قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست

قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست

بدان كه علم از اشرف(1سعادات و افضل كمالات است. و آيات و اخبار در فضيلت آن بسيار است. و قدرى از آن در اصول و فروع دين واجب عينى است. و فضيلت انسان بر جميع مخلوقات به علم است. و سرمايه جميع كمالات ديگر است. چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. به درستى كه خداوند عالميان دوست مى‏دارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام پرسيدند كه: آيا جايز است مردم را كه سؤال نكنند از چيزهايى كه به آنها محتاج‏اند؟ فرمود كه: نه. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: ايهاالناس بدانيد كه كمال دين در طلب علم است و عمل كردن به آن. به درستى كه طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زيرا كه روزى در ميان شما قسمت شده است و ضامن شده‏اند آن را از براى شما، و خداوند عادلى قسمت كرده است و ضامن شده است و البته وفا مى‏كند به ضمان(2خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر كرده‏اند كه از ايشان طلب كنيد. پس طلب نماييد تا بيابيد. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: كسى كه علوم دين را ياد نگيرد خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نفرمايد و اعمال او را قبول نكند. و فرمود كه: چون خدا خير بنده را خواهد او را دانا مى‏گرداند در دين خود. و فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: خيرى نيست در زندگانى مگر دو كس را: عالمى كه اطاعت او كنند، يا شنونده‏اى كه حفظ كند و عمل نمايد. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از معاويه بن عمار(3منقول است كه: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم كه: يك شخصى هست كه روايت كننده حديث شماست كه در ميان مردم احاديث شما را پهن مى‏كند و دلهاى شيعيان را به آن محكوم مى‏سازد؛ و عابدى هست كه اين روايت و علم را ندارد. كدام بهترند؟ فرمود كه: آن بسيار روايت كننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را به آن محكم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد و فرمود كه: يا عالم باش، يا طلب كننده علم باش، يا دوست اهل علم باش؛ و قسم ديگر مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مى‏شوى و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود به طلب علم، خدا راهى براى او به سوى بهشت بگشايد. و به درستى كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مى‏گذارند براى طالب علم از روى رضا و خشنودى. و استغفار مى‏كنند براى طلب كننده علم، هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمين است، حتى ماهيان دريا. و فضل عالم بر عابد مانند زيادتى ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده. به درستى كه علما وارثان پيغمبران‏اند، و پيغمبران ميرات طلا و نقره نگذاشتند، بلكه علم ميراث ايشان است. پس هر كه بهره‏اى از آن گيرد، بهره‏اى تمام بگيرد.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه منقول است كه: بدحالترين يتيمان، شيعه‏اى است كه از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرايع(4دين حيران باشد. پس كسى كه از شيعيان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شريعت ما كه از ما دور مانده است، مانند يتيمى است در دامن او. اگر او را هدايت و ارشاد كند و شريعت ما را تعليم او نمايد، با ما خواهد بود در رفيق اعلى(5). چنين خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كس كه از شيعيان ما باشد و ضعيفان شيعيان مرا را از ظلمت جهل به نور علمى كه از ما به او رسيده است برساند، بيايد در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد كه روشنى دهد جميع اهل عَرصات(6را، و حله‏اى(7پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن 
 

1-   اشرف: شريفترين - گرانمايه‏ترين.
2-   ضمان: ضمانت - بر عهده گرفتن.
3-   معاويه بن عمار: ابوالقاسم معاويه بن ابى‏معاويه الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
4-   شرايع: جمع شريعت - احكام - دستورها - اوامر و نواهى.
5-   رفيق اعلى: دوست والا - والاترين دوست - جايگاه محبوب بلندمرتبه - محضر خداوند.
6-   عرصات: جمع عرصه - صحراى محشر - صحراى قيامت.
7-   حله: جامه‏اى كه همه بدن را بپوشاند.

تمام دنيا. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: اى بندگان خدا اين عالمى است از شاگردان آل محمد. پس هر كس كه اين عالم در دنيا او را از حيرت جهل بيرون آورده باشد، در اين روز به نور او چنگ زند تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه(1جنات(2رساند. پس هر كه از او هدايتى يافته باشد همراه او به بهشت درآيد. و فرمود كه: حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها(3فرمود كه: از پدرم شنيدم كه فرمود كه: علماى شيعيان ما چون محشور مى‏شوند، به قدر بسيارى علوم و ارشاد ايشان خلايق را، حله‏هاى كرامت بر ايشان مى‏پوشانند، حتى اين كه گاه باشد كه بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادى از جانب خداوند ما ندا كند كه: اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را و ايشان را برداشتيد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه امامان ايشان‏اند جدا مانده بودند! آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما فراگرفته‏اند بر ايشان خلعت(4بپوشانيد. پس به قدر تعليم ايشان بر ايشان خلعت پوشانند تا آن كه يكى را هزار خلعت دهند. و همچنين ايشان خلعت پوشانند جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفته‏اند. پس ندا رسد كه: خلعتها كه بخشيده‏اند به ايشان، عوض بدهيد و مضاعف گردانيد. پس حضرت فاطمه عليهاالسلام(5فرمود كه: هر تارى از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او مى‏تابد هزار هزار مرتبه. و حضرت امام حسن صلوات‏الله عليه فرمود كه: فضيلت كسى كه تكفل جاهلان شيعيان كند و امور مشتبه(6را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد، مثل فضيلت ماه است بر سُها(7كه مخفى‏ترين ستاره‏هاست. و فرمود كه: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده است او را هدايت كند، و در علوم ما با او مواسات(8كند، خداوند عالميان او را ندا كند كه: اى بنده كريم كه مواسات كردى! من اولايم به كرم كردن، از تو. اى ملائكه در بهشت به عدد هر حرفى كه تعليم كرده است هزار هزار قصر به او بدهيد، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها براى او مقرر سازيد. و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى عليه‏السلام كه: اى موسى مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت: خداوندا چون كنم كه ايشان چنين شوند؟ فرمود كه: به ياد ايشان آور نعمتهاى مرا تا مرا دوست دارند. به درستى كه اگر يك كس را كه از درگاه من گريخته باشد و از ساحت عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى، بهتر است از براى تو از صد ساله عبادت كه روزها به روزه باشى و شبها برپا ايستاده باشى. موسى گفت كه: آن بنده گريخته كدام است؟ فرمود كه: گناهكاران و آنها كه فرمان من نمى‏برند. پرسيد كه: گمشده كيست؟ فرمود كه: آن جاهلى كه شريعت را نمى‏داند و طريق عبادت و بندگى و راه خشنودى مرا نمى‏داند. و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و جزاى كامل. و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: عالم از باب كسى است كه شمعى در تاريكى داشته باشد كه مردم از آن روشنى يابند. هر كه به روشنى شمع او بينا مى‏شود براى او دعاى خير مى‏كند. همچنين عالم با او شمعى هست كه تاريكى جهل و ظلمت و حيرت را برطرف مى‏كند. پس هر كه از او نور مى‏يابد از آزادكرده‏هاى اوست از آتش جهنم، و خدا مى‏دهد به او ثواب صدهزار ركعت نماز كه در پيش كعبه كرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلوات‏الله عليه فرمود كه: علماى شيعه ما مرابطان(9و نگهبانان‏اند. در سرحدى كه در جانب شيطان و اتباع و لشكر اوست، كه منع مى‏كنند شيطان و اتباع او از جن و انس را كه بر شيعيان مسلط شوند و ايشان را گمراه گردانند. به درستى كه هركه از شيعيان ما خود را براى اين كار نصب كند(10و متوجه اين امر شود او بهتر است از كسى كه جهاد كند با ترك(11و روم(12و خزر(13هزار هزار مرتبه. زيرا كه آن عالم دفع ضرر از دين محبان و شيعيان ما مى‏كند، و اين جهاد كننده دفع ضرر از بدنهاى ايشان مى‏كند.
 

1-   نزهتگاه: جاى خوش و خرم.
2-   جنات: جمع جنت - باغهاى بهشت.
3-   صلوات‏الله عليها: درود و سلام خداوند بر او باد!
4-   خلعت: جامه‏اى كه بزرگى به كسى بخشد.
5-   عليهاالسلام: سلام و درود خداوند بر او باد!
6-   مشتبه: مبهم - اشتباه‏انگيز - ناروشن.
7-   سها: ستاره‏اى ريز در دب اكبر كه با چشم غيرمسلح به دشوارى ديده مى‏شود.
8-   مواسات كردن: يارى به مال و تن.
9-   مرابط: مرزبان.
10-   نصب كردن: گماردن.
11-   ترك: اقوام مغول و چينى.
12-   روم: امپراتورى بزرگ اروپايى كه مركز آن ايتالياى فعلى بوده است.
13-   خزر: قومى كه سابقا در حاشيه درياى خزر و شمال كوههاى قفقاز سكونت داشتند.

و حضرت موسى بن جعفر صلوات‏الله عليه فرمود كه: يك فقيه و عالم كه جهال شيعيان ما را از حيرت نجات بخشد بر شيطان گرانتر است از هزار عابد؛ زيرا كه عابد همتش آن است كه خود را خلاص كند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصى خود و بندگان خدا از دست شيطان و گمراه كنندگان اتباع او. و در روز قيامت آن فقيه را ندا كنند كهاى آن كسى كه كفايت يتيمان آل محمد مى‏كردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مى‏نمودى! باش تا شفاعت كنى آنهايى را كه از تو علمى اخذ كرده‏اندپس بايستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامى(1و فئامى تا ده فئام، كه هر فئامى صدهزار كس باشد كه بعضى از او كسب علم كرده باشند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او، و همچنين تا روز قيامت. و امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: اگر بعد از غيبت قائم ما علما نمى‏بودند كه مردم را بر امام دلالت كنند و به سوى او خوانند و نجات دهند ضعفاى شيعه را از دامهاى مكر شيطان و نواصب(2هر آينه كسى از شيعيان نمى‏ماند مگر اين كه مرتد مى‏شدند. وليكن ايشان مهار دلهاى ضعيفان شيعه را دارند، چنانچه كشتيبان لنگر كشتى را نگاه مى‏دارد. ايشان بهترين مردمان‏اند نزد خدا. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: كسى كه از خانه خود به طلب علم بيرون آيد هفتادهزار ملك او را مشايعت نمايند و از براى او استغفار كنند. و حضرت امام رضا عليه‏السلام از آباى كرامش عليهم‏السلام روايت نموده كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. پس طلب نماييد علم را از محلش، و اقتباس نماييد(3آن را از اهلش. به درستى كه از براى خدا علم را ياد دادن، حسنه(4است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاكره(5نمودن آن ثواب تسبيح دارد، و تعليم نمودنش به كسى كه نداند صدقه است، و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست. زيرا كه به علم دانسته مى‏شود حلال و حرام الهى، و موجب وضوح و روشنى راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت(6)، و همزبان است در تنهايى و خلوت، و راهنماست در شادى و غم، و حربه است براى دفع دشمنان، و زينت است نزد دوستان خدا.
خدا به علم جماعتى را بلند خواهد كرد كه ايشان پيشوايان بوده باشند در خير، و مردم پيروى ايشان نمايند و به افعال ايشان هدايت يابند و براى ايشان عمل كنند، و ملائكه رغبت نمايند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند، و براى ايشان استغفار نمايند هر تر و خشكى حتى ماهيان و حيوانات درياها و درندگان و حيوانات صحراها. و به درستى كه علم زندگانى دلهاست از جهالت، و نور ديده‏هاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را مى‏رساند به منازل برگزيدگان، و درمى‏آورد در مجلس نيكوكاران و در درجات عاليه دنيا و آخرت، تذكر و تفكر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه(7و مباحثه‏اش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگى خدا مى‏توان كردن، و به آن صله رحم كرده مى‏شود و حلال و حرام دانسته مى‏شود.
علم پيشواى عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مى‏نمايند و به سعادتمندان و محروم مى‏گردد از آن، اشقيا(8). پس خوشا حال كسى كه از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود كه: عالم در ميان جهال مانند زنده است در ميان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود و خداوند عالميان جميع خلق را در يك صحرا جمع مى‏نمايد، و ترازوى اعمال را برپا مى‏كنند، مى‏سنجند مدهاى(9علما را با خونهاى شهيدان. پس مد قلمهاى علما بر خون شهيدان زيادتى مى‏كند.
 

1-   فئامى: گروه مردم.
2-   نواصب: جمع ناصبى - دشمنان على (ع) و فرزندانش.
3-   اقتباس نمودن: گرفتن - اخذكردن - آموختن - فراگرفتن.
4-   مذاكره: مباحثه - بحث.
5-   حسنه: نيكى - خوبى - نيكوكارى.
6-   وحدت: تنهايى.
7-   مدراسه: درس گرفتن - مباحثه كردن.
8-   اشقيا: بدبختان.
9-   مد: كشش قلم.

قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است

بدان كه طالب علم را بعد اخلاص در نيت - كه بعد از اين مذكور خواهد شد - ضرور است كه علمى را براى تحصيل كردن اختيار نمايد كه داند رضاى الهى در تحصيل آن هست و موجب سعادت ابدى مى‏گردد. چه، ظاهر است كه هر علمى موجب نجات نيست، چنانچه اگر كسى علم سحر يا علم كهانت(1از براى عمل ياد گيرد، موجب ضلالت اوست، و اصل ياد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات سابقه كه در مباحث توحيد و امامت بيان كرديم ظاهر شد كه علم نافعى كه موجب نجات است علومى است كه از اهل بيت رسالت عليهم‏السلام به ما رسيده. زيرا كه محكمات قرآنى(2همه در احاديث مفسر(3شده است و اكثر متشابهات(4نيز تفسيرش به ما رسيده؛ و بعضى كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. و از ساير علوم آنچه فهم كلام ايشان بر آنها موقوف(5است لازم است، و غير آنها يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر است يا باعث احداث شبهات است در نفس، كه غالب اوقات موجب كفر و ضلالت است و احتمال نجات بسيار نادر است. و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه به در نمى‏آورد كه نداند كه نجات خواهد يافت يا نه، قطع نظر از آن كه عمر را ضايع مى‏كند و در هر لحظه سعادتهاى ابدى تحصيل مى‏توان نمود.(6)
چنانچه از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام منقول است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله روزى داخل مسجد شدند، جماعتى را ديدند كه بر گرد شخصى برآمده‏اند. فرمود كه: اين شخص كيست؟ گفتند: علامه است (يعنى بسيار داناست). فرمود كه: چه علم را مى‏داند؟
گفتند كه: داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايعى كه در ميان عرب واقع شده است و روزهايى كه در جاهليت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربيت را خوب مى‏داند. حضرت فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمى‏رساند كسى را كه نداند، و نفع نمى‏بخشد كسى را كه داند. بعد از آن فرمود كه: علم همين سه علم است؛ يا آيه واضحه‏الدلاله(7محكمه را بدانند، يا فريضه و واجبى را كه خدا به عدالت مقرر فرموده، يا سنتى را كه باقى است تا روز قيامت. و آنچه غير اينهاست زيادى است و به كار نمى‏آيد. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: لقمان به پسرش گفت كه: عالم را سه علامت است؛ اول اين كه خداى خود را شناسد؛ دويم آن كه بداند كه خدا چه چيز را مى‏خواهد و دوست مى‏دارد كه به عمل آورد؛ سيم آن كه بداند كه خدا چه چيز را كراهت دارد و نمى‏خواهد تا ترك نمايد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: علومى كه مردم را به كار ايشان مى‏آيد منحصر در چهار چيز يافتم: اول آن كه خداوند خود را بشناسى؛ دويم آن كه بدانى كه چه نعمتها به تو كرامت فرموده؛ سيم آن كه بدانى كه خدا از تو چه خواسته و طلبيده؛ چهارم آن كه بدانى كه چه چيز را از دين بيرون مى‏برد. و به سند صحيح از زراره(8و محمد بن مسلم و بُريد(9منقول است كه: شخصى به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كرد كه: من پسرى دارم و مى‏خواهد سؤال كند از شما از حلال و حرام، و از چيزى كه فايده براى او ندارد سؤال نكند. فرمود كه: آيا مردم از چيزى سؤال مى‏كنند كه از حلال و حرام بهتر باشد؟ 
 

1-   كهانت: پيشگويى - فالگويى.
2-   محكمات قرآنى: آياتى از قرآن كه معنى آنها صريح و واضح باشد حتى براى عموم مردم.
3-   مفسر: داراى تفسير.
4-   متشابهات: آياتى از قرآن كه معنى آنها بر عموم مردم واضح و روشن نباشد و احتمالهاى مختلفى در معنى آن برود.
5-   موقوف: وابسته.
6-   مطمئنا نظر مؤلف بر اين نيست كه مسلمانان آراى گوناگون را بررسى نكنند. چه اين از يك سو خلاف توصيه عقل و دين و پيشوايان دين به تعقل، تفكر، كسب علم و به دست آوردن يقين از راه جست‏وجو و بحث و كشف و بررسى آراست و از سوى ديگر اگر قرار باشد هر دينمدارى و هر صاحب عقيده‏اى چشم و گوش خود را از عقايد و اديان ديگر بپوشاند، ديگر چه جاى هدايت صاحبان اديان و عقايد نادرست يا منسوخ، و چه جاى ايجاد يقين بيشتر و فهم عميقتر در صاحبان عقايد و اديان صحيح، به علاوه، بسيارى از عقايد و آرا در اديان الهى است كه برخاسته از تفكر عالمان دين است نه نص پيام خداوند يا سخن صريح و قطعى پيامبر براى همه زمانها. بنابراين ممكن است بسيارى از شبهه‏ها فراروى اين عقايد و آرا قرار گيرد و آنها را تغيير دهد، يا تصحيح كند يا نگاه و جنبه‏اى تازه از آنها به دست دهد و آنها را تثبيت بيشتر بخشد. حتى اين شبهه‏ها در برابر اصول عقايد و محكمات و مسلمات دينى نيز چنين بركاتى خواهند داشت. تاريخ علم كلام نشان مى‏دهد كه تا چه حد شبهات اهل خلاف بر بارورى و استحكام عقايد دينى تأثير نهاده است.
7-   واضحه‏الدلاله: آنچه معنى و مفهوم آن واضح است و ابهام و اختلافى در آن نيست.
8-   زراره: ابوالحسن عبدريه زراره بن اعين الشيبانى از اصحاب قارى، مفسر، فقيه، متكلم، شاعر و اديب امامان باقر (ع)، صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرات. وى از اصحاب اجماع است يعنى اگر براى اهل حديث معلوم شود كه روايتى به آنها مى‏رسد، ديگر به بررسى حال كسانى كه اصحاب اجماع از آنها نقل كرده‏اند نمى‏پردازند زيرا مطمئن‏اند كه اينان احاديث ساختگى را نقل نمى‏كنند. زراره به سال 150 ه.ق درگذشت.
9-   بريد: ابوالقاسم بريد بن معاويه بن العجلى از برترين اصحاب امامان باقر و صادق عليهماالسلام، ثقه، فقيه، مورد احترام ائمه و از كسانى كه به آنها اصحاب اجماع مى‏گويند (نگاه كنيد به زراره).

 

قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما

بدان كه چون علم اشرف(1عبادات است بايد كه شرايط عبادت را در او بر وجه اكمل(2رعايت نمايند تا مثمر(3كمالات و سعادات گردد. و سابقا مذكور شد كه عمده شرايط قبول عمل، اخلاص نيت است. پس بايد كه سعى كند كه غرض او از تحصيل علم تحصيل رضاى حق تعالى باشد، و نفس را از اغراض فاسده و نيات دنيه(4خالى گرداند، و پيوسته به جناب اقدس الهى متوسل باشد و از او طلب توفيق نمايد، تا علوم حق از جانب فياض مطلق بر او فايض(5گردد و خيالات شيطانى با آن ممزوج(6نباشد. و چون هرچند عمل نفيس‏تر است شيطان را در تضييع آن سعى بيشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در ساير اعمال، و در اكثر اوقات مشوب(7به اغرالض باطله مى‏باشد. زيرا كه در ساير عبادات چندان اثرى در اين كس نمى‏ماند كه به حسب دنيا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنيا نيز كمالى است و در بعضى امور موجب ترجيح مى‏گردد و ثمره آن ظاهر مى‏باشد. و از اين جهت شيطان را وساوس بسيار در اين باب مى‏باشد.
چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه طلب حديث از براى منفعت دنيا بكند او را در آخرت بهره و نصيبى نباشد، و كسى كه مطلبش خير آخرت باشد خدا او را خير دنيا وآخرت كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: هر كه طلب علم كند براى اين كه با علما مباهات(8و مفاخرت(9نمايد، يا براى اين كه با سفيهان و بيخردان مباحثه و مجادله نمايد، يا براى اين كه روى مردم را به جانب خود بگرداند، پس جاى خود را در جهنم مهيا داند.
ديگر از شرايط علم آن است كه: نفس خود را از صفات ذميمه و اخلاق دنيه پاك گرداند و ريشه حسد و كبر و ريا را و بغض و محبت دنيا و امثال اينها را از دل بركند تا نفس او قابل فيضان(10حقايق گردد.
چنانچه علم و حكمت را تشبيه كرده‏اند به دانه‏اى كه بر زمين پاشند. بعضى از آن بر روى سنگ مى‏افتد و از آن هيچ حاصل برنمى‏آيد؛ و بعضى از آن بر خاك مى‏افتد اما در زيرش سنگ هست، زود ريشه‏اش به سنگ مى‏رسد و خشك مى‏شود؛ و بعضى در زمين شوره مى‏افتد و زمين ناقابل است، حاصل نمى‏دهد؛ و بعضى بر زمينى مى‏افتد كه خارها و گياههاى بى‏نفع در آن ريشه كرده، ريشه اين دانه با ريشه آنها ضم مى‏شود(11)و چنانچه بايد حاصل نمى‏دهد. و اين است سبب كه در مجلسى كه هزار كس نشسته‏اند حرف حكمتى كه مذكور مى‏شود، در بعضى كه دل ايشان از سنگ سخت‏تر است هيچ تأثير نمى‏كند؛ و در بعضى كه اندكى دل ايشان به مواعظ و نصايح و عبادات نرم شده است اندك تأثيرى مى‏كند، و چون ريشه‏اش به سنگ رسيد خشك مى‏شود و برطرف مى‏شود و اثرى از آنچه شنيديد در نفس ايشان نمى‏ماند؛ در بعضى ثمره‏اش بيشتر مى‏ماند، اما چون حقد(12و حسد و محبت دنيا در نفس ايشان ريشه دارد، مانع مى‏شود از اين كه ريشه آن محكم شود و آثار خوب از آن به ظهور آيد؛ و جمعى كه دل خود را از آن موانع پاك و مصفا كرده‏اند، همين كه كلمه حكمت و موعظه را شنيدند، در دل ايشان ريشه مى‏كند و آثارش بر اعضا و جوارح ايشان ظاهر مى‏شود و يوما فيوما(13آثار خير از ايشان بيشتر ظاهر مى‏شود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه دلهاى مؤمنان پيچيده شده است به ايمان پيچيدنى. پس چون خداوند عالميان خواهد كه آن دل را روشن گرداند، مى‏گشايد آن را به وحيهاى خود. پس مى‏كارد در آن دل حكمت را و خود درو مى‏كند. و تشبيه ديگر كرده‏اند علم و حكمت را به غذاهاى مقوى بدن. زيرا كه چنانچه بدن به غذاهاى موافق، قوت مى‏يابد و حيات آن به اين غذاهاست، همچنين روح به حكم و معارف قوت مى‏يابد، و حيات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالى در بسيار جايى از قرآن كافران و نادانان را به مردن وصف كرده، چنانچه فرموده كهأموات غير أحياء و ما يشعرون.(14كه ترجمه‏اش اين است كهكافران مردگان‏اند نه زندگان وليكن نمى‏دانند.
 

1-   اشرف: شريفترين - گرانمايه‏ترين.
2-   اكمل: كاملتر.
3-   مثمر: ثمردهنده - نتيجه دهنده.
4-   دنيه: مؤنث دنى - پست.
5-   فايض: سرريز.
6-   ممزوج: آميخته - مخلوط.
7-   مشوب: آميخته - آلوده.
8-   مباهات: فخر كردن - نازيدن.
9-   مفاخرت: فخرفروشى - اظهار برترى.
10-   فيضان: ريزش.
11-   ضم شدن: جمع شدن - در يك جا گرد آمدن.
12-   حقد: كينه - كينه‏ورزى.
13-   يوما فيوما: روزبه‏روز - روزى در پى روز ديگر.
14-   بخشى از آيه 21 سوره نحل (16).

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: راحت دهيد نفسهاى خود را به حكمتهاى تازه. به درستى كه آنها را كَلال(1و واماندگى حاصل مى‏شود چنانچه بدنها را سستى و كلال به هم مى‏رسد. و در اخبار بسيار وارد شده است كه: علم، حيات و زندگى دلهاست.
و در بدن وقتى كه ماده فاسدى هست غذاهاى صالح(2مقوى باعث طغيان مرض و قوت آن ماده فاسد مى‏شود، چنانچه بيمار را تا ماده مرض باقى است از گوشت و چربيها و شيرينيها كه باعث قوت صحيح است منع مى‏كنند، و اول علاج آن ماده فاسد مى‏كنند و بعد از آن غذاهاى مقوى مى‏دهند.
همچنين طبيبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانيه را از نفس زايل مى‏گردانند و بعد از آن، آن را تقويت به علم و حكمت مى‏كنند. چنانچه مى‏بينى كه جمعى كه به اين امراض مبتلايند، علم باعث زيادتى فساد ايشان مى‏شود. و شيطان به آن علم مرتبه شقاوت را به كمال رسانيده. و تشبيه ديگر كرده‏اند علم را به نور چراغ و آفتاب، كه در ديده اعمى(3هيچ اثر از آن ظاهر نمى‏شود و ديده‏هاى ديگر در خور نور ديده از آن منتفع مى‏شوند. پس اول علاج چشم دل مى‏بايد كرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالى وصف حال جماعتى از اشقيا فرموده كهديده‏هاى سر ايشان كور نيست وليكن ديده‏هاى دلهايى كه در سينه‏هاى ايشان است كور است.(4)
چون سخن به اينجا كشيد، اگر مجملى از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنى نور و ظلمت آن و زيادتى و نقصان ايمان مذكور شود مناسب است. بدان كه قلب را بر دو معنى اطلاق مى‏كنند: يكى بر ايشان شكل صنوبرى(5كه در پهلوى چپ است، و ديگرى بر نفس ناطقه انسانى(6). و بدان كه حيات بدن آدمى به روح حيوانى(7است. و روح حيوانى بخار لطيفى است كه حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به دماغ(8متصاعد مى‏شود(9)، و از آنجا به واسطه عروق(10به جميع اعضا و جوارح سرايت مى‏كند. و نفس ناطقه چون كمالات و استعدادات و ترقيات آن موقوف بر بدن است، و اين بدن آلت آن است، به اين بدن تعلقى دارد و اولا به چيزى كه باعث حيات بدن است تعلق دارد. چون حيات بدن به كار او مى‏آيد. پس به روح حيوانى، اول تعلق مى‏گيرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زياده از جوارح ديگر تعلق دارد. لهذا تعبير از نفس در اكثر آيات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به اين معنى است. و هر صفتى كه در نفس حاصل مى‏شود از علوم و ساير كمالات، به اين بدن و جميع اعضا و جوارحش سرايت مى‏كند. و چندان كه آن صفت در نفس كاملتر مى‏شود اثرش در بدن بيشتر ظاهر مى‏شود، چنانچه روح ظاهرى و روح بدنى هر چند ماده‏اش در قلب صنوبرى بيشتر به هم مى‏رسد، قوت آن در اعضا و جوارح بيشتر ظاهر مى‏شود، مانند سرچشمه‏اى كه نهرها از آن جدا كرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بيشتر به هم مى‏رسد نهرها معمورتر(11مى‏باشد. چندين نهر از دل صنوبرى مى‏آيد به جميع بدن، و چندين نهر از دل روحانى مى‏رسد كه از آن نهرها حياتهاى معنوى از ايمان و يقين و معارف بر اعضا به يك نسبت قسمت مى‏شود. و اين هر دو سرچشمه از درياهاى فيض نامتناهى حق تعالى جارى مى‏گردد. اما به توفيق الهى، بنده را در كار است كه حفر اين نهرها بكند و خس و خاشاك شبهه‏هاى باطل و گناهان مواد فاسده بدنى را بكند تا صاف و بى‏كدورت جارى گردد. چنانچه از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: در آدمى پاره گوشتى هست كه هرگاه آن سالم و صحيح باشد ساير بدن صحيح است، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشد ساير بدن بيمار و فاسد است، و آن دل آدمى است. و به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: هرگاه دل پاكيزه است تمام بدن پاكيزه است، و هرگاه دل خبيث است تمام بدن خبيث است.
 

1-   كلال: خستگى - ماندگى.
2-   غذاى صالح: غذاى خوب.
3-   اعمى: نابينا - كور.
4-   بخشى از آيه 46 سوره حج (22).
5-   صنوبرى: آنچه به شكل ميوه صنوبر و تقريبا همانند مخروط باشد.
6-   نفس ناطقه انسانى: بخشى از وجود انسان كه به وسيله آن مى‏انديشد و سخن مى‏گويد و از حيوانات متمايز مى‏شود.
7-   روح حيوانى: جانى كه در تن انسان هست و مايه رشد و نمو بدن و حركت و ديگر سازوكارهاى زندگى جانورى مى‏شود و در انسان و حيوان مشترك است.
8-   دماغ: مغز.
9-   متصاعد شدن: بالا رفتن.
10-   عروق: رگها.
11-   معمور: آباد.

و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به حضرت امام حسن عليه‏السلام وصيت فرمود كه: از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بيمارى بدن است، و از آن بدتر بيمارى دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر پرهيزكارى دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: دلها بر سه قسم‏اند: يك دل سرنگون است كه هيچ چيزى در آن جا نمى‏كند، و آن دل كافر است؛ و يك دل آن است كه خير و شر هر دو در آن درمى‏آيد، هر يك كه قويتر است بر آن غالب مى‏شود؛ و يك دل هست كه گشاده است و در آن چراغى از انوار الهى هست كه پيوسته نور مى‏دهد و تا قيامت نورش برطرف نمى‏شود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: منزله قلب از بدن آدمى منزله امام است نسبت به ساير خلق. نمى‏بينى كه جميع جوارح بدن لشكرهاى قلب‏اند، و همه از جانب آن متحرك‏اند، و مردم را خبر مى‏دهند از احوال آن، و هرچه دل اراده مى‏كند فرمان آن را قبول مى‏كنند. همچنين امام را در عالم چنين مى‏بايد اطاعت كنند و تابع او باشند. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر طرف كه مى‏خواهد مى‏گرداند. و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام(1فرمود كه: بنده را چهار چشم مى‏باشد: دو چشم در سر اوست كه امور دنياى خود را به آنها مى‏بيند، و دو چشم در دل اوست كه امور آخرت را به آنها مى‏بيند. پس بنده‏اى را كه خدا خير او خواهد دو چشم دل او را بينا مى‏گرداند. پس امور غيب را به آنها مى‏بيند و عيبهاى خود را به آنها مى‏داند. و اگر كسى شقى باشد آن دو چشم دلش كور مى‏مانند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: دل را دو گوش است. روح ايمان در يك گوشش خيرات و طاعات را مى‏گويد، و شيطان در گوش ديگرش بديها و شرور(2را تلقين مى‏نمايد. پس هر يك كه بر ديگرى غالب شد، ميل به آن مى‏كند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هيچ چيز دل را فاسد نمى‏گرداند مانند گناه. به درستى كه دل مرتكب گناه مى‏شود تا وقتى كه گناه بر آن غالب مى‏شود و آن را سرنگون مى‏كند كه خيرى در آن، جا نكند. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: ذكر مرا در هيچ حالى فراموش مكن، كه ترك ياد من موجب قساوت و سنگينى دل است. و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: آب ديده خشك نمى‏شود مگر به سبب سنگينى و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمى‏باشد مگر به بسيارى گناهان.
اى عزيز چون فى‏الجمله(3اطلاعى بر معنى قلب و بعضى از احوال آن به هم رسانيدى، بدان كه از آيات و احاديث بسيار ظاهر مى‏شود كه ايمان قابل زيادتى و نقصان مى‏باشد. و از بسيارى از احاديث ظاهر مى‏شود كه اعمال، جزو ايمان است؛ هر عضوى از اعضا را حصه‏اى(4و بهره‏اى از ايمان هست، و اعتقادات، ايمان دل است. و هر عضوى از اعضا ايمانش آن است كه فرمانبردارى الهى بكند در آنچه متعلق به آن است از تكاليف الهى. و احاديث بسيار هست كه مؤمنى كه مرتكب كبيره مى‏شود روح ايمان از او مفارقت(5مى‏نمايد. و تصحيح(6اين آيات و اخبار به يكى از دو وجه مى‏توان نمود: {وجه} اول آن كه: قايل شويم به اين‏كه ايمان در اصطلاح شرع معانى مختلفه مى‏دارد، و آنچه از اكثر اخبار ظاهر مى‏شود آن است كه ايمان را اطلاق مى‏كنند بر اعتقادات حق با ترك كباير و فعل(7فرايضى كه ترك آنها كبيره است، مثل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امثال اينها. و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات است با فعل جميع واجبات و ترك جميع محرمات، چنانچه از بعضى اخبار ظاهر مى‏شود.
 

1-   عليهماالسلام: بر آن دو (پدر و پسر) سلام و درود باد!
2-   شرور: جمع‏شر - بديها.
3-   فى‏الجمله: كمى - قدرى - اندكى.
4-   حصه: سهم - بهره.
5-   مفارقت: دورى.
6-   تصحيح: (اينجا:) كارى كردن كه معنى همه صحيح باشد.
7-   فعل: اجرا.

و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات كامله يقينيه است با فعل واجبات و سنتيها(1و ترك محرمات و مكروهات. و يك معنى ايمان مُرادف(2اسلام است، كه همين محض عقايد ضروريه باشد با عدم انكار آنها، يا اقرار به آنها ظاهرا. و اسلام را بر اعم از اين هم اطلاق مى‏كنند كه همين تكلم به كِلمَتين(3نمايد گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اكثر احاديث همان معنى اول ظاهر مى‏شود.
چنانچه از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: اصحاب كباير(4نه مؤمن‏اند و نه كافر، بلكه محل شفاعت‏اند و مسلمان‏اند. و به اسانيد مستفيضه از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه و ائمه ديگر عليهم‏السلام منقول است كه: ايمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل كردن به اعضا و جوارح است. و بر هر يك از معانى اسلام و ايمان ثمره‏اى مترتب مى‏شود.
اسلام به معنى گفتن كلمتين كه اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فايده نمى‏دهد و در دنيا فايده مى‏دهد كه خون ايشان محفوظ مى‏باشد، و نكاح ايشان جايز است، و ميراث از مسلمانان مى‏برند، و پاك‏اند. اما عذاب ايشان در آخرت ابدى است مثل كفار و بدتر، و سنيان. و ساير فرقه‏هاى اسلام غير شيعه داوزده امامى داخل اين فرقه‏اند. و ايمان به معنى مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها كردن، در آخرت اين فايده مى‏كند كه هميشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهى و شفاعت باشد، و اعمالش صحيح باشد، و عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آيات دلالت بر اين مى‏كند كه مؤمن مرتكب گناهان كبيره مى‏باشد، و مؤمن در جهنم معذب مى‏باشد و به اين معنى است. و بعضى احاديث كه واقع شده است كه به ارتكاب كبيره از ايمان به در مى‏رود محمول بر معنى اول است. و بعضى كه دلالت بر اين مى‏كند كه به ارتكاب جميع گناهان از ايمان به در مى‏رود محمول بر معنى دويم است. و آنچه واقع شده است در احاديث از صفات مؤمن كه در غير انبيا و اوصيا جمع نمى‏شود آنها محمول بر معنى سيم است.
تحقيقش آن است كه: فعل جميع عبادات، و تحصيل جميع كمالات، و ترك جميع مَنهيات(5و ازاله(6جميع صفات ذميمه و نقايص، اجزاى ايمان‏اند. اما اجزاى شى‏ء مختلف مى‏باشند. بعضى از اجزا به انتفاى(7آنها كل منتفى(8مى‏شود، و بعضى نه چنين است؛ مثل اعضاى آدمى كه سر از جمله اعضايى است كه به زوال آن شخص زايل مى‏شود، و همچنين قلب و بعضى از اعضاى رئيسه و بعضى چنين است كه به زوال آن، عمده انتفاعات(9آن برطرف مى‏شود. و بعضى هست كه موجب حسن و كمال شخص است و از فوت(10آن، انتفاع بسيارى فوت نمى‏شود.
همچنين اجزاى ايمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ايمان از بابت آن اعضايى است كه به زوال آنها شخص فانى مى‏شود. و همچنين ايمان به زوال آنها مطلقا برطرف مى‏شود. و فعل فرايض و ترك كباير از بابت آن است كه شخصى را دستش ببرند، باز زنده است و انسان است، اما انسان ناقصى است و حياتش به سبب اين در معرض زوال است، اما به محض اين زايل نمى‏شود. و همچنين اگر چشمش را بكنند يا زبانش را ببرند، پس كسى كه جميع فرايض را ترك كند و جميع كباير و مناهى را به جا آورد، از بابت شخصى است كه دست و زبان و گوش و چشم و پايش را بريده باشند و زنده باشد. چنين زنده در حكم مرده است، و ايمان او از بابت حيات آن شخص است. همچنانچه حيات او چندان به كارش نمى‏آيد، اين ايمان هم چندان ثمره‏اى ندارد، و چنانچه حيات چنين كسى زود برطرف
 

1-   سنتى: مستحب.
2-   مرادف: معادل - هم مفهوم.
3-   كلمتين: شهادتين.
4-   اصحاب كباير: آنها كه گناهان كبيره به جا مى‏آورند.
5-   منهيات: چيزهايى كه در شرع نهى و منع شده است - محرمات - مكروهات.
6-   ازاله: برطرف كردن - محو كردن - از ميان بردن.
7-   انتفا: از ميان رفتن - نيست شدن - نيستى - نابودى.
8-   انتفاع: سود - بهره - فايده.
9-   منتفى: نيست - نابود.
10-   فوت: از دست رفتن - از ميان رفتن.

مى‏شود، اصل ايمان اين شخص هم به اندك چيزى زايل مى‏گردد؛ زيرا كه هر يك از اين اعمال حصارى‏اند براى دفع شياطين و بلاهايى كه مورث زوال ايمان است.
چنانچه در حديث وارد است كه: شيطان از آدمى خايف و ترسان است مادام كه مواظبت بر نمازهاى پنجگانه مى‏نمايد. پس چون ترك آنها كرد، يا سبك شمرد، بر او مسلط مى‏شود و او را در بلاها و گناهان عظيم مى‏اندازد زيرا كه كسى كه اين لشكرها و اعوان را از عبادات و توفيقات الهى كه لازم عبادات است از خود دور كرد، شيطان زود او را به مهالك مى‏اندازد. و اين بعينه از بابت آن است كه كسى دزدى را در به رويش بگشايد و به خانه درآورد و بگويد كهچيزهاى سهل(1را ببر و چيزهاى نفيس را براى ما بگذار و خود غافل بخوابد. دزد اول آنچه نفيس‏تر است مى‏برد. اين است كه ارباب معاصى زود فريب گمراه كنندگان را مى‏خورند و به نادانى كافر مى‏شوند و به جهنم مى‏روند. و آن مستحبات و صفات حسنه از بابت زينتهاى صورت آدمى و غذاهاى مقوى است كه باعث قوت روح ايمان مى‏شود. همچنانچه روح بدنى از گوشت قوت مى‏يابد روح ايمانى از نماز شب مثلا قوت مى‏يابد و حفظ ايمان بيشتر مى‏تواند كرد. وجه دويم آن كه گوييم كه: ايمان همان اصل اعتقاد است، و ايمان در تزايُد(2مى‏باشد، و به اعمال و طاعات كامل مى‏گردد تا به مرتبه يقين مى‏رسد. و يقين را نيز مراتب بسيار است و هر مرتبه از مراتب ايمان و يقين لازمى چند و گواهى چند از اعمال و عبادات دارد. مثل آن كه يك شخصى در خانه نشسته باشد، طفلى بيايد و بگويد كهمارى متوجه است و به اين خانه مى‏آيديك خوفى در نفس او حاصل مى‏شود اما چندان اعتنا نمى‏كند. پس اگر بعد از او ديگرى بيايد و همين حرف را بگويد اعتقادش بيشتر مى‏شود و حذر بيشتر مى‏كند، تا به حدى كه مى‏گريزد و از جاهاى بلند خود را مى‏اندازد از ترس آن مار. همچنين در مراتب ايمان به ثواب و عقاب هرچند ايمانش كاملتر مى‏شود شوقش به امورى كه موجب ثواب است، و حذرش از امورى كه موجب عقاب است زياده مى‏گردد. پس اعمال، آثار و شواهد ايمان‏اند. چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: ايمان به آراستن خود و به آرزوها درست نمى‏شود. ايمان آن است كه خالص و صاف شود در دل، و اعمال تصديق آن كنند، و گواهى بر حصول آن در دل بدهند.
پس به همان تحقيق كه در باب قلب مذكور شد، هر صفتى و كمالى از علم و ايمان و ساير كمالات كه در نفس حاصل مى‏شود، منبعش در قلب است و به اعضا و جوارح جارى مى‏شود و آثارش از آنها ظاهر مى‏گردد. پس چندان كه علم او به خدا و عظمت و جلال او، و به بهشت و دوزخ و نماز و روزه و عبادات وحسن آنها، و بدى گناهان و قبح آنها، و خوبى صفات حسنه و بدى صفات ذميمه بيشتر مى‏شود و يقينش كاملتر مى‏شود، شعبه‏هايى(3كه از آن چشمه به اعضا و جوارح مى‏رسد بيشتر مى‏شود، و چندان كه در اعضا و جوارح آنها بيشتر صرف مى‏شود، و چشمه زاينده‏تر مى‏شود، آبش صافتر و گواراتر مى‏شود. پس عمل باعث كمال علم و ايمان مى‏گردد و كمال ايمان نيز موجب كمال و زيادتى اعمال مى‏شود. چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: روزى رسول خدا صلى‏الله عليه و آله در مسجد نماز صبح گزاردند. پس نظر كردند به سوى جوانى كه او را حارثه بن مالك مى‏گفتند. ديدند كه سرش از بسيارى بيخوابى به زير مى‏آيد و رنگ و رويش زرد شده و بدنش نحيف گشته و چشمهايش در سرش فرو رفته. حضرت از او پرسيدند كه: بر چه حال صبح كردى و چه حال دارى اى حارثه؟ گفت: صبح كرده‏ام - يا رسول‏الله - با يقين. حضرت فرمود كه: بر هر چيز كه دعوى كنند حقيقتى و علامتى و گواهى هست. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: حقيقت يقين من - يا رسول‏الله - اين است كه پيوسته مرا محزون و غمگين دارد، و شبها مرا بيدار دارد، و روزهاى گرم مرا به روزه مى‏دارد، و دل من از دنيا رو گردانيده و آنچه در دنياست مكروه دل من گرديده، و يقين به مرتبه‏اى رسيده كه گويا مى‏بينم عرش خداوندم را كه براى حساب در محشر نصب كرده‏اند و خلايق همه محشور شده‏اند، و گويا من در ميان ايشانم. و گويا مى‏بينم اهل بهشت را كه تنعم مى‏نمايند در بهشت، و در كرسيها نشسته با يكديگر آشنايى مى‏كنند و صحبت مى‏دارند و تكيه كرده‏اند. و گويا مى‏بينم اهل جهنم را كه در جهنم معذب‏اند، و استغاثه و فرياد مى‏كنند، و گويا زفير(4و آواز جهنم در گوش من است.
 

1-   سهل: ارزان - كم‏ارزش.
2-   تزايد: فزونى - افزونى - افزايش.
3-   شعبه: جوى آب كه از رود و نهر بزرگ جدا گردد.
4-   زفير: صدايى كه هنگام بازدم به وجود مى‏آيد - مقابل شهيق.

پس حضرت به اصحاب فرمود كه: اين بنده‏اى است كه خدا دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. پس فرمود كه: بر اين حال كه دارى ثابت باش. آن جوان گفت كه: يا رسول‏الله دعا كن كه خدا شهادت را روزى من گرداند. حضرت دعا فرمود: چند روزى كه شد، حضرت او را با جعفر(1به جهاد فرستاد، و بعد از نه نفر او شهيد شد. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: علم مقرون(2است با عمل. پس هركه دانست عمل مى‏كند، و هركه عمل مى‏كند عالم است. و علم آواز مى‏كند عمل را. اگر اجابت او كرد و جانب آن آمد علم مى‏ماند. و اگر عمل نمايد علم مى‏رود و نمى‏ماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: اى طلب كننده علم! به درستى كه علم را فضايل بسيار است. پس سر علم تواضع و فروتنى است، و چشم آن بيزارى از حسد است، و گوش آن فهميدن است، و زبانش راستگويى است، و حافظه‏اش تفحص كردن(3است، و دلش نيكى نيت است، و عقلش دانستن اشياست، و دستش رحمت بر خلايق است، و پايش زيارت كردن علماست، و همتش سلامى مردم است از ضرر او، و حكمتش ورع(4و پرهيزكارى است، و مَستَقر(5و قرارگاهش نجات است، و قايد(6وكشاننده‏اش عافيت از بديهاست، و مركبش وفا به عهود خدا و خلق است، و حربه‏اش نرمى سخن است، و شمشيرش راضى بودن از خلق است، و كمانش مدارا كردن با دشمنان است، و لشكرش صحبت داشتن با علماست، و مالش ادب است، و ذخيره‏اش اجتناب از گناهان است، و توشه‏اش نيكى است و مأوا و محل آرامش مصالحه با خلق است، و راهنمايش هدايت است، و رفيقش دوستى نيكان است.
 

قاعده چهارم: در بيان اصناف علماست و صفات عالمى كه متابعت او مى‏توان نمود

از حضرت صادق عليه‏السلام است كه: هرگاه ببينيد عالمى را كه دنيا را دوست مى‏دارد او را متهم دانيد بر دين خود، و دين خود را به او مگذاريد. به درستى كه هر كه چيزى را دوست مى‏دارد، آن چيز را جمع مى‏كند و طلب مى‏نمايد كه محبوب اوست؛ گاه باشد كه دين شما را به دنياى خود ضايع كند. به درستى كه خداوند عالميان وحى فرمود به حضرت داوود كه: ميان من و خود واسطه مكن عالمى را كه فريب دنيا خورده باشد، كه تو را از راه محبت من برمى‏گرداند. به درستى كه ايشان راهزنان بندگان من‏اند كه رو به من دارند. كمتر چيزى كه نسبت به ايشان مى‏كنم آن است كه شيرينى و لذت مناجات خود را از دل ايشان برمى‏دارم. و حضرت صادق عليه‏السلام از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله روايت نمود كه: دو صنف‏اند از امت من كه اگر ايشان صالح‏اند جميع امت صالح‏اند، و اگر ايشان فاسدند جميع امت فاسدند. پرسيدند صحابه كه: كيستند يا رسول‏الله؟ فرمود كه: فقيهان و پادشاهان(7). و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: مى‏خواهيد خبر دهم شما را به كسى كه سزاوار فقيه بودن(8است؟ گفتند: بلى يا اميرالمؤمنين. فرمود: آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى نا اميد نگرداند، و از عذاب الهى ايمن نگرداند، و به معصيت خدا مردم را رخصت ندهد، و قرآن را ترك نكند براى رغبت به چيزهاى ديگر. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: طالبان علم بر سه قسم‏اند. پس بشناس ايشان را به صفات و علامات ايشان: يك صنف آن است كه علم را طلب مى‏كند از براى بيخردى و جدل كردن؛ و يك صنف علم را طلب مى‏كند براى زيادتى و تكبر و فريب دادن مردم؛ و يك صنف طلب علم مى‏كند براى دانستن و عمل كردن.
پس آن صنف اول موذى مردم است و مجادله مى‏كند و متعرض گفت‏وگو مى‏شود در مجالس، و دانش و علم خود را بسيار ياد مى‏كند، و خشوع را بر خود مى‏بندد(9)، و خالى است از ورع و پرهيزكارى. پس خدا براى اين عمل، بينى او را بكوبد و پشتش را بشكند.
 

1-   جعفر: جعفر بن ابى‏طالب ملقب به جعفر طيار برادر حضرت على (ع).
2-   مقرون: نزديك - پيوسته.
3-   تفحص كردن: كاوش كردن - بررسى كردن - جست‏وجو كردن.
4-   ورع: پرهيز از شبهات، چه رسد به محرمات و مكروهات.
5-   مستقر: جاى استقرار - محل قرار گرفتن.
6-   قايد: قائد - پيشوا - رهبر - پيشرو.
7-   پادشاهان: مقصود حاكمان‏اند به دور از اين كه نظام حكومتى آنها چگونه باشد.
8-   فقيه: آن كه فهم عميق از دين دارد - داراى فهم عميق.
9-   يعنى تظاهر به فروتنى مى‏كند.

و آن كه براى تكبر و مكر طلب مى‏كند، صاحب مكر و فريب و حيله است و چون به امثال خود از علما مى‏رسد استطاله(1و گردنكشى و زيادتى مى‏كند، و چون به اغنيا مى‏رسد شكستگى و فروتنى مى‏كند، و چرب و شيرين ايشان را مى‏خورد، و دين خود را براى ايشان ضايع مى‏كند. پس خدا بينايى او را كور گرداند، و اثر او را از ميان علما برطرف كند. و آن صنف ديگر پيوسته با اندوه و حزن است، و شبها به عبادت بيدار است، و تحت‏الحَنَك(2مى‏بندد بر كلاهكى(3كه بر سر دارد، و در تاريكى شب به عبادت مى‏ايستد، و عبادت بسيار مى‏كند، و پيوسته ترسان است كه مبادا عبادتش مقبول نباشد. و از عقوبت الهى خايف است و پيوسته مشغول دعا و تضرع است، و رو به كار خود كرده، متوجه اصلاح احوال خود است، و اهل زمانه خود را مى‏شناسد، و از معتمدترين برادران و دوستانش در حذر است كه مبادا دينش را ضايع كنند. پس خدا اركان(4او را محكم گرداند و از خوفهاى قيامت او را امان دهد.
 

قاعده پنجم: در مذمت عمل بى‏علم

از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: كسى كه بى‏بصيرت و علم عمل مى‏كند مانند كسى است كه بيراهه مى‏رود و هرچند بيشتر مى‏رود از راه دورتر مى‏شود. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حق تعالى قبول نمى‏فرمايد عملى را مگر با معرفت، و قبول نمى‏فرمايد معرفتى را مگر با عمل. پس كسى كه عارف شد، او را راهنمايى مى‏كند به عمل، و كسى كه عمل نكند او را معرفت نخواهد بود. با عمل، علم از او مسلوب(5مى‏شود. به درستى كه اجزاى ايمان بعضى از بعضى حاصل مى‏شود و به يكديگر مربوط‏اند. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه عمل نمايد بغير علم، افساد(6او بيش از اصلاح او خواهد بود. و اين معنى ظاهر است كه عقل آدمى مستقل نيست در ادراك خصوصيات عباداتى كه موجب نجات است، و اگرنه ارسال پيغمبران بيفايده خواهد بود. و هر عبادتى را شرايط بسيار هست كه به فوت(7هريك از آنها، آن عبادت باطل است. پس بدون علم، ظاهر است كه خدا را به نحوى كه فرموده است عبادت نمى‏توان نمود. و هرگاه راههاى دنيا را بدون قايدى و رهنمايى نتوان طى نمود، راه بندگى خدا را كه خطيرترين راههاست و در هر گامى چندين چاه و چندين كمينگاه هست و در هر كمينگاهى چندين هزار شياطين جن و انس در كمين‏اند، چون بدون دليل و رهنمايى توان رفتن؟ و دليل و راهنماى اين راه، شرع و اهالى آن است از انبيا و ائمه عليهم‏السلام و علمايى كه از علوم ايشان به خير و شر بينا شده باشند و طرق نجات و هلاك را دانند.
 

قاعده ششم: در مذمت فتوا دادن كسى كه اهليت آن نداشته باشد

بدان كه چنانچه از آيات و اخبار ظاهر مى‏شود كه بدترين گناهان كبيره افترا بر خدا و رسول بستن است، به آن كه حكمى از احكام الهى را كسى كه اهليت فهم آن حكم از آيات و اخبار نداشته باشد بيان كند، بدون آن كه نسبت دهد به كسى كه او اهليت اين امر داشته باشد. پس اگر كسى خود اهليت اين فهم نداشته باشد اما از عالمى كه او را اين مرتبه باشد شنيده باشد و از او روايت كند كه از او چنين شنيده‏ام، جايز است. و بغير اين دو صورت هرچند موافق واقع گفته باشد خطا گفته است و گناهكار است. و حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كهكيست ظالمتر از كسى كه افترا بر خدا بندد به دروغ.(8و مى‏فرمايد كه: آن جماعتى كه افترا بر خدا مى‏بندند روهاى ايشان سياه خواهد بود در روز قيامت.(9و آن جماعتى را كه حكم به غير ما انزل‏الله(10مى‏كنند در يك جا كافر فرمود، و در يك جا ظالم و در يك جا فاسق فرمود.
 

1-   استطاله: تكبر - برترى‏جويى.
2-   تحت‏الحنك: (به معنى: زيرچانه) بخشى از عمامه كه از زير چانه رد مى‏شود و به روى شانه و سپس پشت مى‏افتد (به نشانه طوق بندگى خداوند).
3-   كلاهك: كلاه كوچك.
4-   اركان: پايه‏ها - ستونها - مبناها.
5-   سلوب: ربوده.
6-   افساد: فسادانگيزى - فاسد كردن - تباه كردن.
7-   فوت: از دست رفتن.
8-   بخشى از آيات متعددى از قرآن.
9-   مضمون بخشى از آيه 60 سوره زمر (39).
10-   ما انزل‏الله: آنچه خداوند {به وسيله وحى و كتاب آسمانى خود} فرو فرستاده است.

و به سند صحيح از عبدالرحمن بن الحجاج(1منقول است كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: تو را حذر مى‏نمايم از دو خصلت كه در اين دو خصلت هلاك شده است هر كه هلاك شده است: زينهار كه فتوا ندهى مردم را به رأى خود؛ و زنهار كه عبادت نكنى خدا را به چيزى كه ندانى رضاى خدا را در آن، يا به دينى كه حقيقت آن را ندانى. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به غير علم و هدايتى كه خدا او را كرده باشد، لعنت كنند او را ملائكه رحمت و ملائكه عذاب، و به او ملحق شود گناه آن كسى كه به فتواى او عمل نمايد. و فرمود كه: حق الهى بر مردم آن است كه آنچه را دانند بگويند، و آنچه را ندانند توقف نمايند و ساكت شوند. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه عمل به قياس(2نمايد خود را و ديگران را هلاك مى‏كند. و هركه فتوا دهد و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نداند خود هلاك شده است و ديگران را هلاك كرده است.

يا أباذر ان حقوق الله جل ثناؤه أعظم من أن يقوم بها العباد. و ان نعم الله أكثر من أن تحصيها العباد، و لكن أمسوا تائبين و أصبحوا تائبين
اى ابوذر حقوق الهى بر بندگان و آنچه از بندگى او بر ايشان لازم است از آن عظيمتر است كه بندگان قيام به آن توانند نمود، و بندگى او را چنانچه سزاوار آن است به جا توانند آورد. به درستى كه نعمتهاى خداى تعالى از آن بيشتر است كه بندگان احصاى(3آنها توانند نمود. پس چون در بندگى و احصاى نعمت و شكر آن، آدمى عاجز است، پس هر صبح و شام توبه كنيد، تا خداوند عالميان از تقصيرات شما بگذرد. بدان كه اين فقرات شريفه مشتمل است بر چند خصلت از مكارم خصال(4).
 

خصلت اول: عدم اغترار(5) به عبادت و اعتراف به عجز است

بدان كه بدترين صفات ذميمه عجب(6است و عمل خود را خوب دانستن و خود را مقصر ندانستن. و اين از جهل ناشى مى‏شود، زيرا كه اگر كسى در شرايط قبول و كمال عبادت - چنانچه اشاره مجملى در اول كتاب به بعضى از آنها شد - تفكر بكند و در عيوب خود و پستيها و عجز و نقص خود به ديده بصيرت نظر نمايد و عظمت معبود خود را قدرى بداند، مى‏داند كه هيچ عبادت نكرده، و اعتماد بر غير لطف معبود خود كه اكرم‏الاكرمين(7است نمى‏توان نمود. چنانچه منقول است كه: حضرت امام موسى عليه‏السلام به يكى از فرزندان خود فرمود كه: اى فرزند بر تو باد به جد و اهتمام در عبادت. و بيرون مبر هرگز نفس خود را از حد تقصير(8در عبادت و طاعت الهى، و هميشه خود را در آن درگاه صاحب تقصير بدان. به درستى كه خدا را عبادت نمى‏توان كرد به نحوى كه او سزاوار عبادت است. و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه به جابر فرمود كه: اى جابر خدا هرگز تو را از نقص و تقصير بيرون نبرد (يعنى چنين كند كه هميشه دانى كه مقصر و ناقصى). و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: عابدى در بنى‏اسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد و بعد از آن قربانى كرد و قربانى او مقبول نشد زيرا كه علامت قبول قربانى ايشان آن بود كه آتشى مى‏آمد و آن را مى‏سوخت. چون ديد كه قربانيش مقبول نشد، با نفس خود خطاب كرد كه: تقصير همه از توست و ناقص بودن عمل از تقصير و گناه توست. پس خدا وحى به سوى او فرستاد كه: مذمتى كه نفس خود را كردى در درگاه ما، بهتر بود از عبادت چهلساله تو.
 

1-   عبدالرحمن بن الحجاج: از اصحاب برگزيده و شاخص امامان صادق، كاظم و رضا (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. داراى تأليفى است.
2-   قياس: در اينجا مقصود اين است كه انسان بدون دليلى در پيش خود چنين پندارد كه علت حكمى كه نمى‏داند همان علت حكمى است كه مى‏داند. بر اين اساس حكمى را كه نمى‏داند مطابق حكمى كه مى‏داند استخراج و استنباط كند.
3-   احصا: برآورد شمار، تعداد و مقدار.
4-   مكارم خصال: ويژگيهاى نيكو و پسنديده - خصلتهاى شايسته.
5-   اغترار: مغرور شدن - فريفته شدن.
6-   عجب: خودپسندى - خودبينى - خود بزرگ بينى - از خود راضى بودن.
7-   اكرم‏الاكرمين: بزرگوارترين بزرگواران.
8-   تقصير: مقصر بودن - كوتاهى كردن - كوتاهى - كاستى - نقص.

و حضرت امام موسى عليه‏السلام فرمود كه: هر كه عبادتى از براى خدا كند، در آن عبادت در پيش نفس خود صاحب تقصير باشد. به درستى كه بندگان همه در عملهايى كه مى‏كنند در ميان خود و خدا مقصرند مگر كسى كه خدا او را معصوم گردانيده باشد. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: خدا مى‏دانست كه گناه از براى مؤمن از عجب بهتر است، و اگر نه اين بود، نمى‏گذاشت كه هيچ مؤمنى به گناه مبتلا شود. و از آن حضرت منقول است كه: گاه هست آدمى گناه مى‏كند و از آن نادم و پشيمان مى‏باشد، و بعد از آن عمل خيرى مى‏كند و مسرور و خوشحال مى‏شود و از آن ندامت و پشيمانى باز مى‏ماند. پس اگر بر آن حال اول مى‏ماند براى او بهتر بود از حالى كه آخر به هم رسانيد. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: عالمى به نزد عابدى آمد و پرسيد كه: نماز تو چون است؟ گفت: كسى از نماز من پرسيده است و حال آن كه من سالهاست كه عبادت مى‏كنم. پرسيد كه: گريه تو چون است؟ گفت: آن قدر مى‏گريم كه از روى من جارى مى‏شود. آن عالم گفت كه: اگر خنده كرده بودى و الحال ترسان بودى بهتر بود از گريه‏اى كه باعث اعتماد و اعتقاد تو به عبادتت شده است. به درستى كه عبادت كسى كه بر عبادت خود اعتماد داشته باشد بالا نمى‏رود. و از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: دو كس داخل مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق(1). چون بيرون آمدند عابد فاسق بود و فاسق صديق(2و نيكوكار شده بود زيرا كه عابد اعتماد بر عبادت خود كرده بود و خود را از نيكان مى‏دانست و اين عجب در خاطر او بود، و فاسق در فكر گناه خود بود و نادم و پشيمان بود و استغفار مى‏كرد از گناهان خود. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله كه: شيطان روزى به نزد حضرت موسى آمد و كلاهى به رنگهاى مختلف در سر داشت. چون نزديك رسيد كلاه از سر برداشت و در برابر ايستاد و سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت: منم ابليس. فرمود كه: خدا خانه تو را از همه كس دورتر گرداند. گفت: آمده‏ام تو را سلام كنم براى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارى. موسى پرسيد كه: اين كلاه چيست كه بر سر دارى؟ گفت: به اين مى‏ربايم دلهاى بنى آدم را. فرمود كه: بگو كه كدام گناه است كه چون فرزند آدم مرتكب آن مى‏شود، تو بر او مسلط و غالب مى‏شوى؟ گفت: وقتى كه از خود راضى باشد و عملهاى خير خود را بسيار داند و گناهانش در چشم او اندك نمايد.
پس حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خداوند عالميان به داوود خطاب نمود كه: اى داوود بشارت ده گناهكاران را، و بترسان صديقان را. بشارت ده گناهكاران را كه توبه ايشان را قبول مى‏نمايم، و گناه ايشان را عفو مى‏فرمايم؛ و بترسان صديقان را كه عجب نورزند به عملهاى خود، كه هر بنده را كه من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب او كنم هلاك مى‏شود.
 

خصلت دويم: شكر نعمت است

و شكر از امهات صفات حميده است، و ضدش كه كفران است از اصول صفات ذميمه است. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(3آن نعمت است، و كفرانش موجب حرمان(4است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهاگر شكر نعمت كنيد نعمت را زياده مى‏گردانم، و اگر كفران نماييد عذاب من شديد و عظيم است.(5و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هر كه را چهار چيز دادند از چهار چيز محروم نگردانيدند: كسى را كه راه دعا دادند او را از اجابت محروم نكردند؛ و كسى را كه راه استغفار دادند توبه او را قبول كردند؛ و كسى را كه شكر دادند او را از زيادتى نعمت محروم نكردند؛ و كسى را كه صبر كرامت كردند او را از اجر و ثواب محروم نمى‏گردانند. و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه به آنها هيچ ضرر نمى‏رساند: دعا كردن در هنگام شدايد و المها؛ و استغفار نزد گناه؛ و شكر در وقت نعمت.
 

1-   فاسق: گناهكار.
2-   صديق: آن كه بسى درستكار است - بسيار راست‏كردار - آن كه عمل وى تأييد كننده و تصديق كننده گفتار اوست.
3-   مزيد: افزونى - بسيارى.
4-   حرمان: محروميت.
5-   بخشى از آيه 7 سوره ابراهيم (14).

و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: طعام خورنده شكر كننده، ثوابش مثل ثواب روزه‏دارى است كه از براى خدا روزه داشته باشد. و صاحب عافيتى كه بر عافيت شكر كند ثوابش مثل كسى است كه به بلا مبتلا باشد و صبر كند. و مالدارى كه شكر كند در ثواب، مثل محرومى است كه قانع باشد. و بدان كه شكر هر نعمتى مشتمل بر چند چيز است: اول آن كه: مُنعم(1خود را بشناسد و چيزى كه لايق او نباشد در ذات و صفات به او نسبت ندهد و انكار وجود او ننمايد. و هرچه مقابل اين معنى است كفران است، چنانچه حق تعالى در بسيارى از آيات، كافران را به كفران نعمت فرموده است، كه انكار وجود منعم خود كرده‏اند و شريك از براى او قرار داده‏اند. دويم آن كه: بداند كه اين نعمت از جانب كيست؛ و نعمتهاى خدا را از جانب ديگران نداند. چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه خدا به او نعمتى كرامت فرمايد و آن نعمت را به دل خود بشناسد و بداند كه از خدا به او رسيده، پس شكر آن نعمت را ادا كرده. سيم آن كه: اظهار آن نعمت بكند و ثناى(2منعم به زبان به جا آورد. چنانچه به اسانيد معتبره منقول است از حضرت صادق عليه‏السلام كه: هر نعمتى كه خدا انعام فرمايد(3خواه خرد باشد و خواه بزرگ، و بنده بگويدالحمدلله شكر آن نعمت را ادا كرده است. چهارم آن كه: آن نعمت را در چيزى صرف كند كه رضاى منعم در آن است و حقى كه خدا در آن نعمت بر او واجب گردانيده ادا كند، مثل آن كه نعمت زبان شكرش آن است كه چيزهايى را كه گفتن آن را بر او واجب يا مستحب گردانيده بگويد، و آن را از چيزهايى كه خدا نهى فرموده يا مكروه ساخته باز دارد. و همچنين است شكر چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضا و جوارح و قوا. و شكر مال آن است كه آن را در مصرفى صرف كند كه منعم به آن راضى باشد، و حقوقى كه خدا در مال واجب گردانيده ادا كند. و شكر علم آن است كه بذل كند به طالبانش، و عمل به آن بكند، و وسيله باطل نگرداند. و در هر يك از اينها هرچند كه صرف مى‏كنند حق تعالى بر وفق وعده خود عوض را زياده كرامت مى‏فرمايد. و بدان كه در هر معصيتى كفران نعمتهاى نامتناهى از نعمتهاى الهى به عمل مى‏آيد، خواه در اصول دين و خواه در فروع دين. مثلا وجود پيغمبر آخرالزمان صلى‏الله عليه و آله و بعثت آن حضرت اعظم نعمتهاى الهى است بر بندگان، كه آن حضرت را وسيله سعادت ابدى و واسطه نعمتهاى دنيوى و اخروى گردانيده، و همچنين اوصياى آن حضرت. و شكر اين نعمت آن است كه اقرار به بزرگوارى ايشان بكنند و اطاعت ايشان در اوامر و نواهى بكنند. پس انكار ايشان بدترين افراد(4كفران نعمت ايشان است. و بعد از اقرار در هر گناهى كفران اين نعمت عظيم كرده است. و آن گناه البته به عضوى از اعضا مى‏شود. پس كفران نعمت آن عضو نيز كرده است و عقل و نفس و مشاع و قوا و عضلات و رباطات(5و ساير ادواتى كه در تحريك آن عضو دخل دارند، هر يك نعمتى از نعمتهاى الهى‏اند و در غير مصرف، ايشان را صرف كرده و كفران هر يك از اين نعمتها كرده. و آن غذايى كه خورده باعث اين قوت شده كه به سبب آن، اين فعل از او صادر شده، با آن امور غيرمتناهى از عرش و كرسى و سماوات و ارض و ملائكه و چندين هزار از بنى‏آدم كه مدخليت در تحصيل آن غذا داشته‏اند، همه نعمتهاى الهى است، و كفران همه كرده است. و آن علمى كه خدا به او كرامت فرموده به قبح اين عمل، آن را نيز كفران كرده است. پس در هر معصيتى اگر تفكر نمايى كفران نعمتهاى غيرمتناهى از خدا به عمل مى‏آيد. چنانچه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: شكر نعمت اجتناب از محارم و ترك گناهان است، و تمام شكر آن است كه بگويد: الحمدلله رب العالمين. و بدان كه از جمله شكر منعم، تفكر در نعمتهاى منعم است و اقرار به اين كه احصاى آنها نمى‏توان نمود. و اگر كسى تفكر نمايد در خوردن يك لقمه نان كه خدا را چه نعمتها بر او هست از امورى كه سبب ساخته از براى حصول اين لقمه كه به اين حد رسيده است كه مى‏توان خورد، و بعد از خوردن چه نعمتها دارد بر او از اسبابى كه در بدن برانگيخته تا جزو بدن آن شود و از دست و دهان و دندانها و زبان و معده و قوت هاضمه و ماسكه(6و دافعه و جاذبه، و تدبيراتى كه در هر حالتى از حالات غذا مى‏فرمايد، و قسمتهايى كه به اخلاط اربعه(7منقسم مى‏گرداند، و هر يك را از راه عروق(8و شرايين(9به محل خود 
 

1-   منعم: نعمت دهنده.
2-   ثنا: ستايش - مدح.
3-   انعام فرمودن: نعمت دادن - بخشيدن از سر نيكبخشى.
4-   افراد: مصداقها.
5-   رباطات: جمع رباط - رشته‏هايى كه عضلات و ماهيچه‏هاى انسان را به استخوانها مى‏پيوندند - زردپيها.
6-   قوه ماسكه: نيروى نگهدارنده موادى كه جذب بدن شده است در بدن.
7-   اخلاط اربعه: چهار ماده اوليه‏اى كه به عقيده قدما از غذا حاصل مى‏شود و آميزه‏هاى مختلف بدن را تشكيل مى‏دهند. عبارت‏اند از: صفرا، سودا، بلغم، خون.
8-   عروق: جمع عرق - رگها.
9-   شرايين: جمع شريان - سرخرگها.

مى‏فرستد و جزو آن عضو مى‏گرداند، اعتراف مى‏كند كه عده(1نعمتهاى الهى كردن محال است. بلكه اگر نيكو تفكر نمايى مى‏دانى كه هر نعمتى كه خدا بر هر فرد از افراد خلق دارد بر تو نيز آنها نعمت است، زيرا كه آدمى مدنى بالطبع(2است و همه را به يكديگر احتياج است.
پس هر نعمتى كه خدا بر آن جولاه(3هندى دارد از اعضا و جوارح و تغذيه و تنميه(4و ساير نعم، همه بر تو نعمت است زيرا كه اگر اين نعمتها نسبت به او نمى‏شد، آن پارچه را نمى‏بافت كه تو با جماعتى كه تو به ايشان محتاجى منتفع شويد. و هر نعمتى كه بر پدران آن جولاه كرده‏اند، همه در وجود آن جولاه دخيل است. پس آنها نيز بر تو نعمت است و از اين راه كه ملاحظه مى‏كنى، هر نعمتى كه بر احدى از خلق از زمان آدم تا زمان تو شده است، همه در وجود و بقا و كمالات تو مدخليت دارد. و كسى كه در گلستان مُنعميت و رحمانيت الهى تفكر نمايد، الوان گلهاى حقايق به فضل الهى بر روى عقل او شكفته مى‏شود و از اين درياى بى‏پايان بهره مى‏برد. و اين تفكر است كه ممدوح است، و امر كرده‏اند ائمه عليهم‏السلام كه تفكر در نعماى(5الهى بكنيد. و اين تفكر فوايد بينهايت دارد زيرا كه موجب مزيد معرفت منعم و معرفت عجز و ناتوانى و احتياج خود مى‏گردد، و محرك بر عبادات و صارف(6از محرمات مى‏شود، و موجب رضا به قضاى الهى و عدم كفران نعمتهاى او مى‏شود.
چنانچه از حضرت امام محمدتقى صلوات‏الله عليه منقول است كه: سلمان روزى ابوذر را به خانه خود طلبيد و دو گرده نان نزد او حاضر گردانيد. ابوذر نانها را به دست گرفت و مى‏گردانيد و نظر مى‏كرد. سلمان گفت: اى ابوذر براى چه ملاحظه آن نانها مى‏كنى؟ گفت: مى‏خواستم كه ملاحظه كنم كه خوب پخته است. سلمان بسيار در غضب شد و گفت: بسيار جرئت مى‏نمايى كه نعمت الهى را سبك مى‏شمارى. والله كه در اين نان عمل كرده است آبى كه در زير عرش است، و ملائكه عمل كرده‏اند تا آن آب را به باد داده‏اند، و باد آن را در ابر ريخته، و ابر در آن كار كرده تا آن را بر زمين باريده، و رعد و ملائكه در آن عمل كرده‏اند تا به جاهاى خود قطره‏هاى باران را گذاشته‏اند. و در اين نان زمين و چوب و آهن و حيوانات و آتش و هيزم و نمك به كار رفته و در آن عمل كرده. و آنچه در آن داخل دارد احصا(7نمى‏توان نمود. پس چگونه تو اين شكر را مى‏توانى كرد؟ ابوذر گفت: از سخن خود توبه كردم و استغفار مى‏نمايم و عذر تو را نيز مى‏خواهم. و فرمود كه: مرتبه ديگر سلمان ابوذر را به ضيافت طلبيد و پاره نان خشكى چند از انبان خود به در آورد و در حَسينى(8آب فرو برد و تر كرد و نزد ابوذر گذاشت. ابوذر گفتچه نيكونانى است. كاشكى با آن نمكى مى‏بودسلمان رفت و حسينى خود را گرو كرد و نمكى گرفت و حاضر ساخت. ابوذر نمك بر آن نان مى‏پاشيد و مى‏خورد و مى‏گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه ما را اين قناعت روزى كرده است. سلمان گفت كه: اگر قناعت مى‏داشتى حسينى من به گرو نمى‏رفت. و بدان كه چون كمال هر صفت كمالى در ممكن، به آن مى‏شود كه اقرار به عجز و ادراك آن كمال بكند، همچنين در مراتب شكر، هرچند آدمى بيشتر شكر مى‏كند، چون تفكر مى‏نمايد در نعمتهايى كه خدا در وقت شكر بر او دارد، و در اين كه ادوات و آلات و آنچه موقوف عليه اين شكر است(9همه از خداست، و توفيق شكر هم از اوست، مى‏داند كه در هر شكرى چندين هزار شكر ديگر بر او لازم مى‏شود، و اقرار مى‏نمايد كه از عهده شكر آن بيرون نمى‏توان آمد. چنانچه منقول است كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه: اى موسى مرا شكر كن چنانچه حق شكر من است. موسى گفت: خداوندا چگونه تو را شكر كنم چنانچه حق شكر توست و حال آن كه هر شكرى كه تو را كنم آن شكر هم نعمتى است از نعمتهاى تو؟ خطاب رسيد كه: اى موسى الحال شكر مرا كردى كه دانستى كه شكر هم از من است و از شكر عاجزى.
 

1-   عده: شمارش.
2-   مدنى بالطبع: آن كه طبيعت و خصلت او مايل به شهرنشينى، تمدن و معاشرت، مصاحبت و همكارى با ديگر انسانهاست.
3-   جولاه: بافنده.
4-   تنميه: رشد - رشد و نمو دادن.
5-   نعما: نعمت.
6-   صارف: منصرف كننده - برگرداننده.
7-   احصا: به شمار درآوردن - به دست آوردن شمار و تعداد.
8-   حسينى: ظرف سفالى شبيه تشت.
9-   موقوف عليه اين شكر است: اين شكر بر آن استوار است - اين شكر وابسته به آن است.

 

خصلت سيم: توبه است

بدان كه توبه از جمله نعمتهاى عظيم است كه حق تعالى به اين امت كرامت فرموده است و به بركت پيغمبر آخرالزمان و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم بر اين امت آسان كرده است زيرا كه در امم سابقه توبه‏هاى دشوار بود، چنانچه در توبه گوساله پرستى امر شد كه شمشير بكشند و يكديگر را بكشند تا توبه ايشان
مقبول شود. و بر اين امت در پوشانيدن گناهان و توسعه در توبه ايشان نعمتهاى عظيم فرموده است.
چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چون بنده اراده حسنه مى‏كند اگر آن حسنه را نكرد، به محض آن نيت خير، خدا يك حسنه در نامه اعمال او مى‏نويسد، و اگر به جا آورد خدا ده حسنه در نامه عملش مى‏نويسد. و چون اراده گناهى مى‏كند اگر به جا نياورد بر او چيزى نمى‏نويسند، و اگر به جا آورد تا هفت ساعت او را مهلت مى‏دهند؛ و ملك دست راست كه كاتب حسنات است به ملك دست چپ كه كاتب سيئات است مى‏گويد كه: تعجيل مكن و زود منويس، شايد كه حسنه‏اى بكند كه اين گناه را محو كند زيرا كه خدا مى‏فرمايد كهبه درستى كه حسنات، گناهان و سيئات را برطرف مى‏كند(1)، شايد كه استغفارى بكند كه گناهش آمرزيده شود.
پس اگر گفت كهأستغفر الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذاالجلال و الاكرام و أتوب اليه(2، بر او چيزى نمى‏نويسد. و اگر هفت ساعت گذشت و حسنه و استغفار هيچ يك نكرد ملك دست راست به ديگرى مى‏گويد كه: بنويس بر اين شقى محروم. و از حضرت صادق عليه‏السلام مروى است كه: چون بنده توبه نصوح(3مى‏كند كه عزم داشته باشد كه ديگر آن گناه را نكند و تدارك مافات(4بكند خدا او را دوست مى‏دارد، و در دنيا و آخرت بر او ستر مى‏نمايد(5). راوى گفت كه: چگونه بر او ستر مى‏نمايد؟ فرمود كه: فراموش مى‏كند از خاطر ملكين(6آنچه را بر او نوشته‏اند از گناه؛ و وحى مى‏فرمايد به اعضا و جوارحش كه: گناهان او را كتمان نماييد؛ و وحى مى‏فرمايد به بقعه‏هاى(7زمين كه: آن گناهانى كه بر روى شما كرده است كتمان نماييد. پس چون به مقام حساب مى‏آيد هيچ چيز بر او به گناه گواهى نمى‏دهد. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: شادى و فرح و خشنودى خدا از توبه بنده‏اش زياده است از فرح شخصى كه در شب تارى راحله(8و توشه‏اش را گم كرده باشد و بعد از آن بيابد. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خدا دوست مى‏دارد بنده‏اى را كه فريب خورد و گناه كند، و هرچند كه گناه كند توبه كند. و كسى كه در اصل گناه نكند بهتر است وليكن خدا آن گناه كننده توبه كننده را نيز دوست مى‏دارد. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: خدا وحى نمود به حضرت داوود كه: برو به نزد بنده‏ام دانيال(9)، و بگو به او كه مرا معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و باز معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و ديگر معصيت كردى و تو را آمرزيدم. اگر مرتبه چهارم معصيت مى‏كنى تو را نمى‏آمرزم. چون داوود آمد و تبليغ رسالت نمود دانيال گفت: اى پيغمبر خدا پيغام خدا را رسانيدى. پس چون سحر شد دانيال با خداوند خود مناجات كرد كه: اى پروردگار من! داوود پيغمبر تو رسالتى به سوى من آورد. به عزت و جلالت قسم كه اگر تو مرا نگاه ندارى و حفظ نكنى هرآينه(10معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: هركه توبه كند پيش از مرگش به يك سال، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك سال بسيار است. هركه توبه كند قبل از مردنش به يك ماه، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك ماه بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك هفته، خدا توبه‏اش را قبول مى‏فرمايد. پس فرمود كه: هفته بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك روز، توبه‏اش را قبول مى‏فرمايد. پس فرمود كه: يك روز بسيار است. هركه توبه كند پيش از آن كه معاينه امور آخرت بكند(11)، توبه‏اش مقبول است.
 

1-   بخشى از آيه 114 سوره هود (11).
2-   ترجمه: بخشش و آمرزش مى‏خواهم از خداوندى كه خدايى جز او نيست؛ داناى نهان و آشكار است؛ تواناى استواركار، آمرزنده بخشايشگر مهربان، داراى شكوه و بزرگوارى است. و به سوى او باز مى‏گردم.
3-   توبه نصوح: توبه بى‏بازگشت - در آيه 8 سوره تحريم (66) از اين توبه سخن به ميان آمده است.
4-   تدارك مافات: جبران آنچه از دست رفته است.
5-   ستر نمودن: پرده‏پوشى كردن - پوشيدن عيبها و گناهان براى اين كه ديگران از آنها آگاه نشوند.
6-   ملكين: دو فرشته - دو فرشته‏اى كه مأمور نگارش اعمال انسان‏اند.
7-   بقعه: پاره، قطعه يا جاى زمين.
8-   راحله: مؤنث راحل - حيوان سوارى و باركش.
9-   دانيال: يكى از چهار پيامبر بزرگ بنى‏اسرائيل. وى در قرن 7 قبل از ميلاد مسيح مى‏زيست. به عنوان يكى از جوانان بنى‏اسرائيل به اسارت گرفته و به بابل برده شد اما به خاطر هوش و ذكاوت خود نزد بخت‏نصر و جانشين او تقرب يافت. آرامگاهى منسوب به وى در شوش (خوزستان) است.
10-   هرآينه: بيگمان - حتما.
11-   معاينه كردن: به چشم ديدن.

و منقول است كه: هر دردى را دارويى است، و دواى درد گناهان، استغفار و توبه است. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: گاه هست كه مؤمن گناهى مى‏كند و بعد از بيست سال به خاطر مى‏آورد و توبه مى‏كند، و آمرزيده مى‏شود، و كافر گناهى كه مى‏كند، همان ساعت فراموش مى‏كند. و فرمود كه: هركه در هر روز صد مرتبه أستغفر الله بگويد خدا هفتصد گناه او را مى‏آمرزد، و خيرى نيست در بنده‏اى كه هر روز هفتصد گناه كند. و فرمود كه: حضرت عيسى بر جماعتى گذشت كه مى‏گريستند. پرسيد كه: اين جماعت بر چه چيز مى‏گريند؟ گفتند: بر گناهان خود. فرمود كه: ترك كنند تا خدا ايشان را بيامرزد. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هيچ كس نزد خدا محبوبتر نيست از مرد و زنى كه توبه كرده باشند. و حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: عجب دارم از كسى كه نااميد مى‏شود از رحمت خدا، و محوكننده گناهان با اوست. پرسيدند كه: كدام است محوكننده گناهان؟ فرمود كه: استغفار است. و فرمود كه: خود را معطر و خوشبو كنيد به استغفار تا بوهاى بد گناهان، شما را رسوا كند. و منقول است كه: روزى مُعاذ بن جبل(1گريان به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و سلام كرد. حضرت جواب فرمود و گفت: يا مُعاذ سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسول‏الله در اين در جوان پاكيزه خوش صورتى ايستاده و بر جوانى خود گريه مى‏كند مانند زنى كه فرزندش مرده باشد، و مى‏خواهد به خدمت تو بيايد. حضرت فرمود كه: بياورش. چون بيامد سلام كرد. حضرت جواب فرمود و پرسيد كه: اى جوان چرا گريه مى‏كنى؟ گفت: چون نگريم كه گناهان كرده‏ام كه اگر خدا به بعضى از آنها مرا مؤاخذه نمايد مرا به جهنم خواهد برد. و گمان من اين است كه مرا مؤاخذه خواهد كرد و نخواهد آمرزيد. حضرت فرمود كه: به خدا شرك آورده‏اى؟ گفت: پناه مى‏گيرم به خدا از اين كه به او مشرك شده باشم. فرمود كه: كسى را به ناحق كشته‏اى؟ گفت: نه. حضرت فرمود كه: خدا گناهانت را مى‏بخشد اگرچه مانند كوهها باشد در عظمت. گفت: گناهان من از كوهها عظيمتر است. فرمود كه: خدا گناهانت را مى‏آمرزد اگرچه مثل زمينهاى هفتگانه و درياها و درختان و آنچه در زمين است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. فرمود كه: خدا گناهت را مى‏آمرزد اگرچه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و كرسى باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. حضرت غضبناك به سوى او نظر فرمود و گفت: اى جوان گناهان تو عظيمتر است يا پروردگار تو؟ پس آن جوان بر روى درافتاد و گفت: منزه است پروردگار من، و هيچ چيز از پروردگار من اعظم نيست، و او از همه چيز بزرگوارتر است. حضرت فرمود كه: مگر مى‏آمرزد گناهان عظيم را بغير از پروردگار عظيم؟ جوان گفت نه والله يا رسول‏اللهو ساكت شد. حضرت فرمود كه: اى جوان يكى از گناهان خود را نمى‏گويى؟ گفت: هفت سال بود كه قبرها را مى‏شكافتم و كفن مرده‏ها را مى‏دزديدم. پس دخترى از انصار(2مُرد و او را دفن كردند. چون شب درآمد، رفتم و قبر او را شكافتم و او را بيرون آوردم و كفنش را برداشتم و او را عريان در كنار قبر گذاشتم و برگشتم. در اين حال شيطان مرا وسوسه كرد و او را در نظر من زينت مى‏داد و مى‏گفت: آيا سفيدى بدنش را نديدى؟ فربهى رانش را نديدى؟ و مرا چنين وسوسه مى‏كرد تا برگشتم و با او وطى كردم و او را با آن حال واگذاشتم. ناگاه صدايى از پى سر خود شنيدم كه مى‏گفت: اى جوان واى بر تو از حاكم روز قيامت! روزى كه من و تو به مخاصمه(3نزد او بايستيم كه مرا چنين عريان در ميان مردگان گذاشتى و از قبرم به در آوردى و كفنم را دزديدى و مرا گذاشتى كه با جنابت محشور شوم. پس واى بر جوانى تو از آتش جهنم! پس جوان گفت كه: من با اين اعمال گمان ندارم كه بوى بهشت را بشنوم هرگز. حضرت فرمود كه: دور شو اى فاسق! مى‏ترسم كه به آتش تو بسوزم. چه بسيار نزديكى تو به جهنم. حضرت مكرر اين را مى‏فرمودند تا آن جوان بيرون رفت. پس به بازار مدينه آمد و توشه گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و پلاسى(4پوشيد و مشغول عبادت شد و دستهايش را در گردن غل كرد و فرياد مى‏كرد: پروردگارا اينك بنده توست بهلول(5در خدمت تو ايستاده و دستش را در گردن خود غل كرده. پروردگارا تو مرا مى‏شناسى و گناه مرا مى‏دانى. خداوندا، پروردگارا پشيمان شده‏ام. به نزد پيغمبرت رفتم و اظهار توبه كردم، مرا دور كرد و خوف مرا زياده كرد. پس سؤال مى‏كنم از تو به حق نامهاى بزرگوارت، و به جلال و عظمت پادشاهيت كه مرا از اميد خود نااميد نگردانى از خداوند من، و دعاى مرا باطل نگردانى و مرا از رحمت خود مأيوس نكنى. تا چهل شبانه‏روز اين را مى‏گفت و مى‏گريست و درندگان و حيوانات بر او مى‏گريستند. چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا حاجت مرا چه كردى؟ اگر دعاى مرا مستجاب گردانيده‏اى و گناه مرا آمرزيده‏اى به پيغمبرت وحى فرما كه من بدانم. و اگر دعاى من مستجاب نشده و آمرزيده نشده‏ام و مى‏خواهى مرا عقاب كنى پس آتشى بفرست كه مرا بسوزد، يا به عقوبتى مرا در دنيا مبتلا كن، و از فضيحت روز قيامت مرا خلاص كن. پس خداوند عالميان اين آيه را فرستاد كهآن جماعتى كه فاحشه مى‏كنند (يعنى زنا و ظلم بر خود مى‏كنند به مرتكب شدن گناهان بزرگتر از زنا از شكافتن قبر و كفن دزديدن) و خدا را به ياد مى‏آورند، پس استغفار مى‏كنند از گناهان خود (يعنى از خدا مى‏ترسند و به زودى توبه مى‏كنند) و كه مى‏آمرزد گناهان را بغير از خدا.(6خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: يا محمد بنده من به نزد تو آمد تايب(7و پشيمان. او را راندى و دور كردى. پس به كجا رود و رو به كه آورد و از كه سؤال(8كند غير از من كه گناهش را بيامرزد؟ بعد از آن در آيه فرمود كهو بعد از گناهان مُصر(9نيستند بر كرده‏هاى خود، و مى‏دانند (بدى اعمال خود را ايشان)، جزاى ايشان آمرزش پروردگار ايشان است و بهشتها كه جارى مى‏شود از زير آنها نهرها، حالكونى(10كه خالدند(11در آن بهشتها (و هرگز از ايشان برطرف نمى‏شود) و بسيار نيكوست مزد عمل كنندگان (از براى خدا). چون اين آيه نازل شد حضرت بيرون آمدند و مى‏خواندند و تبسم مى‏فرمودند و احوال بهلول را مى‏پرسيدند. معاذ گفت كه: يا رسول الله شنيدم كه در فلان موضع است. حضرت با صحابه متوجه آن كوه شدند و بر آن كوه بالا رفتند. ديدند كه آن جوان در ميان دو سنگ ايستاده و دستها را در گردن بسته و رويش از حرارت آفتاب سياه شده و مژه‏هاى چشمش از بسيارى گريه ريخته، و مى‏گويد: اى خداوند من! خلق مرا نيكو ساختى و مرا به صورت نيكو خلق كردى. كاش مى‏دانستم كه نسبت به من چه اراده دارى. آيا مرا در آتش خواهى سوزاندن، يا در جوار خود در بهشت مرا ساكن خواهى گردانيدن؟ الهى احسان نسبت به من بسيار كرده{اى}، و نعمت بسيار بر من دارى. دريغا كه مى‏دانستم كه آخر امر من چه خواهد بود. آيا مرا به عزت به بهشت خواهى برد، يا به مذلت به جهنم خواهى
 

1-   معاذ بن جبل: از اصحاب پيامبر (ص) و على (ع) كه در بسيارى از جنگهاى رسول اكرم (ص) شركت داشت. وى به سال 20 ه.ق درگذشت.
2-   انصار: (به معنى: ياران - ياوران) گروهى از مردم مدينه كه در هجرت پيامبر اكرم (ص) از مكه به مدينه آن حضرت را يارى دادند و از ياران ايشان پذيرايى كردند.
3-   مخاصمه: بردن اختلاف خويش به نزد داور.
4-   پلاس: لباس پشمى ضخيم - لباس ضخيم و كم‏بها - لباس كهنه.
5-   بهلول: (با بهلول معروف اشتباه نشود) نام اين جوان است.
6-   بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3).
7-   تايب: تائب - توبه كننده.
8-   سؤال: درخواست.
9-   مصر: اصراركننده.
10-  حالكونى: در حالى.
11-   خالد: جاودانه.

فرستاد؟ الهى گناه من از آسمانها و زمين و كرسى واسع(1و عرش عظيم بزرگتر است. چه بودى اگر مى‏دانستم كه گناه مرا خواهى آمرزيد يا در قيامت مرا رسوا خواهى كرد. از اين باب سخنان مى‏گفت و مى‏گريست و خاك بر سر مى‏ريخت، و حيوانات و درندگان بر دورش حلقه زده بودند و مرغان بر سرش صف زده بودند و در گريه با او موافقت مى‏كردند. پس حضرت به نزديك او رفتند و دستش را از گردنش گشودند و خاك را به دست مبارك از سرش پاك كردند و فرمودند كه: اى بهلول بشارت باد كه تو آزاد كرده خدايى از آتش جهنم. پس به صحابه گفتند كه: همچنين تدارك گناهان بكنيد(2چنانچه بهلول كرد. و آيه را بر او خواندند و او را به بهشت بشارت فرمودند. و بايد دانست كه توبه را شرايط و بَواعث(3هست.
اول، باعث توبه - كه آدمى را بر توبه مى‏دارد - آن است كه تفكر نمايد در عظمت خداوندى كه معصيت او كرده است، و در عظمت گناهانى كه مرتكب آنها شده است، و در عقوبات گناهان، و نتيجه‏هاى دنيا و آخرت، آنها كه در آيات و اخبار وارد شده است و شمه‏اى از آنها بعد از اين بيان خواهد شد. و تفكر نمايد كه چه منفعتها و فوايد عظيمه‏اى به سبب گناهان از او فوت شده است(4). تا يا تفكرات باعث اين شود كه او را تألم و تأسف حاصل شود از فوت آن محبوبات و تحصيل آن عقوبات. و اين ندامت او را باعث مى‏شود بر سه چيز كه توبه مركب از اينهاست: اول از آنها، تعلق به حال دارد، كه الحال ترك آن گناهان كه مرتكب آنها بوده است بكند. دويم متعلق است به آينده، كه عزم جزم بكند كه بعد از اين عود به اين گناهان نكند تا آخر عمر. سيم متعلق است به گذشته، كه پشيمان باشد از گذشته‏ها، و تدارك گذشته‏ها بكند اگر تدارك داشته باشد.
و بدان كه گناهانى كه از آن توبه واقع مى‏شود بر چند قسم است: اول، آن كه گناهى باشد كه مستلزم حكمى ديگر بغير از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشيدن حرير(5). و در توبه اين گناه همين ندامت و عزم بر نكردن كافى است براى برطرف شدن عقاب اخروى. دويم آن است كه مستلزم حكم ديگر هست، و آن بر چند قسم است: يا حق خداست، يا حق خلق. و اگر حق خداست، يا حق مالى است، مثل آن كه گناهى كرده است كه مى‏بايد بنده آزاد كند؛ پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نياورد، به محض ندامت رفع عقاب از او نمى‏شود، و واجب است كه آن كفاره را ادا كند. يا حق غيرمالى است، مثل آن كه نماز يا روزه از او فوت شده است؛ مى‏بايد قضاى آنها را به جا آورد. و اگر كارى كرده است كه حدى خدا بر او مقرر ساخته است - مثل آن كه شراب خورده است - پس اگر پيش حاكم شرع ثابت نشده است، اختيار دارد: مى‏خواهد توبه مى‏كند ميان خود و خدا، اظهار آن نمى‏كند؛ و مى‏خواهد نزد حاكم اقرار مى‏كند كه او را حد بزند. و اظهار نكردن بهتر است. و اگر حق‏الناس(6باشد، اگر حق مالى است واجب است كه به صاحب مال يا وارث او برساند. و اگر حق غيرمالى باشد، اگر كسى را گمراه كرده است، مى‏بايد او را ارشاد نمايد. و اگر قصاص باشد، مشهور ميان علما آن است كه مى‏بايد كه به مستحق قصاص اعلام بكند كه من چنين كارى كرده‏ام كه از تو مستحق 
 

1-   واسع: وسيع - پهناور.
2-   تدارك كردن: تلافى كردن - اصلاح كردن - جبران كردن.
3-   بواعث: جمع باعث - برانگيزاننده‏ها - سببها - موجبها - علتها - انگيزه‏ها.
4-   از او فوت شده است: از دست او رفته است.
5-   حرير: لباس ابريشمى (كه پوشيدن آن براى مردان حرام است).
6-   حق‏الناس: حق مردم - حق انسانى ديگر.

كشتن يا قصاص شده‏ام، و تمكين خود بكند(1كه اگر صاحب حق خواهد، او را قصاص كند. و اگر حدى باشد - مثل اين‏كه فحش گفته است - پس اگر آن شخص عالم باشد به اين كه اين اهانت نسبت به او واقع شده است، مى‏بايد تمكين خود بكند از براى حد. و اگر نداند، خلاف است ميان علما. و اكثر را اعتقاد اين است كه گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و در كار نيست. و همچنين اگر غيبت كسى كرده باشد. و در باب غيبت مذكور خواهد شد. و اكثر علما را اعتقاد اين است كه اينها واجبى چندند بر سر خود، و شرط توبه نيستند، و اصل توبه بدون اينها متحقق مى‏شود، و به ترك اينها عقاب خواهد داشت. و ظاهر بعضى احاديث اين است كه اينها شرط قبول توبه‏اند. و توبه كامل آن است كه تدارك مافات(2مهما امكن(3بكند، و آنچه از ثمرات گناهان در نفس او حاصل شده را ازاله(4نمايد. چنانچه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در حديث گذشته اشاره به آن فرمود كه اول به يك سال تحديد فرمود(5كه در توبه كامل شرط است كه يك سال بعد از اين به رياضات و مجاهدات تدارك مافات بكند، و بعد از آن توبه از آن ناقص‏تر يك ماه است، و همچنين تا يك روز. و اقل مرتبه اجزاى(6توبه آن است كه معاينه(7امور آخرت نشده باشد، كه بعد از آن كه معاينه امور آخرت شد ديگر توبه مقبول نيست و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه شخصى در حضور آن حضرت گفت: استغفر الله. حضرت فرمود كه: مى‏دانى كه استغفار چيست؟ استغفار درجه عليين(8است، و آن اسمى است كه بر شش چيز اطلاق مى‏كنند، و شش جزو دارد: اول پشيمانى بر گذشته؛ دويم عزم بر اين‏كه ديگر عود(9نكنى هرگز؛ سيم آن كه حق مخلوقين را به ايشان برسانى، كه چون خدا را ملاقات نمايى پاك باشى و هيچ حقى از مردم در ذمه(10تو نباشد؛ چهارم آن كه هر واجب كه از تو فوت شده باشد به جا آورى؛ پنجم آن كه آن گوشتى كه به حرام در بدن تو روييده آن را به اندوه و حزن و مشقت بگدازى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه در ميان پوست و استخوان برويد؛ ششم آن كه به بدن خود الم طاعت بچشانى آن قدر كه لذت معصيت را به آن چشانيده‏اى

 

در گذر عمر

يا أباذر انك فى ممر الليل و النهار فى ءاجال منقوصه و أعمال محفوظه. و الموت يأتى بغته. و من يزرع خيرا يوشك أن يحصد خيرا، و من يزرع شرا يوشك أن يحصد ندامه، و لكل زارع ما زرع.
اى ابوذر تو در گذرگاه شب و روزى، و شب و روز بر تو مى‏گذرند، و از اجل و عمر تو كم مى‏كنند، و خدا و ملائكه عملهاى تو را حفظ مى‏نمايند و ثبت مى‏كنند. و مرگ، بيخبر و ناگاه مى‏رسد. و هركه تخم خير و نيكى مى‏كارد در دنيا، به زودى در آخرت حاصل نيكى و سعادت درو مى‏كند؛ و هر كه تخم بدى در اين دنيا مى‏پاشد، عن قريب حاصل ندامت و پشيمانى درو مى‏كند. و هر زراعت‏كننده‏اى مثل آنچه زراعت مى‏كند، مى‏يابد.
 

در اين كه روزى به دست خداست

يا أباذر لا يسبق بطى‏ء بحظه، و لا يدرك حريص ما لم يقدر له، و من أعطى خيرا فالله أعطاه، و من وقى شرا فالله وقاه.
اى ابوذر كسى كه سستى ورزد در طلب روزى، ديگرى بهره او را نمى‏برد. و كسى كه حريص باشد و بسيار سعى كند در طلب رزق، زياده از آنچه خدا مقدر كرده است به او نمى‏رسد. و هركه چيزى(11به او مى‏رسد خدا به او عطا فرموده است و بايد كه از جانب خدا داند. و كسى كه شرى و بدى از او دور مى‏شود خدا از او دور گردانيده و او را حفظ كرده؛ بايد كه خدا را شكر كند.
 

1-   تمكين خود كردن: به خود قبولاندن - خود را راضى كردن.
2-   تدارك مافات: جبران آنچه از دست رفته است.
3-   مهما امكن: تا جايى كه ممكن است - در حدى كه مقدور است.
4-   ازاله: رفع - دفع.
5-   تحديد فرمودن: حد زمانى قرار دادن.
6-   اجزا: اجزاء - كفايت كردن.
7-   معاينه: به چشم ديدن.
8-   عليين: بلنديها - بالاترين درجات بهشت.
9-   عود: بازگشت.
10-   ذمه: عهده.

خيرى صحيحتر است. ظاهرا اشتباه قلمى مؤلف باعث شده است كه كاتبان چيزى بخوانند. اما به هر حال چيزى غلط نيست و مى‏تواند ترجمه مجلسى نيز چنين باشد. بدان كه به مقتضاى آيات و احاديث بسيار، روزى كه عبارت از چيزى چند است كه صاحب حيات به آن منتفع شود، خواه خوردنى باشد و خواه پوشيدنى و خواه غير آنها، مقدر(1است از جانب حق سبحانه و تعالى از براى هر كس يك قدرى بر وفق حكمت و مصلحت. و خلاف است كه آيا حرام، روزى مقدر است يا نه. و حق است است كه خدا از براى هر كس از مصارف حلال روزى مقدر ساخته كه اگر متوجه حرام نشوند به ايشان برسد، و به قدر آنچه از حرام متصرف مى‏شوند از روزى حلال ايشان باز مى‏گيرد و به ايشان نمى‏رسد. چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله در حجه‏الوداع(2فرمود كه: به درستى كه روح‏الامين(3در دل من دميد كههيچ نفسى نمى‏ميرد تا روزى مقدر خود را تمام صرف نكندپس، از خدا بترسيد و تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود كنيد، و اجمال كنيد(4در طلب روزى، و بسيار سعى مكنيد. و اگر چيزى از روزى دير به شما برسد شما را باعث نشود كه از راه حلال قسمت كرده است و حرام قسمت نكرده است. پس كسى كه تقوا ورزد و گناهان را ترك نمايد و بر تنگى روزى صبر كند، روزى او از حلال به او مى‏رسد؛ و كسى كه پرده سَتر(5الهى را بدرد و از غير حلال معاش خود را اخذ كند، تقاص مى‏كند(6خدا از روزى حلال او، و در روز قيامت حساب از او مى‏طلبد. و بدان كه احاديث در طلب رزق بسيار است، و احاديث در دعا كردن براى روزى بسيار است. و كسى گمان نكند كه چون روزى مقدر است سعى و دعا بيفايده است. زيرا كه بعضى از روزى چنان مقدر شده است كه بى‏سعى حاصل شود، و بعضى چنان مقدر شده است كه با سعى حاصل شود، و بعضى مقدر شده است كه با دعا به دست آيد. پس آدمى مى‏بايد كه موافق فرموده خدا سعى بكند، و مبالغه(7بسيار در سعى نكند، و سعى را مانع عبادت و بندگى خدا نكند، و با وجود سعى، توكل بر خدا داشته باشد. و بداند كه از سعى بدون مشيت الهى چيزى حاصل نمى‏شود، و به زيادتى حرص و سعى كردن و ترك عبادت الهى نمودن، چيزى بر مقدر نمى‏افزايد. و دعا نيز بكند. و بداند كه دعا دخيل(8است و از جمله اسباب تقدير روزى است، و اگر نه ترك تجارت و سعى كردن، مذموم(9است و احاديث متواتره بر اين مضمون وارد است. و ايضا بايد كه روزى را كه جانب خدا داند، و جميع خيرات و دفع جميع شرور را كه از او داند، باعث اين نشود كه اگر كسى را خدا واسطه كند و احسانى به او بكند شكر(10احسان او نكند، بلكه مى‏بايد كه هر كه از خلق به او نيكى و احسانى كند، حق نعمت او را بشناسد و شكر او را بكند، اما اعتماد بر او نكند و او را رازق خود نداند و براى خشنودى او مخالفت پروردگار خود نكند. و بداند كه خدا او را واسطه كرده است كه اين روزى به او رسيده است و اگر خدا نمى‏خواست، او قادر بر ايصال(11اين نعمت نبود. چنانچه از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى روز قيامت به بنده‏اى از بندگانش فرمايد كه: آيا شكر كردى فلان شخص را؟ گويد كه: نه؛ بلكه تو را شكر كردم. فرمايد كه: چون او را شكر نكردى مرا نيز شكر نكردى. پس حضرت فرمود كه: شكر كننده‏ترين شما براى خدا كسى است كه شكر مردم را بيشتر كند. و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: از درستى يقين مرد مسلمان آن است كه راضى نگرداند مردم را به غضب الهى، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده. به درستى كه روزى را حرص حريصى نمى‏كشاند، و نخواستن و كَراهيت(12كسى دور نمى‏گرداند. و اگر كسى از روزى خود بگريزد چنانچه از مرگ مى‏گريزد هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را درمى‏يابد. و به سند معتبر از حسين بن عُلوان(13منقول است كه گفت: در مجلسى بوديم كه طالبان علم در آنجا حاضر بودند در بعضى از سفرها، و نفقه‏ام(14منتهى شده بود(15). بعضى(16از اصحاب(17به من گفت كه: از براى رفع اين پريشانى، كه را گمان دارى و اميد به كه دارى؟
 

1-   مقدر: آنچه از جانب خدا تقدير شده كه واقع شود - قسمت - سرنوشت.
2-   حجه‏الوداع: آخرين حجى كه پيامبر اسلام (ص) به جا آورد. اين حج در سال دهم هجرت صورت پذيزفت و چند ماه پس از آن رسول اكرم (ص) وفات يافت.
3-   روح‏الامين: روان امين (براى رساندن وحى) - جبرائيل.
4-   اجمال كنيد: به آهستگى و با تأنى كوشش كردن و شتاب ننمودن.
5-   ستر: پوشش.
6-   تقاص كردن: چيزى را به جاى چيزى گرفتن - معامله به مثل - تاوان گرفتن.
7-   مبالغه: كوشش بسيار - زياده‏روى.
8-   دخيل: داراى دخالت و تأثير.
9-   مذموم: ناپسند - چيزى كه از آن بد گفته‏اند.
10-   شكر: تشكر - سپاسگزارى.
11-   ايصال: رسانيدن.
12-   كراهيت: كراهت داشتن - ناپسند داشتن - نفرت - بيميلى.
13-   حسين بن علوان: حسين بن علوان كلبى كوفى از راويان احاديث امام صادق (ع). از اهل سنت بود اما گرايش و محبتى بسيار به امام صادق (ع) داشت. او را موثق مى‏دانند.
14-   نفقه: خرجى - مخارج سفر.
15-   منتهى شدن: پايان يافتن - تمام شدن.
16-   بعضى: يكى.
17-   اصحاب: ياران - دوستان.

من گفتم: به فلان شخص. گفت: پس والله كه حاجتت برآورده نمى‏شود و به اميد خود نمى‏رسى. گفتم: چه مى‏دانى كه چنين خواهد بود؟ گفت كه: حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام فرمود كه: در بعضى از كتب سماوى(1خواندم كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال و مجد(2و بزرگوارى و رفعت خودم سوگند مى‏خورم كه قطع مى‏كنم امل و اميد هر كسى را كه از غير من اميدى داشته باشد، و به يأس و نااميدى مى‏دارم و بر او مى‏پوشانم جامه مذلت و خوارى نزد مردم، و از ساحت(3قرب خود او را دور مى‏گردانم و از فضل خود او را محروم مى‏گردانم. آيا در سختيها و شدتها اميد از غير من مى‏دارد، و حال آن كه شدايد و بلاها به دست من است و اميد از غير من دارد؛ و به فكر خود در ديگران را مى‏كوبد، و حال آن كه كليد همه درها به دست من است. و درها همه بسته است، و درگاه من براى دعاكنندگان باز است. كى اميد به من كرد در بلاها و رو به من آورد كه او را محروم كردم؟ و كى از براى مطلب عظيمى به درگاه من آمد كه اميد او را قطع كردم؟ آرزوها و مطلبهاى بندگان خود را نزد خود حفظ كردم كه در روز احتياج به ايشان برسانم. به حفظ من راضى نيستند؟ و پر كرده‏ام آسمانها را از جماعتى كه هرگز از تسبيح من ملال و سستى به هم نمى‏رسانند. و امر كرده‏ام ايشان را كه درهاى فيض و رحمت را ميان من و بندگان من نبندند. پس اعتماد به قول من نمى‏كنند؟ آيا نمى‏داند كسى كه بلايى از بلاها بر او نازل شود كه كسى غير از من رفع آن نمى‏تواند كرد مگر به اذن(4من؟ چرا اين بنده از من چنين غافل است؟ عطا كردم به او به جود و رحمت خود چيزى چند را كه از من نطلبيده بود. چون از او بازگرفتم از من نمى‏طلبد كه او رد كنم، و از ديگران سؤال(5مى‏كند؟ آيا گمانش اين است كه من نطلبيده مى‏دهم، بعد از طلبيدن و سؤال كردن نخواهم داد؟ آيا من بخيلم كه بنده مرا بخيل مى‏داند؟ آيا جود و كرم از من نيست؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست؟ مگر من نيستم محل آرزوهاى خلايق و اميدگاه بندگان؟ پس كى اميد ايشان را از من قطع مى‏تواند كرد؟ آيا از من نمى‏ترسند آنهايى كه از غير من اميد دارند و طلب مى‏نمايند؟ اگر اهل آسمانها و اهل زمين همه از من آرزو بخواهند و حاجت بطلبند و به هريك از ايشان آنچه همه طلبيده‏اند بدهم، از ملك و پادشاهى من مثل يك عضو مورچه كم نمى‏شود. و چگونه كم شود ملكى كه من پادشاه آن ملك باشم؟ پس بدا حال كسى كه از رحمت من نااميد شود، و بدا حال كسى كه معصيت چون من خداوندى كند و از من نترسد.

در تقوا و پرهيز از گناهان

يا أباذر المتقون ساده. و الفقهاء قاده. و مجالستهم زياده. ان المؤمن ليرى ذنبه كأنه تحت صخره يخاف أن تقع عليه. و ان الكافر ليرى ذنبه كأنه ذباب مر على أنفه. يا أباذر ان الله تبارك و تعالى اذا أراد بعبد خيرا جعل الذنوب بين عينيه ممثله، و الاثم عليه ثقيلا وبيلا؛ و اذا أراد بعبد شرا أنساه ذنوبه. يا أباذر لا تنظر الى صغر الخطيئه، و لكن انظر الى من عصيت.يا أباذر ان نفس المؤمن أشد ارتكاضا من الخطيئه من العصفور حين يقذف به فى شركه. يا أباذر من وافق قوله فعله، فذاك الذى أصاب حظه. و من خالف قوله فعله فانما يوبخ نفسه. يا أباذر ان الرجل ليحرم رزقه بالذنب يصيبه.
اى ابوذر متقيان و پرهيزكاران بزرگواران‏اند. و فقها و علما قائد و راهنماى مردمان‏اند. و همنشينى علما كردن موجب زيادتى علم و كمالات است. و به درستى كه مؤمن گناه خود را چنان عظيم مى‏بيند و از آن در حذر است كه گويا در زير سنگى است كه مى‏ترسد كه بر سرش فرود آيد. و به تحقيق كه كافر گناه خود را چنان سهل مى‏داند كه گويا مگسى بر بينى او نشست و گذشت. اى ابوذر به درستى كه هرگاه حق تعالى خير و سعادت بنده را خواهد گناهان او را پيوسته در ميان دو چشم او ممثل(6مى‏گرداند كه منظور نظر(7او باشد، و گناه را بر او گران و دشوار مى‏گرداند. و اگر سعادت بنده را نخواهد و او شقى باشد گناه او را از خاطر او فراموش مى‏سازد. اى ابوذر نظر مكن به كوچكى و خرد بودن گناه، وليكن نظر كن به بزرگوارى و عظمت خداوندى كه معصيت او كرده‏اى. اى ابوذر نفس مؤمن اضطرابش از گناهان بيشتر است از اضطراب گنجشكى كه در دام افتاده باشد. اى ابوذر هركه گفتارش با كردارش موافق بوده باشد، پس او بهره خود را از سعادت يافته است. و اگرنه چنين باشد، كه قولش نيكو و كردارش بد باشد، در قيامت خود راسرزنش و ملامت خواهد كرد. اى ابوذر بسيار است كه كسى از روزى خود محروم مى‏گردد به سبب گناهى كه از او صادر مى‏شود. بدان كه تقوا درجه‏اى رفيع است از درجات مقربان. و بعد از اين مجملى از احوال متقيان ان‏شاءالله مذكور خواهد شد. و مجالست و همنشينى علماى ربانى كه به شرايط علم عمل كرده باشند و به آثار آنچه دانسته‏اند متصف شده باشند(8)، موجب سعادت دنيا و آخرت است. چنانچه از حضرت امام موسى صلوات‏الله عليه منقول است كه: با عالم گفت‏وگو كردن و صحبت داشتن بر روى مزبله‏ها بهتر است از سخن گفتن و مصاحبت كردن با جاهل بر روى فرشها و تكيه‏گاههاى زيبا. و به سند معتبر منقول است از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله كه: حواريان(9به حضرت عيسى گفتند كه: با چه جماعت همنشينى كنيم؟ فرمود كه: با كسى بنشينيد كه خدا را به ياد شما آورد ديدن او، و علم شما را بيفزايد سخن گفتن او، و ديدن عمل او شما را به آخرت راغب(10گرداند. و منقول است كه: لقمان به فرزند خود گفت كه: به ديده بصيرت نظر كن و از روى بينايى مجالس را براى خود اختيار كن. پس اگر بينى جماعتى را كه خدا را ياد مى‏كنند با ايشان بنشين. پس اگر تو عالم باشى علم براى تو نفع خواهد كرد در اين مجلس، و اگر جاهل باشى آن جماعت تو را تعليم خواهند كرد. و گاه باشد كه رحمتى از خدا بر ايشان نازل گردد و تو را با ايشان فراگيرد. و اگر جماعتى را بينى كه در ياد خدا نيستند با ايشان منشين، كه اگر عالم باشى چون با ايشان نشينى علم تو به تو نفع نمى‏دهد، و اگر جاهل باشى جهل تو را زياده مى‏گردانند. و شايد كه عقوبتى بر ايشان نازل گردد و تو را فراگيرد. و بدان كه مفاسد گناهان هرچند صغيره باشند عظيم است و موجب جرئت شيطان و سلب توفيق خداوند عالميان مى‏گردد و باعث قساوت قلب و سياهى دل و دورى از رحمت الهى مى‏شود. بلكه مكروهات را سهل نمى‏بايد شمرد، كه ارتكاب مكروهات موجب دخول در محرمات و گناهان صغيره مى‏شود، و بر گناهان صغيره كه مُصِر(11شدند و از آنها توبه نكردند خود كبيره مى‏شوند. زيرا كه اصرار بر صغيره كبيره است و باعث جرئت بر گناهان كبيره نيز مى‏گردند. و ارتكاب كباير آدمى را به كفر و شرك مى‏رساند نعوذبالله منه(12). پس بايد كه گناهان را خرد نشمارند و نظر به عظمت پروردگار كنند كه معصيت عظيم سهل(13نمى‏باشد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: صغير و خرد نمى‏باشد چيزى كه در روز قيامت نفع دهد، و صغير نمى‏باشد چيزى كه در روز قيامت ضرر كند. و از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: گناهان صغيره راههايند به گناهان كبيره. و كسى كه در اندك از خدا نترسد در بسيار هم نمى‏ترسد. و اگر خدا مردم را به بهشت و دوزخ نمى‏ترسانيد واجب بود بر مردم كه او را اطاعت كنند و معصيت او نكنند براى تفضلهايى(14كه به ايشان فرموده و احسانهايى كه نسبت به ايشان كرده و نعمتهايى كه بدون استحقاق بر ايشان فرستاده. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: حقير مشماريد چيزى از بدن را هرچند خُرد نمايد در نظر شما، و اعمال خير خود را بسيار مدانيد هرچند بسيار نمايد در نظر شما. به درستى كه كبيره باقى نماند با استغفار، و صغيره صغير نيست با اصرار.
 

1-   كتب سماوى: كتابهاى آسمانى.
2-   مجد: بزرگى - بلندى مرتبه - عزت.
3-   ساحت: درگاه.
4-   اذن: اجازه - رخصت - دستور.
5-   سؤال: درخواست.
6-   ممثل: مجسم‏شده.
7-   منظور نظر: مورد توجه.
8-   يعنى داراى همان ويژگيهايى شده باشند كه نتيجه تأثير آن دانشهاست.
9-   حواريان: ياران مخلص و دوستان صميمى و يارى كننده حضرت عيسى (ع) كه مبلغان دين آن حضرت بودند.
10-   راغب: رغبت‏كننده - مايل - خواهان.
11-   مصر: اصراركننده - پافشارى كننده.
12-   نعوذبالله منه: از آن به خداوند پناه مى‏بريم.
13-   سهل: خرد - كوچك.
14-   تفضل: مهربانى - لطف.

و امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: از جمله گناهانى كه آمرزيده نمى‏شود آن است كه كسى بگويد كه: كاشكى مرا مؤاخذه نمى‏كردند مگر به همين گناه. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ بنده‏اى نيست مگر اين كه بر او چهل پرده پوشيده است تا هنگامى كه چهل گناه كبيره بكند. پس تمام آن پرده‏ها از او دريده مى‏شود. پس ملائكه حافظان اعمال مى‏گويند كه: خداوندا اين بنده تو پرده‏ها و سَتر(1تو همه از او گشوده شد. خدا به ايشان وحى مى‏فرمايد كه: او را به بالهاى خود بپوشانيد. پس هيچ قبيحى را نمى‏گذارد مگر اين كه مرتكب مى‏شود، و خود را به افعال قبيحه خود در ميان مردم مى‏ستايد. پس ملائكه مى‏گويند كه: خداوندا اين بنده هيچ گناهى را ترك نمى‏كند و ما را شرم مى‏آيد از كارهاى او. پس خدا وحى مى‏فرمايد كه: بالهاى خود را از او برداريد. پس بعد از آن اظهار عداوت ما اهل بيت مى‏نمايد، و در اين هنگام خدا او را در آسمان و زمين رسوا مى‏كند. پس ملائكه مى‏گويند كه: خداوندا اين بنده تو چنين پرده‏دريده و رسوا ماند. مى‏فرمايد كه: اگر من خيرى در او مى‏دانستم نمى‏گفتم كه شما بال خود را از او برداريد. و ايضا منقول است كه آن حضرت فرمود كه: ترك گناه كردن آسانتر است از طلب توبه كردن. و چه بسيار شهوت يك ساعت كه باعث اندوه دور و دراز مى‏شود. و مرگ، دنيا را رسوا كرده است و از براى عاقل در دنيا جاى فرح و شادى نگذاشته است. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: اگر خدا خير بنده‏اى را مى‏خواهد و او گناهى مى‏كند، او را به بلايى مبتلا مى‏گرداند كه استغفار را به ياد آورد و توبه كند. و كسى را كه خيرى در او نمى‏بيند، چون گناهى كرد، استغفار را از خاطر او محو مى‏نمايد و او را در نعمت مى‏دارد چنانچه مى‏فرمايد كهما استدراج(2و آزمايش مى‏كنيم ايشان را از جهتى كه نمى‏دانند.(3يعنى در هنگام معاصى به ايشان نعمت مى‏دهيم. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خدا دوست مى‏دارد بنده‏اى را كه در گناهان عظيم رو به درگاه او آورد و از او طلب آمرزش نمايد؛ و دشمن مى‏دارد بنده‏اى را كه اندك گناهى كرده باشد و آن را حقير و خفيف شمارد.و ايضا فرمود كه: بپرهيزيد از گناهان حقير شمرده‏شده، كه آنها آمرزيده نمى‏شود. پرسيدند كه: كدام گناهان است؟ فرمود كه: اين كه كسى گناهى كند و گويد: خوشا حال من اگر غير اين گناه نداشته باشم. و فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به صحراى خشك ساده‏اى(4رسيدند و به صحابه فرمودند كه: هيزم جمع نماييد. صحابه گفتند كه: يا رسول‏الله در اين زمين هيزم نيست. فرمود كه: هرچه به دست آيد بياوريد. پس آوردند تا بسيار جمع شد. حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: گناهان به اين نحو جمع مى‏شود. پس فرمود كه: زينهار كه سهل مشماريد گناهان را، كه هر گناهى را طلب كننده‏اى هست و جميع گناهان را نوشته است و در نامه عمل ثبت كرده است. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: آدمى كه گناهى مى‏كند در دل او نشان سياهى پيدا مى‏شود. پس اگر توبه كرد برطرف مى‏شود، و اگر ديگر گناه كرد زياد مى‏شود تا دلش را تمام فرامى‏گيرد. ديگر هرگز رستگار نمى‏شود. و حضرت باقر عليه‏السلام فرمود كه: گاه هست كه بنده از خدا سؤالى مى‏نمايد و نزديك مى‏شود كه حاجتش برآورده شود. پس گناهى مى‏كند و خدا وحى مى‏فرمايد به ملك كه: حاجت او را برمياور كه او متعرض غضب من شد(5و مستوجب حرمان(6گرديد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ سالى باران از سال ديگر كمتر نمى‏آيد، وليكن خدا هر جا كه مى‏خواهد مى‏فرستد. به درستى كه هرگاه جماعتى معصيتها كردند، آن قدرى از باران كه براى ايشان مقدر شده است حق تعالى از ايشان بازمى‏گيرد و در بيابانها و درياها و كوهها مى‏بارد. و گاه هست كه جُعل(7را خدا عذاب مى‏فرمايد در سوراخش به سبب نيامدن باران، براى گناهان آن جماعتى كه در حوالى ايشان جا كرده است. و خدا او را راه داده است كه به محله ديگر جا بگيرد. بعد از آن حضرت فرمود كهعبرت بگيريد اى صاحبان بصيرتها.(8)
 

1-   ستر: پوشش.
2-   استدراج: اندك اندك و پايه‏پايه و كم‏كم گرفته شدن. مقصود آيه از استدراج در اينجا ذره‏ذره گرفته شدن آنها توسط عذاب الهى است.
3-   بخشى از آيه 182 سوره اعراف (7).
4-   ساده: بى‏گياه.
5-   متعرض شدن: در معرض قرار گرفتن.
6-   حرمان: محروميت.
7-   جعل: سوسك پهن غلتان.
8-   بخشى از آيه 2 سوره حشر (59).

و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: گاه هست كه شخصى گناهى مى‏كند و به سبب آن از نماز شب محروم مى‏گردد. و به درستى كه عمل بد تأثيرش در صاحبش تندتر است از فرو رفتن كارد در گوشت. و فرمود كه: كسى كه گناهى را اراده كند، به عمل نياورد كه بسيار است كه گناهى مى‏كند، پس خدا مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را نيامرزم هرگز. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت فرمود كه: گاه باشد كه بنده‏اى را بر گناهى از گناهانش صد سال در محشر محبوس بدارند و او نظر كند به زنانش كه در بهشت متنعم‏اند(1). و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى قضاى حتم فرموده كه نعمتى كه بنده را كرامت فرمايد از او سلب ننمايد تا گناهى از او صادر نشود كه مستحق غضب الهى و زوال نعمت گردد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ دردى براى دلها دردناكتر از گناهان نيست، و هيچ خوفى بدتر از مرگ نيست. و از براى تفكر، احوال گذشتگان كافى است. و مرگ از براى موعظه بس است. و حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام فرمود كه: گناهى كه تغيير نعمت مى‏دهد بَغى(2و تكبر و فساد است. و گناهى كه مورث(3ندامت مى‏شود قتل نفس است. و گناهى كه موجب نزول عذاب الهى است ظلم است. و گناهى كه موجب رسوايى و دريدن پرده‏هاست شراب خوردن است. و گناهى كه باعث منع روزى است زناست. و گناهى كه باعث زود فنا شدن است قطع رحم است. و گناهى كه دعا را مردود مى‏گرداند و هوا را تاريك مى‏كند عُقوق پدر و مادر(4است.

 

در نگاه داشتن زبان

يا أباذر دع ما لست منه فى شى‏ء، و لا تنطق فى ما لا يعنيك، و اخزن لسانك كما تخزن ورقك. يا أباذر ان الله جل ثناؤه ليدخل قوما الجنه، فيعطيهم حتى يملوا، و فوقهم قوم فى الدرجات العلى. فاذا نظروا اليهم عرفوهم. فيقولون: ربنا اخواننا كنا معهم فى الدنيا. فلم فضلتهم علينا؟ فيقال: هيهات هيهات انهم كانوا يجوعون حين تشبعون، و يظمؤون حين تروون، و يقومون حين تنامون، و يشخصون حين تحفظون.
اى ابوذر ترك كن كارى را كه از او فايده‏اى به تو عايد نمى‏گردد. و سخن مگو در امرى كه از آن منتفع نمى‏شوى. و زبان خود را حفظ كن چنان كه زر خود را ضبط مى‏نمايى. اى ابوذر حق سبحانه و تعالى جمعى را داخل بهشت خواهد كرد و آن قدر از نعمت به ايشان كرامت خواهد فرمود كه نزديك شود كه ايشان را از بسيارى نعمت ملال حاصل گردد. و بالاتر از ايشان جماعتى باشند در درجات عاليه بهشت. پس چون ايشان نظر به آن جماعت كنند بشناسند ايشان را، و چون حال ايشان را از حال خود بهتر يابند گويند كه: پروردگارا ايشان برادران ما بودند و ما در دنيا با ايشان مى‏بوديم، به چه سبب ايشان را بر ما زيادتى داده‏اى؟ ندا در جواب ايشان رسد كه: هيهات، هيهات! (مرتبه شما كجا و مرتبه ايشان كجا!) ايشان گرسنه مى‏بودند در هنگامى كه شما سير بوديد، و تشنه مى‏بودند در وقتى كه شما سيراب بوديد، و به عبادت ايستاده بودند در اوقاتى كه شما در خواب بوديد، و مسافر مى‏شدند و از خانه‏ها بيرون مى‏رفتند (از براى خدا در راههاى خير) در هنگامى كه شما در رفاهيت و عيش ساكن بوديد. بدان كه از زبان به سخن گفتن سعادتها تحصيل مى‏توان نمود، و ممكن است به يك كلمه شقاوت ابدى براى اين كس حاصل شود، يا به حسب دنيا مفاسد شود مترتب شود كه اصلاحپذير نباشد. چنانچه اگر به رده‏اى(5متكلم شود، كافر مى‏شود و بر او خلود در جهنم واجب مى‏شود. و ممكن است كه در مجلسى، حرف شرى بگويد كه باعث قتل چندين هزار نفس بشود، و ممكن است كه كلمه خيرى بگويد كه باعث خلاصى چندين هزار كس از كشتن بشود. پس چون مفاسد سخن گفتن بسيار است و غالب اوقات، آدمى بى‏تفكر سخن مى‏گويد و مفاسد دنيا و آخرت بسيار بر سخن گفتن مترتب مى‏شود، لهذا فضيلت خاموشى بسيار وارد شده است اما مراد، خاموشى از سخنى است كه خيريت آن را نداند. پس اگر زبانش به اذكار و ادعيه و تلاوت قرآن جارى باشد يقين كه بهتر از خاموشى است و مورث سعادت ابدى است. و اگر سخنان ديگر گويد، بايد كه اول تفكر نمايد و رعايت فوايد و مفاسد آن بكند و بعد از آن كه بداند كه فايده اخروى يا صلاح دنيوى در آن هست بگويد، و الا ساكت باشد كه سلامتى و نجات در اين است.
 

1-   متنعم: برخوردار از نعمتها.
2-   بغى: ظلم - ستم - تعدى - برتريجويى - افزون طلبى - درگذشتن از حد - نافرمانى - سركشى - گردنكشى.
3-   مورث: باعث.
4-   عقوق پدر و مادر: نافرمانى كردن نسبت به پدر و مادر.
5-   رده: سخن كفرآميز.

چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت لقمان به فرزند خود وصيت فرمود كه: اى فرزند اگر گمان كنى كه سخن گفتن از نقره است، پس بدان كه ساكت بودن از طلاست. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: نجات مرد مسلمان در نگاه داشتن زبان خود است. و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: ابوذر مى‏گفت كه: اى طلب كننده علم! اين زبان، هم كليد خير است و هم كليد شر است. پس به زبان خود مهر بزن چنانچه بر طلا و نقره مُهر مى‏زنى. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: حضرت عيسى مى‏فرمود كه: بسيار سخن مگوييد در غير ياد خدا. به درستى كه آن جماعتى كه بسيار سخن مى‏گويند، دلهاى ايشان قساوت دارد و نمى‏دانند. و حضرت على بن الحسين عليه‏السلام فرمود كه: زبان فرزند آدم هر صبح مُشرف مى‏شود(1بر ساير اعضا و جوارح او و مى‏پرسد كه: بر چه حال صبح كرده‏ايد؟ مى‏گويند كه: حال ما خير است اگر تو ما را به حال خود بگذارى و به بلايى مبتلا نگردانى. و او را قسم به خدا مى‏دهند و مبالغه مى‏كنند كه ما را به بلايى مبتلا مكن. و مى‏گويند كه: ما به سبب تو ثواب مى‏بريم و به سبب تو مُعاقب مى‏شويم(2). و روايت كرده‏اند كه: شخصى به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را نگاه دار. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما.
فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. و فرمود كه: مگر مردمان را بر رو در آتش مى‏افكند بغير از دروكرده‏هاى(3زبان ايشان. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه كلام خود را از عملش حساب نكند گناهان او بسيار و عذابش مهياست. و حضرت جعفر بن محمد عليه‏السلام از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت فرمود كه: خدا زبان را در جهنم عذابى خواهد فرمود كه هيچ عضوى را آن چنان عذاب نكند. پس زبان خواهد گفت كه: خداوندا چرا مرا زياده از ساير اعضا عذاب كردى؟ خطاب رسد كه: يك كلمه از تو صادر شد و به مشرق و مغرب عالم رسيد و خونهاى حرام به سبب آن ريخته شد و مالها به سبب آن به حرام غارت شد. به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را عذابى بكنم كه هيچ يك از جوارح را آن عذاب نكنم. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار حبس كردن از زبان. و فرمود كه: خوشا حال كسى كه زيادتيهاى مال خود را در راه خدا انفاق نمايد، و زيادتى سخنش را امساك كند(4و نگاه دارد.
و از حضرت امام زين‏العابدين عليه‏السلام پرسيدند از سخن گفتن و خاموشى كه كدام يك بهترند. حضرت فرمودند كه: هريك را آفتها هست. پس اگر هر دو از آفت سالم باشند سخن گفتن بهتر از خاموشى است، زيرا كه خداوند عالميان پيغمبران و اوصياى ايشان را به خاموشى نفرستاد بلكه به سخن امر فرمود. و مستحق بهشت نمى‏توان شد به خاموشى، و مستوجب محبت الهى نمى‏توان شد به سكوت، و از آتش جهنم خلاصى نمى‏توان يافت به سكوت. جميع اينها به سخن گفتن مى‏شود. هرگز من ماه را به آفتاب برابر نمى‏كنم. تو فضل خاموشى را به سخن بيان مى‏كنى، و فضل سخن را به خاموشى بيان نمى‏توانى كرد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: جميع خوبيها در سه چيز شده‏اند: در نظر كردن، و ساكت بودن، و سخن گفتن. پس هر نظرى كه در آن عبرت گرفتن نباشد به كار نمى‏آيد، و هر خاموشى كه در آن تفكرى نباشد آن غفلت است، و هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد آن لغو(5است. پس خوشا حال كسى كه نظرهاى او همه عبرت باشد، و خاموشى او همه تفكر در امرى باشد كه به كار او آيد، و سخن او همه ياد خدا باشد، و بر گناهان خود بگريد، و مردم از شر او ايمن باشند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خواب، راحت بدن است، و سخن گفتن راحت روح است، و خاموشى راحت عقل است

يا أباذر جعل الله جل ثناؤه قره عينى فى الصلوه، و حبب الى الصلوه كما حبب الى الجائع الطعام، و الى الظمآن الماء. و ان الجائع اذا أكل شبع، و ان الظمآن اذا شرب روى، و أنا لا أشبع من الصلوه.
يا أباذر ان الله عز و جل بعث عيسى بن مريم بالرهبانيه، و بعثت بالحنيفيه السمحه، و حبب الى النساء و الطيب، و جعل فى الصلوه قره عينى. يا أباذر أيما رجل تطوع فى كل يوم و ليله اثنتى عشره ركعه سوى المكتوبه، كان له حقا واجبا بيت فى الجنه. يا أباذر انك ما دمت فى الصلوه فانك تقرع باب الملك الجبار. و من يكثر قرع باب الملك يفتح له. يا أباذر ما من مؤمن يقوم مصليا الا تناثر عليه البر ما بينه و بين العرش، و وكل به ملك ينادى يا بن ءادم لو تعلم ملك فى الصلوه من تناجى ما انفتلت.
اى ابوذر الله تعالى روشنى چشم مرا در نماز مقرر فرموده، و نماز را محبوب من ساخته است چنانچه گرسنه را دوستدار طعام و تشنه را خواهان آب گردانيده است. و به درستى كه گرسنه چون طعام مى‏خورد سير مى‏شود (و ميلش از آن برطرف مى‏شود)، و تشنه چون آب مى‏خورد، سيراب مى‏شود (و رغبتش زايل مى‏گردد). و من هرگز از نماز سير نمى‏شوم (و هميشه خواهان آنم). اى ابوذر خدا عيسى بن مريم را به رهبانيت مبعوث گردانيده بود (و در شريعت او بود ترك معاشرت خلق، و دورى از زنان، و ترك لذتها). و مرا مبعوث گردانيده است با دينى پاكيزه، و مايل(6از اعوجاج(7و انحراف به جانب استقامت، و در نهايت آسانى (كه تكليفهاى شاق(8در آن نيست). و مرا محبت زنان و بوى خوش داده‏اند، وليكن فرح و شادى و روشنى ديده من در نماز است. اى ابوذر هركه شبانه‏روز دوازده ركعت نماز بغير از نمازهاى واجب بگزارد بر خدا لازم و واجب است كه خانه‏اى در بهشت او را كرامت فرمايد. اى ابوذر مادام كه در نمازى، درگاه فيض و فضل و رحمت خداوند و پادشاه جبار را مى‏كوبى. و هر كه بسيار درگاه پادشاه را مى‏كوبد البته براى او مى‏گشايند. اى ابوذر هيچ مؤمنى به نماز نمى‏ايستد مگر آن كه بر او فرو مى‏ريزد رحمت از ميانه او تا عرش. و ملكى را بر او موكل مى‏گردانند كه او را ندا مى‏كند كه: اى فرزند آدم اگر بدانى كه تو را در نماز چه ثوابها و رحمتها هست و با چه خداوندى مناجات مى‏كنى، هرگز از نماز فارغ نشوى و ترك نماز ننمايى. توضيح اين مضامين قدسيه در ضمن چند لمعه(9به ظهور مى‏آيد:
 

1-   مشرف شدن: از جايى بالاتر نگريستن - ناظر شدن از بالا.
2-   معاقب شدن: مجازات شدن.
3-   دروكرده‏ها: چيده شده‏ها - ثمرات - بهره‏ها.
4-   امساك كردن: نگه داشتن.
5-   لغو: سخن باطل و بيهوده.
6-   مايل: برگرديده.
7-   اعوجاج: كجى - ناراستى.
8-   شاق: دشوار - سخت.
9-   لمعه: پرتو.