فصل چهلم: در آنكه ائمه (عليهم السلام) خانه هاى علمند و معدن حكمتهايند، و شيعيان ايشان محل رحمت الهى اند، و آنكه ايشانند حزب الله و بقية الله اند و محل علوم انبياء و آيات در اين مضامين بسيار است

اول: ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين # الا من رحم ربك ولذلك خلقهم (1795) يعنى: ((اگر مى خواست پروردگار تو هر آينه مى گردانيد مردم را امت واحده يعنى بر يك دين و مذهب و پيوسته ايشان خواهند بود مختلف در طريقه و مذهب مگر آن كه را رحم كند پروردگار تو، و از براى اين آفريد ايشان را))؛ و بدان كه خلاف است كه اسم اشاره در ((لذلك)) راجع است به اختلاف، يعنى آنها را از براى اختلاف آفريد، يا به ((رحم)) يعنى ايشان را از براى رحم كردن آفريد، و قول اخير انسب است به مذهب اماميه و ساير فرق عدليه، و احاديث معتبره نيز بر اين دلالت دارد.(1796)
چنانچه على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى پيوسته ايشان ختلف خواهند بود در دين مگر آن كه را رحم كند پروردگار تو، يعنى آل محمد (عليهم السلام) و شيعيان و اتباع ايشان؛ و لذلك خلقهم يعنى: خدا ائمه و شيعيان را از اهل رحمت خلق كرده كه در دين خدا اختلاف نمى كنند.(1797)
و عياشى روايت كرده است كه: مردى از امام زين العابدين (عليه السلام) از تفسير اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمود: آنها كه اختلاف مى كنند، مراد آنهايند كه مخالف مايند از اين امت و همه ايشان با يكديگر اختلاف كرده اند در دين، و آنها كه خدا بر ايشان رحم كرده، دوستان مايند از مؤمنان و خدا ايشان را از طينت ما خلق كرده، مگر نشنيده اى قول حضرت ابراهيم (عليه السلام) را كه رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر(1798) يعنى: ((پروردگارا! بگردان اين بلد را - يعنى مكه را - شهرى محل ايمنى و روزى ده اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان بياورد از ايشان به خدا و روز قيامت )) حضرت فرمود كه: مراد مائيم و دوستان او و شيعيان او و شيعيان وصى او، قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار(1799) يعنى: ((فرمود كه: هر كه كافر باشد پس او را متمتع مى گردانم اندكى در دنيا پس مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم))، حضرت فرمود كه: مراد به كافران، كسى است كه انكار وصى حضرت ابراهيم كرد و متابعت وصى او نكرد از امت، و بخدا سوگند كه حال اين امت نيز چنين است،(1800) يعنى آنها كه متابعت وصى او نكردند كافر شدند و آنها كه متابعت وصى پيغمبر كردند نجات مى يابند و داخل مؤمنانند و چند روزى به بركت آن حضرت از نعمتهاى دنيا بهره مند مى شوند و بازگشت ايشان در آخرت بسوى آتش است.
و در توحيد از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير و لذلك خلقهم يعنى: خلق كرد ايشان را براى آنكه بكنند كارى كه به آن مستوجب رحمت خدا گردند، پس ايشان را رحم كند.(1801)
دوم: ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين # يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون # الا من رحم الله (1802) يعنى: ((بدرستى كه روز فصل - يعنى قيامت كه نيك و بد از هم جدا مى شوند - وعده گاه كافران است همه، روزى كه كفايت نمى كند دوستى از دوستى هيچ چيز را و نه ايشان يارى كرده مى شوند مگر كسى كه رحم كند خدا او را.))
كلينى و ابن ماهيار روايت كرده اند از زيد شحام كه گفت: در سفرى در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم در شب جمعه فرمود كه: قرآن بخوان كه امشب شب قرآن است، خواندم تا به اين آيه رسيدم، فرمود كه: سنيانند كه دوست ايشان و امام ايشان نفعى به ايشان نمى تواند رسانيد، و آنكه خدا استثنا كرده كه مگر كسى كه خدا رحم كند او را، مائيم، و شفاعت ما به شيعيان مى رسد و ولايت ما به ايشان نفع مى رساند.(1803)
و ابن ماهيار به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم اهل رحمت خدا.(1804)
سوم: بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين (1805) يعنى: حضرت شعيب (عليه السلام) به قوم خود گفت: ((بقيه اى كه خدا در ميان شما گذاشته بهتر است از براى شما اگر باشيد مؤمنان))؛ و مفسران را در ((بقيه)) اقوال بسيار هست: بعضى گفته اند روزى حلالى است كه از ترك ترازوى دزدى و كيل دزدى باقى مى ماند؛ يا باقى گذاشتن خدا نعمت خود را براى شما؛ يا ثواب باقى آخرت.(1806)
و در احاديث بسيار از ائمه اطهار (عليهم السلام) منقول است كه: مراد، انبياء و اولياء هستند كه خدا ايشان را در زمين گذاشته براى هدايت خلق، يا اوصياى پيغمبرانند كه خدا بعد از فوت پيغمبران در ميان امت گذاشته و عمده آنها حضرت صاحب الامر (عليه السلام) است.
چنانكه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: چون هشام بن عبدالملك امام محمد باقرب (عليه السلام) را به شام برد، چون به در خانه هشام رسيد آن ملعون به اصحاب خود گفت از بنى اميه و غير ايشان كه: چون من ساكت شوم از سخن گفتن با او هر يك از شما او را سرزنش و مذمت كنيد، پس امر كرد كه آن حضرت را داخل كردند، چون حضرت داخل شد اشاره كرد بسوى جميع اهل مجلس و بر همه يك مرتبه سلام كرد و نشست، پس ‍ خشم آن ملعون بر آن حضرت زياد شد كه بر او بخصوص سلام به خلافت نكرد و بى رخصت در مجلس او نشست، و شروع كرد آن ملعون به مذمت آن حضرت و در ميان سخنان بسيار گفت: اى محمد بن على! پيوسته مردى از شما شق عصاى مسلمانان مى كند، يعنى جمعيت آنها را پراكنده مى كند، و مردم را بسوى خود مى خواند و دعوى امامت مى كند از روى سفاهت و بيخردى و كمى علم، و آنچه لايق خودش بود گفت، پس چون ساكت شد هر يك از آن ملاعين آنچه خواستند گفتند، و چون همه ساكت شدند حضرت برخاست و فرمود: ايها الناس! چه خيال كرده ايد و اين چه راه ضلالت است كه مى پوئيد و شيطان شما را به كجا مى برد؟ و به بركت ما خدا هدايت كرد اول شما را و به دولت ما ختم خواهد كرد آخر شما را، و اگر از براى شما پادشاهى كمى بزودى ميسر شده ما را پادشاهى عظيمى واهد بود در آخر و بعد از دولت ما دولتى نخواهد بود زيرا كه مائيم اهل عاقبت نيكو، چنانكه حق تعالى مى فرمايد: و العاقبة للمتقين (1807) يعنى: ((عاقبت نيكو از براى پرهيزكاران است.))
پس آن ملعون امر كرد كه حضرت را به زندان بردند، و در اندك وقتى جميع اهل زندان محبت و ولايت آن حضرت را اختيار كردند، پس زندانبان به نزد هشام آمد و گفت: من مى ترسم كه اگر چجند روز ديگر اين مرد در اين شهر باشد اهل شام همه معتقد او گردند و نگذارند تو بر اين مسند بنشينى، پس ‍ آن ملعون امر كرد كه آن حضرت و اصحابش را به تعجيل ببرند بسوى مدينه و تاكيد كرد كه در عرض راه مردم بازار از براى ايشان بيرون نياورند و چيزى به ايشان نفروشند و نگذارند كه كسى خوردنى و آشاميدنى به ايشان بدهد و ايشان را سه روز به تعجيل آوردند و خوردنى و آشاميدنى به ايشان ندادند تا به شهر ((مَديَن)) كه شهر شعيب است رسيدند و اهل مدين نيز در دروازه را به روى ايشان بستند و چيزى براى ايشان بيرون نياوردند و اصحاب آن حضرت از گرسنگى و تشنگى بى طاقت شدند و هر چند مبالغه كردند اهل شهر در نگشودند، حضرت چون اين حالت را مشاهده نمود بر كوه بلندى كه بر آن شهر مشرف بود بالا رفت و به آواز بلند ندا كرد چنانكه آن شهر بلرزيد و فرمود كه: اى اهل شهرى كه ظالم و ستمكارند اهل آن! منم بقيه خدا و حق تعالى از پيغمبر شما در قرآن ذكر كرده كه بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ مرد پيرى در آن شهر بود چون اين ندا را شنيد به نزد قوم خود آمد و گفت: بخدا سوگند كه اين همان دعوت پيغمبر شما شعيب (عليه السلام) است، اگر بازار براى اين مرد بيرون نبريد خدا بزودى شما را به عذاب خود مى گيرد از بالاى سر شما و از زير پاى شما، اين مرتبه شما باور كنيد سخن مرا و اطاعت من بكنيد و بعد از اين هرگز نكنيد كه من ناصح و خيرخواه خواهم بود از براى شما، پس مبادرت كردند در بازارها و آذوقه هاى بسيار بيرون آوردند. چون اين خبر به هشام لعين رسيد فرستاد آن مرد پير را برد و كسى ندانست كه چه بر سر او آمد.(1808)
و اين حديث با معجزات بسيار و قصه هاى طولانى بعد از اين در احوال آن حضرت خواهد آمد انشاء الله، و در احوال ولادت امام رضا (عليه السلام) انشاء الله خواهد آمد كه چون آن حضرت متولد شد حضرت امام موسى (عليه السلام) او را در بر گرفت و اذان و اقامه در گوش هايش گفت و كامش ‍ را به آب فرات برداشت، پس به نجمه مادر آن حضرت داد و گفت: بگير كه اين بقيه خداست در زمين.(1809)
و ايضا به سند معتبر از احمد بن اسحاق منقول است كه: حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) روزى بيرون آمد و طفلى بر دوشش بود مانند ماه شب چهارده در جثه طفل سه ساله و فرمود كه: اين فرزند من است و همنام رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس آن طفل به زبان عربى فصيح گفت: منم بقية الله در زمين و انتقام كشنده از دشمنان خدا.(1810)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) منقول است كه: چون حضرت صاحب الامر (عليه السلام) ظاهر شود اول سخنى كه مى گويد همين آيه را مى خواند بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين پس ‍ مى گويد: منم بقيه خدا و حجت خدا و خليفه خدا بر شما، و هر كه به آن حضرت سلام كند خواهد گفت كه: السلام عليك يا بقية الله فى ارضه.(1811)
و ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم كعبه خدا و مائيم قبله خدا و مائيم بقيه خدا.(1812)
و در كافى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد كه: آيا وقتى كه سلام به حضرت قائم (عليه السلام) كنند او را اميرالمؤمنين مى گويند؟ فرمود كه: نه، اين اسمى است كه خدا حضرت امير (عليه السلام) را به آن مسمى ساخته و پيش از او كسى به اين نام مسمى نشده و بعد از او كسى اين نام را بر خود نمى گذارد مگر كافرى. راوى گفت: فداى تو شوم پس بر او چگونه سلام مى كنند؟ فرمود كه: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله پس حضرت اين آيه را خواند.(1813)
چهارم: و من يتول الله و رسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون (1814) يعنى: ((كسى كه ولى خود قرار دهد خدا و رسول او را و آنها كه ايمان آوردند - يعنى ائمه معصومين (عليهم السلام) به قرينه آيه سابقه كه به اتفاق در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) است - پس بدرستى كه حزب خدا يعنى لشكر خدا غالبونند،)) و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: مراد به آنها كه ايمان آوردند آنهايند كه امين خدايند از اوصياى پيغمبر در هر عصرى.(1815)
و در توحيد از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى آيد در قيامت و چنگ زده به نور پروردگارش و ما چنگ زده ايم به نور پيغمبر خود و شيعيان ما چنگ زده اند به نور ما، و شيعيان ما حزب خدايند و حزب خدا غالبونند - و مراد به نور خدا، دين خداست - و شيعيان ما در قيامت به دين ما متمسكند.(1816)
و حق تعالى در جاى ديگر فرموده در وصف منافقان اولئك حزب الشيطان # الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون (1817) يعنى: ((ايشان لشكرها و ياوران شيطانند و بدرستى كه ياوران شيطان، ايشان زيانكارانند.))
پس در وصف مؤمنان گفته است اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (1818) يعنى: ((اين جماعت لشكرهاى خدايند و بدرستى كه لشكرهاى خدا ايشانند رستگاران.))
و حافظ ابو نعيم از محدثان عامه روايت كرده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه سلمان فارسى (رحمة الله عليه) مى گفت: هر وقت من نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى آمدم دست مى زد بر دوش من و مى فرمود: اين و گروهش از جمله رستگارانند،(1819) يعنى مطلق شيعيان كه در تشيع تابع سلمان شده اند، يا عجمانى كه محبت و موالات اهل بيت (عليهم السلام) را اختيار خواهند كرد، و اين ظاهرتر است.
پنجم: قل ارايتم ما تدعون من دون الله ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقين (1820) يعنى: ((بگو - يا محمد به مشركان بت پرست: - خبر دهيد ما را از آنچه را مى خوانيد آنها را از غير خدا بنمائيد به من كه چه چيز آفريده اند در زمين يا ايشان را شركتى هست در آفريدن و تدبير آسمانها، بياوريد مرا كتابى از پيش از اين يا اثاره يعنى بقيه اى از علم اگر هستيد راستگويان))؛ مفسران گفته اند: اثاره از علم بقيه علومى است كه نقل كنند از گذشتگان.(1821)
و كلينى و صفار و ديگران از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مرا به كتاب، تورات و انجيل است؛ و اثاره علم، علوم اوصياى پيغمبران است.(1822)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: كتاب جفر و مصحف فاطمه عليها السلام داخل در اثاره علم است.(1823)

پاورقی

1795- هود: 118 و 119.
1796- كافى 1/429.
1797- تفسير قمى 1/338.
1798- بقره: 126.
1799- بقره: 126.
1800- تفسير عياشى 2/164.
1801- توحيد 403.
1802- دخان 40 - 42.
1803- كافى 1/423؛ تأويل الايات الظاهرة 2/574.
1804- تأويل الايات الظاهرة 2/574 - 575.
1805- سوره هود: 86.
1806- مجمع البيان 3/187؛ تفسير بغوى 2/398؛ تفسير فخر رازى 18/42.
1807- اعراف: 127؛ سوره قصص: 83.
1808- كافى 1/471؛ و قسمتى از اين روايت در مناقب ابن شهر آشوب 4/205 آمده است.
1809- عيون اخبار الرضا 1/20.
1810- كمال الدين 384.
1811- كمال الدين 330 - 331.
1812- مناقب ابن شهر آشوب 3/123، و در آنجا عبارت ((و مائيم بقيه خدا)) نيامده است.
1813- كافى 1/411.
1814- مائده: 56.
1815- احتجاج 1/582.
1816- توحيد 166.
1817- مجادله: 19.
1818- مجادله: 22.
1819- تأويل الايات الظاهرة 2/676 به نقل از ابو نعيم؛ همچنين رجوع شود به تفسير حبرى 232؛ شواهد التنزيل 1/88 - 92؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/347.
1820- سوره احقاف: 4.
1821- مجمع البيان 5/82؛ تفسير بغوى 4/163؛ تفسير كشاف 4/295.
1822- كافى 1/426؛ بصائر الدرجات 516، و در آنجا قسمتى از روايت آمده است.
1823- كافى 1/241؛ بصائر الدرجات 157 - 158.