تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلواتالله عليهم، و بدون آن عبادت ثمرهاى نمىبخشد بلكه باعث عقاب مىشود
تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلواتالله عليهم، و بدون آن عبادت ثمرهاى نمىبخشد بلكه باعث عقاب مىشود
و اين معنى اجماعى علماى شيعه است. و احاديث در اين باب متواتر است.چنانچه ابنبابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالميان مىدارند اول چيزى كه از او سؤال مىكنند از نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ما اهل بيت است. پس اگر اقرار به ولايت كرد و بر آن حال مُرد، نماز و روزه و زكات و حجش را قبول مىكنند، و اگر اقرار به ولايت ما نكرد هيچ عمل از اعمال او را قبول نمىكنند. و به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: جبرئيل بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله نازل شد و گفت: خداوند عالم سلامت مىرساند كه: من آسمانهاى هفتگانه را و زمينهاى هفتگانه را و آنچه بر روى آنهاست خلق كردهام، و هيچ محلى بهتر از ميان ركن و مقام ابراهيم(2) خلق نكردهام. اگر بندهاى مرا در آنجا بخواند از آن روزى كه آسمانها و زمينها را خلق كردهام تا انقراض عالم، و اقرار به ولايت على نداشته باشد، او را سرنگون در جهنم اندازم.و در حديث ديگر وارد شده كه: خدا وحى فرمود به حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله كه: يا محمد اگر بندهاى مرا عبادت كند تا از هم بپاشد و مانند مشك پوسيده شود و منكر ولايت اهل بيت باشد، او را در بهشت جا ندهم و در سايه عرش خود در نياورم. و منقول است از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله فرمود كه: به حق خداوندى كه جان محمد در دست قدرت اوست، كه اگر بندهاى در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر بيايد، خدا از او قبول نكند تا ولايت من و اهل بيت مرا نداشته باشد. و از ابوحمزه ثمالى منقول است كه: حضرت على بن الحسين عليهالسلام پرسيد از ما كه: كدام بقعه از جاهاى زمين بهتر است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىدانند. فرمود كه: بهترين بقعههاى زمين ميانه ركن حجر و مقام ابراهيم است. و اگر كسى به قدر آنچه نوح در ميان قوم خود ماند - هزار، كم پنجاه سال - عمر كند و در آن موضع عبادت كند كه روزها را به روزه و شبها را به عبادت گذراند، و خدا را بدون ولايت ما ملاقات كند، آن عبادت هيچ نفع ندهد او را. و اين حديث از طرق شيعه و سنى متواتر است كه: هركه بميرد و امام خود را نشناسد كافر مرده است و به مرگ جاهليت و كفر مرده است.
تنوير ششم: در بيان بعضى از صفات و علامات امام و شرايط امامت
بايد دانست كه چون احكام دين و دنياى امت منوط به حكم امام است بايد كه عالم باشد به احكام دين، و واقف باشد بر خصوصيات آيات قرآنى از محكم و متشابه، و مجمل و مفصل، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و همچنين بر اخبار نبوى. و بالجمله بايد عالم به جميع علوم باشد. و بايد كمال رأى و شجاعت داشته باشد، تا از عهده مجاهده با اعداى دين برتواند آمد. و بايد كه اعلم امت باشد زيرا كه تقديم مفضول بر فاضل(3)، و تقديم متعلم بر معلم، و تفضيل جاهل بر دانا قبيح است عقلا. چنانچه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مىفرمايد كه: أفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع أم من لا يهدى الا أن يهدى؟(4) يعنى: آيا كسى كه هدايت مىكند (مردم را) به سوى حق سزاوارتر است به اينكه او را متابعت كنند، يا آن كس كه هدايت نمىيابد مگر وقتى كه او را هدايت كنند، و ديگران او را راه بنمايند؟ و چگونه جايز باشد و حال آن كه علم سرمايه فضيلت و كمال است، و لهذا حق تعالى بيان افضليت حضرت آدم را بر ملائكه به علم فرمود، و به اين سبب او را مَسجود(5) ملائكه گردانيد. و همچنين طالوت(6) را از حيثيت زيادتى در علم و قوت بدن از قوم خود، برگزيد، چنانچه ظاهر است از آيه كريمه كه: ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم.(7) و ايضا در بيان تقديم رتبه علما فرموده است كه: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون؟(8) كه: آيا مساوىاند آن جماعتى كه عالماند و آن جماعتى كه عالم نيستند؟ و اگر كسى اندكى تأملى نمايد مىداند كه امام در جميع صفات كمال مىبايد كه از امت افضل باشد؛ چه، غرض اصلى از وضع شرايع دين و تكاليف، تكميل افراد انسانى است و نجات ايشان از نقايص و فايض گردانيدن به سعادات و كمالات. و چون امام به نيابت پيغمبر، مرشد طريقه استكمال است بايد كه مثل نبى در جميع كمالات علمى و عملى از همه در پيش باشد تا اين فايده مترتب شود. و به اتفاق، ائمه ما صلواتالله عليهم در علم و كمالات بر جميع اهل عصر خود زيادتى داشتهاند. و ابنبابويه رحمهالله به سند قوى از حضرت على بن موسىالرضا عليه التحيه و الثناء روايت كرده است كه: امام را چند علامت است: داناترين مردم است؛ و از جميع اهل عصر پرهيزكارتر و بردبارتر است؛ و در شجاعت و سخاوت از همه در پيش است؛ و عبادتش از همه بيشتر است؛ و ختنه كرده متولد مىشود؛ و در هنگام ولادت خون و كثافت با او نمىباشد؛ و از پى سر مىبيند چنانچه از پيش رو مىبيند؛ و او را سايه نمىباشد(9)؛ و چون متولد مىشود دست بر زمين مىگذارد و آواز به شهادتين بلند مىكند؛ و محتلم نمىشود؛ و ديدهاش به خواب مىرود و دلش به خواب نمىرود؛ و از آنچه واقع مىشود؛ در خواب مطلع مىباشد؛ و ملك با او سخن مىگويد؛ و زره رسول خدا صلىالله عليه و آله بر قامتش درست مىآيد؛ و هرگز بول و غايطش را كسى نديده، زيرا كه خدا زمين را موكل ساخته كه فرو برد كه كسى نبيند؛ و بدن او از مشك خوشبوتر مىباشد؛ و اولى است به مردم از جان ايشان، يعنى مىبايد كه جان خود را فداى جان او كنند؛ و بر مردم مهربانتر است از پدر و مادر ايشان؛ و تواضع و فروتنى او از براى خدا از همه بيشتر است؛ و آنچه از امور خير كه مردم را امر مىفرمايد خود پيش از ديگران به آن عمل مىنمايد؛ و هرچه مردم را از آن منع مىفرمايد خود زياده از ديگران اجتناب مىفرمايد؛ و دعاى او مستجاب مىباشد حتى آن كه اگر بر سنگى دعا كند دو نيم مىشود؛ و سلاح و حربه رسول صلىالله عليه و آله نزد او مىباشد؛ و ذوالفقار نزد او مىباشد؛ و نزد او صحيفهاى هست كه نامهاى شيعيان ايشان كه تا قيامت به هم خواهند رسيد در آن صحيفه هست؛ و صحيفهاى ديگر دارد كه نام دشمنان ايشان كه تا روز قيامت به هم خواهند رسيد در آن نوشته است؛ و جامعه(10) نزد او هست، و آن نامهاى است كه طولش هفتاد ذرع(11) است كه جميع آنچه بنىآدم به آن محتاجاند از احكام الهى در آن هست؛ و جفر اكبر و اصغر(12) را دارد، كه يكى از پوست بز است و ديگرى از پوست گوسفند، و در آنها جميع علوم هست، حتى ارش(13) خدشهاى(14) كه كسى در بدن كسى بكند، و حتى يك تازيانه و نيم تازيانه و ثلث تازيانه؛ و مصحف(15) فاطمه نزد او هست. و كلينى روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام كه: امام را ده علامت است: متولد مىشود پاكيزه و ختنه كرده؛ و چون به زمين مىآيد كف را بر زمين مىگذارد و آواز به شهادتين بلند مىكند؛ و محتلم نمىشود؛ و دلش به خواب نمىرود؛ و خميازه و كمانكش(16) نمىكند؛ و از عقب مىبيند چنانچه
2- ركن و مقام ابراهيم: دو محل در مسجدالحرام - ضلعى از خانه كعبه كه حجرالاسود به آن متصل است و محلى نزديك به آن كه مقام ابراهيم نام دارد (در فاصله اين دو محل دعا مستجاب است). |
از پيش رو مىبيند؛ و مدفوع او از مشك خوشبوتر است و زمين موكل است كه بپوشاند و فرو برد آن را؛ و چون زره حضرت رسول صلىالله عليه و آله را مىپوشد موافق قامتش مىباشد، و اگر ديگرى پوشد، خواه بلند باشد و خواه كوتاه، يك شِبر(1) از او بلندتر مىباشد؛ و پيوسته ملك با او سخن مىگويد تا از دنيا برود. و حِميرى در كتاب قربالاسناد و به سند قوى(2) از ابوبصير(3) روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت امام موسى عليهالسلام رفتم و گفتم: فداى تو شوم! امام را به چه چيز مىتوان شناخت؟ فرمود كه: به چند خصلت: اما اول آن كه پدر او مردم رابه امامت او خبر دهد و نصب كند او را براى امامت، كه حجت بر مردم تمام شود، همچنانچه پيغمبر حضرت اميرالمؤمنين را نصب فرمود؛ ديگر آن كه از هرچه پرسند عاجز نشود و جواب بگويد، و اگر نپرسند خود بيان كند؛ و مردم را خبر دهد به آنچه در آينده واقع خواهد شد؛ و به همه زبانى با مردم حرف گويد. بعد از آن فرمود كه: بنشين تا به تو علامتى براى امامت خود بنمايم كه خاطرت مطمئن شود. در اين حال مرد خراسانى از در درآمد و به عربى از آن حضرت سؤال كرد. حضرت به فارسى جوابش فرمود. خراسانى گفت كه: من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اينكه نمىدانى. فرمود كه: سبحانالله! اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت پس بر تو چه زيادتى خواهم داشت؟ پس با من گفت كه: اى ابومحمد امام بر او مخفى نيست زبان هيچ يك از مردم، و سخن مرغان و حيوانات و هر ذى روحى را مىداند. و به اين علامتها امام را مىتوان شناخت. پس اگر اينها در او نباشد امام نيست. و از ابن ابىنصر(4) منقول است كه: از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيدم كه: به چه چيز امام را مىتوان دانست؟ فرمود كه: به چند علامت: اينكه بزرگتر فرزندان باشد؛ و فضل و علم داشته باشد؛ و هركه به مدينه آيد و پرسد كه: پدرش كى را وصى كرد؟ گويند كه: او را. فرمود كه: سلاح و شمشير در ميان ما از بابت تابوت(5) است در بنىاسرائيل. در هر جا كه سلاح هست، امامت در آنجاست چنانچه تابوت بنىاسرائيل در هر خانه كه بود پيغمبرى در آنجا بوده.
و منقول است از عبدالله بن ابان(6) كه: عرض كردم به خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام كه: از براى من و اهل بيت من دعا كن. فرمود كه: مگر نمىكنم؟ والله كه اعمال شما هر روز و شب بر من عرض مىشود. راوى مىگويد كه: اين بر من بسيار عظيم نمود. فرمود كه: مگر نخواندهاى اين آيه را كه: بگو (اى محمد) كه بكنيد آنچه مىكنيد كه عن قريب خدا و رسول و مؤمنان عمل شما را مىبينند.(7) والله كه مؤمنان على بن ابىطالب و ائمه فرزندان اويند.
و كلينى از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم. فرمود كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين هزار باب از علم تعليم فرمود كه از هر بابى هزار باب گشوده مىشد.
گفتم: اين است والله علم! پس ساعتى سر به زير افكند و فرمود كه: اين علم عظيم است اما همين نيست. اى ابومحمد جامعه نزد ماست. گفتم: فداى تو گردم! جامعه كدام است؟ فرمود كه: نامهاى است كه طولش هفتاد ذراع(8) است به ذراع رسولالله صلىالله عليه و آله.
و آن حضرت فرموده و حضرت اميرالمؤمنين به دست خود نوشته و در آن هر حلال و حرامى و هرچه امت به آن احتياج دارند هست، حتى ارش خراشيدن بدن. و دست بر من گذاشت و فرمود كه: رخصت مىدهى؟ گفتم: من بنده توام، آنچه خواهى بكن. پس بدن مرا فشرد و فرمود كه: حتى ارش اين در آنجا هست.
گفتم: والله كه علم اين است. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: جفر نزد ماست. و مردم چه مىدانند كه جفر چيست. گفتم: جفر كدام است؟ فرمود كه: ظرفى است از پوست كه علم جميع پيغمبران و اوصياى ايشان و علم جميع علماى گذشته در آن هست. گفتم: والله كه اين است علم. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: نزد ماست مصحف فاطمه. و مردم چه مىدانند كه چه چيز است مصحف فاطمه. گفتم: بيان فرما. فرمود كه: مصحفى است سه برابر اين قرآنى كه شما داريد، و يك حرف از قرآن شما در آن نيست. گفتم: والله كه اين علم است. فرمود كه: همين نيست. بعد از زمانى فرمود كه: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست.
گفتم: فداى تو گردم! اين است علم. فرمود كه: همين نيست. گفتم: پس ديگر علم چه چيز است؟ فرمود كه: عمده علم آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت حادث مىشود(9) تا روز قيامت. و به سند ديگر از حماد بن عثمان(10) روايت كرده است كه: شنيدم از حضرت صادق عليهالسلام كه: زنادقه(11) در سال صدوبيست و هشت ظاهر خواهند شد. در مصحف فاطمه چنين ديدم. پرسيدم كه: مصحف فاطمه كدام است؟ فرمود كه: چون حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود حضرت فاطمه را اندوهى رو نمود كه خدا داند قدر آن را. آنگاه خدا ملكى را فرستاد كه تسلى آن حضرت بفرمايد و قصهاى(12) براى او بخواند. پس آن ملك مىگفت و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىنوشت، تا آن كه كتابى جمع شد. پس فرمود كه: در آن كتاب چيزى از حلال و حرام نيست؛ علوم آينده است تا روز قيامت. و به سند معتبر روايت كرده است از ابىيحيى صنعانى(13) كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ما را در شبهاى جمعه شأن و رتبه عظيم هست. گفتم: فداى تو گردم! چه شأن است؟ فرمود كه: رخصت مىفرمايند روح پيغمبران و اوصياى گذشته را و روح امامى را كه در ميان شماست، كه ايشان عروج نمايند به آسمان تا به عرش مىرسد ارواح ايشان. پس هفت مرتبه طواف عرش مىكنند، و نزد هر قائمه(14) از قوايم(15) عرش دو ركعت نماز مىگزارند. پس به بدنهاى خود برمىگردند، و پر مىشوند انبيا و اوصيا از سرور و خوشحالى، و علوم بسيار بر علوم امام شما مىافزايد. و از سيف تمار(16) مروى است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اگر من در ميان موسى و خضر مىبودم(17) ايشان را خبر مىدادم كه از هر دو داناترم، و علمى چند به ايشان مىگفتم كه ايشان خبر نداشتند. زيرا كه ايشان علم گذشته را مىدانستند و علم آينده را نمىدانستند. و ما مىدانيم علم گذشته و آينده را تا روز قيامت، و از پيغمبر به ما ميراث رسيده. و در حديث ديگر فرمود كه: خدا از آن كريمتر است كه بر بندگان خود اطاعت بندهاى را واجب گرداند، و خبرهاى آسمان را از او باز دارد، بلكه هر صبح و شام خبرهاى آسمان به ما مىرسد. و ايضا از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: جبرئيل دو انار به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آورد. حضرت يكى را تمام تناول فرمودند و يكى را دو نيم كردند و نصفى خود تناول فرمودند و نصفى را به علىبن ابىطالب صلواتالله عليه دادند. پس فرمودند كه: اى برادر دانستى كه اين دو انار چه بود؟ انار اول پيغمبرى بود؛ تو را در آن بهرهاى نيست. و انار دويم علم بود؛ تو شريك منى در علم. راوى گفت كه: چگونه شريك آن حضرت بود در علم؟ فرمود كه: خدا هيچ علمى را تعليم پيغمبر نفرمود مگر اينكه او را امر فرمود كه به على ياد دهد. و اين علوم همه به ما منتهى شده است.
1- شبر: وجب. |
و منقول است از ابوبصير كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم از روح كه خدا مىفرمايد كه: و يسئلونك عن الروح. قل الروح من أمر ربى.(1) فرمود كه: روح خلقى است عظيمتر از جبرئيل و ميكائيل، و با هيچ يك از پيغمبران گذشته نبوده است بغير از حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه با او بود. و با ائمه مىباشد و خبرها به ايشان مىگويد و تسديد ايشان مىنمايد.(2) و در بعضى روايات وارد شده است كه: چون حضرت موسى و خضر بر كنار دريا مىخواستند از يكديگر جدا شوند مرغى پيدا شد و قطرهاى از آب برداشت و به جانب مشرق انداخت، و قطرهاى ديگر به جانب مغرب انداخت، و يك قطره به جانب آسمان انداخت و يكى به سوى زمين، و قطره پنجم را به دريا افكند. هر دو حيران ماندند. در اين حال صيادى در ميان دريا پيدا شد و گفت: در امر مرغ تفكر مىنماييد؟ شما دو پيغمبر تأويل(3) كار آن را نمىدانيد و من كه مرد صيادىام مىدانم. گفتند: ما نمىدانيم مگر چيزى را كه خدا تعليم ما نمايد. صياد گفت كه: اين مرغى است در دريا مىباشد و مسلم نام دارد و اين كار او اشاره به اين بود كه پيغمبرى در آخرالزمان خواهد آمد كه علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمين نزد علم او مثل اين قطره باشد نزد اين دريا، و پسر عم و وصى او وارث علم او خواهد بود. پس آن صياد غايب شد. دانستند كه ملكى بود از جانب خدا، ايشان را متنبه ساخت.
و كلينى از عبدالأعلى(4) روايت كرده كه: حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام فرمود كه: من كتاب الهى را مىدانم از اول تا آخر، چنانچه گويا همه در كف من است. و در قرآن است خبر آسمان و زمين و خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده، چنانچه فرموده است كه فيه تبيان كلى شىء.(5) و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: خدا به حضرت عيسى دو اسم اعظم(6) تعليم فرموده بود كه آن آثار از او به ظهور مىآمد. و موسى چهار اسم داشت، و حضرت ابراهيم هشت اسم داشت، و نوح پانزده اسم داشت، و آدم بيست و پنج اسم داشت؛ و خدا جميع آنها را تعليم پيغمبر آخرالزمان فرمود. و به درستى كه اسماى اعظم الهى هفتاد و سه اسم است؛ هفتاد و دو اسم را تعليم آن حضرت فرمود و يك اسم را به هيچ كس تعليم نكرد. و از امام على نقى عليهالسلام منقول است كه: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است. يك اسم از آنها را آصف(7) مىدانست كه تخت بلقيس(8) را در يك چشم زدن نزد سليمان حاضر ساخت.(9) و ما هفتاد و دو اسم را مىدانيم و يك اسم، مخصوص خداست كه ديگرى نمىداند. و به سند موثوق به(10) از امام محمد باقر روايت كرده است كه: عصاى موسى از آدم بود و به شعيب(11) رسيد و از شعيب به حضرت موسى منتقل شد و آن عصا نزد ماست، و در اين زودى او را مشاهده كردم و هنوز سبز است به هيئت آن روزى كه از درخت جدا كردهاند. و چون با آن سخن مىگويى جواب
1- بخشى از آيه 85 سوره اسراء (17): و از تو درباره روح مىپرسند. بگو: روح از فرمان پروردگار من است {و خداوند او را بيواسطه و تنها با فرمان خود آفريده است} |
مىگويد. و از براى قائم ما مهياست كه چون خروج كند آنچه موسى به آن مىكرد آن حضرت نيز خواهد كرد. و چون آن را امر كنند كه چيزى را بربايد، دو شعبه مىشود كه يك كامش در زمين است و يكى در سقف به قدر چهل ذراع(1)، و چيزها را به زبان خود مىربايد و در حديث ديگر حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: الواح موسى و عصاى موسى نزد ماست، و ماييم وارث پيغمبران. و در حديث ديگر حضرت باقر عليهالسلام فرمود كه: چون قائم آل محمد از مكه ظاهر شود و اراده كوفه نمايد منادى آن حضرت ندا كند كه: كسى با خود توشه و آب برندارد. پس سنگ موسى(2) را بردارند كه بار يك شتر است، و در هر منزلى كه فرود آيند چشمهاى از آن جارى شود كه هر گرسنهاى كه از آن بخورد سير شود و هر تشنهاى كه بخورد سيراب شود. و توشه ايشان همين باشد تا به صحراى نجف فرود آيند. و ايضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه شبى از خانه بيرون آمدند بعد از خفتن(3). و آهسته مىفرمودند كه: در اين شب تاريك امام شما بيرون آمده است پيراهن آدم در بر و عصاى موسى و انگشترى سليمان در دست. و به سند ديگر از مفضل روايت كرده كه: حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيد كه: مىدانى كه چه چيز بود پيراهن يوسف(4)؟ گفتم: نه. فرمود كه: چون آتش از براى حضرت ابراهيم افروختند جبرئيل جامهاى از جامههاى بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانيد كه سرما و گرما در او تأثير نكند. و حضرت ابراهيم در وقت وفات، آن پيراهن را تعويذى كرد(5) و بر حضرت اسحاق(6) آويخت، و همچنين اسحاق به يعقوب(7) داد. و چون حضرت يوسف متولد شد يعقوب آن پيراهن را تعويذ او كرد، و با او بود در همه احوال. و در مصر آن را گشود كه از براى پدر بفرستد، بويش به مشام يعقوب رسيد، چنانچه گفت كه: انى لأجد ريح يوسف لو لا أن تفندون.(8) بوى همان پيراهن بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. گفتم: فداى تو شوم! آخر آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود كه: به اهلش رسيد. بعد از آن فرمود كه: هر پيغمبرى كه علمى يا غير علم چيزى از او به ميراث ماند به آل محمد منتهى شد. و الحال نزد ايشان است. و از سعيد سَمان(9) روايت كرده است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نزد من است شمشير رسول خدا صلىالله عليه و آله و علمهاى آن حضرت، و زرهها(10) و خود آن حضرت، و نزد من است الواح و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نزد من است آن تشتى كه موسى در آن قربانى مىكشت، و نزد من است آن نامى كه چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله ميان مسلمانان و كفار مىگذاشت تير لشكر كفار به مسلمانان نمىرسيد. و مثل سلاح حضرت رسول در ميان ما مثَل تابوت است در ميان بنىاسرائيل كه در هر خانهاى كه تابوت در آن خانه بود پيغمبرى در آنجا بود. هركه از اهل بيت سلاح نزد اوست، امامت با اوست. و محمد بن الحسن الصفار به اسناد خود از مسمع(11) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض نمودم كه: كوفتى(12) مرا عارض شده و هرگاه طعام ديگران مىخورم آزار مىكشم، و چون طعام شما را مىخورم آزار نمىكشم. فرمود كه: تو طعام جمعى را مىخورى كه ملائكه با ايشان مصاحفه مىكنند(13) در فراشهاى(14) ايشان. عرض كردم كه: ملائكه بر شما ظاهر مىشوند؟ فرمود كه: به اطفال ما مهربانترند از ما.
1- ذراع: واحد طول برابر فاصله آرنج تا سرانگشتان. |
و به سند معتبر از حسين بن ابىالعلا(1) روايت كرده است كه فرمود كه: يا حسين خانههاى ما محل نزول ملائكه است، و محل وحى الهى است. بعد از آن دست زدند بر پشتيى كه در آن خانه بود و فرمودند كه: پشتيهاست كه والله كه بسيار تكيه بر آنها كردهاند ملائكه، و بسيار است كه ما از پر ايشان برمىچينيم.(2) و از ابوحمزه ثمالى نقل كرده است كه: روزى به خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رفتم و ساعتى در بيرون ماندم تا مرخص شدم(3). چون داخل شدم ديدم كه حضرت چيزى از زمين برمىچيند. بعد از آن دست دراز كردند و شخصى در عقب پرده بود، به او دادند. گفتم: فداى تو گردم! اين چه چيز بود كه برچيديد؟ فرمودند كه: پرهاى ملائكه بود. چون ايشان به نزد ما مىآيند ما پرهاى ايشان را جمع مىكنيم و تعويذ براى اولاد خود مىكنيم. پرسيدم كه: ملائكه نزد شما مىآيند؟ فرمود كه: پيوسته بر تكيهگاه ما تكيه مىكنند. و به سند ديگر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم و چون بنشستم حضرت امام موسى عليهالسلام آمدند، و در گردن آن حضرت قلادهاى(4) بود كه در آن پرهاى كنده بود. حضرت را بوسيدم و در برگرفتم و از حضرت صادق پرسيدم كه: اين پرها چيست كه در گردن حضرت امام موسى عليهالسلام است؟ فرمود كه: اينها از بال ملائكه است. گفتم: ملائكه به خدمت شما مىآيند؟ فرمود كه: مىآيند و رو بر فِراش ما مىمالند، و آنچه در گردن امام موسى است از بال ايشان است. و ايضا روايت نموده كه آن حضرت فرمود كه: ملائكه در خانههاى ما نازل مىشوند و بر فراش ما مىگردند و بر خوان ما حاضر مىشوند، و هر گياهى و ميوهاى را - تر و خشك - از براى ما مىآورند، و بال خود بر ما و فرزندان مىمالند، و جانوران را از ما و فرزندان ما دور مىگردانند، و در وقت هر نماز حاضر مىشوند كه با ما نماز كنند، و خبرهاى اهل زمين را هر روز و هر شب به ما مىرسانند، و هر پادشاهى كه بميرد و ديگرى به جايش منصوب گردد خبرش را به ما مىرسانند و سيرت و طريقه او را به ما مىگويند. و به سند معتبر از سَدير صيرفى روايت كرده است كه: در مدينه حضرت امام محمد باقر عليهالسلام خدمتى چند به من رجوع فرمود، و چون به فجالروحاء(5) رسيدم شخصى را از دور ديدم كه جامه خود را حركت مىدهد. به جانب او رفتم و گمان كردم كه تشنه است. مَطهَره(6) خود را به او دادم. گفت: نمىخواهم. و نامهاى به من داد كه مهرى از گِل بر او بود، و هنوز گل تر بود. چون ملاحظه كردم مهر حضرت امام محمد باقر عليهالسلام بود. گفتم: در چه وقت از حضرت جدا شدى؟ گفت: در همين ساعت. چون گشودم، خدمتى چند رجوع فرموده بودند، و چون ملاحظه كردم كسى را نديدم. به خدمت حضرت كه رسيدم عرض كردم كه: نامه تو در فلان موضع به من رسيد و گل هنوز تر بود. فرمود كه: ما چون امرى را خواهيم به تعجيل صورت يابد خدمتكاران از جن داريم، به ايشان مىفرماييم.
و به سند صحيح از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام بودم در مابين مكه و مدينه. ناگاه سگ سياهى پيدا شد. حضرت فرمود كه: خوش زود آمدى. پس چون نظر كردم به صورت مرغى شد. گفتم: اين چه چيز است فداى تو شوم؟ فرمود كه: اين پيكى است از جن. هِشام(7) در اين ساعت مرده است. اين پرواز مىكند و در هر شهر خبر مرگ او را مىرساند. و كلينى عليهالرحمه از سعد اسكاف(8) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفتم و رخصت طلبيدم. فرمود كه: باش. آنقدر ماندم كه آفتاب گرم شد. پس جماعتى بيرون آمدند با روهاى زرد، و عبادت ايشان را نحيف كرده، و كلاههاى خز در سر. چون داخل شدم فرمود كه: ايشان برادران شمايند از جن. پرسيدم كه: به خدمت شما مىآيند؟ فرمود كه: بلى؛ مىآيند و از مسائل دين و حلال و حرام خود سؤال مىنمايند.
1- حسين بن ابىالعلا: ابوعلى حسين بن ابىالعلاء الكوفى العامرى معروف به اعور: از اصحاب امامان باقر و صادق عليهماالسلام و از راويان مورد اعتماد احاديث آنان. |
و از حضرت باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بر منبر مسجد كوفه نشسته بودند. ناگاه اژدههايى(1) از در مسجد داخل شد. مردم خواستند آن را بكشند، حضرت فرمود كه: متعرض او مشويد. و آمد تا نزديك منبر و بلند شد و بر حضرت سلام كرد. حضرت اشاره فرمودند كه: باش تا از خطبه فارغ شوم. چون فارغ شدند پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: منم عمرو بن عثمان كه پدرم را بر جن خليفه كرده بودى. و پدرم مرد و مرا وصيت كرد كه به خدمت تو آيم و آنچه رأى تو اقتضا نمايد به آن عمل كنم، و آمدهام كه آنچه فرمايى اطاعت كنم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مىكنم به تقوا و پرهيزكارى، و امر مىكنم كه برگردى و جانشين پدر خود باشى، كه من تو را از جانب خود بر ايشان خليفه كردم. راوى به خدمت حضرت باقر عليهالسلام عرض نمود كه: اكنون عمرو به خدمت تو مىآيد و اطاعت تو بر او واجب هست؟ فرمود كه: بلى. و به سند معتبر از نُعمان بن بَشير(2) روايت كرده است كه گفت: من با جابر بن يزيد جعفى همكجاوه شدم. و چون از مدينه بيرون مىآمديم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفت و وداع كرد و خوشحال بيرون آمد و به جانب كوفه روان شديم. در روز جمعه در بعضى از منازل نماز ظهر كرديم و چون به راه افتاديم مرد بلند گندمگونى پيدا شد و نامهاى در دست داشت و نامه را به جابر داد. جابر بوسيد و بر ديده نهاد. و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند و مهر گلى بر آن زده بودند، هنوز تر بود. گفت: در اين ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم. پرسيد جابر كه: پيش از نماز پيشين(3) يا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز. چون جابر نامه را خواند بسيار مغموم شد(4) و ديگر او را خوشحال نديدم تا به كوفه داخل شديم در شبى. و چون روز شد رفتم كه جابر را ببينم، ديدم كه از خانه بيرون آمد قابى(5) چند برگردن آويخته و بر نى سوار شده و مىگويد كه: مىيابم منصور بن جمهور(6) را كه در كوفه بر سر خود امير خواهد شد. و بيتى چند از اين باب مىخواند. و چون نظر به من كرد با من هيچ سخن نگفت. و من از حال او گريان شدم، و اطفال و مردمان گرد او برآمدند و بيامد تا رَحبه(7) كوفه و با اطفال مىگرديد، و در كوفه شهرت كرد كه جابر ديوانه شده است. بعد از چند روز نامه هشام بن عبدالملك رسيد به والى كوفه كه: گردن جابر جعفى را بزن و سرش را بفرست. والى از اهل مجلس پرسيد كه: جابر بن يزيد كيست؟ گفتند: مردى بود عالم و فاضل و راوى حديث و حج بسيار كرده بود. و در اين اوقات ديوانه شده است و بر نى سوار شده و در رحبه كوفه با اطفال بازى مىكند. والى گفت كه: الحمدلله كه ما از كشتن چنين مردى نجات يافتيم. و بعد از اندك وقتى منصور بن جمهور داخل كوفه شد و آنچه جابر مىگفت به ظهور آمد.
و محمد بن الحسن الصفار به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه كه: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين(8) كه گشودند و ظاهر گردانيدند براى ابراهيم آسمانهاى هفتگانه را تا به بالاى عرش نظر كرد، و زمين را گشودند تا آنچه در هوا و زير زمين بود ديد، و از براى رسول خدا و اميرالمؤمنين و امامان بعد از او صلواتالله عليهم همه چنين كردند.
1- اژدها: مار بزرگ - بازمانده حيوانى متعلق به ماقبل تاريخ كه سرى شبيه سوسمار، تنى داراى فلس و بال و پاهايى همانند يا بزرگتر از سوسمار داشته است. چنين موجودى به خلاف نظر برخى افسانهاى نيست و براساس پژوهشهاى جديدپيش از اين وجود داشته است و مردمان قديم بازماندههايى از آن را ديده بودهاند. از آنجا كه جن به هر صورت مىتواند درآيد، اين موجود جنى بوده است در صورت اژدها براى نشان دادن ميزان سلطه و فرمانروايى ولى خدا بر موجودات، از جمله جن كه براساس آياتى از سوره جن (72) موجوداتى مكلفاند و بايد همانند انسانها پيرو حكومت حق باشند. ضمنا قابل توجه است كه اين روايت گرچه از نظر راوى ضعيف است اما مضمون آن را افراد بسيارى به حد تواتر نقل كردهاند. افزون بر اين، آن درى كه اژدها از آن وارد شده است تا ساليان سال به باب الثعبان (در اژدها) معروف بوده است. |
و به اسانيد معتبره بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه: خداى را دو علم هست: يك علم مخصوص اوست كه به احدى تعليم نفرموده است، و يك علم هست كه تعليم پيغمبران و ملائكه فرموده. پس آنچه را تعليم ايشان فرموده ما مىدانيم.
و ايضا به اسانيد معتبره از ائمه عليهمالسلام مروى است كه: علمى كه به آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مىرسد، و هر عالمى كه مىميرد، البته عالم ديگر مثل علم او را يا زياده، مىداند. و جميع علوم انبيا به ما رسيده است. و به اسانيد صحيحه منقول است از ائمه صلواتالله عليهم كه: تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود و صحف ابراهيم و كتب جميع پيغمبران نزد ماست و به نحوى كه ايشان مىخواندهاند ما مىخوانيم و تفسير آنها را مىدانيم. و به اسانيد مختلفه از جُوَيريه بن مُسَهر(1) منقول است كه: با حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از جنگ خوارج برمىگشتيم، چون به زمين بابل(2) داخل شديم وقت نماز عصر داخل شد. پس حضرت فرود آمد و لشكرى فرود آمدند. و حضرت فرمود كه: اى گروه مردم! اين زمين ملعون است و سه مربته اهل اين زمين معذب شدهاند، و اين اول زمينى است كه عبادت بت در اينجا شده است، و پيغمبر و وصى پيغمبر را جايز نيست كه در اين زمين نماز كنند. شما نماز كنيد. مردم به جانب راست و چپ راه ميل كردند و متوجه نماز شدند و حضرت بر استر(3) حضرت رسول صلىالله عليه و آله سوار شدند و روانه شدند. من گفتم كه: والله من از پى اميرالمؤمنين مىروم و امروز نماز خود را تابع نماز او مىگردانم. و از عقب حضرت مىرفتم. هنوز از جِسر حِله(4) نگذشته بوديم كه آفتاب غروب نمود. مرا وسوسهها در خاطر به هم رسيد. چون گذشتيم فرمود كه: اى جويريه اذن بگو. و خود متوجه وضو شدند. بعد از آن به سخنى متكلم شدند كه نمىفهميدم، و گمان من اين بود كه عِبرانى است. پس اقامه فرمودند. پس نگاه كردم والله به آفتاب كه از ميان دو كوه بيرون آمد و صدايى از آن ظاهر مىشد تا رسيد به جايى كه وقت فضيلت نماز عصر بود. پس آن حضرت نماز عصر را كردند و من اقتدا به آن حضرت كردم و چون از نماز فارغ شديم آفتاب غروب كرد و ستارهها ظاهر شد. پس حضرت متوجه من شدند و فرمودند كه: اى جويريه خدا مىفرمايد كه: فسبح باسم ربك العظيم.(5) من خدا را به نام عظيمش خواندم، آفتاب را براى من برگردانيد.
و صفار به سند معتبر از حارث اعور(6) روايت كرده است كه: روزى با اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به منزلى(7) رسيديم كه آن را عاقول مىگويند. در آنجا به درخت خشكى رسيديم كه پوستهايش ريخته بود و ساقش مانده بود. حضرت دست بر آن زد و فرمود كه: برگرد به اذن الهى. در حال، شاخههايش روييد و ميوه داد و ميوهاش اَمرود(8) بود. و چون صبح آمديم باز سبز بود و ميوه داشت. و از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه با شخصى از اولاد زُبَير(9) به عمره مىرفتند. براى حضرت در زير درخت خرمايى فراش انداختند و براى آن زبيرى در زير درخت ديگر. و آن درختان خشك بود. آن شخص گفت كه: اگر اين درخت رطب مىداشت مىخورديم. حضرت فرمود كه: ميل رطب دارى؟ گفت: بله. حضرت دست به آسمان بلند كرد و دعايى خواند به زبانى كه آن شخص نفهميد. در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت. شتردارى كه همراه ايشان بود گفت: والله كه سحر كرد. حضرت فرمود كه: سحر نيست؛ دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شد. و ايضا از سليمان بن خالد(10) روايت كرده است كه: {ابو}عبدالله بلخى(11) در خدمت حضرت صادق عليهالسلام به درخت خرمايى بىميوه رسيدند. حضرت فرمودند كه: اى نخله(12) شنونده اطاعت كننده خدا! ما را طعام ده از آنچه خدا در تو مقرر ساخته. در ساعت(13) رطبهاى رنگارنگ از درخت فرو ريخت
1- جويريه بن مسهر: جويريه بن مسهر العبدى از اصحاب امير مؤمنان على (ع). |
و خوردند تا سير شدند. پس بلخى گفت كه: در باب شمابه عمل آمد آنچه در باب مريم شده بود.(1) و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حسن بن عبدالله(2) از حضرت امام موسى عليهالسلام معجزهاى طلبيد، و درخت امغيلان(3) در برابر بود. حضرت فرمود كه: برو نزد اين درخت و بگو كه: موسى بن جعفر مىفرمايد كه: بيا. چون بيامد و گفت آنچه فرموده بود، درخت زمين را همه جا قطع كرد و آمد به خدمت حضرت ايستاد. باز اشاره فرمود، به مكان خود برگشت.
و به سند حسن(4) از ابوبصير روايت كرده كه: روزى به خدمت حضرت باقر صلواتالله عليه رفتم و حضرت صادق عليهالسلام نيز حاضر بودند. گفتم: نه شما هر دو وارث پيغمبر آخرالزمان هستيد؟ حضرت باقر عليهالسلام فرمود كه: بله. گفتم: رسول خدا صلىالله عليه و آله وارث جميع پيغمبران بود و آنچه ايشان مىدانستند آن حضرت مىدانست؟ فرمود كه: بله. گفتم: شما مىتوانيد مرده را زنده كنيد و كور و پيس را شفا دهيد؟ فرمود كه: بله؛ به اذن الهى. آنگاه فرمودند كه: نزديك من بيا. پس دست بر چشم و روى من كشيد، من آفتاب و زمين و آسمان و آنچه در خانه بود همه را ديدم. فرمود كه: مىخواهى كه روشن(5) باشى و ثواب و عِقابت مانند ديگران باشد، يا به حال اول برگردى و بهشت از براى تو واجب باشد؟ گفتم: حال اول را مىخواهم. بار ديگر دست بر چشم من كشيدند، به حال اول برگشتم. و به سند ديگر از ابوبصير روايت كرده است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه بار ديگر مرا روشن كرد و فرمود كه: اگر نه از ترس شهوت مىبود تو را چنين مىگذاشتم. پس مرا به حال اول برگردانيدند. و به سند معتبر از على بن المُغيره(6) منقول است كه حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام در مِنى(7) بر زنى گذشتند كه او و فرزندانش مىگريستند براى گاوى كه داشتند و مرده بود. ضرت نزد آن زن رفتند و از سبب گريه سؤال فرمودند. آن زن گفت كه: اين فرزندان من يتيماند و معيشت من و ايشان از اين گاو بود و الحال راه حيله(8) بر من بسته شده است. حضرت فرمود كه: مىخواهى براى تو زنده كنم؟ گفت(9): بله. حضرت دو ركعت نماز گزاردند و دست به دعا برداشتند و بعد از آن برخاستند و پابر گاو زدند. برخاست و ايستاد. چون زن اين حال را ديد فرياد زد كه: به حق صاحب كعبه كه عيسى بن مريم است. حضرت در ميان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفى گردانيد. و از داوود بن كثير(10) روايت كرده كه: شخصى از اصحاب ما(11) به حج رفت و چون به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه رسيد عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد! زنى داشتم، فوت شد و تنها ماندهام. حضرت فرمود كه: بسيار او را دوست مىداشتى؟ گفتم: آرى فداى تو شوم. فرمود كه: چون به خانه
1- اشاره به آيه 25 سوره مريم (19). |
خواهى رفت خواهى ديد او را در خانه كه چيزى مىخورد. راوى گفت كه: چون به خانه برگشتم او را چنان ديدم نشسته و چيزى تناول مىنمايد. و به سند صحيح از حسن بن على وَشاء(1) روايت كرده كه: حضرت امام رضا عليهالسلام در خراسان فرمود كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله را در اينجا ديدم و او را در بر گرفتم. و از حضرت جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت كرده است به اسانيد بسيار كه: چون ابوبكر غصب خلافت نمود حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه او را ديد و حجتها بر او تمام كرد و در آخر گفت: نمىخواهى كه رسول خدا صلىالله عليه و آله در ميان ما و تو حَكَم باشد؟ گفت: چگونه آن حضرت حكم مىشود؟ حضرت دست آن ملعون را گرفت و آورد به مسجد قبا. ديد كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مسجد نشسته و به او گفت كه: برو و ترك كن ظلم حضرت اميرالمؤمنين را. و به روايت ديگر فرمود كه: نگفتم كه حق را به على تسليم كن و متابعت او بكن؟ چون اين را شنيد ترسان برگشت و به عمر رسيد و حقيقت حال را گفت. عمر گفت: تو هنوز سحر بنىهاشم را ندانستهاى(2)؟ و منقول است از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام كه: روزى رديف پدرم بودم(3) و به جانب عُريض(4) مىرفت. در اثناى راه مردى پيدا شد موى سر و ريشش سفيد شده. پدرم فرود آمد و ميان دو چشمش را و دستش را بوسيد و مىگفت: فداى تو گردم. و آن مرد او را موعظه و نصيحت مىفرمود. پس چون آن پير برفت، پدرم سوار شد. گفتم كه: آنچه با اين مرد كردى از شكستگى و احترام، نسبت به هيچ كس نكردى. فرمود كه: پدرم امام محمد باقر عليهالسلام بود. و از سَماعه(5) منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم بعد از وفات امام محمد باقر عليهالسلام. فرمود كه: مىخواهى پدرم را ببينى؟ گفتم: بله. فرمود كه:داخل اين خانه شو. چون رفتم، حضرت را ديدم در آنجا نشسته. پس فرمود كه: جمعى از شيعه بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به خدمت حضرت امام حسن عليهالسلام آمدند و سؤالى چند از آن حضرت فرمودند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: اگر اميرالمؤمنين را ببينيد مىشناسيد؟ گفتند: بله. فرمود كه: پرده را برداريد. چون برداشتند و نظر كردند حضرت را ديدند كه نشسته است. و از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را به مسجد آوردند از براى بيعت ابوبكر لعنهالله، حضرت رو به قبر حضرت رسول صلىالله عليه و آله ايستاد و فرمود كه: يابن أم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى(6): اى برادر! اين گروه مرا ضعيف كردند و نزديك شد كه مرا بكشند. پس دستى از قبر بلند شد به جانب ابوبكر كه شناختند كه دست حضرت است، و صدايى از قبر برآمد كه شناختند كه صداى آن حضرت است، و اين آيه را شنيدند كه: أكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفه ثم سواك رجلا(7): آيا كافر شدى به آن خدايى كه تو را از خاك آفريد؛ پس، از نطفهاى آفريد؛ پس تو را به حد رجوليت(8) رسانيد و مردى كرد؟ و در حديث ديگر وارد شده است كه: چون دست ظاهر شد اين آيه بر آن دست نوشته بود.
1- حسن بن على وشاء: ابومحمد حسن بن على بن زياد الوشاء البجلى از اصحاب مورد اعتماد امامان رضا و هادى (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. |
و از حضرت صادق صلواتالله عليه به سند معتبر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به جانب صفين(1) متوجه شدند. چون از فرات عبور فرمودند و نزديك به كوهى رسيدند در صفين، وقت نماز شام(2) داخل شد. از مردم دور شدند و وضو ساختند و اذان گفتند. چون از اذان فارغ شدند كوه شكافته شد و سرى بيرون آمد موى سر و ريش سفيد گرديده، و به سخن آمد و گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته. مرحبا به وصى خاتم پيغمبران و قائد روسفيدان و دست و پا سفيدان به بهشت و فايز گرديده به ثواب صديقان و بهترين اوصيا. حضرت فرمود كه: و عليك السلام اى برادر من، شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى بن مريم. چه حال دارى؟ گفت: به خير است؛ رحمت الهى بر تو باد! منتظر حضرت عيسايم كه فرود آيد براى نصرت فرزندت. و نمىدانم(3) كسى را كه در راه خدا زياده از تو مبتلا گرديده باشد، و در قيامت كسى از تو ثوابش نيكوتر و رتبهاش بلندتر نخواهد بود. صبر كن - اى برادر - تا آن كه خدا را ملاقات نمايى. به درستى كه ديروز بود كه ديدم جمعى را كه از بنىاسرائيل آزارها كشيدند و به اره ايشان را بريدند و بر چوبها حلق كشيدند(4). اگر اين جماعت كه با تو جنگ مىكنند بدانند كه چه عذابها براى ايشان مقرر گرديده، دست كوتاه خواهند كرد. و اين روهاى نورانى كه تو را يارى مىنمايند اگر بدانند كه چه ثواب از براى ايشان مهيا گرديده، هر آينه(5) آرزو كنند كه به مِقراض(6) بدن ايشان پارهپاره شود. والسلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته. پس كوه به هم آمد و حضرت متوجه نماز شدند. پس عمار بن ياسر، و ابن عباس، و مالك اشتر، و هاشم بن عُتبه(7)، و ابوايوب انصارى، و قيس بن سعد(8)، و عمرو بن الحمق(9)، و عباده بن الصامت، و ابوالهيثم بن التيهان پرسيدند كه: اين مرد كه بود؟ فرمود كه: شمعون وصى حضرت عيسى بود. پس عباده بن الصامت و ابوايوب گفتند: پدر و مادر خود را فداى تو مىكنم و تو را يارى مىكنم چنانچه برادرت حضرت رسول را يارى كرديم، و تخلف نمىكند كسى از مهاجرين و انصار از تو مگر شقى. پس حضرت ايشان را دعاى خير فرمود. و ايضا از عَبايه اسدى(10) روايت نموده كه: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه رفتم، ديدم شخصى نزد حضرت نشسته و حضرت متوجه اوست و با او سخن مىگويد. و چون برفت پرسيدم كه: اين مرد كه بود كه شما را از ما مشغول ساخته بود؟ فرمود كه: وصى حضرت موسى بود. و در اخبار مُستَفيضه(11) از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون من بميرم مرا غسل بده و كفن كن و مرا بنشان و آنچه خواهى از من بپرس كه جواب خواهى شنيد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: روزى با پدرم در وادى ضبحنان كه در ميان مدينه و مكه است مىرفتيم. ناگاه استر پدرم رم كرد. نظر كردم، مرد پيرى را ديدم كه در گردنش زنجيرى بود و سر زنجير در دست مردى بود مىكشيد. گفت: مرا آب ده. آن شخص كه زنجير را داشت گفت: آبش مده، خدا او را آب ندهد. از پدرم پرسيدم كه: كى بود؟ فرمود كه: معاويه بود.
1- صفين: محلى در بخش غربى ساحل فرات بين رقه و بالس نزديك رقه كه جنگ معروف امير مؤمنان (ع) و معاويه در آنجا رخ داد. |
و به طرق كثيره از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: با پدرم به راه مكه مىرفتيم و هر دو بر شتر سوار بوديم. چون به وادى ضجنان رسيديم شخصى بيرون آمد و در گردنش زنجيرى بود بر زمين مىكشيد. گفت: يا اباجعفر(1) مرا آب ده، خدا تو را آب دهد. شخصى ديگر از عقبش آمد و زنجيرش را كشيد و گفت: يابن رسول الله آبش مده، خدا او را آب ندهد. آنگاه پدرم رو به من كرد و فرمود كه: اين مرد را شناختى؟ معاويه بود. و از يحيى بن امالطويل(2) نيز منقول است كه: در خدمت حضرت على بن الحسين به راه مكه مىرفتيم و چون به وادى ضجنان رسيديم چنين واقع شد و حضرت فرمود كه: معاويه بود. و از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خانه حضرت على بن الحسين بودم، و در آنجا گنجشكى چند فرياد مىكردند. فرمود كه: مىدانى چه مىگويند؟ گفتم: نه. فرمود كه: تسبيح پروردگار خود مىكنند و طلب روزى از او مىنمايند. بعد از آن فرمود كه: اى ابوحمزه! زبان مرغان را تعليم ما كردهاند و همه چيز به ما دادهاند. و از فضيل بن يسار(3) روايت كرده است كه: در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم. ديدى كه يك جفت كبوتر بيامدند و نر با ماده حرفى گفت. فرمود كه: مىدانى چه گفت؟ گفتم: نه. فرمود كه: مىگفت كه: اى انيس من و اى جفت من! هيچ خلقى نزد من از تو محبوبتر نيست مگر مولاى من جعفر بن محمد. و به اسانيد معتبره از محمد بن مسلم(4) روايت كرده كه: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه بودم. ناگاه يك جفت كبوتر به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدايى كردند و حضرت جوابى چند ايشان را فرمودند، و بعد از ساعتى پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند و در آنجا نيز نر با ماده حرفى چند گفتند و برفتند. از حقيقت ماجراى ايشان سؤال كردم، فرمود كه: يابن مسلم هر چيز كه خدا خلق كرده است از مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى، اطاعت ما زياده از بنىآدم مىكنند. اين كبوتر نر گمان بدى به جفت خود برده بود و او سوگند ياد مىكرد كه من برىام از گمانى كه به من مىبرى، و او قبول نمىكرد. پس گفت كه: راضى مىشوى به محاكمه(5) محمد بن على؟ گفت: بله. چون به نزد من آمدند من حكم كردم كه كبوتر ماده راست مىگويد و بيگناه است. قبول كرد و رفتند.
و از سليمان جعفرى(6) روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام بودم در باغى از باغهاى آن حضرت. ناگاه گنجشكى بيامد و در پيش آن حضرت بر زمين افتاد و فرياد مىكرد و اضطراب مىنمود. حضرت فرمود كه: مىدانى چه مىگويد؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىدانند. فرمود كه: مىگويد كه: مارى آمده است كه جوجه مرا بخورد در اين خانه. اين عصا را بردار و به اين خانه برو و مار را بكش. چون به خانه داخل شدم مارى ديدم به گرد خانه مىگردد. آن را كشتم. و از احمد بن هارون(7) روايت كرده كه: روزى حضرت امام موسى صلواتالله عليه به خيمه من درآمدند و لجام اسب خود را بر روى طنابى از طنابهاى خيمه انداختند و نشستند.
بعد از ساعتى اسب صدايى كرد. حضرت تبسم فرمودند و گفتند به فارسى كه: برو و بول كن. آن اسب رفت و بسيار دور شد و در صحرا بول كرد و برگشت. پس حضرت فرمود كه:
1- ابوجعفر: كنيه حضرت امام محمد باقر (ع). |
خدا به داوود و آل داوود كرامتى نكرده مگر آن كه به محمد و آل محمد زياده از آن كرامت فرموده.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم روايت كرده است كه: در خدمت امام محمد باقر عليهالسلام بودم در مابين مكه و مدينه. و من بر الاغى سوار بودم و حضرت بر استرى. ناگاه گرگى از سر كوه دويد و به نزديك استر آن حضرت آمد و دست را بر قَرپوس زين(1) گذاشت و گردن كشيد. حضرت سر را نزديك دهان آن گرگ آوردند و بعد از ساعتى فرمودند كه: برو. چنين كردم. آن گرگ شادى كنان برگشت. گفتم: فداى تو گردم! عجب چيزى ديدم. فرمود كه: مىدانى چه گفت؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىدانند. فرمود كه: مىگفت: يابن رسول الله زن من در اين كوه درد زاييدن بر او دشوار شده است. دعا كن كه خدا بر او آسان گرداند، و دعا كن كه خدا هيچ يك از فرزندان مرا بر احدى از شيعيان شما مسلط نگرداند. من چنين دعا كردم و مستجاب شد. و به اسانيد معتبره روايت كرده كه: حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه روزى با جماعتى از اصحاب خود نشسته بودند كه آهويى نزد آن حضرت آمد و دست بر زمين مىزد و صدايى مىكرد. فرمود كه مىدانيد چه مىگويد؟ گفتند: نه. فرمود كه مىگويد كه فلان شخص از قريش فرزند مرا امروز شكار كرده است، و از من التماس مىكند كه از آن قرشى سؤال كنم كه فرزند را به آن دهد كه شيرش بدهد و باز به او سپارد و برود. پس حضرت با اصحاب فرمود كه: برخيزيد تا به خانه آن شخص رويم و حاجت اين آهو را برآوريم. چون به خانه آن مرد آمدند و بيرون آمد، حضرت فرمود كه: آن آهوبچه را كه امروز شكار كردهاى بياور كه مادرش آن را شير بدهد. چون بياورد، مادر آن را شير داد و گذاشت. حضرت از آن شخص التماس فرمود كه اين آهوبره را به ما ببخش. او به حضرت بخشيد و حضرت آن را با مادرش رخصت فرمود. آهو. برفت و دم را حركت مىداد و به زبان خود سخنى مىگفت. فرمود كه: مىدانيد كه چه مىگويد؟ گفتند: نه. فرمود كه: مىگويد: خدا غايبان شما را به شما برساند، و على بن الحسين را بيامرزد، چنانچه فرزند مرا به من رسانيد. و به سند معتبر از يونس بن ظبيان(2) و جمعى از اصحاب(3) مروى است كه: روزى در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بوديم، فرمود كه: خزاين زمين در دست ماست. اگر به پاى خود اشاره كنم گنجهاى خود را ظاهر مىگرداند. پس يك پاى خود را دراز كردند و بر زمين كشيدند و دست دراز كردند و شمشى از طلا بيرون آوردند به قدر يك شبر(4) و فرمودند كه: نگاه كنيد. چون نظر كرديم شمشهاى بسيار ديديم بر روى يكديگر ريخته مىدرخشد. يكى از ما گفت كه: فداى تو گردم! اينها همه را داريد شما و شيعيان شما اينقدر محتاجاند؟ فرمود كه: خدا بهشت را براى شيعيان ما خلق كرده است.(5) و ايضا منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام با اصحاب خود در مسجد كوفه نشسته بودند. شخصى گفت كه: پدر و مادرم فداى تو باد! من تعجب دارم از اين دنيايى كه در دست دشمنان شماست و در دست شما نيست. فرمود كه: گمان دارى كه ما دنيا را مىخواهيم و خدا به ما نمىدهد؟ آنگاه دست زدند و مشتى از ريگ برگرفتند تمام جواهر قيمتى شد. پرسيدند كه: اين چيست؟ گفت كه: از بهترين جواهر است. فرمود كه: اگر خواهيم، همه زمين را چنين مىتوانيم كرد اما نمىخواهيم. پس بر زمين انداختند، باز ريگ شد. و ايضا صفار با اسانيد معتبره از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه:
1- قرپوس زين: كوهه زين - بلندى پيش و پس زين. |
آن حضرت فرمود كه: شخصى از ما نماز خفتن(1) را در مدينه كرد و به شهر جابُلقا و جابُرسا(2) كه قوم موسى در آنجا ساكناند رفت و منازعهاى(3) در ميان ايشان بود، فصل كرد(4) و در همان شب برگشت و نماز صبح را در مدينه كرد. حضرت خود را مىفرمود. و از جابر جعفى روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام محجمد باقر عليهالسلام نشسته بودم، فرمود كه: اى جابر الاغى دارى كه در يك شب از مشرق به مغرب برود؟ گفتم: نه فداى تو شوم. فرمود كه: من شخصى را مىشناسم در مدينه كه الاغى دارد كه سوار مىشود و يك شب به مشرق و مغرب مىرود. خود را مىفرمود. و به سند معتبر از سدير صيرفى روايت كرده است كه: امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: من مىشناسم شخصى از اهل مدينه را كه رفت به سوى آن جماعتى كه خدا فرموده است كه: و من قوم موسى أمه يهدون بالحق و به يعدلون(5) كه در مشرق و مغرب مىباشند، و منازعهاى در ميان ايشان بود، اصلاح نمود و برگشت و بر نهر فرات گذشت و از آب فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نايستاد كه بگشايند از ترس شهرت. و به شخصى گذشت كه او را در بند كشيده بودند و ده كس بر او موكل بودند كه در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب مىداشتند و آتش در دور او مىافروختند، و در زمستان آب سرد بر او مىريختند و او را برهنه مىداشتند، و او قابيل فرزند آدم بود.
و محمد بن مسلم گفت كه: مراد حضرت از آن شخص كه در مدينه است خودش بود. و از عبدالصمد بن على(6) روايت كرده است كه: شخصى نزد حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: من منجمم. فرمود كه: مىخواهى تو را خبر دهم به يك كسى كه از آن وقت كه تو آمدهاى نزد ما تا حال چهارده عالم را سير كرده است كه هر عالمى سه برابر اين دنياست، و از جاى خود حركت نكرده است؟ آن شخص گفت كه: آن مرد كيست؟ فرمود كه: منم. و اگر خواهى تو را خبر دهم به آنچه خوردهاى و در خانه پنهان كردهاى. و به سند معبر از ابان بن تَغلب(7) روايت كرده است كه: منجمى از اهل يمن به خدمت حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام رسيد. حضرت پرسيدند كه: علماى يمن علم ايشان در چه مرتبه است؟ گفت: از علم نجوم بر دو ماهه راه حكم مىكنند در يك شب. حضرت فرمود كه: عالم مدينه اعلم است از عالم شما. در يك ساعت از روز به قدر آنچه يك سال آفتاب طى كند قطع مىنمايد(8)، و سير مىكند دوازده هزار عالم را كه هر يك از آن عالمها مثل اين عالم است كه ايشان نمىدانند كه آدم و شيطان خلق شدهاند. پرسيد كه: اهل آن عالمها شما را مىشناسند؟ فرمود كه: بله. خدا واجب نگردانيده است بر ايشان مگر ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما را و از على بن حَسان(9) روايت كرده است كه: من در سُر من رأى بودم. شنيدم كه شخصى را محبوس كردهاند كه دعوى پيغمبرى كرده و او را از شام آوردهاند. رفتم و التماس از دربانان كردم و خود را به آن مرد رسانيدم و از قصه او سؤال نمودم. گفت: من در شام مىبودم و در موضعى كه محل سر مبارك حضرت امام حسين است عبادت الهى مىكردم. ناگاه شخصى پيدا شد و گفت: برخيز. برخاستم و با او روان شدم. چون اندك زمانى برآمد خود را در مسجد كوفه ديدم. پرسيد كه: اين مسجد را مىشناسى؟ گفتم: بله؛ مسجد كوفه است. پس متوجه نماز شد و من نيز نماز كردم. بعد از زمانى خود را در مسجد مدينه ديدم.
1- نماز خفتن: نماز عشا. |
او نماز كرد و من نماز كردم و زيارت حضرت رسول صلىالله عليه و آله كرديم. پس آنگاه خود را در مكه ديدم و با او افعال حج را همه به جا آوردم و چون از افعال حج فارغ شديم خود را در شام ديدم و آن شخص ناپيدا شد. و چون سال ديگر موسم حج شد باز همان شخص پيدا شد و مرا با خود به همان مواطن(1) برد. و چون از افعال حج فارغ شديم و مرا به شام برگردانيد خواست از من جدا شود گفتم: به حق آن خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده است بگو كه تو كيستى. اعتى(2) سر به زير افكند، آنگاه نظر به من كرد و فرمود كه: محمد بن على بن موسايم(3). پس اين خبر شهرت كرد و خبر به عبدالملك رسيد و مرا در زنجير كرد و به اينجا فرستاد. گفتم: تو نامهاى بنويس و احوال خود را به محمد بن عبدالملك بنويس، شايد تو را رها كند. و دوات و قلمى براى او حاضر كردم و او قصه خود را نوشت. او در جواب نوشت كه: آن كسى كه تو را يك شب از شام به آن اماكن برد بگو كه تو را از زندان نجات دهد. راوى مىگويد كه: من چون جواب را خواندم گريستم و پارهاى او را تسلى دادم و بيرون آمدم و صبح روز ديگر رفتم كه احوال او بگيرم. ديدم كه زندانبانان و لشكرى(4) در تفحص(5) آن مردند. از حقيقت حال پرسيدم، گفتند: ديشب آن مرد كه دعوى پيغمبرى مىكرد ناپيدا شده است و درها بسته بود. نمىدانيم به زمين فرو رفته است يا به آسمان بالا رفته است. و از حَفص تمار(6) روايت كرده است كه: در آن ايام كه مُعلى بن خنيس(7) را به دار كشيده بودند به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم. فرمود كه: من معلى را به امرى امر فرمودم و مخالفت من كرد و خود را به كشتن داد. و به درستى كه من روزى به او نظر كردم، او را مغموم يافتم. گفتم كه: اى معلى اهل و عيال خود را به خاطر آوردهاى و از مفارقت ايشان محزونى؟ گفت: بله. گفتم: نزديك من بيا. پس دست بر روى او كشيدم و از او پرسيدم كه: اكنون در كجايى؟ گفت: خود را در خانه خود مىبينم و اينك زن من است و اينها فرزندان مناند. من از خانه بيرون آمدم تا ايشان را سير ديد و با زن خود مقاربت كرد. بعد از آن او را طلبيدم و دست بر روى او ماليدم و پرسيدم كه: خود را كجا مىبينى؟ گفت: با شما در مدينهام و اينك منزل شماست. گفتم: اى معلى هركه حديث ما را حفظ كند و مخفى دارد خدا دين و دنياى او را حفظ مىكند. اى معلى اسرار ما را نقل مكنيد كه خود را اسير مردم كنيد. اى معلى هركه احاديث صعب(8) ما را كتمان كند(9) خدا نورى در ميان دو چشم او ساطع(10) گرداند و او را عزيز گرداند در ميان مردم، و هركه افشا كند نميرد مگر اينكه الم(11) حربه و سلاح به او برسد، يا در زنجير و بند بميرد. اى معلى تو كشته خواهى شد؛ مستعد(12) باش. و از عبدالله بن سنان(13) روايت كرده است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ما را حوضى است از مابين بُصرى(14) تا صنعاى(15) يمن. مىخواهى ببينى؟ گفتم: بله؛ فداى تو شوم!
1- مواطن: جمع موطن - جايگاهها. |
پس دست مرا گرفتند و مرا به بيرون مدينه آوردند و پا بر زمين زدند. نگاه كردم. نهرى ديدم كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجايى كه ما بر آن ايستادهايم كه مانند جزيرهاى است در ميان اين نهر. پس در اين جزيره نهرى ديدم كه در يك طرفش آب جارى است از برف سفيدتر، و در طرف ديگرش شيرى جارى است از برف سفيدتر، و در ميانش شرابى جارى است از ياقوت رنگينتر، و هيچيك به ديگرى ممزوج نمىشود، و آن سرخى در ميان اين دو سفيدى به مثابهاى خوشنماست كه هرگز چنين چيزى نديده بودم. گفتم: فداى تو گردم! اين نهر از كجا بيرون مىآيد؟ فرمود كه: اين چشمههايى است كه خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت. و در دو كنار اين نهر درختان ديدم حوريان بر اين درختان نشسته، موهاى ايشان به حسنى كه هرگز نديده بودم، و در دست ايشان ظرفها در نهايت لطافت، كه هرگز چنين ظرفى تعقل نكرده بودم و شباهت به ظرفهاى دنيا نداشت. پس حضرت نزديك يك از ايشان رفتند و اشاره فرمودند كه: آب بده. ديدم خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چيزى نخورده بودم، و بويش به مثابه بوى مشك بود. و چون در كاسه نظر كردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم! هرگز چنين حال مشاهده نكرده بودم و نمىدانستم كه اين قسم غرايب در عالم مىباشد. حضرت فرمود كه: اين كمتر چيزى است كه خدا براى شيعيان ما مهيا كرده است. و چون مؤمن از دنيا مىرود، روحش را به اينجا مىآورند، و در اين باغها سير مىكند و از اين شرابها مىخورد. و دشمن ما كه مىميرد، روحش را به وادى برهوت مىبرند كه صحرايى است در حوالى يمن، و هميشه در عذاب مىباشد و از زقوم(1) و حَميم(2) مىخورد. پس پناه گيريد به خدا از شر آن وادى. و از جابر جعفى روايت كرده است كه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه سؤال نمودم از فرموده خدا كه: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض(3)، چگونه ملكوت آسمان و زمين را به حضرت ابراهيم نمود؟ - و من سرم در زير بود. - حضرت به دست مبارك به جانب بالا اشاره نمود و فرمود كه: به جانب بالا نظر كن. چون سر بالا كردم ديدم كه سقف خانه شكافته و حجابها برخاسته. نورى عظيم ديدم كه ديدهام حيران شد. پس حضرت فرمود كه: حضرت ابراهيم مُلك آسمان و زمين چنين مشاهده نمود. آن گاه فرمود كه: به زير نگاه كن. پس فرمود كه: به بالا نظر كن. چون نظر كردم سقف را به حال خود يافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه ديگر بردند و جامههايى كه پوشيده بودند كندند و جامههاى ديگر پوشيدند و فرمودند كه: چشم بر هم گذار و باز مكن. بعد از ساعتى فرمودند كه: مىدانى در كجايى؟ گفتم: نه؛ فداى تو شوم. فرمود كه: الحال در ظلماتى كه ذوالقرنين به آنجا رسيده بود. گفتم: فداى تو گردم! رخصت مىدهى كه ديده بگشايم؟ فرمود كه: بگشا اما چيزى را نخواهى ديد. چون چشم گشودم از ظلمت جاى پاى خود را نديدم. باز اندكى راه رفتند و فرمودند كه: مىدانى در كجايى؟ گفتم: نه. فرمود كه: بر كنار آب زندگانى ايستادهاى كه خضر از اين آب خورده است.
پس، از اين زمين و از اين عالم بيرون رفتيم و به عالم ديگر درآمديم. و چون پارهاى راه رفتيم، مثل اين عالم خانهها و بناها و مردمان ديديم و از آن عالم به در رفتيم و به عالم سيم داخل شديم شبيه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتيم. آنگاه فرمود كه: اين ملكوت زمين بود و ابراهيم همه اينها را نديده بود، همين ملكوت آسمان را ديده بود. و ملكوت زمين دوازده عالم است، هر عالمى مثل آن عالم اول، و هر امامى از ما كه از دنيا مىرود در يكى از آن عالمها ساكن مىشود، تا امام آخر - كه صاحبالامر است - در عالم اول ساكن شود.
آنگاه فرمود كه: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانهاى ديدم كه بيرون رفته بوديم. پس آن جامهها را كندند و جامههاى اول را پوشيدند و به جاى خود نشستند. پرسيدم كه: فداى تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود كه: سه ساعت.
و به سند معتبر از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام بودم. پا را بر زمين زدند. پس دريايى عظيم ظاهر شد و كشتيها از نقره در كنار آن دريا ايستاده. به يكى از آن كشتيها سوار شدند و مرا سوار كردند و رفتيم تا به محلى رسيديم كه در آنجا خيمهها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر يك از آن خيمهها شدند و بيرون آمدند و فرمودند كه: آن خيمه كه اول داخل شدم خيمه رسول خدا صلىالله عليه و آله بود، و دويم از حضرت اميرالمؤمنين، و سيم از حضرت فاطمه، و چهارم از خديجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسين، هفتم از حضرت على بن الحسين، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر يكى از ما كه از دنيا مىرود خيمهاى دارد كه در آنجا ساكن مىشود.
1- زقوم: درختى از تيره سنجدها كه داراى ميوهاى است با پوستهاى تلخ و سمى كه باعث التهاب در دهان و دستگاه گوارش مىشود - نام ميوهاى از درختى به همين نام در دوزخ كه به دوزخيان از آن خورانده مىشود. نام آن در آياتى از قرآن آمده است. |
و از صالح بن سعيد(1) روايت نموده كه: حضرت امام على نقى صلواتالله عليه را در كاروانسراى فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ايشان چندان سعى در تضييع تو و هتك حرمت تو كردند تا آن كه در چنين جايى تو را ساكن گردانيدند. فرمود كه: يابن سعيد تو هنوز در اين مرتبهاى از معرفت ما؟ پس دست به جانبى حركت دادند. چون نظر كردم باغهاى سبز و حوريان خوشروى خوشبو و غلامان پاكيزه، مانند مرواريد و طبقهاى رطب و انواع ميوهها مشاهده نمودم كه ديدهام حيران شد. فرمود كه: ما هر جا كه هستيم اينها از براى ما مهياست. و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: تمام دنيا در دست امام از بابت پاره گردكانى(2) است كه هيچ چيز از امور دنيا بر او مخفى نيست و آنچه خواهد در آن مىتواند كرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: ذوالقرنين را مخير گردانيدند ميان سحاب ذلول(3) و سحاب صَعب(4). پس سحاب ذلول و نرم را كه پستتر بود براى خود اختيار كرد و سحاب صعب را كه تندروتر و شديدتر است براى ائمه آلمحمد گذاشت. گفتم كه: صعب كدام است؟ فرمود كه: آن است كه رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحبالامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه كه پنج زمينش معمور(5) است و دو تا خراب، خواهد گرديد. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مالك شدند آنچه در زمين است و آنچه در زير زمين است، و دو ابر را بر حضرت عرض(6) كردند، صعب را اختيار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمين گذشت. پنج را معمور ديد و دو را خراب. و به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: چون حق تعالى اراده مىفرمايد كه امامى را خلق كند، قطرهاى از آب مُزن(7) فرو مىفرستد كه بر گياهى يا ميوهاى بنشيند، و والد او آن را تناول مىكند و جماع مىكند. پس آن نطفه در رحم قرار مىگيرد و خدا امام را از آن خلق مىفرمايد. پس در شكم مادر صدا مىشنود و مىفهمد. و چون به زمين مىآيد بر بازوى راستش مىنويسند كه: و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم.(8) پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودى(9) از نور براى او نصب مىكنند كه اعمال جميع خلايق را مىداند و مىبيند. و كلينى و غيره به اسانيد معتبره روايت كردهاند از حضرت صادق عليهالسلام كه: چون خداوند عالميان مىخواهد كه امام را خلق نمايد ملكى را مىفرستد كه شربتى از آب تحت عرش برمىدارد و به امام مىدهد كه تناول مىفرمايد، و از آن آب نطفه منعقد مىشود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمىشنود و بعد از چهل روز آنچه گويند مىشنود. پس چون متولد شد خدا همان ملك را مىفرستد كه آيه را بر بازويش نقش مىنمايد. پس چون به منصب امامت فايز گرديد از براى او منارى از نور بلند مىكنند كه به آن اعمال خلايق را مىداند. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون مادران اوصياى پيغمبران به ايشان حامله مىشوند مادر را سستى به هم مىرسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنين مىباشد. پس به حال خود مىآيد و از جانب راست خود از يك طرف خانه آوازى مىشنود كه كسى مىگويد كه: حامله شدى به خير و خوبى، و عاقبت تو به خير خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن ديگر هيچ سنگينى و المى و اثر حمل در خود نمىيابد. تا چون ماه نهم مىشود آوازها از خانه كه مىباشد، مىشنود. و چون شب ولادت مىرسد نورى در آن خانه ساطع مىشود كه بغير او و پدر امام نمىبيند. و چون متولد مىشود چهار زانو نشسته از پا به زير مىآيد. و چون به زمين مىرسد رو به قبله مىكند و سه مرتبه عطسه مىكند و به انگشت، اشاره مىنمايد و الحمدلله مىگويد، و ناف بريده و ختنه كرده متولد مىشود و دندانهاى پيش دهانش همه روييده مىباشد. و از پيش رويش نورى مىباشد مانند سَبيكه طلا(10)، و در تمام آن شب و روز از دستهايش نور ساطع است. و همچنين پيغمبران نيز چنين متولد مىشوند. و صفار از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت مغرب كه آن را جابُلقا مىگويند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند كه هر امتى از ايشان مثل اين امتاند. و هرگز معصيت خدا نكردهاند و هيچ كار نمىكنند و هيچ چيز
1- صالح بن سعيد: صالح بن سعيد الاحول، از اصحاب امام هادى (ع). |
نمىگويند مگر لعنت بر ابوبكر و عمر و بيزارى از ايشان، و ولايت اهل بيت رسول خدا صلواتالله عليهم. و از هشام بن سالم(1) روايت كرده است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت دريا كه وسعت آن به قدر سير چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعى هستند كه هرگز معصيت الهى نكردهاند و شيطان را نمىشناسند و نمىدانند كه شيطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ايشان را مىبينيم و آنچه احتياج دارند از ما سؤال مىنمايند. و از ما سؤال مىنمايند كيفيت دعا را، و ما تعليم ايشان مىنماييم و مىپرسند كه:قائم آل محمد كى ظهور مىكند؟ و در عبادت و بندگى سعى بسيار مىكنند و شهر ايشان دروازههاى بسيار دارد. از هر دروازهاى تا دروازهاى صد فرسخ مسافت است. و ايشان را تقديس و تنزيه و عبادت بسيار هست كه اگر ايشان را ببينيد، عبادت خود را سهل خواهيد شمرد. و در ميان ايشان كسى هست كه يك ماه سر از سجود برنمىدارد، و خوراك ايشان تسبيح الهى است و پوشش ايشان برگ درختان است. و روهاى ايشان از نور روشن است. و چون يكى از ما را مىبينند بر گرد او مىآيند و از خاك قدمش برمىگيرند براى بركت. و چون وقت نماز ايشان مىشود صداهاى ايشان بلند مىشود مانند باد تند. و در ميانشان جمعى هستند كه هرگز حربه(2) از خود نينداختهاند براى انتظار قائم آل محمد. و از خدا مىطلبند كه به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر يك از ايشان هزار سال است. اگر ايشان را ببينى آثار خشوع و شكستگى و فروتنى از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مىكنند امرى را كه موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دير به نزد ايشان رفتيم به خدا تقرب مىجويند كه مبادا از غضب الهى باشد. و پيوسته منتظر آن وقت هستند كه وعده ملاقات ما و ايشان است. و هرگز از عبادت سست نمىشوند و به تنگ نمىآيند. و به نحوى كه ما قرآن را تعليم ايشان كردهايم تلاوت مىنمايند. و در ميان آن قرآن چيزى چند هست كه اگر بر اين مردم بخوانيم كافر مىشوند. و اگر چيزى از قرآن بر ايشان مشكل شود از ما مىپرسند، و چون بيان مىكنيم سينههاى ايشان گشاده و منور مىشود و از خدا مىطلبند كه ما را براى ايشان باقى دارد. و مىدانند كه خدا به وجود ما بر ايشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را مىشناسند. و ايشان با قائم آل محمد عليهمالسلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت، و هميشه از خدا همين را مىطلبند. و در ميان ايشان پيران و جوانان هستند. چون جوانى پيرى را مىبيند نزد او به مثابه بندگان مىنشيند و تا رخصت نفرمايد برنمىخيزد.
ايشان بهتر از جميع خلق اطاعت امام مىكنند و به هر امرى كه امام ايشان را به آن داشت ترك نمىكنند تا امر ديگر بفرمايد. و اگر ايشان را بر خلق مابين مشرق و مغرب بگمارند، در يك ساعت همه را فانى مىكنند. و حربه در ايشان كار نمىكند و خود شمشيرها از آهن دارند غير اين آهن، كه اگر بر كوه بزنند دونيم مىكنند. و امام به اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در مابين جابلقا و جابرساست جنگ خواهد كرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب. و بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند، و هر كه مسلمان نشود او را بكشند تا آن كه در ميان مشرق و مغرب كسى نماند كه مسلمان نباشد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام حسن صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: خدا را شهرى هست در مشرق، و شهرى هست در مغرب، و بر هر يك از اين دو شهر حصارى هست از آهن كه در هر حصارى هفتادهزار در است و از هر درى هفتادهزار طايفه داخل مىشوند كه هريك به لغتى(3) سخن مىگويند كه ديگرى نمىداند. و من جميع آن لغتها را مىدانم. و در آن شهرها و در مابين آن شهرها خدا را حجتى و امامى نيست بغير از من و برادرم. و ماها حجت خداييم بر ايشان.
1- هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. |