باب سيم : در بيان معنى دنياست
باب سيم : در بيان معنى دنياست
بدان كه اكثر عالم مذمت دنيا مىكنند و خود گرفتار آن هستند، و بسيار است كه امر حقى را دنيا نام مىكنند و آن را مذمت مىنمايند، و امر باطلى را ترك دنيا نام مىكنند و خود را به آن مىستايند. پس تحقيق معنى دنيايى كه مذمت آن در شرع وارد شده است بايد نمود تا حق و باطل از يكديگر ممتاز شود. بدان كه مردم از دنيا چند معنى فهميدهاند، و آنها خطاست: اول: حيات دنيا و زنده بودن در اين نشئه است. و نه چنين است كه زندگانى در اين نشئه بد باشد يا آن كه اين را دشمن بايد داشت، بلكه آرزوى مرگ كردن و طلب آن نمودن خوب نيست و مذموم است و كفران نعمت الهى است. بلكه آنچه مذموم است اين است كه آدمى اين زندگانى را براى امور باطل خواهد يا آن كه اعتماد بسيار بر اين زندگى داشته باشد و آرزوهاى دور و دراز كند و مرگ را فراموش كند و به سبب آن، اعمال صالحه را به تأخير اندازد و مبادرت به اعمال بد نمايد به آرزوى اين كه آخر توبه خواهم كرد. يا كارهاى دور و دراز پيش گيرد و اموال بسيار جمع نمايد و مساكن رفيعه و اسباب بسيار براى خود تحصيل نمايد به سبب اعتمادى كه به تسويلات(4 ) شيطانى بر عمر ناقص خود دارد و به اين سبب از امورى كه به كار آخرت مىآيد غافل شود و پيوسته عمر خود را صرف تحصيل اين امور نمايد براى استمتاع(5 ) دنيا، و از مرگ كراهت داشته باشد به سبب تعلقى كه به اولاد و اموال و اسباب خود به هم رسانيده، و زندگانى دنيا را براى اين خواهد كه از اينها متمتع شود، يا از فدا كردن خود در راه خدا براى محبت زندگى ابا نمايد و ترك جهاد كند، يا ترك طاعات و عبادات كند براى اين كه مبادا اعضا و جوارح و قوتهاى او ضعيف شود. اين چنين زندگانى را براى اين امور خواستن دنياست و بد است و موجب شقاوت(6 ) است.
اما اصل زندگانى اين نشئه مايه تحصيل سعادت ابدى است و جميع معارف و عبادات و علوم و كمالات و خيرات و سعادات در اين زندگانى به هم مىرسد، و زندگانى را براى تحصيل اين امور خواستن و از خدا طلب نمودن مطلوب است.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه مىفرمايد كه: خداوندا مرا عمر ده مادام كه عمر من صرف طاعت تو شود. و هرگاه كه عمر من چراگاه شيطان گردد و متابعت او نمايم به زودى قبض روح من بكن پيش از آن كه مستحق غضب و عقاب تو گردم.
و در دعاها طلب درازى عمر بسيار است.
و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه شنيدند كه شخصى مذمت دنيا مىكند. فرمودند كه: اى مذمت كننده دنيا كه فريفته آن گرديدهاى و بازى آن را خوردهاى!
آيا فريبش را مىخورى و بعد از آن مذمتش مىكنى؟ دنيا مىتواند كه جرم و گناه را بر تو ثابت كند و تو بر آن جرم اثبات نمىتوانى كرد. كى تو را غافل گردانيد از احوال خود؟ و به چه چيز تو را فريب داد و چگونه تو را فريب داد و حال آن كه قبرهاى پدران تو و استخوانهاى پوسيده ايشان را به تو نمود و به خوابگاه
1- فلسفه (حكمت) و بدبختى ابدى: شك نيست در اين كه آموزش دين در برخى زمينهها نيازمند برخى بحثهاى فلسفى نيست. همچنين شك نيست در اين كه همچون هر دانش بشرى، علوم فلسفى و حكمى در برخى موارد احتمالا خالى از خطا نيستند. نيز آن حكمتى را كه خداوند در قرآن وصف نموده است نبايد عين حكمت و فلسفه به معانى اصطلاحى آن دانست. اما اولا نكات مشتركى ميان حكمت به تعبير قرآن و روايات و حكمت الهى (به تعبير حكماى اسلامى) و علم اخلاق هست، ثانيا اين ادعا را كه آگاهى از مسائلى مانند بحث درباره ماده اوليه عالم و عناصر موجود در جهان مايه بدبختى ابدى است بايد به ديده ترديد نگريست زيرا اين بحثها همان مباحثىاند كه در علوم فيزيك و شيمى بررسى مىشوند اما به صورتى جزئىتر، و مسائل اين دو علم در صورتهاى كلى خود به فلسفه مىپيوندند. در هر حال آگاهى از هستى و روابط ميان اجزا و عناصر آن اگر در برخى زمينهها مورد نياز براى سعادت اخروى نباشند، دست كم راه سعادت انسان متدين و هدفمند را نمىبندند. |
مادران تو در زير خاك تو را عبرت فرمود. و چه بسيار بيماران را متوجه معالجه ايشان شدى و به دست خود بيماردارىِ ايشان كردى كه براى ايشان شفا طلب مىنمودى و طبيبان بر سر ايشان حاضر مىكردى، و اشفاق( 1) و مهربانى تو هيچ نفع به ايشان نبخشيد، و چندان كه حيله(2) كردى به مطلب خود نرسيدى، و چندان كه سعى كردى ايشان را از چنگ اجل رها نتوانستى كرد. پس دنيا چون تو را فريب داده است و حال آنكه حال آن بيمار را مثلى براى حال تو گردانيد كه تو از حال او بر حال خود آگاه شوى و از نفع نكردن چاره و تدبير در حال او بر حال خود پندگيرى و به مردن او مردن خود را به ياد آورى.
به درستى كه دنيا نيكوخانهاى است براى كسى كه پندهاى آن را باور كند، و خانه عافيتى است براى كسى كه در احوال آن تدبر نمايد و بفهمد، و خانه توانگرى است براى كسى كه توشه آخرت خود را از آن برگيرد، و محل تنبه و آگاهى است براى كسى كه از اوضاع آن پند گيرد. دنيا محل پيغمبران خداست و وحيهاى الهى در آنجا نازل گرديده، و ملائكه حق تعالى در اين خانه عبادت كردهاند و دوستان خدا در اين نشئه خدا را پرستيدهاند و به رتبه محبت فايز گرديدهاند. و بندگان خالص خدا در دنيا سوداگريها كردهاند و به اعمال خود رحمت الهى را خريدهاند و بهشت را به سود سوداهاى(3) خود بردهاند.
پس كى مذمت دنيا مىتواند كرد و حال آن كه پيوسته مردم را از جدايى خود خبر مىدهد، و به آواز بلند نداى نيستى و فناى خود را در ميان مردم مىزند، و بديهاى خود را و اهلش را براى مردم به زبان حال بيان مىكند، و به بلاها و دردها و مشقتهاى خود بلاهاى آخرت را براى مردم مثل مىزند، و به لذتها و شاديهاى خود عيشها و راحتهاى آخرت را به مردم مىشناساند و ايشان را مشتاق آنها مىگرداند. پسين(4)، كسى را به عافيت مىدارد و بامداد به مصيبت و محنت مىاندازد. گاه اميدوار مىگرداند و گاه مىترساند، و گاهى تخويف مىنمايد(5 ) و گاهى حذر مىفرمايد. پس جمعى كه پندهاى آن را نشنيدهاند و از موعظههاى آن آگاه نگرديدهاند در روز ندامت و حسرت آن را مذمت خواهند كرد، و گروهى كه از آن پندها گرفتهاند و از آن توشهها برداشتهاند در روز قيامت آن را مدح خواهند كرد. زيرا كه آنچه دنيا به ياد ايشان آورد از آن متذكر و آگاه شدند، و آنچه از فنا و نيستى و بديهاى خود به ايشان گفت باور كردند و تصديق آن نمودند، و از موعظههاى آن پند گرفتند و فايدهها بردند.
دويم: دينار و درهم و اسباب و اموال است.
و اينها نيز چنين نيست كه همه قسمى از آن دنيا باشد چنانچه سابقا مجملى از آن مذكور شد. بلكه آنچه از آن آدمى را از خدا غافل گرداند و به سبب تحصيل آن مرتكب محرمات گردد يا محبت بسيار به آن داشته باشد كه به آن سبب در راه خدا آن را صرف ننمايد و حقوق الهى را از آن ادا نكند، آن دنياست و بد است. اما براى كسى كه آن را وسيله تحصيل آخرت گرداند از بهترين چيزهاست چنانچه حق تعالى بسيار جماعتى را در قرآن ستايش فرموده كه مالهاى خود را در راه خدا صرف مىنمايند و بهشت را از آن مىخرند.
پس اينها مايهاى است براى تحصيل سعادت آخرت، و اصل اينها بد نيست بلكه محبت اينها داشتن و به سبب آن ترك آخرت نمودن بد است.
چنانچه از حضرت رسول (صلىالله عليه و آله) منقول است كه فرمود كه: نيكوياورى است توانگرى بر تحصيل تقوا و پرهيزكارى.
و در احاديث بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهماالسلام) منقول است كه فرمودند كه: نيكوياورى است دنيا بر تحصيل آخرت.
و به سند صحيح منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد و عرض نمود كه: ما طلب دنيا مىنماييم و دوست مىداريم كه دنيا رو به ما آورد. حضرت فرمود كه: براى چه مىخواهى آن را؟ گفت كه: مىخواهم كه صرف خود و عيال خود نمايم، و به آن خويشان خود را نوازش كنم، و تصدق كنم در راه خدا، و به وسيله آن حج و عمره به جا آورم. حضرت فرمود كه: اين طلب دنيا نيست؛ طلب آخرت است.
و در احاديث معتبره وارد شده است كه دنيا دو دنياست: دنيايى هست كه آدمى را به آخرت مىرساند، و دنيايى هست كه ملعون است.
و در اين باب اخبار بسيار است و بعضى را در لَمَعات(6 ) بيان كرديم.
1- اشفاق: مهرورزى - دلسوزى. |
سيم: متمتع( 1) شدن از مُستَلذات( 2) دنيا، و معاشرت كردن با مردم، و خانهها و اسباب نفيس داشتن و جامههاى فاخر و پوشيدن است.
و تحقيق آنها نيز در لمعات گذشت.
پس هرگاه دانستى كه دنيا اينها نيست كه عوام به عقل ناقص خود دنيا نام مىكنند، و دنيا و آخرت به يكديگر بسيار مشتبه مىباشد زيرا كه پادشاهى حضرت سليمان به حسب ظاهر، دنيا مىنمايد و عين آخرت است، و عبادت كافران و نماز تراويح سنيان( 3) و اعمال صاحبان بدعت، و عبادت مُرائيان( 4) آخرت مىنمايد و عين دنياست، پس بايد كه اول، دنيا و آخرت را معلوم كنى و حقيقت هر دو را بدانى، پس از دنيا رو بگردانى و به آخرت رو كنى.
و اگر به نادانى به راه روى، گاه باشد كه از آخرت رو به دنيا روى و ندانى.
پس بدان كه چنانچه از آيات و اخبار معلوم مىشود دنيا امرى است مركب از جميع امورى كه آدمى را از خدا و محبت او و تحصيل آخرت بازدارد. و دنيا و آخرت در برابر يكديگرند. پس هر چيز كه باعث قرب به خدا مىشود و موجب ثواب آخرت مىگردد آن آخرت است، اگرچه به حسب ظاهر از كارهاى دنيا باشد؛ و هر چيز كه برخلاف اين باشد دنياست.
پس بسا باشد كه تاجرى تجارتى كند و غرض او تحصيل نفقه(5 ) واجب يا اعانت محتاجين و تحصيل ثوابهاى اخروى باشد، و آن تجارت او عين آخرت باشد، و به حسب ظاهر، عوام او را طالب دنيا گويند، و بسيار باشد كه شخصى پيوسته عبادت كند كه عبادت او بدعت باشد يا غرض او از آن عبادت تحصيل مال و اعتبار دنيا باشد. آن عبادت او عين دنياست.
و گاه باشد كه عابدى به ظاهر ترك دنيا كرده باشد و در كنارى نشسته باشد و جامههاى پشمينه پوشيده باشد، و غرض او مكر و فريب باشد و خدا منظورش نباشد، و هر تارى از تارهاى خرقه او دام تزويرى باشد براى تسخير دلهاى مردم، و ريسمان وحدتش(6) كمندى باشد براى جذب جمعيت و كثرت مريدان، و پيوسته مشغول بدعتى چند باشد كه موجب وزر و وبال(7) او گردد، و به مردم نمايد كه من ترك دنيا كردهام، و احوال او عين دنيا باشد.
و علم كه اشرف كمالات است بسا باشد كه عالمى آن را وسيله دنياى خود سازد و از جميع اشقيا بدتر باشد. و بسا باشد كه فقيرى كه مال نداشته باشد، محبت مال را زياده از كسى داشته باشد كه مال بسيار داشته باشد و تعلق به آنها نداشته باشد.
پس معلوم شد كه دنيا و آخرت خصوصيت به وضعى و عملى و جماعتى ندارد و قاعده كليش همان است كه بيان كرديم. و سابقا معلوم شد كه آن قانون را از شريعت مقدس نبوى مىتوان دانست.
پس آنچه از شرع ظاهر شود كه خدا خواسته و طلبيده و موجب خشنودى او مىگردد، اگر با شرايط و اخلاص به جا آورند، آن آخرت است، خواه نماز باشد و خواه تجارت باشد، و خواه مجامعت باشد و خواه معاشرت مردم باشد.
و دنيا آن چيزى است كه غير اينها باشد. و آن بر چند قسم است:
دنياى حرامى مىباشد كه آدمى به سبب ارتكاب آن مستحق عقوبت الهى مىگردد. و آن به اين مىشود كه مرتكب يكى از محرمات الهى گردد، خواه در عبادت و خواه در معاشرت و خواه در جمع اموال و ارتكاب مناصب(8) و غير آن.
1- متمتع: بهرهمند. |
و دنياى مكروهى مىباشد كه مرتكب امرى چند شود كه خدا از آنها نهى كراهت فرموده و حرام نگردانيده. و تحصيل زيادتيهاى اموال و مساكن و اسباب از مَمَر(1) حلال كه آدمى را از كمالات محروم گرداند و وسيله تحصيل آخرت نگردد از اين باب است.
و دنياى مباح مرتكب لذتهاى مباح شدن است و غير آن از چيزهايى كه نه خدا به آن امر فرموده و نه نهى كرده بلكه حلال گردانيده. و اينها نيز غالب اوقات چون مانع تحصيل كمالات و سعادات اخروى است به قسم دويم برمىگردد. و گاه باشد كه كسى اينها را به نيتهاى صحيح خود وسيله عبادتى و سعادتى گرداند، و به قصد قربت واقع سازد و عبادت شود. و اكثر مباحات را به قصد قربت عبادت مىتوان كرد. و گاه باشد كه كسى ترك اين مباحات را بلكه مستحبات را به نادانى پيش خود عبادتى قرار دهد و آن را ترك دنيا نام كند، و به سبب آن مُعاقب شود(2) كه بدعتى در دين كرده باشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن نيست كه مال خود را ضايع كنى، و نه اين كه حلال را بر خود حرام گردانى؛ بلكه زهد و ترك دنيا آن است كه اعتماد تو بر آنچه در دست دارى زياده نباشد از اعتماد تو بر خدا.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن است كه طول امل را از خود دور گردانى و نعمتهاى خدا را شكر كنى و از محرمات الهى بپرهيزى.
و از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) پرسيدند از معنى زهد. فرمود كه: آن است كه محرمات الهى را ترك نمايى.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: مردم بر سه قسماند: زاهد، و صابر، و راغب.
اما زاهد: پس اندوه و شادى دنيا از دل او به در رفته؛ پس به چيزى از دنيا كه او را حاصل شود شاد نمىشود، و بر چيزى از دنيا كه از او فوت شود تأسف نمىخورد و محزون نمىشود.
و اما صابر: پس آرزوى دنيا در دل او هست، و چون ميسرش شد نفس خود را لجام مىكند و منع مىنمايد از آن براى عاقبت بدى كه از دنيا مىداند. و به اين سبب آن را دشمن مىدارد.
و اما راغب در دنيا: پس پروا ندارد كه از كجا دنيا را اخذ نمايد؛ از حلال يا حرام. و پروا نمىكند كه در تحصيل دنيا غرضش باطل شود يا نفسش هلاك شود يا مروتش برطرف شود. پس اين جماعت در گرداب دنيا افتادهاند و دست و پا مىزنند و اضطراب مىكنند.
پس كسى كه خواهد كه ترك دنيا نمايد بايد كه تحصيل علم، اول بكند، و معلوم كند كه خدا كدام عمل را طلبيده و كدام طريقه را پسنديده. و آثار پيغمبر و اهل بيت او صلواتالله عليهم را تَتَبع( 3) نمايد يا از اهلش معلوم كند، و سنت و طريقه ايشان را پيش گيرد، و واجبات و سنتيها را به عمل آورد، و محرمات و مكروهات را ترك نمايد، و در هر امرى از امور ملاحظه نمايد كه شارع در آن باب چه تكليف نموده، آن را به عمل آورد، و مباحات خود را به نيتهاى صحيح - چنانچه در باب نيت بيان كرديم - به عبادت برگرداند.
و چون در ارتكاب اين امور، شهوات نفسانى و وساوس شيطانى جن و انس معارض آدمى مىگردند بايد كه به توسل به جناب مقدس ايزدى و تفكر در قوانين شريعت نبوى و تحمل مشقت طاعات، نفس را رام و مُنقاد(4) شرع گرداند و خيالاتى كه مخالف شرع است در هر باب به معارضه و مجادله از نفس بيرون كند تا به راه حق هدايت يابد و ترك دنيا كرده باشد. و اگر نه اكثر تاركان دنيا طالبان دنيايند و به سبب جهالت و نادانى، خود را موفق مىدانند. و تفصيل اين مطلب موقوف است بر بيان تفاصيل آداب و سنن و طريقه اهل بيت (عليه السلام)، و آن در اين كتاب ميسر نمىشود. انشاءالله كتابى جدا در اين باب نوشته شود.(5)
و غرض از ذكر اين مجمل اين بود كه اكثر عوام از اين راه فريب مىخورند كه كسى را كه بر وضع غريبى مخالف وضعهاى متعارف مىبينند بىآن كه ملاحظه كنند كه آن وضع موافق شرع است و پسنديده حق است متابعت مىنمايند و به سبب آن گمراه مىشوند. كه شايد كه كسى را كه خدا هدايت او را خواسته باشد به اين كلمات هدايت يابد. اما اكثر آن جمعى كه ضلالت در نفس ايشان قرار گرفته به اينها هدايت نمىيابند و باعث زيادتى رسوخ ايشان در باطل مىگردد؛ و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم(6).
1- ممر: محل گذران - گذرگاه - گذر. |
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لم يوح الى أن أجمع المال، و لكن أوحى الى أن: سبح بحمد ربك و كن من الساجدين. و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين.(7)
يا أباذر انى ألبس الغليظ، و أجلس على الأرض، و ألعق أصابعى، و أركب الحمار بغير سرج، و أردف خلفى. فمن رغب عن سنتى فليس منى. يا أباذر حب المال و الشرف أذهب لدين الرجل من ذئبين ضاريين فى زرب الغنم، فأغارا فيها حتى أصبحا. فماذا أبقيا منها؟
اى ابوذر حق تعالى به سوى من وحى نفرستاده كه من مال جمع نمايم. وليكن به سوى من وحى فرستاد كه: تسبيح كن پروردگار خود را، و او را منزه دان و به پاكى ياد كن (از هر چيز كه در ذات و صفات و افعال شايسته او نيست) و تسبيح را با حمد پروردگار خود به جا آور (كه او را بر جميع نعمتها كه به تو كرامت فرموده به زبان و دل و اعضا و جوارح شكر نمايى. يا آن كه: چون توفيق تسبيح بيابى آن را از جانب خدا بدان و او را بر اين نعمت شكر كن) و از جمله نمازگزارندگان باش (يا: از جمله سجدهكنندگان باش در نماز و غير نماز). و عبادت پروردگار خود بكن (بر هر حالى (تا وقتى كه در رسد تو را مرگ) كه متيقن(1 ) است رسيدن آن به هر زندهاى از مخلوقات. يعنى تا زندهاى ترك بندگى مكن).
اى ابوذر من جامههاى گنده( 2) مىپوشم و بر روى خاك مىنشينم و انگشتان خود را مىليسم در هنگام طعام خوردن، و بر الاغ بىزين و پالان سوار مىشوم و ديگرى را با خود رديف مىكنم( 3). پس هر كه سنت مرا ترك نمايد و از آن كراهت داشته باشد از من نيست.( 4)
اى ابوذر محبت مال و شرف( 5) و بزرگى دنيا دين آدمى را بيشتر تلف و ضايع مىكند از تلف كردن دو گرگ بسيار گرسنه درنده كه در رمه( 6) گوسفندى شب درآيند و تا صبح غارت كنند. اين دو گرگ از آن گوسفندان چه چيز باقى خواهند گذاشت؟ (همچنين اين دو گرگ درنده كه يكى محبت مال است و يكى محبت جاه، در اين شب تار غفلت و جهالت، دين آدمى را چنين به غارت مىبرند. و چون پردههاى غفلت را از ديده برمىگيرند بعد از مرگ، و صبح آگاهى طلوع مىكند و به مقتضاى الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا(7) از خواب غفلت بيدار مىشوند معلوم مىشود كه چه ضررها به دين رسانيدهاند.)
اين كلمات شريفه مشتمل است بر بيان سه خصلت:
خصلت اول: محبت مال و جمع كردن درهم و دينار از روى حرص.
و اين بدترين صفات ذميمه است و موجب ارتكاب محرمات و ظلم و طغيان و فساد مىشود. و چون دل را يك محبوب بيش نمىباشد اين محبت باعث اين مىشود كه محبت الهى را از دل بيرون مىكند و پيوسته در جميع كارها منظور او همين مىباشد. و همين است معنى مال پرستيدن، چنانچه در باب نيت بيان كرديم.
و علاج اين خصلت به اين مىشود كه بعد از توسل به جناب مقدس الهى، در فنا و نيستى دنيا تفكر نمايد، و ملاحظه نمايد كه آنچه جمع مىكند به كار او نمىآيد و آنچه در راه خدا صرف مىكند ابدالآباد به كار او خواهد آمد. و در عظمت رتبه علم و عبادت و كمالات و آثارى كه در دنيا و آخرت بر آنها مترتب مىشود فكر كند تا بر او معلوم شود كه اين امر سهل باطل را كه به زودى از آدمى جدا مىشود مانع تحصيل آن قسم كمالات ابدى كه هميشه با اين كس خواهد بود نمىتوان نمود. و تأمل نمايد در عقوبتهايى كه خدا براى كسب مال حرام مقرر فرموده، و در اين كه مال حلال را هم حساب مىبايد داد، و در ثواب صرف كردن در راه خدا كه يك را ده و هفتصد را هفتصدهزار عوض مىدهند در روزى كه دست آدمى از جميع چيزها و وسيلهها كوتاه شده است.
و بدان كه حق تعالى ضامن رزق است و اعتماد بر اوست نه بر مال، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه مالهاى بسيار جمع كردند و هيچ به كار ايشان نيامد و وبالش از براى ايشان ماند، و جمعى {كه} متوجه عبادت و تحصيل آخرت شدند و روزگار ايشان به احسن وجوه( 8) گذشت.
چنانچه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: كسى كه يقين داند كه حساب قيامت حق است جمع مال چرا مىكند.
7- بخشى از آيه 98 و همه آيه 99 سوره حجر (15). |
و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان بنىاسرائيل در زمانى قحط عظيم به هم رسيد به حدى كه قبرهاى مردهها را شكافتند و گوشتهاى ايشان را خوردند. در يكى از آن قبرها لوحى يافتند كه بر آن نوشته بود كه: من فلان پيغمبرم، و قبر مرا فلان حبشى نبش خواهد كرد. بدانيد كه آنچه را پيش فرستاده بوديم، يافتيم؛ و آنچه را صرف كرده بوديم بر وجه طاعت(1 )، سود برديم؛ و آنچه از عقب خود گذاشتيم زيان كرديم و به ما نفعى نداد.
و از عبدالله عباس( 2) منقول است كه: اول درهم و دينارى را كه بر ورى زمين سكه زدند شيطان را بر آنها نظر افتاد. پس برداشت و بر ديده گذاشت و بر سنيه خود گرفت و از شادى فريادى زد و آنها را در بر گرفت و گفت: شماها باعث روشنى چشم منيد و ميوه دل منيد، و بنىآدم كه شما را دوست دارند ديگر پروا ندارم از اين كه بت نپرستند. و مرا از ايشان همين كافى است كه شما را دوست دارند. و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: جمع نمىشود مال مگر به چند خصلت زشت: به بخل بسيار، و امل دور و دراز، و حرصى كه بر آدمى غالب باشد، و قطع كردن رحم، و اختيار كردن دنيا بر آخرت. و منقول است به سند معتبر از حضرت رسول خدا صلىالله عليه و آله كه به صحابه فرمودند كه: كدام يك از شما مال وارث را از مال خود دوستتر مىداريد؟ گفتند: يا رسولالله هيچ يك از ما چنين نيستيم. فرمود كه: بلكه همه اين حال داريد. بعد از آن فرمود كه: فرزند آدم مىگويد كه: مال من و مال من. آيا از مال، بغير اين از تو هست كه طعامى را بخورى و فانى كنى، و جامهاى را بپوشى و كهنه كنى، يا مالى را تصدق كنى و از براى خود ذخيره كنى؟ و آنچه غير اينهاست مال وارث است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ تكليفى بر بندگان دشوارتر نيست از بيرون كردن حقوق اموال.
و فرمود كه: دينار و درهم هلاك كرد جمعى را كه پيش از شما بودند، و شما را نيز هلاك خواهد كرد.
و فرمود كه: هر كه محبت اين دو سنگ( 3) را بر محبت خدا ترجيح دهد با اينها محشور خواهد شد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: سه چيز است كه باعث فتنه و ضلالت مردم مىشود: اول محبت زنان است( 4)، و آن شمشير شيطان است؛ دويم شراب خوردن است، و آن تله شيطان است؛ سيم محبت دينار و درهم است، و آن تير شيطان است. پس كسى كه زنان را دوست دارد به باطل، از زندگانى خود منتفع نمىشود؛ و كسى كه شراب را دوست دارد بهشت بر او حرام است؛ و كسى كه دينار و درهم را دوست دارد بنده دنياست.
و فرمود كه: حضرت عيسى مىفرمود كه: دينار درد دين است، و عالم طبيب دردهاى دين است. پس چون ببينيد كه طبيب، درد را به سوى خود مىكشد او را متهم داريد، و بر عالمى كه محبت دينار و درهم داشته باشد اعتماد مكنيد و بدانيد كه هرگاه او خير خود را نخواهد خيرخواه ديگران نخواهد بود.
خصلت دويم: محبت جاه و اعتبارات باطل دنياست.
و اين ضررش نسبت به خواص زياده از محبت دينار و درهم است، و در نفس مخفى مىباشد. و بسيار كسى باشد كه گمان كند كه اين معنى را از نفس خود زايل كرده، و بعد از مجاهده بسيار بر او ظاهر شود كه در نفس او اين معنى كامل است، و اين نيز از امهات(5) صفات ذميمه است، و اخلاص در اعمال را باطل مىكند، و آدمى را مردم پرست مىكند و به مهالك عظيمه مىاندازد و مرتكب مناصب باطل مىگرداند، و دين حق را و خدا را در نظر سهل مىكند، و اعتبارات دنيا را در نفس قوى مىكند، و به تدريج آدمى را به كفر مىرساند.
و علاج اين نيز بعد از توسل به جناب مقدس ايزدى، آن است كه در بطالت( 6) مردم تفكر نمايد و به تفكر صحيح بيابد كه ايشان مالك ضرر و نفع او نيستند و در دنيا و آخرت كار او با پروردگار اوست، و بداند كه اعتبارات دنيا فانى است و به زودى زايل مىشود، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه دنيا دو روز ايشان را برمىدارد و به زودى بر خاك مذلت مىاندازد و بعد از مردن، آن اعتبارات وبال ايشان خواهد بود. و اعتبارات واقعى كه از علم و عمل به هم مىرسد هرگز زوال ندارد و پيوسته باقى است. و در احاديث اهل بيت عليهمالسلام كه در اين باب وارد شده است تفكر نمايد و از پندهاى ايشان متعظ(7 ) گردد.
1- بر وجه طاعت: به عنوان اطاعت - با نيت و به قصد عبادت خدا. |
چنانچه منقول است كه از حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام عمل نزد حق تعالى افضل است؟ فرمود كه: هيچ عملى بعد از معرفت خدا و رسول و ائمه صلواتالله عليهم بهتر از دشمنى دنيا نيست. و به درستى كه دنيا را شعبههاى( 1) بسيار هست و گناهان را نيز شعبههاى بسيار هست.
پس اول معصيتى كه خدا را كردند تكبر بود در هنگامى كه شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و تكبر كرد و از جمله كافران شد.
ديگر حرص بود كه آدم و حوا را باعث شد كه با اين كه حق تعالى به ايشان فرمود كه از هر چه خواهيد از ميوههاى بهشت بخوريد و به نزديك شجره منهيه(2 ) مرويد كه از جمله ستمكاران بر خود خواهيد بود اگر از آن تناول نماييد. پس با آن كه احتياج به ميوه آن درخت نداشتند خوردند، و اين معنى در ميان فرزندان ايشان به هم رسيد تا روز قيامت.
چنانچه مىبينى كه اكثر آن چيزهايى كه فرزندان آدم مرتكب آنها مىشوند چيزى چند است كه به آنها احتياج ندارند.
ديگر حسد بود كه از فرزند آدم - قابيل - صادر شد كه برادر خود را كشت از روى حسد و رشك.
پس، از اينها شعبهها به هم رسيد از محبت زنان، و محبت دنيا، و محبت رياست و بزرگى، و محبت راحت، و محبت سخن گفتن باطل، و محبت رفعت و تفوق بر مردم، و محبت بسيارى اموال و اسباب. پس اينها هفت خصلت بدند و همگى جمع شدهاند در محبت دنيا. پس چون پيغمبران و علما اين را دانستند گفتند كه: محبت دنيا سر همه بديها و گناهان است. و دنيا دو دنياست: يكى دنيايى كه آدمى را كافى باشد، و زياده بر آن ملعون است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه طلب نمايد رياست و سركرده بودن را، هلاك مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه بپرهيزيد از جماعتى كه رياست مىطلبند و بزرگى را بر خود مىبندند. والله كه صداى كفش بر پشت كسى بلند نمىشود به باطل مگر اين كه خودش هلاك مىشود و ديگران را هلاك مىكند.(3)
1- شعبه: شاخه. |
بلند شدن صداى كفش در پشت سر نشانه اين است كه شخصى از مقامات باشد و هر جا كه رود، گروهى در پشت سر او حركت كنند.
اهميت اين روايات از اينجا بيشتر مشخص مىشود كه بدانيم شيعه به عنوان يك گروه مخالف و منتقد از حكومت ظلم مطرح بوده است و حاكمان مىكوشيدهاند تا با سپردن مقام و منصب، فقيهان، عالمان، كاردانان و نخبگان شيعه را به خود جذب كنند تا از اين راه، هم آنان را از آرمانهاى خويش دور سازند، هم پشتوانه فكرى و مديريتى نظام خود را بيشتر و پايههاى آن را مستحكمتر سازند و هم توجيهى بر اين اساس براى مشروعيت خويش داشته باشند. در اين ميان برخى از ياران ائمه و شيعيان شايسته پذيرش منصبهاى حكومتى نيز به خاطر پرهيز از فسادهاى زمانه و دورى از مراكز قدرت، در تنگدستى به سر مىبردهاند.
و به سند صحيح منقول است كه: حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام شخصى را نام بردند و فرمودند كه او رياست را دوست مىدارد. بعد از آن فرمودند كه: دو گرگ درنده كه در گله گوسفندى بيفتند كه شبانشان حاضر نباشد، ضرر به آن گله نمىرسانند آن مقدار كه طلب رياست ضرر به دين مسلمانان مىرساند.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه سردارى(1) و رياست مردم كند ملعون است، و هر كه طلب آن نمايد ملعون است، و هر كه در خاطر خود آن را داشته باشد و محبت آن در دلش باشد ملعون است.
و به سند صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:
گمان مىكنيد كه من نيكان و بدان شما را نمىشناسم؟ والله كه بدترين شما كسى است كه دوست دارد مردم از پى او راه روند و سركرده ايشان باشد. به درستى كه چنين كسى يا دروغگوست يا بيعقل است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: اول چيزى كه خدا را به آن معصيت كردند شش خصلت بود: محبت دنيا، و محبت رياست، و محبت طعام، و محبت زنان، و محبت خواب، و محبت راحت.
و از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه به سفيان بن خالد(2) فرمود كه: زينهار كه طلب رياست مكن، كه هيچ كس آن را طلب نكرد مگر آن كه هلاك شد. او گفت: فداى تو گردم! پس ما همه هلاك شدهايم، زيرا كه هيچ يك از ما نيست مگر آن كه مىخواهد كه نامش مذكور شود و مردم نزد او بيايند و حديث از او اخذ نمايند. حضرت فرمود كه: آن مراد نيست كه فهميدى. آنچه بد است آن است كه شخصى را بغير از امام به حق از براى خود پيشوا قرار دهى، و آنچه از پيش خود گويد تصديقش نمايى، و مردم را به متابعت گفته او بخوانى.
خصلت سيم: تواضع و فروتنى و شكستگى است نزد خدا و خلق، و رفع تكبر از خود نمودن.
و اين از بهترين صفات كمال است زيرا كه ممكن، ناچيز و فانى و ذليل است و عزت و رفعت و بزرگوارى مخصوص خداوند عالميان است و چندان كه آدمى شكستگى بيشتر مىكند خدا او را بلندتر مىكند و قابل كمالات بيشتر مىشود. چنانچه خاك به اعتبار پستى و شكستگى كه دارد معدن صدهزار الوان معادن و نباتات و ميوهها و گلها و شقايق گرديده و از آن انسان به ظهور آمده كه گلستان انواع كمالات و معارف و حقايق است و مسجود(3) ملائكه سماوات گرديده و اشرف مخلوقات در ميان ايشان به هم رسيد. و آتش كه كار آن سركشى و رفعت و نخوت بود از آن، شيطان به هم رسيد و مردود ازل و ابد شد.
پس آدمى مىبايد كه در جميع امور، از پوشيدن و خوردن و آشاميدن و نشستن و برخاستن و با مردم معاشرت كردن و بندگى پروردگار خود كردن، در مقام تواضع و شكستگى باشد و در امرى رفعت طلب نباشد و تفوق در آن امر را نطلبد و نظر به اصل و نسب و حسب خود بكند و ملاحظه نمايد كه اصلش منى گنديده بوده و در مدتى، غذايش خون حيض بوده، و بعد از آن تا زنده است حامل انواع كثافات و نجاسات است از خون و بلغم و صفرا و سودا و بول و غايط، كه هر يك از آنها كه از او جدا مىشود خود از آنها نفرت مىكند، و آخر كارش آن است كه جيفه(4) گنديده مىشود كه هيچ چيز از آن متعفنتر نمىباشد، و تمام بدنش چرك و ريم( 5) و كرم مىشود. اينها كثافتهاى بدن آدمى است، و كثافت روح به سبب اخلاق ذميمه و جهل و نادانى به صدهزار مرتبه از اينها بدتر است.
پس چنين كسى را كمال آن است كه به نقص و عجز و شكستگى خود هميشه اعتراف داشته باشد. و چندان كه آدمى كاملتر مىشود علم او به پستى و زبونى و بيچارگى او بيشتر مىشود و تواضع و فروتنى او بيشتر مىشود چنانچه از اطوار انبيا و اوصيا عليهمالسلام معلوم است. و چون شكستگى كار بنده است و رفعت و بلندى كار خداوند است، چندان كه بنده در كار خود بيشتر مىافزايد خداوند كار خود را فزوتنر مىكند و او را بلندتر مىكند. و اگر خود خواهد كه خود را بلند كند، چون كار او نيست، چندان كه سعى مىكند پستتر مىشود.
چنانچه در خبر صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك موكل گردانيده كه هر كه از براى خدا تواضع و فروتنى كند او را بلند كنند، و هر كه تكبر كند او را پست و ذليل كنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى نمود كه: اى داوود چنانچه نزديكترين مردم نزد من تواضع كنندگاناند، همچنين دورترين مردم از من متكبراناند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه: اى موسى مىدانى كه چرا تو را از ميان ساير مردم برگزيدم و كليم خود گردانيدم؟ موسى فرمود كه: به چه سبب؟ حق تعالى وحى فرمود كه: در ميان مردمان نظر كردم، نيافتم كسى را كه مذلت و شكستگى او نزد من زياده از تو باشد. اى موسى وقتى كه نماز مىكنى پهلوى روى خود را نزد من بر خاك مىگذارى.
1- سردارى: رياست - رهبرى. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از جمله تواضع آن است كه در مجالس به پستتر از مكان خود راضى شوى؛ و به هر كه برخورى بر او سلام كنى؛ و ترك جدل كنى هر چند مُحق(1 )باشى؛ و نخواهى كه مردم تو را ستايش كنند بر پرهيزكارى خدا.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: تواضع آن است كه از حق مردم ادا كنى آنقدر كه مىخواهى از حق تو ادا كنند.
و در حديث ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: كدام است اندازه تواضع كه بنده هرگاه به آن متصف گردد او را متواضع گويند؟ فرمود كه: تواضع را درجات بسيار هست. از جمله آنها آن است كه آدمى قدر خود را بشناسد و خود را بلندتر از مرتبه خود قرار ندهد؛ و دل خود را از كبر و عجب سالم دارد؛ و نخواهد كه به كسى برساند مگر چيزى را كه خواهد كه مردم به او برسانند؛ و اگر بدى از مردم ببيند تدارك آن به نيكى و احسان بكند؛ و خشم خود را از مردم فرو خورد، و از بديهاى مردم عفو كند. و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد.( 2)
و در حديث معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام نظر فرمود به شخصى از اهل مدينه كه از براى خود چيزى خريده بود و خود برداشته به خانه مىبرد. چون آن شخص حضرت را ديد شرم كرد. حضرت فرمود كه: براى عيال خود خريدهاى و از براى ايشان برداشتهاى كه به خانه برسانى. والله كه اگر من از زبان اهل مدينه نمىترسيدم دوست مىداشتم كه خود چيزى بخرم و از براى ايشان ببرم.(3)
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: روزى حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه گذشتند بر جماعتى كه مبتلا به خوره(4 ) بودند. و حضرت بر الاغى سوار بودند و ايشان مشغول چاشت خوردن بودند. حضرت را تكليف كردند به طعام خود. حضرت فرمود كه: اگر من روزه نبودم اجابت شما مىنمودم. چون حضرت به خانه تشريف آوردند فرمودند كه طعام نيكويى براى ايشان مهيا كردند و ايشان را طلبيدند و با ايشان طعام تناول فرمودند.
و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه حضرت امام حسن عليهالسلام را وصيت فرمودند كه: بر تو باد به تواضع و فروتنى كه از بهترين عبادات است.
و به اسانيد بسيار از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هيچ كس تواضع و شكستگى نكرد مگر اين كه خدا او را بلندمرتبه گردانيد.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: حسبى(5 ) نيست هيچ قُرشى(6 ) و عربى را مگر به تواضع.
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام كه: چون حضرت نوح به كشتى نشستند و آنچه در كار بود( 7) در آنجا جا دادند، كشتى مأمور شد كه به هر جا كه خدا فرمايد برود. پس به نزد خانه كعبه رفت و هفت شوط(8 ) طواف كرد - و آن طواف نساء(9 ) بود - و ديگر(10 ) روان شد. پس حق تعالى وحى فرمود به كوهها كه من كشتى بنده خالص خود نوح را بر يكى از شماها قرار خواهم داد. پس همه سربلندى و گردنفرازى كردند، و هر يك را گمان اين بود كه كشتى بر روى آن خواهد نشست. و جودى(11 ) - كه تل نجف اشرف است و نزد شماست - تواضع و شكستگى كرد و گفت: من با اين پستى كى قابل آنم كه كشتى بر روى من قرار گيرد! پس كشتى به امر الهى آمد و سينه خود را بر جودى گذاشت. پس در آن وقت حضرت نوح به خدا استغاثه نمود به زبان سُريانى كه: يا مارى أتقن يعنى: اى پروردگار! ما را به اصلاح آور.
1- محق: حقدار - صاحب حق - كسى كه حق با اوست. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در هنگامى كه حضرت جعفر بن ابىطالب در حبشه بود نجاشى پادشاه حبشه روزى جعفر و يارانش را طلب نمود.
چون به نزد او آمدند ديدند كه بر روى خاك نشسته و جامههاى كهنه پوشيده است. جعفر فرمود كه: چون او را بر آن حال مشاهده نموديم، ترسيديم. پس چون ديد كه رنگهاى ما از خوف متغير شد گفت كه: شكر و سپاس مىكنم خداوندى را كه حضرت پيغمبر را بر دشمنان نصرت داده و ديده او را روشن گردانيده. مىخواهيد شماها را بشارت دهم؟ گفتيم: بلى اى پادشاه. گفت كه: در اين ساعت يكى از جاسوسان من از جانب ولايت شما آمد و خبر آورد كه حق تعالى پيغمبرش را بر دشمنان يارى داد و دشمنان او را هلاك كرد و فلان و فلان و جمعى از اسيران بدر را نام برد كه اسير گشتند. و ملاقات ايشان در واديى واقع شده بوده است كه آن را بدر مىنامند، و درخت اراك(1 ) بسيار در آنجا هست. و گويا آن موضع الحال در نظر من است كه آقايى داشتم از بنى ضَمره(2 )، و گوسفندان او را در آن وادى مىچرانيدم.
پس جعفر گفت كه: اى پادشاه پس چرا بر خاك نشستهاى و اين جامههاى كهنه را پوشيدهاى؟ گفت: اى جعفر از جمله آدابى كه حق تعالى به حضرت عيسى عليهالسلام فرستاده آن است كه: به درستى كه از جمله حقوق الهى بر بندگان آن است كه چون خدا به ايشان نعمتى تازه كرامت فرمايد ايشان تواضع و شكستگى به درگاه او ببرند. پس چون حق تعالى چنين نعمتى به پيغمبر ما كرامت فرموده، من اين فروتنى و شكستگى نزد خدا اظهار مىنمايم.
پس چون اين خبر به حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسيد به اصحاب خود فرمود كه:
به درستى كه صدقه باعث زيادتى و كثرت مال مىشود. پس بسيار تصدق كنيد تا خدا شما را رحم فرمايد. و تواضع موجب زيادتى رفعت مىگردد. پس تواضع و شكستگى پيشه خود كنيد تا خدا در دنيا و آخرت شما را بلند مرتبه گرداند. و از مردم عفو كردن سبب زيادتى عزت است. پس، از جرمهاى مردم عفو نماييد تا خدا شما را عزيز و غالب گرداند.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه منقول است كه: شأن و منزلت آن كس نزد خدا عظيمتر است كه حق برادران مؤمن خود را بيشتر شناسد و حرمت ايشان را بيشتر دارد. و كسى كه در دنيا فروتنى و تواضع كند براى برادران خود، او نزد حق تعالى از جمله صديقان است و از شيعه خاص حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه است. و به درستى كه پدرى و پسرى از مؤمنان به خانه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام وارد شدند. پس حضرت برخاستند و ايشان را گرامى داشتند و در صدر مجلس ايشان را جا دادند و نزد ايشان نشستند و طعامى فرمودند كه براى ايشان حاضر كردند. و چون ايشان تناول كردند قنبر تشت و ابريق(3 ) چوبى آورد و دستمالى كه دست را خشك كنند. پس حضرت برخاستند و ابريق را گرفتند كه آب بر دست پدر بريزند. او بر خاك افتاد و گفت: يا اميرالمؤمنين من چون راضى شوم كه خدا ببيند كه تو آب بر دست من ريزى؟ حضرت فرمود كه: بنشين و دست بشو كه مىخواهم كه خدا ببيند كه برادر مؤمن تو خدمت مىكند تو را، تا حق تعالى او را در بهشت كرامت فرمايد مثل ده برابر اهل دنيا از خدمتكاران و غلامان. پس آن مرد نشست. حضرت فرمود كه: قسم مىدهم تو را به حق عظيمى كه بر تو دارم كه با اطمينان خاطر دست بشويى، چنانچه اگر قنبر( 4) دست تو را مىشست مطمئن مىبودى.
پس چون حضرت فارغ شدند ابريق را به محمد بن حنفيه(5 ) دادند و فرمودند كه: اى فرزند اگر اين پسر با پدرش همراه نمىبود آب بر دست او مىريختم وليكن خدا راضى نيست كه پدر و پسر را در حرمت مساوى گردانند چون با يكديگر باشند. پس چون پدر آب بر دست پدر ريخت بايد كه پسر آب بر دست پسر بريزد. پس محمد بن حنفيه آب بر دست پسر ريخت.
پس حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام فرمود كه: هر كه متابعت اميرالمؤمنين كند در اين باب، شيعه اوست حقا.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: جامه حضرت رسالت پناهى صلىالله عليه و آله كهنه شده بود. شخصى دوازده درهم به خدمت آن حضرت آورد به هديه. حضرت فرمودند كه: يا على اين دراهم(6) را بگير و براى من جامهاى بخر كه بپوشم.
1- اراك: درختچهاى كه ميوه آن خاصيت دارويى دارد، از برگ آن شتران مىخورند و از ريشهاش مسواك مىساختند. |
حضرت به بازار رفتند و به آن دوازده درهم پيراهنى خريدند و به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آوردند. حضرت فرمودند كه: يا على جامهاى از اين پستتر مرا خوشتر مىآيد.
گمان دارى كه صاحبش پس گيرد؟ حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: ببينم شايد راضى شود.
و به بازار رفتند و گفتند كه: حضرت رسول اين جامه را نپسنديدند و جامهاى از اين كم قيمتتر مىخواهند. اگر راضى هستى جامه را بگير و زر را بده. آن مرد راضى شد و زر را داد.
حضرت آن را به خدمت حضرت رسول آوردند و جناب مقدس نبوى با آن حضرت به اتفاق متوجه بازار شدند. در عرض راه كنيزكى را ديدند كه نشسته است و گريه مىكند.
حضرت رسول از او پرسيدند كه: سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسولالله صاحب من چهار درهم به من داد كه براى او چيزى بخرم و گم كردم و اكنون از ترس به خانه نمىتوانم رفت. حضرت چهار درهم را به او دادند و فرمودند كه: به خانه خود برگرد. و به بازار تشريف بردند و پيراهنى به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند.
و چون از بازار بيرون آمدند مرد عريانى را ديدند كه مىگويد كه: هر كه بر من جامهاى بپوشاند حق تعالى از جامههاى بهشت بر او بپوشاند. حضرت آن پيراهن را كندند و به سائل(1) دادند و به بازار برگشتند و پيراهن ديگر به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند و به جانب منزل روان شدند. در عرض راه ديدند كه همان كنيزك نشسته است. از او پرسيدند كه: چرا به خانه نرفتهاى؟ گفت: يا رسولالله دير كردهام و مىترسم كه مرا بزنند. حضرت فرمودند كه: پيش باش و راه خانه را به من بنما تا بيايم و تو را شفاعت كنم. و حضرت رفتند تا بر در خانه ايشان ايستادند و فرمودند: السلام عليكم اى اهل خانه. ايشان جواب نگفتند. بار ديگر فرمودند. باز جواب نگفتند. در بار سيم گفتند: عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته.
حضرت فرمود كه: چرا در مرتبه اول و دويم جواب من نگفتيد؟ گفتند: چون سلام تو را شنيديم از براى بركت خواستيم كه سلام تو بر ما زياده گردد. پس حضرت فرمود كه: اين كنيزك دير به خانه آمده است؛ او را آزار مكنيد. ايشان گفتند: يا رسول الله از براى قدم تو او را آزاد كرديم. حضرت فرمود كه: الحمدالله. من هيچ دوازده درهمى نديدم كه بركتش از اين دوازده درهم بيشتر باشد: خدا به اين زر دو مؤمن را پوشانيد و يك بنده را آزاد گردانيد.
و به سند معتبر منقول است از محمد بن مسلم كه: روزى به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفتم. حضرت طعام تناول مىفرمودند. مرا تكليف نمودند و بعد از آن فرمودند كه: مگر گمان دارى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله از روزى كه مبعوث شدند تا روزى كه از دنيا رفتند هرگز تكيه زده چيزى تناول فرمودهاند؟ نه والله؛ كه هرگز چشمى نديد آن حضرت را كه در حال طعام خوردن تكيه فرموده باشند. بعد از آن فرمود كه: گمان دارى كه آن حضرت از نان گندم سه روز پىدرپى سير تناول فرموده باشد؟ نه والله؛ كه سه روز متوالى از نان گندم سير نشدند از روزى كه مبعوث به رسالت شدند تا وقتى كه به رحمت ايزدى پيوستند. من نمىگويم كه حضرت را اين مقدور نبود؛ بلكه گاه بود كه به يك كس صد شتر عطا مىفرمودند. اگر مىخواستند كه سير بخورند و طعامهاى لذيذ تناول فرمايند مىتوانستند. و به درستى كه جبرئيل كليد گنجهاى زمين را براى آن حضرت آورد سه مرتبه، و مخير گردانيد آن حضرت را در قبول و رد. و گفت كه: اگر قبول كنى خدا از درجه تو در قيامت چيزى كم نخواهد كرد. و در هر مرتبه آن حضرت تواضع و شكستگى نزد خدا را اختيار فرمود. و هرگز از آن حضرت چيزى سؤال نكردند كه بفرمايد نه. بلكه اگر بود عطا مىفرمود، و اگر نبود مىفرمود كه: چون به هم رسد خواهيم داد. و هرگز چيزى را از جانب حق تعالى عطا نفرمود كه عطاى او را امضا(2) نكند. و گاه بود كه بهشت را ضامن مىشدند و عطا مىفرمودند، و حق تعالى براى او تسليم مىنمود.( 3)
محمد بن مسلم مىگويد كه: بعد از آن، حضرت دست مرا گرفتند و فرمودند كه: امام شما حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به روش بندگان مىنشستند و به روش بندگان طعام تناول مىفرمودند، و به مردم نان گندم و گوشت اطعام مىفرمودند، و به خانه مىرفتند و خود نان و زيت تناول مىفرمودند، و دو پيراهن گُنده سُنبلانى( 4) مىخريدند و بهترين را به غلام خود مىپوشانيدند و زبونتر را خود مىپوشيدند. و اگر آستينها از انگشتان مىگذشت مىبريدند، و اگر پيراهن از كعب(5 ) بلندتر بود كوتاه مىكردند.(6) و هرگز دو امر بر آن حضرت وارد نشد مگر آن كه آنچه بر بدن دشوارتر بود اختيار مىفرمودند. و پنج سال
1- سائل: درخواست كننده. |
پادشاهت مردم كردند و از براى خود آجرى بر روى آجرى و خشتى بر بالاى خشتى نگذاشتند، و هرگز زمينى را به اقطاع خود نگرفتند( 1). و سرخ و سفيدى( 2) از آن حضرت به ميراث نماند مگر هفتصد درهم كه از عطاهاى آن حضرت زياده مانده بود كه مىخواستند براى اهل خود كنيزكى بخرد( 3). و هيچ كس طاقت عبادت آن حضرت نياورد. و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه مىفرمود كتاب احوال حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه را، و بر زمين مىگذاشت و مىفرمود: كى طاقت اين عمل دارد!
و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روزى به نزد بزازى رفتند و فرمودند كه: دو جامه به من بفروش. آن مرد گفت كه: يا اميرالمؤمنين آنچه شما مىخواهيد من دارم. چون ديدند كه آن شخص حضرت را شناخت به دكان ديگر رفتند كه پسرى در آن دكان بود و حضرت را نمىشناخت؛ و دو جامه خريدند، يكى را به سه درهم (كه به حساب اين زمان(4 ) صد و هفتاد و چهار دينار مىشود) و يكى را به دو درهم. پس به قنبر فرمودند كه: آن را كه به سه درهم خريدهايم تو بردار و آن را كه به دو درهم خريدهايم من مىپوشم. قنبر گفت كه: يا اميرالمؤمنين آن كه بهتر است تو به آن سزاوارترى كه بر منبر مىروى و در حضور مردم خطبه مىخوانى. حضرت فرمود كه: تو جوانى و جوانان را خواهش اين امور مىباشد. و من از خدا شرم مىدارم كه در پوشش، خود را بر تو زيادتى دهم. و از حضرت رسول خدا صلىالله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود كه: از آنچه مىپوشيد به غلامان خود بپوشانيد و از آنچه مىخوريد به ايشان بخورانيد. چون پيراهن را پوشيدند آستينش را كشيدند، دراز بود. بريدند و فرمودند كه كلاهى براى فقرا از آن بدوزند. پس چون پدر آن پسر به دكان آمد يافت كه حضرت به آن دكان تشريف آورده بودهاند و جامهاى خريدهاند. دو درهم را برداشت و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: پسر من شما را نشناخته بود و دو درهم را از شما نفع گرفته است. حضرت فرمود كه: به قيمتى راضى شديم و خريديم. ديگر چيزى را پس نمىگيريم.
و منقول است كه: روزى عمرو بن حُريث(5 ) در هنگام چاشت به خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد. ديد كه فضه(6 ) انبانى( 7) آورد كه مهر مبارك حضرت بر آن بود. و چون گشود از آنجا نان خشك پُرسَبوسى(8 ) بيرون آورد. عمرو گفت كه: اى فضه چرا اين آرد را نپختهاى و پاكيزه نكردهاى؟ گفت: پيشتر مىكردم، مرا نهى فرمود. و گاهى طعام لذيذى در اين هميان(9 ) داخل مىكردم. براى همين اكنون مهر بر آن مىزند. پس حضرت آن نان خشك را گرفتند و در كاسهاى ريزه كردند و آب بر آن ريختند و نمك بر آن پاشيدند و تناول فرمودند. بعد از آن فرمودند كه: اى عمرو اجل نزديك شده است. و دست بر محاسن مبارك كشيدند و فرمودند كه: اين محاسن را براى خوردن، به آتش جهنم آشنا نمىكنم و اين مرا كافى است.
و در حديث ديگر منقول است كه: سُويد بن غَفَله(10) در روز عيدى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمد. ديد كه نان خشكى و آردى با شير پخته نزد حضرت گذاشته است. گفت: يا اميرالمؤمنين در روز عيد چنين چيزى را نزد خود گذاشتهاى؟ فرمود كه: اين عيد است براى كسى كه از گناه آمرزيده باشد.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه هيزم و آب به دوش خود به خانه مىآوردند و خانه را جاروب مىكردند، و حضرت فاطمه آسيا مىكردند و خمير مىكردند و نان مىپختند.
و به سند ديگر مروى است كه: حضرت در كوفه خرمايى خريده بودند و بر كنار ردا(11) كرده بودند و به خانه مىبردند. اصحاب چون ديدند مبادرت نمودند كه از آن حضرت بگيرند و به خانه رسانند. حضرت فرمود كه: صاحب عيال سزاوارتر است به بار ايشان برداشتن، از ديگران.
1- اقطاع: بخشيدن زمين يا ملك از جانب خليفه و سلطان به كسى براى اين كه از درآمد آن زندگى كند. به اقطاع گرفتن: برداشتن براى خود و متصرف شدن به منظور كسب درآمد و گذران زندگى، با استفاده از حق حاكميت خود. |
و به روايت ديگر فرمود كه: از كمال كامل چيزى كه نمىشود كه نفعى خود به عيال خود برساند.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در پنج وقت پاى برهنه مىرفتند و نعلين را به دست چپ مىگرفتند: در عيد فطر و اضحى(1) كه به مصلا مىرفتند؛ و در روز جمعه كه به نماز مىرفتند؛ و در هنگامى كه به عيادت بيمارى يا تشييع جنازهاى مىرفتند. و مىفرمودند كه: چون براى خدا مىروم مىخواهم كه پابرهنه باشم.
و منقول است كه: پياده و تنها در بازارها راه مىرفتند، و اگر كسى راه گم كرده بود بر سر راهش مىرسانيدند، و اگر ضعيفى برمىخورد اعانتش مىفرمودند، و اگر از مردم بازار كسى قرآن را غلط مىخواند مىايستادند تا تعليمش مىفرمودند. و اين آيه را مىخواندند كه مضمونش اين است كه: ما خانه آخرت را براى جماعتى مقرر فرمودهايم كه بلندى و فساد در زمين نطلبند. و عاقبت نيكو براى پرهيزكارى است.(2 )
و منقول است كه ابراهيم بنالعباس( 3) گفت كه: نديدم و نشنيدم كسى را كه افضل از حضرت امام رضا عليهالسلام باشد. هرگز با كسى به خلاف آداب، معاشرت نفرمود؛ و هرگز سخن كسى را قطع نمىفرمود كه در ميان سخن او سخن گويد؛ و هرگز حاجت سائلى را رد نمىنمود؛ و هرگز در حضور كسى پا دراز نفرمود و در مجلس تكيه نمىفرمود؛ و هرگز خدمتكاران و غلامان خود را دشنام نمىداد؛ و هرگز در خنده آن حضرت صدا ظاهر نمىشد؛ و غلامان و مهتران( 4) و دربانان و خدمتكاران خود را پيوسته بر سر خوان خود مىنشانيد؛ و خواب بسيار كم مىفرمود؛ و اكثر شبها را تمام به عبادت احيا مىفرمود؛ و روزه بسيار مىداشت؛ و تصدق بسيار مىنمود؛ و اكثر تصدقات آن حضرت در شبهاى تار بود.
و از محمد بن {ابى}عباد( 5) منقول است كه: حضرت امام رضا صلواتالله عليه در تابستانها بر روى حصير مىنشستند و در زمستانها بر روى پلاس( 6)؛ و جامههاى گنده(7 ) مىپوشيدند و چون به مجلس مردم مىآمدند زينت مىفرمودند.
و روايت كردهاند كه: روزى حضرت امام رضا صلواتالله عليه داخل حمام شدند.
شخصى در حمام بود كه آن حضرت را نمىشناخت. به حضرت خطاب كرد كه: بيا مرا كيسه بكش. حضرت مبادرت فرمودند و مشغول كيسه كشيدن او شدند. بعد از زمانى مردم درآمدند و حضرت را شناخت و مشغول معذرت شد. حضرت دلدارى او فرمودند و مشغول بودند تا كيسه او را تمام كشيدند.
و اخبار در بيان تواضع ايشان زياده از آن است كه در اين كتاب احصا توان نمود.
در مدح و مذمت غنا
قال: قلت: يا رسول الله الخائفون الخاضعون المتواضعون الذاكرون الله كثيرا، هم يسبقون الناس الى الجنه؟ فقال: لا؛ ولكن فقراء المسلمين. فانهم يتخطون رقاب الناس. فيقول لهم خزنه الجنه: كما أنتم حتى تحاسبوا. فيقولون: بم نحاسب؟ فوالله ما ملكنا فنجور و نعدل. و لا أفيض علينا فنقبض و نبسط، و لكنا عبدنا ربناحتى دعانا فأجبنا.
ابوذر گفت كه: به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله عرض كردم كه: يا رسولالله آيا جمعى كه از خدا خايف و ترساناند و پيوسته در مقام خضوع و مذلت و انقيادند(8 ) نزد خداوند خود، و در مقام تواضع و شكستگى ثابتاند با خدا و خلق، و ياد خدا بسيار مىكنند، ايشان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد؟ حضرت فرمود كه: نه؛ وليكن فقراى مسلمانان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد.
1- عيد اضحى: عيد قربان. |
به درستى كه ايشان در محشر پا بر گردن مردم خواهند گذاشت (و صفهاى ايشان را خواهند شكافت و رو به بهشت روانه خواهند شد). پس خازنان بهشت به ايشان خواهند گفت كه: باشيد تا حساب شما را بكنند. ايشان در جواب خواهند گفت كه: به چه چيز ما را حساب مىكنند؟ ما حكومت و پادشاهى و منصبى نداشتيم كه از ما بپرسند كه عدالت كردهايم يا جور و ظلم كردهايم، و مال زيادتى به ما نداده بودند كه ما را حساب كنند كه عطا كردهايم يا نگاه داشتهايم؛ وليكن در دنيا عبادت پروردگار خود كرديم تا وقتى كه خدا ما را به سوى خود خواند، اجابت او كرديم (و از دنيا بيرون آمديم).
بدان كه احاديث در مدح فقر و فقرا و همنشينى ايشان و حرمت داشتن ايشان و مذمت اهانت و خوارى ايشان بسيار است. و احاديث نيز در مذمت فقر وارد شده است. و همچنين در باب غنا احاديث بر مدح و مذمت آن وارد شده است.
و اكثر محققين جمع ميان اين احاديث به اين نحو كردهاند كه: فقرى كه ممدوح( 1) است فقر الى الله(2 ) است، و فقرى كه مذموم است فقر الى الناس(3 ) است؛ و غنايى كه ممدوح است غناى نفس است، و غنايى كه مذموم است غنا به كثرت مال است كه با حرص و طمع باشد. و از بعضى احاديث ظاهر مىشود كه فقرى كه مذموم است آن است كه آدمى در دين تُنُكمايه(4 ) باشد.
و تحقيق اين مقام آن است كه: هر چيز كه حق سبحانه و تعالى در دنيا خلق فرموده و در ميان مردم مقرر ساخته همه لطف و رحمت است. و چون عالم تكليف و اختيار است، هر چيز را دو جهت هست و حق تعالى آن چيز را براى جهت خير مقرر فرموده، و مردم وسيله جهت شر مىگردانند.
مثل آن كه مال را حق تعالى در دنيا خلق فرموده كه آن را وسيله قوت بر عبادات و تحصيل سعادات گردانند و جمعى به سبب ترك آن به انواع كمالات فايز گردند. پس اگر مال نمىبود قوت بر عبادات به هم نمىرسيد و ثوابى كه بر تصدقات و خيرات مترتب مىشود حاصل نمىشد. و اگر مال نمىبود ثوابى كه بر ترك مال حاصل مىشود حاصل نمىشد. وليكن اين مال را فتنهاى(5 ) هم ساخته است كه به آن تحصيل انواع شرور و بديها مىتوان نمود. و اين جهت را در آن براى اين مقرر فرموده است كه بر تركش مثاب(6 ) شوند.
اما جمعى آن را وسيله غير آن كارى مىكنند كه براى آن مخلوق شده است، و باعث شقاوت ايشان مىشود. پس هر جا كه مذمت مال و غنا واقع شده است به سبب آن جهت شرى است كه در آن هست، و مردم آن را جهت شر مىكنند. و اگرنه اصل آن جهت را حق تعالى براى وسيله خيرى مقرر فرموده است. و هر جا كه مدح آن واقع شده است به سبب آن جهات خيرى است كه در آن هست.
و همچنين فقر و احتياج وسيلهاى است براى تحصيل سعادات كه آدمى بر مشقت آن صبر نمايد و به ثوابهاى عظيم فايز گردد و رو به خدا آورد و از خدا طلب نمايد و به سبب آن او را قرب حاصل شود. و محتاج به محرمات بشود، و از براى خدا ترك نمايد و به اعلا درجه زهد و ورع برسد. وليكن گاه هست كه بر آن صبر نمىكنند و به سبب آن مرتكب محرمات مىشوند. و گاهى به سبب آن به خداوند خود بدگمان مىشوند و نسبت جور و ظلم به خدا مىدهند و به سبب آن كافر مىشوند، چنانچه در حديث وارد شده كه: فقر نزديك است كه كفر باشد.
پس معلوم شد كه اصل فقر نعمت و رحمت است وليكن گاه هست كه آدمى به اختيار خود آن را وسيله شقاوت مىگرداند. پس هر جا كه مدح وارد شده است جهت خيرش را مدح فرمودهاند، و هر جا كه مذمت وارد شده است جهت شرش را مذمت فرمودهاند.
وليكن چون نسبت به اكثر نفوس فقر و احتياج موجب صلاح است و غنا و توانگرى مورث طغيان و فساد، لهذا مدح فقر بيشتر وارد شده است و مذمت غنا بيشتر فرمودهاند. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: به درستى كه آدمى طغيان به هم مىرساند چون خود را مستغنى و بىنياز ديد (يا گمان كرد كه بىنياز است).(7 )
و فقير( 8) را در اين آيه نكتهاى به خاطر رسيده كه: چون محال است كه آدمى بىنياز شود، بلكه هر چند غنىتر مىشود احتياجش بيشتر مىشود، لهذا نفرمود كه: وقتى كه مستغنى مىشود. بلكه فرمود كه: وقتى كه خود را مستغنى دانست و گمان كرد كه مستغنى شده است.
و همچنين عبادات را حق تعالى براى اين مقرر فرموده كه وسيله سعادات گردانند؛ گاه باشد كه كسى عبادتى را وسيله شقاوتى گرداند. و معاصى را براى اين مقرر فرموده كه ترك آن را وسيله سعادات گردانند يا اگر به غفلت از ايشان صادر شود به توبه و ندامت از آن، به مراتب عاليه كمالات فايز گردند. و اگر معصيت نمىبود كى مردم به ترك آن مثاب مىشدند، و آن شكستگى و انكسار و عجز توبهكاران از كجا به هم مىرسيد. و اگر ترك اولاى حضرت آدم و حضرت داوود و ساير انبيا نمىبود، آن گريهها و زاريها كه موجب قرب و كمالات نامتناهى گرديد از كجا حاصل مىشد. چنانچه واقع شده است كه: اگر شما گناه نمىكرديد
1- ممدوح: ستوده شده. |
و قادر بر گناه نبوديد، خدا خلق ديگر مىفرمود كه قادر بر گناه باشند و گناه از ايشان صادر شود.
و سخن در اينجا بسيار نازك مىشود و عقلها اكثر از ادراك اين معنى قاصر است.
مجملا اگر درست تفكر نمايى مىيابى كه هر چيز كه حق تعالى در اين عالم مقرر فرموده همه عين صلاح بندگان است و همه لطف و رحمت است وليكن بندگان به غير مصرفش صرف مىكنند. مثلا اگر بزرگى خانهاى براى كسى بفرمايد، و ديوانخانهاى( 1) نفيس براى او مقرر سازد و آبريزى(2) در آنجا بفرمايد كه براى او بسازند و انواع مايحتاج او از مساكن بسازند، اگر ديوانخانه را آبريز كند، و آبريز را مسكن خود كند و برود در ميان آبريز بنشيند، از صاحب خانه تقصيرى نخواهد بود. و در اين مسائل كه از فروع مسائل قضا و قدر است تفكر ننمودن و مجمل دانستن كه حق تعالى عليم حكيم است و ظالم نيست و آنچه مىكند عين عدالت و حكمت است اولاست، زيرا كه تفكر در اين باب موجب لغزشهاست و عقل اكثر مردم به آن احاطه نمىتواند كرد و ائمه عليهمالسلام ما را از تفكر در اين باب نهى فرمودهاند.
و چون جمع ميان اخبار بر وجه اجمال بيان شد بعضى از اخبار را نيز نقل كنيم.
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: فقراى مؤمنان در باغهاى بهشت خواهند گرديد و تنعم خواهند فرمود پيش از اغنياى ايشان به چهل سال. بعد از آن فرمود كه: براى تو مثلى بيان كنم: مثل فقرا و اغنيا از بابت مثل دو كشتى است كه بر عشارى(3 ) بگذرد، و نظر كند يكى را ببيند كه خالى است و هيچ چيز ندارد.
مىگويد كه: اين را روانه كنيد كه برود. و نظر كند به ديگرى، ببيند كه پر از متاع است.
مىگويد كه: اين را نگاه داريد تا عُشورش(4) را حساب كنيم.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: دو چيز است كه فرزند آدم از آنها كراهت دارد: مرگ را كراهت دارد، و راحت مؤمن از بلاها و فتنهها در مرگ است؛ و از كمى مال كراهت دارد، و هر چند مال كمتر است حساب سبكتر است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هلاك كرد مردمان را دو چيز: خوف درويشى و فقر، و طلب بزرگى و فخر.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: خفيف و سبك مشماريد فقيران شيعيان على بن ابىطالب و فرزندانش را. به درستى كه يكى از ايشان در قيامت شفاعت مىكند مثل ربيعه و مُضر را كه دو قبيله عظيماند از قبايل عرب.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مصيبتهاى دنيا عطاهاى حق تعالى است، و فقر را حق تعالى براى مؤمن در خزاين خود ضبط مىفرمايد.
و در حديث ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: فقر امانتى است كه حق تعالى به خلق مىسپارد. كسى كه آن را پنهان دارد خدا او را مثل ثواب كسى مىدهد كه روزها به روزه باشد و شبها به عبادت ايستد؛ و كسى كه آن را اظهار نمايد به كسى كه قادر باشد بر قضاى حاجت او و نكند، پس به درستى كه او را كشته است. و نمىگويم كه او را به شمشير و نيزه كشته است؛ وليكن به سبب جراحتى كه به دل او رسانيده او را كشته است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر چند ايمان آدمى زياده مىشود تنگى معيشت او بيشتر مىشود.
و فرمود كه: اگر نه اين بود كه مؤمنان در طلب روزى بر خدا الحاح( 5) مىكردند هرآينه ايشان را از حالى كه دارند به حالى تنگتر و دشوارتر نقل مىفرمود.
و فرمود كه: حق تعالى دنيا را به كسى عطا نفرمود مگر براى عبرت، و از كسى دور نفرمود مگر براى آزمايش.
1- ديوانخانه: دفتر كار بزرگ يا محل كار وسيع مانند دادگسترى. |
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى براى شيعيان ما در دولتهاى باطل مقرر نفرموده است مگر قدر قوت ضرورى ايشان را. اگر خواهند به مشرق روند و اگر خواهند به مغرب روند؛ زياده از اين به دستشان نمىآيد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى در روز قيامت التفات مىفرمايد به سوى فقراى شيعيان، مانند كسى كه معذرت از جمعى خواهد (و در حديث ديگر: مانند برادرى كه از برادرى عذر طلبد) و مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه شما را فقير نگردانيدم در دنيا براى اين كه شما نزد من خوار و ذليل بوديد. و امروز خواهيد ديد كه با شما چه لطفها خواهم فرمود. هر كس كه به شما در دار دنيا توشه داده است و نيكى به شما كرده است دستش را بگيريد و داخل بهشت كنيد.
پس يكى از فقرا گويد كه: پروردگارا اهل دنيا در دنياى خود عيشها كردند، زنان خوب خواستگارى نمودند و جامههاى ملايم نفيس پوشيدند و طعامهاى لذيذ خوردند و در خانههاى نفيس نشستند و بر اسبان مشهور پرقيمت سوار شدند. امروز به ما عطا كن آنچه به ايشان عطا فرموده بودى. حق سبحانه و تعالى در جواب فرمايد كه: براى تو و هر يك از ياران و امثال تو از فقرا مقرر ساختهام هفتاد برابر آنچه به اهل دنيا عطا فرموده بودم از روزى كه دنيا را آفريدهام تا هنگام انقضاى دنيا.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: روزى شخص مالدارى كه جامههاى پاكيزه در بر داشت به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و نشست، و بعد از او مرد پريشانى كه جامههاى چركين( 1)پوشيده بود آمد و در پهلوى آن مرد غنى نشست. آن مرد غنى جامههاى خود را جمع كرد و از زير دامن او كشيد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ترسيدى كه از فقر او چيزى به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود كه: ترسيدى كه از توانگرى تو چيزى به او برسد؟ گفت: نه. فرمود كه: پس ترسيدى جامهات كثيف و چركين شود؟ گفت: نه. فرمود كه: پس چرا چنين كردى؟ گفت: يا رسولالله مرا قرين(2 ) بدى هست كه آن شيطان يا نفس اماره است كه هر قبيحى را در نظر من زينت مىدهد و هر حسنى و نيكويى را در نظر من قبيح و زشت مىنمايد. و اينك به تدارك( 3) اين عمل نصف مال خود را به اين مرد فقير عطا كردم. حضرت از آن مرد پريشان پرسيد كه: قبول مىكنى؟ گفت: نه. آن غنى از او پرسيد كه: چرا قبول نمىكنى؟ گفت: مىترسم كه به آن بلا مبتلا شوم كه تو مبتلا شدهاى.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى موسى هرگاه بينى كه فقر رو به تو آورده است بگو: مرحبا(4 ) به شعار(5 ) صالحان؛ و چون بينى كه توانگرى رو به تو آورده است بگو كه: گناهى كردهام كه خدا مرا در دنيا به عقوبت آن گرفتار كرده است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: خوشا حال مساكين كه بر فقر خود صبر كنند. ايشاناند جمعى كه ملكوت آسمان و زمين را مشاهده مىكنند.
و فرمود كه: اى گروه مساكين به فقر خود راضى و خشنود باشيد و چنان كنيد كه خدا از دل شما رضا را بيابد، تا حق تعالى شما را ثواب عظيم بدهد بر فقر شما. و اگر چنين نكنيد چندان ثواب نخواهيد داشت.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون روز قيامت شود منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: كجايند فقرا؟ پس گروهى بسيار از مردم برخيزند. پس حق تعالى ندا فرمايد كه: اى بندگان من! گويند كه: لبيك اى پروردگار! پس فرمايد كه: من شما را در دنيا فقير نكردم براى اين كه رتبه شما نزد من پست بود. وليكن مىخواستم كه درجه شما را امروز بلند كنم. برويد و روهاى مردم را ملاحظه كنيد، و هر كس كه به شما نيكى و احسانى كرده است آن احسان را به من كرده است؛ از جانب من شما بهشت را به مكافات عمل ايشان بدهيد.
و از محمد بن الحسين خزاز( 6) منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به من فرمود كه: آيا به بازار كه مىروى ميوهها و غير آنها از چيزها كه مىفروشند كه قادر بر خريدن آنها نيستى آرزو مىكنى؟ گفتم: بله. فرمود كه: به عدد هر چيز كه مىبينى و قدرت بر خريدن آن ندارى يك حسنه در نامه عملت مىنويسند.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: چون روز قيامت مىشود گروهى از مردم از صحراى محشر برمىخيزند و مىآيند تا در بهشت، و در را مىكوبند. پس خازنان بهشت به ايشان مىگويند كه: شما كيستيد؟ مىگويند كه: ماييم فقرا.
به ايشان مىگويند كه: آيا پيش از حساب مىخواهيد كه داخل بهشت شويد؟ مىگويند كه: چيزى به ما نداده بوديد كه ما را بر آن حساب كنيد. در اين حال از جانب رب العزه ندا رسد كه: راست مىگويند. ايشان را داخل بهشت كنيد.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه فرمود كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: من توانگران را غنى نكردهام براى اين كه نزد من گرامى بوديد؛ و فقيران را فقير نگردانيدم براى اين كه نزد من بيمقدار بودند. وليكن فقيران را وسيله ابتلا و امتحان اغنيا گردانيدم. و اگر فقرا در دنيا نمىبودند اغنيا مستوجب بهشت
1- چركين: در اينجا مقصود، جامه گرد و خاك آلود يا كهنه است؛ وگرنه چرك و كثيف بودن لباس براى فقير و غنى ناپسند است. |
نمىشدند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مالداران شيعيان ما امينان مايند بر محتاجان ايشان. پس، از براى ما فقرا را محافظت نماييد تا خدا شما را محافظت نمايد.
و به سند صحيح منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: فقر و بيچيزى، مؤمنان را بيشتر زينت مىدهد از لجام( 1) نفيسى كه عذار( 2) اسب را زينت دهد.
و در حديث ديگر فرمود كه: فقر مرگ بزرگ است.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: فقر مرگ سرخ است. راوى عرض كرد كه: فقر از دينار و درهم را مىفرماييد؟ فرمود كه: نه؛ وليكن مراد فقر از دين است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سبك شمارد و خفيف كند فقير مسلمانى را، به درستى كه حق خدا را سبك شمرده است، و خدا او را در روز قيامت خفيف و سبك مىدارد مگر اين كه از اين عمل توبه كند. و هر كه فقير مسلمانى را گرامى دارد، چون خدا را در روز قيامت ملاقات نمايد از او راضى باشد.
و حضرت امام رضا صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه ملاقات نمايد فقير مسلمانى را و بر او سلام كند برخلاف سلامى كه به اغنيا مىكند، چون در قيامت خدا را ملاقات نمايد (يعنى به مقام حساب آيد) از او در خشم باشد.
در مدح كفاف
يا أباذر ان الدنيا مشغله للقلوب و الأبدان، و ان الله تبارك و تعالى سائلنا عما نعمنا فى حلاله، فكيف بما نعمنا فى حرامه؟
يا أباذر انى قد دعوت الله جل ثناؤه أن يجعل رزق من يحبنى الكفاف، و أن يعطى من يبغضنى كثره المال و الولد.
اى ابوذر به درستى كه دنيا مشغول كننده دلها و بدنهاست (از ياد خدا و كار خدا). و به درستى كه حق تعالى از ما سؤال خواهد كرد از آنچه تنعم كردهايم در حلال او. پس چگونه از ما سؤال ننمايد از آنچه تنعم كرده باشيم در حرام او؟
اى ابوذر من از خدا سؤال كردم كه بگرداند روزى هر كس را كه مرا دوست دارد به قدر كفاف( 3)، و عطا فرمايد به كسى كه مرا دشمن دارد بسيارى مال و فرزند.
بدان كه اين حديث دلالت مىكند بر اين كه حلال را نيز حساب مىباشد. و سابقا احاديث گذشت كه بر صرف كردن حلال، مؤمنان را حساب نمىكنند. و ممكن است كه مراد از مؤمنان در آنجا مؤمنان خالص باشد، و در اينجا مراد از اين كه از ما سؤال مىكنند اين باشد كه از بعضى از افراد مسلمانان سؤال مىكنند. يا آن كه مراد از حساب نكردن آن باشد كه تقاص از حسنات ايشان به ازاى آن نمىكنند( 4)، و مراد از سؤال كردن اين باشد كه تفحص( 5) آنها مىفرمايد.
و بدان كه احاديث در مدح كفاف بسيار واقع شده است.
چنانچه منقول است از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله گذشتند به شبانى كه شتر چند داشت و مىچرانيد، و از او شير طلبيدند. در جواب گفت كه: آنچه در پستانهاى شتران است چاشته( 6) مردم قبيله است و آنچه در ظرفهاست پسين( 7) مىخورند. حضرت فرمود كه: خداوندا مال و فرزندانش را بسيار كن، پس گذشتند به شبانى ديگر كه گوسفندان خود را مىچرانيد، و از او شير طلبيدند. او آنچه در پستانهاى گوسفندان بود دوشيد و با آنچه در ظرفها بود به خدمت حضرت فرستاد و يك گوسفند نيز به هديه فرستاد و گفت: اين نزد ما حاضر بود؛ و اگر زياده احتياج است ديگر
1- لجام: دهنه - افسار. |
بفرستيم. حضرت فرمود كه: خداوندا به قدر كفاف او را روزى بده. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يا رسول الله براى آن كسى كه سؤال تو را رد كرد دعايى فرمودى كه ماها همه آن را مىخواهيم، و براى آن كسى كه حاجت تو را برآورد دعايى فرمودى كه همه ما از آن كراهت داريم. حضرت فرمود كه: آنچه از دنيا كم باشد و كافى باشد بهتر است از آنچه زياده باشد و آدمى را از ياد خدا غافل گرداند. خداوندا محمد و آل محمد را به قدر كفاف روزى بده.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خداوندا روزى كن محمد و آل محمد را و هر كه محمد و آل محمد را دوست دارد عفت(1 ) از محرمات و شبهات و كفاف در روزى، و روزى كن كسى را كه دشمن محمد و آل محمد باشد بسيارى مال و فرزند. و به سند ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خداوند عزوجل مىفرمايد كه: بنده مؤمن من محزون مىشود از اين كه من روزى را بر او تنگ مىكنم؛ و حال آن كه باعث زيادتى قرب او مىشود به سوى من. و خوشحال مىشود بنده مؤمن كه روزى را بر او فراخ گردانم؛ و حال آن كه باعث دورى او مىشود از من.
و در حديث ديگر فرمود كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: به درستى كه خوشحالترين مردم و مقربترين ايشان نزد من بنده مؤمنى است كه بهره عظيم از صلاح داشته باشد، و نيكو عبادت پروردگار خود كند، و در پنهانى بندگى خدا كند، و در ميان مردم گمنام باشد، و انگشتنما نباشد، و روزى او به قدر كفاف باشد و صبر كند بر آن، و به زودى مرگ او را در رسد، و ميراثش كم باشد، و گريه كنندگانش كم باشند.
در عمل صالح و خالص و كار براى آخرت كردن
يا أباذر طوبى للزاهدين فى الدنيا، الراغبين فى الأخره، الذين اتخذوا أرض الله بساطا، و ترابها فراشا، و ماءها طيبا، و اتخذوا كتاب الله شعارا، و دعاءه دثارا، يقرضون الدنيا قرضا.
يا أباذر حرث الأخره العمل الصالح، و حرث الدنيا المال و البنون.
اى ابوذر خوشا حال جمعى كه زهد در دنيا اختيار نمودهاند، و ترك لذات دنيا كردهاند، و به سوى آخرت و اعمالى كه موجب سعادت آخرت است رغبت نمودهاند. ايشان گروهىاند كه زمين خدا را بساط خود ساختهاند، و خاك زمين را فرش و بستر خود قرار دادهاند، و از بوى خوش به آب قناعت كردهاند (كه خود را به آب از بوهاى بد پاك مىكنند)، و كتاب خدا را پيراهن تن خود گردانيدهاند (و پيوسته و تلاوت مىكنند و به آن عمل مىنمايند)، و دعا و تضرع به درگاه خدا را لباس خود ساختهاند (كه هرگز از خود جدا نمىكنند)، و دنيا را از خود بريدهاند بريدنى (يا آن كه: قرض مىدهند دنيا را قرض دادنى كه در آخرت عوض بگيرند).
اى ابوذر زراعت آخرت عمل صالح است و زراعت دنيا مال و فرزندان.
حضرت در اينجا اشاره فرمودهاند به تفسير آن آيه كه: من كان يريد حرث الأخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الأخره من نصيب(2 ).
و ترجمهاش اين است كه: هر كه اراده نمايد در دنيا كشت آخرت را (يعنى كه: عملى چند را كه موجب ثواب آخرت باشد در اين نشئه تحصيل نمايد و تخم ايمان در بستان دل بكارد و به آب اعمال صالحه آن را پرورش دهد تا در عرصه قيامت حاصل آن را بردارد)، زياده كنيم براى او در كشت او (يعنى: بدهيم او را به عوض آن از ده تا هفتصد و زياده بر آن. يا آن كه: او را توفيق زيادتى خيرات كرامت كنيم). و هر كه اراده نمايد زراعت و كشت دنيا را (يعنى: در اعمال و افعال پيوسته غرضش تحصيل دنيا باشد)، مىدهيم او را بهره و نصيبى از دنيا (به قدر مقتضاى حكمت و مصلحت)، و او را در آخرت بهرهاى نخواهد بود.
و حاصلش آن است كه: هر كه عملى براى آخرت كند در عمل خود موفق مىشود و ميامن(3 ) بركات آن به روزگار او عايد مىگردد و در آخرت حسنات او مضاعف مىشود؛ و هر كه عمل او از براى دنيا باشد روزى مقدر به او مىرسد اما نه بر وجهى كه مدعاى(4 ) او باشد، و مانند شيطان ثواب خود را در دنيا مىيابد و او را در آخرت هيچ بهرهاى نخواهد بود.
1- عفت: خويشتندارى. |
لهذا افعال مُرائيان(1) و اصحاب بدعت در دنيا چند روزى به مدد شيطان به ايشان نفعى مىرساند و در آخرت محروماند. و جمعى كه نيت خود را براى خدا خالص كردهاند غالب اوقات در دنيا بر اعمال ايشان ثمرهاى مترتب نمىشود تا مزد خود را در آخرت كامل بيابند و در دنيا عمل ايشان مشوب(2) به اغراض فاسده دنيوى نباشد. زيرا كه هيچ عملى را حق تعالى بىمزد نكرده است، حتى كافران هند كه زحمتها و رياضات شاقه براى امور فاسده دنيا مىكشند و چنانچه مىشنويم به آن مطلب(3 ) فاسد مىرسند. مثل آن كه مىخواهند كه ايشان را كشف سفليات(4) حاصل شود. و گاه هست به آن مطلب خود مىرسند چون از سعادت آخرت محروماند. و بسا باشد كه مسلمانى از روى اخلاص، خدا را سالها عبادت كند، و حق تعالى اين معنى را به او ندهد زيرا كه ثواب او را در آخرت ذخيره فرموده و مصلحت او را در اين نمىداند كه در دنيا اين را به او بدهد؛ زيرا كه غالب اين است كه اين معنى باعث انانيت(5 ) و عجب او مىشود و از خدا باز مىماند.
حتى آن كه در حديث وارد شده است كه: ايمان مؤمن كه كامل شد، حق تعالى راه خواب ديدن را هم از او مسدود مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه مؤمن نيكى كه مىكند مردم شكر او نمىكنند و احسان او در ميان خلق مشهور نمىشود، زيرا كه چون از براى خدا مىكند نيكى و معروف او به آسمان بالا مىرود و در زمين پهن نمىشود.
و نيكى و احسان كافر را شكر مىكنند، زيرا كه معروف و نيكى او از براى مردم است و در ميان مردم منتشر مىشود و به آسمان بالا نمىرود و مقبول الهى نمىگردد.
و در حديث ديگر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله را كفران نعمت مىكردند و شكر احسان او نمىكردند با اين كه حق نعمت و احسان قشرى و عربى و عجمى داشت. و كى معروف و نيكيش بر خلق زياده از آن حضرت بود؟ و همچنين ما اهل بيت را كفران مىكنند و شكر نيكى و احسان ما را مرعى نمىدارند.(6 ) و نيكان مؤمنان نيز چنيناند كه احسانها و نيكيهاى ايشان را كسى شكر نمىكند.
و ايضا منقول است كه مفضل بن عمر به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام عرض نمود كه: جمعى از علماى عامه كه نزد مايند مىگويند كه چون حق تعالى بندهاى را دوست ملكى از آسمان براى رفعت شأن او ندا مىكند كه: خدا فلان شخص را دوست مىدارد؛ شما او را دوست داريد. پس محبت او در دلهاى مردم مىافتد. و هر بنده را كه دشمن داشت منادى از آسمان ندا مىكند كه: حق تعالى فلان شخص را دشمن مىدارد؛ شما او را دشمن داريد. پس عداوت او در دلهاى مردم مىافتد. چون اين را گفتم حضرت راست نشستند و سه مرتبه به دست اشاره فرمودند و گفتند: نه؛ چنين نيست كه ايشان مىگويند.
وليكن چون حق تعالى بندهاى را دوست داشت مردم را در زمين وامىگذارد كه به عداوت و دشمنى او مشغول مىشوند و بد او را مىگويند. پس آنها گناهكار مىشوند و موجب ثواب و اجر او مىشود. و چون بندهاى را دشمن دارد او را محبوب مردم مىگرداند كه به ناحق مدح او كنند و او و مدحكنندگان او هر دو گناهكار باشند. بعد از آن فرمود كه: كى نزد خدا محبوبتر از حضرت يحيى بن زكريا بود؟ مردم با او عداوت كردند تا او را كشتند. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت على بن ابىطالب بود؟ از مردم آن آزارها كشيد كه مىدانيد. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت حسين بن على بود؟ مردم آزار او كردند تا او را شهيد كردند.
و بدان كه در اين فقرات حضرت رسول صلىالله عليه و آله اشعار فرمودهاند به فضيلت قرآن بر دعا، زيرا كه فرمودهاند كه: قرآن را شعار خود گردانيدهاند، و دعا را دثار خود گردانيدهاند. و شعار جامه مُلاصق(7 ) بدن را مىگويند و دثار را بر جامه ديگر كه بر بالاى آن پوشند اطلاق مىكنند. و جامه ملاصق بدن اختصاصش(8) به آدمى بيشتر مىباشد.
و احاديث در اين باب اختلافى دارد. از بعضى احاديث افضليت قرآن ظاهر مىشود و از بعضى افضليت دعا. و بعضى چنين جمع كردهاند كه اگر معنى قرآن را يابد قرآن بهتر است، و اگر نه دعا. و بعضى بر عكس گفتهاند.
1- مرائيان: رياكاران. |
و آنچه اين خاكسار را به خاطر مىرسد آن است كه: نسبت به احوال، مختلف مىباشد و آدمى مىبايد طبيب نفس خود باشد و در هر حالى آنچه مناسب او داند او را بر آن بدارد. و گاه هست كه آدمى را حالتى به هم مىرسد كه قرآن، آدمى را بيشتر مرغوب است، و گاه هست كه دعا بيشتر آدمى را به اصلاح مىآورد. و گاه هست كه از ميان دعاها دعاى خاصى آدمى را باعث قرب مىشود. مثل آن كه گاه هست كه آدمى در مقام خوف است. اگر خوف سهلى(1 ) دارد، مناسب آن است كه دعاهايى كه مشتمل بر تخويف( 2) است بخواند تا چون مادهاش مستعد شده است باعث كمال آن صفت گردد. و اگر خوف بسيار دارد، دعاهاى رجا(3)بخواند، كه خوف بسيار به يأس مىانجامد. و همچنين در باب رجا و ساير صفات نفسانى. و همچنين در باب قرآن خواندن. و بسيار است كه آدمى آيه يا دعايى را مكرر خوانده است و چندان در او تأثير نكرده است، و در بعضى احوال كه موافق حال او افتاد چندان در او اثر مىكند كه فوق آن متصور نيست و چندان از آن معارف بر او فايض(4) مىشود كه احصا نمىتوان نمود(5).
و در اين باب سخن بسيار است و عرصه سخن تنگ است. اگر خدا خواهد در محل مناسب بيان شود انشاءالله تعالى.
در تضرع، گريستن، ياد مرگ و گنجايش مؤمنان
يا أباذر ان ربى أخبرنى؛ فقال: و عزتى و جلالى ما أدرك العابدون درك البكاء عندى. و انى لأبنى لهم فى الرفيق الأعلى قصرا لا يشركهم فيه أحد. قال: قلت: يا رسول الله أى المؤمنين أكيس؟ قال: أكثرهم للموت ذكرا و أحسنهم له استعدادا.
يا أباذر اذا دخل النور القلب انفسح القلب و استوسع. قلت: فما علامه ذلك - بابى انت و امى - يا رسول الله؟ قال: الانابه الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل نزوله.
اى ابوذر به درستى كه پروردگار من مرا خبر داد و فرمود كه: به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه نمىيابند عابدان از هيچ عملى آنچه از گريه مىيابند نزد من از ثواب و قرب.
و به درستى كه من از براى ايشان بنا مىكنم در اعلاى مراتب بهشت در جوار پيغمبران و مقربان خود قصرى را كه هيچ كس در آن قصر و مرتبه با ايشان شريك نباشد.
ابوذر گفت كه: عرض كردم كه: يا رسول الله كدام يك از مؤمنان زيركتر و عاقلترند؟
فرمود كه: آنان كه ياد مرگ بيشتر مىكنند و تهيه آن را نيكوتر درست مىكنند.
اى ابوذر چون نور در دل آدمى داخل شد آن دل گشاده و فراخ مىشود.
ابوذر گفت: علامت اين حالت چيست - پدر و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟
فرمود كه: (علامت منور بودن و گشادگى دل) ميل آدمى است به سوى آخرت كه خانه جاويد است (و رجوع كردن به كارى كه براى آن خانه به كار آيد)، و پهلو تهى كردن از دنيا كه خانه فريب و مكر و غفلت است، و مستعد و مهيا شدن براى مرگ پيش از آن كه در رسد.
بدان كه احاديث در باب فضل گريستن براى خدا سابقا ايراد نموديم، و از عقل و شرع معلوم است كه تضرع به درگاه بىنياز مورث سعادت دنيا و آخرت است. و گريه را مراتب بسيار است و هر كسى درخور مرتبه خود از آن بهره مىبرد: يكى مىگريد و نان از خدا مىطلبد، و ديگرى خلاصى جهنم مىطلبد، و ديگرى بهشت مىطلبد، و ديگرى قرب مىطلبد تا به مرتبه محبان، كه از هر قطرهاى صدهزار لذت مىبرند و هيچ لذتى را به اين برابر نمىكنند، و چنانچه در آخرت كسى شريك قصر ايشان نيست در دنيا نيز كسى از لذت ايشان خبر ندارد.
و احاديث در باب ياد مرگ كردن، و به اعمال صالحه مهياى ورود آن شدن كه چون در رسد آدمى را حسرت نباشد نيز گذشت. و معنى دل را نيز بيان كرديم، و روشنى دل به علم و معرفت و محبت و نيات صادقه و صفات حسنه مىباشد زيرا كه چنانچه روشنيهاى ظاهرى ديده ظاهر را بينا مىكند كه تميز كند ميان اشيا، و حقيقت الوان و اشخاص را بداند و راههاى ظاهرى را گم نكند، همچنين علم و معارف موجب اين است كه ديده دل بينا شود و نفس ناطقه انسانى(6) كه از آن تعبير به قلب مىكنند تميز ميان نيك و بد بكند و راه حق را بيابد و گم نكند.
1- سهل: كم - اندك. |
و همچنين هر يك از صفات حسنه و نيات صحيحه كه او را به اعمال شايسته راهنمايى مىنمايد به منزله چراغى و مشعلى بلكه خورشيدىاند براى نفس، و به اين انوار در دلهاى كاملان چراغانى است از علم و معرفت و انواع كمالات روحانى. و گشادگى دل كنايه از استعداد قبول علوم حق و معارف الهى است زيرا كه دلهاى اشقيا مانند ظرفى است ميان پر كه گنجايش هيچ چيز نداشته باشد. لهذا هيچ هدايتى در آن داخل نمىشود و قبول هيچ حقى نمىكند.
و دلهاى مؤمنان در گنجايش معارف مختلف است به سبب كمال و نقص ايشان در مراتب ايمان. بعضى از بابت پيالهاى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف دارد و اگر زياده از قدر حوصلهاش بر آن بريزند از سر به در مىرود. و از بسيارى عبادات و كمالات، وسعت زياده مىشود و استعداد قبول معارف بيشتر مىشود كه تا آن كه به منزله دريايى مىشود كه هر چند نهرهاى حقايق بر او بريزند مطلقا او را از جا به در نمىآورد. و آن انوار معنوى سبب اين گشادگى مىشود و اين گشادگى سبب ادراك قبول حق مىگردد كه قبايح دنيا و بديها را بداند و ترك آنها نمايد و محاسن اعمال حسنه و درجات رفيعه آخرت و كمالات معنوى را دانسته طالب آنها شود و به تحصيل آنها خود را مستعد مرگ گرداند.
در خلوص نيت و ملاحظه جلال خداوند
يا أباذر اتق الله و لا ترى الناس أنك( 1) تخشى الله، فيكرموك و قلبك فاجر.
يا أباذر ليكن لك فى كل شىء نيه حتى فى النوم و الأكل.
يا أباذر ليعظم جلال الله فى صدرك. فلا تذكره كما يذكره الجاهل عند الكلب: اللهم أخزه، و عند الخنزير: اللهم أخزه.
اى ابوذر از مناهى(2 ) خدا بپرهيز و از خدا بترس، و به مردم چنين منما كه از خدا مىترسى، براى اين كه تو را گرامى دارند و دلت مايل به فجور(3 ) و بديها باشد.
اى ابوذر بايد كه تو را در هر كارى كه كنى نيت قربتى باشد (كه جميع كارها را از براى خدا كنى) حتى خواب كردن و چيزى خوردن را.
اى ابوذر بايد كه در سينه تو جلال و بزرگوارى خدا عظيم باشد، و خدا را سبك ياد نكنى چنانچه جاهلان سگ را كه ديدند مىگويند كه: خداوندا آن را خوار كن؛ و چون به خوك برخوردند مىگويند كه: خداوندا آن را خوار كن.
احاديث در مذمت ريا در اول كتاب ايراد نموديم.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى عليهالسلام به حواريان فرمود كه: به حق و راستى مىگويم كه: به كار شما نمىآيد كه ظاهر خود را نيك كنيد كه خوشاينده باشد، و دلهاى شما فاسد باشد؛ و پوست بدن خود را پاكيزه كنيد، و دلهاى شما كثيف و پرچرك باشد. مباشيد از بابت غربال كه آرد خوب را از خود بيرون مىكند و نخاله و سبوس را در ميان خود نگاه مىدارد. همچنين شما كلام حكمت را از دهان خود بيرون مىآوريد براى مردم، و كينه و بديها را در سينه خود نگاه مىداريد. اى بندههاى دنيا مثل شما مثل چراغى است كه مردم را روشنى مىدهد و خود را مىسوزاند. اى گروه بنىاسرائيل در مجالس علما خود را درآوريد. و اگرچه بايد كه به زانو راه رويد، خود را به آن مجالس برسانيد. به درستى كه حق تعالى زنده مىكند دلهاى مرده را به نور حكمت، چنانچه زنده مىكند زمينهاى مرده را به بارانهاى درشت قطره.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: خوشا حال بنده گمنامى كه مردم اعتنا به شأن او نكنند و او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند؛ و حق تعالى او را شناسد و از او خشنود باشد. اين جماعت چراغهاى راه هدايتاند كه حق تعالى به بركت ايشان دفع مىكند هر فتنه تاريك كنندهاى كه مردم را به شبهه اندازد. و براى ايشان مىگشايد در هر رحمتى را. ايشان افشاى اسرار ائمه خود نمىكنند و جفا كار و ريا كننده نيستند.
و بدان كه كسى كه عظمت الهى در نفس او مستقر گرديده و پستى دنيا و اهل دنيا بر او ظاهر شده و قدر اوقات عمر عزيز خود را دانسته، در هر امرى تا رضاى خدا را در آن نداند و نيابد كه به كار آخرت او مىآيد، متوجه آن كار نمىشود و عمر خود را به بطالت ضايع نمىكند.
پس اگر خواهد چيزى بخورد، چون منظور اصلى او تحصيل سعادت آخرت است، براى اين طعام مىخورد كه از عبادت الهى ضعيف نشود و او را قوت بندگى به هم رسد. و اگر اين معنى به حسب واقع منظور او باشد و محض گذرانيدن خاطر نباشد طعام خوردن او به اين نيت عبادت مىشود و اين طعام همه نور
1- اشتباه مجلسى: انك. |
مىشود، و قوتى كه از آن حاصل مىشود صرف بندگى خدا مىشود. و همچنين خواب را براى اين مىكند كه در هنگام عبادت حضور قلب داشته باشد و عمل به فرموده الهى كرده باشد تا بدن و عقل او ضعيف نشود. و اگر به بيتالخلا مىرود براى اين مىرود كه خود را از كثافات و نجاسات پاكيزه كند كه در وقت عبادت مطهر و مصفا باشد و با حضور قلب نماز تواند كرد.
و مجملى از تحقيق اين مقام در اول كتاب گذشت. و در اين مقام جناب مقدس نبوى به اين معنى اشاره فرمودهاند كه بايد تو را در هر كارى نيتى باشد، و هيچ كار را بىنيت قربت به جا نياورى، حتى در خواب كردن و طعام خوردن.
و آنچه حضرت فرمودهاند كه بايد عظمت الهى را ملاحظه نمايى و خدا را در مقامهاى سهل(1 ) ذكر نكنى، مراد اين است كه از روى بىاعتنايى، در هر مقام خدا را ياد نكنى بىآن كه غرض تو ياد خدا يا توسل به او باشد. و اگرنه، گذشت كه ذكر خدا در هر حال خوب است. و در احاديث وارد است كه در صغير و كبير امور بايد كه به خدا متوسل باشند، و از او استعانت جويند، و جميع حاجات خود را از خرد و بزرگ از او سؤال نمايند. و اين معنى عين تعظيم(2) الهى است كه خود را و قدرت و توانايى خود را ناچيز داند و در جميع امور خود را محتاج خداوند خود داند، و بداند كه كوچك و بزرگ نزد قدرت او يك نسبت دارد. و تفصيل اين معنى انشاءالله بعد از اين مذكور خواهد شد.
در توصيف جهنم
يا أباذر ان لله ملائكه قياما من خيفته، ما رفعوا رؤوسهم حتى ينفخ فى الصور النفخه الأخره، فيقولون جميعا: سبحانك و بحمدك ما عبدناك كما ينبغى لك أن تعبد. و لو كان لرجل عمل سبعين نبيا لا ستقل عمله من شده ما يرى يومئذ. و لو أن دلوا صبت من غسلين فى مطلع الشمس لغلت منه جماجم من فى مغربها. ولوزفرت جهنم زفره لم يبق ملك مقرب و لا نبى مرسل الا خر جاثيا على ركبتيه؛ يقول: رب نفسى نفسى! حتى ينسى ابراهيم اسحاق عليهما السلام؛ يقول: يا رب أنا خليلك ابراهيم؛ فلا تنسنى.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى را ملكى چند هست كه پيوسته ايستادهاند از خوف الهى، و سر بالا نمىكنند تا روزى كه در صور بدمند دميدن آخر كه همگى خلق به آن زنده مىشوند. پس جميع ملائكه در آن حال مىگويند كه: خداوندا تو را منزه مىدانيم از جميع نقايص و عيبها، و از اين كه عبادت ما قابل درگاه تو باشد. و تو را بر جميع نعمتها شكر مىكنيم. و عبادت تو نكردهايم چنانچه سزاوار است كه تو را عبادت كنند. و اگر شخصى عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد، هر آينه عمل خود را سهل خواهد شمرد از شدت اهوالى(3 ) كه در آن روز مشاهده مىنمايد.
و اگر دلوى از غسلين(4) جهنم (كه چرك و ريم(5) اهل جهنم است كه قرنها در ديگهاى جهنم جوشيده است) در مشرق آفتاب بريزند، هرآينه از حدت(6 ) و حرارت آن به جوش آيد مغز سر آن جماعتى كه در مغرب آفتاباند. و چون جهنم در صحراى محشر بخروشد و به صدا آيد، نماند احدى نه ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى مگر آن كه به زانو درافتند، و هر يك استغاثه كنند كه: پروردگارا نفس(7 ) مرا رحم كن و مرا نجات بخش. و همه در انديشه خود باشند. حتى ابراهيم - خليل خدا - اسحاق فرزند خود را فراموش كند و به حال خود مشغول باشد و گويد كه: اى پروردگار من! من خليل توام ابراهيم. مرا در اين روز از رحمت خود فراموش مكن و لطف خود را از من بازمگير.
بدان كه از جمله عقايدى كه اقرار به آنها واجب است و از ضروريات مذهب است و انكار آنها كفر است اقرار كردن به بهشت و دوزخ است.
و بايد اعتقاد داشت كه بهشت و دوزخ الحال موجودند.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابوالصلت هروى(8 ) از حضرت على بن موسىالرضا صلواتالله عليه سؤال نمود كه: بهشت و دوزخ آيا اكنون موجود هستند؟ فرمود كه: بلى. و بهدرستى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله داخل بهشت شدند و جهنم را مشاهده فرمودند در شب معراج. ابوالصلت عرض نمود
1- مقامهاى سهل: جايگاههاى پست - موارد پست - به عنوان لقلقه زبان و بدون تدبر و تأمل. |
كه: جمعى مىگويند كه حق تعالى مقدر فرموده است كه موجود سازد بهشت و دوزخ را، و هنوز خلق نفرموده است. حضرت فرمود كه: جمعى كه اين سخن را مىگويند از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم. و كسى كه انكار خلق بهشت و دوزخ كند تكذيب پيغمبر كرده است و تكذيب ما كرده است و هيچ بهرهاى از ولايت ما ندارد و هميشه در آتش جهنم خواهد بود. و بعد از آن، حضرت استدلال به آيات و احاديث فرمودند كه دلالت بر خلق آنها مىكند.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: والله كه بهشت خالى نيست از ارواح مؤمنان از روزى كه خدا آن را خلق فرموده است؛ و جهنم خالى نيست از ارواح كفار بدكردار از روزى كه خدا آن را خلق كرده است.
و آيات و اخبارى كه دلالت بر اين مطلب كند بسيار است.
و بايد اعتقاد داشت كه كفار مُخَلدند(1 ) در عذاب جهنم، و عذاب از ايشان هرگز برطرف نمىشود. و سنيان و غير ايشان از فرقههايى كه غير شيعه اثناعشرىاند هر يك كه در مذهب خود متعصب و راسخاند و عقل ايشان كامل است و حجت بر ايشان تمام شده است ايشان نيز در جهنم مخلد خواهند بود. و اگر عقل ايشان ضعيف باشد و در مذهب باطل خود راسخ نباشند و محبت اهل بيت عليهمالسلام داشته باشند، مثل زنان(2 ) و جمعى كه ضعيفالعقلاند و چندان تميز ميان حق و باطل نمىتوانند كرد، حال ايشان موقوف(3 ) است به امر الهى و ممكن است كه حق تعالى به فضل خود ايشان را از جهنم نجات دهد. فُساق( 4) و صاحبان گناهان كبيره از شيعيان اثناعشرى، ايشان مستحق شفاعت و رحمت هستند و ممكن است كه حق تعالى به فضل كامل خود ايشان را بيامرزد و به جهنم نبرد. و اگر به جهنم روند البته مخلد نخواهند بود و آخر نجات مىيابند و داخل بهشت مىشوند.
و كسى كه منكر ضروريى از ضروريات دين باشد، مثل وجوب نماز و روزه و حج و زكات و بهشت و دوزخ و معاد جسمانى و غير اينها از امورى كه ضرورى دين شده است و هر كه صاحب آن دين است آن را شنيده است، او كافر است و مرتد است و مخلد در آتش جهنم است هر چند به حسب ظاهر اظهار اسلام كند. و تفصيل اين كلام را اين مقام گنجايش ندارد.
و به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه عرض نمودم كه: اى فرزند رسول خدا مرا بترسان از عذاب الهى، كه دلم بسيار قساوت به هم رسانيده است. فرمود كه: اى ابومحمد مستعد باش براى زندگانى دور و دراز كه زندگانى آخرت است كه آن را نهايت نيست؛ و فكر آن زندگانى را بكن و تهيه آن را درست كن. و به درستى كه جبرئيل روزى به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد رو تُرش كرده، و آثار اندوه از چهرهاش ظاهر بود. و پيش از آن هرگاه كه مىآمد متبسم و خندان و خوشحال مىآمد. پس حضرت فرمود كه: جبرئيل چرا امروز چنين غضبناك و محزون آمدهاى؟ جبرئيل گفت كه: امروز دمهايى را كه بر آتش جهنم مىدميدند از دست گذاشتند.
فرمود كه: دمهاى آتش جهنم چيست اى جبرئيل؟ گفت: اى محمد حق تعالى امر فرمود كه هزار سال بر آتش جهنم دميدند تا سفيد شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سرخ شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سياه شد. و اكنون سياه است و تاريك. و اگر قطرهاى از ضَريع(5) - كه عرق اهل جهنم و چرك و ريم فرجهاى زناكاران است كه در ديگهاى جهنم جوشيده و به عوض آب به اهل جهنم مىخورانند - در آبهاى اهل دنيا بريزد، هرآينه جميع اهل دنيا از گندش بميرند. و اگر يك حلقهاى از زنجيرى كه هفتاد ذرع است(6) و بر گردن اهل جهنم مىگذارند بر دنيا بگذارند، از گرمى آن تمام دنيا بگدازد. و اگر پيراهنى از پيراهنهاى اهل آتش را در ميان زمين و آسمان بياويزند اهل دنيا از بوى بد آن هلاك شوند.
چون جبرئيل اينها را بيان فرمودند حضرت رسول و جبرئيل هر دو به گريه درآمدند. پس حق تعالى ملكى فرستاد به سوى ايشان كه: پروردگار شما سلام مىرساند شما را و مىفرمايد كه: من شما را ايمن گردانيدم از اين كه گناهى كنيد كه مستوجب عذاب من شويد. پس بعد از آن هرگاه جبرئيل به خدمت آن
1- مخلد: جاودانه - هميشه ماندگار. |
حضرت مىآمد متبسم و خندان بود. پس حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: در آن روز اهل آتش، عظمت جهنم و عذاب الهى را مىدانند، و اهل بهشت عظمت بهشت و نعيم آن را مىدانند. و چون اهل جهنم داخل جهنم مىشوند هفتاد سال سعى مىكنند تا خود را به بالاى جهنم مىرسانند. پس چون به كنار جهنم رسيدند، ملائكه گرزهاى آهن بر كله ايشان مىكوبند تا به قعر جهنم برمىگردند. پس پوستهاى ايشان را تغيير مىدهند و پوست تازه بر بدن ايشان مىپوشانند كه عذاب در ايشان بيشتر تأثير كند. پس حضرت به ابوبصير گفت كه: آنچه گفتم تو را كافى است؟ گفت: بس است مرا و كافى است.
و به سند معتبر از عمروبن ثابت(1 ) منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: اهل جهنم در آتش فرياد مىكنند مانند سگان و گرگان كه فرياد كنند از شدت آنچه به ايشان مىرسد، از الم عذاب الهى. چه گمان دارى - اى عمرو - به گروهى كه ايشان را مرگ نمىباشد كه از عذاب نجات يابند، و عذاب ايشان هرگز سبك نمىشود، و در ميان آتش تشنه و گرسنه باشند، و كران و گنگان و كوران باشند، و روهاى ايشان سياه شده باشد محروم و نادم و پشيمان، و غضب كرده پروردگار خود. رحم بر ايشان نكنند، و عذاب ايشان را تخفيف ندهند، و آتش بر ايشان افروزند، و از حميم(2 ) گرم جهنم به عوض آب آشامند، و از زقوم(3 )جهنم به عوض طعام خورند، و به قلابهاى آتش بدنهاى ايشان را درند، و گرزهاى آهن بر سر ايشان كوبند، و ملائكه بسيار غليظ بسيار شديد ايشان را در شكنجه دارند، و بر ايشان رحم نمىكنند، و بر رو ايشان را در آتش مىكشند، و با شياطين ايشان را در زنجير مىكشند و در غلها و بندها ايشان را مقيد مىسازند. اگر دعا كنند دعاى ايشان مستجاب نمىشود، و اگر حاجتى طلبند برآورده نمىشود. اين است حال جمعى كه به جهنم مىروند.(4 )
و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: جبار معاند را بعد از زندگانى دنيا به جهنم مىبرند و به خورد او مىدهند از آبى كه روان شود از پوست و گوشت اهل جهنم (از چرك و ريم و زردابه كه از تن دوزخيان چكد) و به تكلف و رنج تمام جرعهجرعه مىخورد آن را، و به گلويش فرو نمىرود از غايت تلخى و گندگى(5 )، و از همه طرف مرگ به او مىرسد (و به حال مرگ مىباشد، و آرزوى مرگ مىكند) وليكن او را مرگ نمىباشد و نمىميرد، و بعد از هر عذابى عذابى سختتر براى او هست.( 6) فرمود كه: آن صديد(7 ) جهنم را چون نزديك او مىآورند، رويش بريان مىشود و پوست و گوشت رويش در آن مىريزد. پس چون مىخورد، جميع امعا و احشايش پارهپاره مىشود و به زيرش مىريزد، و از هر يك از ايشان مانند رودخانه از چرك و ريم روان مىشود، و آن قدر مىگريند كه از آب ديده ايشان نهرها جارى مىشود و در روهاى ايشان جويها به هم مىرسد. بعد از آن، اشك منقطع مىشود و خون به جاى اشك مىبارد به حدى كه كشتيها در آب ديده ايشان جارى مىتوان كرد.
و از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: جهنم را هفت در است. از يك در فرعون و هامان و قارون (كه كنايه از ابوبكر و عمر و عثمان است) داخل مىشوند.
و از يك در مشركان و كافران داخل مىشوند از آن جماعتى كه هرگز به خدا ايمان نياوردهاند. و از يك در بنىاميه داخل مىشوند كه مخصوص ايشان است و كسى با ايشان در آن شريك نيست. و يك در باب لظى( 8)است. و يك در ديگر باب سَقَر(9 ) است. و يك در ديگر باب هاويه(10 ) است كه هر كه از آن در داخل شد هفتاد سال در جهنم فرو مىرود. پس جهنم جوشى مىزند و ايشان را به طبقه بالاى جهنم مىافكند. پس باز هفتاد سال ديگر فرو مىروند. و ابدالآباد در جهنم حال ايشان اين است. و يك در درى است كه از آن در دشمنان ما و هر كه با ما جنگ كرده و هر كه
1- عمرو بن ثابت: ظاهرا عمرو بن ابى المقدام است كه از اصحاب امام باقر (ع) و راويان موثق احاديث آن حضرت به شمار مىرود. |
يارى ما نكرده داخل جهنم مىشوند، و اين در بزرگترين درهاست و گرمى و شدتش از همه بيشتر است.
و منقول است از ابن عباس كه: دو يهودى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمدند و پرسيدند كه: بهشت و دوزخ در كجايند؟ حضرت فرمود كه: بهشت در آسمان است، و جهنم در زمين است.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيدند از معنى فلق( 1).
فرمود كه: درهاى است در جهنم كه در آن هفتادهزار خانه است، و در هر خانه هفتادهزار يورت(2 ) است، و در هر يورتى هفتادهزار مار سياه است، و در شكم هر مارى هفتادهزار سبوى زهر است؛ و جميع اهل جهنم را بر اين دره گذار مىافتد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اين آتش شما كه در دنيا هست يك جزو است از هفتاد جزو از آتش جهنم كه هفتاد مرتبه آن را به آب خاموش كردهاند و باز افروخته شده است. و اگر چنين نمىكردند هيچ كس طاقت نزديكى آن نداشت. و به درستى كه جهنم را در روز قيامت به صحراى محشر خواهند آورد كه صراط را بر روى آن بگذارند. پس جهنم فريادى در محشر برآورد كه جميع ملائكه مقربين و انبياى مرسلين از بيم آن به زانوى استغاثه درآيند.
و در حديث ديگر منقول است كه: غساق( 3) واديى است در جهنم كه در آن سيصد و سى قصر است، و در هر قصرى سيصد خانه است، و در هر خانهاى چهل زاويه(4 ) است، و در هر زاويه مارى است، و در شكم هر مارى سيصد و سى عقرب است، و در نيش هر عقربى سيصد و سى سبوى زهر است. و اگر يكى از آن عقربها زهر خود را بر جميع اهل جهنم بريزد از براى هلاك همه كافى است.
و در حديث ديگر منقول است كه: دركات( 5) جهنم هفت است:
مرتبه اول جحيم(6 ) است كه اهل آن مرتبه را بر سنگهاى تافته مىدارند كه دماغ(7 ) ايشان مانند ديگ به جوش مىآيد.
و مرتبه دويم لظى است كه حق تعالى در وصف آن مىفرمايد كه: بسيار كَشنده است دست و پاى مشركان را (يا پوست سر ايشان را). به جانب خود مىكشد كسى را كه پشت كرده (بر حق) و رو گردانيده (از معبود مطلق). و جمع كرده است (مالهاى دنيا را) و حفظ كرده (و حقوق الهى را از آن ادا نكرده).( 8)
مرتبه سيم سقر است، كه حق تعالى در وصف آن مىفرمايد كه: (سقر آتشى است كه) باقى نمىگذارد (پوست و گوشت و عروق و اعصاب و عظام(9 ) را، بلكه همه را مىسوزاند و باز حق تعالى آن اجزا را باز مىگرداند. و آتش دست بر نمىدارد و باز مىسوزاند). و آتشى است بسيار سياه كننده پوست (كافران را يا ظالمان را، و ظاهر و هويداست براى ايشان)، و بر آن موكلاند نوزده ملك (يا: نوزده نوع از ملائكه).(10 )
و مرتبه چهارم حُطمَه(11 ) است كه از آن شرارهها( 12) جدا مىشود مانند كوشك( 13) عظيم كه گويا شتران زردند كه بر هوا مىروند. و هر كه را در آن افكنند، او را درهم مىشكند و مىكوبد مانند سُرمه(14 ). و روح از ايشان مفارقت نمىنمايد. و چون مانند سرمهريزه شدند حق تعالى ايشان را به حالت اول
1- فلق: اين واژه در آيه 1 سوره فلق (113) آمده است. به معنى سپيدهدم و سرخى سپيدهدم و نيز دره، شكاف وسيع بين دو كوه و فضاى بين دو تپه است. |
برمىگرداند.
و طبقه پنجم هاويه است كه در آنجا گروهى هستند كه فرياد مىكنند كه: اى مالك به فرياد ما برس. چون مالك به فرياد ايشان مىرسد ظرفى از آتش برمىگيرد كه آن مملو است از چرك و خون و عرقى كه از بدنهاى ايشان جارى شده مانند مس گداخته، و به ايشان مىخوراند. پس چون به نزديك روى ايشان مىآورد پوست و گوشت رويشان در آن مىريزد از شدت حرارت آن، چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: براى ستمكاران آماده كردهايم آتشى را كه احاطه كند به ايشان سراپردههاى آن، و اگر استغاثه نمايند (از تشنگى)، به فرياد ايشان مىرسند به آبى كه مانند مس گداخته باشد (كه چون پيش دهان ايشان برند)، بريان كند روهاى ايشان را. بد شرابى است (مُهل(1 ) از براى ايشان) و بد تكيهگاهى است (آتش از براى ايشان).( 2) و هر كه را در هاويه اندازند هفتاد سال در آتش فرو رود. و هر چند كه پوستش بسوزد حق تعالى بدل آن، پوست ديگر بر بدنش بروياند.
و طبقه ششم سعير( 3) است كه در آن سيصد سراپرده از آتش هست. و در هر سراپردهاى سيصد قصر است از آتش، و در هر قصرى سيصد خانه از آتش هست، و در هر خانه سيصد نوع از عذاب مقرر است. و در آنجا مارها و عقربها از آتش هست، و كندهها و زنجيرها و غلها از آتش براى اهل آن طبقه مهيا كردهاند چنانچه حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: ما مهيا كردهايم براى كافران زنجيرها و غلها و آتش افروخته.(4)
و طبقه هفتم جهنم(5 ) است كه فلق در آنجاست. و آن چاهى است در جهنم كه چون در آن را مىگشايند جهنم مشتعل مىشود. و اين طبقه بدترين طبقات دوزخ است. و صعودا(6 ) كوهى است از مس در ميان جهنم. و اثاما(7 ) رودخانهاى است از مس گداخته كه بر دور آن كوه جارى است. و اين موضع بدترين جاهاى اين طبقه است.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: در جهنم واديى( 8) هست كه آن را سقر مىنامند كه از آن روز كه خدا او را خلق كرده است نفس نكشيده است. و اگر خدا آن را رخصت فرمايد كه به قدر سوراخ سوزنى نفس بكشد، هرآينه جميع آنچه در روى زمين است بسوزاند. و اهل جهنم به خدا پناه مىگيرند از حرارت و گند و بدى و كثافت آن وادى و آنچه خدا در آنجا براى اهلش مهيا فرموده از عذاب خود. و در آن وادى كوهى است كه جميع اهل آن وادى پناه مىگيرند به خدا از گرمى و تعفن و كثافت آن كوه و عذابهايى كه خدا در آنجا براى اهلش مقرر فرموده. و در آن كوه درهاى هست كه اهل آن كوه به خدا استعاذه مىنمايند از گرمى و گند و كثافت آن دره و عذابهاى آن. و در آن چاهى است كه اهل آن دره از گرمى و تعفن و قذارت(9 ) و عذاب شديد آن چاه به خدا پناه مىبرند. و در آن چاه مارى هست كه جميع اهل آن چاه از خباثت و تعفن و كثافت آن مار و آنچه خدا در نيشهاى آن از زهر مقرر فرموده به خدا استعاذه مىنمايد. و در شكم آن مار هفت صندوق است كه آنها جاى پنج كس از امتهاى گذشته است و دو كس از اين امت. اما آن پنج كس قابيل است كه برادر خود هابيل را كشت؛ و نمرود است كه با ابراهيم منازعه كرد و گفت: من مىميرانم و زنده مىگردانم(10 )؛ و فرعون است كه دعوى خدايى كرد، و يهود(11) است كه يهود را گمراه كرد؛ و بولس(12 ) است كه نصارا را گمراه كرد. و از اين امت دو اعرابى(13 )اند كه ايمان به خدا نياوردند (يعنى ابوبكر و عمر).
1- مهل: اين واژه در آيه 29 سوره كهف (18) و آياتى ديگر از قرآن مجيد آمده است. به معنى آهن و مس گداخته و ذوب شده و ته مانده روغن زيتون است. از آشاميدنيهاى دوزخيان است. |
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمودند كه: شبى كه به معراج مىرفتم در عرض راه صداى مهيبى شنيدم كه از آن خايف شدم. جبرئيل گفت كه: شنيدى يا محمد؟ گفتم: بلى. گفت: اين سنگى بود كه هفتاد سال قبل از اين از كنار جهنم انداخته بودم؛ اكنون به قعرش رسيده است. فرمود كه: بعد از آن ديگر آن حضرت را خندان نديدند تا از دنيا مفارقت فرمود.
پس حضرت رسول فرمود كه: چون داخل آسمان اول شدم، هر ملكى كه مرا ديد خندان و خوشحال شد تا آن كه رسيدم به ملكى از ملائكه كه از آن عظيمتر ملكى نديدم، با هيئتى بسيار منكر(1 )، و غضب از جبينش ظاهر. پس آنچه ملائكه ديگر از تحيت(2) و دعا نسبت به من به جا آوردند او به جا آورد وليكن نخنديد و خوشحالى كه ديگران داشتند او نداشت. از جبرئيل پرسيدم كه: اين كيست كه من از ديدن او بسيار ترسان شدم؟ گفت: گنجايش دارد كه از او بترسيدى(3)، و ما همه از او ترسانيم. اين مالك(4 ) خازن(5) جهنم است و هرگز نخنديده است و از روزى كه حق تعالى او را والى(6 ) جهنم گردانيده است تا حال هر روز خشم و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصيت زياده مىگردد. و خدا اين ملك را خواهد فرمود كه انتقام از ايشان بكشد. و اگر با كسى به خنده ملاقات كرده بود يا بعد از اين مىكرد البته بر روى تو مىخنديد و از ديدن تو اظهار فرح مىنمود. پس من بر او سلام كردم و رد سلام به من نمود و مرا بشارت بهشت داد.
پس من به جبرئيل گفتم - چون جميع اهل سماوات او را اطاعت مىنمودند - كه: بفرما كه آتش دوزخ را به من بنمايد. جبرئيل گفت كه: اى مالك به محمد بنما آتش جهنم را. پس پرده را برگرفت و درى از درهاى جهنم را گشود. ناگاه از آن زبانه به آسمان بلند شد و ساطع(7 ) گرديد و به خروش آمد كه من در بيم شدم. پس گفتم: اى جبرئيل بگو كه پرده را بيندازد. فىالحال(8 ) مالك امر فرمود آن زبانه را كه: به جاى خود برگرد. پس برگشت.
و در حديث ديگر وارد شده است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: بريده شده است براى كافران جامهها از آتش(9)، كه اين آيه براى بنىاميه نازل شده است كه آتش ايشان را فراگيرد چنانچه جامه، آدمى را فرا مىگيرد. پس لب زيرين ايشان چنان بياويزد كه به ناف ايشان برسد و لب بالاى ايشان به ميان سر ايشان برسد. و بعد از اين آيه حق تعالى مىفرمايد كه: بريزند از بالاى سر ايشان آبى جوشان كه بگدازد از غايت حرارت آنچه در شكم ايشان است (از احشا و امعا) و پوستهاى ايشان را. و براى ايشان گرزها از آهن آماده كردهاند كه هرگاه كه خواهند بيرون آيند از آتش از كثرت شدت و الم، برگردانند ايشان را به آن گرزها در آتش (و گويند به ايشان كه) بچشيد عذاب آتش سوزان را.(10)
و در حديثى وارد شده است كه: اگر گرزى از آن گرزها را در زمين گذارند و جميع انس و جن جمع شوند و خواهند كه آن را بردارند، نتوانند برداشت.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: براى اهل معصيت نقبها(11) در ميان آتش زدهاند و پاهاى ايشان را در زنجير كردهاند و دستهاى ايشان را در گردن غل كردهاند و بر بدنهاى ايشان پيراهنها از مس گداخته پوشانيدهاند و جُبهها(12) از آتش براى ايشان بريده بر ايشان بستهاند. در ميان عذابى گرفتارند كه گرميش به نهايت رسيده. و درهاى جهنم را بر روى ايشان بستهاند. پس هرگز درها را نمىگشايند و هرگز نسيمى بر ايشان داخل نمىشود و هرگز غمى از ايشان برطرف نمىشود، و عذاب ايشان پيوسته شديد است، و عقاب ايشان هميشه تازه است. نه خانه ايشان فانى مىشود و نه عمر ايشان به سر مىآيد. به مالك استغاثه مىكنند كه: از پروردگار خود بطلب كه ما را بميراند. او در جواب مىگويد كه: هميشه (در اين عذاب) خواهيد بود.(13 )
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در جهنم چاهى هست كه اهل جهنم از آن استعاذه مىنمايند. و آن، جاى هر متكبر جبار معاند است، و هر شيطان متمرد، و هر متكبرى كه ايمان به روز قيامت نداشته باشد، و هر كه عداوت آل محمد عليهمالسلام داشته باشد.
1- منكر: ناخوشايند. |
و فرمود كه: كسى كه در جهنم عذابش از ديگران سبكتر باشد كسى است كه در دريايى از آتش باشد و دو نعل( )1) از آتش در پاى او باشد، و بند نعلينش از آتش باشد كه از شدت حرارت، مغز دماغش مانند ديگ در جوش باشد و گمان كند كه از جميع اهل جهنم عذابش سختتر است، و حال آن كه عذاب او از همه كس سهلتر باشد.
و در حديث ديگر وارده شده است كه: فلق چاهى است در جهنم كه اهل جهنم از شدت حرارت آن استعاذه مىنمايند، و از خدا طلب نمود كه نفسى بكشد. چون نفس كشيد جميع جهنم را سوزانيد. و در آن چاه صندوقى است از آتش كه اهل آن چاه از گرمى و حرارت آن صندوق استعاذه مىنمايند. و آن تابوتى است كه در آن تابوت شش كس از پيشينيان و شش كس از پسينيان جا دارند. اما شش كس اول: پسر آدم است كه برادر خود را كشت؛ و نمرود كه ابراهيم را در آتش انداخت؛ و فرعون؛ و سامرى كه گوسالهپرستى را دين خود كرد؛ و آن كسى كه يهود را بعد از پيغمبر ايشان گمراه كرد؛ و آن كسى كه نصارا را بعد از پيغمبرشان گمراه كرد. و اما شش كس آخر: ابوبكر است و عمر و عثمان و معاويه و سركرده خوارج و نهروان و ابنملجم.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر در اين مسجد صدهزار نفر يا زياده باشند، و يكى از اهل جهنم نفس بكشد و اثر آن به ايشان برسد، هرآينه مسجد و هر كه در آن است بسوزد.
فرمود كه: در جهنم مارها هست به گندگى گردن شتران كه يكى از ايشان كه مىگزد كسى را، چهل قرن (يا چهل سال) در آن مىماند. و عقربها هست به درشتى استر(2) كه اثر گزيدن آنها نيز اين قدر از مدت مىماند.
و از عبدالله عباس منقول است كه: جهنم را هفت در است، و بر هر درى هفتادهزار كوه است، و در هر كوهى هفتادهزار دره است، و در هر درهاى هفتادهزار وادى است، و در هر وادى هفتادهزار شكاف است، و در هر شكافى هفتادهزار خانه است، و در هر خانهاى هفتاد هزار مار است كه طول هر مارى سه روزه راه است و نيشهاى آن مارها به مثابه نخلهاى طولانى است. مىآيد به نزديك فرزند آدم، و مىگيرد پلك چشمان و لبهاى او را، و جميع پوست و گوشت او را از استخوانهايش مىكشد. پس چون مىگريزد از آن مار، در نهرى از نهرهاى جهنم مىافتد كه چهل سال (يا چهل قرن) در آن نهر فرو مىرود.
و به سند از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى هيچ كس را خلق نفرموده است مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در جهنم براى او مقرر فرموده. پس چون اهل بهشت در بهشت قرار مىگيرند و اهل جهنم در جهنم ساكن مىشوند منادى ندا مىكند اهل بهشت را كه: نظر كنيد به سوى جهنم. پس مشرف مىشوند و نظر مىكنند به سوى جهنم، و منزلهاى ايشان را در جهنم به ايشان مىنمايند كه اين منازلى است كه اگر معصيت الهى مىكرديد داخل اين منازل مىشديد. پس چندان ايشان را فرح و شادى رو دهد كه اگر مرگ در بهشت باشد بميرند از شادى آن كه از چنين عذابى نجات يافتهاند.
پس منادى ندا كند اهل جهنم را كه: به جانب بالا نظر كنيد. چون نظر كنند، منازل ايشان را در بهشت و نعمتهايى كه در آنجا مقرر شده به ايشان بنمايند و بگويند به ايشان كه: اگر اطاعت الهى مىكرديد اين منازل را متصرف مىشديد. پس ايشان را حالى رو دهد از اندوه كه اگر مرگ باشد بميرند. پس منازل اهل جهنم را در بهشت به نيكوكاران دهند، و منازل اهل بهشت را در جهنم به بدكاران دهند. و اين است تفسير اين آيه كه حق تعالى در شأن اهل بهشت مىفرمايد كه: ايشاناند وارثان كه به ميراث مىبرند بهشت را، و در آن مخلد و پايدار خواهند بود.(3)
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون اهل بهشت داخل بهشت شوند و اهل جهنم به جهنم درآيند منادى از جانب ربالعزه ندا كند كه: اى اهل بهشت و اى اهل جهنم اگر مرگ به صورتى از صورتها درآيد خواهيد شناخت آن را؟
گويند: نه. پس بياورند مرگ را به صورت گوسفند سياه سفيدى(4 ) و در ميان بهشت و دوزخ بدارند و به ايشان گويند كه: ببينيد اين مرگ است. پس حق تعالى امر فرمايد كه آن را ذبح نمايند. و فرمايد كه: اى اهل بهشت هميشه در بهشت خواهيد بود و شما را مرگ نيست. و اى اهل جهنم هميشه در جهنم خواهيد بود و شما را مرگ نخواهد بود. و اين روز است كه خداوند عالميان فرموده است كه: بترسان ايشان را از روز حسرت، در روزى كه كار هر كس مَقضى(5 ) شده باشد و به پايان رسيده باشد، و ايشان از آن روز غافلاند.(6) حضرت فرمود كه: مراد اين روز است كه حق تعالى اهل بهشت و جهنم را فرمان دهد كه هميشه در جاى خود باشند و مرگ را نباشد؛ كه در آن روز اهل جهنم حسرت برند و سودى ندهد، و اميد ايشان منقطع گردد.
1- نعل: نعلين - دمپايى - كفش. |
در توصيف بهشت
يا أباذر لو أن امرأه من نساء أهل الجنه اطلعت من سماء الدنيا فى ليله ظلماء لأضاءت لها الأرض أفضل مما يضىء بالقمر ليله البدر، و لوجد ريح نشرها جميع أهل الأرض. و لو أن ثوبا من ثياب أهل الجنه نشر اليوم فى الدنيا، لصعق من ينظر اليه و ما حملته أبصارهم.
اى ابوذر اگر زنى از زنان اهل بهشت از آسمان اول مشرف شود و در دنيا نظر كند در شب تارى، هرآينه زمين از نور جمال او روشن شود بهتر از آن كه روشن مىشود از ماه شب چهارده، و هرآينه بوى خوش او برسد به مشام جميع اهل زمين. و اگر جامهاى از جامههاى اهل بهشت را امروز در دنيا بگشايند، هرآينه هر كه به سوى آن نظر نمايد، مدهوش شود و ديده او تاب ديدن آن نياورد.
به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض نمودم كه: يابن رسول الله چيزى از اوصاف بهشت بفرما كه مرا مشتاق گردانى. فرمود كه: اى ابومحمد به درستى كه بوى بهشت را از هزارساله راه مىشنوند و پستترين اهل بهشت را آن قدر مىدهند كه اگر جميع انس و جن در منزل او وارد شوند و از طعام و شراب او بخورند، همه را كافى باشد و از او چيزى كم نشود. و سهلترين اهل بهشت چون داخل بهشت مىشود، سه باغ به نظر او مىآيد. چون داخل باغ پستتر مىشود، در آن مشاهده مىنمايد از زنان و خدمتكاران و نهرها و ميوهها آن قدر كه خدا خواهد. پس چون حمد و شكر الهى به جا مىآورد، مىگويند به او كه: به جانب بالا نظر كن. چون نظر مىكند، در آنجا نعمت و كرامتى چند مشاهده مىنمايد كه در باغ اول نديده است. پس گويد كه: پروردگارا اين را نيز به من كرامت فرما. خطاب رسد كه: اگر اين را بدهيم شايد كه باز ديگرى را بطلبى. او گويد كه: نه؛ همين مرا كافى است و از اين بهتر نمىباشد.
پس چون به آن حديقه( 1) درآيد و مسرت و شادى او عظيم شود، سپاس و شكر الهى به جا آورد. پس خطاب رسد كه: در جنهالخلد(2) را بر روى او بگشاييد. چون در را بگشايند، اضعاف(3)آنچه در بهشت دويم ديده بود، در آنجا مشاهده نمايد و فرح و سرورش مضاعف گردد و بگويد: پروردگارا مر تو راست حمدى كه احصاى آن نتوان نمود، كه منت نهادى بر من به بهشتها و نجات بخشيدى مرا از آتش.
ابوبصير گفت كه: چون اين بشارتها را شنيدم، گريستم و گفتم: فداى تو شوم؛ ديگر بفرما و شوق مرا زياده گردان. فرمود كه: اى ابومحمد در بهشت نهرى هست كه در دو طرف آن نهر كنيزان از زمين روييده است. چون مؤمن به يكى از آن كنيزان بگذرد و او را خوش آيد، او را زمين مىكند و حق تعالى به جاى او ديگرى مىروياند.
ابوبصير گفت: فداى تو گردم! ديگر بفرما. فرمود كه: مؤمن را در بهشت هشتصد دختر باكره و چهار هزار زن ثَيِب(4) و دو زن از حورالعين(5) كرامت مىفرمايند. ابوبصير گفت: فداى تو گردم! هشتصد دختر باكره به او مىدهند؟! فرمود كه: بلى؛ هرگاه كه با هريك از آنها مقاربت مىنمايد، باكرهاند.
گفت: فداى تو گردم! حورالعين را از چه چيز خلق كردهاند؟ فرمود كه: از تربت نورانى بهشت مخلوق شدهاند كه مغز ساقهاى ايشان از زير هفتاد حُله(6) نمايان است؛ و جگر مؤمن آيينه حورالعين است و جگر حورالعين آيينه مؤمن است كه از غايت لطافت و صفا چهره خود را در آن مشاهده مىنمايد. گفت: فداى تو گردم! آيا حورالعين را سخنى هست كه به آن تكلم نمايند؟ فرمود كه: بلى؛ سخنى مىگويند كه هرگز خلايق به آن خوشى سخن نشنيدهاند. گفت: سخن ايشان چيست؟ گفت: مىگويند كه: ماييم خالدات(7 ) كه پيوسته خواهيم بود و مردن ما را نمىباشد؛ و ماييم تنعمكنندگان و شادمانان كه هرگز ما را اندوه و بدحالى نمىباشد؛ و ماييم كه در سراى خلد پيوسته مقيميم و هرگز از آن به در نمىرويم؛ و ماييم كه پيوسته راضى و خشنوديم و در هيچ حال به غضب و خشم نمىآييم - خوشا حال كسى كه از براى ما خلق شده است، و خوشا حال كسى كه ما از براى او خلق شدهايمـ. ماييم آنان كه اگر يك تار زلف ما را در ميان آسمان بياويزند نور آن، ديدهها را خيره كند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: بهشت را هشت در است. از يك در پيغمبران و صديقان(8)داخل مىشوند، و از در ديگر شهيدان و صالحان داخل مىشوند، و از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل مىشوند. و من مىايستم بر صراط و دعا مىكنم و مىگويم كه: خداوندا به سلامت بگذران شيعيان و دوستان مرا و هر كه مرا ياورى كرده و به امامت من اعتقاد داشته است در دار دنيا. در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه: دعاى تو را مستجاب كرديم و تو را شفاعت داديم در شيعيان تو. پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه ياورى من كردهاند و با دشمنان من جهاد كردهاند به كردار يا گفتار، شفاعت كنند هفتادهزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را. و از در هشتم ساير مسلمانان داخل مىشوند از آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند و در دل ايشان به قدر ذرهاى از بغض ما اهل بيت نباشد.
1- حديقه: باغ - بوستان. |
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه حق سبحانه و تعالى در بهشت براى بندگان مؤمن خود در هر جمعه كرامتى(1) مقرر فرموده. پس چون روز جمعه مىشود حق تعالى ملكى را نزد بنده مؤمن مىفرستد با {دو} حله. چون آن ملك به در بهشت آن مؤمن مىرسد به دربانان مىگويد كه: از مؤمن رخصت بگيريد تا من به نزد او آيم. پس دربانان به نزد مؤمن مىآيند و مىگويند كه: فرستاده پروردگارت بر در ايستاده و رخصت مىطلبد. پس او به زنان(2 ) خود مىگويد كه: مرا چه بايد كرد؟ ايشان مىگويند كه: اى سيد و بزرگ ما! به حق آن خداوندى كه بهشت را به تصرف تو داده كرامتى براى تو از اين بهتر نيست كه پروردگار تو پيك و رسول به نزد تو فرستاده.
پس ملك درآيد و آن دو حله را بياورد. مؤمن يكى را بر كمر بندد و يكى را بر دوش افكند و با پيك حق تعالى روان شود، و بر هر چيز كه گذرد از نور او روشن شود، و بيايد تا وعده گاه رحمت و كرامت. پس چون در آنجا مؤمنان همگى مجتمع گردند حق تعالى نورى از انوار جلال و معرفت خود بر ايشان تجلى فرمايد. پس ايشان به سجده درآيند.
خطاب رسد كه: اى بندگان من سر برداريد كه امروز روز سجده و عبادت نيست. مشقت و كلفت(3 ) طاعت و تكليف را از شما برداشتهام. پس ايشان گويند كه: اى پروردگار ما! چه چيز از اين بهتر مىباشد كه به ما كرامت كردهاى؟ بهشت را به ما عطا فرمودهاى. جواب فرمايد كه: به شما عطا كردم هفتاد برابر آنچه اكنون داريد از جميع نعمتها و كرامتها.
پس در هر جمعه مؤمن بر مىگردد با هفتاد برابر آنچه داشته است پيش از آن جمعه.
و اين است كه حق تعالى مىفرمايد كه: نزد ما زيادتيها (ى رحمت و كرامت) هست.(4 ) و روز مزيد(5 ) روز جمعه است، و شبش بسيار سفيد و پرنور است و روزش بسيار نورانى است. پس بسيار خدا را در اين شب و روز تنزيه كنيد(6) - مانند گفتن سبحان الله - و به بزرگى ياد كنيد به گفتن مثل الله اكبر، و لا اله الا الله بسيار بگوييد، و حمد و ثناى الهى بسيار بكنيد به گفتن الحمدللهو غير آن از ثناهاى خدا. و صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستيد.
پس چون بنده مؤمن از وعده گاه برمىگردد، به هر چيز كه مىگذرد آن را از نور خود روشن مىكند تا آن كه به نزد زنان خود مىآيد. زنانش مىگويند كه: به حق آن خداوندى كه بهشت را بر ما مباح گردانيده است - اى سيد ما - هرگز تو را به حسن امروز نديدهايم. او در جواب گويد كه: از تجلى نور جلال پروردگار خود نور و بها و حسن يافتهام. بعد از آن، حضرت فرمود كه: زنان بهشت رشك(7 ) نمىدارند و حايض نمىشوند و بدخويى نمىدارند.
راوى گفت كه: فداى تو گردم! مىخواهم از چيزى سؤال نمايم و شرم مىكنم از آن. آيا در بهشت غنا مىباشد؟ حضرت فرمود كه: به درستى كه در بهشت درختى هست كه حق تعالى امر مىفرمايد بادها را كه بر آن درخت مىوزند و آن را به حركت مىآورند و از آن نغمهاى چند صادر مىشود كه خلايق هرگز به خوبى آن نشنيدهاند.
پس حضرت فرمود كه: آن جزاى كسى است كه در دنيا ترك شنيدن غنا از ترس الهى كرده باشد.
راوى مىگويد كه: گفتم: فداى تو گردم! ديگر بفرما از اوصاف بهشت. فرمود كه: حق تعالى بهشتى به يد قدرت خود خلق فرموده است كه هيچ چشمى آن را نديده و مخلوقى بر آن مطلع نگرديده. پروردگار عالم هر صبح آن را مىگشايد و مىفرمايد كه: شميم(8) و بوى خوش خود را بر اهل بهشت زياده بفرست. اين است كه حق تعالى مىفرمايد كه: پس نمىداند نفسى آنچه مخفى شده است براى ايشان از چيزهايى كه موجب روشنى چشم و سرور ايشان است به جزاى كارهاى خيرى كه در دنيا مىكردند.(9 )
1- كرامت: بخشندگى - دهش. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: طوبى(1) درختى است در بهشت كه اصلش در خانه پيغمبر است. و هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه در خانه او شاخى از آن درخت است كه آنچه خواهش هر چيز كه در خاطرش درآيد، آن شاخ براى او حاضر مىسازد. و اگر سوار تندروى در سايه آن درخت صد سال بتازد به در نمىتواند رفت، و اگر كلاخى(2) از ته آن درخت پرواز كند آن قدر كه پير شود و از پيرى بيفتد به بالاى آن درخت نرسد. پس سعى نماييد در تحصيل چنين كرامتى.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در بهشت درختى هست كه از بالايش حلهها(3) مىرويد و از پايينش اسبان ابلق(4) زين و لجام كرده بيرون مىآيد كه بالها دارند و سرگين و بول ندارند. پس دوستان خدا بر آن اسبان سوار مىشوند و آنها پرواز مىكنند به هر جايى كه ايشان خواهند. پس مىگويند جماعتى كه در مرتبهاى از ايشان پستترند كه: پروردگارا چه عمل، اين بندگان تو را به چنين كرامتى رسانيده است؟ خداوند جليل فرمايد كه: ايشان شبها به عبادت برمىخاستند و خواب بسيار نمىكردند، و روزه مىداشتند و در روز چيزى نمىخوردند، و با دشمنان من جهاد مىكردند و نمىترسيدند، و تصدق مىنمودند و بخل نمىورزيدند.
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: طوبى درختى است در بهشت در خانه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه، و در خانه هر شيعه شاخى از آن درخت هست و يك برگ آن يك امت را سايه مىافكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله حضرت فاطمه صلواتالله عليها را بسيار مىبوسيدند، و اين امر بر طبع عايشه گران بود. روزى در اين باب اعتراض كرد. حضرت فرمودند كه: اى عايشه شبى كه مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم و جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى برد و ميوهاى از آن درخت به من داد و تناول نمودم. پس حق تعالى آن ميوه را نطفهاى كرد و صُلب(5 ) من. و چون به زمين آمدم با خديجه مقاربت نمودم و او به فاطمه حامله شد. پس هر مرتبه كه فاطمه را مىبوسم بوى درخت طوبى از او مىشنوم.
و در حديث ديگر فرمود كه: فاطمه حورى سيرت انسى صورت است؛ و هرگاه كه مشتاق بوى بهشت مىشوم فاطمه را مىبويم كه از بوى بهشت بشنوم.
و از عبدالله عباس منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حلقهاى در بهشت از ياقوت سرخ است و بر روى صفيحه(6) طلا آويخته. پس هرگاه كه آن حلقه را بر صفيحه مىكوبند صدا مىكند كه: يا على.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم. در آنجا ملكى چند ديدم كه بناها مىكردند يك خشت از طلا و يك خشت از نقره؛ و گاه دست باز مىگرفتند. گفتم به ايشان كه: چرا گاهى مشغول مىباشيد و گاهى دست بازمىگيريد؟ گفتند كه: دست كه باز مىگيريم انتظار خرجى(7) مىكشيم. پرسيدم كه: خرجى شما چيست؟ گفتند: گفتن مؤمن در دنيا اين كلمات را: سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و اللهاكبر. هرگاه كه اين كلمات را مىگويد ما از براى او بنا مىكنيم و چون ترك مىكند ما ترك مىكنيم.
و از جابر بن عبدالله انصارى منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بر در بهشت نوشته است كه: لا اله الا الله. محمد رسول الله. على أخو رسول الله. (يعنى: على برادر رسول خداست.) و اين را بر در بهشت نوشتهاند پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافرينند، به دو هزار سال.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى در بهشت عمودى(8 ) از ياقوت سرخ خلق فرموده است و بر سر آن هفتادهزار قصر است و در هر قصرى هفتاد هزار غرفه(9 ) است. آن را براى جمعى خلق كرده است كه در دنيا از براى خدا با يكديگر دوستى كنند و به زيارت يكديگر روند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله سؤال نمود از تفسير اين آيه كريمه كه حق تعالى مىفرمايد كه:
1- طوبى: به معنى پاك، پاكيزه، نيكو، خوش، زندگانى خوش و حيات پاك و پاكيزه، نام درختى است در بهشت. اين نام در آيه 29 سوره رعد (13) آمده است. |
لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنيه تجرى من تحتها الأنهار. وعد الله؛ لا يخلف الله الميعاد.(1 ) كه ترجمه ظاهرش اين است كه: ليكن آنان كه بپرهيزند از مناهى پروردگار خود و از عذاب او حذر نمايند، براى ايشان مهيا شده است در بهشت غرفهها كه از بالاى آن غرفهها منزلها و غرفهها از آن رفيعتر هست كه بر غايت استحكام بنا شده. جارى مىشود از زير آن غرفهها نهرهاى بهشت. حق تعالى اين منازل و درجات را به متقيان وعده فرموده؛ و خلاف نمىكند خدا وعده خود را.
و سؤال نمود كه: براى كى اين غرفهها را بنا كردهاند (يا: به چه چيز بنا كردهاند) يا رسولالله؟ حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: يا على اين غرفهها را حق تعالى بنا كرده است براى دوستانش به مرواريد و ياقوت و زبرجد(2 )، و سقفهاى آنها از طلاست، و به نقره مُنَقش و مزين ساختهاند. و هر غرفهاى هزار در دارد از طلا، و بر هر درى ملكى دربان است، و در آن غرفهها فرشهاى عالى بر روى يكديگر گستردهاند كه بسيار بلند شده است از حرير و ديبا به رنگهاى مختلف، و در ميان آن فرشها مشك(3) و عنبر( 4) و كافور(5) بهشت پر كردهاند.
پس چون مؤمن را در بهشت به اين منازل درآورند، تاج پادشاهى و كرامت بر سرش گذارند و حلههاى مُطَرز(6) از طلا و نقره در او پوشانند و در زير تاج، اكليلى(7) مكلل(8 ) به ياقوت و مرواريد بيفكنند و هفتاد حله به رنگهاى مختلف مطرز به طلا و نقره و مكلل به مرواريد و ياقوت سرخ در او پوشانند. پس چون مؤمن بر تخت خود بنشيند تخت از شادى به حركت آيد و برخود ببالد.
پس چون مؤمن در منازل خود قرار گيرد، رخصت طلبد ملكى كه موكل است به باغهاى او كه درآيد و او را تهنيت گويد به كرامتهاى الهى. پس گويند به آن ملك خدمتكاران مؤمن از كنيزان و غلامان كه: در اينجا زمانى باش كه دوست خدا بر تخت خود تكيه فرموده و زوجه حورالعين او مهياى ملاقات او شده. صبر كن تا دوست خدا از شغل(9) خود فارغ شود. پس حوريهاى كه براى او در اين منزل مهيا كردهاند از خيمه خود بيرون آيد و رو به تخت مؤمن بخرامد، و كنيزانش بر دور او احاطه كرده باشند، و هفتاد حله پوشيده باشد بافته به ياقوت و مرواريد و زبرجد، و حلههايش را به مشك و عنبر رنگين كرده باشند، و بر سرش تاج كرامت نهاده و نعلين طلا مكلل به ياقوت و مرواريد در پا كشيده و بند نعلين از ياقوت سرخ آراسته.
پس چون به نزديك دوست خدا رسد، و اراده نمايد كه از شوق براى او برخيزد، گويد كه: اى دوست خدا! امروز روز تعب و مشقت تو نيست. برمخيز كه من از براى توام و تو از براى منى. و چون به نزد او آيد با يكديگر معانقه نمايند(10) پانصد سال از سالهاى دنيا كه هيچ يك را ملال حاصل نشود. پس نظر به گردن حوريه افكند. در گردنش طوقى مشاهده نمايد از ياقوت سرخ، و در وسطش لوحى باشد كه بر آن لوح نوشته باشد كه: تو - اى دوست خدا - محبوب منى و من محبوب توام. شوق من براى تو به نهايت رسيده و شوق تو براى من به نهايت رسيده.
پس حق تعالى شأنه هزار ملك بفرستد كه او را تهنيت بهشت بگويند و حوريه را به تزويج او درآورند. پس چون به در اول از درهاى بهشت آن مؤمن رسند گويند به ملكى كه به آن در موكل است كه: برو و از دوست خدا رخصت طلب نما كه خداوند عالميان ما را فرستاده است كه او را تهنيت و مباركباد بهشت بگوييم. آن ملك گويد كه: باشيد تا من به حاجب(11) بگويم تا به مؤمن عرض كند كه شما آمدهايد. پس آن ملك بيايد به نزد حاجب - و ميان او و حاجب سه باغ فاصله باشد - و بگويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستادهاند كه پروردگار عالميان ايشان را به تهنيت دوست خود فرستاده و ايشان رخصت دخول مىطلبند. حاجب گويد كه: بر من بسيار دشوار است كه در اين حال رخصت دخول كسى بر دوست خدا بطلبم، و او با زوجه حوريه خود خلوت كرده است. و ميان حاجب و مؤمن دو باغ فاصله است.
پس حاجب آيد به نزد قَيم(12) و گويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستادهاند كه جناب ربالعزه ايشان را براى تهنيت فرستاده. رخصت از براى ايشان از دوست خدا بطلب. پس قيم آيد به نزد خدمتكاران خاص، و گويد كه: رسولان خداوند جبار بر در دربار ايستادهاند، و ايشان هزار ملكاند كه حق تعالى ايشان را براى تهنيت فرستاده. به ولى خدا عرض كنيد.
1- آيه 20 سوره زمر (39). |
چون ايشان عرض كنند، رخصت فرمايد كه داخل شوند. پس ايشان بيايند به نزد غرفه، و آن غرفه را هزار در باشد و بر هر درى ملكى موكل باشد.
پس چون آن ملائكه را رخصت دخول غرفه بدهد هر ملكى آن درى را كه بر او موكل است بگشايد. پس قيم هر ملكى را از درى از درها به غرفه درآورد و هر يك از ايشان رسالت پروردگار خود را برسانند. و اشاره به اين حالت است آنچه حق تعالى مىفرمايد كه: و الملائكه يدخلون عليهم من كل باب: سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(1)
ترجمهاش اين است كه: ملائكه داخل شوند بر ايشان از هر درى (از درهاى منازل ايشان، و گويند كه): سلام الهى بر شما باد به سبب آنچه (بر مشقتهاى طاعات و ترك معاصى و بلا و محنتها) صبر كرديد (در دار دنيا). پس چه نيكوست عاقبت اين سرا(ى شما).
و اشاره به اين كرامت است آنچه حق تعالى در سوره هل أتى فرموده است كه: و اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا(2 ): و چون نظر نمايى در بهشت خواهى ديد نعمتهاى عظيم كه در وصف نگنجد، و ملكى بزرگ و مُتَسع(3 ) با پادشاهى عظيم. حضرت فرمود كه: مراد اين نعيم و پادشاهى است كه حق تعالى به دوست خود كرامت مىفرمايد، كه ملائكه از جانب حق - تعالى شأنه - به رسالت به نزد او مىآيند و بىرخصت بر او داخل نمىشوند.
پس فرمود كه: نهرها از زير مساكن ايشان جارى است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: تجرى من تحتهم الأنهار(4 ). و ميوهها به ايشان نزديك است به حيثيتى كه هر ميوه را كه مؤمن طبعش به آن مايل شود به دهان خود آن را مىتواند گرفت چنانچه تكيه كرده است بىآن كه حركت كند. و به درستى كه انواع ميوهها به سخن مىآيند و به دوست خدا مىگويند هر يك از ايشان كه: اول مرا تناول نما پيش از آن كه ديگرى را تناول نمايى.
و فرمود كه: هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه او را باغهاى بسيار هست؛ بعضى داربست كرده، و بعضى درختانش بر زمين خوابيده. و نهرها به او كرامت كردهاند از شراب، و نهرها از آب، و نهرها از شير، و نهرها از عسل. و چون دوست خدا غذايى را ميل نمايد، بىآن كه بگويد، آنچه خواهش كرده نزد او مىآورند. و گاهى با برادران مؤمن خود خلوت مىكنند و صحبت مىدارند، و گاهى به ديدن يكديگر مىروند و در باغهاى خود تنعم مىكنند(5) و سير مىنمايند. و هواى بهشت پيوسته مانند هواى مابين طلوع صبح است و طلوع آفتاب، و از آن بسيار نيكوتر و خوشايندهتر. و هر مؤمنى را هفتاد زوجه از حوران مىدهند و چهار زن از آدميان. و ساعتى با حوريه صحبت مىدارد و ساعتى با زن دنيا، و ساعتى خلوت مىكند با خود. و بر كرسيها تكيه زدهاند و با يكديگر صحبت مىدارند.
و گاه هست كه مؤمنى بر تخت خود تكيه داده، ناگاه شعاع نورى او را فرامىگيرد. و در آن حال به خدمتكاران خود مىگويد كه: اين شعاع تابان از كجا بود؟ ايشان مىگويند كه: اين نور حوريهاى است كه هنوز تو او را ملاقات نكردهاى. از خيمه خود سر بيرون كرد و به تو نظر كرد از شوق لقاى تو، و خواهان تو شده است و محبت تو بر او غالب گرديده. و چون تو را ديد كه بر تخت تكيه دادهاى، از كثرت شوق و فرح متبسم شد. و آن شعاعى كه مشاهده نمودى و نورى كه تو را فراگرفت از سفيدى و صفا و پاكى و نزاكت(6) دندانهاى او بود. پس دوست خدا گويد كه: او را رخصت دهيد كه از منزل خود فرود آيد و به نزد من آيد.
چون دوست خدا اين را فرمايد، هزار غلام و هزار كنيز مبادرت نمايند و اين بشارت را به حوريه رسانند. و او از خيمه خود فرود آيد و هفتاد حله مُطَرز(7) به طلا و نقره، و مزين به مرواريد و ياقوت و زبرجد، و مُلَون(8) به مشك و عنبر به رنگهاى مختلف دربر داشته باشد و از لطافت به حدى باشد كه مغز استخوان ساقش از زير هفتاد حله نمايد. و قامتش هفتاد ذراع باشد و عرض كتفهايش ده ذرع باشد.(9) و چون نزديك دوست خدا رسد خادمان ظرفهاى طلا و نقره پر از ياقوت و مرواريد و زبرجد بياورند و نثار او كنند. و دست در گردن يكديگر درآورند مدتها، و ايشان را ملال حاصل نشود.
بعد از نقل اين حديث، حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: بهشتهايى كه حق تعالى در قرآن ياد فرموده جنت عدن(10 ) است، و جنهالفردوس(11 )، و جنت نعيم(12)، جنهالمأوى(13)؛ و در ميان اين بهشتها خدا را بهشتهاى ديگر هست. و به مؤمن از جنتها و باغستانها مىدهند آن قدر كه خواهد. و در آنها
1- بخشى از آيه 23 و همه آيه 24 سوره رعد (13). |
تنعم مىكند به هر روش كه خواهد. و هر چيز كه مؤمن در بهشت خواهد، طلب كردنش همين است كه بگويد: سبحانك اللهم.(1 ) همين كه اين را گفت، خادمان مبادرت مىنمايند و آنچه خواهد، بدون طلب نزد او حاضر مىسازند چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: دعويهم فيها: سبحانك اللهم. و تحيتهم فيها: سلام.(2 ) يعنى: خواندن ايشان در بهشت (خدا را يا چيزى را كه خواهند - چنانچه از اين حديث ظاهر مىشود -) به اين وجه باشد كه: سبحانك اللهم (يعنى: به پاكى ياد مىكنم تو را از هرچه لايق كبرياى تو نيست) و تحيت و درود ايشان در بهشت بر يكديگر سلام است. حضرت فرمود كه: يعنى تحيت خدمتكاران بر ايشان سلام است. و ءاخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين( 3): و آخر دعاى ايشان ايشان است كه بگويند. الحمدلله رب العالمين.حضرت فرمود كه: مراد آن است كه آنچه را طلب نمودند و براى ايشان حاصل شد و از آن لذت خود را يافتند از جماع و خوردن و آشاميدن، بعد از آن كه فارغ شدند، حمد الهى به جاى مىآورند.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه از حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه كه: فيهن خيرات حسان.( 4) فرمود كه: ايشان زنان مؤمن عارف شيعهاند كه داخل بهشت مىشوند و ايشان را به مؤمنان تزويج مىنمايند. و آنجا كه فرموده است كه: حور مقصورات فى الخيام( 5)، مراد حوران بهشتاند كه در نهايت سفيدىاند و كمرهاى ايشان باريك است و در ميان خيمههاى در و ياقوت و مرجان(6 ) نشستهاند. و هر خيمه چهار در دارد، و بر هر درى هفتاد دختر باكره رسيده ايستادهاند كه دربان ايشاناند و هر روز از خدا كرامتى براى ايشان مىرسد. و ايشان را براى اين پيشتر خلق فرموده كه مؤمنان را به ايشان بشارت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: گمان نيك به خداوند خود داشته باشيد. و به درستى كه بهشت را هشت در است و عرض هر درى چهل ساله راه است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هيچ درختى در بهشت نيست مگر آن كه ساق(7 ) آن از طلاست.
و فرمود كه: اهل بهشت را بول و غايط نمىباشد؛ بلكه به عرقى از ايشان دفع مىشود از مشك خوشبوتر.
و فرمود كه: اهل بهشت را هر روز حسن و جمال و صفا و طراوت زياده مىشود چنانچه اهل دنيا را هر روز پيرى و قَباحت منظر( 8) زياده مىگردد.
و فرمود كه: پستترين اهل بهشت را هشتادهزار خادم مىدهند و نود و دو مرتبه از مراتب عاليه بهشت براى او مقرر مىسازند.
و به سند معتبر منقول است كه: ملحدى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد و سؤال بسيارى نمود و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤالهاى او اين بود كه: چگونه است كه اهل بهشت هر ميوه كه از درختان بهشت تناول مىنمايند باز آن ميوه به همان هيئت برمىگردد؟ فرمود كه: بلى؛ از بابت چراغ است كه هرچند از آن چراغ برافروزند از نور آن چيزى كم نمىشود اگرچه عالم از آن پر از چراغ شود.
پرسيد كه: چون مىشود كه اهل بهشت مىخورند و مىآشامند و ايشان را فضله نمىباشد؟ فرمود كه: زيرا كه غذاى ايشان نازك و لطيف است و آن را ثُفل(9 ) نمىباشد؛ بلكه از بدن ايشان به عرق خوشبو دفع مىشود.
1- بخشى از آيه 10 سوره يونس (10): پاك و پيراستهاى تو خداوندگارا {از هر كاستى و بدى}. |
پرسيد كه: چون است كه هرچند حورى را وطى مىكنند باز باكره مىيابند او را؟
فرمود كه: از طينت طيب و پاكيزه مخلوق شده است و به او آفتى و جراحتى نمىرسد و در سوراخ او چيزى داخل نمىشود و حيض و كثافات از او دفع نمىشود. پس پيوسته رحم به يكديگر چسبيده است و بغير هنگام مقاربت گشوده نمىشود. لهذا چنين است.
پرسيد كه: چون مىشود كه مغز ساقش از زير هفتاد حله نمايان باشد؟ فرمود كه: درهمى را كه در ميان آب صافى بيندازى كه يك نيزه عمق آن باشد به سبب لطافت، مىنمايد.
و به سند معتبر از عبدالله بن على( 1) منقول است كه به خدمت بلال مؤذن حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسيد و از وصف بهشت از او سؤال نمود. بلال گفت كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه حصار بهشت يك خشت آن از طلاست و يك خشت از نقره و يك خشت از ياقوت، و به جاى گل در ميان آن مشك خوشبو كار كردهاند، كنگرههاى آن حصار از ياقوت سرخ و سبز و زرد است.
پرسيد كه: درهاى بهشت از چه چيز است؟ بلال گفت كه: درها مختلف است: بابالرحمه از ياقوت سرخ است؛ و بابالصبر در كوچكى است يك لنگ( 2) است از ياقوت سرخ، و حلقه ندارد؛ و بابالشكر از ياقوت سفيد است و دو لنگ دارد و وسعت آن در پانصد راه است و آن در را صدايى و نالهاى هست؛ مىگويد كه: خداوندا اهل مرا به من رسان؛ و بابالبلاء كه جمعى كه در دنيا به بلاها مبتلا گرديدهاند، مانند مصيبتها و دردها و مرضها و خوره و غير آن، از آن در داخل مىشوند. از ياقوت زرد است و يك لنگ است، و بسيار كم است كسى كه از اين در داخل شود زيرا كه اجر بلاها را به جزع(3 ) ضايع مىكنند.
گفت: ديگر بفرما. گفت: اما در بزرگ، پس بندگان شايسته خدا كه ترك دنيا كردهاند و از محارم الهى ورع داشتهاند و پيوسته به سوى خدا رغبت داشتهاند و خدا را انيس خود ساختهاند، از آن در داخل مىشوند.
پرسيد كه: چون داخل بهشت مىشوند چه كار مىكنند؟ گفت: به كشتيها مىنشينند و در دو نهر عظيم بهشت سير مىكنند. و كشتى از ياقوت است و آنچه كشتى را به آن مىرانند از مرواريد است. و در آن كشتيها ملائكه از نور هستند و جامههاى سبز بسيار در بر دارند.
پرسيد كه: اسم آن نهر چيست؟ گفت: جنهالمأوى.
پرسيد كه: آيا در ميان آن بهشت بهشت ديگر هست؟ گفت: جنت عدن در وسط آن واقع است و حصارش از ياقوت سرخ است و سنگريزهاش از مرواريد است.
پرسيد كه: آيا ديگر بهشتى هست؟ گفت: بلى؛ جنهالفردوس است. پرسيد كه: حصارش از چه چيز است؟ گفت: ديوارش و غرفههايش همه از نورى است كه حق تعالى خلق فرموده.
اى عزيز! وسعت رحمت الهى اين است و شدت غصب الهى آن كه شنيدى. و اين عيشهاى به صدهزار كدورت آلوده اين دو روز فانى قابل اين نيست كه خود را از چنين رحمتى محروم گردانى، و به چنان عذابى و شدتى مبتلا گردانى. و هيچ كس را راه نجاتى بغير عمل صالح ندادهاند و از شريف و وضيع(4 ) و عالم و جاهل و پير و جوان عمل طلبيدهاند.
اگر به رحمت الهى خاطر جمع مىكنى گاه باشد كه من و تو قابل رحمت نباشيم، و اگر به شفاعت اعتماد مىكنى چه مىدانى كه قابل شفاعت هستى. و اگر مىگويى كه شيعهام، كدام يك از اوصاف شيعيان را كه بيان كردهاند دارى؟ شيعه به معنى پيرو است. در چه چيز متابعت پيشوايان خود - چنانچه بايد - كردهايم؟ به آرزوها و غفلتها عمر خود را فانى مىكنيم و چون مرگ دررسيد پشيمانى چارهاى ندارد. آخر فكر نمىكنى كه اين بدنى كه تاب گرمى آفتاب ندارد چگونه طاقت آن عذاب خواهد داشت؟ و اگر خارى به دستت مىرود يا زنبورى بر تو نيش مىزند فرياد مىكنى؛ چگونه تاب تحمل زهر آن مارها و عقربها خواهى داشت؟
اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را از خواب غفلت و حيرت آگاه سازد و به راه نجات و طريقه سعادت هدايت فرمايد؛ بمحمد و آله الطاهرين.
1- عبدالله بن على: ظاهرا عبدالله بن على بن ابى رافع، كاتب پيامبر اكرم (ص) است. |
در پندگيرى از مشايعت جنازه
يا أباذر اخفض صوتك عند الجنائز، و عند القتال، و عند القرءان.
يا أباذر اذا اتبعت جنازه فليكن عملك فيها التفكر و الخشوع، و اعلم أنك لاحق به.
اى ابوذر صداى خود را پست كن نزد جنازهها، و نزد قتال با دشمنان، و نزد خواندن قرآن.
اى ابوذر چون از پى جنازه روى بايد كه كار تو در آن وقت تفكر و خضوع و شكستگى باشد كه تفكر نمايى در فناى دنيا، و از حال آن جنازه متنبه شوى، و بدانى كه عن قريب به او ملحق خواهى شد.
بدان كه ممكن است كه مراد از پستى صدا آهسته سخن گفته باشد در اين سه وقت، چون هنگام تنبه و آگاهى است؛ و فرياد زدن دلالت بر غفلت و بيباكى مىكند؛ يا كنايه باشد از ترك سخن گفتن بغير ذكر خدا و دعا.
چنانچه منقول است از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه كه: غنيمت شماريد دعا را در پنج موطن(1): نزد خواندن قرآن؛ و نزد گفتن اذان؛ و نزد آمدن باران؛ و نزد ملاقات صف مسلمانان با صف كافران؛ و نزد دعا كردن مظلومان، كه دعاى مظلوم را هيچ چيز مانع نمىشود تا به عرش مىرسد.
و احتمال دارد كه كنايه از ساكت شدن مطلق باشد. چون نزد جنازه و وقت قتال هنگام تفكر و اعتبار است. پس بايد در دل تفكر كنند و به ياد خدا باشند.
و نزد خواندن قرآن بايد ساكت باشند و گوش دهند زيرا كه ظاهر آيه كريمه و بعضى احاديث آن است كه در هنگامى كه ديگرى قرآن خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن، و حرام است سخن گفتن. و اكثر علما را اعتقاد آن است كه وجوبش مخصوص كسى است كه اقتدا به پيشنماز كرده باشد و او قرائت بلند خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن. و اگر واجب نباشد البته سنت مؤكد است گوش دادن و خاموش شدن، هر وقت كه قرآن خوانند؛ و ثواب عظيم دارد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه حرفى از كتاب خدا را گوش دهد بدون آن كه بخواند، حق تعالى ثواب براى او ثبت نمايد و يك گناه از نامه عملش محو فرمايد و يك درجه براى او در بهشت بلند گرداند.
و در خصوص جنازه احتمال دارد كه مراد ترك جزع و فرياد و ناله كردن باشد كه منافى صبر و رضا به قضاست.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: دو صداست كه خدا دشمن مىدارد: يكى فرياد و ناله كردن در مصيبت، و ديگرى ساز نواختن در هنگامى كه خدا نعمتى كرامت فرمايد.
و منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به مشايعت جنازهاى مىرفتند.
شنيدند كه شخصى از آن جماعتى كه مشايعت جنازه مىكند مىخندد. فرمود كه: گويا مرگ را در اين دنيا بر غير ما نوشتهاند؛ و گويا حق الهى در دنيا بر غير ما واجب شده است؛ و گويا اين مردهها كه مىبينيم مسافرى چندند كه در اندك زمانى به سوى ما برمىگردند. خود، ايشان را در قبرها جا مىدهيم و ميراث ايشان را مىخوريم و گمان مىكنيم كه هميشه بعد از ايشان خواهيم بود. فراموش كردهايم هر واعظى و پنددهندهاى را، با آن كه به هر بليه و مصيبتى گرفتار شدهايم. خوشا حال كسى كه نفس خود را ذليل شمارد، و كسبش حلال باشد، و باطنش شايسته باشد، و خلقش نيكو باشد، و زيادى مالش را صرف نمايد و زيادتى سخنش را نگاه دارد، و شر خود را از مردم دور گرداند، و به سنت پيغمبر عمل كند، و ميل به بدعت ننمايد.
يا أباذر اعلم أن فيكم خلقين: الضحك من غير عجب، و الكسل من غير سهو.
اى ابوذر بدان كه در ميان شما دو خلق بد هست: خنديدن عبث در غير هنگام تعجب، و كَسَل و سستى در عبادت، دانسته بدون سهو و فراموشى.
در اين فقره حضرت دو خصلت را مذمت فرموده:
خصلت اول: بسيار خنديدن به عبث
و اين از غفلت و غرور ناشى مىشود. و اگرنه كسى كه بر احوال خود و گناهان خود مطلع باشد و از اهوالى(2) كه در پيش دارد در حذر باشد، البته خنده او كم و حزن او بسيار مىباشد.
1- موطن: جايگاه. |
چنانچه در باب صفات مؤمن وارد شده است كه: خوشحالى او در روى اوست و اندوه او در دل اوست.
و اين صفت نيز مذموم است كه آدمى پيوسته ترشرو باشد كه مردم از او متنفر باشند.
بلكه مؤمن مىبايد گشادهرو و متبسم باشد. و خوش طبعى و مزاح، قدرى از آن مطلوب است اما زيادتى در خنده و مزاح هر دو بد است و مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بسيارى مزاح آبرو را مىبرد، و بسيارى خنده ايمان را محو مىكند، و بسيارى دروغ بها( 1) و حسن را مىبرد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مزاح مكن كه نورت را مىبرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت داوود به سليمان گفت كه: اى فرزند زنهار كه خنده بسيار مكن كه بسيارى خنده آدمى را در قيامت فقير مىگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه باعث غضب خدا مىگردد: خواب كردن بدون بيدارى، و خنديدن از غير تعجب، و با سيرى چيزى خوردن.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: عجب دارم از كسى كه يقين به آتش جهنم دارد، چرا مىخندد.
و فرمود كه: احتراز كنيد از بسيارى خنده كه دل را مىميراند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: چه بسيار كسى كه خنده او در دنيا بسيار باشد از روى لعب و طرب، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه گريه او بر گناهش بسيار باشد از خوف عذاب الهى و در بهشت سرور و خنده او فراوان باشد.
و فرمود كه: خنده رسول صلىالله عليه و آله تبسم بود كه صدا از آن ظاهر نمىشد. و روزى به جماعتى از انصار گذشتند؛ ايشان سخن مىگفتند و دهان را از خنده پر مىكردند.
فرمود كه: اى گروه! كسى از شما كه طول امل او را مغرور ساخته باشد و در اعمال خير عملش كوتاه باشد، پس بايد كه به قبرها نظر نمايد و از مبعوث شدن قيامت عبرت گيرد. و مرگ را ياد كنيد كه شكننده جميع لذتهاست.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بسيارى خنده ايمان را مىگدازد چنانچه آب نمك را مىگدازد.
و فرمود كه: از جهالت است خنديدن بىتعجب.
و مكرر مىفرمود كه: دندان خود را به خند مگشا و حال آن كه كارهاى رسوا كننده كردهاى. و ايمن نيست از شبيخون مرگ يا عذاب الهى كسى كه گناهان كرده است.
و فرمود كه: كسى را كه دوست دارى با او مزاح مكن و با او مجادله و منازعه مكن.
و فرمود كه: قهقهه از شيطان است.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: زنهار كه مزاح بسيار مكنيد كه باعث حِقد( 2) و كينه مىشود. و مزاح دشنام كوچك است.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه بعضى(3) از فرزندان خود را وصيت فرمودند كه: بپرهيز از مزاح كه نور ايمانت را مىبرد و مروت و انسانيت را سبك مىكند.
و به سند صحيح از معمر بن خلاد منقول است كه به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه عرض نمود كه: گاه هست كه شخصى در ميان جماعتى مىباشد كه مزاح مىكنند و خنده مىكنند. فرمود كه: باكى نيست تا به فحش نرسد. بعد از آن فرمود كه: اعرابيى بود و به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله
1- بها: زيبايى - روشنى. |
مىآمد و هديه مىآورد و مىگفت: يا رسول الله قيمت هديه ما را بده (يعنى تبسم فرما). و حضرت مىخنديدند. و وقتى كه غمى رو مىداد مىفرمودند كه: اعرابى كجاست؟ كاش مىآمد و ما را مىخندانيد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در او دعابه هست. پرسيدند كه: دعابه چيست؟ فرمود كه: مزاح و خوش طبعى.
و منقول است كه از يونس شيبانى(1 ) كه حضرت صادق عليهالسلام از من پرسيد كه: چون است مُداعبه(2 ) و مطايبه( 3) شما شيعيان با يكديگر؟ گفتم: كم است. فرمود كه: چنين مكنيد كه خوش طبعى و مداعبه از حسن خلق است، و تو به مداعبه سرور و خوشحالى در دل برادر مؤمن خود داخل مىكنى. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله بسيار بود كه با كسى خوش طبعى مىفرمودند كه او را مسرور سازند.
و در حديث ديگر فرمود كه: خنده مؤمن تبسم است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون قهقهه كنى در خنده، چون فارغ شوى بگو: اللهم لا تمقتنى. يعنى: خداوندا مرا دشمن مدار.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت يحيى بن زكريا بسيار مىگريست و خنده نمىكرد، و حضرت عيسى گاه مىگريست و گاه مىخنديد. و آنچه عيسى مىكرد بهتر بود از آنچه يحيى مىكرد.
خصلت دويم: كَسَل و سستى در عبادت است
و كَسَل( 4) از صفات منافقان است و از ضعف ايمان و يقين ناشى مىشود و موجب محرومى از سعادت ابدى مىگردد. بلكه مؤمن مىبايد در عبادت صاحب نشاط باشد و مردانه متوجه عبادت شود و كارهاى خير را به زودى به جا آورد و به تأخير نيندازد، كه در تأخير آفت بسيار است.
چنانچه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هرگاه اراده خيرى نمايى مبادرت كن به آن، كه نمىدانى كه بعد از اين چه خواهد شد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه قصد كار خيرى كنى آن را به تأخير مينداز.
به درستى كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مىشود بر بندهاى كه او به طاعتى مشغول است؛ مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل، تو را عذاب نكنم هرگز. و اگر گناهى را قصد كنى زنهار كه آن را ترك كن، كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مىشود بر بندهاى و او را مشغول معصيتى مىيابد؛ مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل تو را نيامرزم هرگز.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: كسى كه قصد عمل خير نمايد آن را به زودى به جا آورد، كه هر چيز كه در آن تأخيرى شد شيطان را در آن مهلتى و انديشهاى هست.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا خير را بر اهل دنيا سنگين كرده است، چنان كه در ميزان اعمال ايشان در قيامت سنگين است. و شر را بر اهل دنيا سبك كرده است، چنان كه در قيامت در ميزان اعمالشان سبك است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بپرهيز از دو خصلت: از ضَجَر(5 ) و دلتنگى، و از كسل و تنبلى. به درستى كه اگر ضجر مىكنى بر هيچ حقى صبر نمىتوانى كرد، و اگر كسل مىورزى هيچ حقى را ادا نمىتوانى كرد.
1- يونس شيبانى: از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق حديث آن حضرت. |
بى اعتنائى به شأن دنيا گرايان
يا أباذر ركعتان مقتصدتان فى تفكر، خير من قيام ليله و القلب ساه.
يا أباذر الحق ثقيل مر و الباطل خفيف حلو. و رب شهوه ساعه تورث حزنا طويلا.
يا أباذر لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس فى جنب الله تعالى أمثال الأباعر، ثم يرجع( 6) الى نفسه، فيكون(7 )هو أحقر( 8) حاقر لها.
يا أباذر لا تصيب حقيقه الايمان حتى ترى الناس كلهم حمقى فى دينهم، عقلاء فى دنياهم.
اى ابوذر دو ركعت نماز ميانه كه بسيار طول ندهى و بسيار سبك به جا نياورى كه با حضور قلب و تفكر باشد، بهتر است از ايستادن يك شب به عبادت كه با فراموشى دل باشد و از آنچه كنى و گويى دلت خبر نداشته باشد.
اى ابوذر حق بر طبعها گران است و تلخ است؛ و باطل سبك و آسان است و شيرين است. و بسيار است كه شهوت يك ساعت دنيا مورث حزن طولانى آخرت مىگردد.
اى ابوذر فقيه نمىباشد آدمى تمام فقه، و چنانچه بايد دانا نمىشود تا آن كه مردم در جنب جلال و عظمت الهى نزد او به مثابه شتران نباشند. پس رجوع به نفس خود كند و خود را از همه كس حقيرتر شمارد.
اى ابوذر به حقيقت ايمان نمىرسى تا همه مردم را چنين ندانى كه احمقاند در دين خود، و عاقلاند در دنياى خود.
در اول كتاب، تحقيق بعضى از شرايط عبادت و حضور قلب گذشت.
و بر همگى ظاهر است كه كردن و شنيدن حق هر دو بر آدمى گران و دشوار است؛ چنانچه اكثر عالم اگر كسى خير ايشان را به ايشان مىگويد، هرچند كه دانند كه صلاح ايشان در آن است، آزرده مىشوند. و كردن باطل خواه در معاصى و شهوات و خواه در اعمال بدعت، بر طبعها گوارا و در كامها شيرين است. و شنيدن سخن باطل، اكثر مردم را خوش مىآيد؛ چنانچه خوشامد گفتن، ارباب عزت( 1) را خوش مىآيد؛ هرچند دانند كه دروغ است.
و كارهاى بد ايشان رابه نيكى ياد كردن و ايشان را به خير و صلاح ستودن ملايم طبع ايشان است؛ هرچند مىدانند كه اين گفتن، براى خوبى ايشان و كار ايشان نفعى نمىدهد و دفع عذاب از ايشان نمىكند.
و بدان كه بىاعتنا به شأن مردم بودن دو جهت دارد: يكى ممدوح است و ديگرى مذموم. آنچه ممدوح است و از ارفع( 2) كمالات است آن است كه خدا را ملاك نفع و ضرر خود داند و مردم را بىدخل( 3) داند، و در عبادات، ايشان را منظور ندارد، و در امر خيرى كه مرتكب شود از ملامت ايشان پروا نكند، و درجايى كه ميان رضاى الهى و رضاى مخلوق مردد شود رضاى خدا را اختيار نمايد. و اين معنى از راه شناسايى عظمت حق تعالى حاصل مىشود و چندان كه يقين به عظمت او زياده مىشود اين صفت كاملتر مىگردد. و آنچه مذموم است آن است كه از راه تكبر مردم را سهل( 4) و بيقدر داند و حقير شمارد؛ و اين از راه عجب و خودبينى و غافل شدن از عيوب خود و اعتقاد داشتن به خود ناشى مىشود، و اين از بدترين صفات ذميمه است.
و حضرت در اين كلام معجزنظام(5 ) به هر دو معنى اشاره فرمودهاند كه: مردم را در جنب خدا از باب شتران داند، كه در هنگام طاعت الهى ايشان را ملحوظ ندارد. چنان كه اگر كسى در جايى نماز كند و شترى چند در آنجا باشند البته ايشان را منظور نمىدارد. پس بايد كه در جنب عظمت خدا عظمت مردم را سهل داند. و بعد از آن اشاره به معنى دويم فرمودند كه چون به خود رجوع كند خود را از همه كس حقيرتر شمارد. يعنى باعث او بر عدم اعتنا به شأن مردم عظيم دانستن خودش نباشد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه صاحب سلطنتى(6 ) را راضى كند به چيزى كه خدا را از آن به خشم آورد، از دين خدا به در مىرود.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: دينى نيست كسى را كه عمل كند به طاعت مخلوقى در معصيت خالق.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه طلب نمايد خشنودى مردم را به چيزى كه موجب سخط الهى مىشود، حق تعالى چنين كند كه آن جمعى كه توقع مدح از ايشان دارد مذمت او كنند.
6- اشتباه مجلسى: يرجع. |
و در حديث ديگر فرمود كه: به خشم مياوريد خدا را به سبب رضاى احدى از خلق او؛ و تقرب مجوييد به سوى احدى از خلق به چيزى كه موجب دورى از خداست. به درستى كه ميان خدا و احدى از خلق وسيلهاى نيست كه به سبب آن خيرى برساند يا شرى را برگرداند مگر اطاعت او و طلب خشنودى او. به درستى كه طاعت الهى موجب فيروزى( 1) است به هر چيزى كه طلب نمايند، و موجب نجات است از هر شرى كه از آن حذر كنند. و به درستى كه خدا نگاه مىدارد از بديها كسى را كه مطيع او باشد؛ و از عذاب او كسى كه معصيت او كند، خود را حفظ نمىتواند نمود. و كسى كه از خدا گريزد گريزگاهى نمىيابد زيرا كه امر الهى به خوارى او نازل مىشود هرچند جميع خلايق كراهت داشته باشند.
و حق تعالى حضرت اميرالمؤمنين و خواص او را مدح فرموده كه: جهاد مىكنند در راه خدا، و نمىترسند از ملامت ملامتكنندگان.( 2)
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: از ملامت ملامتكنندگان پروا مكنيد تا خدا دفع شر دشمنان از شما بكند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هركه حقير شمارد مؤمنى را، خواه مسكين باشد و خواه غيرمسكين، پيوسته حق تعالى تحقير او نمايد و از او در خشم باشد تا از آن برگردد.
و احاديث اين مطلب بعضى سابقا مذكور شد، و بعضى بعد از اين مذكور خواهد شد.
و آنچه حضرت فرمودند كه مردم را بايد احمق در دين و عاقل در دنيا دانست، مراد غالب مردم است، يا مراد از ناس اهل دنياست. والله يعلم(3 ).
در محاسبه نفس
يا أباذر حاسب نفسك قبل أن تحاسب. فهو أهون لحسابك غدا. و زن نفسك قبل أن توزن. و تجهز للعرض الأكبر. يوم تعرض، لا تخفى على الله منك خافيه.
اى ابوذر محاسبه نفس خود بكن پيش از آن كه با تو محاسبه كنند، كه حساب روز قيامت بر تو آسان شود. و نفس خود را بسنج در مراتب نقص و كمال پيش از آن كه در روز حساب، تو را بسنجند. و مهيا شو براى عرض اكبر قيامت در روزى كه تو را و اعمال تو را بر خداوندى عرض كنند(4) كه هيچ پنهانى از تو بر او پوشيده نيست.
بدان كه اگر كسى خواهد كه از عذاب الهى نجات يابد و به سعادت ابدى فايز گردد بايد كه از نفس خود ايمن نباشد و فريب او را نخورد و پيوسته در مقام عيبجويى او باشد چنانچه دشمنى، عيوب دشمن خود را تفحص نمايد. زيرا كه عيوب در نفس مخفى مىباشد و هر عيبى را كه شكافت و در مقام ازاله(5 ) آن درآمد چندين عيب ديگر بر او ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: آدمى هيچ عيبى را از خود نفى نمىكند مگر آن كه عيب ديگر بر او ظاهر مىگردد.
و بايد كه پيوسته در مقام محاسبه نفس خود باشد، و تفكر نمايد كه روزى خواهد بود كه حساب اعمال او بكنند. پس در اين روز حساب خود را با خود درست كند و جواب هر سؤالى را مهيا كند زيرا كه خود را غافل كردن براى رفع محاسبه آخرت فايده نمىدهد. از بابت مرغى كه چون مىروند آن را شكار كنند چشم خود را برهم مىگذارد.
و بداند كه اين عمر مايهاى است كه به او دادهاند كه به هر دقيقه آن سعادت ابدى تحصيل مىتواند نمود. پس در هر روز حساب بگيرد از نفس خود كه هر دقيقه را صرف چه كار كرده. اگر صرف طاعتى كرده، سودمند ابد شده؛ و اگر صرف معصيتى كرده زيانكار ابد شده، و اگر صرف هيچ يك نكرده مايه او را تلف و
1- فيروزى: پيروزى. |
ضايع كرده و به دزد شيطان داده. پس در صورت اول او را تحسين نمايد و ترغيب بر زيادتى آن بكند؛ و در صورت دويم و سيم او را ملامت و آزار كند و هرقدر كه مقدور باشد از او تاوان بگيرد به توبه و انابه(1 ) و تدارك آنچه فوت شده به مايه باقيمانده. اگرچه تدارك گذشته نمىباشد، زيرا كه هر زمانى را بهرهاى است از اعمال خير. پس عملى كه در آن زمان كنى حق آن زمان دادهاى و گذشته از كيسهات رفته است. و اگر قبول نكند با او مجادله و مجاهده كنى و به تفكرات صحيح و تذكر آيات و اخبار و وعد و وعيد، او را رهوار گردانى. زيرا كه نفس آدمى به مثابه اسب كور چموش سركشى است كه در صحرايى رود كه چندين چاه در هر قدمى در جانب چپ و راست راه بوده باشد. اگر يك لحظه از آن غافل مىشوى، وقتى خبر مىشوى كه خود را در قعر چاه ضلالت مىبينى.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: از ما نيست كسى كه محاسبه خود نكند هر روز. پس اگر عمل خيرى كرده باشد از خدا زيادتى آن را بطلبد؛ و اگر گناهى كرده باشد استغفار و توبه كند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود به شخصى كه: به درستى كه تو را طبيب نفس خود كردهاند، و درد را از براى تو بيان كردهاند، و علامت صحت را به تو شناساندهاند و تو را به دوا راهنمايى كردهاند. پس نظر كن كه چگونه به كار خود قيام مىنمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: دل خود را قرين و مصاحب نيكوكار يا فرزند مهربان خود دان، و عمل خود را پدرى دان كه متابعت او نمايى، و نفس خود را دشمنى دان كه با او مجاهده كنى، و مال خود را عاريهاى دان كه بايد به صاحبش رد نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: نفس خود را حبس كن و منع فرما از چيزى كه به آن ضرر مىرساند پيش از آن كه از تو مفارقت نمايد. و سعى كن كه نفس خود را از گرو به در آورى، چنان كه سعى مىنمايى در طلب معاش. به درستى كه نفس تو در گرو كردههاى توست.
و در حديث ديگر فرمود كه: از نفس خود از براى خود آنچه مىتوانى بگير و غنيمت شمار. توشه بگير از نفس خود در صحت پيش از بيمارى، و در قوت پيش از ضعف، و در حيات پيش از مَمات(2 ).
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت نفع مىدهد، و صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت ضرر مىكند. پس در آنچه شما را خدا خبر داده است به منزله كسى باشيد كه به چشم خود معاينه( 3) ديده باشد.
و در وصيتى كه حضرت امام حسن عليهالسلام را فرموده، مىفرمايد كه: اى فرزند!
مؤمن را سه ساعت(4) مىباشد: در يك ساعت با پروردگار خود مناجات مىكند؛ و در ساعت ديگر محاسبه نفس خود مىكند؛ و در ساعت سيم مشغول لذتى مىشود كه حلال باشد و او را بر آن حمد كنند(5 ).
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: نفس خود را محاسبه كنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(6) است، و در هر موقفى هزار سال مىدارند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: كسى كه نقصهاى نفس خود را پيروى نكند و تفحص ننمايد، هواها و خواهشها بر او غالب مىشود؛ و كسى كه پيوسته در نقص باشد مرگ از براى او بهتر از زندگى است.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: اى فرزند آدم پيوسته احوال تو به خير و نيكى مقرون است مادام كه واعظى از نفس خود داشته باشى و واعظ خود باشى، و همت تو بر محاسبه نفس تو مصروف باشد، و خوف الهى را شِعار(7) و پيراهن تن خود كرده باشى، و اندوه را لباس خود ساخته باشى. اى فرزند آدم خواهى مرد و مبعوث خواهى شد، و تو را نزد پروردگار خود به حساب باز خواهند داشت، و از اعمال تو سؤال خواهند كرد. پس امروز جوابى براى آن روز مهيا كن.
1- انابه: بازگشت به سوى خدا - توبه - پشيمانى. |
يا أباذر استحى من الله. فانى - و الذى نفسى بيده - لأظل حين أذهب الى الغائط متقنعا بثوبى، أستحيى من الملكين اللذين معى.
يا أباذر أتحب أن تدخل الجنه؟ قلت: نعم فداك أبى و أمى. قال: فاقصر من الأمل، و اجعل الموت نصب عينيك، و استحى من الله حق الحياء. قال: قلت: يا رسول الله كلنا نستحيى من الله. قال: ليس كذلك الحياء؛ و لكن الحياء أن لا تنسى المقابر و البلى، و الجوف و ما وعى، و الرأس و ما حوى. و من أراد كرامه الأخرهفليدع زينه الدنيا. فاذا كنت كذلك أصبت ولايه الله.
اى ابوذر از خدا حيا كن و شرم بدار. به درستى كه من - به حق آن خداوندى كه جانم در قبضه قدرت اوست - چون به بيتالخلا مىروم جامه خود را بر سر و رو مىپيچم از شرم دو ملكى كه با مناند.
اى ابوذر مىخواهى كه داخل بهشت شوى؟ گفتم: بلى؛ پدر و مادرم فداى تو باد! فرمود كه: پس امل و آرزوى خود را در دنيا كوتاه كن و مرگ را در برابر چشم خود بدار كه پيوسته در ياد مرگ باشى. و از خدا حيا بدار چنان كه سزاوار حيا داشتن است.
گفتم: يا رسول الله ما همه از خدا حيا و شرم داريم. فرمود كه: حيا داشتن چنين نيست. وليكن حياى از خدا آن است كه فراموش نكنى قبر و پوسيدن و كهنه شدن در قبر را، و فراموش نكنى جَوف(1 ) را و آنچه در جوف است (يعنى شكم و فرج را از حرام و شبهه نگاه دارى)؛ و فراموش نكنى سر را و آنچه در سر است (يعنى چشم و گوش و زبان و انديشه و خيال خود را از معصيت بازدارى و به طاعت مصروف گردانى). و كسى كه كرامت و بزرگى آخرت را خواهد بايد كه زينت دنيا را ترك نمايد. پس هرگاه چنين باشى - اى ابوذر - به درجه ولايت الهى مىرسى و دوست خدا مىگردى.
در اين مقام حضرت سيدالاَنام( 2) به چندين خلق از اخلاق كريمه اشاره فرمودهاند:
خصلت اول: حياست
و حيا عبارت از تأثر نفس است از امرى كه قباحت آن امر بر او ظاهر شود. و اين باعث انزجار او مىگردد از آن عمل.
و اين بر دو قسم است: يكى از افضل صفات كمال است و مورث فوز به سعادات است؛ و ديگرى نقص است و موجب حرمان از كمالات است.
اما آنچه كمال است آن است كه بعد از آن كه به علم، تميز ميان نيك و بد و حق و باطل كرده باشد، از خدا و خلق شرم كند در ترك كردن عبادات و محاسن آداب شريعت، و از مرتكب شدن معاصى و قبايح آداب كه از شرع قباحت آنها معلوم شده باشد. و مجملى از تفسير حيا در اول كتاب مذكور شد.
و ظاهر است كه كسى كه مُتَصف به صفت حيا باشد، البته هر قبيحى را كه اراده نمايد، اگر تفكر نمايد كه حق تعالى حاضر است و بر فعل او مطلع است، و حضرت رسول و ائمه معصومين صلواتالله عليهم بر فعل او مطلع مىشوند، و هر روز اعمال امت را بر ايشان عرض مىنمايند، و دو ملك كه پيوسته ملازم اويند البته بر عمل او مطلع مىشوند، و اگر حق تعالى پرده از او برگيرد ملائكه سماوات بر فعل او مطلع مىشوند، و در قيامت در حضور صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و گروه بىحد و احصا از ملائكه و ساير عباد رسوا خواهد شد، و اين معنى از روى يقين و ايمان حالى او گردد، البته متوجه آن عمل نخواهد شد؛ و همچنين در فعل طاعات.
و آنچه از حيا مذموم است آن است كه امر حقى را به عقل ناقص خود قبيح شمارد و ترك آن كند. و اين از جهل ناشى مىشود. مثل آن كه مسئلهاى بر او مشكل شده است؛ نمىپرسد و حيا نمىكند و در جهالت مىماند. يا عبادتى را ترك مىكند براى اين كه در نظر جمعى از اشقيا بدنماست.
و اين حيا موجب محرومى از سعادات است، و حق تعالى مىفرمايد كه: و الله(3) لا يستحيى من الحق(4 ): به درستى كه حق تعالى حيا نمىكند از (بيان) حق.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه حيا دو حياست: حياى عقل است و حياى حماقت. و حياى عقل از علم ناشى مىشود و باعث علم مىشود، و حياى حماقت از جهل و نادانى ناشى مىشود و باعث جهالت مىگردد.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حيا از ايمان است، و ايمان موجب دخول بهشت است.
و فرمود كه: حيا و ايمان هر دو در يك ريسمان بستهاند. هر يك كه از آدمى جدا شد ديگرى با او مىرود.
1- جوف: اندرون - شكم. |
و در حديث ديگر فرمود كه: ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چهار خصلت است كه در هر كه باشد آنها، اگر از سرتاپاى او گناه باشد خدا گناهان او را به حسنه بدل مىكند: راستگويى، و حيا، و حسن خلق، و شكر. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه روى او تنگ است(1) علم او كم است. پس حياى در طلب علم خوب نيست.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: از امثال حكما و دانايان پيش نمانده است مگر يك مثل كه: اگر حيا ندارى آنچه خواهى بكن. يعنى ترك حيا موجب ارتكاب جميع قبايح مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: حيا بر دو وجه است: يكى از ضعف عقل و سستى رأى است، و ديگرى قوت است و اسلام است و ايمان است.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت عيسى مىفرمود كه: كسى كه در خانه خود به خلوت نشيند بايد پرده خانه را بياويزد. به درستى كه حق تعالى حيا را در ميان خلق قسمت فرموده چنان كه روزى را قسمت فرموده.
و از اين حديث شريف ظاهر مىشود كه سنت است كه كسى كه به بيتالخلا رود جامه بر سر بيندازد يا بپيچد كه سر و رو را فراگيرد. چون حالت ناخوشى است مناسب حيا اين است كه روى خود را بپوشد. يا آن كه چون در اين حالت بر عيوب ظاهره خود از فَضَلات(2 ) و كثافات ظاهرى مطلع مىشود بايد كه عيوب باطنه و اخلاق ذميمه و گناهان خود را ياد كند و از آنها شرم كند كه از اين كثافتهاى ظاهر بدتر است. و در دعاهاى آداب خلوت(3 ) اشاره به اين معنى هست.
و اكثر علما در آداب خلوت نقل كردهاند كه: سنت است سر را پوشيدن كه سر برهنه نباشد. و بعضى هر دو معنى را از سنتيها شمردهاند، و اين معنى متضمن آن نيز هست زيرا كه در تقنيع(4) كه در اين حديث وارد شده، سرپوشيدن هم به عمل مىآيد، و فايده بدنى هم دارد كه بوهاى بد به دماغ(5) سرايت نكند.
خصلت دويم: عفت شكم است از محرمات و مكروهات و شبهات
و عفت واجب آن است كه از خوردن حرام اجتناب نمايد، و عفت از چيزهايى كه نهى كراهت از آن فرمودهاند، و از شبههها كه به ظاهر شرع حلال باشد و احتمال بودن حرام در ميان آن مال غالب باشد مثل مال جماعتى كه اكثر مكاسب ايشان حرام است - مانند ارباب مناصب - مستحب است.
و اين تكليف از اعظم تكاليف الهى است. و سعى كردن در تحصيل حلال دشوارترين كارهاست، چنانچه وارد شده است كه: حلال قوت برگزيدگان است.
و در بعضى اخبار وارد شده است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه براى همين بر انبان غذاى خود مهر مىزدند كه شبهه داخل آن نشود.
و بدان كه غذاها را در اعمال و آثار و قرب و بعد به خدا مدخليت عظيم هست زيرا كه قوتهاى بدنى آدمى از ورح حيوانى(6 ) است. و روح حيوانى بخارى است كه از خون به هم مىرسد، و خون از غذا به هم مىرسد. پس چون غذاى حلال قوت آن به اعضا و جوارح درآمد، هريك را به كارى كه پسنديده است مىدارد و همه آن قوت، صرف عبادات مىشود.
و لقمه حرام كه در بدن درآمد و قوت آن به اعضا و جوارح سرايت كرد، آن قوتهاى از حرام به هم رسيده، حرامزادهاند و از حرامزاده كار خوب نمىآيد. چون سر از دريچه چشم به در مىكند چشم را به معاصى مىدارد و هزار فساد مىكند؛ و اگر سر از دريچه گوش به در مىكند او را به شنيدن انواع باطلها مىدارد؛ و همچنين در جميع اعضا و جوارح. و اگر نطفه مىشود فرزندى كه از آن حاصل مىشود به يك معنى حرامزاده است و مايل به بديها مىباشد.
و آن حديث كه واقع شده است كه: كسى كه راغب است به غيبت مسلمانان حلالزاده نيست ممكن است كه بر اين معنى محمول باشد.
1- تنگ بودن رو: كم بودن رو - كمرويى. |
و لقمه حلال همه نور و عبادت و معرفت مىشود و موجب قرب به خدا مىشود و دل را منور مىكند. و اين معنى به تجربه نيز معلوم شده است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بهترين عبادتهاى خدا عفيف داشتن شكم و فرج است.
و منقول است كه شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: عمل من بسيار ضعيف است و روزه كم مىدارم. اما گمان من اين است كه نمىخورم مگر از حلال. حضرت فرمودند كه: كدام عبادت بهتر است از عفت شكم و فرج.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل جهنم مىشوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج.
و به سند معتبر از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم باشد بهشت از براى او واجب مىشود: از داخل شدن در دنيا(1 )، و متابعت نمودن هواهاى نفس، و شهوت شكم، و شهوت فرج.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به نَجم(2 ) فرمود كه: اى نجم!
تمام شما شيعيان در بهشت با ما خواهيد بود اما چه بسيار قبيح است كه يكى از شما وقتى داخل بهشت شود كه پردهاش دريده شده باشد و عيبش فاش شده باشد. نجم گفت: فداى تو شوم! شيعه شما چنين خواهد شد؟ فرمود كه: بلى؛ اگر شكم و فرج خود را حفظ نكند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بيشتر چيزى كه بر امت خود مىترسم بعد از خود، اين كسبهاى حرام است، و شهوتهاى مخفى، و ربا و سود در بيع و قرض.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: كسى كه مالى از غير حلال كسب كند و به آن مال به حج رود و تَلبيه گويد(3)، ندا مىرسد به او كه: لا لبيك و لا سعديك. يعنى: لبيك گفتن تو و اجابت كردن و خدمت كردن تو مقبول درگاه ما نيست. و اگر مال از حلال كسب كند و به حج رود و تلبيه گويد، در جواب او لبيك و سعديك مىگويند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: دنيا به حلال بر جمعى مُشرف شد و حلال را بر ايشان جلوه داد و عرض كرد. آن حلال محض را قبول نكردند تا از دنيا رفتند. پس بر جماعتى حلال و شبهه را با هم عرض كرد. گفتند: ما را به شبهه احتياجى نيست، و حلال را به وسعت صرف كردند. و براى جمعى حرام و شبهه را جلوه داد. ايشان گفتند كه: ما را به حرام احتياج نيست، و در شبهه به فراخى عيش كردند. و خود را به حرام صرف براى جماعتى جلوه داد و از پيش رفتند و به آنچه مىخواستند نرسيدند. و مؤمن در دنيا مىخورد به قدر حاجت، مثل كسى كه به خوردن مَيته مضطر شده باشد.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه فرمود كه: حرام نمو نمىكند و زياد نمىشود، و اگر نمو كند بركت نمىدارد، و هرچه را در راه خدا انفاق مىكند ثواب نمىيابد، و هرچه از عقب خود مىگذارد توشه اوست به سوى آتش جهنم.
و به سند معتبر منقول است از سَماعه كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: شخصى از مناصب و اعمال بنىاميه مال به هم رسانيده است و از آن مال تصدق مىكند و صله و احسان به خويشان مىكند و حج مىكند كه آن كارهايش را خدا بيامرزد. و مىگويد كه: خدا فرموده است كه: حسنات، گناهان را برطرف مىكند.(4 ) حضرت فرمود كه: آنچه از مال مردم تصرف مىنمايد گناه است و گناه، گناه را برطرف نمىكند. وليكن ثواب، گناه را برطرف مىكند.
و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(5 )، كه ترجمهاش اين است كه: قصد كرديم به سوى آنچه كرده بودند از اعمالى (كه به صورت عمل خير بود)، پس گردانيديم آن عمل را مانند ذرههاى پراكنده در هوا (يا: غبار متفرق، يا: خاكستر بر باد داده)، حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: والله كه اعمالشان از جامههاى سفيد مصرى سفيدتر و نورانىتر خواهد بود. پس حق تعالى مىفرمايد كه: هبا(6 ) شو! پس پراكنده و باطل مىشود براى اين كه چون به حرامى مىرسيدند آن را مىگرفتند.
1- به همان معنى كه مؤلف در بخش مربوط به خود آورد. |
خصلت سيم: عفت فرج است از محرمات و مكروهات و شبهات
و اين نيز از تكاليف شاقه الهى است. و تحقيقش همان است كه گذشت كه احتراز از زناى صرف واجب است و زنا از گناهان كبيره است. و مكروهاتى كه در شرع معلوم شده است عفت از آنها مستحب است.
و شبههها بر دو قسم است: يكى به اعتبار اشكال در مسئله است، و احتراز از آنها نيز بنابر مشهور مستحب است و بعضى اين احتياط را واجب مىدانند مگر آن كه طرف حرمت بسيار ضعيف باشد. و قسم ديگر به شبهه مال برمىگردد. مثل آن كه به زر شبهه كنيزى خريده باشد، يا زر شبههاى را مَهر كرده باشد، يا مهر زن را غصب كند و در دادن با قدرت مضايقه كند.
و زنا بر اعضا و جوارح منقسم مىشود. زناى فرج معلوم است. و زناى چشم نگاه كردن به پسران به شهوت و به زنان غير مَحرم است. و زناى گوش، شنيدن آوازى است كه باعث شهوت شود. و زناى دست، دستبازى با نامحرم كردن است. و همچنين در ساير اعضا، و اينها نيز حرامى و شبههاى مىدارد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلواتالله عليهما منقول است كه فرمودند كه: هيچ كس نيست مگر آن كه بهرهاى از زنا مىيابد. و زناى چشمان نظر كردن است، و زناى دهان بوسيدن است، و زناى دستها لمس كردن است، خواه فرج تصديق اين اعضا بكند و خواه تكذيب كند. يعنى خواه زناى فرج متحقق شود(1 ) و خواه نشود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: بدترين مردم در عذاب در روز قيامت مردى است كه نطفه خود را در رحمى قرار دهد كه بر او حرام باشد.
و از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: بپرهيز از زنا كه روزى را برطرف مىكند و دين را باطل مىكند.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: از براى زناكار شش خصلت مىباشد: سه عقوبت در دنيا، و سه عقوبت در آخرت. اما آنچه در دنياست: نور رو را مىبرد، و فقير مىكند، و فنا و نيستى را نزديك مىكند. و آنچه در آخرت است: غضب پروردگار است، و دشوارى حساب، و خُلود(2 ) در جهنم.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون زنا بعد از من در ميان امت بسيار شود مرگ فَجأه(3 ) بسيار مىشود.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت يعقوب به فرزندش مىگفت كه: اى فرزند! زنا مكن كه اگر مرغى زنا كند پرهايش مىريزد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حواريان در خدمت حضرت عيسى جمع شدند و گفتند: اى معلم خيرات! ما را ارشاد كن. حضرت عيسى فرمود كه: حضرت موسى كليم خدا شما را امر كرد كه قسم دروغ به خدا مخوريد؛ و من امر مىكنم شما را كه نه قسم راست بخوريد و نه قسم دروغ. و موسى پيغمبر خدا شما را امر مىكرد كه زنا مكنيد؛ و من شما را امر مىكنم كه در خاطر خود هم زنا مگذرانيد چه جاى آن كه به جا آوريد. به درستى كه كسى كه در خاطر خود خيال زنا مىگذراند به مثابه كسى است كه در خانه مزين طلاكارى آتش برافروزد و دود آن نقشها و زينتها را باطل كند هرچند خانه نسوزد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به مفضل بن عمر فرمود كه: اى مفضل مىدانى كه چرا گفتهاند كه هر كه زنا به حرمت مردم مىكند روزى زنا به حرمت او نيز خواهند كرد؟ گفت: نه. فرمود كه: زن زناكارى در ميان بنىاسرائيل بود و مردى هم در ميان ايشان بود كه بسيار به قصد زنا به نزد آن زن مىرفت. در روز آخرى كه به نزد آن زن آمد خدا بر زبان آن زن جارى كرد كه: به خانه خود كه مىروى مردى را با زن خود خواهى ديد. آن مرد با خاطر مشوشى از خانه آن زناكار بيرون آمد و در غير وقتى كه هميشه به خانه مىرفت داخل خانه شد بىرخصت. ناگاه مردى را در فِراش(4 ) زن خود ديد. هر دو را به خدمت حضرت موسى آورد. در آن حالى جبرئيل نازل شد و گفت: هركه زنا مىكند روزى با حرمت او نيز زنا مىكنند. پس حضرت موسى نظر به ايشان كرد و فرمود كه: عفت بورزيد از زنان مردم تا زنان مردم شما با عفت باشند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزارساله راه شنيده مىشود، و عاق(5 ) پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و مرد پير زناكار نمىشنوند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند كه حلالزاده است و زنا را دوست مىدارد.
1- متحقق شود: تحقق يابد. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نيكى كنيد با پدران خود تا فرزندان شما با شما نيكى كنند، و عفت ورزيد از زنان مردم تا عفت ورزند زنان شما.
و فرمودند كه: ولدالزنا سه علامت دارد: مردم را در حضور ايشان آزار مىكند، و مشتاق است به زنا، و بغض ما اهل بيت دارد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چهار چيز است كه داخل خانه مىشود مگر آن كه آن خانه خراب مىشود و هرگز به بركت، آبادان نمىشود: خيانت در امانت كردن، و دزدى، و شراب خوردن و زنا كردن.
و در حديث ديگر فرمود كه: در شب معراج گذشتم به زنى چند كه ايشان را به پستانها آويخته بودند. پرسيدم از جبرئيل كه: ايشان كيستند؟ گفت كه: اينها زنى چندند كه زنا كردهاند و فرزندان به هم رسانيدهاند و به شوهرهاى خود ملحق ساختهاند و مال شوهرها به ميراث به ايشان رسيده.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه به حرام در دُبُر زنى جماع كند يا با مردى يا پسرى اغلا كند( 1)، خدا او را در روز قيامت محشور گرداند از مردار گنديدهتر كه مردم از بوى او متأذى( 2)باشند، تا به جهنم داخل شود. و خدا از او قبول نكند هيچ عملى را، و اعمالش را همه حبط(3 ) نمايد. و او را در تابوتى داخل كند و بفرمايد كه او را به ميخهاى آهن بر آن تابوت بدوزند. و در عذابى باشد كه اگر رگى( 4)از رگهاى او را بر چهارصدهزار كس بگذارند همه بميرند. و از همه كس عذابش بيشتر باشد.
و كسى كه زنا كند با زنى يهودى يا نصرانى يا مجوسى يا مسلمان، خواه آزاد و خواه بنده، خدا بر قبر او سيصدهزار در از جهنم بگشايد كه از آن درها مارها و عقربها و شهابها از آتش در قبر او داخل شوند، و بسوزد تا روز قيامت. و چون محشور شود اهل قيامت از گند فرج او متأذى باشند تا داخل جهنم شود.
و كسى كه به خانه همسايه نظر كند و نظرش بر عورت مردى يا گيسوى زنى يا بدن آن افتد خدا او را داخل جهنم كند با منافقانى كه تتبع(5 ) امور مخفى مسلمانان مىكردند. و از دنيا بيرون نرود تا رسوا شود و در آخرت عيوبش فاش شود.
و كسى كه قدرت بر زنى يا كنيزى كه بر او حرام باشد به هم رساند و از خوف الهى آن راترك نمايد حق تعالى آتش جهنم را بر او حرام گرداند و او را از خوف عظيم قيامت ايمن گرداند و او را داخل بهشت سازد.
و كسى كه به حرام دست به دست زنى رساند، چون به صحراى محشر درآيد دستش در گردنش بسته باشد.
و كسى كه با زن نامحرمى خوش طبعى كند حق تعالى به هر كلمه هزار سال او را در محشر حبس كند.
و اگر زنى راضى شود كه مردى به حرام او را در بر گيرد يا ببوسد يا به حرام با او ملاقات نمايد يا با او خوش طبعى كند، بر آن زن نيز گناه آن مرد باشد. و اگر مرد او را مجبور سازد گناه هر دو بر مرد باشد.
و كسى كه چشمهاى خود را پركند از ديدن زنى به حرام، خدا در قيامت بر چشمانش ميخها بدوزد، و چشمش را پر از آتش كند تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم برند.
و هر كه با زن شوهردارى زنا كند، از فرج آن مرد و زن رودخانهاى از چرك و ريم(6 ) روان شود پانصدساله راه، و جميع اهل جهنم از گند ايشان متأذى باشند.
و غضب الهى شديد است بر زنى كه شوهر داشته باشد و نظر به غيرمحرم خود بكند.(7 )
و اگر چنين كند خدا ثواب اعمالش را حبط نمايد.
و اگر زنى مرد بيگانه را به فراش(8 ) شوهر خود درآورد بر خدا لازم است كه او را به آتش بسوزاند بعد از آن كه در قبر او را عذاب كرده باشند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: حرمت اغلام(9 ) زياده از زناست زيرا كه حق تعالى به اغلام، امتى را هلاك كرد و كسى را به زنا در دنيا هلاك نكرد.
1- اغلام: عمل زشت شهوتآميز مرد با مرد - همجنسبازى. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه با پسرى جماع كند، در روز قيامت جُنُب محشور شود، و آبهاى دنيا او را پاك نكند، و خدا بر او غضب كند او را لعنت كند و براى او جهنم را مهيا گرداند. و بدمحل بازگشتى است جهنم براى او.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مردى كه بر پشت مردى مىرود عرش الهى به لرزه مىآيد. و مردى كه بگذارد كه با او چنين عمل قبيحى بكنند خدا او را بر روى جِسر( 1) جهنم حبس نمايد تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم افكنند و او را در هر طبقهاى عذاب كنند تا به طبقه زيرين جهنم رسد و از آنجا بهدر نيايد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: لواط آن است كه در پايينتر از دبر( 2) با او مباشرت كند. و مباشرت كردن در دبر كفر است به خدا.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه بر استبرق( 3) و حرير بهشت نمىنشيند كسى كه مردم در دبر او وَطى كنند.
و حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه فرمود كه: چون قيامت قائم شود بياورند زنانى را كه با مثل خود مُساحقه( 4) كردهاند، جامههاى آتش در بر، و مقنعهها از آتش بر سر، و زير جامهها از آتش پوشيده. و عمودى از آتش در جَوف( 5) ايشان داخل كنند و ايشان را به جهنم اندازند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه پسرى را به شهوت ببوست حق تعالى در روز قيامت لجامى( 6) از آتش بر سر او كند.
خصلت چهارم: نگاه داشتن چشم است از محرمات و مكروهات
و از چشم مفاسد عظيمه در نفس آدمى راه مىيابد؛ بلكه دريچه اكثر معاصى چشم است و از آنجا خيال بسيارى از معاصى در نفس حاصل مىشود.
و نظر كردن به زنان نامحرم، و به فرج(7 ) غيرزن و مُتعه( 8) و كنيزى كه به ملك(9 ) يا به تحليل(10 ) وطيش(11) حلال باشد، و اطفال بسيار خرد حرام است. و همچنين نظر كردن به پسران ساده(12 ) و مُزلف(13 ) با لذت و شهوت حرام است و موجب عش مَجاز(14 ) كه به حقيقت كفر است مىگردد. زيرا كه بتپرستى مىشود و در جميع احوال، آن معشوق در نظرش مىباشد و از خدا دور مىشود و هر فسقى يا كفرى كه معشوقش او را به آن مأمور سازد اطاعت مىكند.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيدند از عشق. حضرت فرمود كه: دلهايى كه از ياد الهى خالى است، حق تعالى محبت غير خود را به آن دلها مىچشاند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: زنهار كه حذر نماييد و بپرهيزيد از نظر كردن و صحبت داشتن با فرزندان ساده اغنيا و پادشاهان، كه فتنه ايشان بدتر است از فتنه دختران كه در پردهها مىباشند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: نظر كردن تيرى است از تيرهاى زهرآلوده شيطان. و هر كه ترك كند نظر حرامى را از براى خدا نه از براى غير او، حق تعالى ايمانى با او كرامت فرمايد كه طعم و لذت آن ايمان را بيابد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مكرر نظر كردن، شهوت را در دل آدمى مىكارد و از براى فتنه آدمى و فريفته شدن او همين نظر كردن كافى است.
1- جسر: پل. |
و در حديث ديگر فرمود كه: ايمن نباشند آن جماعت كه نظر بر پشت سر زنان مردم مىافكنند از اين كه مردم نيز نظر به عقب زنان ايشان كنند.
و از جمله نظرهايى كه بد است و مورث( 1) مفاسد مىشود، از روى خواهش نظر كردن به زينتهاى دنيا و اهل دنياست كه باعث ميل به دنيا و مرتكب شدن محرمات مىگردد.
چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به أزواجا منهم زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه. و رزق ربك خير و أبقى.(2 ) و خلاصه مضمونش اين است كه: باز مكن چشمان خود را و نظر مكن به سوى چيزهايى كه مُمَتَع(3) و برخوردار ساختهايم به آنجا صنفى چند از اصناف مردم را زينت و بَهجت(4) زندگانى دنيا، تا بيازماييم ايشان را در آن چيزها. و روزى پروردگار تو (كه روزبهروز به تو مىرساند، يا: روزى غيرمتناهى كه در آخرت براى تو مقرر ساخته، يا: روزيهاى معنوى از معارف و كمالات) براى تو بهتر است از مالهاى فانى بىاعتبار دنيا كه به آن متمتعاند(5 ) و باقىتر و پايندهتر است.
و تكاليف زبان و گوش و ساير آنچه سر به آنها محيط است(6 ) بعضى گذشت و بعضى انشاءالله در محل مناسب بيان خواهد شد.
يا أباذر يكفى من الدعاء مع البر ما يكفى الطعام من الملح.
يا أباذر مثل الذى يدعو بغير عمل كمثل الذى يرمى بغير وتر.
اى ابوذر كافى است از دعا با نيكى و اعمال خير، آن قدر كه طعام را كافى است از نمك.
اى ابوذر مثل آن كسى كه دعا مىكند بىآن كه عمل صالحى داشته باشد و مانند مثل كسى است كه تيراندازد از كمان بىزه.
توضيح و تنوير(7 ) اين مطالب عاليه به وسيله سه نجم( 8) به حصول مىپيوندد.
نجم اول: در بيان فضيلت دعا و فوايد آن است
بدان كه افضل عبادات و نزديكترين راههاى قرب بنده به جناب قاضى الحاجات طريقه دعا و تضرع و مناجات است. و به كثرت دعا و مناجات، يقين به ذات و صفات كماليه الهى زياده مىگردد و توكل و تفويض به جناب مقدس او بيشتر مىشود، و موجب قطع طمعها و علايق از خلق مىشود. و همين طريقه از جميع ائمه ما صلواتالله عليهم منقول است كه بعد از اداى فرايض و سنن(9 )، پيوسته مشغول تضرع و مناجات بودهاند، خصوصا حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه.
چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: و قال ربكم ادعونى أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين.(10 ) يعنى: گفت پروردگار شما كه بخوانيد مرا (در جميع مطالب) تا دعاى شما را مستجاب كنم. به درستى كه آن جماعتى كه تكبر مىنمايند و سركشى مىكنند از عبادت من، زود باشد كه داخل جهنم شوند با مذلت و خوارى.
و در احاديث بسيار از ائمه اطهار عليهمالسلام منقول است كه: مراد از عبادت در اين آيه دعاست.
پس حق تعالى اول امر به دعا فرمود و ديگر، وعده استجابت نموده، و بعد از آن دعا را عبادت شمرده و ترك دعا را تكبر خوانده و بر تركش وعده دخول جهنم فرموده.
1- مورث: باعث. |
و در موضع ديگر مىفرمايد كه: و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون.(1 ) كه ترجمهاش اين است كه: چون سؤال نمايند از تو بندگان من از (صفت) من (يا: نزديكى و دورى من، يا: كيفيت دعا كردن من كه آهسته دعا كنند يا بلند) پس بگو به ايشان كه من نزديكم (به ايشان به علم و احاطه و لطف و رحمت). مستجاب مىگردانم دعاى دعا كننده را در هنگامى كه مرا خواند. پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا (در دعا كردن كه از ايشان طلبيدهام، يا آن كه: چون من اجابت مىكنم در دعا، بايد كه ايشان اجابت من كنند در جميع تكاليف من) و بايد كه ايمان آورند به (وعده) من (در اجابت دعا، يا در ايمان خود ثابت باشند)، شايد كه راه راست يابند و به رشد و صلاح خود پى برند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام عبادت بهتر و افضل است؟ حضرت فرمود كه: هيچ عبادتى بهتر نيست نزد حق تعالى از آن كه از او سؤال(2) نمايند و از رحمتهاى غيرمتناهى كه نزد اوست طلب نمايند. و هيچ كس نزد خدا دشمنتر و بدتر نيست از كسى كه تكبر كند از عبادت الهى كه دعاست، و از عطاها و رحمتهاى الهى سؤال ننمايد.
و از مَيسَر بن عبدالعزيز(3) منقول است كه حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: اى ميسر دعا بكن و مگو كه: هرچه مقدر شده است خواهد شد. به درستى كه نزد خدا منزلتى هست كه به آن نمىتوان رسيد مگر به دعا و مسئلت. و اگر كسى دهان خود را ببندند و دعا نكند و سؤال ننمايد از خدا، چيزى به او نمىدهند. پس بطلب تا عطا كنند. اى ميسر هر كه درى را بسيار مىكوبد، البته بر رويش مىگشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از فضل(4) خدا سؤال ننمايد فقير مىشود.
و فرمود كه: بر شما باد به دعا، به درستى كه شما را قرب به خدا حاصل نمىشود به عبادتى مثل دعا. و ترك مكنيد طلب كردن حاجت كوچكى را براى خردى آن حاجت.
به درستى كه حاجت كوچك و بزرگ همه به دست خداست.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه مىفرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى در زمين، دعاست.
و فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام دعا بسيار مىكردند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: دعا حربه(5) مؤمن است براى دفع دشمنان؛ و عمود(6) دين است كه به آن، دين مؤمن برپاست؛ و نور آسمان و زمين است.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مىخواهيد دلالت كنم شما را بر حربه و سلاحى كه شما را نجات دهد از شر دشمنان شما، و روزى شما را زياده گرداند؟ گفتند: بلى. فرمود كه: دعا كنيد و بخوانيد پروردگار خود را در شب و روز.
به درستى كه حربه مؤمن دعاست.
و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: بر شما باد به حربه پيغمبران، كه آن دعاست.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دعا از نيزه تيز، كارگرتر است.
و فرمود كه: دعا رد مىكند قضا را هرچند كه از آسمان نازل شده باشد و محكم گرديده باشد.
1- آيه 186 سوره بقره (2). |
و فرمود كه: بسيار دعا كنيد كه دعا كليد جميع رحمتهاست و موجب فيروزى(1) به همه حاجتهاست. و به كرامتهاى الهى نمىتوان رسيد مگر به دعا. و هر درى را كه بسيار مىكوبند البته بر روى آدمى مىگشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: بر تو باد به دعا كه شفاى جميع دردهاست.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: هر بلايى كه بر بنده مؤمن نازل گردد و خدا او را دعا الهام نمايد البته آن بلا زود زايل مىشود. و هر بلايى كه بر مؤمن نازل مىشود و توفيق دعا نيابد و ترك كند البته آن بلا به طول مىانجامد. پس بر شما باد به دعا و تضرع به سوى خداوند عالميان.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع كنيد انواع بلاها را به دعا، و حفظ كنيد مالهاى خود را به دادن زكات. به درستى كه هيچ مرغى به دام نمىافتد مگر آن كه تسبيح خود را ترك نمايد.
حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: دفع كنيد موجهاى بلاها را از خود به دعا، پيش از آن كه بلا نازل گردد. به حق آن خداوندى كه دانه را شكافته و انواع گياه را از آن بيرون آورده و خلايق را خلق فرموده، كه بلا به سوى مؤمن تندتر مىآيد از سيلى كه از بالاى كوه به پايين آيد، و از دويدن اسبان تندرو. و هيچ نعمتى و طراوت عيشى از بندگان برطرف نمىشود مگر به گناهان ايشان. و اگر استقبال كنند بلا را به دعا و تضرع و انابَت(2) و توبه، بر ايشان نازل نخواهد شد. و اگر وقتى كه بلا نازل شود و نعمت از ايشان زايل گردد به خدا پناه برند و تضرع نمايند با نيتهاى درست، و سستى نورزند در عبادت و بندگى، و ترك گناهان بكنند، البته خدا هر فاسدى را براى ايشان به اصلاح مىآورد، و هر نعمتى را كه از ايشان سلب نموده به ايشان برمىگرداند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: سه چيز است كه با آنها هيچ چيز ضرر نمىكند: دعا كردن در هنگام بلاها و شدتها، و استغفار كردن بعد از گناه، و شكر كردن در وقت نعمت.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى روزيهاى مؤمنان را از جايى چند مقرر فرموده كه گمان نداشته باشند. زيرا كه بنده هرگاه كه روزيش از كجا مىرسد دعا بسيار مىكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه را چهار چيز عطا فرمايند او را از چهار چيز محروم نمىگردانند: هركه را دعا دادند از اجابت محروم نمىسازند؛ و هر كه را استغفار كرامت كردند توبهاش را قبول مىفرمايند؛ و هركه را شكر عطا كردند نعمتش را زياده مىكنند؛ و هر كه را صبر دادند از اجر و ثواب محروم نمىگردانند.
نجم دويم: در توضيح مجملى از شرايط و آداب دعاست
بدان كه چون دعا مكالمه و سخن گفتن و عرض نياز كردن است به حضرت قاضىالحاجات(3)، بايد كه آدمى معنى دعا را بداند و فهميده و با حضور قلب دعا كند، و لااقل آدابى كه در حاجت طلبيدن از مخلوقين - كه در عجز و ناتوانى مثل اويند - رعايت مىنمايند، همان قدر را در حاجت طلبيدن از خداوند عظيمالشأن - كه خالق و رازق و مالك جميع امور اوست - رعايت كنند. و ظاهر است كه اگر كسى حاجتى به مخلوقى عرض كند البته چند چيز را رعايت مىكند:
اول آن كه بداند كه چه مىگويد. و اگر از روى مستى و بيخبرى حرفى گويد با بزرگى، و دلش از آنچه مىگويد خبر نداشته باشد، اگر سياستش(4 ) نكنند، به سخنش نيز اعتنا نخواهند كرد. پس در هنگام مناجات با خداوند خود بايد كه دلش خبر داشته باشد از آنچه بر زبانش جارى مىشود، و از روى جِد و جهد و اهتمام(5) طلب نمايد و به حاجت خود بىاعتنا نباشد. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى قبول نمىفرمايد دعايى را كه از دل فاضل صادر شود.
و فرمود كه: چون براى ميت خود دعا كنيد چنين دعا مكنيد كه دل شما از آن غافل باشد و خبر نداشته باشد؛ وليكن بايد كه جهد و سعى كنيد از براى او در دعا.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا مستجاب نمىكند دعايى را كه با دل سخت و صاحب قساوت دعا كنند.
1- فيروزى: دستيابى - رسيدن به مقصود و خواسته. |
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا مستجاب نمىكند دعايى را كه با دل فراموشكار غافل كنند. پس هرگاه دعا كنيد دل خود را با خدا داريد. پس يقين كنيد كه دعاى شما مستجاب است.
دويم آن كه كسى را كه شخصى براى دفع شدايد(1) به او پناه مىبرد البته پيوسته ملازمت(2) او مىكند و در غير حال شدت(3) به او پناه مىبرد تا در هنگام شدت و بلايى كه رو دهد روى آن داشته باشد كه به او پناه برد. همچنين بايد كه در درگاه خالق در حالت نعمت، دعا و تضرع كند و خدا را به سبب وفور نعمت فراموش نكند، تا در حال شدتها و سختيها كه پناه به او برند حاجت به زودى برآورده شود. با آن كه هيچ آنى نيست كه بنده را صدهزار گونه احتياج در امور دنيا و آخرت به جناب مقدس ايزدى نباشد.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: كسى كه پيش از نزول بلا پيوسته دعا كند، چون بلا نازل شود، دعياش مستجاب است و ملائكه مىگويند كه: اين صداى آشنايى است. و دعاى او را از آسمان منع نمىكنند. و كسى كه پيش از نزول بلا دعا نكند، بعد از بلا دعايش مستجاب نيست و ملائكه مىگويند كه: ما اين صدا را نمىشناسيم. و در حديث ديگر فرمود كه: مىگويند كه: پيش از امروز كجا بودى؟
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه از نزول بلايى ترسد، و پيش از نزول آن بلا دعا كند براى دفع آن بلا، خدا آن بلا را هرگز به او ننمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه خواهد كه دعاى او در شدتها مستجاب شود بايد كه در هنگام رخا(5) و نعمت دعا بسيار بكند.
و بر اين مضمون احاديث بسيار است.
سيم آن كه كسى كه به مخلوقى حاجتى دارد خدمات شايسته براى او مىكند كه مىضى(6) طبع او باشد، و از چيزهايى كه او كراهت دارد اجتناب مىنمايد تا چون حاجتى از او بخواهد برآورده شود. همچنين در درگاه خدا هر كه عبادت بندگى و اطاعت الهى بيشتر كرده است دعايش به اجابت نزديكتر است.
چنانچه جناب مقدس نبوى در اين حديث فرمودهاند كه: دعاى بىعمل صالح از بابت تير انداختن از كمان بىزه است.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بهترين دعاها آن است كه صادر شود از سينه پاكيزه از عيبها و صفات ذميمه( 4)، و دل پرهيزكار. و در مناجات است سبب نجات. و به اخلاص در اعمال، خلاصى از عقاب(7 ) حاصل مىشود. پس هرگاه كه فَزَع(8 ) و خوف شما بسيار شود پناه به خداوند خود بريد.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: حق تعالى مىفرمايد كه: دعا كنيد تا دعاى شما را مستجاب گردانم.(9) و ما دعا مىكنيم و مستجاب نمىشود. حضرت فرمود كه: دعاى شما براى اين مستجاب نمىشود كه وفا نمىكنيد به پيمانها كه حق تعالى از شما گرفته است در عمل نمودن به او امر و ترك نمودن مَناهى(10 ). و حق تعالى مىفرمايد كه: وفا كنيد به عهد و پيمان من تا وفا كنم به عهد و پيمان شما.(11) والله كه اگر شما وفا كنيد از براى خدا، خدا نيز وفا مىكند از براى شما.
و از نَوفِ بِكالى(12 ) منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت عيسى عليهالسلام كه: بگو به گروه بنىاسرائيل كه داخل خانهاى از خانههاى من نشوند مگر با دلهاى طاهر و پاك و ديدههاى خاشع(13 ) و دستهاى پاكيزه از كثافت حرام و شبهه. و بگو به ايشان كه:
1- شدايد: جمع شدت و شديده - سختيها - دشواريها. |
بدانيد كه از هيچ يك از شما دعايى مستجاب نمىكنم هرگاه مَظلمه(1 ) كسى نزد او باشد و مال كسى به ظلم در ذمه(2) او باشد.
و در ابواب سابقه گذشت حديثى كه: هركه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.
و اين امر بسى ظاهر است كه هرچند آدمى را قرب زياده مىشود دعايش به قبول نزديكتر است؛ چنانچه نزد پادشاهان ظاهر، هر كه قربش بيشتر است حاجتش رواتر است.
و ايضا چنانچه سابقا تحقيق كرديم هرچند مناسبت ميان فاعل و قابل(3) بيشتر مىشود قابليت استفاضه(4) زياده مىشود. و مانعى كه از فيض هست از طرف قابل است؛ هرچند قابل كاملتر مىشود مانع كمتر مىشود و قابليت رحمت زياده مىشود و فيض بيشتر فايض مىشود.
چهارم: از شرايط استجابت دعا كمال معرفت آن خداوندى است كه از او حاجت مىطلبد.
و سابقا مجملى اشاره كرديم كه هر كسى خدا را به قدرى از معرفت شناخته او درخور آن معرفت از او فيض مىبرد و از خداوند شناخته خود سؤال مىكند. پس هرقدر كه در مراتب قدرت و رحمت و كرم و عظمت و جلال و ساير صفات كمال، تمامتر و كاملتر مىشناسد، تأثيرات آن صفات به او زياده عايد مىگردد.
و به اين معنى اشاره دارد آن حديث كه به اسانيد بسيار منقول است كه: من نزد گمان نيكوى بنده خودم كه به من دارد. و هرقدر كه گمان او به من نيكوتر است من با او نيكوتر معامله مىنمايم.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: جماعتى از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام سؤال نمودند كه: چه علت دارد كه ما دعا مىكنيم و دعاى ما مستجاب نمىشود؟ حضرت فرمود كه: زيرا كه شما كسى را دعا مىكنيد كه او را نمىشناسيد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون دعا كنى گمان كن كه حاجت تو در در خانه توست.
ودر حديث ديگر فرمود كه: اگر كسى از شما خواهد كه از خدا هر حاجتى كه سؤال نمايد به او عطا كند، بايد كه از همگى مردم مأيوس و نااميد باشد و اميد از غيرخدا نداشته باشد. پس چون خدا اين حالت را از دل او يابد هرچه سؤال كند به او عطا مىفرمايد.
و اين معنى در باب سؤال از مخلوقين هم ظاهر است كه هر كه عظمت پادشاهى را بيشتر مىداند و وسعت مُلك و خزانه و كرم او را بيشتر مىداند توقع عطا از او زياده دارد، و پادشاه نيز درخور متوقع او(5 ) و شناسايى او به او عطا مىكند.
و در اين باب سخن بسيار است و اين رساله گنجايش تفصيل آن ندارد.
پنجم: از شرايط استجابت، مبالغه و الحاح در دعاست. و الحاح نزد مخلوقين به اعتبار تنگى حوصله(6 ) و قلت كرم ايشان بدنماست. اما حق تعالى دوست مىدارد به سبب وسعت لطف و رحمت نامتناهى كه نزد او در سؤال مبالغه(7 ) و الحاح(8) نمايند.
چنانچه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: والله كه الحاح نمىنمايد بنده مؤمنى بر خدا در حاجت خود مگر اين كه حق تعالى حاجت او را برمىآورد.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى مكروه و دشمن مىدارد الحاح كردن مردم را بر يكديگر در سؤال. و از براى خود اين را پسنديده و دوست مىدارد كه از او سؤال نمايند، و از آنچه نزد اوست طلب نمايند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى رحم كند بندهاى را كه طلب نمايد از حق تعالى حاجتى را، پس الحاح نمايد در دعا، خواه مستجاب بشود دعاى او و خواه نشود.
و حضرت جعفر بن محمدالصادق صلواتالله عليه فرمود كه: بنده چون دعا مىكند حق تعالى پيوسته در مقام برآوردن حاجت اوست مادام كه استعجال نكند(9).
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى مراد بندگان خود را مىداند در هنگامى كه او را دعا مىكنند؛ وليكن دوست مىدارد كه حاجتهاى خود را بيان كنند و ذكر كنند نزد او.
1- مظلمه: آنچه به ظلم و ستم از كسى گرفته شده باشد - ظلم و ستم به ديگران. |
ششم: از آداب دعا مخفى گردانيدن دعاست. زيرا كه كريمان، مخفى حاجت را طلبيدن دوستتر مىدارند، و دعاى پنهان به اخلاص نزديكتر و از ريا دورتر است.
چنانچه از حضرت على بن موسىالرضا منقول است كه: يك دعا كه مخفى به جا آورى بهتر است از هفتاد دعا كه اظهار نمايى(1) و علانيه(2) به جا آورى.
و اگر حاجت عظيمى داشته باشد و استعانت به دعاى مؤمنان بجويد و در مجامع ايشان دعا كند نيز خوب است. و اگر منظور ناچيز دانستن خود و حقير شمردن دعاى خود باشد و از ريا ايمن باشد، در مجامع دعا كردن بهتر است. و بركات انفاس مؤمنان و اجتماعات ايشان بسيار است و خود را در ميان رحمتهاى عامى كه بر ايشان نازل مىشود داخل گردانيدن فَوز(3) عظيم است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چهل نفر كه جمع شوند و دعا كنند، البته دعاى ايشان مستجاب است. و اگر چهل نفر به هم نرسد چهار نفر كه هر يك ده مرتبه خدا را در حاجتى بخوانند، البته حق تعالى دعاى ايشان را مستجاب مىكند. و اگر چهار نفر نباشند و يك نفر خدا را چهل مرتبه در حاجتى بخواند، البته خداوند عزيز(4) جبار(5) دعايش را مستجاب مىگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: چهار نفر جمع نمىشوند براى دعا مگر آن كه وقتى كه متفرق مىشوند، دعاى ايشان مستجاب شده است.
و فرمود كه: پدرم را كه حاجتى رو مىداد زنان و اطفال را جمع مىفرمود و دعا مىكرد، و ايشان آمين مىگفتند.
و در حديث ديگر فرمود كه: دعاخوانندده و آمين گوينده در ثواب شريكاند.
هفتم: رعايت نمودن اوقاتى است كه مَظَنه(6 ) استجابت دعاست. زيرا كه حق تعالى بعضى از زمانها و مكانها را در استجابت دخيل(7 ) گردانيده است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: طلب نماييد دعا را در چهار ساعت نزد وزيدن بادها، و گرديدن سايهها - يعنى اول پيشين(8)-، و نزد آمدن باران، و نزد ريختن اول قطرهاى از خون مؤمنى كه شهيد شود، بر زمين. به درستى كه درهاى آسمان را در اين اوقات مىگشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: دعا در چهار محل مستجاب است: در نماز وَتر(9 )، و بعد از نماز صبح، و بعد از نماز ظهر، و بعد از نماز شام.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: غنيمت شماريد دعا را در چهار وقت: نزد خواندن قرآن، و نزد اذان، و نزد آمدن باران، و نزد ملاقات كردن دو صف براى شهادت.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بهترين وقتها كه خدا را بخوانيد سحرهاست(10 ).
و منقول است كه: چون حضرت صادق عليهالسلام اراده طلب حاجتى داشتند، نزد زوال شمس(11) طلب مىنمودند. و چون اين اراده مىنمودند اول، چيزى تصدق مىكردند، و خود را به بوى خوشى خوشبو مىكردند، و به مسجد مىرفتند، و حاجات خود را مىطلبيدند.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى از بندگان خود دوست مىدارد هر بندهاى را كه بسيار دعا كند. پس بر شما باد به دعا كردن در سحر تا طلوع آفتاب.
به درستى كه اين ساعتى است كه درهاى آسمان گشوده مىشود، و روزيها قسمت مىشود، و حاجتهاى عظيم برآورده مىشود.
1- اظهار نمودن: آشكارا بيان كردن - به گوش و ديد ديگران رساندن. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: در شب ساعتى هست كه هر كه توفيق يابد كه در آن ساعت نماز كند و خدا را بخواند، البته دعايش مستجاب است، و در هر شبى كه باشد. و آن بعد از نصف شب(1 ) است تا به قدر سُدس(2 ) شب بگذرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه وقت است كه حاجت بنده از خدا محجوب(3 ) نمىشود: بعد از نماز واجب، و نزد آمدن باران، و نزد ظاهر شدن معجزه از حجتهاى خدا در زمين.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: كسى را كه به سوى پروردگار خود حاجتى باشد، در سه ساعت طلب نمايد: در ساعتى در روز جمعه؛ و ساعتى كه زوال شمس مىشود كه در آن وقت بادهاى رحمت مىوزد و درهاى آسمان گشوده مىشود و رحمت الهى نازل مىگردد و خروس به آواز مىآيد؛ و يك ساعت در آخر شب نزديك طلوع صبح.
به درستى كه در سحر دو ملك ندا مىكنند از جانب حق تعالى كه: آيا كسى هست كه در اين وقت توبه كند تا توبهاش را قبول كنيم؟ آيا كسى هست كه سؤال كند و به او عطا كنيم؟ آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا گناهش را بيامرزيم؟ آيا كسى هست كه حاجتى داشته باشد و عرض كند تا حاجتش را برآوريم؟ پس اجابت نماييد در آن وقت داعى(4 ) خدا را، و طلب نماييد روزى را در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، كه آن دخيلتر(5 ) است در روزى از سفرها كردن براى تجارت. و آن ساعتى است كه خدا قسمت روزى ميان بندگان خود مىفرمايد.
و فرمود كه: درهاى آسمان را براى شما مىگشايند در پنج وقت: نزد آمدن باران، و نزد جهاد فىسبيلالله، و نزد اذان، و نزد خواندن قرآن، و نزد زوال آفتاب، و نزد طلوع صبح.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ساعتى كه در آن ساعت دعا مستجاب مىشود در روز جمعه، وقتى است كه امام(6 ) از خطبه فارغ مىشود، تا وقتى كه مردم به نماز برخيزند.
و ساعت ديگر، آخر روز جمعه است تا فرو رفتن آفتاب.
و در حديث ديگر فرمود كه: ساعت استجابت، اول زوال(7 ) است.
و از حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه منقول است كه حضرت فاطمه صلواتالله عليها فرمود كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود كه: در روز جمعه ساعتى هست كه هر مسلمانى كه در آن ساعت از خدا چيزى طلب نمايد البته به او عطا مىفرمايد. گفتم: يا رسول الله كدام ساعت است؟ فرمود كه: وقتى كه نصف قرص آفتاب فرو رود. پس حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام فرمود كه: حضرت فاطمه به غلام خود مىفرمود كه: برو بر بلندى و چون ببينى كه نصف قرص آفتاب غروب كرد، مرا اعلام كن كه من دعا كنم.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: بر تو باد به دعا كردن در وقتى كه در سجود باشى؛ كه بنده در سجود از جميع احوال به خدا نزديكتر است.
هشتم: از شرايط و آداب دعا تضرع و زيادتى مذلت(8) و شكستگى است.
چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هرگاه شما را رقت(9) به هم رسد دعا كنيد، كه دل را رقت حاصل نمىشود مگر وقتى كه از براى خدا خالص گردد و متوجه خدا شود؛ و آن علامت استجابت است.
و در حديث ديگر فرمود كه: چون بدن تو به قَشعريره(10 ) آيد و بلرزد و چشمانت گريان شود، پس در دعا اهتمام كن كه رحمت الهى متوجه تو گرديده و هنگام اجابت است.
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خايف(11) باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول خدا را به بزرگى و عظمت ياد كن و بر او ثنا كن چنان كه سزاوار است. و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب، و خود را به گريه بدار و سعى كن كه گريه كنى اگرچه به مقدار سر مگسى
1- نصف شب: در اينجا مقصود نيمى از فاصله زمانى ميان غروب آفتاب تا طلوع آفتاب است كه 12 ساعت پس از اذان ظهر مىشود. |
باشد.(1) به درستى كه پدرم مىفرمود كه: نزديكترين حالات بنده به خدا در هنگامى است كه در سجده باشد و گريان باشد.
و تضرعاتى كه به دست مىباشد در حالت دعا موافق احاديث معتبره آن است كه: اگر هنگام رغبت و رجا باشد كف دست را به سوى آسمان كنى چنانچه دست پيش كسى مىدارى كه چيزى به دستت دهد. و اگر حالت خوف و بيم باشد پشت دستها را به آسمان مىدارى يعنى: من از اعمال خود نااميد شدهام و از كثرت بدى اعمال، روى طلب از تو ندارم. و در حالت تضرع(2 ) انگشت سبابه(3 ) راست را به جانب راست و چپ حركت مىدهى كه: نمىدانم كه از اصحاب يمينم(4 ) يا از اصحاب شِمال و از نيكوكارانم نزد تو يا از بدكاران.
و در هنگام تَبَتل( 5) و انقطاع(6 ) انگشت سبابه دست چپ را بلند مىكنى و پست مىكنى، مانند كسى كه به ابرام( 7) چيزى از كسى طلبد. يا اشاره به آن است كه: نمىدانم كه مرا بلند خواهى كرد يا پست خواهى گذاشت. و در هنگامى كه گريه بسيار شود و اسباب و علامات اجابت ظاهر گردد دستها را از جانب سر خود بلند مىكنى، يا از پيش روى خود پيش مىبرى كه گويا: حاجتم را دادهاند، و دست فراز مىكنم(8 )كه بگيرم. اى عزيز ببين كه حق تعالى با آن مرتبه جلال و عظمت و استغنا و بىنيازى، با گدايان خوان احسانش چه نحو سلوك كرده و ايشان را رخصت چه گستاخيها داده و به آن رفعت شأن، خود را چه نزديك گردانيده و به اين وسايل بندگان را به آشنايى خود خوانده؛ و بندگان با نهايت احتياج و پستى، چه مُستغنيانه با پروردگار خود سلوك مىنمايند و رو از چنين خداوندى كريمى كه پيوسته خوان احسانش را براى نيكوكار و بدكار كشيده رو مىگردانند(9) و رو به عاجزان و لئيمان ممكنات(10) مىبرند و از رحمتهاى خدا خود را محروم مىگردانند.
نهم: بدان كه كسى را كه حاجتى به درگاه بزرگى باشد، اول يساولان(11 ) و دربانان آن درگاه را از خود خشنود مىگرداند كه دخول مجلس پادشاه او را به آسانى حاصل شود و حاجتش زودتر برآورده شود. دربانان درگاه مالك الملوك، فقرا و مساكيناند. بايد كه پيش از طلب حاجت تصدقى بكند تا حاجتش زودتر برآورده شود. چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: هرگاه احدى از شما بيمار مىشود طبيب را مىطلبند و به او چيزى مىدهد. و اگر حاجتى به پادشاهى دارد؛ رشوهاى به دربانان مىدهد. پس اگر حاجتى به خدا داشته باشد، بايد تصدقى بكند، خواه كم و خواه بسيار.
دهم: آن كه اگر كسى حاجتى دارد، گاه هست كه در درگاه كريمان حاجت ديگران را وسيله حاجت خود مىكند به اين كه يا اول حاجت ديگران را مقدم مىدارد كه آن كريم را خوش آيد كه او اهتمام به شأن ديگران زياده از خود دارد؛ و اين معنى موجب زيادتى روايى حاجت اوست. يا آن كه آن حاجتى كه خود دارد براى ديگران مىطلبد تا كريم بداند كه با وجود احتياج خود، آن حاجت را براى ديگران مىطلبد. پس آن حاجت را براى او نيز بر وجه اكمل(12 ) روا كند. يا آن كه در هنگام حاجت خواستن ديگران را با خود شريك مىكند.
و اين معنى نيز خوشاينده طبع كريمان است كه آدمى همين در فكر خود نباشد و ديگران را در وقتى كه احسانى به او مىرسد فراموش نكند. چنانچه حق تعالى در سوره فاتحه چنين تعليم بندگان فرموده است كه در عرض عبادت و طلب استعانت، ديگران را با خود شريك كنند.(13 ) و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون يكى از شما دعا كند دعا را عام بكند و مخصوص خود نگرداند، كه دعا به استجابت نزديكتر مىشود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هركه جهل مؤمن را مقدم دارد و از براى ايشان دعا كند، پس از براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مىگردد.
1- مقصود مقدار اشك است. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هيچ دعايى زودتر مستجاب نمىشود از دعاى غايبى از براى غايبى.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: نزديكترين دعاها به اجابت، دعاى مؤمنى است كه از براى برادر مؤمن خود كند غايبانه. پس ملكى موكل است به دعاى او كه مىگويد: آمين. و از براى تو خدا دو برابر آنچه از براى برادر خود دعا كردى عطا مىفرمايد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دعا از براى برادر مؤمن خود غايبانه كردن باعث زيادتى روزى مىشود و بلاها را دفع مىكند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر مؤمنى كه از براى مؤمنين و مؤمنات دعا كند، خدا به عدد هر مؤمنى كه گذشته است و خوهد آمد از اول تا آخر دنيا، مثل آنچه براى ايشان دعا كرده است به او برگرداند. و به درستى كه بندهاى را در قيامت امر كنند كه به جهنم برند، پس ملائكه او را كشند كه به جهنم برند. در آن حال مؤمنان و مؤمنات گويند كه: پروردگارا اين بنده در دنيا براى ما دعا مىكرد؛ ما را شفاعت ده در حق او. پس خدا ايشان را شفيع او كند و او به شفاعت ايشان نجات يابد.
و از ابراهيم بن هاشم(1 ) منقول است كه گفت: عبدالله بن جُندب(2) را در عرفات ديدم كه هيچ كس وقوف( 3) را از او بهتر به جا نياورد. پيوسته دست به آسمان بلند كرده بود و آب ديدهاش بر دو طرف رويش جارى بود به حدى كه بر زمين مىريخت. و چون مردم از وقوف فارغ شدند و برگشتند، به او گفتم كه: هرگز وقوفى به خوبى وقوف تو نديدهام. گفت: والله كه دعا نكردم مگر از براى برادران مؤمن خود. زيرا كه از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه شنيدم كه مىفرمود كه: هر كه براى برادر مؤمن خود دعا كند در غيبت او، از عرش او را ندا كنند كه: از براى تو باد صدهزار برابر آنچه از براى او دعا كردى. و نخواستم كه صدهزار برابر محقق(4 ) مضمون(5 ) را ترك كنم براى يكى كه ندانم مستجاب مىشود يا نه.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هرگاه كه ملائكه مىشنوند كه مؤمنى براى برادر مؤمن خود دعا مىكند غايبانه، يا او را به نيكى ياد مىكند، به او مىگويند كه: نيكو برادرى هستى تو از براى برادر خود. دعاى خير از براى او مىكنى و او از تو غايب است. و او را به نيكى ياد مىكنى. حق تعالى به تو عطا فرمود دو برابر آنچه از براى او دعا كردى. و بر تو ثنا گفت دو برابر آنچه تو بر برادر خود ثنا گفتى. و تو راست فضل( 6) و زيادتى بر او. و اگر بشنوند كه برادر خود را به بدى ياد مىكند و بر او نفرين مىكند به او مىگويند كه: بد برادرى هستى براى برادر خود. باز ايست از بدگويى و نفرين او - اى آن كسى كه خدا گناهان و عيبهاى تو را پوشيده است - و متوجه احوال خود شو و به عيوب خود نظر كن و خدا را شكر كن كه عيبهاى تو را پوشيده است. و بدان كه خدا بنده خود را به از تو مىشناسد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون ظلمى بر كسى واقع شود و او نفرين كند بر كسى كه بر او ظلم كرده است حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: شخص ديگر هست كه گمان مىكند كه تو بر او ظلم كردهاى و تو را نفرين مىكند. اگر مىخواهى نفرين تو را و او را هر دو مستجاب كنم، و اگر مىخواهى هر دو را تأخير كنم تا عفو و رحمت من هر دو را فراگيرد.
يازدهم: از جمله آداب دعا آن است كه خدا را پيش از طلبيدن حاجت، به بزرگوارى و عظمت وجود و كرم ستايش كند و نعمتهاى او را بر خود و بر ديگران ياد كند و او را بر آن نعمتها شكر كند. چنانچه اگر كسى به نزد بزرگى مىرود كه مطلبى(7) عرض كند، از آداب نيست كه ابتدا شروع به مطلب كند؛ بلكه آداب آن است كه پيش از مطلب، او را ستايشى درخور بزرگوارى او بكند. و حق تعالى در سوره كريمه حمد اين آداب را تعليم فرموده است كه پيش از عرض حاجت، حمد و ثنا فرموده، خود را به رحمانيت و رحيميت و ساير صفات لطف و رحمت ستايش فرموده، و بعد از آن، عبادت را به وسيله امامالحاجه(8 ) عرض كرده.
زيرا كه حاجت طلبان را ارمغانى(9 ) درخور توانايى خود گذرانيدن مناسب است. و بعد از آن طلب استعانت و هدايت را تعليم فرموده.
1- ابراهيم بن هاشم: ابواسحاق ابراهيم بن هاشم القمى از اصحاب امام رضا (ع) و از كسانى كه دليلى براى رد روايت وى نيست. |
و ايضا حمد الهى بر نعمتهاى خود نمودن موافق وعده الهى موجب مزيد نعمت است؛ و حسن طلبى( 1) است كه: تو خداوندى كه پيوسته احسان كردهاى، اگر اكنون نيز احسان نمايى بعيد نيست. و نعمتهاى خدا را بر ديگران يا كردن نيز حسن طلب است كه: چون به همه عالم احسان كردهاى سزاوار است كه به من نيز احسان كنى. چنانچه شخصى به نزد بزرگى مىرود و قصيدهاى يا نثرى براى او مىخواند و كرمهاى او را ياد مىكند كه بر او نيز كرم كند. و لهذا وارد شده است كه: بهترين دعاها الحمد لله(2 ) است.
و ايضا چون گناهان آدمى موجب محرومى از خيرات و سعادات است، پيش از دعا استغفار از گناهان بايد كرد تا موجب رفع موانع شود و به حمد و ثنا او را قربى به جناب مقدس ايزدى حاصل شود كه حاجتش به زودى برآورده شود.
و بر اين مضامين احاديث بسيار است.
چنانچه منقول است كه مُفَضل به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: دعاى جامعى تعليم من فرما. حضرت فرمود كه: حمد الهى بكن، كه چون حمد الهى كردى هر كه نماز مىكند، براى تو دعا مىكند. مىگويد كه: سمع الله لمن حمده. يعنى: خدا مستجاب كرد دعاى حمدكنندگان خود را.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر گاه يكى از شما خواهد كه از خداوند خود حاجتى سؤال نمايد از حاجتهاى دنيا و آخرت، بايد كه ابتدا كند به ثنا و مدح خداوند عالميان و صلوات بر محمد و آل محمد. بعد از آن حاجت خود را بطلبد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اول خدا را به صفات كمال مدح كن، پس ثناه بگو او را بر نعمتها و شكر كن، پس اقرار به گناه خود بكن، بعد از آن سؤال كن. والله كه هيچ بندهاى از گناه به در نمىآيد مگر به اقرار به گناهان خود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه حاجتى داشته باشيد حمد و ثناى پروردگار خود بگوييد. به درستى كه كسى كه حاجتى از پادشاهى طلب مىنمايد، از براى او مهيا مىكند از ستايش، بهترين سخنانى را كه بر آن قدرت دارد كه او را به آن سخن بستايد.
و فرمود كه: به درستى كه شخصى داخل مسجد حضرت رسول صلىالله عليه و آله شد و دو ركعت نماز كرد و از خدا حاجتى سؤال كرد. حضرت فرمود كه: اين بنده تعجيل كرد بر خداوند خود. و ديگرى آمد و دو ركعت نماز گزارد و بعد از آن خدا را ثنا گفت و صلوات بر پيغمبر فرستاد. حضرت فرمود كه: حاجت خود را بطلب كه خدا عطا مىفرمايد.
دوازدهم: از شرايط دعا صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است. زيرا كه اگر كسى حاجتى به درگاه پادشاهى دارد، مناسب اين است كه تحفهاى براى مقربان آن پادشاه بفرستد تا ايشان شفيع او باشند. و اگر ايشان هم شفاعت نكنند، چون آن پادشاه مطلع مىشود كه به ايشان تحفه داده و مقربان او را نوازش فرموده، او را خوش مىآيد و حاجتش را روا مىكند.
و ايضا كسى كه محبوب بزرگوارى است، نزد آن بزرگوار مدح او كردن و از براى او مطلب طلبيدن هرچند محتاج آن طلب نباشد آن محبوب، آن بزرگوار را خوش مىآيد كه محبوب او را ستايش مىكند. و به اين اسباب، صلوات موجب قبولى دعا مىگردد.
و نكته لطيف كاملى در اين باب در بيان شفاعت كبرى(3 ) گذشت، و تفصيل اين سخن را در شرح صحيفه كامله(4 ) بيان كردهايم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دعا محجوب(5) است از آسمان، و مستجاب نمىشود تا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه دعا كند و پيغمبر را ياد نكند دعا بر بالاى سرش ايستاده بال مىزند؛ و چون صلوات فرستاد بالا مىرود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه را به خدا حاجتى باشد اول صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد و بعد از آن حاجت خود را بطلبد. پس دعاى خود را ختم كند به صلوات بر محمد و آل محمد. به درستى كه خدا كريمتر است از اين كه دو طرف دعا را قبول فرمايد و ميان را رد كند. زيرا كه صلوات بر محمد و آل
1- حسن طلب: طلب كردن چيزى از كسى با سخنان و كلمات زيبا، شيوا و دلانگيز به گونهاى كه در وى تأثير كند و صورت اصرار و پافشارى نداشته باشد. |
او البته مقبول است و رد نمىشود.
و فرمود كه: چون نام پيغمبر مذكور شود بسيار بر او صلوات فرستيد. كه هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد حق تعالى بر او هزار صلوات بفرستد در هزار صف از ملائكه.
و هيچ خلقى نماند مگر آن كه بر او صلوات فرستند به سبب صلوات خدا و ملائكه بر او.
پس كسى كه به چنين رحمتى رغبت ننمايد او جاهل و غافل است و خدا و رسول و اهل بيت از او بيزارند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: صلوات بر من و اهل بيت من نفاق( 1) را برطرف مىكند.
و به روايت ديگر فرمود كه: صداهاى خود را بلند كنيد به صلوات بر من كه نفاق را زايل مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه صد مرتبه بگويد: يا رب صل على محمد و ءال محمد(2 )، صد حاجت او برآورده شود، كه سى حاجت از حاجتهاى دنيا باشد.
و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ عملى در ميزان اعمال سنگينتر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست. و به درستى كه شخصى را در قيامت اعمالش را به ميزان مىگذارند، سبك مىآيد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله صلوات بر خود را در ميزان او مىگذارد، سنگين مىشود و بر اعمال بدش زيادتى مىكند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به صَباح بن سَيابه( 3) فرمود كه: مىخواهى تو را چيزى تعليم نمايم كه خدا به سبب آن روى تو را از آتش جهنم نگاه دارد؟ گفت: بلى. فرمود كه: بعد از نماز صبح صد مرتبه بگو: اللهم صلى على محمد و ءال محمد(4 )، تا خدا روى تو را از گرمى آتش جهنم نگاه دارد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه در روز جمعه صد مرتبه بر من صلوات بفرستد، حق تعالى شصت حاجت او را برآورد؛ سى حاجت دنيا و سى حاجت آخرت.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون شب جمعه مىشود نازل مىشوند از آسمان ملائكه به عدد ذرات هوا يا به عدد مورچگان، و قلمهاى طلا و لوحهاى(5 ) نقره در دست دارند و نمىنويسند تا روز شنبه عملى را بغير از صلوات بر محمد و آل محمد. پس در اين شب و روز بسيار صلوات بفرستيد.
و فرمود كه: سنت مؤكد( 6) است كه در هر روز جمعه بر محمد و اهل بيت او هزار مرتبه صلوات بفرستند و در روزهاى ديگر صد مرتبه.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هيچ عملى در روز جمعه بهتر نيست از صلوات بر محمد و آل محمد.
و به سند ديگر منقول است كه: هر كه بعد از عصر در روز جمعه بگويد: اللهم صل على محمد و ءال محمد الأوصياء المرضيين بأفضل صلواتك، و بارك عليهم بأفضل بركاتك، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته(7)، حق تعالى صدهزار حسنه( 8) در نامه عملش ثبت نمايد، و صدهزار گناه را محو فرمايد، و صدهزار حاجتش را برآورد، و صدهزار درجه براى او بلند كند.
و روايت ديگر آن است كه: اگر هفت مرتبه بخواند، خدا به عدد هر بندهاى حسنهاى به او عطا فرمايد، و عملش در آن روز مقبول گردد، و چون در قيامت مبعوث شود در ميان دو چشمش نورى ساطع( 9) باشد.
1- نفاق: دورويى - دودلى در دين - ترديد در عقيده دينى. |
و در بعضى احاديث اين زيادتى هست كه: و السلام عليه و عليهم و على أرواحهم و أجسادهم و رحمه الله و بركاته.( 1) و هر يك را كه بخوانند خوب است.
و حضرت امام رضا صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه قادر نباشد بر چيزى كه كفاره گناهان خود را بدهد صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستد كه گناهانش را درهم مىشكند.
و حضرت امام على نقى صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى ابراهيم را خليل( 2) خود گردانيد براى آن كه صلوات بر محمد و آل محمد بسيار مىفرستاد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه به اين نحو بر محمد و آل محمد صلوات فرستد كه: صلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه على محمد و ءال محمد، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته( 3)، از گناهان پاك شود مانند روزى كه از مادر متولد شده بوده است.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه به سندهاى معتبر منقول است كه: چون عطسه كنيد، بگوييد: الحمدلله رب العالمين، و صلى الله على محمد و أهل بيته.(4 )
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: كسى كه صداى عطسه كسى را بشنود و حمد الهى بكند و صلوات بر پيغمبر و اهل بيتش بفرستد، هرگز به درد دندان و درد چشم مبتلا نشود.
و به سندهاى بسيار از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: هر كه صلوات فرستد بر من، و بر آل من صلوات نفرستد، بوى بهشت را نشنود با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه شنيده مىشود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: بشارت مىدهم تو را كه جبرئيل مرا خبر داد كه كسى كه از امت من صلوات بر من بفرستد و بعد از آن، صلوات بر آل من بفرستد درهاى آسمان براى او گشوده مىشود و ملائكه، هفتاد صلوات بر او مىفرستند، و اگر گناهكار باشد گناهانش مىريزد چنانچه برگ از درختان مىريزد؛ و حق تعالى مىفرمايد كه: لبيك اى بنده من و سعديك(5)! تو را اجابت كردم و مدد و اعانت تو مىنمايم. و به ملائكه مىفرمايد كه: اى ملائكه من! شما هفتاد صلوات بر او فرستاديد؛ من هفتصد صلوات بر او مىفرستم. و اگر بر من صلوات بفرستد و بر اهل بيت من صلوات نفرستد، ميان صلوات او و آسمان، هفتاد حجاب به هم رسد؛ و حق تعالى فرمايد كه: لا لبيك و لا سعديك( 6). اجابت تو نمىكنم و تو را مدد و اعانت نمىنمايم. اى ملائكه من! دعاى او را بالا مياوريد، مگر آن كه به پيغمبر من عترت(7 ) او را ملحق گرداند. پس دعاى او پيوسته در حجاب(8 ) است تا ملحق گرداند به من اهل بيت مرا.
و ظاهر احاديث معتبره آن است كه هر وقت كه نام مبارك آن حضرت مذكور شود صلوات بر او و بر آل اطهار فرستادن واجب است.
و در احاديث معتبره وارد است كه فرمود كه: كسى كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد كه گناهانش آمرزيده شود، پس او دور است از رحمت الهى.
و در حديث ديگر فرمود كه: بخيل و بدترين بخيلان كسى است كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه صلوات مرا فراموش كند راه بهشت را گم كرده است.
و به سند معتبر از مالك جُهَنى(9) منقول است كه گفت: من گُلى به دست حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام دادم. حضرت گرفتند و بو كردند و بر ديدههاى خود گذاشتند و بعد از آن فرمودند كه: هر كه گلى را بگيرد و بو كند و بر چشمانش گذارد و بگويد: اللهم صل على محمد و ءال محمد، هنوز آن گل را بر زمين نگذاشته، خدا او را بيامرزد.
1- ترجمه: و سلام و درود و رحمت و بركات خداوند بر او و آنان و بر جانها و تنهايشان باد. |
نجم سيم: در بيان سبب مستجاب نشدن بعضى از دعاها
بدان كه چون حق سبحانه و تعالى وعده فرموده است كه دعاهاى بندگان خود را مستجاب گرداند، البته خُلف( 1) در وعده الهى نمىباشد. پس اين كه بعضى از دعاها اثر استجابتش ظاهر نمىشود و به چند وجه جواب مىتوان گفت:
{وجه} اول: آن كه چون حق تعالى حكيم عليم است كارهاى او البته منوط( 2) به حكمت و مصلحت مىباشد. پس وعدهاى كه فرموده مشروط به حكمت است، يعنى: اگر مصلحت شما باشد مستجاب مىكنم. چنانچه اگر كريمى گويد كه: هركه از من چيزى مىطلبد عطا مىكنم، و شخصى بيايد و گويد افعى كشندهاى به دست من بده، يا زهر قاتلى( 3) را بده كه بخورم، و آن سائل ضرر آنها را نداند، و دادن به او موجب هلاك او گردد، البته عطا نكردن در چنين حالى به كرم انسب(4 ) است؛ بلكه عطا كردن جور است. و ظاهر است كه اكثر آرزوهاى خلايق موجب ضرر ايشان است و نمىدانند و از روى جهالت سؤال( 5) مىنمايند. و حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه در دعاى طلب حاجات صحيفه كامله به اين معنى اشاره فرموده كه: اى خداوندى كه متبدل نمىسازد حكمت او را وسيلهها.
اگر كسى گويد كه: هرگاه چنين باشد دعا چه فايده دارد؛ زيرا كه هرچه صلاح بندگان در آن است البته حق تعالى به عمل مىآورد؟ جواب مىگوييم كه: ممكن است كه يك امرى بدون دعا مصلحت در عطاى او نباشد، و مصلحت مشروط به دعا باشد.
پس امور بر سه قسم است: بعضى آن است كه بدون دعا مصلحت در عطاى آن هست؛ آن را بدون دعا كرامت مىفرمايد. و بعضى هست كه با دعا نيز مصلحت در دادن آن نيست؛ آن را مطلقا منع مىفرمايد. و بعضى هست كه با دعا مصلحت در عطاى آن هست، و بىدعا مصلحت نيست؛ چنين امرى عطايش موقوف به دعاست. و چون آدمى تميز ميان اين امور به عقل خود نمىتواند كرد بايد كه در جميع امور مُحتَمَله(6 ) كه به عقل خود خوب داند دعا بكند، و اگر حاصل نشود از دعا مأيوس نشود و بداند كه البته صلاح او در آن چيز نبوده كه حق تعالى دعايش را مستجاب نكرده. با آن كه اصل دعا كردن عبادتى است بهترين عبادتها، و موجب قرب مىشود.
چنانچه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دعا كن و مگو كه: آنچه مقدر شده است خواهد شد. به درستى كه دعا عبادت است.
و تفصيل اين كلام بعد از اين انشاءالله مذكور خواهد شد.
وجه دويم: آن است كه هرچيز را شرطى چند مىباشد و مانعى چند مىباشد كه تا آن شرايط به عمل نيايد و آن موانع برطرف نشود، ثمرهاى بر آن فعل مترتب نمىشود. مثل آن كه حق تعالى فرموده كه: نماز كنيد تا شما را بيامرزم. نماز را شرايط هست كه اگر بدون آن شرايط به عمل آورد مقبول نيست. پس اگر كسى نماز بىوضو بكند نماز نكرده است و مستحق آمرزش نيست. و همچنين مانعى چند، از تأثير مىدارد چنانچه فرمودهاند كه نماز موجب قرب است. اگر كسى نماز كند و جميع قبايح را به جا آورد تأثير آن قبايح كه موجب بُعد و حرمان است مانع است از تأثير نماز در قرب.
و همچنين اگر طبيبى گويد كه ريوند( 7) مُسهل است، يعنى اگر با شرايطى كه مقرر است بخورند و چيزى كه منافى عمل او باشد به جا نياورند، اسهال مىكند. پس اگر كسى ريوند را بدون سَحق(8 ) كه يكى از شرايط عمل آن است، يا با يك مثقال ترياك( 9) كه منافى(10 ) عمل آن است بخورد و عمل نكند، گفته طبيب خطا نشده خواهد بود.
همچنين دعا را شرايط هست، چنانچه سابقا دانستى: از تضرع و زارى و اهتمام(11 ) و خداشناسى و عبادت و ترك معاصى و خوردن حلال و تقديم(12) حمد و ثنا و صلوات و غير اينها از شرايط و رفع موانعى كه گذشت. پس به هر يك از آنها كه اخلال كند و دعايش مستجاب نشود منافات با وعده الهى ندارد. و چون
1- خلف: عمل برخلاف وعده. |
اين معنى در ضمن احاديثى كه سابقا در باب شرايط مذكور شد به وضوح پيوسته و به همين اكتفا مىنماييم.
وجه سيم: آن است كه گاه هست كه حق تعالى دعايى را مستجاب مىفرمايد و مصلحت در تأخير آن مىداند؛ يا براى اين كه در اين وقت به او ضرر مىرساند، يا مىخواهد كه او دعا كند و درجات او در مراتب قرب زياده گردد، و اگر به زودى حاجت او را برآورد ترك دعا مىكند، و به آن درجات عاليه فايز نمىگردد. و بسا باشد كه حاجت مؤمنى را مستجاب گردانند، و بعد از چندين سال به او بدهند.
چنانچه منقول است كه از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند كه: آيا مىشود كه دعاى كسى مستجاب شود و در رسانيدن به او تأخير شود؟ فرمود كه: بلى؛ تا بيست سال.
و در حديث ديگر فرمود كه: از وقتى كه موسى و هارون بر فرعون و قومش نفرين كردند و حق تعالى فرمود كه: دعاى شما مستجاب شد تا وقتى كه خدا فرعون را هلاك كرد چهل سال گذشت.
و به سند صحيح منقول است كه ابن ابى نصر به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه عرض نمود كه: چندين سال است كه از خدا حاجتى سؤال مىكنم و روا نمىشود و از دير شدن اين حاجت در دلم چيزى به هم رسيده. حضرت فرمود كه: اى احمد زينهار كه شيطان را بر خود راه مده كه تو را از رحمت خدا نااميد گرداند. به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليهالسلام مىفرمود كه: به درستى كه مؤمن از حق تعالى حاجتى سؤال مىنمايد و خدا تأخير مىنمايد استجابت او را، براى اين كه دوست مىدارد شنيدن آواز دعا و ناله و زارى او را.
پس حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: والله كه آنچه خدا تأخير مىكند و از مؤمنان منع مىفرمايد در دنيا، و در آخرت به ايشان مىدهد بهتر است از براى ايشان از آنچه در دنيا به ايشان مىدهد. به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليهالسلام مىفرمود كه: سزاوار اين است كه دعاى مؤمن در هنگام نعمت و رخا(1) مثل دعاى او باشد در وقت شدت و بلا. و چنين نباشد كه همين كه به او عطا كنند سست شود و دعا را كم كند. پس بايد كه مؤمن را هرگز از دعا ملال حاصل نشود. به درستى كه دعا را رتبه و منزلت عظيم نزد خدا هست. و بر تو باد به صبر كردن در بلاها و تنگيها، و طلب حلال نمودن، و صله رحم كردن.
و زينهار كه بپرهيز از عداوت نمودن و معارضه(2) كردن با مردم. به درستى كه ما اهل بيت صله(3) مىكنيم با كسى كه از ما قطع مىكند، و احسان مىكنيم با كسى كه با ما بدى مىكند. پس والله كه در اين امر عاقبت نيكو مشاهده مىنماييم. و بدان كه صاحب نعمت در دنيا اگر سؤالى كند و به او عطا كنند ديگر چيزى غير آن سؤال خواهد كرد و نعمت الهى در نظر او سهل خواهد شد. و چون نعمت الهى بر مسلمانى بسيار شد، او را خطر عظيم هست به جهت حقوقى كه خدا بر او واجب مىشود، و بيم آن هست كه فريفته شود و حقوق الهى را ادا ننمايد و موجب طغيان او گردد.
بگو به من كه اگر من سخنى به تو بگويم اعتماد بر گفته من خواهى كرد؟ گفتم: فداى تو گردم! اگر به فرموده تو اعتماد نكنم به گفته كه اعتماد خواهم كرد و حال آن كه تو حجت خدايى بر خلق؟ فرمود كه: پس اعتماد به فرموده خدا بيشتر داشته باش. به درستى كه خدا به تو وعده كرده است. آيا خدا نفرموده است كه: چون بندگان از تو سؤال نمايند از (حال) من، بگو كه من به ايشان نزديكم؛ مستجاب مىكنم دعاى دعاكنندهاى كه مرا بخواند؟(4) و مىفرمايد كه: نااميد مشويد از رحمت الهى.(5) و مىفرمايد كه: خدا وعده مىكند شما را مغفرت عظيم از جانب خود و فضل بسيار.(6) پس بايد كه اعتماد شما بر خدا زياده باشد از اعتماد بر ديگران. و در خاطر خود راه مدهيد بغير از گمان نيك به خداوند خود تا گناهان شما آمرزيده شود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بسيار است كه حق تعالى دعاى شخصى را مستجاب مىفرمايد و تأخير مىنمايد تا مدتى، تا او زياده دعا كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: گاه هست كه بندهاى دعا مىكند، پس حق تعالى مىفرمايد به دو ملك كه موكلاند به او كه: من حاجت او را مستجاب كردم؛ وليكن الحال به او مدهيد تا او دعا كند، كه من دوست مىدارم كه آواز او را بشنوم. و گاه هست كه بندهاى دعا مىكند، پس حق تعالى مىفرمايد كه: زود حاجتش را بدهيد، كه من صداى او را دشمن مىدارم.
و در حديث ديگر فرمود كه: پيوسته مؤمن با خير و حالت نيكوست و اميدوار رحمت حق تعالى است، مادام كه استعجال نكند، كه نااميد شود و ترك دعا كند. راوى گفت كه: چگونه استعجال كند؟ فرمود كه: استعجال آن است كه گويد كه: اين قدر مدت دعا كردم و اجابت را نمىبينم.
1- رخا: آسايش - آسانى. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: روزى حضرت ابراهيم خليلالرحمن(1) در كوه بيتالمقدس مىگذشت كه چراگاهى براى گوسفندان خود پيدا كند.
ناگاه صداى شخصى به گوشش رسيد. از پى صدا رفت. ديد كه شخصى مشغول نماز است و طولش دوازده شبر(2) است. و چون فارغ شد حضرت خليل از او پرسيد كه: اى بنده خدا از براى كه نماز مىكنى؟ گفت: از براى خداى آسمان. حضرت ابراهيم پرسيد كه: آيا بغير تو كسى از قوم تو باقى مانده است؟ گفت: نه. پرسيد كه: خوراك تو از كجا به دستت مىآيد؟
گفت: در تابستان ميوه اين درخت را جمع مىكنم و در زمستان به آن معاش مىكنم. فرمود كه: منزلت در كجاست؟ اشاره به كوهى كرد كه در برابر بود. حضرت ابراهيم فرمود كه: مرا با خود نمىبرى كه امشب با تو به سر بريم؟ گفت: در ميان راه آب عظيمى هست كه نمىتوان گذشت. حضرت فرمود كه: تو چگونه عبور مىنمايى؟ گفت: بر روى آب راه مىروم.
حضرت فرمود كه: مرا با خود ببر؛ شايد كه خدا به من هم اين كرامت بفرمايد كه بر روى آب راه روم چنان كه به تو كرامت فرموده.
پس عابد دست حضرت را گرفت و با هم رفتند. چون به آن آب رسيدند هر دو بر روى آب روان شدند و گذشتند. چون به خانه عابد رسيدند حضرت ابراهيم فرمود كه: كدام روز عظيمتر است؟ عابد گفت كه: روز جزا كه مظالم بندگان را از يكديگر مىگيرند.
حضرت فرمود كه: بيا كه دست برداريم و خدا را بخوانيم كه ما را از شر آن روز ايمن گرداند. عابد گفت كه: دعاى مرا چه مىكنى؟ والله كه سه سال است كه براى مطلبى دعا مىكنم و هنوز مستجاب نشده است. حضرت ابراهيم فرمود كه: مىخواهى كه تو را خبر دهم كه براى چه دعاى تو را حبس كردهاند؟ گفت: بلى. فرمود كه: حق تعالى چون بنده را دوست مىدارد دعاى او را حبس مىنمايد و زود برنمىآورد تا او را بسيار مناجات كند و از جناب مقدس او سؤال نمايد و تضرع كند. و چون بندهاى را دشمن مىدارد دعايش را زود مستجاب مىكند يا نااميدى در دل او مىافكند كه ديگر دعا نكند.
بعد از آن فرمود كه: حاجت تو چه چيز بود؟ گفت كه: روزى گله گوسفندى بر من گذشت و پسرى نيكورويى با آن گله بود و آن پسر گيسوى مُشكبويى داشت. پرسيدم كه: اين گوسفندان از كيست؟ گفت: از ابراهيم خليلالرحمن. پس من دعا كردم كه: خداوندا اگر تو را در زمين خليلى و دوستى هست به من بنما. ابراهيم فرمود كه: خدا دعاى تو را مستجاب گردانيده. منم ابراهيم، دوست خداوند رحمان. پس حضرت با او معانقه(3)فرمودند، و چون حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله مبعوث شدند مصافحه(4) مقرر شد.
وجه چهارم: آن است كه حق سبحانه و تعالى بعضى از بندگان را كه حاجتى طلبند و صلاح ايشان در آن نباشد، اضعاف مُضاعَفه(5) آن حاجت را در دنيا و آخرت به ايشان كرامت مىفرمايد. پس دعاى ايشان را رد نفرموده، و حاجت ايشان را بر وجه اكمل(6) روا كرده است. چنانچه اگر كسى از پادشاهى فَلسى(7) طلب نمايد و آن پادشاه در عوض جواهرى به او عطا كند كه صدهزار تومان(8 ) قيمت آن باشد، هيچ عاقل نمىگويد كه حاجت او را رد كرده است؛ بلكه او را مدح مىكنند كه اضعاف(9 ) اضعاف آنچه آن سائل طلبيده به او عطا فرموده.
پس در درگاه پادشاه پادشاهان، اين گدايان جاهل و سائلان نادان مطالب خسيسه(10) را منظور نظر خود مىگردانند و از حق تعالى سؤال مىنمايند؛ و آن كريم علىالاطلاق نعمتهاى بىانتها و رحمتهاى بىعَد و احصا(11 ) در برابر عطا مىفرمايد، و قدر آنها را نمىدانند و از عدم حصول آن مطلب خسيس شكايت مىنمايند. اما آنچه در آخرت به ايشان كرامت مىفرمايد درجات رفيعه و مراتب عاليه بهشت است كه نامزد محرومان حاجات دنيا و ناكامان عرصه نيستى و فنا گردانيده.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: به درستى كه گاه هست كه بندهاى در حاجتى خدا را مىخواند، و حق تعالى مىفرمايد كه: اجابت دعاى او را تأخير كنيد كه من مشتاق آواز و دعاى اويم. پس چون روز قيامت مىشود حق تعالى مىفرمايد كه: اى بنده من مرا خواندى در دنيا و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب را به عوض براى تو مقرر ساختهام. و در فلان حاجت ديگر مرا خواندى و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب عظيم را به عوض به تو دادهام. پس آن مؤمن از بسيارى عطاها و ثوابها كه مشاهده نمايد آرزو كند كه كاشكى هيچ دعاى من در دنيا مستجاب نمىشد.
1- خليلالرحمن: دوست خداوند رحمن - دوست خداوند داراى مهر و بخشش بسيار و گسترده. |
و اما آنچه در دنيا عطا مىفرمايد مراتب قرب و كمالات نامتناهى است كه لازم دعاست.
اى عزيز بدان كه حق سبحانه و تعالى بندگان نادان را از روى غايت لطف و مهربانى با طبع جهول(1) ايشان مدارا مىنمايد، و به دام دانه خواهشهاى طبع سركش ايشان، از روى حكمت، ايشان را به ساحت كبرياى خود مىكشاند. چنانچه بلاتشبيه بازى را پادشاهى خواهد شكار كند، اگر اول به او گويد كه: بيا كه من تو را بر سر دست خود مىگيرم و شهباز(2) اوج عزتت مىگردانم، هيچ فايدهاى در تسخير او نمىكند. بلكه اول او را به طعمه و دانه، آشناى دام خود مىگرداند و چون قابل شد، بر روى دست خويشش جا مىدهد و به هر جايش كه مىفرستد به زودى برمىگردد.
و اگر پدر مهربان طفلى راخواهد كه به كسب علوم و حقايق فرستد، اگر صدهزار دليل و برهان براى او بگويد، فايده نمىكند. بلكه اول او را به جوز(3) و مويز(4) و وعده قباى رنگين و عباى زرين به مكتب آشنا مىكند، چون لذت فهم حقايق و حكمتها را يافت، به سياستهاى(5 ) عظيم او را از آن شغل باز نمىتوان داشت.
همچنين اين حيوانات عديمالشعور(6 ) و طفل طبعان مغرور، چون فضيلتى و كمالى و لذتى و بهرهاى بغير از خوردنى و پوشيدنى و دينار و درهم و خَيل(7) و حَشَم(8 ) و ساير لذات جسمانى نيافتهاند، حكيم مطلق و كريم لايزال با نهايت رتبه عظمت و استغنا و جلال، ايشان را به درگاه خود خوانده، كه هرچه خواهيد از من بطلبيد، و نمك آش خود را از من بخواهيد، و سبزى طعام را از من بطلبيد؛ تا آن كه از اين راه رو به درگاه او آورند، و از بسيارى دعا و توسل و مناجات با نهايت بيگانگى، به مرتبه آشنايى و قرب فايز گردند، و لذت مناجات او بيابند، و از خلق رو برتافته در جميع امور رو به او داشته باشند.
زهى كرم بىانتها كه به دام و دانه نمك و سبزى به ساحت قرب خود مىرساند و به وسيله خواهشهاى نفسانى مقرب حضرت يزدانى مىگرداند؛ و آن جاهل نادان شبهه مىكند يا دلگير است كه حاجتم برآورده نشده است. ان الانسان لربه لكفور(9 ). مگر نمىدانى كه اصل دعا كردن عبادت است و در اين ضمن، بندگى خدا كردهاى، و با مالكالملوك مناجات كردهاى، و ثوابهاى آخرت تحصيل نمودهاى، و پا بر بساط قرب خداوند جبار(10) گذاشتهاى، و خداوند عالم را انيس و همراز خود گردانيدهاى، و به سمع يقين و ايمان لبيكها از عرش رفعت شنيدهاى.
و اگر معنى مناجات و لذت آن را بفهمى و رازهاى نهانى را به گوش دل بشنوى و دلداريها و بنده نوازيهاى آن محبوب حقيقى را در هنگام تضرع و دعا ادراك نمايى، حاجتها و آرزوهاى خود را - بلكه خود را - گم خواهى كرد. اگر رخصت دخول مجلس پادشاهان عاجز دنيا بيابى و گوشه چشم التفاتى(11 ) از ايشان ببينى، تمام حاجتهاى خود را فراموش مىكنى. هيهات، هيهات! جسم خاكى را همين بس نيست كه او را با جناب ربالارباب به مُشافهه(12 ) رخصت مكالمه و عرض حاجت دادهاند و كليدهاى خزاين رحمت را به زبانش سپردهاند و متكفل امور و مصالح او گرديدهاند؟ و حضرت ربالعزه مىفرمايد كه: تو دعا بكن و خير خود را به من بگذار، و او سركشى مىكند و از روى علم ناقص و جهل كامل خود بر آن جناب گستاخى مىكند و تحكم مىنمايد. اگر غفلت، عقلها را پريشان نكرده بود بايست كه كسى كه اين احاديث متواتره را بشنود كه حضرت عزت مىفرمايد كه: حاجت او را برمياوريد كه من آواز او را دوست دارم و مشتاق ناله اويم در ناكامى حاجت برنيامدن، از شوق به كام دل بميرد و ديگر دست جانش دامان خواهشى نگيرد.
چون سخن نازك شد و عبارت نارساست و مطلب وسيع است، سخن را مختصر كرده، ختم مىكنيم اين مبحث را به ذكر جماعتى كه دعاى ايشان مستجاب است، و جمعى كه دعاى ايشان مستجاب نيست.
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه دعاى ايشان مستجاب است: كسى كه به حج بيتاللهالحرام رود دعايش مستجاب است؛ پس نيك به احوال بازماندگانشان برسيد تا در حق شما دعا كنند. و كسى كه به جهاد فىسبيلالله رود، پس نيكو خلافت كنيد در اهل ايشان(12 ). و كسى
1- جهول: بسيار جاهل و نادان - اين واژه به عنوان صفتى براى انسان در آيه 72 سوره احزاب (33) به كار رفته است. |
كه بيمار باشد دعايش مستجاب است؛ پس او را به خشم مياوريد و دلتنگ مگردانيد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: پنج دعاست كه از پروردگار عالم محجوب نمىگردد: دعاى امام عادل، و دعاى مظلوم (حق تعالى به او مىفرمايد كه البته از براى تو انتقام مىكشم اگرچه بعد از مدتى باشد)، و دعاى فرزند صالح از براى پدر و مادرش، و دعاى پدر صالح از براى فرزندش، و دعاى مؤمن از براى برادر مؤمنش غايبانه (حق تعالى مىفرمايد كه: تو را دو برابر او كرامت كردم).
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از نفرين مظلوم كه دعاى او را از حجابها مىگذرانند تا آن كه حق تعالى به سوى آن نظر مىفرمايد و مىگويد كه: بلند كنيد دعاى او را كه من مستجاب مىكنم. و بپرهيزيد از نفرين پدر كه از شمشير تندتر است.
و در حديث ديگر فرمود كه: چهار كساند كه دعاى ايشان رد نمىشود تا آن كه درهاى آسمان براى ايشان گشوده مىشود و دعاى ايشان به عرش مىرسد: دعاى پدر از براى فرزند، و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى كسى كه به عمره رفته باشد تا برگردد، و دعاى روزهدار تا افطار نمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: سه دعاست كه از حق تعالى محجوب نمىگردد(1): دعاى پدر براى فرزند اگر به او نيكى كند، و نفرين پدر بر فرزند اگر عاق(2) او گردد؛ و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى مظلوم براى كسى كه او را يارى كند و حق او را از ظالم بگيرد؛ و دعاى مؤمنى كه در حق برادر مؤمنى دعا كند كه با او مواسات(3) و احسان كرده باشد براى خشنودى اهل بيت رسول صلواتالله عليهم، و نفرينى كه مؤمن بر كسى كند كه محتاج به او شده باشد و مضطر باشد و او قدرت بر مواسات و احسان به او داشته باشد و نكند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: پنج كساند كه دعاى ايشان مستجاب نيست: مردى كه حق تعالى طلاق زنش را به دست او گذاشته و آن زن او را آزار مىكند، و دارد مالى كه مَهر او را بدهد و او را رها كند، نمىكند و بر او نفرين مىكند؛ و شخصى كه غلامش سه مرتبه بگريزد، و او را نفروشد و بر او نفرين كند، يا چون بار ديگر بگريزد دعا كند كه خدا به او برگرداند؛ و شخصى كه در زير ديوار خم شده شكسته گذرد و تند نگذرد، و دعا كند كه بر سرش نيايد؛ و شخصى كه مالى به كسى قرض بدهد و گواه نگيرد، و دعا كند كه خدا مالش را به او رساند؛ و شخصى كه قدرت بر طلب روزى داشته باشد، و در خانه خود بنشيند و طلب نكند و گويد كه: خدايا مرا روزى بده.
بركات مؤمن براى خاندان و همسايگانش
يا أباذر ان الله يصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده(4 ) و يحفظه فى دويرته و الدور حوله مادام فيهم.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى اصلاح مىكند به سبب صلاح و نيكى بندهاى فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را، و حرمت او را رعايت مىفرمايد در اهل خانههاى او و در خانههاى همسايگان او مادام كه در ميان ايشان است (كه بلاها را از ايشان دفع مىنمايد، و عذاب خود را بر ايشان نازل نمىگرداند).
مُفاد(5) اين كلمات شريفه ترغيب در صلاح و نيكى و عبادت و بندگى است، كه كسى كه بنده شايسته خداست خدا به بركت او فرزندانش را هم به صلاح و نيكى مىدارد كه نام خيرش در دنيا و آخرت باقى بماند، و ثمره نيكى ايشان به او عايد گردد، و به بركت او دفع بلا از خويشان و دوستان و همسايگان او مىفرمايد؛ بلكه به بركت نيكان دفع بلا از ديار ايشان مىفرمايد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون حق تعالى مىبيند اهل شهرى را كه ايشان از حد تجاوز مىكنند در نافرمانى و معصيت، و در آن شهر سه كس از مؤمنان صالح هستند، حق تعالى ايشان را ندا مىفرمايد كه: اى اهل معصيت من!
اگر در ميان شما نمىبودند اين مؤمنان كه با يكديگر به مال حلال من دوستى مىنمايند، و به صلاح و نيكى و عبادت خود، زمين و مسجدهاى مرا معمور(6) مىدارند، و در سحَرها از ترس من استغفار مىنمايند، هرآينه عذاب خود را بر شما نازل مىگردانيم و پروا نمىكردم.
1- يعنى بالا مىرود و مورد قبول خداوند قرار مىگيرد. |