فصل بيست و پنجم: در تأويل ماء معين و بئر معطله و قصر مشيد و سحاب و مطر و ظل و فواكه و ساير منافع ظاهره است به ائمه (عليهم السلام) و علوم و بركات ايشان و آيات در اين باب بسيار است

آيه اول: قل ارايتم ان اصبح ماؤ كم غورا فمن ياءتيكم بماء معين (1432) يعنى: ((بگو - يا محمد به قوم خود كه: - خبر دهيد مرا كه اگر صبح كند آب شما فرو رفته در زمين، پس كيست كه بياورد براى شما آبى جارى و ظاهر بر روى زمين؟)).

على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد آن است كه اگر امام شما غايب گردد كيست كه امامى مانند او بياورد براى شما؟(1433)
و از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود كه: آب شما درهاى شمايند بسوى خدا، و ائمه (عليهم السلام) درهاى خدايند بسوى شما كه خدا گشوده ميان خود و ميان خلق خود، و آب جارى كنايه است از علم امام.(1434)
و در كتاب غيبت شيخ طوسى از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود: يعنى اگر امام خود را نيابيد و غايب گردد و او را نبينيد چه واهيد كرد؟(1435)
و ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى اگر غايب گردد امام شما - به سبب بديهاى اعمال شما - كه براى شما امام تازه خواهد آورد؟(1436)
و بر اين مضمون احاديث بسيار است.(1437)

و آب را كنايه از علم گردانيده اند براى آنكه چنانكه آب باعث حيات بدن است، همچنين علمى كه از ائمه به شيعيان رسيده باعث حيات روح ايشان است ، و اين اولى است به منت گذاشتن زيرا كه آب سبب حيات چند روزه دنيا است و علم موجب حيات ابدى آخرت است، و اين بطن آيه است و منافات با ظاهر آيه ندارد، و هر دو مراد است و قرآن مجيد را هفت بطن مى باشد.

آيه دوم: و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا(1438) يعنى: ((و اينكه اگر مستقيم باشند بر راه حق و نگردند از آن بسوى راه هاى باطل هر آينه مى آشامانيم به ايشان آبهاى بسيار.))
در كافى و مناقب از حضرت امام محمد تقى (عليه السلام) روايت نموده است كه: يعنى اگر بر راه ولايت و محبت و اعتقاد امامت على بن ابى طالب (عليه السلام) و اوصياى او مستقيم بمانند، مى آشامانيم به دلهاى ايشان زلال ايمان را.(1439) و اين نيز بطن آيه است به وجهى كه مذكور شد.
آيه سوم: فكاين من قريد اهلكناها و هى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد(1440) يعنى: ((بسى از شهرها كه هلاك گردانيديم اهل آنها را، پس خالى گرديد آنها از اهلش و ديوارهاى آنها بر سقفهاى آنها فرود آمد، و بسى چاه كه معطل گرديد به هلاك شدن اهل آنها، و چه بسيار قصرهاى محكم بلند كه بى صاحب و خراب ماند.))
اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از بئر معطله، چاهى است كه در دامن كوهى واقع است در حضرموت يمن؛ و مراد به قصر، قصرى است كه بر قله آن كوه واقع است و بر آن چاه مشرف است، و اينها را قوم حنظلة بن صفوان كه از بقاياى قوم حضرت صالح (عليه السلام) بودند احداث كرده بودند، و چون حنظله پيغمبر خود را كشتند خدا ايشان را هلاك كرد و آن چاه و قصر معطل و باير ماندند.(1441)
و ابن بابويه به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: چاه معطل، امام خاموش است - كه غصب حق او كرده اند و او از ترس مخالفان اظهار امامت نمى تواند كرد، و هر كه خواهد از آن چشمه علم و حكمت منتفع مى تواند شد - و قصر محكم، امام سخن گو است - كه بى تقيه و خوف سخن مى تواند گفت و دعواى امامت علانيه مى تواند كرد. و غالب آن است كه امام صامت را اطلاع مى كنند بر امامى كه هنوز نوبت امامت به او نرسيده باشد، و امام ناطق بر كسى كه امام شده باشد -.(1442)
و ايضا به سند ديگر روايت كرده است كه: قصر مشيد محكم، حضرت امير (عليه السلام) است؛ و بئر معطله، حضرت فاطمه (سلام الله عليها)و امامان از فرزندان او كه معطل اند از ملك و پادشاهى و حق ايشان را ديگران غصب كرده اند.(1443)
و در نخب المناقب از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه: قصر مشيد و بئر معطله، هر دو كنايه است از حضرت امير (عليه السلام).(1444)

مترجم گويد كه:
بنابر اين قول، تأويلاتى كه در اين اخبار وارد شده است ممكن است كه مراد از هلاك اهل قريه، هلاك معنوى ايشان بوده باشد يعنى ضلالت و گمراهى ايشان كه منتفع نمى گردند نه به امام صامتى و نه به امام ناطقى؛ و اين تأويلات مبتنى است بر آنچه سابقا مذكور شد از تشبيه حيات معنوى به حيات صورى و تشبيه انتفاعات روحانيه كه انتفاعات جسمانيه. و در كتاب ((بحار)) تحقيق اين مراتب شده (1445) و اين كتاب گنجايش ذكر آنها ندارد.
آيه چهارم: والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا(1446) يعنى: ((شهرى كه خاكش پاكيزه و نيكوست بيرون مى آيد گياه آن به اذن و تقدير و قدرت پروردگار آن - يعنى نيكو مى آيد به آسانى بدون تعبى و مشقتى - و آن شهرى كه زمين آن خبيث و شوره زار و سنگستان است بيرون نمى آيد گياه آن مگر اندكى.))
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: بلد طيب، مثلى است براى ائمه (عليهم السلام) كه علم ايشان حاصل مى شود به الهام حق تعالى - بدون تعبى -؛ و بلد خبيث، مثلى است براى دشمنان ايشان كه علوم ايشان خبيث و باطل است،(1447) و اگر اندك علمى از ايشان به خلق برسد بهره اى از آن نمى برند.
و شيخ طبرسى از ابن عباس روايت كرده است كه: اين مثلى است كه حق تعالى زده براى مؤمن و كافر، پس خبر داده است كه چنانچه زمين همه يك جنس است، و بعضى طيب است و به باران نرم مى شود و گياهش نيكو مى گردد و ريعش (1448) بسيار مى گردد و بعضى شوره است كه چيزى از آن نمى رويد و اگر برويد چيزى است كه منفعتى در آن نيست، همچنين دلها همه از گوشت و خون بهم مى رسد و بعضى به موعظه نرم مى شود و بعضى سنگين است و قبول پند نمى كند، پس هر كه دلش نزد ياد خدا نرم شود خدا را بر اين نعمت شكر كند.(1449)
مولف گويد كه:
تأويلى كه در حديث وارد شده است مى تواند بود كه اشاره به طينتهاى نيك و بد باشد كه در احاديث وارد شده، و طينت نيكو قابل علوم و معارف و افاضات الهى است و جميع خيرات و نيكيها را منشاء مى شود، و از طينت بد بغير جهالت و شقاوت ثمره اى حاصل نمى شود و قابل افاضات سبحانى و هدايات ربانى نيست.
آيه پنجم: ان الله فالق الحب و النوى يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى (1450) يعنى: ((بدرستى كه خدا شكافنده حبّه است كه از آن گياه مى روياند، و شكافنده دانه است كه از آن درخت مى روياند، بيرون مى آورد زنده را از مرده - چون گياه از حبه، و حيوان از نطفه و بيضه - و بيرون آورنده است مرده را از زنده - مانند نطفه و بيضه از حيوان، و حبه از نباتات -.))
از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: حب، مؤمن است كه خدا او را دوست مى دارد؛ و نوى، كافر است كه از هر خيرى دور است.(1451)
و به روايت ديگر: شكافتن حب آن است كه علوم بسيار از ائمه اطهار (عليهم السلام) ظاهر مى گرداند؛ و نوى، كسى است كه از آن علم دور است.(1452)
و به روايت ديگر: حب، طينت مؤمن است كه (خدا) محبت خود را بر آن انداخته است؛ و نوى، طينت كافر؛ و حى را از ميت بيرون مى آورد يعنى طينت كافر را از طينت مؤمن جدا مى نمايد.(1453)
و به روايت ديگر: مؤمن را از صلب كافر بيرون مى آورد.(1454)
و تأويل اين بطون را در بحارالانوار ايراد كرده ام.(1455)
آيه ششم: و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين # فى سدر مخضود # و طلح منضود # و ظل ممدود # و ماء مسكوب # و فاكهة كثيرة # لا مقطوعة و لا ممنوعة # و فرش مرفوعة (1456) يعنى: ((اصحاب دست راست يا اصحاب يُمن و بركت در ميان درختان سدرند كه خارشان را بريده باشند، و درختان موز كه ميوه شان از بالا تا پائين بر روى يكديگر بافته شده باشد، و سايه اى كشيده شده مانند هواى مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، و آبى ريزنده از بالا به زير، و ميوه هاى بسيار كه در هيچ وقت منقطع نشوند و كسى منع نكند ايشان را از چيدن آنها، و فرشهاى بلند شده و بر روى هم افتاده.))
در بصائر الدرجات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اينها كنايه است از امام (عليه السلام) و علومى كه به خلق مى رسد.(1457)

مترجم گويد كه:
اين از تأويلات غريبه است، و ممكن است كه مراد آن باشد كه نه چنان است كه بهشت مؤمنان منحصر باشد در بهشت صورى كه در آخرت خدا به ايشان عطا مى فرمايد: بلكه ايشان را در دنيا نيز از بركات ائمه ايشان به بهشتهاى روحانى از ظل حمايت و راءفت و شفقت ايشان كه بر سر شيعيان كشيده است و آب جارى علوم و معارف ايشان است كه نفوس و ارواح ايشان به سبب آنها زنده مى شوند به حيات ابدى، و ميوه هاى بسيار از انواع حكم و معارف ايشان كه هرگز منقطع نمى گردد از شيعيان خود منع نمى كنند آنها را، و فرش مرفوعة از آداب و اخلاق حسنه ايشان كه به آنها متاءدب مى گردند و لذت مى يابند بلكه در آخرت نيز با لذت جسمانى آن لذات روحانى ايشان را مى باشد، چنانچه در ((عين الحيوة)) و غير آن تحقيق آنها را كرده ام.
آيه هفتم: تأويل آيات سوره والتين و الزيتون گفته اند كه: خدا سوگند ياد كرده به انجير و زيتون، زيرا كه انجير ميوه اى پاكيزه است سريع الهضم و دوائى است كثير النفع؛ و زيتون ميوه و نان خورش است و روغن لطيف دارد و منافع عظيم؛(1458) و بعضى گفته اند: اسم دو كوهند.(1459) و طور سينين يعنى: كوهى كه حضرت موسى (عليه السلام) در آن كوه مناجات كرد با حق تعالى، و هذا البلد الامين ((و بحق اين شهرى كه هر كه در آن داخل مى شود ايمن است)) يعنى مكه معظمه، لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ((بتحقيق كه آفريديم آدمى را در نيكوترين اندامى به حسب صورت و معنى)) ثم رددناه اسفل سافلين ((پس بازگردانيديم او را بسوى پست ترين دركات جهنم ))، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ((مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند))، فلهم اجر غير ممنون ((پس مر ايشان را است مزدى كه هرگز منقطع نمى گردد))، فما يكذبك بعد بالدين ((پس چه چيز تكذيب مى كند تو را به جزا دادن بعد از اين دلايل واضحه در امر دين))، اليس الله باحكم الحاكمين (1460) ((آيا نيست خدا حكم كننده ترين يا حكيم ترين حكم كنندگان؟)).
و در تأويل اين سوره احاديث غريبه وارد شده است چنانچه على بن ابراهيم روايت نموده كه: تين، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و زيتون، حضرت امير (عليه السلام)؛ و طور سينين، حسن و حسين (عليهما السلام) هستند؛ و بلد امين، ائمه؛ و مراد به انسان در اين سوره، ابوبكر است كه به اسفل دركات جهنم مى رود؛ و الذين آمنوا و عملوا الصالحات مصداقش حضرت امير (عليه السلام) است؛ فلهم اجر غير ممنون يعنى: خدا منت نمى گذارد بر ايشان در ثوابها كه به ايشان عطا مى كند؛ پس ‍ خدا به پيغمبرش خطاب كرد كه: پس چه چيز تو را تكذيب مى كند به دين، يعنى به جناب امير (عليه السلام) و امامت او.(1461)

و ابن ماهيار به سند بسيار روايت كرده است كه: تين و زيتون، حسنين (عليهما السلام)؛ و طور سينين، على (عليه السلام)؛ و بلد امين، سيد المرسلين (صلى الله عليه و آله و سلم) است زيرا كه هر كه اطاعت او كند، از عذاب خدا ايمن است؛ لقد خلقنا الانسان مراد، ابوبكر است كه خدا پيمان گرفت از او از براى خود به پروردگارى و از براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به پيغمبرى و از براى اوصياى او به امامت، و به حسب ظاهر به همه اقرار كرد، پس چون غصب حق آل محمد (عليهم السلام) كرد و به ايشان كرد آنچه كرد خدا او را برگردانيد به درك اسفل جهنم؛ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و شيعيان او؛ فما يكذبك حضرت فرمود كه: آيه چنين است: افمن يكذبك بعد بالدين و مراد به دين، ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.(1462)
و در خصال روايت كرده است كه: تين، مدينه است؛ و زيتون، بيت المقدس؛ و طور سينين، كوفه است؛ و بلد امين، مكه.(1463)

مترجم گويد كه:
بنابر تأويلى كه در اين اخبار وارد شده است مى تواند بود كه استعاره كرده باشند تين به امام حسن (عليه السلام)، زيرا كه آن لذيذترين ميوه ها است و پاكيزه ترين آنهاست؛ و روايتى وارد شده است كه: از ميوه هاى بهشت است و منافع و فوايد بسيار دارد،(1464) چنانچه آن حضرت از ميوه هاى بهشت متولد شده است و علوم و حكمتها كه از آن حضرت به خلق مى رسد باعث تغذيه و تقويت ارواح شيعيان مى گردد؛ و اسم زيتون براى امام حسين (عليه السلام) استعاره كرده اند به سبب جهات فضيلتى كه در آن ميوه مذكور شد و از آن روغن لطيفى بهم مى رسد كه ظلمتها از آن برطرف مى شود و فوايد عظيمه در دفع دردهاى جسمانى بر آن مترتب مى گردد چنانچه آن حضرت ميوه دل مقربان است و علوم آن حضرت قوت دلهاى مؤمنان است و از او انوار امامت در اولاد مطهرش سارى است، و به نور او و اولاد بزرگوار او جميع مقربان هدايت يافته اند، و در تأويل آيه نور گذشت كه خدا نور ايشان را به شجره زيتونه مثل زده است؛ و اسم طور را براى حضرت امير (عليه السلام) استعاره كرده است به چندين جهت:
اول آنكه: خدا فضيلت او و اهل بيت او و شيعيان او را براى حضرت موسى (عليه السلام) در آن كوه وحى نموده چنانچه در اخبار بسيار وارد شده است.(1465)
دوم آنكه: آن حضرت شبيه است در علوشاءن و ثبات در امر دين و حلم رزين به كوه ثابت، چنانچه خضر (عليه السلام) در روز وفات آن حضرت خطاب كرد آن جناب را كه: كنت كالجبل لا تحركه العواصف (1466) يعنى: بودى مانند كوه در ثبات در امر دين كه بادهاى تند او را به حركت نياورد، و همچنين تو در فتنه هاى عظيم از جا بدر نيامدى و در يقين ثابت قدم بودى.
سوم آنكه: چنانچه كوه ها ميخهاى زمين اند كه باعث عدم تزلزل و ثبات و استقرار آن مى گردند، همچنين آن حضرت و ائمه از ذريه آن حضرت تا در زمينند به بركت ايشان زمين مستقر است، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه: اگر يك ساعت امام در زمين نباشد هر آينه سرنگون شود.(1467)
و خاصه و عامه نقل كرده اند كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: على (عليه السلام) عالم و ميخ زمين است كه به او ساكن مى گردد.(1468)
چهارم آنكه: آن حضرت مهبط انوار الهى است چنانچه طور چنين بود.
پنجم آنكه: دو سبط بزرگوار كه تين و زيتون عبارت از ايشان است از آن حضرت بهم رسيده اند، چنانكه بهترين اصناف آن دو ميوه از آن كوه بهم مى رسد.

و بلد امين را كنايه از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) گردانيده به چندين وجه:
اول آنكه: آن حضرت صاحب مكه است، و شرف آن بلده طيبه به آن حضرت است.
دوم آنكه: آن جناب نسبت به ساير انبياء و مقربان مانند مكه است نسبت به ساير بلاد.
سوم آنكه: هر كه به آن حضرت و اهل بيت او ايمان آورد و در بيت الحرام ولايت ايشان داخل شود، ايمن گردد از ضلالت دنيا و عذاب آخرت، چنانكه هر كه داخل مكه شود ايمن است از مخاوف دنيا، و اگر با ايمان داخل شود از مخاوف هر دو جهان ايمن باشد.
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم مدينه علم و على درگاه آن است.(1469)
و تأويل ساير احاديث سابقه به آنچه گفتيم معلوم مى تواند شد.
و اما تأويل انسان به نسناس ابوبكر، ممكن است كه سبب نزول او باشد اگر چه آيه عام است، يا آنكه در اين مقام چون اكمل افراد در شقاوت و بازگشتن به اسفل سافلين جهنم او بود و باعث شقاوت ساير اشقياى اين امت او گرديده، تخصيص به او فرمودند چنانچه الذين آمنوا را تخصيص به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اين جهات فرمودند كه مورد نزول آيه و اكمل افراد آن و سبب اتصاف ديگران به صفت ايمان، او بود، يا آنكه ممكن است كه هر دو موضع خصوص هر يك مراد باشد و استثناء منقطع باشد، و جمعيت ((الذين)) از براى تعظيم باشد يا به اعتبار دخول ساير ائمه (عليهم السلام) در آن باشد، والله يعلم.

پاورقی

1432- ملك: 30.
1433- تفسير قمى 2/379.
1434- تفسير قمى 2/379؛ المحجة فيما نزل فى القائم الحجة 230 - 231.
1435- غيبت شيخ طوسى 160؛ كمال الدين 360.
1436- تأويل الايات الظاهرة 2/709؛ كافى 1/339، و روايت در آنجا از امام كاظم (عليه السلام) است.
1437- رجوع شود به المحجة فيما نزل فى القائم الحجة 231 و 232.
1438- جن 16.
1439- كافى 1/419؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.
1440- حج: 45.
1441- تفسير بيضاوى 3/147؛ تفسير بغوى 3/291.
1442- معانى الاخبار 111؛ تأويل الايات الظاهرة 1/344.
1443- معانى الاخبار 111؛ تأويل الايات الظاهرة 1/344.
1444- تأويل الايات الظاهرة 1/344، به نقل از نخب المناقب؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/107.
1445- بحارالانوار 24/103.
1446- اعراف: 58.
1447- تفسير قمى 1/236.
1448- ريعش يعنى نمو كردنش.
1449- مجمع البيان 2/432.
1450- انعام: 95.
1451- تفسير عياشى 1/370.
1452- تفسير قمى 1/211.
1453- كافى 2/5. عبارت آخر به اين شكل صحيح است: ((طينت مؤمن را از طينت كافر جدا مى نمايند.))
1454- تفسير قمى 1/211.
1455- بحارالانوار 24/109 - 110.
1456- واقعه: 27 - 34.
1457- بصائر الدرجات 505؛ مختصر بصائر الدرجات 57. و در هر دو مصدر و همچنين در بحارالانوار 24/104 بجاى ((امام))، ((عالم )) آمده است.
1458- تفسير بيضاوى 4/431.
1459- تفسير بغوى 4/504؛ تفسير بيضاوى 4/431؛ تفسير كشاف 4/773.
1460- تين: 1 - 8.
1461- تفسير قمى 2/429 - 430.
1462- تأويل الايات الظاهرة 2/813 815.
1463- خصال 225.
1464- مكارم الاخلاق 173.
1465- رجوع شود به تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 266؛ تفسير قمى 1/243.
1466- كافى 1/455؛ كمال الدين 389؛ و در هر دو مصدر نامى از حضرت خضر (عليه السلام) نيامده، ولى علامه مجلسى (ره) در بحارالانوار 43/306 گفته است كه ظاهرا گوينده اين كلمات حضرت خضر (عليه السلام) است. و در نهج البلاغه 81، خطبه 37، حضرت امير (عليه السلام) خود را به اين كلمات وصف نموده اند.
1467- بصائر الدرجات 488؛ كمال الدين 201 و 202؛ كافى 1/179؛ غيبت نعمانى 155.
1468- كتاب سليم بن قيس 105 و 204؛ النهايه ابن اثير 2/300، و در آنجا از ابوذر نقل شده است.
1469- امالى شيخ طوسى 559؛ شرح الاخبار 1/89؛ مناقب ابن شهر آشوب 2/42 و 313؛ مناقب ابن المغازلى 115 - 119؛ تاريخ بغداد 2/377 و 7/173 و 11/48؛ اسد الغابة 4/95؛ تاريخ الخلفاء 170؛ الاستيعاب 3/1102؛ مفردات راغب 62.