باب دوم : در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حوا عليهما السلام و اولاد كرام ايشان است و مشتمل بر چند فصل است

باب دوم : در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حوا عليهما السلام و اولاد كرام ايشان است و مشتمل بر چند فصل است

فصل اول : در بـيـان فـضـيـلت حـضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و علت تسميه ايشان ، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از احوال ايشان است 
به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق منقول است كه : آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض ، يعنى از روى زمين خلق شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى ، يعنى زنده ، كه آدم باشد خلق شد.(192)
و بعضى گفته اند كه : اديم ارض زمين چهارم است .(193)
و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام (194) از رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟
فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.
پرسيد كه : آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك ؟
فرمود كه : اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك صورت بودند.
پرسيد كه : ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست ؟
فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك ، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ نيم رنگ و رنگ خاكى و كبود هست ، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست ، پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه هست به رنگهاى خاك .
پرسيد كه : آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم ؟
فرمود كه : بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم ، اگر آدم از حوا خلق مى شد طلاق به دست زنان مى بود و به دست مردان نمى بود.
پرسيد كه : از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟
فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص ، حكم مردان و زنان يكى بود.
پرسيد كه : از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟
فرمود كه : از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند. پرسيد كه : از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ ؟
فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم ، و شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است .
پرسيد كه : از كجاى او مخلوق شد؟
فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او.(195)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : زن را براى اين ((مراءه )) مى گويند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده است ، زيرا كه حوا از آدم خلق شد.(196)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى بغير از حوا نبود.(197)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين ، پس بعضى شوره بود و بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم ، صالح و فاسق بهم رسيد.(198)
و به سند موثق منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون حق تعالى جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق كنند، زمين گفت : پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى ، پس برگشت و گفت : پروردگارا! پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس زمين پناه به خدا برد، و او برگشت ؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز به استغاثه زمين برگشت ؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت : من نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم ، پس قبضه اى از جميع روى زمين گرفت .(199)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه : ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را خلق كرده اند.(200)
و به سند معتبر منقول است كه : امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو مى باشد؟
در جواب نوشت آن حضرت كه : حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش طيب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه : از براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت ، پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد.(201)
و در روايت ديگر از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (202) منقول است كه : روح آدم را چون امر كردند كه داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست ، پس امر كرد خدا كه داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت .(203)
و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ ال كرد كه : به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد ؟
فرمود كه : تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده ، و بدانند كه خالق اين خلايق است و بر همه چيز قادر است .(204)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از آنكه روح در تمام بدن او جارى شود - و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد(205) - جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود ((خلق الانسان عجولا))(206) يعنى : آفريده شده است انسان تعجيل كننده .(207)
و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را، اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش تمام نشده بود خواست كه برخيزد، نتوانست ، و لهذا حق تعالى مى فرمايد ((خلق الانسان عجولا))، پس چون روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و تناول نمود.(208)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه بر مى آورنند، و فرزندانش همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد.(209)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه : نظر كنيد بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس .
پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به ناحق ، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمين ، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب ، پس گفتند، اى پروردگار ما! توئى عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشاءن ، و اينها آفريده هاى ضعيف ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به مثل اين گناهان عظيم ، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى ، و اين بر ما عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.
پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من .
پس ملائكه گفتند كه : تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد كنند در زمين ، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم ، و تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم .
پس حق تعالى فرمود كه : من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته خدا و امامان هدايت يافته ، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من ، و بترسانند از عذاب من ، و هدايت نمايند ايشان را بسوى طاعت من ، و ايشان را ببرند به راه رضاى من ، و حجت خود گردانم ايشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم ، و زمين را پاك كنم از ايشان ، و نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور نسل خلق من نباشندن ، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم .
پس ملائكه گفتند كه : اى پروردگار ما! بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه تو ما را تعليم كرده اى ، و توئى دانا و حكيم .
پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه ، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى . پس چون پروردگار عالم تضرع ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى من است .
پس طواف كردند به آن بيت المعمور - و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند - پس خدا بيت المعمور را از براى توبه اهل آسمان ، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.
پس حق تعالى فرمود كه : ((من مى آفرينم بشرى از از صلصال - يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد - از حما مسنون - يعنى از گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده - پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در او بدمم ، پس درافتيد براى او سجده كنندگان )).(210)
و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان تمام كند.
پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت : از تو مى آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت ، و پروا ندارم ، و كسى از من سؤ ال نمى كند از آنچه كرده ام ، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه : از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان را، و پروا ندارم ، و كسى را نيست كه از من سؤ ال كند از آنچه مى كنم ، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.
و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت ، و هر دو پاره گلى چند بودند، پس ‍ امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره گل ، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از جهت شمال است ، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از جهت جنوب . پس ‍ مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و حرص ؛ و از ناحيه بلغم ، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون ، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن .
فرمود كه : چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس چهل سال ماند چنين صورت بسته ، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت : از براى امر بزرگى آفريده شده اى ، پس شيطان گفت كه : اگر خدا مرا امر كند به سجود اين ، هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد عطسه كرد پس گفت : ((الحمدلله رب العالمين ))، حق تعالى به او خطاب كرد كه : ((يرحمك الله))، حضرت صادق فرمود: پس سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب خدا.(211)
و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را نزد خود بازداشت ، پس عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد، پس حق تعالى فرمود كه : اى آدم ! مرا حمد كردى ، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان ، تو را خلق نمى كردم .
آدم گفت : پروردگارا! به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست ، اسم ايشان چيست ؟
خطاب رسيد به او كه : اى آدم ! نظر كن بسوى عرش ؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه به نور بر عرش نوشته است : در سطر اول نوشته استلا اله الله محمد نبى الرحمة و على مفتاح الجنة يعنى : محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است ، و در سطر ديگر نوشته است كه : سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با ايشان موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند.(212)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : جمع شدند فرزندان آدم در خانه ، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى گفتند كه : بهترين خلق خدا پدر ماست آدم ، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه : آمد كسى كه حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست ، پرسيد كه : در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه مذكور شده بود نقل كردند، گفت ، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم .
پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه : اى فرزند! من ايستادم نزد خداوند عالميان ، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته بودبسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من كل مخلوق خلق الله (213) يعنى : محمد و آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است .(214)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به جاى آن دنده ، گوشت رويانيده .(215)
و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه : حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و خاك ، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و تحصيل آب و خاك ؛ و حوا را خلق كرد از آدم ، پس همت زنان مقصور است بر مردان ، پس ايشان را محافظت نماييد در خانه ها.(216)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها.(217)(218)
مؤ لف گويد كه : اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم - مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است ، اگر خواهى او را راست كنى شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى(219) - دلالت مى كند بر آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است ، و مشهور ميان مفسران و مورخان اهل سنت اين است ، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه نقل كرده اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه : چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است : ((خدا خلق كرده است شما را از يك نفس ))، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز فرموده است : ((خلق كرد از آن نفس جفت او را)) و اين هم دلالت مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است .(220)
و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد كرده اند كه ضعيف است ، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت : اما اول آيه ، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است ، و اين منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه ((من )) ابتدائى باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى اول او را آفريد.
اما آخر آيه ، پس جواب مى توان گفت كه : مراد از ((خلق منها)) اين باشد كه از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه : ((خلق كرد از نفس شما ازواج شما را))(221)، و ايضا ممكن است كه((من )) تعليلى باشد، يعنى از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح اقوال است ، و از اقوال عامه دورتر است ، و احاديث سابقه يا محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است ، چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت : سؤ ال كردند از حضرت صادق عليه السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه : نزد ما جمعى هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم ، فرمود كه : خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر از جسد خود جماع مى كرده است ، چون حوا از دنده او خلق شده است ، چه چيز باعث شده ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان .
پس فرمود كه : چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك ، امر كرد ملائكه را كه از براى او سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه : دور شو از آدم .
پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده است ، پس با حوا سخن گفت ، حوا نيز جواب او را گفت . پس آدم به حوا گفت : تو كيستى ؟
گفت : من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است ، چنانچه مى بينى .
در آن وقت آدم مناجات كرد كه : پروردگارا! كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس من گرديده ، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟
حق تعالى فرمود كه : اين كنيز من حواست ، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟
گفت : بلى اى پروردگار من ، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم . حق تعالى فرمود كه : پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من است و از براى دفع شهوت تو خوب است . و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.
پس آدم گفت : پروردگارا! از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين نعمت از من راضى مى شوى ؟
فرمود كه : رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى .
آدم گفت : قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى .
حق تعالى فرمود كه : من خواستم و او را به تو تزويج كردم ، او را بسوى خود بر.
آدم گفت به حوا كه : بيا بسوى من .
حوا گفت : تو بيا بسوى من .
پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت ، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان روند و ايشان را خواستگارى كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم .(222)
و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار(223) از امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال كرد كه : حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟
فرمود كه : مردم چه مى گويند؟
گفت : مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم .
فرمود كه : دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟
گفت : فداى تو شوم از چه چيز خلق كرد او را؟
فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرانش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى قبضه اى از خاك را برگرفت و به دست قدرت خود، و آدم را از آن خلق كرد، و قدرى از آن خاك زياد آمد، حوا را از آن خلق كرد.(224)
و علماى خاصه و عامه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : حق تعالى خلق كرد حوا را از زيادتى طينت آدم بر صورت او، و خواب را بر او مستولى گردانيده بود، و اين را در خواب به او نمود، و آن اول خوابى بود كه در زمين ديدند، پس بيدار شد و حوا را نزد سر خود ديد، پس حق تعالى به او وحى كرد كه : اى آدم ! كيست اينكه نزد تو نشسته است ؟ گفت : آن است كه در خواب به من نمودى ، پس به او انس گرفت .(225)
و به سند معتبر منقول است كه يهودى آمد به خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام و سؤ ال نمود كه : چرا آدم را آدم و حوا را حوا ناميدند؟
فرمود: آدم را براى اين آدم گفتند كه از اديم زمين يعنى روى زمين مخلوق شد، زيرا كه حق تعالى جبرئيل را فرستاد و او را امر كرد كه از روى زمين چهار طينت سرخ و سفيد و سياه و خاكى رنگ بياورد، و فرمود كه اينها را از زمين هموار و ناهموار و نرم و سخت بياورد، و امر كرد او را كه چهار آب بياورد: آب شيرين و آب شور و آب تلخ و آب گنديده ، پس امر كرد كه آن آبها را در آن خاكها بريزد، پس آب شيرين را در حلقش قرار داد، و آب شور را در چشمهايش ، و آب تلخ را در گوشهايش ، و آب گنديده را در بينيش ؛ و حوا را براى اين حوا گفتند كه از حيوان خلق شد.(226)
و به اسانيد معتبره از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه در وصف خلق حضرت آدم فرمود كه : پس حق تعالى جمع نمود از سخت و سست و نرم و درشت و شيرين و شوره زمين ، خاكى كه آب بر آن ريخت تا تر شد، و آب را با خاك ممزوج گردانيد تا اجزايش به يكديگر چسبيد، پس خلق كرد از آن صورتى صاحب دست و پا و جوارح و اعضا و بندها و پيوندها، و خشك كرد آن گل را تا محكم شد، و سخت گردانيد تا صاحب صدا گرديد مانند سفال ، و او را گذاشت تا وقتى كه مقدر كرده بود كه روح در او بدمد، پس دميد در او از روح برگزيده خود، پس متمثل شد انسانى صاحب انديشه ها كه به جولان مى آورد آنها را، و صاحب فكرى كه به آن تصرف در امور مى كرد، و صاحب جوارحى كه آنها را خدمت مى فرمود، و صاحب آلتى چند كه به احوال مختلفه آنها را مى گردانيد، و صاحب شناسائى كه به آن فرق مى كرد ميان حق و باطل و چشيدنيهاو بوئيدنيها و رنگها و ساير اجناس ، و او را معجونى گردانيد به طينت و خلقت انواع مختلفه و اشباه مؤ تلفه و ضدى چند كه با هم دشمنى مى كنند، و خلطى چند كه از هم نهايت دورى دارند از حرارت و برودت و ترى و خشكى و دلگيرى و شادى .(227)

 

و سيد بن طاووس عليه الرحمه ذكر كرده است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم در صفت خلق آدم فرموده است كه : حق تعالى به زمين شناساند كه از آن خلقى خواهد آفريد كه بعضى از ايشان اطاعت خواهند كرد و بعضى نافرمانى خواهند كرد، پس زمين بر خود لرزيد و طلب عطف و شفقت از حق تعالى نمود، و سؤ ال كرد كه از او برندارند كسى را كه نافرمانى او كند و داخل جهنم شود، پس جبرئيل آمد كه طينت آدم را از زمين بردارد پس سؤ ال كرد از او بعزت خدا كه برندارد تا او تضرع كند به درگاه خدا، پس تضرع كرد و حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه برگردد، پس امر كرد ميكائيل را، و باز چنين كرد(228)، پسس امر كرد اسرافيل ، و باز چنين كرد، پس امر كرد عزرائيل را، چون به زمين آمد كه بردارد، زمين بلرزيد و تضرع كرد، عزرائيل گفت كه : پروردگار من مرا امر كرده است و آن را بعمل مى آورم ، خواه خوش آيد تو را و خواه بد آيد، پس يك قبضه از خاك گرفت چنانچه حق تعالى امر فرموده بود، و برد بسوى آسمان و در محل خود ايستاد، خدا به او وحى نمود كه : چنانچه طينت ايشان را از زمين قبض كردى و زمين نمى خواست ، همچنين روح هر كه به روى زمين است ؛ و هر كه مردن را بر او حكم كرده ام ، از امروز تا روز قيامت ، همه را تو قبض خواهى كرد.
پس چون صباح روز يكشنبه دوم شد، كه روز هشتم ابتداى خلق دنيا بود، امر كرد ملكى را كه طينت آدم را خمير كرد و مخلوط نمود بعضى را به بعضى ، و چهل سال آن را خمير كرد، پس آن را چسبنده گردانيد، پس لجن متغير گردانيد چهل سال ، پس آن را خشك كرد مانند سفال كوزه گران چهل سال (229)، پس چون صد و بيست سال از ابتداى تخمير طينت آدم گذشت ، با ملائكه گفت كه : من خلق مى كنم بشرى از خاك ، پس چون او را درست كنم و روح در او بدمم ، به سجده افتيد از براى او، پس گفتند: بلى ، پس خلق كرد خدا آدم را بر همان صورت كه آن را تصوير و تقدير كرده بود در لوح محفوظ، پس او را جسدى ساخت كه افتاده بود بر سر راهى كه ملائكه از آنجا به آسمان مى رفتند چهل سال ، پس ‍ جن چون در زمين فساد كردند، ابليس از ميان ايشان شكايت كرد بسوى خدا از فساد جن ، و سؤ ال كرد از خدا كه او با ملائكه باشد، و سؤ ال او را حق تعالى به اجابت مقرون گردانيد و با ملائكه به آسمان رفت . و چون فساد جن در زمين بسيار شد، خدا امر كرد ابليس را با ملائكه كه بر زمين فرود آيند و ايشان را از زمين برانند، پس روح در بدن آدم دميد و ملائكه را امر كرد كه از براى او سجده كنند، پس همه سجده كردند مگر شيطان كه از جن بود و سجده نكرد، پس عطسه كرد حضرت آدم پس حق تعالى به او وحى نمود كه : بگو ((الحمد لله رب العالمين ))، پس خدا به او گفت : ((رحمك الله ))(230) از براى اين خلق كرده ام تو را كه مرا يگانه بدانى و مرا عبادت كنى و حمد كنى و ايمان به من بياورى و به من كافر نشوى و چيزى را شريك من نگردانى .(231)
به سند معتبر منقول است كه شخصى (232)از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : يابن رسول الله ! مردم روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بدرستى كه خدا خلق كرد آدم را بر صورت او.
فرمود كه : خدا بكشد ايشان را، اول حديث را انداخته اند، بدرستى كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گذشت به دو شخصى كه به يكديگر دشنام مى دادند، پس ‍ شنيد كه يكى با ديگرى مى گويد: خدا قبيح گرداند روى تو را و روى هر كه را به تو مى ماند، پس حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : اى بنده خدا! مگو اين را به برادرت ، بدرستى كه حق تعالى آدم را بر صورت او آفريده است .(233)
و مثل اين حديث از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است .(234)
مؤ لف گويد كه : بنابراين دو حديث ، ضمير صورت راجع به آن شخصى خواهد بود كه دشنام داده مى شد؛ و بعضى گفته اند كه : راجع به خدا است . و مراد از صورت ، صفت است ، يعنى او را مظهر صفات كماليه خود گردانيده است ، يا مراد همان صورت ظاهر باشد، و اضافه از براى تشريف باشد يعنى صورتى كه پسنديده و برگزيده بود از براى او؛ و بعضى گفته اند كه ضمير راجع است به آدم ، يعنى صورتى كه مناسب و لايق اين بود، يا آنكه در اول حال او را بر صورتى خلق كرد كه در آخر مردم او را مشاهده مى كردند، نه مثل ديگران كه به تدريج بزرگ مى شوند و تغيير در صورت و احوال ايشان بهم مى رسد.(235)
و مؤ يد بعضى از اين وجوه در حديث معتبر منقول است كه از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند از معنى اين حديث ، فرمود كه : اين صورت محدثه آفريده شده است كه خدا برگزيده بود و اختيار كرده بود بر ساير صورتهاى مختلفه ، پس آن را به خود نسبت داد چنانكه كعبه را به خود نسبت داد و فرمود كه : (بيتى )(236)، و روح را به خود نسبت داد و فرمود كه : ((بدمم در او از روح خود))(237)(238)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : حق تعالى چون خواست كه حضرت آدم را بيافريند، جبرئيل را فرستاد در ساعت اول روز جمعه ، پس به دست راست خود قبضه اى برگرفت ، پس رسيد قبضه اش از آسمان هفتم به آسمان اول ، و از هر آسمانى تربتى گرفت ؛ و قبضه اى ديگر گرفت از زمين هفتم بالا تا زمين هفتم پائين ، پس امر نمود جبرئيل را كه قبضه اول را به دست راست گرفت و قبضه ديگر را به دست چپ گرفت ، پس آنچه در دست راست بود حق تعالى به آن گفت كه : از توست رسولان و پيغمبران و اوصيا و صديقان و مؤ منان و سعادتمندان و هر كه من كرامت او را مى خواهم ، و گفت به آنچه در دست چپ بود كه : از توست جباران و مشركان و كافران و طاغوتها و هر كه خواهم خوارى و شقاوت او را. پس هر دو طينت با هم مخلوط شد، و اين است معنى قول خدا ان الله فالق الحب و النوى (239) يعنى : ((بدرستى كه خدا شكافنده حب است و نوى ))، فرمود كه : ((حب ))طينت مؤ منان است كه خدا محبت خود را بر آن افكنده است ، و ((نوى )) طينت كافران است كه از هر چيزى دور شده اند، و اين است معنى آنچه خدا فرموده است يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (240) يعنى :((بيرون آورد زنده را از مرده ، و بيرون مى آورد مرده را از زنده ))، پس زنده آن مؤ منى است كه بيرون مى آيد او از طينت كافر، و مرده آن كافرى است كه از طينت مؤ من بيرون مى آيد)).(241)
و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى پيش از آنكه خلايق را خلق كند فرمود كه : آب شيرين باش تا از تو خلق كنم بهشت و اهل طاعت خود را، و آب شور و تلخ باش تا از تو خلق كنم جهنم و اهل معصيت خود را، پس امر كرد كه اين دو آب با هم مخلوط شدند، پس به اين سبب كافر از مؤ من و مؤ من از كافر به هم مى رسد، پس ‍ خاكى گرفت از زمين و بر هم ماليد و افشاند پس مانند مورچگان به حركت آمدند، پس به اصحاب دست راست گفت : برويد بسوى بهشت به سلامت ، و به اصحاب دست چپ گفت : برويد بسوى آتش و پروا ندارم .(242)
و در روايت حسن فرمود: قبضه اى گرفت از خاك تربت آدم پس آب شيرين بر آن ريخت ، و چهل صباح گذشت ، پس چون آن طينت خمير شد جبرئيل آن را بر هم ماليد ماليدن سخت ، پس بيرون رفتند مانند مورچه هاى ريزه از دست راست و دست چپش ، پس امر كرد كه آتشى افروختند و همه را امر كرد كه داخل آن آتش شوند، و بر ايشان سرد و سلامت شد، و اصحاب دست چپ ترسيدند و داخل نشدند، و از آن روز فرمانبردارى و نافرمانى ايشان ظاهر شد، و فرمود كه : باز خاك شويد به اذن من ، پس آدم را از آن خاك آفريد.(243)
و در حديث ديگر حسن ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى ذريت آدم را از پشت او بيرون آورد كه پيمان از ايشان بگيرد به پروردگارى خود و پيغمبرى هر پيغمبرى ، پس پيمان اول پيغمبرى را كه گرفت محمد بن عبدالله بود، پس خدا وحى فرمود به آدم كه : نظر كن چه مى بينى ؟ پس نظر كرد آدم بسوى ذريت خود و ايشان ذرات بودند و پر كرده بودند آسمان را.
آدم گفت : چه بسيارند فرزندان من ، و از براى امر بزرگى ايشان را خلق كرده اى و به چه سبب پيمان از ايشان گرفتى ؟
فرمود: از براى اينكه مرا عبادت كنند، و چيزى را شريك من نگردانند و ايمان به پيغمبران من بياورند و پيروى ايشان بكنند.
آدم گفت : پروردگارا! چرا بعضى از اين ذرات را بزرگتر مى بينم از بعضى ؟ و بعضى نور بسيار دارند و بعضى نور كم دارند؟ و بعضى در اصل نور ندارند؟
فرمود كه : از براى اين ، چنين خلق نموده ام ايشان را كه امتحان كنم ايشان را در همه حالات .
آدم گفت : پروردگارا! مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن كه سخن بگويم ؟
فرمود: سخن بگو.
آدم گفت : پروردگارا! اگر ايشان را خلق مى كردى بر يك مثال و يك مقدار و يك طبيعت و يك خلقت و يك رنگ و يك عمر و يك روزى ، هر آينه بعضى بر بعضى ظلم نمى كردند، و ميان ايشان حسد و دشمنى و اختلاف در هيچ چيز به هم نمى رسيد.
حق تعالى فرمود: به روح برگزيده من سخن گفتى ، و به ضعف طبيعت خود تكلم كردى چيزى را كه تو را به آن علمى نيست ، و منم خالق عليم و به علم خود اختلاف قرار دادم ميان خلقت ايشان و مشيت كه جارى مى شود در ميان ايشان امر من ، و بازگشت همه بسوى تقدير و تدبير من است ، و خلق مرا تبديلى نيست ، و خلق نكرده ام جن و انس را مگر براى آنكه مرا عبادت كنند، و آفريده ام بهشت را براى كسى كه مرا عبادت و اطاعت كند و پيروى رسولان من كند از ايشان و پروا ندارم ، و آفريده ام آتش جهنم را براى كسى كه كافر شود به من و معصيت كند و متابعت رسولان من نكند و پروا ندارم ، و آفريده ام تو را و فرزندان تو را بى آنكه احتياجى بوده باشد مرا به تو يا به ايشان ، و تو و ايشان را خلق نكرده ام مگر اينكه بيازمايم شما را كه كدام يك نيكوكارتريد در زندگى دنيا و آخرت و زندگى و مردن و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را، و چنين اراده كرده ام در تقدير و تدبير خود و به علم من كه احاطه به جميع احوال ايشان كرده است كه مختلف گردانيدم صورتها و بدنها و رنگها و عمرها و روزيها و اطاعت و معصيت ايشان را، و در ميان ايشان قرار دادم شقى و سعادتمند و بينا و نابينا و كوتاه و بلند و خوش رو و بد رو و دانا و نادان و مال دار و پريشان و اطاعت كننده و معصيت كننده و صحيح و بيمار و كسى كه دردهاى مزمن دارد و كسى كه هيچ درد ندارد، تا نظر كند صحيح به بيمار و مرا حمد كند بر اينكه او را عافيت داده ام ، و نظر كند بيمار بسوى صحيح و مرا دعا كند و سؤ ال كند كه او را عافيت دهم و صبر كند بر بلاى من پس او را ثواب دهم به عطاى بزرگ خود، و نظر كند مال دار بسوى پريشان و مرا حمد گويد و شكر كند، و نظر كند پريشان به مال دار پس مرا بخواند و از من سؤ ال نمايد، و مؤ من به كافر نظر كند و مرا حمد كند بر آنكه او را هدايت كرده ام ؛ پس از براى اين آفريده ام كه امتحان كنم ايشان را در خوش حالى و بد حالى ، و در عافيتى كه به ايشان مى بخشم و در بلائى كه ايشان را به آن مبتلا كنم ، و در آنچه به ايشان عطا كنم و در آنچه از ايشان منع كنم ، و منم خداوند پادشاه قادر، و مرا است كه جارى كنم آنچه مقدر گردانيده ام به هر نحو كه تدبير كرده ام ، و مرا هست كه تغيير دهم از اينها آنچه را خواهم بسوى آنچه خواهم ، و مقدم گردانم آنچه را پس انداخته ام ، و پس اندازم آنچه را پيش انداخته ام در تقدير خود، و منم خداوندى كه هر چه خواهم مى توانم كرد، و كسى را نيست كه از كرده من سؤ ال كند، و من از خلق خود سؤ ال مى كنم از هر چه ايشان مى كنند.(244)
مؤ لف گويد: شرح و بيان و تاءويل اين احاديث مشكله ، محتاج به بسط كلامى است كه مناسب اين مقام نيست و در كتاب ((بحارالانوار)) بيان شده است .(245)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : نقش نگين انگشتر حضرت آدم ((لا اله الا الله محمد رسول الله )) بود كه با خود از بهشت آورده بود.(246)

فصل دوم : در خبر دادن جناب مقدس ايزدى ملائكه را از خلق آدم و امر كردن ايشان را به سجده او، و امتناع نمودن ابليس لعين 

در تفسير حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مسطور است : و قوله تعالى (و اذ قال ربك للملائكة ) يعنى : ابتدا كردن خلق از براى شما در وقتى بود كه گفت پرودگار تو به ملائكه كه بودند در زمين با شيطان و جن و فرزندان جان را از زمين بيرون كرده بودند، و عبادت الهى در زمين آسان شده بود: (انى جاعل فى الارض خليفة ) يعنى : ((بدرستى كه من گردانيده ام در زمين خليفه و جانشينى از براى خود بدل از شما)) و شما را از زمين بالا مى برم ، پس بر ايشان شديد و دشوار نمود اين امر، زيرا كه عبادت ايشان نزد برگشتن به آسمان بر ايشان دشوارتر بود.
قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء يعنى : ((گفتند ملائكه : اى پروردگار ما! آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه افساد مى كند در زمين و بريزد خونها)) چنانچه كردند جن و فرزندان جان كه ما ايشان را از زمين بيرون كرديم ؟
(و نحن نسبح بحمدك ) يعنى : ((و حال آنكه تنزيه مى كنيم تو را و پاك مى دانيم از آنچه لايق تو نيست از صفات )).
(و نقدس لك ) يعنى : ((زمين تو را پاك مى كنيم از آنها كه نافرمانى تو مى كنند)).
قال انى اعلم ما لا تعلمون (247) يعنى : ((خدا در جواب ايشان فرمود كه : من مى دانم - از مصلحتى كه خواهد بود در آنها بدل شما قرار مى دهم - آنچه شما نمى دانيد)) و ايضا مى دانم كه در ميان شما كسى هست كه در باطن كافر است و شما نمى دانيد (يعنى شيطان ). و علم آدم الاسماء كلها يعنى : ((تعليم كرد خدا به آدم نامها همه را)) يعنى نامهاى پيغمبران خدا و نامهاى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و ساير ائمه طيبين صلوات الله عليهم اجمعين را، و نام مردانى از بزرگان و برگزيدگان شيعيان ايشان ، و از عاصيان دشمنان ايشان را.
ثم عرضهم على الملائكة يعنى : ((پس عرض كرد محمد و على و ائمه را بر ملائكه )) يعنى عرض كرد اشباح ايشان را كه نورى چند بودند در عالم ارواح .
فقال انبئونى باسماء هولاء ان كنتم صادقين (248) يعنى : ((خبر دهيد مرا به نامهاى اين جماعت اگر هستيد راستگويان )) در اينكه همه شما تسبيح و تقديس ‍ كننده ايد، و شما را در زمين گذاشتن اصلح است از آنها كه بعد از شما خواهند آمد، يعنى چنانچه نمى دانيد عيب و باطن آن كسى را كه در ميان شما است پس سزاوار است كه ندانيد عيب آنها را كه هنوز مخلوق نشده اند، همچنان كه نمى دانيد نامهاى شخصى چند را كه مى بينيد ايشان را.قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم (249) يعنى : ((گفتند: تو را تنزيه مى كنيم و پاك مى دانيم از آنكه كارى كنى كه مصلحت در آن ندانى ، نيست علمى ما را مگر آنكه تو تعليم كرده اى به ما، بدرستى كه توئى دانا به هر چيز، و حكيمى كه آنچه مى كنى موافق حكمت و مصلحت است )).
فقال يا آدم انبئهم باسمائهم يعنى : ((پس خدا گفت : اى آدم ! خبر ده ملائكه را به نامهاى پيغمبران و ائمه عليهم السلام )).
(فلما انباهم باسمائهم ) يعنى : ((چون خبر داد ملائكه را به نامهاى ايشان )) شناختند آنها را، پس عهد و پيمان گرفت بر ايشان كه ايمان بياورند به آنها، و تفضيل دهند آنها را بر خود.
قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض يعنى : ((حق تعالى گفت نزد اين حال كه : آيا نگفتم به شما كه من مى دانم غيب و امر پنهان آسمانها و زمين را؟
و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون (250) يعنى : ((و مى دانم آنچه را اظهار نمائيد، و آنچه را كتمان مى كنيد))، فرمود كه : يعنى آنچه در خاطر داشت ابليس و عزم كرده بود كه اگر امر كند حق تعالى او را به اطاعت و سجده آدم ، ابا نمايد، و اگر بر آدم مسلط شود، او را هلاك نمايد، و آنچه ملائكه اعتقاد كرده بودند كه هر كه بعد از ايشان بهم رسد البته ايشان از او افضل خواهند بود، بلكه محمد و آل طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين كه آدم نامشان را به شما خبر داد افضلند از شما.(251)
مؤ لف گويد: تفسير آيه به اين نحو كه مذكور شد، از تفسير امام عليه السلام ماءخوذ است ، و حاصلش آن است كه : چون استفسار ملائكه اين بود كه ما همه مسبحانيم ، و ايشان همهه مفسدانند، يا در ايشان فساد غالب است ، حق تعالى اسماى اشارف فرزندان آدم و بزرگى ايشان را به آدم اعلام فرمود، پس انوار مقدسه انبيا و اوصيا را عرض كرد بر ملائكه ، و از نام ايشان و صفات ايشان پرسيد؛ چون ايشان اقرار به جهل كردند، آدم را معلم ايشان گردانيد تا اسماء و صفات ايشان را تعليم ملائكه نمايد، چون تعليم كرد دانستند كه در ميان اولاد آدم جمعى هستند كه ايشان احقند به خلافت از ملائكه ، پس حق تعالى اتمام حجت بر ايشان از دو جهت فرمود:
يكى از جهت آنكه بنى آدم را همه مفسدان قرار داده بودند، پس اثبات جهل ايشان به اسماء و صفات آنها، مجملا اثبات حجت را بر ايشان فرمود، يا جهل به جميع اشخاص و احوال ايشان . استفسارى كه موجب اعتراض است ، روا نيست ، و بعد از تعليم آدم تفصيلا بر ايشان معلوم شد كه در ميان ايشان جمعى هستند به آن صفات كه ايشان وصف كردند، موصوف نيستند و به خلافت احقند.
و جهت دوم آنكه چون همه خود را وصف به تقديس و تسبيح نمودند، و حق تعالى مى دانست كه شيطان در ميان ايشان است و او در باطن چنين نيست ، پس از اين جهت نيز اسكات ايشان نمود كه هرگاه در افراد اولاد آدم جمعى بودند كه شما حال ايشان را نمى دانستيد و به تعليم من دانستيد ممكن است كه در ميان شما نيز كسى باشد كه به آن اوصاف كه خود را به آنها ستوديد، موصوف نباشد، پس حكم به احقيت كه بنايش بر اين بود باطل شد.
و بدان كه ميان علماى مخالفين خلاف است در اينكه آيا ملائكه همگى از گناهان كبيره و صغيره معصومند يا نه ؟ و احاديث مستفيضه از طريق شيعه بر طبق ظاهر آيات كريمه وارد است بر عصمت ايشان ، و اجماع علماى شيعه نيز بر اين منعقد شده است ، و اين آيه كريمه موول است به اينكه غرض ايشان اعتراض بر جناب مقدس ايزدى نبود، و نه اين بود كه ايشان ندانند يا اقرار نداشته باشند به اينكه حق تعالى آنچه مى كند موافق حكمت است ، و او به حكم و مصالح از ايشان اعلم است ، بلكه اين را بر سبيل استفهام و استفسار و استعلام پرسيدند كه بر ايشان ظاهر گردد حكمتى كه از ايشان مخفى بود، و اين سؤ ال به اين نحو چون متضمن ترك اولى بود، در مقام اعتذار بر آمدند.
و ايضا خلاف است ميان مفسران خاصه و عامه كه اين اسماء كه تعليم آدم نمود چيست ؟ بعضى گفته اند: مراد اين است كه نام جميع چيزها كه مايحتاج فرزندان اوست به جميع لغات تعليم او نمود، پس فرزندان او لغتها را از او آموختند، پس چون متفرق گرديدند هر يك به لغتى كه الفت گرفته بودند تكلم نمودند، و به تطاول از منه لغات ديگر را فراموش ‍ كردند، و مؤ يد اين معنى روايات خواهد آمد.
و بعضى گفته اند: مراد حقايق و خواص و كيفيات اشياست ، و كيفيت صنعتها و استخراج مياه و تعمير زمين و عمل آوردن طعامها و دواها و استخراج معدنها، و آنچه متعلق به عمارت دين و دنيا بوده باشد.
و بعضى گفته اند: اعم از هر دو است ، و اين معنى اخير جامع ميان اخبار مى تواند بود، كه در مثل اين حديث سابق ذكر اشراف افراد آنها شده باشد، و تعليم همه به حضرت آدم عليه السلام از براى بيان وفور قابليت و علم او بوده باشد.(252)
و اگر گويند كه : چون بر ملائكه ظاهر مى شد فضيلت آدم عليه السلام بنابر اين احتمالات كه مذكور شد به اينكه حق تعالى تعليم آدم نمود و تعليم آنها ننمود؟
جواب گوئيم : ممكن است تعليم آدم در حضور ملائكه شده باشد به نحو اجمالى ، كه ملائكه قابل فهميدن به آن نوع از تعليم نبوده باشند، و مراد ملائكه اين باشد كه ما نمى دانيم مگر چيزى را كه به تفصيل تعليم ما نمائى ، يا آنكه مراد از تعليم آدم اين باشد كه او را قابليت استنباط امور داده بود، و ملائكه قابل آن نوع از استنباط نبودند.
و در اين باب وجوه بسيار است كه اين كتاب محل ذكر آنها نيست ، و تفسيرى كه امام عليه السلام فرموده اند محتاج به اين تكلفات نيست و مؤ يد اين :
به دو سند معتبر منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : حق تعالى فرمود به حضرت آدم نامهاى حجتهاى خود را همه ، پس عرض كرد ايشان را و ايشان ارواح بودند بر ملائكه ، و فرمود: خبر دهيد مرا به نامهاى اين جماعت اگر راست مى گوئيد كه شما احقيد به خلافت در زمين به سبب تسبيح و تقديس شما از آدم ؟
گفتند سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحيكم .(253)
پس حق تعالى فرمود: اى آدم ! خبر ده ايشان را به نامهاى اين جماعت .
پس خبر داد ايشان را به اسماء آن جماعت ، و مطلع شدند بر بزرگى منزلت ايشان نزد خدا، پس دانستند كه ايشان سزاوارترند به اينكه خليفه هاى خدا باشند در زمين او و حجتهاى خدا باشند بر مخلوقات او، پس پنهان گردانيد ارواح مقدسه را از ديده هاى ايشان و امر كرد ايشان را به ولايت و محبت ايشان ، و گفت به ايشان كه : ((نگفتم به شما كه من مى دانم غيب آسمانها و زمين را، و مى دانم آنچه ظاهر مى كنيد و آنچه را پنهان مى كنيد؟)).(254)(255)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون حق تعالى به ملائكه گفت : من در زمين خليفه اى قرار مى دهم ، ملائكه به فرياد آمدند و گفتند: پروردگارا! اگر البته در زمين خليفه اى قرار مى دهى ، پس او را از ما قرار ده ، كسى كه عمل كند در ميان خلق تو به طاعت تو.
پس رو كرد خدا بر ايشان كه : من مى دانم آنچه شما نمى دانيد. پس ملائكه گمان بردند كه اين غضبى بود از خدا بر ايشان ، پس پناه به عرش بردند و بر دور عرش طواف كردند، پس ‍ امر فرمود حق تعالى به خانه اى از مرمر كه سقفش از ياقوت سرخ بود و ستونهايش از زبرجد كه دور آن طواف كنند، و هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن خانه مى شدند كه بعد از آن تا روز وقت معلوم ديگر آنها داخل آن خانه نمى شوند.
و فرمود كه : روز قوت معلوم روزى است كه در صور مى دمند، پس شيطان مى ميرد ميان دميدن اول و دميدن دوم .(256)
و در روايت معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند از ابتداى طواف خانه كعبه ، فرمود: حق تعالى چون خواست آدم را خلق كند گفت به ملائكه : من در زمين خليفه قرار مى دهم .
پس دو ملك از ملائكه گفتند: آيا كسى را خليفه مى گردانى كه افساد كند در زمين و خونها بريزد؟ پس حجابها ميان ايشان و نور عظمت الهى كه پيشتر مشاهده مى كردند بهم رسيد، دانستند كه حق تعالى به خشم آمده است از گفتار ايشان ، پس گفتند به ساير ملائكه : چه چاره كنيم و چگونه توبه كنيم ؟
گفتند: ما توبه از براى شما نمى دانيم مگر آنكه پناه بريد به عرش .
پس پناه به عرش آوردند تا حق تعالى توبه ايشان را فرستاد و حجابها از ميان ايشان و نور الهى برداشته شد، پس خدا خواست كه به اين روش عبادت كنند او را، پس خانه كعبه را در زمين خلق كرد و بر بندگان لازم كرد كه دور آن طواف كنند، و بيت المعمور را در آسمان خلق كرد كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن مى شوند كه ديگر بر نمى گردند تا روز قيامت .(257)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : چون ملائكه بر حق تعالى رد كردند خلافت حضرت آدم را، دانستند كه بد كرده اند، پس پشيمان شدند و پناه به عرش بردند و استغفار كردند، پس حق تعالى خواست كه به مثل اين عبادت او را بندگى كنند، پس حق تعالى خلق كرد در آسمان چهارم خانه اى در برابر عرش كه آن را صراخ (258) ناميدند، و در آسمان اول خانه اى در برابر صراخ كه آن را بيت المعمور ناميدند، پس خانه كعبه را در برابر بيت المعمور ساخت ، پس امر كرد آدم را كه طواف كند دور خانه كعبه ، پس توبه او را قبول كرد، و اين سنت جارى شد تا روز قيامت .(259)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: از پدرم پرسيدم : به چه سبب طواف خانه كعبه هفت شوط مقرر شده است ؟
فرمود: زيرا كه چون حق تعالى به ملائكه فرمود: من در زمين خليقه قرار مى دهم ، و ايشان رد كردند بر خدا، گفتند: آيا خلق مى گردانى در زمين كسى را كه افساد كند و خونها ريزد؟ حق تعالى فرمود: من مى دانم آنچه شما نمى دانيد. و ملائكه را حق تعالى از نور عظمت خود محجوب نمى گردانيد، پس ايشان را محجوب گردانيد از نور خود هفت هزار سال .
پس هفت هزار سال پناه به عرش بردند، پس رحم كرد بر ايشان و توبه ايشان را قبول نمود، و از براى ايشان خلق كرد بيت المعمور را كه در آسمان چهارم است ، پس آن را مرجع و ماءمن اهل آسمان گردانيد، و خانه كعبه را در زير بيت المعمور آفريد و مرجع و محل ثواب و محل ايمنى اهل زمين گردانيد، پس به اين سبب هفت شوط طواف بر بندگان واجب شد، و به جاى هر هزار سال طواف ملائكه يك شوط بر بنى آدم واجب شد.(260)
مؤ لف گويد كه : مراد، از نور خدا يا انوار معرفت اوست ، يعنى ممنوع شدند از آن معارفى كه پيشتر بر ايشان فايض مى شد، يا مراد انوار عظمت و جلال اوست كه در عرش و حجب ظاهر ساخته است .
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ملائكه ندانستند كه بنى آدم در زمين فساد خواهند كرد و خون خواهند ريخت مگر به آنچه ديده بودند جمعى را كه پيشتر فساد كرده بودند و خونها ريختند.(261)
و به سند معتبر منقول است كه : از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كردند از تفسير قول حق تعالى (و علم آدم الاسماء كلها)(262) چه چيز را تعليم آدم نمود؟
فرمود: زمينها و كوهها و دره ها و واديها، پس اشاره فرمود بسوى بساطى كه در زير آن حضرت افتاده بود و فرمود: اين بساط نيز از آنها بود كه تعليم او نموده بود.(263 )
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : نامهاى واديها و گياهان و درختان و كوهها.(264)
و به سند حسن منقول است كه : از امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال نمودند از تفسير قول خدا (و نفخت فيه من روحى )؟(265)
فرمود: روحى بود كه خدا اختيار كرده بود و برگزيده بود و آفريده بود آن را، پس اضافه نمود آن را بسوى خود، و تفضيل داد او را بر جميع ارواح ، پس امر كرد در آدم از آن روح دميدند.(266)
و در حديث معتبر ديگر پرسيد كه : آن دميدن چگونه بود؟
فرمود روح متحرك است مانند باد؛ و براى اين آن را روح مى گويند كه نامش از ريح مشتق است ، و روح مجانس ريح است ؛ و از براى اين آن را به خود نسبت داد زيرا كه آن را برگزيد و بر ساير ارواح ، همچنانكه برگزيد خانه اى از خانه ها را و فرمود كه : ((خانه من ))،(267) و پيغمبرى از پيغمبران را و فرمود: ((خليل من ))،(268) و امثال اينها، و همه اينها آفريده شده و ساخته شده و حادثند، و ترتيب كرده شده اند.(269)
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : مراد از روح در اين آيه قدرت است .(270)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه از تفسير اين آيه پرسيدند: از آن حضرت ، فرمود: حق تعالى خلقى آفريد و روحى آفريد، پس امر كرد ملكى را كه آن روح را در او دميد، و اينها هيچ قدرت خدا را كم نمى كند زيرا كه همه از قدرت اوست .(271)
و بدان كه حق تعالى در يك جاى قرآن مجيد فرموده است : ((به يادآور آن وقتى را كه گفتيم به ملائكه كه : سجده كنيد از براى آدم ، پس سجده كردند مگر ابليس كه ابا كرد و تكبر نمود و بود از جمله كافران )).(272)
و در جاى ديگر فرموده است : ((بتحقيق كه شما را - يعنى پدر شما را - خلق كرديم و صورت او را درست كرديم پس گفتيم به ملائكه كه : سجده كنيد آدم را، پس كردند سجده مگر شيطان كه نبود از سجده كنندگان .
حق تعالى فرمود: چه مانع شد تو را از سجده كردن چون تو را امر كردم ؟
گفت : من بهترم از او، خلق كرده اى مرا از آتش و خلق كرده اى او را از خاك ؟
خدا فرمود: پائين رو از آسمان يا از بهشت ، پس تو را نيست كه تكبر كنى در آسمان يا در بهشت ، پس بيرون رو بدرستى كه تو از خواران و ذليلانى .
شيطان گفت : مرا مهلت ده تا روزى كه زنده مى شوند مردم .
فرمود: بدرستى كه تو از مهلت يافتگانى .
گفت : چون مرا از گمراهان شمردى يا نااميد از رحمت خود گردانيدى ، در كمين بنشينم از براى فرزندان آدم بر سر راه راست تو، كه ايشان را گمراه كنم ، پس بيايم بسوى ايشان براى گمراه كردن ايشان از پيش روى ايشان و از پس سر ايشان و از جانب راست ايشان و از جانب چپ ايشان ، و نيابى اكثر ايشان را شكر كنندگان نعمتهاى تو.
خداى تعالى فرمود: بيرون رو از بهشت ، مذمت كرده شده اى و دور كرده شده اى ، البته هر كه پيروى تو كند من پر مى كنم جهنم را از تو و ايشان همگى )).(273)
و در جاى ديگر فرموده است كه : ((بتحقيق كه خلق كرديم انسان را از گل خشكيده و از لجن متغير شده ، و خلق كرديم جان را پيشتر از آتش سوزنده ، و ياد آور آن وقت را كه پروردگار تو گفته به ملائكه كه : من مى آفرينم بشرى را از گل خشك از لجن متغير شده ، پس چون او را درست بسازم و بدمم در او روح خود را پس در افتيد براى او سجده كنندگان ؛ پس جميع ملائكه سجده كردند همگى مگر ابليس كه ابا نمود از آنكه بوده باشد با سجده كنندگان .
حق تعالى فرمود: اى ابليس ! چيست تو را كه نبودى با سجده كنندگان ؟
گفت : نبودم كه سجده كنم براى بشرى كه خلق كرده اى او را از گل و لجن گنديده .
فرمود: پس بيرون رو از بهشت ، پس بدرستى كه توئى رانده و سنگسار سنگ ملائكه ، و لعنت آدميان و عالميان بر توست تا روز جزا.
گفت : پروردگارا! پس مرا مهلت ده تا روز قيامت .
فرمود: تو از مهلت يافتگانى تا روز وقت معلوم .
گفت : پروردگارا! به گمراه كردن تو مرا سوگند مى خورم كه زينت دهم گناهان را در نظر ايشان در زمين ، و البته گمراه كنم ايشان را همگى بر بندگان تو از ايشان كه خالص گردانيده شده اند.
فرمود: اين راهى است بسوى من يا بر من است كه آن را براى مردم ظاهر گردانم ، بدرستى كه بندگان من نيست تو را بر ايشان تسلطى مگر آنها كه متابعت تو مى كنند از گمراهان )).(274)
و در جاى ديگر فرموده است : ((به ياد آور آن وقت را كه گفتيم به ملائكه : سجده كنيد آدم را، پس سجده كردند مگر ابليس ، گفت : آيا سجده كنم براى كسى كه او را آفريده اى از خاك ؟! گفت : اين آدم را كه گرامى داشتى و زيادتى دادى بر من ، اگر تاءخير نمائى اجل مرا تا روز قيامت البته گمراه كنم فرزندان او را مگر اندكى ، خدا فرمود: برو پس هر كه پيروى تو كند از ايشان پس بدرستى كه جهنم جزاى شماست جزاى وافر و كامل شده ، بر وجه تهديد فرمود كه : به حركت درآور هر كه را توانى از ايشان به صداى خود، و جمع كن بر ايشان سواران و پيادگان لشكر خود را، و شريك شو با ايشان در مالها و فرزندان ايشان ، و وعده بده ايشان را، و وعده نمى دهد ايشان را شيطان مگر از روى فريب ، بدرستى كه بندگان من نيست تو را بر ايشان سلطنتى ، و بس است پروردگار تو وكيل و نگاهدارنده از كفر و گناه )).(275)
و در جاى ديگر فرموده است : ((گفتيم به ملائكه : سجده كنيد آدم را، پس سجده كردند مگر ابليس كه بود او از جن ، پس فاسق شد و بيرون رفت از امر پروردگار خود.))(276)
و در جاى ديگر فرموده است : ((وقتى كه گفت پروردگار تو به ملائكه كه : من آفريننده ام بشرى از خاك ، پس چون او را درست كنم و از روح خود در او بدمم ، پس همه بيفتيد از براى او سجده كنندگان ، پس سجده كردند كل ملائكه همگى مگر ابليس كه تكبر كرد و بود از كافران .
خدا فرمود: اى ابليس ! چه چيز مانع شد تو را از اينكه سجده كنى براى آن كسى كه او را خلق كرده ام به دست قدرت و رحمت خود؟ آيا تكبر كردى و بلند مرتبه تر بودى از آنكه او را سجده كنى ؟
گفت : من بهترم از او، خلق كردى مرا از آتش و خلق كردى او را از خاك ؟
فرمود: پس بيرون رو از بهشت كه توئى رجيم و رانده و سنگسار شده ، و بدرستى كه بر توست لعنت من تا روز جزا.
گفت : پروردگارا! پس مرا مهلت ده تا روزى كه مردم از قبرها مبعوث مى شوند.
فرمود: تو از مهلت دادگانى تا روز وقت معلوم .
گفت : پس بعزت تو سوگند مى خورم كه گمراه كنم ايشان را همه ، مگر بندگان تو از ايشان كه خالص گردانيده شدگانند.
فرمود: منم پروردگار حق ، و حق مى گويم ، البته پر كنم جهنم را از تو و از هر كه پيروى تو كند از ايشان همه )).(277)
اين است ترجمه ظاهر لفظ آيات بنا بر اقرب احتمالات ، و اكنون ايراد مى نمائيم احاديث را تا تفاسير اهل بيت عليهم السلام در هر آيه اى ظاهر گردد:
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه منافقان به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كردند: على افضل است يا ملائكه مقربان ؟
فرمود: شرف نيافته اند ملائكه خدا مگر به دوستى محمد و على و قبول كردن ايشان ولايت اين دو بزرگوار را، بدرستى كه هيچكس از محبان على عليه السلام نيست كه دل خود را از قذرات غش و غل و كينه و نجاست گناهان پاك كرده باشد مگر او پاك تر و نيكوتر است از ملائكه ، و امر نفرمود خدا ملائكه را به سجده كردن از براى آدم مگر از براى آنچه در نفسهاى خود قرار داده بودند كه خلقى بعد از ايشان به دنيا نخواهد آمد هرگاه ملائكه را از زمين بيرون كنند مگر آنكه ملائكه در دين و فضل از ايشان بهتر خواهند بود، و به خدا و دين او داناتر خواهند بود، پس خدا خواست كه به ايشان بشناساند كه خطا كرده اند در گمانها و اعتقادهاى خود پس خلق كرد آدم را و تعليم نمود به او همه نامها و عرض كرد ايشان را بر ملائكه ، پس عاجز شدند از شناختن آنها پس امر فرمود آدم را كه خبر دهد ايشان را به آن نامها، و شناسانيد به ايشان فضيلت آدم را در علم بر ايشان ، پس بيرون آورد از پشت آدم ذريت او را كه از جمله آنها بودند پيغمبران و رسولان و برگزيدگان از بندگان خدا، و بهترين همه محمد بود، پس آل محمد، پس نيكان از اصحاب و امت آن حضرت ، و شناسانيد به ايشان كه ايشان افضلند از ملائكه هرگاه متحمل شوند آنچه بر ايشان لازم گرديده است از تكاليف شاقه ، و بر خود گذارند مشقت متعرض شدن اعوان شياطين را، و مجاهده نمودن با نفس اماره ، و متحمل شدن از گرسنگى عيال ، و سعى نمودن در طلب حلال ، و عنا و شدت مخاطره ها و ترسها از دشمنان از دزدان راهزن و پادشاهان قهار، و صعوبتها كه ايشان را عارض مى شود در راههاى مخوف و تنگناها و كوهها و تلها از براى تحصيل قوت خود و عيال خود از پاكيزه حلال ، حق تعالى شناساند به ايشان كه نيكان مؤ منين متحمل اين بلاها مى شوند، و خلاصى مى يابند از آنها، و محاربه مى كنند با شياطين و مى گريزانند ايشان را، و مجاهده مى نمايند با نفسهاى خود به دفع كردن آنها از خواهشهاى خود، و غالب مى شوند بر ايشان به آنچه خدا در ايشان تركيب كرده است از شهوت مجامعت و محبت پوشيدن و خوردن و عزت و رياست و فخر و خيلا و تكبر، و متحمل شدن شدت بلا از ابليس لعين و اعوان او، و وسوسه ها كه در خاطر ايشان مى كند، و خيالات بد كه در دل ايشان مى افكند، و گمراه كردنهاى ايشان ، و صبر كردن بر شنيدن طعن از دشمنان خدا، و شنيدن سازها، و سب دوستان خدا، و آن شدتها كه به ايشان مى رسد در سفرها براى طلب روزيهاى ايشان ، و گريختن از دشمنان دين ايشان ، و طلب منافع كه ايشان را ضرور مى شود كه از مخالفان دين طلب نمايند.
پس حق تعالى فرمود: اى ملائكه ! شما از همه اينها بركناريد، نه شهوت جماعى شما را از جا بدر مى آورد، و نه خواهش خوردن شما را بر امرى مى دارد، و نه ترس دشمنان دين و دنيا در دل شما تصرف مى كند، و نه شيطان در ملكوت آسمان و زمين مشغول مى گردد به گمراه كردن ملائكه من كه ايشان را به عصمت خود از شياطين حفظ كرده ام ؛ اى ملائكه من ! پس هر كه اطاعت من كند از ايشان ، و دين خود را سالم دارد از اين آفتها و نكبتها و بلاها، پس در راه محبت من متحمل شده است چيزى چند را كه شما متحمل آنها نشده ايد، و كسب كرده است از قربها بسوى من آنچه شما كسب نكرده ايد.

پس چون حق تعالى شناسانيد به ملائكه خود فضيلت نيكان امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و شيعه اميرالمؤ منين عليه السلام و خليفه هاى او صلوات الله عليهم را، و متحمل شدن ايشان در راه محبت خداى خود آنچه ملائكه متحمل نمى شوند، امتياز داد نيكوكاران و پرهيزكاران ذريت آدم را به فضيلت بر ملائكه ، پس به اين سبب امر كرد ملائكه را كه : سجده كنيد آدم را، چون مشتمل است بر انوار اين خلايق كه بهترين مخلوقانند، و نبود سجده ايشان از براى آدم بلكه آدم قبله ايشان بود، و از براى خدا سجده مى كردند، و امر نمود حق تعالى كه به جانب او رو آورند در سجده براى تعظيم و تجليل او، و سزاوار نيست احدى را كه سجده كند براى احدى بغير از خدا، كه آن خضوع كه نزد خدا مى كند نزد غير او بكند، و او را تعظيم كند به سجده كردن مانند تعظيمى كه خدا را مى كند، و اگر كسى را امر مى كردم كه از براى غير خدا سجده كند هر آينه امر مى كردم ضعيفان و جاهلان شيعيان ما و ساير مكلفان از متابعان ما را كه سجده كنند براى علما كه در تحصيل علوم وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سعى نمودند، و خالص گردانيده اند مودت بهترين خلق خدا بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را كه اميرالمؤ منين عليه السلام است ، و متحمل مكاره و بلاها مى شوند در تصريح كردن به اظهار حقوق خدا، و انكار نكنند آنچه از حق ما بر ايشان ظاهر شود.(278)
و باز در تفسير مزبور مسطور است كه امام عليه السلام فرمود: چون امتحان كرده شد امام حسين صلوات الله عليه و آنها كه با آن حضرت بودند به آن لشكر شقاوت اثر كه او را شهيد كردند و سر مباركش را با خود برداشتند، در آن وقت فرمود به لشكر خود: شما را حلال كردم از بيعت خود پس ملحق شويد به خويشان و قبيله ها و دوستان خود، و با اهل بيت خود فرمود: حلال كردم بر شما مفارقت خود را، كه شما طاقت مقاومت اين جماعت را نداريد، زيرا كه آنها اضعاف شمايند، و قوت و تهيه ايشان زياده از شماست ، و من مقصود ايشانم و با ديگرى كار ندارند، مرا به ايشان واگذاريد كه حق تعالى مرا يارى خواهد نمود و مرا از نظر نيك خود خالى نخواهد گذاشت ، مثل عادت خدا در گذشتگان طيبين ما از پيغمبران و اوصيا. پس لشكر آن حضرت مفارقت كردند و خويشان نزديك آن حضرت ابا كردند و گفتند: ما از تو جدا نمى شويم ، ما را به اندوه مى آورد آنچه تو را به اندوه مى آورد، و به ما مى رسد آنچه به تو مى رسد، و اقرب احوال ما به جناب مقدس الهى آن است كه در خدمت تو باشيم .
حضرت سيدالشهدا فرمود: اگر جان خود را گذاشته ايد بر آنچه من جان خود را بر آن گذاشته ام پس بدانيد حق تعالى نمى بخشد منازل شريفه را به بندگانش مگر به تحمل مكروهات ، و هر چند حق تعالى مخصوص گردانيده است مرا با آنها كه گذاشته اند از اهل من كه من آخر ايشانم به مرتبه اى چند كه سهل شده است بر من با وجود آنها متحمل شدن مكروهات و ليكن شما را نيز بهره اى از كرامتهاى خدا هست ، و بدانيد كه دنيا شيرين و تلخش مانند امرى چند است كه كسى در خواب ببيند، و بيدارى در آخرت است ؛ به مطلب رسيده كسى است كه در آخرت به مطلب رسد، و بدبخت كسى است كه در آخرت شقى و محروم گردد، مى خواهيد خبر دهم شما را به اول امر ما و امر شما اى گروه شيعيان و دوستان ما و تعصب كنندگان از براى ما تا آسان شود بر شما متحمل شدن آنچه بر خود قرار داده ايد؟
گفتند: بلى يابن رسول الله .
فرمود: بدرستى كه چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، و او را درست ساخت ، و نام همه چيز را به او آموخت ، و عرض كرد ايشان را بر ملائكه ، و گردانيد محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را پنج شبح در پشت آدم ، و انوار ايشان روشنى مى داد در جمع آفاق آسمانها و حجب و بهشت و كرسى و عرش ، پس امر كرد خدا ملائكه را كه سجده كنند آدم را براى تعظيم او كه او را فضيلت داده است به اينكه اگر گردانيده است او را ظرف اين اشباح كه انوارشان جميع آفاق را فرا گرفته است ، پس همگى سجده كردند مگر ابليس كه ابا نمود از اينكه تواضع كند از براى جلال و عظمت خدا، و اينكه تواضع نمايد از براى انوار ما اهل بيت و حال آنكه تواضع كردند براى انوار ما جميع ملائكه ، ابليس ‍ تكبر و ترفع نمود و گرديد به سبب ابا و تكبرش از كافران .(279)
و حضرت على بن الحسين عليه السلام فرمودند: خبر داد مرا پدرم از پدرش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى بندگان خدا! بدرستى كه حضرت آدم چون ديد كه نورى عظيم از پشت او ساطع است در وقتى كه حق تعالى اشباح ما را از بالاى عرش به پشت آن حضرت منتقل ساخت ، كه نور را مى ديد و اشباح را نمى ديد. گفت : پروردگارا! اين نورها چيست ؟ خدا فرمود: اين نورها شبحى چند است كه نقل كردم ايشان را از بهترين جاهاى عرشم به پشت تو، و به اين سبب امر كردم ملائكه را كه تو را سجده كنند زيرا كه تو ظرف اين شبحها گرديدى .
آدم گفت : پروردگارا! كاش اين شبحها را براى من ظاهر مى كردى ، پس حق تعالى فرمود: نظر كن به بالاى عرش . چون نظر كرد آدم ، نور شبحهاى ما از پشت آدم بر بالاى عرش تابيد، و منطبع شد در عرش صورتهاى نورهاى شبحهاى ما چنانچه روى آدمى در آينه اى صافى منطبع مى شود. پس چون آدم اشباح ما را در عرش ديد، پرسيد: چيست اين اشباح پروردگارا؟
فرمود كه : اى آدم ! اينها شبحهاى بهترين مخلوقات و آفريده هاى منند، اى آدم ! اين محمد است و منم حميد محمود در هر كار كه كنم ، اشتقاق كردم براى او نامى از نام خود؛ و اين على است و منم على عظيم ، اشتقاق كردم براى او نامى از نام خود، و اين فاطمه است و منم فاطر و از نو پديد آوردنده آسمان و زمين ، و فاطمه جدا كننده دشمنان من است از رحمت من در روز قيامت ، و فاطمه قطع كننده دوستان من است از هر چه موجب عيب و بدى ايشان است ، پس از براى او نامى از نام خود اشتقاق كردم ؛ و اين حسن و اين حسين و منم محسن و مجمل ، از براى ايشان نامها از نام خود اشتقاق كردم . اينها برگزيدگان خلايق منند. و گرامى ترين بندگان منند، به ايشان قبول طاعت مى كنم ، و به ايشان مى بخشم ، و به ايشان عقاب مى كنم ، و به ايشان ثواب مى دهم ، پس به ايشان متوسل شو بسوى من اى آدم ، و اگر تو داهيه اى عارض شود ايشان را شفيع گردان در درگاه من ، كه من قسم خورده ام بر خود قسم حقى كه هيچ اميدوارى را به ايشان نااميد نگردانم ، و هيچ سائلى كه به شفاعت ايشان سؤ ال كند رد نكنم .
پس به اين جهت چون خطا از او صادر شد، خدا را به توسل به ايشان خواند تا توبه اش مقبول شد.(280)
و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است : كه مردى از يهود به خدمت حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه آمد و سؤ ال كرد از معجزات حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در برابر معجزات پيغمبران ديگر، پس گفت : اينكه حضرت آدم را كه حق تعالى امر كرد ملائكه را كه او را سجده كنند، آيا نسبت به محمد چنين كرده است ؟
حضرت فرمود: بلى چنين بود و ليكن سجود ايشان سجود طاعت نبود كه پرستيده باشند آدم را بغير از خدا، و ليكن اعترافى بود براى آدم به فضيلت او، و رحمتى بود از خدا از براى او كه به محمد صلى الله عليه و آله و سلم داده است آنچه افضل است از اين ، بدرستى كه حق تعالى صلوات فرستاد بر او در جبروت خود، و ملائكه همگى بر او صلوات فرستادند، و امر كرد مؤ منان را كه بر او صلوات فرستند، پس اين فضيلت زياده است از آنچه به آدم عطا كرده است .(281)
و به سند معتبر ديگر از حضرت امام رضا عليه السلام از پدران بزرگوارش از اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بدرستى كه حق تعالى تفضيل داده است پيغمبران مرسل خود را بر ملائكه مقربين ، و فضيلت داده است مرا بر جميع پيغمبران و مرسلان ، و فضيلت داده است تو را بعد از من يا على و امامان از ذريت تو را، پس فرمود: بدرستى كه حق تعالى خلق كرد آدم را پس ما را به امانت سپرد در پشت او، و امر كرد ملائكه را كه سجده كنند از براى او از براى تعظيم و اكرام ما، و سجده كردن ايشان براى خدا عبوديت و بندگى بود، و براى آدم گرامى داشتن و اطاعت بود براى اينكه ما در صلب او بوديم ، پس چگونه ما بهتر از ملائكه نباشيم و حال آنكه همه ملائكه سجده كردند آدم را؟(282)
مترجم گويد: اجماع جميع مسلمانان است كه سجده ملائكه حضرت آدم عليه السلام را سجده عبادت و پرستيدن نبود، و چنين سجده از براى غير خدا كردن شرك و كفر است . و در حقيقت اين سجده سه قول است :
اول آنكه : اين سجده از براى خدا بود، و آدم قبله بود، چنانچه مردم رو به كعبه مى كنند و خدا را سجده مى كنند، و حديث اول دلالت بر اين كرد.
دوم آنكه : مراد از سجود، انقياد و خضوع و اطاعت است ، نه سجده متعارف ، اگر چه اين معنى به حسب لغت محتمل است اما ظواهر اخبار بسيار بلكه صريح بعضى ، شهادت بر خلاف اين مى دهد.
سوم آنكه : سجده حقيقى بود براى تعظيم و تكريم آدم عليه السلام ، وفى الحقيقه عبادت خدا بود، چون به امر او واقع شد، و ظاهر اكثر اخبار اين است .
پس ظاهر شد كه سجده از براى غير خدا به قصد عبادت ، كفر است ؛ و به قصد تعظيم بدون امر خدا، فسق است ، بلكه محتمل است كه سجده تحيت در امم سابقه تجويز بوده باشد و در اين امت حرام شده باشد. و احاديث بسيار بر نهى از سجده از براى غير خدا وارد شده است .
و در حديث معتبر منقول است كه شخصى (283) از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه : آيا صلاحيت دارد سجده كردن از براى غير خدا؟
فرمود: نه .
پرسيد كه : پس چگونه امر كرد خدا ملائكه را به سجده آدم عليه السلام ؟
فرمود: هر كه به امر خدا سجده كند، سجده از براى خدا كرده است ، پس سجده ايشان از براى خدا بود، چون به امر او بود.
پس سؤ ال نمود از ابليس ، حضرت فرمود: ابليس بنده اى بود، خدا او را خلق كرد كه او را عبادت كند و اقرار به يگانگى او بكند، وقتى كه او را مى آفريد مى دانست كه او كيست و چيست و عاقبتش چه خواهد بود، پس پيوسته عبادت مى كرد خدا را با ملائكه تا آنكه او را امتحان كرد به سجده آدم ، پس امتناع نمود از سجده از روى حسد و شقاوتى كه بر او غالب شده بود، پس او را لعنت كرد و از صفوف ملائكه بيرون كرد، و فرستاد او را بسوى زمين رانده شده ، و گرديد دشمن آدم و فرزندانش به اين سبب ، و او را سلطنتى نيست بر فرزندان آدم مگر وسوسه كردن و خواندن ايشان بغير راه خدا، و به آن نافرمانى ، اقرار به پروردگارى خدا داشت .(284)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت پرسيد: سجده كردند ملائكه براى آدم و پيشانى خود را بر زمين گذاشتند؟
فرمود: بلى ، تكريمى بود از جانب خدا آدم را.(285)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه حضرت امام على نقى عليه السلام فرمود: سجده ملائكه آدم را، براى آدم نبود، بلكه فرمانبردارى خدا بود و حجتى (286) بود از ايشان نسبت به آدم .(287)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حق تعالى امر كرد شيطان را به سجده حضرت آدم ، گفت : پروردگارا! بعزت تو سوگند، اگر مرا معاف دارى از سجده آدم تو را عبادتى بكنم كه هيچكس مثل آن تو را عبادت نكرده باشد، حق تعالى فرمود: من مى خواهم كه اطاعت كرده شوم از آن جهت كه خود مى خواهم .(288)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : چون حق تعالى امر كرد ملائكه را كه سجده كنند حضرت آدم را، و ابليس ظاهر كرد آن حسد را كه در دل او پنهان بود و ابا كرد از سجده كردن ، حق تعالى عتاب كرد او را كه : چه چيز مانع شد تو را از سجده كردن ؟
گفت : من از او بهترم ، مرا از آتش خلق كرده اى و او را از خاك .
حضرت فرمود: اول كسى كه قياس كرد شيطان بود، و تكبر كرد، و تكبر اول معصيتى بود كه خدا را به آن معصيت كردند.
پس ابليس گفت : پروردگارا! مرا معاف دار از سجود آدم ، و من تو را عبادتى بكنم كه هيچ ملك مقرب و پيغمبر مرسل تو را چنان عبادت نكرده باشد.
خدا فرمود: مرا احتياجى نيست به عبادت تو، مى خواهم عبادت كنند مرا از جهتى كه من مى خواهم نه از جهتى كه تو مى خواهى . پس ابا نمود از سجده كردن ، و حق تعالى فرمود: بيرون رو از بهشت كه تو رجيمى ، و بر توست لعنت من تا روز جزا.
ابليس گفت : پروردگارا! چگونه مرا محروم مى گردانى و تو پروردگار عادلى كه جور نمى كنى پس ثواب عمل من باطل شد؟
فرمود كه : نه و ليكن سؤ ال كن از من از امر دنيا آنچه خواهى براى ثواب عمل خود تا عطا كنم به تو. پس اول چيزى كه سؤ ال كرد اين بود كه زنده بماند تا روز جزا. حق تعالى فرمود: عطا كردم .
گفت : مرا مسلط گردان بر فرزندان آدم .
فرمود: مسلط كردم .
گفت : چنان كن كه جارى شوم در رگ و ريشه فرزندان آدم مانند خون .
فرمود: كردم .
گفت : يك فرزند از براى ايشان بهم نرسد مگر دو فرزند از براى من بهم رسد، و من ايشان را ببينم و ايشان مرا نبيند، و به هر صورتى كه خواهم براى ايشان مصور توانم شد.
فرمود: دادم همه را به تو.
گفت : پروردگارا! زياده عطا كن به من .
فرمود: سينه هاى ايشان را وطن و منزل تو و ذريت تو گردانيدم .
گفت : پروردگارا! بس است مرا.
در اين وقت شيطان گفت : بعزت تو سوگند، همه را گمراه گردانم مگر بندگان خالص تو را، و از پيش رو و از پشت سر و از جانب راست و از جانب چپ ايشان در آيم ، و نيابى اكثر ايشان را شكر كنندگان .(289)
و به روايت ديگر فرمود:(290) از پيش رو آن است كه به شك مى اندازد در امر آخرت و مى گويد به ايشان كه : بهشتى و دوزخى و نشورى نيست ؛ و از پشت سر آن است كه قبل دنيا مى آيد و امر مى كند ايشان را به جمع كردن اموال ، و نهى مى كند از اينكه صله رحم كنند، يا حق خدا را بدهند، يا نفقه به فرزندان خود بدهند، و مى ترساند ايشان را از پريشانى ؛ و از دست راست آن است كه از راه دين مى آيد، اگر بر دين باطل باشند از براى ايشان زينت مى دهد، و اگر بر هدايت باشند ايشان را از آن بيرون مى كند؛ و از دست چپ آن است كه از جهت لذتها و شهوتها در مى آيد.(291)
و به سند حسن از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى به شيطان آن قوت را عطا كرد، حضرت آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! شيطان را بر فرزندان من مسلط كردى ، و او را جارى كردى در ايشان مانند خون در رگها، و دادى به او آنچه دادى پس چه عطا مى كنى به من و فرزندان من ؟
فرمود: دادم به تو و فرزندانت كه گناه را يكى بنويسند و حسنه را ده برابر بنويسند.
گفت : پروردگارا! زياده كن .
فرمود: توبه ايشان را قبول مى كنم تا جان به حلق ايشان مى رسد.
گفت : پروردگارا! زياده كن .
فرمود: مى آمرزم گناهان ايشان را و پروا نمى كنم .
گفت : بس است مرا.
راوى گفت : فداى تو شوم ، ابليس به چه چيز مستوجب اين شد كه حق تعالى اينها را به او عطا كند؟
فرمود: به دو ركعت نماز كه در آسمان كرد در چهار هزار سال ، جزاى آن نماز بود كه به او داد.(292)
و در حديث حسن ديگر فرمود كه حضرت آدم مناجات كرد: پروردگارا! مسلط كردى بر من شيطان را، و جارى گردانيدى او را در من مانند جارى شدن خون ، پس از براى من چيزى قرار ده .
فرمود: اى آدم ! از براى تو اين را قرار دادم كه هر كه از فرزندان تو قصد گناهى بكند بر او ننويسند، و اگر بكند يك گناه بنويسد، و هر كه قصد حسنه بكند، اگر نكند يك ثواب از براى او بنويسند، و اگر بكند ده ثواب از براى او بنويسند.
گفت : پروردگارا! زياده به من عطا كن .
گفت : از براى تو قرار كردم هر كه از ايشان گناهى بكند پس استغفار كند او را بيامرزم .
گفت : پروردگارا! زياده بده .
فرمود: در توبه را از براى ايشان گشوده ام تا جان به حلق ايشان برسد.
گفت : بس است مرا.(293)
و بدان كه خلاف است ميان علماى عامه و خاصه كه آيا ابليس از ملائكه بود يا نه ، و مشهور ميان متكلمان و مفسران خاصه و عامه آن است كه او از ملائكه نبود بلكه از جن بود، و نادرى از علماى اماميه و بعضى از علماى عامه قائلند كه او از ملائكه بوده است ، و حق آن است كه از ملائكه نبود بلكه چون مخلوط بود با ملائكه و ظاهرا با ايشان بود خطابى كه متوجه ملائكه مى گرديد متوجه او نيز مى شد(294)، چناچه در حديث صحيح منقولست كه جميل از حضرت صادق عليه السلام پرسيد كه : ابليس از ملائكه بود يا از جن ؟ فرمود: ملائكه گمان مى كردند از ايشان است و خدا مى دانست از ايشان نيست ، پس چون امر كرد او را به سجده آدم از او صادر شد آن چه صادر شد(295)
و به سند معتبر منقولست كه از آن حضرت پرسيد كه : ابليس از ملائكه بود يا متولى چيزى از امر آسمان بود؟
فرمود: از ملائكه نبود، و ملائكه گمان مى كردند كه از ايشان است و خدا مى دانست كه از ايشان نيست ، و هيچ امرى از امور آسمان با او نبود، و او را كرامتى نبود.
جميل گفت كه : رفتم به نزد طيار و آن چه شنيده بود به او نقل كردم ، پس انكار كرد و گفت : چگونه از ملائكه نباشد و حال آن كه خدا به ملائكه گفت : ((سجده كنيد آدم را؟))(296)
اگر او از ملائكه نباشد، معصيت خدا نكرده خواهد بود.
پس طيار به خدمت آن حضرت آمد و پرسيد كه : حق تعالى هر جا كه مى فرمايد اى گروه مؤ منان ، آيا منافقان داخلند؟
فرمود: بلى داخلند منافقان و گمراهان و هر كه به ظاهر اقرار به ايمان مى كرد.(297 )
و در حديث معتبر منقول است كه : ابوسعيد خدرى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيد از تفسير قول خدا كه به ابليس فرمود (استكبرت ام كنت من العالين )(298) يعنى : ((آيا تكبر كردى از سجده كردن آدم يا از عالين بودى))، گفت : كيستند آن ها كه بلندترند از ملائكه ؟ رسول خدا فرمود: منم و على و فاطمه و حسن و حسين ، ما در سراپرده عرش بوديم خدا را تسبيح مى كرديم ، ملائكه به تسبيح ما خدا را تسبيح مى كردند پيش از آنكه حق تعالى آدم را خلق كند به دو هزار سال ، پس چون آدم را خلق كرد امر كرد ملائكه را كه او را سجده كنند، و ما را امر نكرد به سجده ، و ملائكه همگى سجده كردند مگر شيطان ، پس حق تعالى فرمود: تكبر كردى يا از بلند مرتبه گان بودى ؟ يعنى اين پنج كس كه نام ايشان بر سرادق عرش نوشته شده است .(299)
در حديث ديگر از آن حضرت منقولست كه : چون ابليس از سجده ابا كرد و رانده شد از آسمان ، حق تعالى فرمود: اى آدم ! برو به نزد گروه ملائكه و بگو: السلام عليكم و رحمة الله و بركاته ، پس آدم عليه السلام رفت و بر ايشان سلام كرد، ايشان گفتندو عليك السلام و رحمة الله و بركاته ، پس چون برگشت به نزد پروردگار خود فرمود كه : اين تحيت توست و تحيت ذريت تو بعد از تو تا روز قيامت .(300)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : اول كسى كه قياس كرد شيطان بود، قياس كرد نفس خود را به آدم ، گفت : مرا از آتش خلق كردى و آدم را از خاك خلق كردى ، اگر قياس مى كرد آن جوهرى را كه روح آدم عليه السلام از آن مخلوق شده بود به آتش هر آينه آن نور روشنى اش بيش از آتش بود.(301)
و به سندهاى معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : اول كسى كه قياس كرد شيطان بود در وقتى كه گفت خلقتنى من نار و خلقته من طين (302) پس قياس كرد ميان آتش و گل ، و اگر قياس مى كرد نوريت آدم را به نوريت آتش مى دانست فضيلت ميان دو نور و صفاء نور آدم را نسبت به نور آتش .(303)
مترجم گويد كه : ابليس پر تلبيس در اين قياس ، انواع خطاها كرد:
اول آنكه : منشاء تفضيل را شرافت اصل قرار داد، و اين معلوم نيست .
دوم آنكه : اصل جسد را معيار شرافت قرار داد، و حال آنكه مدار فضايل و كمالات به روح است ، و روح مقدس آدم عليه السلام به انوار معرفت و علم و محبت و ساير كمالات آراسته بود، زيرا كه نور چيزى را مى گويند كه منشاء ظهور اشيا باشد، لهذا جناب مقدس سبحانى را كه مبداء وجود و ظهور جميع اشياست او را نور الانوار مى گويند، و علم چون باعث ظهور اشيا بر نفس مى گردد آن را نور مى گويند، و همچنين ساير كمالات چون سبب امتياز و ظهور آن شخص مى گردند كه به آنها متصف است و مبداء اثرهاى خير مى گردند آنها را انوار مى گويند؛ و نور آتش نورى است از همه بى ثبات تر؛ و ناقص تر، و انتفاع به آن موقوف است بر مرئى بودن محسوس و بينا بودن احساس كننده و آن اجرامى كه به آنها متشبه مى بايد بشود تا نور ببخشد، و به زودى منطفى و خاموش مى شود و از آن بغير از خاكسترى نمى ماند، پس در احاديث شريفه به اين جهت اشاره اى جهت امتياز نور آدم بر نور نار شده است .
سوم آنكه : آتش را اشرف از خاك دانست ، و آن نيز خطا بود زيرا جميع كمالات و خيرات از جانب مبداء فياض افاضه مى شود؛ و هر چند شكستگى و عجز در موارد ممكنه بيشتر، قابليت افاضه خيرات بيشتر است ، و چون آتش با اندك نورى كه به ابو عطا شد سركشى و بلند پروازى و سوختن و گداختن آغاز كرد، او را به زودى بر خاكستر مذلت نشانيدند، و ديو سركشى را كه به آن فخر كرد مطرود و ابد گردانيدند؛ و خاك چون در مقام شكستگى و خاكسارى بر آمد، پايمال هر نيك و بد گرديد حق تعالى او را محل رحمتهاى صورى و معنوى گردانيده ، هر گل و لاله و گياهى را از آن رويانيد، و هر دانه و طعام و گياهى كه در آن لذت و منفعتى بود از آن به وجود آورد، پس آن را ماده خلقت انسان كه اشرف مكونات است گردانيد و او را به عقل نورانى و روح آسمانى و قلب رحمانى مزين گردانيد، و قابليت ترقيات نامتناهى در او مكنون ساخت ، تا آنكه او را از افلاك رفيعه و اجرام نيره اشرف گردانيد، و خاك زمين را به عرش برين بالا برد و محرم اسرار الهى و جليس محفل ((لى مع الله )) گردانيد، و سلطانى ممالك وجود را به او مفوض ساخت ، و كليد خزاين علوم سماوات و ارضين را در كف او نهاد؛ پس آتش را به سركشى ، خاك بر سر شد، و خاك به فروتنى ملائكه را مسجود و رهبر شد. در اين مقام ، سخن بسيار است و مجال تنگ ، به همين اكتفا نموده و رجوع به نقل احاديث مى نمائيم :
به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين صلوات الله عليه منقول است كه : اول بقعه اى كه خدا را بر روى آن عبادت كردند پشت كوفه بود كه نجف اشرف باشد، چون خدا امر كرد ملائكه را كه آدم سجده كنند، در آنجا سجده كردند.(304 )
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : اول كفرى كه به خدا كردند وقتى بود كه خدا آدم را خلق كرد، شيطان كافر شد كه امر خدا را بر او رد كرد؛ و اول حسدى كه در زمين بردند حسد قابيل بود بر هابيل ؛ و اول حرصى كه بكار بردند حرص آدم بود كه با وفور نعمتهاى بهشت از شجره منهيه تناول كرد؛ پس حرص او، او را از بهشت بيرون كرد.(305 )
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : شيطان از خدا سؤ ال كرد كه او را مهلت دهد تا روز قيامت ، حق تعالى او را مهلت داد تا يوم وقت معلوم ، و آن روزى است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم او را ذبح خواهد كرد در رجعت ، بر روى سنگى كه در بيت المقدس است .(306)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود به اسحاق بن جرير(307) كه : چه مى گويند اصحاب تو در قول ابليس كه : مرا از آتش خلق كرده اى و آدم را از خاك ؟
گفت : فداى تو شوم چنين گفت ابليس و خدا در قرآن ذكر فرموده است .
فرمود: دروغ گفت ابليس اى اسحاق ، خلق نكرد خدا او را مگر از خاك ، خدا مى فرمايد: ((آن خداوندى كه آفريده است از براى شما از درخت سبز آتشى ، پس ناگاه از آن آتش ‍ افروزيد))(308)، خدا او را از آن آتش خلق كرده است ، و آن درخت اصلش از خاك است .(309)
و در روايت معتبر ديگر فرمود كه : هيچ خلقى نيست مگر آنكه از خاك مخلوق شده است و ليكن جزو آتش در شيطان غالب بود.
و سيد ابن طاووس رحمة الله ذكر كرده است كه : ديدم در صحف ادريس عليه السلام كه چون شيطان گفت : پروردگارا! مرا مهلت ده تا روز قيامت ، حق تعالى فرمود: نه و ليكن تو را مهلت مى دهم تا روز وقت معلوم ، بدرستى كه آن روزى است كه قضاى حتمى كرده ام كه زمين را در آن روز پاك كنم از كفر و شرك و معاصى ، و انتخاب مى كنم براى آن روز بنده اى چند از خود كه امتحان كرده ام دل ايشان را براى ايمان ، و پر كرده ام از ورع و اخلاص و يقين و پرهيزكارى و خشوع و راستگوئى و بردبارى و وقار و زهد در دنيا و رغبت در آخرت كه اعتقاد كنند به حق و عدالت كنند به حق ، ايشان اوليا و دوستان منند. براستى از براى ايشان پيغمبرى اختيار كرده ام برگزيده و امين و پسنديده ، و ايشان را از براى او دوستان و ياران گردانيده ام ، ايشان امتى اند كه اختيار كرده ام ايشان را براى پيغمبرى برگزيده و امين پسنديده ، و آن وقت را پنهان كرده ام در علم غيب خود و البته واقع مى شود، در آن وقت هلاك خواهم كرد تو را و لشكرهاى سواره و پياده و جميع جنود تو را، پس برو كه تو را مهلت دادم تا روز وقت معلوم . پس حق تعالى به آدم گفت كه : برخيز و نظر كن بسوى اين ملائكه كه در برابر تواند، كه اينها از آنهايند كه تو را سجده كردند، پس بگو به ايشان : السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
پس به امر الهى به نزد ايشان آمد و سلام كرد، پس ملائكه گفتند: و عليك السلام يا آدم و رحمة الله و بركاتهپس حق تعالى فرمود: اين تحيت توست اى آدم و تحيت فرزندان توست در ميان ايشان تا روز قيامت .
پس ذريت آدم را از صلب او بيرون آورد و پيمان گرفت از ايشان به پروردگارى و يگانگى از براى خود. پس نظر كرد به جمعى از ذريت خود كه نور ايشان مى درخشيد. آدم پرسيد كه : اينها كيستند؟
حق تعالى فرمود: ايشان پيغمبران از فرزندان تواند.
پرسيد: چند نفرند؟
فرمود: صد و بيست و چهار هزار پيغمبرند، و سيصد و پانزده نفر از ايشان مرسلند.
پرسيد: چرا نور آخر ايشان بر نور همه زيادتى مى كند؟
فرمود: زيرا كه از همه بهتر است .
پرسيد كه : اين پيغمبر كيست ؟ و نام او چيست ؟
فرمود: اين محمد است پيغمبر و رسول من و امين من و حبيب من و همراز من و اختيار كرده و برگزيده من و خالص من و دوست و يار من و گراميترين خلق من بر من و محبوبترين ايشان نزد من و مختارتر و نزديكتر ايشان نزد من و شناسانده تر ايشان مرا و از همه راجح تر و فزونتر در علم و حلم و ايمان و يقين و راستى و نيكى و عفت و عبادت و خشوع و پرهيزكارى و انقياد و اسلام ، از براى او گرفته ام پيمان حاملان عرش خود را و هر كه پائين تر از آنهاست در آسمانها و زمينها كه ايمان به او بياورند و اقرار به پيغمبرى او بكنند، پس ‍ ايمان بياور به او اى آدم تا قرب و منزلت و فضيلت و نور و وقار تو نزد من بيشتر شود.
آدم گفت : ايمان آوردم به خدا و رسول او محمد.
حق تعالى فرمود: واجب گردانيدم براى تو اى آدم و زياده كردم فضيلت و كرامت را.اى آدم ! تو اول پيغمبران و مرسلانى و پسر تو محمد خاتم و آخر انبيا و رسل است و اول كسى است كه زمين گشوده مى شود از او و مبعوث مى گردد در روز قيامت ، و اول كسى كه او را جامه مى پوشانند و سوار مى كنند و مى آورند بسوى موقف قيامت ، و اول شفاعت كننده اى است ، و اول كسى كه شفاعتش را قبول مى كنند، و اول كسى كه در بهشت را مى كوبد، و اول كسى كه در بهشت را براى او مى گشايند، و اول كسى كه داخل بهشت مى شود، و تو را به او كنيت كردم پس تو ابو محمدى
آدم گفت : حمد و سپاس خداوندى را كه گردانيد از ذريت من كسى را كه فضيلت داده است او را به اين فضايل و سبقت خواهد گرفت بر من بسوى بهشت و من حسد نمى برم او را.(310)

فـصـل سوم : در بيان ترك اولى كه از حضرت آدم و حوا عليهما السلام صادر شد وآنچه بعد از آن جارى شد تا فرود آمدن ايشان بر زمين 

در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام مذكور است كه : چون حق تعالى ابليس را لعنت كرد به ابا كردن او، و گرامى داشت ملائكه را به سجده نمودن ايشان آدم را و اطاعت كردن ايشان خدا را، امر كرد كه آدم و حوا را به بهشت برند و فرمود يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة يعنى : ((اى آدم ! ساكن شو تو و جفت تو در بهشت )) و كلا منها رغدا حيث شئتما ((و بخوريد از بهشت گشاده و گوارا هر جا كه خواهيد بى تعبى )) (و لا تقربا هذه الشجرة ) ((و نزديك مشويد اين درخت را)) كه درخت علم محمد و آل محمد بود كه حق تعالى ايشان را به آن علم اختيار نموده و مخصوص گردانيده بود در ميان ساير مخلوقات خود، و نهى نمود ايشان را از نزديك شدن آن درخت كه آن مخصوص ‍ محمد و آل محمد است ، و كسى به امر خدا نمى خورد از آن درخت مگر ايشان ، و از آن درخت بود آنچه تناول كردند رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام بعد از آنكه طعام خود را به مسكين و يتيم و اسير بخشيدند و خود روزه به روزه بردند و حق تعالى سوره ((هل اتى )) را در شاءن ايشان فرستاد و مائده بهشت از براى ايشان نازل ساخت ، و چون از آن طعام تناول نمودند ديگر احساس گرسنگى و تشنگى و تعب و مشقت نمى كردند، و آن درختى بود كه ممتاز بود در ميان درختهاى بهشت زيرا كه ساير درختهاى بهشت هر نوع از آنها يك نوع از ميوه و ماءكول بهشت داشت ، و آن درخت و هر چه از جنس آن بود گندم و انگور و انجير و عناب و جميع ميوه ها و طعامها در آن بود، لذا اختلاف كرده اند آنها كه آن شجره را ذكر كرده اند: بعضى گفته اند كه گندم بود، و بعضى گفته اند انگور بود، و بعضى گفته اند عناب بود، و حق تعالى فرمود: نزديك اين درخت مرويد كه خواهيد طلب كنيد درجه محمد و آل محمد را در فضيلت ايشان ، زيرا كه خدا ايشان را مخصوص گردانيده است به اين درجه از ساير خلق ، و اين درختى است كه هر كه از اين درخت بخورد به اذن خدا الهام كرده مى شود علم اولين و آخرين را بى آنكه از كسى بياموزد، و هر كه بى رخصت خدا بخورد از مراد خود نااميد مى شود و نافرمانى پروردگار كرده است (فتكونا من الظالمين )(311 ) ((پس خواهيد بود از ستمكاران )) به نافرمانى شما و طلب كردن شما درجه اى را كه اختيار كرده است خدا به آن درجه غير شما را هرگاه قصد كنيد آن درخت را بغير حكم خدا.
(فازلهما الشيطان عنها)(312) ((پس لغزانيد شيطان ايشان را از بهشت )) به وسوسه و مكر و فريب خود به اينكه ابتدا كرد به آدم و گفت ما نهيكما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين ((نهى كرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر اينكه بوده باشد دو ملك ))، فرمود: يعنى اگر تناول نمائيد از آن درخت خواهيد دانست غيب را، و قادر مى شويد بر آنچه قادر است بر آن آن كسى كه خدا او را مخصوص گردانيده است به قدرت ، (او تكونا من الخالدين )(313 ) ((يا بوده باشيد از آنها كه هميشه زنده باشند و هرگز نميرند)) و قاسمهما انى لكما الناصحين (314) ((و قسم خورد كه از براى ايشان بدرستى كه من از براى شما از ناصحان و خيرخواهانم ))، و شيطان در آن وقت در ميان دهان مار بود و مار او را داخل بهشت كرده بود، و حضرت آدم گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و نمى دانست كه شيطان پنهان شده است در ميان دهان آن ، پس آدم رو كرد بر مار گفت : اى حيه ! اين از فريب ابليس است چگونه پروردگار ما با ما خيانت كند؟ و چگونه تو تعظيم خدا مى كنى به قسم ياد كردن به او و حال آنكه او را نسبت مى دهى به خيانت و به اينكه آنچه خير ماست براى ما اختيار نكرده است و حال آنكه او از همه كريمان كريمتر است ؟ و چگونه قصد كنم ارتكاب امرى را كه پروردگار من مرا از آن نهى كرده است و مرتكب آن شوم بغير حكم خدا؟
پس چون از فريب دادن آدم ماءيوس شد بار ديگر ميان دهان مار رفت و با حضرت حوا مخاطبه كرد به نحوى كه او گمان مى كرد كه مار با او سخن مى گويد و گفت : اى حوا! آن درختى كه خدا بر شما حرام كرده بود حلال كرد از براى شما بعد از حرام كردن چون دانست كه شما اطاعت نيكو كرديد او را و تعظيم امر او نموديد، زيرا كه ملائكه اى كه موكلند به درخت و حربه ها دارند كه ساير حيوانات را از آن دفع مى كنند، اگر شما قصد آن درخت كنيد شما را دفع نمى كنند، پس بدانيد حلال كرده است بر شما، و بدان كه اگر تو از آدم زودتر تناول نمائى تو بر او مسلط خواهى بود و امر و نهى تو بر او جارى خواهد بود، پس حوا گفت : من اين را به زودى تجربه مى كنم ، و قصد شجره كرد، چون ملائكه خواستند كه او را دفع نمايند از شجره به حربه هاى خود، حق تعالى وحى نمود به ايشان كه : شما به حربه كسى را دفع مى نمائيد كه عقلى نداشته باشد كه او را زجر نمايد، و اما كسى كه من او را قدرت بر فعل و ترك و تمييز و عقل داده باشم و او را مختار گردانيده باشم پس او را واگذاريد به عقلى كه او را بر او حجت گردانيده ام ، پس اگر اطاعت كند مرا مستحق ثواب من مى شود و اگر عصيان كند و مخالفت امر من نمايد مستحق عقاب و جزاى من مى گردد، پس او را را واگذاشتند و متعرض او نشدند بعد از آنكه قصد كرده بودند كه او را منع نمايند به حربه هاى خود، پس حوا گمان كرد حق تعالى نهى كرد ملائكه را از منع او از براى اينكه حلال كرده است درخت را بر ايشان بعد از آنكه حرام كرده بود و گفت : آن مار راست مى گفت ، به گمان اينكه آن سخن گوينده با او مار بود.
پس از آن درخت تناول كرد و هيچ تغييرى در خود نيافت ، پس گفت به آدم كه : يا آدم ! آيا ندانستى آن درختى كه بر ما حرام شده بود مباح شده است از براى ما؟ من از آن تناول كردم و ملائكه مرا منع نكردند و در حال خود تغييرى نيافتم ، پس به اين سبب فريب خورد آدم و غلط كرد و از آن درخت تناول نمود پس رسيد به ايشان آنچه خدا در قرآن فرموده است فازلهما الشيطان عنها فاخرجهما مما كانا فيه يعنى : ((لغزانيد ايشان را شيطان لعين از بهشت به وسوسه و فريب خود، پس بيرون كرد ايشان را از آنچه بودند در آن از نعيم بهشت )).
و قلنا اهبطوا بعضكم لبعض عدو ((و گفتيم : اى آدم و اى حوا و اى مار و اى شيطان ! پائين رويد از بهشت بسوى زمين بعض شما دشمنيد بعضى را )) آدم و حوا و فرزندان ايشان دشمن شيطان و مار و فرزندان ايشانند و برعكس ،((و لكم فى الارض مستقر))، يعنى ((شمار را در زمين منزل و محل استقرار هست براى تعيش )) ((و متاع الى حين ))(315) ((و منفعتى و برخوردارى هست شما را تا وقت مردن )).
((فتلقى آدم من ربه كلمات )) ((پس قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را)) كه بگويد آنها را، پس گفت آنها را (فتاب عليه ) ((پس به آن كلمه ها توبه اش را قبول كرد)) (انه هو التواب ) ((بدرستى كه اوست قبول كننده توبه ها))(الرحيم )(316) ((رحم كننده توبه كنندگان است )).
((قلنا اهبطوا منها جميعا)) ((گفتيم : پائين رويد از بهشت همگى ))، فرمود كه : در اول ، امر كرد خدا كه پائين روند، و در اينجا امر كرد كه با هم بروند و احدى از ايشان پيش ‍ از ديگرى نرود؛ و فرود آمدن ايشان ، فرود آمدن آدم و حوا و مار بود از بهشت ، بدرستى كه مار از بهترين حيوانات بهشت بود، و فرود آمدن شيطان از حوالى بهشت بود زيرا كه داخل شدن بهشت بر او حرام بود، (فاما ياءتينكم منى هدى ) ((پس اگر بيايد بسوى شما و اولاد شما بعد از شما از جانب من هدايتى )) اى آدم و اى ابليس (فمن تبع هداى ) ((پس هر كه پيروى كند هدايت مرا)) (فلا خوف عليهم ) ((پس بيمى بر ايشان نيست )) در هنگامى كه مخالفت كنندگان مى ترسند (و لا هم يحزنون )(317) ((و نه ايشان اندوهناك مى باشند)) در وقتى كه مخالفت كنندگان اندوهناك خواهند بود.
پس حضرت امام عسكرى عليه السلام فرمود: زايل شدن آن خطا از حضرت آدم به سبب عذرخواهى بسوى پروردگار خود بود كه گفت : پروردگار! توبه من و عذرخواهى مرا قبول كن و برگردان مرا به آن مرتبه اى كه داشتم ، و بلند گردان نزد خود درجه مرا، بتحقيق كه ظاهر شده است نقص گناه و مذلت آن در اعضا و جميع بدن من .
حق تعالى فرمود: اى آدم ! آيا در خاطر ندارى آنچه تو را امر كردم كه تو مرا بخوانى به محمد و آل طيبين او نزد شدتها و بلاها و مصيبتها كه بر تو ثقيل و عظيم بوده باشد؟
آدم گفت : بلى پروردگارا.
حق تعالى فرمود: پس به اين بزرگواران خصوصا محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مرا بخوان تا دعاى تو را مستجاب كنم زياده از آنچه از من طلبيدى ، و بيفزايم براى تو زياده از آنچه اراده نموده اى .
آدم گفت : اى پروردگار من و اى اله من ! محل ايشان نزد تو به آن مرتبه رسيده است كه به متوسل شدن به ايشان بسوى تو توبه مرا قبول مى كنى و گناه مرا مى آمرزى ؟ و من آنم كه ملائكه را به سجده من امر كردى ، و بهشت را براى من و زوجه من مباح كردى ، و ملائكه گرامى را به خدمت من امر كردى ؟
حق تعالى فرمود كه : اى آدم ! من ملائكه را امر نكردم به سجده كردن از براى تو به تعظيم مگر براى آنكه ظرف انوار ايشان بودى ، و اگر پيش از گناه خود از من سؤ ال مى كردى كه تو را از گناه نگاه دارم و تو را آگاه گردانم بر مكرهاى دشمن تو ابليس تا از آنها احتراز نمائى ، هر آينه به تو عطا مى كردم ، و ليكن آنچه در علم من گذشته بود واقع شد، الحال مرا بخوان به توسل به ايشان تا دعاى تو را مستجاب گردانم .

پس در اين وقت حضرت آدم گفت : خداوندا! به جاه محمد و آل طيبين او كه على و فاطمه و حسن و حسين و طيبان و پاكان از آل ايشان باشند كه تفضل كن به قبول كردن توبه من ، و آمرزيدن لغزش من ، و برگردانيدن من به آن مرتبه كه از كرامت تو داشتم .
حق تعالى فرمود: توبه تو را قبول كردم و به رضا و خشنودى رو به تو آوردم و رحمتها و نعمتهاى خود را بسوى تو برگردانيدم تو تو را برگردانيدم به آن مرتبه اى كه از كرامتهاى من داشتى و وافر گردانيدم بهره تو را از رحمتهاى خود.
پس اين است معنى آن كلمات كه آدم از خدا قبول نمود، پس خدا خطاب نمود به آنها كه ايشان را به زمين فرستاد، كه آدم و حوا و ابليس و حيه باشند
(و لكم فى الارض مستقر) ((شما راست در زمين محل استقرار و اقامت )) كه در آن تعيش نمائيد و در شبها و روزها سعى نمائيد براى تحصيل آخرت ، پس خوشا به حال كسى كه اين زندگى را صرف تحصيل دار بقا نمايد (و متاع الى حين ) يعنى : ((شما را منفعتى هست در زمين تا وقت مردن شما)) زيرا كه خدا از زمين بيرون مى آورد زراعتها و ميوه هاى شما را و در زمين شما را به ناز و نعمت مى دارد، و شما را در زمين به بلا امتحان مى كند، گاهى شما را متلذذ مى گرداند به نعيم دنيا تا ياد آوريد نعيم آخرت را كه خالص و پاك است از آنچه باعث عدم انتفاع به نعيم دنيا مى گردد و او را باطل مى گرداند، پس ترك كنيد و خرد و حقير شماريد اين لذت آلوده به صدها هزار محنت را در جنب نعمت خالص ابدى آخرت ، و گاهى شما را امتحان مى نمايد به بلاهاى دنيا كه در ميانش رحمتها مى باشد، و مخلوط به انواع نعمتهاست كه مكاره آنها را از صاحب آن بلاها دفع مى نمايد تا حذر فرمايد شما را به اينها از عذاب ابدى آخرت كه هيچ عافيت به آن مخلوط نمى باشد و در اثناى آن راحتى و رحمتى واقع نمى شود.(318)
اين است تفسير اين آيات بر وجهى كه از تفسير امام عليه السلام ظاهر مى شود.
و بدان كه خلاف است ميان مفسران و ارباب تواريخ در اينكه شيطان چگونه وسوسه كرد حضرت آدم را و حال آنكه او را از بهشت بيرون كرده بودند و آدم و حوا در بهشت بودند: بعضى گفتند كه آدم و حوا به در بهشت مى آمدند و شيطان از نزديك آمدن بهشت ممنوع نبود، و در در بهشت با ايشان سخن مى گفت ، و اين پيش از آن بود كه او را به زمين فرستند؛ و بعضى گفته اند كه از زمين با ايشان سخن گفت و ايشان در بهشت فهميدند؛ و بعضى گفته اند كه غايبانه مراسله نمود با ايشان ؛ و بعضى گفته اند كه شيطان خواست كه داخل بهشت شود، خازنان بهشت او را مانع شدند، پس به نزد هر يك از حيوانات بهشت آمد و التماس كرد كه او را داخل بهشت كنند قبول نكردند تا آنكه به نزد مار آمد و گفت : من متعهد مى شوم كه منع كنم ضرر فرزندان آدم را از تو، و تو در امان من باشى اگر مرا داخل بهشت كنى ، پس او را در ميان دو نيش از نيشهاى خود جا داد و او را داخل بهشت كرد و بدن مار پوشيده بود و چهار دست و پا داشت و خوش صورت تر و خوش رنگتر از جميع حيوانات بود و بزرگ بود مانند شترى بزرگ ، پس خدا آن را عريان كرد و پاهايش را برطرف كرد و چنان كرد آن را كه بر شكم راه رود به سبب اينكه شيطان را داخل بهشت كرد.(319)
و در جاى ديگر حق تعالى مى فرمايد آنچه ترجمه ظاهرش اين است كه : ((گفتيم : اى آدم ! ساكن شو تو و جفت تو در بهشت ، پس بخوريد از هر جا كه مى خواهيد و نزديك اين درخت مرويد كه از جمله ستمكاران خواهيد بود، پس وسوسه كرد از براى ايشان شيطان تا ظاهر گرداند براى ايشان آنچه پنهان بود از ايشان از چيزهاى بد ايشان كه عورتهاى ايشان باشد، و گفت كه : نهى نكرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر اينكه نمى خواست كه شما دو ملك باشيد، يا بوده باشيد از آنها كه هميشه در بهشتند، و قسم ياد كرد براى ايشان كه من براى شما از خيرخواهانم ، پس ايشان را فرود آمد از ابا كردن و راضى كرد ايشان را به خوردن از آن درخت به فريب ، پس چون چشيدند از ميوه آن درخت ظاهر شد براى ايشان به چيزهاى بد ايشان ، يعنى جامه ها از بدن ايشان دور شد و عورت ايشان گشوده شد، و شروع كردند در آنكه مى گرفتند از برگ درختان بهشت و بر عورت خود مى گذاشتند و به يكديگر وصل مى كردند تا عورت ايشان پوشيده شود، و ندا كرد ايشان را پروردگار ايشان كه : آيا نهى نكردم شما را از ميوه اين درخت ؟ و نگفتم به شما كه شيطان از براى شما دشمنى است ظاهركننده دشمنى را؟ گفتند: پروردگارا! ظلم كرديم ما بر نفسهاى خود و اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى ما را هر آينه خواهيم بود از زيانكاران ، حق تعالى فرمود به ايشان كه : پائين رويد از بهشت كه بعضى شما دشمنيد براى بعضى ، و از براى شما است در زمين محل قرار و تمتعى تا وقت مرگ ، حق تعالى فرمود كه : در زمين زنده مى باشيد و در زمين مى ميريد و از زمين بيرون خواهيد آمد در روز قيامت )).(320)
و در جاى ديگر فرموده است كه : ((اى فرزندان آدم ! گمراه نكند شما را شيطان چنانچه پدر و مادر شما را بيرون كرد از بهشت ، حال آنكه مى كند از ايشان جامه هاى ايشان را كه عورتهاى ايشان را بنمايد به ايشان )).(321)
و در جاى ديگر فرموده است كه : ((بتحقيق كه ما عهد كرديم بسوى آدم پيشتر، پس فراموش كرد يا ترك كرد و نيافتيم از براى او عزمى ، و آن وقت كه گفتيم به ملائكه كه : سجده كنيد براى آدم ، پس سجده كردند مگر ابليس كه ابا كرد، پس گفتيم : اى آدم ! بدرستى كه اين شيطان دشمنى است تو را و جفت تو را، پس بيرون كند شما را از بهشت ، پس به مشقت و تعب كسب و عمل گرفتار شوى ، بدرستى كه تو را است اينكه گرسنه نشوى در بهشت و عريان نباشى و اينكه تشنه نباشى در بهشت و در آفتاب نباشى ، پس وسوسه كرد بسوى او شيطان و گفت : اى آدم ! آيا دلالت كنم تو را بر درخت جاودانى كه هر كه از آن خورد هرگز نميرد و بر ملك و پادشاهى كه هرگز كهنه نشود و زايل نگردد؟
پس خوردند از آن درخت ، پس پيدا شد براى ايشان عورتهاى ايشان و شروع كردند در پينه كردن و چسبانيدن برگ درختان بهشت بر عورت خود، و نافرمانى كرد آدم پروردگار خود را پس گمراه شد، پس برگزيد او را پروردگار او پس توبه او را قبول كرد و او را هدايت كرد و گفت خدا به آدم و حوا كه : پائين رويد از بهشت با هم بعضى شما دشمنيد بعضى را، پس ‍ اگر بيايد بسوى شما از جانب من هدايتى پس هر كه پيروى كند هدايت مرا پس او گمراه نمى شود و در تعب نمى افتد در آخرت ، و كسى كه اعراض نمايد از ياد من پس از براى اوست عيشى و زندگانى تنگ و با شدت در دنيا و آخرت ))(322)
و به سند صحيح منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند: از تفسير قول حق تعالى (فبدت لها سوآتهما)(323)، فرمود كه عورت ايشان پنهان بود و در ظاهر بدن ايشان ديده نمى شد، چون از ميوه آن درخت خوردند عورت ايشان پيدا شد، و فرمود: آن درخت كه آدم را از آن نهى كرده بودند خوشه گندم بود؛ و در حديث ديگر فرمود: درخت انگور بود.(324)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : پرسيدند از تفسير آيه (و لا تقربا هذه الشجرة )(325) فرمود: يعنى مخوريد از اين درخت .(326)
و به سند معتبر از حضرت امام على نقى عليه السلام منقول است كه : درختى كه حضرت آدم و زوجه اش را نهى كردند از خوردن از آن ، درخت حسد بود، حق تعالى عهد كرد بسوى آدم و حوا كه نظر نكنند بسوى آنها - كه حق تعالى آنها را بر ايشان و بر جمعى خلايق فضيلت داده است - به ديده حسد، و نيافت حق تعالى از او در اين باب عزم و اهتمامى .(327)
و به سند معتبر مروى است كه : از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند از تفسير قول خداى تعالى (فنسى و لم نجد له عزما)(328) كه جمعى تفسير كرده اند كه : حضرت آدم عليه السلام فراموش كرد نهى خدا را، حضرت فرمود: فراموش نكرد، چگونه فراموش كرده بود و حال آنكه در وقت وسوسه كردن شيطان ، نهى خدا را بسيار به ياد ايشان مى آورد و مى گفت كه : ((خدا شما را براى اين نهى كرده است كه ملك نباشيد و در بهشت هميشه نباشيد))،(329) پس نسيان در اينجا به معنى ترك است ، يعنى ترك كرد امر خدا را.(330)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حضرت موسى عليه السلام سؤ ال نمود از پروردگار خود كه جمع كند ميان او و آدم عليه السلام در آسمان ، پس چون ملاقات نمود آدم را گفت : اى آدم ! توئى آنكه خدا به دست قدرت خود تو را خلق كرد و از روح برگزيده خود در تو دميد و ملائكه را به سجود تو تكليف نمود و بهشت خود را براى تو مباح گردانيد و تو را در بهشت ساكن گردانيد و با تو بى واسطه سخن گفت ، پس تو را نهى كرد از يك درخت پس صبر نكردى بر ترك آن تا آنكه به سبب آن پائين رفتى بسوى زمين ، پس نتوانستى ضبط كنى نفس خود را از آن تا آنكه ابليس تو را وسوسه نمود پس اطاعت او كردى ، پس تو ما را بيرون كردى از بهشت به نافرمانى خود. حضرت آدم گفت : مدارا كن با پدر خود اى فرزند در آنچه به پدر تو رسيد در امر اين درخت ، اى فرزند! دشمن من آمد به نزد من از وجه مكر و حيله و فريب ، پس از براى من بخدا سوگند خورد كه در مشورت كه از براى من مى بيند و راءيى كه از براى من اختيار مى كند از ناصحان است ، پس از روى نصيحت و خيرخواهى به من گفت : اى آدم ! من براى تو غمگينم . گفتم : چرا؟ گفت : من انس گرفته بودم به تو و به نزديكى تو و تو را بيرون خواهند كرد از اين مكان و از اين حال كه دارى به مكانى و حالى كه كراهت داشته باشى از آنها. گفتم : چاره آن چيست ؟ گفت : چاره اش با توست ، مى خواهى تو را دلالت كنم بر درختى كه هر كه از آن بخورد هرگز نميرد و ملكى يابد كه فنا نداشته باشد؟ پس تو و حوا هر دو از آن بخوريد تا هميشه با من باشيد در بهشت ، و قسم دروغ به خدا خورد، پنداشتم كه خيرخواه من است و من گمان نمى كردم اى موسى كه احدى قسم دروغ به خدا بخورد، پس اعتماد بر قسم او كردم ، و اين است عذر من پس مرا خبر ده اى فرزند كه آيا مى يابى در آنچه حق تعالى بسوى تو فرستاده است كه خطاى من نوشته شده بود پيش از آنكه من خلق شوم ؟
موسى عليه السلام گفت : بلى ، پيشتر نوشته شده بود به زمان بسيار.
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سه مرتبه فرمود: پس حجت آدم عليه السلام غالب شد بر حجت موسى عليه السلام .(331)
و به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : حضرت آدم در جواب حضرت موسى گفت : اى موسى ! به چند سال گناه مرا پيش از خلق من يافتى در تورات ؟
گفت : به سى سال .(332)
گفت : پس همين بس است .
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: پس غالب شد آدم بر موسى .(333)
مؤ لف گويد: بر اين مضمون چندين روايت وارد شده است و از غوامض اخبار قضا و قدر است ، و بعضى حمل بر تقيه كرده اند چون اين حديث در ميان عامه نيز مشهور است ، و ممكن است مراد اين باشد كه چون حق تعالى مرا براى زمين خلق كرده بود نه از براى بهشت و حكمتش متقضى اين بود كه من در زمين باشم ، لهذا عصمت خود را از من باز گرفت تا من به اختيار خود مرتكب ترك اولى شدم ، و تحقيق اين مقام محل ديگر مى طلبد.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال نمودند كه : حضرت آدم و حوا چند گاه در بهشت ماندند تا به سبب خطيئه آنها را از بهشت بيرون كردند؟
فرمود: خدا روح را در آدم بعد از زوال شمس روز جمعه دميد، پس زن او را از پائين ترين دنده هاى او آفريد و ملائكه را فرمود او را سجده كردند و در بهشت ساكن گردانيد او را در همان روز كه خلق شده بود، پس والله كه قرار نگرفت در بهشت مگر شش ساعت از آن روز تا معصيت خدا كردند، و خدا هر دو را بعد از فرو رفتن آفتاب بيرون كرد و شب در بهشت نماندند و در بيرون بهشت ماندند تا صبح شد، پس عورت ايشان پيدا شد و ندا كرد آنها را پروردگارشان كه : آيا نهى نكردم شما را از اين درخت ؟
پس شرم كرد آدم از پروردگارش و خضوع و شكستگى و تضرع آغاز كرد و گفت : پروردگارا! ظلم كرديم بر نفسهاى خود و اعتراف كرديم بر گناهان خود، پس بيامرز ما را. حق تعالى فرمود: فرو رويد از آسمانها بسوى زمين ، بدرستى كه معصيت كننده در بهشت و آسمانهاى من نمى تواند بود.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: چون آدم از آن درخت تناول نمود، به ياد آورد نهى خدا را پس پشيمان شد؛ و چون خواست از آن درخت دور شود، درخت سر او را گرفت و بسوى خود كشيد و به امر خدا به سخن آمد و گفت : چرا پيش از خوردن از من نمى گريختى ؟(334)
و فرمود: عورت ايشان در اندرون بدنشان بود و از بيرون پيدا نبود، چون از آن درخت خوردند از بيرون ظاهر شد.(335)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : حق تعالى خلق كرد روحها را پيش از بدنها به دو هزار سال ، پس گردانيد بلندتر و شريفتر از همه روحها روح محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از ايشان را صلوات الله عليهم اجمعين ، پس عرض نمود ارواح ايشان را به آسمانها و زمين و كوهها پس نور ايشان همه را فرو گرفت ، حق تعالى فرمود به آسمانها و زمين و كوهها كه : اينها دوستان و اوليا و حجتهاى منند بر خلق و پيشوايان خلايق منند، نيافريده ام مخلوقى را كه دوست تر دارم از ايشان ، و از براى ايشان و هر كه ايشان را دوست دارد آفريده ام بهشت خود را، و از براى هر كه مخالفت و دشمنى كند با ايشان آفريده ام آتش جهنم را، پس هر كه دعوى كند منزلتى را كه ايشان نزد من دارند و محلى را كه از عظمت من دارند عذاب كنم او را عذابى كه عذاب نكرده باشم به او احدى از عالميان را، و او را با آنها كه شرك به من آوردند در پائين ترين دركات جهنم جا دهم ، و هر كه اقرار به ولايت و امامت ايشان بكند و ادعا نكند منزلت ايشان را نزد من و مكان ايشان را از عظمت ، او را جا دهم با ايشان در باغهاى بهشت خود، و از براى ايشان باشد در بهشت آنچه خواهند نزد من ، و مباح گردانم از براى ايشان كرامت خود را، و در جوار خود ايشان را جا دهم ، و شفيع گردانم ايشان را در گناهكاران از بندگان و كنيزان من ، پس ولايت ايشان امانتى است نزد خلق من ، پس كدام يك از شما بر مى دارد اين امانت را با سنگينى هاى آن ، و دعوى مى كند آن مرتبه را كه از اوست و از برگزيده هاى خلق من نيست ؟
پس ابا كردند آسمانها و زمين و كوهها از اينكه اين امانت را بردارند، و ترسيدند از عظمت پروردگار خود كه چنين منزلتى را به ناحق دعوى كنند و چنين محل بزرگى را براى خود آرزو كنند.
پس چون حق تعالى آدم و حوا را در بهشت ساكن گردانيد گفت : ((بخوريد از اين بهشت بسيار و گوارا هر جا كه خواهيد و نزديك اين درخت مرويد - يعنى درخت گندم - پس ‍ خواهيد بود از ستمكاران )).(336)
پس نظر كردند بسوى منزلت محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از ايشان عليهم السلام پس منزلتهاى ايشان را در بهشت بهترين منزلتها يافتند پس گفتند: پروردگارا! اين منزلت از براى كيست ؟
حق تعالى فرمود: بلند كنيد سرهاى خود را بسوى ساق عرش من .
پس چون سر بالا كردند ديدند نام محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و امامان بعد از ايشان صلوات الله عليهم اجمعين را كه بر ساق عرش نوشته بود به نورى از انوار خداوند جبار، پس گفتند، پروردگارا! چه بسيار گراميند اهل اين منزلت بر تو، و چه بسيار محبوبند نزد تو، و چه بسيار شريف و بزرگند در درگاه تو!
پس حق تعالى فرمود: اگر ايشان نمى بودند من شماها را خلق نمى كردم ، ايشان خزينه داران علم منند و امينان منند بر رازهاى من ، زينهار! نظر مكنيد بسوى ايشان به ديده حسد، و آرزو مكنيد منزلت ايشان را نزد من و محل ايشان را نزد من از كرامت من ، پس به اين سبب داخل خواهيد شد در نهى و نافرمانى من و از ستمكاران خواهيد بود. گفتند: پروردگارا! كيستند ستمكاران و ظالمان ؟
فرمود: آنها كه ادعاى منزلت ايشان مى كنند به ناحق .
گفتند: پروردگارا! پس بنما به ما منزلهاى ظالمان ايشان را در آتش جهنم تا ببينيم منزلهاى آنها را چنانچه منزلهاى آن بزرگواران را در بهشت ديديم .
پس حق تعالى امر كرد آتش را كه ظاهر گردانيد جميع آنچه در آن بود از انواع شدتها و عذابها، و فرمود: جاى ظالمان ايشان كه ادعاى منزلت ايشان مى نمايند در پائين ترين دركات اين جهنم است ؛ هر چند اراده كنند كه بيرون آيند از جهنم ، برگردانند ايشان را بسوى آن ، و هر چند پخته و سوخته شود پوستهاى ايشان ، بدل كنند ايشان را پوستها غير آنها تا بچشند عذاب را؛اى آدم و اى حوا! نظر مكنيد بسوى آن نورها و حجتهاى من به ديده حسد، پس شما را پائين مى فرستم از جوار خود و بر شما مى فرستم خوارى خود را. پس ‍ وسوسه كرد ايشان را شيطان تا ظاهر گرداند براى ايشان آنچه پوشيده بود از ايشان از عورتهاى ايشان ، و گفت : نهى نكرده است شما را پروردگار شما از اين درخت مگر از براى اينكه نخواست كه شما دو ملك باشيد يا هميشه در بهشت باشيد، و سوگند ياد كرد كه من از خيرخواهان شمايم پس ايشان را فريب داد و بر اين داشت كه آرزوى منزلت آنها بكنند، پس نظر كردند بسوى ايشان به ديده حسد و به اين سبب خدا ايشان را به خود گذاشت و يارى و توفيق خود را از ايشان برداشت تا از درخت گندم خوردند، پس به جاى آن گندم كه ايشان از آن درخت خوردند جو بهم رسيد، پس اصل گندمها از آن گندم است كه ايشان نخوردند و اصل جو از آنهاست كه بهم رسيد به جاى آن دانه ها كه ايشان خوردند. پس چون خوردند از آن درخت ، پرواز كرد حله ها و لباسها و زيورها از بدنهاى ايشان و عريان ماندند، و برگ درختان را مى گرفتند و بر عورت خود مى گذاشتند، و ندا كرد ايشان را پروردگار ايشان كه : آيا نهى نكردم شما را از اين درخت و نگفتم به شما كه شيطان دشمنى است شما را كه دشمنى خود را ظاهر مى كند؟ پس گفتند ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (337)
حق تعالى فرمود: پائين رويد از جوار من كه مجاور من نمى باشد در بهشت من كسى كه نافرمانى من كند، پس فرود آمدند به زمين و ايشان را به خود گذاشت در طلب معاش . پس ‍ چون خدا خواست كه توبه ايشان را قبول كند جبرئيل به نزد ايشان آمد و گفت : بدرستى كه شما ستم بر نفس خود كرديد به آرزو كردن منزلت جمعى كه خدا ايشان را بر شما فضيلت داده است پس جزاى شما آن عقوبت بود كه از جوار خدا به زمين فرود آمديد، پس سؤ ال نمائيد از پروردگار خود به حق آن نامها كه ديديد بر ساق عرش تا خدا توبه شما را قبول كند، پس گفتند: اللهم انا نساءلك بحق الاكرمين عليك محمد و على و فاطمة و الحسن و الحسين و الائمة الا تبت علينا و رحمتنا يعنى :((خداوندا! ما سؤ ال مى كنيم از تو به حق آنها كه گرامى ترين خلقند بر تو يعنى محمد و اهل بيت او كه البته توبه ما را قبول كنى و ما را رحم كنى ))، پس خدا توبه ايشان را قبول كرد بدرستى كه او بسيار توبه قبول كننده و مهربان است .
پس پيوسته پيغمبران خدا بعد از اين حفظ مى كردند اين امانت را و خبر مى دادند به اين امانت اوصياى خود را و مخلصان از امتهاى خود را، پس ابا مى كردند از آنكه آن امانت را به ناحق حمل نمايند و مى ترسيدند از آنكه ادعاى آن مرتبه از براى خود بنمايند، و برداشت آن امانت را به ناحق آن انسانى كه شناخته شد - يعنى ابوبكر - پس اصل هر ظالمى از اوست تا روز قيامت ، و اين است تفسير قول حق تعالى انا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا(338) ترجمه اش اين است كه : ((ما عرض كرديم امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها پس ابا كردند از آنكه بردارند آن را، و ترسيدند از آن ، و برداشت آن را انسان ، بدرستى كه بود او بسيار ظلم كننده و بسيار جاهل ))(339)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : چگونه گرديده است ميراث يك مرد برابر ميراث دو زن ؟
فرمود: زيرا كه حبه ها كه آدم و حوا خوردند هيجده تا بود: آدم دوازده حبه خورد و حوا شش حبه ، پس به اين سبب ميراث مرد دو برابر ميراث زن است .(340)
و در حديث ديگر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه سه حبه بود: دو حبه را آدم و يك حبه را حوا خورد، و به اين سبب ميراث چنين شد.(341) و اول اصح است و ممكن است كه خوشه اول سه دانه بوده باشد و به اين نسبت چند خوشه خورده باشند.
به سند معتبر ديگر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : اگر آدم گناه نمى كرد، هيچ مؤ منى گناه نمى كرد؛ و اگر حق تعالى توبه آدم را قبول نمى كرد، توبه هيچ گناهكارى را هرگز قبول نمى كرد.(342)
و به سند معتبر منقول است كه از ابوالصلت هروى از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : يابن رسول الله ! مرا خبر ده از آن درختى كه آدم و حوا از آن خوردند چه درخت بود؟ بدرستى كه مردم اختلاف كرده اند: بعضى روايت كرده اند كه آن گندم بود، و بعضى روايت كرده اند كه انگور بود، و بعضى روايت كرده اند كه درخت حسد بود.
فرمود: همه حق است .
ابوالصلت گفت : چگونه همه حق است با اين همه اختلاف ؟
فرمود: اى ابوالصلت ! درخت بهشت انواع ميوه ها بر مى دارد، پس آن درخت گندم بود و در آن انگور هم بود، و آنها مثل درختان دنيا نيستند، بدرستى كه آدم عليه السلام را چون خدا گرامى داشت و ملائكه او را سجده كردند و او را داخل بهشت گردانيد بر خاطر خود گذرانيد كه آيا خلق كرده است بشرى را كه بهتر از من باشد؟ چون خدا دانست آنچه در خاطر او خطور كرد ندا كرد او را: سر بلند كن اى آدم و نظر نما بسوى ساق عرش من . چون آدم سر بلند كرد ديد در ساق عرش نوشته است : لا اله الا الله محمد رسول الله على بن ابى طالب اميرالمؤ منين و زوجته فاطمة سيدة نساء العالمين و الحسن و الحسين سيد شباب اهل الجنة ، پس آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! كيستند اينها؟ حق تعالى فرمود: اينها از ذريت تو اند، و ايشان بهترند از تو و از جميع آفريده هاى من ، و اگر ايشان نمى بودند نه تو را خلق مى كردم و نه بهشت و نه دوزخ را و نه آسمان و زمين را، پس زنهار كه نظر حسد بسوى ايشان مكن كه تو را از جوار خود بيرون مى كنم ؛ پس نظر كرد بسوى ايشان به ديده حسد و آرزوى منزلت ايشان كرد، پس مسلط شد شيطان بر او تا خورد از ميوه آن درخت كه او را از خوردن آن نهى كرده بودند، و مسلط شد بر حوا تا نظر كرد بسوى فاطمه عليها السلام به ديده حسد تا خورد از آن درخت چنانچه آدم خورد، پس خدا ايشان را از بهشت بيرون كرد و از جوار خود به زمين فرستاد.(343)
مترجم گويد كه : خلاف است كه شجره منهيه چه درخت بود: بعضى گندم گفتند؛ و بعضى انگور؛ و بعضى انجير؛ و بعضى كافور، و كافور را شيخ طوسى در تبيان از حضرت اميرالمؤ منين روايت كرده است ؛ و بعضى گفته اند كه درخت علم قضا و قدر بود؛ و بعضى گفته اند درختى بود كه ملائكه از آن مى خوردند كه هرگز نميرند،(344) و اين حديث و حديث ديگر كه پيش گذشت جمع ميان اكثر اين اقوال مى كند.
و چون ثابت شد عصمت انبيا از گناهان ، پس حسد و امثال آن كه در اين احاديث وارد شده است ماءول است به غبطه ، زيرا كه حسد بردن بر بعضى كه زوال نعمت را از محسود خواهند حرام است ، و آرزوى آن نعمت بدون آنكه زوالش را از محسود خواهند غبطه است و بد نيست ، و ليكن چون پيشتر اظهار شده بود به آدم و حوا كه اين مرتبه مخصوص ‍ ايشان است آرزوى اين مرتبه نسبت به جلالت ايشان مكروه و ترك اولى بود، و همچنين عزمى كه مستحب بود كه در ولايت و محبت ايشان داشته باشند از ايشان فوت شد، چون ارتكاب مكروه و ترك مستحب در جنب بزرگى مرتبه ايشان عظيم بود معاتب شدند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : بهشت آدم آيا از باغهاى دنيا بود يا از بهشتهاى آخرت ؟ فرمود باغى بود از باغهاى دنيا كه آفتاب و ماه در آن طلوع مى كرد، و اگر بهشت آخرت بود هرگز از آن بيرون نمى رفت .(345)
مترجم گويد كه : خلاف است ميان علما در آنكه بهشت حضرت آدم عليه السلام در زمين بود يا در آسمان ، و اگر در آسمان بود آيا همان بهشت بود كه در آخرت مؤ منان داخل آن مى شوند يا غير آن ؟ اكثر مفسران را اعتقاد آن است كه همان بهشت خلد آخرت بود كه مؤ منان در آخرت به جزاى عمل داخل آن مى شوند؛ و نادرى گفته اند كه : باغى بود از باغهاى آسمان غير آن بهشت خلد؛ و جمعى گفته اند كه : باغى بود از باغهاى زمين چنانچه در اين حديث وارد شده است ، و استدلال كرده اند به آنچه در اين حديث وارد شده است ؛ كسى كه داخل بهشت خلد شود نمى بايد بيرون آيد، و جواب گفته اند كه : آنچه معلوم است آن است كه كسى كه بعد از موت به جزاى عمل داخل بهشت شود بيرون نمى آيد، و اينكه بر هر وجهى كه داخل شوند بيرون نمى آيند، معلوم نيست ، بلكه بر خلافش اخبار بسيار وارد است ، مثل داخل شدن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم در شب معراج و دخول و خروج ملائكه .(346) و معارض اين حديث اخبار بسيار وارد شده است كه دلالت بر اين مى كند كه بهشت آن حضرت همان بهشت جاويد بوده است و در آسمان بوده است چنانچه بعضى گذشت و بعضى بعد از اين خواهد آمد. و در اين قسم امور، توقف كردن اولى است .
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مكث آدم و حوا در بهشت تا بيرون كردن ايشان را از آن هفت ساعت بود از روزهاى دنيا، تا آنكه خدا در همان روز ايشان را به زمين فرستاد.(347)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه : شيطان در چهار وقت انين و ناله و فرياد كرد: روزى كه ملعون شد، و روزى كه به زمين فرستادند او را، و روزى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث شد بعد از آنكه مدتها گذشته بود كه پيغمبرى مبعوث نشده بود، و وقتى كه ام الكتاب نازل شد؛ و دو نخير كرد (و آن صدائى است كه از بينى مى كنند در وقت شادى و لعب ) وقتى كه آدم از شجره خورد و وقتى كه آدم از بهشت به زمين آمد.(348)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه : چون حق تعالى آدم را در بهشت ساكن گردانيد، گذشت از روى جهالت بسوى آن درخت ، زيرا كه او را خلق كرده بودند به خلقتى كه باقى نمى ماند مگر به امر و نهى و پوشش و خانه و نكاح زنان ، و نمى دانست نفع و ضرر خود را مگر آنكه به او تعليم كنند، پس شيطان به نزد او آمد و گفت : اگر تو و حوا بخوريد از اين درخت كه خدا شما را از آن نهى كرده است ، خواهيد گرديد دو ملك و هميشه در بهشت خواهيد ماند، و سوگند ياد كرد كه من خيرخواه شمايم . پس چون خوردند از آن درخت ، فرو ريخت از ايشان آنچه خدا به ايشان پوشانيده بود از جامه هاى بهشت ، پس رو به درختان بهشت آوردند و خود را از برگ آنها مى پوشانيدند.(349)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون بيرون كردند آدم عليه السلام را از بهشت ، جبرئيل بر او نازل شد و گفت : اى آدم ! خدا خلق كرد تو را به دست قدرت خود، و دميد در تو از روح خود، و به سجده تو آورد ملائكه خود را، و به نكاح تو در آورد حوا كنيز خود را، و تو را در بهشت ساكن گردانيد و مباح گردانيد آن را از براى تو، و خود با تو سخن گفت و تو را نهى كرد از آنكه بخورى از آن درخت ، پس خوردى و نافرمانى خدا كردى . آدم گفت : اى جبرئيل ! شيطان قسم به خدا خورد كه او ناصح من است و من گمان نداشتم كه احدى از خلق خدا قسم دروغ به خدا ياد كند.(350)
و به سند معتبر از حضرت امام حسن مجتبى صلوات الله عليه منقول است كه : گروهى از يهود آمدند به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از مسائل بسيار سؤ ال كردند، و از جمله آن مسائل اين بود:
به چه علت خدا پنج نماز در پنج وقت بر امت تو در ساعتهاى شبانه روز مقرر ساخته است ؟
فرمود كه : اما نماز عصر پس آن ساعتى است كه آدم در آن ساعت از آن درخت خورد و خدا او را از بهشت بيرون كرد، پس خدا امر كرد ذريتش را به اين نماز تا روز قيامت ، و اختيار كرد آن را براى امت من ، پس آن محبوبترين نمازهاست بسوى من ، و وصيت كرده است مرا كه آن را حفظ نمايم در ميان نمازها. و اما نماز شام پس آن ساعتى است كه خدا توبه آدم را قبول كرد، و ميان آن وقت كه خورد از آن درخت و ميان آنكه توبه او را قبول كرد سيصد سال بود از روزهاى دنيا، و در روزهاى آخرت روزى مثل هزار سال است ؛ پس آدم سه ركعت نماز كرد: يك ركعت براى خطاى خود و يكى را براى خطاى حوا و يك ركعت براى توبه او، پس حق تعالى اين سه ركعت را واجب گردانيد بر امت من .
پس گفت : به چه علت وضو بر اين چهار عضو واقع مى شود و حال آنكه اينها پاكترين اعضايند در بدن ؟
فرمود: چون وسوسه كرد شيطان آدم را، و نزديك درخت آمد و نظر بسوى درخت كرد آبرويش رفت ، و چون برخاست و روانه شد و آن اول قدمى بود كه بسوى گناه روانه شد پس ‍ به دست خود آن ميوه را گرفت و از آن خورد، زيورها و حله ها از بدنش پرواز كرد، پس دست را بر سر خود گذاشت و گريست ، و چون حق تعالى توبه او را قبول كرد واجب گردانيد بر او و بر ذريت او وضو را بر اين چهار عضو، و امر كرد كه رو را بشويد براى آنكه نظر به آن درخت كرد، و امر كرد كه دستها را بشويد چون بسوى آن درخت دراز نمود و گرفت ، و امر كرد او را به مسح سر چون دست را بر سر گذاشت ، و امر كرد او را به مسح پاها براى آنكه بسوى گناه راه رفت .
گفت : خبر ده مرا كه به چه سبب سى روز روزه بر امت تو واجب شده ؟
فرمود: چون آدم از آن درخت خورد، سى روز در شكمش ماند، پس خدا بر فرزندانش سى روز گرسنگى و تشنگى را واجب گردانيد، و آنچه مى خوردند در شب تفضلى است از خدا بر ايشان و بر آدم نيز چنين واجب بود، پس خدا بر امت من اين را واجب گردانيد چنانچه در قرآن فرموده است كه : ((بر شما نوشته شده است روزه ، چنانچه نوشته شده بود بر آنها كه پيش از شما بودند)).(351)(352)
و به سند معتبر منقول است كه ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد: آيا نه قائليد شما كه پيغمبران معصومند؟ فرمود: بلى . گفت : پس چه معنى دارد قول حق تعالى ((و عصى آدم ربه فغوى ))؟(353)
فرمود: حق تعالى گفت به آدم كه : ساكن شو تو و زوج تو در بهشت و بخوريد از بهشت گشاده از هر جا كه خواهيد و نزديك اين درخت مرويد - و اشاره نمود از براى ايشان بسوى درخت گندم - پس اگر بخوريد از ستمكاران خواهيد بود، و نگفت به ايشان كه مخوريد از اين درخت و نه هر درختى كه از جنس اين درخت بوده باشد، و ايشان نزديك آن درخت نرفته بودند بلكه از غير آن درخت كه از جنس آن بودند خوردند در وقتى كه شيطان وسوسه كرد ايشان را و گفت : خدا نهى نكرده است شما را از اين درخت بلكه شما را نهى كرده است از درخت ديگر، و اگر از اين درخت بخوريد دو ملك خواهيد بود و هميشه در بهشت خواهيد بود، و سوگند به خدا ياد كرد براى ايشان كه من خير شما را مى خواهم ، و نديده بودند ايشان كسى را كه سوگند به خدا خورد به دروغ پيش از آن ، پس ايشان را فريب داد و خوردند براى اعتماد بر قسم ايشان ، و اين از آدم پيش از پيغمبرى بود، و اين نيز گناه بزرگى نبود كه به آن مستحق دخول آتش شود بلكه از گناههاى كوچك بخشيده شده بود كه بر پيغمبران جايز است پيش از آنكه وحى بر ايشان نازل شود، پس چون خدا او را برگزيد و پيغمبر گردانيد معصوم بود و گناه كوچك و بزرگ از او صادر نمى شد، حق تعالى مى فرمايد: ((نافرمانى كرد آدم پروردگارش را پس گمراه شد، پس برگزيد او را پروردگار و هدايت يافت ))(354) و فرموده است : ((خدا برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان ))(355)(356)
مترجم گويد كه : چون سابقا معلوم شد به دلايل عقليه و نقليه و اجماع جميع علماى شيعه كه پيغمبران پيش از نبوت و بعد از نبوت از جميع گناهان صغيره و كبيره معصومند، پس ‍ آيات و اخبارى كه موهم صدور معصيت است از ايشان مؤ ول است به ترك مستحب و فعل مكروه ، زيرا كه معصيت نافرمانى است و نافرمانى در ترك مستحب و فعل مكروه نيز بعمل مى آيد، و غوايت گمراهى است يا خيبت و محرومى ، و هر كه فعلى را كه از براى او كردن آن بهتر است ترك مى كند، راه نفع خود را گم كرده است و از آن نفع محروم گرديده است ؛ و ظلم ، گذاشتن چيزى است در غير محل خود و به معنى عدول از راه و به معنى گم كردن چيزى و به معنى ستم كردن آمده است ، و در فعل مكروه و ترك مستحب صادق است كه فعل را در غير محل مناسب خود قرار داده است ، و عدول از راه بندگى كامل پروردگار خود كرده است و ثواب خود را كم كرده است و ستم بر خود كرده است كه خود را از ثواب محروم كرده است ، و نهى همچنانچه از حرام مى باشد از مكروه نيز مى باشد، و امر چنانچه بر او واجب مى باشد بر مستحب نيز مى باشد.
و اما توبه پس از براى تدارك آن نفعى است كه از اين كس فوت شده است و بر فعل مكروه و ترك مندوب نيز مى باشد، بلكه تذللى است نزد حق تعالى كه به آن خدا را به لطف مى آورد هر چند گناهى نباشد، چنانچه در احاديث عامه و خاصه وارد شده است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى هفتاد مرتبه استغفار مى كرد بى گناهى (357)، و بر تقديرى كه بعضى از اين كلمات حقيقت در ارتكاب گناه باشد محمول است بر مجاز، و بسيار است كه به قرائن ضعيفه ، لفظى را بر معنى مجازى حمل مى كنند، پس چون نكنند در جائى كه ادله قطعيه قائم باشد؟! و نكته تعبير به اين عبارات آن است كه چون به سبب وفور كمالات و علو درجات ايشان و كثرت نعم حق تعالى بر ايشان مكروهات ايشان بلكه مباحات ايشان بلكه متوجه شدن ايشان بغير جناب مقدس الهى عظيم است ، لهذا حق تعالى اين عبارات را بر اعمال ايشان اطلاق فرموده است و خود در مقام تذلل و تضرع امثال اين عبارات را استعمال مى نمايد، بلكه ممكن است كه ايشان هرگاه متوجه بعضى از عبادات از معاشرت و هدايت خلق و امثال آن شوند. و چون به محل قرب ((لى مع الله )) رسند، آن مرتبه را در جنب اين مرتبه حقير شمارند و نسبت خطا و گناه و تقصير به خود دهند، كما قيلحسنات الابرار، سيئات المقربين .
و ايضا چون عظمت و جلال الهى در نظر بنده بيشتر ظاهر مى شود و عجز و ضعف خود و عمل خود بر او بيشتر معلوم مى گردد، هر چند عبادت بيشتر مى كند اعتراف به تقصير زياده مى كند، و مى داند كه اعمال ممكنات قابل درگاه واهب خيرات نيست و در برابر هيچ نعمت از نعمتهاى او نمى تواند بود، و ايضا چون به ديده بصيرت مى بينند و مى دانند كه طاعات و صفات حسنه و ترك معاصى ايشان از توفيق و عصمت پروردگار ايشان است و خود بدون عصمت او در معرض هر گناه هستند، پس اگر گويند كه منم آنكه گناه كردم و منم آنكه خطا كردم ممكن است كه مراد آن باشد كه من آنم كه اينها همه از من مى آيد اگر توفيق و عصمت تو نباشد.

 

و نظير اين مراتب در تفكر در احوال پادشاهان و امرا و خدمه و رعاياى ايشان ظاهر مى شود، زيرا كه ملوك از رعايا و ملازمان به قدر قرب و منزلت ايشان و معرفت ايشان به بزرگى پادشاه خدمت از ايشان مى طلبند، و به اين نسبت ايشان را مؤ اخذه مى نمايند، و از ساير رعايا جرمهاى بسيار مى گذرانند به نادانى ايشان ، و مقربان ايشان را به اندك ترك ادائى آداب معاتبات و مؤ اخذات مى نمايند، بلكه اگر يك طرفة العين متوجه غير او شوند در معرض تنبيهات و تاءديبات بر مى آورند، و بسا باشد كه بعضى از ملوك يكى از مقربان خود را كه شب و روز با او مى باشد براى مصلحت به خدمتى بفرستد و چون بازگردد و گريه كند و عجز كند، خود را به سبب اين بعد و حرمان اضطرارى مقصر نمايد؛ و بسيار است كه يكى از مقربان براى اظهار نعمت و لطف آن پادشاه نسبت به خود، با نهايت فرمانبردارى مى گويد كه : سر تا پا تقصيرم و خدمتم لايق شاءن تو نيست ، و اگر خدمتى كرده ام به لطف و توجه توست و منم عاصى و منم مقصر و منم گناهكار و شرمسار، يعنى اگر لطف تو نمى بود چنين مى بودم . و در اين مقام سخن بسيار است و انشاء الله بعد ازين در مقامات مناسبه بعضى از آنها مذكور مى شود، و آنچه در اين حديث وارد شده است كه اين گناه صغيره بوده و پيش از پيغمبرى صادر شد، و نهى از انواع شجره معلوم نبود، اينها ظاهرا موافق مذاهب مخالفين است و موافق اصول شيعه نيست ، و ممكن است كه بر وجه تقيه مذكور شده باشد يا بر سبيل تنزل ، يا مراد از صغيره فعل مكروه بوده باشد، و اين قسم مكروه بعد از پيغمبرى بر ايشان روا نباشد، و ارتكاب اين قسم از مكروه به تسويل شيطان بوده باشد كه با وجود قيام قرينه بر اينكه مراد نوع آن درخت بوده است ، و به احتمال اينكه نهى مخصوص آن درخت بوده باشد، ارتكاب آن مكروه نموده باشند. و بسط قول در اين باب در كتاب ((بحار الانوار)) نموده ايم ، هر كه خواهد به آنجا رجوع نمايد.(358)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : على بن الجهم (359) از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : آيا قائل هستى كه پيغمبران معصومند؟ فرمود: بلى . پرسيد: پس چه مى گوئى در قول خدا (و عصى آدم ربه فغوى )؟ و چند آيه ديگر پرسيد كه بعد از اين مذكور خواهد شد، فرمود: واى بر تو! از خدا بترس و چيزهاى بد نسبت به پيغمبران خدا مده ، بدرستى كه حق تعالى مى فرمايد: ((نمى داندن تاءويل قرآن را مگر خدا و آنها كه راسخند در علم )).(360)
اما قول خدا (و عصى آدم )، پس بدرستى كه خدا آدم را خلق كرده بود كه حجت او باشد در زمين و خليفه او باشد در شهرهايش ، و او را از براى بهشت خلق نكرده بود، و معصيت از آدم در بهشت بود نه در زمين براى اينكه تمام شود تقديرهاى امر خدا، پس چون او را به زمين فرستاد و حجت و خليفه خود گردانيد، معصوم گردانيد او را، چنانچه فرموده است ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين .(361)(362)
مؤ لف گويد كه : اين حديث نيز به حسب ظاهر موافق مذهب بعضى از علماى عامه است كه پيغمبران را پيش از پيغمبرى و بعثت ، معصوم نمى دانند، و ممكن است كه مراد اين باشد كه چون بهشت براى آدم عليه السلام خانه تكليف نبود زيرا كه او را خلق كرده بود كه در دنيا مكلف گرداند، پس در آنجا گناه و عصمت از گناه براى او نبود بلكه تكليفهاى بهشت براى ارشاد و مصلحت او بود كه اگر چنين نكنيد در بهشت خواهيد ماند، يا نهى از كرامت بود و او را براى اين به خود گذاشت و از آن مكروه نگاه داشت زيرا كه مصلحت در اين بود كه به زمين آيد، و جامه هاى بهشت را از او كندن و عريان كردن و به زمين فرستادن از براى اهانت و خوارى نبود بلكه براى اين بود كه بعد از آن به زمين آيد و آغاز توبه و تضرع و ندامت نمايد تا مرتبه او به اضعاف بسيار زياده از سابق گردد، و آيه سابقه نيز اشعارى به اين دارد كه بعد از نسبت عصيان و غوايت ، مرتبه اجتبا و هدايت را براى آن حضرت اثبات نمود، و از اينها حكمتها براى واگذاشتن عاصيان نيز ظاهر مى شود و ليكن عقلها را در اين مقام لغزشهاى بسيار هست ، و عدم تفكر در اينها اولى و احوط است .

فـصل چهارم : در بيان فرود آمدن حضرت آدم و حوا عليهما السلام به زمين و كيفيت آن و توبه ايشان ، و ساير احوالى كه بعد از فرود آمدن بود تا هنگام وفات ايشان 

از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : چون آدم عليه السلام نافرمانى پروردگار خود كرد، منادى او را ندا كرد و از نزد عرش كه : اى آدم ! بيرون رو از جوار من ، بدرستى كه در جوار من نمى باشد كسى كه نافرمانى من كند. پس حضرت آدم گريست و ملائكه گريستند، پس حق تعالى جبرئيل را بسوى او فرستاد پس او را به زمين فرو فرستاد سياه شده ، پس چون ملائكه او را به اين حال مشاهده كردند فرياد بر آوردند و گريستند و صداى گريه ايشان بلند شد و گفتند: پروردگارا! خلقى آفريدى و از روح برگزيده خود در او دميدى و ملائكه را به سجده او در آوردى و به يك گناه سفيدى او را به سياهى مبدل كردى ! پس ندا كرد منادى از آسمان كه : امروز براى پروردگار خود روزه بدار، پس ‍ روزه داشت ، و آن روز سيزدهم ماه بود، ثلث سياهى برطرف شد، پس روز چهاردهم ماه ندا به او رسيد كه : روزه بدار امروز را براى پروردگار خود، پس روزه داشت ، دو ثلث آن سياهى برطرف شد، پس روز پانزدهم نيز به او ندا رسيد و روزه داشت پس همه سياهى از بدنش زايل شد، و به اين سبب اين روزها را ((ايام البيض )) گفتند.
پس از آسمان منادى ندا كرد كه : اى آدم ! اين سه روز را براى تو و فرزندان تو مقرر كردم كه هر كه در هر ماه اين سه روز را روزه دارد چنان باشد كه تمام عمر را روزه گرفته باشد، پس ‍ آدم از روى اندوه نشست و سر را در ميان دو زانو گذاشت و گفت : اندوهگين و غمناك خواهم بود تا امر خدا برسد، پس حق تعالى را بسوى او فرستاد و گفت : اى آدم ! چرا تو را اندوهناك و محزون مى بينم ؟ گفت : پيوسته چنين غمگين خواهم بود تا امر خدا برسد، جبرئيل گفت : من رسول خدايم بسوى تو، و خدا تو را سلام مى رساند و مى گويد: اى آدم ! ((حياك الله و بياك )).
گفت : معنى ((حياك الله )) را دانستم يعنى خدا تو را زنده بدارد پس ((بياك )) چه معنى دارد؟
جبرئيل گفت : يعنى خدا تو را خندان گرداند.
پس آدم به سجده رفت و چون سر از سجده برداشت سر بسوى آسمان بلند كرد و گفت : خداوندا! حسن و جمال مرا زياده گردان . چون صبح شد ريش بسيار سياهى بر روى او روئيده بود، دست بر آن زد و گفت : پروردگارا! اين چيست ؟ فرمود: اين لحيه است ، زينت دادم تو را به اين و فرزندان تو را تا روز قيامت .(363)
و به سند حسن منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون آدم از بهشت فرود آمد خط سياهى در بدن او بهم رسيد در رويش از سر تا پا، پس حضرت آدم بسيار گريست و محزون گرديد بر آنچه ظاهر شده بود در او، پس جبرئيل نزد او آمد و گفت : چه باعث شده است گريه تو را؟
گفت : اين سياهى كه در بدنم ظاهر گرديده است .
جبرئيل گفت : برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز اول است ؛ چون نماز كرد سياهى آمد تا سينه اش .
پس در وقت نماز دوم آمد و گفت : اى آدم ! برخيز و نماز كن اين وقت نماز دوم است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا نافش .
پس آمد به نزد او در وقت نماز سوم و گفت : برخيز اى آدم و نماز كن كه وقت نماز سوم است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا زانوهايش .
پس در وقت نماز چهارم آمد و گفت : اى آدم ! برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز چهارم است ؛ چون نماز كرد سياهى فرود آمد تا پاهايش .
پس در وقت نماز پنجم آمد و گفت : اى آدم ! برخيز و نماز كن كه اين وقت نماز پنجم است ؛ چون نماز كرد همه سياهى از بدنش برطرف شد.
پس آدم حمد خدا كرد و ثنا گفت او را، پس جبرئيل گفت : اى آدم ! مثل فرزندان تو در اين نماز مانند مثل توست در اين سياهى ، هر كه از فرزندان تو در هر روز و شب پنج نماز بكند، بيرون مى آيد از گناهانش چنانچه تو از اين سياهى بيرون آمدى .(364)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه فرمود: شخصى گذشت بر پدرم در اثناى طواف ، پس دست بر دوش پدرم زد و گفت : سؤ ال مى كنم از تو از سه خصلت كه نمى داند آنها را غير تو و مرد ديگر، پس حضرت ساكت شد از جواب او تا از طواف فارغ شد، پس به حجر اسماعيل آمد و دو ركعت نماز كرد و من با او بودم ، چون فارغ شد فرمود: كجاست آن كه سؤ ال مى كرد؟ پس آن مرد آمد و در پيش روى پدرم نشست و سؤ الها كرد از جمله آنها آن بود كه : ملائكه چون رد كردند بر خدا در خلق آدم ، و غضب كرد بر ايشان ، چگونه راضى شد از ايشان ؟
فرمود: ملائكه هفت سال (365) طواف كردند در دور عرش و دعا مى كردند و استغفار مى كردند و سؤ ال مى كردند كه خدا از ايشان راضى شود، پس راضى شد از ايشان بعد از هفت سال .
گفت : راست گفتى ، مرا خبر ده كه از آدم چگونه راضى شد؟
فرمود: چون آدم به زمين آمد در هند فرود آمد و سؤ ال كرد از پروردگارش اين خانه را، پس امر كرد او را كه بيايد به نزد اين خانه و هفت شوط طواف كند و برود به منا و عرفات و جميع مناسك حج را ادا نمايد، پس از هند آمد به مكه و هر جا كه قدم مباركش بر آن واقع شد معموره شد و از ميان قدم تا قدمش صحراها شد كه در آنها چيزى نيست ، پس آمد به نزد خانه كعبه و هفت شوط طواف كرد و جميع مناسك را بجا آورد چنانچه خدا او را امر كرده بود، پس خدا قبول كرد توبه او را و او را آمرزيد، پس طواف آدم هفت شوط شد چون ملائكه در دور عرش هفت سال طواف كردند. پس جبرئيل گفت : گوارا باد تو را اى آدم كه آمرزيده شدى و من سه هزار سال پيش از تو طواف اين خانه كردم ، آدم گفت : پروردگارا! بيامرز مرا و ذريت مرا بعد از من ، حق تعالى فرمود: بلى هر كه ايمان آورد به من و به رسولان من از ايشان .
آن شخص گفت : راست گفتى ، و رفت ، پس پدرم گفت : اين جبرئيل بود، آمده بود كه معالم دين شما را به شما تعليم نمايد.(366)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : طواف كرد آدم صد سال به دور خانه كعبه كه نظر بسوى حوا نمى كرد، و گريست بر بهشت آنقدر كه بر دو طرف روى مباركش مثل دو نهر عظيم بهم رسيد از اثر گريه او، پس جبرئيل آمد به نزد او و گفت : ((حياك الله و بياك )). پس چون گفت : حياك الله ، اثر فرح و شادى بر رويش ظاهر شد و دانست كه خدا از او راضى شده است ، و چون گفت : بياك ، خنديد و ايستاد بر در كعبه و جامه هايش از پوست شتر و گاو بود، پس گفتاللهم اقلنى عثرتى و اغفر لى ذنبى و اعدنى الى الدار التى اخرجتنى منها، حق تعالى فرمود كه : بخشيدم لغزش تو را، و آمرزيدم گناه تو را، و بزودى تو را بر مى گردانم به آن خانه كه تو را از آن بيرون كردم ، يعنى بهشت .(367)
و مخالفان روايت كرده اند به چندين سند از عبدالله بن عباس كه گفت : سؤ ال نمودم از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از كلماتى كه حضرت آدم عليه السلام تلقى نمود از پروردگارش و به سبب آن توبه اش مقبول شد؟ فرمود: سؤ ال كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كه البته توبه مرا قبول كنى ، پس حق تعالى توبه اش را قبول كرد.(368) و بر اين مضمون احاديث بسيار از طريق عامه و خاصه منقول است ،(369)، و بعضى از آنها بعد از اين در كتاب امامت خواهد آمد انشاء الله تعالى .
و به سندهاى ديگر علماى جانبين از ابن عباس روايت كرده اند كه : چون حق تعالى حضرت آدم عليه السلام را خلق كرد و از روح خود در آن دميد، عطسه كرد، پس حق تعالى او را الهام كرد كه گفتالحمد لله رب العالمين ، پس به او گفت پروردگارش ((يرحمك ربك ))، پس چون ملائكه او را سجده كردند گفت : پروردگارا! آيا خلقى آفريده اى كه محبوبتر باشد بسوى تو از من ؟ پس جواب داده نشد، پس بار ديگر سؤ ال كرد، جواب داده نشد. پس چون مرتبه سوم سؤ ال كرد، حق تعالى فرمود كه : بلى ، و اگر ايشان نبودند تو را خلق نمى كردم . گفت : پروردگارا! پس ايشان را به من بنما. حق تعالى وحى نمود بسوى ملائكه حجب كه حجابها را بردارند، چون حجابها برداشته شد پنج شبح در پيش عرش ديد، گفت : پروردگارا! كيستند ايشان ؟ فرمود كه : اى آدم ! اين محمد پيغمبر من است ، و اين على اميرالمؤ منين است پسر عم من پيغمبر من و وصى او، و اين فاطمه است دختر پيغمبر من ، و اين دو شبح حسن و حسين اند پسران على و فرزندان پيغمبر من ، و فرمود: اى آدم ! ايشان فرزندان تو اند. پس شاد شد به اين ، و چون مرتكب آن خطيئه شد گفت : پروردگارا! سؤ ال مى كنم از تو بمحمد و على و فاطمه و حسن و حسين كه البته مرا بيامرزى ، پس به اين سبب خدا او را آمرزيد، و اين است تفسير آن آيه فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه (370)، پس چون به زمين آمد انگشترى ساخت و بر آن نقش كرد محمد رسول الله و على اميرالمؤ منين ، و كنيه آدم عليه السلام ابومحمد بود.(371)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه آدم عليه السلام گفت : پروردگارا! به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام سوگند مى دهم تو را كه توبه مرا قبول نمايى ، حق تعالى به او وحى كرد كه : اى آدم ! چه مى دانى محمد را؟ گفت : چون مرا خلق كردى سر بالا كردم پس ديدم كه در عرش نوشته بود محمد رسول الله على اميرالمؤ منين .(372)
و به سند صحيح ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است : كلماتى كه آدم عليه السلام به آنها تكلم كرد و توبه اش مقبول شد اين كلمات بوداللهم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت التواب الرحيم لا اله الا انت سبحانك و بحمدك انى عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفرلى انك انت خير الغافرين .(373)
و در حديث معتبر ديگر منقول است كه : چون از خواب بيدار شوى بگو آن كلمات را كه حضرت آدم تلقى نمود از پروردگارش ، و آن كلمات اين استسبوح قدوس رب الملائكة و الروح سبقت رحمتك غضبك لا اله الا انت انى ظلمت نفسى فاغفرلى و ارحمنى انك انت التواب الرحيم الغفور.(374)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى عرض كرد بر آدم عليه السلام ذريت او را در ميثاق ، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر او گذشت و تكيه نموده بود بر اميرالمؤ منين عليه السلام ، و حضرت فاطمه عليها السلام از عقب ايشان مى آمد، و حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام از عقب او مى آمدند، حق تعالى فرمود: اى آدم ! زنهار كه نظر حسد بسوى ايشان مكن كه تو را از جوار خود فرو مى فرستم . پس چون خدا او را در بهشت ساكن گردانيد ممثل شدند براى او محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام ، پس نظر كرد به ايشان به حسد، پس عرض شد بر او ولايت ايشان و آن قبول كه سزاوار بود نكرد، پس بهشت برگهاى خود را بر او ريخت . پس چون توبه كرد بسوى خدا از حسد و اقرار كامل به ولايت ايشان نمود و دعا كرد بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام حق تعالى او را آمرزيد، و اينهاست آن كلمات كه تلقى نمود از پروردگار خود.(375)
و به سند معتبر از اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : آن كلمات آن بود كه گفت : پروردگارا! سؤ ال مى كنم بحق محمد كه توبه مرا قبول كنى ، حق تعالى فرمود: محمد را چه مى شناسى ؟ گفت : ديدم او را كه نوشته بود در سراپرده بزرگ تو در وقتى كه من در بهشت بودم .(376)
مؤ لف گويد كه : منافاتى ميان اين روايتها نيست زيرا كه ممكن است اينها همه واقع شده باشد و همه در قبول توبه آن حضرت دخل داشته باشند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه بسيار گريه كنندگان پنج نفرندن : آدم و يعقوب و يوسف و حضرت فاطمه و امام زين العابدين عليهم السلام ، پس آدم آنقدر بر بهشت گريست كه در دو طرف رويش مانند رودخانه ها بهم رسيد.(377)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : حضرت آدم در روز جمعه بر زمين آمد.(378)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون خدا حضرت آدم را از بهشت به زمين فرستاد صد و بيست درخت با او به زمين فرستاد؛ چهل درخت از آنها بود كه اندرون و بيرونش را هر دو مى توانست خورد، و چهل تا از آنها بود كه اندرونش را مى توانست خورد و بيرونش را مى بايست انداخت ، و چهل تا از آنها بود كه بيرونش را مى توان خورد و اندرونش را مى بايست انداخت ، و جوالى با خود به زمين آورد كه در آن تخم هر چيز بود.(379)
به سند معتبر منقول است كه ابن ابى بصير(380) از حضرت امام رضا عليه السلام سؤ ال نمود كه : چگونه بود اول بوى خوش ؟
فرمود: چه مى گويند آنها كه نزد شمايند در اين ؟
گفت : مى گويند كه : چون آدم فرود آمد در زمين هند و گريست بر مفارقت بهشت ، آب ديده اش جارى شد، پس ريشه ها شد در زمين و از آن بوهاى خوش بهم رسيد.
حضرت فرمود: چنين نيست كه ايشان مى گويند و ليكن حوا گيسوهاى خود را از برگهاى درختان بهشت خوشبو كرده بود، و چون به زمين فرود آمد بعد از آنكه به معصيت مبتلا شده بود خون حيض ديد، پس ماءمور شد كه غسل كند، چون گيسوهاى خود را گشود حق تعالى بادى فرستاد كه آن برگهاى بهشتى را متفرق گردانيد و رسانيد به هر جا كه خدا مى خواست .(381)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : كوه صفا را براى اين صفا ناميدند كه مصطفى و برگزيده يعنى آدم بر آن فرود آمد، پس از براى كوه نامى از نام آدم عليه السلام اشتقاق كردند، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران ؛(382) و حضرت حوا بر كوه مروه فرود آمد، و آن را مروه ناميدند زيرا كه مراءه بر آن فرود آمد، پس از براى كوه نامى از نام زن اشتقاق كردند.(383)
و به سند معتبر منقول است : مردى از اهل شام از اميرالمؤ منين عليه السلام سؤ ال نمود كه : گراميترين وادى ها بر روى زمين كدام است ؟ فرمود: واديى است كه او را ((سر انديب ))(384) مى گويند، و آدم عليه السلام از آسمان به آن وادى فرود آمد.(385)
مترجم گويد كه : احاديث در تعيين محل نزول آدم و حوا عليهما السلام مختلف است ، بسيارى از احاديث معتبره دلالت مى كند بر اينكه آدم بر صفا و حوا بر مروه نازل شده اند، و بسيارى از اخبار دلالت بر اين مى كند كه در هند فرود آمدند، و مشهور ميان عامه آن است كه آدم بر كوهى فرود آمد در ((سر انديب )) كه آن را ((نود))(386) مى گفتند و حوا در جده فرود آمد. پس بعيد نيست كه اخبار هند محمول بر تقيه باشد، و محتمل است كه اول در هند نازل شده باشند و بعد از دخول مكه بر صفا و مروه قرار گرفته باشند، چنانچه به سند معتبر از بكير منقول است كه حضرت صادق عليه السلام از او پرسيد كه : آيا مى دانى كه حجر الاسود چه بوده است ؟ بكير گفت : نه . فرمود: ملك عظيمى بود از عظماى ملائكه نزد خداوند عالميان ، پس چون حق تعالى از ملائكه پيمان گرفت اول كسى كه ايمان آورد و اقرار كرد آن ملك بود، پس خدا او را امين خود گردانيد بر جميع خلقش ، پس ميثاق را سپرد نزد او و امر كرد خلق را كه هر سال نزد او تازه كنند اقرار را به حج كردن ؛ پس چون آدم نافرمانى كرد و او را از بهشت بيرون كردند فراموش كرد از عهد و ميثاقى كه خدا بر او و فرزندانش از براى محمد و وصى او گرفته بود و مبهوت و حيران گرديد، پس چون توبه آدم مقبول شد حق تعالى گردانيد آن ملك را به صورت در سفيدى و او را از بهشت بسوى آدم انداخت و او در زمين هند بود، پس چون او را ديد انس گرفت بسوى او و او را نمى شناخت زياده از اينكه آن جوهرى است ، پس خدا آن سنگ را به سخن در آورد و گفت : اى آدم ! آيا مرا مى شناسى ؟ گفت : نه . گفت : بلى مى شناسى و ليكن شيطان بر تو مستولى شد و ياد پروردگار تو را از خاطر تو فراموش كرد، و برگرديد به همان صورت كه اول داشت در وقتى كه در بهشت بود با آدم ، و گفت به آدم كه : كجا رفت آن عهد و ميثاق ؟ پس آدم برجست بسوى او و به يادش آمد آن ميثاق و گريست و خاضع شد از براى او و بوسيد او را و تازه كرد اقرار به عهد و ميثاق را، پس حق تعالى جوهر حجر را باز برگردانيد به در سفيد صافى كه نور از او ساطع بود، پس حضرت آدم آن را بر دوش خود گرفت براى اجلال و تعظيم او و هرگاه كه او تنگ مى آمد جبرئيل از او مى گرفت و بر مى داشت تا آنكه آن را به مكه آوردند، و پيوسته در مكه به او انس مى گرفت و نزد او اقرار تازه مى كرد در هر شب و روز، پس چون حق تعالى جبرئيل را به زمين فرستاد كه كعبه را بنا كند نازل شد ميان ركن حجر الاسود و در خانه و در همين موضع ظاهر شد براى آدم در هنگامى كه پيمان و ميثاق از او گرفت ، و در همين موضع ميثاق را به آن ملك سپردند، پس به اين سبب حجر را در همين ركن نصب كردند و آدم را دور كردند از جاى خانه كعبه بسوى صفا و حوا را بسوى مروه و حجر را در اين ركن گذاشتند، پس حضرت آدم تكبير و تهليل و تمجيد خدا كرد، پس به اين سبب سنت جارى شد كه در صفا رو به جانب ركنى كنند كه در آن حجر هست و ((الله اكبر)) بگويند.(387)
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : آدم را از بهشت فرود آوردند بر صفا و حوا را بر مروه ، و حوا در بهشت مشاطگى كرده بود و گيسوى خود را بافته بود، چون به زمين آمد گفت : من چه اميد دارم از اين زينت و مشاطگى و حال آنكه من غضب كرده پروردگارم . پس گيسوهاى خود را گشود، و از گيسوهاى او بوى خوشى كه به آن در بهشت مشاطگى كرده بود پهن شد پس باد آن را برداشت و اثرش را در هند انداخت ، پس به اين علت بوهاى خوش در هند بهم رسيد.(388)
و در حديث ديگر فرمود كه : چون گيسوى خود را گشود، حق تعالى بادى فرستاد كه بوى خوش كه در گيسوى او بود برداشت و بر مشرق و مغرب زمين وزيد.(389)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند: حق تعالى سگ را از چه چيز خلق كرد؟
فرمود: او را خلق كرد از آب دهان شيطان .
گفتند: چگونه بود اين يا رسول الله ؟
فرمود: چون حق تعالى آدم و حوا را به زمين فرستاد بر زمين ، افتادند مانند دو جوجه اى كه لرزند، پس ابليس معلوم دويد بسوى درندگان كه پيش از آدم در زمين بودند و گفت : دو مرغ از آسمان به زمين افتادند كه كسى از ايشان بزرگتر مرغى نديده است ، بيائيد و بخوريد اينها را؛ پس درندگان با او دويدند و ابليس ايشان را تحريص مى كرد و صدا مى زد و وعده مى داد ايشان را كه مسافت نزديك است ؛ پس ، از تعجيل گفتار از دهانش آبى به زمين افتاد، پس خدا از آب دهان او دو سگ خلق كرد يكى نر و ديگرى ماده ، پس سگ نر در هند نزد آدم ايستاد و سگ ماده در جده نزد حوا ايستاد و نگذاشتند درندگان را كه نزديك ايشان بيايند، و از آن روز درندگان دشمن سگ و سگ دشمن ايشان گرديد.(390)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : مكث آدم و حوا عليهما السلام در بهشت تا بيرون آمدن هفت ساعت بود از ساعتهاى ايام دنيا تا خوردند از درخت ، پس خدا ايشان را در همان روز به زمين فرستاد، پس آدم گفت : پروردگارا! پيش از آنكه مرا خلق كنى اين گناه و هر چه بر من واقع خواهد شد مقدر كرده بودى يا اينكه اين كارى است كه بر من مقدر نكرده بودى و شقاوت من برمن غالب شد و اين از من صادر شد؟
حق تعالى فرمود: اى آدم ! من تو را آفريدم و تعليم كردم كه تو را و جفت تو را در بهشت ساكن مى گردانم ، و به نعمت من و قوت و جوارحى كه من به تو داده ام قوت يافتى بر معصيت من ، و از ديده من پنهان نبودى و علم من احاطه به فعل تو نموده بود.
گفت : پروردگارا! تو را است حجت بر من .
حق تعالى فرمود كه : تو را آفريدم و صورت تو را درست كردم و ملائكه را امر به سجده تو كردم و نام تو را در آسمانهاى خود بلند كردم و ابتدا كردم به كرامت تو و تو را در بهشت خود ساكن گردانيدم و نكردم اينها را مگر براى خوشنودى من از تو، و براى اينكه تو را امتحان كنم به اين بى آنكه عملى كرده باشى كه مستوجب اينها شده باشى نزد من .
آدم گفت : پروردگارا! خير از توست و شر از من است .
حق تعالى فرمود كه : اى آدم ! منم خداوند كريم ، خلق كردم خير را پيش از شر، و خلق كردم رحمت خود را پيش از غضب خود، و مقدم داشتم گرامى داشتن را پيش از خوار گردانيدن ، و مقدم گردانيدم حجت تمام كردن را پيش از عذاب كردن ، اى آدم ! آيا نهى نكردم تو را از آن درخت و نگفتم كه شيطان دشمن تو و زوجه توست ؟ و شما را حذر نفرمودم پيش از آنكه داخل بهشت شويد و نگفتم به شما كه اگر از آن درخت بخوريد از ستمكاران بر نفس خود و عاصى من خواهيد بود؟اى آدم ! مجاور من نمى باشد در بهشت عاصى و ظالم .
گفت : بلى اى پروردگار من ، حجت تو بر ما تمام است ، ستم كرديم بر نفس خود و نافرمانى كرديم ، و اگر نيامرزى ما را و رحم نكنى ، از زيانكاران خواهيم بود. پس چون اقرار كردند براى خداى خود به گناه خود و اعتراف كردند كه حجت خدا بر ايشان تمام است ، تدارك كرد ايشان را رحمت خداوند رحمان و رحيم و توبه ايشان را قبول كرد و فرمود: اى آدم ! پائين رو تو و جفت تو بسوى زمين ، اگر اصلاح كار خود بكنيد شما را به اصلاح آورم ، و اگر از براى من كار كنيد شما را قوت دهم ، و اگر خود را در معرض خشنودى من در آوريد مسارعت نمايم به خشنودى شما، و اگر از من خايف باشيد شما را ايمن گردانم از غضب خود.
پس آدم و حوا گريستند و گفتند: پروردگارا! پس ما را يارى كن كه خود را به اصلاح آوريم و عمل نمائيم به آنچه تو را از ما خشنود مى گرداند
حق تعالى فرمود: هرگاه بدى بكنيد توبه كنيد بسوى من تا توبه شما را قبول كنم ، و منم بسيار توبه قبول كننده و مهربان .
آدم گفت : پروردگارا! پس ما را پائين بر به رحمت خود بسوى محبوبترين بقعه ها بسوى تو. پس خدا وحى نمود بسوى جبرئيل كه : ايشان را پائين بر بسوى شهر با بركت مكه ؛ پس ‍ جبرئيل ايشان را آورد و آدم را بر صفا گذاشت و حوا را بر مروه ، پس هر دو بر پا ايستادند و سر به آسمان بلند كردند و صدا به گريه در درگاه خدا بلند كردند و گردنهاى خود را به خضوع كج كردند، پس ندا از جانب خدا به ايشان رسيد كه : چرا گريه مى كنيد بعد از آنكه من از شما راضى شدم ؟ گفتند: پروردگارا! گناه ما به گريه در آورده است ما را، و آن ما را از جوار پروردگار خود بيرون كرد، و از ما مخفى شد تسبيح و تقديس ملائكه تو، و عورتهاى ما بر ما ظاهر شد، و گناه ما ما را مضطر گردانيد به زراعت دنيا و خوردن و آشاميدن دنيا، و وحشت شديدى ما را بهم رسيده است از جدائى كه در ميان ما انداخته اى . پس خداوند رحمان و رحيم ايشان را رحم كرد و وحى نمود بسوى جبرئيل كه : منم خداوند رحمان و رحيم و رحم كردم آدم و حوا را چون شكايت كردند بسوى من ، پس ببر بسوى ايشان خيمه اى از خيمه هاى بهشت و تعزيه بگو و صبر فرما ايشان را بر مفارقت بهشت ، و جمع كن ميان آدم و حوا در آن خيمه ، كه من رحم كردم ايشان را براى گريه ايشان و وحشت و تنهائى ايشان ، و نصب كن براى ايشان خيمه را بر آن بلندى كه در ميان كوههاى مكه است ، يعنى جاى خانه كعبه و پيهاى آن كه پيشتر ملائكه بلند كرده بودند. پس جبرئيل خيمه را آورد و آن مساوى اركان و پيهاى كعبه بود و در آنجا برپا كرد، و آدم را از صفا و حوا را از مروه فرود آورد و هر دو را در ميان خيمه جا داد، و عمود خيمه از ياقوت سرخ بود، پس نور و روشنى آن عمود جميع كوههاى مكه و حوالى آنها را روشن كرد، و آن روشنى از هر طرف به قدر حرم ممتد شد، پس به اين سبب حرم محترم شد از براى حرمت خيمه و عمود چون از بهشت بودند، و به اين سبب حق تعالى حسنات را در حرم مضاعف گردانيد، و گناهان را نيز در آنجا مضاعف گردانيد. و طنابهاى خيمه را كه از اطراف آن كشيدند به قدر مسجد الحرام بود، و ميخهايش از شاخه هاى بهشت بود، و به روايت ديگر از طلاى خالص بهشت بود،(391) و طنابهايش از بافتهاى ارغوانى بهشت بود. پس خدا وحى كرد به جبرئيل كه : فرو فرست بر خيمه هفتاد هزار ملك را كه آن را حراست نمايند از متمردان جن ، و مونس آدم و حوا باشند، و طواف كنند بر دور خيمه از براى تعظيم خيمه و كعبه . پس نازل شدند ملائكه و نزد خيمه مى بودند و آن را حراست مى نمودند از شياطين متمرد و عاتيان ، و طواف مى كردند در دور اركان خانه و خيمه هر روز و هر شب ، چنانچه در آسمان دور بيت المعمور طواف مى كردند، و اركان كعبه در زمين بيت المعمور است كه در آسمان است . پس حق تعالى وحى كرد بعد از اين بسوى جبرئيل كه : برو بسوى آدم و حوا و ايشان را دور كن از موضع پيهاى خانه من كه مى خواهم گروهى از ملائكه را به زمين فرستم كه بلند كنند خانه مرا از براى ملائكه و ساير خلق من از فرزندان آدم .
پس جبرئيل بر آدم و حوا نازل شد و ايشان را از خيمه بيرون كرد و از جاى خانه كعبه دور كرد، و خيمه را از آن مكان برداشت و آدم را بر صفا و حوا را بر مروه گذاشت و خيمه را به آسمان برد. پس آدم و حوا گفتند: اى جبرئيل ! آيا به غضب خدا ما را از آن مكان دور كردى و جدائى ميان ما انداختى ؟ يا از روى خشنودى خدا كه چنين براى ما مصلحت دانسته و مقدر ساخته است ؟
جبرئيل گفت : به خشم و غضب نبود و ليكن از جناب حق كسى سؤ ال نمى توان كرد از آنچه كند، اى آدم ! بدرستى كه هفتاد هزار ملك كه خدا به زمين فرستاد كه مونس تو باشند و طواف كنند دور پيهاى خانه و خيمه از خدا سؤ ال كردند كه به جاى خيمه خانه اى براى ايشان بنا كند محاذى بيت المعمور كه در دور آن طواف كنند چنانچه در آسمان در دور بيت المعمور طواف مى كردند، پس خدا وحى نمود به من كه تو و حوا را از آنجا دور كنم و خيمه را به آسمان برم .
آدم گفت : راضى شدم به تقدير خداى و امرش كه در ما جارى است ، پس آدم بر صفا و حوا بر مروه مى بودند، پس آدم را از مفارقت حوا وحشت عظيم و اندوه بسيار حاصل شد، و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد از شوق به حوا كه بر او سلام كند، و در ميان صفا و مروه واديى بود كه آدم در وقتى كه در بالاى صفا بود حوا را مى ديد، چون به وادى رسيد مروه و حوا از نظر او غايب شد، پس در وادى دويد كه مبادا راه را گم كرده باشد. پس چون از وادى بالا آمد و مروه را ديد، دويدن را ترك كرد و به مروه بالا رفت و بر حوا سلام كرد، پس ‍ هر دو رو به جانب كعبه كردند و نظر كردند كه آيا پيهاى خانه بلند شده است ، و از خدا سؤ ال كردند كه ايشان را به مكان خود برگرداند، تا از مروه پائين آمد و نظر كرد و متوجه صفا شد و بر صفا ايستاد و رو به جانب كعبه كرد و دعا كرد، پس باز مشتاق شد به حوا و از صفا فرود آمد و متوجه مروه شد به همان طريق سابق ، تا آنكه سه مرتبه رفت و سه مرتبه برگشت . و چون به صفا برگشت دعا كرد كه خدا ميان او و زوجه اش حوا جمع كند، و حوا نيز چنين دعا كرد، پس خدا در آن ساعت دعاى هر هر دو را مستجاب كرد، و آن وقت زوال شمس بود. پس جبرئيل به نزد آدم آمد و او بر صفا ايستاده بود رو به جانب كعبه و دعا مى كرد، پس جبرئيل گفت : فرود آى اى آدم از صفا و ملحق شو به حوا، پس آدم از صفا فرود آمد و رفت بسوى مروه مثل آن مرتبه هاى ديگر، و به كوه مروه بالا رفت و خبر داد حوا را به آنچه جبرئيل خبر داده بود، پس هر دو شادى كردند شادى بسيار و حمد و شكر خدا بجا آوردند، پس به اين سبب مقرر شد كه هفت شوط ميان صفا و مروه به نحوى كه آدم عليه السلام طواف كنند.
پس جبرئيل آمد و ايشان را خبر كرد كه حق تعالى ملائكه را فرستاده است به زمين كه پيهاى خانه محترم خدا را به سنگى از صفا و سنگى از مروه و سنگى از طور سينا و سنگى از جبل السلام كه نجف اشرف است بلند كنند، پس وحى نمود خدا به جبرئيل كه : بنا كن اين خانه را و تمام كن ، پس كند جبرئيل آن چهار سنگ را به امر خدا از جاهاى آنها به بالهاى خود و گذاشت در هر جا كه خدا امر كرده بود در ركنهاى خانه بر آن پيها كه خداوند جبار مقدور فرمود و نشانهايش را نصب كرد، پس وحى كرد به جبرئيل كه : اين خانه را تمام كن به سنگى كه به امانت در كوه ابوقبيس سپرده شده است ، يعنى حجر الاسود، و دو درگاه براى آن قرار ده : يكى از جانب مشرق و ديگرى از جانب مغرب . پس چون فارغ شدند ملائكه بر دور آن طواف كردند، پس چون آدم و حوا نظر كردند بسوى ملائكه كه بر دور خانه طواف مى كنند رفتند و هفت شوط دور خانه طواف كردند و بيرون آمدند كه طلب كنند چيزى كه بخورند، و اين در همان روز بود كه به زمين آمده بودند.(392)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : آدم و صفا در چهل صباح در سجده ماند كه مى گريست بر بهشت و بر بيرون آمدن از جوار خدا، پس جبرئيل بر او نازل شد و گفت : اى آدم چرا گريه مى كنى ؟
گفت : چون گريه نكنم و حال آنكه خدا مرا از جوار خود بيرون كرد و به دنيا فرستاد.
گفت : اى آدم ! توبه كن بسوى خدا.
گفت : چگونه توبه كنم ؟
پس حق تعالى بر او قبه اى از نور فرستاد در موضع كعبه ، كه نورش ساطع گرديد در كوههاى مكه به قدر حرم ، پس خدا امر كرد جبرئيل را كه نشانها بر دور حرم بگذارد؛ پس روز هشتم ذيحجه جبرئيل آمد به نزد آدم عليه السلام و گفت : برخيز، و او را از حرم بيرون برد و امر كرد او را كه غسل بكند و احرام ببندد، و كيفيت احرام و تلبيه را تعليم او نمود، و بيرون آمدنش از بهشت در روز اول ذيقعده بود، پس او را در روز هشتم ذيحجه بعد از احرام به منى برد و شب در منى ماندند، و چون صبح شد بيرون برد او را بسوى عرفات ، چون ظهر روز عرفه شد امر كرد او را به قطع كردن تلبيه و غسل كردن ، و چون از نماز عصر فارغ شد جبرئيل امر كرد او را كه بايستد در عرفات و تعليم او نمود آن كلمات را كه تلقى نمود از پروردگارش ، و آن كلمات اين دعاستسبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم ، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك انت خير الغافرين ، سبحانك اللهم و بحمدك لا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك التواب الرحيم .
پس چنين ايستاده ماند و دستها بسوى آسمان بلند كرده بود و تضرع به درگاه خدا مى نمود و مى گريست ؛ چون آفتاب فرو رفت آدم را برگردانيد به مشعر و شب در آنجا ماند، چون صبح شد ايستاد بر كوه مشعر الحرام و خدا را خواند به كلمه اى چند و خدا توبه اش را قبول كرد، پس جبرئيل او را آورد بسوى مكه ؛ و چون به نزد جمره اولى رسيد شيطان بر سر راه او آمد و گفت : اى آدم ! اراده كجا دارى ؟ پس جبرئيل امر كرد آدم را كه هفت سنگ بر او بيندازد و با هر سنگى الله اكبر بگويد، چون چنين كرد شيطان رفت ؛ و نزد جمره ثانيه باز بر سر راه آدم آمد، جبرئيل گفت كه : باز او را به هفت سنگ بزن ، و او را به هفت سنگ زد و با هر سنگ الله اكبر گفت ؛ پس شيطان رفت و نزد جمره ثالثه پيدا شد، و به امر جبرئيل هفت سنگ بسوى او انداخت و با هر سنگ الله اكبر گفت ، پس شيطان رفت و جبرئيل گفت : بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد.
پس جبرئيل آدم را آورد بسوى كعبه و امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند، پس به او گفت : خدا توبه تو را قبول كرد و زنت بر تو حلال شد.
پسس آدم چون حجش را تمام كرد ملائكه او را در ((ابطح )) ملاقات كردند و گفتند: اى آدم ! حج تو مقبول باد، بدرستى كه ما پيش از تو به دو هزار سال حج اين خانه كرده ايم .(393) و در حديث صحيح از آن حضرت منقول است كه ملائكه اين سخن را به او گفتند در وقتى كه از عرفات روانه شد.(394)
و در حديث حسن ديگر فرمود كه : چون آدم طواف خانه كعبه كرد و به ((مستجار)) رسيد جبرئيل به او گفت : در اينجا اقرار به گناه خود بكن ، پس آدم گفت : پروردگارا! هر عمل كننده را مزدى هست ، مزد عمل من چيست ؟ حق تعالى وحى نمود به او كه : اى آدم ! هر كه از فرزندان تو به اين مكان بيايد و اقرار به گناهان خود بكند او را مى آمرزم .(395)
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حضرت آدم كعبه را بنا كرد و طواف كرد بر دور كعبه و گفت : هر عمل كننده را مزدى هست و من عمل كرده ام ، پس وحى رسيد به او كه : اى آدم ! سؤ ال كن ، گفت : خداوندا! گناه مرا بيامرز، وحى رسيد به او كه : آمرزيده شدى اى آدم ، گفت : ذريت مرا نيز بعد از من بيامرز، وحى رسيد به او كه : اى آدم ! هر كه از ايشان اقرار به گناه خود كند چنانچه تو كردى ، مى آمرزم او را.(396)
و در روايتى مذكور است كه : چون فرزندان و فرزندزادگان آدم عليه السلام بسيار شدند روزى نزد آن حضرت نشسته بودند و سخن مى گفتند و آن حضرت ساكت بود، گفتند: اى پدر! چرا سخن نمى گوئى ؟ گفت : اى فرزندان من ! چون حق تعالى مرا از جوار خود بيرون كرد، عهد كرد بسوى من و فرمود: سخن كم بگو تا برگردى به جوار من .(397)
و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منقول است كه : چون آدم و حوا عليهما السلام مرتكب ترك اولى شدند ايشان را از بهشت بيرون كرد و آدم را به صفا و حوا را به مروه فرستاد، و به اين سبب صفا را صفا گفتند كه آدم مصطفى و برگزيده بر آن فرود آمد و مروه را مروه گفتند چون مراءه بر آن فرود آمد، پس آدم گفت : جدائى ميان من و حوا نيداخته اند
مگر براى اينكه او بر من حلال نيست ، و اگر بر من حلال مى بود با من بر صفا نازل مى شد، پس آدم دورى مى كرد از حوا و روزها نزد او مى آمد بر مروه و با او سخن مى گفت ، و چون شب مى شد و مى ترسيد كه شهوت بر او غالب شود بر مى گشت به صفا و شب در آنجا مى ماند، و آدم مونسى بغير از حوا نداشت ، و به اين سبب زنان را نساء گفتند.

و چون حوا انيس آدم بود در وقتى كه خدا با او سخن نمى گفت و رسولى به نزد او نمى فرستاد پس خدا منت گذاشت و انعام كرد بر او به توبه ، و تعليم او نمود كلمه اى چند را، چون تكلم نمود به آنها توبه اش را قبول كرد و جبرئيل را بسوى او فرستاد و گفت : السلام عليك اى آدم توبه كننده از خطيئه خود، و صبر كننده بر بليه خود، بدرستى كه حق تعالى مرا بسوى تو فرستاده است كه تعليم تو كنم مناسكى را كه به آنها پاك شوى ، پس دستش را گرفت و برد بسوى جاى خانه كعبه ، و [خدا](398) ابرى بر او فرستاد كه سايه افكند بر جاى كعبه ، و آن ابر محاذى بيت المعمور بود، پس جبرئيل گفت : اى آدم ! خط بكش بر دور سايه آن ابر كه بزودى بيرون خواهد آمد از براى تو خانه اى از بلور كه قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم خط كشيد خدا از براى او از زير ابر خانه اى بيرون آورد از بلور، و حجر الاسود را فرستاد و آن از شير سفيدتر و از آفتاب نورانى تر بود، و از براى اين سياه شد كه مشركان بر آن دست ماليدند، پس از نجاست مشركان حجر سياه شد.
و امر كرد جبرئيل آدم را كه حج كند و طلب آمرزش كند از گناه خود نزد جميع مشاعر، و خبر داد او را كه خدا آمرزيد تو را، و او را امر كرد كه سنگريزه هاى جمره ها را از مشعر الحرام بردارد. پس چون به موضع جمره ها رسيد، شيطان بر سر راه او آمد و گفت : اى آدم ! اراده كجا دارى ؟ پس جبرئيل گفت : با او سخن مگو و او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگى الله اكبر بگو، پس آدم چنين كرد تا از رمى جمرات فارغ شد، و پيشتر او را امر كرده بود كه قربانى به درگاه خدا بياورد، يعنى هدى بكشد، و امر كرد او را كه سر بتراشد براى تواضع و شكستگى نزد خدا، پس امر كرد او را كه هفت شوط دور خانه كعبه طواف كند و هفت شوط سعى كند ميان صفا و مروه كه ابتدا كند به صفا و ختم كند به مروه ، پس بعد از آن هفت شوط ديگر دور خانه كعبه طواف كند، و اين طواف نساء است كه هيچ محرمى را حلال نيست كه جماع كند با زنان تا اين طواف را نكند.
پس چون آدم عليه السلام همه اعمال را بجا آورد جبرئيل به او گفت كه : حق تعالى گناه تو را آمرزيد و توبه تو را قبول كرد و زوجه تو را از براى تو حلال كرد، پس برگشت آدم آمرزيده و توبه اش قبول شده و زنش بر او حلال شده .(399)
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام طواف كرد و دو ركعت نماز در ميان در خانه و حجر الاسود بجا آورد و فرمود: توبه آدم عليه السلام در اينجا قبول شد.(400)
و به روايت معتبر ديگر منقول است كه از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند كه : چون حضرت آدم عليه السلام حج كرد از چه چيز سر او را تراشيدند؟ فرمود: جبرئيل ياقوتى از بهشت آورد، چون بر سر او ماليد، موها از سرش ريخت .(401)
و به سند موثق از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت آدم عليه السلام به زمين هند فرود آمد پس حجر الاسود بسوى او افتاد بر زمين و آن ياقوت سرخى بود در پيش عرش ، چون آدم عليه السلام آن را بر زمين ديد شناخت و بر روى آن افتاد و بوسيد، پس آن را برداشت و آورد بسوى مكه ، و هر وقت از سنگينى آن مانده مى شد جبرئيل از او مى گرفت و بر مى داشت ، و هرگاه جبرئيل به نزد او نمى آمد غمگين و محزون مى شد، پس شكايت كرد بسوى جبرئيل و جبرئيل گفت : هرگاه اندوهى در خود بيابى بگو ((لا حول و لا قوة الا بالله )).(402)
و عامه و خاصه از وهب روايت كرده اند كه : آدم عليه السلام فرود آمد بر كوهى كه در شرقى زمين هند بود كه آن را ((باسم )) مى گفتند، پس خدا امر فرمود او را كه برود به مكه ، پس زمين براى او پيچيده شد و قدمش بر هيچ جاى زمين واقع نشد مگر معمور شد، و دويست سال بر مفارقت بهشت گريست ، پس خدا او را تسلى فرمود به خيمه اى از خيمه هاى بهشت از براى او فرستاد كه در جاى كعبه نصب كردند، و آن خيمه از ياقوت سرخ بود و دو در داشت از طلا: يكى مشرقى و يكى مغربى ، و دو قنديل در آن آويخته بود از طلاى بهشت كه افروخته بود از نور، و ركن نازل شد - يعنى حجرالاسود - و آن ياقوت سفيدى بود از ياقوت بهشت و كرسى حضرت آدم بود كه بر آن مى نشست ، و آن خيمه پيوسته در جاى كعبه بود تا آدم از دنيا رفت ، پس خدا آن خيمه را به آسمان بالا برد و فرزندان آدم به جاى آن خانه اى از گل و سنگ ساختند هميشه معمور بود و در طوفان نوح غرق نشد و بود تا ابراهيم عليه السلام مبعوث شد.(403)
مترجم گويد: اين روايت از طريق عامه است و روايات گذشته محل اعتماد است . به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت آدم عليه السلام را در آسمان دوست مخصوصى بود از ملائكه ، پس چون آدم از آسمان به زمين آمد آن ملك وحشت بهم رسانيد و بسوى خدا شكايت كرد و رخصت طلبيد كه به زمين آيد و آن حضرت را ملاقات نمايد؛ چون به زمين آمد ديد كه در بيابانى نشسته است ، چون آدم نظرش بر او افتاد دست بر سر گذاشت نعره اى زد كه مى گويند كه همه خلق شنيدند، پس آن ملك گفت : اى آدم ! معصيت پروردگار خود كردى و بر خود بار كردى آنچه طاقت آن ندارى ، آيا مى دانى كه خدا به ما چه گفت در حق تو و ما رد كرديم بر او؟ گفت : نه ملك گفت : خدا به ما فرمود كه : ((من خليفه در زمين قرار مى دهم ))، ما گفتيم : ((آيا قرار مى دهى در زمين كسى را كه افساد كند و خونها بريزد؟)) پس خدا تو را خلق كرده بود كه در زمين باشى ، مى توانست بود كه در آسمان باشى .
پس حضرت صادق عليه السلام سه مرتبه فرمود: و الله تسلى نمود به اين سخن آدم را.(404)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : شيطان اول كسى بود كه سرود خواند، و اول كسى بود كه ((حدى ))(405) خواند، و اول كسى بود كه نوحه كرد؛ چون آدم از آن درخت خورد، سرود و غنا خواند، و چون او را به زمين فرستادند حدى خواند، و چون بر زمين قرار گرفت نوحه كرد كه نعمتهاى بهشت را به ياد او آورد.(406)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : احدى گريه نكرد مانند گريستن سه كس : آدم و يوسف و داود. پرسيدند كه : گريه ايشان به چه حد رسيد؟ فرمود: اما آدم ، پس گريست در وقتى كه او را از بهشت بيرون كردند و سرش در درى از درهاى آسمان بود از بسيارى بلندى قامتش ، پس آنقدر گريست كه اهل آسمان متاءذى شدند از صداى گريه او و شكايت كردند بسوى خدا، پس خدا قامت او را كوتاه كرد. و اما داود؛ پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد و آهى چند مى كشيد كه آن گياهها را كه از آب ديده اش روئيده بود مى سوخت . و اما يوسف ؛ پس بر پدرش يعقوب در زندان آنقدر گريست كه اهل زندان از او متاءذى شدند، پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يك روز ساكت باشد.(407)
و از حضررت على بن الحسين عليه السلام منقول است كه : هرگاه آدم اراده مقاربت حوا مى نمود، حوا را از حرم بيرون مى برد پس غسل مى كردند و به حرم برمى گشتند.(408)
به سند صحيح منقول است كه صفوان از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد از علت حرم و نشانهاى آن ، فرمود: چون آدم از بهشت فرود آمد بر كوه ابوقبيس نازل شد و مردم مى گويند كه در هند فرود آمد، پس به خدا شكايت كرد وحشت را و اينكه نمى شنود آنچه در بهشت مى شنيد، پس حق تعالى بر او فرستاد ياقوتى سرخ كه به جاى خانه كعبه گذاشتند، پس طواف مى كرد آدم بر دور آن و روشنى آن مى رسيد تا آنجا كه نشانها گذاشته اند، پس علامتها را بر منتهاى آن روشنى گذاشتند و حق تعالى همه را حرم گردانيد.(409)
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : اصل بوى خوش از چه چيز بود؟ فرمود: چه مى گويند مردم ؟ راوى گفت : مى گويند كه آدم از بهشت فرود آمد و بر سرش اكليلى بود. حضرت فرمود: و الله از آن مشغولتر بود كه بر سرش اكليل بوده باشد، پس فرمود: حوا مشاطگى كرد به بوى خوشى از بوهاى خوش بهشت پيش از آنكه از آن درخت بخورد، و چون به زمين آمد گيسوهاى بافته خود را گشود، پس خدا بادى فرستاد كه آن بوى خوش را به مشرق و مغرب برد، پس اصل هر بوى خوشى از آن بود.(410)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: چون آدم از آن درخت تناول نمود، پريد از او جامه ها كه پوشيده بود از حله هاى بهشت ، پس برگى از بهشت گرفت و عورت خود را به آن پوشانيد، پس چون به زمين آمد بوى خوش آن برگ در هند به گياهها چسبيد، پس به اين سبب بوى خوش در هند بهم رسيد، زيرا كه باد جنوب بر آن برگ وزيد و بوى آن را به مغرب رسانيد، زيرا كه آن بو را از برگ در ميان هوا برداشت . و چون باد در هند ايستاد، به درختان و گياههاى ايشان چسبيد، پس اول حيوانى كه از آن گياه خورد آهوى مشك بود، پس مشك در ناف آهو بهم رسيد، زيرا كه بوى آن گياه در بدنش و در خونش جارى شد تا آنكه در نافش جمع شد.(411)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : در بيست و پنجم ماه ذى القعده رحمت خدا پهن شد و زمين كشيده و بزرگ شد و كعبه در آن روز نصب شد و آدم در آن روز به زمين آمد.(412)
به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : موضع كعبه بلندى بود از زمين و سفيد بود و روشنى مى داد مانند آفتاب و ماه ، تا آنكه قابيل هابيل را كشت پس سياه شد، و چون آدم به زمين آمد حق تعالى جميع زمين را از براى او بلند كرد تا همه را ديد، پس وحى فرمود كه : اينها همه از براى توست ، گفت : پروردگارا! اين زمين سفيد نورانى چيست ؟ فرمود: اين زمين من است و بر تو لازم كرده ام كه هر روز هفتصد طواف بر دور آن بكنى .(413)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: صرد دليل آدم عليه السلام بود از بلاد سر انديب تا بلاد جده يك ماه .(414)
و به سند معتبر منقول است از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام كه از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدند كه : چه علت دارد اينكه بعضى از درختان ميوه دارد و بعضى ميوه ندارد؟ فرمود: هرگاه آدم عليه السلام يك تسبيح مى گفت يك درخت ميوه دار در زمين بهم مى رسيد، و هرگاه حوا يك تسبيح مى گفت يك درخت بى ميوه بهم مى رسيد.(415)
و پرسيدند كه : خدا جو را از چه چيز خلق كرد؟ فرمود: حق تعالى امر فرمود آدم عليه السلام را كه زراعت كن آنچه اختيار مى كنى از براى خود، جبرئيل قبضه اى از گندم آورد، آدم يك قبضه از آن را گرفت و حوا يك قبضه گرفت ، پس آدم به حوا گفت كه : تو زراعت مكن ، حوا قبول نكرد، پس آنچه آدم كاشت گندم شد و آنچه حوا كاشت جو شد.(416)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت آدم هزار مرتبه به زيارت كعبه آمد پياده ؛ هفتصد مرتبه براى حج و سيصد مرتبه براى عمره .(417)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون آدم عليه السلام از بهشت به زمين آمد و طعام خورد، در شكم خود ثقل و سنگينى يافت ، پس به جبرئيل شكايت كرد، جبرئيل گفت : اى آدم ! به كنارى برو، چون رفت فضله از او جدا شد.(418)
و در طرق عامه از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند كه فرمود: پدر شما آدم عليه السلام بلند بود مانند درخت خرما، بلندى آن شصت ذراع بود.(419)
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : طول قامت حضرت آدم عليه السلام چه مقدار بود وقتى كه به زمين فرود آمد؟ و طول قامت حوا چه مقدار بود؟ فرمد: يافته ايم در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام كه : چون حق تعالى آدم و زوجه او حوا را به زمين فرستاد، پاهاى آدم بر كوه صفا بود و سرش بر افق آسمان بود، شكايت كرد به خدا از آنچه به او مى رسيد از گرمى آفتاب ، پس خدا وحى كرد بسوى جبرئيل كه : آدم شكايت كرد بسوى من از گرمى آفتاب ، پس او را فشارى بده طولش را هفتاد ذراع گردان به ذراع او، و فشارى بده حوا را و طولش را سى و پنج ذراع گردان به ذراع او.(420)
مترجم گويد: تاءذى آن حضرت از گرمى آفتاب يا از آن است كه آفتاب را حرارتى بالذات از غير جهت انعكاس بوده باشد، يا از اين جهت بوده است كه از بسيارى طول قامتش در زير سقفى و درختى و مغاره اى پنهان نمى توانست شد، و ممكن است كه مراد از هفتاد ذراع گرديدن آن باشد كه قامت اول هفتاد ذراع شد به ذراع قامت آخر، تا منافات با استواى خلقت نداشته باشد؛ يا اينكه مراد به ذراع ، ذراعهاى متعارف آن زمان باشد، يا مراد گزى باشد كه آدم از براى مردم مقرر فرموده بود كه چيزها را به آن بپيمايند. و همچنين در باب حوا همه وجوه جارى است ، و وجوه بسيار ديگر در حل اين حديث هست كه در ((بحارالانوار)) ذكر كرده ام .(421)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى چون آدم عليه السلام را به زمين فرستاد امر فرمود او را كه به دست خود زراعت كند و از تعب و سعى خود بخورد بعد از بهشت و نعمتهاى آن ، پس دويست سال ناله و فغان و گريه كرد بر مفارقت بهشت ، پس به سجده رفت و سه روز و سه شب سر از سجده بر نداشت ، پس گفت : اى پروردگار من ! آيا مرا خلق نكردى ؟ خدا فرمود: كردم ، گفت : آيا از روح خود در من ندميدى ؟ فرمود: دميدم ، گفت : آيا مرا در بهشت خود ساكن نكردى ؟ فرمود: كردم ، گفت : آيا صبر يا شكر كردى ؟ آدم گفت : لا اله الا انت سبحانك انى ظلمت نفسى فاغفر لى انك انت الغفور الرحيم ، پس خدا او را رحم كرد و توبه او را قبول كرد، بدرستى كه او تواب و رحيم است .(422)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حق تعالى خواست كه توبه آدم را قبول كند جبرئيل را بسوى او فرستاد، پس نازل شد و گفت : السلام عليك اى آدم صبر كننده بر بلاى خود و توبه كننده از خطاى خود! خدا مرا بسوى تو فرستاده است كه بياموزم به تو آن مناسك را كه خدا مى خواهد توبه تو را به سبب آنها قبول كند؛ و جبرئيل دستش را گرفت و آورد او را به نزد مكان كعبه ، پس ابرى از آسمان نازل شد و برابر مكان كعبه آمد و سايه افكند به قدر بناى كعبه ، پس جبرئيل گفت : به پاى خود خط بكش ‍ دور اين سايه را، پس حد حرم را به او نمود و او خط كشيد بر دور حرم ، پس برد او را به منى و به او نمود موضع مسجد منى را پس خط كشيد بر دور آن مسجد.
پس برد او را به عرفات و او را در آنجا باز داشت و گفت : چون آفتاب غروب كند هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكن ، پس آدم چنين كرد، به اين سبب آن موضع را ((معترف )) يا ((معرف ))(423) گفتند كه آدم در آنجا اعتراف به گناه خود كرد، پس اين سنت در فرزندان او مقرر شد كه در آنجا اعتراف به گناهان خود بكنند چنانچه پدر ايشان اعتراف كرد و از خدا توبه سؤ ال كنند چنانچه پدر ايشان آدم سؤ ال كرد.
پس امر كرد او را جبرئيل كه : بازگرد از عرفات ، پس گذشت بر كوههاى هفتگانه و امر كرد او را كه بر هر كوه چهار مرتبه الله اكبر بگويد، پس در ثلث اول شب به مشعر الحرام رسيد و جمع كرد در آنجا ميان نماز شام و نماز خفتن ، و به اين سبب مشعر الحرام را ((جمع )) ناميدند زيرا كه آدم هر دو نماز را جمع كرد در وقت خفتن . پس امر كرد او را كه بخوابد در بطحاى مشعر، پس خوابيد تا صبح طالع شد. پس امر كرد او را كه بركوه مشعر بالا رود و امر كرد كه نزد طلوع آفتاب هفت مرتبه اعتراف به گناه خود بكند و هفت مرتبه از خدا توبه و آمرزش گناه بطلبد، پس آدم چنين كرد، و براى اين دو اعتراف مقرر شد يكى در عرفات و يكى در مشعر تا سنتى باشد در فرزندانش كه اگر كسى عرفات را در نيابد و مشعر را دريابد وفا به حج خود كرده باشد.
پس از مشعر روانه شد و چاشت به منى رسيد، پس او را امر كرد دو ركعت نماز بكند در مسجد منى ، و امر كرد او را قربانى به درگاه خدا بياورد كه از او قبول كند و بداند كه خدا توبه اش را قبول نموده است و سنتى شود در فرزندانش كه ايشان قربانى كنند، پس آدم قربانى آورد و خدا قربانى او را قبول كرد و خدا آتشى از آسمان فرستاد كه قربانى او را قبض ‍ كرد.
پس جبرئيل گفت : خدا احسان كرد بسوى تو كه مناسك را تعليم تو كرد و توبه تو را به آنها قبول فرمود و قربان تو را قبول نمود. پس سر خود را بتراش براى تواضع و شكستگى نزد خدا چون قربان تو را قبول نمود، پس آدم سر خود را تراشيد براى فروتنى از براى خدا.
پس جبرئيل دست آدم را گرفت و برد بسوى خانه كعبه پس ابليس بر سر راه آدم آمد نزد جمره عقبه و گفت : اى آدم ! به كجا مى روى ؟ جبرئيل گفت : اى آدم ! او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو، چون آدم چنين نمود شيطان رفت ؛ پس در روز دوم دست آدم را گرفت آورد او را بسوى جمره اول ، پس شيطان پيدا شد، جبرئيل گفت : او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو، چون چنين نمود شيطان رفت و نزد جمره دويم پيدا شد و گفت : اى آدم ! كجا مى روى ؟ باز جبرئيل گفت : او را به هفت سنگ بزن و با هر سنگ الله اكبر بگو، چون چنين كرد شيطان رفت ؛ پس در روز سوم و چهارم نيز چنين كرد و در آخر كه شيطان رفت جبرئيل گفت به آدم كه : بعد از اين هرگز او را نخواهى ديد. پس او را برد بسوى خانه كعبه و امر كرد او را كه هفت شوط طواف كند و آدم چنين كرد، جبرئيل به او گفت : خدا گناه تو را آمرزيد و توبه تو را قبول كرد و زوجه تو بر تو حلال شد.(424)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : چون آدم از بهشت بيرون آمد از ميوه هاى بهشت خواهش كرد پس خدا دو تاك از درخت انگور از براى او فرستاد، چون اينها را كاشت ، به برگ آمدند و بار آوردند و ميوه ايشان رسيد، ابليس ((لعنة الله عليه )) آمد ديوارى بر دور اينها كشيد، آدم گفت : چيست تو را اى ملعون ؟ ابليس گفت : اينها از من است ، آدم گفت : دروغ مى گوئى . پس راضى شدند به حكومت روح القدس ، چون به او رسيدند آدم قصه را ذكر نمود، روح القدس آتشى گرفت و انداخت بسوى آن درختها پس ‍ آتش در شاخه هاى آنها شعله كشيد تا آنكه گمان كرد آدم همه سوخته شد و شيطان نيز چنين گمان كرد، چون آتش برطرف شد دو ثلث آن سوخته شده بود و يك ثلث باقى مانده بود، روح القدس گفت : آنچه سوخت بهره شيطان است و آنچه ماند از توست اى آدم .(425)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى آدم را به زمين فرستاد امر كرد او را به شخم نمودن و زراعت كردن ، و از درختان بهشت درخت خرما و انگور و زيتون و انار از براى او فرستاد، پس اينها را در زمين غرس نمود براى فرزندان خود و از ميوه هاى آنها خورد، پس شيطان گفت : اى آدم ! اين درختها چيست كه ما پيشتر در زمين نمى شناختيم ؟ و من پيش از تو در زمين بودم ، رخصت بده از اينها چيزى بخورم ، آدم ابا نمود به او نداد، پس آخر عمر به نزد حوا آمد و گفت : به مشقت انداخته است مرا گرسنگى و تشنگى ، حوا گفت : آدم به من عهد كرده است كه از اين درختان چيزى به تو نخورانم ، زيرا كه از بهشت است و تو را سزاوار نيست كه از ميوه بهشت بخورى ، گفت : پس اندكى در كف من بيفشر، حوا ابا كرد، گفت : بگذار اندكى بمكم و نخورم ، پس حوا خوشه اى از انگور گرفت به آن ملعون داد، او مكيد و نخورد چون حوا تاءكيد بسيار كرده بود، چون پاره اى مكيد حوا از دهان او كشيد، پس وحى نمود خدا به آدم كه : انگور را دشمن من و دشمن تو ابليس ((لعنة الله عليه )) مكيد و حرام شد بر تو از عصير آن هر چه شراب شود، زيرا كه دشمن خدا شيطان فريب داد حوا را تا آنكه مكيد انگور را، و اگر آن را مى خورد همه انگورها و هر چه از انگور حاصل مى شود حرام مى شد. و همچنين فريب داد حوا را و از خرما نيز مكيد چنانچه از انگور مكيد، و انگور و خرما خوشبوتر از مشك بودند و از عسل شيرين تر بودند، پس چون دشمن خدا اينها را مكيد بوهاى خوششان برطرف شد و شيرينيشان كم شد.
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: ابليس ملعون بعد از وفات آدم رفت بول كرد در پاى درخت خرما و انگور، پس آب جارى شد در عروق اين دو درخت با بول شيطان ، پس ‍ به اين سبب عصير اينها بدبو و مست كننده مى شود، پس خدا بر فرزندان آدم هر مست كننده را حرام نمود.(426)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: ((عجوه )) مادر همه خرماهاست و آن است كه خدا از براى آدم از بهشت فرستاد.(427)
و به سند معتبر صحيح از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : درخت خرماى حضرت مريم عجوه بود و در كانون نازل شد، و به آدم عليه السلام عتيق و عجوه نازل شد و انواع خرماها از اينها بهم رسيد.(428)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون آدم را به زمين آوردند محتاج شد به خوردن و آشاميدن ، پس شكايت كرد به جبرئيل عليه السلام ، جبرئيل گفت : زراعت كن ، گفت : دعائى تعليم من كن ، گفت : بگو اللهم اكفنى مؤ ونة الدنيا و كل هول دون الجنة و البسنى العافية حتى تهنئنى المعيشة .(429)

فـصـل پـنـجـم : در بـيـان احـوال اولاد آدم عـليـه السـلام و كـيفيت بهم رسيدن نسل از ذريه آدم 

به سند معتبر از زراره منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه : چگونه بود ابتداى بهم رسيدن نسل از ذريت آدم عليه السلام ؟ بدرستى كه نزد ما جمعى هستند مى گويند كه : خدا وحى كرد بسوى آدم عليه السلام كه تزويج نمايد دختران خود را به پسران خود، و اصل اين خلق همگى از برادران و خواهرانند.
فرمود: حق تعالى منزه است از اين ، و بلند مرتبه است از آنكه چنين چيزى از او صادر گردد، و مى گويد كسى كه اين را مى گويد كه خدا اصل برگزيدگان خلقش را و دوستان و پيغمبرانش را و مؤ منان و مسلمانان را از حرام قرار داده است و قدرت نداشت كه ايشان را از حلال بيافريند و حال آنكه پيمان ايشان را بر حلال و طاهر و طيب گرفته است ؟ و الله خبر به من رسيده است كه بعضى از بهايم خواهر خود را نشناخت و بر آن جست ، پس معلومش شد كه خواهرش بوده است ، ذكر خود را به دندان خود كند و مرد، و ديگرى مادرش را نشناخت و چنين كارى كرد و باز چنين خود را هلاك نمود، پس چگونه انسان راضى شود به اين عمل ، و او را روا باشد با مرتبه انسانيت و فضل و علمش ؟ و ليكن گروهى از آن خلق كه مى بينيد ترك كرده اند علم اهل خانه هاى پيغمبران خود را و از جائى چند علم را اخذ مى كنند كه ماءمور نشده اند از جانب خدا كه از آنجا اخذ نمايند، پس چنين جاهل و گمراه گرديده اند و نمى دانند كيفيت ابتداى خلق و آنچه را بعد از اين حادث مى شود، واى بر ايشان ! چرا غافلند از آنچه اختلاف نكرده اند در آن فقيهان اهل حجاز و نه فقيهان اهل عراق كه حق تعالى امر كرد قلم را كه جارى شود بر لوح محفوظ به آنچه خواهد بود تا روز قيامت پيش از آنكه آدم را خلق كند به دو هزار سال ، و كتابهاى خدا همه داخل است در آنچه قلم در آن جارى شد، و در همه كتابهاى خدا حرام بودن خواهران بر برادران هست ، و اينك ما مى بينيم اين كتابهاى چهار گونه را در اين عالم مشهورند، يعنى تورات و انجيل و زبور و قرآن ، حق تعالى آنها را از لوح محفوظ بر پيغمبرانش فرستاده است از آن جمله : تورات را بر موسى و زبور را بر داود و انجيل را بر عيسى و قرآن را بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده است ، در هيچيك از آنها حلال بودن اينها نيست ، و نخواسته است هر كه اين را مى گويد مگر آنكه قوت دهد حجت گبران را، چه باعث است ايشان را بر اين گفتار؟ خدا بكشد ايشان را!
پس فرمود: حضرت آدم از براى او متولد شد هفتاد شكم ، در هر شكمى پسرى و دخترى تا آنكه كشته شد هابيل ، چون قابيل هابيل را كشت جزع نمود آدم بر هابيل جزعى كه او را قطع نمود از مقاربت زنان ، و پانصد سال نتوانست كه با حوا مقاربت نمايد، پس بعد از اين مدت كه جزع او تسكين يافت با حوا نزديكى كرد و حق تعالى شيث را به او بخشيد تنها كه جفتى با او نبود، و نام شيث ((هبة الله )) بود، و او اول وصيى بود كه وصيت بسوى او كردند از آدميان در زمين ؛ پس بعد از شيث ، يافث متولد شد تنها بى آنكه با او جفتى باشد، پس چون هر دو بالغ شدند و خدا خواست كه نسل بسيار شود چنانچه مى بينيد و اينكه بوده باشد آنچه قلم به آن جارى شده است از حرام گردانيدن آنچه حرام كرده است از خواهران بر برادران ، خدا فرستاد بعد از عصر روز پنجشنبه حوريه اى را از بهشت كه نامش ((نزله )) بود، و امر كرد خدا آدم را كه او را به شيث تزويج نمايد، پس او را به شيث تزويج نمود، پس بعد از عصر روز ديگر حوريه اى از بهشت نازل كرد كه نامش ((منزله )) بود، و خدا امر كرد آدم را كه او را به يافث تزويج نمايد، و آدم چنين كرد، پس براى شيث پسرى بهم رسيد و براى يافث دخترى بهم رسيد، و چون هر دو بالغ شدند حق تعالى امر كرد آدم را كه دختر يافث را به پسر شيث تزويج نمايد، و چنين كرد، پس متولد شدند برگزيدگان از پيغمبران و مرسلان از نسل ايشان ، و معاذ الله چنين باشد كه ايشان مى گويند كه از خواهران و برادران بهم رسيده اند.(430)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى حوريه اى از بهشت بسوى آدم فرستاد پس او را تزويج نمود به يكى از پسرهايش ، و به پسر ديگر زنى از جن را تزويج نمود، و هر دو با هم فرزند آوردند، پس آنچه در مردم از جمال و نيكى خلق هست از حوريه است ، و آنچه در ايشان از بدى خلق هست از دختر جن است .
و انكار نمود آن حضرت اين را كه آدم دخترانش را به پسرانش تزويج نموده باشد.(431 )
و به سند معتبر منقول است كه امام محمد باقر عليه السلام پرسيد كه : چه مى گويند مردم در تزويج كردن آدم فرزندانش را؟
راوى گفت : مى گويند حوا در هر شكم براى آدم پسرى و دخترى مى آورد، پس هر پسرى را به دخترى كه از شكم ديگر بود تزويج مى نمود.
حضرت فرمود كه : چنين نبود و ليكن چون هبة الله متولد شد و بزرگ شد، از خدا سؤ ال كرد كه به او زنى بدهد، پس خدا حوريه اى از براى او از بهشت فرستاد و آدم به او تزويج نمود، پس از آن حوريه چهار پسر متولد شد، پس از براى آدم پسرى ديگر متولد شد، و چون بزرگ شد دختر از اولاد جان خواست ، و چهار دختر از براى او بهم رسيد، پس پسران شيث اين دختران را خواستند پس هر حسن و جمال كه در ميان اولاد آدم هست از جهت حوريه است ، و هر حلمى كه هست از جهت آدم عليه السلام است ، و هر سبكى و سفاهتى كه هست از جهت جان است ، پس چون فرزندان بهم رسيدند حوريه به آسمان رفت .(432)
و به سند معتبر ديگر فرمود كه : از براى آدم عليه السلام چهار پسر متولد شد، پس خدا بسوى ايشان چهار نفر از حور العين فرستاد، پس هر يك از ايشان را به يكى از پسرهاى خود داد، و چون فرزندان از ايشان بهم رسيد خدا آن حوريان را به آسمان برد، و به اين چهار نفر، چهار نفر از جن تزويج كرد و نسل از ايشان بهم رسيد، پس هر حلمى كه در مردم هست از آدم است ، و هر حسن و جمالى كه هست از حور العين است ، و هر بد صورتى و بد خلقى كه هست از جن است .(433)
و به سند معتبر منقول است كه سليمان بن خالد به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: فداى تو شوم ، مردم مى گويند كه آدم عليه السلام دختر خود را به پسر خود تزويج كرد.
فرمود: بلى ، مردم چنين مى گويند و ليكن اى سليمان ! مگر نمى دانى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر مى دانستم كه آدم دخترش را به پسرش نكاح كرده است هر آينه من زينب را به قاسم نكاح مى كردم و دين آدم را ترك نمى كردم ؟
سليمان گفت : فداى تو شوم ، ايشان مى گويند: قابيل ، هابيل را براى اين كشت كه براى خواهر خود غيرت برد كه به هابيل دادند.
فرمود: اى سليمان ! تو هم اين را مى گوئى ؟ شرم نمى كنى كه چنين امر قبيحى را براى پيغمبر خدا آدم روايت مى كنى ؟!
گفت : فداى تو شوم ، پس به چه سبب قابيل ، هابيل را كشت ؟
فرمود: به سبب آنكه آدم هابيل را وصى خود گردانيده بود.
پس فرمود: اى سليمان ! بدرستى كه خدا وحى كرد به آدم كه وصيت و اسم اعظم خدا را به هابيل بدهد. و قابيل از او بزرگتر بود، پس چون قابيل اين را شنيد به خشم آمد و گفت : من اولى و احقم به كرامت و وصيت ، پس امر كرد آدم به وحى خدا كه هر يك از ايشان قربانى به درگاه خدا ببرند، چون چنين كردند قربانى هابيل را خدا قبول كرد، پس حسد برد قابيل بر او و او را كشت .
گفت : فداى تو شوم ، پس نسل آدم از كجا بهم رسيد؟ آيا بود زنى بغير از حوا و مردى بغير از آدم ؟
فرمود: اى سليمان ! اول خدا از حوا قابيل را به آدم بخشيد و بعد از او هابيل را، پس چون قابيل بالغ شد حق تعالى براى او زنى از جنيان را ظاهر گردانيد و وحى نمود بسوى آدم كه او را به قابيل تزويج نمايد، پس آدم چنين كرد و قابيل راضى شد به او و قانع شد، و چون هابيل بالغ شد حق تعالى براى او حوريه اى را ظاهر گردانيد و وحى كرد بسوى آدم كه او را به هابيل تزويج نمايد، پس آدم چنين كرد؛ و چون هابيل كشته شد، حوريه حامله بود و پسرى از او متولد شد و آدم او را ((هبة الله )) نام كرد، پس خدا وحى كرد بسوى آدم كه : دفع كن بسوى او وصيت و اسم اعظم را، پس از حوا پسرى بهم رسيد و آدم او را شيث نام كرد، و چون بالغ شد خدا حوريه اى فرستاد و وحى كرد به آدم كه او را تزويج نمايد به شيث ، و از آن حوريه دخترى بهم رسيد و آدم او را ((حوره )) نام كرد، و چون آن دختر بالغ شد آدم او را به هبة الله پسر هابيل تزويج نمود و نسل آدم از ايشان بهم رسيد، پس ‍ هبة الله فوت شد و خدا وحى نمود به آدم كه : وصيت و اسم اعظم خدا را و آنچه بر تو ظاهر گردانيده ام از علم پيغمبرى و آنچه به تو تعليم كرده ام از نامها همه را تسليم كن به شيث عليه السلام ؛ اين است حديث ايشان اى سليمان .(434)
مترجم گويد: جمع ميان اين احاديث در نهايت اشكال است ، و ممكن است كه همه واقع شده و نسل از اين جهات متعدده بعمل آمده باشد.
و در حديث معتبر از ابوحمزه ثمالى منقول است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: چون حق تعالى توبه آدم را قبول كرد، با حوا مجامعت كرد و از ايشان مجامعت صادر نشده بود از روزى كه خلق شده بودند مگر در زمين بعد از آنكه توبه آدم عليه السلام مقبول شد، و حضرت آدم تعظيم كعبه و نواحى و اطراف كعبه مى نمود، و چون مى خواست كه با حوا مقاربت نمايد، حوا را از حرم بيرون مى برد و در بيرون حرم با او مجامعت مى كرد و غسل مى كردند و داخل حرم مى شدند براى تعظيم حرم ، پس بر مى گشتند به نزديك خانه كعبه ، پس از براى آدم از حوا بيست فرزند نر و بيست فرزند ماده بهم رسيد كه در هر شكم يك پسر و يك دختر مى آمد، پس اول شكمى كه فرزند آورد حوا، هابيل بود و با او دخترى بود كه ((اقليما)) نام كردند، و در شكم دويم ، قابيل آمد و با او دخترى بود كه اورا ((لوزا)) نام كردند، و لوزا مقبول ترين دختران آدم بود؛ پس ‍ چون ايشان بالغ شدند، آدم عليه السلام بر ايشان ترسيد كه به فتنه و زنا افتند و ايشان را بسوى خود طلبيد و گفت : اى هابيل ! مى خواهم تو را نكاح كنم با لوزا، و اى قابيل ! مى خواهم تو را نكاح كنم با اقليما.
قابيل گفت : من به اين راضى نمى شوم ، مى خواهى خواهر هابيل را كه بد روست با من نكاح كنى ، و خواهر من كه خوش روست به هابيل نكاح كنى ؟
آدم گفت : قرعه مى اندازم ميان شما، اگر سهم تو اى قابيل بر لوزا بيرون آيد و سهم تو اى هابيل بر اقليما بيرون آيد هر يك را هر كه به اسم او آمده است به او تزويج خواهم كرد. و هر دو به اين راضى شدند.
پس چون آدم قرعه انداخت سهم هابيل بر لوزا و سهم قابيل بر اقليما بيرون آمد، پس ايشان را به همين نحو كه قرعه از جانب خدا بيرون آمد تزويج كرد، پس نكاح خواهران را بعد از آن حرام كرد.
مردى از قريش حاضر بود، پرسيد كه : فرزندان از ايشان بهم رسيد؟
فرمود: بلى .
گفت : اين فعل گبران است .
فرمود: مجوس اين كار را بعد از آن كردند كه خدا حرام كرده بود.
پس فرمود: اين را انكار مكن ، آيا نه چنين بود كه خدا زوجه آدم را از بدن آدم خلق كرد و حلال گردانيد بر او؟ و در شرع ايشان چنين بود و بعد از آن حرام شد.(435)
و در حديث ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون قابيل نزاع كرد با هابيل از براى لوزا، آدم ايشان را امر كرد كه هر يك قربانى ببرند و به اين راضى شدند، پس ‍ هابيل كه صاحب گوسفندان بود از بهترين گوسفندانش كره و شيرى گرفت ، و قابيل كه صاحب زراعت بود از بدترين زراعتش قدرى گرفت ، و هر دو به كوه بالا رفتند و هر يك قربانى خود را بر سر كوه گذاشتند، پس آتشى آمد و قربانى هابيل را خورد و قربانى قابيل به حال خود ماند، و آدم عليه السلام نزد ايشان نبود و به امر خدا به مكه رفته بود كه زيارت كعبه بكند، پس قابيل گفت : من در دنيا عيش و زندگانى نمى كنم با اين حال كه قربانى تو مقبول شود و قربانى من مقبول نشود، و تو خواهى كه خواهر نيكوى مرا بگيرى و من خواهر زشت رو تو را بگيرم ، پس هابيل آن جواب گفت كه خدا در قرآن ياد كرده است و قابيل سنگى بر سر او زد و او را كشت .(436)
و به سند صحيح منقول است كه از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيدند كه : نسل از آدم چگونه بهم رسيد؟
فرمود كه : حوا حامله شد به هابيل و خواهر او در يك شكم ، و در شكم دوم به قابيل و خواهر او، پس هابيل را به خواهر قابيل و قابيل را به خواهر هابيل تزويج نمود، و بعد از آن نكاح خواهران حرام شد.(437)
مؤ لف گويد: چون اين احاديث موافق روايات اهل سنت است ، بر تقيه حمل كرده اند، و روايات سابقه محل اعتمادند.
و از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چون خدا آدم را به زمين فرستاد، زوجه اش را با او فرستاد، و شيطان و مار به زمين آمدند و زوجه اى نداشتند، پس شيطان با خود لواط كرد و ذريتش از خودش بهم رسيدند، و همچنين مار؛ و ذريت آدم از زوجه اش بهم رسيد، و خبر داد خدا آدم و حوا را كه مار و ابليس دشمن ايشانند.(438)
مترجم گويد: ممكن است كه تخم گذاشتن شيطان به سبب اين عمل قبيح بوده باشد تا منافات نداشته باشد با آنكه گذشت .
و اما قصه شهادت هابيل عليه السلام :
حق تعالى فرموده است در آيه اى چند كه ترجمه لفظشان اين است : ((بخوان بر ايشان خبر دو پسر آرام را به حق و راستى در وقتى كه نزديك بودند قربانى ، پس مقبول شد از يكى از ايشان و مقبول نشد از ديگرى ، گفت آنكه از او مقبول نشد، البته تو را مى كشم ، ديگرى گفت : قبول نمى كند خدا مگر از پرهيزكاران ، اگر بگشائى بسوى من دست خود را براى اينكه بكشى مرا، من گشاينده نيستم دست خود را بسوى تو براى اينكه تو را بكشم ، بدرستى كه من مى ترسم از خداوندى كه پروردگار عالميان است ، من مى خواهم كه برگردى با گناه من و گناه خود، پس بوده باشى از اصحاب آتش جهنم ، و اين است جزاى ستمكاران .
پس زينت داد براى او نفس او كشتن برادرش را، پس گرديد از زيانكاران ، پس فرستاد خدا غرابى (439) را كه مى كاويد در زمين تا بنمايد به او كه چگونه پنهان كند عورت يا بدن بدبو شده برادر خود را، گفت : اى واى بر من ! آيا من عاجز بودم از آنكه بوده باشم مثل اين غراب پس پنهان كنم بدن برادر خود را، پس گرديد از جمله پشيمان شدگان )).(440)
و به سند معتبر از حضرت امام زين العابدين عليه السلام منقول است كه : چون دو فرزند آدم قربانى به درگاه خدا بردند، يكى بهترين قوچى كه در ميان گوسفندانش بود برد و ديگرى دسته اى از خوشه گندم برد، پس از صاحب گوسفند مقبول شد و او هابيل بود، و از ديگرى كه قابيل بود مقبول نشد، پس در غضب شد قابيل و به هابيل گفت : و الله كه البته تو را مى كشم .
هابيل گفت : خدا قبول نمى كند مگر از پرهيزكاران ، تا آخر آنچه گذشت در آيه . پس چون خواست برادرش را بكشد ندانست كه چگونه باشد تا آنكه ابليس ((عليه اللعنه )) آمد و به او تعليم كرد كه : سرش را در ميان دو سنگ بگذار و بكوب ؛ پس چون او را كشت ندانست كه با او چه كند، پس دو كلاغ آمدند و بر يكديگر زدند تا آنكه يكى از آنها ديگرى را كشت پس آن كه زنده بود زمين را گود كرد به چنگال خود و آن كلاغ كشته را دفن كرد، پس قابيل نيز گودى كند و هابيل را دفن كرد، پس اين سنتى شد كه مردگان را دفن كنند. پس ‍ قابيل برگشت بسوى پدرش ، و چون آدم هابيل را با او نديد پرسيد كه : پسرم را كجا گذاشتى ؟
قابيل گفت : مرا نفرستاده بودى كه او را نگاهبانى كنم و محافظمت نمايم .

آدم عليه السلام در دل خود يافت آنچه او نموده بود، پس به او گفت : بيا تا برويم به آنجا كه قربانى برديد، چون به محل قربان رسيدند بر آدم عليه السلام ظاهر شد كه هابيل كشته شده است ، پس لعنت كرد زمينى را كه خون هابيل را قبول كرده بود، و خدا امر كرد آدم را كه لعنت كند قابيل را، و از آسمان ندائى به قابيل رسيد كه : ملعون شدى چنانچه برادر خود را كشتى . و چون آدم زمين را لعنت كرد كه خون هابيل را خورد، ديگر زمين خون كسى را فرو نبرد. پس آدم برگشت و چهل شبانه روز بر هابيل گريست ، پس چون جزعش بر او زياد شد، شكايت كرد حال خود را بسوى خدا، پس وحى نمود خدا بسوى او كه : من مى بخشم به تو پسرى كه خلف هابيل باشد، پس متولد از حوا پسر پاكيزه مباركى ، و چون روز هفتم شد خدا وحى نمود به او كه : اى آدم ! اين پسر هبه اى است كه از من براى تو، پس نام كن او را هبة الله ، پس آدم عليه السلام او را هبة الله نام كرد.(441)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : هابيل راعى گوسفندان بود، قابيل زارع بود، چون هر دو بالغ شدند آدم عليه السلام گفت : من مى خواهم كه شما قربانى به درگاه خدا نزديك بريد شايد حق تعالى از شما قبول كند، پس هابيل رفت و بهترين گوسفندى كه در ميان گوسفندانش بود گرفت و براى قربانى آورد از براى محض رضاى خدا و خشنودى پدر خود، و قابيل رفت و خوشه هاى زبون كه در خرمنش مانده بود و گاو نمى توانست كه آنها را خرد كند دسته اى از آن را آورد و غرضش رضاى خدا و خوشنودى پدر خود نبود، پس خدا قربانى هابيل را قبول كرد و قربانى قابيل را رد كرد، پس شيطان به نزد قابيل آمد و گفت : اگر فرزندان از هابيل بوجود آيند فخر خواهند كرد بر فرزندان تو كه قربانى پدر ايشان مقبول شده است ، او را بكش تا از او فرزند بهم نرسد.
پس او را كشت و حق تعالى جبرئيل را فرستاد و هابيل را در خاك پنهان كرد، پس در آن وقت قابيل گفت يا ويلتا اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب (442) ((آيا عاجز بودم از آنكه بوده باشم مثل اين غراب ؟!))، فرمود: يعنى مثل اين غراب كه او را نمى شناختم و آمد و برادر مرا دفن كرد و من نمى دانستم كه چگونه دفن كنم ، و ندا رسيد از آسمان بسوى قابيل كه : ملعون شدى چون برادر خود را كشتى ، و گريست آدم عليه السلام بر هابيل عليه السلام چهل شب و روز.(443)
و به سند حسن از آن حضرت منقول است كه : چون آدم عليه السلام وصيت كرد به هابيل و او را وصى خود گردانيد، حسد برد بر او قابيل و او را كشت ، پس خدا هبة الله را به آدم بخشيد و امر كرد كه او را وصى خود گرداند و پنهان دارد، پس سنت چنين جارى شد كه وصيت را پنهان دارند، پس قابيل به هبة الله گفت كه : دانستم پدرت تو را وصى گردانيده است ، اگر اين را اظهار مى كنى يا از اينگونه سخن مى گوئى تو را مى كشم چنانچه برادرت را كشتم .(444 )
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : چون فرزند آدم عليه السلام خواست كه برادرش را بكشد، ندانست كه چگونه او را بكشد تا شيطان به نزد او آمد و گفت : سرش را ميان دو سنگ بگذار و بكوب .(445)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون دو پسر آدم عليه السلام قربانى كردند و از هابيل مقبول شد و از قابيل مقبول نشد، رشك بسيار قابيل را عارض شد و پيوسته در كمين او مى بود و در خلوتها از پى او مى رفت تا آنكه روزى او را از آدم تنها يافت و او را كشت .(446)
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام رضا عليه السلام كه : مردى از اهل شام از اميرالمؤ منين پرسيد از قول خدا كه : ((روزى كه مرد از برادرش بگريزد))(447)، فرمود: قابيل است كه از دست برادرش هابيل خواهد گريخت .
و پرسيد از نحوست روز چهارشنبه ، فرمود: آن چهارشنبه آخر ماه است كه در تحت الشعاع واقع شود، و در چنين روزى قابيل هابيل را كشت .
و پرسيد: كه بود اول كسى كه شعر گفت ؟ فرمود: آدم عليه السلام بود.
پرسيد كه : چه چيز بود شعر او؟ فرمود: چون از آسمان به زمين آمد و تربت زمين و پهناورى و هواى آن را ديد و قابيل هابيل را كشت ، آدم عليه السلام گفت شعرى چند كه مضمونش اين است : دگرگون شدند شهرها و آنچه در آنها بود، پس روى زمين گرد آلوده و زشت است ، و متغير شده هر رنگ و مزه و كم شد بشاشت روى نمكين و نيكو.
پس ابليس ((عليه اللعنه )) در جواب گفت : دور شو از شهرها و از آنها كه در شهرها ساكنند، پس به سبب من در بهشت مكان گشاده آن بر تو تنگ شد، بودى تو و جفت تو در بهشت در قرار و دلت از آزار دنيا در راحت بود، پس جدا نشدى از فريب و مكر من تا آنكه از دست تو رفت آن قيمت سودمند، و اگر نه رحمت خداى جبار شامل حال تو مى شد از بهشت خلد بجز بادى در دست نمى ماند و بهره اى از آن نداشتى .(448)
و در حديث موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : در عقب بلاد هند شخصى هست كه او را برپا بازداشته اند و پلاس پوشيده است و موكلند به او ده نفر، هرگاه كه يكى از آن ده نفر مى ميرند اهل آن قريه بدل او را بيرون مى فرستند، پس مردم مى ميرند و آن ده نفر كم نمى شوند، و چون آفتاب طلوع مى كند روى او را بسوى آفتاب مى گردانند و همچنين پيوسته روى او را مقابل آفتاب مى گردانند تا آفتاب غروب كند، و در هواى سرد آب سرد و در هواى گرم آب گرم بر او مى ريزند، پس مردى بر او گذشت و گفت : كيستى تو اى بنده خدا؟
پس نظر كرد بسوى او و گفت : آيا احمق ترين مردمى يا عاقل ترين مردمى ؟ از اول دنيا تا حال من در اينجا ايستاده ام و غير از تو كسى از من نپرسيد تو كيستى .
پس فرمود: مى گويند او پسر آدم است كه برادرش را كشت .(449)
و در حديث معتبر ديگر همين مضمون از آن حضرت منقول است و در آنجا اشعار فرمود كه خود به آنجا رفته بودند و او را ديده بودند و از او سؤ ال كرده بودند، و در آنجا مذكور است كه در تابستان در دورش آتش مى افروزند و در زمستان آب سرد بر او مى ريزند.(450)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : شخصى به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت : يا رسول الله ! امر عظيمى مشاهده كردم .
فرمود: چه چيز ديدى ؟
گفت : بيمارى داشتم و براى او آبى نشان دادند از چاه احقاف كه مردم از آن شفا مى طلبند در وادى برهوت ، پس بر من مهيا شدم و با خود مشكى و قدحى برداشتم ، چون خواستم كه از آن آب بگيرم و در مشك بريزم ناگاه چيزى ديدم كه فرود آمد از آسمان مانند زنجير و مى گفت كه : مرا آب ده كه در همين ساعت مى ميرم ، پس سر بالا كردم و قدح را بسوى او بلند كردم كه او را آب دهم ، ناگاه مردى ديدم كه زنجيرى در گردن او بود، چون رفتم كه قدح را به او دهم كشيده شد تا به چشمه آفتاب رسيد، باز چون رفتم كه آب بردارم فرود آمد و مى گفت : العطش العطش مرا آب ده كه مى ميرم ، پس چون قدح را بلند كردم كشيده شد تا آويخته شد به چشمه آفتاب ، تا آنكه سه مرتبه چنين كرد و من مشك را بستم و او را آب ندادم .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : او قابيل پسر آدم است كه برادرش را كشت ، و اين است معنى قول خدا و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال (451) كه ترجمه اش اين است : ((آنان كه مى خوانند خدايان بغير از خدا، استجابت نمى نمايند آن خدايان ايشان را به چيزى مگر مانند كسى كه دراز كننده باشد دستهايش را بسوى آب براى اينكه برسد آب به دهان او و نتواند رسانيد، و نيست خواندن كافران مگر در گمراهى )).(452)
و به چندين سند منقول است كه : روزى حضرت امام محمد باقر عليه السلام در مسجد الحرام نشسته بود و طاووس يمانى به رفيق خود گفت : مى رويم كه از او مساءله بپرسيم ، نمى دانم كه جوابش را مى داند يا نه ؟
پس آمدند به خدمت آن حضرت و سلام كردند و طاووس پرسيد كه : آيا مى دانى كدام روز بود كه ثلث مردم مرد؟
حضرت فرمود: هرگز ثلث مردم نمرد، غلط كردى ، خواستى بگوئى ربع مردم ، ثلث مردم گفتى .
گفت : اين چگونه بود؟
فرمود: روزى كه در دنيا آدم و حوا و قابيل و هابيل بودند، و قابيل هابيل را كشت چهار يك مردم مرد
گفت : راست گفتى .
حضرت فرمود: آيا مى دانى كه با قابيل چه كردند؟
گفت : نه .
فرمود: او را در چشمه آفتاب آويخته اند و آب گرم بر او مى ريزند تا روز قيامت .
پس پرسيد: كدام يك پدر مردمند؛ كشنده يا كشته شده ؟
فرمود: هيچيك نبودند، بلكه پدر مردم شيث پسر آدم است .(453)
مؤ لف گويد: ممكن است كه خواهرهاى ايشان كه با ايشان متولد شدند پيشتر مرده باشند و قابيل كيفيت دفن ايشان را نديده باشد، يا آنكه متولد شدن خواهرها با ايشان محمول بر تقيه بوده باشد، يا اين جواب موافق علم سائل بوده باشد چنانچه در حديث ديگر منقول است كه طاووس در مسجد الحرام گفت : اول خونى كه بر زمين ريخت خون هابيل بود و در آن روز ربع مردم كشته شد، حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: چنين نيست كه او گفت : اول خونى كه زمين ريخت خون حوا بود در وقتى كه حايض شد و در آن روز شش يك مردم مرد، زيرا كه در آن روز آدم و حوا و قابيل و هابيل و دو خواهرش بودند، بعد از آن فرمود: خدا دو ملك را موكل گردانيده است به قابيل كه چون آفتاب طالع مى شود او را با آفتاب بيرون مى آورند، و چون آفتاب فرو مى رود او را با آفتاب فرو مى برند، و آب گرم با گرمى آفتاب بر او مى پاشند تا روز قيامت .(454)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : بدترين مردم از جهت عذاب در قيامت هفت نفرند: اول ايشان پسر آدم است كه برادرش را كشت ؛ و نمرود؛ و فرعون ؛ و دو كس از بنى اسرائيل كه يكى يهود را گمراه كرد و ديگرى نصارى را؛ و دو كس كه اين امت را گمراه كردند -(455) يعنى ابوبكر و عمر عليهم اللعنه -.
و عامه از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند كه : بدترين خلق خدا پنج كسند: ابليس ؛ و قابيل ؛ و فرعون ؛ و شخصى از بنى اسرائيل كه ايشان را از دين خود برگردانيد؛ و شخصى از اين امت كه بر كفر در باب او(456) بيعت خواهند كرد در شام (457)، يعنى معاويه .
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون قابيل ديد كه قربانى هابيل را آتش قبول كرد و قربانى او را قبول نكرد، شيطان به او گفت : هابيل اين آتش را مى پرستيد، براى اين قربانى او را قبول كرد.
قابيل گفت : من آتشى را كه هابيل آن را مى پرستيده است ، عبادت نمى كنم و ليكن آتش ديگر را عبادت مى كنم و قربانى به نزد آن مى برم كه قربانى مرا قبول كند. پس آتشكده ها ساخت و قربانى براى آنها برد، و پروردگار خود را نمى شناخت و به فرزندانش ميراث نداد چيزى بغير از آتش پرستى .(458)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : در زمان حضرت آدم عليه السلام وحشيان و مرغان و درندگان و هر چه خدا خلق كرده بود همه با هم مخلوط بودند و آميزش مى كردند، چون پسر آدم عليه السلام برادرش را كشت از يكديگر نفرت كردند و ترسيدند و هر حيوانى بسوى شكل خود و نوع خود رفت .(459)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : قابيل پسر آدم عليه السلام به موى سرش آويخته است در چشمه آفتاب ، مى گرداند او را هر جا كه مى گردد در سرما و گرماى خود تا روز قيامت ، چون روز قيامت شود خدا او را به آتش برد.(460)
و به روايت ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه : فرزند آدم حالش در جهنم چون خواهد بود؟
فرمود: سبحان الله ! خدا از آن عادلتر است كه جمع كند بر او عقوبت دنيا و آخرت را.(461)
مؤ لف گويد: اين حديث مخالف ساير احاديث است ، و شايد مراد آن باشد كه عذاب دنيا براى او سبب تخفيف عذاب آخرت مى گردد، يا آنكه براى كشتن ، او را در آخرت عذاب نمى كنند كه وى براى كافر بودن به جهنم برود.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مروى است كه : فرزند آدم كه برادر خود را كشت قابيل بود كه در بهشت متولد شده بود.(462)
مؤ لف گويد: اين حديث موافق روايات عامه است ، و ظاهر احاديث شيعه آن است كه از حضرت آدم در بهشت فرزندى بهم نرسيد.
و در كتب معتبره از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : اول كسى كه بغى و طغيان كرد بر خدا ((عناق )) دختر آدم بود، حق تعالى بيست انگشتر براى او خلق كرده بود و در هر انگشتى دو ناخن بلند داشت مانند دو داس بزرگ ، و جاى نشستن او در زمين يك جريب بود، چون بغى كرد خدا فرستاد براى او شيرى مانند فيل ، و گرگى مانند شتر، و كركسى مانند خر، و اين جانوران در اول آفرينش چنين بزرگ بودند، پس خدا اينها را بر او مسلط گردانيد تا او را كشتند.(463)
و در بعضى از روايات منقول است كه : عوج پسر عناق جبارى بود دشمن خدا و دشمن اسلام ، و جثه عظيمى داشت ، و دست مى زد و ماهى را از ته دريا مى گرفت و بلند مى كرد بسوى آسمان و در حرارت آفتاب بريان مى كرد و مى خورد، و عمر او سه هزار و ششصد سال بود، و چون نوح عليه السلام خواست كه به كشتى سوار شود عوج به نزد او آمد و گفت : مرا با خود به كشتى ببر.
نوح گفت كه : من ماءمور نشده ام به اين ، پس آب از زانوهاى او نگذشت و ماند تا ايام حضرت موسى عليه السلام ، و حضرت موسى عليه السلام او را كشت .(464)
و حق تعالى در سوره مباركه اعراف فرموده است كه هو الذى خلقكم من نفس واحدة ((اوست آن كسى كه آفريده است شما را از يك نفس )) (و جعل منها زوجها) ((و آفريده است از او يا از جنس او يا از براى او جفت او را)) (ليسكن اليها) ((تا انس گيرد با او)) فلما تغشيها حملت حملا خفيفا فمرت به ((پس چون با او جماع كرد حامله شد حمل سبك ، پس مستمر شد بر اين حال )) فلما اثقلت دعوا الله ربهما ((پس چون سنگين شد از بار حمل ، خواندند پروردگار خود را )) لئن آتيتنا صالحا لنكونن من الشاكرين (465 ) ((اگر عطا كنى به ما فرزند شايسته هر آينه خواهيم بود از شكركنندگان )) (فلما آتيهما صالحا) ((پس عطا كرد به ايشان فرزند شايسته )) جعلا له شركاء فيما آتيهما ((گردانيدند از براى او شريكها در آنچه به ايشان عطا كرده بود )) (فتعالى الله عما يشركون )(466) ((پس خدا بلندتر است از آنچه ايشان به او شريك مى گردانند)).
و به سند حسن از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : چون حامله شد حوا از آدم عليه السلام و فرزندش به حركت آمد به آدم گفت كه : چيزى در شكم من حركت مى كند.
آدم گفت : آنچه در شكم تو حركت مى كند نطفه اى است از من كه در رحم تو قرار گرفته است و حق تعالى از آن خلقى خواهد آفريد كه ما را امتحان نمايد در او.
پس شيطان به نزد حوا آمد و گفت : چونيد شما؟
حوا گفت كه : فرزندى از آدم در شكم من حركت مى كند.
شيطان گفت كه : اگر نيت كنى كه او را ((عبدالحارث )) نام كنى ، پسر خواهد شد و زنده خواهد ماند، و اگر نيت نكنى ، بعد از زائيدن به شش روز خواهد مرد، پس در خاطر حوا از گفته شيطان چيزى افتاد و به آدم عليه السلام نقل كرد سخن شيطان را، حضرت آدم عليه السلام گفت : آن خبيث به نزد تو آمده است كه تو را فريب دهد، سخن او را قبول مكن كه من اميد دارم كه اين فرزند از براى ما باقى بماند و خلاف گفته او بعمل آيد. و در نفس آدم نيز از سخن آن ملعون چيزى بهم رسيد.
پس از حوا فرزندى متولد شد و بعد از شش روز فوت شد، حوا به آدم گفت كه : آنچه حارث ملعون گفت به حصول پيوست . و شكى در خاطر هر دو بهم رسيد، پس در آن زودى حمل ديگر حوا را از آدم بهم رسيد، پس شيطان آمد به نزد حوا و گفت : چونيد شما؟
حوا گفت كه : پسرى زائيدم و در روز ششم مرد.
آن ملعون گفت كه : اگر نيت مى كردى كه او را عبدالحارث نام كنى زنده مى ماند، و آنچه الحال در شكم توست جانورى خواهد شد از چهارپايان يا شتر يا گاو و يا گوسفند يا بز. پس ‍ در دل حوا ميلى بهم رسيد كه تصديق او نمايد، و چون به حضرت آدم نقل كرد در دل آدم عليه السلام نيز چنين چيزى بهم رسيد، پس چون بار حمل بر حوا سنگين شد دعا كردند آدم و حوا كه : اگر فرزند شايسته به ما بدهى ما تو را شكر خواهيم كرد، پس چون خدا فرزند شايسته به ايشان داد، يعنى شتر و گاو و گوسفند و بز نبود، پس شيطان به نزد حوا آمد پيش از زائيدن و گفت : چونيد شما؟
حوا گفت كه : سنگين شده ام و زائيدنم نزديك شده است .
شيطان گفت كه : بزودى پشيمان خواهى شد و خواهى ديد از فرزندى كه در شكم توست آنچه نخواهى ، و چون فرزند تو شتر يا گاو يا گوسفند يا بز باشد آدم را از تو و از فرزند تو انحرافى بهم خواهد رسيد.
پس چون مايل گردانيد حوا را به اينكه او را اطاعت كند و سخن او را قبول نمايد گفت : بدان كه اگر نيت كنى كه او را عبد الحارث نام كنى و از براى من بهره اى در او قرار دهيد پسرى مستوى الخلقه از تو بوجود خواهد آمد و از براى شما باقى خواهد ماند.
حوا گفت : من نيت كردم براى تو در او نصيبى قرار دهم .
آن ملعون گفت : آدم نيز مى بايد كه براى من در او نصيبى قرار دهد و نيت نمايد كه او را عبدالحارث نام نهد.
پس حوا به نزد آدم آمد و سخن شيطان را به آدم نقل كرد، پس در دل آدم از آن سخن خوفى بهم رسيد و ميلى به آن اورا حادث شد، پس حوا به آدم گفت : اگر نيت نكنى كه اين فرزند را عبد الحارث نام كنى و حارث را در آن نصيبى قرار دهى نخواهم گذاشت كه نزديك من آئى و با من مقاربت نمائى و ميان من و تو دوستى نخواهد بود.
چون آدم اين سخن را از حوا شنيد گفت : تو سبب معصيت اول ما شدى و در اينجا نيز تو را فريبى خواهد بود، و من متابعت تو كردم و نيت نمودم كه او را عبدالحارث نام كنم .
پس فرزند مستوى الخلقه اى متولد شد و ايشان شاد شدند و ايمن گرديدند از آنچه مى ترسيدند و اميد بهم رسانيدند كه از براى ايشان باقى بماند و در روز ششم نميرد، و در روز هفتم او را عبدالحارث نام كردند.(467)
و در دو حديث ديگر منقول است كه : از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند از تفسير قول حق تعالى فلما آتيهما صالحا جعلا له شركاء فيما آتيهما(468)، فرمود: ايشان آدم و حوا بودند و شرك ايشان شرك طاعت بود كه اطاعت شيطان كردند در آنكه براى او نصيبى در خلق خدا قرار دادند و او را عبدالحارث نام كردند، نه شرك عبادت كه غير خدا را پرستيده باشند.(469)
مترجم گويد: اين احاديث به حسب ظاهر مخالف اصول مقرره شيعه و موافق روايات و اصول عامه اند، و شايد بر وجه تقيه وارد شده باشند، بلكه مشهور ميان شيعه آن است كه ضمير تثنيه در (جعلا له شركاء) راجع است به ذكور و اناث از فرزندان آدم ، يعنى چون خدا فرزندان شايسته و مستوى الخلقه به آدم و حوا داد بعضى از ذكور و بعضى از اناث فرزندان ايشان به خدا شرك آوردند. و وجوه ديگر نيز در تفسير اين آيه گفته اند كه در كتاب ((بحارالانوار))(470)ذكر كرده ايم ، و اين وجه ظاهرتر است .
چنانچه در حديث معتبر وارد شده است كه ماءمون از حضرت امام رضا عليه السلام سؤ ال كرد از تفسير اين آيه ، آن حضرت فرمود: حوا براى آدم عليه السلام پانصد شكم فرزند آورد، در هر شكم پسرى و دخترى ، و آدم و حوا عهد كرده بودند با خدا كه اگر فرزندان شايسته اى به ما بدهى البته خواهيم بود از شكركنندگان ، پس نسل شايسته اى مستوى الخلقه بى مرض و عيب و علت به ايشان عطا فرمود؛ آنها دو صنف بودند: صنفى نر و صنفى ماده ، پس آن دو صنف از براى خدا شريكان قرار دادند در آنچه خدا به ايشان عطا كرده بود، و شكر نكردند خدا را مانند شكرى كه پدر و مادر ايشان كردند.(471)
و مسعودى كه از علماى شيعه است در كتاب ((مروج الذهب )) ذكر كرده است كه : چون هابيل كشته شد، جزع كرد آدم عليه السلام ، پس خدا به او وحى كرد كه : من بيرون مى آورم از تو نورى را كه مى خواهم آن را جارى گردانم در صلبهاى پاكيزه و اصلهاى شريف ، و مباهات كنم به آن نور با ساير نورها، و او را آخر پيغمبران گردانم ، و از براى او بهترين امامان و خليفه ها قرار دهم تا ختم كنم زمان را به مدت دولت ايشان ، و فراگيرم زمين را به دعوت ايشان ، و روشن گردانم زمين را به پيروان ايشان ، پس كمر ببند و مهيا شو و غسل كن و خدا را به پاكى ياد كن و با زوجه خود جماع كن در حالتى كه او نيز غسل كرده باشد كه امانت من منتقل خواهد شد از شما بسوى فرزندى كه در ميان شما بهم خواهد رسيد.
پس آدم با حوا جماع كرد و در همان ساعت حامله شد، و حسن حوا زياده شد و نور از سر تا پايش ساطع شد تا آنكه حضرت شيث عليه السلام از او متولد شد با نهايت استواء خلقت و اعتدال و غايت حسن و جمال و هيبت و وقار و مجلل به ضياء انوار با كمال سكينه و مهابت و عظمت و جلال ، پس منتقل شد آن نور از حوا بسوى او و از جبين او ساطع و لامع گرديد، پس او را شيث نام كردند. و بعضى گفته اند: او را هبة الله نام كردند. و چون به سن شباب رسيد و بينا و دانا گرديد، حضرت آدم عليه السلام اظهار نمود به او وصيت خود را، و شناساند به او محل و منزلت آن علومى را كه به او مى سپارد، و اعلام نمود او را كه حجت خداست بعد از او و خليفه خداست در زمين ، و بايد كه ادا كند حق خدا را بسوى وصى خود و وصى تو كه دومين منتقل شدن ذريت طاهره پاكيزه خواهد بود، يعنى انوار پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى آن حضرت .
پس چون حضرت شيث عليه السلام وصيت را اخذ نمود، ضبط كرد و آنچه بايست ، پنهان داشت ، و آدم عليه السلام در روز جمعه ششم ماه نيسان در همان ساعت كه مخلوق شده بود به رحمت الهى واصل شد، و عمر مبارك آن حضرت نهصد و سى سال بود، و حضرت شيث وصى پدر خود بود بر ساير فرزندان او.
و روايت كرده اند كه در وقت وفات آن حضرت چهل هزار كس از فرزندان و فرزندزادگان او بهم رسيده بودند.
پس شيث عليه السلام در ميان مردم حكم كرد به صحيفه ها كه بر پدرش و بر خودش نازل شده بود و شيث با زوجه خود مقاربت كرد و او حامله شد به ((انوش ))، پس نور پيغمبر آخر الزمان صلى الله عليه و آله و سلم منتقل شد به انوش ، و چون متولد شد آن نور از او ساطع بود، و چون به حد وصايت رسيد، شيث امانتها را به او سپرد و به او شناسانيد بزرگى مرتبه آنها را، و وصيت كرد كه به فرزندان خود اعلام نمايد شرافت و جلالت اين وصيت را، و همچنين اين وصيت جارى بود و نور منتقل مى شد تا رسيد آن نور به عبدالمطلب و فرزندش عبدالله .
بعضى گفته اند: نسل آدم همگى از شيث عليه السلام بهم رسيد، و بعضى گفته اند كه : از فرزندان ديگر بهم رسيد.
و وفات حضرت انوش عليه السلام در سوم تشرين الاول بود، و عمرش نهصد و شصت سال بود؛ و از آن حضرت ((قينان )) بهم رسيد و نور در روى او هويدا شد و عهد وصيت از او گرفت ، و عمرش صد و بيست سال بود،(472) و گويند كه : در ماه تموز وفات يافت ؛ و از او ((مهلاييل )) بوجود آمد و هشتصد سال عمر كرد و نور از او ساطع بود؛ و ((لود)) از او بهم رسيد و نور از او ساطع گرديد و وصيت به او تسليم شد، و گويند: بسيارى از سازها را فرزندان قابيل در زمان او بهم رسانيدند، و عمرش نهصد و شصت و دو سال بود(473) و وفاتش در ماه آذار بود، و از او حضرت ادريس عليه السلام بهم رسيد.(474)

فـصـل شـشـم : در بـيـان وحـى هـائى كـه بـه آدم عـليـه السلام نازل شد 

در اول كتاب ، بيان عدد صحف بر حضرت آدم عليه السلام شد، و سيد ابن طاووس گفته است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم كه در ثلث آخر شب جمعه بيست و هفتم ماه رمضان حق تعالى كتابى به لغت سريانى در بيست و يك ورق بر آدم عليه السلام فرستاد، و آن اول كتابى بود كه خدا از آسمان به زمين فرستاد، و حق تعالى جميع زبانها و لغتها را بر او فرستاد، و در آن هزار هزار لغت بود كه اهل هر لغتى لغت ديگر را بى تعليم ندانند، و در آن كتاب دلايل خدا و واجبات و احكام او و شريعتها و سنتها و حدود او بود.(475)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام و حضرت امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود به حضرت آدم عليه السلام كه : من جمع مى كنم براى تو سخن حق و خير و نيكى را در چهار كلمه كه يكى از من است و يكى از توست و يكى ميان من و توست و يكى ميان تو و مردم است ؛ اما آنچه از من است آن است كه مرا عبادت كنى و هيچ چيز را با من شريك نگردانى ؛ و آنچه از توست آن است كه تو را جزا مى دهم بعمل تو در وقتى كه محتاج ترين احوال باشى به او؛ و آنچه ميان من و توست اين است كه بر توست دعا و بر من است است مستجاب كردن ؛ و آنچه ميان تو و مردم است آن است كه بپسندى از براى مردم آنچه را براى خود مى پسندى .(476)

فـصـل هفتم : در بيان وفات حضرت آدم عليه السلام ، و مدت عمر شريف آن حضرت و وصـيـت نـمـودن بـه حـضـرت شـيـث عـليـه السـلام ، و احوال آن حضرت است 

به اسانيد صحيحه و معتبره از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى عرض كرد بر آدم عليه السلام نامهاى پيغمبران و عمرهاى ايشان را، پس رسيد به نام حضرت داود عليه السلام ، ناگاه عمر او را چهل سال يافت ، گفت : پروردگارا! چه بسيار كم است عمر داود، و چه بسيار است عمر من ! پروردگارا! اگر من زياده كنم از عمر خود سى سال بر عمر داود - و در روايت ديگر شصت سال (477) - آيا از براى او ثبت مى نمائى ؟
پس وحى به آدم رسيد: بلى اى آدم !
گفت : پس من از عمر خود سى سال - يا شصت سال - زياد كردم بر عمر داود، از براى او بنويس و از عمر من بينداز. و خدا چنين كرد.
پس چون عمر آدم عليه السلام تمام شد، ملك الموت براى قبض روح او نازل گرديد، پس آدم عليه السلام گفت كه : اى ملك الموت ! از عمر من سى سال - يا شصت سال - مانده است .
ملك الموت گفت : اى آدم ! آيا از براى فرزند خود داود قرار ندادى و از عمر خود نيانداختى در وقتى كه نامهاى پيغمبران از ذريت تو را و عمرهاى ايشان را بر تو عرض مى كردند و تو در وادى دجنا(478) بودى ؟
آدم عليه السلام گفت : بخاطر ندارم اين را.
ملك الموت گفت : اى آدم ! انكار مكن ، تو سؤ ال نكردى از خدا كه از عمر تو بيرون كند و بر عمر داود ثبت كند، و خدا ثبت نمود در زبور و محو نمود از ذكر؟
آدم گفت : تا به يادم بيايد.
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: آدم راست مى گفت كه در خاطر نداشت و فراموش كرده بود، پس از آن روز خدا مقرر فرمود كه هرگاه قرض به كسى دهنند يا معامله كنند تا مدتى ، نامه اى بنويسند كه انكار نكنند.(479)
و در حديث حضرت صادق عليه السلام چنان است كه : حق تعالى در اول فرمود به جبرئيل و ميكائيل و ملك الموت كه : نامه در اين باب بنويسيد كه او فراموش خواهد كرد، پس ‍ نامه نوشتند و به بالهاى خود از طينت عليين مهر كردند، و چون آدم عليه السلام انكار كرد ملك الموت نامه را بيرون آورد.(480)
پس حضرت صادق عليه السلام فرمود: به اين سبب است هرگاه نامه قرض را بيرون مى آورند، قرض دار را مذلتى حاصل مى شود.(481)
مؤ لف گويد: چون اين احاديث منافات دارد با آنچه مشهور است ميان علماى شيعه كه سهو بر انبيا روا نيست ، اكثر حمل بر تقيه كرده اند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حضرت آدم را بيمارى عارض شد و حضرت شيث را طلبيد و گفت : اى فرزند! اجل من رسيده است و من بيمارم ، و پروردگار من فرستاده است از سلطنت خود آنچه مى بينى ، و بتحقيق كه عهد كرد بسوى من در آنچه عهد كرد كه تو را وصى خود گردانم ، و مى گردانم تو را خزينه دار آنچه به من سپرده است ، و اينك كتاب وصيت در زير سر من است و در او اثر علم و نام بزرگ خدا هست ، چون من بميرم بگير صحيفه را و زنهار كه كسى را بر آن مطلع مگردان و نظر مكن در آن تا سال آينده مثل اين روز كه وصيت به تو داده شد، و در آن صحيفه هست جميع آنچه به آن احتياج دارى از امور دين و دنياى خود، و آدم آن صحيفه را از بهشت با خود آورده بود.
پس آدم به شيث گفت : اى فرزند! خواهش ميوه اى از ميوه هاى بهشت دارم ، پس بالا رو به كوه حديد(482) و نظر كن ، هر كه از ملائكه را ببينى سلام من به او برسان و بگو: پدرم بيمار است و از شما هديه مى طلبد از ميوه هاى بهشت .
پس چون شيث به كوه بالا رفت ، جبرئيل را ديد با قبيلهاى ملائكه ، و جبرئيل ابتدا كرد به سلام و گفت : به كجا مى روى اى شيث !
شيث گفت : تو كيستى اى بنده خدا؟
گفت : منم روح الامين جبرئيل .
شيث گفت : پدرم بيمار است و مرا بسوى شما فرستاده است و شما را سلام مى رساند و از شما ميوه هاى بهشت هديه مى طلبد.
جبرئيل گفت : بر پدرت سلام باد اى شيث ! بدرستى كه او از دنيا مفارقت كرد و ما براى او نازل شده ايم ، پس خدا در اين مصيبت اجر تو را عظيم گرداند و صبرى نيكو تو را كرامت فرمايد و وحشت تو را به قرب خود به انس مبدل گرداند، برگرد.
پس شيث با ايشان برگشت و ايشان با خود آورده بودند از بهشت آنچه در كار بود براى تهيه آدم ، پس چون به نزد آدم رفتند اول كارى كه شيث كرد آن بود كه صحيفه وصيت را از زير سر آدم برداشت و بر شكم خود بست ، پس جبرئيل گفت : كيست مثل تو اى شيث ، خدا عطا فرمود به تو سرور كرامت خود را، پوشانيد بر تو لباس عافيت خود را، به جان خودم سوگند مى خورم كه خدا تو را مخصوص گردانيد از جانب خود به امر بزرگى .
پس جبرئيل و شيث شروع نمودند در غسل دادن آدم عليه السلام ، و جبرئيل به شيث تعليم نمود كه چگونه او را غسل بدهد تا آنكه فارغ شد، و تعليم او نمود كه چگونه او را كفن كند و حنوط كند تا آنكه فارغ شد، پس او را تعليم نمود كه چگونه قبر را بكند، پس جبرئيل دست شيث را گرفت و پيش داشت كه بر آدم نماز كند چنانچه ما مى ايستيم ، و گفت : هفتاد تكبير بر پدر خود بگو، و به او تعليم نمود كه چگونه نماز كند، پس جبرئيل امر كرد ملائكه را كه صف بكشند در عقب شيث چنانچه ما امروز در عقب پيشنماز صف مى كشيم .
پس شيث گفت : آيا درست است كه من پيشنمازى شما كنم با آن منزلتى كه تو را نزد خدا هست و با تو بزرگواران ملائكه هستند؟
جبرئيل گفت : اى شيث ! مگر نمى دانى كه چون خدا پدرت آدم را آفريد او را در ميان ملائكه باز داشت و ما را امر فرمود كه او را سجده كنيم ، پس او امام ما شد تا آنكه سنتى باشد در فرزندانش ، و امروز او از دنيا رفته است و تو وصى اوئى و وارث علم و قائم مقام اوئى ، پس چگونه ما بر تو تقدم جوئيم و تو امام مائى ؟
پس نماز كرد با ايشان بر آدم عليه السلام چنانچه جبرئيل او را امر كرد، پس جبرئيل به او نمود كه چگونه پدر خود را دفن كند.
چون از دفن آدم فارغ شدذ و جبرئيل و ملائكه روانه شدند كه بالا روند، حضرت شيث گريست و فرياد كرد: يا وحشتاه !
پس جبرئيل گفت : چون خدا با توست ، تو را وحشتى نيست ، بلكه ما به امر پروردگار تو بر تو نازل خواهيم شد و خدا مونس توست ، اندوهگين مباش و گمان نيك به پروردگار خود داشته باش كه او با تو در مقام لطف است و بر تو مهربان است .
پس جبرئيل و ملائكه بالا رفتند بسوى آسمان ، و قابيل از كوه پائين آمد چون از پدر خود به كوه گريخته بود در ايام حيات او و نمى توانست آدم عليه السلام كه او را ببيند، پس شيث را ملاقات كرد و گفت : اى شيث ! من هابيل برادر خود را براى اين كشتم كه قربانى او مقبول شد و قربانى من مقبول نشد و ترسيدم كه آن مرتبه بهم رساند كه تو امروز بهم رسانيده اى و وصى و جانشين پدر خود شوى ، و آنچه نمى خواستم امروز از براى تو حاصل شد، اگر يك كلمه از آنچه پدرت به تو گفته است اظهار نمائى هر آينه تو را بكشم چنانچه هابيل را كشتم .(483)
و نزديك به اين مضمون از حضرت امام زين العابدين عليه السلام به سند معتبر منقول است ، و در آنجا مذكور است كه شيث بر آدم عليه السلام هفتادو پنج تكبير گفت : هفتاد از براى آدم و پنج براى فرزندانش .(484)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه : چون آدم عليه السلام مطلع شد بر كشته شدن هابيل ، جزع بسيارى كرد و شكايت كرد حال خود را بسوى خدا، پس ‍ حق تعالى وحى نمود به او كه : من مى بخشم به تو پسرى كه خلف و عوض هابيل باشد. پس شيث از حوا متولد شد، و چون روز هفتم شد او را شيث نام كرد، پس خدا وحى كرد به او كه : اى آدم ! اين پسر بخششى است از من بسوى تو پس او را هبة الله نام كن ، پس آدم او را هبة الله نام گذاشت . و چون هنگام وفات آدم شد خدا وحى فرمود كه : من تو را از دنيا به جوار رحمت خود مى برم ، پس وصيت كن بسوى بهترين فرزندانت كه او بخششى است كه به تو بخشيدم ، و او را وصى خود گردان و تسليم نما به او آنچه را به تو تعليم كردم از نامها، زيرا كه من دوست مى دارم كه زمين خالى نباشد از عالمى كه علم مرا داند و به حكم من حكم كند و او را حجت خود گردانم بر خلق خود.
پس آدم عليه السلام جميع فرزندان خود را از مردان و زنان جمع كرد و به ايشان گفت : اى فرزندان من ! بدرستى كه حق تعالى وحى فرمود بسوى من كه : تو را از دنيا مى برم ، و امر فرمود مرا كه وصيت كنم بسوى بهترين فرزندان خود كه او هبة الله است ، و بدرستى كه خدا او را پسنديده و اختيار فرموده است براى من و شما بعد از من ، پس بشنويد سخن او را و اطاعت نمائيد امر او را كه او وصى و خليفه من است بر شما.
پس همه گفتند: مى شنويم و اطاعت مى نمائيم و مخالفت او نمى كنيم .
و امر فرمود آدم عليه السلام كه تابوتى ساختند و علم خود را و اسماء وصيت را در آن گذاشت و به هبة الله عليه السلام سپرد و گفت : هرگاه من بميرم اى هبة الله ، پس مرا غسل ده و كفن كن و نمازگزار بر من و مرا در قبر بنه ، و چون نزديك وفات تو شود و آن حالت را در خود بيابى طلب نما از پسران خود هر كه نيكوتر و مصاحبتش با تو بيشتر و فاضلتر باشد، پس وصيت كن بسوى او به آنچه من وصيت كردم بسوى تو و زمين را مگذار بى عالمى از ما اهل بيت .
اى فرزند! خدا مرا به زمين فرستاد و خليفه خود گردانيد در آن و حجت خود گردانيد بر خلق خود، و من تو را حجت خود گردانيدم در زمين بعد از خود، پس از دنيا بيرون مرو تا حجتى از خدا بر خلق و وصيى بعد از خود قرار دهى ، و تسليم كن به او تابوت را و آنچه در آن هست چنانچه من تسليم كردم بسوى تو، و اعلام كن به او كه بزودى از فرزندان من پيغمبرى بهم خواهد رسيد كه اسم او نوح باشد و قوم او به طوفان غرق خواهند شد، و وصيت نما به وصى خود كه تابوت را و آنچه در آن هست حفظ نمايد و امر كن او را كه چون وقت وفات او شود بهترين فرزندان خود را وصى خود گرداند، و هر وصيى وصيت خود را در تابوت گذارده و هر يك ديگرى را به اين امور وصيت نمايد، و هر يك از ايشان كه نوح را دريابد با او به كشتى سوار شود و بايد كه تابوت را و آنچه در آن است به كشتى برند و هيچكس از او تخلف ننمايد، و حذر كن اى هبة الله و حذر كنيد اى ساير فرزندان من از قابيل ملعون .
پس چون روزى شد كه خدا خبر داده بود كه در آن روز آدم را از دنيا خواهد برد. مهيا شد آدم براى مردن و بر خود قرار داد؛ و چون ملك الموت نازل شد آدم گفت : شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و اينكه او را شريك نيست ، و شهادت مى دهم كه من بنده خدا و خليفه اويم در زمين ، ابتدا كرد با من به احسان خود و امر كرد ملائكه خود را به سجده من و تعليم كرد به من جميع اسماء را، پس مرا در بهشت خود ساكن گردانيد و بهشت را دار قرار من و خانه توطن من نگردانيده بود و خلق نكرده بود مرا مگر براى آنكه ساكن شوم در زمين براى آنچه خواسته بود و اراده كرده بود از تقدير و تدبير.
و جبرئيل كفن آدم را با حنوط و بيل از بهشت آورده بود، با جبرئيل هفتاد هزار ملك نازل شده بودند كه در جنازه آدم عليه السلام حاضر شوند، پس هبة الله به معونت جبرئيل آدم را غسل داد و كفن و حنوط كرد، پس جبرئيل به هبة الله گفت : پيش رو و نماز كن بر پدرت و هفتاد و پنج تكبير بر او بگو، پس كندند ملائكه قبر او را و او را داخل قبر كردند.

پس هبة الله در ميان ساير فرزندان آدم به طاعت الهى قيام نمود، چون هنگام وفات او شد وصيت كرد بسوى پسر خود ((قينان )) و تابوت را به او تسليم كرد، پس قيام نمود قينان در ميان برادرانش و فرزندان آدم به طاعت خدا؛ پس چون وقت وفات او شد پسرش ((يرد)) را وصى نمود و تابوت و آنچه در آن بود به يرد تسليم كرد و پيغمبرى نوح عليه السلام را به او گفت ؛(485) چون وقت وفات يرد شد وصيت كرد كرد بسوى پسرش ((اخنوخ )) كه او ادريس عليه السلام است و تابوت و آنچه در آن بود با وصبت به او داد، و اخنوخ قيام به آن نمود؛ چون وقت وفات او شد حق تعالى وحى كرد به او كه : من تو را به آسمان بالا خواهم برد پس وصيت كن به پسر خود ((خرقائيل ))،(486) پس ‍ او چنين كرد و خرقائيل به وصيت اخنوخ قيام نمود؛ چون وقت وفات او شد وصيت كرد بسوى پسر خود نوح عليه السلام و تابوت را بسوى او تسليم كرد، پس پيوسته تابوت نزد نوح بود تا آنكه با خود به كشتى برد؛ و چون وقت وفات او شد وصيت كرد به پسر خود سام و تابوت را و آنچه در آن بود به او تسليم كرد.(487)
مؤ لف گويد: تمام اين حديث با احاديث ديگر به اين مضمون ، در كتاب امامت مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى .
و به سند معتبر ديگر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حضرت آدم پسرش را فرستاد بسوى جبرئيل و گفت : به او بگو كه پدرم مى گويد: مرا طعام ده از زيت درخت زيتون كه در فلان موضع است از بهشت .
پس جبرئيل او را ملاقات كرد و گفت : برگرد بسوى پدرت كه او وفات يافته است و ما ماءمور شده ايم به كار سازى او و نماز كردن بر او.
پس چون غسل را تمام كردند جبرئيل گفت : پيش بايست اى هبة الله و نماز كن بر پدرت ، پس پيش ايستاد و هفتاد و پنج تكبير گفت : هفتاد تكبير براى تفضيل آدم و پنج تكبير براى سنت .
و فرمود: آدم پيوسته عبادت خدا مى كرد در مكه ، پس چون خدا خواست روح او را قبض نمايد ملائكه را فرستاد تا تختى و حنوطى و كفنى از بهشت بياورند، و چون حوا ملائكه را ديد رفت كه حايل شود ميان آدم و ايشان .
آدم گفت : بگذار مرا با رسولان پروردگارم ، پس ملائكه او را قبض روح كردند و غسل دادند او را به سدر و آب ، و از براى قبر او لحد قرار دادند و گفتند: اين سنت فرزندان اوست بعد از او. پس عمر حضرت آدم عليه السلام نهصد و سى و شش سال بود و در مكه مدفون شد، و ميان آدم و نوح هزار و پانصد سال بود.(488)
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون حضرت آدم عليه السلام فوت شد و وقت نماز بر آن حضرت شد، هبة الله به جبرئيل گفت كه : پيش رو اى فرستاده خدا و نماز كن بر پيغمبر خدا.
جبرئيل گفت : خدا ما را امر كرد كه پدر تو را سجده كنيم ، پس ما پيشى نمى گيريم بر نيكان فرزندان او، و تو از نيكوكارترين ايشانى .
پس پيش ايستاد و پنج تكبير گفت بر آدم عليه السلام عدد نمازهائى كه خدا بر امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم واجب گردانيده است ، و اين سنت جارى شد در فرزندان او تا روز قيامت .(489)
و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه : حضرت آدم خواهش ميوه كرد و هبة الله رفت كه آن ميوه را تحصيل نمايد، جبرئيل او را ملاقات كرد و گفت : به كجا مى روى ؟
گفت : آدم بيمار است و ميوه مى خواهد.
جبرئيل گفت : برگرد كه خدا قبض روح او كرد.
چون برگشت ، آدم عليه السلام را ديد كه قبض روحش شده است ، پس ملائكه او را غسل دادند و گذاشتند و امر كردند هبة الله را كه پيش رود و بر او نماز گزارد، و وحى كرد خدا به او كه پنج تكبير بر او بگويد و او را سراشيب به قبر برند و قبرش را مسطح كنند.
پس گفت : چنين كنيد با مرده هاى خود.(490)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: سى تكبير بر آدم عليه السلام گفته شد، بيست و پنج تكبيرش برداشته شد و پنج تكبير باقى ماند.(491)
مؤ لف گويد: شايد حديث سى تكبير محمول بر تقيه باشد، و پنج تكبير محمول بر واجب باشد، و هفتاد تكبير زيادتى براى فضيلت حضرت آدم مستحب بوده باشد، و به اين نحو ميان احاديث جمع مى توان كرد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : قبر آدم عليه السلام در حرم خداست .(492)
و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم منقول است كه : وفات حضرت آدم در روز جمعه بود.(493)
و اكابر علماى اسلام روايت كرده اند كه : چون حق تعالى آدم عليه السلام را از جنة الماءوى بر زمين فرستاد، از مفارقت بهشت وحشت بهم رسانيد، پس از خدا سؤ ال كرد كه او را انس دهد به درختى از درختان بهشت ، پس بسوى او درخت خرمائى فرستاد كه مونس او بود در حيات او، چون وقت وفات او شد به فرزندان خود گفت : من انس مى گرفتم به او در حيات خود و اميد دارم كه بعد از وفات نيز مونس من باشد، چون من بميرم تركه اى از آن بگيريد و دو حصه كنيد و هر دو را در كفن من بگذاريد، پس فرزندان آدم چنين كردند و پيغمبران بعد از او متابعت او كردند و در جاهليت مندرس شده بود، پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آن را احيا كرد و سنت گرديد.(494)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : چون آدم عليه السلام از دنيا رحلت فرمود، شماتت كرد به او شيطان و قابيل ، پس جمع شدند در زمين و سازها و ملاهى را پيدا كردند از براى شماتت به موت آدم عليه السلام ، پس هر چه در زمين هست از اين قسم چيزها كه مردم به لهو و باطل از آن لذت مى يابند از آن است كه آنها پيدا كردند.(495)
و عامه و خاصه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : شيث ، آدم عليه السلام را در غارى كه در كوه ابوقبيس است كه آن را ((غار الكنز)) مى گويند دفن كرد و در آنجا بود تا زمان غرق شدن ، و در زمان غرق ، نوح عليه السلام آن را بيرون آورد در تابوتى و با خود به كشتى برد.(496)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : حق تعالى وحى نمود به نوح عليه السلام در وقتى كه در كشتى بود كه هفت شوط بر دور خانه كعبه طواف كند، چون از طواف فارغ شد از كشتى فرود آمد به ميان آب و آب تا زانوهاى او بود، پس تابوتى بيرون آورد كه استخوانهاى حضرت آدم عليه السلام در آن بود و تابوت را داخل كشتى كرد و طواف بسيار بر دور كعبه كرد و كشتى روانه شد تا به كوفه رسيد، پس خدا امر فرمود زمين را كه آبهاى خود را فرو برد، پس آبها را از مسجد كوفه فرو برد چنانچه ابتدايش از آن مسجد شده بود، پس نوح عليه السلام تابوت آدم را گرفت و در نجف اشرف دفن نمود.(497)
مؤ لف گويد: احاديث مستفيض است در آنكه آدم و نوح عليهما السلام در نجف اشرف در عقب اميرالمؤ منين عليه السلام مدفونند، پس آن احاديث كه وارد شده است كه آدم در مكه مدفون است محمول است بر آنكه اول در آنجا مدفون شده بوده است .
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: عمر شريف آدم عليه السلام نهصد و سى سال بود.(498)
و سيد ابن طاووس رضى الله عنه گفته است كه در صحف ادريس عليه السلام خوانده ام كه حضرت آدم عليه السلام ده روز بيمارى تب كشيد و وفاتش در روز جمعه يازدهم محرم بود، و در غارى كه در كوه ابوقبيس بود رو به كعبه مدفون شد، و عمرش از روزى كه روح در او دميدند تا وفات او هزار و سى سال بود، و حوا بعد از او به يك سال و پانزده روز بيمار شد و فوت شد و در پهلوى آدم مدفون شد.(499)
و سيد ابن طاووس رضى الله عنه گفته است كه : در سفر سوم تورات يافتم كه عمر حضرت آدم عليه السلام نهصد و سى سال بود، و محمد بن خالد برقى در كتاب بدا از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده : عمر آدم نهصد و سى سال بود.(500)
مؤ لف گويد: ميان مورخان و مفسران در عمر آدم عليه السلام خلاف است ، بعضى گفته اند: هزار سال براى او مقدر شده بود، شصت سال را به داود عليه السلام بخشيد و انكار كرد و باز عمرش هزار سال شد؛ و بعضى گفته اند كه : نهصد و سى و شش سال بود؛ و بعضى گفته اند كه : نهصد و سى سال بود.(501) و از احاديث سابقه معلوم شد كه يكى از دو قول آخر صحيح است ، و ممكن است كه نهصد و سى و شش سال باشد، و در بعضى از احاديث كسر را كه آحاد باشد ذكر نكرده باشند و اكتفا به مئات و عشرات نموده باشند، و در عرف اين قسم تعبير كردن شايع است .
و به سند معتبر از امام حسن عليه السلام منقول است كه : اول كسى كه بعد از آدم عليه السلام مبعوث گرديد، حضرت شيث بود و عمر او هزار سال و چهل روز بود.(502)
و در حديث ابوذر رضى الله عنه گذشت كه : لغت شيث سريانى بود و پنجاه صحيفه بر او نازل شد.(503)
و اكثر ارباب تاريخ گفته اند كه : دويست و سى و پنج سال كه از عمر آدم عليه السلام گذشت ، شيث متولد شد و عمرش نهصد و دوازده سال بود و در غار ابوقبيس در پهلوى پدر و مادرش مدفون شد.(504)
و سيد ابن طاووس ذكر كرده است كه : در صحف ادريس ديدم كه حق تعالى شيث را پيغمبر كرد و پنجاه صحيفه بر او فرستاد كه در آنها دلايل خدا و فرايض و احكام و سنن و شرايع و حدود الهى بود، پس در مكه معظمه ماند و اين صحيفه ها را بر فرزندان آدم مى خواند و تعليم ايشان مى نمود و عبادت خدا مى كرد و كعبه را معمور مى كرد و حج و عمره بجا مى آورد تا آنكه عمر او نهصد و دوازده سال شد، پس بيمار شد و پسر خود ((ايوس )) را طلب كرد و او را وصى خود گردانيد و امر فرمود او را به تقوى و پرهيزكارى از خدا، و چون فوت شد ايوس او را غسل داد با قينان ، پس ايوس و مهلائيل پسر قينان ، پس ايوس پيش ايستاد و بر او نماز كرد و دفن كردند او را در جانب راست آدم در غار ابوقبيس .(505)

پاورقی

192- احتجاج 2 / 187؛ علل الشرايع 14.

193- علل الشرايع 14.
194- در مصدر ((يزيد بن سلام )) است .
195- علل الشرايع 471.
196- علل الشرايع 16.
197- علل الشرايع 17.
198- قصص الانبياء راوندى 41.
199- قصص الانبياء راوندى 42.
200- قصص الانبياء راوندى 41.
201- علل الشرايع 275.
202- اين روايت در مصدر و بحار الانوار از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است .
203- قرب الاسناد 79.
204- علل الشرايع 15.
205- تفسير قمى 2 / 71.
206- چنين آيه اى در قرآن نيست ، بلكه در سوره اسراء: 11 آيه به اين شكل است (و كان الانسان عجولا) و در سوره انبياء: 37 (خلق الانسان من عجل ).
207- امالى شيخ طوسى 659.
208- تفسير عياشى 2 / 283.
209- خصال 152.
210- سوره حجر: 28 - 29.
211- تفسيرقمى 1 / 36.
212- قصص الانبياء راوندى 52.
213- در مصدر ((برا الله )) آمده است .
214- قصص الانبياء راوندى 52.
215- تفسير عياشى 1 / 215.
216- تفسير عياشى 1 / 215؛ كافى 5 / 337.
217- سوره نساء: 1.
218- علل الشرايع 16.
219- عرائس المجالس 29؛ تفسير ا
220- تفسير فخر رازى 9 / 161.
221- سوره روم : 21.
222- علل الشرايع 17.
223- در مصدر و در بحارالانوار ((عمر و بن ابى المقدام )) است .
224- تفسير عياشى 1 / 216.
225- قصص الانبياء راوندى 69.
226- علل الشرايع 2.
227- نهج البلاغه 42، خطبه 1.
228- در مصدر: ((پس امر كرد ميكائيل را، و باز چنين كرد)) نيامده است .
229- در مصدر: ((پس آن را خشك كرد مانند سفال كوزه گران چهل سال )) نيامده است .
230- در مصدر ((يرحمك الله ))
231- سعد السعود 33.
232- در مصدر نام اين شخص ((حسين بن خالد)) ذكر شده است .
233- توحيد شيخ صدوق 153؛ احتجاج 2 / 385؛ عيون اخبار الرضا 1 / 119.
234- توحيد شيخ صدوق 152.
235- بحار الانوار 4 / 14.
236- سوره بقره : 125.
237- سوره حجر: 29.
238- توحيد شيخ صدوق 103؛ احتجاج 2 / 172؛ كافى 1 / 134. و در اين سه مصدر سؤ ال كننده محمد بن مسلم مى باشد.
239- سوره انعام : 95.
240- سوره روم : 19.
241- كافى 2 / 5.
242- محاسن 1 / 438؛ كافى 2 / 6.
243- كافى 2 / 7؛ تفسير عياشى 2 / 39. هر دو با كمى اختلاف .
244- علل الشرايع 10؛ اختصاص 332.
245- بحارالانوار 64 / 117.
246- امالى شيخ صدوق 370؛ عيون اخبار الرضا 2 / 55 خصال 335.
247- سوره بقره : 30.
248- سوره بقره : 31.
249- سوره بقره : 31.
250- سوره بقره : 33.
251- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 216.
252- تفسير تبيان 1 / 138؛ مجمع البيان 1 / 76 تفسير فخر رازى 176؛ تفسير روح المعانى 1 / 225.
253- سوره بقره : 32.
254- سوره بقره : 33.
255- كمال الدين و تمام النعمة 14.
256- علل الشرايع 402.
257- علل الشرايع 402.
258- در هر دو مصدر و بحارالانوار ((ضراخ )) مى باشد.
259- علل الشرايع 406: عيون اخبار الرضا 2 / 91.
260- علل الشرايع 406.
261- تفسير عياشى 1 / 29.
262- سوره بقره : 31.
263- تفسير عياشى 1 / 32 مجمع البيان 1 / 76.
264- تفسير عياشى 1 / 32؛ تفسير قمى 1 / 45.
265- سوره حجر: 29.
266- توحيد شيخ صدوق 170.
267- سوره بقره : 125.
268- اشاره است به آيه 125 سوره نساء.
269- توحيد شيخ صدوق 171.
270- تفسير عياشى 2 / 241.
271- تفسير عياشى 2 / 241.
272- سوره بقره : 34.
273- سوره اعراف : 11 - 18.
274- سوره حجر: 26 - 42.
275- سوره اسراء: 61 - 65.
276- سوره كهف : 50.
277- سوره ص : 71 - 85.
278- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 383.
279- تفسير امام حسن عسكرى عليها السلام 218.
280- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 219.
281- احتجاج 1 / 489.
282- عيون اخبار الرضا 1 / 262؛ علل الشرايع 5.
283- در مصدر نام اين شخص ((ابن ابى العوجاء)) ذكر شده است .
284- احتجاج 2 / 218.
285- قصص الانبياء راوندى 42.
286- در مصدر و در بحار: ((محبتى )) مى باشد.
287- تحف العقول 478.
288- قصص الانبياء راوندى 43.
289- تفسير قمى 1 / 41.
290- اين روايت در مصدر از امام محمد باقر عليه السلام آمده است .
291- تفسير قمى 1 / 224.
292- تفسير قمى 1 / 42.
293- كافى 2 / 440؛ كتاب الزهد 75.
294- مجمع البيان 1 / 82؛ تفسير فخر رازى 2 / 213.
295- مجمع البيان 1 / 82: تفسير عياشى 1 / 34.
296- سوره بقره : 34.
297- تفسير عياشى 1 / 33؛ كافى 8 / 274.
298- سوره ص : 75.
299- فضائل الشيعه 8، و در آن سوال كننده ابوسعيد نبوده است بلكه در حضور او شخصى پرسيده است .
300- علل الشرايع 102.

301- محاسن 1 / 334؛ كافى 1 / 58.

302- اعراف : 12.
303- علل الشرايع 86؛ كافى 1 / 58.
304- تفسير عياشى 1 / 34.
305- مصدر قبلى .
306- تفسير قمى 2 / 245.
307- در مصدر ((اسحاق بن حزير)) مى باشد.
308- سوره يس : 80.
309- تفسير قمى 2 / 244.
310- سعد السعود 34.
311- سوره بقره : 35.
312- سوره بقره : 36.
313- سوره اعراف : 20.
314- سوره اعراف : 21.
315- سوره بقره : 36.
316- سوره بقره : 37.
317- سوره بقره : 38.
318- تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام 221.
319- تفسير تبيان 1 / 161 و 162؛ تفسير فخر رازى 3 / 15؛ عرائس المجالس 30.
320- سوره اعراف : 19 - 25.
321- سوره اعراف : 27.
322- سوره طه : 115 - 124.
323- سوره طه : 121.
324- قصص الانبياء راوندى 43.
325- سوره بقره : 35.
326- تفسير عياشى 1 / 35؛ مجمع البيان 1 / 85.
327- تفسير عياشى 2 / 9؛ تحف العقول 479.
328- سوره طه : 115.
329- سوره اعراف : 20.
330- تفسير عياشى 2 / 9 و 10.
331- تفسير عياشى 2 / 10.
332- در مصدر سى هزار سال است .
333- تفسير قمى 1 / 44.
334- تفسير عياشى 2 / 10.
335- تفسير عياشى 2 / 11.
336- سوره بقره : 35.
337- سوره اعراف : 23.
338- سوره احزاب : 72.
339- معانى الاخبار 108.
340- علل الشرايع 571.
341- علل الشرايع 571.
342- علل الشرايع 84.
343- معانى الاخبار 124؛ عيون اخبار الرضا 1 / 306.
344- تفسير تبيان 1 / 158؛ تفسير طبرى 1 / 268؛ تفسير روح المعانى 1 / 236.
345- تفسير قمى 1 / 43؛ كافى 3 / 247.
346- مجمع البيان 1 / 85؛ تفسير فخر رازى 3 / 3.
347- خصال 397؛ تفسير عياشى 1 / 35.
348- خصال 263؛ قصص الانبياء راوندى 43.
349- تفسير قمى 1 / 43.
350- تفسير قمى 1 / 225.
351- سوره بقره : 183.
352- امالى شيخ صدوق 159.
353- سوره طه : 121.
354- سوره طه : 121 - 122.
355- سوره آل عمران : 33.
356- عيون اخبار الرضا 1 / 195؛ احتجاج 2 / 423.
357- كافى 2 / 505.
358- بحارالانوار 11 / 198.
359- در هر دو مصدر: على بن محمد بن الجهم است .
360- سوره آل عمران : 7.
361- سوره آل عمران : 33.
362- امالى شيخ صدوق 82؛ عيون اخبار الرضا 1 / 192.
363- علل الشرايع 380.
364- علل الشرايع 338.
365- در مصدر ((هفت هزار سال )) است .
366- علل الشرايع 407.
367- معانى الاخبار 269.
368- تفسير الدر المنثور 1 / 60؛ مناقب ابن المغازلى 104.
369- تفسير فرات كوفى 57؛ نهج الحق 179.
370- سوره بقره : 37.
371- بحارالانوار 11 / 175.
372- قصص الانبياء راوندى 51.
373- قصص الانبياء راوندى 53.
374- تفسير عياشى 1 / 41.
375- تفسير عياشى 1 / 41.
376- تفسير عياشى 1 / 41.
377- خصال 272.
378- خصال 316.
379- بحار الانوار 11 / 204.
380- در مصدر ((احمد بن محمد بن ابى نصر)) است .
381- علل الشرايع 492.
382- سوره آل عمران : 33.
383- كافى 4 / 191 و 192؛ علل الشرايع 431؛ قصص الانبياء راوندى 45.
384- در بحار و معجم البلدان و عيون اخبار الرضا ((سر نديب )) است .
385- علل الشرايع 595؛ عيون اخبار الرضا 1 / 244.
386- در معجم البلدان ((نوذ)) است .
387- كافى 4 / 185؛ علل الشرايع 430.
388- علل الشرايع 491؛ كافى 6 / 513.
389- علل الشرايع 492؛ كافى 6 / 514.
390- علل الشرايع 496.
391- كافى 4 / 196؛ علل الشرايع 421.
392- تفسيرعياشى 1 / 35.
393- تفسير قمى 1 / 44.
394- قصص الانبياء راوندى 48.
395- قصص الانبياء راوندى 47، و در آنجا به جاى ((مستجار))، ((ملتزم )) آمده است .
396- قصص الانبياء راوندى 47.
397- قصص الانبياء راوندى 48.
398- كلمه ((خدا)) از مصدر اضافه شده است .
399- كافى / 190، و روايت در آنجا از امام صادق عليه السلام نقل شده است .
400- كافى 4 / 194.
401- كافى 4 / 195.
402- قصص الانبياء راوندى 49.
403- قصص الانبياء راوندى 70.
404- تفسير عياشى 1 / 32.
405- حدى : سرود و آواز ساربانان هنگام راندن شتران . (فرهنگ عميد 2 / 932).
406- تفسير عياشى 1 / 40.
407- تفسير عياشى 2 / 177.
408- مناقب ابن شهر آشوب 4 / 173؛ احتجاج 2 / 142.
409- علل الشرايع 422.
410- كافى 6 / 514.
411- كافى 6 / 514.
412- كافى 4 / 149.
413- كافى 4 / 189.
414- خصال 327.
415- علل الشرايع 573.
416- علل الشرايع 574.
417- قصص الانبياء راوندى 49.
418- قصص الانبياء راوندى 50.
419- تاريخ طبرى 1 / 101؛ كنزالعمال 15 / 606.
420- كافى 8 / 233.
421- بحارالانوار 11 / 127.
422- تفسير عياشى 1 / 40.
423- در مصدر به جاى دو اسم ، ((عرفه )) آمده است .
424- علل الشرايع 400.
425- كافى 6 / 393.
426- كافى 6 / 393.
427- كافى 6 / 347؛ مكارم الاخلاق 168؛ محاسن 2 / 338.
428- كافى 6 / 347؛ محاسن 2 / 339.
429- كافى 5 / 260.
430- علل الشرايع 18.
431- علل الشرايع 103.
432- تفسير عياشى 1 / 216.
433- تفسير عياشى 1 / 215.
434- تفسير عياشى 1 / 312.
435- احتجاج 2 / 142.
436- مجمع البيان 2 / 183.
437- قرب الاسناد 366.
438- علل الشرايع 547.
439- غراب به معنى كلاغ .
440- سوره مائده : 27 - 31.
441- تفسير قمى 1 / 165.
442- سوره مائده : 31.
443- قصص الانبياء راوندى 60.
444- قصص الانبياء راوندى 61.
445- قصص الانبياء راوندى 59.
446- قصص الانبياء راوندى 61؛ تفسير عياشى 1 / 306.
447- سوره عبس : 34.
448- علل الشرايع 594؛ عيون اخبار الرضا 1 / 243.
449- تفسير قمى 1 / 166.
450- قصص الانبياء راوندى 60.
451- سوره رعد: 14.
452- تفسير قمى 1 / 361.
453- قصص الانبياء راوندى 66؛ احتجاج 2 / 186؛ مناقب ابن شهر آشوب 4 / 217.
454- قصص الانبياء راوندى 59.
455- خصال 346؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 255.
456- در كتاب ((وقعة صفين )) و بحار الانوار: در باب لد، و ((لد)) دهى است نزديك بيت المقدس .
457- وقعة صفين 217.
458- علل الشرايع 3.
459- علل الشرايع 4.
460- تفسير عياشى 1 / 311.
461- تفسيرعياشى 1 / 311.
462- تفسير عياشى 1 / 311.
463- تفسير قمى 2 / 134؛ كافى 2 / 327.
464- قصص الانبياء راوندى 72.
465- سوره اعراف : 189.
466- سوره اعراف : 190.
467- تفسير قمى 1 / 251.
468- سوره اعراف : 190.
469- تفسير عياشى 2 / 43.
470- بحار الانوار 11 / 252.
471- عيون اخبار الرضا 1 / 196؛ احتجاج 2 / 425.
472- در مصدر ((نهصد و بيست سال )) است .
473- در مصدر ((هفتصد و سى و دو سال )) است .
474- مروج الذهب 1 / 47.
475- سعد السعود 37.
476- امالى شيخ صدوق 487؛ خصال 243.
477- كافى 7 / 378.
478- در مصدر ((دخياء)) است .
479- علل الشرايع 553.
480- در مصدر ((جبرئيل نامه را بيرون آورد)) آمده است .
481- كافى 7 / 378.
482- كوه حديد: كوهى است در حجاز، و سبب معروف بودن آن به كوه حديد يا براى سخت بودن سنگهايش ، يا براى اينكه اين كوه معدن آهن است . (آثار العباد و اخبار البلاد قزوينى 86).
483- قصص الانبياء راوندى 55.
484- قصص الانبياء راوندى 59.
485- در تفسير عياشى ؛ قينان به مهلائيل وصيت كرد، و مهلائيل به يرد.
486- در تفسير عياشى و قصص الانبياء ((خرقاسيل )) آمده است .
487- تفسير عياشى 1 / 306؛ قصص الانبياء راوندى 62.
488- قصص الانبياء راوندى 65.
489- تهذيب الاحكام 3 / 330؛ من لا يحضره الفقيه 1 / 163.
490- خصال 281.
491- قصص الانبياء راوندى 66.
492- كافى 4 / 214.
493- خصال 316.
494- تهذيب الاحكام 1 / 326.
495- كافى 6 / 431.
496- معارف ابن قتيبه 19؛ قصص الانبياء راوندى 72.
497- كامل الزيارات 38.
498- بحار الانوار 11 / 65 و 268.
499- سعد السعود 37.
500- سعدالسعود 40، و در آن ((نهصد و سى و شش سال )) است .
501- عرائس المجالس 48؛ معارف ابن قتيبه 19؛ تاريخ طبرى 1 / 98.
502- تفسير قمى 2 / 270، و در آن ((هزار و چهل سال )) است .
503- خصال 524؛ تاريخ طبرى 1 / 107.
504- كامل ابن اثير 1 / 54؛ تاريخ طبرى 1 / 102.
505- سعدالسعود 37، و در آن ((انوش )) به جاى ((ايوس )) است .