فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است

فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است

بدان كه در حرمت غيبت مسلمانان در ميان علما خلافى نيست. و آيه و احاديث متواتره بر حرمت آن دلالت دارد. و ظاهر بعضى از احاديث آن است كه از جمله گناهان كبيره است. و جمعى از علما نيز كبيره مى‏دانند. و ظاهر اين حديث شريف كه حضرت فرمود كه از زنا بدتر است، دلالت مى‏كند بر آن كه از اكبر كباير( 2است و از جميع گناهان شيوعش بيشتر است.
زيرا كه صفات ذميمه‏اى كه باعث غيبت مى‏باشد، از حسد و كينه و عداوت، در اكثر خلق بر وجه كمال مى‏باشد و خصوصيتى به پير و جوان، و عالم و جاهل، و وضيع(و شريف ندارد. چه، ظاهر است كه هر كس را دشمنى و همچشمى و همكارى مى‏باشد. و مانعى كه در گناهان ديگر مى‏باشد در اينجا نيست زيرا كه مانع اكثر ناس در عدم ارتكاب گناهان، يا قباحت عرفى(است يا عدم قدرت. و در اين گناه، قباحت بالكليه برطرف شده است بلكه يك جزو از اجزاى استعداد در اين زمانها اين است كه كسى خوش نقل و شيرين زبان و چرب و نرم باشد و غيبت را بر وجه كمال تواند كرد. و ايضا شيطان لباسها براى تجويز اين عمل پيدا كرده است كه اهل علم و صلاح در آن لباسها پخته و ناصحانه و مشفقانه غيبت مى‏كنند از روى نهايت محبت و ديندارى و خداترسى. و عدم قدرت نيز در اين گناه نيست زيرا كه احتياج به زرى و پولى و مُعينى( 5و آلتى ندارد، و سخن گفتن در نهايت آسانى است. و به اين سببها شيوعش از جميع گناهان بيشتر است، با آن كه تهديد و تحذير(در اين گناه زياده از گناهان ديگر وارد شده است. چنانچه حق تعالى فرموده است كهيا أيها الذين ءامنوا اجتنبوا كثيرا من الظن. ان بعض الظن اثم. و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا. أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه.
و اتقوا الله ان الله تواب رحيم(7): اى گروه مؤمنان اجتناب نماييد و ترك كنيد بسيارى از گمانها را. به درستى كه بعضى از گمانها گناه است. و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد. و غيبت نكنيد بعضى از شما بعضى را (يعنى يكديگر را غيبت مكنيد و به بدى ياد مكنيد). آيا دوست مى‏دارد احدى از شما كه گوشت مرده برادر مؤمن خود را بخورد؟ پس به تحقيق از خوردن گوشت مرده برادر خود كراهت داريد. (پس، از غيبت نيز كراهت داشته باشيد كه در آن مرتبه است.) و بترسيد و بپرهيزيد از عقوبات الهى. به درستى كه حق تعالى بسيار قبول كننده توبه‏هاست، و بسيار مهربان است (به بندگان). و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه بگويد در شأن مؤمنى چيزى را كه چشمهايش ديده باشد و گوشهايش شنيده باشد، پس او داخل است در آن جماعت كه حق تعالى در مذمت ايشان فرموده است كهان الذين يحبون أن تشيع الفاحشه فى الذين ءامنوا لهم عذاب أليم(8). يعنىآنان كه دوست مى‏دارند كه فاش شود خصلتهاى بد و عيبها در شأن جماعتى كه ايمان آورده‏اند، مر ايشان راست عذابى دردناك.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: غيبت، دين مرد مسلمان را تندتر و زودتر فاسد مى‏كند از خوره‏اى كه در اندرون آدمى به هم رسد. و فرمود كه: نشستن در مسجد براى انتظار نماز عبادت است، مادام كه غيبت مسلمانى نكنند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه روايت كند بر مؤمنى روايتى كه خواهد در آن نقل، عيب او را ظاهر گرداند و مروتش را درهم شكند كه از ديده‏هاى مردم او را بيندازد، خدا او را از ولايت(9خود بيرون كند و به ولايت شيطان داخل كند. پس شيطان او را قبول نكند. يعنى خدا او را دوست ندارد و يارى نكند، و او را به شيطان واگذارد. و در روايت ديگر منقول است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين حديث كه: حضرت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله فرمود كهعورت مؤمن بر مؤمن حرام استفرمود كه: مراد آن نيست كه عورت ظاهرش را ببينى. بلكه مراد آن است كه سِرش را فاش كنى و عيبش را تفحص كنى و نقل كنى و او را رسوا كنى. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، ننشيند در مجلسى كه در آن مجلس امامى را دشنام دهند يا مسلمانى را غيبت كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسلمانى را غيبت كند روزه‏اش باطل مى‏شود، و وضويش مى‏شكند، و در قيامت از او گندى ظاهر خواهد شد بدتر از گند مردار، كه اهل محشر همه از گند او متأذى(10شوند. و اگر پيش از توبه بميرد مرده خواهد بود بر حالتى كه حلال داند چيزى را كه خدا حرام كرده است. و فرمود كه: هر كه تطول(11و احسان كند بر برادر مؤمنش در غيبتى كه بشنود كه در مجلسى كه او را مى‏كنند، به اين كه مانع شود و رد آن غيبت كند، حق تعالى از او هزار نوع از بدى را در دنيا و آخرت دفع كند؛ و اگر رد نكند و حال آن كه قادر بر رد باشد، مثل گناه آن غيبت كننده بر او لازم شود هفتاد مرتبه.
بدان كه باطل شدن روزه و وضو را حمل بر اين كرده‏اند كه كمال روزه و وضويش زايل مى‏شود، نه اين كه بايد قضا يا اعاده كردن. و به سند صحيح ديگر از آن حضرت منقول است كه: سزاوارترين مردم به گناهكار بودن، سفيه بى‏خردى است كه غيبت مسلمانان كند. و ذليلترين مردم كسى است كه مردم را خوار كند. و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه گفت كه: فلان شخص شما را نسبت مى‏دهد به اين كه گمراهيد و صاحب بدعتيد. حضرت فرمود كه: حق همنشينى آن شخص را رعايت نكردى كه سخن او را به ما نقل كردى. و حق ما را رعايت نكردى كه از برادر ما چيزى به ما نقل كردى كه ما نمى‏دانستيم. به درستى كه مرگ، همه را درخواهد يافت، و در روز بَعث(12 همه در يك‏جا حاضر خواهيم شد، و وعده گاه همه قيامت است، و خدا در ميان همه حكم خواهد كرد. و زينهار كه احتراز كن از غيبت كه آن نانخورش(13سگان جهنم است. و بدان كه كسى كه ذكر عيوب مردم بسيار مى‏كند، اين بسيار گفتن گواهى مى‏دهد كه در او عيب بسيار هست.
 

1-   قتال: كارزار - پيكار - جنگيدن و كشتن.
2-   اكبر كباير: بزرگترين گناهان كبيره.
3-   وضيع: داراى رتبه پايين - كسى كه از طبقه پايين جامعه از نظر موقعيت اجتماعى، اقتصادى يا شغلى است.
4-   قباحت عرفى: بدى و زشتى كارى در نظر مردم.
5-   معين: كمك - يار - ياور.
6-   تحذير: برحذر داشتن - ترساندن - پرهيز دادن.
7-   آيه 12 سوره حجرات (49).
8-   بخشى از آيه 19 سوره نور (24).
9-   ولايت: سرپرستى.
10-   متأذى: آزرده.
11-   تطول: لطف و مرحمت.
12-   بعث: برانگيخته شدن - زنده شدن مردگان و از گور بيرون آمدن آنان.
13-   نانخورش: غذايى كه با نان مى‏خورند.

و به سند معتبر منقول است از عَلقَمه( 1كه: عرض كردم به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام كه: يابن رسول الله بفرما كه كيست كه گواهيش را قبول مى‏توان كرد، و كيست كه گواهيش را قبول نمى‏توان كرد. حضرت فرمودند كه: اى علقمه هر كه بر فطرت اسلام(باشد گواهيش جايز و مقبول است. گفتم كه: قبول مى‏توان كرد شهادت كسى را كه گناهان كند؟ فرمود كه: اى علقمه اگر شهادت آنها را قبول نتوان كرد پس قبول نمى‏توان كرد مگر شهادت پيغمبران و اوصياى ايشان را، زيرا كه ايشان معصوم‏اند و بس، نه ساير خلق. پس هر كه را به چشم خود نبينى كه گناهى مى‏كند و دو گواه بر او شهادت ندهند كه گناهى كرده است او از اهل عدالت و ستر(است و گواهيش مقبول است هرچند در واقع گناهكار باشد؛ و هر كه او را غيبت كند بر گناههاى مخفى او، از ولايت خدا بيرون است و در ولايت شيطان داخل است. و به تحقيق كه پدرم روايت نمود از پدرانش كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه غيبت مؤمنى كند به خصلتى كه در او باشد، خدا در ميان ايشان در بهشت هرگز جمع نكند. و هركه غيبت كند مؤمنى را به خصلتى كه در او نباشد، عصمت ايمانى(4از ميان ايشان منقطع گردد و آن كه غيبت كرده است در آتش باشد هميشه، و بد جايگاهى است جايگاه او. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به نوف بكالى فرمود كه: اجتناب كن از غيبت كه نانخورش سگان جهنم است. بعد از آن فرمود كه: اى نوف دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند كه او از حلال متولد شده است و گوشت مردم را به غيبت مى‏خورد. و به سند صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: غيبت مكن كه چون غيبت مردم مى‏كنى تو را غيبت مى‏كنند. و از براى برادر مؤمن خود گوى(5مكن كه خود در آن گو مى‏افتى. و هر كار كه مى‏كنى با مردم، جزاى خود را مى‏يابى. و در حديث ديگر منقول است كه: از صفات منافقان آن است كه اگر مخالفت ايشان مى‏كنى تو را غيبت مى‏كنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: روزه‏دار در عبادت خداست مادام كه غيبت مسلمانى نكند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش را روبه‏رو مدح گويد و در پشت سرش غيبت او كند عصمت ايمانى از ميان ايشان برطرف مى‏شود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بى‏آن كه عداوتى در ميان ايشان باشد، پس شيطان در نطفه او شريك بوده است(). و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: زينهار كه اجتناب نماييد از غيبت مسلمان. به درستى كه مسلمان غيبت برادر مسلمان خود نمى‏كند و حال آن كه خدا در قرآن او را نهى فرموده است. و فرمود كه: هر كه بگويد از براى مؤمنى سخنى كه خواهد كه مروت(و قدر او را درهم شكند خدا او را حبس كند در طينت خَبال(8) (يعنى در جايى كه چرك و ريم فرجهاى زناكاران در آنجا جمع مى‏شود) تا از عهده آن سخن بيرون آيد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى دشمن مى‏دارد خانه پرگوشت را و گوشت فربه را. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يابن رسول الله ما دوست مى‏داريم گوشت را، و خانه‏هاى ما از گوشت خالى نمى‏باشد. حضرت فرمود كه: آن كه مراد نيست كه فهميدى. مراد از خانه پرگوشت خانه‏اى است كه در آن خانه گوشتهاى مردم را به غيبت مى‏خورند، و گوشت فربه صاحب تجبر(9متكبرى است كه در راه رفتن خُيلا(10 و تكبر كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن. به درستى كه گمان بد بدترين دروغهاست. و برادران باشيد در راه خدا چنانچه خدا شما را به آن امر فرموده است. و به لقبهاى بد يكديگر را ياد مكنيد، و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد، و فحش به يكديگر مگوييد، و غيبت يكديگر مكنيد، و منازعه مكنيد، و دشمنى مكنيد، و حسد يكديگر را مبريد؛ به درستى كه حسد ايمان را مى‏خورد چنانچه آتش هيزم خشك را مى‏خورد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: ياد كنيد برادر مؤمن خود را در هنگامى كه از شما غايب باشد، به احسن وجوهى كه مى‏خواهيد كه او شما را به آن وجه ياد كند در وقتى كه شما از او غايب باشيد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ ورعى نافعتر نيست از اجتناب كردن از محارم الهى، و خود را بازداشتن از آزار مسلمانان و غيبت ايشان. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام كه: صاحب غيبت اگر توبه كند آخر كسى خواهد بود كه داخل بهشت شود؛ و اگر توبه نكند اول كسى خواهد بود كه داخل جهنم شود. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: چهار كس‏اند كه آزار مى‏رسانند به اهل جهنم با آزارى كه خود دارند، و از حميم جهنم به خورد ايشان مى‏دهند، و واويلاه(11و واثبوراه(12فرياد مى‏كنند، و اهل جهنم بعضى به بعضى مى‏گويند كه: چرا اين چهار طايفه ما را آزار مى‏كنند با آزارى كه خود داريم. يكى از ايشان شخصى است كه در تابوتى از آتش آويخته است؛ و يكى شخصى است كه امعايش( 13را از اندرونش مى‏كشند؛ و يكى شخصى است كه چرك و خون از دهانش جارى است؛ و يكى شخصى است كه گوشت خود را مى‏خورد.
پس، از حال صاحب تابوت مى‏پرسند كه: اين بدبخت چرا اين قدر آزارش به ما مى‏رسد؟ مى‏گويند كه: او مرده بود و مالهاى مردم در گردنش بود و چيزى هم از او نمانده بود كه حق مردم را ادا كنند. بعد از آن مى‏پرسند از حال كسى كه امعايش را مى‏كشند. مى‏گويند كه: پروا نمى‏كرد از بول به هر جاى بدنش كه مى‏رسيد. پس مى‏پرسند از حال كسى كه از دهانش چرك و خون جارى است. مى‏گويند كه: او نظر مى‏كرد و هر سخن بدى كه از مردم مى‏شنيد نقل مى‏كرد و به ايشان نسبت مى‏داد. بعد از آن مى‏پرسند از حال كسى كه گوشت خود را مى‏خورد كه: اين بدبخت چرا آزارش به ما مى‏رسد با آزارى كه ما خود داريم؟ مى‏گويند كه: اين گوشت مردم را به غيبت مى‏خورد و سخن چينى مى‏كرد. و احاديث در اين باب بسيار است، ما به نقل احاديثى كه سندش معتبر بود اكتفا نموديم.
 

فصل دويم: در بيان معنى غيبت است

و بعضى نزديك به همين عبارت تعريف كرده‏اند كه در اين حديث واقع شده است كه: ياد كردن مؤمن است در حال غيبت او به نحوى كه اگر او بشنود خوشش نيايد و آزرده شود. و اكثر، تعريف غيبت چنين كرده‏اند كه: تنبيه كردن(14 است در حال غيبت انسان معين، يا آن كه در حكم معين باشد، بر امرى كه او كراهت داشته باشد كه آن امر را به او نسبت دهند، و آن امر در او باشد، و آن امر را به حسب عرف، نقص و عيب شمارند. خواه اين تنبيه به گفتن باشد، و خواه به اشاره كردن باشد، و خواه به كنايه باشد و خواه به صريح و خواه به نوشتن. و قيد كرديم به انسان معين از براى آن كه اگر معين نباشد غيبت نيست. مثل آن كه گويد كهيكى از اهل اين شهر چنين عيبى دارداين حرام نيست مگر آن كه به نحوى گويد كه به قرينه، سامع(15 بيابد. كه آن غيبت است هرچند نام نبرد. و در حكم معين آن است كه گويد كهزيد و عمرو - يكى از ايشان - فلان عيب را داردو بعضى اين قسم سخن را غيبت آن هر دو شخص مى‏دانند زيرا كه هر يك را در معرض اين احتمال در آوردن نقص شأن اوست و اگر بشنود آزرده مى‏شود. و اينكه گفتيمآن امر در او باشد براى اين است كه بهتان به در رود. زيرا كه مشهور اين است كه غيبت و بهتان غير يكديگرند هر چند بهتان بدتر است. و غيبت آن است كه بيان عيبى كنند كه در او باشد. و بهتان آن است كه عيبى از براى او اثبات كنند كه در او نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: از جمله غيبت آن است كه در شأن برادر خود بگويى چيزى را كه خدا بر او پوشيده است. و از جمله بهتان آن است كه در حق برادر مؤمن خود چيزى را بگويى كه در او نباشد.
و گاه هست كه غيبت را بر معنيى اطلاق مى‏كنند كه شامل بهتان نيز هست. چنانچه به سند معتبر از داوود بن سرحان(16منقول است كه: از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدم از غيبت. فرمود كه: آن است كه به برادر مؤمن بديى را نسبت دهى كه او نكرده باشد، يا آن كه بدى را از او فاش كنى كه خدا بر او پوشانيده باشد و به گواه ثابت نشده باشد نزد حاكم شرع كه حدى بر او لازم شود. و قيد كرديم كه آن امر به حسب عرف عيب باشد براى آن كه اگر ما كمالى از براى كسى اثبات كنيم و او بدش آيد غيبت نيست. مثل آن كه مى‏گوييم كهفلان شخص نماز شب مى‏كند و او بدش مى‏آيد. اما اگر عيب باشد، هر قسم عيبى كه باشد كه ذكرش باعث آزردگى او شود، غيبت است، خواه در خلقت بدنش و خواه در اخلاقش و خواه در اعمالش و خواه در نسبش. مثل آن كه گويند كهدنى‏زاده استياجولاه‏زاده استمگر عيوب ظاهره كه بعد از اين بيان خواهد شد. و از تعريف ظاهر شد كه غيبت مخصوص گفتن صريح نيست. پس اگر به كنايه گويد هم غيبت است. مثل آن كه حرف كسى مذكور شود، بگويد كهالحمدلله كه ما به محبت رياست مبتلا نيستيم، و غرضش كنايه به آن شخص باشد كه او مبتلاست. يا آن كه گويد كه: خدا ما و او را از محبت دنيا نجات 
 

1-   علقمه: علقمه بن محمد بن ابى‏بكر الحضرمى الكوفى از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع). وى راوى زيارت معروف به زيارت عاشوراست.
2-   بر فطرت اسلام: مسلمان متولد شده - به دنيا آمده از پدرى مسلمان.
3-   ستر: پوشش - پارسايى.
4-   عصمت ايمانى: رابطه‏اى احترام‏آميز و با رعايت حريمها و حرمتها كه ميان دو مؤمن برقرار است و مايه آن مى‏شود كه مؤمنى به احترام مؤمن ديگر و به خاطر اين رابطه متقابل، از عذاب جهنم محفوظ ماند.
5-   گو: گودال.
6-   اشاره به بخشى از آيه 64 سوره اسراء (17) كه در آن از شريك شدن شيطان در برخى فرزندان آدميان سخن به ميان آمده است.
7-   مروت: نيروى مردانگى - آبروى جوانمردانه.
8-   طينت خبال: گِل مخلوط با زردابه چركينى كه از بدن خارج مى‏شود.
9-   صاحب تجبر: آن كه خود را بزرگ نشان مى‏دهد - آن كه نيرو و قدرت خود را به رخ ديگران مى‏كشد
10-   خيلا: خودبينى - تكبر.
11-   واويلاه: اى واى! - اى افسوس !- اى دريغ!
12-   واثبوراه: اى واى از عذاب! اى واى از هلاكت! - اى واى از خسران و زيان.
13-   امعا: جمع مَعى و مِعى - معده و روده‏ها.
14-   تنبيه كردن: آگاهى دادن - آگاه ساختن - اطلاع دادن.
15-   سامع: شنونده.
16-   داوود بن سرحان: داوود بن سرحان العطار الكوفى از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.

دهد، و غرضش اثبات اين عيب باشد براى او، و خود را براى رفع مَظنه( 1شريك كند. و امثال اين سخنان از تلبيساتى( 2كه در باب غيبت شايع گرديده است كه در ضمن حمد و ثناى الهى و اظهار شكستگى و فروتنى خود و ناصح مردم بودن، بر وجه اتم(و اكمل(4عيوب مردم را فاش مى‏كنند. و همچنين ظاهر شد كه مخصوص گفتن نيست، بلكه اگر مذمت شخصى را به ديگرى بنويسند داخل است در غيبت. و همچنين اگر عيب كسى را به اشاره چشم و ابرو و يا دست اظهار كنند، يا در حرف، يا در راه رفتن، يا غير آن از اشارات و حركات، اظهار نقص شخصى كنند و تقليد او نمايند، غيبت است.
 

فصل سيم: در بيان فردى() چند از غيبت كه علما استثنا كرده‏اند

و آن ده قسم است: اول: تظلم مظلوم است كه بر كسى ظالمى ظلمى كرده باشد و او به نزد شخصى آيد و اظهار ظلم آن ظالم كند كه اين شخص رفع آن ظلم از او بكند. و اين قسم را علما تجويز كرده‏اند كه تظلم كردن مظلوم و شنيدن آن شخص هر دو جايز است، اما در صورتى كه آن شخص قادر بر رفع آن ظلم باشد و غرضش از شنيدن، رفع ظلم باشد، و غرض قايل(نيز همين باشد، و نزد همان شخص كه توقع اين نفع از او دارد بگويد و نزد ديگران نگويد. دويم: نهى از منكر است كه شخصى بدى از كسى مى‏داند، و مى‏خواهد كه به اين گفتن و نقل كردن شايد او ترك نمايد. و اين مشروط است به شرايط نهى از منكر كه بداند كه فعل آن شخص بد است، و منكر است، و تجويز تأثير بكند()، و خوف ضرر نداشته باشد، و به كمتر از اين، داند كه او برطرف نمى‏كند.
پس اگر نداند كه آن كارى كه او مى‏كند بد است، به اينكه مثلا مسئله خلافى(باشد، و احتمال دهد كه او به رأى مجتهدى عمل كند آن فعل را حلال داند، مذمت او بر اين فعل نمى‏تواند كرد. و همچنين اگر داند كه اين گفتن فايده نمى‏كند و باعث اين نمى‏شود كه آن مرد آن فعل را ترك كند نمى‏بايد گفت. و همچنين اگر خوف ضررى به بدن او يا مال او يا عرض(9او يا احدى از مؤمنين و مؤمنات داشته باشد جايز نيست گفتن. و همچنين اگر ممكن باشد كه در خلوت او را نصيحت كند و داند كه به آن نصيحت، او برطرف مى‏كند جايز نيست كه او را در مجالس رسوا كند. و با تحقق شرايط بايد كه سعى كند كه غرض او رضاى الهى و ترك معصيت خدا باشد، و عداوتها و كينه‏ها و حسدها باعث نباشد كه نهى از منكر را وسيله تدارك كينه خود كرده باشد و غرض باطل خود را در نظر مردم چنين صورت دهد. سيم: آن است كه به عنوان فتوا خواهد كه از عالمى مسئله‏اى بپرسد، و در آن ضمن مذمت كسى مذكور شود. مثل آن كه مى‏پرسد كه: پدرم مال مرا برداشته است، آيا من مى‏توانم با او دعوى كنم؟ و در اين فرد هم تا ممكن باشد كه به نحوى سؤال كند كه نفهمند پدر خودش مراد است، به اين كه بگويد كهاگر پدرى با فرزندى چنين معامله نموده باشد چون است؟، مى‏بايد چنين كند. و اگر به اين نحو بيان نتوان كرد مى‏بايد سعى كند كه بغير آن عالم، ديگرى نشنود. چهارم: نصيحت مُستَشير(10است. مثل آن كه شخصى با كسى مشورت مى‏كند كه: مال خود را به فلان شخص بدهم به قرض، يا به مضاربه بدهم يا نه؟ يا دختر خود را مى‏خواهم به او تزويج نمايم. در اين صورت واجب است كه آنچه خير او را داند بگويد. و اگر داند كه به مجمل كه بگويد كهمكن او ترك مى‏نمايد، به همين اكتفا نمايد. و اگر او راضى نشود مگر به تفصيل، همان عيبى كه در همان معامله دخيل است بگويد و زياده از آن نگويد. و اگر از او سؤال ننمايد و به اعتبار اخوت و خيرخواهى او را منع كند از معامله با آن شخص از براى خدا، خوب است، در صورتى كه داند ضرر عظيم به او مى‏رسد از معامله آن شخص. پنجم: بيان بدعت ارباب بدع(11)است كه ضرر به دين مردم رسانند و مردم را فريب دهند و گمراه كنند. بيان بدعت ايشان كردن واجب است، و مردم را منع از متابعت ايشان كردن لازم است خصوصا بر علما. چنان كه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هرگاه كه ببينيد اهل ريب(12و بدعتها را بعد از من، پس اظهار كنيد بيزارى از ايشان، و ايشان را دشنام بسيار بدهيد، و در مذمت و بطلان ايشان سخن بسيار بگوييد. بلكه اگر ضرور شود بهتان هم نسبت به ايشان بگوييد تا طمع نكنند در فاسد كردن اسلام، و مردم از ايشان حذر نمايند و از بدعتهاى ايشان ياد نگيرند، تا حق تعالى از براى شما به سبب اين رفع بدعت حسنات بسيار بنويسد و بلند كند درجات شما را در آخرت. و در حديث صحيح ديگر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مصاحبت مكنيد با اهل بدعت، و با ايشان همنشينى مكنيد كه نزد مردم مثل يكى از ايشان خواهيد بود. چنانچه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: آدمى بر دين دوست خود است. و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى در باب بدعت گذشت. و ضرر هيچ طايفه نسبت به ايمان و اهل ايمان مثل ضرر ارباب بدعت نيست. زيرا كه كفار بَحت(13)، چون كفر ايشان ظاهر است، مردم از ايشان احتراز مى‏نمايند؛ اما ارباب بدعت چون در لباس مسلمانان‏اند، و به تصنع و ريا خود را از اهل خير مى‏نمايند، مردم فريب ايشان را مى‏خورند. پس بر علما و غير ايشان واجب است كه اظهار بطلان ايشان بكنند و در خرابى بنيان ايشان سعى نمايند كه اهل جهالت به متعابعت ايشان گمراه نشوند.
ششم: بيان خطاى اجتهاد مجتهدين است، كه مجتهدى رأيى اختيار كرده باشد و مجتهد ديگر رأى او را خطا داند. جايز است كه بيان خطاى او بكند و دلايل بر بطلان رأى او بگويد. چنانچه هميشه علماى سلف رضوان‏الله عليهم بيان خطاى معاصرين و علماى گذشته مى‏كرده‏اند. و اين باعث نقص هيچ يك از ايشان نيست و هر يك به سعى جميل خود كه در احياى دين كرده‏اند مثاب(14 و مأجورند(15 ). اما مى‏بايد كه به قدر ضرورت از بيان خطاى در آن مسئله اكتفا نمايند و مبالغه‏اى در تشنيع( 16و مذمت نكنند و غرض محض، بيان حق و رضاى الهى باشد و حقد(17 و حسد و اغراض باطله ديگر باعث نباشد. و در اينجا شيطان را راهها و حيله‏ها بسيار است.
هفتم: بيان جرح(18 راويان اخبار و احاديث است. چنانچه علماى ما در كتابهاى رجال مذمت بعضى از راويان نموده‏اند براى حفظ سنت و شريعت، و تميز ميان صحيح و غير صحيح، و معتبر و غيرمعتبر از احاديث. و چون غرض دينى متعلق است به اين امر، لهذا جايز دانسته‏اند. هشتم: آن كه شخصى به وصفى مشهور باشد كه آن صفت در او ظاهر باشد، و براى تميز و معرفت، او را به آن وصف ذكر كنند، مثل: فلان اعرج(19 يا اعمى(20 يا اشل(21 يا اعور(22 ).
و بعضى مطلقا تجويز كرده‏اند ذكر اين عيوب ظاهره را. و بعضى گفته‏اند كه در صورتى جايز است كه تميز آن شخص منحصر ذكر آن وصف باشد. و احتياط در آن است كه تا ممكن باشد به عبارتى نگويند كه اگر او بشنود آزرده شود و موجب نقص او باشد عرفا. مثل اين كه بگويندفلان كورهزيرا كه به جاى اين عبارت، عبارت ديگر مى‏توان گفت كه مستلزم تحقير او نباشد. و بر استثناى اين فرد مجملا بعضى از اخبار معتبره دلالت دارد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: غيبت آن است كه در حق برادر خود چيزى بگويى كه خدا بر او پوشيده است. اما امرى كه در او ظاهر باشد مانند حدت(23 و غضب و مبادرت(24)در امور، پس آن غيبت نيست. و بهتان آن است كه چيزى بگويى كه در او نيست. نهم: غيبت جماعتى است كه گناهان را علانيه مرتكب باشند و تظاهر به آنها نمايند.
 

1-   مظنه: گمان بد - گمان.
2-   تلبيس: فريب - نيرنگ - حيله - حقه.
3-   اتم: تمامتر - تمامترين.
4-   اكمل: كاملتر - كاملترين.
5-   فرد: مصداق.
6-   قايل: گوينده.
7-   زيرا يكى از شرايط اجراى امر به معروف و نهى از منكر احتمال تأثير است.
8-   مسئله خلافى: مسئله‏اى كه حكم شرعى آن مورد اختلاف علماست
9-   عرض: آبرو.
10-   نصيحت مستشير: خيرخواهى و گفتن راه و كار خير براى كسى كه مشورت مى‏خواهد.
11-   ارباب بدع: صاحبان بدعتها.
12-   ريب: (اينجا:) تهمت به دين - شبهه در دين و انتقال آن به ديگران از سر دشمنى با دين.
13-   بحت: خالص.
14-   مثاب: بهره‏مند از ثواب - داراى اجر و پاداش.
15-   مأجور: داراى اجر و مزد.
16-   تشنيع: بدگويى - افشاى عيب - رسواگرى.
17-   حقد: كينه.
18-   جرح: عيبگويى - گفتن آنچه مايه عدم اعتماد به شخص مى‏شود.
19-   اعرج: لنگ.
20-   اعمى: نابينا.
21-   اشل: آن كه دستش از كار افتاده است.
22-   اعور: يكچشم.
23-   حدت: تندى - تندخويى.
24-   مبادرت: پيشى گرفتن - شتاب كردن.

مانند ارباب مناصب جور كه مناصب ايشان فسق است و علانيه مرتكب آنها هستند. پس اگر همان گناه را كه علانيه مى‏كنند و همه كس مى‏دانند و ايشان پروايى هم از گفتن آنها ندارند بگويند، البته غيبت نيست. مثل آن كه بگويند كهفلان شخص حاكم فلان شهر استاگر آن شخص بشنود او را خوش مى‏آيد. و در غيبت مأخوذ(1است كه او كراهت داشته باشد. و اگر گناهى را به علانيه كند و از ذكرش آزرده مى‏شود، مثل آن كه كسى در مجامع گناهى را مى‏كند و اخفا نمى‏كند اما اگر آن گناه را ذكر كنند آزرده مى‏شود، اين نيز مشهور آن است كه غيبت نيست. اما اگر او را مذمت كنند و عيبهاى ديگرش كه مخفى باشد بيان كنند، با آن كه مُتَجاهر(2به بعضى از كباير باشد، خلاف(3است. و دور نيست كه مذمتش بر آن گناهانى كه علانيه مى‏كند توان كردن، هرچند شرايط نهى از منكر متحقق نباشد. اما گناهان مخفيش را ذكر نكردن اولى(4و احوط()است.
و بر استثناى اين فرد مجملا، احاديث بسيار وارد است. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه در غايبانه كسى او را به چيزى ياد كند كه در او باشد و مردم دانند او را غيبت نكرده است؛ و اگر به چيزى ياد كند كه مردم ندانند غيبت كرده است؛ و اگر او را به چيزى ياد كند كه در او نباشد بر او بهتان زده است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هرگاه فاسق، مجاهره(به فسق كند و علانيه گناه كند او را حرمت نيست و غيبت او حرام نيست. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه كس‏اند كه ايشان را حرمتى نيست: صاحب بدعتى كه به خواهش خود بدعتى در دين پيدا كرده باشد؛ و امام جائر(7)؛ و فاسقى كه علانيه فسق كند. و به سند صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حرمت فاسق از همه كس كمتر است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه با مردم معامله كند و ظلم بر ايشان نكند، و با ايشان سخن گويد و دروغ نگويد، و با ايشان وعده كند و خلف وعده نكند، پس او مروتش كامل گرديده، و عدالتش ظاهر شده، و برادريش واجب گرديده، و غيبتش حرام گرديده است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليه‏السلام مثل اين مضمون منقول است. و يك فرد ديگر نزديك به اين فرد علما استثنا كرده‏اند، كه هرگاه دو كس مطلع بر عيب شخصى شده باشند و آن را با يكديگر تكرار كنند بدون آن كه ثالثى مطلع شود، اكثر گفته‏اند كه غيبت نيست. و بعضى اين را جايز ندانسته. و احتياط در ترك است.
دهم: آن كه جمعى مطلع شوند بر گناهى كه موجب حد(8و تعزير(شرعى باشد، و عدد ايشان آن‏قدر باشد كه به گواهى ايشان نزد حاكم شرع ثابت شود، جايز است كه نزد حاكم شرع شهادت دهند نه نزد ساير ناس و حُكام جور.
 

فصل چهارم: در حكم شنيدن غيبت است

و مشهور ميان علما اين است كه اگر تصديق كند يا گوش دهد از روى رضا و خواهش، او نيز در گناه مثل غيبت كننده است. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است. و ظاهر بعضى از احاديث معتبره و كلام بسيارى از علما آن است كه تا ممكن باشد مى‏بايد رد آن غيبت بكند، و منع كند، و برادر مؤمن خود را يارى كند. و اگر نتواند، برخيزد، و اگر قدرت بر برخاستن هم نداشته باشد، به دل كراهت داشته باشد و راضى به آن نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه برادر مؤمن او را نزد او غيبت كنند، و او را نصرت و يارى كند، خدا او را در دنيا و آخرت يارى كند. و هر كه او را يارى نكند و دفع غيبت از او نكند، و حال آن كه قدرت بر نصرت و اعانت او داشته باشد، خدا او را پست كند در دنيا و آخرت.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه رد كند غيبت را از عرض برادر مؤمن خود، آن عمل براى او حجابى گردد از آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه رد كند از عرض برادر مسلمان خود، خدا بهشت را براى او بنويسد البته. و بعضى از علما گفته‏اند كه: هرگاه شخصى غيبت شخصى كند، و ما ندانيم كه آن شخص استحقاق غيبت دارد يا نه، جايز نيست كه گوينده را نهى كنيم و حكم به فسق او كنيم. زيرا كه احوال مسلمانان محمول بر صحت است. و گاه باشد كه غرض صحيحى در اين غيبت داشته باشد، و نهى كردن او ايذاى مسلم است. و تا معلوم نشود كه آنچه او مى‏كند فسق است، ايذاى او جايز نيست. و دور نيست كه در اين باب به تفصيلى قايل توان شد كه اگر قايل(10 شخصى باشد كه ظاهر احوال او اين باشد كه غرض صحيحى ندارد منعش توان كرد. و اگر قايل از اهل صلاح و ورع باشد و بناى اكثر امورش بر تدين باشد و محامل صحيحه(11درباره او بسيار باشد، اگر ممكن باشد، بر وجه حسنى او را بازدارند كه او آزرده نشود، به اين كه توجيهى براى فعل آن شخص غايب پيدا كنند يا به نحو ديگر بكنند. والا ساكت شوند و حكم به فسق قايل نكنند. و در اين باب رعايت احتياط مهما امكن(12از طرفين لازم است. والله يعلم(13).
 

فصل پنجم: در كفاره غيبت و توبه از آن است

و شرايطى كه در توبه‏هاى ديگر معتبر است و گذشت در اينجا نيز معتبر است، و چون حق‏الناس بايد كه نزد هر كس كه هتك عرض(14 او كرده است، تا ممكن باشد، او را به ذكر جميل(15 ياد كند و آن معايب را از خاطر آنها به در كند. و در باب ابراء ذمت(16از او طلبيدن، احاديث اختلافى دارد. چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: غيبت بدتر از زناست. پرسيدند كه: چرا يا رسول الله؟ فرمود كه: زيرا كه زناكار توبه مى‏كند و خدا توبه‏اش را قبول مى‏كند و غيبت كننده توبه‏اش مقبول نيست تا آن كه صاحب حق او را حلال كند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله پرسيدند كه: كفاره غيبت چيست؟ فرمود كه: آن است كه استغفار كنى از خدا از براى او هرگاه كه او را ياد كنى. و به سند ديگر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: كفاره غيبت آن است كه استغفار كنى از براى كسى كه غيبت او كرده‏اى. و جمع ميان اين احاديث به اين نحو كرده‏اند كه: اگر صاحب حق شنيده باشد، و ممكن باشد از او ابراء ذمه خواستن، مى‏بايد طلبيد؛ و اگر نشنيده باشد، يا اگر شنيده باشد ابراء ذمه از او نتوان طلبيد به اين كه مرده باشد يا غايب باشد، از براى او استغفار بايد كرد.
و احتياط آن است كه اگر نشنيده باشد هم از او حليت بطلبند. مگر آن كه باعث آزردگى او شود و ايذاى او باشد. و اگر در اين صورت مجمل از او ابراء ذمه توان طلبيد كه او آزرده نشود و نداند، احوط آن است كه ترك نكندو الله تعالى يعلم(17).
 

فصل ششم: در مذمت بهتان و متهم ساختن مؤمنان و گمان بد بردن به ايشان است

به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه مؤمنى يا مؤمنه‏اى را بهتان زند به چيزى كه در او نباشد حق تعالى او را در طينت خَبال بدارد تا از عهده گفته خود بيرون آيد. پرسيدند كه: طينت خبال چيست؟ فرمود كه: چركى است كه از فرجهاى زناكاران بيرون مى‏آيد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه بهتان زند بر مؤمنى يا مؤمنه‏اى، و بگويد در حق او چيزى كه در او نباشد، خدا او را بدارد در روز قيامت بر تلى از آتش، تا از عهده سخن خود به در آيد. و در حديث ديگر فرمود كه: زنهار كه بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن، كه گمان بد بدترين دروغهاست.
 

1-   مأخوذ: (فرض) گرفته شده.
2-   متجاهر: كسى كه از روى عمد، كار و عمل خود را فاش كند.
3-   خلاف: اختلاف.
4-   اولى: بهتر - شايسته‏تر.
5-   احوط: نزديكتر به احتياط.
6-   مجاهره: افشاى عمدى كار خويش
7-   جائر: ستمكار.
8-   حد: مجازات تعيين شده شرعى.
9-   تعزير: مجازات شرعى كه مقدار آن تعيين نشده است اما كمتر از حد است.
10-   قايل: قائل - گوينده.
11-   محامل صحيحه: جمع محمل صحيح - احتمالهايى كه براى صحت و درستى كارى مى‏رود كه ممكن است به ظاهر درست نباشد.
12-   مهما امكن: تا جايى كه ممكن است.
13-   والله يعلم: و خداوند مى‏داند.
14-   هتك عرض: بردن آبرو - آبروريزى.
15-   ذكر جميل: ذكر خير - ياد كردن به نيكى.
16-   ابراء ذمت (ابراء ذمه): حلال كردن.
17-   ترجمه: و خداوند بلند مرتبه مى‏داند.

و به سند معتبر منقول است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: ميان حق و باطل چه قدر فاصله است؟ حضرت فرمود كه: چهار انگشت. بعد از آن چهار انگشت را گذاشت بر ميان چشم و گوش، و بعد از آن فرمود كه: هر چه را به چشم خود مى‏بينى حق است، و آنچه را به گوش خود مى‏شنوى اكثرش باطل است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه متهم دارد برادر مؤمن خود را، ايمان در دلش مى‏گدازد چنان كه نمك در آب مى‏گدازد. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متهم سازد برادر دينى خودش را، حرمت ايمانى از ميان ايشان زايل مى‏گردد. و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كارهاى برادر مؤمن خود را بر محمل نيك حمل كن تا وقتى كه ديگر محملى نيابى. و گمان بد مبر به كلمه‏اى(كه از برادر مؤمنت صادر شود تا محمل خيرى از برايش يابى. و در حديث ديگر فرمود كه: از براى كارهاى برادر خود عذرى طلب كن. پس اگر عذرى نيابى باز طلب كن، شايد بيابى. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: تعجيل مكنيد در حكم كردن به بدى شيعيان ما، كه اگر يك قدم ايشان مى‏لغزد قدم ديگر ايشان ثابت مى‏ماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: خوشا حال كسى كه مشغول سازد او را عيبهاى خودش از عيبهاى مردم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات‏الله عليهما منقول است كه: نزديكترين احوال آدمى به كفر آن است كه با كسى برادرى كند در دين، و عيبها و لغزشها و گناهان او را حفظ كند كه يك روزى او را بر آنها ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اى گروهى كه به زبان مسلمان شده‏ايد و ايمان به دل شما نرسيده است! مذمت مكنيد مسلمانان را، و تتبع(عيبهاى ايشان مكنيد؛ كه هر كه تتبع عيبهاى مخفى مسلمانان بكند خدا عيبهاى او را تتبع كند، و هر كه خدا عيبهاى او را تتبع كند او را رسوا كند اگر چه در ميان خانه‏اش باشد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه گناه مؤمنى را فاش كند چنان باشد كه خود آن گناه را كرده باشد. و هر كه مؤمنى را بر گناهى سرزنش كند نميرد تا مرتكب آن بشود. و در حديث ديگر منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هر كه مؤمنى را ملامت و سرزنش كند خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش و ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: همين بس است عيب را براى آدمى كه نظر كند به عيبى چند از مردم كه در خودش هست و از آنها غافل است، و ملامت كند مردم را بر امرى چند كه خود ترك آنها نمى‏تواند كرد، و آزار كند كسى را كه با او همنشينى مى‏كند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: اگر شخصى بر دست راست تو باشد، و بر امرى و رأيى باشد، و به دست چپ تو بيايد، در حق او بغير سخن خير مگو و از او بيزارى مجو تا همان سخن را بار ديگر از او نشنوى. به درستى كه دلها در ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداست؛ به هر نحو كه مى‏خواهد مى‏گرداند؛ يك ساعت چنين و يك ساعت چنين. و بسيار است كه بنده توفيق خير مى‏يابد. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه نفس خود را دشمن دارد نه مردم را، خدا او را از ترس عظيم قيامت ايمن گرداند. بدان همچنان كه گمان بد به مردم بردن بد است، خود را هم در مواضع تهمت داشتن و در معرض گمانهاى بد مردم درآوردن بد است. چنانچه به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: اى فرزند هر كه با مصاحب بد مصاحبت مى‏كند سالم نمى‏ماند؛ و هر كه در جاى بد داخل مى‏شود متهم مى‏گردد؛ و هر كه زبان خود را مالك نيست پشيمانى مى‏كشد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در هنگام وفات وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار كه بپرهيز از محلهاى تهمت، و از مجالسى كه گمان بد به اهلش مى‏برند. به درستى كه همنشين بد فريب مى‏دهد كسى را كه با او مى‏نشيند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به تهمت كسى است كه با اهل تهمت همنشينى مى‏كند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه خود را در محل تهمت بدارد ملامت نكند كسى را كه گمان بد به او مى‏برد. و بر اين مضمون احاديث بسيار است.
 

فصل هفتم: در بيان مذمت حسد است كه منشأ اصلى غيبت در اكثر ناس همين است

بدان كه حسد بدترين صفات ذميمه نفسانى است. و اول معصيتى كه حق تعالى را در زمين كردند معصيت شيطان بود كه باعثش حسد بود. و مشهور اين است كه اظهارش( 3از گناهان كبيره است، و منافى عدالت است، و اصلش از گناهان قلب و امراض نفس است. و آدمى در دنيا نيز به اصل اين خصلت معذب است. و اكثر ملكات بد چنين است كه آدمى قطع نظر از عقوبت آخرت، در دنيا نيز به آن معذب است. و حسد آن است كه زوال نعمت را از محسود(4خواهد. و اگر از براى خود مثل آنچه او دارد يا بيشتر، خواهد و از داشتن او مضايقه نداشته باشد، اين غبطه است و اگر در صفات حسنه باشد ممدوح(5است. و صاحب حسد چون زوال نعمت را از محسود مى‏خواهد، هر كس را كه در نعمتى مى‏بيند، آزرده است از اين كه اين نعمت را او چرا دارد. و اين ممكن نيست كه نعمت خدا از همه كس برطرف شود. لهذا او هميشه از خلق بد خود در شكنجه و محنت است. و همچنين صاحب حرص مى‏خواهد كه جميع مالهاى عالم از او باشد، و اين مطلب هرگز او را ميسر نيست؛ لهذا پيوسته در الم است. و صاحب خلق بد پيوسته با خلق در منازعه است، و اين ميسر نمى‏شود كه هميشه او غالب باشد؛ لهذا پيوسته در تعب(6است. و جميع اخلاق سيئه(7چنين‏اند. و صاحب حسد بايد تفكر نمايد كه صاحبان نعمتها از مقدر او(چيزى كم نكرده‏اند، و خداوندى كه آن نعمتها را به آنها داده است قادر است كه اضعاف آن نعمتها را به او دهد بى‏آن كه از آنها چيزى كم كند؛ و بداند كه خير او در آنها نبوده كه به او نداده است، و اگر به او مى‏داد از براى او وبال(9بود؛ و فكر كند كه اين حسد بردن و غم خوردن، به محسود او هيچ ضرر نمى‏رساند، و ضرر دنيا و عقبى به خودش مى‏رساند. و با اين تفكرات صحيح به خدا متوسل مى‏شود، و با نفس معارضه و مجادله كند تا حق تعالى او را از اين صفت ذميمه نجات بخشد، كه هيچ صفت به حسب عقل و شرع از اين بدتر نيست. چنانچه به سندهاى معتبر از ائمه صلوات‏الله عليهم منقول است كه: حسد ايمان را مى‏خورد چنانچه آتش هيزم را مى‏خورد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى پسر عمران حسد مردم مبر بر آنچه عطا كرده‏ام ايشان را از فضل خود، و نظر خود را به سوى آنها ميفكن، و نفس خود را از پى آنها مفرست. به درستى كه كسى كه حسد مردم مى‏برد دشمن نعمتهاى من است، و منع كننده قسمتهاى من است كه قسمت كرده‏ام ميان بندگان خود. و كسى كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: مؤمن غبطه مى‏كند اما حسد نمى‏برد، و منافق حسد مى‏برد و غبطه نمى‏كند. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت لقمان پسر خود را وصيت فرمود كه: حسود را سه علامت است: چون غايب شد غيبت مى‏كند؛ و چون حاضر شد تملق مى‏كند؛ و چون مصيبتى به هم رسيد شَماتت(10 مى‏كند. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ حسودى را راحت نمى‏باشد
 

در مذمت سخن چينى

يا أباذر لا يدخل الجنه قتات. قلت: و ما القتات؟ قال: النمام. يا أباذر صاحب النميمه لا يستريح من عذاب الله عز و جل فى الأخره.
اى ابوذر داخل بهشت نمى‏شود قتات. ابوذر پرسيد كه: كيست قتات؟
 

1-   كلمه: كلام - سخن.
2-   تتبع: پيجويى - جست‏وجو - دنبال كردن.
3-   اظهار حسد: حسدى را كه در دل است با گفتن سخنانى يا انجام كارهايى بروز دادن.
4-   محسود: كسى كه شخص نسبت به او حسد مى‏ورزد.
5-   ممدوح: ستودنى - ستوده شده.
6-   تعب: رنج - زحمت.
7-   اخلاق سيئه: جمع خلق سيى‏ء - منشهاى بد - اخلاق بد.
8-   مقدر او: آنچه از (سوى خدا) براى او تقدير و تعيين شده است.
9-   وبال: عذاب.
10-   شماتت: سرزنش - شادى به غم و رنج كسى.

فرمود كه: نمام و سخن چين كه سخنهاى مردم را نزد يكديگر نقل كند كه در ميان ايشان عداوت پيدا كند. اى ابوذر صاحب نميمه(و سخن چين راحت نمى‏يابد از عذاب خدا در آخرت. به سند صحيح از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مى‏خواهيد خبر دهم شما را به بدترين شما؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: جماعتى‏اند كه راه مى‏روند در ميان مردم به سخن‏چينى، و جدايى مى‏افكنند ميان دوستان، و طلب مى‏كنند عيبها براى جماعتى كه برى‏اند از عيب. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهشت حرام است بر سخن چينانى كه در ميان مردم نمامى()مى‏كنند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چهار كس‏اند كه داخل بهشت نمى‏شوند: كاهن كه خبر از جن مى‏دهد، و منافق، و كسى كه مداومت كند بر خوردن شراب، و سخن چين. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت موسى در حالى كه با خداوند خود مناجات مى‏فرمود نظر كرد، شخصى را در زير عرش الهى ديد. گفت: پروردگارا اين كيست كه عرش تو بر او سايه كرده است؟ خطاب رسيد كه: اين نيكوكار بود به پدر و مادر، و نمامى نمى‏كرد. و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله نهى فرمود از سخن چينى و گوش دادن به آن. و فرمود كه: نمام داخل بهشت نمى‏شود. و فرمود كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: بهشت را حرام كرده‏ام بر كسى كه منت بر مردم بسيار گذارد، و بر بخيل، و بر نمام. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه داخل بهشت نمى‏شوند: كسى كه خون مسلمانان را بريزد، و شرابخوار، و سخن چين. و به سند صحيح منقول است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: در شب معراج زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك بود و بدنش مانند بدن خر، و به هزار هزار نوع از عذاب معذب بود. صحابه پرسيدند كه: عمل آن زن چه بود كه مستحق آن عذاب شده بود؟ فرمود كه: سخن چين و دروغگو بود.
 

در مذمت دو رويى

يا أباذر من كان ذا وجهين و لسانين فى الدنيا، فهو ذولسانين فى النار.
اى ابوذر هر كه صاحب دو رو و دو زبان باشد در دنيا، پس او صاحب دو زبان (يا: دو زبانه) خواهد بود از آتش جهنم. بدان كه از جمله صفات منافقان آن است كه با مردم با زبان نيك و روى خوش ملاقات نمايند، اظهار محبت كنند، و در غيبت ايشان در مقام عداوت باشند، و مذمت ايشان كنند. و اين خسيس‏ترين( 3صفات ذميمه است. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: بد بنده‏اى است بنده‏اى كه صاحب دو رو و دو زبان باشد، و در حضور مبالغه نمايد در مدح، و در غيبت گوشت او را خورد. و اگر عطايى به او كنند حسد برد، و اگر به بلايى مبتلا شود او را واگذارد و يارى او نكند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه ملاقات كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان، چون در صحراى محشر حاضر شود، دو زبان از آتش داشته باشد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: آدم دو رو در قيامت مى‏آيد، يك زبان از پشت سر و يك زبان از پيش رو آويخته، كه از هر دو زبانش آتش شعله كشد تا آتش در بدنش افتد. بعد از آن ندا كنند در آن صحرا كهاين است كه در دنيا دو رو و دو زبان داشت، تا در روز قيامت به اين صفت معروف شود. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى به حضرت عيسى عليه‏السلام وحى فرمود كه: يا عيسى بايد كه زبان تو در آشكار و پنهان يكى باشد. و همچنين دلت بايد كه يكى باشد. تو را مى‏ترسانم از بديهاى نفس خودت، و من عالمم به بديهاى نفس. سزاوار نيست دو زبان در يك دهان، و دو شمشير در يك غلاف، و دو دل در يك سينه، و دو خيال در يك نفس.
 

در رازدارى

يا أباذر المجالس بالأمانه. و افشاء سر أخيك خيانه. فاجتنب ذلك، و اجتنب مجلس العشيره.
اى ابوذر مجالس مى‏بايد به امانت باشد (و حرفى كه در آنجا مذكور شود كه احتمال ضررى نسبت به صاحبان مجلس داشته باشد نقل كردن آن حرف، در جايى نقل نكنند). و افشا كردن سرى كه برادر مؤمن در پنهانى به تو گفته باشد (و راضى به نقل آن نباشد) خيانت است. پس اجتناب كن از فاش كردن راز برادران خود، و اجتناب كن از مجلسى كه خويشان با يكديگر مى‏نشينند و بد مردم را مى‏گويند، يا افتخار به پدران مى‏كنند، يا به نفاق با يكديگر مى‏نشينند، و چون جدا شدند راز يكديگر را فاش مى‏كنند. بدان كه آداب مجالس و مصاحبتها بسيار است و عمده آداب مجالس آن است كه رازهاى آن مجلس را فاش نكنند كه مفاسد عظيمه بر اين مترتب مى‏شود، و حرفهاى مخفى در ميان مصاحبان بسيار مى‏گذرد كه اعتماد بر دوستى و آشنايى كرده، از يكديگر مخفى نمى‏دارند. و گاه باشد كه ذكرش موجب قتل نفوس و تلف اموال و احداث عداوتهاى عظيم شود. و اين نيز قسمى است از سخن چينى. و همچنين سرى كه برادر مؤمنى به اين كس بسپارد امانتى است از او، و آن را نقل كردن بدترين خيانتهاست. زيرا كه چنانچه تو سر بردار خود را نگاه نداشتى آن ديگرى هم سر تو را نگاه نخواهد داشت، و آن دوست را هم دوستى است، و دوست دوست گاه باشد كه دشمن اين كس باشد، و در اندك زمانى سخن فاش مى‏شود. بلى؛ اگر غرض دينى متعلق باشد به ذكر كردن آنچه در آن مجلس گذشته است، جايز است نقل كردن. چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: آنچه در مجالس مى‏گذرد امانت است مگر سه مجلس: مجلسى كه در آن خونى به حرام ريخته شود؛ و مجلسى كه در آن فرجى را به حرام حلال كنند؛ و مجلسى كه در آن مالى را به ناحق و حرام ببرند.
و از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه كس‏اند كه در سايه عرش الهى‏اند در روزى كه بغير سايه عرش سايه نيست: شخصى كه برادر مؤمن خود را كه كدخدا( 4كند، يا او را خادمى بدهد، يا سرى از اسرار او را بپوشاند. و بدان كه چنانچه كتمان اسرار مؤمنان لازم است، كتمان اسرار خود نيز لازم است، و مردم را بر امور مخفى خود كه از افشاى آنها خوف ضررى باشد زود به زود مطلع نمى‏بايد كرد، و بر هر دوستى اعتماد نمى‏توان كرد. چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه سر خود را پنهان داشت اختيار به دست اوست. و هر سرى كه از دو كس تجاوز كرد فاش مى‏شود. و بعضى گفته‏اند كه: مراد آن است كه سرى كه از دو لب آدمى در گذشت، فاش مى‏شود. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مطلع مكن دوست خود را بر سر خود، مگر بر چيزى كه اگر دشمنت بداند به تو ضرر نرسد. زيرا كه دوست يك روزى دشمن مى‏شود. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: با دوست خود به هموارى دوستى كن، شايد كه روزى دشمن تو باشد. و با دشمن خود به هموارى دشمنى كن، شايد كه روزى دوست تو باشد.

در دشمنى و عداوت

يا أباذر تعرض أعمال أهل الدنيا {على‏الله} من الجمعه الى الجمعه فى يومين الاثنين و الخميس. فيغفر كل عبد مؤمن الا عبدا كانت بينه و بين أخيه شحناء. فيقال: اتركوا عمل هذين حتى يصطلحا. يا أباذر اياك و هجران أخيك. فان العمل لا يتقبل مع الهجران. يا أباذر أنهاك عن الهجران. و ان كنت لابد فاعلا فلا تهجره ثلاثه أيام كملا(). فمن مات فيها مهاجرا لأخيه، كانت النار أولى به.
اى ابوذر عرض(مى‏كنند اعمال اهل دنيا را بر خدا، آنچه كرده‏اند از جمعه تا جمعه در روز دوشنبه و روز پنجشنبه. پس مى‏آمرزند گناه هر بنده مؤمنى را مگر بنده‏اى كه ميان او و برادر مؤمنش كينه‏اى و عداوتى()بوده باشد. پس مى‏گويند كه: واگذاريد عمل اين دو مؤمن را تا با يكديگر صلح كنند و كينه از ميان ايشان برطرف شود.
 

1-   نميمه: سخن‏چينى.
2-   نمامى: سخن چينى.
3-   خسيس: پست.
4-   كدخدا: داراى همسر.
5-   اشتباه مجلسى: كمُلا.
6-   عرض: عرضه.
7-   عداوت: دشمنى.

اى ابوذر بپرهيز از دورى كردن از برادر مؤمن خود به آزردگى. به درستى كه با هجران(1و دورى از برادر مؤمن، عملى مقبول نمى‏شود.
اى ابوذر تو را نهى مى‏كنم از هجران از برادر مؤمن. و اگر به ناچار دورى كنى، تا سه روز تمام مكن. و كسى كه سه روز از برادر خود به خشم و غضب كناره كند و در آن سه روز با آن حال بميرد، آتش جهنم اولى(2)است به او. و به سند معتبر منقول است كه حضرت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: مى‏خواهيد كه خبر دهم شما را به بدترين مردم؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: بدترين مردم كسى است كه مردم را دشمن دارد و مردم او را دشمن دارند. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به فرزندان خود فرمود كه: اى فرزندان زينهار كه بپرهيزيد از دشمنى كردن با مردم. زيرا كه ايشان از دو قسم بيرون نيستند: يا عاقلى است كه مكر مى‏كند به شما، را به مكر مغلوب مى‏گرداند؛ يا جاهلى است كه به زودى در برابر، معارضه(3و سفاهت(4مى‏كند. و در حديث ديگر وارد است كه: چهار چيزند كه اندك آنها بسيار است: آتش، اندكى از آن بسيار است؛ و خواب، اندكى از آن بسيار است؛ و بيمارى، اندكى از آن بسيار است؛ و عداوت، اندكى از آن بسيار است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه هم(5و اندوه او بسيار است بدنش پيوسته بيمار است. و هر كه خلقش بد است خودش پيوسته در عذاب است، و هر كه با مردم منازعه(بسيار مى‏كند مروت و انسانيتش برطرف مى‏شود و كرامت و عزتش زايل مى‏گردد. بعد از آن فرمود كه: پيوسته جبرئيل مرا نهى مى‏كرد از منازعه كردن با مردم، چنانچه مرا نهى مى‏كرد از شراب خوردن و بت‏پرستيدن. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه عداوت در دل مردم مى‏كارد آنچه مى‏كارد مى‏درود. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل مرا وصيت كرد كه: زينهار با مردم مخاصمه(7و منازعه مكن كه عيبها را ظاهر مى‏كند و عزت را برطرف مى‏كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هجرت( 8و دورى، زياده از سه روز نمى‏باشد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: دو كس جدا نمى‏شوند از يكديگر به آزردگى مگر آن كه يكى مستوجب بيزارى از رحمت خدا و لعنت الهى مى‏گردد. و گاه باشد كه هر دو مستحق گردند. شخصى عرض كرد(كه: فداى تو گردم! مظلوم چرا مستحق لعنت گردد؟ فرمود كه: زيرا كه برادر مؤمن خود را نمى‏خواند به صله(10و احسان(11 و از سخن زشت او تغافل نمى‏كند(12 ). از پدرم شنيدم كه مى‏فرمود كه: چون دو كس با يكديگر منازعه كنند، و يكى بر ديگرى جور و زيادتى كند، بايد كه مظلوم برگردد به سوى آن ديگرى كه بر او ظلم كرده است و بگويد كهاى برادر مؤمن! من بر تو ظلم كرده‏ام، تا هجران از ميان او و برادرش قطع شود. به درستى كه حق تعالى حكم كننده‏اى عادل است و حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفتن.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر دو مسلمان كه از يكديگر دورى كنند و سه روز بر آن حال بمانند و صلح نكنند از اسلام به در مى‏روند، و از ميان ايشان ولايت(13برطرف مى‏شود؛ و هر يك از ايشان كه سبقت گيرد در سخن گفتن با برادرش، در روز قيامت زودتر داخل بهشت شود. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: پيوسته شيطان خوشحال است مادام كه دو مسلمان از يكديگر كناره مى‏گيرند. چون با يكديگر ملاقات كردند زانوهايش به لرزه مى‏آيد، و بندهايش از هم جدا مى‏شود، و فرياد مى‏كند كه: واى بر من! اين چه مصيبت بود كه به نزد من آمد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: صدقه‏اى كه حق تعالى آن را دوست مى‏دارد اصلاح ميان مردم است در هنگام كه فساد و نزاع در ميان ايشان باشد، و نزديك گردانيدن ايشان است به يكديگر در هنگامى كه از هم دورى كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان دو كس اصلاح كنم نزد من بهتر است از اين كه دو دينار تصدق نمايم.

يا أباذر من أحب أن يتمثل له الرجال قياما، فليتبوء مقعده من النار. يا أباذر من مات و فى قلبه مثقال ذره من كبر لم يجد رائحه الجنه الا أن يتوب قبل ذلك. فقال رجل: يا رسول الله انى ليعجبنى الجمال حتى وددت أن علاقه سوطى و قبال نعلى حسن. فهل يرهب على ذلك؟ قال: كيف تجد قلبك؟ قال: أجده عارفا للحق مطمئنا اليه. قال: ليس ذلك بالكبر. ولكن الكبر أن تترك الحق وتتجاوزه الى غيره، و تنظر الى الناس و لا ترى أن أحدا عرضه كعرضك و لا دمه كدمك. يا أباذر أكثر من يدخل النار المستكبرون. فقال رجل: و هل ينجو من الكبر أحد يا رسول الله؟ قال: نعم من لبس الصوف، و ركب الحمار، و حلب العنز، و جالس المساكين. يا أباذر من حمل بضاعته، فقد برى‏ء من الكبر - يعنى ما يشترى من السوق. يا أباذر من جر ثوبه خيلاء لم ينظر الله عز و جل اليه يوم القيامه. يا أباذر من رفع ذيله و خصف نعله و عفر وجهه، فقد برى‏ء من الكبر. يا أباذر من كان له قميصان فليلبس أحدهما و ليكس فى الأخر أخاه. يا أباذر سيكون ناس من أمتى يولدون فى النعيم و يغذون به. همتهم ألوان الطعام و الشراب، و يمدحون بالقول. اولئك شرار أمتى. يا أباذر من ترك لبس الجمال و هو يقدر عليه تواضعا لله عز و جل، فقد كساه حله الكرامه. يا أباذر طوبى لمن تواضع لله تعالى فى غير منقصه، و أذل نفسه فى غير مسكنه، و أنفق مالا جمعه فى غير معصيه، و رحم أهل الذل و المسكنه، و خالط أهل الفقه و الحكمه. طوبى لمن صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و عزل عن الناس شره. طوبى لمن عمل بعلمه، و أنفق الفضل من ماله، و أمسك الفضل من‏قوله. يا أباذر البس الخشن من اللباس، و الصفيق من الثياب لئلا يجد الفخر فيك مسلكا.
اى ابوذر هر كه دوست دارد كه مردم در برابرش بايستند، پس جاى خود را در آتش جهنم مهيا كند (و بداند كه از اهل جهنم است). اى ابوذر هر كه بميرد و در دلش به قدر سنگينى ذره‏اى از كبر(14 باشد، نشنود بوى بهشت را، مگر آن كه پيش از مردن توبه كند. پس شخصى گفت كه: يا رسول الله مرا خوش مى‏آيد جمال، و دوست مى‏دارم زينت را. حتى آن كه مى‏خواهم علاقه(15 تازيانه‏ام و بند نعلم(16 نيكو باشد. آيا به سبب اين حال بر من خوف اين هست كه تكبر داشته باشم؟ حضرت فرمود كه: دل خود را چگونه مى‏يابى؟ گفت: دل خود را عارف و دانا مى‏يابم به حق، و اطمينان و قرار دارد به سوى حق، و از قبول حق ابا ندارد، و شك و تزلزل در آن نيست.
 

1-   هجران: دورى گرفتن - رويگردان شدن - جدايى - بريدن پيوند - كناره گرفتن - كناره‏گيرى.
2-   اولى: سزاوارتر - لايقتر.
3-   معارضه: مقابله.
4-   سفاهت: نادانى - بيخردى.
5-   هم: غم - حزن - اندوه آينده.
6-   منازعه: ستيزه.
7-   مخامصه: دشمنى - پيكار.
8-   هجرت: دورى - كناره‏گيرى - جدايى - رويگردانى - بريدن پيوند.
9-   از اين كلمه تا چند صفحه بعد كه تذكر داده خواهد شد، متن به خط شخص ديگرى جز ملا محمد باقر مجلسى است. اما از آنجا كه در حاشيه برخى صفحات اين دستنوشت، اصلاحاتى به خط مجلسى به چشم مى‏خورد مشخص مى‏شود كه اين نگارش با نظر مؤلف و تحت بازبينى و بازنگرى او صورت پذيرفته است و حكم دستخط او را دارد.
10-   صله: پيوند - پيوستن - برقرارى ارتباط.
11-   احسان: بخشش - نيكى - نيكويى.
12-   تغافل كردن: خود را به غفلت زدن - خود را غافل وانمود كردن - چشمپوشى كردن و ناديده انگاشتن - غفلت ورزيدن.
13-   ولايت: رابطه دوستانه ايمانى.
14-   كبر: تكبر - خود بزرگ بينى - خود برتربينى.
15-   علاقه: بند - رشته.
16-   نعل: كفش - دمپايى.

فرمود كه: پس اين حال كبر نيست. وليكن كبر آن است كه حق را ترك كنى، و از حق درگذرى به سوى غيرحق، و نظر كنى به مردم و چنين دانى كه هيچ كس عِرضش(1مثل عرض تو نيست، و خونش مثل خون تو نيست. (يعنى خود را در هر باب بر مردم زيادتى دهى و مردم را حقير شمارى).
اى ابوذر اكثر جماعتى كه داخل آتش جهنم مى‏شوند متكبران‏اند. پس شخصى عرض كرد كه: آيا از كبر كسى نجات دارد يا رسول الله؟ فرمود كه: بلى؛ كسى كه پشم بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و بز را به دست خود بدوشد، و با مسكينان و فقيران همنشينى كند. اى ابوذر هر كه بضاعت خود را - يعنى چيزى كه از بازار از براى عيال خود مى‏خرد - خود بردارد، برى مى‏شود از تكبر. اى ابوذر هر كه جامه خود را بر زمين بكشد از روى خُيلا(و تكبر، حق تعالى نظر رحمت به سوى او نكند در روز قيامت. اى ابوذر هر كه دامن جامه‏اش را بردارد (به اين كه جامه را كوتاه بدوزد، يا اگر بلند باشد بر زند و بر زمين نكشد چنانچه متكبران عرب مى‏كرده‏اند)، و نعلش را پينه بزند، و رويش را نزد خدا بر خاك بمالد، به تحقيق كه برى مى‏شود از كبر. اى ابوذر هر كه دو پيراهن داشته باشد بايد كه يكى را خود بپوشد و يكى را به برادر مؤمن خود بپوشاند. اى ابوذر زود باشد كه جمعى در ميان امت من به هم رسند كه در نعمت و لذت متولد شوند، و به غذاهاى لذيذ و نعمتها نشو و نما كنند، و پيوسته همت ايشان مصروف باشد بر تحصيل كردن و خوردن الوان طعامها و شربتها، و مردم ايشان را به سخنان و اشعار مدح نمايند. ايشان بدان امت من‏اند. اى ابوذر هر كه ترك نمايد جمال و زينت را و حال آن كه قدرت بر آن داشته باشد، از روى تواضع و فروتنى از براى خداوند عزيز جليل، خدا بر او حُله كرامت بپوشاند. اى ابوذر خوشا حال كسى كه تواضع و شكستگى كند از براى خدا نزد مردم بى‏آن كه او را مَنقَصه‏اى(3باشد (و نقص دنيايى باعث آن شكستگى شده باشد؛ يا: بدون آن كه در آن تواضع نقصى در دين او به هم رسد؛ يا: بدون آن كه مذلتى در آن شكستگى براى او باشد؛ يا: بدون آن كه جنايتى(4كرده باشد و به آن سبب تذلل نمايد(5)) و ذليل گرداند نفس خود را، نه مذلتى كه از راه مسكنت و احتياج باشد، و انفاق كند و صرف نمايد مالى را كه جمع كرده باشد در غير معصيت خدا، و رحم كند بر اهل مذلت و خوارى و مسكنت، و مخالطه( 6و مصاحبت كند با اهل فقه(و دانايى و حكمت. خوشا حال كسى كه به صلاح و نيكى باشد پنهان او، و نيكو باشد علانيه او، و دور گرداند از مردم شر و بدى و ضرر خود را. خوشا حال كسى كه عمل نمايد به علم خود، و انفاق نمايد زيادتى مال خود را (در راه خدا)، و نگاه دارد زيادتى سخن خود را. اى ابوذر لباسهاى درشت( 8بپوش، و جامه‏هاى گنده(در بر كن تا فخر( 10و تكبر به تو راه نيابد. چون اكثر مطالب اين فقرات(11 شريفه سابقا به وضوح پيوسته بقيه مطالب را به نور چند مصباح(12 ايضاح مى‏نمايد(13 )
 

مصباح اول: در مذمت تكبر است

قدرى از اين مطلب در بيان معنى تواضع مذكور شد. بدان كه تكبر بدترين صفات ذميمه است و موجب مذلت دنيا و آخرت مى‏گردد. و كفر و عناد كفار هر قومى، از روى تكبر صادر شده است. و اول معصيتى كه خدا را كردند معصيت شيطان بود كه تكبر كرد از سجده حضرت آدم، و ملعون ابد شد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در خطبه قاصِعه(14 مى‏فرمايد كه: حمد و سپاس خداوندى را كه لباس خود گردانيد عزت و كبريا را، و اين دو صفت را از براى خود اختيار نمود و قورق(15خود گردانيد و بر غير خود حرام كرد، و اين دو صفت را از براى خود برگزيد، و لعنت خود را مقرر ساخت براى كسى از بندگان كه با او در اين دو صفت منازعه نمايد. پس اول مرتبه در اين باب، ملائكه را امتحان فرمود، با اين كه عالم بود به آنچه در دلهاى ايشان مخفى بود. پس فرمود كهمن بشرى خلق مى‏كنم از گل. پس هرگاه خلقت او را درست كنم و از روح خود در او بدمم، همه از براى او سجده كنيد (از روى تعظيم(16 )).(17پس ملائكه همه سجده كردند بغير از ابليس كه حميت(18او را دريافت، و افتخار كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم به سبب اصل خود، كه: اصل من از آتش است و اصل آدم از خاك است، و من از او بهترم. پس والله كه او پيشواى متعصبان شد و سلف متكبران گرديد، كه اول مرتبه اساس تعصب را او گذاشت. و با خدا نزاع كرد در رداى تَجَبُر(19 كه مخصوص خداست، و پوشيد لباس تَعَزُز(20را، و از سر افكند قناع(21تذلل(22و انقياد(23 را. آيا نمى‏بينيد كه خدا چگونه او را به سبب تكبر حقير گردانيد، و به سبب تَرَفع(24او را پست كرد، و در دنيا او را ملعون گردانيد، و در آخرت آتش جهنم از براى او مهيا كرد. و اگر خدا مى‏خواست كه آدم را از نورى خلق كند كه روشنى او ديده‏ها را خيره كند، و ضياى او عقلها را حيران گرداند، و بوى خوش او نفسها را تنگ كند، مى‏توانست كرد. و اگر چنين مى‏كرد هر آينه گردنها براى او خاضع مى‏گرديد و اطاعت بر ملائكه آسان مى‏شد. وليكن حق تعالى ابتلا مى‏فرمايد خلقش را به بعضى از چيزها كه اصلش و علتش بر ايشان مخفى است، تا آن كه به آزمايش، مطيع و عاصى از يكديگر جدا شوند، و تكبر از ايشان زايل گردد، و خُيلا از ايشان دور شود. پس عبرت بگيريد به آنچه حق تعالى به ابليس كرد به سبب تكبر در هنگامى كه نافرمانى كرد: آن عمل طويل و سعى بسيار او را حَبط كرد(25 با آن كه شش‏هزار سال عبادت خدا كرده بود. پس كى سالم مى‏ماند بعد از شيطان با آن عبادت اگر مثل تكبر او را به عمل آورد؟ پس حذر نماييد از اين دشمن خدا كه شما را به بلاى خود مبتلا گرداند، و بپرهيزيد از مكرها و حيله‏هاى او، و تذلل و اطاعت را بر سر خود بگيريد، و تعزز و تجبر را در زير پاى خود درآوريد، و تكبر را از گردنهاى خود بيفكنيد، و تواضع را سلاح و حربه خود كنيد در دفع دشمن خود شيطان و لشكرهاى او. به درستى كه او را از هر امتى لشكرها و اعوان و پيادگان و سواران هست. و مباشيد از بابت قابيل كه تكبر كرد بر برادر خود بدون فضلى كه خدا از براى او مقرر ساخته باشد. بلكه عظمت را بر خود بست، و حسد برادر خود برد، و حميت در دلش آتش غضب را برافروخت، و شيطان باد كِبر در دماغش(26دميد، و برادر خود را كشت و به ندامت ابدى گرفتار شد، و گناه كشندگان را تا روز قيامت بر خود لازم گردانيد. پس، از خدا بترسيد، و دشمنى با نعمتهاى خدا مكنيد، و حسد مبريد بر فضل صاحبان فضل، و عبرت بگيريد به آنچه رسيد به متكبران امتهاى پيش از شما از عذابها و غضبهاى الهى، و پند بگيريد از قبرهاى ايشان كه روها و پهلوهاى ايشان را به خاك گذاشته‏اند، و پناه بگيريد به خدا از چيزهايى كه موجب كبر است، چنانچه از بلاهاى دهر(27 پناه مى‏گيريد.
به درستى كه اگر خدا رخصت تكبر از براى احدى از خلقش مى‏داد هرآينه از براى پيغمبران و رسولانش رخصت مى‏فرمود. وليكن حق سبحانه و تعالى تكبر را از براى ايشان نپسنديده، و تواضع و فروتنى را براى ايشان پسنديده؛ پهلوهاى روى خود را بر زمين مى‏گذاشتند، و روى خود را نزد خدا بر خاك مى‏ماليدند، و بال مرحمت و مسكنت براى مؤمنان مى‏گسترانيدند.
 

1-   عرض: آبرو - آنچه مايه فخر و افتخار است.
2-   خيلا: خودبينى - گردنكشى.
3-   منقصه: كمى و كاستى - نقص.
4-   جنايت: گناه - جرم.
5-   تذلل نمودن: اظهار كوچكى، خوارى و ذلت - اظهار فروتنى.
6-   مخالطه: آميزش - معاشرت.
7-   فقه: فهم - فهم عميق - فهم عميق دين - علم احكام شرع.
8-   درشت: زبر - زمخت.
9-   گنده: ضخيم.
10-   فخر: نازيدن - به خود باليدن.
11-   فقرات: جمع فقره - جملات - بندهاى سخن.
12-   مصباح: چراغ.
13-   ايضاح نمودن: واضح كردن - روشن ساختن.
14-   خطبه قاصعه: خطبه 192 نهج‏البلاغه.
15-   قورق: قُرُق - محدوده اختصاصى.
16-   تعظيم: بزرگداشت - احترام.
17-   بخشى از آيه 71 و همه آيه 72 سوره ص (38).
18-   حميت: نخوت - غرور - تكبر.
19-   تجبر: اظهار بزرگى و گردنفرازى.
20-   تعزز: اظهار عزت و بزرگى - خودبزرگ‏بينى.
21-   قناع: سرپوش.
22-   تذلل: اظهار خوارى و ذلت و فرتنى.
23-   انقياد: اطاعت - گردن نهادن - فرمانبردارى - فروتنى.
24-   ترفع: برترى و بلندى جستن - خود را برتر گرفتن - تكبر ورزيدن
25-   حبط كردن: باطل كردن - ناچيز كردن - به هدر و بر باد دادن.
26-   دماغ: مغز.
27-   دهر: روزگار - زمان - زمانه.

و جماعتى بودند كه در زمين، ايشان را ضعيف مى‏شمردند، و خدا ايشان را مُمتَحَن(1ساخته بود به گرسنگى، و مبتلا گردانيده بود به مشقتها، و به محنت مى‏داشت ايشان را به ترس و بيم از دشمنان، و در بوته مكروهات، ايشان را مصفا و خالص مى‏گردانيد. پس خشنودى و غضب خدا را از مردم به بسيارى مال و فرزندان مدانيد زيرا كه غنا و توانگرى فتنه()الهى است، و فقر و درويشى امتحان خداست. به درستى كه حق تعالى امتحان مى‏فرمايد بندگان متكبرش را به دوستان خود كه در نظر، ضعيف و حقير مى‏نمايند.
و به تحقيق كه موسى بن عمران و برادرش هارون داخل شدند بر فرعون، و پيراهنهاى پشم پوشيده بودند و عصاها در دست داشتند. پس شرط كردند از براى او اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايمى باشد. فرعون گفت كهتعجب نمى‏كنيد از اين دو مرد ضعيف كه از براى من شرط دوام عزت و بقاى ملك مى‏كنند و خود با اين حال‏اند از فقر و مذلت! چرا دسترنجهاى( 3طلا در دست ندارند؟ چون طلا و جمع كردن آن در نظرش عظيم بود و جامه پشم و پوشيدن آن در ديده‏اش حقير مى‏نمود. و اگر حق تعالى مى‏خواست در هنگامى كه پيغمبرانش را مبعوث مى‏گردانيد كه از براى ايشان گنجها و معدنهاى طلا بگشايد و باغها و بستانها به ايشان عطا فرمايد و مرغان آسمان و وحشيان زمين را برايش جمع آورد، هرآينه مى‏كرد. و اگر چنين مى‏كرد ابتلا( 4و امتحان برطرف مى‏شد و استحقاق جزا نمى‏ماند، و آنها كه قبول رسالتهاى ايشان مى‏كردند اجرهاى امتحان كرده‏شدگان را نمى‏داشتند، و مؤمنان استحقاق ثوابهاى نيكوكاران به هم نمى‏رسانيدند. وليكن حق تعالى پيغمبران را با عزمهاى قوى فرستاد، و به حالى ايشان را داشت كه به ظاهر در نظرها ضعيف نمايند، با قناعتى كه ديده‏ها و دلها پر بود از بى‏نيازى ايشان، و با فقرى كه گوشها و چشمها مملو بود از محنتهاى ايشان. و اگر پيغمبران صاحب قوتى مى‏بودند كه هيچ كس قصد ضرر ايشان نتواند كرد، و با عزت و غلبه مى‏بودند كه مغلوب هيچ كس نتوانند شد، و ملك و پادشاهى مى‏داشتند كه مردم گردنها به سوى آن دراز كنند و به طمع مال و عزت از اطراف عالم به سوى آن پادشاهى بار بندند، هرآينه اطاعت ايشان بر خلق بسيار آسان بود، و از تكبر كردن ايشان دور بود، و هرآينه ايمان مى‏آوردند، يا از ترسى كه ايشان را قهر مى‏نمود، يا از طمع و رغبتى كه ايشان را مايل مى‏گردانيد. پس نيتها براى خدا خالص نمى‏شد، و حسنات ميان رضاى خدا و خواهشهاى نفس مشترك مى‏بود. وليكن حق تعالى مى‏خواست كه متابعت پيغمبران او، و تصديق به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و شكستگى در اطاعت امر او، و منقاد شدن نزد طاعت او، امرى چند باشند مخصوص او و خالص از براى او كه شائبه ديگر به آنها مخلوط نشود. و هرچند امتحان و اختبار(5بيشتر است ثواب و جزا عظيمتر است.
نمى‏بينيد كه حق سبحانه و تعالى اولين و آخرين را از آدم تا خاتم امتحان كرده است به سنگى چند كه ضرر و نفعى به ظاهر نمى‏رسانند، و نمى‏بينند و نمى‏شنوند، و آنها را خانه خود نام كرده و محترم گردانيده، و بقاى آنها را موجب صلاح خلايق گردانيده، و آن خانه را در سنگستانى گذاشته از همه جاى زمين ناهموارتر، در دره بسيار تنگ، در ميان كوههاى درشت و ريگهاى نرم كه عبور از هر دو مشكل است، و چشمه‏ها و چاههاى كم آب، و شهرهاى دور از يكديگر كه در آن وادى هيچ حوانى نشو و نما نمى‏تواند كرد. پس امر كرد حق تعالى آدم و ذريتش(را كه متوجه آن خانه شوند در هر جا كه باشند، و طى كنند بيابانهاى خالى و درياهاى عميق را، و بر پاى خود ژوليده مو و گردآلوده برگرد آن خانه بدوند و طواف كنند، در حالتى كه جامه‏هاى معتاد( 7خود را كنده باشند، و به دراز كردن موها خلقت خود را قبيح كرده باشند. و اين ابتلايى است عظيم و امتحانى است دشوار كه حق تعالى آن را سبب رحمت و وسيله جنت خود گردانيده است. و اگر مى‏خواست بيت‏الحرام و مشاعر عظام(را در ميان باغستانها و نهرها و زمينهاى نرم و هموار قرار دهد كه اشجارش بسيار، و ميوه‏هايش نزديك، و شهرها و بناهايش متصل به يكديگر باشد، و جميع راهش همه آبادان و معمور( 9باشد، مى‏توانست كرد. وليكن چون امتحان كمتر بود، ثواب كمتر مى‏بود. و اگر اساس خانه كعبه و سنگهاى بنايش از زمرد سبز بود يا از ياقوت سرخ بود با نور و روشنى و ضيا(10 )، هرآينه راه شك از دلها بسته مى‏شد، و مجاهده شيطان از دلها بر مى‏خاست، و خَلَجان(11شك از خاطره‏ها برطرف مى‏شد. وليكن حق تعالى امتحان مى‏فرمايد بندگانش را به انواع شدايد، و از ايشان بندگى مى‏طلبد با الوان مجاهده، و مبتلا مى‏سازد ايشان را به اقسام مكاره(12براى اين كه تكبر را از دلهاى ايشان بيرون كند، و تذلل و انقياد را در نفوس ايشان جا دهد. و اين عبادتهاى صعب را درهاى گشوده گردانيده است به سوى فضلش، و سببهاى مهيا گردانيده ساخته است براى عفوش. و از اين باب است آنچه حراست فرموده است حق تعالى بندگان مؤمنش را به نمازها و زكاتها و مشقت روزه‏ها در روزهايى كه واجب گردانيده است، براى اين كه اعضا و جوارح ايشان را ساكن گرداند و ذليل(13 سازد، و ديده‏هاى ايشان را خاشع گرداند، و نفوس ايشان را ذليل گرداند و دلهاى ايشان را پست گرداند، و خيلا و تكبر را از ايشان بردارد، به سبب اين كه روهاى كريم(14 خود را بر خاك بمالند نزد خدا از ورى تواضع و فروتنى، و بهترين جوارح و اعضاى خود را بر زمين گذارند از روى تَصاغُر(15و شكستگى، و شكمها بر پشتها بچسبد از روزه براى تذلل و انقياد امر الهى، يا آنچه در زكات هست از صرف كردن ميوه‏هاى زمين و غير آن بر فقرا و مساكين. نظر كنيد به آنچه در اين اعمال حق تعالى مقرر فرموده است از كندن و برانداختن ماده‏هاى فخر و تكبر. چون خطبه قاصعه بسيار طولانى است، حاصل مضمون چند فقره را در اين مقام درج كرديم براى كثرت فوايد اين مضامين عاليه. و اگر كسى خواهد بر مفاسد تكبر كما هو حقه(16 )مطلع گردد بايد كه سراسر آن خطبه شريفه را مطالعه فرمايد. و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدند از ادناى(17 مراتب الحاد(17 ). فرمود كه: تكبر ادناى مراتب الحاد است. و در حديث ديگر فرمود كه: كبر در بدان خلق مى‏باشد از هر جنسى كه باشند. و كبر رداى خداست (يعنى مخصوص اوست). هر كه با خدا منازعه كند در رداى او، خدا زياده كند پستى او را.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: عزت رداى(19 خداست و كبر ازار(20 خداست. هر كه چيزى از اين دو صفت را برخود ببندد خدا او را سرنگون در جهنم افكند. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى داخل بهشت نمى‏شود كه در دل او به قدر سنگينى ذره‏اى از كبر باشد. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: در جهنم واديى هست براى متكبران كه آن را سقر مى‏گويند. شكايت كرد به حق تعالى از بسيارى گرمى خود، و سؤال كرد رخصت نفس كشيدنى را. پس چون نفس كشيد، جهنم از نفس او سوخت. و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى متكبران را در روز قيامت به صورت مورچه‏هاى ريزه خواهد كرد كه پامال خلايق باشند، تا حق تعالى از حساب ايشان فارغ شود. و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ بنده نيست مگر آن كه در سرش لجامى(21 هست، و ملكى او را در دست دارد. پس اگر تكبر مى‏كند آن ملك بر دهانش مى‏زند كهپست شو! خدا تو را پست كندپس پيوسته نزد خود از همه كس عظيمتر است و در ديده مردم از همه كس حقيرتر است. و اگر تواضع و فروتنى مى‏كند خدا او را بلند مى‏كند و آن ملك به او مى‏گويد كه:بلند شو! خدا تو را بلند گرداندپس او پيوسته حقيرترين مردم است در نفس خود، و رفيعترين(22خلق است در ديده مردم.
 

مصباح دويم: در بيان انواع تكبر است.

بدان كه تكبر، خود را بزرگ دانستن، و اظهار كبريا و عظمت كردن، و بزرگى را بر خود بستن است. و اين انواع مى‏دارد: يك نوعش از همه بدتر است و موجب كفر است و در بسيارى از احاديث تكبر را به آن تفسير كرده‏اند آن است كه: تكبر كند از بندگى خدا و از تابع شدن پيغمبران و اوصيا و علما و اهل حق و از انقياد متابعت حق و از قبول كردن فضيلت جماعتى كه حق تعالى ايشان را تفضيل داده است، مانند تكبرى كه كفار مى‏كردند از متابعت پيغمبران، و منافقين مى‏كردند از متابعت اوصياى ايشان، به اعتبار اين كه نخوت(23ايشان مانع بود از اين كه تابع شخصى شوند كه به حسب عقل ناقص و ديده‏هاى كور ايشان از ايشان حقيرتر است، و اقرار به فضيلت او بكنند؛ چنانچه در خطبه قاصعه گذشت. وع ديگرش حقير شمردن مردم است و خود را از ديگران بهتر دانستن.
 

1-   ممتحن: مورد امتحان، آزمون و آزمايش.
2-   فتنه: آنچه مايه امتحان و آزمايش است.
3-   دسترنج: دستبند.
4-   ابتلا: آزمون - امتحان - دشوارى - سختى.
5-   اختبار: آزمودن - آزمايش.
6-   ذريت: ذريه - فرزندان - فرزند - نسل.
7-   معتاد: عادت شده - آنچه به آن عادت كرده‏اند.
8-   مشاعر عظام: مكانهاى ارجمند حج - جايگاههاى بزرگ و ارزشمندى كه مناسك حج را در آنها به جا مى‏آورند.
9-   معمور: آباد - آبادان.
10-   ضيا: ضياء - روشنايى - روشنى - نور.
11-   خلجان: اضطراب - لرزش.
12-   مكاره: جمع مكره و مكرهه - رنجها - سختيها - ناخوشيها - چيزهاى ناخوشايند.
13-   ذليل: رام - فروتن.
14-   كريم: ارجمند - داراى احترام.
15-   تصاغر: اظهار كوچكى كردن.
16-   كما هو حقه: چنان كه شايد - چنان كه حق اوست - آن‏گونه كه شايسته است.
17-   ادنى: پايين‏ترين.
18-   الحاد: برگشتن از دين - انكار خداوند - بيدينى.
19-   ردا: لباس رو - لباس بالا.
20-   ازار: لباس پايين.
21-   لجام: دهنه - افسار.
22-   رفيع: بلندمرتبه - بلندپايه - بلندقدر - شريف.
23-   نخوت: غرور - تكبر.

نوع ديگرش، كه از نوع سابق حاصل مى‏شود، خانه‏هاى رفيع ساختن است براى اظهار زيادتى، و جامه‏هاى نفيس پوشيدن، و بر اسبان نفيس سوار شدن، و خادمان بسيار داشتن به قصد تفوق(و رفعت(2بر امثال(3و اقران(و فقرا و مساكين. نوع ديگر آن است كه از مردم توقع تواضع داشتن و شكستگى نمايند و خود نسبت به ايشان ترفع كنند(5و طبعشان مايل باشد كه مردم ذليل ايشان باشند، و خواهش عزت و رفعت داشته باشند، و در راه رفتن و نشستن و برخاستن و ساير حركات و سكنات تمكين و وقار بر خود بندند، و گردنكشى كنند، و در مجالس بالانشينى طلبند، و از اعمال خيرى كه منافى وقار ايشان است ابا نمايند. و اين انواع همه به يكديگر نزديك است و بر يكديگر بسته‏اند. و انواع ديگر هست كه به اينها برمى‏گردد. و اخبار بر اين مضامين بسيار است. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: اعظم افراد(كبر آن است كه سفاهت(شمارى حق را، و حقير شمارى مردم را. پرسيدند كه: سفيه شمردن حق كدام است؟ فرمود كه: آن است كه جاهل باشى به حق، و طعن كنى(اهل حق را.
و در حديث ديگر منقول است كه: شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: من طعام نيكو مى‏خورم، و بوى خوش مى‏بويم، و بر اسب نفيس سوار مى‏شوم، و غلام از پى خود مى‏برم. آيا در اينها تجبر و تكبر هست؟ حضرت فرمود كه: جبار(9ملعون آن است كه مردم را حقير داند، و حق را جهالت شمارد. راوى گفت كه: من حق را جهالت نمى‏شمارم، و اما تحقير مردم را نمى‏دانم. فرمود كه: كسى كه مردم را سهل(10 شمارد و تجبر و زيادتى بر ايشان كند، اوست جبار. و در حديث ديگر فرمود كه: داخل بهشت نمى‏شود كسى كه به قدر سنگينى يك حبه(11 خردل(12 از كبر در دلش باشد. راوى گفت كهانا لله و انا اليه راجعون(13 ). فرمود كه: چرا استرجاع مى‏كنى(14 )؟ عرض نمود كه: براى اين كه مى‏فرمايى، و حال آن كه كسى نيست كه تكبر نداشته باشد. فرمود كه: درست نفهميدى. تكبرى كه من گفتم مراد، انكار حق است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روزى بر جماعتى گذشتند كه در يك جا مجتمع شده بودند. حضرت پرسيدند كه: براى چه در اينجا جمع شده‏ايد؟
گفتند: ديوانه‏اى در اينجا هست و از روى صَرع(15 و جنون حركات مى‏كند. فرمود كه: اين مجنون(16 نيست بلكه مبتلا شده است به بلايى(17 ). مجنونى كه سزاوار است كه او را مجنون گويند آن است كه در راه رفتن خود تَبَختر( 18كند، و به سبب عجب به راست و چپ خود نظر كند و بر خود بالد، و دوشها و پهلوهاى خود را متكبرانه حركت دهد، و تمناى بهشت از خدا نمايد با آن كه مشغول معصيت خدا باشد، و مردم از شرش ايمن نباشند و اميد خير از او نداشته باشند. اين است ديوانه، و آن كه شما مى‏گوييد مبتلاست. و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در وقتى كه امت من به تبختر راه روند، و دستها را در راه رفتن دراز كشند، و غلامان فارسى و رومى خدمت ايشان كنند، جنگ و نزاع در ميان ايشان به هم خواهد رسيد و به دفع يكديگر مشغول خواهند شد. و به سند ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزار سال راه شنيده مى‏شود، و نمى‏شنود آن را عاق پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و پير زناكار، و كسى كه جامه خود را به خيلا و تكبر بر زمين كشد، و كسى كه مردم را فتنه كند(19 و گمراه كند، و كسى كه منت بسيار بر مردم گذارد، و صاحب حرصى كه از دنيا سير نشود. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه بنا كند بنايى از براى ريا و سُمعه(20 )، حق تعالى در روز قيامت آن خانه را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند از آتش و در گردن او افكند و بعد از آن او را در جهنم اندازد. صحابه گفتند كه: يا رسول الله چگونه است بنا كردن به ريا و سمعه؟ فرمود كه: آن است كه زياده از قدر حاجت بنا كند براى مباهات(21 و مفاخرت(22 بر ديگران.
و نهى فرمود از اين كه كسى از روى خيلا و تكبر راه رود. و فرمود كه: هر كه جامه‏اى بپوشد و در آن جامه تكبر كند خدا او را از كنار جهنم فرو برد، و قرين قارون باشد در جهنم. زيرا كه او اول كسى است كه خيلا و تكبر كرد و به سبب آن خدا او را و خانه‏اش را به زمين فرو برد. و هر كه اختيال مى‏كند( 12)، با خدا منازعه كرده است و جبروت(24 خدا.
و فرمود كه: هر كه بَغى(25 و تطاول(26 كند بر فقيرى يا او را حقير شمارد حق تعالى او را حشر نمايد در روز قيامت به قدر مورچه‏هاى ريزه به صورت آدم تا داخل جهنم شود.
 

مصباح سيم: در علاج تكبر است

بدان كه علاج تكبر به چند چيز مى‏شود:
اول: به تفكر در دنائت(27 اصل خود و عاقبت خود، و خست(28 احوال و تزلزل بنيان بدن، و عدم اعتماد بر حيات و در معرض فنا و نيستى بودن، و تأمل در بديها و صفات ذميمه و ناتوانى و جهل و نادانى خود مى‏شود.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: عجب دارم از متكبر فخر كننده، و حال آن كه از نطفه خلق شده است و در آخر، جيفه(29 و مردار گنديده مى‏شود. و اين در ميان اين دو حال نمى‏داند كه با او چه مى‏كنند، و چه بر سر او مى‏آيد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: عجب دارم از فرزند آدم كه اولش نطفه است و آخرش مردار گنديده، و در ميان اين دو حال ظرف بَول(30 و غايط( 31است، و با اين حال تكبر مى‏كنند.
دويم: به ممارست(32 امرى چند كه موجب ملكه تواضع است، مثل پس نشستن در مجالس، و صحبت داشتن با فقرا و مساكين، و ترك صحبت اغنيا، و مرتكب كارهايى شدن كه منافى( 33تكبر است.
چنانچه منقول است كه: كسى كه از كبر ترسد، با خادم خود چيزى بخورد و گوسفند را به دست خود بدوشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه گريبان خود را پينه كند، و بر نعلين خود پينه زند، و چيزى كه از بازار خرد خود به خانه برد، از كبر ايمن مى‏شود.
سيم: تفكر در اين است كه تكبر نتيجه خلاف مقصود آدمى مى‏دهد. زيرا كه در تكبر عزت، مطلوب مى‏باشد. و به خبر مخبر صادق(34 و به تجربه معلوم است كه متكبران در دنيا و آخرت ذليلترين خلق‏اند، و متواضعان عزيزترين خلق‏اند. و ايضا تفكر نمايد در اطوار( 35پيشوايان دين كه چگونه تواضع و شكستگى 
 

1-   تفوق: برترى جستن - برترى يافتن.
2-   رفعت: بلند قدر شدن - بلندمرتبه شدن
3-   امثال: جمع مثل - همانندها - همرتبه‏ها.
4-   اقران: جمع قِرن - نزديكان.
5-   ترفع كردن: اظهار برترى و بالاترى كردن.
6-   افراد: جمع فرد - مصداقها.
7-   سفاهت: نادانى - بيخردى.
8-   طعن كردن: عيب گفتن - سرزنش كردن - كنايه زدن
9-   جبار: بسيار متكبر و سركش.
10-   سهل: خرد - كوچك - كم‏ارزش.
11-   حبه: دانه.
12-   خردل: گياهى داراى دانه‏هاى ريز، قهوه‏اى رنگ و با طعم تند كه از دانه‏هايش به عنوان چاشنى استفاده مى‏شود.
13-   بخشى از آيه 151 سوره بقره (2): همه از آن خداونديم و بازگشت همه ما به سوى اوست. اين كلمات را به هنگام اظهار يأس و نوميدى از رسيدن به مراتب و مقاصد نيز به كار مى‏برند، پس از شنيدن شرايط دستيابى به آنها يا آگاهى از موانعى كه در سر راه آنهاست.
14-   استراجاع كردن: گفتن انا لله و انا اليه راجعون.
15-   صرع: بيمارى عصبى با احساس تشنج، درد، خفگى و سستى اعضاى بدن و سپس بروز علامتهايى شامل غش، لرزش اندامهاى بدن، فشار دندانها بر يكديگر، كبود شدن چهره و خشك شدن بدن مانند چوب.
16-   مجنون: داراى جنون - ديوانه.
17-   خطاى قلمى نسخه مجلسى: بلاى.
18-   تبختر: با خودنمايى و غرور و تكبر راه رفتن.
19-   فتنه كند: گمراه كردن - به گمراهى انداختن - به كفر كشيدن - به آشوب كشاندن.
20-   سمعه: كار خيرى كردن براى اين كه ديگران بشنوند كه چنين كرده است.
21-   مباهات: فخركردن - نازيدن.
22-   مفاخرت: نازيدن - فخركردن.
23-   اختيال كردن: تكبر كردن - با ناز و تكبر راه رفتن.
24-   جبروت: سلطه - عظمت - بزرگى - قدرت.
25-   بغى: ستم - تعدى - تجاوز - گردنكشى.
26-   تطاول: دست درازى - تعدى - گستاخى.
27-   دنائت: پستى - خوارى - ذلت
28-   خست: پستى.
29-   جيفه: لاشه - مردار - جسد گنديده و بوگرفته مرده.
30-   بول: ادرار.
31-   غايط: مدفوع.
32-   ممارست: تمرين - بسيار پرداختن به كارى.
33-   منافى: نيست‏كننده - ردكننده - مخالف.
34-   خبر مخبر صادق: اطلاع و آگاهى خبردهنده راستگو - مقصود، سخن پيامبر و امامان معصوم است.
35-   اطوار: جمع طور - رفتارها.

مى‏نموده‏اند، و متذكر شود احاديثى را كه در مذمت تكبر وارد شده است. و برخى از اين سخن در باب تواضع مذكور شد.
 

مصباح چهارم: اصلاح سريره() است

يعنى باطن خود را نيك كردن و اكتفا به نيكى ظاهر ننمودن چنانچه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به اين معنى اشاره فرموده. و در پنهان بد بودن و باطن را بد داشتن و ظاهر را به نيكى آراستن شعبه‏اى است از نفاق.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه به نوف بكالى فرمود كه: اى نوف زينهار كه چنين مباش كه خود را براى مردم زينت دهى به نيكيها، و چون تنها باشى از خدا پروا نكنى در معصيتها. اگر چنين كنى خدا تو را رسوا كند در روز قيامت.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه پنهان خود را اصلاح كند حق تعالى آشكار او را اصلاح نمايد. و هر كه ميان خود و خدا اصلاح نمايد حق تعالى در ميان او و مردم اصلاح نمايد. و به سند معتبر از حضرت محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه ظاهرش بهتر از باطنش باشد ميزان عملش در قيامت سبك خواهد بود.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه پنهان دارد چيزى را كه خدا از او خشنود مى‏شود، خدا براى او ظاهر گرداند چيزى را كه موجب سرور و خوشحالى اوست. و هر كه پنهان دارد امرى را كه موجب غضب الهى است حق تعالى ظاهر گرداند چيزى را كه باعث خوارى اوست.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خود را براى مردم زينت دهد به چيزهايى كه خدا دوست مى‏دارد آنها را، و در پنهان از خدا پروا نكند و كارى چند كند كه خدا دشمن مى‏دارد آنها را، در قيامت چون خدا را ملاقات نمايد از او در خشم باشد.
و احاديث بر اين مضمون بسيار است. و بدان كه آدمى مأمور است به اين كه ظاهر و باطن خود را هر دو نيكو كند. و بايد كه سعى كند كه باطن خود را در نيكى موافق ظاهر گرداند، نه اين كه ظاهر را بد كند مثل باطن يا بدتر از باطن كند، يا خود را در معرض تهمتها در آورد كه خلق خدا به او بدگمان شوند، چنانچه به ملامَتيه(از صوفيه نسبت مى‏دهند. زيرا كه گناه آشكار بدتر از گناه پنهان است، و گناه پنهان زودتر آمرزيده مى‏شود از گناه آشكار.
و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى گذشت.
و عقل نيز حكم مى‏كند كه بنده‏اى كه معصيت آقا را در خلوت كند، آقا از او آن قدر در خشم نمى‏شود مثل آن كه رسوا و علانيه و بى‏پروا در حضور مردم كند، و خود را عاصى آقا به همه كس شناساند.
و ايضا نهى از متهم ساختن خود و داخل شدن در مواطن(تهمت بسيار است. و در اين فصل نيز احاديث در اين باب گذشت.
 

مصباح پنجم: در بيان شالپوشى() است

بدان كه احاديث در باب پشم پوشيدن اختلافى دارد. و در احاديث سنيان مدح پشمپوشى وارد شده است. و اكثر احاديث شيعه دلالت بر مذمت مى‏كند، و بعضى كه دلالت بر مدح مى‏كند محمول بر تقيه است. و اين حديث شريف و بعضى از اخبار ديگر دلالت بر وجه جمعى( 5مى‏كند كه اگر از براى تواضع و شكستگى، گاهى در هنگام عبادت يا غير آن پوشند، يا از براى دفع سرما، يا از براى اين كه ارزانتر برمى‏آيد()، قصور ندارد(7). اما مداومت بر اين نمودن، و اين را لباس مخصوص خود گردانيدن، و به اين سبب خود را بر ديگران ترجيح دادن، و اين را جهت امتياز خود ساختن بد است و مذموم است، چنانچه از فقره بعد از اين ظاهر مى‏شود.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بپوشيد جامه پنبه. به درستى كه آن لباس رسول خدا صلى‏الله عليه و آله و لباس ما اهل بيت است، و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله جامه مو و پشم نمى‏پوشيدند مگر به سبب عذرى و علتى.
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: جامه پشم و مو را نمى‏بايد پوشيد مگر به سبب علتى.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: پنج چيز است كه تا مردن ترك نمى‏كنم: بر روى زمين با بندگان چيزى خوردن؛ و بر خر جل(پالان‏دار سوار شدن؛ و بز را به دست خود دوشيدن؛ و پشم پوشيدن؛ و بر اطفال سلام كردن، تا سنتى گردد بعد از من.
و از محمد بن حسين بن كثير( 9منقول است كه: ديدم كه حضرت صادق عليه‏السلام جبه( 10صوفى( 11با دو پيراهن گنده(12 پوشيده‏اند. از سبب آن حال پرسيدم. فرمود كه: پدرم مى‏پوشيد. و ما چون مى‏خواهيم كه نماز كنيم گنده‏ترين جامه‏هاى خود را مى‏پوشيم.
و از اكثر احاديث معتبره كه در باب زى(13 و لباس حضرت رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم به نظر رسيده، و بعضى را در لمعات ذكر كرديم، ظاهر مى‏شود كه لباس معهود و متعارف ايشان غير پشم و مو بوده است. و اگر بعضى اخبار دلالت كند كه گاهى بر سيل ندرت مى‏پوشيده‏اند، بر يكى از چند وجه محمول است كه در اين باب و در لَمَعات بيان كرديم.
 

در پشم‏پوشى و بدعتهاى صوفيه

يا أباذر يكون فى ءاخر الزمان قوم يلبسون الصوف فى صيفهم و شتائهم. يرون أن لهم الفضل بذلك على غيرهم. أولئك يلعنهم ملائكه السموات و الأرض.
يا أباذر ألا أخبرك بأهل الجنه؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: كل أشعث أغبر ذى طمرين لا يؤبه به. لو أقسم على الله لأبره.
اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى خواهند بود كه پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان كنند كه ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتى بر ديگران هست. اين گروه را لعنت مى‏كنند ملائكه آسمانها و زمين.
اى ابوذر آيا تو را خبر دهم به اهل بهشت؟
ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.
فرمود كه: هر ژوليده موى گردآلوده‏اى كه دو جامه كهنه پوشيده باشد، و مردم او را حقير شمارند و اعتنا به شأن او نكنند. اگر بر خدا قسم دهد در امرى، خدا قسم او را البته قبول فرمايد و حاجتش را رد ننمايد.
بدان كه چون حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به وحى الهى بر جميع علوم آينده و رموز غيبيه مطلع‏اند، و بيان مدح تواضع و شكستگى و شالپوشى نمودند، و مى‏دانستند كه جمعى از اصحاب بدعت و ضلالت بعدد از آن حضرت به هم خواهند رسيد كه در اين لباس به تزوير و مكر مردم را فريب دهند، لهذا متصل به آن فرمودند كهجماعتى به هم خواهند رسيد كه علامت ايشان اين است كه به چنين لباسى ممتاز خواهند بود. آن گروه ملعون‏اند، تا مردم فريب ايشان را نخورند. و بغير فرقه ضاله(14 مُبتَدعه(15 صوفيه(16 )، ديگر كسى اين علامت را ندارد. و اين يكى از معجزات عظيمه حضرت رسالت پناهى 
 

1-   سريره: باطن - درون.
2-   ملامتيه: گروهى از صوفيه كه به خاطر پرهيز از ريا و به خاطر اين كه باطنشان بهتر از ظاهرشان باشد در پيش مردم و در ظاهر به رفتارهايى دست مى‏زنند كه از نظر شرع خلاف و خطاست يا ظاهرى براى خود مى‏سازند كه با دستورهاى دينى سازگار نيست.
3-   مواطن: جمع موطن - جايگاهها.
4-   شالپوشى: لباس پشمى خشن.
5-   وجه جمع: وجه جمع ميان احاديث مختلف - يافتن معانى، مفاهيم يا مصداقهاى متفاوتى براى احاديثى كه به ظاهر متضاد، متناقض يا معارض يكديگرند، به گونه‏اى كه نياز به رد هيچ يك از آن احاديث نباشد
6-   ارزانتر برمى آيد: ارزانتر تمام مى‏شود.
7-   قصور ندارد: اشكال ندارد.
8-   خر جل پالان‏دار: خرى كه بر روى پشت آن جل پالان را گذاشته باشند و پالان نداشته باشد (جل پارچه‏اى ضخيم همانند گليم است كه زير پالان مى‏گذارند تا حيوان عرق نكند). سوار شدن بر خر بى‏پالان كه تنها جل داشته باشد از سوى افراد متكبر و اشراف، كارى خلاف راه و رسم اشرافيت شناخته مى‏شده است.
9-   محمد بن حسين بن كثير: محمد بن حسين بن كثير الخزاز از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
10-   جبه: جامه گشاد و بلند كه روى جامه‏هاى ديگر بر تن مى‏كردند.
11-   صوفى: پشم - پشمى.
12-   گنده: ضخيم - خشن - زبر.
13-   زى: شكل لباس - طرز پوشاك - شكل - هيئت.
14-   ضاله: مؤنث ضال - گمراه.
15-   مبتدعه: مؤنث مبتدع - بدعتگذار.
16-   صوفيه: (به معنى پشمپوشان) گروهى بسيار وسيع و متنوع و داراى عقايد متفاوت، از ميان كسانى كه در پى پيمودن راه عرفان و سير و سلوك‏اند. گروههايى اين چنين در ميان پيروان اديان و آيينهاى گوناگون يافت مى‏شوند و گاه از يكديگر تأثير پذيرفته‏اند. در اسلام نيز اين گروه با آميختن مفاهيم و دستورهايى از عرفان اسلام و سيره پيامبر صحابه و عرفان و تصوف مسيحى، بودايى، هندويى، مانوى و يونانى پديد آمدند. نخستين پيدايش آنان در ميان اهل سنت بود كه حتى مفاهيمى از تشيع (مانند ولايت و انسان كامل) را نيز پذيرفتند و به آنچه گفته شد افزودند. اين گروه و رهبران و چهره‏هاى معروف آنها در دورانهايى مخالفت صريح يا ضمنى خود را با تشيع و امامان شيعه نيز ابراز كرده‏اند و اغلب از پشتيبانى حكومتهاى مخالف شيعه بهره برده‏اند. اين تصوف سپس به شيعه نيز سرايت كرد و صوفيان شيعه مجموعه آن عقايد و دستورها را مطابق با عقايد و دستورهاى خويش تا حدودى كم يا بسيار تعديل كردند. برخى ديگر نيز به كلى مبانى تازه‏اى براى عرفان شيعه ريختند و كوشيدند كه اين نوع عرفان، تنها از قرآن و سيره معصومان تأثير پذيرفته باشد و مخالفتى با عقايد و شرايعى كه از سوى شيعه و عالمان آن ارائه شده است، نداشته باشد. بجز گروه آخر كه نام صوفى و صوفيه را بر خود ننهاده‏اند و به عنوان عارفان شيعه يا شيعيان عارف شناخته مى‏شوند، ديگر گروهها اعم از شيعه و سنى با مخالفت امامان و عالمان شيعه روبه‏رو بوده‏اند و اين مخالفت بسته به شدت دورى آنها از عقايد و آموزه‏هاى شيعى شدت داشته است.
آنچه در مذمت صوفيه در اين بخش از كتاب آمده، ناظر به همان گروه معروف از صوفيه اهل سنت است كه از آميخته بودن عقايد آنان و مخالفت آنها با شيعيان سخن گفته شد و همين گروه در شيعيان نيز تأثير نهادند. روى سخن مؤلف با صوفيانى از شيعه است كه از آنها تأثير پذيرفته‏اند.

است كه از وجود ايشان خبر داده‏اند و سخن را در مذمت ايشان مقرون به اعجاز ساخته‏اند كه كسى را شبهه در حقيت اين كلام معجز نظام نماند، و هر كه با وجود اين آيه بينه(انكار نمايد به لعنت خدا و رسول گرفتار گردد.
و آنچه حضرت فرموده‏اند از پشمپوشى، منشأ لعن ايشان همين نيست. بلكه چون آن جناب به وحى الهى مى‏دانسته‏اند كه ايشان شرع آن حضرت را باطل خواهند كرد، و اساس دين آن حضرت را خراب خواهند كرد، و در عقايد به كفر و زَندقه( 2قايل خواهند شد، و در اعمال، ترك عبادات الهى كرده به مخترعات بدعتهاى( 3خود عمل نموده و مردم را از عبادت بازخواهند داشت، لعن ايشان فرموده، و اين هيئت و لباس را علامتى براى ايشان بيان فرموده كه به آن علامت ايشان را بشناسند.
اى عزيز اگر عصابه عصبيت(از ديده بگشايى و به عين(انصاف نظر نمايى، همين فقره كه در اين حديث شريف وارد شده است، براى ظهور بطلان طايفه مبتدعه صوفيه كافى است، قطع نظر از احاديث بسيار كه صريحا و ضمنا بر بطلان اطوار و اعمال ايشان و مذمت مشايخ و اكابر ايشان وارد شده است. و اكثر قدما و متأخرين( 6علماى شيعه رضوان‏الله عليهم مذمت ايشان كرده‏اند، و بعضى كتابها بر رد ايشان نوشته‏اند. مثل على بن بابويه( 7كه نامه‏ها به حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه مى‏نوشته و جواب به او مى‏رسيده، و فرزند سعادتمندش محمد بن بابويه( 8كه رئيس محدثين شيعه است و به دعاى حضرت صاحب‏الامر عليه‏السلام متولد شده و آن دعا مشتمل بر مدح او نيز هست. و مثل شيخ مفيد(كه عماد(10 مذهب شيعه بوده و اكثر محدثين و فضلاى نامدار از شاگردان اويند و توقيع( 11حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه براى او بيرون آمده مشتمل بر مدح او، و او كتابى مبسوط( 12بر رد ايشان نوشته.
و مثل شيخ طوسى كه شيخ و بزرگ طايفه شيعه است و اكثر احاديث شيعه به او منسوب است. و مثل علامه حلى رحمه‏الله كه در علم و فضل مشهور آفاق است. و مثل شيخ شهيد( 13) {و شيخ على(14 در كتاب مطاعن مجرميه، و فرزند او شيخ حسن(15 در كتاب عمده‏المقال، و شيخ عاليقدر جعفر بن محمد دوريستى(16 در كتاب اعتقاد، و ابن حمزه(17 در چند كتاب(18 )} و سيد مرتضى(19 رازى در چند كتاب {و زبده‏العلماء و المتورعين(20 مولا احمد اردبيلى( 21)} قدس الله أرواحهم و شكر الله مساعيهم(22 و غير ايشان از علماى شيعه رضوان الله عليهم.
و ذكر سخنان اين فضلاى عظيم‏الشأن و اخبارى كه در اين مطلب ايراد نموده‏اند موجب تطويل مقال(23 است. ان‏شاءالله كتابى على حده(24 در اين مطلب نوشته شود.
پس اگر اعتقاد به روز جزا دارى امروز حجت خود را درست كن، كه چون فردا حق تعالى از تو حجت طلبد جواب شافى و عذر پسنديده داشته باشى.
و نمى‏دانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت صلوات‏الله عليهم و شهادت اين بزرگوران از علماى شيعه رضوان‏الله عليهم بر بطلان اين طايفه و طريقه ايشان، در متابعت ايشان نزد حق تعالى چه عذر خواهى داشت.
آيا خواهى گفت كه متابعت حسن بصرى(25 كردم كه چندين حديث در لعن او وارد شده است.
يا متابعت سفيان ثورى كردم كه با امام جعفر صادق عليه‏السلام دشمنى مى‏كرده است و پيوسته مُعارض( 26آن حضرت مى‏شده است. و بعضى از احوال او را در اول اين كتاب بيان كرديم.
يا متابعت غزالى(27 را عذر خود خواهى گفت كه به يقين ناصبى بوده و مى‏گويد در كتابهاى خود: به همان معنى كه مرتضى على امام است من هم امامم. و مى‏گويد كه: هر كس كه يزيد را لعنت مى‏كند گناهكار است. و كتابها در لعن و رد شيعه نوشته، مانند كتاب المنقذ من الضلال( 28و غير آن.
يا متابعت برادر ملعونش را - احمد غزالى(29 ) - حجت خواهى كرد كه مى‏گويد كه: شيطان از اكابر اولياءالله(30 است.
يا ملاى روم(31 را شفيع خواهى كرد كه مى‏گويد: ابن ملجم را حضرت اميرالمؤمنين شفاعت خواهد كرد و به بهشت خواهد رفت، و حضرت امير به او گفت كه: تو گناهى ندارى؛ چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودى( 32). و مى‏گويد:
 

1-   آيه بينه: نشانه روشن و آشكار.
2-   زندقه: زنديقى - بيدينى - كفر باطنى با تظاهر به ايمان.
3-   مخترعات بدعتعها: بدعتهاى اختراعى - بدعتهاى خودساخته.
4-   عصابه عصبيت: چشم بند تعصب و دفاع بيجاى شخص از آنچه هوادار آن است.
5-   عين: چشم.
6-   قدما و متأخرين: قديميها و جديديها.
7-   على بن بابويه: ابوالحسن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى (متوفاى قبل از 328 ه.ق) از عالمان موثق و داراى تأليف كه در زمان غيبت صغرى مى‏زيستند. پدر شيخ صدوق ابن بابويه است.
8-   محمد بن بابويه: همان ابن بابويه است كه پيش از اين توضيحى درباره وى آمد.
9-   شيخ مفيد: محمد بن محمد بن النعمان التلعكبرى البغدادى (338 - 413 ه.ق) از بزرگترين فقيهان و متكلمان شيعه و استاد بسيارى از آنها، صاحب تأليفات بسيار و مورد احترام علماى اهل سنت در زمان خويش.
10-   عماد: تكيه‏گاه.
11-   توقيع: نامه شخص بزرگ.
12-   مبسوط: داراى شرح و بسط بسيار.
13-   شيخ شهيد: شهيد ثانى زين‏الدين بن على بن احمد بن محمد بن جمال‏الدين بن تقى‏الدين بن صالح (ولادت: 911 ه.ق شهادت 965 ه.ق). از بزرگان فقهاى شيعه است. معروفترين اثر او الروضه البهيه فى شرح اللمعه الدمشقيه است كه به شرح لمعه شهرت دارد.
14-   شيخ على: على بن محمد بن حسن بن زين‏الدين نواده شهيد ثانى (1013 ه.ق 1104 ه.ق در اصفهان) از فقيهان و محققان دوران صفوى، استاد مجلسى و داراى تأليفاتى از جمله شرح كافى و رسالاتى در رد صوفيه و حرمت غنا.
15-   شيخ حسن: حسن بن على بن محمد بن حسن بن زين‏الدين فرزند شيخ على كه پيش از اين درباره وى توضيحى آمد. وى عالمى محقق بوده است.
16-   جعفر بن محمد دوريستى: ابوعبدالله جعفر بن محمد بن احمد بن العباس الدوريستى الرازى (دوريست همان درشت يا طرشت است كه در قديم دهكده‏اى بوده و امروز جزئى از تهران است). از بزرگان علماى شيعه و معاصر شيخ طوسى است. گويند خواجه نظام‏الملك هر دو هفته يكبار از رى به ديدار او مى‏رفته است. داراى تأليفاتى ارزشمند است.
17-   ابن حمزه: ابوجعفر محمد بن على بن حمزه شيخ فقيه عالم فاضل از استادان ابن شهرآشوب و داراى تأليفهايى گوناگون.
18-   بر روى اين بخش و عبارت بعدى كه در داخل قلاب قرار دارد در نسخه اساس ما كه متعلق به مجلسى است يك خط كشيده شده كه احتمالا حذف از سوى مؤلف است. اما با توجه به اين كه كهنترين نسخه‏هاى ديگر، اين بخش را حذف نكرده‏اند احتمال مى‏رود كه تغيير بعدى مجلسى يا دستكارى يكى از صاحبان نسخه باشد. به خاطر همين ترديد، بخشهاى خط خورده را در داخل قلاب آورديم.
19-   سيد مرتضى رازى: سيد مرتضى بن‏الداعى بن القاسم الحسنى محدث عالم صالح معاصر غزالى. داراى كتابى است به نام تبصره العوام فى مقالات كه شامل اعتقادات خرافى مذاهب است.
20-   زبده‏العلماء و المتورعين: گزيده عالمان و پرهيزكاران.
21-   مولا احمد اردبيلى: احمد بن محمد اردبيلى معروف به مقدس اردبيلى و محقق اردبيلى (وفات: 993 ه.ق در نجف اشرف) از علما و متكلمان بزرگ شيعه و معروف به تقوا و زهد است. صاحب تأليفات بسيارى است از جمله زبده‏البيان يا آيات الاحكام، اثبات الواجب (به فارسى) و... . داراى فتواهايى گاه نو و متفاوت با گذشتگان است.
22-   ترجمه: خداوند ارواح آنان را پاك و پاكيزه گرداند و كوششهاى آنان را پاس دارد و سپاس گويد.
23-   تطويل مقال: دراز شدن سخن.
24-   على حده: جداگانه.
25-   حسن بصرى: ابوسعيد حسن بن يسار بصرى (21 ه.ق - 110 ه.ق) از فقها، زاهدان و سخنوران مورد احترام عارفان و فقيهان اهل سنت و معاصر حجاج بن يوسف ثقفى و عمر بن عبدالعزيز.
26-   معارض: مخالف - طرف مقابل.
27-   غزالى / غزّالى: ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسى ملقب به حجه‏الاسلام و معروف به امام محمد غزالى (450 ه.ق - 505 ه.ق) فقيه، حكيم و متكلم ايرانى كه سپس به عرفان و ضديت با فلسفه گراييد.
آثار او مشهورند. (برخى گويند لقب غزالى (با تشديد) صحيح است از آن رو كه پدرش پيشه بافندگى داشت و برخى او را غزالى (يعنى اهل قريه غزله يا غزال طوس) مى‏دانند.)
28-   المنقذ من الضلال: به معنى رهايى از گمراهى از آثار امام محمد غزالى.
29-   احمد غزالى / غزّالى: احمد بن محمد بن محمد بن احمد طوسى برادر امام محمد غزالى (در گذشت 520 ه.ق)، فقيه و عارف ايرانى كه سالها به جاى برادر تدريس كرد. وى در عرفان مشهورتر از برادر خويش است. از آثار اوست: سوانح العشاق، لباب الاحياء (مختصر احياء علوم الدين محمد غزالى) و بحر الحقيقه.
30-   اكابر اولياءالله: از بزرگترين اولياى خدا.
31-   ملاى روم: لقبى ديگر براى مولانا جلال‏الدين محمد بلخى رومى مشهور به مولوى است كه پيش از اين توضيحى زير عنوان مولوى درباره وى آمد.
32-   مأخذ اين سخن مؤلف ابياتى است در اواخر دفتر اول مثنوى معنوى با عنوانهاىگفتن پيغامبر - صلى‏الله عليه و سلم - به گوش ركابدار اميرالمؤمنين على - كرم الله وجهه - كه كشتن على بر دست تو خواهد بود؛ خبرت كردم و دو عنوان بعدافتادن ركابدار هر بارى پيش اميرالمؤمنين على - كرم الله وجهه - كه اى اميرالمؤمنين مرا بكش و از اين قضا برهان. ابيات مورد استناد بر اساس نسخه قونيه عبارت‏اند از بيتهاى 3867، 3868، 3957 و ابياتى ديگر كه مؤيد مدعاى مؤلف‏اند. در اين ابيات به نقل امير مؤمنان على (ع) خطاب به قاتل آينده خويش مى‏خوانيم:

 

هيچ بغضى نيست در جانم ز توآلت حقى تو؛ فاعل دست حقليك بيغم شو؛ شفيع تو منمچون كه بيرنگى اسير رنگ شد

 

زان كه اين را من نمى‏دانم ز توچون زنم بر آلت حق، طعن و دق؟...خواجه روحم نه مملوك تنمشعرموسيى با موسيى در جنگ شد()

 

و در هيچ صفحه از صفحه‏هاى مثنوى نيست كه اشعار به جبر يا وحدت موجود يا سقوط( 2عبادات يا غير آنها از اعتقادات فاسده نكرده باشد. و چنانچه مشهور است و پيروانش قبول دارند ساز و دف و نى شنيدن را عبادت مى‏دانسته است.
يا پناه به محيى‏الدين خواهى برد كه هرزه‏هايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدى.
و مى‏گويد: جمعى از اولياءالله هستند كه رافضيان( 3را به صورت خوك مى‏بينند( 4). و مى‏گويد: به معراج كه رفتم مرتبه على را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پست‏تر ديدم. و ابوبكر را در عرش ديدم. چون برگشتم، به على گفتم كه: چون بود كه در دنيا دعوى مى‏كردى كه من از آنها بهترم. الحال كه ديدم مرتبه تو را كه از همه پست‏ترى.
و او و غير او از اين باب تزريقات( 5بسيار دارند كه متوجه آنها شدن موجب طول سخن مى‏شود.
و اگر از دعويهاى بلند ايشان فريب مى‏خورى، آخر فكر نمى‏كنى كه بلكه از براى حب دنيا اينها را بر خود بندد. و اگر خواهى او را امتحان كنى، او كه دعوى اين مى‏كند كه من جميع اسرار غيبى را مى‏دانم و همه چيز بر من منكشف( 6مى‏شود و شبى ده بار به عرش مى‏روم، يك مسئله از شكيات نماز، يا يك مسئله مشكل از ميراث و غير آن، يا يك حديث مشكل از او بپرس، اگر آنها را راست مى‏گويد اين را هم براى تو بيان مى‏كند.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: علامت كذاب و دروغگو آن است كه تو را خبر مى‏دهد به چيزهاى آسمان و زمين و مشرق و مغرب، و چون از حلال و حرام خدا مسئله‏اى از او مى‏پرسى نمى‏داند.
آخر اين مردى كه دعوى مى‏كند كه مسئله غامض وحدت وجود را فهميده‏ام، و عقلهاى جميع فضلا از فهميدن آن قاصر است، چرا يك معنى سهلى را اگر پنجاه مرتبه خاطرنشين او كند نمى‏فهمد؟ و آنهايى كه دقايق معانى را مى‏فهمند آنچه او فهميده است چرا نمى‏فهمند؟
و باز هرگاه خود معترف باشند كه كشف(با كفر جمع مى‏شود، و كفار هند صاحب كشف مى‏باشند، پس بر تقديرى(كه كشف ايشان واقعى باشد و تو را فريب نداده باشند، كى دلالت بر خوبى ايشان مى‏كند؟
و چون دستگاه اين سخن بسيار وسيع است، و قليلى كه براى هدايت طالبان حق كافى باشد در اول اين كتاب و در لمعات و در چند موضع ديگر بيان كردم، در اين موضع اختصار نموده ختم مى‏كنم اين فصل را به ايراد حديثى چند كه فى‏الجمله مناسب اين مطلب است.
شيخ طبرسى در كتاب احتجاجات روايت كرده است كه: در بصره حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه بر حسن بصرى گذشتند و او وضو مى‏ساخت. فرمودند كه: وضو را كامل به جا آور اى حسن. گفت: يا اميرالمؤمنين ديروز جماعتى را كشتى كه شهادتين مى‏گفتند و وضو را كامل مى‏ساختند. حضرت فرمود كه: پس چرا به مدد آنها نيامدى؟ گفت: والله كه در روز اول غسل كردم و حُنوط(بر خود پاشيدم و سلاح پوشيدم، و هيچ شك نداشتم كه تخلف ورزيدن( 10از عايشه كفر است. در عرض راه كسى مرا ندا كرد كهبه كجا مى‏روى؟ برگرد، كه هر كه مى‏كشد و هر كه كشته مى‏شود به جهنم مى‏رودمن ترسان برگشتم و در خانه نشستم. و در روز دويم باز به مدد عايشه مهيا شدم و روانه شدم و در راه همان ندا شنيدم و برگشتم. حضرت فرمود كه: راست مى‏گويى. مى‏دانى كه آن منادى كى بود؟ گفت: نه. فرمود كه: آن برادرت شيطان بود و به تو راست گفت كه قاتل و مقتول لشكر عايشه در جهنم‏اند.
و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به حسن بصرى خطاب فرمود كه: هر امتى را سامريى(11 مى‏باشد، و سامرى اين امت تويى كه مى‏گويى كه جنگ نمى‏بايد كرد.
و چند قصه طولانى در مباحثه حضرت امام زين‏العابدين و امام محمد باقر عليهماالسلام با او نقل كرده است كه دلالت بر شقاوت او مى‏كند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر منقول است كه: حسن اگر خواهد به جانب راست برود، و اگر خواهد به جانب چپ؛ كه علم يافت نمى‏شود مگر نزد ما اهل بيت.
بدان كه يكى از اكابر صوفيه كه اكثر احاديث ايشان از اوست، و خود را به او منسوب مى‏سازند، حسن بصرى است كه مجملى از احوالش مذكور شد.
و يكى از مشايخ ايشان عباد بصرى(12 است. و در باب لمعات و غير آن بعضى از بى‏آدابيها و معارضات آن ملعون را ذكر كرديم. و با حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه در باب جهاد و غير آن معارضه نموده و بر آن حضرت طعن زده(13 ).
و در كتاب كافى به سند معتبر از فضيل( 14منقول است كه: روزى عباد بصرى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام آمد، و حضرت طعام تناول مى‏فرمودند و بر دست تكيه نموده بودند. عباد گفت كه: مگر نمى‏دانى كه پيغمبر از اين نحو طعام خوردن نهى كرده است؟ بعد از چند مرتبه كه اين هرزه را گفت، حضرت فرمود كه: والله كه هرگز پيغمبر از اين نهى نفرموده.
و ايضا به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت صادق عليه‏السلام به عباد بن كثير بصرى صوفى خطاب فرمود كه: اى عباد به اين مغرور شده‏اى كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشته‏اى؟ به درستى كه حق تعالى در كتاب خود مى‏فرمايد كهاى گروه مؤمنان از خدا بپرهيزيد و قول سديد( 15بگوييد (يعنى به اعتقاد درست قايل شويد) تا اعمال شما را به اصلاح آورد.(16 اى عباد بدان كه خدا تو را قبول نمى‏كند تا به حق قايل نشوى و ايمان نياورى.
و در كتاب احتجاجات از ثابت بُنانى( 17روايت كرده است كه گفت: من با جماعتى از عباد(18 بصره، مثل ايوب سجستانى، و صالح مرى، و عتبه، و حبيب فارسى، و مالك بن دينار، و ابوصالح اعمى، و جعفر بن سليمان، و اربعه، و سعدانه به حج رفته بوديم. چون داخل مكه شديم آب، بسيار بر اهل مكه تنگ شده بود و از تشنگى به فرياد آمده بودند. به ما پناه آوردند كه براى ايشان دعا كنيم. ما به نزد كعبه آمديم و مشغول دعا شديم و چندان كه تضرع كرديم اثرى ظاهر نشد.
ناگاه جوان محزون گريانى پيدا شد و چند شوط(19 طواف كرد. بعد از آن رو به ما كرد و يك يك ما را نام برد. گفتيم: لبيك اى جوان. گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه خدا را دوست دارد؟ گفتيم: اى جوان بر ماست دعا، و بر خداست اجابت. گفت: دور شويد از كعبه، كه اگر كسى در ميان شما مى‏بود كه خدا او را دوست مى‏داشت البته دعايش را مستجاب مى‏كرد. چون ما دور شديم، به نزد كعبه به سجده درآمد و گفت: اى سيد و آقاى من به محبتى كه به من دارى تو را سوگند مى‏دهم كه اهل مكه را آب دهى. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود كه ابرى پديد آمد و مانند دهنهاى مشك، آب از ابر(20 روان شد. پس، از اهل مكه پرسيديم كه: اين جوان كى بود؟ گفتند: على بن الحسين است.
بدان كه اين جماعت نزد صوفيه از اكابر اولياءالله‏اند و امام زمان خود را نمى‏شناخته‏اند. و مناظرات و منازعات طاووس يمانى( 21با حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه در كتب حديث بسيار است.
و ابن شهرآشوب(22 روايت كرده است كه: چون حضرت صادق عليه‏السلام به كوفه تشريف آوردند در زمان منصور دوانيقى(23 و از آن ملعون مرخص شده به مدينه مراجعت مى‏فرمودند، مردم به مشايعت آن حضرت بيرون آمدند. و سفيان ثورى و ابراهيم ادهم در ميان آن جماعت بودند و اين جماعت 
 

1-   1 - بيت بعدى چنين است:

چون به بيرنگى رسى كان داشتى

 

موسى و فرعون دارند آشتى

 

مقصود مولانا در اين بيت و بيتهاى قبل و بعد از آن اين است كه انسانها با يكديگر در اصل تفاوتى ندارند و اين تفاوتهاى ظاهرى به خاطر تفاوت نقشهايى است كه در اين دنيا بازى مى‏كنند. مانند موسى و فرعون كه به ظاهر با يكديگر در جنگ‏اند اما در واقع هر دو خداپرست‏اند. به طور كلى همه چيزها از شائبه رنگ به دورند، همه در بيرنگى به سر مى‏برند و با يكديگر يگانه‏اند. اما چون اسير رنگ مى‏شوند با يكديگر تفاوت و تضاد مى‏يابند (مثنوى معنوى، دفتر اول، عنواندر بيان آن كه موسى و فرعون هر دو مسخر مشيت‏اند...، بيتهاى 2477 و 2478).
2-   سقوط: ساقط شدن - از عهده برداشته شدن.
3-   رافضيان: به معنى ترك‏كنندگان - لقبى كه متعصبان اهل سنت و مخالفان شيعه به شيعيان مى‏دهند.
4-   فتوحات مكيه، جزء ثانى.
5-   تزريقات: فضله‏اندازيها.
6-   منكشف: آشكار.
7-   كشف: ظهور عوالم معنوى و حقايق جهان باطن براى انسان.
8-   تقدير: فرض.
9-   حنوط: داروى خوشبو كه پس از غسل دادن به بدن ميت مى‏زنند.
10-   تخلف ورزيدن: عقب ماندن - واپس ماندن.
11-   سامرى: از اهالى سامرهاز شهرهاى فلسطين). گويند نامش موسى بن طلف يا موسى بن ظفر بوده است. وى همان كس است كه در غياب حضرت موسى (ع) گوساله را ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت كرد. نام و داستان وى در قرآن كريم (سوره طه (20)، آيات 85، 87، و 95) و ماجراى او در اين سوره و برخى سوره‏هاى ديگر آمده است.
12-   عباد بصرى: همان عباد بن كثير بصرى است كه توضيحى پيش از اين درباره وى آمد.
13-   طعن زدن: كنايه زدن - عيب گرفتن - سرزنش كردن.
14-   فضيل: ابوالقاسم فضيل بن يسار النهدى از اصحاب جليل‏القدر امامان باقر (ع) و صادق (ع) و از راويان موثق حديث آنان.
15-   قول سديد: سخن محكم و استوار - گفتار راست و درست.
16-   آيه 70 و بخشى از آيه 71 سوره احزاب (33).
17-   ثابت بنانى: ابومحمد ثابت بن اسلم البنانى القرشى بزرگترين عابد زمان خويش كه در علم و عمل سرآمد بود و جامه‏هاى گرانقيمت مى‏پوشيد. از اصحاب امام سجاد (ع) و از راويان موثق حديث است.
18-   عباد: عابدان - زاهدان - (اينجا:) صوفيان.
19-   شوط: دور.
20-   پايان بخشى از متن كه به خط شخص ديگرى جز مجلسى است اما مؤلف آن را بازنگرى كرده است.
21-   طاووس يمانى: ابوعبدالرحمن طاووس بن الخولانى الهمدانى اليمانى (درگذشت به سال 106 ه.ق) از فقهاى اهل سنت كه با امامان سجاد (ع)، باقر (ع) و صادق (ع) معاصر بوده است.
22-   ابن شهرآشوب: رشيدالدين محمد بن على بن شهرآشوب (متوفاى 588 ه.ق) از بزرگترين عالمان شيعه در فقه، تفسير، حديث، رجال و ادبيات و مورد احترام اهل سنت. مشهورترين كتاب او مناقب آل ابى‏طالب است.
23-   منصور دوانيقى: ابوجعفر منصور، دومين خليفه عباسى (خلافت: 136 ه.ق ـ 158 ه.ق). امام صادق (ع) به فرمان وى به شهادت رسيد.

پيش مى‏رفتند. ناگه به شيرى رسيدند كه بر سر راه ايستاده بود. ابراهيم ادهم گفت كه: باشيد تا جعفر بيايد ببينيم كه با اين شير چه مى‏كند. چون حضرت تشريف آوردند، به نزديك شير رفتند و گوشش را گرفته از راه دور كردند و رو به آن جماعت كرده فرمودند كه: اگر مردم اطاعت حق تعالى بكنند چنانچه حق طاعت اوست، هرآينه بار خود را بر اين شير بار مى‏توانند كرد.
و ابن ابى‏الحديد(در شرح نهج‏البلاغه نقل كرده است كه: جماعتى از متصوفه( 2در خراسان به نزد حضرت امام رضا عليه‏السلام آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين (يعنى مأمون ملعون) فكر كرد در امر خلافتى كه در دست او بود، و شما اهل بيت را سزاوارتر دانست به پيشواى مردم بودن، و تو را بهترين اهل بيت يافت، لهذا امر خلافت را به تو رد كرد. و امامت كسى را مى‏خواهد و مى‏طلبد كه طعامهاى غيرلذيذ بخورد، و جامه‏هاى گنده بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و به عيادت بيماران برود. حضرت فرمود كه: حضرت يوسف پيغمبر بود و قباهاى ديباى مُطَرز به طلا(مى‏پوشيد، و بر تكيه‏گاه آل فرعون تكيه مى‏كرد، و در ميان مردم حكم مى‏نمود. چيزى كه از امام مى‏طلبند قسط و عدالت است كه چون سخن گويد راست گويد، و چون حكم كند به عدالت حكم كند، و چون وعده كند وفا به وعده خود بكند.
به درستى كه خدا اين پوششهاى نفيس و خورشهاى لذيذ را حرام نكرده است. پس اين آيه را تلاوت فرمود كهقل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق( 4). كه ترجمه‏اش اين است كهبگو (اى محمد) كه كيست كه حرام كرده است زينتهايى را كه خدا براى بندگانش ظاهر فرموده و بيرون آورده، و روزيهاى پاكيزه را؟
و از اين باب حديث در لمعات بسيار ذكر كرديم.
و شيخ طوسى عليه‏الرحمه و الرضوان در كتاب غيبت فرموده است كه: جمعى دعوى نيابت حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه كردند به دروغ، و رسوا شدند زيرا كه آنها كه نايب بودند، معجزات بر دست ايشان جارى مى‏شد از جانب معصوم كه به آنها مردم نيابت ايشان را مى‏دانستند. اول كذابان شريعى(بود كه دعوى نيابت كرد به دروغ، و رسوا شد، و فرمان حضرت به لعن او بيرون آمد.
شيخ فرموده كه: هارون بن موسى تلعكبرى( 6مى‏گفت كه: بعد از دعوى نيابت، كفر و الحاد از او ظاهر شد. و هر يك از اينها كه دعوى نيابت مى‏كردند اول بر امام دروغ مى‏بستند و دعوى نيابت مى‏كردند تا مردم ضعيف‏العقل به ايشان بگروند. ديگر ترقى مى‏كردند در شقاوت تا به قول حلاجيه( 7قايل مى‏شدند، چنانچه از ابى جعفر شَلمَغانى(و امثال او مشهور است.
بعد از آن ذكر كرده است كه: از جمله كذابان حسين بن منصور حلاج(بود.
و به سند معتبر از هبه‏الله بن محمد كاتب(10 روايت كرده است كه: چون حق تعالى خواست كه حلاجج را رسوا كند و او را خوار گرداند او پيغام فرستاد به ابى‏سهل بن اسماعيل نوبختى(11كه از معتبران شيعه بود، به گمان اين كه او نيز مثل احمقان ديگر فريب او را خواهد خورد. و در آن مُراسله(12اظهار وكالت(13حضرت صاحب‏الامر عليه‏السلام كرد، چنانچه دأبش(14 بود كه اول مردم را به اين نحو فريب مى‏داد، و بعد از آن دعويهاى بلند مى‏كرد و اظهار الوهيت مى‏نمود.
ابوسهل فريب او را نخورده در جواب او گفت كه: من از تو امرى را سؤال مى‏نمايم كه در جنب آنچه تو دعوى مى‏نمايى بسيار سهل است. و آن امر اين است كه من كنيزان را بسيار دوست مى‏دارم و بسيار به ايشان مايلم و بسيارى از ايشان را نزد خود جمع كرده‏ام. و به اين سبب هر جمعه مى‏بايد خضاب كنم(15 كه سفيدى موهاى من از ايشان مخفى باشد، و اگرنه ايشان از من دورى مى‏كنند. مى‏خواهم چنين كنى كه ريش من سياه شود و به خضاب محتاج نباشم. اگر چنين كنى من مطيع تو مى‏شوم و به جانب تو مى‏آيم و مردم را به مذهب تو دعوت مى‏نمايم.
چون حلاج آن جواب را شنيد دانست كه در آن مراسله خطا كرده است؛ ديگر جواب نگفت و ساكت شد. و اين قصه را ابوسهل در مجالس نقل مى‏كرد و مردم مى‏خنديدند و موجب زيادتى رسوايى او شد.
بعد از اين، حديث قصه زدن و بيرون كردن على بابويه او را از قم نقل فرموده است كه بر او لعنت كرد و او را از قم به خوارى و مذلت اخراج نمود.
و بعد از اين در ضمن قصه شلمغانى كه يك كذاب ديگر است نقل كرده است كه: مادر ابى‏جعفر شلمغانى روزى بر روى پاى ام كلثوم دختر محمد بن عثمان عمرى(16 )، كه از نواب حضرت صاحب‏الامر عليه‏السلام بود، افتاد و مى‏بوسيد. پرسيد كه: چرا چنين مى‏كنى؟
گفت: چرا چنين نكنم، كه تو فاطمه زهرايى، زيرا كه روح پيغمبر صلى‏الله عليه و آله به بدن پدر تو منتقل شده بود، و روح على به بدن ابى‏القاسم حسين بن روح(17 منتقل شده است و روح فاطمه به بدن تو. ام كلثوم اين سخن را انكار بسيار كرده به نزد حسين بن روح كه از سفراى عظيم‏الشأن حضرت صاحب عليه‏السلام بود آمد و اين سخن را نقل كرد. ابن روح گفت كه: زينهار ديگر به نزد آن زن مرو و آشنايى را با او برطرف كن كه آنچه آن زن گفته است كفر و الحادى است كه آن ملعون شلمغانى در دل اين جماعت جا داده است، كه آسان شود بر او دعوى اين كه خدا با او متحد شده است، چنانچه نصارا در باب مسيح عليه‏السلام مى‏گويند، و تجاوز كند(18 به گفته حلاج لعنه‏الله(19 ).
تا اينجا از كتاب غيبت شيخ طوسى عليه‏الرحمه نقل شد.
و شيخ طبرسى رحمه‏الله در كتاب احتجاجات نقل كرده است كه: فرمان حضرت صاحب‏الامر عليه‏السلام ظاهر شد بر دست حسين بن روح به لعن جماعتى كه يكى از ايشان حسين بن منصور حلاج بود.
اى عزيز غرض از ذكر اين چند حديث كه از بسيار به اندكى اكتفا نمودم اين بود كه اگر به ديده انصاف نظر كنى و به فكر صحيح تأمل نمايى، به اين قليلى كه براى تو ذكر كرده‏ام، بر تو ظاهر مى‏شود كه اين گروه پيوسته مخالف ائمه تو صلوات‏الله عليهم بوده‏اند. و علماى كِبار(20 و راويان اخبار شيعه كه در اعصار ايشان و قريب اعصار ايشان بوده‏اند و از احوال ايشان زياده از من و تو اطلاع داشته‏اند و دانش و علم و فهم ايشان زياده از اهل اين عصر بوده است، از ايشان بيزارى اظهار نموده حكم به كفر و الحاد ايشان كرده‏اند. اگر دانسته طريق اهل بيت را ترك مى‏نمايى و راه ضلالت ايشان را اختيار مى‏كنى، گناه تو را بر ديگرى نخواهند نوشت.
 

1-   مرخص شدن: داراى اجازه (براى رفتن) شدن - آزاد شدن.
2-   ابراهيم ادهم: ابواسحاق ابراهيم بن احمد بلخى. از مشهورترين زاهدان اهل سنت از نيمه اول قرن دوم هجرى است. وى به سال 160 يا 166 ه.ق در جنگ دريايى عليه بيزانس به قتل رسيد.
3-   ابن ابى‏الحديد: عزالدين عبدالحميد بن محمد بن محمد بن حسين بن ابى‏الحديد مداينى (586 - 655 ه.ق) اديب، مورخ و از رجال دولت بنى‏عباس. مهمترين كتاب او شرح نهج‏البلاغه است.
4-   متصوفه: آنها كه اظهار تصوف و درويشى مى‏كنند - صوفيان.
5-   مطرز به طلا: داراى نقش و نگار از طلا - داراى گل و بوته طلايى - داراى حاشيه طلايى.
6-   بخشى از آيه 32 سوره اعراف (7).
7-   شريعى: ابومحمد حسن شريعى از صحابه امام على‏النقى (ع) و امام حسن عسكرى (ع) بود كه سپس به غلو گراييد. وى معتقد بود كه خداوند در پنج كالبد درآمده است كه عبارت‏اند از: رسول خدا، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم‏السلام. شريعى خود نيز دعوى حلول مى‏كرد و پيروانى يافت كه به شريعيه موسوم شدند و اين عقايد را گسترش دادند و تكميل كردند.
8-   هارون بن موسى تلعكبرى / تلعكبرى: ابومحمد هارون بن موسى بن احمد بن سعيد بن سعيد التلعكبرى از عالمان شاخص، جليل‏القدر، موثق و مورد احترام و اعتماد شيعه در زمان خويش. صاحب تأليفهايى است از جمله كتاب جوامع در علوم دين. وى به سال 385 ه.ق درگذشت.
9-   حلاجيه: پيروان حسين بن منصور حلاج كه شرح زندگى او خواهد آمد.
10-   ابوجعفر شلمغانى: ابوجعفر محمد بن على بن ابى‏العزاقر از ياران امام حسن عسكرى (ع) و از دانشمندان و دبيران زمان خود در بغداد بود. امام پس از آن امام، رشك و حسد بر مقام ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى از نواب چهارگانه امام زمان (ع)، وى را به رقابت با او برانگيخت و از اين پس عقايدى جست كه او را از شيعه دور ساخت. نخست دعوى بابيت و نيابت امام زمان (ع) كرد. سپس عقايد وى تا آنجا پيش رفت كه مدعى غلو، حلول خدا در ائمه و پيامبران، حلول خدا در خود، حلول ائمه در برخى ديگر، باطنگرايى و كنار گذاشتن نماز، روزه، غسل و ديگر عبادات، بى‏اشكال دانستن و گاه وجوب لواط و زنا و برخى عقايد ديگر شد و پيروانى يافت كه به نام شلمغانيه يا عزاقريه معروف شده‏اند. وى داراى هفده كتاب است.
11-   حسين بن منصور حلاج: به شهادت تاريخ، ابوالمغيث حسين بن منصور حلاج در حدود سال 244 ه.ق در روستاى طور از توابع بيضاى فارس به دنيا آمد. سپس به عراق رفت و مريد صوفى آن سامان عمرو مكى شد و به دست او خرقه تصوف پوشيد. وى در سال 270 به مكه سفر كرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت.
وى در آغاز خود را رسول امام غايب و باب آن حضرت معرفى مى‏كرد. عقايد او شامل حلول خداوند در مخلوق و اتحاد او با مخلوق و عدم اعتقاد به فرايض دين بود. طى ماجراهايى علماى اهل سنت حكم ارتداد او را صادر كردند و سرانجام در سال 309 به فرمان المقتدر بالله خليفه عباسى كشته و جسد او سوزانده شد.
چندين كتاب و اشعارى در وحدت خدا و موجودات از او به جا مانده است. براى آگاهى بيشتر از احوال او به فصلهايى از كتب شيعه درباره مدعيان دروغين نيابت امام زمان (ع) مراجعه كنيد و نيز كتابهايى كه درباره عقايد كلامى و فرقه‏هاى گوناگون اسلام و شيعه نوشته شده است.
12-   هبه‏الله محمد كاتب: ابونصر هبه‏الله بن احمد بن محمدالكاتب معروف به ابن برينه.
13-   ابوسهل بن اسماعيل نوبختى: ابوسهل اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى‏سهل بن نوبخت رئيس متكلمان شيعه و پيشواى آنها در بغداد و سرآمد دانشمندان ايرانى الاصل آل نوبخت بود. در امور دينى و دنيوى مقامى در رتبه وزارت داشته است. كتابهايى بسيار نوشته است كه برخى در رد عقايد مخالفان اسلام و تشيع است. وى امام زمان (ع) را به هنگام درگذشت امام حسن عسكرى (ع) ديده است.
14-   مراسله: نامه‏نگارى.
15-   وكالت: نيابت - نمايندگى.
16-   دأب: عادت - خو.
17-   خضاب كردن: رنگ كردن موهاى سر يا ريش.
18-   محمد بن عثمان عَمرى / عُمَرى: ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد اسدى نايب دوم از نواب چهارگانه امام زمان (ع) پس از پدرش. داراى منزلتى عظيم نزد شيعيان و آن حضرت بود. از 254 تا 304 ه.ق اين سمت را داشت.
19-   ابوالقاسم حسين بن روح: ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى نايب سوم از نواب چهارگانه امام زمان (ع) در زمان غيبت صغرى. از 304 تا 326 ه.ق به فرمان آن حضرت عهده‏دار اين سمت بود.
20-   تجاوز كردن: پا فراتر نهادن - سخن را كشاندن - گسترش دادن دامنه سخن.

هدانا الله و اياكم الى الصراط المستقيم( 1).
خاتمه
بدان كه چون اذكار و اوراد و ادعيه بسيار از ائمه اطهار صلوات‏الله عليهم منقول است، و اكثر اهل بدعت مردم را به اذكار و اورادى كه از مشايخ سنى خود دارند تحريص و ترغيب مى‏نمايند، و همه كس را دست به كتابهاى مبسوط نمى‏رسد كه علماى ما در اين باب تأليف نموده‏اند، خواستم كه اين كتاب را به ذكر بعضى از فضايل اذكار(2 ) منقوله ختم نمايم كه موجب مزيد انتفاع طالبان حق از اين كتاب گردد. و اين مشتمل است بر دو باب:

1-   ترجمه: خداوند ما و شما را به راه راست هدايت فرمايد.

2-   اين فضيلتها و پاداشها براى ذكرها براى كسى است كه از سر اعتقاد به آنها گويا باشد و به هنگام گفتن، بداند كه چه مى‏گويد. در غير اين صورت در اين حد از فضيلت، بهره نخواهد برد.