در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند
در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند
و اعلم يا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بيتى فى أمتى كسفينه نوح: من ركبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل: من دخله كان ءامنا.
و بدان اى ابوذر كه خداوند عالميان اهل بيت مرا در ميان امت من از باب كشتى نوح گردانيده، كه هر كه سوار آن كشتى شد نجات يافت، و هركه نخواست آن را و داخل آن كشتى نشد غرق شد. همچنين اهل بيت من هر كه در كشتى ولايت و محبت و متابعت ايشان مىنشيند از گرداب فتنه و كفر و ضلالت نجات مىيابد، و هركه از جانب ايشان به سوى ديگر ميل مىكند در(4) درياى شقاوت غرق مىشود. و اهل بيت من در اين امت مانند در حطهاند(5) كه در بنىاسرائيل بود كه خدا امر فرمود كه داخل آن در شوند، و هر كه داخل آن در شد از عذاب خدا در دنيا و عقبى ايمن شد. همچنين در اين امت هركه چنگ در
1- هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. |
دامان متابعت ايشان مىزند و از درگاه پيروى و متابعت ايشان خدا را طلب مىكند، از جمله ايمنان است، والا طعمه شيطان و مستحق عذاب و خِذلان(1) است. بدان كه خداوند عالميان امر فرمود بنىاسرائيل را كه:أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم.(2) و جمعى از مفسرين گفتهاند كه: مراد از در در قريه بيتالمقدس است، يعنى: درآييد به درى از درهاى قريه بيتالمقدس(3) از روى خضوع و شكستگى. يا: چون در كوچك است خم شويد و به ركوع داخل شويد. يا: بعد از داخل شدن، سجده كنيد و استغفار كنيد و بگوييد: خداوندا از گناهان ما بگذر، تا بيامرزيم گناهان شما را. و بعضى گفتهاند كه: در قريه اريحا(4) مراد است. و جمعى از محققين را اعتقاد اين است كه: مراد در آن قبهاى است كه در تيه(5) براى قبله ايشان مقرر كرده بودند و رو به آن نماز مىكردند. پس بعضى ابا كردند و از درهاى ديگر داخل شدند يا داخل نشدند. و بعضى كه از آن در داخل شدند آن عبارت كه استغفار ايشان بود تغيير دادند و به جاى حطه، حنطه(6) گفتند و گندم طلبيدند. پس خدا طاعون بر ايشان گماشت كه در يك ساعت بيست و چهارهزار يا هفتادهزار كس ايشان بمرد. و بدان كه مضمون اين دو تشبيه بليغ كه در اين حديث وارد شده است، در احاديث سنى و شيعه متواتر است و دلالت بر اين مىكند كه در هر باب تسليم و انقياد ايشان بايد نمود و پا از جاده متابعت ايشان به در نبايد گذاشت، و به همين اكتفا نبايد كرد كه نام شيعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طريقه ايشان به در روند. بلكه ايشاناند وسيله ميان خلق و خدا، و هدايت از غير ايشان حاصل نمىشود.
چنانچه ابن بابويه عليهالرحمه و شيخ طبرسى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كردهاند كه: حضرت فرمود كه: بليه مردم براى ما عظيم شده است. اگر ايشان را مىخوانيم اجابت ما نمىكنند، و اگر ايشان را واگذاريم، به غير ما هدايت نمىيابند. و شيخ طوسى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: ماييم سبب و وسيله ميان شما و خدا. و شيخ طبرسى در احتجاجات روايت كرده است از عبدالله بن سليمان(7) كه: من در خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام بودم. شخصى از اهل بصره آمد و گفت: حسن بصرى(8) مىگويد كه: آن جماعتى كه علم خود را كتمان مىكنند، گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را متأذى(9) خواهد كرد. حضرت فرمود كه: اگر حسن راست مىگويد پس هلاك شده است مؤمن آل فرعون، و خدا او را به كتمان ايمان و علم مدح كرده است.(10) و هميشه علم مكتوم(11) بود از آن روز كه خدا را به پيغمبرى مبعوث گردانيد. حسن بصرى اگر مىخواهد به جانب راست برود، و اگر مىخواهد به جانب چپ رود، كه علم يافت نمىشود مگر نزد ما. و ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعيل(12) روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه به او نوشت كه: بهدرستى كه خداوند عالميان به رحمت و احسان خود بر شما فرايض را واجب گردانيد نه از براى آن كه خود محتاج بود به عبادت شما، بلكه از براى احسان و تفضل بر شما،
1- خذلان: خوارى. |
تا آن كه ممتاز گرداند بد را از نيك، و بدكردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند آنچه در سينهها مخفى است، و دلها را پاكيزه گرداند از بديها، و از براى آن كه سبقت جوييد به رحمتهاى او، و منزلتها و رتبههاى شما در بهشت رفيع(1) گردد. پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زكات و ولايت اهل بيت رسول صلىالله عليهم را، و از براى شما درى مقرر ساخت كه به آن در درهاى فرايض بر شما گشوده مىشود، كه آن ولايت و متابعت اهل بيت است. و از براى شما كليدى از براى گشودن درهاى قرب و راههاى معرفت قرار داده است پيروى ايشان است. اگر نه محمد و اوصياى او صلواتالله عليهم مىبودند، شما حيران مىبوديد از باب بهايم و حيوانات، كه هيچ فريضهاى از فرايض خدا را نمىدانستيد. و آيا داخل شهر مىتوان شد از غير راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پيغمبر شما، فرمود كه: امروز دين شما را كامل گردانيد و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.(2) و از طرق سنى و شيعه متواتر است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانى. و داخل شهر نمىتوان شد مگر از درش. و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است. و چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىشود ايشان نه همين سفينه(3) نجات اين امتاند، بلكه جميع ملائكه و پيغمبران به بركت ولايت ايشان به سعادات فايز گرديدهاند و در جميع شدايد به انوار ايشان پناه بردهاند. و ايشاناند علت غايى(4) ايجاد جميع آسمانها و زمين، و عرش و كرسى، و ملك و جن و انس، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه خطاب به محمد و على فرمودند كه: لولا كما لما خلقت الأفلاك: اگر نه شما مىبوديد من افلاك را خلق نمىكردم. و بيان سر اين اخبار موقوف بر تبيين رمزى است كه موجب انكشاف اين معنى مىشود: بدان كه خداوند عالميان فياض مطلق است و ذات مقدسش مقتضى(5) فيض وجود است. اما قابليت ماده از جانب ممكنات شرط است تا افاضه(6) آن فيض(7) عقلا قبيح نباشد. و كسى كه قابل آن باشد كه چنين بنايى مثل عالم امكان را براى او بنا كنند و چنين مهمانخانهاى را براى او مرتب سازند و در ميدان وسيع عرصه ايجاد، چنين سقفهاى رفيع و بناهاى منيع(8) برپا كنند و چندين هزار سُرادق رفعت(9) و حُجُب جلال(10) را به اوتاد(11) قدرت و اطناب(12) عزت استوار گردانند، و اين عرصه ظلمانى را به چراغهاى نورانى از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند، و صفايح(13) افلاك و لوح خاك را به انواع زينتها و الوان نقشها بيارايند، و مايده(14) احسانى كه تمام عالم فراگرفته براى او بكشند، و الوان نعمتها و ميوهها و گلها و رياحين(15) براى او حاضر سازند، و نشئه دنيا نمونه حقيرى است از آن، يعنى بهشت اعلا را به انواع حور و قصور(16) بيارايند، و غير متناهى از ملائكه مقربين و جن و طيور و وحوش و بهايم(17) را خادم او گردانند، بزرگوارى مىبايد باشد كه اين كرامتها را سزاوار باشد و اين نوازشها(18) را لايق باشد.
پس اگر ديگران به طفيل او(19) از اين خوان بهرهاى برند، نزد عقلا پسنديده است، و اگر نه، امثال ماها لايق اين كرامتها نيستيم، و براى ما به تنهايى اين قسم تشريفات(20) نزد عقلا قيبح است. چنانچه اگر بالفرض لرى يا كردى يا روستايى ناقص جاهلى نزد پادشاه عظيمالشأنى بيايد و پادشاه بفرمايد كه ميدان را
1- رفيع: بلند - بلند پايه. |
چراغان كنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهاى پادشاهانه براى او حاضر گردانند و جميع امراى خود را به خدمت او باز دارد، جميع عقلا او را مذمت مىكنند كه اين ادا(1) پادشاهانه نبود، و اين مرد قابل اين كرامت نبود. نهايت اكرام اين مرد اين بود كه ده تومان زر يا كمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور(2) هم راه ندهند. و اگر مرد كامل قابل بزرگ عظيمالشأنى بيايد و اين تهيهها براى او بكنند و به طفيل او چندين هزار كرد و روستايى سير(3) كنند و بخورند، بدنما نيست و جميع عقلا مدح مىكنند. و همچنين در اين ماده(4) چون جناب مقدس نبوى و اهل بيت او صلواتالله عليهم اشرف مُكَونات(5) و زبده ممكناتاند، و نهايت آنچه رتبه امكانى از كمالات و استعدادات گنجايش داشته باشد در ايشان مجمتع است، ايشان ماده قابله(6) جميع فيوض و رحمتهايند و هر فيضى و رحمتى اول بر ايشان فايض مىگردد و به طفيل ايشان به مواد قابله ديگر سرايت مىكند در خور استعدادات ايشان. چنانچه نعمت ايجاد كه اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فايض گرديد و بعد از آن بر ديگران. چنانچه فرمود كه: أول ما خلق الله نورى.(7) و همچنين معنى نبوت، اول از براى آن جناب حاصل شد و به بركت او به ديگران رسيد، چنانچه فرمود كه: كنت نبيا و ءادم بين الماء و الطين: من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گل بود. و فرمود كه: ماييم آخران سابقان كه بعد از همه ظاهر شديم و پيش از همه جميع كمالات را داشتيم. و اين است معنى شفاعت كبرى(8) كه از روز اول تا ابد آباد(9)، جميع خيرات و كمالات به وسيله ايشان به جميع خلق فايض گرديده و مىگردد. و اين است سر صلوات بر ايشان كه در جميع مطالب(10) بايد اول بر ايشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبيد تا برآورده شود. زيرا كه يك علت ناروايى حاجت، عدم قابليت توست. پس چون صلوات فرستادى و براى آن مادههاى قابله، رحمت طلبيدى، مانعى نيست در حق آن حضرت و اهل بيتش؛ البته مستجاب مىشود. و همين كه آب به سرچشمه آمد، هر كس در خور قابليت او از سرچشمه به او بهرهاى مىرسد در خور راهى كه به آن سرچشمه دارد. كسى باشد كه نهرى عظيم از راه ولايت و اخلاص و توسل از آن منبع خيرات و سعادت به سوى خود كنده باشد، از هر رحمتى كه به آنجا مىرسد در خور آن نهر و گنجايش آن بهرهاى مىبرد؛ و كسى كه جوى ضعيفى داشته باشد همان قدر حصه(11) مىيابد. پس معلوم شد كه انتفاع(12) انبيا و مقربان از انوار مقدسه ايشان زياده از ديگران است و منت نعمت ايشان بر پيغمبران و اوصيا و دوستان خدا زياده بر عوام ناس است. چون سخن به اينجا كشيدن اين مطلب را از اين نازكتر بيان مىتوان كرد. بدان كه اين معلوم است كه چندان كه مناسبت ميان فاعل و قابل(13)، و مُفيض و مُستفيض(14) بيشتر است افاضه(15) بيشتر مىشود. بلكه جمعى را اعتقاد اين است كه تا يك قدر مناسبتى نباشد افاضه نمىتواند شد. پس اين ناقصان كه در نهايت مرتبه نقصاند، در استفاضه(16) ايشان از كامل من جميعالوجوه ناچار است از واسطهاى كه از جهات كمال با جناب ذىالجلال(17)يك نوع ارتباطى داشته باشد، و از جهت امكان و عوارض آن، مناسبتى با ممكنات ناقصه داشته باشد كه افاضه و استفاضه به اين دو جهت به عمل آيد. چنانچه در هدايت و ايصال احكام و حكم و حقايق به خلق، اين دو جهت ضرور است. و اشاره مجملى به اين معنى در ابواب نبوت شد، و در بيان معنى قرب نيز اشاره شد.
1- ادا: رفتار. |
و بدان كه چون ايشان مظهر صفات كماليه الهىاند، و به نمونهاى از صفات جلال و جمال او متصف گرديدهاند، ايشان را كلماتالله و اسماءالله مىگويند. و احاديث در اين باب بسيار است. و چنانچه اسماى الهى دلالت بر كمالات او مىكنند، ايشان نيز از اين حيثيت كه به پرتوى از صفات او متصف گرديدهاند دلالت بر صفات او مىكنند، مثل اسم رحمان كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت رحمت مىكند. چون رحمت و شفقت رسول خدا صلىالله عليه و آله را مشاهده مىكنى تو را دلالت مىكند بر كمال رحمت خداوندى كه اين رحمت با اين بسيارى، قطرهاى از درياى رحمت اوست؛ و همچنين در جميع كمالات. بلكه دلالت(1) ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست. و اسماى مقدس الهى از اين جهت تأثيرات بر ايشان مترتب است كه دلالت بر آن مُسَمى(2) مىكند. لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مىگردد كه اسماى مقدس الهىاند و مظهر قدرت و كمالات اويند. و چنانچه پيش دانستى، كُنه ذات و صفات را دانستن محال است، وليكن در انحاى(3) وجوهات صفات و تعبيرات از آن، عارفان را درجات مختلفه مىباشد، و در هر اسمى صاحب هر معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهرهاى مىيابد. مثلا بلاتشبيه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف مىباشد. يك مرد كردى مىباشد كه از عظمت پادشاه همين تصور كرده است كه هر وقت كه خواهد اردهدوشاب(4)، او را ميسر است، و اگر خواهد هزار دينار بىزحمت به كسى مىتواند داد. اين مرد پادشاه را به صفات استاد حلوايى و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانى كند، در خور شناخت او احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه آن قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم هست و منصبى مىتواند بخشيد كه در سالى آلاف الوف(5) تحصيل مىتواند كرد. پادشاه به چنين شخصى در خور معرفت او مىدهد. و همچنين عارفان را در مراتب معرفت، بلاتشبيه اين تفاوت هست. يك لفظ رحمان را هر عارفى به معنيى مىفهمد و در خور آن معنى فايده مىبرد، تا آن عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را يافته، به رحمان، فيض ازل و ابد را براى ممكنات مىطلبد و مىرساند. و همچنين در مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومين صلواتالله عليهم كه اسماى مقدس الهىاند، در خور شناخت و معرفت ايشان، از توسل به ايشان منتفع(6) مىتواند شد.
يك شخص على را مردى شناخته است كه هر مسئله كه مىپرسى مىداند. او على را در مرتبه علامه شناخته، بلكه على را وسليه نكرده؛ علامه را وسيله كرده. و ديگرى على را چنين شناخته كه شبى پانصد كس را مىتواند كشت. او على را نشناخته؛ مالك اشتر را شناخته. و يكى على را چنين شناخته كه اگر شفاعت كند خدا هزار تومان به او مىدهد. تا به مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه كمال شناخته؛ اگر نام على را بر آسمان بخواند از يكديگر مىپاشد، و اگر بر زمين بخواند مىگدازد. چنانچه در احاديث بسيار هست كه نامهاى ايشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر كرسى نوشتند، برپا ايستاد؛ و بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمين نوشتند، قرار گرفت؛ و بر كوهها نوشتند، ثابت گرديدند و دوستان ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و توسلى كه به ايشان حاصل مىشود همان قدر استشفاع(7) به ايشان نفع مىكند. و اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مىشود و مطلب مخفىتر مىشود.
بعضى تمثيلى ذكر كردهاند از براى وضوح اين معنى كه: يك فيلى را بردند به شهر كوران. چون شنيدند كه چنين خلق عظيم به شهر ايشان آمده، همگى به سير آن جمع شدند و دست بر آن مىماليدند. يكى از ايشان دست بر گوش آن ماليد، و يكى دست بر خرطوم آن ماليد، و يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دُمش را. و چون فيل را بردند اينها با يكديگر نشستند و به وصف آن شروع كردند و در ميان ايشان نزاع شد. آن كه گوشش را لمس كرده بود گفت: فيل يك چيز پهنى است از باب گليم. ديگرى كه خرطومش را يافته بود گفت: غلط كردى؛ از بابت ناو(8)، دراز است و ميان تهى. و هريك به آنچه از آن يافته بودند تعبير كردند و نزاع ايشان به طول انجاميد. مرد بينايى كه فيل را درست ديده بود در ميان ايشان حكم شد و گفت: هيچ يك آن را نشناختهايد اما هر يك راهى به آن بردهايد بلاتشبيه كوران عالم امكان و جهالت را در معرفت واجبالوجود و دوستان او كه مُتَخَلِق(9) به اخلاق او شدهاند چنين حالتى هست. و در اين مقام گنجايش زياده از اين سخن نيست. و اين مضامين در اخبار بسيار ظاهر مىشود. چنانچه ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خدا خلق نكرده است خلقى را كه از من بهتر و گراميتر باشد نزد او. گفتم: يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود كه: يا على خدا
1- دلالت: رابطهاى بين دو چيز كه از يكى و از علم به يكى بتوان به ديگرى يا به علم به ديگرى رسيد. |
انبياى مرسل را افضل گردانيده است از ملائكه مقرب، و مرا بر جميع پيغمبران تفضيل داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضيل و زيادتى داده و ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران دوستان مايند. يا على آنهايى كه حاملان عرشاند و بر دور عرش مىباشند، تسبيح(1) و تحميد(2) خداوند خود مىكنند و استغفار مىكنند براى آن جماعتى كه ايمان به ولايت ما آوردهاند. يا على اگرنه ماها بوديم، خدا نه آدم را خلق مىكرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ را، و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما پيش از ايشان خدا را شناختيم و تسبيح و تقديس و تنزيه(3) خدا كرديم. زيرا كه اول چيزى را كه خدا خلق كرد ارواح ما بود. پس ما را گويا گردانيد به توحيد و تحميد خود كه او را به يگانگى ياد كنيم و حمد او بكنيم؛ بعد از آن ملائكه را خلق كرد. و ارواح ما يك نور بود. چون ارواح ما را ملائكه ديدند، بسيار عظيم نمود در نظر ايشان. پس گفتيم: سبحانالله(4) تا آن كه بدانند كه ما خلق آفريده خداييم و خدا منزه(5) است از اين كه به ما شباهتى داشته باشد يا آن كه صفات ممكنات در او باشد. پس چون ملائكه تسبيح ما را شنيدند خدا را تسبيح كردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و چون بزرگوارى شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله گفتيم تا بدانند ملائكه كه خدا شريك در بزرگوارى و عظمت ندارد و ما بندگان خداييم و در عظمت و خداوندى او شريك نيستيم. پس ايشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت(6) محل و درجه ما را ديدند ما گفتيم: الله أكبر(7) تا بدانند ملائكه كه خداى از آن عظيمتر است كه كسى بدون توفيق و تأييد او نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانيد. آنگاه گفتند: الله أكبر. پس چون قوت و قدرت و غلبه ما را مشاهده كردند گفتيم: لا حول و لا قوه الا بالله(8) تا بدانند كه قوت و قدرت و توانايى ما از خداوند ماست. پس چون دانستند كه خدا چه نعمتها به ما كرامت فرموده و اطاعت ما را بر جميع خلق لازم گردانيده، ما گفتيم: الحمدلله(9) تا بدانند ملائكه كه خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر اين نعمتهاى عظيم كه به ما انعام فرموده. پس ملائكه گفتند: الحمدلله. پس به بركت ما هدايت يافتند ملائكه به تسبيح و تهليل(10) و تحميد و توحيد(11) و تمجيد(12) خدا. پس حق تعالى حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب(13) او به وديعه(14) سپرده و امر فرمود ملائكه را كه حضرت آدم را سجده كنند از براى تعظيم و تكريم ما كه در صلب آدم بوديم. و سجود ايشان سجده بندگى خدا بود، و سجده تكريم و اطاعت آدم بود چون ما در صلب وى بوديم. پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع ملائكه سجده آدم از براى تكريم ما كردند. و به درستى كه چون مرا به آسمانها عروج فرمودند جبرئيل اذان و اقامه گفت و گفت: يا محمد پيش بايست تا با تو نماز كنيم. من گفتم كه: يا جبرئيل من بر تو تقديم بجويم(15)؟
1- تسبيح: گفتن سبحانالله - خدا را به پاكى ياد كردن. |
گفت: آرى؛ زيرا كه خدا پيغمبرانش را بر جميع ملائكه تفضيل(1) داده است و تو را به خصوص بر جميع خلق تفضيل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز گزاردند و فخر نمىكنم. پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت كه: پيش برو يا محمد كه من در اينجا مىمانم. گفتم: در چنين جايى مرا تنها مىگذارى؟ جبرئيل گفت كه: يا محمد اين نهايت اندازهاى است كه خدا براى من مقرر ساخته است و اگر از اين حد درگذرم بالهاى من مىسوزد. پس فرو رفتم در درياهاى نور و رسيدم به آنجايى كه خدا مىخواست از اعلاى درجات ملكوت و مُلك. پس ندا به من رسيد كه: يا محمد. گفتم: لبيك ربى و سعديك. تباركت و تعاليت.(2) پس ندا رسيد كه: اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام. مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن در جميع امور. به درستى كه نور منى در ميان بندگان من، و فرستاده منى به سوى خلق، و حجت منى بر جميع خلايق. از براى تو و متابعان تو بهشت را خلق كردهام، و از براى مخالفان تو جهنم را خلق كردهام، و از براى اوصياى تو كرامت خود را واجب گردانيدهام، و از براى شيعيان ايشان ثواب خود را لازم ساختهام. گفتم: خداوندا اوصياى من كيستند؟ ندا رسيد كه: اى محمد اوصياى تو آنهايند كه بر ساق عرش(3) نام ايشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش كردم دوازده نور ديدم، بر هر نورى سطرى سبز بود كه بر او نام وصيى از اوصياى من نوشته بود؛ اول ايشان على بن ابىطالب و آخر ايشان مهدى امت من. گفتم: خداوندا اينها اوصياى مناند بعد از من؟ ندا رسيد كه: يا محمد اينها اوليا و دوستان و اوصيا و برگزيدگان مناند، و حجتهاى مناند بعد از تو بر جميع خلايق. و ايشان اوصيا و خليفههاى تواند و بهترين خلق مناند بعد از تو. به عزت و جلال خودم سوگند كه به ايشان دين خود را ظاهر گردانم، و كلمه حق را به ايشان بلند گردانم، و به آخرين ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم، و او را بر مشرق و مغرب زمين مسلط گردانم، و بادها را مسخر او كنم، و ابرهاى صعب را ذليل او گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشكرهاى خود يارى كنم، و ملائكه را مددكار او گردانم، تا آن كه دين حق بلند شود و جميع خلق به يگانگى من اقرار كنند. پس ملك و پادشاهى او را دايم گردانم و دولت حق تا روز قيامت از دوستان من به در نرود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىآمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مىنشست و تا رخصت نمىفرمود آن حضرت، او داخل نمىشد. و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه روايت كرده است كه: از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله پرسيدند كه: على بن ابىطالب افضل است يا ملائكه؟ حضرت فرمود كه: ملائكه شرف نيافتند مگر به محبت محمد و على و قبول ولايت ايشان. و هر كس از محبان على كه دل خود را از غش(4) و دغل(5) و كينه و حسد و گناهان پاك كند او افضل است از ملائكه و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: يهوديى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: تو افضلى يا موسى بن عمران؟ حضرت فرمود كه: خوب نيست كه آدمى تعريف خود كند. وليكن مرا ضرور است، مىگويم: چون حضرت آدم خطيئهاى(6) از او صادر شد توبهاش اين بود كه: خداوندا از تو سؤال(7) مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى. پس خدا توبهاش را قبول فرمود. و نوح چون به كشتى نشست و از غرق ترسيد گفت: خداوندا از تو سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از غرق نجات دهى. پس خدا او را نجات داد. و ابراهيم را چون به آتش افكندند گفت: خداوندا از تو سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از آتش نجات دهى. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و موسى چون عصايش را انداخت و ترسيد گفت: خداوندا سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن گردانى. پس خدا فرمود كه: مترس كه تو بر ايشان غالبى.
1- تفضيل: فضيلت - برترى. |
اى يهودى اگر موسى مرا درمىيافت و ايمان به پيغمبرى من نمىآورد، ايمان او هيچ نفع نمىداد او را، و پيغمبرى، او را فايده نمىكرد. اى يهودى يكى از فرزندان من مهدى است كه چون بيرون آيد، عيسى بن مريم از آسمان براى يارى او فرود آيد و او را مقدم دارد و در پى او نماز گزارد. و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام گفت كه: يا على حق تعالى مرا از ميان جميع مردان عالميان برگزيد و بعد از من تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد(1)، پس ائمه فرزندان تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد، پس فاطمه را از جميع زنان عالم اختيار كرد. و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در روزى كه از ذريت(2) آدم پيمان مىگرفتند(3)، از جميع ملائكه و پيغمبران و ساير خلق به اين نحو پيمان گرفتند كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و محمد پيغمبر شما نيست؟ و على امام شما نيست؟ و امامان هاديان از فرزندان او امامان شما نيستند؟ همه گفتند: بلى. و هر كه سبقت گرفت به اين اقرار، و عزم بر نگاه داشتن اين پيمان بيشتر داشت، از پيغمبران اولوالعزم شدند و هر ملكى كه قبول ولايت بيشتر كرد مقرب شد.
يا أباذر احفظ(4) ما اوصيك به تكن سعيدا فى الدنيا و الأخره. يا أباذر نعمتان مغبون فيهما كثير من الناس: الصحه، و الفراغ. يا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابك قبل هرمك، و صحتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك. يا أباذر اياك و التسويف بأملك. فانك بيومك و لست بما بعده. فان يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم، و ان لم يكن غد لك، لم تندم على ما فرطت فى اليوم. يا أباذر كم مستقبل يوما لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه. يا أباذر لو نظرت الى الأجل و مسيره، لأبغضت الأمل و غروره. يا أباذر كن كأنك فى الدنيا غريب، أو كعابر سبيل، و عد نفسك من أصحاب القبور. يا أباذر اذا أصبحت، فلا تحدث نفسك بالمساء، و اذا أمسيت فلا تحدث نفسك بالصباح. و خذ من صحتك قبل سقمك، و من حياتك قبل موتك، فانك لا تدرى ما اسمك غدا. يا أباذر اياك أن تدركك الصرعه عند الغره(5)، فلا تمكن من الرجعه، و لا يحمدك من خلفت بما تركت، و لا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به. يا أباذر ما رأيت كالنار نام هاربها، و لا مثل الجنه نام طالبها. يا أباذر كن على عمرك أشح منك على درهمك و دينارك. يا أباذر هل ينتظر أحدكم الا غنى مطغيا، أو فقرا منسيا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفنيا، أو موتا مجهزا، أو الدجال فانه شر غائب ينتظر، أو الساعه و الساعه أدهى و أمر(6).
1- اختيار كردن: برگزيدن. |
اى ابوذر حفظ كن آنچه من تو را به آن وصيت مىكنم، و عمل نما تا سعادتمند گردى در دنيا و آخرت.
اى ابوذر دو نعمت است كه غبن دارند(1) در آن دو نعمت بسيارى از مردم: يكى صحت بدن و اعضا و جوارح، و يكى فراغ(2) و فرصت و مجال. (يعنى در اين دو نعمت فريب مىخورند و غنيمت نمىشمارند و مىگذارند كه از دستشان مىرود و بعد از آن حسرت مىخورند و فايده ندارد.) (و در احاديث ديگر مفتون - به فا - وارد شده است، يعنى:
باعث فتنه ايشان است و ايشان را از خدا غافل مىگرداند.)
اى ابوذر غنيمت شمار و قدر بدان پنج چيز را پيش از پنج چيز: جوانى را پيش از پيرى (كه چون پير شدى بندگى نمىتوانى كرد و حسرت خواهى خورد)؛ و غنيمت دان صحت و تندرستى را پيش از بيمارى (كه چون بيمار شوى عبادت نمىتوان كرد چنانچه در صحت مىتوانى كرد)؛ و قدر بدان توانگرى را پيش از آن كه فقير شوى (و آنچه خواهى در راه خدا نتوانى داد و حسرت توانگرى را برى، يا به علت فقر از عبادت بازمانى)؛ و غنيمت دان فارغ بودن را پيش از آن كه مشغول شوى (به چيزى چند كه به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشى)؛ و مغتنم دان زندگى را پيش از مرگ (كه بعد از مرگ هيچ چارهاى نتوانى كرد).
اى ابوذر زينهار كه تأخير كارهاى خير مكن به طول امل و آرزوها، كه: بعد از اين خواهم كرد. به درستى كه اين روز كه در دست توست همين را دارى و بعد از اين را نمىدانى كه خواهى داشت. پس امروز را صرف كار خود كن، كه اگر فردا زنده باشى در فردا هم چنان باشى كه امروز بودى. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشيمان نباشى كه چرا امروز را ضايع كردى و حال آن كه آخر عمر تو بود.
اى ابوذر چه بسيار كسى كه روزى در پيش داشته باشد و آن روز را تمام نكرده بميرد. و چه بسيار كسى كه انتظار فردا برد و به آن نرسد.
اى ابوذر اگر ببينى اجل خود و تندى رفتار او را كه چه زود مىآيد، و عمر چه به سرعت مىگذرد، هر آينه دشمن خواهى داشت آرزوهاى دور و دراز خود را و فريب آن نخواهى خورد. اى ابوذر در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد، و آن را وطن خود نشمارد، يا مسافرى كه به منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمير و آبادانى آن همت بگمار).
اى ابوذر چون صبح كنى در خاطر خود فكر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مكن. و چون شام كنى خيال صبح و انديشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگير پيش از بيمارى، و از زندگى بهره بردار پيش از مردن كه نمىدانى كه فردا چه نام خواهى داشت (نام زندگان خواهى داشت يا نام مردگان، يا آن كه در روز قيامت نمىدانى كه نام سُعدا(3) خواهى داشت يا نام اشقيا(4).
اى ابوذر بينديش كه مبادا پا درآيى و بميرى در هنگام غفلت (در جمع دنيا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد كه كار خود درست كنى. و وارث تو تو را مدح نكند به آنچه از براى او گذاشتهاى، و آن (خداوندى) كه به نزد او رفتهاى تو را معذور ندارد در آن چيزهايى كه مشغول آنها شدهاى (و بندگى او را براى آنها ترك كردهاى).
اى ابوذر نديدم چون آتش جهنم چيزى را كه گريزنده از آن خواب كند و غافل باشد (زيرا كه كسى كه از امر سهلى خايف و گريزان است از خوف آن خواب نمىكند. و آتش جهنم با اين عظمت جمعى كه دعواى خوف از آن مىكنند به خواب مىروند، بلكه هميشه در خواباند). و نديدم مثل بهشت چيزى را كه طلبكننده و خواهان آن به خواب كند (زيرا كه مردم از براى لذتهاى سهل(5) دنياى فانى خواب را بر خود حرام مىكنند و سعى در تحصيل آن مىنمايند، و طالبان بهشت ابدى و نعيم(6) نامتناهى پيوسته در خواباند).
اى ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخيلتر باش (كه ضايع نشود) از دينار و درهم. اى ابوذر هر يك از شما يكى از چند چيز را انتظار مىبريد و در پيش داريد: يا توانگرى كه به هم رسانيد و طاغى شويد (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شويد)؛ يا فقر و بيچيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد؛ يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ يا پيرى كه شما را از كار بيندازد؛ يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ يا فتنه دجال كه شرى است غايب و مىرسد؛ يا قيامت برپاى شود، و قيامت از همه چيز عظيمتر و تلختر است.
1- غبن داشتن: زيان داشتن - ضرر بردن. |
توضيح اين كلمات طريفه(1) و مواعظ شريفه در ضمن سه مقصد مىنمايد.
مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل
بدان كه مفاد اين نصايح شافيه(2)، اهتمام در عمل و احتراز(3) از طول امل(4) است. و طول امل از امهات(5) صفات ذميمه(6) است، و مورث(7) چهار خصلت است: اول: كسل(8) و ترك طاعت(9). زيرا كه شيطان او را از اين راه فريب مىدهد كه: فرصت بسيار است و عمر دراز است؛ در هنگام پيرى عبادت مىتوان كرد. ايام جوانى را صرف عيش و طرب مىبايد كرد.
دويم آن كه: باعث ترك توبه مىشود و تأخير مىكند توبه را، به گمان اينكه مهلت خواد يافت. تا مرگ به ناگاه او را بگيرد و مهلت ندهد.
سيم آن كه: باعث حرص بر جمع(10) مال و تحصيل امور لازمه آن مىشود براى آن كه چون گمان عمر بسيار به خود دارد به اندازه آن تحصيل مايحتاج خود مىكند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمىداند كه اگر خدا خواهد، او را زود فقير مىكند و آنچه تحصيل كرده است به كار او نمىآيد، و اگر خدا مصلحت داند، اگر به كار خدا باشد خدا او را توانگر مىكند.
چهارم آن كه: باعث قساوت قلب و فراموشى آخرت مىگردد. و اين صفات ذميمه مايه شقاوت ابدى است.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: خصلتى كه از آن بيشتر بر شما مىترسم دو خصلت است: يكى متابعت خواهشهاى نفس كردن، و يكى طول امل. اما متابعت هواهاى نفسانى، پس آدمى را از قبول حق و متابعت آن منع مىكند و باز مىدارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشى آخرت مىگردد. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هركه املش دراز است عملش نيكو نيست. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: صلاح اول(11) اين امت به زهد و يقين است، و فساد آخر(12) ايشان به بُخل(13) و طول امل است. ايضا از آن حضرت منقول است كه: به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: يا على چهار خصلت است كه از شقاوت ناشى مىشود: خشكى ديده(14)، و سنگينى دل، و درازى امل، و محبت بقاى بسيار در دنيا و در حديث ديگر فرمود كه: پير مىشود فرزند آدم، و جوان مىشود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان كه معالجه اين درد مزمن(15) به بسيارى ياد مرگ و شدايد(16) بعد از مرگ، و تفكر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضاى(17) آن مىشود. چه، ظاهر است كه مرگ را به پير و جوان يك نسبت است، بلكه به جوانان نزديكتر است، و هر روز يك شخص از همسنان اين كس مىميرد. در حال او تفكر نمايد كه
1- طريفه: مؤنث طريف - تازه - نو - نغز - نيكو. |
ممكن بود كه من به جاى او مرده باشم و اكنون حسرتهاى عظيم داشته باشم. و در بدن خود تفكر نمايد كه هر ساعت در خرابى و انهدام است، و در هر روز يك قوتى از قوا و عضوى از اعضاى او ضعيف و باطل مىشود، و هر لحظه چندين پيك مرگ به او مىرسد و مطالعه نمايد در مواعظ و نصايحى كه از رسول و ائمه صلواتالله عليهم رسيده و به ديده ايمان نظر نمايد و به سمع يقين قبول كند؛ زيرا كه ايشان طبيب نفوس خلايقاند و مواعظ و حكمى كه از ايشان رسيده نسخههاى معالجه دردهاى نفوس خلايق است. و به مقابر(1) برود و از احوال ايشان پند بگيرد.
چنانچه منقول است از عُبايه بن ربعى(2) كه: جوانى بود از انصار. بسيار مىآمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را گرامى مىداشت و نزديك خود مىنشانيد. روزى به عبدالله گفتند كه: تو اين جوان را اين قدر اكرام مىنمايى، و اين مرد بدى است و شبها مىرود و قبرها را مىشكافد و كفن مردهها را مىدزدد. عبدالله شبى براى استعلام(3) اين حال به قبرستان رفت و پنهان شد. ديد كه اين جوان آمد و به يك قبر كنده داخل شد و در لحد(4) خوابيد و آواز بلند كرد كه: واى بر من در روزى كه تنها داخل اين لحد شودم و زمين از زير من گويد كه: تو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو كه بر روى من راه مىرفتى، من تو را دشمن مىداشتم. پس چون(5) تو را خواهم كه در ميان من درآمدهاى؟ واى بر من در روزى كه از قبر بيرون آيم و پيغمبران و ملائكه در صفها ايستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو كه نجات خواهد داد، و از دست جماعتى كه بر ايشان ظلم كردهام مرا كه رها خواهد كرد، و از آتش جهنم كه مرا امان خواهد بخشيد؟ معصيت كردهام خداوندى را كه سزاوار آن نبود كه او را معصيت كنم. و مكرر با او عهد كردم كه گناه نكنم و از من راستى و وفا نديد. و امثال اين سخنان را مكرر مىگفت و مىگريست. چون از قبر بيرون آمد عبدالله او را در بر گرفت و دست در گردنش كرد و گفت كه: نيكو نباشى(6) تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش مىكنى و مىشكافى! و از هم جدا شدند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بسيار ياد كنيد مرگ را، و بيرون آمدن از قبرها را، و ايستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصيبتهاى دنيا بر شما آسان شود و فرمود كه: هر كه فردا را از اجل(7) خود حساب كند، مصاحبت مرگ را نيكو نكرده است و او را نشناخته است و در وصيتى كه در هنگام وفات فرمود گفت: اى فرزند! امل و آرزوهاى خود را كوتاه كن، و مرگ را ياد كن، و دنيا را ترك كن. به درستى كه تو در گرو مرگى، و نشانه بلاهاى دنيايى، و مغلوب دردها و محنتهايى.
و به اهل مصر نوشتند كه: اى بندگان خدا كسى از مرگ نجات نمىيابد. پس حذر كنيد از آن پيش از آن كه به شما رسد. و تهيه آن را درست كنيد. به درستى كه بر همه احاطه كرده است. اگر مىايستيد شما را مىگيرد، و اگر مىگريزيد در مىيابد. و او از سايه به شما نزديكتر است. و مرگ بر پيشانى همه بسته است. و دنيا را از پى شما برهم مىپيچند. و عنقريب تمام شده است. پس هرگاه كه شهوات نفسانى با شما منازعه كند بسيار ياد كنيد مرگ را. و مرگ از براى موعظه و پند كافى است. و رسول خدا صلىالله عليه و آله بسيار وصيت مىفرمود اصحابش را به ياد مرگ، و مىگفت كه: بسيار به خاطر آوريد مرگ را، به درستى كه آن، شكننده لذات است و حايل است ميان شما و خواهشهاى نفسانى. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر حيوانات از مرگ آن قدر كه شما مىدانيد مىدانستند، يك گوشت فربه از ايشان نمىخورديد و از ياد مرگ لاغر مىشدند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: فرزند آدم را چون آخر روز دنيا و اول روز آخرت مىرسد، مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او مىآورند. پس آنگاه رو به مال مىكند و مىگويد كه: والله كه من بسيار حريص بودم در جمع تو، و بخيل بودم در صرف كردن تو. الحال چه مدد مىكنى مرا؟ جواب گويد كه: كفن خود را از من بگير. پس به جانب فرزندان التفات نمايد و گويد كه: والله كه شما را بسيار دوست مىداشتم و حمايت شما مىكردم. امروز براى من چه چيز داريد؟ گويند: تو را به قبر مىرسانيم و در خاك پنهان مىكنيم.
1- مقابر: جمع مقبر مقبره - گورستانها. |
پس رو به عمل خود كند و گويد كه: والله كه خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار بودى. امروز مرا چه مدد مىنمايى؟ گويد كه: قرين توام در قبر تو، و چون محشور مىشوى با توام، تا من و تو را بر خدا عرض(1) كنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصى به نزد او مىآيد از همه كس خوشبوتر و خوشروتر و جامههاى فاخر پوشيده، و مىگويد كه: بشارت باد تو را به نسيم و گلهاى بهشت و نعمت ابدى. خوش آمدهاى. مىپرسد كه: تو كيستى؟ مىگويد كه: من عمل صالح توام و چون از دنيا به در مىروى جاى تو بهشت است.
و چون مُرد، غسل دهندهاش را مىشناسد، و قسم مىدهد آنها را كه جنازهاش را برداشتهاند كه: مرا زود ببريد. پس چون او را داخل قبر مىكنند، دو ملك مىآيند كه مويهايشان را بر زمين مىكشند و به پاى خود زمين را مىشكافند. صداى ايشان مانند رعد بلندآواز، و چشمهاى ايشان مثل برق بسيار روشن. و مىگويند: كيست خداى تو؟ و چيست دين تو؟ و كيست پيغمبر تو؟ و كيست امام تو؟ پس چون جواب گفت، مىگويند: خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست مىدارى و پسنديده توست. پس قبر(2) او را فراخ مىكنند آن قدر كه چشم كار كند. و درى از بهشت به قبر او مىگشايند و مىگويند كه: خواب كن با فرح و شادى و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصى به نزد او مىآيد در نهايت زشتى و بدبويى، و مىگويد: بشارت باد تو را به حَميم(3) و آتش جحيم(4). و غسل دهنده خود را مىشناسد. و قسم مىدهد حاملانش را كه او را نگاه دارند و نبرند. پس چون داخل قبر مىشود دو ملك به نزد او مىآيند و كفن را از او دور مىكنند و از خدا و پيغمبر و دين و امام او مىپرسند. مىگويد كه: نمىدانم. مىگويند كه: هرگز ندانى و هدايت نيابى. پس گرزى بر او مىزنند كه هيچ جانورى نيست كه صداى آن را نشنود و نترسد مگر جن و انس. و درى از جهنم به قبر او مىگشايند و مىگويند: بخواب به بدترين حالى. و چنان قبر بر او تنگ مىشود و او را فشارى مىدهد كه مغز سرش از ناخنهاى پايش به در مىرود. و بر او مسلط مىگرداند حق تعالى مارها و عقربها و جانوران زمين را كه او را گزند تا روزى كه مبعوث شود. و از بس كه در شدت است آرزو مىكند كه قيامت قائم شود.
و حضرت باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىفرمود كه:
من قبل از نبوت، گوسفندان مىچرانيدم، و هيچ پيغمبرى نيست مگر اينكه گوسفند چرانيده. پس من گاهى مىديدم كه جميع گوسفندان بىسببى خايف مىشدند و از چرا مىايستادند. چون جبرئيل نازل شد از سبب آن پرسيدم. فرمود كه: كافر را در قبر ضربتى مىزنند كه بغير جن و انس جميع مخلوقات صداى آن را مىشنوند و ترسان مىشوند و به سند معتبر از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: چون دشمن خدا را برمىدارند و به جانب قبر مىبرند، ندا مىكند حاملان خود را كه: اى برادران نمىشنويد؟ شكايت مىكند به شما برادر شقى شما. دشمن خدا شيطان جن و انس مرا فريب داد و به بلا انداخت و الحال به فرياد من نمىرسد و قسم مىخورد كه خيرخواه من است و مرا فريب داد. شكايت مىكنم به شما دنيا را كه مرا مغرور كرد، و چون بر او اعتماد كردم و دل بر او بستم مرا بر زمين انداخت. و شكايت مىكنم به شما دوستانى را كه به خواهش نفس يار خود كرده بودم. مرا اميدها دادند، امروز از من بيزار شدند و تنها گذاشتند. و شكايت مىكنم به شما فرزندان خود را كه حمايت ايشان كردم، و ايشان را بر جان خود اختيار كردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شكايت مىكنم به شما مالى را كه حق خدا را از آن ندادم، و وبال(5) و عذابش بر من است و نفعش را ديگران مىبرند. و شكايت مىكنم به شما خانهاى را كه مايه خود را صرف تعمير آن كردم و ديگران در آن ساكن شدند. و شكايت مىكنم به شما بسيار ماندن در قبرى را كه ندا مىكند كه: منم خانهاى كه بدنها در آن كرم مىشود؛ منم خانه تاريكى و وحشت و تنگى.
1- عرض: عرضه. |
اى برادران تا مىتوانيد مرا نگاه داريد و دير ببريد، و شما حذر كنيد از آنچه من به آن مبتلا شدهام. به درستى كه مرا بشارت دادهاند به آتش جهنم و خوارى و مذلت ابدى و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصير(1) كردم در فرمان خدا و دوستان او. پس نالهها و گريههاى دراز كه در پيش دارم. نه شفاعت كنندهاى دارم كه سخنش را شنوند، و نه دوستى كه مرا رحم كند. كاشكى مرا برمىگردانيدند تا داخل مؤمنان مىشدم و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: قبر هر روز مردم را ندا مىكند كه: منم خانه غربت. و منم خانه تنهايى و وحشت. منم خانه كرم و جانوران. منم قبر كه باغىام از باغهاى بهشت، يا گوى(2)از گوىهاى جهنم. و از حضرت امام محمدباقر عليهالسلام مروى است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: زينهار، زينهار! مرگ را ياد كنيد كه چارهاى از مرگ نيست. اينك مرگ رسيد با روح(3) و راحت و نعمت ابدى براى آنان كه از براى بهشت سعى كردند، و با شقاوت و ندامت و عذاب ابد براى آنان كه فريب خوردند و براى او سعى كردند. كسى كه دوستى خدا و سعادت ابد براى او لازم شده است، اجل او در ميان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و كسى كه دوستى شيطان و شقاوت ابد براى او واجب گرديده، آرزوهاى او در ميان دو چشم اوست و اجل او در پس پشت او. و از آن حضرت پرسيدند كه: كدام يك از مؤمنان زيركترند؟ فرمود كه: آن كس كه ياد مرگ بيشتر كند و تهيه آن را بيشتر گيرد. و از ابىصالح(4) منقول است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: اى ابوصالح هر وقت كه جنازه را بردارى چنان باش كه گويا تو در ميان آن جنازهاى و از خدا مىطلبى كه تو را به دنيا برگرداند كه تدارك گذشتهها بكنى، و خدا طلب تو را قبول كرد و برگردانيد. در آن حال چه خواهى كرد، اكنون چنين گمان كن و تدارك خود بكن(5). بعد از آن فرمود كه: عجب دارم از جماعتى كه جمعى از ايشان را بردند و برنگردانيدند، و بقيه را نداى رحيل(6) در ميان ايشان زدند كه: روانه مىبايد شد و باز مشغول لعب و بازىاند. و منقول است از جابر جعفى كه: از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام پرسيدم از نظر كردن ملك موت به بنىآدم. فرمود كه: نمىبينى كه جماعتى در مجلسى نشستهاند و همه يكمرتبه خاموش مىشوند؟ آن وقتى است كه ملك موت به ايشان نظر مىكند. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر سر قبر حضرت يحيى آمد و دعا كرد كه خدا او را زنده كند. چون زنده شد و از قبر بيرون آمد به عيسى گفت كه: از من چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم كه در دنيا مونس من باشى چنانچه پيشتر بودى. گفت: يا عيسى هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، مىخواهى مرا بار ديگر به دنيا آورى كه مرتبه ديگر سختى جان كندن را بكشم؟ پس او را گذاشت كه به قبر برگشت. و از امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: جوانى چند از پادشاهزادههاى بنىاسرائيل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ايشان اين بود كه در زمين سر مىكردند و عبرت مىگرفتند. روزى به قبرى رسيدند بر سر راهى كه مندرس(7) شده بود و خاك بر روى آن نشسته بود و بغير از علامتى از آن نمانده بود. گفتند: بياييد دعا كنيم شايد خدا اين ميت را زنده گرداند و از او بپرسيم كه به چه نحو چشيده است مزه مرگ را. پس دعا كردند. و دعاى ايشان اين بود كه: تو اله مايى اى پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقى و معبودى نيست. تو پديدآورنده چيزهايى، و هميشه هستى، وهرگز غافل نمىشوى، و زندهاى و هرگز تو را مرگ نمىباشد، و هر روز تو را شأنى و كارى است غريب، و همه چيز را مىدانى و محتاج به تعليم نيستى. زنده كن اين ميت را به قدرت خود. پس، از آن قبر ميتى سر بيرون كرد موى سر و ريشش سفيد، و خاك از سرش فرو مىريخت ترسان. و ديده به سوى آسمان باز كرد. به ايشان گفت كه: براى چه بر سر قبر من ايستادهايد؟ گفتند: دعا كرديم كه خدا تو را زنده كند كه از تو سؤال كنيم كه چون يافتهاى مزه مرگ را. به ايشان گفت: نود و نه سال است كه در
1- تقصير: كوتاهى. |
اين قبر ساكنم و هنوز الم و محنت و كَرب(1) مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخى جان كندن از گلوى من بيرون نرفته است. از او پرسيدند كه: روزى كه مردى، موهاى تو چنين سفيد بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا شنيدم كه بيرون بيا، و خاكها و ريزههاى بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان با اين سرعت بيرون آمدم، از هول قيامت موى سر و ريشم سفيد شد. و از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه كفن او در خانهاش مهيا باشد او را از غافلان نمىنويسند، و هر وقت كه نظر به آن مىكند او را ثواب مىدهند. و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: منادى هر روز فرزند آدم را ندا مىكند كه: متولد شو براى مردن، و جمع كن براى فانى شدن، و بنا كن براى خراب شدن. و از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: بنده مؤمن را وسعتى در امر او هست(2) تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسيد، حق تعالى وحى مىفرمايد به آن دو ملك كه بر او موكلاند كه: من اين بنده را براى عبرت مدتى عمر دادم. اكنون كار را بر او سخت گيريد، و نيكو اعمالش را ضبط كنيد، و اندك بسيار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنويسيد. و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون چهل سال بر بنده گذشت به او مىگويند كه: با خبر باش و تهيه خود را درست كن كه ديگر تو معذور نيستى. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر روز كه داخل مىشود، فرزند آدم را ندا مىكند كه: اى فرزند آدم! من روز تازهام و بر تو گواهم. پس در من خير بگو و عمل خير بكن كه براى تو گواهى دهم در روز قيامت. به درستى كه مرا بعد از اين نخواهى ديد. و منقول است كه قيس بن عاصم(3) به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله ما را موعظه بگو كه در بيابانها مىباشيم و احتياج به موعظه بسيار داريم. فرمود كه: يا قيس به درستى كه با هر عزتى در دنيا مذلتى هست، و با هر زندگانى مردنى هست، و با دنيا آخرت هست، و بر هر چيز حساب كنندهاى و گواهى هست، و هر حسنه را ثوابى هست، و هر گناهى را عقابى هست، و هر اجلى را اندازهاى هست.اى قيس بدان كه البته با تو قرينى(4) خواهد بود كه با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوى و مرده باشى. و آن عمل توست. پس آن قرين تو اگر كريم(5) است و نيكوست تو را گرامى خواهد داشت، و اگر لئيم(6) است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان كه آن قرين با تو محشور خواهد شد و از تو نخواهند پرسيد مگر از آن قرين. پس قرين خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته باشى و اگر غير صالح باشد از غير آن وحشت نخواهى داشت. و حضرت صادق عليهالسلام به جابر جعفى گفت كه: سلام مرا به شيعيان من برسان و به ايشان بگو كه ميان ما و خدا خويشى نيست، و تقرب به خدا نمىتوان جست مگر به طاعت.
اى جابر هر كه اطاعت خدا كند و محبت ما داشته باشد از شيعه ماست، و كسى كه معصيت خدا كند محبت ما به او نفع نمىدهد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه خواهد كه بدون عشيره(7) و قوم عزيز باشد، و بىسلطنت و حكم صاحب مهابت(8) باشد، و بىمال غنى و بىنياز باشد، و مردم اطاعتش كنند بدون آن كه مالى به ايشان دهد، پس بايد كه از ذلت معصيت خدا بيرون آيد و به عزت اطاعت و فرمانبردارى خدا داخل شود، كه آنها همه براى او حاصل است. و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: قدمهاى هيچ بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمىكند تا سؤال نكنند از او از چهار چيز: از عمرش كه در چه چيز فانى كرده است؛ و از حوانيش كه در چه چيز كهنه كرده است؛ و از مالش كه از كجا به هم رسانيده و در چه چيز صرف كرده است؛ و از محبت ما اهل بيت.
1- كرب: اندوه نفسگير. |
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم خود را براى عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر كنم از غنا و بىنيازى از خلق، و تو را به سعى و طلب تو وانگذارم، و بر من است كه رفع احتياج تو بكنم و خوف خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را براى عبادت من فارغ نسازى دل تو را پر كنم از شغل دنيا، و رفع احتياج تو نكنم، و تو را به سعى خود بگذارم.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه دنيا بار كرده است و پشت كرده است و مىرود، و آخرت بار كرده است و رو كرده است و مىآيد. و هر يك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا. اى گروه! از زاهدان در دنيا باشيد و به سوى آخرت رغبت نماييد. به درستى كه زاهدان در دنيا زمين را بساط(1) خود مىدانند، و خاك را فرش خود قرار دادهاند، و آب را بوى خوش خود مىدانند و به آن خود را مىشويند و خوشبو مىسازند، و خود را جدا كردهاند و بريدهاند از دنيا بريدنى. به درستى كه كسى كه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فراموش مىكند، و كسى كه از آتش جهنم مىترسد البته مرتكب محرمات نمىشود، و كسى كه ترك دنيا كرد مصيبتهاى دنيا بر او سهل مىشود.
به درستى كه خد را بندگان هست كه در مرتبه يقين چناناند كه گويا اهل بهشت را در بهشت ديدهاند كه مخلدند(2) و گويا اهل جهنم را در جهنم ديدهاند كه معذباند. مردم از شر ايشان ايمناند و دلهاى ايشان پيوسته از غم آخرت محزون است. نفسهاى ايشان عفيف(3) است از محرمات و شبهات. و كارهاى ايشان سبك است و بر خود دشوار نكردهاند. چند روزى اندك صبر كردند، پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غيرمتناهى براى خود مهيا كردند. چون شب مىشود نزد خداوند خود برپا ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مىگردد، و تضرع و زارى و استغاثه به پروردگار خود مىكنند و سعى مىكنند كه بدنهاى خود را از عذاب الهى آزاد كنند. و چون روز شد بردباراناند، حكيماناند، داناياناند، نيكوكاراناند. از بابت تير باريك شدهاند. خوف الهى به عبادت، ايشان را چنين تراشيده و نحيف گردانيده. چون اهل دنيا به ايشان نظر مىكنند گمان مىكنند كه ايشان بيمارند؛ و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بيمار خوف و عشق و محبتاند. و بعصى گمان مىبرند كه عقل ايشان به ديوانگى مخلوط شده است؛ و نه چنين است بلكه بيم آتش جهنم در دل ايشان جا كرده. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر قريه{اى} گذشت كه اهلش و مرغان و حيواناتش همه مرده بودند. فرمود كه: اينها نمردهاند مگر به عذاب الهى. اگر متفرق بودند يكديگر را دفن مىكردند. حواريان گفتند كه: يا روحالله خدا را بخوان كه اينها را زنده گرداند كه از اعمال خود ما را خبر دهند، كه ما آن اعمال را بدانيم و ترك كنيم كه مستحق عذاب الهى نشويم. پس عيسى دعا كرد، ندا رسيد كه: ايشان را ندا كن، جواب خواهند داد. چون شب شد حضرت عيسى بر بلندى ايستاد و گفت: اى اهل قريه. يكى از ايشان جواب گفت كه: لبيك يا روحالله(4). حضرت فرمود كه: بگوييد كه چه بود اعمال شما كه چنين هلاك شديد؟ گفتند كه: طاغوت(5) و باطل و گمراهان را اطاعت مىكرديم، و دنيا را بسيار دوست مىداشتيم، و از خدا كم مىترسيديم، و املها و آرزوهاى دراز داشتيم، و غافل بوديم، و پيوسته مشغول لهو لعب بوديم. فرمود كه: چگونه بود محبت شما دنيا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛ هرگاه كه رو به ما مىكرد خوشحال مىشديم، و اگر پشت مىكرد مىگريستيم و محزون مىشديم. فرمود كه: اطاعت طاغوت چون مىكرديد؟ گفت: اطاعت گناهكاران مىكرديم. فرمود كه: چگونه بود عاقبت كار شما؟ گفت: شبى در عافيت و رفاهيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم. فرمود كه: هاويه چيست؟ گفت كه: سجين است. فرمود كه: سجين كدام است؟ گفت: كوههاست از آتش كه بر ما مىافروزند تا روز قيامت. فرمود كه:
1- بساط: عرصه - پهنه - ميدان. |
شما چه گفتيد و ايشان به شما چه گفتند؟ گفت كه: ما گفتيم كه: ما را برگردانيد به دنيا تا ترك دنيا بكنيم و بندگى كنيم. به ما گفتند كه: دروغ مىگوييد. فرمود كه: در ميان اينها چرا همين تو با من سخن مىگفتى و غير تو سخن نگفت؟ گفت: يا روحالله لجامهاى(1) آتش در سر ايشان است و در دست ملائكه غلاظ شداد(2) است لجامهاى ايشان. و من در ميان ايشان بودم اما از ايشان نبودم. چون عذاب الهى نازل شد مرا هم با ايشان فراگرفت. من به يك مو آويختهام در كنار جهنم؛ نمىدانم كه در آتش خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت.
حضرت عيسى رو به حواريين كرد و فرمود كه: اى دوستان خدا! نان خشك را با نمك درشت خوردن و بر روى مزبلهها(3) خوابيدن خير بسيار دارد و موجب عافيت دنيا و آخرت است.(4) و منقول است از حضرت صادق عليهالسلام كه: چون حضرت داوود ترك اولى(5) از او صادر شد چهل روز در سجده ماند كه در شب و روز مىگريست، و سر از سجده برنمىداشت مگر وقت نماز، تا آن كه پيشانيش شكافته شد و خون از چشمهايش جارى گرديد. و بعد از چهل روز ندا به او رسيد كه: اى داوود چه مىخواهى؟ آيا گرسنهاى تو را سير گردانم؟ يا تشنهاى تو را آب دهم؟ يا عريانى تو را بپوشانم؟ يا ترسانى تو را ايمن گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن كه مىدانم كه تو كه خداوند عادلى و ظلم ظالمان از تو نمىگذرد. خدا به او وحى فرمود كه: اى داوود توبه كن.
پس روزى داوود بيرون رفت به جانب صحرا، و زبور(6) مىخواند. و هرگاه كه آن حضرت زبور مىخواند هيچ سنگى و درختى و كوهى و مرغى و درندهاى نمىماند مگر آن كه با او موافقت مىكردند در فغان و گريه. تا آن كه به كوهى رسيد، و بر آن كوه غارى بود كه در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حِزقيل(7) مىگفتند. چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد دانست كه حضرت داوود است. داوود گفت: اى حزقيل رخصت مىدهى كه من به بالا بيايم؟ گفت: نه؛ تو گناهكارى. داوود گريست. به حزقيل وحى آمد كه: سرزنش مكن داوود را بر ترك اولى، و از من عافيت را طلب كن كه هر كه را من به خود واگذارم البته به خطايى مبتلا مىشود. پس حزقيل دست داوود را گرفت و به نزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل هرگز اراده گناهى به خاطر گذرانيدهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانيدهاى از اين حالى كه دارى از عبادت خدا؟ گفت: نه. گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت خطور كرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست كه اين خيال در دل من درمىآيد. پرسيد كه: آن را چه علاج مىكنى؟ گفت: به اندرون اين شكاف كوه داخل مىشوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مىگيرم.
داوود با او داخل شِعب(8) شدند، ديد كه تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت استخوانهاى پوسيده ريخته است و لوحى از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود كه: منم اروى بن شلم. هزار سال پادشاهت كردم، و هزار شهر بنا كردم، و هزار دختر را بكارت بردم. و آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد، و سنگ بالش و تكيهگاه من شد، و مار و كژدم همسايگان و مصاحبان من شدند. پس كسى كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.
1- لجام: افسار. |
مقصد دويم: در بيان دجال
بدان كه يكى از فتنههاى آخرالزمان خروج دجال(1) است كه قبل از ظهور حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه خروج خواهد كرد.
و چنانچه در احاديث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسول صلىالله عليه و آله متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تكليف اسلام كرد، و قبول نكرد و گفت: تو به پيغمبرى از من سزاوارتر نيستى. و هرزهها گفت و دعواهاى(2) بزرگ كرد. حضرت به او فرمود كه: دور شو كه از اجل خود تجاوز نخواهى كرد و به آرزوى خود نخواهى رسيد و غير آنچه از براى تو مقدر شده است نخواهى يافت. پس حضرت به اصحابش فرمود كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده است مگر اينكه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و خدا او را تأخير فرمود و در اين امت ظاهر گردانيد. پس اگر دعواى خدايى كند و در نظر شما امر او مشتبه شود يقين بدانيد كه خداوند شما اعور(3) و يكچشم نيست. و بيرون خواهد آمد و بر خرى سوار خواهد شد كه مابين دو گوش الاغ او يك ميل باشد (يعنى ثلث فرسخ). و با او بهشتى و دوزخى و كوهى از نان و نهرى از آب خواهد بود، و اكثر اتباع او يهوديان و زنان و باديهنشينان خواهند بود. و گرد عالم خواهد گشت و داخل آفاق زمين خواهد شد بغير از مكه و مدينه و دو سنگستان مدينه كه داخل آنها نمىتواند شد و ابن بابويه عليهالرحمه از نزال بن سبره(4) روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در خطبه فرمود سه مرتبه كه: اى گروه مردم آنچه خواهيد از من سؤال نماييد پيش از آن كه مرا نيابيد. پس صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چه وقت دجال خروج مىكند؟ حضرت فرمود كه: خروج او را علامتى و صفتى چند هست كه از پى يكديگر ظاهر مىگردد. علامتش آن است كه مردم نماز را ضايع كنند، و امانتها را خيانت كنند، و دروغ را حلال دانند، و ربا خورند، و رشوه گيرند، و بناهاى عالى سازند، و دين را به دنيا فروشند، و كارها را به سفيهان فرمايند، و به مشورت زنان عمل نمايند(5)، و قطع رحم كنند، و از پى خواهشهاى نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و بردبارى را از ضعف و ناتوانى دانند، و ظلم كردن را فخر خود شمارند، و اميران ايشان فاجر و بدكردار باشند، و وزيران امرا ظالم باشند، و رؤساى ايشان خائن باشند، و قاريان قرآن فاسقان باشند، و گواهى ناحق در ميان ايشان فاش باشد، و زنا و بهتان و گناه و طغيان را علانيه(6) به جا آورند، و مصحفها(7) را زيور كنند، و مسجدها را به طلا زينت دهند، و منارههاى بلند سازند، و بدان را گرامى دارند، و صفهاى ايشان پر باشد اما رأيهايشان مختلف باشد، و پيمانها را شكنند، و زنان با شوهرها شريك شوند در تجارت براى حرص دنيا، و صداى فاسقان بلند باشد و سخن ايشان را شنوند، و بزرگ هر قومى پستترين ايشان باشد، و از فاجران تقيه كنند از ترس ضرر ايشان، و دروغگو را تصديق نمايند، و خائنان را امير گردانند، و كنيزان خواننده و سازها براى خود نگاه دارند(8)، و گذشتهها را لعنت كنند، و زنان بر زين سوار شوند(9)
1- دجال: در لغت به معنى: بسيار دروغگو، كذاب، دروغباف، فريبدهنده و تلبيسكننده آمده است. در روايات دينى به هر مدعى دروغين خدايى، پيامبرى يا امامت گفته مىشود. نيز به مشهورترين آنان اطلاق مىشود كه مايه گمراهى بسيارى خواهد شد. در توصيف او نكات اغراقآميزى به ويژه در روايات عامه (اهل سنت) آمده كه يا حاكى از ساختگى بودن روايات و اسرائيلى بودن آنهاست يا به معانى ديگرى غير از معانى ظاهر بايد حمل شوند. اما وجود شخصى كه مردم را گمراه كند و مدعى مقامات و كرامات بسيارى باشد، از علامات قبل از ظهور امام زمان (عج) است. |
زنان به مردان شبيه باشند، و مردان در زى(1) زنان درآيند، و گواهان گواه نشده گواهى دهند، و گواهى به قرض دهند، و علوم غير علم دين را ياد گيرند، و كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، و پوست ميش را بر دلهاى مانند گرگ كشند، و دلهاى ايشان از مردار گنديدهتر باشد و از صبر(2) تلختر باشد. و در اين هنگام قيامت بسيار نزديك باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته(3)، و گفت: يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمود: صايد بن الصيد(4)است. و شقى آن كسى است كه او را تصديق نمايد. سعادتمند كسى است كه تكذيب او كند.
از شهرى خروج كند كه آن را اصبهان(5) گويند از دهى كه مشهور به يهوديه(6) باشد.
چشم راستش كور باشد و چشم چپش در پيشانى او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و ميان چشمش مانند پاره خونى(7) باشد. و در ميان دو چشمش نوشته باشد: كافر به خطى كه همه كس تواند خواند. بر روى درياها رود و در پيش رويش كوهى از دود باشد، و در پس پشتش كوهى باشد كه مردم گمان كنند كه خوردنى است. و در سالى خروج كند كه قحط عظيم در ميان مردم باشد. و بر خر سفيدى سوار باشد كه هر گامش يك ميل(8) باشد. و زمين از زير پايش پيچيده شود. به هر آبى كه بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز بلند فرياد كند كه همه كس شنوند كه: دوستان من! به نزد آييد.
منم آن خداوندى كه شما را خلق كردهام و اعضاى شما را درست كردهام و تقدير امور شما كردهام و شما را به آنها راه نمودهام. منم پروردگار بزرگوار شما. و دروغ مىگويد. آن دشمن خداست. او يكچشم است، و طعام مىخورد، و جسم است، و راه مىرود. و خداوند شما از اين صفات منزه است. و اكثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان كلاههاى سبز خواهند بود.
خدا او را در شام خواهد كشت بر گردنگاهى(9) كه آن را عقبه افيق(10) مىگويند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن كسى كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد(11). بعد از آن بليه عظيم خواهد بود.
1- زى: شكل و وضع - هيئت - هيئت پوشش. |
گفتند: چه چيز خواهد بود يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: بيرون خواهد آمد دابهالارض(1) از پيش كوه صفا، و با خود خواهد داشت انگشترى سليمان و عصاى موسى را. انگشتر را بر پيشانى مؤمن مىگذارد؛ نقش مىگيرد كه: هذا مؤمن حقا.(2) و عصا را بر پيشانى كافر مىنهد؛ و نقش مىگيرد كه: هذا كافر حقا.(3) حتى آن كه مؤمن مىگويد كه: واى بر تو اى كافر! و كافر مىگويد كه: خوشا حال تو اى مؤمن! كاش من امروز مثل تو بودم و به سعادت عظيم فايز مىشدم. پس در آن هنگام دابه(4) سر خود را بلند مىكند كه همه كس او را مىبينند به امر الهى. و اين بعد از آن است كه آفتاب از مغرب طلوع نمايد، و در اين هنگام توبه نفع نمىدهد و هيچ عمل قبول نمىشود، و كسى كه پيشتر ايمان نياورده باشد ايمان او فايده نمىكند. پس آن حضرت فرمود كه: از حال بعد از اين مپرسيد كه حضرت پيغمبر فرموده كه به غير اهل بيت خود به ديگرى نگويم.
نزال مىگويد كه: من از صعصعه پرسيدم كه: آن كه در عقب او عيسى نماز خواهد كرد كيست؟ گفت: نهم از فرزندان حضرت امام حسين است و امام دوازدهم است. و او آفتابى است كه از مغربش طالع مىگردد، و از ميان ركن حجر و مقام ابراهيم ظاهر خواهد شد، و زمين را از كافران پاك خواهد كرد، و ترازوى عدالت او برپا خواهد كرد كه هيچ كس به ديگرى ظلم نكند. و بدان كه از احاديث معتبره ظاهر مىشود كه دابهالارض حضرت اميرالمؤمنين است و بعد از انقضاى ملك حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه ظاهر شد و متصل به قيام قيامت خواهد بود.
مقصد سيم: در بيان مجملى از معاد و ذكر بعضى از احوال آن كه اين حديث اشاره بدان دارد
بدان كه معاد عبادت است از: زنده گردانيدن حق تعالى خلايق را در روز قيامت از براى مكافات. و اين معاد ضرورى دين جميع پيغمبران است. و از راه آيات صريحه قرآنى و اخبار متكثره نبوى و اجماع امت به نحوى به ظهور رسيده كه قابل شك نيست و شبهه در آن راه ندارد، و انكار كردن او يا تأويل كردن كه روح، لذتها مىدارد اما اين بدن برنمىگردد موجب كفر و زندقه(5) است و بر هر مكلف واجب است كه اعتقاد كند و به يقين بداند كه آخر، تزلزل در بناى آسمان و زمين راه خواهد يافت، و آسمانها به امر الهى در نورديده خواهد شد، و كوهها از يكديگر خواهد پاشيد، و حق تعالى بدنهاى همه از اجزاى خودشان چنانچه بود خواهد ساخت، و اجزاى پوسيده متفرق شده از هم پاشيده را جمع خواهد كرد به قدرت كامله خود، و حيات خواهد بخشيد، و ارواح خلايق را به آن بدنها آميزش خواهد داد و محشور خواهد گردانيد. زيرا كه اين امور ممكن است و آيات متكثره و احاديث متواتره از وقوعش خبر داده به نحوى كه اصلا قابل تأويل نيست.
و ايضا بايد دانست كه خصوصيات قيامت از صراط و ميزان و سنجيدن نامههاى اعمال و امثال اينها متحقق خواهد گشت، و بعد از آن حق تعالى به مقتضاى وعده و وعيد خود، بهشتى را بهشت جاودان ارزانى خواهد داشت با حور(6) و قصور(7) و بساتين(8) و غِلمان(9) و غير اينها از آنچه آدمى به آن لذت مىبرد، و دوزخى رابه عذاب اليم(10) دوزخ كه مشتمل است بر آتش و مار و عقرب و زقوم(11) و حميم(12) و امثال اينها از موذيات و مؤلمات(13)، گرفتار خواهد كرد. و جميع اينها از آيات و احاديث محقق و ثابت گرديده و قابل تأويل نيست.
1- دابهالارض: جنبنده زمين - جنبدهاى از زمين - در آيه 82 سوره نمل (27) به اين موجود اشاره شده است و اين كه با مردم به بحث مىپردازد (يا به قرائت بهتر: بر مردم نقشى و علامتى مىزند). در روايات آمده است كه اين موجود على (ع) است كه رجعت مىكند. |
و ديگر بايد دانست كه به مقتضاى آيات و احاديث، خصوصيات بعد از موت، از عذاب قبر و سؤال منكر و نكير(1) و امثال اينها حق است و نفوس(2) در زمان بعد از موت و پيش از ظهور قيامت كه آن را برزخ گويند موجودند، و در ساعت اول به همين بدن تعلق مىگيرند، و منكر و نكير از ايشان در همين بدن سؤال مىكنند، و ضُغطه(3) و فشار قبر كه اكثر موتى(4) را مىباشد در همين بدن است.
و بعد از آن ارواح مؤمنان در بدنهاى مثالى در ميان هوا طيران مىكنند، و در بهشت دنيا مىباشند، و از نعمتهاى آن متنعم مىباشند، و گاهى در وادىالسلام - كه صحراى نجف اشرف است - حاضر مىشوند بر قبر خود، و {از} زيارت كنندگان خود اطلاع دارند. و روح كافران در بدنهاى مثالى(5) معذب مىباشند، و در وادى برهوت(6) يا غير آن، ايشان را عذاب مىكنند تا هنگامى كه محشور شوند.
و شبهههاى مَلاحده(7) را در اين باب گوش نمىبايد كرد بعد از خبر دادن مخبر صادق(8)، كه موجب كفر و ضلالت است، و راه تأويل را در هر باب مىبايد بست كه به زودى اين كس را به الحاد(9) مىرساند.
چنانچه منقول است از حَبه عُرنى(10) به سند معتبر كه: شبى در خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به صحراى نجف رفتم كه آن را وادىالسلام مىگويند. حضرت در آنجا ايستادند چنانچه گويا با جماعتى سخن مىگويند. من هم ايستادم آن قدر كه مانده شدم. پس نشستم آن قدر كه دلگير شدم. پس برخاستم و ايستادم آن قدر كه دلتنگ شدم.
پس برخاستم و رداى خود را جمع كردم و گفتم: يا اميرالمؤمنين مىترسم كه از بسيارى ايستادن آزار بكشى. اندك استراختى بفرما. فرمود كه: با مؤمنان صحبت مىدارم و به ايشان انس مىگيرم. گفتم: يا اميرالمؤمنين ايشان بعد از مرگ چنين هستند كه با ايشان گفتوگو توان كرد؟ حضرت فرمود كه: بله؛ و اگر براى تو ظاهر شوند خواهى ديد ايشان را كه حلقه حلقه نشستهاند و با يكديگر سخن مىگويند. گفتم: بدنهاى ايشان در اينجا حاضر است يا روح ايشان؟ فرمود كه: روحهاى ايشان. و هيچ مؤمنى نيست كه بميرد در بقعهاى(11) از بقعههاى زمين مگر اين كه روحش را مىگويند كه ملحق شود به وادىالسلام. و اين وادى بقعهاى است از جنت عدن(12).
و منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: برادر من در بغداد است و مىترسم كه در آنجا بميرد. حضرت فرمود كه: چه باك دارى؟ هر جا كه خواهد، بميرد. و به درستى كه هيچ مؤمنى در مشرق و مغرب زمين نمىماند مگر اين كه خدا روح آن را به وادىالسلام مىرساند. رواى گفت: وادىالسلام كجاست؟ فرمود كه: پشت كوفه.
گويا مىبينم ايشان را كه در آن صحرا حلقه حلقه نشستهاند و با يكديگر صحبت مىدارند.
1- منكر و نكير: دو فرشتهاى كه در شب اول قبر عقايد مرده را مىپرسند. |
و به سند معتبر از ابىولاد(1) منقول است كه: به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض كردم كه: چنين روايت مىكنند كه ارواح مؤمنان در حوصله مرغان سبز است كه دور عرش مىباشند. فرمود كه: نه؛ مؤمن از آن عزيزتر و كريمتر است نزد خدا كه روحش را در حوصله(2) مرغ كند. وليكن روح ايشان در بدنى است مثل همين بدن كه داشتند.
و از ابوبصير منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ارواح به صفت بدنهاى خود در درخت بهشتاند؛ با يكديگر سخن مىگويند و آشنايى مىكنند. پس روحى كه تازه بر ايشان وارد شد مىگويند كه: ساعتى او را مهلت دهيد كه از هولهاى عظيم رها شده است. پس، از احوال ياران و آشنايان از او سؤال مىكنند. هر كه را مىگويد كه: زنده گذاشتم اميدوار مىشوند كه: شايد چون بميرد، به نزد ما آيد، و هر كه را مىگويد كه:
مرد مىدانند كه حالش بد بوده كه به نزد ايشان نيامده. مىگويند: هوى! هوى! يعنى: به زير رفت و به جهنم واصل شد.
و به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم از ارواح مؤمنان. فرمود كه: در حجرههاى بهشتاند و از طعام و شراب بهشت مىخورند و مىگويند: خداوندا قيامت را براى ما برپا كن، و آنچه وعده فرمودهاى به ما كرامت فرما، و مؤمنانى كه بعد از ما ماندهاند به ما ملحق ساز.
و به سند معتبر از ضُريس كُناسى(3) منقول است كه: از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه پرسيدم كه: مردم مىگويند كه: فرات ما از بهشت بيرون مىآيد. اين چگونه است؟ فرمود كه: خدا را بهشتى هست كه در مغرب خلق كرده است و آب فرات از آنجا بيرون مىآيد و هر شام ارواح مؤمنان از قبرهاى خود به آنجا مىروند و از ميوههاى آن مىخورند و تنعم مىكنند و در آنجا با يكديگر ملاقات مىكنند و يكديگر را مىشناسد، و چون صبح مىشود در ميان زمين و آسمان پرواز مىكنند و مىآيند و مىروند و از قبر خود خبر مىگيرند. و خدا را آتشى هست در مشرق. كه ارواح كفار را در آنجا معذب مىگرداند و از زقوم آن مىخورند و از حميم آن مىآشامند در شب، و چون صبح شد ايشان را به وادى برهوت كه در يمن است مىبرند و در آنجا حرارت بيش از آن آتش به ايشان مىرسد، و باز شب ايشان را به آتش مىبرند. و در آن حال هستند تا روز قيامت.
و على بن ابراهيم به سند معتبر از ثُوير بن ابىفاخته(4) روايت كرده است كه: از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه سؤال كردند از كيفيت نفخ صور(5). فرمود كه: اما نفخه اولى(6): پس خدا امر مىفرمايد اسرافيل را كه بر زمين مىآيد و صور را با خود دارد. و صور را دو شعبه و دو طرف است و دورى هر طرف از طرف ديگر مثل مابين آسمان و زمين است. پس چون ملائكه مىبينند كه اسرافيل به زير مىآيد با صور، مىگويند كه: فرمان الهى شده است كه اهل آسمان و زمين همگى بميرند. پس فرود مىآيد اسرافيل در حظيره بيتالمقدس(7) و رو به كعبه مىكند. چون اهل زمين او را مىبينند مىگويند كه: خدا رخصت فرموده است به هلاك اهل زمين. پس يك مرتبه مىدمد، صدا از طرفى كه به جانب اهل زمين است بيرون مىآيد. هيچ صاحب روحى در زمين نيست مگر اين كه بميرد. و صدا از طرفى كه به جانب آسمان است بيرون مىرود. پس هر صاحب جانى كه در آسمانهاست مىميرند. پس خداوند عالم به اسرافيل مىفرمايد كه: بمير. او نيز مىميرد. و به اين حال مىماند آن قدر كه خدا خواهد. پس امر مىفرمايد آسمانها را كه مضطرب(8) شوند و از يكديگر بپاشند. و امر مىفرمايد كوهها را كه روان شوند و ريزه شوند و بر هوا روند مانند غبار. و زمين را بدل مىكند بر زمين ديگر كه بر روى آن گناه نشده باشد، و گشاد باشد و كوهى و عمارتى و حايلى و گياهى بر روى آن نباشد چنانچه در روز اول پهن كرده بود. و عرش را بر روى آب قرار مىدهد چنانچه اول كرده بود. و بىحايلى به قدرت خود، او را نگاه مىدارد.
1- ابوولاد: كنيه حفص بن سالم (يا حفص بن يونس) از اصحاب صاحب تأليف امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت. |
و در اين هنگام ندا مىفرمايد خداوند جبار(1) در اطراف آسمان و زمين كه: از كيست امروز ملك و پادشاهى؟(2) پس هيچ كس نباشد كه جواب بگويد. پس خود مىفرمايد كه پادشاهى از خداوند يگانه قهار است.(3) منم كه همه خلايق را قهر كردم(4) و به عدم بردم و ميراندم. منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست، و شريك و وزير ندارم. و به دست قدرت خود جميع خلايق را خلق كردم، و به مشيت و اراده خود همه را ميراندم، و به قدرت خود همه را زنده مىگردانم.
پس خداوند عالميان به قدرت خود چنان مىكند كه صدايى از صور بيرون مىآيد كه اهل آسمان زنده مىشوند، و ميكائيل مىدمد و همه اهل زمين زنده مىشوند حاملان عرش، عرش را برمىدارند و ملائكه، بهشت و دوزخ را حاضر مىگردانند و خلايق از براى حساب محشور مىشوند.
اين را فرمود و مشغول گريه شد.
و در حديث ديگر از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون روز قيامت شود خداوند عالميان به ملك موت فرمايد كه: اى ملك موت به عزت و جلال خودم سوگند كه مزه مرگ را به تو بچشانم چنانچه به همه بندگان من چشانيدى.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خواهد كه مبعوث گرداند خلق را، فرمايد كه آسمان چهل روز بر زمين ببارد. پس بندها را بپيوندد و گوشت بروياند.(5)
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است به سند معتبر كه فرمود در تفسير اين آيه كه: هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم(6) كه چون روز قيامت مىشود و مردم را براى حساب محشور مىگردانند، مىگذرند بر اهوال(7) قيامت تا به عرصه حساب مىرسند. و در اين مقام از كثرت و ازدحام و شدت و مشقت عظيم مىكشند. پس اول ندا مىكنند به ندايى كه جميع خلايق بشنوند، و مىطلبند محمد بن عبدالله پيغمبر قُرَشى عربى را. و چون مىآيد، او را به جانب راست عرش مىدارند. پس حضرت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين صلواتالله عليهم را مىطلبند در دست چپ حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىدارند. پس امت آن حضرت را مىطلبند و در دست چپ ايشان مىدارند. و بعد از آن هر پيغمبرى را با امتش مىطلبند و در جانب چپ عرش باز مىدارند. پس اول مرتبه قلم را به صورت شخصى مىآورند و در برابر عرش به مقام حساب مىدارند. پس ندا مىفرمايد حق تعالى كه: اى قلم آنچه ما گفتيم و تو را الهام كرديم و به سوى تو وحى كرديم، در لوح نوشتى؟ قلم گويد كه: بله؛ خداوندا! تو مىدانى كه آنچه فرمودى در لوح نوشتم. پس فرمايد: كه براى تو گواهى مىدهد؟ گويد كه: پروردگارا تو مىدانى و گواهى، و بر راز مخفى تو ديگرى مطلع نبود. فرمايد كه: حجت خود را تمام كردى. پس لوح را طلبد، و بيايد به صورت آدميان به نزد عرش، و از او پرسيد حق تعالى كه: آيا قلم در تو ثبت كرد آنچه ما به الهام كرديم و وحى نموديم؟ گويد كه: بلى پروردگارا، و آنچه او در من نقش كرد من به اسرافيل رسانيدم. پس اسرافيل آيد به صورت آدميان، و با ايشان بايستد. و از او سؤال نمايد كه: لوح به تو رسانيد آنچه قلم به او رسانيده بود از وحى من؟ گويد: بلى خداوندا، و من به جبرئيل رسانيدم همه را.
1- جبار: قاهر - مسلط - از صفات خداوند متعال. |
پس جبرئيل را طلبند و بيايد و در پهلوى اسرافيل بايستد، و خداوند عالميان از او پرسد كه: اسرافيل تمام وحيهاى مرا به تو رسانيد؟ گويد كه: بله اى پروردگار من، و آنچه به من رسيد به جميع پيغمبرانت رسانيد، و آنچه از فرمان تو به من رسيد به ايشان تبليغ كردم و اداى رسالت تو به هر پيغمبرى كردم و تمام كتابها و وحيها و حكمتهاى تو را به يك يك از ايشان خواندم، و آخر كسى كه بر او وحى رسالت و حكمت و علم و كتاب و كلام تو را خواندم محمد بن عبدالله بود حبيب(1) تو.
پس اول كسى كه از فرزندان آدم را به سؤال طلبند محمد بن عبدالله صلىالله عليه و آله باشد، و خدا او را در آن روز در مرتبه قرب و كرامت از همه كس بالاتر بدارد و از او سؤال نمايد كه: يا محمد جبرئيل به تو رسانيد آنچه من وحى به سوى تو كرده بودم و بر تو فرستاده بودم از كتاب و حكمت و علم خود؟ حضرت فرمايد كه: بله خداوندا، جميع را به من رسانيد. فرمايد كه: همه را به امت خود رسانيدى؟ حضرت فرمايد كه: همه را به ايشان رسانيدم و در راه دين تو جهاد كردم و زحمت كشيدم. پس خطاب رسد كه: كى از براى تو گواهى مىدهد؟ حضرت فرمايد كه: پروردگارا تو گواهى كه من تبليغ رسالات تو را كردم، و ملائكه تو گواهاند، و نيكوكاران امتم گواهاند، و گواهى تو مرا كافى است. پس ملائكه را طلبند و گواهى بر تبليغ رسالت آن حضرت بدهند. پس امت آن حضرت را طلبند و سؤال كنند كه: آيا محمد رسالتهاى مرابه شما رسانيد و كتاب و حكمت و علم مرا بر شما خواند؟ پس همه گواهى دهند. آنگاه ندا به حضرت رسول رسد كه: چون از ميان ايشان رفتى خليفهاى(2) در ميان ايشان گذاشتى كه حكمت و علم و كتاب مرا براى ايشان بيان كند و هرچه در آن اختلاف كنند براى ايشان ظاهر سازد و حجت من باشد بعد از تو؟ حضرت فرمايد كه: بله؛ علىبن ابىطالب را در ميان ايشان گذاشتم كه برادر من بود و وزير(3) من بود و وصى و بهترين امت من بود، و در حيات خود او را براى ايشان نصب كردم، و مردم را به اطاعت او خواندم، و خليفه خود كردم او را در ميان امت خود كه پيروى او نمايند.
پس على بن ابىطالب را بطلبند و ندا فرمايد كه: آيا محمد تو را وصى خود گردانيد و خليفه خود كرد و در حيات خود تو را نصب كرد و تو بعد از او در ميان امت به امر امامت قائم شدى؟ على گويد كه: خداوندا محمد مرا وصى و خليفه خود گردانيد و در حيات خود مرا نصب كرد. پس چون آن حضرت را به جوار رحمت خود بردى امت او انكار امامت من كردند، و با من مكر كردند، و مرا ضعيف گردانيدند، و نزديك شد كه مرا بكشند، و جمعى را كه سزاوار تقديم(4) نبودند بر من مقدم داشتند، و سخن مرا نشنيدند، و اطاعت من نكردند.
پس من شمشير كشيدم و در راه تو جهاد كردم تا كشته شدم. پس ندا فرمايد كه: يا على خليفهاى براى خود نصب كردى در ميان امت محمد كه بندگان را به دين من بخواند و به راه من هدايت نمايد؟ گويد كه: بله خداوندا، امام حسن را كه فرزند من بود و فرزند دختر پيغمبرت بود نصب كردم. و همچنين هر امامى را طلبند و اهل عالمش(5) را و جميع پيغمبران را، تا حجت همه بر امتشان تمام شود. بعد از آن حق تعالى فرمايد كه:امروز نفع مىكند راستگويان را راستى ايشان.(6) و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون حق سبحانه و تعالى خلايق را براى حساب جمع كند، نوح را طلبند و پرسند كه: آيا تبليغ رسالات ما كردى؟ گويد: بله. گويند كه: براى تو كه گواهى مىدهد؟ گويد كه: محمد بن عبدالله گواه من است. پس نوح آيد به نزد حضرت رسول الله صلىالله عليه و آله - و آن حضرت بر بلندى با حضرت اميرالمؤمنين ايستاده باشند - و گويد كه: يا محمد خداوند عالميان از من گواه بر تبليغ رسالت طلبيده. حضرت فرمايد كه: اى جعفر(7) و اى حمزه(8) برويد و از براى نوح گواهى بدهيد كه او تبليغ رسالت كرد. پس در آن روز جعفر و حمزه گواه پيغمبران خواهند بود. راوى عرض كرد كه: فداى تو گردم! على در كجاست كه ايشان گواهى مىدهند؟
1- حبيب: محبوب. |
فرمود كه: رتبه او از اين عظيمتر است كه تكليف اين شهادت به او بكنند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: حساب نفس خود را بكنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(1) است، و در هر موقفى هزار سال جمعى را مىدارند، چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: در روزى كه مقدار او پنجاه هزار سال است.(2)
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: چون اين آيه نازل شد كه: وجىء يومئذ بجهنم(3)، از رسول خدا صلىالله عليه و آله تفسير آن را پرسيدند، فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه چون خداوند عالميان اولين و آخرين را در محشر جمع نمايد، بفرمايد كه جهنم را به محشر درآورند و آن را كشند به هزار مهار(4)، و هر مهارى را صدهزار ملك داشته باشند از ملائكه غلاظ شداد(5). و جهنم فرياد كند از خشم بر گناهكاران و حمله كند.
پس چون به آن صحرا درآيد، زفيرى(6) كند كه اگر نه خدا حفظ نمايد، همگى از شدت آن صدا هلاك شوند. پس، گردنى بكشد كه جميع محشر را فراگيرد. در آن حال هيچ بندهاى از بندگان خدا نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل(7) نباشد مگر اين كه فرياد برآورد كه: نفسى، نفسى يعنى: خداوندا به فرياد من برس و جان مرا از عذاب آزاد كن. و تو - يا محمد - فرياد برآورى كه: امتى، امتى! يعنى: امت مرا نجات ده، و امت مرا از عذاب آزاد كن. پس صراط(8) را بر روى جهنم گذارند، از دم شمشير نازكتر و برندهتر. و در آن سه قنطره(9) باشد: يكى صله رحم و امانت، و دويم نماز، و سيم عدالت خدا در مظالم بندگان(10).
پس مردم را تكليف كنند كه از صراط بگذرند. پارهاى را رحم(11) و امانت نگاه دارد كه اگر قطع رحم كرده باشند يا امانتهاى الهى و پيمانهاى او را شكسته باشند، در اينجا بمانند. و آنچه از اينجا نجات يابند نماز ايشان را نگاه دارد، و هر كه در نماز تقصير نكرده باشد و از آنجا بگذرد، به مقام مظالم عباد بدارندش چنانچه مىفرمايد كه: ان ربك لبالمرصاد(12):
پروردگار تو در كمينگاه صراط است. و ايشان را در آنجا باز مىدارد و سؤال مىكند. و مردمان بر صراط مىروند. و بعضى چسبيدهاند و بعضى قدمهايشان مىلغزد و بعضى يك قدم مىلغزد، و يكى بند مىشود. و ملائكه در دور ايشان فرياد مىكنند كه: اى خداوند حليم و بردبار بيامرز ايشان را، و از گناه ايشان درگذر و به فضل خود با ايشان سر كن و ايشان را به سلامت بگذران. و مردم ريزند از صراط به جهنم مانند پروانه. پس چون كسى به رحمت الهى نجات يابد و بگذرد از صراط، گويد كه: الحمدلله كه خدا مرا نجات داد بعد از آن كه مأيوس شده بودم، به فضل و احسان خود. به درستى كه پروردگار ما آمرزنده و مزددهنده است. و حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرمود كه: گذشتن مردم بر صراط مختلف است. و صراط از مو باريكتر و از شمشير تندتر(13) است. پس بعضى هستند كه مانند برق مىگذرند، و بعضى مانند اسب تندرو، و بعضى مانند پياده كه راه رود، و بعضى به دست و پا مانند طفلى كه خود را بر زمين كشد، و بعضى آويخته باشند كه پارهاى از ايشان را آتش گيرد و پارهاى را نگيرد.
1- موقف: توقفگاه. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: چون بنده را به مقام حساب بازدارند، خداوند عالم فرمايد كه: بسنجيد نعمتهاى مرا با عمل او. پس نعمتها عمل را فراگيرد. فرمايد كه: نعمتها را به او بخشيدم. نيك و بدش را با هم بسنجيد. پس اگر مساوى باشند فرمايد كه به بهشتش برند. و اگر خيرش زياده باشد خدا فضلها و احسانها نسبت به او فرمايد. و اگر بديش زياده باشد، اگر از اهل ايمان باشد و شرك نياورده باشد، او محل مغفرت و رحمت الهى است؛ اگر خواهد تفضل مىفرمايد و مىبخشد. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه پرسيدند از تفسير اين آيه كه ترجمهاش اين است كه: اين گروه را خدا بدل مىكند سيئات ايشان را به حسنات، و خدا آمرزنده و مهربان است(1)، فرمود كه: روز قيامت مؤمن گناهكار را به مقام حساب بياورند. پس خداوند عالميان خود متكفل حساب او شود كه ديگرى بر بديهاى او مطلع نشود. پس چون به گناهان خود اقرار كند، حق تعالى به كاتبان اعمالش فرمايد كه: به عوض بديهاى او نيكى بنويسيد و بر مردم ظاهر گردانيد. پس چون مردم نامه اعمال او ببينند گويند كه: اين بنده هيچ گناه نداشته. پس خدا امر فرمايد كه او را به بهشت برند. و همين است تأويل(2) اين آيه. و فرمود كه: اين مخصوص گناهكاران شيعيان ماست. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون روز قيامت شود و بنده مؤمن را به نزد حساب بدارند كه هر دو از اهل بهشت باشند و يكى در دنيا فقير باشد و ديگرى توانگر. پس فقير گويد كه: خداوندا مرا براى چه بازمىدارى؟ به عزت تو قسم كه مىدانى كه مرا ولايت(3) و حكومت نداده بودى كه عدل يا جور كرده باشم، و مالى نداده بودى كه حقى در آن مال واجب شده باشد و عطا يا منع كرده باشم، و روزى مرا هميشه به قدر كفاف مىدادى. حق تعالى فرمايد كه: راست مىگويد بنده من. بگذاريد كه به بهشت رود. و آن توانگر را آن قدر مىدارند كه از او آن قدر عرق بريزد كه اگر چهل شتر بخورند سيراب شوند. پس او را به بهشت برند. پس فقير به او گويد كه: چرا اين قدر ماندى؟ گويد كه:
درازى حساب و بسيارى آن مرا اين قدر مكث فرمود. در هر ساعت يك چيزى پيش مىآمد كه مستحق عذاب بودم و خدا مىبخشيد. ديگر از چيز ديگر مىپرسيدند، همچنين. تا خدا مرا به رحمت خود فرا گرفت و به توبه كاران ملحق گردانيد و آمرزيد. پس پرسد كه: تو كيستى؟ گويد كه: منم آن فقيرى كه با تو همراه در مقام حساب ايستاديم. گويد كه: نعيم(4) بهشت، تو را تغيير كرده است كه من تو را نشناختم. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خلايق را جمع كند در روز قيامت، نامه عمل هر كس را به دست او دهند. پس جمعى از اشقيا(5) انكار كنند كه ما اين اعمال را نكردهايم. پس ملائكه كه كاتبان عملاند گواهى دهند. ايشان گويند: خداوندا اينها ملائكه تواند و براى تو گواهى مىدهند. و قسم خورند كه ما اين كارها را نكردهايم. چنانچه مىفرمايد كه: يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم.(6) يعنى:روزى كه خدا همه ايشان را مبعوث گرداند، پس سوگند خورند براى او چنانچه سوگند دروغ براى شما مىخورند. و حضرت فرمود كه: اينها جماعتىاند كه حق حضرت اميرالمؤمنين را غصب كردهاند. پس در اين هنگام خدا مُهر بر زبان ايشان نهد و اعضا و جوارح ايشان را گويا كند. پس گوش گواهى دهد به آنچه از چيزهاى حرام شنيده است، و چشم گواهى دهد به آنچه به حرام ديده است، و دستها گواهى دهند به آنچه گرفتهاند، و پاها گواهى دهند به آنچه به حرام سعى كردهاند، و فرج گواهى دهد به آنچه مرتكب شده است. پس خدا زبان ايشان را گويا كند؛ به اعضاى خود گويند كه: چرا بر ما گواهى داديد؟ آنها گويند كه: گويا كرد ما را خداوندى كه همه چيز را گويا كرده است، و شما را اول مرتبه خلق كرده است، و بازگشت شما به سوى اوست.(7) و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون قيامت برپا شود خداوند عالم جميع خلايق اولين و آخرين را در يك زمين جمع كند عريان و پابرهنه. و بر راه محشر ايشان را آن قدر بدارند كه عرق از ايشان ريزد و نفسهاى ايشان تنگ شود. و مدتى چنين بمانند. پس منادى از جانب ربالعزه از پيش
1- بخشى از آيه 70 سوره فرقان (25). |
عرش نداكند كه: كجاست پيغمبر امى(1)؟
پس بار ديگر ندا كند كه: كجاست پيغمبر رحمت محمد بن عبدالله؟ آنگاه آن حضرت برخيزد و در پيش جميع مردم روان شود تا بيايد به حوض كوثر كه طولش از ميان ايله - كه موضعى است در حوالى شام - و صنعاى يمن باشد، و بر سر آن حوض بايستد. پس حضرت اميرالمؤمنين بيايد و در پهلوى آن حضرت بايستد و مردم را بعضى آب دهند، و بعضى را ملائكه ربايند(2) و دور كنند. پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله بيند كه جمعى از دوستان ما اهل بيت را نيز دور مىكنند به خطاهاى ايشان. حضرت به گريه درآيد و گويد: خداوندا ايشان شيعيان علىاند. پس حق تعالى ملكى رابفرستد و گويد: يا محمد چرا گريه مىكنى؟ فرمايد كه: چگونه گريه نكنم كه مىبينم جمعى از شيعيان برادرم على بن ابىطالب را از حوض كوثر منع مىكنند و به سوى جهنم مىبرند. پس ندا رسد كه: يا محمد من ايشان را براى تو بخشيدم و از گناهان ايشان درگذشتم، و ايشان را به تو و به آن جمعى از فرزندان تو كه ايشان ولايت آنها را داشتند ملحق ساختم، و ايشان را در زمره شما داخل گردانيدم و رخصت حوض كوثر دادم، و شفاعت تو را در حق ايشان قبول كردم. پس حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: در آن وقت چه بسيار مرد و زنى كه گريان شوند. پس جميع دوستان و شيعيان ما را به ما بخشند و از ابوايوب انصارى منقول است كه: از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله پرسيدند از حوض كوثر. فرمود كه: آن حوضى است كه خدا به من اكرام فرموده و مرا به آن زيادتى بخشيده است بر جميع پيغمبران گذشته، و آن حوض از مابين ايله و صنعاست و در كنار آن، ظرفها به عدد ستارههاى آسمان مهياست، و دو نهر عظيم از پاى عرش در او مىريزد، و آبش از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر است، و سنگريزهاش از زمرد و ياقوت است، و زمينش از مشك خوشبوست، و گياهش زعفران است. و خدا با من شرط كرده است كه وارد آن حوض نشوند مگر آنان كه دلهاى ايشان از شرك و نفاق پاك باشد، و نيتهاى ايشان صحيح باشد، و انقياد(3) و متابعت وصى من على بن ابىطالب كرده باشند. و دور خواهد كرد غير شيعيانش را از حوض همچنانچه شتر صاحب جَرب(4) را از ميان شتران به در مىكنند. و هر كه از آن بخورد ديگر هرگز تشنه نمىشود و در اخبار متواتره از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: هر كه ايمان به حوض كوثر نداشته باشد خدا او را به آن حوض نرساند، و هر كه ايمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را به شفاعت من فايز نگرداند و فرمود كه: شفاعت من براى اصحاب گناهان كبيره است از امت من. و اما نيكوكاران، پس بر ايشان اعتراضى نيست و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مردم را در شدت قيامت چنان كار تنگ شود كه عرق به دهان ايشان برسد. پس گويند كه: بياييد به نزد حضرت آدم رويم، شايد ما را شفاعت كند. چون بيايند گويد كه: من هم گناهكارم. برويد به نزد نوح. و همچنين نزد هر پيغمبرى كه آيند ايشان را به نزد ديگرى فرستد، تا به نزد حضرت عيسى آيند. گويد كه: به خدمت حضرت پيغمبر آخرالزمان رويد. چون به خدمت آن حضرت آيند فرمايد كه: با من بياييد. و بياورد ايشان را به در بهشت و رو به درگاه رحمت به سجده درآيد. پس ندا رسد كه: سر بردار و شفاعت كن كه شفاعت تو مقبول است و اين است تفسير اين آيه كه فرموده است كه: عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا.(5) و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت باقر صلواتالله عليه آمد و گفت كه: شما حرف شفاعت بسيار مىگوييد و مردم را مغرور مىكنيد. فرمود كه: گمان تو اين است كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشتهاى به شفاعت محمد احتياج ندارى؟ والله كه اگر فَزعهاى(6) روز قيامت را ببينى محتاج به شفاعت خواهى شد. و شفاعت از براى جماعتى است كه مستحق آتش شده باشند. و هيچ كس از اولين و آخرين نيست مگر اين كه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قيامت.
پس فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله براى امت خود شفاعت خواهد كرد، و ما براى شيعيان خود شفاعت خواهيم كرد، و شيعيان ما براى اهالى(7) و دوستان خود شفاعت خواهند كرد. و گاه باشد كه مؤمنى شفاعت كند مثل عدد ربيعه و مُضر را - كه دو قبيله عظيماند -. و مؤمن شفاعت مىكند حتى از براى خدمتكارش. مىگويد: خداوندا حق خدمت بر من دارد و مرا از سرما و گرما نگاه مىداشت.
1- امى: مكى - اهل امالقرى (مكه). |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله پرسيد از تفسير اين آيه كه: يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا(2) كه ترجمهاش اين است كه:روزى كه محشور گردانيم(3) پرهيزكاران را به سوى خداوند بسيار بخشنده ايشان، حالِكونى كه(4) واردشوندگان باشند بر خداوند خود (يا: سواران باشند). حضرت فرمود كه: يا على اين گروه نيستند مگر سواره ايشان جماعتىاند كه پرهيزكارى از معاصى الهى كردهاند. پس خدا ايشان را دوست داشته و مخصوص خود گردانيده و اعمال ايشان را پسنديده و ايشان را متقيان نام كرده. يا على به حق آن خدايى كه حبه(5) را شكافته و گياه از آن بيرون آورده و خلايق را خلق كرده، كه ايشان از قبرها بيرون خواهند آمد و روهاى ايشان مانند برف سفيد و نورانى خواهد بود، و جامههاى سفيد پوشيده باشند از شير سفيدتر، و نعلهاى(6) طلا در پا داشته باشند و بند آن نعلها از مرواريد درخشان باشد، و ملائكه به استقبال ايشان آورند ناقههاى(7) بهشتى را كه جهاز(8) آنها از طلا باشد و به مرواريد و ياقوت، مرصع(9) كرده باشند، جُلهاى(10) آن شتران از استَبرق(11)( و سُندُس(12) بهشت باشد و مهارشان از زَبرجَد(13) باشد، و اين شتران ايشان را برگرفته در صحراى محشر پرواز كنند.
و با هر يك از ايشان هزار ملك همراه باشد از پيش رو و جانب راست و چپ، و ايشان را در نهايت حرمت و اكرام بياورند تا درگاه بزرگ بهشت. و بر آن درگاه درختى باشد كه هر برگى از آن صدهزار كس را سايه كند. و از جانب راست درخت چشمهاى باشد مطهر و پاكيزه. از آن چشمه شربتى به ايشان دهند كه خدا دلهاى ايشان را از حسد و كينه پاك گرداند و از بدنهاى ايشان موهاى ناخوش بريزد چنانچه خدا مىفرمايد كه: و سقاهم ربهم شرابا طهروا.(14) آن شراب پاك كننده را از اين چشمه مىآشامند كه ظاهر و باطن ايشان را از بديها مصفا مىگرداند. پس مىآيند بر سر چشمه ديگر از دست چپ آن درخت، و در آن چشمه غسل مىكنند و اين چشمه زندگانى است كه چون در آن غسل كردند، هرگز نمىميرند. پس ايشان را نزديك عرش مىآورند و حال آن كه از جمع دردها و بلاها و گرما و سرما ايمن شدهاند. پس حق تعالى به ملائكه ندا مىفرمايد كه: دوستان مرا به بهشت بريد و ايشان را با ساير خلايق بازمداريد كه من هميشه از ايشان خشنود بودم و رحمت من براى ايشان لازم گرديده. پس ايشان را ملائكه به بهشت آورند. پس چون به در بهشت رسند ملائكه حلقه بر در زنند. آوازى از آن بلند شود كه جميع حوريان كه خدا براى ايشان خلق كرده است بشنوند. آنگاه حوريان شادى كنند و يكديگر را بشارت دهند كه دوستان خدا آمدند. پس چون در را بگشايند و ايشان داخل بهشت شوند زنان ايشان از حوريان و آدميان از قصرها مشرف شوند و گويند: مرحبا و خوش آمدهايد. و چه بسيار مشتاق شما بودهايم. پس دوستان خدا نيز مثل اين سخن جواب گويند. پس حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: يا رسول الله ايشان چه جماعتاند؟ فرمود كه:
شيعيان خالص تواند، و تو امام و پيشواى ايشانى. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت صلىالله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت منادى از جانب ربالعزه ندا كند كه جميع اهل محشر بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟ گروهى از مردم برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چگونه بود صبر شما؟ جواب گويند كه: نفس خود را بر مشقت طاعت و ترك معصيت صبر فرموديم. پس منادى ندا كند كه: راست مىگويند. بگذاريد كه بىحساب به بهشت روند.
1- طايفه: گروه. |
پس منادى ديگر ندا كند كه: كجايند اهل فضل؟ پس گروهى برخيزند. ملائكه ايشان را استقبال كنند و پرسند كه: چه فضيلت است كه شما را به آن كرامت رسانيد؟ گويند: بر ما سفاهت و بيخردى مىكردند(1) و ما حلم(2) مىكرديم، و بدى نسبت به ما مىكردند و براى خدا عفو مىكرديم. ندا رسد كه: راست مىگويند. بگذاريد كه بىحساب به بهشت روند.
ديگر منادى ندا كند كه: كجايند همسايگان خدا؟ پس گروهى برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چه بود عمل شما كه امروز خدا شما را به جوار رحمت خود نسبت داد؟ گويند كه: ما براى خدا به برادران و مؤمنان دوستى مىكرديم و خالصا لوجهالله(3) به ايشان عطاها مىكرديم و مدد و اعانت ايشان مىكرديم. ندا رسد كه. راست مىگويند. بگذاريد كه به جوار رحمت و قرب من درآيند بىحساب. پس حضرت فرمود كه: ايشان همسايگان انبيا و اوصيا و مقربان خدايند. مردم مىترسند از اهوال(4) قيامت و ايشان نمىترسند، و مردم را حساب مىكنند و ايشان را حساب نمىكنند و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: خداوند عالميان در روز قيامت چنان رحمت خود را پهن كند كه شيطان هم طمع كند در آن رحمت و به اسانيد معتبره از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: يا على تويى اول كسى كه داخل بهشت مىشود. و در دست تو خواهد بود علم و لواى حمد. و آن هفتاد شقه است كه هر شقه از آفتاب و ماه بزرگتر است و در حديث ديگر وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: اول مرتبه - يا على - تو را مىطلبند در روز قيامت، و به تو مىدهند علم مرا كه آن لواى حمد است. و دو صف مىايستند اهل محشر، و تو از ميان ايشان مىروى. و آدم جميع خلايق در زير علم من خواهند بود. و طولش هزار ساله راه است. سرش از ياقوت سرخ است، و چوبش از نقره سفيد است، و تهش از در سبز است، و سه ذؤابه(5) دارد: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و يكى در ميان دنيا. و بر آن سه سطر نوشته است. سطر اول: بسمالله الرحمن الرحيم، سطر دويم:الحمدلله رب العالمين، سطر سيم: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله. و طول هر سطرى هزار سال و عرضش هزار سال. پس تو - يا على - علم برمىدارى و روان مىشوى. و حضرت امام حسن از دست راست تو، و امام حسين از دست چپ تواند. و مىآيى نزد من و ابراهيم در سايه عرش الهى. پس حُله(6) سبزى از حلههاى بهشت در تو مىپوشانند. پس منادى از جانب ربالعزه ندا مىكند كه: نيكو پدرى است براى تو ابراهيم، و نيكو برادرى است برادر تو على بن ابىطالب و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله مىفرمود كه: هرگاه كه از براى من چيزى از خدا طلب نماييد، وسيله را براى من بطلبيد. پس حضرت سؤال كردند از وسيله كه: چه چيز است؟ فرمود كه: آن درجه من است در بهشت. و آن هزار پايه دارد و از هر پايهاى تا پايهاى هزار سال راه به دويدن اسب تند، و پايهها يكى از زبرجد(7)، و يكى از ياقوت، و يكى از مرواريد، و يكى از طلا، و يكى از نقره. پس بياورند در روز قيامت و با درجه پيغمبران نصب كنند. و آن در ميان درجه ساير پيغمبران از بابت ماه باشد در ميان ستارگان. پس جميع پيغمبران و شهيدان و صديقان گويند: خوشا حال آن بنده كه اين درجه او باشد. پس منادى از جانب ربالعزه ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: اين درجه محمد است. پس بيايم من جامهاى از نور را ازار(8) خود گردانيده، و تاج ملك و پادشاهى و اكليل(9) كرامت و بزرگوارى بر سر داشته باشم. و على بن ابىطالب در پيش من رود، و علم من لواى حمد در دست او باشد، و بر آن علم نوشته باشند: لا اله الا الله. محمد رسول الله. المفلحون هم الفائزون بالله.(10)
1- بر ما سفاهت و بيخردى مىكردند: ما را مسخره مىكردند - ما را دست مىانداختند. |
پس بيايم تا بر آن درجه بالا رويم، و من بر پايه بالا بايستم و على يك پايه بعد از من. پس جميع پيغمبران و صديقان و شهيدان گويند كه: خوشا حال اين دو بنده. چه بسيار گرامىاند نزد خدا. پس ندا رسد كه: اينك حبيب من است محمد، و اين ولى و دوست من است على. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد.
آنگاه حضرت رسول فرمود كه: هيچ مؤمنى نماند كه تو را دوست دارد مگر اينكه از اين ندا راحت يابد و روى او سفيد شود و دل او شاد گردد. و نماند كسى كه دشمن تو باشد يا با تو حرب(1) كرده باشد يا انكار حق تو كرده باشد مگر اين كه روى او سياه شود و پاهاى او به لرزه درآيد. پس در اين حال دو ملك بيايند؛ يكى رضوان خازن(2) بهشت، و ديگرى مالك خازن جهنم. پس رضوان بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار خوشرو و خوشبويى! گويد: منم رضوان خازن بهشت. و اين است كليدهاى بهشت. جناب ربالعزه براى تو فرستاده. بگير اى احمد. من گويم كه: قبول كردم از پروردگار خود. او راست حمد بر اين كه مرا بر همه خلق زيادتى و فضيلت داد به اين كرامت. بده به برادرم على بن ابىطالب. پس رضوان برگردد. و مالك بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار مهيب(3) و عجيبى! گويد: منم مالك خازن جهنم. و اين است كليدهاى جهنم. جناب ربالعزه براى تو فرستاده. بگير. گويم: قبول كردم. و او را حمد مىكنم بر اين كرامت. بده به برادرم علىبن ابىطالب. پس مالك برمىگردد و على متوجه مىشود و با كليدهاى بهشت و كليدهاى جهنم مىآيد بر كنار جهنم مىايستد در حالتى كه شررهاى آن در پرواز است و فرياد مىكند و مىخروشد و زبانهاش بلند گرديده. على مهارش را به دست مىگيرد. جهنم مىگويد كه: بگذر - يا على - كه نور تو آتش مرا خاموش كرد. على مىگويد كه: قرار بگير اى جهنم، و آنچه مىگويم بشنو. اين را بگير كه دشمن من است، و اين را بگذار كه دوست من است.
پس حضرت رسول فرمود كه: والله كه جهنم در آن روز اطاعت على زياده مىكند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست مىفرستد. و اگر خواهد به جانب چپ مىفرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبردارى او زياده از جميع خلق خواهد كرد در آنچه او را فرمايد.
يا أباذر ان شر الناس منزله عندالله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه. و من طلب علما ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريح الجنه. يا أباذر من ابتغى العلم ليخدع به الناس، لم يجد ريح الجنه. يا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه، فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لك به، تنج من عذاب الله يوم القيامه. يا أباذر يطلع قوم من أهل الجنه الى قوم من أهل النار، فيقولون: ما أدخلكم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأديبكم و تعليمكم؟ فيقولون: انا كنا نأمر بالخير و لا نفعله.
اى ابوذر بدترين مردم و پستترين مردم نزد خداوند عالميان در قيامت، عالمى است كه مردم از علم او منتفع(4) نشوند؛ يا خود از علم خود منتفع نشود. و كسى كه طلب علم كند براى اين كه روى مردم را به سوى خود بگرداند و مرجع ايشان باشد، بوى بهشت را نشنود. اى ابوذر كسى كه طلب علم كند براى اين كه مردم را فريب دهد، نيابد بوى بهشت را.
اى ابوذر اگر از تو پرسند از علمى كه ندانى، بگو كه: نمىدانم تا نجات يابى از گناه آن كه برخلاف واقع چيزى را بيان كنى. و فتوا مده مردم را به چيزى كه علم به آن نداشته باشى، تا نجات يابى از عذاب الهى در روز قيامت.
اى ابوذر مشرف مىشوند و نظر مىكنند جماعتى از اهل بهشت به سوى گروهى از اهل جهنم. پس، از ايشان مىپرسند كه: چه چيز باعث اين شد كه شما به جهنم رفتيد و حال آن كه ما به بركت تعليم و تأديب شما داخل بهشت شدهايم. گويند كه: ما مردم را امر به خوبيها مىكرديم و خود به جا نمىآورديم.
توضيح اين فصل مبتنى بر چند قاعده است:
1- حرب: جنگ. |