فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است
فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است
بدان كه در حرمت غيبت مسلمانان در ميان علما خلافى نيست. و آيه و احاديث متواتره بر حرمت آن دلالت دارد. و ظاهر بعضى از احاديث آن است كه از جمله گناهان كبيره است. و جمعى از علما نيز كبيره مىدانند. و ظاهر اين حديث شريف كه حضرت فرمود كه از زنا بدتر است، دلالت مىكند بر آن كه از اكبر كباير( 2) است و از جميع گناهان شيوعش بيشتر است.
زيرا كه صفات ذميمهاى كه باعث غيبت مىباشد، از حسد و كينه و عداوت، در اكثر خلق بر وجه كمال مىباشد و خصوصيتى به پير و جوان، و عالم و جاهل، و وضيع(3 ) و شريف ندارد. چه، ظاهر است كه هر كس را دشمنى و همچشمى و همكارى مىباشد. و مانعى كه در گناهان ديگر مىباشد در اينجا نيست زيرا كه مانع اكثر ناس در عدم ارتكاب گناهان، يا قباحت عرفى(4 ) است يا عدم قدرت. و در اين گناه، قباحت بالكليه برطرف شده است بلكه يك جزو از اجزاى استعداد در اين زمانها اين است كه كسى خوش نقل و شيرين زبان و چرب و نرم باشد و غيبت را بر وجه كمال تواند كرد. و ايضا شيطان لباسها براى تجويز اين عمل پيدا كرده است كه اهل علم و صلاح در آن لباسها پخته و ناصحانه و مشفقانه غيبت مىكنند از روى نهايت محبت و ديندارى و خداترسى. و عدم قدرت نيز در اين گناه نيست زيرا كه احتياج به زرى و پولى و مُعينى( 5) و آلتى ندارد، و سخن گفتن در نهايت آسانى است. و به اين سببها شيوعش از جميع گناهان بيشتر است، با آن كه تهديد و تحذير(6 ) در اين گناه زياده از گناهان ديگر وارد شده است. چنانچه حق تعالى فرموده است كه: يا أيها الذين ءامنوا اجتنبوا كثيرا من الظن. ان بعض الظن اثم. و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا. أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه.
و اتقوا الله ان الله تواب رحيم(7): اى گروه مؤمنان اجتناب نماييد و ترك كنيد بسيارى از گمانها را. به درستى كه بعضى از گمانها گناه است. و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد. و غيبت نكنيد بعضى از شما بعضى را (يعنى يكديگر را غيبت مكنيد و به بدى ياد مكنيد). آيا دوست مىدارد احدى از شما كه گوشت مرده برادر مؤمن خود را بخورد؟ پس به تحقيق از خوردن گوشت مرده برادر خود كراهت داريد. (پس، از غيبت نيز كراهت داشته باشيد كه در آن مرتبه است.) و بترسيد و بپرهيزيد از عقوبات الهى. به درستى كه حق تعالى بسيار قبول كننده توبههاست، و بسيار مهربان است (به بندگان). و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بگويد در شأن مؤمنى چيزى را كه چشمهايش ديده باشد و گوشهايش شنيده باشد، پس او داخل است در آن جماعت كه حق تعالى در مذمت ايشان فرموده است كه: ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشه فى الذين ءامنوا لهم عذاب أليم(8). يعنى: آنان كه دوست مىدارند كه فاش شود خصلتهاى بد و عيبها در شأن جماعتى كه ايمان آوردهاند، مر ايشان راست عذابى دردناك.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: غيبت، دين مرد مسلمان را تندتر و زودتر فاسد مىكند از خورهاى كه در اندرون آدمى به هم رسد. و فرمود كه: نشستن در مسجد براى انتظار نماز عبادت است، مادام كه غيبت مسلمانى نكنند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه روايت كند بر مؤمنى روايتى كه خواهد در آن نقل، عيب او را ظاهر گرداند و مروتش را درهم شكند كه از ديدههاى مردم او را بيندازد، خدا او را از ولايت(9) خود بيرون كند و به ولايت شيطان داخل كند. پس شيطان او را قبول نكند. يعنى خدا او را دوست ندارد و يارى نكند، و او را به شيطان واگذارد. و در روايت ديگر منقول است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين حديث كه: حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است. فرمود كه: مراد آن نيست كه عورت ظاهرش را ببينى. بلكه مراد آن است كه سِرش را فاش كنى و عيبش را تفحص كنى و نقل كنى و او را رسوا كنى. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، ننشيند در مجلسى كه در آن مجلس امامى را دشنام دهند يا مسلمانى را غيبت كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسلمانى را غيبت كند روزهاش باطل مىشود، و وضويش مىشكند، و در قيامت از او گندى ظاهر خواهد شد بدتر از گند مردار، كه اهل محشر همه از گند او متأذى(10) شوند. و اگر پيش از توبه بميرد مرده خواهد بود بر حالتى كه حلال داند چيزى را كه خدا حرام كرده است. و فرمود كه: هر كه تطول(11) و احسان كند بر برادر مؤمنش در غيبتى كه بشنود كه در مجلسى كه او را مىكنند، به اين كه مانع شود و رد آن غيبت كند، حق تعالى از او هزار نوع از بدى را در دنيا و آخرت دفع كند؛ و اگر رد نكند و حال آن كه قادر بر رد باشد، مثل گناه آن غيبت كننده بر او لازم شود هفتاد مرتبه.
بدان كه باطل شدن روزه و وضو را حمل بر اين كردهاند كه كمال روزه و وضويش زايل مىشود، نه اين كه بايد قضا يا اعاده كردن. و به سند صحيح ديگر از آن حضرت منقول است كه: سزاوارترين مردم به گناهكار بودن، سفيه بىخردى است كه غيبت مسلمانان كند. و ذليلترين مردم كسى است كه مردم را خوار كند. و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه گفت كه: فلان شخص شما را نسبت مىدهد به اين كه گمراهيد و صاحب بدعتيد. حضرت فرمود كه: حق همنشينى آن شخص را رعايت نكردى كه سخن او را به ما نقل كردى. و حق ما را رعايت نكردى كه از برادر ما چيزى به ما نقل كردى كه ما نمىدانستيم. به درستى كه مرگ، همه را درخواهد يافت، و در روز بَعث(12 ) همه در يكجا حاضر خواهيم شد، و وعده گاه همه قيامت است، و خدا در ميان همه حكم خواهد كرد. و زينهار كه احتراز كن از غيبت كه آن نانخورش(13) سگان جهنم است. و بدان كه كسى كه ذكر عيوب مردم بسيار مىكند، اين بسيار گفتن گواهى مىدهد كه در او عيب بسيار هست.
1- قتال: كارزار - پيكار - جنگيدن و كشتن. |
و به سند معتبر منقول است از عَلقَمه( 1) كه: عرض كردم به خدمت حضرت صادق عليهالسلام كه: يابن رسول الله بفرما كه كيست كه گواهيش را قبول مىتوان كرد، و كيست كه گواهيش را قبول نمىتوان كرد. حضرت فرمودند كه: اى علقمه هر كه بر فطرت اسلام(2 ) باشد گواهيش جايز و مقبول است. گفتم كه: قبول مىتوان كرد شهادت كسى را كه گناهان كند؟ فرمود كه: اى علقمه اگر شهادت آنها را قبول نتوان كرد پس قبول نمىتوان كرد مگر شهادت پيغمبران و اوصياى ايشان را، زيرا كه ايشان معصوماند و بس، نه ساير خلق. پس هر كه را به چشم خود نبينى كه گناهى مىكند و دو گواه بر او شهادت ندهند كه گناهى كرده است او از اهل عدالت و ستر(3 ) است و گواهيش مقبول است هرچند در واقع گناهكار باشد؛ و هر كه او را غيبت كند بر گناههاى مخفى او، از ولايت خدا بيرون است و در ولايت شيطان داخل است. و به تحقيق كه پدرم روايت نمود از پدرانش كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه غيبت مؤمنى كند به خصلتى كه در او باشد، خدا در ميان ايشان در بهشت هرگز جمع نكند. و هركه غيبت كند مؤمنى را به خصلتى كه در او نباشد، عصمت ايمانى(4) از ميان ايشان منقطع گردد و آن كه غيبت كرده است در آتش باشد هميشه، و بد جايگاهى است جايگاه او. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به نوف بكالى فرمود كه: اجتناب كن از غيبت كه نانخورش سگان جهنم است. بعد از آن فرمود كه: اى نوف دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند كه او از حلال متولد شده است و گوشت مردم را به غيبت مىخورد. و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: غيبت مكن كه چون غيبت مردم مىكنى تو را غيبت مىكنند. و از براى برادر مؤمن خود گوى(5) مكن كه خود در آن گو مىافتى. و هر كار كه مىكنى با مردم، جزاى خود را مىيابى. و در حديث ديگر منقول است كه: از صفات منافقان آن است كه اگر مخالفت ايشان مىكنى تو را غيبت مىكنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: روزهدار در عبادت خداست مادام كه غيبت مسلمانى نكند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش را روبهرو مدح گويد و در پشت سرش غيبت او كند عصمت ايمانى از ميان ايشان برطرف مىشود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بىآن كه عداوتى در ميان ايشان باشد، پس شيطان در نطفه او شريك بوده است(6 ). و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: زينهار كه اجتناب نماييد از غيبت مسلمان. به درستى كه مسلمان غيبت برادر مسلمان خود نمىكند و حال آن كه خدا در قرآن او را نهى فرموده است. و فرمود كه: هر كه بگويد از براى مؤمنى سخنى كه خواهد كه مروت(7 ) و قدر او را درهم شكند خدا او را حبس كند در طينت خَبال(8) (يعنى در جايى كه چرك و ريم فرجهاى زناكاران در آنجا جمع مىشود) تا از عهده آن سخن بيرون آيد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى دشمن مىدارد خانه پرگوشت را و گوشت فربه را. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يابن رسول الله ما دوست مىداريم گوشت را، و خانههاى ما از گوشت خالى نمىباشد. حضرت فرمود كه: آن كه مراد نيست كه فهميدى. مراد از خانه پرگوشت خانهاى است كه در آن خانه گوشتهاى مردم را به غيبت مىخورند، و گوشت فربه صاحب تجبر(9) متكبرى است كه در راه رفتن خُيلا(10 ) و تكبر كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن. به درستى كه گمان بد بدترين دروغهاست. و برادران باشيد در راه خدا چنانچه خدا شما را به آن امر فرموده است. و به لقبهاى بد يكديگر را ياد مكنيد، و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد، و فحش به يكديگر مگوييد، و غيبت يكديگر مكنيد، و منازعه مكنيد، و دشمنى مكنيد، و حسد يكديگر را مبريد؛ به درستى كه حسد ايمان را مىخورد چنانچه آتش هيزم خشك را مىخورد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ياد كنيد برادر مؤمن خود را در هنگامى كه از شما غايب باشد، به احسن وجوهى كه مىخواهيد كه او شما را به آن وجه ياد كند در وقتى كه شما از او غايب باشيد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ ورعى نافعتر نيست از اجتناب كردن از محارم الهى، و خود را بازداشتن از آزار مسلمانان و غيبت ايشان. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام كه: صاحب غيبت اگر توبه كند آخر كسى خواهد بود كه داخل بهشت شود؛ و اگر توبه نكند اول كسى خواهد بود كه داخل جهنم شود. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: چهار كساند كه آزار مىرسانند به اهل جهنم با آزارى كه خود دارند، و از حميم جهنم به خورد ايشان مىدهند، و واويلاه(11) و واثبوراه(12) فرياد مىكنند، و اهل جهنم بعضى به بعضى مىگويند كه: چرا اين چهار طايفه ما را آزار مىكنند با آزارى كه خود داريم. يكى از ايشان شخصى است كه در تابوتى از آتش آويخته است؛ و يكى شخصى است كه امعايش( 13) را از اندرونش مىكشند؛ و يكى شخصى است كه چرك و خون از دهانش جارى است؛ و يكى شخصى است كه گوشت خود را مىخورد.
پس، از حال صاحب تابوت مىپرسند كه: اين بدبخت چرا اين قدر آزارش به ما مىرسد؟ مىگويند كه: او مرده بود و مالهاى مردم در گردنش بود و چيزى هم از او نمانده بود كه حق مردم را ادا كنند. بعد از آن مىپرسند از حال كسى كه امعايش را مىكشند. مىگويند كه: پروا نمىكرد از بول به هر جاى بدنش كه مىرسيد. پس مىپرسند از حال كسى كه از دهانش چرك و خون جارى است. مىگويند كه: او نظر مىكرد و هر سخن بدى كه از مردم مىشنيد نقل مىكرد و به ايشان نسبت مىداد. بعد از آن مىپرسند از حال كسى كه گوشت خود را مىخورد كه: اين بدبخت چرا آزارش به ما مىرسد با آزارى كه ما خود داريم؟ مىگويند كه: اين گوشت مردم را به غيبت مىخورد و سخن چينى مىكرد. و احاديث در اين باب بسيار است، ما به نقل احاديثى كه سندش معتبر بود اكتفا نموديم.
فصل دويم: در بيان معنى غيبت است
و بعضى نزديك به همين عبارت تعريف كردهاند كه در اين حديث واقع شده است كه: ياد كردن مؤمن است در حال غيبت او به نحوى كه اگر او بشنود خوشش نيايد و آزرده شود. و اكثر، تعريف غيبت چنين كردهاند كه: تنبيه كردن(14 ) است در حال غيبت انسان معين، يا آن كه در حكم معين باشد، بر امرى كه او كراهت داشته باشد كه آن امر را به او نسبت دهند، و آن امر در او باشد، و آن امر را به حسب عرف، نقص و عيب شمارند. خواه اين تنبيه به گفتن باشد، و خواه به اشاره كردن باشد، و خواه به كنايه باشد و خواه به صريح و خواه به نوشتن. و قيد كرديم به انسان معين از براى آن كه اگر معين نباشد غيبت نيست. مثل آن كه گويد كه: يكى از اهل اين شهر چنين عيبى دارد. اين حرام نيست مگر آن كه به نحوى گويد كه به قرينه، سامع(15 ) بيابد. كه آن غيبت است هرچند نام نبرد. و در حكم معين آن است كه گويد كه: زيد و عمرو - يكى از ايشان - فلان عيب را دارد. و بعضى اين قسم سخن را غيبت آن هر دو شخص مىدانند زيرا كه هر يك را در معرض اين احتمال در آوردن نقص شأن اوست و اگر بشنود آزرده مىشود. و اينكه گفتيم: آن امر در او باشد براى اين است كه بهتان به در رود. زيرا كه مشهور اين است كه غيبت و بهتان غير يكديگرند هر چند بهتان بدتر است. و غيبت آن است كه بيان عيبى كنند كه در او باشد. و بهتان آن است كه عيبى از براى او اثبات كنند كه در او نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از جمله غيبت آن است كه در شأن برادر خود بگويى چيزى را كه خدا بر او پوشيده است. و از جمله بهتان آن است كه در حق برادر مؤمن خود چيزى را بگويى كه در او نباشد.
و گاه هست كه غيبت را بر معنيى اطلاق مىكنند كه شامل بهتان نيز هست. چنانچه به سند معتبر از داوود بن سرحان(16) منقول است كه: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم از غيبت. فرمود كه: آن است كه به برادر مؤمن بديى را نسبت دهى كه او نكرده باشد، يا آن كه بدى را از او فاش كنى كه خدا بر او پوشانيده باشد و به گواه ثابت نشده باشد نزد حاكم شرع كه حدى بر او لازم شود. و قيد كرديم كه آن امر به حسب عرف عيب باشد براى آن كه اگر ما كمالى از براى كسى اثبات كنيم و او بدش آيد غيبت نيست. مثل آن كه مىگوييم كه: فلان شخص نماز شب مىكند و او بدش مىآيد. اما اگر عيب باشد، هر قسم عيبى كه باشد كه ذكرش باعث آزردگى او شود، غيبت است، خواه در خلقت بدنش و خواه در اخلاقش و خواه در اعمالش و خواه در نسبش. مثل آن كه گويند كه: دنىزاده است. يا: جولاهزاده است. مگر عيوب ظاهره كه بعد از اين بيان خواهد شد. و از تعريف ظاهر شد كه غيبت مخصوص گفتن صريح نيست. پس اگر به كنايه گويد هم غيبت است. مثل آن كه حرف كسى مذكور شود، بگويد كه: الحمدلله كه ما به محبت رياست مبتلا نيستيم، و غرضش كنايه به آن شخص باشد كه او مبتلاست. يا آن كه گويد كه: خدا ما و او را از محبت دنيا نجات
1- علقمه: علقمه بن محمد بن ابىبكر الحضرمى الكوفى از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع). وى راوى زيارت معروف به زيارت عاشوراست. |
دهد، و غرضش اثبات اين عيب باشد براى او، و خود را براى رفع مَظنه( 1) شريك كند. و امثال اين سخنان از تلبيساتى( 2) كه در باب غيبت شايع گرديده است كه در ضمن حمد و ثناى الهى و اظهار شكستگى و فروتنى خود و ناصح مردم بودن، بر وجه اتم(3 ) و اكمل(4) عيوب مردم را فاش مىكنند. و همچنين ظاهر شد كه مخصوص گفتن نيست، بلكه اگر مذمت شخصى را به ديگرى بنويسند داخل است در غيبت. و همچنين اگر عيب كسى را به اشاره چشم و ابرو و يا دست اظهار كنند، يا در حرف، يا در راه رفتن، يا غير آن از اشارات و حركات، اظهار نقص شخصى كنند و تقليد او نمايند، غيبت است.
فصل سيم: در بيان فردى(5 ) چند از غيبت كه علما استثنا كردهاند
و آن ده قسم است: اول: تظلم مظلوم است كه بر كسى ظالمى ظلمى كرده باشد و او به نزد شخصى آيد و اظهار ظلم آن ظالم كند كه اين شخص رفع آن ظلم از او بكند. و اين قسم را علما تجويز كردهاند كه تظلم كردن مظلوم و شنيدن آن شخص هر دو جايز است، اما در صورتى كه آن شخص قادر بر رفع آن ظلم باشد و غرضش از شنيدن، رفع ظلم باشد، و غرض قايل(6 ) نيز همين باشد، و نزد همان شخص كه توقع اين نفع از او دارد بگويد و نزد ديگران نگويد. دويم: نهى از منكر است كه شخصى بدى از كسى مىداند، و مىخواهد كه به اين گفتن و نقل كردن شايد او ترك نمايد. و اين مشروط است به شرايط نهى از منكر كه بداند كه فعل آن شخص بد است، و منكر است، و تجويز تأثير بكند(7 )، و خوف ضرر نداشته باشد، و به كمتر از اين، داند كه او برطرف نمىكند.
پس اگر نداند كه آن كارى كه او مىكند بد است، به اينكه مثلا مسئله خلافى(8 ) باشد، و احتمال دهد كه او به رأى مجتهدى عمل كند آن فعل را حلال داند، مذمت او بر اين فعل نمىتواند كرد. و همچنين اگر داند كه اين گفتن فايده نمىكند و باعث اين نمىشود كه آن مرد آن فعل را ترك كند نمىبايد گفت. و همچنين اگر خوف ضررى به بدن او يا مال او يا عرض(9) او يا احدى از مؤمنين و مؤمنات داشته باشد جايز نيست گفتن. و همچنين اگر ممكن باشد كه در خلوت او را نصيحت كند و داند كه به آن نصيحت، او برطرف مىكند جايز نيست كه او را در مجالس رسوا كند. و با تحقق شرايط بايد كه سعى كند كه غرض او رضاى الهى و ترك معصيت خدا باشد، و عداوتها و كينهها و حسدها باعث نباشد كه نهى از منكر را وسيله تدارك كينه خود كرده باشد و غرض باطل خود را در نظر مردم چنين صورت دهد. سيم: آن است كه به عنوان فتوا خواهد كه از عالمى مسئلهاى بپرسد، و در آن ضمن مذمت كسى مذكور شود. مثل آن كه مىپرسد كه: پدرم مال مرا برداشته است، آيا من مىتوانم با او دعوى كنم؟ و در اين فرد هم تا ممكن باشد كه به نحوى سؤال كند كه نفهمند پدر خودش مراد است، به اين كه بگويد كه: اگر پدرى با فرزندى چنين معامله نموده باشد چون است؟، مىبايد چنين كند. و اگر به اين نحو بيان نتوان كرد مىبايد سعى كند كه بغير آن عالم، ديگرى نشنود. چهارم: نصيحت مُستَشير(10) است. مثل آن كه شخصى با كسى مشورت مىكند كه: مال خود را به فلان شخص بدهم به قرض، يا به مضاربه بدهم يا نه؟ يا دختر خود را مىخواهم به او تزويج نمايم. در اين صورت واجب است كه آنچه خير او را داند بگويد. و اگر داند كه به مجمل كه بگويد كه: مكن او ترك مىنمايد، به همين اكتفا نمايد. و اگر او راضى نشود مگر به تفصيل، همان عيبى كه در همان معامله دخيل است بگويد و زياده از آن نگويد. و اگر از او سؤال ننمايد و به اعتبار اخوت و خيرخواهى او را منع كند از معامله با آن شخص از براى خدا، خوب است، در صورتى كه داند ضرر عظيم به او مىرسد از معامله آن شخص. پنجم: بيان بدعت ارباب بدع(11)است كه ضرر به دين مردم رسانند و مردم را فريب دهند و گمراه كنند. بيان بدعت ايشان كردن واجب است، و مردم را منع از متابعت ايشان كردن لازم است خصوصا بر علما. چنان كه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هرگاه كه ببينيد اهل ريب(12) و بدعتها را بعد از من، پس اظهار كنيد بيزارى از ايشان، و ايشان را دشنام بسيار بدهيد، و در مذمت و بطلان ايشان سخن بسيار بگوييد. بلكه اگر ضرور شود بهتان هم نسبت به ايشان بگوييد تا طمع نكنند در فاسد كردن اسلام، و مردم از ايشان حذر نمايند و از بدعتهاى ايشان ياد نگيرند، تا حق تعالى از براى شما به سبب اين رفع بدعت حسنات بسيار بنويسد و بلند كند درجات شما را در آخرت. و در حديث صحيح ديگر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مصاحبت مكنيد با اهل بدعت، و با ايشان همنشينى مكنيد كه نزد مردم مثل يكى از ايشان خواهيد بود. چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آدمى بر دين دوست خود است. و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى در باب بدعت گذشت. و ضرر هيچ طايفه نسبت به ايمان و اهل ايمان مثل ضرر ارباب بدعت نيست. زيرا كه كفار بَحت(13)، چون كفر ايشان ظاهر است، مردم از ايشان احتراز مىنمايند؛ اما ارباب بدعت چون در لباس مسلماناناند، و به تصنع و ريا خود را از اهل خير مىنمايند، مردم فريب ايشان را مىخورند. پس بر علما و غير ايشان واجب است كه اظهار بطلان ايشان بكنند و در خرابى بنيان ايشان سعى نمايند كه اهل جهالت به متعابعت ايشان گمراه نشوند.
ششم: بيان خطاى اجتهاد مجتهدين است، كه مجتهدى رأيى اختيار كرده باشد و مجتهد ديگر رأى او را خطا داند. جايز است كه بيان خطاى او بكند و دلايل بر بطلان رأى او بگويد. چنانچه هميشه علماى سلف رضوانالله عليهم بيان خطاى معاصرين و علماى گذشته مىكردهاند. و اين باعث نقص هيچ يك از ايشان نيست و هر يك به سعى جميل خود كه در احياى دين كردهاند مثاب(14 ) و مأجورند(15 ). اما مىبايد كه به قدر ضرورت از بيان خطاى در آن مسئله اكتفا نمايند و مبالغهاى در تشنيع( 16) و مذمت نكنند و غرض محض، بيان حق و رضاى الهى باشد و حقد(17 ) و حسد و اغراض باطله ديگر باعث نباشد. و در اينجا شيطان را راهها و حيلهها بسيار است.
هفتم: بيان جرح(18 ) راويان اخبار و احاديث است. چنانچه علماى ما در كتابهاى رجال مذمت بعضى از راويان نمودهاند براى حفظ سنت و شريعت، و تميز ميان صحيح و غير صحيح، و معتبر و غيرمعتبر از احاديث. و چون غرض دينى متعلق است به اين امر، لهذا جايز دانستهاند. هشتم: آن كه شخصى به وصفى مشهور باشد كه آن صفت در او ظاهر باشد، و براى تميز و معرفت، او را به آن وصف ذكر كنند، مثل: فلان اعرج(19 ) يا اعمى(20 ) يا اشل(21 ) يا اعور(22 ).
و بعضى مطلقا تجويز كردهاند ذكر اين عيوب ظاهره را. و بعضى گفتهاند كه در صورتى جايز است كه تميز آن شخص منحصر ذكر آن وصف باشد. و احتياط در آن است كه تا ممكن باشد به عبارتى نگويند كه اگر او بشنود آزرده شود و موجب نقص او باشد عرفا. مثل اين كه بگويند: فلان كوره. زيرا كه به جاى اين عبارت، عبارت ديگر مىتوان گفت كه مستلزم تحقير او نباشد. و بر استثناى اين فرد مجملا بعضى از اخبار معتبره دلالت دارد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: غيبت آن است كه در حق برادر خود چيزى بگويى كه خدا بر او پوشيده است. اما امرى كه در او ظاهر باشد مانند حدت(23 ) و غضب و مبادرت(24)در امور، پس آن غيبت نيست. و بهتان آن است كه چيزى بگويى كه در او نيست. نهم: غيبت جماعتى است كه گناهان را علانيه مرتكب باشند و تظاهر به آنها نمايند.
1- مظنه: گمان بد - گمان. |
مانند ارباب مناصب جور كه مناصب ايشان فسق است و علانيه مرتكب آنها هستند. پس اگر همان گناه را كه علانيه مىكنند و همه كس مىدانند و ايشان پروايى هم از گفتن آنها ندارند بگويند، البته غيبت نيست. مثل آن كه بگويند كه: فلان شخص حاكم فلان شهر است. اگر آن شخص بشنود او را خوش مىآيد. و در غيبت مأخوذ(1) است كه او كراهت داشته باشد. و اگر گناهى را به علانيه كند و از ذكرش آزرده مىشود، مثل آن كه كسى در مجامع گناهى را مىكند و اخفا نمىكند اما اگر آن گناه را ذكر كنند آزرده مىشود، اين نيز مشهور آن است كه غيبت نيست. اما اگر او را مذمت كنند و عيبهاى ديگرش كه مخفى باشد بيان كنند، با آن كه مُتَجاهر(2) به بعضى از كباير باشد، خلاف(3) است. و دور نيست كه مذمتش بر آن گناهانى كه علانيه مىكند توان كردن، هرچند شرايط نهى از منكر متحقق نباشد. اما گناهان مخفيش را ذكر نكردن اولى(4) و احوط(5 )است.
و بر استثناى اين فرد مجملا، احاديث بسيار وارد است. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در غايبانه كسى او را به چيزى ياد كند كه در او باشد و مردم دانند او را غيبت نكرده است؛ و اگر به چيزى ياد كند كه مردم ندانند غيبت كرده است؛ و اگر او را به چيزى ياد كند كه در او نباشد بر او بهتان زده است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هرگاه فاسق، مجاهره(6 ) به فسق كند و علانيه گناه كند او را حرمت نيست و غيبت او حرام نيست. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: سه كساند كه ايشان را حرمتى نيست: صاحب بدعتى كه به خواهش خود بدعتى در دين پيدا كرده باشد؛ و امام جائر(7)؛ و فاسقى كه علانيه فسق كند. و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حرمت فاسق از همه كس كمتر است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه با مردم معامله كند و ظلم بر ايشان نكند، و با ايشان سخن گويد و دروغ نگويد، و با ايشان وعده كند و خلف وعده نكند، پس او مروتش كامل گرديده، و عدالتش ظاهر شده، و برادريش واجب گرديده، و غيبتش حرام گرديده است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليهالسلام مثل اين مضمون منقول است. و يك فرد ديگر نزديك به اين فرد علما استثنا كردهاند، كه هرگاه دو كس مطلع بر عيب شخصى شده باشند و آن را با يكديگر تكرار كنند بدون آن كه ثالثى مطلع شود، اكثر گفتهاند كه غيبت نيست. و بعضى اين را جايز ندانسته. و احتياط در ترك است.
دهم: آن كه جمعى مطلع شوند بر گناهى كه موجب حد(8) و تعزير(9 ) شرعى باشد، و عدد ايشان آنقدر باشد كه به گواهى ايشان نزد حاكم شرع ثابت شود، جايز است كه نزد حاكم شرع شهادت دهند نه نزد ساير ناس و حُكام جور.
فصل چهارم: در حكم شنيدن غيبت است
و مشهور ميان علما اين است كه اگر تصديق كند يا گوش دهد از روى رضا و خواهش، او نيز در گناه مثل غيبت كننده است. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است. و ظاهر بعضى از احاديث معتبره و كلام بسيارى از علما آن است كه تا ممكن باشد مىبايد رد آن غيبت بكند، و منع كند، و برادر مؤمن خود را يارى كند. و اگر نتواند، برخيزد، و اگر قدرت بر برخاستن هم نداشته باشد، به دل كراهت داشته باشد و راضى به آن نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه برادر مؤمن او را نزد او غيبت كنند، و او را نصرت و يارى كند، خدا او را در دنيا و آخرت يارى كند. و هر كه او را يارى نكند و دفع غيبت از او نكند، و حال آن كه قدرت بر نصرت و اعانت او داشته باشد، خدا او را پست كند در دنيا و آخرت.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه رد كند غيبت را از عرض برادر مؤمن خود، آن عمل براى او حجابى گردد از آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه رد كند از عرض برادر مسلمان خود، خدا بهشت را براى او بنويسد البته. و بعضى از علما گفتهاند كه: هرگاه شخصى غيبت شخصى كند، و ما ندانيم كه آن شخص استحقاق غيبت دارد يا نه، جايز نيست كه گوينده را نهى كنيم و حكم به فسق او كنيم. زيرا كه احوال مسلمانان محمول بر صحت است. و گاه باشد كه غرض صحيحى در اين غيبت داشته باشد، و نهى كردن او ايذاى مسلم است. و تا معلوم نشود كه آنچه او مىكند فسق است، ايذاى او جايز نيست. و دور نيست كه در اين باب به تفصيلى قايل توان شد كه اگر قايل(10 ) شخصى باشد كه ظاهر احوال او اين باشد كه غرض صحيحى ندارد منعش توان كرد. و اگر قايل از اهل صلاح و ورع باشد و بناى اكثر امورش بر تدين باشد و محامل صحيحه(11) درباره او بسيار باشد، اگر ممكن باشد، بر وجه حسنى او را بازدارند كه او آزرده نشود، به اين كه توجيهى براى فعل آن شخص غايب پيدا كنند يا به نحو ديگر بكنند. والا ساكت شوند و حكم به فسق قايل نكنند. و در اين باب رعايت احتياط مهما امكن(12) از طرفين لازم است. والله يعلم(13).
فصل پنجم: در كفاره غيبت و توبه از آن است
و شرايطى كه در توبههاى ديگر معتبر است و گذشت در اينجا نيز معتبر است، و چون حقالناس بايد كه نزد هر كس كه هتك عرض(14 ) او كرده است، تا ممكن باشد، او را به ذكر جميل(15 ) ياد كند و آن معايب را از خاطر آنها به در كند. و در باب ابراء ذمت(16) از او طلبيدن، احاديث اختلافى دارد. چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: غيبت بدتر از زناست. پرسيدند كه: چرا يا رسول الله؟ فرمود كه: زيرا كه زناكار توبه مىكند و خدا توبهاش را قبول مىكند و غيبت كننده توبهاش مقبول نيست تا آن كه صاحب حق او را حلال كند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله پرسيدند كه: كفاره غيبت چيست؟ فرمود كه: آن است كه استغفار كنى از خدا از براى او هرگاه كه او را ياد كنى. و به سند ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: كفاره غيبت آن است كه استغفار كنى از براى كسى كه غيبت او كردهاى. و جمع ميان اين احاديث به اين نحو كردهاند كه: اگر صاحب حق شنيده باشد، و ممكن باشد از او ابراء ذمه خواستن، مىبايد طلبيد؛ و اگر نشنيده باشد، يا اگر شنيده باشد ابراء ذمه از او نتوان طلبيد به اين كه مرده باشد يا غايب باشد، از براى او استغفار بايد كرد.
و احتياط آن است كه اگر نشنيده باشد هم از او حليت بطلبند. مگر آن كه باعث آزردگى او شود و ايذاى او باشد. و اگر در اين صورت مجمل از او ابراء ذمه توان طلبيد كه او آزرده نشود و نداند، احوط آن است كه ترك نكند. و الله تعالى يعلم(17).
فصل ششم: در مذمت بهتان و متهم ساختن مؤمنان و گمان بد بردن به ايشان است
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه مؤمنى يا مؤمنهاى را بهتان زند به چيزى كه در او نباشد حق تعالى او را در طينت خَبال بدارد تا از عهده گفته خود بيرون آيد. پرسيدند كه: طينت خبال چيست؟ فرمود كه: چركى است كه از فرجهاى زناكاران بيرون مىآيد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه بهتان زند بر مؤمنى يا مؤمنهاى، و بگويد در حق او چيزى كه در او نباشد، خدا او را بدارد در روز قيامت بر تلى از آتش، تا از عهده سخن خود به در آيد. و در حديث ديگر فرمود كه: زنهار كه بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن، كه گمان بد بدترين دروغهاست.
1- مأخوذ: (فرض) گرفته شده. |
و به سند معتبر منقول است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند كه: ميان حق و باطل چه قدر فاصله است؟ حضرت فرمود كه: چهار انگشت. بعد از آن چهار انگشت را گذاشت بر ميان چشم و گوش، و بعد از آن فرمود كه: هر چه را به چشم خود مىبينى حق است، و آنچه را به گوش خود مىشنوى اكثرش باطل است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه متهم دارد برادر مؤمن خود را، ايمان در دلش مىگدازد چنان كه نمك در آب مىگدازد. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متهم سازد برادر دينى خودش را، حرمت ايمانى از ميان ايشان زايل مىگردد. و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كارهاى برادر مؤمن خود را بر محمل نيك حمل كن تا وقتى كه ديگر محملى نيابى. و گمان بد مبر به كلمهاى(1 ) كه از برادر مؤمنت صادر شود تا محمل خيرى از برايش يابى. و در حديث ديگر فرمود كه: از براى كارهاى برادر خود عذرى طلب كن. پس اگر عذرى نيابى باز طلب كن، شايد بيابى. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: تعجيل مكنيد در حكم كردن به بدى شيعيان ما، كه اگر يك قدم ايشان مىلغزد قدم ديگر ايشان ثابت مىماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: خوشا حال كسى كه مشغول سازد او را عيبهاى خودش از عيبهاى مردم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلواتالله عليهما منقول است كه: نزديكترين احوال آدمى به كفر آن است كه با كسى برادرى كند در دين، و عيبها و لغزشها و گناهان او را حفظ كند كه يك روزى او را بر آنها ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اى گروهى كه به زبان مسلمان شدهايد و ايمان به دل شما نرسيده است! مذمت مكنيد مسلمانان را، و تتبع(2 ) عيبهاى ايشان مكنيد؛ كه هر كه تتبع عيبهاى مخفى مسلمانان بكند خدا عيبهاى او را تتبع كند، و هر كه خدا عيبهاى او را تتبع كند او را رسوا كند اگر چه در ميان خانهاش باشد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه گناه مؤمنى را فاش كند چنان باشد كه خود آن گناه را كرده باشد. و هر كه مؤمنى را بر گناهى سرزنش كند نميرد تا مرتكب آن بشود. و در حديث ديگر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه مؤمنى را ملامت و سرزنش كند خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش و ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: همين بس است عيب را براى آدمى كه نظر كند به عيبى چند از مردم كه در خودش هست و از آنها غافل است، و ملامت كند مردم را بر امرى چند كه خود ترك آنها نمىتواند كرد، و آزار كند كسى را كه با او همنشينى مىكند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: اگر شخصى بر دست راست تو باشد، و بر امرى و رأيى باشد، و به دست چپ تو بيايد، در حق او بغير سخن خير مگو و از او بيزارى مجو تا همان سخن را بار ديگر از او نشنوى. به درستى كه دلها در ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداست؛ به هر نحو كه مىخواهد مىگرداند؛ يك ساعت چنين و يك ساعت چنين. و بسيار است كه بنده توفيق خير مىيابد. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه نفس خود را دشمن دارد نه مردم را، خدا او را از ترس عظيم قيامت ايمن گرداند. بدان همچنان كه گمان بد به مردم بردن بد است، خود را هم در مواضع تهمت داشتن و در معرض گمانهاى بد مردم درآوردن بد است. چنانچه به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: اى فرزند هر كه با مصاحب بد مصاحبت مىكند سالم نمىماند؛ و هر كه در جاى بد داخل مىشود متهم مىگردد؛ و هر كه زبان خود را مالك نيست پشيمانى مىكشد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در هنگام وفات وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار كه بپرهيز از محلهاى تهمت، و از مجالسى كه گمان بد به اهلش مىبرند. به درستى كه همنشين بد فريب مىدهد كسى را كه با او مىنشيند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به تهمت كسى است كه با اهل تهمت همنشينى مىكند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه خود را در محل تهمت بدارد ملامت نكند كسى را كه گمان بد به او مىبرد. و بر اين مضمون احاديث بسيار است.
فصل هفتم: در بيان مذمت حسد است كه منشأ اصلى غيبت در اكثر ناس همين است
بدان كه حسد بدترين صفات ذميمه نفسانى است. و اول معصيتى كه حق تعالى را در زمين كردند معصيت شيطان بود كه باعثش حسد بود. و مشهور اين است كه اظهارش( 3) از گناهان كبيره است، و منافى عدالت است، و اصلش از گناهان قلب و امراض نفس است. و آدمى در دنيا نيز به اصل اين خصلت معذب است. و اكثر ملكات بد چنين است كه آدمى قطع نظر از عقوبت آخرت، در دنيا نيز به آن معذب است. و حسد آن است كه زوال نعمت را از محسود(4) خواهد. و اگر از براى خود مثل آنچه او دارد يا بيشتر، خواهد و از داشتن او مضايقه نداشته باشد، اين غبطه است و اگر در صفات حسنه باشد ممدوح(5) است. و صاحب حسد چون زوال نعمت را از محسود مىخواهد، هر كس را كه در نعمتى مىبيند، آزرده است از اين كه اين نعمت را او چرا دارد. و اين ممكن نيست كه نعمت خدا از همه كس برطرف شود. لهذا او هميشه از خلق بد خود در شكنجه و محنت است. و همچنين صاحب حرص مىخواهد كه جميع مالهاى عالم از او باشد، و اين مطلب هرگز او را ميسر نيست؛ لهذا پيوسته در الم است. و صاحب خلق بد پيوسته با خلق در منازعه است، و اين ميسر نمىشود كه هميشه او غالب باشد؛ لهذا پيوسته در تعب(6) است. و جميع اخلاق سيئه(7) چنيناند. و صاحب حسد بايد تفكر نمايد كه صاحبان نعمتها از مقدر او(8 ) چيزى كم نكردهاند، و خداوندى كه آن نعمتها را به آنها داده است قادر است كه اضعاف آن نعمتها را به او دهد بىآن كه از آنها چيزى كم كند؛ و بداند كه خير او در آنها نبوده كه به او نداده است، و اگر به او مىداد از براى او وبال(9) بود؛ و فكر كند كه اين حسد بردن و غم خوردن، به محسود او هيچ ضرر نمىرساند، و ضرر دنيا و عقبى به خودش مىرساند. و با اين تفكرات صحيح به خدا متوسل مىشود، و با نفس معارضه و مجادله كند تا حق تعالى او را از اين صفت ذميمه نجات بخشد، كه هيچ صفت به حسب عقل و شرع از اين بدتر نيست. چنانچه به سندهاى معتبر از ائمه صلواتالله عليهم منقول است كه: حسد ايمان را مىخورد چنانچه آتش هيزم را مىخورد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى پسر عمران حسد مردم مبر بر آنچه عطا كردهام ايشان را از فضل خود، و نظر خود را به سوى آنها ميفكن، و نفس خود را از پى آنها مفرست. به درستى كه كسى كه حسد مردم مىبرد دشمن نعمتهاى من است، و منع كننده قسمتهاى من است كه قسمت كردهام ميان بندگان خود. و كسى كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مؤمن غبطه مىكند اما حسد نمىبرد، و منافق حسد مىبرد و غبطه نمىكند. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت لقمان پسر خود را وصيت فرمود كه: حسود را سه علامت است: چون غايب شد غيبت مىكند؛ و چون حاضر شد تملق مىكند؛ و چون مصيبتى به هم رسيد شَماتت(10 ) مىكند. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ حسودى را راحت نمىباشد.
در مذمت سخن چينى
يا أباذر لا يدخل الجنه قتات. قلت: و ما القتات؟ قال: النمام. يا أباذر صاحب النميمه لا يستريح من عذاب الله عز و جل فى الأخره.
اى ابوذر داخل بهشت نمىشود قتات. ابوذر پرسيد كه: كيست قتات؟
1- كلمه: كلام - سخن. |
فرمود كه: نمام و سخن چين كه سخنهاى مردم را نزد يكديگر نقل كند كه در ميان ايشان عداوت پيدا كند. اى ابوذر صاحب نميمه(1 ) و سخن چين راحت نمىيابد از عذاب خدا در آخرت. به سند صحيح از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مىخواهيد خبر دهم شما را به بدترين شما؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: جماعتىاند كه راه مىروند در ميان مردم به سخنچينى، و جدايى مىافكنند ميان دوستان، و طلب مىكنند عيبها براى جماعتى كه برىاند از عيب. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بهشت حرام است بر سخن چينانى كه در ميان مردم نمامى(2 )مىكنند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چهار كساند كه داخل بهشت نمىشوند: كاهن كه خبر از جن مىدهد، و منافق، و كسى كه مداومت كند بر خوردن شراب، و سخن چين. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت موسى در حالى كه با خداوند خود مناجات مىفرمود نظر كرد، شخصى را در زير عرش الهى ديد. گفت: پروردگارا اين كيست كه عرش تو بر او سايه كرده است؟ خطاب رسيد كه: اين نيكوكار بود به پدر و مادر، و نمامى نمىكرد. و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله نهى فرمود از سخن چينى و گوش دادن به آن. و فرمود كه: نمام داخل بهشت نمىشود. و فرمود كه: حق تعالى مىفرمايد كه: بهشت را حرام كردهام بر كسى كه منت بر مردم بسيار گذارد، و بر بخيل، و بر نمام. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه داخل بهشت نمىشوند: كسى كه خون مسلمانان را بريزد، و شرابخوار، و سخن چين. و به سند صحيح منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: در شب معراج زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك بود و بدنش مانند بدن خر، و به هزار هزار نوع از عذاب معذب بود. صحابه پرسيدند كه: عمل آن زن چه بود كه مستحق آن عذاب شده بود؟ فرمود كه: سخن چين و دروغگو بود.
در مذمت دو رويى
يا أباذر من كان ذا وجهين و لسانين فى الدنيا، فهو ذولسانين فى النار.
اى ابوذر هر كه صاحب دو رو و دو زبان باشد در دنيا، پس او صاحب دو زبان (يا: دو زبانه) خواهد بود از آتش جهنم. بدان كه از جمله صفات منافقان آن است كه با مردم با زبان نيك و روى خوش ملاقات نمايند، اظهار محبت كنند، و در غيبت ايشان در مقام عداوت باشند، و مذمت ايشان كنند. و اين خسيسترين( 3) صفات ذميمه است. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: بد بندهاى است بندهاى كه صاحب دو رو و دو زبان باشد، و در حضور مبالغه نمايد در مدح، و در غيبت گوشت او را خورد. و اگر عطايى به او كنند حسد برد، و اگر به بلايى مبتلا شود او را واگذارد و يارى او نكند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ملاقات كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان، چون در صحراى محشر حاضر شود، دو زبان از آتش داشته باشد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: آدم دو رو در قيامت مىآيد، يك زبان از پشت سر و يك زبان از پيش رو آويخته، كه از هر دو زبانش آتش شعله كشد تا آتش در بدنش افتد. بعد از آن ندا كنند در آن صحرا كه: اين است كه در دنيا دو رو و دو زبان داشت، تا در روز قيامت به اين صفت معروف شود. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى به حضرت عيسى عليهالسلام وحى فرمود كه: يا عيسى بايد كه زبان تو در آشكار و پنهان يكى باشد. و همچنين دلت بايد كه يكى باشد. تو را مىترسانم از بديهاى نفس خودت، و من عالمم به بديهاى نفس. سزاوار نيست دو زبان در يك دهان، و دو شمشير در يك غلاف، و دو دل در يك سينه، و دو خيال در يك نفس.
در رازدارى
يا أباذر المجالس بالأمانه. و افشاء سر أخيك خيانه. فاجتنب ذلك، و اجتنب مجلس العشيره.
اى ابوذر مجالس مىبايد به امانت باشد (و حرفى كه در آنجا مذكور شود كه احتمال ضررى نسبت به صاحبان مجلس داشته باشد نقل كردن آن حرف، در جايى نقل نكنند). و افشا كردن سرى كه برادر مؤمن در پنهانى به تو گفته باشد (و راضى به نقل آن نباشد) خيانت است. پس اجتناب كن از فاش كردن راز برادران خود، و اجتناب كن از مجلسى كه خويشان با يكديگر مىنشينند و بد مردم را مىگويند، يا افتخار به پدران مىكنند، يا به نفاق با يكديگر مىنشينند، و چون جدا شدند راز يكديگر را فاش مىكنند. بدان كه آداب مجالس و مصاحبتها بسيار است و عمده آداب مجالس آن است كه رازهاى آن مجلس را فاش نكنند كه مفاسد عظيمه بر اين مترتب مىشود، و حرفهاى مخفى در ميان مصاحبان بسيار مىگذرد كه اعتماد بر دوستى و آشنايى كرده، از يكديگر مخفى نمىدارند. و گاه باشد كه ذكرش موجب قتل نفوس و تلف اموال و احداث عداوتهاى عظيم شود. و اين نيز قسمى است از سخن چينى. و همچنين سرى كه برادر مؤمنى به اين كس بسپارد امانتى است از او، و آن را نقل كردن بدترين خيانتهاست. زيرا كه چنانچه تو سر بردار خود را نگاه نداشتى آن ديگرى هم سر تو را نگاه نخواهد داشت، و آن دوست را هم دوستى است، و دوست دوست گاه باشد كه دشمن اين كس باشد، و در اندك زمانى سخن فاش مىشود. بلى؛ اگر غرض دينى متعلق باشد به ذكر كردن آنچه در آن مجلس گذشته است، جايز است نقل كردن. چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: آنچه در مجالس مىگذرد امانت است مگر سه مجلس: مجلسى كه در آن خونى به حرام ريخته شود؛ و مجلسى كه در آن فرجى را به حرام حلال كنند؛ و مجلسى كه در آن مالى را به ناحق و حرام ببرند.
و از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: سه كساند كه در سايه عرش الهىاند در روزى كه بغير سايه عرش سايه نيست: شخصى كه برادر مؤمن خود را كه كدخدا( 4) كند، يا او را خادمى بدهد، يا سرى از اسرار او را بپوشاند. و بدان كه چنانچه كتمان اسرار مؤمنان لازم است، كتمان اسرار خود نيز لازم است، و مردم را بر امور مخفى خود كه از افشاى آنها خوف ضررى باشد زود به زود مطلع نمىبايد كرد، و بر هر دوستى اعتماد نمىتوان كرد. چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سر خود را پنهان داشت اختيار به دست اوست. و هر سرى كه از دو كس تجاوز كرد فاش مىشود. و بعضى گفتهاند كه: مراد آن است كه سرى كه از دو لب آدمى در گذشت، فاش مىشود. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مطلع مكن دوست خود را بر سر خود، مگر بر چيزى كه اگر دشمنت بداند به تو ضرر نرسد. زيرا كه دوست يك روزى دشمن مىشود. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: با دوست خود به هموارى دوستى كن، شايد كه روزى دشمن تو باشد. و با دشمن خود به هموارى دشمنى كن، شايد كه روزى دوست تو باشد.
در دشمنى و عداوت
يا أباذر تعرض أعمال أهل الدنيا {علىالله} من الجمعه الى الجمعه فى يومين الاثنين و الخميس. فيغفر كل عبد مؤمن الا عبدا كانت بينه و بين أخيه شحناء. فيقال: اتركوا عمل هذين حتى يصطلحا. يا أباذر اياك و هجران أخيك. فان العمل لا يتقبل مع الهجران. يا أباذر أنهاك عن الهجران. و ان كنت لابد فاعلا فلا تهجره ثلاثه أيام كملا(5 ). فمن مات فيها مهاجرا لأخيه، كانت النار أولى به.
اى ابوذر عرض(6 ) مىكنند اعمال اهل دنيا را بر خدا، آنچه كردهاند از جمعه تا جمعه در روز دوشنبه و روز پنجشنبه. پس مىآمرزند گناه هر بنده مؤمنى را مگر بندهاى كه ميان او و برادر مؤمنش كينهاى و عداوتى(7 )بوده باشد. پس مىگويند كه: واگذاريد عمل اين دو مؤمن را تا با يكديگر صلح كنند و كينه از ميان ايشان برطرف شود.
1- نميمه: سخنچينى. |
اى ابوذر بپرهيز از دورى كردن از برادر مؤمن خود به آزردگى. به درستى كه با هجران(1) و دورى از برادر مؤمن، عملى مقبول نمىشود.
اى ابوذر تو را نهى مىكنم از هجران از برادر مؤمن. و اگر به ناچار دورى كنى، تا سه روز تمام مكن. و كسى كه سه روز از برادر خود به خشم و غضب كناره كند و در آن سه روز با آن حال بميرد، آتش جهنم اولى(2)است به او. و به سند معتبر منقول است كه حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: مىخواهيد كه خبر دهم شما را به بدترين مردم؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: بدترين مردم كسى است كه مردم را دشمن دارد و مردم او را دشمن دارند. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به فرزندان خود فرمود كه: اى فرزندان زينهار كه بپرهيزيد از دشمنى كردن با مردم. زيرا كه ايشان از دو قسم بيرون نيستند: يا عاقلى است كه مكر مىكند به شما، را به مكر مغلوب مىگرداند؛ يا جاهلى است كه به زودى در برابر، معارضه(3) و سفاهت(4) مىكند. و در حديث ديگر وارد است كه: چهار چيزند كه اندك آنها بسيار است: آتش، اندكى از آن بسيار است؛ و خواب، اندكى از آن بسيار است؛ و بيمارى، اندكى از آن بسيار است؛ و عداوت، اندكى از آن بسيار است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه هم(5) و اندوه او بسيار است بدنش پيوسته بيمار است. و هر كه خلقش بد است خودش پيوسته در عذاب است، و هر كه با مردم منازعه(6 ) بسيار مىكند مروت و انسانيتش برطرف مىشود و كرامت و عزتش زايل مىگردد. بعد از آن فرمود كه: پيوسته جبرئيل مرا نهى مىكرد از منازعه كردن با مردم، چنانچه مرا نهى مىكرد از شراب خوردن و بتپرستيدن. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه عداوت در دل مردم مىكارد آنچه مىكارد مىدرود. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل مرا وصيت كرد كه: زينهار با مردم مخاصمه(7) و منازعه مكن كه عيبها را ظاهر مىكند و عزت را برطرف مىكند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هجرت( 8) و دورى، زياده از سه روز نمىباشد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دو كس جدا نمىشوند از يكديگر به آزردگى مگر آن كه يكى مستوجب بيزارى از رحمت خدا و لعنت الهى مىگردد. و گاه باشد كه هر دو مستحق گردند. شخصى عرض كرد(9 ) كه: فداى تو گردم! مظلوم چرا مستحق لعنت گردد؟ فرمود كه: زيرا كه برادر مؤمن خود را نمىخواند به صله(10) و احسان(11 ) و از سخن زشت او تغافل نمىكند(12 ). از پدرم شنيدم كه مىفرمود كه: چون دو كس با يكديگر منازعه كنند، و يكى بر ديگرى جور و زيادتى كند، بايد كه مظلوم برگردد به سوى آن ديگرى كه بر او ظلم كرده است و بگويد كه: اى برادر مؤمن! من بر تو ظلم كردهام، تا هجران از ميان او و برادرش قطع شود. به درستى كه حق تعالى حكم كنندهاى عادل است و حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفتن.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر دو مسلمان كه از يكديگر دورى كنند و سه روز بر آن حال بمانند و صلح نكنند از اسلام به در مىروند، و از ميان ايشان ولايت(13) برطرف مىشود؛ و هر يك از ايشان كه سبقت گيرد در سخن گفتن با برادرش، در روز قيامت زودتر داخل بهشت شود. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: پيوسته شيطان خوشحال است مادام كه دو مسلمان از يكديگر كناره مىگيرند. چون با يكديگر ملاقات كردند زانوهايش به لرزه مىآيد، و بندهايش از هم جدا مىشود، و فرياد مىكند كه: واى بر من! اين چه مصيبت بود كه به نزد من آمد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صدقهاى كه حق تعالى آن را دوست مىدارد اصلاح ميان مردم است در هنگام كه فساد و نزاع در ميان ايشان باشد، و نزديك گردانيدن ايشان است به يكديگر در هنگامى كه از هم دورى كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان دو كس اصلاح كنم نزد من بهتر است از اين كه دو دينار تصدق نمايم.
يا أباذر من أحب أن يتمثل له الرجال قياما، فليتبوء مقعده من النار. يا أباذر من مات و فى قلبه مثقال ذره من كبر لم يجد رائحه الجنه الا أن يتوب قبل ذلك. فقال رجل: يا رسول الله انى ليعجبنى الجمال حتى وددت أن علاقه سوطى و قبال نعلى حسن. فهل يرهب على ذلك؟ قال: كيف تجد قلبك؟ قال: أجده عارفا للحق مطمئنا اليه. قال: ليس ذلك بالكبر. ولكن الكبر أن تترك الحق وتتجاوزه الى غيره، و تنظر الى الناس و لا ترى أن أحدا عرضه كعرضك و لا دمه كدمك. يا أباذر أكثر من يدخل النار المستكبرون. فقال رجل: و هل ينجو من الكبر أحد يا رسول الله؟ قال: نعم من لبس الصوف، و ركب الحمار، و حلب العنز، و جالس المساكين. يا أباذر من حمل بضاعته، فقد برىء من الكبر - يعنى ما يشترى من السوق. يا أباذر من جر ثوبه خيلاء لم ينظر الله عز و جل اليه يوم القيامه. يا أباذر من رفع ذيله و خصف نعله و عفر وجهه، فقد برىء من الكبر. يا أباذر من كان له قميصان فليلبس أحدهما و ليكس فى الأخر أخاه. يا أباذر سيكون ناس من أمتى يولدون فى النعيم و يغذون به. همتهم ألوان الطعام و الشراب، و يمدحون بالقول. اولئك شرار أمتى. يا أباذر من ترك لبس الجمال و هو يقدر عليه تواضعا لله عز و جل، فقد كساه حله الكرامه. يا أباذر طوبى لمن تواضع لله تعالى فى غير منقصه، و أذل نفسه فى غير مسكنه، و أنفق مالا جمعه فى غير معصيه، و رحم أهل الذل و المسكنه، و خالط أهل الفقه و الحكمه. طوبى لمن صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و عزل عن الناس شره. طوبى لمن عمل بعلمه، و أنفق الفضل من ماله، و أمسك الفضل منقوله. يا أباذر البس الخشن من اللباس، و الصفيق من الثياب لئلا يجد الفخر فيك مسلكا.
اى ابوذر هر كه دوست دارد كه مردم در برابرش بايستند، پس جاى خود را در آتش جهنم مهيا كند (و بداند كه از اهل جهنم است). اى ابوذر هر كه بميرد و در دلش به قدر سنگينى ذرهاى از كبر(14 ) باشد، نشنود بوى بهشت را، مگر آن كه پيش از مردن توبه كند. پس شخصى گفت كه: يا رسول الله مرا خوش مىآيد جمال، و دوست مىدارم زينت را. حتى آن كه مىخواهم علاقه(15 ) تازيانهام و بند نعلم(16 ) نيكو باشد. آيا به سبب اين حال بر من خوف اين هست كه تكبر داشته باشم؟ حضرت فرمود كه: دل خود را چگونه مىيابى؟ گفت: دل خود را عارف و دانا مىيابم به حق، و اطمينان و قرار دارد به سوى حق، و از قبول حق ابا ندارد، و شك و تزلزل در آن نيست.
1- هجران: دورى گرفتن - رويگردان شدن - جدايى - بريدن پيوند - كناره گرفتن - كنارهگيرى. |
فرمود كه: پس اين حال كبر نيست. وليكن كبر آن است كه حق را ترك كنى، و از حق درگذرى به سوى غيرحق، و نظر كنى به مردم و چنين دانى كه هيچ كس عِرضش(1) مثل عرض تو نيست، و خونش مثل خون تو نيست. (يعنى خود را در هر باب بر مردم زيادتى دهى و مردم را حقير شمارى).
اى ابوذر اكثر جماعتى كه داخل آتش جهنم مىشوند متكبراناند. پس شخصى عرض كرد كه: آيا از كبر كسى نجات دارد يا رسول الله؟ فرمود كه: بلى؛ كسى كه پشم بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و بز را به دست خود بدوشد، و با مسكينان و فقيران همنشينى كند. اى ابوذر هر كه بضاعت خود را - يعنى چيزى كه از بازار از براى عيال خود مىخرد - خود بردارد، برى مىشود از تكبر. اى ابوذر هر كه جامه خود را بر زمين بكشد از روى خُيلا(2 ) و تكبر، حق تعالى نظر رحمت به سوى او نكند در روز قيامت. اى ابوذر هر كه دامن جامهاش را بردارد (به اين كه جامه را كوتاه بدوزد، يا اگر بلند باشد بر زند و بر زمين نكشد چنانچه متكبران عرب مىكردهاند)، و نعلش را پينه بزند، و رويش را نزد خدا بر خاك بمالد، به تحقيق كه برى مىشود از كبر. اى ابوذر هر كه دو پيراهن داشته باشد بايد كه يكى را خود بپوشد و يكى را به برادر مؤمن خود بپوشاند. اى ابوذر زود باشد كه جمعى در ميان امت من به هم رسند كه در نعمت و لذت متولد شوند، و به غذاهاى لذيذ و نعمتها نشو و نما كنند، و پيوسته همت ايشان مصروف باشد بر تحصيل كردن و خوردن الوان طعامها و شربتها، و مردم ايشان را به سخنان و اشعار مدح نمايند. ايشان بدان امت مناند. اى ابوذر هر كه ترك نمايد جمال و زينت را و حال آن كه قدرت بر آن داشته باشد، از روى تواضع و فروتنى از براى خداوند عزيز جليل، خدا بر او حُله كرامت بپوشاند. اى ابوذر خوشا حال كسى كه تواضع و شكستگى كند از براى خدا نزد مردم بىآن كه او را مَنقَصهاى(3) باشد (و نقص دنيايى باعث آن شكستگى شده باشد؛ يا: بدون آن كه در آن تواضع نقصى در دين او به هم رسد؛ يا: بدون آن كه مذلتى در آن شكستگى براى او باشد؛ يا: بدون آن كه جنايتى(4) كرده باشد و به آن سبب تذلل نمايد(5)) و ذليل گرداند نفس خود را، نه مذلتى كه از راه مسكنت و احتياج باشد، و انفاق كند و صرف نمايد مالى را كه جمع كرده باشد در غير معصيت خدا، و رحم كند بر اهل مذلت و خوارى و مسكنت، و مخالطه( 6) و مصاحبت كند با اهل فقه(7 ) و دانايى و حكمت. خوشا حال كسى كه به صلاح و نيكى باشد پنهان او، و نيكو باشد علانيه او، و دور گرداند از مردم شر و بدى و ضرر خود را. خوشا حال كسى كه عمل نمايد به علم خود، و انفاق نمايد زيادتى مال خود را (در راه خدا)، و نگاه دارد زيادتى سخن خود را. اى ابوذر لباسهاى درشت( 8) بپوش، و جامههاى گنده(9 ) در بر كن تا فخر( 10) و تكبر به تو راه نيابد. چون اكثر مطالب اين فقرات(11 ) شريفه سابقا به وضوح پيوسته بقيه مطالب را به نور چند مصباح(12 ) ايضاح مىنمايد(13 )
مصباح اول: در مذمت تكبر است
قدرى از اين مطلب در بيان معنى تواضع مذكور شد. بدان كه تكبر بدترين صفات ذميمه است و موجب مذلت دنيا و آخرت مىگردد. و كفر و عناد كفار هر قومى، از روى تكبر صادر شده است. و اول معصيتى كه خدا را كردند معصيت شيطان بود كه تكبر كرد از سجده حضرت آدم، و ملعون ابد شد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در خطبه قاصِعه(14 ) مىفرمايد كه: حمد و سپاس خداوندى را كه لباس خود گردانيد عزت و كبريا را، و اين دو صفت را از براى خود اختيار نمود و قورق(15) خود گردانيد و بر غير خود حرام كرد، و اين دو صفت را از براى خود برگزيد، و لعنت خود را مقرر ساخت براى كسى از بندگان كه با او در اين دو صفت منازعه نمايد. پس اول مرتبه در اين باب، ملائكه را امتحان فرمود، با اين كه عالم بود به آنچه در دلهاى ايشان مخفى بود. پس فرمود كه: من بشرى خلق مىكنم از گل. پس هرگاه خلقت او را درست كنم و از روح خود در او بدمم، همه از براى او سجده كنيد (از روى تعظيم(16 )).(17) پس ملائكه همه سجده كردند بغير از ابليس كه حميت(18) او را دريافت، و افتخار كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم به سبب اصل خود، كه: اصل من از آتش است و اصل آدم از خاك است، و من از او بهترم. پس والله كه او پيشواى متعصبان شد و سلف متكبران گرديد، كه اول مرتبه اساس تعصب را او گذاشت. و با خدا نزاع كرد در رداى تَجَبُر(19 ) كه مخصوص خداست، و پوشيد لباس تَعَزُز(20) را، و از سر افكند قناع(21) تذلل(22) و انقياد(23 ) را. آيا نمىبينيد كه خدا چگونه او را به سبب تكبر حقير گردانيد، و به سبب تَرَفع(24) او را پست كرد، و در دنيا او را ملعون گردانيد، و در آخرت آتش جهنم از براى او مهيا كرد. و اگر خدا مىخواست كه آدم را از نورى خلق كند كه روشنى او ديدهها را خيره كند، و ضياى او عقلها را حيران گرداند، و بوى خوش او نفسها را تنگ كند، مىتوانست كرد. و اگر چنين مىكرد هر آينه گردنها براى او خاضع مىگرديد و اطاعت بر ملائكه آسان مىشد. وليكن حق تعالى ابتلا مىفرمايد خلقش را به بعضى از چيزها كه اصلش و علتش بر ايشان مخفى است، تا آن كه به آزمايش، مطيع و عاصى از يكديگر جدا شوند، و تكبر از ايشان زايل گردد، و خُيلا از ايشان دور شود. پس عبرت بگيريد به آنچه حق تعالى به ابليس كرد به سبب تكبر در هنگامى كه نافرمانى كرد: آن عمل طويل و سعى بسيار او را حَبط كرد(25 ) با آن كه ششهزار سال عبادت خدا كرده بود. پس كى سالم مىماند بعد از شيطان با آن عبادت اگر مثل تكبر او را به عمل آورد؟ پس حذر نماييد از اين دشمن خدا كه شما را به بلاى خود مبتلا گرداند، و بپرهيزيد از مكرها و حيلههاى او، و تذلل و اطاعت را بر سر خود بگيريد، و تعزز و تجبر را در زير پاى خود درآوريد، و تكبر را از گردنهاى خود بيفكنيد، و تواضع را سلاح و حربه خود كنيد در دفع دشمن خود شيطان و لشكرهاى او. به درستى كه او را از هر امتى لشكرها و اعوان و پيادگان و سواران هست. و مباشيد از بابت قابيل كه تكبر كرد بر برادر خود بدون فضلى كه خدا از براى او مقرر ساخته باشد. بلكه عظمت را بر خود بست، و حسد برادر خود برد، و حميت در دلش آتش غضب را برافروخت، و شيطان باد كِبر در دماغش(26) دميد، و برادر خود را كشت و به ندامت ابدى گرفتار شد، و گناه كشندگان را تا روز قيامت بر خود لازم گردانيد. پس، از خدا بترسيد، و دشمنى با نعمتهاى خدا مكنيد، و حسد مبريد بر فضل صاحبان فضل، و عبرت بگيريد به آنچه رسيد به متكبران امتهاى پيش از شما از عذابها و غضبهاى الهى، و پند بگيريد از قبرهاى ايشان كه روها و پهلوهاى ايشان را به خاك گذاشتهاند، و پناه بگيريد به خدا از چيزهايى كه موجب كبر است، چنانچه از بلاهاى دهر(27 ) پناه مىگيريد.
به درستى كه اگر خدا رخصت تكبر از براى احدى از خلقش مىداد هرآينه از براى پيغمبران و رسولانش رخصت مىفرمود. وليكن حق سبحانه و تعالى تكبر را از براى ايشان نپسنديده، و تواضع و فروتنى را براى ايشان پسنديده؛ پهلوهاى روى خود را بر زمين مىگذاشتند، و روى خود را نزد خدا بر خاك مىماليدند، و بال مرحمت و مسكنت براى مؤمنان مىگسترانيدند.
1- عرض: آبرو - آنچه مايه فخر و افتخار است. |
و جماعتى بودند كه در زمين، ايشان را ضعيف مىشمردند، و خدا ايشان را مُمتَحَن(1) ساخته بود به گرسنگى، و مبتلا گردانيده بود به مشقتها، و به محنت مىداشت ايشان را به ترس و بيم از دشمنان، و در بوته مكروهات، ايشان را مصفا و خالص مىگردانيد. پس خشنودى و غضب خدا را از مردم به بسيارى مال و فرزندان مدانيد زيرا كه غنا و توانگرى فتنه(2 )الهى است، و فقر و درويشى امتحان خداست. به درستى كه حق تعالى امتحان مىفرمايد بندگان متكبرش را به دوستان خود كه در نظر، ضعيف و حقير مىنمايند.
و به تحقيق كه موسى بن عمران و برادرش هارون داخل شدند بر فرعون، و پيراهنهاى پشم پوشيده بودند و عصاها در دست داشتند. پس شرط كردند از براى او اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايمى باشد. فرعون گفت كه: تعجب نمىكنيد از اين دو مرد ضعيف كه از براى من شرط دوام عزت و بقاى ملك مىكنند و خود با اين حالاند از فقر و مذلت! چرا دسترنجهاى( 3) طلا در دست ندارند؟ چون طلا و جمع كردن آن در نظرش عظيم بود و جامه پشم و پوشيدن آن در ديدهاش حقير مىنمود. و اگر حق تعالى مىخواست در هنگامى كه پيغمبرانش را مبعوث مىگردانيد كه از براى ايشان گنجها و معدنهاى طلا بگشايد و باغها و بستانها به ايشان عطا فرمايد و مرغان آسمان و وحشيان زمين را برايش جمع آورد، هرآينه مىكرد. و اگر چنين مىكرد ابتلا( 4) و امتحان برطرف مىشد و استحقاق جزا نمىماند، و آنها كه قبول رسالتهاى ايشان مىكردند اجرهاى امتحان كردهشدگان را نمىداشتند، و مؤمنان استحقاق ثوابهاى نيكوكاران به هم نمىرسانيدند. وليكن حق تعالى پيغمبران را با عزمهاى قوى فرستاد، و به حالى ايشان را داشت كه به ظاهر در نظرها ضعيف نمايند، با قناعتى كه ديدهها و دلها پر بود از بىنيازى ايشان، و با فقرى كه گوشها و چشمها مملو بود از محنتهاى ايشان. و اگر پيغمبران صاحب قوتى مىبودند كه هيچ كس قصد ضرر ايشان نتواند كرد، و با عزت و غلبه مىبودند كه مغلوب هيچ كس نتوانند شد، و ملك و پادشاهى مىداشتند كه مردم گردنها به سوى آن دراز كنند و به طمع مال و عزت از اطراف عالم به سوى آن پادشاهى بار بندند، هرآينه اطاعت ايشان بر خلق بسيار آسان بود، و از تكبر كردن ايشان دور بود، و هرآينه ايمان مىآوردند، يا از ترسى كه ايشان را قهر مىنمود، يا از طمع و رغبتى كه ايشان را مايل مىگردانيد. پس نيتها براى خدا خالص نمىشد، و حسنات ميان رضاى خدا و خواهشهاى نفس مشترك مىبود. وليكن حق تعالى مىخواست كه متابعت پيغمبران او، و تصديق به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و شكستگى در اطاعت امر او، و منقاد شدن نزد طاعت او، امرى چند باشند مخصوص او و خالص از براى او كه شائبه ديگر به آنها مخلوط نشود. و هرچند امتحان و اختبار(5) بيشتر است ثواب و جزا عظيمتر است.
نمىبينيد كه حق سبحانه و تعالى اولين و آخرين را از آدم تا خاتم امتحان كرده است به سنگى چند كه ضرر و نفعى به ظاهر نمىرسانند، و نمىبينند و نمىشنوند، و آنها را خانه خود نام كرده و محترم گردانيده، و بقاى آنها را موجب صلاح خلايق گردانيده، و آن خانه را در سنگستانى گذاشته از همه جاى زمين ناهموارتر، در دره بسيار تنگ، در ميان كوههاى درشت و ريگهاى نرم كه عبور از هر دو مشكل است، و چشمهها و چاههاى كم آب، و شهرهاى دور از يكديگر كه در آن وادى هيچ حوانى نشو و نما نمىتواند كرد. پس امر كرد حق تعالى آدم و ذريتش(6 ) را كه متوجه آن خانه شوند در هر جا كه باشند، و طى كنند بيابانهاى خالى و درياهاى عميق را، و بر پاى خود ژوليده مو و گردآلوده برگرد آن خانه بدوند و طواف كنند، در حالتى كه جامههاى معتاد( 7) خود را كنده باشند، و به دراز كردن موها خلقت خود را قبيح كرده باشند. و اين ابتلايى است عظيم و امتحانى است دشوار كه حق تعالى آن را سبب رحمت و وسيله جنت خود گردانيده است. و اگر مىخواست بيتالحرام و مشاعر عظام(8 ) را در ميان باغستانها و نهرها و زمينهاى نرم و هموار قرار دهد كه اشجارش بسيار، و ميوههايش نزديك، و شهرها و بناهايش متصل به يكديگر باشد، و جميع راهش همه آبادان و معمور( 9) باشد، مىتوانست كرد. وليكن چون امتحان كمتر بود، ثواب كمتر مىبود. و اگر اساس خانه كعبه و سنگهاى بنايش از زمرد سبز بود يا از ياقوت سرخ بود با نور و روشنى و ضيا(10 )، هرآينه راه شك از دلها بسته مىشد، و مجاهده شيطان از دلها بر مىخاست، و خَلَجان(11) شك از خاطرهها برطرف مىشد. وليكن حق تعالى امتحان مىفرمايد بندگانش را به انواع شدايد، و از ايشان بندگى مىطلبد با الوان مجاهده، و مبتلا مىسازد ايشان را به اقسام مكاره(12) براى اين كه تكبر را از دلهاى ايشان بيرون كند، و تذلل و انقياد را در نفوس ايشان جا دهد. و اين عبادتهاى صعب را درهاى گشوده گردانيده است به سوى فضلش، و سببهاى مهيا گردانيده ساخته است براى عفوش. و از اين باب است آنچه حراست فرموده است حق تعالى بندگان مؤمنش را به نمازها و زكاتها و مشقت روزهها در روزهايى كه واجب گردانيده است، براى اين كه اعضا و جوارح ايشان را ساكن گرداند و ذليل(13 ) سازد، و ديدههاى ايشان را خاشع گرداند، و نفوس ايشان را ذليل گرداند و دلهاى ايشان را پست گرداند، و خيلا و تكبر را از ايشان بردارد، به سبب اين كه روهاى كريم(14 ) خود را بر خاك بمالند نزد خدا از ورى تواضع و فروتنى، و بهترين جوارح و اعضاى خود را بر زمين گذارند از روى تَصاغُر(15) و شكستگى، و شكمها بر پشتها بچسبد از روزه براى تذلل و انقياد امر الهى، يا آنچه در زكات هست از صرف كردن ميوههاى زمين و غير آن بر فقرا و مساكين. نظر كنيد به آنچه در اين اعمال حق تعالى مقرر فرموده است از كندن و برانداختن مادههاى فخر و تكبر. چون خطبه قاصعه بسيار طولانى است، حاصل مضمون چند فقره را در اين مقام درج كرديم براى كثرت فوايد اين مضامين عاليه. و اگر كسى خواهد بر مفاسد تكبر كما هو حقه(16 )مطلع گردد بايد كه سراسر آن خطبه شريفه را مطالعه فرمايد. و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند از ادناى(17 ) مراتب الحاد(17 ). فرمود كه: تكبر ادناى مراتب الحاد است. و در حديث ديگر فرمود كه: كبر در بدان خلق مىباشد از هر جنسى كه باشند. و كبر رداى خداست (يعنى مخصوص اوست). هر كه با خدا منازعه كند در رداى او، خدا زياده كند پستى او را.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: عزت رداى(19 ) خداست و كبر ازار(20 ) خداست. هر كه چيزى از اين دو صفت را برخود ببندد خدا او را سرنگون در جهنم افكند. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى داخل بهشت نمىشود كه در دل او به قدر سنگينى ذرهاى از كبر باشد. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در جهنم واديى هست براى متكبران كه آن را سقر مىگويند. شكايت كرد به حق تعالى از بسيارى گرمى خود، و سؤال كرد رخصت نفس كشيدنى را. پس چون نفس كشيد، جهنم از نفس او سوخت. و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى متكبران را در روز قيامت به صورت مورچههاى ريزه خواهد كرد كه پامال خلايق باشند، تا حق تعالى از حساب ايشان فارغ شود. و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ بنده نيست مگر آن كه در سرش لجامى(21 ) هست، و ملكى او را در دست دارد. پس اگر تكبر مىكند آن ملك بر دهانش مىزند كه: پست شو! خدا تو را پست كند. پس پيوسته نزد خود از همه كس عظيمتر است و در ديده مردم از همه كس حقيرتر است. و اگر تواضع و فروتنى مىكند خدا او را بلند مىكند و آن ملك به او مىگويد كه:بلند شو! خدا تو را بلند گرداند. پس او پيوسته حقيرترين مردم است در نفس خود، و رفيعترين(22) خلق است در ديده مردم.
مصباح دويم: در بيان انواع تكبر است.
بدان كه تكبر، خود را بزرگ دانستن، و اظهار كبريا و عظمت كردن، و بزرگى را بر خود بستن است. و اين انواع مىدارد: يك نوعش از همه بدتر است و موجب كفر است و در بسيارى از احاديث تكبر را به آن تفسير كردهاند آن است كه: تكبر كند از بندگى خدا و از تابع شدن پيغمبران و اوصيا و علما و اهل حق و از انقياد متابعت حق و از قبول كردن فضيلت جماعتى كه حق تعالى ايشان را تفضيل داده است، مانند تكبرى كه كفار مىكردند از متابعت پيغمبران، و منافقين مىكردند از متابعت اوصياى ايشان، به اعتبار اين كه نخوت(23) ايشان مانع بود از اين كه تابع شخصى شوند كه به حسب عقل ناقص و ديدههاى كور ايشان از ايشان حقيرتر است، و اقرار به فضيلت او بكنند؛ چنانچه در خطبه قاصعه گذشت. وع ديگرش حقير شمردن مردم است و خود را از ديگران بهتر دانستن.
1- ممتحن: مورد امتحان، آزمون و آزمايش. |
نوع ديگرش، كه از نوع سابق حاصل مىشود، خانههاى رفيع ساختن است براى اظهار زيادتى، و جامههاى نفيس پوشيدن، و بر اسبان نفيس سوار شدن، و خادمان بسيار داشتن به قصد تفوق(1 ) و رفعت(2) بر امثال(3) و اقران(4 ) و فقرا و مساكين. نوع ديگر آن است كه از مردم توقع تواضع داشتن و شكستگى نمايند و خود نسبت به ايشان ترفع كنند(5) و طبعشان مايل باشد كه مردم ذليل ايشان باشند، و خواهش عزت و رفعت داشته باشند، و در راه رفتن و نشستن و برخاستن و ساير حركات و سكنات تمكين و وقار بر خود بندند، و گردنكشى كنند، و در مجالس بالانشينى طلبند، و از اعمال خيرى كه منافى وقار ايشان است ابا نمايند. و اين انواع همه به يكديگر نزديك است و بر يكديگر بستهاند. و انواع ديگر هست كه به اينها برمىگردد. و اخبار بر اين مضامين بسيار است. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: اعظم افراد(6 ) كبر آن است كه سفاهت(7 ) شمارى حق را، و حقير شمارى مردم را. پرسيدند كه: سفيه شمردن حق كدام است؟ فرمود كه: آن است كه جاهل باشى به حق، و طعن كنى(8 ) اهل حق را.
و در حديث ديگر منقول است كه: شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: من طعام نيكو مىخورم، و بوى خوش مىبويم، و بر اسب نفيس سوار مىشوم، و غلام از پى خود مىبرم. آيا در اينها تجبر و تكبر هست؟ حضرت فرمود كه: جبار(9) ملعون آن است كه مردم را حقير داند، و حق را جهالت شمارد. راوى گفت كه: من حق را جهالت نمىشمارم، و اما تحقير مردم را نمىدانم. فرمود كه: كسى كه مردم را سهل(10 ) شمارد و تجبر و زيادتى بر ايشان كند، اوست جبار. و در حديث ديگر فرمود كه: داخل بهشت نمىشود كسى كه به قدر سنگينى يك حبه(11 ) خردل(12 ) از كبر در دلش باشد. راوى گفت كه: انا لله و انا اليه راجعون(13 ). فرمود كه: چرا استرجاع مىكنى(14 )؟ عرض نمود كه: براى اين كه مىفرمايى، و حال آن كه كسى نيست كه تكبر نداشته باشد. فرمود كه: درست نفهميدى. تكبرى كه من گفتم مراد، انكار حق است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله روزى بر جماعتى گذشتند كه در يك جا مجتمع شده بودند. حضرت پرسيدند كه: براى چه در اينجا جمع شدهايد؟
گفتند: ديوانهاى در اينجا هست و از روى صَرع(15 ) و جنون حركات مىكند. فرمود كه: اين مجنون(16 ) نيست بلكه مبتلا شده است به بلايى(17 ). مجنونى كه سزاوار است كه او را مجنون گويند آن است كه در راه رفتن خود تَبَختر( 18) كند، و به سبب عجب به راست و چپ خود نظر كند و بر خود بالد، و دوشها و پهلوهاى خود را متكبرانه حركت دهد، و تمناى بهشت از خدا نمايد با آن كه مشغول معصيت خدا باشد، و مردم از شرش ايمن نباشند و اميد خير از او نداشته باشند. اين است ديوانه، و آن كه شما مىگوييد مبتلاست. و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در وقتى كه امت من به تبختر راه روند، و دستها را در راه رفتن دراز كشند، و غلامان فارسى و رومى خدمت ايشان كنند، جنگ و نزاع در ميان ايشان به هم خواهد رسيد و به دفع يكديگر مشغول خواهند شد. و به سند ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزار سال راه شنيده مىشود، و نمىشنود آن را عاق پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و پير زناكار، و كسى كه جامه خود را به خيلا و تكبر بر زمين كشد، و كسى كه مردم را فتنه كند(19 ) و گمراه كند، و كسى كه منت بسيار بر مردم گذارد، و صاحب حرصى كه از دنيا سير نشود. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه بنا كند بنايى از براى ريا و سُمعه(20 )، حق تعالى در روز قيامت آن خانه را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند از آتش و در گردن او افكند و بعد از آن او را در جهنم اندازد. صحابه گفتند كه: يا رسول الله چگونه است بنا كردن به ريا و سمعه؟ فرمود كه: آن است كه زياده از قدر حاجت بنا كند براى مباهات(21 ) و مفاخرت(22 ) بر ديگران.
و نهى فرمود از اين كه كسى از روى خيلا و تكبر راه رود. و فرمود كه: هر كه جامهاى بپوشد و در آن جامه تكبر كند خدا او را از كنار جهنم فرو برد، و قرين قارون باشد در جهنم. زيرا كه او اول كسى است كه خيلا و تكبر كرد و به سبب آن خدا او را و خانهاش را به زمين فرو برد. و هر كه اختيال مىكند( 12)، با خدا منازعه كرده است و جبروت(24 ) خدا.
و فرمود كه: هر كه بَغى(25 ) و تطاول(26 ) كند بر فقيرى يا او را حقير شمارد حق تعالى او را حشر نمايد در روز قيامت به قدر مورچههاى ريزه به صورت آدم تا داخل جهنم شود.
مصباح سيم: در علاج تكبر است
بدان كه علاج تكبر به چند چيز مىشود:
اول: به تفكر در دنائت(27 ) اصل خود و عاقبت خود، و خست(28 ) احوال و تزلزل بنيان بدن، و عدم اعتماد بر حيات و در معرض فنا و نيستى بودن، و تأمل در بديها و صفات ذميمه و ناتوانى و جهل و نادانى خود مىشود.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: عجب دارم از متكبر فخر كننده، و حال آن كه از نطفه خلق شده است و در آخر، جيفه(29 ) و مردار گنديده مىشود. و اين در ميان اين دو حال نمىداند كه با او چه مىكنند، و چه بر سر او مىآيد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: عجب دارم از فرزند آدم كه اولش نطفه است و آخرش مردار گنديده، و در ميان اين دو حال ظرف بَول(30 ) و غايط( 31) است، و با اين حال تكبر مىكنند.
دويم: به ممارست(32 ) امرى چند كه موجب ملكه تواضع است، مثل پس نشستن در مجالس، و صحبت داشتن با فقرا و مساكين، و ترك صحبت اغنيا، و مرتكب كارهايى شدن كه منافى( 33) تكبر است.
چنانچه منقول است كه: كسى كه از كبر ترسد، با خادم خود چيزى بخورد و گوسفند را به دست خود بدوشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه گريبان خود را پينه كند، و بر نعلين خود پينه زند، و چيزى كه از بازار خرد خود به خانه برد، از كبر ايمن مىشود.
سيم: تفكر در اين است كه تكبر نتيجه خلاف مقصود آدمى مىدهد. زيرا كه در تكبر عزت، مطلوب مىباشد. و به خبر مخبر صادق(34 ) و به تجربه معلوم است كه متكبران در دنيا و آخرت ذليلترين خلقاند، و متواضعان عزيزترين خلقاند. و ايضا تفكر نمايد در اطوار( 35) پيشوايان دين كه چگونه تواضع و شكستگى
1- تفوق: برترى جستن - برترى يافتن. |
مىنمودهاند، و متذكر شود احاديثى را كه در مذمت تكبر وارد شده است. و برخى از اين سخن در باب تواضع مذكور شد.
مصباح چهارم: اصلاح سريره(1 ) است
يعنى باطن خود را نيك كردن و اكتفا به نيكى ظاهر ننمودن چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله به اين معنى اشاره فرموده. و در پنهان بد بودن و باطن را بد داشتن و ظاهر را به نيكى آراستن شعبهاى است از نفاق.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه به نوف بكالى فرمود كه: اى نوف زينهار كه چنين مباش كه خود را براى مردم زينت دهى به نيكيها، و چون تنها باشى از خدا پروا نكنى در معصيتها. اگر چنين كنى خدا تو را رسوا كند در روز قيامت.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه پنهان خود را اصلاح كند حق تعالى آشكار او را اصلاح نمايد. و هر كه ميان خود و خدا اصلاح نمايد حق تعالى در ميان او و مردم اصلاح نمايد. و به سند معتبر از حضرت محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه ظاهرش بهتر از باطنش باشد ميزان عملش در قيامت سبك خواهد بود.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه پنهان دارد چيزى را كه خدا از او خشنود مىشود، خدا براى او ظاهر گرداند چيزى را كه موجب سرور و خوشحالى اوست. و هر كه پنهان دارد امرى را كه موجب غضب الهى است حق تعالى ظاهر گرداند چيزى را كه باعث خوارى اوست.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خود را براى مردم زينت دهد به چيزهايى كه خدا دوست مىدارد آنها را، و در پنهان از خدا پروا نكند و كارى چند كند كه خدا دشمن مىدارد آنها را، در قيامت چون خدا را ملاقات نمايد از او در خشم باشد.
و احاديث بر اين مضمون بسيار است. و بدان كه آدمى مأمور است به اين كه ظاهر و باطن خود را هر دو نيكو كند. و بايد كه سعى كند كه باطن خود را در نيكى موافق ظاهر گرداند، نه اين كه ظاهر را بد كند مثل باطن يا بدتر از باطن كند، يا خود را در معرض تهمتها در آورد كه خلق خدا به او بدگمان شوند، چنانچه به ملامَتيه(2 ) از صوفيه نسبت مىدهند. زيرا كه گناه آشكار بدتر از گناه پنهان است، و گناه پنهان زودتر آمرزيده مىشود از گناه آشكار.
و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى گذشت.
و عقل نيز حكم مىكند كه بندهاى كه معصيت آقا را در خلوت كند، آقا از او آن قدر در خشم نمىشود مثل آن كه رسوا و علانيه و بىپروا در حضور مردم كند، و خود را عاصى آقا به همه كس شناساند.
و ايضا نهى از متهم ساختن خود و داخل شدن در مواطن(3 ) تهمت بسيار است. و در اين فصل نيز احاديث در اين باب گذشت.
مصباح پنجم: در بيان شالپوشى(4 ) است
بدان كه احاديث در باب پشم پوشيدن اختلافى دارد. و در احاديث سنيان مدح پشمپوشى وارد شده است. و اكثر احاديث شيعه دلالت بر مذمت مىكند، و بعضى كه دلالت بر مدح مىكند محمول بر تقيه است. و اين حديث شريف و بعضى از اخبار ديگر دلالت بر وجه جمعى( 5) مىكند كه اگر از براى تواضع و شكستگى، گاهى در هنگام عبادت يا غير آن پوشند، يا از براى دفع سرما، يا از براى اين كه ارزانتر برمىآيد(6 )، قصور ندارد(7). اما مداومت بر اين نمودن، و اين را لباس مخصوص خود گردانيدن، و به اين سبب خود را بر ديگران ترجيح دادن، و اين را جهت امتياز خود ساختن بد است و مذموم است، چنانچه از فقره بعد از اين ظاهر مىشود.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بپوشيد جامه پنبه. به درستى كه آن لباس رسول خدا صلىالله عليه و آله و لباس ما اهل بيت است، و حضرت رسول صلىالله عليه و آله جامه مو و پشم نمىپوشيدند مگر به سبب عذرى و علتى.
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: جامه پشم و مو را نمىبايد پوشيد مگر به سبب علتى.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: پنج چيز است كه تا مردن ترك نمىكنم: بر روى زمين با بندگان چيزى خوردن؛ و بر خر جل(8 ) پالاندار سوار شدن؛ و بز را به دست خود دوشيدن؛ و پشم پوشيدن؛ و بر اطفال سلام كردن، تا سنتى گردد بعد از من.
و از محمد بن حسين بن كثير( 9) منقول است كه: ديدم كه حضرت صادق عليهالسلام جبه( 10) صوفى( 11) با دو پيراهن گنده(12 ) پوشيدهاند. از سبب آن حال پرسيدم. فرمود كه: پدرم مىپوشيد. و ما چون مىخواهيم كه نماز كنيم گندهترين جامههاى خود را مىپوشيم.
و از اكثر احاديث معتبره كه در باب زى(13 ) و لباس حضرت رسول و ائمه صلواتالله عليهم به نظر رسيده، و بعضى را در لمعات ذكر كرديم، ظاهر مىشود كه لباس معهود و متعارف ايشان غير پشم و مو بوده است. و اگر بعضى اخبار دلالت كند كه گاهى بر سيل ندرت مىپوشيدهاند، بر يكى از چند وجه محمول است كه در اين باب و در لَمَعات بيان كرديم.
در پشمپوشى و بدعتهاى صوفيه
يا أباذر يكون فى ءاخر الزمان قوم يلبسون الصوف فى صيفهم و شتائهم. يرون أن لهم الفضل بذلك على غيرهم. أولئك يلعنهم ملائكه السموات و الأرض.
يا أباذر ألا أخبرك بأهل الجنه؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: كل أشعث أغبر ذى طمرين لا يؤبه به. لو أقسم على الله لأبره.
اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى خواهند بود كه پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان كنند كه ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتى بر ديگران هست. اين گروه را لعنت مىكنند ملائكه آسمانها و زمين.
اى ابوذر آيا تو را خبر دهم به اهل بهشت؟
ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.
فرمود كه: هر ژوليده موى گردآلودهاى كه دو جامه كهنه پوشيده باشد، و مردم او را حقير شمارند و اعتنا به شأن او نكنند. اگر بر خدا قسم دهد در امرى، خدا قسم او را البته قبول فرمايد و حاجتش را رد ننمايد.
بدان كه چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله به وحى الهى بر جميع علوم آينده و رموز غيبيه مطلعاند، و بيان مدح تواضع و شكستگى و شالپوشى نمودند، و مىدانستند كه جمعى از اصحاب بدعت و ضلالت بعدد از آن حضرت به هم خواهند رسيد كه در اين لباس به تزوير و مكر مردم را فريب دهند، لهذا متصل به آن فرمودند كه: جماعتى به هم خواهند رسيد كه علامت ايشان اين است كه به چنين لباسى ممتاز خواهند بود. آن گروه ملعوناند، تا مردم فريب ايشان را نخورند. و بغير فرقه ضاله(14 ) مُبتَدعه(15 ) صوفيه(16 )، ديگر كسى اين علامت را ندارد. و اين يكى از معجزات عظيمه حضرت رسالت پناهى
1- سريره: باطن - درون. |
است كه از وجود ايشان خبر دادهاند و سخن را در مذمت ايشان مقرون به اعجاز ساختهاند كه كسى را شبهه در حقيت اين كلام معجز نظام نماند، و هر كه با وجود اين آيه بينه(1 ) انكار نمايد به لعنت خدا و رسول گرفتار گردد.
و آنچه حضرت فرمودهاند از پشمپوشى، منشأ لعن ايشان همين نيست. بلكه چون آن جناب به وحى الهى مىدانستهاند كه ايشان شرع آن حضرت را باطل خواهند كرد، و اساس دين آن حضرت را خراب خواهند كرد، و در عقايد به كفر و زَندقه( 2) قايل خواهند شد، و در اعمال، ترك عبادات الهى كرده به مخترعات بدعتهاى( 3) خود عمل نموده و مردم را از عبادت بازخواهند داشت، لعن ايشان فرموده، و اين هيئت و لباس را علامتى براى ايشان بيان فرموده كه به آن علامت ايشان را بشناسند.
اى عزيز اگر عصابه عصبيت(4 ) از ديده بگشايى و به عين(5 ) انصاف نظر نمايى، همين فقره كه در اين حديث شريف وارد شده است، براى ظهور بطلان طايفه مبتدعه صوفيه كافى است، قطع نظر از احاديث بسيار كه صريحا و ضمنا بر بطلان اطوار و اعمال ايشان و مذمت مشايخ و اكابر ايشان وارد شده است. و اكثر قدما و متأخرين( 6) علماى شيعه رضوانالله عليهم مذمت ايشان كردهاند، و بعضى كتابها بر رد ايشان نوشتهاند. مثل على بن بابويه( 7) كه نامهها به حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه مىنوشته و جواب به او مىرسيده، و فرزند سعادتمندش محمد بن بابويه( 8) كه رئيس محدثين شيعه است و به دعاى حضرت صاحبالامر عليهالسلام متولد شده و آن دعا مشتمل بر مدح او نيز هست. و مثل شيخ مفيد(9 ) كه عماد(10 ) مذهب شيعه بوده و اكثر محدثين و فضلاى نامدار از شاگردان اويند و توقيع( 11) حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه براى او بيرون آمده مشتمل بر مدح او، و او كتابى مبسوط( 12) بر رد ايشان نوشته.
و مثل شيخ طوسى كه شيخ و بزرگ طايفه شيعه است و اكثر احاديث شيعه به او منسوب است. و مثل علامه حلى رحمهالله كه در علم و فضل مشهور آفاق است. و مثل شيخ شهيد( 13) {و شيخ على(14 ) در كتاب مطاعن مجرميه، و فرزند او شيخ حسن(15 ) در كتاب عمدهالمقال، و شيخ عاليقدر جعفر بن محمد دوريستى(16 ) در كتاب اعتقاد، و ابن حمزه(17 ) در چند كتاب(18 )} و سيد مرتضى(19 ) رازى در چند كتاب {و زبدهالعلماء و المتورعين(20 ) مولا احمد اردبيلى( 21)} قدس الله أرواحهم و شكر الله مساعيهم(22 ) و غير ايشان از علماى شيعه رضوان الله عليهم.
و ذكر سخنان اين فضلاى عظيمالشأن و اخبارى كه در اين مطلب ايراد نمودهاند موجب تطويل مقال(23 ) است. انشاءالله كتابى على حده(24 ) در اين مطلب نوشته شود.
پس اگر اعتقاد به روز جزا دارى امروز حجت خود را درست كن، كه چون فردا حق تعالى از تو حجت طلبد جواب شافى و عذر پسنديده داشته باشى.
و نمىدانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم و شهادت اين بزرگوران از علماى شيعه رضوانالله عليهم بر بطلان اين طايفه و طريقه ايشان، در متابعت ايشان نزد حق تعالى چه عذر خواهى داشت.
آيا خواهى گفت كه متابعت حسن بصرى(25 ) كردم كه چندين حديث در لعن او وارد شده است.
يا متابعت سفيان ثورى كردم كه با امام جعفر صادق عليهالسلام دشمنى مىكرده است و پيوسته مُعارض( 26) آن حضرت مىشده است. و بعضى از احوال او را در اول اين كتاب بيان كرديم.
يا متابعت غزالى(27 ) را عذر خود خواهى گفت كه به يقين ناصبى بوده و مىگويد در كتابهاى خود: به همان معنى كه مرتضى على امام است من هم امامم. و مىگويد كه: هر كس كه يزيد را لعنت مىكند گناهكار است. و كتابها در لعن و رد شيعه نوشته، مانند كتاب المنقذ من الضلال( 28) و غير آن.
يا متابعت برادر ملعونش را - احمد غزالى(29 ) - حجت خواهى كرد كه مىگويد كه: شيطان از اكابر اولياءالله(30 ) است.
يا ملاى روم(31 ) را شفيع خواهى كرد كه مىگويد: ابن ملجم را حضرت اميرالمؤمنين شفاعت خواهد كرد و به بهشت خواهد رفت، و حضرت امير به او گفت كه: تو گناهى ندارى؛ چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودى( 32). و مىگويد:
1- آيه بينه: نشانه روشن و آشكار. |
هيچ بغضى نيست در جانم ز توآلت حقى تو؛ فاعل دست حقليك بيغم شو؛ شفيع تو منمچون كه بيرنگى اسير رنگ شد |
|
زان كه اين را من نمىدانم ز توچون زنم بر آلت حق، طعن و دق؟...خواجه روحم نه مملوك تنمشعرموسيى با موسيى در جنگ شد(1 ) |
و در هيچ صفحه از صفحههاى مثنوى نيست كه اشعار به جبر يا وحدت موجود يا سقوط( 2) عبادات يا غير آنها از اعتقادات فاسده نكرده باشد. و چنانچه مشهور است و پيروانش قبول دارند ساز و دف و نى شنيدن را عبادت مىدانسته است.
يا پناه به محيىالدين خواهى برد كه هرزههايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدى.
و مىگويد: جمعى از اولياءالله هستند كه رافضيان( 3) را به صورت خوك مىبينند( 4). و مىگويد: به معراج كه رفتم مرتبه على را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پستتر ديدم. و ابوبكر را در عرش ديدم. چون برگشتم، به على گفتم كه: چون بود كه در دنيا دعوى مىكردى كه من از آنها بهترم. الحال كه ديدم مرتبه تو را كه از همه پستترى.
و او و غير او از اين باب تزريقات( 5) بسيار دارند كه متوجه آنها شدن موجب طول سخن مىشود.
و اگر از دعويهاى بلند ايشان فريب مىخورى، آخر فكر نمىكنى كه بلكه از براى حب دنيا اينها را بر خود بندد. و اگر خواهى او را امتحان كنى، او كه دعوى اين مىكند كه من جميع اسرار غيبى را مىدانم و همه چيز بر من منكشف( 6) مىشود و شبى ده بار به عرش مىروم، يك مسئله از شكيات نماز، يا يك مسئله مشكل از ميراث و غير آن، يا يك حديث مشكل از او بپرس، اگر آنها را راست مىگويد اين را هم براى تو بيان مىكند.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: علامت كذاب و دروغگو آن است كه تو را خبر مىدهد به چيزهاى آسمان و زمين و مشرق و مغرب، و چون از حلال و حرام خدا مسئلهاى از او مىپرسى نمىداند.
آخر اين مردى كه دعوى مىكند كه مسئله غامض وحدت وجود را فهميدهام، و عقلهاى جميع فضلا از فهميدن آن قاصر است، چرا يك معنى سهلى را اگر پنجاه مرتبه خاطرنشين او كند نمىفهمد؟ و آنهايى كه دقايق معانى را مىفهمند آنچه او فهميده است چرا نمىفهمند؟
و باز هرگاه خود معترف باشند كه كشف(7 ) با كفر جمع مىشود، و كفار هند صاحب كشف مىباشند، پس بر تقديرى(8 ) كه كشف ايشان واقعى باشد و تو را فريب نداده باشند، كى دلالت بر خوبى ايشان مىكند؟
و چون دستگاه اين سخن بسيار وسيع است، و قليلى كه براى هدايت طالبان حق كافى باشد در اول اين كتاب و در لمعات و در چند موضع ديگر بيان كردم، در اين موضع اختصار نموده ختم مىكنم اين فصل را به ايراد حديثى چند كه فىالجمله مناسب اين مطلب است.
شيخ طبرسى در كتاب احتجاجات روايت كرده است كه: در بصره حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه بر حسن بصرى گذشتند و او وضو مىساخت. فرمودند كه: وضو را كامل به جا آور اى حسن. گفت: يا اميرالمؤمنين ديروز جماعتى را كشتى كه شهادتين مىگفتند و وضو را كامل مىساختند. حضرت فرمود كه: پس چرا به مدد آنها نيامدى؟ گفت: والله كه در روز اول غسل كردم و حُنوط(9 ) بر خود پاشيدم و سلاح پوشيدم، و هيچ شك نداشتم كه تخلف ورزيدن( 10) از عايشه كفر است. در عرض راه كسى مرا ندا كرد كه: به كجا مىروى؟ برگرد، كه هر كه مىكشد و هر كه كشته مىشود به جهنم مىرود. من ترسان برگشتم و در خانه نشستم. و در روز دويم باز به مدد عايشه مهيا شدم و روانه شدم و در راه همان ندا شنيدم و برگشتم. حضرت فرمود كه: راست مىگويى. مىدانى كه آن منادى كى بود؟ گفت: نه. فرمود كه: آن برادرت شيطان بود و به تو راست گفت كه قاتل و مقتول لشكر عايشه در جهنماند.
و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به حسن بصرى خطاب فرمود كه: هر امتى را سامريى(11 ) مىباشد، و سامرى اين امت تويى كه مىگويى كه جنگ نمىبايد كرد.
و چند قصه طولانى در مباحثه حضرت امام زينالعابدين و امام محمد باقر عليهماالسلام با او نقل كرده است كه دلالت بر شقاوت او مىكند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر منقول است كه: حسن اگر خواهد به جانب راست برود، و اگر خواهد به جانب چپ؛ كه علم يافت نمىشود مگر نزد ما اهل بيت.
بدان كه يكى از اكابر صوفيه كه اكثر احاديث ايشان از اوست، و خود را به او منسوب مىسازند، حسن بصرى است كه مجملى از احوالش مذكور شد.
و يكى از مشايخ ايشان عباد بصرى(12 ) است. و در باب لمعات و غير آن بعضى از بىآدابيها و معارضات آن ملعون را ذكر كرديم. و با حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه در باب جهاد و غير آن معارضه نموده و بر آن حضرت طعن زده(13 ).
و در كتاب كافى به سند معتبر از فضيل( 14) منقول است كه: روزى عباد بصرى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد، و حضرت طعام تناول مىفرمودند و بر دست تكيه نموده بودند. عباد گفت كه: مگر نمىدانى كه پيغمبر از اين نحو طعام خوردن نهى كرده است؟ بعد از چند مرتبه كه اين هرزه را گفت، حضرت فرمود كه: والله كه هرگز پيغمبر از اين نهى نفرموده.
و ايضا به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت صادق عليهالسلام به عباد بن كثير بصرى صوفى خطاب فرمود كه: اى عباد به اين مغرور شدهاى كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشتهاى؟ به درستى كه حق تعالى در كتاب خود مىفرمايد كه: اى گروه مؤمنان از خدا بپرهيزيد و قول سديد( 15) بگوييد (يعنى به اعتقاد درست قايل شويد) تا اعمال شما را به اصلاح آورد.(16 ) اى عباد بدان كه خدا تو را قبول نمىكند تا به حق قايل نشوى و ايمان نياورى.
و در كتاب احتجاجات از ثابت بُنانى( 17) روايت كرده است كه گفت: من با جماعتى از عباد(18 ) بصره، مثل ايوب سجستانى، و صالح مرى، و عتبه، و حبيب فارسى، و مالك بن دينار، و ابوصالح اعمى، و جعفر بن سليمان، و اربعه، و سعدانه به حج رفته بوديم. چون داخل مكه شديم آب، بسيار بر اهل مكه تنگ شده بود و از تشنگى به فرياد آمده بودند. به ما پناه آوردند كه براى ايشان دعا كنيم. ما به نزد كعبه آمديم و مشغول دعا شديم و چندان كه تضرع كرديم اثرى ظاهر نشد.
ناگاه جوان محزون گريانى پيدا شد و چند شوط(19 ) طواف كرد. بعد از آن رو به ما كرد و يك يك ما را نام برد. گفتيم: لبيك اى جوان. گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه خدا را دوست دارد؟ گفتيم: اى جوان بر ماست دعا، و بر خداست اجابت. گفت: دور شويد از كعبه، كه اگر كسى در ميان شما مىبود كه خدا او را دوست مىداشت البته دعايش را مستجاب مىكرد. چون ما دور شديم، به نزد كعبه به سجده درآمد و گفت: اى سيد و آقاى من به محبتى كه به من دارى تو را سوگند مىدهم كه اهل مكه را آب دهى. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود كه ابرى پديد آمد و مانند دهنهاى مشك، آب از ابر(20 ) روان شد. پس، از اهل مكه پرسيديم كه: اين جوان كى بود؟ گفتند: على بن الحسين است.
بدان كه اين جماعت نزد صوفيه از اكابر اولياءاللهاند و امام زمان خود را نمىشناختهاند. و مناظرات و منازعات طاووس يمانى( 21) با حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه در كتب حديث بسيار است.
و ابن شهرآشوب(22 ) روايت كرده است كه: چون حضرت صادق عليهالسلام به كوفه تشريف آوردند در زمان منصور دوانيقى(23 ) و از آن ملعون مرخص شده به مدينه مراجعت مىفرمودند، مردم به مشايعت آن حضرت بيرون آمدند. و سفيان ثورى و ابراهيم ادهم در ميان آن جماعت بودند و اين جماعت
1- 1 - بيت بعدى چنين است:
مقصود مولانا در اين بيت و بيتهاى قبل و بعد از آن اين است كه انسانها با يكديگر در اصل تفاوتى ندارند و اين تفاوتهاى ظاهرى به خاطر تفاوت نقشهايى است كه در اين دنيا بازى مىكنند. مانند موسى و فرعون كه به ظاهر با يكديگر در جنگاند اما در واقع هر دو خداپرستاند. به طور كلى همه چيزها از شائبه رنگ به دورند، همه در بيرنگى به سر مىبرند و با يكديگر يگانهاند. اما چون اسير رنگ مىشوند با يكديگر تفاوت و تضاد مىيابند (مثنوى معنوى، دفتر اول، عنوان: در بيان آن كه موسى و فرعون هر دو مسخر مشيتاند...، بيتهاى 2477 و 2478). |
پيش مىرفتند. ناگه به شيرى رسيدند كه بر سر راه ايستاده بود. ابراهيم ادهم گفت كه: باشيد تا جعفر بيايد ببينيم كه با اين شير چه مىكند. چون حضرت تشريف آوردند، به نزديك شير رفتند و گوشش را گرفته از راه دور كردند و رو به آن جماعت كرده فرمودند كه: اگر مردم اطاعت حق تعالى بكنند چنانچه حق طاعت اوست، هرآينه بار خود را بر اين شير بار مىتوانند كرد.
و ابن ابىالحديد(1 ) در شرح نهجالبلاغه نقل كرده است كه: جماعتى از متصوفه( 2) در خراسان به نزد حضرت امام رضا عليهالسلام آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين (يعنى مأمون ملعون) فكر كرد در امر خلافتى كه در دست او بود، و شما اهل بيت را سزاوارتر دانست به پيشواى مردم بودن، و تو را بهترين اهل بيت يافت، لهذا امر خلافت را به تو رد كرد. و امامت كسى را مىخواهد و مىطلبد كه طعامهاى غيرلذيذ بخورد، و جامههاى گنده بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و به عيادت بيماران برود. حضرت فرمود كه: حضرت يوسف پيغمبر بود و قباهاى ديباى مُطَرز به طلا(3 ) مىپوشيد، و بر تكيهگاه آل فرعون تكيه مىكرد، و در ميان مردم حكم مىنمود. چيزى كه از امام مىطلبند قسط و عدالت است كه چون سخن گويد راست گويد، و چون حكم كند به عدالت حكم كند، و چون وعده كند وفا به وعده خود بكند.
به درستى كه خدا اين پوششهاى نفيس و خورشهاى لذيذ را حرام نكرده است. پس اين آيه را تلاوت فرمود كه: قل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق( 4). كه ترجمهاش اين است كه: بگو (اى محمد) كه كيست كه حرام كرده است زينتهايى را كه خدا براى بندگانش ظاهر فرموده و بيرون آورده، و روزيهاى پاكيزه را؟
و از اين باب حديث در لمعات بسيار ذكر كرديم.
و شيخ طوسى عليهالرحمه و الرضوان در كتاب غيبت فرموده است كه: جمعى دعوى نيابت حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه كردند به دروغ، و رسوا شدند زيرا كه آنها كه نايب بودند، معجزات بر دست ايشان جارى مىشد از جانب معصوم كه به آنها مردم نيابت ايشان را مىدانستند. اول كذابان شريعى(5 ) بود كه دعوى نيابت كرد به دروغ، و رسوا شد، و فرمان حضرت به لعن او بيرون آمد.
شيخ فرموده كه: هارون بن موسى تلعكبرى( 6) مىگفت كه: بعد از دعوى نيابت، كفر و الحاد از او ظاهر شد. و هر يك از اينها كه دعوى نيابت مىكردند اول بر امام دروغ مىبستند و دعوى نيابت مىكردند تا مردم ضعيفالعقل به ايشان بگروند. ديگر ترقى مىكردند در شقاوت تا به قول حلاجيه( 7) قايل مىشدند، چنانچه از ابى جعفر شَلمَغانى(8 ) و امثال او مشهور است.
بعد از آن ذكر كرده است كه: از جمله كذابان حسين بن منصور حلاج(9 ) بود.
و به سند معتبر از هبهالله بن محمد كاتب(10 ) روايت كرده است كه: چون حق تعالى خواست كه حلاجج را رسوا كند و او را خوار گرداند او پيغام فرستاد به ابىسهل بن اسماعيل نوبختى(11) كه از معتبران شيعه بود، به گمان اين كه او نيز مثل احمقان ديگر فريب او را خواهد خورد. و در آن مُراسله(12) اظهار وكالت(13) حضرت صاحبالامر عليهالسلام كرد، چنانچه دأبش(14 ) بود كه اول مردم را به اين نحو فريب مىداد، و بعد از آن دعويهاى بلند مىكرد و اظهار الوهيت مىنمود.
ابوسهل فريب او را نخورده در جواب او گفت كه: من از تو امرى را سؤال مىنمايم كه در جنب آنچه تو دعوى مىنمايى بسيار سهل است. و آن امر اين است كه من كنيزان را بسيار دوست مىدارم و بسيار به ايشان مايلم و بسيارى از ايشان را نزد خود جمع كردهام. و به اين سبب هر جمعه مىبايد خضاب كنم(15 ) كه سفيدى موهاى من از ايشان مخفى باشد، و اگرنه ايشان از من دورى مىكنند. مىخواهم چنين كنى كه ريش من سياه شود و به خضاب محتاج نباشم. اگر چنين كنى من مطيع تو مىشوم و به جانب تو مىآيم و مردم را به مذهب تو دعوت مىنمايم.
چون حلاج آن جواب را شنيد دانست كه در آن مراسله خطا كرده است؛ ديگر جواب نگفت و ساكت شد. و اين قصه را ابوسهل در مجالس نقل مىكرد و مردم مىخنديدند و موجب زيادتى رسوايى او شد.
بعد از اين، حديث قصه زدن و بيرون كردن على بابويه او را از قم نقل فرموده است كه بر او لعنت كرد و او را از قم به خوارى و مذلت اخراج نمود.
و بعد از اين در ضمن قصه شلمغانى كه يك كذاب ديگر است نقل كرده است كه: مادر ابىجعفر شلمغانى روزى بر روى پاى ام كلثوم دختر محمد بن عثمان عمرى(16 )، كه از نواب حضرت صاحبالامر عليهالسلام بود، افتاد و مىبوسيد. پرسيد كه: چرا چنين مىكنى؟
گفت: چرا چنين نكنم، كه تو فاطمه زهرايى، زيرا كه روح پيغمبر صلىالله عليه و آله به بدن پدر تو منتقل شده بود، و روح على به بدن ابىالقاسم حسين بن روح(17 ) منتقل شده است و روح فاطمه به بدن تو. ام كلثوم اين سخن را انكار بسيار كرده به نزد حسين بن روح كه از سفراى عظيمالشأن حضرت صاحب عليهالسلام بود آمد و اين سخن را نقل كرد. ابن روح گفت كه: زينهار ديگر به نزد آن زن مرو و آشنايى را با او برطرف كن كه آنچه آن زن گفته است كفر و الحادى است كه آن ملعون شلمغانى در دل اين جماعت جا داده است، كه آسان شود بر او دعوى اين كه خدا با او متحد شده است، چنانچه نصارا در باب مسيح عليهالسلام مىگويند، و تجاوز كند(18 ) به گفته حلاج لعنهالله(19 ).
تا اينجا از كتاب غيبت شيخ طوسى عليهالرحمه نقل شد.
و شيخ طبرسى رحمهالله در كتاب احتجاجات نقل كرده است كه: فرمان حضرت صاحبالامر عليهالسلام ظاهر شد بر دست حسين بن روح به لعن جماعتى كه يكى از ايشان حسين بن منصور حلاج بود.
اى عزيز غرض از ذكر اين چند حديث كه از بسيار به اندكى اكتفا نمودم اين بود كه اگر به ديده انصاف نظر كنى و به فكر صحيح تأمل نمايى، به اين قليلى كه براى تو ذكر كردهام، بر تو ظاهر مىشود كه اين گروه پيوسته مخالف ائمه تو صلواتالله عليهم بودهاند. و علماى كِبار(20 ) و راويان اخبار شيعه كه در اعصار ايشان و قريب اعصار ايشان بودهاند و از احوال ايشان زياده از من و تو اطلاع داشتهاند و دانش و علم و فهم ايشان زياده از اهل اين عصر بوده است، از ايشان بيزارى اظهار نموده حكم به كفر و الحاد ايشان كردهاند. اگر دانسته طريق اهل بيت را ترك مىنمايى و راه ضلالت ايشان را اختيار مىكنى، گناه تو را بر ديگرى نخواهند نوشت.
1- مرخص شدن: داراى اجازه (براى رفتن) شدن - آزاد شدن. |
هدانا الله و اياكم الى الصراط المستقيم( 1).
خاتمه
بدان كه چون اذكار و اوراد و ادعيه بسيار از ائمه اطهار صلواتالله عليهم منقول است، و اكثر اهل بدعت مردم را به اذكار و اورادى كه از مشايخ سنى خود دارند تحريص و ترغيب مىنمايند، و همه كس را دست به كتابهاى مبسوط نمىرسد كه علماى ما در اين باب تأليف نمودهاند، خواستم كه اين كتاب را به ذكر بعضى از فضايل اذكار(2 ) منقوله ختم نمايم كه موجب مزيد انتفاع طالبان حق از اين كتاب گردد. و اين مشتمل است بر دو باب:
1- ترجمه: خداوند ما و شما را به راه راست هدايت فرمايد.
2- اين فضيلتها و پاداشها براى ذكرها براى كسى است كه از سر اعتقاد به آنها گويا باشد و به هنگام گفتن، بداند كه چه مىگويد. در غير اين صورت در اين حد از فضيلت، بهره نخواهد برد.