علامه مجلسى و صوفيه‏

سلاطين صفويه از يك خاندان آذربايجانى صوفى مشرب بودند. مرد نامى اين سلسله شيخ صفى الدين اردبيلى است كه ميگويند خود صوفى بوده و مدتى دنبال انسان كامل ميگشته، و در شيراز بملاقات شيخ سعدى رفته ولى صحبت او را نپسنديده سپس نزد شيخ زاهد گيلانى رفته و داماد او شده است.

فرزند او سلطان جنيد و نوه‏اش سلطان حيدر پدر شاه اسماعيل صفوى نيز رياست صوفيان شيعه اردبيل و آذربايجان را داشته‏اند، ولى درست معلوم نيست كه آنها تا چه اندازه پاى بند تصوف بوده‏اند. آيا آنها هم چله‏نشينى و ترك حيوانى، ذكر جلى، ذكر خفى، سماع، وجد، رقص و پايكوبى را مانند ساير فرق صوفيه با كم و بيشى اختلاف شعار خود ساخته بودند، يا فقط نظر باوضاع محيط و استفاده از فرصت بمنظور سياسى و قيام مذهبى عليه حكومت سنّى كه در ايران حكمرانى ميكردند بصوفيگرى دل بسته بودند؟ بنظر ما آنها ابدا بمقررات درويشى و بدعتهاى صوفيانه كه از اهل تسنّن سرچشمه گرفته است، اعتنا نداشتند و خرقه و كرسى نامه و سلسله و طريقتى نميشناختند.

زيرا مى‏بينيم ملّا عبد الرحمن جامى شاعر و صوفى معروف با همه شهرتى كه «شيخ صفى الدين اردبيلى» داشت در كتاب «نفحات الانس» كه شرح حال سلسله مشايخ صوفيه است، از وى نام نبرده، و سايرين هم اصلا سلسله‏اى براى شيخ صفى- الدين و اولاد و اتباع وى ذكر نكرده‏اند.
اگر بعضى از اكاذيب در كتب صوفيه راجع بكشف و كرامات وى ديده شود، همه ساخته صوفيه عهد صفويه است كه بعنوان تملّق و چاپلوسى در نزد پادشاهان اين دودمان، دست باين مجعولات زده و شيخ صفى الدين را يك صوفى تمام عيار معرفى مينمودند.

آنچه از آثار صوفيه در ظهور اين سلسله مى‏بينيم اينست كه «صفويه» در مقابل شيوع تصوّف در بين اهل تسنن، جمعى از شيعيان را نيز بدين نام خوانده و آنها يك جبهه واحد و مجهّز سياسى تحت عنوان «صوفيه» كه نزد عموم اعتبارى داشتند بمنظور گرفتن زمام امور از دست سلاطين و امراى تركمانان «آق قويونلو» كه بر فارس و آذربايجان و غرب ايران حكومت ميكردند، و همه از سنيان متعصب بيگانه بودند تشكيل دادند. آن جبهه را كه بعدها بصورت نيرومندى در آمده «قزلباش» ميگفتند.

شعار اينان حتى سالها بعد از روى كار آمدن سلاطين صفويه، اطاعت از مرشد كامل‏ يعنى شاه وقت بود.
از اينجا پيداست كه تصوف صفويه جنبه سياسى داشته، و گر نه «شاه» كجا و مرشد كامل كجا!! صفويه از صوفيه همان استفاده را ميكردند كه عثمانيهاى تركيه مينمودند چه دولتهاى عثمانى در اوائل كار از وجود فرقه‏هاى متنفّذ دراويش و مخصوصا سلسله نقشبندى و بكتاش كه هم سرباز بودند و هم درويش، استفاده ميكردند. چنانچه در ميان عيسويها تا مدتى پس از جنگهاى صليبى همين رسم متداول بود و مردمى نيم نظامى و نيم مذهبى شواليه دوتامپل و شواليه سوسپيتاليه و شواليه توتوتيك وجود داشتند»
غير از اين هيچ گونه اثرى از ذكر و سلسله و طريقت و اجازه و تلقين و اين بازيها كه شالوده صوفيان سنّى و شيعه است، در زندگى سلاطين صفويه ديده نميشود.

نفوذ علماى شيعه در دوره صفويه‏

بهمين جهت مى‏بينيم وقتى صفويه بر سر كار آمدند، بجاى اينكه بازار صوفيگرى رونق گيرد، علما و مجتهدين شيعه عرب و عجم باين كشور شيعه شده روى آوردند مانند محقّق اول شيخ على كركى، شيخ لطف اللَّه ميسى كه مسجد او هنوز در اصفهان معروف است، شيخ حسين بن عبد الصمد پدر شيخ بهائى، و خود شيخ بهائى و شيخ على منشار پدر زن او كه همه از علماى عرب جبل عامل بودند، و مانند مير غياث الدين منصور شيرازى، ميرداماد، علامه مجلسى اول و دوم كه همه در دولت صفويه داراى مناصب مختلف شيخ الاسلامى يا منصب وزارت و مشاورت شاه بودند، و در تمام دوران صفويه يك صوفى و درويشى را نمى‏بينيم كه سمتى يافته و كرّ و فرّى داشته است.
البته معلوم است كه هر چند تصوّف صفويه جنبه سياسى داشته، ولى درويشهاى دوره گرد و عرفان‏بافان بى‏قيد و بند كه جنگ هفتاد و دو ملت را همه عذر نهاده بودند، از فرصت استفاده نموده و از اين عنوان و اشتهار اجداد صفويه بتصوّف (بهر معنى كه واقعا بوده) استفاده ميكردند، و شاه هم احيانا از خانقاه ساختن و معركه‏گيرى آنها جلوگيرى نمى‏نموده است ولى از اين حدود تجاوز نكرده‏اند.

پی نوشت:

( 1) تاريخ عمومى قرون وسطى، عبد الحسين شيبانى جلد 3 ص 28.

منابع: 

مهدى موعود عليه السلام، علي دواني‏ :انتشارات اسلاميه‏ :مقدمه، ص: 122