فصل هشتم: در حديث ثقلين و امثال آن

در بشارة المصطفى از طريق عامه از رافع آزاد كرده ابوذر روايت كرده است كه: ديدم ابوذر را به حلقه در كعبه چسبيده و مى گفت: هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه مرا نشناسد بشناسد، منم ابوذر غفارى شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كه مقاتله كند با من در دفعه اولى و مقاتله كند با اهل بيت من در دفعه ثانيه خدا محشور گرداند او را در دفعه ثالثه با دجال، بدرستى كه مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است كه هر كه در آن كشتى سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف ورزيد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه بنى اسرائيل است كه هر كه داخل آن درگاه شد نجات يافت و هر كه داخل نشد هلاك شد.(247)
و شيخ طوسى (رحمة الله عليه) به طرق بسيار اين حديث را روايت كرده است از ابوذر،(248) و در بعضى از روايات در آخرش اين زيادتى هست كه حضرت در آخرش سه مرتبه فرمود: آيا رسانيدم رسالت خدا را؟(249)

و سيد ابن طاووس در طرائف از مسند احمد بن حنبل روايت كرده است از ابو سعيد خدرى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام مادامى كه متمسك به آنها باشيد هرگز گمراه نمى شويد بعد از من يكى بزرگتر است از ديگرى و آن كتاب خداست و آن ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و ديگرى عترت من اهل بيت منند، بدرستى كه ايشان از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.(250)

و ايضا از احمد روايت كرده است كه اسرائيل بن عثمان گفت: من زيد بن ارقم را ديدم در خانه مختار پس به او گفتم: آيا شنيدى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى گفت: انى تارك فيكم الثقلين يعنى ((در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم))؟ گفت: بلى.(251)

و ايضا احمد روايت كرده است از زيد بن ثابت كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه خليفه و جانشين منند در ميان شما: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، بدرستى كه از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد مى شوند.(252)

و اين احاديث را شيخ و ابن بطريق در ((عمده)) روايت كرده است.(253)
و ايضا سيد ابن طاووس و ابن بطريق روايت كرده اند و از ((جامع الاصول)) كه از معتبرترين كتابهاى عامه است در اين زمان و خود از اصل آن نوشته ام و لفظ آن را نقل مى كنم و در ((صحيح مسلم)) نيز ديده ام همگى روايت كرده اند از يزيد بن حيان كه گفت: رفتم من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم به نزد زيد بن ارقم پس چون نشستيم نزد او، حصين به او گفت: اى زيد! تو خير بسيار يافته اى و ديده اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را و حديث او را شنيده اى و با او جنگ و جهاد كرده اى و در عقب او نماز كرده اى اى زيد و ملاقات خير بسيار كرده اى، اى زيد! حديث كن ما را به آنچه شنيده اى از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).

زيد گفت: اى پسر برادر من! بخدا سوگند كه سال من بسيار شده و عهد من به آن حضرت قديم است و فراموش كرده ام بعضى از آنها را كه به خاطر گرفته بودم از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس هر چه را به شما روايت كنم و حديث كنم قبول كنيد و آنچه را روايت نكنم تكليف نكنيد مرا كه: روايت كن، پس گفت: قام رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يوما فينا خطيبا بماء يدعى خما بين مكة و المدينة فحمد الله و اثنى عليه و وعظ ثم ذكر وقال: الا ايها الناس! انما انا بشر يوشك ان ياءتينى رسول ربى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به؛ فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى. فقال له حصين: و من اهل بيته يا زيد؟ اليس نساؤ ه من اهل بيته؟ فقال: نساؤ ه من اله بيته ولكن اهل بيته من حرم الصدقة بعده، قال: و من هم؟ قال: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، قال: كل هولاء حرم الصدقة؟ قال: نعم يعنى: ((حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ايستاد روزى در ميان ما و خطبه خواند در آبى كه آن را ((خم)) مى گويند در ميان مكه و مدينه، پس حمد و ثناى خداوند گفت و پند داد و آخرت را به ياد مردم آورد و فرمود كه: اى گروه مردم! نيستم من مگر بشرى، نزديك است كه بيايد رسول پروردگار من - يعنى ملك موت - پس اجابت كنم و بروم، بدرستى كه مى گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ: اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور هست پس بگيريد كتاب خدا را و چنگ زنيد در آن - پس ‍ حضرت تحريض و ترغيب نمود در عمل به كتاب خدا - پس فرمود: و ديگر اهل بيت من است. پس سه مرتبه فرمود كه: خدا را به ياد شما مى آورم در حق اهل بيت من، يعنى آزار ايشان مكنيد و حرمت ايشان را رعايت كنيد و حق امامت را از ايشان غصب مكنيد. پس حصين گفت كه: اهل بيت او كيستند اى زيد؟ آيا زنان او از آنهايند كه محرومند از تصدق بعد از او، گفت: كيستند آنها؟ زيد گفت: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، حصين گفت: اينها محرومند از صدقه؟ گفت: بلى.))(254)

مترجم گويد كه:
بعد از اين مذكور خواهد شد كه زيد غلط كرده است و اهل بيت مخصوص ‍ آل عباست، و ايضا اين مضمون را به اندك اختلافى در ((جامع الاصول)) و ساير كتب روايت كرده اند.(255)
و سيد از ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بدرستى كه نزديك شده است كه مرا بخوانند به عالم قدس و اجابت نمايم و بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، و بدرستى كه خداوند لطيف و خبير خبر داد مرا كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من خواهيد كرد در رعايت ايشان.(256)
و ايضا سيد از كتاب فضايل قرآن ابن ابى الدنيا روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم فرط شما بر حوض كوثر كه پيش از شما وارد مى شوم كه از براى شما مهيا كنم، پس چون وارد شويد و مرا ملاقات كنيد سؤال خواهم كرد از ثقلين كه چگونه خلافت من در حق ايشان كرده ايد؛ پس ندانستيم كه ثقلين چيست تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت: اى پيغمبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد ثقلين كدامند؟ حضرت فرمود: بزرگترين آنها كتاب خداست، يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست پس چنگ زنيد در آن تا نلغزيد و گمراه نشويد، و كوچكتر آنها عترت منند هر كه از ايشان رو به قبله من كند و اجابت دعوت من كند پس مكشيد ايشان را و فريب مدهيد ايشان را، بدرستى كه من سؤال كرده ام از خداوند صاحب لطف و احسان و دانا پس ‍ عطا كرد مرا كه هر دو با هم نزد من آيند در حوض كوثر مانند اين دو تا - و اشاره كرد به انگشت شهادت و ميان - يارى كننده اين دو تا يارى كننده من است، و خوار كننده اين دو تا خوار كننده من است، و دشمن اين دو تا دشمن من است، و بدرستى كه هلاك نشدند امتى بيش از شما مگر آنكه عمل كردند به خواهشهاى نفسانى خود و معاونت يكديگر كردند در ضرر پيغمبر خود و كشتند آنها را كه امر به عدالت مى كردند در ميان ايشان.(257)

و ايضا صاحب طرائف از ثعلبى كه از مفسران عامه است روايت كرده است در تفسير آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا(258) به چندين سند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ايها الناس! گذشته ام در ميان شما دو امر بزرگ كه خليفه و جانشين منند در ميان شما، اگر بگيريد و عمل كنيد و متابعت آنها را بكنيد هرگز گمراه نشويد بعد از من: يكى بزرگتر است از ديگرى كه آن كتاب خداست ريسمانى كشيده ميان زمين و آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند؛ از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به نزد من آيند.(259)
و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من در ميان شما مى گذارم چيزى را كه اگر متمسك به آن شويد هرگز گمراه نگرديد بعد از من، دو چيز است كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آن كتاب خداست ريسمانى كشيده از زمين تا آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض ‍ - كوثر - بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من در حق ايشان خواهيد كرد.(260)

و در احتجاج از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه گفت: روزى من و جيش بن المعقر در مكه بوديم ناگاه ابوذر (رحمة الله عليه) برخاست و حلقه در خانه كعبه را گرفت و به صداى بلند ندا كرد در موسم حج: ايها الناس! هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه نشناسد منم جندب بن جناده و منم ابوذر، ايها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت كه: مَثَل اهل بيت من در امت من مثل كشتى نوح است در ميان قومش، هر كه سوار شد در آن كشتى نجات يافت و هر كه تخلف كرد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه است در بنى اسرائيل، ايها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت: بدرستى كه من گذاشتم در ميان شما دو چيز كه هرگز گمراه نشويد مادامى كه متمسك به آنها باشيد: كتاب خدا و اهل بيت من... تا آخر حديث.
پس چون ابوذر به مدينه آمد، عثمان فرستاد بسوى او و گفت: چه باعث شد تو را كه در موسم حج ايستادى و آنها را گفتى؟ گفت: عهدى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با من كرده بود و مرا به آن امر نموده بود.

عثمان گفت: كه از براى تو گواهى به اينها مى دهد؟ پس برخاست جناب امير (عليه السلام) و مقداد (رحمة الله عليه) شهادت دادند، پس هر سه بيرون رفتند، عثمان اشاره كرد به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و گفت: اين و دو مصاحبش گمان مى كنند كه كارى از پيش خواهند برد و چيزى بدستشان خواهد آمد.(261)
و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه به دين من اعتقاد كند و بر طريقه من راه رود و متابعت سنت من كند پس بايد كه اعتقاد كند كه ائمه از اهل بيت من بهترند از جميع امت من، بدرستى كه مَثَل ايشان در اين امت مثل باب حطه است در بنى اسرائيل.(262)

و در عيون اخبار الرضا به سندهاى بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: مثل اهل بيت من در ميان شما مثل سفينه نوح (عليه السلام) است، هر كه در كشتى متابعت اهل بيت سوار شود نجات يابد و هر كه تخلف كند از آن در پس گردنش زنند و در آتش ‍ جهنم اندازند.(263)

و همين حديث را ابن اثير از اعاظم علماى عامه در نهايه نقل كرده است،(264) و در صحيفة الرضا (عليه السلام) نيز مذكور است.(265)
و عياشى در تفسيرش از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم (266) كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: مائيم باب حطه شما.(267)

مترجم گويد كه:
ميان مفسران و مورخان خلاف بسيار است در دخول باب حطه، و آنچه مشهور است آن است كه بعد از وفات حضرت موسى (عليه السلام) كه چهل سال مدت تيه تمام شد حضرت يوشع وصى موسى بنى اسرائيل را برداشت و به جنگ عمالقه آمد كه شهر اريحا را كه از بلاد شام است فتح كند، پس چون فتح كردند و عمالقه را كشتند و بلاد شام را متصرف شدند، حق تعالى امر كرد ايشان را كه داخل شهر اريحا شوند از روى تواضع و مثل استغفار كنندگان سرها به زير افكنند چنانچه خدا فرموده است: و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم (268) و اكثر سجود را تفسير كرده اند به خم شدن و فروتنى كردن و حطه را تفسير كرده اند به ((حط عنا خطايانا)) يعنى ((فرو ريز از ما گناهان ما را)) و گفته اند كه: گناه ايشان آن بود كه در زمان حضرت موسى (عليه السلام) قبول نكردند كه داخل اريحا شوند و مبتلا به بليه شدند.(269)

و از ابن عباس روايت كرده اند كه: حطه به معنى لا اله الا الله است، ((و سنزيد المحسنين))(270) يعنى: ((به زودى زياد مى كنيم نيكى نيكى كنندگان را))، فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم (271) يعنى: ((پس مبدل كردند آنها كه ستم كردند بر خود گفتارى غير آنچه به ايشان گفته شده بود كه بگويند))، گفته اند كه: ايشان خم نشدند و نشستنگاه خود را بر روى زمين مى كشيدند و مى رفتند و به جاى حطه مى گفتند ((حطا سمقانا)) يعنى ((گندم سرخى مى خواهيم)) از روى استهزا و استخفاف به امر خدا، پس خدا بر ايشان تاريكى و طاعون فرستاد كه در يك ساعت هفتاد هزار كس از ايشان كشت پس خدا رحم كرد و از ايشان طاعون را برداشت چنانچه خدا فرموده است:فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (272) يعنى ((پس فرو فرستاديم بر آنها كه ستم كرده بودند عذابى از آسمان به سبب فسقى كه ايشان كرده اند))(273) پس ‍ اهل بيت (عليهم السلام) در اين امت مثل آن درگاه است زيرا كه ايشان باب الله اند،(274) و هر كه در درگاه متابعت ايشان داخل شود از عذاب دنيا و آخرت نجات يابد، و هر كه تكبر كند از اقرار به امامت ايشان و متابعت ايشان نكند هلاك شود به هلاك معنوى و گمراه گردد در دنيا و عقبى و به عذابهاى الهى معذب گردد.
و در جلد اول، در تفسير امام (عليه السلام) نقل شده كه: حق تعالى صورت محمد و على را در دروازه شهر ممثل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند بر آن مثالها و تازه كنند بر خود بيعت و محبت ايشان را تا آخر آنچه گذشت،(275) پس حضرت فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: از براى بنى اسرائيل دروازه خطه را نصب كردند و نصب كردند از براى شما اى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) درگاه حطه اهل بيت محمد (عليهم السلام) را و امر كردند شما را به متابعت ايشان و ملازم بودن طريقت ايشان تا خدا گناهان شما را بيامرزد و نيكوكاران شما را ثواب زياد كرامت فرمايد، و باب حطه شما بهتر است از باب حطه بنى اسرائيل زيرا كه درگاه ايشان از چوب چند است؛ و ما سخنگويان، راستگويان، مؤمنان، هدايت كنندگان، فاضلانيم، چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ستاره ها در آسمان امانند از خرق شدن و اهل بيت من امان امت منند از گمراه شدن در دين خود، و ايشان در زمين هلاك نمى شوند مادامى كه از اهل بيت من كسى باشد كه متابعت سيرت و سنت او نمايند.(276)
و ايضا حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد كه به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و ساكن شود در جنت عدن كه پروردگار من مرا وعده داده است و چنگ زند در درختى كه حق تعالى به دست قدرت خود غرس نموده است و فرموده است:كه: باش ‍ پس بهم رسيده است، پس ولايت على بن ابى طالب را اختيار كند و اقرار نمايد به امامت او و با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن، و اختيار كند بعد از او ولايت فرزندان فاضل او را كه اطاعت خدا مى كنند بدرستى كه ايشان از طينت من خلق شده اند و خدا روزى ايشان كرده فهم و علم مرا، پس واى بر آنها از امت من كه تكذيب فضل ايشان كنند و قطع كنند از ايشان پيوند مرا، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا.(277)
و حديث سفينة نوح را سيد در طرائف از كتاب ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است از ابن عباس و ابوذر و سلمة بن الاكوع و غير ايشان ،(278) و حديث سفينه و باب حطه را سليم بن قيس از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) روايت كرده كه به حضرت عرض كرد كه: زياده از صد نفر از فلقهاى صحابه شنيده ام.(279)

و ابن بابويه (رحمة الله عليه) در امالى و اكمال الدين از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: يا على! من شهر حكمتم و تو دروازه آنى، و داخل شهر نمى توان شد مگر از دروازه آن، و دروغ مى گويد كسى كه دعوى مى كند كه مرا دوست مى دارد و تو را دشمن مى دارد زيرا كه تو از منى و من از توام، گوشت تو از گوشت من است و خون تو از خون من، و روح تو از روح من است و پنهان تو از پنهان من است و آشكار تو آشكار من، و تو امام امت منى و خليفه و جانشين من بر امت من بعد از من، سعادتمند كسى است كه اطاعت تو كند و شقى كسى است كه نافرمانى تو كند، و سعادتمند كسى است كه ولايت تو اختيار كند و زيانكار كسى است كه با تو دشمنى كند، و رستگار كسى است كه از تو جدا نشود و هلاك شده كسى است كه از تو جدا شود، مثل تو و مثل امامان از فرزندان تو بعد از من مثل كشتى نوح است كه هر كه سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف كرد غرق شد، و مثل شما مثل ستارگان آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند تا روز قيامت.(280)

و ايضا از زيد بن ثابت روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى الا و هما الخليفتان من بعدى ولن يفترقا حتى يردا على الحوض.(281)
و در اكمال الدين و معانى الاخبار و خصال از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه يكى بلندتر است از ديگرى، كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين و عترت من، بدرستى كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند؛ راوى گفت: از ابو سعيد پرسيدم كه : عترت او كيست؟ گفت: اهل بيت او.(282)
و ايضا از ابو عمرو مصاحب ابو العباس نحوى لغوى شنيدم كه مى گفت: اينها را از براى آن ثقل مى گفتند كه تمسك به آنها سنگين و دشوار است.(283)
و ابن بابويه حديث ثقلين را در اكمال الدين و غير آن به بيست سند روايت كرده است از ابو سعيد خدرى و ثعلبى و ابو هريره و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و زيد بن ارقم و جابر بن عبدالله انصارى و ابوذر غفارى و زيد بن ثابت و غير ايشان از صحابه.(284)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود كه: من فرط شمايم و پيش از شما به نزديك حوض مى روم و شما بعد از من وارد مى شويد بر حوض، حوضى كه عرضش از مابين بصرى شام است (285) تا صنعاء يمن، و در آن قدحها از نقره خام است به عدد ستاره هاى آسمان و بدرستى كه در آنجا سؤال خواهم كرد از ثقلين كه: چه كرديد به آنها؛ گفتم: يا رسول الله! ثقلين كدامند؟ فرمود: كتاب خدا كه ثقل بزرگ است يك طرفش بدست خدا و طرف ديگر بدست شماست پس دست زنيد به آن تا گمراه نشويد و هرگز نلغزيد، و عترت من كه اهل بيت منند؛ بدرستى كه خبر داد مرا خداوند صاحب لطف و احسان و داناى آشكار و پنهان كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت من - و دو انگشت سبابه را با هم جفت كرد - و نمى گويم مانند اين دو تا كه يكى بر ديگرى زيادتى كند - و جمع كرد ميان سبابه و انگشت ميان -.(286)

مترجم گويد كه:
در آنچه پيش مذكور شد كه به اين دو انگشت تشبيه شد منظور جدا نشدن بود و تشبيه به انگشت شهادت و ميانين از يك دست مناسبتر بود و در آنجا منظور پيشى نگرفتن است، و تشبيه به دو انگشت شهادت مناسبتر است و انگشت ميان مناسب نيست زيرا كه بلندتر است و پيشى مى گيرد بر انگشت شهادت، و مقصود از هر دو فى الجمله آن است كه لفظ و معنى قرآن نزد اهل بيت (عليهم السلام) است و ديگرى تمام هر دو را ندارد؛ و ايضا عمل قرآن مجيد بتمامه از اوامر و نواهى مخصوص ايشان است چنانچه در وصف حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده است كه خلق آن حضرت بود.
و ايضا ايشان شهادت مى دهند بر حقيقت قرآن و قرآن شهادت مى دهد بر حقيقت ايشان چنانچه در حديث وارد شده كه: ثلث قرآن در فضايل ايشان است و ثلثى در مثالب دشمنان ايشان؛(287) و بعضى از روايات ربع وارد شده است.(288)
و ابن بابويه در اكثر كتب خود از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيدند كه: عترت كيست؟ گفت: كه: منم و حسن و حسين و نه فرزندان او كه نهم ايشان مهدى قائم (صلوات الله عليهم)است، جدا نمى شوند از كتاب خدا و كتاب خدا از ايشان جدا نمى شود تا در حوض بر من وارد مى شوند.(289)

و صفار در بصائر الدرجات و عياشى در تفسير، حديث ثقلين را به سندهاى بسيار از طريق اهل بيت (عليهم السلام) روايت كرده اند.(290)
و ايضا در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: خدا را در زمين سه حرمت است: قرآن و عترت من و كعبه كه خانه محترم خداست، اما قرآن را پس تحريف كردند و تغيير دادند؛ و اما كعبه را پس خراب كردند؛ و اما عترت مرا پس كشتند، همه اينها امانتهاى خدا بودند و همه را ضايع كردند.(291)
بدان كه حديث ثقلين و سفينه و باب حطه متواترند و لغويان همه نقل كرده اند و ابن اثير در نهايه گفته است كه: در حديث وارد شده است انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى گفته است كه: چرا اينها را ثقل ناميد؟ از براى آنكه اخذ به آنها و عمل كردن به آنها سنگين و دشوار است و هر چيز خطير نفيس را ثقل مى گويند، پس اينها را ثقل ناميد از جهت اعظام قدر آنها و تفخيم شاءن ايشان.(292)
و باز در نهايه گفته كه: در حديث است كه مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من تخلف عنها زخ به فى النار.(293)

و در قاموس گفته است كه: ثقل - محركه - هر چيز نفيس است كه ضبط كنند و پنهان دارند، و به اين معنى است حديث انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.(294)
و سيد مرتضى در شافى گفته است كه: دليل بر صحت حديث ثقلين آن است كه جميع امت آن را تلقى به قبول نموده اند و احدى از ايشان به اختلافى كه در تأويلش كرده اند در صحت حديث نكرده اند، و قاده علما آن است كه اگر شكى در صحت حديث داشته باشند اول در آن باب سخن مى گويند و بعد از آن در تأويل و معنى آن سخن مى گويند، و عدول كردن ايشان از اين قاعده دليل است بر آنكه شكى در صحت آن ندارند. و بعد از آن گفته است كه: عترت آدمى در لغت، نسل اوست مانند فرزند و فرزند فرزند او؛ و بعضى از اهل لغت توسعه دادند و گفته اند: عترت مرد، نزديكترين قوم اوست بسوى او در نسب، پس بنابر قول اول ظاهر و حقيقت لفظ شامل حسن و حسين (عليهما السلام) و اولاد ايشان خواهد بود، و بنابر قول ثانى شامل ايشان و جمعى كه در قرب نسب مثل ايشانند نيز خواهد بود به آنكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مقيد فرموده است:سخن را به قيدى كه شبهه را از آن زايل گردانيده است و سخن را واضح نموده است به آنكه فرموده است: عترت من اهل بيت من است، پس حكم را متوجه ساخته است بسوى كسى كه مستحق هر دو نام بوده باشد، و ما مى دانيم كسى كه از عترت آدمى موصوف باشد به آنكه از اهل بيت اوست اولاد اولاد است و كسى كه جارى مجراى ايشان باشد از نسب قريب به آنكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خود بيان فرموده كه اهل بيت او چه جماعتند زيرا كه اخبار متظافره وارد شده است كه: جمع كرد آن حضرت، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را در خانه خود و عبائى بر روى ايشان افكند و گفت: خداوندا! اينها اهل بيت منند پس رجس و بديها و شك را از ايشان دور گردان و پاك كن ايشان را از گناه و صفات ذميمه پاك گردانيدنى، پس آيه تطهير نازل شد در اين وقت، پس ام سلمه زوجه آن حضرت گفت: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ حضرت فرمود كه: نه، وليكن تو بر خيرى؛ پس نام اهل بيت را مخصوص اين جماعت گردانيد و غير ايشان را داخل نگردانيد، پس ‍ مى بايد كه حكم در حديث ثقلين متوجه باشد بسوى ايشان و بسوى كسى كه ملحق باشد به ايشان به دليل ديگر، و اجماع كرده اند هر كه اين حكم را ثابت گردانيده است در ايشان - يعنى وجوب تمسك به ايشان و پيروى كردن ايشان - بر آنكه اولاد نيز جارى مجراى ايشان و حكم ايشان دارند.

و اگر گويند كه: بنا بر بعضى از احتمالات كه مذكور شد مى بايد كه جناب امير (عليه السلام) داخل عترت نباشد؛ جواب مى گوئيم كه: كسى كه عترت را مخصوص اولاد اولاد او مى داند از شيعه مى گويد كه: جناب امير صلوات الله عليه هر چند كه ظاهر لفظ عترت آن حضرت را شامل نيست اما پدر عترت است و سيد و بهتر و مهتر ايشان است، و حكم در باب عترت بدليل خارج شامل آن حضرت هست.(295)
و اگر گويند كه: گاه باشد كه حكم به عدم ضلالت از براى كسى باشد كه متمسك به كتاب و عترت هر دو بوده باشد نه به عترت تنها؛ جواب گوئيم كه: بنابر اين سخن بى فايده مى شود زيرا كه هرگاه كتاب به تنهائى حجت باشد، چيزى كه به تنهائى حجت نباشد به آن ضم كردن فايده نخواهد داشت و خصوص عترت دخل نخواهد داشت، همه كس و همه چيز هم چنين است كه هرگاه موافق كتاب باشد حجت خواهد بود، پس عترت را تخصيص كردن و قطع كردن بر آنكه ايشان از كتاب جدا نمى شوند تا روز قيامت دليل آن است كه قول ايشان به تنهائى حجت است.

و عامه اين حديث را حمل كرده اند بر آنكه اجماع اهل بيت (عليهم السلام) حجت است و اين فايده نمى كند زيرا كه معلوم است اجماع ايشان بر آنكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بى فاصله خليفه است الا شاذى كه خروج ايشان از اجماع ضرر ندارد به آنكه از همين حديث ممكن است استدلال كردن بر آنكه در هر عصرى حجتى معصوم مامون مى بايد باشد، زيرا كه ما مى دانيم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ما را مخاطب به اين سخن نكرد مگر براى آنكه قطع عذرها بكند و حجت بر ما تمام كند در امر دين و راهنمائى كند ما را به چيزى كه به سبب آن نجات يابيم از شك و ريب.
مويد و موضح آن است آنچه در روايت زيد بن ثابت مذكور است: و هما الخليفتان من بعدى يعنى كتاب و عترت دو خليفه و جانشين منند بعد از من، زيرا كه معلوم است كه مراد آن است كه آنچه را در حال حيات من به من رجوع مى كرديد بايد كه بعد از من به ايشان رجوع كنيد، پس مى گوئيم كه خالى از دو صورت نيست؛
اول آنكه: اجماع ايشان حجت است چنانكه مخالف فهميده است.
دوم آنكه: در هر عصرى معصومى در ميان ايشان هست كه قول او حجت است.
اگر اول مراد باشد حجت را بر ما تمام نكرده خواهد بود و قطع عذر ما نشده خواهد بود و در ميان ما خليفه كه قائم مقام او باشد نگذاشته خواهد بود، زيرا كه در هر مساله واجب نيشت كه اجماع ايشان منعقد گردد، و آنچه اجماع ايشان بر آن منعقد شده است شايد يك جزو از هزار جزو مسائل شريعت بوده باشد، پس حجت چگونه بر ما تمام مى كند در شريعت به كسى كه نزد او از حاجت ما نيست مگر اندكى از بسيار؛ پس اين دليل است بر آنكه ناچار است در هر عصرى از حجتى در ميان اهل بيت كه مامون باشد و به گفته او قطع حاصل شود، و اين دليلى است بر وجود حجت و به ادله خاصه معلوم مى شود كه آن حجت كيست بر سبيل تفصيل. و چون فرمود كه: از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت، پس حكم كتاب و اصل آن تا روز قيامت باقى است و بايد كه آن حجت نيز هميشه باقى باشد و در هر عصرى فردى از آن بوده باشد.(296)

مترجم گويد كه:
بلكه احتياج به حجت زياده است از احتياج به كتاب، زيرا كه از ظاهر قرآن قليلى از احكام معلوم مى شود و آنها نيز در نهايت اجمال و تشابه، چنانچه بعضى گفته اند كه: محكمترين آيات قرآن آيه وضو است و در آن هشتاد تشابه هست، پس در اصل اكثر عمده احكام شريعت با شرح و تفسير و تفصيل احكام موجوده در ظاهر قرآن محتاجند به خليفه، و از اينجا نيز ظاهر مى شود كه قول به آنكه رجوع به كتاب و عترت با هم است صورت ندارد، زيرا كه ساير احكام كه از قرآن ظاهر نمى شود بلكه آنها كه ظاهر مى شود نيز از جهت تشابه بر مردم مشتبه مى نمايد و قطع عذر ايشان به اين هر دو نمى شود.

و اما دلالت اين عبارت بر تنصيص بر امامت و خلافت و وجوب متابعت ظاهر است، پس كسى كه اندك عقلى و انصافى داشته باشد شك نمى كند در آن، مثل آنكه هرگاه پادشاهى يا حاكمى از شهر بيرون رود و بگويد كه فلان را در ميان شما گذاشته ام از آن نمى فهمند بغير آنكه چنانچه اطاعت من مى كرديد بايد كه اطاعت او را كنيد، و كسى كه از خانه خود اراده سفر كند و گويد كه فلان را در ميان شما مى گذارم دلالت نمى كند مگر بر آنكه او وكيل من است و صاحب اختيار خانه من است، خصوصا وقتى كه اول بگويد كه: من بشرم و بزودى داعى پروردگار خود را اجابت مى كنم، و بعد از آن بگويد كه: من در ميان شما عترت و كتاب را مى گذارم.
و اما آنچه در اكثر اخبار مذكوره به تفضيل كتاب بر عترت وارد شده است و از حاوى اخبار بسيار ديگر تفضيل عترت بر كتاب ظاهر مى شود جمع در ميان اينها خالى از اشكال نيست، و حقير را وجهى متين به خاطر قاصر رسيده و تفسير آن را در كتاب ((عين الحيوة)) ايراد نموده ام مجملش آن است كه:
قرآن مجيد را الفاظ و معانى بسيار است از ظهر و بطن، تا هفت بطن و هفتاد بطن و موافق احاديث بسيار لفظ قرآن و تمامش مخصوص اهل بيت (عليهم السلام)، بلكه علم ((ما كان و ما يكون)) تا روز قيامت و جميع شرايع و احكام در قرآن هست و علمش نزد ايشان مخزون است، پس حامل كامل قرآن مجيد ايشانند، و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع گناهان معصوم و به جميع كمالات بشرى متصفند.

و ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمت مخالفان ايشان است چنانچه سابقا مذكور شد، و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت بر مى گردد و صاحب آن صفت بر وجه كمال ايشانند، و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفات عايد مى گردد كه دشمنان ايشانند، و چون قرآن شخصى نيست قائم به ذات بلكه عرضى است كه در محال مختلفه ظهورات مختلفه دارد چنانچه پيوسته در علم ملك علام بوده است و از آنجا در لوح ظاهر گرديده و از آنجا به قلب حضرت جبرئيل منتقل شده و از جانب خدا بلاواسطه يا بواسطه جبرئيل در روح مقدس و قلب منور حضرت رسالت پناه ظاهر گرديده و از آنجا به قلوب اوصيا و مؤمنين در آمده و در صورت كتابى جلوه نموده، پس اصل قرآن را حرمتى است، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده، و در هر جا كه ظهور او زياده است موجب حرمت آن بيشتر گرديده، پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده با آنكه پست ترين ظهورات آن است آنقدر حرمت به آن بخشيده كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها بعمل آورد كافر مى شود، پس قلب مؤمنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود چنانچه وارد شده است كه مؤمن حرمتش از قرآن بيشتر است، و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق رذيله ظهور كرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت او گرديده، پس ‍ اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مى گردد تا چون به مرتبه حضرت رسالت و اهل بيت او برسد مرتبه ظهورش به نهايت مى رسد، بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشانند كه محل لفظ قرآن و معنى آن و اختلاف آنند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را گويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب لفظ و معنى در قلوب مطهره ايشان حاصل است چنانچه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمود كه: منم كلام الله ناطق، و احاديث به اين مضامين بسيار است كه در عين الحياة بعضى از آنها را ايراد كرده ام.
پس بنا به تحقيق حاصل اين احاديث اين خواهد بود كه اين جهت ايشان كه جهت اتحاد با قرآن و حاصل علم آن بودن است بهتر است از ساير جهات ايشان چنانچه حضرت فرموده است: لقد فضلناهم على علم على العالمين (297) و ساير جهات ايشان انساب شريفه و نصوص و امثال اينهاست، اگر چه اينها را نيز داخل جهت قرآنيت مى توان كرد اما عمده جهت قرآنيت علم است، والله يعلم.

پاورقی

247- بشارة المصطفى 88.
248- امالى شيخ طوسى 60 و 349 و 482 و 513 و 733.
249- امالى شيخ طوسى 459.
250- طرائف 114.
251- طرائف 114.
252- طرائف 114؛ كنز العمال 1/187.
253- كمال الدين 240؛ عمده ابن بطريق 69.
254- طرائف 13؛ عمده ابن بطريق 69؛ صحيح مسلم 4/1873؛ جامع الاصول 10/102.
255- براى اطلاع از مصادرى كه در آنها حديث غدير به اين مضامين كه در صحيح مسلم ذكر شد، آمده است، رجوع شود به تفسير ابن كثير 3/415؛ ينابيع المودة 1/95 - 96؛ احقاق الحق 9/318.
و اما درباره اينكه اهل بيت همان اهل عبا مى باشند رجوع شود به تفسير طبرى 10/296؛ سنن ترمذى 5/621 - 622؛ جامع الاصول 10/100 - 101؛ اسد الغابة 7/218؛ الاستيعاب 3/1100؛ كنز العمال 13/163.
256- طرائف 115؛ مناقب ابن المغازلى 214.
257- طرائف 117.
258- سوره آل عمران: 103.
259- طرائف 121.
260- جامع الاصول 1/187؛ صحيح ترمذى 5/622.
261- احتجاج 1/361، و در آن ((حنش بن المعتمر)) است.
262- امالى شيخ صدوق 69.
263- عيون اخبار الرضا 2/27.
264- النهاية 2/298.
265- صحيفة الرضا (عليه السلام) 116.
266- سوره بقره: 58.
267- تفسير عياشى 1/45.

268- سوره بقره: 58.
269- رجوع شود به مجمع البيان 1/118؛ تفسير طبرى 1/339؛ تفسير فخر رازى 1/87.
270- سوره بقره: 58.
271- سوره بقره: 59.
272- سوره بقره: 59.
273- رجوع شود به تفسير بغوى 1/76؛ تفسير قرطبى 1/409 - 411.
274- بصائر الدرجات 61؛ فضائل شيعه 8 - 9؛ احتجاج 1/540.
275- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 260.
276- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 546.
277- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام)؛ بصائر الدرجات 48؛ كافى 1/208؛ كامل الزيارات 69؛ المعجم الكبير 5/194؛ ترجمة الامام من تاريخ ابن عساكر 2/95؛ كنز العمال 12/103.
278- طرائف 132؛ مناقب ابن المغازلى 148 - 150.
279- كتاب سليم بن قيس الهلالى 11.
280- امالى شيخ صدوق 222؛ كمال الدين 241.
281- امالى شيخ صدوق 338؛ كمال الدين 236.
282- كمال الدين 240؛ معانى الاخبار 90؛ خصال 65.
283- معانى الاخبار 90؛ كمال الدين 236؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
284- كمال الدين 234 - 240؛ عيون اخبار الرضا 2/27.
285- در مصدر بجاى بصرى شام، بصره است.
286- تفسير قمى 1/3.
287- تفسير فرات كوفى 138؛ تفسير عياشى 1/10.
288- كافى 2/628؛ تفسير عياشى 1/9.
289- كمال الدين 240؛ معانى الاخبار 90؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
290- بصائر الدرجات 412 - 414؛ تفسير عياشى 1/4 و 5.
291- بصائر الدرجات 413.
292- النهاية 1/216.
293- النهاية 2/298.
294- النهاية 2/298.
295- الشافعى فى الامامة 3/123.
296- الشافى فى الامامة 3/126.
297- آيه اى به اين عبارت در قرآن وجود ندارد، آيه 32 سوره دخان چنين است. و لقد اخترناهم على علم على العالمين.