فصل سى و ششم: در بيان آنكه كلمه و كلمات در قرآن مجيد مؤول است به اهل بيت (عليهم السلام) و ولايت ايشان و آيات در اين مقام بسيار است

اول: و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (1676) حق تعالى اين سخن را بعد از قصه ابراهيم (عليه السلام) فرموده است، يعنى: و گردانيد خدا كلمه توحيد را باقى در ذريه ابراهيم، يعنى هميشه در ذريه او اهل توحيد است كه خدا را به يگانگى قايل باشد و مردم را بسوى يگانگى خدا دعوت كند شايد برگردند مشركان به دعوت موحدان.

و در احاديث بسيار وارد شده است كه: مراد آن است كه امامت را گردانيد كلمه باقيه در عقب ابراهيم (عليه السلام) و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تا روز قيامت، چنانكه شيخ طبرسى گفته كه: بعضى گفته اند مراد كلمه توحيد است؛ و بعضى گفته اند مراد امامت است كه در ذريه اوست تا روز قيامت، و از حضرت صادق (عليه السلام) چنين روايت شده؛ و گفته است: اختلاف كردند كه مراد از عقب او كيست؟ بعضى گفته اند فرزندان ابراهيم (عليه السلام) هستند تا روز قيامت؛ و سدى گفته است: آل محمد (عليهم السلام) هستند.(1677)

و ابن ماهيار از سليم بن قيس روايت كرده است كه: روزى در مسجد بوديم حضرت امير (عليه السلام) بيرون آمد بسوى ما و فرمود: بپرسيد از من آنچه را خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد؛ سؤال كنيد از من از تفسير قرآن زيرا كه در قرآن علم اولين و آخرين هست و از براى كسى راه سخنى نگذاشته است و نمى داند قرآن را مگر خدا و راسخان در علم، و راسخان يكى نيست بلكه بسيارند و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى از ايشان بود، خدا علم قرآن را تعليم او كرده بود و آن حضرت به من تعليم كرد و پيوسته در فرزندان او اين علم خواهد بود تا روز قيامت. پس حضرت اين آيه را خواندند كه خدا در باب تابوت سكينه مى فرمايد: فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكة (1678) يعنى: ((در تابوت هست سكينه از پروردگار شما و بقيه از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون، بر مى دارند آن را ملائكه))، حضرت اين آيه را بر سبيل تنظير و تشبيه خواندند، يعنى همچنان كه بقيه علم و آثار حضرت موسى و هارون كه وصى او بود در سكينه محفوظ بود، علوم و آثار پيغمبر آخر الزمان و وصى او نزد ذريه ايشان محفوظ است، لهذا بعد از آن فرمود كه: من نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به منزله هارونم از موسى و در همه چيز مثل اويم بغير از پيغمبرى، و علم در ذريه او هست تا روز قيامت؛ پس اين آيه را خواند و جعلها كلمة باقية فى عقبه پس فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عقب ابراهيم است، و ما اهل بيت عقب ابراهيم (عليه السلام) و عقب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هر دو هستيم.(1679)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن حضرت امام حسين (عليه السلام) جارى شد و از روزى كه امامت به آن حضرت منتهى شد پيوسته از پدر به فرزند مى رسد و به برادر وعم نمى رسد، و هيچ امامى بعد از امام حسين (عليه السلام) نيست مگر آنكه البته فرزندى مى آورد تا امام دوازدهم، و عبدالله افطح (1680) چون بى فرزند از دنيا رفت، او امام نيست.(1681)
و على بن ابراهيم نيز روايت كرده است كه: مراد از كلمه لعلهم يرجعون اشاره به رجعت است، يعنى: ايشان پيش از قيامت به دنيا برخواهند گشت.(1682)
در اكمال الدين به سند معتبر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردم از تفسير و جعلها كلمة باقية فى عقبه حضرت فرمود كه: مراد امامت است كه خدا آن را در عقب امام حسين (عليه السلام) قرار داد تا روز قيامت.

مفضل گفت: يابن رسول الله! چرا امامت در فرزندان امام حسين (عليه السلام) قرار يافت و در فرزندان امام حسن (عليه السلام) نشد و حال آنكه هر دو فرزند و فرزند زاده حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و بهترين جوانان بهشت بودند؟ حضرت فرمود كه: موسى و هارون هر دو پيغمبر مرسل و برادر بودند و امامت را خدا در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسى و كسى را نمى رسد كه اعتراض كند كه چرا چنين شد، همچنين امامت و خلافت به امر خداست در زمين و نمى رسد كسى را كه سؤال كند كه چرا خدا در فرزندان حسين (عليه السلام) قرار داد و در فرزندان حسن (عليه السلام) قرار نداد، زيرا كه خدا حكيم است در افعال و آنچه مى كند بر وفق حكمت مى كند چنانكه فرموده لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون (1683) يعنى: ((خدا سؤال كرده نمى شود از آنچه مى كند و ايشان سؤال كرده مى شوند.))(1684)
دوم: و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين # انهم لهم المنصورون # و ان جندنا لهم الغالبون (1685) يعنى: ((پيشى گرفت كلمه ما - يعنى وعده ما - از براى بندگان ما كه فرستاده شده اند بسوى بندگان، بدرستى كه ايشانند يارى كرده شدگان و بدرستى كه لشكر ما هر آينه ايشانند غلبه كنندگان بر كافران.))
ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مائيم ايشان.(1686)
مولف گويد كه:

شايد مراد آن باشد كه آن كلمه مائيم يا ولايت ماست كه بر پيغمبران عرض ‍ شده است، و انهم لهم المنصورون استيناف كلام ديگر باشد، يا آنكه مراد آن باشد كه نصرت ما نيز داخل است در اين نصرت كه خدا وعده داده است، زيرا كه يارى ما يارى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است و خدا ما را در آخر الزمان نصرت خواهد داد.
سوم: ولو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم (1687) يعنى: ((و اگر مى بود آنچه در زمين است از درختان قلمها و دريا مدد مى داد آن را، و از بعد آن دريا هفت درياى ديگر مدد آن دريا مى كردند تمام نمى شد كلمات خدا، بدرستى كه خدا عزيز و عالم است به هر چه اراده كند و كارهاى او منوط به حكمت و مصلحت است.))
بدان كه بعضى گفته اند مراد از كلمات خدا تقديرات خداست يا علوم او يا وعده ها و وعيدهاى او.(1688)
و در احتجاج روايت كرده است كه: يحيى بن اكثم از امام على نقى (عليه السلام) پرسيد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: مراد از هفت دريا، چشمه كبريت است، و چشمه يمن، و چشمه برهوت، و چشمه طبريه، و گرمابه ماسيدان، و گرمابه افريقيه، و چشمه باحوران، و مائيم آن كلمات خدا كه فضايل ما را نمى توان يافت و استقصاى آنها نمى توان كرد.(1689)
و مويد اين حديث است آنچه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عامه و خاصه روايت كرده اند كه: اگر درختان همه قلم شوند و درياها همه مداد گردند و جميع جن و انس كاتب شوند، عشرى از اعشار فضايل على بن ابى طالب را نتوانند نوشت.(1690)
و كلينى و ديگران از حضرت امام محمد تقى (عليه السلام) روايت كرده اند كه: در شب قدر نازل مى شود بر امام زمان تفسير جميع امور كه تعلق به او دارد و آنچه تعلق به اهل زمان او در غيبت او دارد، و در اوقات ديگر هر روز از علم خاص و علم مكنون و عجيب مخزون خدا بر امام نازل مى شود؛ پس ‍ حضرت اين آيه را خواندند.(1691) و اين حديث دلالت دارد بر آنكه مراد از كلمات، علومى است كه از جانب خدا بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) نازل مى شود و اين آيه نيز داخل فضايل ايشان است.
چهارم: قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا(1692) يعنى: ((بگو - يا محمد: - اگر بود دريا مداد براى نوشتن كلمات پروردگار من، هر آينه آخر شدى دريا پيش از آنكه تمام شود كلمات پروردگار و اگر چه بياوريم مثل آن دريا را مداد))، و دانستنى كه در تفسير اهل بيت (عليهم السلام) مراد از كلمات، فضايل و علوم ايشان است كه پيوسته از جانب خدا بر ايشان فايض مى شود و هرگز آخر نمى شود، چنانكه بعد از اين نيز مذكور خواهد شد، و احاديث در تفسير كلمة الله به ائمه (عليهم السلام) بسيار است.
پنجم: فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (1693) يعنى: ((چون آدم از بهشت فرود آمد به زمين پس فرا گرفت و قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را، پس حق تعالى قبول كرد توبه او را، بدرستى كه اوست بسيار قبول كننده توبه توبه كنندگان و مهربان است نسبت به ايشان.))
و در اين كلمات، اختلاف بسيار است كه در جلد اول ذكر كرده ايم، و كلينى و ابن بابويه در معانى الاخبار و خصال و شيخ طوسى و شيخ طبرسى و جماعت بسيار روايت كرده اند از حضرت صادق و باقر (عليهما السلام) و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ابن عباس كه آن كلمات آن بود كه گفت: خداوندا! سؤال مى كنم از تو بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه البته مرا رحم كنى و بيامرزى و توبه مرا قبول فرمايى، پس خدا توبه او را قبول كرد.(1694)
و به روايت ديگر: چون آدم و حوا آرزوى منلت آن بزرگواران كردند، مبتلا به آن ترك اولى شدند، و چون مدتى در زمين تضرع و استغاثه كردند و خدا خواست توبه ايشان را قبول كند جبرئيل آمد به نزد ايشان و گفت: شما ستم كرديد بر خود كه آرزو نموديد منزلت جمعى را كه خدا آنها را بر شما فضيلت و زيادتى داده بود پس از خدا سؤال كنيد بحق آن نامها كه ديديد بر ساق عرش نوشته شده بود تا خدا توبه شما را قبول كند، پس آدم (عليه السلام) گفت: خدايا! سؤال مى نمايم تو را بحق گرامى ترين خلق نزد تو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه توبه ما را قبول نمائى و ما را رحم كنى، پس خدا توبه ايشان را قبول كرد.(1695)

و به روايت ديگر: بحق محمد و آل محمد سؤال كردند.(1696)
و ابن مغازلى شافعى نيز اين مضمون را روايت كرده است.(1697)
و در بصائر الدرجات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(1698) يعنى ((بتحقيق كه عهد كرديم بسوى آدم پيشتر پس فراموش ‍ كرد و نيافتيم از براى او عزمى))، حضرت فرمود كه: آيه چنين نازل شد: ((عهد كرديم بسوى آدم پيشتر كلمه اى چند در شاءن محمد و على و فاطمه و حسنين و ائمه از فرندان ايشان پس ترك كرد و عزمى از او در اين باب نيافتيم))؛(1699) و احاديث در اين باب در احوال آدم (عليه السلام) گذشت.
ششم: و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (1700) يعنى: ((و يادآور وقتى را كه امتحان كرد ابراهيم را پروردگار او به كلمه اى چند پس تمام كرد ابراهيم آنها را)). و در تفسير اين كلمات خلاف است: بعضى گفته اند كه سنتهاى حنيفه ابراهيم است؛ و بعضى گفته اند مطلق تكاليف است.(1701)
و ابن بابويه و ديرگان روايت كرده اند كه: مفضل بن عمر از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد از معنى اين كلمات، حضرت فرمود كه: همان كلمات است كه آدم (عليه السلام) از پروردگار خود گرفت و به آنها توبه اش ‍ مقبول شد و گفت: سؤال مى كنم از تو بحق محمد و على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) كه توبه مرا قبول گردان، پس خدا توبه اش را قبول كرد.
مفضل گفت: پس چه معنى دارد فاتمهن؟ حضرت فرمود: يعنى تمام كرد ائمه را تا حضرت قائم (عليه السلام) كه دوازده امامند.(1702)
مولف گويد كه:
اين تأويل نهايت انطباق دارد بر تتمه آيه، زيرا كه بعد از اين مى فرمايد: كه: حق تعالى فرمود: من تو را امام كردم، ابراهيم گفت: پس بعضى از ذريه مرا امام گردان، حض تعالى فرمود كه: عهد امامت من به ستمكاران نمى رسد، يعنى از ذريه تو كسى را امام مى كنم كه معصوم باشد از همه گناهان، پس ‍ معنى اين آيه آن خواهد بود كه خدا امامت ائمه را يا عطاى امامت را به او خبر داد، ابراهيم تمام كرد آن را كه براى ذريه خود طلبيد و خدا او را بشارت داد كه: هر كه معصوم است از ذريه تو همه را امام كرده ام تا حضرت قائم (عليه السلام)، پس آيه كريمه بدون تكلف بر اين معنى منطبق مى شود، و بنابراين تفسير ممكن است ضمير فاعل فاتمهن راجع به خدا باشد يعنى: خدا تمام كرد امامت را تا آخر ايشان كه حضرت قائم (عليه السلام) است.
هفتم: فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها(1703) يعنى: ((پس فرستاد خدا آرام و اطمينان قلب را بر رسول خود و بر مؤمنان و لازم گردانيد آنا را كلمه تقوى، و بودند سزاوارتر به آن كلمه و اهل آن،)) و كلمه تقوى كلمه اى است كه ايشان را نگه مى دارد از عذاب الهى، يا كلمه اى است كه پرهيزكاران آن را اختيار مى كنند؛ بعضى گفته اند كه آن كلمه طيبه لا اله الا الله است، و اقوال ديگر نيز هست،(1704) و احاديث بسيار وارد شده است كه آن ولايت حضرت امير (عليه السلام) است.(1705)
چنانكه شيخ مفيد از حضرت امام محمد باقر (عليهما السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه خدا عهدى كرد بسوى من، گفتم: پروردگارا! بيان كن از براى من، فرمود: بشنو، گفتم: مى شنوم، فرمود: يا محمد! على رايت و علامت راه هدايت است بعد از تو و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كس كه اطاعت من كند، و اوست كلمه اى كه لازم متقيان گردانيده ام، هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است، پس ‍ بشارت ده او را به آنچه گفتم.(1706)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: كلمه تقوى، ايمان است.(1707)
و در خصال از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده است كه در آخر خطبه فرمود: مائيم كلمه تقوى.(1708)
و در توحيد روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه طويلى فرمود كه: مائيم عروة الوثقى و كلمه تقوى؛(1709) و احاديث بر اين مضمون بسيار است.
هشتم: و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (1710) يعنى: ((و تمام شد كلمه پروردگار تو از روى راستى و عدالت، تبديل كننده اى نيست كلمات او را و اوست شنواى دانا))، و از احاديث اهل بيت (عليهم السلام) مستفاد مى شود كه كلمات خدا؛ ائمه حقند و امامت ايشان را كسى تبديل نمى تواند كرد.
كلينى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: چون اراده خداى تعالى تعلق مى گيرد به خلق امام (عليه السلام)، امر مى كند ملكى را كه شربتى از آب از زير عرش مى گيرد و به نزد پدر امام مى آورد كه او مى آشامد، پس از آن آب خلق مى شود نطفه امام، پس چهل روز در شكم مادر صدا نمى شنود، بعد از آن صدا مى شنود، پس ‍ در رحم يا بعد از ولادت حق تعالى آن ملك را مى فرستد كه بر پيشانى امام يا بر بازوى راستش يا در ميان دو كتفش يا در همه اين مواضع مى نويسد كه و تمت كلمة ربك تا آخر آيه، پس در وقتى كه امام مى شود حق تعالى عمودى از نور براى او بلند مى كند كه اعمال همه اهل شهرها را در آن مى بيند، خدا چنين كسى را امام مى گرداند.(1711)
و حق تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: لا مبدل لكلمات الله و باز مى فرمايد: لا تبديل لكلمات الله.(1712)
على بن ابراهيم گفته است: يعنى امامت را كسى تغيير نمى تواند داد.(1713)
نهم: و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين # ليحق الحق و يبطل الباطل ولو كره المجرمون (1714) يعنى: ((و يادآور وقتى را - كه در جنگ بدر - كه وعده مى داد شما را خدا يكى از دو طايفه را كه آن از براى شما باشد، يكى قافله قريش كه مال با ايشان بود و ديگرى لشكر قريش كه با حربه و سلاح بر سر شما مى آمدند، و شما دوست مى داشتيد كه قافله مال كه شوكت - يعنى حربه و آلات جنگ - نداشتند بوده باشد براى شما، و مى خواست خدا كه ثابت گرداند حق را و غالب سازد دين حق را به كلمات خود - مفسران گفته اند كه: مراد از كلمات، وحى هاى خداست يا تقديرات او يا امر كردن ملائكه را به يارى مؤمنان.(1715) و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد از كلمات، ائمه (عليهم السلام) هستند(1716) - و قطع كند و ببرد دنباله كافران را و عمده ايشان را هلاك گرداند تا آنكه ثابت نمايد دين حق را، و باطل و برطرف كند دين باطل را هر چند نخواهند مجرمان و كافران.))

و عياشى از جابر روايت كرده است كه: از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدم از تفسير اين آيه مباركه، حضرت فرمود: تفسيرش در باطن آن است كه خدا امرى را اراده كرده است و هنوز بعمل نياورده، و مراد آن است كه خدا اراده كرده و مقدر ساخته كه حق آل محمد (عليهم السلام) را ثابت گرداند و به ايشان برگرداند، و كلمه خدا در بطن آيه على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ و مراد از كافران، بنى اميه اند كه خدا ايشان را مستاءصل خواهد كرد؛ و مراد از ليحق الحق حق آل محمد (عليهم السلام) است كه در زمان قائم (عليه السلام) به ايشان برخواهد گشت، و و يبطل الباطل آن است كه چون حضرت قائم (عليه السلام) ظاهر شود بنى اميه را زايل و ناچيز خواهد كرد و ريشه ايشان را خواهد كند.(1717)
مولف گويد كه:
موافق ظاهر آيه نيز چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است كه كلمات الله، ائمه (عليهم السلام) هستند، بر اين آيه منطبق است زيرا كه عمده فتح بدر بر دست حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) جارى شد چنانكه در باب جنگ بدر مذكور شد.
دهم: فان يشا الله يختم على قلبك و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور(1718)
كلينى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه گفت: خدا براى دشمنان خود كه دوستان شيطان بودند و تكذيب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و انكار گفته او مى كردند فرمود قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين (1719) يعنى ((بگو - يا محمد به منافقان كه: - من مزد رسالت را كه مودت اهل بيت من است از شما نمى خواهم طلب نمايم - زيرا كه مى دانم شما آن را قبول نمى كنيد - و نيستم من تكلف كننده - كه مزد چيزى را كه شما باور نكرده ايد و از اهل آن نيستيد از شما طلب كنم -))، پس منافقان مانند ابوبكر و عمر و اضراب ايشان با يكديگر گفتند كه: آيا بس نيست محمد را كه بيست سال ما را مقهور حكم خود كرده؟ الحال مى خواهد كه اهل بيت خود را بر گردن ما سوار كند و دروغ مى گويد، خدا اين را نفرموده است، اين را از پيش خود مى گويد و مى خواهد اهل بيت خود را به ما مسلط كند، اگر او كشته شود يا بميرد ما خلافت را از اهل بيت او خواهيم گرفت و هرگز به ايشان نخواهيم داد. پس خدا خواست كه اعلام كند پيغمبر خود را به آنچه در سينه هاى ايشان بود و پنهان مى كردند فرمود ام يقولون افترى على الله كذبا(1720) يعنى: ((بلكه مى گويند: افترا بسته است بر خدا به دروغ))، فان يشا الله يختم على قلبك يعنى: ((پس اگر خدا مى خواست مهر مى زد بر دل تو))، حضرت فرمود: يعنى اگر مى خواستم وحى را از تو حبس مى كردم پس خبر نمى دادى مردم را به فضيلت اهل بيت خود و نه به دوستى ايشان، پس فرمود و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور حضرت فرمود كه: يعنى خدا مى داند آنچه ايشان پنهان كرده اند در سينه هاى خود از عداوت اهل بيت تو و ظلم به ايشان بعد از تو.(1721)
يازدهم: ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم (1722) يعنى: ((اگر نه آن كلمه فصل مى بود - يعنى وعده فرموده كه حكم فصل ميان خلق در قيامت بشود - هر آينه حكم ميان ايشان در دنيا مى شد و بر كافران عذاب نازل مى شد.))
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد از كلمه، امام است، و ان الظالمين يعنى: ((آنها كه ستم كرده اند بر اين كلمه))، لهم عذاب اليم (1723) ((براى آنها هست عذابى دردناك))، ترى الظالمين ((خواهى ديد ستمكاران را)) يعنى آنها را كه ستم كردند بر آل محمد (عليهم السلام)، مشفقين مما كسبوا ((ترسان از آنچه در دنيا بعمل آورده اند))، و هو واقع بهم ((و آنچه مى ترسند واقع مى شود بر ايشان))، پس ذكر كرد آنها را كه ايمان آوردند به كلمه و متابعت او كردند پس گفت والذين آمنوا و عملوا الصالحات يعنى ((آنها كه ايمان آوردند به كلمه و اعمال شايسته كردند))، فى روضات الجنات (1724) ((از براى آنهاست باغهاى بهشتها و از براى ايشان است در آن بهشتها هر چه خواهند، اين است آن فضل بزرگ، اين است آنچه بشارت مى دهد خدا بندگان خود را كه ايمان آورده اند به آن كلمه و اعمال شايسته كه ايشان به آن مامور شده اند كرده اند)). تا اينجا روايت على بن ابراهيم است.(1725)
دوازدهم: ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون # ولو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم (1726) يعنى: ((بدرستى كه آنها كه لازم شده است بر ايشان كلمه پروردگار تو ايمان نمى آورند هر چند بيايد بسوى ايشان هر آيتى تا ببينند عذاب دردناك را.))
مفسران گفته اند: كلمه خدا، خبر خداست به اينكه ايشان ايمان نمى آورند، و يا وعيد و عذاب خداست.(1727)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن جماعتى است كه انكار امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كردند و به ايشان ولايت آن حضرت را عرض كردند و واجب گردانيدند بر ايشان كه ايمان بياورند و ايمان نياوردند(1728)؛ پس مراد به كلمه، ولايت آن حضرت است.
سيزدهم: اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (1729) يعنى: ((بسوى خدا بالا مى رود كلمه نيكو و عمل صالح بلند مى كند كلمه نيكو را، يا آنكه كلمه نيكو عمل صالح را بلند مى كند.))
ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت اشاره به سينه مبارك خود نمود و فرمود كه: مراد ولايت ما اهل بيت و اقرار به امامت ماست، هر كه ولايت ما را ندارد هيچ عمل از او بالا نمى رود و مقبول نمى شود.(1730) و توضيح اين معنى در محل ديگر نيز شده.

پاورقی

1676- زخرف: 28.
1677- مجمع البيان 5/45.
1678- بقره: 248.
1679- تأويل الايات الظاهرة 2/555.
1680- عبدالله افطح پسر امام صادق (عليه السلام) است، و از آنجايى كه سر او - و گفته اند پاهاى او - پهن بوده است، او را ((افطح )) ناميده اند.
1681- تأويل الايات الظاهرة 2/556؛ علل الشرايع 207.
1682- تفسير قمى 2/283.
1683- انبياء: 23.
1684- كمال الدين 359؛ خصال 305؛ معانى الاخبار 126؛ تأويل الايات الظاهرة 2/556.
1685- صافات: 171 - 173.
1686- مناقب ابن شهر آشوب 4/234.
1687- لقمان: 27.
1688- رجوع شود به مجمع البيان 3/498؛ بحارالانوار 24/173.
1689- اختصاص 94؛ احتجاج 2/498؛ تحف العقول 479؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/435. و نام بعضى از درياها در اين مصادر با تفاوتهايى ذكر شده است.
1690- كنز الفوائد 129؛ مائة منقبة 176؛ طرائف 139؛ مناقب خوارزمى 2 و 235؛ كفاية الطالب 251. و در هيچيك از اين مصادر عبارت ((عشرى از اعشار)) نيامده است.
1691- كافى 1/248.
1692- كهف: 109.
1693- بقره: 37.
1694- كافى 8/304؛ معانى الاخبار 125؛ خصال 270؛ تأويل الايات الظاهرة 1/48 به نقل از مصباح الانوار شيخ طوسى؛ مجمع البيان 1/89؛ تفسير فرات كوفى 57؛ اليقين 175؛ عمده ابن بطريق 379؛ نهج الحق 179؛ تفسير الدر المنثور 1/61.
1695- تفسير عياشى 1/41.
1696- امالى شيخ صدوق 181؛ تأويل الايات الظاهرة 1/49.
1697- مناقب ابن المغازلى 105.
1698- طه: 115.
1699- بصائر الدرجات 70؛ كافى 1/416.
1700- بقره: 124.
1701- مجمع البيان 1/200؛ تفسير فخر رازى 4/41.
1702- خصال 304 - 305؛ مجمع البيان 1/200؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/345. و روايت در دو مصدر اخير نيز از اين بابويه نقل شده است.
1703- سوره فتح: 26.
1704- تفسير تبيان 9/334؛ مجمع البيان 5/126؛ تفسير طبرى 11/364 - 366.
1705- اليقين 291؛ تأويل الايات الظاهرة 2/595.
1706- امالى شيخ طوسى 245 به نقل از شيخ مفيد؛ همچنين رجوع شود به مناقب ابن المغازلى 94 و حلية الاولياء 1/66 - 67.
1707- كافى 2/15.
1708- خصال 432.
1709- توحيد 165، و در آنجا بجاى ((مائيم))، ((منم)) آمده است.
1710- انعام: 115.
1711- كافى 1/387؛ بصائر الدرجات 431 - 439؛ تفسير عياشى 1/374؛ تفسير قمى 1/214 - 215.
1712- يونس: 64.
1713- تفسير قمى 1/314.
1714- انفال 7 و 8.
1715- تفسير بيضاوى 2/137.
1716- تفسير قمى 2/275.
1717- تفسير عياشى 2/50.
1718- شورى: 24.
1719- ص: 86.
1720- شورى: 24.
1721- كافى 8/379.
1722- شورى: 21.
1723- شورى: 21.
1724- شورى: 22.
1725- تفسير قمى 2/274.
1726- يونس: 96 و 97.
1727- مجمع البيان 3/134.
1728- تفسير قمى 1/317.
1729- فاطر: 10.
1730- مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ كافى 1/430.