حضرت يحيى فرمود كه: با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم تا خدا را ملاقات نمايم. شيطان گفت: من نيز عهد كردم كه هيچ مسلمانى(6) را ديگر نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم.
پس بيرون رفت و ديگر به خدمت حضرت نيامد.
و يك قسم ديگر آن است كه: از باب مكر و فريب و ساختگى است چنانچه بسيار ديدهايم كه اگر در آن حالت بر كنار بامى باشند در هنگام اضطراب و شور، خود را به طرف ديگر مىاندازند و آثار اختيار در افعال ايشان ظاهر است.
و يك قسم ديگر: مرضى است كه به اعتبار ترك حيوانى(7) و ضبط نفس(8) در ذكر خفى و ساير بدعتهاى ايشان كه موجب ضعف قلب و دِماغ(9) و مولد مواد سَوداويه(10) است حاصل مىشود كه به اندك صداى خوشى، يا صداى موحشى(11)، يا زيادتى فرحى، يا زيادتى حزنى مدهوش مىشوند و بيتابانه حركات از ايشان صادر مىشود، و آن به اعتبار مرضى است كه در بدن ايشان حاصل مىشود، و آن را به تنقيه و جُلاب(12) و ترك آن بدعتها و خوردن دواهاى مقوى علاج مىبايد كرد. و در زنان، جمعى كه به اعتبار بيماريها مزاجشان ضعيف مىشود اين حالات مىباشد. اما فرقى كه هست آن است كه آنها كمال نمىدانند و معالجه مىكنند، و اينها كمال مىدانند و سعى در زيادتيش مىكنند.
و يك قسم ديگر آن است كه: مبدأش(13) اختيارى ايشان است و آخر بىاختيار مىشوند. به سبب آن كه گريه را در آدمى براى اين مقرر كردهاند كه اگر حزنى يا شوقى در آدمى زيادتى كند به آن دفع كنند، چنانچه عباد(14) در مقام مناجات و راز گفتن با قاضىالحاجات(15) اين طريقه دارند، و گاه هست كه شورى و شوقى دارند كه از اول شب تا صباح زارى مىكنند و هيچ اين حالات ايشان را رو نمىدهد زيرا چون به راه بندگى درست رفتهاند شيطان بر ايشان دست ندارد. و از ائمه ما صلواتالله عليهم اين طريقه را نقل كردهاند. و اما اين جماعت مىگويند كه: گريه كار پيرزنان است و كمال نيست و خود را از گريه منع مىكنند و خود را به دست شوق و خيالات مىدهند تا بيهوش مىشوند و حركات از ايشان صادر مىشود. و آخر علاجش را به گريه مىكنند و اگر اول خود را به گريه دهند به آنجا منتهى نمىشود.
1- طنبور: تنبور - سازى شبيه سهتار با دستهاى دراز و كاسهاى كوچك. |
چنانچه كلينى و ابن بابويه به سند معتبر از جابر(1) روايت كردهاند كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام عرض نمودم كه: جمعى هستند كه هرگاه چيزى از قرآن را ياد كردند يا كسى بر ايشان خواندند بيهوش مىشوند، و چنين مىنمايد كه اگر كسى دست و پاى ايشان را ببُرد با خبر نمىشوند. حضرت فرمود كه: سبحانالله! اين از شيطان است. خدا ايشان را به اين امر نفرموده است. چيزى كه به آن مأمور شدهاند و به كار ايشان مىآيد نرمى و رقت(2) و گريه و ترس است.
اى عزيز! شاهدى براى بدعت بودن اين اطوار(3) از اين بهتر نيست كه يك كس از شيعه و سنى و صوفى و غير صوفى نقل نكرده است كه حضرت رسالت پناه و ائمه معصومين صلواتالله عليهم و اصحاب كرام ايشان و راويان اخبار ايشان و علماى ملت(4) ايشان هرگز مطربى داشتهاند و براى ايشان زمزمه مىكرده است، يا حلقه ذكرى منعقد مىساختهاند، يا اصحاب خود را به آن امر مىكردهاند. و اگر اين عبادت چنين اهتمام در شأن آن مىبود، چرا ايشان به اصحاب خود نمىفرمودند؟ بله؛ بدعتها شيرين مىباشد و عبادتها بر نفس گران.
نمىبينى كه اگر پنجاه فاضل عادل بگويند كه: متواتر است كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرموده است كه: هركه در شب جمعه نماز جعفر بگزارد گناهانش آمرزيده مىشود و فضايل نامتناهى دارد، از دههزار كس يك كس به آن رغبت نمىكند. و اگر به بقعهاى(5) بگذرند كه چند جِلف(6) فرياد كنند كه: يا رب من! يا رب من! در حلقه ايشان داخل مىشوند و به رغبت تمام، و تا صباح برمىجهند. تو خود با نفس خود انديشه نمىكنى كه كدام روز نفس تو چنين راغب به خيرات بود، و چرا در يك امر خير ديگر اين اهتمام را ندارد؟
از انصاف مگذر. هرگاه از اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم قريب به هزار حديث در دعاها و اعمال شب جمعه و روز جمعه وارد شده باشد - چنانچه ابن طاووس عليهالرحمه كتابى در خصوص اين مطلب نوشته است - و در آن دعاها و اعمال، چندين هزار راه قرب و بندگى تعليم تو كرده باشد و تو به هيچ يك نظر نكنى و تمام آن شب و روز را در چيزى صرف نمايى كه تمام علماى عصر گويند كه حرام است، و خود اعتراف داشته باشى كه خدا نفرموده است، در روز قيامت چه عذر خواهى گفت و به چه حجت اميد ثواب خواهى داشت؟ و در هنگامى كه مىروى تعقيب نماز بخوانى، چون اصل تعقيب، سنت است چند بدعت به آن ضم(7) مىكنى كه مبادا از تو سنت خالص به عمل آيد، و نعوذبالله مستحق ثواب شوى. زيرا كه با آن كه به بركت اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم قريب به صدهزار بيت(8) از مناجات و دعا و تعقيب و اذكار و اوراد منقول است، همه را ترك مىكنى و اوراد فَتحيه(9) كه چند سنى جمع كردهاند مىخوانى، كه به حسب معنى رتبه ندارد، و به حسب عربيت و اعراب، اكثرش غلط است. آخر اين چند جاهل سنى مناجات و ذكر را به از پيشوايان دين و برگزيدگان ربالعالمين و افصح فصحاى(10) روى زمين مىدانند؟ پيغمبران آرزو مىكردند كه تابع ايشان باشند و داخل شيعه ايشان باشند؛ تو را ننگ مىآيد كه پيروى ايشان كنى، و باز آن اوراد را در اين نغمه و آهنگ مىخوانى كه شايد غنا به عمل آيد، و از گناه خالى نباشد.
و منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد و گفت: دعايى اختراع(11) كردهام. حضرت فرمود كه: اختراع خود را بگذار؛ آنچه مىگوييم بخوان.
دويم ذكر خفى(12) است.
و ذكر خفى به آن معانى كه سابقا مذكور شد خوب است و بهترين عبادتهاست كه دل آدمى پيوسته به ياد خدا باشد به تفصيلى كه گذشت. اما آن نحو خاصى كه ايشان اختراع كردهاند هيئت مخصوصى است و چنين هيئتى را تا به سند معتبرى از شارع نرسيده باشد به عنوان عبادت كردن، بدعت است چنانچه در تعريف بدعت دانستى. و در هيچ حديثى از احاديث شيعه آن هيئت وارد نشده است و در كتب حديث سنيان نيز نديدهايم. و ايشان نقل مىكنند كه اين را معروف كرخى(13) از حضرت امام رضا عليهالسلام روايت كرده است. و اين به چندين وجه باطل است:
اول آن كه: معروف كرخى معلوم نيست كه به خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام رسيده باشد. و اين كه مىگويند دربان حضرت بوده است البته غلط مىبايد باشد زيرا كه جميع خدمتكاران و ملازمان آن حضرت را از سنى و شيعه در كتابهاى رجال ما ضبط كردهاند و سنيان متعصبى كه به خدمت آن حضرت تردد
1- جابر: همان جابر بن يزيد جعفى است كه ذكر وى پيش از اين گذشت. |
داشتهاند و روايت حديث مىكردهاند، نامشان را ذكر كردهاند. اگر اين مرد دربان آن حضرت مىبود، البته نقل مىكردند.
دويم آن كه: پير طريقت(1) او را در تذكرهها(2) داوود طائى(3) نقل كردهاند، و احوال او معلوم است كه از متعصبين اهل سنت بوده است و هرگز توسلى به خدمت ائمه نداشته است.
سيم آن كه: سندى كه به اعتماد ايشان به او منتهى مىشود در اين باب، جمعى در آن سند هستند كه اگر قبايح اعتقادات و اعمال آنها را ذكر كنيم مناسب نيست. مانند سيد محمد نوربخش كه معلوم است از كتب صوفيه كه دعوى كرد كه من مهدى صاحبالزمانم. و گفت:
اتفاق اهل دل بر اين شده است. و غير او از جماعتى كه هميشه به تعصبات و بدعتها معروفاند.
چهارم آن كه: آنچه از مشايخ ايشان شنيدهايم انواع مختلفه دارد ذكر خفى، كه هر طايفه به يك نحوى آن را از پيران خود اخذ كردهاند، و اگر منقول باشد يكى از آنها منقول خواهد بود.
پنجم آن كه: اين چنين عبادتى را كه شما بهترين اعمال مىدانيد و مىگوييد بيش از نماز از آن قرب حاصل مىشود، ائمه عليهمالسلام چرا ضِنت(4) مىكردند و به همين معروف كرخى مىگفتند و به يك كس ديگر از اصحاب نمىگفتند؟ و اگر مىگوييد كه ديگران قابل نبودند، هرگاه در ميان صدهزار كس از اصحاب حضرت امام رضا عليهالسلام همين يك معروف قابل بود و بزرگان اصحاب قابل نبودند، پس شما چرا به هر لرى تعليم مىنماييد؟
ششم آن كه: هرگاه چنين سرى را معروف قابل بود و سلمان و ابوذر قابل نبودند، پس، از ايشان بهتر خواهد بود. پس بايست كه به ازاى پانصد حديث - بلكه هزار حديث - كه در شأن سلمان وارد شده است، دو حديث هم در شأن معروف وارد مىشد و يك كس، او را از خواص آن حضرت مىشمرد.
هفتم آن كه: بر تقديرى كه اين وارد شده باشد، به يك حديث مجهولى(5) خواهد بود؛ و شرط ديندارى نيست كه عملى چند كه متواتر باشد از ائمه، ترك كنند و مرتكب عملى شوند كه مجهولى چند روايت كرده باشند.
و ما در اين باب به همين اكتفا مىكنيم كه تطويل سخن موجب ملال است.
و اگر كسى خود را از غرضهاى نفسانى و وسوسههاى شيطانى و محبت جاه و اعتبار اين دنياى فانى مصفا گرداند و به ديده انصاف نظر نمايد، آنچه در اين ده لمعه بر وجه اختصار بيان شد، براى هدايت او كافى است. و اگر پاى تعصب و عناد و لجاجت به ميان آيد، زياده از اين هم فايده نمىدهد. چه، ظاهر است كه اين مطلب را واضحتر از حقيت مذهب تشيع نمىتوان كرد، و اكثر مسلمانان به سبب عناد و تعصب از ديدن حقيت آن كورند و از راه تسنن به جهنم مىروند، و چندين برابر مسلمانان، ارباب مذاهب باطله هستند كه به جهنم مىروند به كفر و عناد. و اگر شيطان تو را فريب دهد كه اكثر عالم به اين راه مىروند و رفتهاند اين دليل بطلان است نه حقيت.
چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه مىفرمايد كه: وحشت مگيريد از راه هدايت به سبب كمى اهلش كه پيوسته اهل باطل بسيار بودهاند و اهل حق اندكى بودهاند.
و حق تعالى در اكثر قرآن، قليل را مدح فرموده است و كثير را مذمت فرموده است.
و حق تعالى شاهد است - و كفى بالله شهيدا(6) - كه اين ذره حقير را با هيچ يك از سالكان آن طريق عداوت دنيوى نبوده و نيست، و از راه اعتبارات فانى(7) مشاركتى در ميان ما و ايشان نيست، و در نوشتن اين امور و بيان اين معانى بغير رضاى جناب سبحانى غرضى نيست. و چون(8) غرض دنيوى منظور تواند بود در مخالفت اكثر خواص و عوام؟
از فضل كريم لايزال چنين اميدوارم كه به اين مواعظ وافيه(9) و نصايح شافيه(10)، بسيارى از سالكان مسالك جهالت را هدايت فرمايد و ما و ايشان و جميع مؤمنين را به درجات سعادات و كمالات فايز گرداند. انه على كل شىء قدير(11).
1- پير طريقت: مرشد - شيخ. |
در فضيلت مسجد و تصدق و انواع آن
يا أباذر طوبى لأصحاب الألويه يوم القيامه، يحملونها فيسبقون الناس. ألا و هم السابقون الى المساجد بالأسحار و غير الأسحار.
يا أباذر الصلوه عماد الدين؛ و اللسان أكبر. و الصدقه تمحوا الخطيئه؛ و اللسان أكبر.
اى ابوذر خوشا حال صاحبان لواها و علمها در روز قيامت، كه آن علمها را برخواهند داشت و بر مردمان پيشى خواهند گرفت. به درستى كه ايشان جماعتىاند كه سبقت مىگيرند در دنيا به رفتن مسجدها در سحرها و غير سحرها.
اى ابوذر نماز ستون دين است، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه از زبان صادر مىشود از عقايد حق و شهادتين و ذكر خدا، بزرگتر است از نماز، و اين اشاره است به آنچه حق تعالى فرموده است كه: اين الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله أكبر(1) - كه به تفسير بعضى از مفسرين مراد اين است كه: نماز نهى و منع مىنمايد از گناهان و بديها، و ياد خدا بزرگتر از نماز است) و تصدق كردن محو مىنمايد گناهان را، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه به زبان صادر مىشود از امر به خيرات و مَبَرات(2) و بيان علوم و حقايق، بزرگتر از تصدق است و فوايدش بيشتر است).
بدان كه مساجد را حق تعالى خانه خود خوانده است و چون خداوند عالميان را مكان نمىباشد جاهايى را كه محل قرب و رحمت و خانه خود مقرر فرموده، آنها را خانه خود فرموده است. چنانچه اگر كسى از مخلوق توقع احسانى دارد به خانه او مىرود، پس در مساجد، رحمت و فيض سبحانى زياده از جاهاى ديگر مىباشد. و در نمازهاى واجب چون از ريا دورتر است مبالغه در واقع ساختن آنها در مساجد بيشتر است چنانچه در زكات واجب به علانيه دادن آن بهتر است زيرا كه در حق واجب و دين لازم را ادا نمودن ريا نمىباشد، و در نماز سنت(3) و تصدق سنت ظاهر اكثر احاديث آن است كه مخفى كردن بهتر باشد. چنانچه از بعضى احاديث ظاهر مىشود كه نماز نافله را در خانه كردن بهتر است.
و از اين حديث و از بعضى احاديث ديگر ظاهر مىشود كه نافله شب، بلكه جميع نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد. و ممكن است كه خصوص نماز شب را در مسجد كردن بهتر باشد چون بسيار كسى مطلع بر آن نمىشود، يا آن كه نسبت به كسى كه از ريا ايمن باشد تمام نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد، و اگر از ريا ايمن نباشد در خانه كردن بهتر باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله از جبرئيل پرسيدند كه: كدام يك از بقعههاى زمين محبوبتر است نزد خداوند عالميان؟ فرمود كه: مسجدها. و محبوبترين اهل مسجدها به سوى خدا آن كسى است كه پيش از ديگران داخل شود و بعد از ديگران بيرون رود.
و منقول است كه در تورات نوشته است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: به درستى كه خانههاى من در زمين مسجدهاست. پس خوشا حال بندهاى كه در خانه خود طهارت(4) بگيرد و مرا در خانه من زيارت كند. به درستى كه بر زيارت كرده شده البته لازم است كه گرامى دارد زيارت كننده خود را. البته بشارت ده كسانى را كه در تاريكى شب به سوى مسجدها مىآيند، كه در روز قيامت ايشان را نور ساطع(5) خواهد بود.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بر شما باد به درآمدن در مسجدها. به درستى كه آنها خانههاى حق تعالى است در زمين، و كسى كه با طهارت به مسجدها درآيد خدا او را از گناهان پاك گرداند و او را از زيارت كنندگان خود بنويسد. پس بسيار در مساجد نماز و دعا بكنيد، و در مسجدها در جاهاى مختلف نماز كنيد كه هر بقعه در روز قيامت براى نماز گزارنده شهادت مىدهد.
1- بخشى از آيه 45 سوره عنكبوت (29). |
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه قرآن سخن او، و مسجد خانه او باشد خدا در بهشت براى او خانهاى بنا كند.
و فرمود كه: چون حق تعالى جماعتى را مىبيند كه گناهان بسيار مىكنند، و سه نفر از مؤمنان در ميان ايشان هست، ايشان را ندا مىكند كه: اى گروهى كه معصيت من بسيار مىكنيد! اگر نه در ميان شما جمعى از مؤمنان بودند كه به مال حلال من با يگديگر مهربانى مىكنند، و زمين من و مسجدهاى مرا به نماز خود معمور مىگردانند، و در سحرها استغفار مىكنند از ترس من، هرآينه عذاب خود را به سوى شما مىفرستادم و پروا نمىكردم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: سه چيز در روز قيامت به خدا شكايت خواهند كرد: مسجد خرابى كه اهل آن مسجد در آن نماز نكنند؛ و عالمى كه در ميان جاهلان باشد و حرمت او ندارند؛ و مُصحَفى(1) كه غبار بر آن نشيند و آن را تلاوت نكنند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: نشستن در مسجد عبادت است مادامى كه غيبت مسلمانى نكنند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: همسايه مسجد نمازش مقبول نيست تا براى نماز واجب در مسجد حاضر نشود، در صورتى كه شغل(2) نداشته باشد و صحيح(3) باشد.
و به سند معتبر منقول است از فضل بَقباق(4) كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اى فضل نمىآيد به مسجد از هر قبيله مگر پيشرو آن قبيله، و از هر اهل بيتى مگر بزرگ و نجيب(5) ايشان. اى فضل برنمىگردد كسى كه به مسجد مىرود به كمتر از يكى از سه چيز: يا دعايى كه بكند و خدا به آن سبب او را داخل بهشت گرداند؛ يا دعايى بكند و به سبب آن بلايى از بلاهاى دنيا از او دفع شود؛ يا برادرى از براى خدا بگيرد.
و فرمود كه: هر كه برود به سوى مسجدى از مساجد، پاى خود را بر هر تر و خشكى كه بگذارد براى او تسبيح گويند تا زمين هفتم.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: نماز در بيتالمقدس با هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد جامع و بزرگ شهر با صد نماز برابر است؛ و نماز در مسجد قبيله و محله با بيست و پنج نماز برابر است؛ و نماز در مسجد بازار با دوازده نماز برابر است. و نماز در خانه به يك نماز محسوب است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: نماز در مسجدالحرام با صدهزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد پيغمبر در مدينه با دههزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد كوفه با هزار نماز برابر است.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هر كه مسجدى بنا كند خدا خانهاى در بهشت براى او بنا كند.
و حضرت صادق عليهالسلام از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: هركه مسجدى را جاروب كند حق تعالى ثوابت يك بنده آزاد كردن براى او بنويسد، و كسى كه از خاكروبه به در برد به قدر دارويى كه به چشم مىپاشند خدا دو بهره عظيم از رحمت به او كرامت فرمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسجدى را در روز پنجشنبه و شب جمعه جاروب كند و به قدر دارويى كه در چشم كشند خاكروبه به در برد حق تعالى گناهانش را بيامرزد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مسجدهاى خود را اجتناب فرماييد از خريدن و فروختن، و از داخل شدن ديوانگان و خردسالان، و فرياد زدن براى گمشده، و احكام جارى كردن و حد زدن، و صدا بلند كردن.
و فرمود كه: هركه آب دماغ از براى حرمت مسجد فرو برد و به مسجد نيندازد موجب دفع دردهاى او گردد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه در مسجدى از مساجد خدا چراغى برافروزد، پيوسته ملائكه و حاملان عرش براى او استغفار كنند تا روشنيى از آن چراغ در آن مسجد باشد.
و بدان كه احاديث بسيار در فضيلت تصدق كردن و انواع آن وارد شده است. در اين كتاب به ايراد چند حديث اكتفا مىنماييم:
حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: نيكى به پدر و مادر و خويشان، و تصدق نمودن بر فقيران، فقر را برطرف مىكند و عمر را زياده مىگرداند و هفتاد نوع از مرگ بد را دفع مىكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: يك حج بكنم دوستتر مىدارم از اين كه هفتاد بنده آزاد كنم. و اگر اهل يك خانه از مسلمانان را گرسنه ايشان را سير گردانم و عريان ايشان را بپوشانم و روى ايشان را از سؤال خلق(6) نگاه دارم دوستتر مىدارم از اين كه هفتاد حج بكنم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع نماييد بلاها را از خود به دعا، و روزى را به جانب خود فروآوريد و به تصدق. و به درستى كه تصدق از كام هفتصد شيطان بيرون مىآيد كه هر يك مانع آن مىشوند. و هيچ چيز بر شيطان گرانتر نيست از تصدق كردن بر مؤمن، و اول به دست خدا درمىآيد (يعنى قبول مىفرمايد) پيش از آن كه به دست سائل(7) درآيد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: زمين قيامت همه آتش است غير از سايه مؤمن، كه تصدق او بر سر او سايه مىافكند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مستحب است كه بيمار به دست خود به سائل چيزى بدهد و از او دعا طلب نمايد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بامداد تصدق نماييد كه بلا از آن درنمىگذرد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: يهودى بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله گذشت و گفت: السام عليك يعنى: مرگ بر تو باد. حضرت در جواب فرمود كه: بر تو باد.(8) صحابه گفتند كه: بر تو سلام به مرگ كرد و مرگ از براى تو طلبيد. فرمود كه: من نيز همان را بر او رد كردم، و امروز مارى پشت سرش را خواهد گزيد و خواهد مرد. و آن يهودى هيزمكش بود. پس رفت به صحرا و پشته هيزمى جمع كرد و بر پشت بست و برگشت. چون بيامد، حضرت فرمود كه: اين پشته هيزم را بر زمين گذار. چون بگذاشت مارى در آن ميان ظاهر شد كه چوبىتر به دندان داشت. حضرت پرسيد كه: اى يهودى امروز چه كار كردى؟ گفت: بغير از اين كارى نكردم كه دو گرده نان داشتم، يكى را به سائل دادم و يكى را خوردم. حضرت فرمود كه: به همان تصدق، خدا آن بلا را از او دفع كرد كه چوب، دهان آن مار را گرفت. پس فرمود كه: صدقه دفع مىنمايد مرگهاى بد را از آدمى.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه خواهد از او دفع نمايد خداى نحوست روزى را، بايد كه در ابتداى آن روز افتتاح(9) نمايد به تصدقى. و هر كه خواهد نحوست شب از او زايل گردد، بايد كه در اول شب افتتاح نمايد به تصدق.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: تصدق پنهان آتش غضب خداوند عالميان را فرو مىنشاند.
و در حديث ديگر به عمار ساباطى(10) فرمود كه: اى عمار تصدق پنهان به از تصدق آشكار است، و همچنين عبادت پنهان بهتر از عبادت آشكار است.
و منقول است كه حضرت صادق صلواتالله عليه چون نماز خفتن(11) مىگزاشتند(12) و پارهاى از شب مىگذشت، انبانى(13) پر از نان و گوشت و زر(14) به دوش خود برمىگرفتند و به خانههاى فقراى مدينه مىگشتند و بر ايشان قسمت مىنمودند، و كسى آن حضرت را نمىشناخت. و چون حضرت از دنيا رحلت فرمود و آن خير از ايشان منقطع شد دانستند كه از آن حضرت بوده است.
و به سند معتبر منقول است از مُعلى بن خنيس كه شب تارى بارشى شده بود و حضرت صادق عليهالسلام از خانه بيرون آمدند و متوجه ظله بنىساعده(15) شدند و من آهسته از عقب حضرت روان شدم. و در اثناى راه چيزى از آن حضرت افتاد. فرمود كه: بسمالله!
خداوندا بر من برگردان. در اين حال من به نزديك آمدم و سلام كرد. فرمود كه: تويى معلى؟ گفتم: بلى فداى تو شوم! فرمود كه: به دست، تفحص نما و آنچه بيابى به من ده. چون دست ماليدم، ديدم كه نان بسيارى پراكنده شده است. آنچه مىيافتم به حضرت مىدادم.
ديدم كه انبان بزرگى پر از نان با آن حضرت هست كه من نمىتوانم برداشت. گفتم: فداى تو گردم! بده كه من بر سر گيرم. فرمود كه: من سزاوارترم به برداشتن از تو، وليكن با من بيا.
پس چون به ظله بنىساعده رسيديم، ديدم جماعتى خوابيدهاند و حضرت آهسته در زير بالين هر يك يك گرده يا دو گرده نان مىگذاشتند تا به همه رسانيدند و برگشتيم. پس عرض كردم كه: فداى تو گردم! اينها حق را مىشناسند و شيعهاند؟ فرمود كه: اگر شيعه بودند با ايشان مواسات مىكردم(16) در مال، كه مال خود را مساوى ميان خود و ايشان قسمت مىكردم حتى در نمك. و بدان كه خدا هيچ چيز را خلق نكرده است مگر آن كه خزينهدارى و حافظى براى آن مقرر فرموده است بغير از تصدق كه خدا خود آن را حفظ مىفرمايد. و پدرم هرگاه تصدق مىفرمود چيزى را، آن را در كف سائل مىگذاشت، پس برمىداشت و مىبوسيد و مىبوييد و باز در دست او مىگذاشت. به درستى كه تصدق شب فرو مىنشاند غضب پروردگار را و محو مىكند گناهان عظيم را و آسان مىگرداند حساب قيامت را، و تصدق روز مال و عمر را زياد مىكند. و به درستى كه حضرت عيسى بر كنار دريا گذشت و يك گرده نان از قوت خود را به آب انداخت. بعضى از حواريان گفتند: يا روحالله چرا چنين كردى؟ اين قوت تو بود. فرمود كه: چنين كردم كه جانوران دريا بخورند، و ثوابش نزد خدا عظيم است.
و در حديث ديگر فرمود كه: تصدق باعث اداى دين و زيادتى بركت مىشود.
و فرمود كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله سؤال نمودند كه: كدام تصدق بهتر است؟ فرمود كه: تصدق بر خويشى كه دشمنى كند.
و حضرت رسول فرمود كه: تصدق را ده برابر ثواب مىدهند، و قرض را هيجده برابر، و صله و احسان به برادران مؤمن را بيست برابر، و صله رحم و اعانت خويشان را بيست و چهار برابر.
و به سندهاى معتبر روايت كردهاند كه: حضرت على بنالحسين صلواتالله عليه انبان نان بر دوش مىگرفتند در شب، و به خانههاى فقرا مىرسانيدند، و در هنگام عطا فرمودن رو را مىپوشيدند كه آن حضرت را نشناسند.
و در بعضى روايات آن است كه صد خانه در مدينه بود كه در هر خانه جماعتى بسيار بودند كه معاش ايشان به تصدق شبهاى حضرت على بنالحسين مىگذشت و نمىدانستند.
چون حضرت به دار بقا رحلت فرمود آنها قطع شد. دانستند كه آن حضرت مىآوردهاند. و بسيار بود كه بر در خانهها مىايستادند و انتظار مىبردند و چون حضرت پيدا مىشدند، شادى مىكردند كه صاحب انبان آمد.
و در كتب سنى و شيعه روايت كردهاند كه: چون آن حضرت را غسل مىدادند بر كتف مبارك آن حضرت پينهها بود مانند پينهاى كه بر زانوى شتر مىباشد، از بسيارى بارهاى گران كه بر دوش خود به خانه فقرا مىبردند، و از براى فقرا و همسايگان در شبها آب مىكشيدند.
و منقول است كه: آن حضرت روزى كه روزه مىداشتند، مىفرمودند كه گوسفندى را مىكشتند و پارهپاره مىكردند و مىپختند. پس چون شام مىشد رو را بر آن ديگ مىداشتند و از بوى آن مَرَق(17) قوت مىيافتند. پس مىفرمودند كه: كاسهها بياوريد. و آن را بر فقرا و همسايگان قسمت مىنمودند و خود بر نان و خرما افطار مىفرمودند.
1- مصحف: كتاب آسمانى. |
درجات مؤمنان
يا أباذر الدرجه فى الجنه فوق الدرجه كما بين السماء و الأرض. و ان العبد ليرفع بصره، فيلمع له نور يكاد يخطف بصره، فيفزع لذلك فيقول: ما هذا؟ فيقال: هذا نور أخيك. فيقول: أخى فلان كنا نعمل جميعا فى الدنيا و قد فضل على هكذا؟ فيقال له: انه كان أفضل منك عملا. ثم يجعل فى قلبه الرضا حتى يرضى.
اى ابوذر بلندى درجه بهشت از درجه ديگر مانند بلندى آسمان است از زمين. و به درستى كه بنده نظر به جانب بالا مىكند، نورى از براى او لامع مىگردد كه از بسيارى روشنى نزديك است كه ديده او را بربايد و كور كند. پس ترسان مىشود و مىگويد كه: اين چيست؟ مىگويند كه: اين نور فلان برادر مؤمن توست. مىگويد كه: ما و او در دنيا با يكديگر عبادت مىكرديم؛ چرا در اينجا اين قدر بر من زيادتى دارد؟ مىگويند كه: او از تو عملش بهتر بود. پس در دل او خشنودى مىگذارند كه به مرتبه خود راضى باشد و الم نداشته باشد.
در مشكلات، مصيبتها و اندوه مؤمنان
يا أباذر الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر. و ما أصبح فيها مؤمن الا حزينا، فكيف لا يحزن و قد أوعده الله جل ثناؤه وارد جهنم، و لم يعده أنه صادر عنها. و ليلقين أمراضا و مصيبات و أمورا تغيظه، و ليظلمن فلا ينتصر بيتغى ثوابا من الله تعالى. فما يزال فيها حزينا حتى يفارقها. فاذا فارقها أفضى الى الراحه و الكرامه.
يا أباذر ما عبدالله عز و جل على مثل طول الحزن.
اى ابوذر دنيا زندان مؤمنان است و بهشت كافران است. و هيچ مؤمنى صبح نمىكند در دنيا مگر محزون و مغموم. و چگونه محزون نباشد و حال آن كه خدا او را وعيد فرموده است كه وارد جهنم خواهد شد(1)، و وعده نفرموده است كه از آن بيرون خواهد آمد و نجات خواهد يافت. و در دنيا ملاقات مىنمايد و به او مىرسد مرضها و دردها و مصيبتها و امرى چند كه او را به خشم مىآورد. و ظلم بر او مىكنند و كسى نصرت و يارى او نمىكند.
و در آن مظلوم بودن، اميد ثواب از خدا دارد. پس مؤمن به اين جهتها در دنيا حزين است تا از دنيا مفارقت نمايد. پس چون از دنيا بيرون رفت مىرسد به راحت و كرامت و نعمت.
اى ابوذر هيچ عبادتى از عبادتهاى خدا ثواب ندارد مثل درازى و بسيارى اندوه.
بدان كه حق سبحانه و تعالى دنيا را براى راحت مؤمن خلق نكرده است، و درخور مراتب ايمان بلاها و احزان(2) به ايشان مىرسد. و براى دانستن حقيقت اين مقال(3) نظر در احوال انبيا و اوصيا و محنتهاى اهل بيت رسول خدا صلواتالله عليهم كافى است. و به حسب تجربه معلوم است كه هيچ چيز نفس آدمى را اصلاح نمىكند و هموار و ملايم نمىگرداند مانند بلاها و مصايب، و موجب زهد در دنيا و توجه به جناب اقدس ايزدى مىگردد.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بر بلاهاى عظيم اجر عظيم كرامت مىفرمايند. و چون خدا بنده را دوست دارد او را به بلاى عظيم مبتلا مىگرداند. پس اگر راضى باشد او را نزد خدا رضا و خشنودى خواهد بود، و اگر به سَخَط(4) آيد براى او سخط الهى خواهد بود.
و عبدالله بن بُكَير(5) از حضرت صادق عليهالسلام پرسيد كه: آيا مؤمن مبتلا مىشود به خوره(6) و پيسى(7) و مثل اين مرضها؟ فرمود كه: مگر مقرر كردهاند بلا را مگر از براى مؤمن؟
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا پيمان مؤمن را گرفته است بر اين كه قولش را قبول نكنند، و سخنش را تصديق ننمايند، و از دشمن انتقام نتواند كشيد، و خشم خود را فرو نتواند نشانيد مگر به فضيحت(8) خود؛ زيرا كه در دنيا او ممنوع است از انتقام.(9)
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن از چهار خصلت خالى نمىباشد: همسايهاى كه او را آزار كند؛ و شيطانى كه در مقام گمراه كردن او باشد؛ و منافقى كه پيروى او نمايد؛ و مؤمنى كه حسد او را برد. و اين آخر از همه بر او دشوارتر است زيرا كه افترا بر او مىبندد و مردم قبول مىكنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: اگر نه اين بود كه من شرم مىدارم از بنده مؤمن خود، بر او كهنهاى نمىگذاشتم كه عورت خود را به آن ستر نمايد. و بندهاى كه ايمانش كامل شد او را مبتلا مىگردانم به ضعف قوت و كمى روزى. پس اگر بسيار دلتنگ شد به او برمىگردانم، و اگر صبر نمود به او مباهات مىنمايم با ملائكه خود.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: در كتاب حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه نوشته است كه: مبتلاترين مردم به بلاها پيغمبراناند، و بعد از ايشان اوصياى ايشان. پس هر كس كه بعد از ايشان بهتر باشد مبتلاتر است. و مبتلا مىشود مؤمن به قدر اعمال نيكوى خود. پس هر كه ايمانش درست است و عملش صحيح است بلايش شديد و صعب است، زيرا كه حق تعالى دنيا را ثواب مؤمن قرار نداده است و عقوبت كافر را در دنيا مقرر نفرموده است. و هر كه دينش سست است و عملش ضعيف است بلايش كم است. و بلا نزديكتر است به مؤمن پرهيزكار از باران به زمينهاى پست.
1- اشاره به آيه 71 سوره مريم (19). |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اگر مؤمن در قله كوهى باشد البته(1) حق تعالى كسى را به سوى او برمىانگيزاند كه او را آزار كند تا او را ثواب بدهد.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك را به سوى زمين مىفرستاد. در هوا يكديگر را ملاقات كردند. يكى به ديگرى گفت كه: به چه مطلب مىروى؟ گفت: حق تعالى مرا فرستاده است به درياى ايل(2) كه يك جبارى(3) از جباران، ماهى آرزو كرده است، آن ماهى را برانم و به دام صياد آن جبار درآورم كه براى او شكار كنند تا آن كافر در دنيا به منتهاى آرزوهاى خود برسد. پس او از ديگرى پرسيد كه:
تو را به چه كار فرستاده است؟ گفت: مرا به كارى عجيبتر فرستاده است. يك بنده مؤمنى كه روزها روزه مىدارد و شبها عبادت مىكند و دعاى او و صداى او در آسمانها معروف است، ديگى براى افطار خود بر بار گذاشته است. مىروم كه ديگ او را سرنگون كنم تا آن مؤمن به سبب ايمانش به نهايت مرتبه ابتلا و امتحان برسد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حق تعالى دوستش را در دنيا نشانه تير بلاى دشمنش گردانيده است.
و از سماعه(4) منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم. شخصى آمد و از پريشانى به آن حضرت شكايت كرد. حضرت فرمود كه: صبر كن كه عن قريب خدا فرجى مىدهد. پس بعد از ساعتى از آن شخص پرسيدند كه: زندان كوفه چگونه است؟ گفت:
بسيار تنگ و بدبوست و اهلش به بدترين حالى گرفتارند. فرمود كه: تو در زندانى و مىخواهى كه در راحت و نعمت باشى؟ مگر نمىدانى كه دنيا زندان مؤمن است؟
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا را در زمين بندگان خالص هست كه هيچ تحفهاى به زمين نمىفرستد مگر آن كه از ايشان باز مىدارد، و هيچ بلايى نمىفرستد مگر آن كه به سوى ايشان مىفرستد.
و فرمود كه: خدا بندهاى را كه دوست مىدارد، او را فرو مىبرد {در بلا {فروبردنى. و ما و شما و شيعيان صبح و شام در بلاييم.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: هرگاه خدا بندهاى را دوست دارد، غوطه مىدهد او را در بلا غوطهدادنى، و بر او فرو مىريزد بلا را ريختنى. پس چون دعا مىكند حق تعالى مىفرمايد كه: لبيك اى بنده من! من قادرم كه آنچه مىطلبى زود به سوى تو بفرستم، اما اگر از براى تو ذخيره كنم بهتر است از براى تو.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بر مؤمن چهل شب نمىگذرد مگر آن كه او را امرى عارض شود كه باعث اندوه او شود و به سبب آن متذكر و آگاه شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: شخصى حضرت رسول صلىالله عليه و آله را به طعامى دعوت نمود. چون به خانه او درآمدند مشاهده فرمودند كه مرغى بر بالاى ديوارى تخم كرد و آن تخم افتاد و در ميان راه بر ميخى بند شد و بر زمين نيفتاد و نشكست. پس حضرت از اين حال تعجب نمودند. آن شخص گفت كه: از اين تخم تعجب مىفرماييد؟ به حق آن خدايى كه تو را به راستى فرستاده است كه هرگز نقصانى به من نرسيده است. حضرت چون اين را شنيدند برخاستند و از طعام او تناول نفرمودند و فرمودند كه: هركه نقصى به او نمىرسد خدا را در او حاجتى نيست، و در او خيرى نيست.
و بدان كه قطع نظر از اين بلاها اگر مؤمن در رفاهيت و نعمت باشد هم، كه(5) دنيا سجن(6) اوست، زيرا كه نسبت به نعمتها و منازلى كه حق تعالى در آخرت براى او مقرر فرموده اگر تمام دنيا را به او دهند كه(7) براى او زندان است. و اگر كافر به جميع بلاهاى دنيا مبتلا باشد، نسبت به آن عذابها كه در آخرت براى او مهيا شده است بهشت او خواهد بود.
چنانچه منقول است كه: حضرت امام حسن صلواتالله عليه با جمعى از خويشان و اصحاب با جامههاى فاخر بر اسبان سوار شده به راهى مىرفتند. در عرض راه پير يهودى خاركشى برخورد و گفت: اى فرزند رسول! پيغمبر شما گفته است كه: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. پس چرا تو به اين رفاهيت سوارى
1- خطاى قلمى مجلسى: كه البته. |
و من به اين محنت گرفتارم؟ فرمود كه: اگر جاى مرا در آخرت مشاهده كنى مىدانى كه اين براى من زندان است، و اگر جاى خود را ببينى مىدانى كه اين حال كه دارى بهشت توست.
و اما آنچه جناب نبوى صلىالله عليه و آله فرمودهاند كه: وعيد نمودهاند كه وارد جهنم خواهد شد، اشاره است به آن كه حق تعالى مىفرمايد كه: و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا. ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا(1). كه ترجمهاش به قول اكثر مفسران آن است كه: نيست از شما آدميان مگر كه وارد جهنم مىشود، و اين ورود مردمان بر جهنم بر پروردگار تو جزم و لازم است. و حكم كرده شده است بر آن (يعنى وعدهاى است كه البته واقع خواهد شد). پس نجات مىدهيم پرهيزكاران را، و مىگذاريم ستمكاران را در آتش در حالتى كه به زانو در آمدگان باشند از شدت و هول آن.
و بدان كه خلاف است كه ورود در اينجا به معنى دخول است كه يا آن كه نزد جهنم حاضر شوند، يا برروى آن گذرند. بعضى را اعتقاد اين است كه ورود به معنى دخول است و همه كس از مؤمن و كافر داخل جهنم خواهند شد وليكن بر مؤمنان بَرد و سلام خواهد شد و به ايشان ضرر نخواهد رسانيد.
چنانچه مفسران از جابر بن عبدالله(2) روايت كردهاند كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ورود به معنى دخول است، و هيچ بر(3) و فاجر(4) نماند مگر آن كه در دوزخ درآيد، وليكن دوزخ بر مؤمنان سرد و سلامت باشد چنانچه بر ابراهيم عليهالسلام بود. و بعد از آن مؤمنان را بيرون آورند و كافران را در آن بگذارند.
و بعضى گفتهاند كه: مراد از ورود آن است كه بر كنار جهنم حاضر شوند. و اين مضمون به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است. و حضرت فرمود كه:
نمىشنوى از عرب كه مىگويد كه: وارد آب بنىفلان شديم؟ يعنى بركنار آن رسيديم، نه كه داخل آن شديم.
و بعضى گفتهاند كه: مراد از ورود گذشتن بر صراط است كه بر روى جهنم است.
و آنچه حضرت فرمودهاند كه: وعده بيرون رفتن آن را نكرده است، بنا بر اين است كه در اين آيه متقيان را وعده نجات فرموده است، و هر مؤمنى جزم(5) نمىتواند كرد كه از جمله متقيان است. و اكثر مفسران،متقى(6) را تفسير كردهاند به متقى از شرك و كفر.
والله يعلم.
در رقت قلب و تضرع و گريستن
يا أباذر من اوتى من العلم ما لا يبكيه، لحقيق أن يكون اوتى علم ما لا ينفعه. لأن الله عز و جل نعت العلماء فقال: ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للأذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للأذقان يبكون و يزيدهم خشوعا.
يا أباذر من استطاع أن يبكى فليبك، و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن وليتباك. ان القلب القاسى بعيد من الله و لكن يشعرون.
اى ابوذر هر كه را علمى بدهند كه باعث خوف و گريه او نشود او سزاوار است به اين كه علمى يافته باشد كه از آن منتفع نگردد. زيرا كه خداى عزوجل وصف نموده است علما را به اين كه فرموده است كه: آنان كه علم به ايشان داده بودند و متصف به علم گرديده بودند پيش از نزول قرآن (يعنى ايمان داشتند به كتابهاى پيغمبران سابق و عالم بودند به آنها، مانند نجاشى و اصحاب او و غير ايشان مثل سلمان و ابوذر) چون خوانده مىشود قرآن بر ايشان، مىافتند به زنخهاى(7) خود به سجده براى تعظيم امر الهى (يا به جهت شكر بر انجاز(8) وعده الهى كه در كتب خود خوانده بودند، از ارسال محمد صلىالله عليه و آله و انزال(9) قرآن. و سجده بر زنخ، يا سجده ايشان بوده است(10) پيش از نزول قرآن، يا مراد سجده بر روست. و به اين عنوان تعبير نمودن براى اين است كه ابتداى زنخ از ساير اعضاى رو به زمين نزديك مىگردد.) و مىگويند: منزه است پروردگار ما (از آن كه مشركان به او نسبت مىدهند يا: از خلف وعدهاى كه در
1- آيات 71 و 72 سوره مريم (19). |
كتب سابقه كرده است(1). به درستى كه وعده پروردگار ما واقع است و تخلف نمىدارد. و مىافتند به ذقنهاى خود در سجده و مىگريند در حالت سجود، و زياده مىگرداند شنيدن قرآن خضوع و فروتنى و تضرع ايشان را.
اى ابوذر كسى كه قادر بر گريه باشد، بايد كه از خوف الهى بگريد. و كسى كه قادر نباشد، حزن و اندوه را شعار دل خود گرداند و خود را به جهد به گريه بدارد. به درستى كه دل سخت و باقساوت دور است از خدا وليكن سنگدلان نمىدانند.
بدان كه از جمله صفات حميده و خصال پسنديده، رقت قلب(2) و تضرع و گريه است. و آن به كثرت ياد مرگ و عذابهاى الهى و اهوال(3) قيامت و احتراز(4) نمودن از امورى كه در اخبار وارد شده است كه موجب قساوت قلب است حاصل مىشود. و عمده اسباب قساوت قلب ارتكاب گناهان و معاشرت و مصاحبت اهل دنيا و بدان است چنانچه احاديث در اين باب گذشت. و اقرب(5) راههاى قرب به سوى خداوند عالميان راه تضرع و استغاثه(6) و مناجات است. و گريه موجب حصول حاجات و خلاصى از عقوبات است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى در هنگام مناجات از حق تعالى سؤال كرد كه: الهى چيست جزاى كه چشمان او از ترس تو گريان شود؟ وحى رسيد كه: اى موسى روى او را از گرمى آتش نگاه مىدارم و از خوف و فزع(7) روز قيامت او را ايمن مىگردانم.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه چشمان او پر اشك شود از خوف الهى، خدا به ازاى هر قطرهاى كه از ديده او مىريزد قصرى در بهشت به او كرامت فرمايد كه مزين باشد به مرواريد و جواهر، و در آن قصر از نعمتهاى الهى بوده باشد آنچه چشم نديده و گوش نشنيده و بر خاطر كسى خطور نكرده باشد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بسيار است كه ميان آدمى و بهشت زياده از مابين تحتالثرى(8) تا عرش، دورى هست از بسيارى گناهان. پس گريه مىكند از ترس الهى از روى پشيمانى از گناهان، تا آن كه نزديكتر مىشود به بهشت از پلك چشم به چشم.
و در حديث ديگر فرمود كه: چه بسيار كسى كه به لهو و لعب، خنده او در دنيا بسيار باشد، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه در دنيا بسيار بر گناهان خود گريد و ترسان باشد، و در روز قيامت در بهشت شادى و خنده او بسيار باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه آن را كَيلى(9) و وزنى هست، مگر قطرات اشك كه قطرهاى از آن درياهاى آتش را فرو مىنشاند. و چون چشم كسى پر از آب شود بر روى او هرگز غبار مذلت و خوارى ننشيند، و چون بر رو جارى گردد خدا آن رو را بر آتش جهنم حرام گرداند، و اگر گريندهاى در ميان امتى گريه كند خدا آن امت را به بركت آن گرينده رحم نمايد.
و حضرت باقر صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ قطرهاى محبوبتر نيست نزد خداى تعالى از قطره اشكى كه در تاريكى شب از ترس عذاب الهى بيرون آيد و غرض از آن غير خدا نباشد.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر ديده گريان است در روز قيامت مگر سه چشم: ديدهاى كه پوشيده باشد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است؛ و ديدهاى كه بيدارى كشيده باشد در طاعت الهى؛ و ديدهاى كه گريسته باشد در دل شب از ترس حق تعالى.
و به سند معتبر از اسحاق بن عمار(10) منقول است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: مىخواهم بگريم و نمىآيد، و بسيار است كه بعضى از مردگان خود را ياد مىكنم كره مرا رقت حاصل شود و گريه بيايد. آيا جايز است اين؟ فرمود كه: بلى؛ ايشان را ياد كن و چون به گريه درآمدى خدا را بخوان.
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر تو را گريه نيايد خود را به گريه بدار. پس اگر اشكى بيرون آيد مثل سر مگس، پَهپَه(11) بسيار خوب است.
1- يعنى خلاف وعدهاى كه در كتابهاى آسمانى پيشين داده است كه چنين پيامبرى خواهد آمد نخواهد كرد. |
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خوف داشته باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول تعظيم و حمد و ثناى الهى چنانچه سزاوار است بگو و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب و خود را به گريه بدار اگرچه به قدر سر مگسى باشد.
به درستى كه پدرم مىگفت كه: اقرب احوال بنده به خداى عزوجل وقتى است كه در سجده باشد و گريان باشد.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ قطرهاى نزد خدا محبوبتر نيست از دو قطره: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود؛ و قطره اشكى كه در تاريكى شب براى خدا جارى گردد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هفت كساند كه در سايه عرش الهى خواهند بود در روزى كه سايهاى بغير از آن نباشد؛ امام عادل؛ و جوانى كه در عبادت شود و نماز كند؛ و شخصى كه به دست راست تصدق كند و از دست چپ مخفى دارد؛ و شخصى كه خدا را در خلوت ياد كند و آب ديدهاش از خوف الهى جارى گردد؛ و شخصى كه برادر مؤمن خود را ببيند و بگويد كه: تو را از براى خدا دوست مىدارم؛ و شخصى كه از مسجد بيرون آيد و در نيت او باشد كه باز به سوى مسجد برگردد؛ و شخصى كه زن صاحب جمالى او را به نزديكى خود بخواند و او بگويد كه: من از پروردگار عالميان مىترسم.
ثمره اول: خوف و رجاست
يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: لا أجمع على عبد خوفين، و لا أجمع له أمنين. فاذا أمننى فى الدنيا أخفته يوم القيامه. و اذا خافنى فى الدنيا ءامنته يوم القيامه.
يا أباذر لو أن رجلا كان له كعمل سبعين نبيا لا حتقره و خشى أن لا ينجو من شر يوم القيامه.
يا أباذر ان العبد ليعرض عليه ذنوبه يوم القيامه. فيقول: أما انى كنت مشفقا. فيغفر له.
يا أباذر ان الرجل ليعمل الحسنه، فيتكل عليها و يعمل المحقرات حتى يأتى الله و هو عليه غضبان. و ان الرجل ليعمل السيئه، فيفزع منها، فيأتى الله عزوجل ءامنا يوم القيامه.
يا أباذر ان العبد ليذنب فيدخل به الجنه. فقلت: و كيف ذلك - بأبى أنت و أمى - يا رسول الله؟ قال: يكون ذلك الذنب نصب عينيه تائبا منه فارا الى الله عز و جل حتى يدخل الجنه.
يا أباذر الكيس من أدب نفسه و عمل لما بعد الموت. و العاجز من اتبع نفسه و هواها، و تمنى على الله عز و جل الأمانى.
اى ابوذر خداوند عالميان مىفرمايد كه: من جمع نمىكنم بر بنده خود دو خوف را، و جمع نمىكنم براى او دو ايمنى را. پس اگر در دنيا از من ايمن است و خايف نيست، در روز قيامت او را مىترسانم؛ و اگر از من ترسان است در دنيا، او را در روز قيامت ايمن مىگردانم.
اى ابوذر اگر كسى مثل عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد مىبايد آن را حقير شمارد و ترسان باشد از اين كه مبادا نجات نيابد از شر روز قيامت.
اى ابوذر به درستى كه بنده را عرض(1) مىكنند بر او گناهانش را در روز قيامت. پس او مىگويد كه: پيوسته ترسان بودم از اين گناهان. پس به سبب اين، خدا او را مىآمرزد.
اى ابوذر به درستى كه بنده حسنه مىكند و اعتماد بر آن مىكند، و گناهان مىكند و حقير و سهل مىشمارد، تا آن كه چون در قيامت به نزد خدا مىآيد خدا بر او خشمناك است. و به درستى كه شخصى گناهى مىكند و از آن مىترسد و در حذر است، پس در قيامت ايمن نزد خدا مىآيد و باك ندارد.
اى ابوذر به درستى كه هرگاه بندهاى گناهى مىكند و به سبب آن داخل بهشت مىشود.
ابوذر گفت كه: چگونه چنين مىشود - پدرم و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟ فرمود كه:
آن گناه پيوسته در برابر چشمان اوست و از آن توبه مىكند و از عذاب آن به خدا مىگريزد و پناه مىبرد، تا به سبب آن داخل بهشت مىشود.
اى ابوذر زيرك آن كسى است كه نفس خود را به تعب(2) دارد و كار كند از براى اهوال بعد از مرگ؛ و عاجز آن كسى است كه متابعت نفس و خواهشهاى آن كند و بر خدا آرزوها كند و با متابعت هوا، آرزوى بهشت و مراتب عاليه داشته باشد.
از اين كلمات قدسيه كه از شجره طيبه رسالت صادر گرديده چند ثمره عارفان را حاصل مىشود.
بدان كه مؤمن را از اتصاف به اين دو خصلت چارهاى نيست، و مىبايد كه در دل مؤمن خوف و رجا(3) هر دو بر وجه كمال بوده باشد و هر يك مساوى ديگرى باشد. و نااميد بودن از رحمت الهى و ايمن بودن از عذاب الهى از جمله گناهان كبيره است. و بايد فرق كرد ميان رجا و مغرور شدن، و خوف و مأيوس بودن.
بدان كه رجا عبارت است از: اميد داشتن به رحمت الهى و طالب آن بودن.
و آثار صدق رجا در اعمال ظاهر مىشود. پس كسى كه دعواى رجا كند و ترك اعمال خير نمايد، او كاذب است در آن دعوى. بلكه اين غِره(4) است و از بدترين صفات ذميمه است، مثل آن كه اگر زارعى زراعت نكند و شخم نكند و تخم نپاشد، و گويد كه: من اميد دارم كه اين زراعت برآيد، اين عين سفاهت است نه رجا و اميد. و اگر آنچه در زراعت ضرور است به عمل آورد و تخم بپاشد و آب بدهد و هر روز بر سر زراعت خود برود و گويد كه: اميدوارم كه حق تعالى كرامت فرمايد، اميد او بجاست و در دعواى خود صادق است.
همچنين در زراعتهاى معنوى، كسى كه اعمال صالحه را با شرايط به جا آورد و بر عمل خود اعتماد نكند و به فضل الهى اميدوار باشد، او صاحب رجاست. و همچنين در خوف: اگر خوف او را باعث يأس از خدا شود و ترك عمل كند، اين نااميدى از رحمت الهى است و در مرتبه شرك است؛ و اگر خوف او را باعث شود كه ترك محرمات كند و در عبادات اهتمام(5) نمايد، اين خوف صادق است زيرا كه هر كه از چيزى خايف و ترسان است، البته از آن گريزان است.
و آن شق(6) اول به مثل، از بابت آن است كه شخصى نزد شيرى ايستاده باشد و دست در دهان او كند و گويد: من از او مىترسم. پس كسى كه راست گويد كه از عذاب الهى مىترسد چرا مرتكب امرى چند مىشود كه موجب عذاب است.
و آدمى مىبايد طبيب نفس خود باشد، و اگر رجا و اميد را بر خود غالب داند و ترسد كه موجب سستى در عمل گردد، به تفكر(7) در عقوبات الهى، و تذكر آيات و احاديث خوف، خود را متذكر گرداند. و اگر خوف بر او غالب شود و ترسد كه به اين سبب ترك عمل نمايد، به آيات و اخبار و تفكر در فضل نامتناهى خدا خود را اميدوار گرداند.
و كسى توهم نكند كه نهايت خوف با نهايت رجا منافات دارد؛ زيرا كه محل خوف و رجا يك چيز نيست كه به زيادتى هر يك، ديگرى كم گردد. بلكه محل رجا جناب ايزدى است، و او محض فضل و رحمت است و از او هيچ گونه خوف نمىباشد. و محل خوف، نفس آدمى و شهوات و خواهشها و گناهان و بديهاى اوست. پس آدمى از خود مىترسد، و از خداوند خود اميد مىدارد. و چندان كه در بديها و عيوب خود تفكر مىنمايد خوفش زياده مىگردد، و چندان كه در فضل الهى و نعمتهاى او تفكر مىنمايد اميدش زياده مىگردد.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه در دعاها در بسيار جايى اشاره به اين معنى فرمودهاند كه: اى مولاى من هرگاه گناهان خود را مىبينم ترسان مىشوم، و چون در عفو تو مىنگرم اميدوار مىشوم.
و بر اين مضامين احاديث و آيات بسيار وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: لقمان فرزند خود را وصيت فرمود كه: اى فرزند از خدا چنان بترس كه اگر ثواب جن و انس را داشته باشى تو را عذاب خواهد كرد. و از او چنان اميد بدار كه اگر با گناه جن و انس به درگاه او روى آورى تو را رحم خواهد كرد. بعد از آن، حضرت فرمود كه: پدرم مىگفت كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در دل او دو نور هست: يكى نور خوف، و ديگرى نور رجا، كه هر يك را كه با ديگرى بسنجند بر آن زيادتى نمىكند.
و به سند معتبر از اسحاق بن عمار منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه:
1- عرض: عرضه. |
اى اسحاق چنان از خدا بترس كه گويا او را مىبينى. پس اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند. پس اگر گمان مىكنى كه او تو را نمىبيند كافر مىشوى؛ و اگر مىدانى كه در همه حال تو را مىبيند و احوال تو را مىداند و در حضور او معصيت او مىكنى، پس او را از جميع نظركنندگان سهلتر(1) شمردهاى.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از خدا ترسد خدا همه چيز را از او مىترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مىترساند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه خدا را شناخت از او خايف و ترسان مىباشد، و هر كه از خدا مىترسد نفس او به دنيا رغبت نمىكند.
و شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: جمعى از شيعيان شما هستند كه گناهان مىكنند و مىگويند: ما اميد به رحمت خدا داريم. حضرت فرمود كه:
دروغ مىگويند. ايشان شيعه ما نيستند. به آرزوهاى نفس خود مايل شدهاند و گمان مىكنند كه اميدوارند. هركه اميد چيزى مىدارد از براى تحصيل آن كار مىكند، و هر كه از چيزى مىترسد از آن گريزان مىباشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن در ميان دو خوف مىباشد: ترس از گناهان گذشته كه نمىداند كه خدا آنها را آمرزيده آست يا نه؛ و ترس از آينده عمرش كه نمىداند كه چه گناهان و مهالك(2) كسب خواهد كرد. پس او در هيچ روزى صبح نمىكند مگر خايف و ترسان، و او را به اصلاح نمىآورد مگر خوف حق تعالى.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن به ايمان فايز نمىگردد تا ترسان و اميدوار نباشد، و ترسان و اميدوار نمىباشد تا كار نكند براى آنچه از آن مىترسد و اميد مىدارد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى شأنه مىفرمايد كه: اعتماد نكنند عمل كنندگان بر اعمالى كه از براى تحصيل رضاى من مىكنند. به درستى كه اگر سعى كنند و خود را تعب فرمايند(3) در تمام عمرهاى خود در عبادت من، هرآينه مقصر(4) خواهند بود، و به كُنه عبادت من نرسيده خواهند بود، و مستحق نخواهند بود آنچه را طلب مىنمايند از كرامتها و ثوابهاى من، و مستحق بهست و درجات عاليه آن نخواهند بود. وليكن بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت من باشد، و اميدوار فضل من باشند، و به گمان نيكى كه به من دارند مطمئن شوند كه در اين حال رحمت من شامل حال ايشان مىشود و خشنودى من به ايشان مىرسد و آمرزش من جامه عفو در ايشان مىپوشاند. به درستى كه منم خداوند بسيار بخشنده بسيار مهربان.
و در حديث ديگر فرمود كه: در كتاب على عليهالسلام نوشته است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر منبر فرمود كه: به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه به مؤمنى خير دنيا و آخرت نمىرسد مگر به حسن ظن و گمان نيكى كه به خداوند خود دارد، و اميدى كه از پروردگار خود دارد، و حسن خلق در معاشرت مردم، و ترك غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه خدا عذاب نمىكند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار مگر به سبب گمان بدى كه به پروردگار خود داشته باشد، و در اميد به خدا تقصير نمايد، و به بدخلقى با مردم و غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه هيچ بنده گمانش به خدا نيكو نيست مگر آن كه خدا بر وفق گمان او با او عمل مىنمايد. زيرا كه حق تعالى كريم است و به دست قدرت اوست جميع خيرات و نيكيها، و حيا مىكند و شرم مىدارد از اين كه بنده مؤمن به او گمان نيك داشته باشد و به خلاف ظن او با او عمل نمايد و اميد او را باطل گرداند. پس به خداوند خود گمان نيكو بداريد و به ثوابهاى او به طاعات و عبادات رغبت نماييد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حسن ظن به خدا آن است كه اميد از غير خدا ندارى، و نترسى مگر از گناه خود.
واز حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه را گناهى يا شهوتى رود دهد و از آن اجتناب نمايد از خوف الهى، خدا بر او آتش جهنم را حرام گرداند، و از فَزع اكبر(5) روز قيامت او را ايمن گرداند، و آنچه در قرآن وعده فرموده است به او كرامت فرمايد، چنانچه فرموده است كه: و لمن خاف مقام ربه جنتان(6): كسى كه از مقام حساب و ايستادن نزد خداوند خود بترسد او را دو بهشت هست (كه حق تعالى به او كرامت خواهد فرمود).
و حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه فرمود كه: در حكمت آل داوود وارد شده است كه: اى فرزند آدم چگونه به كلام هدايت، متكلم مىشوى و حال آن كه هشيار نشدهاى از مستى گناهان و بديها. اى فرزند آدم صبح كرده است دل تو با قساوت، و تو عظمت پروردگار خود را فراموش كردهاى.
1- سهلتر: كوچكتر. |
اگر به پروردگار خود عالم بودى و عظمت و بزرگوارى او را مىشناختى هميشه از او ترسان بودى و وعدههاى او را اميدوار بودى. بيچاره فرزند آدم! چرا ياد نمىكنى لحد(1) خود را و تنهايى خود را در آن مكان؟
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: از خدا اميد بدار اميدى كه تو را بر معاصى جرئت ندهد، و بترس از او ترسى كه تو را از رحمت او نااميد نگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: خايف كسى است كه خوف الهى براى او زبانى نگذاشته باشد كه سخن گويد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آخربنده را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش جهنم برند، بندهاى باشد كه چون او را برند به جهنم، نگاهى به عقب كند. پس حق تعالى فرمايد كه: برش گردانيد. پس، از او سؤال نمايد كه: چرا به قفا(2) نظر مىكردى؟ گويد: خداوندا من اين گمان به تو نداشتم كه مرا به جهنم فرستى. فرمايد كه:
چه گمان به من داشتى؟ گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان مرا بيامرزى و در بهشت خود مرا ساكن گردانى. پس خداوند جبار تعالى شأنه فرمايد كه: اى ملائكه من! به عزت و جلال و نعمتها و بزرگوارى و رفعت شأن خود سوگند مىخورم كه اين بنده يك ساعت از عمر خود گمان نيك به من نداشته است، و اگر يك ساعت به من اين گمان مىداشت او را به آتش نمىترسانيدم. به اين دروغى كه مىگويد او را به بهشت بريد. پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر بندهاى كه ظن نيكو به پروردگار خود داشته باشد خدا با او به گمان او عمل مىكند، چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم أرديكم فأصبحتم من الخاسرين(3). كه ترجمهاش اين است كه: اين گمان بدى است كه به پروردگار خود داريد. شما را هلاك كرد، پس صبح كرديد از جمله زيانكاران.
ثمره دويم: در بيان بعضى از قصص خايفان كه تذكر احوال ايشان موجب تنبه مؤمنان است
قصه اول
كلينى به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: شخصى با اهلش به كشتى سوار شدند و كشتى ايشان شكست و جميع اهل آن كشتى غرق شدند مگر زن آن مرد كه بر تختهاى بند شد و به جزيرهاى از جزاير بحر افتاد. و در آن جزيزه مرد راهزن فاسقى بود كه از هيچ فسقى نمىگذشت. چون نظرش بر آن زن افتاد گفت: تو از انسى يا از جن؟ گفت: از انسم. پس ديگر با آن زن سخن نگفت و بر او چسبيد و به هيئت مجامعت درآمد و چون متوجه آن عمل قبيح شد، ديد كه آن زن اضطراب مىكند و مىلرزد.
پرسيد كه: چرا اضطراب مىكنى؟ اشاره به آسمان كرد كه: از خداوند خود مىترسم. پرسيد كه: هرگز مثل اين كار كردهاى؟ گفت: نه؛ به عزت خدا سوگند كه هرگز زنا نكردهام. گفت: تو هرگز چنين كارى نكردهاى، چنين از خدا مىترسى و حال آن كه به اختيار تو نيست و تو را به جبر بر اين كار داشتهام. پس من اولايم به ترسيدن و سزاوارترم به خايف بودن.
پس برخاست و ترك آن عمل نمود و هيچ با آن زن سخن نگفت و به سوى خانه خود روان شد و در خاطر داشت كه توبه كند، و پشيمان بود از كردههاى خود. در اثناى راه به راهبى برخورد و با او رفيق شد. چون پارهاى راه رفتند آفتاب بسيار گرم شد. راهب به آن جوان گفت كه: آفتاب بسيار گرم است؛ دعا كن كه خدا ابرى فرستد كه ما را سايه كند. جوان گفت كه: مرا نزد خدا حسنهاى نيست و كار خيرى نكردهام كه جرئت كنم و از خدا حاجتى طلب نمايم. راهب گفت: من دعا مىكنم، تو آمين بگو. چنين كردند. بعد از اندك زمانى ابرى بر سر ايشان پيدا شد و در سايه آن مىرفتند.
چون بسيارى راه رفتند، راه ايشان جدا شد و جوان به راهى رفت و راهب به راه ديگر رفت، و آن ابر با جوان روان شد و راهب در آفتاب ماند. راهب به او گفت كه: اى جوان تو از من بهتر بودى كه دعاى تو مستجاب شد و دعاى من مستجاب نشد. بگو كه چه كار كردهاى كه مستحق اين كرامت شدهاى؟ جوان قصه خود را نقل كرد. راهب گفت كه:
چون از خوف خدا ترك معصيت او كردى خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده است. سعى نما كه بعد از اين خوب باشى.
قصه دويم
كلينى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه:
پادشاهى در ميان بنىاسرائيل بود، و آن پادشاه قاضيى داشت، و آن قاضى برادرى داشت كه به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحهاى داشت كه از اولاد پيغمبران بود.
و پادشاه شخصى را مىخواست كه به كارى بفرستد. به قاضى گفت كه: مرد ثقه(4) معتمدى(5) را طلب كن كه به آن كار بفرستم. قاضى گفت كه: كسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم.
پس برادر خود را طلبيد و تكليف آن امر به او نمود. او ابا كرد و گفت: من زن خود را تنها نمىتوانم گذاشت. قاضى بسيار اهتمام(6) كرد و مبالغه(7) نمود. چون مضطر(8) شد گفت:
اى برادر! من به هيچ چيز تعلق(9) و اهتمام ندارم مثل زن خود، و خاطر من بسيار به او متعلق است. پس تو خليفه(10) من باش در امر او، و به امور او برس، و كارهاى او را بساز تا من برگردم. قاضى قبول كرد و برادرش بيرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود.
پس قاضى به مقتضاى وصيت برادر، مكرر به نزد آن زن مىآمد و از حوايج آن سؤال مىنمود و به كارهاى او اقدام مىنمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و او را تكليف زنا كرد. آن زن امتناع و ابا كرد. قاضى سوگند خورد كه: اگر قبول نمىكنى من به پادشاه مىگويم كه اين زن زنا كرده است. گفت: آنچه مىخواهى بكن؛ من اين كار را قبول نخواهم كرد.
قاضى به نزد پادشاه رفت و گفت: زن برادرم زنا كرده است و نزد من ثابت شده است. پادشاه گفت كه: او را سنگسار كن. پس آمد به نزد زن، و گفت: پادشاه مرا امر كرده است كه تو را سنگسار كنم. اگر قبول مىكنى مىگذرانم، و الا تو را سنگسار مىكنم. گفت:
من اجابت تو مىكنم؛ آنچه خواهى بكن.
قاضى مردم را خبر كرد و آن زن را به صحرا برد و گوى(11) كند و او را سنگسار كرد. تا وقتى كه گمان كرد كه او مرده است بازگشت. و در آن زن رمقى باقى مانده بود.
چون شب شد حركت كرد و از گو بيرون آمد و بر روى خود راه مىرفت و خود را مىكشيد تا به ديرى رسيد كه در آنجا ديرانيى(12) مىبود. بر در آن دير خوابيد تا صبح شد. و چون ديرانى در را گشود آن زن را ديد و از قصه او سؤال نمود. زن قصه خود را بازگفت.
ديرانى بر او رحم كرد و او را به دير خود برد. و آن ديرانى پسر خردى داشت و غير آن فرزند نداشت، و مالى و جمعيتى(13) داشت. پس ديرانى آن زن را مداوا كرد تا جراحتهاى او مُندمِل شد(14)، و فرزند خود را به او داد كه تربيت كند. و آن ديرانى غلامى داشت كه او را خدمت مىكرد. آن غلام عاشق آن زن شد و با او درآويخت و گفت: اگر به معاشرت(15) من راضى نمىشوى جهد در كشتن تو مىكنم. گفت: آنچه خواهى بكن. اين امر ممكن نيست كه از من صادر شود.
پس آن غلام بيامد و فرزند ديرانى را بكشت و به نزد ديرانى آمد و گفت: اين زن زناكار را آوردى و فرزند خود را به او دادى، الحال فرزند تو را كشته است. ديرانى به نزد زن آمد و گفت: چرا چنين كردى؟ مىدانى كه من به تو چه نيكيها كردم؟ زن قصه خود را بازگفت. ديرانى گفت كه: ديگر نفس من راضى نمىشود كه تو در اين دير باشى. بيرون رو.
و بيست درهم براى خرجى به او داد و در شب او را از دير بيرون كرد و گفت: اين زر را توشه كن، و خدا كارساز توست.
1- لحد: گور - قسمتى از قبر كه مرده را در آن مىگذارند. |
آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهى رسيد. ديد مردى را بر دار(1) كشيدهاند و هنوز زنده است. از سبب آن حال سؤال نمود، گفتند كه: بيست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است كه هر كه بيست درهم قرض دارد او را بر دار مىكشند و تا ادا نكند او را فرو نمىآرند. پس زن آن بيست درهم را داد و آن مرد را خلاص كرد. آن مرد گفت كه: اى زن هيچ كس بر من مثل تو حق نعمت ندارد. مرا از مردن نجات دادى. هر جا كه مىروى در خدمت تو مىآيم.
پس همراه بيامدند تا به كنار دريا رسيدند. در كنار دريا كشتيها بود و جمعى بودند كه مىخواستند بر آن كشتيها سوار شوند. مرد به آن زن گفت كه: تو در اينجا توقف نما تا من بروم و براى اهل اين كشتيها به مزد كار كنم و طعامى بگيرم و به نزد تو آورم. پس آن مرد به نزد اهل آن كشتيها آمد و گفت: در اين كشتى شما چه متاع هست؟ گفتند: انواع متاعها و جواهر و عنبر(2) و ساير جيزها هست. و اين كشتى ديگر خالى است كه ما خود سوار مىشويم. گفت: قيمت اين متاعهاى شما چند مىشود؟ گفتند: بسيار مىشود؛ حسابش را نمىدانيم. گفت: من يك چيزى دارم كه بهتر است از مجموع آنچه در كشتى شماست. گفتند:
چه چيز است؟ گفت: كنيزكى دارم كه هرگز به آن حسن و جمال نديدهايد. گفتند: به ما بفروش. گفت: مىفروشم به شرط آن كه يكى از شما برود و او را ببيند و براى شما خبر بياورد و شما آن را بخريد كه آن كنيز نداند. و زر به من بدهيد تا من بروم. آخر او را تصرف كنيد. ايشان قبول كردند و كسى فرستاند و خبر آورد كه چنين كنيزى هرگز نديدهام.
پس آن زن را به دههزار درهم به ايشان فروخت و زر گرفت. و چون او برفت و ناپيدا شد، ايشان به نزد آن زن آمدند و گفتند كه: برخيز و بيا به كشتى. گفت: چرا؟ گفتند: تو را از آقاى تو خريديم. گفت: آن آقاى من نبود. گفتند: اگر نمىآيى، تو را به زور مىبريم.
به ناچار برخاست و با ايشان به كنار دريا رفت. چون به نزديك كشتيها رسيدند هيچ يك از ايشان از ديگران ايمن نبودند. آن زن را بر روى كشتى متاع سوار كردند و خود همه در كشتى ديگر درآمدند و كشتيها را روان كردند.
چون به ميان دريا رسيدند خدا بادى فرستاد و كشتى ايشان با آن جماعت همه غرق شدند و كشتى زن با متاعها نجات يافت و باد او را به جزيرهاى برد. از كشتى فرود آمد و كشتى را بست و بر گرد آن جزيره برآمد، ديد مكان خوشى است و آبها و درختان ميوهدار دارد. با خود گفت كه: در اين جزيره مىباشم و از اين آب و ميوهها مىخورم و عبادت الهى مىكنم تا مرگ در رسد.
پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى از پيغمبران بنىاسرائيل كه در آن زمان بود كه: برو به نزد آن پادشاه و بگو كه در فلان جزيره بندهاى از بندگان من هست. بايد كه تو و اهل مملكت تو همه به نزد او برويد و به گناهان خود نزد او اقرار كنيد و از او سؤال كنيد كه از گناهان شما درگذرد تا من گناهان شما را بيامرزم. چون پيغمبر آن پيغام را به آن پادشاه رسانيد پادشاه با اهل مملكتش همه به سوى آن جزيره رفتند و در آنجا همان زن را ديدند.
پس پادشاه به نزد او رفت و گفت: اين قاضى به نزد من آمد و گفت: زن برادرم زنا كرده است و من حكم كردهام كه او را سنگسار كنند، و گواهى نزد من گواهى نداده بود.
مىترسم كه به سبب آن، حرامى كرده باشم. مىخواهم كه براى من استغفار نمايى. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين.
پس شوهرش آمد و او را نمىشناخت و گفت: من زنى داشتم در نهايت فضل و صلاح. و از شهر بيرون رفتم، و او راضى نبود به رفتن من. و سفارش او را به برادر خود كردم. چون برگشتم و از احوال او سؤال كردم برادرم گفت كه: او زنا كرد و او را سنگسار كرديم. و مىترسم كه در حق آن زن تقصير كرده باشم. از خدا بطلب كه مرا بيامرزد. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين. و او را در پهلوى پادشاه نشاند.
پس قاضى پيش آمد و گفت كه: برادرم زنى داشت و عاشق او شدم و او را تكليف به زنا كردم. قبول نكرد. نزد پادشاه او را متهم به زنا ساختم و به دروغ او را سنگسار كردم. از براى من استغفار كن. زن گفت: خدا تو را بيامرزد.
پس رو به شوهرش كرد كه: بشنو. پس ديرانى آمد و قصه خود را نقل كرد و گفت: در شب آن زن را بيرون كردم و مىترسم كه درندهاى او را دريده باشد و كشته شده باشد به تقصير من. گفت: خدا تو را بيامرزد. بنشين.
پس غلام آمد و قصه خود را نقل كرد. زن به ديرانى گفت كه: بشنو. پس گفت: خدا تو را بيامرزد.
پس آن مرد دار كشيده آمد و قصه خود را نقل كرد. زن گفت كه: خدا تو را نيامرزد. چون او بىسبب در برابر نيكى بدى كرده بود.
پس آن زن عابده به شوهر خود رو كرد و گفت: من زن توام. و آنچه شنيدى همه قصه من بود. و مرا ديگر احتياجى به شوهر نيست. مىخواهم كه اين كشتى پرمال را متصرف شوى و مرا در اين جزيره بگذارى كه عبادت خدا كنم. مىبينى كه از دست مردان چه كشيدهام.
پس شوهر او را گذاشت و كشتى را با مال متصرف شد و پادشاه و اهل مملكت همگى برگشتند.
قصه سيم
ابنبابويه عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: در بنىاسرائيل شخصى بود كه كار او اين بود كه قبر مردم را مىشكافت و كفن مردگان را مىدزديد. پس يكى از همسايگان او بيمار شد و ترسيد كه بميرد و آن كفن دزد، كفن او را بربايد. او را طلبيد و گفت: من با تو چون بودم در همسايگى؟ گفت: همسايه نيكى بودى براى من. گفت: به تو حاجتى دارم. گفت: بگو كه حاجت تو برآورده است. پس دو كفن را بيمار به نزد او گذاشت و گفت: هر يك را كه مىخواهى و بهتر است براى خود بردار و ديگرى را بگذار كه مرا در آن كفن كند. و چون مرا دفن كنند قبر مرا مشكاف و كفن مرا مبر.
پس آن نباش(3) از گرفتن كفن ابا كرد و بيمار مبالغه كرد تا او كفن بهتر را برداشت. و چون آن شخص مُرد و او را دفن كردند، نباش با خود گفت كه: اين مرد بعد از مردن چه مىداند كه من كفنش را برداشتهام يا گذاشتهام. پس آمد و قبرش را شكافت. ناگاه صدايى شنيد كه كسى بانگ بر او مىزند كه: مكن! پس او ترسيد و كفن را گذاشت و برگشت و به فرزندان خود گفت كه: من چون پدرى بودم براى شما؟ گفتند: نيكو پدرى بودى. گفت:
حاجتى به شما دارم؛ مىخواهم حاجت مرا برآوريد. گفتند: بگو كه آنچه فرمايى چنين خواهيم كرد. گفت: مىخواهم كه چون من بميرم مرا بسوزانيد چون سوخته شوم، استخوانهاى مرا بكوبيد و در هنگامى كه باد تندى آيد، نصف آن خاكستر را به جانب صحرا به باد دهيد و نصف ديگر را به جانب دريا. گفتند: چنين خواهيم كرد.
چون مُرد، آنچه وصيت كرده بود به جا آوردند. در آن حال حق تعالى به صحرا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. و به دريا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. پس آن شخص را زنده كرد و بازداشت و فرمود كه: تو را چه باعث شد كه چنين وصيتى كردى؟ گفت: به عزت تو كه از ترس تو چنين كردم. حق تعالى فرمود كه: چون از خوف من چنين كردى، خصمان تو را از تو راضى مىگردانم و خوف تو را به ايمنى مبدل مىسازم و گناهان تو را مىآمرزم.
قصه چهارم
ابن بابويه نقل كرده است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله در سايه درختى نشسته بودند در روز بسيار گرمى. ناگاه شخصى آمد و جامههاى خود را كند و در زمين گرم مىغلتيد و گاهى پشت خود و گاهى شكم خود و گاهى پيشانى خود را بر زمين گرم مىماليد و مىگفت: اين نفس! بچش كه عذاب الهى از اين عظيمتر است. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله به او نظر مىفرمود. پس او جامههاى خود را پوشيد. حضرت او را طلبيدند و فرمودند كه: اى بنده خدا كارى از تو ديدم كه از ديگرى نديدهام. چه چيز تو را باعث بر اين شد؟
گفت: ترس الهى مرا باعث اين شد، و به نفس خود اين گرمى را چشانيدم كه بداند كه عذاب الهى را كه از اين شديدتر است تاب ندارد. پس حضرت فرمود كه: از خدا ترسيدهاى آنچه شرط ترسيدن است. و به درستى كه پروردگار تو مباهات كرد به تو با ملائكه سماوات. پس به اصحاب خود فرمود كه: به نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. چون به نزديك او آمدند گفت: خداوندا جمع كن امر همه را بر هدايت، و تقوا را توشه ما گردان، و بازگشت ما را به سوى بهشت گردان.
قصه پنجم
ابن بابويه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: در زمان پيش سه نفر به راهى مىرفتند. در ميان راه ايشان را بارانى گرفت. به غارى پناه بردند. ناگاه سنگى از كوه فرود آمد و در غار را گرفت راه ايشان را مسدود كرد. يكى از ايشان گفت كه: والله كه شما را از اين مهلكه بغير از راستى نجات نمىدهد. بياييد هر يك از ما عملى به درگاه خدا عرض كنيم كه خدا داند كه راست مىگوييم.
1- دار: صليب. |
پس يكى از ايشان گفت كه: خداوندا اگر(1) تو مىدانى كه من مزدورى داشتم كه براى من كارى كرده بود كه قدرى از برنج در عوض بگيرد، و مزد خود را نگرفته ناپيدا شد. پس من آن برنج را براى او زراعت كردم و حاصل آن را براى او گاوها خريدم. و چون مزد خود را از من طلب كرد، گفتم: آن گاوها از آن توست؛ ببر. گفت: من از تو اندكى برنج طلب دارم. گفتم: اين گلهها همه از حاصل آن برنج به هم رسيده است و همه مال توست. و همه را به تصرف او دادم. خداوندا اگر مىدانى كه آن كار را از ترس تو كردهام اين بلا را از ما دفع كن.
پس اندكى آن سنگ دور شد. ديگرى گفت كه: خداوندا اگر مىدانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم و هر شب شير گوسفندان خود را براى ايشان و عيال خود مىآوردم. شبى دير آمدم و پدر و مادرم به خواب رفته بودند و اهل و عيالم از گرسنگى فرياد مىكردند. و هر شب تا پدر و مادرم نمىخوردند به ايشان نمىدادم. پس نخواستم كه ايشان را بيدار كنم، و نخواستم كه پيشتر به فرزندان دهم، و نرفتم كه مبادا ايشان بيدار شوند و خواهند و من حاضر نباشم. پس تا صبح با آن حال، انتظار ايشان كشيدم. خداوندا اگر مىدانى كه آن كار را از ترس تو كردم ما را فرجى كرامت فرما.
پس سنگ اندكى ديگر دورتر شد.
سيم گفت كه: خداوندا اگر مىدانى كه من دختر عمويى داشتم و بسيار او را دوست مىداشتم و خواستم او را بفريبم. گفت: تا صد دينار نياورى تن در نمىدهم. پس صد دينار به هم رسانيدم و به او دادم. و چون راضى شد و در ميان پاى او نشستم گفت: از خدا بترس و مُهر خدا را به ناحق مشكن. پس برخاستم و از صد دينار گذشتم. اگر مىدانى كه از ترس تو كردهام اين بلا را از ما دور گردان.
پس آن سنگ دور(2) گرديد و بيرون آمدند.
قصه ششم
كلينى به سند حسن از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه با جمعى از صحابه نشسته بودند. شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين با پسرى عمل قبيحى كردهام. مرا پاك گردان و حد الهى را بر من جارى كن. حضرت فرمود كه: برو به خانه؛ بلكه جنونى تو را طارى(3) شده است كه چنين سخنى مىگويى. تا آن كه چهار مرتبه آمد و چنين اقرار كرد. در مرتبه چهارم كه ثابت شد، حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مثل تو سه حكم مقرر فرموده است.
هر يك را كه مىخواهى اختيار كن. گفت: آن سه حكم كدام است؟ فرمود كه: يا يك ضربت شمشير كه بر گردنت بزنند، يا تو را از كوهى دست و پا بسته بيندازند، يا تو را به آتش بسوزانند. گفت: يا اميرالمؤمنين كدام دشوارتر است؟ فرمود كه: به آتش سوزانيدن. گفت:
من آن را اختيار مىكنم كه دشوارتر است يا اميرالمؤمنين. حضرت فرمود كه: مهيا شو كه حد را بر تو جارى كنيم.
پس برخاست و دو ركعت نماز گزارد. و چون فارغ شد گفت: خداوندا گناهى كردم كه مىدانى، و از عقاب تو ترسيدم و به نزد وصى و پسر عم پيغمبرت آمدم و از او سؤال نمودم كه مرا پاك كند، پس او مرا مُخَير(4)گردانيد در ميان سه صنف از عذاب، و خداوندا من دشوارتر را اختيار كردم. خداوندا از تو سؤال مىنمايم كه اين را كفاره گناه من گردانى و مرا به آتش آخرت نسوزانى.
پس گريان برخاست و رفت و در ميان گوى(5) كه از براى او كنده بودند و آتش بر دورش برافروخته بودند نشست.
پس حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه با اصحاب همگى گريان شدند و حضرت فرمود كه: برخيز اى جوان، كه ملائكه آسمانها و ملائكه زمين را به گريه درآوردى و خدا توبه تو را قبول فرمود. برخيز و ديگر چنين كارى مكن.
1- اگر: در اينجا معنى خاصى ندارد و از مختصات نثر عهد صفوى و شيوه نكارش مؤلف است. در واقع اين اگر تو مىدانى تأكيدى است براى آن اگر مىدانى اواخر هر بند و نشانهاى بر تفصيل جملات بعد از اگر اول براى شرط جملات بعد از اگر آخر. |
قصه هفتم
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: زن زناكارى در ميان بنىاسرائيل بود كه بسيارى از جوانان بنىاسرائيل را مفتون(1) خود ساخته بود. روزى بعضى از اين جوانان گفتند كه: اگر فلان عابد مشهور اين را ببيند فريفته خواهد شد. آن زن چون اين سخن را شنيد گفت: والله كه به خانه نروم تا او را از راه نبرم. پس همان شب قصد خانه آن عابد كرد و در را كوفت و گفت: اى عابد مرا امشب پناه ده كه در سراى تو شب را به روز آورم. عابد ابا نمود. زن گفت كه: بعضى از جوانان بنىاسرائيل با من قصد زنا دارند و از ايشان گريختهام، و اگر در نمىگشايى ايشان مىرسند و فضيحت به من مىرسانند. عابد چون اين سخن را شنيد در را گشود.
پس چون زن به خانه درآمد جامههاى خود را افكند و چون عابد حسن و جمال او را مشاهده نمود از شوق بىاختيار شد و دست به او رسانيد. و در حال متذكر شد و دست از او برداشت. و ديگى در بار داشت كه آتش در زير آن مىسوخت. رفت و دست خود را در زير ديگ گذاشت. زن گفت كه: چه كار مىكنى؟ گفت: دست خود را مىسوزانم به جزاى آن خطايى كه از آن صادر شد.
پس بيرون شتافت و بنىاسرائيل را خبر كرد كه عابد دست خود را مىسوزاند. چون بيامدند دستش تمام سوخته بود.
قصه هشتم
به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: عابدى در بنىاسرائيل بود. شبى زنى مهمان او شد. پس شيطان او را وسوسه كرد و هرچند بر او زور مىآورد يك انگشت از انگشتان خود را به آتش مىداشت تا آن خيال از نفسش بيرون مىرفت. و پيوسته در آن كار بود تا صبح. چون صبح شد به آن زن گفت كه: بيرون رو كه بد مهمانى بودى تو از براى ما.
قصه نهم
از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: زهد حضرت يحيى عليهالسلام در اين مرتبه بود كه: به بيتالمقدس آمد. نظر كرد به عُباد و رهبانان(2) و احبار(3) كه پيراهنها از مو پوشيدهاند، و كلاهها از پشم بر سر گذاشتهاند، و زنجيرها در گردن كرده و بر ستونهاى مسجد بستهاند. چون اين جماعت را مشاهده نمود به نزد مادرش آمد و گفت: اى مادر از براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا بروم به بيتالمقدس و عبادت خدا بكنم با عباد و رهبانان. مادر گفت كه: صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنم.
چون حضرت زكريا آمد، سخن يحيى را نقل نمود. زكريا گفت كه: اى فرزند چه چيز تو را باعث شده است كه اين اراده نمايى؟ و تو هنوز طفل خردى. يحيى گفت كه: اى پدر مگر نديدهاى از من خردسالتر كه مرگ را چشيده است؟ گفت: بله. پس زكريا به مادر يحيى گفت كه: آنچه مىگويد چنان كن. پس مادر كلاه پشم و پيراهن مو از براى او بافت، و پوشيد و رفت به بيتالمقدس و با عباد مشغول عبادت گرديد تا آن كه پيراهن مو بدن شريفش را خورد.
پس روزى نظر كرد به بدن خود، ديد كه بدنش نحيف شده. گريست. پس خطاب الهى به او رسيد كه: اى يحيى آيا گريه مىكنى از اين كه بدنت كاهيده شده است؟ به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر يك نظر به جهنم بكنى پيراهن آهن خواهى پوشيد به عوض پلاس.
پس حضرت يحيى گريست تا آن كه از بسيارى گريه رويش مجروح شد به حدى كه دندانهايش پيدا شد.
چون اين خبر به مادرش رسيد با زكريا به نزد او آمدند، و عباد بنىاسرائيل به گرد او برآمدند و او را خبر دادند كه روى تو چنين مجروح و كاهيده شده است. گفت: من باخبر نشدم. زكريا گفت: اى فرزند چرا چنين مىكنى؟ من از خدا فرزندى طلبيدم كه موجب سرور من باشد. گفت: اى پدر تو مرا به اين امر كردى. گفتى كه: در ميان بهشت و دوزخ عقبهاى(4) هست كه نمىگذرند از آن عقبه مگر جماعتى كه بسيار گريه كنند از خوف الهى.
گفت: بله اى فرزند؛ من چنين گفتم. جهد و سعى كن در بندگى خدا كه تو را به امر ديگر امر فرمودهاند.
1- مفتون: شيفته - فريفته. |
پس مادر به او گفت كه: اى فرزند رخصت مىدهى كه دو پاره نمد از براى تو بسازم كه بر دو طرف روى خود بگذارى كه دندانهايت را بپوشاند و آب چشمت را جذب نمايد؟
گفت: تو اختيار دارى. پس آن دو پاره نمد را براى او ساخت و بر رويش گذاشت و آستينهايش را فشرد. از اشك چنان تر شده بود كه آب از ميان انگشتانش جارى شد. چون حضرت زكريا اين حال را مشاهده نمود گريان شد و رو به سوى آسمان كرد و گفت:
خداوندا اين فرزند من است و اين آب ديده اوست، و تو از همه رحم كنندگان رحيمترى.
پس هرگاه كه زكريا مىخواست كه بنىاسرائيل را موعظه بگويد به جانب چپ و راست نظر مىفرمود؛ پس اگر يحيى حاضر بود نام بهشت و دوزخ نمىبرد. پس روزى يحيى حاضر نبود. شروع به موعظه كرد. يحيى سر خود را در عبايى پيچيده، آمد و در ميان مردم نشست. و حضرت زكريا او را نديد. فرمود كه: حبيب من جبرئيل مرا خبر داد كه:
حق تعالى مىفرمايد كه: در جهنم كوهى هست كه آن را سَكران(1) مىنامند، و در پايين كوه ودايى هست كه آن را غَضبان(2) مىگويند زيرا كه از غضب الهى افروخته شده است. و در آن وادى چاهى هست كه صد ساله راه عمق آن است. و در آن چاه تابوتها از آتش هست، و در آن تابوتها صندوقها و جامهها و زنجيرها و غلها از آتش است.
چون يحيى اين را شنيد سر برداشت و فرياد برآورد كه: واغفلتاه. چه بسيار غافليم از سكران. و برخاست و بيخبرانه متوجه بيابان شد. پس زكريا از مجلس برخاست و به نزد مادر يحيى رفت و فرمود كه: يحيى را طلب نما كه مىترسم كه او را نبينى مگر بعد از مرگ او. پس مادر به طلب حضرت يحيى بيرون رفت تا به جمعى از بنىاسرائيل رسيد. ايشان از او پرسيدند كه: اى مادر يحيى به كجا مىروى؟ گفت: به طلب فرزندم يحيى مىروم كه نام آتش جهنم شنيده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسيد. از او سؤال نمود كه: آيا جوانى را به اين هيئت و صفت ديدى؟ گفت: بلكه يحيى را مىخواهى. گفت: بله.
گفت: الحال او را در فلان عقبه گذاشتم كه پاهايش در آب ديدهاش فرو رفته بود و سر به آسمان بلند كرده، مىگفت كه: به عزت تو - اى مولاى من - كه آب سرد نخواهم چشيد تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببينم.
پس چون مادر بيامد و نظرش بر وى افتاد، به نزديك او رفت و سرش را در ميان پستانهاى خود گذاشت و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه رود. پس با او به خانه رفت، و مادر از او التماس(3) نمود كه: اى فرزند التماس دارم كه پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه آن نرمتر است. يحيى قبول فرمود و پيراهن پشم پوشيده و مادر از براى او عدسى پخت، و آن حضرت تناول فرمود و خواب او را ربود تا هنگام نماز شد. پس در خواب به او ندا رسيد كه: اى يحيى خانهاى به از خانه من مىخواهى و همسايهاى به از من مىطلبى؟
چون اين ندا به گوشش رسيد از خواب برخاست و گفت: خداوندا از لغزش من درگذر. به عزت تو سوگند كه ديگر سايه نطلبم بغير سايه بيتالمقدس. و به مادرش گفت كه:
اى مادر پيراهن مو را بياور. مادر پيراهن مو را به او داد و در او آويخت كه مانع رفتن شود.
حضرت زكريا به او گفت كه: اى مادر يحيى او را بگذار كه پرده دلش را گشودهاند و به عيش دنيا منتفع نمىشود.
پس برخاست بحيى، و پيراهن مويين و كلاه پشمينه را پوشيد و به بيتالمقدس رفت و با احبار و رُهبانان عبادت مىكرد تا شهيد شد.
قصه دهم
ابن بابويه از عُروه بن الزبير(4) روايت كرده است كه گفت: روزى در مسجد رسول صلىالله عليه و آله با جمعى از صحابه نشسته بوديم. پس ياد كرديم اعمال و عبادات اهل بدر(5) و اهل بيعت رضوان(6) را. ابوالدردا(7)گفت كه: اى قوم مىخواهيد خبر دهم شما را به كسى كه مالش از همه صحابه كمتر و عملش
1- سكران: مستى - مست. |
بيشتر و سعيش در عبادت زياده بود؟ گفتند: كيست آن شخص؟
گفت: على بن ابىطالب. چون اين را گفت همگى رو از وى گردانيدند. پس شخصى از انصار به او گفت كه: سخنى گفتى كه هيچ كس با تو موافقت نكرد.
او گفت كه: من آنچه ديده بودم گفتم. شما نيز هرچه ديدهايد از ديگران بگوييد، من شبى در نخلستان بنىالنجار(1) به خدمت آن حضرت رسيدم كه از دوستان كناره كرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گرديده بود و به آواز حزين و نغمه دردناك مىفرمود كه: الهى چه بسيار گناهان كه از دوش من برداشتى و در برابر آنها نعمت فرستادى، و چه بسيار بديها كه از من صادر شد و كرم كردى و رسوا نكردى. الهى عمر من در معصيت تو بسيار گذشت و گناهان من در نامههاى اعمال عظيم شد. پس من از غير آمرزش تو اميد ندارم و بغير خشنودى تو آرزو ندارم.
پس، از پى آن صدا رفتم. دانستم كه حضرت اميرالمؤمنين است. پس در پشت درختان پنهان شدم. و آن حضرت ركعات بسيار نماز گزاردند و چون فارغ شدند مشغول دعا و گريه و مناجات شدند و از جمله آنچه مىفرمودند اين بود كه: الهى چون در عفو و بخشش تو فكر مىكنم گناه من بر من آسان مىشود، و چون عذاب عظيم تو را به ياد مىآورم بليه خطاها بر من عظيم مىشود. آه اگر بخوانم در نامههاى عمل خود گناهى چند را كه فراموش كردهام و تو آنها را احصا فرمودهاى(2). پس بگويى به ملائكه كه: بگيريد او را.
پس واى بر چنين گرفته شده و اسيرى كه خويشان، او را نجات نمىتوانند بخشيد و قبيله او به فريادش نمىتوانند رسيد و جميع اهل محشر بر او رحم مىكنند. پس فرمود كه: آه از آتشى كه جگرها را بريان مىكند. آه از آتشى كه جميع احشا(3) را فرو مىريزد. آه از درياهاى افروخته از آتشهاى جهنم.
پس بسيار گريستند تا آن كه ديگر صدا و حركت از آن حضرت نشنيدم. با خود گفتم كه: البته خواب بر آن حضرت غالب شد از بسيارى بيدارى. به نزديك رفتم كه براى نماز صبح آن حضرت را بيدار كنم، چندان كه حركت دادم حركت ننمود و به مثابه چوب خشك، جسد مباركش بيحس افتاده بود. گفتم: انا لله و انا اليه راجعون(4). و دويدم به جانب خانه آن حضرت و خبر را به حضرت فاطمه صلواتالله عليه رسانيدم. فرمود كه: قصه چون بود؟ عرض كردم. فرمود كه: والله - اى ابودردا - اين غشى است كه در غالب اوقات او را از ترس الهى رو مىدهد.
پس آبى آوردند و بر روى آن حضرت پاشيدند. بهوش باز آمدند و نظر به سوى من فرمودند. من مىگريستم. فرمود كه: از چه مىگريى اى ابودردا؟ گفتم: از آنچه مىبينم كه تو با خود مىكنى. فرمود كه: اگر ببينى مرا كه به سوى حساب بخوانند در هنگامى كه گناهكاران يقين به عذاب خود داشته باشند و ملائكه غلاظ(5) و زبانيه(6) تندخو مرا احاطه كرده باشند و نزد خداوند جبار(7) مرا بدارند و جميع دوستان در آن حال مرا واگذارند و اهل دنيا همه بر من رحم كنند، هرآينه در آن روز بر من بيشتر رحم خواهى كرد كه نزد خداوندى ايستاده باشم كه هيچ امرى بر او پوشيده نيست.
پس ابودردا گفت كه: والله كه چنين عبادتى از هيچ يك از اصحاب پيغمبر صلىالله عليه و آله نديدم.
ثمره سيم: در مدح مخالفت نفس و خواهشهاى آن و مذمت متابعت هواهاى نفسانى
بدان كه نفس اماره(8) انسان ضررش زياده از شيطان است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه:
حضرت يوسف عليهالسلام فرمود كه: به درستى كه نفس، امر كننده است به بدى مگر آن كه را خدا رحم فرمايد.(9) و در جاى ديگر مىفرمايد كه: هركه از خداوند عالميان و ايستادن در محاسبه نزد او بترسد، و نهى كند نفس را از خواهشهاى او، پس به درستى كه بهشت مأواى اوست.(10) و در
1- بنىالنجار: از قبيلههاى عرب. |
جاى ديگر مىفرمايد كه: در قيامت شيطان به گمراهان خواهد گفت كه: مرا بر شما سلطنتى(1) نبود بغير اين كه شما را خواندم و اجابت من كرديد. پس مرا ملامت مكنيد؛ نفسهاى خود را ملامت كنيد.(2)
و بدان كه مجاهده با نفس و شيطان افضل است از جهاد كردن با دشمنان ظاهر، و دشوارتر است از آن. و يك ثمره از ثمرات مجاهده با نفس جهاد با كفار است. و مجاهده نفس آن است كه به عقل مستقيم، با نفس و ارادات(3) آن كه مخالف شرع باشد معارضه نمايد و به استعانت الهى و تذكر آيات و احاديث و مواعظ، او را مُنقاد(4) حق گرداند و تابع شرع سازد، مانند اسب چموشى كه آن را به تدبير و تعليم رهوار گردانند و تحمل بارهاى تكاليف، بر آن آسان گردد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله لشكرى به جهاد فرستادند. چون برگشتند فرمودند كه: مرحبا به جماعتى كه جهاد كوچك را به جا آوردند و جهاد بزرگتر بر ايشان باقى مانده است.
پرسيدند كه: يا رسول الله جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمود كه: جهاد نفس. پس فرمود كه: بهترين جهادها جهاد كسى است كه جهاد كند با نفسى كه در ميان دو پهلوى اوست.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: حذر نماييد از هواها و خواهشهاى خود، چنانچه حذر مىكنيد از دشمنان خود. به درستى كه هيچ چيز دشمنتر نيست از براى مردان از متابعت هواهاى خودشان و دروكردههاى(5) زبانشان.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى مىفرمايد كه: به عزت و جلال و بزرگوارى و نور و عُلُو شأن و رفعت مكان خود سوگند مىخورم كه هيچ بندهاى اختيار نمىكند خواهش نفس خود را بر خواهش و فرموده من مگر آن كه امور او را متفرق مىسازم، و دنيا را بر او مشتبه مىگردانم(6)، و دل او را به دنيا مشغول مىگردانم، و نمىرسانم به او مگر آنچه از براى او مقدر كردهام از دنيا. و به عزت و جلال و بزرگوارى خودم سوگند كه: هيچ بندهاى اختيار نمىكند فرموده مرا بر خواهش خود مگر آن كه ملائكه را به حفظ او موكل مىگردانم، و آسمانها و زمينها را متكفل روزى او مىكنم، و تجارت هر تاجرى را به سوى او مىفرستم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نفس را با خواهشهاى خود مگذار. به درستى كه خواهش نفس در هلاكى آن است. و نفس را با هوا گذاشتن موجب ايذا و اضرار نفس است.
و نفس را از خواهشهاى خود بازداشتن دوا و درمان دردهاى نفس است.
در امانتدارى
يا أباذر ان أول شىء يرفع من هذه الامه: الأمانه و الخشوع حتى لا يكاد يرى خاشعا.
اى ابوذر اول چيزى كه از اين امت برداشته مىشود امانت و خشوع است تا آن كه از هيچ يك از ايشان خشوع و شكستگى و تضرع نمىتوان ديدن.
بدان كه امانت عبارت از عفت ورزيدن در اموال و عرضهاى مردم است، و خيانت در برابر آن است. و امانت اشرف صفات كمال است و خيانت موجب نقص و وبال(7).
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى هيچ پيغمبرى نفرستاد مگر آن كه مردم را امر فرمود به راستى در سخن، و ادا كردن امانت به نيكوكار و بدكار.
1- سلطنت: تسلط - غلبه. |
و به اسانيد معتبره از آن حضرت منقول است كه: نظر مكنيد به طول دادن ركوع و سجود مردم، كه اين چيزى است كه عادت به آن كردهاند و اگر ترك كنند وحشت به هم مىرسانند. وليكن نظر كنيد به راستگويى و ادا كردن امانت مردم به ايشان.
و حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه فرمود كه: بر شما باد به ادا كردن امانت مردم. به درستى كه اگر كشنده پدرم مرا امين كند بر شمشيرى كه پدرم را به آن كشته باشد، و آن شمشير را به من سپارد، البته به او رد مىنمايم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هركه را امين كنند بر امانتى و او به صاحبش رد نمايد، هزار عُقده(1) از عقدههاى آتش از گردن خود گشوده است. پس مبادرت نماييد به اداى امانت. به درستى كه امانتى كه به كسى مىسپارند، ابليس صد شيطان را بر او مىگمارد از اعوان خود كه او را گمراه كنند و وسوسه نمايند تا او را هلاك كنند، مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد.
و در حديث ديگر فرموده كه: هر كه حق مؤمنى را حبس نمايد، خدا در روز قيامت پانصد سال او را بر پا ايستاده بدارد، تا آن كه نهرها از عرق او جارى شود و منادى از جانب خدا ندا كند كه: اين ظالمى است كه حق خدا را حبس كرده است. پس چهل روز او را سرزنش كنند، پس او را به جهنم برند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه ظلم كند بر مزدورى و و مزدش را ندهد خدا ثواب عملهاى او را حَبط(2) نمايد و بوى بهشت را بر او حرام گرداند، با اين كه بويش از پانصد سال راه شنيده مىشود. و كسى كه از همسايهاش يك شبر(3) از زمين را خيانت كند و داخل خانه خود كند خدا آن زمين را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند در گردن او در روز قيامت، و به آن هيئت به مقام حساب درآيد.
و فرمود كه: هر كه خيانت كند امانتى را در دنيا و به صاحبش ندهد تا مرگ او را دريابد، بر غير ملت(4) من مرده است و خدا را كه ملاقات نمايد از او خشمناك باشد.
و فرمود كه: هر كه خيانتى را بخرد و داند كه اين مال خيانت است گناه او مثل گناه آن كسى است كه آن خيانت را كرده است.
و فرمود كه: هركه حق مسلمانى را حبس كند و به صاحب ندهد خدا بركت روزى را بر او حرام گرداند.
و فرمود كه: هركه حق كسى نزد او باشد و صاحبش طلبد و او تأخير كند و ندهد هر روز بر او گناه عشارى(5) نوشته مىشود.
و به سند صحيح از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: هركه چيزى از مال برادر مؤمنش را به ظلم متصرف شود و به او پس ندهد پارهاى از آتش در روز قيامت براى خود كسب كرده است.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه مال مؤمنى را به غصب متصرف شود پيوسته حق تعالى از او روى رحمت خويش را گردانيده، اعمال او را دشمن دارد، و او را بر كارهاى خيرش ثواب ندهد تا توبه كند و مالى كه گرفته است به صاحبش رد نمايد.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هركه ظلمى بر كسى كند البته خدا او را بگيرد، يا در جانش يا در مالش، و ظلمى كه در ميان بنده و خدا باشد و حق مردم نباشد، چون توبه كند خدا او را در مىآمرزد.
و در حديث ديگر فرمود كه: ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه خدا مىآمرزد؛ و ظلمى كه خدا نمىآمرزد؛ و ظلمى كه خدا او را نمىگذارد. و اما ظلمى كه نمىآمرزد آن شريك از براى او قرار دادن است؛ و اما ظلمى كه مىآمرزد ظلمى است كه آدمى بر نفس خود بكند ميان خود و خدا؛ و اما ظلمى كه نمىگذارد و نمىگذراند آن حقالناس است كه مردمان از يكديگر مىطلبند.
1- عقده: گره. |
يا أباذر و الذى نفس محمد بيده لو أن الدنيا كانت تعدل عندالله جناح بعوضه أو ذباب ما سقى الكافر منها شربه من ماء.
يا أباذر الدنيا ملعونه، {و} ملعون ما فيها الا ما ابتغى به وجه الله. و ما من شىء أبغض الى الله تعالى من الدنيا: خلقها ثم أعرض عنها فلم ينظر اليها و لا ينظر اليها حتى تقوم الساعه. و ما من شىء أحب الى الله عز و جل من ايمان به و ترك ما أمر أن يترك.
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى أوحى الى أخى عيسى عليهالسلام: يا عيسى لا تحب الدنيا، فانى لست أحبها؛ و أحب الأخره فانما هى دار المعاد.
يا أباذر ان جبرئيل أتانى بخزائن الدنيا على بغله شهباء، فقال لى: يا محمد هذه خزائن الدنيا و لا ينقصك من حظك عند ربك. فقلت: يا حبيبى جبرئيل لا حاجه لى فيها؛ اذا شبعت شكرت ربى، و اذا جعت سألته.
يا أباذر اذا أراد الله عز و جل بعبد خيرا فقهه فى الدين، و زهده فى الدنيا، و بصره بعيوب نفسه.
يا أباذر ما زهد عبد فى الدنيا الا أثبت الله الحكمه فى قلبه، و أنطق بها لسانه، و بصره عيوب الدنيا - داءها و دواءها - و أخرجه منها سالما الى دار السلام.
يا أباذر اذا رأيت أخاك قد زهد فى الدنيا، فاستمع منه، فانه يلقى اليك الحكمه. فقلت: يا رسول الله من أزهد الناس فى الدنيا(1)؟ قال: من لم ينس المقابر و البلى و ترك فضل زينه الدنيا، و ءاثر ما يبقى على ما يفنى، و لم يعد غدا من أيامه، و عد نفسه فى الموتى.
اى ابوذر به حق آن خداوندى كه جان محمد به دست قدرت اوست سوگند كه اگر دنيا نزد خدا برابر بود با پر پشه يا پر مگسى، كافر را از دنيا يك شربت(2) آب نمىداد.
اى ابوذر دنيا ملعون است و آنچه در دنياست ملعون است مگر چيزى كه مطلب(3) از آن، رضاى الهى باشد. و هيچ چيز را خدا دشمن نمىدارد مانند دنيا. حق تعالى دنيا را خلق فرمود و از آن اعراض نمود(4) و نظر لطف به سوى آن نفرمود و نخواهد فرمود تا قيام قيامت، و هيچ چيز نزد خدا پسنديدهتر و محبوبتر نيست از ايمان به خدا و ترك كردن چيزى چند كه خدا امر فرموده است به ترك آنها.
اى ابوذر حق تعالى وحى فرمود به برادرم عيسى عليهالسلام كه: اى عيسى دوست مدار دنيا را؛ به درستى كه من آن را دوست نمىدارم؛ و دوست دار آخرت را كه بازگشت همه به آنجاست.
اى ابوذر جبرئيل به نزد من آمد و خزينههاى(5) دنيا را براى من آورد و بر استر اشهبى(6) سوار بود. پس گفت: اى محمد اينها خزينههاى دنياست؛ به تو مىدهيم، و از بهره تو نزد خدا و نعيم آخرت(7) تو چيزى كم نمىشود به سبب متصرف شدن خزاين دنيا. من گفتم: اى حبيب(8) من جبرئيل، مرا احتياجى به اين خزاين نيست. هرگاه كه سير مىشوم پروردگار خود را شكر مىكنم، و چون گرسنه مىشوم از او سؤال مىنمايم.
اى ابوذر چون خدا خير و صلاح بنده را خواهد او را به مسائل دين خود فقيه و عالم مىگرداند، و رغبت او را از دنيا برطرف مىكند، و او را زاهد(9) مىكند، و او را به عيبهاى نفس خود بينا مىكند.
اى ابوذر هيچ بنده به زهد(10) و ترك دنيا متصف نمىگردد(11) مگر آن كه حق تعالى علوم و حكمتها را در دل او ثابت مىگرداند، و زبان او را به حكمت و معارف گويا مىسازد، و بينا و دانا مىگرداند او را به عيبها و درد و دواى دنيا، و او را سالم از كفر و معاصى از دنيا بيرون مىبرد و به خانه سلامتى كه بهشت پاكيزه سرشت است داخل مىگرداند.
اى ابوذر چون برادر مؤمن خود را بينى كه ترك دنيا كرده است و رغبت به آن ندارد، سخن او را گوش بده كه او حكمت و علوم ربانى را به سوى القا مىكند(12). من گفتم كه: يا رسولالله كيست كه زهد او در دنيا بيشتر است؟ فرمود كه: كسى كه فراموش نكند قبر و پوسيدن و خاك شدن در قبر را، و ترك كند زيادتى
1- خطاى قلمى مجلسى: من أزهد فىالناس. |
زينتهاى دنيا را، و اختيار كند و ترجيح دهد نعمتهاى باقى آخرت را بر لذتهاى فانى دنيا، و فردا را از عمر خود حساب نكند، و خود را از مردگان شمارد.
در توضيح اين فصل سه باب ايراد مىنماييم.
باب اول: در مذمت دنيا
بدان كه هرچند بديها و عيبهاى دنيا از آن ظاهرتر است كه بر احدى مخفى باشد، اما چون شيطان در نظر عالميان آن را مزين ساخته است و غفلت، عقل و مشاعر را از ملاحظه قبايح(1) آن صرف نموده است(2)، ذكر بعضى از مواعظ و امثال كه از مقربان درگاه ذوالجلال وارد شده است موجب بيدارى و هشيارى مىشود.
از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى جميع خيرات را در خانهاى جمع كرده است و كليد آن خانه را زهد در دنيا گردانيده است.
و فرمود كه: حرام است بر دلهاى شما شناختن شيرينى و لذت ايمان، تا ترك دنيا نكنيد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ خلقى معين و ياور دين نيست مانند ترك دنيا و زهد در آن.
و فرمود كه: علامت رغبت به ثواب آخرت ترك زينتهاى دنياست. به درستى كه زهد در دنيا كم نمىكند از آنچه خدا از براى اين كس قسمت فرموده است، و حرص حريصان در تحصيل دنيا زياد نمىكند آنچه را خدا براى ايشان قسمت فرموده است. پس كسى غَبن(3) دارد كه بهره آخرت را از براى دنيا ترك نمايد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله محزون(4) از خانه بيرون آمدند. ملكى بر آن حضرت نازل شد و كليدهاى خزاين و گنجهاى زمين را از براى آن حضرت آورد و گفت: اى محمد اين كليد گنجهاى دنياست. پروردگارت مىفرمايد كه: بگشا خزينههاى دنيا را و آنچه خواهى بردار و از مرتبه تو نزد ما چيزى كم نمىشود.
حضرت فرمود كه: دنيا خانه كسى است كه در آخرت خانه نداشته باشد، و از براى دنيا جمع مىكند كسى كه عقل نداشته باشد. ملك گفت كه: به حق خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است كه همين سخن را از ملكى شنيدم كه در آسمان چهارم مىگفت در هنگامى كه كليدها را به من مىدادند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله گذشتند بر بزغاله مرده گوش بريدهاى كه در مزبله(5) افتاده بود. پس به اصحاب خود فرمود كه: اين بزغاله به چند مىارزد؟ گفتند: اگر زنده بود به يك درهم نمىارزيد. حضرت فرمود كه: به حق آن پروردگارى كه جان من در دست اوست كه دنيا خوارتر است نزد خدا از اين بزغاله نزد صاحبش.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هرگاه حق تعالى خير بندهاى را خواهد او را زاهد در دنيا مىگرداند، و به مسائل دين خود او را عالم مىگرداند، و عيبهاى دنيا را به او مىشناساند. و كسى را كه خدا اين كرامتها به او بفرمايد، خير دنيا و آخرت به او داده است.
او فرمود كه: هيچ كس طلب حق از راهى نكرده است بهتر از راه ترك دنيا. و اين ضد آن چيزى است كه طلب مىكنند دشمنان حق از رغبت(6) در دنيا.
پس فرمود كه: كجاست صبر كننده صاحب كرمى كه در اين چند روز اندك از سر دنيا بگذرد. به درستى كه مزه ايمان را نمىيابيد شما، و حرام است لذت ايمان بر شما تا زهد در دنيا نورزيد.
1- قبايح: زشتيها - بديها. |
و فرمود كه: هرگاه مؤمن خود را از محبت دنيا خالى كند، بلندمرتبه و رفيعقدر(1) مىشود و لذت و چاشنى(2) محبت الهى را مىيابد. و او نزد اهل دنيا چنان است كه گويا ديوانه شده است و عقلش مخلوط شده است،(3) وليكن نه چنين است بلكه شيرينى محبت الهى با دل او مخلوط شده است و به اين سبب به غير خدا مشغول نمىشود.
و فرمود كه: دلى كه از محبت دنيا و كدورتها(4) صاف و خالص شد زمين بر آن دل، تنگ مىشود تا ميل به آسمان مىكند و به جانب رفعت(5) پرواز مىكند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: طلب دنيا به آخرت ضرر مىرساند، و طلب آخرت به دنيا ضرر مىرساند. پس به دنيا ضرر رسانيد كه آن سزاوارتر است به ضرر رسانيدن.
و به سند معتبر منقول است كه: جابر جعفى به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام آمد. حضرت فرمود كه: اى جابر والله كه من محزونم و دل من مشغول است. جابر گفت: فداى تو شوم! مشغولى دل و اندوه تو از چه چيز است؟ فرمود كه: اى جابر كسى كه خالص و صافى دين خدا در دل او درآمد، مشغول مىگرداند دل او را از غير خدا. اى جابر چه چيز است دنيا، و چه چيز مىتواند بود دنيا؟ مگر هست غير از طعامى كه بخورى، يا جامهاى كه بپوشى، يا زنى كه با او مقاربت نمايى؟
اى جابر به درستى كه مؤمنان مطمئن نمىباشند و به دنيا و دل نمىبندند و به ماندن در دنيا، و در هيچ وقت از مرگ ايمن نيستند.
اى جابر آخرت خانه دايمى است، و دنيا خانه فنا و نيستى است، وليكن اهل دنيا در غفلتاند. و مؤمنان پيش از اين زمان، دانايان و اهل تفكر و عبرت بودند. ايشان را از ياد خدا كر نمىكرد چيزهايى كه از امور دنيا مىشنيدند، و كور نمىكرد ايشان را از ياد خدا چيزهايى كه از زينتهاى دنيا مىديدند. پس چنانچه به اين علم فايز شده بودند(6)، به ثواب آخرت فايز گرديدند.
و بدان - اى جابر - كه اهل تقوا و پرهيزكاران، مئونت و خرج ايشان از اهل دنيا آسانتر است و اعانت و يارى ايشان نسبت به تو بيشتر است. اگر تو در ياد خدايى، تو را بر آن يارى مىكنند و اگر خدا را فراموش مىكنى تو را آگاه مىكنند و به يادت مىآورند.
بيان كنندگاناند امرهاى خدا را، عمل كنندگاناند به آنها. به محبت خدا قطع محبت از غير او كردهاند و از دنيا وحشت گرفتهاند(7) به سبب طاعت و بندگى آقاى خود. و به دلهاى خود نظر به خدا و دوستى او انداختهاند و مىدانند كه چيزى كه سزاوار است به منظور داشتن و دل به او بستن، خداوند عظيمالشأن است. پس دنيا را به منزله منزلى دان كه فرود آيى و بار كنى، يا مالى كه در خواب بيابى و چون بيدار شوى چيزى در دست تو نباشد.
اين مثل را براى تو به اين سبب بيان كردم كه دنيا نزد اهل عقل و علم از بابت(8) سايه درختى است كه لحظهاى در آن قرار گيرى و برطرف شود.
اى جابر پس حفظ كن آنچه را خدا امر فرموده است تو را به رعايت آنها از دين و حكمت او، و سؤال مكن از آنچه تو نزد او دارى از روزى، و بطلب توفيق بر تكاليفى را كه او از تو مىطلبد.
و منقول است كه ابوذر گفت كه: اى طلب كننده علم تو را فرزندان و مال از حال خود مشغول نسازد. به درستى كه روزى كه از ايشان مفارقت مىنمايى(9) مانند ميهمانى خواهى بود كه شب در خانه بماند و روز به منزل ديگر رود. و دنيا و آخرت به منزله دو منزل(10) است كه از يكى باركنى و به ديگرى نزول نمايى(11).
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى عليهالسلام وحى نمود كه: اى موسى دل خود را به دنيا مايل مگردان مثل ميل كردن ظالمان، و دوست مدار دنيا را مانند دوستى كسى كه دنيا را پدر و مادر خود اخذ كند(12).
اى موسى اگر تو را به خود بگذارم كه اصلاح نفس خود كنى بر تو غالب خواهد شد محبت دنيا و زينتهاى آن.
اى موسى پيش بگير در خيرات و طاعات بر اهل خير. و ترك كن از دنيا آنچه را به آن احتياج ندارى. و ديده خود را ميفكن به سوى هر كه فريب دنيا خورده است و او را به خود گذاشتهام. و بدان به درستى كه هر فتنه ابتداى آن محبت دنياست. و آرزو مكن حال كسى را كه مال بسيار دارد، كه با بسيارى مال بسيارى گناه مىباشد به سبب حقوق واجبى كه خدا بر مال دارد. و آرزو مكن حال كسى را كه مردمان از او راضىاند تا ندانى كه خدا از او راضى است. و آرزو مكن حال كسى را كه مردم اطاعت او مىنمايند؛ به درستى كه اطاعت كردن مردم او را، و متابعت او نمودن برخلاف حق، باعث هلاك او و متابعان اوست.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به بعضى از اصحاب خود نوشتند كه: وصيت مىكنم تو را و خود را به تقوا و پرهيزكارى كسى كه معصيت او حلال نيست و اميد از غير او نمىتوان داشت و بىنيازى حاصل نمىشود مگر به فضل او.
به درستى كه كسى كه از مناهى خدا بپرهيزد، عزيز و با قوت و سير و سيراب مىشود و عقلش از عقول اهل دنيا برتر مىشود. پس بدنش با اهل دنياست و دل و عقلش مشغول معاينه(13) آخرت است. فرو مىنشاند به نور دلش محبت آنچه را چشمهايش مىبيند از زينت دنيا.
پس حرام دنيا در نظر او نجس و قبيح شده است و از شبهههاى(14) دنيا اجتناب(15) مىكند و از حلال خالص نيز خود را متضرر(16) مىيابد مگر به قدر ضرورت از پاره نانى كه پشتش به آن قوت يابد و عبادت تواند كرد و جامهاى كه عورت خود را به آن بپوشد از هر قسم كه بيابد اگرچه گُنده(17) و درشت(18) باشد. و بر آن قدر ضرورت كه دارد نيز اعتماد ندارد، بلكه اعتماد و اميد او بر خالق اشياست.
و چندان جد و سعى در عبادت مىكند كه دندانهاى او ظاهر گرديده است و ديدههاى او در سرش فرورفته است. پس خدا به عوض آنچه از قوت خود در عبادت خدا صرف كرده است، قوتى از جانب خود به بدن او كرامت فرموده و عقل او را شديد(19) و محكم گردانيده است، و آنچه در آخرت براى او مقرر فرموده زياده از آنهاست كه در دنيا به او عوض داده است.
پس ترك كن دنيا را، كه محبت دنيا آدمى را از حق، كور و كر و گنگ مىكند و گردن را ذليل مىگرداند. و تدارك كن(20) در بقيه عمر خود، و تأخير مكن عمل را به فردا و پس فردا. به درستى كه هلاك شدند آنان كه پيش از تو بودند به طول امل(21) و آرزوها و تأخير اعمال خير تا آنگاه كه مرگ ناگاه به ايشان رسيد و ايشان غافل بودند. پس بر چوبها ايشان را برداشتند و به قبرهاى تاريك تنگ نقلشان فرمودند، و فرزندان و اهالى، ايشان را ترك نموده به حال خود پرداختند. پس به خدا از خلق منقطع(22) شو با دلى ترك دنياكرده و به پروردگار خود پيوسته، و با عزمى درست كه در آن سستى و شكستگى نباشد. خدا ما را و تو را اعانت نمايد بر طاعت خود، و توفيق دهد ما را و تو را بر چيزى چند كه موجب خشنودى اوست.
و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: عيسى بن مريم عليهالسلام به حواريان(23) گفت كه: اى بنىاسرائيل آزرده مباشيد بر آنچه از دنياى شما فوت مىشود(24)، چنانچه اهل دنيا آزرده نمىباشند از فوت دين خد اگر دنياى ايشان سالم باشد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: چه گويم در وصف خانهاى كه اولش مشقت و عناست(25)، و آخرش نيستى و فناست، و در حلالش حساب است، و در حرامش عقاب(26) است. هر كه غنى مىشود در آن مفتون(27) است، و هه كه محتاج مىشود محزون است.
و هر كه از براى آن سعى مىكند به دستش نمىآيد، و هر كه تركش مىكند رو به او مىآورد.
و هر كه خواهد از احوال آن عبرت گيرد و بينا شود او را به عيوب خود بينا مىگرداند، و كسى كه به رغبت به سوى او نظر نمايد كورش مىكند. و در خطبه ديگر فرمود كه: نظر كنيد به سوى دنيا به ديده زهد، و از آن اعراض نماييد. به خدا سوگند كه بعد از اندك زمانى ساكنان خود را كه رحل اقامت در آن افكندهاند بيرون مىكند، و آنان كه به نعمتهاى آن مغرور گرديده ايمناند، به فجايع و مصيبتها مبتلا مىگرداند. آنچه از دنيا پشت كرد و رفت برنمىگردد، و آنچه آينده است نمىتوان دانست كه چه مقدار است كه انتظار آن توان برد. شادى و سرورش آميخته است به اندوه و حزن، و جَلادت و قوت شجاعانش آيل است به سستى و ضعف. پس فريب ندهد شما را بسيارى آنچه شما را خوش مىآيد از زينتهاى آن، كه اندك زمانى با شما خواهد بود. خدا رحم كند كسى را كه در احوال دنيا تفكر نمايد و عبرت گيرد، پس به عيبهاى دنيا بينا شود. آنچه از دنيا در پيش است عن قريب از آن اثرى نمانده است، و آنچه از آخرت در پيش است به زودى مىرسد و زوال ندارد. و بر عمر اعتماد مكن كه هرچه به عدد درمىآيد به زودى به سر مىآيد، و آنچه آينده است به زودى حاضر مىشود و نزديك است. و در خطبه ديگر فرمود كه: شما را حذر مىفرمايم از دنيا. به درستى كه آن شيرين است و سبز و خوشاينده است. مردم را محب خود مىگرداند به اندكى از لذتهاى عاجل كه به ايشان مىرساند، و به اندك زينتى خود را خوش مىنمايد و اميدها و آروزها را زيور خود ساخته است و به حيله و فريب خود را زينت كرده است. نعمت و زينت آن بقا ندارد و از مصيبتهاى آن ايمن نمىتوان بود. فريب دهنده است؛ ضرر رساننده است؛ مانع از خيرات است؛ به زودى زايل مىگردد و فانى است. ساكنانش را مىخورد؛ راهروانش را راه مىزند. هيچ كس از آن به زينتى آراسته نشد مگر آن كه بعد از آن او را عبرت ديگران گردانيد، و رو به كسى نياورد به راحت مگر اين كه پشت كرد به سوى او به محنت. چه بسيار كسى كه بر آن اعتماد كرد و دل او را به درد آورد، و چه بسيار كسى كه به آن مطمئن شد و او را بر زمين زد. بسى صاحب شوكت را به خوارى انداخت، و بسى صاحب نخوت را ذليل ساخت. پادشاهيش مذلت است، و عيشش ناگوار است، و شيرينيش تلخ است، و غذايش سم است. زندهاش در معرض موت است و صحيحش در عرضه بلاست. پادشاهيش به زودى برطرف مىشود و عزيزش مغلوب مىگردد. و كسى كه از آن بسيار جمع كرده منكوب مىشود، و كسى كه به آن پناه برده مخذول مىشود. آيا شما نيستيد در مسكنها و منزلهاى جماعتى كه پيش از شما بودهاند كه عمرشان از عمرهاى شما درازتر بوده، و آثار ايشان بيشتر باقى مانده، و املهاى ايشان درازتر بوده، و لشكر و تهيه ايشان فراوانتر بوده است؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى، و آن را اختيار كردند چه اختيار كردنى. پس چون به در رفتند توشهاى به ايشان نداد كه به منزل رسند، و مركوبى نداد كه ايشان را به جايى رساند. هيچ شنيديد كه دنيا جانى فداى ايشان كرده باشد، يا ايشان را اعانتى كرده باشد، يا با ايشان مصاحبت نيكو كرده باشد؟ بلكه بر ايشان فرود آورد بلاهاى گران را، و سست كرد بنياد ايشان را به فتنهها، و متزلزل ساخت اساس ايشان را به مصيبتها، و بينى ايشان را به مذلت بر خاك ماليد، و ايشان را پامال حوادث گردانيد، و يارى نمود مرگ را بر ايشان. به درستى كه ديديد جزاى منكرى را كه داد جمعى را كه مُنقاد او بودند و آن را اختيار مىكردند و اميد اقامت در آن داشتند. كه چون خواستند كه از آن مفارقت ابدى كنند توشهاى نداد به ايشان بغير از گرسنگى و تشنگى، و نفرستاد ايشان را مگر به تنگى و تاريكى، و براى ايشان حاصل نكرد مگر ندامت و پشيمانى. آيا چنين بيوفايى را اختيار مىكنيد و يار خود مىپنداريد و دل به آن مىبنديد و بر آن حرص مىورزيد؟ پس بدخانهاى است اين خانه براى كسى كه آن را متهم نداد و از آن در ترس و انديشه نباشد. پس بدانيد - و خود هم مىدانيد - كه اين دنيا را ترك خواهيد كرد و از آن به خانه ديگر بار خواهيد كرد. و پند بگيريد در اين دنيا از احوال جمعى كه مىگفتند كه: كى قوتش از ما بيشتر است؟ ايشان را به قبرها بردند و در زير خشت و خاك پنهان كردند و همسايه استخوانهاى پوسيده شدند. پس ايشان همسايهاى چندند كه به فرياد يكديگر نمىرسند و دفع ضررى از يكديگر نمىتوانند نمود. در يكجا مجتمعاند و هر يك تنها و فردند. و همسايه يكديگرند و از يكديگر دورند. نزديكاناند كه به زيارت يكديگر نمىروند، و مجاوراناند كه به نزديك يكديگر نمىآيند. حليمان و بردباراناند كه كينههايشان برطرف شده است، و جاهلاناند كه حسدهايشان مرده است. از ضرر ايشان ترسى نيست، و دفع ضررى از ايشان متوقع نيست. پشت زمين را بدل كردهاند به زير زمين، و از وسعتها به تنگى رفتهاند، و از روشنايى به در رفته به ظلمت قرار گرفتهاند. و باز به زمين برخواهند گشت به نحوى كه مفارقت كردهاند پابرهنه و عريان. و به اعمال خود بار خواهند كرد به سوى حيات دايمى و خانه باقى. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: چنانچه ابتدا كرديم در اول، خلق ايشان را، برخواهيم گردانيد. وعدهاى است بر ما لازم، و البته چنين خواهيم كرد. و ابنبابويه عليهالرحمه روايت كرده است كه: چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله از سفرى مراجعت مىفرمودند، اول به خانه حضرت فاطمه صلواتالله عليها تشريف مىبردند و مدتى مىماندند و بعد از آن به خانه زنان خود مىرفتند. پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت، حضرت فاطمه دو دسترنج و قلادهاى و دو گوشواره از نقره ساختند و پردهاى در خانه آويختند. چون حضرت مراجعت فرمودند و به خانه فاطمه داخل شدند و صحابه بر در خانه توقف نمودند و آن حال را مشاهده فرمودند، غضبناك بيرون رفتند و به مسجد درآمدند و به نزد منبر نشستند. حضرت فاطمه گمان بردند كه براى آن زينتها حضرت رسول چنين به غضب آمدند. پس گردنبند و دسترنجها و گوشوارهها را كندند و پرده را گشودند و همه را به نزد حضرت فرستادند و به آن شخص كه اينها را برد گفتند كه: بگو دخترت سلام مىرساند و مىگويد كه: اينها را در راه خدا بده. چون به نزد آن حضرت آوردند، سه مرتبه فرمود كه: كرد آنچه مىخواستم. پدرش فداى او باد! دنيا از محمد و آل محمد نيست. و اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پر پشهاى مىبود خدا در دنيا كافرى را شربتى از آب نمىداد. پس برخاستند و به خانه حضرت فاطمه داخل شدند. و روايت كردهاند كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در بعضى از باغها بيلى در دست داشتند و اصلاح آن باغ مىفرمودند. ناگاه زنى پيدا شد در غايت حسن و جمال و گفت: اى فرزند ابوطالب اگر مرا تزويج نمايى، تو را غنى مىكنم از اين مشقت، و تو را دلالت مىكنم به گنجهاى زمين و تا زنده باشى پادشاهى خواهى داشت. حضرت فرمود كه: نام تو چيست؟ گفت: نام من دنياست. حضرت فرمود كه: برگرد و شوهرى غير از من طلب كن، كه تو را در من بهرهاى نيست. و باز مشغول بيل زدن شدند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: غافلترين مردم در دنيا كسى است كه از تغيير احوال دنيا پند نگيرد. و قدر كسى در دنيا عظيمتر است كه دنيا را نزد او قدرى نباشد. و فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به دنيا كه: به تعَب انداز كسى را كه تو را خدمت كند، و خدمت كن كسى را كه تو را ترك كند. و فرمود كه: رغبت در دنيا موجب بسيارى حزن و اندوه است، و زهد در دنيا مورث راحت دل و بدن است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: محبت دنيا سر جميع گناهان و خطاهاست. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم بماند بهشت او را واجب مىشود: هر كدام سالم باشد از داخل شدن در دنيا، و متابعت خواهشها، و شهوت شكم، و شهوت فرج.
1- رفيعقدر: داراى رتبه و مرتبهاى بلند. |