لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است

لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است

بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏گردد، بعد از عقايد ايمانى، از افعال بدنى، هيچ فعلى به فضيلت نماز نيست. و نماز از جميع افضل است چنانچه حى على خير العمل كه در اذان متواتر(10است بر اين معنى دلالت دارد. و كسى اين را استبعاد نكند كه چون مى‏شود كه نماز از عملهاى بسيار دشوار افضل باشد، چنانچه عمر عليه‏العنه به عقل شوم خود انكار اين معنى كرد، و نهى كرد مردم را از گفتن حى على خير العملدر اذان. زيرا كه كمال و نقص عبادات را ما به عقول ناقصه خود نمى‏توانيم دانست، و حكيم على‏الاطلاق(11)11 مى‏داند كه كدام عمل براى صلاح حال ما و قرب ما به جناب اقدس او بيشتر

1-   مشرف شدن: از جايى بالاتر نگريستن - ناظر شدن از بالا.
2-   معاقب شدن: مجازات شدن.
3-   دروكرده‏ها: چيده شده‏ها - ثمرات - بهره‏ها.
4-   امساك كردن: نگه داشتن.
5-   لغو: سخن باطل و بيهوده.
6-   مايل: برگرديده.
7-   اعوجاج: كجى - ناراستى.
8-   شاق: دشوار - سخت.
9-   لمعه: پرتو.
10-   متواتر: متناوب - پياپى - پشت سرهم.
11-   حكيم على‏الاطلاق: حكيم بى‏قيد و شرط - مطلقا حكيم - خداوند متعال.

دخيل(1است. و بسيارى و كمى مشقت را چندان دخلى(2در فاضل و مفضول(3بودن عمل نيست. چه ظاهر است كه اگر كسى به كوه بسيار صعبى بالا رود، يا پاهاى خود را ببندد و خود را يك روز بياويزد، از نماز دشوارتر است و هيچ فضيلت ندارد. و اگر به قصد ثواب كند معاقب(4خواهد بود، مثل آن كه طبيبى گاه باشد كه به دوايى سهل‏المئونه(5كه به فلسى(6تحصيل توان نمود، بيمارى را معالجه نمايد كه به دوايى كه به صد تومان(7در مدت ده سال به عمل آورده باشند معالجه نتوان نمود؛ و تغذيه و تقويتى كه از چند لقمه گوشت و برنج حاصل مى‏شود، از هيچ معجونى حاصل نمى‏شود هرچند مبلغها جواهر در آن به كار رفته باشد.
همچنين حكيم على‏الاطلاق و طبيب نفوس و ارواح و عقول خلايق، هر عملى را در تكميل عقول و نفوس و تقويت ايمان و يقين تأثيرى داده و از براى هريك مرتبه‏اى از فضل بيان فرموده كه هيچ يك از ديگرى مُغنى(8)نيستند، و هر يك را تأثيرى خاص هست كه از ديگرى متصور نيست. پس كسى گمان نكند كه چون نماز بهترين اعمال است پس كار ديگر نبايد كرد. از بابت اين است كه كسى گويد كهچون گوشت تقويتش بيشتر است، پس آب نبايد خوردبلكه هر فعلى را يك مدخليتى در كمال ايمان هست كه ديگرى را نيست، و همه در كارند. اما نماز فايده‏اش زياده از ساير اعمال است و بيشتر موجب قرب است، معراج مؤمن است. و آن حديث مشهور كهبهترين اعمال آن است كه دشوارتر باشد ممكن است كه مراد از آن اين باشد كه در هر نوعى از عمل، دشوارترش بهتر از آسانتر آن است، مثل آن كه نمازى كه در فعل آن مشقت بيشتر است بهتر باشد از نمازى كه آسانتر ميسر شود. و روزه‏اى كه در تابستان گرم دارند چون دشوارتر است افضل باشد از روزه زمستان كه آسانتر است، نه از اعمال ديگر. و به سند صحيح از معاويه بن وهب(9منقول است كه: از حضرت صادق صلوات‏الله عليه سؤال كردم كه: كدام عمل است كه بيشتر باعث قرب بنده به خدا مى‏شود و نزد خدا محبوبتر است؟ فرمود كه: عملى را بعد از معرفت اصول دين بهتر از نماز نمى‏دانم. نمى‏بينى كه بنده صالح - عيسى بن مريم - گفت كهخدا مرا وصيت كرده است به نماز و زكات مادام كه زنده باشم.(10و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين عملها نزد حق تعالى نماز است. و نماز آخر وصيتهاى پيغمبران است. پس چه بسيار نيكوست كه كسى غسل كند يا وضو بسازد و وضو را كامل به جا آورد و به كنارى رود كه كسى او را نبيند. پس خدا او را ببيند كه گاه در ركوع است و گاه در سجود است. به درستى كه بنده هرگاه كه سجده مى‏كند و سجده را طول مى‏دهد، شيطان فرياد مى‏كند كه: واويلا! فرزندان آدم اطاعت خدا كردند و من معصيت كردم، و ايشان سجده كردند و من ابا كردم. و حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: نماز باعث قرب هر پرهيزكارى است.
و حضرت صادق عليه‏السلام از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت فرمود كه: مثل نماز نسبت به ايمان از بابت عمود خيمه(11است. اگر عمود برپاست نفع مى‏كند طنابها و ميخها و پرده خيمه؛ و چون عمد شكست آنها هيچ نفع نمى‏دهد. همچنين در ايمان، اگر نماز هست، اعمال ديگر نفع مى‏دهد و اگر نماز نيست عملهاى ديگر چندان فايده نمى‏بخشد. و حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام فرمود كه: پدرم در هنگام وفات فرمود كه: اى فرزند! شفاعت ما نمى‏رسد به كسى كه نماز را سبك شمارد وسبك به جا آورد.

1-   دخيل: داراى دخالت و تأثير.
2-   دخل: دخالت - تأثير.
3-   فاضل و مفضول: بااهميت و كم‏اهميت - برتر و فروتر.
4-   معاقب: سزاوار مجازات - كيفر داده‏شده.
5-   سهل‏المئونه: ارزانقيمت - كمخرج - داراى هزينه اندك.
6-   فلس: پول سياه - پشيز - كم ارزشترين پول.
7-   تومان: ده‏هزار دينار - ده‏هزار سكه طلا.
8-   مغنى: بى‏نياز كننده.
9-   معاويه بن وهب: ابوالحسن معاويه بن وهب البجلى الكوفى از اصحاب و راويان موثق احاديث امامان صادق و كاظم عليهماالسلام. داراى تأليفهايى است.
10-   بخشى از آيه 3 سوره مريم (19).
11-   عمود خيمه: ستون و تيركى كه در وسط چادر نصب كنند و چادر بر روى آن قرار گيرد - ديرك.

 

و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: مرد پيرى را در روز قيامت بياورند و نامه اعمالش را به دست او دهند. چون نظر كند بغير از بدى چيزى در آن نامه نبيند. بر او بسيار دشوار آيد. پس گويد كه: خداوندا مرا امر خواهى كرده به جهنم برند؟ خطاب رسد كه: اى شيخ(1)! من شرم مى‏كنم كه تو را عذاب كنم و حال آن كه تو را در دار دنيا نماز مى‏كردى. ببريد بنده مرا به بهشت. و امام محمد باقر عليه‏السلام‏فرمود كه: هركه از شيعيان ما به نماز مى‏ايستد، احاطه مى‏كنند او را از ملائكه به عدد آن جماعتى كه در مذهب مخالف اويند، و در عقب او نماز مى‏گزارند و براى او دعا مى‏كنند تا از نماز فارغ شود. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت كه بنده را به مقام حساب مى‏دارند اول چيزى كه از او سؤال مى‏نمايند نماز است. پس اگر تمام به جا آورده است نجات مى‏يابد، و الا او را در آتش فرو مى‏برند. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اگر نماز گزارنده بداند كه از جلال و عظمت الهى چه مقدار به او احاطه نموده، نخواهد كه هرگز سر از سجود بردارد.
 

لمعه دويم: در بيان اختلاف شرايع(2) و مذمت بدععت در دين است

بدان كه جق سبحانه و تعالى هر پيغمبرى از پيغمبران اولواالعزم را كه مبعوث گردانيد شريعتى براى او مقرر فرمود موافق مصلحت آن زمان و احوال اهل آن عصر. و چون پيغمبر ديگر از پيغمبران اولواالعزم بعد از او مبعوث مى‏شد، و مناسب حكمت و مصلحت اهل آن زمان حكمى چند بود مخالف حكم امت پيغمبر سابق، اين شريعت آن احكام را مُتَبدل(3مى‏ساخت و حكمى چند مخالف آنها براى ايشان مقرر مى‏شد. و اين و العياذبالله نه از باب جهل و نادانى است، كه يك چيزى را به نوعى داند و بعد از آن رأيش متغير شود و برخلاف آن علم به هم رساند، چنانچه ملاعين يهود به اين سبب منكر نسخ(4شده‏اند، بلكه به اعتبار اختلاف احوال امت و تَبَدل(5حكمت ايشان است، چنانچه طبيب در اول بيمارى، مصلحت بيمار را در دوايى و غذايى مى‏داند، و در وسط بيمارى غذاى ديگر و دواى ديگر صلاح مى‏داند، و در آخر بيمارى غذا و دواى ديگر. و گاه باشد كه در اول بيمارى تبريد(6كند، و در آخر تسخين(7كند. چنانچه مثلا قوم حضرت موسى چون بسيار لجوج و عنود(8و سركش و شرير بودند، براى اصلاح ايشان تكاليف شاقه مقرر فرمود، مثل آن كه بول اگر به جايى از بدن ايشان مى‏ريخت مى‏بايست آن موضع را مقراض(9كنند تا پاك شود(10)، و در قصاص بر ايشان مقرر فرموده بودند كه اگر كسى ديگرى را بكشد البته(11قصاص كنند تا پاك شود، و عفو جايز نبود. و امت حضرت عيسى چون مردم بسيار ملايم و هموار بودند، جهاد را از ايشان ساقط فرمود، و فرمود كه ايشان را به موعظه و نصيحت به راه حق هدايت كنند، و ايشان را امر به رهبانيت و گوشه‏گيرى و سياحت در زمين فرمود(12)، و در كشتن نفس، ديه و عفو براى ايشان مقرر فرمود، و امت پيغمبر آخرالزمان صلى‏الله عليه و آله چون وسط(13بودند، احكام ايشان را وسط مقرر فرمود، چنانچه در قتل نفس ايشان را مخير فرمود و در ميان قصاص كردن و ديه گرفتن و عفو كردن، و همچنين در ساير احكام. و سابقا در ابواب نبوت بيان كرديم كه عقول خلايق عاجز است از احاطه كردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت. پس در هر شرعى آنچه صاحب آن شرع خبر داده به جا مى‏بايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نمى‏بايد كرد كه آن موجب ضلالت و گمراهى است، و گول شيطان را نمى‏بايد خورد
 

1-   شيخ: پيرمرد - مردپير.
2-   شرايع: جمع شريعت - آيينهاى پيامبران.
3-   متبدل ساختن: تبديل كردن (به حكمى ديگر) - تغيير دادن.
4-   نسخ: برداشتن حكمى و قرار دادن حكمى ديگر به جاى آن.
5-   بدل: تغيير و تبديل يافتن.
6-   تبريد: تجويز كردن داروها و غذاهاى خنك - خوراندن داروها و غذاهايى كه سردى مى‏آورند.
7-   تسخين: تجويز كردن داروها و غذاهاى گرم - خوراندن داروها و غذاهايى كه باعث گرمى مى‏شوند.
8-   عنود: ستيزه‏گر.
9-   مقراض: قيچى.
10-   چنين تكليفى بيش از حد توان آدمى است و در حالى كه مى‏توان با راههاى گوناگون به برطرف ساختن نجاست پرداخت، حكمى سنگدلانه و فجيع به نظر مى‏آمد و از ساحت قدس خداوند و مهر و لطف او به دور است؛ خدايى كه به همه امتها در حالت غير مجازات بيش از وسعشان تكليف نمى‏كرده است. اشتباه از ترجمه حديث است. ترجمه درست اين حديث كه معمولا ذيل آيه آخر سوره بقره آورده مى‏شود چنين است: و هرگاه نجاستى به بدن آنان مى‏رسيد، آن {نجاست} را مى‏تراشيدند {با چيزى تا بريزد و در محل، چيزى از نجاست نماند}.
11-   البته: حتما.
12-   اين سخن درست نيست. قرآن مجيد در آيه 27 سوره حديد (57) مى‏فرمايد كه رهبانيت را خود مسيحيان بدعت نهادند و خداوند از آنها كسب رضايت و خشنودى خود را خواسته بود نه گوشه‏گيرى و كناره‏جويى از مردم را.
13-  وسط: معتدل - ميانه.

كهاين عبادت مرا خوشتر مى‏آيد، و اين روش عمل كردن مرا بيشتر به خدا نزديك مى‏كندزيرا كه قرب و بُعد به خدا معنيى نيست كه امثال ما مردم كه عقلهاى معيوب به هزار نقص و مخلوط با صدهزار شهوت داريم توانيم فهميد، بلكه عقول انبيا و اوصيا به اينها مى‏توانند رسيد، چنانچه كشيش نصرانى را گمان اين است كه به آن عبادت و رياضتى كه مى‏كشد او را قرب حاصل مى‏شود، و حال آن كه هرچند عبادت به آن طريقه مى‏كند كفر و عنادش بيشتر مى‏شود و از خدا دورتر مى‏گردد. و بدان كه بدعت عبارت از آن است كه يك امرى در دين حرام كنند كه خدا حرام نكرده باشد، يا امرى را كه خدا حرام كرده باشد حلال كنند، يا امرى را مكروه كننند كه خدا مكروه نكرده باشد، يا امرى را واجب گردانند كه خدا واجب نكرده باشد، يا امرى را مستحب قرار دهند كه خدا مستحب قرار نداده باشد، اگرچه به اعتبار يك خصوصيتى باشد. مثل آن كه خدا فرموده است كه: نماز در همه وقت مستحب است. اگر كسى به اين عنوان نماز كند كه چون همه وقت سنت است و اين يك وقتى است از آن وقتها، پس من در اين وقت نماز مى‏كنم ثواب دارد، و اگر دو ركعت نماز در وقت غروب آفتاب به جا آورد به عنوان اين كه در خصوص اين وقت خدا اين نماز را از من طلبيده است، بدعت مى‏شود و حرام است، چنانچه عمر عليه‏اللعنه در خصوص چاشت(1شش ركعت مقرر ساخت كه در اين وقت مى‏بايد كرد به عنوان سنت، و به اين جهت بدعت و حرام شد و ائمه صلوات‏الله عليهم از آن نهى فرمودند. و همچنين اگر كسى نماز سنتى را سه ركعت به يك سلام بكند، چون اين هيئت(2در نماز سنت از پيغمبر به ما نرسيده بدعت و حرام است. يا اگر كسى در هر ركعتى دو ركوع به جا آورد حرام است. و همچنين كلمه لا اله الا الله را همه وقت گفتن سنت است و بهترين اذكار است. اگر كسى چنين قرار دهد كه بعد از نماز صبح و پانصد مرتبه سنت است، و خصوص اين عدد را در خصوص اين وقت از جانب شارع مقرر داند، يا خود قرار دهد و اين خصوصيت را عبادت داند، بدعت است. و بدعت در دين بدترين معاصى است. و امتياز شيعه از سنى هميشه اين بوده است كه شيعه به فرموده ائمه خود عمل مى‏نموده‏اند، و سنيان چون دست از متابعت ايشان برداشته بودند به عقلهاى سخيف خود بدعتها در دين مى‏كردند و به آن عمل مى‏نمودند، و ائمه ما صلوات‏الله عليهم ايشان را به اين مذمت مى‏فرمودند. چنانچه كلينى و غير او به سندهاى متواتر از حضرت رسول و ائمه هدى(3صلوات‏الله عليهم روايت كرده‏اند كه: هر بدعتى ضلالت و گمراهى است، و هر ضلالتى راهش به سوى آتش است.و كلينى به سند معتبر از يونس(4روايت كرده است كه از حضرت امام موسى عليه‏السلام پرسيد كه: به چه چيز خدا را به يگانگى بپرستم؟ فرمود كه: اى يونس بدعت در دين مكن، و صاحب بدعت مباش، كه هر كه به رأى خود در دين نظر كند(5هلاك مى‏شود، و هر كه كه اهل بيت پيغمبر را و فرموده ايشان را ترك كند گمراه مى‏شود، و هر كه كتاب خدا و گفته پيغمبر را ترك كند كافر است.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام روايت كرده است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به رأى خود، پس خدا را عبادت كرده است به چيزى كه نمى‏داند، و دين خدا را مقرر ساخته است(6به رأى خود به نادانى. و هر كه چنين كند، با خداى خود مضاده(7كرده است و ضد و معارض خدا شده است كه حلال و حرام را از پيش خود قرار داده است. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: هر كس بدعتى مى‏كند البته سنتى از سنتهاى پيغمبر را ترك كرده است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود كه: هرگاه بدعتها در امت من ظاهر شود بايد كه عالم علم خود را ظاهر كند و بيان كند كه آن بدعت است و اگر نه او ملعون است به لعنت الهى.
 

1-   چاشت: صبح - اول صبح.
2-   هيئت: شكل - وضع.
3-   ائمه هدى: پيشوايان هدايت.
4-   يونس: مقصود ابومحمد يونس بن عبدالرحمن از اصحاب و راويان موثق احاديت امامان كاظم و رضا عليهماالسلام است. وى مورد اعتماد و علاقه ائمه و از شاخصترين اصحاب آنان بوده است.
5-   نظر كردن: بررسى كردن - انديشيدن - تفكر كردن - عقيده ورزيدن - نظريه دادن - اظهارنظر كردن.
6-   مقرر ساختن: قراردادن - برقرار كردن - مستند كردن.
7-   مضاده: ضديت - مخالفت.

و فرمود كه: هر كه برود به نزد صاحب بدعتى و او را تعظيم نمايد(1)، سعى كرده است در خرابى اسلام. و فرمود كه: خدا توبه صاحب بدعت را قبول نمى‏كند. گفتند: يا رسول الله چرا توبه او قبول نيست؟ فرمود كه: زيرا كه در دل او محبت آن بدعت جا كرده است و از دلش به در نمى‏رود. و ابن بابويه عليه‏الرحمه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: شخصى بود در زمان سابق طلب دنيا از حلال كرد، به دستش نيامد، و از حرام نيز طلب كرد، او را ميسر نشد. پس شيطان به نزد او آمد و او را وسوسه كرد كه: مى‏خواهى تو را به يك چيزى دلالت كنم كه اگر آن را بكنى دنياى تو بسيار شود و جمعى كثير تابع تو شوند؟ گفت: آرى. شيطان گفت كه: دنى اختراع كن و مردم را به سوى آن دين بخوان. پس او چنين كرد. خلق بسيار او را متابعت كردند و مال بسيار به هم رسانيد. بعد از مدتى به فكر خود افتاد كه: چه كار بود كه كردم! دينى اختراع كردم و مردم را گمراه كردم. توبه من قبول نخواهد شد تا آنها را كه گمراه كرده‏ام برنگردانم. به نزد هريك كه مى‏آمد و مى‏گفت كهدين من بدعت بود و باطل بود، برگرديد در جواب گفتند كهدروغ مى‏گويى. دين تو حق بود و الحال شك به هم رسانيده‏اى در دينو هيچ يك برنگشتند.
چون ديد كه ايشان بر نمى‏گردند، رفت و زنجيرى در گردن خود بست و سرش را بر ميخى بست، و با خود قرار داد كه اين را نگشايد تا خدا توبه‏اش را قبول كند. پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى كه در آن زمان بود كه: بگو به آن صاحب بدعت كه به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهايت از هم بپاشد دعاى تو را مستجاب نكنم و توبه تو را قبول نكنم، تا زنده كنى آنهايى را كه بر دين تو مرده‏اند و از آن دين برگردانى.
و به سند صحيح از حلبى(2روايت كرده است: از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مى‏شود؟ فرمود كه: اين كه بدعتى در دين پيدا كند و هر كه با او در آن بدعت همراهى كند دوست دارد، هركه مخالفت او كند، از او بيزارى جويد. و به سند معتبر ديگر از ابى‏الربيع شامى(3روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدم كه: ادنى(4چيزى كه بنده را از ايمان به در مى‏برد كدام است؟ فرمود كه: آن كه به رأيى برخلاف حق قايل شود و بر آن بماند. و به سند صحيح ديگر از بُريد عِجلى روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مى‏شود؟ حضرت سنگريزه‏اى از زمين برداشتند و فرمودند كه: آن است كه اين سنگريزه را بگويد كه هسته خرماست (يعنى هر امر خلاف حقى را كه قرار دهد حتى اين امر سهل(5)، و بيزارى جويد از كسى كه مخالفت او نمايد در اين امر. و دشمنى با مخالفان خود در دين باطل بكند. پس او ناصبى(6است و با ما دشمنى كرده است، و به خدا مشرك شده است، و كافر شده است به نادانى. و به سند ديگر روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام پرسيدند از معنى سنت و بدعت و جماعت و فرقت(7). فرمود كه: سنت آن چيزى است كه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله جارى فرموده و بيان كرده است. و بدعت آن چيزى است كه بعد از آن حضرت پيدا كرده‏اند. و جماعت كه پيغمبر فرموده است كه با ايشان مى‏بايد بود، اهل حق‏اند اگرچه اندكى باشند. و فرقت كه پيغمبر نهى از متابعت آن فرموده، اهل باطل‏اند اگرچه بسيار باشند. و كلينى عليه‏الرحمه از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام روايت كرده است كه: خدا هيچ امرى را كه امت به آن محتاج باشند نگذاشته است مگر اين كه در قرآن فرستاده و از براى پيغمبرش بيان فرموده، و از براى هر چيز اندازه‏اى مقرر فرموده و بر آن دليلى مقرر فرموده، و از براى هر كس كه از آن اندازه به در رود حدى مقرر ساخته است. و به سند صحيح از حضرت على بن‏الحسين عليه‏السلام روايت كرده است كه: بهترين اعمال نزد حق تعالى آن است كه در آن عمل به سنت پيغمبر عمل كنند و اگرچه اندكى باشد.
 

1-   تعظيم نمودن: احترام گذاشتن.
2-   حلبى: ابوجعفر محمد بن على بن ابى‏شعبه از اصحاب فقيه و سرشناس امامان باقر و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
3-   ابوالربيع شامى: خليد (يا: خالد) بن اوفى ابوالربيع العنزى الشامى از اصحاب امام باقر (ع) و امام صادق (ع).
4-   ادنى: كمترين - پايين‏ترين.
5-   سهل: كوچك.
6-   ناصبى: دشمن على (ع) و خاندانش.
7-   فرقت: فرقه - دسته - گروه.

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: گفتار به كار نمى‏آيد مگر اين كه با كردار نيك باشد. و گفتن و كردن هر دو بيفايده است تا با نيت درست نباشد. و گفتن و كردن و نيت، هر سه بيفايده است اگر موافق سنت و طريقه پيغمبر نباشد. و منقول است كه: چون شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و محل عتاب(1شد، گفت: خداوندا مرا از سجده آدم معاف دار و من تو را عبادتى بكنم كه هيچ ملك مقربى و پيغمبر مرسلى نكرده باشد. حق تعالى فرمود كه: مرا احتياج به عبادت تو نيست. از آن راهى كه من مى‏خواهم و مى‏فرمايم مرا عبادت مى‏بايد كرد. و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بر شما باد به متابعت سنت من، كه عمل قليلى كه موافق سنت باشد بهتر است از عمل بسيارى كه در بدعت كنند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام روايت كرده است كه: اگر بر شما چيزى از امور دين مشتبه شود، توقف كنيد و به ما عرض(2نماييد تا براى شما شرح نماييم و بيان كنيم. و در اين باب، احاديث بسيار است و در اين كتاب همه را احصا نمى‏توان نمود، و بعضى احاديث كه در اين مطلب دخيل است در باب عمل بى‏علم ذكر كرديم. و بر اصحاب بصيرت بعد از ملاحظه آنچه ذكر كرديم پوشيده نمى‏ماند كه هر عملى، هرچند دشوار و مشكل باشد، چنين نيست كه باعث نجات باشد تا موافق سنت نباشد. و عمل بدعت موجب ضلالت است. و كسى كه رجوع به اخبار اهل بيت عليهم‏السلام تواند نمود، و معانى كلام ايشان را تواند فهميد بايد كه نيت خود را خالص گرداند، و رجوع به كلام ايشان كند، البته به مقتضاى آيه كريمه و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(3خدا او را به راه حق هدايت مى‏فرمايد. و جمعى كه اين رتبه را ندارند خدا براى ايشان راهى مقرر فرموده كه رجوع كنند به جماعتى كه راويان اخبار ائمه معصومين عليه‏السلام‏اند و علوم ايشان را مى‏دانند و تابع دنيا و باطل نيستند. چنانچه كلينى عليه‏الرحمه روايت كرده است كه اسحاق بن يعقوب(4عريضه‏اى به خدمت حضرت صاحب‏الامر عليه‏السلام نوشت كه: امورى كه بر ما مشتبه شود چه كنيم؟ حضرت فرمان همايون نوشتند كه: در حادثه‏هايى كه بر شما وارد شود، و چيزهايى كه بر شما مشتبه شود، رجوع كنيد و به روايت كنندگان حديث ما، كه ايشان حجت من‏اند بر شما، و من حجت خدايم بر همه.
و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در امرى كه در ميان شما منازعه بشود نظر كنيد به سوى كسى كه حديث ما را روايت كرده باشد، و در حلال و حرام ما نظر كرده باشد، و احكام ما را دانسته باشد. راضى شويد و او را حكم سازيد در ميان خود كه ما او را بر شما حاكم كرده‏ايم. پس اگر او حكمى بكند و شما قبول نكنيد حكم خدا را خفيف كرده‏ايد و سبك شمرده‏ايد، و حكم ما را بر ما رد كرده‏ايد. و هر كه بر ما رد كند بر خدا رد كرده است، و رد حكم خدا كردن در مرتبه شرك به خداست. و بايد دانست كه خدا تو را در روز قيامت در متابعت همه كس معذور نمى‏دارد تا آن كه بدانى كه او عالم است به علوم اهل بيت، و از گفته ايشان خبر مى‏دهد، و بدانى كه درد دينى دارد كه كلام ايشان را براى دنيا تأويل نمى‏كند(5). چنانچه از حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام منقول است كه: حضرت على بن‏الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هرگاه مردى را بينيد كه نيكو مى‏نمايد علامات و طريقه او، و هيئت او به هيئت اهل خبر مى‏نمايد، و در سخن گفتن ملاحظه بسيار مى‏كند و به احتياط سخن مى‏گويد، خضوع و شكستگى در حركات خود اظهار مى‏نمايد، پس زود فريب او را مخوريد، كه بسيار است كه كسى عاجز مى‏شود از طلب دنيا و مرتكب شدن محرمات، براى سستى نيت و پستى نفس و ترسى كه در دل او هست. پس دين را دام تله تحصيل دنيا و حرام مى‏گرداند و مردم را پيوسته به ظاهر نيك خود مى‏فريبد. پس چون مال حرامى او را ميسر شد، خود را در آن مى‏افكند. و اگر بينيد كه به مال حرام هم كه مى‏رسد، عفت مى‏ورزد و ضبط(6خود مى‏كند، باز فريب او را مخوريد زيرا كه شهوات و خواهشهاى خلق مختلف مى‏باشد. و چه بسيار است كه كسى از مال حرام هرچند كه بسيار باشد مى‏گذرد و اما اگر به حرام ديگر از مشتهيات نفس مى‏رسد مرتكب مى‏شود. و اگر بينيد كه از آنها نيز عفت مى‏ورزد باز زود فريب او مخوريد تا ملاحظه عقل و علمش بكنيد. زيرا كه بسيار است كه ترك اينها همه مى‏كند اما عقل متينى(7ندارد و آنچه را به نادانى فاسد مى‏گرداند زياده از آن چيزهايى است كه به عقل خود اصلاح مى‏نمايد. و اگر عقلش را هم متين يابيد، باز زود
 

1-   عتاب: خشم - ملامت - قهر - غضب - سرزنش.
2-   عرض: عرضه.
3-   بخشى از آيه 69 سوره عنكوبت (29): و آنان را كه در راه ما بكوشند بيگمان به راههاى خويش رهبرى كنيم.
4-   اسحاق بن يعقوب: از راويان حديث كه نامه‏اى به توسط محمد بن عثمان عمروى (از نواب اربعه امام زمان) براى آن حضرت نوشت. از متن پاسخ امام زمان (عج) به وى، علو و رفعت شأن وى آشكار مى‏شود.
5-   تأويل كردن: برگرداندن معنى.
6-   ضبط: نگهدارى.
7-   متين: استوار.

فريبش را مخوريد تا آن كه ملاحظه كنيد كه در هنگامى كه هواهاى نفس بر او غالب مى‏شود تابع آنها مى‏باشد يا تابع عقل، و ببينيد كه چون است محبت و خواهش او از براى رياستهاى باطل، و مُطاع مردم(1بودن، و زهد او در ترك رياستهاى باطل در چه مرتبه است. زيرا كه در ميان مردم جمعى هستند كه زيانكار دنيا و آخرت‏اند و دنيا را از براى دنيا ترك مى‏كنند، و لذت رياست و معتبر بودن نزد او بيشتر است از لذت اموال و نعمتهاى حلال. پس جميع لذتهاى حلال را ترك مى‏كند براى رياست و بزرگى و اعتبار. بعد از آن، حضرت آيه‏اى خواندند كه مضمونش اين است كهچون به او مى‏گويند كه بترس از خداى، بگيرد او را غيرت و حميت جاهليت (به اين كه مرتكب شود گناهى را كه او را از آن ترسانيده‏اند، و به جهت لجاج(2و عناد(3)، بيشتر به آن مشغول شود). پس بس است او را جهنم براى مكافات او، و بد فراشى(4است آتش جهنم (براى او).(5پس او از روى جهل و فساد و تعصب و عناد، خبطها(6مى‏كند، و خطا از او صادر مى‏گردد مانند خبط شتر كورى كه به راهى رود. و اول باطلى كه مرتكب مى‏شود او را به نهايت مرتبه زيانكارى و خسارت مى‏رساند. پس پروردگار او به سبب بدى كردار او منع لطف خود از او مى‏نمايد و او را در طغيان او مى‏گذارد. پس او حلال مى‏كند چيزى چند را كه خدا حرام كرده است، و حرام مى‏كند چيزهايى را كه خدا حلال گردانيده است. و پروا نمى‏كند هر چقدر از دين او كه فوت شود هرگاه سالم باشد براى او رياست دنيايى كه تقوا و ترس الهى را براى تحصيل آن به مردم ظاهر مى‏گردانيد. پس اين گروه جماعتى‏اند كه خدا بر ايشان غضب كرده است و ايشان را لعنت كرده است و براى ايشان عذاب خوار كننده‏اى مهيا گردانيده است.
وليكن مرد و تمام مرد و بهترين مردان كسى كه هوا و خواهشهاى خود را تابع فرموده خدا گرداند و قواى خود را در رضاى الهى صرف نمايد و بداند كه با حق و راستى اگر خوار و خفيف باشد باعث عزت ابدى آخرت است، و عزتى كه به سبب باطل به هم مى‏رسد زود منقضى مى‏شود. و بداند كه اندك مشقتى كه در دنيا به او مى‏رسد براى تابع حق بودن، او را به نعيم ابدى عقبى مى‏رساند در بهشتى كه هرگز كهنگى و زوال ندارد. و بداند كه خوشحالى و سرور بسيارى كه براى متابعت هواها و خواهشهاى نفس به او مى‏رسد زود او را مى‏كشاند به عذابى كه انقطاع و انتها ندارد. و اين چنين كسى مرد است و تمام مردى است. پس به او متمسك شويد و پيروى طريقه او بكنيد و به بركت او به خدا توسل جوييد كه دعاى او از درگاه خدا رد نمى‏شود و حاجات او برآورده است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: پشت مرا شكستند دو كس در اين دنيا: مرد داناى زبان‏آور فاسق، و مرد نادان كوردلى كه عبادت بسيار مى‏كند. آن اول به زبانى كه دارد مردم را به سبب فسق و فجور از راه حق برمى‏گرداند، و ديوم به سبب جهل از راه عبادتى كه مى‏كند مردم را از حق بازمى‏دارد. پس بپرهيزيد از علماى فاسق و از جاهلان مُتَعبد(7)، كه ايشان موجب فتنه و ضلالت هر گمراهى‏اند. به درستى كه من از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شنيدم كه فرمود كه: هلاك امت من بر دست هر منافق زباندانى است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه به ابوحمزه ثمالى فرمود كه: زنهار كه بپرهيز از رياست و متبوع بودن(8و سركرده بودن. و زنهار كه از پى مردم مرو. گفت كه: فداى تو گردم! رياست را كه مى‏دانم، اما دو ثلث آنچه مى‏دانم آن است كه از پى مردم رفته‏ام و احاديث شما را از ايشان اخذ كرده‏ام. فرمود كه: آن مراد نيست كه تو فهميدى، بلكه پيروى آن است كه شخصى غير امام را از پيش خود نصب كنى و هرچه گويد تصديقش كنى.
پس چون دانستى كه به متابعت گفته هر كس نجات حاصل نمى‏شود، و به هر عملى آدمى مستحق ثواب نمى‏گردد، و به هر مشقتى قرب خدا به دست نمى‏آيد، و نيك و بد اشيا را به گفته خدا و رسول و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم مى‏توان دانست و پيروى طريقه ايشان باعث نجات است، و در چند لمعه بعد از اين بعضى از بدعتها كه مخالف شرع است، و بعضى از سنن و طريقه اهل بيت عليهم‏السلام را بيان مى‏كنم و از احاديث ايشان براى تو واضح مى‏سازم و حجت خدا را بر تو تمام مى‏كنم و خود را از لعنت الهى خلاص مى‏كنم.
اگر عمل كنى شايد خدا به فضل خود مرا نيز ثوابى كرامت فرمايد كه باعث اين خبر شده‏ام، و اگر عمل نكنى گناه تو را بر من نخواهند نوشت چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهقل يا أيها الناس قد جائكم الحق من ربكم. فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما أنا عليكم بوكيل(9): بگو (اى محمد) كه: اى گروه مردم به درستى كه حق از جانب خدا به سوى شما آمد و بر شما ظاهر شد. پس هر كه هدايت يابد و راه حق را بشناسد و متابعت آن نمايد، پس بجز اين نيست كه هدايت براى خود يافته است و نفعش به او عايد مى‏گردد؛ و هر كه گمراه شود و متابعت حق نكند، پس گمراه شده است بر نفس
 

1-   مطاع مردم: فرمانرواى مردم - مورد اطاعت مردم.
2-   لجاج: خيره‏سرى - پيكار.
3-   عناد: ستيزه - گردنكشى - لجبازى - تمرد.
4-   فراش: رختخواب - بستر - فرش.
5-   آيه 206 سوره بقره (2).
6-   خبط: بيراهه‏روى - كژروى - سهو - اشتباه - خطا.
7-   متعبد: بسيار عبادت كننده.
8-   متبوع بودن: مورد تبعيت بودن.
9-   آيه 108 سوره يونس (10).

خود، و ضرر آن به خودش مى‏رسد. و من وكيل شما نيستم (كه اعمال شما را از من سؤال نمايند، يا بايد كه من شما را به جبر به راه حق بدارم.)
 

لمعه سيم: در بيان آن كه رهبانيت در اين امت نمى‏باشد و رهبانيت اختيار نمودن در اين امت بدعت است

بدان كه رهبانيت امرى است مركب از ترك زنان، و عزلت اختيار نمودن از مردمان، و ترك مطعومات(1و مشروبات(2لذيذه و ملبوسات(3فاخره(4). و در امت حضرت عيسى اكثر اينها ممدوح بوده است و خود را خصى(5مى‏كرده‏اند و در غارها و كوهها جا مى‏گرفته‏اند و رختهاى خشن و گنده(6مى‏پوشيده‏اند. و سنت پيغمبر ما برخلاف اينها جارى گرديده و رهبانيت مذموم است و نكاح كردن و زنان و كنيزان داشتن سنت مؤكد است.
چنانچه ابن بابويه در كتاب خصال به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت كرده است كه: در امت من رهبانيت نيست، و دنياگردى و سياحت(7و عبادت خاموشى(8در امت من نيست. و در حديث ديگر فرمود كه: رهبانيت امت من جهاد در راه خداست، و خصى كردن امت من در روزه داشتن است. و كلينى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: زن عثمان بن مظعون(9به خدمت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول‏الله عثمان شوهرم روزها روزه مى‏دارد و شبها همه شب عبادت مى‏كند. حضرت نعلين خود را برداشتند و غضبناك به خانه عثمان بن مظعون آمدند ديدند كه او نماز مى‏كند. چون فارغ شد حضرت فرمود كه: اى عثمان خدا مرا به رهبانيت نفرستاده است و به دين مستقيم آسان فرستاده است. من روزه مى‏دارم، و نماز مى‏كنم، و با زنان نزديكى مى‏كنم. پس هر كه خواهد بر فطرت اسلام باشد بايد كه به سنت من عمل نمايد، و از جمله سنتهاى من نكاح زنان است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به خانه ام سلمه درآمدند، بوى خوشى شنيدند. فرمودند كه: مگر زن احول(10آمده است؟ ام سلمه گفت: بله؛ شكايت از شوهر خود دارد. پس آن زن بيرون آمد گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! شوهرم از من دورى مى‏كند. حضرت فرمود كه: ديگر(11)بوى خوش كردن و زينت كردن را زياده كن، شايد به تو رغبت كند. گفت: به هر بوى خوشى خود را خوشبو كردم فايده نكرد. حضرت فرمود كه: اگر مى‏دانست كه به نزديكى تو چه قدر ثواب دارد هرگز از تو دورى نمى‏كرد. پرسيد كه: چه ثواب در آن هست؟ فرمود كه: چون رو به تو مى‏كند دو ملك او را فرا مى‏گيرند و به منزله كسى است كه شمشير كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند، و چون مشغول جماع مى‏شود گناهان از او مى‏ريزد چنان كه برگ از درختان مى‏ريزد، و چون غسل مى‏كند از جميع گناهان بيرون مى‏آيد. و به سند معتبر ديگر از جعفر بن محمدالصادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: سه زن به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمدند و يكى از ايشان گفت كه: شوهر من گوشت نمى‏خورد. و ديگرى گفت كه: شوهر من بوى خوش نمى‏كند. و ديگرى گفت كه: شوهرم با زنان نزديكى نمى‏كند. پس رسول خدا صلى‏الله عليه و آله از خانه بيرون آمدند و رداى(12مبارك را از غضب بر زمين مى‏كشيدند تا آن كه بر منبر رفتند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه
 

1-   مطعومات: خوردنيها.
2-   مشروبات: آشاميدنيها.
3-   ملبوسات: پوشيدنيها.
4-   فاخره: مؤنث فاخر - گرانبها.
5-   خصى: بيضه بريده - اخته.
6-   گنده: ضخيم.
7-   دنياگردى و سياحت: يكى از آيينهاى بودايى در يك جا نماندن و سير كردن در زمين است.
8-   عبادت خاموشى: روزه سكوت - روزه خاموشى - روزه صَمت - روزه‏اى كه از برخى اديان پيش از اسلام بوده و نيت آن اين بوده است كه شخص سخن نگويد.
9-   عثمان بن مظعون: از اصحاب پيامبر اكرم (ص) از قبيله بنى جُمح. گويند برادر رضاعى رسول خدا (ص) بود. از نخستين مهاجران به حبشه است. در جنگ بدر حضور داشت و در زمان پيامبر اكرم (ص) درگذشت.
10-   زن احول: به معنى زن چپ چشم، لقبى است براى زينب عطاره. وى زنى بود كه عطر مى‏ساخت و مى‏فروخت و به همين خاطر بوى عطر مى‏داد.
11-   ديگر: بازهم.
12-   ردا: جامه‏اى كه بر روى جامه‏هاى ديگر پوشند - بالاپوش.

چه چيز باعث شده است كه جمعى از اصحاب من گوشت نمى‏خورند و بوى خوش نمى‏بويند و به نزد زنان خود نمى‏آيند؟ به درستى كه من گوشت مى‏خورم و بوى خوش مى‏بويم و به نزد زنان مى‏روم. پس هر كه سنت مرا نخواهد و ترك كند او از من نيست. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: از اخلاق پيغمبران است محبت زنان. و فرمود كه: گمان ندارم كسى را كه در ايمان خير او زياده گردد مگر آن كه محبت او به زنان بيشتر مى‏شود. و به سند صحيح از ابراهيم بن عبدالحميد(1منقول است كه: سكين بن اسحاق نخعى(2متعبد(3شد، و متوجه رياضت شد، و ترك زنان و بوى خوش و طعامهاى لذيذ كرد و در اين باب عريضه‏اى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام نوشت كه معلوم كند كه اين كار او خوب است يا نه. حضرت در جواب نوشتند كه: اما ترك زنان؛ پس مى‏دانى كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله چه عدد از زنان داشت و با ايشان معاشرت مى‏فرمود. و اما ترك طعام لذيذ؛ پس حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله گوشت و عسل تناول مى‏فرمود.
و حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: سه چيز است كه سنت پيغمبران است: خود را خوشبو كردن، و موهاى زياد را از بدن ازاله كردن، و بسيار جماع كردن.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: دو ركعت نماز كه كدخدا(4بكند برابر است با هفتاد ركعت نماز كه عزب(5بكند. و فرمود كه: هر كه زن مى‏كند(6نصف دين خود را حفظ مى‏كند. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت فرمود كه: بدترين مرده‏هاى شما عزبان‏اند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: شخصى به نزد پدرم آمد، پدرم از او پرسيد كه: آيا زن دارى؟ گفت: نه. پدرم فرمود كه: دوست نمى‏دارم كه دنيا و مافيها(7از من باشد و من يك شب بى‏زن بخوابم. پس فرمود كه: دو ركعت نماز كه كدخدا مى‏كند بهتر است از عبادت عزبى كه شبها به عبادت بايستد و روزها روزه دارد. پس پدرم هفت درهم به او داد كه: به اين زر زنى بخواه. و فرمود كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: زن به هم رسانيد كه باعث زيادتى روزى شماست. و على بن ابراهيم به سند صحيح روايت كرده است در تفسير اين آيه كهيا أيها الذين ءامنوا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم(8): اى گروه مؤمنان حرام مگردانيد بر خود چيزهاى پاكيزه را كه خدا بر شما حلال گردانيده است كه اين آيه در باب حضرت اميرالمؤمنين و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد كه حضرت اميرالمؤمنين قسم خورده بودند كه شبها هرگز خواب نكنند، و بلال قسم خورده بود كه هميشه روزها روزه باشد، و عثمان قسم خورده بود كه هرگز وطى نكند.
پس زن عثمان به نزد عايشه آمد، و در نهايت جمال و حُسن بود. عايشه به او گفت كه: چرا زينت نكرده‏اى؟ گفت: از براى كه زينت كنم؟ مدتهاست كه شوهرم نزديك من نيامده است و رهبانيت اختيار كرده است و پلاس پوشيده است و ترك دنيا كرده است. پس چون حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله داخل خانه شدند، عايشه حقيقت حال عثمان را عرض كرد. حضرت چون اين را شنيدند به مسجد آمدند و فرمودند كه مردم را ندا كنند كه جمع شوند. و بر منبر برآمدند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه: چرا جمعى از امت من چيزهاى طيب و پاكيزه و حلال را بر خود حرام كرده‏اند؟ به درستى كه من در شب خواب مى‏كنم، و جماع مى‏كنم، و در روز افطار مى‏كنم، و همه روز روزه نمى‏باشم. پس هر كه بعد از اين ترك سنت من كند و از طريقه من كراهت داشته باشد از من نيست.
 

1-   ابراهيم بن عبدالحميد: ابراهيم بن عبدالحميد الاسدى الكوفى الانماطى از اصحاب امامان صادق (ع)، كاظم (ع) و رضا (ع) و از راويان موثق.
2-   سكين بن اسحاق نخعى: از راويان حديث امام صادق (ع).
3-   متعبد: بسيار عبادت كننده.
4-   كدخدا: مرد خانه - آقاى خانه - مرد همسردار.
5-   عزب: مرد يا زن مجرد و بدون همسر.
6-   زن كردن: زن گرفتن - ازدواج كردن.
7-   مافيها: آنچه در آن است.
8-   بخشى از آيه 87 سوره مائده (5).

پس آن جماعت برخاستند و گفتند: يا رسول‏الله ما سوگند خود را چه كنيم؟ فرمود: خدا فرستاد كهشما را مؤاخذه نمى‏كند خدا در سوگندهاى لغو كه بى‏اختيار از شما صادر شود (و در آن كفاره نيست) وليكن مؤاخذه مى‏كند به آنچه به عمد و قصد سوگند خوريد (كه در آن كفاره‏اى هست).(1و بعد از آن كفاره قسم را بيان فرمود. و ابن بابويه روايت كرده است كه: پسرى از عثمان بن مظعون فوت شد و بسيار محزون و غمگين شد، حتى آن كه در خانه مسجدى براى خود قرار داد كه در آنجا عبادت كند. پس چون اين خبر به حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله رسيد او را طلبيد و فرمود كه: اى عثمان خدا بر ما رهبانيت ننوشته است، و رهبانيت امت من جهاد در راه خداست.
 

لمعه چهارم: در بيان اعتزال از خلق است

بدان كه چنانچه از احاديث متواتره ظاهر مى‏شود، اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح(2نيست چنانچه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مؤمن و ملاقات ايشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مرده‏هاى ايشان و قضاى حوايج ايشان واقع شده است. و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمى‏شود. و ايضا به اجماع و احاديث متواتره، جاهل را تحصيل مسائل ضروريه واجب است، و بر عالم هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است. و هيچ يك از اينها با عزلت حاصل نمى‏گردد. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض كرد كه: شخصى هست كه مذهب تشيع را دانسته است، و اعتقاد خود را درست كرده است، و در خانه خود نشسته است و بيرون نمى‏آيد، و با برادران خود آشنايى نمى‏كند. حضرت فرمود كه: اين مرد چگونه مسائل دين خود را ياد مى‏گيرد؟ و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: بر شما باد به نماز كردن در مساجد، و با مردم نيكو مجاورت كردن، و گواهى براى ايشان دادن، و به جنازه ايشان حاضر شدن. به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم. و تا آدمى زنده است از مردم مستغنى نيست، و مردم همگى به يكديگر محتاج‏اند. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مى‏كند و از مسلمانان اعانت مى‏طلبد و اجابت او نكند مسلمان نيست. و از آن حضرت پرسيدند كه: محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود كه: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر رسد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: مسلمان را بر مسلمان هفت حق واجب است كه هريك از آنها را كه ترك كند از دوستى خدا و اطاعت او به در مى‏رود، و خدا را در او نصيبى و بهره‏اى نيست. بعد از آن فرمود كه: كمتر حقى كه او را بر تو هست آن است كه از براى برادر مؤمن بخواهى آنچه از براى خود مى‏خواهى، و از براى او نخواهى آنچه از براى خود نمى‏خواهى. و حق دويم آن است كه از آزردگى و خشم او احتراز(3نمايى و پيروى خشنودى او بكنى و اطاعت امر او بكنى. حق سيم آن است كه او را اعانت كنى و به نفس و مال و زبان و دست و پاى خود. حق چهارم آن است كه ديده او و راهنماى او و آيينه او باشى. حق پنجم آن است كه تو سير نباشى و حال آن كه او گرسنه باشد؛ و تو سيراب نباشى و او تشنه باشد؛ و تو پوشيده نباشى و او عريان باشد. حق ششم آن كه اگر تو خادمى داشته باشى و او خادم نداشته باشد خادم خود را بفرستى كه جامه او را بشويد و طعام او را مهيا گرداند و رختخواب از براى او بگستراند. حق هفتم آن است كه قسمش را اجابت كنى(4)، و دعوتش را قبول كنى، و بيمارش را عيادت كنى، و به جنازه‏اش حاضر شوى؛ و اگر بدانى كه حاجتى دارد، پيش از آن كه از تو سؤال(5كند، حاجتش را برآورى. پس اگر اينها همه را بكنى ولايت(6و دوستى ايمانى در ميان تو و او استوار خواهد بود.
 

1-   آيه 225 سوره بقره (2).
2-   ممدوح: ستوده - مورد پسند - پسنديده.
3-   احتراز: كناره‏گيرى - پرهيز - خوددارى.
4-   اجابت قسم: قبول كردن سوگند - راستگو دانستن شخص در سوگندش. 5 - سؤال: درخواست.
5-   ولايت: دوستى - دوستدارى.

و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه زيارت برادر مؤمن خود از براى خدا بكند، خداوند عالميان هفتادهزار ملك را موكل گرداند كه او را ندا كنند كه: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از براى تو. و به سند معتبر از خيثمه(1)روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم. فرمود كه: اى خيثمه هر كس از شيعيان و دوستان ما را كه ببينى سلام من به ايشان برسان، و ايشان را از جانب من وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم، و اين كه نفع رسانند اغنياى شيعيان به فقراى ايشان، و اعانت نمايند اقوياى(2ايشان ضعفا را، و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان، و در خانه‏ها يكديگر را ملاقات كنند. به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احياى امر تشيع مى‏شود. خدا رحم كند بنده‏اى را كه مذهب ما را زنده دارد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود به اصحاب خود كه: با يكديگر برادران باشيد و نيكوكاران باشيد و با يكديگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد، و بر يكديگر رحم كنيد، و يكديگر را ملاقات نماييد، و در امر دين مذاكره كنيد، و احياى مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كه: سعى كردن در حاجت برادر مؤمن نزد من بهتر است از اين كه هزار بنده آزاد كنم، و هزار كس را بر اسبان زين و لجام كرده سوار كنم و به جهاد فى سبيل‏الله(3فرستم. و بدان كه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است كه ان‏شاءالله بعضى از آنها در اين رساله در مواضعشان مذكور شود. و ظاهر است كه عزلت موجب محرومى از اين فضايل است. و در بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است در صورتى كه معاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد و ضرر دينى به اين كس رسانند، و اگرنه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوه پيغمبران است و از افضل عبادات است، بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيز ميسر است، و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مى‏باشد، زيرا كه مفسده معاشرت خلق، ميل به دنيا و تخلق به اخلاق ايشان، و تضييع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاخبت ايشان است. و بسيار است كه كسى معتزل(4از خلق است، و شيطان در آن عزلت جميع حواس او را متوجه تحصيل جاه و اعتبار دنيا گردانيده است، و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب با ايشان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مى‏كند. و چه بسيار كسى كه در ميان مجلس اهل دنيا باشد و از اطوار(5ايشان بسيار مكدر(6باشد، و آن معاشرت باعث زيادتى آگاهى و تنبُه او و نفرت او از دنيا گردد و در ضمن آن معاشرت چون غرض او خداست از هدايت ايشان يا غير آن از اغراض صحيحه، ثوابهاى عظيم حاصل كند. چنانچه به سند صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: خوشا حال بنده خاموش گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدن، با ايشان مصاحبت كند و با ايشان در اعمال ايشان، به دل مصاحبت ننمايد. پس او را به ظاهر شناسند، و او ايشان را در باطن شناسد.
پس آنچه مطلوب است از عزلت، آن است كه دل معتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق، و بر ايشان در امور اعتماد نداشته باشد، و پيوسته توكل به خداوند خود داشته باشد، و از فوايد ايشان منتفع گردد، و از مفاسد ايشان مُحترز(7باشد. و اگرنه، پنهانى از خلق چاره كار آدمى نمى‏كند، بلكه اكثر صفات ذميمه را قويتر مى‏كند مانند عُجب. زيرا كه آن گوشه‏گير چون به ميان مردم نمى‏آيد گمان او اين است كه اكثر صفات ذميمه را از خود برطرف كرده است، اما اگر به ميان مردم بيايد و در مجلسى اندكى او را حرمت ندارند، همان ساعت جميع اهل آن مجلس را به باطن مى‏زند، و تهديد قتل مى‏كند ايشان را، و تا قيامت از ايشان راضى نمى‏شود. و شيطان اين را براى مردم توجيه مى‏كند كه اين عالم، جلال درويشان است(8و باعث نقص ايشان نيست. و آن بيچاره كه در ميان مردم است چون بسيار به اين قسم مهالك(9افتاده است نفس خود را شناخته است و آن عجب را ندارد، و از تكرار اين خفت كه به او رسيده است، نفسش ملايم شده است و تكبرش كمتر است و از اين قسم اهانتى آن قدر از جا به در نمى‏آيد. و همچنين ريا در نفس آن گوشه‏گير مخفى است، و چون كسى را نمى‏بيند كه عبادت خود را به او بفروشد، گمانش اين است كه عبادتش خالص شده است، و از خيالهاى مخفى نفس خود خبر ندارد و از آن زمزمه‏ها غافل است كه شيطان بر گوش دلش مى‏خواند در شبهاى تار كهمردم مى‏دانند كه تو كه به اين گوشه آمده‏اى و ترك خلق كرده‏اى، البته عبادت مى‏كنى، و خوش شهرتى در آفاق كردى، و تو را در همه عالم به نيكى ياد مى‏كنند، و عن قريب خاك پايت را به تبرك برخواهند داشتو آن بيچاره كه در ميان معركه است، چون بسيار از نفس خود اينها را ديده است پاره‏اى نفس خود را شناخته است، و چون در
 

1-   خيثمه: ابوعبدالرحمن خيثمه بن عبدالرحمن الجعفى الكوفى از اصحاب فاضل امامان باقر (ع) و صادق (ع) و از راويان احاديث آنان.
2-   اقويا: جمع قوى - توانمندان - توانايان - نيرومندان.
3-   فى سبيل‏الله: در راه خدا.
4-   معتزل: كناره‏گير - كناره‏جو.
5-   اطوار: جمع طور - رفتارها.
6-   مكدر: تنگدل - غمگين.
7-   محترز: پرهيزكننده - دورى كننده.
8-   يعنى: اين جهان مايه شكوه و عظمت درويشان است و بر ارج و اعتبار آنان مى‏افزايد و درويشان از همه برترند.
9-   مهالك: جمع مهلكه - جايهاى هلاكت - جايگاههاى نابودى.

ميان مى‏باشد، مردم بسيار عمل او را هم مدح نمى‏كنند، بلكه مذمتش مى‏كنند و مُرائى(1و سالوسش(2مى‏گويند، و از اين جهت از ريا فارغتر است. و همچنين در باب توكل و عدم توكل، معاشرت مردم اين فايده دارد كه به معاشرت مردم و تفكر در احوال ايشان بيحاصلى مردم بر او بيشتر ظاهر مى‏گردد، و يأس از ايشان بيشتر حاصل مى‏شود. و همچنين در جميع صفات اگر كسى تأمل كند و به عين بصيرت نظر كند مى‏داند كه كسى كه در مقام اصلاح نفس باشد و به خدا توسل نمايد به فضل الهى، در ضمن معاشرت خلق نفس او به كمالات بيشتر متصف مى‏تواند شد. مگر نمى‏دانى كه معاشرت نيكان و ديدن اطوار ايشان و شنيدن پندهاى پسنديده ايشان، چه دوايى است براى دردهاى نفس، قطع نظر از آن كه بنده را با اينها كار نيست و مطيع خداوند خود مى‏بايد شد، و آنچه فرموده‏اند مى‏بايد عمل كند و به تصرف خود كار نداشته باشد. و بعضى از تحقيق اين مقام ان‏شاءالله در باب تحقيق معنى دنيا بيان خواهد شد.
 

لمعه پنجم: در بيان طلب مال از حلال نمودن و قدر انفاق كردن است

بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود طلب مال از مصرف حلال كردن خوب است، بلكه واجب و لازم است. اما آن طلب را مانع عمل به سنتهاى پيغمبر كردن، يا اعتماد بر طلب خود كردن خوب نيست، بلكه مى‏بايد عمل به فرايض و سنن الهى بكند و چنانچه فرموده‏اند قدرى از سعى بكند و بداند كه با وجود سعى، معطى(3خداست، و از او طلب نمايد، و به سبب اين سعى از ياد او غافل نشود. چنانچه حق تعالى مدح كرده است ايشان را كهمردانى كه غافل نمى‏گرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و از اقامت(4صلات و دادن زكات.(5و بعد از تحصيل(6به آنچه به هم رسد، بايد قناعت كرد و اگر از حلال، كه به هم رسد بر خود مشقت مى‏بايد گذاشت. و در اين صورت ترك لذتها كردن و جامه‏هاى درشت(7و كهنه پوشيدن خوب است، كه متوجه حرام نبايدش شد. و اگر خدا وسعت و فراخى در روزى دهد، بعد از اداى حقوق واجبه الهى، توسعه(8بر خود و عيال(9و مؤمنان و اعانت فقرا و مساكين بايد كرد. و در همه باب وسط را رعايت مى‏بايد كرد كه آن قدر به فقرا ندهد كه خود محتاج شود، و زياده از قدر ضرورت و احتياج خود هم نگاه ندارد، و آنچه را نگاه دارد هم تعلق به آن نداشته باشد و روزى خود را منحصر در آن نداند. و آنچه از براى خود صرف كند بر عيال تنگ نگيرد. و طعامهاى لذيذ بخورد و بخوراند به مؤمنان. و جامه‏هاى نفيس بپوشد و بپوشاند اما به قدرى كه به حد اسراف نرسد. اما اگر قدرى از مال داشته باشد كه به آن طعام لذيذى تواند خريد و فقيرى را محتاج داند و خود به قليلى قناعت كند و زيادتى را به او دهد، ايثار كرده است، و ايثار درجه مقربان است.
و حاصل آن است كه اصل ترك لذتها را فى‏نفسه(10كمال دانستن خوب نيست، كه در مجلسى وارند شوند و به طعام لذيذى ايشان را دعوت نمايند، نخورند كه ما رياضت مى‏كشيم و اينها را نمى‏خوريم. اين مذموم است. اما اگر براى فقر و بيچيزى يا اعانت مؤمنى بر خود تنگ گيرد خوب است، و همچنين در مركب(11و خانه و غير اينها از مايحتاج اين كس. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام آمد، ديد كه آن حضرت جامه‏اى در نهايت سفيدى و نزاكت(12پوشيده‏اند، مانند پرده‏اى كه در زير پوست تخم(13مى‏باشد. سفيان گفت كه: اين جامه جامه تو نيست كه پوشيده‏اى، و جامه‏اى به اين نفاست نمى‏بايد بپوشى.
 

1-   مرائى: رياكار.
2-   سالوس: فريبكار - كسى كه با چرب‏زبانى و تظاهر به زهد و صلاح، مردم را بفريبد.
3-   معطى: عطاكننده - دهنده.
4-   اقامت: اقامه - برگزاركردن - برپا كردن.
5-   بخشى از آيه 37 سوره نور (24).
6-   تحصيل: به دست آوردن - كسب كردن.
7-   درشت: زبر - زمخت - خشن - ضخيم.
8-   توسعه: وسعت دادن - رفاه بخشيدن.
9-   عيال: زن و فرزندان.
10-   فى نفسه: به خودى خود (بدون توجه به چيز ديگرى).
11-   مركب: آنچه بر آن سوار مى‏شوند.
12-   نزاكت: نازكى - لطافت.
13-   تخم: تخم مرغ - تخم ماكيان.

حضرت فرمودند كه: بشنو از من، و آنچه مى‏گويم حفظ كن كه در دنيا و آخرت از براى تو خوب است اگر بر سنت پيغمبر بميرى و ترك بدعتها بكنى. بدان كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در زمان خشكى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بسيار بود. اين بود كه به آن نحو كه شنيده‏اى سلوك مى‏كردند. اما وقتى كه دنيا رو كند و فراخى در روزى به هم رسد سزاوارترين مردم به صرف كردن نعمتها ابرار(1و نيكوكاران‏اند نه فُجار(2و بدان، و مؤمنان‏اند نه منافقان، و مسلمانان‏اند نه كافران. پس چرا جامه مرا انكار و مذمت كردى اى ثورى؟ والله كه به اين لباس و اين حال كه از من مى‏بينى از روزى كه خود را شناخته‏ام هيچ صبح و شامى بر من نگذشته است كه خدا را در مال من حقى مانده باشد كه نداده باشم و به مصرفش صرف نكرده باشم.
چون سفيان رفت، جمعى ديگر از صوفيه آن زمان كه اظهار زهد مى‏كردند و مردم را به ترك دنيا و درشت‏پوشى مى‏خواندند، چون شنيدند كه سفيان از جواب حضرت عاجز شده است، به خدمت حضرت آمدند و گفتند كه: سفيان جواب تو را در خاطر نداشت كه بگويد و عاجز شد. حضرت فرمود كه: شما حجتهاى خود را بيان كنيد. ايشان گفتند كه: حجت ما از كتاب خداست. حضرت فرمود كه: بگوييد، كه كتاب خدا سزاوارتر است به عمل كردن. گفتند كه: خدا جماعتى از اصحاب پيغمبر را مدح فرموده است كهو يؤثرون على أنفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون(3). (كه ترجمه‏اش اين است كهاختيار مى‏كنند و ترجيح مى‏دهند ديگران را بر نفس خود، و از خود باز مى‏گيرند و به ايشان مى‏دهند هرچند كه ايشان را نهايت فقر و احتياج هست به آن چيزى كه ايثار مى‏كنند. و هر كه نگاه داشته شود از بخل نفس خود و خود را منع نمايد از بخل، پس ايشان رستگاران‏اند.) پس خدا مدح كرده است فعل ايشان را. و در جاى ديگر مى‏فرمايد كهو يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا(4). (كه ترجمه‏اش اين است كهمى‏خورانند طعام را به دوستى خدا (يا با دوستى طعام و احتياج به آن) به مسكين بيچيز و يتيم بى‏پدر، و كسى كه در جنگ اسير كرده‏اند.) و گفتند كه: ما در حجت بر توب به همين اكتفا مى‏كنيم.
حضرت فرمود كه: اى گروه آيا شما علم داريد به ناسخ و منسوخ قرآن، و محكم و متشابه قرآن؟ كه هر كه گمراه و هلاك شده است از اين امت، به سبب اين جهالت شده است. گفتند: بعضى را مى‏دانيم اما همه را نمى‏دانيم. حضرت فرمود كه: به اين سبب گمراه شده‏ايد. و همچنين است احاديث حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله كه ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه دارد و شما نمى‏دانيد. پس آنچه گفتيد كه خدا جمعى را به ايثار، مدح كرده است، اول جايز و حلال بود و هنوز ايشان را نهى نكرده بودند، و به كرده خود مثاب(5شدند. و در آخر، خدا ايشان را نهى از آن فرمود براى ترحم بر ايشان و رعايت مصلحت ايشان، تا ضرر به خود و عيال خود نرسانند. و در ميان عيال، طفلان خرد و مردان پير و زنان پير هستند كه بر گرسنگى صبر نمى‏توانند كرد. پس اگر من يك گرده نان خود را ايثار كنم و ديگر چيزى نداشته باشم ايشان تلف خواهند شد و از گرسنگى خواهند مرد. لهذا حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: پنج خرما يا پنج قرص نان، يا پنج درهم يا دينار كه آدمى داشته باشد بهترين آنها آن است كه صرف پدر و مادر مى‏شود، و دويم را صرف خود و عيال مى‏بايد بكند، و سيم را صرف خويشان فقير خود بكند، و چهارم را صرف همسايگان فقير خود كند، و پنجم را در راه خدا صرف كند، و اين پنجم ثوابش از آنها كمتر است. و يكى از انصار فوت شد و در وقت مردنش پنج غلام يا شش غلام كه داشته است آزاد كرده بود و بغير ايشان چيزى را مالك نبود. حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: اگر مرا خبر مى‏كرديد نمى‏گذاشتم او را در ميان مسلمانان دفن كنيد، كه اطفال صغير خود را محتاج به گدايى كرده است. و پدرم فرمود كه: حضرت رسول مى‏فرمود كه: در نفقه(6ابتدا به عيال خود كن، بعد از آن هر كه نزديكتر باشد. و آنچه خدا در قرآن برخلاف آن آيات فرموده است كه نسخ آنها كرده آن است كهو الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما(7). (كه ترجمه‏اش اين است كه
 

1-   ابرار: جمع بار و بر - نيكان - نيكوكاران.
2-   فجار: جمع فاجر - گناهكاران - تبهكاران.
3-   بخشى از آيه 9 سوره حشر (59).
4-   آيه 8 سوره انسان (76).
5-   مثاب: پاداش داده شده - داراى پاداش - داراى ثواب اخروى.
6-   نفقه: بخشش - هزينه زندگى - صرف هزينه و تهيه مايحتاج.
7-   بخشى از آيه 67 سوره فرقان (25).

و آن جماعتى كه چون نفقه مى‏دهند و مال را صرف مى‏كنند اسراف نمى‏كنند (كه در زيادتى از حد اعتدال به در روند) و تنگ نمى‏گيرند و در ميان اين دو حالت، وسط و اعتدال را مرعى مى‏دارند(1).) پس نمى‏بينيد كه خدا در اين آيه به خلاف آنچه شما مردم را امر مى‏فرماييد مدح فرموده است، و آنچه شما مى‏گوييد اسراف شمرده است؟ و در بسيار جايى از قرآن فرموده است كه خدا اسراف‏كنندگان را دوست نمى‏دارد.(2پس خدا مردم را از اسراف و تقتير(3) - هر دو - نهى فرموده است و به ميانه‏روى امر فرموده است.
پس نبايد كه جميع آنچه دارد بدهد و بعد از آن دعا كند كه خدا او را روزى دهد. و خدا دعايش را مستجاب نكند موافق آن حديثى كه از پيغمبر رسيده است كه: چند صنف از امت من هستند كه دعاى ايشان مستجاب نمى‏شود: شخصى كه بر پدر و مادر خود نفرين كند؛ و شخصى كه مالى به كسى به قرض بدهد و بر او گواهى نگيرد و مالش را ببرد، و بر او نفرين كند، و شخصى كه بر زن خود نفرين كند، و خدا طلاق را به دست او گذاشته است؛ و شخصى كه در خانه خود نشسته باشد و دعا كند كهخداوندا مرا روزى بده و بيرون نيايد كه طلب روزى كند، پس خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: اى بنده من! تو را راه داده‏ام به طلب روزى و حركت كردن در زمين، و اعضا و جوارح صحيح به تو داده‏ام. بايست كه براى متابعت فرموده من طلب مى‏كردى، كه اگر مصلحت مى‏دانستم در روزى تو وسعت مى‏دادم، و اگر صلاح مى‏دانستم روزى بر تو تنگ مى‏كردم، و تو نزد من معذور بودى؛ و شخصى كه خدا او را مال بسيارى روزى كند، و او همه را صرف نمايد و دعا كند كهپروردگارا مرا روزى بدهحق تعالى در جواب او مى‏فرمايد كه: من روزى فراخ به تو دادم؛ چرا ميانه‏روى نكردى و اسراف كردى و حال آن كه تو را از اسراف نهى كرده بودم؛ و شخصى كه نفرين بر خويشان خود كند. پس خدا پيغمبر خود را تعليم فرمود كه چگونه انفاق نمايد، به اين سبب كه روزى نزد آن حضرت يك اوقيه(4طلا (كه چهل مثقال(5باشد) به هم رسيد، و پيش از شب همه را تصدق فرمودند و چون صبح شد هيچ چيز نزد آن حضرت حاضر نبود. و سائلى آمد و سؤال كرد، و چون حضرت چيزى نداشتند كه به او بدهند، ملامت كرد حضرت را، و حضرت از اين حال آزرده و مغموم شدند كه چيزى به آن سائل نتوانستند داد چون بسيار رحيم و مهربان بودند. پس حق تعالى آن حضرت را تعليم و تأديب(6فرمود كهو لا تجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(7). (كه ترجمه ظاهرش اين است كهدست خود را در گردن خود مبند (كه هيچ صرف ننمايى)، و مگشاى دست خود را تمام گشودن (كه اسراف كنى و همه را صرف نمايى)، پس بنشينى ملامت كرده شده و درمانده و محتاج - يعنى مردمان از تو سؤال مى‏نمايند و تو را معذور نمى‏دارند. پس اگر تمام مال خود را دادى ديگر انفاق نمى‏توانى كرد.) پس آن احاديث حضرت پيغمبر را كه شنيدى قرآن تصديق آنها مى‏كند و اهل قرآن كه عالم به علوم قرآن‏اند تصديق قرآن مى‏نمايند. و ابوبكر كه شما به او اعتقاد داريد در وقت مردن گفت كه: به خمس مال وصيت مى‏كنم، و خمس هم بسيار است. و سلمان فارسى و ابوذر كه فضل و زهد ايشان را مى‏دانيد. اما سلمان، پس چون وظيفه مقرر او به او مى‏رسيد، قوت سال خود را برمى‏داشت و زيادتى را در راه خدا مى‏داد. به او مى‏گفتند كه: تو با اين زهد چنين مى‏كنى؟ گاه باشد كه امروز يا فردا بميرى. جواب مى‏گفت كه: چنانچه احتمال مردن هست احتمال زيستن هم هست. اى جاهلان مگر نمى‏دانيد كه آدمى اگر قوت خود را نداشته باشد نفس با او معارضه(8مى‏نمايد و اضطراب مى‏كند(9)، و چون قوت را ضبط(10كرد، اطمينان به هم مى‏رساند. و اما ابوذر، پس او شتران و گوسفندان داشت و شير ايشان را مى‏دوشيد و معاش مى‏كرد و در هنگامى كه مردمش گوشت مى‏خواستند يا مهمانى بر او وارد مى‏شد، يكى از آنها را مى‏كشت. و اگر مى‏ديد كه جماعتى كه با او در سر يك آب مى‏بودند فقيرند، از شتر و گوسفند آن قدر مى‏كشت كه آن جماعت را كافى باشد و از براى خود مثل حصه(11يكى از ايشان برمى‏داشت. و از اين دو بزرگ كى زاهدتر است؟ و حال آن كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در شأن ايشان فرمود آنچه فرمود. و با آن زهد، چنين نكردند كه همه چيز را بدهند و فقير بمانند.
 

1-   مرعى داشتن: ملاحظه كردن - رعايت كردن.
2-   در آيات 141 سوره انعام (6) و 31 سوره اعراف (7).
3-   تقتير: تنگ گرفتن معاش و خرج زندگى براى خانواده.
4-   اوقيه: از واحدهاى وزن كه برخى برابر 5/7 مثقال نوشته‏اند.
5-   مثقال: واحد وزن حدود 5 گرم كه در زمانها و مكانهاى مختلف تفاوت داشته است.
6-   تأديب: ادب آموزى.
7-   آيه 29 سوره اسراء (17).
8-   معارضه: ستيز - رويارويى.
9-   اضطراب كردن: بيتابى كردن - پرشيان شدن - سراسيمه شدن.
10-  ضبط كردن: نگهدارى كردن.
11-   حصه: بهره.

و بدانيد اى گروه كه من از پدرم شنيدم كه از پدران خود روايت مى‏كرد كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در روزى فرمود كه: از هيچ چيز آن قدر تعجب نمى‏كنم كه از حال مؤمن تعجب دارم، كه اگر در دار دنيا بدنش را به مقراضها(1ببُرند از براى او خير است، و اگر پادشاه مشرق و مغرب عالم شود كه از براى او خير است، و هرچه خدا نسبت به او مى‏كند از براى او خير است. پس حضرت صادق عليه‏السلام بعد از چند حجت ديگر فرمودند كه: پس بدانيد كه بدمذهبى اختيار كرده‏ايد و مردم را به آن مى‏خوانيد به سبب نادانى كتاب خدا و سنت پيغمبر و احاديث آن حضرت كه كتاب خدا تصديق آنها مى‏كند، و آن احاديث را رد مى‏كنيد به جهالت، و نظر(2در غرايب قرآن نمى‏توانيد كرد، و ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و امر و نهى قرآن را نمى‏دانيد.
اى گروه چرا نظر در حال حضرت سليمان نمى‏كنيد كه پادشاهيى طلبيد كه از براى كسى بعد از او سزاوار نباشد، و خدا به او كرامت فرمود، و حق مى‏گفت و عمل به حق مى‏كرد، و خدا و هيچ يك از مؤمنان او را بر اين امر عيب نكرده‏اند. و پيش از او داوود پيغمبر آن پادشاهى و سلطنت داشت. و يوسف پادشاهى مصر تا يمن داشت، و عمل به حق مى‏كرد، و هيچ كس او را مذمت نكرد. و ذوالقرنين بنده‏اى بود كه خدا را دوست مى‏داشت، و خدا او را دوست مى‏داشت و اسباب را براى او ميسر گردانيد و پادشاهى مشرق و مغرب را به او داد. و حق مى‏گفت و به حق عمل مى‏كرد، و هيچ كس او را بر اين پادشاهى عيب نكرد. پس اى گروه عمل نماييد به آداب الهى كه براى مؤمنان مقرر فرموده است، و اكتفا به امر و نهى خدا بكنيد و آنچه بر شما مشتبه است كه علم به آن نداريد بگذاريد و علم را به اهلش رد كنيد و به نادانى اعتراف نماييد تا آن كه مأجور گرديد و نزد خدا معذور باشيد. و طلب كنيد علم ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن را، و حلال و حرام الهى را ياد گيريد كه شما را اين علم به خدا نزديك مى‏گرداند و از جهل دور مى‏گرداند. و جهالت را به اهلش واگذاريد كه اهلش بسيارند و اهل علم كم‏اند. و خدا فرموده است كهبالاتر از هر صاحب علمى دانايى هست.
و در حديث ديگر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت كرده است كه: چه نيكوياورى است بر پرهيزكارى خدا توانگرى و غنا. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خيرى نيست در كسى كه نخواهد كه مال از حلال جمع نمايد، كه روى خود را از مذلت سؤال نگاه دارد و قرض خود را ادا نمايد و رحم(3و خويشان را اعانت كند. و فرمود كه: چه نيكو ياورى است دنيا بر تحصيل آخرت. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: محمد بن المُنكدر(4روزى به پدرم برخورد در بعضى از اطراف مدينه در ساعت بسيار گرمى. و آن حضرت مرطوب(5و سنگين بودند و تكيه بر دو غلام سياه كرده بودند. و در خاطر گذرانيد كه: سبحان‏الله! مرد پيرى از پيران قريش در اين ساعت با اين حال و مشقت طلب دنيا مى‏كند! مى‏روم كه او را موعظه كنم. پس گفت: نزديك آمدم و سلام كردم. جواب فرمود. و عرق از آن حضرت مى‏ريخت. گفتم: تو پيرى از پيران قريش، و در چنين وقتى با چنين حالى به طلب دنيا بيرون آمده‏اى. اگر اجل تو در اين حال برسد چه خواهى كرد؟ حضرت فرمود كه: اگر اجل در اين حال برسد، در حالى رسيده خواهد بود كه به طاعتى از طاعتهاى الهى مشغولم، و كارى مى‏كنم كه خود و عيال خود را از تو و از ديگران مستغنى مى‏كنم. من در وقتى بايد از مرگ بترسم كه در معصيت الهى باشم. پس گفت: راست مى‏فرمايى. من خواستم تو را موعظه كنم، تو مرا موعظه كردى.
و در حديث ديگر حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به بيل كار مى‏كرد و زمينها آبادان مى‏كرد. و رسول خدا صلى‏الله عليه و آله هسته خرما را به دهان مى‏برد و تر مى‏كرد و در زمين مى‏كشت، همان ساعت سبز مى‏شد. و اميرالمؤمنين عليه‏السلام هزار بنده از كدِ يد(6خود آزاد فرمود.
 

1-   مقراض: قيچى.
2-   نظر: دقت - تأمل - تفكر.
3-   رحم: خويشاوندى - بستگى خانوادگى.
4-   محمد بن المنكدر: از راويان احاديث اهل سنت كه تمايل و محبت شديدى به ائمه داشته است.
5-   مرطوب: داراى مزاج رطوبتى - كسى كه دستگاه لنفيش بر ساير اعمال حياتى برترى داشته باشد - شخص نسبتا چاق و فربه.
6-   كد يد: زحمت دست - دسترنج.

و به سند معتبر از اسباط بن سالم(1منقول است كه: به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم. از احوال عمر بن مسلم(2سؤال فرمود. گفتم: صالح(3است و خوب است اما ترك تجارت كرده است. حضرت سه مرتبه فرمودند كه: كار شيطان است. مگر نمى‏داند كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله تجارت فرمود. قافله‏اى از شام آمده بود، متاع ايشان را خريد و آن قدر نفع به هم رسيد كه قرض خود را ادا فرمود و بر خويشان قسمت نمود. خدا مى‏فرمايد كهمردانى كه غافل نمى‏گرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و اقامت صلات و دادن زكات.(4و علماى اهل سنت كه قصه خوانان‏اند(5مى‏گويند كه: اصحاب پيغمبر تجارت نمى‏كردند. دروغ مى‏گويند كه اصحاب پيغمبر تجارت نمى‏كردند. دروغ مى‏گويند. تجارت مى‏كردند اما نماز را ترك نمى‏كردند در وقت فضيلت. و چنين كسى افضل است از كسى كه به نماز حاضر شود و تجارت نكند. و به سند معتبر منقول است كه عمر بن يزيد(6به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض كرد كه: شخصى هست مى‏گويد كه: در خانه خود مى‏نشينم و نماز مى‏كنم و روزه مى‏دارم و عبادت پروردگار خود مى‏كنم و روزى البته به من مى‏رسد. حضرت فرمود كه: اين يكى از آن سه نفرى است كه دعاى ايشان مستجاب نيست. و به سند معتبر از مُعَلى بن خُنَيس مروى است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه از احوال شخصى سؤال فرمود، گفتند: پريشان است. فرمود كه: در چه كار مشغول است؟ گفتند كه: در خانه مشغول عبادت است. فرمود كه: قوتش از كجاست؟ گفتند كه: برادران مؤمنش به او مى‏رسانند. فرمود كه: آنهايى كه او را قوت مى‏دهند عبادتشان بيشتر و بهتر است از او كه در خانه عبادت مى‏كند.
و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: هر كه طلب دنيا مى‏كند براى اين كه محتاج به سؤال نباشد، و بر اهل خود توسعه نمايد، و مهربانى به همسايگان بكند، در روز قيامت كه مبعوث شود روى او مانند ماه شب چهارده باشد. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: عبادت هفتاد جزو است، و بهترين جزوهايش طلب حلال است. و منقول است كه: سدير صراف به حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: بر آدمى در طلب روزى چه چيز لازم است؟ فرمود كه: چون در دكان را گشودى و متاع خود را پهن كردى، آنچه بر تو لازم است به جا آورده‏اى.
 

لَمعه ششم: در بيان تجمل و زينت و ملبوسات فاخره(7) و اسباب و خانه‏هاى نفيس و امثال اينهاست

كلينى به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: خداوند عالميان جميل(8و نيكوست و جمال و زينت را دوست مى‏دارد، و دوست مى‏دارد كه اثر نعمت او بر بنده‏اش ظاهر باشد. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هرگاه خدا نعمتى كرامت فرمايد به بنده‏اى، پس آن نعمت را ظاهر گرداند و خود را به آن بيارايد، ملائكه مى‏گويند كه: دوست خداست و بيان نعمت خدا كرده است. و اگر بر خود ظاهر نكند مى‏گويند: دشمن خداست و تكذيب نعمت خدا كرده است.(9و حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه دو جامه مى‏پوشيدند در تابستان كه پانصد درهم(10)قيمت آنها بود. و به سند معتبر از يوسف بن ابراهيم(11روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم، و جبه(12خزى(13پوشيده بودم و كلاه خزى بر سر داشتم. پس گفتم: فداى تو گردم! جبه و كلاه من از خز است، چه مى‏فرماييد؟ فرمود كه: قصور(14ندارد. گفتم: اگر تارش ابريشم باشد چون است؟
 

1-   اسباط بن سالم: ابوعلى اسباط بن سالم الكوفى از راويان حديث و از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع).
2-   عمر بن مسلم: عمر بن مسلم الهراء الكوفى از اصحاب امام صادق (ع).
3-   صالح: خوب - سالم.
4-   ترجمه بخشى از آيه 37 سوره نور (24).
5-   قصه خوان: افسانه‏سرا.
6-   عمر بن يزيد: عمر بن يزيد بياع السابرى الكوفى از اصحاب مورد علاقه امامان صادق و كاظم عليهماالسلام و از راويان موثق احاديث آنان.
7-   ملبوسات فاخره: پوشيدنيهاى گرانبها - جامه‏هاى نفيس.
8-   جميل: زيبا.
9-   يعنى به گونه‏اى با نعمت خدا برخورد كرده است كه انگار نيست، زيرا آن را به مصرف نرسانده است و ديگران را به نحوى از داشتن آن نعمت آگاه و خود را بهره‏مند نكرده است. اين نوعى انكار و تكذيب نعمت است.
10-   درهم: سكه نقره.
11-   يوسف بن ابراهيم: ابو داوود يوسف بن ابراهيم از اصحاب و راويان حديث امام جعفر صادق (ع).
12-   جبه: جامه گشاد و بلند كه روى جامه‏هاى ديگر بپوشند.
13-   خز: از جانوران گوشتخوار همانند سمور كه داراى پوستى قهوه‏اى يا خاكسترى و گرانبهاست.
14-   قصور: گناه - عيب.

فرمود كه: قصور ندارد. و فرمود كه: چون حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه شهيد شدند جبه خزى پوشيده بودند.
آن‏گاه فرمود كه: عبدالله عباس را چون حضرت اميرالمؤمنين به نزد خوارج فرستادند كه بر ايشان حجت تمام كند، عبدالله بهترين جامه‏هاى خود را پوشيد و به بهترين بوهاى خوش خود را خوشبو كرد و بر بهترين اسبان سوار شد و رفت و در برابر ايشان ايستاد. آن خارجيان گفتند كه: يابن عباس تو بهترين ماها بودى. حالا رخت جباران(1را پوشيده‏اى و بر اسب ايشان سوار شده‏اى. عبدالله بر ايشان اين آيه را خواند كهقل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق(2): بگو (اى محمد) كه كى حرام كرده است زينت خدا را كه براى بندگان بيرون آورده است و خلق فرموده است، و چيزهاى پاكيزه و حلال از روزى را؟ پس حضرت فرمود كه: بپوش و زينت كن كه خدا جميل و نيكوست و جمال و زينت را دوست مى‏دارد، اما بايد كه از حلال باشد.
و به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى در مسجدالحرام مى‏گذشت، حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام را ديد كه جامه‏هاى نفيس باقيمت پوشيده‏اند. گفت كه: والله كه مى‏روم و او را بر پوشيدن اين جامه‏ها سرزنش مى‏كنم. پس به نزديك حضرت آمد و گفت: والله - يابن رسول‏الله - كه پيغمبر مثل اين جامه‏ها نپوشيد و على بن ابى‏طالب و هيچ يك از پدرانت چنين لباسى نپوشيدند. حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در زمانى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بود، لهذا بر خود تنگ مى‏گرفتند. و بعد از آن وسعت به هم رسيد. پس سزاوارترين اهل دنيا به صرف كردن نعمتهاى خدا نيكوكاران‏اند. پس آن آيه را خواندند كهقل من حرم زينه الله... پس، ما سزاوارتريم از ديگران به اينها. بعد از آن فرمود كه: اى ثورى اين جامه‏ها كه مى‏بينى از براى لذت نفس نپوشيده‏ام؛ از براى مردم پوشيده‏ام. بعد از آن دست سفيان را گرفتند و به نزد خود كشيدند و جامه‏اى كه بر بالاى آن پوشيده بودند دور كردند و به او نمودند جامه‏اى را كه مُلاصق(3بدن ايشان بود، جامه‏اى بسيار گُنده(4بود. فرمودند كه: اين جامه گنده را از براى خود پوشيده‏ام و آن جامه نفيس را از براى زينت نزد مردم. پس دست انداختند و جامه‏اى گنده كه سفيان بر بالاى جامه‏ها پوشيده بود دور كردند. جامه ملاصق بدنش جامه بسيار نرمى بود. فرمود كه: اين جامه بالا را تو براى رياى مردم پوشيده‏اى، و جامه نفيس را براى لذت نفس در زير پوشيده‏اى.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمودند كه: روزى من در طواف بودم، ناگاه ديدم كه كسى جامه مرا مى‏كشد. چون نظر كردم عباد بن كثير بصرى(5بود. گفت: اى جعفر تو مثل اين جامه‏ها را مى‏پوشى در چنين مكانى با آن ربطى كه به على بن ابى‏طالب دارى؟ گفتم: اين جامه فُرقُبى(6است (يعنى جامه كتانى كه از مصر مى‏آورده‏اند) و به يك دينار خرديده‏ام. و حضرت اميرالمؤمنين در زمانى بودند كه چيزى چند در آن زمان مى‏توانست كرد كه در اين زمان نمى‏توان كرد. اگر در اين زمان من مثل آن جامه‏ها بپوشم مى‏گويند كه: مرائى(7است مثل عباد. و منقول است از عبدالله بن القداح(8كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه تكيه بر من يا بر پدرم فرموده بودند و در آن حال عباد بن كثير رسيد، و حضرت دو جامه نيكو از جامه‏هاى مرو پوشيده بودند. عباد گفت كه: تو از اهل بيت نبوتى و پدران تو سلوكى داشتند. اين جامه‏هاى بازينت چيست كه پوشيده‏اى؟ 
 

1-   جباران: پادشاهان و حاكمان ستمكار.
2-   بخشى از آيه 32 سوره اعراف (7).
3-   ملاصق: چسبيده.
4-   گنده: خشن - ضخيم - زبر.
5-   عباد بن كثير بصرى: عباد بن كثير الكاهلى الثقفى از راويان حديث امام صادق (ع). همه بجز سفيان ثورى او را در نقل حديث مورد اعتماد مى‏دانند.
6-   خطاى قلمى مجلسى: قرقبى.
7-   مرائى: رياكار.
8-   عبدالله بن القداح: عبدالله بن ميمون (يا: عبدالله بن الاسود) القداح از اصحاب فقيه امام اگر از جعفر صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.

اين پست‏تر جامه‏ها بپوشى بهتر است حضرت فرمود كهواى بر تو اى عباد! كه حرام كرده است زينتها را كه خدا براى بندگانش خلق فرموده است، و روزيهاى پاكيزه را؟(1خدا چون نعمتى به بنده كرامت مى‏فرمايد دوست مى‏دارد كه آن نعمت را بر آن شخص ببيند، و هيچ قُصورى(2ندارد اين زينت. واى بر تو اى عباد! من پاره تن پيغمبرم. مرا آزار و ايذا چرا مى‏كنى؟ و عباد دو عبادى گنده پوشيده بود. و منقول است از حماد بن عثمان(3كه: نزد حضرت صادق عليه‏السلام بودم. شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: شما فرموديد كه على بن ابى‏طالب جامه‏هاى درشت مى‏پوشيدند و پيراهنى به چهار درهم مى‏خريدند. و مى‏بينم شما جامه‏هاى نيكو مى‏پوشيد. حضرت فرمود كه: على بن ابى‏طالب در زمانى بودند كه آن جامه بد نمى‏نمود. اگر در چنين زمانى مى‏پوشيدند به آن جامه مشهور مى‏شدند. پس بهترين لباس هر زمانى لباس اهل آن زمان است. اما چون حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه ظهور خواهد كرد، جامه را به روش حضرت اميرالمؤمنين خواهد پوشيد و به سيرت آن حضرت عمل خواهد كرد. و حِميرى در كتاب قرب‏الاسناد به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه از من پرسيدند كه: چه مى‏گويى در پوشيدن رختهاى خشن و درشت؟ گفتم: چنين شنيده‏ام كه پيشتر مى‏پوشيده‏اند. و شنيده‏ام كه حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام جامه نو را در آب فرو مى‏برده‏اند و مى‏پوشيده‏اند. فرمود كه: بپوش و زينت كن كه حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليهما جبه خزى به پانصد درهم مى‏خريدند و مى‏پوشيدند، و رداى خز به پنجاه دينار(4مى‏خريدند و زمستان را در اينها مى‏گذرانيدند. و چون زمستان مى‏گذشت مى‏فروختند و قيمتش را تصدق مى‏فرمودند. و بعد از آن اين آيه را خواندند كهقل من حرم زينه الله تا آخر آيه. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: سه چيز است كه خدا مؤمن را بر آنها حساب نمى‏كند: طعامى كه مى‏خورد؛ و جامه‏اى كه مى‏پوشد؛ و زن صالحه‏اى كه او را اعانت مى‏نمايد و فرج او را از حرام نگاه مى‏دارد.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا زينت و اظهار زينت را دوست مى‏دارد و از بدحالى و اظهار فقر كراهت دارد، و دوست مى‏دارد كه اثر نعمت خود را بر بنده ببيند. كسى پرسيد كه: چگونه نعمت را ظاهر گرداند؟ فرمود كه: جامه خود را پاكيزه دارد، و بوى خوش بر خود بريزد، و خانه خود را نيكو كند، و ساحت خانه را جاروب كند، حتى آن كه چراغ پيش از غروب آفتاب برافروزد كه فقر را برطرف مى‏كند و روزى را زياده مى‏كند. و كلينى و غير او به سندهاى مختلف روايت كرده‏اند كه: در بصر ربيع بن زياد شكايت نمود به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه حال برادرش عاصم بن زياد را، كه عبا پوشيده و جامه‏هاى نرم و ملايم را ترك كرده و ترك دنيا نموده و اهل و فرزندانش به سبب اين بسيار مغموم و محزون‏اند. حضرت او را طلبيدند. چون بيامد رو ترش كردند و فرمودند كه: اى دشمن نفس خود! شيطان خبيث تو را حيران كرده است. آيا حيا از اهل خود نكردى؟ آيا رحم بر فرزندان خود نكردى؟ تو چنين گمان مى‏كنى كه خدا چيزهاى طيب را بر تو حرام(5كرده است و كراهت دارد كه تو از آنها بردارى و منتفع شوى؟ تو نزد خدا از آن پست‏ترى كه چنين تكليفى نسبت به تو بكند. مگر خدا نفرموده است كهو الأرض وضعها للأنام. فيها فاكهه و النخل ذات الأكمام(6)؟ (كه ترجمه‏اش اين است كهزمين را خلق فرمود و مقرر گردانيد از براى (انتفاع) مردمان، و در زمين انواع ميوه‏هاست، و خرماها كه شكوفه ايشان در ميان غلافها حاصل مى‏شود.) آيا نفرموده است كهمرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لا يبغيان(7)؟ و فرموده است كهيخرج منهما اللؤلؤ و المرجان(8). پس در اول به ميوه‏ها و خلق آنها بر خلايق منت نهاده، و در ثانى به دريا و مرواريد و جواهر كه از دريا بيرون مى‏آيد منت نهاده. پس حضرت فرمود كه: به خدا سوگند كه نعمت خدا را به فعل اظهار كردن و صرف نمودن نزد خدا محبوبتر است از بيان كردن به قول، و حال آن كه امر فرموده است كهو أما بنعمه ربك فحدث(9): حديث كن به نعمتهاى پروردگارت، و بيان كن آنها راپس عاصم گفت كه: يا
 

1-   ترجمه بخشى از آيه 32 سوره اعراف (7).
2-  قصور: گناه - عيب 
3-   حماد بن عثمان: حماد بن عثمان بن عمرو بن خالد الفزارى از اصحاب امامان صادق، كاظم و رضا عليهم‏السلام و از راويان موثق احاديث آنان.
4-   دينار: سكه طلا به وزن حدود 4 گرم.
5-   اشتباه قلمى مجلسى: حلال.
6-   آيات 10 و 11 سوره الرحمن (55).
7-   آيات 19 و 20 سوره الرحمن (55): آن دو دريا{ى آب شيرين و شور} را راه داد كه به هم رسند. ميان آب دو حايلى است تا از حد درنگذرند {و به هم نياميزند}
8-   آيه 22 سوره الرحمن (55): از آن دو {دريا} مرواريد درشت و خرد بيرون مى‏آيد.
9-   آيه 11 سوره ضحى (93).

اميرالمؤمنين پس تو چرا در خورشها اكتفا كرده‏اى بر طعامهاى ناگوار و در پوشش بر جامه‏هاى گنده؟ حضرت فرمودند كه: من مثل تو نيستم. خدا واجب گردانيده است بر امامان حق كه خود را به ضعيفان و فقيران مردم بسنجند و به روش ايشان سلوك نمايند، تا بر فقيران فقر زور نيارد، و چون امام خود را به مثل حال خود ببينند به حال خود راضى شوند. پس عاصم عبا را انداخت و جامه‏هاى نرم پوشيد. و كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه معلى بن خنيس به حضرت صادق عليه‏السلام گفت كه: اگر خلافت با شما باشد به رفاهيت تعيش خواهيم كرد. حضرت فرمود كه: هيهات هيهات اى معلى! اگر با ما باشد، مدار بر سياست و تدبير در شب يا عبادت در شب و سياحت و حركت در روز به جهاد خواهد بود، و پوشش ما جامه‏هاى درشت، و خورش ما طعامهاى غيرلذيذ خواهد بود. پس خلافت ظاهرى ما را غصب كرده‏اند، و گمانشان اين است كه بر ما ستم كرده‏اند. و ما را به رفاهيت انداخته‏اند.
اى عزيز بدان كه احاديث در اين ابواب بسيار است. و احاديث بسيار نيز در فضيلت سوارى اسبان نفيس، و نگاه داشتن غلامان و زينت ايشان واقع شده است. و احاديث نيز در مدح فقر و فقرا، و جامه‏هاى كهنه پوشيدن، و بر روى فرشهاى سهل(1نشستن وارد شده است. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله بر اولاغ(2سوار مى‏شدند و جامه‏هاى زبون مى‏پوشيدند. و اگر بصيرتى دارى، از اين اخبارى كه نقل شد، و از معارضات و گفت‏وگوها كه در ميان ائمه عليهم‏السلام و صوفيه آن زمانها شده است، حق را مى‏يابى و مى‏دانى كه اصل اينها را كمال دانستن و مقيد به اينها بودن خوب نيست، و همچنين مقيد به زينتها و رفاهيتها بودن خوب نيست، بلكه اگر خدا توسعه دهد، توسعه بر خود و مؤمنان خوب است، و اگر فقير باشد بايد به فقر بسازد و زياده نخواهد و از كهنه‏پوشى پروا نداشته باشد و هر لباسى كه ميسر شود بپوشد، و آنچه حاضر باشد بخورد، و همه را از جانب خداوند خود داند. و اگر خواهد تكبر را علاج كند و گاهى براى آن رختهاى زبون(3بپوشد خوب است، اما در صورتى كه آن رخت زبون باعث زيادتى تكبر او نشود. مثلا در زمانى كه اعتبار در شال‏پوشى(4باشد، علاج تكبر به ترك شال‏پوشى است. و در صدر اسلام كه نخوت(5و عصبيت(6باب بود و اين چيزها را اعتبار نمى‏كردند(7)، تواضع و فروتنى در شال‏پوشى و كهنه‏پوشى بود. چنانچه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در آخر اين وصيت به اين معنى اشعار فرموده است(8كه: اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى به هم خواهند رسيد كه در زمستان و تابستان پشم پوشند، و به اين سبب خود را افضل از ديگران دانند. پس ايشان را لعنت مى‏كنند ملائكه آسمانها و ملائكه زمين. و عقل نيز حكم مى‏كند كه بنده مى‏بايد كه فرمانبردار باشد. اگر خز و پرنيان، آقا برايش بفرستد بپوشد، و اگر شال بفرستد بپوشد و در هر دو حال از آقا راضى باشد.و بيان خوبى و بدى پشم پوشيدن در ضمن بيان آن فقره(9شريفه كه در آخر حديث مى‏آيد خواهد شد ان‏شاءالله تعالى.
 

لَمعه هفتم: در بيان فضيلت پاكيزه كردن بدن و بوى خوش كردن است

به سند معتبر از حديث اميرالمؤمنين عليه‏السلام منقول است كه: شستن سر دفع كثافت و چرك مى‏كند، و درد چشم را دور مى‏گرداند. و شستن جامه غم و حزن را برطرف مى‏كند، و پاكيزگى است براى نماز. و فرمود كه: خود را به آب پاكيزه كنيد از بويهاى بدى كه مردم به آنها متأذى(10مى‏شوند. و در مقام اصلاح و پاكيزه كردن بدن خود باشيد و به احوال خود بپردازيد.
 

1-   سهل: ارزانقيمت.
2-   اولاغ: الاغ.
3-   زبون: كم‏ارزش.
4-   شال‏پوشى: پشمينه‏پوشى - پوشيدن جامه پشمى.
5-   نخوت: غرور - تكبر.
6-   عصبيت: تعصب.
7-   اعتبار كردن: ارزش دادن.
8-   اشعار فرمودن: آگاه كردن - باخبر ساختن.
9-   فقره: بند - بخشى از مطلب.
10-   متأذى: آزرده.

به درستى كه خدا دشمن مى‏دارد از بندگانش آن قاذوره(1كثيف بدبوى را كه در پهلوى هر كس كه بنشيند از او متأذى شود. و حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: سزاوار اين است كه آدمى هر روز بوى خوش بكند. و اگر قادر نباشد، يك روز بكند و يك روز ترك كند. و اگر قادر نباشد، در هر جمعه يك بار بكند، و اين را البته(2ترك نكند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خدا را حق لازمى هست بر هر بالغى كه در هر جمعه شارب(3و ناخن بگيرد و به قدرى از بوى خوش خود را خوشبو كند. و حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: بوى خوش از اخلاق پيغمبران است. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: بوى خوش باعث قوت دل است. و فرمود كه: يك نماز با بوى خوش بهتر است از هفتاد نماز بى‏بوى خوش. و فرمود كه: هر چيز كه در بوى خوش صرف مى‏نمايى اسراف نيست. و فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در بوى خوش زياده از طعام مال صرف مى‏كردند. و احاديث در فضيلت طيب(4و انواع آن و فضل روغنهاى خوشبو بر خود ماليدن بسيار است. و در اين رساله به همين اكتفا مى‏نماييم.
 

لَمعه هشتم: در مدح مطعومات لذيده و مذمت ترك گوشت و حيوانى نمودن است

بعضى از احاديث در اين باب سبق ذكر يافت(5). و كلينى و غير او به سندهاى معتبر از حضرت رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم روايت كرده‏اند كه: سيد(6و بهتر طعامهاى دنيا و آخرت گوشت است. و به سند معتبر از عَبدالاعلى منقول است كه به حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: روايت به ما رسيده است از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله كه: حق تعالى دشمن مى‏دارد خانه پرگوشت را. حضرت فرمود كه: دروغ مى‏گويند: حضرت مذمت گوشت نفرمود. مذمت خانه‏اى كرد كه در آن خانه گوشت مردم را به غيبت خورند. و پدرم گوشت را دوست مى‏داشت و بسيار تناول مى‏فرمود و روزى كه فوت شد در آستين(7ام ولدش(8)سى درهم بود كه براى گوشت خريدن به او داده بود.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: گوشت خوردن، در بدن گوشت مى‏روياند. و كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند كج خُلق مى‏شود و هر كه كج خلق شود، اذان در گوشش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: اذان در گوش راستش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: ما گروه انبيا گوشت را دوست مى‏داريم و بسيار مى‏خوريم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه چهل روز او را گوشت ميسر نشود، قرض كند و بخورد كه خدا قرضش را ادا مى‏نمايد. و منقول است كه: پيغمبرى از پيغمبران به خدا از ضعف شكايت كرد؛ وحى آمد كه: گوشت با شير بخور يا با ماست. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در نامه‏اى كه به اهل مصر نوشته‏اند، در هنگامى كه محمد بن ابى‏بكر(9را به سوى ايشان مى‏فرستادند، بعد از ذكر فضايل بسيار براى متقيان و پرهيزكاران، و استدلال به آيات بسيار بر اين كه خدا به سبب تقوا در دنيا به ايشان نعمتها كرامت مى‏فرمايد و در آخرت، ايشان را حساب نمى‏كند بر آنها، فرموده‏اند كه: اى بندگان خدا بدانيد كه متقيان جمع كرده‏اند خير دنيا و آخرت را. شريك‏اند با اهل دنيا در دنياى ايشان، و اهل دنيا با ايشان در آخرت شريك نيستند. خدا براى متقيان حلال گردانيده است آنچه ايشان را كافى باشد، و غنى گرداند ايشان را از ديگران چنانچه فرموده است كهبگو (اى محمد) كه كيست كه حرام گردانيده است زينت و آرايشى را كه خدا بيرون آورده است براى بندگان خود؟ و كيست كه حرام كرده است روزيهاى پاكيزه را؟ بگو: اين زينت و روزيهاى طيب براى آن جماعتى است كه ايمان آورده‏اند در زندگانى دنيا (و كفار و فجار به تبعيت شريك ايشان‏اند) و جميع آنها خالص است براى مؤمنان در روز قيامت، و مخصوص ايشان است (و در آن نشئه غير ايشان با ايشان شريك نيستند). چنين تفصيل مى‏كنيم و بيان مى‏نماييم(10آيات خود را براى كسانى كه عالم‏اند و مى‏فهمند.(11)
بعد از ذكر اين آيه حضرت فرمود كه: متقيان ساكن شدند در دنيا به بهترين سكنا، و خوردند بهترين خوردنيها را، و شريك شدند با اهل دنيا در دنياى ايشان. پس خوردند با ايشان نعمتهاى پاكيزه را كه ايشان مى‏خوردند، و آشاميدند شربتهاى پاكيزه را كه ايشان مى‏آشامند، و پوشيدند بهترين جامه‏ها كه ايشان مى‏پوشند، و ساكن شدند در بهترين مسكنها كه ايشان ساكن مى‏شدند، و تزويج كردند بهترين زنان را، و سوار شدند بهترين مركوبات را و اسبان را، و تمام لذتهاى دنيا را با اهل دنيا بردند، و در قيامت ايشان همسايگان رحمت الهى خواهند بود، و آنچه از خدا طلبند به ايشان كرامت خواهد فرمود و هيچ مطلب(12ايشان را رد نخواهد نمود، و لذتهاى دنيا هيچ لذت ايشان را در آنجا كم نخواهد كرد. پس - اى بندگان خدا - به سوى چنين امرى مشتاق باشيد و آن را طلب نماييد كه آن تقوا و پرهيزكارى از منهيات(13خداست و موجب اين سعادتهاست.
و بدان كه در مدح شيرينيها و انواع ميوه‏ها و اصناف گوشتها و ساير مأكولات و مشروبات و نعمتها احاديث بسيار وارد شده است. اما كم خوردن بسيار ممدوح است و اخبار در مذمت بسيار خوردن كه آدمى سنگين شود و از عبادت بازماند، و آن كه با سيرى طعام خوردن، وارد شده است، و حريص در اينها بودن، و پيوسته طالب اينها بودن، و عمر شريف خود را همه صرف تحصيل اينها نمودن بد است. اما مقيد به ترك اينها بودن هم خوب نيست، و ترك طعامهاى مقوى نمودن كه بدن و عقل ضعيف شود خوب نيست؛ زيرا كه بدن آلت و مَطيه(14نفس است در جميع اعمال و در تحصيل هر كمال. و بدن كه ضعيف شد نفس معطل(15مى‏شود. بلكه در عبادات هم بر بدن بسيار زور نمى‏بايد آورد كه بسيار ضعيف شود. مثل آن كه شخصى در سفر اسبى داشته باشد، اگر روزى پنج فرسخ او را به راه برد، و در بعضى منازل هم توقفى براى قوت آن بكند و جيزهاى مقوى به آن بخوراند، او را به منزل مى‏رساند، و اگر در يك روز او را سى فرسخ يا چهل فرسخ براند، در همان روز از كار مى‏ماند و به منزل نمى‏رسد. چنانچه به سند معتبر از حضرت باقر عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: اين دين متين(16و محكم است. پس سير كنيد و قطع مساف آن نماييد به رفق و مدارا و هموارى. و بسيار بار عبادت را بر مردم سنگين مكنيد كه عبادت خدا را مكروه(17طبع بندگان خدا كنيد، پس، از بابت كسى باشيد كه مركوب(18خود را آن قدر براند كه بازماند و نه سفر را قطع كرده باشد(19و نه مركوب را باقى گذاشته باشد. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: عبادت خدا را مكروه نفس خود مكنيد.
 

1-   قاذوره: پليدى - نجاست - كنايه از شخص بسيار كثيف و نجس.
2-   البته: حتما - اكيدا.
3-   شارب: مقدارى از موى بالاى لب كه به روى لب بريزد.
4-   طيب: بوى خوش.
5-   سبق ذكر يافت: قبلا بيان شد - ذكرش پيش از اين به ميان آمد.
6-   سيد: برتر - بهتر.
7-   آستين: در قديم آستينها گشاد و داراى جيب بوده است.
8-   ام ولد: كنيزى كه از صاحب خود حامله شده باشد - كنيزى كه به خاطر آوردن فرزند براى صاحبش آزاد مى‏شود.
9-   محمد بن ابى‏بكر: محمد بن ابى‏بكر بن ابى‏قحافه فرزند خليفه اول كه همانند فرزند امير مؤمنان على (ع) در دامان آن حضرت پرورش يافت و از اصحاب خاص و مخلص ايشان شد. در سال دهم هجرت در حجه‏الوداع متولد گشت و در سال 38 ه.ق به توطئه معاويه در مصر به قتل رسيد در حالى كه حكومت آنجا را به فرمان على (ع) داشت.
10-   اشتباه مجلسى: تفصيل مى‏كنم و بيان مى‏نمايم.
11-   آيه 32 سوره اعراف (7).
12-   مطلب: درخواست.
13-   منهيات: نهى‏شده‏ها - ممنوعات - حرامها - مكروهها.
14-   مطيه: حيوان سوارى.
15-   معطل: بيحاصل - بيفايده.
16-   متين: محكم - استوار - پابرجا - باوقار.
17-   مكروه: ناخوشايند.
18-  مركوب: حيوان سوارى.
19-   قطع كردن: طى كردن - پيمودن.

و در حديث ديگر فرمود كه: پدرم روزى بر من گذشت در اوايل سن. و من در طواف بودم و بسيار جهد و مشقت در عبادت مى‏كشيدم و عرق از من مى‏ريخت. فرمود كه:اى فرزند! خدا بنده‏اى را كه دوست مى‏دارد او را داخل بهشت مى‏كند و به اندك عملى از او راضى مى‏شود. و در اين باب احاديث بسيار است.
و ايضا بايد عقل را ضعيف و سخيف(1نكنند به ترك حيوانى(2و مثل آنها. زيرا كه مدار تميز امور بر عقل است، و عقل كه ضعيف شد زود فريب اهل باطل را مى‏خورند، چنانچه در احاديث ترك گوشت اشعار به اين بود. و ظاهرا كه شيطان اين عبارت ترك گوشت و حيوانى را كه مخالف طريقه شرع است از براى همين براى بعضى از مبتدعين(3صوفيه مقرر ساخته است، كه چون چهل روز در سوراخى نشستند و عقل قوى را ضعيف كردند، اوهام و خيالات بر عقل ايشان مستولى مى‏شود، و از راه وهم چيزها در خيال ايشان به هم مى‏رسد، از بابت كسى كه به مرض سرسام(4مبتلا باشد، و به اعتبار ضعف عقل گمان مى‏كنند كه كمالى است، و آنچه پير به ايشان گفته است چون پيوسته در آن سوراخ تاريك همين معنى در نظرشان هست، به تدريج به ازدياد قوت و همى و ضعف عقل، حالى ايشان مى‏شود(5و بيرون كه آمدند اگر پير مى‏گويد كه: ديشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصديقش كنند بدون بينه(6و برهان. و اينها همه از ضعف عقل است.
و بدان كه حديثى از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه در چهل صباح عمل خود را براى خدا خالص گرداند، خدا چشمه‏هاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى گرداند. و در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: هر كه ايمان را از براى خدا چهل روز خالص گرداند (يا چنين فرمود كه: هر كه نيكو خدا را ياد كند در چهل روز) خدا او را زاهد گرداند در دنيا، و او را به درد و دواى دنيا بينا گرداند، و حكمت را در دل او جا دهد، و زبان او را به حكمت گويا گرداند. بعد از آن، حضرت آيه‏اى خواندند كه ترجمه‏اش اين است كهآنان كه گوساله را خداى خود كردند، عن‏قريب به ايشان خواهد رسيد غضبى از جانب پروردگار ايشان و خوارى در زندگانى دنيا. و چنين جزا مى‏دهيم جماعتى را كه افترا بر خدا مى‏بندند.(7پس فرمود كه: هر صاحب بدعتى را كه مى‏بينى البته ذليل و خوار است. و هر كس كه افترا بر خدا و رسول و اهل بيت مى‏بندد البته ذليل و بيمقدار است.
و صاحبان بدعت از روزى جهالت اين دو حديث را حجت خود كرده‏اند در برابر اهل حق، و نمى‏دانند كه اين هيچ دخلى(8به مطلب ايشان ندارد. زيرا كه چنانچه در اول كتاب دانستى، اخلاص عمل آن است كه از شوايب(9ريا عمل را پاك گرداند و سعى كند كه آنچه از او صادر شود از عمال و افعال و اقوال او، همه موافق رضاى الهى باشد، و نيت او در آن عملها مشوب(10به غرضهاى فاسد نباشد، بلكه عملهاى مُباحش را همه به نيت عبادت كند. مثل آن كه اگر به بيت‏الخلا رود، با خود نيت را خالص كند و براى اين برود كه در وقت عبادت پاكيزه باشد و عبادت را با حضور قلب كند؛ و به اين نيت آن عمل عبادت مى‏شود اگر در نيت صادق باشد. و اگر به بازار رود براى اين رود كه خدا فرموده است كه به بازار روم و طلب روزى بكنم؛ براى فرموده خدا مى‏روم. و همچنين در جميع كارها.
 

1-   سخيف: ناقص - ضعيف - پست.
2-   حيوانى: غذايى كه از حيوان به دست آمده باشد مانند گوشت، تخم مرغ و لبنيات.
3-   مبتدعين: جمع مبتدع - بدعتگزاران.
4-   سرسام: بيمارى هذيان كه از علايم آن افكار ناراحت و تصورات نامعقولى است كه با اشباح خيالى و عذاب دهنده همراه است.
5-   حالى شدن: فهميدن - درك كردن - دريافتن.
6-   بينه: مؤنث بَين - دليل آشكار - برهان واضح.
7-   آيه 152 سوره اعراف (7).
8-   دخل: ارتباط - دخالت.
9-   شوايب: جمع شايبه - شائبه‏ها - عيبها.
10-   مشوب: آميخته - آلوده.

و اخلاص از براى خدا وقتى مى‏شود كه كارى را كه خدا فرموده باشد، از براى خدا بكند. و اگرنه، اگر كسى بدعتى را از براى خدا بكند خدا از او و از كار او بيزار است. پس اول بايد دانست كه كدام كار را خدا مى‏خواهد، و آخر، آن كار را از براى خدا كرد. و در فصلهاى پيش اين معنى را واضح ساختيم.
پس لفظ چهل روز به چه كار آن صاحب بدعت مى‏آيد؟ چه، ظاهر است كه اگر كسى چهل روز ورزش كشتى بكند داخل اين حديث نخواهد بود. و حضرت در آخر حديث دويم كه مذمت بدعت فرموده‏اند اشعار به اين معنى نموده‏اند.
و بعد از آن معنى كه از اخلاص براى تو بيان كرديم مى‏دانى كه چهل روز با آن حال بودن چه بسيار دشوار است، و ظاهر است كه كسى كه به آن سعادت فايز شود(1كه از روى علم و دانايى عملش را براى خدا خالص گرداند و بدعت در اعمالش نباشد، چشمه‏هاى حكمت بر زبانش جارى مى‏شود. و اگر بر وفق بدعت عمل كند چشمه‏هاى ضلالت بر زبانش جارى مى‏شود از جانب شيطان كه عالم را گمراه كند.
و اگرنه، در ميان اهل حق هميشه عُباد و زُهاد بوده‏اند و ايشان را داخل صوفيه نمى‏شمرده‏اند، چون بر طريقه حق مستقيم بوده‏اند و راه قرب و عبادت و مناجات و بندگى خدا را داشته‏اند، مانند سلطان‏العلماء و المحققين و برهان‏الاصفياء و الكاملين(2)، شيخ صفى‏الدين(3)، و سيدالافاضل(4ابن طاووس(5)، و زبده‏المتعبدين(6ابن فهد حلى(7)، و شهيد سعادتمند شيخ زين‏الدين(8رضوان‏الله عليهم اجمعين(9و غير ايشان از زهاد كه طريقه رياضت و عبادت و بندگى به قانون شريعت مقدس نبوى داشته‏اند و بعد از كمال در علوم دين، متوجه عبادت و رياضت و هدايت خلق بوده‏اند حق را درس مى‏گفته‏اند و بدعتى از ايشان نقل نكرده‏اند.
لهذا ملا جامى(10در نَفَحات(11هيچ يك از ايشان را ذكر نكرده است و داخل صوفيه ندانسته با اين كه از آفتاب مشهورتر بوده‏اند و از آثار اولاد امجاد(12و تصانيف(13ايشان عالم منور گرديد، و تا قيام قيامت از بركات ايشان عالم ظاهر و باطن معمور(14است و در ترويج دين ائمه اثنا عشر صلوات‏الله عليهم سعيها كردند و جان خود را در راه دين بذل كردند. و آن جماعت ديگر از صوفيه باطل برخلاف ايشان در خرابى دين سعيها كردند، و شنيدى كه سفيان ثَورى و عَباد بصرى و غير ايشان از صوفيه با ائمه چه معارضات(15كردند و بعد از عصر ائمه پيوسته با علماى دين اثنا عشر معارضه‏ها و مجادلات مى‏كرده‏اند و اكنون هم مى‏كنند. اميد كه خداى تعالى جميع طالبان حق را به راه حق هدايت نمايد بمحمد و آله الطاهرين.
 

1-   فايز شدن: دست يافتن.
2-   ترجمه: سلطان عالمان و محققان و دليل و حجت برگزيدگان و كاملان.
3-   شيخ صفى‏الدين: ابوالفتح اسحاق بن امين‏الدين جبرائيل معروف به شيخ صفى‏الدين اردبيلى (متوفاى 735 ه.ق) عارف نامى و مؤسس سلسله تصوف مشهور به صفويان. پادشاهان صفوى از نوادگان او هستند. مقبره او در اردبيل مورد احترام شيعيان و صوفيان است.
4-   سيدالافاضل: سرور و سالار اهل فضل.
5-   ابن طاووس: رضى‏الدين على بن موسى بن جعفر بن طاووس (متوفا به سال 664 ه.ق) از علماى بزرگ و صاحب كرامات و مقامات. از تأليفهاى او مى‏توان كتابهاى الاقبال بصالح الأعمال، سعدالسعود، جمال الاسبوع، اللهوف على قتلى الطفوف و كشف المحجه لثمره المهجه را نام برد. قبر وى در بغداد است.
6-   زبده‏المتعبدين: برگزيده عبادت پيشگان.
7-   ابن فهد حلى: ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد حلى الاسدى (757 - 841 ه.ق) فقيه صالح عابد زاهد، صاحب مقامات عاليه در علم و عمل. از آثار وى المهذب البارع فى شرح المختصر النافع و عده الداعى را مى‏توان نام برد.
8-   شيخ زين‏الدين: شيخ زين‏الدين على بن احمد العاملى الجبعى (تولد 911 - شهادت 966 ه.ق) معروف به شهيد ثانى صاحب كتاب معروف الروضه البهيه فى شرح اللمعه الدمشقيه (معروف به شرح لمعه).
9-   رضوان‏الله عليهم اجمعين: خشنودى خداوند نثار همه آنان باد!
10-   ملا جامى: نورالدين عبدالرحمن بن نظام‏الدين احمد بن محمد جامى شاعر، عارف و نويسنده معروف ايرانى (817 - 898 ه.ق) صاحب آثارى معروف به فارسى و عربى.
11-   نفحات: نفحات الانس من حضرات القدس از آثار عبدالرحمن جامى.
12-   اولاد امجاد: جمع ولد مجيد يا ولد ماجد - فرزندان بزرگوار.
13-   تصانيف: جمع تصنيف - كتابها - رساله‏ها.
14-   معمور: آباد - آبادان.
15-   معارضات: جمع معارضه - ستيزه‏ها.

 

لَمعه نهم: در بيان حرمت غناست

بدان كه در حرمت غنا(1ميان علماى شيعه خلافى نيست. و شيخ طوسى و علامه و ابن‏ادريس(2رحمهم‏الله(3همه نقل اجماع كرده‏اند بر حرمتش. و هميشه از مذهب شيعه معلوم بوده است حرمت غنا. و در ميان سنيان خلاف است. بعضى از ايشان بلكه اكثر ايشان هم حرام مى‏دانند و بعضى از صوفيه ايشان و بعضى از علماى ايشان حلال دانسته‏اند.
و احاديث در باب حرمت آن بسيار است، وظاهر بعضى احاديث آن است كه از گناهان كبيره است.
چنانچه كلينى به سند صحيح و سند حسَن از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است در تفسير آن آيه كه حق تعالى مدح مى‏فرمايد جمعى را كه حاضر نمى‏شوند نزد قول زور - يعنى گفتار باطل - فرمود كه: مراد غناست.
و به سند حسن از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: غنا از جمله گناهانى است كه خدا بر آنها وعيد(4آتش فرموده است. و بعد از آن اين آيه را خواندند كهو من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا أولئك لهم عذاب مهين(5). كه ترجمه‏اش اين است كهاز مردمان كسى هست كه مى‏خرد سخن لهو و باطل و غافل كننده از خدا را تا گمراه سازد مردم را از راه خدا به نادانى، و استهزا مى‏كند به راه خدا و دين حق.
براى آن گروه مهيا شده است عذابى خواركننده.
و در احاديث ديگر وارد شده است كه: گناه كبيره آن است كه خدا وعيد آتش بر آن كرده باشد.
پس معلوم مى‏شود كه غنا از گناهان كبيره است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه حضرت فرمود كه: غنا داخل است در آنچه خدا فرموده است كهو من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: خانه‏اى كه در آن غنا مى‏كنند ايمن نيست آن خانه از نزول بلاهاى دردناك، و دعا در آنجا مستجاب نمى‏شود و ملك داخل آن خانه نمى‏گردد.
و به سند صحيح مروى است كه ريان بن الصلت(6از حضرت امام رضا عليه‏السلام پرسيد كه: هشام بن ابراهيم(7از شما نقل مى‏كند كه شما رخصت فرموده‏ايد در شنيدن غنا.
حضرت فرمود كه: دروغ مى‏گويد آن زنديق. او از من پرسيد، من به او گفتم كه: شخصى از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام سؤال نمود از غنا، حضرت فرمود كه: اگر حق و باطل از هم متميز شوند، غنا در كدام طرف خواهد بود؟ آن شخص گفت كه: در طرف باطل. فرمود كه: درست حكم كردى. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: مجلس غنا مجلسى است كه خدا نظر رحمت به سوى اهل آن مجلس نمى‏كند، و غنا داخل است در آن آيه كهو من الناس من يشترى لهو الحديث.
و به سند صحيح از مِسعَده بن زياد(8منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليه‏السلام بودم، شخصى عرض نمود كه: پدرم و مادرم فداى تو باد! من داخل بيت‏الخلا مى‏شوم و همسايگان دارم كه ايشان كنيزان دارند كه غنا مى‏كنند و عود مى‏نوازند، و بسيار من طول مى‏دهم نشستن را از براى استماع آواز ايشان. حضرت فرمود كه: چنين مكن. آن شخص گفت كه: من به پاى خود براى اين نمى‏روم؛ همين شنيدنى است كه به گوش خود مى‏شنوم. حضرت فرمود كه: توبه كن. مگر نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد كهگوش و چشم و دل از همه ايشان سؤال خواهند كرد.(9گفت: والله كه گويا هرگز اين آيه را نه از عربى شنيده بودم و نه از عجمى. و بعد از اين ديگر به آن عمل عَود(10نخواهم كرد. و الحال استغفار و توبه مى‏كنم. حضرت فرمود كه: برخيز و غسل بكن و نمازى بكن كه بر كار عظيمى مقيم بودى. چه بسيار بد بود حال تو اگر بر آن حال مى‏مردى. و خدا را شكر كن و از خدا بطلب كه توبه‏ات را قبول كند. و توبه كن از جميع بديها و از هرچه خدا آنها را نمى‏خواهد، كه خدا چيزى را كه قبيح است نمى‏خواهد و نهى فرموده است. و قبيح را به اهلش بگذار كه هر فعل را اهلى است كه آن فعل مناسب ايشان است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است در تفسير اين آيه كهفاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور(11): اجتناب نماييد از رجس و پليدى (كه آن بتان است) و اجتناب كنيد از قول زور و گفته باطل، فرمود كه: مراد از قول زور غناست.
و در حديث ديگر فرمود كه: غنا آشيانه نفاق است.
و در حديث ديگر وارد است كه: از آن حضرت پرسيدند از غنا، حضرت فرمود كه: داخل خانه‏اى چند مشويد كه خدا از اهل آنها اعراض فرموده و روى رحمت را از ايشان گردانيده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: شنيدن لهو و غنا در دل مى‏روياند نفاق را، چنانچه آب گياه را مى‏روياند.و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بخوانيد قرآن را به لحن(12عرب و صوت(13)ايشان، و احتراز نماييد از لحنهاى اهل فسق و فُجور(14و صاحبان گناهان كبيره. به درستى كه بعد از من جماعتى خواهند آمد كه ترجيع كنند(15آواز خود را به قرآن، مانند ترجيع نوحه و غنا و رهبانيت. قرآن ايشان از گردن ايشان بالاتر نخواهد رفت، و دلهاى ايشان برگشته و سرنگون است، و دلهاى جماعتى كه كار ايشان خوششان مى‏آيد نيز سرنگون است.
و على بن ابراهيم در حديث طولانى روايت كرده است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله براى سلمان بيان مى‏فرمود چيزهاى بدى را كه در آخرالزمان به هم خواهد رسيد و از علامات قيامت است، از آن جمله فرمود كه: تغنى(16به قرآن خواهند كرد و به عنوان غنا خواهند خواند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدند از خريدن كنيزان غنا كننده، فرمود كه: خريدن ايشان و فروختن ايشان حرام است، و تعليم كردن ايشان كفر است، و گوش كردن خوانندگى ايشان نفاق است.
و در حديث ديگر فرمود كه: زن غناكننده ملعون است، و هر كس كه كسبش را مى‏خورد ملعون است.
و در كتاب عيون اخبار الرضا عليه‏السلام(17روايت كرده است كه: از حضرت رضا عليه‏السلام پرسيدند از شنيدن غنا. حضرت فرمود كه: اهل حجاز(18جايز مى‏دانند، و آن باطل است و لهو است. نشنيده‏اى كه خدا مى‏فرمايد در مدح جماعتى كهچون به لغو مى‏گذرند، كريمانه و بزرگانه مى‏گذرند (و گوش نمى‏دهند).(19)
 

1-   غنا: غناء - مؤلف معنى لغوى آن را در چند صفحه بعد بيان كرده است (پس از نقل آيات و روايات).
2-   ابن‏ادريس: محمد بن احمد حلى (543 - 598 ه.ق) از مشايخ فقهاى حله و صاحب كتاب السرائر.
3-   رحمهم‏الله: خداوند آنان را رحمت كند.
4-   وعيد: تهديد - هشدار - وعده به امرى ناخوشايند.
5-   آيه 6 سوره لقمان (31).
6-   ريان بن الصلت: ابوعلى ريان بن الصلت البغدادى القمى الاشعرى خراسانى الاصل از اصحاب و راويان موثق امام رضا (ع) و امام هادى (ع).
7-   هشام بن ابراهيم: هشام بن ابراهيم عباسى. در زمان امام رضا (ع) و اصحاب آن حضرت و عالملان رجال از عقايد وى به نيكى ياد نشده است.
8-   مسعده بن زياد: مسعده بن زياد الكوفى الربعى از اصحاب و راويان موثق امامان باقر (ع) و صادق (ع).
9-   بخشى از آيه 36 سوره اسراء (17).
10-   بخشى از آيه 30 سوره حج (22).
11-   عود: بازگشت.
12-   لحن: نغمه - آواز - آهنگ.
13-   صوت: آهنگ موسيقى - نغمه.
14-   فسق و فجور: گناه و تبهكارى.
15-   ترجيع كردن: آواز را در گلو گرداندن و تحرير دادن.
16-   تغنى: آوازخوانى به شيوه غنا - خواندن به مانند ترانه و تصنيف كه انسان را به حركت آرد.
17-   عيون اخبار الرضا عليه‏السلام: به معنى سرچشمه‏ها و گزيده‏هاى روايات امام رضا (ع)، از آثار شيخ صدوق ابن‏بابويه، شامل مجموعه احاديث امام هشتم (ع).
18-   حجاز: شبه جزيره عربستان.
19-   بخشى از آيه 72 سوره فرقان (25).

و از حضرت امام رضا عليه‏السلام به سند معتبر منقول است كه: هركه نفس خود را منزه گرداند از غنا و نشنود آن را، پس به درستى كه در بهشت درختى هست كه خدا بادها را امر مى‏فرمايد كه آن درخت را حركت دهند. پس، از آن صداى خوشى خواهد شنيد كه هرگز نشنيده باشد. و كسى كه غنا شنيده باشد آن را نخواهد شنيد.
و على بن ابراهيم به سند صحيح از عاصم بن حميد(1روايت كرده است كه: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمودم كه: سؤالى مى‏خواهم بكنم و حيا مانع مى‏شود. آيا در بهشت غنا خواهد بود؟ فرمود كه: در بهشت درختى هست كه خدا بادهاى بهشت را امر مى‏فرمايد كه مى‏وزند، و آن درخت را به نغمه‏اى چند مترنم(2مى‏سازند، كه خلايق به خوبى آن نغمه‏ها هرگز صدايى نشنيده باشند. بعد از آن فرمود كه: آن عوض و ثواب كسى است كه ترك شنيدن غنا در دنيا از ترس خدا كرده باشد. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: غنا مورث نفاق است و باعث فقر مى‏شود.
و به سند ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بسيار گوش دادن به غنا باعث فقر و پريشانى است.
و به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليه‏السلام سؤال كردند از معنى قول زور كه خدا از آن نهى فرموده است. فرمود كه: از جمله قول زور است آن كه شخصى به كسى كه غنا كند گويد كه: احسنت! خوب خواندى.
و احاديث ديگر در حرمت غنا وارد است و از براى ارباب انصاف و بصيرت كمتر از آنچه مذكور شد هم كافى است.
و بدان كه اكثر علما و لغويين غنا را تفسير كرده‏اند به: ترجيع آوازى كه شنونده را به طرب آورد. و ترجيع را تفسير كرده‏اند به تكرير و حركت دادن آواز در گلو. و طرب را گفته‏اند كه: آن حالتى است كه آدمى را از خوشحالى و اندوه حاصل مى‏شود. و بعضى از لغويين و علما به محض ترجيع اكتفا كرده‏اند و به طرب آوردن را در آن اخذ نكرده‏اند(3). و غنا در فارسى سرود(4را مى‏گويند و جميع خوانندگيها را در فارسى سرودمى‏گويند. و در ميان عرب الحال هم مى‏شنويم كه كسى را كه مى‏خواهند بگويندخوانندگى كن، مى‏گويندتَغَن يعنىغنا بكن.
پس ظاهر شد از آنچه گذشت كه هر خوانندگى كه در او تحرير(5آواز باشد و اين كس را به حزن يا فرح آورد حرام است مگر آنچه استثنا خواهد شد. و اگر به طرب هم نياورد به مذهب جمع كثيرى حرام است و چنين فردى ظاهرا نمى‏باشد(6)؛ زيرا كه مطربى كه گفته‏اند، مراد اين است كه آن نوع از آواز از شأنش اين باشد(7كه به طرب آورد، و اگرنه، گاه باشد كه كسى به هم رسد كه از هيچ آوازى به طرب نيايد چنانچه اگر عسل را تعريف كنند كه چيز شيرينى است كه آدمى از او محظوظ(8و مُلتذ(9مى‏شود، و اگر به ندرت كسى را عسل بد آيد، خلل در آن تعريف ندارد.
بله؛ يك قسم از آواز هست كه اصل جوهر آواز، خوشى دارد.(10پس اگر قرآن را راسته بخوانند و تحزينى در صوت بكنند كه در صدا حزنى به هم رسد اما تكرير(11آواز و تحرير در آن نباشد، آن ظاهرا غنا نيست. و اين كه در بعضى احاديث وارد شده است كهقرآن را به حزن بخوانيد، بر اين معنى محمول است. و همچنين احاديثى كه دلالت دارد بر اين كه ائمه عليهم‏السلام به حزن تلاوت مى‏فرموده‏اند و در بعضى احاديث وارد شده است كهترجيع آواز بكن به قرآن، با آن احاديث معارض(12مقاومت نمى‏تواند كرد و محمول بر تقيه است و كسى از علما را نديده‏ايم كه قرآن را در باب غنا استثنا كرده باشد
 

1-   عاصم بن حميد: ابوالفضل عاصم بن حميد المناط الكوفى از اصحاب و راويان موثق امام صادق (ع). صاحب تأليفى است.
2-   مترنم: سراينده - آوازخوان.
3-   اخذ كردن: معتبر دانستن - شرط دانستن.
4-   سرود: آواز نشاط‏انگيز يا مهيج.
5-   تحرير: غلت دادن، پيچيدگى و كشش در آواز.
6-   يعنى: آوازى كه نه به شادى آورد نه به اندوه ظاهرا وجود ندارد و چنين مصداقى ظاهرا براى آواز خالى از حزن و فرح نيست.
7-   يعنى: ماهيتش اين‏گونه باشد و كارش و خاصيتش اين باشد.
8-   محظوظ: داراى حظ و لذت - داراى بهره.
9-   ملتذ: داراى خوشى و لذت.
10-  يعنى: برخى صداها هست كه در خود صدا نوعى شادى و خوشى نهفته است.
11-   تكرير: تكرار - تكرار چند باره بخشى از صوت به شيوه آواز و ترانه.
12-   معارض: مخالف.

و بدان كه اكثر علما حُدى(1خواندن را براى راندن شتر استثنا كرده‏اند، و چون در مستندش(12ضعفى هست، بعضى از علماى ما آن را نيز حرام مى‏دانند. و همچنين خلاف است در صداى زنى كه غنا كند در عروسيها براى زنان، و مردان در ميان ايشان داخل نشوند. و جمعى از علما اين را حلال دانسته، و ابن ادريس و علامه - در تذكره(3) - اين را نيز حرام دانسته‏اند وليكن حليتش حديث معتبر دارد. و همچنين نوحه زنان در ماتمها اگر دروغ نگويند(4)، تجويز كرده‏اند اكثر علما، و احاديث دارد. و شيخ على(5عليه‏الرحمه ذكر كرده است كه: بعضى از علما مرثيه حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه را جايز دانسته به تحرير خواندن.
و احتياط در دين آن است كه از همه اينها اجتناب نمايند به مقتضاى عموم(6احاديث بسيارى كه گذشت.(7)
الف. شناخت موسيقى: موسيقى علم، فن و هنر تركيب صداست به نحوى كه به گوش خوشايند باشد. به محصول اين علم، فن و هنر نيز موسيقى مى‏گويند.
آنچه در طول تاريخ تا به امروز به عنوان موسيقى شناخته شده و مى‏شود، انواع گوناگونى است كه از موسيقى سنتى و رسمى كشورها، شهرها و مناطق، يا موسيقى ملل، اقوام و موسيقى محلى؛ موسيقى كلاسيك اروپايى، موسيقى جاز، موسيقى پاپ تا موسيقيهاى كوچه‏بازارى و مطربى را در بر مى‏گيرد.
موسيقى گاه تنها با يك ساز يا سازهاى متعدد، گاه با يك صداى انسانى يا صداهاى انسانى متعدد، و گاه با تركيبى از آن دو به اجرا درمى‏آيد.
حالاتى كه از شنيدن موسيقيهاى گوناگون بدون در نظر گرفتن سخنى كه بر روى آن هست يا نيست در انسان پديد مى‏آيد مجموعه‏اى است بسيار متنوع از احساسهاى انسانى كه تنها بخشى از آن عبارت است از: شادى، غم، شكوه و جلال، حماسه، سربلندى و افتخار، تعهد، ميهندوستى، تحرك، قيام، انقلاب، مظلوميت، عشق، نفرت، ترس و وحشت، بيقيدى و بى‏بندوبارى، شهوت، روحانيت، توجه به ملكوت و... كه هر يك مى‏توانند تأثيرى خفيف تا شديد داشته باشند.
كلامى كه ممكن است بر روى نغمه يا آهنگ خوانده شود نيز بسته به محتوا و پيام شعر مى‏تواند بيانگر هر يك از معارف و پيامهاى بشرى باشد، كه از ارزشمندترين و مقدسترين سخنان را در بر مى‏گيرد تا پست‏ترين كلامهايى كه مى‏تواند بر زبان انسان جارى گردد.
ب. چه را نبايد شنيد: در قرآن مجيد براساس همين آياتى كه در متن نيز آمده است و نيز آياتى مشابه آنها، از شنيدن سه چيز نهى شده است: (1) لغو، (2) لهوالحديث، (3) قول زور.
(1) لغو: چيز و سخن بيفايده يا سخنى كه از روى عدم تفكر باشد. هر سخن يا كار بيهوده و بيفايده.
(2) لهوالحديث: لهو چيزى است كه شخص را مشغول مى‏كند و براى انسان غفلت پديد مى‏آورد نسبت به آنچه مهم است و به كار وى مى‏آيد. مصداق لهو هر چيز مى‏تواند باشد از جمله سخن لهو كه به آن لهوالحديث مى‏گويند. در روايات، به عنوان برخى مصداقهاى لهوالحديث، از افسانه‏سرايى و غنا نام برده شده است.
(3) قول زور: زور به معنى دروغ است. قول زور يعنى سخنى كه باطل است و حقيقت ندارد.
در روايات آمده است كه از مصداقهاى اين سه مورد، غناست.
ج. غنا چيست؟ غنا در لغت آوازى است كه شادى يا غم برانگيزد در حدى كه باعث جنبش و حركت بدنى شود (در تعريف غنا واژه طرب، و در تعريف طرب واژه‏هاى اضطراب و اهتزاز بر اثر غم يا شادى آمده است كه در هر دو معنى جنبش و حركت بدنى نهفته است).
د. رابطه غنا با موسيقى: بر اساس آنچه گفته شد، غنا (1) بخشى از موسيقى آوازى يا آواز است كه (2) غم يا شادى برانگيزد (3) داراى ضرباهنگ (ضرب يا ريتم) تند و نسبتا تند است به نحوى كه ايجاد حركت و جنبش بدنى در انسان مى‏كند و (4) مضمون كلام را سخنانى بيهوده يا بيفايده يا غفلت‏آميز يا غفلت‏انگيز تشكيل مى‏دهد؛ غفلتى كه شخص را از انديشيدن و نهادن فرصت درباره چيزهاى مهم باز مى‏دارد.
اين هر چهار، شرايط تعريف غنا هستند و فقدان يكى از آنها، موسيقى را از غنا بودن خارج مى‏كند.
اگر موسيقى بدون كلامى نيز بستر و زمينه غنا قرار گيرد، به تبعيت غنا مشمول احكام آن مى‏شود و حكم خريد و فروش سازهايى كه براى غنا خريد و فروش مى‏شوند و نيز بردگان و بندگان و كنيزانى كه براى اجراى غنا خريد و فروش مى‏شوند تابع حكم غناست.
بنابراين ملاحظه مى‏شود كه آنچه غنا ناميده مى‏شود، بخش بسيار كوچكى از يك بخش از بخشهاى مختلف و متنوع موسيقى است و به عبارت ديگر هر غنايى موسيقى است اما هر موسيقيى غنا نيست.
ه. ملاكها: شرط اصلى حرمت غنا مورد چهارم آن است. اين شرط در هر چيز از جمله اشعار و افسانه‏هاى بيفايده و سخنان بيهوده مى‏تواند وجود داشته باشد و اختصاصى به غنا ندارد. حكم همه اينها حرمت و اجراى آنها و دل سپردن به آنها گناه است، چنان كه هر چيز كه انسان را از حقيقت‏گرايى، حقجويى، شناخت حق و حقيقت و مسائل مهم زندگى دنيا و آخرت بازدارد و مايه استهزا به آيات الهى و درافتادن با پيامهاى آسمانى شود، مانع خوشبختى و سعادت انسانهاست و از گناهان كبيره به شمار مى‏رود چنان كه در دوران رسالت با ابزار شعر هجوآميز چنين مى‏كردند.
با توجه به اين امر مشخص مى‏شود كه هر نوع موسيقى در اسلام فى نفسه (به خودى خود و بدون توجه به چيزى ديگر) حرام نيست بلكه حرمت آن لغيره (به خاطر چيزى ديگر) است از آميخته شدن آن به لغو، لهوالحديث و قول زور كه همه مرتبط با كلام‏اند. كلامهايى داراى مضامينى مانند مدح حاكمان و زورمداران، تملق و چاپلوسى، غمها و شاديهاى بى‏ارزش، عشقهاى پست، دعوت به بيخيالى و دنياگريزى، هجو، ناسزا، دروغ، توهين، سخنان ركيك و... .
با آنچه تاكنون گفته شد ملاحظه مى‏شود كه به خلاف نظر مؤلف: اولا، كاركردهاى نوازندگى و خوانندگى، تنها شامل ايجاد شادى و اندوه نمى‏شود بلكه شادى و اندوه تنها جزء بسيار كوچكى از كاركردهاى موسيقى‏اند.
ثانيا، با وجود اطلاق در لفظ روايات، آنها اطلاق زمانى و مكانى و مصداقى ندارند بلكه ناظر به آن چيزى مى‏شوند كه آن زمان در دربارهاى حاكمان عرب و سلاطين ايرانى و خانه‏هاى اعراب جاهلى و مالداران اهل عيش و عشرت يا محلهاى خوشگذرانى و باده‏گسارى يا در مجالس نوحه‏خوانيهاى دروغ براى درگذشتگان به اجرا درمى‏آمده‏اند. اينها همان چيزهايى هستند كه امروزه به ترانه‏هاى كوچه‏بازارى، مبتذل و موسيقى مطربى شهرت دارند و اهل موسيقى براى آنها اهميتى قائل نيستند و گوش دل به آنها نمى‏سپارند.
علاوه بر اين، روايات، مستند به آيات‏اند و در واقع حاوى ملاك براى حكم حرمت‏اند و آنچه اطلاق دارد اين حكم است براساس آن ملاكها.
ثالثا، حكم حرمت شامل كسى مى‏شود كه بخواهد به غنا دل بسپارد و از آن تأثير بپذيرد و نه در مورد كسى كه مثلا قصد پژوهش در اين‏گونه موسيقى دارد. همان‏گونه كه وجوب سجده براى قارى آيات سجده در قرآن وقتى است كه وى قصد تلاوت قرآن را به عنوان تلاوت و كارى عبادى داشته باشد نه وقتى كه مثلا قصد وى پژوهش در آياتى است كه درباره سجده آمده‏اند.
رابعا، با توجه به آنچه گفته شد، قدر متيقن آنچه مى‏توان حكم حرمت براى آن صادر كرد، همان غناست با تعريف و شناختى كه از آن حاصل شد. بنابراين انواع ديگر موسيقى حكم كلى اباحه را دارند و احتياط در دين آن است كه پا از ادله ظاهره پيشتر نگذاريم و در هر مورد كه يقين به حرمت نداريم و حرمت چيزى محل اشكال است، حكم كلى و عام حليت و اباحه را حفظ كنيم.
از اين روست كه مى‏بينيم فقهاى امروز را كه به دشوارى مى‏توانند تصور كنند كه شنيدن اصواتى مانند سرودهاى ملى، ميهنى و انقلابى، مارشهاى نظامى، موسيقى فيلمهاى مذهبى و حماسى و آثارى مانند سنفونيهاى پنجم و نهم بتهوون (به ويژه موومانهاى اول و آخر آنها) حرام باشد.
و. اجراى موسيقايى قرآن: حكم خواندن قرآن به طرز ترانه و تصنيف يا به هر نحو كه مرتبط با موسيقى آوازى شود مستلزم توجه به نكاتى چند است كه در اينجا مجال آن نيست. تنها به نكته‏اى اشاره مى‏شود و آن اين كه قرآن مجموعه‏اى است از داستان و مثل؛ حكم عبادى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى؛ الهيات و حكمت نظرى و فلسفه؛ موعظه و پند و اخلاق؛ دعا و نيايش؛ وعده و تهديد و هشدار؛ اطلاعات علمى و تاريخى و از اين دست نيازهاى متنوع زندگى بشر. حال اگر قصد موسيقيدان به موسيقى درآوردن آيات و سوره‏هاى قرآن باشد، متوجه مى‏شود كه هر مقوله از مقوله‏هايى كه برشمرده شد، قالبى كاملا متمايز با ديگرى مى‏طلبد تا محتواى كلام با موسيقى سازگار باشد، ضمن اين كه موسيقى بايد تأثير پيام را بيشتر كند نه اين كه پيام تحت تأثير موسيقى قرار گيرد.
آنچه درباره به حزن خواندن قرآن در روايات آمده، بيان احكامى است كه درباره برخى آيات قرآن مصداق دارند كه مشتمل بر موعظه و پند، احوال قيامت، بيان مسائل احساسى و رابطه دوستانه ميان خدا و انسان، رحمت و بخشايش خداوند، ضعف انسان و از اين قبيل‏اند و گرنه به حزن خواندن آيات جهاد و قتال يا زكات يا تهديد يا نقل قول كفار و از اين دست با طبع سليم سازگار نيست.
 

لَمعه دهم: در بيان ذكر است

بدان كه ذكر در لغت ياد كردن است، و ياد كردن خدا انواع دارد: يكى: ياد خداست در هنگام معصيتى كه خواهد مرتكب آن شود و خدا را به ياد آورد و براى خدا ترك آن نمايد.
دويم: ياد خداست در وقت طاعات، كه خدا را به ياد آورد و به سبب آن، مشقت طاعت بر او آسان شود و به جا آورد.
سيم: ياد خداست در هنگام رفاهيت و نعمت، كه وفور نعمت، او را از ياد خدا فراموش نكند و شكر آن نعمت را به جا آورد.
چهارم: ياد خداست در هنگام بلا و محنت، كه در آن حالت به خدا تضرع نمايد و بر آن بلا صبر كند.
پنجم: ذكر الهى است به دل كه تفكر در صفات كماليه الهى و در آلا(8و نَعماى(9او بكند. و تفكر در دين حق و معانى قرآن و احاديث رسول و اهل بيت عليهم‏السلام، و تفكر در امور آخرت و مكارم اخلاق و عيوب نفس و ساير امورى كه خدا فرموده است اينها همه ذكر الهى است.
ششم: ذكر به زبان است. و آن انواع دارد مثل مذاكره علوم حق و آيات و اخبار و درس گفتن آنها، و ذكر آنچه سابقا مذكور شد، و فضايل اهل بيت را را بيان كردن، و قرآن خواندن، و دعا خواندن، و اسماى الهى كه از شارع مُتَلقى(10شده است مداومت نمودن. اما بايد كه به آدابى باشد كه پسنديده شارع است، و به عنوان بدعت نباشد، و دل، آگاه باشد از آنچه بر زبان جارى مى‏گردد.
و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه اطاعت خدا مى‏كند ياد خدا بسيار كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش كم باشد؛ و هركه معصيت خدا مى‏كند خدا را فراموش كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش بسيار باشد.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: دشوارترين اعمال سه چيز است: انصاف دادن براى مردم از نفس خود، كه از براى مردم از نفس خود نپسندى مگر چيزى را كه براى نفس خود از مردم مى‏پسندى؛ و با برادران مؤمن مواسات نمودن(11در مال، و برادرانه در ميان خود و ايشان قسمت نمودن؛ و ذكر خدا بر همه حال كردن، نه سبحان‏الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر گفتن و بس. بلكه وقتى كه چيزى بر تو وارد شود كه خدا فرموده باشد، به جا آورى، و اگر چيزى بر تو وارد شود كه خدا نهى فرموده باشد، ترك نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم مرا در هنگام غضب خود ياد كن تا تو را ياد كنم در هنگام غضب خود.
و حضرت امام موسى عليه‏السلام فرمود كه: هيچ چيز شيطان را و لشكر او را مجروح و خسته نمى‏كند مثل زيارت برادران مؤمن از براى خدا. و به درستى كه دو مؤمن كه با يكديگر ملاقات مى‏كنند و خدا را ياد مى‏نمايند و بعد از آن فضايل ما اهل بيت را ياد مى‏كنند، گوشتهاى روى شيطان تمام مى‏ريزد، و از بسيارى المى كه به او مى‏رسد به فرياد مى‏آيد، كه ملائكه آسمانها و خازنان بهشت حال او را مى‏يابند و بر او لعنت مى‏كنند، و هيچ ملك مقربى نمى‏ماند مگر آن كه او را لعنت مى‏كند. پس بر زمين مى‏افتد وامانده و رانده.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: صبر دو صبر است: يكى در هنگام مصيبت، و آن نيكو و جميل است؛ و بهتر از آن صبر بر ترك چيزهايى است كه خدا حرام گردانيده است. و ذكر خدا دو ذكر است: يكى ذكر در هنگام مصيبت؛ و بهتر از آن ياد خداست در وقتى كه حرامى رو دهد كه مانع از آن گردد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هر قومى كه در مجلسى مجتمع شوند و خدا را ياد نكنند آن مجلس در قيامت با عث حسرت ايشان خواهد بود. پس فرمود كه: ياد ما از جمله ذكر خداست، و ياد دشمنان ما از جمله ياد شيطان است.
و در حديث ديگر فرمود كه: صاعقه نمى‏رسد به كسى كه ذكر خدا كند. پرسيدند كه:
ذاكر كيست؟ فرمود كه: كسى كه صد آيه از قرآن بخواند.
 

1-   حدى: سرود و آوازى كه ساربانان عرب مى‏خوانند كه شتر تندتر رود - حدى.
2-   مستند: سند - راويان حديث - زنجيره راويان حديث.
3-   تذكره: تذكره الفقهاء على تلخيص فتاوى العلماء از آثار علامه حلى.
4-   در قديم و در عربستان رسم بوده است كه زنانى در ماتم شخصى كه درگذشته بود نوحه‏سرايى مى‏كردند و اين شغل آنها بوده است. مقصود از دروغ گفتن آنها اين است كه درباره مرده فضايل و مناقبى را برنشمارند كه در وى نبوده است.
5-   شيخ على: على بن محمد بن حسن بن زين‏الدين نواده شهيد ثانى (1013 - 1104 ه.ق در اصفهان) از فقيهان و محققان دوران صفوى، استاد مجلسى و داراى تأليفهايى از جمله شرح كافى و رساله‏هايى در رد صوفيه و حرمت غنا.
6-   عموم: عام بودن - شامل و فراگير بودن - بدون استثنا بودن.
7-   موسيقى از ديدگاه اسلام: براى آگاهى از ديدگاه اسلام درباره موسيقى، به چند نكته بايد توجه كرد
8-   آلا: آلاء - جمع الى، الى و الى - نعمتها - نيكيها - نيكوييها.
9-   نعما: نعمت - نيكى - احسان.
10-   متلقى: آموخته - فراگرفته.
11-  مواسات نمودن: يارى كردن با مال و تن - ياريگرى.

پس چون حقيقت ذكر معلوم شد، بدان كه دو نوع ذكر در ميان صوفيه شايع گرديده كه هر دو بدعت است، و بهترين عبادات مى‏دانند و خلاصه اوقات عمر خود را در آنها ضايع مى‏كنند و مردم را گمراه مى‏گردانند.
اول: ذكر جَلى(1). و آن مشتمل بر چند چيز است:
اول آن كه: اين نحو عبادت از شارع مُتَلقى(2نشده است و در آيات و اخبار كيفيت ذكر برخلاف اين وارد شده است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كهأدعوا ربكم تضرعا و خفيه انه لا يحب المعتدين(3). يعنىبخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى، به درستى كه حق تعالى دوست نمى‏دارد آنان را كه از حد اعتدال بيرون مى‏روندو جاى ديگر مى‏فرمايد كهو اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال، و لا تكن من الغافلين(4). كه ترجمه‏اش اين است كهياد كن پروردگار خود را در خاطر خود از روى زارى و ترس، و پست‏تر از بلند گفتن، در اول روز و آخر روز، و مباش از جمله غافلان.
و نقل كرده‏اند كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شنيد كه جمعى فرياد برآورده‏اند به تكبير و تهليل(5). ايشان را منع بليغ(6نمود و فرمود كه: به درستى كه ندا نمى‏كنيد كسى را كه نشنود يا دور باشد.
و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام كه: حضرت موسى از خداوند خود سؤال نمود كه: اى پروردگار من! تو نزديكى به من به روش نزديكان با تو راز بگويم، يا دورى كه چون تو را خوانم بلند بخوانم؟ خطاب رسيد كهمن همنشين آن كسى‏ام كه مرا ياد مى‏كنديعنى فرياد در كار نيست.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: شيعه ما جماعتى‏اند كه در خلوت و پنهان خدا را بسيار ياد مى‏كنند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: هركه مرا آهسته و پنهان ياد نمايد من او را علانيه(7ياد كنم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه خدا را در پنهانى ياد كند، پس خدا را زياد ياد كرده است. به درستى كه منافقان خدا را آشكارا ذكر مى‏كردند و در پنهان ذكر نمى‏كردند. خدا در وصف ايشان فرمود كهبه رياى مردم كار مى‏كنند، و ياد خدا نمى‏كنند مگر اندكى.(8و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: ذكرى كه آدمى در خاطر خود بكند ثواب آن را بغير از خدا كسى نمى‏داند از بزرگوارى آن ذكر.
پس، از اين آيات و احاديث معلوم شد كه به اين نحو فرياد كردن و خدا را ذكر كردن، در شرع پسنديده نيست. و در تعريف بدعت دانستى كه اين قسم امور كه از شارع وارد نشده است خوب دانستن و به عنوان عبادت كردن بدعت است.
دويم آن كه: تحريرها و غنا مى‏كنند و ذكر را به تصنيفها(9برمى‏گردانند و در ميان آن، اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه مى‏خوانند. و اين به اجماع علماى ما حرام است چنانچه دانستى در باب غنا. قطع نظر از اعمال شنيعه كه در ضمن آن مى‏كنند از دست بر دست زدن به نغمه و اصول(10). و خدا كفار را در قرآن به آن مذمت فرموده است.(11و رقص كردن كه شرعا مذموم است و عقل همه كس حكم به قباحت آن مى‏كند.(12)
 

1-   ذكر جلى: ذكر گفتن با صداى بلند.
2-   متلقى: آموخته.
3-   آيه 55 سوره اعراف (7).
4-   آيه 205 سوره اعراف (7).
5-   تكبير و تهليل: گفتن الله اكبر و گفتن لا اله الا الله
6-   بليغ: رسا - كامل.
7-   علانيه: در ظاهر - آشكارا.
8-   بخشى از آيه 142 سوره نساء (4).
9-   تصنيف: نوعى شعر كه با آهنگ موسيقى خوانده شود.
10-   اصول: آوازهاى اصلى در موسيقى ايرانى.
11-   دست زدن و حكم آن: دست بر دست زدن يا كف زدن فى نفسه و به خودى خود اشكالى ندارد و آيه‏اى كه مؤلف به آن استناد كرده است تنها گوياى آن است كه نيايش مشركان و بت‏پرستان در نزد خانه كعبه تنها سوت كشيدن و دست زدن بوده است (سوره انفال (8)، آيه 35). بنابراين به اين آيه نمى‏توان براى استخراج حكم حرمت دست زدن و سوت كشيدن استناد كرد. ضعف اين‏گونه ادله مايه بقاى حكم اباحه براى دست زدن و سوت كشيدن است.
12-  رقص و حكم آن: نظر مؤلف مورد پذيرش فقهاى اهل تحقيق نيست كه رقص را فى نفسه و به خودى خود حرام نمى‏دانند. مثلا به فتواى آيت‏الله العظمى خويى (ره) رقص اشكال ندارد مگر رقص زن براى مرد نامحرم.

سيم آن كه: اين اعمال را در مساجد مى‏كنند، و شعر خواندن در مسجد مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر بشنويد كه كسى در مسجد شعر مى‏خواند، بگوييد به او كه: خدا دهنت را بشكند. مسجد را براى قرآن خواندن ساخته‏اند. و ايضا نهى كرده‏اند از آواز بلند كردن در مسجد. و اكثر ايشان اين اعمال را در شب و روز جمعه واقع مى‏سازند. و شعر خواندن در شب جمعه مطلقا مكروه است، و در روز جمعه نيز مكروه است. چنانچه در حديث صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه در روز جمعه يك بيت شعر بخواند، نصيب و بهره او از ثواب آن روز همان بيت خواهد بود.
و چون به ايشان مى‏گويى كه اين اعمال بدعت و تشريع(1است، جواب مى‏گويند كه: ما را از اين، قرب ديگر حاصل مى‏شود. و فريادها مى‏كنند و مانند حيوانات كف مى‏كنند. و اين را در نظر عوام‏كالانعام(2از كمالات خود مى‏نمايند.
و در باب قرب، پيشتر معلوم شد كه اين چيزهايى است كه ما به وهم خود يابيم. و راه قرب منحصر است در راه متابعت شرع.
و آن حركاتى كه از ايشان صادر مى‏شود و حال(3)اش نام مى‏كنند بر چند قسم است:
يك قسم آن است كه خيالات باطله در نفس ايشان از عشق مَجاز(4هست. اين صداهاى خوش را كه شنيدند، آن معنى طغيان مى‏كند و باعث اضطراب ايشان مى‏شود. و آن خصوصيتى به ايشان ندارد؛ در مجلس شراب و ساز و تنبك هم آن شور و وجد و رقص مى‏باشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه از آباى طاهرين خود صلوات‏الله عليهم روايت فرمود كه: شيطان به نزد انبيا مى‏آمد از زمان آدم تا هنگامى كه حضرت عيسى مبعوث شدند، و با ايشان سخن مى‏گفت و سؤالها از ايشان مى‏كرد. و به حضرت يحيى زياده از پيغمبران ديگر انس داشت. روزى حضرت يحيى به او فرمود كه: اى ابومره(5مرا به تو حاجتى است. گفت كه: قدر تو از آن عظيمتر است كه حاجت تو را رد توان نمود. آنچه خواهى سؤال نما كه به آنچه فرمايى مخالفت نخواهم كرد. حضرت فرمود كه: مى‏خواهم كه دامها و تله‏هاى خود را كه بنى‏آدم را به آن صيد مى‏نمايى به من نمايى.
آن ملعون قبول كرد و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح روز ديگر شد حضرت يحيى در خانه نشست و منتظر او بود. ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ظاهر شد؛ رويش مانند روى ميمون و بدنش مثل بدن خوك، و طول چشمهايش در طول رويش، و همچنين دهانش در طول رويش، و ذَقَن(6ندارد و ريش ندارد و چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در دوش او رُسته، پى‏پايش(7در پيش و انگشتان پايش در عقب، و قبايى(8)پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته، و بر آن كمربند رشته‏هايى به الوان مختلف آويخته بعضى سرخ و بعضى زرد و بعضى سبز، و به هر رنگى رشته‏اى در آن ميان هست. و زنگ بزرگى در دست دارد، و خوُدى(9بر سر نهاده، و بر آن خوُد قلابى آويخته.
چون حضرت او را با اين هيئت مشاهده فرمودند، پرسيدند كه: اين كمربند چيست كه در ميان دارى؟ گفت: اين گبرى و مجوسيت(10است كه من پيدا كرده‏ام و براى مردم زينت داده‏ام. فرمود كه: اين رشته‏هاى الوان چيست؟ گفت: اين اصناف زنان است كه مردان را به الوان مختلفه و رنگ‏آميزيهاى خود مى‏ربايند
 

1-   تشريع: شريعت آوردن - آيين نهادن - دين‏سازى.
2-   عوام كالانعام: مردمان عامى مانند چهارپايان (كه داراى درك درستى نيستند).
3-   حال: حالتى موهبتى كه بدون خواست سالك در دل او پديد مى‏آيد و بدون خواست او مى‏رود.
4-   عشق مجاز: عشق غير حقيقى، ظاهرى، موقت و زودگذر مانند عشق به جنس مخالف.
5-   ابومره: كنيه شيطان.
6-   ذقن: چانه.
7-   پى‏پا: پاشنه پا.
8-   قبا: جامه‏اى كه از جلو باز است و اغلب دگمه ندارد و با شال يا كمربند بسته مى‏شود.
9-   خود: كلاهخود.
10-   گبرى و مجوسيت: زرتشتيگرى.

فرمود كه: اين زنگ چيست كه در دست دارى؟ گفت: اين مجموعه‏اى است كه همه لذتها در اينجاست، از طنبور(1و بربط(2و طبل و نى و سُرنا(3و غير اينها. و چون جمعى به شراب خوردن مشغول شدند و لذتى نمى‏يابند از آن، من اين جَرس(4را به حركت درمى‏آورم و مشغول خوانندگى و ساز مى‏شوند. پس چون صداى آن را شنيدند، از طرب و شوق از جا به در مى‏آيند و يكى رقص مى‏كند و ديگرى به انگشتان صدا مى‏كند و ديگرى جامه بر تن مى‏درد.
پس حضرت فرمود كه: چه چيز بيشتر موجب سرور و روشنى چشم تو مى‏گردد؟
گفت: زنان؛ كه ايشان تله‏ها و دامهاى من‏اند، و چون نفرينها و لعنتهاى صالحان بر من جمع مى‏شود به نزد زنان مى‏روم و از ايشان دلخوش مى‏شوم. حضرت فرمود كه: اين خود چيست كه بر سر توست؟ گفت: به اين، خود را از نفرينهاى صالحان حفظ مى‏كنم. فرمود كه: اين قلاب چيست كه بر آن آويخته است؟ گفت: به اين دلهاى صالحان را مى‏گردانم و به سوى خود مى‏كشم.
فرمود كه: هرگز به من يك ساعت ظفر(5يافته‏اى؟ گفت: نه؛ وليكن در تو يك خصلت مى‏بينم كه مرا خوش مى‏آيد. فرمود كه: كدام است؟ گفت: اندكى بيشتر چيزى مى‏خورى در هنگام افطار، و اين موجب سنگينى تو مى‏شود و ديرتر به عبادت برمى‏خيزى.
حضرت يحيى فرمود كه: با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم تا خدا را ملاقات نمايم. شيطان گفت: من نيز عهد كردم كه هيچ مسلمانى(6را ديگر نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم.
پس بيرون رفت و ديگر به خدمت حضرت نيامد.
و يك قسم ديگر آن است كه: از باب مكر و فريب و ساختگى است چنانچه بسيار ديده‏ايم كه اگر در آن حالت بر كنار بامى باشند در هنگام اضطراب و شور، خود را به طرف ديگر مى‏اندازند و آثار اختيار در افعال ايشان ظاهر است.
و يك قسم ديگر: مرضى است كه به اعتبار ترك حيوانى(7و ضبط نفس(8در ذكر خفى و ساير بدعتهاى ايشان كه موجب ضعف قلب و دِماغ(9و مولد مواد سَوداويه(10است حاصل مى‏شود كه به اندك صداى خوشى، يا صداى موحشى(11)، يا زيادتى فرحى، يا زيادتى حزنى مدهوش مى‏شوند و بيتابانه حركات از ايشان صادر مى‏شود، و آن به اعتبار مرضى است كه در بدن ايشان حاصل مى‏شود، و آن را به تنقيه و جُلاب(12و ترك آن بدعتها و خوردن دواهاى مقوى علاج مى‏بايد كرد. و در زنان، جمعى كه به اعتبار بيماريها مزاجشان ضعيف مى‏شود اين حالات مى‏باشد. اما فرقى كه هست آن است كه آنها كمال نمى‏دانند و معالجه مى‏كنند، و اينها كمال مى‏دانند و سعى در زيادتيش مى‏كنند.
و يك قسم ديگر آن است كه: مبدأش(13اختيارى ايشان است و آخر بى‏اختيار مى‏شوند. به سبب آن كه گريه را در آدمى براى اين مقرر كرده‏اند كه اگر حزنى يا شوقى در آدمى زيادتى كند به آن دفع كنند، چنانچه عباد(14در مقام مناجات و راز گفتن با قاضى‏الحاجات(15اين طريقه دارند، و گاه هست كه شورى و شوقى دارند كه از اول شب تا صباح زارى مى‏كنند و هيچ اين حالات ايشان را رو نمى‏دهد زيرا چون به راه بندگى درست رفته‏اند شيطان بر ايشان دست ندارد. و از ائمه ما صلوات‏الله عليهم اين طريقه را نقل كرده‏اند. و اما اين جماعت مى‏گويند كهگريه كار پيرزنان است و كمال نيست و خود را از گريه منع مى‏كنند و خود را به دست شوق و خيالات مى‏دهند تا بيهوش مى‏شوند و حركات از ايشان صادر مى‏شود. و آخر علاجش را به گريه مى‏كنند و اگر اول خود را به گريه دهند به آنجا منتهى نمى‏شود.
 

1-   طنبور: تنبور - سازى شبيه سه‏تار با دسته‏اى دراز و كاسه‏اى كوچك.
2-   بربط: سازى شبيه سه‏تار اما با دسته‏اى بزرگ و كاسه‏اى كوتاه - عود.
3-   سرنا: سازى بادى و چوبى كه بيش از نيم متر نيست و مانند شيپور در آن مى‏دمند.
4-   جرس: زنگ.
5-   ظفر: پيروزى - چيرگى.
6-   مسلمان: مقصود در اينجا هر كس است كه پيرو آيين ابراهيمى است يا فراتر از آن هر موحد و پيرو دين الهى.
7-   حيوانى: غذايى كه از حيوان تهيه شده باشد مانند گوشت، تخم‏مرغ يا لبنيات.
8-   ضبط نفس: نگه داشتن نفس.
9-   دماغ: مغز - نيروى انديشه.
10-   مواد سوداويه: موادى كه باعث افزايش سودا در بدن مى‏شود. افزايش سودا به ماليخوليا، وسواس، خيالات فاسد و عشقهاى جنون‏آميز مى‏انجامد. سودا ماده‏اى است سياه كه در طحال توليد مى‏شود. 11-   موحش: وحشتناك.
12-   جلاب: گلاب.
13-   مبدأ: آغاز.
14-   عباد: جمع عابد - عابدان - عبادت پيشگان.
15-   قاضى‏الحاجات: برآورنده نيازها - نامى از نامهاى خداوند.

چنانچه كلينى و ابن بابويه به سند معتبر از جابر(1روايت كرده‏اند كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام عرض نمودم كه: جمعى هستند كه هرگاه چيزى از قرآن را ياد كردند يا كسى بر ايشان خواندند بيهوش مى‏شوند، و چنين مى‏نمايد كه اگر كسى دست و پاى ايشان را ببُرد با خبر نمى‏شوند. حضرت فرمود كه: سبحان‏الله! اين از شيطان است. خدا ايشان را به اين امر نفرموده است. چيزى كه به آن مأمور شده‏اند و به كار ايشان مى‏آيد نرمى و رقت(2و گريه و ترس است.
اى عزيز! شاهدى براى بدعت بودن اين اطوار(3از اين بهتر نيست كه يك كس از شيعه و سنى و صوفى و غير صوفى نقل نكرده است كه حضرت رسالت پناه و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم و اصحاب كرام ايشان و راويان اخبار ايشان و علماى ملت(4ايشان هرگز مطربى داشته‏اند و براى ايشان زمزمه مى‏كرده است، يا حلقه ذكرى منعقد مى‏ساخته‏اند، يا اصحاب خود را به آن امر مى‏كرده‏اند. و اگر اين عبادت چنين اهتمام در شأن آن مى‏بود، چرا ايشان به اصحاب خود نمى‏فرمودند؟ بله؛ بدعتها شيرين مى‏باشد و عبادتها بر نفس گران.
نمى‏بينى كه اگر پنجاه فاضل عادل بگويند كهمتواتر است كه حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام فرموده است كه: هركه در شب جمعه نماز جعفر بگزارد گناهانش آمرزيده مى‏شود و فضايل نامتناهى دارد، از ده‏هزار كس يك كس به آن رغبت نمى‏كند. و اگر به بقعه‏اى(5بگذرند كه چند جِلف(6فرياد كنند كهيا رب من! يا رب مندر حلقه ايشان داخل مى‏شوند و به رغبت تمام، و تا صباح برمى‏جهند. تو خود با نفس خود انديشه نمى‏كنى كه كدام روز نفس تو چنين راغب به خيرات بود، و چرا در يك امر خير ديگر اين اهتمام را ندارد؟
از انصاف مگذر. هرگاه از اهل بيت رسالت صلوات‏الله عليهم قريب به هزار حديث در دعاها و اعمال شب جمعه و روز جمعه وارد شده باشد - چنانچه ابن طاووس عليه‏الرحمه كتابى در خصوص اين مطلب نوشته است - و در آن دعاها و اعمال، چندين هزار راه قرب و بندگى تعليم تو كرده باشد و تو به هيچ يك نظر نكنى و تمام آن شب و روز را در چيزى صرف نمايى كه تمام علماى عصر گويند كه حرام است، و خود اعتراف داشته باشى كه خدا نفرموده است، در روز قيامت چه عذر خواهى گفت و به چه حجت اميد ثواب خواهى داشت؟ و در هنگامى كه مى‏روى تعقيب نماز بخوانى، چون اصل تعقيب، سنت است چند بدعت به آن ضم(7مى‏كنى كه مبادا از تو سنت خالص به عمل آيد، و نعوذبالله مستحق ثواب شوى. زيرا كه با آن كه به بركت اهل بيت رسالت صلوات‏الله عليهم قريب به صدهزار بيت(8از مناجات و دعا و تعقيب و اذكار و اوراد منقول است، همه را ترك مى‏كنى و اوراد فَتحيه(9كه چند سنى جمع كرده‏اند مى‏خوانى، كه به حسب معنى رتبه ندارد، و به حسب عربيت و اعراب، اكثرش غلط است. آخر اين چند جاهل سنى مناجات و ذكر را به از پيشوايان دين و برگزيدگان رب‏العالمين و افصح فصحاى(10روى زمين مى‏دانند؟ پيغمبران آرزو مى‏كردند كه تابع ايشان باشند و داخل شيعه ايشان باشند؛ تو را ننگ مى‏آيد كه پيروى ايشان كنى، و باز آن اوراد را در اين نغمه و آهنگ مى‏خوانى كه شايد غنا به عمل آيد، و از گناه خالى نباشد.
و منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام آمد و گفت: دعايى اختراع(11كرده‏ام. حضرت فرمود كه: اختراع خود را بگذار؛ آنچه مى‏گوييم بخوان.
دويم ذكر خفى(12است.
و ذكر خفى به آن معانى كه سابقا مذكور شد خوب است و بهترين عبادتهاست كه دل آدمى پيوسته به ياد خدا باشد به تفصيلى كه گذشت. اما آن نحو خاصى كه ايشان اختراع كرده‏اند هيئت مخصوصى است و چنين هيئتى را تا به سند معتبرى از شارع نرسيده باشد به عنوان عبادت كردن، بدعت است چنانچه در تعريف بدعت دانستى. و در هيچ حديثى از احاديث شيعه آن هيئت وارد نشده است و در كتب حديث سنيان نيز نديده‏ايم. و ايشان نقل مى‏كنند كه اين را معروف كرخى(13از حضرت امام رضا عليه‏السلام روايت كرده است. و اين به چندين وجه باطل است:
اول آن كه: معروف كرخى معلوم نيست كه به خدمت حضرت امام رضا عليه‏السلام رسيده باشد. و اين كه مى‏گويند دربان حضرت بوده است البته غلط مى‏بايد باشد زيرا كه جميع خدمتكاران و ملازمان آن حضرت را از سنى و شيعه در كتابهاى رجال ما ضبط كرده‏اند و سنيان متعصبى كه به خدمت آن حضرت تردد
 

1-   جابر: همان جابر بن يزيد جعفى است كه ذكر وى پيش از اين گذشت.
2-   رقت: نرمى - سوزش دل
3-   اطوار: جمع طور - رفتارها.
4-   ملت: دين - آيين - شريعت
5-   بقعه: سرا - خانقاه - خانه.
6-   جلف: سبك مايه - سفيه - ابله - بى‏عقل - كمخرد.
7-   ضم: ضميمه.
8-   بيت: سطر.
9-   اوراد فتحيه: جمع ورد فتحى - ذكرهايى كه باعث ايجاد علوم، كمالات و مشاهداتى براى نفس، روح و قلب مى‏شوند.
10-   افصح فصحا: فصيحترين فصيحان - شيواسخن‏ترين شيواسخنان. 11-   اختراع: آنچه انسان از خود ساخته و پرداخته يا ايجاد كرده باشد.
12-   ذكر خفى: ذكر پنهان - ذكرى كه در دل گفته مى‏شود.
13-   معروف كرخى: ابومحفوظ معروف بن فيروزان كرخى بغدادى متوفا به سال 200 ه.ق در بغداد.

داشته‏اند و روايت حديث مى‏كرده‏اند، نامشان را ذكر كرده‏اند. اگر اين مرد دربان آن حضرت مى‏بود، البته نقل مى‏كردند.
دويم آن كه: پير طريقت(1او را در تذكره‏ها(2داوود طائى(3نقل كرده‏اند، و احوال او معلوم است كه از متعصبين اهل سنت بوده است و هرگز توسلى به خدمت ائمه نداشته است.
سيم آن كه: سندى كه به اعتماد ايشان به او منتهى مى‏شود در اين باب، جمعى در آن سند هستند كه اگر قبايح اعتقادات و اعمال آنها را ذكر كنيم مناسب نيست. مانند سيد محمد نوربخش كه معلوم است از كتب صوفيه كه دعوى كرد كه من مهدى صاحب‏الزمانم. و گفت:
اتفاق اهل دل بر اين شده استو غير او از جماعتى كه هميشه به تعصبات و بدعتها معروف‏اند.
چهارم آن كه: آنچه از مشايخ ايشان شنيده‏ايم انواع مختلفه دارد ذكر خفى، كه هر طايفه به يك نحوى آن را از پيران خود اخذ كرده‏اند، و اگر منقول باشد يكى از آنها منقول خواهد بود.
پنجم آن كه: اين چنين عبادتى را كه شما بهترين اعمال مى‏دانيد و مى‏گوييد بيش از نماز از آن قرب حاصل مى‏شود، ائمه عليهم‏السلام چرا ضِنت(4مى‏كردند و به همين معروف كرخى مى‏گفتند و به يك كس ديگر از اصحاب نمى‏گفتند؟ و اگر مى‏گوييد كه ديگران قابل نبودند، هرگاه در ميان صدهزار كس از اصحاب حضرت امام رضا عليه‏السلام همين يك معروف قابل بود و بزرگان اصحاب قابل نبودند، پس شما چرا به هر لرى تعليم مى‏نماييد؟
ششم آن كه: هرگاه چنين سرى را معروف قابل بود و سلمان و ابوذر قابل نبودند، پس، از ايشان بهتر خواهد بود. پس بايست كه به ازاى پانصد حديث - بلكه هزار حديث - كه در شأن سلمان وارد شده است، دو حديث هم در شأن معروف وارد مى‏شد و يك كس، او را از خواص آن حضرت مى‏شمرد.
هفتم آن كه: بر تقديرى كه اين وارد شده باشد، به يك حديث مجهولى(5خواهد بود؛ و شرط ديندارى نيست كه عملى چند كه متواتر باشد از ائمه، ترك كنند و مرتكب عملى شوند كه مجهولى چند روايت كرده باشند.
و ما در اين باب به همين اكتفا مى‏كنيم كه تطويل سخن موجب ملال است.
و اگر كسى خود را از غرضهاى نفسانى و وسوسه‏هاى شيطانى و محبت جاه و اعتبار اين دنياى فانى مصفا گرداند و به ديده انصاف نظر نمايد، آنچه در اين ده لمعه بر وجه اختصار بيان شد، براى هدايت او كافى است. و اگر پاى تعصب و عناد و لجاجت به ميان آيد، زياده از اين هم فايده نمى‏دهد. چه، ظاهر است كه اين مطلب را واضحتر از حقيت مذهب تشيع نمى‏توان كرد، و اكثر مسلمانان به سبب عناد و تعصب از ديدن حقيت آن كورند و از راه تسنن به جهنم مى‏روند، و چندين برابر مسلمانان، ارباب مذاهب باطله هستند كه به جهنم مى‏روند به كفر و عناد. و اگر شيطان تو را فريب دهد كه اكثر عالم به اين راه مى‏روند و رفته‏اند اين دليل بطلان است نه حقيت.
چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه مى‏فرمايد كه: وحشت مگيريد از راه هدايت به سبب كمى اهلش كه پيوسته اهل باطل بسيار بوده‏اند و اهل حق اندكى بوده‏اند.
و حق تعالى در اكثر قرآن، قليل را مدح فرموده است و كثير را مذمت فرموده است.
و حق تعالى شاهد است - و كفى بالله شهيدا(6) - كه اين ذره حقير را با هيچ يك از سالكان آن طريق عداوت دنيوى نبوده و نيست، و از راه اعتبارات فانى(7مشاركتى در ميان ما و ايشان نيست، و در نوشتن اين امور و بيان اين معانى بغير رضاى جناب سبحانى غرضى نيست. و چون(8غرض دنيوى منظور تواند بود در مخالفت اكثر خواص و عوام؟
از فضل كريم لايزال چنين اميدوارم كه به اين مواعظ وافيه(9و نصايح شافيه(10)، بسيارى از سالكان مسالك جهالت را هدايت فرمايد و ما و ايشان و جميع مؤمنين را به درجات سعادات و كمالات فايز گرداندانه على كل شى‏ء قدير(11).
 

1-   پير طريقت: مرشد - شيخ.
2-   تذكره: مجموعه و كتابى كه در آن سرگذشت عارفان، شاعران، نويسندگان يا رجال ديگر را گرد آورند - سرگذشتنامه.
3-   داوود طائى: متوفاى 165 ه.ق، از زاهدان و عابدان معاصر ابوحنيفه و مورد احترام صوفيان اهل سنت.
4-   ضنت: بخل‏ورزى.
5-   حديث مجهول: حديثى كه راويان آن از نظر ميزان وثوق شناخته‏شده نيستند.
6-   بخشى از آيه 79 سوره نساء (4) و 166 همين سوره: و خداوند براى گواهى كافى است.
7-   اعتبارات فانى: چيزهاى غير حقيقى نابودشدنى - مقامها و منصبهاى اين دنيا.
8-   چون: چگونه؟
9-   وافيه: مؤنث وافى - درست - كامل - كافى.
10-   شافيه: مؤنث شافى - راست - درست.
11-  بخشى از آيه 39 سوره فصلت (41) و آيه 33 سوره احقاف (46): او به راستى بر هر چيز تواناست.

 

در فضيلت مسجد و تصدق و انواع آن

يا أباذر طوبى لأصحاب الألويه يوم القيامه، يحملونها فيسبقون الناس. ألا و هم السابقون الى المساجد بالأسحار و غير الأسحار.
يا أباذر الصلوه عماد الدين؛ و اللسان أكبر. و الصدقه تمحوا الخطيئه؛ و اللسان أكبر.
اى ابوذر خوشا حال صاحبان لواها و علمها در روز قيامت، كه آن علمها را برخواهند داشت و بر مردمان پيشى خواهند گرفت. به درستى كه ايشان جماعتى‏اند كه سبقت مى‏گيرند در دنيا به رفتن مسجدها در سحرها و غير سحرها.
اى ابوذر نماز ستون دين است، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه از زبان صادر مى‏شود از عقايد حق و شهادتين و ذكر خدا، بزرگتر است از نماز، و اين اشاره است به آنچه حق تعالى فرموده است كهاين الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله أكبر(1) - كه به تفسير بعضى از مفسرين مراد اين است كه: نماز نهى و منع مى‏نمايد از گناهان و بديها، و ياد خدا بزرگتر از نماز است) و تصدق كردن محو مى‏نمايد گناهان را، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه به زبان صادر مى‏شود از امر به خيرات و مَبَرات(2و بيان علوم و حقايق، بزرگتر از تصدق است و فوايدش بيشتر است).
بدان كه مساجد را حق تعالى خانه خود خوانده است و چون خداوند عالميان را مكان نمى‏باشد جاهايى را كه محل قرب و رحمت و خانه خود مقرر فرموده، آنها را خانه خود فرموده است. چنانچه اگر كسى از مخلوق توقع احسانى دارد به خانه او مى‏رود، پس در مساجد، رحمت و فيض سبحانى زياده از جاهاى ديگر مى‏باشد. و در نمازهاى واجب چون از ريا دورتر است مبالغه در واقع ساختن آنها در مساجد بيشتر است چنانچه در زكات واجب به علانيه دادن آن بهتر است زيرا كه در حق واجب و دين لازم را ادا نمودن ريا نمى‏باشد، و در نماز سنت(3و تصدق سنت ظاهر اكثر احاديث آن است كه مخفى كردن بهتر باشد. چنانچه از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود كه نماز نافله را در خانه كردن بهتر است.
و از اين حديث و از بعضى احاديث ديگر ظاهر مى‏شود كه نافله شب، بلكه جميع نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد. و ممكن است كه خصوص نماز شب را در مسجد كردن بهتر باشد چون بسيار كسى مطلع بر آن نمى‏شود، يا آن كه نسبت به كسى كه از ريا ايمن باشد تمام نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد، و اگر از ريا ايمن نباشد در خانه كردن بهتر باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله از جبرئيل پرسيدند كه: كدام يك از بقعه‏هاى زمين محبوبتر است نزد خداوند عالميان؟ فرمود كه: مسجدها. و محبوبترين اهل مسجدها به سوى خدا آن كسى است كه پيش از ديگران داخل شود و بعد از ديگران بيرون رود.
و منقول است كه در تورات نوشته است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: به درستى كه خانه‏هاى من در زمين مسجدهاست. پس خوشا حال بنده‏اى كه در خانه خود طهارت(4بگيرد و مرا در خانه من زيارت كند. به درستى كه بر زيارت كرده شده البته لازم است كه گرامى دارد زيارت كننده خود را. البته بشارت ده كسانى را كه در تاريكى شب به سوى مسجدها مى‏آيند، كه در روز قيامت ايشان را نور ساطع(5خواهد بود.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: بر شما باد به درآمدن در مسجدها. به درستى كه آنها خانه‏هاى حق تعالى است در زمين، و كسى كه با طهارت به مسجدها درآيد خدا او را از گناهان پاك گرداند و او را از زيارت كنندگان خود بنويسد. پس بسيار در مساجد نماز و دعا بكنيد، و در مسجدها در جاهاى مختلف نماز كنيد كه هر بقعه در روز قيامت براى نماز گزارنده شهادت مى‏دهد.
 

1-   بخشى از آيه 45 سوره عنكبوت (29).
2-   مبرات: جمع مبره - نيكيها - اعمال خير.
3-   سنت: مستحب.
4-   طهارت: (اينجا:) وضو.
5-   ساطع: تابان - درخشان - منتشر.

و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه قرآن سخن او، و مسجد خانه او باشد خدا در بهشت براى او خانه‏اى بنا كند.
و فرمود كه: چون حق تعالى جماعتى را مى‏بيند كه گناهان بسيار مى‏كنند، و سه نفر از مؤمنان در ميان ايشان هست، ايشان را ندا مى‏كند كه: اى گروهى كه معصيت من بسيار مى‏كنيد! اگر نه در ميان شما جمعى از مؤمنان بودند كه به مال حلال من با يگديگر مهربانى مى‏كنند، و زمين من و مسجدهاى مرا به نماز خود معمور مى‏گردانند، و در سحرها استغفار مى‏كنند از ترس من، هرآينه عذاب خود را به سوى شما مى‏فرستادم و پروا نمى‏كردم.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: سه چيز در روز قيامت به خدا شكايت خواهند كرد: مسجد خرابى كه اهل آن مسجد در آن نماز نكنند؛ و عالمى كه در ميان جاهلان باشد و حرمت او ندارند؛ و مُصحَفى(1كه غبار بر آن نشيند و آن را تلاوت نكنند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: نشستن در مسجد عبادت است مادامى كه غيبت مسلمانى نكنند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: همسايه مسجد نمازش مقبول نيست تا براى نماز واجب در مسجد حاضر نشود، در صورتى كه شغل(2نداشته باشد و صحيح(3باشد.
و به سند معتبر منقول است از فضل بَقباق(4كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: اى فضل نمى‏آيد به مسجد از هر قبيله مگر پيشرو آن قبيله، و از هر اهل بيتى مگر بزرگ و نجيب(5ايشان. اى فضل برنمى‏گردد كسى كه به مسجد مى‏رود به كمتر از يكى از سه چيز: يا دعايى كه بكند و خدا به آن سبب او را داخل بهشت گرداند؛ يا دعايى بكند و به سبب آن بلايى از بلاهاى دنيا از او دفع شود؛ يا برادرى از براى خدا بگيرد.
و فرمود كه: هر كه برود به سوى مسجدى از مساجد، پاى خود را بر هر تر و خشكى كه بگذارد براى او تسبيح گويند تا زمين هفتم.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: نماز در بيت‏المقدس با هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد جامع و بزرگ شهر با صد نماز برابر است؛ و نماز در مسجد قبيله و محله با بيست و پنج نماز برابر است؛ و نماز در مسجد بازار با دوازده نماز برابر است. و نماز در خانه به يك نماز محسوب است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: نماز در مسجدالحرام با صدهزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد پيغمبر در مدينه با ده‏هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد كوفه با هزار نماز برابر است.
و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: هر كه مسجدى بنا كند خدا خانه‏اى در بهشت براى او بنا كند.
و حضرت صادق عليه‏السلام از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت فرمود كه: هركه مسجدى را جاروب كند حق تعالى ثوابت يك بنده آزاد كردن براى او بنويسد، و كسى كه از خاكروبه به در برد به قدر دارويى كه به چشم مى‏پاشند خدا دو بهره عظيم از رحمت به او كرامت فرمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسجدى را در روز پنجشنبه و شب جمعه جاروب كند و به قدر دارويى كه در چشم كشند خاكروبه به در برد حق تعالى گناهانش را بيامرزد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: مسجدهاى خود را اجتناب فرماييد از خريدن و فروختن، و از داخل شدن ديوانگان و خردسالان، و فرياد زدن براى گمشده، و احكام جارى كردن و حد زدن، و صدا بلند كردن.
و فرمود كه: هركه آب دماغ از براى حرمت مسجد فرو برد و به مسجد نيندازد موجب دفع دردهاى او گردد.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه در مسجدى از مساجد خدا چراغى برافروزد، پيوسته ملائكه و حاملان عرش براى او استغفار كنند تا روشنيى از آن چراغ در آن مسجد باشد.
و بدان كه احاديث بسيار در فضيلت تصدق كردن و انواع آن وارد شده است. در اين كتاب به ايراد چند حديث اكتفا مى‏نماييم:
حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: نيكى به پدر و مادر و خويشان، و تصدق نمودن بر فقيران، فقر را برطرف مى‏كند و عمر را زياده مى‏گرداند و هفتاد نوع از مرگ بد را دفع مى‏كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: يك حج بكنم دوست‏تر مى‏دارم از اين كه هفتاد بنده آزاد كنم. و اگر اهل يك خانه از مسلمانان را گرسنه ايشان را سير گردانم و عريان ايشان را بپوشانم و روى ايشان را از سؤال خلق(6نگاه دارم دوست‏تر مى‏دارم از اين كه هفتاد حج بكنم.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع نماييد بلاها را از خود به دعا، و روزى را به جانب خود فروآوريد و به تصدق. و به درستى كه تصدق از كام هفتصد شيطان بيرون مى‏آيد كه هر يك مانع آن مى‏شوند. و هيچ چيز بر شيطان گرانتر نيست از تصدق كردن بر مؤمن، و اول به دست خدا درمى‏آيد (يعنى قبول مى‏فرمايد) پيش از آن كه به دست سائل(7درآيد.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: زمين قيامت همه آتش است غير از سايه مؤمن، كه تصدق او بر سر او سايه مى‏افكند.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: مستحب است كه بيمار به دست خود به سائل چيزى بدهد و از او دعا طلب نمايد.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بامداد تصدق نماييد كه بلا از آن درنمى‏گذرد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: يهودى بر حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله گذشت و گفتالسام عليك يعنىمرگ بر تو بادحضرت در جواب فرمود كهبر تو باد.(8صحابه گفتند كه: بر تو سلام به مرگ كرد و مرگ از براى تو طلبيد. فرمود كه: من نيز همان را بر او رد كردم، و امروز مارى پشت سرش را خواهد گزيد و خواهد مرد. و آن يهودى هيزم‏كش بود. پس رفت به صحرا و پشته هيزمى جمع كرد و بر پشت بست و برگشت. چون بيامد، حضرت فرمود كه: اين پشته هيزم را بر زمين گذار. چون بگذاشت مارى در آن ميان ظاهر شد كه چوبى‏تر به دندان داشت. حضرت پرسيد كه: اى يهودى امروز چه كار كردى؟ گفت: بغير از اين كارى نكردم كه دو گرده نان داشتم، يكى را به سائل دادم و يكى را خوردم. حضرت فرمود كه: به همان تصدق، خدا آن بلا را از او دفع كرد كه چوب، دهان آن مار را گرفت. پس فرمود كه: صدقه دفع مى‏نمايد مرگهاى بد را از آدمى.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه خواهد از او دفع نمايد خداى نحوست روزى را، بايد كه در ابتداى آن روز افتتاح(9نمايد به تصدقى. و هر كه خواهد نحوست شب از او زايل گردد، بايد كه در اول شب افتتاح نمايد به تصدق.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: تصدق پنهان آتش غضب خداوند عالميان را فرو مى‏نشاند.
و در حديث ديگر به عمار ساباطى(10فرمود كه: اى عمار تصدق پنهان به از تصدق آشكار است، و همچنين عبادت پنهان بهتر از عبادت آشكار است.
و منقول است كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه چون نماز خفتن(11مى‏گزاشتند(12و پاره‏اى از شب مى‏گذشت، انبانى(13پر از نان و گوشت و زر(14به دوش خود برمى‏گرفتند و به خانه‏هاى فقراى مدينه مى‏گشتند و بر ايشان قسمت مى‏نمودند، و كسى آن حضرت را نمى‏شناخت. و چون حضرت از دنيا رحلت فرمود و آن خير از ايشان منقطع شد دانستند كه از آن حضرت بوده است.
و به سند معتبر منقول است از مُعلى بن خنيس كه شب تارى بارشى شده بود و حضرت صادق عليه‏السلام از خانه بيرون آمدند و متوجه ظله بنى‏ساعده(15شدند و من آهسته از عقب حضرت روان شدم. و در اثناى راه چيزى از آن حضرت افتاد. فرمود كه: بسم‏الله!
خداوندا بر من برگردان. در اين حال من به نزديك آمدم و سلام كرد. فرمود كه: تويى معلى؟ گفتم: بلى فداى تو شوم! فرمود كه: به دست، تفحص نما و آنچه بيابى به من ده. چون دست ماليدم، ديدم كه نان بسيارى پراكنده شده است. آنچه مى‏يافتم به حضرت مى‏دادم.
ديدم كه انبان بزرگى پر از نان با آن حضرت هست كه من نمى‏توانم برداشت. گفتم: فداى تو گردم! بده كه من بر سر گيرم. فرمود كه: من سزاوارترم به برداشتن از تو، وليكن با من بيا.
پس چون به ظله بنى‏ساعده رسيديم، ديدم جماعتى خوابيده‏اند و حضرت آهسته در زير بالين هر يك يك گرده يا دو گرده نان مى‏گذاشتند تا به همه رسانيدند و برگشتيم. پس عرض كردم كه: فداى تو گردم! اينها حق را مى‏شناسند و شيعه‏اند؟ فرمود كه: اگر شيعه بودند با ايشان مواسات مى‏كردم(16در مال، كه مال خود را مساوى ميان خود و ايشان قسمت مى‏كردم حتى در نمك. و بدان كه خدا هيچ چيز را خلق نكرده است مگر آن كه خزينه‏دارى و حافظى براى آن مقرر فرموده است بغير از تصدق كه خدا خود آن را حفظ مى‏فرمايد. و پدرم هرگاه تصدق مى‏فرمود چيزى را، آن را در كف سائل مى‏گذاشت، پس برمى‏داشت و مى‏بوسيد و مى‏بوييد و باز در دست او مى‏گذاشت. به درستى كه تصدق شب فرو مى‏نشاند غضب پروردگار را و محو مى‏كند گناهان عظيم را و آسان مى‏گرداند حساب قيامت را، و تصدق روز مال و عمر را زياد مى‏كند. و به درستى كه حضرت عيسى بر كنار دريا گذشت و يك گرده نان از قوت خود را به آب انداخت. بعضى از حواريان گفتند: يا روح‏الله چرا چنين كردى؟ اين قوت تو بود. فرمود كه: چنين كردم كه جانوران دريا بخورند، و ثوابش نزد خدا عظيم است.
و در حديث ديگر فرمود كه: تصدق باعث اداى دين و زيادتى بركت مى‏شود.
و فرمود كه: از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله سؤال نمودند كه: كدام تصدق بهتر است؟ فرمود كه: تصدق بر خويشى كه دشمنى كند.
و حضرت رسول فرمود كه: تصدق را ده برابر ثواب مى‏دهند، و قرض را هيجده برابر، و صله و احسان به برادران مؤمن را بيست برابر، و صله رحم و اعانت خويشان را بيست و چهار برابر.
و به سندهاى معتبر روايت كرده‏اند كه: حضرت على بن‏الحسين صلوات‏الله عليه انبان نان بر دوش مى‏گرفتند در شب، و به خانه‏هاى فقرا مى‏رسانيدند، و در هنگام عطا فرمودن رو را مى‏پوشيدند كه آن حضرت را نشناسند.
و در بعضى روايات آن است كه صد خانه در مدينه بود كه در هر خانه جماعتى بسيار بودند كه معاش ايشان به تصدق شبهاى حضرت على بن‏الحسين مى‏گذشت و نمى‏دانستند.
چون حضرت به دار بقا رحلت فرمود آنها قطع شد. دانستند كه آن حضرت مى‏آورده‏اند. و بسيار بود كه بر در خانه‏ها مى‏ايستادند و انتظار مى‏بردند و چون حضرت پيدا مى‏شدند، شادى مى‏كردند كه صاحب انبان آمد.
و در كتب سنى و شيعه روايت كرده‏اند كه: چون آن حضرت را غسل مى‏دادند بر كتف مبارك آن حضرت پينه‏ها بود مانند پينه‏اى كه بر زانوى شتر مى‏باشد، از بسيارى بارهاى گران كه بر دوش خود به خانه فقرا مى‏بردند، و از براى فقرا و همسايگان در شبها آب مى‏كشيدند.
و منقول است كه: آن حضرت روزى كه روزه مى‏داشتند، مى‏فرمودند كه گوسفندى را مى‏كشتند و پاره‏پاره مى‏كردند و مى‏پختند. پس چون شام مى‏شد رو را بر آن ديگ مى‏داشتند و از بوى آن مَرَق(17قوت مى‏يافتند. پس مى‏فرمودند كه: كاسه‏ها بياوريد. و آن را بر فقرا و همسايگان قسمت مى‏نمودند و خود بر نان و خرما افطار مى‏فرمودند.
 

1-   مصحف: كتاب آسمانى.
2-   شغل: گرفتارى - عذر.
3-   صحيح: سالم - تندرست.
4-   فضل بقباق: ابوالعباس البقباق فضل بن عبدالملك الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
5-   نجيب: شخص گزيده، برگزيده و ممتاز.
6-   سؤال خلق: درخواست كردن از مردم - اظهار نياز به مردم.
7-   سائل: درخواست كننده.
8-   بر تو باد: ترجمه عليك
9-   افتتاح: آغاز - شروع.
10-   عمار ساباطى: ابواليقظان عمار بن موسى الساباطى از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. 11-   نماز خفتن: نماز عشا.
12-   گزاشتن: گزاردن - به جا آوردن.
13-   انبان: كيسه بزرگ چرمى.
14-   زر: مقصود در اينجا سكه‏هاى پول نقره است - پول.
15-   ظله بنى ساعده: سايبان بنى ساعده - مكانى سقفدار نزديك قبيله بنى ساعده كه فقيران در سرما و گرما به آن پناه مى‏بردند.
16-   مواسات كردن: يارى كردن با مال و تن.
17-   مرق: آب خورش - آش - شوربا.

 

درجات مؤمنان

يا أباذر الدرجه فى الجنه فوق الدرجه كما بين السماء و الأرض. و ان العبد ليرفع بصره، فيلمع له نور يكاد يخطف بصره، فيفزع لذلك فيقول: ما هذا؟ فيقال: هذا نور أخيك. فيقول: أخى فلان كنا نعمل جميعا فى الدنيا و قد فضل على هكذا؟ فيقال له: انه كان أفضل منك عملا. ثم يجعل فى قلبه الرضا حتى يرضى.
اى ابوذر بلندى درجه بهشت از درجه ديگر مانند بلندى آسمان است از زمين. و به درستى كه بنده نظر به جانب بالا مى‏كند، نورى از براى او لامع مى‏گردد كه از بسيارى روشنى نزديك است كه ديده او را بربايد و كور كند. پس ترسان مى‏شود و مى‏گويد كه: اين چيست؟ مى‏گويند كه: اين نور فلان برادر مؤمن توست. مى‏گويد كه: ما و او در دنيا با يكديگر عبادت مى‏كرديم؛ چرا در اينجا اين قدر بر من زيادتى دارد؟ مى‏گويند كه: او از تو عملش بهتر بود. پس در دل او خشنودى مى‏گذارند كه به مرتبه خود راضى باشد و الم نداشته باشد.
 

در مشكلات، مصيبتها و اندوه مؤمنان

يا أباذر الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر. و ما أصبح فيها مؤمن الا حزينا، فكيف لا يحزن و قد أوعده الله جل ثناؤه وارد جهنم، و لم يعده أنه صادر عنها. و ليلقين أمراضا و مصيبات و أمورا تغيظه، و ليظلمن فلا ينتصر بيتغى ثوابا من الله تعالى. فما يزال فيها حزينا حتى يفارقها. فاذا فارقها أفضى الى الراحه و الكرامه.
يا أباذر ما عبدالله عز و جل على مثل طول الحزن.
اى ابوذر دنيا زندان مؤمنان است و بهشت كافران است. و هيچ مؤمنى صبح نمى‏كند در دنيا مگر محزون و مغموم. و چگونه محزون نباشد و حال آن كه خدا او را وعيد فرموده است كه وارد جهنم خواهد شد(1)، و وعده نفرموده است كه از آن بيرون خواهد آمد و نجات خواهد يافت. و در دنيا ملاقات مى‏نمايد و به او مى‏رسد مرضها و دردها و مصيبتها و امرى چند كه او را به خشم مى‏آورد. و ظلم بر او مى‏كنند و كسى نصرت و يارى او نمى‏كند.
و در آن مظلوم بودن، اميد ثواب از خدا دارد. پس مؤمن به اين جهتها در دنيا حزين است تا از دنيا مفارقت نمايد. پس چون از دنيا بيرون رفت مى‏رسد به راحت و كرامت و نعمت.
اى ابوذر هيچ عبادتى از عبادتهاى خدا ثواب ندارد مثل درازى و بسيارى اندوه.
بدان كه حق سبحانه و تعالى دنيا را براى راحت مؤمن خلق نكرده است، و درخور مراتب ايمان بلاها و احزان(2به ايشان مى‏رسد. و براى دانستن حقيقت اين مقال(3نظر در احوال انبيا و اوصيا و محنتهاى اهل بيت رسول خدا صلوات‏الله عليهم كافى است. و به حسب تجربه معلوم است كه هيچ چيز نفس آدمى را اصلاح نمى‏كند و هموار و ملايم نمى‏گرداند مانند بلاها و مصايب، و موجب زهد در دنيا و توجه به جناب اقدس ايزدى مى‏گردد.
چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بر بلاهاى عظيم اجر عظيم كرامت مى‏فرمايند. و چون خدا بنده را دوست دارد او را به بلاى عظيم مبتلا مى‏گرداند. پس اگر راضى باشد او را نزد خدا رضا و خشنودى خواهد بود، و اگر به سَخَط(4آيد براى او سخط الهى خواهد بود.
و عبدالله بن بُكَير(5از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيد كه: آيا مؤمن مبتلا مى‏شود به خوره(6و پيسى(7و مثل اين مرضها؟ فرمود كه: مگر مقرر كرده‏اند بلا را مگر از براى مؤمن؟
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا پيمان مؤمن را گرفته است بر اين كه قولش را قبول نكنند، و سخنش را تصديق ننمايند، و از دشمن انتقام نتواند كشيد، و خشم خود را فرو نتواند نشانيد مگر به فضيحت(8خود؛ زيرا كه در دنيا او ممنوع است از انتقام.(9)
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن از چهار خصلت خالى نمى‏باشد: همسايه‏اى كه او را آزار كند؛ و شيطانى كه در مقام گمراه كردن او باشد؛ و منافقى كه پيروى او نمايد؛ و مؤمنى كه حسد او را برد. و اين آخر از همه بر او دشوارتر است زيرا كه افترا بر او مى‏بندد و مردم قبول مى‏كنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: اگر نه اين بود كه من شرم مى‏دارم از بنده مؤمن خود، بر او كهنه‏اى نمى‏گذاشتم كه عورت خود را به آن ستر نمايد. و بنده‏اى كه ايمانش كامل شد او را مبتلا مى‏گردانم به ضعف قوت و كمى روزى. پس اگر بسيار دلتنگ شد به او برمى‏گردانم، و اگر صبر نمود به او مباهات مى‏نمايم با ملائكه خود.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: در كتاب حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه نوشته است كه: مبتلاترين مردم به بلاها پيغمبران‏اند، و بعد از ايشان اوصياى ايشان. پس هر كس كه بعد از ايشان بهتر باشد مبتلاتر است. و مبتلا مى‏شود مؤمن به قدر اعمال نيكوى خود. پس هر كه ايمانش درست است و عملش صحيح است بلايش شديد و صعب است، زيرا كه حق تعالى دنيا را ثواب مؤمن قرار نداده است و عقوبت كافر را در دنيا مقرر نفرموده است. و هر كه دينش سست است و عملش ضعيف است بلايش كم است. و بلا نزديكتر است به مؤمن پرهيزكار از باران به زمينهاى پست.
 

1-   اشاره به آيه 71 سوره مريم (19).
2-   احزان: جمع حُزن و حَزَن - اندوهها.
3-   مقال: سخن - گفتار.
4-   سخط: ناخشنودى - كراهت.
5-   عبدالله بن بكير: ابوعلى عبدالله بن بكير بن الشيبانى از اصحاب امام جعفر صادق (ع) و از راويانى كه به نقل احاديث ايشان اعتماد است.
6-   خوره: بيماريى عفونى و مزمن كه باعث كاهش گوشت بدن مى‏شود - جذام.
7-   پيسى: بيماريى كه باعث ايجاد لكه‏هاى سفيد و وسيع روى پوست بدن مى‏شود.
8-   فضيحت: رسوايى - بدنامى - آبروريزى.
9-   يعنى در زمان حكومتهاى ستمگر كه اهل حق در اقليت يا داراى نيروى اندك‏اند و نمى‏توانند راه ظلم ببندند و از حق خود دفاع كنند، دوران مدارا با حاكميتهاى ظالم و تقيه، مبارزه پنهان، حفظ جان مؤمنان و برخى فعاليتهاى فرهنگى است. اگر مؤمن در اين شرايط به قيام ناسنجيده دست بزند يا براى گرفتن حق خود به زور و فشار متوسل شود، ستمهايى بيشتر بر او روا خواهند داشت بى‏آن كه بتواند كارى بكند.

و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: اگر مؤمن در قله كوهى باشد البته(1حق تعالى كسى را به سوى او برمى‏انگيزاند كه او را آزار كند تا او را ثواب بدهد.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك را به سوى زمين مى‏فرستاد. در هوا يكديگر را ملاقات كردند. يكى به ديگرى گفت كه: به چه مطلب مى‏روى؟ گفت: حق تعالى مرا فرستاده است به درياى ايل(2كه يك جبارى(3از جباران، ماهى آرزو كرده است، آن ماهى را برانم و به دام صياد آن جبار درآورم كه براى او شكار كنند تا آن كافر در دنيا به منتهاى آرزوهاى خود برسد. پس او از ديگرى پرسيد كه:
تو را به چه كار فرستاده است؟ گفت: مرا به كارى عجيبتر فرستاده است. يك بنده مؤمنى كه روزها روزه مى‏دارد و شبها عبادت مى‏كند و دعاى او و صداى او در آسمانها معروف است، ديگى براى افطار خود بر بار گذاشته است. مى‏روم كه ديگ او را سرنگون كنم تا آن مؤمن به سبب ايمانش به نهايت مرتبه ابتلا و امتحان برسد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: حق تعالى دوستش را در دنيا نشانه تير بلاى دشمنش گردانيده است.
و از سماعه(4منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليه‏السلام بودم. شخصى آمد و از پريشانى به آن حضرت شكايت كرد. حضرت فرمود كه: صبر كن كه عن قريب خدا فرجى مى‏دهد. پس بعد از ساعتى از آن شخص پرسيدند كه: زندان كوفه چگونه است؟ گفت:
بسيار تنگ و بدبوست و اهلش به بدترين حالى گرفتارند. فرمود كه: تو در زندانى و مى‏خواهى كه در راحت و نعمت باشى؟ مگر نمى‏دانى كه دنيا زندان مؤمن است؟
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا را در زمين بندگان خالص هست كه هيچ تحفه‏اى به زمين نمى‏فرستد مگر آن كه از ايشان باز مى‏دارد، و هيچ بلايى نمى‏فرستد مگر آن كه به سوى ايشان مى‏فرستد.
و فرمود كه: خدا بنده‏اى را كه دوست مى‏دارد، او را فرو مى‏برد {در بلا {فروبردنى. و ما و شما و شيعيان صبح و شام در بلاييم.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: هرگاه خدا بنده‏اى را دوست دارد، غوطه مى‏دهد او را در بلا غوطه‏دادنى، و بر او فرو مى‏ريزد بلا را ريختنى. پس چون دعا مى‏كند حق تعالى مى‏فرمايد كه: لبيك اى بنده من! من قادرم كه آنچه مى‏طلبى زود به سوى تو بفرستم، اما اگر از براى تو ذخيره كنم بهتر است از براى تو.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: بر مؤمن چهل شب نمى‏گذرد مگر آن كه او را امرى عارض شود كه باعث اندوه او شود و به سبب آن متذكر و آگاه شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: شخصى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله را به طعامى دعوت نمود. چون به خانه او درآمدند مشاهده فرمودند كه مرغى بر بالاى ديوارى تخم كرد و آن تخم افتاد و در ميان راه بر ميخى بند شد و بر زمين نيفتاد و نشكست. پس حضرت از اين حال تعجب نمودند. آن شخص گفت كه: از اين تخم تعجب مى‏فرماييد؟ به حق آن خدايى كه تو را به راستى فرستاده است كه هرگز نقصانى به من نرسيده است. حضرت چون اين را شنيدند برخاستند و از طعام او تناول نفرمودند و فرمودند كه: هركه نقصى به او نمى‏رسد خدا را در او حاجتى نيست، و در او خيرى نيست.
و بدان كه قطع نظر از اين بلاها اگر مؤمن در رفاهيت و نعمت باشد هم، كه(5دنيا سجن(6اوست، زيرا كه نسبت به نعمتها و منازلى كه حق تعالى در آخرت براى او مقرر فرموده اگر تمام دنيا را به او دهند كه(7براى او زندان است. و اگر كافر به جميع بلاهاى دنيا مبتلا باشد، نسبت به آن عذابها كه در آخرت براى او مهيا شده است بهشت او خواهد بود.
چنانچه منقول است كه: حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه با جمعى از خويشان و اصحاب با جامه‏هاى فاخر بر اسبان سوار شده به راهى مى‏رفتند. در عرض راه پير يهودى خاركشى برخورد و گفت: اى فرزند رسول! پيغمبر شما گفته است كه: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. پس چرا تو به اين رفاهيت سوارى
 

1-   خطاى قلمى مجلسى: كه البته.
2-   درياى ايل: محل آن معلوم نشد.
3-   جبار: پادشاه - ستمگر.
4-   سماعه: ابومحمد سماعه بن مهران بن عبدالرحمن الحضرمى الكوفى از اصحاب و راويان موثق احاديث امامان صادق (ع) و كاظم (ع).
5-   كه: در اينجا به معنى نيز است.
6-   سجن: زندان.
7-   كه: در اينجا به معنى نيز است.

و من به اين محنت گرفتارم؟ فرمود كه: اگر جاى مرا در آخرت مشاهده كنى مى‏دانى كه اين براى من زندان است، و اگر جاى خود را ببينى مى‏دانى كه اين حال كه دارى بهشت توست.
و اما آنچه جناب نبوى صلى‏الله عليه و آله فرموده‏اند كهوعيد نموده‏اند كه وارد جهنم خواهد شد، اشاره است به آن كه حق تعالى مى‏فرمايد كهو ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا. ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا(1). كه ترجمه‏اش به قول اكثر مفسران آن است كهنيست از شما آدميان مگر كه وارد جهنم مى‏شود، و اين ورود مردمان بر جهنم بر پروردگار تو جزم و لازم است. و حكم كرده شده است بر آن (يعنى وعده‏اى است كه البته واقع خواهد شد). پس نجات مى‏دهيم پرهيزكاران را، و مى‏گذاريم ستمكاران را در آتش در حالتى كه به زانو در آمدگان باشند از شدت و هول آن.
و بدان كه خلاف است كه ورود در اينجا به معنى دخول است كه يا آن كه نزد جهنم حاضر شوند، يا برروى آن گذرند. بعضى را اعتقاد اين است كه ورود به معنى دخول است و همه كس از مؤمن و كافر داخل جهنم خواهند شد وليكن بر مؤمنان بَرد و سلام خواهد شد و به ايشان ضرر نخواهد رسانيد.
چنانچه مفسران از جابر بن عبدالله(2روايت كرده‏اند كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كهورود به معنى دخول است، و هيچ بر(3و فاجر(4نماند مگر آن كه در دوزخ درآيد، وليكن دوزخ بر مؤمنان سرد و سلامت باشد چنانچه بر ابراهيم عليه‏السلام بود. و بعد از آن مؤمنان را بيرون آورند و كافران را در آن بگذارند.
و بعضى گفته‏اند كه: مراد از ورود آن است كه بر كنار جهنم حاضر شوند. و اين مضمون به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است. و حضرت فرمود كه:
نمى‏شنوى از عرب كه مى‏گويد كهوارد آب بنى‏فلان شديم؟ يعنى بركنار آن رسيديم، نه كه داخل آن شديم.
و بعضى گفته‏اند كه: مراد از ورود گذشتن بر صراط است كه بر روى جهنم است.
و آنچه حضرت فرموده‏اند كهوعده بيرون رفتن آن را نكرده است، بنا بر اين است كه در اين آيه متقيان را وعده نجات فرموده است، و هر مؤمنى جزم(5نمى‏تواند كرد كه از جمله متقيان است. و اكثر مفسران،متقى(6را تفسير كرده‏اند به متقى از شرك و كفر.
والله يعلم.
 

در رقت قلب و تضرع و گريستن

يا أباذر من اوتى من العلم ما لا يبكيه، لحقيق أن يكون اوتى علم ما لا ينفعه. لأن الله عز و جل نعت العلماء فقال: ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للأذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للأذقان يبكون و يزيدهم خشوعا.
يا أباذر من استطاع أن يبكى فليبك، و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن وليتباك. ان القلب القاسى بعيد من الله و لكن يشعرون.
اى ابوذر هر كه را علمى بدهند كه باعث خوف و گريه او نشود او سزاوار است به اين كه علمى يافته باشد كه از آن منتفع نگردد. زيرا كه خداى عزوجل وصف نموده است علما را به اين كه فرموده است كهآنان كه علم به ايشان داده بودند و متصف به علم گرديده بودند پيش از نزول قرآن (يعنى ايمان داشتند به كتابهاى پيغمبران سابق و عالم بودند به آنها، مانند نجاشى و اصحاب او و غير ايشان مثل سلمان و ابوذر) چون خوانده مى‏شود قرآن بر ايشان، مى‏افتند به زنخهاى(7خود به سجده براى تعظيم امر الهى (يا به جهت شكر بر انجاز(8وعده الهى كه در كتب خود خوانده بودند، از ارسال محمد صلى‏الله عليه و آله و انزال(9قرآن. و سجده بر زنخ، يا سجده ايشان بوده است(10پيش از نزول قرآن، يا مراد سجده بر روست. و به اين عنوان تعبير نمودن براى اين است كه ابتداى زنخ از ساير اعضاى رو به زمين نزديك مى‏گردد.) و مى‏گويند: منزه است پروردگار ما (از آن كه مشركان به او نسبت مى‏دهند يا: از خلف وعده‏اى كه در

1-   آيات 71 و 72 سوره مريم (19).
2-   جابر بن عبدالله: مقصود جابر بن عبدالله انصارى است كه پيش از اين، توضيحى درباره وى آمد.
3-   بر: نيكوكار.
4-   فاجر: بدكار.
5-   جزم: يقين - قطع.
6-   متقى: پرهيزكننده.
7-   زنخ: چانه.
8-   انجاز: وفا كردن - به وفا پيوستن - تحقق يافتن وعده.
9-   انزال: يكباره نازل كردن - يكباره فرو فرستادن - پايين فرستادن.
10-   اشتباه قلمى مجلسى: بوده‏اند.

كتب سابقه كرده است(1). به درستى كه وعده پروردگار ما واقع است و تخلف نمى‏دارد. و مى‏افتند به ذقنهاى خود در سجده و مى‏گريند در حالت سجود، و زياده مى‏گرداند شنيدن قرآن خضوع و فروتنى و تضرع ايشان را.
اى ابوذر كسى كه قادر بر گريه باشد، بايد كه از خوف الهى بگريد. و كسى كه قادر نباشد، حزن و اندوه را شعار دل خود گرداند و خود را به جهد به گريه بدارد. به درستى كه دل سخت و باقساوت دور است از خدا وليكن سنگدلان نمى‏دانند.
بدان كه از جمله صفات حميده و خصال پسنديده، رقت قلب(2و تضرع و گريه است. و آن به كثرت ياد مرگ و عذابهاى الهى و اهوال(3قيامت و احتراز(4نمودن از امورى كه در اخبار وارد شده است كه موجب قساوت قلب است حاصل مى‏شود. و عمده اسباب قساوت قلب ارتكاب گناهان و معاشرت و مصاحبت اهل دنيا و بدان است چنانچه احاديث در اين باب گذشت. و اقرب(5راههاى قرب به سوى خداوند عالميان راه تضرع و استغاثه(6و مناجات است. و گريه موجب حصول حاجات و خلاصى از عقوبات است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسى در هنگام مناجات از حق تعالى سؤال كرد كه: الهى چيست جزاى كه چشمان او از ترس تو گريان شود؟ وحى رسيد كه: اى موسى روى او را از گرمى آتش نگاه مى‏دارم و از خوف و فزع(7روز قيامت او را ايمن مى‏گردانم.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه چشمان او پر اشك شود از خوف الهى، خدا به ازاى هر قطره‏اى كه از ديده او مى‏ريزد قصرى در بهشت به او كرامت فرمايد كه مزين باشد به مرواريد و جواهر، و در آن قصر از نعمتهاى الهى بوده باشد آنچه چشم نديده و گوش نشنيده و بر خاطر كسى خطور نكرده باشد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: بسيار است كه ميان آدمى و بهشت زياده از مابين تحت‏الثرى(8تا عرش، دورى هست از بسيارى گناهان. پس گريه مى‏كند از ترس الهى از روى پشيمانى از گناهان، تا آن كه نزديكتر مى‏شود به بهشت از پلك چشم به چشم.
و در حديث ديگر فرمود كه: چه بسيار كسى كه به لهو و لعب، خنده او در دنيا بسيار باشد، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه در دنيا بسيار بر گناهان خود گريد و ترسان باشد، و در روز قيامت در بهشت شادى و خنده او بسيار باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه آن را كَيلى(9و وزنى هست، مگر قطرات اشك كه قطره‏اى از آن درياهاى آتش را فرو مى‏نشاند. و چون چشم كسى پر از آب شود بر روى او هرگز غبار مذلت و خوارى ننشيند، و چون بر رو جارى گردد خدا آن رو را بر آتش جهنم حرام گرداند، و اگر گرينده‏اى در ميان امتى گريه كند خدا آن امت را به بركت آن گرينده رحم نمايد.
و حضرت باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ قطره‏اى محبوبتر نيست نزد خداى تعالى از قطره اشكى كه در تاريكى شب از ترس عذاب الهى بيرون آيد و غرض از آن غير خدا نباشد.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر ديده گريان است در روز قيامت مگر سه چشم: ديده‏اى كه پوشيده باشد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است؛ و ديده‏اى كه بيدارى كشيده باشد در طاعت الهى؛ و ديده‏اى كه گريسته باشد در دل شب از ترس حق تعالى.
و به سند معتبر از اسحاق بن عمار(10منقول است كه: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم كه: مى‏خواهم بگريم و نمى‏آيد، و بسيار است كه بعضى از مردگان خود را ياد مى‏كنم كره مرا رقت حاصل شود و گريه بيايد. آيا جايز است اين؟ فرمود كه: بلى؛ ايشان را ياد كن و چون به گريه درآمدى خدا را بخوان.
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر تو را گريه نيايد خود را به گريه بدار. پس اگر اشكى بيرون آيد مثل سر مگس، پَه‏پَه(11بسيار خوب است.
 

1-   يعنى خلاف وعده‏اى كه در كتابهاى آسمانى پيشين داده است كه چنين پيامبرى خواهد آمد نخواهد كرد.
2-   رقت قلب: سوختن دل - نرمى و سوزش دل.
3-   اهوال: جمع هول - ترسها - چيزهاى ترسناك.
4-   احتراز: دورى - كناره‏گيرى.
5-   اقرب: نزديكترين.
6-   استغاثه: زارى - تضرع - دادخواهى.
7-   فزع: ترس - هراس - بيم.
8-   تحت‏الثرى: زير زمين.
9-   كيل: پيمانه - واحد اندازه‏گيرى.
10-  اسحاق بن عمار: ابويعقوب اسحاق بن عمار الكوفى الصيرفى از اصحاب و راويان موثق امامان صادق (ع) و كاظم (ع).
11-   په‏په: به‏به! خوشا! - آفرين!

و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خوف داشته باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول تعظيم و حمد و ثناى الهى چنانچه سزاوار است بگو و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب و خود را به گريه بدار اگرچه به قدر سر مگسى باشد.
به درستى كه پدرم مى‏گفت كه: اقرب احوال بنده به خداى عزوجل وقتى است كه در سجده باشد و گريان باشد.
و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ قطره‏اى نزد خدا محبوبتر نيست از دو قطره: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود؛ و قطره اشكى كه در تاريكى شب براى خدا جارى گردد.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هفت كس‏اند كه در سايه عرش الهى خواهند بود در روزى كه سايه‏اى بغير از آن نباشد؛ امام عادل؛ و جوانى كه در عبادت شود و نماز كند؛ و شخصى كه به دست راست تصدق كند و از دست چپ مخفى دارد؛ و شخصى كه خدا را در خلوت ياد كند و آب ديده‏اش از خوف الهى جارى گردد؛ و شخصى كه برادر مؤمن خود را ببيند و بگويد كه: تو را از براى خدا دوست مى‏دارم؛ و شخصى كه از مسجد بيرون آيد و در نيت او باشد كه باز به سوى مسجد برگردد؛ و شخصى كه زن صاحب جمالى او را به نزديكى خود بخواند و او بگويد كه: من از پروردگار عالميان مى‏ترسم.
 

ثمره اول: خوف و رجاست

يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: لا أجمع على عبد خوفين، و لا أجمع له أمنين. فاذا أمننى فى الدنيا أخفته يوم القيامه. و اذا خافنى فى الدنيا ءامنته يوم القيامه.
يا أباذر لو أن رجلا كان له كعمل سبعين نبيا لا حتقره و خشى أن لا ينجو من شر يوم القيامه.
يا أباذر ان العبد ليعرض عليه ذنوبه يوم القيامه. فيقول: أما انى كنت مشفقا. فيغفر له.
يا أباذر ان الرجل ليعمل الحسنه، فيتكل عليها و يعمل المحقرات حتى يأتى الله و هو عليه غضبان. و ان الرجل ليعمل السيئه، فيفزع منها، فيأتى الله عزوجل ءامنا يوم القيامه.
يا أباذر ان العبد ليذنب فيدخل به الجنه. فقلت: و كيف ذلك - بأبى أنت و أمى - يا رسول الله؟ قال: يكون ذلك الذنب نصب عينيه تائبا منه فارا الى الله عز و جل حتى يدخل الجنه.
يا أباذر الكيس من أدب نفسه و عمل لما بعد الموت. و العاجز من اتبع نفسه و هواها، و تمنى على الله عز و جل الأمانى.
اى ابوذر خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: من جمع نمى‏كنم بر بنده خود دو خوف را، و جمع نمى‏كنم براى او دو ايمنى را. پس اگر در دنيا از من ايمن است و خايف نيست، در روز قيامت او را مى‏ترسانم؛ و اگر از من ترسان است در دنيا، او را در روز قيامت ايمن مى‏گردانم.
اى ابوذر اگر كسى مثل عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد مى‏بايد آن را حقير شمارد و ترسان باشد از اين كه مبادا نجات نيابد از شر روز قيامت.
اى ابوذر به درستى كه بنده را عرض(1مى‏كنند بر او گناهانش را در روز قيامت. پس او مى‏گويد كه: پيوسته ترسان بودم از اين گناهان. پس به سبب اين، خدا او را مى‏آمرزد.
اى ابوذر به درستى كه بنده حسنه مى‏كند و اعتماد بر آن مى‏كند، و گناهان مى‏كند و حقير و سهل مى‏شمارد، تا آن كه چون در قيامت به نزد خدا مى‏آيد خدا بر او خشمناك است. و به درستى كه شخصى گناهى مى‏كند و از آن مى‏ترسد و در حذر است، پس در قيامت ايمن نزد خدا مى‏آيد و باك ندارد.
اى ابوذر به درستى كه هرگاه بنده‏اى گناهى مى‏كند و به سبب آن داخل بهشت مى‏شود.
ابوذر گفت كه: چگونه چنين مى‏شود - پدرم و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟ فرمود كه:
آن گناه پيوسته در برابر چشمان اوست و از آن توبه مى‏كند و از عذاب آن به خدا مى‏گريزد و پناه مى‏برد، تا به سبب آن داخل بهشت مى‏شود.
اى ابوذر زيرك آن كسى است كه نفس خود را به تعب(2دارد و كار كند از براى اهوال بعد از مرگ؛ و عاجز آن كسى است كه متابعت نفس و خواهشهاى آن كند و بر خدا آرزوها كند و با متابعت هوا، آرزوى بهشت و مراتب عاليه داشته باشد.
از اين كلمات قدسيه كه از شجره طيبه رسالت صادر گرديده چند ثمره عارفان را حاصل مى‏شود.
بدان كه مؤمن را از اتصاف به اين دو خصلت چاره‏اى نيست، و مى‏بايد كه در دل مؤمن خوف و رجا(3هر دو بر وجه كمال بوده باشد و هر يك مساوى ديگرى باشد. و نااميد بودن از رحمت الهى و ايمن بودن از عذاب الهى از جمله گناهان كبيره است. و بايد فرق كرد ميان رجا و مغرور شدن، و خوف و مأيوس بودن.
بدان كه رجا عبارت است از: اميد داشتن به رحمت الهى و طالب آن بودن.
و آثار صدق رجا در اعمال ظاهر مى‏شود. پس كسى كه دعواى رجا كند و ترك اعمال خير نمايد، او كاذب است در آن دعوى. بلكه اين غِره(4است و از بدترين صفات ذميمه است، مثل آن كه اگر زارعى زراعت نكند و شخم نكند و تخم نپاشد، و گويد كهمن اميد دارم كه اين زراعت برآيد، اين عين سفاهت است نه رجا و اميد. و اگر آنچه در زراعت ضرور است به عمل آورد و تخم بپاشد و آب بدهد و هر روز بر سر زراعت خود برود و گويد كهاميدوارم كه حق تعالى كرامت فرمايد، اميد او بجاست و در دعواى خود صادق است.
همچنين در زراعتهاى معنوى، كسى كه اعمال صالحه را با شرايط به جا آورد و بر عمل خود اعتماد نكند و به فضل الهى اميدوار باشد، او صاحب رجاست. و همچنين در خوف: اگر خوف او را باعث يأس از خدا شود و ترك عمل كند، اين نااميدى از رحمت الهى است و در مرتبه شرك است؛ و اگر خوف او را باعث شود كه ترك محرمات كند و در عبادات اهتمام(5نمايد، اين خوف صادق است زيرا كه هر كه از چيزى خايف و ترسان است، البته از آن گريزان است.
و آن شق(6اول به مثل، از بابت آن است كه شخصى نزد شيرى ايستاده باشد و دست در دهان او كند و گويدمن از او مى‏ترسمپس كسى كه راست گويد كه از عذاب الهى مى‏ترسد چرا مرتكب امرى چند مى‏شود كه موجب عذاب است.
و آدمى مى‏بايد طبيب نفس خود باشد، و اگر رجا و اميد را بر خود غالب داند و ترسد كه موجب سستى در عمل گردد، به تفكر(7در عقوبات الهى، و تذكر آيات و احاديث خوف، خود را متذكر گرداند. و اگر خوف بر او غالب شود و ترسد كه به اين سبب ترك عمل نمايد، به آيات و اخبار و تفكر در فضل نامتناهى خدا خود را اميدوار گرداند.
و كسى توهم نكند كه نهايت خوف با نهايت رجا منافات دارد؛ زيرا كه محل خوف و رجا يك چيز نيست كه به زيادتى هر يك، ديگرى كم گردد. بلكه محل رجا جناب ايزدى است، و او محض فضل و رحمت است و از او هيچ گونه خوف نمى‏باشد. و محل خوف، نفس آدمى و شهوات و خواهشها و گناهان و بديهاى اوست. پس آدمى از خود مى‏ترسد، و از خداوند خود اميد مى‏دارد. و چندان كه در بديها و عيوب خود تفكر مى‏نمايد خوفش زياده مى‏گردد، و چندان كه در فضل الهى و نعمتهاى او تفكر مى‏نمايد اميدش زياده مى‏گردد.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه در دعاها در بسيار جايى اشاره به اين معنى فرموده‏اند كه: اى مولاى من هرگاه گناهان خود را مى‏بينم ترسان مى‏شوم، و چون در عفو تو مى‏نگرم اميدوار مى‏شوم.
و بر اين مضامين احاديث و آيات بسيار وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: لقمان فرزند خود را وصيت فرمود كه: اى فرزند از خدا چنان بترس كه اگر ثواب جن و انس را داشته باشى تو را عذاب خواهد كرد. و از او چنان اميد بدار كه اگر با گناه جن و انس به درگاه او روى آورى تو را رحم خواهد كرد. بعد از آن، حضرت فرمود كه: پدرم مى‏گفت كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در دل او دو نور هست: يكى نور خوف، و ديگرى نور رجا، كه هر يك را كه با ديگرى بسنجند بر آن زيادتى نمى‏كند.
و به سند معتبر از اسحاق بن عمار منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه:
 

1-   عرض: عرضه.
2-   تعب: سختى - مشقت.
3-   خوف و رجا: بيم و اميد.
4-   غره: اميدوارى بيهوده.
5-   اهتمام: همت‏گمارى - سعى - كوشش.
6-   شق: قسمت - بخش
7-   اشتباه قلمى مجلسى: و به تفكر.

اى اسحاق چنان از خدا بترس كه گويا او را مى‏بينى. پس اگر تو او را نمى‏بينى او تو را مى‏بيند. پس اگر گمان مى‏كنى كه او تو را نمى‏بيند كافر مى‏شوى؛ و اگر مى‏دانى كه در همه حال تو را مى‏بيند و احوال تو را مى‏داند و در حضور او معصيت او مى‏كنى، پس او را از جميع نظركنندگان سهلتر(1شمرده‏اى.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از خدا ترسد خدا همه چيز را از او مى‏ترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مى‏ترساند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه خدا را شناخت از او خايف و ترسان مى‏باشد، و هر كه از خدا مى‏ترسد نفس او به دنيا رغبت نمى‏كند.
و شخصى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: جمعى از شيعيان شما هستند كه گناهان مى‏كنند و مى‏گويند: ما اميد به رحمت خدا داريم. حضرت فرمود كه:
دروغ مى‏گويند. ايشان شيعه ما نيستند. به آرزوهاى نفس خود مايل شده‏اند و گمان مى‏كنند كه اميدوارند. هركه اميد چيزى مى‏دارد از براى تحصيل آن كار مى‏كند، و هر كه از چيزى مى‏ترسد از آن گريزان مى‏باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن در ميان دو خوف مى‏باشد: ترس از گناهان گذشته كه نمى‏داند كه خدا آنها را آمرزيده آست يا نه؛ و ترس از آينده عمرش كه نمى‏داند كه چه گناهان و مهالك(2كسب خواهد كرد. پس او در هيچ روزى صبح نمى‏كند مگر خايف و ترسان، و او را به اصلاح نمى‏آورد مگر خوف حق تعالى.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن به ايمان فايز نمى‏گردد تا ترسان و اميدوار نباشد، و ترسان و اميدوار نمى‏باشد تا كار نكند براى آنچه از آن مى‏ترسد و اميد مى‏دارد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى شأنه مى‏فرمايد كه: اعتماد نكنند عمل كنندگان بر اعمالى كه از براى تحصيل رضاى من مى‏كنند. به درستى كه اگر سعى كنند و خود را تعب فرمايند(3در تمام عمرهاى خود در عبادت من، هرآينه مقصر(4خواهند بود، و به كُنه عبادت من نرسيده خواهند بود، و مستحق نخواهند بود آنچه را طلب مى‏نمايند از كرامتها و ثوابهاى من، و مستحق بهست و درجات عاليه آن نخواهند بود. وليكن بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت من باشد، و اميدوار فضل من باشند، و به گمان نيكى كه به من دارند مطمئن شوند كه در اين حال رحمت من شامل حال ايشان مى‏شود و خشنودى من به ايشان مى‏رسد و آمرزش من جامه عفو در ايشان مى‏پوشاند. به درستى كه منم خداوند بسيار بخشنده بسيار مهربان.
و در حديث ديگر فرمود كه: در كتاب على عليه‏السلام نوشته است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله بر منبر فرمود كه: به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه به مؤمنى خير دنيا و آخرت نمى‏رسد مگر به حسن ظن و گمان نيكى كه به خداوند خود دارد، و اميدى كه از پروردگار خود دارد، و حسن خلق در معاشرت مردم، و ترك غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه خدا عذاب نمى‏كند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار مگر به سبب گمان بدى كه به پروردگار خود داشته باشد، و در اميد به خدا تقصير نمايد، و به بدخلقى با مردم و غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه هيچ بنده گمانش به خدا نيكو نيست مگر آن كه خدا بر وفق گمان او با او عمل مى‏نمايد. زيرا كه حق تعالى كريم است و به دست قدرت اوست جميع خيرات و نيكيها، و حيا مى‏كند و شرم مى‏دارد از اين كه بنده مؤمن به او گمان نيك داشته باشد و به خلاف ظن او با او عمل نمايد و اميد او را باطل گرداند. پس به خداوند خود گمان نيكو بداريد و به ثوابهاى او به طاعات و عبادات رغبت نماييد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حسن ظن به خدا آن است كه اميد از غير خدا ندارى، و نترسى مگر از گناه خود.
واز حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه را گناهى يا شهوتى رود دهد و از آن اجتناب نمايد از خوف الهى، خدا بر او آتش جهنم را حرام گرداند، و از فَزع اكبر(5روز قيامت او را ايمن گرداند، و آنچه در قرآن وعده فرموده است به او كرامت فرمايد، چنانچه فرموده است كهو لمن خاف مقام ربه جنتان(6): كسى كه از مقام حساب و ايستادن نزد خداوند خود بترسد او را دو بهشت هست (كه حق تعالى به او كرامت خواهد فرمود).
و حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه فرمود كه: در حكمت آل داوود وارد شده است كه: اى فرزند آدم چگونه به كلام هدايت، متكلم مى‏شوى و حال آن كه هشيار نشده‏اى از مستى گناهان و بديها. اى فرزند آدم صبح كرده است دل تو با قساوت، و تو عظمت پروردگار خود را فراموش كرده‏اى
 

1-   سهلتر: كوچكتر.
2-   مهالك: جمع مهلكه - چيزهايى كه مايه هلاكت و نابودى انسان خواهد شد.
3-   تعب فرمودن: رنج دادن - سختى دادن - به سختى واداشتن.
4-   مقصر: كسى كه در كار خود كوتاهى كرده است.
5-   فزع اكبر: بيم بزرگ (با اشاره به آيه 103 سوره انبياء (21).
6-   آيه 46 سوره الرحمن (55).

اگر به پروردگار خود عالم بودى و عظمت و بزرگوارى او را مى‏شناختى هميشه از او ترسان بودى و وعده‏هاى او را اميدوار بودى. بيچاره فرزند آدم! چرا ياد نمى‏كنى لحد(1خود را و تنهايى خود را در آن مكان؟
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: از خدا اميد بدار اميدى كه تو را بر معاصى جرئت ندهد، و بترس از او ترسى كه تو را از رحمت او نااميد نگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: خايف كسى است كه خوف الهى براى او زبانى نگذاشته باشد كه سخن گويد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: آخربنده را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش جهنم برند، بنده‏اى باشد كه چون او را برند به جهنم، نگاهى به عقب كند. پس حق تعالى فرمايد كه: برش گردانيد. پس، از او سؤال نمايد كه: چرا به قفا(2نظر مى‏كردى؟ گويد: خداوندا من اين گمان به تو نداشتم كه مرا به جهنم فرستى. فرمايد كه:
چه گمان به من داشتى؟ گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان مرا بيامرزى و در بهشت خود مرا ساكن گردانى. پس خداوند جبار تعالى شأنه فرمايد كه: اى ملائكه من! به عزت و جلال و نعمتها و بزرگوارى و رفعت شأن خود سوگند مى‏خورم كه اين بنده يك ساعت از عمر خود گمان نيك به من نداشته است، و اگر يك ساعت به من اين گمان مى‏داشت او را به آتش نمى‏ترسانيدم. به اين دروغى كه مى‏گويد او را به بهشت بريد. پس حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر بنده‏اى كه ظن نيكو به پروردگار خود داشته باشد خدا با او به گمان او عمل مى‏كند، چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم أرديكم فأصبحتم من الخاسرين(3). كه ترجمه‏اش اين است كهاين گمان بدى است كه به پروردگار خود داريد. شما را هلاك كرد، پس صبح كرديد از جمله زيانكاران.
 

ثمره دويم: در بيان بعضى از قصص خايفان كه تذكر احوال ايشان موجب تنبه مؤمنان است

قصه اول
كلينى به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: شخصى با اهلش به كشتى سوار شدند و كشتى ايشان شكست و جميع اهل آن كشتى غرق شدند مگر زن آن مرد كه بر تخته‏اى بند شد و به جزيره‏اى از جزاير بحر افتاد. و در آن جزيزه مرد راهزن فاسقى بود كه از هيچ فسقى نمى‏گذشت. چون نظرش بر آن زن افتاد گفت: تو از انسى يا از جن؟ گفت: از انسم. پس ديگر با آن زن سخن نگفت و بر او چسبيد و به هيئت مجامعت درآمد و چون متوجه آن عمل قبيح شد، ديد كه آن زن اضطراب مى‏كند و مى‏لرزد.
پرسيد كه: چرا اضطراب مى‏كنى؟ اشاره به آسمان كرد كه: از خداوند خود مى‏ترسم. پرسيد كه: هرگز مثل اين كار كرده‏اى؟ گفت: نه؛ به عزت خدا سوگند كه هرگز زنا نكرده‏ام. گفت: تو هرگز چنين كارى نكرده‏اى، چنين از خدا مى‏ترسى و حال آن كه به اختيار تو نيست و تو را به جبر بر اين كار داشته‏ام. پس من اولايم به ترسيدن و سزاوارترم به خايف بودن.
پس برخاست و ترك آن عمل نمود و هيچ با آن زن سخن نگفت و به سوى خانه خود روان شد و در خاطر داشت كه توبه كند، و پشيمان بود از كرده‏هاى خود. در اثناى راه به راهبى برخورد و با او رفيق شد. چون پاره‏اى راه رفتند آفتاب بسيار گرم شد. راهب به آن جوان گفت كه: آفتاب بسيار گرم است؛ دعا كن كه خدا ابرى فرستد كه ما را سايه كند. جوان گفت كه: مرا نزد خدا حسنه‏اى نيست و كار خيرى نكرده‏ام كه جرئت كنم و از خدا حاجتى طلب نمايم. راهب گفت: من دعا مى‏كنم، تو آمين بگو. چنين كردند. بعد از اندك زمانى ابرى بر سر ايشان پيدا شد و در سايه آن مى‏رفتند.
چون بسيارى راه رفتند، راه ايشان جدا شد و جوان به راهى رفت و راهب به راه ديگر رفت، و آن ابر با جوان روان شد و راهب در آفتاب ماند. راهب به او گفت كه: اى جوان تو از من بهتر بودى كه دعاى تو مستجاب شد و دعاى من مستجاب نشد. بگو كه چه كار كرده‏اى كه مستحق اين كرامت شده‏اى؟ جوان قصه خود را نقل كرد. راهب گفت كه:
چون از خوف خدا ترك معصيت او كردى خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده است. سعى نما كه بعد از اين خوب باشى.
قصه دويم
كلينى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه:
پادشاهى در ميان بنى‏اسرائيل بود، و آن پادشاه قاضيى داشت، و آن قاضى برادرى داشت كه به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحه‏اى داشت كه از اولاد پيغمبران بود.
و پادشاه شخصى را مى‏خواست كه به كارى بفرستد. به قاضى گفت كه: مرد ثقه(4معتمدى(5را طلب كن كه به آن كار بفرستم. قاضى گفت كه: كسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم.
پس برادر خود را طلبيد و تكليف آن امر به او نمود. او ابا كرد و گفت: من زن خود را تنها نمى‏توانم گذاشت. قاضى بسيار اهتمام(6كرد و مبالغه(7نمود. چون مضطر(8شد گفت:
اى برادر! من به هيچ چيز تعلق(9و اهتمام ندارم مثل زن خود، و خاطر من بسيار به او متعلق است. پس تو خليفه(10من باش در امر او، و به امور او برس، و كارهاى او را بساز تا من برگردم. قاضى قبول كرد و برادرش بيرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود.
پس قاضى به مقتضاى وصيت برادر، مكرر به نزد آن زن مى‏آمد و از حوايج آن سؤال مى‏نمود و به كارهاى او اقدام مى‏نمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و او را تكليف زنا كرد. آن زن امتناع و ابا كرد. قاضى سوگند خورد كه: اگر قبول نمى‏كنى من به پادشاه مى‏گويم كه اين زن زنا كرده است. گفت: آنچه مى‏خواهى بكن؛ من اين كار را قبول نخواهم كرد.
قاضى به نزد پادشاه رفت و گفت: زن برادرم زنا كرده است و نزد من ثابت شده است. پادشاه گفت كه: او را سنگسار كن. پس آمد به نزد زن، و گفت: پادشاه مرا امر كرده است كه تو را سنگسار كنم. اگر قبول مى‏كنى مى‏گذرانم، و الا تو را سنگسار مى‏كنم. گفت:
من اجابت تو مى‏كنم؛ آنچه خواهى بكن.
قاضى مردم را خبر كرد و آن زن را به صحرا برد و گوى(11كند و او را سنگسار كرد. تا وقتى كه گمان كرد كه او مرده است بازگشت. و در آن زن رمقى باقى مانده بود.
چون شب شد حركت كرد و از گو بيرون آمد و بر روى خود راه مى‏رفت و خود را مى‏كشيد تا به ديرى رسيد كه در آنجا ديرانيى(12مى‏بود. بر در آن دير خوابيد تا صبح شد. و چون ديرانى در را گشود آن زن را ديد و از قصه او سؤال نمود. زن قصه خود را بازگفت.
ديرانى بر او رحم كرد و او را به دير خود برد. و آن ديرانى پسر خردى داشت و غير آن فرزند نداشت، و مالى و جمعيتى(13داشت. پس ديرانى آن زن را مداوا كرد تا جراحتهاى او مُندمِل شد(14)، و فرزند خود را به او داد كه تربيت كند. و آن ديرانى غلامى داشت كه او را خدمت مى‏كرد. آن غلام عاشق آن زن شد و با او درآويخت و گفت: اگر به معاشرت(15من راضى نمى‏شوى جهد در كشتن تو مى‏كنم. گفت: آنچه خواهى بكن. اين امر ممكن نيست كه از من صادر شود.
پس آن غلام بيامد و فرزند ديرانى را بكشت و به نزد ديرانى آمد و گفت: اين زن زناكار را آوردى و فرزند خود را به او دادى، الحال فرزند تو را كشته است. ديرانى به نزد زن آمد و گفت: چرا چنين كردى؟ مى‏دانى كه من به تو چه نيكيها كردم؟ زن قصه خود را بازگفت. ديرانى گفت كه: ديگر نفس من راضى نمى‏شود كه تو در اين دير باشى. بيرون رو.
و بيست درهم براى خرجى به او داد و در شب او را از دير بيرون كرد و گفت: اين زر را توشه كن، و خدا كارساز توست.
 

1-   لحد: گور - قسمتى از قبر كه مرده را در آن مى‏گذارند.
2-   قفا: پشت‏سر - پشت.
3-   بخشى از آيه 23 سوره فصلت (41).
4-   ثقه: مورد اعتماد و اطمينان.
5-   معتمد: مورد اعتماد.
6-   اهتمام: سعى - كوشش.
7-   مبالغه: كوشش بسيار - اصرار.
8-   مضطر: ناچار.
9-   تعلق: وابستگى - دلبستگى.
10-  خليفه: جانشين - نماينده.
11-   گو: گودال.
12-   ديرانى: ديرنشين - راهب مسيحى.
13-   جمعيت: گروه.
14-   مندمل شدن: بهبود يافتن - التيام يافتن.
15-   معاشرت: همبسترى.

آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهى رسيد. ديد مردى را بر دار(1كشيده‏اند و هنوز زنده است. از سبب آن حال سؤال نمود، گفتند كه: بيست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است كه هر كه بيست درهم قرض دارد او را بر دار مى‏كشند و تا ادا نكند او را فرو نمى‏آرند. پس زن آن بيست درهم را داد و آن مرد را خلاص كرد. آن مرد گفت كه: اى زن هيچ كس بر من مثل تو حق نعمت ندارد. مرا از مردن نجات دادى. هر جا كه مى‏روى در خدمت تو مى‏آيم.
پس همراه بيامدند تا به كنار دريا رسيدند. در كنار دريا كشتيها بود و جمعى بودند كه مى‏خواستند بر آن كشتيها سوار شوند. مرد به آن زن گفت كه: تو در اينجا توقف نما تا من بروم و براى اهل اين كشتيها به مزد كار كنم و طعامى بگيرم و به نزد تو آورم. پس آن مرد به نزد اهل آن كشتيها آمد و گفت: در اين كشتى شما چه متاع هست؟ گفتند: انواع متاعها و جواهر و عنبر(2و ساير جيزها هست. و اين كشتى ديگر خالى است كه ما خود سوار مى‏شويم. گفت: قيمت اين متاعهاى شما چند مى‏شود؟ گفتند: بسيار مى‏شود؛ حسابش را نمى‏دانيم. گفت: من يك چيزى دارم كه بهتر است از مجموع آنچه در كشتى شماست. گفتند:
چه چيز است؟ گفت: كنيزكى دارم كه هرگز به آن حسن و جمال نديده‏ايد. گفتند: به ما بفروش. گفت: مى‏فروشم به شرط آن كه يكى از شما برود و او را ببيند و براى شما خبر بياورد و شما آن را بخريد كه آن كنيز نداند. و زر به من بدهيد تا من بروم. آخر او را تصرف كنيد. ايشان قبول كردند و كسى فرستاند و خبر آورد كه چنين كنيزى هرگز نديده‏ام.
پس آن زن را به ده‏هزار درهم به ايشان فروخت و زر گرفت. و چون او برفت و ناپيدا شد، ايشان به نزد آن زن آمدند و گفتند كه: برخيز و بيا به كشتى. گفت: چرا؟ گفتند: تو را از آقاى تو خريديم. گفت: آن آقاى من نبود. گفتند: اگر نمى‏آيى، تو را به زور مى‏بريم.
به ناچار برخاست و با ايشان به كنار دريا رفت. چون به نزديك كشتيها رسيدند هيچ يك از ايشان از ديگران ايمن نبودند. آن زن را بر روى كشتى متاع سوار كردند و خود همه در كشتى ديگر درآمدند و كشتيها را روان كردند.
چون به ميان دريا رسيدند خدا بادى فرستاد و كشتى ايشان با آن جماعت همه غرق شدند و كشتى زن با متاعها نجات يافت و باد او را به جزيره‏اى برد. از كشتى فرود آمد و كشتى را بست و بر گرد آن جزيره برآمد، ديد مكان خوشى است و آبها و درختان ميوه‏دار دارد. با خود گفت كه: در اين جزيره مى‏باشم و از اين آب و ميوه‏ها مى‏خورم و عبادت الهى مى‏كنم تا مرگ در رسد.
پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى از پيغمبران بنى‏اسرائيل كه در آن زمان بود كه: برو به نزد آن پادشاه و بگو كه در فلان جزيره بنده‏اى از بندگان من هست. بايد كه تو و اهل مملكت تو همه به نزد او برويد و به گناهان خود نزد او اقرار كنيد و از او سؤال كنيد كه از گناهان شما درگذرد تا من گناهان شما را بيامرزم. چون پيغمبر آن پيغام را به آن پادشاه رسانيد پادشاه با اهل مملكتش همه به سوى آن جزيره رفتند و در آنجا همان زن را ديدند.
پس پادشاه به نزد او رفت و گفت: اين قاضى به نزد من آمد و گفت: زن برادرم زنا كرده است و من حكم كرده‏ام كه او را سنگسار كنند، و گواهى نزد من گواهى نداده بود.
مى‏ترسم كه به سبب آن، حرامى كرده باشم. مى‏خواهم كه براى من استغفار نمايى. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين.
پس شوهرش آمد و او را نمى‏شناخت و گفت: من زنى داشتم در نهايت فضل و صلاح. و از شهر بيرون رفتم، و او راضى نبود به رفتن من. و سفارش او را به برادر خود كردم. چون برگشتم و از احوال او سؤال كردم برادرم گفت كهاو زنا كرد و او را سنگسار كرديمو مى‏ترسم كه در حق آن زن تقصير كرده باشم. از خدا بطلب كه مرا بيامرزد. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين. و او را در پهلوى پادشاه نشاند.
پس قاضى پيش آمد و گفت كه: برادرم زنى داشت و عاشق او شدم و او را تكليف به زنا كردم. قبول نكرد. نزد پادشاه او را متهم به زنا ساختم و به دروغ او را سنگسار كردم. از براى من استغفار كن. زن گفت: خدا تو را بيامرزد.
پس رو به شوهرش كرد كه: بشنو. پس ديرانى آمد و قصه خود را نقل كرد و گفت: در شب آن زن را بيرون كردم و مى‏ترسم كه درنده‏اى او را دريده باشد و كشته شده باشد به تقصير من. گفت: خدا تو را بيامرزد. بنشين.
پس غلام آمد و قصه خود را نقل كرد. زن به ديرانى گفت كه: بشنو. پس گفت: خدا تو را بيامرزد.
پس آن مرد دار كشيده آمد و قصه خود را نقل كرد. زن گفت كهخدا تو را نيامرزدچون او بى‏سبب در برابر نيكى بدى كرده بود.
پس آن زن عابده به شوهر خود رو كرد و گفت: من زن توام. و آنچه شنيدى همه قصه من بود. و مرا ديگر احتياجى به شوهر نيست. مى‏خواهم كه اين كشتى پرمال را متصرف شوى و مرا در اين جزيره بگذارى كه عبادت خدا كنم. مى‏بينى كه از دست مردان چه كشيده‏ام.
پس شوهر او را گذاشت و كشتى را با مال متصرف شد و پادشاه و اهل مملكت همگى برگشتند.
قصه سيم
ابن‏بابويه عليه‏الرحمه به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: در بنى‏اسرائيل شخصى بود كه كار او اين بود كه قبر مردم را مى‏شكافت و كفن مردگان را مى‏دزديد. پس يكى از همسايگان او بيمار شد و ترسيد كه بميرد و آن كفن دزد، كفن او را بربايد. او را طلبيد و گفت: من با تو چون بودم در همسايگى؟ گفت: همسايه نيكى بودى براى من. گفت: به تو حاجتى دارم. گفت: بگو كه حاجت تو برآورده است. پس دو كفن را بيمار به نزد او گذاشت و گفت: هر يك را كه مى‏خواهى و بهتر است براى خود بردار و ديگرى را بگذار كه مرا در آن كفن كند. و چون مرا دفن كنند قبر مرا مشكاف و كفن مرا مبر.
پس آن نباش(3از گرفتن كفن ابا كرد و بيمار مبالغه كرد تا او كفن بهتر را برداشت. و چون آن شخص مُرد و او را دفن كردند، نباش با خود گفت كه: اين مرد بعد از مردن چه مى‏داند كه من كفنش را برداشته‏ام يا گذاشته‏ام. پس آمد و قبرش را شكافت. ناگاه صدايى شنيد كه كسى بانگ بر او مى‏زند كه: مكن! پس او ترسيد و كفن را گذاشت و برگشت و به فرزندان خود گفت كه: من چون پدرى بودم براى شما؟ گفتند: نيكو پدرى بودى. گفت:
حاجتى به شما دارم؛ مى‏خواهم حاجت مرا برآوريد. گفتند: بگو كه آنچه فرمايى چنين خواهيم كرد. گفت: مى‏خواهم كه چون من بميرم مرا بسوزانيد چون سوخته شوم، استخوانهاى مرا بكوبيد و در هنگامى كه باد تندى آيد، نصف آن خاكستر را به جانب صحرا به باد دهيد و نصف ديگر را به جانب دريا. گفتند: چنين خواهيم كرد.
چون مُرد، آنچه وصيت كرده بود به جا آوردند. در آن حال حق تعالى به صحرا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. و به دريا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. پس آن شخص را زنده كرد و بازداشت و فرمود كه: تو را چه باعث شد كه چنين وصيتى كردى؟ گفت: به عزت تو كه از ترس تو چنين كردم. حق تعالى فرمود كه: چون از خوف من چنين كردى، خصمان تو را از تو راضى مى‏گردانم و خوف تو را به ايمنى مبدل مى‏سازم و گناهان تو را مى‏آمرزم.
قصه چهارم
ابن بابويه نقل كرده است كه: روزى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در سايه درختى نشسته بودند در روز بسيار گرمى. ناگاه شخصى آمد و جامه‏هاى خود را كند و در زمين گرم مى‏غلتيد و گاهى پشت خود و گاهى شكم خود و گاهى پيشانى خود را بر زمين گرم مى‏ماليد و مى‏گفت: اين نفس! بچش كه عذاب الهى از اين عظيمتر است. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به او نظر مى‏فرمود. پس او جامه‏هاى خود را پوشيد. حضرت او را طلبيدند و فرمودند كه: اى بنده خدا كارى از تو ديدم كه از ديگرى نديده‏ام. چه چيز تو را باعث بر اين شد؟
گفت: ترس الهى مرا باعث اين شد، و به نفس خود اين گرمى را چشانيدم كه بداند كه عذاب الهى را كه از اين شديدتر است تاب ندارد. پس حضرت فرمود كه: از خدا ترسيده‏اى آنچه شرط ترسيدن است. و به درستى كه پروردگار تو مباهات كرد به تو با ملائكه سماوات. پس به اصحاب خود فرمود كه: به نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. چون به نزديك او آمدند گفت: خداوندا جمع كن امر همه را بر هدايت، و تقوا را توشه ما گردان، و بازگشت ما را به سوى بهشت گردان.
قصه پنجم
ابن بابويه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت كرده است كه: در زمان پيش سه نفر به راهى مى‏رفتند. در ميان راه ايشان را بارانى گرفت. به غارى پناه بردند. ناگاه سنگى از كوه فرود آمد و در غار را گرفت راه ايشان را مسدود كرد. يكى از ايشان گفت كه: والله كه شما را از اين مهلكه بغير از راستى نجات نمى‏دهد. بياييد هر يك از ما عملى به درگاه خدا عرض كنيم كه خدا داند كه راست مى‏گوييم.
 

1-   دار: صليب.
2-   عنبر: ماده‏اى چرب، خوشبو، كدر و خاكسترى رنگ و رگه‏دار از روده يا معده ماهيى به همين نام گرفته مى‏شود.
3-   نباش: نبش كننده - آن كه نبش قبر مى‏كند - شكافنده گور مرده - گورشكاف - كفن دزد.

پس يكى از ايشان گفت كه: خداوندا اگر(1تو مى‏دانى كه من مزدورى داشتم كه براى من كارى كرده بود كه قدرى از برنج در عوض بگيرد، و مزد خود را نگرفته ناپيدا شد. پس من آن برنج را براى او زراعت كردم و حاصل آن را براى او گاوها خريدم. و چون مزد خود را از من طلب كرد، گفتم: آن گاوها از آن توست؛ ببر. گفت: من از تو اندكى برنج طلب دارم. گفتم: اين گله‏ها همه از حاصل آن برنج به هم رسيده است و همه مال توست. و همه را به تصرف او دادم. خداوندا اگر مى‏دانى كه آن كار را از ترس تو كرده‏ام اين بلا را از ما دفع كن.
پس اندكى آن سنگ دور شد. ديگرى گفت كه: خداوندا اگر مى‏دانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم و هر شب شير گوسفندان خود را براى ايشان و عيال خود مى‏آوردم. شبى دير آمدم و پدر و مادرم به خواب رفته بودند و اهل و عيالم از گرسنگى فرياد مى‏كردند. و هر شب تا پدر و مادرم نمى‏خوردند به ايشان نمى‏دادم. پس نخواستم كه ايشان را بيدار كنم، و نخواستم كه پيشتر به فرزندان دهم، و نرفتم كه مبادا ايشان بيدار شوند و خواهند و من حاضر نباشم. پس تا صبح با آن حال، انتظار ايشان كشيدم. خداوندا اگر مى‏دانى كه آن كار را از ترس تو كردم ما را فرجى كرامت فرما.
پس سنگ اندكى ديگر دورتر شد.
سيم گفت كه: خداوندا اگر مى‏دانى كه من دختر عمويى داشتم و بسيار او را دوست مى‏داشتم و خواستم او را بفريبم. گفت: تا صد دينار نياورى تن در نمى‏دهم. پس صد دينار به هم رسانيدم و به او دادم. و چون راضى شد و در ميان پاى او نشستم گفت: از خدا بترس و مُهر خدا را به ناحق مشكن. پس برخاستم و از صد دينار گذشتم. اگر مى‏دانى كه از ترس تو كرده‏ام اين بلا را از ما دور گردان.
پس آن سنگ دور(2گرديد و بيرون آمدند.
قصه ششم
كلينى به سند حسن از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه با جمعى از صحابه نشسته بودند. شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين با پسرى عمل قبيحى كرده‏ام. مرا پاك گردان و حد الهى را بر من جارى كن. حضرت فرمود كه: برو به خانه؛ بلكه جنونى تو را طارى(3شده است كه چنين سخنى مى‏گويى. تا آن كه چهار مرتبه آمد و چنين اقرار كرد. در مرتبه چهارم كه ثابت شد، حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در مثل تو سه حكم مقرر فرموده است.
هر يك را كه مى‏خواهى اختيار كن. گفت: آن سه حكم كدام است؟ فرمود كه: يا يك ضربت شمشير كه بر گردنت بزنند، يا تو را از كوهى دست و پا بسته بيندازند، يا تو را به آتش بسوزانند. گفت: يا اميرالمؤمنين كدام دشوارتر است؟ فرمود كه: به آتش سوزانيدن. گفت:
من آن را اختيار مى‏كنم كه دشوارتر است يا اميرالمؤمنين. حضرت فرمود كه: مهيا شو كه حد را بر تو جارى كنيم.
پس برخاست و دو ركعت نماز گزارد. و چون فارغ شد گفت: خداوندا گناهى كردم كه مى‏دانى، و از عقاب تو ترسيدم و به نزد وصى و پسر عم پيغمبرت آمدم و از او سؤال نمودم كه مرا پاك كند، پس او مرا مُخَير(4)گردانيد در ميان سه صنف از عذاب، و خداوندا من دشوارتر را اختيار كردم. خداوندا از تو سؤال مى‏نمايم كه اين را كفاره گناه من گردانى و مرا به آتش آخرت نسوزانى.
پس گريان برخاست و رفت و در ميان گوى(5كه از براى او كنده بودند و آتش بر دورش برافروخته بودند نشست.
پس حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه با اصحاب همگى گريان شدند و حضرت فرمود كه: برخيز اى جوان، كه ملائكه آسمانها و ملائكه زمين را به گريه درآوردى و خدا توبه تو را قبول فرمود. برخيز و ديگر چنين كارى مكن.
 

1-   اگر: در اينجا معنى خاصى ندارد و از مختصات نثر عهد صفوى و شيوه نكارش مؤلف است. در واقع اين اگر تو مى‏دانى تأكيدى است براى آن اگر مى‏دانى اواخر هر بند و نشانه‏اى بر تفصيل جملات بعد از اگر اول براى شرط جملات بعد از اگر آخر.
2-   اشتباه قلمى مجلسى: در.
3-   طارى شدن: رخ دادن - عارض شدن - ناگهان روى دادن.
4-   مخير: صاحب اختيار - داراى حق انتخاب.
5-   گو: گودال.

قصه هفتم
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: زن زناكارى در ميان بنى‏اسرائيل بود كه بسيارى از جوانان بنى‏اسرائيل را مفتون(1خود ساخته بود. روزى بعضى از اين جوانان گفتند كه: اگر فلان عابد مشهور اين را ببيند فريفته خواهد شد. آن زن چون اين سخن را شنيد گفت: والله كه به خانه نروم تا او را از راه نبرم. پس همان شب قصد خانه آن عابد كرد و در را كوفت و گفت: اى عابد مرا امشب پناه ده كه در سراى تو شب را به روز آورم. عابد ابا نمود. زن گفت كه: بعضى از جوانان بنى‏اسرائيل با من قصد زنا دارند و از ايشان گريخته‏ام، و اگر در نمى‏گشايى ايشان مى‏رسند و فضيحت به من مى‏رسانند. عابد چون اين سخن را شنيد در را گشود.
پس چون زن به خانه درآمد جامه‏هاى خود را افكند و چون عابد حسن و جمال او را مشاهده نمود از شوق بى‏اختيار شد و دست به او رسانيد. و در حال متذكر شد و دست از او برداشت. و ديگى در بار داشت كه آتش در زير آن مى‏سوخت. رفت و دست خود را در زير ديگ گذاشت. زن گفت كه: چه كار مى‏كنى؟ گفت: دست خود را مى‏سوزانم به جزاى آن خطايى كه از آن صادر شد.
پس بيرون شتافت و بنى‏اسرائيل را خبر كرد كه عابد دست خود را مى‏سوزاند. چون بيامدند دستش تمام سوخته بود.
قصه هشتم
به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: عابدى در بنى‏اسرائيل بود. شبى زنى مهمان او شد. پس شيطان او را وسوسه كرد و هرچند بر او زور مى‏آورد يك انگشت از انگشتان خود را به آتش مى‏داشت تا آن خيال از نفسش بيرون مى‏رفت. و پيوسته در آن كار بود تا صبح. چون صبح شد به آن زن گفت كه: بيرون رو كه بد مهمانى بودى تو از براى ما.
قصه نهم
از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: زهد حضرت يحيى عليه‏السلام در اين مرتبه بود كه: به بيت‏المقدس آمد. نظر كرد به عُباد و رهبانان(2و احبار(3كه پيراهنها از مو پوشيده‏اند، و كلاهها از پشم بر سر گذاشته‏اند، و زنجيرها در گردن كرده و بر ستونهاى مسجد بسته‏اند. چون اين جماعت را مشاهده نمود به نزد مادرش آمد و گفت: اى مادر از براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا بروم به بيت‏المقدس و عبادت خدا بكنم با عباد و رهبانان. مادر گفت كه: صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنم.
چون حضرت زكريا آمد، سخن يحيى را نقل نمود. زكريا گفت كه: اى فرزند چه چيز تو را باعث شده است كه اين اراده نمايى؟ و تو هنوز طفل خردى. يحيى گفت كه: اى پدر مگر نديده‏اى از من خردسالتر كه مرگ را چشيده است؟ گفت: بله. پس زكريا به مادر يحيى گفت كه: آنچه مى‏گويد چنان كن. پس مادر كلاه پشم و پيراهن مو از براى او بافت، و پوشيد و رفت به بيت‏المقدس و با عباد مشغول عبادت گرديد تا آن كه پيراهن مو بدن شريفش را خورد.
پس روزى نظر كرد به بدن خود، ديد كه بدنش نحيف شده. گريست. پس خطاب الهى به او رسيد كه: اى يحيى آيا گريه مى‏كنى از اين كه بدنت كاهيده شده است؟ به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر يك نظر به جهنم بكنى پيراهن آهن خواهى پوشيد به عوض پلاس.
پس حضرت يحيى گريست تا آن كه از بسيارى گريه رويش مجروح شد به حدى كه دندانهايش پيدا شد.
چون اين خبر به مادرش رسيد با زكريا به نزد او آمدند، و عباد بنى‏اسرائيل به گرد او برآمدند و او را خبر دادند كه روى تو چنين مجروح و كاهيده شده است. گفت: من باخبر نشدم. زكريا گفت: اى فرزند چرا چنين مى‏كنى؟ من از خدا فرزندى طلبيدم كه موجب سرور من باشد. گفت: اى پدر تو مرا به اين امر كردى. گفتى كه: در ميان بهشت و دوزخ عقبه‏اى(4هست كه نمى‏گذرند از آن عقبه مگر جماعتى كه بسيار گريه كنند از خوف الهى.
گفت: بله اى فرزند؛ من چنين گفتم. جهد و سعى كن در بندگى خدا كه تو را به امر ديگر امر فرموده‏اند.
 

1-   مفتون: شيفته - فريفته.
2-   رهبان: زاهد مسيحى.
3-   احبار: جمع حَبر - عالمان يهود.
4-   عقبه: گردنه.

پس مادر به او گفت كه: اى فرزند رخصت مى‏دهى كه دو پاره نمد از براى تو بسازم كه بر دو طرف روى خود بگذارى كه دندانهايت را بپوشاند و آب چشمت را جذب نمايد؟
گفت: تو اختيار دارى. پس آن دو پاره نمد را براى او ساخت و بر رويش گذاشت و آستينهايش را فشرد. از اشك چنان تر شده بود كه آب از ميان انگشتانش جارى شد. چون حضرت زكريا اين حال را مشاهده نمود گريان شد و رو به سوى آسمان كرد و گفت:
خداوندا اين فرزند من است و اين آب ديده اوست، و تو از همه رحم كنندگان رحيمترى.
پس هرگاه كه زكريا مى‏خواست كه بنى‏اسرائيل را موعظه بگويد به جانب چپ و راست نظر مى‏فرمود؛ پس اگر يحيى حاضر بود نام بهشت و دوزخ نمى‏برد. پس روزى يحيى حاضر نبود. شروع به موعظه كرد. يحيى سر خود را در عبايى پيچيده، آمد و در ميان مردم نشست. و حضرت زكريا او را نديد. فرمود كه: حبيب من جبرئيل مرا خبر داد كه:
حق تعالى مى‏فرمايد كه: در جهنم كوهى هست كه آن را سَكران(1مى‏نامند، و در پايين كوه ودايى هست كه آن را غَضبان(2مى‏گويند زيرا كه از غضب الهى افروخته شده است. و در آن وادى چاهى هست كه صد ساله راه عمق آن است. و در آن چاه تابوتها از آتش هست، و در آن تابوتها صندوقها و جامه‏ها و زنجيرها و غلها از آتش است.
چون يحيى اين را شنيد سر برداشت و فرياد برآورد كهواغفلتاه. چه بسيار غافليم از سكرانو برخاست و بيخبرانه متوجه بيابان شد. پس زكريا از مجلس برخاست و به نزد مادر يحيى رفت و فرمود كه: يحيى را طلب نما كه مى‏ترسم كه او را نبينى مگر بعد از مرگ او. پس مادر به طلب حضرت يحيى بيرون رفت تا به جمعى از بنى‏اسرائيل رسيد. ايشان از او پرسيدند كه: اى مادر يحيى به كجا مى‏روى؟ گفت: به طلب فرزندم يحيى مى‏روم كه نام آتش جهنم شنيده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسيد. از او سؤال نمود كه: آيا جوانى را به اين هيئت و صفت ديدى؟ گفت: بلكه يحيى را مى‏خواهى. گفت: بله.
گفت: الحال او را در فلان عقبه گذاشتم كه پاهايش در آب ديده‏اش فرو رفته بود و سر به آسمان بلند كرده، مى‏گفت كه: به عزت تو - اى مولاى من - كه آب سرد نخواهم چشيد تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببينم.
پس چون مادر بيامد و نظرش بر وى افتاد، به نزديك او رفت و سرش را در ميان پستانهاى خود گذاشت و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه رود. پس با او به خانه رفت، و مادر از او التماس(3نمود كه: اى فرزند التماس دارم كه پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه آن نرمتر است. يحيى قبول فرمود و پيراهن پشم پوشيده و مادر از براى او عدسى پخت، و آن حضرت تناول فرمود و خواب او را ربود تا هنگام نماز شد. پس در خواب به او ندا رسيد كه: اى يحيى خانه‏اى به از خانه من مى‏خواهى و همسايه‏اى به از من مى‏طلبى؟
چون اين ندا به گوشش رسيد از خواب برخاست و گفت: خداوندا از لغزش من درگذر. به عزت تو سوگند كه ديگر سايه نطلبم بغير سايه بيت‏المقدس. و به مادرش گفت كه:
اى مادر پيراهن مو را بياور. مادر پيراهن مو را به او داد و در او آويخت كه مانع رفتن شود.
حضرت زكريا به او گفت كه: اى مادر يحيى او را بگذار كه پرده دلش را گشوده‏اند و به عيش دنيا منتفع نمى‏شود.
پس برخاست بحيى، و پيراهن مويين و كلاه پشمينه را پوشيد و به بيت‏المقدس رفت و با احبار و رُهبانان عبادت مى‏كرد تا شهيد شد.
قصه دهم
ابن بابويه از عُروه بن الزبير(4روايت كرده است كه گفت: روزى در مسجد رسول صلى‏الله عليه و آله با جمعى از صحابه نشسته بوديم. پس ياد كرديم اعمال و عبادات اهل بدر(5و اهل بيعت رضوان(6را. ابوالدردا(7)گفت كه: اى قوم مى‏خواهيد خبر دهم شما را به كسى كه مالش از همه صحابه كمتر و عملش 
 

1-   سكران: مستى - مست.
2-   غضبان: خشمناك.
3-   التماس: درخواست.
4-   عروه بن الزبير: از اصحاب رسول اكرم (ص).
5-   اهل بدر: كسانى كه به همراه در لشكر رسول اكرم (ص) در جنگ بدر حضور داشتند
6-   اهل بيعت رضوان: كسانى كه در ذى قعده سال ششم هجرت در زير درختى در محلى به نام حديبيه با رسول اكرم (ص) بيعت كردند كه تا پاى جان به همراه رسول خدا با كفار قريش بجنگند. آيه 18 سوره فتح (48) گوياى رضايت خداوند از اين گروه و رحمت خداوند بر آنان است.
7-   ابوالدردا: عامر بن زيد انصارى از اصحاب معروف رسول خدا (ص) معروف به ابوالدرداء.

بيشتر و سعيش در عبادت زياده بود؟ گفتند: كيست آن شخص؟
گفت: على بن ابى‏طالب. چون اين را گفت همگى رو از وى گردانيدند. پس شخصى از انصار به او گفت كه: سخنى گفتى كه هيچ كس با تو موافقت نكرد.
او گفت كه: من آنچه ديده بودم گفتم. شما نيز هرچه ديده‏ايد از ديگران بگوييد، من شبى در نخلستان بنى‏النجار(1به خدمت آن حضرت رسيدم كه از دوستان كناره كرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گرديده بود و به آواز حزين و نغمه دردناك مى‏فرمود كه: الهى چه بسيار گناهان كه از دوش من برداشتى و در برابر آنها نعمت فرستادى، و چه بسيار بديها كه از من صادر شد و كرم كردى و رسوا نكردى. الهى عمر من در معصيت تو بسيار گذشت و گناهان من در نامه‏هاى اعمال عظيم شد. پس من از غير آمرزش تو اميد ندارم و بغير خشنودى تو آرزو ندارم.
پس، از پى آن صدا رفتم. دانستم كه حضرت اميرالمؤمنين است. پس در پشت درختان پنهان شدم. و آن حضرت ركعات بسيار نماز گزاردند و چون فارغ شدند مشغول دعا و گريه و مناجات شدند و از جمله آنچه مى‏فرمودند اين بود كه: الهى چون در عفو و بخشش تو فكر مى‏كنم گناه من بر من آسان مى‏شود، و چون عذاب عظيم تو را به ياد مى‏آورم بليه خطاها بر من عظيم مى‏شود. آه اگر بخوانم در نامه‏هاى عمل خود گناهى چند را كه فراموش كرده‏ام و تو آنها را احصا فرموده‏اى(2). پس بگويى به ملائكه كهبگيريد او را.
پس واى بر چنين گرفته شده و اسيرى كه خويشان، او را نجات نمى‏توانند بخشيد و قبيله او به فريادش نمى‏توانند رسيد و جميع اهل محشر بر او رحم مى‏كنند. پس فرمود كه: آه از آتشى كه جگرها را بريان مى‏كند. آه از آتشى كه جميع احشا(3را فرو مى‏ريزد. آه از درياهاى افروخته از آتشهاى جهنم.
پس بسيار گريستند تا آن كه ديگر صدا و حركت از آن حضرت نشنيدم. با خود گفتم كه: البته خواب بر آن حضرت غالب شد از بسيارى بيدارى. به نزديك رفتم كه براى نماز صبح آن حضرت را بيدار كنم، چندان كه حركت دادم حركت ننمود و به مثابه چوب خشك، جسد مباركش بيحس افتاده بود. گفتم: انا لله و انا اليه راجعون(4). و دويدم به جانب خانه آن حضرت و خبر را به حضرت فاطمه صلوات‏الله عليه رسانيدم. فرمود كه: قصه چون بود؟ عرض كردم. فرمود كه: والله - اى ابودردا - اين غشى است كه در غالب اوقات او را از ترس الهى رو مى‏دهد.
پس آبى آوردند و بر روى آن حضرت پاشيدند. بهوش باز آمدند و نظر به سوى من فرمودند. من مى‏گريستم. فرمود كه: از چه مى‏گريى اى ابودردا؟ گفتم: از آنچه مى‏بينم كه تو با خود مى‏كنى. فرمود كه: اگر ببينى مرا كه به سوى حساب بخوانند در هنگامى كه گناهكاران يقين به عذاب خود داشته باشند و ملائكه غلاظ(5و زبانيه(6تندخو مرا احاطه كرده باشند و نزد خداوند جبار(7مرا بدارند و جميع دوستان در آن حال مرا واگذارند و اهل دنيا همه بر من رحم كنند، هرآينه در آن روز بر من بيشتر رحم خواهى كرد كه نزد خداوندى ايستاده باشم كه هيچ امرى بر او پوشيده نيست.
پس ابودردا گفت كه: والله كه چنين عبادتى از هيچ يك از اصحاب پيغمبر صلى‏الله عليه و آله نديدم.
 

ثمره سيم: در مدح مخالفت نفس و خواهشهاى آن و مذمت متابعت هواهاى نفسانى

بدان كه نفس اماره(8انسان ضررش زياده از شيطان است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه:
حضرت يوسف عليه‏السلام فرمود كهبه درستى كه نفس، امر كننده است به بدى مگر آن كه را خدا رحم فرمايد.(9و در جاى ديگر مى‏فرمايد كههركه از خداوند عالميان و ايستادن در محاسبه نزد او بترسد، و نهى كند نفس را از خواهشهاى او، پس به درستى كه بهشت مأواى اوست.(10و در 
 

1-   بنى‏النجار: از قبيله‏هاى عرب.
2-   احصا كردن: شمار كردن.
3-   احشا: احشاء - جمع حشا - آنچه در سينه و شكم باشد، مانند دل جگر و معده و روده و... .
4-   بخشى از آيه 156 سوره بقره (2):ما از آن خداييم و به سوى او باز مى‏گرديم. (اين جمله را در وقت بروز مصيبت بر زبان مى‏رانند.)
5-   غلاظ: جمع غليظ - موجودات خشن و درشتخو. از ملائكه غلاظ در آيه 6 سوره تحريم (66) ذكرى به ميان آمده است.
6-   زبانيه: دفع كنندگان - پرتاب كنندگان - مأموران آتش جهنم - آتشبانان - نام آنان در آيه 18 سوره علق (96) آمده است.
7-   جبار: مسلط، از صفات خداوند متعال.
8-   نفس اماره: بخشى از وجود انسان كه او را به بدى امر مى‏كند.
9-   بخشى از آيه 5 سوره يوسف (12).
10-   بخشى از آيه 40 سوره نازعات (79).

جاى ديگر مى‏فرمايد كهدر قيامت شيطان به گمراهان خواهد گفت كه: مرا بر شما سلطنتى(1نبود بغير اين كه شما را خواندم و اجابت من كرديد. پس مرا ملامت مكنيد؛ نفسهاى خود را ملامت كنيد.(2)
و بدان كه مجاهده با نفس و شيطان افضل است از جهاد كردن با دشمنان ظاهر، و دشوارتر است از آن. و يك ثمره از ثمرات مجاهده با نفس جهاد با كفار است. و مجاهده نفس آن است كه به عقل مستقيم، با نفس و ارادات(3آن كه مخالف شرع باشد معارضه نمايد و به استعانت الهى و تذكر آيات و احاديث و مواعظ، او را مُنقاد(4حق گرداند و تابع شرع سازد، مانند اسب چموشى كه آن را به تدبير و تعليم رهوار گردانند و تحمل بارهاى تكاليف، بر آن آسان گردد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله لشكرى به جهاد فرستادند. چون برگشتند فرمودند كه: مرحبا به جماعتى كه جهاد كوچك را به جا آوردند و جهاد بزرگتر بر ايشان باقى مانده است.
پرسيدند كه: يا رسول الله جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمود كه: جهاد نفس. پس فرمود كه: بهترين جهادها جهاد كسى است كه جهاد كند با نفسى كه در ميان دو پهلوى اوست.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: حذر نماييد از هواها و خواهشهاى خود، چنانچه حذر مى‏كنيد از دشمنان خود. به درستى كه هيچ چيز دشمنتر نيست از براى مردان از متابعت هواهاى خودشان و دروكرده‏هاى(5زبانشان.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال و بزرگوارى و نور و عُلُو شأن و رفعت مكان خود سوگند مى‏خورم كه هيچ بنده‏اى اختيار نمى‏كند خواهش نفس خود را بر خواهش و فرموده من مگر آن كه امور او را متفرق مى‏سازم، و دنيا را بر او مشتبه مى‏گردانم(6)، و دل او را به دنيا مشغول مى‏گردانم، و نمى‏رسانم به او مگر آنچه از براى او مقدر كرده‏ام از دنيا. و به عزت و جلال و بزرگوارى خودم سوگند كه: هيچ بنده‏اى اختيار نمى‏كند فرموده مرا بر خواهش خود مگر آن كه ملائكه را به حفظ او موكل مى‏گردانم، و آسمانها و زمينها را متكفل روزى او مى‏كنم، و تجارت هر تاجرى را به سوى او مى‏فرستم.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: نفس را با خواهشهاى خود مگذار. به درستى كه خواهش نفس در هلاكى آن است. و نفس را با هوا گذاشتن موجب ايذا و اضرار نفس است.
و نفس را از خواهشهاى خود بازداشتن دوا و درمان دردهاى نفس است.
 

در امانتدارى

يا أباذر ان أول شى‏ء يرفع من هذه الامه: الأمانه و الخشوع حتى لا يكاد يرى خاشعا.
اى ابوذر اول چيزى كه از اين امت برداشته مى‏شود امانت و خشوع است تا آن كه از هيچ يك از ايشان خشوع و شكستگى و تضرع نمى‏توان ديدن.
بدان كه امانت عبارت از عفت ورزيدن در اموال و عرضهاى مردم است، و خيانت در برابر آن است. و امانت اشرف صفات كمال است و خيانت موجب نقص و وبال(7).
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى هيچ پيغمبرى نفرستاد مگر آن كه مردم را امر فرمود به راستى در سخن، و ادا كردن امانت به نيكوكار و بدكار.
 

1-   سلطنت: تسلط - غلبه.
2-   بخشى از آيه 22 سوره ابراهيم (14).
3-   ارادات: جمع اراده - خواستها
4-   منقاد: مطيع.
5-   دروكرده‏ها: محصولات - ثمرات - ميوه‏ها - نتيجه‏ها.
6-   مشتبه گرداندن: مشكل گرداندن.
7-   وبال: سختى - شدت - عذاب - بدى عاقبت - سوء عاقبت - گناه - تقصير.

و به اسانيد معتبره از آن حضرت منقول است كه: نظر مكنيد به طول دادن ركوع و سجود مردم، كه اين چيزى است كه عادت به آن كرده‏اند و اگر ترك كنند وحشت به هم مى‏رسانند. وليكن نظر كنيد به راستگويى و ادا كردن امانت مردم به ايشان.
و حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بر شما باد به ادا كردن امانت مردم. به درستى كه اگر كشنده پدرم مرا امين كند بر شمشيرى كه پدرم را به آن كشته باشد، و آن شمشير را به من سپارد، البته به او رد مى‏نمايم.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هركه را امين كنند بر امانتى و او به صاحبش رد نمايد، هزار عُقده(1از عقده‏هاى آتش از گردن خود گشوده است. پس مبادرت نماييد به اداى امانت. به درستى كه امانتى كه به كسى مى‏سپارند، ابليس صد شيطان را بر او مى‏گمارد از اعوان خود كه او را گمراه كنند و وسوسه نمايند تا او را هلاك كنند، مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد.
و در حديث ديگر فرموده كه: هر كه حق مؤمنى را حبس نمايد، خدا در روز قيامت پانصد سال او را بر پا ايستاده بدارد، تا آن كه نهرها از عرق او جارى شود و منادى از جانب خدا ندا كند كه: اين ظالمى است كه حق خدا را حبس كرده است. پس چهل روز او را سرزنش كنند، پس او را به جهنم برند.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه ظلم كند بر مزدورى و و مزدش را ندهد خدا ثواب عملهاى او را حَبط(2نمايد و بوى بهشت را بر او حرام گرداند، با اين كه بويش از پانصد سال راه شنيده مى‏شود. و كسى كه از همسايه‏اش يك شبر(3از زمين را خيانت كند و داخل خانه خود كند خدا آن زمين را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند در گردن او در روز قيامت، و به آن هيئت به مقام حساب درآيد.
و فرمود كه: هر كه خيانت كند امانتى را در دنيا و به صاحبش ندهد تا مرگ او را دريابد، بر غير ملت(4من مرده است و خدا را كه ملاقات نمايد از او خشمناك باشد.
و فرمود كه: هر كه خيانتى را بخرد و داند كه اين مال خيانت است گناه او مثل گناه آن كسى است كه آن خيانت را كرده است.
و فرمود كه: هركه حق مسلمانى را حبس كند و به صاحب ندهد خدا بركت روزى را بر او حرام گرداند.
و فرمود كه: هركه حق كسى نزد او باشد و صاحبش طلبد و او تأخير كند و ندهد هر روز بر او گناه عشارى(5نوشته مى‏شود.
و به سند صحيح از امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: هركه چيزى از مال برادر مؤمنش را به ظلم متصرف شود و به او پس ندهد پاره‏اى از آتش در روز قيامت براى خود كسب كرده است.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه مال مؤمنى را به غصب متصرف شود پيوسته حق تعالى از او روى رحمت خويش را گردانيده، اعمال او را دشمن دارد، و او را بر كارهاى خيرش ثواب ندهد تا توبه كند و مالى كه گرفته است به صاحبش رد نمايد.
و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: هركه ظلمى بر كسى كند البته خدا او را بگيرد، يا در جانش يا در مالش، و ظلمى كه در ميان بنده و خدا باشد و حق مردم نباشد، چون توبه كند خدا او را در مى‏آمرزد.
و در حديث ديگر فرمود كه: ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه خدا مى‏آمرزد؛ و ظلمى كه خدا نمى‏آمرزد؛ و ظلمى كه خدا او را نمى‏گذارد. و اما ظلمى كه نمى‏آمرزد آن شريك از براى او قرار دادن است؛ و اما ظلمى كه مى‏آمرزد ظلمى است كه آدمى بر نفس خود بكند ميان خود و خدا؛ و اما ظلمى كه نمى‏گذارد و نمى‏گذراند آن حق‏الناس است كه مردمان از يكديگر مى‏طلبند.
 

1-   عقده: گره.
2-   حبط: باطل - بى‏اثر.
3-   شبر: وجب.
4-   ملت: دين - آيين - مذهب.
5-   عشار: ده يك‏بگير - ماليات‏بگير - كسى كه بر سر راه تجارت مردم با خارج بايستد و طلب ماليات كند - گمركچى. (توضيح: بحث درباره حكم فقهى گمرك در جهان امروز و شرايط اقتصادى كشورها و روابط آنها با يكديگر و نيز مصالح كشور اسلامى مربوط به كتب مفصل فقهى است. در هر حال، حكم حرمت آن مربوط به زمانهاى گذشته است و تسرى اين حكم به زمانهاى بعد در وقتى جايز است كه ملاكها و شرايط تغيير نكرده باشد.)

يا أباذر و الذى نفس محمد بيده لو أن الدنيا كانت تعدل عندالله جناح بعوضه أو ذباب ما سقى الكافر منها شربه من ماء.
يا أباذر الدنيا ملعونه، {و} ملعون ما فيها الا ما ابتغى به وجه الله. و ما من شى‏ء أبغض الى الله تعالى من الدنيا: خلقها ثم أعرض عنها فلم ينظر اليها و لا ينظر اليها حتى تقوم الساعه. و ما من شى‏ء أحب الى الله عز و جل من ايمان به و ترك ما أمر أن يترك.
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى أوحى الى أخى عيسى عليه‏السلام: يا عيسى لا تحب الدنيا، فانى لست أحبها؛ و أحب الأخره فانما هى دار المعاد.
يا أباذر ان جبرئيل أتانى بخزائن الدنيا على بغله شهباء، فقال لى: يا محمد هذه خزائن الدنيا و لا ينقصك من حظك عند ربك. فقلت: يا حبيبى جبرئيل لا حاجه لى فيها؛ اذا شبعت شكرت ربى، و اذا جعت سألته.
يا أباذر اذا أراد الله عز و جل بعبد خيرا فقهه فى الدين، و زهده فى الدنيا، و بصره بعيوب نفسه.
يا أباذر ما زهد عبد فى الدنيا الا أثبت الله الحكمه فى قلبه، و أنطق بها لسانه، و بصره عيوب الدنيا - داءها و دواءها - و أخرجه منها سالما الى دار السلام.
يا أباذر اذا رأيت أخاك قد زهد فى الدنيا، فاستمع منه، فانه يلقى اليك الحكمه. فقلت: يا رسول الله من أزهد الناس فى الدنيا(1)؟ قال: من لم ينس المقابر و البلى و ترك فضل زينه الدنيا، و ءاثر ما يبقى على ما يفنى، و لم يعد غدا من أيامه، و عد نفسه فى الموتى.
اى ابوذر به حق آن خداوندى كه جان محمد به دست قدرت اوست سوگند كه اگر دنيا نزد خدا برابر بود با پر پشه يا پر مگسى، كافر را از دنيا يك شربت(2آب نمى‏داد.
اى ابوذر دنيا ملعون است و آنچه در دنياست ملعون است مگر چيزى كه مطلب(3از آن، رضاى الهى باشد. و هيچ چيز را خدا دشمن نمى‏دارد مانند دنيا. حق تعالى دنيا را خلق فرمود و از آن اعراض نمود(4و نظر لطف به سوى آن نفرمود و نخواهد فرمود تا قيام قيامت، و هيچ چيز نزد خدا پسنديده‏تر و محبوبتر نيست از ايمان به خدا و ترك كردن چيزى چند كه خدا امر فرموده است به ترك آنها.
اى ابوذر حق تعالى وحى فرمود به برادرم عيسى عليه‏السلام كه: اى عيسى دوست مدار دنيا را؛ به درستى كه من آن را دوست نمى‏دارم؛ و دوست دار آخرت را كه بازگشت همه به آنجاست.
اى ابوذر جبرئيل به نزد من آمد و خزينه‏هاى(5دنيا را براى من آورد و بر استر اشهبى(6سوار بود. پس گفت: اى محمد اينها خزينه‏هاى دنياست؛ به تو مى‏دهيم، و از بهره تو نزد خدا و نعيم آخرت(7تو چيزى كم نمى‏شود به سبب متصرف شدن خزاين دنيا. من گفتم: اى حبيب(8من جبرئيل، مرا احتياجى به اين خزاين نيست. هرگاه كه سير مى‏شوم پروردگار خود را شكر مى‏كنم، و چون گرسنه مى‏شوم از او سؤال مى‏نمايم.
اى ابوذر چون خدا خير و صلاح بنده را خواهد او را به مسائل دين خود فقيه و عالم مى‏گرداند، و رغبت او را از دنيا برطرف مى‏كند، و او را زاهد(9مى‏كند، و او را به عيبهاى نفس خود بينا مى‏كند.
اى ابوذر هيچ بنده به زهد(10و ترك دنيا متصف نمى‏گردد(11مگر آن كه حق تعالى علوم و حكمتها را در دل او ثابت مى‏گرداند، و زبان او را به حكمت و معارف گويا مى‏سازد، و بينا و دانا مى‏گرداند او را به عيبها و درد و دواى دنيا، و او را سالم از كفر و معاصى از دنيا بيرون مى‏برد و به خانه سلامتى كه بهشت پاكيزه سرشت است داخل مى‏گرداند.
اى ابوذر چون برادر مؤمن خود را بينى كه ترك دنيا كرده است و رغبت به آن ندارد، سخن او را گوش بده كه او حكمت و علوم ربانى را به سوى القا مى‏كند(12). من گفتم كه: يا رسول‏الله كيست كه زهد او در دنيا بيشتر است؟ فرمود كه: كسى كه فراموش نكند قبر و پوسيدن و خاك شدن در قبر را، و ترك كند زيادتى 
 

1-   خطاى قلمى مجلسى: من أزهد فى‏الناس.
2-   شربت - جرعه.
3-   مطلب: هدف - مقصود.
4-   اعراض نمودن: روى گرداندن.
5-   خرينه: خزانه - گنجينه - گنج.
6-   استر اشهب: قاطر خاكسترى.
7-   نعيم آخرت: وسيله خوشى و شادكامى آن جهان - نعمت آخرت.
8-   حبيب: محبوب.
9-   زاهد: آن كه دنيا را به خاطر آخرت ترك مى‏گويد - كسى كه از دنيا به حداقل آن قناعت مى‏كند - كسى كه زيادتيهاى زندگى دنيا را ترك مى‏گويد - پارسا.
10-   زهد: روى گرداندن از دنيا - دور از تجملات و اضافات زندگى - پارسايى.
11-   متصف گشتن: داراى وصف گشتن - داراى ويژگى شدن.
12-   القا كردن: آموختن - ياد دادن.

زينتهاى دنيا را، و اختيار كند و ترجيح دهد نعمتهاى باقى آخرت را بر لذتهاى فانى دنيا، و فردا را از عمر خود حساب نكند، و خود را از مردگان شمارد.
در توضيح اين فصل سه باب ايراد مى‏نماييم.
 

باب اول: در مذمت دنيا

بدان كه هرچند بديها و عيبهاى دنيا از آن ظاهرتر است كه بر احدى مخفى باشد، اما چون شيطان در نظر عالميان آن را مزين ساخته است و غفلت، عقل و مشاعر را از ملاحظه قبايح(1آن صرف نموده است(2)، ذكر بعضى از مواعظ و امثال كه از مقربان درگاه ذوالجلال وارد شده است موجب بيدارى و هشيارى مى‏شود.
از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى جميع خيرات را در خانه‏اى جمع كرده است و كليد آن خانه را زهد در دنيا گردانيده است.
و فرمود كه: حرام است بر دلهاى شما شناختن شيرينى و لذت ايمان، تا ترك دنيا نكنيد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ خلقى معين و ياور دين نيست مانند ترك دنيا و زهد در آن.
و فرمود كه: علامت رغبت به ثواب آخرت ترك زينتهاى دنياست. به درستى كه زهد در دنيا كم نمى‏كند از آنچه خدا از براى اين كس قسمت فرموده است، و حرص حريصان در تحصيل دنيا زياد نمى‏كند آنچه را خدا براى ايشان قسمت فرموده است. پس كسى غَبن(3دارد كه بهره آخرت را از براى دنيا ترك نمايد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: روزى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله محزون(4از خانه بيرون آمدند. ملكى بر آن حضرت نازل شد و كليدهاى خزاين و گنجهاى زمين را از براى آن حضرت آورد و گفت: اى محمد اين كليد گنجهاى دنياست. پروردگارت مى‏فرمايد كه: بگشا خزينه‏هاى دنيا را و آنچه خواهى بردار و از مرتبه تو نزد ما چيزى كم نمى‏شود.
حضرت فرمود كه: دنيا خانه كسى است كه در آخرت خانه نداشته باشد، و از براى دنيا جمع مى‏كند كسى كه عقل نداشته باشد. ملك گفت كه: به حق خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است كه همين سخن را از ملكى شنيدم كه در آسمان چهارم مى‏گفت در هنگامى كه كليدها را به من مى‏دادند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله گذشتند بر بزغاله مرده گوش بريده‏اى كه در مزبله(5افتاده بود. پس به اصحاب خود فرمود كه: اين بزغاله به چند مى‏ارزد؟ گفتند: اگر زنده بود به يك درهم نمى‏ارزيد. حضرت فرمود كه: به حق آن پروردگارى كه جان من در دست اوست كه دنيا خوارتر است نزد خدا از اين بزغاله نزد صاحبش.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هرگاه حق تعالى خير بنده‏اى را خواهد او را زاهد در دنيا مى‏گرداند، و به مسائل دين خود او را عالم مى‏گرداند، و عيبهاى دنيا را به او مى‏شناساند. و كسى را كه خدا اين كرامتها به او بفرمايد، خير دنيا و آخرت به او داده است.
او فرمود كه: هيچ كس طلب حق از راهى نكرده است بهتر از راه ترك دنيا. و اين ضد آن چيزى است كه طلب مى‏كنند دشمنان حق از رغبت(6در دنيا.
پس فرمود كه: كجاست صبر كننده صاحب كرمى كه در اين چند روز اندك از سر دنيا بگذرد. به درستى كه مزه ايمان را نمى‏يابيد شما، و حرام است لذت ايمان بر شما تا زهد در دنيا نورزيد.
 

1-   قبايح: زشتيها - بديها.
2-   صرف نمودن: گرداندن - منصرف كردن - غافل كردن.
3-   غبن: زيان - افسوس - دريغ.
4-   محزون: غمگين - اندوهناك.
5-   مزبله: زباله دان.
6-   رغبت: گرايش - ميل.

و فرمود كه: هرگاه مؤمن خود را از محبت دنيا خالى كند، بلندمرتبه و رفيع‏قدر(1مى‏شود و لذت و چاشنى(2محبت الهى را مى‏يابد. و او نزد اهل دنيا چنان است كه گويا ديوانه شده است و عقلش مخلوط شده است،(3وليكن نه چنين است بلكه شيرينى محبت الهى با دل او مخلوط شده است و به اين سبب به غير خدا مشغول نمى‏شود.
و فرمود كه: دلى كه از محبت دنيا و كدورتها(4صاف و خالص شد زمين بر آن دل، تنگ مى‏شود تا ميل به آسمان مى‏كند و به جانب رفعت(5پرواز مى‏كند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: طلب دنيا به آخرت ضرر مى‏رساند، و طلب آخرت به دنيا ضرر مى‏رساند. پس به دنيا ضرر رسانيد كه آن سزاوارتر است به ضرر رسانيدن.
و به سند معتبر منقول است كه: جابر جعفى به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام آمد. حضرت فرمود كه: اى جابر والله كه من محزونم و دل من مشغول است. جابر گفت: فداى تو شوم! مشغولى دل و اندوه تو از چه چيز است؟ فرمود كه: اى جابر كسى كه خالص و صافى دين خدا در دل او درآمد، مشغول مى‏گرداند دل او را از غير خدا. اى جابر چه چيز است دنيا، و چه چيز مى‏تواند بود دنيا؟ مگر هست غير از طعامى كه بخورى، يا جامه‏اى كه بپوشى، يا زنى كه با او مقاربت نمايى؟
اى جابر به درستى كه مؤمنان مطمئن نمى‏باشند و به دنيا و دل نمى‏بندند و به ماندن در دنيا، و در هيچ وقت از مرگ ايمن نيستند.
اى جابر آخرت خانه دايمى است، و دنيا خانه فنا و نيستى است، وليكن اهل دنيا در غفلت‏اند. و مؤمنان پيش از اين زمان، دانايان و اهل تفكر و عبرت بودند. ايشان را از ياد خدا كر نمى‏كرد چيزهايى كه از امور دنيا مى‏شنيدند، و كور نمى‏كرد ايشان را از ياد خدا چيزهايى كه از زينتهاى دنيا مى‏ديدند. پس چنانچه به اين علم فايز شده بودند(6)، به ثواب آخرت فايز گرديدند.
و بدان - اى جابر - كه اهل تقوا و پرهيزكاران، مئونت و خرج ايشان از اهل دنيا آسانتر است و اعانت و يارى ايشان نسبت به تو بيشتر است. اگر تو در ياد خدايى، تو را بر آن يارى مى‏كنند و اگر خدا را فراموش مى‏كنى تو را آگاه مى‏كنند و به يادت مى‏آورند.
بيان كنندگان‏اند امرهاى خدا را، عمل كنندگان‏اند به آنها. به محبت خدا قطع محبت از غير او كرده‏اند و از دنيا وحشت گرفته‏اند(7به سبب طاعت و بندگى آقاى خود. و به دلهاى خود نظر به خدا و دوستى او انداخته‏اند و مى‏دانند كه چيزى كه سزاوار است به منظور داشتن و دل به او بستن، خداوند عظيم‏الشأن است. پس دنيا را به منزله منزلى دان كه فرود آيى و بار كنى، يا مالى كه در خواب بيابى و چون بيدار شوى چيزى در دست تو نباشد.
اين مثل را براى تو به اين سبب بيان كردم كه دنيا نزد اهل عقل و علم از بابت(8سايه درختى است كه لحظه‏اى در آن قرار گيرى و برطرف شود.
اى جابر پس حفظ كن آنچه را خدا امر فرموده است تو را به رعايت آنها از دين و حكمت او، و سؤال مكن از آنچه تو نزد او دارى از روزى، و بطلب توفيق بر تكاليفى را كه او از تو مى‏طلبد.
و منقول است كه ابوذر گفت كه: اى طلب كننده علم تو را فرزندان و مال از حال خود مشغول نسازد. به درستى كه روزى كه از ايشان مفارقت مى‏نمايى(9مانند ميهمانى خواهى بود كه شب در خانه بماند و روز به منزل ديگر رود. و دنيا و آخرت به منزله دو منزل(10است كه از يكى باركنى و به ديگرى نزول نمايى(11).
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى عليه‏السلام وحى نمود كه: اى موسى دل خود را به دنيا مايل مگردان مثل ميل كردن ظالمان، و دوست مدار دنيا را مانند دوستى كسى كه دنيا را پدر و مادر خود اخذ كند(12).
اى موسى اگر تو را به خود بگذارم كه اصلاح نفس خود كنى بر تو غالب خواهد شد محبت دنيا و زينتهاى آن.
اى موسى پيش بگير در خيرات و طاعات بر اهل خير. و ترك كن از دنيا آنچه را به آن احتياج ندارى. و ديده خود را ميفكن به سوى هر كه فريب دنيا خورده است و او را به خود گذاشته‏ام. و بدان به درستى كه هر فتنه ابتداى آن محبت دنياست. و آرزو مكن حال كسى را كه مال بسيار دارد، كه با بسيارى مال بسيارى گناه مى‏باشد به سبب حقوق واجبى كه خدا بر مال دارد. و آرزو مكن حال كسى را كه مردمان از او راضى‏اند تا ندانى كه خدا از او راضى است. و آرزو مكن حال كسى را كه مردم اطاعت او مى‏نمايند؛ به درستى كه اطاعت كردن مردم او را، و متابعت او نمودن برخلاف حق، باعث هلاك او و متابعان اوست.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به بعضى از اصحاب خود نوشتند كه: وصيت مى‏كنم تو را و خود را به تقوا و پرهيزكارى كسى كه معصيت او حلال نيست و اميد از غير او نمى‏توان داشت و بى‏نيازى حاصل نمى‏شود مگر به فضل او.
به درستى كه كسى كه از مناهى خدا بپرهيزد، عزيز و با قوت و سير و سيراب مى‏شود و عقلش از عقول اهل دنيا برتر مى‏شود. پس بدنش با اهل دنياست و دل و عقلش مشغول معاينه(13آخرت است. فرو مى‏نشاند به نور دلش محبت آنچه را چشمهايش مى‏بيند از زينت دنيا.
پس حرام دنيا در نظر او نجس و قبيح شده است و از شبهه‏هاى(14دنيا اجتناب(15مى‏كند و از حلال خالص نيز خود را متضرر(16مى‏يابد مگر به قدر ضرورت از پاره نانى كه پشتش به آن قوت يابد و عبادت تواند كرد و جامه‏اى كه عورت خود را به آن بپوشد از هر قسم كه بيابد اگرچه گُنده(17و درشت(18باشد. و بر آن قدر ضرورت كه دارد نيز اعتماد ندارد، بلكه اعتماد و اميد او بر خالق اشياست.
و چندان جد و سعى در عبادت مى‏كند كه دندانهاى او ظاهر گرديده است و ديده‏هاى او در سرش فرورفته است. پس خدا به عوض آنچه از قوت خود در عبادت خدا صرف كرده است، قوتى از جانب خود به بدن او كرامت فرموده و عقل او را شديد(19و محكم گردانيده است، و آنچه در آخرت براى او مقرر فرموده زياده از آنهاست كه در دنيا به او عوض داده است.
پس ترك كن دنيا را، كه محبت دنيا آدمى را از حق، كور و كر و گنگ مى‏كند و گردن را ذليل مى‏گرداند. و تدارك كن(20در بقيه عمر خود، و تأخير مكن عمل را به فردا و پس فردا. به درستى كه هلاك شدند آنان كه پيش از تو بودند به طول امل(21و آرزوها و تأخير اعمال خير تا آن‏گاه كه مرگ ناگاه به ايشان رسيد و ايشان غافل بودند. پس بر چوبها ايشان را برداشتند و به قبرهاى تاريك تنگ نقلشان فرمودند، و فرزندان و اهالى، ايشان را ترك نموده به حال خود پرداختند. پس به خدا از خلق منقطع(22شو با دلى ترك دنياكرده و به پروردگار خود پيوسته، و با عزمى درست كه در آن سستى و شكستگى نباشد. خدا ما را و تو را اعانت نمايد بر طاعت خود، و توفيق دهد ما را و تو را بر چيزى چند كه موجب خشنودى اوست.
و از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: عيسى بن مريم عليه‏السلام به حواريان(23گفت كه: اى بنى‏اسرائيل آزرده مباشيد بر آنچه از دنياى شما فوت مى‏شود(24)، چنانچه اهل دنيا آزرده نمى‏باشند از فوت دين خد اگر دنياى ايشان سالم باشد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: چه گويم در وصف خانه‏اى كه اولش مشقت و عناست(25)، و آخرش نيستى و فناست، و در حلالش حساب است، و در حرامش عقاب(26است. هر كه غنى مى‏شود در آن مفتون(27است، و هه كه محتاج مى‏شود محزون است.
و هر كه از براى آن سعى مى‏كند به دستش نمى‏آيد، و هر كه تركش مى‏كند رو به او مى‏آورد.
و هر كه خواهد از احوال آن عبرت گيرد و بينا شود او را به عيوب خود بينا مى‏گرداند، و كسى كه به رغبت به سوى او نظر نمايد كورش مى‏كند. و در خطبه ديگر فرمود كه: نظر كنيد به سوى دنيا به ديده زهد، و از آن اعراض نماييد. به خدا سوگند كه بعد از اندك زمانى ساكنان خود را كه رحل اقامت در آن افكنده‏اند بيرون مى‏كند، و آنان كه به نعمتهاى آن مغرور گرديده ايمن‏اند، به فجايع و مصيبتها مبتلا مى‏گرداند. آنچه از دنيا پشت كرد و رفت برنمى‏گردد، و آنچه آينده است نمى‏توان دانست كه چه مقدار است كه انتظار آن توان برد. شادى و سرورش آميخته است به اندوه و حزن، و جَلادت و قوت شجاعانش آيل است به سستى و ضعف. پس فريب ندهد شما را بسيارى آنچه شما را خوش مى‏آيد از زينتهاى آن، كه اندك زمانى با شما خواهد بود. خدا رحم كند كسى را كه در احوال دنيا تفكر نمايد و عبرت گيرد، پس به عيبهاى دنيا بينا شود. آنچه از دنيا در پيش است عن قريب از آن اثرى نمانده است، و آنچه از آخرت در پيش است به زودى مى‏رسد و زوال ندارد. و بر عمر اعتماد مكن كه هرچه به عدد درمى‏آيد به زودى به سر مى‏آيد، و آنچه آينده است به زودى حاضر مى‏شود و نزديك است. و در خطبه ديگر فرمود كه: شما را حذر مى‏فرمايم از دنيا. به درستى كه آن شيرين است و سبز و خوشاينده است. مردم را محب خود مى‏گرداند به اندكى از لذتهاى عاجل كه به ايشان مى‏رساند، و به اندك زينتى خود را خوش مى‏نمايد و اميدها و آروزها را زيور خود ساخته است و به حيله و فريب خود را زينت كرده است. نعمت و زينت آن بقا ندارد و از مصيبتهاى آن ايمن نمى‏توان بود. فريب دهنده است؛ ضرر رساننده است؛ مانع از خيرات است؛ به زودى زايل مى‏گردد و فانى است. ساكنانش را مى‏خورد؛ راهروانش را راه مى‏زند. هيچ كس از آن به زينتى آراسته نشد مگر آن كه بعد از آن او را عبرت ديگران گردانيد، و رو به كسى نياورد به راحت مگر اين كه پشت كرد به سوى او به محنت. چه بسيار كسى كه بر آن اعتماد كرد و دل او را به درد آورد، و چه بسيار كسى كه به آن مطمئن شد و او را بر زمين زد. بسى صاحب شوكت را به خوارى انداخت، و بسى صاحب نخوت را ذليل ساخت. پادشاهيش مذلت است، و عيشش ناگوار است، و شيرينيش تلخ است، و غذايش سم است. زنده‏اش در معرض موت است و صحيحش در عرضه بلاست. پادشاهيش به زودى برطرف مى‏شود و عزيزش مغلوب مى‏گردد. و كسى كه از آن بسيار جمع كرده منكوب مى‏شود، و كسى كه به آن پناه برده مخذول مى‏شود. آيا شما نيستيد در مسكنها و منزلهاى جماعتى كه پيش از شما بوده‏اند كه عمرشان از عمرهاى شما درازتر بوده، و آثار ايشان بيشتر باقى مانده، و املهاى ايشان درازتر بوده، و لشكر و تهيه ايشان فراوانتر بوده است؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى، و آن را اختيار كردند چه اختيار كردنى. پس چون به در رفتند توشه‏اى به ايشان نداد كه به منزل رسند، و مركوبى نداد كه ايشان را به جايى رساند. هيچ شنيديد كه دنيا جانى فداى ايشان كرده باشد، يا ايشان را اعانتى كرده باشد، يا با ايشان مصاحبت نيكو كرده باشد؟ بلكه بر ايشان فرود آورد بلاهاى گران را، و سست كرد بنياد ايشان را به فتنه‏ها، و متزلزل ساخت اساس ايشان را به مصيبتها، و بينى ايشان را به مذلت بر خاك ماليد، و ايشان را پامال حوادث گردانيد، و يارى نمود مرگ را بر ايشان. به درستى كه ديديد جزاى منكرى را كه داد جمعى را كه مُنقاد او بودند و آن را اختيار مى‏كردند و اميد اقامت در آن داشتند. كه چون خواستند كه از آن مفارقت ابدى كنند توشه‏اى نداد به ايشان بغير از گرسنگى و تشنگى، و نفرستاد ايشان را مگر به تنگى و تاريكى، و براى ايشان حاصل نكرد مگر ندامت و پشيمانى. آيا چنين بيوفايى را اختيار مى‏كنيد و يار خود مى‏پنداريد و دل به آن مى‏بنديد و بر آن حرص مى‏ورزيد؟ پس بدخانه‏اى است اين خانه براى كسى كه آن را متهم نداد و از آن در ترس و انديشه نباشد. پس بدانيد - و خود هم مى‏دانيد - كه اين دنيا را ترك خواهيد كرد و از آن به خانه ديگر بار خواهيد كرد. و پند بگيريد در اين دنيا از احوال جمعى كه مى‏گفتند كه: كى قوتش از ما بيشتر است؟ ايشان را به قبرها بردند و در زير خشت و خاك پنهان كردند و همسايه استخوانهاى پوسيده شدند. پس ايشان همسايه‏اى چندند كه به فرياد يكديگر نمى‏رسند و دفع ضررى از يكديگر نمى‏توانند نمود. در يك‏جا مجتمع‏اند و هر يك تنها و فردند. و همسايه يكديگرند و از يكديگر دورند. نزديكان‏اند كه به زيارت يكديگر نمى‏روند، و مجاوران‏اند كه به نزديك يكديگر نمى‏آيند. حليمان و بردباران‏اند كه كينه‏هايشان برطرف شده است، و جاهلان‏اند كه حسدهايشان مرده است. از ضرر ايشان ترسى نيست، و دفع ضررى از ايشان متوقع نيست. پشت زمين را بدل كرده‏اند به زير زمين، و از وسعتها به تنگى رفته‏اند، و از روشنايى به در رفته به ظلمت قرار گرفته‏اند. و باز به زمين برخواهند گشت به نحوى كه مفارقت كرده‏اند پابرهنه و عريان. و به اعمال خود بار خواهند كرد به سوى حيات دايمى و خانه باقى. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه: چنانچه ابتدا كرديم در اول، خلق ايشان را، برخواهيم گردانيد. وعده‏اى است بر ما لازم، و البته چنين خواهيم كرد. و ابن‏بابويه عليه‏الرحمه روايت كرده است كه: چون حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله از سفرى مراجعت مى‏فرمودند، اول به خانه حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها تشريف مى‏بردند و مدتى مى‏ماندند و بعد از آن به خانه زنان خود مى‏رفتند. پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت، حضرت فاطمه دو دسترنج و قلاده‏اى و دو گوشواره از نقره ساختند و پرده‏اى در خانه آويختند. چون حضرت مراجعت فرمودند و به خانه فاطمه داخل شدند و صحابه بر در خانه توقف نمودند و آن حال را مشاهده فرمودند، غضبناك بيرون رفتند و به مسجد درآمدند و به نزد منبر نشستند. حضرت فاطمه گمان بردند كه براى آن زينتها حضرت رسول چنين به غضب آمدند. پس گردنبند و دسترنجها و گوشواره‏ها را كندند و پرده را گشودند و همه را به نزد حضرت فرستادند و به آن شخص كه اينها را برد گفتند كه: بگو دخترت سلام مى‏رساند و مى‏گويد كه: اينها را در راه خدا بده. چون به نزد آن حضرت آوردند، سه مرتبه فرمود كه: كرد آنچه مى‏خواستم. پدرش فداى او باد! دنيا از محمد و آل محمد نيست. و اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پر پشه‏اى مى‏بود خدا در دنيا كافرى را شربتى از آب نمى‏داد. پس برخاستند و به خانه حضرت فاطمه داخل شدند. و روايت كرده‏اند كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در بعضى از باغها بيلى در دست داشتند و اصلاح آن باغ مى‏فرمودند. ناگاه زنى پيدا شد در غايت حسن و جمال و گفت: اى فرزند ابوطالب اگر مرا تزويج نمايى، تو را غنى مى‏كنم از اين مشقت، و تو را دلالت مى‏كنم به گنجهاى زمين و تا زنده باشى پادشاهى خواهى داشت. حضرت فرمود كه: نام تو چيست؟ گفت: نام من دنياست. حضرت فرمود كه: برگرد و شوهرى غير از من طلب كن، كه تو را در من بهره‏اى نيست. و باز مشغول بيل زدن شدند. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: غافلترين مردم در دنيا كسى است كه از تغيير احوال دنيا پند نگيرد. و قدر كسى در دنيا عظيمتر است كه دنيا را نزد او قدرى نباشد. و فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به دنيا كه: به تعَب انداز كسى را كه تو را خدمت كند، و خدمت كن كسى را كه تو را ترك كند. و فرمود كه: رغبت در دنيا موجب بسيارى حزن و اندوه است، و زهد در دنيا مورث راحت دل و بدن است. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: محبت دنيا سر جميع گناهان و خطاهاست. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم بماند بهشت او را واجب مى‏شود: هر كدام سالم باشد از داخل شدن در دنيا، و متابعت خواهشها، و شهوت شكم، و شهوت فرج

1-   رفيع‏قدر: داراى رتبه و مرتبه‏اى بلند.
2-   چاشنى: مزه.
3-   مخلوط شدن: در هم آميختن - مختل شدن - اختلال پيدا كردن.
4-   كدورت: تيرگى - آلودگى - ناپاكى.
5-   رفعت: بلندى - بلندقدرى - والايى - بزرگوارى.
6-   فايز شدن: دست يافتن.
7-   وحشت گرفتن: ترسيدن - كناره گرفتن.
8-   از بابت: مانند.
9-   مفارقت نمودن: دور شدن - دورى گزيدن.
10-   منزل: توقفگاه مسافران (در قديم).
11-   نزول نمودن: فرود آمدن.
12-   دنيا را پدر و مادر خود اخذ كردن: دنيا را مانند پدر و مادر خود دانستن - دنيا را پدر و مادر خود گرفتن.
13-   معاينه: ديدن.
14-   شبهه: آنچه معلوم نيست حلال است يا حرام.
15-   اجتناب: دورى.
16-   متضرر: زيانديده - داراى ضرر.
17-   گنده: خشن - ضخيم - زبر.
18-   درشت: زبر - زمخت - ضخيم.
19-   شديد: قوى - نيرومند.
20-   تدارك كردن: فراهم كردن - آماده ساختن - تهيه ديدن.
21-   امل: اميد - آرزو.
22-   منقطع: بريده.
23-   حواريان: اصحاب - ياران نزديك.
24-   فوت شدن: از دست رفتن.
25-   عنا: عناء - رنج - زحمت - مشقت - اندوه - غصه.
26-   عقاب: كيفر - عذاب.
27-   مفتون: فريب خورده - فريفته - شيفته.