بـاب اول : در بـيان امور و احوالى چند كه در ميان جميع پيغمبران و اوصياى ايشان مشترك است و در آن چند فصل است .

كتاب اول : در بيان تاريخ ، احوال و صفات و معجزات و علوم و معارف مقربان ساحت قرب حـضـرت ذوالجـلال ، از انبياء عظام و اوصياى كرام و بعضى از بندگان شايسته خداى تعالى و احوال بعضى از پادشاهان كه از زمان حضرت آدم تا قريب به زمان بعثت حضرت خاتم الانبياء بوده اند و در آن چند باب است .
بـاب اول : در بـيان امور و احوالى چند كه در ميان جميع پيغمبران و اوصياى ايشان مشترك است و در آن چند فصل است .
فصل اول : در بيان علت بعثت پيغمبران و معجزات ايشان است 
به سند معتبر منقول است كه : مردى از ملاحده به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و سؤ الى چند كرد و به شرف اسلام مشرف شد، كه از جمله سؤ الهاى او اين بود كه : به چه دليل اثبات مى نمائى بعثت انبيا و رسل را؟
فرمود كه : ما چون اثبات كرديم به برهان كه ما را خالقى و صانعى هست كه بلندتر است از ما و از جميع آفريده ها، و او منزه است از آنكه خلق او را توانند ديد، يا او را لمس توانند كرد، يا بر او گفتگو توانند كرد، و دانستيم كه او صانع حكيم است و هر چه حكمت و مصلحت بندگان در آن است از او صادر مى گردد؛ پس ثابت شد كه بايد سفيران و رسولان از او در ميان خلق باشند كه كلام او را به بندگان او برسانند، و ايشان را دلالت نمايند بر آنچه مصلحت و منفعت ايشان در آن است ، و بقاء ايشان به آن است ، و ايشان پيغمبرانند و برگزيده هاى او از ميان خلق او كه حكيمان و دانايند، و حق تعالى ايشان را به علم و حكمت تاءديب نموده است و ايشان مبعوث به حكمت گردانيده است كه با ساير مردم شريك نيستند در احوال و صفات ايشان ، هر چند به ايشان در خلقت و تركيب ايشان شبيه و شريكند، و مؤ يدند از جانب حكيم عليم به علم و حكمت و دلايل و براهين و شواهد و معجزات كه دلالت بر صدق دعوى ايشان نمايد، از مرده زنده كردن و كور و پيس را شفا بخشيدن و امثال آنها از امورى كه ساير مردم از اتيان آن عاجزند و به اين علت اين معنى مسمى و جارى است در هر عصر و زمان ، پس هرگز زمين خدا خالى نيست از حجتى از خدا بر خلق ، كه با او علم و معجزه اى باشد كه دلالت بر صدق مقال او، و پيغمبرى كه پيش ‍ از او بوده است بكند.(31)
مترجم گويد كه : حاصل اين حديث شريف آن است كه : چون ثابت شد وجود صانع و علم و حكمت و لطف و كمال او و آنكه عبث و بى فايده از او صادر نمى شود، پس ظاهر است كه اين خلق را عبث نيافريده است ، از براى حكمتى عظيم خلق فرموده و اين حكمت فوايد و منافع نشاءه فانى دنيا كه منسوب به انواع المها و دردها و غمها و محنتها و مشقتهاست نمى تواند بود، پس بايد كه براى امرى از اين عظيم تر و فايده اى از اين بزرگتر آفريده باشد. ديگر منقول است كه : حسين بن صحاف (32) از آن حضرت پرسيد كه : آيا مى تواند بود كه مؤ منى كه ايمانش نزد خدا ثابت شده باشد خدا او را بعد از ايمان ، به كفر متصل گرداند؟ فرمود كه : حق تعالى عادل است و پيغمبران را فرستاده است كه مردم را دعوت نمايند بسوى ايمان به خدا، و خدا كسى را بسوى كفر نمى خواند.
پرسيد كه : آيا كسى كه كفرش نزد خدا ثابت شده باشد، خدا او را از كفر به ايمان متصل مى سازد؟
فرمود كه : حق تعالى همه مردم را خلق كرده است براى خلقتى كه همه را بر آن خلق كرده است كه قابل ايمان هستند، و نمى دانستند ايمان به شريعتى را و نه كفر را به انكار ايمان ، پس فرستاد پيغمبران بسوى ايشان كه بخوانند ايشان را به سوى ايمان به خدا تا حجت خود را بر ايشان تمام كند، پس بعضى به توفيق خدا هدايت يافتند و بعضى هدايت نيافتند.(33)
و در حديث معتبر منقول است كه : ابن السكيت از حضرت امام رضا عليه السلام يا امام على النقى عليه السلام سؤ ال نمود كه : به چه سبب حق تعالى حضرت موسى را با دست نورانى و عصا و چيزى چند كه شبيه به سحر بود فرستاد، و حضرت عيسى را با معجزه اى كه شبيه به طبابت طبيبان بود فرستاد، و محمد را به كلام فصيح و خطبه هاى بليغ مبعوث گردانيد؟ آن حضرت جواب فرمود كه : حق تعالى چون مبعوث گردانيد حضرت موسى را، غالب بر اهل عصر او سحر و جادو بود، پس آورد بسوى ايشان از جانب خدا معجزه اى چند را كه از نوع سحر ايشان بود و مثل آن در قوه ايشان نبود و جادوى ايشان را بر آنها باطل كرد و حجت را بر ايشان تمام كرد.
و حضرت عيسى را مبعوث گردانيد در وقتى كه ظاهر گرديده بود در آن زمان بيماريهاى مزمن و مردم محتاج به طبيب بودند، و طبيبان در ميان ايشان بسيار بود، پس آمد بسوى ايشان از جانب خدا با چيزى چند كه نزد ايشان مثل آنها نبود، از زنده كردن مرده ها و شفا بخشيدن كورهاى مادرزاد و پيس به اذن خدا، حجت را بر ايشان تمام كرد چون ايشان با نهايت حذاقت از مثل آنها عاجز بودند.
و حق تعالى حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را در زمانى فرستاد كه غالب تر بر اهل عصرش خطبه هاى فصيح و سخنان بليغ بود، و پيشه و كمال ايشان هم چنين بود، پس ‍ آورد بسوى ايشان از كتاب خدا و مواعظ احكام و آنچه قول ايشان را باطل گردانيد، و عاجز گرديدند از اتيان به مثل آن ، و حجت را بر ايشان تمام كرد.
ابن السكيت گفت : تا حال ، چنين سخن شافى نشنيده بودم ، پس امروز حجت خدا بر خلق چيست ؟
فرمود: عقلى كه خدا به تو داده است كه تمييز مى توانى كرد ميان كسى را كه راست مى گويد بر خدا يا دروغ مى بندد بر او.
ابن السكيت گفت : و الله كه جواب اين است .(34)
فصل دوم : در بيان عدد انبيا و اصناف ايشان
با اسانيد معتبره از حضرت امام رضا و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام منقول است كه رسول خدا فرمود كه : حق تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر خلق كرده است كه من از همه گرامى ترم نزد خدا و فخر نمى كنم ، و خلق كرده روح صد و بيست و چهار هزار وصى كه على نزد خدا از همه بهتر و گرامى تر است .(35)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ابوذر رضى الله عنه از رسول خدا پرسيد كه : خدا چند پيغمبر به خلق فرستاده است ؟
فرمود كه : صد و بيست و چهار هزار پيغمبر؛ و به روايتى سيصد و بيست و چهار هزار پيغمبر.
پرسيد كه : چند نفر ايشان مرسلند؟
فرمود كه : سيصد و سيزده نفر.
پرسيد كه : چند كتاب فرستاده است ؟
فرمود كه : صد و بيست و چهار كتاب ؛ و به روايتى ديگر صد و چهار كتاب و به روايت اخير بر حضرت شيث پنجاه صحيفه فرستاده است ، و بر حضرت ادريس سى صحيفه ، و بر حضرت ابراهيم بيست صحيفه فرستاد، و چهار كتاب تورات و انجيل و زبور و فرقان .
پس فرمود كه : اى ابوذر! چهار كس از پيغمبران سريانى بودند: آدم و شيث و اخنوخ - كه اسم او ادريس است ، و اول كسى بود كه به قلم چيزى نوشت - و چهار نفر از پيغمبران عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيغمبر تو؛ و اول پيغمبر بنى اسرائيل موسى و آخر ايشان عيسى بود، و ششصد پيغمبر در ميان ايشان بود؛(36) و در روايت ديگر عدد پيغمبران بنى اسرائيل چهار هزار نيز وارد شده است (37) و اول اوثق است .
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود به صفوان جمال كه : اى صفوان ! آيا مى دانى كه خدا چند پيغمبر فرستاده است ؟
گفت : نمى دانم .
فرمود كه : صد و چهل هزار پيغمبر و مثل ايشان از اوصيا فرستاده است ، با راستى گفتار و ادا كردن امانت و ترك دنيا، و هيچ پيغمبرى نفرستاده است بهتر از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم ، و هيچ وصى نفرستاده است بهتر از وصى او اميرالمؤ منين .(38)
مترجم گويد كه : اين عدد خلاف مشهور و خلاف احاديث معتبر ديگر است ، و شايد تصحيفى از راويان شده باشد يا در آن احاديث بعضى از انبيا و اوصيا محسوب نشده باشد. و به سندهاى معتبر از حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام منقول است كه : هر كه بخواهد با او مصافحه كند روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، بايد كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در شب نيمه شعبان كه ارواح پيغمبران در اين شب از خدا مرخص مى شوند براى زيارت آن حضرت ، و پنج نفر اولوالعزمند از پيغمبران كه : نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمدند.
پرسيد: معنى اولوالعزم چيست ؟
فرمود كه : يعنى مبعوث گرديده بودند به مشرق و مغرب زمين و بر همه جن و انس .(39 )
مترجم گويد كه : اين حديث دلالت مى كند بر آنكه موسى و عيسى مبعوث بر كافه خلق بوده اند، و احاديث ديگر دلالت مى كند بر آنكه ايشان بر بنى اسرائيل مبعوث بوده اند، و بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.
و در اينكه اين پنج نفر اولوالعزم بوده اند احاديث بسيار وارد شده است .(40)
و در ميان عامه در اين باب خلاف بسيار است ، و ظاهر اخبار و مشهور ميان اصحاب آن است كه اولوالعزم پيغمبرانى اند كه شريعت ايشان نسخ كند شريعت پيغمبران گذشته را، چنانچه به سند موثق از حضرت امام رضا عليه السلام (41) و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه اولوالعزم را براى اين اولوالعزم مى گويند كه ايشان صاحب عزيمتها و شريعتها بوده اند، زيرا كه حضرت نوح مبعوث شد با كتابى و شريعتى غير شريعت آدم ، پس هر پيغمبرى كه بعد از حضرت نوح بود بر شريعت و طريقه او بود و تابع كتاب او بود تا آنكه ابراهيم خليل صلوات الله عليه آمد با صحف و عزيمت ترك كتاب نوح ، نه به آنكه او را انكار نمايد بلكه ميان اينكه آن شريعت منسوخ گرديده است و بعد از اين عمل به آن نبايد كرد؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت ابراهيم و بعد از او بود همگى بر شريعت و منهاج و طريقه او بودند و به كتاب او عمل مى كردند تا زمان حضرت موسى كه تورات را آورد و عزم نمود بر ترك كردن احكام صحف ؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت موسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج او بودند و عمل به كتاب او مى كردند تا زمان حضرت عيسى كه انجيل را آورد و عزم كرد بر ترك شريعت موسى و طريقه او؛ پس هر پيغمبرى كه در ايام حضرت عيسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج و كتاب او بودند تا زمان پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، پس اين پنج نفر اولوالعزمند و بهترين انبيا و رسلند، و شريعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم منسوخ نمى گردد تا روز قيامت ، و پيغمبرى بعد از آن حضرت نيست ، و حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت ، پس هر كه بعد از آن حضرت دعوى پيغمبرى كند يا بعد از قرآن كتابى بياورد و دعوى كند كه از جانب خداست ، پس خون او مباح است براى هر كه از او بشنود اين را.(42)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اولوالعزم را از براى اين الوالعزم گفته اند كه عهد كردند بر ايشان در باب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى او بعد از آن حضرت و حضرت مهدى صلوات الله عليه و سيرت او، پس اجماع نمود عزمهاى ايشان بر اينكه اينها چنين است و اقرار تمام كردند به اين ، و حضرت آدم اين عزم و اهتمام كه ايشان كردند نكرد، لهذا خدا فرمود و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما.(43)
فرمود كه : عهد نمود بسوى او در باب محمد و ائمه بعد از او، پس ترك كرد او را و در باب ايشان عزمى نبوده كه ايشان چنينند.(44)
و على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده كه : معنى اولوالعزم آن است كه ايشان سبقت گرفته اند بر پيغمبران بسوى اقرار به خدا، و اقرار كرده اند به هر پيغمبرى كه پيش از ايشان و بعد از ايشان بوده و خواهد بود، و عزم كرده اند بر صبر كردن بر تكذيب و آزار امتهاى خود.(45)
و به سند معتبر منقول است كه : مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منين سؤ ال نمود از پنج نفر از انبيا كه به عربى سخن گفته اند؟
فرمود: شعيب و هود و صالح و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله اند.
و پرسيد از آنها كه از پيغمبران كه ختنه كرده مخلوق شدند؟
فرمود كه : آدم و شيث و ادريس و نوح و سام بن نوح و ابراهيم و داود و سليمان و لوط و اسماعيل و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
پرسيد كه : كدامند آنها كه از رحم كسى بيرون نيامده اند؟
فرمود: آدم و حوا و گوسفند ابراهيم و عصاى موسى و شتر صالح و خفاش كه حضرت ساخت و زنده كرد و پريد به اذن خدا.
و پرسيد كه : كدامند شش نفر از پيغمبران كه هر يك از ايشان دو نام دارند؟
فرمود: يوشع بن نون كه ذوالكفل است ، و يعقوب كه او اسرائيل است ، و خضر كه او تالياست (46)، و يونس كه او ذوالنون است ، و عيسى كه او مسيح است ، و محمد كه او احمد است .(47)
مترجم گويد كه : اتحاد ذوالكفل و يوشع خلاف مشهور است و بعد از اين مذكور خواهد شد.
و در روايت ديگر منقول است كه : پادشاه روم از حضرت امام حسن بن على عليهما السلام پرسيد: كدامند آن هفت چيزى كه از رحم بيرون نيامده اند؟
فرمود كه : آدم ، و حوا، و گوسفند ابراهيم ، و ناقه صالح ، و مارى كه شيطان را داخل بهشت كرد براى اضرار به حضرت آدم ، و كلاغى كه خدا فرستاده قابيل را تعليم نمايد كه چگونه هابيل را دفن كند، و شيطان لعنه الله .(48)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اول وصيى كه به روى زمين آمد هبة الله پسر حضرت آدم بود، و هيچ پيغمبرى از پيغمبران گذشته نبود مگر آنكه او را وصى بوده است ، و پيغمبران صد و بيست و چهار هزار نفر بودند كه پنج نفر اولوالعزمند: حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام و حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابى طالب عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به منزله هبة الله بود نسبت به آدم و وصى او بود و وارث جميع اوصيا و جميع گذشتگان بود، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وارث علم جميع پيغمبران و مرسلان بود.(49)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى پيغمبرى از عرب نفرستاده است مگر پنج نفر: هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خاتم پيغمبران است .(50)
مترجم گويد كه : مراد از اين حديث آن باشد كه از قبيله عرب بوده باشد، و اين حديث و حديث شامى دلالت مى كند بر اينكه حضرت اسماعيل عرب باشد، و حديث ابوذر ظاهرش غير اين بود. و ممكن است كه مراد از اين دو حديث اين بوده باشد كه خود به لغت عربى سخن مى گفته و از قبيله عرب بوده باشد، يا آنكه آنها بغير عربى سخن نمى گفته باشند و حضرت اسماعيل بغير لغت عرب نيز سخن مى گفته باشد، و همين روايت را از همين راوى در بعضى از كتب روايت كرده اند مثل روايت ابوذر كه اسماعيل در آن داخل نيست .
و در حديث صحيح منقول است كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از معنى رسول و نبى ؟ نبى آن است كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود اما ملك را نمى بيند؛ و رسول آن است كه صداى ملك مى شنود و ملك را نيز مى بيند.
پرسيد كه : منزلت امام چيست ؟
فرمود كه : صداى ملك را مى شنود و ملك را نمى بيند.(51)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه : حسن بن عباس به حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه : چه فرق است ميان رسول و نبى و امام ؟
آن حضرت در جواب نوشت كه : رسول آن است كه جبرئيل به او نازل مى شود و او را مى بيند و سخن او را مى شنود و وحى بر او نازل مى شود و گاه باشد كه در خواب ببيند مانند خواب ديدن ابراهيم ، و نبى گاه سخن مى شنود و شخصى را نمى بيند و گاه شخص ملك را مى بيند بى آنكه از او وحى بشنود، و امام سخن ملك را مى شنود و شخص او را نمى بيند.(52)
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : پيغمبران بر پنج نوعند، كه بعضى صدائى مى شنوند مانند صداى زنجير پس مقصود وحى را از آن مى يابند، و بعضى در خواب وحى بر ايشان ظاهر مى شود چنانچه يوسف و ابراهيم در خواب ديدند و بعضى ملك را مى بينند، و بعضى در دلشان نقش مى شود و صدا به گوششان مى رسد و ملك را نمى بينند.(53)
و در حديث صحيح ديگر منقول است كه : زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال نمود از معنى رسول و نبى و محدث ؟
فرمود كه : رسول آن است كه جبرئيل عليه السلام به نزد او مى آيد رو به رو و او را مى بيند و با او سخن مى گويد؛ و اما نبى ، پس او در خواب مى بيند چنانچه ابراهيم ذبح كردن فرزند خود را در خواب ديد، و مثل آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ساير پيغمبران پيش از نزول وحى مى ديد تا جبرئيل از جانب حق تعالى رسالت را براى او آورد، و بعد از آنكه نبوت و رسالت هر دو از براى او جمع شد جبرئيل به نزد او آمد و با او رو به رو سخن مى گفت ؛ و بعضى از پيغمبران هستند كه جمع شده است براى ايشان شرايط پيغمبرى و در خواب مى بينند و روح مى آيد و با ايشان سخن و حديث مى گويد بى آنكه او را در بيدارى ببينند؛ و اما محدث آن است كه ملك با او حديث مى گويد و او را نمى بيند.(54)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : انبيا و مرسلون بر چهار طبقه اند: پس پيغمبرى هست كه خبر داده مى شود در امر نفس خودش و به ديگرى تعدى نمى كند؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و در بيدارى ملك را نمى بيند، به احدى مبعوث نگرديده است و بر او امامى هست كه مى بايد او را اطاعت نمايد، چنانچه ابراهيم بر لوط امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را نمى بيند(55) و فرستاده شده است بسوى گروهى كم يا بسيار، چنانچه حق تعالى در قضيه يونس ‍ فرموده است و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون ، (56) يعنى : ((او را فرستاديم بسوى صد هزار كس بلكه زياده بوده اند))، فرمود كه : سى هزار كس زياده بوده اند بر صد هزار؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را در بيدارى مى بيند و او امام و پيشواى پيغمبران ديگر است مثل الوالعزم ، و بتحقيق كه ابراهيم نبى بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او گفت (انى جاعلك للناس اماما)(57)، يعنى : ((بدرستى كه من گردانيده ام تو را براى مردم ، امام ))، پس او گفت (و من ذريتى )(58)، يعنى ((از ذريت من امام قرار داده اى ؟ )) و غرضش آن بود كه همه ذريتش امام باشند، حق تعالى فرمود كه لا ينال عهدى الظالمين (59)، يعنى : ((نمى رسد عهد امامت و خلافت من به ستمكاران )) يعنى كسى كه صنمى يا بتى پرستيده باشد.(60)
مترجم گويد كه : ميان علما خلاف است در تفسير نبى و رسول و فرق ميان اين دو معنى : بعضى گفته اند كه فرق ميان اين دو لفظ نيست ؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه با معجزه كتاب آورده باشد، و نبى غير رسول آن است كه كتاب بر او نازل نشده باشد و مردم را به كتاب پيغمبر ديگر دعوت نمايد؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه شرعش ناسخ شريعتهاى گذشته باشد و نبى اعم از اين است .
و از احاديث سابقه و غير آنها كه براى خوف تطويل ترك كرديم ظاهر مى شود كه رسول آن است كه در هنگام القاى وحى ملك را در بيدارى بيند و با او سخن گويد، و نبى اعم از اين است . پس نبى غير رسول آن است كه ملك را در هنگام القاى وحى نبيند بلكه در خواب بيند يا در دلش به الهام افتد يا صداى ملك به گوشش رسد و ملك را نبيند كه در وقتهاى ديگر غير وقت القاء، ملك را بيند؛ و جمعى از محققين علما نيز به اين نحو فرق كرده اند.
و در حديث معتبر از ائمه صلوات الله عليهم منقول است كه : پنج نفر از پيغمبران سريانى بودند و به زبان سريانى سخن مى گفتند: آدم و شيث و ادريس و ابراهيم و نوح ؛ و زبان آدم عربى بود، و عربى ، زبان اهل بهشت است ، پس چون حضرت آدم مرتكب ترك اولى شد بدل كرد خداى تعالى براى او بهشت نعيم را به بهشت زمين و زراعت كردن ، و زبان عربى او را به زبان سريانى ؛ و پنج كس از پيغمبران عبرانى بودند كه زبان ايشان عبرانى بود: اسحاق و يعقوب و موسى و داود و عيسى ؛ و پنج كس از ايشان عرب بودند: هود و صالح و شعيب و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله و سلم ؛ و پنج نفر از ايشان در يك زمان مبعوث شدند: ابراهيم و اسحاق بسوى ارض مقدس بيت المقدس و شام مبعوث گرديدند، و يعقوب بسوى زمين مصر، و اسماعيل به زمين جرهم (و جرهم در دور كعبه جمع شده بودند بعد از عماليق ، و ايشان را براى اين عماليق مى گفتند كه نسل عملاق بن لوط(61) بن سام بن نوح بودند)، و لوط را بر چهار شهر مبعوث گردانيد: سدوم و عامور و ضعاف و دارد؛(62) و سه نفر از پيغمبران پادشاه بودند: يوسف و داود و سليمان ؛ و چهار كس ‍ پادشاه تمام دنيا شدند، دو مؤ من و دو كافر؛ اما دو مؤ من : ذوالقرنين و سليمان بودند؛ و اما دو كافر: نمرود بن كوش بن كنعان و بخت النصر بودند.(63)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه رسول خدا فرمودند: حق تعالى مبعوث گردانيد هر پيغمبرى كه پيش از من بوده است بر امتش به زبان قومش ، و مرا مبعوث گردانيده بر هر سياه و سرخ و به زبان عربى (64)
در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى هيچ كتابى و وحيى نفرستاده است مگر به لغت عرب ، پس به گوشهاى پيغمبران مى رسد به زبانهاى قوم ايشان ، و در گوش پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و سلم مى رسد به زبان عربى .(65)
و به سند معتبر منقول است كه : زنديقى به خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و سؤ ال از تفسير آيات قرآن كرد و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤ الها اين بود كه : چه مى فرمائى در آن آيه كه و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء(66) كه ترجمه لفظش آن است كه : ((نبوده است بشرى را كه سخن گويد خدا به او مگر به عنوان وحى يا از پس پرده بفرستد رسول را، پس وحى كند به اذن خدا آنچه را خواهد))، و در جاى ديگر گفته است كه : ((سخن گفت خدا با موسى سخن گفتنى (67))) و باز گفته است كه : ((ندا كرد آدم و حوا را پروردگار ايشان (68))) و در جاى ديگر فرموده است كه : ((اى آدم ! ساكن شو تو و جفت تو در بهشت ؟(69))) گمان مى كرد كه اينها نقيض يكديگرند.
حضرت فرمود كه : اما آيه اول پس نبوده است و نخواهد بود كه حق تعالى با بنده سخن گويد مگر به عنوان وحى كه الهام كند بر دل او يا به خواب او را القا كند، يا سخن گويد به خلق كردن او بى آنكه او را بيند مانند كسى كه از پس پرده با كسى سخن گويد، يا ملكى را فرستد كه وحى آورد به اذن خدا، و بتحقيق كه بودند رسولان از رسولان آسمان ، يعنى ملائكه كه وحى خدا به ايشان مى رسد، پس رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانيدند، و گاهى سخن ميان رسولان اهل زمين و حق تعالى مى بود بى آنكه سخن را به اهل آسمان بفرستد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد كه : وحى را از كجا مى گيرى ؟ گفت : از اسرافيل مى گيرم ، فرمود: اسرافيل از كجا مى گيرد؟ جبرئيل گفت : از ملك روحانيان كه بالاتر از اوست ، حضرت پرسيد كه : آن ملك از كجا مى گيرد؟ گفت : خدا در دل او مى اندازد انداختنى ، پس اين وحى است و كلام خداست و كلام خدا به يك نحو نيست : بعضى آن است كه خدا با پيغمبران سخن گفته است ؛ و بعضى آن است كه در دلهاى ايشان انداخته است ؛ و بعضى خوابى است كه پيغمبران مى بينند، و بعضى وحى فرستادنى است كه مردم آن را تلاوت مى كنند و مى خوانند؛ پس آن كلام خداست ، پس اكتفا كن به آنچه وصف كردم از براى تو از كلام خدا، بدرستى كه كلام خدا به يك نحو نيست ؛ و يك نوعش آن است كه رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانند.
سائل گفت كه : يا اميرالمؤ منين ! خدا اجر تو را عظيم گرداند كه عقده اى از دل من گشودى .(70)
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه : جبرئيل با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت در وصف اسرافيل كه : او حاجب پروردگار است و نزديكترين خلق است در درگاه خدا و لوحى از ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست ، پس چون خداوند عالم تكلم مى نمايد به وحى ، لوح بر پيشانى او مى خورد، پس نظر در لوح مى كند و آنچه در آنجا مى خواند به ما مى رساند و ما او را در آسمان و زمين مى رسانيم و جارى مى گردانيم ، و او نزديكترين خلق است به خدا و ميان او و خدا نود(71) حجاب است از نور كه ديده ها را خيره مى كند و وصف و عد آن نمى توان نمود و من نزديكترين خلقم به اسرافيل و ميان من و او هزار سال راه است .(72)
مترجم گويد كه : مراد به حجب ، حجب معنوى نورانيت و تجرد و تقدس جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه كه مانع است اسرافيل را از كيفيت حقيقت ذات و صفات او، يا مراد آن است كه ميان اسرافيل و محلى از عرش كه وحى آنجا صادر مى شود اينقدر فاصله هست ، چنانچه در روايت ديگر وارد شده است كه : لوح محفوظ را دو طرف است : يك طرف بر عرش است و يك طرف بر پيشانى اسرافيل ، چون خداوند جل ذكره تكلم به وحى مى نمايد و لوح مى زند پيشانى اسرافيل را نظر مى كند به لوح و آنچه در لوح مى بيند به جبرئيل خبر مى دهد.(73)
و به سند معتبر منقول است كه زراره از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه : چگونه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معلوم مى شد آنچه از جانب خدا به او مى رسد از شيطان نيست ؟ فرمود كه : هرگاه حق تعالى بنده را از براى او مى فرستد صاحب سكينه و وقار، پس آنچه بسوى او مى آيد از جانب خدا چنان ظاهر مى گرداند نزد او مثل چيزى كه كسى به ديده خود ببيند.(74)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند: چگونه پيغمبران دانستند كه ايشان پيغمبرند؟ فرمود كه : پرده از پيش دل ايشان برداشتند، يعنى صاحب يقين گرديده اند و شك نمى باشد ايشان را.(75)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : خوابهاى پيغمبران وحى است .(76)
و در دعاى ام داود كه براى عمل روز پانزدهم ماه مبارك رجب است از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : اسامى جمعى از پيغمبران هست ، چنانچه فرموده است كهاللهم صل على هابيل و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح و ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و يوسف و الاسباط و لوط و شعيب و ايوب و موسى و هارون و يوشع و ميشا و الخضر و ذوالقرنين و يونس و الياس و اليسع و ذى الكفل و طالوت و داود و سليمان و زكريا و شعيا و يحيى و تورخ و متى و ارميا و حيقوق و عزيز و عيسى و شمعون و جرجيس و الحواريين و الاتباع و خالد و حنظلة و لقمان .(77 )
و به سند معتبر منقول است كه مفضل از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال نمود كه : چگونه امام عالم است به آنچه در اقطار زمين واقع مى شود و او در خانه خود نشسته و پرده آويخته است ؟ فرمود كه : اى مفضل ! حق تعالى در پيغمبر پنج روح قرار داده است : روح الحيوة كه به آن حركت مى كند و راه مى رود؛ و روح القوة كه به آن بر مى خيزد و جهاد مى كند؛ و روح الشهوة كه به آن مى خورد و مى آشامد و با زنان حلال خود مقاربت مى كند؛ و روح الايمان كه به آن ايمان مى آورد و عدالت در ميان مردم مى كند؛ و روح القدس كه به آن حامل پيغمبرى مى شود، پس چون پيغمبر از دنيا مى رود منتقل مى شود روح القدس به امامى كه بعد از اوست . و روح القدس را خواب و غفلت و لهو و تكبر نمى باشد، و آن چهار روح به خواب مى روند و غافل مى شوند و لهو و تكبر مى دارند، و پيغمبر و امام به روح القدس مى بينند و مى دانند چيزها را.(78)
و به سند موثق منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام : بدرستى كه خداى عزوجل عهد نمود بسوى حضرت آدم كه نزديك آن درخت نرود، پس چون رسيد آن وقتى كه خدا مى دانست كه در آن وقت خواهد خورد، ترك كرد آن وصيت را و از آن درخت خورد، چنانچه خدا مى فرمايد و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(79) پس چون از آن درخت خورد او را به زمين فرستاد، پس از براى او متولد شد هابيل و خواهرش در يك شكم و قابيل و خواهرش در يك شكم ، پس حضرت آدم امر كرد هابيل و قابيل را كه قربانى به درگاه خدا ببرند، و هابيل صاحب گوسفندان بود و قابيل صاحب زراعت بود، پس هابيل گوسفند نيكوئى را قربان كرد و قابيل از زراعتش آنچه پاك نشده بود قربان كرد، و گوسفند هابيل از بهترين گوسفندانش بود و زراعت قابيل پاك نكرده بود، پس قبول شد قربانى هابيل و قبول نشد قربانى قابيل ، چنانچه حق تعالى مى فرمايد و اتل عليهم نباء ابنى آدم بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر.(80)
و در آن زمان چون قربانى مقبول مى شد، آتشى مى آمد و آن را مى سوخت ، پس قابيل آتشكده اى ساخت و اول كسى بود كه بناى آتش خانه گذاشت و گفت : من اين آتش را مى پرستم تا قربان مرا قبول كند، پس دشمن خدا (شيطان ) به قابيل گفت كه : قربانى هابيل قبول شد و از تو نشد و اگر او را زنده بگذارى فرزندان بهم رساند كه فخر كنند بر فرزندان تو. پس قابيل هابيل را كشت ، و چون بسوى حضرت آدم برگشت از او پرسيد: كجاست هابيل ؟ گفت : نمى دانم ، مرا نفرستاده بودى كه راعى و حافظ او باشم .
پس چون حضرت آدم رفت و هابيل را كشته يافت گفت : لعنت بر تو باد اى زمين چنانچه قبول كردى خون هابيل را. پس حضرت آدم بر هابيل چهل شب گريست و از پروردگار خود سؤ ال كرد كه به او پسرى ببخشد، پس از براى او فرزندى متولد شد و او را هبة الله نام كرد، زيرا كه حق تعالى او را به او بخشيده بود، پس دوست داشت آدم او را دوستى عظيم .
پس چون پيغمبرى آدم تمام شد و ايام عمر او به آخر رسيد خدا وحى نمود به او كه : اى آدم ! پيغمبرى تو تمام شد و روزهاى عمر تو تمام شد، پس آن علمى كه در نزد توست از ايمان و نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار پيغمبرى را بگردان در عقب فرزندان خود، نزد پسر خود هبة الله ، بدرستى كه من قطع نمى كنم علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار پيغمبرى را از عقب ذريت تو تا روز قيامت ، و هرگز زمين را نمى گذارم مگر آنكه در آن عالمى هست كه به آن دين من و طاعت مرا بشناسد، پس او نجاتى خواهد بود براى هر كه متولد شد ميان تو و ميان نوح .
و ياد كرد حضرت آدم نوح را و گفت : حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه اسم او نوح است و او مردم را بسوى خدا خواهد خواند، پس او را به دروغ نسبت خواهند داد و خدا قوم او را به طوفان خواهد كشت ، و ميان آدم و نوح ده پدر فاصله بود كه همه پيغمبران خدا بودند. و وصيت كرد آدم به هبة الله كه : هر كه او را دريابد از شما بايد كه به او ايمان بياورد و پيروى او بكند و تصديق او بكند تا از غرق نجات يابد.
پس چون آدم بيمار شد به آن بيمارى كه از دنيا رفت ، هبة الله را طلبيد و گفت : اگر جبرئيل يا ديگرى را از ملائكه ببينى ، سلام مرا به او برسان و بگو: پدرم از تو هديه مى طلبد از ميوه هاى بهشت . پس هبة الله به جبرئيل رسيد و پيغام پدر خود را رسانيد، جبرئيل گفت كه : اى هبة الله ! پدرت به عالم قدس ارتحال نموده و من نازل نشده ام مگر از براى نماز كردن بر او. پس چون جبرئيل برگشت ، هبة الله ديد كه حضرت آدم دار فانى را وداع نموده است ، پس جبرئيل به آن حضرت تعليم نمود كه چگونه او را غسل دهد، پس او را غسل داد و چون وقت نماز شد هبة الله گفت كه : اى جبرئيل ! پيش بايست و نماز كن بر آدم ، جبرئيل گفت كه : اى هبة الله ! خدا ما را امر كرد كه سجده كنيم پدر تو را در بهشت ، پس ما را نيست كه امامت كنيم احدى از فرزندان او را.
پس هبة الله پيش ايستاد و نماز كرد بر آدم و جبرئيل در پشت سر او ايستاد با گروهى از ملائكه و بر او سى تكبير گفت ، پس خدا امر كرد جبرئيل را كه بيست و پنج تكبير را بردارد از فرزندان آدم ، پس امروز سنت در ميان ما پنج تكبير است ، و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر اهل بدر هفت تكبير و نه تكبير هم گفت .
پس چون هبة الله آدم را دفن كرد، قابيل به نزد او آمد و گفت : اى هبة الله ! من ديدم پدرم آدم را كه تو را مخصوص گردانيد از علم به آنچه مرا به آن مخصوص نگردانيده ، و آن همان علم است كه دعا كرد به آن برادرم هابيل را پس قربانى او مقبول شد، و من از براى اين او را كشتم كه او فرزندان نداشته باشد كه فخر كنند بر فرزندان من و گويند كه : ما فرزندان آنيم كه قربانى او قبول شد و شما آن كسيد كه قربانى شما مقبول نشد، و اگر تو اظهار مى كنى چيزى از آن علم را كه پدرت تو را مخصوص گردانيده است به آن ، تو را نيز مى كشم چنانچه هابيل را كشتم .
پس هبة الله و فرزندانش پنهان مى كردند آنچه را نزد ايشان بود از علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث و آثار علم پيغمبرى تا مبعوث شد حضرت نوح و ظاهر شد وصيت هبة الله ، چون نظر كردند در وصيت يافتند كه پدر ايشان آدم بشارت داده است به او، پس ايمان به او آوردند و او را پيروى و تصديق كردند.
و حضرت آدم وصيت كرده بود هبة الله را كه اين وصيت را تعاهد و ملاحظه نمايند در هر سالى ، پس روز عيدى باشد آن روز از براى ايشان ، پس تعاهد مى كردند و ملاحظه مى نمودند تا مبعوث شدن نوح را در زمانى كه مبعوث شد در آن ، و همچنين سنت جارى شد در وصيت هر پيغمبرى تا مبعوث شد محمد صلى الله عليه و آله و سلم .
و نوح را نشناختند مگر به آن علمى كه نزد ايشان بود، و اين است معنى آيه (و لقد ارسلنا نوحا)(81)، و بودند ميان آدم و نوح پيغمبران كه خود را مخفى مى داشتند و پيغمبران كه آشكار مى كردند، و به اين سبب ذكر آنها در قرآن مخفى گرديده است و نام برده نشده اند، چنانچه آنها كه آشكار مى كردند از پيغمبران نام برده شده اند، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك (82) يعنى : ((رسولى چند كه قصه ايشان را خوانده ام بر تو و رسولى چند كه قصه ايشان را نخوانده ام بر تو))، حضرت فرمود: يعنى آنها كه نام نبرده است ، پنهان بوده اند. چنانچه نام برده است آنها را كه آشكارا بوده اند.
پس نوح در ميان قوم خود مكث نمود هزار كم پنجاه سال ، كه در پيغمبرى احدى با او شريك نبود، و ليكن او مبعوث شده بود بر گروهى كه تكذيب كننده بودند پيغمبرانى را كه ميان نوح و آدم بودند، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه : ((تكذيب كرده اند قوم نوح مرسلان را(83))) يعنى آنها را كه در ميان او و آدم بودند، پس چون پيغمبرى نوح منقضى شد و ايامش تمام شد، حق تعالى به او وحى كرد كه : اى نوح ! پيغمبرى تو منقضى شد و ايام تو تمام شد پس بگردان علمى را كه نزد توست و ايمان و اسم بزرگ و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را در عقب از ذريت خود نزد سام ، چنانچه قطع نكرده ام اينها را از خانواده پيغمبران كه ميان تو و ميان آدم بودند، و هرگز زمين را نخواهم گذاشت مگر آنكه در آن عالمى باشد كه به او دين و طاعت من شناخته شود و سبب نجات آنها گردد كه متولد مى شوند ميان نبوت هر پيغمبرى تا مبعوث گردد پيغمبر ديگر كه آشكارا كند دعوت را.
و بعد از سام نبود مگر هود، پس ميان نوح و هود پيغمبران بودند، بعضى پنهان و بعضى آشكار. نوح فرمود كه : حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه او را هود گويند، و او قوم خود را بسوى خدا دعوت خواهد كرد، پس تكذيب او خواهند نمود و خدا قوم او را هلاك خواهد كرد، پس هر كه از شما او را دريابد البته ايمان به او بياورد و پيروى او بكند، بدرستى كه حق تعالى او را نجات خواهد داد از عذاب .
پس وصيت كرد نوح پسر خود سام را كه اين وصيت را تعاهد و ملاحظه نمايند در سر هر سال كه روز عيد ايشان باشد، پس پيوسته تعاهد مى كردند در آن روز تا مبعوث شدن حضرت هود را و زمانى را كه در آن زمان بيرون خواهد آمد.
پس چون خدا هود را مبعوث گردانيد، نظر كردند در آنچه نزد ايشان بود از علم و ايمان و ميراث علم و اسم اكبر و آثار علم نبوت ، پس يافتند هود را پيغمبرى كه پدر ايشان نوح به ايشان بشارت داده بود، پس ايمان به او آوردند و پيروى او كردند، پس نجات يافتند از عذاب او، چنانچه خدا مى فرمايد كه (و الى عاد اخاهم هودا)(84)، و مى فرمايد كه (كذبت عاد المرسلين )(85)، و فرمود و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب ،(86 ) و فرموده است : ((بخشيديم ما به ابراهيم ، اسحق و يعقوب را و هر يك را هدايت كرده ايم ))، يعنى از براى اينكه پيغمبرى را در اهل بيت او قرار دهيم ((و نوح را هدايت كرديم پيشتر))(87)، يعنى براى اينكه پيغمبرى را در اهل بيت او قرار دهيم .
پس ماءمور شدند عقب از ذريت پيغمبران كه پيش از ابراهيم بودند كه خبر دهند به آمدن حضرت ابراهيم و تعاهد وصيت به آن حضرت بكنند، و ميان هود و ابراهيم ده پشت بودند از پيغمبران ، پس چنين بود سنت الهى كه ميان هر پيغمبرى از مشاهير انبيا و ميان پيغمبر ديگر از مشاهير ايشان ده پدر يا نه پدر يا هشت پدر فاصله بود كه همه پيغمبر بودند، و هر پيغمبرى وصيت به مبعوث شدن پيغمبر بعد از خود مى كرد، و امر مى كرد اوصياى خود را كه تعاهد آن وصيت بكنند چنانچه آدم و نوح و هود و صالح و شعيب و ابراهيم كردند تا منتهى شد به يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم ، و بعد از يوسف در فرزندان برادرش جارى شد كه اسباط بودند تا منتهى شد به حضرت موسى بن عمران ، و ميان يوسف و موسى ده نفر بودند از پيغمبران ، پس حق تعالى موسى و هارون را فرستاد بسوى فرعون و هامان و قارون .
پس حق تعالى پيغمبران فرستاد پياپى ((بسوى هر امتى پيغمبر ايشان كه مى آمد او را تكذيب مى كردند و حق تعالى هر يك از ايشان را بعد از ديگرى به عذابهاى خود معذب مى گردانيد و از ايشان بغير از قصه و حكايتى باقى نماند(88))) پس بودند بنى اسرائيل كه مى كشتند در يك روز دو پيغمبر و سه و چهار پيغمبر، حتى آنكه گاه بود در يك روز هفتاد پيغمبر كشته مى شد و هيچ پروا نمى كردند، و بازار سبزى فروشى تا آخر روز برقرار بود، پس چون تورات حضرت موسى نازل شد، بشارت داد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم . و ميان يوسف و موسى ده پيغمبر بودند، و وصى موسى بن عمران يوشع بن نون بود، و اوست فتاى او كه خدا در قرآن فرموده است كه : (اذ قال موسى لفتاه ).(89)

 

پس پيوسته پيغمبران بشارت مى دادند به محمد صلى الله عليه و آله و سلم چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه (يجدونه ) يعنى : ((مى يابند يهود و نصارى صفت و نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم )) مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل (90) يعنى ((نوشته شده نزد ايشان در تورات و انجيل كه امر مى كند ايشان را به نيكيها و نهى مى كند ايشان را از بديها)). و حكايت كرده است از عيسى بن مريم و مبشرا برسول ياءتى من بعدى اسمه احمد(91) يعنى : ((حال آنكه بشارت دهنده است به رسولى كه مى آيد بعد از او كه نامش احمد است )).
پس بشارت دادند پيغمبران بعضى بعضى را تا رسيد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم ، پس چون زمان پيغمبرى آن حضرت تمام شد و ايام عمرش به آخر رسيد، حق تعالى به او وحى كرد كه : اى محمد! پيغمبرى خود را تمام كردى و ايامت به آخر رسيد، پس بگردان علمى را كه نزد توست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم پيغمبرى را به نزد على بن ابى طالب ، بدرستى كه قطع نخواهم كرد اينها را از فرزندان تو چنانچه قطع نكردم از خانه هاى پيغمبران كه ميان تو و ميان پدرت آدم بودند، چنانچه در قرآن فرموده است كه ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض و الله سميع عليم (92) يعنى : ((خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان و حال آنكه ذريتى چندند كه بعضى از ايشان از بعضى اند، و خدا شنوا و دانا است ))، و محمد داخل آل ابراهيم است .
پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى علم را جهل نگردانيده ، يعنى امر علمائى كه صاحب علوم الهى اند مجهول نگذاشته است بلكه نص بر هر عالمى و پيغمبرى و امامى كرده است و ايشان را به مردم شناسانده است ، يا آنكه كسى را براى خلق تعيين نمى كند به خلافت كه جاهل به بعضى از احكام و مصالح خلق باشد.
پس فرمود كه : وا نگذاشته است امر دين خود را به ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى و ليكن فرستاده است رسولى از ملائكه بسوى پيغمبر خود كه او را امر كرده است به آنچه مى خواهد، و خبر مى دهد او را به علم گذشته و آينده . پس دانستند اين علم را پيغمبران خدا و برگزيده هاى او از پدران و برادران ، از آن ذريتى كه بعضى از ايشان از بعضى اند، چنانچه فرموده است در قرآن : ((بتحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب و حكمت را، و داديم به ايشان پادشاهى بزرگ ))(93)؛ اما كتاب ، پس پيغمبرى است ؛ و اما حكمت ، پس ايشان حكيم و دانايان از پيغمبران و برگزيدگانند، و همه از آن ذريتند كه بعضى از بعضى ديگرند كه حق تعالى در ايشان پيغمبرى را قرار داده است ، و در ايشان عاقبت نيكو و نگاه داشتن پيمان را مقرر داشته است تا منقضى شود دنيا، پس ايشانند دانايان و واليان امر خدا و استنباط كنندگان علم خدا و هدايت كنندگان مردم . پس اين است بيان فضيلتى كه خدا ظاهر كرده است در پيغمبران و رسولان و حكما و پيشوايان هدايت و خليفه هاى خدا كه واليان امر اويند، و استنباط كنندگان علم او و اهل آثار علم اويند از ذريتى كه بعضى از بعضى بهم رسيده اند از برگزيدگان بعد از پيغمبران و از آل و برادران و از ذريت و از خانواده هاى پيغمبران .
پس كسى كه عمل كند به علم ايشان نجات مى يابد به يارى ايشان ، و كسى كه واليان امر خلافت خدا و اهل استنباط علم خدا را در غير برگزيدگان از خانواده هاى پيغمبران قرار دهد پس مخالفت امر الهى كرده است و جاهلان را واليان امر خدا كرده ، و هر كه گمان كند آنها علم را بر خود مى بندند و بى هدايتى از جانب خدا استنباط علم الهى كرده اند و دروغ بسته اند بر خدا و ميل كرده اند از وصيت و فرمانبردارى خدا پس نگذاشته اند فضل خدا را در آنجا كه خدا گذاشته است ، پس گمراه شدند و گمراه كردند اتباع خود را و ايشان را در قيامت حجتى نخواهد بود، و نيست حجت مگر در آل ابراهيم زيرا كه خدا فرموده است كه فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب .(94)
پس حجت ، پيغمبران است و اهل خانه هاى پيغمبران تا روز قيامت ، زيرا كه كتاب خدا ناطق است به اين وصيت ، و خدا خبر داده است كه اين خلافت كبرى در فرزندان انبيا و در خانواده اى چند است كه حق تعالى ايشان را رفعت داده است بر ساير مردم ، پس فرموده است كه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (95)، كه بعد از آيه نور كه در شاءن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده ، اين آيه را نازل ساخته است ، و ترجمه اش آن است كه : ((در خانه هائى كه رخصت داده است خدا و مقدر و مقرر فرموده است كه بلند گردانيده شوند آنها، و ياد كرده شود در آنها با نام خدا)).
حضرت فرمود كه : اين خانه ها يا خانواده هاى پيغمبران و رسولان و دانايان و پيشوايان هدايت است . اين است بيان عروه ايمان كه كه به چنگ زدن در آن نجات يافته است پيش از شما و به همين نجات مى يابد هر كه متابعت هدايت كند بعد از شما، و بتحقيق كه خدا در كتابش فرموده است كه : ((نوح را هدايت كرديم پيشتر، و از ذريت او داود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را، و چنين جزا مى دهيم نيكوكاران را، و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را هر يك از ايشان از شايستگانند، و اسماعيل و يسع و يونس و لوط را و هر يك را فضيلت داده ايم بر عالميان ، و از پدران و ذريتهاى ايشان و برادران ايشان و برگزيديم ايشان را و هدايت كرديم ايشان را به راه راست ، ايشانند آنها كه داده ايم به ايشان كتاب و حكم و پيغمبرى را، پس اگر كافر شوند به آنها اين گروه پس موكل كرده ايم به اينها قومى را كه كافر نيستند به اينها))(96)
حضرت فرمود كه : يعنى اگر كافر شوند امت تو، پس موكل كرده ام اهل بيت تو را به آن ايمان كه تو را به آن ايمان فرستاده ام ، پس كافر نمى شوند به آن هرگز، و ضايع نمى گردانم ايمانى را كه تو را به آن فرستاده ام ، و گردانيده ام اهل بيت تو را بعد از تو نشانه راه هدايت در ميان امت تو، و واليان امر خلافت بعد از تو، و اهل استنباط علم من كه در آن دروغى و گناهى و وزرى و طغيانى و ريائى نيست ، اين است بيان آنچه خدا ظاهر كرده است از امر اين امت بعد از پيغمبرشان .
بدرستى كه حق تعالى مطهر و معصوم گردانيده است اهل بيت پيغمبر خود را، و مودت ايشان را اجر رسالت آن حضرت گردانيده است ، و جارى كرده براى ايشان ولايت و امامت را، و گردانيده است ايشان را اوصيا و دوستان و امامان خود در امت آن حضرت بعد از او، پس عبرت گيريد اى گروه مردم ، و تفكر كنيد در آنچه من گفته ام كه حق تعالى در كجا گذاشته امامت و اطاعت و مودت و استنباط علم و حجت خود را، پس اين را قبول كنيد و به اين متمسك شويد تا نجات يابيد، و شما را به آن حجتى باشد در روز قيامت و رستگارى يابيد كه ايشان وسيله و واسطه اند ميان شما و پروردگار شما، و ولايت شما نمى رسد به خدا مگر به ايشان ، پس هر كه اين را بعمل آورد بر خدا لازم است كه او را گرامى دارد و عذاب نكند، و هر كه اتيان كند بغير آنچه خدا او را امر كرده است بر خدا لازم است كه او را ذليل گرداند و معذب سازد.
بدرستى كه بعضى از پيغمبران رسالت ايشان مخصوص جمعى بوده است ، و بعضى رسالت ايشان عام بوده است :
اما نوح ، پس فرستاده شده بود بسوى هر كه در زمين بود به پيغمبرى عام و رسالتى شامل .
و اما هود، پس او فرستاده شد بسوى قوم عاد به پيغمبرى مخصوص .
و اما صالح ، پس او فرستاده شد بسوى ثمود كه اهل يك ده كوچك بودند در كنار دريا كه چهل خانه نبودند.
و اما شعيب ، پس او فرستاده شد بسوى شهر مدين كه او چهل خانه تمام نمى شد.
و اما ابراهيم ، پس پيغمبرى او در ((كوثاريا))(97) بود كه دهى است از دهات عراق ، كه اول امر پيغمبريش در آنجا بود پس از آنجا هجرت كردند از براى قتال ، چنانكه حق تعالى فرموده است كه : ابراهيم گفتانى مهاجر الى ربى سيهدين (98) يعنى : ((من هجرت كننده ام بسوى پروردگار خود، بزودى مرا هدايت خواهد كرد))، پس ‍ هجرت ابراهيم پى قتال بود.
و اما اسحاق ، پس نبوتش بعد از ابراهيم بود.
اما يعقوب پس نبوتش در زمين كنعان بود و از آنجا رفت به مصر و در آنجا به عالم بقا رحلت كرد، پس بدنش را برداشتند و آوردند به زمين كنعان و در آنجا دفن كردند، و خوابى كه حضرت يوسف ديد كه يازده كوكب و آفتاب و ماه او را سجده نمودند، پس ابتداى نبوتش در مصر بود، ديگر اسباط يازده نفر بودند بعد از حضرت يوسف ، پس فرستاد موسى و هارون را به زمين مصر، پس حق تعالى فرستاد يوشع بن نون را بسوى بنى اسرائيل بعد از موسى ، و ابتداى پيغمبرى او در آن صحرا بود كه حيران شدند در آن بنى اسرائيل ، پس ‍ ديگر بودند پيغمبران مرسل بسيار كه بعضى از آنها را حق تعالى قصه ايشان را براى محمد صلى الله عليه و آله و سلم ذكر كرده است و بعضى را ذكر نكرده است ، پس فرستاد حق تعالى عيسى بن مريم را بسوى بنى اسرائيل و بس ، پس پيغمبرى او در بيت المقدس بود، بعد از او حواريون دوازده نفر بودند پس پيوسته ايمان پنهان بود در بقيه اهل او از روزى كه حق تعالى عيسى را به آسمان برد، و حق تعالى محمد صلى الله عليه و آله و سلم را بسوى جنيان و آدميان فرستاد و آخر پيغمبران بود و بعد از آن دوازده وصى مقرر فرمود، بعضى را ما دريافتيم و بعضى پيش گذشته اند و بعضى بعد از اين خواهند آمد، پس اين است امر پيغمبرى و رسالت ، و هر پيغمبرى كه بسوى بنى اسرائيل مبعوث شد، خواه خاص و خواه عام ، او را وصى بوده است و سنت الهى چنين جارى شده است ، و اوصيائى كه بعد از اين محمدند بر سنت اوصياى عيسى اند و اميرالمؤ منين عليه السلام بر سنت حضرت مسيح بود، اين است بيان سنت و امثال اوصيا بعد از پيغمبران .(99)
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق كه رسول خدا فرمود: من سيد و بهتر پيغمبرانم ، و وصى من سيد و اشرف اوصياى پيغمبران است ، و اوصياى او بهترين اوصياى پيغمبرانند، بدرستى كه حضرت آدم سؤ ال نمود از خداوند عالميان كه از براى او وصى شايسته اى قرار دهد، پس حق تعالى وحى كرد بسوى او كه : من گرامى داشتم پيغمبران را به پيغمبرى ، و آزمايش كردم خلق خود را و گردانيدم نيكان ايشان را اوصياى پيغمبران ؛ پس وحى نمود حق تعالى به او كه : اى آدم ! وصيت نما بسوى شيث ؛ پس وصيت نمود آدم بسوى شيث و او هبة الله فرزند آدم است ؛ و وصيت نمود شيث بسوى فرزند خود شبان ؛ و او پسر آن حوريه بود كه حق تعالى براى آدم نازل ساخت از بهشت و او را تزويج نمود به پسر خود؛ و شبان وصيت نمود به محلث (100)؛ و محلث بسوى محوق ؛ و وصيت نمود محوق بسوى عميث (101)؛ و عميث بسوى اخنوق (102) كه حضرت ادريس است ؛ و وصيت نمود ادريس بسوى ناحور؛(103 ) و ناحور وصيتها را تسليم نمود به حضرت نوح عليه السلام .
و وصيت نمود نوح بسوى سام ؛ و سام به عثامر؛ و وصيت نمود عثامر بسوى برعيثاشا؛ و وصيت نمود برعيثاشا بسوى يافث ؛ و يافث بسوى بره ؛ و بره بسوى جفيه ؛(104) پس ‍ جفيه بسوى عمران ؛ و عمران وصيت را تسليم نمود به حضرت ابراهيم ؛ و ابراهيم بسوى پسرش اسماعيل ؛ و وصيت نمود اسماعيل بسوى اسحاق ؛ و اسحاق بسوى يعقوب ؛ و يعقوب بسوى يوسف ؛ و يوسف بسوى شبريا(105)؛ و شبريا بسوى شعيب ؛ و شعيب تسليم كرد وصيتها را بسوى موسى بن عمران .
و وصيت نمود موسى بن عمران بسوى يوشع بن نون ؛ و يوشع بسوى داود؛ و داود بسوى سليمان ؛ و سليمان بسوى آصف بن برخيا؛ و آصف بسوى زكريا؛ و زكريا تسليم نمود وصايا را به حضرت عيسى بن مريم ؛ و وصيت نمود عيسى بسوى شمعون بن حمون الصفا؛ و وصيت نمود شمعون بسوى يحيى بن زكريا؛ و يحيى بسوى منذر؛ و منذر بسوى سليمه ؛ و سليمه بسوى برده .
پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : برده وصيتها را تسليم به من نمود، و من به تو مى دهم يا على ، و تو مى دهى به وصى خود، و وصى تو مى دهد به اوصياى تو از فرزندان تو، هر يك بعد از ديگرى تا داده شود به بهترين اهل زمين بعد از تو كه آخر ائمه است ، و اختلاف خواهند كرد بر تو اختلاف شديدى ؛ هر كه ثابت بماند بر اعتقاد به امامت تو چنان است كه بر من اقامت كرده باشد، و هر كه از تو دور شود و پيروى نكند او در آتش است و آتش جاى كافران است .(106)
فصل سوم : در بيان عصمت انبيا و ائمه عليهم السلام
بدان كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اجماع كرده اند بر عصمت انبيا و اوصيا از گناهان كبيره و صغيره ، كه صادر نمى شود از ايشان هيچ نوع از گناهان نه بر سبيل سهو و نسيان و نه بر سبيل خطاى در تاءويل و نه بر سبيل مهاونه ، نه پيش از پيغمبرى و نه بعد از آن ، نه در كودكى و نه در بزرگى . و كسى در اين باب مخالفت نكرده مگر ابن بابويه و شيخ محمد بن الحسن بن الوليد رحمة الله عليهما، كه ايشان تجويز كرده اند كه حق تعالى ايشان را براى مصلحتى سهو بفرمايد كه فراموش كنند چيزى را كه متعلق به تبليغ رسالت نباشد. و به تواتر و اجماع معلوم است كه عصمت ايشان ، مذهب ائمه بلكه از ضروريات دين شيعه شده است ، و دلايل عقليه و نقليه بسيار بر اين معنى در كتب كلاميه اقامه نموده اند، و احاديث بسيار در باب احوال هر پيغمبرى ، و در كتاب امامت مذكور خواهد شد، و اشاره به بعضى از دلائل ايشان در مقام اجمال مى نمايد:
اول آنكه : چون غرض از بعثت ايشان اينست كه مردم اطاعت ايشان نمايند و هر چه از اوامر و نواهى الهى به ايشان فرمايند امتثال كنند، اگر معصوم نگرداند ايشان را، منافى غرض ‍ از بعثت خواهد بود، و بر حكيم روا نيست فعلى كند كه منافى غرض او باشد. و اما منافى غرض بودن ، پس ظاهر است از عادات مردم كه هرگاه كسى ايشان را امر به نيكيها و نهى از بديها كند و خود خلاف آن را بعمل آورد، مواعظ او در مردم تاءثير نمى كند، بلكه اگر جمعى منصب پيشنمازى و وعظ داشته باشند كه نسبت به امامت عظمى و رياست كبرى قدرى ندارد و بعضى از صغاير بلكه بعضى از مكروهات از ايشان صادر شود، رغبت نمى كند نفوس اكثر خلق به اقتداى ايشان و استماع وعظ از ايشان ، چه جاى آنكه جميع كباير از ايشان صادر شود از زنا و لواط و شرب خمر و قتل نفس و غير اينها.
و آن بعضى از عامه كه تجويز صغاير كرده اند و تجويز كباير نمى كنند، كباير را معدودى مى دانند؛ بعضى هفت ، بعضى نه و بعضى ده مى دانند. بنا بر مذهب اين جماعت نيز لازم مى آيد كسى كه ترك نماز و روزه كند و دزدى و انواع فواحش را بعمل آورد و هميشه مشغول ساز شنيدن و لهو و لعب باشد، قابل خلافت كبرى و رياست دين و دنيا بوده باشد، و عقل هيچ عاقل اگر خود را از تعصب خالى كند تجويز اين نمى نمايد، و به تفصيلهاى ديگر قائل شدن ، خرق اجماع مركب است .
دوم آنكه : اگر از پيغمبر گناه صادر شود، اجتماع ضدين لازم مى آيد كه هم متابعتش بايد كرد و هم مخالفتش بايد نمود. اما اول ، از براى آنكه اجماعى است كه متابعت پيغمبران واجب است از براى اينكه حق تعالى فرموده است كه : ((بگو - يا محمد - كه : اگر خدا را دوست مى داريد مرا متابعت نمائيد تا خدا شما را دوست دارد))(107)، و هرگاه ثابت شد در حق پيغمبر ما، در حق همه پيغمبران ثابت خواهد بود، زيرا كه كسى به فرق قائل نيست . و اما دوم ، زيرا كه متابعت گناهكار در گناه حرام است .
سوم آنكه : اگر گناهى از او صادر شود، واجب خواهد بود منع و زجر او و انكار كردن بر او از براى عموم دلائل امر به معروف و نهى از منكر و ليكن حرام است ، زيرا كه متضمن ايذاى پيغمبر است و ايذاى او حرام است به اجماع و به آن آيه كه ترجمه اش اين است : ((آنها كه آزار مى كنند خدا و رسول او را لعنت كرده است خدا ايشان را در دنيا و آخرت )).(108)
چهارم آنكه : اگر پيغمبر اقدام بر گناه كند لازم مى آيد كه اگر گواهى دهد رد كنند، زيرا كه حق تعالى مى فرمايد كه (ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا)(109)، و ايضا اجماعى مسلمانان است كه شهادت هيچ فاسق مقبول نيست ، پس لازم مى آيد كه حالش از آحاد امت پست تر باشد با آنكه شهادتش را در دين خدا قبول مى كند كه اعظم امور است ، و او گواه خواهد بود بر خلق در روز قيامت ، چنانچه در قرآن فرموده است كه لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.(110)
پنجم آنكه : لازم مى آيد كه حالش از عاصيان امت بدتر باشد، و درجه اش از ايشان پست تر باشد، زيرا كه درجات ايشان در غايت رفعت و جلالت است ، و نعمتهاى خدا بر ايشان تمامتر است از ديگران به سبب اينكه برگزيده است ايشان را بر مردم ، و گردانيده است ايشان را امينان بر وحى خود، و خليفه هاى خود در زمين ، و غير اينها از نعمتها كه ايشان را ممتاز گردانيده است به آنها، پس مرتكب شدن ايشان معاصى را و اعراض نمودند ايشان از اوامر و نواهى الهى از براى لذت فانى دنيا فاحش تر و شنيع تر است از معصيت ساير مردم ، و هيچ عاقل التزام اين نمى كند كه درجه ايشان از ساير مردم پست تر باشد.
ششم آنكه : لازم مى آيد كه مستحق عذاب و لعنت و مستوجب سرزنش و ملامت باشد، زيرا كه حق تعالى مى فرمايد كه (و من يعص الله و رسوله )(111) كه ترجمه اش اين است كه : ((هر كه معصيت و نافرمانى كند خدا و رسول او را و تعدى نمايد از حدود او، داخل گرداند خدا او را در آتشى كه هميشه در آن باشد و او را است عذاب خوار كننده ))، و باز فرموده است (الا لعنة الله على الظالمين )(112)، و مستحق بودن پيغمبر خدا اين امور را باطل است بالبديهه و به اجماع مسلمانان .
هفتم آنكه : ايشان امر مى كنند مردم را به اطاعت خدا، پس اگر خود اطاعت خدا نكنند داخل خواهند بود در اين آيه (اتاءمرون الناس بالبر)(113) كه ترجمه اش اين است كه : ((آيا امر مى كنيد مردم را به نيكى و فراموش مى كنيد نفسهاى خود را و حال آنكه شما تلاوت مى نمائيد كتاب خدا را، آيا تعقل نمى كنيد؟))، و داخل بودن ايشان در اين آيه باطل است به اجماع هشتم آنكه : خدا حكايت كرده است از شيطان كه گفت : ((بعزت تو سوگند كه همه را گمراه گردانم مگر بندگان تو از ايشان كه مخلصانند))(114 )، پس اگر پيغمبرى معصيت كند، از گمراه كرده هاى شيطان خواهد بود، و از مخلصان نخواهد بود با آنكه اجماعى است كه پيغمبران از مخلصانند، و آيات نيز دلالت دارد بر اين .
نهم آنكه : اگر عاصى باشند، از ظالمان خواهند بود، و حق تعالى فرموده است كه (لا ينال عهدى الظالمين )(115) يعنى : ((نمى رسد عهد امامت و پيغمبرى به ستمكاران ))، و دلايل بر اين مدعا بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر آنها را ندارد(116)، و انشاء الله بسيارى از آن در كتاب امامت مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت امام رضا عليه السلام براى ماءمون شرايع دين اماميه را نوشت و در آنجا فرموده است كه : حق تعالى واجب نمى كند اطاعت كسى را كه داند مردم را اغوا مى كند و گمراه مى گرداند، و اختيار نمى كند از بندگانش كسى را كه داند كافر به او و به عبادت او خواهد شد و اطاعت شيطان خواهد نمود، و ترك اطاعت او خواهد كرد.(117)
و به اسانيد معتبره منقول است كه : آن حضرت مكرر در مجلس ماءمون اثبات عصمت انبيا به دلايل و براهين نمودند، و علماى مخالفين را ساكت گردانيدند(118)، چنانچه بعد از اين متفرق مذكور خواهد شد.
و به سند معتبر منقول است كه : حضرت صادق عليه السلام براى اعمش بيان فرمود شرايع دين را از اصول و فروع ، از جمله آنها فرمود كه : پيغمبران و اصياى ايشان را گناه نمى باشد، زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند.(119)
و در كتاب سليم بن قيس مذكور است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود كه : حق تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت اولو الامر زيرا كه ايشان معصوم و مطهرند از گناهان و امر به معصيت نمى كنند.(120)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در تفسير قول خداوند عالميان (لا ينال عهدى الظالمين ) فرمود: يعنى امام ، ظالم و ستمكار نمى تواند بود.(121)
و در حديث معتبر ديگر حضرت صادق عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه كريمه كه : يعنى سفيه ، پيشواى متقى و پرهيزكار نمى تواند بود.(122)
و اما سهو و نسيان انبيا و اوصيا، پس عدم تجويز آن در امرى كه متعلق به تبليغ رسالت باشد اجماع جميع مسلمانان است ، و در غير آن از عبادات و ساير امور دنيويه اكثر علماى عامه تجويز كرده اند، و اكثر علماى شيعه منع كرده اند. و ظاهر كلام اكثر علما آن است كه عدم تجويز اين نوع سهو بر ايشان نيز اجماعى علماى اماميه است . و خلاف ابن بابويه و شيخ قدس سره قدح در اين اجماع نمى كند، چون معروف النسبند. و از كلام بعضى ظاهر مى شود كه اين مساءله اجماعى نباشد، و احاديث بسيار كه دلالت بر وقوع سهو از ايشان مى كند و وارد شده است ، حمل بر تقيه كرده اند. و از بعضى اخبار مستفاد مى شود كه بر ايشان سهو و خطا و زلل روا نيست ، و ادله عقليه و نقليه بر اين اقامه نموده اند، و عمده دلايل آن است كه موجب تنفر طبايع از ايشان مى گردد، و اين منافى غرض بعثت است ؛ چنانچه اگر فرض كنيم كه پيغمبرى سهوا نماز را ترك كند، و ماه رمضان باشد و روزه را فراموش كند و نگيرد، و نبيذ را فراموش كند كه اين نبيذ است و بخورد و مست شود، بلكه العياذ بالله يكى از محارم خود را از روى فراموشى جماع كند، بسى ظاهر است كه با مشاهده اين احوال كم كسى اعتماد بر قول و اعتنا به شاءن او مى كند. و ايضا معلوم است از عادات مردم ، كسى را كه مكرر سهو نسيان از او مشاهده مى كنند، اعتماد بر قول و خبر او نمى كنند، مگر آنكه ايشان دعوى كنند كه چون به اين حد برسد ما تجويز نمى كنيم ، و ليكن قولى به فرق نيست .
و هر چند دلايل عمصت اوثق و به اصول اوفق است و اخبار معارضه به مذاهب عامه اوفق است ، و ليكن چون روايات معارضه وفورى دارد، دور نيست كه توقف در اين باب احوط و اولى باشد؛ و بعضى از تحقيق اين مطلب در كتاب احوال حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله و سلم بيان خواهد شد انشاء الله تعالى .
فـصـل چـهـارم : در بـيـان فـضـايل و مناقب انبيا و اوصيا و مشتركات و مجملات احوال ايشان است در حال حيات و بعد از فوت ايشان
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ما گروه پيغمبران به خواب مى رود ديده هاى ما، و به خواب نمى رود دلهاى ما، مى بينيم از پشت سر خود چنانچه مى بينيم از پيش روى خود.(123)
و در روايت معتبر ديگر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى نفرستاده است پيغمبرى را مگر عاقل ، و بعضى از پيغمبران بر بعضى زيادتى دارند در عقل ؛ و خليفه نگردانيد حضرت داود حضرت سليمان را تا عقلش را آزمود، و داود سليمان را خليفه كرد در سن سيزده سالگى ، و چهل سال ايام پادشاهى و پيغمبرى او بود؛ و ذوالقرنين در سن دوازده سالگى پادشاه شد، و سى سال در پادشاهى بود.(124)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه مسجد ((سهله )) خانه ادريس پيغمبر عليه السلام است كه در آن خياطى مى كرد؛ و از آنجا حضرت ابراهيم عليه السلام رفت به جانب يمن به جنگ عمالقه ؛ و از آنجا داود عليه السلام رفت به جنگ جالوت ؛ و در آن مسجد سنگ سبزى هست كه در آن صورت هر پيغمبرى هست ؛ و از زير آن سنگ گرفته اند طينت هر پيغمبرى را؛ و آن محل نزول حضرت خضر است .(125)
و در حديث معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : در مسجد كوفه نماز كرده اند هفتاد پيغمبر و هفتاد وصى پيغمبر، كه من يكى از ايشانم .(126)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در مسجد كوفه هزار و هفتاد پيغمبر نماز كرده اند، و در آن هست عصاى موسى و درخت كدو و انگشتر سليمان ، و از آن جوشيد تنور نوح ، و كشتى نوح در آنجا تراشيده شد، و آن بهترين جاهاى بابل است (127) و مجمع پيغمبران است .(128)
و به سند معتبر منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند از تفسير قول خداى تعالى يا ايها الرسل كلوا من الطيبات كه ترجمه اش اين است كه : ((اى پيغمبران مرسل ! بخوريد از چيزهاى طيب ))، فرمود كه : مراد روزى حلال است .(129)
و در روايتى ديگر منقول است كه شخصى در خدمت حضرت صادق عليه السلام دعا كرد كه : خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو روزى طيب . حضرت فرمود كه : هيهات ، هيهات ، اين كه سؤ ال مى كنى قوت پيغمبران است ، و ليكن سؤ ال كن از پروردگار خود روزيى كه تو را بر آن عذاب نكند در روز قيامت ، هيهات ، حق تعالى مى فرمايد يا ايها الرسل كلوا من الطيبات و اعملوا صالحا.(130)(131)
و به سند معتبر ديگر منقول است از ابوسعيد خدرى كه گفت : ديدم رسول خدا را و شنيدم كه مى فرمود به حضرت اميرالمؤ منين كه : يا على ! نفرستاد خدا پيغمبرى را مگر آنكه خواند او را بسوى ولايت محبت تو خواهى نخواهى .(132)
و در حديث معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى خلق كرد پيغمبران را از طينت عليين ، دلهاى ايشان و بدنهاى ايشان را، و خلق كرد دلهاى مؤ منان را از آن طينت ، و خلق كرد بدنهاى ايشان را از طينتى از آن پست تر.(133) و بر اين مضمون احاديث بسيار است .
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام رضا عليه السلام كه : حق تعالى نفرستاده است پيغمبرى را مگر صاحب خلط سوداى صافى .(134)
مؤ لف گويد كه : چون با غلبه اين خلط، غايت حذاقت و فطانت و حفظ مى باشد، و ليكن به اينها گاهى جمع مى شود خيالات فاسده و جبن و غضب و طيش ، لهذا وصف فرمود حضرت اين خلط را به صافى و خالص از اين اخلاق رديه كه غالبا با صاحب اين خلط مى باشد.
و به سند معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : حق تعالى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم را مبعوث گردانيد در وقتى كه روح بود بسوى پيغمبران در وقتى كه ايشان ارواح بودند، پيش از آنكه خلايق را خلق كند به دو هزار سال ، و ايشان را دعوت نمود بسوى توحيد الهى و اطاعت او و متابعت او، و وعده داد ايشان را كه چون چنين كنند بهشت از براى ايشان باشد، و وعيد نمود هر كه را مخالفت كند آنچه ايشان اجابت بسوى آن نموده اند و انكار نمايد به آتش جهنم .(135)
و به اسانيد معتبره بسيار منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : به چه سبب سبقت گرفتى بر پيغمبران و از همه بهتر شدى و حال آنكه بعد از همه مبعوث شدى ؟ فرمود: زيرا كه من اول كسى بودم كه اقرار به پروردگار خود نمودم ، و اول كسى كه جواب گفت در وقتى كه حق تعالى ميثاق و پيمان مى گرفت از پيغمبران و گواه گرفت ايشان را بر نفسهاى ايشان كه گفت (الست بربكم )(136) ((آيا نيستم پروردگار شما؟ گفتند: بلى ))، پس اول پيغمبرى كه بلى گفت من بودم ، پس سبقت گرفتم بر ايشان در اقرار خدا.(137)
و در احاديث بسيار بعد از اين خواهد آمد كه حق تعالى در عالم ارواح از جميع پيغمبران پيمان گرفت بر پروردگارى خود و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و امامت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم و گفت به ايشانالست بربكم و محمد نبيكم و على امامكم و الائمة الهادون ائمتكم ؟، همه گفتند: بلى ، پس ‍ گرفت بعد از آن ، پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه به او ايمان آورند و يارى كنند حضرت اميرالمؤ منين را در رجعت آن حضرت .(138)
به سند معتبر منقول است از ائمه طاهرين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حق تعالى هيچ پيغمبرى را از دنيا نبرد تا امر كرد او را كه وصى گرداند يكى از خويشان نزديك خود، و مرا امر كرد كه وصى براى خود تعيين كنم ، پرسيدم كه : كى را تعيين نمايم ؟ وحى نمود: وصيت كن بسوى پسر عمت على بن ابى طالب كه من در كتابهاى گذشته نام او را ثبت كرده ام و نوشته ام كه او وصى توست ، و بر اين گرفته ام پيمان خلايق را و پيمانهاى پيغمبران و رسولان خود را، گرفتم پيمان ايشان را براى خود به پروردگارى و براى تو يا محمد به پيغمبرى و براى على بن ابى طالب به ولايت و امامت .(139)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى دوست داشت براى پيغمبرانش زراعت نمودن و گوسفند چرانيدن را، كه كراهت نداشته باشند از باران آسمان .(140)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : خدا نفرستاده است پيغمبرى را هرگز مگر آنكه او را تكليف گوسفند چرانيدن نموده است ، تا تعليم او نمايد كه مردم را چگونه رعايت نمايد و عادت كند كه از اخلاق بد ايشان حلم نمايد.(141)
و به روايت ديگر منقول است : آن حضرت فرمود كه : بود پيغمبرى از پيغمبران كه مبتلا مى شد به گرسنگى تا از گرسنگى مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به تشنگى و از تشنگى مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به عريانى تا عريان مى مرد؛ و بود پيغمبرى كه مبتلا مى شد به دردها و مرضها تا او را هلاك مى كرد؛ و بود پيغمبرى كه مى آمد نزد قومش و مى ايستاد در ميان ايشان و امر مى كرد ايشان را به طاعت و عبادت خدا، و مى خواند ايشان را بسوى توحيد خدا و قوت يك شب خود را نداشت ، پس نمى گذاشتند كه از سخن خود فارغ شود و گوش نمى دادند بسوى او تا او را مى كشتند. و مبتلا نمى كند خدا بندگانش را مگر به قدر منزلتهائى كه نزد او دارند.(142)
در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه : خدا هيچ پيغمبرى نفرستاده است مگر خوش آواز.(143)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : از اخلاق پيغمبران است خود را پاكيزه كردن و خود را خوشبو كردن و مو تراشيدن و بسيار جماع كردن يا بسيار زنان داشتن .(144)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : طعام خوردن آخر روز پيغمبران ، بعد از نماز خفتن مى باشد.(145)
و به سند معتبر از حضرت رضا عليه السلام منقول است كه : هيچ پيغمبرى نيست مگر دعا كرده است براى خورنده جو و بركت فرستاده است بر او، و داخل هيچ شكمى نمى شود مگر آنكه برون مى كند هر دردى را كه در آن هست ، و آن قوت پيغمبران است و طعام نيكوكاران است ، و حق تعالى ابا كرده است از اينكه نگرداند قوت پيغمبرانش را غير از جو.(146)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : سويق (يعنى آرد بو داده ) طعام مرسلان است ؛ يا فرمود كه : طعام پيغمبران است .(147)
و به سند حسن از آن حضرت منقول است كه : گوشت با ماست ، شورباى پيغمبران است .(148)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : سركه و زيت ، طعام پيغمبران است .(149)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : سركه و زيت ، نان خورش پيغمبران است .(150)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : مسواك كردن از سنتهاى پيغمبران است .(151)
و در حديث ديگر فرمود كه : حق تعالى روزيهاى پيغمبرانش را در زراعت و شير پستان حيوانات قرار داده است تا آنكه از باران آسمان كراهت نداشته باشند.(152)
و در حديث ديگر فرمود كه : مبعوث نگردانيد حق تعالى پيغمبرى را مگر آنكه با او بوى به بود.(153)
و در حديث موثق فرمود كه : بوى خوش از سنتهاى پيغمبران مرسل است .(154)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه : بوى خوش در شارب از اخلاق پيغمبران است .(155)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : سه چيز را حق تعالى به پيغمبران عطا فرموده است : بوى خوش و جماع زنان و مسواك كردن .(156)
و در حديث معتبر از موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى هيچ پيغمبر و وصى پيغمبر را نفرستاده است مگر آنكه سخى و بخشنده بوده است .(157)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در مسجد خيف كه در منى واقع است نماز كرده است هفتصد پيغمبر، و بدرستى كه ميان ركن و حجرالاسود و مقام ابراهيم پر است از قبور پيغمبران ، بدرستى كه قبر آدم در حرم خداست .(158)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : مدفون شده اند در ميان ركن يمانى و حجر الاسود هفتاد پيغمبر كه مردند از گرسنگى و پريشانى و بد حالى .(159)
و در حديث معتبر ديگر وارد است كه شخصى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد كه : من كراهت دارم از نماز كردن در مسجدهاى سنيان .
فرمود كه : كراهت مدار، هيچ مسجدى بنا نشده است مگر بر قبر پيغمبرى يا وصى پيغمبرى كه كشته شده است ، پس به آن بقعه قطره اى چند از خون او رسيده است ، و خدا خواسته است كه او را در آن جاها ياد كنند، پس نماز فريضه و نافله و قضاى هر نماز كه از تو فوت شده است در آن مسجدها بكن .(160)
و در حديث حسن فرمود كه : حق تعالى نفرستاد پيغمبرى را مگر به راستى گفتار و امانت را رد كردن به نيكوكار و بدكار.(161)
و در روايتى ديگر مذكور است كه : چون حضرت زكريا شهيد شد، ملائكه نازل شدند و او را غسل دادند و سه روز بر او نماز كردند پيش از آنكه دفن شود، و چنين اند پيغمبران ، بدن ايشان متغير نمى شود و خاك ايشان را نمى خورد و بر ايشان سه روز نماز مى كنند پس ايشان را دفن مى كنند.(162)
و در چند حديث از رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه فرمود: حق تعالى گوشت ما را حرام گردانيده است بر زمين كه از آن چيزى بخورد.(163)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى در زمين زياده از سه روز نمى ماند تا آنكه روح او و استخوان و گوشتش را بسوى آسمان بالا مى برند، و مردم نمى روند مگر به موضع اثرهاى ايشان و از دور سلام مى رسانند و از نزديك در مواضع اثرهاى ايشان سلام را به ايشان مى شنوانند.(164)
مؤ لف گويد كه : در اين باب چند حديث وارد شده است و در كتاب امامت انشاءالله تحقيق اين مساءله خواهد شد.
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ما را در شبهاى جمعه حال غرييى و كار بزرگى هست .
پرسيدند كه : آن حال چيست ؟
فرمود: رخصت مى دهند ارواح پيغمبران مرده را و ارواح اوصياى مرده را و روح آن وصى كه زنده است و در ميان شماست كه اين ارواح به آسمان بالا مى روند تا به عرش پروردگار خود مى رسند، پس هفت شوط طواف مى كنند بر دور عرش و نزد هر قايمه اى از قايمه هاى عرش دو ركعت نماز مى كنند پس بر مى گردانند آن ارواح را به بدنها كه در آنها بوده اند، پس صبح مى كنند پيغمبران و اوصيا و حال آنكه مملو شده اند و شادى عظيم يافته اند، و صبح مى كند آن وصى كه در ميان شماست و حال آنكه علم بسيار بر علم او افزوده است .(165)
و در حديث معتبر ديگر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ارواح ما و ارواح پيغمبران نزد عرش حاضر مى شوند پس صبح مى كنند با اوصياى ايشان .(166)
و در حديث ديگر فرمود كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سه خصلت است كه حق تعالى نداده است آنها را مگر به پيغمبر، و آنها را به امت من عطا فرموده است ، زيرا كه حق تعالى پيغمبرى كه مى فرستاد به او وحى مى نمود كه : در دين خود سعى كن و بر تو حرج نيست ، و خدا اين را به امت عطا كرده است در آنجا كه فرموده است كه : ((نگردانيده است خدا بر شما در دين هيچ حرج ))(167) يعنى تنگى ؛ و چون پيغمبرى را مى فرستاد مى فرمود به او: هر امرى كه تو را رو دهد كه از آن كراهت داشته باشى مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم ، و خدا به امت من نيز عطا كرده است در آنجا كه فرموده است در قرآن كه : ((مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم ))(168)؛ و چون پيغمبرى مى فرستاد او را گواه بر قومش مى گردانيد، و حق تعالى امت مرا گواهان بر خلق گردانيده است در آنجا كه فرموده است كه : ((براى اينكه بوده باشد پيغمبر بر شما گواه و شما گواهان باشيد بر مردم)).(169)(170)
و در حديث معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : مردى از يهود آمد به نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و نظر تندى بسوى آن حضرت مى كرد، حضرت پرسيد كه : اى يهودى ! چه حاجت دارى ؟
گفت ، تو بهترى يا موسى بن عمران كه خدا با او سخن گفت ، و تورات و عصا براى او فرستاد، و دريا را براى او شكافت ، و ابر را براى او سايبان گردانيد؟

 

حضرت رسول فرمود كه : مكروه است بنده را كه خود را ثنا گويد و ليكن بر من لازم است ، مى گويم كه : چون آدم گناه نمود توبه اش اين بود كه گفت : خدايا! سؤ ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد كه البته مرا بيامرزى ، پس خدا او را آمرزيد؛ و نوح چون در كشتى سوار شد و از غرق شدن ترسيد گفت : خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد مرا نجات دهى از غرق ، پس او نجات يافت ؛ و ابراهيم را چون به آتش انداختند گفت : خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد كه مرا نجات دهى از آتش ، پس حق تعالى آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد؛ و چون موسى عصاى خود را انداخت و در نفس خود ترسى يافت گفت : خداوندا! سؤ ال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد كه البته مرا ايمن گردانى ، پس حق تعالى فرمود: مترس كه توئى اعلا و بلندتر.اى يهودى ! اگر موسى مرا مى يافت و ايمان به من و به پيغمبرى من نمى آورد، ايمان و پيغمبرى او هيچ نفع به او نمى كرد.اى يهودى ! از ذريه من است مهدى كه چون برون آيد نازل مى شود عيسى بن مريم از براى يارى او، پس او را مقدم دارد و در عقب او نماز كند.(171)
و به سندهاى صحيح منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام : علمى كه با آدم نازل شد بالا نرفت ؛ و هيچ عالمى نميرد كه علم او برطرف شود، و علم به ميراث مى رسد، و زمين هرگز بى عالمى نمى باشد، و هر عالمى كه مى ميرد البته بعد از او عالمى هست كه بداند مثل علم او را يا زياده .(172)
و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه : خدا را در زمين هرگز حجتى نمى باشد كه امت او به امرى محتاج باشند و او نداند، يا چيزى از امور ايشان بر او مخفى باشد، يا لغتى از لغتهاى ايشان را نداند.(173)
و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه : نمى كشد پيغمبران را و اولاد پيغمبران را مگر كسى كه فرزند زنا باشد.(174)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : فرزند آدم گناهى نمى كند كه بزرگتر باشد از اينكه پيغمبرى يا امامى را بكشد، يا كعبه را خراب كند، يا آب منى خود را در فرج زنى به حرام بريزد.(175 )
و به سند معتبر از حضرت امام موسى عليه السلام منقول است كه : حق تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را در روز جمعه خلق كرد، و در روز جمعه پيمان ايشان را گرفت .(176)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است : حق تعالى خلق كرده است پيغمبران و امامان را بر پنج روح : روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح القدس ، و روح القدس از جانب خداست و به روحهاى ديگر مى رسد آفتها، و روح القدس غافل نمى شود و متغير نمى شود و بازى نمى كند، و به روح القدس مى دانند هر چه هست از مادون عرش تا زير زمين .(177)
و در حديث ديگر فرمود كه : جبرئيل بر پيغمبران نازل مى شد و روح القدس با ايشان و اوصياى ايشان مى بود و از ايشان جدا نمى شد، و ايشان را علم مى آموخت و درست مى داشت از جانب خدا.(178)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود در تفسير اين آيه و السابقون السابقونَ اولئك المقربون (179) كه : سابقون ، پيغمبرانند، خواه مرسل باشند و خواه غير مرسل ، و مؤ يدند ايشان به روح القدس .(180)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است : حق تعالى بيست و پنج حرف را به آدم عطا كرد؛ و بيست و پنج حرف را به نوح داد؛ و هشت حرف را به ابراهيم داد؛ و به حضرت موسى چهار حرف داد؛ و به حضرت عيسى دو حرف داد؛ و به همين دو حرف مرده را زنده كرد و كور و پيس را شفا مى بخشيد؛ و عطا كرد به محمد صلى الله عليه و آله و سلم هفتاد و دو حرف را؛ و يك حرف را از خلق پنهان كرد و مخصوص خود گردانيد.(181)
و در روايت ديگر فرمود كه : به ابراهيم شش حرف داد و به نوح هشت حرف داد.(182)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه طينتها سه طينت است : طينت پيغمبران ، و مؤ منان از آن طينتند مگر آنكه پيغمبران از اصل و برگزيده آن طينتند و مؤ منان از فرع آن طينتند، از (طين لازب )(183) يعنى : ((گل چسبنده ))، لهذا خدا ميان ايشان و شيعيان ايشان جدائى نمى افكند؛ و طينت ناصبى و دشمن اهل بيت از (حما مسنون )(184) است يعنى : ((لجن گنديده متغير شده ))؛ و مستضعفان از خاكند.(185)
و در حديث ديگر فرمود كه : مؤ منان از طينت پيغمبرانند.(186)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون نوح عليه السلام مشرف بر غرق شد دعا كرد خدا را به حق ما، پس خدا غرق را از او دفع كرد؛ و چون ابراهيم عليه السلام را در آتش انداختند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا آتش را بر او برد و سالم گردانيد؛ و چون موسى عليه السلام عصا بر دريا زد به حق ما دعا كرد، پس راههاى خشك براى او در ميان دريا پيدا شد؛ و چون يهود خواستند كه حضرت عيسى را بكشند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا او را از كشتن نجات داد و بسوى آسمان بالا برد.(187)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت قائم آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم ظاهر شود، بگشايد رايت رسول را، پس فرود آيند براى آن رايت نه هزار و سيصد و سيزده ملك ، و اينها آن ملائكه اند كه با نوح عليه السلام در كشتى بودند، و با ابراهيم عليه السلام بودند چون او را به آتش انداختند، و با موسى عليه السلام بودند در وقتى كه دريا را شكافت ، و با عيسى عليه السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد.(188)
و در روايت ديگر سيزده هزار و سيزده ملك وارد شده است .(189)
و به سندهاى معتبر از ائمه عليهم السلام منقول است كه : بلاى پيغمبران از همه شديدتر است ، و بعد از آن اوصياى ايشان ، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر و بهتر باشد.(190 )
و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه قاصعه كه از خطب مشهوره آن حضرت است مى فرمايد كه : حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پوشيد لباس عزت و كبريا را، و اين دو صفت را مخصوص خود گردانيد، و اينها را قرق و حرم خود گردانيد، و اختيار نمود اينها را براى جلال خود، و لعنت كرد كسى را كه با او منازعه كند در اين دو صفت از بندگانش . پس امتحان نمود به اين ، ملائكه مقربين خود را تا جدا كند متواضعان ايشان را از متكبران ، پس گفت با آنكه عالم بود به آنچه در قلوب پنهان گرديده و در عيوب محجوب شده كه : من خلق كننده ام بشرى را از گل پس هرگاه او را درست كنم و بدمم در او روح خود پس در افتيد براى او به سجده ، پس سجده كردند جميع ملائكه مگر ابليس كه او را عارض شد حميت ، پس فخر كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم از براى اصل خود، پس شمرده شد امام متعصبان و سلف متكبران ، آن است كه نهاد اساس عصبيت را و با خدا منازعه كرد، و به دوش انداخت رداى جبروت و بزرگوارى را، و پوشيد لباس تعزز و سركشى را، و انداخت كمند قناع تذلل و شكستگى را، نمى بينيد كه خدا چگونه او را صغير و حقير گردانيد به سبب تكبر او، و او را پست گردانيد به سبب ترفع او؟ پس گردانيد در دنيا او را رانده شده و مهيا گردانيد از براى او در آخرت آتش افروزنده ، و اگر حق تعالى مى خواست كه خلق كند آدم را از نورى كه مى ربود ديده ها را روشنائى او، و حيران مى كرد عقلها را نيكى منظر آن ، و از طيبى كه مى گرفت نفسها بوى خوش آن ، مى توانست كرد، و اگر چنين مى كرد گردنها براى او خاضع و ذليل مى گرديد، و در آن باب ابتلا و امتحان بر ملائكه سبك مى شد، و ليكن حق تعالى امتحان مى فرمايد بندگانش را بعضى از چيزها كه اصلش را ندانند، تا تمييز كند ايشان را به امتحان ايشان ، و نفى كند تكبر را از ايشان ، و دور گرداند خيلاء و فخر را از ايشان ، پس عبرت گيريد از آنچه خدا كرد به ابليس ، كه حبط و باطل كرد عمل دور و دراز او را، و سعى او را كه در آن مشقت بسيار كشيده بود، بتحقيق كه او عبادت خدا كرده بود شش هزار سال ، كه نمى دانستند مردم كه از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت از بزرگى يك ساعت آن ، پس كى بعد از شيطان سالم مى ماند نزد خدا هرگاه مثل معصيت او كه تكبر باشد بكند؟ حاشا نه چنين است كه خدا بشرى را داخل بهشت كند با كردن كارى كه به سبب آن كار بيرون كرده است از بهشت كسى را كه ظاهرا از جنس ملائكه مى نمود و در ميان ايشان بود، بدرستى كه حكم خدا در اهل آسمان و اهل زمين يكى است ، و ميان خدا و احدى از خلقش خاطر جوئى نمى باشد در اينكه مباح كند بر او قرقى را كه بر عالميان حرام گردانيده است .
پس بعد از سخنان بسيار در مذمت تكبر و تحذير از مكايد شيطان فرمود كه : مباشيد مثل آنكه تكبر كرد بر فرزند مادر خود بى آنكه فضيلتى خدا در او قرار داده باشد بغير آنچه ملحق گردانيده بود عظمت و تكبر به نفس او از عداوت حسد، و افروخته بود حميت در دل او از آتش غضب ، و شيطان دميده بود در بينى او از باد تكبر - يعنى قابيل كه برادر خود را كشت - و حق تعالى به او ملحق ساخت پشيمانى ابدى را و بر او لازم ساخت گناه ساير كشندگان را تا روز قيامت .
پس بعد از مواعظ بسيار ديگر فرمود: اگر خدا رخصت مى داد در تكبر از براى احدى از بندگانش ، هر آينه رخصت مى داد براى مخصوصان پيغمبرانش ، و ليكن حق تعالى مكروه گردانيد بسوى ايشان تكبر را، و پسنديد براى ايشان تواضع و فروتنى را، پس چسبانيدند بر زمين گونه هاى خود را، و بر خاك ماليدند روهاى خود را، و بال مرحمت خود را گستردند براى مؤ منان ، و بودند قومى چند كه مردم ايشان را ضعيف گردانيده بودند در زمين و اختيار كرده بود حق تعالى ايشان را به گرسنگى و آزموده بود ايشان را به ترسها و گداخته بود ايشان را به مكروهات ، بدرستى كه حق تعالى امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خودش كه در ديده هاى ايشان ضعيف مى نمايد، و بتحقيق كه داخل شد موسى بن عمران و با او همراه بود برادرش هارون بر فرعون و بر ايشان دو پيراهن پشم بود و در دست ايشان عصاها بود، پس شرط كردند از براى او كه اگر مسلمان شود ملكش ‍ باقى و عزتش دايم بوده باشد. فرعون گفت : آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه براى من شرط مى كنند دوام عزت و بقاى ملك را و ايشان خود در آن حالند از فقر و خوارى كه مى بينيد؟! و چرا نيفتاده است بر ايشان دست برنجها از طلا ؟ زيرا كه طلا و جمع كردن او در نظرش عظيم مى نمود و اين پشم پوشيدن در نظرش حقير مى نمود.
اگر خدا مى خواست در وقتى كه پيغمبران خود را مبعوث مى گردانيد كه بگشايد براى ايشان گنجهاى طلا و معدنهاى آن را و باغها و بوستانها و جمع كند با ايشان مرغان آسمان و وحشيان زمين ، هر آينه مى توانست ، و اگر مى كرد امتحان ساقط مى شد و جزا باطل مى شد و بى فائده مى شد خبرهاى حشر و نشر و ثواب و عقاب ، و هر آينه واجب نمى شد براى قبول كنندگان قول ايشان اجرها كه واجب مى شود براى آنها كه با ابتلا و امتحان قبول حق مى نمايند، و هر آينه مستحق نمى شدند مؤ منان ثواب نيكوكاران را، و هر آينه مؤ من و كافر قلبى و صالح و فاسق واقعى معلوم نمى شد، و ليكن حق تعالى گردانيده است رسولان خود را صاحبان قوت در عزمهاى خود، و ضعيفان در آنچه در نظر در مى آيد از حالات ايشان ، با قناعتى كه پر مى كند دلها و ديده ها را توانگرى آن ، و با پريشانى و فقرى كه پر مى كند گوشها و ديده ها را از آن .
و اگر مى بودند پيغمبران با قوتى كه احدى قصد ايشان به ضررى نتواند كرد، و با عزتى كه كسى ظلم بر ايشان نتواند كرد، و با پادشاهى كه گردنهاى مردان بسوى آن كشيده شود، و بارها به اميد آن از اطراف عالم بندند، هر آينه آسان بود بر خلق در اعتبار و دورتر بود براى ايشان از تكبر كردن ، و هر آينه ايمان مى آوردند يا براى ترسى كه قهر كننده ايشان بود يا براى رغبت و طمعى كه ميل دهنده بود ايشان را بسوى آن . پس تمييز نشد ميان نيتها كه كى از براى خدا ايمان آورده است و كى از براى دنيا، و حسناتى كه از براى آخرت يا از براى دنيا كرده است از هم جدا نمى شد، و مؤ من واقعى و منافق معلوم نمى شد، و ليكن خداوند عالميان مى خواست كه متابعت كردن رسولان او، و تصديق كردن به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و ذليل شدن براى امر او، و انقياد نمودن براى اطاعت او، امرى چند باشد كه مخصوص او باشد و شايبه اى از ديگران در آنها داخل نباشد، و هر چند ابتلا و امتحان عظيم تر است ثواب و جزا بزرگتر است .(191)
مؤ لف گويد كه : خطبه بسيار طويلى است و به همين قدر كه در اين مقام انسب بود اكتفا نموديم .

پاورقی

31- توحيد شيخ صدوق 249؛ احتجاج 2 / 213: علل الشرايع 120.
32- در مصدر ((حسين بن نعيم صحاف )) است ، و ترجمه اش در رجال نجاشى 1 / 119 و جامع الرواة 1 / 258 آمده است .
33- علل الشرايع 121.
34- علل الشرايع 121؛ عيون اخبار الرضا 2 / 79؛ احتجاج 2 / 437. و در هر سه مصدر سؤ ال از امام رضا عليه السلام شده است .
35- خصال 641؛ امالى شيخ صدوق 196.
36- رجوع شود به اختصاص 264 و خصال 2 / 524.
37- امالى شيخ طوسى 397؛ مجمع البيان 4 / 533.
38- اختصاص 263، و در آن عدد پيغمبران يكصد و چهل و چهار هزار مى باشد.
39- كامل الزيارات 179، و در آن به جاى امام موسى بن جعفر، روايت از امام جعفر صادق نقل شده است .
40- خصال 300؛ كافى 1 / 175؛ تفسير قمى 2 / 300.
41- عيون اخبار الرضا 2 / 80؛ قصص الانبياء راوندى 277 علل الشرايع 122.
42- كافى 2 / 17.
43- سوره طه : 115.
44- علل الشرايع 122؛ تفسير قمى 2 / 66.
45- تفسير قمى 2 / 300.
46- در علل الشرايع و عيون اخبار الرضا ((ارميا))، و در خصال ((حلقيا)) آمده است .
47- علل الشرايع 594؛ عيون اخبار الرضا 1 / 242.
48- خصال 353؛ تفسير قمى 2 / 271.
49- بصائر الدرجات 121.
50- قصص الانبياء راوندى 145.
51- بصائر الدرجات 368؛ كافى 1 / 176.
52- كافى 1 / 176.
53- بصائر الدرجات 369.
54- بصائر الدرجات 370.
55- در بصائر الدرجات و كافى ((مى بيند)) به جاى ((نمى بيند)).
56- سوره صافات : 147.
57- سوره بقره : 124.
58- سوره بقره : 124.
59- سوره بقره : 124.
60- بصائر الدرجات 373؛ كافى 1 / 174.
61- در مصدر ((لود)) است . 62- در مصدر ((صنعا)) به جاى ضعاف ، و ((داروما)) به جاى دارد آمده است .
63- اختصاص 264.
64- امالى شيخ طوسى 57.
65- علل الشرايع 126.
66- سوره شورى : 51.
67- سوره نساء: 164.
68- سوره اعراف : 22.
69- سوره بقره : 35.
70- توحيد شيخ صدوق 264.
71- در مصدر ((هفتاد)) آمده است .
72- تفسير قمى 2 / 28.
73- تفسير قمى 2 / 414.
74- تفسير عياشى 2 / 201.
75- محاسن 2 / 53.
76- امالى شيخ طوسى 338.
77- مصباح المتهجد 745، و در آن نام ((لقمان )) نيامده است .
78- بصائر الدرجات 454.
79- سوره طه : 115.
80- سوره مائده 27.
81- سوره هود: 25.
82- سوره نساء: 164.
83- سوره شعراء، 105.
84- سوره هود: 50.
85- سوره شعراء: 123.
86- سوره بقره : 132.
87- سوره انعام : 84.
88- سوره مؤ منون : 44.
89- سوره كهف : 60.
90- سوره اعراف : 157.
91- سوره صف : 6.
92- سوره آل عمران : 33 و 34.
93- سوره نساء: 54.
94- سوره نساء: 54.
95- سوره نور: 36.
96- سوره انعام : 84 - 89.
97- در مصدر ((كوثى ربا)) آمده است .
98- در قرآن آيه به اين شكل است : انى ذاهب الى ربى سيهدين (سوره صافات : 99)؛ يا انى مهاجر الى ربى انه هو العزيز الحكيم (سوره عنكبوت : 26).
99- كمال الدين و تمام النعمة 213.
100- در مصدر ((مجلث )) است .
101- در مصدر ((غثميشا)) است .
102- در مصدر ((اخنوخ )) است .
103- در مصدر ((ناخور)) است .
104- در مصدر ((جفيسه )) است .
105- در مصدر ((بثرياء)) است .
106- كمال الدين و تمام النعمة 211.
107- سوره آل عمران : 31.
108- سوره احزاب 57.
109- سوره حجرات : 6.
110- سوره بقره : 143.
111- سوره نساء: 14.
112- سوره هود: 18.
113- سوره بقره : 44.
114- سوره ص : 82 و 83.
115- سوره بقره : 124.
116- رجوع شود به بحار الانوار 11 / 94.
117- عيون اخبار الرضا 2 / 125؛ تحف العقول 421.
118- عيون اخبار الرضا 1 / 191.
119- خصال 608.
120- علل الشرايع 123، از سليم بن قيس روايت شده است .
121- تفسير عياشى 1 / 58.
122- كافى 1 / 175.
123- بصائر الدرجات 420.
124- محاسن 1 / 307.
125- كافى 3 / 494.
126- كامل الزيارات 33؛ كافى 3 / 492.
127- بابل : نام ناحيه اى است كه از آن است كوفه و حله . (معجم البلدان 1 / 309).
128- كافى 3 / 493.
129- تفسير فرات كوفى 277.
130- سوره مؤ منون : 51.
131- امالى شيخ طوسى 678.
132- بصائر الدرجات 72؛ اختصاص 343.
133- بصائر الدرجات 15؛ محاسن 1 / 225.
134- تفسير قمى 2 / 334.
135- علل الشرايع 162.
136- سوره اعراف : 172.
137- كافى 2 / 10؛ علل الشرايع 124.
138- تفسير قمى 1 / 247.
139- امالى شيخ طوسى 104.
140- علل الشرايع 32؛ كافى 5 / 260؛ قصص الانبياء راوندى 279.
141- علل الشرايع 32؛ قصص الانبياء راوندى 278.
142- امالى شيخ مفيد 39.
143- كافى 2 / 616.
144- كافى 5 / 567؛ مكارم الاخلاق 40.
145- كافى 6 / 288.
146- كافى 6 / 304؛ مكارم الاخلاق 154.
147- كافى 6 / 306.
148- كافى 6 / 316.
149- كافى 6 / 328.
150- كافى 6 / 328.
151- كافى 3 / 23؛ مكارم الاخلاق 49.
152- كافى 5 / 260.
153- كافى 6 / 358.
154- كافى 6 / 510.
155- كافى 6 / 510.
156- كافى 6 / 511.
157- كافى 4 / 39.
158- كافى 4 / 214.
159- كافى 4 / 214.
160- كافى 3 / 370.
161- كافى 2 / 104.
162- علل الشرايع 80.
163- بصائر الدرجات 443.
164- كامل الزيارات 329.
165- بصائر الدرجات 131؛ كافى 1 / 253.
166- بصائر الدرجات 132 با كمى اختلاف .
167- سوره حج : 78.
168- سوره غافر: 60.
169- سوره بقره : 143.
170- قرب الاسناد 84.
171- احتجاج 1 / 106؛ امالى شيخ طوسى 181.
172- كافى 1 / 222 و 223.
173- بصائر الدرجات 122 و 338.
174- كامل الزيارات 79؛ قصص الانبياء راوندى 220؛ علل الشرايع 58.
175- خصال 120.
176- بصائر الدرجات 17.
177- كافى 1 / 272؛ بصائر الدرجات 447. و در نسخه هاى ((حياة القلوب )) كه در اختيار ما بود تنها چهار روح ذكر شده و ((روح الحياة )) نيامده است .
178- بصائر الدرجات 463.
179- سوره واقعه : 10 و 11.
180- بصائر الدرجات 449.
181- بحار الانوار 4 / 211.
182- بصائر الدرجات 209.
183- صافات : 11.
184- سوره حجر: 26.
185- بصائر الدرجات 16.
186- بصائر الدرجات 18.
187- قصص الانبياء راوندى 106.
188- غيبت نعمانى 364.
189- كمال الدين و تمام النعمة 672.
190- كافى 2 / 252 - 259.
191- نهج البلاغه 285، خطبه 192.