ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است
ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است
ذكر آن در چند جدول(1) جارى مىگردد:
جدول اول: در بيان عدل و جور ايشان است
بدان كه عدل ملوك و امرا از اعظم مصالح ناس است، و عدل و صلاح ايشان موجب صلاح جميع عباد و معمورى(2) بلاد(3) است، و فسق و جور ايشان مورث اختلال نظام امور اكثر عالميان و ميل اكثر ناس به طور(4)ايشان مىگردد.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله به سند معتبر منقول است كه: دو صنفاند از امت من كه اگر ايشان صالح و شايستهاند امت من نيز صالحاند، و اگر ايشان فاسدند امت من نيز فاسدند. صحابه پرسيدند كه: كيستند ايشان يا رسول الله؟ فرمود كه: فقها و امرا.
و به سند ديگر منقول است از آن حضرت كه فرمود كه: دو كساند كه شفاعت من به ايشان نمىرسد: صاحب سلطنتى كه ظلم و جور و تعدى كند؛ و كسى كه در دين غلو كند و از دين به در رود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: اميد نجات دارم از براى جمعى از اين امت كه حق ما را شناسند، مگر يكى از سه طايفه: صاحب سلطنتى كه جور كند؛ و كسى كه به خواهش خود بدعتها در دين كند؛ و فاسقى كه علانيه گناهان كند و پروا نكند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: در قيامت آتش جهنم با سه كس سخن خواهد گفت: با امير، و قارى، و صاحب مال. به امير خواهد گفت كه: اى آن كسى كه خدا تو را سلطنت و استيلا داد و بر زير دستان خود عدالت نكردى! پس او را مىربايد مانند مرغى كه دانه كنجد را بربايد. و به قارى مىگويد كه: اى آن كسى كه خود را در نظر مردم زينت به خوبى مىدادى و در حضور الهى معصيت او مىنمودى! پس او را مىربايد. و به مالدار مىگويد كه: اى آن كسى كه خدا به تو دنياى واسع و مال بسيار داده بود و اندكى از آن را از تو قرض طلبيد و ندادى و بخل ورزيدى! پس او را مىربايد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بر دين خود حذر نماييد از صاحب سلطنتى كه گمان كند كه طاعت او طاعت خداست و معصيت او معصيت خداست، و دروغ مىگويد. زيرا كه طاعت مخلوق جايز نيست در معصيت خالق، و طاعتى لازم نيست از براى كسى كه معصيت خدا كند. و وجوب اطاعت مخصوص خدا و رسول و اولوالامر است كه ائمه معصوميناند. و حق تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت رسول، زيرا كه او معصوم و مطهر است از گناه، و امر به معصيت نمىكند. و امر به اطاعت اولوالامر نموده است براى آن كه ايشان معصوم و مطهرند از بديها و گناهان، و مردم را امر به معصيت نمىكنند.
و در حديث ديگر از آن منقول است كه: در جهنم آسيايى هست كه در گردش است. پرسيدند كه: چه چيز را خرد مىكند يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: علماى فاجر، و قاريان فاسق، و جباران ظالم، و وزيران خائن، و رؤسا و سركردههاى كذاب را.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى شش كس را به شش خصلت عذاب مىنمايد: عربان را به تعصب، و اربابان و اصحاب مزارع را به تكبر، و امرا و سلاطين را به جور و ستم، و فقها و علما را به حسد، و تاجران را به خيانت، و اهل روستا را به نادانى و جهالت.
و به اسانيد معتبره از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود آن حضرت كه: هفت كس را من لعن كردهام، و هر پيغمبر اجابت كرده شدهاى كه پيش از من بوده است بر ايشان لعنت كردهاند: كسى كه در كتاب خدا چيزى زياد كند؛ و كسى كه قضا و قدر خدا را تكذيب نمايد؛ و كسى كه مخالفت سنت من نمايد و بدعت پيدا كند در دين؛ و كسى كه از عترت من چيزى را حلال گرداند از ظلم بر ايشان و غصب حق ايشان كه خدا حرام گردانيده است؛ و كسى كه به جبر تسلط بر مردم به هم رساند براى آن كه عزيز كند جمعى را كه خدا ايشان را ذليل گردانيده، و ذليل گرداند جمعى را كه خدا عزيز گردانيده؛ و كسى
1- جدول: جوى كوچك - نهر باريك. |
كه اموال مشترك مسلمانان را به تنهايى متصرف شود و اين را حلال داند؛ و كسى كه حرام گرداند امرى را كه خدا حلال گردانيده است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: اول كسى كه داخل جهنم مىشود امير صاحب تسلطى است كه عدل نكند، و مالدارى است كه حق خدا را ندهد، و فقيرى است كه فخر و تكبر كند.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: چون واليان دروغ مىگويند و حكم ناحق مىكنند باران از آسمان محبوس مىشود؛ و چون پادشاهان جور و ظلم مىكنند دولتشان پست مىشود؛ و چون مردم منع زكات مىنمايند چهارپايان هلاك مىشوند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: امير نمىشود كسى بر ده كس يا زياده مگر آن كه چون او را به قيامت بياورند دستش در گردنش غُل باشد. پس اگر نيكوكار باشد و ظلم نكرده باشد دستش را مىگشايند، و اگر بدكار و ظالم باشد غل ديگر بر او مىافزايند.
و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كس سركرده جماعتى شود و در ميان ايشان نيكو سلوك نكند خدا او را در كنار جهنم به هر روزى كه حاكم ايشان بوده است هزار سال حبس نمايد.
و به سند معتبر منقول است كه زياد قندى(1) به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: اى زياد از جانب اين خلفاى جور والى(2) شدهاى؟ گفت: بلى يابن رسول الله. مرا مروتى هست و مالى جمع نمىكنم، و آنچه به هم مىرسانم با برادران مؤمن خود مواسات مىكنم(3) و برادرانه با ايشان صرف مىكنم. حضرت فرمود كه: اگر چنين مىكنى در هنگامى كه نفس، تو را به ظلم بر مردم خواند و قدرت بر ايشان داشته باشى، ياد آور قدرت خدا را بر عقوبت تو در روزى كه آنچه تو به مردم كردهاى از ظلم، از ايشان گذشته است و گناهش براى تو باقى مانده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خدا براى كسى كه سلطنتى(4) به او داده مدتى از شبها و روزها و ماهها و سالها مقرر فرموده است. پس اگر در ميان مردم عدالت مىكنند حق تعالى امر مىفرمايد ملكى را كه به فلك(5) دولت ايشان موكل است، كه فلك ايشان را دير بگرداند، و به اين سبب دراز مىشود و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان. و اگر ايشان جور و ظلم مىكنند و عدالت نمىكنند امر مىفرمايد كه زود بگرداند. پس به زودى روزها و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان منقضى مىشود.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود به نوف بكالى كه: وصيت مرا قبول كن و هرگز نقيب(6) و سركرده و صاحب حكم و عَشار(7) و تمغاچى(8 ) مشو.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام رضا صلواتالله عليه فرمود كه: عدالت و نيكى كردن علامت دوام نعمت است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه ايشان مقربترين خلق خواهند بود نزد حق تعالى در روز قيامت تا خدا از حساب خلايق فارغ گردد: شخصى كه قدرتش در حال غضب باعث نشود كه ظلم كند بر كسى كه زير دست اوست؛ و شخصى كه در ميان دو كس حكم كند يا راه رود و يك جو به طرف هيچ يك ميل نكند؛ و شخصى كه حق را بگويد خواه بر خود و خواه از براى خود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: عدل شيرينتر و گواراتر است از آبى كه تشنهاى بيابد. و چه بسيار فراخ است و موجب وسعت و رفاهيت مىگردد عدل، اگرچه اندكى باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: عدالت از عسل شيرينتر، و از كره نرمتر، و از مشك خوشبوتر است.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: پدرم در وقت فوت مرا وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار بپرهيز از ظلم كسى كه ياورى بر تو بغير از خدا نيابد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه صبح كند و قصد ظلم كسى در خاطر نداشته باشد خدا گناهان او را در آن روز بيامرزد، مگر آن كه خونى را به ناحق بريزد يا مال يتيمى را به حرام بخورد.
و به اسانيد صحيحه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از ظلم كه ظلمات روز قيامت است (يعنى موجب تاريكى آن روز مىگردد).
1- زياد قندى: ابوالفضل زياد بن مروان القندى الانبارى از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان احاديث آنان. |
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ احدى ظلم نمىكند مگر آن كه خدا او را به سبب آن ظلم مبتلا مىگرداند در خودش يا در مالش يا در فرزندانش.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به پيغمبرى از پيغمبرانش كه در مملكت پادشاه جبارى بود، كه: برو به نزد اين جبار و بگو كه: من تو را عامل نكردهام بر ريختن خونها و گرفتن اموال مردم، بلكه تو را براى اين قدرت دادهام كه بازدارى از من صداى ناله مظلومان را. به درستى كه من ترك نخواهم كرد فريادرسى ايشان را در ظلمى كه بر ايشان شده است اگرچه كافر باشند.
و در حديث ديگر فرمود كه: مظلوم از دين ظالم بيشتر مىگيرد از آنچه ظالم از مال مظلوم مىگيرد. بعد از آن فرمود كه: كسى كه بدى به مردم مىكند بداند كه بدى نسبت به او هم واقع خواهد شد. به درستى كه نمىدرود فرزند آدم مگر چيزى را كه مىكارد. و هيچ كس از تلخ، شيرين ندرويده و از شيرين، تلخ ندرويده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: بد توشهاى است براى روز قيامت تعدى نمودن و ظلم كردن بر مردم.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه آمد و گفت كه: از زمان حجاج(1) تا حال من والى مردم شدهام. آيا توبه من مقبول هست؟
حضرت جواب نفرمودند، بار ديگر اعاده سؤال كرد. حضرت فرمودند كه: توبهات مقبول نيست تا به هر صاحب حقى حقش را ادا ننمايى.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه ظلمى بر كسى كرده باشد و او را نيابد كه تدارك او بكند، از براى او استغفار نمايد تا كفاره آن ظلم شود.
جدول دويم: در بيان كيفيت معاشرت ارباب حكم است با رعايا(2)، و بيان حقى چند كه رعايا بر ايشان دارند
به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: حق رعيت بر پادشاه آن است كه پادشاه بداند كه ايشان براى اين رعيت او شدهاند كه ايشان را خدا ضعيف گردانيده و او را قوت داده است. پس واجب است بر او كه در ميان ايشان به عدالت سلوك كند، و از براى ايشان مانند پدر مهربان باشد، و اگر از ايشان به جهالت چيزى صادر شود ببخشد و مبادرت به عقوبت ايشان ننمايد، و شكر كند خدا را بر آن قوتى كه او را بر ايشان داده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان شود و عدالت نمايد، و در خانه خود را بگشايد، و پرده و حجاب از ميان خود و مردم رفع كند، و در امور مردم نظر نمايد، و به كارهاى ايشان برسد بر خدا لازم است كه خوف او را در قيامت به ايمنى مبدل گرداند و او را داخل بهشت كند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه نزد عمر بن عبدالعزيز(3) رفتند. او گفت كه: مرا موعظه كن. حضرت فرمود كه: اى عمر درهاى خانه خود را بگشا، و در ميان خود و مردم حاجبى قرار مده، و مظلومان را يارى كن، و مظالم(4) مردم را به ايشان رد كن.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر والى كه محتجب(5) شود از مردم كه كارسازى ايشان نكند، حق تعالى در قيامت حوايج او را برنياورد.
و اگر هديهاى از مردم بگيرد دزدى كرده است، و اگر رشوه بگيرد مشرك است.
1- حجاج: حجاج بن يوسف بن حكم ثقفى (41 - 95 ه.ق). وى از سوى عبدالملك بن مروان خليفه ستمگر مروانى (اموى) فرماندهى سپاه يافت و در مدت بيست سال حكومت خويش بر حجاز و عراق با اقتدار تمام بيشترين جنايتها و بيرحميها را مرتكب شد. خراب كردن كعبه با منجنيق؛ توهين، آزار، شكنجه و كشتن برخى از صحابه و اهل مكه و مدينه و ستم بر ديگر مردم، گوشهاى از اقدامهاى جنايتكارانه اوست. دامنه اقتدار او تا حدود هند و مغولستان مىرسيد. در 54 سالگى به بيماريى سخت درگذشت. نام وى در ظلم و بيدادگرى مثَل است. |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان بشود و ايشان را ضايع بگذارد خدا او را ضايع بگذارد.
و در اين باب احاديث بسيار است و چون به عامه خلق فايده ندارد، در اين باب به همين اكتفا مىنماييم. و كسى كه آداب امرا و حُكام را خواهد رجوع نمايد به نامههاى شافيه(1 ) كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به عُمال(2 ) و امراى اطراف نوشتهاند، خصوصا نامه طولانى كه براى مالك اشتر نوشته، و نامهاى كه به سهل بن حنيف و محمد بن ابىبكر نوشتهاند.
و بدان كه حق تعالى هر كس را در اين دنيا سلطنتى داده - چنانچه منقول است كه: كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته(3) - و در قيامت از سلوك او با رعيتش سؤال خواهد فرمود. چنانچه پادشاهان را بر رعاياى خود استيلا(4) داده، و امرا و وزرا را بر بعضى از رعايا استيلا داده، و ارباب مزارع و اموال را بر جمعى از برزيگران، و اصحاب بيوت( 5) و خَدَم(6) و ازواج(7) و اولاد را بر غلامان و كنيزان و خدمتكاران و زنان و فرزندان حكم و زيادتى كرامت فرموده و او را واسطه رزق ايشان گردانيده، و علما را راعى(8) طالبان عالم ساخته، و ايشان را رعيت علما گردانيده، و هر كس را بر بعضى از حيوانات مسلط گردانيده، و هر شخصى را بر قوا و اعضا و جوارح خود والى ساخته كه ايشان را به امرى بدارد كه موجب عقوبت و وزر(9 ) ايشان در آخرت نشود، و اعمال و اخلاق و عبادات را نيز محكوم هر كس ساخته و امر به رعايت آنها نموده.
پس هيچ كس در دنيا نيست كه بهرهاى از ولايت و حكومت نداشته باشد و جمعى در تحت فرمان او داخل نباشند. و در معاشرت با هر صنفى از ايشان عدلى و جورى مىباشد و به هر كس درخور آنچه او را استيلا دادهاند نعمتى به او كرامت نمودهاند و درخور آن نعمت شكر از او طلبيدهاند. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(10) وفور(11) آن نعمت مىگردد، و شكر هر يك از اينها آن است كه به نحوى كه خدا فرموده با آنها معاشرت نمايد و حقوقى كه حق تعالى براى ايشان مقرر فرموده رعايت نمايد. و چون چنين كند حق تعالى آن نعمت را زياده مىگرداند، و اگر كفران كند سلب مىنمايد.
چنانچه پادشاهان اگر در قدرت و استيلاى خود شكر كنند و رعايت حال رعيت و حقوق ايشان بكنند ملك ايشان پاينده مىماند، و الا به زودى زايل مىگردد. چنانچه گفتهاند كه: ملك با كفر باقى مىماند و با ظلم باقى نمىماند. و همچنين در باب كسى كه صاحب غلامان و خدمتكاران باشد، اگر بر ايشان ظلم كند و حق ايشان را مرعى(12) ندارد، به زودى استيلاى او بر ايشان برطرف مىشود. و اگر عالمى با رعيت خود بد سلوك نمايد به زودى علم را از او سلب مىنمايند، و الا علمش را مىافزايند. و اگر آدمى اعضا و جوارح خود را به معاصى الهى بدارد به زودى آن اعضا به بلاها مبتلا مىشوند، و از او زايل(13) مىشود انتفاع(14) از آنها. و عقاب(15) و ثواب آخرت از براى هر يك از رعايت و عدم رعايت اين حقوق ثابت است.
و اگر كسى تفصيل اين حقوق را خواهد رجوع نمايد به حديث طويلى كه از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه در باب حقوق وارد شده است و ترجمهاى كه والد فقير عليهالرحمه و الغفران(16) در شرح من لا يحضر(17 ) آن حديث را نمودهاند كه بر جميع حقوق مشتمل است. و اين رساله گنجايش زياده از اين بسط ندارد.
1- شافيه: مؤنث شافى - سودمند - مفيد. |
جدول سيم: در بيان ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور(1) در قلب ايشان و رفع ظلم از ايشان نمودن است، و مذمت كسى كه قادر بر نفع ايشان باشد و به ايشان نفع نرساند
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: تبسم بر روى برادر مؤمن كردن حسنه(2) است، و خاشاكى از روى او برداشتن حسنه است. و هيچ عبادتى نزد خدا محبوبتر نيست از داخل گردانيدن سرور و خوشحالى بر مؤمن.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى نمود كه: اى موسى مرا بندگان هستند كه بهشت را براى ايشان مباح مىكنم(3) و ايشان را در بهشت حاكم و مختار(4) مىكنم. موسى گفت: پروردگارا ايشان چه جماعتاند؟ فرمود كه: كسى كه برادر مؤمن خود را خوشحال كند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: مؤمنى بود در مملكت پادشاه جبارى، و او در مقام ايذاى(5) آن مؤمن درآمد. آن مؤمن گريخت و به بلاد شركت رفت و به يكى از مشركان پناه برد. آن مشرك او را به خانه درآورد و با او مهربانى كرد و او را ضيافت نمود. چون آن مشرك مرد حق تعالى به او وحى نمود كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر تو را در بهشت جايى مىبود تو را در بهشت ساكن مىگردانيدم وليكن بهشت حرام است بر كسى كه با شرك مرده باشد. وليكن اى آتش! او را بترسان اما مسوزان و آزارش مكن. و در دو طرف روز، روزى او را خدا مىفرستد. سائل پرسيد كه: از بهشت مىفرستد؟ فرمود كه: از هر جا كه خدا خواهد مىفرستد.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت داوود عليهالسلام كه: به درستى كه بندهاى از بندگان من حسنهاى مىكند و به سبب آن بهشت را براى او مباح مىگردانم. داوود گفت: خداوندا آن حسنه كدام است؟ فرمود كه: بر بنده مؤمن من خوشحالى و سرورى داخل گرداند اگرچه به يك دانه خرما باشد، داوود گفت كه: خداوندا سزاوار است كسى را كه تو را شناسند كه اميد خود را از تو قطع نكند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه مؤمنى را خوشحال كند حضرت رسول را خوشحال كرده است، و هر كه حضرت رسول را خوشحال و مسرور گرداند خدا را مسرور و خشنود گردانيده است. و همچنين اگر مؤمن را غمگين و آزرده كند خدا و رسول را به خشم آورده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى ادخال سرور است بر مؤمن به اين كه در گرسنگى او را سير گرداند، يا كربى(6) و غمى را از خاطر او رفع نمايد، يا قرضش را ادا كند.
و از سدير صراف(7) منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. حق مؤمن نزد آن حضرت مذكور شد. حضرت رو به من كردند و فرمودند كه: مىخواهى براى تو بيان كنم رتبه و منزلت مؤمن را نزد خدا؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى قبض روح بنده مؤمن مىفرمايد، دو ملك كه بر او موكل بودهاند به آسمان مىروند و مىگويند: پروردگارا اين بنده تو نيكو بندهاى بود. به طاعت تو مسارعت مىنمود(8) و از معصيت تو احتراز مىكرد، و تو قبض روح او نمودى. ما را بعد از او به چه چيز امر مىفرمايى؟ خداوند عظيمالشأن فرمايد كه: برويد به دنيا و نزد قبر بنده من باشيد و تمجيد(9) و تسبيح و تهليل(10) و تكبير من بكنيد، و ثواب آنها را براى بنده من بنويسيد تا او را از قبر مبعوث گردانم.
پس فرمود كه: مىخواهى ديگر بگويم از فضيلت مؤمن؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى مؤمن را از قبرش مبعوث مىگرداند، با او از قبرش مثالى(11) و صورتى بيرون مىآيد و پيش او روان مىشود. پس مؤمن هر هولى از اهوال قيامت را كه مىبيند آن مثال به او مىگويد كه: جزع مكن و مترس و اندوهناك مشو. و بشارت باد تو را به سرور و كرامت از جانب حق تعالى. و با او مىآيد تا به مقام حساب. و حق تعالى او را حساب آسان مىفرمايد و امر مىفرمايد كه او را به بهشت برند. و باز آن مثال در پيش او مىرود. پس مؤمن به او مىگويد كه: خدا تو را رحم كند! چه نيكو مصاحبى بودى كه با من از قبر بيرون آمدى. پيوسته مرا بشارت مىدادى به سرور و كرامت از جانب خدا تا آن كه مرا به شهادت رسانيدى. تو كيستى؟ آن مثال گويد كه: من آن سرورم كه بر برادر مؤمن خود داخل كردى در دنيا. خدا مرا از آن سرور خلق نموده كه تو را بشارت دهم.
1- ادخال سرور: داخل كردن شادى. |
و به سند معتبر از مُشمَعل(1) منقول است كه: سالى به حج رفتم و به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيدم. فرمود كه: از كجا مىآيى؟ گفتم: به حج آمده بودم. فرمود كه: مىدانى كه حج چه ثواب دارد؟ گفتم: نه، مگر آن كه بفرمايى. فرمود كه: بنده چون هفت شوط(2) طواف اين خانه مىكند و دو ركعت نماز طواف مىگزارد و سعى در ميان صفا و مروه مىكند، حق تعالى از براى او شش هزار حسنه مىنويسد، و شش هزار گناه از او محو مىنمايد، و شش هزار درجه از براى او بلند مىكند، و شش هزار حاجت از حاجتهاى دنيا و آخرت او را برمىآورد. گفتم: فداى تو گردم! چه بسيار است اين ثواب. فرمود كه: مىخواهى تو را خبر دهم به چيزى كه ثوابش از اين بيشتر است؟ گفتم: بلى. فرمود كه: قضاى(3) حاجت مؤمن بهتر است از ده حج.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه حاجت مؤمنى را برآورد حق تعالى او را ندا فرمايد كه: بر من است ثواب تو، و راضى نمىشوم از براى تو به غير بهشت.
و به سند معتبر از مفضل منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بشنو آنچه مىگويم و عمل نما به آن، و خبر ده به آن، عليه(4) و بلند مرتبگان برادران مؤمنت را.
گفتم: فداى تو گردم! كيستند ايشان؟ فرمود كه: آنها كه رغبت مىنمايند در قضاى حوايج برادران مؤمن خود. بعد از اين فرمود كه: هر كه يك حاجت برادر مؤمن خود را روا كند حق تعالى در قيامت صدهزار حاجت او را روا كند كه يكى از آنها دخول بهشت باشد، و يكى ديگر آن باشد كه خويشان و آشنايان و برادران خود را كه ناصبى(5) نباشند داخل بهشت كند.
و در حديث ديگر منقول است كه به مفضل فرمود كه: حق تعالى جمعى از خلقش را برگزيده است از براى قضاى حوايج فقيران شيعيان ما كه ثواب ايشان را بهشت كرامت فرمايد. اگر مىتوانى خود را از آن جماعت كن.
و به روايت ديگر فرمود كه: قضاى حاجت مؤمن بهتر است نزد من از بيست حج كه در هر حجى صاحبش صدهزار درهم صرف نمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش در حاجتى به نزد او بيايد او رحمتى است از خدا كه به جانب او فرستاده است.
پس اگر قبول كند موجب دوستى و ولايت ما مىگردد، و ولايت ما به ولايت خدا موصول(6) است. و اگر او را رد كند و حاجتش را برنياورد، و قدرت بر آن داشته باشد، حق تعالى در قبرش بر او مارى از آتش مسلط گرداند كه ابهامش(7) را گزد تا روز قيامت، خواه در قيامت خدا او را عذاب كند و خواه بيامرزد. و اگر آن طالب حاجت او را معذور دارد حالش بدتر خواهد بود(8 ).
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: مؤمنى كه حاجتى از برادر مؤمنش بر او وارد شود، و قدرت بر روا كردن حاجت آن نداشته باشد و دلش غمگين شود براى اين كه قدرت بر قضاى حاجت برادر مؤمن خود ندارد، حق تعالى به سبب آن غم و اهتمام(9)، او را داخل بهشت كند.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: خدا را بندگان در زمين هست كه سعى مىكنند در قضاى حاجتهاى مردم. ايشان ايمناناند در روز قيامت. و هر كه برادر مؤمن خود را خوشحال و شاد گرداند خدا دل او را در قيامت فرح و شادى كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه راه رود در حاجت برادر مؤمنش، هفتاد و پنجهزار ملك بال مرحمت بر او بگسترانند، و هر قدمى كه بردارد حسنهاى حق تعالى در نامه عملش بنويسد، و گناهى از او كم كند، و درجهاى از براى او بلند كند. و چون از حاجت او فارغ شود ثواب حجى و عمرهاى به او كرامت فرمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه اغاثه نمايد(10) و به فرياد رسد برادر مؤمن غمگين مضطر خود را در هنگامى كه بسيار به مشقت و سختى افتاده باشد، و غم او را زايل گرداند، و اعانت او نمايد بر برآوردن حاجتش. حق تعالى براى او واجب گرداند هفتاد و دو رحمت را كه به يك
1- مشمعل: مشمعل بن سعد الاسيدى (/اسدى) الناشرى الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت. |
رحمت امور معيشت دنياى او را به اصلاح آورد، و هفتاد و يك رحمت ديگر را از براى او ذخيره نمايد كه به آنها دفع نمايد از او فزعها و اهوال روز قيامت را.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اعانت نمايد مؤمنى را، حق تعالى از او دفع نمايد هفتاد و سه كرب و مشقت را، يكى را در دنيا، و هفتاد و دو كرب از كربهاى عظيم قيامت در هنگامى كه همه كس مشغول حال خود باشند.
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه غمى و مشقتى از خاطر برادر مؤمن پريشان خود بردارد حق تعالى حاجتهاى دنيا و آخرتش را برآورد؛ و كسى كه عيب مؤمنى را بپوشاند حق تعالى هفتاد عيب از عيبهاى دنيا و آخرت او بپوشاند. و خدا در اعانت مؤمن است مادام كه مؤمن در اعانت برادر مؤمن خود است. پس منتفع شويد به موعظهها، و رغبت نماييد در خيرات.
و به سند معتبر ديگر فرمود كه: هر كه ترك يارى برادر مؤمن خود بكند، و قدرت بر آن داشته باشد، البته خدا او را در دنيا و آخرت خوار گرداند.
و از حضرت رسول صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه از مؤمنى شدتى و المى از شدتهاى دنيا را بردارد حق تعالى هفتاد و دو شدت و الم از شدتهاى آخرت را از او رفع نمايد، و هفتاد و دو شدت و الم از المهاى دنيا را از او دور گرداند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چهار كساند كه حق تعالى در قيامت نظر رحمت به سوى ايشان مىفرمايد: كسى كه شخصى از او چيزى خريده باشد و پشيمان شود و رد كند و او قبول نمايد؛ و كسى كه مضطرى را به فرياد رسد؛ و كسى كه بندهاى را آزاد كند؛ و كسى كه عزبى را كدخدا(1 ) كند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه رد نمايد از مسلمانان ضرر آبى را يا ضرر آتشى را يا ضرر دشمنى را، خدا گناهان او را بيامرزد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى را ملائكه در قبرش زنده كردند و نشانيدند و گفتند كه: ما صد تازيانه از عذاب الهى بر تو مىزنيم. گفت: طاقت ندارم.
ايشان يكى كم كردند. گفت: طاقت ندارم. همچنين كم مىكردند تا به يك تازيانه رسيد و گفتند: از اين يك تازيانه چارهاى نيست. پرسيد كه: به چه سبب اين تازيانه را بر من مىزنيد؟ گفتند: براى آن كه روزى بىوضو نماز كردى، و بر ضعيفى گذشتى و او را يارى نكردى. پس تازيانهاى از عذاب بر او زدند كه قبرش پر از آتش شد.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر مسلمانى كه مسلمانى به نزد او بيايد در حاجتى، و او قادر بر قضاى آن حاجت باشد و نكند، حق تعالى او را در قيامت سرزنش و تعيير(2) شديد بكند و به او بگويد كه: برادر مؤمن تو آمد به نزد تو در حاجتى كه قضاى آن حاجت را به دست تو گذاشته بودم و قادر بر آن بودى و نكردى به سبب كمى رغبت و خواهش ثواب آن. به عزت خود سوگند كه به سوى تو نظر نمىكنم در هيچ حاجتى، خواه تو را عذاب كنم و خواه بيامرزم.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى سوگند به ذات مقدس خود خورده است كه خائنى را در جوار رحمت خود جا ندهد. سائل پرسيد كه: خائن كيست؟ فرمود كه: كسى كه از مؤمنى ذخيره نمايد درهمى را، يا منع نمايد از او چيزى از امور دنيا را. راوى گفت كه: پناه مىبرم به خدا از غضب او. حضرت فرمود كه: حق تعالى سوگند خورده است كه سه طايفه را در بهشت ساكن نگرداند: كسى كه بر خدا رد كند و سخن خدا را قبول ننمايد؛ يا كسى كه سخن امام حقى را رد نمايد؛ يا كسى كه حق مؤمنى را حبس نمايد. راوى گفت كه: از زيادتى مال خود به او بدهد؟ فرمود كه: از جان خود و روح خود به او بدهد. و اگر جان خود را بخل كند بر برادر مؤمن خود، يعنى ملاحظه عرض(3) و اعتبار خود نمايد و حاجت او را برنياورد، شيطان در نطفه او شريك شده بوده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه منع نمايد از مؤمنى چيزى را كه به آن محتاج باشد آن مؤمن، و او قادر باشد كه آن چيز را از جانب خود يا از جانب غير به او برساند، حق تعالى او را در صحراى محشر بدارد با روى سياه و چشمان ازرق(4) و دستها در گردن بسته. پس گويند كه: اين خائنى است كه با خدا و رسول خيانت كرده است. بعد از آن فرمايد كه او را به جهنم برند.
1- كدخدا: صاحب همسر. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه منع كند صاحب حاجتى را، و قادر بر قضاى حاجت او باشد، مثل گناه عشارى(1) بر او لازم شود. پرسيدند كه: گناه عشار چيست؟ فرمود كه: در هر شب و روزى خدا و ملائكه و جميع خلق او را لعنت مىكنند؛ و كسى كه خدا او را لعنت كند او را ياورى نيست.
جدول چهارم: در بيان مذمت تحقير و ايذاى مؤمنان، و راندن ايشان از درگاه خود، و دشنام دادن و اهانت نمودن و زدن و ساير انواع ظلم است
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ميان او و مؤمنى حاجبى(2 ) باشد كه مانع از دخول(3 ) او گردد حق تعالى ميان او و بهشت هفتادهزار حصار مقرر فرمايد كه از هر حصارى تا حصارى هزار سال راه باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: در زمان بنىاسرائيل چهار نفر از مؤمنان بودند، سه نفر از ايشان در خانهاى بودند و با يكديگر سخنى داشتند. آن مؤمن ديگر به در خانه آمد و در را كوفت. غلامى بيرون آمد. پرسيد كه: مولاى(4) تو كجاست؟ گفت: در خانه نيست. آن مؤمن برگشت. غلام چون به نزد مولا آمد از او پرسيد كه: كى بود كه در مىزد؟ گفت: فلان مؤمن بود، گفتم كه در خانه نيست. آن مولا ساكت شد و پروايى نكرد از برگشتن آن مؤمن، و غلام خود را ملامتى نكرد بر آن كار، و هيچ يك از آن سه نفر آزرده نشدند از برگشتن آن مؤمن، و مشغول سخن خود شدند.
چون روز ديگر شد بامداد آن مؤمن باز به در خانه ايشان آمد، ديد ايشان از خانه بيرون آمدهاند و به جانب مزرعه خود مىروند. بر ايشان سلام كرد و گفت: من با شما بيايم؟
گفتند: بلى. و عذرى از او نخواستند از برگشتن روز گذشته. و آن مؤمن مرد پريشان محتاج فقيرى بود. در اثناى راه ناگاه ابرى بر بالاى سر ايشان پيدا شد. گمان كردند كه باران خواهد آمد. به سرعت روان شدند. ناگاه منادى از ميان ابر ندا كرد كه: اى آتش ايشان را بگير. و من جبرئيلم، رسول خداوند عالميان. ناگاه آتشى از ميان ابر نازل شد و آن سه نفر را ربود و سوخت و آن مرد فقير، ترسان و حيران و متعجب ماند و سبب آن واقعه ندانست.
پس برگشت و به خدمت حضرت يوشع(5) آمد و قصه را نقل كرد. يوشع گفت كه: خدا بر ايشان غضب كرد بعد از آن كه از ايشان راضى بود، به سبب كارى كه نسبت به تو كردند.
و واقعه ايشان را نقل فرمود. آن مرد گفت كه: من ايشان را حلال كردم و از ايشان عفو نمودم. يوشع فرمود كه: اگر اين عفو تو پيش از نزول عذاب بود نفع مىكرد، اما در اين ساعت نفعى نمىكند. شايد بعد از اين نفعى به ايشان برساند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر مسلمانى كه به نزد مسلمانى بيايد به زيارت او، يا حاجتى به او داشته باشد، و او در خانه باشد و رخصت ندهد كه او داخل شود و براى او بيرون نيايد، پيوسته در لعنت خدا باشد تا آن مؤمن را ملاقات نمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه نظر كند به سوى مؤمنى كه او را بترساند، خدا او را بترساند در روزى كه پناهى و سايهاى غير از سايه مرحمت او نباشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بترساند مؤمنى را به سلطنت و استيلاى خود براى اين كه مكروهى(6) به او برساند و نرساند، جاى او در آتش جهنم است؛ و اگر بترساند و مكروه را برساند، در جهنم با فرعون و آل فرعون(7) باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اطاعت نمايد بر ضرر مؤمنى به نصف كلمه، در قيامت چون درآيد، حق تعالى در ميان دو چشمش نوشته باشد كه: او نااميد است از رحمت من.
و به اسانيد معتبره منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: هر كه بنده مؤمن مرا ذليل گرداند چنان است كه علانيه(8) با من محاربه و جنگ كره است.
1- عشار: مأمور وصول يا دريافت ماليات يك دهم در حكومتهاى ظلم. |
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: در جهنم كوهى هست كه آن را صَعدا(1) مىگويند. و در صعدا واديى(2) هست كه آن را سَقَر(3 ) مىنامند. و در سقر چاهى هست كه آن را هَبهَب(4 ) مىگويند. هر وقت كه پرده از آن چاه برمىگيرند اهل جهنم از گرمى آن به فرياد مىآيند. و در آن چاه است منازل جباران.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حلال نيست مسلمانى را كه مسلمانى را بترساند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه دستى بر مؤمنى زند كه او را ذليل گرداند، يا تپانچه(5) بر روى او زند، يا چيزى نسبت به او واقع سازد كه كراهت از آن داشته باشد، ملائكه او را لعنت كنند تا او را راضى گرداند و توبه و استغفار كند. پس زينهار كه تعجيل مكنيد در ايذاى(6) احدى از خلق، شايد كه او مؤمن باشد و شما ندانيد. و بر شما باد به تأنى و نرمى. و تندى كردن از حربههاى شيطان است، و هيچ چيز نزد خدا محبوبتر نيست از حلم و نرمى و تأنى.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه بر روى مسلمانى تپانچه بزند حق تعالى در قيامت استخوانهاى او را از هم بپاشد، و آتش را بر او مسلط گرداند، و او را غل كرده به آتش جهنم برند. و هر كه تازيانهاى در پيش پادشاه جابرى يا حاكم ظالمى به دست گيرد(7 ) خدا آن تازيانه را در قيامت مارى كند كه طولش هفتاد ذرع باشد، و در جهنم بر او مسلط گرداند. و كسى كه سعى نمايد در ضرر مؤمنى به سوى ظالمى، و بد او را بگويد، و به او مكروهى نرسد حق تعالى اعمالش را حبط نمايد؛ و اگر مكروهى يا آزارى به او برسد خدا او را در طبقه هامان(8) در جهنم جا دهد.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله پرسيد كه: چه حال دارد صاحب حكمى كه جور كند بر رعيت خود و اصلاح حال ايشان ننمايد و به امر الهى در ميان ايشان عمل ننمايد؟ فرمود كه: چهارم شيطان و قابيل(9) و فرعون خواهد بود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى كه مؤمنى را بكشد به ناحق، در وقت مردن به او بگويند كه: اگر خواهى يهودى بمير، و اگر خواهى نصرانى(10) بمير، و اگر خواهى مجوسى(11) بمير.
و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: گناهكارترين مردم نزد خدا كسى است كه كسى را به ناحق بزند يا بكُشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: شما را فريب ندهد حال كسى كه دست به خون مسلمانان گشوده. به درستى كه او را كشندهاى هست كه هرگز نمىميرد؛ كه آن آتش جهنم است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: آدمى در دين خود هست مادام كه مرتكب خون حرامى نشود. و كسى كه عمدا مؤمنى را بكشد توفيق توبه نمىيابد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: شخصى را در قيامت خواهند آورد با قدر(12) محجمهاى(13) از خون. پس او گويد: والله كه من كسى را نكشتهام و شريك در خون كسى نگشتهام. حق تعالى به او فرمايد كه: فلان بنده مرا به بد ياد كردى و آن سخن شهرت كرد و باعث كشتن او شد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه داخل بهشت نمىشوند: كسى كه خونى بريزد، يا شراب بخورد، يا سخن چينى كند.
1- صعدا{ء} (يا: صُعدا{ء}): به معنى مشقت و دشوارى يا كوهى كه با دشوارى از آن بالا مىتوان رفت، بلنديى است در جهنم كه در آيه 17 سوره مدثر (74) و آيه 17 سوره جن (72) با كلماتى شبيه به اين از آن سخن به ميان آمده است. |
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: اول چيزى كه حق تعالى در آن حكم مىفرمايد در قيامت، خون مسلمانان است. پس اول مرتبه دو پسر آدم(1) را حاضر مىكنند و در ميان ايشان حكم مىكنند. ديگر هر كه خونى كرده باشد، ديگر(2) در ميان مردم ديگر حكم مىكنند. و كشته شده، قاتل خود را مىآورد - و خونش بر روى او مىريزد - و مىگويد كه: اين مرا كشته. پس او انكار نمىتواند كرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه: بگو به گروه بنىاسرائيل كه: زينهار كه اجتناب نماييد از كشتن كسى به غير حق، كه هر كه يك كسى را در دنيا مىكشد من در جهنم او را صدهزار مرتبه مىكشم مثل آن كشتن.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را به عمد بكشد خدا جميع گناهان كشته شده را بر كشندهاش بنويسد، و كشته شده از گناهان به در آيد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: به حق خداوندى كه مرا به حق فرستاده است، كه اگر جميع اهل آسمان و زمين شريك شوند در خون مسلمانى، يا راضى باشند به آن، خدا همه را بر رو در آتش جهنم افكند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى در قيامت به نزد شخصى بيايد در هنگامى كه مردم در حساب باشند، و او را به خون آلوده كند. او گويد كه: اى بنده خدا مرا با تو چه كار بود؟ گويد كه: در فلان روز يك كلمه گفتى و اعانت(3) بر كشتن من كردى.
جدول پنجم: در حقوق پادشاهان، و رعايت نمودن ايشان، و دعا كردن براى صلاح ايشان، و متعرض سطوات(4) ايشان نشدن(5) است
بدان كه پادشاهانى كه بر دين حق باشند ايشان را بر رعيت حقوق بسيار هست كه حفظ و حراست ايشان مىنمايند، و دفع دشمنان دين از ايشان مىكنند، و دين و جان و مال و عرض ايشان به حمايت پادشاهان محفوظ مىباشد. پس ايشان را دعا بايد كرد و حق ايشان را بايد شناخت خصوصا در هنگامى كه به عدالت سلوك نمايند، چنانچه حضرت در اين حديث شريف فرمودهاند كه: از اجلال و تعظيم خداست تعظيم پادشاه عادل. اگرچه ظاهرش اين است كه مراد، امام و منسوبان آن حضرت باشد چنانچه در حديث ديگر همين مضمون وارد شده است و به جاى سلطان عادل، امام عادل واقع شده است. اما احاديث عام بعد از اين مذكور خواهد شد.
و اگر پادشاهان برخلاف نَهج(6) صلاح و عدالت باشند، دعا براى اصلاح ايشان مىبايد كرد، يا خود را اصلاح مىبايد نمود كه خدا ايشان را به اصلاح آورد. زيرا كه دلهاى پادشاهان و جميع خلايق به دست خداست، و مطلق پادشاهان جابر و ظالمان را نيز رعايت مىبايد كرد، و تقيه(7) از ايشان واجب است كه خود را از ضرر ايشان حفظ كنند و خود را مورد قهر ايشان نسازند.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه در حديث حقوق مىفرمايد كه: حق پادشاه بر تو آن است كه بدانى كه خدا تو را فتنه(8) او ساخته است، و او را امتحان نموده كه بر تو استيلا و سلطنت داده است. و بدانى كه بر تو لازم است كه خود را در معرض غضب و خشم او درنياورى كه خود را به هلاك اندازى و شريك گناه او باشى، در آنچه نسبت به تو واقع مىسازد از اضرار(9) و عقوبت.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون نمرود حضرت ابراهيم عليهالسلام را بعد از انداختن به آتش، از ملك خود بيرون كرد داخل ملك پادشاهى از پادشاهان قبط(10) شد. و صندوقى ساخته بود و حضرت ساره را در صندوق كرده بود كه كسى را بر او نظر نيفتد. در ملك آن پادشاه به عشارى(11 ) رسيد. چون آمد كه عُشور(12) مال حضرت ابراهيم را بگيرد گفت: در صندوق را بگشا كه ببينم در صندوق چه چيز هست. حضرت ابراهيم فرمود كه: هر چه خواهى حساب كن و عشورش را بگير. او گفت كه: راضى نمىشوم تا در صندوق را نگشايى. چون صندوق را گشود پرسيد كه: اين كيست؟ فرمود
1- دو پسر آدم: مقصود هابيل است با قابيل كه او را كشت. |
كه: زن من و دخترخاله من است. عشار چون حسن و جمال او را مشاهده نمود حقيقت حال را به پادشاه عرض نمود. پادشاه گفت كه: همه را به حضور آور.
چون حضرت ابراهيم به مجلس پادشاه داخل شد پادشاه گفت كه: در صندوق را بگشا. فرمود كه: حُرمت(1) من و دخترخاله من در اين صندوق است، و هر چه با خود دارم فدا مىدهم(2) كه در صندوق را باز نكنم. پادشاه مبالغه نمود و در صندوق را گشود و چون حسن و جمال حضرت ساره را مشاهده نمود دست دراز كرد. حضرت ابراهيم فرمود كه: خداوندا دست او را از حرمت من حبس كن(3). در حال، دست پادشاه خشك شد كه نتوانست كه به ساره رساند، و نتوانست كه به سوى خود برگرداند. پادشاه گفت كه: خداى تو با دست من چنين كرد؟ ابراهيم گفت: بلى؛ خداوند من صاحب غيرت است و حرام را دشمن مىدارد، و او حايل شد ميان تو و حرمت من. گفت: دعا كن كه خدا دست مرا برگرداند. اگر اجابت تو بكند من متعرض زن تو نشوم. حضرت دعا فرمود، دستش صحيح شد. باز كه نظر كرد به ساره، دست دراز كرد. باز حضرت ابراهيم دعا كرد، دستش خشكيد. تا سه مرتبه چنين شد.
در مرتبه سيم كه دستش برگشت حضرت ابراهيم را تعظيم و تكريم بسيار نمود و گفت: به هر جا كه خواهى برو، اما از تو حاجتى طلب دارم. ابراهيم فرمود كه: چه حاجت است؟
گفت: كنيزك قبطيه(4) خوشروى عاقلى دارم، مىخواهم رخصت فرمايى كه او را به ساره دهم كه خدمت او كند. پس هاجر مادر اسماعيل را به ساره بخشيد و حضرت ابراهيم روانه شد.
پادشاه به مشايعت ابراهيم بيرون آمد. و ابراهيم پيش مىرفت و پادشاه از عقب مىرفت از براى تعظيم حضرت ابراهيم. در اثناى راه وحى رسيد به حضرت ابراهيم كه: بايست و پيش روى پادشاه جبار راه مرو. حضرت ايستاد و به پادشاه گفت كه: خداوندم در اين ساعت به من وحى فرستاد كه تو را تعظيم كنم و مقدم دارم و از عقب تو راه روم. پادشاه گفت كه: شهادت مىدهم كه خداوند تو مهربان و بردبار و صاحب كرم است.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه وصيت نمود كه: هشت كساند كه اگر ذليل و خوار شوند ملامت نكنند مگر خود را: كسى كه به سفرهاى حاضر شود كه او را نخوانده باشند؛ و ميهمانى كه بر صاحب خانه تحكم كند(5)؛ و كسى كه طلب خير از دشمنان خود نمايد؛ و كسى كه از لئيمان(6) طلب فضل و احسان نمايد؛ و كسى كه خود را در ميان دو كس داخل كند و سرى(7) كه در ميان ايشان باشد و او را داخل در آن سر نكرده باشند؛ و كسى كه استخفاف(8) نمايد به پادشاه و صاحب سلطنتى؛ و كسى كه در جايى نشيند كه اهليت نشستن در آنجا نداشته باشد؛ و كسى كه با كسى سخن گويد كه او گوش ندهد و از او سخن نشنود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه هر كه با ايشان مغالبه(9 ) و منازعه(10 ) مىكند ذليل مىشود: پدر، و پادشاه، و قرضخواه.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست. و من خلق كردهام پادشاهان را، و دلهاى ايشان در دست من است. پس هر گروهى كه اطاعت من مىكنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان مهربان مىكنم، و هر قومى كه معصيت من مىكنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان به خشم مىآورم. پس مشغول مشويد به نفرين و دشنام ايشان، و توبه كنيد به درگاه من از گناهان خود تا دلهاى ايشان را به سوى شما ميل دهم و مهربان گردانم.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون حق تعالى خير رعيتى را مىخواهد بر ايشان پادشاه مهربانى مىگمارد و از براى او وزير عادلى مهيا و ميسر مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه به شيعيان خود فرمود كه: اى گروه شيعيان! خود را ذليل مكنيد به ترك اطاعت پادشاه خود. پس اگر عادل باشد دعا كنيد كه خدا او را باقى بدارد، و اگر جابر و ظالم باشد از خدا سؤال نماييد كه او را اصلاح نمايد. به درستى كه صلاح شما در صلاح پادشاه شماست، و به درستى كه پادشاه عادل به منزله پدر مهربان است. پس بخواهيد از براى او آنچه از براى خود مىخواهيد، و دشمن داريد از براى او آنچه از براى خود دشمن مىداريد.
1- حرمت: آنچه حفظ آن و نگاهدارى حريم آن واجب است - محرم - همسر. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه اطاعت پادشاه نمىكند اطاعت خدا نكرده است، زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: خود را به مهلكه ميندازيد.(1)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه متعرض(2) پادشاه جابرى شود، و به سبب آن به بليهاى(3) مبتلا شود، خدا او را بر آن بلا اجر ندهد و بر آن شدت(4) او را صبر عطا نفرمايد(5).
جدول ششم: در بيان مفاسد قرب پادشاهان و عدم اعتماد بر تقرب ايشان، و نهى از اعانت ظالمان و راضى بودن به ظلم ايشان، و خوردن طعامهاى ايشان و مدح كردن ايشان است
بدان كه تقرب ملوك و امرا موجب خُسران(6) دنيا و عقباست، و در دنيا دو روزى اعتبارى آلوده به صدهزار مذلت و محنت هست و به زودى برطرف مىشود و در دنيا منكوب(7) و در آخرت مغضوب مىماند.
و از براى دانستن(8) اين امر، مشاهده احوال مختلفه ارباب دولت و سرعت انقضاى دولتهاى ايشان كافى است. و اگر كسى بر احوال ايشان اطلاعى داشته باشد مىداند كه، در عين اعتبار، يك لحظه رفاهيت ندارند و حسرت بر حال فقرا و بيچارهها مىبرند.
و مفاسد قرب ايشان بسيار است.
اول: اعانت ايشان در ظلم نمودن. چه، بسيار ظاهر است كه بسيارى خُلطه(9) با ايشان بدون اعانت ايشان در بعضى از ظلمها ميسر نمىشود.
دويم: ميل قلبى و محبت ايشان. چه، به كثرت معاشرت، دوستى و محبت به هم مىرسد، و حق تعالى مىفرمايد كه: ركون(10) و ميل مكنيد به سوى ظالمان كه آتش، شما را مس مىكند(11 )(12 ) و اخبار در نهى از مُواده(13 ) ايشان بسيار است.
سيم: راضى بودن به افعال قبيحه ايشان. و اين نيز به كثرت معاشرت حاصل مىشود.
و كسى كه به ظلمى راضى مىشود در آن ظلم شريك است.
چهارم آن كه: به كثرت ملاحظه و مشاهده اطوار ناپسنديده ايشان، قبايح احوالشان از نظر محو مىشود، بلكه مستحسن(14 ) مىنمايد و موجب ميل و رغبت اين كس به آن اعمال و افعال مىشود و به زودى اين كس به آنها مبتلا مىشود.
پنجم آن كه: در مجالس ايشان نامتعارف بودن خوشنما نيست به حسب عرف(15 ). و تعارف مجلس ايشان آن است كه هر باطلى كه بگويند و هر قبيحى كه اراده نمايند، ايشان را مدح و تحسين كنند. و اين عين نفاق(16 ) و افترا(18 ) بر خدا و رسول است.
1- بخشى از آيه 195 سوره بقره (2). مطالعه كامل اين بخش و توجه به توضيحى كه در شماره 5 (انتهاى اين بخش) خواهد آمد، معنى و جايگاه سخن پيامبر اكرم (ص) را روشن خواهد كرد. |
ششم آن كه: اگر ظلمى در مجالس ايشان شود منع نمىتوان نمود عرفا. و كسى كه خواهد مصاحب هم مشرب(1) باشد، مؤيد(2) نيز مىبايد بگويد. و در اين ضمن، ترك نهى از منكر به عمل مىآيد، كه از جمله گناهان كبيره است.
هفتم آن كه: بقاى ايشان را بر ظلم مىخواهد تا خود نزد ايشان معزز(3) باشد. يا به سبب محبت ايشان عزت ايشان را مىخواهد. و اين نيز جايز نيست.
هشتم آن كه: در خانههاى شبهه ايشان داخل مىبايد شد و بر بساطهاى شبهه ايشان راه مىبايد رفت، و از لقمههاى شبهه ايشان مىبايد خورد. و اينها همه موجب قساوت قلب است، بلكه به كثرت خلطه و مصاحبت، علم به حرمت آنها به هم مىرسد و بىشبهه حرام مىشود، و باز مىبايد تصرف كرد(4 ) و اغماض(5) نمود.
و مفاسد ديگر بسيار است كه اين رساله گنجايش ذكر آنها ندارد. و بر اين مضامين احاديث بسيار است: چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بخيل را راحت نمىباشد، و حسود را لذت نمىباشد، و پادشاهان را وفا نمىباشد، و دروغگو را مروت(6) نمىباشد، و سفيه و بيخرد را بزرگى نمىشايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: پادشاهان از جميع مردمان بيوفاترند، و دوست و يار ايشان از همه كس كمتر است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: اگر دوستى داشته باشى و به ولايت و حكومتى برسد، و او را بر ده يك آنچه پيشتر با تو سلوك(7) مىكرد بيابى، پس او دوست بدى نيست براى تو.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: چهار چيز است كه دل را فاسد مىكنند و موجب قساوت مىشوند و نفاق را در دل مىرويانند چنانچه آب درخت را مىروياند: لهو و ساز و غنا شنيدن(8)، و فحش گفتن، و در خانه پادشاهان رفتن، و طلب صيد كردن.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه ملازم پادشاهان شود مفتتن(9) مىگردد، و هر قدر كه به پادشاه نزديكتر مىشود از خدا دورتر مىگردد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صاحب ورع و پرهيزكار آن است كه از محارم الهى بپرهيزد و از شبههها اجتناب نمايد. و اگر از شبههها اجتناب ننمايد به حرام مىافتد به نادانى. و كسى كه منكرى را ببيند و انكار آن نكند با آن كه قادر بر آن باشد، پس دوست داشته است كه خدا را معصيت كنند. و هر كه دوست دارد كه خدا را معصيت كنند با خدا به علانيه دشمنى كرده است. و كسى كه بقاى ظالمان را خواهد، پس دوست مىدارد كه خدا را معصيت كنند و حال آن كه حق تعالى حمد كرده است خود را بر هلاك كردن ظالمان.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: ظلم كننده، و كسى كه در ظلم اعانت او مىنمايد، و كسى كه به ظلم او راضى است، هر سه شريكاند در ظلم.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت عيسى فرمود به گروه بنىاسرائيل كه: اعانت مكنيد ظالم را بر ظلم، كه فضل شما باطل مىشود.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه مدح كند پادشاه جابرى را و نزد او فروتنى و شكستگى كند از براى طمع دنيا، قرين آن ظالم باشد در جهنم. و هر كه دلالت كند ظالمى را بر ظلمى، قرين هامان باشد در جهنم. و هر كه از جانب ظالمى خصومت كند يا اعانت او نمايد، چون ملك موت به
1- مصاحب هم مشرب: دوست همعقيده و همراه و بدون مخالفت. |
نزد او بيايد بگويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حاضر مباشيد در مجلسى كه پادشاه جائرى(1) به ظلم و عدوان(2) كسى را زند يا كشد يا ظلمى بر او كند، اگر يارى او نكنيد. زيرا كه يارى و نصرت مؤمن بر مؤمن واجب است در هنگامى كه حاضر باشد. و اگر حاضر نباشيد و مطلع نشويد بر شما حجت تمام نخواهد بود.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه: حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روزى گذشتند، ديدند كه من نزد قاضيى از قاضيان مدينه نشستهام. چون روز ديگر به خدمت آن حضرت رفتم، فرمود كه: آن چه مجلس بود كه ديروز نشسته بودى؟ گفتم: فداى تو گردم! آن قاضى مرا اكرام(3) مىنمايد و گاهى نزد او مىنشينم. حضرت فرمود كه: چه چيز تو را ايمن گردانيده است از اين كه لعنتى بر او نازل شود از جانب خدا، و جميع اهل مجلس را فراگيرد؟
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در وقت وفات، حضرت امام حسن صلواتالله عليه را وصيت فرمود كه: صالح را دوست دار براى صلاحش؛ و با فاسق مدارا كن كه دين خود را از شر او حفظ نمايى، و در دل او را دشمن دار.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ظالمى را معذور دارد در ظلمش(4)، خدا مسلط گرداند بر او كسى را كه بر او ظلم كند، و اگر دعا كند براى رفع آن ظلم، دعايش را مستجاب نكند و او را بر آن مظلوم بودن اجر ندهد.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: اعوان(5) ظالمان در قيامت در سراپردههاى آتش خواهند بود تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: از جمله ركون(6) به ظلمه(7) است(8) كه به نزد پادشاه جائرى برود و آن قدر حيات او را خواهد كه دست به كيسه كند و به او عطا كند.
و به سند معتبر از حضرت رسول عليهالسلام منقول است كه: چون روز قيامت مىشود منادى از جانب حق تعالى ندا مىكند كه: كجايند ظالمان و اعوان ظالمان و هر كه ليقهاى(9 ) در دوات ايشان گذاشته، يا سر كيسهاى براى ايشان بسته، يا مَدى(10) به ايشان داده؟
ايشان را با ظالمان محشور كنيد.
و فرمود كه: هيچ بندهاى نزد پادشاهى مقرب نمىشود مگر آن كه از خدا دور مىشود. و هيچ بندهاى مالش زياد نمىشود مگر آن كه حسابش دشوار مىشود. و هيچ بندهاى اتباعش(11 ) زياده نمىگردد مگر آن كه شياطين او بيشتر مىشوند.
و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه احتراز نماييد از درگاه پادشاهان و حوالى و حواشى ايشان، كه هر كه به درگاه ايشان و حواشى و اتباع ايشان نزديكتر است از خدا دورتر است، و هر كه پادشاه را بر خدا اختيار نمايد خدا ورع را از او بردارد و او را حيران گرداند.
و از حضرت صادق عليهالسلام به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: حفظ نماييد دين خود را به ورع و پرهيزكارى، و تقويت كنيد دين خود را به تقيه، و مستغنى شويد به خدا از طلب نمودن حاجتها از پادشاهان. و بدانيد كه هر مؤمنى كه خضوع و شكستگى اظهار كند نزد صاحب سلطنتى يا كسى كه در دين مخالف او باشد از براى طمع آنچه در دست اوست از دنيا، خدا او را گمنام گرداند و او را دشمن دارد و به خود واگذارد. و اگر چيزى از دنياى او به دستش آيد حق تعالى بركت را از آن چيز بردارد، و هر چه از آن مال در حج و عمره و بنده آزاد كردن صرف نمايد او را ثواب ندهد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه اعانت نمايد ظالمى را بر مظلومى، پيوسته حق تعالى از او در غضب و خشم باشد تا دست از اعانت بردارد.
1- جائر: ستمكار. |
جدول هفتم: در بيان جهتى چند است كه به آن جهات، به خانه حكام و امرا مىتوان رفتن
بدان كه گاه هست كه معاشرت با ايشان و تردد كردن به خانههاى ايشان واجب مىشود به سببى چند:
اول: تقيه؛ چنانچه سابق مذكور شد.
پس اگر كسى از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد، براى دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است. و حضرات ائمه معصومين صلواتالله عليهم به خانه خلفاى بنىاميه و بنىعباس عليهماللعنه و منسوبان ايشان به سبب تقيه تردد مىنمودهاند و ملايمت و مدارا با ايشان مىفرمودهاند.
دويم آن كه: به قصد اين رود كه دفع ضررى از مظلومى بكند، يا نفعى به مؤمنى برساند. و به اين سبب نيز گاهى واجب و لازم مىشود چنانچه احاديث گذشت در باب فريادرسى مظلومان و قضاى حوايج مؤمنان. بلكه اگر كسى قادر بر رفع ظلمى از مؤمنى باشد و رعايت عزت و اعتبار خود بكند و متوجه آن نشود، شريك آن ظلم خواهد بود، و مُعاقَب(1) خواهد گرديد و حق تعالى او را ذليل خواهد كرد. چنانچه در احاديث وارد شده است كه: هر چيز را زكاتى است و زكات جاه و اعتبار آن است كه آن را صرف قضاى حوايج برادران مؤمن كنند. و چنانچه به دادن زكات، مال زياد مىشود به صرف كردن جاه و عزت خود در راه خدا آن نيز زياد مىشود. و همچنانچه به ترك زكات، مال تلف مىشود همچنين به ترك صرف كردن اعتبار، اعتبار برطرف مىشود و خدا ذليل مىگرداند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلواتالله عليه فرمود كه: به من برسانيد حاجت كسى را كه نمىتواند حاجت خود را به من رسانيدن. به درستى كه كسى كه به صاحب سلطنتى برسانند حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن آن حاجت نباشد، حق تعالى در روز قيامت قدمش را بر صراط ثابت بدارد.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: اگر از كوهى به زير افتم و پاره پاره شوم دوستتر مىدارم از آن كه متولى عملى از اعمال ظالمان شوم يا بر بساط(2 ) يكى از ايشان راه روم، مگر از براى آن كه غمى از مؤمنى بردارم يا اسير و محبوسى را خلاص كنم يا قرض مؤمنى را ادا نمايم. به درستى كه كمتر چيزى كه با اعوان ظالمان مىكنند آن است كه بر سر ايشان سراپردهاى از آتش مىزنند تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود. اى زياد(3)! اگر متولى عملى از اعمال ايشان بشوى، با برادران مؤمن خود احسان كن كه شايد باعث تخفيف گناه تو شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ جبارى نيست مگر آن كه با او مؤمنى مىباشد كه خدا به سبب آن مؤمن دفع ضرر آن جبار از شيعيان مىنمايد.
و بهره آن مؤمن در آخرت كمتر از جميع مؤمنان خواهد بود به سبب مصاحبت آن جبار.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: خدا را با پادشاهان دوستان مىباشد كه به سبب ايشان دفع ضرر از دوستان خود مىنمايد.
سيم آن كه: به قصد هدايت ايشان - اگر قابل هدايت باشند - به نزد ايشان برود كه شايد يكى از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت لقمان(4) به خانه قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مىرفتند و ايشان را موعظه مىكردند و بر ايشان ترحم مىكردند به سبب بلايى كه ايشان به آن مبتلا گرديدهاند و دل به اعتبارات فانى دنيا بستهاند. و عبرت از احوال ايشان مىگرفتند و از اطوار ايشان چيزى چند اخذ مىنمودند كه به آن غالب مىشدند بر نفس، و مجاهده با هوا و خواهشهاى نفس مىكردند.
اى عزيز بدان كه اين وجوهى كه مذكور شد با وجوه ديگر كه ذكرش موجب طول كلام است، گاه هست كه غرض واقعى آدمى است. و اكثر اوقات نفس، غرضهاى فاسد و خيالات باطل خود از محبت جاه و عزت و اعتبار و مال و منصب را به اين صورتها در نظر آدمى در مىآورد و آدمى را فريب مىدهد، و گمان مىكند كه از براى خداست، اما چون بشكافد معلومش مىشود كه غرضش محض دنيا بوده است. و در اين قسم امور، هواهاى نفسانى با اغراض صحيحه انسانى بسيار مشتبه(5) مىشود. پس به زودى فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالك(6) به در نبايد آورد. هدانا الله و جميعالمؤمنين الى مسالك المتقين.
1- معاقب: مورد مجازات. |
در كج خلقى و حسن خلق
يا أباذر لا يزال العبد يزداد من الله بعدا ما سىء خلقه.(1)
اى ابوذر پيوسته آدمى از خدا دور مىشود مادام كه خلقش بد است. بدان كه خلق صفتى را مىگويند كه ملكه نفس(2 ) و حالى آن شده باشد(3 ). و اخلاق حسنه نزد حق تعالى بهتر است از اعمال حسنه. و همچنين خلقهاى بد نزد خدا بدتر است از عملهاى بد.
و بسا باشد كه صاحب خلق بدى عبادت بسيار كند، و صاحب خلق نيكى آن عبادت را نكند و در درجه او نزد خدا رفيعتر باشد. و بر اخلاق اعتماد مىباشد چون حالى نفس شده به زودى از آن منفك(4 ) نمىشود. و بر اعمالى كه بواعث(5 ) آنها ملكات نفس نشده باشد اعتمادى نيست و زود متبدل(6 ) مىشود.
و خلق، فطرى مىباشد كه حق تعالى در اصل، فطرت نفس را چنين خلق فرموده باشد، و كسبى نيز مىباشد، و آن به كثرت ممارست بر اعمال خير حاصل مىشود.
مثل آن كه سخاوت در بعضى از مردم فطرى است كه چنين خلق شدهاند. و بعضى هستند كه در طبعشان بخلى هست. اگر در مقام ازاله(7 ) آن درآيد، ازالهاش به اين مىشود كه مكرر خود را بدارد بر احسان كردن، و بر نفس خود زور آورد به ملاحظه ثواب و عقاب، و تفكر در حسن احسان نمودن و قبح بخل ورزيدن. و هر چند بيشتر از او صادر مىشود بر نفس آسانتر مىشود، تا آن كه حالى نفس مىشود كه بالطبع مايل مىشود به سخاوت، و گريزان مىشود از بخل. و به اين مرتبه كه رسيد خلق مىشود. و همچنين گاه هست كه جمعى طبعشان به حسب اصل خلقت به سخاوت مايل است، و خود را به اغواى شيطان بر بخل مىدارند تا حالى ايشان مىشود. و همچنين در ساير اخلاق حسنه.
و آن كسى كه صاحب خلق حسنى شده است كمالش بيشتر است. اما آن كسى كه به مشقت بر خود مىگذارد امرى را، چون بر او دشوارتر است، از اين جهت ثوابش ممكن است كه زياده باشد.
و خلق حسن كه در احايدث وارد شده است گاهى بر مطلق حسنه كه ملكه نفس شده باشند اطلاق مىكنند، و گاهى بر خصوص خلق معاشرت با خلق اطلاق مىكنند. و همچنين خُلقِ سَيِى(8 ).
و بدان كه بدخلقى بدترين صفات ذميمه است و پيوسته خود و اكثر خلق از او در آزارند؛ و خوش خلقى بهترين صفات حسنه است و جميع معايب را مىپوشاند و از اعظم اركان ايمان است.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: از مؤمنان كسى ايمانش كاملتر است كه خلقش نيكوتر است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: در روز قيامت در ميزان عمل چيزى بهتر از حسن خلق نيست.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ عملى نزد حق تعالى محبوبتر نيست از اين كه مردم را فراگيرد به خلق نيكوى خود.
و در حديث ديگر فرمود كه: خلق نيكو آدمى را مىرساند به درجه كسى كه روزها روزه دارد و شبها به عبادت خدا ايستد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل بهشت مىشوند پرهيزكارى از محرمات الهى و خلق نيكوست.
1- ترجمه: خداوند ما و همه مؤمنان را به راههاى پرهيزكاران هدايت فرمايد. |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خلق نيكو گناهان را مىگدازد چنانچه آفتاب يخ را مىگدازد.
و فرمود كه: نيكى كردن به خلق، و به خلق نيك با مردم معاشرت نمودن، خانهها را معمور(1) و آبادان مىكنند و عمرها را دراز مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: به درستى كه خلق عطيهاى است از جانب حق تعالى كه به خلق خود عطا مىفرمايد. و بعضى از آن، سجيه(2) و طبيعت آدمى است، و بعضى آن است كه آدمى به نيت و عزم، خود را بر آن مىدارد. راوى پرسيد كه: كدام يك بهتر است؟
حضرت فرمود كه: صاحب سجيه را چنين خلق كردهاند و غير آن نمىتواند كرد، و صاحب نيت و عزم، صبر مىكند به سبب اطاعت خدا، و خود را به جبر(3) بر نيكى خلق مىدارد. اين بهتر است و ثوابش بيشتر است.
و به روايت ديگر فرمود كه: حق تعالى بنده را بر حسن خلق ثواب مجاهد فى سبيلالله كرامت مىفرمايد.
و به سند معتبر از علاء بن كامل(4) منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: چون با مردم خلطه(5 ) نمايى، اگر توانى چنين كن كه با هر كه مخالطه كنى دست تو بر بالاى دست او باشد و احسان تو به او زياده باشد از احسان او به تو. به درستى كه گاه هست كه بندهاى در عبادت تقصيرى(6) دارد و خلق نيكويى دارد، خدا او را به آن خلق نيكو به مرتبه و درجه جماعتى مىرساند كه روزها روزه مىدارند و شبها عبادت مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مسجد نشسته بودند، كنيز يكى از انصار آمد و كنار جامه حضرت را گرفت. حضرت برخاستند كه شايد سخنى يا كارى داشته باشد. چون برخاستند او ساكت شد و هيچ نگفت. پس حضرت نشستند، باز دست به كنار جامه حضرت دراز كرد. باز حضرت برخاستند. تا سه مرتبه چنين كردند. در بار چهارم كه حضرت برخاستند، اندكى از كنار جامه حضرت جدا كرد و روانه شد. صحابه آن كنيزك را ملامت كردند كه: چرا اين قدر آزار آن حضرت كردى؟ و چه كار داشتى؟ گفت: در خانه ما بيمارى بود و مردم آن خانه مرا فرستاد بودند كه پارهاى از جامه آن حضرت از براى شفا بگيرم. چون دست گذاشتم حضرت برخاستند. پس حيا كردم كه بگيرم و نخواستم كه حضرت را تكليف نمايم يا رخصت بگيرم. در آخر خود جدا كردم و روان شدم.
و به اسانيد بسيار از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بدى خلق، فاسد مىكند ايمان و اعمال خير را، چنان كه سركه عسل را ضايع مىكند.
و فرمود كه: كسى كه خلقش بد است خود را پيوسته در عذاب دارد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: توبه صاحب خلق بد مقبول نمىشود زيرا كه اگر از يك گناه توبه مىكند به گناهى از آن بدتر گرفتار مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن، هموار و نرم و ملايم و با سَماحت(7) و صاحب خلق نيكوست، و كافر درشت و غليظ(8) و بدخلق و مُتَجَبر(9 ) است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: حق تعالى دين اسلام را براى شما شيعيان پسنديده است. پس نيكو مصاحبت نماييد با آن، به سخاوت و حسن خلق.
و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيدند كه: چه چيز است اندازه خلق نيكو؟ فرمود كه: آن است كه پهلوى خود را نرم كنى كه كسى از پهلوى تو آزار نبيند؛ و سخنت را ملايم و نيكو كنى؛ و چون به برادران مؤمن خود برسى، به خوشرويى و خوشحالى با ايشان ملاقات نمايى.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل از جانب پروردگار عالميان به نزد من آمد و گفت: يا محمد بر تو باد به حسن خلق كه خير دنيا و آخرت با حسن خلق است.
و فرمود كه: شبيهترين شما به من كسى است كه خلقش نيكوتر باشد.
1- معمور: آباد. |
و در حديث ديگر فرمود كه: نزديكترين شما به من در قيامت كسى است كه خلقش نيكوتر باشد و با اهلش بهتر سلوك نمايد. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: شما نمىتوانيد كه همه مردم را به مال خود فراگيريد. پس همه را فراگيريد به خوشرويى و نيكو ملاقات نمودن.
و در حديث ديگر به نوف بكالى فرمود كه: خلق خود را نيكو كن تا خدا حسابت را سبك كند. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون خبر فوت سعد ابن معاذ انصارى(1) را به حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسانيدند حضرت با صحابه به جنازه او حاضر شدند و در هنگام غسل ايستادند نزد او تا از غسل فارغ شدند. و چون جنازهاش را برداشتند حضرت بىكفش و ردا(2) به طريق اصحاب مصيبت از پى جنازه او روان شدند، و گاهى جانب راست تابوت را مىگرفتند و گاهى جانب چپ را. و چون به نزد قبرش گذاشتند حضرت داخل قبرش شدند و به دست مبارك خود او را در لحد(3) گذاشتند و خشت را بر او چيدند و به گل، رخنههاى خشتها را مسدود كردند. و چون بيرون آمدند و خاك بر قبرش مىريختند فرمود كه: مىدانم كه بدن سعد خواهد پوسيد، اما حق تعالى دوست مىدارد كه بندهاى كه كارى كند، محكم بكند. و در هنگامى كه حضرت قبرش را هموار مىكردند مادر سعد گفت: اى سعد گوارا باد بهشت از براى تو. حضرت فرمود كه: اى مادر سعد خاموش باش و جزم مكن(4) بر پروردگار خود، به درستى كه به سعد در قبر فشارشى(5)رسيد.
چون حضرت برگشتند صحابه پرسيدند كه: يا رسولالله در جنازه سعد كارى چند كردى كه در جنازه هيچ كس نديديم كه چنين كنى. در جنازهاش بىردا و كفش رفتى! فرمود كه: ملائكه را ديدم كه در جنازه او صاحب تعزيهاند(6) و بىردا و كفش آمدهاند. من نيز تأسى(7) به ملائكه كردم. گفتند كه: گاهى جانب راست جنازه را مىگرفتى و گاهى جانب چپ را.
فرمود كه: دستم با دست جبرئيل بود. هر جا را كه او مىگرفت من مىگرفتم. گفتند كه: خود در غسلش حاضر شدى و بر جنازهاش نماز كردى و به دست خود در لحدش گذاشتى، و بعد از آن فرمودى كه به او فشارش قبر رسيد. فرمود كه: براى اين فشارش قبر به او رسيد كه با اهل و يارانش كج خلقى مىكرد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دو خصلت است كه در مسلمانى جمع نمىشوند: بخيل بودن، و كج خلق بودن.
1- سعد بن معاذ انصارى: از اصحاب رسول اكرم (ص). وى رئيس قبيله معروف اوس بوده، در تاريخ اسلام نقشهايى مهم ايفا كرده، همواره در كنار رسول خدا بوده و در جنگها فداكارانه حضور داشته است. |
در فضيلت نماز جماعت و بهره مندى از مسجد
يا أباذر الكلمه الطيبه صدقه، و كل خطوه تخطوها الى الصلوه صدقه.
يا أباذر من أجاب داعى الله و أحسن عماره مساجد الله، كان ثوابه من الله الجنه. فقلت: بأبى أنت و أمى يا رسول الله كيف نعمر مساجد الله؟ قال: لا ترفع فيها الأصوات، و لا يخاض فيها بالباطل، و لا يشترى فيها و لا يباع. و اترك اللغو ما دمت فيها. فان لم تفعل فلا تلومن يوم القيامه الا نفسك.
يا أباذر ان الله تعالى يعطيك ما دمت جالسا فى المسجد بكل نفس تتنفس فيه درجه فى الجنه، و تصلى عليك الملائكه و تكتب لك بكل نفس تنفست فيه عشر حسنات، و تمحى عنك عشر سيئات.
يا أباذر أتعلم فى أى شىء أنزلت هذه الأيه: اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون؟ قلت: لا؛ فداك أبى و أمى. قال: فى انتظار الصلوه خلف الصلوه.
يا أباذر اسباغ الوضوء فى المكاره من الكفارات، و كثره الاختلاف الى المسجد. فذلكم الرباط.
يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: ان أحب العباد الى المتحابون بحلالى المتعلقه قلوبهم بالمساجد، و المستغفرون بالأسحار. أولئك اذا أردت بأهل الأرض عقوبه ذكرتهم، فصرفت العقوبه عنهم.
يا أباذر كل جلوس فىالمسجد لغو الا ثلاثه: قرائه مصل، أو ذكر الله، أو سائل عن علم.
اى ابوذر كلمه پاكيزه و نيكو صدقه است. (يعنى سخنى كه بگويى و به سبب آن نفعى به مؤمنى برسد ثواب تصدق دارد. يا سخن خوب هرچه باشد از قرآن و ادعيه و اذكار و حكم و معارف همه صدقه است).
زيرا كه چنانچه سابق دانستى صدقه هر نعمتى آن است كه آن را در راه رضاى حق تعالى صرف نماييد. پس صدقه زبان آن است كه سخنى چند از آن صادر شود كه موجب خشنودى حق تعالى گردد، و صدقه علم آن است كه آن را به طالبانش بذل كنند، و صدقه پا آن است كه در راه قرب خدا سعى نمايند. چنانچه بعد از اين فرمود كه: {و} هر گامى كه به سوى نماز جماعت كردن در مساجد (يا: مطلق نماز) برمىدارى صدقهاى است.
اى ابوذر هر كه اجابت نمايد داعى(1) خدا را (يعنى مؤذن را كه از جانب خدا مردم را به نماز مىخواند) و نيكو آبادان كند و معمور گرداند مساجد الهى را، ثوابش از جانب خدا بهشت است.
ابوذر گفت: پدر و مادرم فداى تو باد يا رسولالله! چگونه آبادان كنيم مساجد الهى را؟
فرمود كه: صدا در مسجدها بلند نكنند، و مشغول سخن لغو و باطل نشوند، و چيزى نخرند و نفروشند. و ترك نما سخن لغو و بيفايده را مادام كه در مسجدى. و اگر چنين بكنى، در قيامت ملامت نخواهى كرد مگر خود را.
اى ابوذر به درستى كه مادام كه در مسجد نشستهاى حق تعالى به هر نفسى كه مىكشى درجهاى در بهشت به تو عطا مىفرمايد، و بر تو صلوات مىفرستند ملائكه، و طلب رحمت از براى تو مىنمايند، و به هر نفسى كه در مسجد مىكشى ده حسنه در نامه عملت ثبت مىكنند و ده گناه محو مىنمايند.
اى ابوذر مىدانى كه اين آيه در چه چيز نازل شده است: اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون(2) (كه ترجمهاش به قول اكثر مفسران آن است كه): اى گروه مؤمنان صبر كنيد (بر مشقت طاعات، و بر آنچه به شما مىرسد از سختيهاى دنيا) و شكيبايى ورزيد (بر شدايد حرب با دشمنان دين يا با نفس و شيطان) و قدم استوار داريد. (در ميدان محاربه) و ساخته و مهيا و آماده باشيد (در سرحدها براى دفع دشمنان دين از مسلمانان). و بترسيد از خدا و بپرهيزيد از معاصى، شايد كه رستگار شويد.؟
ابوذر گفت كه: نمىدانم - پدر و مادرم فداى تو باد!
فرمود كه: اين آيه در باب انتظار كشيدن نماز بعد از نماز نازل شده است. (يعنى كسى كه از نماز ظهر مثلا فارغ شود و در مسجد بماند و مشغول تعقيب و ياد خدا باشد تا وقت فضيلت نماز ديگر داخل شود و آن را به جماعت به جا آورد و در ميان اين دو نماز مشغول كار دنيا نشود، صبر كرده است بر مشقت طاعت، و قدم استوار كرده است در معارضه(3) نفس و شيطان، و خود را مربوط ساخته و بسته است بر عبادت الهى، و انتظار برده كه در نماز ديگر با نفس و شيطان بار ديگر مجادله نمايد. و مهياى محاربه ايشان بوده است و در كمين شيطان بوده كه در حصار ايمانش رخنهاى نكند. و همچنين در مابين نماز عصر و شام(4)، و مابين نماز شام و خفتن(5) و ساير نمازها، اگر كسى را شغل(6 ) ضرورى نبوده باشد. و ممكن است كه مراد حضرت اين باشد كه شامل اين عمل نيز هست، گو شامل جهاد با دشمنان ظاهر نيز بوده باشد. و ممكن است كه آيه در خصوص اين امر نازل شده باشد.)
اى ابوذر وضو را كامل و تمام با شرايط و آداب و سنتيها(7 ) به جا آوردن در سختيها و هواهاى سرد، از كفارات است كه موجب كفاره گناهان مىگردد. و بسيار به مسجدها رفتن و ملازم مساجد بودن رباط(8) است كه حق تعالى در اين آيه به آن امر فرموده است.
اى ابوذر حق تعالى مىفرمايد كه: به درستى كه محبوبترين بندگان به سوى من گروهىاند كه با يكديگر دوستى مىكنند به مال حلالى كه من به ايشان دادهام، و دلهاى ايشان بسته است به مسجدها، و از گناهان خود استغفار مىنمايند در سحرها. اين جماعتاند كه هرگاه كه اراده مىنمايم كه به اهل زمين عذابى بفرستم، به بركت ايشان عقوبت خود را از اهل زمين باز مىدارم.
اى ابوذر هر نشستنى و بودنى در مسجد لغو و بيفايده است مگر براى سه چيز: نمازگزارندهاى كه در نماز خدا قرائت قرآن كند، يا كسى كه به ياد خدا مشغول باشد، يا كسى كه علم و مسائل دين خود را از علما سؤال نمايد.
1- داعى: دعوت كنندهه منادى. |
بدان كه هر يك از مضامين مذكوره، در احاديث بسيار منقول است. و بعضى سابقا مذكور شد در ضمن بيان فضل مساجد و غير آن.
و بايد دانست كه ممكنات(1) محتاج به مكان را يك خانه و يك بارگاه و يك درگاه و يك تخت و يك كرسى مىباشد. اما خداوند بىنياز چون در مكان نيست و نسبت همه مكانها به او مساوى است، براى طالبن عبادت و معرفت و قرب خويش بارگاهها و منظرهها و جلوهگاهها مقرر فرموده، چنانچه بلاتشبيه پادشاهان را عرشى(2) مىباشد كه جلوه بزرگى و كمال خود را براى مردم بر آن عرش كنند.
خداوند ذوالجلال را عرشها هست، و در هيچ يك نيست، و به هيچ يك محتاج نيست. يك عرش او جميع ممكنات است كه مستقر(3) قدرت و عظمت اويند، و در هر ذره از ذرات ممكنات كه نظر مىكنى صفات كمالش بر تو جلوهها مىكند. اثر قدرتش در آن ظاهر، و اثر علم و حكمتش باهر(4)، و اثر لطف و رحمتش در آن هويداست، نه به آن معنى باطلى كه آن ملحد مىگويد كه: با همه چيز يكى است و همه چيز اوست تعالى شأنه عما يقولون(5).
بلكه آثار صفات كماليه خود را در همه چيز ظاهر گردانيده، و در هر چيز كه نظر مىكنى چندين هزار از آثار قدرت و علم و لطف و رحمت او مشاهده مىنمايى.
و از اين عرشها يك عرش كه از همه بزرگتر است و آثار قدرت او در آن بيشتر است، آن را عرش عظيم و اعظم فرموده، و دوستان خاص خود را به مشاهده آن عرش برده.
و اگرنه، نسبت او به آن عرش و زمين و آسمان و دريا و صحرا يكى است.
و يك عرش ديگر، عرش محبت و معرفت اوست، يعنى دلهاى دوستان و مقربانش؛ كه آن دلها را برگزيده و مستقر بارگاه عظمت و جلال و محبت و معرفت صفات كمال و جمال خود گردانيده. چنانچه منقول است كه: دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.
ديگر براى طالبان عبادت و قرب خويش، بارگاهها مقرر فرموده، و آن بارگاهها را مهبط(6) فيضهاى بينهايت و رحمتهاى بىاندازه خود گردانيده. بارگاه اعظمش عرش اعلاست كه خاصالخاص(7) خود را به آن بارگاه راه داده.
و در زمين بارگاهها مقرر فرمود، و به سان بارگاه ناقصان و عاجزان به طلا و نقره و ياقوت و مرواريد نياراسته زيرا كه حسن ذاتى را آرايشى نمىبايد. اين زشتهاى معيوب، خود را به زيورهاى دنى(8) مىآرايند، و چندان كه بيشتر مىآرايند عيب و قباحتشان بيشتر ظاهر مىشود.
وليكن قادر ذوالجلال، سنگ سياهى چند را بر روى يكديگر مىگذارد و صدهزار نور معنوى در آن سياهى سنگها از فيوض نامتناهى تعبيه مىفرمايد و عالميان را از اطراف و جوانب به درگاه خود مىخواند. مىروند و رو بر آن سنگ و خاك مىمالند و از آن نورهاى معنوى بهرههاى نامتناهى مىبرند. اگر خانه كعبه را از يك دانه ياقوت مىساخت مردم به سير(9) ياقوت مىرفتند نه به فرمان حى لايموت(10)، و بزرگوارى و نفاذ حكمش(11)ظاهر نمىشد.
بعد از آن، بارگاهها به سان بارگاه خود، بىساخته(12 ) و كم زينت، براى مقربان خاص خود مقرر فرموده و از نور جلال خود چندان در آنجا جلوه داده كه پادشاهان با شوكت(13) و نَخوت(14) چون به آن آستانها مىرسند بىاختيار بر خاك مىافتند و جبين را فرش آن زمين مىكنند. و كسى را كه اندك بصيرتى باشد مىداند كه به عوض طلا و مرواريد و ياقوت بر آن در و ديوارها چه نورها و فيضهاى روحانى به كار رفته كه ديده عقلها را خيره مىكند.
1- ممكنات: موجوداتى كه براى وجود خود محتاج و نيازمند به موجودى ديگرند تا به آنها وجود ببخشد - موجوداتى كه نه وجودشان ضرورى است و نه نبودشان بلكه اگر موجودى ديگر به آنها هستى ببخشد موجود مىشوند و اگر نبخشد، وجود نخواهند داشت. |
ديگر از بارگاههاى قربش، مساجد است كه آنها را محل قرب و فيض خود گردانيده و ان بيوتى فى الأرض المساجد(1) در شأن آنها فرموده، و بر روى بورياهاى(1 ) كهنه آنها براى دوستان خود كه ديده بصيرتشان را جلا داده فرشهاى زراندود عزت و مكرمت(3 ) بر روى خز(4) و پرنيان(5) لطف و مرحمت گسترده و در شبهاى تار مشعلهاى نور و هدايت در محرابهاى عبادت براى ايشان افروخته است، و دلهاى ايشان را چنان مايل به آن مكان عالىشان(6) گردانيده است كه يك تار بورياى كهنه آن را به ملك قيصر(7) و خاقان(8) نمىفروشند و اگر به ضرورتى زمانى دور مىشوند، مانند ماهى كه از آب جدا شده باشد، قرار نمىگيرند تا باز خود را به آن محل انس و راحت رسانند.
و از جمله فوايد عظيمه مساجد، اجتماع و ملاقات برادران مؤمن است كه با يكديگر ملاقات مىنمايند، و از فوايد يكديگر بهرهمند مىشوند، و در سلوك راه بندگى معين(9 ) يكديگر مىگردند، و در نماز به بركت يكديگر به فضيلت جماعت فايز مىشوند.
و نمازها را به جماعت ادا نمودن از سنتهاى مؤكد حضرت سيدالمرسلين صلىالله عليه و آله است، و بر آن فوايد بىغايت مترتب مىشود، و به قبول اقرب(10) است. زيرا كه ظاهر است كه اگر شخصى تنها به درگاه پادشاهى رود حاجتش به حصول آن قدر نزديك نيست كه با جمعى كثير برود. و اين نيز معلوم است كه دأب(11) بزرگان نيست كه چند كس كه با يكديگر به درگاه ايشان روند و عمل يكى شايسته باشد، عمل او را قبول كنند و ديگران را محروم برگردانند.
و ايضا چنانچه آدمى در نمازى يا كارى كه به تنهايى كند، به گوش و چشم و زبان و ساير اعضا و جوارح احتياج دارد، و از هر يك كارى مىآيد كه از عضو ديگر نمىآيد، و از مجموع اينها مطلوب به عمل مىآيد، همچنين در مين افراد انسان، كامل من جميعالوجوه(12) ناياب است. پس جمعى كه در يك جا مجتمع مىشوند يكى علم دارد، و يكى پرهيزكارى دارد، و يكى رقت(13 ) دارد، و يكى شكستگى دارد، و يكى حضور قلب دارد، و همچنين ساير صفات. چون همه با هم در عبادت شريك شدند و عمل خود را يكى كردند، معجون تامالاجزايى(14 ) به هم مىرسد كه خاصيت آن قبول و استجابت دعا و قرب و ساير فوايد عظيمه است.
و ايضا به تجربه و اخبار معلوم است كه اين شركت موجب كسب كمالات از يكديگر مىشود و دلها را به يكديگر راهى به هم مىرسد. چنانچه به تجربه ظاهر شده است كه اگر يك صاحب رقتى در ميان جماعتى كه با يكديگر نماز كنند باشد همه را به رقت مىآورد.
و يك فايده ديگر آن است كه اين جمعيت، لشكر صف بسته آراستهاند در برابر شيطان و لشكرهاى او، كه جرئت نمىكنند كه بر ايشان مسلط شوند.
چنانچه وارد شده است كه: رخنهاى در ميان صفها مگذاريد كه شيطان جا مىكند.
و ايضا مروى است كه: جدا از صف تنها مايستيد كه گرگ، گوسفند از گله جدا مانده را مىخورد.
و فوايد نماز جماعت بينهايت است و به ذكر آنها سخن به طول مىكشد. در اين باب به ذكر چند حديث در فضيلت جماعت و تعقيب(15) اكتفا مىنماييم:
به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: صفوف امت من در زمين مانند صفهاى ملائكه است در آسمان. و يك ركعت نماز جماعت برابر است با بيست و چهار ركعت كه هر ركعتى نزد حق تعالى محبوبتر باشد از عبادت چهل سال. و در روزى كه حق تعالى اولين و آخرين را براى حساب
1- ترجمه: و به راستى كه خانههاى من در زمين مسجدهايند. |
جمع نمايد، هر كه قدم به سوى جماعت برداشته باشد خدا هولهاى قيامت را بر او آسان كند و او را به بهشت رساند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح را به جماعت بگزارد و بنشيند به تعقيب و مشغول ذكر الهى باشد تا آفتاب طالع شود، حق تعالى در جنت الفردوس هفتاد درجه به او كرامت فرمايد كه از هر درجهاى هفتاد سال راه باشد به دويدن اسب فربه تندرو. و هر كه نماز ظهر را با جماعت به جا آورد حق تعالى در جنت عدن پنجاه درجه به او عطا فرمايد كه از هر درجهاى تا درجهاى پنجاه سال راه باشد به دويدن اسب تندرو. و هر كه نماز عصر را با جماعت بكند چنان باشد كه هشت نفر از فرزندان اسماعيل را از بندگى آزاد كرده باشد. و كسى كه نماز شام را به جماعت بكند ثواب يك حج مَبرور(1) و يك عمره مقبول براى او نوشته شود. و هر كه نماز خفتن را به جماعت بكند ثواب عبادت شب قدر به او عطا فرمايند.
و در حديث ديگر منقول است كه به صحابه فرمود كه: مىخواهيد شما را دلالت كنم بر عملى كه كفاره گناهان شما باشد و به سبب آن حق تعالى حسنات شما را زياده گرداند؟
گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: وضو را كامل ساختن با دشوارى و شدت، و بسيار گام برداشتن به سوى مسجدها، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز. و هر كه از شما از خانه خود با وضو بيرون آيد، و نماز را در مسجد با مسلمانان به جماعت ادا نمايد، و بنشيند و انتظار نماز ديگر ببرد، ملائكه از براى او دعا كنند كه: خداوندا او را بيامرز. خداوندا او را رحم كن و بر او رحمت فرست.
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر كه پيشنمازى جماعتى بكند به رخصت ايشان، و راضى به امامت او باشند، و در حاضر شدن به نماز رعايت اعتدال نمايد، و نماز نيكو موافق حال ايشان به جا آورد، حق تعالى مثل ثواب آن جماعت به او عطا فرمايد بىآن كه از ثواب ايشان چيزى كم شود. و هر كه به پاى خود به سوى مسجدى برود براى نماز جماعت، به هر گامى كه بردارد هفتادهزار حسنه در نامه عملش بنويسند، و هفتادهزار درجه برايش بلند كنند، و اگر بر اين عمل باشد كه بميرد حق تعالى هفتاد هزار ملك بر او موكل فرمايد كه در قبر او را عيادت(2) كنند، و در تنهايى قبر مونس او باشند، و از براى او استغفار نمايند تا از قبرش مبعوث شود.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه را وصيت فرمود كه: سه چيز است كه باعث رفع(3) درجات مىشوند: كامل ساختن وضو در هواى سرد، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز، و در شب و روز قدم برداشتن به جهت نمازهاى جماعت.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله شرط نمود بر همسايگان مسجد كه به نماز جماعت حاضر شوند. و فرمود كه: جمعى كه به نماز جماعت حاضر نمىشوند، يا اين عمل را ترك كنند يا امر مىكنم مؤذن را كه اذان و اقامه بگويد و حضرت اميرالمؤمنين را مىفرستم كه هر كه به نماز حاضر نشده باشد خانههاى ايشان را بسوزاند با ايشان.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه اذان جماعت را بشنود در مسجد، و بىعذرى از مسجد به در رود، او منافق است مگر آن كه اراده برگشتن داشته باشد.
و به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه مروى است كه: هر كه نمازهاى پنجگانه را با جماعت ادا نمايد شما گمان نيك به او ببريد و شهادت او را قبول نماييد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح و خفتن را با جماعت بكند، پس در امان خداست؛ و هر كه بر او ظلم كند چنان است كه بر خدا ظلم كرده است؛ و هر كه پيمان او را بشكند پيمان خدا را شكسته است.
و به سند معتبر منقول است كه: نماز جماعت برابر بيست و پنج نماز تنهاست.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه انتظار نماز كشد بعد از نماز، او از جمله زايران خداست و بر خدا لازم است كه زاير خود را گرامى دارد و آنچه از او بطلبد عطا فرمايد.
و فرمود كه: طلب روزى نماييد در مابين طلوع صبح و طلوع آفتاب كه آن تأثيرش در روزى زياده از سفرها كردن است براى تجارت.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: اى فرزند آدم مرا ياد كن بعد از نماز صبح يك ساعت، و بعد از نماز عصر يك ساعت، تا من مهمات تو را كفايت كنم و حاجات تو را برآورم.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه بعد از نماز صبح در جاى نماز خود بنشيند و به ياد خدا مشغول باشد تا آفتاب برآيد حق تعالى او را از آتش جهنم مستور(4) گرداند. و در حديث ديگر فرمود كه: ثواب حج بيتالله الحرام به او كرامت فرمايد و گناهانش را بيامرزد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى نمازهاى پنجگانه را در بهترين ساعتها بر شما واجب گردانيده است. پس بر شما باد به دعا كردن بعد از نمازها.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: تعقيب خواندن بعد از نماز صبح و نماز عصر موجب زيادتى روزى است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله مروى است كه: آدمى را بعد از هر نماز البته يك دعاى مستجاب هست.
بدان كه احاديث در فضيلت تعقيب بسيار است، و تعقيبات مخصوص از حضرت رسول و اهل بيت صلواتالله عليهم بسيار وارد شده است. بايد كه آنها را تحصيل نمايند(5 ) و بر آنها مداومت كنند. و كسى كه آنها را نيابد قرآن خواندن و هر ذكرى كه داند خواندن، ثواب تعقيب دارد، و به هر لغتى( 6) كه داند، حاجات و مطالب خود را از خدا بطلبد بعد از نمازها.
در تقوا و ورع
يا أباذر كن بالعمل بالتقوى أشد اهتماما منك بالعمل. فانه لا يقل عمل بالتقوى. و كيف يقل عمل يتقبل؛ يقول الله عز و جل: انما يتقبل الله من المتقين.(7 )
يا أباذر لا يكون الرجل من المتقين حتى يحاسب نفسه أشد من محاسبه الشريك شريكه. فيعلم من أين مطعمه، و من أين مشربه، و من أين ملبسه؛ أمن حل ذلك أم من حرام.
يا أباذر من لم يبال من أين اكتسب المال، لم يبال الله عز و جل من أين أدخله النار.
يا أباذر من سره أن يكون أكرم الناس، فليتق الله عز و جل.
يا أباذر ان أحبكم الى الله جل ثناؤه أكثركم ذكراله؛ و أكرمكم عندالله عز و جل أتقاكم له؛ و أنجاكم من عذاب الله أشدكم له خوفا.
يا أباذر ان المتقين الذين يتقون الله عز و جل من الشىء الذى لا يتقى منه، خوفا من الدخول فى الشبهه.
يا أباذر من أطاع الله عز و جل، فقد ذكر الله، و ان قلت صلوته و صيامه و تلاوته للقرءان.
يا أباذر أصل الدين الورع، و رأسه الطاعه.
يا أباذر كن ورعا تكن أعبد الناس. و خير دينكم الورع.
يا أباذر فضل العلم خير من فضل العباده. و اعلم أنكم لو صليتم حتى تكونوا كالحنايا، و صمتم حتى تكونوا كالأوتار، ما ينفعكم الا بورع.
يا أباذر ان أهل الورع و الزهد فىالدنيا هم أولياء الله حقا.
اى ابوذر بايد كه اهتمام كردن تو به عمل باتقوا زياده باشد از اهتمام تو به اصل عمل و بسيارى آن. به درستى كه اندك نيست عملى كه با تقوا و پرهيزكارى باشد. و چگونه اندك باشد عملى كه مقبول درگاه الهى باشد. و عمل با تقوا مقبول است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه:
1- مبرور: پذيرفته شده - مورد قبول واقع شده. |
خدا قبول نمىفرمايد {عملها را} مگر از متقيان و پرهيزكاران.(1)
اى ابوذر آدمى از متقيان نمىشود تا محاسبه نفس خود نكند شديدتر و به دقتتر از محاسبهاى كه شريكى در مال، شريك خود را مىكند. تا آن كه به سبب محاسبه نفس از احوال خود آگاه شود و بداند كه خوراكش از كجا به هم مىرسد، و آشاميدنش از كجاست، و پوششش از كجا به او مىرسد. آيا از حلال به هم مىرسد يا از حرام. پس سعى كند كه اينها همه حلال باشد.
اى ابوذر كسى كه پروا نكند مالش را از كجا كسب مىكند، و از حرام پروا نداشته باشد حق تعالى پروا نكند كه او را از كجا داخل جهنم كند.
اى ابوذر كسى كه خواهد گراميترين مردم باشد، پس تقوا را پيشه خود كند و از خدا بپرهيزد.
اى ابوذر محبوبترين شما نزد حق جل و علا كسى است كه خدا را بيشتر ياد كند؛ و گراميترين شما نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه پرهيزكارى از براى خدا بيشتر كند؛ و كسى از شما نجاتش از عذاب الهى بيشتر است كه ترس خدا بيشتر داشته باشد.
اى ابوذر متقيان جماعتىاند كه از خدا مىترسند و احتراز مىنمايند از مرتكب شدن چيزهايى كه از آنها اجتناب لازم نيست و حلال است، از ترس آن كه مبادا در شبهه داخل شوند.
اى ابوذر هر كه اطاعت خدا مىكند در فعل طاعات و ترك محرمات، پس به تحقيق كه ياد خدا و ذكر خدا بسيار كرده است هر چند نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد.
اى ابوذر اصل دين ورع و ترك محرمات است، و سر دين طاعت خداست.
اى ابوذر صاحب ورع باش تا عابدترين مردم باشى. بهترين اعمال دين شما ورع از منهيات(2) خداست.
اى ابوذر فضيلت عمل زياده و بهتر است از فضيلت عبادت. و بدان كه اگر آن قدر نماز كنيد كه مانند كمان خم شويد، و آن قدر روزه بداريد كه مانند زه كمان باريك شويد، به شما نفع نخواهد كرد مگر با ورع.
اى ابوذر آن كه ورع از محرمات ورزيدهاند و زهد و ترك دنيا اختيار كردهاند ايشان به حق و راستى، اوليا و دوستان خدايند.
بدان كه تقوا سرمايه جميع سعادات است، و يك شرط عظيم از شرايط قبول طاعات است.
چنانچه نص قرآن بر آن دلالت كرده است. و تقوا در اصطلاح، خود را محافظت نمودن و نگاه داشتن است از هر چه در آخرت ضرر به آدمى رساند.
و مراتب آن بسيار است:
مرتبه اول، تقوا از شرك و كفر است كه موجب خلود در جهنم مىشود، و بدون اين مرتبه، هيچ عملى و عبادتى صحيح نيست.
مرتبه دويم، تقوا از جميع محرمات و از ترك جميع واجبات است.
مرتبه سيم، تقوا از فعل مكروهات و از ترك مستحبات است. و اين مرتبه به تدريج كامل مىگردد تا به مرتبهاى كه، متوجه غير معبود حقيقى شدن، منافى اين مرتبه است.
و اين دو مرتبه - كه هر يك بر مراتب بسيار مشتملاند - در كمال و قبول عمل دخيلاند. و هر چند آدمى در اين مراتب كاملتر مىشود عملش به قبول نزديكتر مىگردد و فوايد و آثار از قرب و محبت و معرفت و اتصاف به اخلاق حسنه(3) بيشتر بر اعمالش مترتب مىشود. و به اين مرتبه آخر اشاره است آنچه حق تعالى فرموده است كه: اتقوا الله حق تقاته(4 ): از خدا بپرهيزيد چنانچه سزاوار تقوا و پرهيزكارى است.
و ورع به حسب معنى نزديك است به تقوا. و گاهى ورع را بر ترك محرمات اطلاق مىكنند، و گاهى بر ترك محرمات و شبهات، و گاهى بر معانى تقوا نيز اطلاق مىكنند.
و از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند از تفسير اين آيه كه: اتقوا الله حق تقاته. حضرت فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى آن است كه خدا را اطاعت نمايند و معصيت او نكنند، و پيوسته در ياد خدا باشند، و خدا را در هيچ حالى فراموش نكنند، و شكر نعمت او نمايند و كفران نكنند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام عمل بهترين اعمال است؟
فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: اندك عملى كه با تقوا باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بىتقوا باشد. راوى پرسيد كه: چگونه مىشود عملى بسيارى كه بىتقوا باشد؟ فرمود كه: مثل شخصى كه طعام بسيار اطعام مىكند و به همسايگانش نيكى و احسان مىكند و پيوسته ميهمانان به خانهاش مىآيند. اما اگر حرامى او را ميسر شود مرتكب مىشود. اين است عمل صالح بدون تقوا. و عمل اندك با تقوا آن است كه آن قدر كه او مىكند از طعام و احسان و خيرات نمىكند، اما چون درى از درهاى حرام بر او گشوده شد داخل آن نمىشود.
و به سند معتبر منقول است كه: عمرو بن سعيد(5) به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: من بعد از سالها شما را ملازمت مىكنم. مىخواهم مرا وصيتى بفرماييد كه به آن عمل نمايم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مىكنم به تقوا و پرهيزكارى، و ورع نمودن از منهيات خدا، و سعى و اهتمام نمودن در عبادات. و بدان كه اهتمام در عبادت نفع نمىكند مگر با ورع و پرهيزكارى.
و در حضرت ديگر فرمود كه: از خدا بپرهيزيد و حفظ كنيد دين خود را به ورع.
و در حديث ديگر فرمود كه: بر شما باد به ورع كه نمىتوان رسيد به آنچه نزد حق تعالى است از ثوابها و درجات رفيعه مگر به ورع.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: دشوارترين عبادتها ورع است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به ابىالصباح(6 ) فرمود كه: چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر(7) نمايد. از اصحاب من نيست مگر كسى كه ورعش شديد و عظيم باشد، و از براى خالق و آفريدگارش عبادت كند و اميد ثواب از او داشته باشد. اين جماعت اصحاب مناند.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: اى فرزند آدم اجتناب كن از آنچه بر تو حرام گردانيدهام تا پرهيزكارترين مردم باشى.
و از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند كه: صاحب ورع از مردمان كيست؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: ما آدمى را مؤمن نمىشماريم مگر آن كه جميع اوامر ما را متابعت نمايد و اراده و خواهش فرمودههاى ما داشته باشد. و از جمله متابعت و اراده امر ما ورع و پرهيزكارى است. پس ورع را زينت خود گردانيد تا مورد رحمت الهى گرديد. و به ورع دفع كيد و مكر دشمنان ما از خود بكنيد تا خدا شما را بلندمرتبه گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: صاحب ورعترين مردم كسى است كه نزد شبههها توقف نمايد و از شبهه احتراز كند. و عابدترين مردم كسى است كه فرايض و واجبات الهى را برپا دارد و نيكو به عمل آورد. و زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. و عابدترين مردم كسى كاست كه گناهان را ترك نمايد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه ما را دوست دارد بايد كه به اعمال ما عمل نمايد، و استعانت جويد به ورع. به درستى كه بهتر چيزى كه در امر دنيا و آخرت به او استعانت توان جست ورع است.
و فرمود كه: شكر هر نعمتى، ورع از محارم الهى است.
1- ترجمه بخشى از آيه 27 سوره مائده (5). |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بر شما باد به ورع و ترك محرمات و شبهات. به درستى كه ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مىباشيم، و خدا را به آن عبادت مىكنيم، و آن را اراده مىنماييم از مواليان(1) و شيعيان خود. پس ما را به تعب(2) ميندازيد در شفاعت خود به اين كه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعت شما.
در حلم، بردبارى و فرو خوردن خشم
يا أباذر من لم يأت يوم القيامه بثلاث فقد خسر. قلت: و ما الثلاث - فداك أبى و أمى -؟ قال: ورع يحجزه عما حرم الله عز و جل عليه، و حلم يرد به جهل السفيه، و خلق يدارى به الناس.
اى ابوذر هر كه در روز قيامت نيايد با سه خصلت، پس به تحقيق كه او خاسر(3) و زيانكار است. ابوذر گفت كه: آن سه خصلت چه خصلتهاست، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود كه: ورعى كه او را مانع شود از مرتكب شدن چيزهايى كه حق تعالى بر او حرام گردانيده است؛ و حلمى(4) كه به آن رد كند و دفع نمايد جهالت و سفاهت(5) بيخردان را؛ و خلقى كه به آن مدارا نمايد با مردم. بدان كه حلم و بردبارى نمودن و خشم خود را فروخوردن و از تنديها و بديهاى مردم عفو نمودن، از صفات پيغمبران و ائمه صلواتالله عليهم و دوستان خداست. و عقل و شرع بر حسن و نيكى اين صفات جميله شهادت داده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه در خطبه{اى} فرمودند كه: مىخواهيد خبر دهم شما را به بهترين خلقهاى دنيا و آخرت؟ عفو نماييد از كسى كه بر شما ظلم كند، و صله و نيكى كنيد با كسى كه از شما قطع كند، و احسان كنيد با كسى كه با شما بدى كند، و عطا به كسى كه شما را محروم گرداند.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: چون در روز قيامت حق تعالى اولين و آخرين را در يك زمين جمع نمايد، منادى ندا كند كه: كجايند اهل فضل(6)؟ پس گروهى از مردم برخيزند. ملائكه به ايشان گويند كه: چه چيز بود فضل شما؟
گويند كه: ما صله(7) مىكرديم با كسى كه از ما قطع مىكرد، و عطا مىكرديم به كسى كه ما را محروم مىكرد، و عفو مىنموديم از كسى كه با ما ظلم مىكرد. پس به ايشان گويند كه: راست گفتيد: داخل بهشت شويد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: پشيمانى بر عفو خوردن بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر عقوبت(8).
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ جرعهاى نزد من محبوبتر نيست از جرعه خشمى كه فرو برم و صاحبش را به آن مكافات نكنم.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هيچ چيز موجب خوشحالى و روشنى چشم پدر تو نمىشود مانند جرعه خشمى كه عاقبتش صبر است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ بندهاى خشم خود را فرو نمىخورد مگر آن كه حق تعالى عزت او را در دنيا و آخرت زياد مىگرداند. و حق تعالى فرموده است در مقام مدح جماعتى كه: آن جماعتى كه خشم خود را فرو مىخورند و عفو مىكنند از مردم. و خدا دوست مىدارد نيكوكاران را.(9) و حق تعالى او را زياده بر آن عزت، در آخرت ثواب عظيم كرامت مىفرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه خشمى را فرو خورد و قدرت بر انتقام داشته باشد حق تعالى در قيامت دل او را پر كند از ايمنى و ايمان و رضا و خشنودى.
1- مواليان: جمع موالى - جمع جمع مولى - دوستان - دوستداران. |
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صبر كن بر جور دشمنان نعمت خدا بر خود. به درستى كه مكافاتى از براى كسى كه در حق تو معصيت خدا مىكند بهتر از اين نيست كه تو در حق او اطاعت خدا كنى.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: خوش مىآيد مرا كسى حلمش در هنگام غضب، او را دريابد. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى دوست مىدارد صاحب حياى صاحب حلم بردبار را. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى هرگز كسى را به جهالت و تندخويى عزيز نكرده است، و هرگز كسى را به حلم و بردبارى ذليل نكرده است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حلم بس است معين و ياور آدمى. و اگر صاحب حلم نباشى خود را بر حلم بدار. و در حديث ديگر فرمود كه: چون در ميان دو كس منازعهاى مىشود دو ملك نازل مىشوند و به آن يكى كه سفاهت و تندى و هرزهگويى كرده مىگويند كه: گفتى و گفتى و خود سزاوارى آنچه را گفتى. و عنقريب جزاى گفتههاى خود را خواهى يافت. و به آن ديگرى كه حلم كرده مىگويند: حلم كردى و صبر كردى. و به زودى خدا تو را خواهد آمرزيد اگر حلم خود را به اتمام برسانى. و اگر آن ديگرى هم ترك حلم كرد و هرزههاى او را جواب گفت، آن دو ملك به بالا مىروند و ايشان را به كاتبان اعمال مىگذارند.
و در حديث ديگر فرمود كه: ما اهل بيتىايم كه مروت ما آن است كه عفو مىكنيم از كسى كه بر ما ظلم كند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حضرت عيسى به حضرت يحيى(1) نصيحت فرمود كه: هرگاه مردم در حق تو بدى بگويند كه در تو باشد، بدان كه گناهى را به ياد تو آوردهاند؛ از آن گناه استغفار كن. و اگر بدى گويند كه در تو نباشد، بدان كه بىتعب تو از براى تو ثوابى نوشته شده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: سه كساند كه مىبايد از سه كس انتقام نكشند: شريف و بلند مرتبه، از وضيع(2) و دون مرتبه؛ و حليم و بردبار، از سفيه و بيخرد؛ و صالح و نيكوكار، از فاجر و بدكردار.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند حق تعالى او را از حورالعين تزويج نمايد به هر نحوى كه خواهد: فرو خوردن خشم، و صبر كردن بر شمشير در راه خدا، و شخصى كه مال حرامى او را ميسر شود و از براى خدا ترك نمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند، او خصلتهاى ايمان را در خود كامل گردانيده است. كسى كه صبر كند بر ظلم، و خشم خود را فرو نشاند از براى خدا، و عفو كند و از تقصير مردم بگذرد حق تعالى او را داخل بهشت كند بىحساب، و شفاعت كند در مثل ربيعه و مُضَر(3) (كه دو قبيله عظيماند).
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه خود را نگاه دارد در هنگام خواهش و در هنگام ترس و در هنگام غضب، حق تعالى بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سه خصلت است كه هر كه اين سه خصلت در او نباشند از من نيست و از خدا نيست (يعنى كه امت پسنديده من و بنده خالص خدا نيست). پرسيدند كه: آن خصلتها چيست؟ فرمود كه: حلمى كه به آن رد كند جهالت و بيخردى جاهلان را، و خلق نيكى كه به آن در ميان مردم تعيش نمايد(4)، و ورعى كه او را مانع شود از ارتكاب معصيتهاى خدا.
و در حديث ديگر فرمود كه: عفو كردن از مردم موجب زيادتى عزت است. پس عفو كنيد تا حق تعالى شما را عزيز گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خشمى را فرو برد حق تعالى دلش را پر از ايمان كند. و هر كه از ظلمى كه بر او واقع شده باشد، عفو نمايد، حق تعالى او را در دنيا و آخرت عزيز گرداند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام يك از خلق قويتر و تواناترند؟ فرمود كه: هر كه حليمتر و بردبارتر است. پرسيدند كه: بردبارترين مردم كيست؟ فرمود كه: هر كه هرگز به غضب نيايد.
1- حضرت يحيى: از انبياى بنىاسرائيل پسر زكريا. نام وى پنج بار در قرآن كريم آمده است. تولدش به گونهاى خارقالعاده و مرگش با شهادت رخ داد. بشارت دهنده، تصديق كننده و معاصر عيسى (ع) بود. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به عفو كردن كسى است كه قدرتش بر عقوبت بيشتر باشد. و دورانديشترين مردم كسى است كه خشم خود را بيشتر فرو خورد.
و به سندهاى معتبره منقول است در تفسير صَفح جَميل(1 ) - كه حق تعالى به آن امر فرموده است - كه: مراد آن است كه عفو كنى بى آن كه عِتاب(2) كنى صاحب جرم را.
و به سند معتبر از حضرت امام على النقى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى عليهالسلام از حق تعالى سؤال نمود كه: الهى چه چيز است جزاى كسى كه صبر نمايد بر آزار مردم و دشنام ايشان در راه رضاى تو؟ فرمود كه: او را اعانت مىنمايم در هولهاى روز قيامت.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى به پيغمبرى از پيغمبرانش وحى فرمود كه: چون صبح بيرون مىروى اول چيزى كه به آن نظرت مىآيد آن را بخور، و دويم را كه مىبينى آن را بپوشان، و سيم را قبول كن، و چهارم را مأيوس از خود مكن، و از پنجم بگريز.
چون صبح شد و بيرون آمد، كوه عظيمى را ديد كه در برابرش مىنمايد. ايستاد و متفكر شد كه حق تعالى فرموده است اين را بخورم. و حيران ماند. بعد از آن با خود انديشه كرد كه البته حق تعالى مرا امر نمىكند به چيزى كه من طاقت آن نداشته باشم. پس به جانب آن كوه روانه شد كه آن را بخورد. هر چند نزديكتر مىرفت آن كوه كوچكتر مىشد، تا چون به نزد آن رسيد آن را به قدر لقمهاى يافت. آن را خورد. چون خورد آن قدر لذت از آن يافت كه هرگز از هيچ چيز نيافته بود.
ديگر پارهاى راه رفت. تشت طلايى ديد. چون مأمور شده بود آن را بپوشاند گوى(3) كند و آن را در خاك پنهان كرد و روانه شد. چون به عقب نظر كرد ديد كه آن تشت از خاك بيرون افتاده و ظاهر شده. گفت: آنچه خدا فرموده بود كردم. ديگر مرا كارى نيست.
چون پارهاى راه رفت مرغى را ديد كه از عقبش بازى مىآيد و قصد شكار آن مرغ نموده، و مرغ به او پناه آورد. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را قبول كند آستين خود را گشود تا مرغ داخل آستين او شد. پس باز از عقب رسيد و گفت: شكار مرا از دست من گرفتى، و من چند روز است كه از پى اين شكار مىدوم. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را مأيوس نگرداند پارهاى از گوشت ران خود را بريد و نزد آن افكند.
چون پارهاى ديگر راه رفت گوشت مردار گنديده كرم افتادهاى را ديد. چون مأمور شده بود كه از آن بگريزد گريخت و برگشت.
شب در خواب به او گفتند كه: آنچه مأمور شده بودى كردى. دانستى كه آنها چه بود؟
گفت: نه. گفتند كه: آن كوه صورت غضب بود. به درستى كه آدمى كه غضبناك شد خود را نمىبيند و از بسيارى غضب، قدر خود را نمىشناسد. و چون خود را ضبط(4) كرد و قدر خود را شناخت و غضبش ساكن شد، عاقبتش مثل آن لقمه طيب و لذيذى است كه خوردى. و اما آن تشت: پس آن عمل صالح است كه چون بنده آن را مىپوشاند و مخفى مىگرداند حق تعالى البته آن را ظاهر مىگرداند، براى آن كه در دنيا او را زينت دهد با آنچه از براى او ذخيره مىنمايد از ثواب آخرت. و اما مرغ: پس آن مثل شخصى است كه تو را نصيحتى مىكند. بايد كه نصيحت او را قبول نمايى. و اما باز: پس آن مثل شخصى است كه از تو حاجتى طلب مىنمايد. او را مأيوس مكن. و اما گوشت مردار گنديده: آن غيبت است. از آن بگريز. اى عزيز اگر خواهى فضيلت حلم و كَظم غيظ(5) را بدانى نظر كن به احوال پيغمبران خدا كه از امتهاى خود چه مشقتها كشيدند و از درشتيهاى خوى گمراهان چه آزارها متحمل شدند و حلم فرمودند. خصوصا حضرت رسول خدا كه از كفار قريش و غير ايشان چه خشونتها ديدند و چه محنتها كشيدند، و يك مرتبه بر ايشان نفرين نكردند، و آن معدن آداب و مفخر(6) اولواالالباب(7) با اجلاف(8) عرب چگونه سلوك فرمودند، و از آن جماعت چه بىآدابيها و گستاخيها نسبت به آن جناب صادر شد و حضرت عفو فرمودند.
1- صفح جميل: گذشت كردن و بخشودن به گونهاى نيكو. اشاره به بخشى از آيه 85 سوره حجر (15). |
چنانچه نقل كردهاند كه: روزى آن حضرت به راهى مىرفتند. اعرابى آمد از پشت سر و رداى آن حضرت را گرفت و كشيد، چندان كه اثر آن در گردن مبارك حضرت ماند، و گفت: اى محمد عطايى به من بده. حضرت رو به سوى او كردند و تبسم فرمودند و به او عطاى جزيل(1) نمودند. مقارن اين حال حق تعالى در نَعت(2) آن جناب فرستاد كه: انك لعلى خلق عظيم:(3) به درستى كه تو بر خلق عظيمى.
و با آن بديها كه كفار قريش با آن حضرت كرده بودند، چون در فتح مكه اسير آن حضرت شدند و همه در مسجدالحرام بىحربه و سلاح حاضر شدند، حضرت بر در كعبه ايستادند، و هر يك از ايشان منتظر عقوبتها بودند. پرسيدند كه: با ما چه خواهى كرد؟
فرمود: آن مىكنم كه يوسف با برادرانش كرد: بر شما ملامتى نيست.(4) و اگر مسلمان شويد خدا شما را مىآمرزد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: آن زن يهوديه را كه گوسفند را از براى حضرت رسول صلىالله عليه و آله به زهر بريان كرده بود كه حضرت را هلاك كند به خدمت حضرت آوردند. حضرت فرمود كه: چرا چنين كردى؟ گفت كه: با خود چنين انديشه كردم كه: اگر پيغمبر است به او ضرر نخواهد رسانيد، و اگر پادشاه است مردم را از او راحت مىدهم. و با آن عمل حضرت از او عفو فرمودند.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: يهودى چند دينار از حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىطلبيد. روزى آمد و طلب نمود. حضرت فرمود كه: اى يهودى حاضر ندارم كه بدهم. گفت: اى محمد از تو جدا نمىشوم تا از تو بگيرم. حضرت فرمود كه: پس من نزد تو مىنشينم تا به هم رسد. پس حضرت در همان موضع با او نشستند تا ظهر شد. و نگذاشت كه حضرت به نماز روند. نماز ظهر را همان جا كردند و با او نشستند تا وقت نماز عصر، و نماز عصر را نيز در آنجا ادا فرمودند و با او نشستند، تا نماز شام و خفتن را نيز در همان موضع كردند. و شب در آنجا ماندند تا صبح، و نماز صبح را نيز در آنجا كردند. و يهودى ملازم آن حضرت بود و جدا نمىشد. و صحابه او را تهديد و وعيد(5) مىنمودند. حضرت به صحابه فرمود و گفت: چه مىخواهيد از او؟ گفتند: يا رسولالله يهودى تو را اين قدر زمان حبس كرده است. حضرت فرمود كه خدا مرا مبعوث نگردانيده است كه ظلم كنم، نه بر كسى كه در امان باشد و نه بر كسى كه در امان نباشد. چون روز بلند شد(6) يهودى شهادت گفت و مسلمان شد و گفت: نصف مال خود را مىدهم كه در راه خدا صرف نمايى. والله كه من اين كار را براى اين كردم كه پيغمبرى تو بر من ظاهر شود، زيرا كه نعت تو را در تورات خواندهام كه: محمد بن عبدالله مولد(7) او مكه است، و محل هجرت او مدينه است، و درشتخو نيست، و غليظ(8) نيست و صدا بر روى مردم بلند نمىكند، و فحش و دشنام نمىگويد. و اينك من شهادت مىدهم كه خدا يكى است و تو پيغمبر فرستاده اويى. و اينك مال من براى توست؛ هر چه خواهى در مال من بكن. و آن يهودى مال بسيار داشت.
بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: فراش حضرت رسول صلىالله عليه و آله عبايى، و بالش تكيه حضرت پوستى بود كه در ميانش ليف خرما(9) پر كرده بودند. شبى آن عبا را دوتَه(10) كردند براى آن حضرت كه راحت بيشتر باشد. چون صبح شد فرمود كه: ديشب به سبب نرمى فراش، دير به نماز برخاستم. ديگر يكته(11) بيندازيد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه چه محنتها از صحابه حضرت رسول و از اصحاب خود كشيدند، و در هنگام قدرت از همه عفو فرمودند. چنانچه در جنگ جمل همه شمشير به رويش كشيدند و اصحابش را كشتند و مجروح كردند، و همين كه دست بر ايشان يافت عفو فرمود، و عايشه را با نهايت حرمت به مدينه فرستاد، هفتاد زن با آن ملعونه همراه كرد. و مروان بن الحكم را با آن آزارها كه به آن حضرت رسانيده بود رها كرد، و عبدالله بن زبير را با آن شدت عداوت و آزارها كه به آن جناب رساند و هرزهها كه گفت بعد از اسير شدن رها كرد.(12) و همچنين در باب اصحاب نهروان و غير ايشان.(13) و بعد از ضربت زدن
1- جزيل: بسيار - فراوان - بزرگ. |
ابن ملجم او را امر به كشتن نفرمود، و حضرت امام حسن را وصيت فرمود كه: او را يك ضربت بيش مزنيد و گوش و بينى او را مبريد، و از طعام و شرابى(1) كه من مىخورم به او هم بدهيد. و چندين هزار خارجى(2) در ميان اصحابش بودند، و آن مفخر(3) اهل ايمان را به كفر علانيه(4) نسبت مىدادند و كنايهها مىگفتند، و عفو مىفرمود و متعرض ايشان نمىشد.
و نقل كردهاند كه: روزى حضرت در بازار خرمافروشان مىگذشتند، كنيزكى را ديدند كه گريه مىكند. پرسيدند كه: چرا گريه مىكنى؟ گفت: مولاى من مرا فرستاده بود كه يك درهم خرما بخرم، و از اين مرد خريدم، و چون بردم ايشان نپسنديدند. الحال پس آوردم و اين مرد قبول نمىكند، حضرت فرمودند كه: اى بنده خدا اين كنيزكى است و اختيارى ندارد.
درهمش را رد كن و خرما را بگير. آن مرد حضرت را نشناخت و برخاست و دستى در ميان سينه آن حضرت زد. مردم به او گفتند كه: اميرالمؤمنين است. آن مرد به لرزه آمد و رنگش زرد شد، و خرما را گرفت و درهم را پس داد و گفت: يا اميرالمؤمنين از من راضى شو.
فرمود كه: چون حق مردم را به مردم رسانيدى بسى از تو راضيم.
و به روايت ديگر منقول است كه: آن حضرت غلامى داشتند. مكرر او را طلبيدند و او جواب نگفت. چون بيرون آمدند ديدند كه در بيرون ايستاده است. فرمودند كه: چرا جواب نگفتى؟ گفت: تنبلى مرا مانع شد از جواب گفتن، و از عقوبت(5) شما ايمن بودم.
حضرت فرمود كه: حمد و سپاس خداوندى را كه مرا چنين كرده كه خلقش از عقوبت من ايمناند. و در همان ساعت غلام را آزاد كردند.
و به روايت ديگر منقول است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به جنگ عمرو عبدود(6) رفتند، در دفعه اول كه بر او ظفر يافتند شمشير بر او نزدند. صحابه، بعضى حضرت را طعن كردند(7) كه فرصت را فوت كرد.(8) حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: سبب توقف و تأخير را بيان خواهد كرد از براى شما. چون بار ديگر آن حضرت بر او ظفر يافتند و او را كشتند و برگشتند، حضرت رسول صلىالله عليه و آله از علت توقف و تأخير سؤال فرمودند. حضرت فرمود كه: او در اول فحش گفت و آب دهان بر روى من انداخت. ترسيدم كه مبادا كشتن او از روى غضب باشد و مراد نفس، نه از براى خدا. پس او را گذاشتم تا غضبم فرو نشست و خالص از براى خدا او را كشتم.
و به روايت ديگر منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه زنى را ديدند كه مشك آبى بر دوش دارد و مىبرد. مشك را از او گرفتند و با او رفتند تا به جايى كه او مىخواست برساند. و در راه از احوال او سؤال نمود. گفت كه: على بن ابىطالب شوهر مرا به بعضى از سرحدها فرستاد و او كشته شد و يتيمى چند نزد من گذاشته، و من چيزى ندارم و مضطر شدهام كه خدمت مرد مىكنم. حضرت برگشتند، و در آن شب اضطراب(9 ) داشتند تا صبح. و چون صبح شد زنبيل بزرگى را پر از آرد و گوشت و خرما و انواع طعامها كردند و رو به خانه آن زن روان شدند. بعضى از اصحاب التماس كردند كه: به ما دهيد همراه شما بياوريم. فرمود كه: كسى حامل وزر(10) من در آخرت نخواهد بود.
چون به خانه آن زن رسيدند در را كوفتند. زن گفت كه: كيست؟ فرمود كه: من آن بندهام كه ديروز مشك را براى تو برداشتم. در را بگشا كه براى اطفال تو چيزى آوردهام. آن زن گفت كه: خدا از تو راضى شود و ميان من و على بن ابىطالب حكم كند. چون در را گشود حضرت فرمود كه: مىخواهم من كسب ثواب بكنم. يا بگذار من خمير كنم و نان بپزم و تو اطفال را محافظت نما، يا من اطفال را محافظت نمايم و تسلى كنم(11) و تو نان بپز. گفت: من در نان پختن صاحب وقوف ترم(12). شما اطفال را گردآورى كنيد.
1- شراب: نوشيدنى - آشاميدنى. |
پس آن زن آرد را خمير كرد و حضرت گوشت را پختند. و گوشت و خرما و غير آن لقمه مىكردند و به دهان اطفال مىگذاشتند و لقمه كه به ايشان مىدادند مىفرمودند كه: اى فرزند! على بن ابىطالب را حلال كن. و چون خمير برآمد(1) زن گفت كه: اى بنده خدا بيا و تنور را برافروز. حضرت متوجه برافروختن تنور شدند. در آن حال زنى به آن خانه آمد و حضرت را شناخت و به آن زن گفت كه: اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مىكند. پس آن زن دويد به خدمت آن حضرت و فرمايد برآورد كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم؟ حضرت فرمود كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم كه در حق تو تقصير كردهام.
و به روايت ديگر منقول است كه ضرار بن ضَمره(2) به نزد معاويه عليهاللعنه آمد. معاويه به او گفت كه: على را براى من وصف كن. گفت: مرا معاف دار از اين امر. معاويه گفت كه: معاف نمىدارم. ضرار گفت كه: والله كه صاحب انديشههاى دور و دراز بود، و در راه خدا قوى و تنومند بود. آنچه مىفرمود همه حق بود و آنچه حكم مىكرد همه عدل بود. پيوسته نهرهاى علوم الهى از جوانبش جارى بود و سخنان حكمت از اطراف و نواحيش مىجوشيد.
از دنيا و زينتهاى آن وحشت مىنمود و به شبها و تاريكيهاى شب انس مىگرفت. والله كه پيوسته آب ديدهاش روان بود و فكرهايش دور و دراز بود و پيوسته در تفكر بود. و دست را حركت مىداد و با خود مخاطبهها مىفرمود، و با پروردگار خود مناجات مىنمود. از جامهها هرچه درشتتر(3 ) بود او را خوشتر مىآمد، و از خوردنيها هرچه لذتش كمتر بود بر او گواراتر بود.
والله كه در ميان ما مثل يكى از ماها بود، و خود را بر ما زيادتى نمىداد. و چون به نزد او مىرفتيم ما را نزديك خود مىنشانيد، و هرگاه كه سؤال مىكرديم جواب مىفرمود. و با آن كه با ما اين روش سلوك مىفرمود، از مهابت و جلالت او با او سخن نمىتوانستيم گفت و از عظمت و شوكت او نظر بر رويش نمىتوانستيم كرد. چون تبسم مىفرمود داندانهاى مباركش مانند مرواريد ظاهر مىشد. اهل دين و ورع را تعظيم مىفرمود و مساكين و درويشان(4) را دوست مىداشت. مردم صاحب قوت و دولت طمع نمىكردند از او كه ميل به جانب ايشان نمايد، و ضعيفان و بيچارگان از عدالتش مأيوس نبودند.
قسم مىخورم به خدا كه در بعضى از شبها او را مىديدم در عين تاريكى شب كه در محراب ايستاده بود و نزد پروردگار خود استغاثه مىكرد مانند كسى كه مارى يا عقربى او را گزيده باشد؛ و گريه مىكرد مانند كسى كه مصيبت عظيمى به او رسيده باشد. و گويا در گوش من است كه مكرر مىفرمود: اى دنيا، اى دنيا! آمدهاى كه متعرض من شوى و مرا مشتاق خود كنى؟ هيهات، هيهات! برو ديگرى را فريب بده كه مرا با تو كارى نيست و تو را سه طلاق گفتهام و مرا به تو رجوعى نيست. عمر تو كوتاه است و امر(5) تو سهل(6) است و آرزوهاى تو بيقدر است. آه آه از كمى توشه و درازى سفر، و وحشت و تنهايى راه، و عظمت اهوالى كه بر آنها وارد مىبايد شد! پس آب چشم معاويه در اين حال بر ريش نحسش جارى شد و خروش از اهل مجلس برخاست. و معاويه گفت كه: والله كه ابوالحسن(7 ) چنين بود كه مىگويى. بگو كه از مفارقت او چه حال دارى؟ گفت: از باب كسىام كه فرزند يگانهاش را بر روى سينهاش كشته باشند. پس برخاست و گريان از مجلس آن ملعون بيرون آمد. و به سند معتبر منقول است از ابوذر كه: جعفر بن ابىطالب كنيزكى از حبشه از براى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه هديه آوردند كه چهارهزار درهم قيمت آن بود، و در خانه آن حضرت خدمت مىكرد. روزى حضرت فاطمه صلواتالله عليها داخل شدند، ديدند كه سر حضرت اميرالمؤمنين در دامن آن كنيز است. حضرت فاطمه فرمود كه: چيزى واقع شد؟
حضرت فرمود كه: نه والله - اى دختر محمد - هيچ واقع نشده است. حضرت فاطمه فرمود كه: مرا رخصت ده كه به خانه پدر خود روم. فرمود كه: اختيار دارى و مأذونى(8). چون متوجه خانه حضرت رسول شدند جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مىرساند و مىفرمايد كه: اينك فاطمه به شكايت على مىآيد. در باب على چيزى قبول مكن.
در اين حال حضرت فاطمه رسيد. حضرت رسول فرمود كه: آمدهاى كه شكايت على را بكنى؟ فرمود كه: بلى به رب كعبه. فرمود كه: برگرد و بگو كه من به رضاى تو راضيم هر چند بر من دشوار باشد. حضرت فاطمه برگشتند و سه مرتبه مُفاد اين سخن را فرمودند.
1- برآمدن خمير: ورآمدن خمير - بالا آمدن خمير و آماده شدن آن براى پخت نان بر اثر تخمير. |
حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: شكايت مرا به خليل من و حبيب من كردى؟ من از شرمندگى آن حضرت چون كنم؟ خدا را گواه گرفتم - اى فاطمه - كه اين كنيزك را از براى خدا آزاد كردم و چهارصد درهم كه از عطاهاى من زياد آمده تصدق كردم بر فقيران اهل مدينه.
پس جامه پوشيدند و نعلين در پا كردند و متوجه حضرت رسول صلىالله عليه و آله شدند.
در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مىرساند و مىفرمايد كه: به على بگو كه: بهشت را به تو دادم به سبب آن كه كنيزك را از براى خشنودى فاطمه آزاد كردى. و اختيار جهنم را به تو گذاشتم براى چهارصد درهم كه تصدق كردى. پس هر كه را خواهى به رحمت من داخل بهشت كن، و هر كه را خواهى به عفو من از جهنم بيرون آور.
پس در آن وقت اميرالمؤمنين فرمود كه: منم قسمت كننده بهشت و دوزخ(1).
و به روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله حضرت فاطمه را ديدند كه عباى گندهاى از قبيل جلهاى شتر در بر دارد و در اثناى شير دادن فرزند خود، به دست مبارك خود آسيا مىكند. حضرت گريان شدند و فرمودند كه: اى فرزند صبر كن بر تلخيها و مشقتهاى دنيا براى حلاوتها و راحتهاى آخرت. حضرت فاطمه فرمود كه: يا رسول الله حمد مىكنم خدا را بر نعمتهاى او، و شكر مىكنم او را بر احسانهاى او. در اين حال حق تعالى بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله اين آيه را فرستاد كه: زود باشد كه پروردگار تو (از كرامتهاى خود) به تو آنقدر بدهد كه راضى شوى.(2)
و به سند ديگر منقول است كه: شامى(3) در مدينه حضرت امام حسن صلواتالله عليه را ديد كه سواره مىروند. زبان به لعن و طعن حضرت گشود. چون فارغ شد حضرت امام حسن صلواتالله عليه رو به او كردند و بر او سلام كردند و تبسم نمودند و فرمودند كه: اى شيخ(4) گمان دارم كه تو غريبى؛ و شايد بر تو اشتباهى شده باشد. اگر توانگرى مىخواهى تو را توانگر مىگردانيم، و هرچه سؤال مىنمايى به تو عطا مىكنيم؛ و اگر راه هدايت مىخواهى تو را راهنمايى كنيم؛ و اگر مركب سوارى مىخواهى به تو مىدهيم؛ و اگر گرسنهاى سيرت مىكنيم؛ و اگر عريانى تو را مىپوشانيم؛ و اگر محتاجى تو را غنى مىكنيم؛ و اگر رانده شدهاى تو را پناه مىدهيم؛ و هر حاجتى كه دارى برمىآوريم. اگر بيايى به خانه ما و تا هنگام رفتن ميهمان ما باشى از براى تو بهتر است زيرا كه ما خانه گشادهاى داريم و آنچه مىخواهى از مال و اسباب ميسر است.
چون آن شامى اين نوع مكالمه از آن حضرت شنيد گريست و گفت: گواهى مىدهم كه تو خليفه خدايى در زمين. و دانستم كه خدا بهتر مىداند كه رسالت و خلافت را به كى دهد(5). و تو و پدرت دشمنترين خلق بوديد نزد من، و اكنون تو محبوبترين خلق خدايى نزد من. و بار خود را به خانه آن حضرت برد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و دوستدار اهل بيت عليهمالسلام شد.
1- بررسى روايت: در اين كه امير مؤمنان على (ع) قسمت كننده بهشت و دوزخ يا معيار قسمت بهشت و دوزخ است شكى نيست زيرا احاديث بسيارى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مىكنند و عقل و تاريخ زندگى آن حضرت، و نيز رواياتى بسيار از رسول اكرم (ص) گوياى ايناند كه آن حضرت انسان كامل و معيار و ميزان تميز و تشخيص حق از باطل است. بنابراين طبيعى است كه با سنجش آن حضرت و بر اساس سنجش اعمال انسانها با اعمال آن حضرت مردم به بهشت و دوزخ روند. اما اين روايت از نظر متن داراى اشكالهايى اساسى است از جمله اين كه امير مؤمنان به خاطر گذشت از يك كنيز و تصدق چهارصد درهم، قسمت كننده بهشت و دوزخ مىشوند. اشكال مهم ديگر اين كه اگر روابط نزديك آن حضرت با آن كنيز غير مشروع بوده است چرا به اين كار دست زدهاند و اگر مشروع بوده است چرا حضرت فاطمه (س) از اين امر ناراحت شدهاند. اين روايت از اين جنبه، حكايت از جهل و خطاى امير مؤمنان يا حسادت زنانه دخت معصوم پيامبر مىكند؛ كارى كه به شهادت روايات، زنان مؤمن نيز از آن به دورند. در اصل حديث (بحارالانوار...، ج 39، صص 207 و 208، حديث 26) نامى از ابوذر در ميان راويان به چشم نمىخورد. يكى از راويان آن مجاهد است كه از نظر شيعه فردى مورد قبول در روايت حديث نيست. به جاى چهارصد درهم نيز پانصد درهم آمده است. به طور كلى اينگونه روايات، در كنار ذكر فضيلتى براى ائمه يا پيامبر اكرم (ص) نقايص بزرگى را به آنان نسبت مىدهند. به همين خاطر است كه امامان شيعه گفتهاند كه فضايل ما را از دشمنان ما مگيريد. |
و در روايتى وارد شده است كه: در ميان محمد بن الحنفيه و حضرت امام حسين صلواتالله عليه منازعهاى(1) بود. محمد بن حنفيه به حضرت نوشت كه: اى برادر! پدر من و تو على بن ابىطالب است، و مادر تو فاطمه دختر حضرت رسول صلىالله عليه و آله است. و اگر تمام عالم پر از طلا مىشد و مادر من مالك آنها بود، به فضل مادر تو نمىرسيد. همين كه نامه مرا مىخوانى به زودى به نزد من بيا تا مرا راضى كنى كه تو اولايى به فضل و احسان از من، والسلام. حضرت چون نامه را خواندند، به زودى به ديدن او مبادرت او نمودند و ديگر ميان ايشان چيزى واقع نشد.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: چون با حضرت امام حسين صلواتالله عليه و لعنه الله على من قتله(2) به كربلا مىرفتيم. در هيچ منزلى فرود نمىآمديم و بار نمىكرديم مگر آن كه آن حضرت، حضرت يحيى را ياد مىكردند. و روزى فرموند كه: به سبب خوارى و بىاعتبارى دنيا نزد خدا سر حضرت يحيى را به هديه نزد فاحشهاى از فاحشههاى بنىاسرائيل بردند.
و از وفور حلم آن معدن جود و كرم آن بود كه با آن كه فرزندان و برادران و دوستان آن جناب عالى را در برابرش شهيد كردند و حق تعالى ملائكه آسمان و زمين و جن و وحوش و طيور و جميع مخلوقات را در فرمان آن حضرت كرده بود، بر ايشان نفرين نكرد و عذاب از براى ايشان نطلبيد.
و به روايتى سيصد و شصت زخم و به روايت ديگر هزار و نهصد جراحت و به روايت ديگر صد و هشتاد زخم شمشير و نيزه و چهار هزار زخم تير به بدن مباركش رسيد، و باز بر آن گروه اشقيا ترحم مىفرمود و در هدايت ايشان سعى مىنمود و به قوت ربانى و زور بازوى اسداللهى(3) گروهى از ايشان را به شمشير و نيزه به جهنم فرستاد. چنانچه در بعضى از روايات آمده است كه: هزار و نهصد و پنجاه كس را به دست مبارك خود كشت بغير آن جماعت كه مجروح گردانيد.
و به سند ديگر منقول است كه: چون آن عاليجناب به شهادت فايز گرديدند، در پشت دوش مبارك آن حضرت پينهها و اثرها بود. از حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه از سبب آن پرسيدند، فرمود كه: اين اثرها و پينهها از بسيارى برداشتن بارهاى گران و انبانهاى سنگين بود كه شبها بر دوش مبارك خود به خانههاى بيوه زنان و يتيمان و مسكينان مىبردند.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت امام حسين صلواتالله عليه در جاى تاريكى كه نشسته بودند، از نور جبين(4) و گردن آن آفتاب برج امامت مىدانستند كه آن حضرت در آنجا نشستهاند.
و به سند معتبر منقول است كه: روزى كنيزكى آب بر دست حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه مىريخت. ابريق(5) از دستش افتاد و سر مبارك آن حضرت را مجروح كرد. حضرت سر بالا كردند. آن كنيز گفت كه: حق تعالى مىفرمايد كه: الكاظمين الغيظ(6). فرمود كه: خشم خود را فرو خوردم. باز گفت كه: والعافين عن الناس(7). فرمود كه: خدا از تو عفو كند، كه من عفو كردم. باز گفت كه: والله يحب المحسنين(8 ). فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.
و به روايت ديگر منقول است كه: كنيزى از كنيزان آن حضرت كاسهاى را شكست كه در آن كاسه طعامى بود. و از ترس رنگش زرد شد. حضرت فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.
و به روايت ديگر وارد شده است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. غلامان آن حضرت قصد او كردند. حضرت فرمود كه: بگذاريدش كه آنچه از بديهاى ما پوشيده است زياده از آن است كه به ما نسبت مىدهند. پس رو به آن شخص كردند و فرمودند كه: آيا تو را به ما حاجتى هست؟ آن مرد خجل شد. حضرت فرمود كه جامهاى با هزار درهم به او عطا كردند. آن مرد گريان شد و برگشت و فرياد مىكرد كه: گواهى مىدهم كه تو فرزند رسول خدايى.
و به روايت ديگر منقول است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. حضرت فرمود كه: اى جوان! عقبه بسيار دشوارى در آخرت در پيش داريم. اگر من از آن عقبه خواهم گذشت از گفته تو پروا ندارم، و اگر در آن عقبه حيران خواهم ماند من بدترم از آنچه تو مىگويى.
و در روايت ديگر آمده است كه: شخصى به آن جناب ناسزا مىگفت و حضرت ملتفت او نمىشدند. آن ملعون گفت كه: تو را مىگويم. حضرت فرمود كه: من هم از تو عفو مىكنم و مىگذرانم.
و به سند ديگر منقول است كه: حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه غلام آزاد كردهاى داشتند كه سر كار بعضى از مزارع آن حضرت بود. روزى به آن مزرعه وارد شدند، ديدند كه خرابى و فساد بسيار در آن مزرعه كرده است. يك تازيانه بر او زدند و بعد از زدن نادِم(9) شدند. چون به خانه برگشتند به طلب آن
1- ترجمه: فروخورندگان خشم.: بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3). |
غلام فرستادند. چون غلام حاضر شد ديد كه حضرت جامه از بدن مبارك دور كردهاند و تازيانه در پيش آن حضرت گذاشته است. گمان كرد كه حضرت اراده سياست(1) و تنبيه او دارد. بسيار ترسان شد. حضرت تازيانه را برگرفتند و به دست او دادند و فرمودند كه: امروز از من لغزشى صادر شد كه هرگز از من صادر نشده بود. بگير اين تازيانه را و به قصاص آن بر من بزن. غلام گفت كه: اى مولاى من گمان من اين بود كه مرا ديگر(2)عقوبت خواهى كرد، و مستحق هستم آنچه را نسبت به من به جا آورى. باز حضرت مبالغه(3) فرمود. او گفت: به خدا پناه مىبرم از چنين عملى، و شما را حلال كردم. باز مكرر فرمود، و چون آن غلام راضى نشد فرمود كه: چون اين را نمىكنى به تدارك آن تازيانه مزرعه را از براى خدا به تو بخشيدم.
و ايضا منقول است كه: روزى جمعى در خانه آن حضرت ميهمان بودند. غلام بريانى(4) كه در تنور بود بيرون آورد و خواست كه به تعجيل بر سر سفره آورد، خوان(5) از دستش افتاد و بر سر طفل صغير آن حضرت خورد و آن پسر كشته شد و غلام متحير و مضطرب گشت. امام عليهالسلام چون اضطراب غلام را ديدند گفتند: تو عمدا اين عمل نكردى؛ مضطرب مباش. تو را آزاد كردم. و متحير مشو. و از روى بَشاشت(6) طعام را به حضار خورانيده، بعد از آن به دفن طفل مشغول شد.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: آن حضرت بر جماعتى گذشتند، شنيدند كه غيبت آن حضرت مىكنند. ايستادند و فرمودند كه: اگر راست مىگوييد خدا مرا بيامرزد، و اگر دروغ مىگوييد خدا شما را بيامرزد.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام غلامى از غلامان خود را پى كارى فرستادند، دير برگشت. حضرت از عقبش بيرون آمدند كه خوابيده است. بر بالاى سرش نشستند و به بادزنى كه در دست داشتند او را باد زدند تا بيدار شد. چون بيدار شد فرمودند كه: اى فلان! والله كه تو را نيست كه شب و روز هر دو را بخوابى. شب از براى تو و روز از براى ما.
و از سفيان منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم، رنگ مبارك حضرت را متغير يافتم. پرسيدم كه: چرا احوال شما متغير است؟ فرمود كه: من منع كرده بودم كنيزان و مردم خانه را كه بر بام بالا نروند. داخل خانه شدم، ديدم كه كنيزكى كه تربيت يكى از فرزندان من مىكرد بر نردبانى بالا مىرود و آن پسر را بر دوش دارد. چون مرا ديد لرزيد و طفل از دستش افتاد و فوت شد. و من از براى مردن طفل متغير نيستم؛ از براى ترسى كه از من بر آن كنيز مستولى شد متغيرم. با آن كه حضرت در آن حال دو مرتبه به او فرموده بودند كه: تو را آزاد كردم از براى خدا؛ بر تو باكى نيست.
و در روايتى وارد شده است كه: شخصى از حاجيان در مدينه به خواب رفت. چون بيدار شد هَميان(7) زرش را نيافت. گمان كرد كه دزديدهاند. بيرون آمد. حضرت صادق صلواتالله عليه را ديد كه نماز مىكنند. حضرت را نشناخت. به حضرت گفت كه: تو هميان مرا برداشتهاى؟ حضرت فرمود كه: چند زر در آن هميان بود؟ گفت: هزار دينار. حضرت او را به خانه بردند و هزار دينار به او دادند. آن مرد چون به خانه خود برگشت هميان زر خود را يافت. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد به عذرخواهى، و زر را پس آورد. حضرت فرمود كه: چيزى كه از دست ما به در رفت ديگر به دست ما برنمىگردد. بعد از آن، آن مرد پرسيد كه: اين بزرگوار حميدهاطوار(8)كيست؟ گفتند: جعفر صادق است. گفت: چنين كارى كار مثل اوست. و حضرت امام موسى كاظم در كظم غَيظ(9 ) و حلم(10 ) مشهور آفاق(11 ) گرديده و اخبار مكارم اخلاقش به مسامع(12 ) خاص(13 ) و عام(14)رسيده. و هر يك از ائمه ما صلواتالله عليهم به جميع محاسن شيَم(15) و مَحامِد خصال(16)، مقبول خاص و عام بودهاند و
1- سياست: مجازات - تنبيه. |
دوست و دشمن به جميع كمالات ايشان معترفاند، و آب درياها اگر مداد شوند از عهده ذكر فضايل ايشان بيرون نمىتوانند آمد. و انشاءالله اگر اجل مهلت دهد در خاطر هست كه كتابى در بيان سير(1) و سنن(2) ايشان نوشته شود.
و غرض از ذكر اين چند حديث اين بود كه ملاحظه نمايى كه پيشوايان تو كه زبده مكوناتاند(3)، در حلم و بردبارى و شكستگى چگونه بودهاند و با خلق به چه نحو سلوك مىكردهاند، تا به ايشان تأسى نمايى و باد نخوت و غرور را از سر بهدر كنى، و گول شيطان نخوريم ما و تو، كه: حرمت خود را نگاه مىبايد داشت و علم را خفيف نمىبايد كرد، و فلان عمل مناسب شأن ما نيست، و اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر ماست.(4)نعوذ بالله من وساوسه و شروره.(5)
در توكل، تفويض، رضا و تسليم
يا أباذر ان سرك أن تكون أقوى الناس، فتوكل على الله. و ان سرك أن تكون أكرم الناس، فاتق الله. و ان سرك أن تكون أغنى الناس، فكن بما فى يدالله عز و جل أوثق منك بما فى يديك.
يا أباذر لو أن الناس كلهم أخذوا بهذه الأيه لكفتهم: و من يتق الله يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لا يحتسب. و من يتوكل على الله فهو حسبه. ان الله بالغ أمره.(6 )(7)
يا أباذر يقول الله جل ثناؤه: و عزتى و جلالى لا يؤثر عبدى هواى على هواه الا جعلت غناه فى نفسه، و همومه فى ءاخرته، و ضمنت السماوات و الأرض رزقه، و كففت عليه ضيعته، و كنت له من وراء تجاره كل تاجر.
اى ابوذر اگر خواهى كه قويترين مردم باشى، پس توكل كن بر خدا. و اگر خواهى كه گراميترين مردم باشى، پس تقوا را پيشه كن و بپرهيز از خدا. و اگر خواهى كه غنىتر و بىنيازترين مردم باشى، پس اعتماد بر آنچه نزد خداست و در دست قدرت اوست بيشتر داشته باش از آنچه در دست توست.
اى ابوذر اگر همه مردم به اين آيه اخذ كنند(8) و عمل نمايند، ايشان را كافى است. (و ترجمه ظاهر لفظ آيه اين است كه): هر كه بترسد از خدا و بپرهيزد از مناهى او، و صاحب درجه تقوا شود، حق تعالى مقرر فرمايد براى او راه بيرونشدى(9 ) و چارهاى (در هر كار و در هر امر از امور دنيا و آخرت او) و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد و به خاطرش خطور نكند. و هر كه توكل كند بر حق تعالى و كارهاى خود را به او گذارد، پس خدا كافى است براى او، و بس است از جهت تمشيت(10 ) و كفايت مهمات او. به درستى كه حق تعالى امور ارادات خود را بر وجه كمال به تمشيت مىرساند، و از براى هر چيز اندازهاى مقرر فرموده است (موافق حكمت و مصلحت).
اى ابوذر حق تعالى مىفرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه اختيار نمىنمايد(11) بنده، خواهش و فرموده مرا بر خواهشها و هواهاى نفسانى خودش مگر آنچه غناى او را نفس او مىگذارم، و نفس او را غنى و بىنياز مىگردانم از خلق، و چنان مىكنم كه فكر و انديشه و هم او براى امور آخرتش باشد، و آسمانها و زمين را ضامن روزى او مىگردانم، و معيشت او را بر او گرد مىآورم و براى او مهيا مىگردانم، و تجارت هر تجارت كنندهاى را به سوى او مىرسانم (يا: من از براى او هستم به عوض آن كه تجارت تاجران باطل را ترك كرده و رضاى مرا اختيار نموده).
بدان كه توكل(12) و تفويض(13) و رضا(14) و تسليم اركان عظيمه ايماناند، و آيات و اخبار در فضيلت اين اخلاق پسنديده فوق حد و احصاست.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سر طاعت خدا صبر است، و راضى بودن از خدا در آنچه بنده خواهد يا كراهت از آن داشته باشد. و چون راضى شود البته آنچه خير است براى او ميسر خواهد شد.
1- سير: جمع سيره - روشها - طريقهها - خلق و خويها. |
و در حديث ديگر فرمود كه: خداشناسترين مردم كسى است كه به قضاى الهى بيشتر راضى باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت رسول صلىالله عليه و آله وحى نمود كه: بنده مؤمن خود را هر چيز كه از او منع مىنمايم البته خيرش در آن است. پس بايد كه راضى باشد به قضاى من، و صبر كند بر بلاى من، و شكر كند نعمتهاى مرا، تا او را از جمله صديقان بنويسم نزد خود.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: سزاوارترين خلق به تسليم نمودن و راضى شدن به قضاهاى حق تعالى كسى است كه خدا را شناخته باشد. و كسى كه به قضاى خدا راضى مىشود قضا بر او جارى مىشود و خدا اجرش را عظيم مىگرداند. و كسى كه از قضاى الهى به خشم مىآيد قضا بر او جارى مىشود اجرش برطرف مىشود.
و به روايت ديگر منقول است كه از حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيدند كه: به چه چيز مؤمن را مىتوان شناخت كه او مؤمن است؟ فرمود كه: به مُنقاد بودن(1) اوامر الهى، و راضى بودن به هرچه بر او وارد شود از خوشحالى و آزردگى.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگز رسول خدا صلىالله عليه و آله در امرى كه واقع مىشد نمىفرمود كه: كاش روش ديگر مىشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: چگونه كسى مؤمن باشد كه از قسمتهاى پروردگارش به خشم آيد، و منزلت خود را حقير شمارد. و حال آن كه اينها از جانب خدا براى او مقرر شده است. و من ضامنم از براى كسى كه در خاطرش بجز رضا و خشنودى از حق تعالى درنيايد كه چون دعا كند البته دعايش مستجاب شود.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: اى فرزند آدم اطاعت من كن در آنچه تو را به آن امر مىفرمايم؛ و به ياد من مده چيزى را كه صلاح تو در آن است، كه من از تو بهتر مىدانم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: غنا و عزت مىگردند و در هر جا كه توكل را مىيابند آنجا قرار مىگيرند و وطن مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود عليهالسلام وحى نمود كه: هر بندهاى كه بر من توكل و اعتماد نمايد و رو از خلق بگرداند، و من از نيت او بيابم كه راست مىگويد، پس اگر آسمانها و زمينها و آنچه در آنهاست با او در مقام كيد و مكر درآيند، البته از براى او بهدر روى(2 ) و راه خلاصى مقرر سازم. و هر بندهاى كه متوسل به احدى از خلق شود و همگى اعتماد خود را بر او كند، و من از دل او اين را بيابم، البته اسباب و وسيلههاى آسمانها را از دست او قطع نمايم و راههاى زمين را بر او ببندم و پروا نكنم كه در كدام وادى هلاك شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متوجه امرى چند شود كه خدا دوست مىدارد البته حق تعالى متوجه امرى چند شود كه او دوست مىدارد، و براى او مهيا گرداند. و هر كه طلب عصمت و نگاهدارى از خدا بكند خدا او را محافظت نمايد. و كسى كه حق تعالى متوجه احوال او گردد و او را نگاه دارد پروا نكند اگر آسمان بر زمين افتد يا بليه(3) از آسمان نازل شود و عالم را فرو گيرد. زيرا كه او به سبب تقوا داخل گروه ايمنان خداست از هر بلايى. نمىبينى كه خدا مىفرمايد كه: ان المتقين فى مقام أمين(4 ): به درستى كه متقيان در مقامىاند صاحب ايمنى.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: اميد به آنچه گمان ندارى بيشتر داشته باش از آنچه گمان دارى. به درستى كه حضرت موسى رفت كه براى اهلش آتش بياورد، كليم خدا(5) شد و به مرتبه پيغمبرى فايز شد؛ و ملكه سبا به قصد مُلك(6) بيرون آمد و به شرف اسلام مشرف شد؛ و سَحَره(7) فرعون به قصد عزت(8) فرعون بيرون آمدند و با ايمان برگشتند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى بن عمران عليهالسلام گفت: اى پروردگار من مرا مىبرى و اطفال صغير(9) را مىگذارى؟
حق تعالى فرمود كه: اى موسى راضى نيستى كه من روزى دهنده و نگاهدارنده ايشان باشم؟
1- منقاد بودن: مطيع بودن. |
گفت: بلى اى پروردگار من! تو نيكو وكيلى و نيكو كفالت كنندهاى(1 ).
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت لقمان پسرش را وصيت فرمود كه: اى فرزند بايد كه عبرت بگيرد كسى كه در طلب روزى، يقين او به خدا قاصر(2 ) باشد و نيت و اعتمادش ضعيف باشد، به اين كه تفكر نمايد كه حق تعالى او را خلق فرموده و در سه حالت او را روزى داده است كه در هيچ يك از آن سه حالت او را كسبى و حيلهاى(3 ) و چارهاى ميسر نبوده. پس بداند كه البته در حال چهارم هم او را روزى كرامت خواهد فرمود.
اما حالت اول؛ پس در شكم مادر او را در محل استقرار و راحت جا داد در جايى كه نه سرما به او ضرر مىرسانيد و نه گرما. و در آنجا او را روزى داد.
ديگر از آنجا بيرون آورد او را، و روزى به قدرت كفايت او از شير مادر براى او جارى گردانيد كه موجب تعيش(4) و قوت و نشو و نماى او گردد. و او را در اين حال حيله و قوتى نبود.
و باز چون از شيرش باز گرفتند پدر و مادر را بر او مهربان گردانيد، و از كسب پدر و مادر روزى را براى او مقرر فرمود كه با نهايت مهربانى و مرحمت و شفقت صرف او نمايند و او را بر خود اختيار كنند.
تا آن كه چون بزرگ شد و عاقل شد و قدرت بر كسب روزى به هم رسانيد كار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بد به پروردگار خود برد و حقوق خدا را در مال خود انكار كرد و ادا ننمود و روزى را بر خود و بر عيالش تنگ گرفت از ترس اين كه مبادا روزى بر او تنگ شود. و يقينش سست شد به عوض دادن خدا آنچه را در راه او صرف نمايد در دنيا و آخرت. پس چنين بندهاى بد بندهاى است اى فرزند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شيطان گفت كه: پنج كساند كه مرا در باب ايشان چاره و حيلهاى نيست و ساير مردم در قبضه مناند: كسى كه به خدا متوسل شود به نيت درست، و در جميع امور خود بر او توكل نمايد؛ و كسى كه تسبيح و ذكر خدا در شب و روز بسيار كند؛ و كسى كه از براى برادر مؤمن بپسندد آنچه را از براى خود مىپسندد؛ و كسى كه در هنگامى كه مصيبتى به او برسد جزع نكند؛ و كسى كه به قسمت خدا راضى باشد و از براى روزى غم نخورد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام احوال يكى از اصحاب خود را پرسيدند. اهل مجلس گفتند كه: او بيمار است. حضرت به عيادت او رفتند و بر بالاى سرش نشستند؛ او را قريب به وفات يافتند. فرمودند كه: گمان خود را نيكو كن به خداوند خود، گفت كه: گمان من به خدا نيكوست اما غم من از براى دختران من است و غم آنها مرا بيمار كرده است. حضرت فرمود كه: آن كسى را كه از براى مضاعف گردانيدن(5) حسنات و محو كردن گناهان از او اميد دارى، از براى اصلاح حال دخترانت نيز به او اميد بدار. مگر نمىدانى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون از اصل(6)سدره المنتهى گذشتم و به شاخهها و تركههاى(7) آن رسيدم، ديدم كه از بعضى تركهها پستانها آويخته و شير از آنها مىچكد، و از بعضى عسل، و از بعضى روغن، و از بعضى آرد، و از بعضى جامه، و از بعضى ميوه به جانب زمين مىريزد. در خاطر خود گفتم كه: آيا اينها به كجا مىرود؟ و جبرئيل همراه من نبود كه از او سؤال نمايم، زيرا كه از درجه و مرتبه او گذشته بودم. پس حق تعالى در دل من ندا در داد كه: اى محمد اينها را در اين مكان رفيع رويانيدهام كه دختران و پسران امت تو را به اينها غذا و روزى دهم. بگو به پدرهاى دختران كه بر فقر و فاقه(8) ايشان دلتنگ نباشند كه من چنانچه ايشان را خلق كردهام، روزى مىدهم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى فرمود كه: اى داوود تو اراده مىنمايى و من اراده مىنمايم، و نمىشود مگر آنچه من اراده مىنمايم. پس اگر منقاد ارادههاى من مىشوى و راضى به آنها مىباشى آنچه مراد توست به تو عطا مىفرمايم. و اگر راضى نمىشوى تو را به تعب مىاندازم در سعى نمودن در تحصيل مراد خود، و آخر نمىشود مگر آنچه من اراده نمودهام.
و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى فرموده است كه: هر كه راضى به قضاى من نيست و به تقديرات من ايمان ندارد، پس خدايى بغير از من طلب نمايد.
1- كفالت كننده: آن كه عهدهدار كار ديگرى مىشود. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه به قسمت خدا راضى شود بدنش به راحت مىافتد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دنيا را به نوبت و به اندازه قسمت كردهاند.
پس آنچه از براى تو مقرر كردهاند هرچند ضعيف باشى به تو مىرسد. و آنچه از بلا بر تو مقرر شده است به قوت خود دفع نمىتوانى كرد. و هر كه قطع كند اميد خود را از آنچه از او فوت شده است بدنش به راحت مىافتد. و هر كه به روزى خدا راضى شود پيوسته خوشحال و چشم روشن مىباشد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بنده در ميان بلا و قضا و نعمت الهى است. پس در بلاى خدا صبر بر او واجب است، و در قضاى خدا تسليم و رضا واجب است، و در نعمت خدا شكر واجب است.
و بدان كه احاديث در فضيلت اين خصال حميده(1)، و تحريص(2) و ترغيب بر اينها بسيار است و مُجملى از تحقيق معانى اينها لازم است.
بدان كه توكل عبارت از آن است كه آدمى امور خود را به پروردگار خود بگذارد، و از او اميد خيرات و دفع شرور داشته باشد، و بداند كه هرچه واقع مىشود به تقدير الهى مىشود، و اگر خدا خواهد كه نفعى به كسى برسد هيچ كس منع آن نفع از او نمىتواند كرد، و خدا قدرتش از همه كس بيشتر است، و اگر خيرى و نفعى را از كسى منع نمايد و نخواهد كه به او برسد جميع عالم اگر متفق(3) شوند به او نمىتوانند رسانيد.
و تفويض نيز نزديك به اين معنى است. و بايد كه به اين سبب از مخلوقين مأيوس شود و رضاى ايشان را بر رضاى خدا اختيار نكند، و در جميع امور بر خود و بر ديگران اعتماد نكند و همگى اعتمادش بر خدا باشد. و اين اعلاى مراتب يگانهپرستى است كه قدرت و تصرف و تدبير را مخصوص خدا داند و قدرتهاى مخلوقين را همه مقهور(4) قدرت حق تعالى داند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شرك، خفىتر(5) است در آدمى از جاى پاى مورچه. و از جمله شرك است انگشتر را از انگشت به انگشت ديگر گردانيدن، از براى اين كه امرى به يادش بماند؛ و مثل اين از چيزهاى ديگر.
و اين معنى براى اين شرك است كه اعتماد بر خداوند خود نكرده و بر او توكل نكرده است و بر انگشتر و گردانيدن آن اعتماد كرده است. و حاصل، آن است كه هر رو گردانيدن از خدا و متوسل شدن و اعتماد نمودن بر غير او، يك مرتبه از مراتب شرك است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله از جبرئيل سؤال نمودند از معنى توكل بر خدا. جبرئيل فرمود كه: توكل آن است كه بدانند كه مخلوقين ضرر و نفع نمىرسانند، و در عطا و منع مستقل نيستند، و از مخلوقين مأيوس شوند. پس چون بنده چنين باشد، از براى غير خدا كار نمىكند، و اميد نمىدارد از غير او، و نمىترسد از غير او، و طمع از غير او نمىكند. اين است معنى توكل.
و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه سؤال نمودند از معنى توكل. فرمود كه: توكل آن است كه چون دانستى كه خدا با توست از غير او نترسى.
و معنى رضا به قضا آن است كه بعد از آن كه توكل بر خدا كرده باشد و در هر بابى به آنچه موافق فرموده خداست عمل كرده باشد، ديگر آنچه واقع شود از عافيت و بلا و شدت و رخا، بداند كه البته خير او در آن چيزى است كه واقع شد زيرا كه اين امر به تقدير الهى واقع شده و حق تعالى قادر بر دفع اين امر بوده، و حق تعالى ظالم نيست كه خواهد كه بر او ظلم كند، و بخيل نيست كه نخواهد كه خيرى به او برسد، و نادان نيست كه مصلحت او را نداند و بايد كه او به ياد خدا دهد، و عاجز نيست كه آنچه خير است به او نتواند رسانيد. پس كمال ايمان به اين صفات كماليه الهى، مقتضى آن است كه به هر چه از جانب خدا به او رسد از صميم قلب راضى باشد، و جزع و شكايت نكند و بداند كه عين خير و صلاح اوست.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه: از حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه سؤال نمودند از تفسير و من يتوكل على الله فهو حسبه(6 ). حضرت فرمود كه: توكل بر خدا چندين درجه دارد و از جمله درجههاى توكل آن است كه در جميع امور خود بر خدا توكل نمايى.
1- خصال حميده: خصلتهاى ستوده. |
پس آنچه بكند از او راضى باشى و بدانى كه او در خير تو تقصير(1 ) نمىكند و فضل خود را از تو دريغ نمىدارد. و بدانى كه اين امر به حكم و فرمان او واقع شده است. پس توكل بر خدا كن و تفويض امر خود به او كن، و در جميع امور بر او اعتماد داشته باش.
و تسليم عبارت از آن است كه آنچه از خدا و رسول و ائمه به او رسد از احكام و اوامر و نواهى و غير آنها بر طبعش گران نباشد، و همه را حسن و نيك داند، و در عمل كردن به آنها منقاد و ذليل(2) باشد، و سركشى نكند و از احكام الهى ناراضى نباشد. چنانچه حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب فرموده در آيهاى كه مضمونش اين است كه: نه به حق پروردگار تو؛ ايمان نمىآورند و مؤمن نيستند (به آنچه تو آوردهاى) تا آن كه تو را حكم گردانند در هر منازعهاى(3) كه در ميان ايشان واقع شود. پس چون حكم كنى در ميان ايشان، در نفس خود حرجى(4) و دشوارى و دلتنگى نيابند در آنچه حكم كردهاى، و تسليم كنند(5) و منقاد شوند تسليم كردن نيكو.
و بدان كه به اين سبب اين صفات از اصول اركان ايماناند كه اكثر اعمال و اخلاق(6) به اينها بسته است. زيرا كه توكل در كسى كه كامل شد از خلق مأيوس مىشود، و به سبب آن اكثر معاصى را كه از راه اميد به مخلوقين به هم مىرسد ترك مىنمايد، و از براى خشنودى ايشان معصيت خدا را اختيار نمىنمايد، و مُداهنهاى(7) در دين نمىكند، و در جارى كردن فرمودههاى الهى جرئت مىنمايد، و از خوف برطرف شدن نفع مخلوق ترك امر به معروف و نهى از منكر نمىكند، و از براى خوشامد ايشان احكام خدا را تغيير نمىدهد. و چون روزى را از خدا دانست در تحصيل روزى مرتكب حرام نمىشود، و در سؤال(8)، خود را نزد خلق ذليل نمىكند، و رفته رفته خدا در نظرش عظيم مىشود و مخلوق سهل مىشود. و چون خدا را مُعطى(9) خود مىداند پيوسته به سبب هر نعمتى كه به او مىرسد محبت خدا در دلش زياده مىشود. و فوايد اين خصلت بينهايت است. و چون به قضاى الهى راضى شد و دانست كه اين امور از جانب خداست و محض خير اوست، او را راحت و اطمينان حاصل مىشود، و در بلاها جزع نمىكند و صابر بلكه شاكر مىباشد، و المها او را حيران نمىكند و از عبادت خدا باز نمىدارد، و با مردم دشمن نمىشود كه چرا به من عطا نكردند، و به محبت مردم مفتون(10 ) نمىشود به سبب عطاى سهلى(11 ) كه به او بكنند كه خدا را فراموش كند، و حسد مردم نمىبرد كه چرا زياده از او دارند، و با مردم منازعه و مجادله در امور دنيا نمىكند، و با همه مصافات(12) و محبت خدايى به هم مىرساند، و عبادتش از ريا خالص مىشود، و از تغيير احوال روزگار دلگير نمىباشد.
چنانچه منقول است كه از بهلول پرسيدند كه: چه حال دارى؟ گفت: چه حال داشته باشد كسى كه آسمانها به رضاى او گردند، و زمين به رضاى او ساكن باشد، و هرچه در آسمانها و زمينها واقع شود همه به تجويز(13) و رضاى او شود. گفتند: خوش دعوى بلندى مىكنى. گفت: ما در روز اول دانستيم كه آنچه خداوند قادر حكيم مىكند همه خير و نيك و صلاح است. و به اين سبب رضاى خود را با رضاى او موافق كرديم و زمام امور خود را به او گذاشتيم و اراده خود را به اراده او پيوستيم. ديگر آنچه مىشود به رضا و خواهش ما مىشود.
و فوايد اين خصلت نيز نامتناهى است. و چون احكام الهى را منقاد شدى شك و شبهه از خاطرت بيرون مىرود و آنچه از خدا و حجتهاى او به تو مىرسد از آيات و اخبار، به تسليم و انقياد قبول مىكنى، و چون و چرا كه عمده رخنههاى شيطان است از ايمان دور مىكنى. و اين ركن(14 ) عمدهاى است از اركان(15 )ايمان، و اكثر خلق به سبب ترك اين خصلت گمراه شدهاند. و سابقا مجملى مذكور شد.
1- تقصير: كوتاهى. |
و بايد دانست كه توكل نه اين معنى دارد كه در خانه را بر روى خود ببندى و در خانه بنشينى و دست از كار و كسب بردارى و بگويى توكل كردهام. زيرا كه اين تحكم(1 ) است نه توكل. و نه آن است كه خود را به چاه اندازى يا در مهلكهها افكنى و بگويى توكل كردهام.
بلكه توكل آن است كه - سابقا نيز اشاره كرديم كه - سعى خود را چنانچه خدا فرموده است و به راهى كه او فرموده است و به قدرى كه او فرموده است به جا آورى، و طلب حرام نكنى، و ترك واجبات و مستحبات نكنى، و زياده از قدر ضرورت به حرص جمع نكنى، و با وجود سعى، اعتماد بر كسب خود نداشته باشى و بدانى كه اگر خدا خواهد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و عقل و روح و ساير قوا و اعضاى تو را مىتواند گرفت؛ پس سعى تو به اسباب و آلات اوست.
و بدانى كه اگر خدا تو را به راه نفع تو هدايت نفرمايد تو عاجزى، و آن مشترى كه بر در دكان تو مىآيد بدانى كه رزاق حقيقى از روز اول چنين مقدر كرده است پيش از خلق تو به چندين هزار سال كه امروز اين مشترى به در دكان تو بيايد و ده يك روزى امروز تو از نفع سوداى(2 ) او به تو برسد. و اگر به دكان نمىرفتى به تو نمىرسيد. و با وجود رفتن به دكان، اگر خدا نمىخواست، آن چند كس به در دكان تو نمىآمدند. و اگر خدا به دل آن مرد بزرگ نمىانداخت دست به كيسه نمىكرد كه آن زر را به تو دهد، چنانچه فرمودهاند كه: در دكان خود را بگشا و بساط خود را پهن كن و بر خدا توكل كن.
و اگر ترك طلب ضرورى كنى آثم(3 ) و گناهكارى. و اگر خود را به دست خود به مهلكه اندازى خلاف فرموده خدا كردهاى مستحق عقاب مىشوى زيرا كه خدا فرموده است كه: تقيه بكن و حفظ نفس بكن، و چون به سفر روى با رفيق برو، و چون بيمار شوى به طبيب برو. اما با وجود اينها بدان كه اگر خدا حفظ نمىكرد، آن حفظ تو بيفايده بود. چه، ظاهر است كه جمعى زياده بر آن محافظت مىكنند و به ناگاه كشته مىشوند، و بسيار است كه با هزار نفر به سفر مىروند و مالشان به غارت مىرود و كشته مىشوند، و صد طبيب حاذق بر سرشان مىآيند و همه خطا مىكنند و مىميرند. با اين كه اين اسباب حفظ و حربه و سلاح و رفيق و خلق كردن طبيب و مهربان كردن و مشفق گردانيدن(4 ) نفر( 5) و ملازم( 6) كه حمايت اين كس كنند، همه از خداست. و همچنين در باب حفظ كردن مال و اسباب و امتعه(7 ) و حيوانات نبايد آنها را به ميان صحرا انداخت و توكل كرد؛ بلكه با شرايط حفظ، توكل مىبايد كرد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ترك مكن طلب روزى را از حلال؛ به درستى كه معين( 8) توست بر دين تو. و پاى چهارپايت را ببند(9) و توكل بر خدا كن.
و همچنين در باب عبادت و بندگى خدا سعى خود را بكن و توكل بر خدا كن و بعد از آن كه كردى بدان كه اعضا و جوارح و مشاعر(10) و قوا(11) و روزى و مسكن و لباس و قوت و قدرت و ساير چيزهايى كه اين عمل بر آنها موقوف(12) بوده همه از خدا به تو رسيده. و هدايت الهى را نيز در كار خود دخيل بدان اما قدرت خود را بالكليه(13) نفى مكن، و معاصى(14) را از خود بدان، و معترف به گناه و بدى خود باش، و خود را مستحق عقاب بدان. و از مسئله قضا و قدر همين قدر بدان كه پيشوايان دين براى تو بيان كردهاند و در زياده از اين فكر مكن كه موجب ضلالت و گمراهى است و ائمه صلواتالله عليهم ما را از اين نهى كردهاند. و كم كسى در اين مسئله فكر كرده است از فُحول(15 ) علما و غير ايشان كه گمراه نشده باشند.
و يكى از فروع(16) خصلت تسليم اين است كه در مسائل مشكله كه عقل از احاطه(17) به آنها قاصر(18) باشد در مقام تسليم و انقياد(19) باشند و به آنچه مجمل فرمودهاند، به نحوى كه فرمودهاند، ايمان بياورند و مانند شيطان به چون و چرا ملعون ازل و ابد نشوند.
1- تحكم: به ميل و رأى خود حكم كردن - زورگويى. |
در اين باب سخن بسيار است و اين رساله كه بر وجه استعجال(1 ) با تشويش احوال(2) نوشته مىشود گنجايش زياده از اين سخن ندارد. و اگر در اين نوشتهها خطايى رود اميد عفو از براى خود و هر كه خواند از كرم پروردگار كريم خود دارم، و به شفاعت رسول و ائمه صلواتالله عليهم كه به كلام ايشان در هر باب پناه بردهام، اميدوارم. والحمدلله على نعمائه علينا و على جميع خلقه كما هو أهله.(3)
در صبر و يقين
يا أباذر لو أن ابن ءادم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه رزقه، كما يدركه الموت.
يا أباذر ألا أعلمك كلمات ينفعك الله عز و جل بهن؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: احفظ الله تجده أمامك. تعرف الى الله فى الرخاء يعرفك فى الشده. و اذا سألت فاسأل الله عز و جل. و اذا استعنت فاستعن بالله. فقد جرى القلم بما هو كائن الى يوم القيامه. فلو أن الخلق كلهم جهدوا أن ينفعوك بشىء لم يكتب لك،ماقدروا عليه. و لو جهدوا أن يضروك بشىء لم يكتبه الله عليك ما قدروا عليه. فان استعطعت أن تعمل لله عز و جل بالرضا و اليقين فافعل. و ان لم تستطع فان فى الصبر على ما يكره خيرا كثيرا. و ان النصر مع الصبر، و الفرج مع الكرب، و ان مع العسر يسرا(4).
اى ابوذر اگر فرزند آدم بگريزد از روزيش چنانچه مىگريزد از مرگ، هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را در مىيابد.
اى ابوذر آيا تو را تعليم كنم كلمهاى(5) چند كه حق تعالى تو را به آنها منتفع(6) گرداند؟
ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.
فرمود كه: اى ابوذر حرمت الهى را در اوامر و نواهى او نگاه دار تا خدا را پيش روى خود يابى يعنى هر امرى كه صلاح تو در آن باشد پيش از آن كه متوجه آن امر شوى خدا براى تو ميسر گرداند). و خود را بشناسان به خدا، و راه آشنايى ميان خود و خدا بگشا در حالت رخا(7) و نعمت به اين كه در آن حال خدا را عبادت كنى و دعا كنى، و به سبب وفور نعمت، پروردگار خود را فراموش نكنى)، تا در هنگام شدت و بلا خدا تو را بشناسد يعنى در سختيها چون پناه به او برى دعايت را مستجاب گرداند). و هرگاه خواهى چيزى را از كسى سؤال كنى از خداوند عزيز جليل سؤال كن. و اگر خواهى از كسى استعانت جويى، به خداوند استعانت بجو. به درستى كه قلم تقدير الهى جارى شده است به آنچه واقع خواهد شد تا روز قيامت. پس اگر جميع خلق جهد كنند و سعى نمايند كه نفع رسانند به تو به يك چيزى كه از براى تو نوشته نشده باشد، بر آن قادر نيستند. و اگر جهد كنند كه ضرر رسانند به تو به چيزى كه خدا بر تو ننوشته باشد و مقدر نشده باشد، قدرت بر آن ندارند. پس هر عبادتى را كه توانى كه از براى خدا به جا آورى، با رضا و خشنودى از قضاهاى خدا) و يقين به قضا و قدر يا احوال آخرت)، پس بكن. و از خلق پروا مكن و هرچه را نتوانى كرد پس صبر كن) به درستى كه در صبر كردن بر مكروهات و بلاها خير و نفع و ثواب بسيار هست. و به درستى كه نصرت و يارى حق تعالى با صبر مىباشد و فرج(8) و راحت، بعد از كرب(9 ) و الم مىباشد. و به درستى كه با هر دشوارى و تنگى آسانى و راحتى در دنيا يا در آخرت) مىباشد(10). و حق تعالى همين فقره(11) را در سوره الم نشرح(12) براى تسلى پيغمبرش نازل گردانيده است.)
و چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله به علم ربانى(13 ) مىدانستند كه ابوذر به چه مشقتها و شدتها گرفتار خواهد شد به سبب جور منافقان امتش، تعليم او فرمودند كه تا تواند، اظهار حق بكند و در هنگامى كه عاجز شود، صبر كند. و او را تسلى فرمودند كه صبر بر آن مشقتها آسان شود بر او، و بداند كه بعد از آن
1- استعجال: شتابزدگى - عجله. |
شدتها راحتهاى عظيم هست. و به آنچه فرمودند، ابوذر عليهالسلام عمل نمود، چنانچه در اول كتاب مذكور شد.
و بدان كه صبر از جمله فروع رضا به قضاست، و موجب فرج و راحت دنيا و عقبى و ثوابهاى بىانتهاست. و بهترين صبرها بر مشقت ترك گناهان است كه بر نفس بسيار دشوار و گران است، و بعد از آن صبر بر مشقت كردن طاعات است، و بعد از آن صبر بر بلاها و مصيبتهاست.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صبر از ايمان به منزله سر است از بدن. چنانچه به جدايى سر، بدن برطرف مىشود و بىجان مىگردد، همچنين به رفتن صبر، ايمان برطرف و ضايع مىشود.
و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بهشت، محفوف(1 ) است به مَكاره(2 ) و صبر بر مكاره؛ پس هر كه صبر كند بر مكاره در دنيا، داخل بهشت مىشود. و جهنم محفوف است به لذتها و شهوتها و خواهشها؛ پس هر كه به نفس بدهد لذتها و خواهشهاى او را، داخل جهنم مىشود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون مؤمن را داخل قبر مىكنند نماز از جانب راستش مىايستد و زكات از جانب چپش، و نيكى و احسان به پدر و مادر و غير ايشان بر او مشرف مىشود بر بالاى سرش، و صبر در كنارى مىايستد. پس چون منكر و نكير داخل قبرش مىشوند كه از او سؤال كنند، صبر به نماز و زكات و نيكى مىگويد كه: شما مدد صاحب(3 ) خود بكنيد، و اگر شما عاجز شويد من او را درمىيابم و اعانت او مىنمايم.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: زمانى خواهد آمد در آن زمان مُلك(4 ) و پادشاهى ميسر نشود مگر به كشتن و تجبر(5 ) و تكبر؛ و توانگرى ميسر نشود مگر به غصب كردن مال مردم و بخل ورزيدن؛ و محبت و دوستى مردم حاصل نشود مگر به بيرون رفتن از دين و متابعت هواها و خواهشهاى ايشان. پس كسى كه آن زمان را دريابد و صبر كند بر فقر با آن كه قادر باشد بر غنى شدن به غصب و بخل، و صبر كند بر دشمنى مردم نسبت به او به سبب تابع حق بودن و حال آن كه قادر باشد بر كسب محبت ايشان به متابعت نمودن هواهاى ايشان، و صبر كند بر مذلت با آن كه قادر باشد بر عزت به متابعت اهل باطل، حق تعالى ثواب پنجاه صديق كه تصديق من كرده باشند به او كرامت فرمايد.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: پدرم در هنگام وفات مرا در برگرفت و گفت: اى فرزند صبر كن بر حق هرچند كه تلخ باشد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: صبر بر سه قسم است: صبر بر طاعت، و صبر از معصيت، و صبر بر مصيبت. پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آن كه به شكيبايى نيكو الم آن مصيبت را از خود رد كند حق تعالى براى او سيصد درجه بنويسد كه از هر درجهاى تا درجهاى مانند مابين آسمان و زمين باشد؛ و كسى كه صبر كند بر مشقت طاعت الهى، حق تعالى از براى او ششصد درجه بنويسد كه از هر درجهاى تا درجهاى مانند منتهاى زمين باشد تا ابتداى عرش؛ و كسى كه صبر كند بر ترك معصيت، حق تعالى براى او نهصد درجه بنويسد كه از هر درجهاى تا درجهاى مانند مابين منتهاى زمين باشد تا منتهاى عرش.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه از مؤمنان به بلايى مبتلا شود و صبر كند حق تعالى به او مثل ثواب هزار شهيد كرامت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون حق تعالى در قيامت جميع خلايق را در يك زمين جمع كند، منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟پس گروهى از مردم برخيزند. پس استقبال كنند ايشان را گروهى از ملائكه و به ايشان گويند كه: بر چه چيز صبر كردهايد شما؟ ايشان گويند كه: ما نفسهاى خود را بر مشقت طاعت الهى صبر مىفرموديم و بر مشقت ترك معصيت صبر كرديم. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: بندگان من راست مىگويند. بگذاريد ايشان را كه بىحساب به بهشت روند.
و بدان كه يقين اعلاى درجات ايمان است. و يقين را بر چند معنى اطلاق مىكنند: اول: يقين به قضا و قدر است به حدى كه بر آن آثار مترتب شود و مورث( 6) انقطاع به خدا(7) و توكل و تفويض و رضا و تسليم گردد.
1- محفوف: درپيچيده - پيچيده شده. |
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر چيز را اندازه و حدى هست. راوى گفت: فداى تو شوم! كدام است حد توكل؟ فرمود كه: اندازه و حد توكل يقين است؛ و حد يقين آن است كه از غير حق تعالى نترسى.
و در حديث ديگر فرمود كه: از صحت يقين آدمى آن است كه راضى نكند مردم را به چيزى كه موجب خشم حق تعالى گردد، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده است. به درستى كه رزق را نمىكشاند حرص حريصى، و رد نمىكند روزى را كراهت(1) كسى كه نخواهد. و اگر كسى از روزى بگريزد چنانچه از مرگ مىگريزد، هرآينه(2) روزى او را دريابد چنانچه مرگ او را درمىيابد. بعد از آن فرمود كه: به درستى كه حق تعالى به عدالت خود روح( 3) و راحت و شادى را در يقين و رضا قرار داده است، و اندوه و حزن را در شك و آزردگى از قضاهاى الهى مقرر فرموده است.
و فرمود كه: عمل اندكى كه بر آن مداومت نمايند و با يقين باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بر غير حالت يقين باشد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ يك از شما مزه ايمان را نمىيابد مگر آن كه بداند آنچه به او مىرسد از نعمت و بلا و غير آن، چون مقدر شده است، البته از او در نمىگذرد؛ و آنچه از او مىگذرد و به او نمىرسد، چون مقدر نشده است، ممكن نيست كه به سعى او يا ديگران به او برسد. و ضرر رساننده و نفع رساننده خداست.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در زير ديوار شكسته خم شده نشسته بودند و در ميان مردم حكم(4) مىفرمودند. شخصى به آن حضرت گفت كه: اين ديوار شكسته است؛ در زير آن منشينيد. حضرت فرمود كه: هر كس را اجلش(5) حفظ مىكند. پس چون حضرت برخاستند و از زير ديوار بيرون آمدند ديوار فرود آمد. بعد از آن، حضرت صادق فرمودند كه حضرت اميرالمؤمنين از اين باب كارها بسيار مىكردند، و اين است مرتبه يقين.
و از سعيد بن قيس( 6) منقول است كه: در جنگ گاه(7 ) نظر كردم، ديدم كه شخصى همين(8 ) دو جامه پوشيده و در ميان معركه(9 ) است. پس اسب را پيش راندم، ديدم كه حضرت اميرالمؤمنين است. گفتم: يا اميرالمؤمنين به چنين معركهاى با اين قدر دشمن يكته پيراهن(10 ) آمدهاى؟ فرمود كه: بلى اى سعيد! هر كه هست البته حق تعالى چند ملك بر او موكل فرموده است كه اعمالش را مىنويسند، و دو ملك با او هستند كه او را محافظت مىنمايند از آن كه از كوهى به زير افتد يا به چاهى درافتد و از ساير بلاهاى كشنده. پس چون قضاى الهى نازل شد و اجلش رسيد، او را به هر بلايى وامىگذارند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: قنبر غلام حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آن حضرت را بسيار دوست مىداشت و هرگاه كه حضرت از خانه بيرون مىرفتند شمشير برمىداشت و از پى آن حضرت مىرفت كه مبادا ضررى از دشمنان به آن حضرت برسد. در شب مهتابى آن حضرت بيرون رفتند، نظر به عقب كردند، قنبر را ديدند.
پرسيدند كه: چه كار دارى؟ گفت: آمدهام كه از پشت سر شما بيايم كه مبادا آسيبى به شما برسد. حضرت فرمود كه: مرا از اهل آسمان حراست مىكنى يا از اهل زمين؟ گفت كه: بلكه از اهل زمين مىخواهم كه تو را حراست(11) نمايم. فرمود كه: اهل زمين ضررى نمىتوانند رسانيد تا مقدر آسمانى نباشد. برگرد. پس قبر برگشت.
1- كراهت: ناخوشايند داشتن - نخواستن. |
دويم: يقين به ثواب و عقاب آخرت است به حدى كه اثرش بر وجه كمال در اعضا و جوارح ظاهر گردد؛ چنانچه از بعضى روايات حارثه(1 ) ظاهر مىشود كه در وصف يقين خود گفت كه: گويا مىبينم كه عرش الهى را برپا كردهاند براى حساب، و گويا اهل بهشت را در بهشت متنعم(2) مىبينم، و گويا اهل جهنم را در جهنم مىبينم. چنانچه سابقا گذشت.
سيم: يقين در جميع امورى است كه به آنها ايمان مىبايد آورد. و ايمان در هر چيز كه به حد كمال رسيد و اثرش بر اعضا و جوارح ظاهر گرديد و از شوايب(3) خالص شد آن را يقين مىگويند.
چنانچه از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: ايمان افضل است از اسلام به يك درجه، و تقوا افضل است از ايمان به يك درجه، و يقين افضل است از تقوا به يك درجه؛ و هيچ چيز در ميان بنىآدم از يقين قسمت نشده است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله تفسير يقين را از جبرئيل پرسيدند. جبرئيل فرمود كه: يقين آن است كه مؤمن از براى خدا چنان عبادت كند كه گويا او را مىبيند. پس اگر او خدا را نمىبيند خدا او را مىبيند. و آن است كه به يقين بداند كه آنچه به او مىرسد البته از او درنمىگذرد، و آنچه از او درمىگذرد البته به او نمىرسد.
و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه سؤال نمودند از معنى يقين، فرمود كه: توكل كردن بر خداست؛ و تسليم كردن و منقاد شدن از براى خداست؛ و راضى شدن به قضاى خداست؛ و تفويض كردن امور است به سوى خدا.
و از يكى از صحابه اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه گفت: روزى در جنگ صفين حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه تهيه لشكر مىفرمودند و بر اسب مُرتَجز(4 ) حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله سوار بودند و ذوالفقار را بر خود آويخته بودند و نيزه حضرت رسول را در دست داشتند. و معاويه ملعون در برابر آن حضرت بر اسبى سوار بود و اسبش علف مىخورد و آهسته آهسته پيش مىآمد. پس شخصى از اصحاب آن حضرت عرض نمود كه: باخبر باشيد و خود را محافظت نماييد كه مبادا اين ملعون به ناگاه ضررى به شما برساند.
حضرت فرمود كه: از شقاوت و كفر اين ملعون بعيد نيست زيرا كه شقىترين قاسطان(5) و ملعونترين جماعتى است كه بر امامان هدايت خروج كردهاند. وليكن اجل كافى است براى حراست، و هيچ احدى از خلق نيست مگر آن كه با او ملكى چند هستند كه او را محافظت مىنمايند از اين كه به چاهى بيفتد، يا ديوارى بر سرش آيد، يا بدى به او برسد.
پس چون وقت اجلش رسيد او را مىگذارند با هر چيز كه براى او مقدر شده است از بلاها. و همچنين من وقتى كه هنگام اجلم مىشود، برانگيخته مىشود شقىترين اين امت، و ريشم را از خون سرم خَضاب خواهد كرد( 6). عهدى است كه از حضرت رسول به من رسيده است، و وعدهاى است كه در آن دروغ نمىباشد.
و اين معنى آخر چون شاملترين معانى است، يقين را بر اين معنى حمل كردن ظاهرتر است. و احاديثى كه بر معنى اول و دويم دلالت مىكنند بر اين حمل مىتوان كرد كه مراد، بيان يك فرد(7 ) است از افراد(8 ) يقين. و چون در بيان معنى ايمان مجملى از اين معانى به وضوح پيوسته، در اين مقام به همين اكتفا مىنماييم.
در غنا و بى نيازى
يا أباذر استغن بغنى الله يغنك الله. فقلت: ما هو يا رسول الله؟ قال: غداء يوم و عشاء ليله. فمن قنع بما رزقه الله - يا أباذر - فهو أغنى الناس.
اى ابوذر مستغنى شو به غنا و توانگرى كه خدا به تو كرامت فرمايد. و به آنچه بدهد قانع شو و خود را محتاج مردم مكن، تا خدا را غنى و بىنياز گرداند.
ابوذر گفت كه: غناى الهى كدام است يا رسول الله؟
فرمود كه: چاشت(9) يك روز و شام يك شب. يعنى كه: همين كه خدا اين را به تو بدهد خود را غنى بدان و ديگر محتاج خلق مشو و از ايشان سؤال مكن تا اين را دارى. پس هر كه قانع شود به آنچه خدا به او روزى كرده است او غنىترين مردم است.
بدان كه غنا و بىنيازى بدون قناعت حاصل نمىشود. و غنا، بىنيازى نفس است. و بسيار است كه كسى به غناى نفس و قناعت با عدم مال، غنى است و بر خدا توكل دارد و طبعش مايل به مال و جمع مال نيست و از مردم مأيوس است. و بسيار است كه كسى مالك خزاين(10 ) است و به اعتبار حرص(11 )، عجز(12) و تذلل(13 ) به مردم بيشتر مىكند و سعى در تحصيل مال بيشتر مىكند و درخور خواهش و ميل نفسش از همه كس محتاجتر است. بلكه غالب اوقات چنين است.
چنانچه گذشت كه دنيا از بابت آب شور درياست كه هرچند بيشتر مىخورند تشنهتر مىشوند. همچنين طالب دنيا هرچند بيشتر جمع مىكند حرصش بيشتر مىشود.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه راضى مىشود از دنيا به آنچه او را كافى است، پس اندك چيزى از دنيا او را كافى است؛ و كسى كه راضى نمىشود از دنيا به آنچه او را كافى است، تمام دنيا او را كافى نيست.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه از خدا به اندكى از معاش(14) راضى شود خدا از او به اندكى از عمل راضى مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه قانع شود به آنچه خدا روزى او كرده است او از غنىترين مردم است.
و احاديث در اين باب بسيار است، و ما به همين قناعت مىنماييم. و كسى كه همين قدر او را كافى نباشد زياده از اين هم او را كافى نخواهد بود.
در اين كه خداوند به دل انسانها مىنگرد
يا أباذر ان الله عز و جل يقول: انى لست كلام الحكيم أتقبل؛ و لكن همه و هواه. فان كان همه و هواه فى ما أحب و أرضى، جعلت صمته حمدا لى و وقارا و ان لم يتكلم.
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى أموالكم؛ و لكن ينظر الى قلوبكم و أعمالكم.
يا أباذر التقوى هيهنا. التقوى هيهنا - و أشار الى صدره.
اى ابوذر به درستى كه خداى عزوجل مىفرمايد: به درستى كه من سخن حكيم را قبول نمىكنم كه به زبان، كلمات حكمت گويد و دلش از آنها نداشته باشد و به آنها عمل ننمايد. وليكن قصد او و خواهش او را قبول مىكنم. اگر همت و خواهش او در چيزى است كه من دوست مىدارم و مىپسندم، من خاموشى او را حمد خود مىگردانم و به حمد خود قبول مىكنم و وقار او مىدانم هرچند سخن نگويد.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى نظر نمىكند به صورتهاى شما و نه به مالهاى شما. وليكن نظر مىكند به دلهاى شما و عملهاى شما.
اى ابوذر تقوا در اينجاست. تقوا در اينجاست - و اشاره به سينه خود فرمودند.
بدان كه مفاد(15 ) اين كلمات شريفه همان است كه سابقا مكرر مذكور شده در تحقيق نيت و غير آن، كه اصل در ذكر و شكر و حمد و حكمت و معرفت و تقوا همه، آن امرى است كه در دل آدمى قرار مىگيرد. و به محض زبان(16)، حكمتى را بيان كردن كه آدمى خود به آن متصف نباشد و دل از آن خبر نداشته باشد ريا و خودنمايى است و از براى خدا نيست و نفعى به حال او و ديگران هيچ يك نمىكند.
و اگر آدمى به آن كلمات حكمتى كه تكلم به آنها مىنمايد متصف باشد و حالى او شده باشد(17)، سخنش حكمت است و مردم منتفع مىشوند؛ و خاموشيش حكمت است، و افعال و اطوارش همه واعظ مردماند، و جميع اعضا و جوارحش به زبان حال به حكمت گويايند، و از دلش چشمههاى حكمت مىجوشد و بر زبان و ساير اعضا و جوارحش جارى مىشود و فيض آن چشمهها به عالميان مىرسد و از ديدنش عالمى هدايت مىيابند.
1- مقصود رواياتى است كه از حارثه بن نعمان انصارى نقل شده و يكى از آنها پيش از اين در بخش مربوط به شرح يا أباذر ان الأرض لتبكى على المؤمن... آمد. |
چنانچه در احاديث معتبره وارد شده است كه: شما داعيان(1 ) مردم باشيد به راه خدا به غير زبانهاى خود؛ بلكه به اعمال خود كه از براى خدا كنيد مردم را راغب به خيرات گردانيد.
و همچنين تقواى حقيقى آن است كه از دل ناشى شود، و كمال ايمان و تصديق به بزرگوارى خدا و امور آخرت و نهايت درجه خوف و رجا( 2) موجب پرهيزكارى او شده باشد از براى خدا در آشكار و پنهان. و اگر خوف(3 )تشنيع(4) خلق يا اغراض فاسده دنيا باعث ترك معاصى يا فعل طاعات گردد، آن محض شرك و رياست نه پرهيزكارى و تقوا.
و حق تعالى تقوا را به دل نسبت داده است و فرموده است كه: تعظيم شعائر الهى از تقواى دلهاست.(5)
و چون مثل اين سخنان مكرر به تفصيل مذكور شده است و بسط اين سخن بسيار به طول مىانجامد در اين باب سخن را مجمل مىگذاريم.
در راستگويى، دروغگويى و شنيدن باطل
يا أباذر أربع لا يصيبهن الا مؤمن: الصمت و هو أول العباده؛ و التواضع لله سبحانه؛ و ذكر الله تعالى على كل حال؛ و قله الشىء - يعنى قله المال.
يا أباذر هم بالحسنه و ان لم تعملها، لكيلا تكتب من الغافلين.
يا أباذر من ملك ما بين فخذيه و ما بين لحييه(6) دخل الجنه. قلت: يا رسول الله انا لنؤخذ بما تنطق به ألسنتنا. قال: يا أباذر و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد ألسنتهم؟ انك لا تزال سالما ما سكت. فاذا تكلمت كتب لك أو عليك.
يا أباذر ان الرجل يتكلم بالكلمه فى المجلس ليضحكهم بها، فيهوى فى جهنم ما بين السماء و الأرض.
يا أباذر ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به القوم! ويل له! ويل له! ويل له!
يا أباذر من صمت نجا. فعليك بالصدق. لا تخرجن من فيك كذبه أبدا. قلت: يا رسول الله فما توبه الرجل الذى يكذب متعمدا؟ فقال: الاستغفار و الصلوات الخمس تغسل ذلك.
اى ابوذر چهار خصلت است كه نمىبايد آن چهار خصلت را و متصف به آنها نمىگردد مگر مؤمن كاملى: خاموشى، و آن اول عبادتهاى خداست؛ و تواضع و شكستگى نزد حق تعالى يا: از براى خدا نزد خدا و خلق)؛ و ذكر و ياد خدا كردن بر هر حال؛ و كمى چيزى - يعنى كمى مال، و فقر و درويشى.
اى ابوذر قصد كن حسنه را و كار خير را هرچند كه آن را به عمل نياورى، تا نوشته نشوى از جمله غافلان.
اى ابوذر كسى كه مالك شود و حفظ نمايد آنچه در ميان دو ران اوست يعنى فرجش را) از حرام، و آنچه در ميان دو لحى(7)(8) اوست يعنى زبانش را) از و باطل، داخل بهشت مىشود.
ابوذر پرسيد كه: يا رسول الله آيا ما را مؤاخذه مىنمايند به آنچه گويا مىشود به آن زبانهاى ما؟
حضرت فرمود كه: اى ابوذر مگر مردم را مىاندازد بر رو در آتش جهنم، چيزى بغير از دروكردههاى زبانهاى ايشان؟ به درستى كه تو پيوسته به سلامتى از شر زبان) مادام كه ساكتى. پس چون سخن گفتى، اگر سخن خير مىگويى، از براى تو ثواب نوشته مىشود؛ و اگر سخن بد مىگويى، بر تو گناه نوشته مىشود.
اى ابوذر به درستى كه شخصى در مجلسى تكلم مىنمايد به كلمهاى كه اهل آن مجلس را بخنداند؛ پس به سبب آن فرو مىرود در طبقات جهنم به قدر مابين آسمان و زمين.
اى ابوذر واى بر كسى كه سخن گويد و دروغ گويد براى آن كه جماعتى بخندند! واى بر او! واى بر او! جهنم از براى او!
اى ابوذر هر كه خاموش شد نجات يافت. و اگر سخن گويى، بر تو باد به راستگويى. و از دهان خود بيرون مكن دروغى را هرگز.
ابوذر گفت كه: يا رسول الله چه چيز است توبه كسى كه عمدا دروغ گويد؟ فرمود كه: استغفار نمودن و نمازهاى پنجگانه، لوث(9) اين گناه را مىشويند.
بدان كه صدق و راستگويى از جمله صفات جامعه است كه بر اكثر صفات و اعمال حسنه اشتمال دارد. زيرا كه صدق، در گفتار مىباشد و در كردار مىباشد.
راستى گفتار آن است كه با خدا و خلق در هيچ سخنى دروغ نگويد و كردارش مخالف گفتارش نباشد.
پس يكى از لوازم صدق آن است كه هرگز مرتكب هيچ گناهى نشود و ترك هيچ طاعتى نكند. زيرا كه مؤمن دعوى مىكند كه من بزرگى خدا را مىدانم و يقين به بهشت و دوزخ دارم. راستى اين سخن، مقتضى آن است كه هرگز معصيت نكند. زيرا كه هر معصيتى منافات با يقين به بزرگوارى و يقين به بهشت و دوزخ دارد.
و يكى ديگر از لوازم صدق آن است كه مستحبى را ترك نكند و مكروهى را به فعل نياورد. زيرا كه كسى نيست كه دعوى اين نكند كه ما تابع رضاى الهى هستيم و از بديها گريزانيم.
و ايضا تصديق به بهشت و عظمت الهى و اطلاع او بر دقايق امور، مقتضى آن است كه همچنانچه در خدمت عظيمان مخلوقين، از براى رعايت عظمت ايشان و توقع نفع قليلى از ايشان مرتكب خلاف آداب و ترك اولى(10 ) نمىشوند، پس در حضور پادشاه پادشاهان و اعظم عُظَما(11) بايد كه مرتكب هيچ ترك اولايى نشوند تا قرب او بيشتر حاصل شود و فوايد و منافع نامتناهى بيشتر عايد گردد. پس هر ترك اولايى - بلكه متوجه غير جناب مقدس او شدن - منافات با اين تصديق دارد.
و ايضا آدمى در هر روزى اقلا ده مرتبه مىگويد نزد خدا كه: تو را عبادت مىكنم و بس، و استعانت از تو مىجويم و بس. پس اگر يك معصيت بكند كه عبادت شيطان است، يا در يك امر متوجه غير خدا شود و يارى از غير خدا بجويد، در آن دعوى كاذب خواهد بود.
و همچنين اظهار ورع نمودن به ريا، و عبادت را در حضور مردم به شرايط به جا آوردن، و در خلوت روش ديگر بودن، و ساير افعالى كه اخلاص در آنها نباشد، دروغ فعلى(12) است. زيرا كه آدمى به اين فعل اظهار حالى از براى خود مىكند كه متصف به آن نيست. و اگر كسى از اين راه ملاحظه نمايد مىداند كه جميع اخلاق و افعال حسنه به صدق و راستى برمىگردد. و حق تعالى مدح صادقان بسيار نموده است و فرموده است كه خدا با راستگويان است(13).
و همچنين كذب و دروغ، اصل اكثر صفات ذميمه است. و ظاهر بسيارى از اخبار و {قول} بعضى از اصحاب آن است كه از گناهان كبيره است. و از بسيارى از اخبار ظاهر مىشود كه دروغ را به جد(14 ) و به خوش طبعى(15 ) و هزل(16 ) گفتن، هر دو حرام است.
اما بعضى از افراد(17) صدق هست كه بد است، و بعضى از افراد كذب هست كه خوب است، بلكه واجب مىشود گاهى. مانند راستى كه باعث ضررى شود به مؤمنى يا موجب كشتن نفس محترمى(18) شود. اين چنين راستى را حرام است گفتن. و در دروغى كه باعث نجات مؤمنى شود از كشتن يا از حبس يا از ضررى، واجب است گفتن.
و همچنين اگر مالى را مؤمنى به ما به امانت سپرده است و ظالمى از ما مىطلبد، ما را واجب است كه انكار كنيم. بلكه قسم هم مىتوانيم خورد كه مالى از آن مرد نزد ما نيست. و در چنين جاها اگر توريه(19) توان كرد لازم است، به اين كه قصد كند كه: مالى كه مرا به تو بايد داد نزد من نيست. و مانند اين.
و همچنين نزد عشارى يا ظالمى يا حاكمى كه به اقرار او مؤاخذه كند و مالى از او فوت شود، جايز است دروغ گفتن.
و در اصلاح ميان دو مؤمن دروغ گفتن جايز است، مثل آن كه به هر يك نقل كنيم كه: ديگرى حرف خير شما مىگفت و تعريف شما مىكرد. هرچند او مذمت كرده باشد و دشنام داده باشد.
1- داعى: فراخون - دعوتكننده. |
و همچنين تجويز دروغ كردهاند در خلف وعده كردن با زنان، كه توقعات زياد از اين كس كنند( 1). هرچند اطلاق دروغ بر اين معنى مجاز است.
و در ضمن احاديث بعضى از اين تفاصيل ظاهر خواهد شد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه زبانش راستگوست عملش پاكيزه و مقبول است.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه صاحب آن مرتبه شد نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله به راستى و ادا كردن امانت.
و در حديث ديگر فرمود كه: اول كسى كه راستگو را تصديق مىنمايد خداست. و بعد از آن خودش كه مىداند كه راست مىگويد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: زينت سخن راستگويى است.
و در حديث ديگر فرمود كه: راست بگوييد، كه خدا با راستگويان است؛ و از دروغ اجتناب نماييد كه دروغ از ايمان دور است. به درستى كه راستگو بر كنار وادى نجات و كرامت است، و دروغگو بر كنار خوارى و هلاك است.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه به فرزندان خود مىفرمود كه: بپرهيزيد از دروغ در امر كوچك و بزرگ، خواه به جد گوييد و خواه به هزل و خوش طبعى. به درستى كه كسى كه دروغ كوچك مىگويد، بر دروغ بزرگ جرئت به هم مىرساند، يا بر خداوند بزرگوار جرئت كرده است كه مخالفت او نموده است. مگر نمىدانيد كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: پيوسته بندهاى راست مىگويد تا خدا او را صديق( 2) مىنويسد، و بندهاى پيوسته دروغ مىگويد تا خدا او را كذاب( 3) مىنويسد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى براى بديها قفلها مقرر فرموده است و شراب را كليد آن قفلها گردانيده است، و دروغ بدتر است از شراب.
و در حديث ديگر فرمود كه: دروغ باعث خرابى ايمان است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دروغ بر خدا و رسول از گناهان كبيره است.
و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: اول كسى كه دروغگو را تكذيب مىنمايد خداست. ديگر دو ملكى كه بر او موكلاند و با او مىباشند. ديگر خود مىداند كه دروغ مىگويد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ بندهاى مزه ايمان را نمىيابد تا ترك ننمايد دروغ را، جِدش را و هَزلش را.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه: هر كه دروغ بسيار مىگويد بها(4) و حسنش برطرف مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى دروغگويان را به فراموشى مبتلا كرده است كه زود رسوا شوند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سخن بر سه قسم است: راست، و دروغ، و اصلاح ميان مردم. راوى عرض كرد كه: كدام است اصلاح ميان مردم؟ فرمود كه: آن است كه شخصى شنيده است كه شخصى بدى در حق او گفته است و از او آزرده شده است. تو مىگويى كه: من از او شنيدم كه او تو را به نيكى ياد مىكرد. خلاف آنچه از او شنيدهاى.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا دوست مىدارد دروغ را در اصلاح.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر دروغى را از صاحبش سؤال خواهند كرد در روز قيامت، مگر دروغى كه در يكى از سه چيز باشد: كسى كه در جنگگاه خواهد كه با دشمنان مكرى كند كه بر ايشان غالب شود، چون از براى مصلحت دين است، بر او گناهى نيست؛ يا كسى كه در ميان دو كس خواهد اصلاح كند، به هر يك چيزى مىگويد كه نزاع از ميان ايشان برطرف شود؛ و كسى كه وعدهاى با اهل( 5) خود مىكند و مصلحت نمىداند و نمىخواهد كه به آن وفا كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اصلاح كند، هرچه گويد، دروغگو نيست.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سه محل است كه دروغ گفتن در آنها حسن و نيكوست: مكرى كه در جنگ كنند؛ يا وعدهاى كه با زن كنند؛ يا اصلاحى كه در ميان مردم كنند. و سه محل است كه راست گفتن در آنها قبيح است: سخن چينى كردن كه باعث دشمنى مردم شود؛ و كسى را از احوال اهلش به چيزى خبر دادن كه باعث آزردگى او شود؛ و تكذيب كردن شخصى را كه خبرى نقل كند و دروغ باشد.
و احاديث در باب صَمت(6 ) پيشتر مذكور شد. و تهديدى كه در باب خندانيدن مردم واقع شده است ممكن است كه محمول باشد بر صورتى كه دروغى گويد يا غيبت مسلمانى كند.
و بايد دانست كه از جمله چيزهايى كه مذموم است بلكه دغدغه حرمت در آن مىشود نقل دروغ است، مانند قصه حمزه(7) و ساير قصههاى دروغ.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بدترين روايتها روايت دروغ است.
بلكه قصههاى راستى كه لغو و باطل باشد مانند شاهنامه و غير آن از قصههاى مجوس( 8) و كفار، بعضى از علما گفتهاند كه حرام است(9).
چنانچه در بعضى از كتب معتبره اماميه مسطور(10 ) و مروى است از حضرت امام محمد تقى عليهالسلام كه آن حضرت نقل نمود از حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله كه آن حضرت فرمود كه: ذكر على بن أبىطالب عباده. و من علامات المنافق أن يتنفر عن ذكره و يختار استماع القصص الكاذبه و أساطير المجوس على استماع فضائله. ثم قرأ عليه السلام: و اذا ذكر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالأخره. و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون.(11 )
فسئل صلواتالله عليه عن تفسيرها. قال: أما تدرون أن رسول الله صلىالله عليه و ءاله كان يقول: اذكروا على بن أبىطالب فى مجالسكم. فان ذكره ذكرى، و ذكرى ذكر الله.
فالذين اشمأزت قلوبهم عن ذكره و استبشروا عن ذكر غيره أولئك الذين لا يؤمنون بالأخره و لهم عذاب مهين.
يعنى: ياد كردن على بن ابىطالب عبادت است. و از علامات منافق است كه مىرمد و تنفر مىنمايد از ياد كردن او، و اختيار مىكند شنيدن قصههاى دروغ و افسونهاى(12) مجوس را بر شنيدن فضايل آن حضرت. بعد از آن امام عليهالسلام خواندند اين آيه وافى هدايه(13) را كه: {و} اذا ذكر الله وحده تا به آخر.
پس پرسيدند از آن حضرت صلواتالله عليه از تفسير اين آيه. فرمود كه: آيا نمىدانيد كه پيغمبر صلىالله عليه و آله مىفرمود كه: ياد كنيد على بن ابىطالب را در مجلسهاى خود. پس به درستى كه ياد كردن على بن ابىطالب عليهالسلام ياد كردن من است، و ياد كردن من ياد كردن خداست. پس آن كسانى كه مىرمند و گرفته مىشود دلهاى ايشان از ياد كردن على بن ابىطالب و شادمان مىشوند از ياد كردن غير او، ايشان آناناند كه ايمان ندارند به آخرت، و مر ايشان راست عذابى خوار كننده.
و ابن بابويه در كتاب اعتقادات آورده است كه: سئل {الصادق عليه السلام} عن القصاص؛ أيحل الاستماع لهم؟ فقال: لا. و قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده. فان كان الناطق عن الله، فقد عبدالله؛ و ان كان الناطق عن ابليس عبد ابليس.
يعنى: پرسيدند از حضرت صادق عليهالسلام از قصه خوانان، كه: آيا گوش دادن به ايشان حلال است؟ آن حضرت فرمود كه: نه؛ حلال نيست. و فرمود كه: هر كس كه گوش بدارد به ناطقى، پس به تحقيق كه او را پرستيده. پس اگر از خدا سخن گويد يعنى راست و حق گويد)، آن گوش كننده، خدا را پرستيده؛ و اگر از ابليس سخن گويد يعنى سخنان دروغ و باطل گويد)، پس آن گوش كننده ابليس را پرستيده.
و كلينى همين مضمون را از امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است.
1- خلف وعده با زنان: مقصود اين است كه همسر شخص از وى چيزى بخواهد كه اولا، فراتر و بيشتر از حقوقى است كه خداوند بر گردن مرد نهاده است كه بايد نسبت به همسر خود ادا كند؛ ثانيا، مرد نمىتواند يا به دليلى صلاح نمىداند كه آن خواسته را برآورده سازد. در اين حالت گفتهاند بهتر است مرد به جاى آن كه به همسر خود پاسخ منفى بدهد و بگويد كه درخواستش را اجابت نخواهد كرد، به او وعده دهد كه حاجتش را برآورده خواهد ساخت. |
يا أباذر اياك و الغيبه. فان الغيبه أشد من الزنا. قلت: يا رسول الله و لم ذاك بأبى أنت و أمى؟ قال: لأن الرجل يزنى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه، و الغيبه لا تغفر حتى يغفرها صاحبها. يا أباذر سباب المسلم فسوق، و قتاله كفر، و أكل لحمه من معاصى الله، و حرمه ماله كحرمه دمه. قلت: يا رسول الله! و ما الغيبه؟ قال: ذكرك أخاك بما يكره. قلت: يا رسول الله فان كان فيه ذاك الذى يذكر به؟ قال: اعلم أنك اذا ذكرته بما هو فيه فقد اغتبته، و اذا ذكرته بما ليس فيه بهته. ا أباذر من ذب عن أخيه المسلم الغيبه، كان حقا على الله عز و جل أن يعتقه من النار. يا أباذر من اغتيب عنده أخوه المسلم و هو يستطيع نصره فنصره، نصره الله عز و جل فى الدنيا و الأخره. و ان خذله و هو يستطيع نصره، خذله الله فى الدنيا و الأخره.
اى ابوذر حذر نما از غيبت كردن. پس به درستى كه غيبت بدتر است از زنا. گفتم: يا رسول الله چرا چنين است، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود: براى آن كه مردى زنا مىكند، پس توبه مىكند به سوى خدا، پس خدا توبه او را قبول مىنمايد. و غيبت آمرزيده نمىشود تا بيامرزد آن را صاحب غيبت. اى ابوذر دشنام دادن مسلمان گناه بزرگ است؛ و با او جنگ و قتال(1 ) كردن در مرتبه كفر است؛ و گوشتش را خوردن به غيبت، از معصيتهاى خداست؛ و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست. گفتم: يا رسول الله غيبت چيست؟ فرمود: آن است كه ياد كنى بردار مؤمن خود را به چيزى كه او را بد آيد. گفتم: يا رسول الله اگر در او باشد آن عيب كه ياد كرده مىشود به آن؟ فرمود: بدان به درستى كه اگر او را ياد كنى به آنچه در او هست، پس به تحقيق كه او را غيبت كردهاى؛ و اگر ياد كنى او را به آنچه در او نيست، بهتان بستهاى بر او. اى ابوذر هر كه دفع كند از برادر مسلمان خود غيبت را، لازم است بر خداى عزوجل كه او را آزاد گرداند از آتش جهنم. اى ابوذر هر كه غيبت كرده شود نزد او برادر مسلمان او، و او را تواند يارى كند، پس يارى كند او را، خداى عزوجل او را يارى كند در دنيا و آخرت؛ و اگر او را يارى نكند و تواند او را يارى كردن، خدا او را يارى نكند در دنيا و آخرت. توضيح اين مطالب در ضمن چند فصل به عمل مىآيد.
1- قتال: كارزار - پيكار - جنگيدن و كشتن.