تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلوات‏الله عليهم، و بدون آن عبادت ثمره‏اى نمى‏بخشد بلكه باعث عقاب مى‏شود

تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلوات‏الله عليهم، و بدون آن عبادت ثمره‏اى نمى‏بخشد بلكه باعث عقاب مى‏شود

و اين معنى اجماعى علماى شيعه است. و احاديث در اين باب متواتر است.چنانچه ابن‏بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالميان مى‏دارند اول چيزى كه از او سؤال مى‏كنند از نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ما اهل بيت است. پس اگر اقرار به ولايت كرد و بر آن حال مُرد، نماز و روزه و زكات و حجش را قبول مى‏كنند، و اگر اقرار به ولايت ما نكرد هيچ عمل از اعمال او را قبول نمى‏كنند. و به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: جبرئيل بر حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله نازل شد و گفت: خداوند عالم سلامت مى‏رساند كه: من آسمانهاى هفتگانه را و زمينهاى هفتگانه را و آنچه بر روى آنهاست خلق كرده‏ام، و هيچ محلى بهتر از ميان ركن و مقام ابراهيم(2خلق نكرده‏ام. اگر بنده‏اى مرا در آنجا بخواند از آن روزى كه آسمانها و زمينها را خلق كرده‏ام تا انقراض عالم، و اقرار به ولايت على نداشته باشد، او را سرنگون در جهنم اندازم.و در حديث ديگر وارد شده كه: خدا وحى فرمود به حضرت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله كه: يا محمد اگر بنده‏اى مرا عبادت كند تا از هم بپاشد و مانند مشك پوسيده شود و منكر ولايت اهل بيت باشد، او را در بهشت جا ندهم و در سايه عرش خود در نياورم. و منقول است از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: به حق خداوندى كه جان محمد در دست قدرت اوست، كه اگر بنده‏اى در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر بيايد، خدا از او قبول نكند تا ولايت من و اهل بيت مرا نداشته باشد. و از ابوحمزه ثمالى منقول است كه: حضرت على بن الحسين عليه‏السلام پرسيد از ما كه: كدام بقعه از جاهاى زمين بهتر است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى‏دانند. فرمود كه: بهترين بقعه‏هاى زمين ميانه ركن حجر و مقام ابراهيم است. و اگر كسى به قدر آنچه نوح در ميان قوم خود ماند - هزار، كم پنجاه سال - عمر كند و در آن موضع عبادت كند كه روزها را به روزه و شبها را به عبادت گذراند، و خدا را بدون ولايت ما ملاقات كند، آن عبادت هيچ نفع ندهد او را. و اين حديث از طرق شيعه و سنى متواتر است كه: هركه بميرد و امام خود را نشناسد كافر مرده است و به مرگ جاهليت و كفر مرده است.
 

تنوير ششم: در بيان بعضى از صفات و علامات امام و شرايط امامت

بايد دانست كه چون احكام دين و دنياى امت منوط به حكم امام است بايد كه عالم باشد به احكام دين، و واقف باشد بر خصوصيات آيات قرآنى از محكم و متشابه، و مجمل و مفصل، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و همچنين بر اخبار نبوى. و بالجمله بايد عالم به جميع علوم باشد. و بايد كمال رأى و شجاعت داشته باشد، تا از عهده مجاهده با اعداى دين برتواند آمد. و بايد كه اعلم امت باشد زيرا كه تقديم مفضول بر فاضل(3)، و تقديم متعلم بر معلم، و تفضيل جاهل بر دانا قبيح است عقلا. چنانچه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مى‏فرمايد كهأفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع أم من لا يهدى الا أن يهدى؟(4يعنىآيا كسى كه هدايت مى‏كند (مردم را) به سوى حق سزاوارتر است به اين‏كه او را متابعت كنند، يا آن كس كه هدايت نمى‏يابد مگر وقتى كه او را هدايت كنند، و ديگران او را راه بنمايند؟ و چگونه جايز باشد و حال آن كه علم سرمايه فضيلت و كمال است، و لهذا حق تعالى بيان افضليت حضرت آدم را بر ملائكه به علم فرمود، و به اين سبب او را مَسجود(5ملائكه گردانيد. و همچنين طالوت(6را از حيثيت زيادتى در علم و قوت بدن از قوم خود، برگزيد، چنانچه ظاهر است از آيه كريمه كهان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم.(7و ايضا در بيان تقديم رتبه علما فرموده است كههل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون؟(8كهآيا مساوى‏اند آن جماعتى كه عالم‏اند و آن جماعتى كه عالم نيستند؟ و اگر كسى اندكى تأملى نمايد مى‏داند كه امام در جميع صفات كمال مى‏بايد كه از امت افضل باشد؛ چه، غرض اصلى از وضع شرايع دين و تكاليف، تكميل افراد انسانى است و نجات ايشان از نقايص و فايض گردانيدن به سعادات و كمالات. و چون امام به نيابت پيغمبر، مرشد طريقه استكمال است بايد كه مثل نبى در جميع كمالات علمى و عملى از همه در پيش باشد تا اين فايده مترتب شود. و به اتفاق، ائمه ما صلوات‏الله عليهم در علم و كمالات بر جميع اهل عصر خود زيادتى داشته‏اند. و ابن‏بابويه رحمه‏الله به سند قوى از حضرت على بن موسى‏الرضا عليه التحيه و الثناء روايت كرده است كه: امام را چند علامت است: داناترين مردم است؛ و از جميع اهل عصر پرهيزكارتر و بردبارتر است؛ و در شجاعت و سخاوت از همه در پيش است؛ و عبادتش از همه بيشتر است؛ و ختنه كرده متولد مى‏شود؛ و در هنگام ولادت خون و كثافت با او نمى‏باشد؛ و از پى سر مى‏بيند چنانچه از پيش رو مى‏بيند؛ و او را سايه نمى‏باشد(9)؛ و چون متولد مى‏شود دست بر زمين مى‏گذارد و آواز به شهادتين بلند مى‏كند؛ و محتلم نمى‏شود؛ و ديده‏اش به خواب مى‏رود و دلش به خواب نمى‏رود؛ و از آنچه واقع مى‏شود؛ در خواب مطلع مى‏باشد؛ و ملك با او سخن مى‏گويد؛ و زره رسول خدا صلى‏الله عليه و آله بر قامتش درست مى‏آيد؛ و هرگز بول و غايطش را كسى نديده، زيرا كه خدا زمين را موكل ساخته كه فرو برد كه كسى نبيند؛ و بدن او از مشك خوشبوتر مى‏باشد؛ و اولى است به مردم از جان ايشان، يعنى مى‏بايد كه جان خود را فداى جان او كنند؛ و بر مردم مهربانتر است از پدر و مادر ايشان؛ و تواضع و فروتنى او از براى خدا از همه بيشتر است؛ و آنچه از امور خير كه مردم را امر مى‏فرمايد خود پيش از ديگران به آن عمل مى‏نمايد؛ و هرچه مردم را از آن منع مى‏فرمايد خود زياده از ديگران اجتناب مى‏فرمايد؛ و دعاى او مستجاب مى‏باشد حتى آن كه اگر بر سنگى دعا كند دو نيم مى‏شود؛ و سلاح و حربه رسول صلى‏الله عليه و آله نزد او مى‏باشد؛ و ذوالفقار نزد او مى‏باشد؛ و نزد او صحيفه‏اى هست كه نامهاى شيعيان ايشان كه تا قيامت به هم خواهند رسيد در آن صحيفه هست؛ و صحيفه‏اى ديگر دارد كه نام دشمنان ايشان كه تا روز قيامت به هم خواهند رسيد در آن نوشته است؛ و جامعه(10نزد او هست، و آن نامه‏اى است كه طولش هفتاد ذرع(11است كه جميع آنچه بنى‏آدم به آن محتاج‏اند از احكام الهى در آن هست؛ و جفر اكبر و اصغر(12را دارد، كه يكى از پوست بز است و ديگرى از پوست گوسفند، و در آنها جميع علوم هست، حتى ارش(13خدشه‏اى(14كه كسى در بدن كسى بكند، و حتى يك تازيانه و نيم تازيانه و ثلث تازيانه؛ و مصحف(15فاطمه نزد او هست. و كلينى روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام كه: امام را ده علامت است: متولد مى‏شود پاكيزه و ختنه كرده؛ و چون به زمين مى‏آيد كف را بر زمين مى‏گذارد و آواز به شهادتين بلند مى‏كند؛ و محتلم نمى‏شود؛ و دلش به خواب نمى‏رود؛ و خميازه و كمان‏كش(16نمى‏كند؛ و از عقب مى‏بيند چنانچه

2-   ركن و مقام ابراهيم: دو محل در مسجدالحرام - ضلعى از خانه كعبه كه حجرالاسود به آن متصل است و محلى نزديك به آن كه مقام ابراهيم نام دارد (در فاصله اين دو محل دعا مستجاب است).
3-   تقديم مفضول بر فاضل: مقدم داشتن آن كه پايين‏تر است بر آن كه برتر است.
4-   بخشى از آيه 35 سوره يونس (10).
5-   مسجود: مورد سجود.
6-   طالوت: شائول فرزند قيس از نوادگان بنيامين (فرزند حضرت يعقوب (ع) و برادر حضرت يوسف (ع)) نخستين پادشاه قوم اسرائيل كه در نيمه دوم قرن 11 قبل از ميلاد حكومت داشت. نام و خلاصه ماجراى مبارزه وى با جالوت پادشاه ستمگر فلسطين و شكست دادن او، در آيات 246 - 251 سوره بقره (2) آمده است.
7-   بخشى از آيه 247 سوره بقره (2): خداوند او {- طالوت }- را بر شما برگزيده و او را در دانش و {نيروى} تن فزونى و فراخى داده است.
8-   بخشى از آيه 9 سوره زُمَر (39).
9-   مقصود به عنوان اظهار اعجاز است وگرنه هرچه با چشم ديده شود سايه دارد، مگر در هنگامى كه نورى قويتر، سايه را محو كند.
10-   جامعه: مؤنث جامع - كتاب يا نوشته‏اى كه همه اطلاعات لازم مربوط به يك موضوع يا موضوعهاى گوناگون را در خود گرد آورده باشد.
11-   ذرع: واحد طول برابر 104 سانتيمتر.
12-   جفر اكبر و اصغر: پوست بز يا پوست گوسفند كوچك و پوست بز يا پوست گوسفند بزرگ.
13-   ارش: ديه - تاوان مالى.
14-   خدشه: خراش.
15-   مصحف: كتاب - جزوه.
16-   كمان‏كش: دست را به دو طرف بدن كشيدن براى رفع كسالت يا به هنگام خميازه شبيه حالتى كه شخص تيرانداز، كمانى را مى‏كشد.

از پيش رو مى‏بيند؛ و مدفوع او از مشك خوشبوتر است و زمين موكل است كه بپوشاند و فرو برد آن را؛ و چون زره حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله را مى‏پوشد موافق قامتش مى‏باشد، و اگر ديگرى پوشد، خواه بلند باشد و خواه كوتاه، يك شِبر(1از او بلندتر مى‏باشد؛ و پيوسته ملك با او سخن مى‏گويد تا از دنيا برود. و حِميرى در كتاب قرب‏الاسناد و به سند قوى(2از ابوبصير(3روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت امام موسى عليه‏السلام رفتم و گفتم: فداى تو شوم! امام را به چه چيز مى‏توان شناخت؟ فرمود كه: به چند خصلت: اما اول آن كه پدر او مردم رابه امامت او خبر دهد و نصب كند او را براى امامت، كه حجت بر مردم تمام شود، همچنانچه پيغمبر حضرت اميرالمؤمنين را نصب فرمود؛ ديگر آن كه از هرچه پرسند عاجز نشود و جواب بگويد، و اگر نپرسند خود بيان كند؛ و مردم را خبر دهد به آنچه در آينده واقع خواهد شد؛ و به همه زبانى با مردم حرف گويد. بعد از آن فرمود كه: بنشين تا به تو علامتى براى امامت خود بنمايم كه خاطرت مطمئن شود. در اين حال مرد خراسانى از در درآمد و به عربى از آن حضرت سؤال كرد. حضرت به فارسى جوابش فرمود. خراسانى گفت كه: من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اين‏كه نمى‏دانى. فرمود كه: سبحان‏الله! اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت پس بر تو چه زيادتى خواهم داشت؟ پس با من گفت كه: اى ابومحمد امام بر او مخفى نيست زبان هيچ يك از مردم، و سخن مرغان و حيوانات و هر ذى روحى را مى‏داند. و به اين علامتها امام را مى‏توان شناخت. پس اگر اينها در او نباشد امام نيست. و از ابن ابى‏نصر(4منقول است كه: از حضرت امام رضا عليه‏السلام پرسيدم كه: به چه چيز امام را مى‏توان دانست؟ فرمود كه: به چند علامت: اين‏كه بزرگتر فرزندان باشد؛ و فضل و علم داشته باشد؛ و هركه به مدينه آيد و پرسد كه: پدرش كى را وصى كرد؟ گويند كه: او را. فرمود كه: سلاح و شمشير در ميان ما از بابت تابوت(5است در بنى‏اسرائيل. در هر جا كه سلاح هست، امامت در آنجاست چنانچه تابوت بنى‏اسرائيل در هر خانه كه بود پيغمبرى در آنجا بوده.
و منقول است از عبدالله بن ابان(6كه: عرض كردم به خدمت حضرت امام رضا عليه‏السلام كه: از براى من و اهل بيت من دعا كن. فرمود كه: مگر نمى‏كنم؟ والله كه اعمال شما هر روز و شب بر من عرض مى‏شود. راوى مى‏گويد كه: اين بر من بسيار عظيم نمود. فرمود كه: مگر نخوانده‏اى اين آيه را كهبگو (اى محمد) كه بكنيد آنچه مى‏كنيد كه عن قريب خدا و رسول و مؤمنان عمل شما را مى‏بينند.(7والله كه مؤمنان على بن ابى‏طالب و ائمه فرزندان اويند.
و كلينى از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم. فرمود كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين هزار باب از علم تعليم فرمود كه از هر بابى هزار باب گشوده مى‏شد.
گفتم: اين است والله علم! پس ساعتى سر به زير افكند و فرمود كه: اين علم عظيم است اما همين نيست. اى ابومحمد جامعه نزد ماست. گفتم: فداى تو گردم! جامعه كدام است؟ فرمود كه: نامه‏اى است كه طولش هفتاد ذراع(8است به ذراع رسول‏الله صلى‏الله عليه و آله.
و آن حضرت فرموده و حضرت اميرالمؤمنين به دست خود نوشته و در آن هر حلال و حرامى و هرچه امت به آن احتياج دارند هست، حتى ارش خراشيدن بدن. و دست بر من گذاشت و فرمود كه: رخصت مى‏دهى؟ گفتم: من بنده توام، آنچه خواهى بكن. پس بدن مرا فشرد و فرمود كه: حتى ارش اين در آنجا هست.
گفتم: والله كه علم اين است. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: جفر نزد ماست. و مردم چه مى‏دانند كه جفر چيست. گفتم: جفر كدام است؟ فرمود كه: ظرفى است از پوست كه علم جميع پيغمبران و اوصياى ايشان و علم جميع علماى گذشته در آن هست. گفتم: والله كه اين است علم. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: نزد ماست مصحف فاطمه. و مردم چه مى‏دانند كه چه چيز است مصحف فاطمه. گفتم: بيان فرما. فرمود كه: مصحفى است سه برابر اين قرآنى كه شما داريد، و يك حرف از قرآن شما در آن نيست. گفتم: والله كه اين علم است. فرمود كه: همين نيست. بعد از زمانى فرمود كه: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست.
گفتم: فداى تو گردم! اين است علم. فرمود كه: همين نيست. گفتم: پس ديگر علم چه چيز است؟ فرمود كه: عمده علم آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت حادث مى‏شود(9تا روز قيامت. و به سند ديگر از حماد بن عثمان(10روايت كرده است كه: شنيدم از حضرت صادق عليه‏السلام كه: زنادقه(11در سال صدوبيست و هشت ظاهر خواهند شد. در مصحف فاطمه چنين ديدم. پرسيدم كه: مصحف فاطمه كدام است؟ فرمود كه: چون حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود حضرت فاطمه را اندوهى رو نمود كه خدا داند قدر آن را. آن‏گاه خدا ملكى را فرستاد كه تسلى آن حضرت بفرمايد و قصه‏اى(12براى او بخواند. پس آن ملك مى‏گفت و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏نوشت، تا آن كه كتابى جمع شد. پس فرمود كه: در آن كتاب چيزى از حلال و حرام نيست؛ علوم آينده است تا روز قيامت. و به سند معتبر روايت كرده است از ابى‏يحيى صنعانى(13كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: ما را در شبهاى جمعه شأن و رتبه عظيم هست. گفتم: فداى تو گردم! چه شأن است؟ فرمود كه: رخصت مى‏فرمايند روح پيغمبران و اوصياى گذشته را و روح امامى را كه در ميان شماست، كه ايشان عروج نمايند به آسمان تا به عرش مى‏رسد ارواح ايشان. پس هفت مرتبه طواف عرش مى‏كنند، و نزد هر قائمه(14از قوايم(15عرش دو ركعت نماز مى‏گزارند. پس به بدنهاى خود برمى‏گردند، و پر مى‏شوند انبيا و اوصيا از سرور و خوشحالى، و علوم بسيار بر علوم امام شما مى‏افزايد. و از سيف تمار(16مروى است كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: اگر من در ميان موسى و خضر مى‏بودم(17ايشان را خبر مى‏دادم كه از هر دو داناترم، و علمى چند به ايشان مى‏گفتم كه ايشان خبر نداشتند. زيرا كه ايشان علم گذشته را مى‏دانستند و علم آينده را نمى‏دانستند. و ما مى‏دانيم علم گذشته و آينده را تا روز قيامت، و از پيغمبر به ما ميراث رسيده. و در حديث ديگر فرمود كه: خدا از آن كريمتر است كه بر بندگان خود اطاعت بنده‏اى را واجب گرداند، و خبرهاى آسمان را از او باز دارد، بلكه هر صبح و شام خبرهاى آسمان به ما مى‏رسد. و ايضا از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: جبرئيل دو انار به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آورد. حضرت يكى را تمام تناول فرمودند و يكى را دو نيم كردند و نصفى خود تناول فرمودند و نصفى را به على‏بن ابى‏طالب صلوات‏الله عليه دادند. پس فرمودند كه: اى برادر دانستى كه اين دو انار چه بود؟ انار اول پيغمبرى بود؛ تو را در آن بهره‏اى نيست. و انار دويم علم بود؛ تو شريك منى در علم. راوى گفت كه: چگونه شريك آن حضرت بود در علم؟ فرمود كه: خدا هيچ علمى را تعليم پيغمبر نفرمود مگر اين‏كه او را امر فرمود كه به على ياد دهد. و اين علوم همه به ما منتهى شده است.
 

1-   شبر: وجب.
2-   سند قوى: بودن سلسله راويان حديث به گونه‏اى كه همه شيعه باشند گرچه نسبت به بعضى از آنها در كتابهاى رجال نه تعريفى شده باشد نه بدگويى.
3-   ابوبصير: يا ابومحمد ليث بن البخترى المرادى از اصحاب نزديك امامان باقر، صادق و كاظم عليهم‏السلام. وى از بزرگترين و مورد اعتمادترين راويان حديث است به گونه‏اى كه اگر سند حديث با راويانى قابل اعتماد به آنان برسد، علما نيازى به بررسى ميزان اعتماد به بقيه راويان نمى‏بينند زيرا آنان را راوى احاديث غيرمعتبر نمى‏شناسند (اصطلاحا به اين افراد اصحاب اجماع مى‏گويند). مدح بسيارى از ائمه درباره اين اصحاب در دست است.
4-   ابن ابى‏نصر: ابوجعفر يا ابوعلى احمد بن محمد بن ابى‏نصر معروف به البزنطى الكوفى از اصحاب امام رضا (ع) و امام جواد (ع) و داراى شأن و مرتبتى عظيم نزد آن حضرت. فقيهى بزرگوار و از راويان ثقه و از اصحاب اجماع كه آگاهيى از آن در توضيح مربوط به ابوبصير آمد.
5-   تابوت: صندوقچه‏اى مقدس براى يهوديان كه ميراث پيامبران در آن بود.
6-   عبدالله بن ابان: از اصحاب امامان كاظم (ع) و رضا (ع)، مورد احترام آنان و از راويان موثق.
7-   بخشى از آيه 105 سوره توبه (9).
8-   اشتباه قلمى مجلسى: ذرع.
9-   حادث شدن: پديد آمدن.
10-   حماد بن عثمان: حماد بن خالد الفزارى از اصحاب امامان صادق، كاظم و رضا عليهم‏السلام و از راويان موثق.
11-   زنادقه: جمع زنديق - بيدينان - آنان كه براى جهان هستى به خالقى قائل نيستند - هواداران مانى.
12-   قصه: خبر.
13-   ابويحيى صنعانى: از راويان حديث امام صادق (ع)، امام كاظم (ع) و امام رضا (ع).
14-   قائمه: ستون - پايه.
15-  قوايم: جمع قائم و قائمه.
16-   سيف تمار: سيف بن سليمان التمار الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
17-   اشاره به داستان موسى و آن مرد الهى (خضر) كه در آيات 60 - 82 سوره كهف (18) آمده است.

و منقول است از ابوبصير كه: از حضرت صادق عليه‏السلام سؤال كردم از روح كه خدا مى‏فرمايد كهو يسئلونك عن الروح. قل الروح من أمر ربى.(1فرمود كه: روح خلقى است عظيمتر از جبرئيل و ميكائيل، و با هيچ يك از پيغمبران گذشته نبوده است بغير از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله كه با او بود. و با ائمه مى‏باشد و خبرها به ايشان مى‏گويد و تسديد ايشان مى‏نمايد.(2و در بعضى روايات وارد شده است كه: چون حضرت موسى و خضر بر كنار دريا مى‏خواستند از يكديگر جدا شوند مرغى پيدا شد و قطره‏اى از آب برداشت و به جانب مشرق انداخت، و قطره‏اى ديگر به جانب مغرب انداخت، و يك قطره به جانب آسمان انداخت و يكى به سوى زمين، و قطره پنجم را به دريا افكند. هر دو حيران ماندند. در اين حال صيادى در ميان دريا پيدا شد و گفت: در امر مرغ تفكر مى‏نماييد؟ شما دو پيغمبر تأويل(3كار آن را نمى‏دانيد و من كه مرد صيادى‏ام مى‏دانم. گفتند: ما نمى‏دانيم مگر چيزى را كه خدا تعليم ما نمايد. صياد گفت كه: اين مرغى است در دريا مى‏باشد و مسلم نام دارد و اين كار او اشاره به اين بود كه پيغمبرى در آخرالزمان خواهد آمد كه علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمين نزد علم او مثل اين قطره باشد نزد اين دريا، و پسر عم و وصى او وارث علم او خواهد بود. پس آن صياد غايب شد. دانستند كه ملكى بود از جانب خدا، ايشان را متنبه ساخت.
و كلينى از عبدالأعلى(4روايت كرده كه: حضرت جعفر بن محمد عليه‏السلام فرمود كه: من كتاب الهى را مى‏دانم از اول تا آخر، چنانچه گويا همه در كف من است. و در قرآن است خبر آسمان و زمين و خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده، چنانچه فرموده است كه فيه تبيان كلى شى‏ء.(5و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: خدا به حضرت عيسى دو اسم اعظم(6تعليم فرموده بود كه آن آثار از او به ظهور مى‏آمد. و موسى چهار اسم داشت، و حضرت ابراهيم هشت اسم داشت، و نوح پانزده اسم داشت، و آدم بيست و پنج اسم داشت؛ و خدا جميع آنها را تعليم پيغمبر آخرالزمان فرمود. و به درستى كه اسماى اعظم الهى هفتاد و سه اسم است؛ هفتاد و دو اسم را تعليم آن حضرت فرمود و يك اسم را به هيچ كس تعليم نكرد. و از امام على نقى عليه‏السلام منقول است كه: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است. يك اسم از آنها را آصف(7مى‏دانست كه تخت بلقيس(8را در يك چشم زدن نزد سليمان حاضر ساخت.(9و ما هفتاد و دو اسم را مى‏دانيم و يك اسم، مخصوص خداست كه ديگرى نمى‏داند. و به سند موثوق به(10از امام محمد باقر روايت كرده است كه: عصاى موسى از آدم بود و به شعيب(11رسيد و از شعيب به حضرت موسى منتقل شد و آن عصا نزد ماست، و در اين زودى او را مشاهده كردم و هنوز سبز است به هيئت آن روزى كه از درخت جدا كرده‏اند. و چون با آن سخن مى‏گويى جواب

1-   بخشى از آيه 85 سوره اسراء (17): و از تو درباره روح مى‏پرسند. بگو: روح از فرمان پروردگار من است {و خداوند او را بيواسطه و تنها با فرمان خود آفريده است}
2-   تسديد كردن: پشتيبانى كردن.
3-   تأويل: مفهوم - معنى - مصداق - چيزى كه اين كار بر آن دلالت دارد.
4-   عبدالأعلى: حمدويه داراى كنيه عبدالاعلى كوفى مولى آل سام از اصحاب و راويان حديث امام صادق (ع). گويند وى همان عبدالاعلى بن أعين العجلى (يا: بجلى) است.
5-   ترجمه: در آن بيانى رسا براى هر چيزى است. (اين عبارت نقل به مضمون بخشى از آيه 89 سوره نحل (16) است.)
6-   اسم اعظم: نام بزرگ - نام بزرگ خدا. مقصود از اسم اعظم، شناخت نسبت به يك ويژگى از خداست (اسم يا صفت او) و شناخت نسبت به موردى كه به آن ويژگى مرتبط مى‏شود، و شناخت يا احساس عميق نسبت به اين‏كه زمان كاربرد آن ويژگى درباره آن مورد هست. با بودن اين سه شرط، شخص مى‏تواند خداوند را با اراده قوى به آن نام بخواند يا آن نام را در مورد مربوط به آن بر زبان آورد تا كارى كه مى‏خواهد، صورت پذيرد. در اين حالت اراده خداوند به اراده انسان پيوند خورده است و از انسان كارى برمى‏آيد كه تنها در قدرت و توان خداست. به عبارت ديگر با اين سه شرط، اسباب تحقق امور به اراده خداوند در اختيار انسان قرار مى‏گيرد و انسان كارى پديد مى‏آورد كه گاه خارق عادت است.
7-   آصف: آصف بن برخيا وزير توانا و مقتدر حضرت سليمان (ع) كه از نيروهاى معنوى برخوردار بود.
8-   بلقيس / بلقيس / بلقيس: ملكه سبا معاصر حضرت سليمان بن داوود (ع).
9-   اين داستان در آيات 20 - 44 سوره نمل (27) آمده است.
10-   موثوق به: مورد وثوق، اعتماد و اطمينان.
11-   شعيب: از پيامبران بنى‏اسرائيل كه نام وى بارها در قرآن آمده است. حضرت موسى (ع) را پناه داد، يكى از دختران خود را به ازدواج درآورد و حضرت موسى (ع) چند سالى نزد وى شبانى كرد.

مى‏گويد. و از براى قائم ما مهياست كه چون خروج كند آنچه موسى به آن مى‏كرد آن حضرت نيز خواهد كرد. و چون آن را امر كنند كه چيزى را بربايد، دو شعبه مى‏شود كه يك كامش در زمين است و يكى در سقف به قدر چهل ذراع(1)، و چيزها را به زبان خود مى‏ربايد و در حديث ديگر حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: الواح موسى و عصاى موسى نزد ماست، و ماييم وارث پيغمبران. و در حديث ديگر حضرت باقر عليه‏السلام فرمود كه: چون قائم آل محمد از مكه ظاهر شود و اراده كوفه نمايد منادى آن حضرت ندا كند كه: كسى با خود توشه و آب برندارد. پس سنگ موسى(2را بردارند كه بار يك شتر است، و در هر منزلى كه فرود آيند چشمه‏اى از آن جارى شود كه هر گرسنه‏اى كه از آن بخورد سير شود و هر تشنه‏اى كه بخورد سيراب شود. و توشه ايشان همين باشد تا به صحراى نجف فرود آيند. و ايضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه شبى از خانه بيرون آمدند بعد از خفتن(3). و آهسته مى‏فرمودند كه: در اين شب تاريك امام شما بيرون آمده است پيراهن آدم در بر و عصاى موسى و انگشترى سليمان در دست. و به سند ديگر از مفضل روايت كرده كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيد كه: مى‏دانى كه چه چيز بود پيراهن يوسف(4)؟ گفتم: نه. فرمود كه: چون آتش از براى حضرت ابراهيم افروختند جبرئيل جامه‏اى از جامه‏هاى بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانيد كه سرما و گرما در او تأثير نكند. و حضرت ابراهيم در وقت وفات، آن پيراهن را تعويذى كرد(5و بر حضرت اسحاق(6آويخت، و همچنين اسحاق به يعقوب(7داد. و چون حضرت يوسف متولد شد يعقوب آن پيراهن را تعويذ او كرد، و با او بود در همه احوال. و در مصر آن را گشود كه از براى پدر بفرستد، بويش به مشام يعقوب رسيد، چنانچه گفت كهانى لأجد ريح يوسف لو لا أن تفندون.(8بوى همان پيراهن بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. گفتم: فداى تو شوم! آخر آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود كه: به اهلش رسيد. بعد از آن فرمود كه: هر پيغمبرى كه علمى يا غير علم چيزى از او به ميراث ماند به آل محمد منتهى شد. و الحال نزد ايشان است. و از سعيد سَمان(9روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: نزد من است شمشير رسول خدا صلى‏الله عليه و آله و علمهاى آن حضرت، و زرهها(10و خود آن حضرت، و نزد من است الواح و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نزد من است آن تشتى كه موسى در آن قربانى مى‏كشت، و نزد من است آن نامى كه چون حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله ميان مسلمانان و كفار مى‏گذاشت تير لشكر كفار به مسلمانان نمى‏رسيد. و مثل سلاح حضرت رسول در ميان ما مثَل تابوت است در ميان بنى‏اسرائيل كه در هر خانه‏اى كه تابوت در آن خانه بود پيغمبرى در آنجا بود. هركه از اهل بيت سلاح نزد اوست، امامت با اوست. و محمد بن الحسن الصفار به اسناد خود از مسمع(11روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض نمودم كه: كوفتى(12مرا عارض شده و هرگاه طعام ديگران مى‏خورم آزار مى‏كشم، و چون طعام شما را مى‏خورم آزار نمى‏كشم. فرمود كه: تو طعام جمعى را مى‏خورى كه ملائكه با ايشان مصاحفه مى‏كنند(13در فراشهاى(14ايشان. عرض كردم كه: ملائكه بر شما ظاهر مى‏شوند؟ فرمود كه: به اطفال ما مهربانترند از ما.
 

1-   ذراع: واحد طول برابر فاصله آرنج تا سرانگشتان.
2-   سنگ موسى (ع): همان سنگى كه حضرت موسى (ع) با عصا به آن مى‏زد و دوازده چشمه از آن گشوده مى‏گشت. در آيات 60 سوره بقره (2) و 160 سوره اعراف (7) اشاراتى به اين سنگ آمده است.
3-   خفتن: نماز خفتن - نماز عشاء.
4-   پيراهن يوسف: اشاره به آيات 93 - 96 سوره يوسف (12).
5-   تعويذ كردن: مانند دعاى دفع چشمزخم و بلا، برگردن آويختن يا به باز و بستن.
6-   اسحاق: فرزند حضرت ابراهيم و ساره و برادر پدرى حضرت اسماعيل.
7-   يعقوب: فرزند حضرت اسحاق، ملقب به اسرائيل (بنده خدا) و جد بنى‏اسرائيل (فرزندان اسرائيل - فرزندان يعقوب).
8-   ترجمه: اگر مرا كمخرد مشماريد بوى يوسف مى‏شنوم. بخشى از آيه 94 سوره يوسف (12).
9-   سعيد سمان: سعيد بن عبدالرحمن (يا: سعيد بن عبدالله) الاعرج السمان از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
10-   اشتباه قلمى مجلسى: زرههاى.
11-   مسمع: ابوسيار مسمع بن عبدالملك بصرى ملقب به كردين از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
12-  كوفت: بيمارى - آسيب
13-  مصاحفه كردن: دست دادن به عنوان دوستى.
14-   فراش: رختخواب - فرش.

و به سند معتبر از حسين بن ابى‏العلا(1روايت كرده است كه فرمود كه: يا حسين خانه‏هاى ما محل نزول ملائكه است، و محل وحى الهى است. بعد از آن دست زدند بر پشتيى كه در آن خانه بود و فرمودند كه: پشتيهاست كه والله كه بسيار تكيه بر آنها كرده‏اند ملائكه، و بسيار است كه ما از پر ايشان برمى‏چينيم.(2و از ابوحمزه ثمالى نقل كرده است كه: روزى به خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رفتم و ساعتى در بيرون ماندم تا مرخص شدم(3). چون داخل شدم ديدم كه حضرت چيزى از زمين برمى‏چيند. بعد از آن دست دراز كردند و شخصى در عقب پرده بود، به او دادند. گفتم: فداى تو گردم! اين چه چيز بود كه برچيديد؟ فرمودند كه: پرهاى ملائكه بود. چون ايشان به نزد ما مى‏آيند ما پرهاى ايشان را جمع مى‏كنيم و تعويذ براى اولاد خود مى‏كنيم. پرسيدم كه: ملائكه نزد شما مى‏آيند؟ فرمود كه: پيوسته بر تكيه‏گاه ما تكيه مى‏كنند. و به سند ديگر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم و چون بنشستم حضرت امام موسى عليه‏السلام آمدند، و در گردن آن حضرت قلاده‏اى(4بود كه در آن پرهاى كنده بود. حضرت را بوسيدم و در برگرفتم و از حضرت صادق پرسيدم كه: اين پرها چيست كه در گردن حضرت امام موسى عليه‏السلام است؟ فرمود كه: اينها از بال ملائكه است. گفتم: ملائكه به خدمت شما مى‏آيند؟ فرمود كه: مى‏آيند و رو بر فِراش ما مى‏مالند، و آنچه در گردن امام موسى است از بال ايشان است. و ايضا روايت نموده كه آن حضرت فرمود كه: ملائكه در خانه‏هاى ما نازل مى‏شوند و بر فراش ما مى‏گردند و بر خوان ما حاضر مى‏شوند، و هر گياهى و ميوه‏اى را - تر و خشك - از براى ما مى‏آورند، و بال خود بر ما و فرزندان مى‏مالند، و جانوران را از ما و فرزندان ما دور مى‏گردانند، و در وقت هر نماز حاضر مى‏شوند كه با ما نماز كنند، و خبرهاى اهل زمين را هر روز و هر شب به ما مى‏رسانند، و هر پادشاهى كه بميرد و ديگرى به جايش منصوب گردد خبرش را به ما مى‏رسانند و سيرت و طريقه او را به ما مى‏گويند. و به سند معتبر از سَدير صيرفى روايت كرده است كه: در مدينه حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام خدمتى چند به من رجوع فرمود، و چون به فج‏الروحاء(5رسيدم شخصى را از دور ديدم كه جامه خود را حركت مى‏دهد. به جانب او رفتم و گمان كردم كه تشنه است. مَطهَره(6خود را به او دادم. گفتنمى‏خواهمو نامه‏اى به من داد كه مهرى از گِل بر او بود، و هنوز گل تر بود. چون ملاحظه كردم مهر حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام بود. گفتم: در چه وقت از حضرت جدا شدى؟ گفت: در همين ساعت. چون گشودم، خدمتى چند رجوع فرموده بودند، و چون ملاحظه كردم كسى را نديدم. به خدمت حضرت كه رسيدم عرض كردم كه: نامه تو در فلان موضع به من رسيد و گل هنوز تر بود. فرمود كه: ما چون امرى را خواهيم به تعجيل صورت يابد خدمتكاران از جن داريم، به ايشان مى‏فرماييم.
و به سند صحيح از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام بودم در مابين مكه و مدينه. ناگاه سگ سياهى پيدا شد. حضرت فرمود كه: خوش زود آمدى. پس چون نظر كردم به صورت مرغى شد. گفتم: اين چه چيز است فداى تو شوم؟ فرمود كه: اين پيكى است از جن. هِشام(7در اين ساعت مرده است. اين پرواز مى‏كند و در هر شهر خبر مرگ او را مى‏رساند. و كلينى عليه‏الرحمه از سعد اسكاف(8روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام رفتم و رخصت طلبيدم. فرمود كهباشآن‏قدر ماندم كه آفتاب گرم شد. پس جماعتى بيرون آمدند با روهاى زرد، و عبادت ايشان را نحيف كرده، و كلاههاى خز در سر. چون داخل شدم فرمود كه: ايشان برادران شمايند از جن. پرسيدم كه: به خدمت شما مى‏آيند؟ فرمود كه: بلى؛ مى‏آيند و از مسائل دين و حلال و حرام خود سؤال مى‏نمايند.
 

1-   حسين بن ابى‏العلا: ابوعلى حسين بن ابى‏العلاء الكوفى العامرى معروف به اعور: از اصحاب امامان باقر و صادق عليهماالسلام و از راويان مورد اعتماد احاديث آنان.
2-   ريختن پر ملائكه: ملائكه موجوداتى‏اند كه مى‏توانند خود را به هر شكل درآورند از جمله شبيه‏ترين شكل مادى به شكل اصلى آنها كه به گفته قرآن داراى بال‏اند. بنابراين در تجسم مادى خود، عوارض اين تجسم را از جمله قابل لمس بودن پر، ريختن پر و از اين قبيل ويژگيهاى مادى براى پرها را مى‏توانند داشته باشند.
3-   مرخص شدن: اجازه ورود يافتن.
4-   قلاده: گردنبند - گلوبند.
5-   فج‏الروحاء: دره روحاء.
6-   مطهره: ظرف آب.
7-   هشام: مقصود هشام بن عبدالملك از خلفاى اموى است كه در سال 125 ه.ق درگذشت.
8-   سعد اسكاف: سعد بن ظريف الحنظلى ملقب به اسكاف يا خفاف از اصحاب امام باقر (ع).

و از حضرت باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر منبر مسجد كوفه نشسته بودند. ناگاه اژده‏هايى(1از در مسجد داخل شد. مردم خواستند آن را بكشند، حضرت فرمود كهمتعرض او مشويدو آمد تا نزديك منبر و بلند شد و بر حضرت سلام كرد. حضرت اشاره فرمودند كهباش تا از خطبه فارغ شومچون فارغ شدند پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: منم عمرو بن عثمان كه پدرم را بر جن خليفه كرده بودى. و پدرم مرد و مرا وصيت كرد كه به خدمت تو آيم و آنچه رأى تو اقتضا نمايد به آن عمل كنم، و آمده‏ام كه آنچه فرمايى اطاعت كنم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مى‏كنم به تقوا و پرهيزكارى، و امر مى‏كنم كه برگردى و جانشين پدر خود باشى، كه من تو را از جانب خود بر ايشان خليفه كردم. راوى به خدمت حضرت باقر عليه‏السلام عرض نمود كه: اكنون عمرو به خدمت تو مى‏آيد و اطاعت تو بر او واجب هست؟ فرمود كه: بلى. و به سند معتبر از نُعمان بن بَشير(2روايت كرده است كه گفت: من با جابر بن يزيد جعفى همكجاوه شدم. و چون از مدينه بيرون مى‏آمديم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام رفت و وداع كرد و خوشحال بيرون آمد و به جانب كوفه روان شديم. در روز جمعه در بعضى از منازل نماز ظهر كرديم و چون به راه افتاديم مرد بلند گندمگونى پيدا شد و نامه‏اى در دست داشت و نامه را به جابر داد. جابر بوسيد و بر ديده نهاد. و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند و مهر گلى بر آن زده بودند، هنوز تر بود. گفت: در اين ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم. پرسيد جابر كه: پيش از نماز پيشين(3يا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز. چون جابر نامه را خواند بسيار مغموم شد(4و ديگر او را خوشحال نديدم تا به كوفه داخل شديم در شبى. و چون روز شد رفتم كه جابر را ببينم، ديدم كه از خانه بيرون آمد قابى(5چند برگردن آويخته و بر نى سوار شده و مى‏گويد كهمى‏يابم منصور بن جمهور(6را كه در كوفه بر سر خود امير خواهد شدو بيتى چند از اين باب مى‏خواند. و چون نظر به من كرد با من هيچ سخن نگفت. و من از حال او گريان شدم، و اطفال و مردمان گرد او برآمدند و بيامد تا رَحبه(7كوفه و با اطفال مى‏گرديد، و در كوفه شهرت كرد كه جابر ديوانه شده است. بعد از چند روز نامه هشام بن عبدالملك رسيد به والى كوفه كهگردن جابر جعفى را بزن و سرش را بفرستوالى از اهل مجلس پرسيد كه: جابر بن يزيد كيست؟ گفتند: مردى بود عالم و فاضل و راوى حديث و حج بسيار كرده بود. و در اين اوقات ديوانه شده است و بر نى سوار شده و در رحبه كوفه با اطفال بازى مى‏كند. والى گفت كهالحمدلله كه ما از كشتن چنين مردى نجات يافتيمو بعد از اندك وقتى منصور بن جمهور داخل كوفه شد و آنچه جابر مى‏گفت به ظهور آمد.
و محمد بن الحسن الصفار به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه كهو كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين(8كه گشودند و ظاهر گردانيدند براى ابراهيم آسمانهاى هفتگانه را تا به بالاى عرش نظر كرد، و زمين را گشودند تا آنچه در هوا و زير زمين بود ديد، و از براى رسول خدا و اميرالمؤمنين و امامان بعد از او صلوات‏الله عليهم همه چنين كردند.
 

1-   اژدها: مار بزرگ - بازمانده حيوانى متعلق به ماقبل تاريخ كه سرى شبيه سوسمار، تنى داراى فلس و بال و پاهايى همانند يا بزرگتر از سوسمار داشته است. چنين موجودى به خلاف نظر برخى افسانه‏اى نيست و براساس پژوهشهاى جديدپيش از اين وجود داشته است و مردمان قديم بازمانده‏هايى از آن را ديده بوده‏اند. از آنجا كه جن به هر صورت مى‏تواند درآيد، اين موجود جنى بوده است در صورت اژدها براى نشان دادن ميزان سلطه و فرمانروايى ولى خدا بر موجودات، از جمله جن كه براساس آياتى از سوره جن (72) موجوداتى مكلف‏اند و بايد همانند انسانها پيرو حكومت حق باشند. ضمنا قابل توجه است كه اين روايت گرچه از نظر راوى ضعيف است اما مضمون آن را افراد بسيارى به حد تواتر نقل كرده‏اند. افزون بر اين، آن درى كه اژدها از آن وارد شده است تا ساليان سال به باب الثعبان (در اژدها) معروف بوده است.
2-   نعمان بن بشير: وى را از اصحاب ائمه نقل نكرده‏اند. وى همين شخصى است كه در اين سفر همكجاوه جابر جعفى شده است.
3-   نماز پيشين: نماز ظهر.
4-   مغموم شدن: غمناك شدن - اندوهگين شدن - در خود فرو رفتن.
5-   قاب: استخوان مكعب مستطيل شكل پاچه گوسفند.
6-   منصور بن جمهور: منصور بن جمهور از سوى يزيد بن وليد (خليفه اموى) پس از عزل يوسف بن عمر در سال 126 ه.ق (كه 12 سال پس از وفات امام باقر (ع) است) والى كوفه شد. اين از اخبار غيب بود كه امام باقر (ع) به جابر جعفى گفته بود.
7-   رحبه: ميدان.
8-   آيه 75 سوره انعام (6): و بدين سان ملكوت آسمانها و زمين (پادشاهى و حكومت، يا: شگفتيها و باطن آسمانها و زمين) را به ابراهيم نمايانديم {تا گمراهى قومش بر او آشكارتر و يقينش به آفرينش و آفريدگار بيشتر شود} و تا از اهل يقين باشد.

و به اسانيد معتبره بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه: خداى را دو علم هست: يك علم مخصوص اوست كه به احدى تعليم نفرموده است، و يك علم هست كه تعليم پيغمبران و ملائكه فرموده. پس آنچه را تعليم ايشان فرموده ما مى‏دانيم.
و ايضا به اسانيد معتبره از ائمه عليهم‏السلام مروى است كه: علمى كه به آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مى‏رسد، و هر عالمى كه مى‏ميرد، البته عالم ديگر مثل علم او را يا زياده، مى‏داند. و جميع علوم انبيا به ما رسيده است. و به اسانيد صحيحه منقول است از ائمه صلوات‏الله عليهم كه: تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود و صحف ابراهيم و كتب جميع پيغمبران نزد ماست و به نحوى كه ايشان مى‏خوانده‏اند ما مى‏خوانيم و تفسير آنها را مى‏دانيم. و به اسانيد مختلفه از جُوَيريه بن مُسَهر(1منقول است كه: با حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از جنگ خوارج برمى‏گشتيم، چون به زمين بابل(2داخل شديم وقت نماز عصر داخل شد. پس حضرت فرود آمد و لشكرى فرود آمدند. و حضرت فرمود كه: اى گروه مردم! اين زمين ملعون است و سه مربته اهل اين زمين معذب شده‏اند، و اين اول زمينى است كه عبادت بت در اينجا شده است، و پيغمبر و وصى پيغمبر را جايز نيست كه در اين زمين نماز كنند. شما نماز كنيد. مردم به جانب راست و چپ راه ميل كردند و متوجه نماز شدند و حضرت بر استر(3حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله سوار شدند و روانه شدند. من گفتم كه: والله من از پى اميرالمؤمنين مى‏روم و امروز نماز خود را تابع نماز او مى‏گردانم. و از عقب حضرت مى‏رفتم. هنوز از جِسر حِله(4نگذشته بوديم كه آفتاب غروب نمود. مرا وسوسه‏ها در خاطر به هم رسيد. چون گذشتيم فرمود كهاى جويريه اذن بگوو خود متوجه وضو شدند. بعد از آن به سخنى متكلم شدند كه نمى‏فهميدم، و گمان من اين بود كه عِبرانى است. پس اقامه فرمودند. پس نگاه كردم والله به آفتاب كه از ميان دو كوه بيرون آمد و صدايى از آن ظاهر مى‏شد تا رسيد به جايى كه وقت فضيلت نماز عصر بود. پس آن حضرت نماز عصر را كردند و من اقتدا به آن حضرت كردم و چون از نماز فارغ شديم آفتاب غروب كرد و ستاره‏ها ظاهر شد. پس حضرت متوجه من شدند و فرمودند كه: اى جويريه خدا مى‏فرمايد كهفسبح باسم ربك العظيم.(5من خدا را به نام عظيمش خواندم، آفتاب را براى من برگردانيد.
و صفار به سند معتبر از حارث اعور(6روايت كرده است كه: روزى با اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به منزلى(7رسيديم كه آن را عاقول مى‏گويند. در آنجا به درخت خشكى رسيديم كه پوستهايش ريخته بود و ساقش مانده بود. حضرت دست بر آن زد و فرمود كه: برگرد به اذن الهى. در حال، شاخه‏هايش روييد و ميوه داد و ميوه‏اش اَمرود(8بود. و چون صبح آمديم باز سبز بود و ميوه داشت. و از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه با شخصى از اولاد زُبَير(9به عمره مى‏رفتند. براى حضرت در زير درخت خرمايى فراش انداختند و براى آن زبيرى در زير درخت ديگر. و آن درختان خشك بود. آن شخص گفت كه: اگر اين درخت رطب مى‏داشت مى‏خورديم. حضرت فرمود كه: ميل رطب دارى؟ گفت: بله. حضرت دست به آسمان بلند كرد و دعايى خواند به زبانى كه آن شخص نفهميد. در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت. شتردارى كه همراه ايشان بود گفت: والله كه سحر كرد. حضرت فرمود كه: سحر نيست؛ دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شد. و ايضا از سليمان بن خالد(10روايت كرده است كه: {ابو}عبدالله بلخى(11در خدمت حضرت صادق عليه‏السلام به درخت خرمايى بى‏ميوه رسيدند. حضرت فرمودند كه: اى نخله(12شنونده اطاعت كننده خدا! ما را طعام ده از آنچه خدا در تو مقرر ساخته. در ساعت(13رطبهاى رنگارنگ از درخت فرو ريخت

1-   جويريه بن مسهر: جويريه بن مسهر العبدى از اصحاب امير مؤمنان على (ع).
2-   بابل: شهرى قديمى كه خرابه‏هاى آن هم اكنون در ساحل فرات، حدود 160 كيلومترى جنوب شرقى بغداد موجود است.
3-   استر: قاطر.
4-   جسر حله: پل شهر حله (حله شهرء بود در عراق ميان كوفه و بغداد در ساحل رود فرات).
5-   آيه 74 سوره واقعه (56): پس نام پروردگار بزرگ خود را به پاكى ياد كن.
6-   حارث اعور: حارث بن قيس حارث بن عبدالله الاعور الهمدانى از اوليا و اصحاب جليل‏القدر و فقيه امير مؤمنان على (ع) و دوستدار آن حضرت و نيز از اصحاب امام حسين مجتبى (ع).
7-   منزل: توقفگاه ميان راه.
8-   امرود: گلابى.
9-   زبير: زبير بن عوام از صحابه رسول اكرم (ص).
10-   سليمان بن خالد: ابوالربيع سليمان بن خالد بجلى از اصحاب فقيه، قارى و شاخص امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
11-   ابوعبدالله بلخى: از اصحاب امام صادق (ع).
12-   نخله: درخت خرما.
13-   در ساعت: بيدرنگ.

و خوردند تا سير شدند. پس بلخى گفت كه: در باب شمابه عمل آمد آنچه در باب مريم شده بود.(1و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حسن بن عبدالله(2از حضرت امام موسى عليه‏السلام معجزه‏اى طلبيد، و درخت ام‏غيلان(3در برابر بود. حضرت فرمود كه: برو نزد اين درخت و بگو كه: موسى بن جعفر مى‏فرمايد كهبياچون بيامد و گفت آنچه فرموده بود، درخت زمين را همه جا قطع كرد و آمد به خدمت حضرت ايستاد. باز اشاره فرمود، به مكان خود برگشت.
و به سند حسن(4از ابوبصير روايت كرده كه: روزى به خدمت حضرت باقر صلوات‏الله عليه رفتم و حضرت صادق عليه‏السلام نيز حاضر بودند. گفتم: نه شما هر دو وارث پيغمبر آخرالزمان هستيد؟ حضرت باقر عليه‏السلام فرمود كه: بله. گفتم: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله وارث جميع پيغمبران بود و آنچه ايشان مى‏دانستند آن حضرت مى‏دانست؟ فرمود كه: بله. گفتم: شما مى‏توانيد مرده را زنده كنيد و كور و پيس را شفا دهيد؟ فرمود كه: بله؛ به اذن الهى. آن‏گاه فرمودند كهنزديك من بياپس دست بر چشم و روى من كشيد، من آفتاب و زمين و آسمان و آنچه در خانه بود همه را ديدم. فرمود كه: مى‏خواهى كه روشن(5باشى و ثواب و عِقابت مانند ديگران باشد، يا به حال اول برگردى و بهشت از براى تو واجب باشد؟ گفتم: حال اول را مى‏خواهم. بار ديگر دست بر چشم من كشيدند، به حال اول برگشتم. و به سند ديگر از ابوبصير روايت كرده است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه بار ديگر مرا روشن كرد و فرمود كهاگر نه از ترس شهوت مى‏بود تو را چنين مى‏گذاشتمپس مرا به حال اول برگردانيدند. و به سند معتبر از على بن المُغيره(6منقول است كه حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام در مِنى(7بر زنى گذشتند كه او و فرزندانش مى‏گريستند براى گاوى كه داشتند و مرده بود. ضرت نزد آن زن رفتند و از سبب گريه سؤال فرمودند. آن زن گفت كه: اين فرزندان من يتيم‏اند و معيشت من و ايشان از اين گاو بود و الحال راه حيله(8بر من بسته شده است. حضرت فرمود كه: مى‏خواهى براى تو زنده كنم؟ گفت(9): بله. حضرت دو ركعت نماز گزاردند و دست به دعا برداشتند و بعد از آن برخاستند و پابر گاو زدند. برخاست و ايستاد. چون زن اين حال را ديد فرياد زد كه: به حق صاحب كعبه كه عيسى بن مريم است. حضرت در ميان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفى گردانيد. و از داوود بن كثير(10روايت كرده كه: شخصى از اصحاب ما(11به حج رفت و چون به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه رسيد عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد! زنى داشتم، فوت شد و تنها مانده‏ام. حضرت فرمود كه: بسيار او را دوست مى‏داشتى؟ گفتم: آرى فداى تو شوم. فرمود كه: چون به خانه

1-   اشاره به آيه 25 سوره مريم (19).
2-   حسن بن عبدالله: از زاهدان و عابدان زمان خود و مود احترام خليفه عباسى، كه از اصحاب و ياران و معتقدان امام موسى كاظم (ع) شد.
3-   ام‏غيلان: مغيلان - گياه خارشتر - درخت صمغ عربى - گياهچه‏اى است با خارهاى بسيار.
4-   سند حسن: بودن راويان حديث به گونه‏اى كه: (1) زنجيره همه راويان به يكديگر پيوسته باشد؛ (2) همه راويان، شيعه دوازده امامى و عادل باشند؛ (3) اگر در كتابهاى رجال براى برخى از اين راويان مدحى نيامده است اما نسبت به آنان حسن ظن باشد.
5-   روشن: بينا (با توجه به اين كه ابوبصير نابينا بوده است).
6-   على بن المغيره: على بن المغيره الزبيدى الازرق از اضحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع). افراد موثقى از او روايت كرده‏اند.
7-   منى: محلى در كوهستان شرقى مكه، سر راه عرفات، كه حاجيان در اين محل روز دهم ذى‏الحجه قربانى مى‏كنند.
8-   حيله: چاره.
9-   اشتباه قلمى مجلسى: گفتم.
10-   داوود بن كثير: ابوسليمان داوود بن كثير رقى از اصحاب امامان صادق و كاظم و رضا عليهم‏السلام و از راويان موثق احاديث آنان.
11-   اصحاب ما: دوستان ما - شيعيان.

خواهى رفت خواهى ديد او را در خانه كه چيزى مى‏خورد. راوى گفت كه: چون به خانه برگشتم او را چنان ديدم نشسته و چيزى تناول مى‏نمايد. و به سند صحيح از حسن بن على وَشاء(1روايت كرده كه: حضرت امام رضا عليه‏السلام در خراسان فرمود كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله را در اينجا ديدم و او را در بر گرفتم. و از حضرت جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت كرده است به اسانيد بسيار كه: چون ابوبكر غصب خلافت نمود حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه او را ديد و حجتها بر او تمام كرد و در آخر گفت: نمى‏خواهى كه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در ميان ما و تو حَكَم باشد؟ گفت: چگونه آن حضرت حكم مى‏شود؟ حضرت دست آن ملعون را گرفت و آورد به مسجد قبا. ديد كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در مسجد نشسته و به او گفت كه: برو و ترك كن ظلم حضرت اميرالمؤمنين را. و به روايت ديگر فرمود كه: نگفتم كه حق را به على تسليم كن و متابعت او بكن؟ چون اين را شنيد ترسان برگشت و به عمر رسيد و حقيقت حال را گفت. عمر گفت: تو هنوز سحر بنى‏هاشم را ندانسته‏اى(2)؟ و منقول است از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام كه: روزى رديف پدرم بودم(3و به جانب عُريض(4مى‏رفت. در اثناى راه مردى پيدا شد موى سر و ريشش سفيد شده. پدرم فرود آمد و ميان دو چشمش را و دستش را بوسيد و مى‏گفت: فداى تو گردم. و آن مرد او را موعظه و نصيحت مى‏فرمود. پس چون آن پير برفت، پدرم سوار شد. گفتم كه: آنچه با اين مرد كردى از شكستگى و احترام، نسبت به هيچ كس نكردى. فرمود كه: پدرم امام محمد باقر عليه‏السلام بود. و از سَماعه(5منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم بعد از وفات امام محمد باقر عليه‏السلام. فرمود كه: مى‏خواهى پدرم را ببينى؟ گفتم: بله. فرمود كه:داخل اين خانه شو. چون رفتم، حضرت را ديدم در آنجا نشسته. پس فرمود كه: جمعى از شيعه بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به خدمت حضرت امام حسن عليه‏السلام آمدند و سؤالى چند از آن حضرت فرمودند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: اگر اميرالمؤمنين را ببينيد مى‏شناسيد؟ گفتند: بله. فرمود كه: پرده را برداريد. چون برداشتند و نظر كردند حضرت را ديدند كه نشسته است. و از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به مسجد آوردند از براى بيعت ابوبكر لعنه‏الله، حضرت رو به قبر حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله ايستاد و فرمود كهيابن أم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى(6): اى برادر! اين گروه مرا ضعيف كردند و نزديك شد كه مرا بكشندپس دستى از قبر بلند شد به جانب ابوبكر كه شناختند كه دست حضرت است، و صدايى از قبر برآمد كه شناختند كه صداى آن حضرت است، و اين آيه را شنيدند كهأكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفه ثم سواك رجلا(7): آيا كافر شدى به آن خدايى كه تو را از خاك آفريد؛ پس، از نطفه‏اى آفريد؛ پس تو را به حد رجوليت(8رسانيد و مردى كرد؟ و در حديث ديگر وارد شده است كه: چون دست ظاهر شد اين آيه بر آن دست نوشته بود.
 

1-  حسن بن على وشاء: ابومحمد حسن بن على بن زياد الوشاء البجلى از اصحاب مورد اعتماد امامان رضا و هادى (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
2-   ندانستن: نشناختن.
3-   يعنى پشت سر پدرم بر روى حيوان سوارى نشسته بودم.
4-   عريض: ناحيه‏اى نزديك مدينه.
5-   سماعه: ابومحمد سماعه بن مهران الحضرمى الكوفى از اصحاب امامان صادق و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
6-   بخشى از آيه 150 سوره اعراف (7)، حاكى سخن هارون به موسى (ع) پس از گوساله‏پرست شدن قوم و اعتراض موسى (ع) به او.
7-   بخشى از آيه 37 سوره كهف (18).
8-   رجوليت: مردى.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه به سند معتبر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به جانب صفين(1متوجه شدند. چون از فرات عبور فرمودند و نزديك به كوهى رسيدند در صفين، وقت نماز شام(2داخل شد. از مردم دور شدند و وضو ساختند و اذان گفتند. چون از اذان فارغ شدند كوه شكافته شد و سرى بيرون آمد موى سر و ريش سفيد گرديده، و به سخن آمد و گفتالسلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاتهمرحبا به وصى خاتم پيغمبران و قائد روسفيدان و دست و پا سفيدان به بهشت و فايز گرديده به ثواب صديقان و بهترين اوصيا. حضرت فرمود كه: و عليك السلام اى برادر من، شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى بن مريم. چه حال دارى؟ گفت: به خير است؛ رحمت الهى بر تو باد! منتظر حضرت عيسايم كه فرود آيد براى نصرت فرزندت. و نمى‏دانم(3كسى را كه در راه خدا زياده از تو مبتلا گرديده باشد، و در قيامت كسى از تو ثوابش نيكوتر و رتبه‏اش بلندتر نخواهد بود. صبر كن - اى برادر - تا آن كه خدا را ملاقات نمايى. به درستى كه ديروز بود كه ديدم جمعى را كه از بنى‏اسرائيل آزارها كشيدند و به اره ايشان را بريدند و بر چوبها حلق كشيدند(4). اگر اين جماعت كه با تو جنگ مى‏كنند بدانند كه چه عذابها براى ايشان مقرر گرديده، دست كوتاه خواهند كرد. و اين روهاى نورانى كه تو را يارى مى‏نمايند اگر بدانند كه چه ثواب از براى ايشان مهيا گرديده، هر آينه(5آرزو كنند كه به مِقراض(6بدن ايشان پاره‏پاره شودوالسلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاتهپس كوه به هم آمد و حضرت متوجه نماز شدند. پس عمار بن ياسر، و ابن عباس، و مالك اشتر، و هاشم بن عُتبه(7)، و ابوايوب انصارى، و قيس بن سعد(8)، و عمرو بن الحمق(9)، و عباده بن الصامت، و ابوالهيثم بن التيهان پرسيدند كه: اين مرد كه بود؟ فرمود كه: شمعون وصى حضرت عيسى بود. پس عباده بن الصامت و ابوايوب گفتند: پدر و مادر خود را فداى تو مى‏كنم و تو را يارى مى‏كنم چنانچه برادرت حضرت رسول را يارى كرديم، و تخلف نمى‏كند كسى از مهاجرين و انصار از تو مگر شقى. پس حضرت ايشان را دعاى خير فرمود. و ايضا از عَبايه اسدى(10روايت نموده كه: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه رفتم، ديدم شخصى نزد حضرت نشسته و حضرت متوجه اوست و با او سخن مى‏گويد. و چون برفت پرسيدم كه: اين مرد كه بود كه شما را از ما مشغول ساخته بود؟ فرمود كه: وصى حضرت موسى بود. و در اخبار مُستَفيضه(11از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چون من بميرم مرا غسل بده و كفن كن و مرا بنشان و آنچه خواهى از من بپرس كه جواب خواهى شنيد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: روزى با پدرم در وادى ضبحنان كه در ميان مدينه و مكه است مى‏رفتيم. ناگاه استر پدرم رم كرد. نظر كردم، مرد پيرى را ديدم كه در گردنش زنجيرى بود و سر زنجير در دست مردى بود مى‏كشيد. گفت: مرا آب ده. آن شخص كه زنجير را داشت گفت: آبش مده، خدا او را آب ندهد. از پدرم پرسيدم كه: كى بود؟ فرمود كه: معاويه بود.
 

1-   صفين: محلى در بخش غربى ساحل فرات بين رقه و بالس نزديك رقه كه جنگ معروف امير مؤمنان (ع) و معاويه در آنجا رخ داد.
2-   نماز شام: نماز مغرب.
3-   ندانستن: نشناختن.
4-   حلق كشيدن: حلق آويز كردن - بر دار كشيدن.
5-   هرآينه: بيگمان.
6-   مقراض: قيچى.
7-   هاشم بن عتبه: هاشم بن عتبه بن ابى وقاص معروف به هاشم مرقال از ياران شجاع امير مؤمنان (ع). وى در جنگ صفين به شهادت رسيد.
8-   قيس بن سعد: قيس بن سعد بن سعد بن عباده انصارى از ياران امير مؤمنان و امام حسين (ع). از كسانى است كه با ابوبكر بيعت نكردند. وى از نخستين ياران على (ع) به شمار مى‏رود.
9-   عمرو بن حمق: از اضحاب خاص امير مؤمنان على (ع) كه در همه جنگهاى آن حضرت شركت كرد. وى با دشنام بنى‏اميه به على (ع) مخالفت مى‏نمود و به اين سبب مورد تعقيب معاويه قرار گرفت. سرانجام در گريز خود به گزش مار به شهادت رسيد و سرش را جدا كردند و براى معاويه بردند. معاويه دستور داد سر او را بر نيزه كنند و اين نخستين سرى بود كه در اسلام بر نيزه رفت.
10-   عبايه اسدى: عبايه بن ربعى اسدى از اضحاب خاص اميرالمؤمنين على (ع).
11-   اخبار مستفيضه: جمع خبر مستفيض - روايتهايى كه شمار بسيارى از افراد آن را نقل كده باشند اما نه در حدى كه به تواتر برسد و مايه يقين انسان، تنها به خاطر كثرت راويان شود.

و به طرق كثيره از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: با پدرم به راه مكه مى‏رفتيم و هر دو بر شتر سوار بوديم. چون به وادى ضجنان رسيديم شخصى بيرون آمد و در گردنش زنجيرى بود بر زمين مى‏كشيد. گفت: يا اباجعفر(1مرا آب ده، خدا تو را آب دهد. شخصى ديگر از عقبش آمد و زنجيرش را كشيد و گفت: يابن رسول الله آبش مده، خدا او را آب ندهد. آن‏گاه پدرم رو به من كرد و فرمود كه: اين مرد را شناختى؟ معاويه بود. و از يحيى بن ام‏الطويل(2نيز منقول است كه: در خدمت حضرت على بن الحسين به راه مكه مى‏رفتيم و چون به وادى ضجنان رسيديم چنين واقع شد و حضرت فرمود كه: معاويه بود. و از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خانه حضرت على بن الحسين بودم، و در آنجا گنجشكى چند فرياد مى‏كردند. فرمود كه: مى‏دانى چه مى‏گويند؟ گفتم: نه. فرمود كه: تسبيح پروردگار خود مى‏كنند و طلب روزى از او مى‏نمايند. بعد از آن فرمود كه: اى ابوحمزه! زبان مرغان را تعليم ما كرده‏اند و همه چيز به ما داده‏اند. و از فضيل بن يسار(3روايت كرده است كه: در خدمت حضرت صادق عليه‏السلام بودم. ديدى كه يك جفت كبوتر بيامدند و نر با ماده حرفى گفت. فرمود كه: مى‏دانى چه گفت؟ گفتم: نه. فرمود كه: مى‏گفت كه: اى انيس من و اى جفت من! هيچ خلقى نزد من از تو محبوبتر نيست مگر مولاى من جعفر بن محمد. و به اسانيد معتبره از محمد بن مسلم(4روايت كرده كه: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه بودم. ناگاه يك جفت كبوتر به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدايى كردند و حضرت جوابى چند ايشان را فرمودند، و بعد از ساعتى پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند و در آنجا نيز نر با ماده حرفى چند گفتند و برفتند. از حقيقت ماجراى ايشان سؤال كردم، فرمود كه: يابن مسلم هر چيز كه خدا خلق كرده است از مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى، اطاعت ما زياده از بنى‏آدم مى‏كنند. اين كبوتر نر گمان بدى به جفت خود برده بود و او سوگند ياد مى‏كرد كه من برى‏ام از گمانى كه به من مى‏برى، و او قبول نمى‏كرد. پس گفت كه: راضى مى‏شوى به محاكمه(5محمد بن على؟ گفت: بله. چون به نزد من آمدند من حكم كردم كه كبوتر ماده راست مى‏گويد و بيگناه است. قبول كرد و رفتند.
و از سليمان جعفرى(6روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام رضا عليه‏السلام بودم در باغى از باغهاى آن حضرت. ناگاه گنجشكى بيامد و در پيش آن حضرت بر زمين افتاد و فرياد مى‏كرد و اضطراب مى‏نمود. حضرت فرمود كه: مى‏دانى چه مى‏گويد؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى‏دانند. فرمود كه: مى‏گويد كهمارى آمده است كه جوجه مرا بخورد در اين خانهاين عصا را بردار و به اين خانه برو و مار را بكش. چون به خانه داخل شدم مارى ديدم به گرد خانه مى‏گردد. آن را كشتم. و از احمد بن هارون(7روايت كرده كه: روزى حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه به خيمه من درآمدند و لجام اسب خود را بر روى طنابى از طنابهاى خيمه انداختند و نشستند.
بعد از ساعتى اسب صدايى كرد. حضرت تبسم فرمودند و گفتند به فارسى كه: برو و بول كن. آن اسب رفت و بسيار دور شد و در صحرا بول كرد و برگشت. پس حضرت فرمود كه:
 

1-   ابوجعفر: كنيه حضرت امام محمد باقر (ع).
2-   يحيى بن ام‏الطويل: يحيى بن ام‏الطويل المطعمى از اصحاب نخستين امام زين‏العابدين (ع). وى سرانجام به خاطر سرپيچى از دشنام به امير مؤمنان على (ع) به دستور حجاج بن يوسف ثقفى به وضع فجيعى كشته شد.
3-   فضيل بن يسار: از اصحاب جليل‏القدر امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام و از راويان موثق احاديث آنان و از اصحاب اجماع كه از آنان پيش از اين سخن به ميان آمد.
4-   محمد بن مسلم: ابوجعفر محمد بن مسلم بن رباح الثقفى از فقيهترين، پارساترين و موثقترين اصحاب ائمه، از راويان و ياران امامان باقر، صادق و كاظم عليهم‏السلام و از اصحاب اجماع. در سال 150 هجرى قمرى پس از هفتاد سال سن درگذشت.
5-   محاكمه: داورى - قضاوت.
6-   سليمان جعفرى: ابومحمد سليمان بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبدالله بن جعفر الطيار از اصحاب امام كاظم (ع) و امام رضا (ع) و از راويان موثق حديث.
7-   احمد بن هارون: احمد بن هارون الفامى از اصحاب امام كاظم (ع) و از كسانى كه به نقل آنها اعتماد است
.

خدا به داوود و آل داوود كرامتى نكرده مگر آن كه به محمد و آل محمد زياده از آن كرامت فرموده.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم روايت كرده است كه: در خدمت امام محمد باقر عليه‏السلام بودم در مابين مكه و مدينه. و من بر الاغى سوار بودم و حضرت بر استرى. ناگاه گرگى از سر كوه دويد و به نزديك استر آن حضرت آمد و دست را بر قَرپوس زين(1گذاشت و گردن كشيد. حضرت سر را نزديك دهان آن گرگ آوردند و بعد از ساعتى فرمودند كهبرو. چنين كردمآن گرگ شادى كنان برگشت. گفتم: فداى تو گردم! عجب چيزى ديدم. فرمود كه: مى‏دانى چه گفت؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى‏دانند. فرمود كه: مى‏گفت: يابن رسول الله زن من در اين كوه درد زاييدن بر او دشوار شده است. دعا كن كه خدا بر او آسان گرداند، و دعا كن كه خدا هيچ يك از فرزندان مرا بر احدى از شيعيان شما مسلط نگرداند. من چنين دعا كردم و مستجاب شد. و به اسانيد معتبره روايت كرده كه: حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه روزى با جماعتى از اصحاب خود نشسته بودند كه آهويى نزد آن حضرت آمد و دست بر زمين مى‏زد و صدايى مى‏كرد. فرمود كه مى‏دانيد چه مى‏گويد؟ گفتند: نه. فرمود كه مى‏گويد كه فلان شخص از قريش فرزند مرا امروز شكار كرده است، و از من التماس مى‏كند كه از آن قرشى سؤال كنم كه فرزند را به آن دهد كه شيرش بدهد و باز به او سپارد و برود. پس حضرت با اصحاب فرمود كه: برخيزيد تا به خانه آن شخص رويم و حاجت اين آهو را برآوريم. چون به خانه آن مرد آمدند و بيرون آمد، حضرت فرمود كه: آن آهوبچه را كه امروز شكار كرده‏اى بياور كه مادرش آن را شير بدهد. چون بياورد، مادر آن را شير داد و گذاشت. حضرت از آن شخص التماس فرمود كه اين آهوبره را به ما ببخش. او به حضرت بخشيد و حضرت آن را با مادرش رخصت فرمود. آهو. برفت و دم را حركت مى‏داد و به زبان خود سخنى مى‏گفت. فرمود كه: مى‏دانيد كه چه مى‏گويد؟ گفتند: نه. فرمود كه: مى‏گويد: خدا غايبان شما را به شما برساند، و على بن الحسين را بيامرزد، چنانچه فرزند مرا به من رسانيد. و به سند معتبر از يونس بن ظبيان(2و جمعى از اصحاب(3مروى است كه: روزى در خدمت حضرت صادق عليه‏السلام بوديم، فرمود كه: خزاين زمين در دست ماست. اگر به پاى خود اشاره كنم گنجهاى خود را ظاهر مى‏گرداند. پس يك پاى خود را دراز كردند و بر زمين كشيدند و دست دراز كردند و شمشى از طلا بيرون آوردند به قدر يك شبر(4و فرمودند كه: نگاه كنيد. چون نظر كرديم شمشهاى بسيار ديديم بر روى يكديگر ريخته مى‏درخشد. يكى از ما گفت كه: فداى تو گردم! اينها همه را داريد شما و شيعيان شما اين‏قدر محتاج‏اند؟ فرمود كه: خدا بهشت را براى شيعيان ما خلق كرده است.(5و ايضا منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام با اصحاب خود در مسجد كوفه نشسته بودند. شخصى گفت كه: پدر و مادرم فداى تو باد! من تعجب دارم از اين دنيايى كه در دست دشمنان شماست و در دست شما نيست. فرمود كه: گمان دارى كه ما دنيا را مى‏خواهيم و خدا به ما نمى‏دهد؟ آن‏گاه دست زدند و مشتى از ريگ برگرفتند تمام جواهر قيمتى شد. پرسيدند كه: اين چيست؟ گفت كه: از بهترين جواهر است. فرمود كه: اگر خواهيم، همه زمين را چنين مى‏توانيم كرد اما نمى‏خواهيم. پس بر زمين انداختند، باز ريگ شد. و ايضا صفار با اسانيد معتبره از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه:
 

1-   قرپوس زين: كوهه زين - بلندى پيش و پس زين.
2-   يونس بن ظبيان: از راويان احاديث امام صادق (ع) كه عالمان رجال از وى به نيكى ياد نكرده‏اند. اما از آنجا كه اين حيث را گروهى ديگر نيز نقل كرده‏اند، نمى‏توان تنها به خاطر نام يونس بن ظبيان در صحت آن ترديد ورزيد.
3-   اصحاب: ياران - شيعيان - اصحاب امام.
4-   شبر: وجب.
5-   يعنى خداوند فعلا قصد آن دارد كه شيعيان ما را در دورانهاى حكومت باطل به روشهاى گوناگون از جمله فقر بيازمايد و توان روحى آنها را بالا ببرد. در نتيجه بهشت نصيب آنان گردد به عنوان پاداش دشواريهايى كه به خاطر نگرويدن به حكومتهاى باطل متحمل شده‏اند.

آن حضرت فرمود كهشخصى از ما نماز خفتن(1را در مدينه كرد و به شهر جابُلقا و جابُرسا(2كه قوم موسى در آنجا ساكن‏اند رفت و منازعه‏اى(3در ميان ايشان بود، فصل كرد(4و در همان شب برگشت و نماز صبح را در مدينه كردحضرت خود را مى‏فرمود. و از جابر جعفى روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام محجمد باقر عليه‏السلام نشسته بودم، فرمود كه: اى جابر الاغى دارى كه در يك شب از مشرق به مغرب برود؟ گفتم: نه فداى تو شوم. فرمود كهمن شخصى را مى‏شناسم در مدينه كه الاغى دارد كه سوار مى‏شود و يك شب به مشرق و مغرب مى‏رودخود را مى‏فرمود. و به سند معتبر از سدير صيرفى روايت كرده است كه: امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: من مى‏شناسم شخصى از اهل مدينه را كه رفت به سوى آن جماعتى كه خدا فرموده است كهو من قوم موسى أمه يهدون بالحق و به يعدلون(5كه در مشرق و مغرب مى‏باشند، و منازعه‏اى در ميان ايشان بود، اصلاح نمود و برگشت و بر نهر فرات گذشت و از آب فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نايستاد كه بگشايند از ترس شهرت. و به شخصى گذشت كه او را در بند كشيده بودند و ده كس بر او موكل بودند كه در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب مى‏داشتند و آتش در دور او مى‏افروختند، و در زمستان آب سرد بر او مى‏ريختند و او را برهنه مى‏داشتند، و او قابيل فرزند آدم بود.
و محمد بن مسلم گفت كه: مراد حضرت از آن شخص كه در مدينه است خودش بود. و از عبدالصمد بن على(6روايت كرده است كه: شخصى نزد حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: من منجمم. فرمود كه: مى‏خواهى تو را خبر دهم به يك كسى كه از آن وقت كه تو آمده‏اى نزد ما تا حال چهارده عالم را سير كرده است كه هر عالمى سه برابر اين دنياست، و از جاى خود حركت نكرده است؟ آن شخص گفت كه: آن مرد كيست؟ فرمود كه: منم. و اگر خواهى تو را خبر دهم به آنچه خورده‏اى و در خانه پنهان كرده‏اى. و به سند معبر از ابان بن تَغلب(7روايت كرده است كه: منجمى از اهل يمن به خدمت حضرت جعفر بن محمد عليه‏السلام رسيد. حضرت پرسيدند كه: علماى يمن علم ايشان در چه مرتبه است؟ گفت: از علم نجوم بر دو ماهه راه حكم مى‏كنند در يك شب. حضرت فرمود كه: عالم مدينه اعلم است از عالم شما. در يك ساعت از روز به قدر آنچه يك سال آفتاب طى كند قطع مى‏نمايد(8)، و سير مى‏كند دوازده هزار عالم را كه هر يك از آن عالمها مثل اين عالم است كه ايشان نمى‏دانند كه آدم و شيطان خلق شده‏اند. پرسيد كه: اهل آن عالمها شما را مى‏شناسند؟ فرمود كه: بله. خدا واجب نگردانيده است بر ايشان مگر ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما را و از على بن حَسان(9روايت كرده است كه: من در سُر من رأى بودم. شنيدم كه شخصى را محبوس كرده‏اند كه دعوى پيغمبرى كرده و او را از شام آورده‏اند. رفتم و التماس از دربانان كردم و خود را به آن مرد رسانيدم و از قصه او سؤال نمودم. گفت: من در شام مى‏بودم و در موضعى كه محل سر مبارك حضرت امام حسين است عبادت الهى مى‏كردم. ناگاه شخصى پيدا شد و گفت: برخيز. برخاستم و با او روان شدم. چون اندك زمانى برآمد خود را در مسجد كوفه ديدم. پرسيد كه: اين مسجد را مى‏شناسى؟ گفتم: بله؛ مسجد كوفه است. پس متوجه نماز شد و من نيز نماز كردم. بعد از زمانى خود را در مسجد مدينه ديدم.
 

1-   نماز خفتن: نماز عشا.
2-   جابلقا و جابرسا: نام دو شهر كه گفته‏اند اولى در مشرق و دومى در مغرب كره زمين است. مقصود از قوم موسى در دو حديث بعد آمده است.
3-   منازعه: اختلاف.
4-   فصل كردن: داورى كردن.
5-   آيه 159 سوره اعراف (7): و از قوم موسى گروهى‏اند كه {مردم را} به حق راه مى‏نمايند و به آن (حق) داورى مى‏كنند.
6-   عبدالصمد بن على: وى عموى پدربزرگ يكى از راويان اين حديث و راوى مستقيم حديث از امام سجاد (ع) است.
7-   ابان بن تغلب: ابوسعيد ابان بن تغلب بن رباح البكرى الجريرى از اصحاب فقيه، ثقه و جليل‏القدر امامان زين‏العابدين، باقر و صادق عليهم‏السلام.
8-   قطع نمودن: راه سپردن - طى مسير كردن.
9-   على بن حسان: ابوالحسين على بن حسان واسطى از اصحاب امامان رضا و جواد عليهماالسلام و از راويان موثق احاديث آنان.

او نماز كرد و من نماز كردم و زيارت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله كرديم. پس آن‏گاه خود را در مكه ديدم و با او افعال حج را همه به جا آوردم و چون از افعال حج فارغ شديم خود را در شام ديدم و آن شخص ناپيدا شد. و چون سال ديگر موسم حج شد باز همان شخص پيدا شد و مرا با خود به همان مواطن(1برد. و چون از افعال حج فارغ شديم و مرا به شام برگردانيد خواست از من جدا شود گفتم: به حق آن خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده است بگو كه تو كيستى. اعتى(2سر به زير افكند، آن‏گاه نظر به من كرد و فرمود كه: محمد بن على بن موسايم(3). پس اين خبر شهرت كرد و خبر به عبدالملك رسيد و مرا در زنجير كرد و به اينجا فرستاد. گفتم: تو نامه‏اى بنويس و احوال خود را به محمد بن عبدالملك بنويس، شايد تو را رها كند. و دوات و قلمى براى او حاضر كردم و او قصه خود را نوشت. او در جواب نوشت كه: آن كسى كه تو را يك شب از شام به آن اماكن برد بگو كه تو را از زندان نجات دهد. راوى مى‏گويد كه: من چون جواب را خواندم گريستم و پاره‏اى او را تسلى دادم و بيرون آمدم و صبح روز ديگر رفتم كه احوال او بگيرم. ديدم كه زندانبانان و لشكرى(4در تفحص(5آن مردند. از حقيقت حال پرسيدم، گفتند: ديشب آن مرد كه دعوى پيغمبرى مى‏كرد ناپيدا شده است و درها بسته بود. نمى‏دانيم به زمين فرو رفته است يا به آسمان بالا رفته است. و از حَفص تمار(6روايت كرده است كه: در آن ايام كه مُعلى بن خنيس(7را به دار كشيده بودند به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رفتم. فرمود كه: من معلى را به امرى امر فرمودم و مخالفت من كرد و خود را به كشتن داد. و به درستى كه من روزى به او نظر كردم، او را مغموم يافتم. گفتم كه: اى معلى اهل و عيال خود را به خاطر آورده‏اى و از مفارقت ايشان محزونى؟ گفت: بله. گفتم: نزديك من بيا. پس دست بر روى او كشيدم و از او پرسيدم كه: اكنون در كجايى؟ گفت: خود را در خانه خود مى‏بينم و اينك زن من است و اينها فرزندان من‏اند. من از خانه بيرون آمدم تا ايشان را سير ديد و با زن خود مقاربت كرد. بعد از آن او را طلبيدم و دست بر روى او ماليدم و پرسيدم كه: خود را كجا مى‏بينى؟ گفت: با شما در مدينه‏ام و اينك منزل شماست. گفتم: اى معلى هركه حديث ما را حفظ كند و مخفى دارد خدا دين و دنياى او را حفظ مى‏كند. اى معلى اسرار ما را نقل مكنيد كه خود را اسير مردم كنيد. اى معلى هركه احاديث صعب(8ما را كتمان كند(9خدا نورى در ميان دو چشم او ساطع(10گرداند و او را عزيز گرداند در ميان مردم، و هركه افشا كند نميرد مگر اين‏كه الم(11حربه و سلاح به او برسد، يا در زنجير و بند بميرد. اى معلى تو كشته خواهى شد؛ مستعد(12باش. و از عبدالله بن سنان(13روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: ما را حوضى است از مابين بُصرى(14تا صنعاى(15يمن. مى‏خواهى ببينى؟ گفتم: بله؛ فداى تو شوم!
 

1-   مواطن: جمع موطن - جايگاهها.
2-   ساعت: مدت زمان.
3-   محمد بن على بن موسى: نام امام محمد تقى (ع).
4-   لشكرى: سپاهيان - مأموران نظامى.
5-   تفحص: جست‏وجو.
6-   حفص تمار: حفص بن الابيض التمار الكوفى از اصحاب امام صادق (ع). اهل رجال از همين حديث عدالت وى را استنباط مى‏كنند.
7-   معلى بن خنيس: از اصحاب امام صادق (ع). در همين حديث به علت كشته شدن وى اشاره شده است.
8-   احاديث صعب: احاديت سخت و دشوار - حديثهايى كه پذيرش آنها براى بسيارى افراد دشوار شده است. اين دشوارى پذيرش نه به خاطر نادرست بودن اين احاديث است بلكه به خاطر آن است كه حاوى شگفتيهايى‏اند كه از انسانهاى كامل (از جمله ائمه) برمى‏آيد. عدم پذيرش آنها از اين روست كه ذهن بسيارى از انسانها توان درك شگفتيها يا اطلاعاتى فراتر از توان فكرى و علمى آنها را ندارد يا به هر حال نمى‏توانند بپذيرند و تحليل كنند كه سرزدن كارهاى شگفت از انسانها برابر نهادن آنها با خدا نيست بلكه نيروهايى است كه خداوند در وجود انسان نهاده و انسانهاى پاك از آن مى‏توانند بهره ببرند. ضمن اين‏كه نقل اين احاديث در برخى زمانها به منزله اثبات فضيلت امام معصوم و نفى حاكم و حاكميت موجود تلقى مى‏شده و جنبه مبارزه سياسى داشته است.
9-   كتمان كردن: همه جا نقل نكردن - به هر كس نگفتن - زبان از بازگو كردن آن براى نااهلان بستن.
10-   ساطع: تابان - درخشان - فروزان.
11-   الم: رنج - درد.
12-   مستعد: آماده.
13-   عبدالله بن سنان: از اصحاب جليل‏القدر و راويان موثق احاديث امام صادق (ع). وى مورد اعتماد شيعيان و داراى مناصب مهم حكومتى در دستگاه بنى‏عباس بود.
14-   بصرى: روستايى در سرزمين حوران از توابع دمشق كه مركز مهمى براى كاروانها بوده است.
15-   صنعا: شهر و پايتخت كشور يمن در جنوب غربى شبه جزيره عربستان در ساحل شرقى درياى سرخ.

پس دست مرا گرفتند و مرا به بيرون مدينه آوردند و پا بر زمين زدند. نگاه كردم. نهرى ديدم كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجايى كه ما بر آن ايستاده‏ايم كه مانند جزيره‏اى است در ميان اين نهر. پس در اين جزيره نهرى ديدم كه در يك طرفش آب جارى است از برف سفيدتر، و در طرف ديگرش شيرى جارى است از برف سفيدتر، و در ميانش شرابى جارى است از ياقوت رنگين‏تر، و هيچ‏يك به ديگرى ممزوج نمى‏شود، و آن سرخى در ميان اين دو سفيدى به مثابه‏اى خوشنماست كه هرگز چنين چيزى نديده بودم. گفتم: فداى تو گردم! اين نهر از كجا بيرون مى‏آيد؟ فرمود كهاين چشمه‏هايى است كه خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشتو در دو كنار اين نهر درختان ديدم حوريان بر اين درختان نشسته، موهاى ايشان به حسنى كه هرگز نديده بودم، و در دست ايشان ظرفها در نهايت لطافت، كه هرگز چنين ظرفى تعقل نكرده بودم و شباهت به ظرفهاى دنيا نداشت. پس حضرت نزديك يك از ايشان رفتند و اشاره فرمودند كه: آب بده. ديدم خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چيزى نخورده بودم، و بويش به مثابه بوى مشك بود. و چون در كاسه نظر كردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم! هرگز چنين حال مشاهده نكرده بودم و نمى‏دانستم كه اين قسم غرايب در عالم مى‏باشد. حضرت فرمود كه: اين كمتر چيزى است كه خدا براى شيعيان ما مهيا كرده است. و چون مؤمن از دنيا مى‏رود، روحش را به اينجا مى‏آورند، و در اين باغها سير مى‏كند و از اين شرابها مى‏خورد. و دشمن ما كه مى‏ميرد، روحش را به وادى برهوت مى‏برند كه صحرايى است در حوالى يمن، و هميشه در عذاب مى‏باشد و از زقوم(1و حَميم(2مى‏خورد. پس پناه گيريد به خدا از شر آن وادى. و از جابر جعفى روايت كرده است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه سؤال نمودم از فرموده خدا كهو كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض(3)، چگونه ملكوت آسمان و زمين را به حضرت ابراهيم نمود؟ - و من سرم در زير بود. - حضرت به دست مبارك به جانب بالا اشاره نمود و فرمود كه: به جانب بالا نظر كن. چون سر بالا كردم ديدم كه سقف خانه شكافته و حجابها برخاسته. نورى عظيم ديدم كه ديده‏ام حيران شد. پس حضرت فرمود كه: حضرت ابراهيم مُلك آسمان و زمين چنين مشاهده نمود. آن گاه فرمود كه: به زير نگاه كن. پس فرمود كه: به بالا نظر كن. چون نظر كردم سقف را به حال خود يافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه ديگر بردند و جامه‏هايى كه پوشيده بودند كندند و جامه‏هاى ديگر پوشيدند و فرمودند كه: چشم بر هم گذار و باز مكن. بعد از ساعتى فرمودند كه: مى‏دانى در كجايى؟ گفتم: نه؛ فداى تو شوم. فرمود كه: الحال در ظلماتى كه ذوالقرنين به آنجا رسيده بود. گفتم: فداى تو گردم! رخصت مى‏دهى كه ديده بگشايم؟ فرمود كه: بگشا اما چيزى را نخواهى ديد. چون چشم گشودم از ظلمت جاى پاى خود را نديدم. باز اندكى راه رفتند و فرمودند كه: مى‏دانى در كجايى؟ گفتم: نه. فرمود كه: بر كنار آب زندگانى ايستاده‏اى كه خضر از اين آب خورده است.
پس، از اين زمين و از اين عالم بيرون رفتيم و به عالم ديگر درآمديم. و چون پاره‏اى راه رفتيم، مثل اين عالم خانه‏ها و بناها و مردمان ديديم و از آن عالم به در رفتيم و به عالم سيم داخل شديم شبيه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتيم. آن‏گاه فرمود كه: اين ملكوت زمين بود و ابراهيم همه اينها را نديده بود، همين ملكوت آسمان را ديده بود. و ملكوت زمين دوازده عالم است، هر عالمى مثل آن عالم اول، و هر امامى از ما كه از دنيا مى‏رود در يكى از آن عالمها ساكن مى‏شود، تا امام آخر - كه صاحب‏الامر است - در عالم اول ساكن شود.
آن‏گاه فرمود كه: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانه‏اى ديدم كه بيرون رفته بوديم. پس آن جامه‏ها را كندند و جامه‏هاى اول را پوشيدند و به جاى خود نشستند. پرسيدم كه: فداى تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود كه: سه ساعت.
و به سند معتبر از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام بودم. پا را بر زمين زدند. پس دريايى عظيم ظاهر شد و كشتيها از نقره در كنار آن دريا ايستاده. به يكى از آن كشتيها سوار شدند و مرا سوار كردند و رفتيم تا به محلى رسيديم كه در آنجا خيمه‏ها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر يك از آن خيمه‏ها شدند و بيرون آمدند و فرمودند كه: آن خيمه كه اول داخل شدم خيمه رسول خدا صلى‏الله عليه و آله بود، و دويم از حضرت اميرالمؤمنين، و سيم از حضرت فاطمه، و چهارم از خديجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسين، هفتم از حضرت على بن الحسين، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر يكى از ما كه از دنيا مى‏رود خيمه‏اى دارد كه در آنجا ساكن مى‏شود.
 

1-   زقوم: درختى از تيره سنجدها كه داراى ميوه‏اى است با پوسته‏اى تلخ و سمى كه باعث التهاب در دهان و دستگاه گوارش مى‏شود - نام ميوه‏اى از درختى به همين نام در دوزخ كه به دوزخيان از آن خورانده مى‏شود. نام آن در آياتى از قرآن آمده است.
2-   حميم: آب جوش - يكى از نوشيدنيهاى دوزخيان كه نام آن بارها در قرآن مجيد آمده است.
3-   مأخذ و ترجمه اين آيه پيش از اين آمد.

و از صالح بن سعيد(1روايت نموده كه: حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه را در كاروانسراى فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ايشان چندان سعى در تضييع تو و هتك حرمت تو كردند تا آن كه در چنين جايى تو را ساكن گردانيدند. فرمود كه: يابن سعيد تو هنوز در اين مرتبه‏اى از معرفت ما؟ پس دست به جانبى حركت دادند. چون نظر كردم باغهاى سبز و حوريان خوشروى خوشبو و غلامان پاكيزه، مانند مرواريد و طبقهاى رطب و انواع ميوه‏ها مشاهده نمودم كه ديده‏ام حيران شد. فرمود كه: ما هر جا كه هستيم اينها از براى ما مهياست. و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: تمام دنيا در دست امام از بابت پاره گردكانى(2است كه هيچ چيز از امور دنيا بر او مخفى نيست و آنچه خواهد در آن مى‏تواند كرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: ذوالقرنين را مخير گردانيدند ميان سحاب ذلول(3و سحاب صَعب(4). پس سحاب ذلول و نرم را كه پست‏تر بود براى خود اختيار كرد و سحاب صعب را كه تندروتر و شديدتر است براى ائمه آل‏محمد گذاشت. گفتم كه: صعب كدام است؟ فرمود كه: آن است كه رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحب‏الامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه كه پنج زمينش معمور(5است و دو تا خراب، خواهد گرديد. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مالك شدند آنچه در زمين است و آنچه در زير زمين است، و دو ابر را بر حضرت عرض(6كردند، صعب را اختيار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمين گذشت. پنج را معمور ديد و دو را خراب. و به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون حق تعالى اراده مى‏فرمايد كه امامى را خلق كند، قطره‏اى از آب مُزن(7فرو مى‏فرستد كه بر گياهى يا ميوه‏اى بنشيند، و والد او آن را تناول مى‏كند و جماع مى‏كند. پس آن نطفه در رحم قرار مى‏گيرد و خدا امام را از آن خلق مى‏فرمايد. پس در شكم مادر صدا مى‏شنود و مى‏فهمد. و چون به زمين مى‏آيد بر بازوى راستش مى‏نويسند كهو تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم.(8پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودى(9از نور براى او نصب مى‏كنند كه اعمال جميع خلايق را مى‏داند و مى‏بيند. و كلينى و غيره به اسانيد معتبره روايت كرده‏اند از حضرت صادق عليه‏السلام كه: چون خداوند عالميان مى‏خواهد كه امام را خلق نمايد ملكى را مى‏فرستد كه شربتى از آب تحت عرش برمى‏دارد و به امام مى‏دهد كه تناول مى‏فرمايد، و از آن آب نطفه منعقد مى‏شود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمى‏شنود و بعد از چهل روز آنچه گويند مى‏شنود. پس چون متولد شد خدا همان ملك را مى‏فرستد كه آيه را بر بازويش نقش مى‏نمايد. پس چون به منصب امامت فايز گرديد از براى او منارى از نور بلند مى‏كنند كه به آن اعمال خلايق را مى‏داند. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون مادران اوصياى پيغمبران به ايشان حامله مى‏شوند مادر را سستى به هم مى‏رسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنين مى‏باشد. پس به حال خود مى‏آيد و از جانب راست خود از يك طرف خانه آوازى مى‏شنود كه كسى مى‏گويد كهحامله شدى به خير و خوبى، و عاقبت تو به خير خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانابعد از آن ديگر هيچ سنگينى و المى و اثر حمل در خود نمى‏يابد. تا چون ماه نهم مى‏شود آوازها از خانه كه مى‏باشد، مى‏شنود. و چون شب ولادت مى‏رسد نورى در آن خانه ساطع مى‏شود كه بغير او و پدر امام نمى‏بيند. و چون متولد مى‏شود چهار زانو نشسته از پا به زير مى‏آيد. و چون به زمين مى‏رسد رو به قبله مى‏كند و سه مرتبه عطسه مى‏كند و به انگشت، اشاره مى‏نمايد و الحمدلله مى‏گويد، و ناف بريده و ختنه كرده متولد مى‏شود و دندانهاى پيش دهانش همه روييده مى‏باشد. و از پيش رويش نورى مى‏باشد مانند سَبيكه طلا(10)، و در تمام آن شب و روز از دستهايش نور ساطع است. و همچنين پيغمبران نيز چنين متولد مى‏شوند. و صفار از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت مغرب كه آن را جابُلقا مى‏گويند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند كه هر امتى از ايشان مثل اين امت‏اند. و هرگز معصيت خدا نكرده‏اند و هيچ كار نمى‏كنند و هيچ چيز
 

1-   صالح بن سعيد: صالح بن سعيد الاحول، از اصحاب امام هادى (ع).
2-   گردكان: گردو.
3-   سحاب ذلول: ابر رام - ابر مطيع و فرمانبردار - ابر نرم.
4-   سحاب صعب: ابر قوى - ابر نيرومند - ابر انبوه.
5-   معمور: آباد.
6-   عرض: عرضه.
7-   مزن: ابر - ابر بارانزا - ابر سفيد - اين نام يك بار در قرآن مجيد (سوره واقعه (56)، آيه 69) آمده است.
8-   آيه 115 سوره انعام (6): و سخن پروردگار تو در راستى و دادگرى به پايان رسيد. سخنان او را دگرگون كننده‏اى نيست و او شنواى داناست.
9-   عمود: ستون.
10-   سبيكه طلا: شمش طلا - طلاى قالب گرفته شده.

نمى‏گويند مگر لعنت بر ابوبكر و عمر و بيزارى از ايشان، و ولايت اهل بيت رسول خدا صلوات‏الله عليهم. و از هشام بن سالم(1روايت كرده است كه: حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت دريا كه وسعت آن به قدر سير چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعى هستند كه هرگز معصيت الهى نكرده‏اند و شيطان را نمى‏شناسند و نمى‏دانند كه شيطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ايشان را مى‏بينيم و آنچه احتياج دارند از ما سؤال مى‏نمايند. و از ما سؤال مى‏نمايند كيفيت دعا را، و ما تعليم ايشان مى‏نماييم و مى‏پرسند كه:قائم آل محمد كى ظهور مى‏كند؟ و در عبادت و بندگى سعى بسيار مى‏كنند و شهر ايشان دروازه‏هاى بسيار دارد. از هر دروازه‏اى تا دروازه‏اى صد فرسخ مسافت است. و ايشان را تقديس و تنزيه و عبادت بسيار هست كه اگر ايشان را ببينيد، عبادت خود را سهل خواهيد شمرد. و در ميان ايشان كسى هست كه يك ماه سر از سجود برنمى‏دارد، و خوراك ايشان تسبيح الهى است و پوشش ايشان برگ درختان است. و روهاى ايشان از نور روشن است. و چون يكى از ما را مى‏بينند بر گرد او مى‏آيند و از خاك قدمش برمى‏گيرند براى بركت. و چون وقت نماز ايشان مى‏شود صداهاى ايشان بلند مى‏شود مانند باد تند. و در ميانشان جمعى هستند كه هرگز حربه(2از خود نينداخته‏اند براى انتظار قائم آل محمد. و از خدا مى‏طلبند كه به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر يك از ايشان هزار سال است. اگر ايشان را ببينى آثار خشوع و شكستگى و فروتنى از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مى‏كنند امرى را كه موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دير به نزد ايشان رفتيم به خدا تقرب مى‏جويند كه مبادا از غضب الهى باشد. و پيوسته منتظر آن وقت هستند كه وعده ملاقات ما و ايشان است. و هرگز از عبادت سست نمى‏شوند و به تنگ نمى‏آيند. و به نحوى كه ما قرآن را تعليم ايشان كرده‏ايم تلاوت مى‏نمايند. و در ميان آن قرآن چيزى چند هست كه اگر بر اين مردم بخوانيم كافر مى‏شوند. و اگر چيزى از قرآن بر ايشان مشكل شود از ما مى‏پرسند، و چون بيان مى‏كنيم سينه‏هاى ايشان گشاده و منور مى‏شود و از خدا مى‏طلبند كه ما را براى ايشان باقى دارد. و مى‏دانند كه خدا به وجود ما بر ايشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را مى‏شناسند. و ايشان با قائم آل محمد عليهم‏السلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت، و هميشه از خدا همين را مى‏طلبند. و در ميان ايشان پيران و جوانان هستند. چون جوانى پيرى را مى‏بيند نزد او به مثابه بندگان مى‏نشيند و تا رخصت نفرمايد برنمى‏خيزد.
ايشان بهتر از جميع خلق اطاعت امام مى‏كنند و به هر امرى كه امام ايشان را به آن داشت ترك نمى‏كنند تا امر ديگر بفرمايد. و اگر ايشان را بر خلق مابين مشرق و مغرب بگمارند، در يك ساعت همه را فانى مى‏كنند. و حربه در ايشان كار نمى‏كند و خود شمشيرها از آهن دارند غير اين آهن، كه اگر بر كوه بزنند دونيم مى‏كنند. و امام به اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در مابين جابلقا و جابرساست جنگ خواهد كرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب. و بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند، و هر كه مسلمان نشود او را بكشند تا آن كه در ميان مشرق و مغرب كسى نماند كه مسلمان نباشد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: خدا را شهرى هست در مشرق، و شهرى هست در مغرب، و بر هر يك از اين دو شهر حصارى هست از آهن كه در هر حصارى هفتادهزار در است و از هر درى هفتادهزار طايفه داخل مى‏شوند كه هريك به لغتى(3سخن مى‏گويند كه ديگرى نمى‏داند. و من جميع آن لغتها را مى‏دانم. و در آن شهرها و در مابين آن شهرها خدا را حجتى و امامى نيست بغير از من و برادرم. و ماها حجت خداييم بر ايشان.
 

1-   هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
2-   حربه: سلاح.
3-   لغت: زبان.