قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست
قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست
بدان كه علم از اشرف(1) سعادات و افضل كمالات است. و آيات و اخبار در فضيلت آن بسيار است. و قدرى از آن در اصول و فروع دين واجب عينى است. و فضيلت انسان بر جميع مخلوقات به علم است. و سرمايه جميع كمالات ديگر است. چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. به درستى كه خداوند عالميان دوست مىدارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام پرسيدند كه: آيا جايز است مردم را كه سؤال نكنند از چيزهايى كه به آنها محتاجاند؟ فرمود كه: نه. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: ايهاالناس بدانيد كه كمال دين در طلب علم است و عمل كردن به آن. به درستى كه طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زيرا كه روزى در ميان شما قسمت شده است و ضامن شدهاند آن را از براى شما، و خداوند عادلى قسمت كرده است و ضامن شده است و البته وفا مىكند به ضمان(2) خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر كردهاند كه از ايشان طلب كنيد. پس طلب نماييد تا بيابيد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: كسى كه علوم دين را ياد نگيرد خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نفرمايد و اعمال او را قبول نكند. و فرمود كه: چون خدا خير بنده را خواهد او را دانا مىگرداند در دين خود. و فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خيرى نيست در زندگانى مگر دو كس را: عالمى كه اطاعت او كنند، يا شنوندهاى كه حفظ كند و عمل نمايد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از معاويه بن عمار(3) منقول است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: يك شخصى هست كه روايت كننده حديث شماست كه در ميان مردم احاديث شما را پهن مىكند و دلهاى شيعيان را به آن محكوم مىسازد؛ و عابدى هست كه اين روايت و علم را ندارد. كدام بهترند؟ فرمود كه: آن بسيار روايت كننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را به آن محكم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد و فرمود كه: يا عالم باش، يا طلب كننده علم باش، يا دوست اهل علم باش؛ و قسم ديگر مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مىشوى و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود به طلب علم، خدا راهى براى او به سوى بهشت بگشايد. و به درستى كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مىگذارند براى طالب علم از روى رضا و خشنودى. و استغفار مىكنند براى طلب كننده علم، هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمين است، حتى ماهيان دريا. و فضل عالم بر عابد مانند زيادتى ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده. به درستى كه علما وارثان پيغمبراناند، و پيغمبران ميرات طلا و نقره نگذاشتند، بلكه علم ميراث ايشان است. پس هر كه بهرهاى از آن گيرد، بهرهاى تمام بگيرد.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه منقول است كه: بدحالترين يتيمان، شيعهاى است كه از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرايع(4) دين حيران باشد. پس كسى كه از شيعيان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شريعت ما كه از ما دور مانده است، مانند يتيمى است در دامن او. اگر او را هدايت و ارشاد كند و شريعت ما را تعليم او نمايد، با ما خواهد بود در رفيق اعلى(5). چنين خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلىالله عليه و آله. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كس كه از شيعيان ما باشد و ضعيفان شيعيان مرا را از ظلمت جهل به نور علمى كه از ما به او رسيده است برساند، بيايد در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد كه روشنى دهد جميع اهل عَرصات(6) را، و حلهاى(7) پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن
1- اشرف: شريفترين - گرانمايهترين. |
تمام دنيا. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: اى بندگان خدا اين عالمى است از شاگردان آل محمد. پس هر كس كه اين عالم در دنيا او را از حيرت جهل بيرون آورده باشد، در اين روز به نور او چنگ زند تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه(1) جنات(2) رساند. پس هر كه از او هدايتى يافته باشد همراه او به بهشت درآيد. و فرمود كه: حضرت فاطمه صلواتالله عليها(3) فرمود كه: از پدرم شنيدم كه فرمود كه: علماى شيعيان ما چون محشور مىشوند، به قدر بسيارى علوم و ارشاد ايشان خلايق را، حلههاى كرامت بر ايشان مىپوشانند، حتى اين كه گاه باشد كه بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادى از جانب خداوند ما ندا كند كه: اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را و ايشان را برداشتيد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه امامان ايشاناند جدا مانده بودند! آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما فراگرفتهاند بر ايشان خلعت(4) بپوشانيد. پس به قدر تعليم ايشان بر ايشان خلعت پوشانند تا آن كه يكى را هزار خلعت دهند. و همچنين ايشان خلعت پوشانند جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفتهاند. پس ندا رسد كه: خلعتها كه بخشيدهاند به ايشان، عوض بدهيد و مضاعف گردانيد. پس حضرت فاطمه عليهاالسلام(5) فرمود كه: هر تارى از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او مىتابد هزار هزار مرتبه. و حضرت امام حسن صلواتالله عليه فرمود كه: فضيلت كسى كه تكفل جاهلان شيعيان كند و امور مشتبه(6) را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد، مثل فضيلت ماه است بر سُها(7) كه مخفىترين ستارههاست. و فرمود كه: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده است او را هدايت كند، و در علوم ما با او مواسات(8) كند، خداوند عالميان او را ندا كند كه: اى بنده كريم كه مواسات كردى! من اولايم به كرم كردن، از تو. اى ملائكه در بهشت به عدد هر حرفى كه تعليم كرده است هزار هزار قصر به او بدهيد، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها براى او مقرر سازيد. و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى عليهالسلام كه: اى موسى مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت: خداوندا چون كنم كه ايشان چنين شوند؟ فرمود كه: به ياد ايشان آور نعمتهاى مرا تا مرا دوست دارند. به درستى كه اگر يك كس را كه از درگاه من گريخته باشد و از ساحت عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى، بهتر است از براى تو از صد ساله عبادت كه روزها به روزه باشى و شبها برپا ايستاده باشى. موسى گفت كه: آن بنده گريخته كدام است؟ فرمود كه: گناهكاران و آنها كه فرمان من نمىبرند. پرسيد كه: گمشده كيست؟ فرمود كه: آن جاهلى كه شريعت را نمىداند و طريق عبادت و بندگى و راه خشنودى مرا نمىداند. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و جزاى كامل. و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: عالم از باب كسى است كه شمعى در تاريكى داشته باشد كه مردم از آن روشنى يابند. هر كه به روشنى شمع او بينا مىشود براى او دعاى خير مىكند. همچنين عالم با او شمعى هست كه تاريكى جهل و ظلمت و حيرت را برطرف مىكند. پس هر كه از او نور مىيابد از آزادكردههاى اوست از آتش جهنم، و خدا مىدهد به او ثواب صدهزار ركعت نماز كه در پيش كعبه كرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه فرمود كه: علماى شيعه ما مرابطان(9) و نگهباناناند. در سرحدى كه در جانب شيطان و اتباع و لشكر اوست، كه منع مىكنند شيطان و اتباع او از جن و انس را كه بر شيعيان مسلط شوند و ايشان را گمراه گردانند. به درستى كه هركه از شيعيان ما خود را براى اين كار نصب كند(10) و متوجه اين امر شود او بهتر است از كسى كه جهاد كند با ترك(11) و روم(12) و خزر(13) هزار هزار مرتبه. زيرا كه آن عالم دفع ضرر از دين محبان و شيعيان ما مىكند، و اين جهاد كننده دفع ضرر از بدنهاى ايشان مىكند.
1- نزهتگاه: جاى خوش و خرم. |
و حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه فرمود كه: يك فقيه و عالم كه جهال شيعيان ما را از حيرت نجات بخشد بر شيطان گرانتر است از هزار عابد؛ زيرا كه عابد همتش آن است كه خود را خلاص كند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصى خود و بندگان خدا از دست شيطان و گمراه كنندگان اتباع او. و در روز قيامت آن فقيه را ندا كنند كه: اى آن كسى كه كفايت يتيمان آل محمد مىكردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مىنمودى! باش تا شفاعت كنى آنهايى را كه از تو علمى اخذ كردهاند. پس بايستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامى(1) و فئامى تا ده فئام، كه هر فئامى صدهزار كس باشد كه بعضى از او كسب علم كرده باشند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او، و همچنين تا روز قيامت. و امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: اگر بعد از غيبت قائم ما علما نمىبودند كه مردم را بر امام دلالت كنند و به سوى او خوانند و نجات دهند ضعفاى شيعه را از دامهاى مكر شيطان و نواصب(2) هر آينه كسى از شيعيان نمىماند مگر اين كه مرتد مىشدند. وليكن ايشان مهار دلهاى ضعيفان شيعه را دارند، چنانچه كشتيبان لنگر كشتى را نگاه مىدارد. ايشان بهترين مردماناند نزد خدا. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: كسى كه از خانه خود به طلب علم بيرون آيد هفتادهزار ملك او را مشايعت نمايند و از براى او استغفار كنند. و حضرت امام رضا عليهالسلام از آباى كرامش عليهمالسلام روايت نموده كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. پس طلب نماييد علم را از محلش، و اقتباس نماييد(3) آن را از اهلش. به درستى كه از براى خدا علم را ياد دادن، حسنه(4) است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاكره(5) نمودن آن ثواب تسبيح دارد، و تعليم نمودنش به كسى كه نداند صدقه است، و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست. زيرا كه به علم دانسته مىشود حلال و حرام الهى، و موجب وضوح و روشنى راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت(6)، و همزبان است در تنهايى و خلوت، و راهنماست در شادى و غم، و حربه است براى دفع دشمنان، و زينت است نزد دوستان خدا.
خدا به علم جماعتى را بلند خواهد كرد كه ايشان پيشوايان بوده باشند در خير، و مردم پيروى ايشان نمايند و به افعال ايشان هدايت يابند و براى ايشان عمل كنند، و ملائكه رغبت نمايند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند، و براى ايشان استغفار نمايند هر تر و خشكى حتى ماهيان و حيوانات درياها و درندگان و حيوانات صحراها. و به درستى كه علم زندگانى دلهاست از جهالت، و نور ديدههاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را مىرساند به منازل برگزيدگان، و درمىآورد در مجلس نيكوكاران و در درجات عاليه دنيا و آخرت، تذكر و تفكر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه(7) و مباحثهاش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگى خدا مىتوان كردن، و به آن صله رحم كرده مىشود و حلال و حرام دانسته مىشود.
علم پيشواى عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مىنمايند و به سعادتمندان و محروم مىگردد از آن، اشقيا(8). پس خوشا حال كسى كه از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود كه: عالم در ميان جهال مانند زنده است در ميان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون روز قيامت مىشود و خداوند عالميان جميع خلق را در يك صحرا جمع مىنمايد، و ترازوى اعمال را برپا مىكنند، مىسنجند مدهاى(9) علما را با خونهاى شهيدان. پس مد قلمهاى علما بر خون شهيدان زيادتى مىكند.
1- فئامى: گروه مردم. |
قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است
بدان كه طالب علم را بعد اخلاص در نيت - كه بعد از اين مذكور خواهد شد - ضرور است كه علمى را براى تحصيل كردن اختيار نمايد كه داند رضاى الهى در تحصيل آن هست و موجب سعادت ابدى مىگردد. چه، ظاهر است كه هر علمى موجب نجات نيست، چنانچه اگر كسى علم سحر يا علم كهانت(1) از براى عمل ياد گيرد، موجب ضلالت اوست، و اصل ياد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات سابقه كه در مباحث توحيد و امامت بيان كرديم ظاهر شد كه علم نافعى كه موجب نجات است علومى است كه از اهل بيت رسالت عليهمالسلام به ما رسيده. زيرا كه محكمات قرآنى(2) همه در احاديث مفسر(3) شده است و اكثر متشابهات(4) نيز تفسيرش به ما رسيده؛ و بعضى كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. و از ساير علوم آنچه فهم كلام ايشان بر آنها موقوف(5) است لازم است، و غير آنها يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر است يا باعث احداث شبهات است در نفس، كه غالب اوقات موجب كفر و ضلالت است و احتمال نجات بسيار نادر است. و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه به در نمىآورد كه نداند كه نجات خواهد يافت يا نه، قطع نظر از آن كه عمر را ضايع مىكند و در هر لحظه سعادتهاى ابدى تحصيل مىتوان نمود.(6)
چنانچه از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله روزى داخل مسجد شدند، جماعتى را ديدند كه بر گرد شخصى برآمدهاند. فرمود كه: اين شخص كيست؟ گفتند: علامه است (يعنى بسيار داناست). فرمود كه: چه علم را مىداند؟
گفتند كه: داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايعى كه در ميان عرب واقع شده است و روزهايى كه در جاهليت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربيت را خوب مىداند. حضرت فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمىرساند كسى را كه نداند، و نفع نمىبخشد كسى را كه داند. بعد از آن فرمود كه: علم همين سه علم است؛ يا آيه واضحهالدلاله(7) محكمه را بدانند، يا فريضه و واجبى را كه خدا به عدالت مقرر فرموده، يا سنتى را كه باقى است تا روز قيامت. و آنچه غير اينهاست زيادى است و به كار نمىآيد. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: لقمان به پسرش گفت كه: عالم را سه علامت است؛ اول اين كه خداى خود را شناسد؛ دويم آن كه بداند كه خدا چه چيز را مىخواهد و دوست مىدارد كه به عمل آورد؛ سيم آن كه بداند كه خدا چه چيز را كراهت دارد و نمىخواهد تا ترك نمايد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: علومى كه مردم را به كار ايشان مىآيد منحصر در چهار چيز يافتم: اول آن كه خداوند خود را بشناسى؛ دويم آن كه بدانى كه چه نعمتها به تو كرامت فرموده؛ سيم آن كه بدانى كه خدا از تو چه خواسته و طلبيده؛ چهارم آن كه بدانى كه چه چيز را از دين بيرون مىبرد. و به سند صحيح از زراره(8) و محمد بن مسلم و بُريد(9) منقول است كه: شخصى به حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: من پسرى دارم و مىخواهد سؤال كند از شما از حلال و حرام، و از چيزى كه فايده براى او ندارد سؤال نكند. فرمود كه: آيا مردم از چيزى سؤال مىكنند كه از حلال و حرام بهتر باشد؟
1- كهانت: پيشگويى - فالگويى. |
قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما
بدان كه چون علم اشرف(1) عبادات است بايد كه شرايط عبادت را در او بر وجه اكمل(2) رعايت نمايند تا مثمر(3) كمالات و سعادات گردد. و سابقا مذكور شد كه عمده شرايط قبول عمل، اخلاص نيت است. پس بايد كه سعى كند كه غرض او از تحصيل علم تحصيل رضاى حق تعالى باشد، و نفس را از اغراض فاسده و نيات دنيه(4) خالى گرداند، و پيوسته به جناب اقدس الهى متوسل باشد و از او طلب توفيق نمايد، تا علوم حق از جانب فياض مطلق بر او فايض(5) گردد و خيالات شيطانى با آن ممزوج(6) نباشد. و چون هرچند عمل نفيستر است شيطان را در تضييع آن سعى بيشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در ساير اعمال، و در اكثر اوقات مشوب(7) به اغرالض باطله مىباشد. زيرا كه در ساير عبادات چندان اثرى در اين كس نمىماند كه به حسب دنيا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنيا نيز كمالى است و در بعضى امور موجب ترجيح مىگردد و ثمره آن ظاهر مىباشد. و از اين جهت شيطان را وساوس بسيار در اين باب مىباشد.
چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه طلب حديث از براى منفعت دنيا بكند او را در آخرت بهره و نصيبى نباشد، و كسى كه مطلبش خير آخرت باشد خدا او را خير دنيا وآخرت كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه طلب علم كند براى اين كه با علما مباهات(8) و مفاخرت(9) نمايد، يا براى اين كه با سفيهان و بيخردان مباحثه و مجادله نمايد، يا براى اين كه روى مردم را به جانب خود بگرداند، پس جاى خود را در جهنم مهيا داند.
ديگر از شرايط علم آن است كه: نفس خود را از صفات ذميمه و اخلاق دنيه پاك گرداند و ريشه حسد و كبر و ريا را و بغض و محبت دنيا و امثال اينها را از دل بركند تا نفس او قابل فيضان(10) حقايق گردد.
چنانچه علم و حكمت را تشبيه كردهاند به دانهاى كه بر زمين پاشند. بعضى از آن بر روى سنگ مىافتد و از آن هيچ حاصل برنمىآيد؛ و بعضى از آن بر خاك مىافتد اما در زيرش سنگ هست، زود ريشهاش به سنگ مىرسد و خشك مىشود؛ و بعضى در زمين شوره مىافتد و زمين ناقابل است، حاصل نمىدهد؛ و بعضى بر زمينى مىافتد كه خارها و گياههاى بىنفع در آن ريشه كرده، ريشه اين دانه با ريشه آنها ضم مىشود(11)و چنانچه بايد حاصل نمىدهد. و اين است سبب كه در مجلسى كه هزار كس نشستهاند حرف حكمتى كه مذكور مىشود، در بعضى كه دل ايشان از سنگ سختتر است هيچ تأثير نمىكند؛ و در بعضى كه اندكى دل ايشان به مواعظ و نصايح و عبادات نرم شده است اندك تأثيرى مىكند، و چون ريشهاش به سنگ رسيد خشك مىشود و برطرف مىشود و اثرى از آنچه شنيديد در نفس ايشان نمىماند؛ در بعضى ثمرهاش بيشتر مىماند، اما چون حقد(12) و حسد و محبت دنيا در نفس ايشان ريشه دارد، مانع مىشود از اين كه ريشه آن محكم شود و آثار خوب از آن به ظهور آيد؛ و جمعى كه دل خود را از آن موانع پاك و مصفا كردهاند، همين كه كلمه حكمت و موعظه را شنيدند، در دل ايشان ريشه مىكند و آثارش بر اعضا و جوارح ايشان ظاهر مىشود و يوما فيوما(13) آثار خير از ايشان بيشتر ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه دلهاى مؤمنان پيچيده شده است به ايمان پيچيدنى. پس چون خداوند عالميان خواهد كه آن دل را روشن گرداند، مىگشايد آن را به وحيهاى خود. پس مىكارد در آن دل حكمت را و خود درو مىكند. و تشبيه ديگر كردهاند علم و حكمت را به غذاهاى مقوى بدن. زيرا كه چنانچه بدن به غذاهاى موافق، قوت مىيابد و حيات آن به اين غذاهاست، همچنين روح به حكم و معارف قوت مىيابد، و حيات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالى در بسيار جايى از قرآن كافران و نادانان را به مردن وصف كرده، چنانچه فرموده كه: أموات غير أحياء و ما يشعرون.(14) كه ترجمهاش اين است كه: كافران مردگاناند نه زندگان وليكن نمىدانند.
1- اشرف: شريفترين - گرانمايهترين. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: راحت دهيد نفسهاى خود را به حكمتهاى تازه. به درستى كه آنها را كَلال(1) و واماندگى حاصل مىشود چنانچه بدنها را سستى و كلال به هم مىرسد. و در اخبار بسيار وارد شده است كه: علم، حيات و زندگى دلهاست.
و در بدن وقتى كه ماده فاسدى هست غذاهاى صالح(2) مقوى باعث طغيان مرض و قوت آن ماده فاسد مىشود، چنانچه بيمار را تا ماده مرض باقى است از گوشت و چربيها و شيرينيها كه باعث قوت صحيح است منع مىكنند، و اول علاج آن ماده فاسد مىكنند و بعد از آن غذاهاى مقوى مىدهند.
همچنين طبيبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانيه را از نفس زايل مىگردانند و بعد از آن، آن را تقويت به علم و حكمت مىكنند. چنانچه مىبينى كه جمعى كه به اين امراض مبتلايند، علم باعث زيادتى فساد ايشان مىشود. و شيطان به آن علم مرتبه شقاوت را به كمال رسانيده. و تشبيه ديگر كردهاند علم را به نور چراغ و آفتاب، كه در ديده اعمى(3) هيچ اثر از آن ظاهر نمىشود و ديدههاى ديگر در خور نور ديده از آن منتفع مىشوند. پس اول علاج چشم دل مىبايد كرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالى وصف حال جماعتى از اشقيا فرموده كه: ديدههاى سر ايشان كور نيست وليكن ديدههاى دلهايى كه در سينههاى ايشان است كور است.(4)
چون سخن به اينجا كشيد، اگر مجملى از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنى نور و ظلمت آن و زيادتى و نقصان ايمان مذكور شود مناسب است. بدان كه قلب را بر دو معنى اطلاق مىكنند: يكى بر ايشان شكل صنوبرى(5) كه در پهلوى چپ است، و ديگرى بر نفس ناطقه انسانى(6). و بدان كه حيات بدن آدمى به روح حيوانى(7) است. و روح حيوانى بخار لطيفى است كه حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به دماغ(8) متصاعد مىشود(9)، و از آنجا به واسطه عروق(10) به جميع اعضا و جوارح سرايت مىكند. و نفس ناطقه چون كمالات و استعدادات و ترقيات آن موقوف بر بدن است، و اين بدن آلت آن است، به اين بدن تعلقى دارد و اولا به چيزى كه باعث حيات بدن است تعلق دارد. چون حيات بدن به كار او مىآيد. پس به روح حيوانى، اول تعلق مىگيرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زياده از جوارح ديگر تعلق دارد. لهذا تعبير از نفس در اكثر آيات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به اين معنى است. و هر صفتى كه در نفس حاصل مىشود از علوم و ساير كمالات، به اين بدن و جميع اعضا و جوارحش سرايت مىكند. و چندان كه آن صفت در نفس كاملتر مىشود اثرش در بدن بيشتر ظاهر مىشود، چنانچه روح ظاهرى و روح بدنى هر چند مادهاش در قلب صنوبرى بيشتر به هم مىرسد، قوت آن در اعضا و جوارح بيشتر ظاهر مىشود، مانند سرچشمهاى كه نهرها از آن جدا كرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بيشتر به هم مىرسد نهرها معمورتر(11) مىباشد. چندين نهر از دل صنوبرى مىآيد به جميع بدن، و چندين نهر از دل روحانى مىرسد كه از آن نهرها حياتهاى معنوى از ايمان و يقين و معارف بر اعضا به يك نسبت قسمت مىشود. و اين هر دو سرچشمه از درياهاى فيض نامتناهى حق تعالى جارى مىگردد. اما به توفيق الهى، بنده را در كار است كه حفر اين نهرها بكند و خس و خاشاك شبهههاى باطل و گناهان مواد فاسده بدنى را بكند تا صاف و بىكدورت جارى گردد. چنانچه از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: در آدمى پاره گوشتى هست كه هرگاه آن سالم و صحيح باشد ساير بدن صحيح است، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشد ساير بدن بيمار و فاسد است، و آن دل آدمى است. و به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: هرگاه دل پاكيزه است تمام بدن پاكيزه است، و هرگاه دل خبيث است تمام بدن خبيث است.
1- كلال: خستگى - ماندگى. |
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به حضرت امام حسن عليهالسلام وصيت فرمود كه: از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بيمارى بدن است، و از آن بدتر بيمارى دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر پرهيزكارى دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: دلها بر سه قسماند: يك دل سرنگون است كه هيچ چيزى در آن جا نمىكند، و آن دل كافر است؛ و يك دل آن است كه خير و شر هر دو در آن درمىآيد، هر يك كه قويتر است بر آن غالب مىشود؛ و يك دل هست كه گشاده است و در آن چراغى از انوار الهى هست كه پيوسته نور مىدهد و تا قيامت نورش برطرف نمىشود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: منزله قلب از بدن آدمى منزله امام است نسبت به ساير خلق. نمىبينى كه جميع جوارح بدن لشكرهاى قلباند، و همه از جانب آن متحركاند، و مردم را خبر مىدهند از احوال آن، و هرچه دل اراده مىكند فرمان آن را قبول مىكنند. همچنين امام را در عالم چنين مىبايد اطاعت كنند و تابع او باشند. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر طرف كه مىخواهد مىگرداند. و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام(1) فرمود كه: بنده را چهار چشم مىباشد: دو چشم در سر اوست كه امور دنياى خود را به آنها مىبيند، و دو چشم در دل اوست كه امور آخرت را به آنها مىبيند. پس بندهاى را كه خدا خير او خواهد دو چشم دل او را بينا مىگرداند. پس امور غيب را به آنها مىبيند و عيبهاى خود را به آنها مىداند. و اگر كسى شقى باشد آن دو چشم دلش كور مىمانند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دل را دو گوش است. روح ايمان در يك گوشش خيرات و طاعات را مىگويد، و شيطان در گوش ديگرش بديها و شرور(2) را تلقين مىنمايد. پس هر يك كه بر ديگرى غالب شد، ميل به آن مىكند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هيچ چيز دل را فاسد نمىگرداند مانند گناه. به درستى كه دل مرتكب گناه مىشود تا وقتى كه گناه بر آن غالب مىشود و آن را سرنگون مىكند كه خيرى در آن، جا نكند. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: ذكر مرا در هيچ حالى فراموش مكن، كه ترك ياد من موجب قساوت و سنگينى دل است. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: آب ديده خشك نمىشود مگر به سبب سنگينى و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمىباشد مگر به بسيارى گناهان.
اى عزيز چون فىالجمله(3) اطلاعى بر معنى قلب و بعضى از احوال آن به هم رسانيدى، بدان كه از آيات و احاديث بسيار ظاهر مىشود كه ايمان قابل زيادتى و نقصان مىباشد. و از بسيارى از احاديث ظاهر مىشود كه اعمال، جزو ايمان است؛ هر عضوى از اعضا را حصهاى(4) و بهرهاى از ايمان هست، و اعتقادات، ايمان دل است. و هر عضوى از اعضا ايمانش آن است كه فرمانبردارى الهى بكند در آنچه متعلق به آن است از تكاليف الهى. و احاديث بسيار هست كه مؤمنى كه مرتكب كبيره مىشود روح ايمان از او مفارقت(5) مىنمايد. و تصحيح(6) اين آيات و اخبار به يكى از دو وجه مىتوان نمود: {وجه} اول آن كه: قايل شويم به اينكه ايمان در اصطلاح شرع معانى مختلفه مىدارد، و آنچه از اكثر اخبار ظاهر مىشود آن است كه ايمان را اطلاق مىكنند بر اعتقادات حق با ترك كباير و فعل(7) فرايضى كه ترك آنها كبيره است، مثل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امثال اينها. و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات است با فعل جميع واجبات و ترك جميع محرمات، چنانچه از بعضى اخبار ظاهر مىشود.
1- عليهماالسلام: بر آن دو (پدر و پسر) سلام و درود باد! |
و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات كامله يقينيه است با فعل واجبات و سنتيها(1) و ترك محرمات و مكروهات. و يك معنى ايمان مُرادف(2) اسلام است، كه همين محض عقايد ضروريه باشد با عدم انكار آنها، يا اقرار به آنها ظاهرا. و اسلام را بر اعم از اين هم اطلاق مىكنند كه همين تكلم به كِلمَتين(3) نمايد گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اكثر احاديث همان معنى اول ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: اصحاب كباير(4) نه مؤمناند و نه كافر، بلكه محل شفاعتاند و مسلماناند. و به اسانيد مستفيضه از حضرت امام رضا صلواتالله عليه و ائمه ديگر عليهمالسلام منقول است كه: ايمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل كردن به اعضا و جوارح است. و بر هر يك از معانى اسلام و ايمان ثمرهاى مترتب مىشود.
اسلام به معنى گفتن كلمتين كه اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فايده نمىدهد و در دنيا فايده مىدهد كه خون ايشان محفوظ مىباشد، و نكاح ايشان جايز است، و ميراث از مسلمانان مىبرند، و پاكاند. اما عذاب ايشان در آخرت ابدى است مثل كفار و بدتر، و سنيان. و ساير فرقههاى اسلام غير شيعه داوزده امامى داخل اين فرقهاند. و ايمان به معنى مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها كردن، در آخرت اين فايده مىكند كه هميشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهى و شفاعت باشد، و اعمالش صحيح باشد، و عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آيات دلالت بر اين مىكند كه مؤمن مرتكب گناهان كبيره مىباشد، و مؤمن در جهنم معذب مىباشد و به اين معنى است. و بعضى احاديث كه واقع شده است كه به ارتكاب كبيره از ايمان به در مىرود محمول بر معنى اول است. و بعضى كه دلالت بر اين مىكند كه به ارتكاب جميع گناهان از ايمان به در مىرود محمول بر معنى دويم است. و آنچه واقع شده است در احاديث از صفات مؤمن كه در غير انبيا و اوصيا جمع نمىشود آنها محمول بر معنى سيم است.
تحقيقش آن است كه: فعل جميع عبادات، و تحصيل جميع كمالات، و ترك جميع مَنهيات(5) و ازاله(6) جميع صفات ذميمه و نقايص، اجزاى ايماناند. اما اجزاى شىء مختلف مىباشند. بعضى از اجزا به انتفاى(7) آنها كل منتفى(8) مىشود، و بعضى نه چنين است؛ مثل اعضاى آدمى كه سر از جمله اعضايى است كه به زوال آن شخص زايل مىشود، و همچنين قلب و بعضى از اعضاى رئيسه و بعضى چنين است كه به زوال آن، عمده انتفاعات(9) آن برطرف مىشود. و بعضى هست كه موجب حسن و كمال شخص است و از فوت(10) آن، انتفاع بسيارى فوت نمىشود.
همچنين اجزاى ايمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ايمان از بابت آن اعضايى است كه به زوال آنها شخص فانى مىشود. و همچنين ايمان به زوال آنها مطلقا برطرف مىشود. و فعل فرايض و ترك كباير از بابت آن است كه شخصى را دستش ببرند، باز زنده است و انسان است، اما انسان ناقصى است و حياتش به سبب اين در معرض زوال است، اما به محض اين زايل نمىشود. و همچنين اگر چشمش را بكنند يا زبانش را ببرند، پس كسى كه جميع فرايض را ترك كند و جميع كباير و مناهى را به جا آورد، از بابت شخصى است كه دست و زبان و گوش و چشم و پايش را بريده باشند و زنده باشد. چنين زنده در حكم مرده است، و ايمان او از بابت حيات آن شخص است. همچنانچه حيات او چندان به كارش نمىآيد، اين ايمان هم چندان ثمرهاى ندارد، و چنانچه حيات چنين كسى زود برطرف
1- سنتى: مستحب. |
مىشود، اصل ايمان اين شخص هم به اندك چيزى زايل مىگردد؛ زيرا كه هر يك از اين اعمال حصارىاند براى دفع شياطين و بلاهايى كه مورث زوال ايمان است.
چنانچه در حديث وارد است كه: شيطان از آدمى خايف و ترسان است مادام كه مواظبت بر نمازهاى پنجگانه مىنمايد. پس چون ترك آنها كرد، يا سبك شمرد، بر او مسلط مىشود و او را در بلاها و گناهان عظيم مىاندازد زيرا كه كسى كه اين لشكرها و اعوان را از عبادات و توفيقات الهى كه لازم عبادات است از خود دور كرد، شيطان زود او را به مهالك مىاندازد. و اين بعينه از بابت آن است كه كسى دزدى را در به رويش بگشايد و به خانه درآورد و بگويد كه: چيزهاى سهل(1) را ببر و چيزهاى نفيس را براى ما بگذار و خود غافل بخوابد. دزد اول آنچه نفيستر است مىبرد. اين است كه ارباب معاصى زود فريب گمراه كنندگان را مىخورند و به نادانى كافر مىشوند و به جهنم مىروند. و آن مستحبات و صفات حسنه از بابت زينتهاى صورت آدمى و غذاهاى مقوى است كه باعث قوت روح ايمان مىشود. همچنانچه روح بدنى از گوشت قوت مىيابد روح ايمانى از نماز شب مثلا قوت مىيابد و حفظ ايمان بيشتر مىتواند كرد. وجه دويم آن كه گوييم كه: ايمان همان اصل اعتقاد است، و ايمان در تزايُد(2) مىباشد، و به اعمال و طاعات كامل مىگردد تا به مرتبه يقين مىرسد. و يقين را نيز مراتب بسيار است و هر مرتبه از مراتب ايمان و يقين لازمى چند و گواهى چند از اعمال و عبادات دارد. مثل آن كه يك شخصى در خانه نشسته باشد، طفلى بيايد و بگويد كه: مارى متوجه است و به اين خانه مىآيد. يك خوفى در نفس او حاصل مىشود اما چندان اعتنا نمىكند. پس اگر بعد از او ديگرى بيايد و همين حرف را بگويد اعتقادش بيشتر مىشود و حذر بيشتر مىكند، تا به حدى كه مىگريزد و از جاهاى بلند خود را مىاندازد از ترس آن مار. همچنين در مراتب ايمان به ثواب و عقاب هرچند ايمانش كاملتر مىشود شوقش به امورى كه موجب ثواب است، و حذرش از امورى كه موجب عقاب است زياده مىگردد. پس اعمال، آثار و شواهد ايماناند. چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ايمان به آراستن خود و به آرزوها درست نمىشود. ايمان آن است كه خالص و صاف شود در دل، و اعمال تصديق آن كنند، و گواهى بر حصول آن در دل بدهند.
پس به همان تحقيق كه در باب قلب مذكور شد، هر صفتى و كمالى از علم و ايمان و ساير كمالات كه در نفس حاصل مىشود، منبعش در قلب است و به اعضا و جوارح جارى مىشود و آثارش از آنها ظاهر مىگردد. پس چندان كه علم او به خدا و عظمت و جلال او، و به بهشت و دوزخ و نماز و روزه و عبادات وحسن آنها، و بدى گناهان و قبح آنها، و خوبى صفات حسنه و بدى صفات ذميمه بيشتر مىشود و يقينش كاملتر مىشود، شعبههايى(3) كه از آن چشمه به اعضا و جوارح مىرسد بيشتر مىشود، و چندان كه در اعضا و جوارح آنها بيشتر صرف مىشود، و چشمه زايندهتر مىشود، آبش صافتر و گواراتر مىشود. پس عمل باعث كمال علم و ايمان مىگردد و كمال ايمان نيز موجب كمال و زيادتى اعمال مىشود. چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: روزى رسول خدا صلىالله عليه و آله در مسجد نماز صبح گزاردند. پس نظر كردند به سوى جوانى كه او را حارثه بن مالك مىگفتند. ديدند كه سرش از بسيارى بيخوابى به زير مىآيد و رنگ و رويش زرد شده و بدنش نحيف گشته و چشمهايش در سرش فرو رفته. حضرت از او پرسيدند كه: بر چه حال صبح كردى و چه حال دارى اى حارثه؟ گفت: صبح كردهام - يا رسولالله - با يقين. حضرت فرمود كه: بر هر چيز كه دعوى كنند حقيقتى و علامتى و گواهى هست. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: حقيقت يقين من - يا رسولالله - اين است كه پيوسته مرا محزون و غمگين دارد، و شبها مرا بيدار دارد، و روزهاى گرم مرا به روزه مىدارد، و دل من از دنيا رو گردانيده و آنچه در دنياست مكروه دل من گرديده، و يقين به مرتبهاى رسيده كه گويا مىبينم عرش خداوندم را كه براى حساب در محشر نصب كردهاند و خلايق همه محشور شدهاند، و گويا من در ميان ايشانم. و گويا مىبينم اهل بهشت را كه تنعم مىنمايند در بهشت، و در كرسيها نشسته با يكديگر آشنايى مىكنند و صحبت مىدارند و تكيه كردهاند. و گويا مىبينم اهل جهنم را كه در جهنم معذباند، و استغاثه و فرياد مىكنند، و گويا زفير(4) و آواز جهنم در گوش من است.
1- سهل: ارزان - كمارزش. |
پس حضرت به اصحاب فرمود كه: اين بندهاى است كه خدا دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. پس فرمود كه: بر اين حال كه دارى ثابت باش. آن جوان گفت كه: يا رسولالله دعا كن كه خدا شهادت را روزى من گرداند. حضرت دعا فرمود: چند روزى كه شد، حضرت او را با جعفر(1) به جهاد فرستاد، و بعد از نه نفر او شهيد شد. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: علم مقرون(2) است با عمل. پس هركه دانست عمل مىكند، و هركه عمل مىكند عالم است. و علم آواز مىكند عمل را. اگر اجابت او كرد و جانب آن آمد علم مىماند. و اگر عمل نمايد علم مىرود و نمىماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: اى طلب كننده علم! به درستى كه علم را فضايل بسيار است. پس سر علم تواضع و فروتنى است، و چشم آن بيزارى از حسد است، و گوش آن فهميدن است، و زبانش راستگويى است، و حافظهاش تفحص كردن(3) است، و دلش نيكى نيت است، و عقلش دانستن اشياست، و دستش رحمت بر خلايق است، و پايش زيارت كردن علماست، و همتش سلامى مردم است از ضرر او، و حكمتش ورع(4) و پرهيزكارى است، و مَستَقر(5) و قرارگاهش نجات است، و قايد(6) وكشانندهاش عافيت از بديهاست، و مركبش وفا به عهود خدا و خلق است، و حربهاش نرمى سخن است، و شمشيرش راضى بودن از خلق است، و كمانش مدارا كردن با دشمنان است، و لشكرش صحبت داشتن با علماست، و مالش ادب است، و ذخيرهاش اجتناب از گناهان است، و توشهاش نيكى است و مأوا و محل آرامش مصالحه با خلق است، و راهنمايش هدايت است، و رفيقش دوستى نيكان است.
قاعده چهارم: در بيان اصناف علماست و صفات عالمى كه متابعت او مىتوان نمود
از حضرت صادق عليهالسلام است كه: هرگاه ببينيد عالمى را كه دنيا را دوست مىدارد او را متهم دانيد بر دين خود، و دين خود را به او مگذاريد. به درستى كه هر كه چيزى را دوست مىدارد، آن چيز را جمع مىكند و طلب مىنمايد كه محبوب اوست؛ گاه باشد كه دين شما را به دنياى خود ضايع كند. به درستى كه خداوند عالميان وحى فرمود به حضرت داوود كه: ميان من و خود واسطه مكن عالمى را كه فريب دنيا خورده باشد، كه تو را از راه محبت من برمىگرداند. به درستى كه ايشان راهزنان بندگان مناند كه رو به من دارند. كمتر چيزى كه نسبت به ايشان مىكنم آن است كه شيرينى و لذت مناجات خود را از دل ايشان برمىدارم. و حضرت صادق عليهالسلام از رسول خدا صلىالله عليه و آله روايت نمود كه: دو صنفاند از امت من كه اگر ايشان صالحاند جميع امت صالحاند، و اگر ايشان فاسدند جميع امت فاسدند. پرسيدند صحابه كه: كيستند يا رسولالله؟ فرمود كه: فقيهان و پادشاهان(7). و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: مىخواهيد خبر دهم شما را به كسى كه سزاوار فقيه بودن(8) است؟ گفتند: بلى يا اميرالمؤمنين. فرمود: آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى نا اميد نگرداند، و از عذاب الهى ايمن نگرداند، و به معصيت خدا مردم را رخصت ندهد، و قرآن را ترك نكند براى رغبت به چيزهاى ديگر. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: طالبان علم بر سه قسماند. پس بشناس ايشان را به صفات و علامات ايشان: يك صنف آن است كه علم را طلب مىكند از براى بيخردى و جدل كردن؛ و يك صنف علم را طلب مىكند براى زيادتى و تكبر و فريب دادن مردم؛ و يك صنف طلب علم مىكند براى دانستن و عمل كردن.
پس آن صنف اول موذى مردم است و مجادله مىكند و متعرض گفتوگو مىشود در مجالس، و دانش و علم خود را بسيار ياد مىكند، و خشوع را بر خود مىبندد(9)، و خالى است از ورع و پرهيزكارى. پس خدا براى اين عمل، بينى او را بكوبد و پشتش را بشكند.
1- جعفر: جعفر بن ابىطالب ملقب به جعفر طيار برادر حضرت على (ع). |
و آن كه براى تكبر و مكر طلب مىكند، صاحب مكر و فريب و حيله است و چون به امثال خود از علما مىرسد استطاله(1) و گردنكشى و زيادتى مىكند، و چون به اغنيا مىرسد شكستگى و فروتنى مىكند، و چرب و شيرين ايشان را مىخورد، و دين خود را براى ايشان ضايع مىكند. پس خدا بينايى او را كور گرداند، و اثر او را از ميان علما برطرف كند. و آن صنف ديگر پيوسته با اندوه و حزن است، و شبها به عبادت بيدار است، و تحتالحَنَك(2) مىبندد بر كلاهكى(3) كه بر سر دارد، و در تاريكى شب به عبادت مىايستد، و عبادت بسيار مىكند، و پيوسته ترسان است كه مبادا عبادتش مقبول نباشد. و از عقوبت الهى خايف است و پيوسته مشغول دعا و تضرع است، و رو به كار خود كرده، متوجه اصلاح احوال خود است، و اهل زمانه خود را مىشناسد، و از معتمدترين برادران و دوستانش در حذر است كه مبادا دينش را ضايع كنند. پس خدا اركان(4) او را محكم گرداند و از خوفهاى قيامت او را امان دهد.
قاعده پنجم: در مذمت عمل بىعلم
از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: كسى كه بىبصيرت و علم عمل مىكند مانند كسى است كه بيراهه مىرود و هرچند بيشتر مىرود از راه دورتر مىشود. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حق تعالى قبول نمىفرمايد عملى را مگر با معرفت، و قبول نمىفرمايد معرفتى را مگر با عمل. پس كسى كه عارف شد، او را راهنمايى مىكند به عمل، و كسى كه عمل نكند او را معرفت نخواهد بود. با عمل، علم از او مسلوب(5) مىشود. به درستى كه اجزاى ايمان بعضى از بعضى حاصل مىشود و به يكديگر مربوطاند. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه عمل نمايد بغير علم، افساد(6) او بيش از اصلاح او خواهد بود. و اين معنى ظاهر است كه عقل آدمى مستقل نيست در ادراك خصوصيات عباداتى كه موجب نجات است، و اگرنه ارسال پيغمبران بيفايده خواهد بود. و هر عبادتى را شرايط بسيار هست كه به فوت(7) هريك از آنها، آن عبادت باطل است. پس بدون علم، ظاهر است كه خدا را به نحوى كه فرموده است عبادت نمىتوان نمود. و هرگاه راههاى دنيا را بدون قايدى و رهنمايى نتوان طى نمود، راه بندگى خدا را كه خطيرترين راههاست و در هر گامى چندين چاه و چندين كمينگاه هست و در هر كمينگاهى چندين هزار شياطين جن و انس در كميناند، چون بدون دليل و رهنمايى توان رفتن؟ و دليل و راهنماى اين راه، شرع و اهالى آن است از انبيا و ائمه عليهمالسلام و علمايى كه از علوم ايشان به خير و شر بينا شده باشند و طرق نجات و هلاك را دانند.
قاعده ششم: در مذمت فتوا دادن كسى كه اهليت آن نداشته باشد
بدان كه چنانچه از آيات و اخبار ظاهر مىشود كه بدترين گناهان كبيره افترا بر خدا و رسول بستن است، به آن كه حكمى از احكام الهى را كسى كه اهليت فهم آن حكم از آيات و اخبار نداشته باشد بيان كند، بدون آن كه نسبت دهد به كسى كه او اهليت اين امر داشته باشد. پس اگر كسى خود اهليت اين فهم نداشته باشد اما از عالمى كه او را اين مرتبه باشد شنيده باشد و از او روايت كند كه از او چنين شنيدهام، جايز است. و بغير اين دو صورت هرچند موافق واقع گفته باشد خطا گفته است و گناهكار است. و حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: كيست ظالمتر از كسى كه افترا بر خدا بندد به دروغ.(8) و مىفرمايد كه: آن جماعتى كه افترا بر خدا مىبندند روهاى ايشان سياه خواهد بود در روز قيامت.(9) و آن جماعتى را كه حكم به غير ما انزلالله(10) مىكنند در يك جا كافر فرمود، و در يك جا ظالم و در يك جا فاسق فرمود.
1- استطاله: تكبر - برترىجويى. |
و به سند صحيح از عبدالرحمن بن الحجاج(1) منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: تو را حذر مىنمايم از دو خصلت كه در اين دو خصلت هلاك شده است هر كه هلاك شده است: زينهار كه فتوا ندهى مردم را به رأى خود؛ و زنهار كه عبادت نكنى خدا را به چيزى كه ندانى رضاى خدا را در آن، يا به دينى كه حقيقت آن را ندانى. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به غير علم و هدايتى كه خدا او را كرده باشد، لعنت كنند او را ملائكه رحمت و ملائكه عذاب، و به او ملحق شود گناه آن كسى كه به فتواى او عمل نمايد. و فرمود كه: حق الهى بر مردم آن است كه آنچه را دانند بگويند، و آنچه را ندانند توقف نمايند و ساكت شوند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه عمل به قياس(2) نمايد خود را و ديگران را هلاك مىكند. و هركه فتوا دهد و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نداند خود هلاك شده است و ديگران را هلاك كرده است.
يا أباذر ان حقوق الله جل ثناؤه أعظم من أن يقوم بها العباد. و ان نعم الله أكثر من أن تحصيها العباد، و لكن أمسوا تائبين و أصبحوا تائبين.
اى ابوذر حقوق الهى بر بندگان و آنچه از بندگى او بر ايشان لازم است از آن عظيمتر است كه بندگان قيام به آن توانند نمود، و بندگى او را چنانچه سزاوار آن است به جا توانند آورد. به درستى كه نعمتهاى خداى تعالى از آن بيشتر است كه بندگان احصاى(3) آنها توانند نمود. پس چون در بندگى و احصاى نعمت و شكر آن، آدمى عاجز است، پس هر صبح و شام توبه كنيد، تا خداوند عالميان از تقصيرات شما بگذرد. بدان كه اين فقرات شريفه مشتمل است بر چند خصلت از مكارم خصال(4).
خصلت اول: عدم اغترار(5) به عبادت و اعتراف به عجز است
بدان كه بدترين صفات ذميمه عجب(6) است و عمل خود را خوب دانستن و خود را مقصر ندانستن. و اين از جهل ناشى مىشود، زيرا كه اگر كسى در شرايط قبول و كمال عبادت - چنانچه اشاره مجملى در اول كتاب به بعضى از آنها شد - تفكر بكند و در عيوب خود و پستيها و عجز و نقص خود به ديده بصيرت نظر نمايد و عظمت معبود خود را قدرى بداند، مىداند كه هيچ عبادت نكرده، و اعتماد بر غير لطف معبود خود كه اكرمالاكرمين(7) است نمىتوان نمود. چنانچه منقول است كه: حضرت امام موسى عليهالسلام به يكى از فرزندان خود فرمود كه: اى فرزند بر تو باد به جد و اهتمام در عبادت. و بيرون مبر هرگز نفس خود را از حد تقصير(8) در عبادت و طاعت الهى، و هميشه خود را در آن درگاه صاحب تقصير بدان. به درستى كه خدا را عبادت نمىتوان كرد به نحوى كه او سزاوار عبادت است. و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه به جابر فرمود كه: اى جابر خدا هرگز تو را از نقص و تقصير بيرون نبرد (يعنى چنين كند كه هميشه دانى كه مقصر و ناقصى). و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: عابدى در بنىاسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد و بعد از آن قربانى كرد و قربانى او مقبول نشد زيرا كه علامت قبول قربانى ايشان آن بود كه آتشى مىآمد و آن را مىسوخت. چون ديد كه قربانيش مقبول نشد، با نفس خود خطاب كرد كه: تقصير همه از توست و ناقص بودن عمل از تقصير و گناه توست. پس خدا وحى به سوى او فرستاد كه: مذمتى كه نفس خود را كردى در درگاه ما، بهتر بود از عبادت چهلساله تو.
1- عبدالرحمن بن الحجاج: از اصحاب برگزيده و شاخص امامان صادق، كاظم و رضا (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. داراى تأليفى است. |
و حضرت امام موسى عليهالسلام فرمود كه: هر كه عبادتى از براى خدا كند، در آن عبادت در پيش نفس خود صاحب تقصير باشد. به درستى كه بندگان همه در عملهايى كه مىكنند در ميان خود و خدا مقصرند مگر كسى كه خدا او را معصوم گردانيده باشد. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خدا مىدانست كه گناه از براى مؤمن از عجب بهتر است، و اگر نه اين بود، نمىگذاشت كه هيچ مؤمنى به گناه مبتلا شود. و از آن حضرت منقول است كه: گاه هست آدمى گناه مىكند و از آن نادم و پشيمان مىباشد، و بعد از آن عمل خيرى مىكند و مسرور و خوشحال مىشود و از آن ندامت و پشيمانى باز مىماند. پس اگر بر آن حال اول مىماند براى او بهتر بود از حالى كه آخر به هم رسانيد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: عالمى به نزد عابدى آمد و پرسيد كه: نماز تو چون است؟ گفت: كسى از نماز من پرسيده است و حال آن كه من سالهاست كه عبادت مىكنم. پرسيد كه: گريه تو چون است؟ گفت: آن قدر مىگريم كه از روى من جارى مىشود. آن عالم گفت كه: اگر خنده كرده بودى و الحال ترسان بودى بهتر بود از گريهاى كه باعث اعتماد و اعتقاد تو به عبادتت شده است. به درستى كه عبادت كسى كه بر عبادت خود اعتماد داشته باشد بالا نمىرود. و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: دو كس داخل مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق(1). چون بيرون آمدند عابد فاسق بود و فاسق صديق(2) و نيكوكار شده بود زيرا كه عابد اعتماد بر عبادت خود كرده بود و خود را از نيكان مىدانست و اين عجب در خاطر او بود، و فاسق در فكر گناه خود بود و نادم و پشيمان بود و استغفار مىكرد از گناهان خود. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه: شيطان روزى به نزد حضرت موسى آمد و كلاهى به رنگهاى مختلف در سر داشت. چون نزديك رسيد كلاه از سر برداشت و در برابر ايستاد و سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت: منم ابليس. فرمود كه: خدا خانه تو را از همه كس دورتر گرداند. گفت: آمدهام تو را سلام كنم براى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارى. موسى پرسيد كه: اين كلاه چيست كه بر سر دارى؟ گفت: به اين مىربايم دلهاى بنى آدم را. فرمود كه: بگو كه كدام گناه است كه چون فرزند آدم مرتكب آن مىشود، تو بر او مسلط و غالب مىشوى؟ گفت: وقتى كه از خود راضى باشد و عملهاى خير خود را بسيار داند و گناهانش در چشم او اندك نمايد.
پس حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خداوند عالميان به داوود خطاب نمود كه: اى داوود بشارت ده گناهكاران را، و بترسان صديقان را. بشارت ده گناهكاران را كه توبه ايشان را قبول مىنمايم، و گناه ايشان را عفو مىفرمايم؛ و بترسان صديقان را كه عجب نورزند به عملهاى خود، كه هر بنده را كه من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب او كنم هلاك مىشود.
خصلت دويم: شكر نعمت است
و شكر از امهات صفات حميده است، و ضدش كه كفران است از اصول صفات ذميمه است. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(3) آن نعمت است، و كفرانش موجب حرمان(4) است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: اگر شكر نعمت كنيد نعمت را زياده مىگردانم، و اگر كفران نماييد عذاب من شديد و عظيم است.(5) و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه را چهار چيز دادند از چهار چيز محروم نگردانيدند: كسى را كه راه دعا دادند او را از اجابت محروم نكردند؛ و كسى را كه راه استغفار دادند توبه او را قبول كردند؛ و كسى را كه شكر دادند او را از زيادتى نعمت محروم نكردند؛ و كسى را كه صبر كرامت كردند او را از اجر و ثواب محروم نمىگردانند. و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه به آنها هيچ ضرر نمىرساند: دعا كردن در هنگام شدايد و المها؛ و استغفار نزد گناه؛ و شكر در وقت نعمت.
1- فاسق: گناهكار. |
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: طعام خورنده شكر كننده، ثوابش مثل ثواب روزهدارى است كه از براى خدا روزه داشته باشد. و صاحب عافيتى كه بر عافيت شكر كند ثوابش مثل كسى است كه به بلا مبتلا باشد و صبر كند. و مالدارى كه شكر كند در ثواب، مثل محرومى است كه قانع باشد. و بدان كه شكر هر نعمتى مشتمل بر چند چيز است: اول آن كه: مُنعم(1) خود را بشناسد و چيزى كه لايق او نباشد در ذات و صفات به او نسبت ندهد و انكار وجود او ننمايد. و هرچه مقابل اين معنى است كفران است، چنانچه حق تعالى در بسيارى از آيات، كافران را به كفران نعمت فرموده است، كه انكار وجود منعم خود كردهاند و شريك از براى او قرار دادهاند. دويم آن كه: بداند كه اين نعمت از جانب كيست؛ و نعمتهاى خدا را از جانب ديگران نداند. چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه خدا به او نعمتى كرامت فرمايد و آن نعمت را به دل خود بشناسد و بداند كه از خدا به او رسيده، پس شكر آن نعمت را ادا كرده. سيم آن كه: اظهار آن نعمت بكند و ثناى(2) منعم به زبان به جا آورد. چنانچه به اسانيد معتبره منقول است از حضرت صادق عليهالسلام كه: هر نعمتى كه خدا انعام فرمايد(3) خواه خرد باشد و خواه بزرگ، و بنده بگويد: الحمدلله شكر آن نعمت را ادا كرده است. چهارم آن كه: آن نعمت را در چيزى صرف كند كه رضاى منعم در آن است و حقى كه خدا در آن نعمت بر او واجب گردانيده ادا كند، مثل آن كه نعمت زبان شكرش آن است كه چيزهايى را كه گفتن آن را بر او واجب يا مستحب گردانيده بگويد، و آن را از چيزهايى كه خدا نهى فرموده يا مكروه ساخته باز دارد. و همچنين است شكر چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضا و جوارح و قوا. و شكر مال آن است كه آن را در مصرفى صرف كند كه منعم به آن راضى باشد، و حقوقى كه خدا در مال واجب گردانيده ادا كند. و شكر علم آن است كه بذل كند به طالبانش، و عمل به آن بكند، و وسيله باطل نگرداند. و در هر يك از اينها هرچند كه صرف مىكنند حق تعالى بر وفق وعده خود عوض را زياده كرامت مىفرمايد. و بدان كه در هر معصيتى كفران نعمتهاى نامتناهى از نعمتهاى الهى به عمل مىآيد، خواه در اصول دين و خواه در فروع دين. مثلا وجود پيغمبر آخرالزمان صلىالله عليه و آله و بعثت آن حضرت اعظم نعمتهاى الهى است بر بندگان، كه آن حضرت را وسيله سعادت ابدى و واسطه نعمتهاى دنيوى و اخروى گردانيده، و همچنين اوصياى آن حضرت. و شكر اين نعمت آن است كه اقرار به بزرگوارى ايشان بكنند و اطاعت ايشان در اوامر و نواهى بكنند. پس انكار ايشان بدترين افراد(4) كفران نعمت ايشان است. و بعد از اقرار در هر گناهى كفران اين نعمت عظيم كرده است. و آن گناه البته به عضوى از اعضا مىشود. پس كفران نعمت آن عضو نيز كرده است و عقل و نفس و مشاع و قوا و عضلات و رباطات(5) و ساير ادواتى كه در تحريك آن عضو دخل دارند، هر يك نعمتى از نعمتهاى الهىاند و در غير مصرف، ايشان را صرف كرده و كفران هر يك از اين نعمتها كرده. و آن غذايى كه خورده باعث اين قوت شده كه به سبب آن، اين فعل از او صادر شده، با آن امور غيرمتناهى از عرش و كرسى و سماوات و ارض و ملائكه و چندين هزار از بنىآدم كه مدخليت در تحصيل آن غذا داشتهاند، همه نعمتهاى الهى است، و كفران همه كرده است. و آن علمى كه خدا به او كرامت فرموده به قبح اين عمل، آن را نيز كفران كرده است. پس در هر معصيتى اگر تفكر نمايى كفران نعمتهاى غيرمتناهى از خدا به عمل مىآيد. چنانچه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: شكر نعمت اجتناب از محارم و ترك گناهان است، و تمام شكر آن است كه بگويد: الحمدلله رب العالمين. و بدان كه از جمله شكر منعم، تفكر در نعمتهاى منعم است و اقرار به اين كه احصاى آنها نمىتوان نمود. و اگر كسى تفكر نمايد در خوردن يك لقمه نان كه خدا را چه نعمتها بر او هست از امورى كه سبب ساخته از براى حصول اين لقمه كه به اين حد رسيده است كه مىتوان خورد، و بعد از خوردن چه نعمتها دارد بر او از اسبابى كه در بدن برانگيخته تا جزو بدن آن شود و از دست و دهان و دندانها و زبان و معده و قوت هاضمه و ماسكه(6) و دافعه و جاذبه، و تدبيراتى كه در هر حالتى از حالات غذا مىفرمايد، و قسمتهايى كه به اخلاط اربعه(7) منقسم مىگرداند، و هر يك را از راه عروق(8) و شرايين(9) به محل خود
1- منعم: نعمت دهنده. |
مىفرستد و جزو آن عضو مىگرداند، اعتراف مىكند كه عده(1) نعمتهاى الهى كردن محال است. بلكه اگر نيكو تفكر نمايى مىدانى كه هر نعمتى كه خدا بر هر فرد از افراد خلق دارد بر تو نيز آنها نعمت است، زيرا كه آدمى مدنى بالطبع(2) است و همه را به يكديگر احتياج است.
پس هر نعمتى كه خدا بر آن جولاه(3) هندى دارد از اعضا و جوارح و تغذيه و تنميه(4) و ساير نعم، همه بر تو نعمت است زيرا كه اگر اين نعمتها نسبت به او نمىشد، آن پارچه را نمىبافت كه تو با جماعتى كه تو به ايشان محتاجى منتفع شويد. و هر نعمتى كه بر پدران آن جولاه كردهاند، همه در وجود آن جولاه دخيل است. پس آنها نيز بر تو نعمت است و از اين راه كه ملاحظه مىكنى، هر نعمتى كه بر احدى از خلق از زمان آدم تا زمان تو شده است، همه در وجود و بقا و كمالات تو مدخليت دارد. و كسى كه در گلستان مُنعميت و رحمانيت الهى تفكر نمايد، الوان گلهاى حقايق به فضل الهى بر روى عقل او شكفته مىشود و از اين درياى بىپايان بهره مىبرد. و اين تفكر است كه ممدوح است، و امر كردهاند ائمه عليهمالسلام كه تفكر در نعماى(5) الهى بكنيد. و اين تفكر فوايد بينهايت دارد زيرا كه موجب مزيد معرفت منعم و معرفت عجز و ناتوانى و احتياج خود مىگردد، و محرك بر عبادات و صارف(6) از محرمات مىشود، و موجب رضا به قضاى الهى و عدم كفران نعمتهاى او مىشود.
چنانچه از حضرت امام محمدتقى صلواتالله عليه منقول است كه: سلمان روزى ابوذر را به خانه خود طلبيد و دو گرده نان نزد او حاضر گردانيد. ابوذر نانها را به دست گرفت و مىگردانيد و نظر مىكرد. سلمان گفت: اى ابوذر براى چه ملاحظه آن نانها مىكنى؟ گفت: مىخواستم كه ملاحظه كنم كه خوب پخته است. سلمان بسيار در غضب شد و گفت: بسيار جرئت مىنمايى كه نعمت الهى را سبك مىشمارى. والله كه در اين نان عمل كرده است آبى كه در زير عرش است، و ملائكه عمل كردهاند تا آن آب را به باد دادهاند، و باد آن را در ابر ريخته، و ابر در آن كار كرده تا آن را بر زمين باريده، و رعد و ملائكه در آن عمل كردهاند تا به جاهاى خود قطرههاى باران را گذاشتهاند. و در اين نان زمين و چوب و آهن و حيوانات و آتش و هيزم و نمك به كار رفته و در آن عمل كرده. و آنچه در آن داخل دارد احصا(7) نمىتوان نمود. پس چگونه تو اين شكر را مىتوانى كرد؟ ابوذر گفت: از سخن خود توبه كردم و استغفار مىنمايم و عذر تو را نيز مىخواهم. و فرمود كه: مرتبه ديگر سلمان ابوذر را به ضيافت طلبيد و پاره نان خشكى چند از انبان خود به در آورد و در حَسينى(8) آب فرو برد و تر كرد و نزد ابوذر گذاشت. ابوذر گفت: چه نيكونانى است. كاشكى با آن نمكى مىبود. سلمان رفت و حسينى خود را گرو كرد و نمكى گرفت و حاضر ساخت. ابوذر نمك بر آن نان مىپاشيد و مىخورد و مىگفت: حمد و سپاس خداوندى را كه ما را اين قناعت روزى كرده است. سلمان گفت كه: اگر قناعت مىداشتى حسينى من به گرو نمىرفت. و بدان كه چون كمال هر صفت كمالى در ممكن، به آن مىشود كه اقرار به عجز و ادراك آن كمال بكند، همچنين در مراتب شكر، هرچند آدمى بيشتر شكر مىكند، چون تفكر مىنمايد در نعمتهايى كه خدا در وقت شكر بر او دارد، و در اين كه ادوات و آلات و آنچه موقوف عليه اين شكر است(9) همه از خداست، و توفيق شكر هم از اوست، مىداند كه در هر شكرى چندين هزار شكر ديگر بر او لازم مىشود، و اقرار مىنمايد كه از عهده شكر آن بيرون نمىتوان آمد. چنانچه منقول است كه حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه: اى موسى مرا شكر كن چنانچه حق شكر من است. موسى گفت: خداوندا چگونه تو را شكر كنم چنانچه حق شكر توست و حال آن كه هر شكرى كه تو را كنم آن شكر هم نعمتى است از نعمتهاى تو؟ خطاب رسيد كه: اى موسى الحال شكر مرا كردى كه دانستى كه شكر هم از من است و از شكر عاجزى.
1- عده: شمارش. |
خصلت سيم: توبه است
بدان كه توبه از جمله نعمتهاى عظيم است كه حق تعالى به اين امت كرامت فرموده است و به بركت پيغمبر آخرالزمان و اهل بيت او صلواتالله عليهم بر اين امت آسان كرده است زيرا كه در امم سابقه توبههاى دشوار بود، چنانچه در توبه گوساله پرستى امر شد كه شمشير بكشند و يكديگر را بكشند تا توبه ايشان
مقبول شود. و بر اين امت در پوشانيدن گناهان و توسعه در توبه ايشان نعمتهاى عظيم فرموده است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون بنده اراده حسنه مىكند اگر آن حسنه را نكرد، به محض آن نيت خير، خدا يك حسنه در نامه اعمال او مىنويسد، و اگر به جا آورد خدا ده حسنه در نامه عملش مىنويسد. و چون اراده گناهى مىكند اگر به جا نياورد بر او چيزى نمىنويسند، و اگر به جا آورد تا هفت ساعت او را مهلت مىدهند؛ و ملك دست راست كه كاتب حسنات است به ملك دست چپ كه كاتب سيئات است مىگويد كه: تعجيل مكن و زود منويس، شايد كه حسنهاى بكند كه اين گناه را محو كند زيرا كه خدا مىفرمايد كه: به درستى كه حسنات، گناهان و سيئات را برطرف مىكند(1)، شايد كه استغفارى بكند كه گناهش آمرزيده شود.
پس اگر گفت كه: أستغفر الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذاالجلال و الاكرام و أتوب اليه(2) ، بر او چيزى نمىنويسد. و اگر هفت ساعت گذشت و حسنه و استغفار هيچ يك نكرد ملك دست راست به ديگرى مىگويد كه: بنويس بر اين شقى محروم. و از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: چون بنده توبه نصوح(3) مىكند كه عزم داشته باشد كه ديگر آن گناه را نكند و تدارك مافات(4) بكند خدا او را دوست مىدارد، و در دنيا و آخرت بر او ستر مىنمايد(5). راوى گفت كه: چگونه بر او ستر مىنمايد؟ فرمود كه: فراموش مىكند از خاطر ملكين(6) آنچه را بر او نوشتهاند از گناه؛ و وحى مىفرمايد به اعضا و جوارحش كه: گناهان او را كتمان نماييد؛ و وحى مىفرمايد به بقعههاى(7) زمين كه: آن گناهانى كه بر روى شما كرده است كتمان نماييد. پس چون به مقام حساب مىآيد هيچ چيز بر او به گناه گواهى نمىدهد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: شادى و فرح و خشنودى خدا از توبه بندهاش زياده است از فرح شخصى كه در شب تارى راحله(8) و توشهاش را گم كرده باشد و بعد از آن بيابد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا دوست مىدارد بندهاى را كه فريب خورد و گناه كند، و هرچند كه گناه كند توبه كند. و كسى كه در اصل گناه نكند بهتر است وليكن خدا آن گناه كننده توبه كننده را نيز دوست مىدارد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: خدا وحى نمود به حضرت داوود كه: برو به نزد بندهام دانيال(9)، و بگو به او كه مرا معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و باز معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و ديگر معصيت كردى و تو را آمرزيدم. اگر مرتبه چهارم معصيت مىكنى تو را نمىآمرزم. چون داوود آمد و تبليغ رسالت نمود دانيال گفت: اى پيغمبر خدا پيغام خدا را رسانيدى. پس چون سحر شد دانيال با خداوند خود مناجات كرد كه: اى پروردگار من! داوود پيغمبر تو رسالتى به سوى من آورد. به عزت و جلالت قسم كه اگر تو مرا نگاه ندارى و حفظ نكنى هرآينه(10) معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: هركه توبه كند پيش از مرگش به يك سال، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك سال بسيار است. هركه توبه كند قبل از مردنش به يك ماه، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك ماه بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك هفته، خدا توبهاش را قبول مىفرمايد. پس فرمود كه: هفته بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك روز، توبهاش را قبول مىفرمايد. پس فرمود كه: يك روز بسيار است. هركه توبه كند پيش از آن كه معاينه امور آخرت بكند(11)، توبهاش مقبول است.
1- بخشى از آيه 114 سوره هود (11). |
و منقول است كه: هر دردى را دارويى است، و دواى درد گناهان، استغفار و توبه است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: گاه هست كه مؤمن گناهى مىكند و بعد از بيست سال به خاطر مىآورد و توبه مىكند، و آمرزيده مىشود، و كافر گناهى كه مىكند، همان ساعت فراموش مىكند. و فرمود كه: هركه در هر روز صد مرتبه أستغفر الله بگويد خدا هفتصد گناه او را مىآمرزد، و خيرى نيست در بندهاى كه هر روز هفتصد گناه كند. و فرمود كه: حضرت عيسى بر جماعتى گذشت كه مىگريستند. پرسيد كه: اين جماعت بر چه چيز مىگريند؟ گفتند: بر گناهان خود. فرمود كه: ترك كنند تا خدا ايشان را بيامرزد. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هيچ كس نزد خدا محبوبتر نيست از مرد و زنى كه توبه كرده باشند. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: عجب دارم از كسى كه نااميد مىشود از رحمت خدا، و محوكننده گناهان با اوست. پرسيدند كه: كدام است محوكننده گناهان؟ فرمود كه: استغفار است. و فرمود كه: خود را معطر و خوشبو كنيد به استغفار تا بوهاى بد گناهان، شما را رسوا كند. و منقول است كه: روزى مُعاذ بن جبل(1) گريان به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و سلام كرد. حضرت جواب فرمود و گفت: يا مُعاذ سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسولالله در اين در جوان پاكيزه خوش صورتى ايستاده و بر جوانى خود گريه مىكند مانند زنى كه فرزندش مرده باشد، و مىخواهد به خدمت تو بيايد. حضرت فرمود كه: بياورش. چون بيامد سلام كرد. حضرت جواب فرمود و پرسيد كه: اى جوان چرا گريه مىكنى؟ گفت: چون نگريم كه گناهان كردهام كه اگر خدا به بعضى از آنها مرا مؤاخذه نمايد مرا به جهنم خواهد برد. و گمان من اين است كه مرا مؤاخذه خواهد كرد و نخواهد آمرزيد. حضرت فرمود كه: به خدا شرك آوردهاى؟ گفت: پناه مىگيرم به خدا از اين كه به او مشرك شده باشم. فرمود كه: كسى را به ناحق كشتهاى؟ گفت: نه. حضرت فرمود كه: خدا گناهانت را مىبخشد اگرچه مانند كوهها باشد در عظمت. گفت: گناهان من از كوهها عظيمتر است. فرمود كه: خدا گناهانت را مىآمرزد اگرچه مثل زمينهاى هفتگانه و درياها و درختان و آنچه در زمين است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. فرمود كه: خدا گناهت را مىآمرزد اگرچه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و كرسى باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. حضرت غضبناك به سوى او نظر فرمود و گفت: اى جوان گناهان تو عظيمتر است يا پروردگار تو؟ پس آن جوان بر روى درافتاد و گفت: منزه است پروردگار من، و هيچ چيز از پروردگار من اعظم نيست، و او از همه چيز بزرگوارتر است. حضرت فرمود كه: مگر مىآمرزد گناهان عظيم را بغير از پروردگار عظيم؟ جوان گفت نه والله يا رسولالله. و ساكت شد. حضرت فرمود كه: اى جوان يكى از گناهان خود را نمىگويى؟ گفت: هفت سال بود كه قبرها را مىشكافتم و كفن مردهها را مىدزديدم. پس دخترى از انصار(2) مُرد و او را دفن كردند. چون شب درآمد، رفتم و قبر او را شكافتم و او را بيرون آوردم و كفنش را برداشتم و او را عريان در كنار قبر گذاشتم و برگشتم. در اين حال شيطان مرا وسوسه كرد و او را در نظر من زينت مىداد و مىگفت: آيا سفيدى بدنش را نديدى؟ فربهى رانش را نديدى؟ و مرا چنين وسوسه مىكرد تا برگشتم و با او وطى كردم و او را با آن حال واگذاشتم. ناگاه صدايى از پى سر خود شنيدم كه مىگفت: اى جوان واى بر تو از حاكم روز قيامت! روزى كه من و تو به مخاصمه(3) نزد او بايستيم كه مرا چنين عريان در ميان مردگان گذاشتى و از قبرم به در آوردى و كفنم را دزديدى و مرا گذاشتى كه با جنابت محشور شوم. پس واى بر جوانى تو از آتش جهنم! پس جوان گفت كه: من با اين اعمال گمان ندارم كه بوى بهشت را بشنوم هرگز. حضرت فرمود كه: دور شو اى فاسق! مىترسم كه به آتش تو بسوزم. چه بسيار نزديكى تو به جهنم. حضرت مكرر اين را مىفرمودند تا آن جوان بيرون رفت. پس به بازار مدينه آمد و توشه گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و پلاسى(4) پوشيد و مشغول عبادت شد و دستهايش را در گردن غل كرد و فرياد مىكرد: پروردگارا اينك بنده توست بهلول(5) در خدمت تو ايستاده و دستش را در گردن خود غل كرده. پروردگارا تو مرا مىشناسى و گناه مرا مىدانى. خداوندا، پروردگارا پشيمان شدهام. به نزد پيغمبرت رفتم و اظهار توبه كردم، مرا دور كرد و خوف مرا زياده كرد. پس سؤال مىكنم از تو به حق نامهاى بزرگوارت، و به جلال و عظمت پادشاهيت كه مرا از اميد خود نااميد نگردانى از خداوند من، و دعاى مرا باطل نگردانى و مرا از رحمت خود مأيوس نكنى. تا چهل شبانهروز اين را مىگفت و مىگريست و درندگان و حيوانات بر او مىگريستند. چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا حاجت مرا چه كردى؟ اگر دعاى مرا مستجاب گردانيدهاى و گناه مرا آمرزيدهاى به پيغمبرت وحى فرما كه من بدانم. و اگر دعاى من مستجاب نشده و آمرزيده نشدهام و مىخواهى مرا عقاب كنى پس آتشى بفرست كه مرا بسوزد، يا به عقوبتى مرا در دنيا مبتلا كن، و از فضيحت روز قيامت مرا خلاص كن. پس خداوند عالميان اين آيه را فرستاد كه: آن جماعتى كه فاحشه مىكنند (يعنى زنا و ظلم بر خود مىكنند به مرتكب شدن گناهان بزرگتر از زنا از شكافتن قبر و كفن دزديدن) و خدا را به ياد مىآورند، پس استغفار مىكنند از گناهان خود (يعنى از خدا مىترسند و به زودى توبه مىكنند) و كه مىآمرزد گناهان را بغير از خدا.(6) خداوند عالميان مىفرمايد كه: يا محمد بنده من به نزد تو آمد تايب(7) و پشيمان. او را راندى و دور كردى. پس به كجا رود و رو به كه آورد و از كه سؤال(8) كند غير از من كه گناهش را بيامرزد؟ بعد از آن در آيه فرمود كه: و بعد از گناهان مُصر(9) نيستند بر كردههاى خود، و مىدانند (بدى اعمال خود را ايشان)، جزاى ايشان آمرزش پروردگار ايشان است و بهشتها كه جارى مىشود از زير آنها نهرها، حالكونى(10) كه خالدند(11) در آن بهشتها (و هرگز از ايشان برطرف نمىشود) و بسيار نيكوست مزد عمل كنندگان (از براى خدا). چون اين آيه نازل شد حضرت بيرون آمدند و مىخواندند و تبسم مىفرمودند و احوال بهلول را مىپرسيدند. معاذ گفت كه: يا رسول الله شنيدم كه در فلان موضع است. حضرت با صحابه متوجه آن كوه شدند و بر آن كوه بالا رفتند. ديدند كه آن جوان در ميان دو سنگ ايستاده و دستها را در گردن بسته و رويش از حرارت آفتاب سياه شده و مژههاى چشمش از بسيارى گريه ريخته، و مىگويد: اى خداوند من! خلق مرا نيكو ساختى و مرا به صورت نيكو خلق كردى. كاش مىدانستم كه نسبت به من چه اراده دارى. آيا مرا در آتش خواهى سوزاندن، يا در جوار خود در بهشت مرا ساكن خواهى گردانيدن؟ الهى احسان نسبت به من بسيار كرده{اى}، و نعمت بسيار بر من دارى. دريغا كه مىدانستم كه آخر امر من چه خواهد بود. آيا مرا به عزت به بهشت خواهى برد، يا به مذلت به جهنم خواهى
1- معاذ بن جبل: از اصحاب پيامبر (ص) و على (ع) كه در بسيارى از جنگهاى رسول اكرم (ص) شركت داشت. وى به سال 20 ه.ق درگذشت. |
فرستاد؟ الهى گناه من از آسمانها و زمين و كرسى واسع(1) و عرش عظيم بزرگتر است. چه بودى اگر مىدانستم كه گناه مرا خواهى آمرزيد يا در قيامت مرا رسوا خواهى كرد. از اين باب سخنان مىگفت و مىگريست و خاك بر سر مىريخت، و حيوانات و درندگان بر دورش حلقه زده بودند و مرغان بر سرش صف زده بودند و در گريه با او موافقت مىكردند. پس حضرت به نزديك او رفتند و دستش را از گردنش گشودند و خاك را به دست مبارك از سرش پاك كردند و فرمودند كه: اى بهلول بشارت باد كه تو آزاد كرده خدايى از آتش جهنم. پس به صحابه گفتند كه: همچنين تدارك گناهان بكنيد(2) چنانچه بهلول كرد. و آيه را بر او خواندند و او را به بهشت بشارت فرمودند. و بايد دانست كه توبه را شرايط و بَواعث(3) هست.
اول، باعث توبه - كه آدمى را بر توبه مىدارد - آن است كه تفكر نمايد در عظمت خداوندى كه معصيت او كرده است، و در عظمت گناهانى كه مرتكب آنها شده است، و در عقوبات گناهان، و نتيجههاى دنيا و آخرت، آنها كه در آيات و اخبار وارد شده است و شمهاى از آنها بعد از اين بيان خواهد شد. و تفكر نمايد كه چه منفعتها و فوايد عظيمهاى به سبب گناهان از او فوت شده است(4). تا يا تفكرات باعث اين شود كه او را تألم و تأسف حاصل شود از فوت آن محبوبات و تحصيل آن عقوبات. و اين ندامت او را باعث مىشود بر سه چيز كه توبه مركب از اينهاست: اول از آنها، تعلق به حال دارد، كه الحال ترك آن گناهان كه مرتكب آنها بوده است بكند. دويم متعلق است به آينده، كه عزم جزم بكند كه بعد از اين عود به اين گناهان نكند تا آخر عمر. سيم متعلق است به گذشته، كه پشيمان باشد از گذشتهها، و تدارك گذشتهها بكند اگر تدارك داشته باشد.
و بدان كه گناهانى كه از آن توبه واقع مىشود بر چند قسم است: اول، آن كه گناهى باشد كه مستلزم حكمى ديگر بغير از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشيدن حرير(5). و در توبه اين گناه همين ندامت و عزم بر نكردن كافى است براى برطرف شدن عقاب اخروى. دويم آن است كه مستلزم حكم ديگر هست، و آن بر چند قسم است: يا حق خداست، يا حق خلق. و اگر حق خداست، يا حق مالى است، مثل آن كه گناهى كرده است كه مىبايد بنده آزاد كند؛ پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نياورد، به محض ندامت رفع عقاب از او نمىشود، و واجب است كه آن كفاره را ادا كند. يا حق غيرمالى است، مثل آن كه نماز يا روزه از او فوت شده است؛ مىبايد قضاى آنها را به جا آورد. و اگر كارى كرده است كه حدى خدا بر او مقرر ساخته است - مثل آن كه شراب خورده است - پس اگر پيش حاكم شرع ثابت نشده است، اختيار دارد: مىخواهد توبه مىكند ميان خود و خدا، اظهار آن نمىكند؛ و مىخواهد نزد حاكم اقرار مىكند كه او را حد بزند. و اظهار نكردن بهتر است. و اگر حقالناس(6) باشد، اگر حق مالى است واجب است كه به صاحب مال يا وارث او برساند. و اگر حق غيرمالى باشد، اگر كسى را گمراه كرده است، مىبايد او را ارشاد نمايد. و اگر قصاص باشد، مشهور ميان علما آن است كه مىبايد كه به مستحق قصاص اعلام بكند كه من چنين كارى كردهام كه از تو مستحق
1- واسع: وسيع - پهناور. |
كشتن يا قصاص شدهام، و تمكين خود بكند(1) كه اگر صاحب حق خواهد، او را قصاص كند. و اگر حدى باشد - مثل اينكه فحش گفته است - پس اگر آن شخص عالم باشد به اين كه اين اهانت نسبت به او واقع شده است، مىبايد تمكين خود بكند از براى حد. و اگر نداند، خلاف است ميان علما. و اكثر را اعتقاد اين است كه گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و در كار نيست. و همچنين اگر غيبت كسى كرده باشد. و در باب غيبت مذكور خواهد شد. و اكثر علما را اعتقاد اين است كه اينها واجبى چندند بر سر خود، و شرط توبه نيستند، و اصل توبه بدون اينها متحقق مىشود، و به ترك اينها عقاب خواهد داشت. و ظاهر بعضى احاديث اين است كه اينها شرط قبول توبهاند. و توبه كامل آن است كه تدارك مافات(2) مهما امكن(3) بكند، و آنچه از ثمرات گناهان در نفس او حاصل شده را ازاله(4) نمايد. چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در حديث گذشته اشاره به آن فرمود كه اول به يك سال تحديد فرمود(5) كه در توبه كامل شرط است كه يك سال بعد از اين به رياضات و مجاهدات تدارك مافات بكند، و بعد از آن توبه از آن ناقصتر يك ماه است، و همچنين تا يك روز. و اقل مرتبه اجزاى(6) توبه آن است كه معاينه(7) امور آخرت نشده باشد، كه بعد از آن كه معاينه امور آخرت شد ديگر توبه مقبول نيست و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه شخصى در حضور آن حضرت گفت: استغفر الله. حضرت فرمود كه: مىدانى كه استغفار چيست؟ استغفار درجه عليين(8) است، و آن اسمى است كه بر شش چيز اطلاق مىكنند، و شش جزو دارد: اول پشيمانى بر گذشته؛ دويم عزم بر اينكه ديگر عود(9) نكنى هرگز؛ سيم آن كه حق مخلوقين را به ايشان برسانى، كه چون خدا را ملاقات نمايى پاك باشى و هيچ حقى از مردم در ذمه(10) تو نباشد؛ چهارم آن كه هر واجب كه از تو فوت شده باشد به جا آورى؛ پنجم آن كه آن گوشتى كه به حرام در بدن تو روييده آن را به اندوه و حزن و مشقت بگدازى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه در ميان پوست و استخوان برويد؛ ششم آن كه به بدن خود الم طاعت بچشانى آن قدر كه لذت معصيت را به آن چشانيدهاى.
در گذر عمر
يا أباذر انك فى ممر الليل و النهار فى ءاجال منقوصه و أعمال محفوظه. و الموت يأتى بغته. و من يزرع خيرا يوشك أن يحصد خيرا، و من يزرع شرا يوشك أن يحصد ندامه، و لكل زارع ما زرع.
اى ابوذر تو در گذرگاه شب و روزى، و شب و روز بر تو مىگذرند، و از اجل و عمر تو كم مىكنند، و خدا و ملائكه عملهاى تو را حفظ مىنمايند و ثبت مىكنند. و مرگ، بيخبر و ناگاه مىرسد. و هركه تخم خير و نيكى مىكارد در دنيا، به زودى در آخرت حاصل نيكى و سعادت درو مىكند؛ و هر كه تخم بدى در اين دنيا مىپاشد، عن قريب حاصل ندامت و پشيمانى درو مىكند. و هر زراعتكنندهاى مثل آنچه زراعت مىكند، مىيابد.
در اين كه روزى به دست خداست
يا أباذر لا يسبق بطىء بحظه، و لا يدرك حريص ما لم يقدر له، و من أعطى خيرا فالله أعطاه، و من وقى شرا فالله وقاه.
اى ابوذر كسى كه سستى ورزد در طلب روزى، ديگرى بهره او را نمىبرد. و كسى كه حريص باشد و بسيار سعى كند در طلب رزق، زياده از آنچه خدا مقدر كرده است به او نمىرسد. و هركه چيزى(11) به او مىرسد خدا به او عطا فرموده است و بايد كه از جانب خدا داند. و كسى كه شرى و بدى از او دور مىشود خدا از او دور گردانيده و او را حفظ كرده؛ بايد كه خدا را شكر كند.
1- تمكين خود كردن: به خود قبولاندن - خود را راضى كردن. |
خيرى صحيحتر است. ظاهرا اشتباه قلمى مؤلف باعث شده است كه كاتبان چيزى بخوانند. اما به هر حال چيزى غلط نيست و مىتواند ترجمه مجلسى نيز چنين باشد. بدان كه به مقتضاى آيات و احاديث بسيار، روزى كه عبارت از چيزى چند است كه صاحب حيات به آن منتفع شود، خواه خوردنى باشد و خواه پوشيدنى و خواه غير آنها، مقدر(1) است از جانب حق سبحانه و تعالى از براى هر كس يك قدرى بر وفق حكمت و مصلحت. و خلاف است كه آيا حرام، روزى مقدر است يا نه. و حق است است كه خدا از براى هر كس از مصارف حلال روزى مقدر ساخته كه اگر متوجه حرام نشوند به ايشان برسد، و به قدر آنچه از حرام متصرف مىشوند از روزى حلال ايشان باز مىگيرد و به ايشان نمىرسد. چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در حجهالوداع(2) فرمود كه: به درستى كه روحالامين(3) در دل من دميد كه: هيچ نفسى نمىميرد تا روزى مقدر خود را تمام صرف نكند. پس، از خدا بترسيد و تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود كنيد، و اجمال كنيد(4) در طلب روزى، و بسيار سعى مكنيد. و اگر چيزى از روزى دير به شما برسد شما را باعث نشود كه از راه حلال قسمت كرده است و حرام قسمت نكرده است. پس كسى كه تقوا ورزد و گناهان را ترك نمايد و بر تنگى روزى صبر كند، روزى او از حلال به او مىرسد؛ و كسى كه پرده سَتر(5) الهى را بدرد و از غير حلال معاش خود را اخذ كند، تقاص مىكند(6) خدا از روزى حلال او، و در روز قيامت حساب از او مىطلبد. و بدان كه احاديث در طلب رزق بسيار است، و احاديث در دعا كردن براى روزى بسيار است. و كسى گمان نكند كه چون روزى مقدر است سعى و دعا بيفايده است. زيرا كه بعضى از روزى چنان مقدر شده است كه بىسعى حاصل شود، و بعضى چنان مقدر شده است كه با سعى حاصل شود، و بعضى مقدر شده است كه با دعا به دست آيد. پس آدمى مىبايد كه موافق فرموده خدا سعى بكند، و مبالغه(7) بسيار در سعى نكند، و سعى را مانع عبادت و بندگى خدا نكند، و با وجود سعى، توكل بر خدا داشته باشد. و بداند كه از سعى بدون مشيت الهى چيزى حاصل نمىشود، و به زيادتى حرص و سعى كردن و ترك عبادت الهى نمودن، چيزى بر مقدر نمىافزايد. و دعا نيز بكند. و بداند كه دعا دخيل(8) است و از جمله اسباب تقدير روزى است، و اگر نه ترك تجارت و سعى كردن، مذموم(9) است و احاديث متواتره بر اين مضمون وارد است. و ايضا بايد كه روزى را كه جانب خدا داند، و جميع خيرات و دفع جميع شرور را كه از او داند، باعث اين نشود كه اگر كسى را خدا واسطه كند و احسانى به او بكند شكر(10) احسان او نكند، بلكه مىبايد كه هر كه از خلق به او نيكى و احسانى كند، حق نعمت او را بشناسد و شكر او را بكند، اما اعتماد بر او نكند و او را رازق خود نداند و براى خشنودى او مخالفت پروردگار خود نكند. و بداند كه خدا او را واسطه كرده است كه اين روزى به او رسيده است و اگر خدا نمىخواست، او قادر بر ايصال(11) اين نعمت نبود. چنانچه از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى روز قيامت به بندهاى از بندگانش فرمايد كه: آيا شكر كردى فلان شخص را؟ گويد كه: نه؛ بلكه تو را شكر كردم. فرمايد كه: چون او را شكر نكردى مرا نيز شكر نكردى. پس حضرت فرمود كه: شكر كنندهترين شما براى خدا كسى است كه شكر مردم را بيشتر كند. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از درستى يقين مرد مسلمان آن است كه راضى نگرداند مردم را به غضب الهى، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده. به درستى كه روزى را حرص حريصى نمىكشاند، و نخواستن و كَراهيت(12) كسى دور نمىگرداند. و اگر كسى از روزى خود بگريزد چنانچه از مرگ مىگريزد هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را درمىيابد. و به سند معتبر از حسين بن عُلوان(13) منقول است كه گفت: در مجلسى بوديم كه طالبان علم در آنجا حاضر بودند در بعضى از سفرها، و نفقهام(14) منتهى شده بود(15). بعضى(16) از اصحاب(17) به من گفت كه: از براى رفع اين پريشانى، كه را گمان دارى و اميد به كه دارى؟
1- مقدر: آنچه از جانب خدا تقدير شده كه واقع شود - قسمت - سرنوشت. |
من گفتم: به فلان شخص. گفت: پس والله كه حاجتت برآورده نمىشود و به اميد خود نمىرسى. گفتم: چه مىدانى كه چنين خواهد بود؟ گفت كه: حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرمود كه: در بعضى از كتب سماوى(1) خواندم كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: به عزت و جلال و مجد(2) و بزرگوارى و رفعت خودم سوگند مىخورم كه قطع مىكنم امل و اميد هر كسى را كه از غير من اميدى داشته باشد، و به يأس و نااميدى مىدارم و بر او مىپوشانم جامه مذلت و خوارى نزد مردم، و از ساحت(3) قرب خود او را دور مىگردانم و از فضل خود او را محروم مىگردانم. آيا در سختيها و شدتها اميد از غير من مىدارد، و حال آن كه شدايد و بلاها به دست من است و اميد از غير من دارد؛ و به فكر خود در ديگران را مىكوبد، و حال آن كه كليد همه درها به دست من است. و درها همه بسته است، و درگاه من براى دعاكنندگان باز است. كى اميد به من كرد در بلاها و رو به من آورد كه او را محروم كردم؟ و كى از براى مطلب عظيمى به درگاه من آمد كه اميد او را قطع كردم؟ آرزوها و مطلبهاى بندگان خود را نزد خود حفظ كردم كه در روز احتياج به ايشان برسانم. به حفظ من راضى نيستند؟ و پر كردهام آسمانها را از جماعتى كه هرگز از تسبيح من ملال و سستى به هم نمىرسانند. و امر كردهام ايشان را كه درهاى فيض و رحمت را ميان من و بندگان من نبندند. پس اعتماد به قول من نمىكنند؟ آيا نمىداند كسى كه بلايى از بلاها بر او نازل شود كه كسى غير از من رفع آن نمىتواند كرد مگر به اذن(4) من؟ چرا اين بنده از من چنين غافل است؟ عطا كردم به او به جود و رحمت خود چيزى چند را كه از من نطلبيده بود. چون از او بازگرفتم از من نمىطلبد كه او رد كنم، و از ديگران سؤال(5) مىكند؟ آيا گمانش اين است كه من نطلبيده مىدهم، بعد از طلبيدن و سؤال كردن نخواهم داد؟ آيا من بخيلم كه بنده مرا بخيل مىداند؟ آيا جود و كرم از من نيست؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست؟ مگر من نيستم محل آرزوهاى خلايق و اميدگاه بندگان؟ پس كى اميد ايشان را از من قطع مىتواند كرد؟ آيا از من نمىترسند آنهايى كه از غير من اميد دارند و طلب مىنمايند؟ اگر اهل آسمانها و اهل زمين همه از من آرزو بخواهند و حاجت بطلبند و به هريك از ايشان آنچه همه طلبيدهاند بدهم، از ملك و پادشاهى من مثل يك عضو مورچه كم نمىشود. و چگونه كم شود ملكى كه من پادشاه آن ملك باشم؟ پس بدا حال كسى كه از رحمت من نااميد شود، و بدا حال كسى كه معصيت چون من خداوندى كند و از من نترسد.
در تقوا و پرهيز از گناهان
يا أباذر المتقون ساده. و الفقهاء قاده. و مجالستهم زياده. ان المؤمن ليرى ذنبه كأنه تحت صخره يخاف أن تقع عليه. و ان الكافر ليرى ذنبه كأنه ذباب مر على أنفه. يا أباذر ان الله تبارك و تعالى اذا أراد بعبد خيرا جعل الذنوب بين عينيه ممثله، و الاثم عليه ثقيلا وبيلا؛ و اذا أراد بعبد شرا أنساه ذنوبه. يا أباذر لا تنظر الى صغر الخطيئه، و لكن انظر الى من عصيت.يا أباذر ان نفس المؤمن أشد ارتكاضا من الخطيئه من العصفور حين يقذف به فى شركه. يا أباذر من وافق قوله فعله، فذاك الذى أصاب حظه. و من خالف قوله فعله فانما يوبخ نفسه. يا أباذر ان الرجل ليحرم رزقه بالذنب يصيبه.
اى ابوذر متقيان و پرهيزكاران بزرگواراناند. و فقها و علما قائد و راهنماى مردماناند. و همنشينى علما كردن موجب زيادتى علم و كمالات است. و به درستى كه مؤمن گناه خود را چنان عظيم مىبيند و از آن در حذر است كه گويا در زير سنگى است كه مىترسد كه بر سرش فرود آيد. و به تحقيق كه كافر گناه خود را چنان سهل مىداند كه گويا مگسى بر بينى او نشست و گذشت. اى ابوذر به درستى كه هرگاه حق تعالى خير و سعادت بنده را خواهد گناهان او را پيوسته در ميان دو چشم او ممثل(6) مىگرداند كه منظور نظر(7) او باشد، و گناه را بر او گران و دشوار مىگرداند. و اگر سعادت بنده را نخواهد و او شقى باشد گناه او را از خاطر او فراموش مىسازد. اى ابوذر نظر مكن به كوچكى و خرد بودن گناه، وليكن نظر كن به بزرگوارى و عظمت خداوندى كه معصيت او كردهاى. اى ابوذر نفس مؤمن اضطرابش از گناهان بيشتر است از اضطراب گنجشكى كه در دام افتاده باشد. اى ابوذر هركه گفتارش با كردارش موافق بوده باشد، پس او بهره خود را از سعادت يافته است. و اگرنه چنين باشد، كه قولش نيكو و كردارش بد باشد، در قيامت خود راسرزنش و ملامت خواهد كرد. اى ابوذر بسيار است كه كسى از روزى خود محروم مىگردد به سبب گناهى كه از او صادر مىشود. بدان كه تقوا درجهاى رفيع است از درجات مقربان. و بعد از اين مجملى از احوال متقيان انشاءالله مذكور خواهد شد. و مجالست و همنشينى علماى ربانى كه به شرايط علم عمل كرده باشند و به آثار آنچه دانستهاند متصف شده باشند(8)، موجب سعادت دنيا و آخرت است. چنانچه از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: با عالم گفتوگو كردن و صحبت داشتن بر روى مزبلهها بهتر است از سخن گفتن و مصاحبت كردن با جاهل بر روى فرشها و تكيهگاههاى زيبا. و به سند معتبر منقول است از حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه: حواريان(9) به حضرت عيسى گفتند كه: با چه جماعت همنشينى كنيم؟ فرمود كه: با كسى بنشينيد كه خدا را به ياد شما آورد ديدن او، و علم شما را بيفزايد سخن گفتن او، و ديدن عمل او شما را به آخرت راغب(10) گرداند. و منقول است كه: لقمان به فرزند خود گفت كه: به ديده بصيرت نظر كن و از روى بينايى مجالس را براى خود اختيار كن. پس اگر بينى جماعتى را كه خدا را ياد مىكنند با ايشان بنشين. پس اگر تو عالم باشى علم براى تو نفع خواهد كرد در اين مجلس، و اگر جاهل باشى آن جماعت تو را تعليم خواهند كرد. و گاه باشد كه رحمتى از خدا بر ايشان نازل گردد و تو را با ايشان فراگيرد. و اگر جماعتى را بينى كه در ياد خدا نيستند با ايشان منشين، كه اگر عالم باشى چون با ايشان نشينى علم تو به تو نفع نمىدهد، و اگر جاهل باشى جهل تو را زياده مىگردانند. و شايد كه عقوبتى بر ايشان نازل گردد و تو را فراگيرد. و بدان كه مفاسد گناهان هرچند صغيره باشند عظيم است و موجب جرئت شيطان و سلب توفيق خداوند عالميان مىگردد و باعث قساوت قلب و سياهى دل و دورى از رحمت الهى مىشود. بلكه مكروهات را سهل نمىبايد شمرد، كه ارتكاب مكروهات موجب دخول در محرمات و گناهان صغيره مىشود، و بر گناهان صغيره كه مُصِر(11) شدند و از آنها توبه نكردند خود كبيره مىشوند. زيرا كه اصرار بر صغيره كبيره است و باعث جرئت بر گناهان كبيره نيز مىگردند. و ارتكاب كباير آدمى را به كفر و شرك مىرساند نعوذبالله منه(12). پس بايد كه گناهان را خرد نشمارند و نظر به عظمت پروردگار كنند كه معصيت عظيم سهل(13) نمىباشد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: صغير و خرد نمىباشد چيزى كه در روز قيامت نفع دهد، و صغير نمىباشد چيزى كه در روز قيامت ضرر كند. و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: گناهان صغيره راههايند به گناهان كبيره. و كسى كه در اندك از خدا نترسد در بسيار هم نمىترسد. و اگر خدا مردم را به بهشت و دوزخ نمىترسانيد واجب بود بر مردم كه او را اطاعت كنند و معصيت او نكنند براى تفضلهايى(14) كه به ايشان فرموده و احسانهايى كه نسبت به ايشان كرده و نعمتهايى كه بدون استحقاق بر ايشان فرستاده. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حقير مشماريد چيزى از بدن را هرچند خُرد نمايد در نظر شما، و اعمال خير خود را بسيار مدانيد هرچند بسيار نمايد در نظر شما. به درستى كه كبيره باقى نماند با استغفار، و صغيره صغير نيست با اصرار.
1- كتب سماوى: كتابهاى آسمانى. |
و امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: از جمله گناهانى كه آمرزيده نمىشود آن است كه كسى بگويد كه: كاشكى مرا مؤاخذه نمىكردند مگر به همين گناه. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ بندهاى نيست مگر اين كه بر او چهل پرده پوشيده است تا هنگامى كه چهل گناه كبيره بكند. پس تمام آن پردهها از او دريده مىشود. پس ملائكه حافظان اعمال مىگويند كه: خداوندا اين بنده تو پردهها و سَتر(1) تو همه از او گشوده شد. خدا به ايشان وحى مىفرمايد كه: او را به بالهاى خود بپوشانيد. پس هيچ قبيحى را نمىگذارد مگر اين كه مرتكب مىشود، و خود را به افعال قبيحه خود در ميان مردم مىستايد. پس ملائكه مىگويند كه: خداوندا اين بنده هيچ گناهى را ترك نمىكند و ما را شرم مىآيد از كارهاى او. پس خدا وحى مىفرمايد كه: بالهاى خود را از او برداريد. پس بعد از آن اظهار عداوت ما اهل بيت مىنمايد، و در اين هنگام خدا او را در آسمان و زمين رسوا مىكند. پس ملائكه مىگويند كه: خداوندا اين بنده تو چنين پردهدريده و رسوا ماند. مىفرمايد كه: اگر من خيرى در او مىدانستم نمىگفتم كه شما بال خود را از او برداريد. و ايضا منقول است كه آن حضرت فرمود كه: ترك گناه كردن آسانتر است از طلب توبه كردن. و چه بسيار شهوت يك ساعت كه باعث اندوه دور و دراز مىشود. و مرگ، دنيا را رسوا كرده است و از براى عاقل در دنيا جاى فرح و شادى نگذاشته است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اگر خدا خير بندهاى را مىخواهد و او گناهى مىكند، او را به بلايى مبتلا مىگرداند كه استغفار را به ياد آورد و توبه كند. و كسى را كه خيرى در او نمىبيند، چون گناهى كرد، استغفار را از خاطر او محو مىنمايد و او را در نعمت مىدارد چنانچه مىفرمايد كه: ما استدراج(2) و آزمايش مىكنيم ايشان را از جهتى كه نمىدانند.(3) يعنى در هنگام معاصى به ايشان نعمت مىدهيم. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا دوست مىدارد بندهاى را كه در گناهان عظيم رو به درگاه او آورد و از او طلب آمرزش نمايد؛ و دشمن مىدارد بندهاى را كه اندك گناهى كرده باشد و آن را حقير و خفيف شمارد.و ايضا فرمود كه: بپرهيزيد از گناهان حقير شمردهشده، كه آنها آمرزيده نمىشود. پرسيدند كه: كدام گناهان است؟ فرمود كه: اين كه كسى گناهى كند و گويد: خوشا حال من اگر غير اين گناه نداشته باشم. و فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله به صحراى خشك سادهاى(4) رسيدند و به صحابه فرمودند كه: هيزم جمع نماييد. صحابه گفتند كه: يا رسولالله در اين زمين هيزم نيست. فرمود كه: هرچه به دست آيد بياوريد. پس آوردند تا بسيار جمع شد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: گناهان به اين نحو جمع مىشود. پس فرمود كه: زينهار كه سهل مشماريد گناهان را، كه هر گناهى را طلب كنندهاى هست و جميع گناهان را نوشته است و در نامه عمل ثبت كرده است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: آدمى كه گناهى مىكند در دل او نشان سياهى پيدا مىشود. پس اگر توبه كرد برطرف مىشود، و اگر ديگر گناه كرد زياد مىشود تا دلش را تمام فرامىگيرد. ديگر هرگز رستگار نمىشود. و حضرت باقر عليهالسلام فرمود كه: گاه هست كه بنده از خدا سؤالى مىنمايد و نزديك مىشود كه حاجتش برآورده شود. پس گناهى مىكند و خدا وحى مىفرمايد به ملك كه: حاجت او را برمياور كه او متعرض غضب من شد(5) و مستوجب حرمان(6) گرديد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ سالى باران از سال ديگر كمتر نمىآيد، وليكن خدا هر جا كه مىخواهد مىفرستد. به درستى كه هرگاه جماعتى معصيتها كردند، آن قدرى از باران كه براى ايشان مقدر شده است حق تعالى از ايشان بازمىگيرد و در بيابانها و درياها و كوهها مىبارد. و گاه هست كه جُعل(7) را خدا عذاب مىفرمايد در سوراخش به سبب نيامدن باران، براى گناهان آن جماعتى كه در حوالى ايشان جا كرده است. و خدا او را راه داده است كه به محله ديگر جا بگيرد. بعد از آن حضرت فرمود كه: عبرت بگيريد اى صاحبان بصيرتها.(8)
1- ستر: پوشش. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: گاه هست كه شخصى گناهى مىكند و به سبب آن از نماز شب محروم مىگردد. و به درستى كه عمل بد تأثيرش در صاحبش تندتر است از فرو رفتن كارد در گوشت. و فرمود كه: كسى كه گناهى را اراده كند، به عمل نياورد كه بسيار است كه گناهى مىكند، پس خدا مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را نيامرزم هرگز. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: گاه باشد كه بندهاى را بر گناهى از گناهانش صد سال در محشر محبوس بدارند و او نظر كند به زنانش كه در بهشت متنعماند(1). و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى قضاى حتم فرموده كه نعمتى كه بنده را كرامت فرمايد از او سلب ننمايد تا گناهى از او صادر نشود كه مستحق غضب الهى و زوال نعمت گردد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ دردى براى دلها دردناكتر از گناهان نيست، و هيچ خوفى بدتر از مرگ نيست. و از براى تفكر، احوال گذشتگان كافى است. و مرگ از براى موعظه بس است. و حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرمود كه: گناهى كه تغيير نعمت مىدهد بَغى(2) و تكبر و فساد است. و گناهى كه مورث(3) ندامت مىشود قتل نفس است. و گناهى كه موجب نزول عذاب الهى است ظلم است. و گناهى كه موجب رسوايى و دريدن پردههاست شراب خوردن است. و گناهى كه باعث منع روزى است زناست. و گناهى كه باعث زود فنا شدن است قطع رحم است. و گناهى كه دعا را مردود مىگرداند و هوا را تاريك مىكند عُقوق پدر و مادر(4) است.
در نگاه داشتن زبان
يا أباذر دع ما لست منه فى شىء، و لا تنطق فى ما لا يعنيك، و اخزن لسانك كما تخزن ورقك. يا أباذر ان الله جل ثناؤه ليدخل قوما الجنه، فيعطيهم حتى يملوا، و فوقهم قوم فى الدرجات العلى. فاذا نظروا اليهم عرفوهم. فيقولون: ربنا اخواننا كنا معهم فى الدنيا. فلم فضلتهم علينا؟ فيقال: هيهات هيهات انهم كانوا يجوعون حين تشبعون، و يظمؤون حين تروون، و يقومون حين تنامون، و يشخصون حين تحفظون.
اى ابوذر ترك كن كارى را كه از او فايدهاى به تو عايد نمىگردد. و سخن مگو در امرى كه از آن منتفع نمىشوى. و زبان خود را حفظ كن چنان كه زر خود را ضبط مىنمايى. اى ابوذر حق سبحانه و تعالى جمعى را داخل بهشت خواهد كرد و آن قدر از نعمت به ايشان كرامت خواهد فرمود كه نزديك شود كه ايشان را از بسيارى نعمت ملال حاصل گردد. و بالاتر از ايشان جماعتى باشند در درجات عاليه بهشت. پس چون ايشان نظر به آن جماعت كنند بشناسند ايشان را، و چون حال ايشان را از حال خود بهتر يابند گويند كه: پروردگارا ايشان برادران ما بودند و ما در دنيا با ايشان مىبوديم، به چه سبب ايشان را بر ما زيادتى دادهاى؟ ندا در جواب ايشان رسد كه: هيهات، هيهات! (مرتبه شما كجا و مرتبه ايشان كجا!) ايشان گرسنه مىبودند در هنگامى كه شما سير بوديد، و تشنه مىبودند در وقتى كه شما سيراب بوديد، و به عبادت ايستاده بودند در اوقاتى كه شما در خواب بوديد، و مسافر مىشدند و از خانهها بيرون مىرفتند (از براى خدا در راههاى خير) در هنگامى كه شما در رفاهيت و عيش ساكن بوديد. بدان كه از زبان به سخن گفتن سعادتها تحصيل مىتوان نمود، و ممكن است به يك كلمه شقاوت ابدى براى اين كس حاصل شود، يا به حسب دنيا مفاسد شود مترتب شود كه اصلاحپذير نباشد. چنانچه اگر به ردهاى(5) متكلم شود، كافر مىشود و بر او خلود در جهنم واجب مىشود. و ممكن است كه در مجلسى، حرف شرى بگويد كه باعث قتل چندين هزار نفس بشود، و ممكن است كه كلمه خيرى بگويد كه باعث خلاصى چندين هزار كس از كشتن بشود. پس چون مفاسد سخن گفتن بسيار است و غالب اوقات، آدمى بىتفكر سخن مىگويد و مفاسد دنيا و آخرت بسيار بر سخن گفتن مترتب مىشود، لهذا فضيلت خاموشى بسيار وارد شده است اما مراد، خاموشى از سخنى است كه خيريت آن را نداند. پس اگر زبانش به اذكار و ادعيه و تلاوت قرآن جارى باشد يقين كه بهتر از خاموشى است و مورث سعادت ابدى است. و اگر سخنان ديگر گويد، بايد كه اول تفكر نمايد و رعايت فوايد و مفاسد آن بكند و بعد از آن كه بداند كه فايده اخروى يا صلاح دنيوى در آن هست بگويد، و الا ساكت باشد كه سلامتى و نجات در اين است.
1- متنعم: برخوردار از نعمتها. |
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت لقمان به فرزند خود وصيت فرمود كه: اى فرزند اگر گمان كنى كه سخن گفتن از نقره است، پس بدان كه ساكت بودن از طلاست. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: نجات مرد مسلمان در نگاه داشتن زبان خود است. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: ابوذر مىگفت كه: اى طلب كننده علم! اين زبان، هم كليد خير است و هم كليد شر است. پس به زبان خود مهر بزن چنانچه بر طلا و نقره مُهر مىزنى. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت عيسى مىفرمود كه: بسيار سخن مگوييد در غير ياد خدا. به درستى كه آن جماعتى كه بسيار سخن مىگويند، دلهاى ايشان قساوت دارد و نمىدانند. و حضرت على بن الحسين عليهالسلام فرمود كه: زبان فرزند آدم هر صبح مُشرف مىشود(1) بر ساير اعضا و جوارح او و مىپرسد كه: بر چه حال صبح كردهايد؟ مىگويند كه: حال ما خير است اگر تو ما را به حال خود بگذارى و به بلايى مبتلا نگردانى. و او را قسم به خدا مىدهند و مبالغه مىكنند كه ما را به بلايى مبتلا مكن. و مىگويند كه: ما به سبب تو ثواب مىبريم و به سبب تو مُعاقب مىشويم(2). و روايت كردهاند كه: شخصى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را نگاه دار. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما.
فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. و فرمود كه: مگر مردمان را بر رو در آتش مىافكند بغير از دروكردههاى(3) زبان ايشان. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه كلام خود را از عملش حساب نكند گناهان او بسيار و عذابش مهياست. و حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: خدا زبان را در جهنم عذابى خواهد فرمود كه هيچ عضوى را آن چنان عذاب نكند. پس زبان خواهد گفت كه: خداوندا چرا مرا زياده از ساير اعضا عذاب كردى؟ خطاب رسد كه: يك كلمه از تو صادر شد و به مشرق و مغرب عالم رسيد و خونهاى حرام به سبب آن ريخته شد و مالها به سبب آن به حرام غارت شد. به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را عذابى بكنم كه هيچ يك از جوارح را آن عذاب نكنم. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار حبس كردن از زبان. و فرمود كه: خوشا حال كسى كه زيادتيهاى مال خود را در راه خدا انفاق نمايد، و زيادتى سخنش را امساك كند(4) و نگاه دارد.
و از حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام پرسيدند از سخن گفتن و خاموشى كه كدام يك بهترند. حضرت فرمودند كه: هريك را آفتها هست. پس اگر هر دو از آفت سالم باشند سخن گفتن بهتر از خاموشى است، زيرا كه خداوند عالميان پيغمبران و اوصياى ايشان را به خاموشى نفرستاد بلكه به سخن امر فرمود. و مستحق بهشت نمىتوان شد به خاموشى، و مستوجب محبت الهى نمىتوان شد به سكوت، و از آتش جهنم خلاصى نمىتوان يافت به سكوت. جميع اينها به سخن گفتن مىشود. هرگز من ماه را به آفتاب برابر نمىكنم. تو فضل خاموشى را به سخن بيان مىكنى، و فضل سخن را به خاموشى بيان نمىتوانى كرد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: جميع خوبيها در سه چيز شدهاند: در نظر كردن، و ساكت بودن، و سخن گفتن. پس هر نظرى كه در آن عبرت گرفتن نباشد به كار نمىآيد، و هر خاموشى كه در آن تفكرى نباشد آن غفلت است، و هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد آن لغو(5) است. پس خوشا حال كسى كه نظرهاى او همه عبرت باشد، و خاموشى او همه تفكر در امرى باشد كه به كار او آيد، و سخن او همه ياد خدا باشد، و بر گناهان خود بگريد، و مردم از شر او ايمن باشند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خواب، راحت بدن است، و سخن گفتن راحت روح است، و خاموشى راحت عقل است.
يا أباذر جعل الله جل ثناؤه قره عينى فى الصلوه، و حبب الى الصلوه كما حبب الى الجائع الطعام، و الى الظمآن الماء. و ان الجائع اذا أكل شبع، و ان الظمآن اذا شرب روى، و أنا لا أشبع من الصلوه.
يا أباذر ان الله عز و جل بعث عيسى بن مريم بالرهبانيه، و بعثت بالحنيفيه السمحه، و حبب الى النساء و الطيب، و جعل فى الصلوه قره عينى. يا أباذر أيما رجل تطوع فى كل يوم و ليله اثنتى عشره ركعه سوى المكتوبه، كان له حقا واجبا بيت فى الجنه. يا أباذر انك ما دمت فى الصلوه فانك تقرع باب الملك الجبار. و من يكثر قرع باب الملك يفتح له. يا أباذر ما من مؤمن يقوم مصليا الا تناثر عليه البر ما بينه و بين العرش، و وكل به ملك ينادى يا بن ءادم لو تعلم ملك فى الصلوه من تناجى ما انفتلت.
اى ابوذر الله تعالى روشنى چشم مرا در نماز مقرر فرموده، و نماز را محبوب من ساخته است چنانچه گرسنه را دوستدار طعام و تشنه را خواهان آب گردانيده است. و به درستى كه گرسنه چون طعام مىخورد سير مىشود (و ميلش از آن برطرف مىشود)، و تشنه چون آب مىخورد، سيراب مىشود (و رغبتش زايل مىگردد). و من هرگز از نماز سير نمىشوم (و هميشه خواهان آنم). اى ابوذر خدا عيسى بن مريم را به رهبانيت مبعوث گردانيده بود (و در شريعت او بود ترك معاشرت خلق، و دورى از زنان، و ترك لذتها). و مرا مبعوث گردانيده است با دينى پاكيزه، و مايل(6) از اعوجاج(7) و انحراف به جانب استقامت، و در نهايت آسانى (كه تكليفهاى شاق(8) در آن نيست). و مرا محبت زنان و بوى خوش دادهاند، وليكن فرح و شادى و روشنى ديده من در نماز است. اى ابوذر هركه شبانهروز دوازده ركعت نماز بغير از نمازهاى واجب بگزارد بر خدا لازم و واجب است كه خانهاى در بهشت او را كرامت فرمايد. اى ابوذر مادام كه در نمازى، درگاه فيض و فضل و رحمت خداوند و پادشاه جبار را مىكوبى. و هر كه بسيار درگاه پادشاه را مىكوبد البته براى او مىگشايند. اى ابوذر هيچ مؤمنى به نماز نمىايستد مگر آن كه بر او فرو مىريزد رحمت از ميانه او تا عرش. و ملكى را بر او موكل مىگردانند كه او را ندا مىكند كه: اى فرزند آدم اگر بدانى كه تو را در نماز چه ثوابها و رحمتها هست و با چه خداوندى مناجات مىكنى، هرگز از نماز فارغ نشوى و ترك نماز ننمايى. توضيح اين مضامين قدسيه در ضمن چند لمعه(9) به ظهور مىآيد:
1- مشرف شدن: از جايى بالاتر نگريستن - ناظر شدن از بالا. |