باب سيم : در بيان معنى دنياست

باب سيم : در بيان معنى دنياست

بدان كه اكثر عالم مذمت دنيا مى‏كنند و خود گرفتار آن هستند، و بسيار است كه امر حقى را دنيا نام مى‏كنند و آن را مذمت مى‏نمايند، و امر باطلى را ترك دنيا نام مى‏كنند و خود را به آن مى‏ستايند. پس تحقيق معنى دنيايى كه مذمت آن در شرع وارد شده است بايد نمود تا حق و باطل از يكديگر ممتاز شود. بدان كه مردم از دنيا چند معنى فهميده‏اند، و آنها خطاست: اول: حيات دنيا و زنده بودن در اين نشئه است. و نه چنين است كه زندگانى در اين نشئه بد باشد يا آن كه اين را دشمن بايد داشت، بلكه آرزوى مرگ كردن و طلب آن نمودن خوب نيست و مذموم است و كفران نعمت الهى است. بلكه آنچه مذموم است اين است كه آدمى اين زندگانى را براى امور باطل خواهد يا آن كه اعتماد بسيار بر اين زندگى داشته باشد و آرزوهاى دور و دراز كند و مرگ را فراموش كند و به سبب آن، اعمال صالحه را به تأخير اندازد و مبادرت به اعمال بد نمايد به آرزوى اين كه آخر توبه خواهم كرد. يا كارهاى دور و دراز پيش گيرد و اموال بسيار جمع نمايد و مساكن رفيعه و اسباب بسيار براى خود تحصيل نمايد به سبب اعتمادى كه به تسويلات(شيطانى بر عمر ناقص خود دارد و به اين سبب از امورى كه به كار آخرت مى‏آيد غافل شود و پيوسته عمر خود را صرف تحصيل اين امور نمايد براى استمتاع(دنيا، و از مرگ كراهت داشته باشد به سبب تعلقى كه به اولاد و اموال و اسباب خود به هم رسانيده، و زندگانى دنيا را براى اين خواهد كه از اينها متمتع شود، يا از فدا كردن خود در راه خدا براى محبت زندگى ابا نمايد و ترك جهاد كند، يا ترك طاعات و عبادات كند براى اين كه مبادا اعضا و جوارح و قوتهاى او ضعيف شود. اين چنين زندگانى را براى اين امور خواستن دنياست و بد است و موجب شقاوت(است.
اما اصل زندگانى اين نشئه مايه تحصيل سعادت ابدى است و جميع معارف و عبادات و علوم و كمالات و خيرات و سعادات در اين زندگانى به هم مى‏رسد، و زندگانى را براى تحصيل اين امور خواستن و از خدا طلب نمودن مطلوب است.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه مى‏فرمايد كه: خداوندا مرا عمر ده مادام كه عمر من صرف طاعت تو شود. و هرگاه كه عمر من چراگاه شيطان گردد و متابعت او نمايم به زودى قبض روح من بكن پيش از آن كه مستحق غضب و عقاب تو گردم.
و در دعاها طلب درازى عمر بسيار است.
و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه شنيدند كه شخصى مذمت دنيا مى‏كند. فرمودند كه: اى مذمت كننده دنيا كه فريفته آن گرديده‏اى و بازى آن را خورده‏اى!
آيا فريبش را مى‏خورى و بعد از آن مذمتش مى‏كنى؟ دنيا مى‏تواند كه جرم و گناه را بر تو ثابت كند و تو بر آن جرم اثبات نمى‏توانى كرد. كى تو را غافل گردانيد از احوال خود؟ و به چه چيز تو را فريب داد و چگونه تو را فريب داد و حال آن كه قبرهاى پدران تو و استخوانهاى پوسيده ايشان را به تو نمود و به خوابگاه
 

1-   فلسفه (حكمت) و بدبختى ابدى: شك نيست در اين كه آموزش دين در برخى زمينه‏ها نيازمند برخى بحثهاى فلسفى نيست. همچنين شك نيست در اين كه همچون هر دانش بشرى، علوم فلسفى و حكمى در برخى موارد احتمالا خالى از خطا نيستند. نيز آن حكمتى را كه خداوند در قرآن وصف نموده است نبايد عين حكمت و فلسفه به معانى اصطلاحى آن دانست. اما اولا نكات مشتركى ميان حكمت به تعبير قرآن و روايات و حكمت الهى (به تعبير حكماى اسلامى) و علم اخلاق هست، ثانيا اين ادعا را كه آگاهى از مسائلى مانند بحث درباره ماده اوليه عالم و عناصر موجود در جهان مايه بدبختى ابدى است بايد به ديده ترديد نگريست زيرا اين بحثها همان مباحثى‏اند كه در علوم فيزيك و شيمى بررسى مى‏شوند اما به صورتى جزئى‏تر، و مسائل اين دو علم در صورتهاى كلى خود به فلسفه مى‏پيوندند. در هر حال آگاهى از هستى و روابط ميان اجزا و عناصر آن اگر در برخى زمينه‏ها مورد نياز براى سعادت اخروى نباشند، دست كم راه سعادت انسان متدين و هدفمند را نمى‏بندند.
2-   مبرا: پيراسته - پاك‏شده.
3-   منتفع: بهره‏مند.
4-   تسويلات: جمع تسويل - چيزهاى آراسته براى فريب و گمراهى - اغواكردنها - فريب دادنها - گمراه كننده‏ها.
5-   استمتاع: برخوردارى جستن - بهره‏گرفتن - برخوردارى.
6-   شقاوت: بدبختى - نكبت.

مادران تو در زير خاك تو را عبرت فرمود. و چه بسيار بيماران را متوجه معالجه ايشان شدى و به دست خود بيماردارىِ ايشان كردى كه براى ايشان شفا طلب مى‏نمودى و طبيبان بر سر ايشان حاضر مى‏كردى، و اشفاق( 1و مهربانى تو هيچ نفع به ايشان نبخشيد، و چندان كه حيله(2كردى به مطلب خود نرسيدى، و چندان كه سعى كردى ايشان را از چنگ اجل رها نتوانستى كرد. پس دنيا چون تو را فريب داده است و حال آنكه حال آن بيمار را مثلى براى حال تو گردانيد كه تو از حال او بر حال خود آگاه شوى و از نفع نكردن چاره و تدبير در حال او بر حال خود پندگيرى و به مردن او مردن خود را به ياد آورى.
به درستى كه دنيا نيكوخانه‏اى است براى كسى كه پندهاى آن را باور كند، و خانه عافيتى است براى كسى كه در احوال آن تدبر نمايد و بفهمد، و خانه توانگرى است براى كسى كه توشه آخرت خود را از آن برگيرد، و محل تنبه و آگاهى است براى كسى كه از اوضاع آن پند گيرد. دنيا محل پيغمبران خداست و وحيهاى الهى در آنجا نازل گرديده، و ملائكه حق تعالى در اين خانه عبادت كرده‏اند و دوستان خدا در اين نشئه خدا را پرستيده‏اند و به رتبه محبت فايز گرديده‏اند. و بندگان خالص خدا در دنيا سوداگريها كرده‏اند و به اعمال خود رحمت الهى را خريده‏اند و بهشت را به سود سوداهاى(3خود برده‏اند.
پس كى مذمت دنيا مى‏تواند كرد و حال آن كه پيوسته مردم را از جدايى خود خبر مى‏دهد، و به آواز بلند نداى نيستى و فناى خود را در ميان مردم مى‏زند، و بديهاى خود را و اهلش را براى مردم به زبان حال بيان مى‏كند، و به بلاها و دردها و مشقتهاى خود بلاهاى آخرت را براى مردم مثل مى‏زند، و به لذتها و شاديهاى خود عيشها و راحتهاى آخرت را به مردم مى‏شناساند و ايشان را مشتاق آنها مى‏گرداند. پسين(4)، كسى را به عافيت مى‏دارد و بامداد به مصيبت و محنت مى‏اندازد. گاه اميدوار مى‏گرداند و گاه مى‏ترساند، و گاهى تخويف مى‏نمايد(و گاهى حذر مى‏فرمايد. پس جمعى كه پندهاى آن را نشنيده‏اند و از موعظه‏هاى آن آگاه نگرديده‏اند در روز ندامت و حسرت آن را مذمت خواهند كرد، و گروهى كه از آن پندها گرفته‏اند و از آن توشه‏ها برداشته‏اند در روز قيامت آن را مدح خواهند كرد. زيرا كه آنچه دنيا به ياد ايشان آورد از آن متذكر و آگاه شدند، و آنچه از فنا و نيستى و بديهاى خود به ايشان گفت باور كردند و تصديق آن نمودند، و از موعظه‏هاى آن پند گرفتند و فايده‏ها بردند.
دويم: دينار و درهم و اسباب و اموال است.
و اينها نيز چنين نيست كه همه قسمى از آن دنيا باشد چنانچه سابقا مجملى از آن مذكور شد. بلكه آنچه از آن آدمى را از خدا غافل گرداند و به سبب تحصيل آن مرتكب محرمات گردد يا محبت بسيار به آن داشته باشد كه به آن سبب در راه خدا آن را صرف ننمايد و حقوق الهى را از آن ادا نكند، آن دنياست و بد است. اما براى كسى كه آن را وسيله تحصيل آخرت گرداند از بهترين چيزهاست چنانچه حق تعالى بسيار جماعتى را در قرآن ستايش فرموده كه مالهاى خود را در راه خدا صرف مى‏نمايند و بهشت را از آن مى‏خرند.
پس اينها مايه‏اى است براى تحصيل سعادت آخرت، و اصل اينها بد نيست بلكه محبت اينها داشتن و به سبب آن ترك آخرت نمودن بد است.
چنانچه از حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله) منقول است كه فرمود كه: نيكوياورى است توانگرى بر تحصيل تقوا و پرهيزكارى.
و در احاديث بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهماالسلام) منقول است كه فرمودند كه: نيكوياورى است دنيا بر تحصيل آخرت.
و به سند صحيح منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد و عرض نمود كه: ما طلب دنيا مى‏نماييم و دوست مى‏داريم كه دنيا رو به ما آورد. حضرت فرمود كه: براى چه مى‏خواهى آن را؟ گفت كه: مى‏خواهم كه صرف خود و عيال خود نمايم، و به آن خويشان خود را نوازش كنم، و تصدق كنم در راه خدا، و به وسيله آن حج و عمره به جا آورم. حضرت فرمود كه: اين طلب دنيا نيست؛ طلب آخرت است.
و در احاديث معتبره وارد شده است كه دنيا دو دنياست: دنيايى هست كه آدمى را به آخرت مى‏رساند، و دنيايى هست كه ملعون است.
و در اين باب اخبار بسيار است و بعضى را در لَمَعات(بيان كرديم.
 

1-   اشفاق: مهرورزى - دلسوزى.
2-   حيله: چاره.
3-   سودا: معامله.
4-   پسين: عصر.
5-   تخويف نمودن: ترسانيدن - بيم دادن.
6-   لمعات: جمع لمعه - لمعه‏ها - مقصود فصلهايى است از اين كتاب كه پيش از اين با عنوانهاى لمعه اول، لمعه دويم و از اين قبيل آمد.

سيممتمتع( 1شدن از مُستَلذات( 2دنيا، و معاشرت كردن با مردم، و خانه‏ها و اسباب نفيس داشتن و جامه‏هاى فاخر و پوشيدن است.
و تحقيق آنها نيز در لمعات گذشت.
پس هرگاه دانستى كه دنيا اينها نيست كه عوام به عقل ناقص خود دنيا نام مى‏كنند، و دنيا و آخرت به يكديگر بسيار مشتبه مى‏باشد زيرا كه پادشاهى حضرت سليمان به حسب ظاهر، دنيا مى‏نمايد و عين آخرت است، و عبادت كافران و نماز تراويح سنيان( 3و اعمال صاحبان بدعت، و عبادت مُرائيان( 4آخرت مى‏نمايد و عين دنياست، پس بايد كه اول، دنيا و آخرت را معلوم كنى و حقيقت هر دو را بدانى، پس از دنيا رو بگردانى و به آخرت رو كنى.
و اگر به نادانى به راه روى، گاه باشد كه از آخرت رو به دنيا روى و ندانى.
پس بدان كه چنانچه از آيات و اخبار معلوم مى‏شود دنيا امرى است مركب از جميع امورى كه آدمى را از خدا و محبت او و تحصيل آخرت بازدارد. و دنيا و آخرت در برابر يكديگرند. پس هر چيز كه باعث قرب به خدا مى‏شود و موجب ثواب آخرت مى‏گردد آن آخرت است، اگرچه به حسب ظاهر از كارهاى دنيا باشد؛ و هر چيز كه برخلاف اين باشد دنياست.
پس بسا باشد كه تاجرى تجارتى كند و غرض او تحصيل نفقه(واجب يا اعانت محتاجين و تحصيل ثوابهاى اخروى باشد، و آن تجارت او عين آخرت باشد، و به حسب ظاهر، عوام او را طالب دنيا گويند، و بسيار باشد كه شخصى پيوسته عبادت كند كه عبادت او بدعت باشد يا غرض او از آن عبادت تحصيل مال و اعتبار دنيا باشد. آن عبادت او عين دنياست.
و گاه باشد كه عابدى به ظاهر ترك دنيا كرده باشد و در كنارى نشسته باشد و جامه‏هاى پشمينه پوشيده باشد، و غرض او مكر و فريب باشد و خدا منظورش نباشد، و هر تارى از تارهاى خرقه او دام تزويرى باشد براى تسخير دلهاى مردم، و ريسمان وحدتش(6كمندى باشد براى جذب جمعيت و كثرت مريدان، و پيوسته مشغول بدعتى چند باشد كه موجب وزر و وبال(7او گردد، و به مردم نمايد كه من ترك دنيا كرده‏ام، و احوال او عين دنيا باشد.
و علم كه اشرف كمالات است بسا باشد كه عالمى آن را وسيله دنياى خود سازد و از جميع اشقيا بدتر باشد. و بسا باشد كه فقيرى كه مال نداشته باشد، محبت مال را زياده از كسى داشته باشد كه مال بسيار داشته باشد و تعلق به آنها نداشته باشد.
پس معلوم شد كه دنيا و آخرت خصوصيت به وضعى و عملى و جماعتى ندارد و قاعده كليش همان است كه بيان كرديم. و سابقا معلوم شد كه آن قانون را از شريعت مقدس نبوى مى‏توان دانست.
پس آنچه از شرع ظاهر شود كه خدا خواسته و طلبيده و موجب خشنودى او مى‏گردد، اگر با شرايط و اخلاص به جا آورند، آن آخرت است، خواه نماز باشد و خواه تجارت باشد، و خواه مجامعت باشد و خواه معاشرت مردم باشد.
و دنيا آن چيزى است كه غير اينها باشد. و آن بر چند قسم است:
دنياى حرامى مى‏باشد كه آدمى به سبب ارتكاب آن مستحق عقوبت الهى مى‏گردد. و آن به اين مى‏شود كه مرتكب يكى از محرمات الهى گردد، خواه در عبادت و خواه در معاشرت و خواه در جمع اموال و ارتكاب مناصب(8و غير آن.
 

1-   متمتع: بهره‏مند.
2-   مستلذات: جمع مستلذ - چيزهاى داراى لذت.
3-   نماز تراويح: نام نمازى مستحب كه خليفه دوم - عمر - آن را ساخت و به مردم توصيه كرد. نمازى است كه در شبهاى ماه مبارك رمضان مى‏خوانند و دو روايت 8 و 20 ركعتى دارد. اهل سنت براى به جماعت خواندن آن اهميتى بسيار قايل‏اند.
4-   مرائى: رياكار.
5-   نفقه: مخارج زندگى.
6-   ريسمان وحدت: كمند وحدت - وسيله‏اى ساخته شده از طناب، ابريشم يا تسمه چرمى كه فقيران در گلو مى‏انداختند يا دور كمر مى‏بستند، يا در كمر و هر دو زانو مى‏انداختند و مى‏نشستند - از علامتهاى فقر.
7-   وزر و وبال: گناه و بارگران - سنگينى و نكبت.
8-   ارتكاب مناصب: عهده‏دار شدن مقامها و مسئوليتهاى بزرگ حكومتى.

و دنياى مكروهى مى‏باشد كه مرتكب امرى چند شود كه خدا از آنها نهى كراهت فرموده و حرام نگردانيده. و تحصيل زيادتيهاى اموال و مساكن و اسباب از مَمَر(1حلال كه آدمى را از كمالات محروم گرداند و وسيله تحصيل آخرت نگردد از اين باب است.
و دنياى مباح مرتكب لذتهاى مباح شدن است و غير آن از چيزهايى كه نه خدا به آن امر فرموده و نه نهى كرده بلكه حلال گردانيده. و اينها نيز غالب اوقات چون مانع تحصيل كمالات و سعادات اخروى است به قسم دويم برمى‏گردد. و گاه باشد كه كسى اينها را به نيتهاى صحيح خود وسيله عبادتى و سعادتى گرداند، و به قصد قربت واقع سازد و عبادت شود. و اكثر مباحات را به قصد قربت عبادت مى‏توان كرد. و گاه باشد كه كسى ترك اين مباحات را بلكه مستحبات را به نادانى پيش خود عبادتى قرار دهد و آن را ترك دنيا نام كند، و به سبب آن مُعاقب شود(2كه بدعتى در دين كرده باشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن نيست كه مال خود را ضايع كنى، و نه اين كه حلال را بر خود حرام گردانى؛ بلكه زهد و ترك دنيا آن است كه اعتماد تو بر آنچه در دست دارى زياده نباشد از اعتماد تو بر خدا.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن است كه طول امل را از خود دور گردانى و نعمتهاى خدا را شكر كنى و از محرمات الهى بپرهيزى.
و از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) پرسيدند از معنى زهد. فرمود كه: آن است كه محرمات الهى را ترك نمايى.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: مردم بر سه قسم‏اند: زاهد، و صابر، و راغب.
اما زاهد: پس اندوه و شادى دنيا از دل او به در رفته؛ پس به چيزى از دنيا كه او را حاصل شود شاد نمى‏شود، و بر چيزى از دنيا كه از او فوت شود تأسف نمى‏خورد و محزون نمى‏شود.
و اما صابر: پس آرزوى دنيا در دل او هست، و چون ميسرش شد نفس خود را لجام مى‏كند و منع مى‏نمايد از آن براى عاقبت بدى كه از دنيا مى‏داند. و به اين سبب آن را دشمن مى‏دارد.
و اما راغب در دنيا: پس پروا ندارد كه از كجا دنيا را اخذ نمايد؛ از حلال يا حرام. و پروا نمى‏كند كه در تحصيل دنيا غرضش باطل شود يا نفسش هلاك شود يا مروتش برطرف شود. پس اين جماعت در گرداب دنيا افتاده‏اند و دست و پا مى‏زنند و اضطراب مى‏كنند.
پس كسى كه خواهد كه ترك دنيا نمايد بايد كه تحصيل علم، اول بكند، و معلوم كند كه خدا كدام عمل را طلبيده و كدام طريقه را پسنديده. و آثار پيغمبر و اهل بيت او صلوات‏الله عليهم را تَتَبع( 3نمايد يا از اهلش معلوم كند، و سنت و طريقه ايشان را پيش گيرد، و واجبات و سنتيها را به عمل آورد، و محرمات و مكروهات را ترك نمايد، و در هر امرى از امور ملاحظه نمايد كه شارع در آن باب چه تكليف نموده، آن را به عمل آورد، و مباحات خود را به نيتهاى صحيح - چنانچه در باب نيت بيان كرديم - به عبادت برگرداند.
و چون در ارتكاب اين امور، شهوات نفسانى و وساوس شيطانى جن و انس معارض آدمى مى‏گردند بايد كه به توسل به جناب مقدس ايزدى و تفكر در قوانين شريعت نبوى و تحمل مشقت طاعات، نفس را رام و مُنقاد(4شرع گرداند و خيالاتى كه مخالف شرع است در هر باب به معارضه و مجادله از نفس بيرون كند تا به راه حق هدايت يابد و ترك دنيا كرده باشد. و اگر نه اكثر تاركان دنيا طالبان دنيايند و به سبب جهالت و نادانى، خود را موفق مى‏دانند. و تفصيل اين مطلب موقوف است بر بيان تفاصيل آداب و سنن و طريقه اهل بيت (عليه السلام)، و آن در اين كتاب ميسر نمى‏شود. ان‏شاءالله كتابى جدا در اين باب نوشته شود.(5)
و غرض از ذكر اين مجمل اين بود كه اكثر عوام از اين راه فريب مى‏خورند كه كسى را كه بر وضع غريبى مخالف وضعهاى متعارف مى‏بينند بى‏آن كه ملاحظه كنند كه آن وضع موافق شرع است و پسنديده حق است متابعت مى‏نمايند و به سبب آن گمراه مى‏شوند. كه شايد كه كسى را كه خدا هدايت او را خواسته باشد به اين كلمات هدايت يابد. اما اكثر آن جمعى كه ضلالت در نفس ايشان قرار گرفته به اينها هدايت نمى‏يابند و باعث زيادتى رسوخ ايشان در باطل مى‏گردد؛ و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم(6).
 

1-   ممر: محل گذران - گذرگاه - گذر.
2-   معاقب شدن: كيفر ديدن - جزا ديدن - مجازات شدن.
3-   تتبع: جست‏وجو - تحقيق - بررسى - پيجويى.
4-   منقاد: مطيع - فرمانبردار.
5-   مجلسى موفق شد در اين باب كتابى به زبان فارسى بنويسد. اين كتاب معروف، و مشهور به حليه المتقين (به معنى: زيور پرهيزكاران) است كه شامل آداب زندگى و فعاليتهاى حيات فردى، خانوادگى و اجتماعى انسان مى‏شود.
6-   بخشى از آيات 213 سوره بقره (2) و 46 سوره نور (24).

يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لم يوح الى أن أجمع المال، و لكن أوحى الى أن: سبح بحمد ربك و كن من الساجدين. و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين.(7)
يا أباذر انى ألبس الغليظ، و أجلس على الأرض، و ألعق أصابعى، و أركب الحمار بغير سرج، و أردف خلفى. فمن رغب عن سنتى فليس منى. يا أباذر حب المال و الشرف أذهب لدين الرجل من ذئبين ضاريين فى زرب الغنم، فأغارا فيها حتى أصبحا. فماذا أبقيا منها؟
اى ابوذر حق تعالى به سوى من وحى نفرستاده كه من مال جمع نمايم. وليكن به سوى من وحى فرستاد كه: تسبيح كن پروردگار خود را، و او را منزه دان و به پاكى ياد كن (از هر چيز كه در ذات و صفات و افعال شايسته او نيست) و تسبيح را با حمد پروردگار خود به جا آور (كه او را بر جميع نعمتها كه به تو كرامت فرموده به زبان و دل و اعضا و جوارح شكر نمايى. يا آن كه: چون توفيق تسبيح بيابى آن را از جانب خدا بدان و او را بر اين نعمت شكر كن) و از جمله نمازگزارندگان باش (يا: از جمله سجده‏كنندگان باش در نماز و غير نماز). و عبادت پروردگار خود بكن (بر هر حالى (تا وقتى كه در رسد تو را مرگ) كه متيقن(است رسيدن آن به هر زنده‏اى از مخلوقات. يعنى تا زنده‏اى ترك بندگى مكن).
اى ابوذر من جامه‏هاى گنده( 2مى‏پوشم و بر روى خاك مى‏نشينم و انگشتان خود را مى‏ليسم در هنگام طعام خوردن، و بر الاغ بى‏زين و پالان سوار مى‏شوم و ديگرى را با خود رديف مى‏كنم( 3). پس هر كه سنت مرا ترك نمايد و از آن كراهت داشته باشد از من نيست.( 4)
اى ابوذر محبت مال و شرف( 5و بزرگى دنيا دين آدمى را بيشتر تلف و ضايع مى‏كند از تلف كردن دو گرگ بسيار گرسنه درنده كه در رمه( 6گوسفندى شب درآيند و تا صبح غارت كنند. اين دو گرگ از آن گوسفندان چه چيز باقى خواهند گذاشت؟ (همچنين اين دو گرگ درنده كه يكى محبت مال است و يكى محبت جاه، در اين شب تار غفلت و جهالت، دين آدمى را چنين به غارت مى‏برند. و چون پرده‏هاى غفلت را از ديده برمى‏گيرند بعد از مرگ، و صبح آگاهى طلوع مى‏كند و به مقتضاى الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا(7از خواب غفلت بيدار مى‏شوند معلوم مى‏شود كه چه ضررها به دين رسانيده‏اند.)
اين كلمات شريفه مشتمل است بر بيان سه خصلت:
 

خصلت اول: محبت مال و جمع كردن درهم و دينار از روى حرص.

و اين بدترين صفات ذميمه است و موجب ارتكاب محرمات و ظلم و طغيان و فساد مى‏شود. و چون دل را يك محبوب بيش نمى‏باشد اين محبت باعث اين مى‏شود كه محبت الهى را از دل بيرون مى‏كند و پيوسته در جميع كارها منظور او همين مى‏باشد. و همين است معنى مال پرستيدن، چنانچه در باب نيت بيان كرديم.
و علاج اين خصلت به اين مى‏شود كه بعد از توسل به جناب مقدس الهى، در فنا و نيستى دنيا تفكر نمايد، و ملاحظه نمايد كه آنچه جمع مى‏كند به كار او نمى‏آيد و آنچه در راه خدا صرف مى‏كند ابدالآباد به كار او خواهد آمد. و در عظمت رتبه علم و عبادت و كمالات و آثارى كه در دنيا و آخرت بر آنها مترتب مى‏شود فكر كند تا بر او معلوم شود كه اين امر سهل باطل را كه به زودى از آدمى جدا مى‏شود مانع تحصيل آن قسم كمالات ابدى كه هميشه با اين كس خواهد بود نمى‏توان نمود. و تأمل نمايد در عقوبتهايى كه خدا براى كسب مال حرام مقرر فرموده، و در اين كه مال حلال را هم حساب مى‏بايد داد، و در ثواب صرف كردن در راه خدا كه يك را ده و هفتصد را هفتصدهزار عوض مى‏دهند در روزى كه دست آدمى از جميع چيزها و وسيله‏ها كوتاه شده است.
و بدان كه حق تعالى ضامن رزق است و اعتماد بر اوست نه بر مال، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه مالهاى بسيار جمع كردند و هيچ به كار ايشان نيامد و وبالش از براى ايشان ماند، و جمعى {كه} متوجه عبادت و تحصيل آخرت شدند و روزگار ايشان به احسن وجوه( 8گذشت.
چنانچه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: كسى كه يقين داند كه حساب قيامت حق است جمع مال چرا مى‏كند.
 

7-   بخشى از آيه 98 و همه آيه 99 سوره حجر (15).
1-   متيقن: يقينى - به يقين دانسته شده.
2-   گنده: ضخيم - خشن - ارزانقيمت.
3-   رديف كردن: به ترك خود سوار كردن، پشت سر خود سوار كردن.
4-   مواردى كه آن حضرت برشمرده‏اند از آنهاست كه افراد متكبر و ثروتمند از آنها عار داشته‏اند و نشانه اشرافيت و غرور بوده است.
5-   شرف: مقام.
6-   اشتباه مجلسى استآغل درست است.
7-   ترجمه: مردم در خواب‏اند. آن‏گاه كه مردند بيدار مى‏شوند. (اين سخن از امام حسين (ع) است.)
8-   به احسن وجوه: به بهترين گونه‏ها - به نيكوترين صورتها.

و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان بنى‏اسرائيل در زمانى قحط عظيم به هم رسيد به حدى كه قبرهاى مرده‏ها را شكافتند و گوشتهاى ايشان را خوردند. در يكى از آن قبرها لوحى يافتند كه بر آن نوشته بود كه: من فلان پيغمبرم، و قبر مرا فلان حبشى نبش خواهد كرد. بدانيد كه آنچه را پيش فرستاده بوديم، يافتيم؛ و آنچه را صرف كرده بوديم بر وجه طاعت()، سود برديم؛ و آنچه از عقب خود گذاشتيم زيان كرديم و به ما نفعى نداد.
و از عبدالله عباس( 2منقول است كه: اول درهم و دينارى را كه بر ورى زمين سكه زدند شيطان را بر آنها نظر افتاد. پس برداشت و بر ديده گذاشت و بر سنيه خود گرفت و از شادى فريادى زد و آنها را در بر گرفت و گفت: شماها باعث روشنى چشم منيد و ميوه دل منيد، و بنى‏آدم كه شما را دوست دارند ديگر پروا ندارم از اين كه بت نپرستند. و مرا از ايشان همين كافى است كه شما را دوست دارند. و از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: جمع نمى‏شود مال مگر به چند خصلت زشت: به بخل بسيار، و امل دور و دراز، و حرصى كه بر آدمى غالب باشد، و قطع كردن رحم، و اختيار كردن دنيا بر آخرت. و منقول است به سند معتبر از حضرت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله كه به صحابه فرمودند كه: كدام يك از شما مال وارث را از مال خود دوست‏تر مى‏داريد؟ گفتند: يا رسول‏الله هيچ يك از ما چنين نيستيم. فرمود كه: بلكه همه اين حال داريد. بعد از آن فرمود كه: فرزند آدم مى‏گويد كهمال من و مال من. آيا از مال، بغير اين از تو هست كه طعامى را بخورى و فانى كنى، و جامه‏اى را بپوشى و كهنه كنى، يا مالى را تصدق كنى و از براى خود ذخيره كنى؟ و آنچه غير اينهاست مال وارث است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ تكليفى بر بندگان دشوارتر نيست از بيرون كردن حقوق اموال.
و فرمود كه: دينار و درهم هلاك كرد جمعى را كه پيش از شما بودند، و شما را نيز هلاك خواهد كرد.
و فرمود كه: هر كه محبت اين دو سنگ( 3را بر محبت خدا ترجيح دهد با اينها محشور خواهد شد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: سه چيز است كه باعث فتنه و ضلالت مردم مى‏شود: اول محبت زنان است( 4)، و آن شمشير شيطان است؛ دويم شراب خوردن است، و آن تله شيطان است؛ سيم محبت دينار و درهم است، و آن تير شيطان است. پس كسى كه زنان را دوست دارد به باطل، از زندگانى خود منتفع نمى‏شود؛ و كسى كه شراب را دوست دارد بهشت بر او حرام است؛ و كسى كه دينار و درهم را دوست دارد بنده دنياست.
و فرمود كه: حضرت عيسى مى‏فرمود كه: دينار درد دين است، و عالم طبيب دردهاى دين است. پس چون ببينيد كه طبيب، درد را به سوى خود مى‏كشد او را متهم داريد، و بر عالمى كه محبت دينار و درهم داشته باشد اعتماد مكنيد و بدانيد كه هرگاه او خير خود را نخواهد خيرخواه ديگران نخواهد بود.
 

خصلت دويم: محبت جاه و اعتبارات باطل دنياست.

و اين ضررش نسبت به خواص زياده از محبت دينار و درهم است، و در نفس مخفى مى‏باشد. و بسيار كسى باشد كه گمان كند كه اين معنى را از نفس خود زايل كرده، و بعد از مجاهده بسيار بر او ظاهر شود كه در نفس او اين معنى كامل است، و اين نيز از امهات(5صفات ذميمه است، و اخلاص در اعمال را باطل مى‏كند، و آدمى را مردم پرست مى‏كند و به مهالك عظيمه مى‏اندازد و مرتكب مناصب باطل مى‏گرداند، و دين حق را و خدا را در نظر سهل مى‏كند، و اعتبارات دنيا را در نفس قوى مى‏كند، و به تدريج آدمى را به كفر مى‏رساند.
و علاج اين نيز بعد از توسل به جناب مقدس ايزدى، آن است كه در بطالت( 6مردم تفكر نمايد و به تفكر صحيح بيابد كه ايشان مالك ضرر و نفع او نيستند و در دنيا و آخرت كار او با پروردگار اوست، و بداند كه اعتبارات دنيا فانى است و به زودى زايل مى‏شود، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه دنيا دو روز ايشان را برمى‏دارد و به زودى بر خاك مذلت مى‏اندازد و بعد از مردن، آن اعتبارات وبال ايشان خواهد بود. و اعتبارات واقعى كه از علم و عمل به هم مى‏رسد هرگز زوال ندارد و پيوسته باقى است. و در احاديث اهل بيت عليهم‏السلام كه در اين باب وارد شده است تفكر نمايد و از پندهاى ايشان متعظ(گردد.
 

1-   بر وجه طاعت: به عنوان اطاعت - با نيت و به قصد عبادت خدا.
2-   عبدالله عباس: همان عبدالله بن عباس يا ابن عباس است كه پيش از اين توضيحى درباره وى آمد.
3-   دو سنگ: مقصود دو فلز است؛ يعنى درهم و دينار (سكه نقره و طلا) است كه يكى از جنس نقره و ديگرى از جنس طلاست و هر دو از مواد معدنى‏اند.
4-   مقصود عشق به شهوترانى است.
5-   امهات: جمع امهه - مهمترينها
6-   بطالت: بيهودگى - بيفايدگى.
7-   متعظ: پندگيرنده - پندپذير.

چنانچه منقول است كه از حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام عمل نزد حق تعالى افضل است؟ فرمود كه: هيچ عملى بعد از معرفت خدا و رسول و ائمه صلوات‏الله عليهم بهتر از دشمنى دنيا نيست. و به درستى كه دنيا را شعبه‏هاى( 1بسيار هست و گناهان را نيز شعبه‏هاى بسيار هست.
پس اول معصيتى كه خدا را كردند تكبر بود در هنگامى كه شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و تكبر كرد و از جمله كافران شد.
ديگر حرص بود كه آدم و حوا را باعث شد كه با اين كه حق تعالى به ايشان فرمود كه از هر چه خواهيد از ميوه‏هاى بهشت بخوريد و به نزديك شجره منهيه(مرويد كه از جمله ستمكاران بر خود خواهيد بود اگر از آن تناول نماييد. پس با آن كه احتياج به ميوه آن درخت نداشتند خوردند، و اين معنى در ميان فرزندان ايشان به هم رسيد تا روز قيامت.
چنانچه مى‏بينى كه اكثر آن چيزهايى كه فرزندان آدم مرتكب آنها مى‏شوند چيزى چند است كه به آنها احتياج ندارند.
ديگر حسد بود كه از فرزند آدم - قابيل - صادر شد كه برادر خود را كشت از روى حسد و رشك.
پس، از اينها شعبه‏ها به هم رسيد از محبت زنان، و محبت دنيا، و محبت رياست و بزرگى، و محبت راحت، و محبت سخن گفتن باطل، و محبت رفعت و تفوق بر مردم، و محبت بسيارى اموال و اسباب. پس اينها هفت خصلت بدند و همگى جمع شده‏اند در محبت دنيا. پس چون پيغمبران و علما اين را دانستند گفتند كهمحبت دنيا سر همه بديها و گناهان استو دنيا دو دنياست: يكى دنيايى كه آدمى را كافى باشد، و زياده بر آن ملعون است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه طلب نمايد رياست و سركرده بودن را، هلاك مى‏شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه بپرهيزيد از جماعتى كه رياست مى‏طلبند و بزرگى را بر خود مى‏بندند. والله كه صداى كفش بر پشت كسى بلند نمى‏شود به باطل مگر اين كه خودش هلاك مى‏شود و ديگران را هلاك مى‏كند.(3)
 

1-   شعبه: شاخه.
2-   شجره منهيه: درخت ممنوع - به شهادت آياتى از قرآن كه مربوط به بهشتى است كه آدم و همسرش در آن سكونت داشتند، و با توجه به رواياتى كه درباره درخت ممنوع آمده است مى‏توان نتيجه گرفت كه منع آدم و حوا از اين درخت نه به خاطر - العياذبالله - بخل خداوند بوده است بلكه به خاطر اين بوده است كه اين درخت نمود چيزى است كه هنوز آدم لياقت بهره‏گيرى از آن را نداشته است. به عبارت ديگر مقام آدم هنوز به آنجا نرسيده بود كه بتواند از آن درخت بهره گيرد. مثلا همانند اين كه نوزاد شيرخوار را از غذاهاى خاص بزرگسالان منع مى‏كنند زيرا توان هضم آن را ندارد. بنابراين، آن درخت خاص موجوداتى برتر و فراتر از آدم بوده است. اما به شهادت عقل و نقل، موجودى بالاتر از انسان وجود ندارد. پس اين درخت، ويژه انسانهايى فراتر از آدم بوده است. به گواهى آيات 30 - 34 سوره بقره (2) و با تعمق در اين آيات، اين انسانها همان موجوداتى هستند كه آدم با شناخت نامها و مشخصات آنها بر همه فرشتگان برترى يافت و همه فرشتگان بر او سجده كردند. اين انسانها هستند كه غيب و پشت پرده آسمانها و زمين‏اند و آسمانها و زمين به وجود آنها وابسته‏اند. پس بايد نزديكترين موجودات به خدا باشند. اما برترين موجودات، برترين انسانهاى برترين امتهايند كه به شهادت تاريخ، پيامبر آخرين دين و جانشينان او هستند. بنابراين درختى اين‏گونه در بهشت، ظهور مرتبتى است در اين دنيا كه انسانهاى خاصى داشتند كه به همان خاطر از همگان برتر شدند. دستيابى به جوار آنان و كسب لياقت درك مرتبت آنان جز با تحمل مصائبى كه در اين دنياست ميسر نيست اما انسانها مى‏خواهند كه بدون تحمل مصائب و بدون گذار از دشواريها و سربلندى در آزمايشها به مراتب اولياى خدا دست پيدا كنند و اين حرص است. نيز بدون توجه به آنچه آنها متحمل شده‏اند، از مرتبت بالاى آنها ناخشنودند و اين حسد است. همچنين مى‏خواهند كه چيزى را نه از راه طبيعى آن، بلكه از روشهاى معصيت‏آميز به دست آورند و اين ظلم بر خويش است چنان كه اگر غذاى خاص بزرگسالان را به نوزاد بخورانيم، او را به هلاكت انداخته و به او ستم كرده‏ايم.
3-   مقصود اين است كه انسان نبايد با نداشتن لياقت براى مديريت كارى و سرپرستى و رهبرى مردم، منصبى و مقامى را بپذيرد يا خود را در چنين موقعيتى قرار دهد؛ يا با وجود داشتن لياقت، در دستگاه ظالمان وارد شود.

بلند شدن صداى كفش در پشت سر نشانه اين است كه شخصى از مقامات باشد و هر جا كه رود، گروهى در پشت سر او حركت كنند.
اهميت اين روايات از اينجا بيشتر مشخص مى‏شود كه بدانيم شيعه به عنوان يك گروه مخالف و منتقد از حكومت ظلم مطرح بوده است و حاكمان مى‏كوشيده‏اند تا با سپردن مقام و منصب، فقيهان، عالمان، كاردانان و نخبگان شيعه را به خود جذب كنند تا از اين راه، هم آنان را از آرمانهاى خويش دور سازند، هم پشتوانه فكرى و مديريتى نظام خود را بيشتر و پايه‏هاى آن را مستحكمتر سازند و هم توجيهى بر اين اساس براى مشروعيت خويش داشته باشند. در اين ميان برخى از ياران ائمه و شيعيان شايسته پذيرش منصبهاى حكومتى نيز به خاطر پرهيز از فسادهاى زمانه و دورى از مراكز قدرت، در تنگدستى به سر مى‏برده‏اند.
و به سند صحيح منقول است كه: حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام شخصى را نام بردند و فرمودند كه او رياست را دوست مى‏دارد. بعد از آن فرمودند كه: دو گرگ درنده كه در گله گوسفندى بيفتند كه شبانشان حاضر نباشد، ضرر به آن گله نمى‏رسانند آن مقدار كه طلب رياست ضرر به دين مسلمانان مى‏رساند.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هر كه سردارى(1و رياست مردم كند ملعون است، و هر كه طلب آن نمايد ملعون است، و هر كه در خاطر خود آن را داشته باشد و محبت آن در دلش باشد ملعون است.
و به سند صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:
گمان مى‏كنيد كه من نيكان و بدان شما را نمى‏شناسم؟ والله كه بدترين شما كسى است كه دوست دارد مردم از پى او راه روند و سركرده ايشان باشد. به درستى كه چنين كسى يا دروغگوست يا بيعقل است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: اول چيزى كه خدا را به آن معصيت كردند شش خصلت بود: محبت دنيا، و محبت رياست، و محبت طعام، و محبت زنان، و محبت خواب، و محبت راحت.
و از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه به سفيان بن خالد(2فرمود كه: زينهار كه طلب رياست مكن، كه هيچ كس آن را طلب نكرد مگر آن كه هلاك شد. او گفت: فداى تو گردم! پس ما همه هلاك شده‏ايم، زيرا كه هيچ يك از ما نيست مگر آن كه مى‏خواهد كه نامش مذكور شود و مردم نزد او بيايند و حديث از او اخذ نمايند. حضرت فرمود كه: آن مراد نيست كه فهميدى. آنچه بد است آن است كه شخصى را بغير از امام به حق از براى خود پيشوا قرار دهى، و آنچه از پيش خود گويد تصديقش نمايى، و مردم را به متابعت گفته او بخوانى.
 

خصلت سيم: تواضع و فروتنى و شكستگى است نزد خدا و خلق، و رفع تكبر از خود نمودن.

و اين از بهترين صفات كمال است زيرا كه ممكن، ناچيز و فانى و ذليل است و عزت و رفعت و بزرگوارى مخصوص خداوند عالميان است و چندان كه آدمى شكستگى بيشتر مى‏كند خدا او را بلندتر مى‏كند و قابل كمالات بيشتر مى‏شود. چنانچه خاك به اعتبار پستى و شكستگى كه دارد معدن صدهزار الوان معادن و نباتات و ميوه‏ها و گلها و شقايق گرديده و از آن انسان به ظهور آمده كه گلستان انواع كمالات و معارف و حقايق است و مسجود(3ملائكه سماوات گرديده و اشرف مخلوقات در ميان ايشان به هم رسيد. و آتش كه كار آن سركشى و رفعت و نخوت بود از آن، شيطان به هم رسيد و مردود ازل و ابد شد.
پس آدمى مى‏بايد كه در جميع امور، از پوشيدن و خوردن و آشاميدن و نشستن و برخاستن و با مردم معاشرت كردن و بندگى پروردگار خود كردن، در مقام تواضع و شكستگى باشد و در امرى رفعت طلب نباشد و تفوق در آن امر را نطلبد و نظر به اصل و نسب و حسب خود بكند و ملاحظه نمايد كه اصلش منى گنديده بوده و در مدتى، غذايش خون حيض بوده، و بعد از آن تا زنده است حامل انواع كثافات و نجاسات است از خون و بلغم و صفرا و سودا و بول و غايط، كه هر يك از آنها كه از او جدا مى‏شود خود از آنها نفرت مى‏كند، و آخر كارش آن است كه جيفه(4گنديده مى‏شود كه هيچ چيز از آن متعفن‏تر نمى‏باشد، و تمام بدنش چرك و ريم( 5و كرم مى‏شود. اينها كثافتهاى بدن آدمى است، و كثافت روح به سبب اخلاق ذميمه و جهل و نادانى به صدهزار مرتبه از اينها بدتر است.
پس چنين كسى را كمال آن است كه به نقص و عجز و شكستگى خود هميشه اعتراف داشته باشد. و چندان كه آدمى كاملتر مى‏شود علم او به پستى و زبونى و بيچارگى او بيشتر مى‏شود و تواضع و فروتنى او بيشتر مى‏شود چنانچه از اطوار انبيا و اوصيا عليهم‏السلام معلوم است. و چون شكستگى كار بنده است و رفعت و بلندى كار خداوند است، چندان كه بنده در كار خود بيشتر مى‏افزايد خداوند كار خود را فزوتنر مى‏كند و او را بلندتر مى‏كند. و اگر خود خواهد كه خود را بلند كند، چون كار او نيست، چندان كه سعى مى‏كند پست‏تر مى‏شود.
چنانچه در خبر صحيح از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك موكل گردانيده كه هر كه از براى خدا تواضع و فروتنى كند او را بلند كنند، و هر كه تكبر كند او را پست و ذليل كنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى نمود كه: اى داوود چنانچه نزديكترين مردم نزد من تواضع كنندگان‏اند، همچنين دورترين مردم از من متكبران‏اند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه: اى موسى مى‏دانى كه چرا تو را از ميان ساير مردم برگزيدم و كليم خود گردانيدم؟ موسى فرمود كه: به چه سبب؟ حق تعالى وحى فرمود كه: در ميان مردمان نظر كردم، نيافتم كسى را كه مذلت و شكستگى او نزد من زياده از تو باشد. اى موسى وقتى كه نماز مى‏كنى پهلوى روى خود را نزد من بر خاك مى‏گذارى.
 

1-   سردارى: رياست - رهبرى.
2-   سفيان بن خالد: سفيان بن خالد الاسدى الكوفى از اصحاب و راويان حديث امام صادق (ع).
3-   مسجود: مورد سجده - چيزى كه براى خاطر و به سوى آن سجده كنند.
4-   جيفه: لاشه - مردار - جسد مرده كه بو گرفته و گنديده شده باشد.
5-   ريم: چركى كه از زخم بيرون مى‏آيد.

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: از جمله تواضع آن است كه در مجالس به پست‏تر از مكان خود راضى شوى؛ و به هر كه برخورى بر او سلام كنى؛ و ترك جدل كنى هر چند مُحق()باشى؛ و نخواهى كه مردم تو را ستايش كنند بر پرهيزكارى خدا.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: تواضع آن است كه از حق مردم ادا كنى آن‏قدر كه مى‏خواهى از حق تو ادا كنند.
و در حديث ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: كدام است اندازه تواضع كه بنده هرگاه به آن متصف گردد او را متواضع گويند؟ فرمود كه: تواضع را درجات بسيار هست. از جمله آنها آن است كه آدمى قدر خود را بشناسد و خود را بلندتر از مرتبه خود قرار ندهد؛ و دل خود را از كبر و عجب سالم دارد؛ و نخواهد كه به كسى برساند مگر چيزى را كه خواهد كه مردم به او برسانند؛ و اگر بدى از مردم ببيند تدارك آن به نيكى و احسان بكند؛ و خشم خود را از مردم فرو خورد، و از بديهاى مردم عفو كند. و خدا نيكوكاران را دوست مى‏دارد.( 2)
و در حديث معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه‏السلام نظر فرمود به شخصى از اهل مدينه كه از براى خود چيزى خريده بود و خود برداشته به خانه مى‏برد. چون آن شخص حضرت را ديد شرم كرد. حضرت فرمود كه: براى عيال خود خريده‏اى و از براى ايشان برداشته‏اى كه به خانه برسانى. والله كه اگر من از زبان اهل مدينه نمى‏ترسيدم دوست مى‏داشتم كه خود چيزى بخرم و از براى ايشان ببرم.(3)
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: روزى حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه گذشتند بر جماعتى كه مبتلا به خوره(بودند. و حضرت بر الاغى سوار بودند و ايشان مشغول چاشت خوردن بودند. حضرت را تكليف كردند به طعام خود. حضرت فرمود كه: اگر من روزه نبودم اجابت شما مى‏نمودم. چون حضرت به خانه تشريف آوردند فرمودند كه طعام نيكويى براى ايشان مهيا كردند و ايشان را طلبيدند و با ايشان طعام تناول فرمودند.
و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه حضرت امام حسن عليه‏السلام را وصيت فرمودند كه: بر تو باد به تواضع و فروتنى كه از بهترين عبادات است.
و به اسانيد بسيار از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هيچ كس تواضع و شكستگى نكرد مگر اين كه خدا او را بلندمرتبه گردانيد.
و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حسبى(نيست هيچ قُرشى(و عربى را مگر به تواضع.
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام كه: چون حضرت نوح به كشتى نشستند و آنچه در كار بود( 7در آنجا جا دادند، كشتى مأمور شد كه به هر جا كه خدا فرمايد برود. پس به نزد خانه كعبه رفت و هفت شوط(طواف كرد - و آن طواف نساء(بود - و ديگر(10 روان شد. پس حق تعالى وحى فرمود به كوهها كه من كشتى بنده خالص خود نوح را بر يكى از شماها قرار خواهم داد. پس همه سربلندى و گردنفرازى كردند، و هر يك را گمان اين بود كه كشتى بر روى آن خواهد نشست. و جودى(11 ) - كه تل نجف اشرف است و نزد شماست - تواضع و شكستگى كرد و گفت: من با اين پستى كى قابل آنم كه كشتى بر روى من قرار گيرد! پس كشتى به امر الهى آمد و سينه خود را بر جودى گذاشت. پس در آن وقت حضرت نوح به خدا استغاثه نمود به زبان سُريانى كهيا مارى أتقن يعنى: اى پروردگار! ما را به اصلاح آور.
 

1-   محق: حقدار - صاحب حق - كسى كه حق با اوست.
2-   و خشم خود را... اشاره است به بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3).
3-   ائمه هرگاه بر منصب قدرت باشند، همانند ضعيفترين و فقيرترين مردمان لباس مى‏پوشند، غذا مى‏خورند و رفتار مى‏كنند. در اين حالت اگر زنبيل مايحتاج خانواده خود را در دست بگيرند و به خانه ببرند نيز در نگاه مردم تحت فرمان آنها ستايش‏انگيز خواهد بود. اما زمانى كه به عنوان گروهى مخالف حكومت به ظاهر اسلامى مطرح‏اند و تبليغات حاكميت عليه آنهاست و مردم آنها را آن‏گونه كه بايد، نمى‏شناسند، بايد خود ائمه و پيروان شاخص آن‏ها به گونه‏اى رفتار كنند كه مردم شيعيان را انسانهايى آراسته، خوشپوش، منظم و مرتب، ثروتمند، عالم و فرزانه، اهل دانش و ادب و صاحب ديدگاههاى برتر بشناسند و به آنها بگروند. به همين خاطر در چنين جامعه‏اى شيعيان بايد از فعاليتها و رفتارهايى كه در عرف جامعه آنها را خفيف نشان مى‏دهد پرهيز كنند و دست به فعاليتها و رفتارهايى بزنند كه مايه عزت مادى و معنوى آنها در چشم مردم است.
4-   خوره: بيمارى جذام.
5-   حسب: شرف و بزرگى - اصل و تبار - افتخارات اجدادى.
6-   قرشى: اهل قبيله قريش (از قبايل بزرگ و صاحب افتخار عرب).
7-   در كار بودن: لازم بودن - ضرورى بودن.
8-   شوط: گردش - دور.
9-   طواف نساء: طواف زنان - آخرين طواف حج (كه با اين طواف همبسترى براى شخص بدون اشكال مى‏شود وگرنه خير).
10-   ديگر: دوباره.
11-   جودى: كوهى كه كشتى نوح بر روى آن نشست. نام آن در آيه 44 سوره هود (11) آمده است.

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: در هنگامى كه حضرت جعفر بن ابى‏طالب در حبشه بود نجاشى پادشاه حبشه روزى جعفر و يارانش را طلب نمود.
چون به نزد او آمدند ديدند كه بر روى خاك نشسته و جامه‏هاى كهنه پوشيده است. جعفر فرمود كه: چون او را بر آن حال مشاهده نموديم، ترسيديم. پس چون ديد كه رنگهاى ما از خوف متغير شد گفت كه: شكر و سپاس مى‏كنم خداوندى را كه حضرت پيغمبر را بر دشمنان نصرت داده و ديده او را روشن گردانيده. مى‏خواهيد شماها را بشارت دهم؟ گفتيم: بلى اى پادشاه. گفت كه: در اين ساعت يكى از جاسوسان من از جانب ولايت شما آمد و خبر آورد كه حق تعالى پيغمبرش را بر دشمنان يارى داد و دشمنان او را هلاك كرد و فلان و فلان و جمعى از اسيران بدر را نام برد كه اسير گشتند. و ملاقات ايشان در واديى واقع شده بوده است كه آن را بدر مى‏نامند، و درخت اراك(بسيار در آنجا هست. و گويا آن موضع الحال در نظر من است كه آقايى داشتم از بنى ضَمره()، و گوسفندان او را در آن وادى مى‏چرانيدم.
پس جعفر گفت كه: اى پادشاه پس چرا بر خاك نشسته‏اى و اين جامه‏هاى كهنه را پوشيده‏اى؟ گفت: اى جعفر از جمله آدابى كه حق تعالى به حضرت عيسى عليه‏السلام فرستاده آن است كه: به درستى كه از جمله حقوق الهى بر بندگان آن است كه چون خدا به ايشان نعمتى تازه كرامت فرمايد ايشان تواضع و شكستگى به درگاه او ببرند. پس چون حق تعالى چنين نعمتى به پيغمبر ما كرامت فرموده، من اين فروتنى و شكستگى نزد خدا اظهار مى‏نمايم.
پس چون اين خبر به حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله رسيد به اصحاب خود فرمود كه:
به درستى كه صدقه باعث زيادتى و كثرت مال مى‏شود. پس بسيار تصدق كنيد تا خدا شما را رحم فرمايد. و تواضع موجب زيادتى رفعت مى‏گردد. پس تواضع و شكستگى پيشه خود كنيد تا خدا در دنيا و آخرت شما را بلند مرتبه گرداند. و از مردم عفو كردن سبب زيادتى عزت است. پس، از جرمهاى مردم عفو نماييد تا خدا شما را عزيز و غالب گرداند.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلوات‏الله عليه منقول است كه: شأن و منزلت آن كس نزد خدا عظيمتر است كه حق برادران مؤمن خود را بيشتر شناسد و حرمت ايشان را بيشتر دارد. و كسى كه در دنيا فروتنى و تواضع كند براى برادران خود، او نزد حق تعالى از جمله صديقان است و از شيعه خاص حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه است. و به درستى كه پدرى و پسرى از مؤمنان به خانه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام وارد شدند. پس حضرت برخاستند و ايشان را گرامى داشتند و در صدر مجلس ايشان را جا دادند و نزد ايشان نشستند و طعامى فرمودند كه براى ايشان حاضر كردند. و چون ايشان تناول كردند قنبر تشت و ابريق(چوبى آورد و دستمالى كه دست را خشك كنند. پس حضرت برخاستند و ابريق را گرفتند كه آب بر دست پدر بريزند. او بر خاك افتاد و گفت: يا اميرالمؤمنين من چون راضى شوم كه خدا ببيند كه تو آب بر دست من ريزى؟ حضرت فرمود كه: بنشين و دست بشو كه مى‏خواهم كه خدا ببيند كه برادر مؤمن تو خدمت مى‏كند تو را، تا حق تعالى او را در بهشت كرامت فرمايد مثل ده برابر اهل دنيا از خدمتكاران و غلامان. پس آن مرد نشست. حضرت فرمود كه: قسم مى‏دهم تو را به حق عظيمى كه بر تو دارم كه با اطمينان خاطر دست بشويى، چنانچه اگر قنبر( 4دست تو را مى‏شست مطمئن مى‏بودى.
پس چون حضرت فارغ شدند ابريق را به محمد بن حنفيه(دادند و فرمودند كه: اى فرزند اگر اين پسر با پدرش همراه نمى‏بود آب بر دست او مى‏ريختم وليكن خدا راضى نيست كه پدر و پسر را در حرمت مساوى گردانند چون با يكديگر باشند. پس چون پدر آب بر دست پدر ريخت بايد كه پسر آب بر دست پسر بريزد. پس محمد بن حنفيه آب بر دست پسر ريخت.
پس حضرت امام حسن عسكرى عليه‏السلام فرمود كه: هر كه متابعت اميرالمؤمنين كند در اين باب، شيعه اوست حقا.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: جامه حضرت رسالت پناهى صلى‏الله عليه و آله كهنه شده بود. شخصى دوازده درهم به خدمت آن حضرت آورد به هديه. حضرت فرمودند كه: يا على اين دراهم(6را بگير و براى من جامه‏اى بخر كه بپوشم.
 

1-   اراك: درختچه‏اى كه ميوه آن خاصيت دارويى دارد، از برگ آن شتران مى‏خورند و از ريشه‏اش مسواك مى‏ساختند.
2-   بنى ضمره: نام يكى از قبايل عرب.
3-   ابريق: آبريز - ظرف لوله‏دار با دسته كه در آن آب مى‏ريختند و دست را مى‏شستند.
4-   قنبر: عبدالله بن قفل (يا: وال) التميمى غلام امير مؤمنان على (ع) كه علاقه بسيارى به آن حضرت داشت.
سرانجام نيز به امر حجاج بن يوسف ثقفى به شهادت رسيد.
5-   محمدبن حنفيه: ابوالقاسم محمد فرزند امير مؤمنان على (ع) از خوله حنفيه. وى در زمان عمر متولد شد و به سن شصت و پنج سالگى در دوران عبدالملك بن مروان وفات كرد.
6-   دراهم: جمع درهم - سكه‏هاى طلا.

حضرت به بازار رفتند و به آن دوازده درهم پيراهنى خريدند و به نزد حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آوردند. حضرت فرمودند كه: يا على جامه‏اى از اين پست‏تر مرا خوشتر مى‏آيد.
گمان دارى كه صاحبش پس گيرد؟ حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: ببينم شايد راضى شود.
و به بازار رفتند و گفتند كه: حضرت رسول اين جامه را نپسنديدند و جامه‏اى از اين كم قيمت‏تر مى‏خواهند. اگر راضى هستى جامه را بگير و زر را بده. آن مرد راضى شد و زر را داد.
حضرت آن را به خدمت حضرت رسول آوردند و جناب مقدس نبوى با آن حضرت به اتفاق متوجه بازار شدند. در عرض راه كنيزكى را ديدند كه نشسته است و گريه مى‏كند.
حضرت رسول از او پرسيدند كه: سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسول‏الله صاحب من چهار درهم به من داد كه براى او چيزى بخرم و گم كردم و اكنون از ترس به خانه نمى‏توانم رفت. حضرت چهار درهم را به او دادند و فرمودند كه: به خانه خود برگرد. و به بازار تشريف بردند و پيراهنى به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند.
و چون از بازار بيرون آمدند مرد عريانى را ديدند كه مى‏گويد كه: هر كه بر من جامه‏اى بپوشاند حق تعالى از جامه‏هاى بهشت بر او بپوشاند. حضرت آن پيراهن را كندند و به سائل(1دادند و به بازار برگشتند و پيراهن ديگر به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند و به جانب منزل روان شدند. در عرض راه ديدند كه همان كنيزك نشسته است. از او پرسيدند كه: چرا به خانه نرفته‏اى؟ گفت: يا رسول‏الله دير كرده‏ام و مى‏ترسم كه مرا بزنند. حضرت فرمودند كه: پيش باش و راه خانه را به من بنما تا بيايم و تو را شفاعت كنم. و حضرت رفتند تا بر در خانه ايشان ايستادند و فرمودندالسلام عليكم اى اهل خانهايشان جواب نگفتند. بار ديگر فرمودند. باز جواب نگفتند. در بار سيم گفتند: عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته.
حضرت فرمود كه: چرا در مرتبه اول و دويم جواب من نگفتيد؟ گفتند: چون سلام تو را شنيديم از براى بركت خواستيم كه سلام تو بر ما زياده گردد. پس حضرت فرمود كه: اين كنيزك دير به خانه آمده است؛ او را آزار مكنيد. ايشان گفتند: يا رسول الله از براى قدم تو او را آزاد كرديم. حضرت فرمود كه: الحمدالله. من هيچ دوازده درهمى نديدم كه بركتش از اين دوازده درهم بيشتر باشد: خدا به اين زر دو مؤمن را پوشانيد و يك بنده را آزاد گردانيد.
و به سند معتبر منقول است از محمد بن مسلم كه: روزى به خدمت حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام رفتم. حضرت طعام تناول مى‏فرمودند. مرا تكليف نمودند و بعد از آن فرمودند كه: مگر گمان دارى كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله از روزى كه مبعوث شدند تا روزى كه از دنيا رفتند هرگز تكيه زده چيزى تناول فرموده‏اند؟ نه والله؛ كه هرگز چشمى نديد آن حضرت را كه در حال طعام خوردن تكيه فرموده باشند. بعد از آن فرمود كه: گمان دارى كه آن حضرت از نان گندم سه روز پى‏درپى سير تناول فرموده باشد؟ نه والله؛ كه سه روز متوالى از نان گندم سير نشدند از روزى كه مبعوث به رسالت شدند تا وقتى كه به رحمت ايزدى پيوستند. من نمى‏گويم كه حضرت را اين مقدور نبود؛ بلكه گاه بود كه به يك كس صد شتر عطا مى‏فرمودند. اگر مى‏خواستند كه سير بخورند و طعامهاى لذيذ تناول فرمايند مى‏توانستند. و به درستى كه جبرئيل كليد گنجهاى زمين را براى آن حضرت آورد سه مرتبه، و مخير گردانيد آن حضرت را در قبول و رد. و گفت كه: اگر قبول كنى خدا از درجه تو در قيامت چيزى كم نخواهد كرد. و در هر مرتبه آن حضرت تواضع و شكستگى نزد خدا را اختيار فرمود. و هرگز از آن حضرت چيزى سؤال نكردند كه بفرمايد نه. بلكه اگر بود عطا مى‏فرمود، و اگر نبود مى‏فرمود كهچون به هم رسد خواهيم دادو هرگز چيزى را از جانب حق تعالى عطا نفرمود كه عطاى او را امضا(2نكند. و گاه بود كه بهشت را ضامن مى‏شدند و عطا مى‏فرمودند، و حق تعالى براى او تسليم مى‏نمود.( 3)
محمد بن مسلم مى‏گويد كه: بعد از آن، حضرت دست مرا گرفتند و فرمودند كه: امام شما حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به روش بندگان مى‏نشستند و به روش بندگان طعام تناول مى‏فرمودند، و به مردم نان گندم و گوشت اطعام مى‏فرمودند، و به خانه مى‏رفتند و خود نان و زيت تناول مى‏فرمودند، و دو پيراهن گُنده سُنبلانى( 4مى‏خريدند و بهترين را به غلام خود مى‏پوشانيدند و زبونتر را خود مى‏پوشيدند. و اگر آستينها از انگشتان مى‏گذشت مى‏بريدند، و اگر پيراهن از كعب(بلندتر بود كوتاه مى‏كردند.(6و هرگز دو امر بر آن حضرت وارد نشد مگر آن كه آنچه بر بدن دشوارتر بود اختيار مى‏فرمودند. و پنج سال 
 

1-   سائل: درخواست كننده.
2-   امضاء: تأييد.
3-   تسليم نمودن: واگذار كردن.
4-   پيراهن گنده سنبلانى: پيراهن ضخيم، خشن و بلندى كه از شهرى به نام سنبلاء يا سنبل در سرزمين روم مى‏آوردند.
5-   كعب: استخوان پشت پا كه بند كفش روى آن گره مى‏خورد.
6-   بلندى آستين (بيش از سرانگشتان) و دامن جامه (به طورى كه بر روى زمين كشيده شود) از نشانه‏هاى تفاخر و تكبر بوده است
.

پادشاهت مردم كردند و از براى خود آجرى بر روى آجرى و خشتى بر بالاى خشتى نگذاشتند، و هرگز زمينى را به اقطاع خود نگرفتند( 1). و سرخ و سفيدى( 2از آن حضرت به ميراث نماند مگر هفتصد درهم كه از عطاهاى آن حضرت زياده مانده بود كه مى‏خواستند براى اهل خود كنيزكى بخرد( 3). و هيچ كس طاقت عبادت آن حضرت نياورد. و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه مى‏فرمود كتاب احوال حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه را، و بر زمين مى‏گذاشت و مى‏فرمود: كى طاقت اين عمل دارد!
و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه روزى به نزد بزازى رفتند و فرمودند كه: دو جامه به من بفروش. آن مرد گفت كه: يا اميرالمؤمنين آنچه شما مى‏خواهيد من دارم. چون ديدند كه آن شخص حضرت را شناخت به دكان ديگر رفتند كه پسرى در آن دكان بود و حضرت را نمى‏شناخت؛ و دو جامه خريدند، يكى را به سه درهم (كه به حساب اين زمان(صد و هفتاد و چهار دينار مى‏شود) و يكى را به دو درهم. پس به قنبر فرمودند كه: آن را كه به سه درهم خريده‏ايم تو بردار و آن را كه به دو درهم خريده‏ايم من مى‏پوشم. قنبر گفت كه: يا اميرالمؤمنين آن كه بهتر است تو به آن سزاوارترى كه بر منبر مى‏روى و در حضور مردم خطبه مى‏خوانى. حضرت فرمود كه: تو جوانى و جوانان را خواهش اين امور مى‏باشد. و من از خدا شرم مى‏دارم كه در پوشش، خود را بر تو زيادتى دهم. و از حضرت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود كهاز آنچه مى‏پوشيد به غلامان خود بپوشانيد و از آنچه مى‏خوريد به ايشان بخورانيدچون پيراهن را پوشيدند آستينش را كشيدند، دراز بود. بريدند و فرمودند كه كلاهى براى فقرا از آن بدوزند. پس چون پدر آن پسر به دكان آمد يافت كه حضرت به آن دكان تشريف آورده بوده‏اند و جامه‏اى خريده‏اند. دو درهم را برداشت و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: پسر من شما را نشناخته بود و دو درهم را از شما نفع گرفته است. حضرت فرمود كه: به قيمتى راضى شديم و خريديم. ديگر چيزى را پس نمى‏گيريم.
و منقول است كه: روزى عمرو بن حُريث(در هنگام چاشت به خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمد. ديد كه فضه(انبانى( 7آورد كه مهر مبارك حضرت بر آن بود. و چون گشود از آنجا نان خشك پُرسَبوسى(بيرون آورد. عمرو گفت كه: اى فضه چرا اين آرد را نپخته‏اى و پاكيزه نكرده‏اى؟ گفت: پيشتر مى‏كردم، مرا نهى فرمود. و گاهى طعام لذيذى در اين هميان(داخل مى‏كردم. براى همين اكنون مهر بر آن مى‏زند. پس حضرت آن نان خشك را گرفتند و در كاسه‏اى ريزه كردند و آب بر آن ريختند و نمك بر آن پاشيدند و تناول فرمودند. بعد از آن فرمودند كهاى عمرو اجل نزديك شده استو دست بر محاسن مبارك كشيدند و فرمودند كه: اين محاسن را براى خوردن، به آتش جهنم آشنا نمى‏كنم و اين مرا كافى است.
و در حديث ديگر منقول است كه: سُويد بن غَفَله(10در روز عيدى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آمد. ديد كه نان خشكى و آردى با شير پخته نزد حضرت گذاشته است. گفت: يا اميرالمؤمنين در روز عيد چنين چيزى را نزد خود گذاشته‏اى؟ فرمود كه: اين عيد است براى كسى كه از گناه آمرزيده باشد.
و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه هيزم و آب به دوش خود به خانه مى‏آوردند و خانه را جاروب مى‏كردند، و حضرت فاطمه آسيا مى‏كردند و خمير مى‏كردند و نان مى‏پختند.
و به سند ديگر مروى است كه: حضرت در كوفه خرمايى خريده بودند و بر كنار ردا(11كرده بودند و به خانه مى‏بردند. اصحاب چون ديدند مبادرت نمودند كه از آن حضرت بگيرند و به خانه رسانند. حضرت فرمود كه: صاحب عيال سزاوارتر است به بار ايشان برداشتن، از ديگران.
 

1-   اقطاع: بخشيدن زمين يا ملك از جانب خليفه و سلطان به كسى براى اين كه از درآمد آن زندگى كند. به اقطاع گرفتن: برداشتن براى خود و متصرف شدن به منظور كسب درآمد و گذران زندگى، با استفاده از حق حاكميت خود.
2-   سرخ و سفيد: كنايه از طلا و نقره.
3-   اشتباه قلمى مجلسى است. بخرند صحيحتر است.
4-   مقصود زمان حيات مجلسى است.
5-   عمرو بن حريث: از اصحاب امير مؤمنان على (ع). عالمان رجال از وى با عنوانهاى دشمن خدا و ياد كرده‏اند.
6-   فضه: كنيز و خدمتكار فاطمه زهرا (س). وى زنى فقيه بود و پس از درگذشت آن بانو در خدمت حضرت زينب (س) ماند. گويند دو بار ازدواج كرد، در كربلا حضور داشت و در ساليان آخر عمر جز به وسيله قرآن سخن نگفت و هرچه را مى‏پرسيدند با قرآن پاسخ مى‏داد.
7-   انبان: كيسه چرمى.
8-   سبوس: پوست و زبره گندم كه آسيا نشده باشد و بتوان آن را از آرد نرم جدا كرد. رسم بوده است كه مردمان فقير آرد سبوسدار و نان سبوسدار مصرف مى‏كرده‏اند و مردمان ثروتمند آرد سفيد و نان سفيد (بدون سبوس).
9-   هميان: كيسه.
10-   سويد بن غفله: سويد بن غفله (يا: از عفله) از اصحاب خاص امير مؤمنان على (ع) و نيز امام حسن مجتبى (ع) و از راويان موثق و مورد اعتماد حديث.
11-   ردا: بالاپوش - لباس‏رو.

و به روايت ديگر فرمود كه: از كمال كامل چيزى كه نمى‏شود كه نفعى خود به عيال خود برساند.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه در پنج وقت پاى برهنه مى‏رفتند و نعلين را به دست چپ مى‏گرفتند: در عيد فطر و اضحى(1كه به مصلا مى‏رفتند؛ و در روز جمعه كه به نماز مى‏رفتند؛ و در هنگامى كه به عيادت بيمارى يا تشييع جنازه‏اى مى‏رفتند. و مى‏فرمودند كه: چون براى خدا مى‏روم مى‏خواهم كه پابرهنه باشم.
و منقول است كه: پياده و تنها در بازارها راه مى‏رفتند، و اگر كسى راه گم كرده بود بر سر راهش مى‏رسانيدند، و اگر ضعيفى برمى‏خورد اعانتش مى‏فرمودند، و اگر از مردم بازار كسى قرآن را غلط مى‏خواند مى‏ايستادند تا تعليمش مى‏فرمودند. و اين آيه را مى‏خواندند كه مضمونش اين است كهما خانه آخرت را براى جماعتى مقرر فرموده‏ايم كه بلندى و فساد در زمين نطلبند. و عاقبت نيكو براى پرهيزكارى است.()
و منقول است كه ابراهيم بن‏العباس( 3گفت كه: نديدم و نشنيدم كسى را كه افضل از حضرت امام رضا عليه‏السلام باشد. هرگز با كسى به خلاف آداب، معاشرت نفرمود؛ و هرگز سخن كسى را قطع نمى‏فرمود كه در ميان سخن او سخن گويد؛ و هرگز حاجت سائلى را رد نمى‏نمود؛ و هرگز در حضور كسى پا دراز نفرمود و در مجلس تكيه نمى‏فرمود؛ و هرگز خدمتكاران و غلامان خود را دشنام نمى‏داد؛ و هرگز در خنده آن حضرت صدا ظاهر نمى‏شد؛ و غلامان و مهتران( 4و دربانان و خدمتكاران خود را پيوسته بر سر خوان خود مى‏نشانيد؛ و خواب بسيار كم مى‏فرمود؛ و اكثر شبها را تمام به عبادت احيا مى‏فرمود؛ و روزه بسيار مى‏داشت؛ و تصدق بسيار مى‏نمود؛ و اكثر تصدقات آن حضرت در شبهاى تار بود.
و از محمد بن {ابى}عباد( 5منقول است كه: حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه در تابستانها بر روى حصير مى‏نشستند و در زمستانها بر روى پلاس( 6)؛ و جامه‏هاى گنده(مى‏پوشيدند و چون به مجلس مردم مى‏آمدند زينت مى‏فرمودند.
و روايت كرده‏اند كه: روزى حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه داخل حمام شدند.
شخصى در حمام بود كه آن حضرت را نمى‏شناخت. به حضرت خطاب كرد كه: بيا مرا كيسه بكش. حضرت مبادرت فرمودند و مشغول كيسه كشيدن او شدند. بعد از زمانى مردم درآمدند و حضرت را شناخت و مشغول معذرت شد. حضرت دلدارى او فرمودند و مشغول بودند تا كيسه او را تمام كشيدند.
و اخبار در بيان تواضع ايشان زياده از آن است كه در اين كتاب احصا توان نمود.
 

در مدح و مذمت غنا

قال: قلت: يا رسول الله الخائفون الخاضعون المتواضعون الذاكرون الله كثيرا، هم يسبقون الناس الى الجنه؟ فقال: لا؛ ولكن فقراء المسلمين. فانهم يتخطون رقاب الناس. فيقول لهم خزنه الجنه: كما أنتم حتى تحاسبوا. فيقولون: بم نحاسب؟ فوالله ما ملكنا فنجور و نعدل. و لا أفيض علينا فنقبض و نبسط، و لكنا عبدنا ربناحتى دعانا فأجبنا.
ابوذر گفت كه: به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله عرض كردم كه: يا رسول‏الله آيا جمعى كه از خدا خايف و ترسان‏اند و پيوسته در مقام خضوع و مذلت و انقيادند(نزد خداوند خود، و در مقام تواضع و شكستگى ثابت‏اند با خدا و خلق، و ياد خدا بسيار مى‏كنند، ايشان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد؟ حضرت فرمود كه: نه؛ وليكن فقراى مسلمانان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد.
 

1-   عيد اضحى: عيد قربان.
2-   آيه 83 سوره قصص (28).
3-   ابراهيم بن العباس: از اصحاب جليل‏القدر امام رضا (ع) و از راويان موثق و مورد اعتماد حديث آن حضرت.
4-   مهتران: مأموران تربيت و نگهدارى اسبها.
5-   محمد بن ابى‏عباد: ابوالحسين محمد بن ابى‏عباد از راويان حديث امام رضا (ع).
6-   پلاس: گليم خشن و ضخيم - گليم بد و نامرغوب.
7-   گنده: ضخيم - خشن.
8-   انقياد: فرمانبردارى - فروتنى.

به درستى كه ايشان در محشر پا بر گردن مردم خواهند گذاشت (و صفهاى ايشان را خواهند شكافت و رو به بهشت روانه خواهند شد). پس خازنان بهشت به ايشان خواهند گفت كه: باشيد تا حساب شما را بكنند. ايشان در جواب خواهند گفت كه: به چه چيز ما را حساب مى‏كنند؟ ما حكومت و پادشاهى و منصبى نداشتيم كه از ما بپرسند كه عدالت كرده‏ايم يا جور و ظلم كرده‏ايم، و مال زيادتى به ما نداده بودند كه ما را حساب كنند كه عطا كرده‏ايم يا نگاه داشته‏ايم؛ وليكن در دنيا عبادت پروردگار خود كرديم تا وقتى كه خدا ما را به سوى خود خواند، اجابت او كرديم (و از دنيا بيرون آمديم).
بدان كه احاديث در مدح فقر و فقرا و همنشينى ايشان و حرمت داشتن ايشان و مذمت اهانت و خوارى ايشان بسيار است. و احاديث نيز در مذمت فقر وارد شده است. و همچنين در باب غنا احاديث بر مدح و مذمت آن وارد شده است.
و اكثر محققين جمع ميان اين احاديث به اين نحو كرده‏اند كه: فقرى كه ممدوح( 1است فقر الى الله(است، و فقرى كه مذموم است فقر الى الناس(است؛ و غنايى كه ممدوح است غناى نفس است، و غنايى كه مذموم است غنا به كثرت مال است كه با حرص و طمع باشد. و از بعضى احاديث ظاهر مى‏شود كه فقرى كه مذموم است آن است كه آدمى در دين تُنُك‏مايه(باشد.
و تحقيق اين مقام آن است كه: هر چيز كه حق سبحانه و تعالى در دنيا خلق فرموده و در ميان مردم مقرر ساخته همه لطف و رحمت است. و چون عالم تكليف و اختيار است، هر چيز را دو جهت هست و حق تعالى آن چيز را براى جهت خير مقرر فرموده، و مردم وسيله جهت شر مى‏گردانند.
مثل آن كه مال را حق تعالى در دنيا خلق فرموده كه آن را وسيله قوت بر عبادات و تحصيل سعادات گردانند و جمعى به سبب ترك آن به انواع كمالات فايز گردند. پس اگر مال نمى‏بود قوت بر عبادات به هم نمى‏رسيد و ثوابى كه بر تصدقات و خيرات مترتب مى‏شود حاصل نمى‏شد. و اگر مال نمى‏بود ثوابى كه بر ترك مال حاصل مى‏شود حاصل نمى‏شد. وليكن اين مال را فتنه‏اى(هم ساخته است كه به آن تحصيل انواع شرور و بديها مى‏توان نمود. و اين جهت را در آن براى اين مقرر فرموده است كه بر تركش مثاب(شوند.
اما جمعى آن را وسيله غير آن كارى مى‏كنند كه براى آن مخلوق شده است، و باعث شقاوت ايشان مى‏شود. پس هر جا كه مذمت مال و غنا واقع شده است به سبب آن جهت شرى است كه در آن هست، و مردم آن را جهت شر مى‏كنند. و اگرنه اصل آن جهت را حق تعالى براى وسيله خيرى مقرر فرموده است. و هر جا كه مدح آن واقع شده است به سبب آن جهات خيرى است كه در آن هست.
و همچنين فقر و احتياج وسيله‏اى است براى تحصيل سعادات كه آدمى بر مشقت آن صبر نمايد و به ثوابهاى عظيم فايز گردد و رو به خدا آورد و از خدا طلب نمايد و به سبب آن او را قرب حاصل شود. و محتاج به محرمات بشود، و از براى خدا ترك نمايد و به اعلا درجه زهد و ورع برسد. وليكن گاه هست كه بر آن صبر نمى‏كنند و به سبب آن مرتكب محرمات مى‏شوند. و گاهى به سبب آن به خداوند خود بدگمان مى‏شوند و نسبت جور و ظلم به خدا مى‏دهند و به سبب آن كافر مى‏شوند، چنانچه در حديث وارد شده كه: فقر نزديك است كه كفر باشد.
پس معلوم شد كه اصل فقر نعمت و رحمت است وليكن گاه هست كه آدمى به اختيار خود آن را وسيله شقاوت مى‏گرداند. پس هر جا كه مدح وارد شده است جهت خيرش را مدح فرموده‏اند، و هر جا كه مذمت وارد شده است جهت شرش را مذمت فرموده‏اند.
وليكن چون نسبت به اكثر نفوس فقر و احتياج موجب صلاح است و غنا و توانگرى مورث طغيان و فساد، لهذا مدح فقر بيشتر وارد شده است و مذمت غنا بيشتر فرموده‏اند. چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهبه درستى كه آدمى طغيان به هم مى‏رساند چون خود را مستغنى و بى‏نياز ديد (يا گمان كرد كه بى‏نياز است).()
و فقير( 8را در اين آيه نكته‏اى به خاطر رسيده كه: چون محال است كه آدمى بى‏نياز شود، بلكه هر چند غنى‏تر مى‏شود احتياجش بيشتر مى‏شود، لهذا نفرمود كه: وقتى كه مستغنى مى‏شود. بلكه فرمود كه: وقتى كه خود را مستغنى دانست و گمان كرد كه مستغنى شده است.
و همچنين عبادات را حق تعالى براى اين مقرر فرموده كه وسيله سعادات گردانند؛ گاه باشد كه كسى عبادتى را وسيله شقاوتى گرداند. و معاصى را براى اين مقرر فرموده كه ترك آن را وسيله سعادات گردانند يا اگر به غفلت از ايشان صادر شود به توبه و ندامت از آن، به مراتب عاليه كمالات فايز گردند. و اگر معصيت نمى‏بود كى مردم به ترك آن مثاب مى‏شدند، و آن شكستگى و انكسار و عجز توبه‏كاران از كجا به هم مى‏رسيد. و اگر ترك اولاى حضرت آدم و حضرت داوود و ساير انبيا نمى‏بود، آن گريه‏ها و زاريها كه موجب قرب و كمالات نامتناهى گرديد از كجا حاصل مى‏شد. چنانچه واقع شده است كه: اگر شما گناه نمى‏كرديد
 

1-   ممدوح: ستوده شده.
2-   فقر الى الله: نيازمندى به خدا (و احساس اين نياز). اشاره به آيه 15 سوره فاطر (35).
3-   فقر الى الناس: نيازمندى به مردم (و احساس اين نياز).
4-   تنك‏مايه: اندك‏مايه - كم‏بهره.
5-   فتنه: آزمايش.
6-   مثاب: داراى ثواب و پاداش.
7-   آيات 6 و 7 سوره علق (96).
8-   فقير: مقصود خود مؤلف است.

و قادر بر گناه نبوديد، خدا خلق ديگر مى‏فرمود كه قادر بر گناه باشند و گناه از ايشان صادر شود.
و سخن در اينجا بسيار نازك مى‏شود و عقلها اكثر از ادراك اين معنى قاصر است.
مجملا اگر درست تفكر نمايى مى‏يابى كه هر چيز كه حق تعالى در اين عالم مقرر فرموده همه عين صلاح بندگان است و همه لطف و رحمت است وليكن بندگان به غير مصرفش صرف مى‏كنند. مثلا اگر بزرگى خانه‏اى براى كسى بفرمايد، و ديوانخانه‏اى( 1نفيس براى او مقرر سازد و آبريزى(2در آنجا بفرمايد كه براى او بسازند و انواع مايحتاج او از مساكن بسازند، اگر ديوانخانه را آبريز كند، و آبريز را مسكن خود كند و برود در ميان آبريز بنشيند، از صاحب خانه تقصيرى نخواهد بود. و در اين مسائل كه از فروع مسائل قضا و قدر است تفكر ننمودن و مجمل دانستن كه حق تعالى عليم حكيم است و ظالم نيست و آنچه مى‏كند عين عدالت و حكمت است اولاست، زيرا كه تفكر در اين باب موجب لغزشهاست و عقل اكثر مردم به آن احاطه نمى‏تواند كرد و ائمه عليهم‏السلام ما را از تفكر در اين باب نهى فرموده‏اند.
و چون جمع ميان اخبار بر وجه اجمال بيان شد بعضى از اخبار را نيز نقل كنيم.
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: فقراى مؤمنان در باغهاى بهشت خواهند گرديد و تنعم خواهند فرمود پيش از اغنياى ايشان به چهل سال. بعد از آن فرمود كه: براى تو مثلى بيان كنم: مثل فقرا و اغنيا از بابت مثل دو كشتى است كه بر عشارى(بگذرد، و نظر كند يكى را ببيند كه خالى است و هيچ چيز ندارد.
مى‏گويد كه: اين را روانه كنيد كه برود. و نظر كند به ديگرى، ببيند كه پر از متاع است.
مى‏گويد كه: اين را نگاه داريد تا عُشورش(4را حساب كنيم.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: دو چيز است كه فرزند آدم از آنها كراهت دارد: مرگ را كراهت دارد، و راحت مؤمن از بلاها و فتنه‏ها در مرگ است؛ و از كمى مال كراهت دارد، و هر چند مال كمتر است حساب سبكتر است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: هلاك كرد مردمان را دو چيز: خوف درويشى و فقر، و طلب بزرگى و فخر.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: خفيف و سبك مشماريد فقيران شيعيان على بن ابى‏طالب و فرزندانش را. به درستى كه يكى از ايشان در قيامت شفاعت مى‏كند مثل ربيعه و مُضر را كه دو قبيله عظيم‏اند از قبايل عرب.
و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: مصيبتهاى دنيا عطاهاى حق تعالى است، و فقر را حق تعالى براى مؤمن در خزاين خود ضبط مى‏فرمايد.
و در حديث ديگر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله روايت فرمود كه: فقر امانتى است كه حق تعالى به خلق مى‏سپارد. كسى كه آن را پنهان دارد خدا او را مثل ثواب كسى مى‏دهد كه روزها به روزه باشد و شبها به عبادت ايستد؛ و كسى كه آن را اظهار نمايد به كسى كه قادر باشد بر قضاى حاجت او و نكند، پس به درستى كه او را كشته است. و نمى‏گويم كه او را به شمشير و نيزه كشته است؛ وليكن به سبب جراحتى كه به دل او رسانيده او را كشته است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر چند ايمان آدمى زياده مى‏شود تنگى معيشت او بيشتر مى‏شود.
و فرمود كه: اگر نه اين بود كه مؤمنان در طلب روزى بر خدا الحاح( 5مى‏كردند هرآينه ايشان را از حالى كه دارند به حالى تنگتر و دشوارتر نقل مى‏فرمود.
و فرمود كه: حق تعالى دنيا را به كسى عطا نفرمود مگر براى عبرت، و از كسى دور نفرمود مگر براى آزمايش.
 

1-   ديوانخانه: دفتر كار بزرگ يا محل كار وسيع مانند دادگسترى.
2-   آبريز: مستراح.
3-   عشار: كسى كه ماليات يك دهم از كالاى تجارى مردم مى‏گيرد.
4-   عشور: جمع عشر - يك دهم‏ها - يك دهم قيمت هر يك از كالاها.
5-   الحال: اصرار - پافشارى - درخواست با رازى و التماس.

و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى براى شيعيان ما در دولتهاى باطل مقرر نفرموده است مگر قدر قوت ضرورى ايشان را. اگر خواهند به مشرق روند و اگر خواهند به مغرب روند؛ زياده از اين به دستشان نمى‏آيد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى در روز قيامت التفات مى‏فرمايد به سوى فقراى شيعيان، مانند كسى كه معذرت از جمعى خواهد (و در حديث ديگر: مانند برادرى كه از برادرى عذر طلبد) و مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه شما را فقير نگردانيدم در دنيا براى اين كه شما نزد من خوار و ذليل بوديد. و امروز خواهيد ديد كه با شما چه لطفها خواهم فرمود. هر كس كه به شما در دار دنيا توشه داده است و نيكى به شما كرده است دستش را بگيريد و داخل بهشت كنيد.
پس يكى از فقرا گويد كه: پروردگارا اهل دنيا در دنياى خود عيشها كردند، زنان خوب خواستگارى نمودند و جامه‏هاى ملايم نفيس پوشيدند و طعامهاى لذيذ خوردند و در خانه‏هاى نفيس نشستند و بر اسبان مشهور پرقيمت سوار شدند. امروز به ما عطا كن آنچه به ايشان عطا فرموده بودى. حق سبحانه و تعالى در جواب فرمايد كه: براى تو و هر يك از ياران و امثال تو از فقرا مقرر ساخته‏ام هفتاد برابر آنچه به اهل دنيا عطا فرموده بودم از روزى كه دنيا را آفريده‏ام تا هنگام انقضاى دنيا.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: روزى شخص مالدارى كه جامه‏هاى پاكيزه در بر داشت به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد و نشست، و بعد از او مرد پريشانى كه جامه‏هاى چركين( 1)پوشيده بود آمد و در پهلوى آن مرد غنى نشست. آن مرد غنى جامه‏هاى خود را جمع كرد و از زير دامن او كشيد. حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: ترسيدى كه از فقر او چيزى به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود كه: ترسيدى كه از توانگرى تو چيزى به او برسد؟ گفت: نه. فرمود كه: پس ترسيدى جامه‏ات كثيف و چركين شود؟ گفت: نه. فرمود كه: پس چرا چنين كردى؟ گفت: يا رسول‏الله مرا قرين(بدى هست كه آن شيطان يا نفس اماره است كه هر قبيحى را در نظر من زينت مى‏دهد و هر حسنى و نيكويى را در نظر من قبيح و زشت مى‏نمايد. و اينك به تدارك( 3اين عمل نصف مال خود را به اين مرد فقير عطا كردم. حضرت از آن مرد پريشان پرسيد كه: قبول مى‏كنى؟ گفت: نه. آن غنى از او پرسيد كه: چرا قبول نمى‏كنى؟ گفت: مى‏ترسم كه به آن بلا مبتلا شوم كه تو مبتلا شده‏اى.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى موسى هرگاه بينى كه فقر رو به تو آورده است بگومرحبا(به شعار(صالحان؛ و چون بينى كه توانگرى رو به تو آورده است بگو كه: گناهى كرده‏ام كه خدا مرا در دنيا به عقوبت آن گرفتار كرده است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: خوشا حال مساكين كه بر فقر خود صبر كنند. ايشان‏اند جمعى كه ملكوت آسمان و زمين را مشاهده مى‏كنند.
و فرمود كه: اى گروه مساكين به فقر خود راضى و خشنود باشيد و چنان كنيد كه خدا از دل شما رضا را بيابد، تا حق تعالى شما را ثواب عظيم بدهد بر فقر شما. و اگر چنين نكنيد چندان ثواب نخواهيد داشت.
و از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: چون روز قيامت شود منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: كجايند فقرا؟ پس گروهى بسيار از مردم برخيزند. پس حق تعالى ندا فرمايد كه: اى بندگان من! گويند كه: لبيك اى پروردگار! پس فرمايد كه: من شما را در دنيا فقير نكردم براى اين كه رتبه شما نزد من پست بود. وليكن مى‏خواستم كه درجه شما را امروز بلند كنم. برويد و روهاى مردم را ملاحظه كنيد، و هر كس كه به شما نيكى و احسانى كرده است آن احسان را به من كرده است؛ از جانب من شما بهشت را به مكافات عمل ايشان بدهيد.
و از محمد بن الحسين خزاز( 6منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام به من فرمود كه: آيا به بازار كه مى‏روى ميوه‏ها و غير آنها از چيزها كه مى‏فروشند كه قادر بر خريدن آنها نيستى آرزو مى‏كنى؟ گفتم: بله. فرمود كه: به عدد هر چيز كه مى‏بينى و قدرت بر خريدن آن ندارى يك حسنه در نامه عملت مى‏نويسند.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون روز قيامت مى‏شود گروهى از مردم از صحراى محشر برمى‏خيزند و مى‏آيند تا در بهشت، و در را مى‏كوبند. پس خازنان بهشت به ايشان مى‏گويند كه: شما كيستيد؟ مى‏گويند كه: ماييم فقرا.
به ايشان مى‏گويند كه: آيا پيش از حساب مى‏خواهيد كه داخل بهشت شويد؟ مى‏گويند كه: چيزى به ما نداده بوديد كه ما را بر آن حساب كنيد. در اين حال از جانب رب العزه ندا رسد كه: راست مى‏گويند. ايشان را داخل بهشت كنيد.
و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: من توانگران را غنى نكرده‏ام براى اين كه نزد من گرامى بوديد؛ و فقيران را فقير نگردانيدم براى اين كه نزد من بيمقدار بودند. وليكن فقيران را وسيله ابتلا و امتحان اغنيا گردانيدم. و اگر فقرا در دنيا نمى‏بودند اغنيا مستوجب بهشت
 

1-   چركين: در اينجا مقصود، جامه گرد و خاك آلود يا كهنه است؛ وگرنه چرك و كثيف بودن لباس براى فقير و غنى ناپسند است.
2-   قرين: همنشين - يار.
3-   تدارك: جبران.
4-   مرحبا: آفرين - خوشامد.
5-   شعار: لباس زير - آنچه پيوسته است به وجود كسى و با او انس و الفت دارد اما ديگران آن را نمى‏بينند و از آن آگاه نيستند.
6-   محمد بن الحسين خزاز: ابوالحسن محمد بن الحسين بن سفرجله الخزاز الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان شاخص و موثق حديث.

نمى‏شدند. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: مالداران شيعيان ما امينان مايند بر محتاجان ايشان. پس، از براى ما فقرا را محافظت نماييد تا خدا شما را محافظت نمايد.
و به سند صحيح منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: فقر و بيچيزى، مؤمنان را بيشتر زينت مى‏دهد از لجام( 1نفيسى كه عذار( 2اسب را زينت دهد.
و در حديث ديگر فرمود كه: فقر مرگ بزرگ است.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: فقر مرگ سرخ است. راوى عرض كرد كه: فقر از دينار و درهم را مى‏فرماييد؟ فرمود كه: نه؛ وليكن مراد فقر از دين است.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه سبك شمارد و خفيف كند فقير مسلمانى را، به درستى كه حق خدا را سبك شمرده است، و خدا او را در روز قيامت خفيف و سبك مى‏دارد مگر اين كه از اين عمل توبه كند. و هر كه فقير مسلمانى را گرامى دارد، چون خدا را در روز قيامت ملاقات نمايد از او راضى باشد.
و حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه ملاقات نمايد فقير مسلمانى را و بر او سلام كند برخلاف سلامى كه به اغنيا مى‏كند، چون در قيامت خدا را ملاقات نمايد (يعنى به مقام حساب آيد) از او در خشم باشد.
 

در مدح كفاف

يا أباذر ان الدنيا مشغله للقلوب و الأبدان، و ان الله تبارك و تعالى سائلنا عما نعمنا فى حلاله، فكيف بما نعمنا فى حرامه؟
يا أباذر انى قد دعوت الله جل ثناؤه أن يجعل رزق من يحبنى الكفاف، و أن يعطى من يبغضنى كثره المال و الولد.
اى ابوذر به درستى كه دنيا مشغول كننده دلها و بدنهاست (از ياد خدا و كار خدا). و به درستى كه حق تعالى از ما سؤال خواهد كرد از آنچه تنعم كرده‏ايم در حلال او. پس چگونه از ما سؤال ننمايد از آنچه تنعم كرده باشيم در حرام او؟
اى ابوذر من از خدا سؤال كردم كه بگرداند روزى هر كس را كه مرا دوست دارد به قدر كفاف( 3)، و عطا فرمايد به كسى كه مرا دشمن دارد بسيارى مال و فرزند.
بدان كه اين حديث دلالت مى‏كند بر اين كه حلال را نيز حساب مى‏باشد. و سابقا احاديث گذشت كه بر صرف كردن حلال، مؤمنان را حساب نمى‏كنند. و ممكن است كه مراد از مؤمنان در آنجا مؤمنان خالص باشد، و در اينجا مراد از اين كه از ما سؤال مى‏كنند اين باشد كه از بعضى از افراد مسلمانان سؤال مى‏كنند. يا آن كه مراد از حساب نكردن آن باشد كه تقاص از حسنات ايشان به ازاى آن نمى‏كنند( 4)، و مراد از سؤال كردن اين باشد كه تفحص( 5آنها مى‏فرمايد.
و بدان كه احاديث در مدح كفاف بسيار واقع شده است.
چنانچه منقول است از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله گذشتند به شبانى كه شتر چند داشت و مى‏چرانيد، و از او شير طلبيدند. در جواب گفت كه: آنچه در پستانهاى شتران است چاشته( 6مردم قبيله است و آنچه در ظرفهاست پسين( 7مى‏خورند. حضرت فرمود كه: خداوندا مال و فرزندانش را بسيار كن، پس گذشتند به شبانى ديگر كه گوسفندان خود را مى‏چرانيد، و از او شير طلبيدند. او آنچه در پستانهاى گوسفندان بود دوشيد و با آنچه در ظرفها بود به خدمت حضرت فرستاد و يك گوسفند نيز به هديه فرستاد و گفت: اين نزد ما حاضر بود؛ و اگر زياده احتياج است ديگر
 

1-   لجام: دهنه - افسار.
2-   عذار: رخساره - چهره.
3-   كفاف: آن اندازه از روزى و غذا كه انسان را بس باشد نه بيشتر.
4-   يعنى اين طور نيست كه به جاى بديهايشان از خوبيهايشان بكاهند.
5-   تفحص: كاوش - بررسى - جست‏وجو.
6-   چاشته: صبحانه.
7-   پسين: عصر.

بفرستيم. حضرت فرمود كه: خداوندا به قدر كفاف او را روزى بده. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يا رسول الله براى آن كسى كه سؤال تو را رد كرد دعايى فرمودى كه ماها همه آن را مى‏خواهيم، و براى آن كسى كه حاجت تو را برآورد دعايى فرمودى كه همه ما از آن كراهت داريم. حضرت فرمود كه: آنچه از دنيا كم باشد و كافى باشد بهتر است از آنچه زياده باشد و آدمى را از ياد خدا غافل گرداند. خداوندا محمد و آل محمد را به قدر كفاف روزى بده.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: خداوندا روزى كن محمد و آل محمد را و هر كه محمد و آل محمد را دوست دارد عفت(از محرمات و شبهات و كفاف در روزى، و روزى كن كسى را كه دشمن محمد و آل محمد باشد بسيارى مال و فرزند. و به سند ديگر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: خداوند عزوجل مى‏فرمايد كه: بنده مؤمن من محزون مى‏شود از اين كه من روزى را بر او تنگ مى‏كنم؛ و حال آن كه باعث زيادتى قرب او مى‏شود به سوى من. و خوشحال مى‏شود بنده مؤمن كه روزى را بر او فراخ گردانم؛ و حال آن كه باعث دورى او مى‏شود از من.
و در حديث ديگر فرمود كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: به درستى كه خوشحالترين مردم و مقربترين ايشان نزد من بنده مؤمنى است كه بهره عظيم از صلاح داشته باشد، و نيكو عبادت پروردگار خود كند، و در پنهانى بندگى خدا كند، و در ميان مردم گمنام باشد، و انگشت‏نما نباشد، و روزى او به قدر كفاف باشد و صبر كند بر آن، و به زودى مرگ او را در رسد، و ميراثش كم باشد، و گريه كنندگانش كم باشند.
 

در عمل صالح و خالص و كار براى آخرت كردن

يا أباذر طوبى للزاهدين فى الدنيا، الراغبين فى الأخره، الذين اتخذوا أرض الله بساطا، و ترابها فراشا، و ماءها طيبا، و اتخذوا كتاب الله شعارا، و دعاءه دثارا، يقرضون الدنيا قرضا.
يا أباذر حرث الأخره العمل الصالح، و حرث الدنيا المال و البنون.
اى ابوذر خوشا حال جمعى كه زهد در دنيا اختيار نموده‏اند، و ترك لذات دنيا كرده‏اند، و به سوى آخرت و اعمالى كه موجب سعادت آخرت است رغبت نموده‏اند. ايشان گروهى‏اند كه زمين خدا را بساط خود ساخته‏اند، و خاك زمين را فرش و بستر خود قرار داده‏اند، و از بوى خوش به آب قناعت كرده‏اند (كه خود را به آب از بوهاى بد پاك مى‏كنند)، و كتاب خدا را پيراهن تن خود گردانيده‏اند (و پيوسته و تلاوت مى‏كنند و به آن عمل مى‏نمايند)، و دعا و تضرع به درگاه خدا را لباس خود ساخته‏اند (كه هرگز از خود جدا نمى‏كنند)، و دنيا را از خود بريده‏اند بريدنى (يا آن كه: قرض مى‏دهند دنيا را قرض دادنى كه در آخرت عوض بگيرند).
اى ابوذر زراعت آخرت عمل صالح است و زراعت دنيا مال و فرزندان.
حضرت در اينجا اشاره فرموده‏اند به تفسير آن آيه كهمن كان يريد حرث الأخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الأخره من نصيب().
و ترجمه‏اش اين است كههر كه اراده نمايد در دنيا كشت آخرت را (يعنى كه: عملى چند را كه موجب ثواب آخرت باشد در اين نشئه تحصيل نمايد و تخم ايمان در بستان دل بكارد و به آب اعمال صالحه آن را پرورش دهد تا در عرصه قيامت حاصل آن را بردارد)، زياده كنيم براى او در كشت او (يعنى: بدهيم او را به عوض آن از ده تا هفتصد و زياده بر آن. يا آن كه: او را توفيق زيادتى خيرات كرامت كنيم). و هر كه اراده نمايد زراعت و كشت دنيا را (يعنى: در اعمال و افعال پيوسته غرضش تحصيل دنيا باشد)، مى‏دهيم او را بهره و نصيبى از دنيا (به قدر مقتضاى حكمت و مصلحت)، و او را در آخرت بهره‏اى نخواهد بود.
و حاصلش آن است كه: هر كه عملى براى آخرت كند در عمل خود موفق مى‏شود و ميامن(بركات آن به روزگار او عايد مى‏گردد و در آخرت حسنات او مضاعف مى‏شود؛ و هر كه عمل او از براى دنيا باشد روزى مقدر به او مى‏رسد اما نه بر وجهى كه مدعاى(او باشد، و مانند شيطان ثواب خود را در دنيا مى‏يابد و او را در آخرت هيچ بهره‏اى نخواهد بود
 

1-   عفت: خويشتندارى.
2-   آيه 20 سوره شورى (42).
3-   ميامن: جمع ميمنت - فرخندگيها.
4-   مدعا: مطلوب - آرزو - درخواست.

لهذا افعال مُرائيان(1و اصحاب بدعت در دنيا چند روزى به مدد شيطان به ايشان نفعى مى‏رساند و در آخرت محروم‏اند. و جمعى كه نيت خود را براى خدا خالص كرده‏اند غالب اوقات در دنيا بر اعمال ايشان ثمره‏اى مترتب نمى‏شود تا مزد خود را در آخرت كامل بيابند و در دنيا عمل ايشان مشوب(2به اغراض فاسده دنيوى نباشد. زيرا كه هيچ عملى را حق تعالى بى‏مزد نكرده است، حتى كافران هند كه زحمتها و رياضات شاقه براى امور فاسده دنيا مى‏كشند و چنانچه مى‏شنويم به آن مطلب(فاسد مى‏رسند. مثل آن كه مى‏خواهند كه ايشان را كشف سفليات(4حاصل شود. و گاه هست به آن مطلب خود مى‏رسند چون از سعادت آخرت محروم‏اند. و بسا باشد كه مسلمانى از روى اخلاص، خدا را سالها عبادت كند، و حق تعالى اين معنى را به او ندهد زيرا كه ثواب او را در آخرت ذخيره فرموده و مصلحت او را در اين نمى‏داند كه در دنيا اين را به او بدهد؛ زيرا كه غالب اين است كه اين معنى باعث انانيت(و عجب او مى‏شود و از خدا باز مى‏ماند.
حتى آن كه در حديث وارد شده است كه: ايمان مؤمن كه كامل شد، حق تعالى راه خواب ديدن را هم از او مسدود مى‏گرداند.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: به درستى كه مؤمن نيكى كه مى‏كند مردم شكر او نمى‏كنند و احسان او در ميان خلق مشهور نمى‏شود، زيرا كه چون از براى خدا مى‏كند نيكى و معروف او به آسمان بالا مى‏رود و در زمين پهن نمى‏شود.
و نيكى و احسان كافر را شكر مى‏كنند، زيرا كه معروف و نيكى او از براى مردم است و در ميان مردم منتشر مى‏شود و به آسمان بالا نمى‏رود و مقبول الهى نمى‏گردد.
و در حديث ديگر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله را كفران نعمت مى‏كردند و شكر احسان او نمى‏كردند با اين كه حق نعمت و احسان قشرى و عربى و عجمى داشت. و كى معروف و نيكيش بر خلق زياده از آن حضرت بود؟ و همچنين ما اهل بيت را كفران مى‏كنند و شكر نيكى و احسان ما را مرعى نمى‏دارند.(و نيكان مؤمنان نيز چنين‏اند كه احسانها و نيكيهاى ايشان را كسى شكر نمى‏كند.
و ايضا منقول است كه مفضل بن عمر به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: جمعى از علماى عامه كه نزد مايند مى‏گويند كه چون حق تعالى بنده‏اى را دوست ملكى از آسمان براى رفعت شأن او ندا مى‏كند كه: خدا فلان شخص را دوست مى‏دارد؛ شما او را دوست داريد. پس محبت او در دلهاى مردم مى‏افتد. و هر بنده را كه دشمن داشت منادى از آسمان ندا مى‏كند كه: حق تعالى فلان شخص را دشمن مى‏دارد؛ شما او را دشمن داريد. پس عداوت او در دلهاى مردم مى‏افتد. چون اين را گفتم حضرت راست نشستند و سه مرتبه به دست اشاره فرمودند و گفتند: نه؛ چنين نيست كه ايشان مى‏گويند.
وليكن چون حق تعالى بنده‏اى را دوست داشت مردم را در زمين وامى‏گذارد كه به عداوت و دشمنى او مشغول مى‏شوند و بد او را مى‏گويند. پس آنها گناهكار مى‏شوند و موجب ثواب و اجر او مى‏شود. و چون بنده‏اى را دشمن دارد او را محبوب مردم مى‏گرداند كه به ناحق مدح او كنند و او و مدح‏كنندگان او هر دو گناهكار باشند. بعد از آن فرمود كه: كى نزد خدا محبوبتر از حضرت يحيى بن زكريا بود؟ مردم با او عداوت كردند تا او را كشتند. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت على بن ابى‏طالب بود؟ از مردم آن آزارها كشيد كه مى‏دانيد. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت حسين بن على بود؟ مردم آزار او كردند تا او را شهيد كردند.
و بدان كه در اين فقرات حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله اشعار فرموده‏اند به فضيلت قرآن بر دعا، زيرا كه فرموده‏اند كه: قرآن را شعار خود گردانيده‏اند، و دعا را دثار خود گردانيده‏اند. و شعار جامه مُلاصق(بدن را مى‏گويند و دثار را بر جامه ديگر كه بر بالاى آن پوشند اطلاق مى‏كنند. و جامه ملاصق بدن اختصاصش(8به آدمى بيشتر مى‏باشد.
و احاديث در اين باب اختلافى دارد. از بعضى احاديث افضليت قرآن ظاهر مى‏شود و از بعضى افضليت دعا. و بعضى چنين جمع كرده‏اند كه اگر معنى قرآن را يابد قرآن بهتر است، و اگر نه دعا. و بعضى بر عكس گفته‏اند.
 

1-   مرائيان: رياكاران.
2-   مشوب: آميخته - آلوده.
3-   مطلب: درخواست - مطلوب.
4-   كشف سفليات: ظهور اشيا، رخدادها و امور جهان زيرين (نه جهان ملكوت) براى انسان و آگاهى انسان از آنها.
5-   انانيت: خودبينى - خودستايى - خويشتن‏بينى - كبر - غرور.
6-   مرعى داشتن: ملاحظه كردن - رعايت كردن.
7-   ملاصق: چسبيده - پيوسته.
8-   اختصاص: مخصوص بودن.

و آنچه اين خاكسار را به خاطر مى‏رسد آن است كه: نسبت به احوال، مختلف مى‏باشد و آدمى مى‏بايد طبيب نفس خود باشد و در هر حالى آنچه مناسب او داند او را بر آن بدارد. و گاه هست كه آدمى را حالتى به هم مى‏رسد كه قرآن، آدمى را بيشتر مرغوب است، و گاه هست كه دعا بيشتر آدمى را به اصلاح مى‏آورد. و گاه هست كه از ميان دعاها دعاى خاصى آدمى را باعث قرب مى‏شود. مثل آن كه گاه هست كه آدمى در مقام خوف است. اگر خوف سهلى(دارد، مناسب آن است كه دعاهايى كه مشتمل بر تخويف( 2است بخواند تا چون ماده‏اش مستعد شده است باعث كمال آن صفت گردد. و اگر خوف بسيار دارد، دعاهاى رجا(3)بخواند، كه خوف بسيار به يأس مى‏انجامد. و همچنين در باب رجا و ساير صفات نفسانى. و همچنين در باب قرآن خواندن. و بسيار است كه آدمى آيه يا دعايى را مكرر خوانده است و چندان در او تأثير نكرده است، و در بعضى احوال كه موافق حال او افتاد چندان در او اثر مى‏كند كه فوق آن متصور نيست و چندان از آن معارف بر او فايض(4مى‏شود كه احصا نمى‏توان نمود(5).
و در اين باب سخن بسيار است و عرصه سخن تنگ است. اگر خدا خواهد در محل مناسب بيان شود ان‏شاءالله تعالى.
 

در تضرع، گريستن، ياد مرگ و گنجايش مؤمنان

يا أباذر ان ربى أخبرنى؛ فقال: و عزتى و جلالى ما أدرك العابدون درك البكاء عندى. و انى لأبنى لهم فى الرفيق الأعلى قصرا لا يشركهم فيه أحد. قال: قلت: يا رسول الله أى المؤمنين أكيس؟ قال: أكثرهم للموت ذكرا و أحسنهم له استعدادا.
يا أباذر اذا دخل النور القلب انفسح القلب و استوسع. قلت: فما علامه ذلك - بابى انت و امى - يا رسول الله؟ قال: الانابه الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل نزوله.
اى ابوذر به درستى كه پروردگار من مرا خبر داد و فرمود كه: به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه نمى‏يابند عابدان از هيچ عملى آنچه از گريه مى‏يابند نزد من از ثواب و قرب.
و به درستى كه من از براى ايشان بنا مى‏كنم در اعلاى مراتب بهشت در جوار پيغمبران و مقربان خود قصرى را كه هيچ كس در آن قصر و مرتبه با ايشان شريك نباشد.
ابوذر گفت كه: عرض كردم كه: يا رسول الله كدام يك از مؤمنان زيركتر و عاقلترند؟
فرمود كه: آنان كه ياد مرگ بيشتر مى‏كنند و تهيه آن را نيكوتر درست مى‏كنند.
اى ابوذر چون نور در دل آدمى داخل شد آن دل گشاده و فراخ مى‏شود.
ابوذر گفت: علامت اين حالت چيست - پدر و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟
فرمود كه: (علامت منور بودن و گشادگى دل) ميل آدمى است به سوى آخرت كه خانه جاويد است (و رجوع كردن به كارى كه براى آن خانه به كار آيد)، و پهلو تهى كردن از دنيا كه خانه فريب و مكر و غفلت است، و مستعد و مهيا شدن براى مرگ پيش از آن كه در رسد.
بدان كه احاديث در باب فضل گريستن براى خدا سابقا ايراد نموديم، و از عقل و شرع معلوم است كه تضرع به درگاه بى‏نياز مورث سعادت دنيا و آخرت است. و گريه را مراتب بسيار است و هر كسى درخور مرتبه خود از آن بهره مى‏برد: يكى مى‏گريد و نان از خدا مى‏طلبد، و ديگرى خلاصى جهنم مى‏طلبد، و ديگرى بهشت مى‏طلبد، و ديگرى قرب مى‏طلبد تا به مرتبه محبان، كه از هر قطره‏اى صدهزار لذت مى‏برند و هيچ لذتى را به اين برابر نمى‏كنند، و چنانچه در آخرت كسى شريك قصر ايشان نيست در دنيا نيز كسى از لذت ايشان خبر ندارد.
و احاديث در باب ياد مرگ كردن، و به اعمال صالحه مهياى ورود آن شدن كه چون در رسد آدمى را حسرت نباشد نيز گذشت. و معنى دل را نيز بيان كرديم، و روشنى دل به علم و معرفت و محبت و نيات صادقه و صفات حسنه مى‏باشد زيرا كه چنانچه روشنيهاى ظاهرى ديده ظاهر را بينا مى‏كند كه تميز كند ميان اشيا، و حقيقت الوان و اشخاص را بداند و راههاى ظاهرى را گم نكند، همچنين علم و معارف موجب اين است كه ديده دل بينا شود و نفس ناطقه انسانى(6كه از آن تعبير به قلب مى‏كنند تميز ميان نيك و بد بكند و راه حق را بيابد و گم نكند.
 

1-   سهل: كم - اندك.
2-   تخويف: بيم‏دهندگى - ايجاد بيم.
3-   رجا: اميد.
4-   فايض: سرريز.
5-   احصا كردن: شماره كردن - شمردن.
6-   نفس ناطقه انسانى: بخشى از وجود انسان كه وى را از حيوانات برترى مى‏بخشد - نيروى انديشه و تفكر.

و همچنين هر يك از صفات حسنه و نيات صحيحه كه او را به اعمال شايسته راهنمايى مى‏نمايد به منزله چراغى و مشعلى بلكه خورشيدى‏اند براى نفس، و به اين انوار در دلهاى كاملان چراغانى است از علم و معرفت و انواع كمالات روحانى. و گشادگى دل كنايه از استعداد قبول علوم حق و معارف الهى است زيرا كه دلهاى اشقيا مانند ظرفى است ميان پر كه گنجايش هيچ چيز نداشته باشد. لهذا هيچ هدايتى در آن داخل نمى‏شود و قبول هيچ حقى نمى‏كند.
و دلهاى مؤمنان در گنجايش معارف مختلف است به سبب كمال و نقص ايشان در مراتب ايمان. بعضى از بابت پياله‏اى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف دارد و اگر زياده از قدر حوصله‏اش بر آن بريزند از سر به در مى‏رود. و از بسيارى عبادات و كمالات، وسعت زياده مى‏شود و استعداد قبول معارف بيشتر مى‏شود كه تا آن كه به منزله دريايى مى‏شود كه هر چند نهرهاى حقايق بر او بريزند مطلقا او را از جا به در نمى‏آورد. و آن انوار معنوى سبب اين گشادگى مى‏شود و اين گشادگى سبب ادراك قبول حق مى‏گردد كه قبايح دنيا و بديها را بداند و ترك آنها نمايد و محاسن اعمال حسنه و درجات رفيعه آخرت و كمالات معنوى را دانسته طالب آنها شود و به تحصيل آنها خود را مستعد مرگ گرداند.
 

در خلوص نيت و ملاحظه جلال خداوند

يا أباذر اتق الله و لا ترى الناس أنك( 1تخشى الله، فيكرموك و قلبك فاجر.
يا أباذر ليكن لك فى كل شى‏ء نيه حتى فى النوم و الأكل.
يا أباذر ليعظم جلال الله فى صدرك. فلا تذكره كما يذكره الجاهل عند الكلب: اللهم أخزه، و عند الخنزير: اللهم أخزه.
اى ابوذر از مناهى(خدا بپرهيز و از خدا بترس، و به مردم چنين منما كه از خدا مى‏ترسى، براى اين كه تو را گرامى دارند و دلت مايل به فجور(و بديها باشد.
اى ابوذر بايد كه تو را در هر كارى كه كنى نيت قربتى باشد (كه جميع كارها را از براى خدا كنى) حتى خواب كردن و چيزى خوردن را.
اى ابوذر بايد كه در سينه تو جلال و بزرگوارى خدا عظيم باشد، و خدا را سبك ياد نكنى چنانچه جاهلان سگ را كه ديدند مى‏گويند كهخداوندا آن را خوار كن؛ و چون به خوك برخوردند مى‏گويند كهخداوندا آن را خوار كن.
احاديث در مذمت ريا در اول كتاب ايراد نموديم.
و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت عيسى عليه‏السلام به حواريان فرمود كه: به حق و راستى مى‏گويم كه: به كار شما نمى‏آيد كه ظاهر خود را نيك كنيد كه خوشاينده باشد، و دلهاى شما فاسد باشد؛ و پوست بدن خود را پاكيزه كنيد، و دلهاى شما كثيف و پرچرك باشد. مباشيد از بابت غربال كه آرد خوب را از خود بيرون مى‏كند و نخاله و سبوس را در ميان خود نگاه مى‏دارد. همچنين شما كلام حكمت را از دهان خود بيرون مى‏آوريد براى مردم، و كينه و بديها را در سينه خود نگاه مى‏داريد. اى بنده‏هاى دنيا مثل شما مثل چراغى است كه مردم را روشنى مى‏دهد و خود را مى‏سوزاند. اى گروه بنى‏اسرائيل در مجالس علما خود را درآوريد. و اگرچه بايد كه به زانو راه رويد، خود را به آن مجالس برسانيد. به درستى كه حق تعالى زنده مى‏كند دلهاى مرده را به نور حكمت، چنانچه زنده مى‏كند زمينهاى مرده را به بارانهاى درشت قطره.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: خوشا حال بنده گمنامى كه مردم اعتنا به شأن او نكنند و او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند؛ و حق تعالى او را شناسد و از او خشنود باشد. اين جماعت چراغهاى راه هدايت‏اند كه حق تعالى به بركت ايشان دفع مى‏كند هر فتنه تاريك كننده‏اى كه مردم را به شبهه اندازد. و براى ايشان مى‏گشايد در هر رحمتى را. ايشان افشاى اسرار ائمه خود نمى‏كنند و جفا كار و ريا كننده نيستند.
و بدان كه كسى كه عظمت الهى در نفس او مستقر گرديده و پستى دنيا و اهل دنيا بر او ظاهر شده و قدر اوقات عمر عزيز خود را دانسته، در هر امرى تا رضاى خدا را در آن نداند و نيابد كه به كار آخرت او مى‏آيد، متوجه آن كار نمى‏شود و عمر خود را به بطالت ضايع نمى‏كند.
پس اگر خواهد چيزى بخورد، چون منظور اصلى او تحصيل سعادت آخرت است، براى اين طعام مى‏خورد كه از عبادت الهى ضعيف نشود و او را قوت بندگى به هم رسد. و اگر اين معنى به حسب واقع منظور او باشد و محض گذرانيدن خاطر نباشد طعام خوردن او به اين نيت عبادت مى‏شود و اين طعام همه نور
 

1-   اشتباه مجلسى: انك.
2-   مناهى: نهى شده‏ها - محرمات - حرامها.
3-   فجور: گناه - تبهكارى - فسق - روگردانيدن از حق - برانگيخته شدن بر گناه.

مى‏شود، و قوتى كه از آن حاصل مى‏شود صرف بندگى خدا مى‏شود. و همچنين خواب را براى اين مى‏كند كه در هنگام عبادت حضور قلب داشته باشد و عمل به فرموده الهى كرده باشد تا بدن و عقل او ضعيف نشود. و اگر به بيت‏الخلا مى‏رود براى اين مى‏رود كه خود را از كثافات و نجاسات پاكيزه كند كه در وقت عبادت مطهر و مصفا باشد و با حضور قلب نماز تواند كرد.
و مجملى از تحقيق اين مقام در اول كتاب گذشت. و در اين مقام جناب مقدس نبوى به اين معنى اشاره فرموده‏اند كه بايد تو را در هر كارى نيتى باشد، و هيچ كار را بى‏نيت قربت به جا نياورى، حتى در خواب كردن و طعام خوردن.
و آنچه حضرت فرموده‏اند كه بايد عظمت الهى را ملاحظه نمايى و خدا را در مقامهاى سهل(ذكر نكنى، مراد اين است كه از روى بى‏اعتنايى، در هر مقام خدا را ياد نكنى بى‏آن كه غرض تو ياد خدا يا توسل به او باشد. و اگرنه، گذشت كه ذكر خدا در هر حال خوب است. و در احاديث وارد است كه در صغير و كبير امور بايد كه به خدا متوسل باشند، و از او استعانت جويند، و جميع حاجات خود را از خرد و بزرگ از او سؤال نمايند. و اين معنى عين تعظيم(2الهى است كه خود را و قدرت و توانايى خود را ناچيز داند و در جميع امور خود را محتاج خداوند خود داند، و بداند كه كوچك و بزرگ نزد قدرت او يك نسبت دارد. و تفصيل اين معنى ان‏شاءالله بعد از اين مذكور خواهد شد.
 

در توصيف جهنم

يا أباذر ان لله ملائكه قياما من خيفته، ما رفعوا رؤوسهم حتى ينفخ فى الصور النفخه الأخره، فيقولون جميعا: سبحانك و بحمدك ما عبدناك كما ينبغى لك أن تعبد. و لو كان لرجل عمل سبعين نبيا لا ستقل عمله من شده ما يرى يومئذ. و لو أن دلوا صبت من غسلين فى مطلع الشمس لغلت منه جماجم من فى مغربها. ولوزفرت جهنم زفره لم يبق ملك مقرب و لا نبى مرسل الا خر جاثيا على ركبتيه؛ يقول: رب نفسى نفسى! حتى ينسى ابراهيم اسحاق عليهما السلام؛ يقول: يا رب أنا خليلك ابراهيم؛ فلا تنسنى.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى را ملكى چند هست كه پيوسته ايستاده‏اند از خوف الهى، و سر بالا نمى‏كنند تا روزى كه در صور بدمند دميدن آخر كه همگى خلق به آن زنده مى‏شوند. پس جميع ملائكه در آن حال مى‏گويند كه: خداوندا تو را منزه مى‏دانيم از جميع نقايص و عيبها، و از اين كه عبادت ما قابل درگاه تو باشد. و تو را بر جميع نعمتها شكر مى‏كنيم. و عبادت تو نكرده‏ايم چنانچه سزاوار است كه تو را عبادت كنند. و اگر شخصى عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد، هر آينه عمل خود را سهل خواهد شمرد از شدت اهوالى(كه در آن روز مشاهده مى‏نمايد.
و اگر دلوى از غسلين(4جهنم (كه چرك و ريم(5اهل جهنم است كه قرنها در ديگهاى جهنم جوشيده است) در مشرق آفتاب بريزند، هرآينه از حدت(و حرارت آن به جوش آيد مغز سر آن جماعتى كه در مغرب آفتاب‏اند. و چون جهنم در صحراى محشر بخروشد و به صدا آيد، نماند احدى نه ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى مگر آن كه به زانو درافتند، و هر يك استغاثه كنند كهپروردگارا نفس(مرا رحم كن و مرا نجات بخشو همه در انديشه خود باشند. حتى ابراهيم - خليل خدا - اسحاق فرزند خود را فراموش كند و به حال خود مشغول باشد و گويد كهاى پروردگار من! من خليل توام ابراهيم. مرا در اين روز از رحمت خود فراموش مكن و لطف خود را از من بازمگير.
بدان كه از جمله عقايدى كه اقرار به آنها واجب است و از ضروريات مذهب است و انكار آنها كفر است اقرار كردن به بهشت و دوزخ است.
و بايد اعتقاد داشت كه بهشت و دوزخ الحال موجودند.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابوالصلت هروى(از حضرت على بن موسى‏الرضا صلوات‏الله عليه سؤال نمود كه: بهشت و دوزخ آيا اكنون موجود هستند؟ فرمود كه: بلى. و به‏درستى كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله داخل بهشت شدند و جهنم را مشاهده فرمودند در شب معراج. ابوالصلت عرض نمود 
 

1-   مقامهاى سهل: جايگاههاى پست - موارد پست - به عنوان لقلقه زبان و بدون تدبر و تأمل.
2-   تعظيم: بزرگداشت.
3-   اهوال: ترسها - چيزهاى ترسناك.
4-   غسلين: اين واژه يك بار در قرآن مجيد آمده است (سوره حاقه (69): آيه 36). به معنى زردابه و چرك و خونى است كه از بدن بيرون مى‏آيد و بر روى تن به راه مى‏افتد. غذاى بدكاران دوزخى است.
5-   ريم: چرك - چركى كه از زخم يا جراحت بيرون مى‏آيد.
6-   حدت: تندى - حرارت.
7-   نفس: خود.
8-   ابوالصلت هروى: ابوالصلت عبدالسلام بن صالح الخراسانى الهروى از اصحاب امام رضا (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت. آرامگاه او در بيرون شهر مشهد معروف است.

كه: جمعى مى‏گويند كه حق تعالى مقدر فرموده است كه موجود سازد بهشت و دوزخ را، و هنوز خلق نفرموده است. حضرت فرمود كه: جمعى كه اين سخن را مى‏گويند از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم. و كسى كه انكار خلق بهشت و دوزخ كند تكذيب پيغمبر كرده است و تكذيب ما كرده است و هيچ بهره‏اى از ولايت ما ندارد و هميشه در آتش جهنم خواهد بود. و بعد از آن، حضرت استدلال به آيات و احاديث فرمودند كه دلالت بر خلق آنها مى‏كند.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: والله كه بهشت خالى نيست از ارواح مؤمنان از روزى كه خدا آن را خلق فرموده است؛ و جهنم خالى نيست از ارواح كفار بدكردار از روزى كه خدا آن را خلق كرده است.
و آيات و اخبارى كه دلالت بر اين مطلب كند بسيار است.
و بايد اعتقاد داشت كه كفار مُخَلدند(در عذاب جهنم، و عذاب از ايشان هرگز برطرف نمى‏شود. و سنيان و غير ايشان از فرقه‏هايى كه غير شيعه اثناعشرى‏اند هر يك كه در مذهب خود متعصب و راسخ‏اند و عقل ايشان كامل است و حجت بر ايشان تمام شده است ايشان نيز در جهنم مخلد خواهند بود. و اگر عقل ايشان ضعيف باشد و در مذهب باطل خود راسخ نباشند و محبت اهل بيت عليهم‏السلام داشته باشند، مثل زنان(و جمعى كه ضعيف‏العقل‏اند و چندان تميز ميان حق و باطل نمى‏توانند كرد، حال ايشان موقوف(است به امر الهى و ممكن است كه حق تعالى به فضل خود ايشان را از جهنم نجات دهد. فُساق( 4و صاحبان گناهان كبيره از شيعيان اثناعشرى، ايشان مستحق شفاعت و رحمت هستند و ممكن است كه حق تعالى به فضل كامل خود ايشان را بيامرزد و به جهنم نبرد. و اگر به جهنم روند البته مخلد نخواهند بود و آخر نجات مى‏يابند و داخل بهشت مى‏شوند.
و كسى كه منكر ضروريى از ضروريات دين باشد، مثل وجوب نماز و روزه و حج و زكات و بهشت و دوزخ و معاد جسمانى و غير اينها از امورى كه ضرورى دين شده است و هر كه صاحب آن دين است آن را شنيده است، او كافر است و مرتد است و مخلد در آتش جهنم است هر چند به حسب ظاهر اظهار اسلام كند. و تفصيل اين كلام را اين مقام گنجايش ندارد.
و به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه عرض نمودم كه: اى فرزند رسول خدا مرا بترسان از عذاب الهى، كه دلم بسيار قساوت به هم رسانيده است. فرمود كه: اى ابومحمد مستعد باش براى زندگانى دور و دراز كه زندگانى آخرت است كه آن را نهايت نيست؛ و فكر آن زندگانى را بكن و تهيه آن را درست كن. و به درستى كه جبرئيل روزى به نزد حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله آمد رو تُرش كرده، و آثار اندوه از چهره‏اش ظاهر بود. و پيش از آن هرگاه كه مى‏آمد متبسم و خندان و خوشحال مى‏آمد. پس حضرت فرمود كه: جبرئيل چرا امروز چنين غضبناك و محزون آمده‏اى؟ جبرئيل گفت كه: امروز دمهايى را كه بر آتش جهنم مى‏دميدند از دست گذاشتند.
فرمود كه: دمهاى آتش جهنم چيست اى جبرئيل؟ گفت: اى محمد حق تعالى امر فرمود كه هزار سال بر آتش جهنم دميدند تا سفيد شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سرخ شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سياه شد. و اكنون سياه است و تاريك. و اگر قطره‏اى از ضَريع(5) - كه عرق اهل جهنم و چرك و ريم فرجهاى زناكاران است كه در ديگهاى جهنم جوشيده و به عوض آب به اهل جهنم مى‏خورانند - در آبهاى اهل دنيا بريزد، هرآينه جميع اهل دنيا از گندش بميرند. و اگر يك حلقه‏اى از زنجيرى كه هفتاد ذرع است(6و بر گردن اهل جهنم مى‏گذارند بر دنيا بگذارند، از گرمى آن تمام دنيا بگدازد. و اگر پيراهنى از پيراهنهاى اهل آتش را در ميان زمين و آسمان بياويزند اهل دنيا از بوى بد آن هلاك شوند.
چون جبرئيل اينها را بيان فرمودند حضرت رسول و جبرئيل هر دو به گريه درآمدند. پس حق تعالى ملكى فرستاد به سوى ايشان كه: پروردگار شما سلام مى‏رساند شما را و مى‏فرمايد كه: من شما را ايمن گردانيدم از اين كه گناهى كنيد كه مستوجب عذاب من شويد. پس بعد از آن هرگاه جبرئيل به خدمت آن
 

1-   مخلد: جاودانه - هميشه ماندگار.
2-   مقصود زنانى است كه به خاطر مشكلات و تنگناها و محدوديتهاى اجتماعى و خانوادگى و آداب و رسوم قبايلى و فرهنگ حاكم بر محيط زيست خود از جست‏وجو و كسب دانش براى دريافت حقيقت دين بازمانده و طبيعتا دين و مذهب آنها تابع فرهنگ، محيط، خانواده، پدر و همسرشان شده است.
3-   موقوف: وابسته.
4-   فساق: جمع فاسق - بدكاران - گناهكاران - تبهكاران.
5-   ضريع: گياهى است به نام شبرق. اين گياه داراى خارهاى بزرگ است. تا تر است شتر آن را مى‏خورد و چون خشك شد از گياهان سمى است و به آن ضريع گفته مى‏شود. تلخ و بدبوست. از اين واژه در آيه 6 سوره غاشيه (88) به عنوان ضريع خاصى نام برده شده است كه غذاى اهل دوزخ است. غذايى كه نه سير مى‏كند و نه بر گوشت تن مى‏افزايد.
6-   از اين زنجير در آيه 32 سوره حاقه (69) سخن به ميان آمده است.

حضرت مى‏آمد متبسم و خندان بود. پس حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: در آن روز اهل آتش، عظمت جهنم و عذاب الهى را مى‏دانند، و اهل بهشت عظمت بهشت و نعيم آن را مى‏دانند. و چون اهل جهنم داخل جهنم مى‏شوند هفتاد سال سعى مى‏كنند تا خود را به بالاى جهنم مى‏رسانند. پس چون به كنار جهنم رسيدند، ملائكه گرزهاى آهن بر كله ايشان مى‏كوبند تا به قعر جهنم برمى‏گردند. پس پوستهاى ايشان را تغيير مى‏دهند و پوست تازه بر بدن ايشان مى‏پوشانند كه عذاب در ايشان بيشتر تأثير كند. پس حضرت به ابوبصير گفت كه: آنچه گفتم تو را كافى است؟ گفت: بس است مرا و كافى است.
و به سند معتبر از عمروبن ثابت(منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: اهل جهنم در آتش فرياد مى‏كنند مانند سگان و گرگان كه فرياد كنند از شدت آنچه به ايشان مى‏رسد، از الم عذاب الهى. چه گمان دارى - اى عمرو - به گروهى كه ايشان را مرگ نمى‏باشد كه از عذاب نجات يابند، و عذاب ايشان هرگز سبك نمى‏شود، و در ميان آتش تشنه و گرسنه باشند، و كران و گنگان و كوران باشند، و روهاى ايشان سياه شده باشد محروم و نادم و پشيمان، و غضب كرده پروردگار خود. رحم بر ايشان نكنند، و عذاب ايشان را تخفيف ندهند، و آتش بر ايشان افروزند، و از حميم(گرم جهنم به عوض آب آشامند، و از زقوم()جهنم به عوض طعام خورند، و به قلابهاى آتش بدنهاى ايشان را درند، و گرزهاى آهن بر سر ايشان كوبند، و ملائكه بسيار غليظ بسيار شديد ايشان را در شكنجه دارند، و بر ايشان رحم نمى‏كنند، و بر رو ايشان را در آتش مى‏كشند، و با شياطين ايشان را در زنجير مى‏كشند و در غلها و بندها ايشان را مقيد مى‏سازند. اگر دعا كنند دعاى ايشان مستجاب نمى‏شود، و اگر حاجتى طلبند برآورده نمى‏شود. اين است حال جمعى كه به جهنم مى‏روند.()
و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كهجبار معاند را بعد از زندگانى دنيا به جهنم مى‏برند و به خورد او مى‏دهند از آبى كه روان شود از پوست و گوشت اهل جهنم (از چرك و ريم و زردابه كه از تن دوزخيان چكد) و به تكلف و رنج تمام جرعه‏جرعه مى‏خورد آن را، و به گلويش فرو نمى‏رود از غايت تلخى و گندگى()، و از همه طرف مرگ به او مى‏رسد (و به حال مرگ مى‏باشد، و آرزوى مرگ مى‏كند) وليكن او را مرگ نمى‏باشد و نمى‏ميرد، و بعد از هر عذابى عذابى سخت‏تر براى او هست.( 6فرمود كه: آن صديد(جهنم را چون نزديك او مى‏آورند، رويش بريان مى‏شود و پوست و گوشت رويش در آن مى‏ريزد. پس چون مى‏خورد، جميع امعا و احشايش پاره‏پاره مى‏شود و به زيرش مى‏ريزد، و از هر يك از ايشان مانند رودخانه از چرك و ريم روان مى‏شود، و آن قدر مى‏گريند كه از آب ديده ايشان نهرها جارى مى‏شود و در روهاى ايشان جويها به هم مى‏رسد. بعد از آن، اشك منقطع مى‏شود و خون به جاى اشك مى‏بارد به حدى كه كشتيها در آب ديده ايشان جارى مى‏توان كرد.
و از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: جهنم را هفت در است. از يك در فرعون و هامان و قارون (كه كنايه از ابوبكر و عمر و عثمان است) داخل مى‏شوند.
و از يك در مشركان و كافران داخل مى‏شوند از آن جماعتى كه هرگز به خدا ايمان نياورده‏اند. و از يك در بنى‏اميه داخل مى‏شوند كه مخصوص ايشان است و كسى با ايشان در آن شريك نيست. و يك در باب لظى( 8)است. و يك در ديگر باب سَقَر(است. و يك در ديگر باب هاويه(10 است كه هر كه از آن در داخل شد هفتاد سال در جهنم فرو مى‏رود. پس جهنم جوشى مى‏زند و ايشان را به طبقه بالاى جهنم مى‏افكند. پس باز هفتاد سال ديگر فرو مى‏روند. و ابدالآباد در جهنم حال ايشان اين است. و يك در درى است كه از آن در دشمنان ما و هر كه با ما جنگ كرده و هر كه 
 

1-   عمرو بن ثابت: ظاهرا عمرو بن ابى المقدام است كه از اصحاب امام باقر (ع) و راويان موثق احاديث آن حضرت به شمار مى‏رود.
2-   حميم: اين واژه در بسيارى از آيات قرآن مجيد آمده است. به معنى آب داغ و آب جوشان است و از آشاميدنيهايى است كه به اهل جهنم مى‏خورانند.
3-   زقوم : اين واژه در آيات 62 سوره صافات (37)، 43 سوره دخان (44) و 52 سوره واقعه (56) آمده است. نام گياهى است كه ميوه آن داراى پوسته‏اى سمى است. گياهى كه به تصريح قرآن در جهنم مى‏رويد و ميوه آن داراى ظاهرى ناخوشايند است نيز چنين ناميده شده است. از غذاهاى جهنميان است.
4-   اين توصيفها برگرفته از آيات قرآن‏اند.
5-   گندگى: درشتى - زبرى.
6-   ترجمه تفسيرى از آيات 15 - 17 سوره ابراهيم (14).
7-   صديد: به معنى چرك و آب زخم آلوده به خون، چرك و خونابه‏اى خاص است كه به دوزخيان مى‏نوشانند. اين واژه در آيه 16 سوره ابراهيم (14) آمده است.
8-   لظى: اين واژه در آيه 15 سوره معارج (70) آمده است. به معنى شعله خالص و بى‏دود و زبانه آتش است.
9-   سقر: اين واژه در آيه 48 سوره قمر (54) و آيات 26، 27 و 42 سوره مدثر (74) آمده و به معنى سوزاننده و تغيير دهنده رنگ پوست است.
10-   هاويه: اين واژه در آيه 9 سوره قارعه (101) آمده و به معنى سقوط دهنده و كشنده از بالا به پايين است.

يارى ما نكرده داخل جهنم مى‏شوند، و اين در بزرگترين درهاست و گرمى و شدتش از همه بيشتر است.
و منقول است از ابن عباس كه: دو يهودى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه آمدند و پرسيدند كه: بهشت و دوزخ در كجايند؟ حضرت فرمود كه: بهشت در آسمان است، و جهنم در زمين است.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيدند از معنى فلق( 1).
فرمود كه: دره‏اى است در جهنم كه در آن هفتادهزار خانه است، و در هر خانه هفتادهزار يورت(است، و در هر يورتى هفتادهزار مار سياه است، و در شكم هر مارى هفتادهزار سبوى زهر است؛ و جميع اهل جهنم را بر اين دره گذار مى‏افتد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اين آتش شما كه در دنيا هست يك جزو است از هفتاد جزو از آتش جهنم كه هفتاد مرتبه آن را به آب خاموش كرده‏اند و باز افروخته شده است. و اگر چنين نمى‏كردند هيچ كس طاقت نزديكى آن نداشت. و به درستى كه جهنم را در روز قيامت به صحراى محشر خواهند آورد كه صراط را بر روى آن بگذارند. پس جهنم فريادى در محشر برآورد كه جميع ملائكه مقربين و انبياى مرسلين از بيم آن به زانوى استغاثه درآيند.
و در حديث ديگر منقول است كهغساق( 3واديى است در جهنم كه در آن سيصد و سى قصر است، و در هر قصرى سيصد خانه است، و در هر خانه‏اى چهل زاويه(است، و در هر زاويه مارى است، و در شكم هر مارى سيصد و سى عقرب است، و در نيش هر عقربى سيصد و سى سبوى زهر است. و اگر يكى از آن عقربها زهر خود را بر جميع اهل جهنم بريزد از براى هلاك همه كافى است.
و در حديث ديگر منقول است كه: دركات( 5جهنم هفت است:
مرتبه اول جحيم(است كه اهل آن مرتبه را بر سنگهاى تافته مى‏دارند كه دماغ(ايشان مانند ديگ به جوش مى‏آيد.
و مرتبه دويم لظى است كه حق تعالى در وصف آن مى‏فرمايد كهبسيار كَشنده است دست و پاى مشركان را (يا پوست سر ايشان را). به جانب خود مى‏كشد كسى را كه پشت كرده (بر حق) و رو گردانيده (از معبود مطلق). و جمع كرده است (مالهاى دنيا را) و حفظ كرده (و حقوق الهى را از آن ادا نكرده).( 8)
مرتبه سيم سقر است، كه حق تعالى در وصف آن مى‏فرمايد كه: (سقر آتشى است كه) باقى نمى‏گذارد (پوست و گوشت و عروق و اعصاب و عظام(را، بلكه همه را مى‏سوزاند و باز حق تعالى آن اجزا را باز مى‏گرداند. و آتش دست بر نمى‏دارد و باز مى‏سوزاند). و آتشى است بسيار سياه كننده پوست (كافران را يا ظالمان را، و ظاهر و هويداست براى ايشان)، و بر آن موكل‏اند نوزده ملك (يا: نوزده نوع از ملائكه).(10 )
و مرتبه چهارم حُطمَه(11 است كه از آن شراره‏ها( 12جدا مى‏شود مانند كوشك( 13عظيم كه گويا شتران زردند كه بر هوا مى‏روند. و هر كه را در آن افكنند، او را درهم مى‏شكند و مى‏كوبد مانند سُرمه(14 ). و روح از ايشان مفارقت نمى‏نمايد. و چون مانند سرمه‏ريزه شدند حق تعالى ايشان را به حالت اول 
 

1-   فلق: اين واژه در آيه 1 سوره فلق (113) آمده است. به معنى سپيده‏دم و سرخى سپيده‏دم و نيز دره، شكاف وسيع بين دو كوه و فضاى بين دو تپه است.
2-   يورت: مسكن - منزل - اتاق.
3-   غساق: اين واژه در آيات 57 سوره ص (38) و 25 سوره نبا (78) آمده است و به سرد سوزان، گنديده، چرك بدبو، چركى كه از زخم جارى مى‏شود و آب كدر و كثيف گفته مى‏شود.
4-   زاويه: كنج - گوشه - اتاق.
5-   دركات: جمع درك و دركه. واژه درك در آيه 145 سوره نساء (4) آمده و به معنى ته، قعر و عميقترين قسمت يك گودال يا چاه است.
6-   جحيم: اين واژه در آياتى بسيار از قرآن كريم آمده و به معنى آتش بزرگ، آتش شديدالاشتعال، آتش بر بالاى آتش، آتش بزرگ در گودال بزرگ و مكان بسيار گرم است.
7-   دماغ: مغز.
8-   آيات 15 - 18 سوره معارج.
9-   عظام: جمع عظم - استخوانها.
10-   آيات 28 - 30 سوره مدثر (74).
11-   حطمه: اين واژه در آيات 4 و 5 سوره همزه (104) آمده و به معنى شكننده و خردكننده است.
12-   يا: شرارها.
13-   كوشك: بناى مرتفع و عالى - قصر - كاخ - قلعه.
14-   سرمه: سنگ سولفور آهن يا نقره را كه آن قدر مى‏كوبند تا به صورت گرد درآيد و به عنوان رنگ سياه مژه و پلك بكشند.

برمى‏گرداند.
و طبقه پنجم هاويه است كه در آنجا گروهى هستند كه فرياد مى‏كنند كه: اى مالك به فرياد ما برس. چون مالك به فرياد ايشان مى‏رسد ظرفى از آتش برمى‏گيرد كه آن مملو است از چرك و خون و عرقى كه از بدنهاى ايشان جارى شده مانند مس گداخته، و به ايشان مى‏خوراند. پس چون به نزديك روى ايشان مى‏آورد پوست و گوشت رويشان در آن مى‏ريزد از شدت حرارت آن، چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهبراى ستمكاران آماده كرده‏ايم آتشى را كه احاطه كند به ايشان سراپرده‏هاى آن، و اگر استغاثه نمايند (از تشنگى)، به فرياد ايشان مى‏رسند به آبى كه مانند مس گداخته باشد (كه چون پيش دهان ايشان برند)، بريان كند روهاى ايشان را. بد شرابى است (مُهل(از براى ايشان) و بد تكيه‏گاهى است (آتش از براى ايشان).( 2و هر كه را در هاويه اندازند هفتاد سال در آتش فرو رود. و هر چند كه پوستش بسوزد حق تعالى بدل آن، پوست ديگر بر بدنش بروياند.
و طبقه ششم سعير( 3است كه در آن سيصد سراپرده از آتش هست. و در هر سراپرده‏اى سيصد قصر است از آتش، و در هر قصرى سيصد خانه از آتش هست، و در هر خانه سيصد نوع از عذاب مقرر است. و در آنجا مارها و عقربها از آتش هست، و كنده‏ها و زنجيرها و غلها از آتش براى اهل آن طبقه مهيا كرده‏اند چنانچه حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كهما مهيا كرده‏ايم براى كافران زنجيرها و غلها و آتش افروخته.(4)
و طبقه هفتم جهنم(است كه فلق در آنجاست. و آن چاهى است در جهنم كه چون در آن را مى‏گشايند جهنم مشتعل مى‏شود. و اين طبقه بدترين طبقات دوزخ است. و صعودا(كوهى است از مس در ميان جهنم. و اثاما(رودخانه‏اى است از مس گداخته كه بر دور آن كوه جارى است. و اين موضع بدترين جاهاى اين طبقه است.
و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: در جهنم واديى( 8هست كه آن را سقر مى‏نامند كه از آن روز كه خدا او را خلق كرده است نفس نكشيده است. و اگر خدا آن را رخصت فرمايد كه به قدر سوراخ سوزنى نفس بكشد، هرآينه جميع آنچه در روى زمين است بسوزاند. و اهل جهنم به خدا پناه مى‏گيرند از حرارت و گند و بدى و كثافت آن وادى و آنچه خدا در آنجا براى اهلش مهيا فرموده از عذاب خود. و در آن وادى كوهى است كه جميع اهل آن وادى پناه مى‏گيرند به خدا از گرمى و تعفن و كثافت آن كوه و عذابهايى كه خدا در آنجا براى اهلش مقرر فرموده. و در آن كوه دره‏اى هست كه اهل آن كوه به خدا استعاذه مى‏نمايند از گرمى و گند و كثافت آن دره و عذابهاى آن. و در آن چاهى است كه اهل آن دره از گرمى و تعفن و قذارت(و عذاب شديد آن چاه به خدا پناه مى‏برند. و در آن چاه مارى هست كه جميع اهل آن چاه از خباثت و تعفن و كثافت آن مار و آنچه خدا در نيشهاى آن از زهر مقرر فرموده به خدا استعاذه مى‏نمايد. و در شكم آن مار هفت صندوق است كه آنها جاى پنج كس از امتهاى گذشته است و دو كس از اين امت. اما آن پنج كس قابيل است كه برادر خود هابيل را كشت؛ و نمرود است كه با ابراهيم منازعه كرد و گفتمن مى‏ميرانم و زنده مى‏گردانم(10 )؛ و فرعون است كه دعوى خدايى كرد، و يهود(11است كه يهود را گمراه كرد؛ و بولس(12 است كه نصارا را گمراه كرد. و از اين امت دو اعرابى(13 )اند كه ايمان به خدا نياوردند (يعنى ابوبكر و عمر).
 

1-   مهل: اين واژه در آيه 29 سوره كهف (18) و آياتى ديگر از قرآن مجيد آمده است. به معنى آهن و مس گداخته و ذوب شده و ته مانده روغن زيتون است. از آشاميدنيهاى دوزخيان است.
2-   بخشى از آيه 29 سوره كهف (18).
3-  سعير: اين واژه در آياتى چند از قرآن از جمله آيه 4 سوره انسان (76) آمده و به معنى آتش افروخته و سوزان و زبانه آتش است
4-   آيه 4 سوره انسان (76).
5-   جهنم: اين واژه در آياتى متعدد از قرآن كريم آمده است.
6-   صعودا: اين واژه در آيه 17 سوره مدثر (74) آمده است. صعود به معنى گردنه است.
7-   اثاما: اين واژه در آيه 68 سوره فرقان (25) آمده است. اثام به معنى عذاب، عقوبت و كيفر است.
8-   وادى: صحرا - بيابان
9-   قذارت: پليدى - نجسى.
10-   بخشى از آيه 258 سوره بقره (2).
11-   يهود: ممكن است ايهود (دومين قاضى بنى‏اسرائيل) باشد كه وصف او در باب سوم سفر داوران تورات آمده است يا كسى ديگر كه دين يهود را تحريف كرده و در آن اختلاف انگيخته است.
12-   بولس: همان پولس رسول (يا: سن پل) است كه از بزرگترين مروجان مسيحيت به شمار مى‏رود. برخى از عقايد مسيحيت كه مورد مخالفت اسلام است برساخته اوست. عقايد پولس در انجيل در ضمن نامه‏هاى وى كه به رساله‏هاى پولس رسول شهرت دارند، آمده است.
13-   اعرابى: عرب بيابانگرد - عرب بيابانى - عربى كه ايمان نياورده است.

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمودند كه: شبى كه به معراج مى‏رفتم در عرض راه صداى مهيبى شنيدم كه از آن خايف شدم. جبرئيل گفت كه: شنيدى يا محمد؟ گفتم: بلى. گفت: اين سنگى بود كه هفتاد سال قبل از اين از كنار جهنم انداخته بودم؛ اكنون به قعرش رسيده است. فرمود كه: بعد از آن ديگر آن حضرت را خندان نديدند تا از دنيا مفارقت فرمود.
پس حضرت رسول فرمود كه: چون داخل آسمان اول شدم، هر ملكى كه مرا ديد خندان و خوشحال شد تا آن كه رسيدم به ملكى از ملائكه كه از آن عظيمتر ملكى نديدم، با هيئتى بسيار منكر()، و غضب از جبينش ظاهر. پس آنچه ملائكه ديگر از تحيت(2و دعا نسبت به من به جا آوردند او به جا آورد وليكن نخنديد و خوشحالى كه ديگران داشتند او نداشت. از جبرئيل پرسيدم كه: اين كيست كه من از ديدن او بسيار ترسان شدم؟ گفت: گنجايش دارد كه از او بترسيدى(3)، و ما همه از او ترسانيم. اين مالك(خازن(5جهنم است و هرگز نخنديده است و از روزى كه حق تعالى او را والى(جهنم گردانيده است تا حال هر روز خشم و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصيت زياده مى‏گردد. و خدا اين ملك را خواهد فرمود كه انتقام از ايشان بكشد. و اگر با كسى به خنده ملاقات كرده بود يا بعد از اين مى‏كرد البته بر روى تو مى‏خنديد و از ديدن تو اظهار فرح مى‏نمود. پس من بر او سلام كردم و رد سلام به من نمود و مرا بشارت بهشت داد.
پس من به جبرئيل گفتم - چون جميع اهل سماوات او را اطاعت مى‏نمودند - كه: بفرما كه آتش دوزخ را به من بنمايد. جبرئيل گفت كه: اى مالك به محمد بنما آتش جهنم را. پس پرده را برگرفت و درى از درهاى جهنم را گشود. ناگاه از آن زبانه به آسمان بلند شد و ساطع(گرديد و به خروش آمد كه من در بيم شدم. پس گفتم: اى جبرئيل بگو كه پرده را بيندازد. فى‏الحال(مالك امر فرمود آن زبانه را كه: به جاى خود برگرد. پس برگشت.
و در حديث ديگر وارد شده است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كهبريده شده است براى كافران جامه‏ها از آتش(9)، كه اين آيه براى بنى‏اميه نازل شده است كه آتش ايشان را فراگيرد چنانچه جامه، آدمى را فرا مى‏گيرد. پس لب زيرين ايشان چنان بياويزد كه به ناف ايشان برسد و لب بالاى ايشان به ميان سر ايشان برسد. و بعد از اين آيه حق تعالى مى‏فرمايد كهبريزند از بالاى سر ايشان آبى جوشان كه بگدازد از غايت حرارت آنچه در شكم ايشان است (از احشا و امعا) و پوستهاى ايشان را. و براى ايشان گرزها از آهن آماده كرده‏اند كه هرگاه كه خواهند بيرون آيند از آتش از كثرت شدت و الم، برگردانند ايشان را به آن گرزها در آتش (و گويند به ايشان كه) بچشيد عذاب آتش سوزان را.(10)
و در حديثى وارد شده است كه: اگر گرزى از آن گرزها را در زمين گذارند و جميع انس و جن جمع شوند و خواهند كه آن را بردارند، نتوانند برداشت.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: براى اهل معصيت نقبها(11در ميان آتش زده‏اند و پاهاى ايشان را در زنجير كرده‏اند و دستهاى ايشان را در گردن غل كرده‏اند و بر بدنهاى ايشان پيراهنها از مس گداخته پوشانيده‏اند و جُبه‏ها(12از آتش براى ايشان بريده بر ايشان بسته‏اند. در ميان عذابى گرفتارند كه گرميش به نهايت رسيده. و درهاى جهنم را بر روى ايشان بسته‏اند. پس هرگز درها را نمى‏گشايند و هرگز نسيمى بر ايشان داخل نمى‏شود و هرگز غمى از ايشان برطرف نمى‏شود، و عذاب ايشان پيوسته شديد است، و عقاب ايشان هميشه تازه است. نه خانه ايشان فانى مى‏شود و نه عمر ايشان به سر مى‏آيدبه مالك استغاثه مى‏كنند كه: از پروردگار خود بطلب كه ما را بميراند. او در جواب مى‏گويد كه: هميشه (در اين عذاب) خواهيد بود.(13 )
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: در جهنم چاهى هست كه اهل جهنم از آن استعاذه مى‏نمايند. و آن، جاى هر متكبر جبار معاند است، و هر شيطان متمرد، و هر متكبرى كه ايمان به روز قيامت نداشته باشد، و هر كه عداوت آل محمد عليهم‏السلام داشته باشد.
 

1-   منكر: ناخوشايند.
2-   تحيت: سلام، درود و خوشامد.
3-   يعنى: جا داشت كه از او ترسيدى - ترسيدنت از وى بيجا نبود.
4-   به معنى صاحب و دارنده، نام دربان و نگهبان و مسئول دوزخ است. اين نام در آيه 77 سوره زخرف (43) آمده است.
5-   خازن: نگهبان.
6-   والى: صاحب امر - متصدى - مسئول - فرمانروا
7-   ساطع: بلند - پراكنده - منتشر.
8-   فى‏الحال: در همان زمان - بلافاصله.
9-   بخشى از آيه 19 سوره حج (22).
10-   بخشى از آيه 19 و تمام آيات 20 - 22 سوره حج (22).
11-   نقب: راه زيرزمينى - راه باريك زير زمين - سوراخ زير زمين.
12-   جبه: جامه گشاد و بلند كه روى جامه‏هاى ديگر بپوشند.
13-   ترجمه تقريبى آيه 77 سوره زخرف (43).

و فرمود كه: كسى كه در جهنم عذابش از ديگران سبكتر باشد كسى است كه در دريايى از آتش باشد و دو نعل( )1) از آتش در پاى او باشد، و بند نعلينش از آتش باشد كه از شدت حرارت، مغز دماغش مانند ديگ در جوش باشد و گمان كند كه از جميع اهل جهنم عذابش سخت‏تر است، و حال آن كه عذاب او از همه كس سهلتر باشد.
و در حديث ديگر وارده شده است كهفلق چاهى است در جهنم كه اهل جهنم از شدت حرارت آن استعاذه مى‏نمايند، و از خدا طلب نمود كه نفسى بكشد. چون نفس كشيد جميع جهنم را سوزانيد. و در آن چاه صندوقى است از آتش كه اهل آن چاه از گرمى و حرارت آن صندوق استعاذه مى‏نمايند. و آن تابوتى است كه در آن تابوت شش كس از پيشينيان و شش كس از پسينيان جا دارند. اما شش كس اول: پسر آدم است كه برادر خود را كشت؛ و نمرود كه ابراهيم را در آتش انداخت؛ و فرعون؛ و سامرى كه گوساله‏پرستى را دين خود كرد؛ و آن كسى كه يهود را بعد از پيغمبر ايشان گمراه كرد؛ و آن كسى كه نصارا را بعد از پيغمبرشان گمراه كرد. و اما شش كس آخر: ابوبكر است و عمر و عثمان و معاويه و سركرده خوارج و نهروان و ابن‏ملجم.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر در اين مسجد صدهزار نفر يا زياده باشند، و يكى از اهل جهنم نفس بكشد و اثر آن به ايشان برسد، هرآينه مسجد و هر كه در آن است بسوزد.
فرمود كه: در جهنم مارها هست به گندگى گردن شتران كه يكى از ايشان كه مى‏گزد كسى را، چهل قرن (يا چهل سال) در آن مى‏ماند. و عقربها هست به درشتى استر(2كه اثر گزيدن آنها نيز اين قدر از مدت مى‏ماند.
و از عبدالله عباس منقول است كه: جهنم را هفت در است، و بر هر درى هفتادهزار كوه است، و در هر كوهى هفتادهزار دره است، و در هر دره‏اى هفتادهزار وادى است، و در هر وادى هفتادهزار شكاف است، و در هر شكافى هفتادهزار خانه است، و در هر خانه‏اى هفتاد هزار مار است كه طول هر مارى سه روزه راه است و نيشهاى آن مارها به مثابه نخلهاى طولانى است. مى‏آيد به نزديك فرزند آدم، و مى‏گيرد پلك چشمان و لبهاى او را، و جميع پوست و گوشت او را از استخوانهايش مى‏كشد. پس چون مى‏گريزد از آن مار، در نهرى از نهرهاى جهنم مى‏افتد كه چهل سال (يا چهل قرن) در آن نهر فرو مى‏رود.
و به سند از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: حق تعالى هيچ كس را خلق نفرموده است مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در جهنم براى او مقرر فرموده. پس چون اهل بهشت در بهشت قرار مى‏گيرند و اهل جهنم در جهنم ساكن مى‏شوند منادى ندا مى‏كند اهل بهشت را كه: نظر كنيد به سوى جهنم. پس مشرف مى‏شوند و نظر مى‏كنند به سوى جهنم، و منزلهاى ايشان را در جهنم به ايشان مى‏نمايند كه اين منازلى است كه اگر معصيت الهى مى‏كرديد داخل اين منازل مى‏شديد. پس چندان ايشان را فرح و شادى رو دهد كه اگر مرگ در بهشت باشد بميرند از شادى آن كه از چنين عذابى نجات يافته‏اند.
پس منادى ندا كند اهل جهنم را كه: به جانب بالا نظر كنيد. چون نظر كنند، منازل ايشان را در بهشت و نعمتهايى كه در آنجا مقرر شده به ايشان بنمايند و بگويند به ايشان كه: اگر اطاعت الهى مى‏كرديد اين منازل را متصرف مى‏شديد. پس ايشان را حالى رو دهد از اندوه كه اگر مرگ باشد بميرند. پس منازل اهل جهنم را در بهشت به نيكوكاران دهند، و منازل اهل بهشت را در جهنم به بدكاران دهند. و اين است تفسير اين آيه كه حق تعالى در شأن اهل بهشت مى‏فرمايد كهايشان‏اند وارثان كه به ميراث مى‏برند بهشت را، و در آن مخلد و پايدار خواهند بود.(3)
و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: چون اهل بهشت داخل بهشت شوند و اهل جهنم به جهنم درآيند منادى از جانب رب‏العزه ندا كند كه: اى اهل بهشت و اى اهل جهنم اگر مرگ به صورتى از صورتها درآيد خواهيد شناخت آن را؟
گويند: نه. پس بياورند مرگ را به صورت گوسفند سياه سفيدى(و در ميان بهشت و دوزخ بدارند و به ايشان گويند كه: ببينيد اين مرگ است. پس حق تعالى امر فرمايد كه آن را ذبح نمايند. و فرمايد كه: اى اهل بهشت هميشه در بهشت خواهيد بود و شما را مرگ نيست. و اى اهل جهنم هميشه در جهنم خواهيد بود و شما را مرگ نخواهد بود. و اين روز است كه خداوند عالميان فرموده است كهبترسان ايشان را از روز حسرت، در روزى كه كار هر كس مَقضى(شده باشد و به پايان رسيده باشد، و ايشان از آن روز غافل‏اند.(6حضرت فرمود كه: مراد اين روز است كه حق تعالى اهل بهشت و جهنم را فرمان دهد كه هميشه در جاى خود باشند و مرگ را نباشد؛ كه در آن روز اهل جهنم حسرت برند و سودى ندهد، و اميد ايشان منقطع گردد.
 

1-   نعل: نعلين - دمپايى - كفش.
2-   استر: قاطر.
3-   آيات 10 و 11 سوره مؤمنون (23).
4-   سياه سفيد: خاكسترى - داراى يك موى سفيد و يك موى سياه - به رنگ جوگندمى.
5-   مقضى: تمام شده - سپرى شده.
6-   بخشى از آيه 40 سوره مريم (19).

در توصيف بهشت

يا أباذر لو أن امرأه من نساء أهل الجنه اطلعت من سماء الدنيا فى ليله ظلماء لأضاءت لها الأرض أفضل مما يضى‏ء بالقمر ليله البدر، و لوجد ريح نشرها جميع أهل الأرض. و لو أن ثوبا من ثياب أهل الجنه نشر اليوم فى الدنيا، لصعق من ينظر اليه و ما حملته أبصارهم.
اى ابوذر اگر زنى از زنان اهل بهشت از آسمان اول مشرف شود و در دنيا نظر كند در شب تارى، هرآينه زمين از نور جمال او روشن شود بهتر از آن كه روشن مى‏شود از ماه شب چهارده، و هرآينه بوى خوش او برسد به مشام جميع اهل زمين. و اگر جامه‏اى از جامه‏هاى اهل بهشت را امروز در دنيا بگشايند، هرآينه هر كه به سوى آن نظر نمايد، مدهوش شود و ديده او تاب ديدن آن نياورد.
به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت صادق صلوات‏الله عليه عرض نمودم كه: يابن رسول الله چيزى از اوصاف بهشت بفرما كه مرا مشتاق گردانى. فرمود كه: اى ابومحمد به درستى كه بوى بهشت را از هزارساله راه مى‏شنوند و پست‏ترين اهل بهشت را آن قدر مى‏دهند كه اگر جميع انس و جن در منزل او وارد شوند و از طعام و شراب او بخورند، همه را كافى باشد و از او چيزى كم نشود. و سهلترين اهل بهشت چون داخل بهشت مى‏شود، سه باغ به نظر او مى‏آيد. چون داخل باغ پست‏تر مى‏شود، در آن مشاهده مى‏نمايد از زنان و خدمتكاران و نهرها و ميوه‏ها آن قدر كه خدا خواهد. پس چون حمد و شكر الهى به جا مى‏آورد، مى‏گويند به او كه: به جانب بالا نظر كن. چون نظر مى‏كند، در آنجا نعمت و كرامتى چند مشاهده مى‏نمايد كه در باغ اول نديده است. پس گويد كه: پروردگارا اين را نيز به من كرامت فرما. خطاب رسد كه: اگر اين را بدهيم شايد كه باز ديگرى را بطلبى. او گويد كه: نه؛ همين مرا كافى است و از اين بهتر نمى‏باشد.
پس چون به آن حديقه( 1درآيد و مسرت و شادى او عظيم شود، سپاس و شكر الهى به جا آورد. پس خطاب رسد كه: در جنه‏الخلد(2را بر روى او بگشاييد. چون در را بگشايند، اضعاف(3)آنچه در بهشت دويم ديده بود، در آنجا مشاهده نمايد و فرح و سرورش مضاعف گردد و بگويد: پروردگارا مر تو راست حمدى كه احصاى آن نتوان نمود، كه منت نهادى بر من به بهشتها و نجات بخشيدى مرا از آتش.
ابوبصير گفت كه: چون اين بشارتها را شنيدم، گريستم و گفتم: فداى تو شوم؛ ديگر بفرما و شوق مرا زياده گردان. فرمود كه: اى ابومحمد در بهشت نهرى هست كه در دو طرف آن نهر كنيزان از زمين روييده است. چون مؤمن به يكى از آن كنيزان بگذرد و او را خوش آيد، او را زمين مى‏كند و حق تعالى به جاى او ديگرى مى‏روياند.
ابوبصير گفت: فداى تو گردم! ديگر بفرما. فرمود كه: مؤمن را در بهشت هشتصد دختر باكره و چهار هزار زن ثَيِب(4و دو زن از حورالعين(5كرامت مى‏فرمايند. ابوبصير گفت: فداى تو گردم! هشتصد دختر باكره به او مى‏دهند؟! فرمود كه: بلى؛ هرگاه كه با هريك از آنها مقاربت مى‏نمايد، باكره‏اند.
گفت: فداى تو گردم! حورالعين را از چه چيز خلق كرده‏اند؟ فرمود كه: از تربت نورانى بهشت مخلوق شده‏اند كه مغز ساقهاى ايشان از زير هفتاد حُله(6نمايان است؛ و جگر مؤمن آيينه حورالعين است و جگر حورالعين آيينه مؤمن است كه از غايت لطافت و صفا چهره خود را در آن مشاهده مى‏نمايد. گفت: فداى تو گردم! آيا حورالعين را سخنى هست كه به آن تكلم نمايند؟ فرمود كه: بلى؛ سخنى مى‏گويند كه هرگز خلايق به آن خوشى سخن نشنيده‏اند. گفت: سخن ايشان چيست؟ گفت: مى‏گويند كه: ماييم خالدات(كه پيوسته خواهيم بود و مردن ما را نمى‏باشد؛ و ماييم تنعم‏كنندگان و شادمانان كه هرگز ما را اندوه و بدحالى نمى‏باشد؛ و ماييم كه در سراى خلد پيوسته مقيميم و هرگز از آن به در نمى‏رويم؛ و ماييم كه پيوسته راضى و خشنوديم و در هيچ حال به غضب و خشم نمى‏آييم - خوشا حال كسى كه از براى ما خلق شده است، و خوشا حال كسى كه ما از براى او خلق شده‏ايم‏ـ. ماييم آنان كه اگر يك تار زلف ما را در ميان آسمان بياويزند نور آن، ديده‏ها را خيره كند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: بهشت را هشت در است. از يك در پيغمبران و صديقان(8)داخل مى‏شوند، و از در ديگر شهيدان و صالحان داخل مى‏شوند، و از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل مى‏شوند. و من مى‏ايستم بر صراط و دعا مى‏كنم و مى‏گويم كه: خداوندا به سلامت بگذران شيعيان و دوستان مرا و هر كه مرا ياورى كرده و به امامت من اعتقاد داشته است در دار دنيا. در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه: دعاى تو را مستجاب كرديم و تو را شفاعت داديم در شيعيان تو. پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه ياورى من كرده‏اند و با دشمنان من جهاد كرده‏اند به كردار يا گفتار، شفاعت كنند هفتادهزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را. و از در هشتم ساير مسلمانان داخل مى‏شوند از آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند و در دل ايشان به قدر ذره‏اى از بغض ما اهل بيت نباشد.
 

1-   حديقه: باغ - بوستان.
2-   جنه‏الخلد: بهشت جاودانگى - در آيه 15 سوره فرقان (25) سخنى از اين بهشت به ميان آمده است.
3-   اضعاف: چند برابر.
4-   ثيب: زنى كه پيش از اين شوهر داشته و شوهر خود را با طلاق يا مرگ از دست داده است - زنى كه دوشيزه نيست.
5-   حورالعين: زنان سفيد پوست درشت چشم - تركيب حور عين به همين معنى در چند آيه قرآن آمده است.
6-   حله: جامه‏اى كه همه بدن را بپوشاند.
7-   خالدات: جمع خالده - زنان جاودانه.
8-   صديق: بسيار راستگو - تصديق كننده پيامبر - آن كه كردارش مطابق گفتارش باشد.

و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه حق سبحانه و تعالى در بهشت براى بندگان مؤمن خود در هر جمعه كرامتى(1مقرر فرموده. پس چون روز جمعه مى‏شود حق تعالى ملكى را نزد بنده مؤمن مى‏فرستد با {دو} حله. چون آن ملك به در بهشت آن مؤمن مى‏رسد به دربانان مى‏گويد كه: از مؤمن رخصت بگيريد تا من به نزد او آيم. پس دربانان به نزد مؤمن مى‏آيند و مى‏گويند كه: فرستاده پروردگارت بر در ايستاده و رخصت مى‏طلبد. پس او به زنان(خود مى‏گويد كه: مرا چه بايد كرد؟ ايشان مى‏گويند كه: اى سيد و بزرگ ما! به حق آن خداوندى كه بهشت را به تصرف تو داده كرامتى براى تو از اين بهتر نيست كه پروردگار تو پيك و رسول به نزد تو فرستاده.
پس ملك درآيد و آن دو حله را بياورد. مؤمن يكى را بر كمر بندد و يكى را بر دوش افكند و با پيك حق تعالى روان شود، و بر هر چيز كه گذرد از نور او روشن شود، و بيايد تا وعده گاه رحمت و كرامت. پس چون در آنجا مؤمنان همگى مجتمع گردند حق تعالى نورى از انوار جلال و معرفت خود بر ايشان تجلى فرمايد. پس ايشان به سجده درآيند.
خطاب رسد كه: اى بندگان من سر برداريد كه امروز روز سجده و عبادت نيست. مشقت و كلفت(طاعت و تكليف را از شما برداشته‏ام. پس ايشان گويند كه: اى پروردگار ما! چه چيز از اين بهتر مى‏باشد كه به ما كرامت كرده‏اى؟ بهشت را به ما عطا فرموده‏اى. جواب فرمايد كه: به شما عطا كردم هفتاد برابر آنچه اكنون داريد از جميع نعمتها و كرامتها.
پس در هر جمعه مؤمن بر مى‏گردد با هفتاد برابر آنچه داشته است پيش از آن جمعه.
و اين است كه حق تعالى مى‏فرمايد كهنزد ما زيادتيها (ى رحمت و كرامت) هست.(و روز مزيد(روز جمعه است، و شبش بسيار سفيد و پرنور است و روزش بسيار نورانى است. پس بسيار خدا را در اين شب و روز تنزيه كنيد(6) - مانند گفتن سبحان الله - و به بزرگى ياد كنيد به گفتن مثل الله اكبر، و لا اله الا الله بسيار بگوييد، و حمد و ثناى الهى بسيار بكنيد به گفتن الحمدللهو غير آن از ثناهاى خدا. و صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستيد.
پس چون بنده مؤمن از وعده گاه برمى‏گردد، به هر چيز كه مى‏گذرد آن را از نور خود روشن مى‏كند تا آن كه به نزد زنان خود مى‏آيد. زنانش مى‏گويند كه: به حق آن خداوندى كه بهشت را بر ما مباح گردانيده است - اى سيد ما - هرگز تو را به حسن امروز نديده‏ايم. او در جواب گويد كه: از تجلى نور جلال پروردگار خود نور و بها و حسن يافته‏ام. بعد از آن، حضرت فرمود كه: زنان بهشت رشك(نمى‏دارند و حايض نمى‏شوند و بدخويى نمى‏دارند.
راوى گفت كه: فداى تو گردم! مى‏خواهم از چيزى سؤال نمايم و شرم مى‏كنم از آن. آيا در بهشت غنا مى‏باشد؟ حضرت فرمود كه: به درستى كه در بهشت درختى هست كه حق تعالى امر مى‏فرمايد بادها را كه بر آن درخت مى‏وزند و آن را به حركت مى‏آورند و از آن نغمه‏اى چند صادر مى‏شود كه خلايق هرگز به خوبى آن نشنيده‏اند.
پس حضرت فرمود كه: آن جزاى كسى است كه در دنيا ترك شنيدن غنا از ترس الهى كرده باشد.
راوى مى‏گويد كه: گفتم: فداى تو گردم! ديگر بفرما از اوصاف بهشت. فرمود كه: حق تعالى بهشتى به يد قدرت خود خلق فرموده است كه هيچ چشمى آن را نديده و مخلوقى بر آن مطلع نگرديده. پروردگار عالم هر صبح آن را مى‏گشايد و مى‏فرمايد كه: شميم(8و بوى خوش خود را بر اهل بهشت زياده بفرست. اين است كه حق تعالى مى‏فرمايد كهپس نمى‏داند نفسى آنچه مخفى شده است براى ايشان از چيزهايى كه موجب روشنى چشم و سرور ايشان است به جزاى كارهاى خيرى كه در دنيا مى‏كردند.()
 

1-   كرامت: بخشندگى - دهش.
2-   اشتباه قلمى مجلسى: زبان.
3-   كلفت: سختى - رنج - مشقت.
4-   بخشى از آيه 35 سوره ق (50).
5-   روز مزيد: روز زيادتيها.
6-   تنزيه كردن: به پاكى ستودن.
7-   رشك: حسد (از اين كه همسرشان داراى همسرانى ديگر نيز هست).
8-   شميم: بوى خوش.
9-   سوره سجده (32): آيه 17.

و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كهطوبى(1درختى است در بهشت كه اصلش در خانه پيغمبر است. و هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه در خانه او شاخى از آن درخت است كه آنچه خواهش هر چيز كه در خاطرش درآيد، آن شاخ براى او حاضر مى‏سازد. و اگر سوار تندروى در سايه آن درخت صد سال بتازد به در نمى‏تواند رفت، و اگر كلاخى(2از ته آن درخت پرواز كند آن قدر كه پير شود و از پيرى بيفتد به بالاى آن درخت نرسد. پس سعى نماييد در تحصيل چنين كرامتى.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در بهشت درختى هست كه از بالايش حله‏ها(3مى‏رويد و از پايينش اسبان ابلق(4زين و لجام كرده بيرون مى‏آيد كه بالها دارند و سرگين و بول ندارند. پس دوستان خدا بر آن اسبان سوار مى‏شوند و آنها پرواز مى‏كنند به هر جايى كه ايشان خواهند. پس مى‏گويند جماعتى كه در مرتبه‏اى از ايشان پست‏ترند كه: پروردگارا چه عمل، اين بندگان تو را به چنين كرامتى رسانيده است؟ خداوند جليل فرمايد كه: ايشان شبها به عبادت برمى‏خاستند و خواب بسيار نمى‏كردند، و روزه مى‏داشتند و در روز چيزى نمى‏خوردند، و با دشمنان من جهاد مى‏كردند و نمى‏ترسيدند، و تصدق مى‏نمودند و بخل نمى‏ورزيدند.
و به سند صحيح از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: طوبى درختى است در بهشت در خانه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه، و در خانه هر شيعه شاخى از آن درخت هست و يك برگ آن يك امت را سايه مى‏افكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها را بسيار مى‏بوسيدند، و اين امر بر طبع عايشه گران بود. روزى در اين باب اعتراض كرد. حضرت فرمودند كه: اى عايشه شبى كه مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم و جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى برد و ميوه‏اى از آن درخت به من داد و تناول نمودم. پس حق تعالى آن ميوه را نطفه‏اى كرد و صُلب(من. و چون به زمين آمدم با خديجه مقاربت نمودم و او به فاطمه حامله شد. پس هر مرتبه كه فاطمه را مى‏بوسم بوى درخت طوبى از او مى‏شنوم.
و در حديث ديگر فرمود كه: فاطمه حورى سيرت انسى صورت است؛ و هرگاه كه مشتاق بوى بهشت مى‏شوم فاطمه را مى‏بويم كه از بوى بهشت بشنوم.
و از عبدالله عباس منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: حلقه‏اى در بهشت از ياقوت سرخ است و بر روى صفيحه(6طلا آويخته. پس هرگاه كه آن حلقه را بر صفيحه مى‏كوبند صدا مى‏كند كه: يا على.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چون مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم. در آنجا ملكى چند ديدم كه بناها مى‏كردند يك خشت از طلا و يك خشت از نقره؛ و گاه دست باز مى‏گرفتند. گفتم به ايشان كه: چرا گاهى مشغول مى‏باشيد و گاهى دست بازمى‏گيريد؟ گفتند كه: دست كه باز مى‏گيريم انتظار خرجى(7مى‏كشيم. پرسيدم كه: خرجى شما چيست؟ گفتند: گفتن مؤمن در دنيا اين كلمات راسبحان‏الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله‏اكبرهرگاه كه اين كلمات را مى‏گويد ما از براى او بنا مى‏كنيم و چون ترك مى‏كند ما ترك مى‏كنيم.
و از جابر بن عبدالله انصارى منقول است كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بر در بهشت نوشته است كهلا اله الا الله. محمد رسول الله. على أخو رسول الله. (يعنى: على برادر رسول خداست.) و اين را بر در بهشت نوشته‏اند پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافرينند، به دو هزار سال.
و از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى در بهشت عمودى(از ياقوت سرخ خلق فرموده است و بر سر آن هفتادهزار قصر است و در هر قصرى هفتاد هزار غرفه(است. آن را براى جمعى خلق كرده است كه در دنيا از براى خدا با يكديگر دوستى كنند و به زيارت يكديگر روند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله سؤال نمود از تفسير اين آيه كريمه كه حق تعالى مى‏فرمايد كه

1-   طوبى: به معنى پاك، پاكيزه، نيكو، خوش، زندگانى خوش و حيات پاك و پاكيزه، نام درختى است در بهشت. اين نام در آيه 29 سوره رعد (13) آمده است.
2-   كلاخ: كلاغ.
3-   حله: پوشاكى كه همه بدن را بپوشاند.
4-   ابلق: سياه و سفيد - دورنگ.
5-   صلب: استخوان ستون فقرات پشت، جايى كه نطفه در آن قرار دارد.
6-   صفيحه: صفحه پهن.
7-   خرجى: (اينجا:) مصالح ساختمانى - مواد اوليه.
8-   عمود: ستون.
9-   غرفه: بالاخانه - اتاق - ذكر غرفه و غرفه‏هاى بهشتيان در برخى از آيات قرآن آمده است.

لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنيه تجرى من تحتها الأنهار. وعد الله؛ لا يخلف الله الميعاد.(كه ترجمه ظاهرش اين است كهليكن آنان كه بپرهيزند از مناهى پروردگار خود و از عذاب او حذر نمايند، براى ايشان مهيا شده است در بهشت غرفه‏ها كه از بالاى آن غرفه‏ها منزلها و غرفه‏ها از آن رفيعتر هست كه بر غايت استحكام بنا شده. جارى مى‏شود از زير آن غرفه‏ها نهرهاى بهشت. حق تعالى اين منازل و درجات را به متقيان وعده فرموده؛ و خلاف نمى‏كند خدا وعده خود را.
و سؤال نمود كه: براى كى اين غرفه‏ها را بنا كرده‏اند (يا: به چه چيز بنا كرده‏اند) يا رسول‏الله؟ حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: يا على اين غرفه‏ها را حق تعالى بنا كرده است براى دوستانش به مرواريد و ياقوت و زبرجد()، و سقفهاى آنها از طلاست، و به نقره مُنَقش و مزين ساخته‏اند. و هر غرفه‏اى هزار در دارد از طلا، و بر هر درى ملكى دربان است، و در آن غرفه‏ها فرشهاى عالى بر روى يكديگر گسترده‏اند كه بسيار بلند شده است از حرير و ديبا به رنگهاى مختلف، و در ميان آن فرشها مشك(3و عنبر( 4و كافور(5بهشت پر كرده‏اند.
پس چون مؤمن را در بهشت به اين منازل درآورند، تاج پادشاهى و كرامت بر سرش گذارند و حله‏هاى مُطَرز(6از طلا و نقره در او پوشانند و در زير تاج، اكليلى(7مكلل(به ياقوت و مرواريد بيفكنند و هفتاد حله به رنگهاى مختلف مطرز به طلا و نقره و مكلل به مرواريد و ياقوت سرخ در او پوشانند. پس چون مؤمن بر تخت خود بنشيند تخت از شادى به حركت آيد و برخود ببالد.
پس چون مؤمن در منازل خود قرار گيرد، رخصت طلبد ملكى كه موكل است به باغهاى او كه درآيد و او را تهنيت گويد به كرامتهاى الهى. پس گويند به آن ملك خدمتكاران مؤمن از كنيزان و غلامان كه: در اينجا زمانى باش كه دوست خدا بر تخت خود تكيه فرموده و زوجه حورالعين او مهياى ملاقات او شده. صبر كن تا دوست خدا از شغل(9خود فارغ شود. پس حوريه‏اى كه براى او در اين منزل مهيا كرده‏اند از خيمه خود بيرون آيد و رو به تخت مؤمن بخرامد، و كنيزانش بر دور او احاطه كرده باشند، و هفتاد حله پوشيده باشد بافته به ياقوت و مرواريد و زبرجد، و حله‏هايش را به مشك و عنبر رنگين كرده باشند، و بر سرش تاج كرامت نهاده و نعلين طلا مكلل به ياقوت و مرواريد در پا كشيده و بند نعلين از ياقوت سرخ آراسته.
پس چون به نزديك دوست خدا رسد، و اراده نمايد كه از شوق براى او برخيزد، گويد كه: اى دوست خدا! امروز روز تعب و مشقت تو نيست. برمخيز كه من از براى توام و تو از براى منى. و چون به نزد او آيد با يكديگر معانقه نمايند(10پانصد سال از سالهاى دنيا كه هيچ يك را ملال حاصل نشود. پس نظر به گردن حوريه افكند. در گردنش طوقى مشاهده نمايد از ياقوت سرخ، و در وسطش لوحى باشد كه بر آن لوح نوشته باشد كه: تو - اى دوست خدا - محبوب منى و من محبوب توام. شوق من براى تو به نهايت رسيده و شوق تو براى من به نهايت رسيده.
پس حق تعالى شأنه هزار ملك بفرستد كه او را تهنيت بهشت بگويند و حوريه را به تزويج او درآورند. پس چون به در اول از درهاى بهشت آن مؤمن رسند گويند به ملكى كه به آن در موكل است كه: برو و از دوست خدا رخصت طلب نما كه خداوند عالميان ما را فرستاده است كه او را تهنيت و مباركباد بهشت بگوييم. آن ملك گويد كه: باشيد تا من به حاجب(11بگويم تا به مؤمن عرض كند كه شما آمده‏ايد. پس آن ملك بيايد به نزد حاجب - و ميان او و حاجب سه باغ فاصله باشد - و بگويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستاده‏اند كه پروردگار عالميان ايشان را به تهنيت دوست خود فرستاده و ايشان رخصت دخول مى‏طلبند. حاجب گويد كه: بر من بسيار دشوار است كه در اين حال رخصت دخول كسى بر دوست خدا بطلبم، و او با زوجه حوريه خود خلوت كرده است. و ميان حاجب و مؤمن دو باغ فاصله است.
پس حاجب آيد به نزد قَيم(12و گويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستاده‏اند كه جناب رب‏العزه ايشان را براى تهنيت فرستاده. رخصت از براى ايشان از دوست خدا بطلب. پس قيم آيد به نزد خدمتكاران خاص، و گويد كه: رسولان خداوند جبار بر در دربار ايستاده‏اند، و ايشان هزار ملك‏اند كه حق تعالى ايشان را براى تهنيت فرستاده. به ولى خدا عرض كنيد.
 

1-   آيه 20 سوره زمر (39).
2-   زبرجد: از سنگهاى قيمتى شفاف به رنگ سبز مايل به زرد (سبز زيتونى).
3-   مشك: ماده‏اى بسيار معطر و قهوه‏اى رنگ و روغنى كه از كيسه‏اى در زير شكم آهوى سرزمين ختا (چين) خارج مى‏شود.
4-   عنبر: ماده‏اى چرب و خوشبو و كدر و خاكسترى رنگ و رگه‏دار كه از روده يا معده ماهى عنبر گرفته مى‏شود.
5-   كافور: ماده‏اى معطر و جامد كه از برخى گياهان مانند ريحان، بابونه يا درختهايى به همين نام استخراج مى‏شود.
6-   مطرز: حاشيه‏دار - گل و بوته‏دار - داراى نقش و نگار.
7-   اكليل: سربند.
8-   مكلل: زيورداده - زينت يافته.
9-   شغل: كار.
10-   معانقه نمودن: دست به گردن يكديگر انداختن و يكديگر را در آغوش گرفتن.
11-   حاجب: پرده‏دار - دربان.
12-   قيم: متصدى - متولى.

چون ايشان عرض كنند، رخصت فرمايد كه داخل شوند. پس ايشان بيايند به نزد غرفه، و آن غرفه را هزار در باشد و بر هر درى ملكى موكل باشد.
پس چون آن ملائكه را رخصت دخول غرفه بدهد هر ملكى آن درى را كه بر او موكل است بگشايد. پس قيم هر ملكى را از درى از درها به غرفه درآورد و هر يك از ايشان رسالت پروردگار خود را برسانند. و اشاره به اين حالت است آنچه حق تعالى مى‏فرمايد كهو الملائكه يدخلون عليهم من كل باب: سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(1)
ترجمه‏اش اين است كهملائكه داخل شوند بر ايشان از هر درى (از درهاى منازل ايشان، و گويند كه): سلام الهى بر شما باد به سبب آنچه (بر مشقتهاى طاعات و ترك معاصى و بلا و محنتها) صبر كرديد (در دار دنيا). پس چه نيكوست عاقبت اين سرا(ى شما).
و اشاره به اين كرامت است آنچه حق تعالى در سوره هل أتى فرموده است كهو اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا(): و چون نظر نمايى در بهشت خواهى ديد نعمتهاى عظيم كه در وصف نگنجد، و ملكى بزرگ و مُتَسع(با پادشاهى عظيمحضرت فرمود كه: مراد اين نعيم و پادشاهى است كه حق تعالى به دوست خود كرامت مى‏فرمايد، كه ملائكه از جانب حق - تعالى شأنه - به رسالت به نزد او مى‏آيند و بى‏رخصت بر او داخل نمى‏شوند.
پس فرمود كه: نهرها از زير مساكن ايشان جارى است چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهتجرى من تحتهم الأنهار(). و ميوه‏ها به ايشان نزديك است به حيثيتى كه هر ميوه را كه مؤمن طبعش به آن مايل شود به دهان خود آن را مى‏تواند گرفت چنانچه تكيه كرده است بى‏آن كه حركت كند. و به درستى كه انواع ميوه‏ها به سخن مى‏آيند و به دوست خدا مى‏گويند هر يك از ايشان كه: اول مرا تناول نما پيش از آن كه ديگرى را تناول نمايى.
و فرمود كه: هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه او را باغهاى بسيار هست؛ بعضى داربست كرده، و بعضى درختانش بر زمين خوابيده. و نهرها به او كرامت كرده‏اند از شراب، و نهرها از آب، و نهرها از شير، و نهرها از عسل. و چون دوست خدا غذايى را ميل نمايد، بى‏آن كه بگويد، آنچه خواهش كرده نزد او مى‏آورند. و گاهى با برادران مؤمن خود خلوت مى‏كنند و صحبت مى‏دارند، و گاهى به ديدن يكديگر مى‏روند و در باغهاى خود تنعم مى‏كنند(5و سير مى‏نمايند. و هواى بهشت پيوسته مانند هواى مابين طلوع صبح است و طلوع آفتاب، و از آن بسيار نيكوتر و خوشاينده‏تر. و هر مؤمنى را هفتاد زوجه از حوران مى‏دهند و چهار زن از آدميان. و ساعتى با حوريه صحبت مى‏دارد و ساعتى با زن دنيا، و ساعتى خلوت مى‏كند با خود. و بر كرسيها تكيه زده‏اند و با يكديگر صحبت مى‏دارند.
و گاه هست كه مؤمنى بر تخت خود تكيه داده، ناگاه شعاع نورى او را فرامى‏گيرد. و در آن حال به خدمتكاران خود مى‏گويد كه: اين شعاع تابان از كجا بود؟ ايشان مى‏گويند كه: اين نور حوريه‏اى است كه هنوز تو او را ملاقات نكرده‏اى. از خيمه خود سر بيرون كرد و به تو نظر كرد از شوق لقاى تو، و خواهان تو شده است و محبت تو بر او غالب گرديده. و چون تو را ديد كه بر تخت تكيه داده‏اى، از كثرت شوق و فرح متبسم شد. و آن شعاعى كه مشاهده نمودى و نورى كه تو را فراگرفت از سفيدى و صفا و پاكى و نزاكت(6دندانهاى او بود. پس دوست خدا گويد كه: او را رخصت دهيد كه از منزل خود فرود آيد و به نزد من آيد.
چون دوست خدا اين را فرمايد، هزار غلام و هزار كنيز مبادرت نمايند و اين بشارت را به حوريه رسانند. و او از خيمه خود فرود آيد و هفتاد حله مُطَرز(7به طلا و نقره، و مزين به مرواريد و ياقوت و زبرجد، و مُلَون(8به مشك و عنبر به رنگهاى مختلف دربر داشته باشد و از لطافت به حدى باشد كه مغز استخوان ساقش از زير هفتاد حله نمايد. و قامتش هفتاد ذراع باشد و عرض كتفهايش ده ذرع باشد.(9و چون نزديك دوست خدا رسد خادمان ظرفهاى طلا و نقره پر از ياقوت و مرواريد و زبرجد بياورند و نثار او كنند. و دست در گردن يكديگر درآورند مدتها، و ايشان را ملال حاصل نشود.
بعد از نقل اين حديث، حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: بهشتهايى كه حق تعالى در قرآن ياد فرموده جنت عدن(10 است، و جنه‏الفردوس(11 )، و جنت نعيم(12)، جنه‏المأوى(13)؛ و در ميان اين بهشتها خدا را بهشتهاى ديگر هست. و به مؤمن از جنتها و باغستانها مى‏دهند آن قدر كه خواهد. و در آنها 
 

1-   بخشى از آيه 23 و همه آيه 24 سوره رعد (13).
2-   آيه 20 سوره انسان (76).
3-   متسع: گسترده - وسيع.
4-   اين جمله در بسيارى از آيات قرآن در وصف بهشتيان آمده است: از زير پاى آنها رودخانه‏ها روان است.
5-   تنعم كردن: در ناز و نعمت زيستن.
6-   نزاكت: پاكيزگى.
7-   مطرز: نقش و نگاردار - گل و بوته‏دار - حاشيه‏دار.
8-   ملون: رنگ آميزى شده - رنگارنگ.
9-   طبيعتا بايد اندازه اندام مؤمن نيز در بهشت حداقل در اين حد باشد.
10-   جنت عدن: بهشت جاودانگى و ماندگارى - باغستانى كه هميشه در آن مى‏مانند - بهشتى كه از آن بيرون نمى‏روند. در آياتى بسيار از قرآن كريم سخن از اين بهشت به ميان آمده است.
11-   جنه‏الفردوس: باغ پرديس - باغ بزرگ كه در آن همه ميوه‏ها هست - بهشت فردوس - در آيات 107 سوره كهف (18) و 11 سوره مؤمنون (23) از اين بهشت سخن به ميان آمده است.
12-   جنت نعيم: باغ پرنعمت - بهشت عيش و شادكامى و نعمت فراوان. در آياتى بسيار از قرآن كريم از اين بهشت سخن به ميان آمده است
13-  جنه‏المأوى: باغى كه در آن جاى مى‏گيرند و مى‏مانند - بهشت آرامش - در آيات 19 سوره سجده (32) و 15 سوره نجم (53) ذكرى از اين بهشت شده است.

تنعم مى‏كند به هر روش كه خواهد. و هر چيز كه مؤمن در بهشت خواهد، طلب كردنش همين است كه بگويد: سبحانك اللهم.(همين كه اين را گفت، خادمان مبادرت مى‏نمايند و آنچه خواهد، بدون طلب نزد او حاضر مى‏سازند چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهدعويهم فيها: سبحانك اللهم. و تحيتهم فيها: سلام.(يعنىخواندن ايشان در بهشت (خدا را يا چيزى را كه خواهند - چنانچه از اين حديث ظاهر مى‏شود -) به اين وجه باشد كه: سبحانك اللهم (يعنى: به پاكى ياد مى‏كنم تو را از هرچه لايق كبرياى تو نيست) و تحيت و درود ايشان در بهشت بر يكديگر سلام استحضرت فرمود كه: يعنى تحيت خدمتكاران بر ايشان سلام استو ءاخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين( 3): و آخر دعاى ايشان ايشان است كه بگويند. الحمدلله رب العالمين.حضرت فرمود كه: مراد آن است كه آنچه را طلب نمودند و براى ايشان حاصل شد و از آن لذت خود را يافتند از جماع و خوردن و آشاميدن، بعد از آن كه فارغ شدند، حمد الهى به جاى مى‏آورند.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه از حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه كهفيهن خيرات حسان.( 4فرمود كه: ايشان زنان مؤمن عارف شيعه‏اند كه داخل بهشت مى‏شوند و ايشان را به مؤمنان تزويج مى‏نمايند. و آنجا كه فرموده است كهحور مقصورات فى الخيام( 5)، مراد حوران بهشت‏اند كه در نهايت سفيدى‏اند و كمرهاى ايشان باريك است و در ميان خيمه‏هاى در و ياقوت و مرجان(نشسته‏اند. و هر خيمه چهار در دارد، و بر هر درى هفتاد دختر باكره رسيده ايستاده‏اند كه دربان ايشان‏اند و هر روز از خدا كرامتى براى ايشان مى‏رسد. و ايشان را براى اين پيشتر خلق فرموده كه مؤمنان را به ايشان بشارت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: گمان نيك به خداوند خود داشته باشيد. و به درستى كه بهشت را هشت در است و عرض هر درى چهل ساله راه است.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هيچ درختى در بهشت نيست مگر آن كه ساق(آن از طلاست.
و فرمود كه: اهل بهشت را بول و غايط نمى‏باشد؛ بلكه به عرقى از ايشان دفع مى‏شود از مشك خوشبوتر.
و فرمود كه: اهل بهشت را هر روز حسن و جمال و صفا و طراوت زياده مى‏شود چنانچه اهل دنيا را هر روز پيرى و قَباحت منظر( 8زياده مى‏گردد.
و فرمود كه: پست‏ترين اهل بهشت را هشتادهزار خادم مى‏دهند و نود و دو مرتبه از مراتب عاليه بهشت براى او مقرر مى‏سازند.
و به سند معتبر منقول است كه: ملحدى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام آمد و سؤال بسيارى نمود و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤالهاى او اين بود كه: چگونه است كه اهل بهشت هر ميوه كه از درختان بهشت تناول مى‏نمايند باز آن ميوه به همان هيئت برمى‏گردد؟ فرمود كه: بلى؛ از بابت چراغ است كه هرچند از آن چراغ برافروزند از نور آن چيزى كم نمى‏شود اگرچه عالم از آن پر از چراغ شود.
پرسيد كه: چون مى‏شود كه اهل بهشت مى‏خورند و مى‏آشامند و ايشان را فضله نمى‏باشد؟ فرمود كه: زيرا كه غذاى ايشان نازك و لطيف است و آن را ثُفل(نمى‏باشد؛ بلكه از بدن ايشان به عرق خوشبو دفع مى‏شود.
 

1-   بخشى از آيه 10 سوره يونس (10): پاك و پيراسته‏اى تو خداوندگارا {از هر كاستى و بدى}.
2-   بخشى از آيه 10 سوره يونس (10).
3-   بخشى از آيه 10 سوره يونس (10).
4-   آيه 70 سوره الرحمن (55): در آن {باغ}ها زنان گزيده نيكو و زيبا هستند.
5-   آيه 72 سوره الرحمن (55): سيه چشمانى دور از چشم بيگانگان در سراپرده‏ها هستند.
6-   مرجان: مقصود مرجان سرخ است. از جانوران دريايى است كه آن را در جواهر سازى براى ساختن زينت‏آلات و اشياى گرانبها به كار مى‏برند.
7-   ساق: ساقه - تنه.
8-   قباحت منظر: زشتى چهره و ناخوشايندى اندام.
9-   ثفل: تفاله.

پرسيد كه: چون است كه هرچند حورى را وطى مى‏كنند باز باكره مى‏يابند او را؟
فرمود كه: از طينت طيب و پاكيزه مخلوق شده است و به او آفتى و جراحتى نمى‏رسد و در سوراخ او چيزى داخل نمى‏شود و حيض و كثافات از او دفع نمى‏شود. پس پيوسته رحم به يكديگر چسبيده است و بغير هنگام مقاربت گشوده نمى‏شود. لهذا چنين است.
پرسيد كه: چون مى‏شود كه مغز ساقش از زير هفتاد حله نمايان باشد؟ فرمود كه: درهمى را كه در ميان آب صافى بيندازى كه يك نيزه عمق آن باشد به سبب لطافت، مى‏نمايد.
و به سند معتبر از عبدالله بن على( 1منقول است كه به خدمت بلال مؤذن حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله رسيد و از وصف بهشت از او سؤال نمود. بلال گفت كه: از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شنيدم كه حصار بهشت يك خشت آن از طلاست و يك خشت از نقره و يك خشت از ياقوت، و به جاى گل در ميان آن مشك خوشبو كار كرده‏اند، كنگره‏هاى آن حصار از ياقوت سرخ و سبز و زرد است.
پرسيد كه: درهاى بهشت از چه چيز است؟ بلال گفت كه: درها مختلف است: باب‏الرحمه از ياقوت سرخ است؛ و باب‏الصبر در كوچكى است يك لنگ( 2است از ياقوت سرخ، و حلقه ندارد؛ و باب‏الشكر از ياقوت سفيد است و دو لنگ دارد و وسعت آن در پانصد راه است و آن در را صدايى و ناله‏اى هست؛ مى‏گويد كه: خداوندا اهل مرا به من رسان؛ و باب‏البلاء كه جمعى كه در دنيا به بلاها مبتلا گرديده‏اند، مانند مصيبتها و دردها و مرضها و خوره و غير آن، از آن در داخل مى‏شوند. از ياقوت زرد است و يك لنگ است، و بسيار كم است كسى كه از اين در داخل شود زيرا كه اجر بلاها را به جزع(ضايع مى‏كنند.
گفت: ديگر بفرما. گفت: اما در بزرگ، پس بندگان شايسته خدا كه ترك دنيا كرده‏اند و از محارم الهى ورع داشته‏اند و پيوسته به سوى خدا رغبت داشته‏اند و خدا را انيس خود ساخته‏اند، از آن در داخل مى‏شوند.
پرسيد كه: چون داخل بهشت مى‏شوند چه كار مى‏كنند؟ گفت: به كشتيها مى‏نشينند و در دو نهر عظيم بهشت سير مى‏كنند. و كشتى از ياقوت است و آنچه كشتى را به آن مى‏رانند از مرواريد است. و در آن كشتيها ملائكه از نور هستند و جامه‏هاى سبز بسيار در بر دارند.
پرسيد كه: اسم آن نهر چيست؟ گفت: جنه‏المأوى.
پرسيد كه: آيا در ميان آن بهشت بهشت ديگر هست؟ گفت: جنت عدن در وسط آن واقع است و حصارش از ياقوت سرخ است و سنگريزه‏اش از مرواريد است.
پرسيد كه: آيا ديگر بهشتى هست؟ گفت: بلى؛ جنه‏الفردوس است. پرسيد كه: حصارش از چه چيز است؟ گفت: ديوارش و غرفه‏هايش همه از نورى است كه حق تعالى خلق فرموده.
اى عزيز! وسعت رحمت الهى اين است و شدت غصب الهى آن كه شنيدى. و اين عيشهاى به صدهزار كدورت آلوده اين دو روز فانى قابل اين نيست كه خود را از چنين رحمتى محروم گردانى، و به چنان عذابى و شدتى مبتلا گردانى. و هيچ كس را راه نجاتى بغير عمل صالح نداده‏اند و از شريف و وضيع(و عالم و جاهل و پير و جوان عمل طلبيده‏اند.
اگر به رحمت الهى خاطر جمع مى‏كنى گاه باشد كه من و تو قابل رحمت نباشيم، و اگر به شفاعت اعتماد مى‏كنى چه مى‏دانى كه قابل شفاعت هستى. و اگر مى‏گويى كه شيعه‏ام، كدام يك از اوصاف شيعيان را كه بيان كرده‏اند دارى؟ شيعه به معنى پيرو است. در چه چيز متابعت پيشوايان خود - چنانچه بايد - كرده‏ايم؟ به آرزوها و غفلتها عمر خود را فانى مى‏كنيم و چون مرگ دررسيد پشيمانى چاره‏اى ندارد. آخر فكر نمى‏كنى كه اين بدنى كه تاب گرمى آفتاب ندارد چگونه طاقت آن عذاب خواهد داشت؟ و اگر خارى به دستت مى‏رود يا زنبورى بر تو نيش مى‏زند فرياد مى‏كنى؛ چگونه تاب تحمل زهر آن مارها و عقربها خواهى داشت؟
اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را از خواب غفلت و حيرت آگاه سازد و به راه نجات و طريقه سعادت هدايت فرمايد؛ بمحمد و آله الطاهرين.
 

1-   عبدالله بن على: ظاهرا عبدالله بن على بن ابى رافع، كاتب پيامبر اكرم (ص) است.
2-   لنگ: لنگه.
3-   جزع: بيتابى - بيصبرى.
4-   شريف و وضيع: بلندمرتبه و پست (از نظر مقام دنيوى).

 

در پندگيرى از مشايعت جنازه

يا أباذر اخفض صوتك عند الجنائز، و عند القتال، و عند القرءان.
يا أباذر اذا اتبعت جنازه فليكن عملك فيها التفكر و الخشوع، و اعلم أنك لاحق به.
اى ابوذر صداى خود را پست كن نزد جنازه‏ها، و نزد قتال با دشمنان، و نزد خواندن قرآن.
اى ابوذر چون از پى جنازه روى بايد كه كار تو در آن وقت تفكر و خضوع و شكستگى باشد كه تفكر نمايى در فناى دنيا، و از حال آن جنازه متنبه شوى، و بدانى كه عن قريب به او ملحق خواهى شد.
بدان كه ممكن است كه مراد از پستى صدا آهسته سخن گفته باشد در اين سه وقت، چون هنگام تنبه و آگاهى است؛ و فرياد زدن دلالت بر غفلت و بيباكى مى‏كند؛ يا كنايه باشد از ترك سخن گفتن بغير ذكر خدا و دعا.
چنانچه منقول است از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه كه: غنيمت شماريد دعا را در پنج موطن(1): نزد خواندن قرآن؛ و نزد گفتن اذان؛ و نزد آمدن باران؛ و نزد ملاقات صف مسلمانان با صف كافران؛ و نزد دعا كردن مظلومان، كه دعاى مظلوم را هيچ چيز مانع نمى‏شود تا به عرش مى‏رسد.
و احتمال دارد كه كنايه از ساكت شدن مطلق باشد. چون نزد جنازه و وقت قتال هنگام تفكر و اعتبار است. پس بايد در دل تفكر كنند و به ياد خدا باشند.
و نزد خواندن قرآن بايد ساكت باشند و گوش دهند زيرا كه ظاهر آيه كريمه و بعضى احاديث آن است كه در هنگامى كه ديگرى قرآن خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن، و حرام است سخن گفتن. و اكثر علما را اعتقاد آن است كه وجوبش مخصوص كسى است كه اقتدا به پيشنماز كرده باشد و او قرائت بلند خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن. و اگر واجب نباشد البته سنت مؤكد است گوش دادن و خاموش شدن، هر وقت كه قرآن خوانند؛ و ثواب عظيم دارد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه حرفى از كتاب خدا را گوش دهد بدون آن كه بخواند، حق تعالى ثواب براى او ثبت نمايد و يك گناه از نامه عملش محو فرمايد و يك درجه براى او در بهشت بلند گرداند.
و در خصوص جنازه احتمال دارد كه مراد ترك جزع و فرياد و ناله كردن باشد كه منافى صبر و رضا به قضاست.
چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: دو صداست كه خدا دشمن مى‏دارد: يكى فرياد و ناله كردن در مصيبت، و ديگرى ساز نواختن در هنگامى كه خدا نعمتى كرامت فرمايد.
و منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه به مشايعت جنازه‏اى مى‏رفتند.
شنيدند كه شخصى از آن جماعتى كه مشايعت جنازه مى‏كند مى‏خندد. فرمود كه: گويا مرگ را در اين دنيا بر غير ما نوشته‏اند؛ و گويا حق الهى در دنيا بر غير ما واجب شده است؛ و گويا اين مرده‏ها كه مى‏بينيم مسافرى چندند كه در اندك زمانى به سوى ما برمى‏گردند. خود، ايشان را در قبرها جا مى‏دهيم و ميراث ايشان را مى‏خوريم و گمان مى‏كنيم كه هميشه بعد از ايشان خواهيم بود. فراموش كرده‏ايم هر واعظى و پنددهنده‏اى را، با آن كه به هر بليه و مصيبتى گرفتار شده‏ايم. خوشا حال كسى كه نفس خود را ذليل شمارد، و كسبش حلال باشد، و باطنش شايسته باشد، و خلقش نيكو باشد، و زيادى مالش را صرف نمايد و زيادتى سخنش را نگاه دارد، و شر خود را از مردم دور گرداند، و به سنت پيغمبر عمل كند، و ميل به بدعت ننمايد.

يا أباذر اعلم أن فيكم خلقين: الضحك من غير عجب، و الكسل من غير سهو.
اى ابوذر بدان كه در ميان شما دو خلق بد هست: خنديدن عبث در غير هنگام تعجب، و كَسَل و سستى در عبادت، دانسته بدون سهو و فراموشى.
در اين فقره حضرت دو خصلت را مذمت فرموده:
 

خصلت اول: بسيار خنديدن به عبث

و اين از غفلت و غرور ناشى مى‏شود. و اگرنه كسى كه بر احوال خود و گناهان خود مطلع باشد و از اهوالى(2كه در پيش دارد در حذر باشد، البته خنده او كم و حزن او بسيار مى‏باشد.
 

1-   موطن: جايگاه.
2-   اهوال: ترسها - چيزهاى ترسناك.

چنانچه در باب صفات مؤمن وارد شده است كه: خوشحالى او در روى اوست و اندوه او در دل اوست.
و اين صفت نيز مذموم است كه آدمى پيوسته ترشرو باشد كه مردم از او متنفر باشند.
بلكه مؤمن مى‏بايد گشاده‏رو و متبسم باشد. و خوش طبعى و مزاح، قدرى از آن مطلوب است اما زيادتى در خنده و مزاح هر دو بد است و مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بسيارى مزاح آبرو را مى‏برد، و بسيارى خنده ايمان را محو مى‏كند، و بسيارى دروغ بها( 1و حسن را مى‏برد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: مزاح مكن كه نورت را مى‏برد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت داوود به سليمان گفت كه: اى فرزند زنهار كه خنده بسيار مكن كه بسيارى خنده آدمى را در قيامت فقير مى‏گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه باعث غضب خدا مى‏گردد: خواب كردن بدون بيدارى، و خنديدن از غير تعجب، و با سيرى چيزى خوردن.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: عجب دارم از كسى كه يقين به آتش جهنم دارد، چرا مى‏خندد.
و فرمود كه: احتراز كنيد از بسيارى خنده كه دل را مى‏ميراند.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: چه بسيار كسى كه خنده او در دنيا بسيار باشد از روى لعب و طرب، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه گريه او بر گناهش بسيار باشد از خوف عذاب الهى و در بهشت سرور و خنده او فراوان باشد.
و فرمود كه: خنده رسول صلى‏الله عليه و آله تبسم بود كه صدا از آن ظاهر نمى‏شد. و روزى به جماعتى از انصار گذشتند؛ ايشان سخن مى‏گفتند و دهان را از خنده پر مى‏كردند.
فرمود كه: اى گروه! كسى از شما كه طول امل او را مغرور ساخته باشد و در اعمال خير عملش كوتاه باشد، پس بايد كه به قبرها نظر نمايد و از مبعوث شدن قيامت عبرت گيرد. و مرگ را ياد كنيد كه شكننده جميع لذتهاست.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: بسيارى خنده ايمان را مى‏گدازد چنانچه آب نمك را مى‏گدازد.
و فرمود كه: از جهالت است خنديدن بى‏تعجب.
و مكرر مى‏فرمود كه: دندان خود را به خند مگشا و حال آن كه كارهاى رسوا كننده كرده‏اى. و ايمن نيست از شبيخون مرگ يا عذاب الهى كسى كه گناهان كرده است.
و فرمود كه: كسى را كه دوست دارى با او مزاح مكن و با او مجادله و منازعه مكن.
و فرمود كه: قهقهه از شيطان است.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: زنهار كه مزاح بسيار مكنيد كه باعث حِقد( 2و كينه مى‏شود. و مزاح دشنام كوچك است.
و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه بعضى(3از فرزندان خود را وصيت فرمودند كه: بپرهيز از مزاح كه نور ايمانت را مى‏برد و مروت و انسانيت را سبك مى‏كند.
و به سند صحيح از معمر بن خلاد منقول است كه به خدمت حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: گاه هست كه شخصى در ميان جماعتى مى‏باشد كه مزاح مى‏كنند و خنده مى‏كنند. فرمود كه: باكى نيست تا به فحش نرسد. بعد از آن فرمود كه: اعرابيى بود و به خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله
 

1-   بها: زيبايى - روشنى.
2-   حقد: كينه، خشم و دشمنى در دل.
3-   بعضى: يكى.

مى‏آمد و هديه مى‏آورد و مى‏گفت: يا رسول الله قيمت هديه ما را بده (يعنى تبسم فرما). و حضرت مى‏خنديدند. و وقتى كه غمى رو مى‏داد مى‏فرمودند كه: اعرابى كجاست؟ كاش مى‏آمد و ما را مى‏خندانيد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در او دعابه هست. پرسيدند كه: دعابه چيست؟ فرمود كه: مزاح و خوش طبعى.
و منقول است كه از يونس شيبانى(كه حضرت صادق عليه‏السلام از من پرسيد كه: چون است مُداعبه(و مطايبه( 3شما شيعيان با يكديگر؟ گفتم: كم است. فرمود كه: چنين مكنيد كه خوش طبعى و مداعبه از حسن خلق است، و تو به مداعبه سرور و خوشحالى در دل برادر مؤمن خود داخل مى‏كنى. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله بسيار بود كه با كسى خوش طبعى مى‏فرمودند كه او را مسرور سازند.
و در حديث ديگر فرمود كه: خنده مؤمن تبسم است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: چون قهقهه كنى در خنده، چون فارغ شوى بگو: اللهم لا تمقتنى. يعنى: خداوندا مرا دشمن مدار.
و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: حضرت يحيى بن زكريا بسيار مى‏گريست و خنده نمى‏كرد، و حضرت عيسى گاه مى‏گريست و گاه مى‏خنديد. و آنچه عيسى مى‏كرد بهتر بود از آنچه يحيى مى‏كرد.
 

خصلت دويم: كَسَل و سستى در عبادت است

و كَسَل( 4از صفات منافقان است و از ضعف ايمان و يقين ناشى مى‏شود و موجب محرومى از سعادت ابدى مى‏گردد. بلكه مؤمن مى‏بايد در عبادت صاحب نشاط باشد و مردانه متوجه عبادت شود و كارهاى خير را به زودى به جا آورد و به تأخير نيندازد، كه در تأخير آفت بسيار است.
چنانچه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: پدرم مى‏فرمود كه: هرگاه اراده خيرى نمايى مبادرت كن به آن، كه نمى‏دانى كه بعد از اين چه خواهد شد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه قصد كار خيرى كنى آن را به تأخير مينداز.
به درستى كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مى‏شود بر بنده‏اى كه او به طاعتى مشغول است؛ مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل، تو را عذاب نكنم هرگز. و اگر گناهى را قصد كنى زنهار كه آن را ترك كن، كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مى‏شود بر بنده‏اى و او را مشغول معصيتى مى‏يابد؛ مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل تو را نيامرزم هرگز.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: كسى كه قصد عمل خير نمايد آن را به زودى به جا آورد، كه هر چيز كه در آن تأخيرى شد شيطان را در آن مهلتى و انديشه‏اى هست.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا خير را بر اهل دنيا سنگين كرده است، چنان كه در ميزان اعمال ايشان در قيامت سنگين است. و شر را بر اهل دنيا سبك كرده است، چنان كه در قيامت در ميزان اعمالشان سبك است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: بپرهيز از دو خصلت: از ضَجَر(و دلتنگى، و از كسل و تنبلى. به درستى كه اگر ضجر مى‏كنى بر هيچ حقى صبر نمى‏توانى كرد، و اگر كسل مى‏ورزى هيچ حقى را ادا نمى‏توانى كرد.

 

1-   يونس شيبانى: از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق حديث آن حضرت.
2-   مداعبه: شوخى - مزاح.
3-   مطايبه: خوش طبعى - بذله‏گويى - مزاح - شوخى.
4-   كسل: سستى - كاهلى - بيحالى - تنبلى.
5-   ضجر: ناله كردن - بيقرارى - تنگدلى.

بى اعتنائى به شأن دنيا گرايان

يا أباذر ركعتان مقتصدتان فى تفكر، خير من قيام ليله و القلب ساه.
يا أباذر الحق ثقيل مر و الباطل خفيف حلو. و رب شهوه ساعه تورث حزنا طويلا.
يا أباذر لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس فى جنب الله تعالى أمثال الأباعر، ثم يرجع( 6الى نفسه، فيكون()هو أحقر( 8حاقر لها.
يا أباذر لا تصيب حقيقه الايمان حتى ترى الناس كلهم حمقى فى دينهم، عقلاء فى دنياهم.
اى ابوذر دو ركعت نماز ميانه كه بسيار طول ندهى و بسيار سبك به جا نياورى كه با حضور قلب و تفكر باشد، بهتر است از ايستادن يك شب به عبادت كه با فراموشى دل باشد و از آنچه كنى و گويى دلت خبر نداشته باشد.
اى ابوذر حق بر طبعها گران است و تلخ است؛ و باطل سبك و آسان است و شيرين است. و بسيار است كه شهوت يك ساعت دنيا مورث حزن طولانى آخرت مى‏گردد.
اى ابوذر فقيه نمى‏باشد آدمى تمام فقه، و چنانچه بايد دانا نمى‏شود تا آن كه مردم در جنب جلال و عظمت الهى نزد او به مثابه شتران نباشند. پس رجوع به نفس خود كند و خود را از همه كس حقيرتر شمارد.
اى ابوذر به حقيقت ايمان نمى‏رسى تا همه مردم را چنين ندانى كه احمق‏اند در دين خود، و عاقل‏اند در دنياى خود.
در اول كتاب، تحقيق بعضى از شرايط عبادت و حضور قلب گذشت.
و بر همگى ظاهر است كه كردن و شنيدن حق هر دو بر آدمى گران و دشوار است؛ چنانچه اكثر عالم اگر كسى خير ايشان را به ايشان مى‏گويد، هرچند كه دانند كه صلاح ايشان در آن است، آزرده مى‏شوند. و كردن باطل خواه در معاصى و شهوات و خواه در اعمال بدعت، بر طبعها گوارا و در كامها شيرين است. و شنيدن سخن باطل، اكثر مردم را خوش مى‏آيد؛ چنانچه خوشامد گفتن، ارباب عزت( 1را خوش مى‏آيد؛ هرچند دانند كه دروغ است.
و كارهاى بد ايشان رابه نيكى ياد كردن و ايشان را به خير و صلاح ستودن ملايم طبع ايشان است؛ هرچند مى‏دانند كه اين گفتن، براى خوبى ايشان و كار ايشان نفعى نمى‏دهد و دفع عذاب از ايشان نمى‏كند.
و بدان كه بى‏اعتنا به شأن مردم بودن دو جهت دارد: يكى ممدوح است و ديگرى مذموم. آنچه ممدوح است و از ارفع( 2كمالات است آن است كه خدا را ملاك نفع و ضرر خود داند و مردم را بى‏دخل( 3داند، و در عبادات، ايشان را منظور ندارد، و در امر خيرى كه مرتكب شود از ملامت ايشان پروا نكند، و درجايى كه ميان رضاى الهى و رضاى مخلوق مردد شود رضاى خدا را اختيار نمايد. و اين معنى از راه شناسايى عظمت حق تعالى حاصل مى‏شود و چندان كه يقين به عظمت او زياده مى‏شود اين صفت كاملتر مى‏گردد. و آنچه مذموم است آن است كه از راه تكبر مردم را سهل( 4و بيقدر داند و حقير شمارد؛ و اين از راه عجب و خودبينى و غافل شدن از عيوب خود و اعتقاد داشتن به خود ناشى مى‏شود، و اين از بدترين صفات ذميمه است.
و حضرت در اين كلام معجزنظام(به هر دو معنى اشاره فرموده‏اند كه: مردم را در جنب خدا از باب شتران داند، كه در هنگام طاعت الهى ايشان را ملحوظ ندارد. چنان كه اگر كسى در جايى نماز كند و شترى چند در آنجا باشند البته ايشان را منظور نمى‏دارد. پس بايد كه در جنب عظمت خدا عظمت مردم را سهل داند. و بعد از آن اشاره به معنى دويم فرمودند كه چون به خود رجوع كند خود را از همه كس حقيرتر شمارد. يعنى باعث او بر عدم اعتنا به شأن مردم عظيم دانستن خودش نباشد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه صاحب سلطنتى(را راضى كند به چيزى كه خدا را از آن به خشم آورد، از دين خدا به در مى‏رود.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: دينى نيست كسى را كه عمل كند به طاعت مخلوقى در معصيت خالق.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه طلب نمايد خشنودى مردم را به چيزى كه موجب سخط الهى مى‏شود، حق تعالى چنين كند كه آن جمعى كه توقع مدح از ايشان دارد مذمت او كنند.
 

6-   اشتباه مجلسى: يرجع.
7-   اشتباه مجلسى: فيكون.
8-   اشتباه مجلسى: أحقر.
1-   ارباب عزت: صاحبمنصبان - آنها كه داراى مقامى دنيايى يا مالى بسيار هستند.
2-   ارفع: برترين - بلندپايه ترين - بلندقدرترين.
3-   بى‏دخل: بى‏ارتباط - بدون توان دخالت.
4-   سهل: كوچك - حقير.
5-   معجزنظام: آنچه شيوه تنظيم آن معجزه است - آنچه محتواى آن اعجاز است.
6-   سلطنت: قدرت - حكومت.

و در حديث ديگر فرمود كه: به خشم مياوريد خدا را به سبب رضاى احدى از خلق او؛ و تقرب مجوييد به سوى احدى از خلق به چيزى كه موجب دورى از خداست. به درستى كه ميان خدا و احدى از خلق وسيله‏اى نيست كه به سبب آن خيرى برساند يا شرى را برگرداند مگر اطاعت او و طلب خشنودى او. به درستى كه طاعت الهى موجب فيروزى( 1است به هر چيزى كه طلب نمايند، و موجب نجات است از هر شرى كه از آن حذر كنند. و به درستى كه خدا نگاه مى‏دارد از بديها كسى را كه مطيع او باشد؛ و از عذاب او كسى كه معصيت او كند، خود را حفظ نمى‏تواند نمود. و كسى كه از خدا گريزد گريزگاهى نمى‏يابد زيرا كه امر الهى به خوارى او نازل مى‏شود هرچند جميع خلايق كراهت داشته باشند.
و حق تعالى حضرت اميرالمؤمنين و خواص او را مدح فرموده كهجهاد مى‏كنند در راه خدا، و نمى‏ترسند از ملامت ملامت‏كنندگان.( 2)
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: از ملامت ملامت‏كنندگان پروا مكنيد تا خدا دفع شر دشمنان از شما بكند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هركه حقير شمارد مؤمنى را، خواه مسكين باشد و خواه غيرمسكين، پيوسته حق تعالى تحقير او نمايد و از او در خشم باشد تا از آن برگردد.
و احاديث اين مطلب بعضى سابقا مذكور شد، و بعضى بعد از اين مذكور خواهد شد.
و آنچه حضرت فرمودند كه مردم را بايد احمق در دين و عاقل در دنيا دانست، مراد غالب مردم است، يا مراد از ناس اهل دنياست. والله يعلم().
 

در محاسبه نفس

يا أباذر حاسب نفسك قبل أن تحاسب. فهو أهون لحسابك غدا. و زن نفسك قبل أن توزن. و تجهز للعرض الأكبر. يوم تعرض، لا تخفى على الله منك خافيه.
اى ابوذر محاسبه نفس خود بكن پيش از آن كه با تو محاسبه كنند، كه حساب روز قيامت بر تو آسان شود. و نفس خود را بسنج در مراتب نقص و كمال پيش از آن كه در روز حساب، تو را بسنجند. و مهيا شو براى عرض اكبر قيامت در روزى كه تو را و اعمال تو را بر خداوندى عرض كنند(4كه هيچ پنهانى از تو بر او پوشيده نيست.
بدان كه اگر كسى خواهد كه از عذاب الهى نجات يابد و به سعادت ابدى فايز گردد بايد كه از نفس خود ايمن نباشد و فريب او را نخورد و پيوسته در مقام عيبجويى او باشد چنانچه دشمنى، عيوب دشمن خود را تفحص نمايد. زيرا كه عيوب در نفس مخفى مى‏باشد و هر عيبى را كه شكافت و در مقام ازاله(آن درآمد چندين عيب ديگر بر او ظاهر مى‏شود.
چنانچه از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: آدمى هيچ عيبى را از خود نفى نمى‏كند مگر آن كه عيب ديگر بر او ظاهر مى‏گردد.
و بايد كه پيوسته در مقام محاسبه نفس خود باشد، و تفكر نمايد كه روزى خواهد بود كه حساب اعمال او بكنند. پس در اين روز حساب خود را با خود درست كند و جواب هر سؤالى را مهيا كند زيرا كه خود را غافل كردن براى رفع محاسبه آخرت فايده نمى‏دهد. از بابت مرغى كه چون مى‏روند آن را شكار كنند چشم خود را برهم مى‏گذارد.
و بداند كه اين عمر مايه‏اى است كه به او داده‏اند كه به هر دقيقه آن سعادت ابدى تحصيل مى‏تواند نمود. پس در هر روز حساب بگيرد از نفس خود كه هر دقيقه را صرف چه كار كرده. اگر صرف طاعتى كرده، سودمند ابد شده؛ و اگر صرف معصيتى كرده زيانكار ابد شده، و اگر صرف هيچ يك نكرده مايه او را تلف و
 

1-   فيروزى: پيروزى.
2-   بخشى از آيه 54 سوره مائده (5).
3-   والله يعلم: و خداوند {است كه} مى‏داند.
4-   عرض: عرضه.
5-   ازاله: از ميان بردن - برطرف كردن - دور كردن - راندن - محو كردن - نابود كردن.

ضايع كرده و به دزد شيطان داده. پس در صورت اول او را تحسين نمايد و ترغيب بر زيادتى آن بكند؛ و در صورت دويم و سيم او را ملامت و آزار كند و هرقدر كه مقدور باشد از او تاوان بگيرد به توبه و انابه(و تدارك آنچه فوت شده به مايه باقيمانده. اگرچه تدارك گذشته نمى‏باشد، زيرا كه هر زمانى را بهره‏اى است از اعمال خير. پس عملى كه در آن زمان كنى حق آن زمان داده‏اى و گذشته از كيسه‏ات رفته است. و اگر قبول نكند با او مجادله و مجاهده كنى و به تفكرات صحيح و تذكر آيات و اخبار و وعد و وعيد، او را رهوار گردانى. زيرا كه نفس آدمى به مثابه اسب كور چموش سركشى است كه در صحرايى رود كه چندين چاه در هر قدمى در جانب چپ و راست راه بوده باشد. اگر يك لحظه از آن غافل مى‏شوى، وقتى خبر مى‏شوى كه خود را در قعر چاه ضلالت مى‏بينى.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: از ما نيست كسى كه محاسبه خود نكند هر روز. پس اگر عمل خيرى كرده باشد از خدا زيادتى آن را بطلبد؛ و اگر گناهى كرده باشد استغفار و توبه كند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود به شخصى كه: به درستى كه تو را طبيب نفس خود كرده‏اند، و درد را از براى تو بيان كرده‏اند، و علامت صحت را به تو شناسانده‏اند و تو را به دوا راهنمايى كرده‏اند. پس نظر كن كه چگونه به كار خود قيام مى‏نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: دل خود را قرين و مصاحب نيكوكار يا فرزند مهربان خود دان، و عمل خود را پدرى دان كه متابعت او نمايى، و نفس خود را دشمنى دان كه با او مجاهده كنى، و مال خود را عاريه‏اى دان كه بايد به صاحبش رد نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: نفس خود را حبس كن و منع فرما از چيزى كه به آن ضرر مى‏رساند پيش از آن كه از تو مفارقت نمايد. و سعى كن كه نفس خود را از گرو به در آورى، چنان كه سعى مى‏نمايى در طلب معاش. به درستى كه نفس تو در گرو كرده‏هاى توست.
و در حديث ديگر فرمود كه: از نفس خود از براى خود آنچه مى‏توانى بگير و غنيمت شمار. توشه بگير از نفس خود در صحت پيش از بيمارى، و در قوت پيش از ضعف، و در حيات پيش از مَمات().
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت نفع مى‏دهد، و صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت ضرر مى‏كند. پس در آنچه شما را خدا خبر داده است به منزله كسى باشيد كه به چشم خود معاينه( 3ديده باشد.
و در وصيتى كه حضرت امام حسن عليه‏السلام را فرموده، مى‏فرمايد كه: اى فرزند!
مؤمن را سه ساعت(4مى‏باشد: در يك ساعت با پروردگار خود مناجات مى‏كند؛ و در ساعت ديگر محاسبه نفس خود مى‏كند؛ و در ساعت سيم مشغول لذتى مى‏شود كه حلال باشد و او را بر آن حمد كنند().
و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: نفس خود را محاسبه كنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(6است، و در هر موقفى هزار سال مى‏دارند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: كسى كه نقصهاى نفس خود را پيروى نكند و تفحص ننمايد، هواها و خواهشها بر او غالب مى‏شود؛ و كسى كه پيوسته در نقص باشد مرگ از براى او بهتر از زندگى است.
و حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى فرزند آدم پيوسته احوال تو به خير و نيكى مقرون است مادام كه واعظى از نفس خود داشته باشى و واعظ خود باشى، و همت تو بر محاسبه نفس تو مصروف باشد، و خوف الهى را شِعار(7و پيراهن تن خود كرده باشى، و اندوه را لباس خود ساخته باشى. اى فرزند آدم خواهى مرد و مبعوث خواهى شد، و تو را نزد پروردگار خود به حساب باز خواهند داشت، و از اعمال تو سؤال خواهند كرد. پس امروز جوابى براى آن روز مهيا كن.
 

1-   انابه: بازگشت به سوى خدا - توبه - پشيمانى.
2-   ممات: مرگ.
3-   معاينه: عينا - روبه‏رو.
4-   ساعت: زمان - فاصله زمانى - بخشى از شبانه‏روز - بخشى از زمان.
5-   حمد كردن: ستودن.
6-   موقف: ايستادنگاه - ايستگاه - توقفگاه.
7-   شعار: لباس زير - آنچه انسان هميشه با خود دارد و از چشم ديگران پنهان است.

يا أباذر استحى من الله. فانى - و الذى نفسى بيده - لأظل حين أذهب الى الغائط متقنعا بثوبى، أستحيى من الملكين اللذين معى.
يا أباذر أتحب أن تدخل الجنه؟ قلت: نعم فداك أبى و أمى. قال: فاقصر من الأمل، و اجعل الموت نصب عينيك، و استحى من الله حق الحياء. قال: قلت: يا رسول الله كلنا نستحيى من الله. قال: ليس كذلك الحياء؛ و لكن الحياء أن لا تنسى المقابر و البلى، و الجوف و ما وعى، و الرأس و ما حوى. و من أراد كرامه الأخره‏فليدع زينه الدنيا. فاذا كنت كذلك أصبت ولايه الله.
اى ابوذر از خدا حيا كن و شرم بدار. به درستى كه من - به حق آن خداوندى كه جانم در قبضه قدرت اوست - چون به بيت‏الخلا مى‏روم جامه خود را بر سر و رو مى‏پيچم از شرم دو ملكى كه با من‏اند.
اى ابوذر مى‏خواهى كه داخل بهشت شوى؟ گفتم: بلى؛ پدر و مادرم فداى تو باد! فرمود كه: پس امل و آرزوى خود را در دنيا كوتاه كن و مرگ را در برابر چشم خود بدار كه پيوسته در ياد مرگ باشى. و از خدا حيا بدار چنان كه سزاوار حيا داشتن است.
گفتم: يا رسول الله ما همه از خدا حيا و شرم داريم. فرمود كه: حيا داشتن چنين نيست. وليكن حياى از خدا آن است كه فراموش نكنى قبر و پوسيدن و كهنه شدن در قبر را، و فراموش نكنى جَوف(را و آنچه در جوف است (يعنى شكم و فرج را از حرام و شبهه نگاه دارى)؛ و فراموش نكنى سر را و آنچه در سر است (يعنى چشم و گوش و زبان و انديشه و خيال خود را از معصيت بازدارى و به طاعت مصروف گردانى). و كسى كه كرامت و بزرگى آخرت را خواهد بايد كه زينت دنيا را ترك نمايد. پس هرگاه چنين باشى - اى ابوذر - به درجه ولايت الهى مى‏رسى و دوست خدا مى‏گردى.
در اين مقام حضرت سيدالاَنام( 2به چندين خلق از اخلاق كريمه اشاره فرموده‏اند:
 

خصلت اول: حياست

و حيا عبارت از تأثر نفس است از امرى كه قباحت آن امر بر او ظاهر شود. و اين باعث انزجار او مى‏گردد از آن عمل.
و اين بر دو قسم است: يكى از افضل صفات كمال است و مورث فوز به سعادات است؛ و ديگرى نقص است و موجب حرمان از كمالات است.
اما آنچه كمال است آن است كه بعد از آن كه به علم، تميز ميان نيك و بد و حق و باطل كرده باشد، از خدا و خلق شرم كند در ترك كردن عبادات و محاسن آداب شريعت، و از مرتكب شدن معاصى و قبايح آداب كه از شرع قباحت آنها معلوم شده باشد. و مجملى از تفسير حيا در اول كتاب مذكور شد.
و ظاهر است كه كسى كه مُتَصف به صفت حيا باشد، البته هر قبيحى را كه اراده نمايد، اگر تفكر نمايد كه حق تعالى حاضر است و بر فعل او مطلع است، و حضرت رسول و ائمه معصومين صلوات‏الله عليهم بر فعل او مطلع مى‏شوند، و هر روز اعمال امت را بر ايشان عرض مى‏نمايند، و دو ملك كه پيوسته ملازم اويند البته بر عمل او مطلع مى‏شوند، و اگر حق تعالى پرده از او برگيرد ملائكه سماوات بر فعل او مطلع مى‏شوند، و در قيامت در حضور صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و گروه بى‏حد و احصا از ملائكه و ساير عباد رسوا خواهد شد، و اين معنى از روى يقين و ايمان حالى او گردد، البته متوجه آن عمل نخواهد شد؛ و همچنين در فعل طاعات.
و آنچه از حيا مذموم است آن است كه امر حقى را به عقل ناقص خود قبيح شمارد و ترك آن كند. و اين از جهل ناشى مى‏شود. مثل آن كه مسئله‏اى بر او مشكل شده است؛ نمى‏پرسد و حيا نمى‏كند و در جهالت مى‏ماند. يا عبادتى را ترك مى‏كند براى اين كه در نظر جمعى از اشقيا بدنماست.
و اين حيا موجب محرومى از سعادات است، و حق تعالى مى‏فرمايد كه: و الله(3لا يستحيى من الحق(): به درستى كه حق تعالى حيا نمى‏كند از (بيان) حق.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه حيا دو حياست: حياى عقل است و حياى حماقت. و حياى عقل از علم ناشى مى‏شود و باعث علم مى‏شود، و حياى حماقت از جهل و نادانى ناشى مى‏شود و باعث جهالت مى‏گردد.
و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حيا از ايمان است، و ايمان موجب دخول بهشت است.
و فرمود كه: حيا و ايمان هر دو در يك ريسمان بسته‏اند. هر يك كه از آدمى جدا شد ديگرى با او مى‏رود.
 

1-   جوف: اندرون - شكم.
2-   سيدالانام: سرور و سالار مردمان، خلايق و آفريدگان - حضرت رسول اكرم (ص).
3-   اشتباه مجلسى: ان الله.
4-   بخشى از آيه 53 سوره احزاب (33).

و در حديث ديگر فرمود كه: ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد. و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چهار خصلت است كه در هر كه باشد آنها، اگر از سرتاپاى او گناه باشد خدا گناهان او را به حسنه بدل مى‏كند: راستگويى، و حيا، و حسن خلق، و شكر. و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: هر كه روى او تنگ است(1علم او كم است. پس حياى در طلب علم خوب نيست.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: از امثال حكما و دانايان پيش نمانده است مگر يك مثل كهاگر حيا ندارى آنچه خواهى بكنيعنى ترك حيا موجب ارتكاب جميع قبايح مى‏شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: حيا بر دو وجه است: يكى از ضعف عقل و سستى رأى است، و ديگرى قوت است و اسلام است و ايمان است.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: حضرت عيسى مى‏فرمود كه: كسى كه در خانه خود به خلوت نشيند بايد پرده خانه را بياويزد. به درستى كه حق تعالى حيا را در ميان خلق قسمت فرموده چنان كه روزى را قسمت فرموده.
و از اين حديث شريف ظاهر مى‏شود كه سنت است كه كسى كه به بيت‏الخلا رود جامه بر سر بيندازد يا بپيچد كه سر و رو را فراگيرد. چون حالت ناخوشى است مناسب حيا اين است كه روى خود را بپوشد. يا آن كه چون در اين حالت بر عيوب ظاهره خود از فَضَلات(و كثافات ظاهرى مطلع مى‏شود بايد كه عيوب باطنه و اخلاق ذميمه و گناهان خود را ياد كند و از آنها شرم كند كه از اين كثافتهاى ظاهر بدتر است. و در دعاهاى آداب خلوت(اشاره به اين معنى هست.
و اكثر علما در آداب خلوت نقل كرده‏اند كه: سنت است سر را پوشيدن كه سر برهنه نباشد. و بعضى هر دو معنى را از سنتيها شمرده‏اند، و اين معنى متضمن آن نيز هست زيرا كه در تقنيع(4كه در اين حديث وارد شده، سرپوشيدن هم به عمل مى‏آيد، و فايده بدنى هم دارد كه بوهاى بد به دماغ(5سرايت نكند.
 

خصلت دويم: عفت شكم است از محرمات و مكروهات و شبهات

و عفت واجب آن است كه از خوردن حرام اجتناب نمايد، و عفت از چيزهايى كه نهى كراهت از آن فرموده‏اند، و از شبهه‏ها كه به ظاهر شرع حلال باشد و احتمال بودن حرام در ميان آن مال غالب باشد مثل مال جماعتى كه اكثر مكاسب ايشان حرام است - مانند ارباب مناصب - مستحب است.
و اين تكليف از اعظم تكاليف الهى است. و سعى كردن در تحصيل حلال دشوارترين كارهاست، چنانچه وارد شده است كه: حلال قوت برگزيدگان است.
و در بعضى اخبار وارد شده است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه براى همين بر انبان غذاى خود مهر مى‏زدند كه شبهه داخل آن نشود.
و بدان كه غذاها را در اعمال و آثار و قرب و بعد به خدا مدخليت عظيم هست زيرا كه قوتهاى بدنى آدمى از ورح حيوانى(است. و روح حيوانى بخارى است كه از خون به هم مى‏رسد، و خون از غذا به هم مى‏رسد. پس چون غذاى حلال قوت آن به اعضا و جوارح درآمد، هريك را به كارى كه پسنديده است مى‏دارد و همه آن قوت، صرف عبادات مى‏شود.
و لقمه حرام كه در بدن درآمد و قوت آن به اعضا و جوارح سرايت كرد، آن قوتهاى از حرام به هم رسيده، حرامزاده‏اند و از حرامزاده كار خوب نمى‏آيد. چون سر از دريچه چشم به در مى‏كند چشم را به معاصى مى‏دارد و هزار فساد مى‏كند؛ و اگر سر از دريچه گوش به در مى‏كند او را به شنيدن انواع باطلها مى‏دارد؛ و همچنين در جميع اعضا و جوارح. و اگر نطفه مى‏شود فرزندى كه از آن حاصل مى‏شود به يك معنى حرامزاده است و مايل به بديها مى‏باشد.
و آن حديث كه واقع شده است كهكسى كه راغب است به غيبت مسلمانان حلالزاده نيست ممكن است كه بر اين معنى محمول باشد.
 

1-   تنگ بودن رو: كم بودن رو - كمرويى.
2-   فضلات: جمع فضله - مدفوعها - باقيمانده‏هاى غذا كه از روده خارج مى‏شود.
3-   خلوت: رفتن به بيت‏الخلا.
4-   تقنيع: پوشاندن سر و صورت.
5-   دماغ: مغز.
6-   روح حيوانى: به اصطلاح فلاسفه قديم بخار لطيف شفافى است كه منبع آن بطن چپ قلب است و زنده بودن تن وابسته به آن است. اين روح مشترك ميان انسان و حيوانات است و مايه پديد آمدن ويژگيهايى است كه هم انسان داراى آن است هم حيوان؛ مانند: زنده بودن، نفس كشيدن، غذا خوردن، تحرك، دفع دشمن و... .

و لقمه حلال همه نور و عبادت و معرفت مى‏شود و موجب قرب به خدا مى‏شود و دل را منور مى‏كند. و اين معنى به تجربه نيز معلوم شده است.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهترين عبادتهاى خدا عفيف داشتن شكم و فرج است.
و منقول است كه شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: عمل من بسيار ضعيف است و روزه كم مى‏دارم. اما گمان من اين است كه نمى‏خورم مگر از حلال. حضرت فرمودند كه: كدام عبادت بهتر است از عفت شكم و فرج.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل جهنم مى‏شوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج.
و به سند معتبر از حضرت رسالت پناه صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم باشد بهشت از براى او واجب مى‏شود: از داخل شدن در دنيا()، و متابعت نمودن هواهاى نفس، و شهوت شكم، و شهوت فرج.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام به نَجم(فرمود كه: اى نجم!
تمام شما شيعيان در بهشت با ما خواهيد بود اما چه بسيار قبيح است كه يكى از شما وقتى داخل بهشت شود كه پرده‏اش دريده شده باشد و عيبش فاش شده باشد. نجم گفت: فداى تو شوم! شيعه شما چنين خواهد شد؟ فرمود كه: بلى؛ اگر شكم و فرج خود را حفظ نكند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: بيشتر چيزى كه بر امت خود مى‏ترسم بعد از خود، اين كسبهاى حرام است، و شهوتهاى مخفى، و ربا و سود در بيع و قرض.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: كسى كه مالى از غير حلال كسب كند و به آن مال به حج رود و تَلبيه گويد(3)، ندا مى‏رسد به او كهلا لبيك و لا سعديكيعنى: لبيك گفتن تو و اجابت كردن و خدمت كردن تو مقبول درگاه ما نيست. و اگر مال از حلال كسب كند و به حج رود و تلبيه گويد، در جواب او لبيك و سعديك مى‏گويند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: دنيا به حلال بر جمعى مُشرف شد و حلال را بر ايشان جلوه داد و عرض كرد. آن حلال محض را قبول نكردند تا از دنيا رفتند. پس بر جماعتى حلال و شبهه را با هم عرض كرد. گفتندما را به شبهه احتياجى نيست، و حلال را به وسعت صرف كردند. و براى جمعى حرام و شبهه را جلوه داد. ايشان گفتند كهما را به حرام احتياج نيست، و در شبهه به فراخى عيش كردند. و خود را به حرام صرف براى جماعتى جلوه داد و از پيش رفتند و به آنچه مى‏خواستند نرسيدند. و مؤمن در دنيا مى‏خورد به قدر حاجت، مثل كسى كه به خوردن مَيته مضطر شده باشد.
و حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه فرمود كه: حرام نمو نمى‏كند و زياد نمى‏شود، و اگر نمو كند بركت نمى‏دارد، و هرچه را در راه خدا انفاق مى‏كند ثواب نمى‏يابد، و هرچه از عقب خود مى‏گذارد توشه اوست به سوى آتش جهنم.
و به سند معتبر منقول است از سَماعه كه: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم كه: شخصى از مناصب و اعمال بنى‏اميه مال به هم رسانيده است و از آن مال تصدق مى‏كند و صله و احسان به خويشان مى‏كند و حج مى‏كند كه آن كارهايش را خدا بيامرزد. و مى‏گويد كه: خدا فرموده است كهحسنات، گناهان را برطرف مى‏كند.(حضرت فرمود كه: آنچه از مال مردم تصرف مى‏نمايد گناه است و گناه، گناه را برطرف نمى‏كند. وليكن ثواب، گناه را برطرف مى‏كند.
و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مى‏فرمايد كهو قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا()، كه ترجمه‏اش اين است كهقصد كرديم به سوى آنچه كرده بودند از اعمالى (كه به صورت عمل خير بود)، پس گردانيديم آن عمل را مانند ذره‏هاى پراكنده در هوا (يا: غبار متفرق، يا: خاكستر بر باد داده)، حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: والله كه اعمالشان از جامه‏هاى سفيد مصرى سفيدتر و نورانى‏تر خواهد بود. پس حق تعالى مى‏فرمايد كههبا(شوپس پراكنده و باطل مى‏شود براى اين كه چون به حرامى مى‏رسيدند آن را مى‏گرفتند.
 

1-   به همان معنى كه مؤلف در بخش مربوط به خود آورد.
2-   نجم: نجم به اعين از اصحاب امام صادق (ع) و از راويانى كه مدح آنها در زبان آن حضرت آمده است.
3-   تلبيه گفتن: لبيك گفتن
4-   بخشى از آيه 114 سوره هود (11). 
5-   آيه 23 سوره فرقان (25).
6-   هبا: گرد و غبار پراكنده - پراكنده و بر باد هوا مانند گرد و غبار.

 

خصلت سيم: عفت فرج است از محرمات و مكروهات و شبهات

و اين نيز از تكاليف شاقه الهى است. و تحقيقش همان است كه گذشت كه احتراز از زناى صرف واجب است و زنا از گناهان كبيره است. و مكروهاتى كه در شرع معلوم شده است عفت از آنها مستحب است.
و شبهه‏ها بر دو قسم است: يكى به اعتبار اشكال در مسئله است، و احتراز از آنها نيز بنابر مشهور مستحب است و بعضى اين احتياط را واجب مى‏دانند مگر آن كه طرف حرمت بسيار ضعيف باشد. و قسم ديگر به شبهه مال برمى‏گردد. مثل آن كه به زر شبهه كنيزى خريده باشد، يا زر شبهه‏اى را مَهر كرده باشد، يا مهر زن را غصب كند و در دادن با قدرت مضايقه كند.
و زنا بر اعضا و جوارح منقسم مى‏شود. زناى فرج معلوم است. و زناى چشم نگاه كردن به پسران به شهوت و به زنان غير مَحرم است. و زناى گوش، شنيدن آوازى است كه باعث شهوت شود. و زناى دست، دستبازى با نامحرم كردن است. و همچنين در ساير اعضا، و اينها نيز حرامى و شبهه‏اى مى‏دارد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات‏الله عليهما منقول است كه فرمودند كه: هيچ كس نيست مگر آن كه بهره‏اى از زنا مى‏يابد. و زناى چشمان نظر كردن است، و زناى دهان بوسيدن است، و زناى دستها لمس كردن است، خواه فرج تصديق اين اعضا بكند و خواه تكذيب كند. يعنى خواه زناى فرج متحقق شود(و خواه نشود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: بدترين مردم در عذاب در روز قيامت مردى است كه نطفه خود را در رحمى قرار دهد كه بر او حرام باشد.
و از حضرت امام موسى كاظم عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: بپرهيز از زنا كه روزى را برطرف مى‏كند و دين را باطل مى‏كند.
و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: از براى زناكار شش خصلت مى‏باشد: سه عقوبت در دنيا، و سه عقوبت در آخرت. اما آنچه در دنياست: نور رو را مى‏برد، و فقير مى‏كند، و فنا و نيستى را نزديك مى‏كند. و آنچه در آخرت است: غضب پروردگار است، و دشوارى حساب، و خُلود(در جهنم.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چون زنا بعد از من در ميان امت بسيار شود مرگ فَجأه(بسيار مى‏شود.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: حضرت يعقوب به فرزندش مى‏گفت كه: اى فرزند! زنا مكن كه اگر مرغى زنا كند پرهايش مى‏ريزد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حواريان در خدمت حضرت عيسى جمع شدند و گفتند: اى معلم خيرات! ما را ارشاد كن. حضرت عيسى فرمود كه: حضرت موسى كليم خدا شما را امر كرد كه قسم دروغ به خدا مخوريد؛ و من امر مى‏كنم شما را كه نه قسم راست بخوريد و نه قسم دروغ. و موسى پيغمبر خدا شما را امر مى‏كرد كه زنا مكنيد؛ و من شما را امر مى‏كنم كه در خاطر خود هم زنا مگذرانيد چه جاى آن كه به جا آوريد. به درستى كه كسى كه در خاطر خود خيال زنا مى‏گذراند به مثابه كسى است كه در خانه مزين طلاكارى آتش برافروزد و دود آن نقشها و زينتها را باطل كند هرچند خانه نسوزد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه به مفضل بن عمر فرمود كه: اى مفضل مى‏دانى كه چرا گفته‏اند كه هر كه زنا به حرمت مردم مى‏كند روزى زنا به حرمت او نيز خواهند كرد؟ گفت: نه. فرمود كه: زن زناكارى در ميان بنى‏اسرائيل بود و مردى هم در ميان ايشان بود كه بسيار به قصد زنا به نزد آن زن مى‏رفت. در روز آخرى كه به نزد آن زن آمد خدا بر زبان آن زن جارى كرد كهبه خانه خود كه مى‏روى مردى را با زن خود خواهى ديدآن مرد با خاطر مشوشى از خانه آن زناكار بيرون آمد و در غير وقتى كه هميشه به خانه مى‏رفت داخل خانه شد بى‏رخصت. ناگاه مردى را در فِراش(زن خود ديد. هر دو را به خدمت حضرت موسى آورد. در آن حالى جبرئيل نازل شد و گفت: هركه زنا مى‏كند روزى با حرمت او نيز زنا مى‏كنند. پس حضرت موسى نظر به ايشان كرد و فرمود كه: عفت بورزيد از زنان مردم تا زنان مردم شما با عفت باشند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزارساله راه شنيده مى‏شود، و عاق(پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و مرد پير زناكار نمى‏شنوند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: دروغ مى‏گويد كسى كه گمان مى‏كند كه حلالزاده است و زنا را دوست مى‏دارد.
 

1-   متحقق شود: تحقق يابد.
2-   خلود: جاودانگى.
3-   فجأه: ناگهانى.
4-   فراش: بستر.
5-   عاق: آزار دهنده پدر و مادر - نافرمان نسبت به پدر و مادر.

و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: نيكى كنيد با پدران خود تا فرزندان شما با شما نيكى كنند، و عفت ورزيد از زنان مردم تا عفت ورزند زنان شما.
و فرمودند كه: ولدالزنا سه علامت دارد: مردم را در حضور ايشان آزار مى‏كند، و مشتاق است به زنا، و بغض ما اهل بيت دارد.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چهار چيز است كه داخل خانه مى‏شود مگر آن كه آن خانه خراب مى‏شود و هرگز به بركت، آبادان نمى‏شود: خيانت در امانت كردن، و دزدى، و شراب خوردن و زنا كردن.
و در حديث ديگر فرمود كه: در شب معراج گذشتم به زنى چند كه ايشان را به پستانها آويخته بودند. پرسيدم از جبرئيل كه: ايشان كيستند؟ گفت كه: اينها زنى چندند كه زنا كرده‏اند و فرزندان به هم رسانيده‏اند و به شوهرهاى خود ملحق ساخته‏اند و مال شوهرها به ميراث به ايشان رسيده.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه به حرام در دُبُر زنى جماع كند يا با مردى يا پسرى اغلا كند( 1)، خدا او را در روز قيامت محشور گرداند از مردار گنديده‏تر كه مردم از بوى او متأذى( 2)باشند، تا به جهنم داخل شود. و خدا از او قبول نكند هيچ عملى را، و اعمالش را همه حبط(نمايد. و او را در تابوتى داخل كند و بفرمايد كه او را به ميخهاى آهن بر آن تابوت بدوزند. و در عذابى باشد كه اگر رگى( 4)از رگهاى او را بر چهارصدهزار كس بگذارند همه بميرند. و از همه كس عذابش بيشتر باشد.
و كسى كه زنا كند با زنى يهودى يا نصرانى يا مجوسى يا مسلمان، خواه آزاد و خواه بنده، خدا بر قبر او سيصدهزار در از جهنم بگشايد كه از آن درها مارها و عقربها و شهابها از آتش در قبر او داخل شوند، و بسوزد تا روز قيامت. و چون محشور شود اهل قيامت از گند فرج او متأذى باشند تا داخل جهنم شود.
و كسى كه به خانه همسايه نظر كند و نظرش بر عورت مردى يا گيسوى زنى يا بدن آن افتد خدا او را داخل جهنم كند با منافقانى كه تتبع(امور مخفى مسلمانان مى‏كردند. و از دنيا بيرون نرود تا رسوا شود و در آخرت عيوبش فاش شود.
و كسى كه قدرت بر زنى يا كنيزى كه بر او حرام باشد به هم رساند و از خوف الهى آن راترك نمايد حق تعالى آتش جهنم را بر او حرام گرداند و او را از خوف عظيم قيامت ايمن گرداند و او را داخل بهشت سازد.
و كسى كه به حرام دست به دست زنى رساند، چون به صحراى محشر درآيد دستش در گردنش بسته باشد.
و كسى كه با زن نامحرمى خوش طبعى كند حق تعالى به هر كلمه هزار سال او را در محشر حبس كند.
و اگر زنى راضى شود كه مردى به حرام او را در بر گيرد يا ببوسد يا به حرام با او ملاقات نمايد يا با او خوش طبعى كند، بر آن زن نيز گناه آن مرد باشد. و اگر مرد او را مجبور سازد گناه هر دو بر مرد باشد.
و كسى كه چشمهاى خود را پركند از ديدن زنى به حرام، خدا در قيامت بر چشمانش ميخها بدوزد، و چشمش را پر از آتش كند تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم برند.
و هر كه با زن شوهردارى زنا كند، از فرج آن مرد و زن رودخانه‏اى از چرك و ريم(روان شود پانصدساله راه، و جميع اهل جهنم از گند ايشان متأذى باشند.
و غضب الهى شديد است بر زنى كه شوهر داشته باشد و نظر به غيرمحرم خود بكند.()
و اگر چنين كند خدا ثواب اعمالش را حبط نمايد.
و اگر زنى مرد بيگانه را به فراش(شوهر خود درآورد بر خدا لازم است كه او را به آتش بسوزاند بعد از آن كه در قبر او را عذاب كرده باشند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: حرمت اغلام(زياده از زناست زيرا كه حق تعالى به اغلام، امتى را هلاك كرد و كسى را به زنا در دنيا هلاك نكرد.
 

1-   اغلام: عمل زشت شهوت‏آميز مرد با مرد - همجنسبازى.
2-   متأذى: در آزار - در حالت اذيت.
3-   حبط نمودن: باطل كردن - بى‏اثر ساختن.
4-   رگ: مقصود عصب است كه درد را حس مى‏كند.
5-   تتبع: پيجويى - تجسس.
6-   ريم: چركى كه از زخم بيرون مى‏آيد.
7-   مقصود نگاه از روى شهوت است وگرنه نگاه كردن مرد و زن نامحرم به چهره يكديگر اگر نگاه عادى باشد و به قصد چشمچرانى نباشد اشكال ندارد. نگاه كنيد به كتاب مسئله حجاب اثر شهيد مرتضى مطهرى.
8-   فراش: بستر.
9-   اغلام: همجنسبازى.

و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هركه با پسرى جماع كند، در روز قيامت جُنُب محشور شود، و آبهاى دنيا او را پاك نكند، و خدا بر او غضب كند او را لعنت كند و براى او جهنم را مهيا گرداند. و بدمحل بازگشتى است جهنم براى او.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: مردى كه بر پشت مردى مى‏رود عرش الهى به لرزه مى‏آيد. و مردى كه بگذارد كه با او چنين عمل قبيحى بكنند خدا او را بر روى جِسر( 1جهنم حبس نمايد تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم افكنند و او را در هر طبقه‏اى عذاب كنند تا به طبقه زيرين جهنم رسد و از آنجا به‏در نيايد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: لواط آن است كه در پايينتر از دبر( 2با او مباشرت كند. و مباشرت كردن در دبر كفر است به خدا.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: خداوند عالميان مى‏فرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مى‏خورم كه بر استبرق( 3و حرير بهشت نمى‏نشيند كسى كه مردم در دبر او وَطى كنند.
و حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: چون قيامت قائم شود بياورند زنانى را كه با مثل خود مُساحقه( 4كرده‏اند، جامه‏هاى آتش در بر، و مقنعه‏ها از آتش بر سر، و زير جامه‏ها از آتش پوشيده. و عمودى از آتش در جَوف( 5ايشان داخل كنند و ايشان را به جهنم اندازند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه پسرى را به شهوت ببوست حق تعالى در روز قيامت لجامى( 6از آتش بر سر او كند.
 

خصلت چهارم: نگاه داشتن چشم است از محرمات و مكروهات

و از چشم مفاسد عظيمه در نفس آدمى راه مى‏يابد؛ بلكه دريچه اكثر معاصى چشم است و از آنجا خيال بسيارى از معاصى در نفس حاصل مى‏شود.
و نظر كردن به زنان نامحرم، و به فرج(غيرزن و مُتعه( 8و كنيزى كه به ملك(يا به تحليل(10 وطيش(11حلال باشد، و اطفال بسيار خرد حرام است. و همچنين نظر كردن به پسران ساده(12 و مُزلف(13 با لذت و شهوت حرام است و موجب عش مَجاز(14 كه به حقيقت كفر است مى‏گردد. زيرا كه بت‏پرستى مى‏شود و در جميع احوال، آن معشوق در نظرش مى‏باشد و از خدا دور مى‏شود و هر فسقى يا كفرى كه معشوقش او را به آن مأمور سازد اطاعت مى‏كند.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه پرسيدند از عشق. حضرت فرمود كه: دلهايى كه از ياد الهى خالى است، حق تعالى محبت غير خود را به آن دلها مى‏چشاند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: زنهار كه حذر نماييد و بپرهيزيد از نظر كردن و صحبت داشتن با فرزندان ساده اغنيا و پادشاهان، كه فتنه ايشان بدتر است از فتنه دختران كه در پرده‏ها مى‏باشند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: نظر كردن تيرى است از تيرهاى زهرآلوده شيطان. و هر كه ترك كند نظر حرامى را از براى خدا نه از براى غير او، حق تعالى ايمانى با او كرامت فرمايد كه طعم و لذت آن ايمان را بيابد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مكرر نظر كردن، شهوت را در دل آدمى مى‏كارد و از براى فتنه آدمى و فريفته شدن او همين نظر كردن كافى است.
 

1-   جسر: پل.
2-   دبر: پشت - عقب.
3-   استبرق: پارچه ابريشمى ضخيم - اين واژه در آيه 54 سوره الرحمن (55) به عنوان يكى از چيزهايى كه مؤمنان بر آن تكيه مى‏دهند آمده است.
4-   مساحقه: همجنسبازى زن با زن.
5-   جوف: اندرون - داخل - شكم.
6-   لجام: لگام - افسار.
7-   فرج: آلت تناسلى.
8-   متعه: ازدواج موقت - ازدواج غيردائم - نوعى ازدواج موقت كه تنها به منظور بهره‏گيريهاى جنسى صورت مى‏پذيرد و تعهدات چندانى براى زن و مرد پديد نمى‏آورد.
9-   ملك: مالك شدن با خريد (كه كنيز به اين وسيله براى خريدار حلال مى‏شود).
10-   تحليل: حلال كردن - حلال كردن صاحب كنيز او را براى ديگرى.
11-   وطى: همبسترى و آميزش جنسى مرد با زن.
12-   ساده: بدون ريش.
13-   مزلف: داراى زلف و موى آراسته.
14-   عشق مجاز: عشق غيرحقيقى - عشق به چيزهاى بى‏ارزش اين جهان.

و در حديث ديگر فرمود كه: ايمن نباشند آن جماعت كه نظر بر پشت سر زنان مردم مى‏افكنند از اين كه مردم نيز نظر به عقب زنان ايشان كنند.
و از جمله نظرهايى كه بد است و مورث( 1مفاسد مى‏شود، از روى خواهش نظر كردن به زينتهاى دنيا و اهل دنياست كه باعث ميل به دنيا و مرتكب شدن محرمات مى‏گردد.
چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهو لا تمدن عينيك الى ما متعنا به أزواجا منهم زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه. و رزق ربك خير و أبقى.(و خلاصه مضمونش اين است كهباز مكن چشمان خود را و نظر مكن به سوى چيزهايى كه مُمَتَع(3و برخوردار ساخته‏ايم به آنجا صنفى چند از اصناف مردم را زينت و بَهجت(4زندگانى دنيا، تا بيازماييم ايشان را در آن چيزها. و روزى پروردگار تو (كه روزبه‏روز به تو مى‏رساند، يا: روزى غيرمتناهى كه در آخرت براى تو مقرر ساخته، يا: روزيهاى معنوى از معارف و كمالات) براى تو بهتر است از مالهاى فانى بى‏اعتبار دنيا كه به آن متمتع‏اند(و باقى‏تر و پاينده‏تر است.
و تكاليف زبان و گوش و ساير آنچه سر به آنها محيط است(بعضى گذشت و بعضى ان‏شاءالله در محل مناسب بيان خواهد شد.

يا أباذر يكفى من الدعاء مع البر ما يكفى الطعام من الملح.
يا أباذر مثل الذى يدعو بغير عمل كمثل الذى يرمى بغير وتر.
اى ابوذر كافى است از دعا با نيكى و اعمال خير، آن قدر كه طعام را كافى است از نمك.
اى ابوذر مثل آن كسى كه دعا مى‏كند بى‏آن كه عمل صالحى داشته باشد و مانند مثل كسى است كه تيراندازد از كمان بى‏زه.
توضيح و تنوير(اين مطالب عاليه به وسيله سه نجم( 8به حصول مى‏پيوندد.
 

نجم اول: در بيان فضيلت دعا و فوايد آن است

بدان كه افضل عبادات و نزديكترين راههاى قرب بنده به جناب قاضى الحاجات طريقه دعا و تضرع و مناجات است. و به كثرت دعا و مناجات، يقين به ذات و صفات كماليه الهى زياده مى‏گردد و توكل و تفويض به جناب مقدس او بيشتر مى‏شود، و موجب قطع طمعها و علايق از خلق مى‏شود. و همين طريقه از جميع ائمه ما صلوات‏الله عليهم منقول است كه بعد از اداى فرايض و سنن()، پيوسته مشغول تضرع و مناجات بوده‏اند، خصوصا حضرت سيدالساجدين صلوات‏الله عليه.
چنانچه حق تعالى مى‏فرمايد كهو قال ربكم ادعونى أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين.(10 يعنىگفت پروردگار شما كه بخوانيد مرا (در جميع مطالب) تا دعاى شما را مستجاب كنم. به درستى كه آن جماعتى كه تكبر مى‏نمايند و سركشى مى‏كنند از عبادت من، زود باشد كه داخل جهنم شوند با مذلت و خوارى.
و در احاديث بسيار از ائمه اطهار عليهم‏السلام منقول است كه: مراد از عبادت در اين آيه دعاست.
پس حق تعالى اول امر به دعا فرمود و ديگر، وعده استجابت نموده، و بعد از آن دعا را عبادت شمرده و ترك دعا را تكبر خوانده و بر تركش وعده دخول جهنم فرموده.
 

1-   مورث: باعث.
2-   آيه 131 سوره طه (20).
3-   ممتع: بهره‏مند - برخوردار.
4-   بهجت: شادمانى - سرور - خرمى - تازگى - شادابى - خوبى.
5-   متمتع: برخوردار - بهره‏مند.
6-   به آنها محيط است: آنها را در برگرفته است.
7-   تنوير: روشنگرى - روشن كردن.
8-   نجم: ستاره - اختر.
9-   فرايض و سنن: واجبها و مستحبات.
10-   آيه 60 سوره غافر (40).

و در موضع ديگر مى‏فرمايد كهو اذا سألك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون.(كه ترجمه‏اش اين است كهچون سؤال نمايند از تو بندگان من از (صفت) من (يا: نزديكى و دورى من، يا: كيفيت دعا كردن من كه آهسته دعا كنند يا بلند) پس بگو به ايشان كه من نزديكم (به ايشان به علم و احاطه و لطف و رحمت). مستجاب مى‏گردانم دعاى دعا كننده را در هنگامى كه مرا خواند. پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا (در دعا كردن كه از ايشان طلبيده‏ام، يا آن كه: چون من اجابت مى‏كنم در دعا، بايد كه ايشان اجابت من كنند در جميع تكاليف من) و بايد كه ايمان آورند به (وعده) من (در اجابت دعا، يا در ايمان خود ثابت باشند)، شايد كه راه راست يابند و به رشد و صلاح خود پى برند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه پرسيدند كه: كدام عبادت بهتر و افضل است؟ حضرت فرمود كه: هيچ عبادتى بهتر نيست نزد حق تعالى از آن كه از او سؤال(2نمايند و از رحمتهاى غيرمتناهى كه نزد اوست طلب نمايند. و هيچ كس نزد خدا دشمنتر و بدتر نيست از كسى كه تكبر كند از عبادت الهى كه دعاست، و از عطاها و رحمتهاى الهى سؤال ننمايد.
و از مَيسَر بن عبدالعزيز(3منقول است كه حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: اى ميسر دعا بكن و مگو كههرچه مقدر شده است خواهد شدبه درستى كه نزد خدا منزلتى هست كه به آن نمى‏توان رسيد مگر به دعا و مسئلت. و اگر كسى دهان خود را ببندند و دعا نكند و سؤال ننمايد از خدا، چيزى به او نمى‏دهند. پس بطلب تا عطا كنند. اى ميسر هر كه درى را بسيار مى‏كوبد، البته بر رويش مى‏گشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از فضل(4خدا سؤال ننمايد فقير مى‏شود.
و فرمود كه: بر شما باد به دعا، به درستى كه شما را قرب به خدا حاصل نمى‏شود به عبادتى مثل دعا. و ترك مكنيد طلب كردن حاجت كوچكى را براى خردى آن حاجت.
به درستى كه حاجت كوچك و بزرگ همه به دست خداست.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه مى‏فرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى در زمين، دعاست.
و فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام دعا بسيار مى‏كردند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: دعا حربه(5مؤمن است براى دفع دشمنان؛ و عمود(6دين است كه به آن، دين مؤمن برپاست؛ و نور آسمان و زمين است.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مى‏خواهيد دلالت كنم شما را بر حربه و سلاحى كه شما را نجات دهد از شر دشمنان شما، و روزى شما را زياده گرداند؟ گفتند: بلى. فرمود كه: دعا كنيد و بخوانيد پروردگار خود را در شب و روز.
به درستى كه حربه مؤمن دعاست.
و حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: بر شما باد به حربه پيغمبران، كه آن دعاست.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: دعا از نيزه تيز، كارگرتر است.
و فرمود كه: دعا رد مى‏كند قضا را هرچند كه از آسمان نازل شده باشد و محكم گرديده باشد.
 

1-   آيه 186 سوره بقره (2).
2-   سؤال: درخواست.
3-   ميسر بن عبدالعزيز: از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آنان.
4-   فضل: فزونبخشى - بخشش بيش از حد عدالت و فراتر از لياقت - روزى - بخششها، نعمتها، لطفها و عطيه‏هاى مادى مورد نياز براى زندگى اين جهان.
5-   حربه: سلاح.
6-   عمود: ستون - ستون خيمه (كه چادر و ميخها و ديگر چيزهاى نگهدارنده خيمه وابسته به ايستادگى آن است).

و فرمود كه: بسيار دعا كنيد كه دعا كليد جميع رحمتهاست و موجب فيروزى(1به همه حاجتهاست. و به كرامتهاى الهى نمى‏توان رسيد مگر به دعا. و هر درى را كه بسيار مى‏كوبند البته بر روى آدمى مى‏گشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: بر تو باد به دعا كه شفاى جميع دردهاست.
و از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر بلايى كه بر بنده مؤمن نازل گردد و خدا او را دعا الهام نمايد البته آن بلا زود زايل مى‏شود. و هر بلايى كه بر مؤمن نازل مى‏شود و توفيق دعا نيابد و ترك كند البته آن بلا به طول مى‏انجامد. پس بر شما باد به دعا و تضرع به سوى خداوند عالميان.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع كنيد انواع بلاها را به دعا، و حفظ كنيد مالهاى خود را به دادن زكات. به درستى كه هيچ مرغى به دام نمى‏افتد مگر آن كه تسبيح خود را ترك نمايد.
حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: دفع كنيد موجهاى بلاها را از خود به دعا، پيش از آن كه بلا نازل گردد. به حق آن خداوندى كه دانه را شكافته و انواع گياه را از آن بيرون آورده و خلايق را خلق فرموده، كه بلا به سوى مؤمن تندتر مى‏آيد از سيلى كه از بالاى كوه به پايين آيد، و از دويدن اسبان تندرو. و هيچ نعمتى و طراوت عيشى از بندگان برطرف نمى‏شود مگر به گناهان ايشان. و اگر استقبال كنند بلا را به دعا و تضرع و انابَت(2و توبه، بر ايشان نازل نخواهد شد. و اگر وقتى كه بلا نازل شود و نعمت از ايشان زايل گردد به خدا پناه برند و تضرع نمايند با نيتهاى درست، و سستى نورزند در عبادت و بندگى، و ترك گناهان بكنند، البته خدا هر فاسدى را براى ايشان به اصلاح مى‏آورد، و هر نعمتى را كه از ايشان سلب نموده به ايشان برمى‏گرداند.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: سه چيز است كه با آنها هيچ چيز ضرر نمى‏كند: دعا كردن در هنگام بلاها و شدتها، و استغفار كردن بعد از گناه، و شكر كردن در وقت نعمت.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى روزيهاى مؤمنان را از جايى چند مقرر فرموده كه گمان نداشته باشند. زيرا كه بنده هرگاه كه روزيش از كجا مى‏رسد دعا بسيار مى‏كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه را چهار چيز عطا فرمايند او را از چهار چيز محروم نمى‏گردانند: هركه را دعا دادند از اجابت محروم نمى‏سازند؛ و هر كه را استغفار كرامت كردند توبه‏اش را قبول مى‏فرمايند؛ و هركه را شكر عطا كردند نعمتش را زياده مى‏كنند؛ و هر كه را صبر دادند از اجر و ثواب محروم نمى‏گردانند.
 

نجم دويم: در توضيح مجملى از شرايط و آداب دعاست

بدان كه چون دعا مكالمه و سخن گفتن و عرض نياز كردن است به حضرت قاضى‏الحاجات(3)، بايد كه آدمى معنى دعا را بداند و فهميده و با حضور قلب دعا كند، و لااقل آدابى كه در حاجت طلبيدن از مخلوقين - كه در عجز و ناتوانى مثل اويند - رعايت مى‏نمايند، همان قدر را در حاجت طلبيدن از خداوند عظيم‏الشأن - كه خالق و رازق و مالك جميع امور اوست - رعايت كنند. و ظاهر است كه اگر كسى حاجتى به مخلوقى عرض كند البته چند چيز را رعايت مى‏كند:
اول آن كه بداند كه چه مى‏گويد. و اگر از روى مستى و بيخبرى حرفى گويد با بزرگى، و دلش از آنچه مى‏گويد خبر نداشته باشد، اگر سياستش(نكنند، به سخنش نيز اعتنا نخواهند كرد. پس در هنگام مناجات با خداوند خود بايد كه دلش خبر داشته باشد از آنچه بر زبانش جارى مى‏شود، و از روى جِد و جهد و اهتمام(5طلب نمايد و به حاجت خود بى‏اعتنا نباشد. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: حق تعالى قبول نمى‏فرمايد دعايى را كه از دل فاضل صادر شود.
و فرمود كه: چون براى ميت خود دعا كنيد چنين دعا مكنيد كه دل شما از آن غافل باشد و خبر نداشته باشد؛ وليكن بايد كه جهد و سعى كنيد از براى او در دعا.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: خدا مستجاب نمى‏كند دعايى را كه با دل سخت و صاحب قساوت دعا كنند.
 

1-   فيروزى: دستيابى - رسيدن به مقصود و خواسته.
2-   انابت: انابه - بازگشتن به سوى خدا - توبه - زارى - پشيمانى.
3-   قاضى‏الحاجات: برآورنده درخواستها و نيازها.
4-   سياست: تنبيه - مجازات.
5-   اهتمام: همت گماشتن - كوشش.

و در حديث ديگر فرمود كه: خدا مستجاب نمى‏كند دعايى را كه با دل فراموشكار غافل كنند. پس هرگاه دعا كنيد دل خود را با خدا داريد. پس يقين كنيد كه دعاى شما مستجاب است.
دويم آن كه كسى را كه شخصى براى دفع شدايد(1به او پناه مى‏برد البته پيوسته ملازمت(2او مى‏كند و در غير حال شدت(3به او پناه مى‏برد تا در هنگام شدت و بلايى كه رو دهد روى آن داشته باشد كه به او پناه برد. همچنين بايد كه در درگاه خالق در حالت نعمت، دعا و تضرع كند و خدا را به سبب وفور نعمت فراموش نكند، تا در حال شدتها و سختيها كه پناه به او برند حاجت به زودى برآورده شود. با آن كه هيچ آنى نيست كه بنده را صدهزار گونه احتياج در امور دنيا و آخرت به جناب مقدس ايزدى نباشد.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: كسى كه پيش از نزول بلا پيوسته دعا كند، چون بلا نازل شود، دعياش مستجاب است و ملائكه مى‏گويند كهاين صداى آشنايى استو دعاى او را از آسمان منع نمى‏كنند. و كسى كه پيش از نزول بلا دعا نكند، بعد از بلا دعايش مستجاب نيست و ملائكه مى‏گويند كهما اين صدا را نمى‏شناسيمو در حديث ديگر فرمود كه: مى‏گويند كهپيش از امروز كجا بودى؟
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه از نزول بلايى ترسد، و پيش از نزول آن بلا دعا كند براى دفع آن بلا، خدا آن بلا را هرگز به او ننمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه خواهد كه دعاى او در شدتها مستجاب شود بايد كه در هنگام رخا(5و نعمت دعا بسيار بكند.
و بر اين مضمون احاديث بسيار است.
سيم آن كه كسى كه به مخلوقى حاجتى دارد خدمات شايسته براى او مى‏كند كه مى‏ضى(6طبع او باشد، و از چيزهايى كه او كراهت دارد اجتناب مى‏نمايد تا چون حاجتى از او بخواهد برآورده شود. همچنين در درگاه خدا هر كه عبادت بندگى و اطاعت الهى بيشتر كرده است دعايش به اجابت نزديكتر است.
چنانچه جناب مقدس نبوى در اين حديث فرموده‏اند كه: دعاى بى‏عمل صالح از بابت تير انداختن از كمان بى‏زه است.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه منقول است كه: بهترين دعاها آن است كه صادر شود از سينه پاكيزه از عيبها و صفات ذميمه( 4)، و دل پرهيزكار. و در مناجات است سبب نجات. و به اخلاص در اعمال، خلاصى از عقاب(حاصل مى‏شود. پس هرگاه كه فَزَع(و خوف شما بسيار شود پناه به خداوند خود بريد.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: حق تعالى مى‏فرمايد كهدعا كنيد تا دعاى شما را مستجاب گردانم.(9و ما دعا مى‏كنيم و مستجاب نمى‏شود. حضرت فرمود كه: دعاى شما براى اين مستجاب نمى‏شود كه وفا نمى‏كنيد به پيمانها كه حق تعالى از شما گرفته است در عمل نمودن به او امر و ترك نمودن مَناهى(10 ). و حق تعالى مى‏فرمايد كهوفا كنيد به عهد و پيمان من تا وفا كنم به عهد و پيمان شما.(11والله كه اگر شما وفا كنيد از براى خدا، خدا نيز وفا مى‏كند از براى شما.
و از نَوفِ بِكالى(12 منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت عيسى عليه‏السلام كه: بگو به گروه بنى‏اسرائيل كه داخل خانه‏اى از خانه‏هاى من نشوند مگر با دلهاى طاهر و پاك و ديده‏هاى خاشع(13 و دستهاى پاكيزه از كثافت حرام و شبهه. و بگو به ايشان كه
 

1-   شدايد: جمع شدت و شديده - سختيها - دشواريها.
2-   ملازمت: همراهى.
3-   شدت: سختى - تنگى - دشوارى.
4-   رخا: آسانى - آسايش - راحت.
5-   مرضى: مورد رضايت - مورد پسند.
6-   صفات ذميمه: جمع صفت ذميم - ويژگيهاى ناپسند.
7-   عقاب: كيفر - مجازات.
8-   فزع: ترس - بيم - هراس.
9-   مضمون بخشى از آيه 60 سوره غافر (40).
10-   مناهى: جمع منهى - نهى شده‏ها - ممنوعها - محرمات و مكروهات.
11-   بخشى از آيه 40 سوره بقره (2).
12-   نوف بكالى: از اصحاب خاص امير مؤمنان (ع) كه از زاهدان و عابدان زمان خود بود. وى از راويان موثق احاديث آن حضرت است.
13-   ديده‏هاى خاشع: چشمهايى كه از فروتنى و شرم به زير افكنده شده‏اند.

بدانيد كه از هيچ يك از شما دعايى مستجاب نمى‏كنم هرگاه مَظلمه(كسى نزد او باشد و مال كسى به ظلم در ذمه(2او باشد.
و در ابواب سابقه گذشت حديثى كه: هركه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.
و اين امر بسى ظاهر است كه هرچند آدمى را قرب زياده مى‏شود دعايش به قبول نزديكتر است؛ چنانچه نزد پادشاهان ظاهر، هر كه قربش بيشتر است حاجتش رواتر است.
و ايضا چنانچه سابقا تحقيق كرديم هرچند مناسبت ميان فاعل و قابل(3بيشتر مى‏شود قابليت استفاضه(4زياده مى‏شود. و مانعى كه از فيض هست از طرف قابل است؛ هرچند قابل كاملتر مى‏شود مانع كمتر مى‏شود و قابليت رحمت زياده مى‏شود و فيض بيشتر فايض مى‏شود.
چهارم: از شرايط استجابت دعا كمال معرفت آن خداوندى است كه از او حاجت مى‏طلبد.
و سابقا مجملى اشاره كرديم كه هر كسى خدا را به قدرى از معرفت شناخته او درخور آن معرفت از او فيض مى‏برد و از خداوند شناخته خود سؤال مى‏كند. پس هرقدر كه در مراتب قدرت و رحمت و كرم و عظمت و جلال و ساير صفات كمال، تمامتر و كاملتر مى‏شناسد، تأثيرات آن صفات به او زياده عايد مى‏گردد.
و به اين معنى اشاره دارد آن حديث كه به اسانيد بسيار منقول است كه: من نزد گمان نيكوى بنده خودم كه به من دارد. و هرقدر كه گمان او به من نيكوتر است من با او نيكوتر معامله مى‏نمايم.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه منقول است كه: جماعتى از حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام سؤال نمودند كه: چه علت دارد كه ما دعا مى‏كنيم و دعاى ما مستجاب نمى‏شود؟ حضرت فرمود كه: زيرا كه شما كسى را دعا مى‏كنيد كه او را نمى‏شناسيد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون دعا كنى گمان كن كه حاجت تو در در خانه توست.
ودر حديث ديگر فرمود كه: اگر كسى از شما خواهد كه از خدا هر حاجتى كه سؤال نمايد به او عطا كند، بايد كه از همگى مردم مأيوس و نااميد باشد و اميد از غيرخدا نداشته باشد. پس چون خدا اين حالت را از دل او يابد هرچه سؤال كند به او عطا مى‏فرمايد.
و اين معنى در باب سؤال از مخلوقين هم ظاهر است كه هر كه عظمت پادشاهى را بيشتر مى‏داند و وسعت مُلك و خزانه و كرم او را بيشتر مى‏داند توقع عطا از او زياده دارد، و پادشاه نيز درخور متوقع او(و شناسايى او به او عطا مى‏كند.
و در اين باب سخن بسيار است و اين رساله گنجايش تفصيل آن ندارد.
پنجم: از شرايط استجابت، مبالغه و الحاح در دعاست. و الحاح نزد مخلوقين به اعتبار تنگى حوصله(و قلت كرم ايشان بدنماست. اما حق تعالى دوست مى‏دارد به سبب وسعت لطف و رحمت نامتناهى كه نزد او در سؤال مبالغه(و الحاح(8نمايند.
چنانچه از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: والله كه الحاح نمى‏نمايد بنده مؤمنى بر خدا در حاجت خود مگر اين كه حق تعالى حاجت او را برمى‏آورد.
و حضرت صادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى مكروه و دشمن مى‏دارد الحاح كردن مردم را بر يكديگر در سؤال. و از براى خود اين را پسنديده و دوست مى‏دارد كه از او سؤال نمايند، و از آنچه نزد اوست طلب نمايند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى رحم كند بنده‏اى را كه طلب نمايد از حق تعالى حاجتى را، پس الحاح نمايد در دعا، خواه مستجاب بشود دعاى او و خواه نشود.
و حضرت جعفر بن محمدالصادق صلوات‏الله عليه فرمود كه: بنده چون دعا مى‏كند حق تعالى پيوسته در مقام برآوردن حاجت اوست مادام كه استعجال نكند(9).
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى مراد بندگان خود را مى‏داند در هنگامى كه او را دعا مى‏كنند؛ وليكن دوست مى‏دارد كه حاجتهاى خود را بيان كنند و ذكر كنند نزد او.
 

1-   مظلمه: آنچه به ظلم و ستم از كسى گرفته شده باشد - ظلم و ستم به ديگران.
2-   ذمه: عهده.
3-   فاعل و قابل: انجام دهنده كارو پذيرنده كار - فيض دهنده و فيض گيرنده.
4-   استفاضه: فيض‏پذيرى - بهره‏گيرى از فيض و بخشش و لطف و مرحمت.
5-   متوقع او: آنچه مورد توقع و انتظار اوست.
6-   تنگى حوصله: كمى ظرفيت - كم‏جنبگى.
7-   مبالغه: كوشش بسيار - زياده‏روى.
8-   الحاح: اصرار - پافشارى
9-   استعجال كردن: چيزى را به شتاب و پيش از موعد مقرر خواستن - شتابزدگى.

ششم: از آداب دعا مخفى گردانيدن دعاست. زيرا كه كريمان، مخفى حاجت را طلبيدن دوست‏تر مى‏دارند، و دعاى پنهان به اخلاص نزديكتر و از ريا دورتر است.
چنانچه از حضرت على بن موسى‏الرضا منقول است كه: يك دعا كه مخفى به جا آورى بهتر است از هفتاد دعا كه اظهار نمايى(1و علانيه(2به جا آورى.
و اگر حاجت عظيمى داشته باشد و استعانت به دعاى مؤمنان بجويد و در مجامع ايشان دعا كند نيز خوب است. و اگر منظور ناچيز دانستن خود و حقير شمردن دعاى خود باشد و از ريا ايمن باشد، در مجامع دعا كردن بهتر است. و بركات انفاس مؤمنان و اجتماعات ايشان بسيار است و خود را در ميان رحمتهاى عامى كه بر ايشان نازل مى‏شود داخل گردانيدن فَوز(3عظيم است.
چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چهل نفر كه جمع شوند و دعا كنند، البته دعاى ايشان مستجاب است. و اگر چهل نفر به هم نرسد چهار نفر كه هر يك ده مرتبه خدا را در حاجتى بخوانند، البته حق تعالى دعاى ايشان را مستجاب مى‏كند. و اگر چهار نفر نباشند و يك نفر خدا را چهل مرتبه در حاجتى بخواند، البته خداوند عزيز(4جبار(5دعايش را مستجاب مى‏گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: چهار نفر جمع نمى‏شوند براى دعا مگر آن كه وقتى كه متفرق مى‏شوند، دعاى ايشان مستجاب شده است.
و فرمود كه: پدرم را كه حاجتى رو مى‏داد زنان و اطفال را جمع مى‏فرمود و دعا مى‏كرد، و ايشان آمين مى‏گفتند.
و در حديث ديگر فرمود كه: دعاخوانندده و آمين گوينده در ثواب شريك‏اند.
هفتم: رعايت نمودن اوقاتى است كه مَظَنه(استجابت دعاست. زيرا كه حق تعالى بعضى از زمانها و مكانها را در استجابت دخيل(گردانيده است.
چنانچه از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: طلب نماييد دعا را در چهار ساعت نزد وزيدن بادها، و گرديدن سايه‏ها - يعنى اول پيشين(8)-، و نزد آمدن باران، و نزد ريختن اول قطره‏اى از خون مؤمنى كه شهيد شود، بر زمين. به درستى كه درهاى آسمان را در اين اوقات مى‏گشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: دعا در چهار محل مستجاب است: در نماز وَتر()، و بعد از نماز صبح، و بعد از نماز ظهر، و بعد از نماز شام.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: غنيمت شماريد دعا را در چهار وقت: نزد خواندن قرآن، و نزد اذان، و نزد آمدن باران، و نزد ملاقات كردن دو صف براى شهادت.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بهترين وقتها كه خدا را بخوانيد سحرهاست(10 ).
و منقول است كه: چون حضرت صادق عليه‏السلام اراده طلب حاجتى داشتند، نزد زوال شمس(11طلب مى‏نمودند. و چون اين اراده مى‏نمودند اول، چيزى تصدق مى‏كردند، و خود را به بوى خوشى خوشبو مى‏كردند، و به مسجد مى‏رفتند، و حاجات خود را مى‏طلبيدند.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى از بندگان خود دوست مى‏دارد هر بنده‏اى را كه بسيار دعا كند. پس بر شما باد به دعا كردن در سحر تا طلوع آفتاب.
به درستى كه اين ساعتى است كه درهاى آسمان گشوده مى‏شود، و روزيها قسمت مى‏شود، و حاجتهاى عظيم برآورده مى‏شود.
 

1-   اظهار نمودن: آشكارا بيان كردن - به گوش و ديد ديگران رساندن.
2-   علانيه: آشكارا.
3-   فوز: بهره‏مندى - بهره‏گيرى.
4-   عزيز: توانمند - آن كه مغلوب نمى‏شود.
5-   جبار: مسلط - چيره - قادر - توانا - اصلاحگر قدرتمند.
6-   مظنه: مورد گمان - داراى احتمال زياد.
7-   دخيل: داراى تأثير
8-   پيشين: ظهر - نيمروز.
9-   نماز وتر: يك ركعت نمازى كه در انتهاى يازده ركعت نماز شب خوانده مى‏شود. مقصود در قنوت اين نماز است.
10-   سحر: بخشى از شب پيش از وقت نماز صبح.
11-   زوال شمس: وقتى كه خورشيد از وسط آسمان به سمت غرب مى‏رود - وقت ظهر.

و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: در شب ساعتى هست كه هر كه توفيق يابد كه در آن ساعت نماز كند و خدا را بخواند، البته دعايش مستجاب است، و در هر شبى كه باشد. و آن بعد از نصف شب(است تا به قدر سُدس(شب بگذرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه وقت است كه حاجت بنده از خدا محجوب(نمى‏شود: بعد از نماز واجب، و نزد آمدن باران، و نزد ظاهر شدن معجزه از حجتهاى خدا در زمين.
و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: كسى را كه به سوى پروردگار خود حاجتى باشد، در سه ساعت طلب نمايد: در ساعتى در روز جمعه؛ و ساعتى كه زوال شمس مى‏شود كه در آن وقت بادهاى رحمت مى‏وزد و درهاى آسمان گشوده مى‏شود و رحمت الهى نازل مى‏گردد و خروس به آواز مى‏آيد؛ و يك ساعت در آخر شب نزديك طلوع صبح.
به درستى كه در سحر دو ملك ندا مى‏كنند از جانب حق تعالى كه: آيا كسى هست كه در اين وقت توبه كند تا توبه‏اش را قبول كنيم؟ آيا كسى هست كه سؤال كند و به او عطا كنيم؟ آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا گناهش را بيامرزيم؟ آيا كسى هست كه حاجتى داشته باشد و عرض كند تا حاجتش را برآوريم؟ پس اجابت نماييد در آن وقت داعى(خدا را، و طلب نماييد روزى را در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، كه آن دخيلتر(است در روزى از سفرها كردن براى تجارت. و آن ساعتى است كه خدا قسمت روزى ميان بندگان خود مى‏فرمايد.
و فرمود كه: درهاى آسمان را براى شما مى‏گشايند در پنج وقت: نزد آمدن باران، و نزد جهاد فى‏سبيل‏الله، و نزد اذان، و نزد خواندن قرآن، و نزد زوال آفتاب، و نزد طلوع صبح.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: ساعتى كه در آن ساعت دعا مستجاب مى‏شود در روز جمعه، وقتى است كه امام(از خطبه فارغ مى‏شود، تا وقتى كه مردم به نماز برخيزند.
و ساعت ديگر، آخر روز جمعه است تا فرو رفتن آفتاب.
و در حديث ديگر فرمود كه: ساعت استجابت، اول زوال(است.
و از حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه منقول است كه حضرت فاطمه صلوات‏الله عليها فرمود كه: از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود كه: در روز جمعه ساعتى هست كه هر مسلمانى كه در آن ساعت از خدا چيزى طلب نمايد البته به او عطا مى‏فرمايد. گفتم: يا رسول الله كدام ساعت است؟ فرمود كه: وقتى كه نصف قرص آفتاب فرو رود. پس حضرت امام زين‏العابدين عليه‏السلام فرمود كه: حضرت فاطمه به غلام خود مى‏فرمود كه: برو بر بلندى و چون ببينى كه نصف قرص آفتاب غروب كرد، مرا اعلام كن كه من دعا كنم.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه فرمود كه: بر تو باد به دعا كردن در وقتى كه در سجود باشى؛ كه بنده در سجود از جميع احوال به خدا نزديكتر است.
هشتم: از شرايط و آداب دعا تضرع و زيادتى مذلت(8و شكستگى است.
چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هرگاه شما را رقت(9به هم رسد دعا كنيد، كه دل را رقت حاصل نمى‏شود مگر وقتى كه از براى خدا خالص گردد و متوجه خدا شود؛ و آن علامت استجابت است.
و در حديث ديگر فرمود كه: چون بدن تو به قَشعريره(10 آيد و بلرزد و چشمانت گريان شود، پس در دعا اهتمام كن كه رحمت الهى متوجه تو گرديده و هنگام اجابت است.
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خايف(11باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول خدا را به بزرگى و عظمت ياد كن و بر او ثنا كن چنان كه سزاوار است. و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب، و خود را به گريه بدار و سعى كن كه گريه كنى اگرچه به مقدار سر مگسى 
 

1-   نصف شب: در اينجا مقصود نيمى از فاصله زمانى ميان غروب آفتاب تا طلوع آفتاب است كه 12 ساعت پس از اذان ظهر مى‏شود.
2-   سدس: يك ششم.
3-   محجوب: پنهان - در پرده.
4-   داعى: دعوت كننده.
5-   دخيل: مؤثر.
6-   امام: امام جمعه.
7-   زوال: ظهر.
8-   مذلت: خردى و كوچكى و ضعف و ناتوانى (در برابر خدا).
9-   رقت: دلشكستگى - حالتى كه احساس گريه براى انسان پديد مى‏آيد.
10-   قشعريره: لرزه - لرزش.
11-   خايف: ترسان - بيمناك.

باشد.(1به درستى كه پدرم مى‏فرمود كه: نزديكترين حالات بنده به خدا در هنگامى است كه در سجده باشد و گريان باشد.
و تضرعاتى كه به دست مى‏باشد در حالت دعا موافق احاديث معتبره آن است كه: اگر هنگام رغبت و رجا باشد كف دست را به سوى آسمان كنى چنانچه دست پيش كسى مى‏دارى كه چيزى به دستت دهد. و اگر حالت خوف و بيم باشد پشت دستها را به آسمان مى‏دارى يعنى: من از اعمال خود نااميد شده‏ام و از كثرت بدى اعمال، روى طلب از تو ندارم. و در حالت تضرع(انگشت سبابه(راست را به جانب راست و چپ حركت مى‏دهى كه: نمى‏دانم كه از اصحاب يمينم(يا از اصحاب شِمال و از نيكوكارانم نزد تو يا از بدكاران.
و در هنگام تَبَتل( 5و انقطاع(انگشت سبابه دست چپ را بلند مى‏كنى و پست مى‏كنى، مانند كسى كه به ابرام( 7چيزى از كسى طلبد. يا اشاره به آن است كه: نمى‏دانم كه مرا بلند خواهى كرد يا پست خواهى گذاشت. و در هنگامى كه گريه بسيار شود و اسباب و علامات اجابت ظاهر گردد دستها را از جانب سر خود بلند مى‏كنى، يا از پيش روى خود پيش مى‏برى كه گويا: حاجتم را داده‏اند، و دست فراز مى‏كنم()كه بگيرم. اى عزيز ببين كه حق تعالى با آن مرتبه جلال و عظمت و استغنا و بى‏نيازى، با گدايان خوان احسانش چه نحو سلوك كرده و ايشان را رخصت چه گستاخيها داده و به آن رفعت شأن، خود را چه نزديك گردانيده و به اين وسايل بندگان را به آشنايى خود خوانده؛ و بندگان با نهايت احتياج و پستى، چه مُستغنيانه با پروردگار خود سلوك مى‏نمايند و رو از چنين خداوندى كريمى كه پيوسته خوان احسانش را براى نيكوكار و بدكار كشيده رو مى‏گردانند(9و رو به عاجزان و لئيمان ممكنات(10مى‏برند و از رحمتهاى خدا خود را محروم مى‏گردانند.
نهم: بدان كه كسى را كه حاجتى به درگاه بزرگى باشد، اول يساولان(11 و دربانان آن درگاه را از خود خشنود مى‏گرداند كه دخول مجلس پادشاه او را به آسانى حاصل شود و حاجتش زودتر برآورده شود. دربانان درگاه مالك الملوك، فقرا و مساكين‏اند. بايد كه پيش از طلب حاجت تصدقى بكند تا حاجتش زودتر برآورده شود. چنانچه از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه فرمود كه: هرگاه احدى از شما بيمار مى‏شود طبيب را مى‏طلبند و به او چيزى مى‏دهد. و اگر حاجتى به پادشاهى دارد؛ رشوه‏اى به دربانان مى‏دهد. پس اگر حاجتى به خدا داشته باشد، بايد تصدقى بكند، خواه كم و خواه بسيار.
دهم: آن كه اگر كسى حاجتى دارد، گاه هست كه در درگاه كريمان حاجت ديگران را وسيله حاجت خود مى‏كند به اين كه يا اول حاجت ديگران را مقدم مى‏دارد كه آن كريم را خوش آيد كه او اهتمام به شأن ديگران زياده از خود دارد؛ و اين معنى موجب زيادتى روايى حاجت اوست. يا آن كه آن حاجتى كه خود دارد براى ديگران مى‏طلبد تا كريم بداند كه با وجود احتياج خود، آن حاجت را براى ديگران مى‏طلبد. پس آن حاجت را براى او نيز بر وجه اكمل(12 روا كند. يا آن كه در هنگام حاجت خواستن ديگران را با خود شريك مى‏كند.
و اين معنى نيز خوشاينده طبع كريمان است كه آدمى همين در فكر خود نباشد و ديگران را در وقتى كه احسانى به او مى‏رسد فراموش نكند. چنانچه حق تعالى در سوره فاتحه چنين تعليم بندگان فرموده است كه در عرض عبادت و طلب استعانت، ديگران را با خود شريك كنند.(13 و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: چون يكى از شما دعا كند دعا را عام بكند و مخصوص خود نگرداند، كه دعا به استجابت نزديكتر مى‏شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هركه جهل مؤمن را مقدم دارد و از براى ايشان دعا كند، پس از براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مى‏گردد.
 

1-   مقصود مقدار اشك است.
2-   تضرع: زارى از سر خوارى و فروتنى.
3-   سبابه: انگشت كنار شست.
4-   اصحاب يمين: دست راستيان - سعادتمندانى كه در بهشت جاى دارند - نام اين گروه در آيه 27 سوره واقعه (56) آمده و اطلاعاتى از آنها در آيات بعد ارائه شده است.
5-   تبتل: از جهان و جهانيان بريدن و روى و پناه به سوى خدا آوردن. اين كار در آيه 8 سوره مزمل (73) توصيه شده است.
6-   انقطاع: گسستن و بريدن از هرچه جز خداست.
7-   ابرام: اصرار - پافشارى.
8-   فراز كردن: بالا بردن.
9-   تكرار رو اشتباه مؤلف است.
10-   ممكنات: عالم آفرينش - آفريدگان - آنها كه وجودشان وابسته به خداست.
11-   يساول: نگهبان چماق به دستى كه بر در كاخ پادشاه مى‏ايستاد.
12-   اكمل: كاملتر - كاملترين.
13-   اشاره به آيات 5 - 6 سوره فاتحه (1) كه درخواست به صورت جمع است.

و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هيچ دعايى زودتر مستجاب نمى‏شود از دعاى غايبى از براى غايبى.
و حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه فرمود كه: نزديكترين دعاها به اجابت، دعاى مؤمنى است كه از براى برادر مؤمن خود كند غايبانه. پس ملكى موكل است به دعاى او كه مى‏گويدآمين. و از براى تو خدا دو برابر آنچه از براى برادر خود دعا كردى عطا مى‏فرمايد.
و حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: دعا از براى برادر مؤمن خود غايبانه كردن باعث زيادتى روزى مى‏شود و بلاها را دفع مى‏كند.
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر مؤمنى كه از براى مؤمنين و مؤمنات دعا كند، خدا به عدد هر مؤمنى كه گذشته است و خوهد آمد از اول تا آخر دنيا، مثل آنچه براى ايشان دعا كرده است به او برگرداند. و به درستى كه بنده‏اى را در قيامت امر كنند كه به جهنم برند، پس ملائكه او را كشند كه به جهنم برند. در آن حال مؤمنان و مؤمنات گويند كه: پروردگارا اين بنده در دنيا براى ما دعا مى‏كرد؛ ما را شفاعت ده در حق او. پس خدا ايشان را شفيع او كند و او به شفاعت ايشان نجات يابد.
و از ابراهيم بن هاشم(منقول است كه گفت: عبدالله بن جُندب(2را در عرفات ديدم كه هيچ كس وقوف( 3را از او بهتر به جا نياورد. پيوسته دست به آسمان بلند كرده بود و آب ديده‏اش بر دو طرف رويش جارى بود به حدى كه بر زمين مى‏ريخت. و چون مردم از وقوف فارغ شدند و برگشتند، به او گفتم كه: هرگز وقوفى به خوبى وقوف تو نديده‏ام. گفت: والله كه دعا نكردم مگر از براى برادران مؤمن خود. زيرا كه از حضرت امام موسى كاظم صلوات‏الله عليه شنيدم كه مى‏فرمود كه: هر كه براى برادر مؤمن خود دعا كند در غيبت او، از عرش او را ندا كنند كهاز براى تو باد صدهزار برابر آنچه از براى او دعا كردىو نخواستم كه صدهزار برابر محقق(مضمون(را ترك كنم براى يكى كه ندانم مستجاب مى‏شود يا نه.
و از حضرت على بن الحسين صلوات‏الله عليه منقول است كه: هرگاه كه ملائكه مى‏شنوند كه مؤمنى براى برادر مؤمن خود دعا مى‏كند غايبانه، يا او را به نيكى ياد مى‏كند، به او مى‏گويند كهنيكو برادرى هستى تو از براى برادر خود. دعاى خير از براى او مى‏كنى و او از تو غايب است. و او را به نيكى ياد مى‏كنى. حق تعالى به تو عطا فرمود دو برابر آنچه از براى او دعا كردى. و بر تو ثنا گفت دو برابر آنچه تو بر برادر خود ثنا گفتى. و تو راست فضل( 6و زيادتى بر اوو اگر بشنوند كه برادر خود را به بدى ياد مى‏كند و بر او نفرين مى‏كند به او مى‏گويند كهبد برادرى هستى براى برادر خود. باز ايست از بدگويى و نفرين او - اى آن كسى كه خدا گناهان و عيبهاى تو را پوشيده است - و متوجه احوال خود شو و به عيوب خود نظر كن و خدا را شكر كن كه عيبهاى تو را پوشيده است. و بدان كه خدا بنده خود را به از تو مى‏شناسد.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون ظلمى بر كسى واقع شود و او نفرين كند بر كسى كه بر او ظلم كرده است حق سبحانه و تعالى مى‏فرمايد كه: شخص ديگر هست كه گمان مى‏كند كه تو بر او ظلم كرده‏اى و تو را نفرين مى‏كند. اگر مى‏خواهى نفرين تو را و او را هر دو مستجاب كنم، و اگر مى‏خواهى هر دو را تأخير كنم تا عفو و رحمت من هر دو را فراگيرد.
يازدهم: از جمله آداب دعا آن است كه خدا را پيش از طلبيدن حاجت، به بزرگوارى و عظمت وجود و كرم ستايش كند و نعمتهاى او را بر خود و بر ديگران ياد كند و او را بر آن نعمتها شكر كند. چنانچه اگر كسى به نزد بزرگى مى‏رود كه مطلبى(7عرض كند، از آداب نيست كه ابتدا شروع به مطلب كند؛ بلكه آداب آن است كه پيش از مطلب، او را ستايشى درخور بزرگوارى او بكند. و حق تعالى در سوره كريمه حمد اين آداب را تعليم فرموده است كه پيش از عرض حاجت، حمد و ثنا فرموده، خود را به رحمانيت و رحيميت و ساير صفات لطف و رحمت ستايش فرموده، و بعد از آن، عبادت را به وسيله امام‏الحاجه(عرض كرده.
زيرا كه حاجت طلبان را ارمغانى(درخور توانايى خود گذرانيدن مناسب است. و بعد از آن طلب استعانت و هدايت را تعليم فرموده.
 

1-   ابراهيم بن هاشم: ابواسحاق ابراهيم بن هاشم القمى از اصحاب امام رضا (ع) و از كسانى كه دليلى براى رد روايت وى نيست.
2-   عبدالله بن جندب: عبدالله بن جندب البجلى از اصحاب امامان صادق (ع)، كاظم (ع) و رضا (ع) و از راويان موثق احاديث امامان كاظم و رضا عليهماالسلام. وى مردى عابد، پرهيزكار و مورد اعتماد اين دو امام و نماينده آنان بود.
3-   وقوف: بخشى از اعمال حج كه ماندن در صحراى عرفات و مشعر است و شامل دعا و نيايش نيز مى‏شود.
4-   محقق: حتمى - بى‏ترديد
5-   مضمون: ضمانت شده.
6-   فضل: برترى.
7-   مطلب: درخواست.
8-   امام‏الحاجه: آنچه پيش از بيان درخواست از كسى بيان مى‏كنند از ستايش و مدح و ثناى او.
9-   ضبط همه نسخه‏ها از معانى است. بنابراين دستخط مجلسى چنين بوده است كه هم مى‏تواند ارمغانى باشد با سهو در جابه‏جايى نقطه و هم از معانى كه به معنى از مفاهيم و مضامين كه در سخن مى‏آيد است.

و ايضا حمد الهى بر نعمتهاى خود نمودن موافق وعده الهى موجب مزيد نعمت است؛ و حسن طلبى( 1است كه: تو خداوندى كه پيوسته احسان كرده‏اى، اگر اكنون نيز احسان نمايى بعيد نيست. و نعمتهاى خدا را بر ديگران يا كردن نيز حسن طلب است كه: چون به همه عالم احسان كرده‏اى سزاوار است كه به من نيز احسان كنى. چنانچه شخصى به نزد بزرگى مى‏رود و قصيده‏اى يا نثرى براى او مى‏خواند و كرمهاى او را ياد مى‏كند كه بر او نيز كرم كند. و لهذا وارد شده است كه: بهترين دعاها الحمد لله(است.
و ايضا چون گناهان آدمى موجب محرومى از خيرات و سعادات است، پيش از دعا استغفار از گناهان بايد كرد تا موجب رفع موانع شود و به حمد و ثنا او را قربى به جناب مقدس ايزدى حاصل شود كه حاجتش به زودى برآورده شود.
و بر اين مضامين احاديث بسيار است.
چنانچه منقول است كه مُفَضل به خدمت حضرت صادق عليه‏السلام عرض نمود كه: دعاى جامعى تعليم من فرما. حضرت فرمود كه: حمد الهى بكن، كه چون حمد الهى كردى هر كه نماز مى‏كند، براى تو دعا مى‏كند. مى‏گويد كه: سمع الله لمن حمده. يعنى: خدا مستجاب كرد دعاى حمدكنندگان خود را.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر گاه يكى از شما خواهد كه از خداوند خود حاجتى سؤال نمايد از حاجتهاى دنيا و آخرت، بايد كه ابتدا كند به ثنا و مدح خداوند عالميان و صلوات بر محمد و آل محمد. بعد از آن حاجت خود را بطلبد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اول خدا را به صفات كمال مدح كن، پس ثناه بگو او را بر نعمتها و شكر كن، پس اقرار به گناه خود بكن، بعد از آن سؤال كن. والله كه هيچ بنده‏اى از گناه به در نمى‏آيد مگر به اقرار به گناهان خود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه حاجتى داشته باشيد حمد و ثناى پروردگار خود بگوييد. به درستى كه كسى كه حاجتى از پادشاهى طلب مى‏نمايد، از براى او مهيا مى‏كند از ستايش، بهترين سخنانى را كه بر آن قدرت دارد كه او را به آن سخن بستايد.
و فرمود كه: به درستى كه شخصى داخل مسجد حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله شد و دو ركعت نماز كرد و از خدا حاجتى سؤال كرد. حضرت فرمود كه: اين بنده تعجيل كرد بر خداوند خود. و ديگرى آمد و دو ركعت نماز گزارد و بعد از آن خدا را ثنا گفت و صلوات بر پيغمبر فرستاد. حضرت فرمود كه: حاجت خود را بطلب كه خدا عطا مى‏فرمايد.
دوازدهم: از شرايط دعا صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است. زيرا كه اگر كسى حاجتى به درگاه پادشاهى دارد، مناسب اين است كه تحفه‏اى براى مقربان آن پادشاه بفرستد تا ايشان شفيع او باشند. و اگر ايشان هم شفاعت نكنند، چون آن پادشاه مطلع مى‏شود كه به ايشان تحفه داده و مقربان او را نوازش فرموده، او را خوش مى‏آيد و حاجتش را روا مى‏كند.
و ايضا كسى كه محبوب بزرگوارى است، نزد آن بزرگوار مدح او كردن و از براى او مطلب طلبيدن هرچند محتاج آن طلب نباشد آن محبوب، آن بزرگوار را خوش مى‏آيد كه محبوب او را ستايش مى‏كند. و به اين اسباب، صلوات موجب قبولى دعا مى‏گردد.
و نكته لطيف كاملى در اين باب در بيان شفاعت كبرى(گذشت، و تفصيل اين سخن را در شرح صحيفه كامله(بيان كرده‏ايم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: دعا محجوب(5است از آسمان، و مستجاب نمى‏شود تا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه دعا كند و پيغمبر را ياد نكند دعا بر بالاى سرش ايستاده بال مى‏زند؛ و چون صلوات فرستاد بالا مى‏رود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه را به خدا حاجتى باشد اول صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد و بعد از آن حاجت خود را بطلبد. پس دعاى خود را ختم كند به صلوات بر محمد و آل محمد. به درستى كه خدا كريمتر است از اين كه دو طرف دعا را قبول فرمايد و ميان را رد كند. زيرا كه صلوات بر محمد و آل
 

1-   حسن طلب: طلب كردن چيزى از كسى با سخنان و كلمات زيبا، شيوا و دل‏انگيز به گونه‏اى كه در وى تأثير كند و صورت اصرار و پافشارى نداشته باشد.
2-   ترجمه:سپاس و ستايش از آن خداوند است. اين جمله در آياتى بسيار از قرآن كريم آمده است.
3-   شفاعت كبرى: شفاعت بزرگ - اين كه چهارده معصوم از آغاز تا انتهاى آفرينش واسطه فيض خداوند به جميع مخلوقات‏اند. مؤلف نكته‏اى ادبى در اين باره و درباره علت صلوات بر آنها در بخش مربوط به كشتى نجات بودن اهل بيت آورده است.
4-   شرح صحيفه كامله: كتابى از ملا محمد باقر مجلسى (مؤلف اين كتاب) در شرح صحيفه كامله سجاديه (كه شامل ادعيه امام زين‏العابدين (ع) است).
5-   محجوب: پنهان - درپرده - پوشيده.

او البته مقبول است و رد نمى‏شود.
و فرمود كه: چون نام پيغمبر مذكور شود بسيار بر او صلوات فرستيد. كه هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد حق تعالى بر او هزار صلوات بفرستد در هزار صف از ملائكه.
و هيچ خلقى نماند مگر آن كه بر او صلوات فرستند به سبب صلوات خدا و ملائكه بر او.
پس كسى كه به چنين رحمتى رغبت ننمايد او جاهل و غافل است و خدا و رسول و اهل بيت از او بيزارند.
و حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: صلوات بر من و اهل بيت من نفاق( 1را برطرف مى‏كند.
و به روايت ديگر فرمود كه: صداهاى خود را بلند كنيد به صلوات بر من كه نفاق را زايل مى‏گرداند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: هر كه صد مرتبه بگويديا رب صل على محمد و ءال محمد()، صد حاجت او برآورده شود، كه سى حاجت از حاجتهاى دنيا باشد.
و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ عملى در ميزان اعمال سنگينتر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست. و به درستى كه شخصى را در قيامت اعمالش را به ميزان مى‏گذارند، سبك مى‏آيد. حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله صلوات بر خود را در ميزان او مى‏گذارد، سنگين مى‏شود و بر اعمال بدش زيادتى مى‏كند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليه‏السلام به صَباح بن سَيابه( 3فرمود كه: مى‏خواهى تو را چيزى تعليم نمايم كه خدا به سبب آن روى تو را از آتش جهنم نگاه دارد؟ گفت: بلى. فرمود كه: بعد از نماز صبح صد مرتبه بگواللهم صلى على محمد و ءال محمد()، تا خدا روى تو را از گرمى آتش جهنم نگاه دارد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: هر كه در روز جمعه صد مرتبه بر من صلوات بفرستد، حق تعالى شصت حاجت او را برآورد؛ سى حاجت دنيا و سى حاجت آخرت.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: چون شب جمعه مى‏شود نازل مى‏شوند از آسمان ملائكه به عدد ذرات هوا يا به عدد مورچگان، و قلمهاى طلا و لوحهاى(نقره در دست دارند و نمى‏نويسند تا روز شنبه عملى را بغير از صلوات بر محمد و آل محمد. پس در اين شب و روز بسيار صلوات بفرستيد.
و فرمود كه: سنت مؤكد( 6است كه در هر روز جمعه بر محمد و اهل بيت او هزار مرتبه صلوات بفرستند و در روزهاى ديگر صد مرتبه.
و حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام فرمود كه: هيچ عملى در روز جمعه بهتر نيست از صلوات بر محمد و آل محمد.
و به سند ديگر منقول است كه: هر كه بعد از عصر در روز جمعه بگويداللهم صل على محمد و ءال محمد الأوصياء المرضيين بأفضل صلواتك، و بارك عليهم بأفضل بركاتك، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته(7)، حق تعالى صدهزار حسنه( 8در نامه عملش ثبت نمايد، و صدهزار گناه را محو فرمايد، و صدهزار حاجتش را برآورد، و صدهزار درجه براى او بلند كند.
و روايت ديگر آن است كه: اگر هفت مرتبه بخواند، خدا به عدد هر بنده‏اى حسنه‏اى به او عطا فرمايد، و عملش در آن روز مقبول گردد، و چون در قيامت مبعوث شود در ميان دو چشمش نورى ساطع( 9باشد.
 

1-   نفاق: دورويى - دودلى در دين - ترديد در عقيده دينى.
2-   ترجمه: اى پروردگار من! بر محمد و خاندان محمد درود و رحمت فرست.
3-   صباح بن سيابه: از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق حديث آن حضرت.
4-   ترجمه: خداوندا! بر محمد و خاندان محمد درود و رحمت فرست.
5-   يا: لوحه‏هاى.
6-   سنت مؤكد: مستحب مؤكد.
7-   ترجمه: خداوندا بر محمد و خاندان محمد، آن جانشينان پسنديده با برترين درودهايت درود فرست و با برترين بركتهايت به آنان بركت بخش. و سلام و درود و رحمت و بركات خداوند بر او و آنان باد.
8-   حسنه: كار نيك - ثواب.
9-   ساطع: درخشان.

و در بعضى احاديث اين زيادتى هست كهو السلام عليه و عليهم و على أرواحهم و أجسادهم و رحمه الله و بركاته.( 1و هر يك را كه بخوانند خوب است.
و حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه فرمود كه: هر كه قادر نباشد بر چيزى كه كفاره گناهان خود را بدهد صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستد كه گناهانش را درهم مى‏شكند.
و حضرت امام على نقى صلوات‏الله عليه فرمود كه: حق تعالى ابراهيم را خليل( 2خود گردانيد براى آن كه صلوات بر محمد و آل محمد بسيار مى‏فرستاد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: هر كه به اين نحو بر محمد و آل محمد صلوات فرستد كهصلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه على محمد و ءال محمد، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته( 3)، از گناهان پاك شود مانند روزى كه از مادر متولد شده بوده است.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه به سندهاى معتبر منقول است كه: چون عطسه كنيد، بگوييدالحمدلله رب العالمين، و صلى الله على محمد و أهل بيته.()
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: كسى كه صداى عطسه كسى را بشنود و حمد الهى بكند و صلوات بر پيغمبر و اهل بيتش بفرستد، هرگز به درد دندان و درد چشم مبتلا نشود.
و به سندهاى بسيار از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: هر كه صلوات فرستد بر من، و بر آل من صلوات نفرستد، بوى بهشت را نشنود با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه شنيده مى‏شود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: بشارت مى‏دهم تو را كه جبرئيل مرا خبر داد كه كسى كه از امت من صلوات بر من بفرستد و بعد از آن، صلوات بر آل من بفرستد درهاى آسمان براى او گشوده مى‏شود و ملائكه، هفتاد صلوات بر او مى‏فرستند، و اگر گناهكار باشد گناهانش مى‏ريزد چنانچه برگ از درختان مى‏ريزد؛ و حق تعالى مى‏فرمايد كه: لبيك اى بنده من و سعديك(5)! تو را اجابت كردم و مدد و اعانت تو مى‏نمايم. و به ملائكه مى‏فرمايد كهاى ملائكه من! شما هفتاد صلوات بر او فرستاديد؛ من هفتصد صلوات بر او مى‏فرستمو اگر بر من صلوات بفرستد و بر اهل بيت من صلوات نفرستد، ميان صلوات او و آسمان، هفتاد حجاب به هم رسد؛ و حق تعالى فرمايد كهلا لبيك و لا سعديك( 6). اجابت تو نمى‏كنم و تو را مدد و اعانت نمى‏نمايم. اى ملائكه من! دعاى او را بالا مياوريد، مگر آن كه به پيغمبر من عترت(او را ملحق گرداندپس دعاى او پيوسته در حجاب(است تا ملحق گرداند به من اهل بيت مرا.
و ظاهر احاديث معتبره آن است كه هر وقت كه نام مبارك آن حضرت مذكور شود صلوات بر او و بر آل اطهار فرستادن واجب است.
و در احاديث معتبره وارد است كه فرمود كه: كسى كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد كه گناهانش آمرزيده شود، پس او دور است از رحمت الهى.
و در حديث ديگر فرمود كه: بخيل و بدترين بخيلان كسى است كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه صلوات مرا فراموش كند راه بهشت را گم كرده است.
و به سند معتبر از مالك جُهَنى(9منقول است كه گفت: من گُلى به دست حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام دادم. حضرت گرفتند و بو كردند و بر ديده‏هاى خود گذاشتند و بعد از آن فرمودند كه: هر كه گلى را بگيرد و بو كند و بر چشمانش گذارد و بگويداللهم صل على محمد و ءال محمد، هنوز آن گل را بر زمين نگذاشته، خدا او را بيامرزد.
 

1-   ترجمه: و سلام و درود و رحمت و بركات خداوند بر او و آنان و بر جانها و تنهايشان باد.
2-   خليل: دوست - دوستدار.
3-   ترجمه: درود خداوند و درود فرشتگانش و پيامبرانش و فرستادگانش و همه آفريدگانش بر محمد و خاندان محمد، و سلام و درود رحمت خداوند و بركاتش و بر او و آنان باد!
4-   سپاس و ستايش خداوند را كه پروردگار جهانيان است و سلام و درود خداوند بر محمد و اهل بيتش باد!
5-   لبيك... و سعديك: نداى تو را پاسخ مى‏گويم و تو را بسى يارى مى‏كنم.
6-   لا لبيك و لا سعديك: پاسخى به نداى تو نمى‏گويم و ياريت نمى‏كنم.
7-   عترت: خاندان - فرزندان - مقصود از عترت پيامبر، فرزندان اويند از سوى حضرت فاطمه (س) به همراه فاطمه.
8-   حجاب: پرده - پوشش.
9-   مالك جهنى: مالك بن اعين الجهنى الكوفى از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع) و از راويان حديث آنان.

 

نجم سيم: در بيان سبب مستجاب نشدن بعضى از دعاها

بدان كه چون حق سبحانه و تعالى وعده فرموده است كه دعاهاى بندگان خود را مستجاب گرداند، البته خُلف( 1در وعده الهى نمى‏باشد. پس اين كه بعضى از دعاها اثر استجابتش ظاهر نمى‏شود و به چند وجه جواب مى‏توان گفت:
{وجه} اول: آن كه چون حق تعالى حكيم عليم است كارهاى او البته منوط( 2به حكمت و مصلحت مى‏باشد. پس وعده‏اى كه فرموده مشروط به حكمت است، يعنى: اگر مصلحت شما باشد مستجاب مى‏كنم. چنانچه اگر كريمى گويد كههركه از من چيزى مى‏طلبد عطا مى‏كنم، و شخصى بيايد و گويد افعى كشنده‏اى به دست من بده، يا زهر قاتلى( 3را بده كه بخورم، و آن سائل ضرر آنها را نداند، و دادن به او موجب هلاك او گردد، البته عطا نكردن در چنين حالى به كرم انسب(است؛ بلكه عطا كردن جور است. و ظاهر است كه اكثر آرزوهاى خلايق موجب ضرر ايشان است و نمى‏دانند و از روى جهالت سؤال( 5مى‏نمايند. و حضرت امام زين‏العابدين صلوات‏الله عليه در دعاى طلب حاجات صحيفه كامله به اين معنى اشاره فرموده كه: اى خداوندى كه متبدل نمى‏سازد حكمت او را وسيله‏ها.
اگر كسى گويد كههرگاه چنين باشد دعا چه فايده دارد؛ زيرا كه هرچه صلاح بندگان در آن است البته حق تعالى به عمل مى‏آورد؟ جواب مى‏گوييم كه: ممكن است كه يك امرى بدون دعا مصلحت در عطاى او نباشد، و مصلحت مشروط به دعا باشد.
پس امور بر سه قسم است: بعضى آن است كه بدون دعا مصلحت در عطاى آن هست؛ آن را بدون دعا كرامت مى‏فرمايد. و بعضى هست كه با دعا نيز مصلحت در دادن آن نيست؛ آن را مطلقا منع مى‏فرمايد. و بعضى هست كه با دعا مصلحت در عطاى آن هست، و بى‏دعا مصلحت نيست؛ چنين امرى عطايش موقوف به دعاست. و چون آدمى تميز ميان اين امور به عقل خود نمى‏تواند كرد بايد كه در جميع امور مُحتَمَله(كه به عقل خود خوب داند دعا بكند، و اگر حاصل نشود از دعا مأيوس نشود و بداند كه البته صلاح او در آن چيز نبوده كه حق تعالى دعايش را مستجاب نكرده. با آن كه اصل دعا كردن عبادتى است بهترين عبادتها، و موجب قرب مى‏شود.
چنانچه حضرت صادق عليه‏السلام فرمود كه: دعا كن و مگو كهآنچه مقدر شده است خواهد شدبه درستى كه دعا عبادت است.
و تفصيل اين كلام بعد از اين ان‏شاءالله مذكور خواهد شد.
وجه دويم: آن است كه هرچيز را شرطى چند مى‏باشد و مانعى چند مى‏باشد كه تا آن شرايط به عمل نيايد و آن موانع برطرف نشود، ثمره‏اى بر آن فعل مترتب نمى‏شود. مثل آن كه حق تعالى فرموده كهنماز كنيد تا شما را بيامرزمنماز را شرايط هست كه اگر بدون آن شرايط به عمل آورد مقبول نيست. پس اگر كسى نماز بى‏وضو بكند نماز نكرده است و مستحق آمرزش نيست. و همچنين مانعى چند، از تأثير مى‏دارد چنانچه فرموده‏اند كه نماز موجب قرب است. اگر كسى نماز كند و جميع قبايح را به جا آورد تأثير آن قبايح كه موجب بُعد و حرمان است مانع است از تأثير نماز در قرب.
و همچنين اگر طبيبى گويد كه ريوند( 7مُسهل است، يعنى اگر با شرايطى كه مقرر است بخورند و چيزى كه منافى عمل او باشد به جا نياورند، اسهال مى‏كند. پس اگر كسى ريوند را بدون سَحق(كه يكى از شرايط عمل آن است، يا با يك مثقال ترياك( 9كه منافى(10 عمل آن است بخورد و عمل نكند، گفته طبيب خطا نشده خواهد بود.
همچنين دعا را شرايط هست، چنانچه سابقا دانستى: از تضرع و زارى و اهتمام(11 و خداشناسى و عبادت و ترك معاصى و خوردن حلال و تقديم(12حمد و ثنا و صلوات و غير اينها از شرايط و رفع موانعى كه گذشت. پس به هر يك از آنها كه اخلال كند و دعايش مستجاب نشود منافات با وعده الهى ندارد. و چون 
 

1-   خلف: عمل برخلاف وعده.
2-   منوط: وابسته.
3-   قاتل: كشنده.
4-   انسب: شايسته‏تر - مناسبتر.
5-   سؤال: درخواست.
6-   محتمله: مؤنث محتمل - داراى احتمال.
7-   ريوند: نوعى ريواس كه ريشه و برگهاى آن خاصيت طبى دارد. يكى از خاصيتهاى آن ايجاد لينت مزاج است.
8-   سحق: كوبيدن - نرم كردن.
9-   ترياك: شيره گياه خشخاش كه از مواد مخدر معروف است و در پزشكى كاربردهاى بسيار دارد. خوردن آن ايجاد يبوست مى‏كند
10-   منافى: برطرف كننده - ضد.
11-   اهتمام: كوشش.
12-   تقديم: مقدم داشتن.

اين معنى در ضمن احاديثى كه سابقا در باب شرايط مذكور شد به وضوح پيوسته و به همين اكتفا مى‏نماييم.
وجه سيم: آن است كه گاه هست كه حق تعالى دعايى را مستجاب مى‏فرمايد و مصلحت در تأخير آن مى‏داند؛ يا براى اين كه در اين وقت به او ضرر مى‏رساند، يا مى‏خواهد كه او دعا كند و درجات او در مراتب قرب زياده گردد، و اگر به زودى حاجت او را برآورد ترك دعا مى‏كند، و به آن درجات عاليه فايز نمى‏گردد. و بسا باشد كه حاجت مؤمنى را مستجاب گردانند، و بعد از چندين سال به او بدهند.
چنانچه منقول است كه از حضرت صادق عليه‏السلام پرسيدند كه: آيا مى‏شود كه دعاى كسى مستجاب شود و در رسانيدن به او تأخير شود؟ فرمود كه: بلى؛ تا بيست سال.
و در حديث ديگر فرمود كه: از وقتى كه موسى و هارون بر فرعون و قومش نفرين كردند و حق تعالى فرمود كهدعاى شما مستجاب شد تا وقتى كه خدا فرعون را هلاك كرد چهل سال گذشت.
و به سند صحيح منقول است كه ابن ابى نصر به خدمت حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه عرض نمود كه: چندين سال است كه از خدا حاجتى سؤال مى‏كنم و روا نمى‏شود و از دير شدن اين حاجت در دلم چيزى به هم رسيده. حضرت فرمود كه: اى احمد زينهار كه شيطان را بر خود راه مده كه تو را از رحمت خدا نااميد گرداند. به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام مى‏فرمود كه: به درستى كه مؤمن از حق تعالى حاجتى سؤال مى‏نمايد و خدا تأخير مى‏نمايد استجابت او را، براى اين كه دوست مى‏دارد شنيدن آواز دعا و ناله و زارى او را.
پس حضرت امام رضا عليه‏السلام فرمود كه: والله كه آنچه خدا تأخير مى‏كند و از مؤمنان منع مى‏فرمايد در دنيا، و در آخرت به ايشان مى‏دهد بهتر است از براى ايشان از آنچه در دنيا به ايشان مى‏دهد. به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام مى‏فرمود كه: سزاوار اين است كه دعاى مؤمن در هنگام نعمت و رخا(1مثل دعاى او باشد در وقت شدت و بلا. و چنين نباشد كه همين كه به او عطا كنند سست شود و دعا را كم كند. پس بايد كه مؤمن را هرگز از دعا ملال حاصل نشود. به درستى كه دعا را رتبه و منزلت عظيم نزد خدا هست. و بر تو باد به صبر كردن در بلاها و تنگيها، و طلب حلال نمودن، و صله رحم كردن.
و زينهار كه بپرهيز از عداوت نمودن و معارضه(2كردن با مردم. به درستى كه ما اهل بيت صله(3مى‏كنيم با كسى كه از ما قطع مى‏كند، و احسان مى‏كنيم با كسى كه با ما بدى مى‏كند. پس والله كه در اين امر عاقبت نيكو مشاهده مى‏نماييم. و بدان كه صاحب نعمت در دنيا اگر سؤالى كند و به او عطا كنند ديگر چيزى غير آن سؤال خواهد كرد و نعمت الهى در نظر او سهل خواهد شد. و چون نعمت الهى بر مسلمانى بسيار شد، او را خطر عظيم هست به جهت حقوقى كه خدا بر او واجب مى‏شود، و بيم آن هست كه فريفته شود و حقوق الهى را ادا ننمايد و موجب طغيان او گردد.
بگو به من كه اگر من سخنى به تو بگويم اعتماد بر گفته من خواهى كرد؟ گفتم: فداى تو گردم! اگر به فرموده تو اعتماد نكنم به گفته كه اعتماد خواهم كرد و حال آن كه تو حجت خدايى بر خلق؟ فرمود كه: پس اعتماد به فرموده خدا بيشتر داشته باش. به درستى كه خدا به تو وعده كرده است. آيا خدا نفرموده است كهچون بندگان از تو سؤال نمايند از (حال) من، بگو كه من به ايشان نزديكم؛ مستجاب مى‏كنم دعاى دعاكننده‏اى كه مرا بخواند؟(4و مى‏فرمايد كهنااميد مشويد از رحمت الهى.(5و مى‏فرمايد كهخدا وعده مى‏كند شما را مغفرت عظيم از جانب خود و فضل بسيار.(6پس بايد كه اعتماد شما بر خدا زياده باشد از اعتماد بر ديگران. و در خاطر خود راه مدهيد بغير از گمان نيك به خداوند خود تا گناهان شما آمرزيده شود.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: بسيار است كه حق تعالى دعاى شخصى را مستجاب مى‏فرمايد و تأخير مى‏نمايد تا مدتى، تا او زياده دعا كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: گاه هست كه بنده‏اى دعا مى‏كند، پس حق تعالى مى‏فرمايد به دو ملك كه موكل‏اند به او كه: من حاجت او را مستجاب كردم؛ وليكن الحال به او مدهيد تا او دعا كند، كه من دوست مى‏دارم كه آواز او را بشنوم. و گاه هست كه بنده‏اى دعا مى‏كند، پس حق تعالى مى‏فرمايد كه: زود حاجتش را بدهيد، كه من صداى او را دشمن مى‏دارم.
و در حديث ديگر فرمود كه: پيوسته مؤمن با خير و حالت نيكوست و اميدوار رحمت حق تعالى است، مادام كه استعجال نكند، كه نااميد شود و ترك دعا كند. راوى گفت كه: چگونه استعجال كند؟ فرمود كه: استعجال آن است كه گويد كه: اين قدر مدت دعا كردم و اجابت را نمى‏بينم.
 

1-   رخا: آسايش - آسانى.
2-   معارضه: مقابه به مثل - ستيز - دشمنى.
3-   صله: پيوند - برقرارى ارتباط.
4-   بخشى از آيه 186 سوره بقره (2).
5-   بخشى از آيه 53 سوره زمر (39).
6-   بخشى از آيه 268 سوره بقره (2).

و به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: روزى حضرت ابراهيم خليل‏الرحمن(1در كوه بيت‏المقدس مى‏گذشت كه چراگاهى براى گوسفندان خود پيدا كند.
ناگاه صداى شخصى به گوشش رسيد. از پى صدا رفت. ديد كه شخصى مشغول نماز است و طولش دوازده شبر(2است. و چون فارغ شد حضرت خليل از او پرسيد كه: اى بنده خدا از براى كه نماز مى‏كنى؟ گفت: از براى خداى آسمان. حضرت ابراهيم پرسيد كه: آيا بغير تو كسى از قوم تو باقى مانده است؟ گفت: نه. پرسيد كه: خوراك تو از كجا به دستت مى‏آيد؟
گفت: در تابستان ميوه اين درخت را جمع مى‏كنم و در زمستان به آن معاش مى‏كنم. فرمود كه: منزلت در كجاست؟ اشاره به كوهى كرد كه در برابر بود. حضرت ابراهيم فرمود كه: مرا با خود نمى‏برى كه امشب با تو به سر بريم؟ گفت: در ميان راه آب عظيمى هست كه نمى‏توان گذشت. حضرت فرمود كه: تو چگونه عبور مى‏نمايى؟ گفت: بر روى آب راه مى‏روم.
حضرت فرمود كه: مرا با خود ببر؛ شايد كه خدا به من هم اين كرامت بفرمايد كه بر روى آب راه روم چنان كه به تو كرامت فرموده.
پس عابد دست حضرت را گرفت و با هم رفتند. چون به آن آب رسيدند هر دو بر روى آب روان شدند و گذشتند. چون به خانه عابد رسيدند حضرت ابراهيم فرمود كه: كدام روز عظيمتر است؟ عابد گفت كه: روز جزا كه مظالم بندگان را از يكديگر مى‏گيرند.
حضرت فرمود كه: بيا كه دست برداريم و خدا را بخوانيم كه ما را از شر آن روز ايمن گرداند. عابد گفت كه: دعاى مرا چه مى‏كنى؟ والله كه سه سال است كه براى مطلبى دعا مى‏كنم و هنوز مستجاب نشده است. حضرت ابراهيم فرمود كه: مى‏خواهى كه تو را خبر دهم كه براى چه دعاى تو را حبس كرده‏اند؟ گفت: بلى. فرمود كه: حق تعالى چون بنده را دوست مى‏دارد دعاى او را حبس مى‏نمايد و زود برنمى‏آورد تا او را بسيار مناجات كند و از جناب مقدس او سؤال نمايد و تضرع كند. و چون بنده‏اى را دشمن مى‏دارد دعايش را زود مستجاب مى‏كند يا نااميدى در دل او مى‏افكند كه ديگر دعا نكند.
بعد از آن فرمود كه: حاجت تو چه چيز بود؟ گفت كه: روزى گله گوسفندى بر من گذشت و پسرى نيكورويى با آن گله بود و آن پسر گيسوى مُشكبويى داشت. پرسيدم كه: اين گوسفندان از كيست؟ گفت: از ابراهيم خليل‏الرحمن. پس من دعا كردم كه: خداوندا اگر تو را در زمين خليلى و دوستى هست به من بنما. ابراهيم فرمود كه: خدا دعاى تو را مستجاب گردانيده. منم ابراهيم، دوست خداوند رحمان. پس حضرت با او معانقه(3)فرمودند، و چون حضرت پيغمبر صلى‏الله عليه و آله مبعوث شدند مصافحه(4مقرر شد.
وجه چهارم: آن است كه حق سبحانه و تعالى بعضى از بندگان را كه حاجتى طلبند و صلاح ايشان در آن نباشد، اضعاف مُضاعَفه(5آن حاجت را در دنيا و آخرت به ايشان كرامت مى‏فرمايد. پس دعاى ايشان را رد نفرموده، و حاجت ايشان را بر وجه اكمل(6روا كرده است. چنانچه اگر كسى از پادشاهى فَلسى(7طلب نمايد و آن پادشاه در عوض جواهرى به او عطا كند كه صدهزار تومان(قيمت آن باشد، هيچ عاقل نمى‏گويد كه حاجت او را رد كرده است؛ بلكه او را مدح مى‏كنند كه اضعاف(اضعاف آنچه آن سائل طلبيده به او عطا فرموده.
پس در درگاه پادشاه پادشاهان، اين گدايان جاهل و سائلان نادان مطالب خسيسه(10را منظور نظر خود مى‏گردانند و از حق تعالى سؤال مى‏نمايند؛ و آن كريم على‏الاطلاق نعمتهاى بى‏انتها و رحمتهاى بى‏عَد و احصا(11 در برابر عطا مى‏فرمايد، و قدر آنها را نمى‏دانند و از عدم حصول آن مطلب خسيس شكايت مى‏نمايند. اما آنچه در آخرت به ايشان كرامت مى‏فرمايد درجات رفيعه و مراتب عاليه بهشت است كه نامزد محرومان حاجات دنيا و ناكامان عرصه نيستى و فنا گردانيده.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: به درستى كه گاه هست كه بنده‏اى در حاجتى خدا را مى‏خواند، و حق تعالى مى‏فرمايد كه: اجابت دعاى او را تأخير كنيد كه من مشتاق آواز و دعاى اويم. پس چون روز قيامت مى‏شود حق تعالى مى‏فرمايد كه: اى بنده من مرا خواندى در دنيا و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب را به عوض براى تو مقرر ساخته‏ام. و در فلان حاجت ديگر مرا خواندى و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب عظيم را به عوض به تو داده‏ام. پس آن مؤمن از بسيارى عطاها و ثوابها كه مشاهده نمايد آرزو كند كه كاشكى هيچ دعاى من در دنيا مستجاب نمى‏شد.
 

1-   خليل‏الرحمن: دوست خداوند رحمن - دوست خداوند داراى مهر و بخشش بسيار و گسترده.
2-   شبر: وجب.
3-   معانقه: دست در گردن يكديگر انداختن - يكديگر را در آغوش كشيدن.
4-   مصافحه: دست دادن - دست در دست يكديگر گذاشتن.
5-   اضعاف مضاعفه: چندين برابر.
6-   بر وجه اكمل: به كاملترين وجه - به كاملترين صورت.
7-   فلس: پشيز - پول سياه - كم ارزشترين واحد پول.
8-   تومان: ده هزار دينار - ده هزار سكه طلا.
9-   اضعاف: چند برابر.
10-   مطالب خسيسه: جمع مطلب خسيس - درخواستهاى پست - درخواستهاى كوچك.
11-   بى‏عد و احصا: غيرقابل شمارش و محاسبه.

و اما آنچه در دنيا عطا مى‏فرمايد مراتب قرب و كمالات نامتناهى است كه لازم دعاست.
اى عزيز بدان كه حق سبحانه و تعالى بندگان نادان را از روى غايت لطف و مهربانى با طبع جهول(1ايشان مدارا مى‏نمايد، و به دام دانه خواهشهاى طبع سركش ايشان، از روى حكمت، ايشان را به ساحت كبرياى خود مى‏كشاند. چنانچه بلاتشبيه بازى را پادشاهى خواهد شكار كند، اگر اول به او گويد كهبيا كه من تو را بر سر دست خود مى‏گيرم و شهباز(2اوج عزتت مى‏گردانم، هيچ فايده‏اى در تسخير او نمى‏كند. بلكه اول او را به طعمه و دانه، آشناى دام خود مى‏گرداند و چون قابل شد، بر روى دست خويشش جا مى‏دهد و به هر جايش كه مى‏فرستد به زودى برمى‏گردد.
و اگر پدر مهربان طفلى راخواهد كه به كسب علوم و حقايق فرستد، اگر صدهزار دليل و برهان براى او بگويد، فايده نمى‏كند. بلكه اول او را به جوز(3و مويز(4و وعده قباى رنگين و عباى زرين به مكتب آشنا مى‏كند، چون لذت فهم حقايق و حكمتها را يافت، به سياستهاى(عظيم او را از آن شغل باز نمى‏توان داشت.
همچنين اين حيوانات عديم‏الشعور(و طفل طبعان مغرور، چون فضيلتى و كمالى و لذتى و بهره‏اى بغير از خوردنى و پوشيدنى و دينار و درهم و خَيل(7و حَشَم(و ساير لذات جسمانى نيافته‏اند، حكيم مطلق و كريم لايزال با نهايت رتبه عظمت و استغنا و جلال، ايشان را به درگاه خود خوانده، كه هرچه خواهيد از من بطلبيد، و نمك آش خود را از من بخواهيد، و سبزى طعام را از من بطلبيد؛ تا آن كه از اين راه رو به درگاه او آورند، و از بسيارى دعا و توسل و مناجات با نهايت بيگانگى، به مرتبه آشنايى و قرب فايز گردند، و لذت مناجات او بيابند، و از خلق رو برتافته در جميع امور رو به او داشته باشند.
زهى كرم بى‏انتها كه به دام و دانه نمك و سبزى به ساحت قرب خود مى‏رساند و به وسيله خواهشهاى نفسانى مقرب حضرت يزدانى مى‏گرداند؛ و آن جاهل نادان شبهه مى‏كند يا دلگير است كه حاجتم برآورده نشده استان الانسان لربه لكفور(). مگر نمى‏دانى كه اصل دعا كردن عبادت است و در اين ضمن، بندگى خدا كرده‏اى، و با مالك‏الملوك مناجات كرده‏اى، و ثوابهاى آخرت تحصيل نموده‏اى، و پا بر بساط قرب خداوند جبار(10گذاشته‏اى، و خداوند عالم را انيس و همراز خود گردانيده‏اى، و به سمع يقين و ايمان لبيكها از عرش رفعت شنيده‏اى.
و اگر معنى مناجات و لذت آن را بفهمى و رازهاى نهانى را به گوش دل بشنوى و دلداريها و بنده نوازيهاى آن محبوب حقيقى را در هنگام تضرع و دعا ادراك نمايى، حاجتها و آرزوهاى خود را - بلكه خود را - گم خواهى كرد. اگر رخصت دخول مجلس پادشاهان عاجز دنيا بيابى و گوشه چشم التفاتى(11 از ايشان ببينى، تمام حاجتهاى خود را فراموش مى‏كنى. هيهات، هيهات! جسم خاكى را همين بس نيست كه او را با جناب رب‏الارباب به مُشافهه(12 رخصت مكالمه و عرض حاجت داده‏اند و كليدهاى خزاين رحمت را به زبانش سپرده‏اند و متكفل امور و مصالح او گرديده‏اند؟ و حضرت رب‏العزه مى‏فرمايد كهتو دعا بكن و خير خود را به من بگذار، و او سركشى مى‏كند و از روى علم ناقص و جهل كامل خود بر آن جناب گستاخى مى‏كند و تحكم مى‏نمايد. اگر غفلت، عقلها را پريشان نكرده بود بايست كه كسى كه اين احاديث متواتره را بشنود كه حضرت عزت مى‏فرمايد كهحاجت او را برمياوريد كه من آواز او را دوست دارم و مشتاق ناله اويم در ناكامى حاجت برنيامدن، از شوق به كام دل بميرد و ديگر دست جانش دامان خواهشى نگيرد.
چون سخن نازك شد و عبارت نارساست و مطلب وسيع است، سخن را مختصر كرده، ختم مى‏كنيم اين مبحث را به ذكر جماعتى كه دعاى ايشان مستجاب است، و جمعى كه دعاى ايشان مستجاب نيست.
به سند معتبر از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: سه كس‏اند كه دعاى ايشان مستجاب است: كسى كه به حج بيت‏الله‏الحرام رود دعايش مستجاب است؛ پس نيك به احوال بازماندگانشان برسيد تا در حق شما دعا كنند. و كسى كه به جهاد فى‏سبيل‏الله رود، پس نيكو خلافت كنيد در اهل ايشان(12 ). و كسى 
 

1-   جهول: بسيار جاهل و نادان - اين واژه به عنوان صفتى براى انسان در آيه 72 سوره احزاب (33) به كار رفته است.
2-   شهباز: نوعى باز زيبا، قوى، خوش اندام و اغلب سفيد كه آن را براى شكار حيوانات ديگر اهلى مى‏كنند. رسم بوده است كه پادشاهان و بزرگان و شكارچيان آن را بر روى دست نگه مى‏داشته و در هنگام شكار پرواز مى‏داده‏اند.
3-   جوز: گردو.
4-   مويز: انگور سياه خشك شده - كشمش سياه.
5-   سياست: تنبيه.
6-   عديم‏الشعور: بى‏شعور - فاقد درك و فهم.
7-   خيل: گروه اسبان - گروه سواران كه به همراه صاحبان منصب به راه مى‏افتادند.
8-   حشم: خويشان و كسان و خدمتكاران و بندگان.
9-   ترجمه: انسان در برابر پروردگارش بسيار ناسپاس است (برگرفته از برخى آيات قرآن كريم).
10-   جبار: قاهر - مسلط - از صفات خداوند.
11-   التفات: توجه.
12-   مشافهه: گفت‏وگوى رو در رو.
13-   يعنى به جاى ايشان و در غياب ايشان نيكو به خانواده آنها رسيدگى كنيد.

كه بيمار باشد دعايش مستجاب است؛ پس او را به خشم مياوريد و دلتنگ مگردانيد.
و از حضرت امام محمد باقر صلوات‏الله عليه منقول است كه: پنج دعاست كه از پروردگار عالم محجوب نمى‏گردد: دعاى امام عادل، و دعاى مظلوم (حق تعالى به او مى‏فرمايد كه البته از براى تو انتقام مى‏كشم اگرچه بعد از مدتى باشد)، و دعاى فرزند صالح از براى پدر و مادرش، و دعاى پدر صالح از براى فرزندش، و دعاى مؤمن از براى برادر مؤمنش غايبانه (حق تعالى مى‏فرمايد كه: تو را دو برابر او كرامت كردم).
و از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از نفرين مظلوم كه دعاى او را از حجابها مى‏گذرانند تا آن كه حق تعالى به سوى آن نظر مى‏فرمايد و مى‏گويد كهبلند كنيد دعاى او را كه من مستجاب مى‏كنمو بپرهيزيد از نفرين پدر كه از شمشير تندتر است.
و در حديث ديگر فرمود كه: چهار كس‏اند كه دعاى ايشان رد نمى‏شود تا آن كه درهاى آسمان براى ايشان گشوده مى‏شود و دعاى ايشان به عرش مى‏رسد: دعاى پدر از براى فرزند، و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى كسى كه به عمره رفته باشد تا برگردد، و دعاى روزه‏دار تا افطار نمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق صلوات‏الله عليه منقول است كه: سه دعاست كه از حق تعالى محجوب نمى‏گردد(1): دعاى پدر براى فرزند اگر به او نيكى كند، و نفرين پدر بر فرزند اگر عاق(2او گردد؛ و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى مظلوم براى كسى كه او را يارى كند و حق او را از ظالم بگيرد؛ و دعاى مؤمنى كه در حق برادر مؤمنى دعا كند كه با او مواسات(3و احسان كرده باشد براى خشنودى اهل بيت رسول صلوات‏الله عليهم، و نفرينى كه مؤمن بر كسى كند كه محتاج به او شده باشد و مضطر باشد و او قدرت بر مواسات و احسان به او داشته باشد و نكند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: پنج كس‏اند كه دعاى ايشان مستجاب نيست: مردى كه حق تعالى طلاق زنش را به دست او گذاشته و آن زن او را آزار مى‏كند، و دارد مالى كه مَهر او را بدهد و او را رها كند، نمى‏كند و بر او نفرين مى‏كند؛ و شخصى كه غلامش سه مرتبه بگريزد، و او را نفروشد و بر او نفرين كند، يا چون بار ديگر بگريزد دعا كند كه خدا به او برگرداند؛ و شخصى كه در زير ديوار خم شده شكسته گذرد و تند نگذرد، و دعا كند كه بر سرش نيايد؛ و شخصى كه مالى به كسى قرض بدهد و گواه نگيرد، و دعا كند كه خدا مالش را به او رساند؛ و شخصى كه قدرت بر طلب روزى داشته باشد، و در خانه خود بنشيند و طلب نكند و گويد كه: خدايا مرا روزى بده.
 

بركات مؤمن براى خاندان و همسايگانش

يا أباذر ان الله يصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده(و يحفظه فى دويرته و الدور حوله مادام فيهم.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى اصلاح مى‏كند به سبب صلاح و نيكى بنده‏اى فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را، و حرمت او را رعايت مى‏فرمايد در اهل خانه‏هاى او و در خانه‏هاى همسايگان او مادام كه در ميان ايشان است (كه بلاها را از ايشان دفع مى‏نمايد، و عذاب خود را بر ايشان نازل نمى‏گرداند).
مُفاد(5اين كلمات شريفه ترغيب در صلاح و نيكى و عبادت و بندگى است، كه كسى كه بنده شايسته خداست خدا به بركت او فرزندانش را هم به صلاح و نيكى مى‏دارد كه نام خيرش در دنيا و آخرت باقى بماند، و ثمره نيكى ايشان به او عايد گردد، و به بركت او دفع بلا از خويشان و دوستان و همسايگان او مى‏فرمايد؛ بلكه به بركت نيكان دفع بلا از ديار ايشان مى‏فرمايد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: چون حق تعالى مى‏بيند اهل شهرى را كه ايشان از حد تجاوز مى‏كنند در نافرمانى و معصيت، و در آن شهر سه كس از مؤمنان صالح هستند، حق تعالى ايشان را ندا مى‏فرمايد كه: اى اهل معصيت من!
اگر در ميان شما نمى‏بودند اين مؤمنان كه با يكديگر به مال حلال من دوستى مى‏نمايند، و به صلاح و نيكى و عبادت خود، زمين و مسجدهاى مرا معمور(6مى‏دارند، و در سحَرها از ترس من استغفار مى‏نمايند، هرآينه عذاب خود را بر شما نازل مى‏گردانيم و پروا نمى‏كردم.
 

1-   يعنى بالا مى‏رود و مورد قبول خداوند قرار مى‏گيرد.
2-   عاق: آزاردهنده - رنجاننده - مورد نفرت.
3-   مواسات: يارى - يارى مالى.
4-   مجلسى چنين اعرابگذارى كرده و همين درست است زيرا جمع و مفرد ولد يكسان است و صورت ديگر جمع آن - وُلد - كمتر مرسوم است (به كتب لغت مراجعه شود).
5-   مفاد: مفهوم - محتوا - مضمون.
6-   معمور: آباد.