باب يازدهم : در بيان غرائب قصص ايوب عليه السلام

باب يازدهم : در بيان غرائب قصص ايوب عليه السلام

مشهور ميان ارباب تفسير و تاريخ آن است كه : حضرت ايوب عليه السلام پسر ((اموص )) پسر ((رازخ )) پسر ((عيص )) پسر اسحاق پسر ابراهيم عليهم السلام است ، و مادرش از فرزندان لوط عليه السلام بود.(171) بعضى گفته اند: ايوب از فرزندان عيص بود و زوجه مطهره اش ((رحمت )) دختر ((افرائيم )) پسر يوسف عليه السلام بود،(172) يا ((ماخير)) دختر ((ميشا)) پسر يوسف ،(173 ) يا ((اليا)) دختر يعقوب عليه السلام (174)، على الخلاف ، و اول اشهر است .
به سندهاى معتبر منقول است كه ابوبصير از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد: بليه اى كه ايوب عليه السلام به آن مبتلا شد به چه سبب بود؟
فرمود: براى نعمت بسيارى بود كه حق تعالى به آن حضرت انعام فرمود و آن حضرت شكر آن نعمت را چنانچه مى بايد، ادا مى نمود، و در آن وقت شيطان ((عليه اللعنه )) از آسمانها ممنوع نبود و تا به نزديك عرش راه داشت ، روزى شيطان به آسمان بالا رفت و شكر نعمت ايوب را ديد كه در الواح سماويه بسيار عظيم ثبت شده است ، يا آنكه ديد شكر او را با نهايت عظمت بالا بردند، پس نائره حسد آن ملعون مشتعل شد و عرض كرد: پروردگارا! ايوب براى اين شكر تو مى كند كه نعمت فراوان به او داده اى ، اگر او را محروم كنى از دنيائى كه به او عطا فرموده اى هر آينه شكر هيچ نعمت تو را ادا نكند، پس مرا مسلط فرما بر دنياى او تا بدانى كه هرگز شكر نعمت تو نخواهد كرد! !
خطاب رب الارباب به شيطان رسيد كه : تو را بر مالها و فرزندان او مسلط گردانيدم . پس شيطان از استماع اين فرمان شاد گرديده بزودى فرود آمد و هر مال و فرزندى كه ايوب داشت همه را هلاك كرد و هر يك را كه هلاك مى كرد حمد و شكر ايوب زياده مى شد! پس شيطان عرض كرد: مرا به زراعتهاى او مسلط فرما.
حق تعالى فرمود: مسلط كردم .
شيطان با اتباع خودش آمد و دميد به زراعتهاى او و همه سوخت ، باز شكر آن حضرت زياده شد!
عرض كرد: خداوندا! مرا بر گوسفندان او مسلط فرما.
و چون رخصت يافت همه گوسفندان را هلاك كرد، باز ايوب حمد و شكر را بيشتر كرد!
عرض كرد: خداوندا! ايوب مى داند كه عنقريب آنچه از دنيائى او گرفته اى به او پس خواهى داد، مرا بر بدنش مسلط گردان .
خطاب الهى به او رسيد كه : تو را بر بدن او مسلط گردانيدم بغير از عقل و ديده هاى او - و به روايت ديگر: بغير دل و ديده و زبان و گوش او(175) - كه تو را در آنها تصرفى نيست . چون آن ملعون اين رخصت يافت به سرعت تمام فرود آمد كه مبادا رحمت الهى ايوب را دريابد و حائل شود ميان او و آنچه اراده كرده است ، پس از آتش سموم كه خودش از آن مخلوق شده بود در سوراخهاى بينى ايوب دميد كه از سر تا به پايش جراحت گرديد از بسيارى جراحتها و دملها كه در بدن آن حضرت بهم رسيد.
پس مدت بسيارى در اين محنت و آزار ماند و در حمد و شكر الهى كوتاهى نمى نمود، تا آنكه كرم در بدن كريمش متولد شد، و به مرتبه اى در مقام شكيبائى بود كه چون كرمى از بدن ممتحنش بيرون مى رفت مى گرفت و در بدن خود مى گذاشت و مى گفت : برگرد به موضعى كه خدا تو را از آن خلق كرده است ؛ و تعفن در بدن شريفش بهم رسيد به مرتبه اى كه اهل شهر او را از شهر بيرون كردند و در جاى كثيفى در بيرون شهر انداختند، و زنش ((رحمت )) دختر يوسف عليه السلام مى رفت و مى گرديد و طلب صدقه مى نمود و از براى او مى آورد؛ و چون بلاى آن حضرت به طول انجاميد و شيطان ديد كه هر چند بلا بيشتر مى شود شكرش فزونتر مى گردد رفت بسوى جماعتى از اصحاب ايوب عليه السلام كه رهبانيت اختيار كرده بودند و در كوهها مى بودند و گفت : بيائيد برويم به نزد آن بنده مبتلا شده و از او سؤ ال كنيم به چه سبب به اين بلاى عظيم مبتلا گرديده است ؟!
پس بر استرهاى اشهب سوار شدند و به جانب آن حضرت روانه شدند، چون به نزديك او رسيدند استرهايشان رم كرد از بوى بدى كه از جراحات آن حضرت ساطع بود! پس فرود آمدند و استرها را به يكديگر بستند و پياده به نزديك آن حضرت آمدند و در ميان ايشان جوان كم سالى بود، چون نشستند گفتند: كاش ما را خبر مى دادى از گناه خود كه ما جراءت نمى كنيم از گناه تو از خدا سؤ ال بكنيم كه مبادا ما را هلاك گرداند! و ما گمان نداريم مبتلا شدن تو را به چنين بلائى كه هيچكس به آن مبتلا نشده است مگر به گناهى كه از ما پنهان مى كرده اى !
ايوب عليه السلام فرمود: بعزت پروردگارم سوگند مى خورم كه او مى داند هرگز طعامى نخورده ام مگر آنكه يتيمى يا ضعيفى را با خود شريك نمودم ، و هرگز مرا دو امر پيش نيامد كه هر دو طاعت خدا باشد مگر آنكه اختيار كردم آن طاعت را كه بر من دشوارتر بود.
آن جوان گفت : بدا به حال شما كه آمديد به نزد پيغمبر خدا و او را سرزنش كرديد تا آنكه ظاهر نمود از عبادت پروردگارش آنچه را مخفى مى كرد.
چون آنها رفتند ايوب عليه السلام با پروردگار خود مناجات كرد و گفت : خداوندا! اگر مرا رخصت سخن گفتن و خصمى كردن بدهى ، هر آينه حجت خود را عرض خواهم نمود.
حق تعالى ابرى فرستاد به نزديك سر او و از آن ابر صدائى آمد كه : تو را رخصت مخاصمه دادم ، هر حجتى كه دارى بگو و من هميشه به تو نزديكم .
پس ايوب عليه السلام كمر راست كرد و به دو زانو درآمد و گفت : پروردگارا! مرا به بلائى مبتلا كرده اى كه هيچكس را به آن مبتلا نكرده اى ، و بعزت تو سوگند مى خورم كه هرگاه مرا دو امر پيش آيد كه هر دو طاعت تو بود البته اختيار كردم آن را كه بر بدن من دشوارتر بود، و هرگز طعامى نخورده ام مگر بر سر خوان خود يتيمى را حاضر كردم ، آيا تو را حمد نكردم ؟ آيا تو را شكر نكردم ؟ آيا تو را تسبيح و تنزيه نگفتم ؟
پس از ابر به ده هزار زبان ندا به او رسيد: اى ايوب ! كى تو را چنين كرد كه عبادت خدا كردى در وقتى كه مردم غافل بودند، و تسبيح و تكبير و حمد الهى بجا آوردى در وقتى كه مردم بى خبر بودند؟ و كى طاعت را محبوب تو گردانيد؟ آيا منت مى گذارى بر خدا به چيزى كه خدا را در آن بر تو منت است ؟!
پس آن حضرت كفى از خاك گرفت و به دهان خود انداخت و عرض كرد: بد گفتم و توبه مى كنم و همه نعمتها و طاعتها از توست .
پس حق تعالى ملكى بسوى او فرستاد كه سر پائى بر زمين زد و در ساعت چشمه آبى ظاهر شد، چون در آن چشمه غسل كرد جميع جراحتها و دردها و آزارها از او برطرف شد، و برگشت نيكوتر از آنچه پيشتر بود در طراوت و حسن و جمال ! و بر دورش باغ سبزى رويانيد و برگردانيد به او اهل و مال و فرزندان و زراعتهاى او را، و ملك نشست و با او سخن مى گفت و مونس او بود.
پس زنش آمد و پاره نان خشكى در دست داشت ، چون به آن موضع رسيد، به جاى مزبله ، باغ و بستان ديد و ايوب را نديد و به جاى او دو جوان را ديد كه نشسته اند و صحبت مى دارند، پس خروش و فغان برآورد و گريست و فرياد كرد: اى ايوب ! چه بر سر تو آمد؟!
آن حضرت او را صدا زد، چون نزديك آمد ايوب را شناخت و بازگشتن نعمتهاى الهى را ديد، سجده شكر الهى را بجا آورد.
در اين وقت كه رفته بود براى ايوب عليه السلام نان تحصيل كند - و او گيسوهاى بسيار خوب داشت - چون به نزد جمعى رفت و طعام براى ايوب طلبيد گفتند: اگر گيسوهاى خود را به ما مى فروشى ما طعام به تو مى دهيم ! پس گيسوهاى خود را بريده و به ايشان داد و طعام گرفت و براى ايوب آورد؛ چون آن حضرت گيسوهاى او را بريده ديد به غضب آمد و سوگند ياد كرد كه صد چوب بر او بزند؛ چون سبب بريدن آنها را عرض كرد، حضرت غمگين شد و از سوگند خود پشيمان گرديد، حق تعالى به او وحى نمود: بگير دسته اى از چوبهاى خوشه خرما را كه صد تركه باشد و به يك دفعه بر بدن زن خود بزن تا مخالفت سوگند خود نكرده باشى .
پس حق تعالى زنده كرد براى او آن فرزندان كه پيش از اين بليه مرده بودند، و فرزندانى كه در اين بليه هلاك شده بودند كه با آن حضرت زندگانى كنند. پس ، از آن حضرت پرسيدند: در اين بلاها كه بر تو وارد شد كدام بلا بر تو صعب تر نمود؟
فرمود: شماتت دشمنان .
پس حق تعالى پروانه طلا بر خانه او باريد و او جمع مى كرد و آنچه را باد مى برد دنبالش مى دويد و بر مى گردانيد.
جبرئيل گفت : سير نمى شوى اى ايوب ؟!
فرمود: كى از فضل پروردگارش سير مى شود؟!(176)
مؤ لف گويد: جمع كردن آن از حرص دنيا نيست بلكه براى قبول كردن نعمت حق تعالى است ، و به اين سبب فرمود: اين را مى خواهم كه از جانب او مى آيد و دلالت بر لطف و احسان او مى كند. حق تعالى فرموده است : ((ياد آور ايوب را در وقتى كه ندا كرد پروردگارش را بدرستى كه مرا دريافته است حال بد، و مشقتم به نهايت رسيده است ، و تو رحم كننده رحم كنندگانى ، پس مستجاب كرديم دعاى او را و هر آزارى كه داشت از او دور كرديم و به او عطا كرديم اهلش را، و مثل ايشان را با ايشان به او داديم به سبب رحمتى از جانب ما تا مذكرى گردد براى عبادت كنندگان )).(177)
و در جاى ديگر فرموده است : ((به ياد آور بنده ما ايوب را در وقتى كه ندا كرد پروردگارش را بدرستى كه مس كرده است و دريافته است مرا شيطان به تعب و مشقت و مكروه بسيار، پس به او گفتيم : بزن پاى خود را بر زمين كه بهم رسد آب سردى كه در آن غسل كنى و بياشامى و از دردها بيرون آئى ، و بخشيديم به او اهلش را و مثل ايشان را با ايشان براى رحمتى از ما و ياد آورى براى صاحب عقلها، و بگير به دست خود دسته اى از چوب و بزن به آن زن خود را و مخالفت سوگند من مكن ، بدرستى كه ما او را يافتيم نيكو بنده اى ، و بدرستى كه او بسيار بازگشت كننده بود بسوى ما))(178)، اين بود ترجمه آيات .
و در اين حديث و چند حديث ديگر وارد شده است كه : مراد از ((مثل اهل او)) كه خدا فرموده است به او عطا كرديم آن است كه : مثل اين فرزندان كه در اين بليه هلاك شده بودند از فرزندانى كه قبلا فوت شده بودند زنده فرمود. و بعضى گفته اند كه : مثل آنها كه زنده شدند بعدا از زوجه اش به او عطا فرمود.(179)
اما مسلط گردانيدن شيطان بر مال و جسد آن حضرت : پس بعضى از متكلمين شيعه مثل سيد مرتضى رحمة الله انكار اين كرده اند و استبعاد كرده اند كه حق تعالى شيطان را بر پيغمبرانش مسلط گرداند، و به محض اين استبعاد مشكل است احاديث معتبره بسيار را طرح كردن ، و هرگاه حق تعالى اشقياى انس را به اختيار خود گذارد كه پيغمبران و اوصياى ايشان را شهيد كنند و انواع اذيتها به ايشان رسانند و اكثر به تحريك و تسويل شيطان ((عليه اللعنه )) واقع شود، چه استبعاد دارد كه شيطان را به اختيار خود گذارد براى مصلحتى كه ضررى به بدنهاى ايشان رساند كه موجب مزيد اجز و ثواب ايشان شود، بلى مى بايد شيطان را بر دين و عقل ايشان مسلط نگرداند.

و اما آنچه در روايات وارد شده است كه كرم در بدن مبارك آن حضرت بهم رسيد و تعفنى در آن حادث شد كه موجب نفرت مردم شد، اكثر متكلمين شيعه انكار كرده اند اين را بنا بر اصلى كه ايشان ثابت كرده اند كه مى بايد پيغمبران خالى باشند از چيزى كه موجب نفرت خلق باشند، زيرا كه منافى غرض بعثت ايشان است ، پس ممكن است كه اين احاديث موافق روايات و اقوال عامه بر وجه تقيه وارد شده باشد اگر چه به حسب دليل ، مشكل است اثبات كردن استحاله اين نوع از امراض منفره كه بعد از ثبوت نبوت و فراغ از تبليغ رسالت باشد، خصوصا هرگاه بعد از آن چنين معجزات در دفع آنها ظاهر شود كه موجب مزيد تشييد امر نبوت ايشان باشد.
اما بعضى از روايات موافق قول ايشان نيز وارد شده است ، چنانچه ابن بابويه رحمة الله به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : حضرت ايوب عليه السلام هفت سال مبتلا گرديد بى آنكه گناهى از او صادر شده باشد، زيرا كه پيغمبران معصوم و مطهرند، و گناه نمى كنند، و ميل به باطل نمى نمايند، و مرتكب گناه صغيره و كبيره نمى شوند، و فرمود كه : ايوب عليه السلام با آن بلاهاى عظيم كه به آنها مبتلا شد بوى بد بهم نرسانيد و قباحتى در صورتش بهم نرسيد و چرك و خون از او بيرون نيامد، و چنان نشد كه كسى او را بيند و از او نفرت نمايد، يا كسى كه او را مشاهده نمايد از او وحشت كند، و كرم در بدنش نيفتاد، و چنين مى كند خدا به هر كه مبتلا گرداند او را از پيغمبران و دوستان كه گراميند نزد او، و مردم كه از او اجتناب مى كردند از فقر و بى چيزى او بود، و از آنكه در نظر ايشان بى قدر شده بود به سبب آنكه جاهل بودند به آن قدر و منزلتى كه او را نزد حق تعالى بود، و گمان مى كردند كه امتداد بليه او از بى مقدارى اوست نزد خدا، و حال آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پيغمبران از همه كس بلاى ايشان عظيمتر است ، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر است بلايش بيشتر است .
و خدا او را مبتلا گردانيد به چنان بلائى كه در نظر مردم سهل شد تا آنكه دعوى خدائى براى او نكنند در وقتى كه معجزات عظيمه از او مشاهده كنند، و حق تعالى نعمتهاى بزرگ به او كرامت فرمايد، و از براى اينكه استدلال كنند بر آنكه ثواب خدا بر دو قسم است : از روى استحقاق بعمل ، و از روى اختصاص به بلا. و از براى آنكه حقير نشمارند ضيعفى را به سبب ضعف او، و نه فقيرى را به سبب فقر او، و نه بيمارى را به سبب بيمارى او، و بدانند كه خدا هر كه را مى خواهد بيمار مى كند، و هر كه را مى خواهد شفا مى دهد در هر وقت كه خواهد، و به هر نحو كه اراده نمايد، و مى گرداند اين امور را عبرتى براى براى هر كه خواهد، و شقاوتى براى هر كه خواهد، و سعادتى براى هر كه خواهد، و در جميع امور عادل است در قضاى خود، و حكيم است در افعال خود، و نمى كند نسبت به بندگانش مگر آنچه را اصلح داند براى ايشان ، و توانائى ايشان به اوست .(180)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : در چهارشنبه آخر ماه مبتلا شد ايوب عليه السلام به برطرف شدن مال و فرزندانش .(181)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : ايوب عليه السلام هفت سال مبتلا بود بى گناهى .(182)
در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى ايوب را مبتلا نمود بى گناهى ، پس صبر كرد تا آنكه او را تعيير و سرزنش كردند، و پيغمبران صبر به سرزنش نمى توانند نمود.(183)
و در حديث ديگر فرمود كه : در ايام بلا عافيت از حق تعالى نطلبيد.(184)
مؤ لف گويد: مفسران در مدت ابتلاى آن حضرت خلاف كرده اند، بعضى هيجده سال گفته اند و بعضى سيزده سال و بعضى هفت سال ؛(185) و قول آخر صحيح است چنانچه در احاديث گذشت .
و به سند صحيح از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه چون حق تعالى حضرت ايوب عليه السلام را عافيت كرامت فرمود، نظرى كرد بسوى زراعتهاى بنى اسرائيل ، پس ‍ نظرى كرد بسوى آسمان و عرض كرد: اى خداوند من و سيد من ! بنده خود ايوب مبتلا را عافيت كرامت فرمودى ، و او زراعت نكرده است و بنى اسرائيل زراعت كرده اند.
حق تعالى بسوى او وحى نمود كه : كفى از كيسه خود بردار و بر زمين بپاش - و در آن كيسه نمك بود - پس ايوب كفى از نمك گرفت و بر زمين پاشيد، پس اين عدس بيرون آمد، يا نخود بيرون آمد.(186) و ظاهر حديث آن است كه اين دانه پيشتر نبود و به بركت آن حضرت بهم رسيد.
و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى مؤ من را به هر بلائى مبتلا مى گرداند و به هر نوع مرگى مى ميراند اما او را به برطرف شدن عقل مبتلا نمى گرداند، آيا نمى بينى ايوب را كه خدا چگونه مسلط گردانيد شيطان را بر مال و فرزندان و اهل و بر همه چيز او، و مسلط نگردانيد او را بر عقل او، و عقل را براى او گذاشت كه اعتقاد به وحدانيت خدا بكند و او را به يگانگى بپرستد.(187)
و در حديث معتبر ديگر فرمود: در قيامت زن صاحب حسنى را بياورند كه به حسن و جمال خود به گناه افتاده باشد، پس گويد: پروردگارا! خلقت مرا نيكو كردى و به اين سبب من به گناه مبتلا شدم . حق تعالى فرمايد كه مريم عليها السلام را بياورند، پس فرمايد: تو نيكوترى يا مريم ! به او چنين حسنى دادم و فريب نخورد به حسن و جمال خود.
پس مرد مقبولى را بياورند كه به حسن و قبول خود به گناه مبتلا شده باشد، پس گويد: خداوندا! مرا صاحب جمال آفريدى و زنان بسوى من مايل گرديدند و مرا به زنا انداختند. پس ‍ يوسف عليه السلام را بياورند و به او بگويند: تو نيكوتر بودى يا يوسف ! ما او را حسن داديم و فريب زنان نخورد.
پس بياورند صاحب بلائى را كه به سبب بلاى خود معصيت پروردگار خود كرده باشد، پس گويد: خداوندا! بلا را بر من سخت كردى تا آنكه به گناه افتادم . پس ايوب عليه السلام را بياورند و بگويند: آيا بلاى تو شديدتر بود يا بلاى او؟ ما او را به چنين بلائى مبتلا كرديم و مرتكب گناه نشد.(188)
و حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود كه : مردم سه خصلت را از سه كس آموختند: صبر را از ايوب عليه السلام و شكر را از نوح عليه السلام ، و حسد را از فرزندان يعقوب .(189)
در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى روزى ثنا كرد بر ايوب عليه السلام كه : من هيچ نعمت به او عطا نكردم مگر آنكه شكر او زياده شد! شيطان عرض كرد: اگر بلا بر او مسلط فرمائى آيا صبر او چون باشد؟
پس خدا او را مسلط نمود بر شتران و غلامان او، و همه را هلاك كرد بغير از يك غلام كه به نزد ايوب آمد و گفت : اى ايوب ! شتران و غلامان تو همه مردند.
فرمود: حمد مى كنم خداوندى را كه عطا كرد، و حمد مى كنم خداوندى را كه گرفت .
پس شيطان گفت : او اسبان را دوست تر مى دارد. پس بر آنها مسلط شد، همه را هلاك كرد.
ايوب عليه السلام فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه داد، و حمد و سپاس خداوندى را كه گرفت .
و همچنين گاوها و گوسفندان و مزرعه ها و اهل و فرزندان او همه را هلاك نمود، و هر يك را كه هلاك مى كرد ايوب عليه السلام چنين شكر مى كرد، تا آنكه بيمارى شديدى بهم رسانيد و مدتها كشيد و در هر حال شكر مى كرد تا آنكه او را به گناه سرزنش كردند، پس به جزع آمد و دعا كرد تا حق تعالى او را شفا بخشيد و هر قليل و كثير كه از آن حضرت تلف شده بود به او برگردانيد.(190)
و ابن بابويه رحمة الله از وهب بن منبه روايت كرده است كه : ايوب عليه السلام در زمان يعقوب عليه السلام بود و داماد او بود، زيرا كه ((اليا)) دختر يعقوب در خانه او بود، و پدرش از آنها بود كه به ابراهيم عليه السلام ايمان آورده بودند، و مادر او دختر لوط عليه السلام بود. و چون بلا بر ايوب عليه السلام از همه جهت مستحكم گرديد زنش صبر كرد بر محنت آن حضرت و ترك خدمت او نكرد، پس شيطان حسد برد بر ملازمت زن ايوب بر خدمت او و به نزدش آمد و گفت : آيا تو خواهر يوسف صديق نيستى ؟
گفت : بلى .
آن ملعون گفت : پس چيست اين مشقت و بلا كه من شما را در آن مى بينم ؟
آن عالمه صابره در جواب فرمود: خدا به ما چنين كرده است كه ما را ثواب دهد به فضل خود! و در وقتى كه عطا كرد، به فضل خود عطا كرد، پس گرفت تا ما را امتحان فرمايد و ثواب دهد، آيا ديده اى انعام كننده اى بهتر از او؟ پس بر عطاى او شكر مى كنم او را، و بر ابتلاى او حمد مى گويم او را، پس جمع كرد براى ما دو فضيلت را با هم : مبتلا گردانيده است ما را تا صبر كنيم ، و نمى يابيم بر صبر قوتى مگر به يارى و توفيق او، پس او را است حمد و منت بر نعمت ما و بلاى ما.
شيطان گفت : خطاى بزرگى كرده اى ! بلاى شما براى اين نيست . و شبهه اى چند بر او القا كرد و همه را او دفع كرد و برگشت بسوى ايوب عليه السلام به سرعت و قصه را به آن حضرت نقل كرد.
ايوب عليه السلام فرمود: آن شخص شيطان است ، و او حريص است بر كشتن من ، به خدا سوگند خورده ام كه تو را صد چوب بزنم اگر خدا مرا شفا دهد براى آنكه گوش به سخن او داده اى .
پس چون شفا يافت دسته اى از تركه هاى باريك گرفت از درختى كه آن را ((ثمام )) مى گفتند، و يك مرتبه همه را بر او زد تا مخالف سوگند خود نكرده باشد.
و عمر حضرت ايوب عليه السلام در وقتى كه بلا به آن حضرت رسيد هفتاد و سه سال بود، پس حق تعالى هفتاد و سه سال ديگر بر عمر او افزود.(191)
مؤ لف گويد: آنچه در علت قسم ياد كردن ايوب عليه السلام پيشتر گذشت ، آن محل اعتماد است اگر چه ممكن است كه هر دو واقع شده باشد.

پاورقی

171- تفسير روح المعانى 12 / 196، و در آن به جاى ((رازخ ))، ((روم )) آمده است .
172- تفسير قرطبى 15 / 209.
173- تفسير بيضاوى 3 / 124.
174- قصص الانبياء راوندى 141.
175- علل الشرايع 76.
176- تفسير قمى 2 / 239.
177- سوره انبياء: 83 و 84.
178- سوره ص : 41 - 44.
179- تفسير قمى 2 / 74؛ مجمع البيان 4 / 59؛ قصص الانبياء راوندى 140.
180- خصال 399.
181- عيون اخبار الرضا 1 / 247؛ علل الشرايع 597.
182- علل الشرايع 75؛ قصص الانبياء راوندى 139.
183- علل الشرايع 76؛ قصص الانبياء راوندى 139.
184- قصص الانبياء راوندى 139.
185- مجمع البيان 4 / 478؛ تفسير ابن كثير 4 / 37؛ تفسير بيضاوى 3 / 124.
186- كافى 6 / 343؛ محاسن 2 / 308.
187- كافى 2 / 256.
188- كافى 8 / 228.
189- عيون اخبار الرضا 2 / 45؛ و نزديك به اين مضمون در صحيفة الامام الرضا عليه السلام 257.
190- قصص الانبياء راوندى 139.
191- قصص الانبياء راوندى 141.