مقدمه آيت الله شوشترى (ره )

مقدمه آيت الله شوشترى (ره )

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و الصلاة على محمد و آله الطاهرين .
چون در اين زمان ماديت بر مردم غالب شده و اسباب شهوت رانى زياد گرديده و ديانت مانع از اين دو است ، لذا اشخاصى مغرض تا مى توانند القاء شبهه مى كنند و منكر وجود صانع كه از آفتاب روشن تر است (چه آفتاب يكى از مصنوعات اوست ) مى شوند. و اگر چه دانشمندان هر كدام به سهم خود در اين موضوع كتاب نوشته و دلائل متقن دندان شكنى براى خصم آورده ولى هيچ كتابى در اين خصوص بهتر از كتاب توحيد مفضل (كه مطالب آن را حضرت صادق (عليه السلام ) امام ششم شيعه بر مفضل املاء نموده ) (در وقتى كه جمعى از زنادقه :(6) چون ابن ابى العوجاء و ابن مقفع (7) و ابوشاكر ديصانى (8) و عبدالملك بصرى و جمعى ديگر پيدا شده بودند كه ايشان را به آنچه فرموده منكوب سازد) نيست كه البته اگر از كسانى نباشد كه خدا درباره آنها فرمود:

و لو اننا نزلنا اليهم الملائكة و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليؤ منوا.(9)
يعنى : (اشخاصى هستند كه نفوس خبيثه دارند كه اگر ملائكه از آسمان بر ايشان نازل گردد، و مردگان از قبرها بيرون آمده با ايشان سخن گويند، و هر چه هست به زبان آمده و به ايشان بگويند كه ايمان به صانع عالم بياوريد حاضر نيستند ايمان بياورند).
خواه ناخواه با ديدن و خواندن اين كتاب اعتراف به وجود صانع حكيم قادر لطيف عليم خبيرى خواهد نمود و گذشته از آن كه آن حضرت به مفضل تعليم نمود كه با مطالب اين كتاب آن دهرى ها را مفحم و مجاب نمايد خودش ‍ در چند مجلس ايشان را منكوب فرمود. و نيز فرمايشات ديگر داشته كه ثابت مى كند به اهل عالم غير از وجود صانع حقانيت اصل اسلام و از فرق آن اماميه شيعه اثنى عشريه را كه چون مطالبى فرموده كه محال است غير از كسى كه با مبداء اتصال داشته باشد آن مطالب را بگويد.
اما آن مجالس را شيخ صدوق در كتاب توحيدش روايت مى كند از ابى منصور متطبب كه گفت : يكى از اصحابم برايم نقل كرد كه من و ((ابن ابى العوجاء)) و ((ابن مقفع )) در مسجد الحرام بوديم ، ابن مقفع گفت : ((اين خلق را مى بينيد (و اشاره كرد به جماعتى كه در مسجد دور خانه خدا طواف مى كردند) در اينها كسى نيست كه لياقت اسم انسانيت را داشته باشد مگر آن شخصى كه آنجا نشسته (و اشاره به حضرت صادق عليه السلام نمود) و باقى همه اين مردم حيوانات و حشرات اند!))
رفيق او ابن ابى العوجاء به او گفت : چگونه براى اين شخص اين امتياز را قائل شدى ؟
گفت : چون نزد او ديده ام چيزهايى كه نزد هيچ كس غير از او نديده ام .
ابن ابى العوجاء در جواب گفت : بايد او را امتحان كرد ببينيم اين طور است كه مى گويى يا خير.
ابن مقفع به او گفت : اين كار را نكن مى ترسم اگر نزد او بروى و محاجه كنى طورى به تو كند كه تو دست از مسلك خود (يعنى دهرى بودن ) بردارى .
ابن ابى العوجاء به او گفت : بلكه مى ترسى كه من او را امتحان كنم و معلوم شود حرفى كه درباره او زده اى درست نبوده .

ابن مقفع به او گفت : حال كه اين خيال را كرده اى پس بلند شو و به نزد او برو و هر چه مى توانى پاينده خود باش كه تو را به زانو در نياورد، پس ابن ابى العوجاء به طرف آن حضرت روان شد.
راوى مى گويد: من و ابن مقفع مانديم تا برگردد، طولى نكشيد كه برگشت و به ابن مقفع گفت : ((اين شخص از جنس ‍ بشر نيست و اگر در دنيا يك روحانى مجرد باشد كه هر وقت خواسته باشد مجسم شده و آشكار گردد و هر وقت خواسته روح محض و در باطن باشد اين شخص است كه گفتى .))
من رفتم و پهلوى او نشستم ، جماعتى نزد او بوده گذاشت تا همه رفتند رو به من كرد و گفت : اگر مطلب اين طور است كه اين مردم كه دور خانه طواف مى كنند مى گويند كه صانعى دارند- و البته اين طور است -، پس اينها اهل سلامت و شما اهل هلاكتيد كه قائل به صانع خود نشده ايد، و اگر مطلب اين طور است كه شما مى گوئيد - و البته اين طور نيست - پس آنها ضررى نكرده اند.

من به او گفتم : مگر ما چه مى گوئيم و اين مردم چه مى گويند ما و اين مردم حرفمان يكى است .
گفت : چگونه حرفتان يكى است ؟ اينها قائلند صانعى دارند كه ايشان را آفريده و مى ميراند و دو مرتبه براى ثواب و عقاب بر حسب عمل ، ايشان را زنده مى كند و شما عقيده تان اين است كه عالم بى صانع است .
ابن ابى العوجاء گفت : من اين كلمه را از او غنيمتى دانسته ، گفتم : فرصت را از دست ندهم . به او گفتم اگر اين طور است كه تو مى گوئى ، پس اين صانع چرا خودش را براى خلقش ظاهر نكرد كه اختلاف از بين برداشته شود؟ چرا خود را از خلق پنهان كرد و رسول فرستاد؟ اگر خود را پنهان نكرده بود مردم بهتر به او ايمان مى آوردند.
يك مرتبه به من توپيد و گفت : چگونه خدا خود را پنهان كرده ؟ چگونه پنهان است از تو كسى كه تو نيست بوده اى و تو را هست كرده ، و كوچك بودى تو را بزرگ كرد، و ضعيف بودى تو را قوت داده ، چگونه پنهان است از تو خدائى كه تو تندرست بودى تو را بيمار كرده ، بيمار بوده تندرست مى كند، چگونه پنهان است از تو كسى كه پيوسته هر طور بخواهد در وجود تو تصرفات مى نمايد از چيزى غضبناكى ، تو را از آن خوشنود مى كند، از چيزى خوشنودى تو را از آن غضبناك مى كند و گاهى كه شاد هستى تو را محزون مى كند و گاهى كه محزونى تو را شاد مى كند، كسى را مبغوض داشته تو را به او محبت مى دهد و كسى را كه محبت داشته مبدل به بغض مى نمايد، و گاهى از كارى اباء و امتناع داشته تصميم به جا آوردن آن به تو مى دهد و به چيزى تصميم داشته به تو اباء و امتناع از آن مى دهد، گاهى از چيزى ترسيده تو را به آن رغبت مى دهد، گاهى به چيزى اميدوار بوده به تو ياءس مى دهد، گاهى از چيزى ياءس داشته به تو اميدوارى مى دهد، گاهى چيزى كه هيچ وقت در دلت نبوده در خاطرت خطور مى دهد و بر عكس چيزى كه كاملا آن را دانسته از خاطر تو محو مى نمايد كه هر چه خواسته باشى آن را به خاطر خود بياورى به خاطرت نمى آيد.
ابن ابى العوجاء گفت : اين شخص (يعنى جعفر بن محمد عليه السلام ) آن قدر از آثار قدرت خداى خود كه در نفس ‍ خودم هست برايم شمرد و ديدم نمى توانم هيچ كدام را انكار كنم تا آن كه به خود گفتم : الآن است كه خداى خود را ما بين خود و من مجسم مى كند به ناچار از نزدش جستم .(10)
و نيز در آن كتاب روايت كرده از هشام بن حكم كه گفت : ((ابن ابى العوجاء)) و ((ابو شاكر ديصانى )) و ((عبدالملك بصرى )) و ((ابن مقفع )) در خانه خدا جمع شدند و بنا كردند به استهزاء نمودن به حاجيان و طعن زدن بر قرآن ، پس به ايشان گفت : ابن ابى العوجاء بيائيد ما چهار نفر سعى كنيم هر يك ربع قرآن را نقض و باطل كنيم كه همگى كل قرآن را باطل كرده باشيم . وعده گاه ما سال ديگر همين موقع همين جا باشد كه جمع شده و قرآن را نقض كرده ايم ، و قرآن كه نقض شد نبوت محمد كه آن را معجزه خود قرار داده نقض كرده ايم ، و نبوتش كه نقض شد اسلام باطل شده ، و اسلام كه باطل شد حرف ما كه عالم را صانعى نيست ثابت مى شود.

اين قرارداد را با هم بستند و هر كدام به طرف وطن خود رفت . سال آينده هر چهار نفر نزد خانه خدا جمع شدند كه هر يك بنا بود باطل كردن ربع قرآن را بياورد ولى اولى آنها ابن ابى العوجاء گفت : اما من از پارسال تا الآن تمام فكرم در اين آيه بود در مورد برادران يوسف كه وقتى كه يوسف در مصر به آن تدبير، برادر ابوينى خود يعنى ((بنيامين )) را از ايشان گرفت تمام همّ خود را صرف چاره كردن نمودند و آيه اين است : فلما استياءسوا منه خلصوا نجيا(11) گفت : هر چه فكر كردم كه مانند آن بياورم كه داراى آن فصاحت و جمع معانى باشد نتوانستم و فكر در اين يك آيه نگذاشته مرا فكر براى آيه ديگر بنمايم !

دومى ايشان عبدالملك گفت : من هم از وقتى كه پارسال از نزد شما رفته ام همه فكرم در اين يك آيه بوده كه مى گويد: اى مردم ! مثلى براى شما زده گوش دهيد اينها را كه شريك خدا قرار مى دهيد، اگر همه جمع شوند كه يك مگس ‍ بيافرينند نمى توانند! و آن آيه اين است :
يا ايها الناس ضرب مثل فاستعموا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب .(12)
هر چه فكر مى كنم مى بينم نمى توانم مثل اين آيه درست كنم .
سومى ايشان ابو شاكر ديصانى گفت من هم از وقتى كه از نزد شما رفته ام همه فكرم در اين بوده كه مى گويد اگر غير از خداى يگانه خدايان ديگر كه شما مى گوئيد بودند زمين و آسمان فاسد مى شدند و اين است آيه لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا.(13)
چهارمى ايشان ابن مقفع گفت : رفيقان اين قرآن از جنس كلام بشر نيست من هم وقتى كه از نزد شما رفته ام تمام فكرم در اين آيه كه پس از طوفان نوح و هلاك مردمان به غرق گفته شد به زمين كه آب خود را بلع كن و به آسمان كه از آب ريختن دست نگهدار و آيه اين است :
و قيل يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اءقلعى (14) هر چه فكر كرده ام گذشته از آن كه نمى توانم مثل آن بياورم تمام نكات و محسنات آن را نفهميده ام .
هشام بن حكم راوى قصه مى گويد: در اين بين كه آنها با هم مشغول اين مذاكرات در امر قرآن بودند حضرت صادق (عليه السلام ) بر ايشان گذشت و اين آيه را براى ايشان خواند:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن ياءتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ‍ ظهيرا(15)

معناى آيه اين است : يعنى : بگو اگر جمع شوند همه انس و جن بر آن كه مثل اين قرآن بياورند نمى توانند اين كار را بكنند ولو آن كه پشتيبان همديگر باشند.

ايشان كه حضرت را ديدند و اين آيه را از او شنيدند نگاهى به همديگر كرده و حالشان دگرگون شد و گفتند: اگر اسلام حقيقتى داشته باشد بايد جانشينى محمد پيغمبر امروز به اين شخص منتهى شود ما هيچ وقت نشده او را ببينيم كه بدنهاى ما از هيبتش به لرزه نيفتد! اين را گفتند و از نزد هم متفرق شدند و اعتراف كردند كه ما نمى توانيم مثل اين قرآن بياوريم .(16)

و اما آن فرمايشات ، پس در كتاب مغز متفكر جهان شيعه امام جعفر صادق عليه السلام كه بيست و پنج نفر از استادان دانشگاه اروپا و آمريكا اصل انگليسى آن را نوشته اند و ذبيح الله منصورى به اين اسم آن را ترجمه كرده و در صفحه 9، 10 آن كتاب اسم آن بيست و پنج نفر را كه استاد دانشگاه چه شهر و مملكتى بوده ذكر مى كند فقط دو نفر آنها ايرانى بوده آقاى حسين نصر استاد دانشگاه تهران ، و آقاى موسى صدر مدير مؤ سسه علمى مطالعات اسلامى در صور لبنان .

مى نويسد: اول كسى كه خبر به گردش زمين به دور خود داد جعفر صادق بود. آن وقت در صفحه 117 كتاب مى نويسد: گردش زمين به دور خود، به طور محسوس ، ثابت نشد مگر بعد از آن كه نوع بشر قدم به كره ماه گذاشت و از آنجا زمين را ديد.

حتى در اول سالهاى فضانوردى فضانوردان ، نمى توانستند گردش زمين را به چشم خود ببينند چون (در آن سالها فضانوردان ) پايگاه ثابت نداشتند در سفينه هائى بودند كه هر يك از آنها در (هر) نود دقيقه يا قدرى بيشتر اطراف زمين مى گرديدند و نمى توانستند در حالى كه خود با آن سرعت اطراف زمين مى گرديدند به حركت وضعى زمين پى ببرند.
اما روزى كه در كره ماه قرار گرفتند و در آنجا دوربين فيلم بردارى خود را متوجه زمين كردند در عكسها ديدند كه زمين آهسته ، به دور خود مى گردد و در آن روز گردش زمين به دور خود به طور مرئى به ثبوت رسيد.
تا آن كه در صفحه 120 مى گويد:
چه شد كه جعفر صادق (عليه السلام ) در دوازده قرن قبل از اين توانست پى ببرد كه زمين اطراف خود مى گردد و در نتيجه روز و شب به وجود مى آيد؟
و در صفحه 125 گفته : ((در فيزيك امام جعفر صادق (عليه السلام ) چيزهايى گفته كه قبل از او، كسى نگفته و بعد از وى ، تا نيمه دوم قرن هيجدهم و قرن نوزدهم و بيستم ، به عقل كسى نرسيده كه آنها را بگويد.
يكى از قوانينى كه جعفر صادق در فيزيك ابراز كرد قانون مربوط به كدورت اجسام و شفاف بودن آنها مى باشد.
او گفت هر جسمى كه جامد و جاذب باشد كدر است و هر جسمى كه جامد و دافع باشد كم يا بيش شفاف جلوه مى نمايد.
از او پرسيدند جاذب چه مى باشد؟
گفت : (جاذب ) حرارت .
اين نظريه فيزيكى كه امروز مى دانيم با يك الحاق ، يك قانون علمى است و بقدرى جلب توجه مى نمايد كه آدمى حيرت مى كند چگونه در نيمه دوم قرن هفتم ميلادى و نيمه اول قرن دوم هجرى ، مردى توانسته يك چنين نظريه بديع را ابراز نمايد.
امروز اگر از يكصد نفر از افراد عادى بپرسند كه چه مى شود يك جسم كدر مى گردد و جسم ديگر شفاف به نظر مى رسد نمى تواند پاسخ بدهد يعنى بگويد به چه علت آهن تيره است و بلور درخشان (مى باشد.)
قانون فيزيكى امروز مى گويد: هر جسم كه امواج حرارت به سهولت از آن عبور كند. (يعنى هادى حرارت باشد) و امواج (الكترو مانيه تيك ) از آن عبور نمايد (يعنى هادى الكتريسيته و امواج مان يه تيزم باشد) تيره است .
اما اجسامى كه حرارت به خوبى از آنها عبور نمى كند.(17) و امواج الكترومانيه تيك را عبور
نمى دهد.(18) درخشندگى دارند.
منصورى مترجم در پاورقى گفته : امواج الكترومانيه تيك امواجى است كه ما به كمك آنها صداى راديو را مى شنويم و تصاوير تلويزيون را مى بينيم .
نظريه كلى جعفر صادق در مورد علت تيره بودن اجسام و درخشنده بودن آنها براساس جاذب بودن است و بعد از آن كه از او توضيح خواسته اند گفته است اجسامى كه جاذب حرارت مى شوند(19) تيره مى شوند و اجسامى كه جاذب حرارت نمى شوند كم يا بيش شفافيت دارند.
مساءله جاذب بودن ، هم مثل دو قطب متضاد در نظريه جعفر صادق ، خيلى جالب توجه است و همين موضوع سبب گرديده كه نظريه اش با قوانين فيزيك امروزى در مورد علت كدورت و شفاف بودن اجسام ، مطابقت نمايد.
در صفحه 266 در عنوان (نظريه جعفر صادق (عليه السلام ) به ساختمان بدن انسان ) گفته :
جعفر صادق مثل ساير مسلمين مى گفت كه انسان از خاك آفريده شده (است ). فرق او با مسلمين ديگر اين بود كه راجع به آفرينش انسان از خاك چيزهايى مى گفت كه به عقل هيچ يك از مسلمين در آن عصر نمى رسيد.
در اعصار بعد هم هيچ مسلمانى نتوانست راجع به ساختمان بدن انسان ، استنباطى چون امام جعفر صادق داشته باشد و اگر كسى چيزى مى گفت ، مستقيم يا غير مستقيم از شاگردان جعفر صادق شنيده بود. او مى گفت تمام چيزهائى كه در خاك هست در بدن آدمى وجود دارد. اما به يك اندازه نيست و بعضى از آنها در بدن انسان خيلى زياد است و بعضى از آنها خيلى كم و در بين چيزهائى كه در بدن انسان كم و زياد است ، مساوات وجود ندارد بعضى از آنها از بعض ديگر كمتر مى باشد.

او مى گفت چهار چيز است كه در بدن انسان زياد مى باشد و هشت چيز است كه در بدن انسان كم مى باشد و هشت چيز ديگر در بدن انسان خيلى كم است .

اين نظريه كه راجع به ساختمان بدن آدمى از طرف آن مرد ابراز گرديده آن قدر غرابت دارد كه گاهى انسان فكر مى كند آيا همان طور كه شيعه عقيده دارند جعفر صادق داراى علم امامت بوده و اين نظريه را از علم امامت استنباط كرده نه از علوم بشرى . زيرا ادراك ما نمى پذيرد كه يك عالم عادى كه از معلومات بشرى برخوردار مى باشد در دوازده قرن و نيم قبل بتواند به يك چنين واقعيت پى ببرد.
تا آن كه نوشته : جعفر صادق اعم از آن كه به عقيده شيعه علم امامت داشته يا بنابر نظريه قائلين به شعور باطنى با شعور باطنى خود مربوط بوده يا بنابر نظريه ((برگسون ))(20) از جهش حياتى قوى خود استفاده مى نموده چيزى گفته كه ثابت مى كند در بين مردم زمان خود، و مردم اعصار بعد، در علم بدن شناسى شخص ‍ منحصر به فرد، به شمار مى آمده است . زيرا بعد از دوازده قرن و نيم ، امروز نظريه جعفر صادق از لحاظ علمى به ثبوت رسيده و در صحت آن ، ترديد وجود ندارد(21) .
تا آن كه مى گويد: آن هشت چيز كه بنابر گفته جعفر صادق در بدن انسان خيلى كم است اين عناصر مى باشند: 1- ((موليبدن )). 2- ((سيليسيوم )). 3- ((فلوئور)) 4- ((كوبالت )). 5- ((مانگانز)). 6- ((يد)). 7- ((مس )). 8- ((روى )). و آن هشت چيز ديگر كه در بدن انسان نسبت به عناصر فوق النسبه زيادتراند عبارت اند از: 1- ((منيزيم )). 2- ((سديم )). 3- ((پتاسيم )). 4- ((كلسيم )). 5- ((فسفر)). 6- ((كلر)). 7- ((گوگرد)). 8- ((آهن )). آن چهار عناصر كه در بدن انسان خيلى زياد مى باشد عبارت اند از: 1- ((اكسيژن )). 2- ((كربن )). 3- ((هيدروژن )). 4- ((ازت )).
و پى بردن به اين عناصر در بدن انسان ، كار يك روز و دو روز نبوده از آغاز قرن هيجدهم ميلادى اين كار با كالبد شكافى شروع شده و دو ملت فرانسه و اطريش در كالبد شكافى پيش قدم گرديدند.(22)
تا آن كه مى گويد: و مطالعات و تجزيه هاى صد و پنجاه ساله يا بيشتر، صحت نظريه جعفر صادق را در مورد چيزهائى كه بدن انسان را تشكيل مى دهد تاءييد مى نمايد.(23)
در صفحه 70 مى نويسد: جعفر صادق هزار و يكصد سال قبل از علماى قرن هيجدهم ميلادى اروپا كه اجزاى هوا را كشف و از هم جدا كردند گفت كه باد (يا هوا) يك عنصر نيست بلكه از چند عنصر به وجود آمده است .
و در صفحه 71 مى گويد: بعد از آن كه لاووازيه اكسيژن را از گازهاى ديگر هوا جدا كرد و نشان داد آنچه سبب حيات جانداران مى شود اكسيژن است ، دانشمندان گازهاى ديگر را كه در هوا وجود دارد از لحاظ حفظ حيات بى فائده دانستند.
اين نظريه مخالف با نظريه امام جعفر صادق بود كه گفت : تمام اجزائى كه در هوا هست براى تنفس ضرورى است .

اما در نيمه قرن نوزدهم ميلادى دانشمندان نظريه خود را راجع به اكسيژن از لحاظ تنفس تصحيح كردند. چون مسلم شد كه اكسيژن گرچه مايه حيات جانداران است و بين تمام گازهاى هوا يگانه گازى است كه خون را در بدن تصفيه مى نمايد اما موجودات جان دار نمى توانند اكسيژن خالص را براى مدتى تنفس كنند زيرا سلولهاى جهاز تنفس مى سوزد.

اكسيژن خود نمى سوزاند(24) اما كمك به سوزاندن مى كند و وقتى با جسمى كه قابل سوختن باشد تركيب گردد آن جسم مى سوزد و هرگاه سلولهاى ريه انسان يا جانداران (25) ديگر مدتى اكسيژن خالص ‍ تنفس كنند چون اين گاز با آنها تركيب مى شود، مى سوزند و انسان يا جانورى كه ريه اش سوخته مى ميرد. بنابراين بايستى در هوا گازهاى ديگر هم با اكسيژن وارد ريه انسان و جانداران ديگر شود تا آن كه ريه موجودات جاندار بر اثر تنفس از اكسيژن خالص ، در مدتى طولانى نسوزد. بعد از آن كه دانشمندان نظريه خود را در مورد اكسيژن از لحاظ تنفس تصحيح كردند معلوم شد كه نظريه جعفر صادق درست است و تمام گازهائى كه در هوا وجود دارد براى تنفس مفيد مى باشد مثلا گاز موسوم به (اوزون ) كه خواص شيميائى آن مثل اكسيژن مى باشد و هر مولكول آن از سه اتم اكسيژن به وجود آمده به ظاهر در تنفس نقش ندارد در صورتى كه اكسيژن را در هنگام ورود به خون تثبيت مى كند.
و براى فهم مطلب مى گوئيم كه نگهبان اكسيژن هنگام ورود آن گاز به خون مى باشد و نمى گذارد كه اكسيژن شانه را از زير بار (وظيفه ) خالى كند.
اين است كه نظريه جعفر صادق (عليه السلام ) مبنى بر آن كه تمام اجزاى باد (هوا) براى تنفس ضرورت دارد از نيمه قرن نوزدهم به بعد، تا امروز تاءييد شده است .
و مى دانيم كه اكسيژن در فضا در حال تركيب نيست بلكه مخلوط با هوا مى باشد و چون از هوا سنگين تر است بر حسب قاعده بايستى ته نشين شود. اگر اين طور مى شد، سطح زمين را تا ارتفاعى معين ، اكسيژن مى پوشانيد و گازهاى ديگر كه در هوا موجود است بالاى اكسيژن قرار مى گرفت . در نتيجه جهاز تنفس تمام جانداران مى سوخت و نسل جاندار منقرض مى گرديد، و نيز ديگر گياه به وجود نمى آمد زيرا گرچه گياه هم مثل جانداران براى زنده ماندن احتياج به اكسيژن دارد، لكن محتاج كربن هم هست و اگر سطح زمين را تا ارتفاعى معين ، اكسيژن مى پوشانيد چون كربن به سطح زمين نمى رسيد گياه به وجود نمى آمد. اما گازهائى كه در هوا هست مانع از اين مى شود كه اكسيژن ته نشين گردد و به زندگى حيوانى و گياهى خاتمه داده شود.
جعفر صادق اولين كسى است كه عقيده به عناصر اربعه را كه مدت يك هزار سال غير قابل تزلزل به نظر مى رسيد متزلزل كرد آن هم وقت گفتنش اين نظريه را هنوز يك نوجوان نشده و طفل به شمار مى آمد ولى نظريه مربوط به هوا را بعد از آن كه به سن رشد رسيد و به تدريس شروع كرد، بر زبان آورد.
امروز اين موضوع ، در نظر ما عادى جلوه مى كند براى آن كه مى دانيم يكصد و دو عنصر وجود دارد. اما در قرن هفتم ميلادى و اول هجرى ، يك نظريه بزرگ انقلابى بود و عقول بشرى در آن قرن ، نمى توانست بپذيرد كه هوا يك عنصر بسيط نباشد. و باز مى گوئيم كه در آن عصر و اعصار بعد، تا قرن هيجدهم ميلادى اروپا، ظرفيت تحمل آن عقيده علمى انقلابى و چيزهاى ديگر را كه جعفر صادق گفته و در فصول آينده ذكر خواهد شد نداشت .
تا آن كه در اواخر صفحه 73 مى گويد: اول كسى كه پى برد اكسيژن مولد الحموضه است يعنى (توليدكننده ترشى ) است جعفر صادق بود.
تا آن كه گفته : براى آن كه شبهه اى توليد نشود مى گوئيم كه اسم (مولد الحموضه ) از دهان جعفر صادق خارج نشد ولى در محضر درس خود گفت هوا داراى چند جزء است و يكى از اجزاى هوا در بعضى از اجسام دخالت مى كند و آنها را تغيير مى دهد و از بين اجزاى هوا همان است كه كمك به سوزاندن مى نمايد و اگر كمك آن نباشد اجسامى كه قابل سوختن اند نمى سوزند.
اين نظريه از طرف خود جعفر صادق انبساط پيدا كرد و او باز در دروس خود گفت : آنچه در هوا كمك به سوزانيدن اجسام مى نمايد اگر از هوا جدا شود، و به طور خالص به دست بيايد طورى از لحاظ سوزانيدن اجسام نافذ است كه با آن مى توان آهن را سوزانيد بنابراين هزار سال قبل از پريستلى و پيش از لاووازيه جعفر صادق اكسيژن را به خوبى وصف نمود و فقط نام اكسيژن يا مولد الحموضه را روى آن نگذاشت .
پريستلى با آن كه اكسيژن را كشف كرد نتوانست بفهمد كه آن را مى سوزاند. و (لاووازيه ) با آن كه قسمتهايى از خواص اكسيژن را با آزمايش استنباط كرد نتوانست بفهمد كه آن گاز، سوزاننده آهن است ولى جعفر صادق هزار سال قبل از او به اين موضوع پى برد.
امروز مى دانيم كه هرگاه يك قطعه آهن را به طورى داغ كنيم كه قرمز بشود و بعد آن را در اكسيژن خالص فرو ببريم با شعله اى درخشنده مى سوزد، همان طور كه در چراغهاى روغنى يا نفتى قديم ، فتيله را با روغن يا نفت مشتعل مى كردند و در نور آن شب را به سر مى بردند، مى توان چراغى ساخت كه فتيله آن از آهن باشد و آن ، در اكسيژن مايع فرو برود و اگر فتيله را طورى حرارت بدهند كه قرمز بشود، با نور بسيار درخشان ، شب را روشن خواهد كرد.
و روايت مى كنند كه يك روز محمد باقر (عليه السلام ) پدر جعفر صادق در محضر درس گفت (با كمك علم به وسيله آب ، كه خاموش كننده آتش است مى توان آتش افروخت ) اين گفته اگر چون يك تعبير شاعرانه جلوه گر نمى شد بى معنى جلوه مى كرد و تا مدتى آنهائى كه آن روايت را مى شنيدند فكر مى كردند كه محمد باقر تعبيرى شاعرانه را بر زبان آورده ولى از قرن هيجدهم به بعد محقق شد كه به وسيله آب با كمك علم مى توان آتش افروخت آن هم آتشى كه گرم تر از آتش چوب يا ذغال باشد زيرا حرارت (هيدروژن ) كه يكى از دو جزء آب است با (اكسيژن ) به (6644)(26) درجه مى رسد و عمل سوزانيدن (هيدروژن ) به وسيله (اكسيژن ) را (اكسيد شدن ) مى نامند و در صنعت براى جوش دادن فلزات يا براى شكافتن قطعات فلز خيلى مورد استفاده قرار مى گيرد.
ما مى دانيم محمد باقر كه گفت (با كمك علم مى توان با آب آتش افروخت ) (هيدروژن ) را كشف نكرده بود و سندى در دست نداريم كه پسرش جعفر صادق آن را به طور خالص كشف كرده همان طور كه سندى در دست نداريم كه حاكى از كشف اكسيژن خالص از طرف جعفر صادق باشد. ولى بدون ترديد مى توانيم بگوئيم كه جعفر صادق (عليه السلام ) اكسيژن را به طور خالص كشف نمود و دليل ما كارهاى شيميائى وى مى باشد.
در صفحه 348 مى نويسد: يكى از نظريه هاى جعفر صادق كه نبوغ علمى او را به ثبوت مى رساند نظريه اى است كه راجع به انتقال بيمارى به وسيله بعضى از نورها داده است .
جعفر صادق گفت (روشنائى هائى هست كه اگر از يك بيمار بر يك شخص سالم بتابد ممكن است آن شخص سالم را بيمار كند).

بايد توجه كرد كه صحبت از هوا يا انتقال ميكروب (كه در نيمه اول قرن دوم هجرى از آن بى اطلاع بودند) نيست . بلكه صحبت از روشنايى است آن هم نه تمام روشنائى ها بلكه بعضى از انوار كه اگر از شخص بيمار، به شخص ‍ سالم بتابد ممكن است وى را بيمار كند.
اين نظريه را علماى زيست شناسى و پزشكى از خرافات مى دانستند چون آنها عقيده داشتند كه عامل انتقال بيمارى از فرد بيمار به يك فرد سالم ، ميكروب است يا ويروس . و قبل از آن كه به وجود ميكروب و ويروس پى ببرند وسيله انتقال بيماريها را بوها مى دانستند و تمام اقداماتى كه در قديم براى جلوگيرى از سرايت امراض مى شد بر اساس جلوگيرى از بوها بود تا آن كه بوى بيمار به سالم نرسد و او را بيمار نكند.
ولى در هيچ دوره ، هيچ كس نگفت كه بعضى از روشنائيها اگر از بيمار بر سالم بتابد او را بيمار مى كند و اين گفته از جعفر صادق است .

گفتيم كه جامعه دانشمندان اين نظريه را در عداد خرافات به شمار مى آورند تا آن كه تحقيقات علمى جديد ثابت كرد اين نظريه ، حقيقت دارد و بعضى از انوار، اگر از بيمارى به سوى سالم برود او را بيمار مى كند و اولين مرتبه در اتحاد جماهير شوروى به اين واقعيت پى بردند. در شهر (نوو - وو - سيبيرسك ) واقع در شوروى كه يكى از مراكز بزرگ تحقيقات پزشكى و شيميايى و زيست شناسى شوروى مى باشد به طور علمى و غير قابل ترديد، ثابت شد كه اولا از سلول هاى بيمار، اشعه اى ساطع مى شود و ثانيا نوعى از اشعه كه از سلول هاى بيمار ساطع مى شود هرگاه بر سلول هاى سالم بتابد آنها را بيمار خواهد كرد بدون آن كه كوچكترين تماس بين سلولهاى بيمار، ميكروب ، يا ويروس به سلولهاى سالم سرايت نمايد.
طرز عمل دانشمندانى كه در آن شهر مشغول تحقيق بودند آن بود كه (آنها) دو دسته از سلولهاى يك شكل ، از موجود زنده را مثلا سلولهاى قلب يا كليه يا يكى از ماهيچه هاى بدن را انتخاب مى كردند و آنها را از هم جدا مى نمودند و مى ديدند كه از آن سلول ها، چند نوع فوتون - يك ذره از نور را (فوتون ) مى گويند - ساطع مى شود و امروز توانائى علم براى تحقيق در اشعه آنقدر زياد شده كه مى تواند يك فوتون را مورد تحقيق قرار بدهد.
دانشمندان شوروى بعد از آن كه دو دسته از سلولهاى متشابه ، از يك جاندار را انتخاب كردند و در دو قسمت جداگانه قرار دادند يك دسته از آنها را بيمار نمودند تا آن كه مشاهده كنند كه آيا در حال بيمارى نيز از سلول ها (فتون ) ساطع مى شود، و سلول هاى دسته دوم را كه سالم بودند، در دو محفظه قرار دادند يك محفظه از گوارتز و ديگرى از شيشه .
و گوارتز اين خاصيت را دارد كه هيچ نوع فوتون يعنى هيچ نوع اشعه از آن عبور نمى كند غير از اشعه ماوراى بنفش .
و شيشه معمولى اين خاصيت را دارد كه هر نوع اشعه از آن عبور مى كند غير اشعه ماوراى بنفش . آن وقت بعد از چندين ساعت كه سلولهاى سالم در دو محفظه گوارتزى و شيشه اى در معرض اشعه سلولهاى بيمار قرار گرفتند مشاهده شد كه آن قسمت از سلول هاى سالم كه در محفظه گوارتزى بودند بيمار شدند. اما قسمتى از سلول هاى سالم كه در محفظه شيشه اى بودند بيمار نگرديدند.
گوارتز چون هيچ نوع (اشعه ) غير از اشعه ماوراى بنفش را عبور نمى داد سبب مى شد كه اشعه ماوراى بنفش به سلول هاى سالم برسد و در نتيجه آنها بيمار مى شدند.
اما شيشه همه نوع اشعه را عبور مى دهد غير از ماوراى بنفش را و چون آن اشعه به سلول هاى سالم نمى تابيد آنها سلامت خود را حفظ مى كردند و بيمار نمى شدند.
و اين آزمايش ، با بيماريهاى گوناگون و سلول هاى متشابه يا متفاوت ، در مدت بيست سال پنج هزار بار (!) تكرار شد براى آن كه دانشمندان مركز تحقيقاتى آنجا نمى خواستند كه كوچكترين ترديد، در نتيجه آزمايش وجود داشته باشد. در هر پنج هزار آزمايش نتيجه كلى يكى بود كه سلول هاى بيمار انواع اشعه را ساطع مى كنند و از آن جمله ماوراى بنفش را، و ديگر آن كه هرگاه سلولهاى سالم ، در معرض اشعه ماوراى بنفشى كه از سلول هاى بيمار ساطع مى شود - نه اشعه ماوراى بنفش ديگر - قرار بگيرند بيمار مى شوند و ديگر آن كه بيمارى آنها، همان بيمارى سلولهاى مريض مى باشد.
در تمام اين آزمايشات كه مدت بيست سال طول كشيد، بين سلول هاى سالم ، و سلول هاى بيمار، هيچ نوع مجاورت و رابطه وجود نداشت تا اين كه تصور شود كه ويروس يا ميكروب از يك دسته به دسته ديگر سرايت مى كند و بر دانشمندان محقق شد بعد از پنج هزار آزمايش كه عامل ايجاد بيمارى ، در سلول هاى سالم ، اشعه ماوراى بنفش ‍ است كه از سلول هاى بيمار ساطع مى شود و به آنها مى تابد.
و در صفحه 360 نوشته : گفتيم كه در مباحث علمى مبحثى وجود ندارد كه جعفر صادق (عليه السلام ) راجع به آن اظهار نظر نكرده باشد از آن جمله راجع به نور ستارگان كه گفته در بين ستارگانى كه شب مى بينيم ستارگانى هستند كه آن قدر نورانى مى باشند كه خورشيد در قبال آنها تقريبا بى نور است .
اطلاعات محدود نوع بشر راجع به كواكب مانع از اين بود كه در زمان جعفر صادق و بعد از او، تا اين اواخر، به واقعيت اين گفته پى ببرند و فكر مى كردند آنچه جعفر صادق گفته دور از عقل و محال مى باشد كه اين نقطه هاى كوچك كه موسوم به ستاره اند در آنها آن قدر پر نور باشد كه خورشيد در قبال آنها بى نور جلوه كند. امروز كه دوازده قرن و نيم از زمان جعفر صادق مى گذرد ثابت شده كه آنچه كه مرد بزرگ گفت صحت دارد و در جهان ستارگانى هست كه خورشيد ما در قبال نور آنها، يك ستاره خاموش به شمار مى آيد.
اين ستارگان نورانى به اسم (كوآزر) خوانده مى شوند و بعضى از آنها تا زمين نه هزار ميليون سال نورى فاصله دارد و موجى كه امروز و امشب از آن ستارگان به چشم راديو تلسكوپها مى رسد 9 هزار ميليون سال در راه بوده تا اين كه به زمين رسيده است .
و گفتيم (امروز و امشب ) و ممكن است تصور كنند كه اشتباه كرده ايم چون در روز، نمى توان ستارگان را ديد.
ولى نديدن ستارگان در روز، جزء موارد ضعف دوره اى بوده كه نوع بشر (راديو تلسكوپ ) نداشت و امروز با داشتن راديو تلسكوپهايى مانند راديو تلسكوپ (آرسى بوئه ) در (پورتوريكو) كه قطر آن سيصد متر است مى توانند هنگام روز هم ستارگان را ببينند.
روشنائى بعضى از ستارگان موسوم به (كوآزر) ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد ما مى باشد.
بايد بگوئيم كه در اين رقم نه اشتباه رفته نه اغراق .
واحد مقياس سنجش نور ستارگان از طرف منجمين نور خورشيد ما است . بعضى از كوآزرها آن قدر نورانى است كه روشنائى آنها ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد است و لذا بدون آن كه دچار اغراق بشويم مى توانيم بگوييم كه خورشيد ما، در قبال يك كوآزر چون يك چراغ خاموش است . و براى آن كه ده هزار ميليارد برابر نور خورشيد بهتر در نظر مجسم شود مى توانيم يك را بنويسيم و طرف راست آن شانزده صفر بگذاريم .
براى مطالعه در اين ستارگان كه اولى آنها در سال (1963) ميلادى كشف شد و تاكنون بيش از دويست تاى آنها را كشف كرده اند مشغول مطالعه جهت ساختن يك راديو تلسكوپ هستند كه وسعت دوربين آن مثل وسعت دوربينى باشد كه سى هزار متر - يعنى سى كيلومتر - عرض دارد.
و در صفحه 366 مى گويد: جعفر صادق گفت دنيا منحصر به يكى و دو تا نيست و دنياهاى متعدد وجود دارد.
اين گفته امروز به طور غير قابل ترديد به ثبوت مى رسد هزارها دنيا، چون دنياى خورشيدى ما از بين مى رود ولى كوآزر باقى مى ماند.
اين دنياهاى متعدد بر طبق نظريه جعفر صادق به دو دسته تقسيم مى شود و دسته اى از آنها عالم اكبر و دسته ديگر عالم اصغر است !
و از شماره عوالم اكبر و اصغر از وى سؤ ال كردند. جواب داد كه جز خداوند هيچكس از شماره عوالم اكبر و اصغر اطلاع ندارد و با هيچ عدد نمى توان شماره عوالم را تعيين كرد.
علم امروزى گفته جعفر صادق را تصديق مى نمايد و هر قدر نجوم پيشرفت مى كند منجمين مى فهمند شماره كهكشانها و خورشيدهايى كه در جهان هست بيش از آن مى باشد كه تصور مى كردند و حتى شماره خورشيدهاى جهان از عددى كه ارشميدس معروف در سه قرن قبل از ميلاد براى ذرات دنيا ذكر كرده بيشتر است .

- تا آنكه مى گويد: - بنابراين منطقى ترين نظريه راجع به شماره دنياهاى بزرگ و كوچك همان است كه جعفر صادق گفت كه غير از خداوند كسى از تعداد آنها اطلاع ندارد و مفهوم ديگر اين نظريه آن است كه نوع بشر قادر به احصاء عوالم صغير و كبير نيست و نمى تواند آنها را بشمارد.
و فرق بين عالم صغير و كبير از لحاظ جعفر صادق در حجم آن است نه جرم آن و اين نظريه اى است كه علم فيزيك ، امروز تصديق مى كند.(27)
تا آن كه مى گويد: بنابر نظريه جعفر صادق آنچه در عالم اصغر هست در عالم اكبر هم هست ولى با حجم وسيعتر.
و در صفحه 523 در ضمن بحث حضرت با جابر بن حيان (28) گفته جعفر صادق به جابر بن حيان گفت همين طور كه امروز يك اقليت عهده دار رهبرى مردم از لحاظ دينى هستند آينده نيز اقليتى از مسلمانان دانشمند عهده دار رهبرى مردم از لحاظ دينى خواهند بود و من يقين دارم كه اين وضع تا روزى ادامه خواهد داشت كه علم ، همگانى نشده است .

جابر پرسيد آيا ممكن است روزى بيايد كه علم همگانى شود؟
جعفر صادق گفت : روزى خواهد آمد كه نوع بشر خواهد فهميد كه تمام افراد بايستى دانشمند شوند و وسائلى فراهم خواهد نمود تا آن كه همه تحصيل نمايند و علم را فرا گيرند.
جابر گفت و لابد در آن روز تمام افراد بشر دانشمند خواهند بود.
جواب داد نه زيرا استعدادها در افراد متفاوت خواهد بود.
و در صفحه 603 بعد از آنكه مى گويد در پرسشهاى جابر، جعفر صادق بيماريها را سه دسته نموده مى گويد كه گفته :
نوع سوم بيماريهايى است كه از دشمنان بدن عارض مى شود و آنها به بدن انسان حمله مى كنند ولى بدن با وسائلى كه دارد مقاومت مى نمايد و اگر مقاومت بدن به اندازه نبود كه بتواند دشمنان بدن را دور نمايد انسان بيمار مى شود ولى بعد از آن كه انسان بيمار شد باز بدن مقاومت مى نمايد و بر اثر مقاومت بدن است كه مرض از بين مى رود و بيمار شفا مى يابد.
جابر پرسيد دشمنان بدن كه هستند؟
جعفر صادق گفت : موجوداتى كوچك هستند كه از فرط خردى به چشم نمى رسند و آنها به بدن حمله ور مى شوند و در بدن هم موجوداتى كوچك وجود دارد كه از فرط خردى به چشم نمى رسند و آنها بدن را در قبال دشمنان حفظ مى نمايند.
جابر پرسيد كه دشمنان بدن كه توليد بيمارى مى كنند كه هستند؟
جعفر صادق گفت كه شماره انواع آنها زياد است همان گونه كه مدافعان از بدن هم انواع مختلف دارند اما آنچه آنها را متشكل مى كند محدود است .
جابر گفت : من نمى فهمم كه تو چه مى گويى و چه طور انواع آنها زياد مى باشد ولى آنچه آنها متشكل مى كند محدود است ؟
امام جعفر صادق (عليه السلام ) گفت كتابى كه تو مى خوانى داراى هزارها كلمه است و هر كلمه در آن كتاب با حروف نوشته شده اما آنچه كلمات را تشكيل مى دهد حروف معدود (الفبا) مى باشد و با حروف معدود (الف با) مى توان هزاران كلمه نوشت كه هر يك از آن ، با ديگر از آن داراى معناى مخصوص مى باشد.
دشمنان بدن ما و آنهايى كه از بدن در قبال دشمنان دفاع مى كنند مانند هزارها كلمات كتاب تو هستند ولى همه از يك عده مواد معدود مثل حروف (الف با) در قبال كلمات تشكيل شده اند.
جابر گفت : اكنون بهتر مى فهمم كه چه مى گويى .
جعفر صادق گفت براى آن كه گفتارم را بهتر ادراك كنى مثال ديگرى مى زنم .
قسمتى زياد از جانداران داراى استخوان و گوشت و خون هستند و هر چه از آن طبقه را مشاهده مى كنى مى بينى كه داراى اين سه است . ولى آيا آنچه داراى اين سه است به هم شبيه اند مثلا شتر داراى استخوان و گوشت و خون است . و گربه هم داراى استخوان و گوشت و خون مى باشد اما بين شتر و گربه شباهت وجود ندارد يكى علف خوار است و ديگرى گوشت خوار.
دشمنان بدن ما، و آنهايى كه در بدن ما دشمنان را دفع مى كنند از لحاظ نهاد، از مواد معدود، متشكل شده ولى انواع آنها زياد است .
در صفحه 608 مى گويد: جابر پرسيد آيا جانوران عقيده به خدا دارند؟
جعفر صادق گفت : بدون ترديد، و اگر نداشت زندگيش منظم نمى شد. منكرين خدا مى گويند آنچه زندگى جانوران را منظم مى نمايد غريزه است و نمى گويند غريزه را كه در نهاد جانور قرار داده .
تا آن كه در صفحه 609 مى گويد: اى جابر! بدان كه محال است چيزى وجود داشته باشد و از مبداء اطاعت نكند و فرمانبرداريش از مبداء دليل بر ايمان نسبت به آن مى باشد.
نه فقط انسان و جانوران و گياهان از مبداء فرمانبردارى مى كنند بلكه جمادات هم فرمانبردار مبداء هستند و اگر فرمانبردار نبودند به وجود نمى آمدند تا باقى بمانند.
جمع كننده اين مقدمه مى گويد: نظر آن حضرت به فرموده آفريدگار است فقال لها و للارض ائتيا طوعا اءو كرها قالتا اءتينا طائعين .(29)
و اين كتاب مشتمل است بر چهار مجلس كه حضرت در هر مجلسى شرح مى دهد براى مفضل حكمت هاى خالق را در خلايق .
مجلس اول در خلقت آدمى از بدو خلقت او تا ختم قواى ظاهرى و باطنى او و صفات فطرى وى و در خلقت اعضاء و جوارح او.
مجلس دوم در خلقت اصناف حيوانات و وحوش صحرا و طيور هوا و ماهيان دريا.
مجلس سوم در ذكر خلقت آسمان و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و شب و روز و بارانها و پاك بودن هوا و در خلقت درختان و ميوه ها و در خلقت كوهها و درياها و اقسام نباتات و گياهها.
مجلس چهارم در حكمت پديد آوردن آفات و برطرف كردن آنها و حكمتهاى گوناگون ديگر.
و چون فارسى زبانان از اصل عربى كتاب نتوانسته اند استفاده كنند مجلسى - رحمة الله عليه - آن را ترجمه نموده و برادران دينى متصدى طبع ترجمه شده تا عموم مستفيض شوند. ان شاءالله تعالى .

(8/1/59)
شوشتر - محمد تقى شيخ

پاورقی

6- زنديقان ، بى دينان .
7- وى عبدالله روزبه پسر دادويه معروف به ((ابن مقفع )) (106 - 142 ه -) از رجال و چهره هاى معروف ادب ايران بوده است . بسيارى از مورخان او را به زندقه متهم كرده اند از جمله قاسم بن ابراهيم در الرد على الزنديق اللعين ابن المقفع ، و ابوريحان بيرونى در تحقيق ماللهند، ص 36 و 132، و ابوالفرج اصفهانى در اغانى ، ج 12، ص ‍ 81، 16، ص 147 - 149؛ و ابن خلكان در وفيات الاعيان ، ج 1، ص 413؛ جهشيارى در الوزراء و الكتاب ، ص 107 و...
8- قاضى عبدالجبار در كتاب المغنى ، ج 5 ص 59 او را از رؤ ساى ثنويه قلمداد كرده و ابن نديم در فهرست ، ص 338 او را از مانويه بر شمرده است .
9- سوره انعام ، آيه 111.
10- توحيد صدوق ، ص 125 - 127.
ملا صدرا (ره ) در شرحش بر اصول كافى در شرح اين حديث چنين مى گويد: الحالات النفسانية و الانفعالات القلبية التى عددها (ع ) مما ليست بقدرة العبد و اختياره و لا يملك لنفسه شيئا من ذلك فيشتهن و ينظر كرها يرهب جبرا و يرجو و يياءس اضطرارا و يصح و يمرض سخطا للمرض و يعيش و يموت شاء ام ابى لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حياتا و لا نشورا، بل قد يريد ان يعلم فيجهله و يريد ان يذكر فينسى و يريد ان ينسى الشى ء فيغفل عنه ، فيذكر، و لا يملك شيئا من ذالك .
11- سوره يوسف ، آيه 80.
12- سوره حج ، آيه 73.
13- سوره انبياء، آيه 22.
14- سوره هود، آيه 44.
15- سوره اسراء، آيه 88.
16- الخرائج ، ج 2، ص 710؛ بحارالانوار، ج 17، ص 213، ج 47، ص 117، و 89، ص 16؛ احتجاج طبرسى . ج 2، ص 306 - 307.
17- هادى حرارت نيستند.
18- عايق مى باشند.
19- در اصل : مى باشند.
20- هانرى برگسون ، فيلسوف فرانسوى در گذشته به سال 1941 ميلادى است . نك : مغز متفكر جهان شيعه ، ص 267.
21- مغز متفكر جهان شيعه ، ص 268.
22- مغز متفكر جهان شيعه ، ص 269.
23- مغز متفكر جهان شيعه ، ص 271.
24- در متن : نمى سوزد.
25- در متن جانوران .
26- در متن 6664.
27- مغز متفكر جهان شيعه 368 - 369.
28- درباره او نك : جابر بن حيان پدر شيمى از ابن بنده ؛ اعلام العرب فى الكيمياء ص 44؛ الاعلام . ج 2؛ ص ‍ 102؛ دراسات فى تاريخ العلوم عند العرب ، ص 249؛ روضات الجنات ، ج 2؛ ص 218؛ اعيان الشيعه ، ج 4؛ ص 30 - 39.
29- سوره فصلت ، آيه 11.