فصل نهم: در بيان آياتى كه دلالت بر وجوب متابعت اهل بيت (عليهم السلام) مى كند

حق تعالى مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاءويلا؛(617) و باز فرموده است:ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم؛(618) و باز فرموده است:ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما # فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا.(619)

ترجمه آيه اول آن است كه: ((اى گروهى كه ايمان به خدا و رسول آورده ايد! اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد رسول را و اولى الامر از شما را كه امر ايشان و حكم ايشان بر شما جارى است، پس اگر تنازع كنيد در چيزى پس ‍ رد كنيد آن را بسوى خدا و رسول اگر بوده ايد كه ايمان آورده ايد به خدا و روز قيامت، اين بهتر است از براى شما و عاقبتش نيكوتر است.))

در آيه دوم فرموده است:كه: ((اگر رد كنند آن امرى را كه افشا مى كنند از امن و خوف و موافق روايات مطلقه امر را بسوى رسول و بسوى اولى الامر از ايشان هر آينه خواهند دانست آنها كه استنباط مى نمايند و علمش را طلب مى كنند از آن جماعت يا از اولى الامر موافق روايات ظاهره)) بدان كه خلاف كرده اند مفسران در تفسير اولى الامر: بعضى از مفسران عامه گفته اند كه مراد، امرا و سر كرده هاى لشكر و پادشاهانند، و بعضى از ايشان گفته اند كه: مراد، علماى امتند؛(620) و علماى اماميه اتفاق كرده اند كه مراد، ائمه از آل محمد (عليهم السلام) اند(621) به مقتضاى رواياتى كه مذكور خواهد شد به آنكه اولى الامر صاحب اختيار در امر است، و چون مقيد به قيدى نشده است بايد كه صاحب اختيار مطلق در جميع امور دين و دنيا باشد و آن امام است و يا هر كه در امرى صاحب اختيار شود اطاعت او واجب باشد در آن امر، پس كسى كه صاحب اختيار در همه امور باشد مطاع مطلق خواهد بود و آن امام است.

و ايضا ترك لفظ ((اطيعوا)) ميان رسول و اولى الامر مشعر است به اينكه مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت و مثل آن است، بلكه چنانچه نبوت رسالتى است از جانب خدا به وساطت ملك، امامت نيز فى الحقيقه نبوتى است به وساطت نبى، و به اين سبب اطاعت اولى الامر عين اطاعت است به نبى، پس به اين سبب ((اطيعوا)) در ميان متوسط نشده بخلاف مرتبه نبوت كه هر چند بالاترين مراتب است مثل مرتبه الوهيت نيست، و توسط ((اطيعوا)) ميان لفظ جلاله و رسول اشاره است به اين.
و ايضا چون اطاعت اين جماعت را مقرون به اطاعت خود تعالى شاءنه و رسول خود گردانيد، البته جمعى بايد باشند منصوب ايشان كه امر و حكمشان امر و حكم ايشان باشد تا طاعتشان طاعت ايشان و مقرون به آن باشد و الا لازم آيد كه طاعت جميع ملوك جبابره مانند سلطان روم و اورنگ و غير ايشان همه داخل اطاعت اولى الامر باشند مثل خدا و رسول او، و قباحت و شناعت اين قول بر هيچ عاقل مخفى نيست.
چنانكه شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته است كه: جايز نيست كه خداوند حكيم واجب گرداند طاعت شخصى را على الاطلاق مگر كسى كه عصمت او ثابت باشد و بداند كه باطن او مثل ظاهر اوست و ايمن باشد كه از او غلطى يا امر قبيحى صادر شود، و اين معنى در امراء و علماء غير ائمه معصومين (عليهم السلام) حاصل نيست، و حق تعالى جليلتر است از آنكه امر كند به اطاعت كسى كه معصيت او كند و به انقياد جماعتى كه مختلف در فعل و قول باشند، زيرا كه محال است اطاعت كرده شوند جماعت مختلف چنانچه محال است اجتماع آنچه در آن اختلاف كرده اند، و از جمله دلايل آنچه گفتيم آن است كه حضرت عزت مقرون نكرده است اطاعت اولى الامر به اطاعت رسولش چنانكه مقرون كرده است اطاعت رسولش را به اطاعت خود مگر براى آنكه اولوالامر فوق جميع خلقند چنانچه رسول فوق اولى الامر است و فوق ساير خلق، و اين صفت ائمه از آل محمد (عليهم السلام) است كه ثابت شده است امامت و عصمت ايشان و اجماع كرده اند امت بر علوّ مرتبه و عدالت ايشان.

فان تنازعتم فى شى ء يعنى: ((اگر اختلاف نمائيد در چيزى از امور دين خود)) فردوه الى الله و الرسول ((پس رد كنيد آنچه در آن نزاع كرده ايد بسوى كتاب خدا و سنت رسول.))
و ما - گروه شيعه - مى گوئيم كه: رد بسوى ائمه كه قايم مقام رسولند بعد از وفات آن حضرت، مثل رد بسوى رسول است در حيات آن حضرت، زيرا كه ايشان حافظان شريعت آن حضرت و خليفه هاى اويند در ميان امت.(622) تا اينجا كلام شيخ طبرسى بود.

و در اول آيه ذكر اولى الامر شده و در آخر آيه نشده بنابر قرائت مشهوره، و نكته اى كه شيخ طبرسى فرموده مذكور شد و مى تواند بود كه نكته آن باشد كه نزاعى كه در امامت اولى الامر شود نيز بايد رجوع به كتاب و سنت كرد، پس مى بايد امام منصوص از جانب خدا و رسول باشد نه به روشى كه مخالفان قائلند كه امامت را مستند به اجماع مى دانند و نصب امام را از جانب امت مى دانند؛ اما در بعضى از اخبار وارد شده است كه: در قرائت اهل بيت (عليهم السلام) ((والى اولى الامر)) در آخر نيز بوده، چنانچه على بن ابراهيم گفته است كه: مراد از اولى الامر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، پس روايت نموده است به سند كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) كه: آيه چنين نازل شده: فان تنازعتم فى شى ء فارجعوه الى الله والى الرسول والى اولى الامر منكم.(623)

و عياشى نيز روايت نموده كه حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: وصيت نمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بسوى على و حسن و حسين (عليهم السلام)؛ پس فرمود در قول حق تعالى اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم كه: مراد به اولى الامر امامانند از فرزندان على و فاطمه (عليهما السلام) تا روز قيامت.(624)
و در اكمال الدين نيز همين مضمون را به سند صحيح از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است.(625)

و در اعلام الورى و مناقب ابن شهر آشوب از تفسير جابر جعفى روايت شده است كه جابر انصارى گفت كه: پرسيدم از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از قول حق تعالى يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول خدا و رسول را شناختيم، اولى الامر كيستند؟ حضرت فرمود كه: خليفه هاى منند اى جابر و امامان مسلمانانند بعد از من: اول ايشان على بن ابى طالب است، پس حسن، پس حسين، پس على بن الحسين، پس ‍ محمد بن على كه معروف است در تورات به باقر و زود باشد كه تو او را دريابى اى جابر پس چون او را ملاقات كنى سلام مرا به او برسان، پس ‍ صادق جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس ‍ محمد بن على، پس على بن محمد، پس حسن بن على، پس همنام من و هم كنيت من حجت خدا در زمين او و بقيه خليفه هاى خدا در ميان بندگانش فرزند حسن بن على آن كه فتح مى كند خدا بر دست او مشرقهاى زمين و مغربهاى آن را، آن است كه غايب مى گردد از شيعيانش غايب شدنى كه ثابت نمى ماند بر قول به امامت او مگر كسى كه امتحان كرده باشد حق تعالى دل او را به ايمان.(626)
و كلينى و عياشى از بريد بن معاويه روايت كرده اند كه گفت: سؤال نمودم از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) از تفسير قول حق تعالى اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم حضرت شروع فرمود به تأويل اول آيات: الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت (627) يعنى: ((آيا نمى بينى و نظر نمى كنى بسوى آنها كه بهره اى از كتاب به ايشان داده شده است ايمان مى آورند به جبت و طاغوت)) كه دو بت قريش بودند؛ مفسران گفته اند كه: مراد كعب بن الاشرف و جماعتى از يهود كه به مكه رفتند و بتهاى قريش را سجده كردند،(628) حضرت فرمود كه: مراد به جبت و طاغوت دو بت منافقاند ابوبكر و عمر.

و يقولون للذين كفروا هولاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا(629) به قول مفسران يعنى: مى گفتند به كافران - كه ابو سفيان و اصحاب او بودند - كه ايشان هدايت يافته ترند از محمد و اصحابش به راه دين حق.(630) حضرت فرمود كه: مراد خلفاى جور و امامان گمراهند كه مردم را بسوى آتش جهنم مى خوانند، ايشان مى گفتند كه: اينها هدايت يافته ترند از آل محمد.

اولئك الذين لعنهم الله ((اينهايند آن جماعت كه خدا ايشان را لعنت كرده است))، و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا(631) ((و هر كه خدا او را لعنت كند پس نمى يابى از براى او ياورى.))
ام لهم نصيب من الملك ((آيا از براى ايشان بهره اى از ملك هست؟)) حضرت فرمود كه: مراد از ملك، امامت و خلافت است، فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا(632) يعنى: ((پس اگر بهره اى از خلافت با ايشان باشد، نخواهند داد به مردم نه قليلى و نه كثيرى حتى به قدر نقيرى نخواهند داد))، حضرت فرمود كه: مراد از ناس كه به ايشان چيزى نخواهند داد، مائيم؛ و مراد از نقير، آن نقطه اى است كه مى بينى در ميان دانه خرما.
ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله (633) ((بلكه آيا حسد مى برند مردم را بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود))، بعضى گفته اند مراد به اينها كه حسد بر ايشان مى برند حضرت رسول است كه بر پيغمبرى او حسد مى بردند و بر آنكه حق تعالى نه زوجه بر او حلال كرده؛ و بعضى گفته اند محمد و اصحابش مرادند؛ و بعضى گفته اند محمد و آلش مرادند.(634) و فضل در آن حضرت پيغمبرى است و در آلش ‍ امامت.(635)
و از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت نموده اند چنانچه خواهد آمد، حضرت فرمود كه: مراد مائيم كه حسد مى برند بر ما كه خدا امامت را مخصوص ما گردانيد و به احدى از خلق غير ما نداد.
فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما(636) ((پس بتحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب را و حكمت را - كه پيغمبرى باشد - و عطا كرديم به ايشان پادشاهى عظيم را))، حضرت فرمود كه: مراد آن است كه گردانيديم ميان آل ابراهيم رسولان و پيغمبران و امامان، پس چرا اقرار مى كنند اينها را در آل ابراهيم و انكار مى كنند در آل محمد.
فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كى بجهنم سعيرا ((پس ‍ بعضى از امت به ابراهيم ايمان آوردند و بعضى روگردان شدند و ايمان نياوردند، و بس است آتش جهنم براى سوختن و عذاب ايشان))؛ و بعضى گفته اند كه مراد اين است كه بعضى از اهل كتاب ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند و بعضى ايمان نياوردند.

راوى گفت: پرسيدم كه: ملك عظيم كه خدا به آل ابراهيم داد چيست؟ حضرت فرمود كه: مراد آن است كه در ميان ايشان امامانى قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند اطاعت خدا كرده باشد و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا نموده باشد، اين است پادشاهى عظيم.
پس حضرت فرمود كه: حضرت بارى بعد از اين فرمود كه ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها. حضرت فرمود كه: مراد مائيم كه بايد امام سابق به امام بعد از خود تسليم كند كتابها و علم و سلاح رسول الله را.

و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل (637) يعنى: ((چون حكم كنيد ميان مردم حكم نمائيد به آن عدالتى كه در دست شما است.)) پس ‍ حق تعالى خطاب كرد به ساير مردم كه يا ايها الذين آمنوا پس خدا جمع كرد در اين خطاب جميع مؤمنان را تا روز قيامت اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم مراد از اولى الامر مائيم و بس.
فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوا الى الله و الى الرسول و اولى الامر منكم آيه چنين نازل شده و چگونه امر مى كند ايشان را به طاعت اولوالامر و رخصت مى دهد ايشان را در منازعه ايشان؟ اين خطاب متوجه ماموران است كه ايشان را امر به اطاعت كرده است.(638)
و عياشى روايت نموده كه: ابان بن تغلب به خدمت امام رضا (عليه السلام) رفت و سؤال كرد از اولى الامر، حضرت فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ و ساكت شد. پس ابان پرسيد كه: بعد از او كه بود؟ فرمود: امام حسن (عليه السلام)؛ و باز ساكت شد. من باز سؤال نمودم، فرمود: حضرت امام حسين (عليه السلام)؛ و باز ساكت شد. پس سؤال كردم كه: بعد از او كيست؟ فرمود: حضرت على بن الحسين (عليه السلام)؛ و همچنين هر يكى را كه مى فرمود ساكت مى شد و من سؤال مى كردم تا آنكه تا آخر ائمه (عليهم السلام) را فرمود.(639)

و ايضا روايت نموده از عمران حلبى كه حضرت صادق (عليه السلام) به او فرمود كه: شما گروه شيعه دين خود را از اصلش اخذ نموده ايد: از گفته خدا كه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و از گفته رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: دو چيز در ميان شما مى گذارم كه تا به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نمى شويد، نه از گفته ابوبكر و عمر و امثال ايشان.(640)

و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: در شاءن على و ائمه از فرزندان اوست، خدا ايشان را به جاى پيغمبران قرار داده است، و فرقى كه هست اين است كه ايشان چيزى را حلال نمى كنند و چيزى را حرام نمى كنند بلكه شريعت حضرت رسالت را به خلق مى رسانند.(641)
و ايضا روايت نموده است از حكيم كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: فداى تو شوم، اولوالامر كه خدا امر به طاعت ايشان نموده است كيستند؟ فرمود: على بن ابى طالب است و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد كه منم، پس حمد و شكر كنيد خداوندى را كه به شما شناسانيد امامان و پيشوايان شما را در وقتى كه مردم انكار ايشان كردند.(642)
و به روايت ديگر از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت نموده است كه: اولوالامر على بن ابى طالب (عليه السلام) است و اوصياى بعد از او.(643)
و فرات بن ابراهيم روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال نمودند از اولوالامر، (فرمود)(644) كه: صاحب دانائى و علم مراد است، پرسيدند كه: مخصوص شما است يا عام است؟ فرمود كه: مخصوص ما اهل بيت است.(645)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اولوالامر در اين آيه، آل محمدند.(646)
و در كتاب اختصاص روايت نموده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند كه: آيا اطاعت اوصياء واجب است؟ فرمود كه: بلى آنهايند كه خدا فرموده است:اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و آنهايند كه در شاءن ايشان فرموده است:انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون (647).(648)

و فرات و كلينى روايت كرده اند كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند از دعائم و ستونهاى اسلام كه جايز نيست احدى را كه تقصير كند از معرفت چيزى از آنها و اگر تقصير كند دين او فاسد مى گردد و اعمال او مقبول نيست و اگر آنها را بداند ندانستن چيزهاى ديگر به او ضرر ندارد، حضرت فرمود كه: گواهى لا اله الا الله است و ايمان به رسول خدا و اقرار به آنچه آن حضرت از نزد پروردگار آورده است و حقى كه در اموال واجب است كه آن زكات است؛ و ولايتى كه خدا به آن امر كرده است، ولايت آل محمد (عليهم السلام).
پرسيدند كه: آيا در ولايت دليلى هست كه كسى كه متمسك به آن شود استدلال به آن تواند كرد؟ حضرت فرمود كه: بلى، حق تعالى فرموده ((اطيعوا الله)) تا آخر.

و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند، به مردن جاهليت مرده است، پس امام در زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن حضرت بود؛ و بعد از او على بود - و بعضى به جاى على (عليه السلام) معاويه را امام دانستند - پس بعد از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) امام حسن (عليه السلام) امام بود، پس بعد از او حضرت امام حسين (عليه السلام) - و ديگران گفتند: يزيد بن معاويه، آيا معاويه را در برابر اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) قرار مى توان داد و يا امام حسين (عليه السلام) و يزيد پليد را برابر مى توان كرد، مساوى نيستند -.
پس بعد از حسين (عليه السلام) على بن الحسين و امام محمد باقر (عليهما السلام) بود، و شيعيان مناسب حج و حلال و حرام خود را نمى دانستند تا آنكه امام محمد باقر (عليه السلام) اين در را بر ايشان گشود و بيان نمود براى ايشان اعمال حج و حرام و حلال ايشان را به مرتبه اى كه علماى اهل سنت در مسائل محتاج ايشان شدند بعد از آنكه ايشان محتاج آنها بودند، و هميشه همچنين بود كه مقابل عالمى از علماى اهل بيت جاهل و شقى از خلفاى جور بود، و به مقتضاى آيه و حديث بايد كه در هر زمان امامى باشد و هر كه او را نشناسد بر جاهليت و كفر مرده است، و هر زمانى را كه ملاحظه مى كنى در برابر امامان اهل بيت (عليهم السلام) جمعى بودند كه هر عاقل كه تامل كند مى داند كه ايشان اولى بودند به امامت از آنها، پس بايد كه ايشان اولوالامر و امام باشند.
پس حضرت فرمود كه: محتاجترين احوال تو به دين حق آن وقتى است كه جان تو به اينجا رسد - و اشاره به حلق مبارك خود فرمود - و در وقتى كه دنيا از تو منقطع مى گردد و در آن وقت آثار دين حق بر تو ظاهر خواهد شد و خواهى گفت: در خوب دينى بودم.(649)
و عياشى از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم (650) كه فرمود: يعنى آل محمد و ايشانند كه استنباط مى كنند از قرآن، و حلال و حرام را از آن مى دانند، و ايشانند حجت خدا بر خلق.(651)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده كه: اولوالامر در اين آيه ائمه (عليهم السلام) اند.(652)

و ابن شهر آشوب در مناقب گفته است كه: امت در تفسير آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم بر دو قولند: اول آنكه اولوالامر، ائمه مايند؛ دوم آنكه امراى لشكرند. و هرگاه يكى باطل شود ديگرى ثابت مى شود، والا لازم مى آيد كه حق از امت خارج باشد، و دليل بر آنكه مراد ائمه ما (عليهم السلام) اند آن است كه ظاهر آيه اقتضاى عموم اطاعت اولوالامر مى كند از اين جهت كه عطف فرموده است:امر به طاعت ايشان را بر امر به طاعت خود و طاعت رسول خود، و چنانچه اطاعت خدا و رسول عام است و در همه چيز واجب است بايد كه اطاعت ايشان نيز عام باشد، و اگر خاص مى بود به امر مخصوصى بايست كه بيان فرمايد، و هرگاه وجوب اطاعت ايشان در همه چيز ثابت شد پس امامت ايشان نيز ثابت شد زيرا كه معنى امامت همين است، و هرگاه آيه اقتضاى وجوب اطاعت اولوالامر در همه چيز كند بايد كه معصوم باشند و الا لازم آيد كه حق تعالى امر به قبيح كرده باشد زيرا كه غير معصوم مامون نيست از آنكه امر به قبيح كند يا قبيحى از او صادر شود، و هرگاه قبيحى از او صادر شود متابعت او در آن امر قبيح، قبيح خواهد بود؛ پس مراد، امراى لشكر نمى باشند زيرا كه به اتفاق عصمت ايشان شرط نيست و خصوصيت امراء از آيه فهميده نمى شود.

و بعضى گفته اند: اولوالامر علماى امتند، و اين نيز باطل است زيرا كه ايشان در راءيها اختلاف دارند و اطاعت بعضى موجب معصيت ديگرى است، و حق تعالى به چنين چيزى امر نمى فرمايد:.
و ايضا حق تعالى وصف نموده است اولوالامر را به صفتى كه دلالت بر علم و امارت هر دو مى كند در آن آيه كه فرموده است:و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم پس امن و خوف را رد كرده است به امرا، و استنباط را به علماء، و اين هر دو جمع نمى شود مگر در اميرى كه عالم باشد.
و شعبى گفته است كه: ابن عباس مى گفت كه: ايشان امراى لشكرهايند و على (عليه السلام) اول ايشان است.
و حسن بن صالح از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد از تفسير اولوالامر، فرمود كه: ايشان امامان از اهل بيت رسولند.

و مجاهد در تفسيرش گفته است كه: اين آيه در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است در هنگامى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او را خليفه و جانشين خود گردانيد در مدينه، و حضرت امير (عليه السلام) گفت: يا رسول الله! به جنگ مى روى و مرا در ميان زنان و كودكان مى گذارى؟ حضرت فرمود كه: يا على! آيا راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون باشى از موسى در وقتى كه موسى به هارون گفت اخلفنى فى قومى و اصلح (653) يعنى: ((خليفه من باش در ميان قوم من و اصلاح كن در ميان ايشان،)) حضرت امير (عليه السلام) فرمود: بلى و الله؛ پس نازل شد و اولى الامر منكم يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) كه حق تعالى امر امت را به او گذاشت بعد از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و او را خليفه نمود در مدينه، پس امر كرد خداوند بندگان را كه اطاعت او را لازم شمارند و مخالفت او نكنند.
و فلكى در ابانه روايت نموده است كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه شكايت كرد ابو برده از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام). تا اينجا كلام ابن شهر آشوب بود.(654)
اما آيه سوم: ابن شهر آشوب و عياشى و غير ايشان روايت كرده اند به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: مائيم قومى كه حضرت عزت واجب گردانيده است اطاعت ما را، و از ماست انفال و برگزيده مال، و مائيم راسخون در علم، و مائيم حسد برده شدگان بر ايشان كه خدا در
شاءن ايشان فرموده ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله.(655)
و عياشى و ديگران از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير قول حق تعالى و آتيناهم ملكا عظيما(656) يعنى: ((عطا كرديم به آل ابراهيم پادشاهى بزرگ را)) حضرت فرمود كه: ملك عظيم آن است كه در ميان ايشان امامان قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند خدا را اطاعت نموده و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا كرده است، اين است ملك عظيم.(657)

و در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) به سند صحيح روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله كه فرمود: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ما.(658)
و به سند كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه اشاره به سينه مبارك خود فرمود و گفت: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ايشان.(659)
و به سند صحيح ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: مائيم آن ناس كه حسد مى برند بر ما امامتى كه خدا به ما داده است و هيچكس ديگر از امت داخل نيستند.(660)
و به سندهاى صحيح ديگر بسيار روايت كرده است كه: ملك عظيم، طاعت مفروضه است،(661) يعنى اطاعت ايشان را كه خدا بر خلق واجب نموده.

و به سند صحيح روايت كرده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند كه: اين ملك عظيم چيست؟ فرمود كه: فرض اطاعت است حتى آنكه در قيامت، جهنم نيز اطاعت ايشان مى كند؛(662) هر كه را مى گويند بگير، مى گيرد؛ و هر كه را مى گويند بگذار، مى گذارد كه بر صراط بگذرد.
و به سند صحيح ديگر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه در تأويل اين آيه فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب (663) فرمود كه: كتاب، پيغمبرى است؛ والحكمة فرمود كه: فهم و حكم كردن در ميان مردم است؛ و آتيناهم ملكا عظيما فرمود كه: وجوب اطاعت است.(664)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: مائيم بخدا سوگند آن ناس كه حسد برده مى شوند و مائيم اهل آن پادشاهى كه - در زمان قائم - به ما مى گردد.(665)

و عياشى روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: كتاب، پيغمبرى است؛ و الحكمة، حكيمان از پيغمبران برگزيده اند؛ و ملك عظيم، امامان هدايت كنندگان برگزيده؛(666) و احاديث بر اين مضامين بسيار است،(667) به همين اكتفا كرديم.
و عياشى روايت كرده است كه: داود بن فرقد به حضرت صادق (عليه السلام) عرض نمود كه: حق تعالى مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء(668) يعنى: ((بگو: خداوندا اى مالك پادشاهى! عطا مى كنى پادشاهى را به هر كه مى خواهى و باز مى ستانى پادشاهى را از هر كه مى خواهى)) پس خدا پادشاهى را به بنى اميه داده است؟ حضرت فرمود كه: چنين نيست كه مردم فهميده اند، خدا به ما داده است پادشاهى را و بنى اميه از ما غصب كرده اند مانند كسى كه جامه اى داشته باشد و ديگرى به جبر بگيرد، پس آن شخص مالك آن جامه نخواهد بود.(669)
و ايضا از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: حق تعالى تاديب نمود پيغمبرش را موافق خواهش و محبت خود، پس او را خطاب نمود كه انك لعلى خلق عظيم (670) يعنى: ((بدرستى كه تو بر خلق عظيم هستى)) و در جميع اخلاق حسنه كامل گرديده اى، پس مردم را خطاب كرد كه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا(671) يعنى: ((هر چه رسول عطا كند به شما و امر كند شما را به آن، پس بگيريد آن را و قبول كنيد آن را؛ و هر چه شما را از آن نهى كند، منتهى شويد و ترك كنيد آن را))، و فرمود كه من يطع الرسول فقد اطاع الله (672) يعنى: ((هر كه اطاعت رسول مى كند پس بتحقيق كه اطاعت كرده است خدا را.))

پس حضرت فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تفويض كرد امر امت را بسوى على (عليه السلام) و او را امين گردانيد بر دين خدا و احكام الهى و امور امت، پس شما تسليم كرديد و قبول كرديد و انكار كردند ساير امت، پس بخدا سوگند كه ما دوست مى داريم شما را كه سخن گوئيد هرگاه ما سخن گوئيم و خاموش باشيد هرگاه ما خاموش باشيم، و مائيم واسطه ميان خدا و شما، و بخدا سوگند كه خدا چيزى نداده است به احدى در مخالفت امر ما.(673)

و ابن شهر آشوب روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى والله يؤ تى ملكه من يشاء(674) يعنى: ((مى دهد خدا پادشاهى خود را به هر كه مى خواهد))، فرمودند كه: اين آيه در شاءن ما نازل شده است.(675)
و فرات بن ابراهيم روايت نموده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما(676) يعنى: ((هر كه اطاعت كند خدا و رسول او را، پس رستگار شده است رستگارى عظيمى)) و فرمود كه: مراد اطاعت در ولايت اميرالمؤمنين و امامان بعد از اوست.(677)
در تفسير محمد بن العباس از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه كريمه قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم (678) يعنى: ((بگو - يا محمد - كه: اطاعت كنيد خدا و رسول را، پس اگر پشت كنند و قبول نكنند پس بر رسول است آنچه را تكليف كرده اند كه تبليغ رسالت باشد و بر شماست آنچه شما را تكليف نموده اند كه اطاعت كنيد،)) فرمود كه: فانما عليه ما حمل يعنى: بر اوست آنچه تكليف كرده اند او را كه بشنود و اطاعت كند و خيانت نكند در رسالت و صبر كند بر آزارهاى امت، و بر شما است كه قبول كنيد و وفا كنيد به عهدها كه خدا بر شما گرفته است در امامت على (عليه السلام) و آنچه در قرآن بيان كرده است از واجب بودن اطاعت او، و ان تطيعوه تهتدوا(679) يعنى: ((اگر اطاعت كنيد - على را - هدايت مى يابيد))، و ما على الرسول الا البلاغ (680) ((و نيست بر رسول مگر رسانيدن رسالت خدا را.))(681)

پاورقی

617- سوره نساء: 59.
618- سوره نساء: 83.
619- نساء: 54 - 55.
620- مجمع البيان 2/82؛ تفسير طبرى 4/184؛ الجواهر الحسان 1/370.
621- تفسير تبيان 3/273؛ تفسير عياشى 1/260.
622- مجمع البيان 2/64.
623- تفسير قمى 1/141.
624- عيون اخبار الرضا 2/131.
625- كمال الدين 222؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/344.
626- اعلام الورى 397؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/343 - 344؛ كفاية الاثر 53؛ كمال الدين 253.
627- نساء: 51.
628- تفسير تبيان 3/223؛ مجمع البيان 2/59؛ تفسير طبرى 4/134؛ تفسير بيضاوى 1/352.
629- سوره نساء: 51.
630- مجمع البيان 2/59؛ تفسير كشاف 1/521؛ تفسير بغوى 1/441.
631- سوره نساء: 52.
632- نساء: 53.
633- نساء: 54.
634- براى اطلاع از گفته هاى مفسران، رجوع شود به تفسير تبيان 3/229؛ مجمع البيان 2/61؛ تفسير طبرى 4/142؛ تفسير روح المعانى 3/55؛ تفسير الدر المنثور 2/173.
635- تفسير تبيان 3/228؛ مجمع البيان 2/61.
636- سوره نساء: 54.
637- نساء: 58.
638- تفسير عياشى 1/246؛ كافى 1/276.
639- تفسير عياشى 1/
640- تفسير عياشى 1/251.
641- تفسير عياشى 1/252.
642- تفسير عياشى 1/252.
643- تفسير عياشى 1/253.
644- كلمه ((فرمود)) از متن عربى روايت اضافه شده.
645- تفسير فرات كوفى 108.
646- تفسير فرات كوفى 108.
647- مائده: 55.
648- اختصاص 277.
649- كافى 2/19؛ تفسير فرات كوفى 109، و در آنجا قسمتى از روايت ذكر شده است.
650- نساء: 83.
651- تفسير عياشى 1/260.
652- تفسير عياشى 1/260؛ تفسير تبيان 3/273؛ مجمع البيان 2/82.
653- اعراف: 142.
654- مناقب ابن شهر آشوب 3/19 - 21.
655- مناقب ابن شهر آشوب 1/347 و 4/234؛ تفسير عياشى 1/247؛ كافى 1/186؛ تهذيب الاحكام 4/132؛ مجمع البيان 2/61.
656- نساء: 54.
657- تفسير عياشى 1/248؛ بصائر الدرجات 36.
658- بصائر الدرجات 35؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/196.
659- بصائر الدرجات 35.
660- بصائر الدرجات 35؛ كافى 1/205؛ تفسير فرات كوفى 106؛ تأويل الايات الظاهرة 1/130.
661- بصائر الدرجات 35؛ كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/248؛ تفسير قمى 1/140.
662- بصائر الدرجات 35.
663- سوره نساء: 54.
664- بصائر الدرجات 36؛ تفسير قمى 1/140؛ كافى 1/206.
665- بصائر الدرجات 36.
666- تفسير عياشى 1/248؛ كافى 8/118.
667- رجوع شود به تفسير عياشى 1/246 - 248 و بصائر الدرجات 36.
668- سوره آل عمران: 26.
669- تفسير عياشى 1/166؛ كافى 8/266.
670- قلم: 4.
671- حشر: 7.
672- نساء: 80.
673- تفسير عياشى 1/259؛ بصائر الدرجات 384؛ كافى 1/265.
674- بقره: 247.
675- مناقب ابن شهر آشوب 4/358.
676- احزاب: 71.
677- تفسير قمى 2/198؛ كافى 1/414؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/127.
678- سوره نور: 54.
679- نور: 54.
680- نور: 54.
681- تأويل الايات الظاهرة 1/368.