ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است

ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است

ذكر آن در چند جدول(1جارى مى‏گردد:
 

جدول اول: در بيان عدل و جور ايشان است

بدان كه عدل ملوك و امرا از اعظم مصالح ناس است، و عدل و صلاح ايشان موجب صلاح جميع عباد و معمورى(2بلاد(3است، و فسق و جور ايشان مورث اختلال نظام امور اكثر عالميان و ميل اكثر ناس به طور(4)ايشان مى‏گردد.
چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به سند معتبر منقول است كه: دو صنف‏اند از امت من كه اگر ايشان صالح و شايسته‏اند امت من نيز صالح‏اند، و اگر ايشان فاسدند امت من نيز فاسدند. صحابه پرسيدند كه: كيستند ايشان يا رسول الله؟ فرمود كه: فقها و امرا.
و به سند ديگر منقول است از آن حضرت كه فرمود كه: دو كس‏اند كه شفاعت من به ايشان نمى‏رسد: صاحب سلطنتى كه ظلم و جور و تعدى كند؛ و كسى كه در دين غلو كند و از دين به در رود.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: اميد نجات دارم از براى جمعى از اين امت كه حق ما را شناسند، مگر يكى از سه طايفه: صاحب سلطنتى كه جور كند؛ و كسى كه به خواهش خود بدعتها در دين كند؛ و فاسقى كه علانيه گناهان كند و پروا نكند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: در قيامت آتش جهنم با سه كس سخن خواهد گفت: با امير، و قارى، و صاحب مال. به امير خواهد گفت كهاى آن كسى كه خدا تو را سلطنت و استيلا داد و بر زير دستان خود عدالت نكردىپس او را مى‏ربايد مانند مرغى كه دانه كنجد را بربايد. و به قارى مى‏گويد كهاى آن كسى كه خود را در نظر مردم زينت به خوبى مى‏دادى و در حضور الهى معصيت او مى‏نمودىپس او را مى‏ربايد. و به مالدار مى‏گويد كهاى آن كسى كه خدا به تو دنياى واسع و مال بسيار داده بود و اندكى از آن را از تو قرض طلبيد و ندادى و بخل ورزيدىپس او را مى‏ربايد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بر دين خود حذر نماييد از صاحب سلطنتى كه گمان كند كه طاعت او طاعت خداست و معصيت او معصيت خداست، و دروغ مى‏گويد. زيرا كه طاعت مخلوق جايز نيست در معصيت خالق، و طاعتى لازم نيست از براى كسى كه معصيت خدا كند. و وجوب اطاعت مخصوص خدا و رسول و اولوالامر است كه ائمه معصومين‏اند. و حق تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت رسول، زيرا كه او معصوم و مطهر است از گناه، و امر به معصيت نمى‏كند. و امر به اطاعت اولوالامر نموده است براى آن كه ايشان معصوم و مطهرند از بديها و گناهان، و مردم را امر به معصيت نمى‏كنند.
و در حديث ديگر از آن منقول است كه: در جهنم آسيايى هست كه در گردش است. پرسيدند كه: چه چيز را خرد مى‏كند يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: علماى فاجر، و قاريان فاسق، و جباران ظالم، و وزيران خائن، و رؤسا و سركرده‏هاى كذاب را.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى شش كس را به شش خصلت عذاب مى‏نمايد: عربان را به تعصب، و اربابان و اصحاب مزارع را به تكبر، و امرا و سلاطين را به جور و ستم، و فقها و علما را به حسد، و تاجران را به خيانت، و اهل روستا را به نادانى و جهالت.
و به اسانيد معتبره از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود آن حضرت كه: هفت كس را من لعن كرده‏ام، و هر پيغمبر اجابت كرده شده‏اى كه پيش از من بوده است بر ايشان لعنت كرده‏اند: كسى كه در كتاب خدا چيزى زياد كند؛ و كسى كه قضا و قدر خدا را تكذيب نمايد؛ و كسى كه مخالفت سنت من نمايد و بدعت پيدا كند در دين؛ و كسى كه از عترت من چيزى را حلال گرداند از ظلم بر ايشان و غصب حق ايشان كه خدا حرام گردانيده است؛ و كسى كه به جبر تسلط بر مردم به هم رساند براى آن كه عزيز كند جمعى را كه خدا ايشان را ذليل گردانيده، و ذليل گرداند جمعى را كه خدا عزيز گردانيده؛ و كسى
 

1-   جدول: جوى كوچك - نهر باريك.
2-   معمورى: آبادانى.
3-   بلاد: شهرها - سرزمينها - كشورها.
4-   طور: رفتار.

كه اموال مشترك مسلمانان را به تنهايى متصرف شود و اين را حلال داند؛ و كسى كه حرام گرداند امرى را كه خدا حلال گردانيده است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: اول كسى كه داخل جهنم مى‏شود امير صاحب تسلطى است كه عدل نكند، و مالدارى است كه حق خدا را ندهد، و فقيرى است كه فخر و تكبر كند.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: چون واليان دروغ مى‏گويند و حكم ناحق مى‏كنند باران از آسمان محبوس مى‏شود؛ و چون پادشاهان جور و ظلم مى‏كنند دولتشان پست مى‏شود؛ و چون مردم منع زكات مى‏نمايند چهارپايان هلاك مى‏شوند.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: امير نمى‏شود كسى بر ده كس يا زياده مگر آن كه چون او را به قيامت بياورند دستش در گردنش غُل باشد. پس اگر نيكوكار باشد و ظلم نكرده باشد دستش را مى‏گشايند، و اگر بدكار و ظالم باشد غل ديگر بر او مى‏افزايند.
و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كس سركرده جماعتى شود و در ميان ايشان نيكو سلوك نكند خدا او را در كنار جهنم به هر روزى كه حاكم ايشان بوده است هزار سال حبس نمايد.
و به سند معتبر منقول است كه زياد قندى(1به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: اى زياد از جانب اين خلفاى جور والى(2شده‏اى؟ گفت: بلى يابن رسول الله. مرا مروتى هست و مالى جمع نمى‏كنم، و آنچه به هم مى‏رسانم با برادران مؤمن خود مواسات مى‏كنم(3و برادرانه با ايشان صرف مى‏كنم. حضرت فرمود كه: اگر چنين مى‏كنى در هنگامى كه نفس، تو را به ظلم بر مردم خواند و قدرت بر ايشان داشته باشى، ياد آور قدرت خدا را بر عقوبت تو در روزى كه آنچه تو به مردم كرده‏اى از ظلم، از ايشان گذشته است و گناهش براى تو باقى مانده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: خدا براى كسى كه سلطنتى(4به او داده مدتى از شبها و روزها و ماهها و سالها مقرر فرموده است. پس اگر در ميان مردم عدالت مى‏كنند حق تعالى امر مى‏فرمايد ملكى را كه به فلك(5دولت ايشان موكل است، كه فلك ايشان را دير بگرداند، و به اين سبب دراز مى‏شود و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان. و اگر ايشان جور و ظلم مى‏كنند و عدالت نمى‏كنند امر مى‏فرمايد كه زود بگرداند. پس به زودى روزها و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان منقضى مى‏شود.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود به نوف بكالى كه: وصيت مرا قبول كن و هرگز نقيب(6و سركرده و صاحب حكم و عَشار(7و تمغاچى(مشو.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه فرمود كه: عدالت و نيكى كردن علامت دوام نعمت است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه ايشان مقربترين خلق خواهند بود نزد حق تعالى در روز قيامت تا خدا از حساب خلايق فارغ گردد: شخصى كه قدرتش در حال غضب باعث نشود كه ظلم كند بر كسى كه زير دست اوست؛ و شخصى كه در ميان دو كس حكم كند يا راه رود و يك جو به طرف هيچ يك ميل نكند؛ و شخصى كه حق را بگويد خواه بر خود و خواه از براى خود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: عدل شيرين‏تر و گواراتر است از آبى كه تشنه‏اى بيابد. و چه بسيار فراخ است و موجب وسعت و رفاهيت مى‏گردد عدل، اگرچه اندكى باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: عدالت از عسل شيرين‏تر، و از كره نرمتر، و از مشك خوشبوتر است.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: پدرم در وقت فوت مرا وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار بپرهيز از ظلم كسى كه ياورى بر تو بغير از خدا نيابد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه صبح كند و قصد ظلم كسى در خاطر نداشته باشد خدا گناهان او را در آن روز بيامرزد، مگر آن كه خونى را به ناحق بريزد يا مال يتيمى را به حرام بخورد.
و به اسانيد صحيحه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از ظلم كه ظلمات روز قيامت است (يعنى موجب تاريكى آن روز مى‏گردد).
 

1-   زياد قندى: ابوالفضل زياد بن مروان القندى الانبارى از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان احاديث آنان.
2-   والى: حاكم - استاندار - صاحب امر و اختيار.
3-   مواسات كردن: يارى دادن - يارى رساندن با دادن مال.
4-   سلطنت: تسلط - حكومت.
5-   فلك: مدار گردش.
6-   نقيب: سرپرست و رئيس قوم.
7-   عشار: تحصيلدار - مأمور وصول ماليات يك دهم (اينجا:) در حكومتهاى ظلم - كسى كه ماليات ده درصد مى‏گيرد.
8-   تمغاچى: مأمور گمرك (اينجا:) در حكومتهاى ظلم - كسى كه از ورود و خروج كالاها ماليات مى‏گيرد.

و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ احدى ظلم نمى‏كند مگر آن كه خدا او را به سبب آن ظلم مبتلا مى‏گرداند در خودش يا در مالش يا در فرزندانش.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به پيغمبرى از پيغمبرانش كه در مملكت پادشاه جبارى بود، كه: برو به نزد اين جبار و بگو كهمن تو را عامل نكرده‏ام بر ريختن خونها و گرفتن اموال مردم، بلكه تو را براى اين قدرت داده‏ام كه بازدارى از من صداى ناله مظلومان را. به درستى كه من ترك نخواهم كرد فريادرسى ايشان را در ظلمى كه بر ايشان شده است اگرچه كافر باشند.
و در حديث ديگر فرمود كه: مظلوم از دين ظالم بيشتر مى‏گيرد از آنچه ظالم از مال مظلوم مى‏گيرد. بعد از آن فرمود كه: كسى كه بدى به مردم مى‏كند بداند كه بدى نسبت به او هم واقع خواهد شد. به درستى كه نمى‏درود فرزند آدم مگر چيزى را كه مى‏كارد. و هيچ كس از تلخ، شيرين ندرويده و از شيرين، تلخ ندرويده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بد توشه‏اى است براى روز قيامت تعدى نمودن و ظلم كردن بر مردم.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه آمد و گفت كه: از زمان حجاج(1تا حال من والى مردم شده‏ام. آيا توبه من مقبول هست؟
حضرت جواب نفرمودند، بار ديگر اعاده سؤال كرد. حضرت فرمودند كه: توبه‏ات مقبول نيست تا به هر صاحب حقى حقش را ادا ننمايى.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه ظلمى بر كسى كرده باشد و او را نيابد كه تدارك او بكند، از براى او استغفار نمايد تا كفاره آن ظلم شود.
 

جدول دويم: در بيان كيفيت معاشرت ارباب حكم است با رعايا(2)، و بيان حقى چند كه رعايا بر ايشان دارند

به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق رعيت بر پادشاه آن است كه پادشاه بداند كه ايشان براى اين رعيت او شده‏اند كه ايشان را خدا ضعيف گردانيده و او را قوت داده است. پس واجب است بر او كه در ميان ايشان به عدالت سلوك كند، و از براى ايشان مانند پدر مهربان باشد، و اگر از ايشان به جهالت چيزى صادر شود ببخشد و مبادرت به عقوبت ايشان ننمايد، و شكر كند خدا را بر آن قوتى كه او را بر ايشان داده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان شود و عدالت نمايد، و در خانه خود را بگشايد، و پرده و حجاب از ميان خود و مردم رفع كند، و در امور مردم نظر نمايد، و به كارهاى ايشان برسد بر خدا لازم است كه خوف او را در قيامت به ايمنى مبدل گرداند و او را داخل بهشت كند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه نزد عمر بن عبدالعزيز(3رفتند. او گفت كه: مرا موعظه كن. حضرت فرمود كه: اى عمر درهاى خانه خود را بگشا، و در ميان خود و مردم حاجبى قرار مده، و مظلومان را يارى كن، و مظالم(4مردم را به ايشان رد كن.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر والى كه محتجب(5شود از مردم كه كارسازى ايشان نكند، حق تعالى در قيامت حوايج او را برنياورد.
و اگر هديه‏اى از مردم بگيرد دزدى كرده است، و اگر رشوه بگيرد مشرك است.
 

1-   حجاج: حجاج بن يوسف بن حكم ثقفى (41 - 95 ه.ق). وى از سوى عبدالملك بن مروان خليفه ستمگر مروانى (اموى) فرماندهى سپاه يافت و در مدت بيست سال حكومت خويش بر حجاز و عراق با اقتدار تمام بيشترين جنايتها و بيرحميها را مرتكب شد. خراب كردن كعبه با منجنيق؛ توهين، آزار، شكنجه و كشتن برخى از صحابه و اهل مكه و مدينه و ستم بر ديگر مردم، گوشه‏اى از اقدامهاى جنايتكارانه اوست. دامنه اقتدار او تا حدود هند و مغولستان مى‏رسيد. در 54 سالگى به بيماريى سخت درگذشت. نام وى در ظلم و بيدادگرى مثَل است.
2-   رعايا: جمع رعيت - عموم مردم - مردمى كه تحت فرمان حكومت‏اند - ملت.
3-   عمر بن عبدالعزيز: عمر بن عبدالعزيز بن مروان خليفه اموى (متوفا 101 ه.ق) از خلفاى قانع، زاهد، بى‏تجمل، نجيب، شريف، خوش‏طينت، پاك‏سيرت و علاقه‏مند به فرزندان على (ع). وى دو سال و پنج ماه خلافت كرد و در چهل سالگى درگذشت.
4-   مظالم: جمع مظلمه - چيزهايى كه به ظلم و ستم از مردم گرفته شده است.
5-   محتجب: در پرده - كسى كه مردم نمى‏توانند با او ملاقات كنند - پنهان.

و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان بشود و ايشان را ضايع بگذارد خدا او را ضايع بگذارد.
و در اين باب احاديث بسيار است و چون به عامه خلق فايده ندارد، در اين باب به همين اكتفا مى‏نماييم. و كسى كه آداب امرا و حُكام را خواهد رجوع نمايد به نامه‏هاى شافيه(كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به عُمال(و امراى اطراف نوشته‏اند، خصوصا نامه طولانى كه براى مالك اشتر نوشته، و نامه‏اى كه به سهل بن حنيف و محمد بن ابى‏بكر نوشته‏اند.
و بدان كه حق تعالى هر كس را در اين دنيا سلطنتى داده - چنانچه منقول است كهكلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته(3) - و در قيامت از سلوك او با رعيتش سؤال خواهد فرمود. چنانچه پادشاهان را بر رعاياى خود استيلا(4داده، و امرا و وزرا را بر بعضى از رعايا استيلا داده، و ارباب مزارع و اموال را بر جمعى از برزيگران، و اصحاب بيوت( 5و خَدَم(6و ازواج(7و اولاد را بر غلامان و كنيزان و خدمتكاران و زنان و فرزندان حكم و زيادتى كرامت فرموده و او را واسطه رزق ايشان گردانيده، و علما را راعى(8طالبان عالم ساخته، و ايشان را رعيت علما گردانيده، و هر كس را بر بعضى از حيوانات مسلط گردانيده، و هر شخصى را بر قوا و اعضا و جوارح خود والى ساخته كه ايشان را به امرى بدارد كه موجب عقوبت و وزر(ايشان در آخرت نشود، و اعمال و اخلاق و عبادات را نيز محكوم هر كس ساخته و امر به رعايت آنها نموده.
پس هيچ كس در دنيا نيست كه بهره‏اى از ولايت و حكومت نداشته باشد و جمعى در تحت فرمان او داخل نباشند. و در معاشرت با هر صنفى از ايشان عدلى و جورى مى‏باشد و به هر كس درخور آنچه او را استيلا داده‏اند نعمتى به او كرامت نموده‏اند و درخور آن نعمت شكر از او طلبيده‏اند. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(10وفور(11آن نعمت مى‏گردد، و شكر هر يك از اينها آن است كه به نحوى كه خدا فرموده با آنها معاشرت نمايد و حقوقى كه حق تعالى براى ايشان مقرر فرموده رعايت نمايد. و چون چنين كند حق تعالى آن نعمت را زياده مى‏گرداند، و اگر كفران كند سلب مى‏نمايد.
چنانچه پادشاهان اگر در قدرت و استيلاى خود شكر كنند و رعايت حال رعيت و حقوق ايشان بكنند ملك ايشان پاينده مى‏ماند، و الا به زودى زايل مى‏گردد. چنانچه گفته‏اند كهملك با كفر باقى مى‏ماند و با ظلم باقى نمى‏ماندو همچنين در باب كسى كه صاحب غلامان و خدمتكاران باشد، اگر بر ايشان ظلم كند و حق ايشان را مرعى(12ندارد، به زودى استيلاى او بر ايشان برطرف مى‏شود. و اگر عالمى با رعيت خود بد سلوك نمايد به زودى علم را از او سلب مى‏نمايند، و الا علمش را مى‏افزايند. و اگر آدمى اعضا و جوارح خود را به معاصى الهى بدارد به زودى آن اعضا به بلاها مبتلا مى‏شوند، و از او زايل(13مى‏شود انتفاع(14از آنها. و عقاب(15و ثواب آخرت از براى هر يك از رعايت و عدم رعايت اين حقوق ثابت است.
و اگر كسى تفصيل اين حقوق را خواهد رجوع نمايد به حديث طويلى كه از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه در باب حقوق وارد شده است و ترجمه‏اى كه والد فقير عليه‏الرحمه و الغفران(16در شرح من لا يحضر(17 آن حديث را نموده‏اند كه بر جميع حقوق مشتمل است. و اين رساله گنجايش زياده از اين بسط ندارد.
 

1-   شافيه: مؤنث شافى - سودمند - مفيد.
2-   عمال: جمع عامل - كارگزاران - مديران - حكمرانان.
3-   ترجمه: همه شما سرپرست و فرمانرواييد و از هر كدامتان درباره افراد تحت سرپرستيش خواهند پرسيد. (اين سخن از رسول اكرم (ص) است.)
4-   استيلا: چيرگى.
5-   بيوت: جمع بيت - خانه‏ها.
6-   خدم: جمع خادم - خدمتگزاران.
7-   ازواج: جمع زوج - همسران.
8-   راعى: نگاهدارنده - حراست‏كننده‏ه نگهبان - سرپرست و راهنما.
9-   وزر: بار سنگين - گناه.
10-   مزيد: زيادى - افزونى.
11-   وفور: فراوانى - بسيارى.
12-   مرعى: مورد رعايت.
13-   زايل: برطرف.
14-   انتفاع: سود بردن.
15-   عقاب: مجازات - عذاب - كيفر.
16-   والد فقير عليه‏الرحمه و الغفران: پدر اين {من} نيازمند، كه رحمت و بخشايش خداوند شامل او باد.
17-   شرح من لا يحضر: كتابى است نوشته پدر ملا محمد باقر مجلسى يعنى ملا محمد تقى مجلسى در شرح كتاب فقيه من لا يحضره الفقيه (معروف به من لا يحضره الفقيه) اثر شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى (ابن بابويه).

 

جدول سيم: در بيان ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور(1) در قلب ايشان و رفع ظلم از ايشان نمودن است، و مذمت كسى كه قادر بر نفع ايشان باشد و به ايشان نفع نرساند

به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: تبسم بر روى برادر مؤمن كردن حسنه(2است، و خاشاكى از روى او برداشتن حسنه است. و هيچ عبادتى نزد خدا محبوبتر نيست از داخل گردانيدن سرور و خوشحالى بر مؤمن.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى نمود كه: اى موسى مرا بندگان هستند كه بهشت را براى ايشان مباح مى‏كنم(3و ايشان را در بهشت حاكم و مختار(4مى‏كنم. موسى گفت: پروردگارا ايشان چه جماعت‏اند؟ فرمود كه: كسى كه برادر مؤمن خود را خوشحال كند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: مؤمنى بود در مملكت پادشاه جبارى، و او در مقام ايذاى(5آن مؤمن درآمد. آن مؤمن گريخت و به بلاد شركت رفت و به يكى از مشركان پناه برد. آن مشرك او را به خانه درآورد و با او مهربانى كرد و او را ضيافت نمود. چون آن مشرك مرد حق تعالى به او وحى نمود كهبه عزت و جلال خودم سوگند كه اگر تو را در بهشت جايى مى‏بود تو را در بهشت ساكن مى‏گردانيدم وليكن بهشت حرام است بر كسى كه با شرك مرده باشد. وليكن اى آتش! او را بترسان اما مسوزان و آزارش مكنو در دو طرف روز، روزى او را خدا مى‏فرستد. سائل پرسيد كه: از بهشت مى‏فرستد؟ فرمود كه: از هر جا كه خدا خواهد مى‏فرستد.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت داوود عليه‏السلام كه: به درستى كه بنده‏اى از بندگان من حسنه‏اى مى‏كند و به سبب آن بهشت را براى او مباح مى‏گردانم. داوود گفت: خداوندا آن حسنه كدام است؟ فرمود كه: بر بنده مؤمن من خوشحالى و سرورى داخل گرداند اگرچه به يك دانه خرما باشد، داوود گفت كه: خداوندا سزاوار است كسى را كه تو را شناسند كه اميد خود را از تو قطع نكند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه مؤمنى را خوشحال كند حضرت رسول را خوشحال كرده است، و هر كه حضرت رسول را خوشحال و مسرور گرداند خدا را مسرور و خشنود گردانيده است. و همچنين اگر مؤمن را غمگين و آزرده كند خدا و رسول را به خشم آورده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى ادخال سرور است بر مؤمن به اين كه در گرسنگى او را سير گرداند، يا كربى(6و غمى را از خاطر او رفع نمايد، يا قرضش را ادا كند.
و از سدير صراف(7منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. حق مؤمن نزد آن حضرت مذكور شد. حضرت رو به من كردند و فرمودند كه: مى‏خواهى براى تو بيان كنم رتبه و منزلت مؤمن را نزد خدا؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى قبض روح بنده مؤمن مى‏فرمايد، دو ملك كه بر او موكل بوده‏اند به آسمان مى‏روند و مى‏گويند: پروردگارا اين بنده تو نيكو بنده‏اى بود. به طاعت تو مسارعت مى‏نمود(8و از معصيت تو احتراز مى‏كرد، و تو قبض روح او نمودى. ما را بعد از او به چه چيز امر مى‏فرمايى؟ خداوند عظيم‏الشأن فرمايد كه: برويد به دنيا و نزد قبر بنده من باشيد و تمجيد(9و تسبيح و تهليل(10و تكبير من بكنيد، و ثواب آنها را براى بنده من بنويسيد تا او را از قبر مبعوث گردانم.
پس فرمود كه: مى‏خواهى ديگر بگويم از فضيلت مؤمن؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى مؤمن را از قبرش مبعوث مى‏گرداند، با او از قبرش مثالى(11و صورتى بيرون مى‏آيد و پيش او روان مى‏شود. پس مؤمن هر هولى از اهوال قيامت را كه مى‏بيند آن مثال به او مى‏گويد كهجزع مكن و مترس و اندوهناك مشو. و بشارت باد تو را به سرور و كرامت از جانب حق تعالىو با او مى‏آيد تا به مقام حساب. و حق تعالى او را حساب آسان مى‏فرمايد و امر مى‏فرمايد كه او را به بهشت برند. و باز آن مثال در پيش او مى‏رود. پس مؤمن به او مى‏گويد كه: خدا تو را رحم كند! چه نيكو مصاحبى بودى كه با من از قبر بيرون آمدى. پيوسته مرا بشارت مى‏دادى به سرور و كرامت از جانب خدا تا آن كه مرا به شهادت رسانيدى. تو كيستى؟ آن مثال گويد كه: من آن سرورم كه بر برادر مؤمن خود داخل كردى در دنيا. خدا مرا از آن سرور خلق نموده كه تو را بشارت دهم.
 

1-   ادخال سرور: داخل كردن شادى.
2-   حسنه: كار نيك و پسنديده - نيكى.
3-   مباح كردن: حلال كردن - روا داشتن.
4-   مختار: صاحب اختيار - اختياردار.
5-   ايذا: اذيت كردن - آزار دادن.
6-   كرب: غم - غصه - اندوه - مشقت.
7-   سدير صراف: همان سدير صيرفى است كه پيش از اين توضيحى درباره وى آمد.
8-   مسارعت نمودن: شتاب كردن - سرعت گرفتن - تند شتافتن.
9-   تمجيد: به بزرگى نسبت دادن - به نيكى ستودن.
10-   تهليل: گفتن لا اله الا الله.
11-   مثال: تصوير ـ (اينجا:) چيزى كه شبيه انسان يا موجودى ديگر است اما ماده ندارد بلكه تنها داراى طول و عرض و عمق است.

و به سند معتبر از مُشمَعل(1منقول است كه: سالى به حج رفتم و به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رسيدم. فرمود كه: از كجا مى‏آيى؟ گفتم: به حج آمده بودم. فرمود كه: مى‏دانى كه حج چه ثواب دارد؟ گفتم: نه، مگر آن كه بفرمايى. فرمود كه: بنده چون هفت شوط(2طواف اين خانه مى‏كند و دو ركعت نماز طواف مى‏گزارد و سعى در ميان صفا و مروه مى‏كند، حق تعالى از براى او شش هزار حسنه مى‏نويسد، و شش هزار گناه از او محو مى‏نمايد، و شش هزار درجه از براى او بلند مى‏كند، و شش هزار حاجت از حاجتهاى دنيا و آخرت او را برمى‏آورد. گفتم: فداى تو گردم! چه بسيار است اين ثواب. فرمود كه: مى‏خواهى تو را خبر دهم به چيزى كه ثوابش از اين بيشتر است؟ گفتم: بلى. فرمود كه: قضاى(3حاجت مؤمن بهتر است از ده حج.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه حاجت مؤمنى را برآورد حق تعالى او را ندا فرمايد كه: بر من است ثواب تو، و راضى نمى‏شوم از براى تو به غير بهشت.
و به سند معتبر از مفضل منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: بشنو آنچه مى‏گويم و عمل نما به آن، و خبر ده به آن، عليه(4و بلند مرتبگان برادران مؤمنت را.
گفتم: فداى تو گردم! كيستند ايشان؟ فرمود كه: آنها كه رغبت مى‏نمايند در قضاى حوايج برادران مؤمن خود. بعد از اين فرمود كه: هر كه يك حاجت برادر مؤمن خود را روا كند حق تعالى در قيامت صدهزار حاجت او را روا كند كه يكى از آنها دخول بهشت باشد، و يكى ديگر آن باشد كه خويشان و آشنايان و برادران خود را كه ناصبى(5نباشند داخل بهشت كند.
و در حديث ديگر منقول است كه به مفضل فرمود كه: حق تعالى جمعى از خلقش را برگزيده است از براى قضاى حوايج فقيران شيعيان ما كه ثواب ايشان را بهشت كرامت فرمايد. اگر مى‏توانى خود را از آن جماعت كن.
و به روايت ديگر فرمود كه: قضاى حاجت مؤمن بهتر است نزد من از بيست حج كه در هر حجى صاحبش صدهزار درهم صرف نمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش در حاجتى به نزد او بيايد او رحمتى است از خدا كه به جانب او فرستاده است.
پس اگر قبول كند موجب دوستى و ولايت ما مى‏گردد، و ولايت ما به ولايت خدا موصول(6است. و اگر او را رد كند و حاجتش را برنياورد، و قدرت بر آن داشته باشد، حق تعالى در قبرش بر او مارى از آتش مسلط گرداند كه ابهامش(7را گزد تا روز قيامت، خواه در قيامت خدا او را عذاب كند و خواه بيامرزد. و اگر آن طالب حاجت او را معذور دارد حالش بدتر خواهد بود().
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: مؤمنى كه حاجتى از برادر مؤمنش بر او وارد شود، و قدرت بر روا كردن حاجت آن نداشته باشد و دلش غمگين شود براى اين كه قدرت بر قضاى حاجت برادر مؤمن خود ندارد، حق تعالى به سبب آن غم و اهتمام(9)، او را داخل بهشت كند.
و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: خدا را بندگان در زمين هست كه سعى مى‏كنند در قضاى حاجتهاى مردم. ايشان ايمنان‏اند در روز قيامت. و هر كه برادر مؤمن خود را خوشحال و شاد گرداند خدا دل او را در قيامت فرح و شادى كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه راه رود در حاجت برادر مؤمنش، هفتاد و پنج‏هزار ملك بال مرحمت بر او بگسترانند، و هر قدمى كه بردارد حسنه‏اى حق تعالى در نامه عملش بنويسد، و گناهى از او كم كند، و درجه‏اى از براى او بلند كند. و چون از حاجت او فارغ شود ثواب حجى و عمره‏اى به او كرامت فرمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه اغاثه نمايد(10و به فرياد رسد برادر مؤمن غمگين مضطر خود را در هنگامى كه بسيار به مشقت و سختى افتاده باشد، و غم او را زايل گرداند، و اعانت او نمايد بر برآوردن حاجتش. حق تعالى براى او واجب گرداند هفتاد و دو رحمت را كه به يك 
 

1-   مشمعل: مشمعل بن سعد الاسيدى (/اسدى) الناشرى الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
2-   شوط: دفعه گردش - بار گردش.
3-   قضا: برآوردن.
4-   عليه: جمع على - بزرگان - بلندقدران - بلندمرتبگان.
5-   ناصبى: دشمن اهل بيت پيامبر - دشمن على (ع) و خاندانش.
6-   موصول: پيوسته - متصل.
7-   ابهام: انگشت شست.
8-   يعنى آن قدر در برآوردن حاجت برادر مؤمن مسامحه كرده است كه وى گمان مى‏كند او عذرى داشته است و او را معذور مى‏دارد.
9-   اهتمام: غمخوارى - اندوه بردن.
10-   اغاثه نمودن: فريادرسى كردن - به فرياد رسيدن.

رحمت امور معيشت دنياى او را به اصلاح آورد، و هفتاد و يك رحمت ديگر را از براى او ذخيره نمايد كه به آنها دفع نمايد از او فزعها و اهوال روز قيامت را.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اعانت نمايد مؤمنى را، حق تعالى از او دفع نمايد هفتاد و سه كرب و مشقت را، يكى را در دنيا، و هفتاد و دو كرب از كربهاى عظيم قيامت در هنگامى كه همه كس مشغول حال خود باشند.
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه غمى و مشقتى از خاطر برادر مؤمن پريشان خود بردارد حق تعالى حاجتهاى دنيا و آخرتش را برآورد؛ و كسى كه عيب مؤمنى را بپوشاند حق تعالى هفتاد عيب از عيبهاى دنيا و آخرت او بپوشاند. و خدا در اعانت مؤمن است مادام كه مؤمن در اعانت برادر مؤمن خود است. پس منتفع شويد به موعظه‏ها، و رغبت نماييد در خيرات.
و به سند معتبر ديگر فرمود كه: هر كه ترك يارى برادر مؤمن خود بكند، و قدرت بر آن داشته باشد، البته خدا او را در دنيا و آخرت خوار گرداند.
و از حضرت رسول صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه از مؤمنى شدتى و المى از شدتهاى دنيا را بردارد حق تعالى هفتاد و دو شدت و الم از شدتهاى آخرت را از او رفع نمايد، و هفتاد و دو شدت و الم از المهاى دنيا را از او دور گرداند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چهار كس‏اند كه حق تعالى در قيامت نظر رحمت به سوى ايشان مى‏فرمايد: كسى كه شخصى از او چيزى خريده باشد و پشيمان شود و رد كند و او قبول نمايد؛ و كسى كه مضطرى را به فرياد رسد؛ و كسى كه بنده‏اى را آزاد كند؛ و كسى كه عزبى را كدخدا(كند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه رد نمايد از مسلمانان ضرر آبى را يا ضرر آتشى را يا ضرر دشمنى را، خدا گناهان او را بيامرزد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: شخصى را ملائكه در قبرش زنده كردند و نشانيدند و گفتند كه: ما صد تازيانه از عذاب الهى بر تو مى‏زنيم. گفت: طاقت ندارم.
ايشان يكى كم كردند. گفت: طاقت ندارم. همچنين كم مى‏كردند تا به يك تازيانه رسيد و گفتند: از اين يك تازيانه چاره‏اى نيست. پرسيد كه: به چه سبب اين تازيانه را بر من مى‏زنيد؟ گفتند: براى آن كه روزى بى‏وضو نماز كردى، و بر ضعيفى گذشتى و او را يارى نكردى. پس تازيانه‏اى از عذاب بر او زدند كه قبرش پر از آتش شد.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر مسلمانى كه مسلمانى به نزد او بيايد در حاجتى، و او قادر بر قضاى آن حاجت باشد و نكند، حق تعالى او را در قيامت سرزنش و تعيير(2شديد بكند و به او بگويد كه: برادر مؤمن تو آمد به نزد تو در حاجتى كه قضاى آن حاجت را به دست تو گذاشته بودم و قادر بر آن بودى و نكردى به سبب كمى رغبت و خواهش ثواب آن. به عزت خود سوگند كه به سوى تو نظر نمى‏كنم در هيچ حاجتى، خواه تو را عذاب كنم و خواه بيامرزم.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى سوگند به ذات مقدس خود خورده است كه خائنى را در جوار رحمت خود جا ندهد. سائل پرسيد كه: خائن كيست؟ فرمود كه: كسى كه از مؤمنى ذخيره نمايد درهمى را، يا منع نمايد از او چيزى از امور دنيا را. راوى گفت كه: پناه مى‏برم به خدا از غضب او. حضرت فرمود كه: حق تعالى سوگند خورده است كه سه طايفه را در بهشت ساكن نگرداند: كسى كه بر خدا رد كند و سخن خدا را قبول ننمايد؛ يا كسى كه سخن امام حقى را رد نمايد؛ يا كسى كه حق مؤمنى را حبس نمايد. راوى گفت كه: از زيادتى مال خود به او بدهد؟ فرمود كه: از جان خود و روح خود به او بدهد. و اگر جان خود را بخل كند بر برادر مؤمن خود، يعنى ملاحظه عرض(3و اعتبار خود نمايد و حاجت او را برنياورد، شيطان در نطفه او شريك شده بوده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه منع نمايد از مؤمنى چيزى را كه به آن محتاج باشد آن مؤمن، و او قادر باشد كه آن چيز را از جانب خود يا از جانب غير به او برساند، حق تعالى او را در صحراى محشر بدارد با روى سياه و چشمان ازرق(4و دستها در گردن بسته. پس گويند كه: اين خائنى است كه با خدا و رسول خيانت كرده است. بعد از آن فرمايد كه او را به جهنم برند.
 

1-   كدخدا: صاحب همسر.
2-   تعيير: ملامت - نكوهش - طعنه - سرزنش - سركوفت.
3-   عرض: آبرو - آنچه مايه افتخار و سربلندى است.
4-   با چشمان ازرق: با چشمانى آبى (كنايه از حضور به چهره دشمنان اسلام) يا با چشمانى كه عنبيه آن سفيد است و صاحب آن كور است يا با چشمانى كه سياهى آن از ترس برگشته و تنها سفيدى آن پيداست.

و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه منع كند صاحب حاجتى را، و قادر بر قضاى حاجت او باشد، مثل گناه عشارى(1بر او لازم شود. پرسيدند كه: گناه عشار چيست؟ فرمود كه: در هر شب و روزى خدا و ملائكه و جميع خلق او را لعنت مى‏كنند؛ و كسى كه خدا او را لعنت كند او را ياورى نيست.
 

جدول چهارم: در بيان مذمت تحقير و ايذاى مؤمنان، و راندن ايشان از درگاه خود، و دشنام دادن و اهانت نمودن و زدن و ساير انواع ظلم است

به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه ميان او و مؤمنى حاجبى(باشد كه مانع از دخول(او گردد حق تعالى ميان او و بهشت هفتادهزار حصار مقرر فرمايد كه از هر حصارى تا حصارى هزار سال راه باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: در زمان بنى‏اسرائيل چهار نفر از مؤمنان بودند، سه نفر از ايشان در خانه‏اى بودند و با يكديگر سخنى داشتند. آن مؤمن ديگر به در خانه آمد و در را كوفت. غلامى بيرون آمد. پرسيد كه: مولاى(4تو كجاست؟ گفت: در خانه نيست. آن مؤمن برگشت. غلام چون به نزد مولا آمد از او پرسيد كه: كى بود كه در مى‏زد؟ گفت: فلان مؤمن بود، گفتم كه در خانه نيست. آن مولا ساكت شد و پروايى نكرد از برگشتن آن مؤمن، و غلام خود را ملامتى نكرد بر آن كار، و هيچ يك از آن سه نفر آزرده نشدند از برگشتن آن مؤمن، و مشغول سخن خود شدند.
چون روز ديگر شد بامداد آن مؤمن باز به در خانه ايشان آمد، ديد ايشان از خانه بيرون آمده‏اند و به جانب مزرعه خود مى‏روند. بر ايشان سلام كرد و گفت: من با شما بيايم؟
گفتند: بلى. و عذرى از او نخواستند از برگشتن روز گذشته. و آن مؤمن مرد پريشان محتاج فقيرى بود. در اثناى راه ناگاه ابرى بر بالاى سر ايشان پيدا شد. گمان كردند كه باران خواهد آمد. به سرعت روان شدند. ناگاه منادى از ميان ابر ندا كرد كه: اى آتش ايشان را بگير. و من جبرئيلم، رسول خداوند عالميان. ناگاه آتشى از ميان ابر نازل شد و آن سه نفر را ربود و سوخت و آن مرد فقير، ترسان و حيران و متعجب ماند و سبب آن واقعه ندانست.
پس برگشت و به خدمت حضرت يوشع(5آمد و قصه را نقل كرد. يوشع گفت كه: خدا بر ايشان غضب كرد بعد از آن كه از ايشان راضى بود، به سبب كارى كه نسبت به تو كردند.
و واقعه ايشان را نقل فرمود. آن مرد گفت كه: من ايشان را حلال كردم و از ايشان عفو نمودم. يوشع فرمود كه: اگر اين عفو تو پيش از نزول عذاب بود نفع مى‏كرد، اما در اين ساعت نفعى نمى‏كند. شايد بعد از اين نفعى به ايشان برساند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر مسلمانى كه به نزد مسلمانى بيايد به زيارت او، يا حاجتى به او داشته باشد، و او در خانه باشد و رخصت ندهد كه او داخل شود و براى او بيرون نيايد، پيوسته در لعنت خدا باشد تا آن مؤمن را ملاقات نمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه نظر كند به سوى مؤمنى كه او را بترساند، خدا او را بترساند در روزى كه پناهى و سايه‏اى غير از سايه مرحمت او نباشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه بترساند مؤمنى را به سلطنت و استيلاى خود براى اين كه مكروهى(6به او برساند و نرساند، جاى او در آتش جهنم است؛ و اگر بترساند و مكروه را برساند، در جهنم با فرعون و آل فرعون(7باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اطاعت نمايد بر ضرر مؤمنى به نصف كلمه، در قيامت چون درآيد، حق تعالى در ميان دو چشمش نوشته باشد كه: او نااميد است از رحمت من.
و به اسانيد معتبره منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: هر كه بنده مؤمن مرا ذليل گرداند چنان است كه علانيه(8با من محاربه و جنگ كره است.
 

1-   عشار: مأمور وصول يا دريافت ماليات يك دهم در حكومتهاى ظلم.
2-   حاجب: پرده - مانع - چيزى كه مانع ديدار و ملاقات شود.
3-   دخول: داخل شدن.
4-   مولا: صاحب غلام.
5-   يوشع: يوشع فرزند نون از نوادگان آفرائيم فرزند حضرت يوسف (ع)، وصى و جانشين حضرت موسى (ع). وى سى سال پس از آن حضرت رهبرى بنى‏اسرائيل را داشت. او در اين مدت به كار بنى اسرائيل سر و سامانى داد، با دشمنان آنها جنگيد، همه را قلع و قمع كرد و به بنى‏اسرائيل جا و مكانى مناسب داد. شباهتهايى بسيار ميان او و على (ع) در اسلام است: جانشينى هر دو نسبت به پيامبرشان، عمر سى ساله آنها پس از پيامبر، دو فرزند پسر يوشع كه نام حسن و حسين ترجمه عربى نام آن دو تن است، قيام و جنگ صفورا همسر موسى عليه يوشع همانند واقعه جمل و... .
6-   مكروهى: چيز ناخوشايند.
7-   فرعون و آل فرعون: سلسله‏اى از حكمرانان مصر كه در زمان آنان حضرت يوسف (ع) وزارت يافت، به همراه بستگان و درباريان آنها.
8-   علانيه: آشكارا.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: در جهنم كوهى هست كه آن را صَعدا(1مى‏گويند. و در صعدا واديى(2هست كه آن را سَقَر(مى‏نامند. و در سقر چاهى هست كه آن را هَبهَب(مى‏گويند. هر وقت كه پرده از آن چاه برمى‏گيرند اهل جهنم از گرمى آن به فرياد مى‏آيند. و در آن چاه است منازل جباران.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حلال نيست مسلمانى را كه مسلمانى را بترساند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه دستى بر مؤمنى زند كه او را ذليل گرداند، يا تپانچه(5بر روى او زند، يا چيزى نسبت به او واقع سازد كه كراهت از آن داشته باشد، ملائكه او را لعنت كنند تا او را راضى گرداند و توبه و استغفار كند. پس زينهار كه تعجيل مكنيد در ايذاى(6احدى از خلق، شايد كه او مؤمن باشد و شما ندانيد. و بر شما باد به تأنى و نرمى. و تندى كردن از حربه‏هاى شيطان است، و هيچ چيز نزد خدا محبوبتر نيست از حلم و نرمى و تأنى.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه بر روى مسلمانى تپانچه بزند حق تعالى در قيامت استخوانهاى او را از هم بپاشد، و آتش را بر او مسلط گرداند، و او را غل كرده به آتش جهنم برند. و هر كه تازيانه‏اى در پيش پادشاه جابرى يا حاكم ظالمى به دست گيرد(خدا آن تازيانه را در قيامت مارى كند كه طولش هفتاد ذرع باشد، و در جهنم بر او مسلط گرداند. و كسى كه سعى نمايد در ضرر مؤمنى به سوى ظالمى، و بد او را بگويد، و به او مكروهى نرسد حق تعالى اعمالش را حبط نمايد؛ و اگر مكروهى يا آزارى به او برسد خدا او را در طبقه هامان(8در جهنم جا دهد.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله پرسيد كه: چه حال دارد صاحب حكمى كه جور كند بر رعيت خود و اصلاح حال ايشان ننمايد و به امر الهى در ميان ايشان عمل ننمايد؟ فرمود كه: چهارم شيطان و قابيل(9و فرعون خواهد بود.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: شخصى كه مؤمنى را بكشد به ناحق، در وقت مردن به او بگويند كه: اگر خواهى يهودى بمير، و اگر خواهى نصرانى(10بمير، و اگر خواهى مجوسى(11بمير.
و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: گناهكارترين مردم نزد خدا كسى است كه كسى را به ناحق بزند يا بكُشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: شما را فريب ندهد حال كسى كه دست به خون مسلمانان گشوده. به درستى كه او را كشنده‏اى هست كه هرگز نمى‏ميرد؛ كه آن آتش جهنم است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: آدمى در دين خود هست مادام كه مرتكب خون حرامى نشود. و كسى كه عمدا مؤمنى را بكشد توفيق توبه نمى‏يابد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: شخصى را در قيامت خواهند آورد با قدر(12محجمه‏اى(13از خون. پس او گويد: والله كه من كسى را نكشته‏ام و شريك در خون كسى نگشته‏ام. حق تعالى به او فرمايد كه: فلان بنده مرا به بد ياد كردى و آن سخن شهرت كرد و باعث كشتن او شد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه داخل بهشت نمى‏شوند: كسى كه خونى بريزد، يا شراب بخورد، يا سخن چينى كند.
 

1-   صعدا{ء} (يا: صُعدا{ء}): به معنى مشقت و دشوارى يا كوهى كه با دشوارى از آن بالا مى‏توان رفت، بلنديى است در جهنم كه در آيه 17 سوره مدثر (74) و آيه 17 سوره جن (72) با كلماتى شبيه به اين از آن سخن به ميان آمده است.
2-   وادى: دره.
3-   سقر: به معنى جايى كه از شدت گرمى آفتاب، انسان مى‏سوزد، دره‏اى است در جهنم كه در آيات 26، 27، و 42 سوره مدثر (74) و آيه 48 سوره قمر (54) از آن سخن به ميان آمده است
4-   هبهب: به معنى بسيار بانگ و فرياد كننده، نام چاهى در جهنم كه آتش جهنم از آن برمى‏خيزد.
5-   تپانچه: سيلى.
6-   ايذا: اذيت - آزار.
7-   يعنى مأمور مجازات باشد يا مأمور رد كردن مردم از سر راه پادشاه و حاكم.
8-   هامان: نام وزير فرعونى كه معاصر حضرت موسى (ع) بود. بر طبق روايات اسلامى وى بر فرعون نفوذ و تأثير زيادى داشته و شريك و مشوق بسيارى از جرمهاى او بوده است. نام وى شش بار در قرآن آمده است.
9-   قابيل: فرزند بزرگتر حضرت آدم (ع) كه وقتى مطلع شد كه حضرت آدم (ع) فرزند كوچكتر خود يعنى هابيل را به جانشينى معنوى خود از سوى خداوند منصوب كرده است بر برادر رشك برد و پس از ماجرايى، او را كشت چون با نشانه‏هايى دريافته بود كه لياقت برادر را ندارد، بخشى از ماجرا در آيات 27 - 31 سوره مائده (5) و تكميل آن در صفحات 27 - 33 ... تاريخ انبيا... اثر سيد هاشم رسولى محلاتى آمده است.
10-   نصرانى: به دين مسيحى.
11-   مجوسى: به دين زرتشتى.
12-   قدر: به همراهى حدود.
13-   محجمه: شيشه يا شاخى كه خون حجامت را در آن مى‏ريزند.

و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: اول چيزى كه حق تعالى در آن حكم مى‏فرمايد در قيامت، خون مسلمانان است. پس اول مرتبه دو پسر آدم(1را حاضر مى‏كنند و در ميان ايشان حكم مى‏كنند. ديگر هر كه خونى كرده باشد، ديگر(2در ميان مردم ديگر حكم مى‏كنند. و كشته شده، قاتل خود را مى‏آورد - و خونش بر روى او مى‏ريزد - و مى‏گويد كهاين مرا كشتهپس او انكار نمى‏تواند كرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه: بگو به گروه بنى‏اسرائيل كه: زينهار كه اجتناب نماييد از كشتن كسى به غير حق، كه هر كه يك كسى را در دنيا مى‏كشد من در جهنم او را صدهزار مرتبه مى‏كشم مثل آن كشتن.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را به عمد بكشد خدا جميع گناهان كشته شده را بر كشنده‏اش بنويسد، و كشته شده از گناهان به در آيد.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: به حق خداوندى كه مرا به حق فرستاده است، كه اگر جميع اهل آسمان و زمين شريك شوند در خون مسلمانى، يا راضى باشند به آن، خدا همه را بر رو در آتش جهنم افكند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: شخصى در قيامت به نزد شخصى بيايد در هنگامى كه مردم در حساب باشند، و او را به خون آلوده كند. او گويد كه: اى بنده خدا مرا با تو چه كار بود؟ گويد كه: در فلان روز يك كلمه گفتى و اعانت(3بر كشتن من كردى.
 

جدول پنجم: در حقوق پادشاهان، و رعايت نمودن ايشان، و دعا كردن براى صلاح ايشان، و متعرض سطوات(4) ايشان نشدن(5) است

بدان كه پادشاهانى كه بر دين حق باشند ايشان را بر رعيت حقوق بسيار هست كه حفظ و حراست ايشان مى‏نمايند، و دفع دشمنان دين از ايشان مى‏كنند، و دين و جان و مال و عرض ايشان به حمايت پادشاهان محفوظ مى‏باشد. پس ايشان را دعا بايد كرد و حق ايشان را بايد شناخت خصوصا در هنگامى كه به عدالت سلوك نمايند، چنانچه حضرت در اين حديث شريف فرموده‏اند كهاز اجلال و تعظيم خداست تعظيم پادشاه عادلاگرچه ظاهرش اين است كه مراد، امام و منسوبان آن حضرت باشد چنانچه در حديث ديگر همين مضمون وارد شده است و به جاى سلطان عادل، امام عادل واقع شده است. اما احاديث عام بعد از اين مذكور خواهد شد.
و اگر پادشاهان برخلاف نَهج(6صلاح و عدالت باشند، دعا براى اصلاح ايشان مى‏بايد كرد، يا خود را اصلاح مى‏بايد نمود كه خدا ايشان را به اصلاح آورد. زيرا كه دلهاى پادشاهان و جميع خلايق به دست خداست، و مطلق پادشاهان جابر و ظالمان را نيز رعايت مى‏بايد كرد، و تقيه(7از ايشان واجب است كه خود را از ضرر ايشان حفظ كنند و خود را مورد قهر ايشان نسازند.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه در حديث حقوق مى‏فرمايد كه: حق پادشاه بر تو آن است كه بدانى كه خدا تو را فتنه(8او ساخته است، و او را امتحان نموده كه بر تو استيلا و سلطنت داده است. و بدانى كه بر تو لازم است كه خود را در معرض غضب و خشم او درنياورى كه خود را به هلاك اندازى و شريك گناه او باشى، در آنچه نسبت به تو واقع مى‏سازد از اضرار(9و عقوبت.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون نمرود حضرت ابراهيم عليه‏السلام را بعد از انداختن به آتش، از ملك خود بيرون كرد داخل ملك پادشاهى از پادشاهان قبط(10شد. و صندوقى ساخته بود و حضرت ساره را در صندوق كرده بود كه كسى را بر او نظر نيفتد. در ملك آن پادشاه به عشارى(11 رسيد. چون آمد كه عُشور(12مال حضرت ابراهيم را بگيرد گفت: در صندوق را بگشا كه ببينم در صندوق چه چيز هست. حضرت ابراهيم فرمود كه: هر چه خواهى حساب كن و عشورش را بگير. او گفت كه: راضى نمى‏شوم تا در صندوق را نگشايى. چون صندوق را گشود پرسيد كه: اين كيست؟ فرمود 
 

1-   دو پسر آدم: مقصود هابيل است با قابيل كه او را كشت.
2-   ديگر: سپس.
3-   اعانت: كمك.
4-   سطوات: جمع سطوت - حملات - قهرها - غضبها.
5-   متعرض نشدن: در معرض قرار نگرفتن.
6-   نهج: راه و روش.
7-   تقيه: خوددارى از اظهار عقيده و مذهب، يا تظاهر برخلاف عقيده و خود را همعقيده و هم مذهب ديگران نشان دادن براى حفظ جان.
8-   فتنه: چيزى كه با آن آزمايش و امتحان مى‏كنند يا مورد آزمايش و امتحان قرار مى‏گيرند.
9-   اضرار: ضرر رساندن.
10-   قبط: سرزمين مصر. (عربى شده Aiguptius يا Egypte)
11-   عشار: كسى كه بر كالاهاى مردم ماليات مى‏بندد و از آنها ماليات مى‏گيرد (ماليات يك دهم).
12-   عشور: جمع عشر - يك‏دهم (مال)ها.

كه: زن من و دخترخاله من است. عشار چون حسن و جمال او را مشاهده نمود حقيقت حال را به پادشاه عرض نمود. پادشاه گفت كه: همه را به حضور آور.
چون حضرت ابراهيم به مجلس پادشاه داخل شد پادشاه گفت كه: در صندوق را بگشا. فرمود كه: حُرمت(1من و دخترخاله من در اين صندوق است، و هر چه با خود دارم فدا مى‏دهم(2كه در صندوق را باز نكنم. پادشاه مبالغه نمود و در صندوق را گشود و چون حسن و جمال حضرت ساره را مشاهده نمود دست دراز كرد. حضرت ابراهيم فرمود كه: خداوندا دست او را از حرمت من حبس كن(3). در حال، دست پادشاه خشك شد كه نتوانست كه به ساره رساند، و نتوانست كه به سوى خود برگرداند. پادشاه گفت كه: خداى تو با دست من چنين كرد؟ ابراهيم گفت: بلى؛ خداوند من صاحب غيرت است و حرام را دشمن مى‏دارد، و او حايل شد ميان تو و حرمت من. گفت: دعا كن كه خدا دست مرا برگرداند. اگر اجابت تو بكند من متعرض زن تو نشوم. حضرت دعا فرمود، دستش صحيح شد. باز كه نظر كرد به ساره، دست دراز كرد. باز حضرت ابراهيم دعا كرد، دستش خشكيد. تا سه مرتبه چنين شد.
در مرتبه سيم كه دستش برگشت حضرت ابراهيم را تعظيم و تكريم بسيار نمود و گفت: به هر جا كه خواهى برو، اما از تو حاجتى طلب دارم. ابراهيم فرمود كه: چه حاجت است؟
گفت: كنيزك قبطيه(4خوشروى عاقلى دارم، مى‏خواهم رخصت فرمايى كه او را به ساره دهم كه خدمت او كند. پس هاجر مادر اسماعيل را به ساره بخشيد و حضرت ابراهيم روانه شد.
پادشاه به مشايعت ابراهيم بيرون آمد. و ابراهيم پيش مى‏رفت و پادشاه از عقب مى‏رفت از براى تعظيم حضرت ابراهيم. در اثناى راه وحى رسيد به حضرت ابراهيم كه: بايست و پيش روى پادشاه جبار راه مرو. حضرت ايستاد و به پادشاه گفت كه: خداوندم در اين ساعت به من وحى فرستاد كه تو را تعظيم كنم و مقدم دارم و از عقب تو راه روم. پادشاه گفت كه: شهادت مى‏دهم كه خداوند تو مهربان و بردبار و صاحب كرم است.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه وصيت نمود كه: هشت كس‏اند كه اگر ذليل و خوار شوند ملامت نكنند مگر خود را: كسى كه به سفره‏اى حاضر شود كه او را نخوانده باشند؛ و ميهمانى كه بر صاحب خانه تحكم كند(5)؛ و كسى كه طلب خير از دشمنان خود نمايد؛ و كسى كه از لئيمان(6طلب فضل و احسان نمايد؛ و كسى كه خود را در ميان دو كس داخل كند و سرى(7كه در ميان ايشان باشد و او را داخل در آن سر نكرده باشند؛ و كسى كه استخفاف(8نمايد به پادشاه و صاحب سلطنتى؛ و كسى كه در جايى نشيند كه اهليت نشستن در آنجا نداشته باشد؛ و كسى كه با كسى سخن گويد كه او گوش ندهد و از او سخن نشنود.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه هر كه با ايشان مغالبه(و منازعه(10 مى‏كند ذليل مى‏شود: پدر، و پادشاه، و قرضخواه.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست. و من خلق كرده‏ام پادشاهان را، و دلهاى ايشان در دست من است. پس هر گروهى كه اطاعت من مى‏كنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان مهربان مى‏كنم، و هر قومى كه معصيت من مى‏كنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان به خشم مى‏آورم. پس مشغول مشويد به نفرين و دشنام ايشان، و توبه كنيد به درگاه من از گناهان خود تا دلهاى ايشان را به سوى شما ميل دهم و مهربان گردانم.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون حق تعالى خير رعيتى را مى‏خواهد بر ايشان پادشاه مهربانى مى‏گمارد و از براى او وزير عادلى مهيا و ميسر مى‏گرداند.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه به شيعيان خود فرمود كه: اى گروه شيعيان! خود را ذليل مكنيد به ترك اطاعت پادشاه خود. پس اگر عادل باشد دعا كنيد كه خدا او را باقى بدارد، و اگر جابر و ظالم باشد از خدا سؤال نماييد كه او را اصلاح نمايد. به درستى كه صلاح شما در صلاح پادشاه شماست، و به درستى كه پادشاه عادل به منزله پدر مهربان است. پس بخواهيد از براى او آنچه از براى خود مى‏خواهيد، و دشمن داريد از براى او آنچه از براى خود دشمن مى‏داريد.
 

1-   حرمت: آنچه حفظ آن و نگاهدارى حريم آن واجب است - محرم - همسر.
2-   فدا دادن: مالى يا چيزى را به عوض كارى دادن.
3-   حبس كردن: نگه‏داشتن - باز داشتن.
4-   قبطيه: مؤنث قبطى - زن مصرى.
5-   تحكم كردن: دستور دادن - زور گفتن.
6-   لئيم: انسان پست.
7-   سر: سخن پنهانى.
8-   استخاف: بى‏احترامى.
9-   مغالبه: برتريجويى.
10-   منازعه: ستيزه.

و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه اطاعت پادشاه نمى‏كند اطاعت خدا نكرده است، زيرا كه حق تعالى مى‏فرمايد كهخود را به مهلكه ميندازيد.(1)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه متعرض(2پادشاه جابرى شود، و به سبب آن به بليه‏اى(3مبتلا شود، خدا او را بر آن بلا اجر ندهد و بر آن شدت(4او را صبر عطا نفرمايد(5).
 

جدول ششم: در بيان مفاسد قرب پادشاهان و عدم اعتماد بر تقرب ايشان، و نهى از اعانت ظالمان و راضى بودن به ظلم ايشان، و خوردن طعامهاى ايشان و مدح كردن ايشان است

بدان كه تقرب ملوك و امرا موجب خُسران(6دنيا و عقباست، و در دنيا دو روزى اعتبارى آلوده به صدهزار مذلت و محنت هست و به زودى برطرف مى‏شود و در دنيا منكوب(7و در آخرت مغضوب مى‏ماند.
و از براى دانستن(8اين امر، مشاهده احوال مختلفه ارباب دولت و سرعت انقضاى دولتهاى ايشان كافى است. و اگر كسى بر احوال ايشان اطلاعى داشته باشد مى‏داند كه، در عين اعتبار، يك لحظه رفاهيت ندارند و حسرت بر حال فقرا و بيچاره‏ها مى‏برند.
و مفاسد قرب ايشان بسيار است.
اول: اعانت ايشان در ظلم نمودن. چه، بسيار ظاهر است كه بسيارى خُلطه(9با ايشان بدون اعانت ايشان در بعضى از ظلمها ميسر نمى‏شود.
دويم: ميل قلبى و محبت ايشان. چه، به كثرت معاشرت، دوستى و محبت به هم مى‏رسد، و حق تعالى مى‏فرمايد كهركون(10و ميل مكنيد به سوى ظالمان كه آتش، شما را مس مى‏كند(11 )(12 و اخبار در نهى از مُواده(13 ايشان بسيار است.
سيم: راضى بودن به افعال قبيحه ايشان. و اين نيز به كثرت معاشرت حاصل مى‏شود.
و كسى كه به ظلمى راضى مى‏شود در آن ظلم شريك است.
چهارم آن كه: به كثرت ملاحظه و مشاهده اطوار ناپسنديده ايشان، قبايح احوالشان از نظر محو مى‏شود، بلكه مستحسن(14 مى‏نمايد و موجب ميل و رغبت اين كس به آن اعمال و افعال مى‏شود و به زودى اين كس به آنها مبتلا مى‏شود.
پنجم آن كه: در مجالس ايشان نامتعارف بودن خوشنما نيست به حسب عرف(15 ). و تعارف مجلس ايشان آن است كه هر باطلى كه بگويند و هر قبيحى كه اراده نمايند، ايشان را مدح و تحسين كنند. و اين عين نفاق(16 و افترا(18 بر خدا و رسول است.
 

1-   بخشى از آيه 195 سوره بقره (2). مطالعه كامل اين بخش و توجه به توضيحى كه در شماره 5 (انتهاى اين بخش) خواهد آمد، معنى و جايگاه سخن پيامبر اكرم (ص) را روشن خواهد كرد.
2-   متعرض: اعتراض كننده.
3-   بليه: دشوارى - رنج - سختى - ناراحتى.
4-   شدت: سختى - دشوارى - تنگنا.
5-   توضيح: از اين روايات معلوم مى‏شود كه اولا؛ حكومت آيينه مردم است و اگر مردم بد باشند، حتى اگر حكومتى را سرنگون كنند، باز حكومت ديگرى مشابه آن يا بدتر از آن بر سر كار خواهند آورد. براى نمونه، مردم قانونگريز، حكومتى بى‏توجه به قانون؛ مردم متملق و سلطه‏پذير، حكومتى خودستا، و سلطه‏جو؛ مردمى تبعيضگرا، حكومتى ظالم؛ و مردمى خمود و خاموش، حكومتى خودكامه خواهند داشت. حتى اگر حكومتى صالح بر سر كار بيايد، بدى مردم آن را به بدى سوق خواهد داد يا مردم آن را تحمل نخواهند كرد. ثانيا؛ براى سرنگون كردن حكومتى، علاوه بر اين كه مردم بايد خود را اصلاح كنند، توجه به شرايط زمان و مكان و قدرت حكومت و نيرويى كه براى سرنگونى آن لازم است، ضرورى است. اعتراضهايى بدون پشتوانه رسانه‏اى، ارتباطى و تبليغى، قيامهاى كور و نارس و جنبشهايى كه از رهبرى توانا، پشتوانه‏هاى قوى فكرى، مردمى، اقتصادى و نظامى برخوردار نيستند نه تنها نخواهند توانست حكومتى را كنار بگذارند يا حتى گاه به اصلاح سوق دهند، بلكه مايه تضعيف جبهه حق؛ كشتار، زندان و شكنجه مؤمنان، نيروهاى انقلابى و كادرهاى اصلاحگر و آسيبهاى جسمى، مادى و معنوى به خويش خواهند شد و بنابراين مورد تأييد عقل و دين نخواهند بود.
6-   خسران: زيانكارى - زيان كردن.
7-   منكوب: دچار نكبت، سختى، رنج و مصيبت.
8-   اشتباه قلمى مجلسى: داشتن.
9-   خلطه: معاشرت - آميزش.
10-   ركون: ميل - گرايش.
11-   مس كردن: دست ماليدن.
12-   بخشى از آيه 113 سوره هود (11).
13-   مواده: دوستى - دوستدارى.
14-   مستحسن: پسنديده - نيكو.
15-   عرف: كارى كه در ميان مردم معمول و متداول باشد.
16-   نفاق: دورويى.
17-   افترا: تهمت.
18-   گويى سكوت و تأييد ما نسبت به كار دولتمداران نوعى تأييد خدا و رسول نسبت به آنهاست در حالى كه خدا و پيامبرش اين كارها و رفتارها را تأييد نمى‏كنند.

ششم آن كه: اگر ظلمى در مجالس ايشان شود منع نمى‏توان نمود عرفا. و كسى كه خواهد مصاحب هم مشرب(1باشد، مؤيد(2نيز مى‏بايد بگويد. و در اين ضمن، ترك نهى از منكر به عمل مى‏آيد، كه از جمله گناهان كبيره است.
هفتم آن كه: بقاى ايشان را بر ظلم مى‏خواهد تا خود نزد ايشان معزز(3باشد. يا به سبب محبت ايشان عزت ايشان را مى‏خواهد. و اين نيز جايز نيست.
هشتم آن كه: در خانه‏هاى شبهه ايشان داخل مى‏بايد شد و بر بساطهاى شبهه ايشان راه مى‏بايد رفت، و از لقمه‏هاى شبهه ايشان مى‏بايد خورد. و اينها همه موجب قساوت قلب است، بلكه به كثرت خلطه و مصاحبت، علم به حرمت آنها به هم مى‏رسد و بى‏شبهه حرام مى‏شود، و باز مى‏بايد تصرف كرد(و اغماض(5نمود.
و مفاسد ديگر بسيار است كه اين رساله گنجايش ذكر آنها ندارد. و بر اين مضامين احاديث بسيار است: چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: بخيل را راحت نمى‏باشد، و حسود را لذت نمى‏باشد، و پادشاهان را وفا نمى‏باشد، و دروغگو را مروت(6نمى‏باشد، و سفيه و بيخرد را بزرگى نمى‏شايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: پادشاهان از جميع مردمان بيوفاترند، و دوست و يار ايشان از همه كس كمتر است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: اگر دوستى داشته باشى و به ولايت و حكومتى برسد، و او را بر ده يك آنچه پيشتر با تو سلوك(7مى‏كرد بيابى، پس او دوست بدى نيست براى تو.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: چهار چيز است كه دل را فاسد مى‏كنند و موجب قساوت مى‏شوند و نفاق را در دل مى‏رويانند چنانچه آب درخت را مى‏روياند: لهو و ساز و غنا شنيدن(8)، و فحش گفتن، و در خانه پادشاهان رفتن، و طلب صيد كردن.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه ملازم پادشاهان شود مفتتن(9مى‏گردد، و هر قدر كه به پادشاه نزديكتر مى‏شود از خدا دورتر مى‏گردد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: صاحب ورع و پرهيزكار آن است كه از محارم الهى بپرهيزد و از شبهه‏ها اجتناب نمايد. و اگر از شبهه‏ها اجتناب ننمايد به حرام مى‏افتد به نادانى. و كسى كه منكرى را ببيند و انكار آن نكند با آن كه قادر بر آن باشد، پس دوست داشته است كه خدا را معصيت كنند. و هر كه دوست دارد كه خدا را معصيت كنند با خدا به علانيه دشمنى كرده است. و كسى كه بقاى ظالمان را خواهد، پس دوست مى‏دارد كه خدا را معصيت كنند و حال آن كه حق تعالى حمد كرده است خود را بر هلاك كردن ظالمان.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: ظلم كننده، و كسى كه در ظلم اعانت او مى‏نمايد، و كسى كه به ظلم او راضى است، هر سه شريك‏اند در ظلم.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت عيسى فرمود به گروه بنى‏اسرائيل كه: اعانت مكنيد ظالم را بر ظلم، كه فضل شما باطل مى‏شود.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه مدح كند پادشاه جابرى را و نزد او فروتنى و شكستگى كند از براى طمع دنيا، قرين آن ظالم باشد در جهنم. و هر كه دلالت كند ظالمى را بر ظلمى، قرين هامان باشد در جهنم. و هر كه از جانب ظالمى خصومت كند يا اعانت او نمايد، چون ملك موت به
 

1-   مصاحب هم مشرب: دوست همعقيده و همراه و بدون مخالفت.
2-   مؤيد: (اينجا:) سخن تأييدكننده.
3-   معزز: داراى عزت و احترام.
4-   تصرف كردن: استفاده كردن - مصرف كردن.
5-   اغماض: چشمپوشى.
6-   مروت: جوانمردى.
7-   سلوك: رفتار.
8-   درباره لهو و آن نوع موسيقى كه حرام است پيش از اين توضيحى به تفصيل آمد.
9-   مفتتن: در فتنه افتاده - به امتحان افتاده - در سختى و دشوارى درافتاده.

نزد او بيايد بگويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حاضر مباشيد در مجلسى كه پادشاه جائرى(1به ظلم و عدوان(2كسى را زند يا كشد يا ظلمى بر او كند، اگر يارى او نكنيد. زيرا كه يارى و نصرت مؤمن بر مؤمن واجب است در هنگامى كه حاضر باشد. و اگر حاضر نباشيد و مطلع نشويد بر شما حجت تمام نخواهد بود.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه: حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام روزى گذشتند، ديدند كه من نزد قاضيى از قاضيان مدينه نشسته‏ام. چون روز ديگر به خدمت آن حضرت رفتم، فرمود كه: آن چه مجلس بود كه ديروز نشسته بودى؟ گفتم: فداى تو گردم! آن قاضى مرا اكرام(3مى‏نمايد و گاهى نزد او مى‏نشينم. حضرت فرمود كه: چه چيز تو را ايمن گردانيده است از اين كه لعنتى بر او نازل شود از جانب خدا، و جميع اهل مجلس را فراگيرد؟
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در وقت وفات، حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه را وصيت فرمود كه: صالح را دوست دار براى صلاحش؛ و با فاسق مدارا كن كه دين خود را از شر او حفظ نمايى، و در دل او را دشمن دار.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه ظالمى را معذور دارد در ظلمش(4)، خدا مسلط گرداند بر او كسى را كه بر او ظلم كند، و اگر دعا كند براى رفع آن ظلم، دعايش را مستجاب نكند و او را بر آن مظلوم بودن اجر ندهد.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: اعوان(5ظالمان در قيامت در سراپرده‏هاى آتش خواهند بود تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: از جمله ركون(6به ظلمه(7است(8كه به نزد پادشاه جائرى برود و آن قدر حيات او را خواهد كه دست به كيسه كند و به او عطا كند.
و به سند معتبر از حضرت رسول عليه‏السلام منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود منادى از جانب حق تعالى ندا مى‏كند كه: كجايند ظالمان و اعوان ظالمان و هر كه ليقه‏اى(در دوات ايشان گذاشته، يا سر كيسه‏اى براى ايشان بسته، يا مَدى(10به ايشان داده؟
ايشان را با ظالمان محشور كنيد.
و فرمود كه: هيچ بنده‏اى نزد پادشاهى مقرب نمى‏شود مگر آن كه از خدا دور مى‏شود. و هيچ بنده‏اى مالش زياد نمى‏شود مگر آن كه حسابش دشوار مى‏شود. و هيچ بنده‏اى اتباعش(11 زياده نمى‏گردد مگر آن كه شياطين او بيشتر مى‏شوند.
و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه احتراز نماييد از درگاه پادشاهان و حوالى و حواشى ايشان، كه هر كه به درگاه ايشان و حواشى و اتباع ايشان نزديكتر است از خدا دورتر است، و هر كه پادشاه را بر خدا اختيار نمايد خدا ورع را از او بردارد و او را حيران گرداند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: حفظ نماييد دين خود را به ورع و پرهيزكارى، و تقويت كنيد دين خود را به تقيه، و مستغنى شويد به خدا از طلب نمودن حاجتها از پادشاهان. و بدانيد كه هر مؤمنى كه خضوع و شكستگى اظهار كند نزد صاحب سلطنتى يا كسى كه در دين مخالف او باشد از براى طمع آنچه در دست اوست از دنيا، خدا او را گمنام گرداند و او را دشمن دارد و به خود واگذارد. و اگر چيزى از دنياى او به دستش آيد حق تعالى بركت را از آن چيز بردارد، و هر چه از آن مال در حج و عمره و بنده آزاد كردن صرف نمايد او را ثواب ندهد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه اعانت نمايد ظالمى را بر مظلومى، پيوسته حق تعالى از او در غضب و خشم باشد تا دست از اعانت بردارد.
 

1-   جائر: ستمكار.
2-   عدوان: دشمنى - ستم - ظلم - جور.
3-   اكرام: بزرگداشت - احترام.
4-   يعنى ظلم آن ظالم را براى خود يا ديگران توجيه كند و آن را درست بداند يا درست جلوه دهد.
5-   اعوان: ياران.
6-   ركون: ميل - گرايش.
7-   ظلمه: ظالمان - ستمگران.
8-   اشاره به بخشى از آيه 113 سوره هود (11) كه پيش از اين به آن اشاره شد.
9-   ليقه: نخى ابريشمى كه در دوات مى‏گذارند تا مركب نريزد و به هنگام قلم زدن در دوات، مقدار مورد لزوم از مركب به دم قلم بيايد.
10-   مد: پيشكش - هديه.
11-   اتباع: جمع تبع - پيروان.

 

جدول هفتم: در بيان جهتى چند است كه به آن جهات، به خانه حكام و امرا مى‏توان رفتن

بدان كه گاه هست كه معاشرت با ايشان و تردد كردن به خانه‏هاى ايشان واجب مى‏شود به سببى چند:
اول: تقيه؛ چنانچه سابق مذكور شد.
پس اگر كسى از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد، براى دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است. و حضرات ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم به خانه خلفاى بنى‏اميه و بنى‏عباس عليهم‏اللعنه و منسوبان ايشان به سبب تقيه تردد مى‏نموده‏اند و ملايمت و مدارا با ايشان مى‏فرموده‏اند.
دويم آن كه: به قصد اين رود كه دفع ضررى از مظلومى بكند، يا نفعى به مؤمنى برساند. و به اين سبب نيز گاهى واجب و لازم مى‏شود چنانچه احاديث گذشت در باب فريادرسى مظلومان و قضاى حوايج مؤمنان. بلكه اگر كسى قادر بر رفع ظلمى از مؤمنى باشد و رعايت عزت و اعتبار خود بكند و متوجه آن نشود، شريك آن ظلم خواهد بود، و مُعاقَب(1خواهد گرديد و حق تعالى او را ذليل خواهد كرد. چنانچه در احاديث وارد شده است كه: هر چيز را زكاتى است و زكات جاه و اعتبار آن است كه آن را صرف قضاى حوايج برادران مؤمن كنند. و چنانچه به دادن زكات، مال زياد مى‏شود به صرف كردن جاه و عزت خود در راه خدا آن نيز زياد مى‏شود. و همچنانچه به ترك زكات، مال تلف مى‏شود همچنين به ترك صرف كردن اعتبار، اعتبار برطرف مى‏شود و خدا ذليل مى‏گرداند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلوات‏الله عليه فرمود كه: به من برسانيد حاجت كسى را كه نمى‏تواند حاجت خود را به من رسانيدن. به درستى كه كسى كه به صاحب سلطنتى برسانند حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن آن حاجت نباشد، حق تعالى در روز قيامت قدمش را بر صراط ثابت بدارد.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: اگر از كوهى به زير افتم و پاره پاره شوم دوست‏تر مى‏دارم از آن كه متولى عملى از اعمال ظالمان شوم يا بر بساط(يكى از ايشان راه روم، مگر از براى آن كه غمى از مؤمنى بردارم يا اسير و محبوسى را خلاص كنم يا قرض مؤمنى را ادا نمايم. به درستى كه كمتر چيزى كه با اعوان ظالمان مى‏كنند آن است كه بر سر ايشان سراپرده‏اى از آتش مى‏زنند تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود. اى زياد(3)! اگر متولى عملى از اعمال ايشان بشوى، با برادران مؤمن خود احسان كن كه شايد باعث تخفيف گناه تو شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هيچ جبارى نيست مگر آن كه با او مؤمنى مى‏باشد كه خدا به سبب آن مؤمن دفع ضرر آن جبار از شيعيان مى‏نمايد.
و بهره آن مؤمن در آخرت كمتر از جميع مؤمنان خواهد بود به سبب مصاحبت آن جبار.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام منقول است كه: خدا را با پادشاهان دوستان مى‏باشد كه به سبب ايشان دفع ضرر از دوستان خود مى‏نمايد.
سيم آن كه: به قصد هدايت ايشان - اگر قابل هدايت باشند - به نزد ايشان برود كه شايد يكى از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت لقمان(4به خانه قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مى‏رفتند و ايشان را موعظه مى‏كردند و بر ايشان ترحم مى‏كردند به سبب بلايى كه ايشان به آن مبتلا گرديده‏اند و دل به اعتبارات فانى دنيا بسته‏اند. و عبرت از احوال ايشان مى‏گرفتند و از اطوار ايشان چيزى چند اخذ مى‏نمودند كه به آن غالب مى‏شدند بر نفس، و مجاهده با هوا و خواهشهاى نفس مى‏كردند.
اى عزيز بدان كه اين وجوهى كه مذكور شد با وجوه ديگر كه ذكرش موجب طول كلام است، گاه هست كه غرض واقعى آدمى است. و اكثر اوقات نفس، غرضهاى فاسد و خيالات باطل خود از محبت جاه و عزت و اعتبار و مال و منصب را به اين صورتها در نظر آدمى در مى‏آورد و آدمى را فريب مى‏دهد، و گمان مى‏كند كه از براى خداست، اما چون بشكافد معلومش مى‏شود كه غرضش محض دنيا بوده است. و در اين قسم امور، هواهاى نفسانى با اغراض صحيحه انسانى بسيار مشتبه(5مى‏شود. پس به زودى فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالك(6به در نبايد آورد. هدانا الله و جميعالمؤمنين الى مسالك المتقين.
 

1-   معاقب: مورد مجازات.
2-   بساط: فرش - گستردنى - دستگاه - زمين.
3-   زياد: زياد بن ابى‏سلمه از اصحاب امام موسى كاظم (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
4-   حضرت لقمان: مردى حكيم و فرزانه كه نامش در قرآن آمده و سوره‏اى به نام اوست. وى همرتبه پيامبران است و حكمت را خداوند به وى عطا فرموده است. حبشى و سياهپوست بود و در روزگار داوود (ع) مى‏زيست.
5-   مشتبه: پوشيده و مشكل - نامعلوم - به اشتباه اندازنده.
6-   مهالك: جمع مهلكه - جاهاى هلاك - امور و مواردى كه باعث نيستى و تباهى مى‏شوند.

 

در كج خلقى و حسن خلق

يا أباذر لا يزال العبد يزداد من الله بعدا ما سى‏ء خلقه.(1)
اى ابوذر پيوسته آدمى از خدا دور مى‏شود مادام كه خلقش بد است. بدان كه خلق صفتى را مى‏گويند كه ملكه نفس(و حالى آن شده باشد(). و اخلاق حسنه نزد حق تعالى بهتر است از اعمال حسنه. و همچنين خلقهاى بد نزد خدا بدتر است از عملهاى بد.
و بسا باشد كه صاحب خلق بدى عبادت بسيار كند، و صاحب خلق نيكى آن عبادت را نكند و در درجه او نزد خدا رفيعتر باشد. و بر اخلاق اعتماد مى‏باشد چون حالى نفس شده به زودى از آن منفك(نمى‏شود. و بر اعمالى كه بواعث(آنها ملكات نفس نشده باشد اعتمادى نيست و زود متبدل(مى‏شود.
و خلق، فطرى مى‏باشد كه حق تعالى در اصل، فطرت نفس را چنين خلق فرموده باشد، و كسبى نيز مى‏باشد، و آن به كثرت ممارست بر اعمال خير حاصل مى‏شود.
مثل آن كه سخاوت در بعضى از مردم فطرى است كه چنين خلق شده‏اند. و بعضى هستند كه در طبعشان بخلى هست. اگر در مقام ازاله(آن درآيد، ازاله‏اش به اين مى‏شود كه مكرر خود را بدارد بر احسان كردن، و بر نفس خود زور آورد به ملاحظه ثواب و عقاب، و تفكر در حسن احسان نمودن و قبح بخل ورزيدن. و هر چند بيشتر از او صادر مى‏شود بر نفس آسانتر مى‏شود، تا آن كه حالى نفس مى‏شود كه بالطبع مايل مى‏شود به سخاوت، و گريزان مى‏شود از بخل. و به اين مرتبه كه رسيد خلق مى‏شود. و همچنين گاه هست كه جمعى طبعشان به حسب اصل خلقت به سخاوت مايل است، و خود را به اغواى شيطان بر بخل مى‏دارند تا حالى ايشان مى‏شود. و همچنين در ساير اخلاق حسنه.
و آن كسى كه صاحب خلق حسنى شده است كمالش بيشتر است. اما آن كسى كه به مشقت بر خود مى‏گذارد امرى را، چون بر او دشوارتر است، از اين جهت ثوابش ممكن است كه زياده باشد.
و خلق حسن كه در احايدث وارد شده است گاهى بر مطلق حسنه كه ملكه نفس شده باشند اطلاق مى‏كنند، و گاهى بر خصوص خلق معاشرت با خلق اطلاق مى‏كنند. و همچنين خُلقِ سَيِى().
و بدان كه بدخلقى بدترين صفات ذميمه است و پيوسته خود و اكثر خلق از او در آزارند؛ و خوش خلقى بهترين صفات حسنه است و جميع معايب را مى‏پوشاند و از اعظم اركان ايمان است.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: از مؤمنان كسى ايمانش كاملتر است كه خلقش نيكوتر است.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: در روز قيامت در ميزان عمل چيزى بهتر از حسن خلق نيست.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هيچ عملى نزد حق تعالى محبوبتر نيست از اين كه مردم را فراگيرد به خلق نيكوى خود.
و در حديث ديگر فرمود كه: خلق نيكو آدمى را مى‏رساند به درجه كسى كه روزها روزه دارد و شبها به عبادت خدا ايستد.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل بهشت مى‏شوند پرهيزكارى از محرمات الهى و خلق نيكوست.
 

1-   ترجمه: خداوند ما و همه مؤمنان را به راههاى پرهيزكاران هدايت فرمايد.
2-   ملكه نفس: صفت راسخ در نفس - قدرت و توانايى كارى يا سرعت ادراك در موضوعى كه در اثر تمرين و ممارست، در طبيعت انسان جايگزين شود.
3-   حالى شدن: دريافتن - فهميدن - درك كردن.
4-   منفك: جدا.
5-   بواعث: جمع باعث - انگيزه‏ها - سببها - علتها.
6-   متبدل: ديگرگون - متغير.
7-   ازاله: برطرف كردن.
8-   سيى: بد.

و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: خلق نيكو گناهان را مى‏گدازد چنانچه آفتاب يخ را مى‏گدازد.
و فرمود كه: نيكى كردن به خلق، و به خلق نيك با مردم معاشرت نمودن، خانه‏ها را معمور(1و آبادان مى‏كنند و عمرها را دراز مى‏كنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: به درستى كه خلق عطيه‏اى است از جانب حق تعالى كه به خلق خود عطا مى‏فرمايد. و بعضى از آن، سجيه(2و طبيعت آدمى است، و بعضى آن است كه آدمى به نيت و عزم، خود را بر آن مى‏دارد. راوى پرسيد كه: كدام يك بهتر است؟
حضرت فرمود كه: صاحب سجيه را چنين خلق كرده‏اند و غير آن نمى‏تواند كرد، و صاحب نيت و عزم، صبر مى‏كند به سبب اطاعت خدا، و خود را به جبر(3بر نيكى خلق مى‏دارد. اين بهتر است و ثوابش بيشتر است.
و به روايت ديگر فرمود كه: حق تعالى بنده را بر حسن خلق ثواب مجاهد فى سبيل‏الله كرامت مى‏فرمايد.
و به سند معتبر از علاء بن كامل(4منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: چون با مردم خلطه(نمايى، اگر توانى چنين كن كه با هر كه مخالطه كنى دست تو بر بالاى دست او باشد و احسان تو به او زياده باشد از احسان او به تو. به درستى كه گاه هست كه بنده‏اى در عبادت تقصيرى(6دارد و خلق نيكويى دارد، خدا او را به آن خلق نيكو به مرتبه و درجه جماعتى مى‏رساند كه روزها روزه مى‏دارند و شبها عبادت مى‏كنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: روزى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در مسجد نشسته بودند، كنيز يكى از انصار آمد و كنار جامه حضرت را گرفت. حضرت برخاستند كه شايد سخنى يا كارى داشته باشد. چون برخاستند او ساكت شد و هيچ نگفت. پس حضرت نشستند، باز دست به كنار جامه حضرت دراز كرد. باز حضرت برخاستند. تا سه مرتبه چنين كردند. در بار چهارم كه حضرت برخاستند، اندكى از كنار جامه حضرت جدا كرد و روانه شد. صحابه آن كنيزك را ملامت كردند كه: چرا اين قدر آزار آن حضرت كردى؟ و چه كار داشتى؟ گفت: در خانه ما بيمارى بود و مردم آن خانه مرا فرستاد بودند كه پاره‏اى از جامه آن حضرت از براى شفا بگيرم. چون دست گذاشتم حضرت برخاستند. پس حيا كردم كه بگيرم و نخواستم كه حضرت را تكليف نمايم يا رخصت بگيرم. در آخر خود جدا كردم و روان شدم.
و به اسانيد بسيار از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: بدى خلق، فاسد مى‏كند ايمان و اعمال خير را، چنان كه سركه عسل را ضايع مى‏كند.
و فرمود كه: كسى كه خلقش بد است خود را پيوسته در عذاب دارد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: توبه صاحب خلق بد مقبول نمى‏شود زيرا كه اگر از يك گناه توبه مى‏كند به گناهى از آن بدتر گرفتار مى‏شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن، هموار و نرم و ملايم و با سَماحت(7و صاحب خلق نيكوست، و كافر درشت و غليظ(8و بدخلق و مُتَجَبر(است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: حق تعالى دين اسلام را براى شما شيعيان پسنديده است. پس نيكو مصاحبت نماييد با آن، به سخاوت و حسن خلق.
و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيدند كه: چه چيز است اندازه خلق نيكو؟ فرمود كه: آن است كه پهلوى خود را نرم كنى كه كسى از پهلوى تو آزار نبيند؛ و سخنت را ملايم و نيكو كنى؛ و چون به برادران مؤمن خود برسى، به خوشرويى و خوشحالى با ايشان ملاقات نمايى.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل از جانب پروردگار عالميان به نزد من آمد و گفت: يا محمد بر تو باد به حسن خلق كه خير دنيا و آخرت با حسن خلق است.
و فرمود كه: شبيه‏ترين شما به من كسى است كه خلقش نيكوتر باشد.
 

1-   معمور: آباد.
2-   سجيه: خلق - خو - طبيعت.
3-   جبر: زور.
4-   علاء بن كامل: علاء بن كامل (/كاهل) بياع السابرى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
5-   خلطه: آميزش - معاشرت.
6-   تقصير: كوتاهى.
7-   سماحت: جوانمردى - بخشش - نرمى.
8-   غليظ: درشت - تندخو.
9-   متجبر: متكبر - آن كه توان و نيروى خود را به رخ ديگران مى‏كشد.

و در حديث ديگر فرمود كه: نزديكترين شما به من در قيامت كسى است كه خلقش نيكوتر باشد و با اهلش بهتر سلوك نمايد. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: شما نمى‏توانيد كه همه مردم را به مال خود فراگيريد. پس همه را فراگيريد به خوشرويى و نيكو ملاقات نمودن.
و در حديث ديگر به نوف بكالى فرمود كه: خلق خود را نيكو كن تا خدا حسابت را سبك كند. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون خبر فوت سعد ابن معاذ انصارى(1را به حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله رسانيدند حضرت با صحابه به جنازه او حاضر شدند و در هنگام غسل ايستادند نزد او تا از غسل فارغ شدند. و چون جنازه‏اش را برداشتند حضرت بى‏كفش و ردا(2به طريق اصحاب مصيبت از پى جنازه او روان شدند، و گاهى جانب راست تابوت را مى‏گرفتند و گاهى جانب چپ را. و چون به نزد قبرش گذاشتند حضرت داخل قبرش شدند و به دست مبارك خود او را در لحد(3گذاشتند و خشت را بر او چيدند و به گل، رخنه‏هاى خشتها را مسدود كردند. و چون بيرون آمدند و خاك بر قبرش مى‏ريختند فرمود كه: مى‏دانم كه بدن سعد خواهد پوسيد، اما حق تعالى دوست مى‏دارد كه بنده‏اى كه كارى كند، محكم بكند. و در هنگامى كه حضرت قبرش را هموار مى‏كردند مادر سعد گفت: اى سعد گوارا باد بهشت از براى تو. حضرت فرمود كه: اى مادر سعد خاموش باش و جزم مكن(4بر پروردگار خود، به درستى كه به سعد در قبر فشارشى(5)رسيد.
چون حضرت برگشتند صحابه پرسيدند كه: يا رسول‏الله در جنازه سعد كارى چند كردى كه در جنازه هيچ كس نديديم كه چنين كنى. در جنازه‏اش بى‏ردا و كفش رفتى! فرمود كه: ملائكه را ديدم كه در جنازه او صاحب تعزيه‏اند(6و بى‏ردا و كفش آمده‏اند. من نيز تأسى(7به ملائكه كردم. گفتند كه: گاهى جانب راست جنازه را مى‏گرفتى و گاهى جانب چپ را.
فرمود كه: دستم با دست جبرئيل بود. هر جا را كه او مى‏گرفت من مى‏گرفتم. گفتند كه: خود در غسلش حاضر شدى و بر جنازه‏اش نماز كردى و به دست خود در لحدش گذاشتى، و بعد از آن فرمودى كه به او فشارش قبر رسيد. فرمود كه: براى اين فشارش قبر به او رسيد كه با اهل و يارانش كج خلقى مى‏كرد.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: دو خصلت است كه در مسلمانى جمع نمى‏شوند: بخيل بودن، و كج خلق بودن.
 

1-   سعد بن معاذ انصارى: از اصحاب رسول اكرم (ص). وى رئيس قبيله معروف اوس بوده، در تاريخ اسلام نقشهايى مهم ايفا كرده، همواره در كنار رسول خدا بوده و در جنگها فداكارانه حضور داشته است.
2-   ردا: لباس رو - بالاپوش.
3-   لحد: بخش تنگترى از گور كه مرده را در آن مى‏گذارند.
4-   جزم كردن: به يقين چيزى را ابراز كردن - چيزى را بر گردن كسى نهادن.
5-   فشارش: فشار دادن.
6-   تعزيه: عزادارى - عزا.
7-   تأسى: اقتدا - پيروى.

 

در فضيلت نماز جماعت و بهره مندى از مسجد

يا أباذر الكلمه الطيبه صدقه، و كل خطوه تخطوها الى الصلوه صدقه.
يا أباذر من أجاب داعى الله و أحسن عماره مساجد الله، كان ثوابه من الله الجنه. فقلت: بأبى أنت و أمى يا رسول الله كيف نعمر مساجد الله؟ قال: لا ترفع فيها الأصوات، و لا يخاض فيها بالباطل، و لا يشترى فيها و لا يباع. و اترك اللغو ما دمت فيها. فان لم تفعل فلا تلومن يوم القيامه الا نفسك.
يا أباذر ان الله تعالى يعطيك ما دمت جالسا فى المسجد بكل نفس تتنفس فيه درجه فى الجنه، و تصلى عليك الملائكه و تكتب لك بكل نفس تنفست فيه عشر حسنات، و تمحى عنك عشر سيئات.
يا أباذر أتعلم فى أى شى‏ء أنزلت هذه الأيه: اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون؟ قلت: لا؛ فداك أبى و أمى. قال: فى انتظار الصلوه خلف الصلوه.
يا أباذر اسباغ الوضوء فى المكاره من الكفارات، و كثره الاختلاف الى المسجد. فذلكم الرباط.
يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: ان أحب العباد الى المتحابون بحلالى المتعلقه قلوبهم بالمساجد، و المستغفرون بالأسحار. أولئك اذا أردت بأهل الأرض عقوبه ذكرتهم، فصرفت العقوبه عنهم.
يا أباذر كل جلوس فى‏المسجد لغو الا ثلاثه: قرائه مصل، أو ذكر الله، أو سائل عن علم.
اى ابوذر كلمه پاكيزه و نيكو صدقه است. (يعنى سخنى كه بگويى و به سبب آن نفعى به مؤمنى برسد ثواب تصدق دارد. يا سخن خوب هرچه باشد از قرآن و ادعيه و اذكار و حكم و معارف همه صدقه است).
زيرا كه چنانچه سابق دانستى صدقه هر نعمتى آن است كه آن را در راه رضاى حق تعالى صرف نماييد. پس صدقه زبان آن است كه سخنى چند از آن صادر شود كه موجب خشنودى حق تعالى گردد، و صدقه علم آن است كه آن را به طالبانش بذل كنند، و صدقه پا آن است كه در راه قرب خدا سعى نمايند. چنانچه بعد از اين فرمود كه: {و} هر گامى كه به سوى نماز جماعت كردن در مساجد (يا: مطلق نماز) برمى‏دارى صدقه‏اى است.
اى ابوذر هر كه اجابت نمايد داعى(1خدا را (يعنى مؤذن را كه از جانب خدا مردم را به نماز مى‏خواند) و نيكو آبادان كند و معمور گرداند مساجد الهى را، ثوابش از جانب خدا بهشت است.
ابوذر گفت: پدر و مادرم فداى تو باد يا رسول‏الله! چگونه آبادان كنيم مساجد الهى را؟
فرمود كه: صدا در مسجدها بلند نكنند، و مشغول سخن لغو و باطل نشوند، و چيزى نخرند و نفروشند. و ترك نما سخن لغو و بيفايده را مادام كه در مسجدى. و اگر چنين بكنى، در قيامت ملامت نخواهى كرد مگر خود را.
اى ابوذر به درستى كه مادام كه در مسجد نشسته‏اى حق تعالى به هر نفسى كه مى‏كشى درجه‏اى در بهشت به تو عطا مى‏فرمايد، و بر تو صلوات مى‏فرستند ملائكه، و طلب رحمت از براى تو مى‏نمايند، و به هر نفسى كه در مسجد مى‏كشى ده حسنه در نامه عملت ثبت مى‏كنند و ده گناه محو مى‏نمايند.
اى ابوذر مى‏دانى كه اين آيه در چه چيز نازل شده استاصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون(2) (كه ترجمه‏اش به قول اكثر مفسران آن است كه): اى گروه مؤمنان صبر كنيد (بر مشقت طاعات، و بر آنچه به شما مى‏رسد از سختيهاى دنيا) و شكيبايى ورزيد (بر شدايد حرب با دشمنان دين يا با نفس و شيطان) و قدم استوار داريد. (در ميدان محاربه) و ساخته و مهيا و آماده باشيد (در سرحدها براى دفع دشمنان دين از مسلمانان). و بترسيد از خدا و بپرهيزيد از معاصى، شايد كه رستگار شويد.؟
ابوذر گفت كه: نمى‏دانم - پدر و مادرم فداى تو باد!
فرمود كه: اين آيه در باب انتظار كشيدن نماز بعد از نماز نازل شده است. (يعنى كسى كه از نماز ظهر مثلا فارغ شود و در مسجد بماند و مشغول تعقيب و ياد خدا باشد تا وقت فضيلت نماز ديگر داخل شود و آن را به جماعت به جا آورد و در ميان اين دو نماز مشغول كار دنيا نشود، صبر كرده است بر مشقت طاعت، و قدم استوار كرده است در معارضه(3نفس و شيطان، و خود را مربوط ساخته و بسته است بر عبادت الهى، و انتظار برده كه در نماز ديگر با نفس و شيطان بار ديگر مجادله نمايد. و مهياى محاربه ايشان بوده است و در كمين شيطان بوده كه در حصار ايمانش رخنه‏اى نكند. و همچنين در مابين نماز عصر و شام(4)، و مابين نماز شام و خفتن(5و ساير نمازها، اگر كسى را شغل(ضرورى نبوده باشد. و ممكن است كه مراد حضرت اين باشد كه شامل اين عمل نيز هست، گو شامل جهاد با دشمنان ظاهر نيز بوده باشد. و ممكن است كه آيه در خصوص اين امر نازل شده باشد.)
اى ابوذر وضو را كامل و تمام با شرايط و آداب و سنتيها(به جا آوردن در سختيها و هواهاى سرد، از كفارات است كه موجب كفاره گناهان مى‏گردد. و بسيار به مسجدها رفتن و ملازم مساجد بودن رباط(8است كه حق تعالى در اين آيه به آن امر فرموده است.
اى ابوذر حق تعالى مى‏فرمايد كه: به درستى كه محبوبترين بندگان به سوى من گروهى‏اند كه با يكديگر دوستى مى‏كنند به مال حلالى كه من به ايشان داده‏ام، و دلهاى ايشان بسته است به مسجدها، و از گناهان خود استغفار مى‏نمايند در سحرها. اين جماعت‏اند كه هرگاه كه اراده مى‏نمايم كه به اهل زمين عذابى بفرستم، به بركت ايشان عقوبت خود را از اهل زمين باز مى‏دارم.
اى ابوذر هر نشستنى و بودنى در مسجد لغو و بيفايده است مگر براى سه چيز: نمازگزارنده‏اى كه در نماز خدا قرائت قرآن كند، يا كسى كه به ياد خدا مشغول باشد، يا كسى كه علم و مسائل دين خود را از علما سؤال نمايد.
 

1-   داعى: دعوت كننده‏ه منادى.
2-   بخشى از آيه 200 سوره آل عمران (3).
3-   معارضه: مقابله - رويارويى.
4-   نماز شام: نماز مغرب.
5-   نماز خفتن: نماز عشا.
6-   شغل: كار.
7-   سنتيها: مستحبات.
8-   رباط: پيوند - ارتباط.

بدان كه هر يك از مضامين مذكوره، در احاديث بسيار منقول است. و بعضى سابقا مذكور شد در ضمن بيان فضل مساجد و غير آن.
و بايد دانست كه ممكنات(1محتاج به مكان را يك خانه و يك بارگاه و يك درگاه و يك تخت و يك كرسى مى‏باشد. اما خداوند بى‏نياز چون در مكان نيست و نسبت همه مكانها به او مساوى است، براى طالبن عبادت و معرفت و قرب خويش بارگاهها و منظره‏ها و جلوه‏گاهها مقرر فرموده، چنانچه بلاتشبيه پادشاهان را عرشى(2مى‏باشد كه جلوه بزرگى و كمال خود را براى مردم بر آن عرش كنند.
خداوند ذوالجلال را عرشها هست، و در هيچ يك نيست، و به هيچ يك محتاج نيست. يك عرش او جميع ممكنات است كه مستقر(3قدرت و عظمت اويند، و در هر ذره از ذرات ممكنات كه نظر مى‏كنى صفات كمالش بر تو جلوه‏ها مى‏كند. اثر قدرتش در آن ظاهر، و اثر علم و حكمتش باهر(4)، و اثر لطف و رحمتش در آن هويداست، نه به آن معنى باطلى كه آن ملحد مى‏گويد كهبا همه چيز يكى است و همه چيز اوست تعالى شأنه عما يقولون(5).
بلكه آثار صفات كماليه خود را در همه چيز ظاهر گردانيده، و در هر چيز كه نظر مى‏كنى چندين هزار از آثار قدرت و علم و لطف و رحمت او مشاهده مى‏نمايى.
و از اين عرشها يك عرش كه از همه بزرگتر است و آثار قدرت او در آن بيشتر است، آن را عرش عظيم و اعظم فرموده، و دوستان خاص خود را به مشاهده آن عرش برده.
و اگرنه، نسبت او به آن عرش و زمين و آسمان و دريا و صحرا يكى است.
و يك عرش ديگر، عرش محبت و معرفت اوست، يعنى دلهاى دوستان و مقربانش؛ كه آن دلها را برگزيده و مستقر بارگاه عظمت و جلال و محبت و معرفت صفات كمال و جمال خود گردانيده. چنانچه منقول است كه: دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.
ديگر براى طالبان عبادت و قرب خويش، بارگاهها مقرر فرموده، و آن بارگاهها را مهبط(6فيضهاى بينهايت و رحمتهاى بى‏اندازه خود گردانيده. بارگاه اعظمش عرش اعلاست كه خاص‏الخاص(7خود را به آن بارگاه راه داده.
و در زمين بارگاهها مقرر فرمود، و به سان بارگاه ناقصان و عاجزان به طلا و نقره و ياقوت و مرواريد نياراسته زيرا كه حسن ذاتى را آرايشى نمى‏بايد. اين زشتهاى معيوب، خود را به زيورهاى دنى(8مى‏آرايند، و چندان كه بيشتر مى‏آرايند عيب و قباحتشان بيشتر ظاهر مى‏شود.
وليكن قادر ذوالجلال، سنگ سياهى چند را بر روى يكديگر مى‏گذارد و صدهزار نور معنوى در آن سياهى سنگها از فيوض نامتناهى تعبيه مى‏فرمايد و عالميان را از اطراف و جوانب به درگاه خود مى‏خواند. مى‏روند و رو بر آن سنگ و خاك مى‏مالند و از آن نورهاى معنوى بهره‏هاى نامتناهى مى‏برند. اگر خانه كعبه را از يك دانه ياقوت مى‏ساخت مردم به سير(9ياقوت مى‏رفتند نه به فرمان حى لايموت(10)، و بزرگوارى و نفاذ حكمش(11)ظاهر نمى‏شد.
بعد از آن، بارگاهها به سان بارگاه خود، بى‏ساخته(12 و كم زينت، براى مقربان خاص خود مقرر فرموده و از نور جلال خود چندان در آنجا جلوه داده كه پادشاهان با شوكت(13و نَخوت(14چون به آن آستانها مى‏رسند بى‏اختيار بر خاك مى‏افتند و جبين را فرش آن زمين مى‏كنند. و كسى را كه اندك بصيرتى باشد مى‏داند كه به عوض طلا و مرواريد و ياقوت بر آن در و ديوارها چه نورها و فيضهاى روحانى به كار رفته كه ديده عقلها را خيره مى‏كند.
 

1-   ممكنات: موجوداتى كه براى وجود خود محتاج و نيازمند به موجودى ديگرند تا به آنها وجود ببخشد - موجوداتى كه نه وجودشان ضرورى است و نه نبودشان بلكه اگر موجودى ديگر به آنها هستى ببخشد موجود مى‏شوند و اگر نبخشد، وجود نخواهند داشت.
2-   عرش: تخت پادشاهى.
3-   مستقر: محل استقرار.
4-   باهر: روشن - درخشان - ظاهر - آشكار.
5-   ترجمه: شأن و جايگاه و مرتبت او والاتر است از آنچه مى‏گويند.
6-   مهبط: محل هبوط - جاى فرود آمدن.
7-   خاص‏الخاص: ويژه ويژه - نزديكترين نزديكان.
8-   دنى: پست - كم‏ارزش.
9-   سير: تماشا.
10-   حى لايموت: زنده‏اى كه نمى‏ميرد - خداوند متعال.
11-   نفاذ حكم: جارى شدن حكم - پذيرش و اجراى حكم از سوى مردم.
12-   ساخته: آرايش.
13-  شوكت: جاه و جلال - نيرو و قدرت.
14-   نخوت: تكبر - بزرگى - بزرگمنشى.

ديگر از بارگاههاى قربش، مساجد است كه آنها را محل قرب و فيض خود گردانيده و ان بيوتى فى الأرض المساجد(1در شأن آنها فرموده، و بر روى بورياهاى(كهنه آنها براى دوستان خود كه ديده بصيرتشان را جلا داده فرشهاى زراندود عزت و مكرمت(بر روى خز(4و پرنيان(5لطف و مرحمت گسترده و در شبهاى تار مشعلهاى نور و هدايت در محرابهاى عبادت براى ايشان افروخته است، و دلهاى ايشان را چنان مايل به آن مكان عالى‏شان(6گردانيده است كه يك تار بورياى كهنه آن را به ملك قيصر(7و خاقان(8نمى‏فروشند و اگر به ضرورتى زمانى دور مى‏شوند، مانند ماهى كه از آب جدا شده باشد، قرار نمى‏گيرند تا باز خود را به آن محل انس و راحت رسانند.
و از جمله فوايد عظيمه مساجد، اجتماع و ملاقات برادران مؤمن است كه با يكديگر ملاقات مى‏نمايند، و از فوايد يكديگر بهره‏مند مى‏شوند، و در سلوك راه بندگى معين(يكديگر مى‏گردند، و در نماز به بركت يكديگر به فضيلت جماعت فايز مى‏شوند.
و نمازها را به جماعت ادا نمودن از سنتهاى مؤكد حضرت سيدالمرسلين صلى‏الله عليه و آله است، و بر آن فوايد بى‏غايت مترتب مى‏شود، و به قبول اقرب(10است. زيرا كه ظاهر است كه اگر شخصى تنها به درگاه پادشاهى رود حاجتش به حصول آن قدر نزديك نيست كه با جمعى كثير برود. و اين نيز معلوم است كه دأب(11بزرگان نيست كه چند كس كه با يكديگر به درگاه ايشان روند و عمل يكى شايسته باشد، عمل او را قبول كنند و ديگران را محروم برگردانند.
و ايضا چنانچه آدمى در نمازى يا كارى كه به تنهايى كند، به گوش و چشم و زبان و ساير اعضا و جوارح احتياج دارد، و از هر يك كارى مى‏آيد كه از عضو ديگر نمى‏آيد، و از مجموع اينها مطلوب به عمل مى‏آيد، همچنين در مين افراد انسان، كامل من جميع‏الوجوه(12ناياب است. پس جمعى كه در يك جا مجتمع مى‏شوند يكى علم دارد، و يكى پرهيزكارى دارد، و يكى رقت(13 دارد، و يكى شكستگى دارد، و يكى حضور قلب دارد، و همچنين ساير صفات. چون همه با هم در عبادت شريك شدند و عمل خود را يكى كردند، معجون تام‏الاجزايى(14 به هم مى‏رسد كه خاصيت آن قبول و استجابت دعا و قرب و ساير فوايد عظيمه است.
و ايضا به تجربه و اخبار معلوم است كه اين شركت موجب كسب كمالات از يكديگر مى‏شود و دلها را به يكديگر راهى به هم مى‏رسد. چنانچه به تجربه ظاهر شده است كه اگر يك صاحب رقتى در ميان جماعتى كه با يكديگر نماز كنند باشد همه را به رقت مى‏آورد.
و يك فايده ديگر آن است كه اين جمعيت، لشكر صف بسته آراسته‏اند در برابر شيطان و لشكرهاى او، كه جرئت نمى‏كنند كه بر ايشان مسلط شوند.
چنانچه وارد شده است كه: رخنه‏اى در ميان صفها مگذاريد كه شيطان جا مى‏كند.
و ايضا مروى است كه: جدا از صف تنها مايستيد كه گرگ، گوسفند از گله جدا مانده را مى‏خورد.
و فوايد نماز جماعت بينهايت است و به ذكر آنها سخن به طول مى‏كشد. در اين باب به ذكر چند حديث در فضيلت جماعت و تعقيب(15اكتفا مى‏نماييم:
به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: صفوف امت من در زمين مانند صفهاى ملائكه است در آسمان. و يك ركعت نماز جماعت برابر است با بيست و چهار ركعت كه هر ركعتى نزد حق تعالى محبوبتر باشد از عبادت چهل سال. و در روزى كه حق تعالى اولين و آخرين را براى حساب
 

1-   ترجمه: و به راستى كه خانه‏هاى من در زمين مسجدهايند.
2-   بوريا: حصير - فرشى كه از نى شكافته‏شده مى‏بافند.
3-   مكرمت: جوانمردى - بزرگى.
4-   خز: پوست گرانبها و نرم حيوانى به همين نام.
5-   پرنيان: ابريشم - حرير - پارچه ابريشمى گلدار - حرير نقشدار.
6-   عالى‏شان: عالى شأن - داراى رتبه و منزلتى بلند - بلندمرتبه.
7-   قيصر: سزار - پادشاه روم - فرمانرواى امپراتورى رم.
8-   خاقان: پادشاه چين و تركستان - فرمانرواى امپراتورى چين.
9-   معين: يار - ياور.
10-   اقرب: نزديكتر.
11-   دأب: عادت - خو - روشن.
12-   كامل من جميع‏الوجوه: كامل از هر نظر و جنبه.
13-   رقت: شكستگى و خضوع و خشوع دل - دلنازكى.
14-   معجون تام‏الاجزا: آميزه‏اى از مواد گوناگون كه در مجموع داروى كاملى است به خاطر اين كه اجزاى آن (يعنى همان مواد گوناگون) نقصهاى يكديگر را برطرف و يكديگر را كامل مى‏كنند.
15-   تعقيب: آيات، دعاها و ذكرهايى كه پس از نماز گفته يا خوانده مى‏شوند.

جمع نمايد، هر كه قدم به سوى جماعت برداشته باشد خدا هولهاى قيامت را بر او آسان كند و او را به بهشت رساند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح را به جماعت بگزارد و بنشيند به تعقيب و مشغول ذكر الهى باشد تا آفتاب طالع شود، حق تعالى در جنت الفردوس هفتاد درجه به او كرامت فرمايد كه از هر درجه‏اى هفتاد سال راه باشد به دويدن اسب فربه تندرو. و هر كه نماز ظهر را با جماعت به جا آورد حق تعالى در جنت عدن پنجاه درجه به او عطا فرمايد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى پنجاه سال راه باشد به دويدن اسب تندرو. و هر كه نماز عصر را با جماعت بكند چنان باشد كه هشت نفر از فرزندان اسماعيل را از بندگى آزاد كرده باشد. و كسى كه نماز شام را به جماعت بكند ثواب يك حج مَبرور(1و يك عمره مقبول براى او نوشته شود. و هر كه نماز خفتن را به جماعت بكند ثواب عبادت شب قدر به او عطا فرمايند.
و در حديث ديگر منقول است كه به صحابه فرمود كه: مى‏خواهيد شما را دلالت كنم بر عملى كه كفاره گناهان شما باشد و به سبب آن حق تعالى حسنات شما را زياده گرداند؟
گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: وضو را كامل ساختن با دشوارى و شدت، و بسيار گام برداشتن به سوى مسجدها، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز. و هر كه از شما از خانه خود با وضو بيرون آيد، و نماز را در مسجد با مسلمانان به جماعت ادا نمايد، و بنشيند و انتظار نماز ديگر ببرد، ملائكه از براى او دعا كنند كه: خداوندا او را بيامرز. خداوندا او را رحم كن و بر او رحمت فرست.
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر كه پيشنمازى جماعتى بكند به رخصت ايشان، و راضى به امامت او باشند، و در حاضر شدن به نماز رعايت اعتدال نمايد، و نماز نيكو موافق حال ايشان به جا آورد، حق تعالى مثل ثواب آن جماعت به او عطا فرمايد بى‏آن كه از ثواب ايشان چيزى كم شود. و هر كه به پاى خود به سوى مسجدى برود براى نماز جماعت، به هر گامى كه بردارد هفتادهزار حسنه در نامه عملش بنويسند، و هفتادهزار درجه برايش بلند كنند، و اگر بر اين عمل باشد كه بميرد حق تعالى هفتاد هزار ملك بر او موكل فرمايد كه در قبر او را عيادت(2كنند، و در تنهايى قبر مونس او باشند، و از براى او استغفار نمايند تا از قبرش مبعوث شود.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه را وصيت فرمود كه: سه چيز است كه باعث رفع(3درجات مى‏شوند: كامل ساختن وضو در هواى سرد، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز، و در شب و روز قدم برداشتن به جهت نمازهاى جماعت.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شرط نمود بر همسايگان مسجد كه به نماز جماعت حاضر شوند. و فرمود كه: جمعى كه به نماز جماعت حاضر نمى‏شوند، يا اين عمل را ترك كنند يا امر مى‏كنم مؤذن را كه اذان و اقامه بگويد و حضرت اميرالمؤمنين را مى‏فرستم كه هر كه به نماز حاضر نشده باشد خانه‏هاى ايشان را بسوزاند با ايشان.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه اذان جماعت را بشنود در مسجد، و بى‏عذرى از مسجد به در رود، او منافق است مگر آن كه اراده برگشتن داشته باشد.
و به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه مروى است كه: هر كه نمازهاى پنجگانه را با جماعت ادا نمايد شما گمان نيك به او ببريد و شهادت او را قبول نماييد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح و خفتن را با جماعت بكند، پس در امان خداست؛ و هر كه بر او ظلم كند چنان است كه بر خدا ظلم كرده است؛ و هر كه پيمان او را بشكند پيمان خدا را شكسته است.
و به سند معتبر منقول است كه: نماز جماعت برابر بيست و پنج نماز تنهاست.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه انتظار نماز كشد بعد از نماز، او از جمله زايران خداست و بر خدا لازم است كه زاير خود را گرامى دارد و آنچه از او بطلبد عطا فرمايد.
و فرمود كه: طلب روزى نماييد در مابين طلوع صبح و طلوع آفتاب كه آن تأثيرش در روزى زياده از سفرها كردن است براى تجارت.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: اى فرزند آدم مرا ياد كن بعد از نماز صبح يك ساعت، و بعد از نماز عصر يك ساعت، تا من مهمات تو را كفايت كنم و حاجات تو را برآورم.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه بعد از نماز صبح در جاى نماز خود بنشيند و به ياد خدا مشغول باشد تا آفتاب برآيد حق تعالى او را از آتش جهنم مستور(4گرداند. و در حديث ديگر فرمود كه: ثواب حج بيت‏الله الحرام به او كرامت فرمايد و گناهانش را بيامرزد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى نمازهاى پنجگانه را در بهترين ساعتها بر شما واجب گردانيده است. پس بر شما باد به دعا كردن بعد از نمازها.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: تعقيب خواندن بعد از نماز صبح و نماز عصر موجب زيادتى روزى است.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مروى است كه: آدمى را بعد از هر نماز البته يك دعاى مستجاب هست.
بدان كه احاديث در فضيلت تعقيب بسيار است، و تعقيبات مخصوص از حضرت رسول و اهل بيت صلوات‏الله عليهم بسيار وارد شده است. بايد كه آنها را تحصيل نمايند(و بر آنها مداومت كنند. و كسى كه آنها را نيابد قرآن خواندن و هر ذكرى كه داند خواندن، ثواب تعقيب دارد، و به هر لغتى( 6كه داند، حاجات و مطالب خود را از خدا بطلبد بعد از نمازها.
 

در تقوا و ورع

يا أباذر كن بالعمل بالتقوى أشد اهتماما منك بالعمل. فانه لا يقل عمل بالتقوى. و كيف يقل عمل يتقبل؛ يقول الله عز و جل: انما يتقبل الله من المتقين.()
يا أباذر لا يكون الرجل من المتقين حتى يحاسب نفسه أشد من محاسبه الشريك شريكه. فيعلم من أين مطعمه، و من أين مشربه، و من أين ملبسه؛ أمن حل ذلك أم من حرام.
يا أباذر من لم يبال من أين اكتسب المال، لم يبال الله عز و جل من أين أدخله النار.
يا أباذر من سره أن يكون أكرم الناس، فليتق الله عز و جل.
يا أباذر ان أحبكم الى الله جل ثناؤه أكثركم ذكراله؛ و أكرمكم عندالله عز و جل أتقاكم له؛ و أنجاكم من عذاب الله أشدكم له خوفا.
يا أباذر ان المتقين الذين يتقون الله عز و جل من الشى‏ء الذى لا يتقى منه، خوفا من الدخول فى الشبهه.
يا أباذر من أطاع الله عز و جل، فقد ذكر الله، و ان قلت صلوته و صيامه و تلاوته للقرءان.
يا أباذر أصل الدين الورع، و رأسه الطاعه.
يا أباذر كن ورعا تكن أعبد الناس. و خير دينكم الورع.
يا أباذر فضل العلم خير من فضل العباده. و اعلم أنكم لو صليتم حتى تكونوا كالحنايا، و صمتم حتى تكونوا كالأوتار، ما ينفعكم الا بورع.
يا أباذر ان أهل الورع و الزهد فى‏الدنيا هم أولياء الله حقا.
اى ابوذر بايد كه اهتمام كردن تو به عمل باتقوا زياده باشد از اهتمام تو به اصل عمل و بسيارى آن. به درستى كه اندك نيست عملى كه با تقوا و پرهيزكارى باشد. و چگونه اندك باشد عملى كه مقبول درگاه الهى باشد. و عمل با تقوا مقبول است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كه
 

1-   مبرور: پذيرفته شده - مورد قبول واقع شده.
2-   عيادت: به ديدار رفتن - به احوالپرسى رفتن.
3-   رفع: بالا رفتن.
4-   مستور: پوشيده - پنهان.
5-   تحصيل نمودن: به دست آوردن - ياد گرفتن.
6-   لغت: زبان.
7-   بخشى از آيه 27 سوره مائده (5).

خدا قبول نمى‏فرمايد {عملها را} مگر از متقيان و پرهيزكاران.(1)
اى ابوذر آدمى از متقيان نمى‏شود تا محاسبه نفس خود نكند شديدتر و به دقت‏تر از محاسبه‏اى كه شريكى در مال، شريك خود را مى‏كند. تا آن كه به سبب محاسبه نفس از احوال خود آگاه شود و بداند كه خوراكش از كجا به هم مى‏رسد، و آشاميدنش از كجاست، و پوششش از كجا به او مى‏رسد. آيا از حلال به هم مى‏رسد يا از حرام. پس سعى كند كه اينها همه حلال باشد.
اى ابوذر كسى كه پروا نكند مالش را از كجا كسب مى‏كند، و از حرام پروا نداشته باشد حق تعالى پروا نكند كه او را از كجا داخل جهنم كند.
اى ابوذر كسى كه خواهد گراميترين مردم باشد، پس تقوا را پيشه خود كند و از خدا بپرهيزد.
اى ابوذر محبوبترين شما نزد حق جل و علا كسى است كه خدا را بيشتر ياد كند؛ و گراميترين شما نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه پرهيزكارى از براى خدا بيشتر كند؛ و كسى از شما نجاتش از عذاب الهى بيشتر است كه ترس خدا بيشتر داشته باشد.
اى ابوذر متقيان جماعتى‏اند كه از خدا مى‏ترسند و احتراز مى‏نمايند از مرتكب شدن چيزهايى كه از آنها اجتناب لازم نيست و حلال است، از ترس آن كه مبادا در شبهه داخل شوند.
اى ابوذر هر كه اطاعت خدا مى‏كند در فعل طاعات و ترك محرمات، پس به تحقيق كه ياد خدا و ذكر خدا بسيار كرده است هر چند نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد.
اى ابوذر اصل دين ورع و ترك محرمات است، و سر دين طاعت خداست.
اى ابوذر صاحب ورع باش تا عابدترين مردم باشى. بهترين اعمال دين شما ورع از منهيات(2خداست.
اى ابوذر فضيلت عمل زياده و بهتر است از فضيلت عبادت. و بدان كه اگر آن قدر نماز كنيد كه مانند كمان خم شويد، و آن قدر روزه بداريد كه مانند زه كمان باريك شويد، به شما نفع نخواهد كرد مگر با ورع.
اى ابوذر آن كه ورع از محرمات ورزيده‏اند و زهد و ترك دنيا اختيار كرده‏اند ايشان به حق و راستى، اوليا و دوستان خدايند.
بدان كه تقوا سرمايه جميع سعادات است، و يك شرط عظيم از شرايط قبول طاعات است.
چنانچه نص قرآن بر آن دلالت كرده است. و تقوا در اصطلاح، خود را محافظت نمودن و نگاه داشتن است از هر چه در آخرت ضرر به آدمى رساند.
و مراتب آن بسيار است:
مرتبه اول، تقوا از شرك و كفر است كه موجب خلود در جهنم مى‏شود، و بدون اين مرتبه، هيچ عملى و عبادتى صحيح نيست.
مرتبه دويم، تقوا از جميع محرمات و از ترك جميع واجبات است.
مرتبه سيم، تقوا از فعل مكروهات و از ترك مستحبات است. و اين مرتبه به تدريج كامل مى‏گردد تا به مرتبه‏اى كه، متوجه غير معبود حقيقى شدن، منافى اين مرتبه است.
و اين دو مرتبه - كه هر يك بر مراتب بسيار مشتمل‏اند - در كمال و قبول عمل دخيل‏اند. و هر چند آدمى در اين مراتب كاملتر مى‏شود عملش به قبول نزديكتر مى‏گردد و فوايد و آثار از قرب و محبت و معرفت و اتصاف به اخلاق حسنه(3بيشتر بر اعمالش مترتب مى‏شود. و به اين مرتبه آخر اشاره است آنچه حق تعالى فرموده است كهاتقوا الله حق تقاته(): از خدا بپرهيزيد چنانچه سزاوار تقوا و پرهيزكارى است.
و ورع به حسب معنى نزديك است به تقوا. و گاهى ورع را بر ترك محرمات اطلاق مى‏كنند، و گاهى بر ترك محرمات و شبهات، و گاهى بر معانى تقوا نيز اطلاق مى‏كنند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدند از تفسير اين آيه كهاتقوا الله حق تقاتهحضرت فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى آن است كه خدا را اطاعت نمايند و معصيت او نكنند، و پيوسته در ياد خدا باشند، و خدا را در هيچ حالى فراموش نكنند، و شكر نعمت او نمايند و كفران نكنند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام عمل بهترين اعمال است؟
فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: اندك عملى كه با تقوا باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بى‏تقوا باشد. راوى پرسيد كه: چگونه مى‏شود عملى بسيارى كه بى‏تقوا باشد؟ فرمود كه: مثل شخصى كه طعام بسيار اطعام مى‏كند و به همسايگانش نيكى و احسان مى‏كند و پيوسته ميهمانان به خانه‏اش مى‏آيند. اما اگر حرامى او را ميسر شود مرتكب مى‏شود. اين است عمل صالح بدون تقوا. و عمل اندك با تقوا آن است كه آن قدر كه او مى‏كند از طعام و احسان و خيرات نمى‏كند، اما چون درى از درهاى حرام بر او گشوده شد داخل آن نمى‏شود.
و به سند معتبر منقول است كه: عمرو بن سعيد(5به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: من بعد از سالها شما را ملازمت مى‏كنم. مى‏خواهم مرا وصيتى بفرماييد كه به آن عمل نمايم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مى‏كنم به تقوا و پرهيزكارى، و ورع نمودن از منهيات خدا، و سعى و اهتمام نمودن در عبادات. و بدان كه اهتمام در عبادت نفع نمى‏كند مگر با ورع و پرهيزكارى.
و در حضرت ديگر فرمود كه: از خدا بپرهيزيد و حفظ كنيد دين خود را به ورع.
و در حديث ديگر فرمود كه: بر شما باد به ورع كه نمى‏توان رسيد به آنچه نزد حق تعالى است از ثوابها و درجات رفيعه مگر به ورع.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: دشوارترين عبادتها ورع است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه به ابى‏الصباح(فرمود كه: چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر(7نمايد. از اصحاب من نيست مگر كسى كه ورعش شديد و عظيم باشد، و از براى خالق و آفريدگارش عبادت كند و اميد ثواب از او داشته باشد. اين جماعت اصحاب من‏اند.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى فرزند آدم اجتناب كن از آنچه بر تو حرام گردانيده‏ام تا پرهيزكارترين مردم باشى.
و از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدند كه: صاحب ورع از مردمان كيست؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: ما آدمى را مؤمن نمى‏شماريم مگر آن كه جميع اوامر ما را متابعت نمايد و اراده و خواهش فرموده‏هاى ما داشته باشد. و از جمله متابعت و اراده امر ما ورع و پرهيزكارى است. پس ورع را زينت خود گردانيد تا مورد رحمت الهى گرديد. و به ورع دفع كيد و مكر دشمنان ما از خود بكنيد تا خدا شما را بلندمرتبه گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: صاحب ورع‏ترين مردم كسى است كه نزد شبهه‏ها توقف نمايد و از شبهه احتراز كند. و عابدترين مردم كسى است كه فرايض و واجبات الهى را برپا دارد و نيكو به عمل آورد. و زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. و عابدترين مردم كسى كاست كه گناهان را ترك نمايد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه ما را دوست دارد بايد كه به اعمال ما عمل نمايد، و استعانت جويد به ورع. به درستى كه بهتر چيزى كه در امر دنيا و آخرت به او استعانت توان جست ورع است.
و فرمود كه: شكر هر نعمتى، ورع از محارم الهى است.
 

1-   ترجمه بخشى از آيه 27 سوره مائده (5).
2-   منهيات: جمع منهى - نهى‏شده‏ها - محرمات - حرامها.
3-   اتصاف به...: داراى... شدن - ويژگى... را يافتن.
4-   بخشى از آيه 102 سوره آل عمران (3).
5-   عمرو بن سعيد: عمرو بن سعيد بن هلال الثقفى الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
6-   ابوالصباح: ابراهيم بن نعيم معروف به ابوالصباح كنانى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
7-   جعفر: مقصود، خود آن حضرت (جعفر بن محمدالصادق) است.

و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: بر شما باد به ورع و ترك محرمات و شبهات. به درستى كه ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مى‏باشيم، و خدا را به آن عبادت مى‏كنيم، و آن را اراده مى‏نماييم از مواليان(1و شيعيان خود. پس ما را به تعب(2ميندازيد در شفاعت خود به اين كه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعت شما.
 

در حلم، بردبارى و فرو خوردن خشم

يا أباذر من لم يأت يوم القيامه بثلاث فقد خسر. قلت: و ما الثلاث - فداك أبى و أمى -؟ قال: ورع يحجزه عما حرم الله عز و جل عليه، و حلم يرد به جهل السفيه، و خلق يدارى به الناس.
اى ابوذر هر كه در روز قيامت نيايد با سه خصلت، پس به تحقيق كه او خاسر(3و زيانكار است. ابوذر گفت كه: آن سه خصلت چه خصلتهاست، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود كه: ورعى كه او را مانع شود از مرتكب شدن چيزهايى كه حق تعالى بر او حرام گردانيده است؛ و حلمى(4كه به آن رد كند و دفع نمايد جهالت و سفاهت(5بيخردان را؛ و خلقى كه به آن مدارا نمايد با مردم. بدان كه حلم و بردبارى نمودن و خشم خود را فروخوردن و از تنديها و بديهاى مردم عفو نمودن، از صفات پيغمبران و ائمه صلوات‏الله عليهم و دوستان خداست. و عقل و شرع بر حسن و نيكى اين صفات جميله شهادت داده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه در خطبه{اى} فرمودند كه: مى‏خواهيد خبر دهم شما را به بهترين خلقهاى دنيا و آخرت؟ عفو نماييد از كسى كه بر شما ظلم كند، و صله و نيكى كنيد با كسى كه از شما قطع كند، و احسان كنيد با كسى كه با شما بدى كند، و عطا به كسى كه شما را محروم گرداند.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون در روز قيامت حق تعالى اولين و آخرين را در يك زمين جمع نمايد، منادى ندا كند كه: كجايند اهل فضل(6)؟ پس گروهى از مردم برخيزند. ملائكه به ايشان گويند كه: چه چيز بود فضل شما؟
گويند كه: ما صله(7مى‏كرديم با كسى كه از ما قطع مى‏كرد، و عطا مى‏كرديم به كسى كه ما را محروم مى‏كرد، و عفو مى‏نموديم از كسى كه با ما ظلم مى‏كرد. پس به ايشان گويند كه: راست گفتيد: داخل بهشت شويد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: پشيمانى بر عفو خوردن بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر عقوبت(8).
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ جرعه‏اى نزد من محبوبتر نيست از جرعه خشمى كه فرو برم و صاحبش را به آن مكافات نكنم.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هيچ چيز موجب خوشحالى و روشنى چشم پدر تو نمى‏شود مانند جرعه خشمى كه عاقبتش صبر است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هيچ بنده‏اى خشم خود را فرو نمى‏خورد مگر آن كه حق تعالى عزت او را در دنيا و آخرت زياد مى‏گرداند. و حق تعالى فرموده است در مقام مدح جماعتى كهآن جماعتى كه خشم خود را فرو مى‏خورند و عفو مى‏كنند از مردم. و خدا دوست مى‏دارد نيكوكاران را.(9و حق تعالى او را زياده بر آن عزت، در آخرت ثواب عظيم كرامت مى‏فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه خشمى را فرو خورد و قدرت بر انتقام داشته باشد حق تعالى در قيامت دل او را پر كند از ايمنى و ايمان و رضا و خشنودى.
 

1-   مواليان: جمع موالى - جمع جمع مولى - دوستان - دوستداران.
2-   تعب: دشوارى.
3-   خاسر: زيان ديده - زيانكار.
4-   حلم: بردبارى - خويشتندارى.
5-   سفاهت: نادانى - بيخردى.
6-   فضل: برترى - افزونى - بخشش - احسان - نيكويى.
7-   صله: پيوند - برقرارى ارتباط.
8-   عقوبت: سزاى گناه و بدى - مجازات
9-   بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3).

و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: صبر كن بر جور دشمنان نعمت خدا بر خود. به درستى كه مكافاتى از براى كسى كه در حق تو معصيت خدا مى‏كند بهتر از اين نيست كه تو در حق او اطاعت خدا كنى.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: خوش مى‏آيد مرا كسى حلمش در هنگام غضب، او را دريابد. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى دوست مى‏دارد صاحب حياى صاحب حلم بردبار را. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى هرگز كسى را به جهالت و تندخويى عزيز نكرده است، و هرگز كسى را به حلم و بردبارى ذليل نكرده است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حلم بس است معين و ياور آدمى. و اگر صاحب حلم نباشى خود را بر حلم بدار. و در حديث ديگر فرمود كه: چون در ميان دو كس منازعه‏اى مى‏شود دو ملك نازل مى‏شوند و به آن يكى كه سفاهت و تندى و هرزه‏گويى كرده مى‏گويند كهگفتى و گفتى و خود سزاوارى آنچه را گفتى. و عن‏قريب جزاى گفته‏هاى خود را خواهى يافتو به آن ديگرى كه حلم كرده مى‏گويندحلم كردى و صبر كردى. و به زودى خدا تو را خواهد آمرزيد اگر حلم خود را به اتمام برسانىو اگر آن ديگرى هم ترك حلم كرد و هرزه‏هاى او را جواب گفت، آن دو ملك به بالا مى‏روند و ايشان را به كاتبان اعمال مى‏گذارند.
و در حديث ديگر فرمود كه: ما اهل بيتى‏ايم كه مروت ما آن است كه عفو مى‏كنيم از كسى كه بر ما ظلم كند.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حضرت عيسى به حضرت يحيى(1نصيحت فرمود كه: هرگاه مردم در حق تو بدى بگويند كه در تو باشد، بدان كه گناهى را به ياد تو آورده‏اند؛ از آن گناه استغفار كن. و اگر بدى گويند كه در تو نباشد، بدان كه بى‏تعب تو از براى تو ثوابى نوشته شده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: سه كس‏اند كه مى‏بايد از سه كس انتقام نكشند: شريف و بلند مرتبه، از وضيع(2و دون مرتبه؛ و حليم و بردبار، از سفيه و بيخرد؛ و صالح و نيكوكار، از فاجر و بدكردار.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند حق تعالى او را از حورالعين تزويج نمايد به هر نحوى كه خواهد: فرو خوردن خشم، و صبر كردن بر شمشير در راه خدا، و شخصى كه مال حرامى او را ميسر شود و از براى خدا ترك نمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند، او خصلتهاى ايمان را در خود كامل گردانيده است. كسى كه صبر كند بر ظلم، و خشم خود را فرو نشاند از براى خدا، و عفو كند و از تقصير مردم بگذرد حق تعالى او را داخل بهشت كند بى‏حساب، و شفاعت كند در مثل ربيعه و مُضَر(3) (كه دو قبيله عظيم‏اند).
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: هر كه خود را نگاه دارد در هنگام خواهش و در هنگام ترس و در هنگام غضب، حق تعالى بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: سه خصلت است كه هر كه اين سه خصلت در او نباشند از من نيست و از خدا نيست (يعنى كه امت پسنديده من و بنده خالص خدا نيست). پرسيدند كه: آن خصلتها چيست؟ فرمود كه: حلمى كه به آن رد كند جهالت و بيخردى جاهلان را، و خلق نيكى كه به آن در ميان مردم تعيش نمايد(4)، و ورعى كه او را مانع شود از ارتكاب معصيتهاى خدا.
و در حديث ديگر فرمود كه: عفو كردن از مردم موجب زيادتى عزت است. پس عفو كنيد تا حق تعالى شما را عزيز گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خشمى را فرو برد حق تعالى دلش را پر از ايمان كند. و هر كه از ظلمى كه بر او واقع شده باشد، عفو نمايد، حق تعالى او را در دنيا و آخرت عزيز گرداند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام يك از خلق قويتر و تواناترند؟ فرمود كه: هر كه حليمتر و بردبارتر است. پرسيدند كه: بردبارترين مردم كيست؟ فرمود كه: هر كه هرگز به غضب نيايد.
 

1-   حضرت يحيى: از انبياى بنى‏اسرائيل پسر زكريا. نام وى پنج بار در قرآن كريم آمده است. تولدش به گونه‏اى خارق‏العاده و مرگش با شهادت رخ داد. بشارت دهنده، تصديق كننده و معاصر عيسى (ع) بود.
2-   وضيع: پست - آن كه داراى توان و رتبه پايين است.
3-   ربيعه و مضر: دو قبيله بزرگ عرب در عهد جاهليت كه به عنوان قويترين قبايل عرب شناخته مى‏شدند.
4-   تعيش نمودن: زندگى كردن.

و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به عفو كردن كسى است كه قدرتش بر عقوبت بيشتر باشد. و دورانديش‏ترين مردم كسى است كه خشم خود را بيشتر فرو خورد.
و به سندهاى معتبره منقول است در تفسير صَفح جَميل() - كه حق تعالى به آن امر فرموده است - كه: مراد آن است كه عفو كنى بى آن كه عِتاب(2كنى صاحب جرم را.
و به سند معتبر از حضرت امام على النقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسى عليه‏السلام از حق تعالى سؤال نمود كه: الهى چه چيز است جزاى كسى كه صبر نمايد بر آزار مردم و دشنام ايشان در راه رضاى تو؟ فرمود كه: او را اعانت مى‏نمايم در هولهاى روز قيامت.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى به پيغمبرى از پيغمبرانش وحى فرمود كه: چون صبح بيرون مى‏روى اول چيزى كه به آن نظرت مى‏آيد آن را بخور، و دويم را كه مى‏بينى آن را بپوشان، و سيم را قبول كن، و چهارم را مأيوس از خود مكن، و از پنجم بگريز.
چون صبح شد و بيرون آمد، كوه عظيمى را ديد كه در برابرش مى‏نمايد. ايستاد و متفكر شد كه حق تعالى فرموده است اين را بخورم. و حيران ماند. بعد از آن با خود انديشه كرد كه البته حق تعالى مرا امر نمى‏كند به چيزى كه من طاقت آن نداشته باشم. پس به جانب آن كوه روانه شد كه آن را بخورد. هر چند نزديكتر مى‏رفت آن كوه كوچكتر مى‏شد، تا چون به نزد آن رسيد آن را به قدر لقمه‏اى يافت. آن را خورد. چون خورد آن قدر لذت از آن يافت كه هرگز از هيچ چيز نيافته بود.
ديگر پاره‏اى راه رفت. تشت طلايى ديد. چون مأمور شده بود آن را بپوشاند گوى(3كند و آن را در خاك پنهان كرد و روانه شد. چون به عقب نظر كرد ديد كه آن تشت از خاك بيرون افتاده و ظاهر شده. گفت: آنچه خدا فرموده بود كردم. ديگر مرا كارى نيست.
چون پاره‏اى راه رفت مرغى را ديد كه از عقبش بازى مى‏آيد و قصد شكار آن مرغ نموده، و مرغ به او پناه آورد. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را قبول كند آستين خود را گشود تا مرغ داخل آستين او شد. پس باز از عقب رسيد و گفت: شكار مرا از دست من گرفتى، و من چند روز است كه از پى اين شكار مى‏دوم. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را مأيوس نگرداند پاره‏اى از گوشت ران خود را بريد و نزد آن افكند.
چون پاره‏اى ديگر راه رفت گوشت مردار گنديده كرم افتاده‏اى را ديد. چون مأمور شده بود كه از آن بگريزد گريخت و برگشت.
شب در خواب به او گفتند كه: آنچه مأمور شده بودى كردى. دانستى كه آنها چه بود؟
گفت: نه. گفتند كه: آن كوه صورت غضب بود. به درستى كه آدمى كه غضبناك شد خود را نمى‏بيند و از بسيارى غضب، قدر خود را نمى‏شناسد. و چون خود را ضبط(4كرد و قدر خود را شناخت و غضبش ساكن شد، عاقبتش مثل آن لقمه طيب و لذيذى است كه خوردى. و اما آن تشت: پس آن عمل صالح است كه چون بنده آن را مى‏پوشاند و مخفى مى‏گرداند حق تعالى البته آن را ظاهر مى‏گرداند، براى آن كه در دنيا او را زينت دهد با آنچه از براى او ذخيره مى‏نمايد از ثواب آخرت. و اما مرغ: پس آن مثل شخصى است كه تو را نصيحتى مى‏كند. بايد كه نصيحت او را قبول نمايى. و اما باز: پس آن مثل شخصى است كه از تو حاجتى طلب مى‏نمايد. او را مأيوس مكن. و اما گوشت مردار گنديده: آن غيبت است. از آن بگريز. اى عزيز اگر خواهى فضيلت حلم و كَظم غيظ(5را بدانى نظر كن به احوال پيغمبران خدا كه از امتهاى خود چه مشقتها كشيدند و از درشتيهاى خوى گمراهان چه آزارها متحمل شدند و حلم فرمودند. خصوصا حضرت رسول خدا كه از كفار قريش و غير ايشان چه خشونتها ديدند و چه محنتها كشيدند، و يك مرتبه بر ايشان نفرين نكردند، و آن معدن آداب و مفخر(6اولواالالباب(7با اجلاف(8عرب چگونه سلوك فرمودند، و از آن جماعت چه بى‏آدابيها و گستاخيها نسبت به آن جناب صادر شد و حضرت عفو فرمودند.
 

1-   صفح جميل: گذشت كردن و بخشودن به گونه‏اى نيكو. اشاره به بخشى از آيه 85 سوره حجر (15).
2-   عتاب: ملامت - خشم - سرزنش - درشتى.
3-   گو: گودال.
4-   ضبط: نگهدارى - حفظ.
5-   كظم غيظ: فرو خوردن خشم - خشم خود را ابراز نكردن و خود را به هنگام خشم نگاه داشتن - حالت خشم را در خود از ميان بردن.
6-   مفخر: مايه فخر و افتخار.
7-   اولواالالباب: خردمندان - صاحبان خرد ناب.
8-   اجلاف: جمع جلف - سبكسران - مردمان احمق.

چنانچه نقل كرده‏اند كه: روزى آن حضرت به راهى مى‏رفتند. اعرابى آمد از پشت سر و رداى آن حضرت را گرفت و كشيد، چندان كه اثر آن در گردن مبارك حضرت ماند، و گفت: اى محمد عطايى به من بده. حضرت رو به سوى او كردند و تبسم فرمودند و به او عطاى جزيل(1نمودند. مقارن اين حال حق تعالى در نَعت(2آن جناب فرستاد كهانك لعلى خلق عظيم:(3به درستى كه تو بر خلق عظيمى.
و با آن بديها كه كفار قريش با آن حضرت كرده بودند، چون در فتح مكه اسير آن حضرت شدند و همه در مسجدالحرام بى‏حربه و سلاح حاضر شدند، حضرت بر در كعبه ايستادند، و هر يك از ايشان منتظر عقوبتها بودند. پرسيدند كه: با ما چه خواهى كرد؟
فرمود: آن مى‏كنم كه يوسف با برادرانش كردبر شما ملامتى نيست.(4و اگر مسلمان شويد خدا شما را مى‏آمرزد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: آن زن يهوديه را كه گوسفند را از براى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به زهر بريان كرده بود كه حضرت را هلاك كند به خدمت حضرت آوردند. حضرت فرمود كه: چرا چنين كردى؟ گفت كه: با خود چنين انديشه كردم كهاگر پيغمبر است به او ضرر نخواهد رسانيد، و اگر پادشاه است مردم را از او راحت مى‏دهمو با آن عمل حضرت از او عفو فرمودند.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: يهودى چند دينار از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏طلبيد. روزى آمد و طلب نمود. حضرت فرمود كه: اى يهودى حاضر ندارم كه بدهم. گفت: اى محمد از تو جدا نمى‏شوم تا از تو بگيرم. حضرت فرمود كه: پس من نزد تو مى‏نشينم تا به هم رسد. پس حضرت در همان موضع با او نشستند تا ظهر شد. و نگذاشت كه حضرت به نماز روند. نماز ظهر را همان جا كردند و با او نشستند تا وقت نماز عصر، و نماز عصر را نيز در آنجا ادا فرمودند و با او نشستند، تا نماز شام و خفتن را نيز در همان موضع كردند. و شب در آنجا ماندند تا صبح، و نماز صبح را نيز در آنجا كردند. و يهودى ملازم آن حضرت بود و جدا نمى‏شد. و صحابه او را تهديد و وعيد(5مى‏نمودند. حضرت به صحابه فرمود و گفت: چه مى‏خواهيد از او؟ گفتند: يا رسول‏الله يهودى تو را اين قدر زمان حبس كرده است. حضرت فرمود كه خدا مرا مبعوث نگردانيده است كه ظلم كنم، نه بر كسى كه در امان باشد و نه بر كسى كه در امان نباشد. چون روز بلند شد(6يهودى شهادت گفت و مسلمان شد و گفت: نصف مال خود را مى‏دهم كه در راه خدا صرف نمايى. والله كه من اين كار را براى اين كردم كه پيغمبرى تو بر من ظاهر شود، زيرا كه نعت تو را در تورات خوانده‏ام كه: محمد بن عبدالله مولد(7او مكه است، و محل هجرت او مدينه است، و درشتخو نيست، و غليظ(8نيست و صدا بر روى مردم بلند نمى‏كند، و فحش و دشنام نمى‏گويد. و اينك من شهادت مى‏دهم كه خدا يكى است و تو پيغمبر فرستاده اويى. و اينك مال من براى توست؛ هر چه خواهى در مال من بكن. و آن يهودى مال بسيار داشت.
بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: فراش حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله عبايى، و بالش تكيه حضرت پوستى بود كه در ميانش ليف خرما(9پر كرده بودند. شبى آن عبا را دوتَه(10كردند براى آن حضرت كه راحت بيشتر باشد. چون صبح شد فرمود كه: ديشب به سبب نرمى فراش، دير به نماز برخاستم. ديگر يكته(11بيندازيد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه چه محنتها از صحابه حضرت رسول و از اصحاب خود كشيدند، و در هنگام قدرت از همه عفو فرمودند. چنانچه در جنگ جمل همه شمشير به رويش كشيدند و اصحابش را كشتند و مجروح كردند، و همين كه دست بر ايشان يافت عفو فرمود، و عايشه را با نهايت حرمت به مدينه فرستاد، هفتاد زن با آن ملعونه همراه كرد. و مروان بن الحكم را با آن آزارها كه به آن حضرت رسانيده بود رها كرد، و عبدالله بن زبير را با آن شدت عداوت و آزارها كه به آن جناب رساند و هرزه‏ها كه گفت بعد از اسير شدن رها كرد.(12و همچنين در باب اصحاب نهروان و غير ايشان.(13و بعد از ضربت زدن 
 

1-   جزيل: بسيار - فراوان - بزرگ.
2-   نعت: توصيف - توصيف نيك - ستايش.
3-   بخشى از آيه 4 سوره قلم (68).
4-   ترجمه بخشى از آيه 92 سوره يوسف (12) كه حاكى از سخن يوسف (ع) با برادران خويش است.
5-   وعيد: وعده به تنبيه و مجازات - وعده به بدى - بيم‏دادن.
6-   بلند شدن روز: طلوع كردن خورشيد - روشن شدن همه جا با نور خورشيد صبحگاهى.
7-   مولد: محل تولد - زادگاه.
8-   غليظ: درشتخو - خشن.
9-   ليف خرما: رشته‏هاى دراز و باريك درخت خرما كه از آن طناب، ليف حمام و از اين قبيل درست مى‏كنند.
10-   دوته: دوتا - دولا.
11-   يكته: يك‏تا - يك‏لا.
12-   تفصيل ماجراى جنگ جمل و جنگ نهروان و رفتار حضرت را پس از آن، در كتابهاى مربوط به اين واقعه ببينيد.
13-   تفصيل ماجراى جنگ جمل و جنگ نهروان و رفتار حضرت را پس از آن، در كتابهاى مربوط به اين واقعه ببينيد.

ابن ملجم او را امر به كشتن نفرمود، و حضرت امام حسن را وصيت فرمود كه: او را يك ضربت بيش مزنيد و گوش و بينى او را مبريد، و از طعام و شرابى(1كه من مى‏خورم به او هم بدهيد. و چندين هزار خارجى(2در ميان اصحابش بودند، و آن مفخر(3اهل ايمان را به كفر علانيه(4نسبت مى‏دادند و كنايه‏ها مى‏گفتند، و عفو مى‏فرمود و متعرض ايشان نمى‏شد.
و نقل كرده‏اند كه: روزى حضرت در بازار خرمافروشان مى‏گذشتند، كنيزكى را ديدند كه گريه مى‏كند. پرسيدند كه: چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: مولاى من مرا فرستاده بود كه يك درهم خرما بخرم، و از اين مرد خريدم، و چون بردم ايشان نپسنديدند. الحال پس آوردم و اين مرد قبول نمى‏كند، حضرت فرمودند كه: اى بنده خدا اين كنيزكى است و اختيارى ندارد.
درهمش را رد كن و خرما را بگير. آن مرد حضرت را نشناخت و برخاست و دستى در ميان سينه آن حضرت زد. مردم به او گفتند كه: اميرالمؤمنين است. آن مرد به لرزه آمد و رنگش زرد شد، و خرما را گرفت و درهم را پس داد و گفت: يا اميرالمؤمنين از من راضى شو.
فرمود كه: چون حق مردم را به مردم رسانيدى بسى از تو راضيم.
و به روايت ديگر منقول است كه: آن حضرت غلامى داشتند. مكرر او را طلبيدند و او جواب نگفت. چون بيرون آمدند ديدند كه در بيرون ايستاده است. فرمودند كه: چرا جواب نگفتى؟ گفت: تنبلى مرا مانع شد از جواب گفتن، و از عقوبت(5شما ايمن بودم.
حضرت فرمود كهحمد و سپاس خداوندى را كه مرا چنين كرده كه خلقش از عقوبت من ايمن‏اندو در همان ساعت غلام را آزاد كردند.
و به روايت ديگر منقول است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به جنگ عمرو عبدود(6رفتند، در دفعه اول كه بر او ظفر يافتند شمشير بر او نزدند. صحابه، بعضى حضرت را طعن كردند(7كه فرصت را فوت كرد.(8حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: سبب توقف و تأخير را بيان خواهد كرد از براى شما. چون بار ديگر آن حضرت بر او ظفر يافتند و او را كشتند و برگشتند، حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله از علت توقف و تأخير سؤال فرمودند. حضرت فرمود كه: او در اول فحش گفت و آب دهان بر روى من انداخت. ترسيدم كه مبادا كشتن او از روى غضب باشد و مراد نفس، نه از براى خدا. پس او را گذاشتم تا غضبم فرو نشست و خالص از براى خدا او را كشتم.
و به روايت ديگر منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه زنى را ديدند كه مشك آبى بر دوش دارد و مى‏برد. مشك را از او گرفتند و با او رفتند تا به جايى كه او مى‏خواست برساند. و در راه از احوال او سؤال نمود. گفت كه: على بن ابى‏طالب شوهر مرا به بعضى از سرحدها فرستاد و او كشته شد و يتيمى چند نزد من گذاشته، و من چيزى ندارم و مضطر شده‏ام كه خدمت مرد مى‏كنم. حضرت برگشتند، و در آن شب اضطراب(داشتند تا صبح. و چون صبح شد زنبيل بزرگى را پر از آرد و گوشت و خرما و انواع طعامها كردند و رو به خانه آن زن روان شدند. بعضى از اصحاب التماس كردند كه: به ما دهيد همراه شما بياوريم. فرمود كه: كسى حامل وزر(10من در آخرت نخواهد بود.
چون به خانه آن زن رسيدند در را كوفتند. زن گفت كه: كيست؟ فرمود كه: من آن بنده‏ام كه ديروز مشك را براى تو برداشتم. در را بگشا كه براى اطفال تو چيزى آورده‏ام. آن زن گفت كه: خدا از تو راضى شود و ميان من و على بن ابى‏طالب حكم كند. چون در را گشود حضرت فرمود كه: مى‏خواهم من كسب ثواب بكنم. يا بگذار من خمير كنم و نان بپزم و تو اطفال را محافظت نما، يا من اطفال را محافظت نمايم و تسلى كنم(11و تو نان بپز. گفت: من در نان پختن صاحب وقوف ترم(12). شما اطفال را گردآورى كنيد.
 

1-   شراب: نوشيدنى - آشاميدنى.
2-   خارجى: هر يك از خوارج.
3-   مفخر: مايه افتخار - مايه فخر.
4-   علانيه: علنى - آشكارا.
5-   عقوبت: كيفر - مجازات.
6-   عمرو عبدود: از سران قريش و از پهلوانان و دلاوران مخالف اسلام. به سال 5 ه.ق على (ع) در جنگ خندق با او به رزم پرداخت و او را كشت.
7-   طعن كردن: عيب گفتن - كنايه زدن - سرزنش كردن.
8-   فوت كردن: از دست دادن.
9-   اضطراب: بيتابى.
10-   وزر: بار سنگين.
11-   تسلى كردن: آرام كردن
12-   صاحب وقوف: آگاه - دانا - كاردان.

پس آن زن آرد را خمير كرد و حضرت گوشت را پختند. و گوشت و خرما و غير آن لقمه مى‏كردند و به دهان اطفال مى‏گذاشتند و لقمه كه به ايشان مى‏دادند مى‏فرمودند كه: اى فرزند! على بن ابى‏طالب را حلال كن. و چون خمير برآمد(1زن گفت كه: اى بنده خدا بيا و تنور را برافروز. حضرت متوجه برافروختن تنور شدند. در آن حال زنى به آن خانه آمد و حضرت را شناخت و به آن زن گفت كه: اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مى‏كند. پس آن زن دويد به خدمت آن حضرت و فرمايد برآورد كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم؟ حضرت فرمود كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم كه در حق تو تقصير كرده‏ام.
و به روايت ديگر منقول است كه ضرار بن ضَمره(2به نزد معاويه عليه‏اللعنه آمد. معاويه به او گفت كه: على را براى من وصف كن. گفت: مرا معاف دار از اين امر. معاويه گفت كه: معاف نمى‏دارم. ضرار گفت كه: والله كه صاحب انديشه‏هاى دور و دراز بود، و در راه خدا قوى و تنومند بود. آنچه مى‏فرمود همه حق بود و آنچه حكم مى‏كرد همه عدل بود. پيوسته نهرهاى علوم الهى از جوانبش جارى بود و سخنان حكمت از اطراف و نواحيش مى‏جوشيد.
از دنيا و زينتهاى آن وحشت مى‏نمود و به شبها و تاريكيهاى شب انس مى‏گرفت. والله كه پيوسته آب ديده‏اش روان بود و فكرهايش دور و دراز بود و پيوسته در تفكر بود. و دست را حركت مى‏داد و با خود مخاطبه‏ها مى‏فرمود، و با پروردگار خود مناجات مى‏نمود. از جامه‏ها هرچه درشت‏تر(بود او را خوشتر مى‏آمد، و از خوردنيها هرچه لذتش كمتر بود بر او گواراتر بود.
والله كه در ميان ما مثل يكى از ماها بود، و خود را بر ما زيادتى نمى‏داد. و چون به نزد او مى‏رفتيم ما را نزديك خود مى‏نشانيد، و هرگاه كه سؤال مى‏كرديم جواب مى‏فرمود. و با آن كه با ما اين روش سلوك مى‏فرمود، از مهابت و جلالت او با او سخن نمى‏توانستيم گفت و از عظمت و شوكت او نظر بر رويش نمى‏توانستيم كرد. چون تبسم مى‏فرمود داندانهاى مباركش مانند مرواريد ظاهر مى‏شد. اهل دين و ورع را تعظيم مى‏فرمود و مساكين و درويشان(4را دوست مى‏داشت. مردم صاحب قوت و دولت طمع نمى‏كردند از او كه ميل به جانب ايشان نمايد، و ضعيفان و بيچارگان از عدالتش مأيوس نبودند.
قسم مى‏خورم به خدا كه در بعضى از شبها او را مى‏ديدم در عين تاريكى شب كه در محراب ايستاده بود و نزد پروردگار خود استغاثه مى‏كرد مانند كسى كه مارى يا عقربى او را گزيده باشد؛ و گريه مى‏كرد مانند كسى كه مصيبت عظيمى به او رسيده باشد. و گويا در گوش من است كه مكرر مى‏فرموداى دنيا، اى دنيا! آمده‏اى كه متعرض من شوى و مرا مشتاق خود كنى؟ هيهات، هيهات! برو ديگرى را فريب بده كه مرا با تو كارى نيست و تو را سه طلاق گفته‏ام و مرا به تو رجوعى نيست. عمر تو كوتاه است و امر(5تو سهل(6است و آرزوهاى تو بيقدر است. آه آه از كمى توشه و درازى سفر، و وحشت و تنهايى راه، و عظمت اهوالى كه بر آنها وارد مى‏بايد شدپس آب چشم معاويه در اين حال بر ريش نحسش جارى شد و خروش از اهل مجلس برخاست. و معاويه گفت كه: والله كه ابوالحسن(چنين بود كه مى‏گويى. بگو كه از مفارقت او چه حال دارى؟ گفت: از باب كسى‏ام كه فرزند يگانه‏اش را بر روى سينه‏اش كشته باشند. پس برخاست و گريان از مجلس آن ملعون بيرون آمد. و به سند معتبر منقول است از ابوذر كه: جعفر بن ابى‏طالب كنيزكى از حبشه از براى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه هديه آوردند كه چهارهزار درهم قيمت آن بود، و در خانه آن حضرت خدمت مى‏كرد. روزى حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها داخل شدند، ديدند كه سر حضرت اميرالمؤمنين در دامن آن كنيز است. حضرت فاطمه فرمود كه: چيزى واقع شد؟
حضرت فرمود كه: نه والله - اى دختر محمد - هيچ واقع نشده است. حضرت فاطمه فرمود كه: مرا رخصت ده كه به خانه پدر خود روم. فرمود كه: اختيار دارى و مأذونى(8). چون متوجه خانه حضرت رسول شدند جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه: اينك فاطمه به شكايت على مى‏آيد. در باب على چيزى قبول مكن.
در اين حال حضرت فاطمه رسيد. حضرت رسول فرمود كه: آمده‏اى كه شكايت على را بكنى؟ فرمود كه: بلى به رب كعبه. فرمود كه: برگرد و بگو كه من به رضاى تو راضيم هر چند بر من دشوار باشد. حضرت فاطمه برگشتند و سه مرتبه مُفاد اين سخن را فرمودند.
 

1-   برآمدن خمير: ورآمدن خمير - بالا آمدن خمير و آماده شدن آن براى پخت نان بر اثر تخمير.
2-   ضرار بن ضمره: ضرار بن ضمره الضابى (يا: ضِبابى) از ياران امير مؤمنان (ع) كه از همين حديث ميزان علاقه او به آن حضرت معلوم مى‏شود.
3-   درشت: خشن - ضخيم.
4-   درويش: فقير - بيچيز.
5-   امر: كار.
6-   سهل: كم‏ارزش - بى‏ارزش.
7-   ابوالحسن: به معنى پدر حسن، كنيه امير مؤمنان على (ع).
8-   مأذون: داراى اجازه - مجاز.

حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: شكايت مرا به خليل من و حبيب من كردى؟ من از شرمندگى آن حضرت چون كنم؟ خدا را گواه گرفتم - اى فاطمه - كه اين كنيزك را از براى خدا آزاد كردم و چهارصد درهم كه از عطاهاى من زياد آمده تصدق كردم بر فقيران اهل مدينه.
پس جامه پوشيدند و نعلين در پا كردند و متوجه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شدند.
در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد كه: به على بگو كه: بهشت را به تو دادم به سبب آن كه كنيزك را از براى خشنودى فاطمه آزاد كردى. و اختيار جهنم را به تو گذاشتم براى چهارصد درهم كه تصدق كردى. پس هر كه را خواهى به رحمت من داخل بهشت كن، و هر كه را خواهى به عفو من از جهنم بيرون آور.
پس در آن وقت اميرالمؤمنين فرمود كه: منم قسمت كننده بهشت و دوزخ(1).
و به روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: روزى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله حضرت فاطمه را ديدند كه عباى گنده‏اى از قبيل جلهاى شتر در بر دارد و در اثناى شير دادن فرزند خود، به دست مبارك خود آسيا مى‏كند. حضرت گريان شدند و فرمودند كه: اى فرزند صبر كن بر تلخيها و مشقتهاى دنيا براى حلاوتها و راحتهاى آخرت. حضرت فاطمه فرمود كه: يا رسول الله حمد مى‏كنم خدا را بر نعمتهاى او، و شكر مى‏كنم او را بر احسانهاى او. در اين حال حق تعالى بر حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله اين آيه را فرستاد كهزود باشد كه پروردگار تو (از كرامتهاى خود) به تو آن‏قدر بدهد كه راضى شوى.(2)
و به سند ديگر منقول است كه: شامى(3در مدينه حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه را ديد كه سواره مى‏روند. زبان به لعن و طعن حضرت گشود. چون فارغ شد حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه رو به او كردند و بر او سلام كردند و تبسم نمودند و فرمودند كه: اى شيخ(4گمان دارم كه تو غريبى؛ و شايد بر تو اشتباهى شده باشد. اگر توانگرى مى‏خواهى تو را توانگر مى‏گردانيم، و هرچه سؤال مى‏نمايى به تو عطا مى‏كنيم؛ و اگر راه هدايت مى‏خواهى تو را راهنمايى كنيم؛ و اگر مركب سوارى مى‏خواهى به تو مى‏دهيم؛ و اگر گرسنه‏اى سيرت مى‏كنيم؛ و اگر عريانى تو را مى‏پوشانيم؛ و اگر محتاجى تو را غنى مى‏كنيم؛ و اگر رانده شده‏اى تو را پناه مى‏دهيم؛ و هر حاجتى كه دارى برمى‏آوريم. اگر بيايى به خانه ما و تا هنگام رفتن ميهمان ما باشى از براى تو بهتر است زيرا كه ما خانه گشاده‏اى داريم و آنچه مى‏خواهى از مال و اسباب ميسر است.
چون آن شامى اين نوع مكالمه از آن حضرت شنيد گريست و گفت: گواهى مى‏دهم كه تو خليفه خدايى در زمين. و دانستم كه خدا بهتر مى‏داند كه رسالت و خلافت را به كى دهد(5). و تو و پدرت دشمنترين خلق بوديد نزد من، و اكنون تو محبوبترين خلق خدايى نزد من. و بار خود را به خانه آن حضرت برد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و دوستدار اهل بيت عليهم‏السلام شد.
 

1-   بررسى روايت: در اين كه امير مؤمنان على (ع) قسمت كننده بهشت و دوزخ يا معيار قسمت بهشت و دوزخ است شكى نيست زيرا احاديث بسيارى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مى‏كنند و عقل و تاريخ زندگى آن حضرت، و نيز رواياتى بسيار از رسول اكرم (ص) گوياى اين‏اند كه آن حضرت انسان كامل و معيار و ميزان تميز و تشخيص حق از باطل است. بنابراين طبيعى است كه با سنجش آن حضرت و بر اساس سنجش اعمال انسانها با اعمال آن حضرت مردم به بهشت و دوزخ روند. اما اين روايت از نظر متن داراى اشكالهايى اساسى است از جمله اين كه امير مؤمنان به خاطر گذشت از يك كنيز و تصدق چهارصد درهم، قسمت كننده بهشت و دوزخ مى‏شوند. اشكال مهم ديگر اين كه اگر روابط نزديك آن حضرت با آن كنيز غير مشروع بوده است چرا به اين كار دست زده‏اند و اگر مشروع بوده است چرا حضرت فاطمه (س) از اين امر ناراحت شده‏اند. اين روايت از اين جنبه، حكايت از جهل و خطاى امير مؤمنان يا حسادت زنانه دخت معصوم پيامبر مى‏كند؛ كارى كه به شهادت روايات، زنان مؤمن نيز از آن به دورند. در اصل حديث (بحارالانوار...، ج 39، صص 207 و 208، حديث 26) نامى از ابوذر در ميان راويان به چشم نمى‏خورد. يكى از راويان آن مجاهد است كه از نظر شيعه فردى مورد قبول در روايت حديث نيست. به جاى چهارصد درهم نيز پانصد درهم آمده است. به طور كلى اين‏گونه روايات، در كنار ذكر فضيلتى براى ائمه يا پيامبر اكرم (ص) نقايص بزرگى را به آنان نسبت مى‏دهند. به همين خاطر است كه امامان شيعه گفته‏اند كه فضايل ما را از دشمنان ما مگيريد.
2-   بخشى از آيه 5 سوره ضحى (93).
3-   شامى: يكى از مردم شام.
4-   شيخ: پيرمرد.
5-   اشاره به بخشى از آيه 124 سوره انعام (6).

و در روايتى وارد شده است كه: در ميان محمد بن الحنفيه و حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه منازعه‏اى(1بود. محمد بن حنفيه به حضرت نوشت كه: اى برادر! پدر من و تو على بن ابى‏طالب است، و مادر تو فاطمه دختر حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله است. و اگر تمام عالم پر از طلا مى‏شد و مادر من مالك آنها بود، به فضل مادر تو نمى‏رسيد. همين كه نامه مرا مى‏خوانى به زودى به نزد من بيا تا مرا راضى كنى كه تو اولايى به فضل و احسان از من، والسلام. حضرت چون نامه را خواندند، به زودى به ديدن او مبادرت او نمودند و ديگر ميان ايشان چيزى واقع نشد.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون با حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه و لعنه الله على من قتله(2به كربلا مى‏رفتيم. در هيچ منزلى فرود نمى‏آمديم و بار نمى‏كرديم مگر آن كه آن حضرت، حضرت يحيى را ياد مى‏كردند. و روزى فرموند كه: به سبب خوارى و بى‏اعتبارى دنيا نزد خدا سر حضرت يحيى را به هديه نزد فاحشه‏اى از فاحشه‏هاى بنى‏اسرائيل بردند.
و از وفور حلم آن معدن جود و كرم آن بود كه با آن كه فرزندان و برادران و دوستان آن جناب عالى را در برابرش شهيد كردند و حق تعالى ملائكه آسمان و زمين و جن و وحوش و طيور و جميع مخلوقات را در فرمان آن حضرت كرده بود، بر ايشان نفرين نكرد و عذاب از براى ايشان نطلبيد.
و به روايتى سيصد و شصت زخم و به روايت ديگر هزار و نهصد جراحت و به روايت ديگر صد و هشتاد زخم شمشير و نيزه و چهار هزار زخم تير به بدن مباركش رسيد، و باز بر آن گروه اشقيا ترحم مى‏فرمود و در هدايت ايشان سعى مى‏نمود و به قوت ربانى و زور بازوى اسداللهى(3گروهى از ايشان را به شمشير و نيزه به جهنم فرستاد. چنانچه در بعضى از روايات آمده است كه: هزار و نهصد و پنجاه كس را به دست مبارك خود كشت بغير آن جماعت كه مجروح گردانيد.
و به سند ديگر منقول است كه: چون آن عاليجناب به شهادت فايز گرديدند، در پشت دوش مبارك آن حضرت پينه‏ها و اثرها بود. از حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه از سبب آن پرسيدند، فرمود كه: اين اثرها و پينه‏ها از بسيارى برداشتن بارهاى گران و انبانهاى سنگين بود كه شبها بر دوش مبارك خود به خانه‏هاى بيوه زنان و يتيمان و مسكينان مى‏بردند.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت امام حسين صلوات‏الله عليه در جاى تاريكى كه نشسته بودند، از نور جبين(4و گردن آن آفتاب برج امامت مى‏دانستند كه آن حضرت در آنجا نشسته‏اند.
و به سند معتبر منقول است كه: روزى كنيزكى آب بر دست حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه مى‏ريخت. ابريق(5از دستش افتاد و سر مبارك آن حضرت را مجروح كرد. حضرت سر بالا كردند. آن كنيز گفت كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: الكاظمين الغيظ(6). فرمود كه: خشم خود را فرو خوردم. باز گفت كه: والعافين عن الناس(7). فرمود كه: خدا از تو عفو كند، كه من عفو كردم. باز گفت كه: والله يحب المحسنين(). فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.
و به روايت ديگر منقول است كه: كنيزى از كنيزان آن حضرت كاسه‏اى را شكست كه در آن كاسه طعامى بود. و از ترس رنگش زرد شد. حضرت فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.
و به روايت ديگر وارد شده است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. غلامان آن حضرت قصد او كردند. حضرت فرمود كه: بگذاريدش كه آنچه از بديهاى ما پوشيده است زياده از آن است كه به ما نسبت مى‏دهند. پس رو به آن شخص كردند و فرمودند كه: آيا تو را به ما حاجتى هست؟ آن مرد خجل شد. حضرت فرمود كه جامه‏اى با هزار درهم به او عطا كردند. آن مرد گريان شد و برگشت و فرياد مى‏كرد كه: گواهى مى‏دهم كه تو فرزند رسول خدايى.
و به روايت ديگر منقول است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. حضرت فرمود كه: اى جوان! عقبه بسيار دشوارى در آخرت در پيش داريم. اگر من از آن عقبه خواهم گذشت از گفته تو پروا ندارم، و اگر در آن عقبه حيران خواهم ماند من بدترم از آنچه تو مى‏گويى.
و در روايت ديگر آمده است كه: شخصى به آن جناب ناسزا مى‏گفت و حضرت ملتفت او نمى‏شدند. آن ملعون گفت كه: تو را مى‏گويم. حضرت فرمود كه: من هم از تو عفو مى‏كنم و مى‏گذرانم.
و به سند ديگر منقول است كه: حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه غلام آزاد كرده‏اى داشتند كه سر كار بعضى از مزارع آن حضرت بود. روزى به آن مزرعه وارد شدند، ديدند كه خرابى و فساد بسيار در آن مزرعه كرده است. يك تازيانه بر او زدند و بعد از زدن نادِم(9شدند. چون به خانه برگشتند به طلب آن 
 

1-   ترجمه: فروخورندگان خشم.: بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3).
2-   منازعه: اختلاف نظر.
3-   لعنه الله على من قتله: لعنت خداوند بر آن كه وى را كشت.
4-   اسداللهى: منسوب به اسدالله (از لقبهاى امير مؤمنان على (ع) اسدالله - به معنى شير خدا - ست).
5-   جبين: پيشانى.
6-   ابريق: ظرفى با دسته و لوله و شبيه گلاب پاش كه از آن آب به روى دست مى‏ريختند يا صورت را با آب آن مى‏شستند.
7-   ترجمه: و درگذرندگان از مردم.: بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3).
8-   ترجمه: و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.: بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3).
9-   نادم: پشيمان.

غلام فرستادند. چون غلام حاضر شد ديد كه حضرت جامه از بدن مبارك دور كرده‏اند و تازيانه در پيش آن حضرت گذاشته است. گمان كرد كه حضرت اراده سياست(1و تنبيه او دارد. بسيار ترسان شد. حضرت تازيانه را برگرفتند و به دست او دادند و فرمودند كه: امروز از من لغزشى صادر شد كه هرگز از من صادر نشده بود. بگير اين تازيانه را و به قصاص آن بر من بزن. غلام گفت كه: اى مولاى من گمان من اين بود كه مرا ديگر(2)عقوبت خواهى كرد، و مستحق هستم آنچه را نسبت به من به جا آورى. باز حضرت مبالغه(3فرمود. او گفت: به خدا پناه مى‏برم از چنين عملى، و شما را حلال كردم. باز مكرر فرمود، و چون آن غلام راضى نشد فرمود كه: چون اين را نمى‏كنى به تدارك آن تازيانه مزرعه را از براى خدا به تو بخشيدم.
و ايضا منقول است كه: روزى جمعى در خانه آن حضرت ميهمان بودند. غلام بريانى(4كه در تنور بود بيرون آورد و خواست كه به تعجيل بر سر سفره آورد، خوان(5از دستش افتاد و بر سر طفل صغير آن حضرت خورد و آن پسر كشته شد و غلام متحير و مضطرب گشت. امام عليه‏السلام چون اضطراب غلام را ديدند گفتند: تو عمدا اين عمل نكردى؛ مضطرب مباش. تو را آزاد كردم. و متحير مشو. و از روى بَشاشت(6طعام را به حضار خورانيده، بعد از آن به دفن طفل مشغول شد.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: آن حضرت بر جماعتى گذشتند، شنيدند كه غيبت آن حضرت مى‏كنند. ايستادند و فرمودند كه: اگر راست مى‏گوييد خدا مرا بيامرزد، و اگر دروغ مى‏گوييد خدا شما را بيامرزد.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام غلامى از غلامان خود را پى كارى فرستادند، دير برگشت. حضرت از عقبش بيرون آمدند كه خوابيده است. بر بالاى سرش نشستند و به بادزنى كه در دست داشتند او را باد زدند تا بيدار شد. چون بيدار شد فرمودند كه: اى فلان! والله كه تو را نيست كه شب و روز هر دو را بخوابى. شب از براى تو و روز از براى ما.
و از سفيان منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم، رنگ مبارك حضرت را متغير يافتم. پرسيدم كه: چرا احوال شما متغير است؟ فرمود كهمن منع كرده بودم كنيزان و مردم خانه را كه بر بام بالا نروند. داخل خانه شدم، ديدم كه كنيزكى كه تربيت يكى از فرزندان من مى‏كرد بر نردبانى بالا مى‏رود و آن پسر را بر دوش دارد. چون مرا ديد لرزيد و طفل از دستش افتاد و فوت شد. و من از براى مردن طفل متغير نيستم؛ از براى ترسى كه از من بر آن كنيز مستولى شد متغيرمبا آن كه حضرت در آن حال دو مرتبه به او فرموده بودند كه: تو را آزاد كردم از براى خدا؛ بر تو باكى نيست.
و در روايتى وارد شده است كه: شخصى از حاجيان در مدينه به خواب رفت. چون بيدار شد هَميان(7زرش را نيافت. گمان كرد كه دزديده‏اند. بيرون آمد. حضرت صادق صلوات‏الله عليه را ديد كه نماز مى‏كنند. حضرت را نشناخت. به حضرت گفت كه: تو هميان مرا برداشته‏اى؟ حضرت فرمود كه: چند زر در آن هميان بود؟ گفت: هزار دينار. حضرت او را به خانه بردند و هزار دينار به او دادند. آن مرد چون به خانه خود برگشت هميان زر خود را يافت. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد به عذرخواهى، و زر را پس آورد. حضرت فرمود كه: چيزى كه از دست ما به در رفت ديگر به دست ما برنمى‏گردد. بعد از آن، آن مرد پرسيد كه: اين بزرگوار حميده‏اطوار(8)كيست؟ گفتند: جعفر صادق است. گفت: چنين كارى كار مثل اوست. و حضرت امام موسى كاظم در كظم غَيظ(و حلم(10 مشهور آفاق(11 گرديده و اخبار مكارم اخلاقش به مسامع(12 خاص(13 و عام(14)رسيده. و هر يك از ائمه ما صلوات‏الله عليهم به جميع محاسن شيَم(15و مَحامِد خصال(16)، مقبول خاص و عام بوده‏اند و
 

1-   سياست: مجازات - تنبيه.
2-   ديگر: دوباره - بازهم.
3-   مبالغه: اصرار.
4-   بريانى: گوشت يا غذاى گوشتى كه آن را در آتش يا در ماهيتابه سرخ كرده باشند.
5-   خوان: (اينجا:) ماهيتابه.
6-   بشاشت: خوشرويى.
7-   هميان: كيسه پول - كيسه درازى كه در آن پول مى‏ريختند و به كمر مى‏بستند.
8-   حميده‏اطوار: آن كه رفتارهاى او ستودنى است.
9-   كظم غيظ: فروخوردن خشم.
10-   حلم: خويشتندارى.
11-   آفاق: سرزمينها.
12-   مسامع: جمع مسمع و مسمعه - گوشها.
13-   خاص: (افراد) ويژه يا برگزيده.
14-   عام: عموم مردم.
15-   محاسن شيم: خلقها و خويهاى نيك - طبيعتهاى پسنديده - عادتهاى نيكو.
16-   محامد خصال: خصلتهاى پسنديده - ويژگيهاى ستودنى.

دوست و دشمن به جميع كمالات ايشان معترف‏اند، و آب درياها اگر مداد شوند از عهده ذكر فضايل ايشان بيرون نمى‏توانند آمد. و ان‏شاءالله اگر اجل مهلت دهد در خاطر هست كه كتابى در بيان سير(1و سنن(2ايشان نوشته شود.
و غرض از ذكر اين چند حديث اين بود كه ملاحظه نمايى كه پيشوايان تو كه زبده مكونات‏اند(3)، در حلم و بردبارى و شكستگى چگونه بوده‏اند و با خلق به چه نحو سلوك مى‏كرده‏اند، تا به ايشان تأسى نمايى و باد نخوت و غرور را از سر به‏در كنى، و گول شيطان نخوريم ما و تو، كهحرمت خود را نگاه مى‏بايد داشت و علم را خفيف نمى‏بايد كرد، و فلان عمل مناسب شأن ما نيست، و اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر ماست.(4)نعوذ بالله من وساوسه و شروره.(5)
 

در توكل، تفويض، رضا و تسليم

يا أباذر ان سرك أن تكون أقوى الناس، فتوكل على الله. و ان سرك أن تكون أكرم الناس، فاتق الله. و ان سرك أن تكون أغنى الناس، فكن بما فى يدالله عز و جل أوثق منك بما فى يديك.
يا أباذر لو أن الناس كلهم أخذوا بهذه الأيه لكفتهم: و من يتق الله يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لا يحتسب. و من يتوكل على الله فهو حسبه. ان الله بالغ أمره.()(7)
يا أباذر يقول الله جل ثناؤه: و عزتى و جلالى لا يؤثر عبدى هواى على هواه الا جعلت غناه فى نفسه، و همومه فى ءاخرته، و ضمنت السماوات و الأرض رزقه، و كففت عليه ضيعته، و كنت له من وراء تجاره كل تاجر.
اى ابوذر اگر خواهى كه قويترين مردم باشى، پس توكل كن بر خدا. و اگر خواهى كه گراميترين مردم باشى، پس تقوا را پيشه كن و بپرهيز از خدا. و اگر خواهى كه غنى‏تر و بى‏نيازترين مردم باشى، پس اعتماد بر آنچه نزد خداست و در دست قدرت اوست بيشتر داشته باش از آنچه در دست توست.
اى ابوذر اگر همه مردم به اين آيه اخذ كنند(8و عمل نمايند، ايشان را كافى است. (و ترجمه ظاهر لفظ آيه اين است كه): هر كه بترسد از خدا و بپرهيزد از مناهى او، و صاحب درجه تقوا شود، حق تعالى مقرر فرمايد براى او راه بيرونشدى(و چاره‏اى (در هر كار و در هر امر از امور دنيا و آخرت او) و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد و به خاطرش خطور نكند. و هر كه توكل كند بر حق تعالى و كارهاى خود را به او گذارد، پس خدا كافى است براى او، و بس است از جهت تمشيت(10 و كفايت مهمات او. به درستى كه حق تعالى امور ارادات خود را بر وجه كمال به تمشيت مى‏رساند، و از براى هر چيز اندازه‏اى مقرر فرموده است (موافق حكمت و مصلحت).
اى ابوذر حق تعالى مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه اختيار نمى‏نمايد(11بنده، خواهش و فرموده مرا بر خواهشها و هواهاى نفسانى خودش مگر آنچه غناى او را نفس او مى‏گذارم، و نفس او را غنى و بى‏نياز مى‏گردانم از خلق، و چنان مى‏كنم كه فكر و انديشه و هم او براى امور آخرتش باشد، و آسمانها و زمين را ضامن روزى او مى‏گردانم، و معيشت او را بر او گرد مى‏آورم و براى او مهيا مى‏گردانم، و تجارت هر تجارت كننده‏اى را به سوى او مى‏رسانم (يا: من از براى او هستم به عوض آن كه تجارت تاجران باطل را ترك كرده و رضاى مرا اختيار نموده).
بدان كه توكل(12و تفويض(13و رضا(14و تسليم اركان عظيمه ايمان‏اند، و آيات و اخبار در فضيلت اين اخلاق پسنديده فوق حد و احصاست.
چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سر طاعت خدا صبر است، و راضى بودن از خدا در آنچه بنده خواهد يا كراهت از آن داشته باشد. و چون راضى شود البته آنچه خير است براى او ميسر خواهد شد.
 

1-   سير: جمع سيره - روشها - طريقه‏ها - خلق و خويها.
2-   سنن: جمع سنت - رفتارها - روشها - طريقه‏ها - عادتها.
3-   زبده مكونات: گزيده موجودات - برگزيده آفريدگان.
4-   اين نقل قول مؤلف از زبان برخى علماست كه به اين بهانه‏ها حاضر نيستند از آبروى خود براى رفع گرفتارى و حفظ آبروى مسلمانان مايه بگذارند، مانند ديگران كار كنند، با وساطت خويش در نزد بزرگان و دولتمردان كمكى به اهل ايمان رسانند و مى‏پندارند كه هر چه بيشتر سكوت كنند و به ميدان دشواريها پا نگذارند، احترام آنان و احترام علم و عالم بيشتر محفوظ خواهد ماند.
5-   ترجمه: به خدا پناه مى‏بريم از وسوسه‏ها و بديهاى او {- شيطان -}.
6-   اعرابگذارى مجلسى: بالغ أمره. (اعراب آن در قرآن موجود مطابق متن است.)
7-   بخشى از آيه 2 و تمام آيه 3 سوره طلاق (65).
8-   اخذ كردن: چنگ زدن - تمسك جستن - عمل كردن.
9-   بيرونشد: بيرون رفتن - خارج شدن - خلاصى يافتن - رهايى پيدا كردن.
10-   تمشيت: اجرا.
11-   اختيار نمودن: ترجيح دادن.
12-   توكل: اعتماد و اطمينان و واگذارى كار (به خدا) و نماينده كردن و اميد سپردن (به خداوند).
13-   تفويض: واگذارى (كار خود به خدا).
14-   رضا: خشنودى (از خدا و كارهاى او).

و در حديث ديگر فرمود كه: خداشناس‏ترين مردم كسى است كه به قضاى الهى بيشتر راضى باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله وحى نمود كه: بنده مؤمن خود را هر چيز كه از او منع مى‏نمايم البته خيرش در آن است. پس بايد كه راضى باشد به قضاى من، و صبر كند بر بلاى من، و شكر كند نعمتهاى مرا، تا او را از جمله صديقان بنويسم نزد خود.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: سزاوارترين خلق به تسليم نمودن و راضى شدن به قضاهاى حق تعالى كسى است كه خدا را شناخته باشد. و كسى كه به قضاى خدا راضى مى‏شود قضا بر او جارى مى‏شود و خدا اجرش را عظيم مى‏گرداند. و كسى كه از قضاى الهى به خشم مى‏آيد قضا بر او جارى مى‏شود اجرش برطرف مى‏شود.
و به روايت ديگر منقول است كه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: به چه چيز مؤمن را مى‏توان شناخت كه او مؤمن است؟ فرمود كه: به مُنقاد بودن(1اوامر الهى، و راضى بودن به هرچه بر او وارد شود از خوشحالى و آزردگى.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگز رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در امرى كه واقع مى‏شد نمى‏فرمود كه: كاش روش ديگر مى‏شد.
و در حديث ديگر فرمود كه: چگونه كسى مؤمن باشد كه از قسمتهاى پروردگارش به خشم آيد، و منزلت خود را حقير شمارد. و حال آن كه اينها از جانب خدا براى او مقرر شده است. و من ضامنم از براى كسى كه در خاطرش بجز رضا و خشنودى از حق تعالى درنيايد كه چون دعا كند البته دعايش مستجاب شود.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى فرزند آدم اطاعت من كن در آنچه تو را به آن امر مى‏فرمايم؛ و به ياد من مده چيزى را كه صلاح تو در آن است، كه من از تو بهتر مى‏دانم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: غنا و عزت مى‏گردند و در هر جا كه توكل را مى‏يابند آنجا قرار مى‏گيرند و وطن مى‏كنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود عليه‏السلام وحى نمود كه: هر بنده‏اى كه بر من توكل و اعتماد نمايد و رو از خلق بگرداند، و من از نيت او بيابم كه راست مى‏گويد، پس اگر آسمانها و زمينها و آنچه در آنهاست با او در مقام كيد و مكر درآيند، البته از براى او به‏در روى(و راه خلاصى مقرر سازم. و هر بنده‏اى كه متوسل به احدى از خلق شود و همگى اعتماد خود را بر او كند، و من از دل او اين را بيابم، البته اسباب و وسيله‏هاى آسمانها را از دست او قطع نمايم و راههاى زمين را بر او ببندم و پروا نكنم كه در كدام وادى هلاك شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متوجه امرى چند شود كه خدا دوست مى‏دارد البته حق تعالى متوجه امرى چند شود كه او دوست مى‏دارد، و براى او مهيا گرداند. و هر كه طلب عصمت و نگاهدارى از خدا بكند خدا او را محافظت نمايد. و كسى كه حق تعالى متوجه احوال او گردد و او را نگاه دارد پروا نكند اگر آسمان بر زمين افتد يا بليه(3از آسمان نازل شود و عالم را فرو گيرد. زيرا كه او به سبب تقوا داخل گروه ايمنان خداست از هر بلايى. نمى‏بينى كه خدا مى‏فرمايد كهان المتقين فى مقام أمين(): به درستى كه متقيان در مقامى‏اند صاحب ايمنى.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اميد به آنچه گمان ندارى بيشتر داشته باش از آنچه گمان دارى. به درستى كه حضرت موسى رفت كه براى اهلش آتش بياورد، كليم خدا(5شد و به مرتبه پيغمبرى فايز شد؛ و ملكه سبا به قصد مُلك(6بيرون آمد و به شرف اسلام مشرف شد؛ و سَحَره(7فرعون به قصد عزت(8فرعون بيرون آمدند و با ايمان برگشتند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت موسى بن عمران عليه‏السلام گفت: اى پروردگار من مرا مى‏برى و اطفال صغير(9را مى‏گذارى؟
حق تعالى فرمود كه: اى موسى راضى نيستى كه من روزى دهنده و نگاهدارنده ايشان باشم؟
 

1-   منقاد بودن: مطيع بودن.
2-   به‏در روى: رهايى - خلاصى - خارج شدن.
3-   بليه: بلا - مصيبت.
4-   آيه 51 سوره دخان (44).
5-   كليم خدا: آن كه خداوند با او سخن مى‏گويد.
6-   ملك: فرمانروايى.
7-   سحره: جمع ساحر - جادوگران - ساحران.
8-   عزت: آبرودارى.
9-   مقصود فرزندان خردسال آن حضرت است كه آنها را به طلب آتش در بيابان گذاشته بود اما به پيامبرى برانگيخته شد و مأموريت يافت تا به نزد فرعون برود.

گفت: بلى اى پروردگار من! تو نيكو وكيلى و نيكو كفالت كننده‏اى().
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت لقمان پسرش را وصيت فرمود كه: اى فرزند بايد كه عبرت بگيرد كسى كه در طلب روزى، يقين او به خدا قاصر(باشد و نيت و اعتمادش ضعيف باشد، به اين كه تفكر نمايد كه حق تعالى او را خلق فرموده و در سه حالت او را روزى داده است كه در هيچ يك از آن سه حالت او را كسبى و حيله‏اى(و چاره‏اى ميسر نبوده. پس بداند كه البته در حال چهارم هم او را روزى كرامت خواهد فرمود.
اما حالت اول؛ پس در شكم مادر او را در محل استقرار و راحت جا داد در جايى كه نه سرما به او ضرر مى‏رسانيد و نه گرما. و در آنجا او را روزى داد.
ديگر از آنجا بيرون آورد او را، و روزى به قدرت كفايت او از شير مادر براى او جارى گردانيد كه موجب تعيش(4و قوت و نشو و نماى او گردد. و او را در اين حال حيله و قوتى نبود.
و باز چون از شيرش باز گرفتند پدر و مادر را بر او مهربان گردانيد، و از كسب پدر و مادر روزى را براى او مقرر فرمود كه با نهايت مهربانى و مرحمت و شفقت صرف او نمايند و او را بر خود اختيار كنند.
تا آن كه چون بزرگ شد و عاقل شد و قدرت بر كسب روزى به هم رسانيد كار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بد به پروردگار خود برد و حقوق خدا را در مال خود انكار كرد و ادا ننمود و روزى را بر خود و بر عيالش تنگ گرفت از ترس اين كه مبادا روزى بر او تنگ شود. و يقينش سست شد به عوض دادن خدا آنچه را در راه او صرف نمايد در دنيا و آخرت. پس چنين بنده‏اى بد بنده‏اى است اى فرزند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: شيطان گفت كه: پنج كس‏اند كه مرا در باب ايشان چاره و حيله‏اى نيست و ساير مردم در قبضه من‏اند: كسى كه به خدا متوسل شود به نيت درست، و در جميع امور خود بر او توكل نمايد؛ و كسى كه تسبيح و ذكر خدا در شب و روز بسيار كند؛ و كسى كه از براى برادر مؤمن بپسندد آنچه را از براى خود مى‏پسندد؛ و كسى كه در هنگامى كه مصيبتى به او برسد جزع نكند؛ و كسى كه به قسمت خدا راضى باشد و از براى روزى غم نخورد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام احوال يكى از اصحاب خود را پرسيدند. اهل مجلس گفتند كه: او بيمار است. حضرت به عيادت او رفتند و بر بالاى سرش نشستند؛ او را قريب به وفات يافتند. فرمودند كه: گمان خود را نيكو كن به خداوند خود، گفت كه: گمان من به خدا نيكوست اما غم من از براى دختران من است و غم آنها مرا بيمار كرده است. حضرت فرمود كه: آن كسى را كه از براى مضاعف گردانيدن(5حسنات و محو كردن گناهان از او اميد دارى، از براى اصلاح حال دخترانت نيز به او اميد بدار. مگر نمى‏دانى كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چون از اصل(6)سدره المنتهى گذشتم و به شاخه‏ها و تركه‏هاى(7آن رسيدم، ديدم كه از بعضى تركه‏ها پستانها آويخته و شير از آنها مى‏چكد، و از بعضى عسل، و از بعضى روغن، و از بعضى آرد، و از بعضى جامه، و از بعضى ميوه به جانب زمين مى‏ريزد. در خاطر خود گفتم كه: آيا اينها به كجا مى‏رود؟ و جبرئيل همراه من نبود كه از او سؤال نمايم، زيرا كه از درجه و مرتبه او گذشته بودم. پس حق تعالى در دل من ندا در داد كه: اى محمد اينها را در اين مكان رفيع رويانيده‏ام كه دختران و پسران امت تو را به اينها غذا و روزى دهم. بگو به پدرهاى دختران كه بر فقر و فاقه(8ايشان دلتنگ نباشند كه من چنانچه ايشان را خلق كرده‏ام، روزى مى‏دهم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى فرمود كه: اى داوود تو اراده مى‏نمايى و من اراده مى‏نمايم، و نمى‏شود مگر آنچه من اراده مى‏نمايم. پس اگر منقاد اراده‏هاى من مى‏شوى و راضى به آنها مى‏باشى آنچه مراد توست به تو عطا مى‏فرمايم. و اگر راضى نمى‏شوى تو را به تعب مى‏اندازم در سعى نمودن در تحصيل مراد خود، و آخر نمى‏شود مگر آنچه من اراده نموده‏ام.
و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى فرموده است كه: هر كه راضى به قضاى من نيست و به تقديرات من ايمان ندارد، پس خدايى بغير از من طلب نمايد.
 

1-   كفالت كننده: آن كه عهده‏دار كار ديگرى مى‏شود.
2-   قاصر: كوتاه - كم.
3-   حيله: چاره - تدبير.
4-   تعيش: زندگى.
5-   مضاعف گردانيدن: دو يا چند برابر كردن.
6-   اصل: تنه درخت.
7-   تركه: شاخه‏هاى باريك.
8-   فاقه: تنگدستى - نادارى - حاجت - فقر.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: كسى كه به قسمت خدا راضى شود بدنش به راحت مى‏افتد.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: دنيا را به نوبت و به اندازه قسمت كرده‏اند.
پس آنچه از براى تو مقرر كرده‏اند هرچند ضعيف باشى به تو مى‏رسد. و آنچه از بلا بر تو مقرر شده است به قوت خود دفع نمى‏توانى كرد. و هر كه قطع كند اميد خود را از آنچه از او فوت شده است بدنش به راحت مى‏افتد. و هر كه به روزى خدا راضى شود پيوسته خوشحال و چشم روشن مى‏باشد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بنده در ميان بلا و قضا و نعمت الهى است. پس در بلاى خدا صبر بر او واجب است، و در قضاى خدا تسليم و رضا واجب است، و در نعمت خدا شكر واجب است.
و بدان كه احاديث در فضيلت اين خصال حميده(1)، و تحريص(2و ترغيب بر اينها بسيار است و مُجملى از تحقيق معانى اينها لازم است.
بدان كه توكل عبارت از آن است كه آدمى امور خود را به پروردگار خود بگذارد، و از او اميد خيرات و دفع شرور داشته باشد، و بداند كه هرچه واقع مى‏شود به تقدير الهى مى‏شود، و اگر خدا خواهد كه نفعى به كسى برسد هيچ كس منع آن نفع از او نمى‏تواند كرد، و خدا قدرتش از همه كس بيشتر است، و اگر خيرى و نفعى را از كسى منع نمايد و نخواهد كه به او برسد جميع عالم اگر متفق(3شوند به او نمى‏توانند رسانيد.
و تفويض نيز نزديك به اين معنى است. و بايد كه به اين سبب از مخلوقين مأيوس شود و رضاى ايشان را بر رضاى خدا اختيار نكند، و در جميع امور بر خود و بر ديگران اعتماد نكند و همگى اعتمادش بر خدا باشد. و اين اعلاى مراتب يگانه‏پرستى است كه قدرت و تصرف و تدبير را مخصوص خدا داند و قدرتهاى مخلوقين را همه مقهور(4قدرت حق تعالى داند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: شرك، خفى‏تر(5است در آدمى از جاى پاى مورچه. و از جمله شرك است انگشتر را از انگشت به انگشت ديگر گردانيدن، از براى اين كه امرى به يادش بماند؛ و مثل اين از چيزهاى ديگر.
و اين معنى براى اين شرك است كه اعتماد بر خداوند خود نكرده و بر او توكل نكرده است و بر انگشتر و گردانيدن آن اعتماد كرده است. و حاصل، آن است كه هر رو گردانيدن از خدا و متوسل شدن و اعتماد نمودن بر غير او، يك مرتبه از مراتب شرك است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله از جبرئيل سؤال نمودند از معنى توكل بر خدا. جبرئيل فرمود كه: توكل آن است كه بدانند كه مخلوقين ضرر و نفع نمى‏رسانند، و در عطا و منع مستقل نيستند، و از مخلوقين مأيوس شوند. پس چون بنده چنين باشد، از براى غير خدا كار نمى‏كند، و اميد نمى‏دارد از غير او، و نمى‏ترسد از غير او، و طمع از غير او نمى‏كند. اين است معنى توكل.
و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه سؤال نمودند از معنى توكل. فرمود كه: توكل آن است كه چون دانستى كه خدا با توست از غير او نترسى.
و معنى رضا به قضا آن است كه بعد از آن كه توكل بر خدا كرده باشد و در هر بابى به آنچه موافق فرموده خداست عمل كرده باشد، ديگر آنچه واقع شود از عافيت و بلا و شدت و رخا، بداند كه البته خير او در آن چيزى است كه واقع شد زيرا كه اين امر به تقدير الهى واقع شده و حق تعالى قادر بر دفع اين امر بوده، و حق تعالى ظالم نيست كه خواهد كه بر او ظلم كند، و بخيل نيست كه نخواهد كه خيرى به او برسد، و نادان نيست كه مصلحت او را نداند و بايد كه او به ياد خدا دهد، و عاجز نيست كه آنچه خير است به او نتواند رسانيد. پس كمال ايمان به اين صفات كماليه الهى، مقتضى آن است كه به هر چه از جانب خدا به او رسد از صميم قلب راضى باشد، و جزع و شكايت نكند و بداند كه عين خير و صلاح اوست.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه: از حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه سؤال نمودند از تفسير و من يتوكل على الله فهو حسبه(). حضرت فرمود كه: توكل بر خدا چندين درجه دارد و از جمله درجه‏هاى توكل آن است كه در جميع امور خود بر خدا توكل نمايى.
 

1-   خصال حميده: خصلتهاى ستوده.
2-   تحريص: حريص كردن - راغب كردن و متمايل ساختن.
3-   متفق: متحد - هماهنگ - همدست.
4-   مقهور: مغلوب - خوار در برابر.
5-   خفى: پنهان.
6-   بخشى از آيه 3 سوره طلاق (65).

پس آنچه بكند از او راضى باشى و بدانى كه او در خير تو تقصير(نمى‏كند و فضل خود را از تو دريغ نمى‏دارد. و بدانى كه اين امر به حكم و فرمان او واقع شده است. پس توكل بر خدا كن و تفويض امر خود به او كن، و در جميع امور بر او اعتماد داشته باش.
و تسليم عبارت از آن است كه آنچه از خدا و رسول و ائمه به او رسد از احكام و اوامر و نواهى و غير آنها بر طبعش گران نباشد، و همه را حسن و نيك داند، و در عمل كردن به آنها منقاد و ذليل(2باشد، و سركشى نكند و از احكام الهى ناراضى نباشد. چنانچه حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب فرموده در آيه‏اى كه مضمونش اين است كهنه به حق پروردگار تو؛ ايمان نمى‏آورند و مؤمن نيستند (به آنچه تو آورده‏اى) تا آن كه تو را حكم گردانند در هر منازعه‏اى(3كه در ميان ايشان واقع شود. پس چون حكم كنى در ميان ايشان، در نفس خود حرجى(4و دشوارى و دلتنگى نيابند در آنچه حكم كرده‏اى، و تسليم كنند(5و منقاد شوند تسليم كردن نيكو.
و بدان كه به اين سبب اين صفات از اصول اركان ايمان‏اند كه اكثر اعمال و اخلاق(6به اينها بسته است. زيرا كه توكل در كسى كه كامل شد از خلق مأيوس مى‏شود، و به سبب آن اكثر معاصى را كه از راه اميد به مخلوقين به هم مى‏رسد ترك مى‏نمايد، و از براى خشنودى ايشان معصيت خدا را اختيار نمى‏نمايد، و مُداهنه‏اى(7در دين نمى‏كند، و در جارى كردن فرموده‏هاى الهى جرئت مى‏نمايد، و از خوف برطرف شدن نفع مخلوق ترك امر به معروف و نهى از منكر نمى‏كند، و از براى خوشامد ايشان احكام خدا را تغيير نمى‏دهد. و چون روزى را از خدا دانست در تحصيل روزى مرتكب حرام نمى‏شود، و در سؤال(8)، خود را نزد خلق ذليل نمى‏كند، و رفته رفته خدا در نظرش عظيم مى‏شود و مخلوق سهل مى‏شود. و چون خدا را مُعطى(9خود مى‏داند پيوسته به سبب هر نعمتى كه به او مى‏رسد محبت خدا در دلش زياده مى‏شود. و فوايد اين خصلت بينهايت است. و چون به قضاى الهى راضى شد و دانست كه اين امور از جانب خداست و محض خير اوست، او را راحت و اطمينان حاصل مى‏شود، و در بلاها جزع نمى‏كند و صابر بلكه شاكر مى‏باشد، و المها او را حيران نمى‏كند و از عبادت خدا باز نمى‏دارد، و با مردم دشمن نمى‏شود كه چرا به من عطا نكردند، و به محبت مردم مفتون(10 نمى‏شود به سبب عطاى سهلى(11 كه به او بكنند كه خدا را فراموش كند، و حسد مردم نمى‏برد كه چرا زياده از او دارند، و با مردم منازعه و مجادله در امور دنيا نمى‏كند، و با همه مصافات(12و محبت خدايى به هم مى‏رساند، و عبادتش از ريا خالص مى‏شود، و از تغيير احوال روزگار دلگير نمى‏باشد.
چنانچه منقول است كه از بهلول پرسيدند كه: چه حال دارى؟ گفت: چه حال داشته باشد كسى كه آسمانها به رضاى او گردند، و زمين به رضاى او ساكن باشد، و هرچه در آسمانها و زمينها واقع شود همه به تجويز(13و رضاى او شود. گفتند: خوش دعوى بلندى مى‏كنى. گفت: ما در روز اول دانستيم كه آنچه خداوند قادر حكيم مى‏كند همه خير و نيك و صلاح است. و به اين سبب رضاى خود را با رضاى او موافق كرديم و زمام امور خود را به او گذاشتيم و اراده خود را به اراده او پيوستيم. ديگر آنچه مى‏شود به رضا و خواهش ما مى‏شود.
و فوايد اين خصلت نيز نامتناهى است. و چون احكام الهى را منقاد شدى شك و شبهه از خاطرت بيرون مى‏رود و آنچه از خدا و حجتهاى او به تو مى‏رسد از آيات و اخبار، به تسليم و انقياد قبول مى‏كنى، و چون و چرا كه عمده رخنه‏هاى شيطان است از ايمان دور مى‏كنى. و اين ركن(14 عمده‏اى است از اركان(15 )ايمان، و اكثر خلق به سبب ترك اين خصلت گمراه شده‏اند. و سابقا مجملى مذكور شد.
 

1-   تقصير: كوتاهى.
2-   ذليل: فروتن.
3-   منازعه: اختلاف - اختلاف‏نظر
4-   حرجى: تنگى - فشار - دشوارى.
5-   تسليم كردن: تسليم شدن - گردن نهادن.
6-   اخلاق: جمع خلق - ويژگيها.
7-   مداهنه: اظهار برخلاف باطن - دورويى - چرب زبانى.
8-   سؤال: درخواست.
9-   معطى: عطاكننده.
10-   مفتون: فريفته - گول خورده.
11-   سهل: اندك - كم - ناچيز.
12-   مصافات: دوستى پاك و خالص.
13-   تجويز: اجازه - رواداشتن.
14-   ركن: پايه - ستون.
15-   اركان: جمع ركن - پايه‏ها - ستونها.

و بايد دانست كه توكل نه اين معنى دارد كه در خانه را بر روى خود ببندى و در خانه بنشينى و دست از كار و كسب بردارى و بگويى توكل كرده‏ام. زيرا كه اين تحكم(است نه توكل. و نه آن است كه خود را به چاه اندازى يا در مهلكه‏ها افكنى و بگويى توكل كرده‏ام.
بلكه توكل آن است كه - سابقا نيز اشاره كرديم كه - سعى خود را چنانچه خدا فرموده است و به راهى كه او فرموده است و به قدرى كه او فرموده است به جا آورى، و طلب حرام نكنى، و ترك واجبات و مستحبات نكنى، و زياده از قدر ضرورت به حرص جمع نكنى، و با وجود سعى، اعتماد بر كسب خود نداشته باشى و بدانى كه اگر خدا خواهد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و عقل و روح و ساير قوا و اعضاى تو را مى‏تواند گرفت؛ پس سعى تو به اسباب و آلات اوست.
و بدانى كه اگر خدا تو را به راه نفع تو هدايت نفرمايد تو عاجزى، و آن مشترى كه بر در دكان تو مى‏آيد بدانى كه رزاق حقيقى از روز اول چنين مقدر كرده است پيش از خلق تو به چندين هزار سال كه امروز اين مشترى به در دكان تو بيايد و ده يك روزى امروز تو از نفع سوداى(او به تو برسد. و اگر به دكان نمى‏رفتى به تو نمى‏رسيد. و با وجود رفتن به دكان، اگر خدا نمى‏خواست، آن چند كس به در دكان تو نمى‏آمدند. و اگر خدا به دل آن مرد بزرگ نمى‏انداخت دست به كيسه نمى‏كرد كه آن زر را به تو دهد، چنانچه فرموده‏اند كه: در دكان خود را بگشا و بساط خود را پهن كن و بر خدا توكل كن.
و اگر ترك طلب ضرورى كنى آثم(و گناهكارى. و اگر خود را به دست خود به مهلكه اندازى خلاف فرموده خدا كرده‏اى مستحق عقاب مى‏شوى زيرا كه خدا فرموده است كه: تقيه بكن و حفظ نفس بكن، و چون به سفر روى با رفيق برو، و چون بيمار شوى به طبيب برو. اما با وجود اينها بدان كه اگر خدا حفظ نمى‏كرد، آن حفظ تو بيفايده بود. چه، ظاهر است كه جمعى زياده بر آن محافظت مى‏كنند و به ناگاه كشته مى‏شوند، و بسيار است كه با هزار نفر به سفر مى‏روند و مالشان به غارت مى‏رود و كشته مى‏شوند، و صد طبيب حاذق بر سرشان مى‏آيند و همه خطا مى‏كنند و مى‏ميرند. با اين كه اين اسباب حفظ و حربه و سلاح و رفيق و خلق كردن طبيب و مهربان كردن و مشفق گردانيدن(نفر( 5و ملازم( 6كه حمايت اين كس كنند، همه از خداست. و همچنين در باب حفظ كردن مال و اسباب و امتعه(و حيوانات نبايد آنها را به ميان صحرا انداخت و توكل كرد؛ بلكه با شرايط حفظ، توكل مى‏بايد كرد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: ترك مكن طلب روزى را از حلال؛ به درستى كه معين( 8توست بر دين تو. و پاى چهارپايت را ببند(9و توكل بر خدا كن.
و همچنين در باب عبادت و بندگى خدا سعى خود را بكن و توكل بر خدا كن و بعد از آن كه كردى بدان كه اعضا و جوارح و مشاعر(10و قوا(11و روزى و مسكن و لباس و قوت و قدرت و ساير چيزهايى كه اين عمل بر آنها موقوف(12بوده همه از خدا به تو رسيده. و هدايت الهى را نيز در كار خود دخيل بدان اما قدرت خود را بالكليه(13نفى مكن، و معاصى(14را از خود بدان، و معترف به گناه و بدى خود باش، و خود را مستحق عقاب بدان. و از مسئله قضا و قدر همين قدر بدان كه پيشوايان دين براى تو بيان كرده‏اند و در زياده از اين فكر مكن كه موجب ضلالت و گمراهى است و ائمه صلوات‏الله عليهم ما را از اين نهى كرده‏اند. و كم كسى در اين مسئله فكر كرده است از فُحول(15 علما و غير ايشان كه گمراه نشده باشند.
و يكى از فروع(16خصلت تسليم اين است كه در مسائل مشكله كه عقل از احاطه(17به آنها قاصر(18باشد در مقام تسليم و انقياد(19باشند و به آنچه مجمل فرموده‏اند، به نحوى كه فرموده‏اند، ايمان بياورند و مانند شيطان به چون و چرا ملعون ازل و ابد نشوند.
 

1-   تحكم: به ميل و رأى خود حكم كردن - زورگويى.
2-   سودا: خريد - معامله.
3-   آثم: خطاكار - گناهكار.
4-   مشفق: مهربان.
5-   نفر: گروه مردم - گروه.
6-   ملازم: همراه.
7-   امتعه: جمع متاع - كالاها.
8-   معين: يار - ياور.
9-   مقصود در هنگامى است كه مى‏خواهند او را در جايى بگذارند و بروند. در اين حال چهارپا را مى‏بندند يا افسار او را به جايى وصل مى‏كنند تا نگريزد يا از جاى خود حركت نكند و نرود.
10-   مشاعر: جمع مشعر - نيروهاى ادراك - حواس.
11-   قوا: جمع قوه - نيروهاى بدنى و حواس ظاهرى و باطنى انسان.
12-   موقوف: وابسته.
13-   بالكليه: به كلى - كاملا.
14-   معاصى: جمع معصيت - گناهان - سرپيچيها - نافرمانيها.
15-   فحول: جمع فَحل - مردان.
16-   فروع: جمع فرع - شاخه‏ها.
17-   احاطه: اطلاع كامل - فراگيرى و دريافت كامل.
18-   قاصر: كوتاه - ناتوان - كم‏توان.
19-   انقياد: فرمانبردارى - اطاعت.

در اين باب سخن بسيار است و اين رساله كه بر وجه استعجال(با تشويش احوال(2نوشته مى‏شود گنجايش زياده از اين سخن ندارد. و اگر در اين نوشته‏ها خطايى رود اميد عفو از براى خود و هر كه خواند از كرم پروردگار كريم خود دارم، و به شفاعت رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم كه به كلام ايشان در هر باب پناه برده‏ام، اميدوارموالحمدلله على نعمائه علينا و على جميع خلقه كما هو أهله.(3)
 

در صبر و يقين

يا أباذر لو أن ابن ءادم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه رزقه، كما يدركه الموت.
يا أباذر ألا أعلمك كلمات ينفعك الله عز و جل بهن؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: احفظ الله تجده أمامك. تعرف الى الله فى الرخاء يعرفك فى الشده. و اذا سألت فاسأل الله عز و جل. و اذا استعنت فاستعن بالله. فقد جرى القلم بما هو كائن الى يوم القيامه. فلو أن الخلق كلهم جهدوا أن ينفعوك بشى‏ء لم يكتب لك،ماقدروا عليه. و لو جهدوا أن يضروك بشى‏ء لم يكتبه الله عليك ما قدروا عليه. فان استعطعت أن تعمل لله عز و جل بالرضا و اليقين فافعل. و ان لم تستطع فان فى الصبر على ما يكره خيرا كثيرا. و ان النصر مع الصبر، و الفرج مع الكرب، و ان مع العسر يسرا(4).
اى ابوذر اگر فرزند آدم بگريزد از روزيش چنانچه مى‏گريزد از مرگ، هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را در مى‏يابد.
اى ابوذر آيا تو را تعليم كنم كلمه‏اى(5چند كه حق تعالى تو را به آنها منتفع(6گرداند؟
ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.
فرمود كه: اى ابوذر حرمت الهى را در اوامر و نواهى او نگاه دار تا خدا را پيش روى خود يابى يعنى هر امرى كه صلاح تو در آن باشد پيش از آن كه متوجه آن امر شوى خدا براى تو ميسر گرداند). و خود را بشناسان به خدا، و راه آشنايى ميان خود و خدا بگشا در حالت رخا(7و نعمت به اين كه در آن حال خدا را عبادت كنى و دعا كنى، و به سبب وفور نعمت، پروردگار خود را فراموش نكنى)، تا در هنگام شدت و بلا خدا تو را بشناسد يعنى در سختيها چون پناه به او برى دعايت را مستجاب گرداند). و هرگاه خواهى چيزى را از كسى سؤال كنى از خداوند عزيز جليل سؤال كن. و اگر خواهى از كسى استعانت جويى، به خداوند استعانت بجو. به درستى كه قلم تقدير الهى جارى شده است به آنچه واقع خواهد شد تا روز قيامت. پس اگر جميع خلق جهد كنند و سعى نمايند كه نفع رسانند به تو به يك چيزى كه از براى تو نوشته نشده باشد، بر آن قادر نيستند. و اگر جهد كنند كه ضرر رسانند به تو به چيزى كه خدا بر تو ننوشته باشد و مقدر نشده باشد، قدرت بر آن ندارند. پس هر عبادتى را كه توانى كه از براى خدا به جا آورى، با رضا و خشنودى از قضاهاى خدا) و يقين به قضا و قدر يا احوال آخرت)، پس بكن. و از خلق پروا مكن و هرچه را نتوانى كرد پس صبر كن) به درستى كه در صبر كردن بر مكروهات و بلاها خير و نفع و ثواب بسيار هست. و به درستى كه نصرت و يارى حق تعالى با صبر مى‏باشد و فرج(8و راحت، بعد از كرب(و الم مى‏باشد. و به درستى كه با هر دشوارى و تنگى آسانى و راحتى در دنيا يا در آخرت) مى‏باشد(10). و حق تعالى همين فقره(11را در سوره الم نشرح(12براى تسلى پيغمبرش نازل گردانيده است.)
و چون حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به علم ربانى(13 مى‏دانستند كه ابوذر به چه مشقتها و شدتها گرفتار خواهد شد به سبب جور منافقان امتش، تعليم او فرمودند كه تا تواند، اظهار حق بكند و در هنگامى كه عاجز شود، صبر كند. و او را تسلى فرمودند كه صبر بر آن مشقتها آسان شود بر او، و بداند كه بعد از آن 
 

1-   استعجال: شتابزدگى - عجله.
2-   تشويش احوال: پراكندگى خاطر.
3-   ترجمه: و سپاس و ستايش خداى را، سپاس و ستايشى كه شايسته آن است به خاطر نعمتهايى كه بر ما و بر همه آفريدگانش ارزانى داشته است.
4-   آيه 6 سوره شرح 94).
5-   كلمه: سخن.
6-   منتفع: بهره‏مند.
7-   رخا: آسانى - آسايش.
8-   فرج: گشايش.
9-   كرب: غم - غصه - اندوه - مشقت.
10-   ترجمه آيه 6 سوره شرح 94).
11-   فقره: جمله.
12-   سوره الم نشرح: سوره شرح يا انشراح 94) كه با همين كلمات آغاز مى‏شود.
13-   علم ربانى: علم منسوب به رب - علمى كه از سوى پروردگار به شخص داده مى‏شود - دانش الهى.

شدتها راحتهاى عظيم هست. و به آنچه فرمودند، ابوذر عليه‏السلام عمل نمود، چنانچه در اول كتاب مذكور شد.
و بدان كه صبر از جمله فروع رضا به قضاست، و موجب فرج و راحت دنيا و عقبى و ثوابهاى بى‏انتهاست. و بهترين صبرها بر مشقت ترك گناهان است كه بر نفس بسيار دشوار و گران است، و بعد از آن صبر بر مشقت كردن طاعات است، و بعد از آن صبر بر بلاها و مصيبتهاست.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: صبر از ايمان به منزله سر است از بدن. چنانچه به جدايى سر، بدن برطرف مى‏شود و بى‏جان مى‏گردد، همچنين به رفتن صبر، ايمان برطرف و ضايع مى‏شود.
و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهشت، محفوف(است به مَكاره(و صبر بر مكاره؛ پس هر كه صبر كند بر مكاره در دنيا، داخل بهشت مى‏شود. و جهنم محفوف است به لذتها و شهوتها و خواهشها؛ پس هر كه به نفس بدهد لذتها و خواهشهاى او را، داخل جهنم مى‏شود.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون مؤمن را داخل قبر مى‏كنند نماز از جانب راستش مى‏ايستد و زكات از جانب چپش، و نيكى و احسان به پدر و مادر و غير ايشان بر او مشرف مى‏شود بر بالاى سرش، و صبر در كنارى مى‏ايستد. پس چون منكر و نكير داخل قبرش مى‏شوند كه از او سؤال كنند، صبر به نماز و زكات و نيكى مى‏گويد كه: شما مدد صاحب(خود بكنيد، و اگر شما عاجز شويد من او را درمى‏يابم و اعانت او مى‏نمايم.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: زمانى خواهد آمد در آن زمان مُلك(و پادشاهى ميسر نشود مگر به كشتن و تجبر(و تكبر؛ و توانگرى ميسر نشود مگر به غصب كردن مال مردم و بخل ورزيدن؛ و محبت و دوستى مردم حاصل نشود مگر به بيرون رفتن از دين و متابعت هواها و خواهشهاى ايشان. پس كسى كه آن زمان را دريابد و صبر كند بر فقر با آن كه قادر باشد بر غنى شدن به غصب و بخل، و صبر كند بر دشمنى مردم نسبت به او به سبب تابع حق بودن و حال آن كه قادر باشد بر كسب محبت ايشان به متابعت نمودن هواهاى ايشان، و صبر كند بر مذلت با آن كه قادر باشد بر عزت به متابعت اهل باطل، حق تعالى ثواب پنجاه صديق كه تصديق من كرده باشند به او كرامت فرمايد.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: پدرم در هنگام وفات مرا در برگرفت و گفت: اى فرزند صبر كن بر حق هرچند كه تلخ باشد.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: صبر بر سه قسم است: صبر بر طاعت، و صبر از معصيت، و صبر بر مصيبت. پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آن كه به شكيبايى نيكو الم آن مصيبت را از خود رد كند حق تعالى براى او سيصد درجه بنويسد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى مانند مابين آسمان و زمين باشد؛ و كسى كه صبر كند بر مشقت طاعت الهى، حق تعالى از براى او ششصد درجه بنويسد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى مانند منتهاى زمين باشد تا ابتداى عرش؛ و كسى كه صبر كند بر ترك معصيت، حق تعالى براى او نهصد درجه بنويسد كه از هر درجه‏اى تا درجه‏اى مانند مابين منتهاى زمين باشد تا منتهاى عرش.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه از مؤمنان به بلايى مبتلا شود و صبر كند حق تعالى به او مثل ثواب هزار شهيد كرامت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: چون حق تعالى در قيامت جميع خلايق را در يك زمين جمع كند، منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كهكجايند اهل صبر؟پس گروهى از مردم برخيزند. پس استقبال كنند ايشان را گروهى از ملائكه و به ايشان گويند كه: بر چه چيز صبر كرده‏ايد شما؟ ايشان گويند كه: ما نفسهاى خود را بر مشقت طاعت الهى صبر مى‏فرموديم و بر مشقت ترك معصيت صبر كرديم. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: بندگان من راست مى‏گويند. بگذاريد ايشان را كه بى‏حساب به بهشت روند.
و بدان كه يقين اعلاى درجات ايمان است. و يقين را بر چند معنى اطلاق مى‏كنند: اول: يقين به قضا و قدر است به حدى كه بر آن آثار مترتب شود و مورث( 6انقطاع به خدا(7و توكل و تفويض و رضا و تسليم گردد.
 

1-   محفوف: درپيچيده - پيچيده شده.
2-   مكاره: جمع مكره و مكرهه - رنجها - سختيها - ناخوشيها - دشواريها - چيزهاى ناخوشايند.
3-   صاحب: مصاحب - همراه - يار - دوست.
4-   ملك: حكومت.
5-   تجبر: زورگويى.
6-   مورث: باعث.
7-   انقطاع به خدا: بريدن از آنچه مانع نزديكى به خداست و چنگ زدن و پيوستن به كارها و بهره‏گرفتن از چيزهايى كه انسان را به خدا نزديك مى‏كند.

چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر چيز را اندازه و حدى هست. راوى گفت: فداى تو شوم! كدام است حد توكل؟ فرمود كه: اندازه و حد توكل يقين است؛ و حد يقين آن است كه از غير حق تعالى نترسى.
و در حديث ديگر فرمود كه: از صحت يقين آدمى آن است كه راضى نكند مردم را به چيزى كه موجب خشم حق تعالى گردد، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده است. به درستى كه رزق را نمى‏كشاند حرص حريصى، و رد نمى‏كند روزى را كراهت(1كسى كه نخواهد. و اگر كسى از روزى بگريزد چنانچه از مرگ مى‏گريزد، هرآينه(2روزى او را دريابد چنانچه مرگ او را درمى‏يابد. بعد از آن فرمود كه: به درستى كه حق تعالى به عدالت خود روح( 3و راحت و شادى را در يقين و رضا قرار داده است، و اندوه و حزن را در شك و آزردگى از قضاهاى الهى مقرر فرموده است.
و فرمود كه: عمل اندكى كه بر آن مداومت نمايند و با يقين باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بر غير حالت يقين باشد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ يك از شما مزه ايمان را نمى‏يابد مگر آن كه بداند آنچه به او مى‏رسد از نعمت و بلا و غير آن، چون مقدر شده است، البته از او در نمى‏گذرد؛ و آنچه از او مى‏گذرد و به او نمى‏رسد، چون مقدر نشده است، ممكن نيست كه به سعى او يا ديگران به او برسد. و ضرر رساننده و نفع رساننده خداست.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در زير ديوار شكسته خم شده نشسته بودند و در ميان مردم حكم(4مى‏فرمودند. شخصى به آن حضرت گفت كه: اين ديوار شكسته است؛ در زير آن منشينيد. حضرت فرمود كه: هر كس را اجلش(5حفظ مى‏كند. پس چون حضرت برخاستند و از زير ديوار بيرون آمدند ديوار فرود آمد. بعد از آن، حضرت صادق فرمودند كه حضرت اميرالمؤمنين از اين باب كارها بسيار مى‏كردند، و اين است مرتبه يقين.
و از سعيد بن قيس( 6منقول است كه: در جنگ گاه(نظر كردم، ديدم كه شخصى همين(دو جامه پوشيده و در ميان معركه(است. پس اسب را پيش راندم، ديدم كه حضرت اميرالمؤمنين است. گفتم: يا اميرالمؤمنين به چنين معركه‏اى با اين قدر دشمن يكته پيراهن(10 آمده‏اى؟ فرمود كه: بلى اى سعيد! هر كه هست البته حق تعالى چند ملك بر او موكل فرموده است كه اعمالش را مى‏نويسند، و دو ملك با او هستند كه او را محافظت مى‏نمايند از آن كه از كوهى به زير افتد يا به چاهى درافتد و از ساير بلاهاى كشنده. پس چون قضاى الهى نازل شد و اجلش رسيد، او را به هر بلايى وامى‏گذارند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: قنبر غلام حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آن حضرت را بسيار دوست مى‏داشت و هرگاه كه حضرت از خانه بيرون مى‏رفتند شمشير برمى‏داشت و از پى آن حضرت مى‏رفت كه مبادا ضررى از دشمنان به آن حضرت برسد. در شب مهتابى آن حضرت بيرون رفتند، نظر به عقب كردند، قنبر را ديدند.
پرسيدند كه: چه كار دارى؟ گفت: آمده‏ام كه از پشت سر شما بيايم كه مبادا آسيبى به شما برسد. حضرت فرمود كه: مرا از اهل آسمان حراست مى‏كنى يا از اهل زمين؟ گفت كه: بلكه از اهل زمين مى‏خواهم كه تو را حراست(11نمايم. فرمود كه: اهل زمين ضررى نمى‏توانند رسانيد تا مقدر آسمانى نباشد. برگرد. پس قبر برگشت.
 

1-   كراهت: ناخوشايند داشتن - نخواستن.
2-   هرآينه: بيگمان - بيدرنگ.
3-   روح: شادمانى - آسايش - رحمت.
4-   حكم: داورى.
5-   اجل: مهلت زندگانى - زمانى كه براى مرگ تعيين شده است.
6-   سعيد بن قيس: سعيد بن قيس الهمدانى از اصحاب ارجمند و زاهد امير مؤمنان على ع). وى از ياران مخلص و شجاع آن حضرت در جنگها و از راويان حديث آن حضرت است.
7-   جنگ گاه: صحنه جنگ - ميدان نبرد.
8-   همين: فقط - تنها.
9-   معركه: ميدان جنگ.
10-   يكته پيراهن: يك لا پيراهن - تنها با يك جامه.
11-   حراست: حفاظت - محافظت.

دويم: يقين به ثواب و عقاب آخرت است به حدى كه اثرش بر وجه كمال در اعضا و جوارح ظاهر گردد؛ چنانچه از بعضى روايات حارثه(ظاهر مى‏شود كه در وصف يقين خود گفت كهگويا مى‏بينم كه عرش الهى را برپا كرده‏اند براى حساب، و گويا اهل بهشت را در بهشت متنعم(2مى‏بينم، و گويا اهل جهنم را در جهنم مى‏بينمچنانچه سابقا گذشت.
سيم: يقين در جميع امورى است كه به آنها ايمان مى‏بايد آورد. و ايمان در هر چيز كه به حد كمال رسيد و اثرش بر اعضا و جوارح ظاهر گرديد و از شوايب(3خالص شد آن را يقين مى‏گويند.
چنانچه از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: ايمان افضل است از اسلام به يك درجه، و تقوا افضل است از ايمان به يك درجه، و يقين افضل است از تقوا به يك درجه؛ و هيچ چيز در ميان بنى‏آدم از يقين قسمت نشده است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله تفسير يقين را از جبرئيل پرسيدند. جبرئيل فرمود كه: يقين آن است كه مؤمن از براى خدا چنان عبادت كند كه گويا او را مى‏بيند. پس اگر او خدا را نمى‏بيند خدا او را مى‏بيند. و آن است كه به يقين بداند كه آنچه به او مى‏رسد البته از او درنمى‏گذرد، و آنچه از او درمى‏گذرد البته به او نمى‏رسد.
و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه سؤال نمودند از معنى يقين، فرمود كه: توكل كردن بر خداست؛ و تسليم كردن و منقاد شدن از براى خداست؛ و راضى شدن به قضاى خداست؛ و تفويض كردن امور است به سوى خدا.
و از يكى از صحابه اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه گفت: روزى در جنگ صفين حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه تهيه لشكر مى‏فرمودند و بر اسب مُرتَجز(حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله سوار بودند و ذوالفقار را بر خود آويخته بودند و نيزه حضرت رسول را در دست داشتند. و معاويه ملعون در برابر آن حضرت بر اسبى سوار بود و اسبش علف مى‏خورد و آهسته آهسته پيش مى‏آمد. پس شخصى از اصحاب آن حضرت عرض نمود كه: باخبر باشيد و خود را محافظت نماييد كه مبادا اين ملعون به ناگاه ضررى به شما برساند.
حضرت فرمود كه: از شقاوت و كفر اين ملعون بعيد نيست زيرا كه شقى‏ترين قاسطان(5و ملعون‏ترين جماعتى است كه بر امامان هدايت خروج كرده‏اند. وليكن اجل كافى است براى حراست، و هيچ احدى از خلق نيست مگر آن كه با او ملكى چند هستند كه او را محافظت مى‏نمايند از اين كه به چاهى بيفتد، يا ديوارى بر سرش آيد، يا بدى به او برسد.
پس چون وقت اجلش رسيد او را مى‏گذارند با هر چيز كه براى او مقدر شده است از بلاها. و همچنين من وقتى كه هنگام اجلم مى‏شود، برانگيخته مى‏شود شقى‏ترين اين امت، و ريشم را از خون سرم خَضاب خواهد كرد( 6). عهدى است كه از حضرت رسول به من رسيده است، و وعده‏اى است كه در آن دروغ نمى‏باشد.
و اين معنى آخر چون شاملترين معانى است، يقين را بر اين معنى حمل كردن ظاهرتر است. و احاديثى كه بر معنى اول و دويم دلالت مى‏كنند بر اين حمل مى‏توان كرد كه مراد، بيان يك فرد(است از افراد(يقين. و چون در بيان معنى ايمان مجملى از اين معانى به وضوح پيوسته، در اين مقام به همين اكتفا مى‏نماييم.
 

در غنا و بى نيازى

يا أباذر استغن بغنى الله يغنك الله. فقلت: ما هو يا رسول الله؟ قال: غداء يوم و عشاء ليله. فمن قنع بما رزقه الله - يا أباذر - فهو أغنى الناس.
اى ابوذر مستغنى شو به غنا و توانگرى كه خدا به تو كرامت فرمايد. و به آنچه بدهد قانع شو و خود را محتاج مردم مكن، تا خدا را غنى و بى‏نياز گرداند.
ابوذر گفت كه: غناى الهى كدام است يا رسول الله؟
فرمود كه: چاشت(9يك روز و شام يك شب. يعنى كه: همين كه خدا اين را به تو بدهد خود را غنى بدان و ديگر محتاج خلق مشو و از ايشان سؤال مكن تا اين را دارى. پس هر كه قانع شود به آنچه خدا به او روزى كرده است او غنى‏ترين مردم است.
بدان كه غنا و بى‏نيازى بدون قناعت حاصل نمى‏شود. و غنا، بى‏نيازى نفس است. و بسيار است كه كسى به غناى نفس و قناعت با عدم مال، غنى است و بر خدا توكل دارد و طبعش مايل به مال و جمع مال نيست و از مردم مأيوس است. و بسيار است كه كسى مالك خزاين(10 است و به اعتبار حرص(11 )، عجز(12و تذلل(13 به مردم بيشتر مى‏كند و سعى در تحصيل مال بيشتر مى‏كند و درخور خواهش و ميل نفسش از همه كس محتاجتر است. بلكه غالب اوقات چنين است.
چنانچه گذشت كه دنيا از بابت آب شور درياست كه هرچند بيشتر مى‏خورند تشنه‏تر مى‏شوند. همچنين طالب دنيا هرچند بيشتر جمع مى‏كند حرصش بيشتر مى‏شود.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه راضى مى‏شود از دنيا به آنچه او را كافى است، پس اندك چيزى از دنيا او را كافى است؛ و كسى كه راضى نمى‏شود از دنيا به آنچه او را كافى است، تمام دنيا او را كافى نيست.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه از خدا به اندكى از معاش(14راضى شود خدا از او به اندكى از عمل راضى مى‏شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه قانع شود به آنچه خدا روزى او كرده است او از غنى‏ترين مردم است.
و احاديث در اين باب بسيار است، و ما به همين قناعت مى‏نماييم. و كسى كه همين قدر او را كافى نباشد زياده از اين هم او را كافى نخواهد بود.
 

در اين كه خداوند به دل انسانها مى‏نگرد

يا أباذر ان الله عز و جل يقول: انى لست كلام الحكيم أتقبل؛ و لكن همه و هواه. فان كان همه و هواه فى ما أحب و أرضى، جعلت صمته حمدا لى و وقارا و ان لم يتكلم.
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى أموالكم؛ و لكن ينظر الى قلوبكم و أعمالكم.
يا أباذر التقوى هيهنا. التقوى هيهنا - و أشار الى صدره.
اى ابوذر به درستى كه خداى عزوجل مى‏فرمايد: به درستى كه من سخن حكيم را قبول نمى‏كنم كه به زبان، كلمات حكمت گويد و دلش از آنها نداشته باشد و به آنها عمل ننمايد. وليكن قصد او و خواهش او را قبول مى‏كنم. اگر همت و خواهش او در چيزى است كه من دوست مى‏دارم و مى‏پسندم، من خاموشى او را حمد خود مى‏گردانم و به حمد خود قبول مى‏كنم و وقار او مى‏دانم هرچند سخن نگويد.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى نظر نمى‏كند به صورتهاى شما و نه به مالهاى شما. وليكن نظر مى‏كند به دلهاى شما و عملهاى شما.
اى ابوذر تقوا در اينجاست. تقوا در اينجاست - و اشاره به سينه خود فرمودند.
بدان كه مفاد(15 اين كلمات شريفه همان است كه سابقا مكرر مذكور شده در تحقيق نيت و غير آن، كه اصل در ذكر و شكر و حمد و حكمت و معرفت و تقوا همه، آن امرى است كه در دل آدمى قرار مى‏گيرد. و به محض زبان(16)، حكمتى را بيان كردن كه آدمى خود به آن متصف نباشد و دل از آن خبر نداشته باشد ريا و خودنمايى است و از براى خدا نيست و نفعى به حال او و ديگران هيچ يك نمى‏كند.
و اگر آدمى به آن كلمات حكمتى كه تكلم به آنها مى‏نمايد متصف باشد و حالى او شده باشد(17)، سخنش حكمت است و مردم منتفع مى‏شوند؛ و خاموشيش حكمت است، و افعال و اطوارش همه واعظ مردم‏اند، و جميع اعضا و جوارحش به زبان حال به حكمت گويايند، و از دلش چشمه‏هاى حكمت مى‏جوشد و بر زبان و ساير اعضا و جوارحش جارى مى‏شود و فيض آن چشمه‏ها به عالميان مى‏رسد و از ديدنش عالمى هدايت مى‏يابند.
 

1-   مقصود رواياتى است كه از حارثه بن نعمان انصارى نقل شده و يكى از آنها پيش از اين در بخش مربوط به شرح يا أباذر ان الأرض لتبكى على المؤمن... آمد.
2-   متنعم: برخوردار از نعمت.
3-   شوايب: جمع شايبه - آلودگيها - آميختگيها - شكها و گمانها.
4-   مرتجز: به معنى چكامه خوان، قصيده خوان و رجز خوان، نام اسب رسول اكرم ص) است. گويند اين نام را به خاطر شيهه زيبايش به او داده‏اند.
5-   قاسطان: به معنى ظالمان و منحرفان از حق لقبى است كه به معاويه و يارانش كه جنگ صفين را به راه انداختند داده شده است. واژه قاسط در آيات 14 - 15 سوره جن 72) آمده است.
6-   خضاب كردن: رنگ كردن موى ريش يا سر.
7-   فرد: مصداق.
8-   افراد: جمع فرد - مصداقها.
9-   چاشت: صبحانه.
10-   خزاين: جمع خزينه - گنجينه‏ها.
11-   به اعتبار حرص: به خاطر حرص و طمع و آزمندى.
12-   عجز: اظهار ناتوانى - ناتوانى.
13-   تذلل: اظهار ذلت، خوارى و فروتنى.
14-   معاش: آنچه با آن مى‏توان زندگى كرد.
15-   مفاد: معنى - مفهوم - مضمون - محتوا.
16-   محض زبان: تنها با زبان.
17-   حالى شدن: دريافتن - فهميدن - درك كردن.

چنانچه در احاديث معتبره وارد شده است كه: شما داعيان(مردم باشيد به راه خدا به غير زبانهاى خود؛ بلكه به اعمال خود كه از براى خدا كنيد مردم را راغب به خيرات گردانيد.
و همچنين تقواى حقيقى آن است كه از دل ناشى شود، و كمال ايمان و تصديق به بزرگوارى خدا و امور آخرت و نهايت درجه خوف و رجا( 2موجب پرهيزكارى او شده باشد از براى خدا در آشكار و پنهان. و اگر خوف()تشنيع(4خلق يا اغراض فاسده دنيا باعث ترك معاصى يا فعل طاعات گردد، آن محض شرك و رياست نه پرهيزكارى و تقوا.
و حق تعالى تقوا را به دل نسبت داده است و فرموده است كهتعظيم شعائر الهى از تقواى دلهاست.(5)
و چون مثل اين سخنان مكرر به تفصيل مذكور شده است و بسط اين سخن بسيار به طول مى‏انجامد در اين باب سخن را مجمل مى‏گذاريم.
 

در راستگويى، دروغگويى و شنيدن باطل

يا أباذر أربع لا يصيبهن الا مؤمن: الصمت و هو أول العباده؛ و التواضع لله سبحانه؛ و ذكر الله تعالى على كل حال؛ و قله الشى‏ء - يعنى قله المال.
يا أباذر هم بالحسنه و ان لم تعملها، لكيلا تكتب من الغافلين.
يا أباذر من ملك ما بين فخذيه و ما بين لحييه(6دخل الجنه. قلت: يا رسول الله انا لنؤخذ بما تنطق به ألسنتنا. قال: يا أباذر و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد ألسنتهم؟ انك لا تزال سالما ما سكت. فاذا تكلمت كتب لك أو عليك.
يا أباذر ان الرجل يتكلم بالكلمه فى المجلس ليضحكهم بها، فيهوى فى جهنم ما بين السماء و الأرض.
يا أباذر ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به القوم! ويل له! ويل له! ويل له!
يا أباذر من صمت نجا. فعليك بالصدق. لا تخرجن من فيك كذبه أبدا. قلت: يا رسول الله فما توبه الرجل الذى يكذب متعمدا؟ فقال: الاستغفار و الصلوات الخمس تغسل ذلك.
اى ابوذر چهار خصلت است كه نمى‏بايد آن چهار خصلت را و متصف به آنها نمى‏گردد مگر مؤمن كاملى: خاموشى، و آن اول عبادتهاى خداست؛ و تواضع و شكستگى نزد حق تعالى يا: از براى خدا نزد خدا و خلق)؛ و ذكر و ياد خدا كردن بر هر حال؛ و كمى چيزى - يعنى كمى مال، و فقر و درويشى.
اى ابوذر قصد كن حسنه را و كار خير را هرچند كه آن را به عمل نياورى، تا نوشته نشوى از جمله غافلان.
اى ابوذر كسى كه مالك شود و حفظ نمايد آنچه در ميان دو ران اوست يعنى فرجش را) از حرام، و آنچه در ميان دو لحى(7)(8اوست يعنى زبانش را) از و باطل، داخل بهشت مى‏شود.
ابوذر پرسيد كه: يا رسول الله آيا ما را مؤاخذه مى‏نمايند به آنچه گويا مى‏شود به آن زبانهاى ما؟
حضرت فرمود كه: اى ابوذر مگر مردم را مى‏اندازد بر رو در آتش جهنم، چيزى بغير از دروكرده‏هاى زبانهاى ايشان؟ به درستى كه تو پيوسته به سلامتى از شر زبان) مادام كه ساكتى. پس چون سخن گفتى، اگر سخن خير مى‏گويى، از براى تو ثواب نوشته مى‏شود؛ و اگر سخن بد مى‏گويى، بر تو گناه نوشته مى‏شود.
اى ابوذر به درستى كه شخصى در مجلسى تكلم مى‏نمايد به كلمه‏اى كه اهل آن مجلس را بخنداند؛ پس به سبب آن فرو مى‏رود در طبقات جهنم به قدر مابين آسمان و زمين.
اى ابوذر واى بر كسى كه سخن گويد و دروغ گويد براى آن كه جماعتى بخندند! واى بر او! واى بر او! جهنم از براى او!
اى ابوذر هر كه خاموش شد نجات يافت. و اگر سخن گويى، بر تو باد به راستگويى. و از دهان خود بيرون مكن دروغى را هرگز.
ابوذر گفت كه: يا رسول الله چه چيز است توبه كسى كه عمدا دروغ گويد؟ فرمود كه: استغفار نمودن و نمازهاى پنجگانه، لوث(9اين گناه را مى‏شويند.
بدان كه صدق و راستگويى از جمله صفات جامعه است كه بر اكثر صفات و اعمال حسنه اشتمال دارد. زيرا كه صدق، در گفتار مى‏باشد و در كردار مى‏باشد.
راستى گفتار آن است كه با خدا و خلق در هيچ سخنى دروغ نگويد و كردارش مخالف گفتارش نباشد.
پس يكى از لوازم صدق آن است كه هرگز مرتكب هيچ گناهى نشود و ترك هيچ طاعتى نكند. زيرا كه مؤمن دعوى مى‏كند كه من بزرگى خدا را مى‏دانم و يقين به بهشت و دوزخ دارم. راستى اين سخن، مقتضى آن است كه هرگز معصيت نكند. زيرا كه هر معصيتى منافات با يقين به بزرگوارى و يقين به بهشت و دوزخ دارد.
و يكى ديگر از لوازم صدق آن است كه مستحبى را ترك نكند و مكروهى را به فعل نياورد. زيرا كه كسى نيست كه دعوى اين نكند كه ما تابع رضاى الهى هستيم و از بديها گريزانيم.
و ايضا تصديق به بهشت و عظمت الهى و اطلاع او بر دقايق امور، مقتضى آن است كه همچنانچه در خدمت عظيمان مخلوقين، از براى رعايت عظمت ايشان و توقع نفع قليلى از ايشان مرتكب خلاف آداب و ترك اولى(10 نمى‏شوند، پس در حضور پادشاه پادشاهان و اعظم عُظَما(11بايد كه مرتكب هيچ ترك اولايى نشوند تا قرب او بيشتر حاصل شود و فوايد و منافع نامتناهى بيشتر عايد گردد. پس هر ترك اولايى - بلكه متوجه غير جناب مقدس او شدن - منافات با اين تصديق دارد.
و ايضا آدمى در هر روزى اقلا ده مرتبه مى‏گويد نزد خدا كه: تو را عبادت مى‏كنم و بس، و استعانت از تو مى‏جويم و بس. پس اگر يك معصيت بكند كه عبادت شيطان است، يا در يك امر متوجه غير خدا شود و يارى از غير خدا بجويد، در آن دعوى كاذب خواهد بود.
و همچنين اظهار ورع نمودن به ريا، و عبادت را در حضور مردم به شرايط به جا آوردن، و در خلوت روش ديگر بودن، و ساير افعالى كه اخلاص در آنها نباشد، دروغ فعلى(12است. زيرا كه آدمى به اين فعل اظهار حالى از براى خود مى‏كند كه متصف به آن نيست. و اگر كسى از اين راه ملاحظه نمايد مى‏داند كه جميع اخلاق و افعال حسنه به صدق و راستى برمى‏گردد. و حق تعالى مدح صادقان بسيار نموده است و فرموده است كه خدا با راستگويان است(13).
و همچنين كذب و دروغ، اصل اكثر صفات ذميمه است. و ظاهر بسيارى از اخبار و {قول} بعضى از اصحاب آن است كه از گناهان كبيره است. و از بسيارى از اخبار ظاهر مى‏شود كه دروغ را به جد(14 و به خوش طبعى(15 و هزل(16 گفتن، هر دو حرام است.
اما بعضى از افراد(17صدق هست كه بد است، و بعضى از افراد كذب هست كه خوب است، بلكه واجب مى‏شود گاهى. مانند راستى كه باعث ضررى شود به مؤمنى يا موجب كشتن نفس محترمى(18شود. اين چنين راستى را حرام است گفتن. و در دروغى كه باعث نجات مؤمنى شود از كشتن يا از حبس يا از ضررى، واجب است گفتن.
و همچنين اگر مالى را مؤمنى به ما به امانت سپرده است و ظالمى از ما مى‏طلبد، ما را واجب است كه انكار كنيم. بلكه قسم هم مى‏توانيم خورد كه مالى از آن مرد نزد ما نيست. و در چنين جاها اگر توريه(19توان كرد لازم است، به اين كه قصد كند كهمالى كه مرا به تو بايد داد نزد من نيستو مانند اين.
و همچنين نزد عشارى يا ظالمى يا حاكمى كه به اقرار او مؤاخذه كند و مالى از او فوت شود، جايز است دروغ گفتن.
و در اصلاح ميان دو مؤمن دروغ گفتن جايز است، مثل آن كه به هر يك نقل كنيم كهديگرى حرف خير شما مى‏گفت و تعريف شما مى‏كردهرچند او مذمت كرده باشد و دشنام داده باشد.
 

1-   داعى: فراخون - دعوت‏كننده.
2-   خوف و رجا: بيم و اميد - بيم از كيفر و پيامد گناهان خود و اميد به عفو و رحمت پروردگار.
3-   خوف: ترس - بيم.
4-   تشنيع: عيبگويى - بدگويى - رسواسازى - افشاگرى.
5-   ترجمه آزاد بخشى از آيه 32 سوره حج 22).
6-   اشتباه مجلسى: لحييه. درست آن لحيه)است به معنى دو استخوان چانه‏اش كه دندانها به آن دو وصل‏اند).) مفرد آن لحى است. لحيه به معنى ريش است و اگر مقصود آن بود بايد مى‏آمد: لحيتيه.
7-   اشتباه مجلسى: لِحيه به توضيح متن عربى صفحه قبل كه با علامت 8 مشخص شده است مراجعه كنيد).
9-   لحى: هر يك از دو استخوان چانه كه دندانها بر روى آنها مى‏رويند.
10-   لوث: آلودگى - آلايش.
11-   ترك اولى: ترك كارى كه بهتر است اما عدم ترك آن براى افراد عادى مجازاتى در پى ندارد
12-   اغظم عظما: بزرگترين بزرگان.
13-   فعلى: عملى.
14-   مفهوم آياتى بسيار از قرآن كريم.
15-   به جد: جدى - به طور جدى.
16-   خوش طبعى: بذله گويى - شوخ طبعى - شيرين زبانى.
17-   هزل: مزاح - شوخى - سخن غيرجدى.
18-   افراد: جمع فرد - مصداقها.
19-   نفس محترم: انسانى كه كشتن او جايز نيست و حرام است كارى انجام نداده است كه به مجازات آن بايد كشته شود). 
20-   توريه: در هنگام ناچارى، مصلحت و ضرورت، و براى رهايى از دروغ، به گونه‏اى دروغ گفتن كه از يك وجه دروغ نباشد و قصد گوينده وجه غير دروغ آن باشد و فهم شنونده وجه دروغ آن.

و همچنين تجويز دروغ كرده‏اند در خلف وعده كردن با زنان، كه توقعات زياد از اين كس كنند( 1). هرچند اطلاق دروغ بر اين معنى مجاز است.
و در ضمن احاديث بعضى از اين تفاصيل ظاهر خواهد شد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه زبانش راستگوست عملش پاكيزه و مقبول است.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه صاحب آن مرتبه شد نزد حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به راستى و ادا كردن امانت.
و در حديث ديگر فرمود كه: اول كسى كه راستگو را تصديق مى‏نمايد خداست. و بعد از آن خودش كه مى‏داند كه راست مى‏گويد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: زينت سخن راستگويى است.
و در حديث ديگر فرمود كه: راست بگوييد، كه خدا با راستگويان است؛ و از دروغ اجتناب نماييد كه دروغ از ايمان دور است. به درستى كه راستگو بر كنار وادى نجات و كرامت است، و دروغگو بر كنار خوارى و هلاك است.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه به فرزندان خود مى‏فرمود كه: بپرهيزيد از دروغ در امر كوچك و بزرگ، خواه به جد گوييد و خواه به هزل و خوش طبعى. به درستى كه كسى كه دروغ كوچك مى‏گويد، بر دروغ بزرگ جرئت به هم مى‏رساند، يا بر خداوند بزرگوار جرئت كرده است كه مخالفت او نموده است. مگر نمى‏دانيد كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: پيوسته بنده‏اى راست مى‏گويد تا خدا او را صديق( 2مى‏نويسد، و بنده‏اى پيوسته دروغ مى‏گويد تا خدا او را كذاب( 3مى‏نويسد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى براى بديها قفلها مقرر فرموده است و شراب را كليد آن قفلها گردانيده است، و دروغ بدتر است از شراب.
و در حديث ديگر فرمود كه: دروغ باعث خرابى ايمان است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: دروغ بر خدا و رسول از گناهان كبيره است.
و از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: اول كسى كه دروغگو را تكذيب مى‏نمايد خداست. ديگر دو ملكى كه بر او موكل‏اند و با او مى‏باشند. ديگر خود مى‏داند كه دروغ مى‏گويد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هيچ بنده‏اى مزه ايمان را نمى‏يابد تا ترك ننمايد دروغ را، جِدش را و هَزلش را.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه: هر كه دروغ بسيار مى‏گويد بها(4و حسنش برطرف مى‏شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى دروغگويان را به فراموشى مبتلا كرده است كه زود رسوا شوند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سخن بر سه قسم است: راست، و دروغ، و اصلاح ميان مردم. راوى عرض كرد كه: كدام است اصلاح ميان مردم؟ فرمود كه: آن است كه شخصى شنيده است كه شخصى بدى در حق او گفته است و از او آزرده شده است. تو مى‏گويى كه: من از او شنيدم كه او تو را به نيكى ياد مى‏كرد. خلاف آنچه از او شنيده‏اى.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا دوست مى‏دارد دروغ را در اصلاح.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر دروغى را از صاحبش سؤال خواهند كرد در روز قيامت، مگر دروغى كه در يكى از سه چيز باشد: كسى كه در جنگ‏گاه خواهد كه با دشمنان مكرى كند كه بر ايشان غالب شود، چون از براى مصلحت دين است، بر او گناهى نيست؛ يا كسى كه در ميان دو كس خواهد اصلاح كند، به هر يك چيزى مى‏گويد كه نزاع از ميان ايشان برطرف شود؛ و كسى كه وعده‏اى با اهل( 5خود مى‏كند و مصلحت نمى‏داند و نمى‏خواهد كه به آن وفا كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اصلاح كند، هرچه گويد، دروغگو نيست.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: سه محل است كه دروغ گفتن در آنها حسن و نيكوست: مكرى كه در جنگ كنند؛ يا وعده‏اى كه با زن كنند؛ يا اصلاحى كه در ميان مردم كنند. و سه محل است كه راست گفتن در آنها قبيح است: سخن چينى كردن كه باعث دشمنى مردم شود؛ و كسى را از احوال اهلش به چيزى خبر دادن كه باعث آزردگى او شود؛ و تكذيب كردن شخصى را كه خبرى نقل كند و دروغ باشد.
و احاديث در باب صَمت(پيشتر مذكور شد. و تهديدى كه در باب خندانيدن مردم واقع شده است ممكن است كه محمول باشد بر صورتى كه دروغى گويد يا غيبت مسلمانى كند.
و بايد دانست كه از جمله چيزهايى كه مذموم است بلكه دغدغه حرمت در آن مى‏شود نقل دروغ است، مانند قصه حمزه(7و ساير قصه‏هاى دروغ.
چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بدترين روايتها روايت دروغ است.
بلكه قصه‏هاى راستى كه لغو و باطل باشد مانند شاهنامه و غير آن از قصه‏هاى مجوس( 8و كفار، بعضى از علما گفته‏اند كه حرام است(9).
چنانچه در بعضى از كتب معتبره اماميه مسطور(10 و مروى است از حضرت امام محمد تقى عليه‏السلام كه آن حضرت نقل نمود از حضرت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله كه آن حضرت فرمود كهذكر على بن أبى‏طالب عباده. و من علامات المنافق أن يتنفر عن ذكره و يختار استماع القصص الكاذبه و أساطير المجوس على استماع فضائله. ثم قرأ عليه السلام: و اذا ذكر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالأخره. و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون.(11 )
فسئل صلوات‏الله عليه عن تفسيرها. قال: أما تدرون أن رسول الله صلى‏الله عليه و ءاله كان يقول: اذكروا على بن أبى‏طالب فى مجالسكم. فان ذكره ذكرى، و ذكرى ذكر الله.
فالذين اشمأزت قلوبهم عن ذكره و استبشروا عن ذكر غيره أولئك الذين لا يؤمنون بالأخره و لهم عذاب مهين.
يعنى: ياد كردن على بن ابى‏طالب عبادت است. و از علامات منافق است كه مى‏رمد و تنفر مى‏نمايد از ياد كردن او، و اختيار مى‏كند شنيدن قصه‏هاى دروغ و افسونهاى(12مجوس را بر شنيدن فضايل آن حضرت. بعد از آن امام عليه‏السلام خواندند اين آيه وافى هدايه(13را كه: {و} اذا ذكر الله وحده تا به آخر.
پس پرسيدند از آن حضرت صلوات‏الله عليه از تفسير اين آيه. فرمود كه: آيا نمى‏دانيد كه پيغمبر صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمود كه: ياد كنيد على بن ابى‏طالب را در مجلسهاى خود. پس به درستى كه ياد كردن على بن ابى‏طالب عليه‏السلام ياد كردن من است، و ياد كردن من ياد كردن خداست. پس آن كسانى كه مى‏رمند و گرفته مى‏شود دلهاى ايشان از ياد كردن على بن ابى‏طالب و شادمان مى‏شوند از ياد كردن غير او، ايشان آنان‏اند كه ايمان ندارند به آخرت، و مر ايشان راست عذابى خوار كننده.
و ابن بابويه در كتاب اعتقادات آورده است كهسئل {الصادق عليه السلام} عن القصاص؛ أيحل الاستماع لهم؟ فقال: لا. و قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده. فان كان الناطق عن الله، فقد عبدالله؛ و ان كان الناطق عن ابليس عبد ابليس.
يعنى: پرسيدند از حضرت صادق عليه‏السلام از قصه خوانان، كه: آيا گوش دادن به ايشان حلال است؟ آن حضرت فرمود كه: نه؛ حلال نيست. و فرمود كه: هر كس كه گوش بدارد به ناطقى، پس به تحقيق كه او را پرستيده. پس اگر از خدا سخن گويد يعنى راست و حق گويد)، آن گوش كننده، خدا را پرستيده؛ و اگر از ابليس سخن گويد يعنى سخنان دروغ و باطل گويد)، پس آن گوش كننده ابليس را پرستيده.
و كلينى همين مضمون را از امام محمد باقر عليه‏السلام روايت كرده است.
 

1-   خلف وعده با زنان: مقصود اين است كه همسر شخص از وى چيزى بخواهد كه اولا، فراتر و بيشتر از حقوقى است كه خداوند بر گردن مرد نهاده است كه بايد نسبت به همسر خود ادا كند؛ ثانيا، مرد نمى‏تواند يا به دليلى صلاح نمى‏داند كه آن خواسته را برآورده سازد. در اين حالت گفته‏اند بهتر است مرد به جاى آن كه به همسر خود پاسخ منفى بدهد و بگويد كه درخواستش را اجابت نخواهد كرد، به او وعده دهد كه حاجتش را برآورده خواهد ساخت.
2-   صديق: بسيار راستگو.
3-   كذاب: بسيار دروغگو.
4-   بها بهاء): زيبايى - نيكويى - روشنى - درخشندگى - رونق.
5-   اهل: در اينجا:) همسر
6-   صمت: خاموشى - سكوت.
7-   قصه حمزه: قصه معروف به قصه امير حمزه صاحبقران.
8-   مجوس: زرتشتيان - ايرانيان باستان.
9-   معيار براى بهره‏گيرى از خواندنيها و شنيدنيها بيهوده بودن يا نبودن آنهاست كه آن را نيز نيازهاى واقعى بشر از نظر جسمى، فكرى، و روانى تعيين مى‏كند و مفيد بودن آنها براى فرد يا افراد از اين ديدگاه. تعيين اين كه چه چيزى لغو و باطل و بيهوده است به تشخيص فرد، افراد و نيز كارشناسان هر فن است و ممكن است بسته به زمان و مكان و شرايط تغيير كند.
10-   مسطور: نوشته - نوشته شده.
11-   آيه 45 سوره زمر 39).
12-   افسون: اينجا:) افسانه.
13-   وافى هدايه: كافى و كامل براى هدايت و راهنمايى.

يا أباذر اياك و الغيبه. فان الغيبه أشد من الزنا. قلت: يا رسول الله و لم ذاك بأبى أنت و أمى؟ قال: لأن الرجل يزنى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه، و الغيبه لا تغفر حتى يغفرها صاحبها. يا أباذر سباب المسلم فسوق، و قتاله كفر، و أكل لحمه من معاصى الله، و حرمه ماله كحرمه دمه. قلت: يا رسول الله! و ما الغيبه؟ قال: ذكرك أخاك بما يكره. قلت: يا رسول الله فان كان فيه ذاك الذى يذكر به؟ قال: اعلم أنك اذا ذكرته بما هو فيه فقد اغتبته، و اذا ذكرته بما ليس فيه بهته. ا أباذر من ذب عن أخيه المسلم الغيبه، كان حقا على الله عز و جل أن يعتقه من النار. يا أباذر من اغتيب عنده أخوه المسلم و هو يستطيع نصره فنصره، نصره الله عز و جل فى الدنيا و الأخره. و ان خذله و هو يستطيع نصره، خذله الله فى الدنيا و الأخره.
اى ابوذر حذر نما از غيبت كردن. پس به درستى كه غيبت بدتر است از زنا. گفتم: يا رسول الله چرا چنين است، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود: براى آن كه مردى زنا مى‏كند، پس توبه مى‏كند به سوى خدا، پس خدا توبه او را قبول مى‏نمايد. و غيبت آمرزيده نمى‏شود تا بيامرزد آن را صاحب غيبت. اى ابوذر دشنام دادن مسلمان گناه بزرگ است؛ و با او جنگ و قتال(1 ) كردن در مرتبه كفر است؛ و گوشتش را خوردن به غيبت، از معصيتهاى خداست؛ و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست. گفتم: يا رسول الله غيبت چيست؟ فرمود: آن است كه ياد كنى بردار مؤمن خود را به چيزى كه او را بد آيد. گفتم: يا رسول الله اگر در او باشد آن عيب كه ياد كرده مى‏شود به آن؟ فرمود: بدان به درستى كه اگر او را ياد كنى به آنچه در او هست، پس به تحقيق كه او را غيبت كرده‏اى؛ و اگر ياد كنى او را به آنچه در او نيست، بهتان بسته‏اى بر او. اى ابوذر هر كه دفع كند از برادر مسلمان خود غيبت را، لازم است بر خداى عزوجل كه او را آزاد گرداند از آتش جهنم. اى ابوذر هر كه غيبت كرده شود نزد او برادر مسلمان او، و او را تواند يارى كند، پس يارى كند او را، خداى عزوجل او را يارى كند در دنيا و آخرت؛ و اگر او را يارى نكند و تواند او را يارى كردن، خدا او را يارى نكند در دنيا و آخرت. توضيح اين مطالب در ضمن چند فصل به عمل مى‏آيد.

1-   قتال: كارزار - پيكار - جنگيدن و كشتن.