ضرورت وجود نبى و احتياج خلايق به او

ضرورت وجود نبى و احتياج خلايق به او

بسى ظاهر و معلوم است كه غرض الهى از خلق اين عالم تحصيل منفعتى از براى خود نيست ، چه معلوم است كه او غنى بالذات است ، و در هيچ كمالى به غير محتاج نيست ، بلكه غرض آن است كه افراد قابله خلق را به كمالاتى كه قابل آن باشند فائز گرداند.
و ظاهر است كه كمال نوع انسانى به تحصيل كمالات ، و رفع نقايص مى شود، و شكى نيست كه اين نوع از كمال بدون معلم ربانى كه از جانب حق تعالى مؤ يد بوده باشد، و به وحى حسن و قبح اشياء را داند، و به وعد و وعيد مردم را بر خيرات شهوات و لذات راغب به بديها مى باشند، و امور قبيحه در نظر ايشان مستحسن مى باشد، و اكثر مردم امور قبيحه را به شهوات خود حسن مى دانند.
و ايضا معلوم است كه اين امور بدون وعده به ثوابها و وعيد از عقابها متمشى (9) نمى شود. و معلوم است كه عقل انسانى بدون وحى ربانى احاطه به خصوصيات ثواب هر عملى و عقاب هر جرمى نمى كند، پس به غير شخصى كه از جانب حق سبحانه و تعالى ماءمور باشد و حسن و قبح اشيا را به وحى الهى داند، ارشاد خلق و تكميل ايشان حاصل نمى گردد، و اين شخص را ناچار است از دو جهت : يكى جهت بشريت ، كه به آن اعتبار محال است ، و مؤ انست و مكالمه و مصاحبت با مكلفين نمايد، و الفت و آميزش با ايشان كند، كه سخن او در نفس ايشان تاءثير نمايد. و جهت ديگر جهت روحانيت و تقدس و كمال است ، كه به آن جهت مستعد فيوضات نامتناهى ، و قرب به جناب اقدس الهى بوده باشد، كه از جهت ثانى استفاضه علوم و حكم و معارف نمايد، و به جهت اول به خلق رساند.
چنان چه منقول است كه زنديقى به خدمت حضرت صادق عليه السلام آمد، و سؤ الهايى نمود، و به جوابهاى آن حضرت به شرف اسلام فائز گرديد از جمله آن سؤ الها اين بود كه به چه دليل اثبات انبيا و رسل مى نماييد؟ حضرت فرمودند: چون ما ثابت كرديم خداوندى را كه خالق و صانع ماست و منزه است از صفات جميع مخلوقين ، و آن صانع حكيم است و بناى جميع امورش بر حكمت و مصلحت است ، و خلق او را نمى توانند ديد، و به لمس و حس در نمى آيند، و جسم نيست كه با او روبرو و مكالمه و محاجه و گفتگو نمايند، پس ثابت شد كه بر وفق حكمت بايد رسولان در ميان او و خلايق باشند، كه ايشان را دلالت نمايند بر آن چه مصلحت ايشان در آن است ، و باعث نفع ايشان است ، و راهنمايى كنند ايشان را به چيزى چند كه باعث بقاى نوع ايشان است ، و ترك آنها مورث فناى ايشان است .
پس ثابت شد كه جمعى مى بايد باشند كه از جانب حكيم عليم مردم را امر و نهى نمايند، و تكاليف الهى و حكم ربانى را به خلق برسانند، و ايشان پيغمبران و اوصياى ايشانند، كه برگزيده هاى خدايند از ميان خلق ، كه ايشان را تاءديب به حكمت نموده ، و مبعوث به حكمت ساخته ، كه در اخلاق و صفات با عامه خلق شريك نيستند، و در خلق و صورت و تركيب به ايشان شبيهند، و از جانب خدا مؤ يدند به دلائل و معجزات و براهين و شواهد، كه بر حقيقت ايشان دلالت مى كند، مثل مرده زنده كردن ، و كور روشن كردن ، و پيس ‍ را شفا دادن ، و هرگز زمين خدا از يكى از ايشان خالى نمى باشد، كه كمال علم و معجزه اش دليل حقيت اوست ، و هر وصى دليل است بر حقيت پيغمبرش ..
بدان كه حضرت در اين حديث اشاره به دليل ديگر نيز فرموده ، كه چون انسان مدنى الطبع است ، و هر فردى به ديگران در امور معاش و معاد خود محتاجند، و با يكديگر آميزش ايشان ضرور است ، و آميزش باعث منازعات و مشاجرات مى شود، پس ناچار است ايشان را از حاكمى كه رفع منازعات ايشان نمايد، به نحوى كه حيفى و ميلى در حكم او نباشد، و اگر نه به زودى يكديگر را مى كشند و فانى مى شوند، و اگر اين حاكم تا مؤ يد از جانب خدا نباشد ماءمون از حيف و ميل نيست ، و ايضا حكم موقوف است بر علم به خصوصيات احكام ، و ظاهر است كه عقل بشرى احاطه به جميع خصوصيات احكام نمى تواند نمود، پس حاكم بايد مويد به وحى باشد.