در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند

در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند

و اعلم يا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بيتى فى أمتى كسفينه نوح: من ركبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل: من دخله كان ءامنا.
و بدان اى ابوذر كه خداوند عالميان اهل بيت مرا در ميان امت من از باب كشتى نوح گردانيده، كه هر كه سوار آن كشتى شد نجات يافت، و هركه نخواست آن را و داخل آن كشتى نشد غرق شد. همچنين اهل بيت من هر كه در كشتى ولايت و محبت و متابعت ايشان مى‏نشيند از گرداب فتنه و كفر و ضلالت نجات مى‏يابد، و هركه از جانب ايشان به سوى ديگر ميل مى‏كند در(4درياى شقاوت غرق مى‏شود. و اهل بيت من در اين امت مانند در حطه‏اند(5كه در بنى‏اسرائيل بود كه خدا امر فرمود كه داخل آن در شوند، و هر كه داخل آن در شد از عذاب خدا در دنيا و عقبى ايمن شد. هم‏چنين در اين امت هركه چنگ در

1-   هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
2-   حربه: سلاح.
3-   لغت: زبان.
4-   اشتباه قلمى مجلسى: و در.
5-   حطه: ريزش و فرود آمدن (گناه).

دامان متابعت ايشان مى‏زند و از درگاه پيروى و متابعت ايشان خدا را طلب مى‏كند، از جمله ايمنان است، والا طعمه شيطان و مستحق عذاب و خِذلان(1است. بدان كه خداوند عالميان امر فرمود بنى‏اسرائيل را كه:أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم.(2و جمعى از مفسرين گفته‏اند كه: مراد از در در قريه بيت‏المقدس است، يعنىدرآييد به درى از درهاى قريه بيت‏المقدس(3از روى خضوع و شكستگى. يا: چون در كوچك است خم شويد و به ركوع داخل شويد. يا: بعد از داخل شدن، سجده كنيد و استغفار كنيد و بگوييدخداوندا از گناهان ما بگذر، تا بيامرزيم گناهان شما راو بعضى گفته‏اند كه: در قريه اريحا(4مراد است. و جمعى از محققين را اعتقاد اين است كه: مراد در آن قبه‏اى است كه در تيه(5براى قبله ايشان مقرر كرده بودند و رو به آن نماز مى‏كردند. پس بعضى ابا كردند و از درهاى ديگر داخل شدند يا داخل نشدند. و بعضى كه از آن در داخل شدند آن عبارت كه استغفار ايشان بود تغيير دادند و به جاى حطه، حنطه(6گفتند و گندم طلبيدند. پس خدا طاعون بر ايشان گماشت كه در يك ساعت بيست و چهارهزار يا هفتادهزار كس ايشان بمرد. و بدان كه مضمون اين دو تشبيه بليغ كه در اين حديث وارد شده است، در احاديث سنى و شيعه متواتر است و دلالت بر اين مى‏كند كه در هر باب تسليم و انقياد ايشان بايد نمود و پا از جاده متابعت ايشان به در نبايد گذاشت، و به همين اكتفا نبايد كرد كه نام شيعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طريقه ايشان به در روند. بلكه ايشان‏اند وسيله ميان خلق و خدا، و هدايت از غير ايشان حاصل نمى‏شود.
چنانچه ابن بابويه عليه‏الرحمه و شيخ طبرسى به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده‏اند كه: حضرت فرمود كه: بليه مردم براى ما عظيم شده است. اگر ايشان را مى‏خوانيم اجابت ما نمى‏كنند، و اگر ايشان را واگذاريم، به غير ما هدايت نمى‏يابند. و شيخ طوسى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: ماييم سبب و وسيله ميان شما و خدا. و شيخ طبرسى در احتجاجات روايت كرده است از عبدالله بن سليمان(7كه: من در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام بودم. شخصى از اهل بصره آمد و گفت: حسن بصرى(8مى‏گويد كه: آن جماعتى كه علم خود را كتمان مى‏كنند، گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را متأذى(9خواهد كرد. حضرت فرمود كه: اگر حسن راست مى‏گويد پس هلاك شده است مؤمن آل فرعون، و خدا او را به كتمان ايمان و علم مدح كرده است.(10و هميشه علم مكتوم(11بود از آن روز كه خدا را به پيغمبرى مبعوث گردانيد. حسن بصرى اگر مى‏خواهد به جانب راست برود، و اگر مى‏خواهد به جانب چپ رود، كه علم يافت نمى‏شود مگر نزد ما. و ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعيل(12روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه به او نوشت كه: به‏درستى كه خداوند عالميان به رحمت و احسان خود بر شما فرايض را واجب گردانيد نه از براى آن كه خود محتاج بود به عبادت شما، بلكه از براى احسان و تفضل بر شما،
 

1-   خذلان: خوارى.
2-   بخشى از آيه 58 سوره بقره (2): سر فرو داشته به اين در درآييد و بگوييد: حطه اين سر فرود آوردن ريزش گناهان ماست). تا گناهان شما را بيامرزيم.
3-   بيت‏المقدس: شهر معروفى كه در فلسطين است و در فارسى به آن بيت‏المقدس مى‏گويند.
4-   اريحا: دهكده‏اى در فلسطين.
5-   تيه: بيابان بى‏آب و علفى كه در آن سرگردان مى‏شوند - بيابانى كه قوم حضرت موسى (ع) چهل سال در آن سرگردان بودند.
6-   حنطه: گندم.
7-   عبدالله بن سليمان: عبدالله بن سليمان العبسى الكوفى معروف به صيرفى از اصحاب امام زين‏العابدين (ع)، امام باقر (ع) و نيز امام صادق (ع) و مورد علاقه آن حضرت.
8-   حسن بصرى: ابوسعيد حسن بن يسار بصرى (21 - 110 ه.ق) از فقيهان و زاهدان مشهور در ميان اهل سنت و معاصر حجاج بن يوسف و عمر بن عبدالعزيز.
9-   متأذى: آزرده.
10-   اشاره به آيه 28 سوره غافر (40).
11-   مكتوم: پوشيده شده - پنهان شده.
12-   اسحاق بن اسماعيل: اسحاق بن اسماعيل نيشابورى از اصحاب امام حسن عسكرى (ع)، از راويان موثق و از كسانى كه به دريافت نامه‏هايى از سوى ائمه شاخص‏اند.

تا آن كه ممتاز گرداند بد را از نيك، و بدكردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند آنچه در سينه‏ها مخفى است، و دلها را پاكيزه گرداند از بديها، و از براى آن كه سبقت جوييد به رحمتهاى او، و منزلتها و رتبه‏هاى شما در بهشت رفيع(1گردد. پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زكات و ولايت اهل بيت رسول صلى‏الله عليهم را، و از براى شما درى مقرر ساخت كه به آن در درهاى فرايض بر شما گشوده مى‏شود، كه آن ولايت و متابعت اهل بيت است. و از براى شما كليدى از براى گشودن درهاى قرب و راههاى معرفت قرار داده است پيروى ايشان است. اگر نه محمد و اوصياى او صلوات‏الله عليهم مى‏بودند، شما حيران مى‏بوديد از باب بهايم و حيوانات، كه هيچ فريضه‏اى از فرايض خدا را نمى‏دانستيد. و آيا داخل شهر مى‏توان شد از غير راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پيغمبر شما، فرمود كهامروز دين شما را كامل گردانيد و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.(2و از طرق سنى و شيعه متواتر است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانى. و داخل شهر نمى‏توان شد مگر از درش. و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است. و چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود ايشان نه همين سفينه(3نجات اين امت‏اند، بلكه جميع ملائكه و پيغمبران به بركت ولايت ايشان به سعادات فايز گرديده‏اند و در جميع شدايد به انوار ايشان پناه برده‏اند. و ايشان‏اند علت غايى(4ايجاد جميع آسمانها و زمين، و عرش و كرسى، و ملك و جن و انس، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه خطاب به محمد و على فرمودند كهلولا كما لما خلقت الأفلاكاگر نه شما مى‏بوديد من افلاك را خلق نمى‏كردمو بيان سر اين اخبار موقوف بر تبيين رمزى است كه موجب انكشاف اين معنى مى‏شود: بدان كه خداوند عالميان فياض مطلق است و ذات مقدسش مقتضى(5فيض وجود است. اما قابليت ماده از جانب ممكنات شرط است تا افاضه(6آن فيض(7عقلا قبيح نباشد. و كسى كه قابل آن باشد كه چنين بنايى مثل عالم امكان را براى او بنا كنند و چنين مهمانخانه‏اى را براى او مرتب سازند و در ميدان وسيع عرصه ايجاد، چنين سقفهاى رفيع و بناهاى منيع(8برپا كنند و چندين هزار سُرادق رفعت(9و حُجُب جلال(10را به اوتاد(11قدرت و اطناب(12عزت استوار گردانند، و اين عرصه ظلمانى را به چراغهاى نورانى از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند، و صفايح(13افلاك و لوح خاك را به انواع زينتها و الوان نقشها بيارايند، و مايده(14احسانى كه تمام عالم فراگرفته براى او بكشند، و الوان نعمتها و ميوه‏ها و گلها و رياحين(15براى او حاضر سازند، و نشئه دنيا نمونه حقيرى است از آن، يعنى بهشت اعلا را به انواع حور و قصور(16بيارايند، و غير متناهى از ملائكه مقربين و جن و طيور و وحوش و بهايم(17را خادم او گردانند، بزرگوارى مى‏بايد باشد كه اين كرامتها را سزاوار باشد و اين نوازشها(18را لايق باشد.
پس اگر ديگران به طفيل او(19از اين خوان بهره‏اى برند، نزد عقلا پسنديده است، و اگر نه، امثال ماها لايق اين كرامتها نيستيم، و براى ما به تنهايى اين قسم تشريفات(20نزد عقلا قيبح است. چنانچه اگر بالفرض لرى يا كردى يا روستايى ناقص جاهلى نزد پادشاه عظيم‏الشأنى بيايد و پادشاه بفرمايد كه ميدان را
 

1-   رفيع: بلند - بلند پايه.
2-   بخشى از آيه 3 سوره مائده (5).
3-   سفينه: كشتى.
4-   علت غايى: هدف نهايى و مقصود اصلى از كارى. اين علت است كه محرك فاعل به پديد آوردن كار يا چيزى است. از ويژگيهاى اين علت آن است كه در ذهن مقدم بر علتهاى ديگر است اما در عالم واقع، پس از تحقق همه علتهاى ديگر به وقوع مى‏پيوندد.
5-   مقتضى: سبب - موجب - علت - شرط.
6-   افاضه: سرريز كردن - ريزش.
7-   فيض: عطا - بخشش.
8-   منيع: استوار و بلند.
9-   سرداق رفعت: سراپرده بلندمرتبگى.
10-   حجب جلال: پرده‏هاى شكوه.
11-   اوتاد: جمع وتد - ميخها.
12-   اطناب: جمع طناب - طنابها.
13-   صفايح: جمع صفيحه - پهنا.
14-   مايده: سفره.
15-   رياحين: جمع ريحان - گياهان خوشبو.
16-   قصور: جمع قصر - قصرها - كاخها.
17-   بهايم: جمع بهيمه - چهارپايان.
18-   نوازش: دلجويى - لطف - مرحمت - بخشش - هديه.
19-   به طفيل او: در پرتو وجود او - به خاطر او.
20-   تشريفات: جمع تشريف - پذيراييهاى آبرومندانه - لوازم پذيرايى آبرومندانه.

چراغان كنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهاى پادشاهانه براى او حاضر گردانند و جميع امراى خود را به خدمت او باز دارد، جميع عقلا او را مذمت مى‏كنند كه اين ادا(1پادشاهانه نبود، و اين مرد قابل اين كرامت نبود. نهايت اكرام اين مرد اين بود كه ده تومان زر يا كمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور(2هم راه ندهند. و اگر مرد كامل قابل بزرگ عظيم‏الشأنى بيايد و اين تهيه‏ها براى او بكنند و به طفيل او چندين هزار كرد و روستايى سير(3كنند و بخورند، بدنما نيست و جميع عقلا مدح مى‏كنند. و همچنين در اين ماده(4چون جناب مقدس نبوى و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم اشرف مُكَونات(5و زبده ممكنات‏اند، و نهايت آنچه رتبه امكانى از كمالات و استعدادات گنجايش داشته باشد در ايشان مجمتع است، ايشان ماده قابله(6جميع فيوض و رحمتهايند و هر فيضى و رحمتى اول بر ايشان فايض مى‏گردد و به طفيل ايشان به مواد قابله ديگر سرايت مى‏كند در خور استعدادات ايشان. چنانچه نعمت ايجاد كه اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فايض گرديد و بعد از آن بر ديگران. چنانچه فرمود كهأول ما خلق الله نورى.(7و همچنين معنى نبوت، اول از براى آن جناب حاصل شد و به بركت او به ديگران رسيد، چنانچه فرمود كهكنت نبيا و ءادم بين الماء و الطينمن پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گل بودو فرمود كه: ماييم آخران سابقان كه بعد از همه ظاهر شديم و پيش از همه جميع كمالات را داشتيم. و اين است معنى شفاعت كبرى(8كه از روز اول تا ابد آباد(9)، جميع خيرات و كمالات به وسيله ايشان به جميع خلق فايض گرديده و مى‏گردد. و اين است سر صلوات بر ايشان كه در جميع مطالب(10بايد اول بر ايشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبيد تا برآورده شود. زيرا كه يك علت ناروايى حاجت، عدم قابليت توست. پس چون صلوات فرستادى و براى آن ماده‏هاى قابله، رحمت طلبيدى، مانعى نيست در حق آن حضرت و اهل بيتش؛ البته مستجاب مى‏شود. و همين كه آب به سرچشمه آمد، هر كس در خور قابليت او از سرچشمه به او بهره‏اى مى‏رسد در خور راهى كه به آن سرچشمه دارد. كسى باشد كه نهرى عظيم از راه ولايت و اخلاص و توسل از آن منبع خيرات و سعادت به سوى خود كنده باشد، از هر رحمتى كه به آنجا مى‏رسد در خور آن نهر و گنجايش آن بهره‏اى مى‏برد؛ و كسى كه جوى ضعيفى داشته باشد همان قدر حصه(11مى‏يابد. پس معلوم شد كه انتفاع(12انبيا و مقربان از انوار مقدسه ايشان زياده از ديگران است و منت نعمت ايشان بر پيغمبران و اوصيا و دوستان خدا زياده بر عوام ناس است. چون سخن به اينجا كشيدن اين مطلب را از اين نازكتر بيان مى‏توان كرد. بدان كه اين معلوم است كه چندان كه مناسبت ميان فاعل و قابل(13)، و مُفيض و مُستفيض(14بيشتر است افاضه(15بيشتر مى‏شود. بلكه جمعى را اعتقاد اين است كه تا يك قدر مناسبتى نباشد افاضه نمى‏تواند شد. پس اين ناقصان كه در نهايت مرتبه نقص‏اند، در استفاضه(16ايشان از كامل من جميع‏الوجوه ناچار است از واسطه‏اى كه از جهات كمال با جناب ذى‏الجلال(17)يك نوع ارتباطى داشته باشد، و از جهت امكان و عوارض آن، مناسبتى با ممكنات ناقصه داشته باشد كه افاضه و استفاضه به اين دو جهت به عمل آيد. چنانچه در هدايت و ايصال احكام و حكم و حقايق به خلق، اين دو جهت ضرور است. و اشاره مجملى به اين معنى در ابواب نبوت شد، و در بيان معنى قرب نيز اشاره شد.
 

1-   ادا: رفتار.
2-   مجلس حضور: مجلسى كه پادشاه در آن حضور دارد.
3-   سير: تفريح - خوشگذرانى.
4-   ماده: موضوع.
5-   مكونات: موجودات - آفريدگان.
6-   ماده قابله: ماده‏اى كه استعداد پذيرش و قبولى دارد.
7-   ترجمه: نخستين چيزى كه خداوند آفريده نور من است.
8-   شعاعت كبرى: شفاعت بزرگ - واسطگى بزرگ - اين‏كه موجودى واسطه رسيدن وجود و رحمت خداوند به همه موجودات باشد.
9-   ابد آباد: ابديترين ابدها - بى‏پايانترين زمانهاى بى‏پايان.
10-   مطالب: جمع مطلب - درخواستها.
11-   حصه: بهره.
12-   انتفاع: بهره‏گيرى.
13-   فاعل و قابل: آنچه كارى انجام مى‏دهد و آنچه كار بر روى او صورت مى‏پذيرد و آن كار را قبول مى‏كند و مى‏پذيرد.
14-  مفيض و مستفيض: آن كه فيض مى‏دهد و آن كه فيض مى‏گيرد.
15-   افاضه: فيض رساندن - فيض دادن.
16-   استفاضه: فيض گرفتن.
17-   ذى‏الجلال: داراى شكوه و عظمت.

و بدان كه چون ايشان مظهر صفات كماليه الهى‏اند، و به نمونه‏اى از صفات جلال و جمال او متصف گرديده‏اند، ايشان را كلمات‏الله و اسماءالله مى‏گويند. و احاديث در اين باب بسيار است. و چنانچه اسماى الهى دلالت بر كمالات او مى‏كنند، ايشان نيز از اين حيثيت كه به پرتوى از صفات او متصف گرديده‏اند دلالت بر صفات او مى‏كنند، مثل اسم رحمان كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت رحمت مى‏كند. چون رحمت و شفقت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله را مشاهده مى‏كنى تو را دلالت مى‏كند بر كمال رحمت خداوندى كه اين رحمت با اين بسيارى، قطره‏اى از درياى رحمت اوست؛ و همچنين در جميع كمالات. بلكه دلالت(1ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست. و اسماى مقدس الهى از اين جهت تأثيرات بر ايشان مترتب است كه دلالت بر آن مُسَمى(2مى‏كند. لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مى‏گردد كه اسماى مقدس الهى‏اند و مظهر قدرت و كمالات اويند. و چنانچه پيش دانستى، كُنه ذات و صفات را دانستن محال است، وليكن در انحاى(3وجوهات صفات و تعبيرات از آن، عارفان را درجات مختلفه مى‏باشد، و در هر اسمى صاحب هر معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهره‏اى مى‏يابد. مثلا بلاتشبيه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف مى‏باشد. يك مرد كردى مى‏باشد كه از عظمت پادشاه همين تصور كرده است كه هر وقت كه خواهد ارده‏دوشاب(4)، او را ميسر است، و اگر خواهد هزار دينار بى‏زحمت به كسى مى‏تواند داد. اين مرد پادشاه را به صفات استاد حلوايى و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانى كند، در خور شناخت او احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه آن قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم هست و منصبى مى‏تواند بخشيد كه در سالى آلاف الوف(5تحصيل مى‏تواند كرد. پادشاه به چنين شخصى در خور معرفت او مى‏دهد. و همچنين عارفان را در مراتب معرفت، بلاتشبيه اين تفاوت هست. يك لفظ رحمان را هر عارفى به معنيى مى‏فهمد و در خور آن معنى فايده مى‏برد، تا آن عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را يافته، به رحمان، فيض ازل و ابد را براى ممكنات مى‏طلبد و مى‏رساند. و همچنين در مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم كه اسماى مقدس الهى‏اند، در خور شناخت و معرفت ايشان، از توسل به ايشان منتفع(6مى‏تواند شد.
يك شخص على را مردى شناخته است كه هر مسئله كه مى‏پرسى مى‏داند. او على را در مرتبه علامه شناخته، بلكه على را وسليه نكرده؛ علامه را وسيله كرده. و ديگرى على را چنين شناخته كه شبى پانصد كس را مى‏تواند كشت. او على را نشناخته؛ مالك اشتر را شناخته. و يكى على را چنين شناخته كه اگر شفاعت كند خدا هزار تومان به او مى‏دهد. تا به مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه كمال شناخته؛ اگر نام على را بر آسمان بخواند از يكديگر مى‏پاشد، و اگر بر زمين بخواند مى‏گدازد. چنانچه در احاديث بسيار هست كه نامهاى ايشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر كرسى نوشتند، برپا ايستاد؛ و بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمين نوشتند، قرار گرفت؛ و بر كوهها نوشتند، ثابت گرديدند و دوستان ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و توسلى كه به ايشان حاصل مى‏شود همان قدر استشفاع(7به ايشان نفع مى‏كند. و اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مى‏شود و مطلب مخفى‏تر مى‏شود.
بعضى تمثيلى ذكر كرده‏اند از براى وضوح اين معنى كه: يك فيلى را بردند به شهر كوران. چون شنيدند كه چنين خلق عظيم به شهر ايشان آمده، همگى به سير آن جمع شدند و دست بر آن مى‏ماليدند. يكى از ايشان دست بر گوش آن ماليد، و يكى دست بر خرطوم آن ماليد، و يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دُمش را. و چون فيل را بردند اينها با يكديگر نشستند و به وصف آن شروع كردند و در ميان ايشان نزاع شد. آن كه گوشش را لمس كرده بود گفت: فيل يك چيز پهنى است از باب گليم. ديگرى كه خرطومش را يافته بود گفت: غلط كردى؛ از بابت ناو(8)، دراز است و ميان تهى. و هريك به آنچه از آن يافته بودند تعبير كردند و نزاع ايشان به طول انجاميد. مرد بينايى كه فيل را درست ديده بود در ميان ايشان حكم شد و گفت: هيچ يك آن را نشناخته‏ايد اما هر يك راهى به آن برده‏ايد بلاتشبيه كوران عالم امكان و جهالت را در معرفت واجب‏الوجود و دوستان او كه مُتَخَلِق(9به اخلاق او شده‏اند چنين حالتى هست. و در اين مقام گنجايش زياده از اين سخن نيست. و اين مضامين در اخبار بسيار ظاهر مى‏شود. چنانچه ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: خدا خلق نكرده است خلقى را كه از من بهتر و گراميتر باشد نزد او. گفتم: يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود كه: يا على خدا
 

1-   دلالت: رابطه‏اى بين دو چيز كه از يكى و از علم به يكى بتوان به ديگرى يا به علم به ديگرى رسيد.
2-   مسمى: صاحب اسم.
3-   انحا: جمع نحو - چگونگيها.
4-   ارده‏دوشاب: ارده و دوشاب - ارده شيره - كنجد آسياب كرده كه روغن آن را نگرفته‏اند (ارده) و آن را با شيره (دوشاب) مخلوط كرده‏اند.
5-   آلاف الوف: هزاران هزارها.
6-   منتفع: بهره‏مند.
7-   استشفاع: طلب شفاعت.
8-   ناو: ناودان - لوله.
9-   متخلق: خوپذير - خوگرفته.

انبياى مرسل را افضل گردانيده است از ملائكه مقرب، و مرا بر جميع پيغمبران تفضيل داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضيل و زيادتى داده و ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران دوستان مايند. يا على آنهايى كه حاملان عرش‏اند و بر دور عرش مى‏باشند، تسبيح(1و تحميد(2خداوند خود مى‏كنند و استغفار مى‏كنند براى آن جماعتى كه ايمان به ولايت ما آورده‏اند. يا على اگرنه ماها بوديم، خدا نه آدم را خلق مى‏كرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ را، و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما پيش از ايشان خدا را شناختيم و تسبيح و تقديس و تنزيه(3خدا كرديم. زيرا كه اول چيزى را كه خدا خلق كرد ارواح ما بود. پس ما را گويا گردانيد به توحيد و تحميد خود كه او را به يگانگى ياد كنيم و حمد او بكنيم؛ بعد از آن ملائكه را خلق كرد. و ارواح ما يك نور بود. چون ارواح ما را ملائكه ديدند، بسيار عظيم نمود در نظر ايشان. پس گفتيمسبحان‏الله(4تا آن كه بدانند كه ما خلق آفريده خداييم و خدا منزه(5است از اين كه به ما شباهتى داشته باشد يا آن كه صفات ممكنات در او باشد. پس چون ملائكه تسبيح ما را شنيدند خدا را تسبيح كردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و چون بزرگوارى شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله گفتيم تا بدانند ملائكه كه خدا شريك در بزرگوارى و عظمت ندارد و ما بندگان خداييم و در عظمت و خداوندى او شريك نيستيم. پس ايشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت(6محل و درجه ما را ديدند ما گفتيمالله أكبر(7تا بدانند ملائكه كه خداى از آن عظيمتر است كه كسى بدون توفيق و تأييد او نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانيد. آن‏گاه گفتند: الله أكبر. پس چون قوت و قدرت و غلبه ما را مشاهده كردند گفتيملا حول و لا قوه الا بالله(8تا بدانند كه قوت و قدرت و توانايى ما از خداوند ماست. پس چون دانستند كه خدا چه نعمتها به ما كرامت فرموده و اطاعت ما را بر جميع خلق لازم گردانيده، ما گفتيمالحمدلله(9تا بدانند ملائكه كه خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر اين نعمتهاى عظيم كه به ما انعام فرموده. پس ملائكه گفتند: الحمدلله. پس به بركت ما هدايت يافتند ملائكه به تسبيح و تهليل(10و تحميد و توحيد(11و تمجيد(12خدا. پس حق تعالى حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب(13او به وديعه(14سپرده و امر فرمود ملائكه را كه حضرت آدم را سجده كنند از براى تعظيم و تكريم ما كه در صلب آدم بوديم. و سجود ايشان سجده بندگى خدا بود، و سجده تكريم و اطاعت آدم بود چون ما در صلب وى بوديم. پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع ملائكه سجده آدم از براى تكريم ما كردند. و به درستى كه چون مرا به آسمانها عروج فرمودند جبرئيل اذان و اقامه گفت و گفت: يا محمد پيش بايست تا با تو نماز كنيم. من گفتم كه: يا جبرئيل من بر تو تقديم بجويم(15)؟
 

1-   تسبيح: گفتن سبحان‏الله - خدا را به پاكى ياد كردن.
2-   تحميد: گفتن الحمدلله - سپاس و ستايش خداوند را گفتن.
3-   تنزيه: خداوند را از هر عيب مبرا دانستن.
4-   سبحان‏الله: بسى پاك و پيراسته است خداوند از هر عيب و كاستى.
5-   منزه: پاك - پيراسته.
6-   رفعت: بلندى - بلندمرتبگى.
7-   الله اكبر: خداوند بزرگتر و عظيمتر است از آن كه به وهم يا انديشه درآيد
8-   لا حول و لا قوه اله بالله: هيچ جنبش و نيرويى جز به دست و به وسيله خداوند نيست.
9-   سپاس و ستايش از آن خداوند است.
10-   تهليل: گفتن لا اله الا الله - خداوند را به يگانگى يادكردن.
11-   توحيد: خداوند را به وحدت و يگانگى يادكردن.
12-   تمجيد: به بزرگى يادكردن.
13-   صلب: استخوانهاى پشت - استخوان پشت.
14-   وديعه: امانت - سپرده.
15-   تقديم جستن بر كسى: پيشتر از او ايستادن يا نشستن - (اينجا) پيشتر ايستادن در نماز به عنوان امام جماعت.

گفت: آرى؛ زيرا كه خدا پيغمبرانش را بر جميع ملائكه تفضيل(1داده است و تو را به خصوص بر جميع خلق تفضيل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز گزاردند و فخر نمى‏كنم. پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت كه: پيش برو يا محمد كه من در اينجا مى‏مانم. گفتم: در چنين جايى مرا تنها مى‏گذارى؟ جبرئيل گفت كه: يا محمد اين نهايت اندازه‏اى است كه خدا براى من مقرر ساخته است و اگر از اين حد درگذرم بالهاى من مى‏سوزد. پس فرو رفتم در درياهاى نور و رسيدم به آنجايى كه خدا مى‏خواست از اعلاى درجات ملكوت و مُلك. پس ندا به من رسيد كه: يا محمد. گفتملبيك ربى و سعديك. تباركت و تعاليت.(2پس ندا رسيد كه: اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام. مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن در جميع امور. به درستى كه نور منى در ميان بندگان من، و فرستاده منى به سوى خلق، و حجت منى بر جميع خلايق. از براى تو و متابعان تو بهشت را خلق كرده‏ام، و از براى مخالفان تو جهنم را خلق كرده‏ام، و از براى اوصياى تو كرامت خود را واجب گردانيده‏ام، و از براى شيعيان ايشان ثواب خود را لازم ساخته‏ام. گفتم: خداوندا اوصياى من كيستند؟ ندا رسيد كه: اى محمد اوصياى تو آنهايند كه بر ساق عرش(3نام ايشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش كردم دوازده نور ديدم، بر هر نورى سطرى سبز بود كه بر او نام وصيى از اوصياى من نوشته بود؛ اول ايشان على بن ابى‏طالب و آخر ايشان مهدى امت من. گفتم: خداوندا اينها اوصياى من‏اند بعد از من؟ ندا رسيد كه: يا محمد اينها اوليا و دوستان و اوصيا و برگزيدگان من‏اند، و حجتهاى من‏اند بعد از تو بر جميع خلايق. و ايشان اوصيا و خليفه‏هاى تواند و بهترين خلق من‏اند بعد از تو. به عزت و جلال خودم سوگند كه به ايشان دين خود را ظاهر گردانم، و كلمه حق را به ايشان بلند گردانم، و به آخرين ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم، و او را بر مشرق و مغرب زمين مسلط گردانم، و بادها را مسخر او كنم، و ابرهاى صعب را ذليل او گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشكرهاى خود يارى كنم، و ملائكه را مددكار او گردانم، تا آن كه دين حق بلند شود و جميع خلق به يگانگى من اقرار كنند. پس ملك و پادشاهى او را دايم گردانم و دولت حق تا روز قيامت از دوستان من به در نرود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل به نزد حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏آمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مى‏نشست و تا رخصت نمى‏فرمود آن حضرت، او داخل نمى‏شد. و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: از حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله پرسيدند كه: على بن ابى‏طالب افضل است يا ملائكه؟ حضرت فرمود كه: ملائكه شرف نيافتند مگر به محبت محمد و على و قبول ولايت ايشان. و هر كس از محبان على كه دل خود را از غش(4و دغل(5و كينه و حسد و گناهان پاك كند او افضل است از ملائكه و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده است كه: يهوديى به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: تو افضلى يا موسى بن عمران؟ حضرت فرمود كه: خوب نيست كه آدمى تعريف خود كند. وليكن مرا ضرور است، مى‏گويم: چون حضرت آدم خطيئه‏اى(6از او صادر شد توبه‏اش اين بود كه: خداوندا از تو سؤال(7مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى. پس خدا توبه‏اش را قبول فرمود. و نوح چون به كشتى نشست و از غرق ترسيد گفت: خداوندا از تو سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از غرق نجات دهى. پس خدا او را نجات داد. و ابراهيم را چون به آتش افكندند گفت: خداوندا از تو سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از آتش نجات دهى. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و موسى چون عصايش را انداخت و ترسيد گفت: خداوندا سؤال مى‏كنم به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن گردانى. پس خدا فرمود كه: مترس كه تو بر ايشان غالبى
 

1-   تفضيل: فضيلت - برترى.
2-   ترجمه: پروردگارم! خواندن تو را اجابت باد! براى فرمانبردارى تو ايستاده‏ام. تو را به نيكوترين وجه يارى مى‏رسانم. بسا بزرگ و پاينده و با نيكى بسيارى تو، و تو بالا و والا و برترى.
3-   ساق عرش: پايه عرش.
4-   غش: خيانت - گول زدن - نيرنگ - آميختن چيز كم‏بها با چيز گرانقيمت.
5-   دغل: تغيير دادن كالايى براى گمراه كردن خريدار - فساد - نادرستى - مكر - حيله - ناراستى.
6-   خطيئه: گناه - خطا.
7-   سؤال: درخواست.

اى يهودى اگر موسى مرا درمى‏يافت و ايمان به پيغمبرى من نمى‏آورد، ايمان او هيچ نفع نمى‏داد او را، و پيغمبرى، او را فايده نمى‏كرد. اى يهودى يكى از فرزندان من مهدى است كه چون بيرون آيد، عيسى بن مريم از آسمان براى يارى او فرود آيد و او را مقدم دارد و در پى او نماز گزارد. و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام گفت كه: يا على حق تعالى مرا از ميان جميع مردان عالميان برگزيد و بعد از من تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد(1)، پس ائمه فرزندان تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد، پس فاطمه را از جميع زنان عالم اختيار كرد. و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در روزى كه از ذريت(2آدم پيمان مى‏گرفتند(3)، از جميع ملائكه و پيغمبران و ساير خلق به اين نحو پيمان گرفتند كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و محمد پيغمبر شما نيست؟ و على امام شما نيست؟ و امامان هاديان از فرزندان او امامان شما نيستند؟ همه گفتندبلىو هر كه سبقت گرفت به اين اقرار، و عزم بر نگاه داشتن اين پيمان بيشتر داشت، از پيغمبران اولوالعزم شدند و هر ملكى كه قبول ولايت بيشتر كرد مقرب شد

يا أباذر احفظ(4ما اوصيك به تكن سعيدا فى الدنيا و الأخره. يا أباذر نعمتان مغبون فيهما كثير من الناس: الصحه، و الفراغ. يا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابك قبل هرمك، و صحتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك. يا أباذر اياك و التسويف بأملك. فانك بيومك و لست بما بعده. فان يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم، و ان لم يكن غد لك، لم تندم على ما فرطت فى اليوم. يا أباذر كم مستقبل يوما لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه. يا أباذر لو نظرت الى الأجل و مسيره، لأبغضت الأمل و غروره. يا أباذر كن كأنك فى الدنيا غريب، أو كعابر سبيل، و عد نفسك من أصحاب القبور. يا أباذر اذا أصبحت، فلا تحدث نفسك بالمساء، و اذا أمسيت فلا تحدث نفسك بالصباح. و خذ من صحتك قبل سقمك، و من حياتك قبل موتك، فانك لا تدرى ما اسمك غدا. يا أباذر اياك أن تدركك الصرعه عند الغره(5)، فلا تمكن من الرجعه، و لا يحمدك من خلفت بما تركت، و لا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به. يا أباذر ما رأيت كالنار نام هاربها، و لا مثل الجنه نام طالبها. يا أباذر كن على عمرك أشح منك على درهمك و دينارك. يا أباذر هل ينتظر أحدكم الا غنى مطغيا، أو فقرا منسيا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفنيا، أو موتا مجهزا، أو الدجال فانه شر غائب ينتظر، أو الساعه و الساعه أدهى و أمر(6).
 

1-   اختيار كردن: برگزيدن.
2-   ذريت: ذريه - فرزندان - نسل
3-   اشاره به آيات 172 - 173 سوره اعراف (7)
4-   اشتباه قلمى مجلسى: احفظ.
5-   اشتباه قلمى مجلسى: العزه.
6-   بخشى از آيه 46 سوره قمر (54).

اى ابوذر حفظ كن آنچه من تو را به آن وصيت مى‏كنم، و عمل نما تا سعادتمند گردى در دنيا و آخرت.
اى ابوذر دو نعمت است كه غبن دارند(1در آن دو نعمت بسيارى از مردم: يكى صحت بدن و اعضا و جوارح، و يكى فراغ(2و فرصت و مجال. (يعنى در اين دو نعمت فريب مى‏خورند و غنيمت نمى‏شمارند و مى‏گذارند كه از دستشان مى‏رود و بعد از آن حسرت مى‏خورند و فايده ندارد.) (و در احاديث ديگر مفتون - به فا - وارد شده است، يعنى:
باعث فتنه ايشان است و ايشان را از خدا غافل مى‏گرداند.)
اى ابوذر غنيمت شمار و قدر بدان پنج چيز را پيش از پنج چيز: جوانى را پيش از پيرى (كه چون پير شدى بندگى نمى‏توانى كرد و حسرت خواهى خورد)؛ و غنيمت دان صحت و تندرستى را پيش از بيمارى (كه چون بيمار شوى عبادت نمى‏توان كرد چنانچه در صحت مى‏توانى كرد)؛ و قدر بدان توانگرى را پيش از آن كه فقير شوى (و آنچه خواهى در راه خدا نتوانى داد و حسرت توانگرى را برى، يا به علت فقر از عبادت بازمانى)؛ و غنيمت دان فارغ بودن را پيش از آن كه مشغول شوى (به چيزى چند كه به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشى)؛ و مغتنم دان زندگى را پيش از مرگ (كه بعد از مرگ هيچ چاره‏اى نتوانى كرد).
اى ابوذر زينهار كه تأخير كارهاى خير مكن به طول امل و آرزوها، كهبعد از اين خواهم كرد. به درستى كه اين روز كه در دست توست همين را دارى و بعد از اين را نمى‏دانى كه خواهى داشت. پس امروز را صرف كار خود كن، كه اگر فردا زنده باشى در فردا هم چنان باشى كه امروز بودى. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشيمان نباشى كه چرا امروز را ضايع كردى و حال آن كه آخر عمر تو بود.
اى ابوذر چه بسيار كسى كه روزى در پيش داشته باشد و آن روز را تمام نكرده بميرد. و چه بسيار كسى كه انتظار فردا برد و به آن نرسد.
اى ابوذر اگر ببينى اجل خود و تندى رفتار او را كه چه زود مى‏آيد، و عمر چه به سرعت مى‏گذرد، هر آينه دشمن خواهى داشت آرزوهاى دور و دراز خود را و فريب آن نخواهى خورد. اى ابوذر در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد، و آن را وطن خود نشمارد، يا مسافرى كه به منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمير و آبادانى آن همت بگمار).
اى ابوذر چون صبح كنى در خاطر خود فكر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مكن. و چون شام كنى خيال صبح و انديشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگير پيش از بيمارى، و از زندگى بهره بردار پيش از مردن كه نمى‏دانى كه فردا چه نام خواهى داشت (نام زندگان خواهى داشت يا نام مردگان، يا آن كه در روز قيامت نمى‏دانى كه نام سُعدا(3خواهى داشت يا نام اشقيا(4).
اى ابوذر بينديش كه مبادا پا درآيى و بميرى در هنگام غفلت (در جمع دنيا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد كه كار خود درست كنى. و وارث تو تو را مدح نكند به آنچه از براى او گذاشته‏اى، و آن (خداوندى) كه به نزد او رفته‏اى تو را معذور ندارد در آن چيزهايى كه مشغول آنها شده‏اى (و بندگى او را براى آنها ترك كرده‏اى).
اى ابوذر نديدم چون آتش جهنم چيزى را كه گريزنده از آن خواب كند و غافل باشد (زيرا كه كسى كه از امر سهلى خايف و گريزان است از خوف آن خواب نمى‏كند. و آتش جهنم با اين عظمت جمعى كه دعواى خوف از آن مى‏كنند به خواب مى‏روند، بلكه هميشه در خواب‏اند). و نديدم مثل بهشت چيزى را كه طلب‏كننده و خواهان آن به خواب كند (زيرا كه مردم از براى لذتهاى سهل(5دنياى فانى خواب را بر خود حرام مى‏كنند و سعى در تحصيل آن مى‏نمايند، و طالبان بهشت ابدى و نعيم(6نامتناهى پيوسته در خواب‏اند).
اى ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخيلتر باش (كه ضايع نشود) از دينار و درهم. اى ابوذر هر يك از شما يكى از چند چيز را انتظار مى‏بريد و در پيش داريد: يا توانگرى كه به هم رسانيد و طاغى شويد (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شويد)؛ يا فقر و بيچيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد؛ يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ يا پيرى كه شما را از كار بيندازد؛ يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ يا فتنه دجال كه شرى است غايب و مى‏رسد؛ يا قيامت برپاى شود، و قيامت از همه چيز عظيمتر و تلختر است.
 

1-   غبن داشتن: زيان داشتن - ضرر بردن.
2-   فراغ: فراغت - آسايش - فرصت.
3-   سعدا: جمع سعيد - نيكبختان - خوشبختان.
4-   اشقيا: جمع شقى - بدبخت.
5-   سهل: (اينجا:) كوچك - كم‏ارزش.
6-   نعيم: وسيله خوشى و شادكامى - نعمت - خوشى - نعمت فراوان.

توضيح اين كلمات طريفه(1و مواعظ شريفه در ضمن سه مقصد مى‏نمايد.
 

مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل

بدان كه مفاد اين نصايح شافيه(2)، اهتمام در عمل و احتراز(3از طول امل(4است. و طول امل از امهات(5صفات ذميمه(6است، و مورث(7چهار خصلت است: اول: كسل(8و ترك طاعت(9). زيرا كه شيطان او را از اين راه فريب مى‏دهد كه: فرصت بسيار است و عمر دراز است؛ در هنگام پيرى عبادت مى‏توان كرد. ايام جوانى را صرف عيش و طرب مى‏بايد كرد.
دويم آن كه: باعث ترك توبه مى‏شود و تأخير مى‏كند توبه را، به گمان اين‏كه مهلت خواد يافت. تا مرگ به ناگاه او را بگيرد و مهلت ندهد.
سيم آن كه: باعث حرص بر جمع(10مال و تحصيل امور لازمه آن مى‏شود براى آن كه چون گمان عمر بسيار به خود دارد به اندازه آن تحصيل مايحتاج خود مى‏كند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمى‏داند كه اگر خدا خواهد، او را زود فقير مى‏كند و آنچه تحصيل كرده است به كار او نمى‏آيد، و اگر خدا مصلحت داند، اگر به كار خدا باشد خدا او را توانگر مى‏كند.
چهارم آن كه: باعث قساوت قلب و فراموشى آخرت مى‏گردد. و اين صفات ذميمه مايه شقاوت ابدى است.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: خصلتى كه از آن بيشتر بر شما مى‏ترسم دو خصلت است: يكى متابعت خواهشهاى نفس كردن، و يكى طول امل. اما متابعت هواهاى نفسانى، پس آدمى را از قبول حق و متابعت آن منع مى‏كند و باز مى‏دارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشى آخرت مى‏گردد. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هركه املش دراز است عملش نيكو نيست. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: صلاح اول(11اين امت به زهد و يقين است، و فساد آخر(12ايشان به بُخل(13و طول امل است. ايضا از آن حضرت منقول است كه: به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: يا على چهار خصلت است كه از شقاوت ناشى مى‏شود: خشكى ديده(14)، و سنگينى دل، و درازى امل، و محبت بقاى بسيار در دنيا و در حديث ديگر فرمود كه: پير مى‏شود فرزند آدم، و جوان مى‏شود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان كه معالجه اين درد مزمن(15به بسيارى ياد مرگ و شدايد(16بعد از مرگ، و تفكر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضاى(17آن مى‏شود. چه، ظاهر است كه مرگ را به پير و جوان يك نسبت است، بلكه به جوانان نزديكتر است، و هر روز يك شخص از همسنان اين كس مى‏ميرد. در حال او تفكر نمايد كه
 

1-   طريفه: مؤنث طريف - تازه - نو - نغز - نيكو.
2-   شافيه: مؤنث شافى - شفادهنده - راست - درست.
3-   احتراز: كناره‏گيرى - خويشتندارى - پرهيز - گريز.
4-   امل: آرزو - اميد.
5-   امهات: جمع امهه يا ام - مادرها - ريشه‏ها.
6-   صفات ذميمه: صفتهاى ناپسند - ويژگيهاى زشت و نامناسب.
7-   مورث: باعث.
8-   كسل: سستى - كاهلى - تنبلى.
9-   طاعت: اطاعت - عبادت.
10-   اشتباه قلمى مجلسى: جميع.
11-   اول: (اينجا:) نسل نخستين
12-   آخر: نسل و نسلهاى بعد.
13-   بخل: نگهدارى مال و صرف نكردن و بخشش نكردن آن در جاى خود.
14-   خشكى ديده: نگريستن - نيامدن گريه - پديد نيامدن حالتى كه اشك به چشمان انسان بياورد.
15-   درد مزمن: مرض كهنه - بيماريى كه مدتى دراز از ابتلا با آن گذشته باشد.
16-   شدايد: جمع شدت و شديده - سختيها.
17-   انقضا: به سر آمدن - پايان يافتن.

ممكن بود كه من به جاى او مرده باشم و اكنون حسرتهاى عظيم داشته باشم. و در بدن خود تفكر نمايد كه هر ساعت در خرابى و انهدام است، و در هر روز يك قوتى از قوا و عضوى از اعضاى او ضعيف و باطل مى‏شود، و هر لحظه چندين پيك مرگ به او مى‏رسد و مطالعه نمايد در مواعظ و نصايحى كه از رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم رسيده و به ديده ايمان نظر نمايد و به سمع يقين قبول كند؛ زيرا كه ايشان طبيب نفوس خلايق‏اند و مواعظ و حكمى كه از ايشان رسيده نسخه‏هاى معالجه دردهاى نفوس خلايق است. و به مقابر(1برود و از احوال ايشان پند بگيرد.
چنانچه منقول است از عُبايه بن ربعى(2كه: جوانى بود از انصار. بسيار مى‏آمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را گرامى مى‏داشت و نزديك خود مى‏نشانيد. روزى به عبدالله گفتند كه: تو اين جوان را اين قدر اكرام مى‏نمايى، و اين مرد بدى است و شبها مى‏رود و قبرها را مى‏شكافد و كفن مرده‏ها را مى‏دزدد. عبدالله شبى براى استعلام(3اين حال به قبرستان رفت و پنهان شد. ديد كه اين جوان آمد و به يك قبر كنده داخل شد و در لحد(4خوابيد و آواز بلند كرد كه: واى بر من در روزى كه تنها داخل اين لحد شودم و زمين از زير من گويد كهتو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو كه بر روى من راه مى‏رفتى، من تو را دشمن مى‏داشتم. پس چون(5تو را خواهم كه در ميان من درآمده‏اى؟ واى بر من در روزى كه از قبر بيرون آيم و پيغمبران و ملائكه در صفها ايستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو كه نجات خواهد داد، و از دست جماعتى كه بر ايشان ظلم كرده‏ام مرا كه رها خواهد كرد، و از آتش جهنم كه مرا امان خواهد بخشيد؟ معصيت كرده‏ام خداوندى را كه سزاوار آن نبود كه او را معصيت كنم. و مكرر با او عهد كردم كه گناه نكنم و از من راستى و وفا نديد. و امثال اين سخنان را مكرر مى‏گفت و مى‏گريست. چون از قبر بيرون آمد عبدالله او را در بر گرفت و دست در گردنش كرد و گفت كه: نيكو نباشى(6تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش مى‏كنى و مى‏شكافى! و از هم جدا شدند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بسيار ياد كنيد مرگ را، و بيرون آمدن از قبرها را، و ايستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصيبتهاى دنيا بر شما آسان شود و فرمود كه: هر كه فردا را از اجل(7خود حساب كند، مصاحبت مرگ را نيكو نكرده است و او را نشناخته است و در وصيتى كه در هنگام وفات فرمود گفت: اى فرزند! امل و آرزوهاى خود را كوتاه كن، و مرگ را ياد كن، و دنيا را ترك كن. به درستى كه تو در گرو مرگى، و نشانه بلاهاى دنيايى، و مغلوب دردها و محنتهايى.
و به اهل مصر نوشتند كه: اى بندگان خدا كسى از مرگ نجات نمى‏يابد. پس حذر كنيد از آن پيش از آن كه به شما رسد. و تهيه آن را درست كنيد. به درستى كه بر همه احاطه كرده است. اگر مى‏ايستيد شما را مى‏گيرد، و اگر مى‏گريزيد در مى‏يابد. و او از سايه به شما نزديكتر است. و مرگ بر پيشانى همه بسته است. و دنيا را از پى شما برهم مى‏پيچند. و عن‏قريب تمام شده است. پس هرگاه كه شهوات نفسانى با شما منازعه كند بسيار ياد كنيد مرگ را. و مرگ از براى موعظه و پند كافى است. و رسول خدا صلى‏الله عليه و آله بسيار وصيت مى‏فرمود اصحابش را به ياد مرگ، و مى‏گفت كه: بسيار به خاطر آوريد مرگ را، به درستى كه آن، شكننده لذات است و حايل است ميان شما و خواهشهاى نفسانى. و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر حيوانات از مرگ آن قدر كه شما مى‏دانيد مى‏دانستند، يك گوشت فربه از ايشان نمى‏خورديد و از ياد مرگ لاغر مى‏شدند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: فرزند آدم را چون آخر روز دنيا و اول روز آخرت مى‏رسد، مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او مى‏آورند. پس آن‏گاه رو به مال مى‏كند و مى‏گويد كه: والله كه من بسيار حريص بودم در جمع تو، و بخيل بودم در صرف كردن تو. الحال چه مدد مى‏كنى مرا؟ جواب گويد كه: كفن خود را از من بگير. پس به جانب فرزندان التفات نمايد و گويد كه: والله كه شما را بسيار دوست مى‏داشتم و حمايت شما مى‏كردم. امروز براى من چه چيز داريد؟ گويند: تو را به قبر مى‏رسانيم و در خاك پنهان مى‏كنيم.
 

1-   مقابر: جمع مقبر مقبره - گورستانها.
2-   عبايه بن ربعى: از اصحاب خاص امير مؤمنان على (ع) و امام حسن (ع).
3-   استعلام: آگاهى - كسب اطلاع.
4-   لحد: محلى از قبر كه مرده را در آن مى‏خوابانند.
5-   چون: چگونه.
6-   نباش: آن كه كارش شكافتن گور است - شكافنده.
7-   اجل: مهلت زندگى.

پس رو به عمل خود كند و گويد كه: والله كه خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار بودى. امروز مرا چه مدد مى‏نمايى؟ گويد كه: قرين توام در قبر تو، و چون محشور مى‏شوى با توام، تا من و تو را بر خدا عرض(1كنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصى به نزد او مى‏آيد از همه كس خوشبوتر و خوشروتر و جامه‏هاى فاخر پوشيده، و مى‏گويد كه: بشارت باد تو را به نسيم و گلهاى بهشت و نعمت ابدى. خوش آمده‏اى. مى‏پرسد كه: تو كيستى؟ مى‏گويد كه: من عمل صالح توام و چون از دنيا به در مى‏روى جاى تو بهشت است.
و چون مُرد، غسل دهنده‏اش را مى‏شناسد، و قسم مى‏دهد آنها را كه جنازه‏اش را برداشته‏اند كه: مرا زود ببريد. پس چون او را داخل قبر مى‏كنند، دو ملك مى‏آيند كه مويهايشان را بر زمين مى‏كشند و به پاى خود زمين را مى‏شكافند. صداى ايشان مانند رعد بلندآواز، و چشمهاى ايشان مثل برق بسيار روشن. و مى‏گويند: كيست خداى تو؟ و چيست دين تو؟ و كيست پيغمبر تو؟ و كيست امام تو؟ پس چون جواب گفت، مى‏گويند: خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست مى‏دارى و پسنديده توست. پس قبر(2او را فراخ مى‏كنند آن قدر كه چشم كار كند. و درى از بهشت به قبر او مى‏گشايند و مى‏گويند كه: خواب كن با فرح و شادى و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصى به نزد او مى‏آيد در نهايت زشتى و بدبويى، و مى‏گويد: بشارت باد تو را به حَميم(3و آتش جحيم(4). و غسل دهنده خود را مى‏شناسد. و قسم مى‏دهد حاملانش را كه او را نگاه دارند و نبرند. پس چون داخل قبر مى‏شود دو ملك به نزد او مى‏آيند و كفن را از او دور مى‏كنند و از خدا و پيغمبر و دين و امام او مى‏پرسند. مى‏گويد كه: نمى‏دانم. مى‏گويند كه: هرگز ندانى و هدايت نيابى. پس گرزى بر او مى‏زنند كه هيچ جانورى نيست كه صداى آن را نشنود و نترسد مگر جن و انس. و درى از جهنم به قبر او مى‏گشايند و مى‏گويند: بخواب به بدترين حالى. و چنان قبر بر او تنگ مى‏شود و او را فشارى مى‏دهد كه مغز سرش از ناخنهاى پايش به در مى‏رود. و بر او مسلط مى‏گرداند حق تعالى مارها و عقربها و جانوران زمين را كه او را گزند تا روزى كه مبعوث شود. و از بس كه در شدت است آرزو مى‏كند كه قيامت قائم شود.
و حضرت باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمود كه:
من قبل از نبوت، گوسفندان مى‏چرانيدم، و هيچ پيغمبرى نيست مگر اين‏كه گوسفند چرانيده. پس من گاهى مى‏ديدم كه جميع گوسفندان بى‏سببى خايف مى‏شدند و از چرا مى‏ايستادند. چون جبرئيل نازل شد از سبب آن پرسيدم. فرمود كه: كافر را در قبر ضربتى مى‏زنند كه بغير جن و انس جميع مخلوقات صداى آن را مى‏شنوند و ترسان مى‏شوند و به سند معتبر از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: چون دشمن خدا را برمى‏دارند و به جانب قبر مى‏برند، ندا مى‏كند حاملان خود را كه: اى برادران نمى‏شنويد؟ شكايت مى‏كند به شما برادر شقى شما. دشمن خدا شيطان جن و انس مرا فريب داد و به بلا انداخت و الحال به فرياد من نمى‏رسد و قسم مى‏خورد كه خيرخواه من است و مرا فريب داد. شكايت مى‏كنم به شما دنيا را كه مرا مغرور كرد، و چون بر او اعتماد كردم و دل بر او بستم مرا بر زمين انداخت. و شكايت مى‏كنم به شما دوستانى را كه به خواهش نفس يار خود كرده بودم. مرا اميدها دادند، امروز از من بيزار شدند و تنها گذاشتند. و شكايت مى‏كنم به شما فرزندان خود را كه حمايت ايشان كردم، و ايشان را بر جان خود اختيار كردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شكايت مى‏كنم به شما مالى را كه حق خدا را از آن ندادم، و وبال(5و عذابش بر من است و نفعش را ديگران مى‏برند. و شكايت مى‏كنم به شما خانه‏اى را كه مايه خود را صرف تعمير آن كردم و ديگران در آن ساكن شدند. و شكايت مى‏كنم به شما بسيار ماندن در قبرى را كه ندا مى‏كند كه: منم خانه‏اى كه بدنها در آن كرم مى‏شود؛ منم خانه تاريكى و وحشت و تنگى.
 

1-   عرض: عرضه.
2-   قبر: مقصود از قبر در روايات مربوط به زندگى پس از مرگ، عالم برزخ و زندگى انسان بلافاصله بعد از مردن است.
3-   حميم: آب جوش - اين واژه در قرآن مجيد آمده و نام نوشيدنى دوزخيان است.
4-   جحيم: جهنم.
5-   وبال: سختى - شدت - عذاب - گناه.

اى برادران تا مى‏توانيد مرا نگاه داريد و دير ببريد، و شما حذر كنيد از آنچه من به آن مبتلا شده‏ام. به درستى كه مرا بشارت داده‏اند به آتش جهنم و خوارى و مذلت ابدى و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصير(1كردم در فرمان خدا و دوستان او. پس ناله‏ها و گريه‏هاى دراز كه در پيش دارم. نه شفاعت كننده‏اى دارم كه سخنش را شنوند، و نه دوستى كه مرا رحم كند. كاشكى مرا برمى‏گردانيدند تا داخل مؤمنان مى‏شدم و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: قبر هر روز مردم را ندا مى‏كند كه: منم خانه غربت. و منم خانه تنهايى و وحشت. منم خانه كرم و جانوران. منم قبر كه باغى‏ام از باغهاى بهشت، يا گوى(2)از گوى‏هاى جهنم. و از حضرت امام محمدباقر عليه‏السلام مروى است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: زينهار، زينهار! مرگ را ياد كنيد كه چاره‏اى از مرگ نيست. اينك مرگ رسيد با روح(3و راحت و نعمت ابدى براى آنان كه از براى بهشت سعى كردند، و با شقاوت و ندامت و عذاب ابد براى آنان كه فريب خوردند و براى او سعى كردند. كسى كه دوستى خدا و سعادت ابد براى او لازم شده است، اجل او در ميان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و كسى كه دوستى شيطان و شقاوت ابد براى او واجب گرديده، آرزوهاى او در ميان دو چشم اوست و اجل او در پس پشت او. و از آن حضرت پرسيدند كه: كدام يك از مؤمنان زيركترند؟ فرمود كه: آن كس كه ياد مرگ بيشتر كند و تهيه آن را بيشتر گيرد. و از ابى‏صالح(4منقول است كه: حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى ابوصالح هر وقت كه جنازه را بردارى چنان باش كه گويا تو در ميان آن جنازه‏اى و از خدا مى‏طلبى كه تو را به دنيا برگرداند كه تدارك گذشته‏ها بكنى، و خدا طلب تو را قبول كرد و برگردانيد. در آن حال چه خواهى كرد، اكنون چنين گمان كن و تدارك خود بكن(5). بعد از آن فرمود كه: عجب دارم از جماعتى كه جمعى از ايشان را بردند و برنگردانيدند، و بقيه را نداى رحيل(6در ميان ايشان زدند كهروانه مى‏بايد شد و باز مشغول لعب و بازى‏اند. و منقول است از جابر جعفى كه: از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام پرسيدم از نظر كردن ملك موت به بنى‏آدم. فرمود كه: نمى‏بينى كه جماعتى در مجلسى نشسته‏اند و همه يكمرتبه خاموش مى‏شوند؟ آن وقتى است كه ملك موت به ايشان نظر مى‏كند. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر سر قبر حضرت يحيى آمد و دعا كرد كه خدا او را زنده كند. چون زنده شد و از قبر بيرون آمد به عيسى گفت كه: از من چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم كه در دنيا مونس من باشى چنانچه پيشتر بودى. گفت: يا عيسى هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، مى‏خواهى مرا بار ديگر به دنيا آورى كه مرتبه ديگر سختى جان كندن را بكشم؟ پس او را گذاشت كه به قبر برگشت. و از امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: جوانى چند از پادشاهزاده‏هاى بنى‏اسرائيل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ايشان اين بود كه در زمين سر مى‏كردند و عبرت مى‏گرفتند. روزى به قبرى رسيدند بر سر راهى كه مندرس(7شده بود و خاك بر روى آن نشسته بود و بغير از علامتى از آن نمانده بود. گفتند: بياييد دعا كنيم شايد خدا اين ميت را زنده گرداند و از او بپرسيم كه به چه نحو چشيده است مزه مرگ را. پس دعا كردند. و دعاى ايشان اين بود كه: تو اله مايى اى پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقى و معبودى نيست. تو پديدآورنده چيزهايى، و هميشه هستى، وهرگز غافل نمى‏شوى، و زنده‏اى و هرگز تو را مرگ نمى‏باشد، و هر روز تو را شأنى و كارى است غريب، و همه چيز را مى‏دانى و محتاج به تعليم نيستى. زنده كن اين ميت را به قدرت خود. پس، از آن قبر ميتى سر بيرون كرد موى سر و ريشش سفيد، و خاك از سرش فرو مى‏ريخت ترسان. و ديده به سوى آسمان باز كرد. به ايشان گفت كه: براى چه بر سر قبر من ايستاده‏ايد؟ گفتند: دعا كرديم كه خدا تو را زنده كند كه از تو سؤال كنيم كه چون يافته‏اى مزه مرگ را. به ايشان گفت: نود و نه سال است كه در
 

1-   تقصير: كوتاهى.
2-   گو: گودال.
3-   روح: راحت - آسايش - رحمت - نسيم.
4-   ابوصالح: عجلان ابى‏صالح از اصحاب مورد اعتماد امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
5-   تدارك كردن: فراهم كردن چيزى پيش از زمان نياز به آن.
6-   رحيل: كوچ - كنايه از مرگ.
7-   مندرس: كهنه - قديمى.

اين قبر ساكنم و هنوز الم و محنت و كَرب(1مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخى جان كندن از گلوى من بيرون نرفته است. از او پرسيدند كه: روزى كه مردى، موهاى تو چنين سفيد بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا شنيدم كه بيرون بيا، و خاكها و ريزه‏هاى بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان با اين سرعت بيرون آمدم، از هول قيامت موى سر و ريشم سفيد شد. و از امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه كفن او در خانه‏اش مهيا باشد او را از غافلان نمى‏نويسند، و هر وقت كه نظر به آن مى‏كند او را ثواب مى‏دهند. و از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: منادى هر روز فرزند آدم را ندا مى‏كند كه: متولد شو براى مردن، و جمع كن براى فانى شدن، و بنا كن براى خراب شدن. و از امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: بنده مؤمن را وسعتى در امر او هست(2تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسيد، حق تعالى وحى مى‏فرمايد به آن دو ملك كه بر او موكل‏اند كه: من اين بنده را براى عبرت مدتى عمر دادم. اكنون كار را بر او سخت گيريد، و نيكو اعمالش را ضبط كنيد، و اندك بسيار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنويسيد. و از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: چون چهل سال بر بنده گذشت به او مى‏گويند كه: با خبر باش و تهيه خود را درست كن كه ديگر تو معذور نيستى. و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر روز كه داخل مى‏شود، فرزند آدم را ندا مى‏كند كه: اى فرزند آدم! من روز تازه‏ام و بر تو گواهم. پس در من خير بگو و عمل خير بكن كه براى تو گواهى دهم در روز قيامت. به درستى كه مرا بعد از اين نخواهى ديد. و منقول است كه قيس بن عاصم(3به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله ما را موعظه بگو كه در بيابانها مى‏باشيم و احتياج به موعظه بسيار داريم. فرمود كه: يا قيس به درستى كه با هر عزتى در دنيا مذلتى هست، و با هر زندگانى مردنى هست، و با دنيا آخرت هست، و بر هر چيز حساب كننده‏اى و گواهى هست، و هر حسنه را ثوابى هست، و هر گناهى را عقابى هست، و هر اجلى را اندازه‏اى هست.اى قيس بدان كه البته با تو قرينى(4خواهد بود كه با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوى و مرده باشى. و آن عمل توست. پس آن قرين تو اگر كريم(5است و نيكوست تو را گرامى خواهد داشت، و اگر لئيم(6است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان كه آن قرين با تو محشور خواهد شد و از تو نخواهند پرسيد مگر از آن قرين. پس قرين خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته باشى و اگر غير صالح باشد از غير آن وحشت نخواهى داشت. و حضرت صادق عليه‏السلام به جابر جعفى گفت كه: سلام مرا به شيعيان من برسان و به ايشان بگو كه ميان ما و خدا خويشى نيست، و تقرب به خدا نمى‏توان جست مگر به طاعت.
اى جابر هر كه اطاعت خدا كند و محبت ما داشته باشد از شيعه ماست، و كسى كه معصيت خدا كند محبت ما به او نفع نمى‏دهد. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه خواهد كه بدون عشيره(7و قوم عزيز باشد، و بى‏سلطنت و حكم صاحب مهابت(8باشد، و بى‏مال غنى و بى‏نياز باشد، و مردم اطاعتش كنند بدون آن كه مالى به ايشان دهد، پس بايد كه از ذلت معصيت خدا بيرون آيد و به عزت اطاعت و فرمانبردارى خدا داخل شود، كه آنها همه براى او حاصل است. و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: قدمهاى هيچ بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمى‏كند تا سؤال نكنند از او از چهار چيز: از عمرش كه در چه چيز فانى كرده است؛ و از حوانيش كه در چه چيز كهنه كرده است؛ و از مالش كه از كجا به هم رسانيده و در چه چيز صرف كرده است؛ و از محبت ما اهل بيت.
 

1-   كرب: اندوه نفسگير.
2-   يعنى به او سخت نمى‏گيرند.
3-   قيس بن عاصم: ظاهرا همان قيس بن عاصم است كه از بزرگان قبيله بنى‏تميم به شمار مى‏رفت.
4-   قرين: همنشين - يار - همصحبت - مصاحب.
5-   كريم: بزرگوار.
6-   لئيم: پست.
7-   عشيره: قبيله - طايفه.
8-   مهابت: شكوه - عظمت - حالتى كه ترس و بيم در ديگران برانگيزد.

و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم خود را براى عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر كنم از غنا و بى‏نيازى از خلق، و تو را به سعى و طلب تو وانگذارم، و بر من است كه رفع احتياج تو بكنم و خوف خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را براى عبادت من فارغ نسازى دل تو را پر كنم از شغل دنيا، و رفع احتياج تو نكنم، و تو را به سعى خود بگذارم.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه دنيا بار كرده است و پشت كرده است و مى‏رود، و آخرت بار كرده است و رو كرده است و مى‏آيد. و هر يك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا. اى گروه! از زاهدان در دنيا باشيد و به سوى آخرت رغبت نماييد. به درستى كه زاهدان در دنيا زمين را بساط(1خود مى‏دانند، و خاك را فرش خود قرار داده‏اند، و آب را بوى خوش خود مى‏دانند و به آن خود را مى‏شويند و خوشبو مى‏سازند، و خود را جدا كرده‏اند و بريده‏اند از دنيا بريدنى. به درستى كه كسى كه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فراموش مى‏كند، و كسى كه از آتش جهنم مى‏ترسد البته مرتكب محرمات نمى‏شود، و كسى كه ترك دنيا كرد مصيبتهاى دنيا بر او سهل مى‏شود.
به درستى كه خد را بندگان هست كه در مرتبه يقين چنان‏اند كه گويا اهل بهشت را در بهشت ديده‏اند كه مخلدند(2و گويا اهل جهنم را در جهنم ديده‏اند كه معذب‏اند. مردم از شر ايشان ايمن‏اند و دلهاى ايشان پيوسته از غم آخرت محزون است. نفسهاى ايشان عفيف(3است از محرمات و شبهات. و كارهاى ايشان سبك است و بر خود دشوار نكرده‏اند. چند روزى اندك صبر كردند، پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غيرمتناهى براى خود مهيا كردند. چون شب مى‏شود نزد خداوند خود برپا ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مى‏گردد، و تضرع و زارى و استغاثه به پروردگار خود مى‏كنند و سعى مى‏كنند كه بدنهاى خود را از عذاب الهى آزاد كنند. و چون روز شد بردباران‏اند، حكيمان‏اند، دانايان‏اند، نيكوكاران‏اند. از بابت تير باريك شده‏اند. خوف الهى به عبادت، ايشان را چنين تراشيده و نحيف گردانيده. چون اهل دنيا به ايشان نظر مى‏كنند گمان مى‏كنند كه ايشان بيمارند؛ و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بيمار خوف و عشق و محبت‏اند. و بعصى گمان مى‏برند كه عقل ايشان به ديوانگى مخلوط شده است؛ و نه چنين است بلكه بيم آتش جهنم در دل ايشان جا كرده. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر قريه{اى} گذشت كه اهلش و مرغان و حيواناتش همه مرده بودند. فرمود كه: اينها نمرده‏اند مگر به عذاب الهى. اگر متفرق بودند يكديگر را دفن مى‏كردند. حواريان گفتند كه: يا روح‏الله خدا را بخوان كه اينها را زنده گرداند كه از اعمال خود ما را خبر دهند، كه ما آن اعمال را بدانيم و ترك كنيم كه مستحق عذاب الهى نشويم. پس عيسى دعا كرد، ندا رسيد كه: ايشان را ندا كن، جواب خواهند داد. چون شب شد حضرت عيسى بر بلندى ايستاد و گفت: اى اهل قريه. يكى از ايشان جواب گفت كه: لبيك يا روح‏الله(4). حضرت فرمود كه: بگوييد كه چه بود اعمال شما كه چنين هلاك شديد؟ گفتند كه: طاغوت(5و باطل و گمراهان را اطاعت مى‏كرديم، و دنيا را بسيار دوست مى‏داشتيم، و از خدا كم مى‏ترسيديم، و املها و آرزوهاى دراز داشتيم، و غافل بوديم، و پيوسته مشغول لهو لعب بوديم. فرمود كه: چگونه بود محبت شما دنيا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛ هرگاه كه رو به ما مى‏كرد خوشحال مى‏شديم، و اگر پشت مى‏كرد مى‏گريستيم و محزون مى‏شديم. فرمود كه: اطاعت طاغوت چون مى‏كرديد؟ گفت: اطاعت گناهكاران مى‏كرديم. فرمود كه: چگونه بود عاقبت كار شما؟ گفت: شبى در عافيت و رفاهيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم. فرمود كه: هاويه چيست؟ گفت كه: سجين است. فرمود كه: سجين كدام است؟ گفت: كوههاست از آتش كه بر ما مى‏افروزند تا روز قيامت. فرمود كه:
 

1-   بساط: عرصه - پهنه - ميدان.
2-   مخلد: جاودانه - هميشه ماندگار.
3-   روح‏الله: روان ارجمندى كه در پيشگاه خداوند داراى ارج و قرب است} - لقب حضرت عيسى (ع).
4-   عفيف: خويشتندار.
5-   طاغوت: سركش - موجودى كه مردم را از راه خدا بازمى‏دارد - بت - باطل.

شما چه گفتيد و ايشان به شما چه گفتند؟ گفت كه: ما گفتيم كه: ما را برگردانيد به دنيا تا ترك دنيا بكنيم و بندگى كنيم. به ما گفتند كه: دروغ مى‏گوييد. فرمود كه: در ميان اينها چرا همين تو با من سخن مى‏گفتى و غير تو سخن نگفت؟ گفت: يا روح‏الله لجامهاى(1آتش در سر ايشان است و در دست ملائكه غلاظ شداد(2است لجامهاى ايشان. و من در ميان ايشان بودم اما از ايشان نبودم. چون عذاب الهى نازل شد مرا هم با ايشان فراگرفت. من به يك مو آويخته‏ام در كنار جهنم؛ نمى‏دانم كه در آتش خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت.
حضرت عيسى رو به حواريين كرد و فرمود كه: اى دوستان خدا! نان خشك را با نمك درشت خوردن و بر روى مزبله‏ها(3خوابيدن خير بسيار دارد و موجب عافيت دنيا و آخرت است.(4و منقول است از حضرت صادق عليه‏السلام كه: چون حضرت داوود ترك اولى(5از او صادر شد چهل روز در سجده ماند كه در شب و روز مى‏گريست، و سر از سجده برنمى‏داشت مگر وقت نماز، تا آن كه پيشانيش شكافته شد و خون از چشمهايش جارى گرديد. و بعد از چهل روز ندا به او رسيد كه: اى داوود چه مى‏خواهى؟ آيا گرسنه‏اى تو را سير گردانم؟ يا تشنه‏اى تو را آب دهم؟ يا عريانى تو را بپوشانم؟ يا ترسانى تو را ايمن گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن كه مى‏دانم كه تو كه خداوند عادلى و ظلم ظالمان از تو نمى‏گذرد. خدا به او وحى فرمود كه: اى داوود توبه كن.
پس روزى داوود بيرون رفت به جانب صحرا، و زبور(6مى‏خواند. و هرگاه كه آن حضرت زبور مى‏خواند هيچ سنگى و درختى و كوهى و مرغى و درنده‏اى نمى‏ماند مگر آن كه با او موافقت مى‏كردند در فغان و گريه. تا آن كه به كوهى رسيد، و بر آن كوه غارى بود كه در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حِزقيل(7مى‏گفتند. چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد دانست كه حضرت داوود است. داوود گفت: اى حزقيل رخصت مى‏دهى كه من به بالا بيايم؟ گفت: نه؛ تو گناهكارى. داوود گريست. به حزقيل وحى آمد كه: سرزنش مكن داوود را بر ترك اولى، و از من عافيت را طلب كن كه هر كه را من به خود واگذارم البته به خطايى مبتلا مى‏شود. پس حزقيل دست داوود را گرفت و به نزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل هرگز اراده گناهى به خاطر گذرانيده‏اى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانيده‏اى از اين حالى كه دارى از عبادت خدا؟ گفت: نه. گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت خطور كرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست كه اين خيال در دل من درمى‏آيد. پرسيد كه: آن را چه علاج مى‏كنى؟ گفت: به اندرون اين شكاف كوه داخل مى‏شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مى‏گيرم.
داوود با او داخل شِعب(8شدند، ديد كه تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت استخوانهاى پوسيده ريخته است و لوحى از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود كه: منم اروى بن شلم. هزار سال پادشاهت كردم، و هزار شهر بنا كردم، و هزار دختر را بكارت بردم. و آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد، و سنگ بالش و تكيه‏گاه من شد، و مار و كژدم همسايگان و مصاحبان من شدند. پس كسى كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.
 

1-   لجام: افسار.
2-   غلاظ شداد: جمع غليظ شديد - خشن و درشتخو، و قوى و نيرومند.
3-   مزبله: محل ريختن زباله.
4-   يعنى در چنين موقعيتى بودن در دنيا به خاطر عدم همراهى با ستمگران بهتر است از دچار چنان وضعيتى شدن در آخرت.
5-   ترك اولاى حضرت داوود (ع): بدون پرسش از طرف ديگر دعوا، بلافاصله پس از شنيدن سخن يك طرف حكم كردن. ماجراى آن در آيات 21 - 26 سوره ص (38) آمده است. ديگر ماجراهايى كه درباره گناه حضرت داوود (ع) نقل مى‏كنند از اسرائيليات است و با قرآن مجيد و روايات شيعه مخالفت دارد. همچنين با اخلاق انسانى سازگار نيست چه رسد به اين كه پيامبرى با چنان ويژگيها مرتكب آن شود.
6-   زبور: كتاب مقدسى كه بر داوود (ع) نازل شد. همان مزامير است و شامل سرودها و ادعيه عاشقانه‏اى است كه به عنوان راز و نياز با خداوند سروده شده‏اند. مضمون آنها حمد و ستايش، تسبيح شكر، توبه، دعا و از اين قبيل است. در تورات كتابى به نام مزامير يا زبور داوود موجود است كه مجموعه‏اى است از مزامير حضرت داوود (ع) و مزاميرى كه ديگران به آن افزوده‏اند.
7-   حزقيل: يكى از چهار پيامبر بزرگ عبرانى كه در قرن ششم قبل از ميلاد مسيح مى‏زيست. در سال 598 قبل از ميلاد بخت‏نصر وى را اسير كرد و به بابل برد.
8-   شعب: شكاف داخل كوه - راه داخل كوه - دره.

 

مقصد دويم: در بيان دجال

بدان كه يكى از فتنه‏هاى آخرالزمان خروج دجال(1است كه قبل از ظهور حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه خروج خواهد كرد.
و چنانچه در احاديث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تكليف اسلام كرد، و قبول نكرد و گفت: تو به پيغمبرى از من سزاوارتر نيستى. و هرزه‏ها گفت و دعواهاى(2بزرگ كرد. حضرت به او فرمود كه: دور شو كه از اجل خود تجاوز نخواهى كرد و به آرزوى خود نخواهى رسيد و غير آنچه از براى تو مقدر شده است نخواهى يافت. پس حضرت به اصحابش فرمود كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده است مگر اين‏كه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و خدا او را تأخير فرمود و در اين امت ظاهر گردانيد. پس اگر دعواى خدايى كند و در نظر شما امر او مشتبه شود يقين بدانيد كه خداوند شما اعور(3و يكچشم نيست. و بيرون خواهد آمد و بر خرى سوار خواهد شد كه مابين دو گوش الاغ او يك ميل باشد (يعنى ثلث فرسخ). و با او بهشتى و دوزخى و كوهى از نان و نهرى از آب خواهد بود، و اكثر اتباع او يهوديان و زنان و باديه‏نشينان خواهند بود. و گرد عالم خواهد گشت و داخل آفاق زمين خواهد شد بغير از مكه و مدينه و دو سنگستان مدينه كه داخل آنها نمى‏تواند شد و ابن بابويه عليه‏الرحمه از نزال بن سبره(4روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در خطبه فرمود سه مرتبه كه: اى گروه مردم آنچه خواهيد از من سؤال نماييد پيش از آن كه مرا نيابيد. پس صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چه وقت دجال خروج مى‏كند؟ حضرت فرمود كه: خروج او را علامتى و صفتى چند هست كه از پى يكديگر ظاهر مى‏گردد. علامتش آن است كه مردم نماز را ضايع كنند، و امانتها را خيانت كنند، و دروغ را حلال دانند، و ربا خورند، و رشوه گيرند، و بناهاى عالى سازند، و دين را به دنيا فروشند، و كارها را به سفيهان فرمايند، و به مشورت زنان عمل نمايند(5)، و قطع رحم كنند، و از پى خواهشهاى نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و بردبارى را از ضعف و ناتوانى دانند، و ظلم كردن را فخر خود شمارند، و اميران ايشان فاجر و بدكردار باشند، و وزيران امرا ظالم باشند، و رؤساى ايشان خائن باشند، و قاريان قرآن فاسقان باشند، و گواهى ناحق در ميان ايشان فاش باشد، و زنا و بهتان و گناه و طغيان را علانيه(6به جا آورند، و مصحفها(7را زيور كنند، و مسجدها را به طلا زينت دهند، و مناره‏هاى بلند سازند، و بدان را گرامى دارند، و صفهاى ايشان پر باشد اما رأيهايشان مختلف باشد، و پيمانها را شكنند، و زنان با شوهرها شريك شوند در تجارت براى حرص دنيا، و صداى فاسقان بلند باشد و سخن ايشان را شنوند، و بزرگ هر قومى پست‏ترين ايشان باشد، و از فاجران تقيه كنند از ترس ضرر ايشان، و دروغگو را تصديق نمايند، و خائنان را امير گردانند، و كنيزان خواننده و سازها براى خود نگاه دارند(8)، و گذشته‏ها را لعنت كنند، و زنان بر زين سوار شوند(9)
 

1-   دجال: در لغت به معنى: بسيار دروغگو، كذاب، دروغباف، فريب‏دهنده و تلبيس‏كننده آمده است. در روايات دينى به هر مدعى دروغين خدايى، پيامبرى يا امامت گفته مى‏شود. نيز به مشهورترين آنان اطلاق مى‏شود كه مايه گمراهى بسيارى خواهد شد. در توصيف او نكات اغراق‏آميزى به ويژه در روايات عامه (اهل سنت) آمده كه يا حاكى از ساختگى بودن روايات و اسرائيلى بودن آنهاست يا به معانى ديگرى غير از معانى ظاهر بايد حمل شوند. اما وجود شخصى كه مردم را گمراه كند و مدعى مقامات و كرامات بسيارى باشد، از علامات قبل از ظهور امام زمان (عج) است.
2-   دعوا: ادعا.
3-   اعور: يكچشم.
4-   نزال / نزال بن سبره: از اصحاب امير مؤمنان على (ع) و از راويان حديث آن حضرت.
5-   مشروت با زنان: در اسلام تأكيد بسيارى بر مشورت و شوراشده اشت. اما از سوى ديگر تأكيد بر آن است كه مشاوره، شخصى مؤمن، خردمند و به دور از ترس و حتى الامكان از فارغ از هواى نفس باشد تا مشورت درست دهد. بنابراين رواياتى كه حاكى از نكوهش مشورت با زنان‏اند - به فرض صحت - نه زنان مؤمن و آگاه به مسائل اجتماعى و امور تخصصى مربوط به موضوع مشورت، كه زنانى را شامل مى‏شوند كه جز در خانه ماندن، از جامعه و مسائل اجتماع بيخبر بودن، خوردن و خفتن و مهمانى رفتن، آرايش و تجمل و زينت و تفاخر و خوشگذرانى و خلاصه دنياطلبى و زرق و برق‏گرايى كارى ندارند. طبيعى است كه چنين زنانى از شوهر خويش جز رفاه‏طلبى، دورى از مبارزه، جهاد و تلاش براى برقرارى حقيقت و عدالت انتظار ندارند و وى را جز به عافيت‏گرايى ترغيب نمى‏كنند. مشورت با زنانى اين چنين مانند مشورت با مردانى احساسگرا و تعقل‏گريز است كه در شرع منع شده است. از ديگر سو با ملاحظه تاريخ مى‏بينيم كه زنانى مؤمن و شجاع، همواره مشرق و پشتيبان همسران و پدران و برادران خويش در راه گسترش حقيقت و فضيلت و محو بيداد و رذيلت بوده‏اند آنها را يارى كرده‏اند، به ميدان مبارزه فرستاده‏اند و خود نيز در صورت لزوم پا به صحنه دانش و جامعه و جنگ و جهاد گذاشته‏اند، افتخار آفريده‏اند و گاه سرنوشت ملتهايى را تغيير داده‏اند.
6-   علانيه: آشكارا.
7-   مصحف: قرآن.
8-   مقصود گرايش آنان به تجملگرايى و عيش و عشرت است.
9-   سوار شدن زنان بر زين: اين امر كه در برخى از روايات نكوهش شده است يا ناظر بر اين است كه زنان به قصد خودنمايى و جلب توجه بيگانگان (تبرج) بر است يا هر مركب ديگر سوار شوند، يا اين‏كه زنانى مانند عايشه به قصد فتنه‏انگيزى وارد ميدان جنگ شوند، يا ناظر به گونه‏اى اشرافيت و تجملگرايى و خوشگذرانى است. وگرنه سوار شدن بر اسب يا هر موجود يا وسيله سوارى از نيازهاى حمل و نقل انسانهاست. نيز اگر قرار باشد زنان مسلمان فنون دفاع و رزم و گريز را بدانند - كه دفاع بر زنان نيز واجب است - بايد از اسب سوارى و هدايت ديگر وسائط نقليه آگاهى داشته باشند. همچنين ورزش و تمرين با اسب يا هر وسيله نقلى داراى زين از آنجا كه نياز هر زن و مرد مسلمان است اشكالى ندارد. تاريخ صدر اسلام نيز نشان مى‏دهد كه سوار شدن زنان بر اسب و ديگر حيوانات سوارى ونيز آگاهى زنان از اين فنون امرى غير معقول و خلاف شرع شمرده نمى‏شده است. براى نمونه، پس از شكست عايشه در جنگ جمل حضرت على (ع) به بيست زن فرمان داد كه لباس مردانى مسلح و محافظ بپوشند، با عايشه همراه شوند و او را به مدينه برسانند. اين نشان مى‏دهد كه در زمان آن حضرت زنانى آشنا با فنون رزم و سوارى و دفاع و محافظت و نگهبانى تربيت شده بودند كه اين امكان را براى آن حضرت پديد آورده است كه بيست تن را از ميان آنان برگزيند، و اين زنان و دختران يا همسر نداشته‏اند يا چنين امكانى را داشته‏اند كه در صورت لزوم به لشكر اسلام كمك كنند.

زنان به مردان شبيه باشند، و مردان در زى(1زنان درآيند، و گواهان گواه نشده گواهى دهند، و گواهى به قرض دهند، و علوم غير علم دين را ياد گيرند، و كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، و پوست ميش را بر دلهاى مانند گرگ كشند، و دلهاى ايشان از مردار گنديده‏تر باشد و از صبر(2تلختر باشد. و در اين هنگام قيامت بسيار نزديك باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته(3)، و گفت: يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمود: صايد بن الصيد(4)است. و شقى آن كسى است كه او را تصديق نمايد. سعادتمند كسى است كه تكذيب او كند.
از شهرى خروج كند كه آن را اصبهان(5گويند از دهى كه مشهور به يهوديه(6باشد.
چشم راستش كور باشد و چشم چپش در پيشانى او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و ميان چشمش مانند پاره خونى(7باشد. و در ميان دو چشمش نوشته باشدكافر به خطى كه همه كس تواند خواند. بر روى درياها رود و در پيش رويش كوهى از دود باشد، و در پس پشتش كوهى باشد كه مردم گمان كنند كه خوردنى است. و در سالى خروج كند كه قحط عظيم در ميان مردم باشد. و بر خر سفيدى سوار باشد كه هر گامش يك ميل(8باشد. و زمين از زير پايش پيچيده شود. به هر آبى كه بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز بلند فرياد كند كه همه كس شنوند كهدوستان من! به نزد آييد.
منم آن خداوندى كه شما را خلق كرده‏ام و اعضاى شما را درست كرده‏ام و تقدير امور شما كرده‏ام و شما را به آنها راه نموده‏ام. منم پروردگار بزرگوار شماو دروغ مى‏گويد. آن دشمن خداست. او يكچشم است، و طعام مى‏خورد، و جسم است، و راه مى‏رود. و خداوند شما از اين صفات منزه است. و اكثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان كلاههاى سبز خواهند بود.
خدا او را در شام خواهد كشت بر گردنگاهى(9كه آن را عقبه افيق(10مى‏گويند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن كسى كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد(11). بعد از آن بليه عظيم خواهد بود.
 

1-   زى: شكل و وضع - هيئت - هيئت پوشش.
2-   صبر: صبر زرد - ماده‏اى كه از گياهى به همين نام به دست مى‏آورند. بسيار تلخ و تهوع‏آور است.
3-   اصبغ بن نباته: اصبغ بن نباته التميمى الحنظلى از اصحاب خاص امير مؤمنان على (ع).
4-   صايد بن الصيد: شايد اين نام دجال باشد، شايد هم صفتى براى او به معنى: صيدكننده پسر صيدشونده.
5-   اصبهان: اصفهان.
6-   يهوديه: در قديم اصفهان دو شهر بوده است: يكى شهر اصفهان (يا: سپاهان)، و ديگرى شهرى در فاصله حدود 3 كيلومترى آن به نام جهودستان يا يهوديه.
7-   الف و ب: خوانى.
8-   ميل: واحد طول تقريبا معادل 2 كيلومتر.
9-  گردنگاه: گردنه - راهى بر بلندى كوه.
10-  عقبه افيق: گردنه افيق.
11-   يعنى مهدى موعود (ع).

گفتند: چه چيز خواهد بود يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: بيرون خواهد آمد دابه‏الارض(1از پيش كوه صفا، و با خود خواهد داشت انگشترى سليمان و عصاى موسى را. انگشتر را بر پيشانى مؤمن مى‏گذارد؛ نقش مى‏گيرد كه: هذا مؤمن حقا.(2و عصا را بر پيشانى كافر مى‏نهد؛ و نقش مى‏گيرد كه: هذا كافر حقا.(3حتى آن كه مؤمن مى‏گويد كه: واى بر تو اى كافر! و كافر مى‏گويد كه: خوشا حال تو اى مؤمن! كاش من امروز مثل تو بودم و به سعادت عظيم فايز مى‏شدم. پس در آن هنگام دابه(4سر خود را بلند مى‏كند كه همه كس او را مى‏بينند به امر الهى. و اين بعد از آن است كه آفتاب از مغرب طلوع نمايد، و در اين هنگام توبه نفع نمى‏دهد و هيچ عمل قبول نمى‏شود، و كسى كه پيشتر ايمان نياورده باشد ايمان او فايده نمى‏كند. پس آن حضرت فرمود كه: از حال بعد از اين مپرسيد كه حضرت پيغمبر فرموده كه به غير اهل بيت خود به ديگرى نگويم.
نزال مى‏گويد كه: من از صعصعه پرسيدم كه: آن كه در عقب او عيسى نماز خواهد كرد كيست؟ گفت: نهم از فرزندان حضرت امام حسين است و امام دوازدهم است. و او آفتابى است كه از مغربش طالع مى‏گردد، و از ميان ركن حجر و مقام ابراهيم ظاهر خواهد شد، و زمين را از كافران پاك خواهد كرد، و ترازوى عدالت او برپا خواهد كرد كه هيچ كس به ديگرى ظلم نكند. و بدان كه از احاديث معتبره ظاهر مى‏شود كه دابه‏الارض حضرت اميرالمؤمنين است و بعد از انقضاى ملك حضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه ظاهر شد و متصل به قيام قيامت خواهد بود.

مقصد سيم: در بيان مجملى از معاد و ذكر بعضى از احوال آن كه اين حديث اشاره بدان دارد

بدان كه معاد عبادت است از: زنده گردانيدن حق تعالى خلايق را در روز قيامت از براى مكافات. و اين معاد ضرورى دين جميع پيغمبران است. و از راه آيات صريحه قرآنى و اخبار متكثره نبوى و اجماع امت به نحوى به ظهور رسيده كه قابل شك نيست و شبهه در آن راه ندارد، و انكار كردن او يا تأويل كردن كه روح، لذتها مى‏دارد اما اين بدن برنمى‏گردد موجب كفر و زندقه(5است و بر هر مكلف واجب است كه اعتقاد كند و به يقين بداند كه آخر، تزلزل در بناى آسمان و زمين راه خواهد يافت، و آسمانها به امر الهى در نورديده خواهد شد، و كوهها از يكديگر خواهد پاشيد، و حق تعالى بدنهاى همه از اجزاى خودشان چنانچه بود خواهد ساخت، و اجزاى پوسيده متفرق شده از هم پاشيده را جمع خواهد كرد به قدرت كامله خود، و حيات خواهد بخشيد، و ارواح خلايق را به آن بدنها آميزش خواهد داد و محشور خواهد گردانيد. زيرا كه اين امور ممكن است و آيات متكثره و احاديث متواتره از وقوعش خبر داده به نحوى كه اصلا قابل تأويل نيست.
و ايضا بايد دانست كه خصوصيات قيامت از صراط و ميزان و سنجيدن نامه‏هاى اعمال و امثال اينها متحقق خواهد گشت، و بعد از آن حق تعالى به مقتضاى وعده و وعيد خود، بهشتى را بهشت جاودان ارزانى خواهد داشت با حور(6و قصور(7و بساتين(8و غِلمان(9و غير اينها از آنچه آدمى به آن لذت مى‏برد، و دوزخى رابه عذاب اليم(10دوزخ كه مشتمل است بر آتش و مار و عقرب و زقوم(11و حميم(12و امثال اينها از موذيات و مؤلمات(13)، گرفتار خواهد كرد. و جميع اينها از آيات و احاديث محقق و ثابت گرديده و قابل تأويل نيست.

1-   دابه‏الارض: جنبنده زمين - جنبده‏اى از زمين - در آيه 82 سوره نمل (27) به اين موجود اشاره شده است و اين كه با مردم به بحث مى‏پردازد (يا به قرائت بهتر: بر مردم نقشى و علامتى مى‏زند). در روايات آمده است كه اين موجود على (ع) است كه رجعت مى‏كند.
2-   ترجمه: اين شخص واقعا مؤمن است.
3-   ترجمه: اين شخص واقعا كافر است.
4-   دابه: جنبنده.
5-   زندقه: بيدينى - در باطن كافر بودن تظاهر به ايمان كردن.
6-   حور: جمع احور - زنان - سياهچشم - زنان سياهچشم بهشتى.
7-   صور: جمع قصر - كاخها.
8-   بساتين: جمع بستان - بوستانها - باغها.
9-   غلمان: جمع غلام - پسران خدمتكار بهشتى.
10-   اليم: دردناك.
11-   زقوم: اين واژه در آيات 62 سوره صافات (37)، 43 سوره دخان (44) و 52 سوره واقعه (56) آمده است. نام گياهى است كه ميوه آن داراى پوسته‏اى سمى است. گياهى كه به تصريح قرآن در جهنم مى‏رويد و ميوه آن داراى ظاهرى ناخوشايند است نيز چنين ناميده شده است. از غذاهاى جهنميان است.
12-   حميم: اين واژه در بسيارى از آيات قرآن مجيد آمده است. به معنى آب داغ و آب جوشان است و از آشاميدنيهايى است كه به اهل جهنم مى‏خورانند.
13-   موذيات و مؤلمات: آزاردهنده‏ها و دردآورنده‏ها - چيزهايى موذى و خطرناك.

و ديگر بايد دانست كه به مقتضاى آيات و احاديث، خصوصيات بعد از موت، از عذاب قبر و سؤال منكر و نكير(1و امثال اينها حق است و نفوس(2در زمان بعد از موت و پيش از ظهور قيامت كه آن را برزخ گويند موجودند، و در ساعت اول به همين بدن تعلق مى‏گيرند، و منكر و نكير از ايشان در همين بدن سؤال مى‏كنند، و ضُغطه(3و فشار قبر كه اكثر موتى(4را مى‏باشد در همين بدن است.
و بعد از آن ارواح مؤمنان در بدنهاى مثالى در ميان هوا طيران مى‏كنند، و در بهشت دنيا مى‏باشند، و از نعمتهاى آن متنعم مى‏باشند، و گاهى در وادى‏السلام - كه صحراى نجف اشرف است - حاضر مى‏شوند بر قبر خود، و {از} زيارت كنندگان خود اطلاع دارند. و روح كافران در بدنهاى مثالى(5معذب مى‏باشند، و در وادى برهوت(6يا غير آن، ايشان را عذاب مى‏كنند تا هنگامى كه محشور شوند.
و شبهه‏هاى مَلاحده(7را در اين باب گوش نمى‏بايد كرد بعد از خبر دادن مخبر صادق(8)، كه موجب كفر و ضلالت است، و راه تأويل را در هر باب مى‏بايد بست كه به زودى اين كس را به الحاد(9مى‏رساند.
چنانچه منقول است از حَبه عُرنى(10به سند معتبر كه: شبى در خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به صحراى نجف رفتم كه آن را وادى‏السلام مى‏گويند. حضرت در آنجا ايستادند چنانچه گويا با جماعتى سخن مى‏گويند. من هم ايستادم آن قدر كه مانده شدم. پس نشستم آن قدر كه دلگير شدم. پس برخاستم و ايستادم آن قدر كه دلتنگ شدم.
پس برخاستم و رداى خود را جمع كردم و گفتم: يا اميرالمؤمنين مى‏ترسم كه از بسيارى ايستادن آزار بكشى. اندك استراختى بفرما. فرمود كه: با مؤمنان صحبت مى‏دارم و به ايشان انس مى‏گيرم. گفتم: يا اميرالمؤمنين ايشان بعد از مرگ چنين هستند كه با ايشان گفت‏وگو توان كرد؟ حضرت فرمود كه: بله؛ و اگر براى تو ظاهر شوند خواهى ديد ايشان را كه حلقه حلقه نشسته‏اند و با يكديگر سخن مى‏گويند. گفتم: بدنهاى ايشان در اينجا حاضر است يا روح ايشان؟ فرمود كه: روحهاى ايشان. و هيچ مؤمنى نيست كه بميرد در بقعه‏اى(11از بقعه‏هاى زمين مگر اين كه روحش را مى‏گويند كه ملحق شود به وادى‏السلام. و اين وادى بقعه‏اى است از جنت عدن(12).
و منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض كرد كه: برادر من در بغداد است و مى‏ترسم كه در آنجا بميرد. حضرت فرمود كه: چه باك دارى؟ هر جا كه خواهد، بميرد. و به درستى كه هيچ مؤمنى در مشرق و مغرب زمين نمى‏ماند مگر اين كه خدا روح آن را به وادى‏السلام مى‏رساند. رواى گفت: وادى‏السلام كجاست؟ فرمود كه: پشت كوفه.
گويا مى‏بينم ايشان را كه در آن صحرا حلقه حلقه نشسته‏اند و با يكديگر صحبت مى‏دارند.

1-   منكر و نكير: دو فرشته‏اى كه در شب اول قبر عقايد مرده را مى‏پرسند.
2-   نفوس: روحها.
3-   ضغطه: فشار - سختى - تنگى.
4-   موتى: جمع ميت - مردگان.
5-   بدن مثالى: بدنى كه طول و عرض و عمق دارد اما جسم نيست مانند تصوير در آينه يا تصويرهاى سه بعدى يا بدنهايى كه انسان در خواب مى‏بيند.
6-   برهوت: بيابانى در حضرموت (جنوب شبه جزيره عربستان در امتداد درياى عمان). در همين محل چاهى در دامنه كوهى آتشفشانى است كه مى‏گويند مسكن ارواح پليد است.
7-   ملاحده: جمع ملحد - منكران خدا - بيدينان.
8-   مخبر صادق: خبردهنده راستگو - خدا، پيامبر و معصومان.
9-   الحاد: بيدينى.
10-   حبه عرنى: ابوقدامه حبه بن جوير العرنى الكوفى از اصحاب امير مؤمنان على (ع).
11-   بقعه: قطعه - خانه - جا.
12-   جنت عدن: بهشت عدن - بهشت اقامت، ماندگارى و جاودانگى. اين واژه با تركيبهاى مختلف در آياتى از قرآن آمده و نام يكى از باغهاى بهشت است كه پيامبران، صديقان و شهيدان در آن سكنا دارند.

و به سند معتبر از ابى‏ولاد(1منقول است كه: به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض كردم كه: چنين روايت مى‏كنند كه ارواح مؤمنان در حوصله مرغان سبز است كه دور عرش مى‏باشند. فرمود كه: نه؛ مؤمن از آن عزيزتر و كريمتر است نزد خدا كه روحش را در حوصله(2مرغ كند. وليكن روح ايشان در بدنى است مثل همين بدن كه داشتند.
و از ابوبصير منقول است كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: ارواح به صفت بدنهاى خود در درخت بهشت‏اند؛ با يكديگر سخن مى‏گويند و آشنايى مى‏كنند. پس روحى كه تازه بر ايشان وارد شد مى‏گويند كه: ساعتى او را مهلت دهيد كه از هولهاى عظيم رها شده است. پس، از احوال ياران و آشنايان از او سؤال مى‏كنند. هر كه را مى‏گويد كهزنده گذاشتم اميدوار مى‏شوند كهشايد چون بميرد، به نزد ما آيد، و هر كه را مى‏گويد كه:
مرد مى‏دانند كه حالش بد بوده كه به نزد ايشان نيامده. مى‏گويندهوى! هوىيعنى: به زير رفت و به جهنم واصل شد.
و به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه: از حضرت صادق عليه‏السلام سؤال كردم از ارواح مؤمنان. فرمود كه: در حجره‏هاى بهشت‏اند و از طعام و شراب بهشت مى‏خورند و مى‏گويند: خداوندا قيامت را براى ما برپا كن، و آنچه وعده فرموده‏اى به ما كرامت فرما، و مؤمنانى كه بعد از ما مانده‏اند به ما ملحق ساز.
و به سند معتبر از ضُريس كُناسى(3منقول است كه: از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه پرسيدم كه: مردم مى‏گويند كه: فرات ما از بهشت بيرون مى‏آيد. اين چگونه است؟ فرمود كه: خدا را بهشتى هست كه در مغرب خلق كرده است و آب فرات از آنجا بيرون مى‏آيد و هر شام ارواح مؤمنان از قبرهاى خود به آنجا مى‏روند و از ميوه‏هاى آن مى‏خورند و تنعم مى‏كنند و در آنجا با يكديگر ملاقات مى‏كنند و يكديگر را مى‏شناسد، و چون صبح مى‏شود در ميان زمين و آسمان پرواز مى‏كنند و مى‏آيند و مى‏روند و از قبر خود خبر مى‏گيرند. و خدا را آتشى هست در مشرق. كه ارواح كفار را در آنجا معذب مى‏گرداند و از زقوم آن مى‏خورند و از حميم آن مى‏آشامند در شب، و چون صبح شد ايشان را به وادى برهوت كه در يمن است مى‏برند و در آنجا حرارت بيش از آن آتش به ايشان مى‏رسد، و باز شب ايشان را به آتش مى‏برند. و در آن حال هستند تا روز قيامت.
و على بن ابراهيم به سند معتبر از ثُوير بن ابى‏فاخته(4روايت كرده است كه: از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه سؤال كردند از كيفيت نفخ صور(5). فرمود كه: اما نفخه اولى(6): پس خدا امر مى‏فرمايد اسرافيل را كه بر زمين مى‏آيد و صور را با خود دارد. و صور را دو شعبه و دو طرف است و دورى هر طرف از طرف ديگر مثل مابين آسمان و زمين است. پس چون ملائكه مى‏بينند كه اسرافيل به زير مى‏آيد با صور، مى‏گويند كه: فرمان الهى شده است كه اهل آسمان و زمين همگى بميرند. پس فرود مى‏آيد اسرافيل در حظيره بيت‏المقدس(7و رو به كعبه مى‏كند. چون اهل زمين او را مى‏بينند مى‏گويند كه: خدا رخصت فرموده است به هلاك اهل زمين. پس يك مرتبه مى‏دمد، صدا از طرفى كه به جانب اهل زمين است بيرون مى‏آيد. هيچ صاحب روحى در زمين نيست مگر اين كه بميرد. و صدا از طرفى كه به جانب آسمان است بيرون مى‏رود. پس هر صاحب جانى كه در آسمانهاست مى‏ميرند. پس خداوند عالم به اسرافيل مى‏فرمايد كه: بمير. او نيز مى‏ميرد. و به اين حال مى‏ماند آن قدر كه خدا خواهد. پس امر مى‏فرمايد آسمانها را كه مضطرب(8شوند و از يكديگر بپاشند. و امر مى‏فرمايد كوهها را كه روان شوند و ريزه شوند و بر هوا روند مانند غبار. و زمين را بدل مى‏كند بر زمين ديگر كه بر روى آن گناه نشده باشد، و گشاد باشد و كوهى و عمارتى و حايلى و گياهى بر روى آن نباشد چنانچه در روز اول پهن كرده بود. و عرش را بر روى آب قرار مى‏دهد چنانچه اول كرده بود. و بى‏حايلى به قدرت خود، او را نگاه مى‏دارد.

1-   ابوولاد: كنيه حفص بن سالم (يا حفص بن يونس) از اصحاب صاحب تأليف امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت.
2-   حوصله: چنيه‏دان.
3-   ضريس كناسى: ضريس كناسى بن عبدالملك بن اعين شيبانى الكوفى از اصحاب و راويان موثق احاديث امام جعفر صادق (ع).
4-   ثوير بن ابى‏فاخته: ابوجهم ثوير بن سعيد (ابى‏فاخته) بن ابى‏علاقه بن سعيد بن جمهان الكوفى از اصحاب امامان زين‏العابدين، باقر و صادق عليهم‏السلام.
5-   نفخ صور: دميدن در صور.
6-   نفخه اولى: دميدن نخستين. در آياتى از قرآن مجيد، از دميدن در صور و دميدن ديگر در آن سخن به ميان آمده است.
7-   حظيره بيت‏المقدس: بخشى از شهر بيت‏المقدس كه در حريم مسجدالاقصى قرار دارد.
8-   مضطرب: آشفته - درهم ريخته.

و در اين هنگام ندا مى‏فرمايد خداوند جبار(1در اطراف آسمان و زمين كهاز كيست امروز ملك و پادشاهى؟(2پس هيچ كس نباشد كه جواب بگويد. پس خود مى‏فرمايد كه پادشاهى از خداوند يگانه قهار است.(3منم كه همه خلايق را قهر كردم(4و به عدم بردم و ميراندم. منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست، و شريك و وزير ندارم. و به دست قدرت خود جميع خلايق را خلق كردم، و به مشيت و اراده خود همه را ميراندم، و به قدرت خود همه را زنده مى‏گردانم.
پس خداوند عالميان به قدرت خود چنان مى‏كند كه صدايى از صور بيرون مى‏آيد كه اهل آسمان زنده مى‏شوند، و ميكائيل مى‏دمد و همه اهل زمين زنده مى‏شوند حاملان عرش، عرش را برمى‏دارند و ملائكه، بهشت و دوزخ را حاضر مى‏گردانند و خلايق از براى حساب محشور مى‏شوند.
اين را فرمود و مشغول گريه شد.
و در حديث ديگر از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: چون روز قيامت شود خداوند عالميان به ملك موت فرمايد كه: اى ملك موت به عزت و جلال خودم سوگند كه مزه مرگ را به تو بچشانم چنانچه به همه بندگان من چشانيدى.
و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خواهد كه مبعوث گرداند خلق را، فرمايد كه آسمان چهل روز بر زمين ببارد. پس بندها را بپيوندد و گوشت بروياند.(5)
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است به سند معتبر كه فرمود در تفسير اين آيه كههذا يوم ينفع الصادقين صدقهم(6كه چون روز قيامت مى‏شود و مردم را براى حساب محشور مى‏گردانند، مى‏گذرند بر اهوال(7قيامت تا به عرصه حساب مى‏رسند. و در اين مقام از كثرت و ازدحام و شدت و مشقت عظيم مى‏كشند. پس اول ندا مى‏كنند به ندايى كه جميع خلايق بشنوند، و مى‏طلبند محمد بن عبدالله پيغمبر قُرَشى عربى را. و چون مى‏آيد، او را به جانب راست عرش مى‏دارند. پس حضرت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم را مى‏طلبند در دست چپ حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏دارند. پس امت آن حضرت را مى‏طلبند و در دست چپ ايشان مى‏دارند. و بعد از آن هر پيغمبرى را با امتش مى‏طلبند و در جانب چپ عرش باز مى‏دارند. پس اول مرتبه قلم را به صورت شخصى مى‏آورند و در برابر عرش به مقام حساب مى‏دارند. پس ندا مى‏فرمايد حق تعالى كه: اى قلم آنچه ما گفتيم و تو را الهام كرديم و به سوى تو وحى كرديم، در لوح نوشتى؟ قلم گويد كه: بله؛ خداوندا! تو مى‏دانى كه آنچه فرمودى در لوح نوشتم. پس فرمايد: كه براى تو گواهى مى‏دهد؟ گويد كه: پروردگارا تو مى‏دانى و گواهى، و بر راز مخفى تو ديگرى مطلع نبود. فرمايد كه: حجت خود را تمام كردى. پس لوح را طلبد، و بيايد به صورت آدميان به نزد عرش، و از او پرسيد حق تعالى كه: آيا قلم در تو ثبت كرد آنچه ما به الهام كرديم و وحى نموديم؟ گويد كه: بلى پروردگارا، و آنچه او در من نقش كرد من به اسرافيل رسانيدم. پس اسرافيل آيد به صورت آدميان، و با ايشان بايستد. و از او سؤال نمايد كه: لوح به تو رسانيد آنچه قلم به او رسانيده بود از وحى من؟ گويد: بلى خداوندا، و من به جبرئيل رسانيدم همه را.

1-   جبار: قاهر - مسلط - از صفات خداوند متعال.
2-   بخشى از آيه 16 سوره غافر (40).
3-   بخشى از آيه 16 سوره غافر (40).
4-   قهر كردن: غلبه كردن - چيره شدن - مغلوب شدن.
5-   كيفيت زنده شدن بدنها: به طور خلاصه، از تمثيل، تشبيه و استدلالى كه خداوند در آيات متعدد قرآن مجيد از رويش گياهان پس از مرگشان بر اثر باران، براى زنده شدن انسانها پس از مرگ آورده است اين حدس پيش مى‏آيد كه شباهتى ميان اين دو بايد باشد. يعنى چيزى از انسانها (همانند دانه از گياه) بايد بماند و بر اثر فعل و انفعالاتى رشد كند و دوباره انسان شود، همانند نطفه‏اى كه تغيير شكل يافته انسانى گشته است. در غير اين صورت تشبيه، تمثيل و استدلال قرآن درست نخواهد بود. در روايتى از امام رضا (ع) مى‏خوانيم كه در داخل منتهااليه قسمت پايين استخوانهاى ستون فقرات انسان چيزى نطفه مانند است كه در هر شرايط پديد آمده براى جسم انسان محفوظ مى‏ماند و زمانى كه خداوند بخواهد جسم انسان را زنده كند، از آن يك سلول، انسانى دوباره با مشخصات انسان اول ساخته مى‏شود. اين تحول بر اثر برخورد آن سلول با ماده‏اى صورت مى‏گيرد كه به همراه آب باران از آسمان فرو مى‏ريزد و به اعماق زمين مى‏رسد. آنچه رشد مى‏كند و سرانجام به صورت انسانى پديدار مى‏گردد همان پيكر انسان قبلى است چنان كه اگر بخشى از بدن ما بسوزد يا قطع شود و دوباره گوشت برويد، آن را گوشت و پوست خود خواهيم دانست. اين بدن است كه روح انسان دوباره در آن داخل مى‏شود. از اين سلول يا نطفه اوليه در روايت و نيز در ميان حكما به عجب الذنب (به معنى بيخ و پايان دم و دنباله) تعبير شده است. با اين آگاهى جايى براى شبهه آكل و مأكول از سوى فلاسفه وقايل شدن اهل دين به چيزى كه شبه محال است و تكفير آنها نسبت به اهل حكمت و فلسفه باقى نمى‏ماند به ويژه اين‏كه چنين چيزى، هم امرى طبيعى و معقول است و هم مستند است به استدلال منطقى بر اساس قرآن و صريح حديث امام معصوم.
6-   بخشى از آيه 119 سوره مائده (5): اين روزى است كه صداقت صادقان به آنها سود مى‏بخشد.
7-   اهوال: جمع هول - چيزهاى ترسناك.

پس جبرئيل را طلبند و بيايد و در پهلوى اسرافيل بايستد، و خداوند عالميان از او پرسد كه: اسرافيل تمام وحيهاى مرا به تو رسانيد؟ گويد كه: بله اى پروردگار من، و آنچه به من رسيد به جميع پيغمبرانت رسانيد، و آنچه از فرمان تو به من رسيد به ايشان تبليغ كردم و اداى رسالت تو به هر پيغمبرى كردم و تمام كتابها و وحيها و حكمتهاى تو را به يك يك از ايشان خواندم، و آخر كسى كه بر او وحى رسالت و حكمت و علم و كتاب و كلام تو را خواندم محمد بن عبدالله بود حبيب(1تو.
پس اول كسى كه از فرزندان آدم را به سؤال طلبند محمد بن عبدالله صلى‏الله عليه و آله باشد، و خدا او را در آن روز در مرتبه قرب و كرامت از همه كس بالاتر بدارد و از او سؤال نمايد كه: يا محمد جبرئيل به تو رسانيد آنچه من وحى به سوى تو كرده بودم و بر تو فرستاده بودم از كتاب و حكمت و علم خود؟ حضرت فرمايد كه: بله خداوندا، جميع را به من رسانيد. فرمايد كه: همه را به امت خود رسانيدى؟ حضرت فرمايد كه: همه را به ايشان رسانيدم و در راه دين تو جهاد كردم و زحمت كشيدم. پس خطاب رسد كه: كى از براى تو گواهى مى‏دهد؟ حضرت فرمايد كه: پروردگارا تو گواهى كه من تبليغ رسالات تو را كردم، و ملائكه تو گواه‏اند، و نيكوكاران امتم گواه‏اند، و گواهى تو مرا كافى است. پس ملائكه را طلبند و گواهى بر تبليغ رسالت آن حضرت بدهند. پس امت آن حضرت را طلبند و سؤال كنند كه: آيا محمد رسالتهاى مرابه شما رسانيد و كتاب و حكمت و علم مرا بر شما خواند؟ پس همه گواهى دهند. آن‏گاه ندا به حضرت رسول رسد كه: چون از ميان ايشان رفتى خليفه‏اى(2در ميان ايشان گذاشتى كه حكمت و علم و كتاب مرا براى ايشان بيان كند و هرچه در آن اختلاف كنند براى ايشان ظاهر سازد و حجت من باشد بعد از تو؟ حضرت فرمايد كه: بله؛ على‏بن ابى‏طالب را در ميان ايشان گذاشتم كه برادر من بود و وزير(3من بود و وصى و بهترين امت من بود، و در حيات خود او را براى ايشان نصب كردم، و مردم را به اطاعت او خواندم، و خليفه خود كردم او را در ميان امت خود كه پيروى او نمايند.
پس على بن ابى‏طالب را بطلبند و ندا فرمايد كه: آيا محمد تو را وصى خود گردانيد و خليفه خود كرد و در حيات خود تو را نصب كرد و تو بعد از او در ميان امت به امر امامت قائم شدى؟ على گويد كه: خداوندا محمد مرا وصى و خليفه خود گردانيد و در حيات خود مرا نصب كرد. پس چون آن حضرت را به جوار رحمت خود بردى امت او انكار امامت من كردند، و با من مكر كردند، و مرا ضعيف گردانيدند، و نزديك شد كه مرا بكشند، و جمعى را كه سزاوار تقديم(4نبودند بر من مقدم داشتند، و سخن مرا نشنيدند، و اطاعت من نكردند.
پس من شمشير كشيدم و در راه تو جهاد كردم تا كشته شدم. پس ندا فرمايد كه: يا على خليفه‏اى براى خود نصب كردى در ميان امت محمد كه بندگان را به دين من بخواند و به راه من هدايت نمايد؟ گويد كه: بله خداوندا، امام حسن را كه فرزند من بود و فرزند دختر پيغمبرت بود نصب كردم. و همچنين هر امامى را طلبند و اهل عالمش(5را و جميع پيغمبران را، تا حجت همه بر امتشان تمام شود. بعد از آن حق تعالى فرمايد كه:امروز نفع مى‏كند راستگويان را راستى ايشان.(6و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون حق سبحانه و تعالى خلايق را براى حساب جمع كند، نوح را طلبند و پرسند كه: آيا تبليغ رسالات ما كردى؟ گويد: بله. گويند كه: براى تو كه گواهى مى‏دهد؟ گويد كه: محمد بن عبدالله گواه من است. پس نوح آيد به نزد حضرت رسول الله صلى‏الله عليه و آله - و آن حضرت بر بلندى با حضرت اميرالمؤمنين ايستاده باشند - و گويد كه: يا محمد خداوند عالميان از من گواه بر تبليغ رسالت طلبيده. حضرت فرمايد كه: اى جعفر(7و اى حمزه(8برويد و از براى نوح گواهى بدهيد كه او تبليغ رسالت كرد. پس در آن روز جعفر و حمزه گواه پيغمبران خواهند بود. راوى عرض كرد كه: فداى تو گردم! على در كجاست كه ايشان گواهى مى‏دهند؟

1-   حبيب: محبوب.
2-   خليفه: جانشين.
3-   وزير: معاون - ياور - مددكار - دستيار.
4-   تقديم: پيش انداختن - مقدم دانستن.
5-   اهل عالمش: اهل زمانه‏اش - معاصرانش.
6-   ترجمه بخشى از آيه 119 سوره مائده (5).
7-   جعفر: جعفر بن ابى‏طالب ملقب به جعفر طيار پسر عموى پيامبر (ص).
8-   حمزه: حمزه بن عبدالمطلب عموى پيامبر (ص).

فرمود كه: رتبه او از اين عظيمتر است كه تكليف اين شهادت به او بكنند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: حساب نفس خود را بكنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(1است، و در هر موقفى هزار سال جمعى را مى‏دارند، چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهدر روزى كه مقدار او پنجاه هزار سال است.(2)
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: چون اين آيه نازل شد كهوجى‏ء يومئذ بجهنم(3)، از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله تفسير آن را پرسيدند، فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه چون خداوند عالميان اولين و آخرين را در محشر جمع نمايد، بفرمايد كه جهنم را به محشر درآورند و آن را كشند به هزار مهار(4)، و هر مهارى را صدهزار ملك داشته باشند از ملائكه غلاظ شداد(5). و جهنم فرياد كند از خشم بر گناهكاران و حمله كند.
پس چون به آن صحرا درآيد، زفيرى(6كند كه اگر نه خدا حفظ نمايد، همگى از شدت آن صدا هلاك شوند. پس، گردنى بكشد كه جميع محشر را فراگيرد. در آن حال هيچ بنده‏اى از بندگان خدا نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل(7نباشد مگر اين كه فرياد برآورد كهنفسى، نفسى يعنىخداوندا به فرياد من برس و جان مرا از عذاب آزاد كنو تو - يا محمد - فرياد برآورى كهامتى، امتىيعنىامت مرا نجات ده، و امت مرا از عذاب آزاد كنپس صراط(8را بر روى جهنم گذارند، از دم شمشير نازكتر و برنده‏تر. و در آن سه قنطره(9باشد: يكى صله رحم و امانت، و دويم نماز، و سيم عدالت خدا در مظالم بندگان(10).
پس مردم را تكليف كنند كه از صراط بگذرند. پاره‏اى را رحم(11و امانت نگاه دارد كه اگر قطع رحم كرده باشند يا امانتهاى الهى و پيمانهاى او را شكسته باشند، در اينجا بمانند. و آنچه از اينجا نجات يابند نماز ايشان را نگاه دارد، و هر كه در نماز تقصير نكرده باشد و از آنجا بگذرد، به مقام مظالم عباد بدارندش چنانچه مى‏فرمايد كهان ربك لبالمرصاد(12):
پروردگار تو در كمينگاه صراط استو ايشان را در آنجا باز مى‏دارد و سؤال مى‏كند. و مردمان بر صراط مى‏روند. و بعضى چسبيده‏اند و بعضى قدمهايشان مى‏لغزد و بعضى يك قدم مى‏لغزد، و يكى بند مى‏شود. و ملائكه در دور ايشان فرياد مى‏كنند كه: اى خداوند حليم و بردبار بيامرز ايشان را، و از گناه ايشان درگذر و به فضل خود با ايشان سر كن و ايشان را به سلامت بگذران. و مردم ريزند از صراط به جهنم مانند پروانه. پس چون كسى به رحمت الهى نجات يابد و بگذرد از صراط، گويد كه: الحمدلله كه خدا مرا نجات داد بعد از آن كه مأيوس شده بودم، به فضل و احسان خود. به درستى كه پروردگار ما آمرزنده و مزددهنده است. و حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام فرمود كه: گذشتن مردم بر صراط مختلف است. و صراط از مو باريكتر و از شمشير تندتر(13است. پس بعضى هستند كه مانند برق مى‏گذرند، و بعضى مانند اسب تندرو، و بعضى مانند پياده كه راه رود، و بعضى به دست و پا مانند طفلى كه خود را بر زمين كشد، و بعضى آويخته باشند كه پاره‏اى از ايشان را آتش گيرد و پاره‏اى را نگيرد.

1-   موقف: توقفگاه.
2-   ترجمه بخشى از آيه 4 سوره معارج (70).
3-   بخشى از آيه 23 سوره فجر (89): و در آن روز دوزخ آورده شود.
4-   مهار: چيزى كه به سر يا دهان يا تن موجودى مى‏بندند و آن را مى‏كشند.
5-   غلاظ شداد: جمع غليظ شديد - خشن و درشتخو، و قوى و نيرومند.
6-   زفير: بازدم - بازدم به همراه صداى ناله - صداى شعله‏هاى آتش.
7-   پيغمبر مرسل: پيغمبرى كه مأمور ارشاد مردم است، به خلاف پيامبرى كه تنها براى خويش پيامبر است.
8-   صراط: راه - راه آشكار وسيع - نام راهى كه در قيامت بر روى جهنم و شبيه پل است و همگان بايد از روى آن عبور كنند. كيفيت عبور مردم از آن همانند عبورشان و گذرشان در اين دنيا از راه راست است.
9-   قنطره: پل بزرگ.
10-   مظالم بندگان: ستمهايى كه بر بندگان خدا وارد شده است - چيزهايى كه به زور و ستم از مردم گرفته شده است - رسيدگى به ظلم و ستم بر بندگان خدا.
11-   رحم: خويشاوندى - حقوق خويشاوندى.
12-   آيه 14 سوره فجر (89).
13-   تندتر: تيزتر.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون بنده را به مقام حساب بازدارند، خداوند عالم فرمايد كه: بسنجيد نعمتهاى مرا با عمل او. پس نعمتها عمل را فراگيرد. فرمايد كه: نعمتها را به او بخشيدم. نيك و بدش را با هم بسنجيد. پس اگر مساوى باشند فرمايد كه به بهشتش برند. و اگر خيرش زياده باشد خدا فضلها و احسانها نسبت به او فرمايد. و اگر بديش زياده باشد، اگر از اهل ايمان باشد و شرك نياورده باشد، او محل مغفرت و رحمت الهى است؛ اگر خواهد تفضل مى‏فرمايد و مى‏بخشد. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه پرسيدند از تفسير اين آيه كه ترجمه‏اش اين است كهاين گروه را خدا بدل مى‏كند سيئات ايشان را به حسنات، و خدا آمرزنده و مهربان است(1)، فرمود كه: روز قيامت مؤمن گناهكار را به مقام حساب بياورند. پس خداوند عالميان خود متكفل حساب او شود كه ديگرى بر بديهاى او مطلع نشود. پس چون به گناهان خود اقرار كند، حق تعالى به كاتبان اعمالش فرمايد كه: به عوض بديهاى او نيكى بنويسيد و بر مردم ظاهر گردانيد. پس چون مردم نامه اعمال او ببينند گويند كه: اين بنده هيچ گناه نداشته. پس خدا امر فرمايد كه او را به بهشت برند. و همين است تأويل(2اين آيه. و فرمود كه: اين مخصوص گناهكاران شيعيان ماست. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون روز قيامت شود و بنده مؤمن را به نزد حساب بدارند كه هر دو از اهل بهشت باشند و يكى در دنيا فقير باشد و ديگرى توانگر. پس فقير گويد كه: خداوندا مرا براى چه بازمى‏دارى؟ به عزت تو قسم كه مى‏دانى كه مرا ولايت(3و حكومت نداده بودى كه عدل يا جور كرده باشم، و مالى نداده بودى كه حقى در آن مال واجب شده باشد و عطا يا منع كرده باشم، و روزى مرا هميشه به قدر كفاف مى‏دادى. حق تعالى فرمايد كه: راست مى‏گويد بنده من. بگذاريد كه به بهشت رود. و آن توانگر را آن قدر مى‏دارند كه از او آن قدر عرق بريزد كه اگر چهل شتر بخورند سيراب شوند. پس او را به بهشت برند. پس فقير به او گويد كه: چرا اين قدر ماندى؟ گويد كه:
درازى حساب و بسيارى آن مرا اين قدر مكث فرمود. در هر ساعت يك چيزى پيش مى‏آمد كه مستحق عذاب بودم و خدا مى‏بخشيد. ديگر از چيز ديگر مى‏پرسيدند، همچنين. تا خدا مرا به رحمت خود فرا گرفت و به توبه كاران ملحق گردانيد و آمرزيد. پس پرسد كه: تو كيستى؟ گويد كه: منم آن فقيرى كه با تو همراه در مقام حساب ايستاديم. گويد كه: نعيم(4بهشت، تو را تغيير كرده است كه من تو را نشناختم. و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خلايق را جمع كند در روز قيامت، نامه عمل هر كس را به دست او دهند. پس جمعى از اشقيا(5انكار كنند كه ما اين اعمال را نكرده‏ايم. پس ملائكه كه كاتبان عمل‏اند گواهى دهند. ايشان گويند: خداوندا اينها ملائكه تواند و براى تو گواهى مى‏دهند. و قسم خورند كه ما اين كارها را نكرده‏ايم. چنانچه مى‏فرمايد كهيوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم.(6يعنى:روزى كه خدا همه ايشان را مبعوث گرداند، پس سوگند خورند براى او چنانچه سوگند دروغ براى شما مى‏خورندو حضرت فرمود كه: اينها جماعتى‏اند كه حق حضرت اميرالمؤمنين را غصب كرده‏اند. پس در اين هنگام خدا مُهر بر زبان ايشان نهد و اعضا و جوارح ايشان را گويا كند. پس گوش گواهى دهد به آنچه از چيزهاى حرام شنيده است، و چشم گواهى دهد به آنچه به حرام ديده است، و دستها گواهى دهند به آنچه گرفته‏اند، و پاها گواهى دهند به آنچه به حرام سعى كرده‏اند، و فرج گواهى دهد به آنچه مرتكب شده است. پس خدا زبان ايشان را گويا كند؛ به اعضاى خود گويند كهچرا بر ما گواهى داديد؟ آنها گويند كه: گويا كرد ما را خداوندى كه همه چيز را گويا كرده است، و شما را اول مرتبه خلق كرده است، و بازگشت شما به سوى اوست.(7و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: چون قيامت برپا شود خداوند عالم جميع خلايق اولين و آخرين را در يك زمين جمع كند عريان و پابرهنه. و بر راه محشر ايشان را آن قدر بدارند كه عرق از ايشان ريزد و نفسهاى ايشان تنگ شود. و مدتى چنين بمانند. پس منادى از جانب رب‏العزه از پيش

1-   بخشى از آيه 70 سوره فرقان (25).
2-   تأويل: تعيين مصداق - برگرداندن معنى به سوى مصداق - وقوع خارجى.
3-   ولايت: سلطنت - حكومت.
4-   نعيم: شادكامى - خوشى.
5-   اشقيا: جمع شقى - بدبختان - تيره‏بختان.
6-   بخشى از آيه 18 سوره مجادله (58).
7-   ترجمه بخشى از آيه 21 سوره فصلت (41).

عرش نداكند كه: كجاست پيغمبر امى(1)؟
پس بار ديگر ندا كند كه: كجاست پيغمبر رحمت محمد بن عبدالله؟ آن‏گاه آن حضرت برخيزد و در پيش جميع مردم روان شود تا بيايد به حوض كوثر كه طولش از ميان ايله - كه موضعى است در حوالى شام - و صنعاى يمن باشد، و بر سر آن حوض بايستد. پس حضرت اميرالمؤمنين بيايد و در پهلوى آن حضرت بايستد و مردم را بعضى آب دهند، و بعضى را ملائكه ربايند(2و دور كنند. پس حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله بيند كه جمعى از دوستان ما اهل بيت را نيز دور مى‏كنند به خطاهاى ايشان. حضرت به گريه درآيد و گويدخداوندا ايشان شيعيان على‏اندپس حق تعالى ملكى رابفرستد و گويد: يا محمد چرا گريه مى‏كنى؟ فرمايد كه: چگونه گريه نكنم كه مى‏بينم جمعى از شيعيان برادرم على بن ابى‏طالب را از حوض كوثر منع مى‏كنند و به سوى جهنم مى‏برند. پس ندا رسد كه: يا محمد من ايشان را براى تو بخشيدم و از گناهان ايشان درگذشتم، و ايشان را به تو و به آن جمعى از فرزندان تو كه ايشان ولايت آنها را داشتند ملحق ساختم، و ايشان را در زمره شما داخل گردانيدم و رخصت حوض كوثر دادم، و شفاعت تو را در حق ايشان قبول كردم. پس حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: در آن وقت چه بسيار مرد و زنى كه گريان شوند. پس جميع دوستان و شيعيان ما را به ما بخشند و از ابوايوب انصارى منقول است كه: از حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله پرسيدند از حوض كوثر. فرمود كه: آن حوضى است كه خدا به من اكرام فرموده و مرا به آن زيادتى بخشيده است بر جميع پيغمبران گذشته، و آن حوض از مابين ايله و صنعاست و در كنار آن، ظرفها به عدد ستاره‏هاى آسمان مهياست، و دو نهر عظيم از پاى عرش در او مى‏ريزد، و آبش از شير سفيدتر و از عسل شيرين‏تر است، و سنگريزه‏اش از زمرد و ياقوت است، و زمينش از مشك خوشبوست، و گياهش زعفران است. و خدا با من شرط كرده است كه وارد آن حوض نشوند مگر آنان كه دلهاى ايشان از شرك و نفاق پاك باشد، و نيتهاى ايشان صحيح باشد، و انقياد(3و متابعت وصى من على بن ابى‏طالب كرده باشند. و دور خواهد كرد غير شيعيانش را از حوض همچنانچه شتر صاحب جَرب(4را از ميان شتران به در مى‏كنند. و هر كه از آن بخورد ديگر هرگز تشنه نمى‏شود و در اخبار متواتره از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: هر كه ايمان به حوض كوثر نداشته باشد خدا او را به آن حوض نرساند، و هر كه ايمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را به شفاعت من فايز نگرداند و فرمود كه: شفاعت من براى اصحاب گناهان كبيره است از امت من. و اما نيكوكاران، پس بر ايشان اعتراضى نيست و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مردم را در شدت قيامت چنان كار تنگ شود كه عرق به دهان ايشان برسد. پس گويند كه: بياييد به نزد حضرت آدم رويم، شايد ما را شفاعت كند. چون بيايند گويد كه: من هم گناهكارم. برويد به نزد نوح. و همچنين نزد هر پيغمبرى كه آيند ايشان را به نزد ديگرى فرستد، تا به نزد حضرت عيسى آيند. گويد كه: به خدمت حضرت پيغمبر آخرالزمان رويد. چون به خدمت آن حضرت آيند فرمايد كهبا من بياييدو بياورد ايشان را به در بهشت و رو به درگاه رحمت به سجده درآيد. پس ندا رسد كه: سر بردار و شفاعت كن كه شفاعت تو مقبول است و اين است تفسير اين آيه كه فرموده است كهعسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا.(5و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت باقر صلوات‏الله عليه آمد و گفت كه: شما حرف شفاعت بسيار مى‏گوييد و مردم را مغرور مى‏كنيد. فرمود كه: گمان تو اين است كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشته‏اى به شفاعت محمد احتياج ندارى؟ والله كه اگر فَزعهاى(6روز قيامت را ببينى محتاج به شفاعت خواهى شد. و شفاعت از براى جماعتى است كه مستحق آتش شده باشند. و هيچ كس از اولين و آخرين نيست مگر اين كه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قيامت.
پس فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله براى امت خود شفاعت خواهد كرد، و ما براى شيعيان خود شفاعت خواهيم كرد، و شيعيان ما براى اهالى(7و دوستان خود شفاعت خواهند كرد. و گاه باشد كه مؤمنى شفاعت كند مثل عدد ربيعه و مُضر را - كه دو قبيله عظيم‏اند -. و مؤمن شفاعت مى‏كند حتى از براى خدمتكارش. مى‏گويد: خداوندا حق خدمت بر من دارد و مرا از سرما و گرما نگاه مى‏داشت.

1-   امى: مكى - اهل ام‏القرى (مكه).
2-   ربودن: ماهرانه برداشتن و بردن.
3-   انقياد: اطاعت - فرمانبردارى - فروتنى.
4-   جرب: گرى - از بيماريهاى مسرى و واگيردار.
5-   بخشى از آيه 79 سوره اسراء (17): باشد كه پروردگارت تو را در جايگاهى ستودنى بدارد.
6-   فزع: ترس - بيم - هراس.
7-   اهالى: جمع اهل - خانواده‏ها - بستگان.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: سه طايفه در روز قيامت شفاعت خواهند كرد: اول پيغمبران، ديگر علما، ديگر شهيدان.

و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله پرسيد از تفسير اين آيه كهيوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا(2كه ترجمه‏اش اين است كه:روزى كه محشور گردانيم(3پرهيزكاران را به سوى خداوند بسيار بخشنده ايشان، حالِكونى كه(4واردشوندگان باشند بر خداوند خود (يا: سواران باشند). حضرت فرمود كه: يا على اين گروه نيستند مگر سواره ايشان جماعتى‏اند كه پرهيزكارى از معاصى الهى كرده‏اند. پس خدا ايشان را دوست داشته و مخصوص خود گردانيده و اعمال ايشان را پسنديده و ايشان را متقيان نام كرده. يا على به حق آن خدايى كه حبه(5را شكافته و گياه از آن بيرون آورده و خلايق را خلق كرده، كه ايشان از قبرها بيرون خواهند آمد و روهاى ايشان مانند برف سفيد و نورانى خواهد بود، و جامه‏هاى سفيد پوشيده باشند از شير سفيدتر، و نعلهاى(6طلا در پا داشته باشند و بند آن نعلها از مرواريد درخشان باشد، و ملائكه به استقبال ايشان آورند ناقه‏هاى(7بهشتى را كه جهاز(8آنها از طلا باشد و به مرواريد و ياقوت، مرصع(9كرده باشند، جُلهاى(10آن شتران از استَبرق(11)( و سُندُس(12بهشت باشد و مهارشان از زَبرجَد(13باشد، و اين شتران ايشان را برگرفته در صحراى محشر پرواز كنند.
و با هر يك از ايشان هزار ملك همراه باشد از پيش رو و جانب راست و چپ، و ايشان را در نهايت حرمت و اكرام بياورند تا درگاه بزرگ بهشت. و بر آن درگاه درختى باشد كه هر برگى از آن صدهزار كس را سايه كند. و از جانب راست درخت چشمه‏اى باشد مطهر و پاكيزه. از آن چشمه شربتى به ايشان دهند كه خدا دلهاى ايشان را از حسد و كينه پاك گرداند و از بدنهاى ايشان موهاى ناخوش بريزد چنانچه خدا مى‏فرمايد كهو سقاهم ربهم شرابا طهروا.(14آن شراب پاك كننده را از اين چشمه مى‏آشامند كه ظاهر و باطن ايشان را از بديها مصفا مى‏گرداند. پس مى‏آيند بر سر چشمه ديگر از دست چپ آن درخت، و در آن چشمه غسل مى‏كنند و اين چشمه زندگانى است كه چون در آن غسل كردند، هرگز نمى‏ميرند. پس ايشان را نزديك عرش مى‏آورند و حال آن كه از جمع دردها و بلاها و گرما و سرما ايمن شده‏اند. پس حق تعالى به ملائكه ندا مى‏فرمايد كه: دوستان مرا به بهشت بريد و ايشان را با ساير خلايق بازمداريد كه من هميشه از ايشان خشنود بودم و رحمت من براى ايشان لازم گرديده. پس ايشان را ملائكه به بهشت آورند. پس چون به در بهشت رسند ملائكه حلقه بر در زنند. آوازى از آن بلند شود كه جميع حوريان كه خدا براى ايشان خلق كرده است بشنوند. آن‏گاه حوريان شادى كنند و يكديگر را بشارت دهند كه دوستان خدا آمدند. پس چون در را بگشايند و ايشان داخل بهشت شوند زنان ايشان از حوريان و آدميان از قصرها مشرف شوند و گويندمرحبا و خوش آمده‏ايد. و چه بسيار مشتاق شما بوده‏ايمپس دوستان خدا نيز مثل اين سخن جواب گويند. پس حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: يا رسول الله ايشان چه جماعت‏اند؟ فرمود كه:
شيعيان خالص تواند، و تو امام و پيشواى ايشانى. و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه جميع اهل محشر بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟ گروهى از مردم برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چگونه بود صبر شما؟ جواب گويند كه: نفس خود را بر مشقت طاعت و ترك معصيت صبر فرموديم. پس منادى ندا كند كه: راست مى‏گويند. بگذاريد كه بى‏حساب به بهشت روند.

1-   طايفه: گروه.
2-   آيه 85 سوره مريم (19).
3-   محشور گردانيدن: گردآوردن.
4-   حالكونى كه: در حالى كه.
5-   حبه: دانه.
6-   نعل: نعلين - كفشى كه عقب نداشته باشد، شبيه دمپايى روبسته.
7-   ناقه: شتر.
8-   جهاز: مجموعه چيزهايى كه بر پشت حيوان مى‏گذارند يا به او وصل مى‏كنند.
9-   مرصع: جواهرنشان - آراسته با جواهر.
10-   جل: پالان - آنچه بر پشت حيوان مى‏اندازند.
11-   استبرق: استبرك فارسى - پارچه ابريشمى رنگين ضخيم - ديباى ستبر.
12-   سندس: پارچه ابريشمى زربفت - حرير لطيف و قيمتى.
13-   زبرجد: از سنگهاى قيمتى و شفاف كه از جواهرات و به رنگ سبز مايل به زرد (سبز زيتونى) است.
14-   بخشى از آيه 21 سوره انسان (76): و پروردگارشان شرابى پاكيزه بنوشاندشان.

پس منادى ديگر ندا كند كه: كجايند اهل فضل؟ پس گروهى برخيزند. ملائكه ايشان را استقبال كنند و پرسند كه: چه فضيلت است كه شما را به آن كرامت رسانيد؟ گويند: بر ما سفاهت و بيخردى مى‏كردند(1و ما حلم(2مى‏كرديم، و بدى نسبت به ما مى‏كردند و براى خدا عفو مى‏كرديم. ندا رسد كه: راست مى‏گويند. بگذاريد كه بى‏حساب به بهشت روند.
ديگر منادى ندا كند كه: كجايند همسايگان خدا؟ پس گروهى برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چه بود عمل شما كه امروز خدا شما را به جوار رحمت خود نسبت داد؟ گويند كه: ما براى خدا به برادران و مؤمنان دوستى مى‏كرديم و خالصا لوجه‏الله(3به ايشان عطاها مى‏كرديم و مدد و اعانت ايشان مى‏كرديم. ندا رسد كه. راست مى‏گويند. بگذاريد كه به جوار رحمت و قرب من درآيند بى‏حساب. پس حضرت فرمود كه: ايشان همسايگان انبيا و اوصيا و مقربان خدايند. مردم مى‏ترسند از اهوال(4قيامت و ايشان نمى‏ترسند، و مردم را حساب مى‏كنند و ايشان را حساب نمى‏كنند و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: خداوند عالميان در روز قيامت چنان رحمت خود را پهن كند كه شيطان هم طمع كند در آن رحمت و به اسانيد معتبره از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: يا على تويى اول كسى كه داخل بهشت مى‏شود. و در دست تو خواهد بود علم و لواى حمد. و آن هفتاد شقه است كه هر شقه از آفتاب و ماه بزرگتر است و در حديث ديگر وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: اول مرتبه - يا على - تو را مى‏طلبند در روز قيامت، و به تو مى‏دهند علم مرا كه آن لواى حمد است. و دو صف مى‏ايستند اهل محشر، و تو از ميان ايشان مى‏روى. و آدم جميع خلايق در زير علم من خواهند بود. و طولش هزار ساله راه است. سرش از ياقوت سرخ است، و چوبش از نقره سفيد است، و تهش از در سبز است، و سه ذؤابه(5دارد: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و يكى در ميان دنيا. و بر آن سه سطر نوشته است. سطر اولبسم‏الله الرحمن الرحيم، سطر دويم:الحمدلله رب العالمين، سطر سيملا اله الا الله؛ محمد رسول الله. و طول هر سطرى هزار سال و عرضش هزار سال. پس تو - يا على - علم برمى‏دارى و روان مى‏شوى. و حضرت امام حسن از دست راست تو، و امام حسين از دست چپ تواند. و مى‏آيى نزد من و ابراهيم در سايه عرش الهى. پس حُله(6سبزى از حله‏هاى بهشت در تو مى‏پوشانند. پس منادى از جانب رب‏العزه ندا مى‏كند كه: نيكو پدرى است براى تو ابراهيم، و نيكو برادرى است برادر تو على بن ابى‏طالب و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله مى‏فرمود كه: هرگاه كه از براى من چيزى از خدا طلب نماييد، وسيله را براى من بطلبيد. پس حضرت سؤال كردند از وسيله كه: چه چيز است؟ فرمود كه: آن درجه من است در بهشت. و آن هزار پايه دارد و از هر پايه‏اى تا پايه‏اى هزار سال راه به دويدن اسب تند، و پايه‏ها يكى از زبرجد(7)، و يكى از ياقوت، و يكى از مرواريد، و يكى از طلا، و يكى از نقره. پس بياورند در روز قيامت و با درجه پيغمبران نصب كنند. و آن در ميان درجه ساير پيغمبران از بابت ماه باشد در ميان ستارگان. پس جميع پيغمبران و شهيدان و صديقان گويند: خوشا حال آن بنده كه اين درجه او باشد. پس منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: اين درجه محمد است. پس بيايم من جامه‏اى از نور را ازار(8خود گردانيده، و تاج ملك و پادشاهى و اكليل(9كرامت و بزرگوارى بر سر داشته باشم. و على بن ابى‏طالب در پيش من رود، و علم من لواى حمد در دست او باشد، و بر آن علم نوشته باشندلا اله الا الله. محمد رسول الله. المفلحون هم الفائزون بالله.(10)

1-   بر ما سفاهت و بيخردى مى‏كردند: ما را مسخره مى‏كردند - ما را دست مى‏انداختند.
2-   حلم: خويشتندارى - پرهيز از پاسخگويى.
3-   خالصا لوجه‏الله: تنها براى جلب توجه و كسب رضايت خداوند.
4-   اهوال: جمع هول - چيزهاى ترسناك - ترسها.
5-   ذؤابه: گيسو - زلف.
6-   حله: جامه‏اى كه همه بدن را بپوشاند.
7-   زبرجد: از سنگهاى قيمتى به رنگ سبز مايل به زرد (زيتونى).
8-   ازار: جامه‏اى كه از كمر به پايين را مى‏پوشاند - لنگ.
9-   اكليل: تاج.
10-   ترجمه: خدايى جز خداوند يكتا نيست. محمد فرستاده خداست. رستگاران و پيروزمندان همان كسانى‏اند كه به لطف خدا رهايى يافتند.

پس بيايم تا بر آن درجه بالا رويم، و من بر پايه بالا بايستم و على يك پايه بعد از من. پس جميع پيغمبران و صديقان و شهيدان گويند كه: خوشا حال اين دو بنده. چه بسيار گرامى‏اند نزد خدا. پس ندا رسد كه: اينك حبيب من است محمد، و اين ولى و دوست من است على. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد.
آن‏گاه حضرت رسول فرمود كه: هيچ مؤمنى نماند كه تو را دوست دارد مگر اين‏كه از اين ندا راحت يابد و روى او سفيد شود و دل او شاد گردد. و نماند كسى كه دشمن تو باشد يا با تو حرب(1كرده باشد يا انكار حق تو كرده باشد مگر اين كه روى او سياه شود و پاهاى او به لرزه درآيد. پس در اين حال دو ملك بيايند؛ يكى رضوان خازن(2بهشت، و ديگرى مالك خازن جهنم. پس رضوان بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار خوشرو و خوشبويى! گويدمنم رضوان خازن بهشت. و اين است كليدهاى بهشت. جناب رب‏العزه براى تو فرستاده. بگير اى احمدمن گويم كه: قبول كردم از پروردگار خود. او راست حمد بر اين كه مرا بر همه خلق زيادتى و فضيلت داد به اين كرامت. بده به برادرم على بن ابى‏طالب. پس رضوان برگردد. و مالك بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار مهيب(3و عجيبى! گويدمنم مالك خازن جهنم. و اين است كليدهاى جهنم. جناب رب‏العزه براى تو فرستاده. بگيرگويم: قبول كردم. و او را حمد مى‏كنم بر اين كرامت. بده به برادرم على‏بن ابى‏طالب. پس مالك برمى‏گردد و على متوجه مى‏شود و با كليدهاى بهشت و كليدهاى جهنم مى‏آيد بر كنار جهنم مى‏ايستد در حالتى كه شررهاى آن در پرواز است و فرياد مى‏كند و مى‏خروشد و زبانه‏اش بلند گرديده. على مهارش را به دست مى‏گيرد. جهنم مى‏گويد كه: بگذر - يا على - كه نور تو آتش مرا خاموش كرد. على مى‏گويد كه: قرار بگير اى جهنم، و آنچه مى‏گويم بشنو. اين را بگير كه دشمن من است، و اين را بگذار كه دوست من است.
پس حضرت رسول فرمود كه: والله كه جهنم در آن روز اطاعت على زياده مى‏كند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست مى‏فرستد. و اگر خواهد به جانب چپ مى‏فرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبردارى او زياده از جميع خلق خواهد كرد در آنچه او را فرمايد

يا أباذر ان شر الناس منزله عندالله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه. و من طلب علما ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريح الجنه. يا أباذر من ابتغى العلم ليخدع به الناس، لم يجد ريح الجنه. يا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه، فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لك به، تنج من عذاب الله يوم القيامه. يا أباذر يطلع قوم من أهل الجنه الى قوم من أهل النار، فيقولون: ما أدخلكم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأديبكم و تعليمكم؟ فيقولون: انا كنا نأمر بالخير و لا نفعله.
اى ابوذر بدترين مردم و پست‏ترين مردم نزد خداوند عالميان در قيامت، عالمى است كه مردم از علم او منتفع(4نشوند؛ يا خود از علم خود منتفع نشود. و كسى كه طلب علم كند براى اين كه روى مردم را به سوى خود بگرداند و مرجع ايشان باشد، بوى بهشت را نشنود. اى ابوذر كسى كه طلب علم كند براى اين كه مردم را فريب دهد، نيابد بوى بهشت را.
اى ابوذر اگر از تو پرسند از علمى كه ندانى، بگو كهنمى‏دانم تا نجات يابى از گناه آن كه برخلاف واقع چيزى را بيان كنى. و فتوا مده مردم را به چيزى كه علم به آن نداشته باشى، تا نجات يابى از عذاب الهى در روز قيامت.
اى ابوذر مشرف مى‏شوند و نظر مى‏كنند جماعتى از اهل بهشت به سوى گروهى از اهل جهنم. پس، از ايشان مى‏پرسند كه: چه چيز باعث اين شد كه شما به جهنم رفتيد و حال آن كه ما به بركت تعليم و تأديب شما داخل بهشت شده‏ايم. گويند كه: ما مردم را امر به خوبيها مى‏كرديم و خود به جا نمى‏آورديم.
توضيح اين فصل مبتنى بر چند قاعده است:
 

1-   حرب: جنگ.
2-   خازن: متصدى - نگهبان.
3-   مهيب: ترسناك.
4-   منتفع: بهره‏مند.