فصل دوم: در بيان آنكه امام بايد معصوم باشد از جميع گناهان

بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام معصوم است از جميع گناهان صغيره و كبيره از اول عمر تا آخر عمر، خواه عمدا و خواه سهوا، و مخالفت نكرده است در اين باب كسى بغير از ابن بابويه و استاد او ابن الوليد (رحمة الله عليه) كه ايشان تجويز كرده اند كه در غير تبليغ رسالت و احكام خدا جايز است كه ايشان سهو بفرمايد از براى مصلحتى مثل آنكه سهو كند در نماز و ساير عبادات و ساير امور بغير بيان احكام و تبليغ رسالت كه در آنها هيچ نوع از سهو را جايز نمى دانند، و ساير فرق اسلام بغير از اسماعيليه شرط نمى دانند، و دلايل نقليه و عقليه بر مذهب اماميه بسيار است و بعضى از آنها در جلد اول بيان شد؛ و اما دلايل عقليه كه در اين باب ايراد كنيم چند دليل است:

اول آنكه: مقتضى نصب امام آن است كه خطا بر رعيت روا است، پس كسى مى بايد كه ايشان را از خطا حفظ نمايد، پس اگر بر او نيز خطا جايز باشد محتاج به امام ديگر خواهد بود، پس با تسلسل لازم مى آيد و آن محال است، يا منتهى مى شود به امامى كه بر او خطا روا نباشد، پس امام او خواهد بود.

دوم آنكه: حفظ كننده شريعت باشد، زيرا كه قرآن ظاهرا متضمن تفصيل احكام شريعت نيست، و همچنين از سنت و احاديث نبوى معلوم نمى شود جميع احكام شرع، و از اجماع امت نيز معلوم نمى شود زيرا كه اجماعى كه معصوم در ميان ايشان نباشد چنانچه بر هر يك خطا جايز است بر مجموع نيز جايز است ، و از قياس نيز معلوم نمى شود زيرا كه در اصول بطلان عمل به آن دلايل ثابت شده است، و بر تقدير تسليم حافظ جميع احكام شرع نمى تواند بود، و نه به برائت اصليه زيرا كه اگر عمل به آن بايست كرد فرستادن پيغمبران در كار نبود، پس حافظ شريعت بجز امام نتواند بود، اگر خطا بر او جايز شود اعتماد نمى نمايند بر گفته او در طاعات و تكاليف الهى، و آن منافى غرض تكليف است كه انقياد اوامر الهى باشد.

سوم آنكه: اگر از او خطا واقع شود واجب واهد بود كه مردم بر او انكار كنند، و اين منافى وجوب اطاعت اوست كه خدا فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم،(76) و ايضا او نيز اگر معصوم نباشد تواند بود كه امر به معصيت و نهى از طاعت كند و بر رعايا واجب خواهد بود كه او را اطاعت كنند و وجوب اطاعت در معصيت مستلزم آن است كه يك فعل از يك جهت هم طاعت باشد و هم معصيت و آن محال است.

چهارم آنكه: اگر معصيت از او صادر شود غرض از نصب امام كه انقياد امت باشد او را و متابعت او كردن در اقوال و افعال برهم مى خورد، و اين منافى نصب امام است.(77)
و استقصاى دلايل عقليه مناسب اين كتاب نيست و آنچه در اول كتاب و در اينجا مذكور شد براى اثبات اين مطلب، بر منصف كافى است.

و علماى عامه كه عصمت را شرط نمى دانند ظهور جور و فسق را نيز مبطل امامت نمى دانند و لهذا به امامت خلفاى بنى اميه و بنى عباس با آن ظلمها و فسقها قايل شده اند، و شخصى كه از مشاهير علماى ايشان است در عقايدش گفته: معزول نمى شود امام از امامت به سبب فسق و جور.
و ملا سعد الدين در شرحى كه بر عقايد نوشته دليل بر اين مدعا چنين گفته كه: از براى آنكه ظاهر شد فسق و منتشر گشت جور از امامان بعد از خلفاى راشدين و حال آنكه پيشينيان مطيع و منقاد ايشان بودند. و ايضا در شرح مذكور گفته است كه: اهل حق و عقد از امت اتفاق نموده اند بر خلافت خلفاى بنى عباس.
و ايضا ملا سعد الدين در شرح مقاصد گفته است كه: منعقد مى شود امامت به قهر و غلبه، پس اگر كسى مردم را مغلوب سازد از راه شوكت منعقد مى شود امامتش هر چند فاسق و جاهل باشد؛ و بعد از اين گفته كه: اگر كسى به قهر و غلبه امام شود و ديگرى بيايد و او را مقهور و مغلوب سازد، مقهور معزول مى گردد و غالب امام مى شود.(78)

اين است كلمات واهيه ايشان و عقل كدام عاقل تجويز مى كند كه امام و پيشواى خلق از اهل جهنم باشد و حق تعالى فاسق را از اهل جهنم شمرده از آنجا كه فرموده و اما الذين فسقوا فماءواهم النار.(79) و نيز فرموده كه: اعتماد به خبر فاسق مكنيد ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا،(80) و نيز فرموده: ان الله لا يهدى القوم الفاسقين.(81)
و هرگاه ثابت شد كه عصمت در امام شرط است، پس امامت ابوبكر باطل شد زيرا كه به اتفاق او معصوم نبود، پس امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بى واسطه ثابت شد زيرا كه به اتفاق امت امامت بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مردد است ميان آن حضرت و ابوبكر، و هرگاه يكى باطل شد ديگرى ثابت مى شود.

و بدان كه قايلان به عصمت خلاف كرده اند در آنكه معصوم آيا قادر بر فعل معصيت هست يا نه؟ اما آنها كه قايلند كه قادر نيست، بعضى مى گويند كه: در بدنش يا در نفسش خصوصيتى هست كه مقتضى آن است كه محال است اقدام بر معصيت نمايد؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت قدرت بر طاعت است و عدم قدرت بر معصيت، و اكثر علماى اماميه قايلند به آنكه قدرت بر معصيت دارد؛ و بعضى از ايشان تفسير كرده اند عصمت را به آنكه آن امرى است كه حق تعالى مى كند نسبت به بنده از الطافى كه نزديك گرداننده به طاعت است كه به آن حالت اقدام بر معصيت نمى كند، اما به شرطى كه به حد الجاء و اضطرار و جبر نرسد؛ و بعضى گفته اند ملكه نفسانيه است كه صادر نمى شود از صاحبش با آن معاصى؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت لطفى است از خدا كه نسبت به بنده مى كند كه به آن لطف بنده را داعى به ترك طاعت و ارتكاب معصيت نمى آيد و اسباب آن لطف چهار چيز است:

اول آنكه: نفسش را يا بدنش را خاصيتى باشد كه مقتضى ملكه باشد كه مانع از فجور باشد.
دوم آنكه: حاصل مى شود او را علم به معايب و بديهاى معاصى و مناقب و نيكيهاى طاعت.
سوم آنكه: تاءكيد اين علوم به تتابع وحى و الهام از جانب خدا.
چهارم: مؤ اخذه كردن او بر مكروه و ترك اولى به حيثيتى كه بداند كه هر گاه در غير واجب كار را بر او تنگ مى گيرد در واجبات و محرمات با او مسامحه نخواهد كرد.
پس هر گاه اين امور در كسى جمع شود او معصوم خواهد بود، و حق آن است كه قدرت او بر معصيت بر طرف نمى شود و الا مستحق مدح بر ترك معصيت نخواهد بود و نه به فعل ثواب، و ثواب و عقاب در حق او نخواهد بود، پس از تكليف بيرون خواهد بود، و آن باطل است به اجماع و نصوص ‍ متواتره (82)؛ و ايضا عصمت، فضل و كمال نخواهد بود چه بنابر اين هر كس ‍ را جبر كند معصوم خواهد بود، و تحقيقش آن است كه آدمى با قوت عقل و وفور فطنت و قابليت و كثرت عبادت و رياضت و هدايت ربانى و توفيقات سبحانى به مرتبه اى مى رسد كه پيوسته مراقب جناب رب الارباب مى باشد بلكه از مرادات و ارادات خود بالكلّيّه خالى مى گردد و به مقام و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (83) مى رسد و مصداق: بى يسمع و بى يبصر و بى يمشى (84) مى گردد، پس در اين حال ترك طاعت و صدور معصيت بلكه خلاف اولى از او محال باشد مثل كسى كه در پيش پادشاهى در كمال محبت و شفقت و احسان و امتنان باشد و معذلك در نهايت سطوت و قدرت سلطان حاضر شود، و غايت شفقت و محبت او را نسبت به خود مشاهده نمايد و خود نيز نهايت محبت به آن پادشاه داشته باشد، البته چنين كسى از جهت محال باشد كه خلاف رضاى او هيچ كار كند هر چند سهل باشد:
يكى: از جهت شدت محبت، چه بالضروره محب هر گاه به حقيقت محبت رسيده باشد خلاف رضاى محبوب از او صادر نشود.

دوم: شرم و حيا؛ چه البته با اينهمه محبت و احسان و شفقت و امتنان در غيبت او مخالفت او را روا نمى دارد چه جاى آنكه در حضور او مخالفت نمايد.
سوم: خوف و بيم؛ چه با اينقدر خصوصيت و قدرت و سلطنت هر گاه رعايت رضاى او نكند بالضروره مستحق نهايت عقوبت شود و از غايت عذاب ايمن نباشد، و كدام عقوبت صاحب اين مقام را به تغيير محبت و تنزل از مرتبه قرب و عزت رسد و كمال ظهور دارد كه با اينكه در مثل اين حال صدور معصيت محال است اما نه محال است كه جبر لازم آيد، چه جبر آن است كه قدرت و اراده بنده را تاءثير نباشد و در اين مقام قدرت و اراده چنين كسى هيچ كمتر از ديگرى نيست، و چنانچه همه فساق مثلا اقدام بر شرب خمر مى توانند نمود معصوم نيز قدرت دارد و مى تواند اقدام نمايد، پس مطلقا شايبه جبر در اينجا نيست.
و اما آياتى كه دلالت كند بر وجوب عصمت اما از جمله آنها آن است كه حق تعالى خطاب كرد به حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه انى جاعلك للناس اماما يعنى: ((گرداننده ام تو را از براى مردم امام))، حضرت ابراهيم (عليه السلام) گفت و من ذريتى يعنى: ((سؤ ال مى كنم كه بعضى از ذريه مرا نيز امام گردانى))، حق تعالى در جواب فرمود كه لا ينال عهدى الظالمين (85) يعنى: ((نمى رسد عهد من كه امامت باشد به ستمكاران و هر فاسقى ظالم است و ستمكار بر نفس خود)).
و اما احاديث پس اكثر آنها در مجلد اول در باب عصمت انبياء مذكور شد.
و ابن بابويه در كتاب خصال در تفسير اين آيه گفته است كه: يعنى از براى امامت صلاحيت ندارد كسى كه بت پرستيده باشد يا يك چشم بهم زدن شرك به خدا آورده باشد هر چند آخر مسلمان شود؛ و ظلم: گذاشتن چيزى است در غير موضعش (86).
و اعظم ظلم شريك از براى خدا قرار دادن است، حق تعالى مى فرمايد: ان الشرك لظلم عظيم (87)، و همچنين امامت را شايسته نيست كسى كه مرتكب حرامى شود خواه صغيره و خواه كبيره هر چند بعد از آن توبه كند، و اقامت حد نمى تواند كرد كسى كه بر او حدى لازم شده باشد، پس اما البته مى بايد معصوم باشد و عصمت او را نمى توان دانست مگر به نص خدا بر او بر زبان پيغمبرش، زيرا كه عصمت در ظاهر خلقت ظاهر نمى شود كه ديده شود مانند سياهى و سفيدى و اشباه اينها بلكه امر پنهانى است كه معلوم نمى شود مگر به اعلام خداوندى كه داناى غيبها است.

و اما اخبار پس اكثر آنها در مجلد اول گذشته.
و ابن بابويه در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خواهد نظر كند به درخت ياقوت سرخى كه حق تعالى به دست قدرت خود كاشته است و چنگ در آن زند، پس اعتقاد كند امامت على (عليه السلام) و امامان از فرزندان او را، بدرستى كه ايشان اختيار كرده و برگزيده خدايند از ميان خلايق و معصومند از هر گناهى و خطائى (88).

و در اكثر كتبش به سند حسن از ابن ابى عمير روايت كرده است كه گفت: در مدت مصاحبتم با هشام بن الحكم از او استفاده نكردم سخنى كه بهتر باشد از اين سخن: روزى از او پرسيدم كه امام آيا معصوم است؟
گفت: بلى.
گفتم: به چه دلى توان دانست كه او معصوم است؟
گفت: جميع گناهان چهار وجه مى دارد كه پنجم ندارد: حرص و حسد و غضب و شهوت، و هيچيك از اينها در او نمى باشد؛ و جايز نيست كه حريص شود بر دنيا زيرا كه همه دنيا در زير نگين اوست و او خزينه دار مسلمانان است پس او حرص در چه چيز مى دارد؟؛ و جايز نيست كه حسود باشد زيرا كه آدمى حسد بر كسى مى برد كه بالاتر از او باشد و كسى بالاتر از او نمى باشد، و چگونه حسد برد بر كسى كه پست تر از او باشد؟؛ و جايز نيست كه غضب كند از براى چيزى از امور دنيا مگر آنكه غضب او از براى خدا باشد زيرا كه خدا واجب كرده است بر او اقامت حدود را و آنكه ملامت ملامت كننده او را مانع اجراى احكام الهى نگردد و در دين خدا رحم كردن مانع جارى كردن حد نگردد؛ و جايز نيست كه متابعت شهوت و لذتهاى دنيا بكند و اختيار كند دنيا را بر آخرت زيرا كه خدا آخرت را محبوب او گردانيده است چنانچه دنيا را محبوب ما گردانيده است پس او نظر بسوى آخرت مى كند چنانچه ما نظر بسوى دنيا مى كنيم، آيا ديده اى كسى را كه روى خوبى را ترك كند براى روى زشتى و طعام لذيذى را براى طعام تلخى و جامعه نرمى را ترك كند براى جامه درشتى و نعمت دائم باقى را ترك كند براى نعمت زايل فانى (89)؟
و ايضا در معانى الاخبار از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: امام ما نمى باشد مگر معصوم، و عصمت در ظاهر خلقت نمى باشد كه توان شناخت، پس نمى باشد امام مگر آنكه خدا و رسول نص بر امامت او كرده باشند.
پرسيدند كه: اى فرزند رسول خدا! پس چه معنى دارد معصوم؟
فرمود: معصوم آن است كه معتصم باشد و چنگ بزند در حبل متين خدا، و حبل خدا قرآن است، و امام و قرآن از يكديگر جدا مى شوند تا روز قيامت، و امام خدايت مى كند مردم را بسوى قرآن و قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى امام، اين است معنى قول حق تعالى ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (90) يعنى: ((بدرستى كه اين قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى ملت و طريقى كه آن درست ترين ملتها و طريقها است كه طريق متابعت و ولايت ائمه حق بوده باشد(91))).

مترجم گويد كه:
تفسير عصمت به اعتصام به حبل الله كردن يا به اعتبار اين است كه عاصم است خدا او را از گناهان به سبب اينكه او به قرآن معتصم است، يا مراد از معصوم آن است كه خدا او را معتصم به قرآن گردانيده كه عمل نمايد به جميع قرآن و معانى جميع قرآن را بداند.
و ايضا روايت كرده است كه: هشام بن الحكم از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد از معنى معصوم، حضرت فرمود كه: معصوم آن است كه خود را نگاه دارد به توفيق خدا از جميع محرمات خدا چنانچه حق تعالى مى فرمايد: و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (92) كه معنى ظاهر لفظش آن است كه:((هر كه چنگ زند به دين خدا يا در جميع امور به خدا، پس البته هدايت يافته شده است بسوى راه راست))، و بنابر تاءويلى كه آن حضرت فرمودند كه:((هر كه خود را نگاه دارد از گناهان به توفيق خدا پس البته هدايت يافته شده است به راه راست (93).))
و كراجكى در كنز الفوائد روايت كرده است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: خبر داد مرا جبرئيل كه كاتبان اعمال اميرالمؤ منين (عليه السلام) گفتند كه: از روزى كه با آن حضرت مصاحب شده ايم تا حال گناهى بر آن حضرت ننوشته ايم (94).
و از طريق اهل بيت روايت كرده است از عمار بن ياسر كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: دو ملك كه كاتب اعمال حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) فخر مى كنند بر ساير كاتبان به آنكه با آن حضرتند، زيرا كه هرگز عملى را بالا نبردند كه موجب غضب خدا باشد(95).
و در عقايد اماميه كه حضرت صادق (عليه السلام) براى اعمش بيان كرده مذكور است كه: پيغمبران و اوصياء ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از صفات ذميمه (96).
و در عقايد بيت (عليه السلام) كه حضرت امام رضا (عليه السلام) براى ماءمون نوشته مذكور است كه: حق تعالى واجب نمى گرداند بر خلق اطاعت كسى را كه داند كه او كافر خواهد شد به او و عبادت او و اطاعت شيطان خواهد كرد(97).
و در علل الشرايع به سند معتبر از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) فرمود كه: واجب بودن اطاعت نمى باشد مگر از براى خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اولى الامر، و امر به اطاعت اولى الامر از براى آن كرده اند كه ايشان معصومند از گناهان و پاكيزه اند از بديها و امر نمى كنند مردم را به معصيت خدا(98).
و شيخ طوسى در مجالس و ابن مغازلى شافعى از طريق عامه روايت كرده اند از عبدالله بن مسعود كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم دعا كرده پدرم ابراهيم (عليه السلام).
گفتم: يا رسول الله! چگونه تو دعا كرده اوئى؟
فرمود كه: حق تعالى وحى كرد بسوى ابراهيم (عليه السلام) كه انى جاعلك للناس اماما(99)، پس ابراهيم (عليه السلام) از بس كه شاد شد از وعده امامت خواست كه از فرزندان او بدر نرود گفت: و از ذريه من امام قرار ده، پس خدا وحى كرد بسوى او كه: اى ابراهيم! من با تو عهدى نمى كنم كه به آن وفا ننمايم، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پروردگارا! كدام است آن عهدى كه وفا به آن نمى نمائى از براى من؟ فرمود كه: با تو عهد نمى كنم كه ظالمى از ذريه تو را امام بگردانم، گفت: پروردگارا! كدام است آن ظالمى كه عهد امامت به او نمى رسد؟ فرمود كه: كسى است كه سجده كند بتى را او را هرگز امام نمى گردانم و نمى تواند بود كه او امام باشد، پس ‍ ابراهيم (عليه السلام) گفت و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس (100) يعنى: ((و اجتناب فرما مرا و فرزندان مرا از آنكه بپرستيم بتها را، پروردگارا! اين بتها گمراه كردند بسيارى از مردم را))، پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: پس منتهى شد دعوت امامت بسوى من و بسوى برادرم على كه هيچيك از ما هرگز سجده نكرديم بتى را پس مرا پيغمبر گردانيد و على را وصى من (101).
و ابن بابويه از ابن عباس روايت كرده است كه: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: من و على و حسن و حسين (عليه السلام) و نه نفر از فرزندان حسين (عليه السلام) مطهرند از عيبها و معصومند از گناهان (102).
و عياشى و ديگران روايت كرده اند از صفوان جمال كه گفت: ما در مكه بوديم سخن از تاءويل اين آيه جارى شد و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (103) حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: پس تمام كرد امامت را به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و امامان از فرزندان على (عليه السلام) در آنجا كه فرموده است:ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (104)، پس گفت انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (105) گفت: پروردگارا! در ميان فرزندان من ظالم خواهد بود؟ وحى آمد كه: بلى ابوبكر و عمر و عثمان و هر كه متابعت ايشان كند، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پروردگارا! پس تعجيل كن از براى محمد و على آنچه وعده داده اى مرا در حق ايشان و تعجيل كن يارى و نصرت ايشان را.
و اشاره به اين است آنچه خدا فرموده و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين (106) كه مفاد لفظش آن است كه: ((كيست كه نخواهد ملت ابراهيم را مگر كسى كه نفس خود را سفيه و بى خرد گرداند، و بتحقيق كه برگزيده ايم او را در دنيا و بدرستى كه او در آخرت از جمله شايستگان است.))

حضرت فرمود كه: مراد از ملت، امامت است، پس چون ساكن گردانيد ذريه خود را در مكه گفت ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات،(107) و در جاى ديگر فرمود رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر،(108) ظاهر آيه اولى اين است كه: ((اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از اولاد خود را در واديى كه در آن زراعت نمى شود نزد خانه صاحب حرمت تو، اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند، پس بگردان دلهايى از مردم را كه مايل گردند بسوى ايشان و روزى كن ايشان را از ميوه ها))، و ظاهر آيه ثانيه آن است كه: ((پروردگارا! بگردان اين را شهر صاحب ايمنى و روزى نما اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان آورد از ايشان به خدا و روز قيامت)).
حضرت فرمود كه: بر اين تخصيص كرد به مؤمنان از ترس آنكه مبادا مانند سؤال امامت در معرض قبول در نيايد چنانچه فرمود كه: ((نمى رسد عهد من به ستمكاران))، پس خدا فرمود و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير(109) كه ظاهرش آن است كه: ((هر كه كافر باشد او را برخوردار مى گردانم اندكى كه مدت زندگانى دنيا باشد، پس ‍ مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم و بد محل بازگشتى است جهنم از براى ايشان))، چون اين را فرمود ابراهيم (عليه السلام) پرسيد كه: كيستند آنها كه ايشان را برخوردار مى گردانى از نعمتهاى دنيا و بازگشت ايشان بسوى جهنم است؟ وحى به او رسيد كه: ابوبكر و عمر و عثمان و تابعان ايشانند. (110)
و كلينى و شيخ مفيد و ديگران از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: حق تعالى حضرت ابراهيم (عليه السلام) را وصف كرد به بندگى پيش از پيغمبرى، و او را پيغمبر گردانيد پيش از آنكه او را رسول گرداند، و رسول گردانيد او را پيش از آنكه خليل خود گرداند، و خليل گردانيد او را پيش از آنكه امام گرداند، پس اين پنج صفت عظيم بزرگوار از براى او جمع شد و حق تعالى فرمود انى جاعلك للناس اماما از بس كه عظيم نمود در ديده ابراهيم (عليه السلام) خواست كه اين بزرگوارى از فرزندان او بدر نرود گفت قال و من ذريتى حق تعالى در جواب فرمود قال لا ينال عهدى الظالمين حضرت فرمود: يعنى سفيه پيشواى پرهيزكار نمى تواند بود.(111)
و ايضا روايت كرده اند از ائمه (عليهم السلام) كه: انبياء و رسولان بر چهار طبقه اند، پس پيغمبرى باشد كه بر خود پيغمبر است و به ديگرى تعدى نمى كند و در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود، و در بيدارى ملك را نمى بيند و بر احدى مبعوث نشده و بر او ديگرى امام است، مثل حضرت لوط (عليه السلام) كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) بر او امام بود؛ و پيغمبرى باشد كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را مى بيند و بر جماعتى فرستاده شده خواه كم و خواه زياد باشند چنانچه حق تعالى در باب حضرت يونس (عليه السلام) فرموده است:و ارسلناه الى ماءة الف او يزيدون (112) يعنى: ((فرستاديم او را بسوى صد هزار بلكه زياده)) حضرت فرمود كه: سى هزار كس زياده بر صد هزار كس بوده اند، و بر او امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و خود امام است بر ديگران، و در اول حضرت ابراهيم (عليه السلام) پيغمبر بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او فرمود انى جاعلك للناس ‍ اماما و چون از براى ذريه خود استدعا كرد حق تعالى فرمود لا ينال عهدى الظالمين حضرت فرمود: يعنى كسى كه بت يا صورتى و مثالى را بپرستد.(113)

و ثعلبى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ((طه)) اشاره است به طهارت اهل بيت (عليهم السلام) از رجس كه شك و گناه است چنانچه در آيه تطهير فرموده است:كه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس (114).(115)
و محمد بن عباس بن ماهيار در تفسيرش از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى ما را به خود نمى گذارد، و اگر ما را به خود بگذارد ما نيز مثل ساير مردم خواهيم بود در گناه و خطا و ليكن خدا در حق ما فرموده است:ادعونى استجب لكم (116) يعنى: ((دعا بكنيد و بخوانيد مرا، مستجاب مى كنم دعاى شما را.))(117)
فايده - دانستى كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اتفاق كرده اند بر عصمت ايشان از جميع گناهان، و در بسيارى از دعاها و ادعيه صحيفه كامله اعتراف به گناه از ائمه (عليهم السلام) واقع شده، و در بعضى از احاديث نيز امرى چند كه موهم صدور معصيت باشد وارد شده و آنها را به چند وجه تأويل مى توان كرد:
اول آنكه: ترك مستحب و فعل مكروه را گاه هست كه گناه و معصيت مى نامند بلكه ارتكاب بعضى از مباحات نر به جلالت و رفعت شاءن آنها تعبير از آن به گناه مى كنند به اعتبار پستى اين مرتبه نسبت به ساير احوال ايشان، چنانچه صاحب كشف الغمه گفته است كه: اكثر اوقات ايشان به ياد خدا و مراقبت الهى مصروف است و خاطر ايشان به ملاء اعلى متعلق است، پس گاهى كه از آن مرتبه نزول كنند و مشغول شوند به خوردن و آشاميدن و جماع كردن و ساير مباحات اينها را گناه مى نامند و استغفار از آن مى كنند، نمى بينى كه اگر غلامان بعضى از ارباب دنيا در حضور آقاى خود متوجه اين امور گردند محل ملامت است و از آن عذر خواهند طلبيد.(118)
دوم آنكه: هرگاه مرتكب بعضى امور گردند از معاشرت خلق و تكميل و هدايت ايشان كه از جانب حق تعالى مامور به آنها شده اند پس عود كنند به مقام قرب و وصال و مناجات حضرت ذوالجلال، چون اين مرتبه عظيمتر از آن مرتبه است خود را مقصر مى يابند و استغفار و تضرع مى نمايند هر چند آن حالت نيز به امر پروردگار باشد، همچنانكه بلا تشبيه اگر يكى از پادشاهان بعضى از مقربان را كه پيوسته در مجلس حضور بوده باشد به خدمتى از خدمات مامور گرداند و به سبب آن از مجلس حضور مهجور گردد بعد از وصول به مقام وصال، خود را به جرم و تقصير نسبت مى دهد به اعتبار حرمان از مجلس انس و محل قرب.
سوم آنكه: چون علوم و فضايل و عصمت ايشان از لطف و فضل جناب اقدس الهى است، و اگر اين نبود ممكن بود كه انواع معاصى از ايشان صدور يابد، پس چون نظر به اين حالت خود مى نمايند اقرار به فضل پروردگار و عجز و نقص خود به اين عبارات مى فرمايند، و حاصلش بر آن مى گردد كه اگر عصمت تو نبود گناه خواهم كرد و اگر توفيق تو نبود خطاى بسيار از من صادر مى شد.
چهارم آنكه: چون مراتب معرفت غير متناهى است و انبياء و اوصياء و اولياء پيوسته در ترقى اند در حصول كمالات و صعود بر معارج ترقيات، در هر ساعتى از ساعات بلكه در هر آنى از آنات در درجه اى از مدارج عرفان و در مرتبه اى از مراتب ايقان بر مى آيند كه مرتبه سابقه را نسبت به اين مرتبه قاصر مى شمارند، و عباداتى كه با آن حالت واقع شده خود را در آن عبادات مقصر مى دانند و از آنها استغفار مى نمايند، و شايد اشاره به اين معنى باشد اينكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود كه: من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار مى كنم.(119)
پنجم آنكه: چون ايشان معرفت معبود را در مرتبه كمال دارند و نعمتهاى الهى را نسبت به خود تمام مى يابند، چندان كه سعى در طاعات و عبادات مى نمايند لايق آن جناب نمى دانند و طاعات خود را از اين جهت معصيت مى شمارند و از آنها استغفار مى نمايند. و بغير وجه اول كه اكثر علما گفته اند ساير وجوه به خاطر اين قاصر رسيده و كسى كه از باده محبت قطره اى به كامش رسيده كمال اين وجوه را تصديق مى نمايد، و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.(120)

و ابن بابويه (رحمة الله عليه) در رساله عقايد گفته است كه: اعتقاد ما در انبياء و رسل و ائمه (عليهم السلام) آن است كه ايشان معصوم و مطهرند از هر دنس ‍ و گناه و عيبى و آنكه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نمى شود و معصيت خدا نمى كنند در آنچه خدا امر كرده است ايشان را به آن، و مى كنند آنچه به آن مامور شده اند، و كسى كه نفى عصمت از ايشان نمايد در حالى از احوال ايشان پس نشناخته است ايشان را، و اعتقاد ما در ايشان آن است كه ايشان موصوفند به كمال و تماميت علم از اوايل امور ايشان تا اواخر احوال ايشان و در هيچ حالى از احوال موصوف به نقص و عصيان و جهل نيستند.(121)

پاورقی

76- سوره نساء، 59.
77- رجوع شود به كشف المراد 390.
78- شرح مقاصد تفتازانى 5/233.
79- سوره سجده، 20.
80- سوره حجرات: 6.
81- سوره منافقون، 6.
82- كشف المراد 391.
83- سوره انسان: 30؛ سوره تكوير: 29.
84- بحارالانوار 5/207.
85- سوره بقره: 124.
86- خصال 310؛ معانى الاخبار 131.
87- سوره لقمان: 13.
88- عيون اخبار الرضا 2/57؛ امالى شيخ صدوق 467.
89- خصال 215؛ علل الشرايع 204؛ معانى الاخبار 133؛ امالى شيخ صدوق 505.
90- سوره اسراء: 9.
91- معانى الاخبار 132.
92- سوره آل عمران: 101.
93- معانى الاخبار 132.
94- كنز الفوائد 162.
95- كنز الفوائد 162. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به علل الشرايع 8؛ تاريخ بغداد 14/59؛ مناقب ابن المغازلى 145؛ عمده ابن بطريق 360؛ مناقب خوارزمى 226.
96- خصال 608.
97- عيون اخبار الرضا 2/125.
98- علل الشرايع 123؛ خصال 139.
99- سوره بقره: 124.
100- سوره ابراهيم: 35 و 36.
101- امالى شيخ طوسى 379؛ مناقب ابن المغازلى 239.
102- كمال الدين 280؛ عيون اخبار الرضا 1/64؛ كفاية الاثر 19؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/358.
103- سوره بقره: 124.
104- سوره آل عمران: 34.
105- سوره بقره: 124.
106- سوره بقره: 130.
107- سوره ابراهيم: 37.
108- سوره بقره: 126.
109- سوره بقره: 126.
110- تفسير عياشى 1/57.
111- كافى 1/175؛ اختصاص 22.
112- سوره صافات: 147.
113- كافى 1/174؛ اختصاص 22؛ بصائر الدرجات 373.
114- سوره احزاب: 33.
115- تأويل الايات الظاهرة 1/309؛ تفسير برهان 3/29. و هر دو مصدر از ثعلبى نقل نموده اند.
116- سوره غافر: 60.
117- تأويل الايات الظاهرة 2/432؛ بصائر الدرجات 466.
118- كشف الغمة 3/47.
119- كافى 2/450 و 505 اشاره به اين مطلب دارد.
120- سوره نور: 40.
121- اعتقادات شيخ صدوق 70.