عين الحيات
مؤلف : علامه، ملا محمد باقر مجلسى رحمة الله
پيشگفتار
عينالحيات در يك نگاه
نياز عصرها و نسلها
چرا تصحيح جديد؟
پانوشتهاى توضيحى
نسخه پردازى
بازشناختى از مجلسى
از براى حق صحبت سالها
گفتار اول: ملا محمدباقر مجلسى
در نگاه نخست
پيشفرضها
خاندان مجلسى
پدر مجلسى: ملا محمدتقى مجلسى (مجلسى اول)
خواهران و برادران مجلسى
نامدارترين خواهر مجلسى
تولد مجلسى، و جغرافياى عمر او در عصر صفوى
دعاى پدر
مشهورترين استادان مجلسى
نامدارترين شاگردان مجلسى
حجم شگفتانگيز آثار مجلسى
گستردگى آثار مجلسى
دستهبندى نوشتههاى مجلسى
آثار مجلسى كه داراى تاريخ نگارشاند
آثار مجلسى كه فاقد تاريخ نگارشاند
آثار پراكنده مجلسى يا منسوب به او
آثارى كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است
كتابهاى كه از مجلسى نيستند
فارسىنويسى مجلسى
مجلسى مترجم
چرا مجلسى به حديث گراييد
شيوه مجلسى در بررسى حديث
بحارالانوار و پندارها
بحارالانوار در نگاهى گذرا
انگيزه تأليف بحارالانوار
اعتبار سنجى بحارالانوار و ديدگاه مجلسى در اينباره
طرحهاى تكميلى بحارالانوار
چگونگى گردآمدن بحارالانوار
حمايتهاى حكومت از تأليف و مؤلف
مذهب، حكومت و رويكردها
مشروعيت حكومت، از ديدگاه قرآن و سنت
دو نگاه به صفويه
رفتار صفويه با عالمان
صفويان از نگاه عالم دوران صفوى
مجلسى:شيخالاسلام اصفهان، توابع و لواحق
بتشكنىِ مجلسى
نظريهپردازى مجلسى براى حكومت
چرا ستايش پادشاهان؟
فعاليتهاى اجتماعى مجلسى
دردمندى مجلسى
فروتنى مجلسى
طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى
مجلسى عارف
مجلسى و تصوف
مجلسى و علوم عقلى
مجلسى و شاه سلطان حسين
درگذشت مجلسى
فرزندان مجلسى
مجلسى به روايت ستايشگرانش
ناقدان و منتقدان مجلسى
ديدگاه خاورپژوهان
ناقدان سنتگراى مجلسى
شريعتى و نقد مجلسى
تأثير مجلسى بر آيندگان
گفتار دوم: روش علمى تصحيح
هدف تصحيح
اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح(1)
اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح (2)
اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح (3)
ذهنيات و پيشداوريهاى بازدارنده
مشكل در گزينش منابع
نيمسايهاى لرزان از روش علمى
نتيجه
مقصود از روش علمى
اهميت نسخهها و منابع كهن
لزوم پرهيز از بازپژوهى
منابع مورد استفاده ما
وظايف اصلى مصحح
اصل استقلال نسخهها
حساب احتمالات، مبناى تصحيح علمى
پشتوانه و امتياز آن
امتياز كهنترين نسخه
امتياز توالى نسخههاى اقدم
نحوه امتيازدهى
اجزاى مشترك
حالت تساوى امتيازها
حداقل پشتوانه يك جمله
كمترين پشتوانه يك كلمه
نسخه بدلها، اصلاحات و تغييرات مؤلف
اضافات نسخهها
كاستى نسخهها و اضافات مصحح
سهو و خطاى مؤلف
خطاى قلم مؤلف
جايگاه تصحيح املايى
جايگاه بحثهاى ادبى و روشهاى قياسى والتقاطى در تصحيح علمى
قرائتهاى بيمعنى
ضعف اطلاعات ما
اصول تحريف
دستاوردهاى تصحيح علمى
پاسخ به يك شبهه
ويژگيهاى طبع حاضر
سپاس
پيشگفتار مؤلف
مقدمه: در ذکر بعضي از فضايل و احوال ابوذر رضي الله عنه
وصيت پيامبر ص به ابوذر غفاري
يا اباذر اعبدالله کانک تراه...
فصل اول: در رؤيت است
فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است
فصل سيم: در شرايط اعمال است
فصل چهارم: در حضور قلب است
اصل اول: آن كه اول عبادات، معرفت است و قبول جميع عبادات موقوف است بر آن
اصل دويم: در كمينگاههاى شيطان است
اصل سيم: در مراتب معرفت و ايمان است
اصل چهارم: در حدوث عالم است
اصل پنجم: در تحقيق معنى فرد است
اصل ششم: آن كه حقتعالى باقى است
اصل هفتم: در آفرينندگى خداوند و نفى قول غلات شيعه است
اصل هشتم: در خلقت آسمانهاست
اصل نهم: در بيان معنى لطيف و خبير است
اصل دهم: در علم و قدرت خداوند است
فايده اولى: در بيان ضرورت وجود نبى و احتياج خلايق با آن
فايده ثانيه: در معجزه است
فايده ثالثه: در تقرير دليل بر نبوت پيغمبر آخرالزمان محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب صلىالله عليه و آله است
فايده رابعه: در عصمت انبياء
فايده خامسه: در بيان بعضى از شمايل و اوصاف آن حضرت
تنوير اول: در بيان آن كه هيچ عصرى خالى از امام نمىباشد و آن امام از جانب خدا مىبايد منصوب باشد
تنوير دويم: در بيان عصمت امام است
تنوير سيم: در نازل شدن آيه تطهير در شأن اهل بيت رسالت است
تنوير چهارم: در بيان فضيلت محبت اهل بيت عليهمالسلام است
تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلواتالله عليهم، و بدون آن عبادت ثمرهاى نمىبخشد بلكه باعث عقاب مىشود
تنوير ششم: در بيان بعضى از صفات و علامات امام و شرايط امامت
در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند
مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل
مقصد دويم: در بيان دجال
مقصد سيم: در بيان مجملى از معاد و ذكر بعضى از احوال آن كه اين حديث اشاره بدان دارد
قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست
قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است
قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما
قاعده چهارم: در بيان اصناف علماست و صفات عالمى كه متابعت او مىتوان نمود
قاعده پنجم: در مذمت عمل بىعلم
قاعده ششم: در مذمت فتوا دادن كسى كه اهليت آن نداشته باشد
خصلت اول: عدم اغترار به عبادت و اعتراف به عجز است
خصلت دويم: شكر نعمت است
خصلت سيم: توبه است
در گذر عمر
در اين كه روزى به دست خداست
در تقوا و پرهيز از گناهان
در نگاه داشتن زبان
لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است
لمعه دويم: در بيان اختلاف شرايع و مذمت بدععت در دين است
لمعه سيم: در بيان آن كه رهبانيت در اين امت نمىباشد و رهبانيت اختيار نمودن در اين امت بدعت است
لمعه چهارم: در بيان اعتزال از خلق است
لمعه پنجم: در بيان طلب مال از حلال نمودن و قدر انفاق كردن است
لَمعه ششم: در بيان تجمل و زينت و ملبوسات فاخره و اسباب و خانههاى نفيس و امثال اينهاست
لَمعه هفتم: در بيان فضيلت پاكيزه كردن بدن و بوى خوش كردن است
لَمعه هشتم: در مدح مطعومات لذيده و مذمت ترك گوشت و حيوانى نمودن است
لَمعه نهم: در بيان حرمت غناست
لَمعه دهم: در بيان ذكر است
در فضيلت مسجد و تصدق و انواع آن
درجات مؤمنان
در مشكلات، مصيبتها و اندوه مؤمنان
در رقت قلب و تضرع و گريستن
ثمره اول: خوف و رجاست
ثمره دويم: در بيان بعضى از قصص خايفان كه تذكر احوال ايشان موجب تنبه مؤمنان است
ثمره سيم: در مدح مخالفت نفس و خواهشهاى آن و مذمت متابعت هواهاى نفسانى
در امانتدارى
باب اول: در مذمت دنيا
باب دويم: در بيان تمثيلى چند كه پيشوايان دين در مذمت دنيا براى تنبيه غفلت زدگان مسالك حيرت بيان فرمودهاند
تمثيل اول: در بيان آنكه هرچند آدمى به دنيا بيشتر مشغول مىگردد خلاصى از آن دشوارتر است
تمثيل دويم: در بيان آن كه هرچند تحصيل دنيا بيشتر مىنمايى حرص بر آن زياده مىشود
تمثيل سيم: در بيان آن كه ظاهر دنيا خوشاينده و باطنش كُشنده است
تمثيل چهارم: در بيان فنا و سرعت انقضاى دنيا
تمثيل پنجم: در بيان بيوفايى دنيا
تمثيل ششم: در بيان كيفيت نجات از دنيا
تمثيل هفتم: در بيان پستى دنيا، و آن كه سربلندى در اين خانه پست ضرر مىرساند
تمثيل هشتم: در بيان سوء عاقبت دنيا
تمثيل نهم: در بيان آن كه دنيا و آخرت با يكديگر جمع نمىشوند، و محبت دنيا مانع تحصيل خيرات و سعادات است
تمثيل دهم: در ذكر تمثيلاتى كه مشتمل است بر توضيح عيبهاى بسيار از دنيا
باب سيم : در بيان معنى دنياست
خصلت اول: محبت مال و جمع كردن درهم و دينار از روى حرص.
خصلت دويم: محبت جاه و اعتبارات باطل دنياست.
خصلت سيم: تواضع و فروتنى و شكستگى است نزد خدا و خلق، و رفع تكبر از خود نمودن.
در مدح و مذمت غنا
در مدح كفاف
در عمل صالح و خالص و كار براى آخرت كردن
در تضرع، گريستن، ياد مرگ و گنجايش مؤمنان
در خلوص نيت و ملاحظه جلال خداوند
در توصيف جهنم
در توصيف بهشت
در پندگيرى از مشايعت جنازه
خصلت اول: بسيار خنديدن به عبث
خصلت دويم: كَسَل و سستى در عبادت است
بى اعتنائى به شأن دنيا گرايان
در محاسبه نفس
خصلت اول: حياست
خصلت دويم: عفت شكم است از محرمات و مكروهات و شبهات
خصلت سيم: عفت فرج است از محرمات و مكروهات و شبهات
خصلت چهارم: نگاه داشتن چشم است از محرمات و مكروهات
نجم اول: در بيان فضيلت دعا و فوايد آن است
نجم دويم: در توضيح مجملى از شرايط و آداب دعاست
نجم سيم: در بيان سبب مستجاب نشدن بعضى از دعاها
بركات مؤمن براى خاندان و همسايگانش
در فضيلت نماز شب
در هشيارى جمادات
در تاثير عمل انسان بر آبادانى زمين
در گريه زمين بر مرگ مؤمن
در فضليت اذان و اقامه
عبادت در جوانى و ياد خدا در ميان غافلان
در همنشينى با نيكان و بدان در اطعام مؤمنان
در مذمت پرگوئى و سخن دروغ
ينبوع اول: در بيان اكرام پيران مسلمانان است
ينبوع دويم: در بيان فضيلت قرآن و حامل آن و بعضى از فضايل آيات و سُوَر است
ساقيه اول: در فضيلت قرآن است
ساقيه دويم: در بيان فضيلت حاملان قرآن است
ساقيه سيم: در بيان صفات قُراى قرآن و اصناف ايشان است
ساقيه چهارم: در بيان آداب خواندن قرآن است
ساقيه پنجم: در كيفيت ختم قرآن است
ساقيه ششم: در ثواب تعليم و تعلم و حفظ قرآن است
ساقيه هفتم: در ثواب قرائت قرآن است
ساقيه هشتم: در بيان فضيلت تلاوت از قرآن و نگاه داشتن قرآن است
ساقيه نهم: در بيان فضايل و فوايد بعضى از آيات و سور كريمه قرآنى است
ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است
جدول اول: در بيان عدل و جور ايشان است
جدول دويم: در بيان كيفيت معاشرت ارباب حكم است با رعايا ، و بيان حقى چند كه رعايا بر ايشان دارند
جدول سيم: در بيان ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور در قلب ايشان و رفع ظلم از ايشان نمودن است، و مذمت كسى كه قادر بر نفع ايشان باشد و به ايشان نفع نرساند
جدول چهارم: در بيان مذمت تحقير و ايذاى مؤمنان، و راندن ايشان از درگاه خود، و دشنام دادن و اهانت نمودن و زدن و ساير انواع ظلم است
جدول پنجم: در حقوق پادشاهان، و رعايت نمودن ايشان، و دعا كردن براى صلاح ايشان، و متعرض سطوات ايشان نشدن است
جدول ششم: در بيان مفاسد قرب پادشاهان و عدم اعتماد بر تقرب ايشان، و نهى از اعانت ظالمان و راضى بودن به ظلم ايشان، و خوردن طعامهاى ايشان و مدح كردن ايشان است
جدول هفتم: در بيان جهتى چند است كه به آن جهات، به خانه حكام و امرا مىتوان رفتن
در كج خلقى و حسن خلق
در فضيلت نماز جماعت و بهره مندى از مسجد
در تقوا و ورع
در حلم، بردبارى و فرو خوردن خشم
در توكل، تفويض، رضا و تسليم
در صبر و يقين
در غنا و بى نيازى
در اين كه خداوند به دل انسانها مىنگرد
در راستگويى، دروغگويى و شنيدن باطل
فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است
فصل دويم: در بيان معنى غيبت است
فصل سيم: در بيان فردى چند از غيبت كه علما استثنا كردهاند
فصل چهارم: در حكم شنيدن غيبت است
فصل پنجم: در كفاره غيبت و توبه از آن است
فصل ششم: در مذمت بهتان و متهم ساختن مؤمنان و گمان بد بردن به ايشان است
فصل هفتم: در بيان مذمت حسد است كه منشأ اصلى غيبت در اكثر ناس همين است
در مذمت سخن چينى
در مذمت دو رويى
در رازدارى
در دشمنى و عداوت
مصباح اول: در مذمت تكبر است
مصباح دويم: در بيان انواع تكبر است.
مصباح سيم: در علاج تكبر است
مصباح چهارم: اصلاح سريره است
مصباح پنجم: در بيان شالپوشى است
در پشمپوشى و بدعتهاى صوفيه
باب اول: در بيان فضيلت اذكارى است كه مخصوص به وقتى نيست
فصل اول: در فضيلت تسبيحات اربعه است
فصل دويم: در ثواب تهليل است و ثواب انواع آن
فصل سيم: در فضيلت تسبيح است
فصل چهارم: در فضيلت تحميد است و انواع محامد
فصل پنجم: در فضيلت استغفار است
فصل ششم: در فضيلت اذكار متفرقه است
باب دويم: در بيان اذكارى كه مخصوص وقتى چندند
فصل اول: در تعقيب نماز صبح و نماز شام است و اذكارى كه در صبح و شام بايد خواند
فصل دويم: در اذكار و ادعيه كه عقيب هر نماز بايد خواند
فصل سيم: در تعقيب مخصوص نماز ظهر است
فصل چهارم: در بيان تعقيب مخصوص نماز عصر است
فصل پنجم: در بيان تعقيب مخصوص نماز خفتن است
فصل ششم: در بيان سجده شكر است
فصل هفتم: در بيان اذكارى است كه در هنگام خواب بايد خواند
پيشگفتار
1. عين الحيات در يك نگاه
عين الحيات كتابى است فارسى در اخلاق و عرفان اسلامى شيعى اثر عالم نامدار اواخر دوران صفوى ملا محمدباقر مجلسى (متولد سال 1037 و در گذشته به سال 1110 ه.ق). اين كتاب ترجمه و شرح سفارش ها و توصيه هاى اخلاقى پيامبر اكرم (ص) به ابوذر غِفارى صحابى معروف آن حضرت است. نثر كتاب در بيشتر بخشها از نمونه هاى نثر ساده و روان دوران صفوى است و شرحها عمدتا شامل نقل ترجمه روايات پيامبر و امامان معصوم درباره هر موضوع مى شوند. هدف مؤلف آن بوده است كه با اين كتاب، مردم عادى و غير متخصص را با عرفان اسلام اصيل آشنا سازد و آنها را از گرايش به عرفانهاى آميخته با عناصر مسيحى، بودايى، يونانى، هندى، مانوى، زرتشتى و تسنن بازدارد و به عرفان در تشيع ناب سوق دهد؛ عرفانى كه در آن، شريعت و طريقت يكى مىشوند، دنيا و آخرت به همزيستى مى رسند و خلق و مخلوق و زن و فرزند و دوست مى توانند به جاى آنكه حجاب حق باشند، به عنوان جلوه حق و وسيله قرب حق به كار آيند؛ عرفانى كه در آن، سالك خوش مىزيد، خردمندانه مىانديشد، عالمانه مىنگرد، زيبايى مىآفريند و مسند حكومت و مكنت و پهنه مبارزه و نبرد به همان اندازه مركب سلوك اوست كه زمين فقر و مسكنت و محراب عبادت؛ عرفان بندگى، زندگى و سرزندگى، نه عرفان دريوزگى، درماندگى و واپسماندگى؛ عرفان تعالى و ستيز، نه عرفان خوارى و گريز؛ عرفانى كه در آن، عشقورزى با همسر، مهرورزى با فرزند و شادى آفرينى در قلب مؤمن، گاه با ثواب برترين ذكرها و مقبولترين توبه ها و استغفارها برابرى مى كند.
2. نياز عصرها و نسلها
عين الحيات از زمان تأليف (سال 1073 ه.ق) تا به امروز بارها و بارها نسخه بردارى شده و به طبع رسيده است. توجه مردم به اين كتاب نشانه نياز عصرها و نسلها به كتابهايى در اين زمينه است ضمن اينكه عينالحيات در نوع خود كتابى نسبتا جامع و خواندنى در اخلاق و عرفان شيعى و حاوى بخش عمده از رواياتى اخلاقى است كه كاربردهاى بسيار در زندگى انسانها دارند.
البته آثارى كهن همانند عينالحيات را مىتوان با تلخيص، تكميل، بازنوشت و تنظيم جديد به صورت آثارى مناسب و متناسب با زبان روز و مخاطبان گوناگون درآورد اما اين نكته را نيز بايد در نظر گرفت كه در بسيارى از موارد، يكى از عوامل جاذبه يك كتاب و گرايش مردم به آن، نوع نثر و شيوه نگارش آن و به ويژه گونهاى ارتباط عاطفى، ذهنى و قلبى است كه ميان نويسنده يا متن با مخاطب آن برقرار مىشود. به همين خاطر آگر آن اثر به وسيله شخصى بازنويسى شود كه نتواند خواننده را همانند شخص اول با خود همدل سازد، نيمى از عناصر اقبال مخاطب كه همان جاذبه، ملاحت، صفا و بىپيرايگى متن است از ميان خواهد رفت.
3. چرا تصحيح جديد؟
نسخههايى از عينالحيات كه امروزه در بازار كتاب عرضه مىشوند، بىاستثنا حاوى شمارى سرسامآور از تحريف، دستكارى و افتادگى در اين كتاباند. در زمانى، يكى از نسخههاى خطى عينالحيات كه معلوم نيست چند نسل كتابت با دستنوشت مجلسى فاصله داشته و حاوى چه اندازه تغيير و حذف بوده، مبناى يك چاپ سنگى قرار گرفته است كه خود نيز خالى از تغييرهاى تازه نيست. با ظهور چاپ حروفى در ايران، نسخه يا نسخههايى حروف چينى شده و حاوى تغييرات جديد از اين چاپ سنگى، پديد آمده است. از اين پس، هر نسخه از روى نسخه قبلى حروفچينى مىشود و حذفها و تغييرهاى تازه در آن پديد مىآيد. حتى در زمانى، يكى از ناشران عمدا در عينالحيات دست برده و برخى بخشهاى آن را به گونهاى ناشيانه و ناكارآمد تغيير داده و زبان آن را به گمان خود سادهتر كرده است. به همين خاطر است كه صرف نظر از فاصله متنهاى فعلى با متن اصلى عينالحيات، در مطالعه برخى بخشهاى اين كتاب در نسخههاى رايج، به بخشهايى نامفهوم يا ناقص برمىخوريم كه گاه كاملا خلاف مقصود را مىرسانند يا حتى گاه به صورتى مضحك جلوه مىكنند.
يك بررسى آمارى در مقايسه متون بازارى عينالحيات با متن اصلى و متن تصحيح شده آن به روش علمى، نشان مىدهد كه حدود هفت هزار كلمه اختلاف ميان اصل كتاب و آنچه به مردم عرضه مىشود وجود دارد.
حتى در بررسى يكى از نسخهها كه مدعى مقابله بخشى از كتاب با دستخط مجلسى بود، مشاهده شد كه در همين بخش نيز كار به صورتى ناقص انجام يافته است.
اينها بود كه ما را ناگريز به تصحيح علمى عينالحيات كشاند؛ كارى وقتگير، پرزحمت، پرهزينه و انديشهبر كه نيازمند فعاليتى گروهى و سازمان يافته است.
در هر حال تصحيح حاضر براساس بخشى از دستخط مجلسى از اين كتاب و نيز 5 نسخه خطى ديگر از كهنترين نسخههاى موجود عينالحيات، به روش گزينش ضبط اكثر و اقدم نسخهها فراهم آمده و بجز در چند كلمه كه ترديد بود و به آن اشاره شده است، با متن اصلى مؤلف تفاوتى ندارد.
تفصيل روش تصحيح اين كتاب در گفتار دوم از سخن مصحح با عنوان روش تصحيح علمى آمده است و ضمن نقد روشهاى ديگر، به اثبات اين روش مىپردازد.
4. پانوشته اى توضيحى
كتاب حاضر گرچه براى مخاطب عادى نوشته شده است اما به خاطر قدمت متن و ديگر نكاتى كه به آن اشاره خواهد شد، نيازمند توضيح است و از آن فراتر، ترويج اينگونه كتابها در زمان ما بدون توضيح و شرح و نقد لازم، چندان به صلاح نيست. به همين دليل پانوشتهايى توضيحى براساس سطح سواد و معلومات مخاطب عادى به كتاب افزوده شده است كه موارد زير را در برمىگيرد:
1) معانى لغات، تعبيرات و اصطلاحات فنى دشوار براى خوانندهاى با سطح سواد و اطلاعات متوسط.
2) ترجمه عبارات عربى و ارائه مآخذ آنها، و ترجمه آيات و ذكر نشانى آنها در قرآن كريم و نيز نشانى مآخذ اشعار.
3) توضيح اعلام تاريخى، جغرافيايى، علمى، دينى،...
4) توضيح برخى رواياتى كه پرسش برانگيز است.
5) توضيح برخى ديدگاههاى مؤلف.
6) نقد و بررسى برخى ديدگاههاى مؤلف كه در زمان ما نيازمند بازنگرى است.
در ارائه پانوشتها بنا بر حداكثر اختصار بوده است و براى اينكه مخاطب اين امكان را داشته باشد كه كتاب را از هر جا مىتواند، باز كند و بخواند، برخى لغات دشوار در پاى صفحاتى متعدد معنى شدهاند. سعى شده است كه شروح و معانى در كوتاهترين و رساترين حد ممكن و در صورت امكان خالى از اصطلاحات فنى و تخصصى باشند و معانى و مفاهيم دشوار به زبانى ساده و قابل فهم بيان شود به گونهاى كه خواننده غير متخصص، بىتأمل يا با اندك تأمل بتواند مقصود متن را دريابد و مفاهيم مشكل را بفهمد.
5. نسخه پردازى
در نگارش متن، ضمن حفظ زبان مؤلف و شيوه تلفظ كلمات در نثر صفوى، رسمالخط زمان خود را مراعات كردهايم. همچنين براى يارى مخاطب در درست خواندن متن، كلمات و عبارات عربى و غيرفارسى و واژههاى دشوار فارسى، به گونهاى ساده و صحيح اعرابگذارى شدهاند و متن با علامتهاى لازم نقطهگذارى شده است. برخى اغلاط املايى مؤلف نيز اصلاح شده است (مانند اصلاح نمازگذاردن و برخواستن به صورت نمازگزاردن و برخاستن).
از آنجا كه ترجمه مجلسى از آيات و رواياتى كه در متن آورده، ترجمه تفسيرى است سعى شده است كه در حد ممكن و تا جايى كه سياق مطلب آسيب نبيند با درج پرانتز، مرز ترجمه و تفسير مشخص شود.
6. بازشناختى از مجلسى
مجلسى به نسبت خدماتش و به نسبت تأثيرگذارى آثارش بر نسلهاى آينده، ستايشها و نقدهايى بسيار برانگيخته است. شايد بتوان گفت كه درباره هيچ عالمى شيعى حرف و سخن به اين اندازه نيست. اغلب آثار و نوشتهها درباره مجلسى نيز خالى از موضعگيرى جانبدارانه يا مخالفانه درباره شخص، شخصيت و آثار او نيستند. از ديگر سو با همه اينها، شناخت عموم درباره مجلسى زياد نيست، ضمن اينكه بسيارى از آثارش هنوز تازه به تازه چاپ مىشوند و شمارگان آنها بالاست.
در گفتار اول از سخن مصحح با عنوان ملا محمدباقر مجلسى كوشش بر اين بوده است كه با توجه به بعضى نيازهاى زمان و برخى آگاهيهاى لازم، شناختى نزديك به واقعيت از جايگاه خانوادگى، اجتماعى، تاريخى و علمى مجلسى براى خواننده به دست آيد بىآنكه نقدهاى عمده و ذهنيتساز نسلهاى اخير نسبت به مجلسى ناديده گرفته شود، كارى غيرقابل دفاع توجيه شود، كارى قابل دفاع محكوم گردد يا همه ادعاهاى ناقدان يا هوادارانش به تأييد برسد.
در اين موارد نبايد اين نكته را از نظر دور داشت كه يكى از آفتهاى هر پژوهش علمى، عمل اجتماعى و تكاپوى حقجويانه، معصومانگارىِ شخصيتهاى غيرمعصوم است.
7. از براى حق صحبت سالها
ديرزمانى پيش، نگارنده را ميانهاى چندان با حديث نبود. همصحبتى با پيرى فرزانه كه شاگردان و دوستان خود را به ريشه ها و سرچشمهها حوالت مىداد و آنها را از جرعهنوشى آبهاى ناصاف دور از چشمهسارها برحذر مىداشت، نگاه هر جويندهاى را در شناخت اسلام، به افقهاى بيكران قرآن و سنت مىدوخت. تصحيح و توضيح اين كتاب، به پاس بخشى از منتى كه اوراست، تقديم به اوست، كه روانش همبزم زلالترين سرچشمهها باد.
س.ع.م. رفيعى
فروردين 1380 ه.ش
محرم 1422 ه.ق
گفتار اول: ملا محمدباقر مجلسى
1. در نگاه نخست
كثرت و حجم عظيم آثار مكتوب ملا محمدباقر مجلسى و تنوع آنها، حضور چشمگير او در عرصههاى پژوهش و تدريس دين و تأليف آثار دينى، فعاليتهاى وعظ، خطابه، قضاوت، سياست و امر به معروف و نهى از منكر، بودن او با مردم و در ميان عموم مردم، تأثير شگرف وى در سدههاى پس از خويش و شمار بسيار شيفتگان، ارادتمندان و ستايشگرانش از يك سو، و از سوى ديگر وجود خردهگيران، مخالفان و منتقدانش در ميان عالمان و جاهلان و صادقان و مغزضان در طى حدود سيصد و پنجاه سال، اين ذهنيت ابتدايى را براى پژوهشگر دينگرا پديد مىآورد كه اولا وى را مىتوان دانشمندى پرتلاش، دقيق، دردمند، خيرخواه، با شهامت و مردمگرا دانست؛ ثانيا از آنجا كه معصوم نيست ممكن است مرتكب خطا يا خطاهايى در كار علمى، اجتماعى يا سياسى خود شده باشد.
2. پيش فرضها
هر پديده را بايد در بستر زمان، مكان، محيط و شرايط خود بررسى و ارزيابى كرد: تصور كنيم اسلامگرايى را كه حدود 150 سال پس از تأسيس سلطنت صفوى ـ در زمان شاه عباس دوم ـ در اصفهان به سن آگاهى رسيده و در اوايل سلطنت شاه سلطانحسين ـ حدود 25 سال پيش از انقراض صفويه ـ در همان شهر از دنيا رفته است. او رسالت اصلى و مسئله روز خود را گردآورى منابع و مدارك پراكنده شيعى، استحكامبخشى و پيرايش مبانى عقيدتى شيعه و مبارزه با عارفنمايان، فلسفهمحوران و تحريفگران دين مىداند و در حد وسع خويش، خدمت به خلق و گشودن گرهى هر چند كوچك از كار مؤمنان را وجهه همت خود ساخته است.
اسلامگرايى ديگر در ميانه قرن بيستم ميلادى ـ حدود سيصد سال بعد ـ مىزيد، در اروپا تحصيل كرده، جامعهشناسى خوانده، با ديدگاهها و جنبشهاى ماديگرايانه آشنا بوده، نهضتهاى آزاديبخش و خيزشهاى اسلامى را به مطالعه نشسته و با روشنفكران مذهبى دمخور و با سنتگرايان آشناست. او رسالت اصلى و مسئله روز خود را اين مىداند كه ذهنيت بد جوانان را نسبت به دين از ميان ببرد، پيرايهها را از اسلام بزدايد، شيعه را به عنوان يك حزب پيشرو، آزاديخواه و مبارز مطرح كند، چهرههاى شاخص تشيع را به عنوان رهبران مبارز و سرافراز يك جنبش انقلابى رهايىبخش، و مفاهيم، مبانى عقيدتى و دستورهاى اجرايى آن را به عنوان يك ايدئولوژى چپ مترقى در ميان نسل جوان جا بيندازد و جانهاى مشتاق آنها را از گرايش به مكتبهاى مادى به دنياى اسلام ناب ببرد. در اين راه نيز در صورت لزوم با عالمنمايان تحريفگر و عوامفريب از سويى و غربزدگان ناآگاه و خودباخته از ديگر سو مىستيزد.
بيگمان نبايد توقع داشت كه اين هر دو در همه زمينهها همانند يكديگر بينديشند و عمل كنند، يا دومى اولى را نقد نكند، ضمن اينكه نقاط مشترك بسيارى ميان اين دو مىتوان يافت: هر دو مشتاق اسلام و تشيعاند؛ هر دو دردمندى را تجربه كرده و براى خويش قائل به رسالتى هستند؛ هر دو به بازشناسى و بازپيرايىِ مذهب از عناصر خارجى دست مىزنند و هر دو در نظامى كه متظاهر به اسلام است تحصيل، تدريس، تأليف و تبليغ مىكنند. هيچ يك از آنها نيز در تشخيص اهداف، در قضاوتها، در مخالفتها و موافقتها، در پژرهشها و در عملكردهاى خويش از نقض و خطا برى نيستند.
به همين نحو تصور كنيم عالمى را در نيمه دوم قرن بيستم با دغدغهها و آگاهيهاى يك عالم آگاه به زمان كه به بازانديشى مبانى عقيدتى و بازخوانى كتاب آسمانى و بازگشت به قرآن بهاى ويژه مىدهد و آن را رسالت اصلى خود مىداند. او مىخواهد دين استدلالى و استدلال دينى را فراراه دينداران و متوليان مذهب قرار دهد. از سويى شايد بتوان گفت يكى از بزرگترين مفسران قرآن و داراى ارزشمندترين اثر تفسيرى است، از ديگر سو بيشترين تخصص، دقت و استادى را در فلسفه اسلامى دارد. در كنار اين دو، در حد و قواره يك محدث تمام عيار و حديثشناس خبره، بر احاديث و روايات شيعه و سنى و سنجش و ارزيابى آنها مسلط است. طبيعى است كه چنين شخصى بتواند در مواردى، نقدهايى جدى و اشكالهايى وارد، بر ديدگاههاى عالم بزرگ سيصد و پنجاه سال پيش بگذارد؛ نقدها و اشكالهايى كه نه از جهت فلسفى، نه از نظر قرآنى و نه از نظر روايى نتوان پاسخى براى آن يافت، ضمن اينكه همين شخص نيز وجوه مشترك بسيارى با وى دارد و همو نيز جايزالخطاست.
نگاهى دوبهدو و از بيرون به اين سه پديده نشان مىدهد كه هر دوتاى آنها حلقههايى متوالى، يا متوازى و مكمل از يك زنجيره، يا مراحلى از يك فرايند تكاملى در تشيعاند و اين طبيعى است كه هر حركت تكاملى، عناصرى از مرحله پيشين دستمايه وجود مراحل بعدى قرار گيرد و نفى، حذف، تغيير، نقد، تفسير يا تكميل مرحله قبل، عامل حركت، پيشرفت، تحول يا تكامل مراحل بعد باشد. حتى دو عنصر همزمان نيز با تأثير و تأثر متقابل، يكديگر را به سوى تصحيح و تكميل خواهند برد.
بر مبناى پذيرش اين ديدگاه است كه با هدف درك فضا و شرايط زندگى و آگاهى از ذهنيتها و زمانه ملا محمدباقر مجلسى، به بررسى كوتاه زندگى او مىپردازيم. در اين بررسى، پيشينه، سوابق و نكات برجسته و درخشان زندگى و فعاليتهاى او و تأثيرش بر آيندگان مطرح مىشود؛ براى مهمترين تهمتها و شبهههاى نادرست يا ناوارد پاسخى مىآيد، اگر پاسخ، توجيه يا محمل درستى براى برخى فعاليتهاى مورد نقد اوست، آورده مىشود و اگر نيست، حمل بر سادگى، ضعف، نقص يا خطاى بشرى مجلسى مىگردد.
اين اعتقاد را نيز داريم كه اموات به ويژه ارواح بزرگ، سپاسگزار، دعاگو و پشتيبان كسى خواهند بود كه خطاى آنها را به آيندگان بشناساند و نسلهاى بعد را از پيروى لغزش گذشتگان بازدارد.
اگر اينان خود زنده بودند نيز چنين مىكردند.
3. خاندان مجلسى
خاندان مجلسى چه از طرف اجداد و نياكان پدرى و مادرى و چه از سوى فرزندان و نوادگان پسرى و دخترى از پرشمارترين، مشهورترين و تأثيرگذارترين خاندانهاى ايرانى است. در ميان اين خاندان، به ويژه در چند سده اخير، هرچه مىنگريم با چهرههايى سرشناس از تاريخ دانش و دين ديدار مىكنيم. از اين خاندان مردان و زنانى برخاستهاند كه تاريخِاسلام و تشيع در هيچ يك از دودمانهاى بزرگ مسلمان سراغ ندارد. كسانى كه با تأليفها و آثار ارزنده خويش يا با حركتهايى كه آفريدهاند، تأثير بسيارى در گسترش علوم عقلى، نقلى و ادبى به فارسى و عربى داشتهاند يا منشأ خدماتى سياسى، اجتماعى و فرهنگى به جهان اسلام و نيز مذهب شيعه بودهاند.
مشهورترين جد اعلاى مجلسى، حافظ ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى (334 يا 336 ـ 403 ه.ق) مشهور به حافظ ابونعيم يا حافظ اصفهانى از علماى مشهور قرن چهارم است كه اغلب او را از دانشمندان اهل سنت مىدانند اما تحقيق نشان مىدهد كه شيعه بوده ولى اين را اظهار نمىكرده است.
نام كامل او احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسى بن مهران اصفهانى است. مهران نخستين فرد از خاندان مجلسى است كه نامى از وى ديده مىشود. وى پس از آنكه اسير مسلمانان شد، به بردگى عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابىطالب در آمد و اسلام را پذيرفت.(1)
حافظ ابونعيم اصفهانى داراى تأليفاتى است كه مهمترين آنها عبارتاند از: حليه الاولياء، تاريخ اصفهان، دلائل النبوه، ما نزل من القرآن فى اميرالؤمنين و..
------------------------------------------------------------------------------------------
1- عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زينب (س) و فرزند جعفر طيار برادر حضرت على (ع) است. |
------------------------------------------------------------------------------------------
لقب حافظ براى او از اين روست كه وى از محدثان بزرگ و حافظان حديث بوده است. او در اصفهان مدفون است.
پدربزرگ اديب و دانشمند مجلسى مولى مقصودعلى نام دارد كه از مروجان مذهب تشيع است. وى شعر مىسرود و به سبب بيان زيبا و خوش مجلس بودن، به مجلسى شهرت داشت. به همين خاطر در شعر نيز مجلسى تخلص مىكرد. از اين پس بود كه مجلسى لقبى براى اين خاندان شد.
مادر پدر مجلسى ـ يعنى همسر مولى مقصودعلى ـ زنى پارسا، عارف و صالح بوده است.
سرگذشتنامههاى مجلسى از وى حكايتى نقل مىكنند حاكى از اينكه وى فرزندان خود را مناعت طبع مىآموخته و بانويى فهيم و دورانديش بوده است.
مادر اين بانو، دخت دانشمند و صالح مولى كمالالدين درويش محمد اصفهانى است.
درويش محمد، استاد گروهى از بزرگترين علماى عصر بوده و آنان از وى اجازه نقل حديث دارند.
وى نخستين كسى است كه در دولت صفويه اقدام به انتشار حديث كرد.
درويش محمد اصفهانى فرزند شيخ حسن نطنزىِ عامِلى است. وى از شاگردان شهيد ثانى و محقق كَرَكى و يكى از چهار دانشمند لبنانى است كه در آغاز دوران صفوى از جبل عامِل لبنان به ايران كوچ كردند. وى در نطنز اقامت گزيد و در همان جا نيز مدفون است. وى را صاحب كراماتى مىدانند و مدفنش مورد توجه مردم است.
تا آنجا كه سرگذشتنامهها نشان مىدهند، همه اجداد پدرى و مادرى مجلسى، چه مرد و چه زن، همگى عالم و عارف و زاهد و روشنبين بودهاند.
در اين ميان، ملا محمدتقى مجلسى و همسرش بيشترين تأثير را در زندگى علمى و اخلاقى فرزندشان محمدباقر مجلسى داشتهاند. از ملا محمدتقى مجلسى جداگانه سخن خواهيم گفت.
از فرزندان دخترى و پسرى ملا محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى نسلى پديد آمدهاند كه تنها به ذكر نام برخى از نامدارترين آنها بسنده مىكنيم: ـ ميرزا محمدرضا مجلسى (پسر ملا محمدباقر مجلسى؛ فقيه، مفسر، محدث، اديب، شاعر، متخلص به رضا و مشهور به رضا اصفهانى، صاحب ديوانى به همين نام).
ـ ميرزا عبدالله مجلسى (پسر ملا محمدباقر مجلسى؛ فاضل، اديب، شاعر، متخلص به ذره و مشهور به ذره اصفهانى؛ صاحب ديوانى به همين نام).
ـ مير عبدالباقى خاتونآبادى (نواده دخترى مجلسى؛ از بزرگترين علماى اصفهان؛ استاد علامه بحرالعلوم؛ متوفا به سال 1027 يا 1208 ه.ق در اصفهان)
ـ ميرمحمدحسين خاتونآبادى (فرزند ميرعبدالباقى، مشهور به ميرمحمدحسين اصفهانى؛ يك از چهار عالم بزرگ ايرانى در زمان خويش؛ صاحب تأليف؛ متوفا به سال 1231 يا 1232 ه.ق در اصفهان).
ـ ملا محمدتقى الماسى (نوه پسرى ملا محمدباقر مجلسى؛ امام جمعه و جماعت؛ فقيه، عارف، زاهد، اديب، شاعر؛ متوفا به سال 1159 ه.ق در اصفهان).
ـ ميرزا حيدرعلى مجلسى (نوه پسرى ملا محمدتقى مجلسى؛ متبحر در علوم عقلى و نقلى؛ نويسنده كتاب انساب خاندان مجلسى و داراى آثارى ديگر؛ متوفا به سال 1214 ه.ق در اصفهان).
ـ آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم (خواهر مجلسى؛ عالم، فاضل، فقيه؛ صاحب شرحى بر الفيه ابن مالك و شرحى بر شواهد سيوطى؛ همسر عالم بزرگ ملا صالح مازندرانى. از نسل او دهها فقيه، محدث، فيلسوف، مفسر و عالم رجال پديد آمدهاند كه برخى در شمار بزرگترين مراجع و فقيهان بودهاند. از وى جداگانه سخن خواهد آمد).
ـ آقا هادى پسر ملا محمدصالح مازندرانى و آمنه خاتون (فقيه، مترجم قرآن، خوشنويس؛ داراى تأليفهايى بسيار در ادبيات، حديث، اصول، منطق، تفسير، فقه و كلام؛ صاحب ترجمهاى بر قرآن به همراه شأن نزول آيات؛ متوفا به سال 1120 ه.ق در اصفهان).
ـ آقا محمدباقر بن محمداكمل اصفهانى مشهور به آقا، آقاى مطلق، استاد اكبر، استاد كل، استاد الكل فى الكل و وحيد بهبهانى (از خاندان بهبهانى كه همگى از نوادگان ملا صالح مازندرانى و آمنه خاتوناند؛ زنده كننده روش اجتهاد و پرچمدار مبارزه با اخباريان؛ استاد بزرگترين مجتهدان زمان خود همانند علامه بحرالعلوم، ميرزاى قمى، ملا مهدى نراقى، ميرزا مهدى شهيد خراسانى، ميرزا محمدمهدى شهرستانى، شيخ جعفر كاشفالغلطاء، آقا سيد على مشهور به صاحب رياض، حجتالاسلام شفتى، حاج محمدابراهيم كرباسى و شيخ ابوعلى حائرى؛ مرجع مطلق زمان خويش؛ داراى تأليفهاى بسيار در فقه، اصول، كلام، تفسير، حديث، درايه، رجال و غير آنها به فارسى و عربى؛ درگذشته به سال 1205 ه.ق در كربلا).
ـ آقا محمدعلى بهبهانى (فرزند وحيد بهبهانى؛ نابغهاى در علوم زمان خود؛ مسلط بر عقايد و فقه اديان و مذاهب اسلامى و غيراسلامى؛ استاد برخى از شاگردان پدرش از جمله علامه بحرالعلوم؛ داراى تأليفهايى ارزشمند؛ پرچمدار مبارزه فكرى و عملى با تصوف و خرافات و بدعتها؛ اجراكننده حدود؛ بىاعتنا به پادشاهان معاصر خويش و مخالف آنها (كريمخان زند، آغامحمدخان قاجار و فتحعليشاه قاجار)؛ متوفا به سال 1216 ه.ق در كرمانشاه).
ـ سيد محمدمهدى طباطبايى بروجردى مشهور به بحرالعلوم (از خاندان طباطبايى بروجردى كه همه از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسىاند؛ از عالمان پارسا و كمنظير در علوم معقول و منقول به ويژه فقه، اصول، تفسير، حديث، رجال، شعر و ادب؛ سرآمد شاگردان وحيد بهبهانى؛ داراى مرجعيت در زمان حيات استاد خويش و پس از آن؛ داراى تأليفهاى ارزشمند در فقه، اصول، تاريخ و رجال؛ مورد احترام و علاقه شيعيان و غيرشيعيان مسلمان و غيرمسلمان؛ گويند يكى از معدود كسانى است كه در تشرف آنها به خدمت امام عصر (عج) ترديد نيست؛ متوفا به سال 1213 ه.ق در نجف اشرف).
ـ سيد على طباطبايى مؤلف كتاب مشهور رياض المسائل و معروف به صاحب رياض (از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى از آمنه بيگم؛ از فقهاى بنام و مجتهدان طراز اول در نيمه نخست قرن سيزدهم ه.ق متوفا به سال 1231 در كربلا. وى پدر آقا سيد محمد طباطبايى است كه به خاطر فتواى جهاد با روس به آقا سيد محمد مجاهد معروف شد).
ـ آيتالله العظمى حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى مرجع تقليد معاصر (وى يكبار در زمان رضاشاه به خاطر شركت در مجلسى كه در آن سخن از شيوه برخورد با رضاشاه پهلوى و مبارزه با او به ميان مىآيد، دستگير، به تهران تبعيد و سپس زندانى مىشود و پس از آزادى به بروجرد باز مىگردد؛ 16 سال تمام مرجع تقليد بلامنازع بود؛ داراى تأليفها و خدمات بسيار در احيا و انتشار كتاب، بناى مساجدى بزرگ در ايران و اروپا، تأسيس مدارس بزرگ علمى در نجف، قم و كرمانشاه؛ درگذشته به سال 1380 ه.ق (1340 ه.ش) در قم).
ـ سيد هبهالدين شهرستانى (از خاندان بزرگ شهرستانى كه همگى از نوادگان دخترى ملا محمدتقى مجلسى از آمنه بيگماند؛ متولد 1301 ه.ش درسامراست. پس از رسيدن به درجه اجتهاد به بررسى علل عقبماندگى ملل مسلمانان و رمز پيشرفت غريبان پرداخت و روزنامهها و مجلات كشورهاى غربى را مطالعه مىكرد، آن هم در زمانى كه آموختن زبان خارجى و مطالعه نشريه، بدعتى در عالم روحانيت شمرده مىشد. در 27 سالگى مجله العلم را تأسيس كرد كه دو سال بعد توقيف شد. سپس به تأسيس مدارس اصلاح و اسلام براى تربيت فرزندان مسلمانان عراق پرداخت. پس از آن به هند، يمن و عربستان سفر كرد و در آنها به تأسيس انجمنهاى دينى همت گماشت. در جنگ جهانى اول، در صف مجاهدان عراق عليه استعمار انگليس قرار گرفت. در زمان فيصل اول با لباس روحانى شيعه وزير فرهنگ عراق شد و خدماتى ارزشمند كرد. رياست ديوان تميز و نمايندگى مجلس شوراى ملى عراق از ديگر فعاليتهاى اجتماعى و سياسى اوست. حدود يكصد اثر ارزشمند به فارسى و عربى دارد كه همه در جهت تطبيق اسلام با علوم و نيازهاى روز و با نگاه به اسلام و دين تأليف يافتهاند. وى به سال 1386 ه.ق در كاظمين وفات يافت).
امروزه نيز خاندانهايى با نام خانوادگى مجلسى، آل آقا، آقا بهبهانى، طباطبايى بروجردى، موسوى شهرستانى و نامهايى ديگر در ايران و خارج از ايران، همگى به نحوى با ملا محمدتقى و ملا محمدباقر مجلسى در پيوندند.
4. پدر مجلسى: ملا محمدتقى مجلسى (مجلسى اول)
ملا محمدتقى مجلسى اصفهانى (1003 يا 1004 ـ 1070 ه.ق) پدر مجلسى كه به مجلسى اول شهرت دارد از نامدارترين رجال علمى اواسط دوران صفوى است.
مجلسى از وىگاه با عنوان پدر علامهام و همواره با عناوينى احترام آميز ياد مىكند. به همين خاطر او را علامه مجلسى اول نيز مىنامند.
استادان و معاصران ملا محمدتقى مجلسى با عناوينى ستايشبرانگيز، حاكى از زهد و تقوا و مراتب علمى و فقهى و فضيلتهاى اخلاقى از وى ياد مىكنند.
دو تن از نامدارترين استادان وى عبارتاند از شيخ بهاءالدين محمد عاملى معروف به شيخ بهائى (در گذشته به سال 1030 يا 1031 ه.ق) و ملا عبدالله شوشترى (متوفا به سال 1021 ه.ق) كه هر دو از درس آموختگان حوزه جبل عامل بودهاند. ملا عبدالله شوشترى كسى است كه هيچ يك از مقامها و منصبهاى دينى را در عهد صفوى نپذيرفت. با اين حال بيشترين نقش را در نشر حديث و فقه داشت، به طورى كه هنگام ورود وى به اصفهان، شمار طالبان علوم دينى به پنجاه نمىرسيد اما چون درگذشت، بيش از هزار نفر از فضلا و طلاب در اصفهان درس مىخواندند. شيخ بهائى نيز مشهورتر از آن است كه نيازى به معرفى وى باشد. از شاگردان شهيد ثانى است. وى پس از ورود از لبنان به ايران به درس و تحقيق و تدريس ادامه داد و سالها شيخالاسلام اصفهان بود. صاحب تأليفاتى بسيار در علوم مختلف دينى، ادبى و غير آنهاست.
ملا محمدتقى مجلسى آثارى ارزشمند از خويش به جا نهاده است. كتاب روضه المتقين او شرح عربى و لوامع صاحبقرانى شرح فارسى من لا يحضرهالفقيه شيخ صدوقاند كه يكى از كتب اربعه شيعه به شمار مىآيد. اين دو كتاب، جوينده را در فهم بسيارى از موارد مبهم من لا يحضره الفقيه يارى مىرسانند. كتابها و رسالههاى ديگرى نيز در فقه از وى به يادگار مانده است.
يكى از جنبههاى مورد توجه در زندگى ملا محمدتقى مجلسى كوشش وى براى رياضت و تهذيب نفس و پرداختن به صفاى باطن و پالايش روح بوده است به گونهاى كه گفتهاند كسى از معاصرانش در اين زمينه به پاى او نمىرسيده است. به همين خاطر كرامات، مكاشفات و رؤياهايى صادق و ديدارى با امام عصر (عج) در زندگى وى رخ داده كه برخى از آنها منشأ خدمتى و تحولى در دانش شيعى است.
وى در سفرى به نجف اشرف داشت سالى را در آنجا به رياضت و خودسازى بپردازد.
شبى اميرمؤمنان على (ع) را در خواب مىبيند و آن حضرت به او مىگويد كه در اينجا توقف مكن و به اصفهان روانه شو كه وجود تو در آنجا سودمندتر است. در اين سال شاه عباس دوم مىميرد و صفى ميرزا (شاه سليمان) به جاى او جلوس مىكند و فتنهها رخ مىنمايد. بايد كه تو در اصفهان باشى و به امور هدايت مردم بپردازى. تو مىخواهى تنها به درگاه خدا بيايى و حق تعالى چنين مقدر كرده است كه به بركت تو هفتادهزار كس به درگاه او بيايند.
چنين نيز مىشود. محمدتقى مجلسى به اصفهان باز مىگردد و در همان سال شاه عباس دوم در سفر مازندران فوت مىكند و شاه سليمان به جاى او مىنشيند.(1)
محمدتقى مجلسى در روضه المتقين، آنجا كه به يادكرد استاد خود شيخ بهائى مىپردازد، انگيزه پرداختن خويش را به بررسى و شرح احاديث من لا يحضره الفقيه چنين توضيح مىدهد: اين شرح نيز از بركت فرموده او {شيخ بهائى است زيرا او را در خواب ديدم كه به من مىگويد: چرا به شرح احاديث اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ نمىپردازى؟ گفتم: اين در شأن شماست و شما شايستگى اين را داريد. گفت: دوران ما سپرى شد. به آن كار بپرداز و مباحثات خود را سالى كنارگذار تا آن را به اتمام رسانى.
سپس مىافزايد: پس از اين رؤيا به خاطرم رسيد به اين امر بپردازم، و چون كارى بس بزرگ بود جرئتش را نداشتم. تا آنكه بيماريى سخت برايم رخ داد. وصيت كردم و به درگاه الهى نيايش و تضرع نمودم كه مرا ببخشايد و سپس بميراند.
در همين بيمارى حالتى در خواب و بيدارى براى وى پيش مىآيد و در آن امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) را مىبيند. حضرت زينالعابدين (ع) به او مىفرمايد: از خدا طلب مرگ نكن چراكه زندگانيت سودمندتر است. وى پس از اين مكاشفه به طرز عجيبى بهبود كامل مىيابد و پس از دو رؤياى ديگر، عزم خود را بر شرح احاديث جزم مىكند. خود او مىافزايد: آن هنگام كه محصلان به درس و تحصيل اشتغال داشتند من دغدغه كنار نهادن تحصيل داشتم. اما از جانب منعم بخشنده، توفيق اين كار در تعطيلات نصيبم شد و نگارش آن همانگونه كه استادم شيخ بهائى ـ رحمت خدا بر او ـ گفته بود، در يك سال به انجام رسيد.
وى در پايان روضه المتقين مىنويسد: پس از آنكه كتابهاى متداول در اصول و كلام و فقه را خواندم، و هر آنچه علماى شيعه و غيرشيعه نوشتهاند، جزاندكى از آن را مطالعه كردم، عمرم را در تشخيص درست و نادرست اخبار و روايات سرور پيامبران، و امامان پاكنهاد ـ كه درود خدا بر همه آنها باشد ـ به كار بستم و در اين مدت طولانى كه بيش از پنجاه سال مىگذرد، در آنها به تفكر پرداختم، آنگاه برگزيده و خلاصه آن را بيان كردم.(2)
ملا محمدتقى مجلسى براى شرح زيارت جامعه كبيره انگيزه خود را مكاشفات، كرامتها، رويدادهاى خارقالعاده و رؤياهاى صادقى مىداند كه بر اثر خواندن اين زيارت براى وى پيش آمده است.
ملا محمدتقى مجلسى كسى است كه صحيفه سجاديه را بازيابى، بازشناسى و تصحيح كرده است و رواج و ترويج اين كتاب از عهد صفويه تاكنون مديون تلاش اوست. خود وى ماجراى دستيابى به اين كتاب را چنين شرح مىدهد: من در اوان بلوغ، بسيار در صدد كسب خشنودى و جلب رضايت خداوند بودم و جز به ياد او آرام و قرار نداشتم. تا آنكه در حالتى ميان خواب و بيدارى ديدم كه امام زمان ـ عليهالسلام ـ در مسجد جامع قديم اصفهان، در جايى كه اكنون محل تدريس بنده است ايستادهاند. ... گفتم: مولاى من! شرفيابى به حضور شما، هرگاه بخواهم برايم ميسر نيست. پس كتابى به من بدهيد تا بر طبق آن انجام وظيفه نمايم. جضرت ـ عليهالسلام ـ فرمود: براى تو كتابى به مولانا محمد تاج دادهام. برو كتاب را از او بگير. من در خواب آن كتاب را شناختم. از در مسجدى كه روبهروى ايشان بود به طرف دارالبطيخ (كه محلهاى در اصفهان است) رفتم. وقتى به شخص مزبور رسيدم و او مرا ديد، گفت: آيا امام زمان ـ عليهالسلام ـ تو را به جانب من فرستاده است؟ گفتم: آرى. آنگاه از جيبش كتابى قديمى بيرون آورد و برايم روشن شد كه همان كتاب دعاست. آن را بوسيدم و بر ديدهام نهادم و از نزد او به سوى امام زمان ـ عليهالسلام ـ رفتم. در اين حال به خود آمدم در حالى كه كتاب همراهم نبود.
وى مىافزايد: من براى نبود آن كتاب به گريه و زارى و استغاثه پرداختم تا آنكه صبح صادق فرا رسيد. هنگامى كه از نماز و تعقيبات آن فارغ گشتم به خاطرم رسيد كه مولانا محمد، همان شيخ بهائى است، و اينكه حضرت او را تاج ناميدند به خاطر شهرت وى در ميان علماست. وقتى به مدرسه وى كه در جوار مسجد جامع است رفتم، ديدم سيد صالح، امير ذوالفقار گلپايگانى در كنار ايشان صحيفه سجاديه را مىخواند و با ايشان مقابله مىكند. ساعتى نزد ايشان نشستم تا كارشان پايان يافت. ظاهرا مقابله آنها در سند صحيفه بود اما به خاطر اندوهى كم داشتم، گفتوگوهاى آنها را نفهميدم. سپس در حالى كه مىگريستم رو به شيخ محمد {شيخ بهائى {كردم و رؤياى خود را براى او گفتم و براى نبود كتاب گريه كردم. شيخ محمد گفت: تو را به علوم الهى و معارف يقينى و همه آنچه همواره در پى آنى، بشارت مىدهم. اما دلم آرام نگرفت.
و اضافه مىكند: در حالى كه مىگريستم و در فكر بودم به ذهنم رسيد به همان سويى كه در خواب رفته بودم بروم. وقتى به دارالبطيخ رسيدم، مردى صالح را ديدم كه نامش آقاحسن و ملقب به تاجا(3) بود. هنگامى كه نزد او رسيدم، بر او سلام كردم. گفت: فلانى! كتابهاى وقفى كه نزد من است، هر طلبهاى كه آن را مىگيرد، به شرايط وقف عمل نمىكند. اما تو به آن عمل مىكنى. بيا و اين كتابها را ببين و هرچه احتياج دارى، بردار. با او به كتابخانهاش رفتم. اولين كتابى كه به من داد، همان كتابى بود كه در خواب ديده بودم. پس شروع به گريه و زارى كردم و گفتم: همين كتاب مرا بس است. و در خاطرم نيست كه حكايت خوابم را برايش بازگو كردم يا نه.
و ادامه مىدهد: سپس نزد شيخ محمد آمدم و شروع به استنساخ، مقابله و تطبيق آن با نسخهاى كردم كه جد پدرش از روى نسخه شهيد استنساخ كرده است. شهيد نيز نسخه خود را از روى نسخه عميدالرؤسا و ابن سكون استنساخ نموده و نيز آن را با نسخهاى كه باواسطه يا بيواسطه از ابن ادريس بود، تطبيق داده است. نسخهاى نيز كه امام زمان ـ عليهالسلام ـ به من بخشيدند به خط شهيد بود و كاملا با نسخه شهيد مطابقت داشت. حتى با نسخههايى كه در حاشيه آن نيز نوشته شده بود مطابقت مىنمود.
وى سپس توضيح مىدهد كه صحيفه كامله سجاديه چگونه فراگير شد: پس از آنكه از كار تطبيق و مقابله فراغت يافتم، ديگران در نزد من به مقابله آن پرداختند و به بركت اين كتاب كه امام زمان ـ عليهالسلام ـ به من بخشيدند، صحيفه كامله در همه شهرها و همه خانه ها چون خورشيد جهانافروز منتشر گرديد.
اهتمام ملا محمدتقى مجلسى به خودسازى، ريشه در دوران كودكى او و تعليمات پدرش دارد. آقاشيخ عباس قمى در الفوائد الرضويه فى احوال علماء المذهب الجعفريه به نقل از ملا محمدتقى مجلسى در باب نماز ميت كتاب شرح من لا يحضره الفقيه مىنويسد: والحمد لله رب العالمين كه بنده در چهارسالگى همه اينها را مىدانستم ـ يعنى خدا و نماز و بهشت و دوزخ. و نماز شب مىكردم در مسجد صفا. و نماز صبح را به جماعت مىكردم. و اطفال را نصيحت مىكردم به آيت و حديث به تعليم پدرم رحمه الله تعالى.(4)
توجه بسيار ملا محمدتقى مجلسى به تهذيب نفس و رياضت مايه آن شد كه در اوايل سير و سلوك خود به تصوف نيز گرايش يابد، اما پس از چندى به بازنگرى انديشه و رفتار خويش پرداخت و بخشهايى را كه مستندى معتبر از قرآن و حديث نداشتند كنار نهاد ولى ارتباط دوستانه و منتقدانه خود را با اهل تصوف قطع نكرد. فرزندش ملا محمدباقر مجلسى تصريح مىكند كه پدرش از صوفيه نيست اما ارتباط خود را با آنان حفظ كرده است تا در آنها تأثير بگذارد. همچنين با توجه به اينكه براساس برداشتى از برخى آيات و روايات، مداومت چهلروزه بر كارى مايه رسوخ آن كار در فرد مىشود، مجلسى در جايى نوشته است كه خود و پدرش سالهاى متمادى به چلهنشينى پرداختهاند.
در هر حال اگر برخى از معاصران مجلسى و پدرش اين دو را به صوفيگرى متهم ساختهاند به خاطر آن گرايشها و رابطههاست؛ و اگر مجلسى مىكوشد كه در كتابهايش آشكارا با صوفيه درافتد، يك دليل آن زدودن اين تهمت از دامان خود و به ويژه از ساحت پدر خويش است.
ملا محمدتقى مجلسى مدتى نيز عهدهدار منصب امامت جمعه اصفهان شد.
پس از ميرداماد و شيخ بهائى، وضعيت امامت جمعه اصفهان به نابسامانى گراييده بود و گاه امامان موقت جمعه به فرمان سلطان عهدهدار اين مسئوليت بودند تا اينكه اين سمت مهم به ملا محمدتقى مجلسى تفويض شد و پس از آن سامان يافت. پس از مجلسى اول، اين منصب به دامادش مير محمدصالح خاتونآبادى رسيد و پس از آن به دخترزادگان ملا محمدتقى مجلسى (فرزندان مير محمدصالح خاتونآبادى) انتقال يافت. آنگاه نسل به نسل اين وظيفه از سوى سلسلههاى گوناگون به اين خاندان سپرده مىشد و اين سنت تا پايان سلسله پهلوى ادامه داشت.
خانه ملا محمدتقى مجلسى در كنار مسجد جامع بود و شامل محلى براى تدريس، اتاقى براى رفع اختلافها و رسيدگى به دعاوى، كتابخانه، گنجينه كتابهاى موقوفه، و محل نگهدارى كتابهايى مىشد كه بعدها از مآخذ بحارالانوار شدند.
يكى از ويژگيهاى ستودنى ملا محمدتقى مجلسى اهتمام او بر تربيت فرزندانى پارسا و دانشمند اعم از دختر و پسر است. در اين ميان كوچكترين پسر او ملا محمدباقر و بزرگترين دختر او آمنه (آمنه خاتون يا آمنه بيگم) نامدارتر از ديگراناند.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- على دوانى، مفاخر اسلام (ج 8): علامه مجلسى، بزرگمرد علم و دين، ص 33، به نقل از حدائق المقربين ميرمحمدصالح خاتونآبادى داماد مجلسى. |
------------------------------------------------------------------------------------------
در عنوانى جداگانه به معرفى كوتاه خواهران و برادران مجلسى خواهيم پرداخت.
5. خواهران و برادران مجلسى
فرزندان ملا محمدتقى مجلسى عبارتاند از:
فرزندان پسر
1. ملا عزيزالله مجلسى: بزرگترين پسر ملا محمدتقى مجلسى است. داراى صفات والاى اخلاقى و مشهور به حسن خلق بوده است. از او تأليفهايى در فقه و تاريخ به جا مانده است. زيبا مىنوشته و در نگارش خويش از تعبيراتى دلپسند بهره مىگرفته است.
2. ملا عبدالله مجلسى: دومين پسر ملا محمدتقى مجلسى است. فقيه، واعظ، دانشمند، صالح، نقدكننده علم رجال، حديثشناس، پرهيزكار و عابد بود. علوم عقلى و نقلى را نزد پدرش و محقق خوانسارى فراگرفته بود. پس از درگذشت پدر به هند سفر كرد و در همان جا درگذشت. از او تأليفهايى به يادگار مانده است.
3. ملا محمدباقر مجلسى: كوچكترين فرزند ملا محمدتقى مجلسى و نامدارترين فرزند اوست.
فرزندان دختر
1. آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم: بزرگترين دختر دانشمند مجلسى و مشهورترين آنهاست. با عنوانى جداگانه به او خواهيم پرداخت. وى به همسرى عالم بزرگ ملا محمدصالح مازندرانى (شارح اصول كافى) درآمد.
2. دومين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى همسر عالم پارسا ملا محمدعلى استرآبادى شد.
3. سومين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى به همسرى ميرزا محمدبن حسن شيروانى (صاحب حواشى معروفى بر معالم و كتابهاى ديگر) درآمد.
4. چهارمين دختر دانشمند ملا محمدتقى مجلسى همسر عالم متبحر ميرزا كمالالدين محمد فسايى (شارح كتاب شافيه) شد.
6. نامدارترين خواهر مجلسى
آمنه، آمنه خاتون يا آمنه بيگم، بزرگترين خواهر مجلسى و دختر ملا محمدتقى مجلسى، در جوانى به علم و فضل شهوت داشت. (همزمان با او دو دختر ملا محمدشريف رويدشتى اصفهانى نيز دانشمند، فاضل و صاحبنظر در مسائل علمى بودند.) او افزون بر دانش و زيبايى ظاهرى، از مراتب تقوا و پارسايى نيز برخوردار بود. داستان ازدواج او با ملا محمدصالح مازندرانى مشهور است و به خلاصهاى از آن اشاره مىكنيم.
پدر ملا محمد صالح مازندرانى در نهايت فقر و تنگدستى مىزيست. به همين خاطر فرزند را در يازده سالگى اجازه داد كه به هر كجا مىخواهد، برود و زندگى خود را خود تأمين كند. ملا صالح به اصفهان مهاجرت كرد و در مدرسهاى علمى سكونت گزيد كه مستمرى آن از سوى سلاطين صفوى تعيين مىشد. به خاطر اينكه در سطوح پايين تحصيل قرار داشت، مستمرى ناچيزى دريافت مىكرد كه خوراكش را تأمين نمىكرد چه رسد به اينكه با آن بتواند نيازهاى اوليه تحصيل خود را فراهم سازد. مدتى بر وى گذشت كه توانايى به دست آوردن چراغى براى مطالعه در شب نداشت. به همين خاطر به روشنايى چراغ طهارتخانه روى مىآورد و گاه از شب تا به صبح بر پاى خود مىايستاد و در پناه نور آن چراغ به مطالعه مىپرداخت.
او پس از مدتى كوتاه شايستگى حضور در مجلس درس ملا محمدتقى مجلسى رايافت و در رديف عالمان بزرگ در محضر وى نشست. پس از اندك مدتى بر همگان پيشى گرفت و توجه استاد را به خويش جلب كرد. ملا محمدتقى مجلسى نيز نسبت به او مهربان بود و به ديدگاهها و نقدهاى وى بها مىداد.
در همين دوران استاد به فراست دريافت كه شاگرد وى تمايل به ازدواج پيدا كرده است. روزى پس از تدريس به وى گفت: اگر به من اجازه دهى، زنى را به همسريت درآورم. او نخست از استاد شرم كرد اما پس از آن اجازه داد.
آنگاه ملا محمدتقى مجلسى به خانه رفت و دختر مجتهد، دانشمند و پارسايش را فراخواند و به او گفت: من شوهرى را برايت پسنديدهام كه در نهايت فقر و تنگدستى و در منتهاى فضل و كمال و شايستگى است اما اين بستگى به اجازه و رضايت تو دارد.
آمنه خاتون پاسخ داد: فقر و تنگدستى عيب مردان نيست.
پس از اينكه پدر رضايت دختر را دريافت، مجلسى بزرگ ترتيب داد و دخترش را به ازدواج ملا محمدصالح مازندرانى درآورد.
داستانهايى منقول است حاكى از اينكه اين بانوى دانشمند برخى مشكلات علمى شوهر خويش را حل كرده است.
از اين زوج شش پسر و يك دختر بر جاى ماند كه همگى چهرههايى شاخص در شعر و ادبيات، هنر، ترجمه، شرح و تأليف كتب دينى و نيز اخلاق و پرهيزكارى بودهاند. ازنسل آنان نيز تا به امروز ـ همانگونه كه پيش از اين گفتيم ـ نامدارترين چهرههاى خاندان مجلسى (نوادگان ملا محمدتقى مجلسى) برخاستهاند.
7. تولد مجلسى، و جغرافياى عمر او در عصر صفوى
ملا محمدباقر مجلسى به سال 1037 ه.ق در اصفهان به دنيا آمد. شيخ يوسف بحرانى در كتاب لؤلؤه البحرين پس از نقل اين تاريخ، اشاره كرده است كه در حاشيه يكى از نسخههاى بحارالانوار به خط خود مجلسى آمده است كه: برخى از دوستان من، تاريخ ولادت مرا با عدد ابجدىِ عبارت جامع كتاب بحارالانوار برابر يافتهاند.
محاسبه ابجدىِ اين عبارت به قرار آتى است:
ج +ا+ م + ع + ك + ت +ا+ ب + ب + ح +ا+ ر +ا+ ل +ا+ ن + و +ا+ ر
+3 + 1 + 40 + 70 + 20 + 400 +1+ 2 + 2 + 8 +1+ 200 +1+ 30 + 1+ 50 + 6 +1+ 200 = 1037
در نمودارى كه خواهد آمد، سالشمار تأسيس تا انقراض سلسله صفويه و نيز جايگاه زمانى حضور مجلسى در دوران اين سلسله تعيين شده است.
بر اساس اين سالشمار، مشخص مىشود كه از دوران 228 ساله سلطنت صفوى، مجلسى تنها 73 سال آن را حضور داشته است. آغاز زندگى مجلسى 130 سال پس از تأسيس دولت صفوى و پايان آن 25 سال پيش از انقراض آن است. بنابراين مجلسى نه در ظهور و درخشش و اوج صفويان حضورى و نقشى داشته است و نه او را مىتوان مسئول انحطاط پادشاهى صفوى در دوران 25 ساله پس از مرگش دانست. او در سال آخر سلطنت شاه عباس اول به دنيا آمد، در سالهاى آغازين سلطنت شاه عباس دوم به نوجوانى پانهاد، در زمان جلوس شاه سليمان بر تخت سلطنت 40 ساله بود، در 61 سالگى شيخاالاسلام اصفهان شد و تا پايان عمر به مدت 12 سال اين سمت را داشت كه 5 سال از آغاز سلطنت تقريبا 30 ساله شاه سلطانحسين صفوى را نيز شامل مىشود. در دوران حضور مجلسى، شاه سلطانحسين مردى گرچه ضعيفالنفس اما اهل پرهيزكارى و تقوا بود و با مرگ مجلسى، درباريان بر او مسلط شدند و از وى انسانى شرابخوار و عياش ساختند كه بىكفايتى و هوسرانى او مَثَل است.
ص 49
اين اطلاعات اوليه، بسيارى از شبههها را درباره ميزان حضور و نقش مجلسى در حكومت صفوى از ميان مىبرد. واقعيت نيز اين است كه اگر قرار باشد قضاوتى درباره عملكرد مجلسى در ارتباط با صفويان داشته باشيم، نخست اين واقعيتهاى زمانى را بايد در نظر بگيريم و سپس در آن محدوده خاص، سالهاى كودكى و تحصيل او را كنار بگذاريم و پس از اين مرحله، از دوران نقش آفرينى و تأثيرگذارى او آغاز كنيم و با بررسى ديدگاههاى عالمان شيعى صفوى و فضا و زمان و موقعيتهاى حاكم، به قضاوت كنشها و واكنشهاى مجلسى بپردازيم.
به همين خاطر، مهمترين اطلاعات موجود را به ترتيب از كودكى تا در گذشت و پس از درگذشت مجلسى بر اساس سير تاريخى كنار يكديگر مىگذاريم و با اين اطلاعات، ميزان دقت نقدها و ستايشها را درباره مجلسى مىسنجيم.
8. دعاى پدر
احمدبن آقا محمدعلى بهبهانى در مرآت الاحوال جهاننما مىنويسد: برخى از افراد موثق، از مولا محمدتقى مجلسى ـ رحمت الله عليه ـ پدر بزرگوار علامه مجلسى برايم نقل كردهاند كه گفت: در شبى از شبها، پس از به پايان رساندن نماز شب و برنامههاى عبادى، حالتى برايم پديد آمد كه از آن حالت دريافتم كه اگر در اين هنگام هر حاجت و درخواستى از خداوند داشته باشم اجابت خواهد كرد. انديشيدم كه چه درخواستى از امور دنيا و آخرت از درگاه خداوند متعال نمايم كه ناگاه صداى گريه محمدباقر از گهوارهاش بلند شد. بيدرنگ گفتم: پروردگارا! به حق محمد و آل محمد اين كودك را مروج دينت و ناشر احكام پيامبر بزرگت قرار ده و او را به توفيقهايى بىپايان نايل گردان.(1)
9. مشهورترين استادان مجلسى
آنگونه كه از سخن مجلسى و گزارش همعصرانش و نيز تصريح برخى از عالمان معاصر مجلسى برمىآيد، وى شيفته مطالعه و تحصيل بوده و علوم عقلى و نقلى را نزد استادان متعدد فراگرفته و سپس بررسى و پژوهش در علوم حديث را محور كار خود قرار داده است.
وى در مقدمه كتاب مشهور خود بحارالانوار چنين مىنويسد: من در ابتداى جوانى به فراگيرى همه گونههاى دانش عشق مىورزيدم و شيفته به دست آوردن ميوههاى درخت دانش بودم و به فضل خدا به بوستانهاى علم راه يافتم و بر دانشهاى درست و نادرست وقوف پيدا كردم، تا آنكه آستينى پربار از ميوههاى گوناگون و دامنى پر از گلهاى رنگارنگ فراهم ساختم، از هر آبشخورى جرعهاى سيراب كننده نوشيدم و از هر خرمنى خوشهاى بىنياز كننده برگرفتم. آن گاه به نتايج و غايات اين دانشها انديشيدم ... و سرانجام به فضل و الهام خدا دانستم كه زلال دانش اگر از چشمهسار پاك وحى به دست نيايد، سيراب نمىكند و حكمتى كه برخاسته از ناموس دين نباشد، گوارا نيست.(2)
ملا محسن فيض كاشانى عالم علوم عقلى و نقلى و شاگرد و داماد ملاصدرا در اجازه حديثىِ خود به مجلسى، او را جامع علوم عقلى و نقلى مىداند و شيخ حر عاملى ـ صاحب كتاب مشهور ...وسائل الشيعه... ـ تصريح مىكند كه او انديشههاى خود را در راه فراگيرى همه علوم به ويژه دانش حديث و دانش فقه به كارگرفته است.
مشهورترين و تأثيرگذارترين استاد مجلسى پدر او ـ ملا محمدتقى مجلسى ـ است كه خود علوم گوناگون را از شيخ بهائى و استادان ديگر فراگرفته است.
از استادان علوم عقلى وى آقا حسين خوانسارى فيلسوف بزرگ آن زمان رانام مىبرند. استاد رياضى وى نيز بايد قطبالدين لاهيجى باشد و مجلسى خود تصريح مىكند كه رياضى را نزد استاد خوانده است. به نظر مىرسد كه مجلسى در نزد ملا محمدصالح مازندرانى شوهر خواهر خود نيز آموزشهايى ديده است.
ديگر كسانى كه از آنها به عنوان استادان مجلسى نام مىبرند بيشتر، كسانى هستند كه به وى اجازه نقل حديث دادهاند و دادن اجازه نقل حديث به كسى به معنى شاگردى آن كس نسبت به اجازه دهنده نيست.
از قراين چنين برمىآيد كه آموزش مجلسى نزد استادان گوناگون در حدود بيست و پنج سالگى و در زمان حيات پدر پايان يافته و وى در روزگار پدر (پيش از سى سالگى) نيز از شهرت علمى برخوردار بوده است. اما مسلم اينكه وى اهل مطالعه، بررسى و پژوهش بوده و حتى از آخرين بررسيها و پژوهشهاى روزگار و دستاوردهاى معاصران بهره مىجسته و دانش خود را به روز و به هنگام نگاه مىداشته و از حرفهاى تازه زمان خود آگاهى مىيافته است. همچنين او با عالمان روزگار خود به طور جدى رفت و آمد داشته و از آنان در حل مشكلات علمى يارى مىگرفته است.
مجلسى حتى برخى بخشهاى تورات را به عبرى نزد يكى از پزشكان يهودى يا مسيحى اصفهان خوانده و آن پزشك مورد اعتماد و اطمينان او بوده است.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه سيد جعفر نبوى، ص 57. |
------------------------------------------------------------------------------------------
10. نامدارترين شاگردان مجلسى
شمار شاگردان صاحبنام مجلسى را از 211 تا 274 تن ذكر كردهاند و اين تأييد آن است كه شمار مجموع شاگردان وى بيش از هزار بوده است. اين شاگردان از شهرها و كشورهاى مختلف به انگيزه تحصيل علوم دينى به اصفهان مىآمده و جاذبه درس مجلسى آنها را به حوزه تدريس او مىكشانده است. او در شاخههاى گوناگون ادبيات، تفسير، كلام، فقه و بيش از همه حديث تدريس مىكرده و حوزه درسى او از سال 1070 تا پايان عمر مجلسى ـ يعنى به مدت چهل سال ـ پررونقترين و عميقترين حوزه درسى بوده است. رمز موفقيت مجلسى را در زمينه تدريس، علاوه بر مراتب علمى، بايد در رفتار دوستانه، صميمانه و محترمانه با شاگردانش جست. (در برخى فصلهاى آتى كه از فروتنى، طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى سخن گفته ايم، بيشتر به اين ويژگيهاى رفتارى او خواهيم پرداخت.) مجلسى شاگردان را در سايه حمايت خويش قرار مىداد و از ميان آنها، كسانى را كه استعداد و آمادگى داشتند، به همكارى در برخى فعاليتهاى تأليفى ـ از جمله نسخهبردارى از روى منابع و گردآورى كتابها ـ دعوت مىكرد. او شاگردان علاقهمند را تشويق مىكرد و تسهيلاتى در جهت آسايش مادى و تحصيلى آنها فراهم مىساخت. در ميان شاگردانى از مجلسى كه نام آنها در كتابها آمده است و خود، استاد نسلهاى بعد بودهاند، حدود 50 تن صاحبنامترند كه در اين ميان از عالمان نامدار زير مىتوان نام برد: 1. سيد نعمتالله جزايرى (متوفاى 1112 ه.ق) محدث، صاحب تأليفهاى بسيار. وى علاوه بر مرتبت شاگردى و همكارى در برخى تأليفها، رابطهاى نزديك ـ مانند فرزند ـ نسبت به مجلسى داشت. از آثار مشهور وى مىتوان الانوار النعمانيه و زهر الربيع را نام برد. آثار وى شامل شرح و تأليف كتب حديث، ادبيات، تفسير، تاريخ اسلام و فقه است.
2. مير محمدصالح خاتونآبادى (متوفاى 1126 ه.ق) داماد مجلسى، صاحب آثار بسيار در علم حديث، تفسير، فقه، كلام، اخلاق و فلسفه احكام. 3. ملا ابوالحسن شريف عامِلى (متوفاى 1138 ه.ق) (جد مادرى شيخ محمدحسن نجفى مشهور به صاحب جواهر). وى داراى تأليفهايى در كلام، فقه، حديث، اخلاق و تفسير است. مقدمهاى بر تفسير قرآن كريم دارد كه آن را در مقدمه تفسير البرهان سيد هاشم بحرانى قرار دادهاند. 4. حاج محمد اردبيلى (متوفاى 1101 ه.ق) حديث شناس و رجالى بزرگ. وى حدود بيست و پنج سال از عمر خويش را در تأليف كتاب مشهور و ارزشمندش در علم رجال ـ به نام جامعالروات ـ گذراند.
اين كتاب در زمان تأليف (چنانكه تا به امروز) مورد استقبال عالمان قرار گرفت و شاهسليمان صفوى دستور استنساخ و پاكنويس آن را دارد. در پى آن به دعوت مؤلف، بزرگترين عالمان عصر در حجره وى جمع شدند و هر يك جمله، كلمه يا عبارتى از خطبه مقدمه كتاب را پاكنويس كردند. نخستين كس مجلسى بود كه بسم الله الرحمن الرحيم آغاز كتاب را نوشت و سپس ديگران جزءبهجزء، دو سطر اول خطبه را به پايان بردند. پس از آن كاتب، آغاز به نوشتن نسخه از روى خط مؤلف كرد. 5. ميرزا عبدالله تبريزى اصفهانى مشهور به اَفَندى و صاحب رياض (متوفاى پيش از 1135 ه.ق) مؤلف كتاب مشهور رياض العلماء و حياض الفضلاء. اين كتاب سرگذشتنامه عالمان شيعه و سنى تا زمان حيات مؤلف است و از آثار مرجع در علم رجال و زندگينامه دانشمندان اسلام به شمار مىآيد. نصف عمرش در سفر به شهرهاى جهان آن روز گذشت. آثارى ديگر نيز در علوم و فنون مختلف از وى به جا مانده است. وى همواره در محل درس مجلسى حضور داشت و به منزله كتابدار كتابخانه او بود. رياضالعلماء... را نيز در زمان حيات استاد تأليف كرد. 6. ملا محمدبن عبدالفتاح تنكابنى معروف به سراب (متوفاى 1124 ه.ق) مؤلف آثارى متعدد در علوم و فنون فقه، اصول، مناظره، كلام و تفسير كه نامش در اغلب اجازههاى نقل حديث و سرگذشتنامهها با احترامى حاكى از مراتب عالى علمى ياد شده است. وى بجز مجلسى، راوى و شاگرد استادان بزرگ ديگرى نيز بوده است. حواشى معروفى بر كتاب مشهور و مرسوم معالم الاصول (معالم الدين و ملاذ المجتهدين) اثر حسن بن زينالدين (فرزند شهيد ثانى) دارد و در حاشيه قوانين الاصول (القوانين المحكمه) نوشته ميرزاى قمى نيز برخى ديدگاههاى وى نقل شده است.
11. حجم شگفتانگيز آثار مجلسى
در ميان عالمان شيعه، علامه حلى (648 ـ 726 ه.ق) به كثرت تأليف مشهور است. پس از وى مجلسى را با اين ويژگى مىشناسند، اما او را در ترويج تشيع از طريق تأليف، تأثيرگذارتر از علامه حلى مىدانند. علت اين است كه از كتابهاى علامه تنها شمارى انگشتشمار آن هم در ميان اهل تحصيل و تحقيق رايج بوده است كه همگى به زبان عربى است، اما اغلب آثار مجلسى مورد استفاده عالم، دانشجو، دانشآموز و حتى افراد كمسواد بوده است و عربزبان و فارسىدان از آنها بهره مىبرند. حجم مجموع آثار مجلسى را بيش از يك ميليون و چهارصدهزار بيت (هر بيت 50 كلمه) برآورد كردهاند و با تقسيم اين عدد بر همه عمر او، به روزى بيش از 53 بيت (2650 كلمه) رسيدهاند. بيگمان اگر عدد مجموع، بر مقدار عمر مجلسى از سنين بزرگسالى و آغاز نويسندگى تا آخر عمر او تقسيم شود، اين عدد افزايشى چشمگير نشان خواهد داد. با شمارش تقريبى تعداد كلمات يك صفحه كتاب حاضر (شامل اسم، فعل و حرف) مىتوان از حجم متوسط كار مجلسى در هر روز تصورى دقيقتر داشت.
بر اساس برآوردى ديگر، آثار مجلسى با چاپهاى امروز در قطع وزيرى به حدود 300 مجلد 400 صفحهاى (يعنى حدود 000و120 صفحه) بالغ مىشود. كليه آثار مجلسى به خط خود اوست جز در رونويسى از برخى دعاهاى بلند يا روايات طولانى در بحارالانوار كه مجلسى آنها را به همكارى يا شاگردى سپرده و سپس بازبينى كرده است. در برخى آثار تأليفى مجلسى ـ از جمله در نسخه عينالحيات به خط مؤلف ـ ديده مىشود كه چند صفحه به خط ديگرى است و مجلسى آن را بازبينى و اصلاح كرده است. مورد اخير احتمالا يا به خاطر بيمارى موقت مؤلف بوده كه در اين مدت مىگفته و ديگرى مىنوشته است، يا اينكه نسخه دستنوشت مؤلف با خط خوردگى عمده يا بسيار همراه بوده است و مجلسى از ديگرى خواسته است كه آن را پاكنويس كند. شايد مواردى نيز بوده است كه مؤلف صلاح در اين نمىديده كه آيندگان آن را زير خطوط حذف بخوانند. حجم اين موارد بسيار ناچيزتر از آن است كه در محاسبه حجم دستنوشتهاى مجلسى تأثير بگذارد.
12. گستردگى آثار مجلسى
بسيارى از آثار مجلسى، چه فارسى و چه عربى، از زمان تأليف تا به امروز يكى از پرمراجعهترين نوشتههاى مذهبى براى عموم مردم و نيز دينشناسان و دينپژوهان بودهاند. اين امر ناشى از اين است كه مجلسى به نيازهاى عقيدتى زمان و زمانه خويش در ميان خاص و عام بسى آگاه بوده و در جهت پاسخگويى به اين نيازها قلم زده است. به همين خاطر اگر نيازى فرازمانى يا متعلق به برخى مقاطع زمانهاى بعد نيز بوده است، اين آثار پياپى نسخهبردارى و منتشر شدهاند و تا زمانى كه اثرى بهتر نتوانسته است پاسخ نيازى خاص را بدهد، كتاب يا رسالهاى از مجلسى ـ حتى با وجود قدمت نثر و شيوه نگارش در آثار فارسى وى ـ همچنان مورد مراجعه بوده است. براى نمونه، تنها با تأليف مفاتيحالجنان مرحوم آقا شيخ عباس قمى بود كه زادالمعاد مجلسى پا از ميدان بيرون نهاد، و با انتشار آثار خوبى در تاريخ انبيا و تاريخ پيامبر اسلام است كه حياتالقلوب مجلسى مىرود كه خود را كنار بكشد. گستردگى و تنوع موضوعى آثار تأليفى مجلسى علتى ديگر براى اين گسترش است. نگاهى به فهرست موضوعى نوشتههاى مجلسى نشان مىدهد كه در كمتر زمينهاى است كه او مكتوبى، كتابى يا رسالهاى كوتاه يا بلند از خويش به جا نگذاشته باشد. به همين خاطر است كه يكى از عالمان گردشگر و سفرنامهنويس قرن سيزدهم هجرى درباره مجلسى مىنويسد: به تحقيق هيچ شهرى از بلاد اسلام و كفر، خالى از نوشتههاى ايشان نيست.(1) كه البته اين ادعا مربوط به سرزمينهاى شرقى (ايران آن زمان تا هند) مىشود.
13. دسته بندى نوشتههاى مجلسى
در صفحات آتى نخست به ذكر نام و برخى مشخصات رسالهها، كتابها، يا ديگر آثار مكتوب مجلسى، نخست به ترتيب تاريخنگارش خواهيم پرداخت به اين منظور كه سير تأليف و پژوهش در آثار مجلسى مشخص شود. سپس همين مشخصات براى آثار بدون تاريخ، در عنوانى مستقل ارائه خواهد شد. منبع اصلى ما در ارائه اين اطلاعات كتابشناسى مجلسى تأليف آقايان حسين درگاهى و علىاكبر تلافى داريانى، و علامه مجلسى: بزرگمرد علم و دين اثر آقاى على دوانى است كه برخى موارد از منابع ديگر بر آن افزوده يا كاسته شده است. بررسى موضوع و نام دقيق و كامل اين كتابها و رسالهها و نيز بررسى اينكه آيا مواردى تكرارى با دو نام در آنها هست يا نيست و يا اينكه آيا ممكن است برخى از اين آثار از مجلسى نباشند، نيازمند پژوهشهايى مستقل است. در پايان نيز عنوانهايى را به ذكر آثار پراكنده و منسوب و سپس آثارى كه از مجلسى نيستند اختصاص خواهيم داد. تعدد عناوين در برخى آثار به علل گوناگونى است كه تنها يكى از آنها مىتواند اين باشد كه مجلسى عنوانى صريح بر اثر ننهاده است.
14. آثار مجلسى كه داراى تاريخ نگارش اند
در اينجا فهرستى از آثار مجلسى ارائه مىشود كه به تاريخ تأليف يا ترجمه آنها دست يافتهايم. اين آثار به ترتيب تاريخ تأليف، ترجمه يا نگارش ارائه مىشوند تا سير تطور و تكامل آثار و همچنين تطابق آنها با سالشمار زندگى مجلسى امكانپذير باشد.
15. آثار مجلسى كه فاقد تاريخ نگارش اند
در فهرست آتى نام و مشخصاتى از آثار مجلسى مىآيد كه در فهرستهاى مأخذ، تاريخى براى نگارش آنها نيافتيم. اين فهرست به ترتيب حروف الفبا مىآيد.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى ترجمه سيد جعفر نبوى، به نقل از مرآت الاحوال جهاننما تأليف احمد ابن آقا محمدعلى بهبهانى. |
------------------------------------------------------------------------------------------
16. آثار پراكنده مجلسى يا منسوب به او
آثارى كه نام آنها به ترتيب الفبا خواهد آمد، عبارتاند از:
1) آثارى پراكنده كه اطلاعاتى كافى درباره آنها در مآخذ مرجع ما موجود نبود.
2) آثارى كه به مجلسى منسوباند اما انتساب آنها در برخى موارد ممكن است ثابت نباشد، بىآنكه بتوان دسته 1 و 2 را از يكديگر جدا كرد. آداب و ادعيه (بر اساس رساله كبيره ملا محمدتقى مجلسى ـ پدر خويش ـ تأليف كرده است.) اثبات حركت شمس اجوِبَه مَسائِل مولا مجدالدين تسترى احكام ضروريه اخبار وعد و وعيد (شايد همان رساله جنت و نار باشد.) اذكار و صلوات استخارات بعضى از آثار فقهى (گردآورى محمدصفى كتابدار)
بعضى سؤالات (بخشى از يك جُنگ) پندى به فارسى تأويل حديثى تذكره الرجال والنساء (شايد همان فرق زنان و مردان در احكام طهارت و صلات باشد.) تذكره المصائب و استماع النوائب ترجمه نامه حضرت صادق (ع) به عبدالله نجاشى و الى اهواز (فارسى) تعليقات من لا يحضره الفقيه و استبصار (شايد همان حاشيه بر اين كتابها باشد.) تعليم الصبيان تعيين ظل الزوال باصفهان جامع المقامات (در مسائل فقهى، شرح حديقه المتقين پدرش ملا محمدتقى مجلسى) جزيره خضراء جوابات المسائل الطوسيه (شايد همان جوابات بعض فضلاء خراسان باشد.) جواب مسائل ميرزا سيد على (فارسى، گردآورى سيد حامد بن سيد محمد البدلاء الحسينى) حسينيه (در فقه) حكايات مذهبى و روايات حل حديث ليس على الامام سهو ولا على من خلف الامام حيات الارواح خطبهاى با قانون رياضت الدرهم بحسب الوزن الجديد... روح الارواح (عربى) سؤال و جواب (پرسشهاى حاج ابوتراب شاگرد مجلسى از او) سؤال و جواب (فارسى، در فقه) سؤال و جواب (فارسى، در فقه، گردآورى محمدكاظم خراسانى در 1103 و 1113. احتمال دارد اين رساله همان هديهالاخوان يا تحفهالاخوان گردآورى محمدكاظم سبزوارى باشد. در اين صورت تاريخ 1103 درست است.) سؤال و جواب (درباره وظيفه مردم در زمان غيبت) سؤال و جواب (فارسى) شرح صحيفه (فارسى، تنها شامل شرح موارد مشكل در صحيفه سجاديه) شعرهاى فارسى مجلسى صلواتيه طريق استعلام نصفالليل طريق روايت صحيفه سجاديه طريق الجنه (فارسى) علم فراست عين اليقين فائده من محمدباقر المجلسى على الصحيفه فقه مجلسى (در مطهرات و صلات و مسائل واجبه) رساله يا كتابى درباره قرآن كتاب دعا كتابى در كلام شيعى مبدأ و معاد محاسبه شهور (فارسى، شايد همان مفتتح الشهور باشد.) محرم نامه (فارسى، در احكام نجوم) مناقب اميرالمؤمنين عليهالسلام منجزات المريض نخبه العقائد نصيحتنامه پيامبر به على عليهالسلام وصيتنامه لقمان وفات سلمان فارسى
17. آثارى كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است
در زير نام آثارى مىآيد كه در انتساب آنها به مجلسى ترديد است و در فهرستها به اين ترديد تصريح شده است:
اخبار شيعى اخلاق مذهبى اصول دين حاشيه برانوار التنزيل بيضاوى خلق اعمال شرح دعاى صباح فتاوى آخوند ملا محمدباقر
18. كتابهاى كه از مجلسى نيستند
كتابهايى كه به مجلسى نسبت مىدهند اما از او نيستند عبادتاند از: 1) اختيارات الايام (كبير): اين كتاب از ملا ابراهيم گيلانى است.
2) تذكره الائمه: به احتمال زياد از ملا محمدباقر بن محمدتقى لاهيجى است. البته برخى به دلايلى، نظرى ديگر دارند كه نيازمند بررسى دستخط مؤلف يا كهنترين نسخههاى موجود است.
3) صراط النجات: اين كتاب شرح گناهان كبيره و از تأليفات ملا محمدباقر بن محمدتقى لاهيجى است.
4) تعبير خواب (يا: تعبيرنامه؛ يا: خوابنامه؛ يا: حقيقت رؤيا).
5) جواهر العقول: مناظره دانشمند (گربه) با صوفى (موش) درباره مسائل عقيدتى است. اين كتاب را به شيخ بهائى و ميرداماد نيز نسبت مىدهند و بيشتر به موش و گربه شيخ بهائى شهرت دارد. نوع نگارش و نثر آن با ديگر نوشتههاى مجلسى فرق دارد. برخى دانشوران، اين كتاب را نوشته جمالالدين محمدبن محمد فراهانى دانستهاند.
19. فارسىنويسى مجلسى
نثر فارسى مجلسى به دو صورت رخ مىنمايد: اول؛ نثر ساده و روان دوران صفوى: اين نثر را مجلسى تقريبا در متن و بدنه همه نوشتههايش محفوظ نگه داشته است. نثرى است يكنواخت، يكدست، روان، ساده، گيرا و شيرين كه خواننده را به دنبال خويش مىكشد.
اين نثر، خالى از فنون ادبى و الفاظ اضافى است و مجلسى اغلب، آن را در ترجمه آيات و روايات به كار مىگيرد.
دوم؛ نثر مكلف و مسجع دوران صفوى: اين نثر را مجلسى در مقدمه و مؤخره آثار خويش به كار مىبرد و گاه در لابهلاى آثار، آنگاه كه شور عرفان و عشق و احساس و زيبايى، عنان اختيار از وى مىربايد.
نثرى است آكنده از تشبيه، استعاره، تمثيل، واژهها و تعابير مترادف و تا حدى برخوردار از آرايههاى ادبى و سجع و قافيه و اطناب غير ممل و توصيف كه گاه از تخيلآفرينى به شعر پهلو مىزند. با اين حال، نثر مكلف مجلسى روان و خالى از تعقيد است.
در كنار اين ويژگيها، نبايد از خواننده اهل فضل امروزين توقع داشت كه از نثر مكلف مجلسى ملول نشود، يا از خواننده متوسط امروزين، كه همه واژهها را در نثر ساده مجلسى دريابد.
هدف مجلسى از فارسى نويسى در يك كلام، انتقال مفاهيم عقيدتى، علمى و دينى به عامه مردمى است كه اولا، امكان يادگيرى زبان عربى ندارند؛ ثانيا چنين تكليفى از آنها خواسته نشده است؛ ثالثا رسالت عالمان دين ارتباط با مردم است و عالِم شدن آنها به بركت اين مردم و به خاطر آنهاست. البته اين عيب در برخى آثار فارسى مجلسى هست كه او گاه مخاطب خود را دست بالا مىگيرد، روايات متناقض را بدون توضيح در پيش روى او مىگذارد يا رواياتى از برخى راويان غيرقابل اعتماد نقل مىكند و تنها نام راوى را مىبرد بىآنكه به مشكل روايت يا راوى اشاره داشته باشد.
در هر حال، اين فارسى نويسىِ مجلسى بود كه توانست قرنها مردم فارسى زبان را ـ اعم از عالم و غيرعالم ـ به متن و بطن مذهب ببرد و فاصله عالم و عامى را از نظر درك مفاهيم دينى بكاهد.
20. مجلسى مترجم
ترجمه مجلسى از آيات، روايات و عبارات عربى، از نظر دقت و امانت، بىعيب و نقص است. تنها در آنجا كه نياز به تفسير است يا متن، غامص يا چند پهلوست، ترجمه او به ترجمه تفسيرى ميل مىكند و به تناسب نياز، با تفسير در هم مىآميزد اما به گونهاى كه تفكيك ترجمه و تفسير از يكديگر دشوار نيست.
ايجاد ارتباطى ساده، منطقى و طبيعى ميان آيات متوالى از ويژگيهاى ترجمه تفسيرى و ترجمه آميخته به تفسير اوست.
از نظر سلاست و روانى ترجمه، كار مجلسى در ترجمه آيات و روايات تا آنجا پيش رفته است كه انسان گاه مىپندارد قرآنى است كه به فارسى فرود آمده يا حديثى است كه به فارسى بيان شده است. پس از خواندن ترجمه يا ترجمه تفسيرى يا ترجمه و تفسير مجلسى از يك آيه يا حديث است كه خواننده آگاه به خود مىآيد كه آيه يا حديثى دشوار يا تعبيرى مشكل و ديرياب از كلام خدا يا معصوم را چون جرعهاى آب زلال سركشيده است.
ترجمههاى مجلسى از آثار معروف شيعى، بسيار است. در واقع ساختار اصلى كار فارسىنويسى مجلسى را ترجمه تشكيل مىدهد از آن روكه مجلسى به طور عمده، راوى آيات قرآن يا روايات يا آمورههاى شيعه است و بازگو كردن اين آيات و روايات و آموزهها به زبان فارسى، چيزى جز ترجمه مقيد يا آزاد آنها نيست.
21. چرا مجلسى به حديث گراييد
حديث، روايت يا خبر از ديدگاه شيعه زمانى راست، درست، مورد استناد و قابل عمل است كه حاكىِ گفتار، كردار يا سكوت تأييد آميز معصوم باشد. اين، سه شيوه دستيابى به ضمير، عقيده و توصيه يا دستور معصوم است. گفتار، كردار و سكوت تأييدآميز معصوم را به ترتيب، قول، فعل و تقرير معصوم گويند. مجموع قول، فعل و تقرير معصوم، سنت ناميده مىشود.
عقيده شيعه درباره فرد معصوم اين است كه انسانى است با اين ويژگى كه خطا در گفتار، كردار و پندار او راه ندارد. انسان كامل است و از علمى شهودى و بىمنتها و خردى كامل برخودار است. قرآن ناطق و مفسر قرآن است. نماينده و حجت خدا بر مردم است و خداوند به وسيله او با مردم سخن مىگويد و به آنها پيام مىرساند. الگويى براى انسان و انسانيت است.
با ملاحظه اين اعتقاد، انسانها در كنار عقل و قرآن، از حديثى بىنياز نيستند و آگاهى از حديث همانند آگاهى از قرآن و بهرهگيرى از عقل براى همگان ضرورى است زيرا:
1) قرآن در ظرف زمان و مكان و مخاطبانى خاص نازل شده و ممكن است همچون هر متن ديگر، درك همه يا بخشى از معنى آن براى مخاطبان ديگر در زمان، مكان و موقعيتهاى ديگر به آسانى مخاطبان نخستين نباشد يا حتى آنان درك متفاوتى از اين متن داشته باشند.
حديث، اين فاصله را با توضيحاتى كه درباره اين متن آسمانى ارائه مىكند از ميان برمىدارد و مخاطب ديگر زمانها را به فضا و زمان نزول مىبرد و به او درك واقعى از معنى، مفهوم و مقصود كلام خدا مىبخشد.
2) با وجود اختلاف در قرائات قرآن، حديث مىتواند قرائت صحيح را بازگو كند.
3) قرآن داراى آيات ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، مجمل و مبين، عام و خاص، مطلق و مقيد، و مستقل و مرتبط است. شناخت همه اين موارد و حل مشكلات آن بىمدد حديث، نا ممكن است.
4) حديث در صورت لزوم، توضيحات اضافى يا تكميلى درباره مضمون آيات به دست مىدهد.
5) قرآن در بسيارى موارد نيازمند تفسير است. تفسير عبارت است از استنباط، استنتاج و پژوهش شخص مفسر درباره همه يا بخشى از قرآن. براى اطمينان از صحت استنباط، استنتاج يا پژوهش، بايد پژوهشها، استنتاجها و استنباطهاى پيشينيان را نيز بررسى كرد. حديث، استنباط و استنتاج شخص معصوم از قرآن است با ويژگيهايى كه براى معصوم و خطاناپذيرى او برشمرديم.
بنابراين در صحت و درستى تفسير معصوم از قرآن ترديد نيست، چنانكه در صحت سخن خدا ترديد راه ندارد. مطالعه و تفسير قرآن بدون مراجعه به حديث، از ترديدها و اختلافها مصون نخواهد ماند.
6) قرآن راهنماى مسلمانان است. حديث، مردم را به قرآن ترغيب مىكند، شناختى عملىتر، پوياتر، عميقتر و گستردهتر، از ظاهر و باطن قرآن به آنان مىبخشد و كليدها و الگوهايى بديع و مناسب براى تفسير در اختيار آنان مىگذارد تا بتوانند قرآن را به همه زمانها، مكانها و شرايط تطبيق دهند.
7) قرآن مجيد، در صورت كنونى آن، به ترتيب نزول گردآورى نشده است. آگاهى از ترتيب و شأن نزول آيه و سورهها، به آگاهيها و ديدگاههايى درباره سير تكاملى نزول و تدرج در بيان احكام و مفاهيم، و رابطه مفهوم و مصداق و حكم و موضوع خواهد انجاميد. حديث، آگاهيهايى درباره ترتيب نزول و ارتباط آيهها و سورهها در اختيار اسلام پژوهان مىگذارد.
8) حديث، بازگوى گفتار، كردار و پندار كسى است كه نمونه عينى قرآن و اجراى قرآن در بستر عمل فردى و جمعى است. آگاهى از حديث، آگاهى از قرآنى است كه در هر زمان، بسته به شرايط نوشونده و تغيير يابنده مكان، موقعيت و ويژگيهاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى رهنمودى نو و جلوهاى تازه از خويش بروز مىدهد.
9) حديث مستند به قرآن است و براى هر مورد خويش شاهدى صريح يا ضمنى از قرآن دارد.
10) قرآن، تنها مطالعه خود را كافى نمىداند و در كنار لزوم بررسى جهان و تاريخ، بر ضرورت پذيرش سخن و پيروى از رفتار پيامبر (ص) و جانشينان معصوم او (اولواالامر) تصريح مىكند: و آنچه را پيامبر به شما مىدهد، بگيريد و فراگيريد و از آنچه شما را از آن باز مىدارد، خوددارى كنيد. (سوره حشر (59): آيه 7)؛ ما بر تو {پيامبر} ذكر را فرود آورديم تا آنچه را براى مردم نازل مىشود تبيين كنى. (سوره نحل (16): آيه 44)؛ سوگند به پروردگارت كه {اين مسلمانان} ايمان نمىآورند تا آنگاه كه در اختلافها تو را به داورى برگزينند و سپس به هرچه حكم كردى از جان و دل راضى باشند و به آن سر فرود آرند. (سوره نساء (4): آيه 65)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خداوند اطاعت كنيد و از پيامبرش اطاعت كنيد و از فرمانروايان {معصوم {تان. (سوره نساء (4): آيه 59)؛ و پيامبر براى شما الگويى نيك است. (سوره احزاب (33): آيه 21)؛...
اطاعت و پيروى معصومان - به ويژه در دوران عدم حضور آنان - در مطالعه و پيروى سخن، رفتار و پندار آنان است كه در حديث نمود مىيابد.
11) پيامبر گفته است كه من از ميان شما مىروم و دو چيز نفيس و وزين باقى مىگذارم كتاب خدا و عترتم ـ يعنى اهل بيتم ـ و اين دو هرگز از يكديگر جدايى نمىپذيرند (حديث ثقلين).
اين سخن پيامبر بدين معنى است كه پيروى از قرآن بدون آگاهى از حديث، كارى خام است و پيروى از حديث بدون شناخت رابطه آن با قرآن، چيزى نخواهد بود جز عدم شناخت حديث و جايگاه آن در نظام معرفتى، سياسى، اقتصادى و اجتماعى اسلام.
12) حديث از آنجا كه بازتاب قرآن در سرتاسر گستره حيات انسانى است، دامنهاى پهناور را از معارف و آگاهيهاى ضرورى بشر پيش روى او قرار مىدهد كه از مباحث عقلى و نظرى و راهكارهاى عملى در خداشناسى، آفرينش و آغاز و انجام جهان، سرنوشت انسانها و روابط ميان آفريدهها و فعاليتها، حكومت، سياست، قضاوت و تاريخ را تا مسائل خانوادگى و دستورهاى عبادى و بهداشتى در بر مىگيرد. اطلاعات علمى، فلسفى، عرفانى، اقتصادى، حقوقى، سياسى، اجتماعى، فرهنگى، هنرى، نظامى، انتظامى، پزشكى، بهداشتى و حتى گونهها و شيوههاى مبارزه را مىتوان در جام جهاننماى رفتار و گفتار معصوم ديد؛ اطلاعاتى كه در صحت آنها در جايگاه خويش ترديد نيست و دانستن آنها راه سعادت انسانها را هموارتر مىكند.
آن كس كه به بررسى حديث بپردازد، به ديدگاهى در همه اين امور مورد نياز انسان دست خواهد يافت و به اندازه عمق پژوهش و بررسى خويش، به نگرشى عميقتر و دقيقتر خواهد رسيد به گونهاى كه نه تنها از متخصصان هر يك از علوم و معارف از نظر بينش و نگرش (و نه لزوما اطلاعات فنى) واپس نخواهد افتاد بلكه رهنمودها، ديدگاهها و نظريههايى ارائه خواهد كرد كه مىتواند به عنوان زمينهاى براى پژوهش متخصصان به كار آيد يا فرضيهاى براى اثبات، پيش روى اهل دانش بگذارد.
13) پژوهش در حديث، عقل تجربى مسلمان را باور مىسازد، او را از ساده لوحى يا خود خردمندانگارىِ كاذب مىرهاند و وى را به چالشهايى مىكشاند كه نتيجه آن، گاه پذيرش واقعيتهايى است كه زمانى خرافهشان مىدانستند، يا ترديد و نفى آن پندارها كه زمانى عالمانه و خردمندانهشان مىانگاشتند.
14) پژوهنده حديث، به اين حقيقت دست مىيابد كه در كوتاهترين جملات و عبارات و در كوتاهترين زمان به آگاهيهايى دست يافته است كه هم به كار سعادت دنيايى و آخرتى او خواهد آمد و هم براى دستيابى احتمالى به آن از طريق منابع غيرقدسى بايد گاه كتابها و رسالهها خواند و زمانهاى بسيارى را به مطالعه و تكاپو گذراند.
اين ويژگى حديث را تنها در منابع و متون قدسى مىتوان يافت.
در نتيجه اين شناختها، ناگفته پيداست كه اگر فردى متعهد، خردمند، عملگرا و دورانديش، از اين جنبهها و ويژگيهاى حديث آگاهى داشته باشد، كاملا طبيعى است كه چيزى را بر مطالعه، بررسى و پژوهش در قرآن و حديث نگزيند و آن را بر تحصيل هر دانش ديگرى ترجيح دهد. براى چنين انسانى، همه فعاليتهاى ديگر و كسب همه دانشهاى ديگر، مقدمه، پيامد يا لازمه بررسى قرآن و حديثاند.
از آنجا كه همه ويژگيهاى بالا درباره حديث، از عصمت و كمال انسان معصوم برمىخيزد، حديثشناسى و حديثپژوهى در شيعه، اولا عبارت است از دانش به اينكه حديث، روايت يا خبر، واقعا در پيوند با معصوم و حاكى از قول، فعل يا تقرير خود اوست يا نه، تا در صورت صحت، بتوان اعتناى لازم به آن داشت. ثانيا پس از اطمينان به وابستگى حديث به معصوم، با بررسيهاى گوناگون مشخص شود كه اين حديث، عام، خاص، محكم، متشابه، ناسخ، منسوخ، مجمل، مبين يا جز آنهاست تا بر اين اساس بتوان دريافت كه رهنمود يا آگاهى نهفته درون آن، داراى حدودى از زمان، مكان يا شرايط گوناگون هست يا خير. ثالثا اگر(39) اطلاعات و آگاهيهاى كافى براى انتساب يك حديث به معصوم در دست نيست، چه دلايل، قراين، شواهد و احتمالهايى براى درستى و چه دلايل، قراين، شواهد و احتمالهايى براى نادرستىِ آن مىتوان يافت.
با اين بررسيها نيز نه تنها آگاهيهايى بسيار نصيب حديثپژوه مىشود بلكه به خاطر اين بررسيها لازم است حديثپژوه، هم برخوردار از دانش روششناسى اين فن باشد و هم از علوم، فنون و معارف مرتبط با هر بخش از روند حديثپژوهى بهره بگيرد.
با اين نگرشها بود كه محمدباقر مجلسى تصميم گرفت خادم اخبار ائمه اطهار باشد. او اين دلايل را به طور صريح يا ضمنى در جاى جاى آثار خويش باز مىگويد.
به همه آنچه گفتيم اين را نيز بيفزاييم كه علاوه بر دلايل بالا، نهضت بازگشت به حديث و آگاهى از ضرورت رويكرد دوباره به سرچشمهها از دو ـ سه نسل پيش از مجلسى آغاز شده بود و نبايد مباحث پيشينيان و اختلافهاى رايج در فضاى علمى زمان و زمانه را در درك اين ضرورت از سوى مجلسى و عزم راسخ او در حديثپژوهى بىتأثير دانست.
22. شيوه مجلسى در بررسى حديث
روش مجلسى در بررسى حديث، همان شيوه معمول در روششناسى حديثپژوهى است. اين روش به ترتيب عبارت است از:
1. بررسى سند روايت (سلسله راويان)، نحوه تشكيل سند و ارتباط راويان با يكديگر، شناخت راويان و ميزان اعتمادى كه به نقل آنها مىتوان داشت. در نتيجه دستيابى به اينكه تا چه حد مىتوان از نظر سند، اطمينان داشت كه حديث، روايتگر قول، فعل يا تقرير معصوم است.
2. بررسى متن حديث، گستره شمول چيزى كه حديث از آن سخن مىگويد، بررسى مشكلات احتمالى حديث در لفظ يا معنى و مفهوم، و شرح و توضيح آنها.
3. ارائه احتمالاتى كه در سند يا متن حديث براى درستى (صحت انتساب آن به معصوم) يا نادرستى (غيرممكن بودن ارتباط آن با معصوم) مىرود به اين منظور كه حكم نهايى، مبادا به رد چيزى بينجامد كه احتمال صحت آن مىرود يا قبول چيزى كه پذيرش آن از هر حيث با مشكل روبهروست.
در اين بخش، مجلسى با كوشش خود در تبيين، توجيه و برشمارى احتمالهاى گوناگون براى احاديثى كه پذيرش آنها دشوار است، هم آگاهيهاى گسترده و ذهن فعال و پوياى خود را به نمايش گذاشته است و هم توانسته است مجرى خوبى براى اين دستور علمى و عملى ابن سينا باشد كه: هرچه از شگفتيها و عجايب عالم طبيعت شنيدى، آن را در جايگاه امكان بگذار تا آنگاه كه برهان قاطع، رأى تو را از آن بگرداند.
در اينجا نبايد از اين حقيقت غافل بود كه برخى از اين احتمالهاى حديثپژوهان پيشين مىتوانند از نگاه امروزى ما غلط باشند از آن رو كه ـ به ويژه در بخش علوم طبيعى ـ نه تنها دانش امروز ما بيش از دانش پيشينيان است بلكه گاه يافتههاى ما نادرستى سخن دانشمندان پيشين را به اثبات رسانده است.
با همه توضيحاتى كه در اين بند و بند پيشين آورديم، از نظر علمى و روششناختى، اين معقول است كه مجلسى در رد حديث احتياط كند و در ميان پذيرش بىدليل و انكار بىدليل، راه اعتدال در پيش گيرد.
23. بحارالانوار و پندارها
بحارالانوار معروفترين، تأثيرگذارترين، شاخصترين و ماندگارترين اثر مجلسى است. اين كتاب دستمايه بسيارى ستايشها و برخى خردهگيريها بر مجلسى شده است. بحارالانوار يكى از بزرگترين كتابهاى مرجع شيعه و اسلام است كه تا پديد آمدن اثرى سترگ، جامع و مبتكرانهتر از آن، همچنان مرجع پژوهشها باقى خواهد ماند.
نام كامل اين اثر بحارالانوار، الجامعه لدرر اخبار الائمه الاطهار (به معنى: درياهاى نور، دربرگيرنده گوهرهاى احاديث پيشوايان پاك) است.
از آنجا كه بحارالانوار معرف شخصيت مجلسى و در نوع خود شاخصترين اثر شيعى است، بندهايى را در آينده به معرفى اجمالى اين اثر و برخى پندارها در اينباره اختصاص دادهايم.
24. بحارالانوار در نگاهى گذرا
بحارالانوار به زبان عربى و شامل 21 كتاب است كه با تقسيمبندى مؤلف 26 مجلد را در برگرفته است. امروزه بحارالانوار با چاپ جديد در 110 جلد به طبع رسيده است. هر كتاب با حجمى متفاوت از ديگرى، شاملبابهايى كوچك يا بزرگ مىشود. از 31 باب تا 297 باب را در يك كتاب مىتوان ديد. مجموع بابهاى بحارالانوار به 2545 مىرسد.
نام كتابها به ترتيب و با حذف عنوان كتاب و با ذكر شمار بابها (در پرانتز) به قرار آتى است:
1. العقل و العلم والجهل (40)
2. التوحيد (31)
3. العدل و المعاد (95)
4. الاحتجاجات و المناظرات و جوامعالعلوم (83)
5. قصص الانبياء (83)
6. تاريخ نبينا و احواله (72)
7. الامامه (150)
8. الفتن و ماجرى بعد النبى
9. تاريخ ائمه (297) (از مجلد نهم تا سيزدهم را در بر مىگيرد و مؤلف جلد سيزدهم را كتاب الغيبه ناميده است)
10. السماء و العالم (210)
11. الايمان و الكفر (108) (بابهاى مربوط به العشره (آداب زندگى) را مؤلف در كتاب مستقل ديگرى شامل 180 باب آورده است)
12. الآداب و السنن و الاوامر و النواهى و الكبائر و المعاصى (131)
13. الروضه (73)
14. الطهاره و الصلوه (221)
15. القرآن و الدعاء (261)
16. الزكوه و الصوم (122)
17. الحج (84)
18. المزار (زيارت) (64)
19. العقودوالايقاعات (130)
20. الاحكام (48)
21. الاجازات
بحارالانوار با يك اصطلاح، از بزرگترين جوامع حديثى است. جوامع حديثى به كتابهايى گفته مىشود كه گردآمده از چند يا چندين كتاب حديثاند. با اصطلاح كتابشناسى، بحارالانوار يك دايرهالمعارف است.
بدنه و ساختار اصلى بحارالانوار را قرآن و كتب و رسائل حديث، تفسير، كلام، تاريخ، فقه، دعا و احاديث شيعه تشكيل مىدهد. اين كتابها و رسالهها اكثر قريب به اتفاق متون معتبر شيعى را در بر مىگيرند. البته مجلسى به دلايلى كه خواهيم گفت قصد نداشته است كه چهار كتاب معتبر و رايج شيعى (شامل كافى، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه) را نيز به تمامى در بحارالانوار وارد كند.
با صرفنظر از قرآن مجيد، شمار اين كتابها و رسالهها به 365 مىرسد. اين كتابها و رسالهها از قرن اول هجرى تا زمان مؤلف (قرن يازدهم) نوشته شدهاند. مؤلف، محتواى اين كتابها و رسالهها را به تناسب موضوع در ابواب مختلف بحارالانوار توزيع كرده است.
در آغاز هر باب، مجلسى آيات مربوط به آن باب را گردآورى كرده و آورده است كه اين كار در نوع خود، گونهاى فهرستنگارىِ موضوعىِ آيات قرآن است. مىگويند اين نخستين كار نگرش فهرست موضوعى در قرآن به حساب مىآيد.
پس از ذكر آيات هر باب، معانى مشكلات آيات و تفسير آنها و براساس كتابهاى لغت و تفسير اهل سنت و شيعه آمده است.
مرحله بعد، ذكر احاديث به صورت دستهبندى شده با ذكر منبع، سلسله سند (يا اختلاف اسناد) و احيانا نسخه بدل آنهاست.
مجلسى پس از ذكر هر يك يا چند حديث، در صورت نياز به شرح، تفسير و رفع نقاط و نكات ابهام يا لغات مشكل، به شرح و توضيح و تفسير پرداخته و عنوان اين گفتارهاى توضيحى خود را بيان (در اكثر موارد)، ايضاح،تنوير، تذنيب، تذييل، تكمله، فَذلكه، غريبه و اقول نهاده است.
شرحها شامل توضيحات لغات و اصطلاحات، تفسير عبارات پيچيده يا مبهم، معرفى مذاهب و فرقههاى كلامى، نقل وقايع تاريخى، بيان ديدگاههاى كلامى و فلسفى، تبيين مباحث اخلاقى، بررسى آراى فقهى، نقل اخبار از منابع حديثى اهل سنت و در تأييد يا توضيح حديث، جمع ميان اخبار به ظاهر متناقض و نكاتى ديگر مىشود.
در اين شرحها مجلسى از مشهورترين و دست اولترين كتابهاى لغت، ادبيات، تفسير، حديث و شرح حديث، تاريخ، رجال و زندگينامهها، فلسفه، كلام، اخلاق، علوم تجربى و پزشكى نوشته مؤلفان شيعه اهل سنت در ميان مسلمانان و همچنين ترجمه عربى تورات و انجيل و نيز بخشهايى از تورات به زبان عبرى بهره بسيار گرفته است. وى از نظر برخى معاصران خويش نيز در شرح برخى احاديث بهره برده و آنها را نقل كرده است.
مجلسى در مقدمه بحارالانوار، انگيزه خود را از تأليف كتاب شرح مىدهد و به ذكر منابع و ميزان اعتبار آنها و روش خود مىپردازد.
25. انگيزه تأليف بحارالانوار
انگيزه و هدف كلى مجلسى از تأليف بحارالانوار ـ آنگونه كه خود مىگويد ـ گردآورى و حفظ آن بخش از ميراث شيعى بوده است كه بيم نابودى آن درگذر حوادث زمان و بىاعتنايى عالمان مىرود.
به همين خاطر، كتب اربعه شيعه در دستور كار مجلسى براى گردآورى آن در بحارالانوار نبوده است، زيرا اين چهار كتاب (كافى، تهذيب، استبصار، من لا يحضره الفقيه) آنقدر مورد مراجعه و اعتناى عالمان شيعىاند كه همواره محفوظ خواهند ماند.
مجلسى در مقدمه خود بر بحارالانوار انگيزه و هدف خود را بازگو مىكند. بخشهايى از اين مقدمه را به ترجمه آقاى على دوانى (با اندكى تصرف) مىخوانيم.
مجلسى در اين مقدمه پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر پيامبر و اهل بيتش مىنويسد: اما بعد؛ نيازمند رحمت خداوند آمرزگار، فرزند كسى كه به گلزار قدس منتقل شده ـ محمدتقى كه خداوند خاك گور او را پاك گرداند ـ محمدباقر كه خدا از تقصيرات آنها بگذرد و با پيشوايان خود محشور سازد مىگويد: اى پويندگان حق و يقين و گروندگان به ريسمان پيروى خاندان سيدالمرسلين صلواتالله عليهم اجمعين! بدانيد كه من در اوايل جوانى اشتياق زيادى به تحصيل انواع علوم و فنون داشتم، و به فضل الهى وارد آبگيرهاى آن شدم، و قدم در گلزار آن نهادم، و با خوب و بد آن مواجه گشتم، تا اينكه آستينم از ميوههاى رنگارنگ آن پر شد، و گريبانم از بهترين گونه آنها انباشته گرديد. از هر چشمه جرعهاى گوارا نوشيدم، و از هر خرمنى توشهاى برداشتم.
سپس به فوايد و نتايج آن علوم نگريستم، و درباره مقاصد جويندگان دانش و آنچه موجب ترغيب آنها براى نيل به سرانجام تحصيل آن علوم است، انديشيدم. آنگاه در آن بخش كه براى جهان ديگرم سودمند بود، و انسان را به كمالات شايسته مىرساند، دقت تأمل نمودم تا به فضل و الهام بارى تعالى به يقين دانستم كه اگر علم و دانش از منبع زلالى كه از سرچشمههاى وحى و الهام مىجوشد گرفته نشود، عطش انسان را برطرف نمىسازد، همانگونه كه حكمت نيز اگر از آگاهان دين و عقلاى بشريت اخذ نشود، گوارا نخواهد بود.
من در نتيجه مطالعات خود تمام علوم را در كتاب شريف خداوند - كه نه از باطل نتيجه مىشود و نه باطل از آن نتيجه مىگيرد - و در اخبار خاندان پيغمبر - كه خداوند، آنها را خزانهداران علم و ترجمان وحى خود قرار داده است - يافتم و دانستم كه دانش قرآن مجيد، تخيلات بندگان را براى استنباط خود كافى نمىداند، و جز پيغمبر و امامان عاليمقام - كه خداوند آنها را برگزيده و پيك وحى الهى در خانههاى آنان فرود آمده است - كسى به آن احاطه نمىيابد.
چون به اين نتيجه رسيدم، آنچه را كه زمانى در راه آموختنش صرف عمر كرده بودم - با اينكه در زمان ما رواج كامل دارد(1)- ترك گفتم و به سراغ چيزى رفتم كه مىدانستم در سراى ديگر به حالم سودمند است، با اينكه اينها(2) در عصر ما بازارى كم رونق دارد.
از ميان علوم دينى بررسى و جستوجوى اخبار ائمه اطهار عليهمالسلام را براى كار خود برگزيدم و در آنباره به بحث و تحقيق و مطالعه پرداختم و چنانكه مىبايد، با دقت آنها را از نظر گذراندم و به اندازه لازم نيروى تفكر خود را در آن به كار انداختم.
و به جان خودم كه اخبار و آثار خاندان پيغمبر صلىالله عليه و آله را همچون كشتى نجاتى يافتم كه آكنده از ذخاير نيكبختيهاست، و مانند آسمانى ديدم كه مزين به ستارگان فروزان و نجات دهنده انسان از ظلمت نادانيهاست. راههاى علوم و اخبار اهل بيت روشن و پرچمهاى هدايت و رستگارى در آنها برافراشته است و صداى دعوتكنندگان آن براى سعادت و نجات از مهالك، در راههاى آن شنيده مىشود. من در طى طريق آن، به گلزارهايى پرگل و بوستانهايى سرسبز رسيدم كه با شكوفههاى هر علم و ميوههاى هر حكمت زينت يافته بود. در طى منازل آن راهى روشن و آبادان ديدم كه آدمى را به هرگونه عزت و مقام عالى نايل مىگرداند. به هيچ حكمتى بر نخوردم جز اينكه گزيده آن را در گفتار و اخبار اهل بيت ديدم؛ و به حقيقتى واقف نشدم مگر اينكه ريشه آن را در آنجا يافتم.
بعد از مطالعه و تحقيق كتب متداول و مشهور و احاطه بر آنها، به تتبع در اصول معتبره گمنام(3) پرداختم؛ اصول و كتابهايى كه در اعصار گذشته و زمانهاى متمادى، يا به دليل سلطه پادشاهان مخالف شيعه و پيشوايان گمراه متروك مانده بود، يا به علت رواج علوم باطله در ميان نادانهاى مدعى فضل و كمال، و يا به لحاظ اينكه گروهى از علماى متأخر كمتر توجه به آن نموده و به كتابهاى مشهور اكتفا كرده بودند زيرا آنها را از هر يك از اين كتابها جامعتر، كافىتر، كاملتر و رساتر تشخيص مىدادند.
پس در شرق و غرب سرزمينها به جستوجوى آن كوشيدم، و نزد هر كس گمان بردم چيزى هست براى دست يافتن به آن اصرار ورزيدم. عدهاى از برادران دينى من در اين راه به من كمك كردند، براى يافتن آنها به شهرها سفر نمودند، و به هر نقطه و ناحيهاى كه امكان داشت سر زدند، تا آنكه به فضل خداوند بسيارى از كتب قديمى و اصول معتبر كه در زمانهاى گذشته مورد استفاده و استناد علما بوده و دانشمندان ما در زمانهاى گذشته به آنها رجوع مىكردند، در نزد من جمع شد.
چون در آنها دقت نمودم، ديدم كه مشتمل بر فوايدى بسيارند كه كتب مشهور و متداول كنونى خالى از آن هستند. در ميان آنها بر بسيارى از مدارك احكام دين آگاه شدم، با اينكه اكثر علما اعتراف نمودهاند كه كتب موجود از وجود مدركى كه بتواند به تنهايى مأخذ حكم قرار گيرد، خالى است. به همين جهت نهايت سعى و كوشش خود را به عمل آوردم تا آن اخبار و اصول معتبر شيعه را رواج دهم و تصحيح كنم و منظم و منقح گردانم.
و چون ديدم كه زمان در منتهاى فساد غوطهور است و بيشتر مردم زمانه هم از آنچه موجب ترقى معنوى آنهاست روگردانند، ترسيدم كه مبادا اين كتابها به زودى به همان سرنوشت و فراموشى و هجران سابق خود بازگردد و به سبب عدم مساعدت روزگار خيانت پيشه، اين آثار ذىقيمت، دستخوش تشتت و پراكندگى شود. افزون بر اين، احاديث و اخبار متعلق به هر مقصدى در بابهاى پراكنده و فصلهاى مختلف آمده بود به طورى كه كمتر اتفاق مىافتد كه يك نفر به تمام اخبار يك مقصد دست يابد. شايد همين پراكندگى و بىنظمى هم يكى از علل كنار نهادن اين كتابها و كمى رغبت مردم به ضبط آن بوده است.
من بعد از طلب خير و استمداد از خداوند متعال عزم خود را جزم كردم كه همه آنها را در يك كتاب بزرگ كه فصول و ابواب آن منظم، و مقاصد و مطالب آن هر كدام در جاى خود باشد جمع كنم و نظم و ترتيب دهم آن هم با نظمى غريب و سبك تأليفى عجيب كه مانند آن در مؤلفات و مصنفات علماى گذشته بيسابقه باشد.
بحمدالله آنچه مىخواستم به بهترين وجه جامه عمل پوشيد و بيش از آنچه اميد داشتم و خود را براى آن آماده كرده بودم، تحقق يافت. هر بابى را با آيات مرتبط با عنوان آن باب شروع نمودم، سپس قسمتى از آنچه مفسران ذكر كردهاند - اگر نياز به تفسير و بيان داشت - آوردم. در هر بابى، يا تمامى خبر متعلق به عنوان باب را نقل كردم و يا قسمتى از آن را كه مربوط بود آوردم و بقيه را در مورد ديگرى كه مناسبتر بود ذكر نمودم و اشاره كردم كه قسمت اول آن در كجا ذكر شده است تا بدين گونه فايده منظور با رعايت كمال ايجاز و اختصار به دست آيد. آن گاه هر حديثى را كه احتياج به شرح و توضيح داشت، باز هم با اختصار
------------------------------------------------------------------------------------------
1- مقصود فلسفه است. |
------------------------------------------------------------------------------------------
توضيح دادم و بيان نمودم كه مبادا به دليل شرح و تفصيل، بابها طولانى و حجم كتاب زياد شود و تحصيل آن براى جويندگان دانش مشكل گردد.
در عين حال در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و تفضل الهى مساعدت نمايد، شرحى كامل حاوى بسيارى از مقاصدى كه در مصنفات ساير علما نباشد، بر آن بنويسم و براى استفاده خردمندان، قلم، را به قدر كافى در اين زمينه به گردش درآورم.
يكى از فوايد نو و نادر كتاب ما اين است كه شامل كتابها و بابهايى پرفايده مىشود كه علماى گذشته آن را سربسته نهاده و يك كتاب و باب مستقل براى آن نگشودهاند؛ مانند كتاب عدل و معاد، و ثبت تاريخ پيغمبران و ائمه اطهار عليهمالسلام، و كتاب سماء و العالم (آسمان و جهان) كه مشتمل بر چگونگى عناصر و مواليد است، و فوايد ديگر كه بر خوانندگان كتاب پوشيده نيست.
پس اى برادران دينى و اى دوستان ائمه طاهرين (ع)! اگر شما در اظهار دوستى خود صادق هستيد به سوى خوانى كه گستردهام بشتابيد و با دستهاى اعتراف و يقين آن را بگيريد و با وثوق و اطمينان چنگ به آن زنيد، و از آنها نباشيد كه چيزى بر زبان مىرانند كه در دل ندارند، و از آنها نباشيد كه از روى نادانى و گمراهى دلهايشان از بدعتگذارى و هواپرستى سيراب شده است و به وسيله سخنان باطل خود آنچه را اديان حق ترويج كردهاند، با ياوهها يا آميزههاى حق و باطل منكران شريعتها در مىكنند.
برادران من! شما را مژده باد. مژده باد به كتابى كه جامع مقاصد و داراى نكاتى بىنظير است كه روزگار به خوبى و روشنى آنها نياورده است، و به ستارگانى كه از افق غيب درخشيده و چشم بندگان تاكنون به روشنى و درخشندگى آن نديده است، و به رفيق شفيقى كه پيش از اين كسى در صداقت و وفا مانند آن را به ياد ندارد. اى بيچاره كه منكر شاخههاى تناور و ساقههاى فضل و احسان آن هستى! همان حسد و عناد و كوردلى تو براى تو كافى است. و اى كسى كه اعتراف به مقام بلند و شيرينى بيان بحارالانوار نمىكنى! ترديدى كه از جهل و گمراهى و حماقت تو سرچشمه گرفته، برايت بس است.
نظر به اينكه كتاب حاضر مشتمل بر انواع علوم و حكمتها و اسرار است و از مراجعه به تمام كتابها بىنياز مىكند، آن را بحارالانوار... (درياهاى نور، جامع مرواريدهاى اخبار ائمه اطهار) ناميدم.
از خداوند سبحان اميد آن دارم كه از فضل و مرحمت و منتى كه بر اين بنده اميدوارش دارد اين كتاب مرا تا قيام قائم آل محمد - كه درود و سلام و خوشامد و بزرگداشت نثار آنان باد - باقى دارد و آن را مرجع دانشمندان و مأخذ دانشجويان علوم ائمه دينى قرار دهد، و به رغم ملحدان پست و فرومايه پاينده بدارد و چنان كند كه در ظلمتهاى قيامت براى من نور و روشنى باشد، و از بيم و هراس روز بزرگ فرياد و زارى و ترس موجب امن و سرور گردد، و در سرشكستگى روز حساب مايه نعمت و كرامت شود، و در گذر دورانها همواره يادم را زنده نگه دارد؛ زيرا كه همه كس اميد فضل و رحمت از او دارد، و صاحب هر نعمتى و دارنده هر كار نيكى تنها اوست. و سپاس و ستايش خداوند را در آغاز و انجام، و درود خداوند بر محمد و خاندانش - اين برجستگان فرخنده اصيلنژاد گرامى - باد.
26. اعتبار سنجى بحارالانوار و ديدگاه مجلسى در اينباره
از مقدمه مجلسى بر بحارالانوار چنين برمىآيد كه وى معتقد به نادرستى و بىاعتبارى برخى روايات موجود در كتابهايى كه به آنها اعتماد داشته، نبوده است. بنابراين نقل و پذيرش آنها را در بحارالانوار بىاشكال مىداند و از اين كار خود پشيمان نيست. او اگر كتابى را نامعتبر مىدانسته از آغاز موضع خود را در برابر آن روشن ساخته و تنها مواردى را از آن نقل كرده است كه از ديدگاه او مورد تأييد عقل و آيات و نيز روايات ديگرند.
بسيارى از كتابهاى مورد استناد مجلسى، از آنها هستند كه وى حداقل با يكى از سلسله اجازات خود آنها را روايت مىكند يا به قراينى انتساب آنها را به مؤلفانش دريافته است. تنها در مواردى كه نسخهاى غلط و مغشوش بوده و مؤلف بهتر از آن را نيافته، به همان نسخه پرداخته است به ايمد اينكه تا نسخه بهترى پيدا نشده، اين تنها نسخه محفوظ بماند.
به هر حال، اصطلاح كتاب معتبر براى مجلسى به اين معنى است كه مؤلف آن عالِمى دقيق و داناست و در آن با روايتى مواجهيم كه يا اشكالى در واقع بر آنها وارد نيست يا مجموعه رواياتى را خواهيم ديد كه يك بار تهذيب و تنقيح شدهاند و اگر مشكلى در آنها ببينيم يا اتفاقى است و از ضعف طبيعت بشرى عالمان مايه مىگيرد، يا اشكال از درك و فهم ماست.
پرسشى كه از مجلسى درباره اعتبار برخى روايات رساله رجعت او شده و پاسخى كه مجلسى به آن نوشته است، اين ادعا ار تأييد مىكند.
سؤال: نسخه رجعت كه به فارسى نوشته شده، بعضى مردم مىگويند كه بعد از انتشار، تأمل فرمودهاند كه احاديث آنها معتمد عليها نيست. اين سخن اصلى دارد يا سخن جاهلان است؟
جواب: باسمه تعالى. در نقل احاديث كه از كتب معتبره علما و محدثين استخراج شده باشد، كسى را ندامتى نمىباشد. اما چون رساله مختصرى است، توضيح و جمع بينالاخبار را حواله به كتاب بحارالانوار كردهام. والله الموفق.(1)
البته اينگونه يكپارچه و بسيط ديدن امور و چيزهاى مركب، خالى از اشكال و تسامح نيست. اينكه كتابى را عالمى بزرگ، مشهور، انديشمند و دقيق نوشته و در آن رواياتى را گردآورده باشد كه غربال شده و مورد اعتمادند، يا دليلى بر رد آنها نيست و قراينى نيز ممكن است بر صحت آنها گواهى بدهند، به اين معنى نيست كه آن عالم در تشخيص صحت حديثى دچار اشتباه نشده باشد، يا ما براى رد حديثى كه او دليلى بر رد آن نداشت، نتوانيم دليلى اقامه كنيم. تجربه نيز اين را تأييد مىكند.
معتبر دانستن همه احاديث يك كتاب، تنها به اعتبار شخصيت، اعتبار و دقت گردآورنده آن، به گونهاى اعتقاد به عصمت آن عالم است كه با روح نقادى عالمانه و با اصول اعتقادى شيعه سازگار نيست و دستكم نياز به اقامه برهان براى عصمت آن عالم دارد. دقت و وسواس يك دانشمند حديث در كار علمى، تنها منشأ حسن ظن به كار اوست و فزونى اعتماد به نقل او و افزايش احتمال درستى همه رواياتى كه در كتاب خود نقل مىكند؛ اما ميزان اين احتمال كمتر از صددرصد خواهد بود.
در هر حال، مجلسى اين حس ظن را نسبت به همه رواياتى كه از كتب معتبر نقل مىكند، داشته است.
با اين ملاحظات، آنچه درباره مجلسى گفته مىشود كه قصد وى گردآوردى اخبار درست و نادرست بوده است تا عالمان بعدى سره آن را از ناسره جداكنند، نه تنها مأخذى در گفتارهاى او ندارد بلكه با ادعاهاى او درباره نقل از كتب معتبر، نامگذارى او بر بحارالانوار (درياهاى نور، دربرگيرنده گوهرهاى اخبار ائمه اطهار)، مقدمه وى بر اين كتاب، كوششهايش براى رفع تناقض احاديث و توجيههاى او درباره نكات غريب روايات، نقل همان روايات در برخى از كتب فارسى، و عدم نقل بىپشتوانه او از كتابهايى كه معتبرشان نمىدانسته است، سازگارى ندارد.
آرى؛ مجلسى مىتواند در همه اين موارد دچار اشتباه شده باشد. ميزان اين اشتباه، هرچه باشد، بايد آن را در مجموع كار مجلسى سنجيد. حجم كار وى آنقدر زياد است كه اگر به حساب امروز، به طور متوسط در هر جلد بحارالانوار - يعنى مثلا در هر چهارصد صفحه - به يك خطاى واقعى برخورد كنيم، تنها اندكى بيش از صد خطاى روايى خواهيم داشت كه در مجموع آثار مجلسى سيصد خطا خواهد شد.
اما تاكنون هيچ كس كتابى تأليف نكرده است شامل سيصد حديث از بحارالانوار و آثار ديگر مجلسى كه با كمك استدلال، به يقين بتوان گفت كه نمىتوانند از معصوم باشند.
حتى اگر فرض را بر اين بگذاريم كه مجلسى به طور متوسط در هر صد صفحه از نوشتارهاى خود مرتكب يك خطا شده باشد، بايد بگوييم كه فردى ستودنى است. اين ويژگى را در كمتر عالمى مىتوان يافت. كتابهاى او را از اين لحاظ بايد ستود. كدام كتاب را خواهيم يافت كه به دست انسانى جايزالخطا نوشته شده باشد و در هر يكصد صفحه آن تنها يك خطاى محتوايى بتوان ديد؟
در آثار مجلسى و در بحارالانوار خطاهايى مىتوان يافت از جمله اينكه مجلسى رواياتى را نقل مىكند و آنها را معتبر مىپندارد كه مىتوان به دلايل و براهين متعدد آنها را از نظر انتساب به معصوم مردود شمرد. اما براى قضاوت درباره ميزان اعتبار روايات بحارالانوار، بايد نخست به پژوهشى علمى - روايى دست زد و سپس شمار اين روايات به اصطلاح مطروح (يعنى: قطعا مردود) را به دست آورد، آن را بر مجموع روايات تقسيم كرد و به نسبت عددى ميان آنها و مجموع روايات رسيد.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- حسين درگاهى، علىاكبر تلافى داريانى، كتابشناسى مجلسى، صص 237ـ 238. |
------------------------------------------------------------------------------------------
27. طرحهاى تكميلى بحارالانوار
مجلسى دو طرح براى تكميل بحارالانوار در نظر داشته است:
1. نگارش شرحى كامل و ابتكارى بر بحارالانوار براى طرح مطالبى كه در نوشتههاى علماى گذشته سابقه نداشته باشد.
2. نگارش كتابى به نام مستدرك البحار شامل مجموعه رواياتى كه در بحارالانوار نيست و در منابعى است كه پس از تأليف بحارالانوار به آنها يافته ياممكن است در آينده به آنها دست يابد.
از آنجا كه مجلسى، توفيق اجراى اين دو طرح را موكول به مهلت اجل و مدد لطف الهى كرده بود، با سرآمدن مورد نخست، نتوانست به اين دو آرزوى خويش دست يابد.
28. چگونگى گردآمدن بحارالانوار
آغاز تأليف بحارالانوار بعد از سال 1070 ه.ق و پايان آن در 1104 ه.ق بوده است. ترتيب تدوين مجلدات آن نيز به ترتيب شماره مجلدات نيست. در خلال اين سى و اندى سال، مجلسى به فعاليتهاى درس و بحث و مسافرت و امور اجتماعى، دينى و قضايى نيز مىپرداخته و حتى آثارى بزرگ يا كوچك را به زبانهاى فارسى و عربى پديد آورده است.
گرچه عمده دستنوشت نخستين بحارالانوار به خط شخص مجلسى است اما شاگردان و بستگانى فاضل نيز او را در گزينش آيات هر باب، پاكنوشت ادعيه و روايتهاى طولانى و نيز گردآورى كتابهاى دور از پايتخت يارى مىرساندهاند. برخى همفكريها و اظهارنظرهاى آنان نيز در نگارش كتاب، مورد توجه مجلسى بوده است.
در اين ميان نقش برخى امكانات و پشتوانههاى دولتى را در گردآورى منابع و نيز تكثير و توزيع اين كار سترگ نبايد ناديده گرفت.
29. حمايتهاى حكومت از تأليف و مؤلف
نوه سيد نعمتالله جزايرى از پدرش از پدربزرگش كه از شاگردان مشهور مجلسى است نقل مىكند: هنگامىكه علامه مجلسى آماده نگارش بحارالانوار شد، در به دست آوردن كتابهاى قديمى تلاش مىكرد و به بررسى آنها مىپرداخت. زمانى به او خبر رسيد كه كتاب مدينه العلم شيخ صدوق (ابن بابويه) در يكى از شهرهاى يمن موجود است. وى به پادشاه وقت - ظاهرا شاه سليمان صفوى - خبر داد و او در جهت دستيابى به آن كتاب، وزيرى از هيئت دولت را همراه با هدايا و تحفههاى بسيار به نمايندگى خويش به جانب پادشاه يمن روانه ساخت و بخشى از املاك خاص را نيز براى كتاب بحارالانوار وقف نمود تا از درآمد آن، نسخههاى متعددى نوشته شود و وقف طلاب گردد.(1)
اين حمايتها و پشتوانههاى حكومت، سبب آن شد كه نسخههاى بحارالانوار در زمان حيات مجلسى تكثير و به سرزمينهاى دور و نزديك فرستاده شود؛ كارى كه با بودجههاى شخصى معمولا امكان آن نيست.
اينگونه بهرهگيرى يك عالِم از حكومتى كه آن را مشروع مىداند يا حتى از حكومتى به اعتقاد شيعه، غيرمشروع، براى پيشبرد اهداف مشروع، از امورى است كه قضاوت درباره آن جز با گردآورى اطلاعت گوناگون امكانپذير نيست؛ اطلاعاتى درباره حكومت، مشروعيت حكومت، روابط و تعاملهاى گوناگون ميان عالمان و حاكمان، رابطه هدفها و وسيلهها، شيوههاى آشكار و پنهان مبارزه، نقش زمان و مكان و شرايط، برنامههاى كوتاهمدت و بلندمدت نهضتهاى دينى و...
30. مذهب، حكومت و رويكردها
در بررسى زندگى پيامبر و امامان شيعه مىتوان راهبردها و رويكردهايى متفاوت را در برابر ستم و تجاوز يا در مقابل حكومتهاى نامشروع يافت: هجرت؛ جنگ دفاعى؛ مبارزه آزاديبخش؛ اصلاحگرى و راهنمايى حكومت با حفظ مواضع اختلاف؛ پذيرش صلح تحميلى، تحمل، سازش براى زدودن شبههها، تبليغ، افزايش هواداران، زمينهسازى قيام و حفظ جان نيروهاى مبارز؛ حركت براى تصرف حكومت؛ ايستادن بر اصول تا مرحله شهادت؛ انگيزش احساسات عليه حاكميت؛ بهرهگيرى از ابزار ادبيات و هنر براى گسترش پيام؛ تقيه، مبارزه پنهان و كار فرهنگى، عقيدتى و آموزشى؛ افزودن بنيه مالى براى تقويت توان هواداران و جلوگيرى از سازشهاى ناشى از فقر با حكومت؛ تكثير نسل با هدف ازدياد هواداران و نيروهاى مبارز و حضور نژادى در قبيلهها، قومها و نژادهاى گوناگون و در نتيجه تقويت وابستگى آنها به جريان حق؛ نفوذ در حكومت و هدايت عوامل نفوذى براى كاستن از فشار حكومت بر هواداران؛ حضور مشروط، مخالفانه و ديگرانديشانه در شاخصترين نقطههاى رأس هرم قدرت به منظور ايجاد فضاهاى باز بدون القاى شبهه مشروعيت حكومت؛ زمينهسازى براى تفويض اختيارها، پديد آوردن روح استقلال در هواداران و سپردن كار آنها به آنها؛ هدايت از نهان بدون حضور محسوس؛ و... .
در همه اين حالات، ملاك اصلى عبارت است از: حفظ پيام و استمرار آن؛ آگاهى بخشى؛ مراقبت از عزت و كرامت انسانى؛ پرهيز از خودباختگى و گرايش به باطل؛ پشتوانه منطق و استدلال در موضعگيريها و دورى از احساسگرايى بىپشتوانه، فعاليت كور و هياهوى بيحاصل؛ نگاه به آينده با حفظ ارزشها به جاى موفقيتهاى كوتاهمدت و ناجوانمردانه و ترجيح پيشرفتهاى فردا بر پيروزيهايى از امروز كه سد راه تعالى فرداى انساناند.
با اين روشها و ملاكها، سخن گفتن از يك رويكرد، يك راهبرد و يك شيوه واحد به عنوان موضع شيعه و عالم شيعى در برابر حكومت، خالى از دقت و بينش لازم بلكه ايدئولوژى و رفتار حكومت؛ آگاهيها و مناسبات مردم؛ رابطه مردم با حاكميت؛ ميزان رضايت يا نارضايى عمومى؛ زير ساختها، روبناها و ابزارهاى لازم براى تغيير؛ و توانهاى اجرايى و اولويتها در فعاليتهاى كوتاهمدت و بلندمدت است كه در هر زمان، مكان و شرايط تعيين مىكند چه موضعى در برابر حكومت بايد داشت، چه مناسباتى با آن برقرار بايد كرد و چه فعاليتهايى را در دستور كار رابطه با آن قرار بايد داد.
31. مشروعيت حكومت، از ديدگاه قرآن و سنت
از قرآن كريم و روايات شيعى مىتوان مشروعيت سهگونه حكومت را به وضوح دريافت:
1. حكومت انبيا و جانشينان آنها كه از سوى خداوند تعيين شدهاند و نام آنها مشخص گرديده است. اينان انسان كامل و معصوم از خطا هستند و در تصميمها، فرمانها و دستورهاى خود خطا نمىكنند. به همين خاطر اطاعت آنها واجب است و مردم با اطاعت مطلق از آنها مىتوانند با تضمين الهى مطمئن باشند كه به راه خطا نخواهند رفت. حتى اگر ابهامى داشته باشند مىتوانند از حاكمان بپرسند و پاسخ بگيرند. در شيعه، اين افراد منحصر به پيامبر و 12 جانشين تعيين شده هستند. دختر پيامبر، حضرت فاطمه زهرا (س) نيز گرچه داراى حكومت نيست اما معصوم است و مىتوان دستورهاى او را با اصمينان خاطر به كار بست.
بجز اختلاف در شمار جانشينان پيامبر، اين باور، وجه مشترك همه شيعيان و از اصول اعتقادى شيعه به شمار مىآيد و مهمترين وجه تمايز شيعه و اهل سنت است. اين حكومت، دينى است.
2. حكومت شوراى همه امت. از آنجا كه همه غير معصومان، ناقص و جايزالخطا هستند، عقل، قرآن و روش و دستور پيامبر و امامان حكم مىكند كه دانش، تجربه و خرد همه صاحبنظران و دستاندركاران در هر تصميم كوچك و بزرگ با يكديگر پيوند خورَد تا خطاى آن به حداقل برسد. از آيات و روايات مىتوان دريافت كه خداوند چنين كوششى را بىياور نمىگذارد و راه تصميم درست را نشان مىدهد. به عبارت ديگر شورا با تأييد خداوند معصوم است. پس در نبود معصوم، شوراى همه معتقدان به اسلام و محكمات اسلامى جانشين معصوم است و اطاعت تصميمهايى كه از اين راه ساخته و گرفته مىشوند و به صورت فرمان و دستور صادر مىگردند، واجب است. اين در واقع اطاعت هر فرد عضو جمع، از عقل و دانش جمعى است.
چنين حكومتى طبيعتا دينى است زيرانگرش، عقيده و استنباطهاى اسلامى مسلمانان نيز در آن نقش اساسى دارد.
3. حكومت غيردينى كارآمد و قدرتمند، عدالتگستر و آزاديبخش. حاكم يا حاكميت در اين نوع حكومت مىتواند كافر يا اهل فسق و فجور باشد اما مؤمنان آزاد باشند كه كار خود را بكنند، كافران بهره خود را ببرند و در تنگنا نباشند، مالياتها و اموال بيتالمال به درستى گردآورى و به عدالت توزيع گردد، با دشمنان پيكار شود، راهها امن باشند، عدالت قضايى برقرار باشد، حق مظلوم از ظالم گرفته شود و كسى نتواند به كسى زور بگويد و ستم كند و همه در امنيت خاطر روز را به شب و شب را به روز رسانند.
اين حكومت، دينى نيست اما مزاحمتى نيز براى دين و دينمداران ايجاد نمىكند. اطاعت چنين حكومتى واجب است.
فلسفه حكومت در اسلام و ملاك حقانيت حكومت از ديدگاه اسلامى، اين نوع حكومت را تأييد مىكنند. در خطبه 40 نهجالبلاغه نيز حضرت على (ع) در پاسخ خوارج كه مىگفتند: حكومت، تنها از آن خداستويژگيهايى را كه پيش از اين آمد، برمىشمارد و براى چنين حكومتى نيز قائل به مشروعيت مىشود. عالم و پرهيزكار بزرگ شيعى سيدبن طاووس نيز تصريح كرده است كه: سلطان كافر عادل از سلطان مسلمان جابر افضل است(2)
32. دو نگاه به صفويه
پس از يك دوره هرج و مرج و ناامنى و بيسامانى در ايران پس از انقراض تيموريان و دستاندازى خارجيان و اروپاييان به كشور، دوران 230 ساله حكومت صفويه از يك نگاه، يكى از درخشانترين دورانهاى بالندگى تمدن و فرهنگ ايرانى - اسلامى است. پيشرفت فنون، هنرها و دانشهاى گوناگون در اين عهد، چشمگير و مايه افتخار نسلهاست. حمايت بيدريغ مادى و معنوى پادشاهان صفوى از عالمان، دانشمندان، فنآوران و هنرمندان، و سازمانيافتگى اين حمايتها در كنار پيشرفت اقتصادى و گسترش جغرافيايى، به ويژه در اوج شكوفايى و قدرت نظامى اين سلسله، انكارناشدنى است. اينها غرور و افتخار و اعتماد به نفس را براى همه ايرانيان به ارمغان آورد و نيروى متراكم و نهفتهاى را كه در عمق انديشه، ايمان، احساس و نوآورى ايرانى حياتى خفته داشت، به جنبش و پويش و رويش واداشت. پيشرفت و توسعه علوم دينى، تنها شاخهاى از اين درخت تناور است.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- حاج ميرزا حسين نورى طبرسى، فيض قدسى، ترجمه سيد جعفر نبوى، ص 81، به نقل از الاجازه الكبيره. |
------------------------------------------------------------------------------------------
از ديگر سو در اوج قدرت صفوى به فداييان يا جلادانى برمىخوريم كه با يك اشاره شاه، شخصى را در يك لحظه تكهتكه يا منفجر مىكنند، او را از عضوى محروم مىسازند يا حتى زندهزنده مىخورند. قدرتى را مىبينيم كه به راحتى قتل عام مىكند يا با سعايت فردى و عزت نفس خوشنويسى بزرگ مانند ميرعماد، تنها به تهمتى در مذهب، پيكر قطعهقطعه شده او را بر سر راه مىاندازد. در اين ميان كسى را قدرت و جرئت آن نيست كه اعتراضى كند يا حتى بر سر كشتگان آيد و آنان را به خاك سپارد. در دوران حضيض اين سلسله نيز برخى جلوههاى بيداد، تجاوز، تبعيض، فقر، ضعف قدرت مركزى، بيكفايتى شاه، حكومت خواجگان و خواجهسرايان و درباريانِ رفاهطلب، و بىبندوبارى، بيسامانى و هرجومرج را مىبينيم، اما اغماض و تحسين و تملق همه چيز را آسان مىكند.
در كنار اينها و در همه فراز و نشيب سلسله صفوى، مذهب و تظاهر به مذهب اساس وحدت ملى و لايه زيرين و رويين فعاليتهاى اساسى بوده است بىآنكه در لايههاى ميانى كه شامل اكثر فعاليتها و روح و مغز و جسم آنهاست تأثير بگذارد. به همين خاطر تظاهرات مذهبى را در كنار نمودهاى غيرمذهبى يا مغاير با آموزههاى دينى مىتوانيم ببينيم بىآنكه اغلب مزاحمتى براى يكديگر ايجاد كنند يا پرسشى را علنى سازند. اين حقيقت از اندرون دربار تا مسير كوچه و بازار نمايان است. خطوط قرمز نيز مشخصاند. حكومت، دشمنى به اصطلاح بدمذهب در بيرون مرزها دارد (حكومت عثمانى) و دشمنى با حكومت به معنى همگرايى با بدمذهبى است. و اين يعنى پذيرش مرگ و آوارگى و شكنجه و از دست دادن خانه و زن و فرزند.
در زمانهايى از اين سلسله، شاه را مرشد كامل مىخوانند و اطاعتش را واجب مىدانند.
مردم نيز به شاه علاقه دارند و به سر او سوگند مىخورند. تقريبا در تمام دوران حيات سلسله صفويه، هنرمندان، دانشوران، عالمان و فنآوران از حكومت و پشتيبانيهاى او راضىاند و بىدغدغه به كار خود يا اجراى سفارشهاى حكومت مىپردازند و زندگى را به خوبى و بااحترام مىگذرانند.
ديگر طبقات جامعه نيز اغلب زندگى را كمابيش در امنيت و آسايش نسبى مىگذرانند و كار خود را به پيش مىبرند.
اگر وضعيت شيعيان و ايرانيان شيعى را قبل و بعد از صفويه با يكديگر مقايسه كنيم، درك اين نكته دشوار نخواهد بود كه ايرانيان آن زمان، روى كارآمدن حكومت صفوى را هديهاى خدايى و مائدهاى آسمانى بدانند كه به وسيله نسلى از فرزندان خاندان نبوى در پهنه ايران گسترده است و تا ظهور امام غايب گسترده خواهد ماند.
33. رفتار صفويه با عالمان
ترديد نيست در اينكه صفويان شيعى بودند، در گسترش تشيع كوشيدند و پس از قرنها حكومتى شيعى را در ايران به روى كار آوردند كه توانست قدرت خود را در برابر حكومتهاى غيرشيعى تثبيت كند و استمرار بخشد. شيعه پس از قرنها فشار و سكوت، اينك فضايى آزاد و بىبيموهراس براى تظاهرات مذهبى و اظهارنظرهاى عقيدتى خويش مىديد.
براى يك عالِم شيعى، اين چيزى نيست كه بتوان آن را دست كم گرفت. حداقل اينكه در چنين حكومتى، شيعيان از عالم و جاهل آزادند و بىدغدغه به انديشهها و رفتارهاى مذهبى خود مىپردازند. ذهنيت عالم شيعى از حكومتهاى غير شيعى، اغلب با واژهها و نمونههايى از تكفير، قتل و تقيه آميخته بوده است.
در اين ميان حكومت نوپاى شيعى در پى تأسيس نهادهاى دينى براى گسترش فرهنگ تشيع و استحكام عقيدتى مبانى حكومت خويش بود و در اين راه مايه و سرمايه مىگذاشت. به همين خاطر حكومت صفويه را - به ويژه در آغاز كار - مىبينيم كه عالمان را از همه جا دعوت مىكند، آنها را بر روى دست مىبرد و فرمان آنها را بر روى چشم مىگذارد. صفويان به عالمان منصب مىداند و آنها را از وابستگى به دربار معارف مىداشتند. عالمان طراز اول حكومتى كه منصبهاى دينى رسمى از سوى حكومت داشتند مجبور نبودند فرمانبردار حكومتيان و زيردست دولتيان باشند، در مراسم رسمى حضور يابند و به استقبال و سلام روند. آنان در امور قضايى و شرعى مستقل بودند و مستقل عمل مىكردند. حكم رسمى آنان مستقيما از سوى شاه صادر مىشد و او حكم را به گونهاى نمىنوشت كه انگار عالم را تا آن مقام بالا برده و او را به اين منصب مفتخر كرده است بلكه در ظاهر و در حكم، اينگونه اظهار مىكرد كه آن عالم در مرتبه چنين اختياراتى است و شاه اينك با فروتنى تمام از روى تقاضا - يى گاه عاجزانه - كرده است كه او اين اختيارات را بپذيرد و بر او و دولتيان منت نهد و براساس اين اختيارات با دست باز به ترويج مراسم جمعه و جماعات و نشر علوم دينى و تعليم شريعت بپردازد.
طبيعى است اينگونه احترام به عالم به خاطر علمش و علميتش، به معنى احترام به علم است و احترام به علم يعنى احترام به عالم، حتى اگر از عالمان طراز اول نباشد. اين نيز معلوم است كه عالمان رده چندم همگى شاگردان و ياران و حاميان و مورد حمايت عالمان رده اولاند.
در كمترين حد اينكه رفتار صفويان با عالم، به گونهاى نبوده است كه وى احساس خفت كند.
34. صفويان از نگاه عالم دوران صفوى
بر اساس رهنمودهاى قرآن و حديث، عوامل زير بر ذهنيت هر عالم بزرگ شيعى دوران صفوى نسبت به صفويان حاكم بوده است:
1. رهبرى حكومت حق از آن معصوم است و بس. جز اين، همه دولتها، كم يا بيش عناصرى از باطل را در خود دارند.
2. قيام شيعه بايد به رهبرى معصوم باشد. چه، اگر هنگام قيام است كه بايد امام قائم بيايد؛ و اگر نيست، قيام كورِ نارس و شهادت بدون بينش، جز شكست و خوارى چيزى براى شيعه به ارمغان نخواهد آورد. اينجا تنها عالم شيعى، طلاب علوم دينى و مؤمناناند كه ضرر مىبينند.
3. ديگر حكومتها همه باطلاند و شيعه بايد در اين حكومتها، مواضعى را اتخاذ كند كه امامان معصوم در دولت جور داشتند. آنان مىكوشيدند بيشترين پيام را برسانند، كمترين تلفات را بدهند و بيشترين اصلاحات را به عمل آورند، ضمن اينكه مواضع خود را مستحكمتر مىكردند.
4. قيام عليه حكومت و براندازى آن وابسته به شرايط، زمينهها و پيشنيازهايى است: آموزش و تبليغ، تربيت نيروهاى شايسته و كاردان و صالح، طرح براى حكومت، نارضايى عمومى، بسيج تودهها، تجهيز امكانات و... .
5. انديشه حكومت اسلامى در غيبت معصوم، يا انديشه حكومت فقيهان در ذهن عالم صفوى نبوده است. اين انديشه در دوران قاجار پديد آمد. پيش از اين، فقيهان، محدوده اختيار خود را تا حدى مىدانستند كه به حكومت مربوط نشود يا از سوى حكومت به آنان تفويض شود.
6. نسبت به حاكم جور نبايد موضع ستيز داشت. در اين صورت جز بند و زنجير و قتل و كشتار بيفايده به دست نخواهد آمد. بايد موضع اصلاح گرفت و طبق دستور خداوند به موسى و هارون درباره رفتار با فرعون، با حاكم از قول لين (گفتار نرم) بهره برد: باشد كه... به فرموده خداوند ... به خويش آيد يا {از كار خود} بيمناك شود(1) بنابراين بايد احترامات متقابل و تعارفات معمول ميان عالمان و حاكمان محفوظ بماند.
7. امر به معروف و نهى از منكر به شرط احتمال تأثير است. هرچه با حفظ موضع و پرهيز از آلودگى، نزديكى عالمان به حاكمان بيشتر باشد و آنان بر حاكمان بيشتر نفوذ داشته باشند، احتمال تأثير امر به معروف و نهى از منكر بر حاكمان اطرافيان آنها، مقامهاى حكومتى و مردم بيشتر مىشود و در واقع بر قدرت عالمان و ترويج دين مىافزايد.
8. در بيرون از مرزهاى صفوى، جز خوارى، دربهدرى، فقر، تنهايى و احتمالا كشته شدن به جرم تشيع، خبرى نيست.
9. در داخل مرزهاى حكومت صفويان، عالمان، دانشمندان، هنرمندان، فن آوران و اديبان شيعى را تكريم مىكنند و به آنها امكانات كار و تدريس و تبليغ و مقررى ثابت مىدهند. رفاه نسبى نيز در ميان عموم حكمفرماست. كسى انگيزه و دليلى براى مخالفت با حكومت نمىبيند. حكومت مزاحم مردم نيست.
10. پس از قرنها دشوارى، شيعه داراى حكومتى شده است. دشمن خارجى نيز كه هم چشم طمع به سرزمين دارد و هم تيغ تيز براى شيعيان، در كمين است. تضعيف حكومت صفوى فايدهاى جز گشودن راه دشمن مذهب و ميهن ندارد.
11. مىتوان با حكومت هيچ كارى نداشت. نزديكى با حكومت هزاران خطر و مسئوليت دارد: توجيه حكومت ستم يا ستم حكومت، احتمال آلودگى به فساد و تملق، چشمپوشى از بسيارى خطاها يا ستمها، خوردن لقمه حرام، همنشينى با اراذل و اوباش دربارى، هتك حرمت عالم در صورت مخالفت در ميان آن همه موافق، توقعاتى كه حكومت در برابر تسهيلات اعطايى دارد، و... .
12. گرچه مفاسد قرب پادشاهان بسيار است اما فوايدى نيز با خود دارد: دريافت هزينه سنگين نسخهبردارى و تكثير كتاب، پخش كتاب در سرزمينهاى گوناگون، گشودن گرهى از كار مؤمنى، توصيهاى به مقامى براى رعايت حال كسى، پيشگيرى از ستمى، رفع ظلمى، گرفتن اختيار براى فعاليتهاى اصلاحى و تبليغى،... . و اينها در نزد خداوند بسيار ارزشمندند. مگر ائمه به همين دلايل و به خاطر حفظ جان شيعيان، كسانى را رخصت نمىدادند كه در دستگاه حكومت ستم، صاحب مقام و موقعيت و - به اصطلاح - عامل نفوذى باشند؟
13. اگرچه حكومت، تنها شايسته آن رهبرانى است كه خطا نكنند، اما اين حكومت، شيعى است. او در واقع مدافع ائمه معصوم و حافظ جان و حامى شيعيان است. در تبليغ مذهب شيعه مىكوشد. از همه عالمان عاجزانه و محترمانه دعوت كرده است كه بيايند و او را در تشكيل حكومتى كه مورد رضاى خدا باشد يارى و راهنمايى كنند. او بسيارى توصيهها را به كار مىبندد.
مگر كار ما تبليغ دين و گسترش مذهب نيست؟ اين موقعيتى است كه خداوند در اختيار ما قرار داده است. در واقع اين حكومت مىتواند ابزار ترويج و گسترش شيعه و بازوى اجرايى روحانيت باشد و خود نيز چون مىخواهد. اگر او را راهنمايى و كمك نكنيم، فردا چه عذرى در پيشگاه پروردگار و پيشوايان دين
------------------------------------------------------------------------------------------
1- قرآن كريم، سوره طه (20)، آيه 44. |
------------------------------------------------------------------------------------------
خواهيم داشت؟
14. نزديكى با حكومت و تقرب با پادشاهان كارى دشوار، حساس و اغلب مايه تهمت و بدنامى در ميان عموم مردم و مقدس مآبان است. در مقابل، اغلب مردم كار آسان و بىمسئوليت كنارهگيران و زاهدان را مىستايند. اما آيا بايد مقبوليت عام و خاص را برخدمت به دين و كسب رضاى خدا ترجيح داد؟
15. گرچه اين حكومت، مدعى تشيع و ترويج دين است اما با شواهدى مىتوان گفت كه تشيع را ابزار قدرت قرار داده است. پادشاهانش اهل شراب و عيش و عشرتاند. محكومان را به روشهاى غيراسلامى مجازات مىكنند. تصوف را وسيله گردآورى ارادتمند و فدايى براى خود قرار دادهاند. دست به كشتن كسانى مىزنند كه احكام اسلامى آنها كشتن نيست. همان حكومت جور است كه نقاب تشيع بر چهره زده است.
16. بايد به آينده انديشيد؛ به گردآورى ميراث تشيع؛ به ترويج دين و مذهب؛ به قدرت شيعه در برابر اهل سنت؛ به گسترش معارف دينى و بازسازى آنها؛ به تأليف، ترجمه، گردآورى، شرح وتفسير؛ به نسخهبردارى، تكثير و توزيع كتاب در جهان تشيع. حكومتها مىروند اما اينها مىمانند.
بايد از امكانات حكومت براى اين مقاصد بزرگ بهره برد.
17. ممكن است اين حكومت نيز از ديدگاهى، مانند حكومتهاى غيرشيعى باشد اما از موضعى كه گرفته است مىتوان بهره برد. مىتوان از آن اختيارات گرفت. مىتوان در حد توان براى همكارى با آن شرط گذاشت. مىتوان در حد مقدور و وسع خويش به اصلاحگرى - هرچند ناچيز - پرداخت. مىتوان اگر ممكن نباشد، به اندرون پادشاهان و رفتارها و منشهاى فردى آنها كارى نداشت. مىتوان اگر ممكن شد، به برخى رفتارهاى اجتماعى شاهان اعتراضى هرچند خفيف كرد.
مىتوان بدون پاگذاشتن به روى خطوط قرمز حكومت، در ديگر نقاط تأثير نهاد. اگر در جايى كارى نتوان كرد، آنگاه سكوت مشروع است و تكليفى نيست.
18. بايد منتظر ظهور مصلح كل باشيم اما به ما دستور ندادهاند كه بگذاريم همه چيز خراب شود تا امام زمان آن را درست كند. به عكس، امر به تبليغ، ترويج و اصلاح، شامل دوران غيبت نيز مىشود.
19. فرض كنيم حكومتى بىاعتنا به دين است. اگر بتواند عدالت و امنيت را برقرار كند، چه دليلى براى مخالفت با آن داريم؟
20. در فقه، بابى است به نام تولى عن الجائر (پذيرش منصب رسمى از سوى حاكم ستمگر). در اين باب بحث در اين مىشود كه پذيرش فرد مؤمن، منصبى را از حاكمى كه مقبول شرع نيست، چه زمان حرام، چه زمان مستحب و چه هنگام واجب است. اين استحباب. يا وجوب، وابسته به امكان امر به معروف و نهى از منكر خواهد بود. بر فرض كه صفويه ستمكار باشند، اگر بتوان امر به معروف و نهى از منكر و گرهى از كار مسلمانان گشود، پذيرش منصب از سوى آنان اگر واجب نباشد مستحب كه هست.
طبيعى است كه با اين ملاحظات، عالمان بزرگ معاصر صفويان، يكى از دو موضع را اتخاذ كنند، همانگونه كه چنين نيز كردند:
1) ارتباط با دستگاه حكومت، بهرهگيرى از امكانات حكومتى براى تبليغ و ترويج دين و مذهب، ارائه رهنمود يا هشدار به حكومت، فعاليتهاى اصلاحى در حد ممكن، سكوت در مواردى كه كارى نمىشد كرد، حفظ احترامات و تعارفات لازم ميان عالمان و حكومت، حفظ و ارتقاى حرمت روحانيان، خدمت به مردم.
2) دورى از حكومت، نيفكندن خويش در شبهه به خاطر احتمال موازى وجوب و حرمت، بركنار ماندن از خطرات تقرب پادشاهان، بخشيدن عطاى حكومت به لقاى آن.
به خاطر اين دو ديدگاه بود كه حتى برخى عالمان خارج از محدوده حكومت صفوى به ايران آمدند و در مقابل، برخى عالمان ايرانى، كمترين ارتباطى با صفويان برقرار نكردند و كناره گرفتند.
مجلسى، پدرش، استادانش و استادان پدرش از آنها بودند كه گزينه نخست را انتخاب كردند.
به عبارت بهتر، آنها دست حكومت را پس نزدند، دعوتش را رد نكردند، منصبى را كه به آنها پيشنهاد شده بود پذيرفتند و راه خدمت را با همه دشواريها، خردهگيريها و تهمتهايش برگزيدند.
در كنار اين اختلاف نظرها، اين نتيجه مشترك طبيعى است كه اكثر عالمان دوران صفوى - چه نزديكان با حكومت و چه كنارهگيران از آن - توقع حكومت اسلامى از حاكمان صفوى نداشتهاند بلكه تنها راضى به اين بودهاند كه مرزهاى ايران محفوظ بماند، ظواهرى از شرع رعايت شود، عدالت مراعات و رفاه ايجاد گردد و عالمان و مردمان مشكلى نداشته باشند تا در حد مقدور بتوان از ظلمى يا فشارى جلوگيرى كرد، دست افتاده اى را گرفت، به فعاليتهاى علمى پرداخت، مردم را با معارف دين آشنا ساخت و در فتنهها جان خود و مردم را از رنج و قتل بىثمر محفوظ داشت.
به همه دلايلى كه پيش از اين درباره شرايط قيام برشمرديم، عالمان صفوى و بسيارى از علمان سدههاى بعد در پى اصلاح و بهبود بودند نه براندازى و انقلاب. آنها به جاى آنكه بخواهند حكومت را در دست گيرند، به اين مىانديشيدهاند كه چگونه حاكم را - هرچند اندك - به سوى عدالت بكشانند، يا رگ خواب وى را به دست آورند و دستورهاى شرع را از طريق او به جريان بيندازند، يا دستكم كارى كنند كه اگر به خيرش اميد نيست شر نرساند.
البته در اين پندارها و نيز در عرصه اجرا، گاه از خطا در تشخيصها يا در شيوههاى عمل بركنار نبودهاند.
35. مجلسى:شيخالاسلام اصفهان، توابع و لواحق
منصب شيخالاسلامى در زمان شاه طهماسب صفوى ايجاد شد. شيخالاسلام را شاه تعيين مىكرد به اينگونه كه پيشنهاد اين منصب را به بالاترين و عالمترين روحانى زمان مىداد و پس از پذيرش وى، طى حكمى، فلسفه تعيين اين حكم و شرح وظايف آن و نيز - به همراه ذكر فضايل شخص منصوب - علت گزينش آن عالم را به اين مقام بيان مىداشت.
پيش از مجلسى بزرگانى اين منصب را پذيرفته بودند كه آنها نيز بالاترين مقام روحانى زمان خويش را داشتند. نامدارانى چون محقق كَرَكى و شيخ بهائى از اين جملهاند.
وظايف و اختيارات شيخالاسلام را مىتوان از بندهاى آتى دريافت: ـ اين مجتهد عصر و اعلم زمان، نايبالامام اطاعتش واجب و مخالفتش در حد شرك است و درباريان و صاحبمنصبان متخلف مجازات خواهند شد.
ـ امر و نهىهاى او در: امور شرعى، عزل و نصب متصديان امور شرعى و كليه امور شرعى ديگر لازمالاجرا و نافذ است.
ـ همه مأموران و واليان حكومت بايد تكريم لازم را در حق اين عالم رعايت كنند و توقع نداشته باشند كه وى به ديدار يا استقبال صاحبمنصبان رود يا در مجلسى آنان حضور يابد.
مجلسى، نخست به سال 1090 ه.ق (يعنى 183 سال پس از آغاز صفويه به سن 53 سالگى، در دوران سلطنت شاه سليمان) سمت قضاوت را پذيرفت. وى پس از پذيرش اين منصب به مسجد رفت، بر منبر نشست، بسيار گريست، حديثى مشهور را درباره دشوارى كار قضاوت و شقاوت فرد ناصالح براى اين منصب خواند و گفت: مردم! من در عاقبت كار خود متحيرم. با اينكه پدرم و خودم ترويج دين و تعليم مسائل اصول و فروع بوده و بيشتر اهالى اطراف و نواحى به تعليم من و پدرم به شرع و مسائل حلال و حرام آگاه شدهاند، پس چگونه شد كه عاقبت كار من به قضاوت ختم شد؟
اين گزارش نشان مىدهد كه مجلسى قلبا راضى به پذيرش منصب قضاوت نبوده است.
8 سال بعد، در واپسين روزهاى زندگى آقا حسين خوانسارى كه وى بيمار و بسترى بود به سال 1098 ه.ق، منصب شيخالاسلامى از سوى شاه سليمان در حالى به ملا محمدباقر مجلسى پيشنهاد شد كه 61 سال از عمرش مىگذشت، اعلم زمان خود بود و بيشترين تأليف و خدمت به دين را در ميان ديگر علما داشت.
شواهد و قراين نشان مىدهد كه عالمان بزرگ تمايلى به پذيرش مسئوليت شيخالاسلامى نداشتهاند و شاهان براى برداشتن موانع فكرى و اجرايى از راه آنان و براى اينكه آنان احساس دست نشاندگى حكومت، وابستگى به دربار و فرمانبرى حاكمان، صاحبمنصبان، گماشتگان و مقامات دولتى نكنند، تمهيداتى مىانديشيدند. نخست اينكه خود را شأن اين نمىدانستند كه مجتهد اعلم را به مقامى منصوب كنند بلكه چنين اظهار مىكردند كه وى از پيش گزينش شده و علم و اعلميت وى چيزى نيست كه پادشاه در آن دخالت داشته باشد. بنابراين پادشاه، تنها او را معرفى مىكند. دوم؛ كليه اختيارات شرعى را به عهده او مىنهادند و خاص و عام را ملزم به اطاعت او مىكردند. سوم؛ هرگونه وظيفهاى در برابر شاه، دربار و صاحبمنصبان را پيشاپيش از دوش وى برمىداشتند. چهارم؛ شاه فروتنانه از اعلم زمان درخواست مىكرد كه منت نهد و اين سمت را بپذيرد.
طبيعى است كه در اين حالت، عذرى براى عالم در نپذيرفتن اين فرصت طلايى خدمت به دين و مردم باقى نمىماند.
به همين خاطر شاه سليمان براى كسب رضايت مجلسى در ايفاى وظايف شيخالاسلامى و نشان دادن ميزان احترام خود نسبت به وى و ديگر علما، و اظهار خردى و حقارت در برابر عظمت مقام اين عالم دينى، بارها واژه التماس (= درخواست عاجزانه) را بر زبان خويش جارى ساخت.
در حكم شيخالاسلامى مجلسى بر اينكه وى مجتهد عصر و اعلم اهل زمان به كتاب و سنت است تصريح شده و از گزينش وى به منصب جليلالقدر عظيمالشأن شيخالاسلامى دارالسلطنه {= پايتخت} اصفهان و توابع و لواحق سخن به ميان آمده است. برخى اختيارات و وظايفى كه در اين حكم براى شيخالاسلام جديد تعيين شده است عبارتاند از: امر به معروف و نهى از منكرات، اجراى احكام شرعى، برپايى سنتهاى اسلامى، جلوگيرى از فعاليت بدعتگذاران و فاسقان، رعايت حال عالمان و فقيهان و رسيدگى به آنها و ديگر امورى كه در حيطه وظايف شيخالاسلامان است. نيز تأكيد شده است كه وى در اجراى وظايف خويش ترديد نكند و رعايت احدى را مانع اجراى احكام دينيه نگرداند. همه مردم از همه اصناف و طبقات بايد مطيع فرمان او باشند و حاكمان و وزيران و كلانتران براى رفع مشكلات قضايى در محضر او حاضر شوند، از او نخواهند كه به مجلس آنان حاضر شود و خلاصه همه لوازم و شرايط احترام را نسبت به وى به عمل آورند(1).
اين نكته نيز گفتنى است كه در همان زمان و از آغاز دوران صفوى عالمانى بودهاند كه با پذيرش منصب حكومتى از سوى عالمان طراز اول مخالفت داشته و اين مخالفت را در گفتارها و نوشتارهاى خود به صراحت بيان كرده و حتى به طعن و بدگويى اين عالمان صاحباقتدار پرداختهاند. مجلسى نيز از اين بدگوييها و دشمنيها بركنار نمانده است.
36. بتشكنىِ مجلسى
در سال 1098 ه.ق كه شاه سليمان صفوى مجلسى را به شيخالاسلامى اصفهان و حومه منصوب كرد و به او استقلال كامل در عمل داد، به مجلسى گزارش دادند كه بتى در اصفهان است و هنديان مقيم اصفهان (به تعبير ناقلان: كفار هند) آن را در نهادن پرستش مىكنند. وى افرادى را به آنجا گسيل داشت تا بت را بشكنند. هنديان دارايى بسيارى به شاه بخشيدند به اين اميد كه از شكستن بت جلوگيرى كند و آنها نيز بت را به هند انتقال دهند. شاه نپذيرفت و بت را شكستند. اين بت خدمتكارى داشت كه پس از اين رخداد، از دورى آن بت طاقت نياورد و خود را به دار آويخت و كشت(2).
اين واقعه را سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مجلسى در كتاب مقامات نقل كرده است و ديگران هم اين را منكر نشدهاند. برخى نيز مجلسى را به خاطر اين عمل ستودهاند.
پرسشى كه در اينجا مىتوان به ميان آورد اينكه: هنديان، آن بت را چه مرتبتى مىنهادند؟
اگر آن را خالق خود مىدانستند و وجود خود را وابسته به وجود او، شكستن بت مىتوانست ابطال عقيده آنان باشد زيرا با شكستن آن و زنده ماندن هنديان، خالقيت بت منتفى مىشود؛ كارى كه ابراهيم (ع) كرد و وجدان بتپرستان را برانگيخت. اما اگر چنين نبوده است و هنديان تنها آن را احترامى مىنهادهاند و آن را مجسمه يا مظهر و نماد بودا يا يكى از خدايان خود مىدانستهاند، اين شكستن چه تأثيرى در آنان مىتواند نهاده باشد؟ چه حجتى بىپاسخ براى آنان آورده شده و كدام براهين عقلى براى آنان اقامه شده است تا از آيين و باور خويش دست بردارند؟ كدام عالم و دانشمند ايشان به بحث فراخوانده شده است؟ اين كار چه امتياز و دستاوردى براى اسلام به ارمغان آورده يا چه خطر و آسيبى را از آن دور ساخته است؟ آيا در آن زمان كسى در اصفهان متخصص شناخت اديان هندى و مباحثه كلامى با عالمان آن بوده است؟ و... .
159 سال پيش از آن كه مجلسى شيخالاسلامى پايتخت (اصفهان) را بپذيرد، شاه طهماسب صفوى همين فرمان را براى عالم بزرگ شيعى، على بن حسين بن عبدالعالى كَرَكى (معروف به محقق كركى) صادر كرد. پايتخت صفوى در آن زمان هرات بود. پيش از آنكه محقق كركى به هرات پا بگذارد، شاه مجالس بحث و مناظرهاى ميان علماى شيعه و سنى ترتيب داده بود. در مجلس اول، يكى از علماى متعصب اهل سنت كه سى سال عهدهدار منصب شيخالاسلامى هرات و كل خراسان بود، به خاطر مخالفت شديد با شيعه، به فرمان شاه به قتل رسيد. چند روز بعد كه محقق كركى به هرات رسيد و از اين ماجرا آگاه شد، بر قتل او تأسف خورد، شاه را به خاطر اين كار نكوهش كرد و گفت كه اگر او كشته نمىشد، با حجتها و برهانهاى عقلى و نقلى او را ساكت مىكرديم و از پذيرش او، بيشتر مردم ماوراءالنهر و خراسان به مذهب حقه شيعه اثناعشرى مىگرويدند(3).
به هر حال، اينكه شخصى عالم دين و مذهب خويش باشد، لزوما به اين معنى نيست كه آيين ديگر را نيز بشناسد و بتواند با علماى آن به بحث و مناظره بپردازد و با استدلال، آنها را ساكت كند. در هر صورت، اين حجتهاى بىپاسخاند كه تعيين مىكنند چه كسى مخالف حق، حق ستيز، معاند، لجباز و در نتيجه كافر است، تا بتوان احكام كفر را بر وى جارى كرد. اگر حجت كامل و تمام و برهان قاطع نباشد، چه فرق است ميان اينكه مسلمانان به فتواى عالم خويش بتكدهاى را خراب كنند با اينكه بتپرستان به دستور روحانى خود مسجدى را ويران سازند.
37. نظريهپردازى مجلسى براى حكومت
در جلوس شاه سلطانحسين صفوى بر تخت سلطنت، مجلسى خطابهاى نگاشت كه در آن مراسم خوانده شد. در بخشى از اين خطبه مجلسى ادعا مىكند كه در دوران غيبت خالق بىمنت، از مزيدِ لطف... فرمانروايى... را در كف كفايت و قبضه درايت سلاطين عدالتشعار... سپرده كه عموم مردم در سايه عدالت ايشان به امنيت و آسايش روزگار بگذرانند. مجلسى در همين خطبه معتقد است كه صفويه مصداق اين حديثاند كه: اگر خداوند خير مردمى را خواهد، پادشاهى مهربان بر آنان مىگمارد زيرا مردم ايران سالهاست كه در سايه مهربانى، عدالت و قدرت سلاطين صفوى به فراغ بال و رفاه حال آرميدهاند.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- حسن طارمى، علامه مجلسى، صص 49 ـ 53. |
------------------------------------------------------------------------------------------
در نقد اين سخن مجلسى بايد گفت: ممكن است صفويه مصداق آن حديث باشند. ممكن است دوران سلطه اين سلسله را يكى از درخشانترين دورانهاى شكوفايى اقتصادى و فرهنگى ايران و نيز مصداقى هرچند ناقص اما بارز براى عدالت و رفاه عمومى در تاريخ اين سرزمين دانست. ميزان دقت اين نظر را پژوهشها تعيين مىكنند. اما اين گزاره كه: خداوند در دوران غيبت، امور فرمانروايى مردم را به فرمانروايان عادل سپرده است، نه مستندى از قرآن و حديث دارد و نه با تجربه دوران غيبت تا به امروز مىخواند. اين حكم به گونهاى است كه اگر تنها يك فرمانرواى غيرعادل در دوران غيبت بتوان يافت، مىتوان آن را ابطال كرد چه رسد به اينكه يافتن حتى يك فرمانرواى عادل در دوران غيبت، همانند يافتن سوزن در انبار كاه باشد.
اثبات چنين حكمى نامستند به كتاب و سنت در حد محال، و ابطال آن در حد اثبات بديهى است.
از حديث مذكور چنين برمىآيد كه خداوند ممكن است از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى براى مردمى، فرمانروايى عادل بر آنها بگمارد؛ نه اين كه در دوران غيبت، خداوند از سر مزيد لطف و احسان و خيرخواهى، براى همه مردمان، در همه زمانها و مكانها، فرمانروايانى عادل قرار داده است.
مجلسى نيز همانند ديگر عالمان شيعى معتقد به اين نيست كه اين پادشاهان، معصوم و مصداق اولواالامر در قرآناند و اطاعت مطلق آنان واجب است. نيز عقيده بر اين ندارد كه فرمانرواى عادل در غيرمعصوم يافت نمىشود. عقيده او آن است كه از سلطان عادل بايد تبعيت نمود و براى سلطان ظالم دعا كرد كه خداوند او را به صلاح آرد. به موازات آن بايد به اصلاح خود پرداخت از آن روكه از سويى حكومت آيينه ملت است و از سوى ديگر دعاى مردم ناصالح مستجاب نمىشود. اگر مردم اصلاح يابند، خداوند يا سلطان را عادل مىكند و يا به حكومتش پايان مىدهد.
ميزان دقت نظرى و شيوه اجراى عملى اين ديدگاه را بايد در مجالى ديگر بررسى كرد.
مستنداتى نيز در هر بخش براى اين نظر يافت مىشود. اما هيچ كدام از اينها مجوز اين نيستند كه نظريهپردازى مجلسى براى حكومت در دوران غيبت را از نظر عقلى يا نقلى تأييد كنيم.
38. چرا ستايش پادشاهان؟
بر اساس آنچه در بند مربوط به ديدگاه عالمان نسبت به حكومت صفوى آورديم، در بسيارى موارد مىتوان با توجيهاتى پذيرفت كه:
1) با پادشاهان نبايد تند سخن گفت تا مبادا به ورطه ستيز بيفتند.
2) حرمت پادشاهان را نگاه بايد داشت و با آنان بايد مهربانانه رفتار كرد تا دل آنان براى پذيرش حق و تغيير رفتار باطل نرم شود.
3) اگر شاهان به عالم احترام نهادند او نيز بايد احترام لازم را نسبت به آنان معمول دارد و تعارفهاى غيرخلاف شرع را به جا آورد.
4) مىتوان كتاب را به آنان تقديم كرد يا در ديباچه به نام آنان اشاره داشت تا بتوان از بودجه دولتى كتاب را تكثير و ترويج نمود.
5) نثر دوران صفوى، نثرى مكلف و آكنده از آرايههاى لفظى و معنوى است. بنابراين طبيعى است كه عالم دوران صفوى در مقدمه كتاب خويش، نام سلطان را با تكلف و تعبيرهاى گوناگون و آرايههاى لفظى و معنوى ببرد.
6) گاه دستور دادن به شخص را كه چگونه باشد در قالب بيان صفت براى او به كار مىبرند.
يعنى انشاءالله كه چنين هستى و باشى.
اما هيچ كدام اينها به آن معنى نيستند كه يك شيعه - چه رسد به عالمى شيعى به ويژه با آن همه اختيارات و احتراماتى كه حكومت براى او قائل است - نيم، يك، يك و نيم و حتى دو صفحه آغازين كتاب خود را به مدح پادشاهى هرچند عادل اختصاص دهد و عبارات و تعبيرهايى درباره وى به كار برد كه نه تنها حقيقت ندارند بلكه اگر هم حقيقت داشته باشند مصداق بارز تملقاند كه در شرع مذموم است و پيامبر دستور داده است كه: بر چهره متملقان بيفشانيد و امام اول شيعيان، در دوران حكومتش مردم را منع كرده است از اينكه او را بستايند.
شواهدى نشان مىدهد كه اين عمل مجلسى مورد سؤال و نقد برخى از معاصران او - حتى در ميان برخى از نزديكترين شاگردانش - بوده است. حتى در برخى رؤياها كه به وسيله شاگردان و نزديكان ارادتمند اما نقاد مجلسى پس از درگذشت وى نقل مىشود، مىتوان تأييدى بر توجيه پذيرش مقام به خاطر خدمت به مردم يافت. اما همين رؤياها اگر صادق باشند حاكى از ايناند كه ستايش صاحبمنصبان، در جهان ديگر عيب شمرده مىشود، و اگر صادق نباشند بازگوى اين حقيقتاند كه در اين جهان، عالمان دين آن را عيب مىدانند.
39. فعاليتهاى اجتماعى مجلسى
معاصران و شاگردان مجلسى درباره وى گفتهاند كه امور زندگى و نيازهاى دنيويش را در نهايت نظم و ترتيب رسيدگى مىكرد. بارها به زيارت خانه خدا و زيارتگاههاى عراق نايل شد. امام جمعه و جماعت بود. خطبههاى نماز جمعه را مىنوشت و مىخواند. مجالس وعظ و نصيحت و مراسم شبهاى احيا را به گونهاى پرشور و تأثيرگذار برپا مىداشت. به امر به معروف و نهى از منكر مىپرداخت. در بخشندگى و سخاوت نسبت به كسانى كه به وى روى مىآوردند، دستِ بازى داشت.
زمانى كه به مقام شيخالاسلامى اصفهان و توابع آن منصوب شد، انتظام امور شرعى، ترويج دين و رسيدگى به امور شيعيان به وى محول گشت. در اين حال به تنهايى همه نزاعها و دعاوى را رسيدگى مىكرد، مسائل شرعى را پاسخ مىگفت، نيازهاى مؤمنان را برمىآورد، به مؤمنان يارى مىرساند، ظلم و ستم ستمگران و اشرار را از آنها برطرف مىساخت و شكايت ستمديدگان را به گوش رؤسا و دستاندركاران مىرساند تا به نجات آنان بينجامد. با همه اين مسئوليتها از نمازگزاردن بر مردگان، رفتن به ميهمانى مردم، عيادت بيماران و اجراى مراسم دينى روى برنمىتافت. از اين رو كه دعوت همگان را مىپذيرفت، شخصى مسئول بود كه اسامى ميزبانان را بنويسد و پس از نماز عشا به وى يادآورى كند كه امشب ميهمان كيست. در ترويج تشيع فعال بود. اشتياقى بسيار به تدريس داشت و از محضر وى فضلايى بسيار بهره بردند. شمار شاگردانش را تا هزار برشمردهاند. گفتهاند كه كشور شاه سلطانحسين به تدبير او انتظام يافت و با مرگ وى از هم پاشيد. شبها را نيز به تأليف كتاب فارسى براى عموم مردم مىپرداخت تا بر آگاهى آنان بيفزايد.
مجلسى 8 سال از پايان سلطنت 29 ساله شاه سليمان و 4 سال از آغاز سلطنت 29 ساله شاه سلطانحسين را شيخالاسلام بود. در دوران شيخالاسلامى او صوفيه - كه از اركان تأسيس سلطنت صفوى بودند - تا آن حد از چشم دربار افتادند كه شاه سلطانحسين در مراسم تاجگذارى خود اجازه نداد كسى از صوفيان به رسم معمول، شمشير سلطنت را بر كمر او ببندد و در عوض، انجام آن را از شيخالاسلام - يعنى مجلسى - خواست. سپس از او پرسيد كه در ازاى اين خدمت چه انتظارى دارد.
مجلسى هم از شاه درخواست كرد كه بادهنوشى، جنگ طوايف و دستجات، و نيز كبوتربازى را با صدور فرمانى ممنوع سازد. شاه نيز اين درخواست را پذيرفت و بيدرنگ فرمان لازم را صادر كرد.
در همين جا اشاره كنيم كه شخصيت اين شاه سلطانحسين كه در چهار ساله آخر عمر مجلسى او را به شيخالاسلامى نهاد و خود نيز عبادت و ديندارى پيشه كرد غير از آن شاه سلطانحسين است كه پس از درگذشت مجلسى به فسادش آلودند و تا 25 سال بعد، از او فاسدترين و ضعيفترين سلطان صفوى ساختند.
بارى؛ حكومت اسلام به گناهان فردى و شخصى مردم كارى ندارد و به اين خاطر كسى حق ندارد پا به درون خانه مسلمانان بگذارد و به كشف اينگونه جرايم بپردازد. اما روشن است كه وجود مراكزى علنى براى بادهنوشى و رفتوآمد انسانهاى مست در خيابان تا چه حد مىتواند آزادى و امنيت مردم را به خطر اندازد و جنايتها و فسادهايى را به بار آورد. زيان بادهنوشى شاهان و صاحبمنصبان مجرى يا تصميمگير براى جان و مال مردم نيز بر كسى پوشيده نيست.
جنگ طوايف و دستجات از اوايل دوران صفوى رواج داشت و براى برخى شاهان - مانند شاه عباس صفوى - اين كار نوعى تفريح به حساب مىآمد. شاه يا از اختلافهاى طبيعى و فرقهاى مردم شهرها و نواحى مختلف كشور بهره مىگرفت و يا خود، مردم برخى شهرها را به دو گروه مخالف تقسيم مىكرد. اين اختلافها گاه به طور طبيعى به ستيز و زد و خورد مىانجاميد و گاه نيز شاه براى تفريح و خوشگذرانى دو دسته مخالف را حاضر مىكرد تا در حضور او با سنگ و شمشير و چوب و مشت و لگد به زد و خورد بپردازند. اين كار نه تنها غيرانسانى بلكه به ويژه غيراسلامى است.
مسلمانان بايد حرمت هم را داشته باشند و از هتك حرمت يكديگر خوددارى كنند. در اختلافات نيز بايد تا جايى كه ممكن است ميان ايشان صلح و اصلاح برقرار كرد. بنابراين فتنهانگيزى و جنگ افروزى ميان مسلمانان و تماشاى زد و خورد آنان از گناهان بزرگ است.
اما كبوتربازى، در اسلام از كارهاى ممنوع شمرده مىشود. يكى از علل اجتماعى منع اين سرگرمى بيفايده اين است كه كبوتربازان بر بامها پرسه مىزدند و اين امر آزادىِ رفتوآمد و پوشش انسانها را در درون منزل و حياط خانه با مشكل مواجه مىكرد. به هر حال مسلمانان در درون خانه خود آزادند كه هرگونه مىخواهند زندگى كنند (تا جايى كه مانع آزادى ديگران نشوند) و كسى حق ندارد به هيچ عنوان اين آزادى و آسايش را سلب كند يا از درون خانهها آگاهى يابد يا بدون اجازه كسى به خانه او مشرف شود و سربكشد. حتى شايد مسلمانى در خانه خود گناهى پنهان كند. آگاهى از اين گناه ممكن است مايه هتك حرمت او شود. و ديگر دلايل فردى و اجتماعى كه براى حرمت كبوتربازى بر مىتوان شمرد.
همه اينها نشان مىدهد كه مجلسى تا چه اندازه به جامعه خويش مىانديشيده، براى مردم حرمت قائل بوده، از جريانها و حساسيتهاى زمان خود آگاهى داشته و از فرصت احترام خويش در نزد شاه بهرههاى مذهبى و مردمى مىگرفته است.
40. دردمندى مجلسى
مجلسى بيگمان از كسانى است كه درد دين و دغدغه اصلاح و ترويج مذهب و آگاهسازى مردم داشته است. كثرت تأليفهاى وى به زبان فارسى نگارشگر اين است كه او مريدان ناآگاه نمىخواهد؛ به القابى همانندآخوند، ملا و استاد در ميان عالمان دلخوش نيست؛ تنها به كثرت شاگردان و بسيارى تأليف نمىانديشد و در پى آن نيست كه فقط گليم خود را از آب بكشد بلكه سعى بر آن دارد كه غريقى را نجات دهد. او در نوشتههاى خويش گاه با خواننده درد دل مىكند و يا مانند برادرى مهربان و دلسوز به راهنمايى او مىپردازد.
مخاطب مجلسى در آثار فارسى، مردم عادىاند. علاقه وى به اين مردم، بجز در وظايف وعظ و خطابه و منبر، در نوشتههاى فارسى او نمايان است. او از اين رنج مىبرد كه اين مردم از سرچشمه معارف بهدور مانند و دين را با واسطه اين واعظ، آن منبرى، آن روضهخوان، اين نوحه سرا يا آن صوفى و درويش دريافت كنند و به دينى آميخته حق و باطل بگروند.
دغدغه و دردمندى مجلسى آنگاه نمايانتر مىشود كه بدانيم او بيشترين و مهمترين كتابهاى فارسى خود را در زمان كثرت اشتغال علمى و اجتماعى نوشته و از اوقات فراغت خويش در شبهايى پس از روزهاى پركار و پرتلاش مايه گذاشته است.
41. فروتنى مجلسى
فروتنى مجلسى را نمىتوان انكار كرد. او خود را در بسيارى از آثارش خاك راه اهل ايمان، تراب اقدام مؤمنين، خادم طلبه علوم ائمه طاهرين، حقير، فقير، خاكسار، ذره بيمقدار، تبه روزگار، عديمالاستطاعه، بىبضاعت، داراى استعداد ناقص، غريق بحر خطايا و گناهان و پامال نفس و هوا و شيطان مىنامد و از برادران ايمانى درخواست مىكند كه او را در حيات و ممات از دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نكنند.
سلوك او با مردم در رفع مشكلاتشان، عيادت بيمارانشان، نماز بر مردگانشان، شركت در مجالسشان، پذيرش مهمانيشان و نشست و برخاست با آنها در شاديها و غمهايشان نشان مىدهد كه آنچه نوشته است از سر تكلف و تعارف نيست.
مجلسى درباره ميزان دقت خويش در نگارش كتابهايش نيز تواضع به كار برده است با اينكه وى را يكى از شارحان دقيق و اهل تحقيق حديث مىشناسند.
گويند روزى در مجلس وى بحثى درباره كثرت آثار علامه حلى به ميان مىآيد و اهل مجلس را به تعجب وامىدارد. يكى در اين ميان اظهار مىدارد: مصنفات سرور ما {ـ مجلسى ـ} كمتر از تصنيفات علامه حلى نيست.در اين هنگام مجلسى مىگويد: مكتوبات من كه همه از سنخ گردآورى است كجا و مكتوبات علامه حلى كه همه تحقيقات و مطالب علمى و نظرى است كجا!
شاگردان مجلسى از وى با احترام ارادت قلبى ياد مىكنند و از خوشرفتارى او با شاگردان و احترام وى به آنان سخن مىگويند. برخى نيز براى او نسبت به خويش حق پدرى و ترتيب و ارشاد و هدايت قائلاند.
42. طنزپردازى و شوخطبعى مجلسى
سيد نعمتالله جزايرى شاگرد مشهور مجلسى مىنويسد: استادم صاحب كتاب بحارالانوار... در وقت تأليف بحارالانوار به خاطر برخى مصالح تصنيف، حضورم را لازم مىدانست. وى با من چندان مزاح مىكرد و لطيفه مىگفت و مىخنديد كه از مطالعه خسته نمىشدم. با اين وصف وقتى مىخواستم بر وى وارد شوم لحظهاى در پشت در مىايستادم و خود را مهياى رفتن به نزد او مىكردم. در آن هنگام قلبم از شدت هيجان ناشى از مهابت، بزرگوارى و بزرگداشت او ضربان داشت.
مدتى صبر مىكردم كه آرامگيرم و آنگاه به نزد او بروم.(1)
نقل كردهاند كه ملا خليل قزوينى از دانشمندان بنام معاصر مجلسى قائل به حرمت دخانيات بود و در اينباره اصرار داشت. وى در اينباره رسالهاى نوشت و سعى كرد كه اين حرمت را به گونهاى به اثبات برساند كه جاى بحث و گفتوگو و اشكال و ايراد براى كسى باقى نماند. سپس نگارش آن را به كاتبى خوشخط سپرد و براى آن جلدى ظريف در نظر گرفت و سپس آن را در پارچهاى مرغوب پيچيد و براى مجلسى به اصفهان فرستاد چون شنيده بود كه وى به قليان علاقهمند است.
مجلسى پس از مطالعه كتاب، به عنوان تشكر از زحمت مؤلف، روكش پارچهاى را پر از تنباكو كرد و براى وى فرستاد.(2)
43. مجلسى عارف
مخالفت قلمى مجلسى با عرفان غيراصيل، عارفنمايان و تصوف صفوى مايه آن شده است كه كمتر، از مجلسى به عنوان يك عارف سخن به ميان آيد.
در توصيفهاى ستايشگونه عالمان از مجلسى، گاه به تعبيراتى برمىخوريم حاكى از اينكه معاصران و شاگردان و سپس عالمان بعدى، او را در عرفان صاحب منزلت مىدانستهاند.
معاصران مجلسى به ويژه شاگردانى كه سالها با او بودهاند از كرامت، استجابت دعا، حسننيت، اخلاص و صفاى باطن او سخن گفتهاند.
از نثر عارفانه مجلسى آنگاه كه از مباحث اساسى توحيد، نبوت، انسان كامل و صفات جلال و جمال سخن به ميان مىآيد، عشق و زيبايى و شور و شوق و جذبه مىبارد.
پيش از اين نيز در بخش مربوط به زندگى ملا محمدتقى مجلسى گفتيم كه اين پدر و پسر مدتى نيز به رياضت و چلهنشينى گذرانده و از اين راه خواستهاند تا صفاى باطن بيابند اما پس از زمانى، رياضتها و عبادتهاى نامستند به شرع را وانهادهاند.
به هر حال، اگر نخستين ويژگى يك عارف را در جنبه نظرى، اين بدانيم كه آگاهى لازم و كافى از عقايد حق و رهنمودهاى سفيران الهى براى تقرب به خداوند داشته باشد، مجلسى را از ديدگاه نظرى بايد در زمره آگاهترين عارفان قرار دهيم. در جنبه عملى نيز ويژگيهايى اخلاقى و باطنى كه براى او برشمرديم، پرورش در دامان پدرى عارف و داراى كشف و شهود و كرامات، پا نهادن در راه اجراى مناسك و آيينهاى مذهبى، دست زدن به مهمترين و اصيلترين آثار تأليفى در علوم الهى و فعاليتهاى دينى و اجتماعى در راه خدمت به خلق، خواهوناخواه مىتواند هر انسانى با اين ويژگيها را به مراتبى قابل توجه از كسب صفات خدايى و تخلق به اخلاق الهى و در نتيجه نزديكى به ذات مقدس حق برساند.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- على دوانى، مفاخر اسلام، ج 8: علامه مجلسى، بزرگمرد علم و دين، ص 389. |
------------------------------------------------------------------------------------------
44. مجلسى و تصوف(1)
صفويان از نوادگان شيخ صفىالدين اردبيلى بودند كه از مشاهير تصوف است. فرزند او شيخ جنَيد و نوه او شيخ حيدر پدر شاه اسماعيل صفوى نيز رياست صوفيان شيعه اردبيل و آذربايجان را داشتهاند.
صفويان در مقابل صوفيه اهل سنت، مريدان خود را به عنوان صوفيه شيعه سازمان دادند.
اين گروه به صورت يك جبهه واحد و مجهز سياسى مأمور شدند تا زمام امور را از سلاطين و امراى تركمانان آققويونلو - كه بر فارس، آذربايجان و غرب ايران حكومت مىكردند و همه از اهل سنت بودند - باز پس گيرند. اينان از آنجا كه كلاه سرخ به سر مىنهادند به قزلباش (كلاهقرمز) مشهور شدند.
اين گروه شاه را مرشد كامل مىخواندند و اطاعت او را واجب مىدانستند. اين صوفيان در واقع سپاه صفوى و حامى نظامى آن بودند و در همه جا حضور و نفوذ داشتند. اين حضور از اندرون شاه و نگهبانى او تا تصدى مشاغل حساس را شامل مىشد.
اين صوفيان به علاوه ديگر كسانى كه به تصوف تمايل داشتند و از گرايش صفويه به تصوف بهره مىبردند و بدون مزاحمت به تبليغ و ساختن خانقاه مىپرداختند، مجموع عناصر تصوف را در دوران صفوى تشكيل مىدادند.
نفوذ و قدرت در نتيجه برخى مزاحمتهاى صوفيان قزلباش باعث شد كه شاهان صفوى قدرت سياسى را از آنان بگيرند و تنها برخى مراسم تشريفاتى را به اين گروه بسپارند. در اواخر اين دوران ايشان از همين مراسم نيز محروم شدند.
آنچه را به عنوان نمود عينى تصوف در دوران صفويه مىتوان شناخت عبارت است از:
1) وجود شمارى بسيار از خانقاهها، زاويهها و تكيههاى مخصوص صوفيه (تنها در اصفهان بيش از 20 مورد).
2) گروهى دوره گرد يا اهل سير و گشت كه از صدقه و بخشش مردم، روزگار مىگذراندند.
3) عدم پايبندى بسيارى از اهل تصوف به آداب و شرايع دينى و امور ممنوع در اخلاق و شرع.
------------------------------------------------------------------------------------------
1- در نگارش اين بند و بند بعد، از كتابهاى علامه مجلسى، بزرگمرد علم و دين اثر على دوانى و علامه مجلسى نوشته حسن طارمى استفاده بسيار شده است. |
------------------------------------------------------------------------------------------
4) پوشيدن لباس مخصوص، اختيار شكل و هيئتى خاص و ابداع آيينهايى عبادى يا رفتارهايى اجتماعى كه در شريعت از آن خبرى نيست و برخى از آنها برگرفته از صوفيه اهل سنت، مسيحيان، زرتشتيان و آيينهاى هندى و بودايى است.
5) آراى ناسازگار با تعاليم دينى و اغلب برگرفته از عناصرى خارج از جهان اسلام و آموزههاى تشيع.
6) مخالفت آشكار و پنهان بسيارى از آنان با ظواهر دين، و ارزش ننهادن به مراسم و مناسك شرع و تحقير صريح يا ضمنى برگزار كنندگان آنها و خودبرتربينى بسيارى از صوفيان.
7) بزرگداشت برخى كسانى كه به شهادت تاريخ و روشهاى پژوهشگرانه، نه تنها داراى مرتبتى در دانش و دين و عرفان نيستند بلكه بر اساس موازين علمى و دينى، دعويهاى عارفانه آنان هذيانى بيش نبوده است، ضمن اين كه گاه موارد منسوب به آنان برساخته نسلهاى بعد است.
8) تعلق خاطر آنان به تهذيب نفس، باطنگرايى، شعر، كتب عرفان، ذكر، مردمگريزى و دورى از دنيا در اغلب آنان و در كنار آنها دنياگرايى در برخى ديگر.
9) دعوى وصول به حق و دستيابى به مراتب عالى عرفان و كشف و شهود از سوى برخى از آنان.
اين بود كه عالمان دوران صفوى از دو - سه نسل پيش از مجلسى به مخالفت با صوفيه پرداختند و موارد مخالفت كار آنان را با ظاهر و باطن شرع برشمردند و اشكالهاى اعتقادى و پژوهشى عقايد و اعمال آنان را بيان كردند. البته اين ادامه سنتى بود كه از زمان اميرمؤمنان على (ع) و سپس امامان شيعه در ميان شيعيان و عالمان شيعى پديد آمده بود و به تناسب ظهور و بروز صوفيه در هر زمان و مكان اغلب در قالب نوشتار و بحثهاى علمى، ظهور و بروز مىيافت.
در ميان عالمان، عارفان، فيلسوفان و محدثان صفوى از دو - سه نسل قبل از مجلسى تا زمان او مىتوان نام مشاهيرى را ديد كه در نوشتههايشان صوفيه آن زمان را مورد انتقاد قرار دادند: شيخ بهائى، ملاصدرا، ملا محسن فيض كاشانى و ملا محمدطاهر قمى (استاد مجلسى).
مجلسى در عينالحيات و برخى آثار ديگر خويش به تفصيل عقايد و رفتارهاى صوفيه را مورد نقد قرار داده و ويژگيهاى عرفان اصيل را برشمرده است.
بر اساس آنچه پيش از اين در زندگى ملا محمدتقى مجلسى (پدر مجلسى) و عرفان، رياضت و كشف و شهودهاى او و نيز درباره گرايشهاى مجلسى به عرفان گفتيم، مىتوان انگيزه ديگر مجلسى را در مخالفت با صوفيه جداكردن خود و پدرش از اين گروه دانست به ويژه اينكه اتهام تصوف به پدر مجلسى و گاه خود او به صراحت از سوى برخى معاصران مخالف آنها ابراز شده است. مجلسى نيز گاه به صراحت، ساحت خود و پدرش را از اين تهمت مبرا مىداند و بر شرعى بودن رياضتها و چلهنشينىهاى خود و پدرش تأكيد مىورزد. نيز اظهار مىدارد كه عدم مخالفت صريح پدرش با آنها و احيانا رفتوآمدهايى كه با صوفيه داشت از باب ارشاد و هدايت آنان و به طريق تسامح و تساهل و مدارا بوده است. لحن نگارش مجلسى در مخالفت با صوفيه زمان خود نيز يا گزارشگرانه است، يا منطقى و استدلالى و يا هدايتگرانه، دلسوزانه و مشفقانه. او آنان را تكفير نمىكند. از زمان تصدى منصب شيخالاسلامى توسط مجلسى نيز گزارشى موثق نرسيده است مبنى بر اينكه او خانقاهى را خراب كرده يا صوفيى را آزار رسانده باشد به ويژه اينكه در آن زمان صوفيان صفوى نيز از چشم شاه افتاده بودند.
45. مجلسى و علوم عقلى
علوم عقلى بر اساس دانش پيشينيان، شامل منطق، فلسفه، هيئت، نجوم، هندسه، حساب، رياضى و پزشكى مىشود كه هر يك از اينها نيز علومى را در زير عنوان خود شامل مىشوند. به طور كلى، آنچه در قديم به عنوان حكمت نظرى شناخته مىشد، شامل رياضيات، طبيعيات و الهيات است كه به نحوى كليه علوم و فنون را در بر مىگيرد. حكمت عملى نيز شامل اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن (كشوردارى) مىشود.
كتب اين علوم با اين تقسيمبندى حدود دو قرن پس از ظهور اسلام از طريق ترجمه وارد جهان اسلام و كشورهاى مسلمان شدند و مسلمانان پس از مطالعه و درك آنها به تشريح و تكميل و گاه نقد اين علوم پرداختند و ترويج اين دانشها نيز به نحوى در دستور كار عالمان مسلمان قرار گرفت.
در اواسط دوران صفويه، يعنى حدود دو - سه نسل پيش از مجلسى، اين علوم پابهپاى فنون و دانشهاى ديگر به رشدى چشمگير در ايران رسيد و چهرههايى مانند مير محمدباقر داماد، شيخ بهاءالدين محمد عاملى و مير ابوالقاسم فندِرِسكى پديد آمدند. ثمره مكتب اين عالمان، ظهور نابغهاى چون صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى معروف به صدرالمتألهين و ملاصدرا بود و عالمانى ديگر، و موج عظيم طلابى كه فلسفه را رشته اصلى تحصيل خود قرار داده بودند. گفتنى است كه در همين روند، از حكمت و علوم عقلى به بخش الهيات آن بيشتر توجه مىشد و بخشهاى رياضيات و طبيعيات كمتر مورد توجه قرار مىگرفت.
طبيعتا مجلسى و ديگر عالمان معاصر او و قبل از او نيز علوم عقلى را خوانده بودند و - به ويژه مجلسى - شاگرد باواسطه يا بيواسطه فيلسوفان بزرگ آن عهد بودند. حتى سلسله اجازات مجلسى در برخى موارد به ملاصدرا و امثال او مىرسد.
اما به موازات رشد فلسفه و علوم عقلى، نه تنها در ميان عالمان دينى بلكه حتى در ميان شاگردان مكتب فلسفى دوران صفوى نيز موجى عليه فلسفه به راه افتاد كه مردم و عالمان را به سوى دانشهاى اصيل دينى فرامىخواند كه در قرآن و حديث تبلور يافتهاند. براى نمونه مىتوان از داماد و بهترين شارح آراى ملاصدرا يعنى ملا محسن فيض كاشانى - نام برد كه چيزى شبيه توبهنامه نوشت، از فلسفه به قرآن و حديث روى آورد و در آنها به بررسى و تأليف پرداخت.
منشأ پديد آمدن اين حساسيت و احساس تضاد در عالمان دينگرا را بايد در اين جست كه دينداران فلسفهگرا در مواردى فلسفه و علوم يونانى را با آموزههاى دين، و در ديگر موارد آموزههاى دين، و در ديگر موارد آموزههاى دين را با فلسفه و علوم يونانى تطبيق مىدادند و در همه اين زمينهها روش چنين بود كه اصالت و صحت اين علوم عقلى بشرى مورد ترديد قرار نگيرد و تضادها همواره به نفع دانش عقلى زمان حل شود.
مجلسى كه در اواخر دوران صفوى مىزيست و در حوزه دينى و فلسفى آن آموزش ديده بود، از اين مشكل آگاه بود و بر اين اساس تصميم گرفت و راه خود را برگزيد. خود مىگويد كه در دورانى به كار قرآن و حديث پرداخت كه طالبان علم كمتر از آن استقبال مىكنند.
توجه به نكات آتى مىتواند ذهنيت مجلسى و همفكران او را درباره نسبت علوم بشرى و فلسفه از يك سو و دين و آموزههاى دينى از سويى ديگر روشن سازد:
1. برخى از علوم بشرى - مانند حساب و هندسه - يقينىاند. بنابراين مىتوانند براى فهم بهتر آموزههاى دينى و در خدمت دين و شريعت به كار گرفته شوند و حتى مبناى تأويل و تفسير بخشهاى غيريقينى دين قرار گيرند.
2. برخى از دانشهاى بشرى ظنىاند و ممكن است درست نباشند و بعدها رد شوند. در مقابل، بسيارى از آموزههاى دينى يقينىاند. بنابراين نمىتوان اين بخش از دانش بشرى را مبنايى براى فهم و تفسير آن بخش از دين قرار داد يا آن بخش از دين يا دانش بشرى را به گونهاى تفسير كرد كه ميان اين دو سازگارى پديد آيد.
3. بخشهاى يقينى دين و يقينى علم بشرى هيچگاه با يكديگر مخالفت و تضادى نخواهد يافت.
4. دانش بشرى و دين الهى داراى حوزههايى مشتركاند و مىتوان در موارد يقينى، هر يك را در خدمت ديگرى به كار گرفت يا در فهم ديگرى از آن بهره برد.
5. دين الهى خطاناپذير است و در درستى سخن خدا و معصوم شك نيست. شك در اين است كه سخنى آيا سخن خدا يا معصوم هست يا نيست؛ و اينكه مقصود و منظور سخن آنها را دريافتهايم يا نه.
6. نص و ظاهر آيات و روايات حجت است. برگرداندن معنى و مفهوم از معنى و مفهومى كه در نص و ظاهر نهفته است صحيح نيست مگر اينكه قرينهاى آشكار يا دليلى محكم داشته باشيم.
امور ظنى دانش بشرى قرينه يا دليلى براى تأويل و برگرداندن معانى از ظاهرشان نيستند.
7. دانشهاى بشرى ناتوانترند از اينكه بتوانند به همه پرسشهاى بشر پاسخ گويند و همه مجهولات را حل كنند. بنابراين گستره آنها محدود است و نمىتواند مبناى سنجش گستره نامحدود دانشهاى الهى قرار گيرد.
8. فلسفه و علوم يونانى دهها سال بعد و از بيرون وارد جهان اسلام شدند. بنابراين نمىتوان آنها را مبنايى اصلى و اصيل براى فهم اسلام قرار داد. چنين نبوده است كه پيامبران نخست به مردم فلسفه و علوم يونانى بياموزند و بعد دين را به آنان عرضه كنند. البته فراگرفتن هر دانشى ممكن است به كار فهم بهتر دين يا زندگى بهتر دنيا بيايد چنان كه مىتواند به كار نيايد. همانگونه كه هر علمى ممكن است درست باشد، ممكن است نباشد، ضمن اينكه هر انسانى بايد بينديشد كه كدام علم به كار سعادت او مىآيد و كدام تنها و تلف كردن است. بنابراين به هر علمى بايد به اندازه خودش بها داد. علوم يونانى چيزى نيستند كه يكپارچه درست باشند يا با ندانستن همه يا بخشى از آنها دنيا يا آخرت كسى آسيب ببيند. اگر ضرورتى براى سعادت دنيايى يا آخرتى انسانها داشتند، پيامبران بايد به فراگيرى آنها پيش و بيش از هر چيز ديگر توصيه مىكردند.
بنابراين مجلسى ضمن اينكه از علومى مانند رياضيات براى شرح و تفسير روايات بهره مىبرد و مواردى از دانشهاى يونانى را كه با آموزههاى دين سازگارند به خدمت تأييد اين آموزهها مىگيرد، معتقد است كه بسيارى از آراى حكماى قديم يونان و شارحان و مبلغان مسلمان آنها غلط است.
مجلسى همچنين - مانند بسيارى از پيشينيان - به رد پاى انگيزههاى الحادى و نفى دين در ورود و گسترش حكمت يونان اشاره مىكند.
البته از آنجا كه مقوله انگيزه از مقوله حق و باطل جداست، به فرض صحت چنين فرضهايى درباره انگيزهها، نمىتوان آنها را مبنايى براى پذيرش يا رد علوم يونانى دانست.
46. مجلسى و شاه سلطان حسين
ديديم كه مجلسى در اواخر سلطنت 29 ساله شاه سليمان صفوى به مدت 8 سال و در اوايل حكومت 29 ساله شاه سلطانحسين صفوى به مدت 4 سال شيخالاسلام بود. بنابراين بسيار دور از تحقيق است كه او را روحانى دوران شاه سلطانحسين بدانيم و قصدمان پيوند دادن ميان اين دو در تمام يا بيشتر دوران سلطنت آن شاه باشد.
سلطانحسين ميرزا كه پس از سلطنت به شاه سلطانحسين معروف شد، زمانى به جاى پدر نشست كه مجلسى منصب شيخالاسلامى داشت و او در واقع مجلسى را در اين سمت ابقا كرد. به گزارش برخى متون تاريخى و تأييد ديگر متون، شاه سلطانحسين در آغاز پادشاهى متدين بود و پيش از اين به صفت حلم و حجب و نيز ضعف نفس شناخته مىشد. سلطانحسين ميرزا علماى دين را احترام مىنهاد و آنها را بزرگ مىداشت. وى كمال متابعت در مسائل و موضوعهاى دينى را از مجلسى داشت و او را تأييد مىكرد. مواعظ او سلطانحسين ميرزا را سودمند افتاد و وى از همه اعمال خلاف شرع رايج در دربار صفوى توبه كرد. پس از به سلطنت رسيدن نيز فرمان ممنوعيت شرابخوارى را براى درباريان و ديگر مردم داد.
از جنبه امور سياسى نيز درباريان دنياطلب، اعم از خواجهسرايان و پيرزنان بانفوذ، كوشش مىكردند تا از نقاط ضعف شاه نهايت بهره را ببرند و كارى كنند كه او كشور را به گونهاى اداره كند كه مطابق ميل آنهاست بهويژه اينكه شاه روحيه مبارزه و ستيز نداشت و به لشكر چندان اهميتى نمىداد.
اين بود كه بلافاصله پس از درگذشت مجلسى، فرصتى پيش آمد كه شاه كاملا زير نفوذ درباريان قرار گيرد. آنها با روشهايى توطئهآميز شاه را به شرابخوارى و هوسرانى كشاندند و در مدت زمانى حدود 25 سال پس از درگذشت مجلسى، از وى پادشاهى ساختند كه در بيكفايتى، هوسرانى و لذتجويى شهره است.
بنابراين باز به دور از تحقيق است كه مجلسى را عالم دربار شاه سلطانحسين در 25 سالى از زندگى ننگين آن پادشاه بدانيم كه مجلسى در قيد حيات نبوده است.
تشابه اسمى ميان مير محمدباقر معلم شاه با ملا محمدباقر مجلسى نيز مايه توهماتى براى برخى خاورشناسان و به پيروى آنها برخى معاصران ما شده است كه در جاى خود به آن خواهيم پرداخت.
47. درگذشت مجلسى
تاريخ درگذشت مجلسى شب 27 رمضان 1110 هجرى قمرى است. در مرگ او مادهتاريخهايى چند سرودهاند كه كوتاهترين، گوياترين و زيباترين آنها سروده زير است:
ددد ماه رمضان چو بيستوهفتش كم شد ـــــ تاريخ وفات باقر اعلم شد دددد
اين بيت داراى دو معنى موازى است كه يكى روز وفات و ديگرى سال وفات مجلسى را مشخص مىكند:
1) چون 27 روز از ماه رمضان كم شد (يعنى روز 27 ماه رمضان) روز و ماه درگذشت مجلسى شد.
2) تركيب ماه رمضان به حروف ابجد برابر با 1137 است:
+ م + ا + ه + ر + م + ض + ا + ن
40 + 1 + 5 + 200 + 40 + 800 + 1 + 50 = 1137
چون عدد 27 از آن كم شد (1110 شد) سال درگذشت مجلسى شد.
مجلسى در 73 سالگى پس از مدتى بيمارى درگذشت. او را در كنار آرامگاه پدرش كه امروزه بقعه مجلسى ناميده مىشود و زيارتگاه است به خاك سپردند. اصفهان در سوك مجلسى يك هفته به عزا نشست و مجالس ترحيم او تا مدتها ادامه داشت.
مجلسى حدود چهل سال پيش از آن تاريخ، روز جمعهاى در مسجد جامع اصفهان به منبر رفت، درباره اعتقاد و ايمان و شاخههاى آن به سخن پرداخت و گفت كه اعتقاد من چنين است. سپس كفن خود را حاضر كرد و از مردم خواست بر آن بنويسند كه بر ايمان او شهادت مىدهند.
48. فرزندان مجلسى
مجلسى داراى چهار پسر و پنج دختر بود. يكى از فرزندان او - ميرزا محمدصادق - در زمان حيات پدر وفات يافت.
همه اين فرزندان، برخوردار از مراتب علمى و ادبى بودند. افزون بر اين، همسران هر يك از دختران مجلسى نيز داراى نام و آوازهاى در عالم دانش و ادباند. نسل اين فرزندان نيز هريك شخصيتهايى در دوران خويش بودهاند.
براى آگاهى بيشتر درباره فرزندان و نوادگان مجلسى مىتوان به سرگذشتنامههايى در اينباره مراجعه كرد.
49. مجلسى به روايت ستايشگرانش
استاد / بزرگ اسلام و مسلمين / پيشوا / مولا / مولانا / علامه محقق تيزبين / جليلالقدر / عظيمالشأن / بلند مرتبه / يگانه دوران و نادره روزگار خويش / شخصيت بسيار موثق / داراى دانش سرشار / داراى تأليفهايى نفيس و ارزشمند كه گواه بزرگى قدر و والايى منزلت او هستند / صاحبنظر و متبحر در دانشهاى عقلى و نقلى / داراى ديدگاه دقيق و درستى رأى / امانتدار / عادل / كسى كه فيض وجود او و پدر بزرگوارش همه را در برگرفته است / علامه / دانشمند / بزرگوار / درياى بيكران / كوه بلند و رفيع / مروج شيعه / احياگر سنتهاى فراموش شده اسلامى / برپاكننده كلمه حق / شكننده صولت بدعتگذاران / نابودكننده اباطيل بيدينان / گسترنده آثار پيشوايان اسلام / ملجأ و پناه محدثان در تمامى دورانها / پناه مجتهدان در همه شهرها / داراى رأى صائب / غواص درياى انوار حقايق / داراى ذهن نافذ / مشكات انوار رازهاى غامض / مايه زندگى دلهاى عارفان / روشنى بخش ديدگان رهپويان / پناه نيكان / آيينه خرد دانشمندان آگاه / استخراج كننده نكات نو از اصول مسائل / استنباط كننده گوهرهاى نفيس از درون دلايل / بيانگر پيچدگيهاى مسائل حلال و حرام / تبيين كننده مشكلات قواعد و احكام دين / رئيس فقها و محدثان / آيت خداوند در ميان جهانيان / نمونه دانشمندان بزرگ اهل تحقيق و دقت / برگزيده مجتهدان و فقهاى گرانقدر متقدم و متأخر / شيخالاسلام / پناه مسلمانان / خدمتگزار اخبار و آثار ائمه معصوم / محقق زبردست / بسيار داناى متكلم / محدث بسيار موثق / جامع نيكيها و فضيلتها / خاتم حديثدانان گرامى / نشردهنده دانشهاى دين و آيين الهى / عالم ربانى / پرتوافشان روشنايى / گشاينده و شكافنده دانشهاى دينى / بيهمتا در فروع و اصول / ترويج دهنده تشيع در سده دوازدهم / استاد استادان / هموار كننده راه علم دين براى خاص و عام / گرانمايه / بزرگوار / داناى با كمال / سرچشمه فضيلتها، رازها و حكمتها / آن كه گوش دوران به مانند او نشنيده و چشم زمانه همانند او نديده / كشفكننده انوار كلام خداوندى و اسرار تفسير و تأويل / گشاينده پيچيدگيهاى احكام و مشكلات علوم به روشنترين روش و بهترين دليل / داراى احسان سرشار، دانش بسيار، نوشتههاى روشنگر و تأليفات درخشان / زينت دهنده مجالس و مدارس و منابر/ بزرگ و شريف فاضلان و مهترانِ دوران، در گذشته و حال / استاد متين / دانش گستر/ جامعترين عالمان و عارفان از گذشتگان تا معاصران / مقرب درگاه خداوند رحمان / استاد استناد / آخوند / ملا /... .
اينها توصيفهايى است كه عالمان مشهور معاصر مجلسى يا پس از او در نوشتههاى خويش درباره وى روا دانستهاند. اين توصيفها نشانگر عظمت مجلسى در چشم سردمداران تشيع در سدههاى اخير است با وجود آنكه ممكن است هر يك از آنها نيز برخى ديدگاههاى مجلسى را در برخى زمينههاى فرعى علوم دينى نقد كرده باشند.
50. ناقدان و منتقدان مجلسى
مىدانيم كه خردهگيرى بر شخص، شخصيت و عملكرد مجلسى و گاه پدرش در دوران حيات آنها نمونههايى هرچند كوچك دارد. اما فراتر از آن نقدها و انتقادها، خردهگيران بر كار و كارنامه مجلسى و شخصيت او را مىتوان در سه گروه عمده دستهبندى كرد كه نحلههاى ديگر نقد بر مجلسى را نيز پوشش مىدهد.
نخست به خاورشناسان مىپردازيم كه نوشتههاى آنها كهنترين يا حاوى كهنترين نقدهاى سياسى - اجتماعى درباره مجلسى است. سپس به رئوس برخى اشكالها اشاره مىكنيم كه از سوى ناقدان سنتگراى مجلسى مطرح شده است. در آخر نيز ديدگاههاى دكتر على شريعتى را مطرح مىكنيم كه نيمى برگرفته از اطلاعات ارائه شده توسط خاورشناسان، بخشى متأثر از نقد سنتگرايان و بخش ديگر برخاسته از ديدگاههاى جامعهشناسانه و دينگرايانه اوست.
51. ديدگاه خاورپژوهان
از آنجا كه مقاله پروفسور حامد الگار(1) با عنوان علامه مجلسى از ديدگاه خاورشناسان حاوى گزيدهترين و نوترين اطلاعات درباره نظر و نظرگاه خاورپژوهان درباره مجلسى است، بخشهايى عمده و اصلى از آن را در اين بند نقل مىكنيم، حذفها را با سه نقطه نشان مىدهيم و افزودههاى خود را در داخل قلاب مىآوريم(2):
------------------------------------------------------------------------------------------
1- حامد الگار (hamid algar) داراى مدرك دكترى در رشته مطالعات اسلامى از دانشگاه كمبريج انگلستان است و از سال 1965 ميلادى تاكنون به تدريس مطالعات اسلامى، تاريخ ايران و زبان فارسى در دانشگاه بركلى كاليفرنيا (آمريكا) اشتغال دارد. وى مسلط به 8 زبان زنده دنيا و مشاور دانشگاههاى معتبر آمريكا در زمينه مطالعات اسلامى است. او در 20 سالگى به اسلام گرويده است. |
------------------------------------------------------------------------------------------
... اولين تاريخنويس غربى كه درباره مجلسى سخن به ميان آورد سر جان مَلكُم است. او مستشرقى حرفهاى نبود، بلكه ژنرالى در خدمت استعمار انگليس در هند بود كه در سال 1799 ميلادى (1215 هجرى قمرى) براى انجام مأموريت سياسى به ايران سفر كرد. ملكم در جلد اول كتابى كه تحت عنوان History of Persia (تاريخ ايران) در لندن در سال 1815 ميلادى (1230 هجرى قمرى) به چاپ رسانيد، ادعا كرد كه: شاه سلطانحسين صفوى در تمام موارد از رهنمودهاى يكى از ذىنفوذترين روحانيان مسلمان پيروى مىكرد. براى قضاوت درباره اين روحانى همين بس كه چند روز بعد از جلوس پادشاه مزبور، او را وادار كرد تا فرمانى نه تنها براى دور ريختن تمام شرابهايى كه از پدرت به ارث برده بود، بلكه براى شكستن خمهاى آلوده هم صادر كند.
همين روحانى، شاه سلطانحسين را نيز تشويق كرد تا پيروان فرقههاى مختلف را كه مهمترين آنها صوفيه بودند، مورد زجر و تعقيب قرار دهد(1).
سر جان ملكم مىافزايد: مشهورترين صوفيى كه در آن زمان به دستور شاه از اصفهان تبعيد شد شيخ محمدعلى (يعنى شيخ محمدعلى، متخلص به حزين {و معروف به حزين لاهيجى، شاعر و معروف}) بود كه در شهر بَنارَس هند وفات يافت(2).
... عدم دقت ملكم در بررسى حوادث، از اين ادعاى او كاملا روشن مىشود كه: شيخ محمدعلى حزين از ترس تعقيب مجلسى از اصفهان خارج شد. در صورتى كه آن شاعر و اديب، تقريبا بيست و سه سال بعد از وفات علامه {هنگام محاصره اصفهان از سوى افغانها} اصفهان را براى هميشه ترك كرد و در خاطرات خود با ستايش فراوان از مجلسى ياد كرد(3). {او در سال وفات مجلسى 7 ساله بوده است.}
{اشتباه ديگر اينكه از نظر شرعى، ظرف آلوده به شراب را بايد شست، و شكستن آن اسراف است و حرام، و صدور دستور شكستن ظرف شراب از سوى عالمى دينى امكان ندارد. اتهام زجر و تعقيب صوفيه نيز فاقد مدرك و سند است.}
درست صد سال پس از چاپ اول تاريخ ايران تأليف ملكم، يكى ديگر از خدمتگزاران استعمار انگليس كتاب دو جلدى خود را درباره تاريخ ايران، در لندن به چاپ رسانيد. ... سِرپِرسى سايِكس در جنگ بينالمللى اول رياست قواى نظامى را كه انگليسها براى پيشبرد اهداف خود در جنوب ايران تشكيل داده بودند، به عهده داشت. و از همين جا مىتوان تشخيص داد كه او فاقد هرگونه صلاحيت علمى براى تحليل بيطرفانه تاريخ ايران بود. سايكس بدون اينكه اسمى از علامه ببرد، در وصف حوادث دوران سلطنت شاه سلطانحسين چنين مىنويسد: ديندارى و خداپرستى شاه سلطانحسين باعث شد كه ملايان و خواجگان بر سر مسندهايى قرار گرفتند كه بايستى تحت نظر و تصدى اشراف باشند. و بدينسان تمامى ملت به طور خطرناكى دچار ضعف و سستى گرديد(4).
درست مانند ملكم، سايكس براى اين ادعاى خود، سند يا مأخذ ذكر نمىكند. آنچه مخصوصا به چشم مىخورد،... همرديف كردن علامه مجلسى با خواجهسرايان است؛ حال آنكه خواجهسرايان از معاندترين دشمنان علامه در كوششهاى اصلاح طلبانه او بودند و بالاخره باعث از سرگرفتن ميگسارى و مفاسد ديگر در دربار صفوى شدند.
اولين مستشرق دانشگاهى كه به تحليل كارنامه علامه مجلسى پرداخت ادوارد براون ايرانشناس معروف بود. براون در جلد چهارم A Literary History of Persia (تاريخ ادبيات ايران) كه براى بار اول در سال 1924 ميلادى (1343 هجرى قمرى) انتشار يافت، علامه را يكى از بزرگترين و مقتدرترين و متعصبترين مجتهدان دوره صفويه معرفى مىنمايد(5). بسيارى از ايرانشناسانى كه بعد از براون آمدند، همين توصيف را با كمى تعديل، طوطىوار تكرار كردهاند.
براون كه بزرگترين گناه علامه را در مخالفت او با صوفى نمايان اواخر دوره صفويه مىبيند، او را به تعقيب بيرحمانه صوفيان متهم مىكند، ولى نه چگونگى اين تعقيب را بيان مىكند و نه براى اتهام خود سند يا مأخذ نشان مىدهد(6). از همه غريبتر اينكه براون در صوفى دانستن محمدتقى مجلسى پافشارى مىكند و نفى اين قضيه از طرف علامه را دليل ديگرى براى قشرى و متعصب بودن او مىداند. گويا براون مشرب مجلسى اول را از فرزند او بهتر مىدانست(7). بىانصافى براون در اين جمله به اوج خود مىرسد كه:
مريدان و معتقدان مجلسى گويند پس از فوتش حوادث و اغتشاشاتى رخ داد كه در سال 1722 ميلادى به درجه بالايى از سختى و تيرگى رسيد. و اظهار مىدارند كه فقدان چنان شخص بزرگوارى، ايران را در معرض مخاطرات گذاشت. ولى اشخاصى كه بيشتر دماغ تحقيق و قوه انتقاد دارند، آن پيشامدها را تا درجهاى به سختگيريها و آزادىها كُشيهاى او و همكارانش مربوط خواهند دانست(8)
حالا شخصى هرچقدر مقتدر باشد، چگونه مىتواند مسئول حوادثى باشد كه بيست سال بعد از وفات او اتفاق افتاد، سؤالى است كه براون اصلا مطرح نمىكند... .
حلقه بعدى اين سلسله تحريف حقايق را يكى از بزرگترين متخصصان غربى تاريخ ايران به نام ولاديمير مينورسكى تشكيل مىدهد. بدون شك مينورسكى محقق برجستهاى بود كه با تسلط خود بر زبانهاى فارسى، تركى، عربى و حتى ارمنى و گرجى، در روشن كردن بسيارى از گوشههاى تاريخ ايران و قفقاز سهم بسزايى داشت. با وجود اين، وى در يكى از آثار خود اشتباه ديگرى بر اشتباهات موجود در ارزيابيهاى غربيان دشمن با مجلسى افزود. در سال 1943 ميلادى (1362 هجرى قمرى) مينورسكى متن كتابى را به نام تذكره الملوك كه راجع به سازمان ادارى دولت صفوى بود، همراه با ترجمه انگليسى و حواشى و توضيحات مفصل به چاپ رسانيد. مؤلف مجهول تذكره الملوك در فصل اول كتاب خود، بحثى كوتاه راجع به مقام و وظايف ملاباشى بدين قرار مىآورد: در اواخر زمانشاه سلطانحسين، مير محمدباقر نام فاضلى - با آنكه در فضيلت از آقا جمال، همعصر خود كمتر بود - به رتبه ملاباشىگرى سرافراز و مدرسه چهارباغ را بنا گذاشته، خود مدرس مدرسه مذكور گرديد(9)
مينورسكى مير محمدباقر مذكور در اين جمله را با علامه مجلسى يكى پنداشته و از اينكه نويسنده تذكره الملوك، آقاجمال خوانسارى را از مجلسى فاضلتر مىداند، اظهار تعجب مىكند(10).
ولى بديهى است كه مير محمدباقر ملاباشى، شخصى غير از علامه مجلسى است؛ آن هم به چندين علت: يكى اين كه عنوان مير ويژه سادات است؛ در صورتى كه مجلسى سيد نبود.
دوم اينكه مير محمدباقر به تصريح مؤلف تذكرهالملوك، در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به منصب ملاباشى رسيد، در صورتى كه علامه مجلسى پنج سال بعد از جلوس شاه مزبور و بيست و پنج سال قبل از پايان دوران سلطنت او جهان فانى را ترك گفت.
و سوم اينكه بناى مدرسه چهارباغ در سال 1116 هجرى قمرى يعنى شش سال بعد از وفات مجلسى {آغاز شد و در 1118} اتمام يافت(11).
با وجود اين تفاصيل، اكثر خاورشناسانى كه بعد از مينورسكى درباره مجلسى اظهارنظر كردهاند، او را با همين مير محمدباقر مذكور در تذكرهالملوك يكى شمرده و اعطاى عنوان ملاباشى به او را دليل بر نفوذ مطلق او در امور سياسى زمان شاه سلطانحسين دانستهاند.
نويسندهاى كه بيش از همه امثال خود، تبهكاريها و جرمهاى گوناگونى به علامه مجلسى نسبت داده و با نقض تمام روشهاى علمى، پا از دايره انصاف كاملا بيرون گذاشته، يكى از شاگردان براون سابقالذكر به نام لورنس لكهارت است. لكهارت كه مدتى مديه به عنوان كارمند شركت نفت ايران و انگليس در ايران به سر برد، در سال 1958 ميلادى (1378 هجرى قمرى) كتابى قطور تحت عنوان انقراض سلسله صفويه به چاپ رسانيد. در اين كتاب مكررا حملههاى ناجوانمردانهاى بر علامه مجلسى مىكند و براى رسيدن به هدف خود، از ضدونقيضگويى هم پرهيز نمىكند. سلسله اتهامات لكهارت با شرح مراسم تاجگذارى شاه سلطانحسين آغاز مىگردد: پادشاه، شيخالاسلام را پيش خواند كه تشريفات كمر بستن را به جاى صوفيانى كه قبلا اين وظيفه را به عهده داشتند، انجام دهد. سپس شاه از وى پرسيد كه به پاداش اين عمل چه تقاضايى دارد. محمدباقر در پاسخ گفت: اميدوار است كه شاه فرمانى صادر كند و نوشيدن مسكرات و جنگ ميان فرقهها (منظور، حتما جنگهاى حيدرى و نعمتى بوده) و همچنين كبوتربازى را نهى فرمايد. شاه با طيب خاطر پذيرفت(12).
لكهارت از ميان منكراتى كه به اين ترتيب ممنوع اعلام گرديد، فقط جنگ حيدرى و نعمتى را مضر مىداند. او در جاى ديگرى از كتاب خود گزارش مىدهد كه شاه بر اثر تلقينات درباريان، منع مسكرات را فسخ كرد، ولى باز پافشارى مىكند كه مجلسى در تمام امور مملكت نفوذ مطلق داشت و شاه به پاداش خدمات برجستهاش حتى منصب ملاباشى را براى او ايجاد كرد(13). البته لكهارت به خوبى مىبيند كه محال است علامه مجلسى در اواخر سلطنت شاه سلطانحسين به اين منصب رسيده باشد، ولى به جاى اينكه غلط مينورسكى را تصحيح كند، از نويسنده تذكرهالملوك انتقاد مىكند و به اين نتيجه مىرسد كه تعيين علامه به
------------------------------------------------------------------------------------------
1- Sir John Malcolm, History of Persia, London, 1815, p. 595. |
------------------------------------------------------------------------------------------
اين مقام بايد زودتر از اواخر سلطنت شاه مزبور صورت گرفته باشد(1). معلوم مىشود كه از ديدگاه لكهارت قول مستشرق هميشه حجت و مرجح است.
ادعايى كه لكهارت آن رابارها تكرار مىكند اين است كه علامه مجلسى موجب آزار و تعقيب نه تنها صوفيان، بلكه اهل تسنن ايران و پيروان اديان ديگر گرديده است. به عنوان مثال، پس از نقل اين روايت كه علامه مجلسى باعث گرويدن هفتادهزار نفر از اهل تسنن به آيين تشيع گرديد، اظهارنظر مىكند كه: كاملا احتمال دارد كه بسيارى از اين اشخاص، تحت فشار، دست از آيين خود برداشتند(2)
{وى} براى اثبات اين نظر، كمترين دليل يا مأخذى ذكر نمىكند. البته درست است كه علامه مجلسى در بعضى از آثار خود مطاعن سه خليفه اول را با لحنى بيان مىكند كه شدت آن در ادبيات شيعه كمتر سابقه داشت و مىتوان حدس زد كه اين امر سنيهايى را كه با تأليفات مجلسى آشنايى داشتند رنجيدهخاطر ساخت، ولى اين دليل بر اعمال زور و فشار از طرف علامه در مقابله با اهل تسنن نمىشود.
لكهارت همچنين مجلسى را مسئول و مسبب اصلى مشكلاتى مىداند كه گويا بعضى از ارامنه و كليميها در دوره شاه سلطانحسين با آن روبهرو شدند. به عنوان مثال، براساس گزارشى كه بعضى از راهبان فرنگى تهيه كرده بودند، مىنويسد كه شاه در سال 1618 ميلادى (1089 هجرى قمرى) به تحريك علما، فرمانى براى قتل چند نفر كليمى و ارمنى صادر كرد. سپس مىافزايد: دليلى محكم در دست نيست، ولى محتمل به نظر مىآيد كه همان راهبر متعصب دينى (يعنى محمدباقر مجلسى) مسئول بالا گرفتن ستم و فشار بر اقليتهاى مذهبى بود(3).
در جاى ديگرى از كتاب انقراض سلسله صفويه، با اشاره به خطرهايى كه گويا كليميهاى ايران در معرض آن قرار گرفته بودند، مىنويسد: ظاهرا جايى ثبت نشده است كه اندازه مسئوليت شخصى محمدباقر مجلسى از آزار و زجر يهوديان چه بوده است(4).
جالب توجه اينكه از ديدگاه لكهارت، مسئوليت مجلسى امرى است مسلم، ولو سندى در ميان نباشد، و تنها مسئلهاى كه باقى مىماند، اندازه مسئوليت اوست.
غرضورزى اين نويسنده و دورى او از روشهاى تحقيق علمى، مخصوصا از اين جملههاى كتاب او كاملا روشن مىشود: شايد بتوان گفت خداوند خواسته است روح مجتهد بزرگ را مجازات كند، زيرا خانه زيباى او در اصفهان واقع در خيابان شيخ بهائى در غرب چهارباغ فعلا به صورت مدرسه دخترانهاى درآمده است كه تحت نظارت راهبههاى فرانسوى از فرقه St. Vincent de paul (سان ونسان دو پول) اداره مىشود. روضهخانه مجاور كه محمدباقر در آن نماز مىخواند، اكنون به عنوان كليسا مورد استفاده است(5).
تنها مستشرقى كه براساس نوشتههاى خود مجلسى به تحليل آراى وى درباره اقليتهاى مذهبى پرداخته، خانم ويراباش مورين است. اين خانم، رسالهاى از علامه باعنوان صواعق اليهود همراه با مقدمه و ترجمه انگليسى منتشر ساخته است. اين رساله در واقع، خلاصه احكام مربوط به اهلالذمه است و اختصاص به يهوديان ندارد. چه بسا كه عنوان آن از خود مجلسى نباشد. با اينكه مطالب آن به طور كلى مورد اتفاق همه فقهاى اسلام اعم از خاصه و عامه است، معالوصف بعضى از ملاحظات مجلسى در اين رساله قابل ذكر است، چون خانم مورين را به اين اعتراف وادار مىكند كه علامه كينه خاصى عليه يهوديان نورزيده است. به عنوان مثال چنين مىنويسد: بعضى گفتهاند كه: (ذمى) بايد سر را به زير اندازد در وقت دادن (جزيه)، و چون ادا كند، گيرنده بر ريشش چسبد و تپانچه بر رويش بزند و بر اين مستندى نديدهام(6). و در پايان رساله توصيه مىكند كه: حاكم مسلمانان، مسلمانان را نيز تأكيد كند كه به عبث اهانت به ايشان (يعنى ذميها) نرسانند(7).
يكى از علل اينكه مستشرقان بيشتر به جاى آثار علمى، كارنامه سياسى و اجتماعى علامه مجلسى را مورد بررسى قرار دادهاند، البته تعداد و حجم آن آثار و عدم آشنايى اكثريت مستشرقان با علوم اسلامى و اصطلاحات خاص آن علوم است. يگانه خاورشناسى كه در زمينه كارهاى علمى علامه تا حدى تحقيق كرده است كارل هاينتز پامپوس آلمانى است كه در سال 1970 ميلادى (1390 هجرى قمرى) با تأليف پايان نامهاى تحت عنوان دايرهالمعارف علوم دينى - بحارالانوار محمدباقر مجلسى به اخذ درجه دكترى از دانشگاه بن آلمان نايل آمد. متأسفانه عنوان پاياننامه با محتويات آن چندان مطابقت ندارد، چون پامپوس بيش از
نصف كار خود را وقف شرح حال علامه مجلسى كرده است و تنها در سى و پنج صفحه آخر كتاب، تحليلى از بحارالانوار ارائه مىكند، آن هم تحليلى بسيار سطحى و نارسا. در بخش مربوط به زندگى علامه مجلسى اتهاماتى {را} كه از اوايل قرن نوزده، تقريبا مورد اجماع شرقشناسان بوده، تكرار مىكند، ولى با جلب توجه خواننده به غلط {بودن} و احيانا سستى دلايلى كه مثلا لكهارت براى تأييد ادعاهاى خود مىآورد، دچار تناقض روشنى مىشود(8).
مينورسكى در شرحى كه بر تذكرهالملوك نوشت، نه تنها در معرفى مير محمدباقر ملاباشى دچار اشتباه مىشود بلكه در شناسايى عالمى كه بعد از او به منصب ملاباشى گرى رسيده - ملا محمدحسين، نامى - اشتباه مىكند. مينورسكى بر آن است كه منظور از اين شخص محمدحسين بن ميرصالح خاتونآبادى است كه مادر او يكى از دختران علامه مجلسى بود و ادعا مىكند كه خاتونآبادى، هم مقام پدربزرگ خود و هم نفوذ او را به ارث برده است(9).
لكهارت اين خطاى مينورسكى را عين صواب پنداشته، نسبت به ملا محمدحسين ملاباشى نيز زبان درازى كرده، از جمله چيزهايى {را} كه گويا از راه وراثت از مجلسى به وى انتقال يافت، تعصب و زجر و تعقيب اهل تسنن و اقليات غيرمسلمان مىداند(10). ولى چنانكه از كتاب وقايعالسنين و الاعوام تأليف سيد عبدالحسين خاتونآبادى برمىآيد، ملا محمدحسين مذكور در تذكرهالملوك به عنوان ملاباشى دوم، پسر ملا شاهمحمد تبريزى بوده، نه نوه علامه مجلسى(11).
كتاب مزبور در سال 1352 هجرى خورشيدى به اهتمام آقاى محمدباقر بهبودى انتشار يافت و در اختيار علاقهمندان تاريخ دوره صفويه قرار گرفت، ولى معلوم است كه دو نفر از مشهورترين متخصصان غربى تاريخ دوره صفويه از آن به كلى بيخبر ماندند، چراكه هر دو همان اتهامات پوچ لكهارت را تكرار كردند.
نخستين آنان روجر سِيوُرى از اساتيد دانشگاه تورنتوى كاناداست كه در سال 1980 كتابى تحت عنوان Iran Under the safavids (ايران در دوره صفويه) منتشر ساخت، يعنى در زمانى كه از انتشار وقايعالسنين و الاعوام هفت سال گذشته بود. سيورى در كتاب خود ادعا كرد كه مجلسى و نوه او مير محمدحسين خاتونآبادى، شاه سلطانحسين را وادار كردند فرمانهايى عليه مسيحيان صادر كند(12)
نُه سال بعد از انتشار كتاب سيورى، هانس روبرت رومر آلمانى، در كتابى تحت عنوان Persien auf dem weg in die Neuzeit (ايران به سوى عصر جديد مىرود)، مير محمدحسين را اول، فرزند مجلسى معرفى مىكند و ده صفحه بعد از آن، او را نوه علامه مىداند(13)!!؟
حالا بكوشيم تا آنجايى كه ميسر است ريشههاى اين تحريفات و حملههاى پىدرپى عليه علامه مجلسى را بيابيم. يكى از نتايجى كه از اين بررسى مختصر به دست مىآيد اين است كه مستشرقان در بسيارى از موارد، قول همديگر را حجت مىدانند، چنانكه اگر يكى از آنان دچار لغزشى شود، ديگران هم به دنبال او به همان ورطه مىافتند. اگر كسى كه صاحب شهرت و اعتبار در محافل خاورشناسى است، درباره موضوعى اظهارنظر كند، همكاران وى لزومى به تحقيق منابع اصلى براى سنجيدن نظر او نمىبينند. به اين ترتيب، مىبينيم كه اول، داورى ناجوانمردانه براون درباره مجلسى براى شاگرد او آقاى لكهارت حجت مىشود، سپس لكهارت به اتهامات غير مستند براون پر و بال بيشترى مىدهد و در نهايت، كتاب او درباره انقراض صفويه حتى براى بزرگترين متخصصان تاريخ دوره صفويه در اروپا و آمريكا حكم سند پيدا مىكند.
سبب مهمتر براى دشمنى مستشرقان با علامه مجلسى، عبارت از مخالفت او با صوفيه بوده است. تعداد زيادى از خاورشناسان براى تصوف و يا به عبارتى صحيحتر آنچه خيال تصوف است ارزش خاصى قائل بودند و هستند و طبعا روى هر كسى كه بوى خصومت با تصوف از او مىآيد، فورا برچسب متعصب مىزنند. مؤلفان غربى اين زحمت را به خود ندادند كه اوضاع صوفيه زمان مجلسى را بررسى و تحليل كنند تا صحت و سقم اتهامات وى را بسنجند و ظاهرا از اين هم غافل بودند كه بسيارى از علماى دوره صفويه و از آن جمله عارف بزرگ ملاصدرا در رد تصوف، كتاب يا رساله نوشتند. مخالفت با تصوف، ويژه مجلسى نبوده و بنابراين به تنهايى محملى براى محكوم كردن وى نمىتواند باشد. {ضمن اينكه هيچ نشانه و سندى به چشم نمىخورد كه وى صوفيى را آزار رسانده يا دستور تعقيب و زجر صوفيى را صادر كرده و يا به ويرانى خانقاهى يا تعطيلى مجلسى صوفيانه فرمان داده باشد.}
ولى آنچه انزجار مستشرقان را بيش از همه برمىانگيزد و رعبى در دل آنان مىاندازد اين است كه... هر كوششى كه براى پياده كردن اسلام در عينيت جامعه صورت مىگيرد، از ديدگاه آنان نوعا چيزى غير از مظهر تعصب و تنگنظرى نمىتواند باشد. ...
------------------------------------------------------------------------------------------
1- همان، ص 72، پاورقى 3. |
------------------------------------------------------------------------------------------
52. ناقدان سنتگراى مجلسى
اگر بپذيريم كه مجلسى انسانى خطاناپذير نيست، پذيرش اين نيز بر ما دشوار نخواهد بود كه عالمان پس از مجلسى - يا احيانا معاصران او - برخى ديدگاهها، تفسيرها يا نقلهاى او را درباره برخى آيات و روايات يا نكات علمى و فلسفى نپذيرند و براى رد آنها اقامه دليل كنند.
در ميان عالمان پس از مجلسى كم نيستند آنها كه با اشاره يا به صراحت، به اجمال يا به تفصيل، با همان ابزارها و موازين سنت، به نقد نظر و روش مجلسى پرداختهاند. در اين ميان به مفسران، محدثان، رجالشناسان و فلسفهدانانى چند برمىخوريم كه هر يك از منظر تخصص خويش در اينباره نظرى دادهاند.
اهل حديث، برخى احاديث را كه مجلسى در بحارالانوار يا برخى كتب ديگر نقل كرده است، از نظر متن و سند خالى از اشكال ندانسته و گاه بر مجلسى خرده گرفتهاند كه چرا آنها را نقل كرده است. اينان در واقع نگاه دوبارهاى از منظر سنت به سنت داشته و با همان ابزارهاى مرسوم و كهن اما با دقتنظر بيشتر توانستهاند برخى خطاهاى مجلسى را در كاربرد روشهاى بررسى و نقد حديث بشناسند و بشناسانند؛ كارى كه از ديرباز در سنت علمى جهان اسلام سابقه داشته منشأ پويايى علمى و نقد، تصحيح و ادامه راه گذشتگان بىاطلاع است يا به خلاف نظر شيعه، عالمان گذشته را نيز با همه اختلافهايشان معصوم مىداند. مجلسى خود بر برخى گذشتگان خرده گرفته و ادعاى آن نيز داشته است كه پژوهشهاى وى حرف آخر است و نمىتوان بر آنها خرده گرفت.
براى فقيهان نيز بسيار طبيعى است كه آراى فقهى مجلسى را نيز - همچون آراى ديگر فقيهان معاصر و پيشين - بررسى و نقد كنند، به ويژه اينكه مجلسى نه اصولىِ صرف است نه اخبارىِ صرف. او راهى را ميان اين دو برگزيده است.
عالمان اهل فلسفه نيز، هم بسيارى خردهگيريهاى مجلسى بر فلسفه و فلسفهگرايان را رد كردهاند و هم اشكالهاى فلسفى و كلامى بر پارهاى از ديدگاههاى فلسفى يا كلامى او وارد آوردهاند.
در ميان همه اينها شاخصترين و قويترين چهره معاصر، آيتالله سيد محمدحسين طباطبايى (معروف به علامه طباطبايى) است. او يك محدث، مفسر و فيلسوف به تمام معناست كه اين جنبههاى او آشكار و جنبه فقاهتى وى پنهان است. به همين خاطر پاسخها و نقدهاى وى بر برخى ديدگاههاى كلامى يا فلسفى مجلسى گرچه با استدلال عقلى و فلسفى آميخته است اما گاه نيز با ارئه روايتى است كه راه را، هم بر استدلال عقلى و هم بر استدلال روايى مجلسى مىبندد.
به خاطر همين تسلط بود كه در چاپ جديد بحارالانوار، تعليق و پانوشت برخى توضيحات مجلسى را علامه طباطبايى واگذاردند و وى به شرح يا نقد برخى ديدگاههاى مجلسى پرداخت.
اما اين امر بر برخى سنگين آمد و ادامه آن را به صلاح حرمت و آبروى مجلسى ندانستند. در نتيجه اين تعليقات، تنها تا شش جلد ادامه يافت و سپس متوقف شد زيرا علامه طباطبايى كوتاه آمدن را به صلاح نمىدانست. استدلال وى آن بود كه حفظ آبروى معصومان مهمتر از حفظ آبروى مجلسى است.
53. شريعتى و نقد مجلسى
دكتر على شريعتى نظريهپرداز اجتماعى، اصلاحگر و انديشمند اسلامى معاصر، بيش از آن شناخته شده، تأثيرگذار و داراى حضور محسوس در انديشه نسل انقلاب و ادبيات اسلام مترقى است كه نياز يا مجال معرفى وى در اين مختصر باشد. بنابراين بىهيچ مقدمهاى در اينباره، به بررسى ديدگاههاى او درباره ملا محمدباقر مجلسى مىپردازيم.
علت گشودن بابى براى بررسى نقدهاى وى بر مجلسى از آن روست كه مجلسى از ديدگاه شريعتى عنصرى اساسى در نظامى است كه او آن را تشيع صفوى مىنامد. در اين ديدگاه، تشيع صفوى نيز به نوبه خود نماد جريانى است منفى و مستمر در تاريخ شيعه كه در برابر حقيقت تشيع - و به اصطلاح وى: تشيع علوى - قد برمىافرازد و آن را تحريف، مسخ و مخدوش مىكند. و اين هر دو در جهانبينى دينى و در فرايند عينى شدن دين در بستر تاريخ، جلوهاى از حق (تشيع علوى) و جلوهاى از باطل (در پوشش حق) (تشيع صفوى)اند.
افزون بر اين، برخى نقدهاى شريعتى بر مجلسى، همانهاست كه ناقدان خاورپژوه يا سنتگراى مجلسى نيز پيش از اين مطرح كرده بودند و شريعتى آن را با زبانى ديگر و در عصرى ديگر بازگويى يا بازآفرينى مىكند يا آن را مبناى تحليل قرار مىدهد.
از ديدگاه ما انگيزهها از مقولهاى غير از درستى يا نادرستى رفتارها هستند. ممكن است انگيزهاى براى يك گفتار يا كردار، باطل اما گفته يا كرده، حق باشد و يا انگيزهاى حق اما سخن يا كردارى باطل. چه بسا كسانى كه با نيت خير مرتكب كارى خطا شدهاند يا با انگيزهاى باطل، از حقى مايه گرفته يا آن را تقويت كردهاند. به هر حال بايد بپذيريم كه هر انسان خطاپذيرى ممكن است در تشخيص حق دچار اشتباه شود. همچنين آگاهى ما از انگيزهها تنها مىتواند قضاوت ما را درباره حسننيت يا سوءنيت افراد سامان دهد نه اينكه لزوما درستى يا نادرستى سخن يا كار آنها را آشكار كند.
در اين مجال، نخست از چيزهايى سخن مىگوييم كه شريعتى را به مخالفت با مجلسى كشاند و سپس به مبانى معرفى و نقد شريعتى از مجلسى مىپردازيم(1). در نقل قولها از شريعتى نيز موارد حذفى خود را با {...} و اضافات خود را با قلاب مشخص مىكنيم. (برخى حذفها به خاطر وجود واژههاى توهين، تحقير يا تمسخرآميز است و برخى به خاطر رعايت اختصار يا پرهيز از نكاتى جنبى كه خارج از حيطه هدف ماست.)
پيش از هرچيز از زبان شريعتى دردها و دغدغههاى دينى او را در ارتباط با نسل جوان معاصرش مىشنويم. وى در پاسخ نامهاى از پدرش مىنويسد: اكنون مسلم است كه فردا، روشنفكران و رهبران فكرى و سازندگان فرهنگ و فكر جامعه ما در آينده، ماترياليستهاى غربزده يا شرقزده، ماركسيستها يا ناسيوناليستها نخواهند بود، بلكه روشنفكرانى خواهند بود كه اسلام علىوار خط مشى حسينوار را به عنوان مكتب فكرى نهضت اجتماعى و ايدئولوژى انقلابى خود انتخاب كردهاند؛ چه، اكنون خوشبختانه {...} هم اسلام از چهارچوب تنگ قرون وسطايى و اسارت در كليساهاى كشيشى و بينش متحجر و طرز فكر منحط و جهانبينى انحرافى و خرافى و جهالت پرور و تقليدسازى كه مردم را عوام كالانعام بار آورده بود و روشنفكر را دشمن مذهب و ترسان و گريزان از اسلام، آزاد شده است و هم اسلام آزاد {... توانسته است} از كنج محرابها و حجرهها و تكيهها و انحصار به مراسم تعزيه و مرگ، به صحنه زندگى و فكر و بيدارى و حركت و زايندگى پاگذارد و {...} با مكتبهاى ماركسيستى و اگزيستانسياليستى و صهيونيسم و استعمار و غربزدگى و ارتجاع و جهل و استثمار و تضاد طبقاتى و هجوم ارزشهاى فرهنگى دنياى امروز و فلسفههاى انحرافى و هنرهاى ضد اجتماعى و همه توطئههاى خطرناك و جديد ضداسلامى و ضدمردمى صفآرايى كند و در اين پايگاه جديد، با آخرين سلاحهاى مدرن و مؤثر زمان از جامعهشناسى و ادب و هنر و انسانشناسى و اقتصاد فلسفه و ايدئولوژى و متد تحقيق و علم و سياست و تجربههاى انقلابى و دستاوردهاى انقلابى در سطح جهان و تاريخ، و با آيندهنگرى وسيع بشرى مجهز باشد و اسلام را اين چنين بفهمد و از اسلام اينچنين دفاع كند و به خصوص قرآن را از قبرستان و دست آخوندهاى قبرستانى، به متن صحنه كشاكشهاى زمان بازآورد و ابتكار هدايت و خلاقيت و ويرانگرى و سازندگى را به دست وى سپارد.
اگر قرآن هدى للمتقين و... {للناس} است، مگر جز به اين معنى است؟ و مگر جز اين است كه ما در قبال آن چنين مسئوليتى داريم؟
و آيا تحقق چنين هدفى و انجام چنين مسئوليتى، با رعايت آنگونه مصلحت انديشيهاى محلى و تقيه پرستيهاى سنتى ممكن است؟
آيا كسانى كه هنوز در قرن بيستم جرئت نكنند از چند آخوند دربارى سيصد سال پيش كه حاشيهنشين شاه سلطانحسين بودهاند، انتقاد علمى كنند و حتى اهانتهاى {...} آنان را به ساحت مقدس خاندان پيغمبر و ائمه اطهار رد نمايند، لياقت آن را دارند كه اسلام را در اين عصر نجات دهند؟ آيا من كه مىخواهم نسل روشنفكر و مبارز اين عصر را - كه به ماركسيسم و اگزيستانسياليسم رو كرده و از فيدل كاسترو و لنين و چه گوارا و ويتكنگ الهام گرفته - دعوت كنم كه به تشيع بازگردند كه مذهب امامت است و عدالت، و ائمه شيعه را به عنوان نمونههاى برتر و الگوهاى جاودان و متعالى آزادى و برابرى و جهاد و شهادت و عصمت بپذيرد و آنان مىبينند كه در دايرهالمعارف امام سيزدهم شيعه}(2){، امام چهارم بنده يزيد است و امام هفتم پانصد نفر عيال! دارد و جيرهخوار، دعاگو و ثناخوان و گداى دربار خليفه هارون است، چه كنم؟ يا بايد {...} تقيه كنم و نوشته مجلسى را توجيه نمايم، و يا بايد بگويم امام از يزيد و هارون تقيه كرده است، و تملق و زبونى و بندگى امام را در برابر خليفه توجيه كنم. در اين هر دو صورت، همين جوان روشنفكر انقلابى، به تصديق هر كسى، هم از من و حتى هم از خود اين چنين امامى باارزشتر نيست كه در راه عقيدهاش كه يك عقيده مادى است و تنها هدفش نجات مردم است، جان مىدهد و ضعف و ذلت و سكوت را تحمل نمىكند و پاداش دنيوى و اخروى هم نمىجويد؟
پس من به اين نسل چه دارم كه بگويم؟ او را به چه چيز بخوانم؟ به پيروى كدام امامى دعوت كنم؟ امامى كه به خليفه قاتل پدرش و قاتل همه آزادمردان و قتل عام كننده مردم مدينه و نابود كننده عقيده او و حتى خاندان او، اعتراف مىكند كه بنده تو هستم و به تصريح علامه مجلسى، از يك مرد گمنام قريش ترسوتر و ذليلتر است {؟} امامى كه براى تأمين مخارج سنگين خانواده عظيم پانصد نفريش، پيش خليفه التماس مىكند كه پول بگيرد و حتى وقتى {خليفه} براى زمينهسازى سياسى و عوامفريبى، به مدينه مىآيد و به رجاله پول مىدهد، امام هفتم هم براى دريافت پول مشرف مىشود! (و اين ديگر تقيه نيست. اعتراف به خلافت جلاد تقيه است. مطالبه پول از جلاد براى عروس كردن دخترانش كه تقيه نيست.) چنين شخصيتهايى را من مىتوانم به روشنفكرى كه چه گوارا را رهبر و نمونه و ميزان الاعمال خود برگزيده است - كه وقتى ملت خودش را در كوبا نجات مىدهد و انقلابش پيروز مىشود، به جاى آنكه حكومت را به دست گيرد، مثل يك سرباز ساده، وطنش را ترك مىكند تا به مردم پرو، در راه آزاديشان كمك كند و در كوهستانهاى دور و غريب، گمنام و تنها جان دهد - به عنوان امام، امام معصوم، صاحب ولايت هم تشريعى و هم تكوينى، امام علىالاطلاق، جاويد، مافوق بشر، از ذات نور خدا و مفترض الطاعه و منشأ فيض الهى و رازق اهل زمين و آسمان و قسيم جنت و نار... معرفى كنم؟
من تعجب مىكنم كه شما در نامهتان نوشتهايد: اگر امثال مجلسى و ديگر ملاهاى دربارى را در عصر صفويه براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مىآيد، بدون در نظر گرفتن شرايط زمان تخطئه كنيم، براى خواجه نصير كه برخلاف دستور صريح قرآن كه: ان المساجد لله(3){، زمين را به رسم مغول در
------------------------------------------------------------------------------------------
1- در گردآورى ديدگاههاى شريعتى درباره مجلسى و دستهبندى آنها، از ياريهاى بيدريغ دوست ارجمند و شريعتىشناس خود، آقاى قاسمى بهرهمند بودهام. |
------------------------------------------------------------------------------------------
برابر هلاكو مىبوسيده چه بايد گفت؟ و اگر همه اينها را خطاكار بدانيم براى شيعه چه و كه مىماند؟ و من شك ندارم كه شما اين مطلب را فقط براى اين نوشتهايد تا مرا وادار به تقيه كنيد و در اين تقيه هم بيشتر عاطفه پدرى و محبت نسبت به من و بيم خطرى براى من مؤثر بوده است وگرنه هرگز شما چنين فكر نمىكنيد كه اگر كسى را كه برخلاف دستور صريح قرآن عمل كرد، براى عملى كه در ظاهر به نظر ما خلاف مىآيد تخطئه كنيم، براى شيعه هيچ چيز و هيچ كس نمىماند! واقعا شيعه جز چند آخوند دربارى هيچ كس و هيچ چيز ديگر ندارد؟ اگر چنين است كه معطل چه و كه هستيم؟ هرگز شما به خاطر نعمت وجودى مجلسى و شيخ بهائى و حتى خواجه نصير طوسى نيست كه تشيع را به عنوان تنها مذهب حق در دنيا و در اسلام انتخاب كردهايد. پس على و فاطمه و حسين و زينب و ابوذر و رُشَيد و حجر و توابين و ائمهاى كه بار سنگين دويست و پنجاه سال مبارزه با جور و جهل را به دوش كشيدند و آن همه اصحاب و مجاهدان و شهدا و هزار سال پرشدن زندانها و قتل عامها و شكنجهها و آن همه علما و شعرا و محدثان و فقها كه هر كلمهشان گلولهاى بود بر سينه قدرت حاكم بر زمان و هر قلمشان دستى كه نقاب از چهره زشت فقها و قضات و محدثان جيرهخوار قدرت مىافكند، وهر شاعرشان عمرى دار خود را بر پشتش حمل مىنمود و به قيمت هولناكترين شكنجهها، تشيع را نگاه مىداشت و از امام شيعه سخن مىگفت، و اين صفين و نهروان و جمل و عاشورا و مرجالعذرا و رَبَذه و خراسان و گرگان و سربداريه و... شيخ طوسى و سيد رضى و سيد مرتضى و شهيد اول و ثانى و... كهها و چهها هستند؟
عجبا كه من اين حرفها را كه از خود شما ياد گرفتهام، دارم به خود شما تحويل مىدهم! علتش هم اين است كه شما حرفهايى را كه خود شما هميشه مىكوبيدهايد، داريد به من مىزنيد. چون مسلم مىدانم كه شما هم تشيعى را كه هلاكو و شاه عباس و شاه سلطانحسين، به عنوان صلهاى در قبال عبوديت و سجود خواجه نصير و تملقهاى پستانه مجلسى (نمونهاش مقدمه زادالمعاد) و به عنوان بغضى عليه خليفه بغداد و سلطان باب عالى }(1){ به ما عطا كردهاند نمىتوانيد به نام يك مسلمان كه شاگرد محمد و على و قرآن و حسين است و معتقد به توحيد و تقوا و عزت و حريت و عدالت، قبول داشته باشيد.{...}
من علت تمام اين بدبختى و اين روح ذلتپذيرى را در دو چيز مىبينم؛ يكى تقيه در برابر حاكم، و ديگرى ريا در برابر عوام! پس مجالى براى ظهور حقيقت كجاست(2)؟
با نگاهى به اين نوشته و نوشتههاى ديگر شريعتى و نيز آگاهى مختصرى از شرايط اجتماعى، سياسى، تاريخى و دينى اواخر دهه چهل و اوايل دهه پنجاه خورشيدى به ويژه در ارتباط با شريعتى، درمىيابيم كه در آن مقطع دشوار و حساس:
1. مبارزه مسلحانه عليه نظام شاهنشاهى يك ارزش است. هر كس بتواند شرارهاى عليه نظام حاكم روشن سازد يا گلولهاى نثار آن كند يا آن را با صداى مادهاى منفجره بترساند، گامى به سوى تحكيم مشروعيت آرمان و عقيده خويش برداشته است. گروههاى چريكى كمونيستى با افتخار به زندان شكنجه و تيرباران تن مىدهند و فدايى خلق مىشوند. زمان گفتوگو نيست. نظام، راه گفتوگو را بسته است. هنگام عمل انقلابى است و عمل انقلابى، مشروعيت عقيده و درستى راه را به اثبات مىرساند. تنها گزينه يك جوان آرمانخواه همين است(3).
2. شريعتى غرب را از نزديك تجربه كرده است. باطن و ظاهر و زير و روى آن را مىداند. از بحرانها و چالشهايى كه غرب در پشت سرگذاشته و در پيش رو دارد آگاه است و خودباختگى در برابر برخى مظاهر آن را از آفتهاى شرق مىداند.
3. او در محيطى مذهبى رشد كرده و مطالعاتى مذهبى داشته است. جنبشهايى مليگرايا خيزشهايى اسلامى را در ايران و برخى كشورهاى جهان به مطالعه نشسته است. همچون هر اسلامگراى آگاه، از واپسماندگى مسلمانان رنج مىبرد، علل پيدايش و موانع رفع عقبماندگى جهان اسلام را مىداند و راه حل را در درون اسلام مىداند و از درون آن مىجويد.
4. او تشيع را يك مكتب مىداند؛ مكتبى كه داراى هدفهاى انسانى و آرمانهاى اجتماعى و طرح زندگى مادى و معنوى و شكل جامعه و طبقات و حكومت و تعليم و تربيت و روابط طبقاتى خاصى بوده است(4). بر اين اساس آن وقت هر عملى كه به تحقق اين هدفهاى معين در جامعه از نظر فكرى و اجتماعى كمك كند و هر رژيمى كه به اين طرحها نزديكتر باشد به تشيع نزديكتر، و هرچه به آن ربطى نداشته باشد يا در جهت ضد آن باشد و درست با رژيمها و طرحها و شكلها و قاعدههاى موجود و معمول در نظامهاى خلافت سنى و سلطنت مجوسى و امپراتورى مسيحى و جامعههاى مشرك هندى و يونانى و رمى و ساسانى و جاهلى يكى باشد، ضد شيعى است، هرچند پرچم سبز را براى خود انتخاب كرده باشد و هرچند {...} خليفه {...}، خود را كلب آستان على بخواند(5).
5. شريعتى از گرايش جوانان به مكتبهاى مادى بسيار نگران است به ويژه اينكه با آنگونه اعتقاد وى به مكتب تشيع و با الگو قرار دادن پيشوايان و مبارزان اين مكتب، انديشه مبارزه، زيربناى دينى و مشروعيت عقيدتى خويش را پيدا مىكند. مبارزه مسلحانه با روح ايثارگر و پرخاشجوى جوان سازگار است و
------------------------------------------------------------------------------------------
1- مقصود، پادشاهان عثمانى معاصر صفويه است كه نام كاخ خود را باب عالى گذاشته بودند و سلاطين صفويه عالى قاپو را در رقابت با آن نام نهادند. |
------------------------------------------------------------------------------------------
نقطه قوت مكتبهاى مادى زمان براى جذب جوانان، همين است.
اگر چهره واقعى و منطق نهفته در پس اين چهره اسلام و تشيع به جوان ارائه شود، بيگمان او از ميان دو گزينه خردگرايى اسلام انقلابى و خردگرايى يا خردنمايى مبارزه دينستيزانه يا دينگريزانه، اولى را برخواهد گزيد.
6. شريعتى وظيفه خود را در اين زمان روشنگرى در جهت شناساندن اسلام اصيل و تشيع راستين مىبيند. او مىخواهد جاذبههايى از تشيع را نشان دهد كه هم فطرت خداجو، هم انديشه منطقگرا و هم روح آزاديخواه و مبارزهطلب جوانان را پاسخگو باشد و مكاتب ديگر را در برابر آن بيرنگ يا كمرنگ سازد.
7. اما شريعتى اسلام اصيل را آميخته با عناصرى از تحريف، خرافه، تملق، خفت و ذلت مىبيند و بر آن سر است كه به زعم خويش اين لكههاى ننگ را از دامن پاك تشيع راستين بزدايد و آن را از تهمتها برى سازد. از نگاه او اين پيرايههاى دشمنگرا و دوستگزا مىتوانند جاذبههاى مذهب را كمرنگ سازند و براى آن دافعه بيافرينند.
8. اين است كه شريعتى در اين شرايط به بازخوانى، بازانديشى، بازپيرايى، بازسازى و بازآفرينى سنت مىپردازد و نتيجه كار خود را در قالب كتاب، نامه، سخنرانى و تدريس ارائه مىكند.
در مقابل، شريعتى از برخى نواحى مورد هجوم و فشار قرار مىگيرد كه عمدهترين آنها عبارتاند از:
1) مذهبيانى بيشتر عرفگرا، تقليدمدار و پژوهشگريز كه گاه اطلاعاتى عميق و مطالعاتى دقيق در اسلام ندارند و اغلب، آثار شريعتى را يا نخوانده يا بخش كوچكى از آن رابه طور ناقص و گزينشى مطالعه كردهاند و اكثرا وصف او و آثارش را از زبان ديگران شنيدهاند اما مىترسند كه شريعتى چهره مذهب را مخدوش كند و جوانان را به سوى اسلامى بكشاند كه به زعم آنان التقاطى، غيراصيل، تحريفشده، غلط يا دور از باورهاى بنيادين اسلام و تشيع است.
اينان با سخنرانى، پخش اعلاميه، انگيزش احساسات و شوراندن هواداران خود و گسيل گروههاى ضربت براى برهم زدن درسها و سخنرانيهاى شريعتى، به اقدام عليه او مىپردازند.
2) روشنفكران چپگراى مذهب ستيز كه هواداران جنبشهاى كمونيستىاند و مذهبگريزى جوانان را به فال نيك مىگيرند اما اينك شاهد گونهاى مذهبگرايى در جوانهاى هوادار شريعتى هستند كه به زعم آنان بازگشت ارتجاع در لباس ترقى و واپسگرايى در جامه نوانديشى دينى است.
اينگونه در نوشتهها و با اصطلاهاى خاص خود، شريعتى را با صراحت تمام به باد انتقاد و توهين و افترا مىگيرند.
3) نظام سياسى مستبد، سلطهجو و حفقانآفرين حاكم كه تظاهر به پيشرفتگرايى و نوانديشى مىكند، مذهب را ارتجاع مىنامد و حركتهاى كمونيستى و ماديگرايانه را دشمن خود مىداند.
اين نظام در آغاز فعاليتهاى فراگير شريعتى، خشنود است كه او جوانان را از ارتجاع و ماترياليسم دور مىكند اما مىبيند كه همو اسلامى را به جوانان عرضه مىدارد كه هم روح مذهبگراى جوان را سيراب مىسازد و هم پرچم مبارزه را استوارتر از مبارزان ماديگرا به دست او مىدهد.
جوان در اين ميان بدون نگرانى از گناه بيدينى يا خفت واپسگرايى، به اطمينان خاطر و اعتماد به نفسى دست مىيابد كه خود را از دينداران سنتى ديندارتر، از روشنفكران غيردينى انديشمندتر و پيشروتر، و از مبارزان ماديگرا انقلابىتر و ايثارگرتر مىبيند.
در نتيجه، نظام حاكم درسهاى دانشگاهى شريعتى را تعطيل مىكند، در حسينيه ارشاد (مركز تبليغ شريعتى) را مىبندد و شريعتى و پدرش را دستگير و زندانى مىكند. زندگى شريعتى در يك دوران چند ساله نگارش و سخنرانى، با مراقبتها و فشارهاى امنيتى، زندان و آزادى، تعقيب و گريز، زندگى مخفى و سرانجام هجرت به خارج از كشور آميخته است.
به همين خاطر، اغلب آثار گفتارى و نوشتارى شريعتى - به ويژه آنها كه مربوط به اين دوره به شمار مىآيند - داراى لحن خطابه، بيان احساس و انگيزش اراده خودسازى و ديگرسازى و دمنده روح بيدارى و تعهد است. محتواى نوشتههاى او در اين بخش آميزهاى از اطلاعات و آگاهيها و تحليل آنهاست كه سطح بيان و نحوه ارائه آنها گاه تا حد زيباترين، هنرمندانهترين، لطيفترين، شاعرانهترين و ماندگارترين جملهها و عبارتها در ادبيات دينى بالا مىرود و گاه تا حد عصبانيت، ناسزاگويى، توهين، تمسخر، استهزا و شوخى پايين مىآيد. اما شتابزدگى و گاه نوشتن و گفتن از حافظه مانع آن مىشود كه شريعتى بتواند در ميزان دقت يا درستى اطلاعات اوليهاى كه ارائه مىكند و مبناى تحليلهاى اوست به تحقيق بپردازد و يا در صحت تحليلهاى خويش بازانديشى و بازپژوهى كند. او فرصت بازخوانى آثار خود را ندارد و به اين واقعيت بارها اشاره مىكند. گويى مىداند كه فرصتى بسيار براى او نمانده است و حرف دل خود را هرچه زودتر بايد بزند و برود. با اين آگاهى است كه شريعتى وصيت مىكند تا افرادى به ويرايش و پيرايش آثار او همت گمارند؛ كارى بس مهم كه تاكنون رها مانده است.
اطلاعات، آگاهيها و تحليلهايى كه شريعتى از مجلسى و كارهاى او مىكند نيز از آنچه درباره برخى ضعفهاى اطلاعاتى، تحليلى و اخلاقى آثار شريعتى گفتيم به دور نمانده است. البته اين سخن به آن معنا نيست كه هرچه شريعتى درباره مجلسى گفته غلط است.
به طور كلى نقد شريعتى بر مجلسى را مىتوان از يك ديدگاه در سه محور دستهبندى كرد: (الف) نقد شخصيت مجلسى، (ب) نقد بينش مجلسى، و (ج) نقد روش مجلسى.
با اين نگاه است كه به نقد و بررسى ديدگاههاى شريعتى درباره مجلسى مىپردازيم.
الف. نقد شريعتى بر شخصيت مجلسى 1. نام مجلسى: شريعتى در برخى موارد، نام مجلسى را ميرزا محمدتقى(1) يا ملا محمدتقى(2) و نام پدرش را ملا محمدباقر(3) مىداند كه مىدانيم درست نيست. تنها در يك يا دو جا به نقل از ديگران، نام وى را محمدباقر مجلسى ذكر مىكند(4).
2. زمان زندگانى مجلسى: شريعتى مجلسى را متعلق به اوايل دوران تشيع صفوى(5) مىداند و او را امام اول تشيع صفوى(6) مىنامد.
با توجه به اينكه شريعتى مفهوم تشيع صفوى را بيشتر باعصر صفويه هماهنگ مىسازد، اين دو سخن وى به اين معنى است كه مجلسى متعلق به اوايل دوران صفوى است. در حالى كه اينك مىدانيم مجلسى متعلق به اواخر اين دوران بوده است.
3. مقام علمى و منصب دينى مجلسى: يكى از بىپايهترين اطلاعاتى كه مايه يكى از بزرگترين اشتباهات شريعتى درباره مجلسى شده، همان است كه در بخش مربوط به ديدگاه خاورشناسان درباره مجلسى (بند 51) مطرح ساختيم؛ همان جا كه مجلسى را ميرزا محمدباقر، سمت او را ملاباشى دربار شاه سلطانحسين، اعلم اهل زمان را ديگرى و تاريخ انتصاب او را به اين سمت، سالها پس از مرگ مجلسى مىدانند. در همانجا خطاهاى اين اطلاعات و خطاى مستشرقان را در اشتباه گرفتن مجلسى با ديگرى ذكر كرديم و بيش از اين به آن نمىپردازيم. اما شريعتى با افتادن در دام اين اطلاعات غلط خاورپژوهان و درست انگاشتن آنها نتيجه مىگيرد كه مجلسى را دربار بر مردم تحميل كرده است(7).
با توجه به آگاهيهايى كه تاكنون درباره مجلسى آوردهايم، نادرستى آن اطلاعات و در نتيجه نادرستى اين تحليل نيازمند اثبات نيست.
4. مجلسى و شاه سلطانحسين: پيش از اين در بند مربوط به مجلسى و شاه سلطانحسين صفوى و در برخى بندهاى ديگر با تفصيل لازم گفتيم كه مجلسى تنها 4 سال از آغاز سلطنت 29 ساله شاه سلطانحسين را زنده بوده است و شاه سلطانحسين زاهد چهار ساله اول، غير از شاه سلطانحسين بادهگسار و لذتجوى 25 ساله آخر است. در بندهاى ديگر نيز گفتيم كه مجلسى پيش از جلوس شاه سلطانحسين، به مدت 8 سال شيخالاسلام اصفهان بوده و رابطه عالمان طراز اول با دربار صفوى، غير از رابطه يك آخوند دربارى با پادشاه و درباريان بوده است.
با توجه به آنچه آمد، تعبيرهاى شريعتى از مجلسى به عنوان آخوند دربارى(8)، ملاى دربارى(9) و حاشيهنشين شاه سلطانحسين(10) درست نيست و تعبير آخوند دربارى زمان كثيفترين سلطان - كه شاه سلطانحسين باشد(11) خالى از دقت علمى و تاريخى و حاوى گونهاى شعارپردازى عوامبرانگيز است.
5. ستايش پادشاه: شريعتى به هيچوجه و باهيچ تحليل، هيچگونه تملق و ستايش از پادشاهان و زورمندان را برنمىتابد و آن را با روح اسلام، آموزههاى دينى و شيوه شيعيان على (ع) و مسلمانان راستين مغاير مىداند. به همين دليل مجلسى را به خاطر برخى ستايشها كه از سلاطين زمان در آغاز برخى كتابهايش آورده سخت نكوهش مىكند(12)، آن را نمونه ذلتپذيرى مىداند(13)، تعبير تملقهاى پستانه(14)، براى آنها به كار مىبرد و تصوير چهار صفحه از مقدمه زادالمعاد (مشهورترين كتاب دعاى مجلسى) را - كه در حجمى حدود دو صفحه آن به ستايش شاه سلطانحسين پرداخته است - مىآورد(15).
------------------------------------------------------------------------------------------
1- على شريعتى، مجموعه آثار، ج 4، صص 217 - 218. |
------------------------------------------------------------------------------------------
پيش از اين در بند چرا ستايش پادشاهان؟ (بند 38) به اين نكته اشاره كرديم و توجيههايى را كه براى اين كار به ويژه در عصر و با نثر دوره صفوى مىتوان داشت آورديم. دست آخر نيز با توجه به آموزههاى مكتب اسلام نتيجه گرفتيم كه با هيچ يك از آنها نمىتوان ستايش و تملق پادشاه را بهويژه با بيان دروغ، آن هم در اين حجمها و خاصه از سوى يك عالم شيعى، مشروع دانست. با توجه به آنچه آمد، حق را در كليت حكم بايد به شريعتى داد. تنها در برخى موارد، شريعتى توصيفهايى را به مجلسى نسبت مىدهد كه در مستندى كه ارائه مىكند، نيست (نگاه كنيد به تصوير مقدمه زادالمعاد در مأخذى كه ارائه كرديم و سپس گزارشگونهاى از آن، در صفحه 306 از جلد 23 مجموعه آثار).
ب. نقد شريعتى بر بينش مجلسى
شريعتى چند نقد اساسى بر بينش دينى - اجتماعى مجلسى و امثال مجلسى دارد، ضمن اينكه در اصول اعتقادات با وى و ديگر سنتگرايان همعقيده است. اما او معتقد است كه اسلام نيز همانند بسيارى از اديان توحيدى به انحراف كشيده شده و روح، روش، پيام و پويايى اصلى خود را از دست داده و متوقف شده است. به همين خاطر است كه بينش بسيارى از عالمان اسلامى، ديگر بينش مسلمانان راستين صدر اسلام نيست. مؤلفهها و مختصات اين بينش ديگرگون را در آثار شريعتى - به ويژه مرتبط با مجلسى - مىتوان در اين زمينهها خلاصه كرد:
1. فلسفهزدگى، كلى بافى و قالبگرايى. به عقيده شريعتى:
در اسلام... از هنگامى كه فلسفه و منطق ذهنى و تجريدى و كلى بافى عقلى بر فكر و بينش اسلامى تسلط يافت، توقف آغاز گرديد. كلام رسمى و اصول فقهى و تفكر فلسفى و تعقل صورى منطقى و تصوف مدرسى، روح انقلابى و بينش واقعگرا و متوجه طبيعت و جامعه، و جزئى بين، و اصل مشاهده و نظر در پديدههاى طبيعى و تحولات مادى و تاريخ و سرنوشت ملل و اجتهاد آزاد را كه اسلام اوليه و قرآن القا مىكرد، در قالبهاى تعيين شده و اصول ثابت تدوين شده و كليات مجرد ابدى و لايتغير ريخت و در عين حال كه تمدن و فرهنگ، غنى مىشد، روح انقلابى و فكر خلاق متحول واقعيتبينِ اجتماعى اسلامى مىمرد و خلاصه اسلام ابوذرى به اسلام ابوعلى، و پارسايى عمار به زهد باباطاهر عريان، و تشيع مالك اشتر به تشيع عضدالدوله و شاه عباس، و تفكر شيعى كُمَيت و ابن سِكيت به مكتب علمى خواجه نصير و شيخبهائى و مجلسى، و عرفان على به تصوف حلاج، و بالاخره توحيد عملى و ساده و بيناكننده و تعهد اجتماعىآور بلال به توحيد عقلى و پيچيده و گيجكننده و فلسفى و ذهنى فوق طبقاتى و دور از زندگى امام فخر رازى و ملاصدرا و... {تبديل شد(1)}.
گرچه مىتوان اين متن را در كليت خويش دور از واقعيتى گزنده و دردى ملموس و محسوس نديد اما در جزئيات مىشود بخشهايى را از نظر تعيين مصداق، مورد ترديد قرار داد. براى نمونه، مكتب علمى خواجه نصير و شيخ بهائى و مجلسى كدام است و اين سه تن چه وجه اشتراك مشخصى با يكديگر دارند؟ مشخصه اصلى خواجه نصير، ديدگاه عقلى و كلامى اوست كه از يك جهت او را به قويترين مدافع بوعلى - در برابر امثال فخر رازى - تبديل مىكند و از ديگر سو به دفاع عقلانى و استدلالى متكلمانه از مذهب مىكشاند. عقلانيت او را - درست يا نادرست - مىتوان مرتبط با روح عقلانى شيعى دانست كه عقل را حجت خدا و پيامبر باطن مىداند. خواجه نصير افزون بر اين، يك ستارهشناس خدمتگزار به عالم علم است. شيخ بهائى نيز به جامعيت در دانشهاى دينى و غيردينى شهرت دارد كه در ضمن، راه ديندارى را جدا از فلسفهبافى، علمزدگى و صوفيگرى مىداند.
مجلسى هم راه بازگشت به سرچشمه دين يعنى قرآن و سنت را مىپيمايد و با هر سه آنچه شيخ بهائى به آن انتقاد مىكرد، مىستيزد و از نيز همچون شريعتى، از انحراف دين به اين سه مجرانگران است. از اتفاق، در اين جنبه، هر دو يا شايد بتوان از جهاتى گفت كه هر سه اين عالمان با شريعتى همداستاناند. متأسفانه شريعتى در اين زمينه، ديدگاه اجتماعى و سياسى آن عالمان را با ديدگاه دينى آنها خلط كرده است.
درباره تفكر شيعى كميت(2) و ابن سكيت(3) نيز مىتوان پرسشهايى را درباره مشخصههاى آن مطرح كرد. اگر مقصود تفكر علمى اين دو اديب است، كدام ويژگيهاى ريشهاى را دارد كه در آثار عالمان بعدى نيست. اگر تفكر اجتماعى و سياسى مقصود است، چرا با تفكر علمى مقايسه شده است و... .
ظاهرا شريعتى با ديدگاه عالم در خدمت (يا: در كنار) حاكم - كه از خطاپذيرى آن در برخى مصداقها، از جمله محقق كَرَكى و مجلسى، سخن گفتيم - علم در خدمت حكومت را نتيجه مىگيرد و براى تفكر علمى و تفكر اجتماعى و سياسى يك حكم را صادر مىكند.
نگرانى اصلى شريعتى اين است كه تشيع به جاى اينكه همچون تاريخ گذشته خويش در برابر حكومت به مبارزه برخيزد، با تغيير شكل حكومت و پديد آمدن حكومتى به نام شيعه، در كنار حكومت به خدمت بايستد و حكومت جور را - كه تظاهر به تشيع مىكند - تقويت و تأييد نمايد، با قدرت، مصالحه و آشتى كند، دست از آرمان خويش بشويد و به نوعى مسخ و استحاله دچار شود.
در نتيجه اصل عدالت و عدالتخواهى را فراموش كند، عدالت و امانت را موكول به ظهور مهدى موعود سازد و ماندگارى نظام فعلى را اعلام نمايد (چنانكه شريعتى سخن مجلسى را درباره صفويه ذكر مىكند و مىگويد:به قول علامه مجلسى، تا ظهور حضرت قائم آل محمد، سلطنت در اين خاندان جليل {يعنى صفويه} خواهد بود.(4)).
نگرانى شريعتى بجاست اما اينكه با كدام ساز و كار و در كدام فرايند مىتوان فلسفهگرايى را با مبارزهگريزى پيوند داد يا رسالت گردآورى ميراث شيعى را در پرتو برخى خطاهاى علمى يا سياسى يك عالم تفسير كرد، پرسشى است كه پاسخ آن نيازمند تحليل اين پديدههاست. پيش از اين نيز گفتيم كه پديدهها را بايد در شرايط و موقعيتهاى خود بسنجيم و آنگاه است كه اگر بتوانيم گزينههاى بهتر ارائه كنيم، مىتوانيم تصميم اشخاص را در آن فضا، زمان، مكان و شرايط تخطئه كنيم. گرفتن نتيجهها و احكام كلى براساس برخى اطلاعات جزئى، و يكدستسازى و سادهانگارى رفتارها و تصميمهاى پيچيده و متنوع يك انسان در شرايط متفاوت، خالى از دقت علمى است.
شريعتى با فرض گرفتن خطاى دستنشاندگى مجلسى و تحميلى بودن او از سوى حاكميت سياسى، ميان خطا در سياستگرايى و ميزان ارزش كار علمى پيوند مىدهد و كار علمى مجلسى را در گردآورى احاديث و نشر آنها چنين تعبير مىكند: جمعآورى عناصر پراكنده تشيع كاذب و تدوين آن به صورت يك مذهب و مكتب مشخص و حساب شده و رسميت {بخشيدن} آن در جامعه و تعليم و تبليغ آن در ميان توده(5).
بيگمان از فرض غلط، نتيجهاى درست نمىتوان گرفت، ضمن اينكه اثبات كاذب بودن همه يا اكثر روايات - مثلا - بحارالانوار نيازمند كار دقيق علمى است. به فرض كه دهها روايت از اين كتاب را بتوان دروغ دانست (مثلا 50 - 100 صفحه آن را يا بيشتر). حجم آنها حداكثر به يك يا دو جلد از مجموعه بيش از يكصد جلدى بحارالانوار نخواهد رسيد. آيا با حداكثر يك يا دو درصد خطا در گردآورى حديث، مىتوان كسى را متهم به جمعآورى جعليات كرد؟
اشكال شريعتى در اين بخشها اين است كه به جاى مطالعه مستقيم و مشاهده روياروى جزئيات پديدهها و بازآفرينى و نظامدهى آنها در ذهن خويش، با استفاده از پيشفرضهايى گاه خام و گاه نادرست، به فرانگرى و كلىگرايى دست مىزند و از اينجا نتيجه مىگيرد كه جزئيات پديدهها حتما چنين بايد بوده باشند كه با اين كليات بسازند.
2. تقيه در برابر حاكم. تقيه محفوظ نگه داشتن خويش از ضرر ديگرى است به وسيله موافقت يا عدم مخالفت با او در سخن يا كارى كه خلاف حق باشد. به عبارت ديگر: پنهان كردن مذهب و خوددارى از اظهار عقيده و مرام خويش است در جايى كه ضرر مالى يا جانى يا آبرويى متوجه شخص باشد.
اگر مخالفت يك فرد يا جريان عقيدتى با حاكميت، در كنار خوف ضرر مالى، جانى يا آبرويى قرار گيرد، آن گاه است كه گزينش يكى از دو راه، تصميم حساب شدهاى مىطلبد: 1) حفظ موقعيت خويش و گزينش راه مبارزه مخفى؛ 2) ابراز علنى مخالفت و تن دادن به هرگونه ضرر تا مرز شهادت.
با آنكه اغلب مردم، زندان كشيدگان، شكنجهديدگان، زيانديدگان، جنگجويان و شهادت پذيران راه حق و عدالت را دوست دارند، اما گاه مىشود كه مبارزه علنى جز تلف شدن نيروها و امكانات گوناگون و انسانهاى مفيد و كار آفايدهاى ندارد، مبارزه را به هدف خود نمىرساند و به يأس، سرخوردگى و تأخير در دستيابى به اهداف مىانجامد. اينجاست كه اهل مبارزه، راهى را برمىگزينند كه با كمترين هزينه آنها را به هدف خويش نزديكتر سازد و نيروها و امكانات ذخيره را از تلف شدن بازدارد و براى روز موعود حفظ كند، ضمن اينكه امكانى براى تقويت نيروها و امكانات و گسترش و اشاعه پيام فراهم سازد.
اينكه مرز تقيه و ذلت كجاست، و اينكه در زمان، مكان و موقعيتى خاص، جاى تقيه است يا مبارزه آشكار، نياز به آگاهى از عوامل و شرايطى دارد كه در هر زمان، مكان و موقعيت موجود است و محاسبه بازده كوتاهمدت و بلندمدت هر فعاليت نشان مىدهد. به هرحال، تأثيرگذارى عميق و پيشرفت در درازمدت بر تأثيرات مقطعى، زودگذر و سطحى ترجيح دارد.
پيش از اين، شرايط سياسى، اجتماعى، اقتصادى و دينى عصر صفوى و نگاه مردم و عالمان به حكومت را به اختصار بيان كرديم؛ شرايطى كه در بسيارى جهات متفاوت از شرايطى است كه بر دوران فعاليتهاى فشرده شريعتى حاكم است. بنابراين، نمىتوان با نگاه حاكم بر شريعتى و معاصرانش، از عالم دوران صفوى
------------------------------------------------------------------------------------------
1- على شريعتى، مجموعه آثار، ج 12، صص 162 - 163. |
------------------------------------------------------------------------------------------
و قبل از او توقع داشت كه گزينهاى جز تقيه را انتخاب كند.
ماندگارى شيعه و عقايدش، حفظ آثارش و تداوم راه پرنشيب و فرازش نشان داده است كه در مجموع و براى درازمدت، موضعگيرى عالمان طراز اول در برابر حاكمان و توجه به حفظ ميراثگذشتگان و انتقال آن به آيندگان، تصميمى درست بوده است گرچه ممكن است در اين موضعگيريها مرتكب خطاها، تملقها يا گونههايى از ذلتپذيرى شده باشند.
بر اساس شواهدى بسيار، نمىتوان گفت كه شريعتى اصل تقيه را منكر است، بلكه او مرز ممنوع تقيه را تملق و ذلت مىداند و با هرگونه تقيهاى كه آلوده به اين دو باشد مىستيزد از آن رو كه ازديدگاه وى ديگر جايى براى بيان حقيقت و ادامه راه حق نمىماند چرا كه حق، باطل را توجيه مىكند و راه آگاهى را مىبندد. براى شريعتى اينكه عالمى بتواند در كتاب خويش حديثى حاكى از ذلت امام در برابر حاكم ستمگر نقل كند پذيرفته نيست. او مىگويد كه: {چرا نتوانيم به مجلسى} فقط اين انتقاد را بكنيم كه چرا امام سجاد - اين زيباترين روح پرستنده، اين لطيفترين و زلالترين روح تاريخ انسان، اين فرزند حسين و زهرا و على و محمد، اين افتخار مذهب و مجسمه فضيلت و حريت - را موجودى معرفى كرده كه از ترس جانش، خود را علنا بنده يزيد مىخواند و مىگويد: اگر بخواهى، مرا بفروش و اگر بخواهى، مرا براى خودت، بندهوار نگهدار! و فقط بگوييم كه او همه ائمه ما را درباريهاى متملق جيرهخوار دعاگو و ترحمخواه... معرفى مىكند، درست نيست و ائمه ما مجسمه جهاد و آزادى و تقوا و علماند. اين همه اهانت، آن هم نه به نام دشمن، بلكه به نام دوست و مبلغ و نماينده و نايب، آن هم نه به نام يك نويسنده، بلكه به نام هادى خلق و مرجع دين و پيشواى فكر و فرهنگ و ايمان مردم، قابل تحمل نيست. انتشار اين پروندهسازيها عليه شخصيتهاى بزرگى كه افتخار انسانيتاند و براى مردم ما، تنها اميدهاى حيات و نجات و كمال و بيدارى و حركت و عزت، امروز، تشيع را رسوا مىكند، اهل بيت پيغمبر را بدنام مىسازد، شيعيان را در اين ذلت و زبونى و عجز و خواب و تسليم و رضاى در برابر هر سرگذشتى و سرنوشتى، بيشتر نگه مىدارد و روشنفكران را از مذهب گريزان و از مذهب على بيزار مىكند! اين همه تقيه، ريا، مصلحت، خوارى، ترس، گريه و زارى، عجز، يأس، خواب، بدنامى، سمپاشى، تخدير، خرافه، اهانت به همه مقدسات به نام تقدس و توهين به همه اهل بيت به نام ولايت، و سگ كردن انسان، و انعام كردن عوام، و ابزار كردن امام، و توجيه كردن سير جبرى فساد و ظلم به نام عترت و ولايت و شفاعت و دعا و توسل و انتظار و عاشورا كه تنها عوامل نجات معنوى و مادى ما و تأمين سعادت دنيوى و اخروى مردم ماست، تحملپذير نيست(1).
خواننده پس از مطالعه متنهايى بدينگونه، چنين مىپندارد كه همه يا بخش عمدهاى از بحارالانوار مجلسى را رواياتى تشكيل مىدهند با محتواى معرفى ذليلانه همه امامان شيعه، آن هم با نقشهاى از پيش طرحريزى شده و توطئهاى حسابگرانه و نظاميافته. اما واقعيت چيز ديگرى است: اول؛ اگر همه اين روايات نادرست باشند، همه آنچه شريعتى را در اين زمينهها برمىآشوبد، در مورد همه ائمه، در مجموع به 30 صفحه از مجموع تقريبا 33 هزار صفحهاى بحارالانوار (يعنى كمتر از يكهزارم آن) نمىرسد و يكصدم بخش مربوط به زندگانى ائمه را نيز نمىپوشاند.
دوم؛ اگر به همين روايات انگشتشمار از آغاز تا پايان نظرى بيندازيم، گاه نكتههايى خواهيم يافت كه نشان مىدهد چنين رفتارهايى در آن موقعيت و شرايط، نه تنها ذلت و زبونى به حساب نمىآمده، بلكه نوعى زيركى شمرده مىشده است براى حفظ جان خود و هواداران، از كشته شدن بيحاصل و بدون پيام، همانند توبهنامههايى كه زندانيان سياسى براى رهايى خويش و آغاز فعاليت مجدد مىنويسند، ضمن اينكه مطالعه مستقيم متن، چيزى غير از نقل غيرمستقيم و با كاهش و افزايش احساسگرايانه ناقل به ما خواهد بخشيد.
براى نمونه، به بخشى از همين مكالمه ميان امام سجاد (ع) و يزيد يا نماينده او(2) توجه كند:
اگر اقرار {به بندگى تو و اختيار تو در فروش يا نگهدارى خود} نكنم، مرا همانند مردى كه ديروز كشتى نخواهى كشت؟ يزيد لعنتالله عليه گفت: چرا! پس علىبن الحسين (ع) فرمود: به آنچه مىخواهى، اقرار مىكنم. من بندهاى مجبورم؛ اگر خواهى نگاهدار و اگر خواهى بفروش. پس يزيد - كه خدا او را لعنت كند - گفت: آفرين بر تو؛ خون خود را حفظ كردى بىآنكه با اين كار از شرف خويش بكاهى.
سوم؛ اصل اين روايات، در برخى از كتابهاى مرجعى است متعلق به سدههاى سوم و چهارم هجرى كه مجلسى بحارالانوار را از آنها فراهم آورده است. در واقع، مجلسى ناقل آنهاست نه جعل كننده آنها. اثبات جعلى بودن هر يك از اين روايتها مستلزم بررسى رجال نقل كننده و متن آنهاست.
چهارم؛ به فرض جعلى بودن همه اين روايات، اولا امانتدارى يك گردآورنده حكم مىكند كه آنها رانقل كند؛ ثانيا مجلسى احتمالاتى براى صحت آنها در ذهن داشته و آنها را حاوى توهين به ساحت معصومان نمىدانسته است، چنانكه در بالا به يك احتمال اشاره كرديم و از متن گفتوگو نيز نوعى توريه و زيركى استشمام مىشود.
پنجم؛ به فرض اشتباه مجلسى و عالمان پيشين در احتمال صحت حديث، استخراج 10 يا حتى 100 روايت بحثانگيز و قابل تأمل از ميان 100 هزار روايت و بزرگنمايى آن به عنوان نمونه خدمت يا خيانت يك گردآورنده و مفسر حديث، كاملا دور از روش بررسى، نقد، تحليل و قضاوت علمى است، ضمن اينكه مجلسى گاه روايتهاى معارض آنها را هم نقل مىكند.
ششم؛ براى كسى كه در زندان يا بيرون زندان در معرض فشار، شكنجه يا كشته شدن است و تكليف او اين نيست كه خود را به كشتن بدهد، گفتن يا نوشتن مطالبى مورد نظر حاكم، به گونهاى كه به قتل ديگرى نينجامد، عيب، خفت، ذلت و عدول از اصول دانسته نمىشود. اگر نوشتههايى كه به عنوان سند تأييد شريعتى در زندان يا بازداشت، نسبت به رژيم شاهنشاهى ارائه مىشود واقعا از او باشد، هيچ يك از كسانى كه با اصول مبارزه و دستورهاى اسلام در مورد تقيه و توريه آشنا هستند، نه در حال و نه در آينده، اين را به حساب سازشكارى شريعتى با نظام حاكم نخواهند گذاشت.
ملاحظه مىشود كه ارائه نظر علمى درباره نادرستى يك حديث - حتى اگر ساختگى باشد - كار آسانى نيست.
3. مافوق انسان دانستن معصومان. شريعتى نقل بسيارى از فضايل خارقالعاده معصومان را حمل بر اين مىكند كه آنها مافوق انسان معرفى مىشوند و بنابراين نمىتوانند اسوه انسانها باشند؛ بلكه تنها كسانى مىتوانند اسوه و الگو قرار گيرند كه انسانهاى مافوق يا - به تعبير ديگر - انسانهاى متعالى و برترين انسانها باشند نه مافوق انسان. بر اين اساس، او بسيارى از اين فضايل خارقالعاده را ساختگى يا دستكم بازگويى و اشاعه آنها را مضر يا حداقل بيفايده مىداند. از ديدگاه شريعتى، معصومان، انسانهاى متعالى و مافوقاند.
اين اختلاف ميان ديدگاه شريعتى و ديدگاه عالمان بزرگ شيعه (به عنوان ناقلان روايات بسيارى كه در فضايل معصومان به آنها رسيده است) و مجلسى (به عنوان يكى از ناقلان بسيارى از اين روايات) را بايد ناشى از يك سوء تفاهم و نقص و كاستى در خوانش متن سنت از سوى شريعتى در زمينه تعريف انسان دانست. بر اساس قرآن و متون مذهبى و روايات سنتى، انسان بالاترين موجود هستى و حتى برتر از فرشتگان است. موجودى است خداگونه كه بايد به سوى خدا برود بىآنكه براى اين رفتن، مرزى جز ذات خدا باشد. انسان مىتواند همه صفات و ويژگيهاى خدا را به كمال كسب كند تا جايى كه تفاوتى ميان او و خدا نباشد جز آنكه خدا خالق است و او مخلوق، خدا كاملا مستقل است و او كاملا وابسته به خدا. با كسب اين صفات، انسان داراى همه علم و همه قدرت خدا مىشود و مىتواند هرچه اراده عالمانه او اجازه مىدهد در عالم هستى تصرف كند و حتى همانند خدا به آفرينش بپردازد. اين استعداد بالقوه در همه انسانها موجود است. معصومان بالفعل به آن دست يافتهاند، ضمن اينكه خداوند بيكار نمىنشيند و هر روز جلوهاى و نيرويى تازه در عالم بروز مىدهد و معصومان، هر روز به علمى تازه و قدرتى تازه دست مىيابند.
بر اساس متون اصيل اسلامى، خداوند نور است، طينت معصومان از نور است و شيعيان و مؤمنان از همان طينتى آفريده شدهاند كه معصومان. در نتيجه طينت مؤمنان و پيروان حق نيز از نور است و همه از يك سنخاند در مراتبى مختلف.
حال اگر انسان را موجودى تعريف كنيم با اين ويژگيهاى بالقوه، آنگاه انسان به هرچه فضايل دست يافته باشد؛ باز انسان است و در اين مراتب، معصومان انسانهاى مافوقاند. مافوق انسان تنها خداست. آنچه به زعم شريعتى مافوق انسان است چيزى نيست جز همين انسان مافوق.
با اين تعريف از انسان، هيچ چيز درباره معصومان و انسانهاى متعالى غلو نيست جز آنچه آنان را مستقل از خدا يا همرتبه او بداند. از اين نظر همه چيز درباره انسان ممكن است جز آنچه به غلو برسد يا وقوع آنها در جهان محدود، به تضادها و تناقضاتى بينجامد.
ج. نقد شريعتى بر روش مجلسى
شريعتى گاه به طور مستقيم به نقل رواياتى از بحارالانوار، توحيد مفضل يا حقاليقين مجلسى مىپردازد و آنها و روش مجلسى در تحليل و تفسير آنها را نقد مىكند و حتى به اينكه مجلسى آنها را نقل كرده است اعتراض روا مىدارد. او بحارالانوار را يك دايرهالمعارف(3)، يك منبع و يك گنجينه بزرگ(4) مىداند، اما معتقد است كه: اگر جهت باشد، تمام كتاب بحارالانوار به عنوان يك منبع و يك گنجينه بزرگ، به درد متفكرى مىخورد كه جهت دارد و جهت اجتماعى - زمانى - اسلامى را دقيقا كشف كرده است... اما اگر كسى جهت نداشته باشد، اگر فقط و فقط به قرآن هم مراجعه كند و هيچ كتاب ديگر هم مراجعه نكند، نه تنها دو پول ارزش ندارد، بلكه همان قرآن به عنوان عامل انحراف درمىآيد(5). بنابراين، شريعتى صلاح نمىداند كه بحارالانوار به دست هر منبرى بيفتد(6).
شريعتى در يك مورد، همانند يك عالم سنتى و ناقد حديث، روايتى را نقل، رجال آن را جرح و متن آن را جزءبهجزء نقد مىكند و بر روش مجلسى در نقد و توجيه حديث خرده مىگيرد و حرفهايى نو را بر آن مىافزايد(7). اين روايت مربوط به ازدواج شهربانو با امام حسين (ع) است، از ديرباز نيز مورد اختلاف بوده و در بحارالانوار مجلسى به نقل از اصول كافى آمده است(8).
در ديگر موارد، شريعتى به نقد تفسير مجلسى از يك حديث در بحارالانوار درباره شباهت انسان و خدا و ارائه تفسيرى جديد از آن مىپردازد(9)، يا گلايه مىكند از اينكه چهره فاطمه (س) آنگونه كه بايد، در آثار مذهبى - مانند برخى آثار فارسى مجلسى - تصوير نشده است(10). در يك مورد نيز با كتاب توحيد مفضل (ترجمه مجلسى) شوخى مىكند(11).
جمعبست
در مجموع، چهرهاى كه شريعتى از مجلسى و آثار او ارائه مىكند، به خاطر برخى درونمايههاى اطلاعاتى نادرست كه به آن اشاره كرديم، با واقعيت فاصلهاى بسيار دارد. شريعتى با كنار هم گذاشتن برخى اطلاعات نادرست - كه آنها را درست مىپندارد -، برخى تحليلهاى خود كه براساس آنها ارائه شده است، برخى ديدگاههاى عقيدتى خويش، برخى گزيدههاى نادر از برخى آثار مجلسى، به علاوه برخى خطاهاى علمى و سياسى او و بزرگنمايى هر يك از آنها، نقشى ديگرگون از مجلسى رقم مىزند.
سيماى مجلسى با نقشنگارى شريعتى - جز در برخى خطوط فرعى چهره او - غير از آنى است كه به مدد تحقيق ترسيم مىشود. شايد بتوان گفت شريعتى با مجلسى همان كرده است كه مخالفان پژوهشگريز تقليدمدار اندكمايه عيبجويى هياهوگر شريعتى با شخصيت و آثار شريعتى كردند و بسيارى را از درك پيامهاى ارزشگرا و نكات سودمند و حركت آفرين آثارش بازداشتند.
اين حقايق نيز جاى پرسش و بررسى دارد كه مگر در عصر شريعتى، جوانان عمدتا بحارالانوار مجلسى مىخواندند يا از مضامين آن آگاهى داشتند؛ يا اكثر مبلغان كمسواد، برخى روايات مسئلهدار آن را درباره تقيه ائمه بر منبر مىگفتند؛ يا بيان لزوم بازنگرى و نقد روايات مذهبى و پژوهش نقادانه در آثار و فعاليتهاى عالمان گذشته ايجاب مىكند كه همه شخصيت، همه افكار و همه فعاليتها و آثار مثبت آنها را نفى كنيم؛ يا...؟
با اين همه، از شريعتى بيش از اين انتظار نبايد داشت. محدوديتهايى را كه در آغاز برشمرديم بايد افزود بر اينكه شريعتى، اصولا يك فيلسوف يا فلسفهدان، نظريهپرداز سياسى، اقتصاددان، كارشناس اقتصاد اسلامى، انسانشناس يا روانشناس، دينشناس، جامعهشناس، تاريخدان، مفسر، حديثشناس و فقيه نبود، گرچه در همه اين زمينهها گفتهها و نوشتههايى دارد. شريعتى... يك متفكر و نظريهپرداز اجتماعى بود. نظريهپردازان اجتماعى معمولا از رشتههاى مختلف علوم انسانى مدد مىگيرند تا نظريهاى را در مورد جامعه تدوين كنند(12).
------------------------------------------------------------------------------------------
1- على شريعتى، مجموعه آثار، ج 1، صص 22 - 23. نيز براى آگاهى از رواياتى كه شريعتى در اينباره آنها را از بحارالانوار نقل و نقد مىكند، نگاه كنيد به: على شريعتى، تشيع علوى، تشيع صفوى، صص 188 - 203. |
------------------------------------------------------------------------------------------
54. تأثير مجلسى بر آيندگان
دوران مجلسى، از يك ديدگاه، دوران تدوين جوامع روايى (يعنى كتابهاى فراهم آمده از مجموع كتابهاى روايى) است. عالم معاصر مجلسى شيخ محمدبن الحسن معروف به شيخ حر عاملى با تأليف كتاب جامع روايى فقهى خود به نام تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعه - كه به اختصار وسائل الشيعه ناميده مىشود - منبعى يكجا و يكپارچه براى دستيابى به مستندات روايى احكام به آيندگان تقديم كرد و از آن پس هيچ كس به دايره فقاهت پا نمىگذارد جز آنكه نيازمند مطالعه اين كتاب مرجع است.
در بخش اعتقادات نيز مجلسى با گردآورى روايات در بحارالانوار و با شرح كتب اربعه، آثارى مرجع را براى دستيابى به مستندات قرآنى و روايى اعتقادات اصيل در اختيار شيعيان اهل تحقيق نهاد.
از زمان تأليف تا به امروز، بحارالانوار مرجع دستيابى به روايات شيعى است. مراجعه، استناد، گزينش، تلخيص، تكميل، ترجمه، نقد يا اخيرا فعاليتهاى رايانهاى بر روى همه يا بخشى از آن، دغدغه بسيارى از عالمان و پژوهشگران پس از مجلسى بوده و اين اثر همچون هر اثر مرجع ديگر، منشأ بركاتى بسيار گرديده
است.
شرح مجلسى بر احاديث چه در اين كتاب و چه در آثار ديگرش، افقهايى گسترده را در درك و فهم روايات براى اهل تحقيق گشوده است.
معروفترين آثار فارسى مجلسى نيز تا به امروز به رونوشتها و چاپهاى متعدد رسيدهاند و مىرسند و بسيارى را در زمينه كسب عقيده و انديشه، دريافت اطلاعات دينى و دستيابى به راههاى اسلامى زيستن يارى مىكنند.
او با شناخت نياز دو گروه - عالمان متخصص و دينمداران غيرمتخصص - توانسته است حضور خود را پس از قرنها همچنان در ميان ايرانيان حفظ كند.
به هر حال، درباره ميزان تأثير مجلسى بر آيندگان بايد به اين نكته توجه داشت كه اين تأثير، به همان اندازه است كه يك گردآورنده و تفسير كننده ميراث پيشينيان مىتواند بر نسلهاى پس از خود بگذارد. تأثيرگذارى مجلسى بر آيندگان را نه در بخشهاى فقه، كه بيشتر در بخش روايات غيرفقهى؛ و نه در بخش تأسيس مفاهيم دينى، كه در بخش گردآورى و ساماندهى بيشتر سرمايههاى پراكنده تشيع بايد سنجيد.
گفتار دوم: روش علمى تصحيح
در اين گفتار، چكيدهاى از اصول و مبانى تصحيح علمى متون نظم يا نثر كه مبناى تصحيح اين نسخه از كتاب عينالحيات است ارائه مىشود.
1. هدف تصحيح
هدف از تصحيح اثر يك مؤلف (اعم از نويسنده يا شاعر) دستيابى به نوشتهها يا سرودههاى اوست.
مصحح، امانتدارى است كه با چشمپوشى از سليقهها، ذهنيات و گرايشهاى خويش نشان مىدهد چه چيز از مؤلف است يا مؤلف چه گفته است؛ نه آنكه چه چيز بهتر است، مؤلف بهتر بود چگونه بگويد، اگر مؤلف مجال اصلاح بيشتر در اثر خويش مىيافت چگونه مىنوشت يا مىسرود، اگر مؤلف امروز زنده بود چگونه مىگفت، اگر من جاى مؤلف بودم چه مىگفتم و... .
نقد روشهاى مرسوم
2. اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح(1)
پيشداورى و اعمال گرايشهاى فردى يا جمعى در هر پژوهش، بزرگترين آفت سلامت آن است.
اشكال عمده شيوه تصحيح معاصران و در نتيجه مهمترين مشكل انواع و اقسام نسخههاى تصحيح شده موجود، نوعى پيشداورى درباره نوشته يا سروده مؤلف و مبنا قرار گرفتن اين پيشداورى در تصحيح است.
چناچه مصحح مبناى تصحيح خود را بر گزارهاى مشابه اين گزاره الگو درباره سخن مؤلف قرار مىدهد كه اگر سخنى داراى اين مشخصات زيبايى شناختى باشد از مؤلف است، كار تصحيح وى با اين تناقضها و اشكالها روبهرو خواهد بود:
1) من سخن مؤلف را در دست دارم؛ بر اين اساس سخن مؤلف را مىشناسم؛ پس سخن مؤلف اينگونه است.
2) من به تصحيح اثر مؤلف مىپردازم؛ يعنى در جستوجوى سخن مؤلف هستم؛ پس سخن مؤلف را در دست ندارم.
به عبارت خلاصهتر، هيچگونه داورى درست درباره سخن يك مؤلف پيش از دسترسى به همه نوشتهها يا سرودههاى او امكان ندارد و داورى درست، مستلزم تصحيح آثار اوست. بنابراين تصحيح اثر بايد بر پايهاى جز داورى درباره سخن مؤلف قرار گيرد تا تناقض، دور و مصادره به مطلوب لازم نيايد.
ممكن است گفته شود: گرچه در ميان نسخههاى مختلف يك اثر اختلاف است اما مشتركاتى نيز در آنها وجود دارد. بنابراين چه اشكالى دارد كه پيشداوريها بر اساس مشتركات باشد و اين، مبناى تصحيح موارد اختلاف قرار گيرد؟
پاسخ چنين است: مقصود از نسخهها كدام نسخههاست؟ نسخههاى كدام دهه؟ كدام نيم قرن؟ كدام قرن؟ كدام قرنها؟ روشن است كه هرچه زمان بيشترى به اين نسخهها اختصاص يابد شمار آنها بيشتر، اختلافها بيشتر و مشتركات كمتر مىشود.
فرض كنيم بنا بر مشخص شدن شماره و محدودهاى زمانى براى نسخهها باشد. مبناى اين تعيين چيست؟ بيگمان اين امر بايد پشتوانهاى قوى از استدلال داشته باشد.
به فرض كه محدودهاى منطق پسند براى اين نسخهها داشته باشيم و مشتركات آنها را استخراج كنيم. چه دليلى است كه ديگر سخنان مؤلف كه مورد اختلافاند از اين مشتركات پيروى كنند؟ به عبارت ديگر چه الزامى براى يك نويسنده يا شاعر وجود دارد كه هموراه به يك سبك سياق بنويسد يا شعر بگويد و از مجموعهاى واژگانى پيروى كند كه همه آيندگان در انتساب آن به وى متفقالقولاند؟!
3. اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح (2)
بيگمان آنها كه در پى تصحيح اثر يك نويسنده يا شاعر براساس روش بهگزينى و انتخاب و ارائه قرائت بهترند بر اين نيستند كه گزينش آنها سخن مؤلف نيست؛ بلكه ميان انتخاب دلپسندتر و مطلوبتر از يك سو و سخن مؤلف از سوى ديگر، ملازمه و ارتباطى منطقى به اين صورت قائلاند:
آ) اين قرائت بهترين است.
پس
ب) اين قرائت از مؤلف است.
براى بررسى اشكالهاى منطقى اين روش، بايد گزارههايى كه به آ منتج مىشوند و گزارههايى ديگر كه آ را به ب مىرسانند بررسى شوند. اين گزارهها عبارتاند از:
1) اين قرائت به نظر من (/ ما) بهترين است.
2) هر قرائت كه به نظر من (/ ما) بهترين باشد به نظر ديگر معاصران نيز بهترين است.
3) هر قرائت كه به نظر ما بهترين باشد در عصر مؤلف نيز بهترين است.
4) هرچه در عصر مؤلف (نيز) بهترين باشد در واقع بهترين است.
پس
آ) اين قرائت بهترين است.
5) هر يك از قرائتهاى موجود كه بهترين است مؤلف آن را گفته، زيرا مؤلف همواره گوينده بهترينهاست (گزاره ب).
{به جاى گزارههاى 4 و 5 مىتواند گزاره 6 باشد:
6) هرچه در عصر مؤلف (نيز) بهترين باشد مؤلف آن را گفته است، زيرا مؤلف همواره گوينده بهترينهاى زمان خويش است.}
و اما اشكالهاى اين گزارهها:
1) گزاره 1، با فرض راستگو بودن مدعى (/ مدعيان)، راست است اما ممكن است در آينده نظر مدعى (/ مدعيان) تغيير يابد.
2) در گزاره 2 از كجا معلوم كه ديگر معاصران اهل نظر نيز با مدعى (/ مدعيان) همسخن و همعقيده باشند و آن قرائت را بهتر بدانند؟ كه در واقع نيز چنين همنوايى وجود ندارد.
3) اثبات گزاره 3 مستلزم اين ادعاست كه (اول): زمان ما و زمان مؤلف از نظر بهترينها يكسان است، يا (دوم) اين ادعا كه: ( بهترينها (و تشخيص آنها) وابسته به زمان و مكان نيستند، يا (سوم) اينكه ما بهترينهاى عصر مؤلف را همواره مىتوانيم تشخيص دهيم.
ادعاى اول و دوم مورد تأييد هيچ يك از اهل فضل و دانش نيست. ادعاى سوم را نيز هر پژوهشگرى با اندك تأمل مىتواند رد كند، زيرا بررسى در متون كهن و مقايسه آن با اطلاعات موجود كه در دسترس ماست نشان مىدهد كه هنوز نقاط و نكات كشف ناشده و ناشناختهاى در آثار مكتوب گذشته ما هست كه براى درك يا تعبير و تفسير آن به آگاهيايى بيشتر نياز داريم.
4) گزاره 4 نيز با توجه به اصل تطور و تحول زبان و عناصر زيبايى شناختى آن در هر عصر مردود است. اصولا تعيين معيارهايى همهزمانى براى زيبايى شناسى زبان، اگر غير ممكن نباشد، بسيار دشوار است.
5) بررسى گزارههاى 5 و 6 نياز به پاسخ اين پرسش مهم دارد: آيا هر سخن اين مؤلف بهترين است؟
براى مزيد آگاهى بايد گفت هيچ عالم، دانشمند، فيلسوف، اديب يا شاعر فهيم، مدعى اين نيست كه آنچه از زبان و قلم او تراويده است نياز به اصلاح و بهبود ندارد. رسم نويسندگان و شاعران بزرگ بر اين بوده است كه در صورت مجال، نوشتههاى خود را گاه بارها وارسى و اصلاح مىكردهاند.
حتى همان نسخههاى اصلاح شده مؤلف را نيز به يقين نمىتوان گفت كه حرف آخر و قول فصل است. به هر حال بسيار طبيعى است كه مؤلف يا مجال اصلاح برخى آثار خود را نيافته است و يا اگر يافته باشد ذهن وى، بيش از آنچه از او در دست ماست، بر اين امر يارى نكرده است.
ملاحظه مىشود كه هيچ راهى منطقى از بهگزينى در ميان روايت نسخهها به سوى سخن مؤلف وجود ندارد و هيچ ملازمهاى بين اين دو برقرار نيست و هر گام براى برقرار كردن ارتباطى اين چنين، با اشكالهاى اساسى و كمرشكن روبهروست.
به اشكالى ديگر در بند بعد اشاره شده است.
4. اشكال عمده شيوههاى رايج تصحيح (3)
تصحيحهايى كه براساس شرح و توضيح متن و تناسبات آنها انجام مىپذيرند تا بهتر را برگزينند، داراى اشكال منطقى ديگرى نيز هستند.
توضيح اينكه: شرح در مرحلهاى پس از تصحيح قرار دارد؛ به اين معنى كه نخست بايد متن تصحيح شده وجود داشته باشد با سپس شرح بر اساس آن صورت پذيرد. در حقيقت، تصحيح، مقدمه شرح و توضيح است. اما در اين روش، شرح و توضيح به عنوان مقدمه و وسيله تصحيح مورد استفاده قرار مىگيرد و اين مستلزم دَور است.
5. ذهنيات و پيشداوريهاى بازدارنده
آنچه امروزه به طور عمده مانع دستيابى مصححان به روش علمى تصحيح اثر يك مؤلف مىشود پيشداوريهاى بازدارنده و ذهنيات نامستدل است.
برخى از اين ذهنيات و پيشداوريها از اين قرارند:
هر سخن مؤلف بهترين است.
مؤلف از سهو و خطا بهدور است.
آگاهى ما براى درك نكات و دشواريهاى ادبى سخن مؤلف كافى است.
تنها يك قرائت، از مؤلف است.
نوشتههاى مؤلف يكنواختاند و همه از يك سبك و سياق و اسلوب پيروى مىكنند.
به خاطر همين ذهنيات و پيشداوريهاست كه امروزه تصحيح نوشتهها يا سرودههاى مؤلفان و مصنفان پيشين اغلب براساس سبكشناسى سخن آنان، تناسب نوشتهها يا سرودهها، هماهنگى و همخوانى و صحت انتخاب واژهها و گزينش موارد مطلوبتر، زيباتر و خوشايندتر از ميان نسخهها و منابع صورت مىپذيرد و از اصول و روشهاى تصحيح ذوقى (آزاد)، قياسى، التقاطى، بسامدى (آمارى) و از اين دست پيروى مىكند و داراى همان اشكالهايى است كه در بندهاى پيش به آنها اشاره شد.
اينكه كدام يك از اين پيشداوريها واقعيت دارد پس از تصحيح علمى مشخص خواهد شد و در آينده نشان خواهيم داد كه هيچ يك از آنها درست نيست.
بگذريم از اينكه بسيارى ناشران و مصححان نيز به خود اين اجازه را مىدهند كه در نوشته مؤلف دست ببرند و آن را متناسب با زبان و شيوه نگارش زمان خويش تغيير دهند.
6. مشكل در گزينش منابع
در واقع براى اغلب تصحيحكنندگان متون نظم و نثر، نسخه چيزى تعريفناشده است. آنها گاه نسخههاى نيمه يك قرن، گاه از سراسر يك قرن، گاه علاوه بر اينها نسخهها يا برخى نسخههاى قرون بعد، و حتى تصحيحهاى مشهور قرن اخير و قرن پيش را به عنوان منبع مورد استفاده قرار مىدهند.
گاه نيز نسخههاى جديدتر را بر نسخههاى كهنه ترجيح مىدهند و قرائت را از آنها برمىگزينند. حتى برخى يك نسخه را بدون قدمت يا اعتبار ويژه نسبت به ديگر نسخهها، مبنا قرار مىدهند و يكى - دو نسخه ديگر را هم براى تصحيح به كمك مىگيرند.
اينگونه مصححان براى توجيه اين امر سخنى دارند و مىگويند: ممكن است نسخه الف از نسخه ب جديدتر باشد اما از روى نسخهاى كهنتر از ب نوشته شده باشد؛ در نتيجه تاريخ كتابت لزوما نماينده قدمت نيست.
اين سخن در حيطه نظر و در كليت خويش درست است اما در عمل و در تدوين روش تصحيح يك اثر با چند اشكال عمده روبهروست: اول؛ از كجا معلوم كه نسخه مشخص الف از نسخهاى قديمىتر از ب كتابت شده باشد. اين ادعا براى هر نسخه نياز به اثبات دارد. تصحيحگران مورد بحث معمولا براى هيچ دو نسخه كهن از مآخذ خود چنين چيزى را اثبات نمىكنند و اگر براى هر نسخه آن را به اثبات برسانند تنها براى همان نسخه معتبر است و ديگر نسخهها را شامل نخواهد شد.
پس صرف ترجيح نسخه جديد بر نسخه قديم، ترجيحى بلا مرجح و ادعايى بدون دليل است.
دوم؛ از كجا معلوم كه نسخه الف در نقل خود امين باشد و عين نسخه قديمىتر از ب را نقل كرده باشد؟
سوم؛ احتمال كتابت از نسخه كهنتر را براى ب نيز مىتوان مطرح كرد. ب نيز بيگمان از روى نسخهاى كهنتر از خود نوشته شده اشت؛ حال از كجا معلوم كه نسخه مأخذ ب از نسخه مأخذ الف كهنتر نباشد؟
چهارم؛ بنا بر اين ادعا، تاريخ كتابت نسخه نبايد به هيچ كار بيايد. پس چه معيارى براى قدمت نسخهها وجود خواهد داشت؟ بر اين اساس چه لزومى به استفاده از نسخههاى كهن است؟
تعريف نسخه كهن يا كهنتر چيست؟
هرگونه پاسخ، اگر استدلالى براى اين باشد كه ضبط فلان نسخه يا نسخهها بهتر، زيباتر، مأنوستر و با سبك بيان و سخن و انديشه مؤلف نزديكتر است، حاكى از آن خواهد بود كه اين تصحيحگران قرائتى را بر اساس ذهنيات، پيشداوريها و روشهايى كه پيش از اين بدانها اشاره شد در ذهن خويش برگزيدهاند و اكنون به دنبال نسخهاى براى تأييد آن مىگردند تا تصحيح آنان به اصطلاح مستند باشد. بگذاريم از اينكه علىالقاعده، نسخه، مبناى گزينش قرائت است اما در اين روش، قرائت از پيش گزيده شده، مبناى انتخاب نسخه قرار گرفته است.
7. نيمسايهاى لرزان از روش علمى
در بسيارى از روشهاى مستند تصحيح، تعدد و قدمت نسخههاى حاكى يك ضبط نيز در نظر گرفته مىشود اما كثرت و قدمت ضبط، اصل نيست؛ به اين معنى كه اگر قرائتى براساس تأييدهاى ادبى، شواهدى از متون كهنتر، سخن ديگران، ديگر سخنان مؤلف، تناسب با سبك و سياق و طرز و اسلوب نگارش و انديشه مؤلف، درستى و زيبايى لفظ و معنى و شواهد تاريخى و علمى و فنى و غيره بهتر، درستتر و مناسبتر تشخيص داده شد، به كثرت و قدمت نسخهها مىنگرند. اگر اكثر و اقدم نسخهها حاوى آن بودند، كثرت و قدمت نيز به عنوان پشتوانهاى براى گزينش ذكر مىشود و اگر نه، به بيشترين و كهنترين نسخهها نسبت خطا داده مىشود.
علاوه بر اين، آنها كه مدعى رعايت ضبط اكثر و اقدام نسخهها هستند، هم در انتخاب فاصله زمانى نسخهها با سال درگذشت يا زمان حيات مؤلف با مشكل گزينش منابع - كه در بند 6 به آن اشاره داشتيم - روبهرو هستند و هم اينكه براى آنها رابطه كثرت و قدمت معين نگرديده است. اگر اكثر نسخهها با نسخههاى اقدام توافق نداشتند چه بايد كرد؟ پاسخ مشخص نيست. حتى گاه قاعده معينى براى ترجيح اكثرها، اقدمها يا مورد موافق با مبانى بهترى، زيباترى، مناسبترى و از اين دست ندارند. تنها زمانى كه اكثر نسخهها كه اقدم آنها نيز باشند با مبانى گفته شده هم نتيجه شوند، تصميم آنها براى گزينش ارائه ضبط اكثر و اقدام نسخهها قطعى و پاسخ مشخص است.
8. نتيجه
ملاحظه مىشود كه روشهاى تصحيح متون نظم يا نثر كه جز با استناد به اكثر و اقدم نسخهها - و لاغير - صورت و انجام مىپذيرند، با همه ظاهر فريبنده و استدلالگونه خود درباره تناسب گزينشها با سبك بيان و انديشه مؤلف و اصول زيبايى شناختى و با تمام تلاشهاى ذهنى مصحح و با همه توجه اديبان و زيباپسندان و عالمان به آنها، لزوما انتساب به مؤلف را - كه هدف تصحيح است - نتيجه نمىدهند؛ نوعى اجتهاد در برابر نصاند كه تطابق موردى آنها با واقع، اتفاقى است؛ نتايج آنها تابع درك افراد بر اساس شرايط زمانى، مكانى و معلومات آنهاست؛ اتخاذ اين روشها ذهن را از درك معانى كشف ناشده و ورود به دنياى ناشناختهها باز مىدارد و شخص به جاى يافتن معانى تازه يا اقرار بر عدم درك معانى نامعلوم، خود را با يافتههاى قبلى خويش راضى مىسازد و حكم شاهد را بر غايب بار مىكند.
روش علمى تصحيح
9. مقصود از روش علمى
منظور از روش علمى تصحيح يا روش تصحيح علمى يك متن كهن، شيوهاى است كه در هر گام، براى خويش استدلالى داشته باشد، بدين نحو كه براى هر گفته خود اقامه دليل و برهان كند و اين دلايل و براهين نهايتا به اصولى بديهى يا موضوعهايى پذيرفتهشده در علوم برسند.
اگر روش تصحيح، علمى باشد، مانند روشهاى علمى ديگر مستقل از پژوهشگر است و محققان مختلف را به نقطهاى واحد مىرساند زيرا وابسته به ذوق، ميل، گرايش و پيشداورى نيست.
چهرهاى از اين روش را در نقد روشهاى مرسوم ديديم و در اثبات روش تصحيح علمى عينالحيات، چهرههايى ديگر از آن را خواهيم ديد.
10. اهميت نسخهها و منابع كهن
تصحيح اثر يك نويسنده يا شاعر درگذشته، يعنى دستيابى با آنچه وى نوشته يا سروده است. اين كار از مقوله پژوهشهاى تاريخى است. در اينگونه پژوهشها يكى از مهمترين و اساسىترين مراحل، دستيابى به سندو منبع تاريخى است كه در تصحيح اثر مكتوب عبارت است از منابع مكتوب.
هرچه فاصله زمانى اين منابع با مؤلف نزديكتر و تحريف در سند كمتر و تشابه نسخهها بيشتر باشد اعتبار نتايج بيشتر است.
ملاحظه مىشود كه شيوه تصحيح كتاب يك نويسنده يا ديوان يك شاعر، بيش از آنكه كارى ادبى باشد، از روش تحقيق تاريخى پيروى مىكند و از نظر روش تحقيق، فرقى اساسى با دستيابى به فلان سخن شخصيتى تاريخى ندارد.
در هر بخش از يك اثر كه به خط مؤلف در دست نباشد، منابع اصلى تحقيق در كيفيت و كميت نوشته او نسخههاى مكتوب آن اثر خواهد بود. هرچه فاصله كتابت نسخهها از دوران حيات مؤلف بيشتر شود تحريف در آنها بيشتر راه مىيابد و شمار حذفها، اضافات و تغييرات بيشتر مىشود. اينجاست كه بايد مرزى را براى اعلام كفايت نسخهها در نظر گرفت كه هم نسخههاى اطمينانبخشترى در آن باشد و هم تعدد نسخهها به اندازهاى باشد كه بتوان براى انتساب متنى به مؤلف، چند يا چندين پشتوانه و تأييد داشت.
تا آنجا كه بررسيهاى ما نشان داد، تنها كمتر از يك سوم كتاب عينالحيات مجلسى به خط مؤلف آن قابل دسترسى است و دو سوم ابتداى آن اگر موجود باشد، در جايى نامعلوم يا كتابخانهاى خصوصى است. در همين بخش نيز به خاطر گذشت زمان، قسمتهايى ناخواناست يا در برش صحافى حذف شده است. بنابراين ضرورى است كه براى تصحيح ديگر بخشهاى اين كتاب و بخشهاى ناخوانا در دستنوشت مؤلف، از نسخههاى ديگر بهره برد.
به دلايلى كه در بندهاى 15 (حساب احتمالات،...) و 23 (كمترين پشتوانه...) خواهد آمد، براى تصحيح هر بخش از متن كه به خط مؤلف موجود نباشد، وجود حداقل 5 نسخه از كهنترين نسخههاى خطى يا نسخههايى كه از روى دستخط مؤلف نوشته شده باشند، لازم و اغلب كافى است به گونهاى كه 3 نسخه كهنتر اساس تصحيح بر پايه روش علمى قرار گيرد و در صورت عدم حصولِ نتيجه بر اساس آن 3 نسخه، نسخه چهارم (از نظر قدمت) و باز هم در صورت عدم حصول نتيجه، نسخه پنجم (از نظر قدمت) به مشورت گرفته شود. بر پايه اين روش كار:
1) اگر از ميان 3 نسخه اساس، حداقل 2 نسخه قرائتى را تأييد كردند همان قرائت برگزيده مىشود.
2) اگر هيچ 2 نسخه از 3 نسخه اساس با يكديگر در قرائتى توافق نداشتند، يا يكى از نسخههاى اساس در آن بخش افتادگى داشت يا خوانا نبود، تأييد نسخه چهارم بر هر قرائت، شبيه حالت 1 را پديد مىآورد و قرائتى با پشتوانه 2 نسخه برگزيده مىشود.
3) اگر نسخه چهارم نيز اكثريتى را پديد نياورد يا آن هم در آن بخش افتادگى داشت، نسخه پنجم به مشورت گرفته مىشود و با آن همانند نسخه چهارم عمل مىشود.
4) بسيار به ندرت اتفاق مىافتد كه نسخه پنجم هم نتواند راهگشا در انتخاب قرائتى باشد. به هر حال، در صورت پديد آمدن چنين حالتى نادر، وجود نسخه ششم در آن بخش ضرورت دارد.
ذكر اين دلايل در اينجا از اين رو ضرورى است كه اين آگاهى پديد آيد كه كثرت نسخهها و گستردگى زمان كتابت آنها فراتر از محدودهاى خاص، نه تنها به دقت تصحيح نخواهد افزود بلكه اگر تعداد نسخهها از حد ضرورت افزونتر شود و پاى نسخههاى جديدتر به ميان آيد، خطرى به تهديد تصحيح علمى برخواهد خاست، به اين نحو كه هرچه نسخهها از روى نسخههاى دست دوم و سوم به بعد نوشته شوند، به تدريج غلطها فراوانتر و شمار حذفها، تغييرات و اضافات بيشتر مىشود. در حقيقت، توجه به نسخههايى كه فاصلهاى بيشتر با دستخط مؤلف دارند، آغازى است براى دشواريهاى دست و پاگير، بيحاصل و گاه فريب دهنده كه دستاوردى به پژوهشگر نمىبخشد، وى را به ورطه تحريفهاى بيشتر و كثرت نسخههاى غيراصل مىاندازد و تحقيق در صحت انتساب و در نتيجه اصالت ضبطها را دشوار يا ناممكن مىسازد.
تنها در صورتى كه مؤلف يا شاعر، دو نسخه از نوشته يا سروده خويش را با تفاوتهايى منتشر كرده باشد، تعدد نسخهها تا حد 14 نسخه و تناوب و يكسانى تفاوتها در شرايطى، مىتواند نمايانگر تفاوتها در تأليف يا سرودن اثر باشد. در عينالحيات چنين امرى نيست و بنابراين كفايت نسخههاى آن در حد عدد 5 است.
11. لزوم پرهيز از بازپژوهى
حال كه مشخص گرديد چه نسخههايى از اثر مؤلف در تصحيح علمى مورد استفاده قرار مىگيرند جاى اين نكته نيز هست كه اگر گزارش يا گزارشهايى امين و مورد اعتماد از اين نسخهها تهيه شده باشد نيازى به مراجعه مستقيم به نسخهها، فيشبردارى از آنها و بازنويسى متون نيست؛ چه، كارى است دوباره و بيهوده. كار مهم، آگاهى از ضبط نسخههاست و اين آگاهى مىتواند از راه مراجعه مستقيم به نسخه ياتصوير آن، گماردن فردى براى تهيه گزارش از نسخه، استفاده از گزارش ديگران، يا حتى استفاده از مجموعه رايانهاى اختلاف نسخهها به دست آيد. تنها در صورتى كه به نقل ديگران اعتماد نيست لازم است كه مصحح يا شخص مورد اعتماد او، خود با مراجعه به نسخه يا تصوير آن، از ضبط نسخه آگاهى يابند. در غير اين صورت پرهيز از بازپژوهى و استفاده از منابع نزديكتر و سريعتر اطلاعاتى، يكى از عوامل پيشرفت سريع پژوهش است.
از آنجا كه گزارشهايى مورد اعتماد از اختلاف نسخههاى عينالحيات در دست نيست بنابراين در مراجعه به منابع تصحيح، از روگرفت (كپى) اصل نسخهها بهره گرفتهايم.
12. منابع مورد استفاده ما
1) نسخه مجلسى (ناقص). اين نسخه به شمارههاى 9870 و 3970 در دو بخش در كتابخانه عمومى آيتالله العظمى مرعشى نجفى (قم) موجود است و مجموعا حدود يك چهارم كتاب را (در انتها) در بر مىگيرد. نسخه حاضر به خط مؤلف آن ملا محمدباقر مجلسى است و به همين خاطر از اهميتى بسيار برخوردار است. تنها صفحاتى از آن به خط ديگرى است كه مؤلف آن را بازبينى، تصحيح و گاه حاشيهنويسى كرده است. در اين نسخه تنها برخى كلمات آن در صحافى از ميان رفته است كه با مقايسه نسخههاى ديگر مىتوان به آنها پى برد.
آغاز بخش نخست اين نسخه ناقص با يا اباذر الجليس الصالح خير من الوحده... است و بخش دوم در ادامه بخش اول با ... اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مىكند. ... آغاز مىگردد و به انتهاى كتاب پايان مىپذيرد.
تاريخ اتمام اين كتاب براساس دستخط مؤلف آن اواخر جمادىالثانى 1073 ه.ق است.
در همين جا از كسانى كه از بخشهاى ديگر اين كتاب به خط مؤلف خبرى دارند يا آن را در مجموعههاى خصوصى خود نگه مىدارند درخواست مىشود كه با لطف خويش، بر دقت اين اثر براى چاپهاى بعد منت نهند.
2) نسخه الف (8 محرم 1082 ه.ق). اين نسخه به شماره 15348 در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخهاى است كامل از عينالحيات به خط محمداسماعيل بن محمدتقى اصفهانى كه كتابت آن را در 8 محرم 1082 ه.ق (حدود 9 سال پس از تأليف كتاب و در زمان حيات مؤلف) به پايان برده است. اين نسخه پس از دستخط مؤلف، كهنترين نسخه موجود است.
3) نسخه ب (18 ربيعالاول 1082 ه.ق). اين نسخه به شماره 1302 در كتابخانه جامع گوهرشاد (مشهد) موجود است. نسخهاى است كامل از عينالحيات به خط محمداشرف بن محمدبن شرف طبسى كه كتابت آن را در روز شنبه 18 ربيعالاول 1082 ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود 70 روز پس از اتمام كتابت نسخه الف) به پايان برده است.
اين نسخه پس از نسخه الف، كهنترين نسخه موجود است.
4) نسخه ج (12 جمادىالثانى 1082 ه.ق). اين نسخه به شماره 2187 در كتابخانه ملك (تهران) موجود است. نسخهاى است از عينالحيات با صفحاتى افتادگى در آغاز آن به خط محسن بن محمدتقى كه كتابت آن را در شب جمعه 12 جمادىالثانى 1082 ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود 83 روز پس از اتمام كتابت نسخه ب) به پايان برده است.
اين نسخه پس از نسخه ب، كهنترين نسخه موجود است.
5) نسخه د (1088 ه.ق). اين نسخه به شماره 13027 در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخهاى است از عينالحيات كه حدود 12 - 13 برگ از آغاز آن افتاده است. اين نسخه به خط كاظم بن ملانظر است كه كتابت آن را در روز پنجشنبه 5 ربيعالاول 1088 ه.ق (در زمان حيات مؤلف و حدود 6 سال پس از اتمام كتابت نسخه ج) از روى دستخط مؤلف به پايان برده است. برخى از صفحات و سطرهاى اين كتاب به خط دوست يا دستيار كاتب است. خط نازيباى متن و اداى احترامى كه كاتب در پايان كتاب نسبت به مجلسى كرده، نشانگر اين است كه كاتب حرفهاى نيست و بايد از شاگردان مجلسى باشد.
اين نسخه پس از نسخه ج، كهنترين نسخهاى است كه از آن آگاهى يافتيم.
6) نسخه ه (1123 ه.ق). اين نسخه به شماره 2077 در كتابخانه آستان قدس (مشهد) موجود است. نسخهاى است كامل از عينالحيات به خط محمدجواد بن محمدحسين دماوندى كه كتابت آن را در 10 ذىحجه 1123 ه.ق (13 سال پس از درگذشت مؤلف) به پايان برده است.
اين نسخه از آن رو كه مدعى كتابت از روى دستخط مؤلف است و شواهد و قرائنى در مقايسه دستخط مؤلف با آن، مؤيد اين مدعاست به عنوان نسخه مشورتى (آخرين نسخه) مورد مراجعه ما قرار گرفت. علت اعتنا به آن تنها به عنوان نسخه مشورتى آن است كه اين نسخه حاوى افتادگيهاى عمدى بسيارى (در حد يك يا چند جمله) از سوى كاتب است.
صفحه 163 تا 174
13. وظايف اصلى مصحح
با توجه به يكى از مهمترين ويژگيهاى روش تصحيح علمى كه قانونمندى و غيرشخصى بودن آن است، نيمى از كار تصحيح نيازمند انديشه، ابتكار، يافتن مبانى و روشها و دستورالعملها و نظارت بر حسن اجراى كار است و نيم ديگر، اجراى كار براساس دستورهاى از پيش تعيين شده. و ظيفه اصلى مصحح همان بخش اول است شامل:
- تعيين مبناى گزينش نسخههاى منبع،
- تعيين علمى اصول، مبانى و روشهاى تصحيح،
- نظارت بر اجراى صحيح كار و رفع مشكلات اجرايى مرتبط با تدوين اصول يا دستورالعملها.
اما بخش اجرايى كار بر عهده ماشين يا نيروهاى اجرايى انسانى است و لزومى ندارد كه ضرورتا توسط مصحح به اجرا درآيد. اين موارد عبارتاند از:
- يافتن نسخهها و منابع از كتابخانهها و آرشيوهاى عمومى يا شخصى،
- ثبت موارد اختلاف نسخهها و ضبطهاى گوناگون آنها،
- گزينش ضبط برگزيده بر اساس دستورالعمل علمى مصحح.
پس از تعيين نسخههاى منبع براى تصحيح علمى، اينك به بررسى تفصيلى و استدلالى اصول، مبانى و مراحل گزينش علمى يك قرائت از ميان ضبط نسخهها در مواردى كه دستنوشت مؤلف در دست نيست مىپردازيم.
14. اصل استقلال نسخهها
تا زمانى كه به خاطر عدم دسترسى به دستخط مؤلف دانش قطعى در دست نيست و دست از واقعيت كوتاه است، براى عمل، به ناچار بايد اصولى را پذيرفت. اين اصول، نسبت به غير خود و موارد مخالف خود، بايد 1) از شمول بيشترى برخوردار باشند،
2) پذيرش آنها آسانتر باشد،
3) پذيرش موارد مخالف آنها نيازمند دليل و برهان باشد.
درباره نسخههايى كهن كه به عنوان منبع براى تصحيح برگزيدهايم اصل را مىتوان، و بايد، بر اين نهاد كه هيچ دو نسخه از روى يكديگر يا از روى نسخهاى سوم (بجز دستخط مؤلف) نوشته نشدهاند مگر آنكه خلافش به اثبات برسد. اگر ثابت شد كه نسخهاى از روى ديگرى كتابت شده است هر دو نسخه حكم يك نسخه را خواهند داشت كه همان نسخه مأخذ است.
تاكنون درباره هيچ دو نسخه مأخذ ما از كتاب عينالحيات چنين امرى ثابت نشده است، پس تا اين زمان براى همه نسخهها و منابع مورد نظر قائل به استقلال بايد بود.
بر فرض كه براى نسخههايى نيز عدم استقلال به اثبات رسد، اين امر تنها در مورد همان نسخهها صادق است و اصل براى ديگر نسخهها بر جاى خويش باقى است.
15- حساب احتمالات، مبناى تصحيح علمى
با توجه به اينكه هدف تصحيح اثر يك مؤلف دستيابى به نوشته مؤلف است، روش گزينش بايد بر مبنايى پايهريزى شود كه از آن، انتساب به مؤلف لازم آيد.
شك نيست كه در نسخههاى متعدد كهن از يك اثر اختلاف وجود دارد و اين همه اختلاف نمىتواند از مؤلف باشد، زيرا تحريف، خطا و سهو در نسخههاى كهن امرى بسيار رايج است.
از تغييرات و اصلاحات ايجاد شده توسط مؤلف كه بگذريم، بيگمان اختلافهاى نسخ خطى ناشى از خطا يا تحريف كاتبان است. هر نسخه از اثر و هر ضبط هر نسخه نيز داراى احتمال خطا و تحريف است. به عبارت ديگر هر نسخه از اثر و هر پاره از آن با شكاكترين ديدگاهها ممكن است حاكى نوشته يا سروده مؤلف باشد، ممكن است نباشد. هيچ يك از اين دو احتمال براى هر نسخه واحد بر ديگرى ترجيح ندارد، زيرا مانند خبر مخبر مجهول الحالى است كه احتمال صدق و كذب را يكسان داراست. در بند پيش (اصل استقلال نسخهها) نيز گفتيم كه براساس اصل، هيچ يك از نسخههاى مأخذ ما از روى ديگرى نوشته نشده است و از اين حيث هيچ نسخهاى بدون دليل بر نسخهاى ديگر ترجيح ندارد. پس احتمال صدق و كذب ضبط همه نسخهها در حد يكديگر است و شباهت نسخهها در يك خطا، اتفاقى است.
با توجه به آنچه گفته شد، احتمال خطاى هر نسخه 50 درصد يا 2/1 خواهد بود.
هرگاه براى 1 نسخه احتمال خطايى در حد 2/1 وجود دارد، احتمال خطاى مشابه اما اتفاقى و مستقل از يكديگر براى 2 نسخه (با توجه به حساب احتمالات) برابر 2/1 به توان 2 يا 4/1 و به عبارت ديگر 25 درصد خواهد شد. به همين نحو احتمال خطاى مشابه 3 نسخه 2/1 به توان 3 يا 8/1 مىشود كه برابر 5/12 درصد است.
ملاحظه مىشود كه هرچه شباهت نسخهها در زمينهاى بيشتر شود، احتمال خطا بودن روايت آنها كاهش مىيابد تا جايى كه به سرعت به صفر نزديك مىشود.
از سوى ديگر هرچه احتمال خطا كمتر باشد، احتمال انتساب بيشتر است. مثلا اگر احتمال خطا 5/12 درصد باشد، احتمال انتساب 5/87 درصد خواهد شد.
در جدول آتى رابطه تعداد نسخهها، احتمال خطاى مشابه و احتمال انتساب هر مورد به مؤلف براى 1 تا 8 نسخه (تا حداكثر دو رقم اعشارى ) نشان داده شده است:
ص 177
ملاحظه مىشود كه اگر هدف تصحيح، دستيابى به سخن و نوشته نويسنده يا سراينده باشد، پشتوانههاى مكتوب تا چه اندازه مىتوانند رساننده به مطلوب باشند بدون اينكه ذوق، علاقه و گرايشهاى شخصى در آن دخالت كند و بى آنكه نيازى به استفاده از روشهاى ذوقى، قياسى، التقاطى، تك نسخهاى و از اين قبيل در تصحيح باشد.
بر اين اساس نمىتوان تشابهات نسخهها را نيز ناشى از خطا و تحريف كاتبان آنها دانست بلكه نمايانگر مأخذى در زمانها و نسخههاى كهنتر است تا جايى كه به نخستين نسخه مكتوب اثر باز مىگردد و از آن سرچشمه مىگيرد و هر چه يك تشابه، در نسخههاى بيشترى باشد، احتمال انتساب آن به مؤلف بيش از احتمال انتساب قرائتى ديگر در نسخههايى كمتر است.
16- پشتوانه و امتياز آن
اساس كار در تصحيح علمى، تعيين اهميت هر نسخه و مقدار امتياز عددى است كه هر نسخه به قرائت خويش مىدهد تا براساس اين اعداد، وجوه گوناگون قرائتها امتياز دهى گردد و آنكه واجد تأييد و امتياز بيشتر است ترجيح يابد؛ و اينكه در تساوى امتيازها چه بايد كرد.
بر اين مبناست كه اين تصحيح كاملا مستقل از ذهن، گرايش و پيشداورى محقق، آغاز و انجام خواهد يافت.
با توجه به آنچه در بند 15 (حساب احتمالات...) آمد، هر نسخه براى هر قرائت يا ترتيب، 1 امتياز محسوب مىگردد و احتمال انتساب آن را به مؤلف افزايش مىدهد.
17- امتياز كهنترين نسخه
نسخهها بايد بر اساس تاريخ كتابت مرتب شوند. در محاسبه امتياز دو ضبط رقيب از دو مجموعه از نسخهها، كهنترين نسخه در ميان اين دو دسته از نسخههاى پشتوانه، امتيازى ديگر را علاوه بر امتياز خود داراست، زيرا نسخه كهنتر از احتمال انتساب بيشتر و احتمال تحريف كمترى برخوردار است و حتى در تساوى امتيازهاى دو قرائت يا ترتيب، مىتواند وجهى براى ترجيح يكى بر ديگرى باشد. به عبارت ديگر به كهنترين نسخه در ميان پشتوانههاى يك قرائت و قرائت رقيب 2 امتياز تعلق مىگيرد.
امتيازدهى ترتيب جملات نيز به همين صورت است.
اما با توجه به آنچه گفته شد اگر قرائتى تنها داراى يك پشتوانه و آن هم اقدم باشد داراى 2 امتياز نخواهد بود، زيرا گرچه نسخه كهنتر از احتمال انتساب بيشتر و احتمال تحريف كمترى برخوردار است ولى احتمال تحريف آن تنها با پشتوانه نسخههاى ديگر است كه از ميان مىرود.
بنابراين اگر قرائتى داراى 2 پشتوانه عادى باشد، بر قرائت رقيب خود كه داراى يك پشتوانه اقدم است، ترجيح دارد.
18- امتياز توالى نسخههاى اقدم
در حالت فوق اگر يك قرائت، علاوه بر كهنترين نسخه در برابر نسخههاى رقيب، داراى پشتوانه از آن نسخه باشد كه پس از نسخه اقدم، كهنترين است، به نسخه اخير نيز امتيازى ديگر علاوه بر امتياز ديگر نسخهها تعلق مىگيرد، زيرا علاوه بر آن ويژگى كه در بند پيش درباره نسخههاى اقدم گفته شد اين نسخه قابليت آن را دارد كه در تساوى امتيازهاى دو قرائت كه با وجود نسخه اقدم ايجاد شده است، وجهى براى ترجيح قرائت خود باشد.
علاوه بر همه اينها توالى نسخههاى اقدم حاكى از قرائتى اصيل است كه مرور زمان آن را در نسخههاى بعد به قرائتى ديگر تغيير داده است.
بنابراين به هر يك از نسخههاى اقدم متوالى كه پشتوانه يك قرائت باشند 2 امتياز تعلق مىگيرد، حتى اگر اين تعدد توالى، بيش از دو مورد باشد.
آنچه درباره قرائتها گفته شد در مورد ترتيب و جايگاه جملات نيز صادق است.
19- نحوه امتيازدهى
با توجه به آنچه در سه بند پيش آمد، به كهنترين نسخه در ميان پشتوانههاى يك قرائت و قرائت رقيب، و نسخههاى كهن بعد از وى 2 امتياز و به ديگر نسخهها 1 امتياز تعلق مىگيرد و امتياز هر قرائت، و در نتيجه احتمال انتساب آن به مؤلف، به اين نحو تعيين مىشود. براى نمونه اگر قرائتى داراى 3 پشتوانه اقدم متوالى و 2 پشتوانه عادى، و قرائتى ديگر داراى 6 پشتوانه عادى باشد، قرائت نخست از 8 امتياز (1+1+2+2+2) و قرائت ديگر از 6 امتياز برخوردار است. بنابراين قرائت نخستين گزينش مىشود.
اهميت به كهنترين نسخه و توالى نسخههاى اقدم مىتواند تغييرهاى انجام يافته در طى زمان را مشخص سازد و پشتوانه بيشتر را به قرائتهاى اصيل ببخشد.
آنچه درباره نحوه امتيازدهى قرائت و گزينش آمد در مورد گزينش ترتيب جملات در جزء و كل نيز صادق است.
20- اجزاى مشترك
با توجه به اينكه دشوارى و اشتباه در خواندن برخى كلمات يا عدم فهم درست آنها مايه آن است كه كاتب، صورت مشابهى از آن را بنويسد، اشتراك نسخهها در اجزاى كلمات نيز مىتواند پشتوانهاى براى آن اجزا باشد و همچون كلمات، امتيازهايى را به خويش اختصاص دهد.
پس در اختلاف نسخهها در كلمه و اتحاد آنها در اجزاى كلمه نيز مىتوان اجزا را به روشهاى بالا امتيازدهى كرد و سپس مرجحات را با يكديگر تلفيق نمود و از آن كلمه مرجح ساخت.
براى رفع ابهام، به دو مثال در اينباره بسنده مىشود:
صفحه 179
21- حالت تساوى امتيازها
اگر با وجود نسخه يا نسخههاى اقدم در يك قرائت و تعدد نسخههاى ديگر در قرائت رقيب، تساوى امتياز حاصل آمد، ترجيح با اكثر است، زيرا در اين حالت - با توجه به بند 15 (حساب احتمالات...) احتمال انتساب در اكثر، بيشتر و احتمال خطا و تحريف در آن كمتر از اقل است.
ليكن در اين مورد بايد اقل را كه در امتياز، مساوى يا اكثر شده است در نسخه بدل قرار داد تا نسخهها و تحقيقات آينده، تساوى را بر هم زنند. به همين نحو اگر دو قرائت رقيب، هر يك داراى تنها يك پشتوانه باشند صحيح آن است كه اقدم در هر متن قرار گيرد و قرائت ديگر به عنوان نسخه بدل ارائه شود، زيرا احتمال انتساب اقدم بيش از ديگرى است.
اين قاعده در مورد ترتيب جملات و جايگاه جملههاى افتاده و يا جابهجا شده نيز به كار مىرود.
در اين حالتها نسخه بدل در حقيقت ناشى از ترديد مصحح در انتخاب، و آگاهى وى از احتمال نقض مورد مقدم است و نوعى احتياط و آيندهنگرى به شمار مىآيد نه اينكه لزوما نسخه بدل مؤلف باشد.
22- حداقل پشتوانه يك جمله
حداقل پشتوانه براى انتساب يك جمله به يك كتاب 3 امتياز تعيين مىشود كه يا از تأييد 3 نسخه بر مىخيزد يا از تأييد 2 نسخه كه يكى از آنها كهنترين است. انتخاب اين عدد به دلايل آتى است:
1) با توجه به تعدد نسخههاى يك اثر مانند عينالحيات چه در زمان مؤلف و چه در سالهاى نزديك پس از درگذشت او، پذيرش جملهاى كه تنها در يك نسخه كامل موجود است به دور از احتياط است. اگر جملهاى واقعا در متن اثر موجود بوده است چرا در چند نسخه كامل آن نيست و تنها در يك نسخه به چشم مىخورد. با توجه به آنچه در بند 15 آمد، احتمال انتساب يك قرائت، تك نسخهاى به مؤلف 50 درصد است كه با احتمال عدم انتساب آن برابرى مىكند. بنابراين صحبت از ذرهاى انتساب آن به مؤلف بدون دليل خواهد بود.
2) براى دو نسخه با 2 امتياز نيز احتمال انتساب 75 درصد است اما از يك سو احتمالى فوقالعاده نيست و از سوى ديگر با اين ضابطه نمىتوان مطمئن بود كه تحريف يك نسخه كهن به يكى از نسخههاى جديدتر راه نيافته باشد. بنابراين بيم آن مىرود كه با ضابطه 2 امتياز، جملاتى را بپذيريم كه از مؤلف نيستند.
3) درباره پشتوانه 3 امتياز، نه تنها احتمالى قابل توجه - برابر 5/87 درصد - براى انتساب به مؤلف موجود است بلكه وجود 3 نسخه جديدتر، احتمال نگارش هر 3 نسخه را از روى يك تحريف كهنتر به نحو چشمگيرى كاهش مىدهد يا وجود يك نسخه كهنتر و يك نسخه جديدتر، اين احتمال را منتفى مىسازد. هر يك از اين دو نسخه (يك نسخه كهنترين و يك نسخه جديدتر) مؤيد عدم تحريف در ديگرى هستند.
23- كمترين پشتوانه يك كلمه
در برخى كلمات، بين نسخههاى مختلف عينالحيات اختلاف است. برخى از آنها يك يا چند كلمه را بيشتر و برخى كمتر دارند.
چند پشتوانه براى يك كلمه لازم است تا بتوان آن را جزء جملهاى دانست؟
در بند پيش گفتيم براى انتساب هر جمله به مؤلف 3 امتياز لازم است. از اين ضابطه برمىآيد كه هر كلمه هر جمله نيز دست كم از 3 امتياز برخوردار خواهد. اما با توجه به ملاحظات زير، در مورد كلمات غير مشترك در همه نسخههاى واجد يك جمله، مىتوان حداقل پشتوانه 2 امتياز را براى پذيرش واژهاى اضافى پذيرفت:
1) احتمال انتساب واژهاى با پشتوانه 2 امتياز برابر 75 درصد است.
2) احتمال از قلم افتادن واژهاى در كتابت، بسيار بيش از احتمال از قلم افتادن جملهاى است.
3) برخى كلمات، نسخهبدل، اصلاح شده و يا جايگزين شده كلمه ديگر توسط مؤلفاند.
بسيار پيش مىآيد كه اين واژهها خارج از متن و زايد شناخته مىشوند و توسط كاتبان و مصححان حذف مىگردند؛ در هر حال گرچه نوشته مؤلف هستند اما حذف آنها بسى رايج است.
4) گاه سياق جمله، شاهدى - گرچه ضعيف - براى انتساب واژهاى به جملهاى است.
5) مجموع ملاحظات فوق، اين نگرانى را شديدا قوت مىبخشد كه با تعيين ضابطه 3 امتياز براى واژههاى اضافى، كلماتى از مؤلف - به ويژه آنها كه مشمول بند 3 مىشوند - كنار گذاشته شوند.
دو مثال در اينباره ارائه مىشود:
صفحه 181
فقط در دو مورد است كه تنها تأييد يك نسخه از نسخههاى مأخذ، ملاك گزينش خواهد بود:
1) صلوات الله عليه: از آنجا كه رسم بسيارى از نسخهنويسان چنين است كه عبارتهاى صلوات الله عليه و عليهالسلام و از اين قبيل را به اختصار و هر دو را براى ائمه به صورت (ع) يا (4) مىنويسند، ضبط حتى يك نسخه به صورت كامل (صلواتالله عليه) يا تركيبى از صاد و لام، بر ضبطهاى ديگر حاوى اختصاريافته آن مقدم است.
همچنين از آنجا كه اختصار (4) در نگارش كاتبان مرسومتر از اختصار صاد و لام است، وجود تنها يك مورد از اختصار صاد و لام بر اختصار (4) ترجيح دارد و نشانگر آن است كه دستخط مؤلف حاوى صلوات الله عليه و از اين قبيل بوده است. به عبارت ديگر، از آنجا كه كاتبان، همواره اختصار صلوات الله عليه را به صورت صاد و لام نمىنوشتند بلكه به صورت (4) مىنگاشتند، بنابراين چنين نيست كه همواره (4) به معنى عليهالسلام باشد. بنابراين وجود حتى يك مورد از صلوات الله عليه يا صاد و لام بر موارد ديگر ترجيح دارد.
2) sاضافه و اى وحدت: از آنجا كه رسم كاتبان بر حذف s اضافه و اى وحدت است، وجود حتى يك مورد در يك نسخه، مؤيد وجود آن در دستخط مؤلف خواهد بود.
اما اگر هيچ تأييدى از هيچ نسخهاى بر وجود اين دو نباشد، و براساس نثر كهن نيز نبود آنها بىاشكال باشد، نشانگر نبودِ آن در متن نوشته و ذهن مؤلف است.
مثلا هر سه نسخه الف، ب و ج چنين دارند: و چندان كه ايشان را مىراند فايده نمىكرد. كه به همين صورت با رسمالخط زمان ما نيز صحيح است و در اصل فايده بوده است نه فايدهاى.
24- نسخه بدلها، اصلاحات و تغييرات مؤلف
گاه پراكندگى دو قرائت با مجموع امتيازهايى مساوى يا نزديك به يكديگر در نسخهها به گونهاى است كه تقريبا هر قرائت، يكى - دو - سه در ميان نسخههاى قديم تا جديدتر را پشتوانه دارد. اين امر جاى ترديدى باقى نمىگذارد كه هر دو قرائت از مؤلف است و او يكى را نسخه بدل، اصلاح شده و يا تغيير يافته ديگرى قرار داده است اما قصد حذف مورد نخست را نداشته است يا آنكه فراموش كرده است كه مورد اول را حذف كند.
در اين صورت هر دو قرائت از مؤلف است و بايد يكى در متن و ديگرى، با ذكر اينكه نسخه بدل مؤلف است، در حاشيه قرار گيرد.
متأسفانه رسم اكثر مصححان بر اين است كه در اين موارد، بالاخره يكى از دو قرائت را گزينش و ديگرى را حذف مىكنند.
در زمينه تشخيص نسخه بدل بودن جمله، واژه يا واژههايى، بايد اين نكته نيز مورد توجه قرار گيرد كه در برخى نسخهها هر دو بدون ذكر نسخه بدل بودن، در متن يا بدون ذكر آن درج گرديدهاند از آن رو كه گاه نسخه بدل نويسى مرسوم نبوده است، اما نسخههاى ديگر گواه عدم درج هر دو در متناند.
يكى از ويژگيهاى تصحيح علمى، ارائه صورتهاى گوناگون نوشته يا سروده مؤلف ناشى از تجديدنظر و بررسى مجدد او در دستنوشت خويش است.
25- اضافات نسخهها
گاه در بررسى پشتوانههاى يك قرائت مشاهده مىشود كه تقريبا هيچ يك از نسخهها در ارائه صورتى ثابت از آن، با ديگرى اتفاق ندارد. در اين صورت شك نيست كه در اصل دستنوشت مأخذ كاتبان وجود نداشته است و كاتبان بعد براى رفع اشكالى كه مىپنداشتهاند، آن را افزودهاند. بنابراين وظيفه مصحح حذف آن است.
26- كاستى نسخهها و اضافات مصحح
گاه تصحيح براساس ضوابط گفته شده قرائتى را به دست مىدهد كه داراى اشكال است و از سويى انتساب آن را به قلم مؤلف يا نخستين دستنوشت اثر نمىتوان انكار كرد. علاوه بر اين مشاهده مىشود كه برخى نسخهها براى رفع اين اشكال اساسى واژههايى را از خود افزودهاند. بنابراين چارهاى براى محقق باقى نمىماند جز اينكه جاى خالى را با كلمه يا كلماتى پر كند. ليكن بايد اين اضافه مصحح در ميان علامت {} قرار داده شود.
اما بهتر است كه همان اضافه داخل قلاب نيز تا حد امكان از ميان اكثر و اقدم نسخههاى كهن انتخاب شود نه اينكه ذوق مصحح در آن به كار رود.
به چند نمونه بسنده مىشود كه يا در صورت وجود دستخط مجلسى، در دستخط مجلسى نيستند، يا با نبودِ دستخط مجلسى، نسخههاى اكثر و اقدم، آن را روايت نمىكنند: - از جمله موعظههايى كه حضرت لقمان پسرش را فرمود {اين بود} كه...
- پادشاه با آن شدت غضب {و} خشمى كه او را از جا به در آورده بود، ضبط خود مىنمود.
- و {از} زيارتكنندگان خود اطلاع دارند.
- و در روزهاى {داغ} به سبب روزه خود را تشنه مىداشتى.
27- سهو و خطاى مؤلف
براساس اصولى كه تا بدينجا براى تصحيح در نظر گرفته شد، گاه تصحيح بر اين پايه، قرائتى را به دست مىدهد كه اولا در صحت انتساب آن به مؤلف ترديد نمىتوان داشت و ثانيا خالى از خطا نيست، در اين حالت باكى نيست كه خطا را از مؤلف بدانيم يا چنين توجيه كنيم كه وى طرحى را ريخته و فرصتى براى اصلاح يا تكميل آن نيافته است.
از سوى ديگر هدف تصحيح ايجاب مىكند كه عين آنچه را از مؤلف باقى مانده است نقل كنيم و به هيچ وجه دست به تغيير و اصلاح آن با نظر خويش نزنيم. تنها مىتوان در حاشيه، اشاره به عدم صحت يا اشكالهاى ديگر آن داشت يا اگر درست را در متن مىآوريم، به خطاى مؤلف در حاشيه اشاره كنيم.
در اين تصحيح، مواردى از اشتباه را كه مجلسى در نقل آيات، ترجمه برخى لغات آيات يا روايات، اعرابگذارى برخى كلمات و نقل اسامى برخى راويان داشته است (با علامت * در متن و حاشيه و با حروف سياه در حاشيه) متذكر شدهايم.
28- خطاى قلم مؤلف
گاه تصحيح براساس اصولى كه در بندهاى قبل گفته شد مصحح را به قرائتى مىرساند كه خطا يا بيمعنى است، ليكن از سويى احتمال قوى انتساب آن را نمىتوان انكار كرد و از سوى ديگر نمىتواند خطاى شخص مؤلف باشد يا به هر حال مىتواند خطاى او نباشد. در اين مورد بايد آن را اشتباه قلمى - نه شخصى - مؤلف تلقى نمود، صحيح را در متن وارد كرد و در حاشيه، مورد غلط را مذكور داشت تا امانت در نقل رعايت گردد. حتى اگر غلط نيز در متن و صحيح در حاشيه نوشته شود، از آنرو كه به هر حال منسوب به دستنوشت مؤلف است، كارى بيجا نيست اما بايد به خطا بودن آن و منشأ خطا اشاره داشت.
29- جايگاه تصحيح املايى
تصحيح املايى پس از طى مراحل علمى تصحيح مىپذيرد و از اهميت خاصى برخوردار است.
مطالعه نسخههاى خطى قرون گذشته نشان مىدهد كه كاتبان و مؤلفان گذشته، رسمالخطى اغلب متفاوت با رسمالخط امروز ما داشتهاند. مثلا آنان مقيد به گذاشتن همه نقطههاى يك كلمه نبودهاند؛ پ را ب، چ را ج، ژ را ز و برخى از موارد د امروزين را به صورت ذ مىنوشتند؛ زير ى (بزرگ) دو نقطه و زير س سه نقطه قرار مىدادند؛ دو نقطه و يك نقطه را به صورت سه نقطه مىگذاشتند؛ چو را چه و اى را (مثلا در نامهاى) به صورت ء (مثلا نامه) مىنوشتند؛ مد آ و سركج دوم گ را نمىگذاشتند؛ هى غير ملفوظ و هاى جمع را در يكديگر ادغام مىكردند و - مثلا - نامهها، خانهها و شاخهها را به صورت نامها، خانها، و شاخها مىنگاشتند و گاه املاى كلمه را غلط مىنوشتند.
ما امروز بايد همه را براساس رسمالخط خويش بنويسيم. در اين زمينه مواردى وجود دارد كه تغيير آن براى ما يقينى است و در مواردى ديگر با ترديد و ظن و شك روبهرو هستيم.
از موارد يقينى، اغلاط املايى و ديگر صورتهايى را مىتوان نام برد كه وجه ديگر ابدا درست نيست.
به نمونه برخى تغييرات براساس تصحيح املايى اشاره مىشود:
صفحه 185
بند بعد به ارائه موردى از تصحيح املايى مىپردازد كه شايان تأمل است.
30- جايگاه بحثهاى ادبى و روشهاى قياسى والتقاطى در تصحيح علمى
پس از گذراندن كليه مراحل تصحيح و پس از تصحيح املايى، مواردى است كه به خاطر رسمالخط، حتى تصحيح املايى چارهساز نيست و نمىشود تصميمگيرى كرد. به عبارت ديگر، طرفين انتخاب، از نظر تصحيح املايى علىالسويه هستند. در اينجاست كه تصميم با بحثهاى علمى و ادبى از طريق ارائه استدلالها، شواهد، قراين و غير آنهاست.
نكتهاى در اينجا حايز كمال اهميت است و آن اينكه روش بحث در تصحيح قياسى و التقاطى را كه آن همه در عدم طريقيت آنها براى وصول به سخن مؤلف و به عبارت ديگر در تصحيح نبودن آنها سخن گفتيم چرا در اينجا به كار مىبريم.
پاسخ دشوار نيست: فرق است ميان اينكه مبناى تصحيح، ذوقى، قياسى، التقاطى و از اين قبيل باشد و از آغاز و در مبنا به كار رود تا اينكه مبناى تصحيح، علمى و براساس پشتوانهها باشد و انتخاب بر پايه آن صورت پذيرد ليكن رسمالخط قرائت برگزيده با روشى ديگر و از سر ناچارى انتخاب شود. در حقيقت، تصحيح، مراحل انتخاب خود را براساس پشتوانهها گذرانده است و اينك ترديد در اين است كه متن را چگونه بايد خواند. و اين خواندن در هر دو صورت با رسمالخط كهن يكسان است ولى رسمالخط امروزين و لزوم نقطه گذاريهاى متن، ما را وادار به انتخاب بر اساس معنى مناسب مىكند و يافتن اين معنى مناسب جز از طريق مقايسه با ديگر عناصر جمله، عبارت يا بيت و استفاده از اطلاعات ادبى و علمى و در صورت لزوم مراجعه به ترجمه يا مقايسه با مأخذ متن يا اصل آيات و روايات امكانپذير نيست. در اينجا كار روش قياسى و التقاطى جز اين نيست كه تعداد نقطهها يا سركجها يا اعراب كلمه يا وصل و پيوست كلمات يا جايگاه مكث را در عبارت تعيين كند، آن هم تنها در صورتى كه هيئت كلمه مشخص شده است.
براى نمونه، همه نسخههاى مأخذ ما (جز ب) چنين دارند: اياك أن تدركك الصرعه عند العزه
و ب راوى الغزه است.
با توجه به اينكه ترجمه اين كلمه غفلت است، پس العزه نمىتواند درست باشد و صحيح آن الغره است و از كثرت پشتوانه معلوم مىشود كه جابهجايى نقطه در دستخط مؤلف و اشتباه قلمى او اين اشتباه را براى كاتبان پيش آورده است.
اما با تمام قوت استدلالهايى مشابه، درباره ضعف اينگونه مباحث در اثبات انتساب به مؤلف، همين بس كه گاه واقعا نمىتوان به يقين گفت كدام يك از طرفين، سخن مؤلف است و كدام نيست.
بنابراين بهتر است در اين زمينه جانب احتياط را فرو نگذاشت و به ويژه در مواردى كه هر دو يا چند صورت، متحمل معنايى مناسباند، از درج علايمى براى مكث و غيره خوددارى كرد و در موارد مربوط به سركج، نقطه و غيره، مورد ديگر را نيز در حاشيه ذكر نمود. مانند:
صورت مورد ترديد صورت درست ديگر
شاخها شاخهها
شرارها شرارهها
لوحها لوحهها
پيشتر و بيشتر بيشتر و بيشتر
بيش از ديگران پيش از ديگران
31- قرائتهاى بيمعنى
اگر تحقيق منجر به پذيرش انتساب قرائتى شد كه به بيمعنى بودن آن يقين داريم، بيگمان خطاى قلمى مؤلف يا نخستين دستنوشت اثر اوست، يا دشوارى خواندن و ديگر مشكلات نوشتارى، آن را بدين صورت تغيير داده است.
در اين مورد نيز با استناد به دلايلى قابل قبول - همانگونه كه در انواع ديگر تصحيح (التقاطى، قياسى، املايى) مرسوم است - مورد صحيح و بامعنى كه نزديكترين شباهت صورى را با متن داشته باشد در متن، و وجه بيمعنى در حاشيه نوشته مىشود.
نمونههايى از اين وجوه بيمعنى عينالحيات ناشى از اشكال در دستنوشت مؤلف و درست آن در زير مىآيد:
مورد بيمعنى درست
عبادات حق بسيار است كه موهم معنى عبارات حق بسيار است كه موهم معنى
باطل باشد باطل باشد
بترك تغييرها/ بقيرها/ تعبيرها/ بتعبيرها تبرك به قبرها
جمادات سبك نحو شعور جمادات را يك نحو شعور
احوال بصيرتان احول بصيرتان
أن أجتمع المال أن أجمع المال
آنجاى صفات انحاى صفات
اما اگر به بيمعنى بودن موردى يقين نيست و احتمال معنى براى آن مىرود، دليلى براى تغيير آن وجود ندارد و نمىتوان تأييد نسخهها را ناديده گرفت. حتى اگر نسخهاى قرائت بهترى ارائه كند، امتياز كمتر، دليل تحريف آن نسخه براساس اصول تحريف است كه در بند 33 خواهد آمد.
32- ضعف اطلاعات ما
تحقيق براساس اصولى كه مذكور آمد گاه بدينجا مىانجامد كه در انتساب قرائتى به مؤلف ترديد نداريم ليكن معنى آن را نمىيابيم بدون آنكه به بيمعنى بودن آن يقين داشته باشيم. از آنجا كه اذعان به قصور فهم و دانش و اطلاعات خويش لازم است، به هيچ وجه نبايد آن قرائت را از متن خارج نمود يا آن را تغييرداد. صحيح آن است كه به عدم دسترسى خود به اطلاعات كافى اقرار كنيم و زدايش غبار جهل را به آينده و آيندگان بسپاريم.
33- اصول تحريف
نبايد پشتوانههاى قوى از ضبط اكثر و اقدم نسخهها براى قرائتهايى نادرست، غريب، بيمعنى، نامأنوس، نازيبا و يا زيبا اما قابل زيباتر شدن، پژوهشگر تصحيح علمى را در صحت راه خود به گمان اندازد يا مايه آن شود كه وجوه درست، سر راست، آشنا، بامعنى، مأنوس، مفهوم، زيبا يا زيباتر را به مؤلف منسوب داند و از پشتوانههاى قوى رويگردان شود. اين نكته و اصل همواره بايد در نظر باشد كه كاتبان تحريفگر - اغلب - بسته به ميزان سواد و ذوق شخصى و سبك نگارش زمان خود، غلط را به صحيح، غريب را به آشنا، بيمعنى را به بامعنى، نامأنوس را به مأنوس، نامفهوم را به مفهوم، نازيبا را به زيبا، زيبا را زيباتر و خاص، جزئى و موردى را به عام، كلى و فراگير تبديل و تحريف مىكنند.
به نمونههايى از اينگونه تحريفها در نسخههاى عينالحيات توجه فرماييد:
نوشته مؤلف تحريف برخى نسخههاى بعد
تحريف غلط به صحيح:
مىخواستند... بخرد مىخواستند... بخرند/ مىخواست... بخرد
رو از... رومىگردانند رواز... مىگردانند / از... رو مىگردانند
تحريف غريب به آشنا:
بِكيبانَد(1) بگرداند / بكشاند
گَو(2) گودى / گودال
نوشته مؤلف تحريف برخى نسخههاى بعد
مد(3)هاى علما / مد قلمهاى علما مداد علما / مدادهاى علما
مَرغى(4) كه بر روى زمين مىرويد مُرغى كه روى زمين مىپرد
صفيحه(5) صحيفه
پيشينى(6) پيشانى
كلاخ كلاغ
1- كيباندن: به يك سوكشاندن - به كنار كشاندن - از راستى به كژى بردن - منحرف كردن. |
اَردهدوشاب(1) اَرده و دوشاب
غش و دغل غش و غل
خداوندى كريمى خداوند كريمى
پسرى نيكورويى پسر نيكورويى
متوقع توقع
تحريم نامفهوم به مفهوم:
اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر اهانت فلان مؤمن موجب نقص قدر
ماست.(2) ماست.
ممتع متمتع
وَلَدَهُ و وَلَدَ وَلَدِه(3) وُلدَهُ و وُلدَ وُلدِه
(به معنى: فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را)
نوشته مؤلف تحريف برخى نسخههاى بعد
تحريف نازيبا و زيبا:
كه (به تعداد زياد و قابل حذف) حذف كه
حيرتزدگان به وادى بيخبرى و جهالت حيرتزدگان وادى بيخبرى و جهالت
34- دستاوردهاى تصحيح علمى
پس از طى مراحل تصحيح علمى متوجه مىشويم كه تا چه اندازه ذهنيات تصحيحگران قياسى، التقاطى، ذوقى و از اين دست كه داورى درباره زيبايى، شيوايى، تناسب و بهتر بودن يك سروده يا قرائت را مبناى تصحيح اثر يك نويسنده يا ديوان يك شاعر قرار مىدهند، نادرست است و خلاف آن به اثبات مىرسد.
به طور خلاصه پس از دستيابى به سخن يك مؤلف يا سرودههاى يك شاعر، نتيجه مىشود:
چنين نيست كه همه نوشتهها يا سرودههاى دانشمندان، نويسندگان و سخنسرايان لزوما بهترين باشند.
سهو و خطا به دانش و انديشه و قلم غيرمعصومان راه دارد.
هنوز معانى و مفاهيمى در متون كهن هست كه دانش ما به آنها دسترسى ندارد.
برخى آثار، داراى نسخه بدل مؤلف يا شاعر، و همه متعلق به اويند.
نه هرچه متناسب با انديشه و بيان يك مؤلف يا شاعر است از اوست و نه هرچه اينگونه نيست از او نيست.
از ويژگيهاى تصحيح علمى يكى اين است كه در دنياى مجهولات تازه را به روى پژوهشگر باز مىكند و او را به تكاپوى بيشتر وا مىدارد و زمينه كشف معلومات تازه را براى او فراهم مىآورد، به خلاف روشهاى ديگر كه اغلب مانع ظهور و بروز حقيقتاند.
مثلا برخى مصححان با اين ذهنيت كه براى هر عنصر زبانى در متون كهن، بايد شاهدى در لغتنامههاى موجود باشد، راه يافتههاى نو را بر خود مىبندند، زحمت جستوجوى معنى به خود نمىدهند و در متون كهن تغيير پديد مىآورند.
براى نمونه، شايد نتوان براى واژه حَصينى، معادلى يا توضيحى در واژه نامهها يافت اما كافى است مراجعهاى شفاهى يا در صورت امكان، كتابخانهاى به گويشهاى محلى كشور داشته باشيم تا بسيارى واژههاى رايج در گذشته، نامكتوب در فرهنگها و مورد استفاده در گويشهاى محلى را بيابيم و مثلا متوجه شويم كه همين واژه، نام ظرفى است استوانهاى شكل و اغلب سفالين و تقريبا به شكل و اندازه تشتهاى كوچك، با كاربردهاى گوناگون.
يا ممكن است واژه پيشينى را با معنى مناسب متن در فرهنگنامه نبينيم اما به قرينه عبارت بتوانيم دريابيم كه تلفظى ديگر براى پيشانى است.
35- پاسخ به يك شبهه
ممكن است با آنچه در مورد عدم پيشداورى در بهترين بودن گفتار و نوشتار يك مؤلف گفتيم و با ايرادهايى كه بر تصحيح ذوقى، قياسى، التقاطى و بسامدى وارد آورديم اين شبهه در ذهن پديد آيد كه محصول تصحيح بر اساس پشتوانهها چيزى خشك، بيروح، پرغلط و نازيباست. اين نكته نيز لازم است تذكر داده شود كه تجربه ما حتى در تصحيح برخى متون ادبى مانند ديوان حافظ با تكيه بر پشتوانهها و نيز اكثر و اقدام كهنترين نسخهها خلاف اين را نشان داده است. بسيارى قرائتهاى ارائهشده اگر با تأملى بيشتر، از نتايج تصحيحهاى ذوقى و قياسى و غيره بهطور آشكار يا پنهان زيباتر، دلنشينتر و عميقتر نباشند، دستكم مورد تأييد ذوق سليم و طبع لطيف هستند و تصحيحهاى ديگر نيز آنها را بر صورتهاى تغييريافته ترجيح خواهند داد.
در هر حال اگر هم تصحيح علمى در مواردى حاكى بهترينها و زيباترينها نباشد چه باك؛ نمايانگر سخن صاحب اثر كه هست.
ويژگيهاى طبع حاضر
طبع حاضر از عينالحيات مجلسى ويژگيهاى زير را داراست:
1) تصحيح آن براساس روشى علمى كه در گفتار آمده، انجام يافته و از تحريفهاى كاتبان و نسخههاى قرون بعد از مؤلف به دور است.
2) نسخه بدلها و تغييرات مؤلف هر يك در جاى خويش آمده است.
3) قرائتهايى ديگر كه داراى احتمال انتسابى تقريبا مساوى با متن است در حاشيه درج شده و احتمال تغيير اين نسخه با تحقيقات آينده را كاهش مىدهد.
4) عبارات و كلمات غير فارسى اعرابگذارى شدهاند تا به سهولت خوانده شوند.
5) در مواردى كه خواندن لغات و عبارات فارسى با مشكلى مواجه بوده از اعرابها و علامتگذاريهاى لازم استفاده شده است.
6) براى موارد غيرقابل فهم خوانندگانى با سطح سواد متوسط، اطلاعات لازم و نكات توضيحى كوتاه در زير هر صفحه آمده است.
7) پيشگفتار، گفتارها و پانوشتهاى توضيحى كتاب داراى آگاهيهايى نو براى خواننده متخصص است.
سپاس
در پديد آمدن اين نسخه جديد از تصحيح و توضيح عينالحيات ملا محمد باقر مجلسى، عزيزان و سرورانى همكارى، هميارى و همدلى داشتهاند كه لازم است در همين جا سپاس خود را تقديمشان دارم: آقاى نادر قديانى پيشنهاد دهنده اين طبع از عينالحيات بودهاند و خانم مريم يعقوبى مسئول روابط عمومى انتشارات قديانى پيگيريهاى اجرايى را بر عهده داشتهاند. زحمت تهيه برخى از نسخههاى خطى بر عهده آقاى مهدى فياضفرد و خانم پروانه مهينى بوده است. مسئولان و همكاران بخشهاى نسخ خطى كتابخانه آستان قدس رضوى، كتابخانه جامع گوهر شاد، كتابخانه ملك و كتابخانه آيتالله العظمى مرعشى نجفى به ويژه آقايان طالبالحق، ناصرى، جغتايى و دكتر محمود مرعشى بر اين اثر منت دارند. تصحيح متن بدون همكاريهاى دوستانى كه نامشان مىآيد، امكان پذير نبود: خانم پرى سيما صدريه، آقاى عليرضا مافى، آقاى سيد مسعود رفيعى، آقاى سيد فريدالدين رفيعى قزوينى، آقاى سعيد عبادى، آقاى محمد مشفقى، آقاى خداداد طوفانيان، آقاى على استادولى، آقاى سيد عليرضا رفيعى و آقاى سياوش اركانى. طراحى و صفحهآرايى اين اثر مرهون زحمات دفتر طرح و اجراى كتاب و مسئول آن آقاى يحيى برابادى و همكاران آن آقاى سيروس صدوقى و خانم لادن سليمى است. حروفنگارى و امور رايانه با خام سوسن خامنهاى و آقاى حميدرضا خدابخش بوده است. فرصت و فراغت پرداختن به اين كار تصحيح و شرح از آنجا فراهم آمد كه همسر ارجمندم خانم شفق پدرام دشواريها و مسئوليتهايى را پذيرفتند كه خداوند بر عهده همسران ننهاده است.
خداى بىنياز را سپاسگزارم و همه خطاها و كاستيهاى اين اثر را از ضعف و نقص خود مىدانم.
و الى الله المنتهى
س.ع.م. رفيعى
فروردين 1380 هجرى خورشيدى محرمالحرام 1422 هجرى قمرى
1- اردهدوشاب: اردهشيره - مخلوط كنجد نرم شده با شيره.
2- براساس جملات قبل مربوط به اين متن، مقصود اين است كه علما نگويند كمك به فلان مؤمن (و وساطت درباره كار او نزد صاحبمنصبان) قدر و احترام و ارزش ما را پايين مىآورد.
3- ولد از واژههايى است كه جمع و مفرد آن در زبان عرب يكسان و رايج است و جمع آن به صورت ولد كمتر مرسوم است.
مجلسى صورت نخست و مرسوم را برگزيده و كاتبان بعد، به خاطر عدم از اين نكته لغوى، آن را به ولد تغيير دادهاند.
بسم الله الرحمن الرحيم(4)
لآلى(5) حمد(6)، و جواهر(7) ثنا(8)، تحفه بارگاه جلال كبرياى(9) حكيمى(10) كه الواح(11) ارواح قابله(12) نوع بشر(13) راكه مظهر(14) غرايب صنع(15) قضا و قدر(16) است به صيقل مواعظ(17) دلپذير و حكمتهاى(18)بىنظير جلا داده، عكسپذير صفات كمال(19) و چهره گشاى نعوت<
1- اردهدوشاب: اردهشيره - مخلوط كنجد نرم شده با شيره. |
جلال(1) خويش گردانيده و چشمههاى حقايق از لسان(2) معجزبيان(3) انبيا و اصفيا(4) بر بساتين(5) قلوب صافيه(6) و مزارع صدور زاكيه(7) ارباب(8) فطنت(9) و ذُكا(10) جارى ساخته، الوانِ(11) رَياحينِ(12) محبت و انواع گلهاى معرفت(13) دمانيد(14).
و صلواتِ(15) نامحدود بر زُبده عالم وجود(16) و صاحب مقام محمود(17) و باعث ايجاد سَبعِ طِباق(18) و متمم صحيفه مكارم اخلاق(19)، مقدس جنابى(20) كه از خزانه(21) فيض(22) ازلى(23) به تشريف(24) شريف انك لعلى خلق عظيم(25) سرافراز است، و امت نوازى كه از وفور شفقت(26) و مرحمت، به مَنقَبتِ(27) حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم(28) ممتاز است. اعنى(29) سيد - المرسَلينَ، و فَخرَ العالمين، و شَفيعَ المُذنِبينَ، و رحمه الله على الأولين و الآخرين، محمد بن عبدالله خاتم النبيين(30).
و درود نامعدود(31) بر آل اطهار(32) و اهل بيت اخيارِ(33) او كه به نور تولايشان(34) قَناديل(35) دلهاى محبان(36) روشنى بخش زمين و آسمان گرديده، و از شَعشَه(37) خورشيد محبتشان به مقتضاى(38) سيماهم فى وجوههم من أثر السجود(39) صبح صادق(40) يقين و ايمان از جبين(41) شيعيان دميده. خصوصا سيد اوصيا(42)، و امام اتقيا(43) و فريادرس روز جزا(44) و مَحرم سُرادِق(45) لو كشف الغطا(46)، باب مدينه علم(47)، و لنگر سفينه حلم(48)، اعنى(49): ولى الله المرتضى(50)، و سيف الله المنتضى(51)، أميرالمؤمنين(52) و يعسوب المسلمين(53)، أسدالله الغالب(54)، و شهاب الله
1- نعوت جلال: صفات جلال - ويژگيها و صفاتى از خداوند كه در معنى آنها سلب و نيستى در نظر گرفته مىشود مانند نفى جسميت، تركيب و ديگر ويژگيهاى ذاتى آفريدگان. آنها را صفات سلبيه و صفات نقص نيز مىگويند زيرا ثبوت آنها براى خداوند باعث نقص و احتياج است و اين براى خداوند محال است. به آنها صفات مىگويند زيرا ثبوت آنها براى خداوند باعث نقص و احتياج است و اين براى خداوند محال است. به آنها صفات جلال از آن رو گفته مىشود كه خداوند پاك و مبرا و منزه است از صفاتى كه شايسته جلال او - يعنى عظمت، بزرگى و شكوه بىانتهاى او - نيست. |
الثاقب(1)، سيد الوصيين(2)، على بن أبىطالب،(3)، صلوات الله عليهم أجمعين و لعنه الله على أعدائهم أبد الأبدين(4).
اما بعد: مستمد(5) فيوض(6) ازلى(7)، محمدباقر بن محمدتقى(8)، عفى الله عن جرائمهما(9)، به موقف عرض برادران ايمانى و دوستان روحانى(10) مىرساند(11) كه: چون حكيم(12)، عليم(13)، نفوس(14) بشرى را بر وفق(15) حكمت(16) كامله و مصلحت شامله(17) به عوايق(18) غفلات(19) و علايق(20) شهوات(21) مبتلا گردانيده(22)، حيرت زدگان به وادى(23) بيخبرى و جهالت(24)، و مدهوشان(25) شراب بغى(26) و ضلالت(27)را از مواعظ(28) حسنه(29) و نصايح(30) جميله(31) چاره نيست، كه شايد از خواب غفلت بيدار و از مستى حيرت هشيار گردند، لاجَرَم(32) حكيم على الاطلاق(33)، كلام معجز نظام(34) خويش را به نصايح شافيه(35)و امثال(36) و حِكَمِ(37) وافيه(38) مشحون(39) گردانيده و پيشوايان راه دين و راهنمايان مسالك(40) يقين را به اين شيمه كريمه(41) امر فرموده كما قالالله تعالى(42): ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه
1- شهاب الله الثاقب: شهاب خداوندى، كه به هدف مىرسد و آن را سوراخ مىكند، يا: ستاره تابان و درخشان خداوندى. شهاب ثاقب شعلهاى است مانند تير كه شب در آسمان ديده مىشود و به صورت گلولهاى فروزان از سويى به سوى ديگر مىرود و محو مىگردد. در آيات 6 - 10 سوره صافات آمده است: ما آسمان دنيا - يا: آسمان زيرين - را به زينت ستارگان آراستيم. و آن را از دسترس هر اهريمن سركش و نافرمان نگاه داشتيم. كه نمىتوانند به {گفتار} گروه بالاتر (فرشتگان عالم بالا) گوش فرا دهند. و {اگر چنين كنند} از هر سو با تير {شهاب} هدف قرار گيرند. تا رانده و دور گردند. آنان را شكنجهاى دردناك و هميشگى است. مگر آنكه دزدانه خبرى ربايد. پس تير شهابى كه به هدف مىخورد و از آن مىگذرد، او را دنبال خواهد كرد. توصيف اميرمؤمنان على (ع) به شهاب ثاقب به اين معنى از آن روست كه آن حضرت، حريم دنى را از دستبرد دشمنان دور نگه مىداشته و در پيكار خويش با اهريمنان دين ستيز خطا نمىكرده است. اگر مقصود ستاره تابان و درخشان باشد نيز درست است و اين را كارنامه آن حضرت در حيات وى و تأثير او بر نسلهاى پس از خويش تأييد مىكند. |
الحسنه و جادلهم بالتى هى أحسن.(1)
و در كلام وافى هدايت(2) جناب بارفعت(3) رسالت پناهى(4)، و اهل بيت(5) كِرام(6) او صلواتالله عليهم أجمعين، خطب(7) و مواعظ(8) و وصايا(9) فوق حد و احصا(10) وارد شده و اكثر طالبان هدايت به اعتبار(11) عدم انس به لغت(12) عرب از فوايد و منافع آنها محروماند.
لهذا اين بىبضاعت(13) را به خاطر فاتر(14) رسيد كه وصيتى(15) كه حضرت سيدالمرسلين(16) صلىالله عليه و آله برگزيده اصحاب(17) و زبده اتباع(18) خود - ابوذر غفارى رضوانالله عليه(19) - را فرمودهاند، چون جامعترين اخبارى است كه در اين باب از ينابيع(20) وحى و الهام مأثور گريده(21) و بر اكثر مكارم اخلاق حسنه(22) و محاسن اوصاف جميله(23) اشتمال دارد(24)، ترجمه نمايم و مقيد به رنگينى عبارات و حسن(25)استعارات(26) نگرديده، به عبارات قريبه به فهم، مضامين(27) آن را ادا كنم و آنچه محتاج به تفسير و تبيين(28) باشد و اشكال آن منحصر در عدم فهم لغت نباشد، بر وجه ايجاز(29) متوجه حل آن بشوم تا كافه(30)مؤمنان و عامه شيعيان را از اين مايده سبحانى(31) و عايده ربانى(32) بهره فاضل(33) و نصيب كامل بوده باشد.
و چون از فضل(34) شامل(35) سبحانى(36) اميد دارم كه موجب حيات قلوب و ارواح مردهدلان سراى غرور(37) گردد، آن را به عينالحيات(38) مسمى گردانيدم.(39)
1- بخشى از آيه 125 سوره نحل (16): {مردم را} با حكمت (گفتار درست و استوار) و پند نيكو به راه پروردگارت بخوان، و با آنان به نيكوترين شيوه بحث و گفتوگو كن. |
مقدمه: در ذکر بعضي از فضايل و احوال ابوذر رضي الله عنه
ابوذر (257) كُنيَتِ (258) اوست، و اسم او بر قول اَصَح (259)، جندب بن جناده است. و اصل او عرب بود از قبيه بنى غِفار.
و آنچه از اخبار (260) خاصه (261) و عامه (262) مُستَفاد مىشود (263) آن است كه بعد از رتبه معصومين عليهمالسلام در ميان صحابه كسى به جلالت قدر (264) و رفعت شأن (265) سلمان فارسى (266) و ابوذر و مقداد بن الاسَود الكِندى (267) نبود.
و از بعضى اخبار ظاهر مىشود كه سلمان بر او ترجيح دارد، و او بر مقداد.
و احاديث بسيار از ائمه اطهار صلواتالله عليهم وارد شده است كه جميع صحابه بعد از وفات حضرت رسول صلىالله عليه و آله مرتد شدند و از دين برگشتند مگر سه كس: سلمان و ابوذر و مقداد، كه ايشان را هيچ تزلزلى و شكى در خاطر به هم نرسيد. و قليلى از ساير صحابه برگشتند و با حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه بيعت كردند و باقى بر كفر ماندند. (268) و منقول است از حضرت صادق صلواتالله عليه كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به سلمان گفت كه: يا سلمان برو به خانه فاطمه و بگو تحفهاى از تحفههاى بهشت كه از براى او حق سبحانه و تعالى فرستاده به تو عطا فرمايد. سلمان چون پس پرده آمد ديد سه سبد نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام گذاشته. گفت: اى دختر رسول! تحفهاى به من كرامت فرما.
حضرت فرمود كه: اين سه سبد را سه حوريه از بهشت از جهت من آوردند. اسم ايشان را پرسيدم. يكى از ايشان گفت كه: من سَلمى نام دارم؛ خدا مرا از جهت سلمان خلق كرده. و ديگرى گفت كه: من ذره نام دارم؛ خدا مرا از جهت ابوذر خلق كرده. و سيم گفت كه: من مقدوده نام دارم؛ خدا مرا براى مقداد خلق كرده. سلمان گفت كه: حضرت فاطمه قدرى از آن تحفه به من كرامت فرمود، و بر هر قومى كه مىگذشتم از بوى خوش آن متعجب مىشدند.
و از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام مروى است (269) كه: در روز قيامت منادى از جانب رب العزه (270) ندا كند كه: كجايند حوارى (271) و مخلصان محمدبن عبدالله كه بر طريقه آن حضرت مستقيم بودند و پيمان آن حضرت را نشكستند؟ پس برخيزد سلمان و ابوذر و مقداد.
و مروى است از حضرت صادق عليهالسلام كه: حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: خدا مرا امر كرده است به دوستى چهار كس. صحابه گفتند: يا رسولالله كيستند اين جماعت؟ فرمود كه: على بن ابىطالب و مقداد و سلمان و ابوذر.
و به اسانيدِ (272) بسيار در كتب شيعه و سنى مروى است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آسمان سايه نكرده بر كسى و زمين برنداشته كسى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.
و ابن عبدالبر - كه از اعاظِمِ (273) علماى اهل سنت است - در كتاب استيعاب از حضرت رسالت صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: ابوذر در ميان امت من بر زهد عيسى بن مريم است.
و به روايت ديگر: شبيه عيسى بن مريم است در زهد.
و ايضا روايت نموده كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: ابوذر علمى چند ضبط كرد (274) كه مردمان از حمل (275) او عاجز بودند؛ و گروهى (276) بر آن زد كه هيچ از آن بيرون نيامد.
و ابن بابويه (277) عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه: روزى ابوذر رحمهالله عليه بر حضرت رسالت پناهى صلىالله عليه و آله گذشت، و جبرئيل به صورت دحيه كلبى (278) در خدمت آن حضرت به خلوت نشسته بود و سختى در ميان داشت. ابوذر گمان كرد كه دحيه كلبى است و با حضرت حرف نهانى دارد. بگذشت. جبرئيل گفت كه: يا محمد اينك ابوذر بر ما گذشت و سلام نكرد. اگر سلام مىكرد ما او را جواب سلام مىگفتيم.
به درستى كه او را دعايى هست كه در ميان اهل آسمانها معروف است. چون من عروج نمايم از وى سؤال كن.
چون جبرئيل برفت، ابوذر بيامد. حضرت فرمود كه: اى ابوذر چرا بر ما سلام نكردى؟ ابوذر گفت كه: چنين يافتم كه دحيه كلبى نزد تو بود و براى امرى او را به خلوت طلبيدهاى، نخواستم كه كلام شما را قطع نمايم. حضرت فرمود كه جبرئيل بود و چنين گفت.
ابوذر بسيار نادم (279) شد. حضرت فرمود كه: چه دعاست كه خدا را به آن مىخوانى كه جبرئيل خبر داد كه در آسمانها معروف است؟ گفت: اين دعا را مىخوانم كه: اللهم انى أسئلك الايمان بك، و التصديق بنبيك، و العافيه من جميع البلاء، و الشكر على العافيه، و الغنى عن شرار (280) الناس. (281) و روايت كرده از حضرت امام رضا عليهالسلام از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بهشت مشتاق است به سوى تو يا على، و به سوى عمار و سلمان و ابوذر و مقداد.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ابوذر صديق (282) اين امت است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه: ولايت (283) و محبت جمعى از مؤمنان كه بعد از حضرت رسالت بر دين حق ماندند و تغير و تبديل (284) امام حق و احكام دين نكردند واجب است؛ مثل سلمان فارسى، و ابوذر غِفارى، و مِقداد بن اَسَود كِندى، و عماربن ياسر (285)، و جابر بن عبدالله انصارى (286)، و حذيفه بناليمان (287) و ابوالهَيثَمِ بن التَيِهان (288)، و سهل بن حنيف، (289)، و ابوايوب انصارى (290)، و عبدالله بن الصامت (291)، و عباده بنالصامت (292)، و خُزَيمَه بن ثابت (ذى الشهادتين) (293)، و ابو سعيد خُدرى (294)، و امثال ايشان. (295) و در حديث ديگر، مثل اين از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمدباقر عليهالسلام منقول است كه: ابوذر از خوف الهى چنان گريست كه چشم او آزرده شد. به او گفتند كه: دعا كن كه خدا چشم تو را شفا بخشد. گفت: مرا چندان غم آن نيست. گفتند: چه غم است كه تو را از چشم خود بيخبر كرده؟ گفت: دو چيز عظيم كه در پيش دارم كه بهشت و دوزخ است.
و ابن بابويه از عبدالله عباس (296) روايت كرده كه: روزى رسول خدا صلىالله عليه و آله در مسجد قُبا (297) نشسته بودند و جمعى از صحابه در خدمت آن حضرت بودند. فرمودند كه: اول كسى كه از اين در درآيد در اين ساعت (298)، شخصى از اهل بهشت باشد. چون صحابه اين را شنيدند جمعى برخاستند كه شايد مبادرت به دخول (299) نمايند (300). پس حضرت فرمود كه: جماعتى الحال (301) داخل شوند كه هر يك بر ديگرى سبقت گيرند. هر كه در ميان ايشان مرا بشارت دهد به بيرون رفتن آذارماه (302)، او از اهل بهشت است.
پس ابوذر با آن جماعت داخل شد. حضرت به ايشان گفت كه: ما در كدام ماهيم از ماههاى رومى؟ ابوذر گفت كه: آذار به در رفت يا رسولالله! حضرت فرمود كه: من مىدانستم وليكن مىخواستم كه صحابه بدانند كه تو از اهل بهشتى. و چگونه چنين نباشى و حال آن كه تو را از حرم من (303) به سبب محبت اهل بيت من و دوستى ايشان بيرون خواهند كرد. پس تنها در غربت زندگانى خواهى كرد و در تنهايى خواهى مرد و جمعى از اهل عراق سعادت تجهيز (304) و دفن تو خواهند يافت. آن جماعت رفيقانِ (305) من خواهند بود در بهشتى كه خدا پرهيزكاران را وعده فرموده.
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: ايمان ده پايه (306) دارد مانند نردبانى كه بر او بالا روند؛ و سلمان در پايه دهم است، و ابوذر در پايه نهم، و مقداد در پايه هشتم.
و بدان كه در كيفيت اسلام ابوذر در طُرُق عامه (307) احاديث مختلفه وارد شده و ذكر آنها موجب تطويل (308) مىشود.
و محمد بن يعقوب كُلَينى (309) رحمهالله عليه به اسناد معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه آن حضرت به شخصى از اصحاب خود فرمود كه: مىخواهيد شما را خبر دهم كه چگونه بود مسلمان شدن سلمان و ابوذر؟ آن شخص گفت كه: كيفيت (310) اسلام سلمان را مىدانم، مرا خبر ده به كيفيت اسلام ابوذر. و خطا كرد كه هر دو را از حضرت نپرسيد.
پس فرمود كه: به درستى كه ابوذر در بَطنِ مَر - كه محلى است در يك منزلى (311) مكه معظمه - گوسفندان خود را چرا مىفرمود. گرگى از جانب راست متوجه گوسفندان او شد. به عصاى خود او را براند. پس از جانب چپ متوجه شد. ابوذر عصا بر وى حواله نمود و گفت: من گرگ از تو خبيثتر و بدتر نديدهايم. آن گرگ به اعجاز حضرت رسالت پناهى صلىالله عليه و آله به سخن آمد و گفت كه: والله كه اهل مكه از من بدترند. خداوند عالم به سوى ايشان پيغمبرى فرستاده، او را به دروغ نسبت مىدهند و نسبت به او دشنام و ناسزا مىگويند. (312) ابوذر چون اين سخن بشنيد به زن خود گفت كه: توشه و مِطَهَره (313) و عصاى مرا بياور.
پس اينها را برگرفت و به پاى خود به جانب مكه روان شد كه تا خبرى كه از گرگ شنيد معلوم نمايد. و طى مسافت نموده، در ساعتى بسيار گرم داخل مكه شد. و تعبِ بسيار كشيده بود و تشنگى بر او غالب گرديده. نزد چاه زمزم آمد و دلوى از آن آب براى خود كشيد. چون نظر كرد ديد كه آن دلو پر از شير است. در دل او افتاد كه اين گواه آن خبرى است كه گرگ مرا به آن خبر داده. و اين نيز از معجزات آن پيغمبر است.
پس بياشاميد و به كنار مسجد آمد. ديد جماعتى از قريش بر گرد يكديگر نشستهاند.
به نزد ايشان بنشست. ديد كه ايشان ناسزا به حضرت رسالت صلىالله عليه و آله مىگويند به نحوى كه گرگ او را خبر داده بود. و پيوسته در اين كار بودند تا آخر روز. ناگاه حضرت ابوطالب (314) بيامد. چون نظر ايشان بر او افتاد به يكديگر گفتند كه: خاموش شويد كه عمويش آمد. پس زبان از مذمت آن حضرت كوتاه كردند و چون ابوطالب بيامد با او مشغول سخن گفتن شدند تا آخر روز.
ابوذر گفت كه: چون ابوطالب از نزد ايشان برخاست، من از پى او روان شدم. رو به جانب من كرد و گفت: حاجت خود را بگو. گفتم: به طلب پيغمبرى آمدهام كه در ميان شما مبعوث شده است. گفت: با او چه كار دارى؟ گفتم: مىخواهم به او ايمان آورم و آنچه فرمايد به راستى او اقرار نمايم و خود را مُنقادِ (315) او گردانم و آنچه فرمايد او را اطاعت نمايم.
گفت: البته (316) چنين خواهى كرد؟ گفتم: بله. گفت: فردا اين وقت نزد من آى كه تو را به او رسانم.
من شب در مسجد به روز آوردم و چون روز شد در مجلس آن كفار بنشستم و ايشان زبان به ناسزا گشودند بر مِنوالِ (317) روز گذشته. و چون ابوطالب بيامد زبان از آن قول ناشايست برگرفتند و با او مشغول سخن شدند. و چون از نزد ايشان برخاست از پى او روان شدم. و باز سؤال روز گذشته را اعاده فرمود (318) و من همان جواب گفتم و تأكيد فرمود كه: البته آنچه مىگويى خواهى كرد؟ گفتم: بله.
پس مرا با خود برد به خانهاى كه در آنجا حضرت حمزه (319) بود. بر او سلام كردم و از حاجت من پرسيد. همان جواب گفتم. گفت: گواهى مىدهى كه خدا يكى است و محمد فرستاده اوست؟ گفتم؟ أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله. (320) پس حمزه مرا با خود برد به خانهاى كه حضرت جعفر طيار (321) در آنجا بود. سلام كردم و نشستم و از مطلب (322) من سؤال كرد و همان جواب گفتم و تكليف شهادتين (323) كرد، بر زبان راندم.
پس جعفر برد مرا به خانهاى كه حضرت اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب صلواتالله عليه در آنجا بود، و بعد از سؤال و امر به شهادتين، آن حضرت مرا به خانهاى بردند كه حضرت رسالت صلىالله على و آله تشريف داشتند. سلام كردم و نشستم و از حاجت من سؤال نمودند و كلمه شهاده (324) تلقين فرمودند. و چون شهادتين گفتم، فرمودند كه: اى ابوذر به جانب وطن خود برو، و تا رفتن تو، پسر عمى (325) از تو فوت شده خواهد بود كه بغير از تو وارثى نداشته باشد. مال او را بگير و نزد اهل و عيال خود باش تا امر نبوت ما ظاهر گردد. (326) آخر به نزد ما بيا.
چون ابوذر به وطن خويش باز آمد پسر عمش فوت شده بود. مال او را به تصرف در آورده، مكث نمود تا هنگامى كه حضرت هجرت به مدينه فرمود و امر اسلام رواج گرفت.
و در مدينه به خدمت حضرت مشرف شد.
حضرت صادق فرمود كه: اين بود خبر مسلمان شدن ابوذر؛ و خبر اسلام سلمان را كه شنيدهاى.
آن شخص پشيمان شد از اظهار دانستن اسلام سلمان. استدعا (327) كرد كه: آن را نيز بفرماييد. حضرت نفرمود.
وليكن ابن بابويه عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه روايت نموده كه شخصى از آن حضرت سؤال نمود از سبب اسلام سلمان فارسى رحمهالله عليه.
آن حضرت فرمود كه: خبر داد مرا پدرم صلواتالله عليه كه روزى حضرت اميرالمؤمنين و سلمان و ابوذر و جماعتى از قريش نزد قبر رسول صلىالله عليه و آله جمع بودند. حضرت اميرالمؤمنين از سلمان پرسيد كه: يا اباعبد الله (328) ما را از اول كار خود خبر نمىدهى كه اسلام تو چگونه بود؟ سلمان گفت: والله كه اگر ديگرى مىپرسيد نمىگفتم وليكن اطاعت فرمان تو لازم است. من مردى بودم از اهل شيراز، تو از دهقانزادهها (329) و بزرگان ايشان بودم. و پدر و مادر، مرا بسيار عزيز و گرامى مىداشتند. روز عيدى با پدرم به عيدگاه (330) مىرفتم. به صومعهاى (331) رسيدم. كسى در آن صومعه به آواز بلند ندا مىكرد كه: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح الله، و أن محمدا حبيب الله (332) پس چون اين ندا شنيدم محبت محمد صلى الله عليه و آله در گوشت و خون من جا كرد و از عشق آن حضرت خوردن و آشاميدن بر من گوارا نبود.
مادرم گفت كه: امروز چرا آفتاب را سجده نكردى و نپرسيدى؟ (333) من ابا كردم (334) و چندان مُضايقه نمودم (335) كه او ساكت شد.
پس چون به خانه برگشتم، نامهاى (336) ديدم در سقف خانه آويخته بود. به مادر خود گفتم كه: اين چه نامه است؟ مادر گفت كه: چون از عيدگاه برگشتيم اين نامه را چنين آويخته ديديم. به نزديك اين نامه نروى كه پدر تو را مىكشد. من همچنان در حيرت بودم و انتظار بردم تا شب شد و مادر و پدر در خواب شدند. برخاستم و نامه را برگرفتم و بخواندم. نوشته بود كه: بسم الله الرحمن الرحيم. اين عهد و پيمانى است از خدا به حضرت آدم، كه از نسل او پيغمبرى به هم رسد (337) محمد نام كه امر نمايد مردم را به اخلاق كريمه (338) و صفات پسنديده، و نهى و منع نمايد مردم را از پرستيدن غير خدا و عبادت بتان. اى روزبه (339) تو وصى عيسايى (340). پس ايمان بياور و مجوسيت (341) و گبرى (342) را ترك كن. پس چون اين را بخواندم بيهوش شدم و عشق آن حضرت زياده شد.
و چون پدر و مادر بر اين حال مطلع گرديدند مرا گرفتند و در چاه عميقى محبوس ساختند و گفتند: اگر از اين امر برنگردى تو را بكشيم. گفتم به ايشان كه: آنچه خواهيد بكنيد. محبت محمد صلىالله عليه و آله از سينه من هرگز بيرون نخواهد رفت.
سلمان گفت كه: پيش از خواندن آن نامه عربى را نمىدانستم و از آن روز عربى را به الهام الهى آموختم. پس مدتى در آن چاه ماندم و هر روز يك گِرده نان كوچك در آن چاه براى من فرو مىفرستادند. و چون حبس و زندان بسيار به طول انجاميد دست به آسمان بلند كردم و گفتم: تو محمد و وصى او على بن ابىطالب را محبوب من گردانيدى. پس به حق وسيله (343) و درجه (344) آن حضرت كه فرج (345) مرا نزديك گردان و مرا راحت بخش از اين محنت (346).
پس شخصى به نزد من آمد جامههاى سفيد در بر، و گفت: برخيز اى روزبه. و دست مرا گرفت و نزد صومعه آورد. من گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روح الله، و أن محمدا حبيب الله. ديرانى (347) سر از صومعه بيرون كرد و گفت: تويى روزبه؟ گفتم: بله. مرا برد به نزد خود و دو سال تمام او را خدمت كردم. و چون هنگام وفات او شد گفت: من اين دار فانى را وداع مىكنم. گفتم: مرا به كه مىسپارى؟ گفت: كسى را گمان ندارم كه در مذهب حق با من موافق باشد مگر راهبى كه در انطاكيه (348) مىباشد. چون او را دريابى سلام من به او برسان. و لوحى به من داد كه: اين را به او برسان. و به عالم بقا (349) ارتحال (350) نمود.
من او را غسل دادم و كفن كردم و دفن كردم، و لوح را برگرفتم و به جانب انطاكيه روان شدم. و چون به انطاكيه در آمدم به پاى صومعه آن راهب آمدم و گفتم: أشهد أن لا اله الا الله، و أن عيسى روحالله، و أن محمدا حبيب الله. پس راهب از دير خود فرو نگريست و گفت: تويى روزبه؟ گفتم: بله. گفت: به بالا بيا.
به نزد او رفتم و دو سال ديگر او را خدمت كردم و چون هنگام رحلت او شد خبر وفات خود به من گفت. من گفتم: مرا به كه مىگذارى؟ گفت: كسى گمان ندارم كه در مذهب حق با من موافق باشد، مگر راهبى كه در شهر اسكندريه (351) است. پس چون به او رسى سلام من به او برسان و اين لوح را به او سپار. چون وفات كرد او را تغسيل و تكفين و دفن كردم (352) و لوح را برگرفتم و به شهر اسكندريه درآمدم و نزد صومعه راهب آمدم و شهادت (353) برخواندم. راهب سؤال نمود كه: تويى روزبه؟ گفتم: بله.
مرا به نزد خود برد و دو سال وى را خدمت كردم تا هنگام وفات او شد. گفتم: مرا به كه مىسپارى؟ گفت: كسى گمان ندارم كه در سخن حق با من موافق باشد. و محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب نزديك شده است كه عالم را به نور وجود خود منور گرداند. برو و آن حضرت را طلب نما و چون به شرف ملازمت (354) آن حضرت برسى، سلام من بر او عرض كن و اين لوح را بدو سپار.
چون از غسل و كفن و دفن او فارغ شدم لوح را برگرفتم و بيرون آمدم و با جمعى رفيق (355) شدم و با ايشان گفتم كه: شما متكفل (356) نان و آب من بشويد و من شما را خدمت كنم در اين سفر. قبول كردند. چون هنگام طعام خوردن ايشان شد به سنت (357) كفار قريش گوسفندى بياوردند و چندان چوب بر او زدند كه بمرد. پارهاى كباب كردند و پارهاى بريان كردند و مرا تكليف خوردن نمودند. چون مَيته (358) بود من ابا كردم. باز تكليف كردند. گفتم: من مرد ديرانىام، و ديرانيان گوشت تناول نمىكنند (359). مرا چندان زدند كه نزديك شد كه مرا بكشند. يكى از ايشان گفت كه: دست از او بداريد تا وقت شراب شود. اگر شراب نخورد وى را بكشيم. چون شراب بياوردند مرا تكليف كردند. گفتم: من راهب و از اهل ديرم و شراب خوردن شيوه ما نيست.
چون اين بگفتم در من آويختند و عزم كشتن من كردند. به ايشان گفتم: اى گروه! مرا مزنيد و مكشيد كه من اقرار به بندگى (360) شما مىكنم. و خود را به بندگى يكى از ايشان درآوردم. مرا بياورد و به مرد يهودى به سيصد درهم (361) بفروخت. و يهودى از قصه (362) من سؤال كرد. قصه خود باز گفتم. و گفتم: من گناهى بجز اين ندارم كه دوستدار محمد و وصى (363) اويم.
يهودى گفت: من نيز تو را و محمد را - هر دو - دشمن مىدارم. و مرا از خانه بيرون آورد.
و در درِ خانهاش ريگ بسيارى ريخته بود. گفت: والله - اى روزبه - اگر صبح شود و تمام اين ريگها را از اينجا به در نبرده باشى تو را بكُشم.
من تمام شب تعَب (364) كشيدم و چون عاجز (365) شدم دست به آسمان برداشتم و گفتم: اى پروردگار من! تو محبت محمد و وصى او را در دل من جا دادهاى . پس به حق درجه و منزلت آن حضرت كه فرج مرا نزديك گردان و مرا از اين تعب راحت بخش.
چون اين بگفتم قادر متعال (366) بادى برانگيخت كه تمام ريگها را به مكانى كه يهودى گفته بود نقل كرد.
چون صبح يهودى بيامد و آن حال را مشاهده كرد، گفت: تو ساحر و جادوگرى، و من چاره كار تو را نمىدانم. تو را از اين شهر بيرون مىبايد كرد كه مبادا به شئامت (367) تو اين شهر خراب شود. پس مرا از آن شهر بيرون آورد و به زن سُلَيميهاى (368) بفروخت، و آن زن مرا بسيار دوست داشت و باغى داشت. گفت: اين باغ به تو تعلق دارد؛ خواهى ميوه آن را تناول نما و خواهى ببخش، و خواهى تصدق كن (369) پس مدتى در اين حال ماندم. روزى در آن باغ بودم. هفت نفر مشاهده نمودم كه مىآيند و ابر بر سر ايشان سايه انداخته. گفتم: والله كه ايشان همه پيغمبر نيستند وليكن در ميان ايشان پيغمبر هست. پس بيامدند تا به باغ داخل شدند. چون مشاهده كردم، حضرت رسول صلىالله عليه و آله بود با حضرت اميرالمؤمنين و حمزه بن عبدالمطلب و زيد بن حارثه (370) و عقيل بن ابىطالب (371) و ابوذر و مقداد. پس خرماهاى زبون (372) را تناول مىفرمودند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله به ايشان مىگفت كه: به خرماى زبون قناعت نماييد و ميوه باغ را ضايع (373) مكنيد.
من به نزد مالكه (374) خود آمدم و گفتم: يك طبَق از خرماى باغ به من ببخش. گفت: تو را رخصت (375) شش طبق دادم. بيامدم و طبقى از رطب (376) برگرفتم و در خاطر خود گذرانيدم كه اگر در ميان ايشان پيغبمر هست از خرماى تصدق تناول نمىنمايد و هديه را تناول مىنمايد. پس طبق را نزد ايشان آوردم و گفتم: اين خرماى تصدق است. حضرت رسول و اميرالمؤمنين و حمزه و عقيل چون از بنى هاشم بودند و صدقه بر ايشان حرام است، تناول ننمودند و آن سه نفر ديگر به خوردن مشغول شدند. به خاطر خود گذرانيدم كه اين يك علامت است از علامات پيغمبر آخرالزمان (377) كه در كتب خواندهايم.
پس برفتم و رخصت يك طبق ديگر از آن زن طلبيدم. آن رخصت شش طبق داد.
پس يك طبق ديگر رطب نزد ايشان حاضر ساختم و گفتم: اين هديه است. حضرت رسول صلىالله عليه و آله دست دراز فرمود و گفت: بسمالله. همگى تناول نماييد. پس همگى تناول نمودند. در خاطر خود گفتم كه: اين نيز يك علامت ديگر است.
و من مضطرب بر گِرد سر آن جناب مىگشتم و در عقب آن حضرت مىنگريستم.
آن حضرت كه جانب من التفات (378) نمودند و فرمودند كه: مُهر نبوت (379) را طلب مىكنى؟ گفتم: بلى.
دوش مبارك خود را گشودند. ديدم مُهر نبوت را كه در ميان دو كتف آن حضرت نقش گرفته و موى چند بر آن رسته (380). بر زمين افتادم و قدم مباركش را بوسه دادم. فرمود كه: اى روزبه برو به نزد خاتون (381) خود بگو محمد بن عبدالله مىگويد كه: اين غلام را به ما بفروش.
چون اداى رسالت نمودم (382) گفت: بگو او را نفروشم مگر به چهارصد درخت خرما، كه دويست درخت آن خرماى زرد باشد و دويست درخت خرماى سرخ.
چون به حضرت عرض نمودم، فرمود كه: چه بسيار بر ما آسان است آنچه او طلبيده. پس گفت: يا على دانههاى خرما را جمع نما.
پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله دانه را در زمين فرو مىبرد و اميرالمؤمنين آب مىداد. و چون دانه دويم را مىكِشتند دانه اول سبز شده بود. و همچنين تا هنگامى كه فارغ شدند، همه درختان كامل شده، به ميوه آمده بود. (383) پس حضرت پيغام داد كه: بيا درختان خود را بگير و غلام را به ما سپار.
چون زن درختان را بديد گفت: والله نفروشم تا همه درختان، خرماى زرد نباشد.
در آن حال، جبرئيل نازل شد و بال خود بر درختان ماليد. همه خرماى زرد شد.
پس آن زن به من گفت كه: والله كه يكى از اين درختان نزد من بهتر است از محمد و از تو. من گفتم كه: يك روز خدمت آن سرور نزد من بهتر است از تو واز آنچه دارى.
پس حضرت مرا آزاد فرمود و سلمان (384) نام نهاد.
و على بن ابراهيم (385) عليهالرحمه روايت كرده كه: در جنگ تبوك ابوذر سه روز در عقب ماند به جهت اينكه شتر او لاغر و ناتوان بود. پس چون دانست كه شتر به قافله نمىرسد، شتر را در راه بگذاشت، و رخت (386) خود را بر پشت بست و پياده متوجه شد. پس چون روز بلند شد و آفتاب گرم شد، نظر مسلمانان بر وى افتاد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ابوذر است كه مىآيد و تشنه است. آب زود به وى رسانيد.
آب به او رسانيدند. تناول نمود و به خدمت حضرت شتافت و مِطهَرهاى (387) پر از آب در دست وى بود. حضرت فرمود كه: اى ابوذر تو كه آب داشتى؛ چرا تشنه مانده بودى؟ گفت: يا رسولالله به سنگى رسيدم بر او آب باران جمع شده بود. چون چشيدم، شيرين و سرد بود. با خود قرار كردم كه تا حبيب (388) من رسول خدا صلىالله عليه و آله از اين آب نخورد من نخورم حضرت فرمود كه: اى ابوذر خدا تو را رحم كند. تو تنها و غريب زندگانى خواهى كرد، و تنها خواهى مرد، و تنها مبعوث خواهى شد، و تنها داخل بهشت خواهى شد، و جمعى از هل عراق به تو سعادتمند خواهند شد كه متوجه غسل و تكفين و دفن تو خواهند شد.
و ارباب سير مُعتَمَده (389) نقل كردهاند كه: ابوذر در زمان عمر به ولايت (390) شام (391) رفت و در آنجا بود تا زمان خلافت عثمان. و چون قبايح (392) اعمال عثمان عليه العنه به سمع (393) او رسيد، خصوصا قصه (394) اهانت و ضرب (395) عمار (396)، زبان طعن و مذمت بر عثمان بگشاد، و عثمان را آشكارا طعن مىفرمود و قبايح اعمال او را بيان مىنمود. و چون از معاويه لعنه الله اعمال شنيعه (397) مشاهده مىنمود، او را توبيخ و سرزنش مىنمود و مردم را به ولايت خليفه به حق حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ترغيب مىنمود و مناقب آن حضرت را بر اهل شام مىشمرد و بسيارى از ايشان را به تشيع مايل گردانيد. و چنين مشهور است كه شيعيانى كه در شام و جَبَلِ عامل (398) اكنون هستند به بركت ابوذر است.
معاويه حقيقت اين حال را به عثمان نوشت و اعلام نمود كه اگر چند روز ديگر در اين ولايت (399) بماند مردم اين ولايت را از تو منحرف مىگرداند.
عثمان در جواب نوشت كه: چون نامه من به تو رسد البته (400) بايد كه ابوذر را بر مركبى درشت رو (401) نشانى و دليلى (402) عنيف (403) با او فرستى كه آن مركب را شب و روز براند تا خواب بر او غالب شود و ذكر (404) من و ذكر تو از خاطرش فراموش گردد.
چون نامه به معاويه رسيد ابوذر را بخواند و او را بر كوهان شترى درشترو برهنه (405) بنشاند و مردى درشت (406) عنيف را با او همراه كرد. ابوذر رحمهالله مردى درازبالا و لاغر بود، و در آن وقت، شيب (407) و پيرى اثرى تمام در او كرده بود و موى سر و روى او سفيد گشته و ضعيف و نحيف (408) شده. دليل، شتر او را به عُنف (409) مىراند و شتر جهاز (410) نداشت. از غايت (411) سختى و ناخوشى (412) كه آن شتر مىرفت رانهاى ابوذر مجروح گشت و گوشت آن بيفتاد و كوفته و رنجور به مدينه داخل شد.
چون او به زند عثمان آوردند و آن ملعون در او نگريست، گفت: هيچ چشم به ديدار تو روشن مباداى جُندَب. ابوذر گفت: پدر من مرا جندب نام كرد، و مصطفى صلىالله عليه و آله مرا عبدالله نام نهاده. عثمان گفت: تو دعوى مسلمانى مىكنى، و از زبان ما مىگويى كه خداى تعالى درويش (413) است و ما توانگريم. آخر من كى اين سخن گفتهام؟ ابوذر گفت: اين كلمه بر زبان من نرفته است، وليكن گواهى مىدهم كه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه او گفت كه: چون پسران ابىالعاص (414) سى نفر شوند مال خداى تعالى را وسيله دولت (415) و اقبال (416) خويش كنند، و بندگان خداى را چاكران و خدمتكاران خود گردانند، و در دين خداى تعالى خيانت كنند. پس از آن، خداى تعالى بندگان خود را از ايشان خلاصى دهد و باز رهانَد.
و على بن ابراهيم عليهالرحمه اين آيات كريمه را در تفسير خود ايراد نموده (417) كه: و اذ أخذنا ميثاقكم لا تسفكون دمائكم و لا تخرجون أنفسكم من دياركم. ثم أقررتم و أنتم تشهدون. ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسكم و تخرجون فريقا منكم من ديارهم تظاهرون عليهم بالاثم و العدوان و ان يأتوكم أسارى تفادوهم و هو محرم عليكم اخراجهم أفتؤمنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض؟ فما جزاء من يفعل ذلك منكم الا خزى فى الحيوه الدنيا و يوم القيمه يردون الى أشد العذاب و ما الله بغافل عما تعملون. (418) (419) كه ترجمهاش موافق قول اكثر مفسرين اين است كه: ياد كنيد وقتى را كه پيمان از شما (با پدران شما) گرفتيم كه نريزند خونهاى خود (يعنى خويشان و همدينان خود) را، و بيرون مكنيد ايشان را به ظلم و ستم از خانهها و شهرهاى خود. و قبول نموديد اين عهد و پيمان را، و حال آنكه مىدانيد اين معنى را، و گواهى مىدهيد بر حقيقت اين. پس شما آن گروهيد كه (پيمان را شكستيد) مىكشيد كسان خود را، و بيرون مىكنيد گروهى {از خود} را از خانهها و شهرهاى خود، و يارى يكديگر مىكنيد در بيرون كردن ايشان به تعدى و ستم.
و اگر آيند نزد شما اسيران (كه در دست دشمن افتادهاند) باز مىخريد اسيران را، و بر شما حرام است بيرون كردن ايشان (و فديه (420) كه مىدهيد خوب است). آيا مىگرويد به پارهاى از احكام كتاب خدا (كه فديه اسير دادن است) و كافر مىشويد به بعض ديگر (كه آن حرمت (421) كشتن و بيرون كردن است)؟ پس نيست مكافات آن كس كه چنين نافرمانى كند از شما مگر خوارى و رسوايى دنيا، و در روز قيامت بازگردند به سختترين عذابها (كه آتش جهنم است). و خدا غافل نيست از آنچه مىكنيد (422) (423) و على بن ابراهيم ذكر كرده است كه اين آيات در باب ابىذر و عثمان نازل شده (424) به اين سبب كه: چون ابوذر به مدينه داخل شد، عليل و بيمار تكيه بر عصايى داده به نزد عثمان آمد. و در آن وقت صد هزار درهم (425) از مال مسلمانان از اطراف آورده بودند و نزد آن ملعون جمع بود، و منافقان اصحاب او بر گرد او نشسته نظر بر آن مال داشتند كه بر ايشان قسمت نمايد. ابوذر به عثمان گفت كه: اين چه مال است؟ گفت: صد هزار درهم است كه از بعضى نواحى (426) براى من آوردهاند، و انتظار مىبرم كه مثل آن بيارند و با آن ضم نمايم، (427) و آنچه خواهم بكنم و به هر كه خواهم بدهم. ابوذر گفت كه: اى عثمان صدهزار درهم بيشتر است يا چهار دينار (428)؟ گفت: بلكه صدهزار درهم.
ابوذر گفت كه: به ياد دارى كه من و تو در وقت خفتن (429) به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله رفتيم. دلگير و محزون (430) بود و با ما سخن نگفت. و چون بامداد به خدمت آن حضرت رفتيم او را خندان و خوشحال يافتيم. گفتيم: پدران و مادران ما فداى تو باد! سبب چيست كه دوش چنين مغموم (431) بودى و امروز چنين شادمانى؟ فرمود كه: ديشب چهار دينار از مال مسلمانان نزد من جمع شده بود و هنوز قسمت ننموده بودم. ترسيدم كه مرا مرگ در رسد و آن نزد من مانده باشد. و امروز بر مسلمانان قسمت نمودم و راحت يافته خوشحال شدم.
عثمان به جانب كَعبُالاحبار (432) (433) نظر كرد و گفت: چه مىگويى در باب كسى كه زكات واجب مال خود را داده باشد؟ آيا بر او ديگرى چيزى لازم است؟ و به روايت ديگر گفت كه: اى كعب چه حرج (434) باشد امامى (435) را كه بعضى از بيتالمال (436) را به مسلمانان دهد و بعض ديگر را حفظ نمايد كه تا به مرور ايام به هر كه مصلحت داند صرف نمايد؟ كعب گفت كه: اگر يك خشت از طلا و يك خشت از نقره بسازد بر او چيزى لازم نيست.
ابوذر عصاى خود را بر سر كعب زد و گفت: اى يهودى زاده تو را چه كار است كه در احكام مسلمانان نظر نمايى (437)؟ گفته خدا راستتر است از گفته تو. خداوند عالم مىفرمايد كه: الذين يكنزون الذهب و الفضه و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب أليم. يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم: هذا ما كنزتم لأنفسكم فذوقوا ما كنتم تكنزون. (438) ترجمهاش به قول مفسرين اين است كه: آنان كه جمع مىكنند و گنج مىنهند طلا و نقره را، و در راه خدا نفقه نمىكنند، بشارت ده ايشان را به عذابى دردناك، در روزى كه آنچه به گنج نهادهاند در آتش جهنم سرخ كنند، پس داغ كنند بدان پيشانى ايشان را (كه در وقت ديدن فقرا گره بر آن زدهاند)، و پهلوهاى ايشان را (كه از اهل فقر تهى كردهاند)، و پشتهاى ايشان را (كه بر درويشان (439) گردانيدهاند. و گويند به ايشان كه): اين است آن گنج كه نهاده بوديد براى خود (و گمان نفع از آن داشتيد). پس بچشيد وبال (440) آنچه ذخيره مىكرديد از براى خود. چون ابوذر اين آيات را بخواند عثمان گفت: تو پير و خَرِف (441) شدهاى و عقل از تو زايل (442) شده است. اگر نه اين بود كه تو صحبت (443) رسول را صلى الله عليه و آله دريافتهاى، هر آينه (444) تو را مىكشتم.
ابوذر گفت كه: دروغ مىگويى - اى عثمان - و قادر بر قتل من نيستى. حبيب (445) من رسول خدا صلىالله عليه و آله مرا خبر داده كه: اى ابوذر تو را از دين بر نمىگردانند، و تو را نمىكشند. و اما عقل من، از او اينقدر مانده است كه يك حديث در شأن تو و خويشان تو از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله به خاطر دارم.
گفت: چه حديث است؟ گفت ابوذر كه: شنيدم كه آن حضرت فرمود كه: چون آل ابىالعاص (446) به سى تن رسند، مالهاى خدا را به ناحق تصرف نموده، در ميان خود به نوبت بگيرند، و قرآن را به باطل تأويل نمايند، (447) و مردمان را به بندگى خود بگيرند، و فاسقان (448) و ظالمان را ياور خود گردانند، و با صالحان (449) در مُحاربه (450) و مُنازعه (451) باشند.
عثمان گفت: اى گروه صحابه هيچ يك از ما اين حديث را از پيغمبر شنيدهايد؟ همه از براى خوشامد او گفتند: نشنيدهايم. عثمان گفت كه: حضرت على بن ابىطالب را بخوانيد. چون حضرت بيامد عثمان گفت كه: اى ابوالحسن (452) ببين كه اين پير دروغگو چه مىگويد. حضرت فرمود كه: بس كن -اى عثمان - و او را به دروغ نسبت مده، كه من شنيدم كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در حق (453) او فرمود كه: آسمان سبز سايه نيفكنده بر كسى، و زمين تيره برنداشته سخنگويى را كه راستگوتر از ابوذر باشد.
جميع (454) صحابه كه حاضر بودند گفتند كه: والله كه حضرت على راست مىفرمايد. ما اين حديث را از پيغمبر شنيدهايم.
پس ابوذر بگريست و گفت: واى بر شما! كه همه گردن به سوى اين مال دراز كردهايد و مرا به دروغ نسبت مىدهيد و گمان مىبريد كه من بر پيغمبر دروغ مىبندم.
پس ابوذر رو به آن منافقين (455) كرد و گفت كه: كى در ميان شما بهتر است؟ عثمان گفت كه: تو را گمان اين است كه تو از ما بهترى. گفت: بلى. از روزى كه از حبيب خود رسول خدا جدا شدهام تا حال همين جُبه (456) را پوشيدهام و دين را به دنيا نفروختهام. و شما بدعتها (457) در اين پيغمبر احداث كرديد (458) و براى دنيا دين را خراب كرديد و در مال يخدا تصرفها به ناحق كرديد، و خدا از شما سؤال خواهد كرد و از من سؤالس نخواهد كرد.
عثمان گفت: به حق رسول تو را سوگند سيشبمىدهم كه از آنچه مىپرسم جواب بگويى.
ابوذر گفت كه: اگر قسم ندهى بگويم. عثمان گفت كه: بگو كه كدام شهر را دوستتر مىدارى! گفت: شهر مكه كه حرم (459) خدا و رسول است. مىخواهم كه در آنجا خدا را عبادت كنم تا مرا مرگ در رسد. گفت: تو را به آنجا نفرستم، و تو را نزد من كَرامتى (460) نيست. پس ابوذر ساكت شد. عثمان گفت كه: كدام شهر را دشمنتر مىدارى؟ گفت: رَبَذه (461) كه در حالت كفر در آنجا بوده ام. عثمان گفت كه: تو را در آنجا مىفرستم.
ابوذر گفت كه:اى عثمان تو از من سؤالى كردى و من راست گفتم. اكنون من سؤالى دارم، تو نيز راست بگو. مرا خبر ده كه اگر لشكرى به جانب دشمن فرستى و مرا در ميان آن لشكر، كافران به اسيرى بگيرند و گويند كه او را باز نمىدهيم تا ثلث (462) مال خود را ندهى، خواهى داد؟ گفت: بلى گفت: اگر نصف مال تو را خواهند، مىدهى؟ گفت: بله گفت: اگر به فداى من تمام مال تو را طلبند مىدهى؟ گفت: بلى. ابوذر گفت: الله اكبر! (463) حبيب من رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى به من گفت كه: اى ابوذر چگونه باشد حال تو روزى كه از تو پرسند بهترين بلاد (464) را، و تو مكه را گويى، و قبول سُكناى (465) تو در آنجا ننمايند؛ و بدترين شهرها را از تو پرسند و تو گويى ربذه، و تو را به آنجا فرستند. گفتم كه: يا رسولالله چنين زمانى خواهد بود؟ فرمود كه: آرى به حق آن خدا كه جان من در قبضه تصرف اوست كه اين امر خواهد بود گفتم: يا رسولالله در آن روز شمشير بر دوش بگيرم و مردانه از براى خدا با ايشان جهاد كنم؟ حضرت فرمود كه: نه؛ بشنو و خاموش باش و متعرض كسى مشو (466) اگرچه غلام حَبَشى (467) باشد. و به درستى كه حق تعالى در ماجراى تو و عثمان آيهاى چند فرستاده. و آن آيات را كه گذشت، حضرت بخواند. و انطباق جميع آن آيات بر اين قصه (468) بر خبير (469) پوشيده نيست، از بيرون كردن ابوذر، و قصه فِدا (470) كه ابوذر از او سؤال كرد و جواب گفت، و خوارى دنيا كه به حال سگان كشته شد، و عذاب آخرت كه ابدالآباد (471) باشد، عذاب معذب (472) است.
پس مروان بنالحكم (473) عليهاللعنه را حكم كرد كه ابوذر را با عيال (474) از مدينه بيرون فرستد به جانب ربذه، و تأكيد كرد كه كسى از صحابه به مشايعت (475) او بيرون نرود. وليكن اهل بيت رسالت با جمعى از خواص، امر عثمان را اطاعت نكرده، به مشايعت بيرون رفتند و او را دلدارى نمودند.
چنانچه محمدبن يعقوب كلينى رحمهالله روايت نموده كه: چون ابوذر از مدينه بيرون رفت حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهم و عقيل برادر حضرت اميرالمؤمنين و عمار بن ياسر به مشايعت او بيرون رفتند. و چون هنگام وداع شد حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: اى ابوذر تو از براى خدا غضب كردى. اميد بدار از آنكه از براى او غضب كردهاى. اين گروه ترسيدند كه مبادا تو در دنيايى ايشان تصرف نمايى، و تو ترسيدى بر دين خود، و دين خود را به ايشان نگذاشتى و حفظ كردى. پس تو را از فِناى (476) خود براندند و بلاها ممتحَن (477) ساختند. والله كه اگر راههاى آسمان و زمين را بر كسى ببندند و او پرهيزكار باشد، البته حق تعالى به در رَوى از براى او مقرر فرمايد. (478) مونس تو نيست مگر حقيقت تو، و وحشت (479) و تنهايى و دورى تو از باطل است.
پس عقيل گفت كه: اى ابوذر تو مىدانى كه ما اهل بيت، تو را دوست مىداريم، و ما مىدانيم كه تو ما را دوست مىدارى. تو حق و حرمت (480) ما را بعد از پيغمبر نگاه داشتى و ديگران ضايع كردند مگر قليلى از اهل حق. پس ثواب تو بر خداست. و به جهت محبت اهل بيت رسالت تو را آواره شهر و ديار مىكنند. خدا مزد تو را دهد. بدان كه از بلا گريختن جَزَع (481) است و عافيت (482) را به زودى طلب نمودن از نااميدى. جزع و نااميدى را بگذار و بر خدا توكل كن و بگو: حسبى الله و نعم الوكيل. (483) پس حضرت امام حسن صلواتالله عليه فرمود كه: اى عم (484)! اين گروه با تو كردند آنچه مىدانى، و خداوند عالميان بر جميع امور مطلع و شاهد است. ياد دنيا را به ياد مفارقت (485) دنيا از خاطر محو نما، و سختيهاى دنيا را به اميد راحتهاى عقبى (486) بر خود آسان كن، و بر بلاها صبر نما، تا چون پيغمبر را ملاقات نمايى از تو خشنود و راضى باشد.
پس حضرت امام حسين صلواتالله عليه گفت:اى عم! خداوند عالميان قادر است كه بدل نمايد اين حالت شدت (487) را به حالت رَخا (488)، و خدا را بر وفق (489) حكمت و مصلحت هر روز تقديرى و كارى است. اين گروه دنياى خود را از تو منع كردند، و تو دين خود را از ايشان منع كردى. و تو چه بسيار بىنيازى از آنچه ايشان را از تو منع كردند، و ايشان بسى محتاجاند به آنچه تو از ايشان منع نمودى. بر تو باد به صبر، كه عمده خيرات در شكيبايى است؛ و شكيبايى از صفات كريمه (490) است. و جزع را بگذار كه نفعى ندهد.
پس عمار گفت كه: اى ابوذر خدا به وحشت و تنهايى مبتلا كند كسى را كه تو را به وحشت انداخت، و خدا بترساند كسى را كه تو را ترسانيد. والله كه مردم را بازنداشت از گفتن سخن حق مگر ميل به دنيا و محبت آن. والله كه طاعت (491) الهى با جماعت اهل بيت است و پادشاهى دنيا از آن كسى است كه به زور متصرف شود. اين گروه مردم را به سوى دنيا خواندند، مردم ايشان را اجابت نمودند (492) و دين خود را به ايشان بخشيدند. پس زيانكار دنيا و آخرت شدند، و ين است خُسران (493) عظيم.
پس ابوذر رضوانالله عليه در جواب ايشان گفت كه: بر شما باد سلام و رحمت و بركتهاى الهى. پدرم و مادرم فداى اين روها باد كه مىبينم! به درستى كه هرگاه كه شما را مىبينم حضرت رسول صلىالله عليه و آله را به خاطر مىآورم. و مرا در مدينه كارى و دلبستگى و انسى به غير شما نيست. و بودن من در مدينه بر عثمان گران آمد، همچنان كه بودن من در شام بر معاويه دشوار بود. عثمان سوگند خورد كه مرا از مدينه به شهرى از شهرها فرستد. از او درخواستم كه مرا به كوفه فرستد. ترسيد كه من مردم كوفه را بر برادرش بشورانم (494)، قبول نكرد و قسم ياد كرد كه مرا به جايى فرستد كه در آنجا مرا مونسى نباشد و آواز دوستى به گوش من نرسد. و والله كه من به غير خداوند خود انيسى و مصاحبى نمىخواهم. و چون خدا با من است از تنهايى پروايى ندارم. او مرا در جميع امور كافى است، و خداوندى بجز او نيست، بر او توكل دارم، و اوست خداوند عرش عظيم و بر همه چيز قادر و توانا، و صلوات و درود بر محمد و اهل بيت طاهرين (495) و طيبين (496) او باد.
و على بن ابراهيم روايت كرده كه: ابوذر را پسرى بود ذر نام، و در ربذه وفات يافت. ابوذر چون او را دفن كرد بر سر قبر وى ايستاد. پس دست بر قبر وى نهاد و گفت: اى ذر خدا تو را رحم (497) كند. به درستى كه خوش خلق و نيكو كردار بودى به پدر و مادر. و چون از دنيا رفتى من از تو راضى بودم. بر من از رفتن تو نقصى راه نيافته و مرا به غير حق تعالى حاجتى نيست و از ديگرى اميد نفعى ندارم كه از رفتن او دلگير باشم. و اگر نه اهوال (498) بعد از مرگ مىبود آرزو مىداشتم كه به جاى تو باشم. و مرا اندوه بر تو مشغول ساخته از اندوه از براى تو. والله كه گريه از براى تو نكردم بلكه بر تو گريستم. كاشكى مىدانستم كه چه با تو گفتند و تو چه در جواب گفتى. خداوندا حقى چند از براى خود بر او واجب گردانيده بودى، و حقى چند براى من بر او فرض (499) گردانيده بودى. الهى من حقوق خود را به او بخشيدم. تو نيز حقوق خود را به او ببخش و از او عفو فرما، كه تو سزاوارترى به جود و كرم از من.
و ابوذر را گوسفندى چند بود كه معاش خود و عيال (500) به آنها مىگذرانيد. آفتى در ميان ايشان به هم رسيد و همگى تلف شدند. و زوجهاش نيز در رَبَذه وفات يافته بود. همين ابوذر مانده بود و دخترى كه نزد وى مىبود.
دختر ابوذر گفت كه: سه روز بر من و بر پدرم گذشت كه هيچ به دست ما نيامد كه بخوريم، و گرسنگى بر ما غلبه كرد. پدر به من گفت كه: اى فرزند بيا به اين صحراى ريگستان رويم، شايد گياهى به دست آوريم و بخوريم. چون به صحرا رفتيم چيزى به دست نيامد. پدرم ريگى جمع نمود و سر بر آن گذاشت. نظر كردم، چشمهاى او را ديدم مىگردد و به حال احتضار (501) افتاده. گريستم و گفتم: اى پدر من! با تو چه كنم در اين بيابان با تنهايى و غربت؟ گفت: اى دختر! مترس، كه چون من بميرم جمعى از اهل عراق بيايند و متوجه امور من شوند. به درستى كه حبيب من رسول خدا صلىالله عليه و آله مرا در غزوه (502) تبوك چنين خبر داده. اى دختر! چون من به عالم بقا (503) رحلت نمايم عبا را بر روى من بكش و بر سر راه عراق بنشين، و چون قافلهاى پيدا شود نزديك برو و بگو: ابوذر كه از صحابه حضرت رسول صلىالله عليه و آله است، وفات يافته.
دختر گفت كه: در اين حال جمعى از اهل ربذه به عيادت پدرم آمدند و گفتند: اى ابوذر چه آزار (504) دارى و از چه شكايت دارى؟ گفت: از گناهان خود، گفتند: چه چيز خواهش دارى؟ گفت: رحمت پروردگار خود را مىخواهم. گفتند: آيا طبيبى مىخواهى كه براى تو بياوريم؟ گفت: طبيب مرا بيمار كرده. طبيب خداوند عالميان است و درد و دوا از اوست.
دختر گفت كه: چون نظر وى بر ملك موت (505) افتاد گفت: مرحبا (506) به دوستى كه در هنگامى آمده است كه نهايت احتياج به او دارم. رستگار مباد كسى كه از ديدار تو نادم (507) و پشيمان گردد. خداوندا مرا زود به جِوارِ (508) رحمت خود برسان. به حق تو سوگند كه مىدانى كه هميشه خواهان لقاى (509) تو بودهام، و هرگز كاره (510) مرگ نبودهام.
دختر گفت كه: چون به عالم قدس (511) ارتحال (512) نمود عبا بر روى او كشيدم و بر سر راه قافله عراق نشستم. جمعى پيدا شدند. به ايشان گفتم كه: اى گروه مسلمانان ابوذر مصاحِبِ (513) حضرت رسول صلىالله عليه و آله وفات يافته. ايشان فرود آمدند و بگريستند و او را غسل دادند و كفن كردند و بر او نماز گزارده، دفن كردند. و مالك اشتر (514) در ميان ايشان بود.
و مروى (515) است كه مالك گفت كه: من او را در حُلهاى (516) كفن كردم كه با خود داشتم، و قيمت آن حله چهارهزار درهم (517) بود.
دختر گفت كه: من چنين بر سر او مىبودم و نمازى كه او مىكرد مىكردم و روزهاى كه او مىداشت به جا مىآوردم. شبى نزد قبر او خوابيده بودم. او را به خواب ديدم كه قرآن در نماز شب مىخواند، چنانچه در حال حيات مىخواند. به او گفتم كه: اى پدر! خداوند تو با تو چه كرد؟ گفت: اى دختر نزد پروردگار كريمى (518) رفتم. او از من خشنود شد و من از وى راضى شدم. كرَمها فرمود و مرا گرامى داشت و عطاها بخشيد. اما اى دختر عمل بكن و مغرور مشو.
و اكثر ارباب تواريخ، به جاى دختر ابوذر، زن او را نقل كردهاند.
و احمد بن اعثم كوفى (519) نقل كرده است كه: جمعى كه در تجهيز (520) ابوذر حاضر بودند، احنَف بن قيس تميمى (521) و صَعصَعَه بن صوحان العبدى (522)، و خارجه الصلت التميمى (523)، و عبدالله بن مسلمه التميمى (524) و هلال بن مالك المزنى (525) و جرير بن عبدالله البجلى (526) و اسود ابن يزيد النخعى (527) و علقمه بن قيس النخعى (528)، و مالك اشتر بودند.
و چون از نماز ابوذر فارغ شدند مالك اشتر بر سر قبر او برپاى خواست و بعد از حمد و ثناى بارى تعالى گفت: بار خدايا ابوذر غفارى از صحابه رسول تو بود و به كتابها و رسولان تو ايمان آورده بود و در راه دين جهاد كرده و بر جاده اسلام ثابت قدم بوده، و تبديل و تغيير به شعاير (529) دين راه نداده. چيزى چند ديده بود نه بر طريق سنت (530) و جماعت (531)، بر آنها انكار كرده بود (532) به زبان و به دل. بدان سبب او را حقير (533) شمردند و محروم گردانيدند و از شهر بيرون كردند و ضايع گذاشتند (534) تا در غربت، او را وفات رسيد. بار خدايا آنچه از بهشت، مؤمنان را وعده كردهاى حِظ (535) او را از آن مَوفور (536) گردان، و جزاى آن كس كه او را از مدينه - كه حرم رسول (537) توست - بيرون كرد و ضايع گذاشت، چنانچه مستوجب (538) آن است، برسان.
مالك اين دعا بگفت و حاضران آمين (539) گفتند.
و ابن عبدالبر (540) در كتاب استيعاب ذكر كرده است كه: وفات ابوذر در سال سى و يكم يا سى و دويم هجرت بود و عبدالله مسعود (541) بر او نماز گزارد. و بعضى گفتهاند كه سال بيست و چهارم هجرت بود، و قول اول اصح است (542).
بدان كه تذكر (543) احوال دوستان خدا، و ياد مصايب (544) و محنتهاى (545) ايشان، متضمن (546) فوايد بسيار است، و سبب اين است كه بىاعتبارى دنيا و باطل بودن اهل دنيا بر احسن وجوه (547) ظاهر گردد و موجب رغبت اين كس است به اطوار (548) ايشان، و باعث اين مىشود كه اگر اهل حق در دنيا مغلوب (549) و منكوب (550) باشند، راضى باشند و بدانند كه بزرگواران دين، در دنيا هميشه ممتحن (551) بودهاند. لهذا در ذكر احوال اين بزرگوار بعضى از تطويل (552) نمود.
اكنون شروع در مقصود مىنماييم.
257) ابوذر: ابوذر به معنى ذر است كه آن را در فارسى با تخفيف، ابوذر (بدون تشديد) تلفظ مىكنند و مىنويسند. از بزرگترين صحابه رسول اكرم (ص) است. سرگذشتش در اين مقدمه آمده است. |
فصل سيم (641): در شرايط اعمال است
بدان كه شرايط اعمال را در اين رساله (642) احصا (643) نمىتوان نمود وليكن اشاره به بعضى از شرايط كه اين كلمه جامعه (644) به آن اشارت دارد مجملا (645) مىنمايد.
از جمله ارواح عبادات كه به سبب آن مورث (646) ثمرات مىشود، و از عادات امتياز به هم مىرساند (647) نيت است.
چنانچه منقول است از رسول خدا صلىالله عليه و آله كه: انما الاعمال بالنيات. يعنى: عمل نيست عمل، مگر به نيت.
و كُلَينى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام (648) روايت نموده كه: رسول خدا صلىالله و عليه و آله فرمود كه: نيت مؤمن بهتر است از عمل او، و نيت كافر بدتر است از عمل او، و هر عمل كنندهاى موافق نيت خود عمل مىكند.
و ايضا (649) از آن حضرت روايت نموده كه در تفسير اين آيه: ليبلوكم أيكم أحسن عملا (650) يعنى: تا بيازمايد شما را كه كدام يك از شما نيكوكارتريد كه حضرت فرمود كه: مراد (651) اين نيست كه هر كه بيشتر عمل كرده باشد، بلكه مراد اين است كه: هر كه عملش درستتر و به صواب (652) و حق نزديكتر باشد. و عمل صواب آن است كه با خوف الهى (653) و نيت صادق و درست باشد. و باقى ماندن بر يك عمل، و سعى نمودن كه از براى خدا خالص گردد بهتر است از اصل عمل. و عمل خالص آن است كه نخواهى كه كسى غير خدا تو را بر آن كار مدح و ستايش نمايد. و نيت بهتر است از عمل، بلكه همين نيت، عمل است و بس. بعد از اين فرمودند كه: قل كل يعمل على شاكلته. (654) يعنى: بگو (اى محمد) كه هر كس كار مىكند بر شاكله (655) نيت است.
و در معنى نيت اشتباه بسيار واقع شده و اكثر به اصل حقيقت آن راه نيافتهاند. بعضى از عوام (656) را گمان اين است كه نيت آن لفظى است كه به آن تلفظ مىنمايند در هنگام شروع كردن به وضو و نماز و غير آن، هرچند در خاطر ايشان معنى نيت نباشد. و اين به اجماع (657)، لغو (658) و بيفايده است.
و بعضى كه از اين درجه ترقى نمودهاند، نيت را به خاطر گذرانيدن آن الفاظ، و تعقل (659) معانى آنها مىدانند. و اين نيز خطاست زيرا كه ثمره نيت، اخلاص (660) در عمل است و عمل را از شرك (661) و ريا (662) بيرون آوردن. و ظاهر است كه اين معنى (663) باعث اخلاص (664) نمىشود. مثلا اگر شخصى تاركالصلات (665) باشد و هرگز نماز نكند (666) و روزى بشنود كه بزرگى به مسجد آمده و زرى (667) به صلحا (668) قسمت مىنمايد، و از براى همين غرض وضو بسازد و به مسجد بيايد و در برابر آن بزرگ به همين قصد متوجه نماز شود و در خاطر بگذراند كه نماز واجب پيشين (669) مىگزارم (670) از براى رضاى خدا، و جميع اعمال نماز را به جا آورد، با آن كه نيت به آن معنى را با جميع افعال (671) صلات (672) به جا آورده، البته نماز او باطل است. پس معلوم شد كه آن، نيت نيست و نفعى ندارد.
بلكه تحقيق (673) معنى نيت آن است كه بر دو معنى اطلاق مىتوان كرد، كه هر دو در كار است (674) و يكى در غايت (675) آسانى است و ديگرى در نهايت دشوارى.
اما اول، عبارت از آن است كه: مقارن (676) فعل، قصد كردن خصوص (677) آن فعل داشته باشد و از روى سهو (678) و غفلت به جا نياورد. مثل آن كه شخصى به قصد غسل جنابت به حمام رود و در حمام فراموش كند كه جُنُب است؛ و به قصد ديگر سر به آب فرو برد و بيرون آيد. اين شخص نيت غسل نكرده و آن سر به آب فرو بردن او غسل جنابت نيست. و اگر به خاطر داشت و به اين مطلب (679) سر فرو برد، غسل كرده و نيت داشته هر چند به لفظ در نياورد و آن معانى را به خاطر نگذراند.
و نيت به اين معنى بسيار نادر (680) است كه كسى از آن خالى باشد چنانچه بعضى از محققين گفتهاند كه: اگر ما را تكليف مىكردند كه افعال را بىنيت بكنيم تكليف مالايُطاق (681) بود.
و اما دويم، پس آن عبارت است از غرض و علت و باعثى كه آدمى را محرك و داعى (682) بر فعل است. و افعال اختياريه عُقلا از اين خالى نمىباشد. مثل آن كه شخصى متوجه بازار مىشود، از او مىپرسى كه: به كجا مىروى؟ مىگويد كه: به بازار مىروم. اين نيت به معنى اول است كه در نفس (683) او هست و بعد از سؤال اظهار مىنمايد. و اگر بگويد كه به جاى ديگر مىروم دروغ گفته و از خلاف نيت خود خبر داده. و بعد از آن كه از او مىپرسى كه: چرا به بازار مىروى؟، مىگويد: مىروم كه متاع (684) بگيرم. اين نيت به معنى دويم است، زيرا كه چيزى كه باعث حركت او شده است همين امر (685) است.
و اصل اين نيت مشكل نيست اما اخلاص در اين نيت در غايت صُعوبت (686) است و مدار كمال و پستى و زيادتى و نقصان (687) عبادت بر اخلاص اين نيت است و اين اخلاص را در وقت نماز به چشم بر هم گذاشتن و حركات وسواسيانه كردن تحصيل نمىتوان نمود (688)، بلكه در مدت مُتمادى (689) به رياضات (690) و مجاهدات (691) و تفكرات صحيح بعد از توفيق الهى قدرى از آن را تحصيل مىتوان نمود زيرا كه اين نيت تابع حالت آدمى است؛ تا حال خود را متبدل نسازى (692) نيت متبدل نمىشود. چنانچه در حديث سابق حضرت صادق عليهالسلام به اين اشاره فرموده كه شاكله - كه به معنى طريقه و حالت است - در آيه به نيت تفسير فرمود.
و توضيح اين معنى موقوف بر ذكر بعضى از مراتب نيت است.
بدان كه بناى اين عالم بر عشق و محبت است و هر كسى را معشوق و مقصودى است كه آن مطلب در نظر او عظيم است و ساير اشيا را به تبعيت آن مىطلبد و تحصيل آن مطلوب در جميع اعمال، نيت اوست، و آن مطلوب، غرض صحيح مىباشد و غرض فاسد مىباشد.
اما اغراض فاسده (693)، افراد (694) بسيار دارد. مثلا يك شخص در نظر او مال بسيار، عظيم و بزرگ است و شيطان آن را در نظر او زينت داده و محبت آن در صميم قلبش (695) جا كرده، پيوسته فكر و خيال او متوجه تحصيل آن است. اگر بشنود كه نمازى هست كه هركه مىكند مالش زياد مىشود، التبه به آن مبادرت مىنمايد (696) و اگر بشنود كه نمازى هست كه هركه مىكند صد هزار درجه بهشت به او مىدهند، مطلقا رغبت نمىنمايد. و اگر نماز شبانه روزى را مىكند از جهت اين مىكند كه مبادا مردم به او بىاعتقاد شوند و مالش را بگيرند، يا خدا مال را از او سلب كند. صاحب اين حالت تا اين حال با او هست مالپرست است و معبود او مال است و نيت او تحصيل مال است در جميع مراتب. و اشاره به اين معنى است آن حديث نبوى كه فرمود كه: ملعون است ملعون است هر كه بپرستد دينار و درهم را. زيرا كه هيچ كس دينار و درهم را سجده نكرده است، بلكه اين پرستيدن مراد است. و اگر غرض او محض اين مطلب خسيس (697) باشد، عبادات او باطل است. و اگر اين مطلب بسيار در نفس او مستقر نشده باشد و مطلب اخروى هم منظور او باشد، مُرائى (698) است و در بُطلان (699) عبادتش اشكالى هست، و مشهور (700)، بطلان است.
و يك شخص ديگر در نظر او مال چندان اعتبار ندارد. جاه و اعتبار مىطلبد و اين را معشوق خود ساخته و از پى معشوق خود مىگردد. هر جا كه او را مىيابد به آن ميل مىكند و در جميع اعمال خود ملاحظه مىنمايد كه اگر مؤيد (701) اعتبار و جاه دنياى او هست، مىكند و الا ترك مىكند و پيوسته متفحص (702) عبادتى است كه در ثواب آن نوشته باشند كه در نظرها عزيز مىشود و بزرگ مىشود؛ آن را به جا مىآورد. و اگر صاحب منصبى را در عزت مىبيند، چون جاهى كه معشوق اوست نزد او مىبيند به او ميل مىكند، و آن صاحب منصب فريب مىخورد و گمان مىكند كه عاشق كمالات اوست. چون از درجه اعتبار ساقط شد و مطلوب او از آن مفارقت (703) كرد و به ديگرى پيوست، به جانب ديگرى ميل مىكند.
لهذا حق سبحانه و تعالى به جهت اينكه خداپرست و جاهپرست و دنيا پرست از يكديگر ممتاز شوند، اهل حق را در غالب احوال، فقير و منكوب (704) مىدارد و مال و جاه با اهل باطل مىباشد. چنانچه در هنگام استيلاى (705) دولت اسلام چون دنيا و دين در يك جا مجتمع (706) بود، اعوان (707) و انصار (708) بسيار شدند، و بعد از وفات حضرت رسال كه پادشاهت (709) به دشمنان دين رسيد و دين و دنيا از يكديگر جدا شد، دينطلب و دنياطلب نيز جدا شدند و قليلى (710) به جانب حق ماندند، و همچنين در زمان استيلاى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه و زمان ابتلاى (711) حسنَين (712) صلوات الله عليهما (713).
و صاحب اين مرتبه نيز مثل صاحب مرتبه سابق است.
و اغراض فاسده دنيوى بينهايت است، و اين دو فرد بر سَبيل مثال (714) مذكور شد. و اعظم (715) آفات عبادات، اين نيات فاسده است، و در مرتبه شرك به خداست.
چنانچه ابن بابويه رحمهالله عليه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه روايت كرده كه: رسول خدا صلىالله و عليه و آله فرمود كه: اجتناب كنيد از ريا، به درستى كه آن شرك است به خدا. مُرائى (716) را در روز قيامت به چهار نام مىخوانند: اى كافر، اى بدكردار، اى مكار، اى زيانكار! ثواب عمل تو برطرف شد و مزد تو باطل شد و تو را در اين روز بهرهاى نيست. برو مزد خود را بطلب از كسى كه از براى او كار كردى.
و به سند صحيح (717) از حضرت موسى بن جعفر عليهالسلام روايت كرده كه حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت جماعتى را حق تعالى امر فرمايد كه به جهنم برند. پس خطاب فرمايد به مالك (718) كه: بگو به آتش كه قدمهاى ايشان را نسوزاند، كه ايشان به پاى خود به مساجد مىرفتند؛ و روى ايشان را نسوزاند، كه وضو را تمام و كامل به جاى مىآوردند؛ و دستهاى ايشان را نسوزاند، كه به دعا به درگاه من برمىداشتند؛ و زبان ايشان را نسوزاند، كه بسيار قرآن مىخواندند. پس خازِن جهنم (719) به ايشان گويد كه: اى اشقيا (720) چه كردهايد كه با اين اعمال، مستحق جهنم شدهايد؟ ايشان گويند كه: ما كارهاى خود را از براى غير خدا مىكرديم. در اين روز به ما گفتند كه: مزد خود را از كسى بگيريد كه كار از براى او كردهايد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه: لقمان فرزند خود را وصيت كرد كه: ريا كننده را سه علامت است: چون تنهاست، در عبادت كَسل (721) و سستى مىنمايد؛ و در نزد مردم مردانه به عبادت مىايستد؛ و هر كار كه مىكند توقع دارد كه او را بر آن كار ستايش كنند.
و على بن ابراهيم به سند خود روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: كسى كه به رياى مردم نماز گزارد او مشرك است؛ و كسى كه زكات به رياى مردم دهد مشرك (722) است؛ و كسى كه روزه به رياى مردم گيرد مشرك است؛ و كسى كه حج به رياى مردم كند مشرك است؛ و هر كه فرموده خداى را براى مردم كند مشرك است؛ و خدا قبول نمىكند عمل ريا كننده را.
و كلينى به اسناد خود از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه: هر ريايى شرك است. به درستى كه هر كه از براى مردم كار كند مزدش بر مردم است، و هر كه از براى خدا كار كند مزدش بر خداست.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده كه: هر بندهاى كه باطن خود را نيكو كند و نيت خود را درست كند، نگذرد روزى چند مگر اينكه خدا نيكى او را بر خلق ظاهر گرداند؛ و هركه باطن خود را بد دارد، نگذرد روزى چند مگر اينكه خدا بدى او را ظاهر گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اندكى از عمل را از براى خدا بكند خدا زياده از آن بر خلق ظاهر سازد؛ و كسى كه بسيارى از اعمال را با تَعَبِ (723) بدن و بيدارى شبها به قصد ريا بكند، البته عمل او را در نظر آن جماعت كه ايشان را منظور داشته سهل و اندك نمايد.
و آيات و اخبار در اين باب بسيار است.
و علاج ريا به اين نحو مىشود كه: اغراض فاسده و مطالب دنيهاى (724) كه در نفس او مستقر گرديده، قلع نمايد (725) به توسل به جناب اقدس (726) ربانى (727)، و تفكر در فناى اين نشئه فانى (728) و بىاعتنايى مال و جاه و اعتبارات آن، و در اينكه كسى بدون اعانت الهى قادر بر نفع اين كس نيست، و تفكر در عظمت عقوبات و وسعت رحمت و مَثوبات (729) الهى. تا آن كه آن مطالب عظيمه در نظرش عظيم شود و مطلب سهل، بدى و حقارتش بر او مُنكَشف (730) گردد. و الا با وجود اين شهوات (731) در نفس، اخلاص ميسر نيست.
چنانچه نقل كردهاند كه: شخصى در پاى درختى نشسته بود و مىخواست مشغول ذكر باشد و با حضور قلب عبادت كند. جانورى چند بر درخت جمع شدند و آوازها بلند كردند. از حضور قلب بازماند. برخاست و متوجه دفع ايشان شد. چون مشغول شد باز جمع شدند، و چندان كه ايشان را مىراند فايده نمىكرد. شخصى رسيد و گفت: اى برادر تا اين درخت باقى است از اين جانوران خلاص ممكن نيست. اگر خلاصى مىخواهى درخت را بركن. چنين كرد و فارغ شد.
همچنين در دل آدمى تا درخت محبت دنيا و غير آن ريشه دارد مرغان خواهشها و خيالات را دفع نمىتوان كرد.
و اما اغراض صحيحه، يك درجه، درجه اوساط ناس (732) است، و نهايت مرتبه اخلاص ايشان آن است كه عمل خود را از ملاحظه زيد و عمرو (733) و تحصيل (734) مال و منصب مبرا (735) ساخته، غرض اخروى (736) منظور ايشان باشد. و گاه در مقام خوف (737)اند و خوف عظيم بر ايشان غالب است؛ عبادات را از ترس جهنم به جا مىآورند و گاه، رجا (738) بر ايشان غالب است و براى طمع بهشت عبادت مىكنند. و اگرچه خلافى هست در اينكه آيا عبادت ايشان با اين نيت صحيح است يا نه، اما حق اين است كه صحيح است، خصوصا وقتى كه مُنضَم (739) باشد با يكى از معانى كه بعد از اين مذكور خواهد شد. و بنا بر تحقيقى كه گذشت كه به محض خطور بال (740)، نيت درست نمىشود، معلوم است كه تكليف گذشتن از اين مرتبه نسبت به غالب ناس (741) تكليف ما لا يُطاق است.
اما اين عبادات در درجه نقص است زيرا كه اين مرد خود را پرستيده فى الحقيقه (742) نه خدا را. زيرا كه مطلبش دفع ضرر از خود است و جلب نفع به سوى خود. بسيار است كه عملى را مىشنوند كه احاديث بسيار وارد شده است كه باعث قرب (743) به خدا مىشود، يا باعث خشنودى خدا مىگردد، مطلقا محرك (744) در نفس ايشان به هم نمىرسد. و اگر بشنوند كه هر كه فلان عمل را به جا مىآورد كاسهاى در بهشت به او مىدهند كه چندين هزار لون (745) طعام در او هست، يا حوريهاى با نهايت جمال به او مىدهند، با نهايت رغبت به جا مىآورند. و اگر كسى را حق سبحانه و تعالى از اين مرتبه نجات بخشد، درجات مختلفه بالاتر از اين هست.
اول: عبادت شاكران (746) است، كه ملاحظه نعمتهاى غيرمتناهى الهى باعث عبادات ايشان است. چه، عقل حكم مىكند كه شكر مُنعِم (747) واجب است خصوصا چنين منعمى كه جميع نعمتها منتهى به او مىشود و اصل نعمتها كه وجود است از اوست و جميع اعضا و جوارح و قوا از عطاياى (748) اوست و جميع آسمان و زمين و كواكب (749) و آفتاب و ماه و عرش و كرسى و ملك (750) و جن و وحوش (751) و طيور (752) را از براى منفعت بنىآدم خلق كرده و در هر لحظه بر بدن هر فردى از افراد بشر در حفظ و تربيت و تغذيه و تنميه (753) چندين هزار نعمت دارد، و بر روح محبان و دوستان در هر آنى صدهزار نوع لطف و رحمت از افاضات (754) و هدايات و توفيقات مىفرمايد، و در عين كفران و معصيت، منع لطف خود نمىفرمايد.
چنانچه در خبر آمده كه: خدا با هر يك از بندگان به نوعى لطف مىفرمايد كه گويا بغير اين بنده بندهاى ندارد و هزارگونه احتياج به او دارد؛ با آن كه خالق جميع بندگان و بىنياز از عالميان است. و بنده با خداوند به نوعى سلوك (755) مىنمايد كه گويا خدايان ديگر دارد و به او هيچ احتياج ندارد؛ با اينكه خداوندى بجز او ندارد و مالك ضرر و نفع او بغير او نيست.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: جمعى عبادت الهى كردند براى رغبت (756) در ثواب. اين عبادت تاجران است. و جمعى عبادت الهى كردند از ترس عذاب. اين عبادت غلامان است. و جمعى عبادت خدا كردند براى شكر او. اين عبادت آزادان است.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: اگر خدا مردم را اميدوار نمىگردانيد و نمىترسانيد به بهشت و دوزخ، هر آينه (757) بر مردم واجب بود كه او را اطاعت كنند و عصيان او ننمايند براى تفضل (758) و احسانهايى كه نسبت به ايشان كرده است، و براى نعمتهايى كه بيش از استحقاق به ايشان كرامت فرموده است.
و تفكر در آلا (759) و نعماى (760) الهى نهايت ندارد، كما قال تعالى (761): و ان تعدوا نعمهالله لا تحصوها. (762) و اين تفكر از اعظم عبادات است و موجب مزيد (763) محبت و قرب و داعى و باعث بر فعل عبادات، و صارف (764) از مَنهيات (765) و محرمات است.
دويم: عبادت جمعى است كه باعث ايشان بر عبادت، تحصيل قُرب حضرت بارى جل شأنه (766) است. و مراد از قرب، نزديكى مكانى و زمانى نيست زيرا كه خداوند عالميان از مكان و زمان منزه است.
و قرب الهى را معانى بسيار است. به بيان دو معنى در اين رساله مختصره اكتفا مىنمايد: يكى قرب به حسَب (767) مرتبه (768) و كمال است. يعنى كه چون حضرت واجب الوجود (769) كامل من جميع الجهات (770) است و نقص در ذات و صفات او به هيچ وجه راه ندارد و ممكن (771) تمام، نقص و عجز و ناتمامى است و از اين جهت نهايت تقابل (772) و تبايُن (773) در ميان واجب و ممكن حاصل است و هر چند يك نقص از نقايص خود را ازاله مىنمايد (774) و از فياض على الاطلاق (775) كمالى از كمالات بر او فايض (776) مىگردد، او را فىالجُمله (777) نزديكى معنوى به هم مىرسد. چنانچه اگر دو كس با يكديگر در اخلاق، تضاد (778) و تباين داشته باشند مىگويند كه از يكديگر بسيار دورند، و اگر يكى از ايشان اخلاق ديگرى را كسب كند مىگويند كه به او پارهاى نزديك شد. اگرچه صفات واجب و ممكن را به يكديگر ربطى نيست و كمالات ممكن به صدهزار نقص آميخته است اما بلاتشبيه يك نوع آشنايى و ارتباطى به هم مىرساند (779) كه از او به قُرب تعبير مىتوان نمود. و چون عبادات ظاهره لطف است در عبادات باطنه (780)، و هر عبادتى مورث (781) تكميل كمال و خُلقى است در نفس (782) پس ممكن است كه در عبادت، منظور آدمى تحصيل اين امر باشد.
و درجات و مراتب اين قرب نامتناهى (783) است و تفصيل اين معنى انشاء الله در مقام ديگر بيان شود.
و معنى ديگر قرب به حسب تذكر و محبت و مصاحبت معنوى است چنانچه اگر كسى در مشرق باشد و دوستى از او در مغرب باشد و پيوسته اين دوست در ذكر محبوب خود باشد و از خاطر او محو نشود و به زبان، نشر كمالات او نمايد و به اعضا و جوارح، مشغول كارهاى او باشد، به حسب قرب معنوى به او نزديكتر است از بيگانه، يا دشمنى كه در پهلوى او نشسته باشد.
و ظاهر است كه از كثرت عبادت و ذكر، اين معنى به حصول مىآيد. (784) سيم: عبادت جمعى است كه باعث (785) ايشان حياى از خداوند عالميان است. و اين درجه كسى است كه به نور ايمان دل او منور شده و حسن (786) طاعات (787) و قُبح (788) سيئات (789) كماهى (790) بر او ظاهر گرديده و در مقام معرفت به درجه كمال رسيده. پيوسته در ياد خداوند خود است و هميشه متذكر اين معنى هست كه خداوند عالميان بر دقايق امور و ضماير نيات (791) او مطلع است و عظمت و جلال الهى پيوسته بر دل او جلوهگر است.
و اين معنى باعث اوست بر فعل طاعات و ترك منهيات (792). چه، ظاهر است كه اگر كسى مُلازمى (793) يا غلامى داشته باشد كه از او هيچ باك نداشته باشد و خوف ضررى و توقع نفعى از او نداشته باشد، در حضور او بسيارى از معاصى (794) را شرم مىكند كه بهجا آورد. پس چنين كسى كه در مقام مُراقبه (795)، چنين خداوندى را حاضر داند و پيوسته در ياد او باشد، چگونه معصيتى يا ترك طاعتى از او صادر تواند شد، مگر اينكه از اين مرتبه بازماند و غفلت ديده بصيرت او را كور گرداند.
چنان كه منقول است كه: حضرت لقمان به فرزند خود فرمود كه: اى فرزند اگر خواهى معصيت خدا كنى مكانى پيدا كن كه خدا در آنجا نباشد.
و به اسانيد معتبره (796) از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: از خداوند خود حيا بداريد چنانچه حق حيا و شرم است. صحابه گفتند كه: چه كار كنيم كه حيا به عمل آمده باشد؟ فرمود كه: اگر خواهيد كه چنين باشيد بايد كه هميشه اجل (797) شما در برابر ديده شما باشد، و سر را و آنچه در سر است از چشم و گوش و زبان و غير آنها از معصيت الهى باز داريد، و شكم را از حرام نگاه داريد، و فرج (798) را از محرمات (799) منع نماييد، و ياد كنيد قبر را و پوسيده شدن و خاك شدن در قبر را. و كسى كه آخرت را خواهد بايد كه زينت زندگانى دنيا را ترك نمايد.
و عبارت اين حديث ابوذر بر اين معنى بسيار منطبق است هر چند بر معانى ديگر نيز منطبق مىشود.
چهارم: عبادت جمعى است كه لذت عبادت را يافتهاند و كمال بندگى را فهميدهاند و عقل ايشان مصفا (800) شده و نفس ايشان نور يافته، با عقل موافق گرديده و شهوات نفسانى مُنكَسِر (801) و شكسته گشته. هيچ لذتى را بر طاعت و فرمانبُردارى ترجيح نمىدهند و هيچ المى (802) نزد ايشان بدتر از ارتكاب معصيت نيست زيرا كه قباحت گناه را چنانچه بايد دانستهاند. در اصل عبادت، مزد خود را مىيابند و لذت خود را مىبرند و سختيها و مشقتهاى عبادت بر ايشان گواراست. بهشت خود را عبادت مىدانند و جهنم خود را معصيت. از هر عبادتى لذتى مىبرند كه فوق لذات عالميان است، و در هر قطرهاى از قطرات آب ديده بهرهاى مىبرند؛ از يك قطره لذت خوف مىيابند، و از يك قطره لذت شوق، و از قطره ديگر لذت رجا و اميد بى انتها.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امامالعارفين (803) جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام مروى است (804) كه: حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله فرمود كه: بهترين مردمان كسى است كه عاشق عبادت شده باشد و دست در گردن آن درآورده باشد و محبانه آن را در بر گرفته باشد و محبت بندگى در دل او جا كرده باشد و به جميع بدن و اعضا و جوارح مباشر (805) آن شده باشد و به سبب عبادت، خود را از جميع كارهاى دنيا فارغ ساخته باشد و به سبب آن پروا نداشته باشد كه روزگار او به آسانى يا به دشوارى.
و صاحب اين مرتبه را از لذات جسمانى چندان لذتى نباشد، بلكه در بهشت نيز عمده لذت او از عبادت و قرب باشد.
چنانچه از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه منقول است (806) كه: خداوند عالم مىفرمايد كه: اى بندگان بسيار تصديق كننده كه تصديق پيغمبران من چنانچه بايد كردهايد و فرمان مرا قبول نمودهايد! تنعم نماييد (807) و لذتها ببريد از عبادت من در دنيا؛ به درستى كه به عبادت تنعم خواهيد كرد در آخرت.
اى عزيز چنانچه در بدن آدمى حواس جسمانيه هست كه به آن تميز در ميان محسوسات مىنمايد (808)، در روح آدمى نيز مثل آن هست كه به آن تميز ميان حقايق و معانى مىكند. و چنانچه حواس جسمانى به آفتها از كار خود باز مىماند، حواس روحانى را نيز آفتها مىباشد، مثل آن كه ذائقه (809) صحيح (810)، نيك و بد مطعومات (811) را مىشناسد و چون بيمار شد و مزاج (812) او از اعتدال منحرف شد، شيرين در ذائقه او تلخ مىنمايد و بر ذائقه او اعتماد نمىماند. همچنين روح و عقل آدمى تا به شهوات جسمانى آفت نيافته، در ذائقه او اعمال نيكو و اخلاق پسنديده، لذيذ و خوش آينده است و اطوار قبيحه (813) و اعمال شنيعه (814) از زهر در كام او ناگوارتر است.
و چنانچه ديده سر تا صحيح است بر او اعتماد مىشايد و چون سبل (815) بر او پرده انداخت نيك و بد را نمىشناسد، همچنين ديده جان تا به نور ايمان روشن است حق را چنانچه بايد مىبيند و باطل را مىشناسد. و چون سبل معاصى و بديها نور آن را مستور (816) گردانيد، بد را نيك مىبيند و نيك را بد مىداند و نيك و بد را به شهوتهاى نفس مىشناسد.
لهذا از طاعت گريزان است و معصيت را خواهان. و همچنين نظير هر حاسه (817) از حواس در روح آدمى هست، و صحت و بيمارى مىدارد.
و انشاءالله (818) در محل ديگر تحقيق معنى قلب و نور و ظلمت آن و كورى و بينايى آن بيان خواهد شد.
پنجم: عبادت محبان (819) است كه به سبب كثرت عبادت و بندگى به درجه محبت كه اعلاى درجات كمال است رسيدهاند بلكه محبوب معشوق حقيقى گرديدهاند. چنانچه حق سبحانه و تعالى در وصف حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه و اولاد اطهار او (820) مىفرمايد كه: يحبهم و يحبونه (821) يعنى: خدا ايشان را دوست مىدارد، و ايشان خدا را دوست مىدارند. و هرگاه محبت كسى در دل قرار گرفت و كارفرماى بدن او شد، ديگر، باعث (822) اعمال او، بغير محبت چيزى نيست و بغير رضاى محبوب، چيزى نمىخواهد. و اگر در بهشت باشد و رضاى محبوب نباشد آن را جهنم خود مىداند، و اگر در جهنم باشد و با رضاى دوست باشد آتش را گل و ريحان (823) مىداند. چنانچه حضرت خليلالرحمن (824) در مقام خُلت (825) و محبت، آتش نمرود (826) چون با رضاى دوست بود، در نظر او از گل و لاله خوشنماتر بود. و به اين سبب خدا آتش را براى او باغ و بستان كرد، و اگر ريحان نمىشد هم در نظر او از شقايق و ارغوان بهتر مىنمود.
نمىبينى كه جاهلى (827) در عشق مَجاز (828) به مرتبهاى مىرسد كه اگر عبادت مىكند معشوق را مىخواهد، و اگر معصيت مىكند براى معشوق مىكند، و در خدمت معشوق هرگز به خاطر او نمىرسد كه از او نفعى به من خواهد رسيد يا زرى به من خواهد بخشيد. و اگر به بازار مىرود براى اين مىرود كه شايد او را ببيند، و اگر به باغ مىرود به ياد او مىرود. و محرك او در جميع كارها همان محبت فاسد (829) است.
همچنين محبت محبوب حقيقى بر كسى كه غالب شد جميع كارهاى او مَنوط (830) به همان محبت است، و بهشت و دوزخ در آن مقام منظور نيست، بلكه بهشت را براى اين مىخواهد كه دوست آن را مىخواهد، و جهنم را براى آن دشمن دارد كه دوست آن را نمىخواهد.
چنانچه امامالمحبين (831) اميرالمؤمنين عليهالسلام در دعاى كميل مىفرمايد كه: الهى اگر مرا به جهنم درآورى و از دوستان خود جدا گردانى، اگر بر عذاب صبر كنم، چگونه بر فِراقِ (832) تو صبر نمايم؟ و اگر بر گرمى آتش شكيبايى نمايم، چگونه تاب آورم جدايى از كرامتها (833) و لطفهاى تو را؟ و كسى كه در اين مرتبه از محبت باشد نزديك گناه نمىگردد كه پسنديده محبوبش نيست، و طاعت را به جان براى محبوب مىكند و مزد منظورش نيست و محبت، خواب و غفلت را بر او حرام كرده.
چنانچه محبوب رب (834) العالمين (835) جعفر بن محمد عليهالسلام مىفرمايد كه: دوست خدا نيست آن كه معصيت خدا مىكند. بعد از آن شعرى فرمودند كه مضمونش اين است كه: تو معصيت الهى مىكنى و محبت او را اظهار مىنمايى! بسيار دور است كار تو از گفتار تو! اگر در محبت او راستگو بودى، فرمان او را ترك نمىكردى. به درستى كه دوست، مطيع دوست خود مىباشد.
و ايضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: مردم عبادت الهى را بر سه وجه مىكنند: جمعى عبادت را از براى طمع ثواب مىكنند، و اين عبادت حريصان است كه حرص و خواهش لذات موجب بندگى ايشان شده. و طايفه ديگر عبادت را از ترس آتش مىكنند. اين عبادت غلامان است كه از ترس سياست آقا كار مىكنند. وليكن من عبادت خدا را براى محبت او مىكنم، و اين عبادت كِرام (836) و بزرگواران است. و اين مرتبه ايمنى است، چنانچه حق تعالى مىفرمايد: و هم من فزع يومئذ ءامنون (837): ايشان از ترس روز قيامت ايمناند. و مىفرمايد كه: بگو (اى محمد) كه اگر خدا را دوست مىداريد پيروى من بكنيد تا خدا شما را دوست دارد و گناهان شما را بيامرزد. (838) پس فرمود كه: كسى كه خدا را دوست مىدارد خدا او را دوست مىدارد. و هر كه خدا او را دوست داشت، او از ايمنان است يعنى در دنيا از شر شياطين و هواهاى نفسانى ايمن است، و در قيامت از خوف و بيم عذاب الهى نجات دارد.
و ايضا از آن حضرت مروى است كه: خداوند عالميان به حضرت موسى بن عِمران على نبينا و آله و عليهالسلام (839) وحى فرمود كه: اى پسر عمران دروغ مىگويد كسى كه گمان مىبرد كه مرا دوست مىدارد، و چون شب شد به خواب مىرود و از من غافل مىشود. آخر نه هر دوستى مىخواهد كه با محبوب خلوت كند؟ اينك من - اى پسر عمران - مطلعم بر احوال دوستان خود و نظر لطف به سوى ايشان دارم. چون پرده شب ايشان را فرو گرفت ديده دلهاى ايشان را مىگشايم و عقوبتهاى (840) خود را در برابر ديدههاى ايشان مىدارم. با من به نحوى مخاطبه (841) مىنمايند كه گويا روبهرو با من سخن مىگويند، و گويا مرا مىبينند و حاضرانه با من سخن مىگويند. اى پسر عمران از دل خود خشوع (842) و رقت (843) براى من بياور، و بدن خود را براى من شكسته و خاضع گردان، و از ديدههاى خود در تاريكى شب آب بريز، و مرا بخوان كه من به تو بسيار نزديكم.
و رتبه محبت كه اشرف سعادات است مراتب مختلفه دارد. و به اين درجه عليه فايز نمىتوان شد مگر به عبادت و بندگى و متابعت شريعت مقدس نبوى.
و از جمله بواعث (844) محبت، تفكر در نعمتهاى منعم حقيقى است. و چنانچه محبتهاى بشرى به بسيارى الطاف و مهربانى محبوب در تزايد (845) مىباشد، همچنين عشق حقيقى، به تفكر در نعمتها و لطفهاى معشوق حقيقى كه در هر لحظه صدهزار نوع از آن بر هر فردى از افراد مخلوقات دارد، زياده مىگردد.
چنانچه منقول است از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود به اصحاب خود كه: خدا را دوست داريد براى نعمتهايى كه روزى شما گردانيده، و مرا دوست داريد از براى خدا، و اهل بيت مرا دوست داريد براى من.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام مروى است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خداوند عالميان به همراز (846) خود موسى بن عمران وحى فرمود كه: اى موسى مرا دوستدار و مردم را دوست من گردان. موسى گفت: خداوندا من تو را محبم و به دوستى تو فايز (847) گرديدهام؛ مردمان را چگونه دوست تو گردانم؟ فرمود كه: نعمتهاى مرا به ايشان بخوان (848) و احسانهاى نامتناهى مرا به ياد ايشان بياور. چون بدانند كه جميع نعمتها و كمالات و مرغوبات (849) از من است و از جانب من به ايشان رسيده غير مرا ياد نكنند و پيوسته در ياد من باشند.
و شيخ طوسى عليهالرحمه در كتاب امالى از حضرت موسى بن جعفر از آباى (850) كرام او صلواتالله عليهم (851) روايت نموده كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مسجد نشسته بودند با جمعى از صحابه، كه در ميان ايشان بودند ابوبكر (852) و ابوعُبَيده (853) و عمر (854) و عثمان (855) و عبدالرحمن (856)، و دو كس از قُراء صحابه (857): عبدالله بن ام عَبد (858) و ابى بن كَعب (859). پس عبدالله سوره لقمان را خواند تا به اين آيه رسيد كه: و أسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه. (860) و ابى سوره ابراهيم را خواند و به اين آيه رسيد كه: و ذكرهم بأيام الله ان فى ذلك لأيات لكل صبار شكور. (861) حضرت فرمود كه: مراد از ايام الهى (862) كه مرا امر فرموده است كه به ياد مردم بياورم، نعمتها و احسانها و امثال و حكمتها و بلاهاى اوست.
پس متوجه صحابه شد و فرمود كه: بگوييد كه كدام است اول نعمتى از اين نعمتها كه خداوند عالميان شما را به تذكر آنها امر فرموده؟ هر يك از ايشان نعمتى از نعمتها را گفتند از انواع خورشها و پوششها و فرزندان و زنان و غير آنها. چون ايشان ساكت شدند، به جانب حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام التفات نمود و فرمود كه: اى ابوالحسن (863) تو نيز بگو. حضرت فرمود كه: پدرم و مادرم فداى تو باد! من چگونه بيان كنم در حضور تو امرى (864) را و حال آن كه خدا ما را به تو هدايت فرموده و جميع علوم و كمالات را به وسيله تو به ما فرستاده.
حضرت رسول فرمود كه: بايد گفت كه كدام نعمت اول نعمتهايى است كه خدا به تو كرامت فرموده؟ حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: اول نعمتها نعمت ايجاد است، كه من هيچ نبودم، و مرا از كَتمِ عدم (865) به وجود آورد. فرمود كه: راست گفتى؛ دويم كدام است؟ فرمود كه: دويم آن است كه احسان فرمود و مرا از جمله صاحبان حيات و زندگانى مقرر فرمود و مانند جمادات و نباتات نگردانيد. فرمود كه: راست گفتى؛ سيم را بگو. فرمود كه: سيم آن كه مرا به بهترين صورتها كه صورت انسان است خلق فرمود و به صورت حيوانات خلق نفرمود. گفت: راست گفتى؛ چهارم را بگو. فرمود كه: چهارم آنكه براى من حواس ظاهره و باطنه مقرر ساخته. فرمود كه: راست گفتى؛ پنجم را بگو. فرمود كه: پنجم آنكه قواى عقلانى (866) و مشاعر روحانى (867) به من داد و بر ساير حيوانات مرا به آن زيادتى بخشيد. فرمود كه: راست گفتى: ششم را بگو. فرمود كه: ششم آن است كه مرا به دين حق هدايت نمود و از گمراهان نگردانيد. فرمود كه: راست گفتى؛ هفتم را بگو. فرمود كه: هفتم آنكه در آخرت براى من زندگانى مقرر فرموده كه نهايت ندارد. فرمود كه: راست گفتى؛ هشتم كدام است؟ فرمود كه: هشتم آن است كه مرا مالك گردانيده و بنده كسى نگردانيده.
فرمود كه: راست گفتى؛ نهم را بگو. فرمود كه: نهم آن است كه آسمان و زمين و آنچه در آنهاست و در ميان آنهاست از خلايق، براى من خلق كرده و مُسَخر (868) من گردانيده كه براى من در كارند. (869) فرمود كه: راست گفتى؛ دهم را بگو. گفت: دهم آنكه ما را مرد خلق كرده و بر زنان استيلا و زيادتى داده. (870) فرمود كه: راست گفتى. بعد از اين ديگر چه نعمت است؟ فرمود كه: يا نبىالله (871) نعمت الهى بسيار است و همه نيكو و طيب (872) و به شمردن، احصاى (873) آنها نمىتوان نمود.
حضرت رسول صلىالله عليه و آله تبسم نمود و فرمود كه: گوارا باد تو را حكمتهاى الهى.
گوارا باد تو را علوم نامتناهى (874) اى ابوالحسن. تويى وارث علم من، و تو بيان خواهى كرد از براى امت من آنچه در آن اختلاف نمايند. كسى كه تو را براى دين تو دوست دارد و پيروى راه تو بكند او هدايت يافته است به راه راست؛ و كسى كه از هدايت تو به جانب ديگر ميل كند و تو را دشمن دارد و تنها بگذارد، در قيامت هيچ بهرهاى از رحمت الهى نداشته باشد.
و از جمله دواعى محبت (875)، بسيارى عبادت و ذكر است و پيوسته صفات كماليه الهى (876) را منظور نظر داشتن. و اين معنى ظاهر است كه هر چند ياد كسى بيشتر مىكنند، محبت او بيشتر در خاطرش مستقر مىشود، خصوصا در هنگامى كه با تفكر در صفات كماليه الهى مُنضَم (877) باشد.
و فضيلت ذكر و شرايط و فوايد آن و افضليت ذكر و تفكر بر يكديگر، بعد از اين انشاءالله بيان خواهد شد.
ششم: عبادت عارفان است كه باعث (878) ايشان بر عبادت، كمال معبول است و آن كه او سزاوار عبادت است.
چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: ما عبدتك خوفا من نارك، و لا طمعا فى جنتك. و لكن وجدتك أهلا للعباده فعبدتك. يعنى: نپرسيدم تو را از ترس آتش تو، و نه از براى طمع در بهشت تو، وليكن تو را سزاوار پرستيدن يافتم، پس عبادت (879) كردم. و اين درجه اعلاى درجات مقربان (880) است. و كسى اين دعوى (881) مىتواند نمود كه فريب از نفس (882) خود نخورده باشد و يقين داند كه اگر نام بهشت و دوزخ نشنيده بود هم عبادت را چنين كه الحال مىكند مىكرد، بلكه اگر - و العياذ بالله (883) - عبادت كننده را به جهنم مىكردند چون معبود را سزاوار عبادت مىداند ترك نمىكرد.
و بدان كه مراتب نيات، غيرمتناهى است چنانچه مراتب كمالات نهايت ندارد. و صاحب هر مرتبهاى در خور مرتبه خود نيتى دارد كه اعمالش منوط (884) به همان نيت است و هر درجهاى شاهدى و گواهى چند از اطوار و اخلاق دارد كه دعواى (885) مدعى و كمال واقعى به آنها ممتاز (886) مىشود.
$$فايده (887)$$$ اگر كسى گويد كه: از تحقيقات سابقه چنين معلوم مىشود كه مقربان را بهشت چندان منظور (888) نمىباشد و از جهنم چندان بيم نمىباشد. پس اين تضرعات (889) و مبالغات (890) كه در دعاها از براى طلب بهشت وارد شده و آثار خوف جهنم و عذاب كه از اطوار (891) انبيا و ائمه عليهمالسلام مفهوم مىشود چه معنى دارد؟، بنده را در اين مقام معنى لطيفى به خاطر رسيده كه تا كسى بهرهاى از معنى محبت نداشته باشد اذعان نمىنمايد. (892) بدان كه بهشت را ظاهرى و باطنى و صورتى و معنيى مىباشد، و هر كسى از بهشت به لذتى مخصوص است و از يك ميوه بهشتى با يك طعم، صد هزار لذت متصور (893) است كه هر فردى از آنها التذاذ مىيابند (894).
يك شخص همت او مقصور (895) است بر خوردن مطعومات لذيذه و كامش شيرين مىشود و بغير اين لذت جسمانى، ديگر چيزى نمىيابد. ديگرى كه يك قدرى از عظمت منعم خود شناخته همين شيرينى در كام او لذيذتر است و تفكر مىنمايد كه مرا نزد آن خداوند رتبهاى هست كه چنين ميوه شيرينى براى من خلق كرده و به من عطا فرموده. پس كام جسم و كام روحش هر دو شيرين شده. ديگرى از اين ميوه، همين شيرينى مىيابد، كه محبوب حقيقى از من راضى شده، و اين ميوه از لطف او به من رسيده. چنانچه در اخبار وارد شده كه اعلاى لذت اهل بهشت مرتبه رضوان (896) است كه نويد خشنودى الهى به ايشان مىرسد.
و اگر توضيح اين مطلب را خواهى، تمثيلى (897) از براى تو بيان كنم: مثلا اگر پادشاهى خوان (898) نقلى (899) در پيش خود گذارد و بار عام دهد و هر كس را يك نقل عطا كند، آن گداى دريوزهگر (900) كه همت او همين نقل گرفتن است، همين لذت ماليت اين نقل را مىيابد و شادى كه دارد از همين است كه اگر اين را نمىگفتم فلسى (901) به بهايش مىبايست داد و خريد و كام خود را شيرين كرد. اگر قنادى هم نقل را به او دهد همان فرح (902) او را حاصل مىشود.
و يكى از اوساط ناس (903) كه اين را مىگيرد، از اين معنى هم التذاذى دارد كه پادشاه مرا طلبيد و نقل به من داد.
و كسى از ارباب مناصب جزو (904) كه مىگيرد، چون به كارش مىآيد در استقلال منصبش (905) بيشتر محظوظ (906) مىشود تا به مرتبه آن مقربى مىرسد كه لذت قرب و انس (907) پادشاه را يافته. اين لطف نزد او با مُلك دنيا برابر است با آن كه در خانه خود اگر انواع تنقلات باشد نگاه نمىكند.
و اين مراتب در نعمتهاى دنيا نيز مىباشد، كه شكمپرستان لذت جسمانى مىبرند و مقربان، لذت معنوى و توجه دوست از آن مىيابند. لهذا دردها و المهايى (908) كه از جانب دوست به ايشان مىرسد از انگبين (909) در كام جان ايشان شيرينتر است.
و چنانچه در اين مايدههاى (910) جسمانى اين تفاوت مراتب مىباشد، در مايدههاى روحانى نيز اضعاف اين مىباشد، چنانچه آيات قرآنى كه موايد (911) علوم ربانى است، هر كسى را در خور فهم خود از آن بهرهاى است كه ديگرى را از آن خبر نيست.
اى عزيز هر كه كامل است، بهره او از همه چيز كامل است، و ناقص، از كمال هر نعمتى مرحوم است. فقير خداشناس از لقمه نان خشك لذتى مىبرد كه غنى مرحوم، از الوان نعمتهاى (912) خود نمىبرد. و همچنين در آلام (913) عذابهاى الهى بر اين قياس است. اگر بر فرض محال دوست خدا را به جهنم كنند، از آتش حرمان (914) مىسوزد نه از آتش سوزان. پس چون جهنم جاى محرومان و سراى مهجوران (915) است، تضرع (916) و استغاثه (917) مىنمايد و از آن گريزان است.
و اين معانى در مراتب عشق مَجاز بر جميع خلق ظاهر است كه اگر جدا از دوست در گلستان با انواع نعمتها باشد نزد او جهنم است و چوب لطف دوست هر چند بدنش را مجروح سازد، نزد او از نيشكر شيرينتر است. رزقنا الله و جميع المؤمنين الوصول الى درجات الكاملين بمحمد و آله الطاهرين (918)
فصل چهارم: در حضور قلب است
بدان كه يك شرط ديگر از شرايط عبادت كه اين فقره جامعه (919) به آن اشاره دارد حضور قلب (920) است. و عبادت بدون حضور قلب ناقص است و مقبول درگاه الهى نيست و باعث كمال و قرب نمىگردد. بلكه اگر نه فضل شامل كريم علىالاطلاق مىبود، مىبايست كه آدمى در عبادتى كه بىحضور قلب باشد مستحق عقاب (921) گردد. چنانچه اگر كسى در حضور پادشاهى سخن گويد و با آن پادشاه در مقام مخاطبه و مكالمه باشد و خاطرش مطلقا متوجه او نباشد و متوجه امور ديگر باشد، و آن پادشاه از ضمير (922) و اطلاع داشته باشد، البته مستوجب سياست بليغ (923) مىگردد زيرا كه پادشاه را حقير شمرده و اعتنا به شأن او نكرده.
چنانچه خداوند عالميان مىفرمايد كه: قد أفلح المؤمنون. الذين هم فى صلاتهم خاشعون (924): به تحقيق كه رستگار شدند مؤمنانى كه در نماز خود با خشوع (925)اند. و خشوع دل آن است كه به ياد خداوند خود باشد و به غير ذات مقدس او به چيزى ملتفت نشود و غير را از خاطر بيرون كند.
و خشوع ساير اعضا و جوارح آن است كه هر يك به آن كارى كه مأمور شدهاند مشغول باشند و آدابى كه در هر عضوى از اعضا از شارع (926) مقرر گرديده ترك ننمايند.
چنانچه نظر را فرمودهاند كه در هر حالتى بايد كه بر موضعى خاص باشد، و دست را فرمودهاند كه در هر حالى بر وضعى مخصوص باشد.
و خشوع جميع اعضا تابع خشوع قلب (927) است.
چنانچه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله شخصى را ديد كه در نماز با ريش خود بازى مىكرد، فرمود كه: اگر دل اين مرد خاشع بود و با خدا بود، اعضا و جوارح او نيز به كار خدا مشغول بودند.
و اين معنى به حسب تجربه ظاهر است.
و بدان كه هر مملكتى را پادشاهى مىباشد كه جميع رعيت (928) تابع او مىباشند، و پادشاه ملك (929) بدن و امام و پيشواى ساير اعضا و قوا قلب است. چون دل متوجه خدا شد اعضا تابع اويند و پيروى او مىنمايند. و اين است يك معنى آن حديث كه: صلوه المؤمن وحده جماعه. يعنى: نماز مؤمن به تنهايى جماعت است. زيرا كه دل او با خداست و مقتداى (930) ساير جوارح است و جوارح به آن اقتدا مىنمايند. (931) و بدان كه نماز بىحضور قلب اگر آدمى را از جهنم خلاصى دهد، اما به درجات عاليه كمالات نمىرساند و پسنديده درگاه حق نيست.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: نماز، مقبول نيست مگر با حضور قلب.
و از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: هر كه دو ركعت نماز بگزارد و بداند كه چه مىگويد (يعنى قرائت و اذكارى كه مىخواند متوجه معانى آنها باشد) چون از نماز فارغ شود بر او گناهى نمانده باشد.
و از حضرت باقر علوم الاولين و الاخرين (932) عليهالسلام منقول است كه: به درستى كه بالا مىبرند از نماز بعضى بندگان نصف آن را، و از بعضى ثلث (933) و از بعضى ربع (934) و از بعضى خمس (935). و بالا نمىبرند و به درجه قبول نمىرسانند مگر آنچه را با حضور قلب كرده باشد.
وليكن مأمور شدهاند بندگان به اداى نوافل (936) تا به سبب آن تمام سازند نقصهاى نماز فريضه را.
و منقول است از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه كه: رغبت به ثواب و خوف از عقاب در دلى جمع نمىشود مگر اينكه بهشت او را واجب مىشود. پس چون متوجه نماز شوى روى دل خود را به سوى خداوند خود بگردان. به درستى كه هر مؤمنى كه در نماز دل خود را با خدا دارد خدا دلهاى مؤمنان را به سوى او مايل گرداند، و با اين معنى بهشت را نيز براى او لازم گرداند.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون بنده مؤمن به سوى نماز برمىخيزد خداوند عالم نظر رحمت به سوى او مىافكند و روى لطف و احسان به سوى او مىدارد، و رحمت از بالاى سرش تا آسمان بر او سايه مىاندازد، و ملائكه بر گرد او احاطه مىنمايند تا آفاق آسمان (937). و ملكى را موكل (938) مىسازد حق تعالى (939) كه بر بالاى سر او ايستاده مىگويد كه: اگر بدانى كه منظور نظر رحمت كيستى و با كه مناجات مىكنى، هر آينه به غير او التفات ننمايى (940) و هرگز از جاى نماز حركت نكنى.
و از حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام منقول است كه: بنده چون در نماز خود التفات به جايى مىنمايد يا به رو يا به چشم يا به دل، حق سبحانه و تعالى او را ندا مىكند كه: اى بنده من به سوى كه التفات مىنمايى؟ آيا التفات به جانب كى مىنمايى كه از من بهتر باشد از براى تو؟ پس چون سه مرتبه التفات از او صادر شود حق تعالى نظر لطف از او برمىدارد و بعد از آن ديگر نظر به جانب او هرگز نمىافكند. (941) و اخبار در اين باب بسيار است.
و حضور قلب در صلات (942) نيز تابع حالت آدمى است و هر چند اين كس در مراتب يقين و معرفت كاملتر مىشود و عظمت معبود را بيشتر مىشناسد، آداب عبادت از او بيشتر صادر مىشود و در مقام بندگى خاضعتر و ذليلتر مىباشد.
چنانچه جعفر بن احمد القمى (943) روايت كرده كه: حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله چون به نماز مىايستادند رنگ مبارك آن حضرت متغير مىشد (944) از خوف الهى، و از سينه آن حضرت صدايى مانند صداى ديگى كه در جوش باشد مىشنيدند.
و منقول است كه: چون وقت نماز داخل مىشد، حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه اندام مباركش به لرزه مىآمد و از رنگ به رنگ مىگرديد. مىپرسيدند كه: چه مىشود شما را؟ مىفرمود كه: رسيد هنگام اداى امانتى كه بر آسمان و زمين عرض كردند و آنها ابا كردند و ترسيدند، و آدمى متحمل آن شد (يعنى بار تكليف). پس نمىدانم كه چون متحمل اين بار شدهام نيك ادا خواهم كرد يا نه. (945) و در روايات معتبره وارد است (946) كه: حضرت امام حسن صلواتالله عليه چون متوجه وضوى نماز مىگرديد، مفاصل بدنش مىلرزيد و رنگ مباركش به زردى مايل مىشد. از آن حضرت از علت اين حال سؤال نمودند. فرمود كه: حق و لازم است بر هر كس كه نزد خداوند عرش عظيم (947) به بندگى ايستد آن كه رنگش زرد شود و بندهايش از بيم او به لرزه درآيد.
و منقول است كه: حضرت سيدالساجدين (948) صلواتالله عليه روزى در نماز ايستاده بودند و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه كودك بود و چاهى بسيار عميق در خانه آن حضرت بود. حضرت امام محمد باقر عليهالسلام به كنار چاه آمد كه نظر نمايد، در آن چاه درافتاد. مادر چون آن حال مشاهده نمود به سوى چاه آمد و بر خود مىزد و فرياد مىكرد و استغاثه مىنمود (949) و گفت: يابن رسولالله (950) فرزندت غرق شد. و آن حضرت در نماز مطلقا التفات نمىفرمود و حال آن كه صداى اضطراب (951) فرزند در چاه به گوش آن حضرت مىرسيد.
چون بسيار به طول انجاميد مادر از روى اضطراب گفت: اى اهل بيت رسالت دلهاى شما بسيار سنگين است. باز حضرت التفات نفرمود تا نماز را با آداب مستحبه تمام به جا آورده فارغ گرديد. پس به نزد چاه آمد و به اعجاز، دست در آن چاه عميق دراز كرده حضرت امام محمد باقر عليهالسلام را بيرون آورد. و آن حضرت خنده مىكرد و سخن مىفرمود، و جامه آن حضرت تر نشده بود. پس فرمود كه: فرزندت خود را بگير اى ضعيفهاليقين به خدا (952).
مادر حضرت امام محمد باقر از سلامت بودن فرزند بخنديد و از تنبيه (953) آن حضرت به گريه درآمد. حضرت فرمود كه: بر شماها ملامتى نيست. نمىدانى كه من در خدمت خداوند جبارى (954) ايستاده بودم كه اگر رو از جانب او به ديگرى مىگردانيدم و به غير او توسل مىنمودم، روى لطف خويش از جانب من مىگردانيد؟ و بغير او از كه توقع رحمت مىتوان داشت؟ (955) و صاحب كتاب حليلهالاولياء (956) روايت نموده كه: چون حضرت امام زين العابدين عليهالسلام از وضو فارغ مىشدند و اراده نماز مىفرمودند، رعشه (957) در بدن و لرزه بر اعضاى آن حضرت مُستولى (958) مىشد. چون سؤال مىنمودند مىفرمود كه: واى بر شما! مگر نمىدانيد كه به خدمت چه خداوندى مىايستم و با چه عظيمالشأنى (959) مىخواهم مناجات كنم؟ و در هنگام وضو نيز اين حالت را از آن حضرت نقل كردهاند.
و روايتى وارد شده كه فاطمه دختر حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روزى جابر بن عبدالله انصارى را طلبيد و گفت: تو از صحابه كبار (960) حضرت رسولى و ما اهل بيت را حق بر تو بسيار است. و از بقيه (961) اهل بيت رسالت همين على بن الحسين مانده. و او بر خود جور (962) مىنمايد در عبادت الهى، و پيشانى و زانوها و كفهاى او از بسيارى عبادت پينه كرده و مجروح گشته، و بدن او نحيف (963) شده و كاهيده (964). از او التماس (965) نما كه شايد پارهاى تخفيف دهد (966).
چون جابر به خدمت آن جناب رسيد ديد كه در محراب نشسته و عبادت، بدن شريفش را كهنه (967) و نحيف گردانيده. حضرت، جابر را اكرام فرمود (968) و به پهلوى خويش تكليف نمود و با صدايى بسيار ضعيف احوال او پرسيد. پس جابر گفت كه: يابن رسولالله خداوند عالميان بهشت را براى شما و دوستان شما خلق كرده و جهنم را براى دشمنان و مخالفان شما آفريده. پس چرا اينقدر بر خود تعب مىفرمايى (969)؟ حضرت فرمود كه: اى مصاحب رسول (970) مگر نمىدانى كه جدم حضرت رسال پناه با آن كرامتى كه نزد خداوند خود داشت كه ترك اولاى (971) گذشته و آينده او را آمرزيد (972)، او مبالغه (973) و مشقت (974) در عبادت را ترك نفرمود - پدر و مادرم فداى او باد - تا آن كه بر ساق مباركش نفخ (975) ظاهر شد و قدمش (976) ورم كرد. صحابه گفتند كه: چرا چنين زحمت مىكشى، و حال آنكه خدا بر تو تقصير نمىنويسد؟ فرمود كه: آيا من بنده شاكر خدا نباشم و شكر نعمتهاى او را ترك نمايم؟ جابر گفت كه: يابن رسولالله بر مسلمانان رحم كن، كه به بركت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مىنمايد و آسمانها را نگاه مىدارد و عذابهاى خود را بر مردم نمىگمارد.
فرمود كه: اى جابر بر طريقه پدران خود خواهم بود تا ايشان را ملاقات نمايم (977).
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه پدرم فرمود كه: روزى بر پدرم على ابنالحسين عليهالسلام داخل شدم، ديدم كه عبادت در آن حضرت بسيار تأثير كرده و رنگ مباركش از بيدارى زرد گرديده و ديدهاش از بسيارى گريه مجروح (978) گرديده و پيشانى نورانيش از كثرت سجود پينه كرده و قدم شريفش از وُفور (979) قيام در صلات ورم كرده. چون او را بر اين حال مشاهده كردم خود را از گريه منع نتوانستم نمود و بسيار بگريستم. و آن حضرت متوجه تفكر بودند. بعد از زمانى به جانب من نظر افكندند و فرمودند كه: بعضى (980) از كتابها كه عبادت اميرالمؤمنين صواتالله عليه در آنجا مسطور (981) است به من ده. چون بياوردم و پارهاى بخواندند بر زمين گذاشتند و فرمودند كه: كى ياراى آن دارد مانند على ابن ابىطالب عليهالسلام عبادت كند؟ و كلينى از حضرت جعفربن محمد عليهالسلام روايت كرده كه: حضرت سيدالساجدين صلىالله عليه چون به نماز مىايستاد رنگش متغير مىشد و چون به سجود مىرفت سر برنمىداشت تا عرق از آن حضرت مىريخت.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: علىبن الحسين عليهالسلام در شبانهروزى هزار ركعت نماز مىگزارد (982) و چون به نماز مىايستاد از رنگ به رنگ مىگرديد و ايستادنش در نماز، ايستادن بنده ذليلى بود كه نزد پادشاه جليلى (983) ايستاده باشد و اعضاى او از خوف الهى لرزان بود. و چنان نماز مىكرد كه گويا نماز وداع است و ديگر نماز نخواهد كرد. و چون از تغير احوال آن حضرت سؤال مىنمودند مىفرمود كه: كسى كه نزد چنين خداوند عظيمى ايستد سزاوار است كه چنين خايف (984) باشد.
و نقل كردهاند كه: در بعضى (985) از شبها يكى از فرزندان آن حضرت از بلندى افتاد و دستش شكست و از اهل خانه فرياد بلند شد و همسايگان جمع شدند و شكستهبند آوردند و دست آن طفل را بستند. و آن طفل از درد فرياد مىكرد و آن حضرت از اشتغال به عبادت نمىشنيد و چون صبح شد و از عبادت فارغ گرديد دست طفل را ديد در گردن آويخته. از كيفيت حال پرسيد، خبر دادند.
و در وقت ديگر در خانه حضرت در آن خانه كه در سجود بود آتشى گرفت، و اهل خانه فرياد مىكردند كه: يابن رسولالله! النار! النار! (986) و حضرت متوجه نشدند تا آتش خاموش شد. بعد از زمانى سر برداشتند. از آن جناب پرسيدند كه: چه چيز بود كه شما را از اين آتش غافل گردانيده بود؟ فرمود كه: آتش كبراى (987) قيامت مرا از آتش اندك دنيا غافل گردانيده بود.
و هر سال هفت مرتبه پوست از پيشانى آن حضرت مىافتاد از بسيارى سجده.
و ابوايوب (988) روايت كرده كه: حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهماالسلام (989) چون به نماز مىايستادند رنگ مباركشان گاه سرخ مىشد و گاه زرد مىشد، و چنان بودند كه گويا خدا را مىبينند و با او سخن مىگويند.
اى عزيز ! مقربان هر پادشاهى چون معرفت او بيشتر دارند و جلال (990) او را زياده از ديگران مىشناسند، بيم سَطوَت (991) او زياده دارند و زودتر محل عتاب (992) مىشوند چنانچه ملوك دنيا از عامه رعايا (993) توقع آن آداب كه از مقربان خود دارند، ندارند و خطرهاى مقربان ايشان زياده از ديگران مىباشد.
و بدان كه خداوند عالميان ملك (994) را از طينت قدس و طهارت (995) خلق فرمود و شهوات (996) و علايق (997) جسمانى در ايشان تركيب ننمود و حيوانات عُجم (998) را از محض جسمانيت و شهوات تركيب فرمود و منشأ استعدادى (999) در ايشان مقرر نساخت. و نشئه جامعه انسانى (1000) را از هر دو جهت خلق فرموده و جهت نفس و عقل كه او را داعى به كمالات بوده باشد به او كرامت نموده و به كثافات جسمانيه (1001) و علايق بدنيه و شهوات ظلمانيه (1002) او را مبتلا ساخت و او را تكليف فرمود كه بعد از تَشَبُث (1003) به اين علايق، رفع آنها از خود نموده، خود را به صفات قدس و ملكات ملكى (1004) مُحَلى (1005) گرداند تا از ملك، اشرف (1006) باشد زيرا كه ترقى در مراتب كمالات، بدون معارضات (1007) ميسر نمىشود. چنانچه گازُر (1008) جامه را كه مىخواهد بسيار سفيد كند، اول او را به بعضى كثافات آلوده مىسازد، و چون رفع آن كثافات نمود از اول پاكتر برمىآيد.
و اگر ميل به پستى نمايد و تابع شهوات جسمانى شود و عقل را مغلوب هوا (1009) سازد، از بهايم (1010) پستتر مىشود، چنانچه حق سبحانه و تعالى در شأن كفار مىفرمايد كه: نيستند ايشان مگر مانند انعام (1011) و بهايم، بلكه از ايشان گمراهترند. (1012) زيرا كه در حيوانات قابليت كمالات نبود، و ايشان با وجود قابليت، خود را به درجه بهيميت (1013) رسانيدند و از جميع كمالات محروم گرديدند.
پس چون خلقت انسانى را به اين سبب محتاج به امرى چند گردانيدهاند از تحصيل معاش و معاملات و معاشرات، كه بالخاصيه (1014) موجب بُعد (1015) از جنات اقدس ايزدى، و انهِماك (1016) در شهوات و تعلقات (1017)، و غفلت از خيرات و سعادات مىگردد، لهذا روزى پنج مرتبه اين خلق را بعد از تَوغُل (1018) در امور دنيويه، و تشبث به علايق دنيه (1019) امر به حضور مجلس قرب مالك ملوك نمودهاند، تا لذت مواصلت (1020) بعد از فراق (1021) كه مورث (1022) مزيد (1023) اشتياق است دريابند و به سعادتهاى ابدى فايز گردند.
و چون نماز معراج مؤمن است (1024)، و نهايت قرب او در نماز به حصول مىپيوندد، و بنابر مقدماتى كه سبق ذكر يافت (1025) بعد از نهايت حرمان و بعد، او را تكليف قرب مىنمايند و در عين غفلت او را آگاه مىسازند. اول مرتبه اذان را براى تنبيه غفلتزدگان به وادى حيرت مقرر ساختهاند، كه اول در تكبير، بزرگوارى خداوند را به ياد ايشان بياورند، تا آن كه غير خدا از منظورات ايشان در نظر ايشان حقير شود. و چون در عين غفلتاند، چهار مرتبه بر ايشان مىخوانند كه شايد متنبه (1026) شوند و بدانند كه چون خداوند ايشان در رتبه جلال و عظمت از همه چيز عظيمتر است، بلكه از آن بزرگتر است كه عقلها به كُنه ذات مقدس او توانند رسيد. پس چنين بزرگوارى را اطاعت نمودن و عبادت كردن واجب و لازم است.
بعد از آن، شهادت به وحدانيت الهى را بر گوش ايشان مىخوانند تا بدانند كه بغير او خداوندى ندارند و يگانه در جميع كمالات و صفات است. پس چارهاى بجز توسل به جناب اقدس او نيست و او را به يگانگى و اخلاص بايد پرستيد.
ديگر به گوش دل ايشان مىرسانند كه چنين خداوند عظيمالشأن (1027) يگانه، پيغمبرى فرزانه فرستاده. پس بايد عبادت را به طورى كه آن پيغمبر آورده و به شرايطى كه او امر فرموده به جا آورند.
بعد از تمهيد (1028) اين مقدمات، از جانب خدا ايشان را ندا مىكند و به خوان انعام (1029) و اكرام الهى مىخواند كه: بشتابيد و مسارعت نماييد (1030) به سوى نماز. (1031) پس عظمت نماز را در نظر ايشان جلوه مىدهد كه: بشتابيد به امرى كه باعث فلاح (1032) و رستگارى دنيا و آخرت است. ديگر عظيمتر آن را ياد مىكند كه: بشتابيد به عملى كه بهترين اعمال و عبادات است. ديگرباره خدا را به عظمت و جلال و يگانگى ياد مىكند كه: اى غافلان! مخالفت چنين خداوندى كه بر همه چيز قادر است و يگانه است و مُعارضى (1033) و شريكى ندارد، روا نيست.
اين ندا را مؤذنان ظاهر بر گوش سر مىخوانند، و آنان كه ديده ايمان و يقين ايشان شنوا گرديده، (1034)* نداهاى روحانى را نيز به گوش دل مىشنوند.
چنانچه منقول است كه: وقت هر نماز كه مىشود منادى از جانب رب العزت ندا مىكند كه: اى گروه مؤمنان برخيزيد و آتشهاى گناهان را كه بر پشت خود افروختهايد به نور نماز فرو نشانيد و خاموش گردانيد، بلكه هر لحظه ايشان نداى جانفزاى يا أيتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك (1035) را به سمع (1036) جان مىشنوند.
پس چون بنده سعادتمند از اين نداها اندكى هشيار گرديد و متوجه نماز شد اول او را به پاكيزه كردن خود امر مىفرمايند، كه بىادبانه داخل مجلس بزرگواران نمىتوان شد. امر كردهاند او را كه به بيتالخلا (1037) در آيد و كثافتهاى ظاهرى را از خود دور گرداند. و در ضمن، دعاهايى كه از ائمه در آداب خلوت (1038) وارد شده تعليم او كردهاند كه چنانچه اين نجاستهاى ظاهرى مانع قرب است، تلويثات (1039) معنوى كه از گناهان و اخلاق رذيله (1040) به هم رسيده، بيشتر مانع است. لهذا در آن حالت، استعاذه از شيطان (1041) و طلب مغفرت گناهان مىنمايد، كه خدا به فضل خود او را از ارجاس (1042) صورى (1043) و معنوى پاك گرداند.
پس بار ديگر او را در مقام تطهير (1044) مىآورند، كه رو و دستها و پاها و سر را كه در حالت صلات در اكثر افعال به كار مىفرمايد پاكيزه گرداند. و در آن ضمن در دعاهاى منقوله (1045) او را آگاه گردانيدهاند كه اين اعضا، نجاستهاى معنوى به سبب گناهان به هم رسانيده و استحقاق عقوبتهاى عظيم حاصل كردهاند. پس بايد در اين وقت، از خدا پاكيزگى معنوى را طلبيد. و در اين ضمن او را متنبه مىسازند كه بايد عبادت كرد تا خود را از اين عقوبات (1046) برهانى.
پس شوق عبادت زياده مىشود و بعضى از شهوات و علايق شكسته مىگردد. لهذا در وقت رو شستن مىگويد كه: خداوندا چون تو فرمودهاى كه در روز قيامت بعضى از روها سياه خواهد بود و بعضى از روها سفيد و نورانى خواهد گرديد، پس خداوندا روى مرا در آن روز سفيد گردان و سياه مگردان. (1047) و چون دست راست را مىشويد به ياد مىآورد كه: خداوندا فرمودهاى كه در روز قيامت نامه نيكوكاران را به دست راست ايشان مىدهند و نامه مجرمان و بدكاران را به دست چپ مىدهند. و از خداوند خود مىطلبد كه نامه او را به دست راست او دهد و برات مخلد بودن بهشت (1048) را به دست چپ او دهد؛ و او را حساب آسان كند. (1049) و در وقت دست چپ شستن، دعا مىكند كه: خدايا نامه اعمال مرا به دست چپ من مده، و دست مرا در گردن غُل مكن (1050) و مرا از جامههاى آتش نجات ده.
و چون مسح سر مىكند از خدا مىطلبد كه: رحمتهاى خود را بر سر من فرو ريز كه سراپاى مرا فراگيرد.
و چون مسح پا مىكند به ياد مىآورد كه به اين پاها بر صراط (1051) مىبايد گذشت، و در آن روز پاهاى بسيار از صراط خواهد لغزيد. پس ثبات (1052) بر صراط را از خدا مىطلبد، و طلب مىنمايد كه خدا او را توفيق دهد كه به اين پاها هميشه تحصيل رضاى الهى نمايد.
پس چون چنين وضويى ساخت، موافق احاديث معتبره (1053)، گناهان اين اعضا آمرزيده مىشود و پاكيزه صورت و معنى مىگردد و قابل قرب مىشود و از آن غفلتها پارهاى هشيار مىگردد و ظاهر خود را به بوهاى خوش معطر مىسازد و باطن خود را به نور نيات صحيحه منور مىگرداند.
و چون در حديث وارد شده كه: در خانهاى كه سگ يا شراب يا صورت (1054) در آن خانه هست ملك داخل نمىشود (1055)، پس سگ ظاهر را از ساحه (1056) خانه خود دور مىگرداند و سگ نفس اماره (1057) و شيطان را از ساحت ضمير خود مىراند، و شراب ظاهر را از خانه و شراب مستى معنوى - كه غفلت و شهوت است - از سر به در مىكند، و صورتهاى ظاهر را از در و ديوار خانه محو مىنمايد، و در و ديوار خاطر را از صورتهاى غير خدا و محبتهاى ايشان مصفا مىسازد، و متوجه بارگاه قرب مىشود.
و چون به در مسجد مىسرد، به دربند (1058) اول از دربندهاى دولتخانه (1059) معبود حقيقى رسيده از خدا مىطلبد كه درهاى رحمت خود را بر روى من بگشا و چنانچه اين در ظاهر را بر روى من نبستهاى، درهاى معنى را بر روى من مبند. و در اين مقام نيز عارف را آگاهى ديگر حاصل مىگردد.
و چون پا در مسجد مىگذارد، چنان مىداند كه در كِرياس (1060) كبريا (1061) و جلال داخل گرديده و پا بر بساط (1062) قرب نهاده. به ادب مىرود و به غير جناب الهى متوجه نمىشود.
و چون به جاى نماز آمد، بار ديگر اقامه را مىخواند و تفكر در جلال الهى زياده مىكند و عظمت شأن عبادت را به ديده روشنتر مىبيند، چون در وقت اذان، غفلت عظيم پردهدار ديده او گرديده بود.
و چون نماز معراج مؤمن است (1063) و در شب معراج، حضرت رسول صلىالله عليه و آله به هر آسمانى كه داخل مىشد يك اللهاكبر (1064) مىگفت، در نماز نيز هفت اللهاكبر در افتتاح صلات (1065) مقرر فرموده كه به هر تكبيرى بر آسمانى از آسمانهاى قرب و معرفت درآيد و قابل عرش حضور گردد. و در اين مقام هنوز در ساحهها و كِرياسهاى عظمت و جلال است و در مقام غيبت (1066) است و به مقام حضور نرسيده. لهذا هنوز حرف زدن و با غير او سخن گفتن جايز است.
و چون تكبير آخر را گفت، بلاتشبيه داخل مجلس قرب ملكالملوك (1067) گرديد و با غير سخن گفتن و رو از جانب پادشاه پادشاهان گردانيدن بر او حرام شد. اين است كه دعاى توجه در اين مقام مىخواند كه: روى دل و جميع اعضا و قوا و مشاعر (1068) خود را به جانب خداوندى گردانيدم كه خالق آسمانها و زمينهاست، موافق ملت ابراهيم (1069) كه يگانهپرستى است، و دين محمد و طريقه اميرالمؤمنين كه جميع شرايط و آداب بندگى از ايشان مانده. و عبادت و دين خود را از براى خدا خالص گردانيدم و مُنقاد (1070) او شدم و شرك جلى و خفى (1071) و رياهاى شيطانى را از خود دور گردانيدم. نماز من و عبادتهاى من و زندگانى من و مردن من همه خالص از براى خداوندى است كه پروردگار عالميان است و او را شريك نيست. و چنين از جانب او مأمور گرديدهام كه او را عبادت كنم، و من از جمله مسلمانان و منقادان اويم. (1072) و چون در اين بارگاه چنين دعواى بزرگى كرد و شيطان دشمن اين راه و راهزن اين درگاه است، و دشمن مكار زننده مُحيلى (1073) است كه با اب الآباء (1074) درآمده (1075) و دشمنى كرده و تا امروز شجاعان اين ميدان را بر زمين انداخته و چندين هزار لشكر اندرونى از شهوات و دواعى نفسانى (1076) و لشكر بيرونى از شياطين انس (1077) و اتباع (1078) خود دارد، به قوت خود با او بر نمىتوان آمد. پس بايد كه به خداوندى كه اين، سگ درگاه اوست پناه برد تا دفع او بنمايد.
چنانچه تشبيه كردهاند او را به سگى كه در درِ خيمهها و خانهها مىباشد كه هر كه آشناى صاحبخانه است و به آن خانه بسيار تردد دارد او را متعرض (1079) نمىشود، و چون بيگانهاى تازه آيد او را مانع مىشود؛ و بغير آنكه صاحبخانه او را صدايى زند به هيچ حيله او را ممنوع نمىتوان ساخت. همچنين شيطان كه سگ بيگانهگير اين درگاه است با آشنا قدرت ستيزه ندارد و كسى را كه بيند مكرر به مجلس قرب خداوندش فايز مىشود، كى متعرض او مىتوان شد. چنانچه خداوند عالميان در روز اول او را از ايشان مأيوس گردانيد كه: ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (1080). يعنى: به درستى كه بندگان خالص مرا تو بر ايشان سلطنت (1081) ندارى. بله؛ اگر دورى كه قابل قرب باشد خواهد به خانه مالكالملوك (1082) درآيد، بايد كه به جناب او متوسل شود كه به يك اشاره لطف، او را دور گرداند. اما بيگانههايى كه آشنايى نمىخواهند و راه آشنايى نمىطلبند، كار ايشان را چنانچه مىخواهد مىسازد.
پس لهذا در اين مقام خطير (1083)، پناه به خداوند كبير (1084) خود مىبرد از شر او. مىگويد: أعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم. يعنى: پناه مىبرم به خداوند شنواى دانا (كه بر عجز و بيچارگى من اطلاع دارد و مىداند كه عاجز اين دشمنم) از شر شيطان دور از رحمت الهى، و رانده شده درگاه او.
پس شروع به مكالمه مىنمايد، اما هنوز خود را قابل مخاطبه (1085) نمىداند؛ غايبانه سخن مىگويد.
و چون اعلاى درجات كمال، مرتبه فنا و نيستى است - يعنى خود را عاجز و ناچيز دانستن، و در همه باب به ناتوانى خود اقرار نمودن، و در جميع امور به خداوند خود توسل جستن - لهذا در جميع كارها سنت است بسمالله (1086) گفتن. و چون امر نماز از جميع امور، اعظم (1087) است، مىگويند كه: شروع در قرائت و عبادت و بندگى مىنمايم) به استعانت خداوندى كه (جامع جميع كمالات است و) رحمان است (به نعمتهاى عامه (1088) بر مؤمن و كافر)، و رحيم است (به رحمتهاى خاصه (1089) بر مؤمنان). (1090) و چون آداب مجلس عُظما (1091) اين است كه پيش از ذكر مطلوب (1092) ستايشى مناسب آن بزرگ به جا آورند لهذا حق تعالى شأنه تعليم بندگان نموده كه چنين مرا ستايش نماييد و نعمتهاى عامه و خاصه مرا ياد آوريد و مكرر مرا به رحمت بستاييد تا بر شما رحمت كنم. و بدانيد كه من خداوند روز جزايم، و به حشر (1093) و قيامت اقرار كنيد (1094).
و چون عارف، تفكر در اين اوصاف كمال نمود، به درجه شهود (1095) و حضور (1096) كه اعلاى درجات معرفت است فايز مىگردد و از مقام غيبت به خطاب مىآيد و او را به مجلس مخاطبه و انس راه مىدهند. پس مىگويد كه: اياك نعبد (1097). يعنى: تو را عبادت مىنمايم (1098) و بس. و در اين آيه كريمه حق تعالى اشاره فرموده به آن معنى كه جناب مقدس نبوى در آن فقره بيان فرموده. يعنى مىبايد كه چون به مقام عبادت رسى چنان عبادت كنى كه گويا مرا مىبينى و با من خطاب مىنمايى. پس چون دعواى عبادت كردن موهم (1099) اين بود كه از من كارى مُتَمَشى مىتواند شد (1100)، تدارك فرمود كه: و اياك نستعين. (1101) يعنى: (در جميع امور) از تو استعانت (1102) مىجويم (1103) (1104) و بس. و همچنين در مقام آداب، چون بر عبادت خود اعتماد ندارد و به عجز خود اعتراف دارد، عبادت خود را در ميان عبادت دوستان خدا درمىآورد و مىگويد از زبان همه كه: ماها (همه بندگان) تو را عبادت مىكنيم (1105)، كه شايد عبادت او به بركت عبادات آنها مقبول گردد. زيرا كه از لطف كريم دور است كه چند چيز را به درگاه او برند، بعضى را قبول فرمايد و بعضى را رد كند. و يك حكمت از حكمتهاى نماز جماعت اين است.
و همچنين در مقام استعانت، چون اين دعوى بسيار عظيم است كه: از غير او استعانت نمىجويم در هيچ امرى، خود را در ميان جمعى كه اين دعوى از ايشان پسنديده است به در مىآورد و گويا به زبان ايشان سخن مىگويد و خود را طُفيلى (1106) ايشان ساخته.
و ايضا موافق دأب ارباب صفا (1107) آن است كه چون به نعمتى يا رحمتى فايز گردند، ديگران را فراموش نكنند و همگى را با خود شريك كنند. و لهذا در جميع دعاها موافق احاديث معتبره، عموم در دعا مطلوب است، كه هر دعايى كه كنند، جميع مؤمنان را با خود شريك گردانند كه باعث استجابت دعا مىگردد. پس هدايت به راه راست و طريق حق را كه راه متابعت حضرت اميرالمؤمنين است در عقايد و اعمال و مراتب قرب و كمال طلب نمود و استعاذه (1108) از راه دشمنان ايشان در عقايد و اعمال نمود. و چنين اعتقادات بد و اعمال ناشايست طريقه دشمنان ايشان است.
و بدان كه اسرار عبادات خصوصا نماز را در اين كتابهاى مختصر احصا نمىتوان نمود. انشاءالله كتابى در ترجمهالصلوه (1109) نوشته شود.
و غرض از ذكر اين مجمل اشعارى (1110) بود به سر عبارت اين حديث نبوى، و تنبيهى (1111) بر سر عبادت، كه كسى را كه خداوند عالميان توفيق قرب خويش كرامت فرمايد، هر روز او را به وسيله نماز از پستترين دركات به اعلاى درجات مىرساند و جسم خاكى را به اين ترقيات قابل مناجات خود مىگرداند.
و در بيان فقره شريفه به همين اكتفا مىنماييم كه بسيار به طول نهانجامد و مورث (1112) ملال عزيزان نگردد.
و اعلم أن أول عباده الله المعرفه به، أنه (1113) الأول قبل كل شىء، فلا شىء قبله.
و الفرد فلا ثانى له، و الباقى لا الى غايه. فاطر السموات و الأرض و ما فيهما و ما بينهما من شىء، و هو اللطيف الخبير، و هو على كل شىء قدير. پس حضرت فرمود كه: بدان كه اول عبادت الهى معرفت و شناخت اوست به آنكه او اول است پيش از همه اشيا، پس چيزى از او پيشتر نيست. و يگانه است، پس دويمين و شريكى ندارد. و باقى است هميشه، و باقى بودن او نهايتى ندارد. از نو پديد آورنده آسمانها و زمين است، و آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، و آنچه در ميان آسمان و زمين است. و اوست خداوند صاحب لطف، و عالم به دقايق امور، و بر همه چيز قادر و تواناست.
توضيح بعضى از مطالب عليه (1114) كه اين كلمات به آنها اشاره دارد، بر سبيل اجمال موقوف بر (1115) چند اصل است:
اصل اول: آن كه اول عبادات، معرفت است و قبول جميع عبادات موقوف است بر آن
و اين معنى از آيات بسيار و اخبار بيشمار به ظهور پيوسته، و خلافى در اين نيست كه صحت عبادت موقوف بر ايمان است و بدون ايمان هيچ عبادتى موجب ثواب نيست، بلكه مورث عقاب است.
و ايمان مشتمل است بر اعتقاد به وجود واجبالوجود (1116) و صفات ثبوتيه (1117) و سلبيه (1118) او، و اقرار به يگانگى خدا و به عدالت او، و اقرار به نبوت پيغمبر آخرالزمان (1119) صلىالله عليه و آله حقيت آنچه او از جانب خدا آورده، آنچه ضرورى دين (1120) باشد مفصلا (1121)، و آنچه غير آن باشد مجملا (1122). و اقرار به امامت ائمه اثنا عشر (1123) صلواتالله عليهم، و اقرار به معاد جسمانى - كه خداوند عالميان همين بدنها را بعد از مردن زنده خواهد كرد و ثواب و عقاب (1124) خواهد داد -، و اقرار به بهشت و دوزخ و ساير امورى كه از صاحب شرع معلوم گرديده، و تفصيل مراتب ايمان و خلافهايى (1125) كه در آن شده، اين مقام گنجايش ذكر آنها ندارد.
و بدان كه چون عبادت بر جميع جوارح آدمى متفرق است و هر عضوى از اعضا عبادتى دارد و اعتقادات، عبادت دل است، لهذا معرفت را نيز عبادت فرمود، و فرمود كه: اول عبادات است يعنى بر همه مقدم است و عبادات ديگر بدون آن بيفايده است.
اصل دويم: در كمينگاههاى شيطان است
بدان كه چون ايمان مايه سعادت ابدى است و ترك آن شقاوت (1126) ابدى، و شيطان دزد عقايد و اعمال است، دزد را تا ممكن است اول بر متاع نفيس (1127) مىزند، و اگر بر آن دست نيافت متاعهاى ديگر را مىبرد.
و عقباتى (1128) كه كمينگاه شيطان است در اين باب بسيار است: عقبه اول، عقبه معرفت واجبالوجود است، و از اين عقبه اكثر عالم را به جهنم برده و اگر نجات از اين عقبه خواهى، دست از سفينه نجات (1129) كه اهل بيت رسالتاند بر مدار، كه ايشان درد و دواى هر چيز را مىدانند و كمينگاههاى شيطان را مىشناسند و تابعان خود را به ساحل نجات مىرسانند. و اين فريب مخور كه تا خدا را نشناسى به دليل عقل، پيغمبر و امام را نمىتوان شناخت. زيرا كه معرفت الهى دو شعبه (1130) دارد: شعبه اول علم به وجود واجبالوجود است. و آن از جميع اشيا ظاهرتر است (1131) و به دليل دَور و تَسَلسُل (1132) كه موجب سرگردانى و تَعَطُل (1133) است احتياج ندارد. (1134) چنانچه از اخبار بسيار ظاهر مىشود كه معرفت وجود واجبالوجود فطرى (1135) است (1136) و همين كه آدمى به حد شعور رسيد مىداند كه صانعى (1137) دارد. و هر كس كه در حال خود تفكر نمايد خواه فاضل و خواه جاهل (1138)، مىداند كه خدا را از روى دلايل حِكمى (1139) نشناخته، بلكه خد در هنگام صبا (1140) او را معرفت روزى كرده. بلكه هرگز كفار را تكليف اذعان (1141) به وجود واجبالوجود نكردند، بلكه ايشان را به اقرار به يگانگى خدا خواندند، و بعد از آن ايشان را به عبادت و بندگى خدا داشتند كه از آن راه، ايمان ايشان كامل گردد.
و منقول است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله از اعرابى (1142) پرسيد كه: وجود خداوند خود را چگونه دانستى؟ گفت: ما در راهها پشكل شتر را كه مىبينيم حكم مىكند عقل ما كه شترى از اين راه رفته؛ و پى پا (1143) را كه مىبينيم مىدانيم كه شخصى از اين مكان گذشته. آيا اين آسمان با اين كواكب نورانى، و زمين با اين وسعت، كافى نيست از براى تصديق به وجود واجبالوجود عليم خبير (1144)؟ حضرت فرمود كه: بر شما باد به دين اعرابى.
و چه چيز ظاهرتر مىباشد از چيزى كه در هر امرى كه نظر نمايى صدهزار آيه (1145) از آيات صنع (1146) او در آن ظاهر باشد، و در هر عضوى از اعضاى تو صدهزار دليل براى تو قرار داده باشد، و در هر لحظه صدگونه احتياج به او دارى و كارفرما و مربى بدن توست. بلكه از بسيارى ظهور و هويدايى (1147) اوست كه مخفى مىنمايد، چون هميشه ظاهر است و آثار قدرتش هرگز كم نمىگردد. اگر آفتاب هميشه ظاهر مىبود توهم مىكردند كه شايد اين روشنى از آفتاب نباشد، و چون غروب كند و بعد از طلوع، عالم را روشن مىكند مشخص مىشود كه نور از اوست.
بلاتشبيه چون آفتاب عالم وجود را غروب و افول و زوال نمىباشد، معاند (1148) مىگويد كه: بلكه از او نباشد با آن كه اگر عناد را بر كنار گذارد، يقين مىداند كه بغير او در اين عالم مدبرى (1149) نيست، چنانچه حق سُبحانَه و تعالى مىفرمايد كه: و لئن سألتهم من خلق السموات و الأرض ليقولن الله (1150): و اگر از كافران بپرسى كه: كى خلق كرده است آسمانها و زمين را، هر آينه خواهند گفت كه: خدا خالق اينهاست. (1151) و از حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد و گفت كه: مرا دلالت (1152) كن به خداوند خود كه مَلاحِده (1153) با من بسيار مجادله مىنمايند و مرا حيران (1154) كردهاند. حضرت فرمود كه: هرگز به كشتى سوار شدهاى؟ گفت: بله. فرمود كه: هرگز كشتى تو شكسته است كه مضطر (1155) شده باشى و هيچ چاره از براى نجات خود ندانى؟ گفت: بله. فرمود كه: در آن هنگام اميد نجات از كه داشتى و كه را قادر بر نجات دادن خود مىدانستى؟ همان خداوند توست.
و اين راه ظاهرترين راههاست از براى علم به واجبالوجود. چنانچه خداوند عالم مىفرمايد كه: كيست كه اجابت مضطران مىنمايد وقتى كه او را مىخوانند، و دفع مكروهات از ايشان مىنمايد؟ (1156) و هيچ كس نيست كه با خدا هميشه اين معامله نداشته باشد. پس چنين كسى چه احتياج به دليل دارد؟ چنانچه تمثيل كردهاند كه بلاتشبيه مثل ارباب استدلال (1157) در تكليف مردم به دليل و برهان، از بابت مثل آن جماعتى است كه دزدى به خانه ايشان آمده بود و از پى او مىدويدند. يكى دزد را گرفت و در دست داشت، ديگرى او را فرياد زد كه: بيا من يافتم. او دزد را از دست گذاشت و به جانب آن شخص ديگر آمد. گفت: بيا كه جاى پاى دزد را يافتهام.
همچنين بلاتشبيه در اين ماده (1158) اين مرد صالح خداشناسى كه هميشه با خداوند خود در مقام مكالمه و مناجات است و پيوسته از او لطف و احسان مىيابد و روزبهروز به كثرت عبادات، يقين او در تَزايُد (1159) است و هيچ چيز نزد او از وجود واجبالوجود ظاهرتر نيست، آن حكيم مشرب (1160) از خدا دور مىگويد كه: بيا و به دور و تسلسل بدان خدا را، و از راه آثار، او را بشناس، و اگرنه ايمان تو درست نيست.
و همچنين در اثبات اصل صفات كماليه (1161) بر وجه اجمال، مانند علم و قدرت و اراده و ساير صفات كماليه، كسى كه در غرايب صُنع (1162) و لطايف حكمتهاى (1163) الهى كه در آفاق (1164) و انفُس (1165) مقرر ساخته تفكر نمايد، او را شكى در ثبوت آنها نمىماند. و اگر حكمت چيزى بر اين كس مخفى باشد، مجمل مىداند كه كسى صاحب چنين خلقى و مدبر چنين نظامى باشد، البته كار او بر غير جهت حكمت نمىباشد.
چنانچه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام در توحيد مُفَضل (1166) مىفرمايد كه: اين عالم از بابت خانهاى است كه بزرگى در نهايت احكام (1167) ساخته، به انواع زينتها آراسته باشد و الوان فرشها گسترده باشد و خوانى كشيده، انواع نعمتها در آن خوان حاضر ساخته باشد. و مثل اين جماعت كه بر خدا اعتراض مىنمايند مثَل كورى است كه به چنين مجلسى درآيد و كورانه راه رود و گاهى پا در ميان طعام گذارد و گاهى پا بر كاسه افشره (1168) زند و اعتراض كند كه اينها را چه بىموقع گذاشتهاند و چه بىتدبير است صاحب اين خانه. بعينه (1169) اعتراض ملاحده كه كوران اين عالماند از اين باب است.
شعبه دويم تفكر در كُنه ذات و چگونگى صفات واجبالوجود است. و كنه ذات واجب را دانستن محال است. و كنه صفات نيز چون عين ذات است (1170) محال است. و تفكر در انحاى (1171) وجوه و كيفيات ذات و صفات ممنوع است و اخبار بسيار بر نهى وارد شده است. (1172) و عقلى كه از شناخت خود و از معرفت بدنى كه مدبر (1173) اوست و به او تعلق دارد، و از معرفت اجسامى كه هميشه در نظر دارد عاجز است، چگونه جرئت مىتواند كرد كه در معرفت واجبالوجود تفكر نمايد. پس در اين باب بايد كه به نحوى كه خدا در قرآن مجيد فرموده و حضرت رسول صلىالله عليه و آله و حضرات ائمه معصومين صلواتالله عليهم اجمعين (1174) در خطبههاى بليغه (1175) و احاديث متواتره (1176) بيان فرمودهاند اعتقاد نمايد و بعد از آن، از راه عبادت و بندگى، زيادتى هدايت را طلب نمايد و به عقل ناقص خويش مغرور نشود، كه بغير حيرت و كفر و ضلالت ثمرهاى نمىبخشد.
چنانچه در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: در خلق خدا و غرايب صنع او سخن بگوييد و در خدا سخن مگوييد، كه سخن گفتن در خدا بغير حيرانى ثمرهاى نمىبخشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: در هرچه خواهيد سخن بگوييد و در ذات خدا سخن مگوييد.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است در تفسير اين آيه كه: و أن الى ربك المنتهى (1177)، فرمود كه: يعنى چون سخن به خدا منتهى شد از سخن بازايستيد.
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: زنهار كه تفكر در خدا مكنيد. وليكن اگر خواهيد، نظر كنيد و تفكر نماييد و در عظمت خلقش (1178).
و منقول است كه از حضرت علىبن الحسين صلواتالله عليه پرسيدند از توحيد و خداشناسى. فرمود كه: خداوند عالميان مىدانست كه در آخرالزمان جماعتى متَعَمِق (1179) مُدقق (1180) به هم خواهند رسيد، سوره قل هو الله أحد و آيات سوره حديد (1181) را فرستاده كه خدا را به اين نحو بشناسند. و كسى كه زياده از اين تفكر نمايد هلاك مىشود (1182).
و در حديث ديگر وارد است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اوصيا (1183) و ائمه درهايىاند كه از راه متابعت ايشان به خدا مىتوان رسيد؛ و اگر نه ايشان بودند، خدا را نمىتوانست شناخت؛ و به ايشان خدا حجت خود را بر خلق تمام كرده (1184).
و در اين باب احاديث بسيار وارد شده. و اكثر عالم را شيطان از اين راه فريب داده كه دست از فرموده خدا و رسول و ائمه برداشتهاند و به عقلهاى ضعيف اعتماد نمودهاند و هر طايفهاى خدا را به نحوى شناختهاند به اعتقاد خود، و همه خطا كردهاند. آخر تفكر نمىنمايند كه اگر عقل، مستقل مىبود در اين باب، اين فِرَق (1185) بسيار از متكلمين (1186) و حكما (1187) كه همه از اهل عقلاند چرا در اين باب و در هر بابى دو فرقه با يكديگر موافق نيستند.
چنان كه جمعى از متكلمين به عقل سخيف (1188) خويش خدا را جسم دانستهاند و مىگويند: نورى است از بابت شمس (1189) كه مىدرخشد. و بعضى از صوفيه اهل سنت (1190) و مجسمه (1191) ايشان خدا را به صورت پسر ساده (1192) مىدانند. و بعضى به صورت مرد پير ريش سفيد مىدانند. و بعضى خدا را جسم بزرگى مىدانند بر روى عرش نشسته. و بعضى ديگر از صوفيه اهل سنت و متكلمين ايشان و اكثر نصارا (1193) به حلول (1194) خدا قايل شدهاند در اشيا؛ و نصارا در خصوص عيسى قايل شدهاند، و صوفيه حلوليه (1195) در جميع چيزها. و خداوند عالميان نصارا را در اكثر قرآن به اين سبب لعن كرده و ايشان را به كفر ياد نموده كه به خدا چنين نسبتى مىدهند (1196).
و جمع ديگر از صوفيه و اهل سنت كه از حلول گريختهاند، به امرى قبيحتر و شنيعتر (1197) قايل شدهاند، كه آن اتحاد (1198) است. و مىگويند كه: خدا با همه چيز متحد است، بلكه همه چيز اوست و غير او وجودى ندارد و همين اوست كه به صورتهاى مختلف برآمده، گاه به صورت زيد ظهور مىكند و گاه به صورت عمرو و گاه به صورت سگ و گربه و گاه به صورت قاذورات (1199)، چنانچه دريا موج مىزند و صورتهاى بسيار از آن ظاهر مىشود و بغير دريا ديگر چيزى نيست.
ددد كه جهان موجهاى اين درياست - موج و دريا يكىست؛ غير كجاست؟ (1200)دددد و ماهيات ممكنه (1201) امور اعتباريه (1202) است كه عارض (1203) ذات واجبالوجود است.
و در جميع كتب و اشعار خود تصريح به امثال كفرها و مزخرفات (1204) نمودهاند و جمعى از كفار و ملاحده هند نيز بعينه همين اعتقاد دارند و كتاب جوك (1205) كه براهمه (1206) ايشان نوشتهاند در عقايد فاسد خود، مشتمل بر همين مزخرفات است. و لهذا جمعى از اهل اين عصر كه مشرب (1207) تصوف دارند آن كتاب را نهايت حرمت (1208) مىدارند و از كتابهاى شيعه بيشتر اعتبار مىكنند (1209)، و از كتب عقايد شيعه شده است كه بايد همه كس آن را داشته باشد. و جمعى از شيعيان بيچاره را گمان اين است كه ايشان از اهل حقاند و بهترين عالمياناند. به نادانى، سخنان ايشان را مىخوانند و كافر مىشوند و گمان ايشان اين است كه هر كه صوفى است البته مذهب او حق است و آنچه گفته است از جانب خدا گفته است. نمىدانند كه چون كفر و باطل عالم را گرفته بود و اهل حق هميشه منكوب (1210) و مخذول (1211) بودند، اهل هر صنفى اكثر ايشان تابع باطل بودند و از فرق اهل سنت بودند، و پارهاى از ايشان در لباس تصوف بودند و پارهاى در لباس علما. و همچنانچه اكثر علمايى كه كتابهاى ايشان در ميان است كافر بودند و گمراه كننده عالم بودند و قليلى از ايشان كه تابع اهل بيت صلواتالله عليهم بودند بر مذهب حق ماندند، همچنين صوفيه، اكثر ايشان سنى و اشعرى مذهب (1212) و ملعون بودند همان اعتقادات جبر (1213) و حلول و تجسم (1214) و امثال آن از عقايد فاسده را در كتب و اشعار خود ذكر كردهاند و در عبادات و اعمال هم طريقه اهل سنت را در كتابهاى خود ذكر كردهاند. و اگر ابوحنيفه (1215) در كتاب خود ذكر مىكند كه فلان نماز را مىبايد كرد قبول نمىكنند، و اگر از سفيان ثورى (1216) عملى به ايشان مىرسد مىكنند، با آن كه سفيان از ابوحنيفه بدتر بوده.
چنانچه كُلَينى به سند معتبر از سدير (1217) روايت كرده است كه: من روزى از مسجد بيرون مىآمدم و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام داخل مسجد مىشدند. پس دست مرا گرفتند و رو به خانه كعبه كردند و فرمودند كه: مردم مأمور شدهاند از جانب خدا كه بيايند و اين خانه را طواف كنند و به نزد ما آيند و ولايت خود را (1218) بر ما عرض نمايند (1219)، چنانچه خداوند عالم مىفرمايد كه: و انى لغفار لمن تاب و ءامن و عمل صالحا ثم اهتدى (1220) كه ترجمهاش اين است كه: من آمرزندهام كسى را كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته بكند و هدايت بيابد. پس حضرت اشاره به سينه خود (1221) فرمودند كه: مراد، هدايت يافتن به ولايت و امامت ماست. (1222) پس فرمود كه: اى سَدير مىخواهى كه به تو بنمايم (1223) راهزنان و منع كنندگان دين خدا را؟ و نظر فرمود به سوى ابوحنيفه و سفيان ثورى، و ايشان حلقه زده بودند در مسجد.
و فرمود كه: ايشان راهزنان دين خدايند، كه نه هدايتى از جانب خدا يافتهاند و نه به كتابهاى خدا عمل مىنمايند. اگر اين اخابيث (1224) و بدترين كفار در خانههاى خود بنشينند و مردم را گمراه نكنند مردم به سوى ما خواهند آمد و ما ايشان را از جانب خدا و رسول خبر خواهيم داد.
و به سند معتبر ديگر روايت كرده است از شخصى از اهل مكه كه: روزى سفيان ثورى به من گفت كه: بيا برويم به نزد جعفربن محمد (1225). با او رفتم. وقتى رسيديم كه حضرت اراده سوارى داشتند. سفيان گفت كه: يا ابا عبدالله (1226) خبر ده ما را به خطبهاى كه حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله در مسجد خَيف (1227) خواندند. حضرت فرمود كه: بگذار بروم كه كارى دارم، و چون برگردم نقل كنم. گفت: به حق خويشى كه به پيغمبر دارى كه مرا حديث بگو.
حضرت فرود آمد و سفيان دوات و قلمى طلبيد، و حضرت فرمود و او نوشت و بار ديگر بر حضرت عرض كرد. و حضرت سوار شد، و من و سفيان روانه شديم. در راه به او گفتم كه: باش كه من در اين حديث نظر كنم. چون ديدم، گفتم: والله كه حضرت يك حقى به گردن تو لازم كرد كه هرگز برطرف نمىشود. گفت: چه چيز؟ گفتم: در اين حديث كه نوشتى، نه پيغمبر فرموده كه: سه چيز است كه هر كه آنها را داشته باشد دل او كينه به هم نمىرساند يا خيانت در دل او راه نمىيابد: عمل را براى خدا خالص گردانيدن، و خيرخواه امامان مسلمانان، بودن، و ملازم (1228) جماعت مسلمانان بودن؟ اين امامان كه متابعت و خير خواهى ايشان واجب است كيستند؟ معاويه و يزيد و مروان بنالحَكَم (1229) و اين ملاعيناند (1230) كه گواهى ايشان را هم قبول نمىتوان كرد و نماز با ايشان نمىتوان كرد؟ و ملازم جماعت مسلمانان كه مىبايد بود، كدام جماعتاند؟ مُرجئه (1231) مراد است كه مىگويند كه: هر كه نماز نكند و روزه ندارد و غسل جنابت نكند و كعبه را خراب كند و با مادر زنا كند، ايمانش مثل ايمان جبرئيل (1232) و ميكائيل (1233) است؟ يا مراد قَدَريه (1234) است كه مىگويند كه: خدا هرچه خواهد نمىتواند كرد و شيطان هرچه خواهد مىتواند كرد؟ يا خوارج (1235) مراد است كه على بن ابىطالب را كافر مىدانند و لعنت مىكنند؟ يا غير ايشان از گمراهان؟ گفت: پس شيعه و ائمه ايشان چه مىگويند؟ گفتم: مىگويند كه على بن ابى طالب والله امامى است كه بر ما واجب است خيرخواهى او و ملازمت جماعت اهل بيت او.
چون اين را شنيد، حديث را گرفت و پاره كرد و گفت: اين را به كسى نقل مكن.
و الحق اين چنين كفرى و انكار حقى از ابوحنيفه هم صادر نشد، با آنكه او (1236) و اتباعش (1237) دعواى (1238) خلاف نفس (1239) و ترك دنيا مىنمايند. و احوال بعضى از اكابر (1240) ايشان (1241) بعد از اين مذكور خواهد شد.
و به اين جهالت و نادانى كه در ميان شيعيان شايع گرديده، رخنههاى (1242) عظيم در اصول و فروع دين به هم رسيده.
و محىالدين (1243) كه از رؤساى ايشان است. در فصوص الحكم (1244) مىگويد كه: ما وصف حق به هيچ وصف نكرديم الا ما عين آن وصف بوديم. و حق تعالى وصف نفس خود از براى ما مىفرمود. پس هر گاهى كه او را مشاهده كنيم خود را مشاهده كرده باشيم، و هرگاه كه او مشاهده ما مىكند مشاهده خود كرده باشد. و در جاى ديگر ترجيح مىدهد مرتبه ولايت (1245) را بر مرتبه نبوت، و خود را خاتم الولايه (1246) مىگويد و از اينجا ترجيح خود را بر پيغمبران دعوى مىنمايد.
و در فتوحات (1247) مىگويد كه: سبحان من أظهر الأشياء و هو عينها. يعنى: منزه خداوندى كه چيزها را ظاهر كرد و او عين همه چيزهاست.
و در جاى ديگر از فصوص الحكم خطا نسبت به نوح عليهالسلام مىدهد، كه او غلط كرد (1248) در تبليغ رسالت، و قومش درست رفتند و غرق درياى معرفت شدند. و اگر ايشان را نوح از آن دريا به كنار مىآورد، از درجه بلندى به درجه پستى مىآمدند.
و مكرر در تصانيفش (1249) مىگويد كه: زنهار كه مقيد به مذهبى مشو، و نفى هيچ مذهب مكن، و هيچ معبود غير خدا را از بت و غيره انكار مكن، كه به قدر آنچه از آنها انكار مىكنى از خداى خود انكار كردهاى، و خدا در همه چيز ظهور دارد.
و مىگويد كه: خدا هارون (1250) را بر گوسالهپرستان مسلط نگردانيد آنچنانچه موسى را مسلط گردانيد. تا آن كه حق تعالى در جميع صُور (1251) معبود شود. و لهذا هيچ نوعى از انواع (1252) عالم نماند كه معبود نشد.
و مىگويد كه: نصارا براى اين كافرند كه دعوى اتحاد با خدا را در خصوص (1253) عيسى گفتند. اگر در همه چيز مىگفتند عين توحيد مىبود.
و در يكى از تذكرههاى (1254) ايشان به نظر رسيد كه از شمس تبريزى (1255) پرسيدند از احوال ملاى رومى (1256). گفت: اگر از قولش (1257) مىپرسى: انما أمره اذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون (1258)؛ و اگر از فعلش (1259) مىپرسى: كل يوم هو فى شأن (1260)؛ و اگر از صفاتش مىپرسى: هو الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده هو الرحمن الرحيم (1261)؛ و اگر از ذاتش مىپرسى:ليس كمثله شىء و هو السميع البصير (1262).
و از اين باب كلمات كه موجب كفر و الحاد (1263) است در كتب ايشان بسيار است.
اى عزيزان به انصاف نظر نماييد كه نسبت به ذات مقدس خدا اين قسم نسبتها رواست؟ و هرگز از پيغمبر و ائمه معصومين صلواتالله عليهم كه پيشوايان دين شمايند اين قسم سخنان صادر شده؟ يا به اصحاب خود راه اين قسم جرئتها دادهاند؟ خداوند عالميان اينقدر مذمت مىفرمايد نصارا را كه ايشان كافر شدهاند به اين عقايد فاسده.
و جمعى نزد حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمدند و چنين ذات شريفى را گفتند كه: تو خدايى. حضرت ايشان را در چاهها كرد و از دود كشت. هرگاه چنين ذاتى را نسبت به الوهيت (1264) نتوان داد، و العياذ بالله چون در هر سگ و گربه چنين امرى را قايل توان شد؟ تو كه عين خدايى، كه را عبادت مىكنى و چرا عبادت مىكنى؟ و از اين جهت است كه اكثر ايشان را اعتقاد اين است كه همين كه اين معنى (1265) ظاهر شد، ديگر عبادت ساقط مىشود، و عبادت بنا بر توهم مغايرت (1266) است. و به اين معنى برگردانيدهاند و تأويل كردهاند (1267) اين آيه را كه: و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين (1268) يعنى: عبادت كن خداوند خود را تا تو را مرگ در رسد. ايشان يقين را به معنى يقين به وحدت موجود (1269) بردهاند.
چنانچه علامه حلى (1270) عليهالرحمه والرضوان (1271) در كتاب كشف الحق و نهج الصدق (1272) فرموده است كه: خداوند عالميان در چيزى حلول نكرده؛ زيرا كه معلوم است كه چيزى كه در چيزى حلول كند محتاج به محلش (1273) مىباشد. و بديهى است كه خدا به غير محتاج نيست و هر محتاج به غير، ممكن (1274) است. پس اگر خدا در چيزى حلول كند ممكن خواهد بود. و صوفيه از اهل سنت به اين قايل شدهاند و تجويز كردهاند (1275) بر خدا كه در بدن عارفان حلول كند.
ببين اين مشايخ (1276) را كه تبرك به قبرهاى ايشان مىجويند چه اعتقاد در باب خداوند خود دارند. و گاهى حلول بر خدا تجويز مىكنند و گاهى خدا را به اتحاد نسبت مىكنند، و عبادت ايشان رقص كردن است و دست برهم زدن و غِنا (1277) و خوانندگى كردن. (1278) و خدا عيب كرده و تشنيع فرموده (1279) بر كفار در اين اعمال كه: و ما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديقه (1280). يعنى: نبود نماز يا دعاى مشركان (1281) نزد خانه كعبه مگر صفير زدن (1282) و دست بر دست زدن. و چه غفلت و گمراهى از اين بالاتر مىباشد كه كسى تبرك جويد به جماعتى كه عبادت كنند خدا را به عبادتى كه خدا كفار را بر آن عيب كرده. بلى؛ ديده ظاهر ايشان كور نيست؛ ديده دل ايشان كور است.
و من ديدم جماعتى از صوفيه را در روضه (1283) حضرت امام حسين صلوات الله عليه كه ايشان نماز شام (1284) گزاردند، بغير يك نفر از ايشان كه او نماز نكرد و نشسته بود. بعد از ساعتى آن جماعت نماز خفتن (1285) را كردند و آن شخص نكرد. از يكى از ايشان سؤال كردم كه: اين شخص چرا نماز نكرد؟ گفت: او چه احتياج دارد به نماز؟ او به خدا واصل شده است. آيا جايز است كه كسى كه به خدا واصل شد ميان خود و خدا حاجبى (1286) قرار دهد؟ و نماز حاجب است ميان بنده و خدا.
پس بنگر -اى عاقل - و تفكر نما در حال اين جماعت كه اعتقاد ايشان در باب خدا آن است كه دانستى، و عبادت ايشان آن است كه گفتيم، و عذر ايشان را در ترك نماز شنيدى، و با اين اعتقادات و اعمال، ايشان را از ابدال (1287) مىدانند با اينكه جاهلترين جُهال (1288)اند. تا اينجا ترجمه كلام علامه رضوانالله عليه بود.
و در اين زمان نيز بسيارى از اين مزخرفات از ايشان مىشنويم. و اين مضامين (1289) را در شعرهاى عاشقانه بستند (1290) و به دست جلفى (1291) چند دادند كه ايشان خوانند و دست بر هم زنند و فرياد كنند و بدعتى چند - كه انشاء الله بعد از اين بيان خواهد شد - كنند و عبادتش نام نهند. آخر چرا بر خود رحم نمىكنى و دين خود كه سرمايه سعادت ابدى توست در معرض چنين مخاطره مىگذارى كه به يك احتمال، نجات داشته باشى و به صدهزار احتمال، مستحق خُلود (1292) در جهنم باشى؟ اگر كسى را گويند كه چاه سرپوشيدهاى در راهى هست، اگرچه اعتماد بر سخن قايل نداشته باشد، به آن راه نمىرود و از راه بىخطر مىرود. تو دعواى تشيع مىكنى. سخن پيشوايان تو در ميان است و جميع آثار ايشان معلوم است.
پيرى (1293) از ايشان بهتر مىخواهى و مرشدى (1294) بهتر از ايشان مىطلبى. خدا پيغمبرى فرستاد و فرمود كه: ما ءاتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا. (1295) يعنى: آنچه پيغمبر از براى شما آورده عمل نماييد و آنچه شما را از آن نهى فرموده ترك نماييد. و پيغمبر گفت كه: من از ميان شما مىروم و دو چيز عظيم در ميان شما مىگذارم كه اگر به آنها تمسك جوييد و متابعت ايشان نماييد هرگز گمراه نشويد: يكى كتاب خدا و يكى اهل بيت من. و اين دوتا از هم جدا نمىشوند تا در حوض كوثر (1296) بر من وارد شوند. و معنى كتاب را اهل بيت مىدانند.
و اهل بيت فرمودند كه: ما كه از ميان شما مىرويم، احاديث ما در ميان است. رجوع به راويان احاديث ما كنيد.
پس ائمه چه تقصير (1297) در بيان احكام اصول و فروع دين تو كردند كه تو رجوع به كلام دشمنان ايشان مىكنى و در كلام ايشان نظر مىكنى؟ اگر تو عمل نمايى به هزار يك آنچه پيغمبر تو در اين حديث براى ابوذر فرموده، تو را بس است.
اميد كه حق سبحانه و تعالى جميع حقطلبان را به راه خود هدايت نمايد و ما و جميع شيعيان را بر صراطالمستقيم متابعت اهل بيت، درست بدارد، بمحمد و آله الطاهرين (1298)
اصل سيم: در مراتب معرفت و ايمان است
بدان كه معرفت (1299) را مراتب (1300) مختلفه هست و در مراتب ايمان، زيادتى و نقصان مىباشد.
چنانچه خواجه نصيرالدين طوسى (1301) عليهالرحمه ذكر كرده است كه: مراتب معرفت خدا بلاتشبيه مثل مراتب معرفت آتش است. و اول مرتبه معرفت آتش آن است كه شخصى بشنود كه چيزى مىباشد كه هر چيز را كه در آن مىافكنى، آن را مىسوزاند و فانى (1302) مىگرداند، و هرچه مُحاذى (1303) آن واقع شد، اثرش در آن ظاهر مىگردد، و هرچند از او اخذ مىنمايى (1304) كم نمىشود، و همچنين موجودى را آتش مىگويند. و نظير اين معرفت در معرفت خدا، معرفت جماعتى است كه دين خود را به تقليد بدانند و از راه دليلى ندانند.
و مرتبه بالاتر از اين، مرتبه كسى است كه دود آتش به او رسيده اما آتش را نديده و مىگويد كه: اين دود البته از چيزى حاصل شده، و هر اثرى مؤثرى (1305) مىخواهد. پس آتشى هست كه اين دود اثر اوست. و نظير اين مرتبه در معرفت بارى تعالى معرفت اهل نظر (1306) و استدلال است كه به دلايل عقليه و براهين قاطعه (1307) حكم مىنمايند بر وجود صانع.
و مرتبه از اين بالاتر، مرتبه كسى است كه نزديك آتش شده و حرارت آتش به او مىرسد، و نور آتش بر چيزها تابيده، چيزها را به آن نور مىبيند. و نظير اين مرتبه در معرفت خدا معرفت مؤمنان خاصى است كه دلهاى ايشان به نور الهى اطمينان يافته و در جميع اشيا به ديده يقين، آثار صفات كماليه الهى را مشاهده مىنمايند.
و مرتبه از اين بالاتر، مرتبه كسى است كه در ميان آتش باشد و آثار آتش بر او ظاهر گرديده باشد. و اين در مراتب معرفت الهى اعلاى درجات معرفت است، كه تعبير از آن به فناى فىالله (1308) مىكنند. و حصول (1309) اين معنى به كثرت عبادات و رياضات مىشود.
چنانچه منقول است از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام كه: حضرت رسال پناه صلىالله عليه و آله فرمود كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: كسى كه دوستى از دوستان مرا اهانت نمايد و خوار گرداند، چنان است كه با من محاربه (1310) كرده. و تقرب نمىجويد به سوى من بنده به چيزى كه نزد من دوستتر و پسنديدهتر باشد از واجباتى كه بر او واجب گردانيدهام. و بعد از فرايض (1311)، تقرب مىجويد به من به نوافل (1312) و سنتيها (1313)، تا به مرتبهاى كه من او را دوست مىدارم. پس چون او را دوست داشتم، گوش اويم كه به آن گوش مىشنود، و ديده اويم كه به آن ديده مىبيند، و زبان اويم كه به آن زبان سخن مىگويد، و دست اويم كه به آن كارها مىكند. اگر مرا بخواند او را اجابت مىنمايم و دعاى او را رد نمىكنم، و اگر از من سؤالى (1314) نمايد به او عطا مىكنم. و در هيچ چيز آنقدر تردد (1315) ندارم مانند ترددى كه در قبض روح بنده مؤمن خود دارم: او مرگ را نمىخواهد، و من آزردگى او را نمىخواهم.
بدان كه اين مرتبه آخر مرتبه بسيار نازكى است. و اين باعث لغزش آن جماعت شده است كه به آن معنى باطلى كه گذشت قايل شدهاند. و گاهى به اين حديث نيز استدلال مىكنند. و اين خطاى محض است زيرا كه آن معنى كه ايشان دعوى مىنمايند، خصوصيتى (1316) به جاهل و كامل و انسان و غير آن ندارد، و آن معنى را هميشه از براى همه چيز حاصل مىدانند.
و از اين حديث قدسى ظاهر است كه اين معنى است كه بعد از عبادات و نوافل حاصل مىشود. و چون معانى حق كه دقيق شد، به باطل بسيار مشتبه مىشود (1317)، مجملى از معانى حق اين حديث شريف را براى تو بيان مىكنم تا فريب اهل باطل را نخورى. و اگرنه عبارات حق بسيار است كه موهم (1318) معنى باطل مىباشد. كسى كه قانون شرع و عقل را در دست دارد و انسى به كلام اهل بيت عليهمالسلام به هم رسانيده معانى اينها را مىفهمد.
بدان كه يك معنى اين حديث آن است كه: كسى كه در مقام محبت، كامل شده و محبت محبوب حقيقى در دل او مستقر گرديد و به جميع اعضا و جوارح او سرايت نمود، در ديدهاش نورى ديگر به هم مىرسد، و در گوشش شنوايى ديگر به هم مىرسد، و در جميع قوا و اعضايش قوتى ديگر حاصل مىشود، چنانچه سابقا اشاره به اين مرتبه كرديم. و در اين مرتبه چون همگى منظورش محبوب خود است در هرچه نظر مىكند او را در آن چيز مىبيند، يعنى آثار قدرت او را در آن مشاهده مىكند. پس گويا او را ديده و آثار صنع او را، و آثار علم او را، و آثار كمالات او را كه در آن چيز ظاهر كرده مىبيند. و اگر چيزى را مىشنود، از آن، كمالات دوست را مىشنود، و اگر دستش حركت مىكند در خدمت دوست حركت مىكند، و همچنين در جميع اعضا و جوارح. و نزديك به اين معنى در عشق مجاز نيز حاصل مىشود. و علاءالدوله سمنانى (1319) نيز گفته است كه: معنى وحدت موجود را از اين مرتبه اشتباه كردهاند، و عين كفر است، و من نيز اين اشتباه را كردم و توبه كردم. و ظاهر است كه اين معنى كه مذكور شد، باعث حلول و اتحاد نيست و كفر نيست.
و ممكن است كه مراد الهى در اين حديث قدسى اين معنى باشد. يعنى به اين مرتبه كه رسيد من ديده اويم، يعنى بغير آثار صنع من و چيزى كه رضاى من در آن باشد چيزى نمىبيند، و بغير رضاى من چيزى نمىشنود، و مرادات (1320) نفسانى او برطرف مىشود، و مرادات مرا بر مرادات خود اختيار مىكند.
و بعضى گفتهاند كه: مراد اين است كه چون اعضا و جوارح آدمى نزد اين كس عزيز و گرامى مىباشد، در مرتبه محبت به مرتبهاى مىرسد كه مرا بر اينها ترجيح مىدهد و قواى اينها را در راه رضاى من فانى مىسازد و باك ندارد.
و يك معنى ديگر از اين دقيقتر هست كه ذكر مىكنم و از خدا مىطلبم كه در نظر باطلبينان و احول بصيرتان (1321) به معنى باطلى مشتبه نشود (1322)، و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم (1323).
اى عزيز بدان كه حق سبحانه و تعالى در خلقت انسانى قوا و شهوات بسيار مقرر ساخته - چنانچه سابق مذكور شد و امر فرموده كه اينها را در رضاى او صرف نمايد، و وعده فرموده به مقتضاى قل {...} ما أنفقتم من شىء فهو يخلفه (1324) كه آنچه را در راه او صرف نمايند عوضى كرامت فرمايد، كه مشابهتى به آن اول نداشته باشد. چنانچه خداوند عالميان مالى به تو كرامت فرموده كه فانى است و در معرض زوال است و ممكن است كه يك شب به آتشى بسوزد، يا به دزدى از دست تو بيرون رود. و فرموده است كه: اين را در راه من انفاق كن كه در عوض، مالى به تو دهم در بهشت، كه آن را زوال نباشد و اضعاف مُضاعفه (1325) آن چيزى باشد كه دادهاى، و به مردن و آفتهاى ديگر از تو جدا نشود. و يك قدر عزتى به تو داده به عاريت (1326) و به مقتضاى لا يخافون فىالله لومه لائم (1327) از تو خواسته كه در راه او صرف نمايى.
و چون كارهاى حق منافى (1328) طريقه و ذوق اهل باطل است و طبع اكثر اهل عالم به باطل مايل است، پس كسى كه مردانه از اين اعتبار باطل (1329) بگذرد و حق را موافق رضاى الهى به عمل آورد، خدا به عوض، او را عزتى كرامت فرمايد كه شباهتى به كرامت اول نداشته باشد و نهايت نداشته باشد. چنانچه از احوال ابوذر پارهاى معلوم شده كه عثمان و آنهايى كه عزت نزد او را طلب نمودند ذليل و ملعون ابد شدند، و ابوذر كه مردانه از آن اعتبار گذشت، تا قيامت بر او صلوات مىفرستند و ذكر اسمش را شرف مىدانند، قطع نظر از كرامت ابدى آخرت. و يزيد پليد را گمان اين بود كه خود را عزيز مىكند و حضرت امام حسين را ذليل مىگرداند؛ خود را ملعون ابد و مستحق عذاب سرمد (1330) كرد و نام امام حسين صلواتالله على تا قيامت بر منابر شرف خوانده مىشود و پادشاهان عالم جبين (1331) بر آستانهاش مىسايند و خاك ضريحش بر ديده مىكشند.
و خداوند عالميان يك قدر قوتى به هركس كرامت فرموده كه به آن قوت قدرى از كارها مىتوانند كرد. جمعى كه اين قوت را ضبط كردند (1332) و در راه او صرف نكردند، در اندك وقتى اين ناقص مىشود و يا به تبى و يا به مرگى زايل مىگردد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه و بزرگوارانى كه او را متابعت نمودند و در عبادات و طاعات، اين قوتها را صرف نمودند، خدا قوتى به ايشان كرامت فرمود كه فوق قوت بشرى است، چنانچه فرمود كه: در خيبر را به قوت جسمانى نكندم؛ به قوت ربانى كندم. و در آن قوت اگر دست را هم حركت ندهد، اگر متوجه شود، آسمان و زمين را بر يكديگر مىتوانند زد، و جميع عالم مطيع اويند. و اين قوت به مردن برطرف نمىشود، و زنده و مرده ايشان يك حكم دارند. بلكه چون غير مراد الهى مرادى ندارد و از مرادات و ارادات خود خالى شده، اول، امرى كه اراده مىكرد به قوت خود آن كار را مىكرد. اكنون مقارن (1333) اراده او خدا قدرت خود را در مرادات او به كار مىفرمايد. و چون از براى خدا از سر ارادت خود گذشته، خدا ارادات او را در قلب او القا مىنمايد و خدا مدبر امور او مىشود. و اشاره به اين معنى است آنچه در آن حديث مشهور وارد شده است كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت است از انگشتهاى الهى (كه كنايه از قدرت است)؛ به هر طرف كه مىخواهد مىگرداند. و موافق حديث معتبرى و آيه و ما تشاؤون الا أن يشاء الله (1334) كه در سوره هل اتى (1335) در شأن اهل بيت نازل شده، به اين معنى تفسير نمودهاند. يعنى در اين مرتبه از كمال، مشيت (1336) ايشان متعلق نمىشود مگر به چيزى كه مشيت الهى به آن متعلق گردد.
و همچنين نور ديده خود را كه كهنه كرد در راه دوست، و پروا نكرد از اينكه بيدارى كه مىكشم چشمم ضعيف مىشود. يا در نظر كردنها اراده دوست را ملاحظه كرد و از اراده خود گذشت، خدا نورى به ديده چشم و دل و جان او مىدهد كه حقايق و معانى و امور غيبيه را به آن نور مىبيند. و آن زوال (1337) ندارد، چنانچه فرمود كه: اتقوا فراسه المؤمن فانه ينظر بنور الله: بپرهيزيد از فراست مؤمن كه او به نور خدايى در چيزها نظر مىنمايد.)) و همچنين به مقتضاى و (1338) لهم ءاذان لا يسمعون بها (1339)، از آنچه مىشنوند، چيزى چند مىشنوند كه ديگران از آنها كرند و نمىشنوند. و به مقتضاى فتحالله ينابيع الحكمه من قبله على لسانه (1340)، چشمههاى حكمت و معرفت از دلشان بر زبانشان جارى مىشود كه خود هم خبر ندارند. و اين چشمه چنان كه بر ديگران مىريزد، بر خودشان هم فايض (1341) مىگردد و همه يكبار مىيابند، و اين حكمت هميشه بر زبان ايشان جارى است و چون سرچشمهاش نامتناهى است نهايت ندارد.
و در اين مقام، سخن بسيار نازك مىشود و زياده از اين نمىتوان گفت. و اگر به لطف الهى فهميدى آنچه مذكور شد، معنى آن حديث را درست مىفهمى كه: من بينايى اويم، و من شنوايى اويم چه معنى دارد. و در اخبار عامه (1342) به اين عبارت واقع شده است كه: بى يسمع، و بى يبصر، و بى يمشى، و بى ينطق. يعنى: {چون به اين مرتبه رسيد،} به من مىشنود و به من مىبيند و به من راه مىرود و به من سخن مىگويد. يعنى جميع اين امور را به استعانت و قوت و توفيق من به جا مىآورد.
و از اينجا معلوم شد كه اين معنى مخصوص مقربان است، و آن معنى باطلى كه ايشان مىگويند در هر خس و خاشاك مىباشد.
و اگر خدا توفيق دهد، از آنچه مذكور شد معنى تخلق به اخلاق الهى (1343) را مىتوانى فهميد، و تشبيهى كه بعضى كردهاند، بلاتشبيه از بابت آهنى مىشود كه در ميان آتش سرخ كردهاند؛ گمان مىكنى كه آتش است اما آتش نيست؛ به رنگ آتش بر آمده است. بلاتشبيه، خدا از صفات كمال خود صفتى چند بر او فايض ساخته كه يك نوع آشنايى به آن صفات به هم رسانيده. هر چند علم تو همه جهل است اما كمالى كه دارد از پرتو علم كيست؟ و از كه اين علم به تو رسيده؟ ذرهاى از علم غير متناهى اوست كه جميع علما را به خروش آورده؛ و ذرهاى از قدر اوست كه به پادشاهان عالم داده، كوس (1344) لمنالملك (1345) مىزنند؛ و قطرهاى از بحر كمالات اوست كه جميع عالميان به آن دعواى (1346) كمال مىكنند.
وليكن كمالات انسانى دو جهت مىدارد: جهت كمالى مىدارد، و جهت نقص و عجزى مىدارد. جهت كمالش از اوست و جهت نقصش از خود است.
زياده از اين بيان، اين مقام گنجايش ندارد. خدا جميع شيعيان را از وساوس (1347) جن و انس نجات بخشد و به عينالحيات (1348) تحقيق حق (1349) برساند، به حق محمد و اهل بيت او صلواتالله عليه الجمعين.
اصل چهارم: در حدوث عالم است
بدان كه از جمله چيزهايى كه اين كلمات اعجاز آيات نبوى صلىالله عليه و آله بر آن دلالت دارد حُدوث عالم (1350) است، چنانچه فرموده كه: اول است پيش از همه چيز، و اوليتش اوليت اضافى (1351) نيست كه چيزى پيش از او تواند بود، يا آن كه زمان، موجودى نيست كه اوليت به آن اعتبار باشد (1352) تا آن كه لازم آيد كه آن زمان بر او سابق باشد.
و تحقيق معنى اوليت و سبق الهى (1353) در اين مقام (1354) مناسب نيست. وليكن اعتقاد بايد داشت كه آنچه غير خداوند عالميان است زمان وجودش از طرف ازل متناهى است، كه چند هزار سال است، و وجودشان زمان اولى دارد، و خداوند عالميان قديم است (1355) و وجود او را اولى و نهايتى نيست.
و حدوث عالم به اين معنى اجماعى جميع اهل اديان است و هر طايفهاى كه دينى داشتهاند و به پيغمبرى قايل بودهاند، به اين معنى قايل بودهاند. و آيات بسيار بر اين معنى دلالت دارد، و اخبار بر اين معنى متواتر (1356) است (1357).
و جمعى از حكما كه به پيغمبرى و شرعى قايل نبودهاند و مدار امور را بر عقل ناقص خود مىگذاشتهاند، به قِدَم عالم (1358) قايل بودهاند، و به عقول قديمه (1359) قايل شدهاند و افلاك (1360) را قديم مىدانند و هيولاى عناصر (1361) را قديم مىدانند.
و اين مذهب كفر است و مستلزم تكذيب پيغمبران است و متضمن انكار بسيارى از آيات قرآنى است. زيرا كه ايشان را اعتقاد اين است كه هر چيز قديم است عدم بر او محال است. و هيولى و صورت (1362) افلاك را قديم مىدانند. پس مىبايد كه برطرف شدن و متفرق شدن افلاك و كواكب محال باشد، و حال آن كه حق تعالى در سوره انشقاق و انفطار و غير آنها از مواقع بسيار مىفرمايد كه: در قيامت، آسمانها از يكديگر خواهند پاشيد و شق (1363) خواهد شد و پيچيده خواهد شد و به نحوى كه كاغذ را بر هم پيچند؛ و كواكب از يكديگر خواهد پاشيد. و عبارت فاطر (1364) كه در قرآن و در اين حديث وارد است هم دلالت بر حدوث دارد زيرا كه در لغت، فَطر اختراع كردن و از نو پديد آوردن است. و ايشان مىگويند كه: هر چيز كه هست، مسبوق به مادهاى است (1365) كه قبل از آن مىباشد.
و تفصيل اين سخن را اين مقام گنجايش ندارد.
اصل پنجم: در تحقيق معنى فرد است
بدان كه فرد (1366) و وتر (1367) واحد (1368) و احد (1369) كه در اسماى (1370) الهى وارد شده به حسَب معنى نزديكاند به يكديگر. و فرديت مشتمل است بر دو معنى كه اذعان (1371) به هر دو واجب است: اول، يگانه بودن در الهيت كه در خداوندى شريكى ندارد، چنانچه كفار قريش بتان را شريك خدا مىدانستند، و بعضى از نصارا عيسى و مريم را شريك او مىدانند، و گبران (1372) به نور و ظلمت قايلاند. و اين معنى كفر است و بطلان آن در آيات و اخبار با براهين قاطعه (1373) وارد شده و عقل همگى حكم مىكند كه اين چنين نظامى با اين نسَق (1374) به يك شخص منسوب مىبايد باشد؛ و اگر خداوند ديگر - والعياذ بالله - مىبود، مىبايست كه خلق را از شناخت محروم نگرداند، و چنانچه اين خداوند پيغمبران و كتابها فرستاده و خود را به مردم شناسانيده، مىبايست كه او نيز بفرستد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به اين معنى اشاره فرموده، با آن كه در اين باب اخبار خدا و رسول و ائمه كه صدق و حقيقت ايشان ظاهر شده و از نقص و عيب و كذب مبرايند كافى است.
دويم، يگانه بودن در ذات و صفات است. يعنى: بسيط (1375) است و او را اجزا (1376) به هيچ نحو نيست.
و جزو بر دو قسم است: جزو خارجى و جزو ذهنى.
جزو خارجى آن است كه داخل در ماهيت شىء باشد (1377) و وجودش در خارج مُتَمَيز (1378) و جدا باشد از وجود كل. مثل دست و پا و چشم و گوش از براى انسان، و سركه و عسل براى سكنجبين. و اين چنين جزوى بر كل محمول نمىشود (1379) نمىتوان گفت كه: انسان دست اوست يا چشم اوست، يا سكنجبين عسل است يا سركه است.
و جزو ذهنى آن است كه داخل در ماهيت شىء باشد، ليكن وجودش از وجود كل ممتاز نباشد، بلكه متحد باشد در خارج با كل، وليكن عقل تحليل نمايد آن را به اين دو جزو. مثل حيوان و ناطق نسبت به انسان، كه هر دو در وجود خارجى با انسان متحدند اما عقل، ماهيت انسان را بعد از تعقل، به اين دو جزو تحليل مىدهد. و اين چنين جزوى محمول مىشود بر كل. و لهذا مىتوان گفت كه: انسان حيوان است، و انسان ناطق است.
و به دلايل عقلى و نقلى ثابت گرديده كه اين هر دو قسم جزو در باب خدا محال است، و اگرنه احتياج او لازم مىآيد، و آن محال است؛ و تعدد واجبالوجود لازم مىآيد، و آن ممتنع (1380) است.
و معنى فرد بودن مشتمل بر توحيد صفات هم هست. و آن را نيز اعتقاد بايد داشت كه خدا را صفات زايد بر ذات نيست، چنانچه ممكنات صفتى مىدارند و ذاتى، و به آن صفت متصف (1381) مىشود ذات ايشان. مثلا زيد ذاتى مىدارد و علمى جدا از ذات مىدارد كه به آن علم متصف مىشود، و به سبب آن، او را عالم مىگويند. و همچنين قادر است به قدرتى كه خدا در او ايجاد كرده. و همچنين ساير صفات.
و خداوند عالميان، صفات مقدس او عين ذات است؛ و اصل ذات قائم مقام جميع صفات است. (1382) و چنانچه ما چيزها را به علم مىدانيم، او به اصل ذات مىداند؛ و ما كارها را به قدرت مىكنيم، او به اصل ذات مىكند؛ و موجود بودن ما به وجودى است زايد بر ذات، و وجود او عين ذات است و به اصل ذات موجود است، و لهذا عدم او ممتنع است. و اگر صفات زايده داشته باشد در كمالش، محتاج به غير خواهد بود، و آن صفاتش نيز واجب الوجود و قديم خواهند بود و شريك او خواهند بود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين و امام موسى و امام رضا صلواتالله عليهم به طرق متعدده (1383) منقول است كه: اول دين معرفت حق تعالى است. و كمال معرفت او اقرار به يگانگى اوست. و كمال توحيد و اقرار به يگانگى او، نفى كردن صفات زايده است از او، زيرا كه هر صفتى كه اثبات مىكنى، آن صفت گواهى مىدهد كه غير موصوف است، و موصوف گواهى مىدهد كه غير صفت است، و هر دو گواهى مىدهند به اثنَينيت (1384) و دويى، و ازلى بودن با دويى منافات دارد، زيرا كه ازلى، واجبالوجود مىباشد، و دو واجبالوجود محال است. پس كسى كه خواهد خدا را به كُنه، وصف كند، حدى از برايش قرار خواهد داد (1385)، و كسى كه از براى او حد قرار دهد، او را به عدد درآورده است و دو جزو از براى او قرار داده. و جزو داشتن منافات با ازليت او دارد.
پس كسى كه پرسد كه: خدا چه كيفيت دارد؟، صفات زايده و صفات ممكنات براى او اثبات كرده است؛ و اين محال است. و كسى كه پرسد كه: خدا در كجاست؟، مكانى از برايش اثبات كرده است؛ و او را مكانى نيست. و كسى كه پرسد كه: بر روى كجاست؟ چيزى كه حامل او باشد از براى او توهم كرده؛ و اين كفر است. و كسى كه پرسد كه: پس در كجاست؟، خدا را اختصاص به مكانى داده؛ و حال آن كه مكان در اصل ندارد و علم و قدرتش به جميع مكانها احاطه كرده. عالم بود در هنگامى كه هيچ معلومى (1386) نبود. و قادر بر خلق بود در وقتى كه هيچ مخلوقى نبود. و پروردگارى داشت در هنگامى كه هيچ مربوبى (1387) نبود. و خداوند ما را چنين وصف مىبايد كرد، و او زياده از آن است كه وصف كنندگان او را وصف نمايند. و به اسانيد معتبره از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه بعد از فوت حضرت رسول صلىالله عليه و آله به نُه روز، خطبهاى فرمودند كه مضمون بعضى از آن اين است: حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه عقلها را عاجز گردانيده از آن كه بغير هستى و وجود او چيزى از كنه ذات و صفات او را بيابند، يا ذات او را تعقل نمايند: زيرا كه محال است كه او را شبيهى و مانندى بوده باشد، كه از راه مشابهت پى به ذات و صفات او توانند برد. بلكه او خداوندى است كه تفاوت در ذاتش نيست، كه اجزاى مختلفه داشته باشد. و تَبَعُض (1388) در او نمىباشد، كه تعدد در صفات او به هم رسد. دور است از اشيا، نه به دورى مكانى، بلكه به كمال و تنزه (1389). مستولى (1390) مُتَمكن (1391) است بر جميع اشيا، نه به اينكه در ميان اشيا و ممزوج (1392) به آنها باشد؛ بلكه به علم و قدرت و حفظ و تربيت. عالم است به جميع اشيا نه به يك آلتى (1393) كه بدون آن آلت علم نتواند داشت، تا محتاج باشد؛ بلكه به نفس (1394) ذات. و ميانه او و معلومش علمى واسطه نيست بغير ذاتش. (1395) اگر گويند كه بود هميشه، نه اين معنى دارد كه هميشه در زمانى بود بلكه به تأويل (1396) ازليت وجود است (1397)؛ يعنى وجوب وجود (1398) و اگر گويند كه هرگز برطرف نمىشود، نه اين معنى دارد كه هميشه در زمانها خواهد بود، بلكه تأويلش اين است كه عدم بر او محال است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: خداوند، قديم و احد است و صمد (1399) است - يعنى يگانه و محتاج اليه جميع خلق است (1400) - احدى المعنى (1401) است و معانى كثيره مختلفه در او نيست از جهت تعدد در ذات و صفات.
راوى مىگويد كه عرض كردم كه: جماعتى از اهل عراق مىگويند كه: خدا مىشنود به غير آنچه به آن مىبيند، و مىبيند به غير آنچه به آن مىشنود. فرمود كه: دروغ مىگويند و ملحد (1402) شدهاند و خدا را تشبيه به خلق كردهاند. بلكه خداوند عالميان مىشنود به همان چيز كه به آن مىبيند، و مىبيند به همان چيز كه به آن مىشنود. يعنى همه به ذات است، و عضوى و جارحهاى و آلتى ندارد.
و در حديث ديگر حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: هر كه اين اعتقاد داشته باشد، با خدا خدايان ديگر شريك كرده است و از ولايت (1403) و تشيع ما هيچ بهرهاى ندارد. بلكه حق تعالى هميشه عالم و دانا و قادر و توانا و زنده و شنوا و بينا بود به ذات خود نه به چيز ديگر. و بلند مرتبه است و منزه (1404) است از آنچه كافران و تشبيه كنندگان مىگويند، بلندى بسيار.
و ايضا منقول است كه: اعرابيى (1405) در وقت جنگ جمل (1406) به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمد و از معنى واحديت خدا پرسيد. مردم بر او حمله كردند و اعتراض نمودند كه: مگر نمىبينى كه حضرت در عين جدال (1407) و قتال (1408) است؛ با اين پراكندگى خاطر چه سؤال از او مىنمايى؟ حضرت فرمود كه: او را بگذاريد كه ما اين قتال براى اين مىكنيم كه مردم را به اقرار به يگانگى خدا در آوريم. الحال كه او مىپرسد بگذاريد تا بفهمد.
پس متوجه اعرابى شد و فرمود كه: اى اعرابى اينكه مىگويى كه خدا واحد است چهار معنى دارد، و دو معنى بر خدا محال است و دو معنى براى او ثابت است. اما آن دو معنى كه بر او روا نيست، يكى آن كه گويى خدا واحد است، يعنى يكمين است. اين دلالت بر اين دارد كه خداى دويمى هست كه آن يكمين اوست. و اين كفر است و اثبات شريك است براى خدا و به منزله قول نصاراست كه خدا را سيمين خدايان مىگفتند. و معنى ديگر اينكه گويى كه او واحدى است از يك جنسى، همچنانچه مىگويند كه زيد واحدى است از افراد انسان. و اين كفر است و تشبيه است كه براى خدا شريكى در ماهيت (1409) و نوع (1410) اثبات مىنمايى. و اما آن دو وجه كه در خدا ثابت است، يكى آن كه واحد است، يعنى يگانه است در كمالات، و شبيه و مانندى و شريكى ندارد، چنانچه مىگويند: فلان شخص يگانه دهر است. و اين معنى از براى خدا ثابت است، و معنى ديگر آن كه او احدىالمعنى است، يعنى: منقسم نمىشود (1411)، نه در وجود خارجى و نه در عقل و نه در وهم (1412). و خداوند ما چنين است، و اين معنى براى او ثابت است.
و بر اين مضامين احاديث بسيار است.
اى عزيز ببين كه آنچه در عرض چندين هزار سال حكما و عقلا فكر كردهاند و بعد از صدهزار خطا به يك معنى يا دو معنى حق راه بردهاند، ائمه تو در يك خطبه و يك حديث، اضعاف (1413) آن را براى تو مُبَرهن (1414) بيان كردهاند؛ ولكن أكثر الناس (1415) لا يعقلون (1416).
اصل ششم: آن كه حقتعالى باقى است
آن كه حق تعالى باقى است و فنا و عدم بر او محال است، و بقاى او غايتى ندارد.
و بيان اين معنى سابقا شد. و كسى توهم نكند كه چون بهشت و جهنم و اهل هر دو هميشه باقى خواهند بود، پس اين صفت به خدا اختصاص ندارد. زيرا كه بقاى الهى به ذات خود است و بقاى ايشان به غير؛ و بقاى الهى بر يك صفت و حالت است، و هيچ تغير در او نيست، و بقاى ديگران به انواع تغيرات و تبدلات است.
چنانچه منقول است كه عبدالله بن ابىيعفور (1417) از حضرت صادق (عليهالسلام) پرسيد از تفسير اين آيه كه: هو الأول و الأخر. (1418) و گفت كه: اول را دانستيم؛ بيان معنى آخر را بفرما. حضرت فرمود كه: هيچ چيز نيست مگر اينكه كهنه مىشود و متغير مىگردد و يك نحو زوالى (1419) در او راه مىيابد و از رنگى به رنگى متغير مىشود و از هيئتى (1420) به هيئتى مىگردد و از صفتى به صفتى انتقال مىنمايد نقصان (1421) و زيادتى بر آن طارى (1422) مىشود، مگر خداوند عالم كه هميشه واحد و يگانه بوده و بر يك حال بوده، و اول است پيش از همه اشيا، و آخر است و هميشه خواهد بود، و صفات و نامهاى مختل بر او وارد نمىشود چنانچه بر ديگران مىشود. مثل آدمى كه يك مرتبه خاك است، و يك مرتبه گوشت و خون است، و يك مرتبه استخوان پوسيده است؛ و مانند خرما كه يك مرتبه غوره (1423) است و يك مرتبه رطب (1424) است و يك مرتبه تمر (1425) است. پس اسما و صفات بر اينها متبدل مىشود (1426) و خدا برخلاف اينهاست.
اصل هفتم: در آفرينندگى خداوند و نفى قول غلات شيعه است
اين حديث موافق آيات و احاديث متواتره، دلالت دارد بر آن كه خدا آفريننده آسمان و زمين و چيزهايى است كه در آنهاست، از كواكب (1427) و ملائكه و جن و انس (1428) و وحوش (1429) و طيور (1430) و جميع اشيا. بر خلاف قول جمعى از حكما كه عقول عَشَره (1431) را خالق اينها مىدانند، و قول جمعى از غُلات (1432) شيعه كه ائمه عليهمالسلام را خالق آسمان و زمين مىدانند.
و بر نفى اين قول احاديث بسيار است.
چنانچه ابن بابويه رحمهالله (1433) به سند معتبر از ياسر خادم (1434) روايت كرده كه: به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه عرض نمودم كه: چه مىفرماييد در مذهب تفويض (1435)؟ حضرت فرمود كه: خدا امر دينش را به پيغمبر تفويض نمود و فرمود كه: آنچه پيغمبر به سوى شما بياورد اخذ نماييد و عمل كنيد، و آنچه شما را از آن نهى نمايد ترك كنيد. (1436) اما خلق كردن و روزى دادن را به او نگذاشت. بعد از آن فرمود كه: خدا آفريننده همه چيز است، چنانچه در قرآن مىفرمايد كه: آن خداوندى كه شما را خلق كرد، پس روزى داد؛ بعد از آن مىميراند شما را، پس زنده مىگرداند. آيا آن شريكهايى كه از براى خدا قايل مىشويد، هيچ يك از اين كارها را مىتوانند كرد؟ منزه و متعالى است خدا از آنچه ايشان شريك او مىگردانند. (1437) و از ابىهاشم جعفرى (1438) روايت كرده است كه: از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيدم از حال غاليان كه ائمه را خدا مىدانند، و مُفوضه (1439) كه مىگويند كه: خدا خلق عالم را به ائمه گذاشت. حضرت فرمود كه: غلات كافرند (1440) و مفوضه مشركاند (1441). هركه با ايشان همنشينى كند يا مخاطه نمايد يا با ايشان چيزى بخورد و يا بياشامد يا مهربانى كند يا دختر از ايشان بگيرد يا دختر به ايشان بدهد يا ايشان را امين گرداند بر امانتى يا تصديق گفته ايشان بنمايد يا اعانت ايشان كند به نيم كلمه، از دوستى خدا و دوستى رسول و دوستى ما اهل بيت بيرون مىرود.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه گمان كند كه خدا امر خلق كردن و روزى دادن را به ائمه گذاشته، به تفويض قايل شده است، و هر كه به تفويض قايل شود مشرك است و شريك از براى خدا قايل شده.
و در كتاب احتجاجات (1442) از على بن احمد قمى (1443) مروى است كه گفت كه: اختلاف در ميان شيعه واقع شد در اينكه آيا خدا امر خلق و رزق را به ائمه تفويض نموده است يا نه.
جمعى گفتند كه: اين محال است و بر خدا جايز نيست، زيرا كه كسى غير خدا بر خلق اجسام قادر نيست. و جماعتى گفتند كه: خدا ائمه عليهم السلام را قادر گردانيد و اين امر را به ايشان تفويض نمود؛ پس ايشان خلق را آفريدند و روزى مىدهند.
پس رفتند به نزد محمد بن عثمان عَمروى (1444) كه وكيل (1445) حضرت صاحب الامر صلواتالله عليه بود و عريضهاى در اين باب نوشتند. حضرت در جواب نوشتند كه: به درستى كه خدا خلق كرده است اجسام را، و روزى را او قسمت مىنمايد زيرا كه او جسم نيست و در جسمى حلول نكرده است و هيچ چيز مثل و مانند او نيست، و او سميع و بصير است. اما ائمه عليهم السلام، پس ايشان سؤال مىنمايند از خدا، و خدا اجابت دعاى ايشان مىنمايد و خلق مىكند. و از او سؤال مىنمايند، به سؤال ايشان، مردم را روزى مىدهد از جهت ايجاب مسئلت ايشان و تعظيم (1446) حق ايشان.
اصل هشتم: در خلقت آسمانهاست
بدان كه از احاديث معتبره ظاهر مىشود كه آسمانها متصل به يكديگر نيست و ثِخَن (1447) و گُندگى (1448) هر آسمانى پانصد سال راه است، و از هر آسمانى تا آسمانى پانصد سال راه است، و مابين آسمانها پر است از ملائكه. و قول حكما كه: بر يكديگر چسبيدهاند، بعد از قول رسول و ائمه هُدى (1449) صلواتالله عليهم اعتبار ندارد.
و بايد دانست كه ملائكه اجسام لطيفه (1450)اند و مكان دارند و نزول (1451) و عروج (1452) مىنمايند.
و احاديث در اين باب متواتر است و نص (1453) قرآن بر اين دلالت دارد. و تأويل (1454) ملائكه به عقول مجرده (1455)و نفوس فلكى (1456) و طبايع (1457) و قوا (1458)، چنانچه بعضى از حكما كردهاند، انكار ضرورت دين است و كفر است.
و هيچ خلقى زياده از ملائكه نمىباشند و هيچ مخلوقى به حسب جسم از ايشان عظيمتر نيست مگر روح (1459).
چنانچه ابنبابويه به سند معتبر روايت نموده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند از قدرت خداوند عالميان. بعد از حمد و ثناى الهى فرمود كه: خداوند عالميان را ملكى (1460) چند هست، كه اگر يكى از ايشان به زمين بيايد زمين گنجايش او نداشته باشد از عظمت جثه و بسيارى بالهاى او. و بعضى از ملائكه هستند كه اگر جن و انس خواهند كه او را وصف نمايند عاجز مىشوند به سبب دورى مابين مفاصلش و حُسن تركيب صورتش. و چگونه وصف توان نمود ملكى را كه از مابين دوشش تا نرمه گوشش هفتصد ساله راه باشد. و بعضى از ايشان هست كه افق آسمان را پر مىكند و سد مىنمايد به يك بال از بالهاى خود، قطع نظر از بزرگى بدنش. و بعضى از ايشان آسمانها تا كمر اوست. و بعضى هست كه بر روى هوا ايستاده و زمينها تا زانوى اوست. و بعضى هست كه اگر جميع آبهاى عالم را به گَوِ (1461) انگشت ابهامش (1462) بريزند گنجايش دارد. و بعضى ديگر هستند كه اگر كشتيهاى عالم را در آب ديدهاش جارى كنند سالهاى بسيار جارى خواهد گرديد. فتباركالله أحسن الخالقين (1463).
بعد از آن سؤال نمودند از آن حضرت از كيفيت حُجُب (1464) كه بر بالاى آسمانهاست.
فرمود كه: حجاب (1465) اول هفت طبقه است؛ غلظت (1466) هر حجابى پانصد سال، و از هر حجابى تا حجابى پانصد سال. و حجاب دويم هفتاد حجاب است كه غلظت هر حجاب و مابين هر دو حجاب مسافت پانصد سال است. و حاجبان (1467) و دربانان هر حجابى هفتادهزار ملكاند كه قوت هر ملكى با قوت جن و انس برابر است. ديگر، حجابهاى ديگر هست كه گندگى (1468) هر حجابى هفتادهزار ساله راه است.
بعد از آن، ديگر سرادقات جلال (1469) است. و آن هفتاد سراپرده (1470) است كه در هر سراپردهاى هفتادهزار ملك است. و مابين هر دو سراپرده پانصد سال مسافت است. بعد از آن، سُرادق (1471) عز (1472) است. ديگر سرادق كبرياست (1473). ديگر سرادق عظمت است. ديگر سرادق قدس (1474) است. ديگر سرادق جبروت (1475) است. و ديگر سرادق نور ابيَض (1476) است. ديگر سرادق وحدانيت است، و آن هفتادهزار سال در هفتادهزار سال است. بعد از آن حجاب اعلاست (1477).
و على بن ابراهيم از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: خداوند عالميان ملايك را مختلف خلق كرده است، و حضرت رسول صلى الله عليه و آله جبرئيل را ديد كه ششصد بال داشت و بر ساقش مرواريد بسيار بود، مانند قطرههايى كه بر سبزه نشيند؛ و پر كرده بود مابين آسمان و زمين را.
و فرمود كه: هرگاه خدا امر فرمايد ميكائيل را كه به زمين آيد، پاى راست را در آسمان هفتم گذارد و پاى ديگر در زمين هفتم.
و فرمود كه: خداوند عالميان را ملكى چند هست كه نصف بدن ايشان از برف است و نصف ديگر از آتش. و ذكر ايشان اين است كه: اى خداوندى كه الفت دادهاى ميان برف و آتش! دلهاى ما را بر طاعت خود ثابت بدار.
و فرمود كه: ملكى هست كه مابين نرمه گوشش تا چشمش پانصد سال مسافت است به پرواز مرغ.
و فرمود كه: ملائكه نمىخورند و نمىآشامند و جماع نمىكنند و به نسيم عرش زندگانى مىكنند. و خدا را ملكى چند هست كه تا قيامت در ركوعاند؛ و خدا را ملكى چند هست كه تا قيامت در سجودند.
بعد از آن فرمود كه: حضر رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هيچ خلقى از خلق خدا بيش از ملك نيست؛ در هر روزى و در هر شبى هفتادهزار ملك فرود مىآيند و طواف خانه كعبه مىكنند. ديگر (1478) بر سر تربت حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىروند و بر او سلام مىكنند. ديگر به روضه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىآيند و بر او سلام مىكنند. ديگر به روضه حضرت امام حسين عليهالسلام مىآيند و در آنجا مىمانند. چون سحر مىشود به آسمان مىروند و ديگر هرگز فرود نمىآيند. و روز ديگر هفتادهزار ديگر مىآيند.
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام پرسيدند كه ملائكه بيشترند يا بنى آدم؟ فرمود كه: به حق خدايى كه جان من در دست قدرت اوست كه ملائكه خدا در آسمانها بيشترند از عدد ذرههاى خاك در زمين؛ و در آسمان قدر جاى پايى نيست مگر اينكه در آن محل ملكى هست كه خدا را تسبيح (1479) و تقديس (1480) مىنمايد؛ و در زمين درختى و كلوخى نيست مگر اينكه نزد آن ملكى هست كه موكل است بر آن، كه احوال آن را هر روز بر خدا عرض مىنمايد، با آن كه خدا از آن ملك اعلم (1481) است به احوال آن چيز. و هيچ يك از ملائكه نيستند مگر اينكه به خدا تقرب مىجويند به ولايت و محبت ما اهل بيت، و استغفار مىنمايند براى دوستان ما، و لعنت مىكنند بر دشمنان ما، و از خدا مىطلبند كه عذاب خود را بر ايشان بفرستد.
و ابن بابويه عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: زينب عطاره (يعنى: عطر فروش) به خدمت حضرت رسالتپناه صلىالله عليه و آله آمد و از عظمت خلق الهى پرسيد. حضرت فرمود كه: من بعضى از آن را بيان كنم.
پس فرمود كه: اين زمين با آنچه در اوست و آنچه بر روى اوست نزد زمينى كه در زير اوست مانند حلقهاى (1482) است در بيابانى. و اين هر دو با آنچه در اينهاست و در ميان اينهاست نزد زمين سيم مانند حلقهاى است در بيابانى. و همچنين تا زمين هفتم. بعد از آن اين آيه را خواندند كه: خلق سبع سموات و من الأرض مثلهن (1483). يعنى: آفريد خدا هفت آسمان را، و از زمين نيز مثل آنها. و هفت زمين با آنچه در ميان آنها و بر رويشان هست، در پشت خروس (1484) مانند حلقهاى است در بيابانى. و آن خروس يك بال او در مشرق است و يك بال او در مغرب، و مجموع اينها نزد سنگى كه خروس بر روى اوست مانند حلقهاى است در بيابانى. و تمامى اينها نزد ماهى كه اينها بر روى اوست، مانند حلقهاى است در بيابان. و مجموع اينها نزد درياى تاريك مانند حلقهاى است در بيابان. و جميع اينها نزد هوا مثل حلقهاى است در بيابان. و تمام اينها نزد ثرى (1485) مانند حلقه است در بيابان. اين است كه خدا مىفرمايد كه: له ما فى السموات و ما فى الأرض و ما بينهما و ما تحت الثرى. (1486) يعنى مخلوق و مملوك خداست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است، و آنچه در ميان آسمان و زمين است، و آنچه در زير ثرى است. ديگر آنچه در زير ثرى است خدا مىداند. و جميع اينها نزد آسمان اول مانند حلقهاى است در بيابان.
و همچنين فرمود تا آسمان هفتم. و تمام آسمانها و آنچه در اوست نزد درياى مكفوف (1487) كه از اهل زمين بازداشتهاند آن را، مانند حلقهاى است در بيابان. و جميع آنها نزد كوههاى تگرگ، مانند حلقهاى است در بيابان. پس اين آيه را خواندند: و ينزل من السماء من جبال فيها من برد (1488). يعنى: فرو مىفرستد تگرگ را از آسمان از كوههايى كه در آسمان هست از تگرگ. و جميع اينها نزد حُجُب نور مثل حلقهاى است در بيابان. و اين حجب هفتادهزار حجاب است كه نورش ديدهها را كور مىكند. و مجموع اينها نزد هوايى (1489) كه دلها را حيران مىكند مانند حلقهاى است در بيابان. و مجموع اينها نزد كرسى (1490)، مانند حلقهاى است در بيابان. پس اين آيه را خواندند كه: وسع كرسيه السموات و الأرض (1491). يعنى: كرسى او آسمان و زمين را فراگرفته. و مجموع اينها نزد عرش (1492) مانند حلقهاى است در بيابان. پس خواندند كه: الرحمن على العرش استوى (1493). و فرمودند كه: ملائكه، عرش با اين عظمت را به اين قول (1494) بر مىدارند كه: لا اله الا الله، و لا قوه الا بالله العلى العظيم (1495).
اصل نهم: در بيان معنى لطيف و خبير است
بدان كه لطيف را بر چهار معنى اطلاق مىنمايند: اول، چيزهاى بسيار ريزه را كه به ديده درنيايد لطيف مىگويند.
و به اين معنى در باب خدا كنايه از تجرد خداست؛ يعنى از خواص اجسام مبراست، و در مكانى و جهتى نيست، و ديده نمىشود به چشم، بلكه به عقل در مىآيد.
دويم، لطيف مىگويند و صانع (1496) امور لطيفه (1497) را مىخواهند. چنانچه صانعى اگر چيزهايى بسيار ريزه سازد و دقايق (1498) در آن صنعت (1499) به كار برد كه ديگران از او عاجز باشند، او را لطيف مىگويند.
و اطلاق اين معنى بر خدا ظاهر است، كه اگر كسى تفكر نمايد در اعضا و جوارحى كه خلق كرده است در حيواناتى كه به ديده در نمىآيند، و قوا و مشاعرى كه در ايشان مقرر فرموده، عقل حيران مىشود.
سيم، عالم به لطايف (1500) و دقايق را لطيف مىگويند.
و اين نيز ظاهر است.
چهارم، لطيف مشتق از لطف و احسان مىباشد، يعنى صاحب لطف و كرم و احسان.
و بدان كه خبير را بر دو معنى اطلاق مىنمايند: اول، آن كه فَعيل (1501) به معنى فاعل (1502) باشد؛ يعنى: عالم به جميع امور و كُنه حقايق و خَفيات (1503) و دقايق اشيا.
دويم: آن كه فَعيل به معنى مُفعل (1504) باشد؛ يعنى: خبر دهنده و مطلع گرداننده بر حقايق اشيا.
و ابن بابويه عليهالرحمه روايت كرده است كه حضرت على بن موسى الرضا عليهالتحيه والثناء (1505) به حسين بن خالد (1506) گفت كه: بدان كه خداوند عالميان قديم است، و قديم بودن صفتى است كه عاقل را دلالت مىكند بر آن كه چيزى پيش از خدا نبوده، و چيزى هم در وجود ازلى هميشه با او نبوده. پس باطل شد گفته كسى كه گمان كند كه پيش از خدا يا با او هميشه چيزى بوده است. زيرا كه اگر چيزى هميشه با خدا باشد، خدا خالق آن چيز نمىتواند بود، و چگونه خالق چيزى باشد كه هميشه با اوست. و اگر پيش از او چيزى باشد، آن اول، اولى (1507) خواهد بود به خالق بودن از دويم. پس خداى تعالى خود را وصف نمود به نامى چند، و اسمى چند براى خود مقرر فرمود، كه چون مردم به او محتاج و مضطرند (1508)، در هنگام اضطرار، او را به آن نامها بخوانند. پس خود را مسمى گردانيد به سميع (1509) و بصير (1510) و قادر (1511) و قاهر (1512) و حى (1513) و قيوم (1514) و ظاهر (1515) و باطن (1516) و لطيف و خبير و قوى (1517) و عزيز (1518) و حكيم و عليم (1519) و مانند اينها. پس چون غُلات و تكذيب كنندگان، اين اسماى الهى را مىشنوند، و از ما شنيدهاند كه مىگوييم كه: هيچ چيز مثل خدا نيست، و هيچ خلقى در صفات و حالات با خدا موافق نيستند، بر ما اعتراض مىنمايند كه چون مىگوييد كه خدا شبيه و مثل ندارد، و حال آن كه اين اسما را همه بر شما اطلاق مىتوان كرد، و متصف به اين صفات هستيد، و در اين صفات با خدا شريكيد.
جواب ايشان اين است كه: اگرچه شريك است، اما معنى مختلف است. چنانچه شخصى را حمار (1520) نام مىكنند و اسد (1521) نام مىكنند و سَكَره (1522) نام مىكنند، و حال آن كه اين مسمَيات (1523) با مسميات اول اين اسما مشابهتى ندارند. و همچنين خداوند عالميان كه خود را عالم فرموده، نه به اعتبار علم حادثى است كه عارض او شود (1524) و اگر آن علم نزد او حاضر نباشد يا از او مفارقت (1525) نمايد، جاهل باشد، چنانچه در مخلوقين مىباشد كه اول جاهل مىباشند و به علم حادثى عالم مىشوند، و گاه آن علم از ايشان مفارقت مىنمايد و باز جاهل مىشوند و خدا را عالم مىدانند به علم ازلى كه عين ذات اوست و جميع اشيا را مىداند، و جهل او محال است، پس اسم علم مشترك است ميان خالق و مخلوق، و معنى مختلف است.
و خداوند ما را سميع مىنامند، نه به اعتبار جزئى كه در او باشد، كه به آن چيزها را شنود و به آن جزو و چيزها را نتوانند ديد، چنانچه در مخلوقين به يك عضو مىشنوند و به يك عضو مىبينند، و در ديدن و شنيدن محتاج به اين دو عضوند. وليكن خدا به ذات خود چيزهاى شنيدنى و ديدنى را همه مىداند بىعضو و جزو. و همچنين در اسم بصير. پس اسم مشترك است و معنى مختلف.
و حق تعالى را قائم مىگويند نه به اين معنى كه برپا ايستاده. وليكن قائم است به معنى حفظ كننده و مطلع بر احوال خلايق. چنانچه مىگويند كه: فلان شخص قائم است به امر فلان؛ يعنى بر احوالش مطلع است و حافظ و نگاهدارنده اوست. چنانچه فرموده است كه: من قائم و مطلعم بر هر نفسى به آنچه مىكنند. (1526) و قائم در لغت عرب به معنى باقى نيز آمده است، و به اين بر خدا رواست، يعنى زوال ندارد.
و ايضا مىگويند كه: فلان قائم است به امر فلان، يعنى مهمات او را كفايت مىنمايد.
و اين معانى بر خدا رواست. و در مخلوق قائم كه مىگويند يعنى برپاى ايستاده. پس يك لفظ را در هر دو اطلاق مىنمايند و معنى مختلف است.
و همچنين لطيف در مخلوق به معنى كوچكى و ريزگى است، و در خداوند عالميان به اين معنى است كه محال است كه او را ادراك توان نمود، چنانچه مىگويند كه: لطف عنى هذا الأمر. يعنى: پى نبردم به فلان امر.
پس لطيف بودن الهى عبارت از اين است كه او به حدى و اندازهاى و تعريفى نمىتوان يافت، و به هيچ صفتى او را وصف نمىتوان نمود.
در خبير در مخلوق آن است كه از تجربه، علمى آموخته باشد و خبير در باب خدا آن است كه هميشه به جميع جزئيات عالم باشد.
و ظاهر در مخلوقين بر چيزى اطلاق مىنمايند كه بر بالاى چيزى بر آمده باشد. و خدا ظاهر است به اين معنى كه غالب است بر جميع اشيا و همگى مقهور اويند. چنانچه عرب مىگويد كه: ظهرت على أعدائى. يعنى: بر دشمن غالب شدم.
و به معنى ديگر خدا را ظاهر مىنامند كه وجودش از همه چيز ظاهرتر است. و چه چيز از خدا ظاهرتر مىباشد كه در هر چيز كه نظر مىكنى صنعت او را مشاهده مىنمايى و آثار قدرتش در تو آنقدر هست كه تو را بس است.
و ظاهر به اين معنى كه در مخلوق مىگويند آن است كه خودش را توان ديد يا ذاتش را به حدى توان شناخت. و اين معنى بر خدا محال است.
و در مخلوق، امرى را باطن مىگويند كه در ميان چيزى فرو رفته باشد و در زير چيزى پنهان شده باشد. و در خدا به اين معنى است كه علم و حفظ و تدبيرش به باطن همه چيز سرايت كرده است. چنانچه عرب مىگويد: أبطنته. يعنى: باطن او را دانستم.
و قاهر در مخلوق آن است كه به سعى و مكر و حيله و اسباب و آلات بر كسى غالب شود. و آگاه هست همان غالب، مغلوب مىشود. و در خدا به اين معنى است كه فاعل (1527) و خالق جميع اشياست و همه مقهور (1528) و مغلوب قدرت اويند و هر چه نسبت به ايشان اراده نمايد به عمل مىآيد و آنچه را بگويد باش مىباشد و آنچه را خواهد، فانى مىكند.
پس در جميع اينها اسم مشترك است ميان خالق و مخلوق و معنى مختلف. و ساير اسماى الهى بر اين قياس است. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: خدا را لطيف مىنامند چون كه خالق امور لطيفه است از حيوانات بسيار ريزه، مثل پشه و آنچه از آن خردتر است كه از ريزگى به چشم درنمىآيد. و در هر نوع از اينها مادهاى و نرى خلق كرده و از يكديگر ممتاز ساخته. و از براى هر فردى از افراد اينها آنچه صلاح ايشان در آن است خلق كرده، و همگى را تربيت مىفرمايد و روزى مىدهد آنچه در قعر دريا و آنچه در پوست درختان خلق فرموده و آنچه در صحراها و بيابانها آفريده. و آنچه مصلحت ايشان در آن است تعليم ايشان فرموده و قوت مجامعت به ايشان داده و كيفيت آن را تعليم ايشان نموده، و هر يك را از مرگ گريزان ساخته، و هر يك را به زبان نوع خود آشنا كرده كه سخن يكديگر را مىفهمند و مطالب را به فرزندان خود مىفهمانند. و ايشان را محبت فرزندان داده كه روزى براى ايشان مىبرند. و در هر يك رنگهاى مختلف خلق كرده و نهايت صنعت (1529) در رنگ آميزيهاى ايشان كرده. و اينها را در جانورى چند كرده كه از خُردى به ديده درنمىآيند و به دست، لمس ايشان نمىتوان نمود.
پس چون اين خلقهاى لطيف را مشاهده كرديم دانستيم كه صانع ايشان لطيف است و عالم به لطايف امور و خالق دقايق اشياست، كه بىعضو و جارحه (1530) و بىادات (1531) و آلت و بىماده و مدت، بر لوح عدم چنين رنگها ريخته و گلستان عالم وجود را به اين صنعتها (1532) آراسته.
اصل دهم: در علم و قدرت خداوند است
بدان كه علم الهى به جميع اشيا از كليات و جزئيات احاطه نموده. و اين معنى اجماعى (1533) مسلمانان است و انكار جمعى از حكما، علم الهى را به جزئيات، كفر است، بلكه خداوند عالم، به جميع اشيا عالم بوده در ازل آزال (1534)، و بعد از وجود آن چيز علم او متبدل نمىشود (1535) و زياده نمىگردد. و اين امر از آيات و اخبار به حد ضرورت رسيده و احتياج به توضيح ندارد.
و بايد دانست كه قدرت الهى عام است نسبت به جميع ممكنات، و قادر است كه در هر آنى صدهزار هزار برابر آنچه خلق كرده است خلق نمايد، وليكن مصلحت اقتضا نموده كه بيشتر خلق فرمايد، وليكن مصلحت مقتضى آن است كه غالبا دو دست بيشتر نباشد.
و آنچه در اين حديث و در آيات و اخبار موافق اين وارد شده است كه خدا بر همه شىء قادر است دلالت بر اين دارد كه مُمتَنعات (1536) و امرى چند كه محالاند، شىء نيستند و همين (1537) بر واجب و ممكن، شىء اطلاق مىتوان نمود. و در ممتنعات قصور از جانب قدرت خدا نيست، بلكه قصور (1538) از جانب آن محل است كه چون محال است، قابل اين نيست كه وجود به آن تعلق يابد. و چگونه قصور در قدرت كسى باشد كه خزانه او عدم باشد و آنچه خواهد، به محض اراده كه تعبير از آن به لفظ كُن (1539) مىكنند، موجود نمايد.
چنانچه منقول است كه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام كه: حضرت موسى به كوه طور رفت و با خداوند خود مشغول مناجات شد و گفت: خداوندا خزينههاى خود را به من بنما. فرمود كه: اى موسى خزانه من است كه هر امرى را كه اراده نمايم مىگويم موجود شو آن شىء موجود مىشود.
و چون اين ده اصل از اصول ضروريه دين بود و اعتقاد به اينها لازم بود و اختلاف بسيار از اهل باطل در آنها شده بود، موافق طريق اهل بيت عليهم السلام بر وجه اجمال بيان نمود كه به شبهات ارباب شكوك و ضَلالت (1540) از راه دين به در نروى. والسلام على من اتبع الهدى (1541).
^ثم الايمان بى، و الاقرار بأن الله تعالى أرسلنى الى كافه الناس، بشيرا نذيرا و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (1542).
حضرت رسالت صلىالله عليه و آله فرمود كه: بعد از معرفت ذات و صفات واجب و ايمان به آنها، ايمان به من است و اقرار نمودن به اينكه حق تعالى مرا به كافه (1543) آدميان بر پيغمبرى فرستاده، كه اطاعتكنندگان را بشارت مىدهم به ثوابهاى غيرمتناهى و مخالفت كنندگان را مىترسانم از عذابهاى الهى، و مىخوانم مردم را به سوى خدا و اطاعت او به فرمان او و توفيق او، و چراغ نور بخشندهام كه مردم را از تاريكيهاى جهل و ضلالت به نور ايمان و هدايت مىرسانم.
بدان كه يكى از اصول دين اقرار به نبوت پيغمبر آخرالزمان صلىالله عليه و آله است. و بيان اين امر در اين مختصر بر وجه كمال نمىتوان نمود، وليكن مجملى از آن را در ضمن چند فايده تحرير مىنمايد.
فايده اولى (1544): در بيان ضرورت وجود نبى و احتياج خلايق با آن
بدان كه اين بسى ظاهر و معلوم است كه غرض الهى از خلق اين عالم تحصيل منفعتى از براى خود نيست؛ چه، معلوم است كه او غنى بالذات است و در هيچ كمالى به غير محتاج نيست. بلكه غرض آن است كه افراد قابله خلق را به كمالاتى كه قابل آن باشند فايز گرداند.
و نشئه (1545) انسانى - چنانچه سابقا به آن اشاره شد - از جميع مخلوقات، قابليت و استعداد كمالات زياده دارد و عرض كمالاتش از رتبه خاتم الانبياست كه اشرف مكونات (1546) است، تا رتبه عمرى و ابوبكرى و ابوجهلى كه اخس (1547) موجوداتاند.
و ظاهر است كه كمال نوع انسانى به تحصيل كمالات و رفع نقايص مىشود. و شكى نيست كه اين نحو از كمال بدون معلم ربانى كه از جانب حق تعالى مؤيد بوده باشد و به وحى الهى حُسن و قُبح اشيا را دارند، و به وعد و وعيد، مرم را بر خيرات بدارد، ميسر نيست. چه، ظاهر است كه نفوس بشرى به اعتبار دواعى (1548) شهوات و لذات، راغب به بديها مىباشند و امور قبيحه در نظر ايشان مُستَحسن (1549) مىباشد، و اكثر عالم امور قبيحه را به شهوات خود حسن (1550) مىدانند.
و ايضا معلوم است كه اين امور بدون وعده به ثوابها و وعيد از عقابها مُتَمشى نمىشود (1551). و معلوم است كه عقل انسانى بدون وحى ربانى احاطه به خصوصيات ثواب هر عملى و عقاب هر جرمى نمىكند. پس بغير شخصى كه از جانب حق سبحانه و تعالى مأمور باشد و حسن و قبح را به وحى الهى داند، ارشاد خلق و تكميل ايشان حاصل نمىگردد. و اين شخص را ناچار است از دو جهت: يكى جهت بشريت، كه به آن اعتبار مجالست و مؤانست (1552) و مكالمه و مصاحبت با مكلفين نمايد و الفت و آميزش با ايشان كند، كه سخن او در نفس ايشان تأثير نمايد؛ و جهت ديگر جهت روحانيت و تقدس و كمال است، كه به آن جهت مستعد فيوضات نامتناهى و قرب به جناب اقدس الهى بوده باشد، كه از جهت ثانى استفاضه (1553) علوم و حِكَم و معارف نمايد، و به جهت اول به خلق رساند.
چنانچه منقول است كه زنديقى (1554) به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه آمد و سؤالها نمود و به جوابهاى آن حضرت به شرف اسلام فايز گرديد. و از جمله آن سؤالها اين بود كه: به چه دليل اثبات انبيا و رسل مىنماييد؟ حضرت فرمودند كه: چون ما ثابت كرديم خداوندى را كه خالق و صانع ماست و منزه است از صفات ما و از صفات جميع مخلوقين، و آن صانع حكيمى است و بناى جميع امورش بر حكمت و مصلحت است و خلق او را نمىتوانند ديد و به لمس و حس درنمىآيد و جسم نيست كه با او روبهرو مكالمه و مُحاجه (1555) و گفتوگو نمايند، پس ثابت شد كه بر وفق حكمت بايد رسولان در ميان او و خلايق باشند كه ايشان را دلالت نمايند بر آنچه مصلحت ايشان در آن است و باعث نفع ايشان است، و راهنمايى كنند به چيزى چند كه باعث بقاى نوع ايشان است و ترك آنها مورث فناى ايشان است.
پس ثابت شد كه جمعى مىبايد باشند كه از جانب حكيم عليم مردم را امر و نهى نمايند و تكاليف الهى و حكم ربانى را به خلق رسانند، و ايشان پيغمبران و اوصياى ايشاناند كه برگزيدههاى خدايند از ميان خلق، كه ايشان را تأديب (1556) به حكمت نموده و كامل گردانيده و مبعوث به حكمت ساخته، كه در اخلاق و صفات با عامه خلق شريك نيستند و در خلق و صورت و تركيب به ايشان شبيهاند و از جانب خدا مؤيدند (1557) به دلايل و معجزات و براهين و شواهد، كه بر حقيت ايشان دلالت مىكند، مثل مرده زنده كردن و كور روشن كردن و پيس را شفا دادن. و هرگز زمين خدا از يكى از ايشان خالى نمىباشد، كه كمال علم و معجزهاش دليل حقيت اوست. و هر وصى دليلى است بر حقيت پيغمبرش.
و بدان كه حضرت در اين حديث اشاره به دليل ديگر نيز فرموده، كه چون انسان مدنى بالطبع (1558) است و هر فردى به ديگرى در امور معاش و معاد خود محتاجاند، و با يكديگر آميزش ايشان ضرور است، و آميزشها باعث منازعات (1559) و مشاجرات مىشود، پس ناچار است ايشان را از حاكمى كه رفع منازعات ايشان نمايد به نحوى كه حيفى (1560) و ميلى (1561) در حكم او نباشد. و اگرنه به زودى يكديگر را مىكشند و فانى مىشوند. و اين حاكم تا مؤيد از جانب خدا نباشد مأمون (1562) از حيف و ميل نيست. و ايضا حكم موقوف (1563) است بر علم به خصوصيات احكام، و ظاهر است كه عقل بشرى احاطه به جميع خصوصيات احكام نمىتواند نمود. پس حاكم مؤيد به وحى مىبايد باشد.
فايده ثانيه: در معجزه است
بدان كه دليلى كه عامه ناس به آن، علم به نبوت نبى به هم توانند رسانيد، آن، معجزه است. و آن عبارت است از امر خارق عادت (1564) كه از مدعى پيغمبرى ظاهر گردد و ديگران از اتيان به مثل (1565) آن عاجز باشند، مانند عصا را اژدها كردن و مرده زنده كردن و ماه را شق (1566) كردن.
و وجه دلالت معجزه بر نبوت ظاهر است. چه، هرگاه شخصى دعوى نمايد كه من پيغمبر فرستاده خدايم و گواه بر حقيت من اين است كه فلان امر غريب را خدا بر دست من جارى مىكند، و مطابق آنچه گفته به ظهور آيد و آن كار خارج از طاقت بشر باشد، علم به هم مىرسد كه آن شخص فرستاده خداست.
همچنانچه هرگاه شخصى به حضار مجلس پادشاهى بگويد كه: من از جانب پادشاه مأمور شدهام كه شما را به فلان كار بدارم، و شاهد بر صدق من آن كه پادشاه آن روزنه (1567) را سه مرتبه مىبندد و مىگشايد، يا سه بار از تخت برمىخيزد و مىنشيند، و پادشاه سخن آن شخص را مىشنيده باشد - خواه حاضر باشد نزد آن جماعت بىحجاب، و خواه پرده در ميان باشد - و بعد از آن مطابق گفته آن شخص از پادشاه به ظهور آيد، جميع حاضران را يقين به هم مىرسد كه آن شخص راست مىگويد.
و نيز اگر خداى تعالى معجزه را بر طبق گفته مدعى كاذب ظاهر سازد، تصديق او كرده باشد. و تصديق كاذب قبيح است و بر خدا روا نيست. ايضا چگونه عقل تجويز مىنمايد كه از خداوند با نهايت لطف و رحمت اين چنين تصديقى كه موجب ضلالت ابدى خلق باشد به ظهور آيد.
و همچنانچه از ديدن معجزه، علم به نبوت به هم مىرسد، از عمل به ظهور معجزه از راه اخبار متواتره (1568) نيز علم به هم مىرسد، چنانچه ما را از تواتر (1569) وجود شهر مكه علمى به هم رسيده كه بعد از ديدن، هيچ زياده نمىشود.
641) سيم: سوم. |
وصيت پيامبر ص به ابوذر غفاري
بدان كه اين وصيت از جمله اخبار مشهوره (553) است (554) و شيخ ابوعلى طبرسى (555) رحمهالله عليه در كتاب مكارمالأخلاق (556) مُسنَد (557) ايراد نموده (558). و ورامبن أبىفراس (559) در جامع (560) خود مرسل (561) روايت كرده. و اجزايش را در كتب حديث، متفرق ايراد نمودهاند. و هر مضمونى از مضامين آن در اخبار بسيار وارد است چنانچه در هر فقره اشاره خواهد شد. و ما بناى نقل بر آن مىگذاريم كه شيخ طبرسى رحمهالله عليه روايت كرده: يقول مولاى أبى - طول الله عمره - الفضل بن الحسن: هذه الأوراق من وصيه رسول الله صلىالله عليه و آله لأبى ذر الغفارى التى أخبرنى بها الشيخ المفيد أبوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله المقرى الرازى، و الشيخ الأجل الحسن بن الحسين بن الحسن بن بابويه رضىالله عنهما اجازه. قالا: أملى علينا الشيخ الأجل أبو جعفر محمد ابن الحسن الطوسى قدسالله روحه.
و أخبرنى بذلك الشيخ العالم الحسين بن الفتح الواعظ الجرجانى فى مشهد الرضا عليهالسلام: قال: أخبرنا الشيخ الامام أبوعلى الحسن بن محمد الطوسى. قال: حدثنى أبى الشيخ أبو جعفر قدسالله روحه.
قال: أخبرنا جماعه، عن أبىالمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن المطلب الشيبانى. قال: حدثنا أبوالحسين رجاء بن يحيى الكاتب سنه أربع عشره و ثلاثمائه - و فيها مات - قال: حدثنا محمد بن الحسن بن شمون (562). قال: حدثنى عبدالله بن عبدالرحمن الأصم، عن الفضيل بن يسار، عن وهب بن عبدالله. قال: حدثنى أبو حرب بن أبى الأسود الدئلى عن أبى الأسود. (563) قال: قدمت الربذه. فدخلت على أبىذر جندب بن جناده رضىالله عنه (564)، فحدثنى أبوذر؛ قال: دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسولالله صلى الله عليه و آله فى مسجده. فلم أر فى المسجد أحدا من الناس الا رسولالله صلىالله عليه و آله و على الى جانبه. فاغتنمت خلوه المسجد. فقلت: يا رسولالله بأبى أنت و أمى. أوصنى بوصيه ينفعنى الله بها. فقال: نعم و أكرم بك. يا أباذر! انك منا أهل البيت، و انى موصيك بوصيه فاحفظها. فانها جامعه لطرق الخير و سبله، و انك (565) ان حفظتها كان لك بها كفل. ابوالاسود دئلى روايت مىكند كه: وارد ربذه شدم - در هنگامى كه ابوذر عليهالرحمه (566) در آنجا مُتَوَطِن بود (567) - و به خدمت ابوذر رفتم. مرا خبر داد كه در اول روزى، داخل مسجد مدينه شدم. در مسجد كسى را نديدم جز حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله (568) و حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه (569) در پهلوى وى نشسته. خلوت مسجد و تنهايى آن حضرت را غنيمت شمرده، گفتم: يا رسولالله پدر و مادرم فداى تو باد! وصيت كن مرا و موعظه بگو به وصيتى كه خدا مرا به آن وصيت نفع دهد (يعنى به توفيق الهى به آن عمل نمايم).
حضرت رسالت فرمود كه: بلى، تو را وصيت مىكنم - و چه بسيار گرامى و پسنديدهاى تو نزد ما اى ابوذر. تو از ما اهل بيتى - و به درستى كه تو را وصيت مىكنم به وصيتى عظيم.
پس حفظ كن آن را، و عمل نما به آن. به درستى كه جامع جميع مسالك (570) خيرات (571) و طُرُق (572) نجات است، و اگر به خاطر دارى و عمل نمايى به آن، تو را بهرهاى عظيم (از رحمت الهى) خواهد بود.
يا اباذر اعبدالله کانک تراه...
يا أباذر أعبد الله كأنك تراه. فان كنت لا تراه فانه يراك. اى ابوذر خداى را چنان عبادت كن كه گويا او را مىبينى. پس اگر تو او را نبينى او تو را مىبيند.
چنين گويد مترجم اين حديث شريف كه: اين مضمون (573) به سندهاى معتبر (574) از آن حضرت منقول است چنانچه نقل كردهاند كه پرسيدند از حضرت رسالت صلىالله عليه و آله از معنى احسان (575) كه خداوند عالميان امر فرموده به آن. (576) حضرت اين كلام را در جواب فرمودند.
و بايد دانست كه كلمات معجزآيات (577) حضرت رسالتپناهى صلىالله عليه و آله به مقتضاى (578) حديث اعطيت جوامع الكلم (579) در هر كلمهاى از آنها با نهايت ايجاز لفظ، انواع حِكَم و حقايق ربانى (580) مُندَرِج (581) و مُنطَوى (582) است و همه كس در خور قابليت و استعداد خود از آن بهره و نصيبى دارد. و اگر در هر فقرهاى (583) آنچه بر اين بىبضاعت ظاهر گرديده استيفا (584) كنم، بر هر يك كتابى مىبايد نوشته شود وليكن به مقتضاى ما لا يدرك كله لا يترك كله (585) اكتفا به محض ترجمه ننموده، به قدرى از تفصيل (586) و تبيين قناعت مىنمايم.
و تبيين اين فقره عليه (587) موقوف (588) بر چند فصل است:
فصل اول: در رؤيت است
بدان كه رؤيت را بر ديدن به چشم اطلاق مىكنند (589) و بر نهايت انكشاف (590) و ظهور نيز اطلاق مىكنند گو به چشم ديده نشود.
و ضرورى مذهب شيعه (591) است كه خدا را به چشم نتوان ديد، زيرا كه جسم و جسمانى نيست و حصول او در مكان محال است. و چيزى كه چنين باشد محال است كه به چشم ديده شود. و آنچه در آيات و اخبار در شأن بارى تعالى (592) به لفظ رؤيت واقع شده مراد از آن، معنى دويم (593) است زيرا كه ظهور او نزد عارفان زياده از ظهور امرى (594) است كه به چشم ديده شود.
چنانكه به اسانيد معتبره (595) از حضرت امام العارفين و يعسوب الدين (596) اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه از او پرسيدند كه: يا اميرالمؤمنين خداى خود را ديدهاى؟ فرمود كه: تا خدا را نديدم، هرگز او را عبادت نكردم. سائل (597) پرسيد كه: خدا را به چه كيفيت ديدى؟ فرمود كه: خطا كردى. به چشم نديدم، و چشم، او را نتواند ديد وليكن دل او را به حقيقت ايمان و يقين ديده است.
و به روايت ديگر مثل اين سؤال از حضرت مبينالحقائق (598) جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام نمودند و آن حضرت چنين جواب فرمود.
و جناب نبوى در اين عبارت به اين معنى اشارت فرمودهاند كه: گويا او را مىبينى يعنى: او را نتوان ديد. اما در مقام عبادت از بابت (599) كسى باش كه شخصى را بيند و در حضور او خدمت كند، و در مرتبه يقين، خود را به درجه عارفان كه اقوى (600) از مشاهده و عيان (601) است برسان.
و ممكن است كه معنى دويم رؤيت مراد باشد، و مراد غايت (602) مرتبه (603) انكشاف باشد.
و چون اين قسم از انكشاف مخصوص انبيا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور (604) نيست، فرمود كه: چنان عبادت كن كه گويا به آن مرتبه رسيدهاى. چنانچه رؤيت در تتمه (605) سخن به اين معنى است زيرا كه خدا اشيا را به چشم نبيند و او را جارحه (606) و عضو نباشد.
و بايد دانست كه عبادت عبارت از نهايت مرتبه خضوع (607) و شكستگى (608) و فروتنى است و لهذا (609) نزد غير معبود حقيقى كه بخشنده وجود و حيات و جميع نعمتها و كمالات است سزاوار نيست. و چون خدمت و عبادت بايد كه درخور معبود باشد، هر چند مخدوم (610) بزرگوارتر است، خدمت او را با شرايط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُكونات (611) اقرار به عجز نموده مىفرمايد كه: ما عبدناك حق عبادتك. يعنى: (الها) عبادت نكردهايم تو را چنانچه تو سزاوار پرستيدنى.
و اعلاى مراتب عبادت عابدان اقرار ايشان است به عجز از عبادت با نهايت سعى و بذل طاقت (612). و چون حق سُبحانه و تعالى (613) مىدانست كه عقول خلايق از ادراك چگونگى عبادت او قاصر (614) است، تا آداب عبادت تعليم نفرمود، تكليف ننمود. و جمعى را كه به لطف كامل خود از جميع گناهان معصوم گردانيده (615) محرم ساحت (616) كبرياى (617) خود گردانيد و در علم و عمل به درجه قُصوى (618) رسانيد و زبان مكالمه و مناجات تعليم ايشان نمود، ايشان را به تكميل خلايق فرستاد كه راه بندگى تعليم ايشان نمايند چنانچه بلاتشبيه (619) اگر بيگانه را كه از طور (620) و آداب مجالس ملوك اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و كسى از مقربان (621) كه آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حركتى چند بىادبانه صادر خواهد شد كه لايق آن مجلس شريف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.
پس كسى را به خاطر نرسد كه به مجلس قرب ملك الملوك (622) بدون پيروى طريق شرع مقدس نبوى مىتواند رسيد، يا به هر عبادت اختراعى كه به خاطر او يا ناقصى مثل او كه به وحى الهى نداند، رسيده باشد، مقرب آن جناب (623) مىتواند گرديد. اگر ديده بصيرت تو را به نور ايمان روشن سازند و در دقايق (624) آدابى كه در هر عبادتى مقرر ساختهاند تفكر نمايى خواهى دانست كه به سر پنجه سست حواس و اوهام، و كمند نارسايى عقل مستهام (625) بر اين قصر رفيع (626) برنمىتوان آمد، و بدون متابعت اخيار (627) به مراتب كمال فايز نمىتوان شد. (628)
فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است
بدان كه از آيات بسيار و احاديث بيشمار مكشوف (629) و ظاهر است كه غرض از خلق آسمان و زمين و عرش و كرسى (630) و جميع مخلوقات، معرفت (631) و عبادت است و هر دو بر يكديگر بسته است. نه معرفت كامل و علم نافع (632) بدون عبادت حاصل مىشود، و نه عبادت شايسته بدون معرفت و علم ميسر (633) مىگردد. چنانچه تمثيل كردهاند علم را به چراغ، و عبادت را به پيمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشى و بر يك مقام (634) ايستاده باشى بغير چند ذرع (635) مسافت را نبينى، و هر چند بيشتر مىروى بر تو بيشتر ظاهر مىگردد، بلكه عمل، روغن اين چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفى (636) مىشود.
و بدان كه هر عمل را روحى و بدنى مىباشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالى است كه نام آن عبادت را بر آن اطلاق مىكنند (637)، و روحش عبارت از آداب و شرايط و كيفياتى است كه كمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب (638)، و ساير شرايطى كه در قبول نماز در كار است. پس نماز بدون اين شرايط از بابت جسد بيروح است؛ چنانچه قالب بيروح از او كارى نمىآيد، همچنين نماز بىشرايط چندان ثمرهاى نمىبخشد. نمىبينى كه خداوند عالميان در وصف نماز مىفرمايد كه: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر. (639) يعنى: نماز نهى و منع مىفرمايد از بديها و اعمال ناشايست. پس نماز من و تو كه ما را از بديها بازنمىدارد از نقصان (640) شرايط و آداب است.
553) اخبار مشهوره: جمع خبر مشهور. حديث يا خبر مشهور، خبر يا حديثى است كه بسيار بر زبانها رايج شده و شهرت يافته باشد گرچه راويان آن در همه طبقات يا برخى طبقات از يك نفر تجاوز نكنند يا اصلا سندى براى آن نباشد. (جايگاه هر كدام از راويانى را كه از ديگرى نقل مىكنند يك طبقه مىگويند. مثلا اگر خبرى را الف و ب از ج نقل كرده باشند و ج از د، الف و ب در يك طبقه قرار دارند، ج در يك طبقه ود در طبقه ديگر.) 554) يعنى صرف نظر از اينكه سند آن چگونه است و راويان آن تا چه حد مورد اعتمادند بايد توجه داشت كه اين حديث بسيار نقل شده است، شهرت دارد و مورد توجه قرار گرفته است. |
فايده ثالثه: در تقرير دليل بر نبوت پيغمبر آخرالزمان محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب صلىالله عليه و آله است
بدان كه معجزات ظاهرات و آيات باهرات (1570) آن حضرت فوق حد و احصاست.
و از جمله معجزات آن حضرت قرآن مجيد است. زيرا كه به تواتر معلوم شده است كه آن حضرت قرآن را بر طبق دعواى (1571) نبوت خود معجزه آوردند و جميع فُصَحا (1572) و بُلغاى (1573) قبايل عرب را، با آن كه از ريگ بيابان بيشتر بودند، تكليف نمودند كه در برابر يك سوره كوچك از سورههاى قرآنى سورهاى بياوريد كه در بلاغت (1574) و فصاحت (1575) مثل آن باشد، و با وفور جماعات و كثرت ايشان و شدت عدوات و عصبيت و كفرى كه داشتند، چندان كه سعى كردند، چيزى نتوانستند آورد و همه اعتراف به عجز كردند و به مقاتله و كشته شدن تن در دادند و به اين امر اتيان نكردند (1576)، با اينكه در آن زمان فصاحت و بلاغت پيشه ايشان بود و مدار ايشان بر خُطب (1577) و اشعار بود.
چنانچه ابن بابويه عليهالرحمه روايت كرده است كه: ابن السكيت (1578) كه از علماى عامه بود، به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه آمد و سؤال كرد كه: چرا خداوند عالميان موسى بن عمران را با يد و بيضا (1579) و عصا و چيزى چند كه شبيه به سِحر بو فرستاد، و حضرت عيسى را به طب فرستاد، و پيغمبر ما را با معجزه سخن و كلام فرستاد؟ حضرت فرمود كه: خدا چون موسى را فرستاد، بر اهل عصرش سحر غالب بود و ساحران در آن زمان بسيار بودند. لهذا موسى را با معجزهاى چند فرستاد كه به آن امرى كه ايشان در آن مهارت داشتند شبيه بود، و سحر ايشان را باطل گردانيد و ايشان عاجز شدند از برابرى آن. و به اين نحو حجت را بر ايشان تمام كرد. و حضرت عيسى در زمانى مبعوث گرديد كه كوفتهاى (1580) مزمن (1581) و بلاهاى عظيم در آن زمان به هم رسيده بود و مردم به طبيب بسيار محتاج بودند و اطباى ماهر بودند. پس او را به معجزهاى چند فرستاد از مرده زنده كردن و كور و پيس را شفا بخشيدن، كه اهل آن عصر از آنها عاجز شدند. و حجت الهى بر ايشان تمام شد. و پيغمبر ما را در زمانى مبعوث گردانيد كه مدار اهل آن عصر بر خطبهها و كلامهاى بليغ و اشعار بود، و تفاخر ايشان به همين صنعت سخن بود. پس آن حضرت از كتاب الهى و مواعظ و احكام چيزى چند آورد كه ايشان معترف به عجز خود شدند، و حجت خدا را بر ايشان تمام كرد.
ابن السكيت گفت كه: والله كه مثل تو عالمى در اين زمان من نديدهام. بگو كه امروز حجت خدا بر مردم چه چيز است؟ فرمود كه: حجت خدا در اين زمان عقل است كه به آن تميز نمايى ميان كسى كه راست بر خدا گويد، و تصديق او نمايى و به گفته او عمل كنى، و كسى كه دروغ بر خدا بندد او را تكذيب كنى.
ابنالسكيت گفت كه: والله جواب حق همين است.
و غير قرآن از معجزات و خوارق عادات - كه در كتب خاصه و عامه روايت نمودهاند و اكثر آنها به تواتر پيوسته - بسيار است. و بر تقدير (1582) عدم تواتر بعضى، در متواتر بودن قدر مشترك ميان آنها شكى نيست، مثل شق قمر، و حركت كردن درخت از جاى خود و آمدن به نزد آن حضرت و باز به فرموده او به جاى خود برگشتن، و جارى شدن آب از ميان انگشتان مباركش به نحوى كه جميع لشكر و چهارپايان از آن سيراب شدند، تسبيح گفتن سنگريزه در دست آن حضرت، و سخن گفتن بزغاله مسموم كه: زهر بر من زدهاند، و سير گردانيدن جمعى كثير از طعام اندك، و گرويدن جن، و برگردانيدن آفتاب براى نماز حضرت اميرالمؤمنين، و شهادت دادن سوسمار بر نبوت او، و شكوه كردن ناقه (1583) از صاحبش؛ و با وجود چيزى نخواندن و از بشرى تعليم نگرفتن، از احوال گذشتهها از پيغمبران و غير ايشان خبر دادن موافق واقع بدون خللى و اختلافى، و با اين حال بر جميع حقايق مطلع بودن، و از هيچ كس در حجت مغلوب نشدن، و در هيچ سؤال عاجز از جواب نشدن، و خبر دادن از وقوع امور بسيار در زمان آينده، و همه به فعل آمدن، مثل فتح مكه و فتح خيبر و مغلوب شدن روم و مفتوح گشتن خزاين فارس و روم به دست اهل اسلام، و مقاتله نمودن حضرت امير المؤمنين عليهالسلام با سپاه عايشه و طلحه و زبير و با معاويه و با خوارج نهروان، و مظلوميت اهل بيت عليهمالسلام، و وفات حضرت فاطمه و شهادت حسنين صلواتالله عليهم، و اختلاف امت به هفتاد و سه فرقه، و مسلط گشتن اهل اسلام بر بلاد، و غالب گشتن اين دين بر اديان انبياى سابق، و به هم رسيدن صوفيه در اين امت چنانچه در اين حديث ابوذر خواهد آمد.
و امثال اين معجزات زياده از آن است كه احصا توان نمود.
و قطع نظر از اينها از ملاحظه اوصاف و اطوار آن حضرت از نسب و حسب و علم و حلم و خُلق و همت و مروت و امانت و ديانت و عدالت و شجاعت و فتوت (1584) و زهد و ورع و قناعت و رياضت و عبادت و ترك علايق و صفاى طينت و مجاهده با نفس و حسن سلوك و كيفيت معاشرت با خلق و راستى گفتار و درستى كردار و استقرار محبتش در دلها و ساير صفات حميده (1585) و آثار پسنديده آن جناب، هر عاقلى را جزم (1586) به حقيت آن حضرت به هم مىرسد.
و همچنين اگر كسى اندك تأملى بكند در احكام دين و ضوابط شريعت مقدس او، مىداند كه اين قانون و اين نسَق (1587) از غير خداوند عالميان نمىباشد.
و اخبار به بعثت آن حضرت در كتابهاى انبياى سابقه كه الحال در ميان هست بسيار است و ذكر آنها موجب تطويل (1588) مىشود.
و در بيان معجزات آن جناب به ايراد يك حديث در اين باب اكتفا مىنماييم.
حِمَيرى (1589) در كتاب قربالاسناد به سند عالى (1590) از مُعَمر (1591) روايت كرده كه: حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: پدرم موسى بن جعفر عليهالسلام مرا خبر داد كه روزى نزد پدرم جعفر ابن محمد عليهالصلوه و السلام بودم، و من طفل خُماسى بودم (يعنى: قامتم پنج شِبر (1592) بود، يا: پنجساله بودم) كه جماعتى از يهود به خدمت پدرم آمدند و گفتند كه: تو فرزند محمدى كه پيغمبر اين امت است و حجت بر اهل زمين است؟ فرمود كه: بلى. ايشان گفتند كه: ما در تورات خواندهايم كه خدا حضرت ابراهيم را و فرزندان او را كتاب و حكمت و نبوت كرامت كرده و براى ايشان پادشاهى و امامت مقرر فرموده. و هميشه چنين يافتهايم اولاد پيغمبران را كه خلافت و پيغمبرى و وصيت از ايشان تجاوز نمىنمايد و به غير ايشان نمىرسد. پس چرا از شما كه نسل پيغمبريد به در رفته و به ديگران قرار گرفته و شما را ضعيف و مغلوب مىبينم و حرمت پيغمبر شما را در امر شما مرعى نمىدارند (1593) و شما را چنانچه بايد، اكرام نمىنمايند (1594)؟ چشمان حضرت صادق عليهالسلام گريان شد و فرمود كه: بله؛ هميشه پيغمبران و اوصيا و امينان خدا مظلوم و مقهور بودهاند و به ناحق كشته شدهاند و هميشه ظالمان غالب بودهاند؛ و اندكى از بندگان خدا شاكر و مطيع او مىباشند.
ايشان گفتند كه: انبيا و اولاد ايشان بىتعليم خلق، علوم الهى را مىدانند، و به تلقين الهى عالم به علوم او مىباشند و ائمه و پيشوايان خلق و خليفههاى پيغمبران و اوصياى ايشان چنين مىبايد باشند. آيا علوم الهى به شما چنين رسيده؟ حضرت به من فرمود كه: پيش بيا اى موسى. پس من نزديك رفتم، دست بر سينه من ماليد و فرمود كه: خداوندا تو او را تقويت فرما و تأييد كن به نصرت و يارى خود به حق محمد و آل محمد. و به آن گروه يهود گفت كه: آنچه مىخواهيد از او سؤال نماييد.
ايشان گفتند كه: ما چگونه سؤال كنيم از طفلى كه چيزى هنوز نيافته و به مرتبه علم نرسيده؟ من گفتم به ايشان كه: سؤال نماييد از روى تفقه (1595) و فهميدن، و عَنَت (1596) و لجاج (1597) را بگذاريد.
گفتند كه: ما را خبر ده از نُه آيتى كه خدا معجزه حضرت موسى گردانيده بود.
من گفتم كه: عصا بود كه اژدها مىشد، و دست خود را از گريبان بيرون مىآورد و جهان را از نور روشن مىساخت، و ملخ و شپش و وزغ (1598) و خون را بر اصحاب فرعون گماشت، و طور را بر بالاى سر بنىاسرائيل آورد، و من (1599) و سَلوى (1600) براى ايشان آورد - و من و سلوى هر دو يك آيت است -، و دريا را براى ايشان شكافت.
گفتند: راست گفتى. بگو پيغمبر شما چه آيت و معجزهاى آورد كه به آن شك از دل امتش زايل شد و به او گرويدند؟ گفتم: آيات و معجزات بسيار است. من پارهاى را بشمارم. گوش بداريد و بفهميد و حفظ نماييد.
و اما اول: شما مىدانيد كه جن و شياطين پيش از بعثت آن حضرت به آسمانها مىرفتند و گوش مىدادند و خبرها به زمين مىآوردند و به كاهنان مىگفتند. و بعد از رسالت او ايشان را به تير شهاب و ريختن ستارهها راندند و منع كردند، و كاهنان و ساحران باطل شدند و خبرهاى ايشان منقطع شد.
دويم: سخن گفتن و گواهى دادن گرگ بر پيغمبرى آن حضرت (چنانچه در قصه ابوذر گذشت).
سيم آن كه: اتفاق داشتند دوست و دشمن بر راستى لهجه (1601) و امانت و ديانت و دانايى او در ايام طفوليت و در هنگام شباب و جوانى و در سن كهوليت و پيرى او. و همه معترف بودند كه مانند او در علوم و كمالات نيست.
چهارم آن كه: چون سَيف بن ذى يَزَن (1602) پادشاه حبشه شد، گروه قريش با عبدالمطلب به زند او رفتند. او از احوال آن حضرت از ايشان سؤال كرد و اوصاف آن حضرت را به ايشان گفت كه پيغمبرى با اين اوصاف در ميان شما به هم خواهد رسيد. جميع قريش اقرار كردند كه: اين اوصاف محمد است كه تو مىشمارى. گفت: زمان بعثت او نزديك شده است و مستقر (1603) او در مدينه خواهد بود و در آنجا مدفون خواهد شد.
پنجم آن كه: چون ابرهه بن يكسوم (1604) كه پادشاه يمن بود، فيلان را آورد كه كعبه را خراب كند قبل از بعثت آن حضرت، عبدالمطلب گفت كه: اين خانه صاحبى دارد كه نمىگذارد كه آن را خراب كنند. و اهل مكه را جمع كرد و دعا كرد. و اين بعد از خبر سيف ابن ذى يزن بود، و به بركت آن حضرت خدا ابابيل (1605) را بر ايشان فرستاد و ايشان را هلاك كرد و مكه و اهل مكه را نجات داد.
ششم آن كه: ابوجهل (1606) سنگى برگرفت و به طلب آن حضرت بيرون آمد. ديد كه در پشت ديوارى خوابيده. خواست كه آن سنگ گران (1607) را بر روى آن حضرت بيندازد، به دستش چسبيد و چندان كه تلاش كرد، نتوانست انداخت.
هفتم آن كه: ابوجهل از اعرابيى شترى خريده بود و زرش را نمىداد. اعرابى به نزد قريش آمد و شكايت كرد. ايشان از باب تمسخر، آن حضرت را نشان اعرابى دادند - و حضرت در نزد كعبه نماز مىگزارد -. گفتند: او را بگو كه حق تو را از ابوجهل بگيرد. چون اعرابى به نزد حضرت آمد و طلب نصرت نمود، حضرت او را با خود به در خانه ابوجهل برد و در را كوفت. ابوجهل متغيرالاحوال (1608) بيرون آمد و گفت: چه كار دارى؟ فرمود كه: حق اعرابى را بده. گفت: مىدهم. و در ساعت (1609) حق اعرابى را تسليم كرد.
اعرابى به نزد قريش آمد و گفت: خدا شما را جزاى خير دهد كه آن شخص حق مرا از او گرفت.
قريش به ابوجهل گفتند كه: حق اعرابى را به فرموده محمد دادى؟ گفت: بلى. گفتند: ما استهزا به اعرابى مىكرديم و مىخواستيم تو را به آزار محمد بداريم. ابوجهل گفت كه: چون در را گشودم و گفت: حق اعرابى را بده، نظر كردم، جانور مهيبى از بابت (1610) شتر ديدم كه دهان باز كرده و رو به من آورده و مىگويد: بده. اگر مىگفتم: نه، سرم را مىكند. از ترس دادم.
هشتم آن كه: قريش نضر بن الحَرَث (1611) و عُقبه بن ابى مُعيط (1612) را به نزد يهودان مدينه فرستادند كه احوال آن حضرت را از ايشان بپرسند كه او پيغمبر است يا نه، و پادشاهى او ثباتى خواهد داشت؟ چون بيامدند، يهود گفتند كه: اوصاف او را به ما نقل كنيد. چون ذكر كردند، پرسيدند كه: از شما چه جماعت تابع او شدهاند؟ گفتند: مردم پست (1613) و فقير تابع او گرديدهاند. يكى از علماى ايشان فرياد برآورد كه: همين پيغمبرى است كه ما اوصاف او را در تورات خواندهايم، و خواندهايم كه قوم او زياده از ديگران با او دشمنى خواهند كرد.
نهم آن كه: چون حضرت هجرت فرمود، قريش (1614) سُراقه بن جُعشُم (1615) را به طلب آن حضرت فرستادند. چون حضرت او را ديدند فرمودند كه: خداوندا دفع شر او از ما بكن. در حال پاهاى اسبش به زمين فرو رفت. فرياد برآورد كه: اى محمد مرا رها كن كه من عهد مىكنم كه هميشه خيرخواه تو باشم و با دشمن تو مصالحه ننمايم. حضرت فرمود كه: خداوندا اگر راست مىگويد اسبش را رها كن. پس رها شد و برگشت، و از آن عهد برنگشت.
دهم آن كه: عامر بن الطفيل (1616) و ازيد بن قيس (1617) (1618) هر دو به نزد آن حضرت آمدند و عامر به ازيد گفت كه: چون به نزد او مىرويم من او را مشغول سخن مىسازم و تو به شمشير كار او بساز. چون بيامدند، چندان كه عامر با حضرت سخن گفت، ازيد كارى نكرد.
چون بيرون آمدند عامر، ازيد را زياده از حد ملامت كرد كه: ترسيدى؟ او گفت كه: هرگاه اراده مىكردم كه بزنم، بغير تو ديگرى نمىديدم، و اگر مىزدم بر تو مىزدم.
يازدهم آن كه: روزى ازيد بن قيس (1619) (1620) و نضر بن الحرث با يكديگر متفق شدند كه غيب از آن حضرت بپرسند. چون به خدمت آن حضرت رسيدند حضرت متوجه ازيد شدند و فرمودند كه: به ياد دارى روزى را كه با عامر آمدى و قصد كشتن من داشتى و خدا نگذاشت؟ و تمام قصه را نقل فرمود. ازيد گفت كه: والله كه بغير من و عامر كسى از اين قصه خبر نداشت و كسى تو را باخبر نكرده مگر ملك آسمان. و شهادت گفت و مسلمان شد.
دوازدهم آن كه: گروهى از يهود آمدند نزد جدم على ابن ابىطالب و گفتند كه: رخصت بگير كه ما بر پسر عمت در آييم كه سؤال چند از او داريم. چون حضرت رخصت طلبيد حضرت رسول فرمود كه: از من چه مىخواهند؟ من بندهاى از بندگان خدايم؛ آنچه به من تعليم مىنمايد مىدانم. پس رخصت فرمود. چون داخل شدند فرمود كه: مىخواهيد خود سؤال كنيد يا من مطلب شما را بيان كنم. ايشان گفتند: تو بيان كن. فرمود كه: آمدهايد كه از احوال ذىالقرنين (1621) سؤال كنيد؟ گفتند: بله فرمود كه: طفلى بود از اهل روم (1622)، و پادشاه شد و به مشرق و مغرب عالم رفت و در آخر، سد را بنا كرد، گفتند كه: گواهى مىدهيم كه چنين است.
سيزدهم آن كه: وابِصَه بن مَعبَد اسدى به خدمت حضرت آمد و در خاطر گذرانيد كه از هر گناه و ثوابى از او سؤال خواهد كرد. حضرت فرمود كه: آمدهاى كه سؤال از نيكى و گناه بكنى؟ پس دست بر سينه او زد و فرمود كه: بر (1623) و نيكى آن چيزى است كه نفس تو به آن مطمئن شود و دلت گواهى بدهد كه آن حق است، و در سينهات حقيت آن مستقر گردد.
و اثم (1624) و گناه آن است كه در سينهات گردد و در دلت جولان كند، و دلت بر حقيت آن گواهى ندهد، هر چند تو را فتوا دهند كه خوب است. آن را مكن.
چهاردهم آن كه: گروه عبدُالقيس (1625) به خدمت آن حضرت آمدند، و چون مطلب (1626) ايشان به عمل آمد حضرت فرمود كه: خرماى بلاد خود كه همراه داريد بياوريد. هر يك از ايشان نوعى از خرما آوردند. حضرت نام آن خرماها را - همه را - فرمود. ايشان گفتند كه: تو خرماى بلاد ما را از ما بهتر مىشناسى. پس حضرت خصوصيات زمينها و خانههاى ايشان را بيان فرمود. گفتند كه: تو مگر بلاد و خانههاى ما را ديدهاى؟ حضرت فرمود كه: حجاب از پيش برداشتند، من از اينجا ديدم. پس يكى از ايشان برخاست و گفت: خالويى (1627) دارم، ديوانه شده است. حضرت او را طلبيد و ردايش (1628) را گرفت و سه مرتبه فرمود كه: بيرون رو اى دشمن خدا! همان ساعت عاقل شد. و گوسفند پيرى با خود داشتند، حضرت گوش آن را در ميان دو انگشت خود گرفت و فشرد. به شكل داغ، علامتى در آن پيدا شد و فرمود كه: بگيريد اين را كه اين علامت در گوش فرزندان اين گوسفند خواهد بود تا روز قيامت. و هنوز در گوش اولاد آن اين علامت هست و معروف است.
پانزدهم آن كه: در سفرى حضرت بر شترى گذشت كه وامانده بود و حركت نمىكرد.
آبى طلبيد و مضمضه نمود و در ظرفى كرد و در گلوى شتر ريخت و فرمود كه: خداوندا چنين كن كه خلاد (1629) و عامر (1630) و رفيق ايشان را برگيرد. پس ايشان هر سه سوار آن شتر شدند و برجست و در پيش شتران ديگر مىدويد.
شانزدهم آن كه: در سفرى ناقه يكى از صحابه گم شد. او گفت كه: اگر پيغمبر است، مىداند كه شتر من در كجاست. حضرت او را طلبيد و گفت: ناقه تو در فلان موضع، مهارش به درختى بند شده است. رفت و گرفت.
هفدهم آن كه: حضرت بر شترى گذشت، آن شتر سر پيش آورد و سخنى گفت.
حضرت فرمود كه: شكايت صاحبش مىكند كه با او بد سر مىكند. حضرت صاحبش را طلبيد و فرمود كه: اين شتر را به ديگرى بفروش. و به راه افتاد. آن شتر برجست و از پى حضرت روان شد و فرياد مىكرد و استغاثه مىنمود. حضرت فرمود كه: مىگويد كه: از براى من صاحب نيكويى به هم رسان. پس حضرت فرمود حضرت اميرالمؤمنين را كه: اين را خريدارى نما. حضرت آن را خريد و داشت تا جنگ صفين (1631).
هيجدهم آن كه: روزى حضرت در مسجد نشسته بودند. شترى از در مسجد درآمد و همه جا دويد تا به نزد آن حضرت آمد و سر در دامن حضرت گذاشت و استغاثه كرد.
حضرت فرمود كه: مىگويد كه: صاحب من امروز مرا مىخواهد براى وليمه (1632) پسرش بكشد.
و از من استغاثه مىنمايد كه نگذارم او را بكشد. شخصى از صحابه گفت كه: بله؛ شتر فلان شخص است و امروز براى وليمه پسرش اراده كشتن اين شتر دارد. حضرت فرستاد و شفاعت فرمود. از كشتنش گذشت.
نوزدهم آن كه: حضرت نفرين فرمود بر قبيله مُضَر (1633) كه خدا قحط بر ايشان مستولى سازد. ايشان مبتلا به قحط شدند. به خدمت حضرت فرستادند و اضطرار خود را عرض كردند و تضرع كردند كه از تقصير ايشان بگذرد. حضرت فرمود كه: خداوندا نفرين مرا بر ايشان مستجاب فرمودى. اكنون التماس مىنمايم كه بر ايشان باران نافعى زود بفرستى و چنين كنى كه ضرر به ايشان نرساند. هنوز در دعا بود حضرت كه بارانى ريخت كه عالم را گرفت و يك هفته بر ايشان باريد. اهل مدينه آمدند و گفتند: يا رسولالله راههاى ما بند شد و بازارهاى ما بسته شد. حضرت اشاره فرمود به ابر كه: بر حوالى ببار و بر ما مبار. ابر از مدينه دور شد و تا يك ماه در حوالى مدينه مىباريد.
بيستم آن كه: حضرت را قبل از بعثت در طفوليت، ابوطالب به سفر شام برد. در راه در حوالى دير به بحيراى راهب فرود آمدند. و بحيرا (1634) علوم كتب آسمانى را مىدانست و كتب بسيار خوانده بود و در تورات و كتب ديگر خوانده بود كه پيغمبر آخرالزمان در اين اوقات بر اين مكان عبور خواهد فرمود. چون اين قافله را ديد فرمود طعامى مهيا كردند و اهل قافله را به ضيافت طلبيد. و در ميان ايشان چندان كه تفحص نمود كسى نيافت كه موافق اوصافى باشد كه در كتب خوانده بود. گفت: آيا بر سر بارهاى شما ديگر كسى از قوم شما مانده است كه حاضر نشده باشد؟ گفتند: بله؛ طفل يتيمى هست با ما كه نيامده است.
بَحيرا نظر كرد، ديد كه حضرت خوابيده و ابر بر سر حضرت سايه كرده. بحيرا گفت كه: آن يتيم را بطلبيد كه او دُر يتيم (1635) است و مطلب من آن پيغمبر واجبالتعظيم (1636) است.
چون حضرت متوجه شدند، بحيرا ديد كه ابر با آن آفتاب فلك نبوت حركت مىكند و سايه مىافكند. بيامد و شرايط بندگى به تقديم رسانيد و به قريش گفت كه: اين پيغمبر آخرالزمان است و از جانب خدا مبعوث خواهد شد. و از احوال آن حضرت بسيار بيان كرد.
بعد از آن خبر، قريش از آن حضرت مهابت (1637) بسيار داشتند و زياده تعظيم مىنمودند، و چون به مكه آمدند ساير قريش را خبر دادند و به اين سبب خديجه بنت خُوَيلد (1638) به تزويج آن حضرت رغبت فرمود. و او بزرگ زنان قريش بود و صناديد (1639) و اكابر قريش همه خواستگارى او نمودند. ابا كرد و به شرف مزاوجت آن حضرت مشرف شد.
بيست و يكم آن كه: قبل از هجرت، حضرت على بن ابىطالب را فرمود كه: خديجه را بگو طعامى مهيا كند. و فرمود كه: خويشان ما را از فرزندان عبدالمطلب طلب كن.
حضرت چهل نفر از خويشان را طلب نمود. چون بيامدند، فرمود كه: يا على طعام بياور.
حضرت آنقدر طعام آوردند كه سه نفر سير توانند شد. به ايشان فرمود كه: بخوريد و بسمالله بگوييد. ايشان بسمالله نگفتند. حضرت خود بسمالله فرمود. ايشان به خوردن مشغول شدند و همگى سير شدند. ابوجهل گفت: محمد خوب سِحرى براى شما كرد. به طعام سه نفر چهل نفر را سير كرد. از اين سحر بالاتر نمىباشد. حضرت امير فرمود كه: بعد از چند ديگر فرمود كه ايشان را طلبيدم و از همان قدر طعام ايشان را سير گردانيد.
بيست و دويم آن كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: من به بازار رفتم و گوشتى خريدم به يك درهم، و قدرى ذرت خريدم به يك درهم، و به نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام آوردم. فاطمه ذرت را نان پخت و گوشت را شوربا (1640) كرد و فرمود كه: اگر پدرم حضرت رسول را مىطلبيدى، با يكديگر مىخورديم. چون به خدمت آن حضرت آمدم بر پهلو خوابيده بود و مىفرمود كه: خداوندا پناه مىبرم به تو از گرسنگى. من عرض نمودم كه: يا رسولالله طعامى نزد ما حاضر شده اگر ميل مىفرمايى. برخاستند و از ضعف بر من تكيه فرمودند.
چون به نزد حضرت آمدند فرمودند كه: اى فاطمه طعام بياور. حضرت فاطمه ديگ را با گِردههاى نان حاضر گردانيد. حضرت جامهاى بر روى نان پوشيد و فرمود كه: خداوندا بركت ده طعام ما را. پس فرمود كه: نُه كاسه و نُه گرده نان براى زنان خود يك يك جدا كردند و فرستادند. پس فرمود كه: از براى فرزندان و شوهر خود حِصهاى (1641) بگذار. پس فرمود كه: خود تناول نما و براى همسايگان همه حصهاى بفرست. و بعد از اينها همه، تا چند روز آن بركت نزد ما بود و از آن مىخورديم.
بيست و سيم آن كه: زن عبدالله بن مسلم (1642) (1643) گوسفندى براى آن حضرت آورد كه به زهر بريان كرده بود. و در آن وقت بشر بنالبراء بن عازب (1644) (1645) در خدمت آن حضرت بود و او از آن تناول كرد و حضرت تناول نفرمود كه: اين گوسفند مىگويد كه مرا به زهر آلوده كردهاند. و بعد از زمانى بشر بمرد. حضرت آن زن را طلبيد و فرمود كه: چرا چنين كردى؟ گفت: شوهر من و اشراف قوم مرا كشته بودى. گفتم اگر پادشاه است كشته خواهد شد، و اگر پيغمبر است خدا او را مطلع خواهد گردانيد كه نخورد.
بيست و چهارم آن كه: جابر بن عبدالله انصارى گفت كه: مردم را در روز خندق ديدم كه مشغول حفر خندقاند و همگى گرسنهاند. و حضرت پيغمبر را مشاهده نمودم كه مشغول كندن است و از گرسنگى شكمش بر پشت چسبيده. آمدم به خانه و حال را با زن خود گفتم. زن گفت كه: در خانه ما يك گوسفند هست و پارهاى ذرت. گوسفند را كشتم و گفتم ذرت را نان كرد و نصف گوسفند را بريان كرد و نصفى را مَرَق (1646) ساخت، و به خدمت حضرت آمدم و عرض نمودم كه: طعامى مهيا كردهام؛ مىخواهم تشريف بياورى و هر كس را خواهى با خود بياورى.
حضرت جميع صحابه را ندا فرمود كه: جابر شما را به سوى طعام خود دعوت مىنمايد. جابر ترسان و با خجالت تمام به خانه آمد و به زن خود گفت كه: عجب فضيحتى (1647) شد. جميع صحابه با حضرت آمدند. زن پرسيد از جابر كه: تو ايشان را خواندى يا حضرت؟ جابر گفت كه: حضرت طلبيد ايشان را. زن گفت كه: پس باك نيست. او بهتر مىداند از تو.
جابر گفت كه: چون حضرت تشريف آوردند فرمودند كه: نَطعها (1648) پهن كرديم در ميان شارع (1649)، و فرمود كه كاسهها و ظرفها به هم رسانيديم، و پرسيد كه: چه مقدار طعام دارى؟ آنچه بود عرض نمودم. فرمود كه: يك جامه بر روى ظرفى كه يَخنى (1650) در آنجاست و بر روى ديگ مرق، و بر روى تنور بپوشانيد، و از زير جامه به در آوريد و كاسهها پر كنيد و براى مردم ببريد. ما چنين كرديم و چندان كه بيرون آورديم، كم نشد، تا آن كه سه هزار نفر از صحابه كه با حضرت بودند سير شدند و جابر و اهل خانهاش سير شدند، و هديه براى همسايهها فرستادند و چند روز ديگر طعام در خانه داشتيم.
بيست و پنجم آن كه: سعد بن عُباده انصارى (1651) پسينى (1652) به خدمت حضرت آمد - و حضرت صايم (1653) بودند -، آن حضرت را با اميرالمؤمنين عليهماالسلام دعوت فرمود. چون تشريف بردند و طعام تناول فرمودند، حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: پيغمبر و وصى او در خانه تو افطار نمودند اى سعد. طعام تو را ابرار و نيكان خوردند، و نزد تو روزهداران افطار كردند، و ملائكه بر شما صلوات فرستادند. چون حضرت برخاستند سعد الاغى براى حضرت حاضر گردانيد و قطيفه (1654) بر روى آن انداخت و از حضرت التماس كرد كه سوار شوند. و آن الاغ بسيار بدراه و كُند بود. چون حضرت سوار شدند به بركت قدم آن حضرت آن الاغ چنان رهوار و خوشراه شده بود كه هيچ اسبى به آن نمىرسيد.
بيست و ششم آن كه: آن حضرت از حُديبيه (1655) مراجعت مىفرمود. در راه به آبى رسيدند بسيار ضعيف، به قدر آن كه يك سوار يا دو سوار سيراب شود. حضرت فرمود كه: هر كه پيش از ما به آب برسد، آب نكشد. چون حضرت بر سر آب رسيدند قدحى طلبيدند و مضمضه فرمودند در آن قدح، و آب مضمضه را به چاه ريختند. آب آن چاه به حدى بلند شد كه همگى سيراب شدند و مشكها و مطهرههاى (1656) خود را پر كردند و وضو ساختند.
بيست و هفتم: خبرهايى كه از امور آينده فرمودند و همه موافق فرموده آن حضرت واقع شد.
بيست و هشتم آن كه: در صبحا (1657) شب معراج، قصه شب را نقل مىفرمودند، جمعى از منافقين تكذيب آن حضرت فرمودند. فرمود كه: به قافلهاى گذشتم كه آذوقه مىآوردند و هيئت ايشان چنين بود و در فلان محل ايشان را ملاقات كردم و فلان متاع با خود داشتند، و در فلان روز هنگام طلوع آفتاب از عقبه (1658) بالا خواهند آمد، و در پيش قافله، شتر گندمگونى (1659) خواهد بود. چون آن روز شد همگى دويدند كه حقيقت حال را معلوم نمايند. و چون آفتاب طلوع كرد آنچه فرموده بود به ظهور آمد.
بيست و نهم آن كه: از جنگ تَبوك (1660) مراجعت مىفرمودند. در منزلى تشنگى بر صحابه غالب شد و همگى به خدمت آن حضرت آمدند و گفتند: الماء الماء يا رسولالله (1661).
حضرت به ابوهرَيره (1662) گفت كه: هيچ آب با خود دارى؟ گفت: به قدر قدحى در مطهره من مانده است. فرمود كه: بياور. و در ميان قدحى ريخت و دعا فرمود (و در روايات ديگر: دست مبارك در ميان قدح گذاشت)، آب از ميان انگشتانش جارى شد و فرمود كه: هر كه آب مىخواهد بيايد. و آن قدر آب جارى شد كه جميع سير آب شدند و مشكهاى خود را پر كردند. پس چون همه سيراب شدند خود تناول فرمودند و به ابوهريره آب داد.
سى ام آن كه: حضرت، خواهر عبدالله بن رواحه انصارى (1663) را ديدند در ايام كندن خندق كه چيزى با خود دارد. پرسيدند كه: به كجا مىروى؟ گفت: اين خرماها را براى برادرم عبدالله مىبرم. فرمود كه: نزد من آور. و از وى گرفتند و نَطعها طلبيدند و اين خرماها را بر روى نطعها پهن كردند و جامهاى بر روى آن پوشيدند و متوجه نماز شدند.
چون فارغ شدند، نطعها پر از خرما شده بود. صحابه را طلبيدند. هر يك آنچه مىخواستند خوردند و توشه برگرفتند و آنچه ماند به آن زن عطا فرمود.
سى و يكم آن كه: در سفرى بودند و صحابه بسيار گرسنه شدند. فرمود كه: هركه توشه با خود دارد براى ما بياورد. چند نفر آوردند. مجموع به قدر يك صاع (1664) شد. پس نطعها و جامهها طلبيدند و اين يك صاع خرما را بر روى نطعها ريختند و به جامهها مستور (1665) گردانيدند و دعا فرمودند. خدا آن قدر زيادتى و بركت كرامت فرمود كه تا مدينه همگى توشه داشتند.
سى و دويم آن كه: از بعضى سفرها مراجعت مىفرمودند، جمعى بر سر راه آمدند و گفتند: يا رسولالله چاهى داريم كه در هنگام وفور آب بر سر آن چاه اجتماع مىنماييم، و آبش كه كم مىشود بر آبهاى ديگر كه حوالى ماست متفرق مىشويم. و آب كم شده و جمعى از دشمنان مانع ما شدهاند از رفتن بر سر آن آبها. دعا بكن كه آب ما زياده شود. حضرت آب دهان در چاه ايشان انداخت، چندان آب ايشان زياده شد كه عمق آن را نمىدانستند.
چون اين خبر به مُسَيلمه كذاب (1666) رسيد، آب دهان در چاهى افكند كه آبش زياده شود، به نحوست او چاه خشك شد.
سى و سيم آن كه: چون حضرت دعا فرمود كه زمين اسب سُراقَه بن جُعشُم را رها كرد، تيرى از جعبه بيرون آورد و به نشانه به آن حضرت داد و التماس نمود كه: چون بر اعيان (1667) من برسيد اين تير را به نشانه به ايشان بدهيد و آنچه احتياج باشد از مطعومات (1668) از مال من بگيريد. چون حضرت به ايشان رسيدند، بزى به هديه آوردند كه آبستن نبود و شير نداشت. حضرت دست بابركت بر پستان آن بز ماليدند، فىالحال (1669) حامله شد و شير از پستانش روان شد چندان كه تمام ظرفها را پر كردند.
سى و چهارم آن كه: مهمان زنى شدند كه او را امشريك مىگفتند. مشكى نزد آن حضرت آورد كه اندكى روغن در آن بود. حضرت با صحابه تناول فرمودند و دعا فرمودند براى آن زن به بركت. تا آن زن زنده بود روغن از آن مشك بيرون مىآورد و تمام نمىشد.
سى و پنجم آن كه: چون سوره تبت (1670) نازل شد در مذمت ابولهب (1671) و زنش امجميل (1672)، زن او سنگى برگرفت و به طلب حضرت آمد. چون پيدا شد، ابوبكر به حضرت گفت كه: يا رسولالله امجميل مىآيد خشمناك، و سنگى در كف دارد و مىخواهد بر تو زند. حضرت فرمود كه: مرا نخواهد ديد. چون نزديك شد، از ابوبكر احوال آن حضرت را پرسيد كه كجاست؟ ابوبكر گفت كه: هر كجا كه خدا خواهد. نمىدانم. او گفت كه: اگر او را مىديدم اين سنگ را بر او مىانداختم. او مرا هجو كرده است (1673). به حق لات و عُزى (1674) كه من نيز شاعرم و او را هجو مىتوانم كرد. چون او برفت، ابوبكر گفت كه: چون بود كه شما حاضر بوديد و شما را نديد؟ حضرت فرمود كه: خدا ميان من و او حجابى مقرر ساخت كه ديده او بر من نيفتاد. پس فرمود كه: از جمله معجزات، كتابى است كه گواه بر حقيت خود و جميع كتابهاى گذشته است. و عقلهاى متفكران در كمال آن حيران است، با معجزات بسيار ديگر كه اگر ذكر كنيم به طول مىانجامد.
آن يهودان گفتند كه: ما چه دانيم كه آنچه از معجزات بيان كردى راست است؟ حضرت امام موسى عليهالسلام فرمود كه: ما چه دانيم كه آنچه شما از معجزات حضرت موسى ذكر مىكنيد حق است؟ ايشان گفتند كه: به نقل نيكان و راستگويان، ما علم به هم رسانيدهايم. حضرت فرمد كه: پس در اينجا نيز بدانيد حقيت اينها را به خبر دادن طفلى كه از خلقى ياد نگرفته و به علم الهى دانسته. و اصل خبر دادن او گواه حقيت است. ايشان همه گفتند كه: گواهى مىدهيم كه خدا يكى است و محمد، پيغمبر فرستاده اوست و شما پيشوايان و امامان و حجتهاى خداييد بر خلق.
آن گاه حضرت صادق عليهالسلام برجست و پيشانى حضرت امام موسى عليهالسلام را بوسيده و فرمود كه: تويى امام و حجت الهى بعد از من.
پس جميع آن گروه را خلعت (1675) داد و نوازش (1676) نمود و زرها عطا فرمود، و با اسلام كامل برگشتند.
بدان كه اگر كسى اندك بصيرتى داشته باشد و در احوال و اطوار آن حضرت و اهل بيت او صلواتالله عليهم نظر نمايد، مىداند كه آيات صدق و حقيت ايشان نهايت ندارد و هر حديثى از احاديث ايشان معجزه كاملى است براى حقيت ايشان. (1677) و هميشه آثار فيض ايشان به شيعيان مىرسد و به توسل به ايشان مطالب (1678) ايشان محصل (1679) مىگردد و ابواب فيض به بركت ايشان بر خلق مفتوح مىگردد. بله؛ روشنى كه بسيار شد ديدههاى معيوب را كور مىگرداند. زيادتى نور و جلالت و عظمت ايشان است كه ديده جمعى را نابينا كرده است. دوست و دشمن همه اعتراف به فضل و بزرگوارى ايشان دارند و هر يك از ايشان دليلاند بر حقيت خود و امامت باقى ائمه، بلكه بر وجود واجبالوجود و كمال علم او و كمالات قدرت او و جميع كمالات او، صلواتالله عليهم أجمعين الى يوم الدين. (1680)
فايده رابعه: در عصمت انبياء
بايد دانست كه پيغمبر ما به نص قرآن مبعوث بر كافه عالميان است از آدميان و جنيان؛ و خاتم پيغمبران است كه بعد از او پيغمبرى نمىباشد. و آن جناب و جميع پيغمبران از جميع گناهان صغيره و كبيره از اول عمر تا آخر عمر معصوم و منزهاند. و بايد اعتقاد داشت موافق احاديث متواتره كه پدران آن حضرت تا حضرت آدم همه بزرگواران و انبيا و اوصيا بودهاند و از كفر و شرك مبرا بودهاند و در هر عصرى بهترين اهل عصر خود بودهاند و مادران حضرت تا حوا همگى مطهرات از زنا و بديها بودهاند.
و آنچه اهل سنت - لعنهم الله - در تواريخ و تفاسير خود ذكر نمودهاند از چيزهايى كه مستلزم نسبت گناه است به آن جناب، يا به غير او از پيغمبران، يا متضمن كفر و شرك است به پدر و مادر آن حضرت يا يكى از اجداد آن حضرت، همه دروغ و افتراست و محض تهمت و خطاست. و چون خليفههاى ثلاثه ايشان به انواع كفر و فسق و بديها آراسته بودند، از براى آن كه قباحت آن را در نظرها برطرف كنند، به هر يك از پيغمبران و ائمه و اوصيا خطاها و بديها نسبت كردهاند.
و بعضى از منافقين يهود در ميان مسلمانان بودهاند كه چيزها از كتب خود كه محض افترا بود در ميان مسلمانان نقل مىكردند و اكثر تواريخ اهل سنت به ايشان منتهى مىشود.
لهذا اين حقير يك جلد كتاب بحارالانوار را در تاريخ انبيا نوشتهام كه تواريخ ايشان به نحوى كه از اهل بيت صلواتالله عليهم به ما رسيده مضبوط (1681) گردد. و انشاءالله در خاطر هست كه اگر اجل مهلت دهد، بعد از اتمام، به فارسى ترجمه نمايم، كه تواريخ اهل سنت و يهود و خطاهايى كه نسبت به پيغمبران عالى شأن دادهاند از ميان مسلمانان برطرف شود. (1682) و توضيح بعضى از اين مطالب كه مذكور شد، با ساير اوصاف آن حضرت، در فصول بعد از اين در ضمن اوصاف امام بيان خواهد شد.
فايده خامسه: در بيان بعضى از شمايل و اوصاف آن حضرت
ابن بابويه عليهالرحمه به اسناد معتبر روايت كرده از حضرت امام الجن والانس على بن موسىالرضا عليهالسلام از آباى كرام عظام (1683) او صلوات الله عليهم كه حضرت امام حسن صلواتالله عليه فرمود كه: از هند بن ابى هاله (1684) پرسيدم از حِليه (1685) و شمايل حضرت رسالت پناهى صلىالله عليه و آله و هند، وَصاف (1686) آن حضرت بود و بسيار بيان اوصاف و شمايل آن حضرت مىكرد.
گفت كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله عظيمالشأن بودند در نظرها، و جلالت و فخامت (1687) ايشان در دلها و سينهها جا كرده بود. روى آن حضرت نور مىداد و مىدرخشيد مانند ماه شب چهارده. ميانه بالا بودند، نه بسيار بلند و نه بسيار كوتاه.
سر مبارك ايشان كوچك نبود. و در موى سر ايشان شكنها و حلقهها بود كه موجب زينت مىشد، و اگر به ندرت بسيار بلند مىشد دو حصه (1688) مىكردند كه محل مسح، گشاده باشد. و غالب اوقات آن قدر بود در بلندى كه به نرمه گوش مىرسيد. (و چون در ميان عرب در آن زمان سر تراشيدن بسيار بدنما بود، در غير حج و عمره سر نمىتراشيدند زيرا كه مىبايد نبى و امام كارى نكنند كه در نظرها بسيار بد نمايد.) (1689) و رنگ مباركشان سفيد بسيار نورانى بود (و موافق چند حديث ديگر: به سرخى آميخته بود). و گشاده پيشانى بودند.
و ابروهايشان بلند و مُقَوس (1690) بود و نازك گرديده تا تمام شده بود، اما پيوسته نبود (و در بعضى از احاديث عامه و خاصه وارد شده است كه ابروهاى ايشان پيوسته بود، و آنچه در اين حديث است مشهورتر است) و در ميان دو ابرويشان رگى بود كه در هنگام غضب پر مىشد و بلند مىگرديد.
و بينى آن حضرت كشيده و بلند بود و در ميانش اندك برآمدگى داشت و سرش نازك بود و پيوسته نور از آن مىتافت.
و موى ريش آن حضرت انبوه بود و تُنُك (1691) نبود.
و در خَد (1692) آن حضرت برآمدگى نبود؛ هموار بود.
و دهانشان بسيار كوچك نبود (و دهان خُرد نزد عرب بسيار مذموم (1693) است).
و دندانهاى منورشان بسيار سفيد و نازك، و از يكديگر گشاده بود.
موى نازكى از ميان سينه ايشان روييده بود و تا ناف به مثابه خطى ممتد گرديده.
و گردن شريفشان به مثابه گردن صورتى (1694) بود كه از نقره ساخته باشند جلا داده باشند در نهايت سفيدى و جلا. و جميع اجزاى تركيب بدنشان معتدل و متناسب بود. و وسط بودند، نه بسيار تنومند و نه بسيار لاغر. سينه و شكم با هم برابر بود و ميان شانهها گشاده و عريض بود، و سرهاى استخوانها قوى بود.
و بدن شريفشان در نهايت صفا و سفيدى و نور بود، و بغير خطى از مو كه در ميان سينه ايشان بود ديگر بر سينه و شكم مويى نبود. و بر ذِراعَين (1695) و كتفهايشان مو روييده بود.
و كف دست مباركشان وسيع و پهن بود. و كفهايشان به ضخامت مايل بود (و نزد عرب دست بزرگ بسيار پسنديده است). و پاهايشان نيز ضخيم بود. و انگشتانشان كشيده و بلند بود. و ساعد و ساق مباركشان صاف بود؛ گره و ناهموارى نداشت. و گَوى (1696) كف پاى شريفشان ميانه بود؛ نه بسيار گو (1697) بود و نه هموار. پشت پايشان در نهايت نرمى و هموارى بود، به حدى كه اگر آبى بر آن مىريختند هيچ بر رويش بند نمىشد.
و چون راه مىرفتند به روش متكبران و زنان پاها را بر زمين نمىكشيدند، بلكه برمىداشتند به قوت؛ اما به تأنى (1698) مىرفتند و تند نمىرفتند و گردن نمىكشيدند. در هنگام راه رفتن، سر مبارك به پيش مىافكندند، مانند كسى كه از بلندى به زير آيد.
و اگر با كسى سخن مىگفتند به روش متكبران به گوشه چشم نظر نمىكردند، بلكه به تمام بدن مىگشتند و متوجه او مىشدند.
نظر آن حضرت غالب اوقات بر زمين بود؛ به سوى مردم كم نظر مىافكندند و به آسمان كم نگاه مىكردند از روى حيا، و چون به كسى نظر مىفرمودند چشم نمىگشودند كه به تمام ديده نظر كنند، بلكه به خضوع نظر مىفرمودند. و هركه را مىديدند مبادرت (1699) به سلام مىكردند. فرمود كه: از هند صفت سخن گفتن جدم را پرسيدم.
گفت كه: آن جناب اكثر اوقات در حزن و اندوه بودند. و پيوسته مشغول تفكر بودند. راحت از براى خود نمىپسنديدند و عبث سخن نمىفرمودند و متكبرانه سخن نمىگفتند، بلكه دهان را از سخن پر مىكردند و كلمات جامعه مىفرمودند، كه در كلمههاى اندك، معانى بسيار مندرج بود. كلامشان فصلكننده (1700) تميز دهنده ميان حق و باطل بود و زيادتى و لغو در تقريرشان نبود. و كلام، نارسا از مطلب نبود.
و نرم طبيعت و خوش خُلق بودند. غلظت (1701) و خشونت هرگز نمىكردند و كسى را حقير نمىشمردند و خفيف نمىكردند. و نعمت را عظيم مىشمردند و اگرچه اندكى باشد. و هيچ چيز از نعمتهاى الهى را مذمت نمىفرمودند وليكن مطعومات (1702) را مدح بسيار هم نمىكردند.
هرگز براى امور دنيا به غضب نمىآمدند و از كسى آزرده نمىشدند. اما چون به حق مىرسيدند دوست و دشمن نمىدانستند، و از براى خداى كه غضب مىفرمودند هيچ چيز به ايشان مقاومت نمىكرد. و ايستادگى مىفرمودند تا حق را به مقرش قرار مىدادند. (1703) چون اشاره مىفرمودند به جانبى، به تمام دست اشاره مىفرمودند نه به انگشت (و بعضى نكته گفتهاند كه تا فرق شود ميان اشاره كه در هنگام شهادت گفتن مىكردند، و اشارههاى ديگر).
در مقام تعجب دست را مىگردانيدند و حركت مىدادند. و در امرى كه از براى خدا غضب مىفرمودند بسيار متوجه مىشدند و اهتمام مىفرمودند.
و چون فرحى رو مىداد نظر به زير مىافكندند كه بسيار آثار فرح و خوشحالى از ايشان ظاهر نگردد.
و اكثر خنده آن حضرت تبسم بود كه صدا ظاهر نمىشد، وليكن همين مقدار بود كه دندانهاى نورانيشان مانند تگرگ ظاهر مىشد. پس حضرت امام حسين صلواتالله عليه فرمود كه: من از پدرم پرسيدم كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در خانه چه سلوك (1704) مىفرمودند؟ فرمود كه: هرگاه كه مىخواستند، به خانه تشريف مىبردند و اوقات خود را به سه قسمت مىفرمودند. يك جزو را براى عبادت مقرر مىساختند، و يك جزو را صرف اهل و زنان مىكردند، و يك جزو را براى راحت خود مىگذاشتند. و آن جزوى كه براى خود گذاشته بودند صرف مردم مىفرمودند و خواص و عوام اصحاب را مرخص مىفرمودند (1705) كه سؤالات و مطالب عرض مىكردند. و در هنگامى كه با مردم معاشرت مىفرمودند اهل فضل را كه در دين زيادتى داشتند مقدم مىفرمودند. و بعضى از مردم يك حاجت داشتند و بعضى دو حاجت و بعضى سه حاجت. درخور حاجت ايشان مشغول ايشان مىشدند. و آنچه صلاح ايشان و جميع امت در آن بود بيان مىفرمودند و مىفرمودند كه: حاضران آنچه از من شنيدهاند به غايبان برسانند، و اگر كسى حاجتى به من داشته باشد و نتواند رسانيد، شما حاجت او را به من برسانيد؛ به درستى كه هركه به صاحب سلطنتى (1706) برساند حاجت كسى را كه قدرت بر رسانيدن مطلب خود نداشته باشد، خدا در روز قيامت قدمش را ثابت دارد بر صراط. و نزد او بغير احكام دين و صلاح مسلمين چيزى مذكور نمىشد. صحابه به نزد او مىآمدند طلبكنندگان دين، و چون بيرون مىرفتند هاديان مردم بودند، و آنچه شنيده بودند مىرسانيدند به ديگران. فرمود كه: پرسيدم كه در بيرون آداب آن حضرت چون بود؟ فرمود كه: چون به ميان مردم مىآمدند سخن نمىفرمودند مگر چيزى كه نافع باشد.
و با مردمان الفت مىفرمودند و ايشان را امر به الفت مىنمودند. و بزرگ هر قومى را گرامى مىداشتند و بر قوم خود او را والى مىساختند. و مردم را از عذاب الهى مىترسانيدند و از ايشان در حذر مىبودند. (1707) وليكن خلق و خوشرويى و لطف خود را از هيچ كس منع نمىفرمودند.
و جستوجوى اصحاب خود مىفرمودند (1708) و احوال ايشان مىپرسيدند و از اخلاق مردم و اعمال ايشان مىپرسيدند. آنچه از احوال بد ايشان را مطلع مىشدند ايشان را منع مىفرمودند و قباحت آن را به ايشان مىفهمانيدند و كارهاى نيك ايشان را تحسين مىفرمودند. و پيوسته احوال شريف ايشان بر يك نَسَق بود. (1709) اختلاف در احوال و اطوارشان نبود. هرگز غافل نمىشدند كه باعث غفلت ديگران شود يا از حق برگردند. و در باب حق تقصير (1710) نمىفرمودند و از حق تجاوز نمىنمودند. آن جمعى كه نزد آن حضرت بودند كسى را بهتر مىدانستند گراميتر مىداشتند كه نسبت به مسلمانان خيرخواهتر باشد. و كسى مرتبهاش نزد آن حضرت عظيمتر بود كه مُواسات (1711) و معاونت (1712) مؤمنان بيشتر كند. فرمود كه: پرسيدم از كيفيت جلوس (1713) آن حضرت در مجالس.
فرمود كه: در مجلسى نمىنشستند و برنمىخاستند مگر به ياد خدا. و مكان مخصوصى براى خود مقرر نمىفرمودند كه هميشه در آنجا نشينند. هر جا كه اتفاق مىافتاد مىنشستند. و نهى مىفرمودند از اينكه در مجالس، مردم براى خود جاى معينى قرار دهند.
و اگر به مجلسى وارد مىشدند، در آخر مجلس مىنشستند و مردم را نيز به اين امر مىفرمودند كه تلاش بالانشينى نكنند. و هر يك از اهل مجلس را نوازش (1714) مىفرمودند به حدى كه هر يك گمان مىكردند كه نزد آن حضرت گراميتر از ديگراناند. با كسى كه مىنشستند برنمىخاستند تا رفيق او برنخيزد. و كسى كه از آن جناب سؤالى مىنمود، برنمىگشت مگر به اينكه حاجت او را برآورده بودند يا به عذرى او را راضى كرده بودند.
خُلق او جميع مردم را فراگرفته بود و با همگى مانند پدر مهربان بودند و همه در حق، نزد او مساوى بودند.
مجلس آن حضرت مجلس حِلم (1715) و حيا و راستى و امانت بود. صداها در آن مجلس بلند نمىشد و عيب كسى در حضور آن حضرت مذكور نمىشد. خطا و بدى آن مجلس شريف، مذكور نمىشد زيرا كه بدى نداشت. همه با يكديگر در مقام مهربانى و صله (1716) و احسان بودند. يكديگر را به تقوا مىداشتند و با تواضع و شكستگى سر مىكردند. پيران را تعظيم مىكردند و خُردان را رحم مىكردند. و كسى كه حاجتى داشت و مضطر بود او را بر خود اختيار مىكردند كه اول او سؤال نمايد. و حق غريبان را رعايت مىكردند. فرمود كه پرسيدم كه: سلوك آن حضرت با اهل مجلس چون بود؟ فرمود كه: با همگى خوشرو و خوشخلق بودند و كسى از پهلوى آن حضرت آزارى نمىديد. و درشت نبودند. و تندخود نبودند. و صدا بلند نمىكردند، و دشنام نمىدادند. و كلمه بدى از ايشان صادر نمىشد. و عيب مردم را ذكر نمىكردند. و مداحى مردم نمىفرمودند.
اگر بدى مىديدند تغافل مىفرمودند. و هيچ دشمنى از ايشان مأيوس نبود، و هيچ اميدوارى از آن جناب نااميد نمىشد.
و سه چيز را از خود دور كرده بودند: مجادله (1717) نمىفرمودند؛ و بسيار حرف نمىفرمودند؛ و كارى كه فايده نداشته باشد متعرض نمىشدند (1718). و سه چيز از امور مردم را ترك كرده بودند: كسى را مذمت نمىفرمودند؛ و عيبجويى كسى نمىكردند و لغزشهاى مردم را پى نمىرفتند؛ و سخنى نمىفرمودند مگر كلامى كه در آن اميد داشته باشند.
و چون شروع به سخن مىفرمودند، اهل مجلس چنان خاموش مىشدند و سرها به زير مىافكندند كه گويا مرغ بر بالاى سرشان نشسته (و اين مثلى است در ميان عرب در بسيارى سكوت و حركت نكردن) و چون ساكت نمىشدند ايشان سخن مىگفتند. و در حضور آن حضرت منازعه نمىكردند. و در ميان سخن يكديگر سخن نمىگفتند. با ايشان در خنده و تعجب موافقت مىفرمودند. و اگر غريبى مىآمد، خلاف آداب او را عفو مىفرمودند، و اگر بىادبانه حرف مىگفت از او مىگذرانيدند (1719) و صحابه را نصيحت مىفرمودند كه اگر صاحب حاجتى بيايد او را اعانت كنيد و به من برسانيد. و قبول ثنا (1720) نمىفرمودند از مداحان (1721)، مگر كسى كه در برابر نعمتى به اندازه مدح كند. و در ميان سخن كسى سخن نمىفرمودند تا او حرف خود را تمام مىكرد، مگر اينكه از حد تجاوز مىكرد و بدى مىگفت، كه او را نهى مىفرمودند يا برمىخاستند. فرمود كه: پرسيدم از سكوت آن حضرت.
فرمود كه: سكوتشان بر چهار قسم بود: يا بر سبيل حلم بود كه در برابر درشتگويى ساكت مىشدند؛ يا بر سبيل حذر و انديشه از ضرر سخن بود؛ يا از براى اين بود كه اندازه ملاطفت به هر يك را ملاحظه مىفرمودند، كه جميع را در گوش دادن به سخن ايشان و نظر كردن به سوى ايشان در يك مرتبه بدارند؛ يا تفكر در امور دنيا و آخرت مىفرمودند. و آن حضرت حلم را با صبر جمع فرموده بودند. پس هيچ امرى ايشان را از جا به در نمىآورد، و از هيچ ناخوشى به تپش (1722) نمىآمدند.
و چهار خصلت در آن حضرت مجتمع شده بود: كارهاى خير را مداومت مىفرمودند كه مرم پيروى ايشان نمايند؛ و جميع قبايح را ترك مىفرمودند كه مردم نيز ترك كنند؛ و رأى خود را به كار مىفرمودند در چيزى كه صلاح امت در آن بود؛ و قيام به امرى مىنمودند كه خير دنيا و آخرت ايشان را مىدانستند. و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: در رسول خدا صلىالله عليه و آله سه صفت بود كه در هيچ كس غير آن حضرت نبود: سايه نداشت؛ و از هر راهى كه مىگذشت تا دو روز يا سه روز هركه مىگذشت از بوى خوش آن حضرت مىدانست كه حضرت از اين راه عبور فرموده؛ و به هيچ سنگى و درختى نمىگذشت مگر اينكه آن حضرت را سجده تعظيم مىكردند. (1723) و به سند ديگر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون حضرت رسالت پناه را در شب تاريك مىديدند، نورى از روى مباركش ساطع بود مانند ماه.
و در اخبار ديگر وارد شده است كه: شبهاى تار كه حضرت در كوچهها عبور مىفرمودند نور چهره مباركش بر در و ديوار مىتابيد مانند ماهتاب.
و در حديث ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه وارد است كه: آن حضرت در هر مجلسى كه مىنشستند نورى از جانب راست و از جانب چپ آن حضرت ساطع (1724) بود كه مردم مىديدند.
و منقول است كه: يكى از زنان آن حضرت در شب تارى سوزنى گم كرده بود؛ آن حضرت كه داخل حجره او شد به نور روى آن حضرت آن سوزن را يافت. و عرق مبارك آن حضرت را مىگرفتند و داخل بوهاى خوش مىكردند، هيچ شامهاى تاب آن نمىآورد. و در هر ظرفى كه مضمضه مىفرمود، به مثابه مشك، خوشبو مىشد. و هرگز مرغ از بالاى سر آن حضرت پرواز نمىكرد. و از پشت سر مىديد چنانچه از پيش رو مىديد. و در خواب و بيدارى، به يك نحو مىشنيد.
و در بعضى اخبار آمده كه: چون مُهر نبوت را مىگشود نورش بر نور آفتاب زيادتى مىكرد. و هرگز مدفوع آن حضرت را كسى نديد؛ زمين فرو مىبرد. و بر هر چهارپايى كه سوار مىشد هرگز آن پير نمىشد تا مردن. و بر هر درختى كه مىگذشت بر آن حضرت سلام مىكرد. (1725) و هرگز مگس و حيوانات ديگر بر بردن آن حضرت نمىنشست. و رعب آن حضرت يكماهه راه در دلها تأثير مىكرد. (1726) و از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام منقول است كه: هرگز آن حضرت نان گندم تناول نفرمود، و از نان جو هرگز سه مرتبه متوالى سير نخورد. و چون از دنيا رفت زرهش نزد يهوديى به چهار درهم مرهون (1727) بود، و هيچ طلا و نقره از او نماند با آن كه عالم مسخر او شده بود و غنيمتهاى عظيم از كفار به دست او آمده بود، و روزى بود كه سيصدهزار درهم و چهارصد هزار درهم قسمت مىفرمود، و شب سائل مىآمد و سؤال مىكرد، مىفرمود كه: والله كه نزد آل محمد امشب يك صاع جو و يك صاع گندم و يك درهم و يك دينار نيست.
و منقول است كه بر الاغ بىپالان سوار مىشدند. و نعلين خود را به دست مبارك پينه مىكردند. و بر اطفال سلام مىكردند. و بر روى زمين با غلامان چيزى تناول مىفرمودند، و مىفرمودند كه: به روش بندگان مىنشينم، و به روش بندگان طعام مىخورم؛ و كدام بنده از من سزاوارتر است به تواضع و بندگى خدا. و اگر غلامى يا كنيزى آن حضرت را به كارى مىخواند اجابت مىفرمودند. و عيادت بيماران فقرا مىكردند. و مشايعت جنازهها مىفرمودند.
و به اسانيد معتبره منقول است كه: ملكى از جانب خداوند عالميان به نزد آن حضرت آمد و گفت: خدا سلامت مىرساند، كه اگر خواهى، صحراى مكه را تمام براى تو طلا مىكنم.
سر به سوى آسمان كرد و گفت كه: خداوندا مىخواهم كه يك روز سير باشم و تو را حمد (1728) كنم، و يك روز گرسنه باشم و از تو طلب نمايم.
خواستيم كه اين رساله به ذكر قليلى از مكارم اخلاق آن حضرت معطر گردد. و اگرنه اين رساله بلكه كتابهاى بسيار از عهده ذكر صدهزاريك اوصاف آن جناب بيرون نمىآيد.
ثم حب أهل بيتى الذين أذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.
يعنى: بعد از اقرار به رسالت، محبت اهل بيت من است كه خدا از ايشان هر شكى و شركى را دور گردانيد و ايشان را معصوم و مطهر گردانيده از جميع گناهان و بديها پاك گردانيدنى.
بدان كه در اين حديث حضرت اشاره فرمودهاند به اينكه آيه تطهير (1729) در شأن اهل بيت صلواتالله عليهم نازل شده و اين آيه يكى از دلايل عصمت و امامت ايشان است. و در كتب اصحاب، تفاصيل اين امور مذكور است و ما بعضى از آن مطالب را در ضمن چند تنوير (1730) بر سبيل اجمال به ظهور مىرسانيم:
تنوير اول: در بيان آن كه هيچ عصرى خالى از امام نمىباشد و آن امام از جانب خدا مىبايد منصوب باشد
بدان كه امامت عبارت است از اولى (1731) به تصرف و صاحب اختيار بودن در دين و دنياى امت به جانشينى حضرت رسول صلىالله عليه و آله. و در ضمن دلايل بر وجود نبى ظاهر شد كه صلاح ناس و هدايت ايشان و رفع نزاع و جدال از ميان ايشان، بدون قيمى و رئيسى ميسر نمىشود.
چنانچه حضرت امام رضا عليهالتحيه و الثناء (1732) در علل (1733) فضل بن شاذان (1734) فرموده است كه: چون خداوند عالميان مردم را به امرى چند تكليف فرمود و اندازهاى چند از براى اوامر و نواهى خود مقرر ساخت، و امر فرمود كه ايشان از آن حدود تعدى نكنند كه مورث فساد ايشان است، پس ناچار است كه بر ايشان امينى بگمارد كه مانع ايشان گردد از تعدى كردن و ارتكاب محارم نمودن. زيرا كه اگر چنين شخصى نباشد هيچ كس لذت و منفعت خود را از براى مفسدهاى كه به ديگرى عايد گردد ترك نخواهد كرد، چنانچه ظاهر است از نفوس و طبايع مردم. پس لهذا خدا قيمى و امامى براى ايشان مقرر فرمود كه ايشان را منع نمايد از فساد، و حدود و احكام الهى را در ميان ايشان جارى سازد.
چنانچه ظاهر است كه هيچ فرقهاى از فِرَق و ملتى (1735) از ملل (1736)، تعيش (1737) و باقى ايشان بدون سركردهاى و رئيسى نبوده. پس چون جايز باشد كه حكيم عليم اين خلق را خالى گذارد از امامى كه مصلح احوال ايشان باشد، و با دشمنان ايشان محاربه نمايد، و غنايم و صدقات (1738) را در ميان ايشان به عدال قسمت نمايد، و اقامت (1739) جمعه و جماعت در ميان ايشان بنمايد، و دفع شر ظالم از مظلوم بكند.
و ايضا اگر امامى در ميان نباشد كه حافظ دين پيغمبر باشد، هر آينه ملت مندرس (1740) شود، و دين برطرف شود، و احكام الهى متغير و متبدل گردد، و ارباب بِدع (1741) و مَلاحده (1742) در امور دين و احكام شرع زياده و كم بسيار بكنند، و شبههها در ميان مسلمانان پيدا كنند. زيرا كه خلق چنانچه مىبينيم همگى ناقصاند، و در طبايع و رأيهاى (1743) ايشان اختلاف بسيار است، و هر يك به خواهش خود رأيى اختراع مىنمايند. پس اگر حافظى از براى دين نباشد دين به زودى باطل مىشود.
و به سند معتبر منقول است كه: جمعى از اصحاب حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه در خدمت آن نشسته بودند و هشام بن الحكم (1744) در ميان ايشان بود، و او در سن شباب بود. حضرت از او پرسيدند كه: اى هِشام. گفت: لبيك يابن رسولالله (1745) فرمود كه: مرا خبر نمىدهى كه با عمرو بن عُبيد بَصرى (1746) چه بحث كردى؟ و عمرو از علماى اهل سنت بود.
هشام گفت: فداى تو گردم! من حيا مىكنم و زبان من ياراى آن ندارد كه در حضور تو چيزى بيان كنم. حضرت فرمود كه: آنچه ما شما را امر مىكنيم مىبايد اطاعت كنيد.
هشام گفت كه: من آوازه عمرو بن عبيد را شنيده بودم كه در مسجد بصره افاده مىكند (1747). به بصره رفتم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد درآمدم. ديدم كه او نشسته و حلقه بزرگى بر گرد او نشستهاند. و او دو جامه سياه پوشيده؛ يكى را لُنگ كرده (1748) و يكى را ردا كرده (1749)، و مردم از او سؤال مىكنند. داخل مجلس شدم و به دو زانو در آخر ايشان نشستم و گفتم: ايها العالم (1750) من مرد غريبم. رخصت مىفرمايى كه از تو سؤالى بكنم؟ گفت: بله. پرسيدم كه: چشم دارى؟ گفت: اى فرزند اين چه سؤالى است كه مىكنى؟ گفتم: سؤال من چنين است و جواب مىخواهم. گفت: بپرس اگر چه سؤال تو احمقانه است.
بار ديگر پرسيدم كه: چشم دارى؟ گفت: بله. گفتم: به آن چه چيز را مىبينى؟ گفت: رنگها را و شخصها را به آن مىبينم. پرسيدم كه: بينى دارى؟ گفت: بله. گفتم: به چه كار تو مىآيد؟ گفت: بوها را به آن مىشنوم. پرسيدم كه: دهان دارى؟ گفت: بله. گفتم: به چه كار تو مىآيد؟ گفت: مزه چيزها را به آن مىيابم. گفتم: زبان دارى؟ گفت: بله. پرسيدم كه: به چه كار تو مىآيد؟ گفت: به آن سخن مىگويم. پرسيدم كه: گوش دارى؟ گفت: بله. گفتم: به آن چه كار مىكنى؟ گفت: صداها را مىشنوم. پرسيدم كه: دست دارى؟ گفت: بله. گفتم: به چه كار تو مىآيد؟ گفت: چيزها را به آن برمىگيرم. پرسيدم كه: دل (1751) دارى؟ گفت: بله. گفتم: به چه كار تو مىآيد؟ گفت: به آن تميز مىكنم (1752) ميان چيزهايى كه بر اين اعضا و جوارح وارد مىشود.
گفتم: آيا اين جوارح از قلب متسغنى (1753) نيستند؟ گفت: نه. گفتم: چرا اين اعضا را به آن احتياج است با آن كه اينها صحيح و سالماند و نقصى ندارند؟ گفت: اى فرزند وقتى كه اين جوارح شك مىكنند در چيزى كه بوييده باشند يا ديده باشند يا شنيده باشند يا چشيده باشند يا لمس كرده باشند، رجوع به قلب مىكنند و آن را حكم (1754) مىسازند كه آنچه معلوم است مُتَيَقن (1755) مىسازد و شك را زايل مىگرداند. گفتم كه: پس خدا دل را در بدن آدمى از براى رفع شك و اختلاف جوارح مقرر ساخته است؟ گفت: بله. گفتم: پس ناچار است از دل، و بدون آن امور جوارح مستقيم نمىشود (1756)؟ گفت: بله.
گفتم: اى ابامروان (1757) انصاف بده كه خدا اعضا و جوارح بدن تو را به خود وانگذاشت تا امامى از براى ايشان مقرر فرمود كه آنچه درست يافتهاند تصديق ايشان بكند و آنچه در آن شك داشته باشند شك ايشان را برطرف كند؛ و تمام اين خلق را در حيرت و سرگردانى و شك و اختلاف گذاشت و امامى از براى ايشان مقرر نفرمود كه اگر شكى به هم رسانند به او رجوع كنند و رفع حيرت ايشان بكند؟ پس ساكت شد و بعد از زمانى ملتفت شد (1758) و گفت: تو هشام نيستى؟ گفتم: نه. گفت: با او همنشينى كردهاى؟ گفتم: نه. گفت: پس از اهل كجايى؟ گفتم: از اهل كوفهام؟ گفت: پس البته تو هشامى. و برخاست و مرا در بر گرفت و به جاى خود نشانيد و تا من حاضر بودم سخن نگفت.
پس حضرت صادق عليهالسلام تبسم فرمود و گفت: اى هشام اين سخن را از كه آموخته بودى؟ گفتم: يابن رسولالله چنين بر زبانم جارى شد. حضرت فرمود كه: اى هشام والله كه آنچه تو ملهَم شدهاى (1759)، در صُحُف ابراهيم و موسى (1760) نوشته است.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه مروى است كه فرمود كه: ماييم امامان مسلمانان، و حجتهاى (1761) خدا بر عالميان، و سيد و بزرگ مؤمنان، و پيشواى شيعيان، و آقاى مؤمنان. ماييم امان اهل زمين از عذاب خدا، چنانچه ستارهها امان اهل آسماناند. و ماييم آن جماعت كه به بركت ما خدا آسمان را نگاه مىدارد از اينكه بر زمين افتد، و نگاه مىدارد به بركت ما زمين و اهل زمين را از اينكه به آب فرو روند. و به بركت ما باران را از آسمان مىفرستد. و به شفاعت ما رحمت بر ايشان پهن مىكند. و از براى ما نعمتها از زمين مىروياند. و اگر در زمين امامى از ما نباشد زمين از هم بپاشد و اهل زمين فرو روند. (1762) پس فرمود كه: از روزى كه خدا آدم را خلق فرمود هرگز زمين بىحجتى و خليفهاى نبوده؛ يا ظاهر و مشهور بوده يا غايب و مستور؛ و از امام و خليفه خالى نخواهد بود زمين تا روز قيامت. و اگرنه اين بود، عبادت خدا در زمين نمىشد.
راوى مىگويد كه: عرض كردم كه: مردم از حجتى كه غايب باشد چه نفع مىبرند؟ فرمود كه: مانند انتفاعى (1763) كه مردم از آفتاب زير ابر مىبرند. (1764) و منقول است از جابر جُعفى (1765) كه: از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام پرسيدم كه: مردم را چه احتياج است به پيغمبر و امام؟ فرمود كه: از براى اينكه عالم بر صلاح خود باقى بماند؛ زيرا كه حق تعالى عذاب را رفع مىكند از اهل زمين تا پيغمبر يا امام در ميان ايشان هست، چنانچه حق تعالى به پيغمبر فرمود كه: خدا ايشان را عذاب نمىكند و حال آن كه تو در ميان ايشان هستى. (1766) و پيغمبر فرمود كه: ستارهها امان اهل آسماناند، و اهل بيت من امان اهل زميناند. پس چون ستارهها از آسمان برطرف شود قيامت ايشان قائم شود؛ و چون اهل بيت از زمين برطرف شوند قيامت اهل زمين برپا شود.
و مراد به اهل بيت آن جماعتاند كه خدا فرموده است كه: اى گروه مؤمنان اطاعت نماييد خدا را و اطاعت نماييد رسول خدا را و صاحبان امر از خود را. (1767) و صاحبان امر، آن معصومان مطهران از جميع گناهاناند كه هرگز گناه و معصيت نمىكنند و هميشه از جانب خدا مؤيد و موفق و مسددند (1768)، و به بركت ايشان خدا بندگان را روزى مىدهد، و به يُمن ايشان شهرهاى خدا معمور (1769) است، و براى ايشان آسمان مىبارد و از زمين گياه مىرويد؛ و به ايشان خدا مهلت مىدهد گناهكاران را، و عذاب خود را به زودى نمىفرستد. و هرگز از روحُالقُدس (1770) جدا نمىشوند و روحالقدس از ايشان جدا نمىشود، و هرگز ايشان از قرآن جدا نمىشوند و قرآن از ايشان جدا نمىشود، يعنى قرآن تمام نزد ايشان است و معنى قرآن را ايشان مىدانند و عمل به جميع قرآن، ايشان مىنمايند.
و به اسانيد متواتره اين مضامين از اهل بيت عليهمالسلام وارد شده.
و به سندهاى معتبر منقول است از حضرت صادق عليهالسلام كه: اگر در زمين نباشد مگر دو نفر، كه يكى از ايشان التبه امام خواهد بود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: جبرئيل بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد و گفت: حق تعالى مىفرمايد كه: من هرگز زمين را نگذاشتم مگر اينكه در او عالمى و امامى بود كه طاعت من و هدايت مرا به خلق مىشناسانيد، و از ميان پيغمبر تا پيغمبر ديگر باعث نجات خلق بود. و هرگز نمىگذارم شيطان را كه مردم را گمراه كند و كسى نباشد كه حجت من باشد و خلق را به سوى من هدايت نمايد و عارف (1771) به امر من باشد.
و از براى هر قومى البته هدايت كنندهاى هست كه سعادتمندان را هدايت مىنمايد و حجت مرا بر ارباب شقاوت تمام مىكند.
و ايضا از آن حضرت به اسانيد متكثره (1772) منقول است كه فرمود كه: هرگز زمين خالى نيست از كسى كه زياده و نقصان دين را بداند، و اگر زيادتى در دين بكنند زياده را بيندازد، و اگر كم كنند كمى را تمام كند. و اگرنه امور مسلمانان مختلط (1773) و مشتبه (1774) شود و ميان حق و باطل فرق نكنند.
و عُقول سَليمه (1775) بر اين مضامين حكم مىنمايد، و اين اخبار معتبره، منبهات (1776) است، و اگر كسى تفكر نمايد، مشتمل بر براهين حقه واقعيه هست. هر يك از اين احاديث و ايضا دلايل عقليه و وجوه نقليه كه بعضى گذشت و در كتب اصحاب (1777) مفصل مذكور است شاهد است بر اينكه امامت بدون نص الهى نمىباشد، و صاحب عقل مستقيم به عيناليقين (1778) مىداند كه خداوندى كه جميع جزئيات احكام را حتى احكام بَيتُالخلا رفت و جماع كردن و خوردن و آشاميدن را بيان فرمايد و به عقل مردم نگذارد، البته امر خلافت و امامت كه از اعظم امور است و موجب بقاى احكام شريعت و صلاح امت و نجات ايشان است، به عقول ضعيفه خلق نخواهد گذاشت.
و ايضا جميع پيغمبران وصى تعيين فرمودند؛ چون (1779) پيغمبر آخرالزمان وصى تعيين نفرمايد با آن كه شفقت او نسبت به امت از جميع پيغمبران بيشتر بود، و پيغمبران ديگر را احتمال بعثت پيغمبر ديگر بعد از ايشان بود، و آن حضرت مىدانست كه بعد از او پيغمبرى نخواهد بود.
و ايضا اين معلوم است كه آن حضرت هرگز در ايام حياتى غيبتى اختيار نمىفرمود مگر اينكه خليفهاى نصب مىفرمود. پس در غيبت كبرى و ارتحال به عالم بقا چون تعيين نفرمايد؟ و ايضا جميع عالم را امر به وصيت مىفرمود، چون خود ترك وصيت نمايد؟ و ايضا چنانچه بعد از اين معلوم خواهد شد، عصمت از شرايط امامت است، و آن امر باطنى است و بغير علامالغُيوب (1780) كسى بر آن اطلاع ندارد. پس بايد كه از جانب خدا منصوب باشد. و اين معنى از حضرت صاحب الامر صلواتالله عليه منقول است در ضمن حديثى كه بر فوايد بسيار مشتمل است. لهذا اكثر آن را ايراد مىنماييم: منقول است از سعد بن عبدالله قمى (1781) كه از اكابر (1782) محدثين (1783) است - كه: روزى مبتلا شدم به مباحثه بدترين نواصب (1784) و بعد از مناظرات گفت كه: واى بر تو و بر اصحاب تو! شما گروه روافِض (1785) مهاجرين و انصار را طعن مىكنيد و انكار محبت پيغمبر نسبت به ايشان مىنماييد. اينك ابوبكر به سبب زود مسلمان شدن از همه صحابه بهتر بود، و از بس كه پيغمبر او را دوست مىداشت در شب غار او را با خود برد، چون كه مىدانست كه او بعد از آن حضرت خليفه خواهد بود، كه مبادا او تلف شود و امور مسلمانان بعد از او معطل شود.
و حضرت على بن ابىطالب را بر جاى خود خوابانيد براى آن كه مىدانست كه اگر كشته شود، ضررى به امور مسلمانان نمىرسد.
و من از اين سخن جوابها گفتم و ساكت نشد.
پس گفت كه: اى گروه روافض شما مىگوييد كه عمر و ابوبكر منافق بودند، و حكايت شب عقبه و دبهها انداختن را دليل خود مىآوريد. (1786) بگو كه اسلام ايشان از روى طَوع (1787) و رغبت بود يا از روى اكراه؟ با خود فكر كردم كه اگر گويم كه از طوع و رغبت بود خواهد گفت كه: پس نفاق چه معنى دارد؟ و اگر گويم كه از اكراه و جبر بود خواهد گفت كه: در مكه جبرى نبود و اسلام قوتى نداشت كه مردم مجبور شوند.
از جواب او ساكت شدم و دلگير برگشتم و طومارى نوشتم مشتمل بر زياده از چهل سؤال از مسائل مشكله، و اين دو مسئله را درج كردم كه به خدمت حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه بفرستم با احمدبن اسحاق (1788) كه وكيل آن حضرت بود در قم. چون او را طلب كردم، گفتند متوجه سُر مَن رَأى (1789) شد. من از عقب او روان شدم. چون به او رسيدم و حقيقت حال گفتم، گفت: خود با من بيا و از حضرت سؤال كن.
با او رفيق شدم و چون به در دولتسراى حضرت رسيديم و رخصت طلبيديم، رخصت فرمود؛ داخل شديم. و احمد بن اسحاق با خود هميانى (1790) داشت كه در ميان عبا پنهان كرده بود. و در آن هميان صد و شصت كيسه از طلا و نقره بود كه هر يك را يكى از شيعيان مهر زده بود و به خدمت فرستاده بود. چون نظر بر روى مبارك حضرت انداختيم، روى آن حضرت از بابت ماه شب چهارده بود در حُسن و صفا و نور و ضيا (1791). و بر دامن حضرت طفلى نشسته بود كه از بابت مشترى (1792) بود در كمال حسن و جمال، و بر سرش دو كاكل بود (1793)، و نزد آن حضرت انارى از طلا بود كه به جواهر گرانبها و نگينها مرصع كرده بودند (1794) و يكى از بزرگان بصره به هديه براى آن حضرت فرستاده بود. و در دست حضرت نامهاى بود و كتابتى مىفرمود (1795) و آن طفل مانع مىشد. آن انار را مىانداختند كه آن طفل متوجه آن مىشدند و خود كتابت مىفرمودند.
پس احمد هميان خود را گشود و نزد آن حضرت گذاشت. حضرت به آن طفل فرمود كه: اينك هدايا و تحفههاى شيعيان توست؛ بگشا و متصرف شو. حضرت صاحبالامر عليهالسلام فرمود كه: اى مولاى من آيا جايز است كه من دست طاهر خود را كه از جميع گناهان پاك است دراز كنم به سوى مالهاى حرام و هديههاى رجس (1796) و باطل؟ بعد از آن، حضرت صاحب فرمود كه: اى پسر اسحاق بيرون آور آنچه در هميان است، تا ما حلال و حرام و را از هم جدا كنيم. {احمد بن} اسحاق يك كيسه را بيرون آورد.
حضرت صاحب صلواتالله عليه فرمود كه: اين از فلان است كه در فلان محله قم مىباشد. و شصت و دو اشرفى (1797) در اين كيسه است، چهل و پنج دينارش قيمت ملكى است كه از پدر به او ميراث رسيده بود و فروخته است، و چهارده دينارش قيمت هفت جامه است كه فروخته است، و از كرايه دكان، سه دينار است.
حضرت امام حسن عليهالسلام فرمود كه: راست گفتى اى فرزند. بگو كه چه چيز در اين ميان حرام است تا بيرون كند. فرمود كه: در اين ميان يك اشرفى هست به سكه رى كه به تاريخ فلان زدهاند تاريخش بر آن نقش است، و نصف نقشش محو شده است، و يك دينار مقراض شده (1798) ناقصى هست كه يك دانگ و نيم (1799) است. و حرام در اين كيسه همين دو است و وجه حرمتش اين است كه: صاحب اين كيسه در فلان سال در فلان ماه، او را نزد جولاهى (1800) كه از همسايگانش بود مقدار يك من و نيم ريسمان بود، و مدتى بر اين گذشت و دزد آن را ربود. و آن مرد چون گفت كه: اين را دزد برد تصديقش نكرد و تاوان از او گرفت ريسمانى باريكتر از آن كه دزد برده بود به همان وزن، و داد كه آن را بافتند و فروخت، و اين دو از قيمت آن جامه است و حرام است. چون كيسه را احمد گشود دو دينار به همان علامتها كه حضرت صاحبالامر عليهالسلام فرموده بود پيدا شد. برداشت و باقى را تسليم نمود.
پس صُره (1801) ديگر بيرون آورد و حضرت صاحب عليهالسلام فرمود كه: اين مال فلان است كه در فلان محل قم مىباشد، و پنجاه اشرفى در اين صره است، و ما دست به اين دراز نمىكنيم. پرسيد كه: چرا؟ فرمود كه: اين اشرفيها قيمت گندمى است كه ميان او و برزگرانش مشترك بود، و حِصه (1802) خود را زياده كيل كرد (1803) و گرفت. و مال آنها در اين ميان است.
حضرت امام حسن عليهالسلام فرمود كه: راست گفتى اى فرزند. پس به احمد گفت كه: اين كيسهها را بردار و وصيت كن كه به صاحبانش برسانند كه ما نمىخواهيم، و اينها حرام است.
بعد از آن فرمود كه: آن جامه كه آن پيرزن براى ما فرستاده بياور. احمد گفت كه: آن را در ميان خورجين پنهان كرده بودم، فراموش كردم. و برخاست كه بياورد. پس حضرت به جانب من التفات نمودند و فرمودند كه: اى سعد به چه مطلب آمدهاى؟ گفتم: شوق ملازمت تو مرا آورده است. فرمود كه: آن مسائلى كه داشتى چه شد؟ گفتم: حاضر است. فرمود كه: از نور چشمم بپرس... - و اشاره به حضرت صاحبالامر فرمود - ...آنچه را مىخواهى. (1804) گفتم: اى مولا و فرزند مولاى من! روايت به ما رسيده است كه حضرت پيغمبر طلاق زنان خود را به اختيار حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه گذاشت، حتى آن كه در روز جمل حضرت، رسولى فرستاد به زند عايشه و فرمود كه: اسلام و اهل اسلام را هلاك كردى به آن غِش (1805) و فريبى كه از تو صادر شد، و فرزندان خود را (1806) به جهالت و ضلالت به هلاكت انداختى. اگر دست از اين عمل برمىدارى، والا تو را طلاق مىگويم. اين چه طلاق بود كه بعد از وفات به آن حضرت مُفَوض (1807) بود؟ حضرت صاحب عليهالسلام فرمود كه: حق سبحانه و تعالى شأن زنان پيغمبر را عظيم گردانيده بود و ايشان را به شرف مادر مؤمنان بودن مخصوص ساخته بود. حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: اين شرف براى باقى است تا مطيع خدا باشند، و هر يك از ايشان كه بعد از من معصيت خدا كنند تو او را طلاق بگو و از اين شرف بينداز.
بعد از آن پرسيدم كه: يابن رسولالله مرا خبر ده از تفسير اين آيه كه خداوند عالميان به حضرت موسى عليهالسلام مىفرمايد كه: فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى. (1808) (كه ترجمه ظاهر لفظش اين است كه: بكن نعلين خود را؛ به درستى كه تو در وادى پاكيزهاى كه طُوى (1809) نام دارد.) به درستى كه اتفاق علماست كه نعلين آن حضرت از پوست مَيته (1810) بود، لهذا خدا امر فرمود كه بكَند. حضرت فرمود كه: هر كه اين سخن را مىگويد بر موسى افترا بسته است و او را با رتبه نبوت، جاهل دانسته. زيرا كه خالى از اين نيست كه نماز موسى در آن نعلين جايز بود يا نه. اگر نماز جايز بود پوشيدن در آن بقعه (1811) نيز جايز خواهد بود، هرچند آن مكان، مقد مؤلف و مطهر باشد. و اگر نماز در آن جايز بود پس موسى حلال و حرام را نمىدانست و جاهل بود به چيزى كه در آن نماز نمىتوان كرد. و اين قول كفر است.
گفتم: پس شما مطلب الهى را بفرماييد.
فرمود كه: موسى در وادى مقدس قرب بود و گفت: خداوندا من محبت را براى تو خالص گردانيدهام و دل خود را از ياد غير تو شستهام. و محبت زن و فرزند هنوز در دلش بود و آمده بود براى ايشان آتش ببرد. حق تعالى فرمود كه: محبت اهل را از دل به در كن، اگر محبت تو از براى ما خالص است و دل تو از خيال ديگران مطهر است، و اگر در وادى مقدس محبت ما ثابت قدمى. پس نعلين كنايه از اين محبتهاست چنانچه بعضى مؤيد اين نقل كردهاند كه در عالم خواب كه چيزها به مثالها به نظر مىآيد، كفش، مثال زن است و كسى كه خواب مىبيند كه كفشش را دزد برد، زنش مىميرد يا از او دور مىشود.
سعد گفت كه: ديگر پرسيدم از تأويل كهيعص (1812). فرمود كه: اين حروف از اخبار غيب است كه خدا به حضرت زكريا خبر داده، و بعد از آن به حضرت رسول صلىالله عليه و آله اعلام فرموده است و سببش اين بود كه حضرت زكريا از خدا طلب كرد كه اسماى مقدسه آلعبا را به او تعليم نمايد كه در شدايد به آنها پناه برد. جبرئيل آمد و اسماى ايشان را تعليم آن حضرت نمود. پس چون حضرت زكريا نام محمد و على و فاطمه و حسن صلوات الله عليهم را ياد مىكرد غم او برطرف مىشد و خوشحال مىشد، و چون نام مبارك حضرت امام حسين صلواتالله عليه را ياد مىكرد گريه بر او مستولى مىشد و ضبط خود نمىتوانست كرد. روزى مناجات كرد كه: خداوندا چرا نام آن چهار بزرگوار را كه بر زبان مىرانم غمهاى من زايل مىشود و مسرور مىگردم، و نام آن عاليمقدار را كه ذكر مىكنم غمهاى من به هيجان مىآيد و مرا از گريه طاقت نمىماند؟ پس خداوند عالم قصه شهادت و مظلوميت آن جناب را به زكريا وحى فرمود و گفت: كهيعص. پس كاف اشاره به نام كربلاست، و ها هلاك عترت طاهره است، يا يزيد است كه كشنده و ظالم ايشان بود، و عين عطش و تشنگى ايشان است در آن صحرا، و صاد صبر ايشان است.
چون زكريا اين قصه دردناك را شنيد سه روز از مسجد حركت نكرد و كسى را نزد خود راه نداد و مشغول گريه و زارى و ناله و بيقرارى شد، و مرثيه بر مصيبت آن حضرت مىخواند و مىگفت: الهى آيا دل بهترين خلقت را به مصيبت فرزندش به درد خواهى آورد؟ آيا بلاى چنين مصيبتى را به ساحت عزت او راه خواهى داد؟ آيا به على و فاطمه جامه اين مصيبت را خواهى پوشانيد؟ آيا چنين درد و المى را به منزل رفعت جلال ايشان در خواهى آورد؟ بعد از اين سخنان مىگفت كه: الهى مرا فرزندى كرامت فرما كه در پيرى ديده من به او روشن شود، و چون چنين فرزندى كرامت فرمايى، مرا فريفته محبت او گردان. پس چنين كن كه دل من در مصيبت آن فرزند چنان به درد آيد كه دل محمد حبيب تو براى فرزندش به درد خواهد آمد. پس خدا يحيى را كرامت فرمود، و مانند حضرت امام حسين به شهادت فايز گرديد. و حضرت يحيى شش ماه در شكم مادر بود، و حمل حضرت امام حسين صلواتالله عليه نيز شش ماه بود.
پس عرضه كردم كه: بفرما كه دليل چيست بر اينكه امت براى خود امام اختيار نمىتوانند كرد؟ فرمود كه: امامىاختيار خواهند كرد كه مصلح احوال ايشان باشد، يا امامى كه مفسد احوال ايشان باشد؟ گفتم: امامى كه موجب صلاح ايشان باشد. فرمود كه: چون (1813) مىدانند كه باعث صلاح ايشان خواهد بود و حال آن كه از ضمير او خبر ندارند. گاه باشد كه گمان كنند كه مصلح است و آخر مفسد ظاهر شود. و از همين علت است كه مردم نمىتوانند براى خود امام تعيين نمايند. پس فرمود كه: براى تأييد اين مطلب براى تو برهانى بيان نمايم كه عقل تو آن را قبول كند. بگو كه پيغمبرانى كه خدا به خلق فرستاده و ايشان را از ميان خلق برگزيده و كتابها بر ايشان فرو فرستاده ايشان را مؤيد به وحى و عصمت گردانيده و ايشان علمهاى هدايت امتاند و اختيار (1814) ايشان از اختيار جميع امت بهتر است و موسى و عيسى از جمله ايشاناند، آيا جايز است با وفور عقل و كمال علم ايشان، يك كسى را از ميان امت اختيار كنند به خوبى به عقل خود، برگزيده ايشان منافق ظاهر شود و ايشان گمان كنند كه او مؤمن است؟ گفتم: نه.
فرمود كه: موسى كليم خدا با كمال عقل و علم و نزول وحى بر او، از اعيان (1815) قوم خود و بزرگان لشكر خد هفتاد كس را اختيار كرد كه با خود به طور برَد كه همه را مؤمن مىدانست و مخلص و معتقد مىشمرد ايشان را، و آخر ظاهر شد كه ايشان منافق بودند، چناچه خدا حال ايشان را بيان فرموده. (1816) پس هرگاه برگزيده خدا كسى را اختيار كند به گمان اينكه اصلح امت است، و افسد امت ظاهر شود، پس چه اعتماد باشد بر مختار و برگزيده عوام ناس كه خبر از ما فىالضمير (1817) مردم ندارند، و مهاجرين و انصار كه بر سراير (1818) مردم اطلاع ندارند؟ پس مىبايد امام از جانب كسى منصوب شود كه عالم به ضماير (1819) و خفيات امور است.
بعد از آن به اعجاز فرمود كه: اى سعد خصم تو مىگفت كه: حضرت رسول ابوبكر را براى شفقت به غار برد چون كه مىدانست كه او خليفه است، مبادا كشته شود. چرا در جواب نگفتى كه: شما روايت كردهايد كه پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: خلافت بعد از من سى سال خواهد بود. و اين سى سال را به عمر چهار خليفه قسمت كردهايد. پس به گمان فاسد شما اين هر چهار خليفه به حقاند. پس اگر اين معنى باعث بردن به غار بود بايست كه همه را با خود ببرد. و بنا بر آن كه تو مىگويى، آن حضرت در باب آن سه خليفه ديگر تقصير كرده و شفقت بر ايشان را ترك كرده و حق ايشان را سبك شمرده.
و آنچه آن خصم تو از تو پرسيد كه: اسلام ابوبكر و عمر به طوع بود يا به كراهت، چرا نگفتى كه طوعا بود اما از براى طمع دنيا. زيرا كه ايشان با كَفَره (1820) يهود مخلوط بودند و ايشان از روى تورات و كتابهاى خود احوال محمد را بر ايشان مىخواندند و مىگفتند: او بر عرب مستولى خواهد شد و پادشاه خواهد شد و پادشاهى او از بابت پادشاهى بُختُ نَصر (1821) خواهد بود اما دعواى (1822) پيغمبرى خواهد كرد. و از كفر و عناد مىگفتند كه پيغمبر نيست اما به دروغ دعوى خواهد كرد. چون حضرت دعوى رسالت فرمود ايشان از روى گفته خود يهود به ظاهر كلمتين (1823) گفتند از براى طمع اينكه شايد ولايتى و حكومتى حضرت به ايشان بدهد، و در باطن كافر بودند. و چون در آخر مأيوس شدند، با منافقين بر بالاى عقبه رفتند و دهانهاى خود را بستند كه كسى ايشان را نشناسد و دبهها (1824) انداختند كه شتر حضرت را رم دهند و حضرت را هلاك كنند. پس خدا جبرئيل را فرستاد و پيغمبر خود را شر ايشان حفظ كرد و ضررى نتوانستند رسانيد. و حال ايشان مثل حال طلحه و زبير بود كه با حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام از روى طمع به ظاهر بيعت كردند، كه حضرت به هر يك از ايشان ولايتى و حكومتى بدهد. چون مأيوس شدند بيعت را شكستند و خروج كردند و به جزاى عمل خود در دنيا و آخرت رسيدند.
سعد گفت كه: چون سخن تمام شد حضرت امام حسن صلواتالله عليه براى نماز برخاستند و حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه با ايشان برخاستند و من برگشتم. احمد بن اسحاق را در راه ديدم كه گريان مىآمد. گفتم: چرا دير آمدى و سبب گريه چيست؟ گفت: آن جامهاى كه حضرت فرمود، پيدا نشد. گفتم: باكى نيست؛ برو به حضرت عرض كن. پس رفت و خندان برگشت و صلوات بر محمد و آل محمد مىفرستاد، و گفت: همان جامه را ديدم در زير پاى حضرت افتاده بود و بر رويش نماز مىكردند.
سعد گفت كه: حمد الهى كرديم، و چند روز كه در آنجا بوديم هر روز به خدمت حضرت مىرفتيم و حضرت صاحبالامر را نزد حضرت ملازمت مىكرديم. پس چون روز وداع شد من و احمد با دو مرد پير از اهل قم به خدمت آن حضرت رفتيم. احمد در خدمت ايستاد و گفت: يابن رسولالله رفتن نزديك شده و محنت مفارقت تو بسيار دشوار است. از خدا سؤال مىكنيم كه صلوات فرستد به جدت مصطفى و بر پدرت مرتضى و بر مادرت سيد نساء، و بر بهترين جوانان اهل بهشت پدر و عمويت، و بر ائمه طاهرين پدرانت، و بر تو صلوات فرستد و بر فرزندت. و از خدا طلب مىنمايم كه شأن تو را رفيع گرداند و دشمن تو را منكوب گرداند، و اين آخر ديدن ما نباشد جمال تو را.
چون اين را بگفت، حضرت گريست كه قطرات گريه از روى مباركش فرو ريخت و فرمود كه: اى پسر اسحاق در دعا زياده مطلب كه در اين برگشتن، به جوار رحمت الهى خواهى رفت. احمد چون اين را شنيد بيهوش شد چون به هوش آمد گفت: از تو سؤال مىنمايم به خدا به حرمت جدت كه مرا مشرف سازى به جامهاى كه كفن خود كنم.
حضرت دست به زير بساط كردند و سيزده درهم به در آوردند و فرمودند كه: اين را بگير و از غير اين زر خرج خود مكن، و كفن كه طلبيدى به تو خواهد رسيد، و مزد نيكوكاران را خدا ضايع نمىكند. (1825) سعد گفت كه: چون برگشتيم، به سه فرسخى منزل حُلوان (1826) رسيديم. احمد تب كرد و بيمارى صعبى او را عارض شد كه از خود مأيوس شد. و چون به حلوان رسيديم در كاروانسرا فرود آمديم و احمد شخصى از اهل قم را طلبيد كه در حلوان مىبود، و بعد از زمانى گفت: همه برويد و مرا تنها بگذاريد. ما هر يك به جاى خود برگشتيم. چون نزديك صبح شد چشم گشودم، كافور (1827) خادم حضرت امام حسن صلواتالله عليه را ديدم كه مىگويد كه: خدا شما را صبر نيكو بدهد در مصيبت احمد بن اسحاق، و عاقبت اين مصيبت را براى شما خير گرداند. از غسل و كفن احمد فارغ شديم. برخيزيد و او را دفن كنيد كه او از همه شما گراميتر بود نزد امام و پيشواى شما. اين را بگفت و از نظر ما غايب شد. پس ما برخاستيم با گريه و نوحه او را دفن كرديم رحِمَهالله تعالى.
ابن بابويه عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: خدا پيغمبر خود را صدوبيست مرتبه به معراج برد و در هر مرتبه تأكيد در بابت امامت و وصايت اميرالمؤمنين و ائمه عليهمالسلام زياده از واجبات ديگر فرمود.
و كلينى روايت كرده است از حضرت امام موسى عليهالسلام كه: به پدرم حضرت صادق صلواتالله عليه گفتم كه: نه چنين بود كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه نامه وصيت خود را نوشت، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله مىفرمود و آن حضرت مىنوشت و جبرئيل و ملائكه مقربين گواه شدند؟ فرمود كه: اى ابوالحسن چنين بود، وليكن چون نزديك وفات حضرت رسالت صلىالله عليه و آله شد، نامه نوشتهاى جبرئيل آورد با امينان خدا از ملائكه. و جبرئيل گفت كه: يا محمد امر كن كه بيرون رود هر كه نزد تو هست بغير وصى تو على بن ابىطالب كه وصيتنامه را به او تسليم كنيم و بر او گواه شويم كه تو دفع وصيت به او نمودى و او قبول نمود و ضامن اداى آن شد.
پس هر كه در خانه بود بغير حضرت اميرالمؤمنين، فرمود كه از خانه بيرون رود، و حضرت فاطمه در ميان پرده و در ايستاده بود. پس جبرئيل گفت كه: يا محمد خداوند تو سلامت مىرساند و مىگويد كه: اين نامهاى است مشتمل بر آنچه ما تو را خبر داده بوديم و پيمان از تو گرفته بوديم و بر تو شرط كرده بوديم از وصيت و امامت علىبن ابىطالب. من گواهم در اين امر بر تو، و ملائكه را بر تو گواه گرفتهام، و من - اى محمد - كافيم از براى گواهى.
در اين هنگام مفاصل حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله به لرزه آمد و فرمود كه: اى جبرئيل پروردگار من سلام است (يعنى سالم است از جميع عيبها نقصها) و سلام و سلامتيها همه از اوست، و سلامها و تحيتها به او برمىگردد. راست مىفرمايد خداوند من و نيكو فرموده. نامه را بده.
پس جبرئيل نامه را تسليم حضرت رسول كرد و فرمود كه: به حضرت اميرالمؤمنين تسليم نما. چون آن حضرت به حضرت اميرالمؤمنين تسليم نمود، جميع نامه را حرف به حرف خواند. پس حضرت رسول فرمود كه: يا على اين عهدى است كه خدا با من كرده بود، و پيمان و شرطى است كه بر من گرفته بود، و امانت او بود نزد من. تبليغ رسالت او كردم اداى امانت نمودم.
حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: من گواهى مىدهم براى تو - پدر و مادرم فداى تو باد - كه تو رسانيدى رسالتهاى خداوند خود را، و خيرخواهى همه امت كردى، و آنچه فرمودى راست فرمودى. گواهى مىدهد براى تو گوش و چشم و گوشت و خون من. جبرئيل گفت كه: من بر راستى گفتار هر دو گواهى مىدهم.
آنگاه حضر رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: يا على وصيت مرا گرفتى و دانستى، و ضامن شدى براى خدا و براى من كه وفا كنى به آنچه در اين وصيت تو را به آن امر كردهاند؟ حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: بلى - پدر و مادرم فداى تو باد - بر من است ضَمان (1828) اينها، و بر خداست كه مرا اعانت فرمايد و توفيق دهد كه اداى اينها بكنم. حضرت رسول فرمود كه: يا على مىخواهم بر تو گواه بگيرم كه من از تو پيمان گرفتم كه در روز قيامت براى من گواهى بدهند. حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: گواه بگير. حضرت رسول فرمود كه: جبرئيل و ميكائيل با ملائكه مقربين حاضر شدهاند كه گواه شوند. ايشان ميان من و تو گواهاند. فرمود كه: پدر و مادرم فداى تو باد! تو ايشان را گواه بگير و من نيز ايشان را گواه مىگيرم. پس حضرت رسول صلى الله عليه و آله ايشان را گواه گرفت.
و از جمله چيزهايى كه به امر الهى بر حضرت اميرالمؤمنين شرط كرد اين بود كه: يا على وفا مىكنى به آنچه در اين نامه نوشته است از دوستى هر كه دوست خدا و رسول باشد، و بيزارى و دشمنى هر كه دشمن خدا و رسول باشد و تبرى نمودن (1829) از ايشان با صبر بر فرو خوردن خشم، و با صبر بر غصب كردن حقت و غصب نمودن خمست و نگاه داشتن حرمتت؟ گفت: بله يا رسولالله، قبول كردم.
و حضر اميرالمؤمنين فرمود كه: به حق خدايى كه دانهها را شكافته و گياه رويانيده و خلايق را آفريده، كه شنيدم كه جبرئيل به حضرت رسول مىگفت كه: بشناسان به على كه حرمتش (1830) را باطل خواهند كرد (1831)، و حرمت او حرمت خدا و رسول است. و بگو كه شهيد خواهد شد در راه دين، و ريشش از خون سرخ سرش رنگ خواهد شد. فرمود كه: چون سخن جبرئيل را شنيدم مدهوش شدم چنانچه بر رو درافتادم. و گفتم: بله؛ قبول كردم و راضى شدم، سعى خواهم كرد و صبر خواهم نمود، هرچند حرمت من ضايع شود، و سنتهاى پيغمبر معطل شود، و كتاب دريده و ضايع شود، و كعبه خراب شود، و ريشم به خون سرم خضاب شود. صبر خواهعم كرد و رضاى الهى را طلب خواهم نمود تا به سوى تو آيم.
آنگاه حضرت رسول، حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين صلوات الله عليهم را طلبيد و ايشان را نيز خبر داد به مثل آنچه اميرالمؤمنين را خبر داد، و از ايشان پيمان گرفت و ايشان مثل فرموده آن حضرت جواب فرمودند. پس وصيت را مهر كردند به مُهرهاى طلاى بهشت كه آتش به آن نرسيده بود، و به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه سپردند.
راوى مىگويد كه: به خدمت حضرت امام موسى عرض نمودم كه: پدر و مادرم فداى تو باد! نمىفرمايى كه در آن وصيت چه نوشته بود؟ حضرت فرمود كه: سنتهاى خدا و رسول و احكام ايشان بود. پرسيدم كه: آيا اين در وصيت بود كه آن كافران غصب خلافت خواهند كرد و مخالفت اميرالمؤمنين خواهند نمود؟ فرمود كه: والله كه جميع آنها بود حرف به حرف.
مگر نشنيدهاى اين آيه را كه: انا نحن نحى الموتى و نكتب ما قدموا و ءاثارهم، و كل شىء أحصيناه فى امام مبين (1832). (كه ترجمهاش به قول مفسران اين است كه: به درستى كه ما زنده مىگردانيم مردگان را (در روز بعث و جزا) و مىنويسيم آنچه پيش فرستادهاند (از عملهاى نيك و بد)، و نشانههاى قدم ايشان را (يا: آنچه اثر افعال ايشان بعد از ايشان مىماند) مىنويسيم. و همه چيز را (از نيك و بد) شمردهايم (و بيان كردهايم) در امام مُبين. بعضى گفتهاند امام مبين (1833) لوح محفوظ (1834) است. و بعضى گفتهاند نامه اعمال است. و در بعضى احاديث ما به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه تفسير شده. و ظاهر اين حديث، نامه وصيت است.) آنگاه فرمود كه: والله كه رسول خدا به اميرالمؤمنين و فاطمه عليهماالسلام گفت كه: آيا فهميديد آنچه به شما گفتم، و قبول كرديد؟ ايشان گفتند: بله، راضى شديم و قبول كرديم و صبر مىنماييم بر آنچه ما را به خشم آورد و موجب آزار ما باشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه فرمود كه: خداوند عاليمان بر پيغمبرش صلىالله عليه و آله نامهاى فرستاد پيش از وفات او، و وحى فرمود كه: يا محمد اين وصيت توست به نجيبان (1835) از اهلت. فرمود كه: كيستند نجيبان اى جبرئيل؟ گفت: علىبن ابىطالب و فرزندانش. و بر نامه مُهرها از طلا بود. پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله آن كتاب را به اميرالمؤمنين عليهالسلام داد و امر فرمود كه يك مهر آن را برگيرد (1836) و به آنچه در تحت آن مهر هست عمل نمايد. آن حضرت چنين كرد و آنچه كرد از روى نامه الهى بود. و در هنگام وفات به حضرت امام حسن عليهالسلام تسليم نمود و آن حضرت يك مهر ديگر را برگرفت و به آنچه در تحت آن بود عمل نمود.
پس به حضرت امام حسين عليهالسلام تسليم نمود. آن حضرت مهر خود را برداشت، نوشته بود كه: خروج كن با جماعتى به سوى شهادت، كه ايشان مىبايد التبه با تو شهيد شوند، و جان خود را در راه خدا بفروش.
پس آن حضرت چنين كرد و نامه را به علىبن الحسين عليهماالسلام داد. آن حضرت مهر خود را گشود، نوشته بود كه سر در پيش افكن و خاموش باش و ملازم خانه خود باش و متعرض كسى مشو تا مرگ، تو را در رسد.
آن حضرت چنين كرد و نامه را به امام محمدباقر سپرد. چون مهر را برداشت نوشته بود كه: مردم را حديث بگو و فتوا بده و از غير خدا انديشه مكن كه هيچ كس به تو ضررى نمىتواند رسانيد.
پس آن نامه را به حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه داد. آن حضرت در زير مهر خود يافت كه: مردم را حديث كن و فتوا بيان فرما و علوم اهل بيت خود را پهن كن و تصديق پدران شايسته خود را به مردم برسان و از غير خدا مترس كه تو در حِزر (1837) و امان خدايى.
و همچنين هر يك به ديگرى تسليم مىنمايند و به مقتضاى آن عمل مىكنند تا قيام مهدى آلمحمد صلواتالله عليهم اجمعين.
1570) آيات باهرات: جمع آيه باهره - نشانههاى روشن، درخشان و آشكار. |
تنوير دويم: در بيان عصمت امام است
بدان كه فرقه ناجيه اماميه (1838) را اعتقاد آن است كه امام (1839) مىبايد از اول عمر تا آخر عمر از جميع گناهان صغيره و كبيره معصوم باشد. و اهل سنت چون مىدانند كه هرگاه عصمت شرط امامت باشد، حقيت امامت خلفاى ايشان برهم مىخورد مىگويند: عصمت در امامت شرط نيست. و بر بطلان اين معنى دلايل عقلى و سمعى (1840) بسيار است.
و بر صاحب عقل مستقيم پوشيده نيست كه اين چنين شخص واجب الاطاعه كه جميع امور دين و دنياى امت به او وابسته است بايد معصوم باشد در علم و عمل، و الا فوايد مترتِبه (1841) بر امامت، كمايَنبَغى (1842) به ظهور نخواهد آمد، و آن شخص نيز محتاج خواهد بود به امامى و راهنمايى - چنانچه نزد انصاف ظاهر است - و از امامتش خلل بسيار در دين به هم خواهد رسيد زيرا كه از فتاوى غلطش ممكن است بدعتها منتشر گردد و احكام حقه دين متروك شود و بسيار باشد كه مفاسد عظيمه به ظهور آيد كه به هيچ نحو اصلاحپذير نباشد، مثل آن كه غلط كند (1843) در تعيين خليفه بعد از خود به گمان اينكه قابل خلافت و امامت است، و از او امور منافى امامت به ظهور آيد. پس اگر امت متعرض او نشوند، مورث انهدام دين است و اگر قصد عزلش كنند، منازعه و مشاجره عظيم در ميان امت حادث شود كه حق در ميان ضايع شود. چنانچه در واقعه كشتن عثمان و خروج عايشه و طلحه و زبير و معاويه و خوارج به ظهور آمد، تا آن كه كار امت و نيابت خدا و رسول به معاويه و يزيد و امثال آن ظالمان بيدين قرار گرفت و آن قسم ظلمها بر اهل بيت رسالت و ساير اهل سلام جارى شد.
و ايضا ظاهر است قبح امامت امامى كه آنچه مردم را به آن امر كند خود به فعل نياورد، و آنچه را از آن نهى كند از او به ظهور آيد. و لهذا حق تعالى در قرآن مكرر اين قسم جماعت را مذمت و توبيخ فرموده.
و ايضا نفوس مردم از اطاعت چنين شخصى متنفر (1844) مىباشد. و فخر رازى در تفسير آيه اولواالامر (1845) گفته است كه: اين آيه دلالت مىكند بر عصمت و عدم جواز خطاى اولواالامر، و الا لازم مىآيد كه هم امر به اطاعتشان شده باشد، و هم نهى از اطاعت؛ زيرا كه اطاعت در محرمات حرام است.
و همچنين در تفسير آيه و كونوا مع الصادقين (1846) گفته است كه: مراد از صادقين معصوميناند. و خدا در آيه تطهير (1847) از عصمتشان خبر داده، چنانچه بعد از اين بيان خواهد شد.
و اكثر مفسرين در آيه لا ينال عهدى الظالمين (1848) اعتراف كردهاند كه دلالت بر عصمت امام دارد؛ زيرا كه حضرت عزت تعالى شأنه (1849) به حضرت ابراهيم وحى فرمود كه: انى جاعلك للناس اماما (1850): ما تو را براى مردم امام گردانيديم. حضرت ابراهيم درخواست نمود كه: به بعضى از ذريت من نيز اين شرف را كرامت فرما. خطاب رسيد كه: عهد (امامت و خلافت) {من} به ظالمان نمىرسد. (1851) و هر فاسقى (1852) ظالم است بر نفس خود، چنانچه خدا مكرر فاسقان را به ظلم وصف فرموده. (1853)
تنوير سيم: در نازل شدن آيه تطهير در شأن اهل بيت رسالت است
بدان كه احاديث از طرق عامه و خاصه به حد تواتر رسيده كه آيه تطهير در شأن اهل بيت رسالت نازل شده كه آلعبا باشند. و موافق بعضى از احاديث ما جميع ائمه ما داخلاند.
و صاحب كشاف (1854) كه از متعصبين علماى اهل سنت است در قصه مباهله (1855) ذكر كرده است كه: چون حضرت رسول، نصاراى نَجران (1856) را به مباهله خواند ايشان مهلت طلبيدند، و چون با يكديگر خلوت كردند به عاقِب - كه صاحب رأى ايشان بود - گفتند: چه مصلحت مىدانى؟ گفت: والله - اى گروه نصارا - شما دانستيد كه محمد پيغمبر فرستاده خداست، و در بيان احوال عيسى حق را بر شما ظاهر ساخت. و والله كه هيچ قومى با پيغمبر خود مباهله نكردند كه پير و جوان ايشان هلاك نشوند. و اگر مباهله كنيد البته هلاك خواهيد شد، و اگر بسيار اهتمام در نگاه داشتن دين خود داريد و از مسلمان شدن ابا داريد، با او مصالحه نماييد و برگرديد.
چون صبح شد رسول خدا صلىالله عليه و آله حضرت امام حسين را در برگرفت و دست حضرت امام حسن را گرفت، و فاطمه و على از پى خود روان ساخت و فرمود كه: من چون دعا كنم شما آمين بگوييد. پس اسقف نجران گفت كه: اى گروه نصارا من رويى چند مىبينم كه خدا به اين روها كوه را از جا مىكند. با ايشان مباهله مكنيد كه هلاك مىشويد و بر روى زمين يك نصرانى تا قيامت نخواهد بود. ايشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما با تو مباهله نمىكنيم. تو بر دين خود باش و ما بر دين خود. حضرت فرمود كه: اگر مباهله نمىكنيد مسلمان شويد. ابا كردند. فرمود كه: پس با شما جنگ مىكنم. گفتند: ما طاقت جنگ عرب نداريم وليكن با تو صلح مىكنيم كه با ما جنگ نكنى و به دين ما كار ندارى، و ما به تو هر سال دو هزار حُله (1857) در ماه صفر بدهيم، و هزار حله در ماه رجب، و سى زره نفيس هر سال بدهيم. حضرت به اين نحو با ايشان مصالحه فرموده و گفت: والله كه هلاك بر اهل نجران مشرف شده بود، و اگر مباهله مىكردند همه مسخ مىشدند به صورت ميمون و خوك، و اين صحرا همه بر ايشان آتش مىشد، و خدا جميع اهل نجران را هلاك مىكرد حتى مرغى كه بر روى درختان بود، و بر تمام نصارا سال نمىگذشت كه همه هلاك مىشدند.
و باز صاحب كشاف از عايشه روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله بيرون آمد و عبايى پوشيده بود از موى سياه. پس حضرت امام حسن (عليه السلام) آمد، او را داخل عبا كرد. بعد از آن حضرت امام حسين آمد، او را داخل عبا كرد. پس حضرت فاطمه و علىبن ابىطالب آمدند، هر دو را داخل عبا كرد و آيه را خواند كه: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا (1858). بعد از آن صاحب كشاف گفته است كه: اگر گويى كه: چرا اين جماعت را در مباهله داخل كرد؟ جواب مىگويم كه براى آن كه اين دلالت بر حقيت و اعتماد بر راستى او بيشتر مىكرد از آن كه ديگران را داخل كند. زيرا كه عزيزترين خلق را نزد خود، و پارههاى جگر خود، و محبوبترين مردم را نزد خود، در معرض مباهله و نفرين درآورد. و اكتفا بر خود نكرد به تنهايى. چه بسيار است كه آدمى خود را به هلاك مىدهد و اين قسم اعِزه (1859) را حفظ مىكند.
و در مُوَطاى مالك (1860) كه امام اهل سنت است روايت شده است از انَس (1861) كه: چون آيه تطهير نازل شد، قريب به شش ماه رسول خدا در هنگام رفتن به نماز صبح بر در خانه فاطمه مىگفت: الصلوه يا اهل البيت (1862)! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا. و در صحيح ابىداوود سِجِستانى (1863) نيز به همين طريق روايت شده از انس.
و در صحيح بُخارى (1864) از جزو چهارم روايت كرده به نحوى كه صاحب كشاف روايت كرده. و در صحيح مسلم (1865) و در صحيح ابىداوود و در جمع بين الصَحيحَين حُمَيدى (1866) همه به اين مضمون از عايشه مروى است.
و در صحيح مسلم در جزو چهارم در باب فضايل اميرالمؤمنين عليهالسلام از سعد وَقاص (1867) چنين روايت كرده كه: چون آيه مباهله نازل شد، خواند رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسين را، و گفت: خداوندا اينها اهل بيت مناند.
و در محل ديگر نيز همين مضمون را روايت كرده.
و ابوداوود در صحيح خود از ام سَلَمه (1868) روايت كرده است كه گفت: آيه تطهير در خانه من نازل شد، و در آن خانه حضرت رسول بود و علىبن ابىطالب و فاطمه و حسن و حسين. و من بر در خانه نشسته بودم. پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر ايشان گليمى پوشانيد و گفت: خداوندا اينها اهل بيت مناند. از ايشان دور گردان و برطرف كن رجس و گناه را، و پاكيزه گردان ايشان را از بديها پاكيزه كردنى. من گفتم: يا رسولالله من از اهل بيت نيستم؟ فرمود كه: نه؛ تو از زنان منى و عاقبت تو به خير است.
و اين مضمون و قريب به اين مضمون در اكثر كتب ايشان مروى است به طرق متعدده، و تعداد آنها مورث تطويل (1869) است.
و دلالت اين آيه بر عصمت ايشان بسى ظاهر است، چه عامه محققين مفسرين رجس را در اين آيه به گناه تفسير كردهاند، و تطهير ظاهر است كه مراد از آن پاك گردانيدن از بديها و عيبها و قبايح است. و از سياق آيه و احاديث مذكوره ظاهر است كه مراد، جميع بديهاست. و اراده كه در آيه وارد شده اراده حتمى مىبايد باشد؛ زيرا كه اراده تكليفى به ايشان اختصاصى ندارد. و اراده حتمى الهى تخلف نمىكند. پس عصمت ايشان ثابت است. و هرگاه عصمت ثابت شد، دروغ بر ايشان روا نيست. و اين ثابت شده است كه ايشان دعوى امامت كردند. پس دعواى ايشان بر حق باشد.
و تفصيل اين سخنان را اين مقام گنجايش ندارد.
تنوير چهارم: در بيان فضيلت محبت اهل بيت عليهمالسلام است
ابن بابويه به سند معتبر از امام محمد باقر از آباى كرام او عليهمالسلام روايت كرده است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: محبت من و اهل بيت نفع مىكند در هفت موطن (1870) كه اهوال (1871) آنها عظيم است: در هنگام مردن، و در قبر، و در وقت مبعوث شدن (1872)، و در هنگامى كه نامهها به دست راست و چپ آيد، و در هنگام حساب، و نزد ميزان كه اعمال خلايق را سنجند، و نزد صراط.
و روايت كرده است از حارث همدانى (1873) كه: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام رفتم. پرسيد كه: چه چيز تو را به اينجا آورده؟ گفتم: محبت تو يا اميرالمؤمنين.
فرمود كه: اى حارث تو مرا دوست مىدارى؟ گفتم: بله والله اى اميرالمؤمنين. فرمود كه: وقتى كه جانت به گلو مىرسد مرا خواهى ديد كه چنان كه مىخواهى. و چون ببينى مرا كه دشمنان خود را از حوض كوثر دور مىكنم خوشحال خواهى شد. و چون ببينى كه بر صراط مىگذرم و علم حمد به دست من است و پيش حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىروم، چنان مرا خواهى ديد كه مشعوف (1874) گردى.
و از ابوحمزه ثمالى (1875) روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: يا على محبت تو در دل هركس كه قرار گيرد، اگر يك قدم او از صراط بلغزد، البته قدم ديگر ثابت مىماند تا خدا او را سبب محبت تو داخل بهشت گرداند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: محبت ما اهل بيت گناهان را مىريزد چنانچه باد تند، برگ را از درختان مىريزد.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول فرمود كه: چهار كساند كه من در روز قيامت شفاعت ايشان خواهم كرد اگرچه با گناه اهل زمين آمده باشند: كسى كه اعانت اهل بيت من بكند؛ و كسى كه قضاى حوايج ايشان بكند در هنگامى كه مضطر شده باشند؛ و كسى كه به دل و زبان ايشان را دوست دارد؛ و كسى كه به دست دفع ضرر از ايشان بكند.
و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه ما اهل بيت را دوست دارد خدا او را در روز قيامت ايمن مبعوث گرداند، كه هيچ خوف نداشته باشد.
و در كتاب بصائر الدرجات (1876) از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: يا على امت مرا تمام در عالم ارواح به من نمودند و كوچك و بزرگ ايشان را ديدم. و به تو و شيعيان تو گذشتم و از براى شما استغفار كردم. حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: يا رسولالله ديگر از فضايل شيعه بفرما. فرمود كه: يا على تو و شيعيان تو از قبرها بيرون خواهيد آمد و روهاى شما مانند ماه شب چهارده خواهد بود و جميع شدتها و غمها از شما برطرف خواهد شد و در سايه عرش الهى خواهيد بود. مردم خواهند ترسيد و شما نخواهيد ترسيد. و مردم اندوهناك خواهند بود و شما مسرور خواهيد بود. و براى شما خوان نعمتهاى الهى مىآورند و مردم مشغول حساب خواهند بود.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: يا على هركه تو را دوست دارد با پيغمبران خواهد بود در درجه ايشان در روز قيامت. و كسى كه بميرد و دشمن تو باشد، اگر خواهد يهودى بميرد و اگر خواهد نصرانى بميرد. و فرمود كه: اول چيزى كه در روز قيامت از مردم سؤال خواهند كرد محبت ما اهل بيت خواهد بود.
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: والله كه در آسمان هفتاد صنف از ملائكه هستند كه اگر جميع اهل زمين جمع شوند عدد هر صنفى از ايشان را احصا (1877) نمىتوانند كرد، و ايشان خدا را به ولايت ما عبادت مىكنند. (1878) و شيخ طوسى عليهالرحمه از ميثم تمار (1879) كه از اصحاب اسرار (1880) اميرالمؤمنين صلواتالله عليه است روايت كرده كه: شبى در خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بودم. فرمود كه: نيست بندهاى كه خدا دل او را به ايمان امتحان كرده باشد مگر اينكه چون صبح مىكند دوستى ما اهل بيت را در دل خود مىيابد. و نيست بندهاى كه خدا بر او غضب كرده باشد مگر اينكه چون صبح مىكند دشمنى ما را در دل خود مىيابد. پس چون ما صبح مىكنيم شاد مىشويم به محبت دوستان خود، و مىدانيم دشمنى دشمنان خود را. و چون دوست ما صبح مىكند منتظر رحمتهاى الهى است، و دشمن ما كه صبح مىكند بركنار جهنم ايستاده است كه همين كه بميرد داخل جهنم شود. به درستى كه درهاى رحمت براى دوستان ما باز است. گوارا باد ايشان را رحمتهاى الهى. و واى بر حال دشمنان ما. و دوست ما نيست كسى كه دشمن ما را دوست دارد. دوستى ما و دوستى دشمنان ما در يك دل جمع نمىشود. كسى كه ما را دوست دارد بايد كه دوستى را براى ما خالص گرداند چنانچه طلا را از غَش (1881) خالص مىكنند.
ماييم نجيبان (1882) و برگزيدههاى خدا، و فرزندان ما فرزندان پيغمبراناند. و منم وصى اوصيا، و منم حزب (1883) و ياور خدا و رسول. و آنان كه با من محاربه مىكنند گروه شيطاناند. پس كسى كه خواهد كه حال خود را در محبت ما بداند، دل خود را امتحان نمايد. اگر محبت دشمنان ما را در دل خود يابد، بداند كه خدا و جبرئيل و ميكائيل دشمن اويند. و خدا دشمن كافران است.
و روايت كرده از ابىعبدالله جَدَلى (1884)، كه حضرت اميرالمؤمنين گفت كه: مىخواهى تو را خبر دهم به حسنهاى كه هركه آن را داشته باشد در روز قيامت او را هيچ ترس نباشد، و خبر دهم به گناهى كه هركه او را داشته باشد او را بر رو به آتش اندازند؟ گفتم: بله. فرمود كه: آن حسنه محبت ماست، و آن گناه دشمنى ماست.
و از سلمان رحمهالله روايت كرده كه: روزى در مسجد در خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله نشسته بوديم كه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد. حضرت رسول سنگريزهاى در دست داشت، به دست آن حضرت داد. آن سنگريزه به سخن آمد و گفت: لا اله الا الله، محمد رسولالله. راضى شدم به پروردگارى خدا، و بر پيغمبرى محمد، و به ولايت علىبن ابىطالب. حضرت رسول فرمود كه: هركه از شما صبح كند و به خدا و رسول و ولايت علىبن ابىطالب راضى باشد، او از خوف عقاب خدا ايمن است.
و ابن بابويه به سندهاى بسيار از حضرت امام رضا صلواتالله عليه روايت كرده است كه: او روايت كرد از پدران بزرگوارش تا رسول خدا صلواتالله عليهم از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل (1885)، از لوح (1886)، از قلم (1887)، از خداوند عالميان كه فرمود كه: ولايت على حِصن و قلعه من است. هر كه داخل آن حِصن (1888) شود از عذاب من ايمن است.
و به اسانيد بسيار در كتب سنى و شيعه از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: اگر مردمان بر ولايت على مجتمع مىشدند خدا جهنم را خلق نمىفرمود.
و روايت كرده است از انس كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خداوند عالم در روز قيامت جمعى را مبعوث خواهد گردانيد كه روهاى ايشان از نور باشد و بر كرسيهاى نور خواهد نشست و جامهها از نور خواهد پوشيد و در سايه عرش الهى خواهند بود مانند پيغمبران، و پيغمبر نيستند و به منزله شهدا و همگى شهيد نخواهند بود. و بعد از آن دست بر سر حضرت اميرالمؤمنين گذاشت و فرمود كه: اين و شيعيانش چنين خواهند بود.
و شيخ طوسى به اسانيد معتبره از حضرت امام رضا از آباى اطهارش (1889) صلواتالله عليهم روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: چون در روز قيامت خدا از حساب خلايق فارغ شود كليدهاى بهشت و دوزخ را به من تسليم نمايد و من به تو تسليم كنم و گويم: هركه را خواهى به جهنم فرست و هركه را خواهى به بهشت داخل كن.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه: چون قيامت قائم شود منبرى بگذارند كه جميع خلايق ببينند. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه بر آن منبر برآيد و ملكى بر دست راست او بايستد و ملكى بر دست چپ او. ملك دست راست ندا كند كه: اى گروه خلايق اين علىبن ابىطالب است؛ هر كه را مىخواهد داخل بهشت مىكند. و ملك دست چپ ندا كند كه: اى گروه خلايق اين علىبن ابىطالب است؛ هركه را مىخواهد داخل جهنم مىكند.
و از عبدالله بن عمر (1890) روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: چون قيامت شود بيايى تو بر اسبى از نور سوار، و بر سرت تاجى از نور باشد كه روشنى آن ديدهها را خيره گرداند. پس ندا از جانب ربالعزت برسد كه: كجاست خليفه محمد رسولالله؟ تو گويى: اينك منم. پس ندا فرمايد تو را كه: يا على دوستان خود را داخل بهشت كن و دشمنان خود را داخل جهنم كن. تويى قسمت كننده بهشت و دوزخ.
و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: روزى با حضرت رسول صلىالله عليه و آله نزديك كعبه نشسته بوديم. مرد پيرى پيدا شد از پيرى خم شده و ابروهايش بر چشمهايش افتاده، و عصاى در دست و كلاه سرخى در سر و پيراهن مويى پوشيده. نزديك حضرت آمد و گفت: يا رسول الله دعا كن كه خدا مرا بيامرزد.
حضرت فرمود كه: اميد تو روا نيست و عمل تو فايده ندارد. چون پشت كرد، حضرت فرمود كه: اى ابوالحسن شناختى اين مرد پير را؟ گفتم: نه. فرمود كه: شيطان ملعون بود. حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: از پى او دويدم و او را گرفتم و بر زمين زدم و دست در گلويش فشردم. گفت: دست از من بدار اى ابوالحسن، كه مرا تا قيامت مهلت دادهاند. (1891) والله - يا على - من تو را دوست مىدارم. و هركه دشمن توست با پدر او شريك شدهام در وطى مادرش (1892) و او حرامزاده است. پس بخنديدم و او را رها كردم.
و منقول است از سلمان رحمهالله عليه كه: روزى شيطان گذشت بر جماعتى كه مذمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه مىكردند. نزد ايشان ايستاد. پرسيدند كه: كيستى؟ گفت: من ابومُرهام. گفتند: شنيدى كه ما چه مىگفتيم؟ گفت: بدا حال شما كه ناسزا به مولاى خود به علىبن ابىطالب مىگفتيد. ايشان گفتند: چه دانستى كه او مولا و امام ماست؟ گفت: از گفته پيغمبر شما كه گفت: هركه من مولاى اويم على مولاى اوست. خداوندا دوست دار هركه او را دوست دارد، و دشمن دار هركه او را دشمن دارد؛ و يارى كن هركه او را يارى كند، و فرو گذار هركه او را يارى نكند.
ايشان گفتند: تو از شيعيان اويى؟ گفت: نه؛ وليكن او را دوست مىدارم و هركه دشمن اوست در مال و فرزندش شريك مىشوم. (1893) گفتند: اى ابومره در فضيلت او چيزى مىدانى؟ گفت: بشنويد از من - اى گروه ناكثان (1894) و قاسطان (1895) و مارقان (1896) - كه پيمان او را شكستهايد و به ظلم با او خرج كردهايد و از دين به در رفتهايد. به درستى كه من عبادت خدا كردم در ميان جان (1897) دوازدههزار سال و چون خدا آنها را هلاك كرد، تنهايى خود را در زمين به خدا شكايت كردم. مرا به آسمان اول عروج فرمود. و دوازدههزار سال در آنجا در ميان ملائكه عبادت كردم. روزى مشغول تسبيح و تقديس خدا بوديم، نور شعشعانى (1898) بسيار روشنى بر ما گذشت. ملائكه به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس (1899). اين نور ملك مقربى است يا نور پيغمبر مرسلى؟ ندا از جانب ربالعزت رسيد كه: اين نور طينت (1900) على بن ابىطالب است.
و منقول است از ابوهرَيره كه: شخصى به خدمت رسول خدا صلىالله عليه و آله آمد و گفت: فلان شخص به كشتى نشست با مايه كمى، و به چين رفت و زود برگشت و مال بسيار آورده است كه محسود خويشان و دوستان شده است. حضرت فرمود كه: مال دنيا هرچند زياده مىگردد بلا و محنت صاحب مال بيشتر مىشود. آرزوى حال صاحبان اموال مكنيد مگر كسى كه در راه خدا صرف نمايد. بعد از آن فرمود كه: مىخواهيد كه شما را خبر دهم به كسى كه مايهاش از آن سوداگر كمتر بوده و زودتر برگشته و غنيمت و فايده بيشتر به هم رسانيده و آنچه را به هم رسانيده در خزينههاى عرش الهى براى او حفظ كردهاند؟ صحابه گفتند: بفرما يا رسولالله.
فرمود كه: نظر كنيد به اين شخصى كه مىآيد. ديديم ژندهپوشى از انصار مىآيد.
فرمود كه: امروز ثوابى از اين مرد بالا بردهاند كه اگر بر جميع اهل آسمان و زمين آن ثواب را قسمت كنند حصه كمترين ايشان آن خواهد بود كه گناهانش آمرزيده شود و بهشت او را واجب شود. صحابه از او پرسيدند كه: امروز چه كار كردهاى؟ بشارت باد تو را به كرامت الهى. آن شخص گفت كه: كارى بغير اين نكردهام كه براى حاجتى از خانه بيرون آمدم و چون دير شده بود گمان كردم كه آن كار فوت شده است (1901). با خود گفتم كه: به عوض اين حاجت، مىروم و نظر بر روى علىبن ابىطالب مىكنم. چون از حضرت رسول شنيده بودم كه نظر بر روى على عبادت است.
حضرت فرمود كه: بله؛ والله عبادت است و چه عبادت! اى عبدالله مىرفتى كه دينارى براى روزى عيال خود تحصيل نمايى و از تو فوت شد، و به عوض آن نظر بر روى على كردى از روى محبت، و فضيلت او را مىدانستى. و اين از براى تو بهتر است از اينكه تمام دنيا طلاى سرخ (1902) شود براى تو و در راه خدا بدهى. و شفاعت خواهى كرد به عدد هر نفسى كه در آن راه كشيدهاى، در حق هزار كس كه همه به شفاعت تو از آتش جهنم آزاد خواهند شد.
1838) فرقه ناجيه اماميه: فرقه نجات يابنده كه امام است - اشاره به احاديثى از رسول خدا (ص) كه گوياى اين است كه امت پس از آن حضرت 73 فرقه خواهند شد كه تنها يكى از آنها اهل نجات است و آنها كسانىاند كه پيرو على و يازده فرزند معصوم اويند. |
تنوير پنجم: در بيان آن كه صحت عبادت مشروط است به اعتقاد به امامت ائمه اثناعشر صلواتالله عليهم، و بدون آن عبادت ثمرهاى نمىبخشد بلكه باعث عقاب مىشود
و اين معنى اجماعى علماى شيعه است. و احاديث در اين باب متواتر است.چنانچه ابنبابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون بنده را در مقام حساب نزد خداوند عالميان مىدارند اول چيزى كه از او سؤال مىكنند از نماز و زكات و روزه و حج و ولايت ما اهل بيت است. پس اگر اقرار به ولايت كرد و بر آن حال مُرد، نماز و روزه و زكات و حجش را قبول مىكنند، و اگر اقرار به ولايت ما نكرد هيچ عمل از اعمال او را قبول نمىكنند. و به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: جبرئيل بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله نازل شد و گفت: خداوند عالم سلامت مىرساند كه: من آسمانهاى هفتگانه را و زمينهاى هفتگانه را و آنچه بر روى آنهاست خلق كردهام، و هيچ محلى بهتر از ميان ركن و مقام ابراهيم(2) خلق نكردهام. اگر بندهاى مرا در آنجا بخواند از آن روزى كه آسمانها و زمينها را خلق كردهام تا انقراض عالم، و اقرار به ولايت على نداشته باشد، او را سرنگون در جهنم اندازم.و در حديث ديگر وارد شده كه: خدا وحى فرمود به حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله كه: يا محمد اگر بندهاى مرا عبادت كند تا از هم بپاشد و مانند مشك پوسيده شود و منكر ولايت اهل بيت باشد، او را در بهشت جا ندهم و در سايه عرش خود در نياورم. و منقول است از حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله فرمود كه: به حق خداوندى كه جان محمد در دست قدرت اوست، كه اگر بندهاى در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر بيايد، خدا از او قبول نكند تا ولايت من و اهل بيت مرا نداشته باشد. و از ابوحمزه ثمالى منقول است كه: حضرت على بن الحسين عليهالسلام پرسيد از ما كه: كدام بقعه از جاهاى زمين بهتر است؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىدانند. فرمود كه: بهترين بقعههاى زمين ميانه ركن حجر و مقام ابراهيم است. و اگر كسى به قدر آنچه نوح در ميان قوم خود ماند - هزار، كم پنجاه سال - عمر كند و در آن موضع عبادت كند كه روزها را به روزه و شبها را به عبادت گذراند، و خدا را بدون ولايت ما ملاقات كند، آن عبادت هيچ نفع ندهد او را. و اين حديث از طرق شيعه و سنى متواتر است كه: هركه بميرد و امام خود را نشناسد كافر مرده است و به مرگ جاهليت و كفر مرده است.
تنوير ششم: در بيان بعضى از صفات و علامات امام و شرايط امامت
بايد دانست كه چون احكام دين و دنياى امت منوط به حكم امام است بايد كه عالم باشد به احكام دين، و واقف باشد بر خصوصيات آيات قرآنى از محكم و متشابه، و مجمل و مفصل، و ناسخ و منسوخ، و عام و خاص، و همچنين بر اخبار نبوى. و بالجمله بايد عالم به جميع علوم باشد. و بايد كمال رأى و شجاعت داشته باشد، تا از عهده مجاهده با اعداى دين برتواند آمد. و بايد كه اعلم امت باشد زيرا كه تقديم مفضول بر فاضل(3)، و تقديم متعلم بر معلم، و تفضيل جاهل بر دانا قبيح است عقلا. چنانچه حق سبحانه و تعالى در قرآن مجيد مىفرمايد كه: أفمن يهدى الى الحق أحق أن يتبع أم من لا يهدى الا أن يهدى؟(4) يعنى: آيا كسى كه هدايت مىكند (مردم را) به سوى حق سزاوارتر است به اينكه او را متابعت كنند، يا آن كس كه هدايت نمىيابد مگر وقتى كه او را هدايت كنند، و ديگران او را راه بنمايند؟ و چگونه جايز باشد و حال آن كه علم سرمايه فضيلت و كمال است، و لهذا حق تعالى بيان افضليت حضرت آدم را بر ملائكه به علم فرمود، و به اين سبب او را مَسجود(5) ملائكه گردانيد. و همچنين طالوت(6) را از حيثيت زيادتى در علم و قوت بدن از قوم خود، برگزيد، چنانچه ظاهر است از آيه كريمه كه: ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم.(7) و ايضا در بيان تقديم رتبه علما فرموده است كه: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون؟(8) كه: آيا مساوىاند آن جماعتى كه عالماند و آن جماعتى كه عالم نيستند؟ و اگر كسى اندكى تأملى نمايد مىداند كه امام در جميع صفات كمال مىبايد كه از امت افضل باشد؛ چه، غرض اصلى از وضع شرايع دين و تكاليف، تكميل افراد انسانى است و نجات ايشان از نقايص و فايض گردانيدن به سعادات و كمالات. و چون امام به نيابت پيغمبر، مرشد طريقه استكمال است بايد كه مثل نبى در جميع كمالات علمى و عملى از همه در پيش باشد تا اين فايده مترتب شود. و به اتفاق، ائمه ما صلواتالله عليهم در علم و كمالات بر جميع اهل عصر خود زيادتى داشتهاند. و ابنبابويه رحمهالله به سند قوى از حضرت على بن موسىالرضا عليه التحيه و الثناء روايت كرده است كه: امام را چند علامت است: داناترين مردم است؛ و از جميع اهل عصر پرهيزكارتر و بردبارتر است؛ و در شجاعت و سخاوت از همه در پيش است؛ و عبادتش از همه بيشتر است؛ و ختنه كرده متولد مىشود؛ و در هنگام ولادت خون و كثافت با او نمىباشد؛ و از پى سر مىبيند چنانچه از پيش رو مىبيند؛ و او را سايه نمىباشد(9)؛ و چون متولد مىشود دست بر زمين مىگذارد و آواز به شهادتين بلند مىكند؛ و محتلم نمىشود؛ و ديدهاش به خواب مىرود و دلش به خواب نمىرود؛ و از آنچه واقع مىشود؛ در خواب مطلع مىباشد؛ و ملك با او سخن مىگويد؛ و زره رسول خدا صلىالله عليه و آله بر قامتش درست مىآيد؛ و هرگز بول و غايطش را كسى نديده، زيرا كه خدا زمين را موكل ساخته كه فرو برد كه كسى نبيند؛ و بدن او از مشك خوشبوتر مىباشد؛ و اولى است به مردم از جان ايشان، يعنى مىبايد كه جان خود را فداى جان او كنند؛ و بر مردم مهربانتر است از پدر و مادر ايشان؛ و تواضع و فروتنى او از براى خدا از همه بيشتر است؛ و آنچه از امور خير كه مردم را امر مىفرمايد خود پيش از ديگران به آن عمل مىنمايد؛ و هرچه مردم را از آن منع مىفرمايد خود زياده از ديگران اجتناب مىفرمايد؛ و دعاى او مستجاب مىباشد حتى آن كه اگر بر سنگى دعا كند دو نيم مىشود؛ و سلاح و حربه رسول صلىالله عليه و آله نزد او مىباشد؛ و ذوالفقار نزد او مىباشد؛ و نزد او صحيفهاى هست كه نامهاى شيعيان ايشان كه تا قيامت به هم خواهند رسيد در آن صحيفه هست؛ و صحيفهاى ديگر دارد كه نام دشمنان ايشان كه تا روز قيامت به هم خواهند رسيد در آن نوشته است؛ و جامعه(10) نزد او هست، و آن نامهاى است كه طولش هفتاد ذرع(11) است كه جميع آنچه بنىآدم به آن محتاجاند از احكام الهى در آن هست؛ و جفر اكبر و اصغر(12) را دارد، كه يكى از پوست بز است و ديگرى از پوست گوسفند، و در آنها جميع علوم هست، حتى ارش(13) خدشهاى(14) كه كسى در بدن كسى بكند، و حتى يك تازيانه و نيم تازيانه و ثلث تازيانه؛ و مصحف(15) فاطمه نزد او هست. و كلينى روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام كه: امام را ده علامت است: متولد مىشود پاكيزه و ختنه كرده؛ و چون به زمين مىآيد كف را بر زمين مىگذارد و آواز به شهادتين بلند مىكند؛ و محتلم نمىشود؛ و دلش به خواب نمىرود؛ و خميازه و كمانكش(16) نمىكند؛ و از عقب مىبيند چنانچه
2- ركن و مقام ابراهيم: دو محل در مسجدالحرام - ضلعى از خانه كعبه كه حجرالاسود به آن متصل است و محلى نزديك به آن كه مقام ابراهيم نام دارد (در فاصله اين دو محل دعا مستجاب است). |
از پيش رو مىبيند؛ و مدفوع او از مشك خوشبوتر است و زمين موكل است كه بپوشاند و فرو برد آن را؛ و چون زره حضرت رسول صلىالله عليه و آله را مىپوشد موافق قامتش مىباشد، و اگر ديگرى پوشد، خواه بلند باشد و خواه كوتاه، يك شِبر(1) از او بلندتر مىباشد؛ و پيوسته ملك با او سخن مىگويد تا از دنيا برود. و حِميرى در كتاب قربالاسناد و به سند قوى(2) از ابوبصير(3) روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت امام موسى عليهالسلام رفتم و گفتم: فداى تو شوم! امام را به چه چيز مىتوان شناخت؟ فرمود كه: به چند خصلت: اما اول آن كه پدر او مردم رابه امامت او خبر دهد و نصب كند او را براى امامت، كه حجت بر مردم تمام شود، همچنانچه پيغمبر حضرت اميرالمؤمنين را نصب فرمود؛ ديگر آن كه از هرچه پرسند عاجز نشود و جواب بگويد، و اگر نپرسند خود بيان كند؛ و مردم را خبر دهد به آنچه در آينده واقع خواهد شد؛ و به همه زبانى با مردم حرف گويد. بعد از آن فرمود كه: بنشين تا به تو علامتى براى امامت خود بنمايم كه خاطرت مطمئن شود. در اين حال مرد خراسانى از در درآمد و به عربى از آن حضرت سؤال كرد. حضرت به فارسى جوابش فرمود. خراسانى گفت كه: من به زبان خود سخن نگفتم به گمان اينكه نمىدانى. فرمود كه: سبحانالله! اگر من تو را به زبان تو جواب نتوانم گفت پس بر تو چه زيادتى خواهم داشت؟ پس با من گفت كه: اى ابومحمد امام بر او مخفى نيست زبان هيچ يك از مردم، و سخن مرغان و حيوانات و هر ذى روحى را مىداند. و به اين علامتها امام را مىتوان شناخت. پس اگر اينها در او نباشد امام نيست. و از ابن ابىنصر(4) منقول است كه: از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيدم كه: به چه چيز امام را مىتوان دانست؟ فرمود كه: به چند علامت: اينكه بزرگتر فرزندان باشد؛ و فضل و علم داشته باشد؛ و هركه به مدينه آيد و پرسد كه: پدرش كى را وصى كرد؟ گويند كه: او را. فرمود كه: سلاح و شمشير در ميان ما از بابت تابوت(5) است در بنىاسرائيل. در هر جا كه سلاح هست، امامت در آنجاست چنانچه تابوت بنىاسرائيل در هر خانه كه بود پيغمبرى در آنجا بوده.
و منقول است از عبدالله بن ابان(6) كه: عرض كردم به خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام كه: از براى من و اهل بيت من دعا كن. فرمود كه: مگر نمىكنم؟ والله كه اعمال شما هر روز و شب بر من عرض مىشود. راوى مىگويد كه: اين بر من بسيار عظيم نمود. فرمود كه: مگر نخواندهاى اين آيه را كه: بگو (اى محمد) كه بكنيد آنچه مىكنيد كه عن قريب خدا و رسول و مؤمنان عمل شما را مىبينند.(7) والله كه مؤمنان على بن ابىطالب و ائمه فرزندان اويند.
و كلينى از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم. فرمود كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين هزار باب از علم تعليم فرمود كه از هر بابى هزار باب گشوده مىشد.
گفتم: اين است والله علم! پس ساعتى سر به زير افكند و فرمود كه: اين علم عظيم است اما همين نيست. اى ابومحمد جامعه نزد ماست. گفتم: فداى تو گردم! جامعه كدام است؟ فرمود كه: نامهاى است كه طولش هفتاد ذراع(8) است به ذراع رسولالله صلىالله عليه و آله.
و آن حضرت فرموده و حضرت اميرالمؤمنين به دست خود نوشته و در آن هر حلال و حرامى و هرچه امت به آن احتياج دارند هست، حتى ارش خراشيدن بدن. و دست بر من گذاشت و فرمود كه: رخصت مىدهى؟ گفتم: من بنده توام، آنچه خواهى بكن. پس بدن مرا فشرد و فرمود كه: حتى ارش اين در آنجا هست.
گفتم: والله كه علم اين است. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: جفر نزد ماست. و مردم چه مىدانند كه جفر چيست. گفتم: جفر كدام است؟ فرمود كه: ظرفى است از پوست كه علم جميع پيغمبران و اوصياى ايشان و علم جميع علماى گذشته در آن هست. گفتم: والله كه اين است علم. فرمود كه: همين نيست. بعد از ساعتى فرمود كه: نزد ماست مصحف فاطمه. و مردم چه مىدانند كه چه چيز است مصحف فاطمه. گفتم: بيان فرما. فرمود كه: مصحفى است سه برابر اين قرآنى كه شما داريد، و يك حرف از قرآن شما در آن نيست. گفتم: والله كه اين علم است. فرمود كه: همين نيست. بعد از زمانى فرمود كه: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست.
گفتم: فداى تو گردم! اين است علم. فرمود كه: همين نيست. گفتم: پس ديگر علم چه چيز است؟ فرمود كه: عمده علم آن است كه روز به روز و ساعت به ساعت حادث مىشود(9) تا روز قيامت. و به سند ديگر از حماد بن عثمان(10) روايت كرده است كه: شنيدم از حضرت صادق عليهالسلام كه: زنادقه(11) در سال صدوبيست و هشت ظاهر خواهند شد. در مصحف فاطمه چنين ديدم. پرسيدم كه: مصحف فاطمه كدام است؟ فرمود كه: چون حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله از دنيا رحلت فرمود حضرت فاطمه را اندوهى رو نمود كه خدا داند قدر آن را. آنگاه خدا ملكى را فرستاد كه تسلى آن حضرت بفرمايد و قصهاى(12) براى او بخواند. پس آن ملك مىگفت و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مىنوشت، تا آن كه كتابى جمع شد. پس فرمود كه: در آن كتاب چيزى از حلال و حرام نيست؛ علوم آينده است تا روز قيامت. و به سند معتبر روايت كرده است از ابىيحيى صنعانى(13) كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ما را در شبهاى جمعه شأن و رتبه عظيم هست. گفتم: فداى تو گردم! چه شأن است؟ فرمود كه: رخصت مىفرمايند روح پيغمبران و اوصياى گذشته را و روح امامى را كه در ميان شماست، كه ايشان عروج نمايند به آسمان تا به عرش مىرسد ارواح ايشان. پس هفت مرتبه طواف عرش مىكنند، و نزد هر قائمه(14) از قوايم(15) عرش دو ركعت نماز مىگزارند. پس به بدنهاى خود برمىگردند، و پر مىشوند انبيا و اوصيا از سرور و خوشحالى، و علوم بسيار بر علوم امام شما مىافزايد. و از سيف تمار(16) مروى است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اگر من در ميان موسى و خضر مىبودم(17) ايشان را خبر مىدادم كه از هر دو داناترم، و علمى چند به ايشان مىگفتم كه ايشان خبر نداشتند. زيرا كه ايشان علم گذشته را مىدانستند و علم آينده را نمىدانستند. و ما مىدانيم علم گذشته و آينده را تا روز قيامت، و از پيغمبر به ما ميراث رسيده. و در حديث ديگر فرمود كه: خدا از آن كريمتر است كه بر بندگان خود اطاعت بندهاى را واجب گرداند، و خبرهاى آسمان را از او باز دارد، بلكه هر صبح و شام خبرهاى آسمان به ما مىرسد. و ايضا از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: جبرئيل دو انار به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آورد. حضرت يكى را تمام تناول فرمودند و يكى را دو نيم كردند و نصفى خود تناول فرمودند و نصفى را به علىبن ابىطالب صلواتالله عليه دادند. پس فرمودند كه: اى برادر دانستى كه اين دو انار چه بود؟ انار اول پيغمبرى بود؛ تو را در آن بهرهاى نيست. و انار دويم علم بود؛ تو شريك منى در علم. راوى گفت كه: چگونه شريك آن حضرت بود در علم؟ فرمود كه: خدا هيچ علمى را تعليم پيغمبر نفرمود مگر اينكه او را امر فرمود كه به على ياد دهد. و اين علوم همه به ما منتهى شده است.
1- شبر: وجب. |
و منقول است از ابوبصير كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم از روح كه خدا مىفرمايد كه: و يسئلونك عن الروح. قل الروح من أمر ربى.(1) فرمود كه: روح خلقى است عظيمتر از جبرئيل و ميكائيل، و با هيچ يك از پيغمبران گذشته نبوده است بغير از حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه با او بود. و با ائمه مىباشد و خبرها به ايشان مىگويد و تسديد ايشان مىنمايد.(2) و در بعضى روايات وارد شده است كه: چون حضرت موسى و خضر بر كنار دريا مىخواستند از يكديگر جدا شوند مرغى پيدا شد و قطرهاى از آب برداشت و به جانب مشرق انداخت، و قطرهاى ديگر به جانب مغرب انداخت، و يك قطره به جانب آسمان انداخت و يكى به سوى زمين، و قطره پنجم را به دريا افكند. هر دو حيران ماندند. در اين حال صيادى در ميان دريا پيدا شد و گفت: در امر مرغ تفكر مىنماييد؟ شما دو پيغمبر تأويل(3) كار آن را نمىدانيد و من كه مرد صيادىام مىدانم. گفتند: ما نمىدانيم مگر چيزى را كه خدا تعليم ما نمايد. صياد گفت كه: اين مرغى است در دريا مىباشد و مسلم نام دارد و اين كار او اشاره به اين بود كه پيغمبرى در آخرالزمان خواهد آمد كه علم اهل مشرق و مغرب و اهل آسمان و زمين نزد علم او مثل اين قطره باشد نزد اين دريا، و پسر عم و وصى او وارث علم او خواهد بود. پس آن صياد غايب شد. دانستند كه ملكى بود از جانب خدا، ايشان را متنبه ساخت.
و كلينى از عبدالأعلى(4) روايت كرده كه: حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام فرمود كه: من كتاب الهى را مىدانم از اول تا آخر، چنانچه گويا همه در كف من است. و در قرآن است خبر آسمان و زمين و خبرهاى گذشته و خبرهاى آينده، چنانچه فرموده است كه فيه تبيان كلى شىء.(5) و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: خدا به حضرت عيسى دو اسم اعظم(6) تعليم فرموده بود كه آن آثار از او به ظهور مىآمد. و موسى چهار اسم داشت، و حضرت ابراهيم هشت اسم داشت، و نوح پانزده اسم داشت، و آدم بيست و پنج اسم داشت؛ و خدا جميع آنها را تعليم پيغمبر آخرالزمان فرمود. و به درستى كه اسماى اعظم الهى هفتاد و سه اسم است؛ هفتاد و دو اسم را تعليم آن حضرت فرمود و يك اسم را به هيچ كس تعليم نكرد. و از امام على نقى عليهالسلام منقول است كه: خدا را هفتاد و سه اسم اعظم است. يك اسم از آنها را آصف(7) مىدانست كه تخت بلقيس(8) را در يك چشم زدن نزد سليمان حاضر ساخت.(9) و ما هفتاد و دو اسم را مىدانيم و يك اسم، مخصوص خداست كه ديگرى نمىداند. و به سند موثوق به(10) از امام محمد باقر روايت كرده است كه: عصاى موسى از آدم بود و به شعيب(11) رسيد و از شعيب به حضرت موسى منتقل شد و آن عصا نزد ماست، و در اين زودى او را مشاهده كردم و هنوز سبز است به هيئت آن روزى كه از درخت جدا كردهاند. و چون با آن سخن مىگويى جواب
1- بخشى از آيه 85 سوره اسراء (17): و از تو درباره روح مىپرسند. بگو: روح از فرمان پروردگار من است {و خداوند او را بيواسطه و تنها با فرمان خود آفريده است} |
مىگويد. و از براى قائم ما مهياست كه چون خروج كند آنچه موسى به آن مىكرد آن حضرت نيز خواهد كرد. و چون آن را امر كنند كه چيزى را بربايد، دو شعبه مىشود كه يك كامش در زمين است و يكى در سقف به قدر چهل ذراع(1)، و چيزها را به زبان خود مىربايد و در حديث ديگر حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: الواح موسى و عصاى موسى نزد ماست، و ماييم وارث پيغمبران. و در حديث ديگر حضرت باقر عليهالسلام فرمود كه: چون قائم آل محمد از مكه ظاهر شود و اراده كوفه نمايد منادى آن حضرت ندا كند كه: كسى با خود توشه و آب برندارد. پس سنگ موسى(2) را بردارند كه بار يك شتر است، و در هر منزلى كه فرود آيند چشمهاى از آن جارى شود كه هر گرسنهاى كه از آن بخورد سير شود و هر تشنهاى كه بخورد سيراب شود. و توشه ايشان همين باشد تا به صحراى نجف فرود آيند. و ايضا به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه شبى از خانه بيرون آمدند بعد از خفتن(3). و آهسته مىفرمودند كه: در اين شب تاريك امام شما بيرون آمده است پيراهن آدم در بر و عصاى موسى و انگشترى سليمان در دست. و به سند ديگر از مفضل روايت كرده كه: حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيد كه: مىدانى كه چه چيز بود پيراهن يوسف(4)؟ گفتم: نه. فرمود كه: چون آتش از براى حضرت ابراهيم افروختند جبرئيل جامهاى از جامههاى بهشت آورد و بر آن حضرت پوشانيد كه سرما و گرما در او تأثير نكند. و حضرت ابراهيم در وقت وفات، آن پيراهن را تعويذى كرد(5) و بر حضرت اسحاق(6) آويخت، و همچنين اسحاق به يعقوب(7) داد. و چون حضرت يوسف متولد شد يعقوب آن پيراهن را تعويذ او كرد، و با او بود در همه احوال. و در مصر آن را گشود كه از براى پدر بفرستد، بويش به مشام يعقوب رسيد، چنانچه گفت كه: انى لأجد ريح يوسف لو لا أن تفندون.(8) بوى همان پيراهن بود كه خدا از بهشت فرستاده بود. گفتم: فداى تو شوم! آخر آن پيراهن به كه منتقل شد؟ فرمود كه: به اهلش رسيد. بعد از آن فرمود كه: هر پيغمبرى كه علمى يا غير علم چيزى از او به ميراث ماند به آل محمد منتهى شد. و الحال نزد ايشان است. و از سعيد سَمان(9) روايت كرده است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نزد من است شمشير رسول خدا صلىالله عليه و آله و علمهاى آن حضرت، و زرهها(10) و خود آن حضرت، و نزد من است الواح و عصاى موسى و انگشتر سليمان، و نزد من است آن تشتى كه موسى در آن قربانى مىكشت، و نزد من است آن نامى كه چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله ميان مسلمانان و كفار مىگذاشت تير لشكر كفار به مسلمانان نمىرسيد. و مثل سلاح حضرت رسول در ميان ما مثَل تابوت است در ميان بنىاسرائيل كه در هر خانهاى كه تابوت در آن خانه بود پيغمبرى در آنجا بود. هركه از اهل بيت سلاح نزد اوست، امامت با اوست. و محمد بن الحسن الصفار به اسناد خود از مسمع(11) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض نمودم كه: كوفتى(12) مرا عارض شده و هرگاه طعام ديگران مىخورم آزار مىكشم، و چون طعام شما را مىخورم آزار نمىكشم. فرمود كه: تو طعام جمعى را مىخورى كه ملائكه با ايشان مصاحفه مىكنند(13) در فراشهاى(14) ايشان. عرض كردم كه: ملائكه بر شما ظاهر مىشوند؟ فرمود كه: به اطفال ما مهربانترند از ما.
1- ذراع: واحد طول برابر فاصله آرنج تا سرانگشتان. |
و به سند معتبر از حسين بن ابىالعلا(1) روايت كرده است كه فرمود كه: يا حسين خانههاى ما محل نزول ملائكه است، و محل وحى الهى است. بعد از آن دست زدند بر پشتيى كه در آن خانه بود و فرمودند كه: پشتيهاست كه والله كه بسيار تكيه بر آنها كردهاند ملائكه، و بسيار است كه ما از پر ايشان برمىچينيم.(2) و از ابوحمزه ثمالى نقل كرده است كه: روزى به خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رفتم و ساعتى در بيرون ماندم تا مرخص شدم(3). چون داخل شدم ديدم كه حضرت چيزى از زمين برمىچيند. بعد از آن دست دراز كردند و شخصى در عقب پرده بود، به او دادند. گفتم: فداى تو گردم! اين چه چيز بود كه برچيديد؟ فرمودند كه: پرهاى ملائكه بود. چون ايشان به نزد ما مىآيند ما پرهاى ايشان را جمع مىكنيم و تعويذ براى اولاد خود مىكنيم. پرسيدم كه: ملائكه نزد شما مىآيند؟ فرمود كه: پيوسته بر تكيهگاه ما تكيه مىكنند. و به سند ديگر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم و چون بنشستم حضرت امام موسى عليهالسلام آمدند، و در گردن آن حضرت قلادهاى(4) بود كه در آن پرهاى كنده بود. حضرت را بوسيدم و در برگرفتم و از حضرت صادق پرسيدم كه: اين پرها چيست كه در گردن حضرت امام موسى عليهالسلام است؟ فرمود كه: اينها از بال ملائكه است. گفتم: ملائكه به خدمت شما مىآيند؟ فرمود كه: مىآيند و رو بر فِراش ما مىمالند، و آنچه در گردن امام موسى است از بال ايشان است. و ايضا روايت نموده كه آن حضرت فرمود كه: ملائكه در خانههاى ما نازل مىشوند و بر فراش ما مىگردند و بر خوان ما حاضر مىشوند، و هر گياهى و ميوهاى را - تر و خشك - از براى ما مىآورند، و بال خود بر ما و فرزندان مىمالند، و جانوران را از ما و فرزندان ما دور مىگردانند، و در وقت هر نماز حاضر مىشوند كه با ما نماز كنند، و خبرهاى اهل زمين را هر روز و هر شب به ما مىرسانند، و هر پادشاهى كه بميرد و ديگرى به جايش منصوب گردد خبرش را به ما مىرسانند و سيرت و طريقه او را به ما مىگويند. و به سند معتبر از سَدير صيرفى روايت كرده است كه: در مدينه حضرت امام محمد باقر عليهالسلام خدمتى چند به من رجوع فرمود، و چون به فجالروحاء(5) رسيدم شخصى را از دور ديدم كه جامه خود را حركت مىدهد. به جانب او رفتم و گمان كردم كه تشنه است. مَطهَره(6) خود را به او دادم. گفت: نمىخواهم. و نامهاى به من داد كه مهرى از گِل بر او بود، و هنوز گل تر بود. چون ملاحظه كردم مهر حضرت امام محمد باقر عليهالسلام بود. گفتم: در چه وقت از حضرت جدا شدى؟ گفت: در همين ساعت. چون گشودم، خدمتى چند رجوع فرموده بودند، و چون ملاحظه كردم كسى را نديدم. به خدمت حضرت كه رسيدم عرض كردم كه: نامه تو در فلان موضع به من رسيد و گل هنوز تر بود. فرمود كه: ما چون امرى را خواهيم به تعجيل صورت يابد خدمتكاران از جن داريم، به ايشان مىفرماييم.
و به سند صحيح از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام بودم در مابين مكه و مدينه. ناگاه سگ سياهى پيدا شد. حضرت فرمود كه: خوش زود آمدى. پس چون نظر كردم به صورت مرغى شد. گفتم: اين چه چيز است فداى تو شوم؟ فرمود كه: اين پيكى است از جن. هِشام(7) در اين ساعت مرده است. اين پرواز مىكند و در هر شهر خبر مرگ او را مىرساند. و كلينى عليهالرحمه از سعد اسكاف(8) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفتم و رخصت طلبيدم. فرمود كه: باش. آنقدر ماندم كه آفتاب گرم شد. پس جماعتى بيرون آمدند با روهاى زرد، و عبادت ايشان را نحيف كرده، و كلاههاى خز در سر. چون داخل شدم فرمود كه: ايشان برادران شمايند از جن. پرسيدم كه: به خدمت شما مىآيند؟ فرمود كه: بلى؛ مىآيند و از مسائل دين و حلال و حرام خود سؤال مىنمايند.
1- حسين بن ابىالعلا: ابوعلى حسين بن ابىالعلاء الكوفى العامرى معروف به اعور: از اصحاب امامان باقر و صادق عليهماالسلام و از راويان مورد اعتماد احاديث آنان. |
و از حضرت باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام بر منبر مسجد كوفه نشسته بودند. ناگاه اژدههايى(1) از در مسجد داخل شد. مردم خواستند آن را بكشند، حضرت فرمود كه: متعرض او مشويد. و آمد تا نزديك منبر و بلند شد و بر حضرت سلام كرد. حضرت اشاره فرمودند كه: باش تا از خطبه فارغ شوم. چون فارغ شدند پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: منم عمرو بن عثمان كه پدرم را بر جن خليفه كرده بودى. و پدرم مرد و مرا وصيت كرد كه به خدمت تو آيم و آنچه رأى تو اقتضا نمايد به آن عمل كنم، و آمدهام كه آنچه فرمايى اطاعت كنم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مىكنم به تقوا و پرهيزكارى، و امر مىكنم كه برگردى و جانشين پدر خود باشى، كه من تو را از جانب خود بر ايشان خليفه كردم. راوى به خدمت حضرت باقر عليهالسلام عرض نمود كه: اكنون عمرو به خدمت تو مىآيد و اطاعت تو بر او واجب هست؟ فرمود كه: بلى. و به سند معتبر از نُعمان بن بَشير(2) روايت كرده است كه گفت: من با جابر بن يزيد جعفى همكجاوه شدم. و چون از مدينه بيرون مىآمديم به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفت و وداع كرد و خوشحال بيرون آمد و به جانب كوفه روان شديم. در روز جمعه در بعضى از منازل نماز ظهر كرديم و چون به راه افتاديم مرد بلند گندمگونى پيدا شد و نامهاى در دست داشت و نامه را به جابر داد. جابر بوسيد و بر ديده نهاد. و آن نامه را حضرت به جابر نوشته بودند و مهر گلى بر آن زده بودند، هنوز تر بود. گفت: در اين ساعت از خدمت آن حضرت جدا شدم. پرسيد جابر كه: پيش از نماز پيشين(3) يا بعد از نماز؟ گفت: بعد از نماز. چون جابر نامه را خواند بسيار مغموم شد(4) و ديگر او را خوشحال نديدم تا به كوفه داخل شديم در شبى. و چون روز شد رفتم كه جابر را ببينم، ديدم كه از خانه بيرون آمد قابى(5) چند برگردن آويخته و بر نى سوار شده و مىگويد كه: مىيابم منصور بن جمهور(6) را كه در كوفه بر سر خود امير خواهد شد. و بيتى چند از اين باب مىخواند. و چون نظر به من كرد با من هيچ سخن نگفت. و من از حال او گريان شدم، و اطفال و مردمان گرد او برآمدند و بيامد تا رَحبه(7) كوفه و با اطفال مىگرديد، و در كوفه شهرت كرد كه جابر ديوانه شده است. بعد از چند روز نامه هشام بن عبدالملك رسيد به والى كوفه كه: گردن جابر جعفى را بزن و سرش را بفرست. والى از اهل مجلس پرسيد كه: جابر بن يزيد كيست؟ گفتند: مردى بود عالم و فاضل و راوى حديث و حج بسيار كرده بود. و در اين اوقات ديوانه شده است و بر نى سوار شده و در رحبه كوفه با اطفال بازى مىكند. والى گفت كه: الحمدلله كه ما از كشتن چنين مردى نجات يافتيم. و بعد از اندك وقتى منصور بن جمهور داخل كوفه شد و آنچه جابر مىگفت به ظهور آمد.
و محمد بن الحسن الصفار به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه كه: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين(8) كه گشودند و ظاهر گردانيدند براى ابراهيم آسمانهاى هفتگانه را تا به بالاى عرش نظر كرد، و زمين را گشودند تا آنچه در هوا و زير زمين بود ديد، و از براى رسول خدا و اميرالمؤمنين و امامان بعد از او صلواتالله عليهم همه چنين كردند.
1- اژدها: مار بزرگ - بازمانده حيوانى متعلق به ماقبل تاريخ كه سرى شبيه سوسمار، تنى داراى فلس و بال و پاهايى همانند يا بزرگتر از سوسمار داشته است. چنين موجودى به خلاف نظر برخى افسانهاى نيست و براساس پژوهشهاى جديدپيش از اين وجود داشته است و مردمان قديم بازماندههايى از آن را ديده بودهاند. از آنجا كه جن به هر صورت مىتواند درآيد، اين موجود جنى بوده است در صورت اژدها براى نشان دادن ميزان سلطه و فرمانروايى ولى خدا بر موجودات، از جمله جن كه براساس آياتى از سوره جن (72) موجوداتى مكلفاند و بايد همانند انسانها پيرو حكومت حق باشند. ضمنا قابل توجه است كه اين روايت گرچه از نظر راوى ضعيف است اما مضمون آن را افراد بسيارى به حد تواتر نقل كردهاند. افزون بر اين، آن درى كه اژدها از آن وارد شده است تا ساليان سال به باب الثعبان (در اژدها) معروف بوده است. |
و به اسانيد معتبره بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه: خداى را دو علم هست: يك علم مخصوص اوست كه به احدى تعليم نفرموده است، و يك علم هست كه تعليم پيغمبران و ملائكه فرموده. پس آنچه را تعليم ايشان فرموده ما مىدانيم.
و ايضا به اسانيد معتبره از ائمه عليهمالسلام مروى است كه: علمى كه به آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مىرسد، و هر عالمى كه مىميرد، البته عالم ديگر مثل علم او را يا زياده، مىداند. و جميع علوم انبيا به ما رسيده است. و به اسانيد صحيحه منقول است از ائمه صلواتالله عليهم كه: تورات موسى و انجيل عيسى و زبور داوود و صحف ابراهيم و كتب جميع پيغمبران نزد ماست و به نحوى كه ايشان مىخواندهاند ما مىخوانيم و تفسير آنها را مىدانيم. و به اسانيد مختلفه از جُوَيريه بن مُسَهر(1) منقول است كه: با حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از جنگ خوارج برمىگشتيم، چون به زمين بابل(2) داخل شديم وقت نماز عصر داخل شد. پس حضرت فرود آمد و لشكرى فرود آمدند. و حضرت فرمود كه: اى گروه مردم! اين زمين ملعون است و سه مربته اهل اين زمين معذب شدهاند، و اين اول زمينى است كه عبادت بت در اينجا شده است، و پيغمبر و وصى پيغمبر را جايز نيست كه در اين زمين نماز كنند. شما نماز كنيد. مردم به جانب راست و چپ راه ميل كردند و متوجه نماز شدند و حضرت بر استر(3) حضرت رسول صلىالله عليه و آله سوار شدند و روانه شدند. من گفتم كه: والله من از پى اميرالمؤمنين مىروم و امروز نماز خود را تابع نماز او مىگردانم. و از عقب حضرت مىرفتم. هنوز از جِسر حِله(4) نگذشته بوديم كه آفتاب غروب نمود. مرا وسوسهها در خاطر به هم رسيد. چون گذشتيم فرمود كه: اى جويريه اذن بگو. و خود متوجه وضو شدند. بعد از آن به سخنى متكلم شدند كه نمىفهميدم، و گمان من اين بود كه عِبرانى است. پس اقامه فرمودند. پس نگاه كردم والله به آفتاب كه از ميان دو كوه بيرون آمد و صدايى از آن ظاهر مىشد تا رسيد به جايى كه وقت فضيلت نماز عصر بود. پس آن حضرت نماز عصر را كردند و من اقتدا به آن حضرت كردم و چون از نماز فارغ شديم آفتاب غروب كرد و ستارهها ظاهر شد. پس حضرت متوجه من شدند و فرمودند كه: اى جويريه خدا مىفرمايد كه: فسبح باسم ربك العظيم.(5) من خدا را به نام عظيمش خواندم، آفتاب را براى من برگردانيد.
و صفار به سند معتبر از حارث اعور(6) روايت كرده است كه: روزى با اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به منزلى(7) رسيديم كه آن را عاقول مىگويند. در آنجا به درخت خشكى رسيديم كه پوستهايش ريخته بود و ساقش مانده بود. حضرت دست بر آن زد و فرمود كه: برگرد به اذن الهى. در حال، شاخههايش روييد و ميوه داد و ميوهاش اَمرود(8) بود. و چون صبح آمديم باز سبز بود و ميوه داشت. و از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه با شخصى از اولاد زُبَير(9) به عمره مىرفتند. براى حضرت در زير درخت خرمايى فراش انداختند و براى آن زبيرى در زير درخت ديگر. و آن درختان خشك بود. آن شخص گفت كه: اگر اين درخت رطب مىداشت مىخورديم. حضرت فرمود كه: ميل رطب دارى؟ گفت: بله. حضرت دست به آسمان بلند كرد و دعايى خواند به زبانى كه آن شخص نفهميد. در همان ساعت درخت سبز شد و بار برداشت. شتردارى كه همراه ايشان بود گفت: والله كه سحر كرد. حضرت فرمود كه: سحر نيست؛ دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شد. و ايضا از سليمان بن خالد(10) روايت كرده است كه: {ابو}عبدالله بلخى(11) در خدمت حضرت صادق عليهالسلام به درخت خرمايى بىميوه رسيدند. حضرت فرمودند كه: اى نخله(12) شنونده اطاعت كننده خدا! ما را طعام ده از آنچه خدا در تو مقرر ساخته. در ساعت(13) رطبهاى رنگارنگ از درخت فرو ريخت
1- جويريه بن مسهر: جويريه بن مسهر العبدى از اصحاب امير مؤمنان على (ع). |
و خوردند تا سير شدند. پس بلخى گفت كه: در باب شمابه عمل آمد آنچه در باب مريم شده بود.(1) و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حسن بن عبدالله(2) از حضرت امام موسى عليهالسلام معجزهاى طلبيد، و درخت امغيلان(3) در برابر بود. حضرت فرمود كه: برو نزد اين درخت و بگو كه: موسى بن جعفر مىفرمايد كه: بيا. چون بيامد و گفت آنچه فرموده بود، درخت زمين را همه جا قطع كرد و آمد به خدمت حضرت ايستاد. باز اشاره فرمود، به مكان خود برگشت.
و به سند حسن(4) از ابوبصير روايت كرده كه: روزى به خدمت حضرت باقر صلواتالله عليه رفتم و حضرت صادق عليهالسلام نيز حاضر بودند. گفتم: نه شما هر دو وارث پيغمبر آخرالزمان هستيد؟ حضرت باقر عليهالسلام فرمود كه: بله. گفتم: رسول خدا صلىالله عليه و آله وارث جميع پيغمبران بود و آنچه ايشان مىدانستند آن حضرت مىدانست؟ فرمود كه: بله. گفتم: شما مىتوانيد مرده را زنده كنيد و كور و پيس را شفا دهيد؟ فرمود كه: بله؛ به اذن الهى. آنگاه فرمودند كه: نزديك من بيا. پس دست بر چشم و روى من كشيد، من آفتاب و زمين و آسمان و آنچه در خانه بود همه را ديدم. فرمود كه: مىخواهى كه روشن(5) باشى و ثواب و عِقابت مانند ديگران باشد، يا به حال اول برگردى و بهشت از براى تو واجب باشد؟ گفتم: حال اول را مىخواهم. بار ديگر دست بر چشم من كشيدند، به حال اول برگشتم. و به سند ديگر از ابوبصير روايت كرده است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه بار ديگر مرا روشن كرد و فرمود كه: اگر نه از ترس شهوت مىبود تو را چنين مىگذاشتم. پس مرا به حال اول برگردانيدند. و به سند معتبر از على بن المُغيره(6) منقول است كه حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام در مِنى(7) بر زنى گذشتند كه او و فرزندانش مىگريستند براى گاوى كه داشتند و مرده بود. ضرت نزد آن زن رفتند و از سبب گريه سؤال فرمودند. آن زن گفت كه: اين فرزندان من يتيماند و معيشت من و ايشان از اين گاو بود و الحال راه حيله(8) بر من بسته شده است. حضرت فرمود كه: مىخواهى براى تو زنده كنم؟ گفت(9): بله. حضرت دو ركعت نماز گزاردند و دست به دعا برداشتند و بعد از آن برخاستند و پابر گاو زدند. برخاست و ايستاد. چون زن اين حال را ديد فرياد زد كه: به حق صاحب كعبه كه عيسى بن مريم است. حضرت در ميان ازدحام مردم خود را از آن زن مخفى گردانيد. و از داوود بن كثير(10) روايت كرده كه: شخصى از اصحاب ما(11) به حج رفت و چون به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه رسيد عرض كرد كه: پدر و مادرم فداى تو باد! زنى داشتم، فوت شد و تنها ماندهام. حضرت فرمود كه: بسيار او را دوست مىداشتى؟ گفتم: آرى فداى تو شوم. فرمود كه: چون به خانه
1- اشاره به آيه 25 سوره مريم (19). |
خواهى رفت خواهى ديد او را در خانه كه چيزى مىخورد. راوى گفت كه: چون به خانه برگشتم او را چنان ديدم نشسته و چيزى تناول مىنمايد. و به سند صحيح از حسن بن على وَشاء(1) روايت كرده كه: حضرت امام رضا عليهالسلام در خراسان فرمود كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله را در اينجا ديدم و او را در بر گرفتم. و از حضرت جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت كرده است به اسانيد بسيار كه: چون ابوبكر غصب خلافت نمود حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه او را ديد و حجتها بر او تمام كرد و در آخر گفت: نمىخواهى كه رسول خدا صلىالله عليه و آله در ميان ما و تو حَكَم باشد؟ گفت: چگونه آن حضرت حكم مىشود؟ حضرت دست آن ملعون را گرفت و آورد به مسجد قبا. ديد كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مسجد نشسته و به او گفت كه: برو و ترك كن ظلم حضرت اميرالمؤمنين را. و به روايت ديگر فرمود كه: نگفتم كه حق را به على تسليم كن و متابعت او بكن؟ چون اين را شنيد ترسان برگشت و به عمر رسيد و حقيقت حال را گفت. عمر گفت: تو هنوز سحر بنىهاشم را ندانستهاى(2)؟ و منقول است از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام كه: روزى رديف پدرم بودم(3) و به جانب عُريض(4) مىرفت. در اثناى راه مردى پيدا شد موى سر و ريشش سفيد شده. پدرم فرود آمد و ميان دو چشمش را و دستش را بوسيد و مىگفت: فداى تو گردم. و آن مرد او را موعظه و نصيحت مىفرمود. پس چون آن پير برفت، پدرم سوار شد. گفتم كه: آنچه با اين مرد كردى از شكستگى و احترام، نسبت به هيچ كس نكردى. فرمود كه: پدرم امام محمد باقر عليهالسلام بود. و از سَماعه(5) منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم بعد از وفات امام محمد باقر عليهالسلام. فرمود كه: مىخواهى پدرم را ببينى؟ گفتم: بله. فرمود كه:داخل اين خانه شو. چون رفتم، حضرت را ديدم در آنجا نشسته. پس فرمود كه: جمعى از شيعه بعد از شهادت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به خدمت حضرت امام حسن عليهالسلام آمدند و سؤالى چند از آن حضرت فرمودند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: اگر اميرالمؤمنين را ببينيد مىشناسيد؟ گفتند: بله. فرمود كه: پرده را برداريد. چون برداشتند و نظر كردند حضرت را ديدند كه نشسته است. و از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام را به مسجد آوردند از براى بيعت ابوبكر لعنهالله، حضرت رو به قبر حضرت رسول صلىالله عليه و آله ايستاد و فرمود كه: يابن أم ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى(6): اى برادر! اين گروه مرا ضعيف كردند و نزديك شد كه مرا بكشند. پس دستى از قبر بلند شد به جانب ابوبكر كه شناختند كه دست حضرت است، و صدايى از قبر برآمد كه شناختند كه صداى آن حضرت است، و اين آيه را شنيدند كه: أكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفه ثم سواك رجلا(7): آيا كافر شدى به آن خدايى كه تو را از خاك آفريد؛ پس، از نطفهاى آفريد؛ پس تو را به حد رجوليت(8) رسانيد و مردى كرد؟ و در حديث ديگر وارد شده است كه: چون دست ظاهر شد اين آيه بر آن دست نوشته بود.
1- حسن بن على وشاء: ابومحمد حسن بن على بن زياد الوشاء البجلى از اصحاب مورد اعتماد امامان رضا و هادى (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. |
و از حضرت صادق صلواتالله عليه به سند معتبر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به جانب صفين(1) متوجه شدند. چون از فرات عبور فرمودند و نزديك به كوهى رسيدند در صفين، وقت نماز شام(2) داخل شد. از مردم دور شدند و وضو ساختند و اذان گفتند. چون از اذان فارغ شدند كوه شكافته شد و سرى بيرون آمد موى سر و ريش سفيد گرديده، و به سخن آمد و گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته. مرحبا به وصى خاتم پيغمبران و قائد روسفيدان و دست و پا سفيدان به بهشت و فايز گرديده به ثواب صديقان و بهترين اوصيا. حضرت فرمود كه: و عليك السلام اى برادر من، شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى بن مريم. چه حال دارى؟ گفت: به خير است؛ رحمت الهى بر تو باد! منتظر حضرت عيسايم كه فرود آيد براى نصرت فرزندت. و نمىدانم(3) كسى را كه در راه خدا زياده از تو مبتلا گرديده باشد، و در قيامت كسى از تو ثوابش نيكوتر و رتبهاش بلندتر نخواهد بود. صبر كن - اى برادر - تا آن كه خدا را ملاقات نمايى. به درستى كه ديروز بود كه ديدم جمعى را كه از بنىاسرائيل آزارها كشيدند و به اره ايشان را بريدند و بر چوبها حلق كشيدند(4). اگر اين جماعت كه با تو جنگ مىكنند بدانند كه چه عذابها براى ايشان مقرر گرديده، دست كوتاه خواهند كرد. و اين روهاى نورانى كه تو را يارى مىنمايند اگر بدانند كه چه ثواب از براى ايشان مهيا گرديده، هر آينه(5) آرزو كنند كه به مِقراض(6) بدن ايشان پارهپاره شود. والسلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمه الله و بركاته. پس كوه به هم آمد و حضرت متوجه نماز شدند. پس عمار بن ياسر، و ابن عباس، و مالك اشتر، و هاشم بن عُتبه(7)، و ابوايوب انصارى، و قيس بن سعد(8)، و عمرو بن الحمق(9)، و عباده بن الصامت، و ابوالهيثم بن التيهان پرسيدند كه: اين مرد كه بود؟ فرمود كه: شمعون وصى حضرت عيسى بود. پس عباده بن الصامت و ابوايوب گفتند: پدر و مادر خود را فداى تو مىكنم و تو را يارى مىكنم چنانچه برادرت حضرت رسول را يارى كرديم، و تخلف نمىكند كسى از مهاجرين و انصار از تو مگر شقى. پس حضرت ايشان را دعاى خير فرمود. و ايضا از عَبايه اسدى(10) روايت نموده كه: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه رفتم، ديدم شخصى نزد حضرت نشسته و حضرت متوجه اوست و با او سخن مىگويد. و چون برفت پرسيدم كه: اين مرد كه بود كه شما را از ما مشغول ساخته بود؟ فرمود كه: وصى حضرت موسى بود. و در اخبار مُستَفيضه(11) از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون من بميرم مرا غسل بده و كفن كن و مرا بنشان و آنچه خواهى از من بپرس كه جواب خواهى شنيد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: روزى با پدرم در وادى ضبحنان كه در ميان مدينه و مكه است مىرفتيم. ناگاه استر پدرم رم كرد. نظر كردم، مرد پيرى را ديدم كه در گردنش زنجيرى بود و سر زنجير در دست مردى بود مىكشيد. گفت: مرا آب ده. آن شخص كه زنجير را داشت گفت: آبش مده، خدا او را آب ندهد. از پدرم پرسيدم كه: كى بود؟ فرمود كه: معاويه بود.
1- صفين: محلى در بخش غربى ساحل فرات بين رقه و بالس نزديك رقه كه جنگ معروف امير مؤمنان (ع) و معاويه در آنجا رخ داد. |
و به طرق كثيره از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: با پدرم به راه مكه مىرفتيم و هر دو بر شتر سوار بوديم. چون به وادى ضجنان رسيديم شخصى بيرون آمد و در گردنش زنجيرى بود بر زمين مىكشيد. گفت: يا اباجعفر(1) مرا آب ده، خدا تو را آب دهد. شخصى ديگر از عقبش آمد و زنجيرش را كشيد و گفت: يابن رسول الله آبش مده، خدا او را آب ندهد. آنگاه پدرم رو به من كرد و فرمود كه: اين مرد را شناختى؟ معاويه بود. و از يحيى بن امالطويل(2) نيز منقول است كه: در خدمت حضرت على بن الحسين به راه مكه مىرفتيم و چون به وادى ضجنان رسيديم چنين واقع شد و حضرت فرمود كه: معاويه بود. و از ابوحمزه ثمالى روايت كرده است كه: در خانه حضرت على بن الحسين بودم، و در آنجا گنجشكى چند فرياد مىكردند. فرمود كه: مىدانى چه مىگويند؟ گفتم: نه. فرمود كه: تسبيح پروردگار خود مىكنند و طلب روزى از او مىنمايند. بعد از آن فرمود كه: اى ابوحمزه! زبان مرغان را تعليم ما كردهاند و همه چيز به ما دادهاند. و از فضيل بن يسار(3) روايت كرده است كه: در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم. ديدى كه يك جفت كبوتر بيامدند و نر با ماده حرفى گفت. فرمود كه: مىدانى چه گفت؟ گفتم: نه. فرمود كه: مىگفت كه: اى انيس من و اى جفت من! هيچ خلقى نزد من از تو محبوبتر نيست مگر مولاى من جعفر بن محمد. و به اسانيد معتبره از محمد بن مسلم(4) روايت كرده كه: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه بودم. ناگاه يك جفت كبوتر به نزد حضرت آمدند و به زبان خود صدايى كردند و حضرت جوابى چند ايشان را فرمودند، و بعد از ساعتى پرواز كردند و بر سر ديوار نشستند و در آنجا نيز نر با ماده حرفى چند گفتند و برفتند. از حقيقت ماجراى ايشان سؤال كردم، فرمود كه: يابن مسلم هر چيز كه خدا خلق كرده است از مرغان و حيوانات و هر صاحب روحى، اطاعت ما زياده از بنىآدم مىكنند. اين كبوتر نر گمان بدى به جفت خود برده بود و او سوگند ياد مىكرد كه من برىام از گمانى كه به من مىبرى، و او قبول نمىكرد. پس گفت كه: راضى مىشوى به محاكمه(5) محمد بن على؟ گفت: بله. چون به نزد من آمدند من حكم كردم كه كبوتر ماده راست مىگويد و بيگناه است. قبول كرد و رفتند.
و از سليمان جعفرى(6) روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام بودم در باغى از باغهاى آن حضرت. ناگاه گنجشكى بيامد و در پيش آن حضرت بر زمين افتاد و فرياد مىكرد و اضطراب مىنمود. حضرت فرمود كه: مىدانى چه مىگويد؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىدانند. فرمود كه: مىگويد كه: مارى آمده است كه جوجه مرا بخورد در اين خانه. اين عصا را بردار و به اين خانه برو و مار را بكش. چون به خانه داخل شدم مارى ديدم به گرد خانه مىگردد. آن را كشتم. و از احمد بن هارون(7) روايت كرده كه: روزى حضرت امام موسى صلواتالله عليه به خيمه من درآمدند و لجام اسب خود را بر روى طنابى از طنابهاى خيمه انداختند و نشستند.
بعد از ساعتى اسب صدايى كرد. حضرت تبسم فرمودند و گفتند به فارسى كه: برو و بول كن. آن اسب رفت و بسيار دور شد و در صحرا بول كرد و برگشت. پس حضرت فرمود كه:
1- ابوجعفر: كنيه حضرت امام محمد باقر (ع). |
خدا به داوود و آل داوود كرامتى نكرده مگر آن كه به محمد و آل محمد زياده از آن كرامت فرموده.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم روايت كرده است كه: در خدمت امام محمد باقر عليهالسلام بودم در مابين مكه و مدينه. و من بر الاغى سوار بودم و حضرت بر استرى. ناگاه گرگى از سر كوه دويد و به نزديك استر آن حضرت آمد و دست را بر قَرپوس زين(1) گذاشت و گردن كشيد. حضرت سر را نزديك دهان آن گرگ آوردند و بعد از ساعتى فرمودند كه: برو. چنين كردم. آن گرگ شادى كنان برگشت. گفتم: فداى تو گردم! عجب چيزى ديدم. فرمود كه: مىدانى چه گفت؟ گفتم: خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مىدانند. فرمود كه: مىگفت: يابن رسول الله زن من در اين كوه درد زاييدن بر او دشوار شده است. دعا كن كه خدا بر او آسان گرداند، و دعا كن كه خدا هيچ يك از فرزندان مرا بر احدى از شيعيان شما مسلط نگرداند. من چنين دعا كردم و مستجاب شد. و به اسانيد معتبره روايت كرده كه: حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه روزى با جماعتى از اصحاب خود نشسته بودند كه آهويى نزد آن حضرت آمد و دست بر زمين مىزد و صدايى مىكرد. فرمود كه مىدانيد چه مىگويد؟ گفتند: نه. فرمود كه مىگويد كه فلان شخص از قريش فرزند مرا امروز شكار كرده است، و از من التماس مىكند كه از آن قرشى سؤال كنم كه فرزند را به آن دهد كه شيرش بدهد و باز به او سپارد و برود. پس حضرت با اصحاب فرمود كه: برخيزيد تا به خانه آن شخص رويم و حاجت اين آهو را برآوريم. چون به خانه آن مرد آمدند و بيرون آمد، حضرت فرمود كه: آن آهوبچه را كه امروز شكار كردهاى بياور كه مادرش آن را شير بدهد. چون بياورد، مادر آن را شير داد و گذاشت. حضرت از آن شخص التماس فرمود كه اين آهوبره را به ما ببخش. او به حضرت بخشيد و حضرت آن را با مادرش رخصت فرمود. آهو. برفت و دم را حركت مىداد و به زبان خود سخنى مىگفت. فرمود كه: مىدانيد كه چه مىگويد؟ گفتند: نه. فرمود كه: مىگويد: خدا غايبان شما را به شما برساند، و على بن الحسين را بيامرزد، چنانچه فرزند مرا به من رسانيد. و به سند معتبر از يونس بن ظبيان(2) و جمعى از اصحاب(3) مروى است كه: روزى در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بوديم، فرمود كه: خزاين زمين در دست ماست. اگر به پاى خود اشاره كنم گنجهاى خود را ظاهر مىگرداند. پس يك پاى خود را دراز كردند و بر زمين كشيدند و دست دراز كردند و شمشى از طلا بيرون آوردند به قدر يك شبر(4) و فرمودند كه: نگاه كنيد. چون نظر كرديم شمشهاى بسيار ديديم بر روى يكديگر ريخته مىدرخشد. يكى از ما گفت كه: فداى تو گردم! اينها همه را داريد شما و شيعيان شما اينقدر محتاجاند؟ فرمود كه: خدا بهشت را براى شيعيان ما خلق كرده است.(5) و ايضا منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام با اصحاب خود در مسجد كوفه نشسته بودند. شخصى گفت كه: پدر و مادرم فداى تو باد! من تعجب دارم از اين دنيايى كه در دست دشمنان شماست و در دست شما نيست. فرمود كه: گمان دارى كه ما دنيا را مىخواهيم و خدا به ما نمىدهد؟ آنگاه دست زدند و مشتى از ريگ برگرفتند تمام جواهر قيمتى شد. پرسيدند كه: اين چيست؟ گفت كه: از بهترين جواهر است. فرمود كه: اگر خواهيم، همه زمين را چنين مىتوانيم كرد اما نمىخواهيم. پس بر زمين انداختند، باز ريگ شد. و ايضا صفار با اسانيد معتبره از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه:
1- قرپوس زين: كوهه زين - بلندى پيش و پس زين. |
آن حضرت فرمود كه: شخصى از ما نماز خفتن(1) را در مدينه كرد و به شهر جابُلقا و جابُرسا(2) كه قوم موسى در آنجا ساكناند رفت و منازعهاى(3) در ميان ايشان بود، فصل كرد(4) و در همان شب برگشت و نماز صبح را در مدينه كرد. حضرت خود را مىفرمود. و از جابر جعفى روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام محجمد باقر عليهالسلام نشسته بودم، فرمود كه: اى جابر الاغى دارى كه در يك شب از مشرق به مغرب برود؟ گفتم: نه فداى تو شوم. فرمود كه: من شخصى را مىشناسم در مدينه كه الاغى دارد كه سوار مىشود و يك شب به مشرق و مغرب مىرود. خود را مىفرمود. و به سند معتبر از سدير صيرفى روايت كرده است كه: امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: من مىشناسم شخصى از اهل مدينه را كه رفت به سوى آن جماعتى كه خدا فرموده است كه: و من قوم موسى أمه يهدون بالحق و به يعدلون(5) كه در مشرق و مغرب مىباشند، و منازعهاى در ميان ايشان بود، اصلاح نمود و برگشت و بر نهر فرات گذشت و از آب فرات تناول نمود، و از در خانه تو گذشت و در زد و نايستاد كه بگشايند از ترس شهرت. و به شخصى گذشت كه او را در بند كشيده بودند و ده كس بر او موكل بودند كه در تابستان او را در برابر چشمه آفتاب مىداشتند و آتش در دور او مىافروختند، و در زمستان آب سرد بر او مىريختند و او را برهنه مىداشتند، و او قابيل فرزند آدم بود.
و محمد بن مسلم گفت كه: مراد حضرت از آن شخص كه در مدينه است خودش بود. و از عبدالصمد بن على(6) روايت كرده است كه: شخصى نزد حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: تو كيستى؟ گفت: من منجمم. فرمود كه: مىخواهى تو را خبر دهم به يك كسى كه از آن وقت كه تو آمدهاى نزد ما تا حال چهارده عالم را سير كرده است كه هر عالمى سه برابر اين دنياست، و از جاى خود حركت نكرده است؟ آن شخص گفت كه: آن مرد كيست؟ فرمود كه: منم. و اگر خواهى تو را خبر دهم به آنچه خوردهاى و در خانه پنهان كردهاى. و به سند معبر از ابان بن تَغلب(7) روايت كرده است كه: منجمى از اهل يمن به خدمت حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام رسيد. حضرت پرسيدند كه: علماى يمن علم ايشان در چه مرتبه است؟ گفت: از علم نجوم بر دو ماهه راه حكم مىكنند در يك شب. حضرت فرمود كه: عالم مدينه اعلم است از عالم شما. در يك ساعت از روز به قدر آنچه يك سال آفتاب طى كند قطع مىنمايد(8)، و سير مىكند دوازده هزار عالم را كه هر يك از آن عالمها مثل اين عالم است كه ايشان نمىدانند كه آدم و شيطان خلق شدهاند. پرسيد كه: اهل آن عالمها شما را مىشناسند؟ فرمود كه: بله. خدا واجب نگردانيده است بر ايشان مگر ولايت ما و بيزارى از دشمنان ما را و از على بن حَسان(9) روايت كرده است كه: من در سُر من رأى بودم. شنيدم كه شخصى را محبوس كردهاند كه دعوى پيغمبرى كرده و او را از شام آوردهاند. رفتم و التماس از دربانان كردم و خود را به آن مرد رسانيدم و از قصه او سؤال نمودم. گفت: من در شام مىبودم و در موضعى كه محل سر مبارك حضرت امام حسين است عبادت الهى مىكردم. ناگاه شخصى پيدا شد و گفت: برخيز. برخاستم و با او روان شدم. چون اندك زمانى برآمد خود را در مسجد كوفه ديدم. پرسيد كه: اين مسجد را مىشناسى؟ گفتم: بله؛ مسجد كوفه است. پس متوجه نماز شد و من نيز نماز كردم. بعد از زمانى خود را در مسجد مدينه ديدم.
1- نماز خفتن: نماز عشا. |
او نماز كرد و من نماز كردم و زيارت حضرت رسول صلىالله عليه و آله كرديم. پس آنگاه خود را در مكه ديدم و با او افعال حج را همه به جا آوردم و چون از افعال حج فارغ شديم خود را در شام ديدم و آن شخص ناپيدا شد. و چون سال ديگر موسم حج شد باز همان شخص پيدا شد و مرا با خود به همان مواطن(1) برد. و چون از افعال حج فارغ شديم و مرا به شام برگردانيد خواست از من جدا شود گفتم: به حق آن خدايى كه تو را چنين قدرتى كرامت فرموده است بگو كه تو كيستى. اعتى(2) سر به زير افكند، آنگاه نظر به من كرد و فرمود كه: محمد بن على بن موسايم(3). پس اين خبر شهرت كرد و خبر به عبدالملك رسيد و مرا در زنجير كرد و به اينجا فرستاد. گفتم: تو نامهاى بنويس و احوال خود را به محمد بن عبدالملك بنويس، شايد تو را رها كند. و دوات و قلمى براى او حاضر كردم و او قصه خود را نوشت. او در جواب نوشت كه: آن كسى كه تو را يك شب از شام به آن اماكن برد بگو كه تو را از زندان نجات دهد. راوى مىگويد كه: من چون جواب را خواندم گريستم و پارهاى او را تسلى دادم و بيرون آمدم و صبح روز ديگر رفتم كه احوال او بگيرم. ديدم كه زندانبانان و لشكرى(4) در تفحص(5) آن مردند. از حقيقت حال پرسيدم، گفتند: ديشب آن مرد كه دعوى پيغمبرى مىكرد ناپيدا شده است و درها بسته بود. نمىدانيم به زمين فرو رفته است يا به آسمان بالا رفته است. و از حَفص تمار(6) روايت كرده است كه: در آن ايام كه مُعلى بن خنيس(7) را به دار كشيده بودند به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم. فرمود كه: من معلى را به امرى امر فرمودم و مخالفت من كرد و خود را به كشتن داد. و به درستى كه من روزى به او نظر كردم، او را مغموم يافتم. گفتم كه: اى معلى اهل و عيال خود را به خاطر آوردهاى و از مفارقت ايشان محزونى؟ گفت: بله. گفتم: نزديك من بيا. پس دست بر روى او كشيدم و از او پرسيدم كه: اكنون در كجايى؟ گفت: خود را در خانه خود مىبينم و اينك زن من است و اينها فرزندان مناند. من از خانه بيرون آمدم تا ايشان را سير ديد و با زن خود مقاربت كرد. بعد از آن او را طلبيدم و دست بر روى او ماليدم و پرسيدم كه: خود را كجا مىبينى؟ گفت: با شما در مدينهام و اينك منزل شماست. گفتم: اى معلى هركه حديث ما را حفظ كند و مخفى دارد خدا دين و دنياى او را حفظ مىكند. اى معلى اسرار ما را نقل مكنيد كه خود را اسير مردم كنيد. اى معلى هركه احاديث صعب(8) ما را كتمان كند(9) خدا نورى در ميان دو چشم او ساطع(10) گرداند و او را عزيز گرداند در ميان مردم، و هركه افشا كند نميرد مگر اينكه الم(11) حربه و سلاح به او برسد، يا در زنجير و بند بميرد. اى معلى تو كشته خواهى شد؛ مستعد(12) باش. و از عبدالله بن سنان(13) روايت كرده است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ما را حوضى است از مابين بُصرى(14) تا صنعاى(15) يمن. مىخواهى ببينى؟ گفتم: بله؛ فداى تو شوم!
1- مواطن: جمع موطن - جايگاهها. |
پس دست مرا گرفتند و مرا به بيرون مدينه آوردند و پا بر زمين زدند. نگاه كردم. نهرى ديدم كه ساحلش پيدا نيست مگر آنجايى كه ما بر آن ايستادهايم كه مانند جزيرهاى است در ميان اين نهر. پس در اين جزيره نهرى ديدم كه در يك طرفش آب جارى است از برف سفيدتر، و در طرف ديگرش شيرى جارى است از برف سفيدتر، و در ميانش شرابى جارى است از ياقوت رنگينتر، و هيچيك به ديگرى ممزوج نمىشود، و آن سرخى در ميان اين دو سفيدى به مثابهاى خوشنماست كه هرگز چنين چيزى نديده بودم. گفتم: فداى تو گردم! اين نهر از كجا بيرون مىآيد؟ فرمود كه: اين چشمههايى است كه خدا در قرآن وصف فرموده است در بهشت. و در دو كنار اين نهر درختان ديدم حوريان بر اين درختان نشسته، موهاى ايشان به حسنى كه هرگز نديده بودم، و در دست ايشان ظرفها در نهايت لطافت، كه هرگز چنين ظرفى تعقل نكرده بودم و شباهت به ظرفهاى دنيا نداشت. پس حضرت نزديك يك از ايشان رفتند و اشاره فرمودند كه: آب بده. ديدم خم شد و درخت نيز خم شد تا ظرف را پر كرد و به حضرت داد و باز درخت راست شد. پس حضرت به من عطا فرمودند و من بخوردم. و هرگز به آن لذت و لطافت چيزى نخورده بودم، و بويش به مثابه بوى مشك بود. و چون در كاسه نظر كردم سه گونه از شربت در آن بود. عرض كردم كه: فداى تو گردم! هرگز چنين حال مشاهده نكرده بودم و نمىدانستم كه اين قسم غرايب در عالم مىباشد. حضرت فرمود كه: اين كمتر چيزى است كه خدا براى شيعيان ما مهيا كرده است. و چون مؤمن از دنيا مىرود، روحش را به اينجا مىآورند، و در اين باغها سير مىكند و از اين شرابها مىخورد. و دشمن ما كه مىميرد، روحش را به وادى برهوت مىبرند كه صحرايى است در حوالى يمن، و هميشه در عذاب مىباشد و از زقوم(1) و حَميم(2) مىخورد. پس پناه گيريد به خدا از شر آن وادى. و از جابر جعفى روايت كرده است كه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه سؤال نمودم از فرموده خدا كه: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض(3)، چگونه ملكوت آسمان و زمين را به حضرت ابراهيم نمود؟ - و من سرم در زير بود. - حضرت به دست مبارك به جانب بالا اشاره نمود و فرمود كه: به جانب بالا نظر كن. چون سر بالا كردم ديدم كه سقف خانه شكافته و حجابها برخاسته. نورى عظيم ديدم كه ديدهام حيران شد. پس حضرت فرمود كه: حضرت ابراهيم مُلك آسمان و زمين چنين مشاهده نمود. آن گاه فرمود كه: به زير نگاه كن. پس فرمود كه: به بالا نظر كن. چون نظر كردم سقف را به حال خود يافتم. پس دست مرا گرفتند و به خانه ديگر بردند و جامههايى كه پوشيده بودند كندند و جامههاى ديگر پوشيدند و فرمودند كه: چشم بر هم گذار و باز مكن. بعد از ساعتى فرمودند كه: مىدانى در كجايى؟ گفتم: نه؛ فداى تو شوم. فرمود كه: الحال در ظلماتى كه ذوالقرنين به آنجا رسيده بود. گفتم: فداى تو گردم! رخصت مىدهى كه ديده بگشايم؟ فرمود كه: بگشا اما چيزى را نخواهى ديد. چون چشم گشودم از ظلمت جاى پاى خود را نديدم. باز اندكى راه رفتند و فرمودند كه: مىدانى در كجايى؟ گفتم: نه. فرمود كه: بر كنار آب زندگانى ايستادهاى كه خضر از اين آب خورده است.
پس، از اين زمين و از اين عالم بيرون رفتيم و به عالم ديگر درآمديم. و چون پارهاى راه رفتيم، مثل اين عالم خانهها و بناها و مردمان ديديم و از آن عالم به در رفتيم و به عالم سيم داخل شديم شبيه به آن دو عالم، تا بر پنج عالم گذشتيم. آنگاه فرمود كه: اين ملكوت زمين بود و ابراهيم همه اينها را نديده بود، همين ملكوت آسمان را ديده بود. و ملكوت زمين دوازده عالم است، هر عالمى مثل آن عالم اول، و هر امامى از ما كه از دنيا مىرود در يكى از آن عالمها ساكن مىشود، تا امام آخر - كه صاحبالامر است - در عالم اول ساكن شود.
آنگاه فرمود كه: چشم بر هم گذار. چشم بر هم گذاشتم و دست مرا گرفتند. ناگاه خود را در همان خانهاى ديدم كه بيرون رفته بوديم. پس آن جامهها را كندند و جامههاى اول را پوشيدند و به جاى خود نشستند. پرسيدم كه: فداى تو گردم! چند ساعت از روز گذشته است؟ فرمود كه: سه ساعت.
و به سند معتبر از ابوبصير روايت كرده است كه: روزى در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام بودم. پا را بر زمين زدند. پس دريايى عظيم ظاهر شد و كشتيها از نقره در كنار آن دريا ايستاده. به يكى از آن كشتيها سوار شدند و مرا سوار كردند و رفتيم تا به محلى رسيديم كه در آنجا خيمهها از نقره زده بودند. و آن حضرت داخل هر يك از آن خيمهها شدند و بيرون آمدند و فرمودند كه: آن خيمه كه اول داخل شدم خيمه رسول خدا صلىالله عليه و آله بود، و دويم از حضرت اميرالمؤمنين، و سيم از حضرت فاطمه، و چهارم از خديجه، و پنجم از حضرت امام حسن، و ششم از حضرت امام حسين، هفتم از حضرت على بن الحسين، و هشتم از پدرم، و نهم به من تعلق داشت. و هر يكى از ما كه از دنيا مىرود خيمهاى دارد كه در آنجا ساكن مىشود.
1- زقوم: درختى از تيره سنجدها كه داراى ميوهاى است با پوستهاى تلخ و سمى كه باعث التهاب در دهان و دستگاه گوارش مىشود - نام ميوهاى از درختى به همين نام در دوزخ كه به دوزخيان از آن خورانده مىشود. نام آن در آياتى از قرآن آمده است. |
و از صالح بن سعيد(1) روايت نموده كه: حضرت امام على نقى صلواتالله عليه را در كاروانسراى فقرا جا داده بودند. به خدمت حضرت رفتم و گفتم: ايشان چندان سعى در تضييع تو و هتك حرمت تو كردند تا آن كه در چنين جايى تو را ساكن گردانيدند. فرمود كه: يابن سعيد تو هنوز در اين مرتبهاى از معرفت ما؟ پس دست به جانبى حركت دادند. چون نظر كردم باغهاى سبز و حوريان خوشروى خوشبو و غلامان پاكيزه، مانند مرواريد و طبقهاى رطب و انواع ميوهها مشاهده نمودم كه ديدهام حيران شد. فرمود كه: ما هر جا كه هستيم اينها از براى ما مهياست. و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: تمام دنيا در دست امام از بابت پاره گردكانى(2) است كه هيچ چيز از امور دنيا بر او مخفى نيست و آنچه خواهد در آن مىتواند كرد. و به چند سند معتبر از حضرت باقر صلواتالله عليه روايت كرده است كه: ذوالقرنين را مخير گردانيدند ميان سحاب ذلول(3) و سحاب صَعب(4). پس سحاب ذلول و نرم را كه پستتر بود براى خود اختيار كرد و سحاب صعب را كه تندروتر و شديدتر است براى ائمه آلمحمد گذاشت. گفتم كه: صعب كدام است؟ فرمود كه: آن است كه رعد و برق و صاعقه دارد و حضرت صاحبالامر بر آن سوار خواهد شد و به آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه كه پنج زمينش معمور(5) است و دو تا خراب، خواهد گرديد. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام مالك شدند آنچه در زمين است و آنچه در زير زمين است، و دو ابر را بر حضرت عرض(6) كردند، صعب را اختيار فرمود و بر آن سوار شد و بر هفت زمين گذشت. پنج را معمور ديد و دو را خراب. و به اسانيد صحيحه از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: چون حق تعالى اراده مىفرمايد كه امامى را خلق كند، قطرهاى از آب مُزن(7) فرو مىفرستد كه بر گياهى يا ميوهاى بنشيند، و والد او آن را تناول مىكند و جماع مىكند. پس آن نطفه در رحم قرار مىگيرد و خدا امام را از آن خلق مىفرمايد. پس در شكم مادر صدا مىشنود و مىفهمد. و چون به زمين مىآيد بر بازوى راستش مىنويسند كه: و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم.(8) پس چون به سخن و رفتار آمد، عمودى(9) از نور براى او نصب مىكنند كه اعمال جميع خلايق را مىداند و مىبيند. و كلينى و غيره به اسانيد معتبره روايت كردهاند از حضرت صادق عليهالسلام كه: چون خداوند عالميان مىخواهد كه امام را خلق نمايد ملكى را مىفرستد كه شربتى از آب تحت عرش برمىدارد و به امام مىدهد كه تناول مىفرمايد، و از آن آب نطفه منعقد مىشود. و چون به رحم منتقل شد تا چهل روز سخن نمىشنود و بعد از چهل روز آنچه گويند مىشنود. پس چون متولد شد خدا همان ملك را مىفرستد كه آيه را بر بازويش نقش مىنمايد. پس چون به منصب امامت فايز گرديد از براى او منارى از نور بلند مىكنند كه به آن اعمال خلايق را مىداند. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون مادران اوصياى پيغمبران به ايشان حامله مىشوند مادر را سستى به هم مىرسد مانند غش، و تمام آن روز تا شب چنين مىباشد. پس به حال خود مىآيد و از جانب راست خود از يك طرف خانه آوازى مىشنود كه كسى مىگويد كه: حامله شدى به خير و خوبى، و عاقبت تو به خير خواهد بود. بشارت باد تو را به فرزند بردبار دانا. بعد از آن ديگر هيچ سنگينى و المى و اثر حمل در خود نمىيابد. تا چون ماه نهم مىشود آوازها از خانه كه مىباشد، مىشنود. و چون شب ولادت مىرسد نورى در آن خانه ساطع مىشود كه بغير او و پدر امام نمىبيند. و چون متولد مىشود چهار زانو نشسته از پا به زير مىآيد. و چون به زمين مىرسد رو به قبله مىكند و سه مرتبه عطسه مىكند و به انگشت، اشاره مىنمايد و الحمدلله مىگويد، و ناف بريده و ختنه كرده متولد مىشود و دندانهاى پيش دهانش همه روييده مىباشد. و از پيش رويش نورى مىباشد مانند سَبيكه طلا(10)، و در تمام آن شب و روز از دستهايش نور ساطع است. و همچنين پيغمبران نيز چنين متولد مىشوند. و صفار از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت مغرب كه آن را جابُلقا مىگويند، و در آن شهر هفتادهزار امت هستند كه هر امتى از ايشان مثل اين امتاند. و هرگز معصيت خدا نكردهاند و هيچ كار نمىكنند و هيچ چيز
1- صالح بن سعيد: صالح بن سعيد الاحول، از اصحاب امام هادى (ع). |
نمىگويند مگر لعنت بر ابوبكر و عمر و بيزارى از ايشان، و ولايت اهل بيت رسول خدا صلواتالله عليهم. و از هشام بن سالم(1) روايت كرده است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا را شهرى هست در پشت دريا كه وسعت آن به قدر سير چهل روز آفتاب است. و در آن شهر جمعى هستند كه هرگز معصيت الهى نكردهاند و شيطان را نمىشناسند و نمىدانند كه شيطان خلق شده است. و در هر چند گاه ما ايشان را مىبينيم و آنچه احتياج دارند از ما سؤال مىنمايند. و از ما سؤال مىنمايند كيفيت دعا را، و ما تعليم ايشان مىنماييم و مىپرسند كه:قائم آل محمد كى ظهور مىكند؟ و در عبادت و بندگى سعى بسيار مىكنند و شهر ايشان دروازههاى بسيار دارد. از هر دروازهاى تا دروازهاى صد فرسخ مسافت است. و ايشان را تقديس و تنزيه و عبادت بسيار هست كه اگر ايشان را ببينيد، عبادت خود را سهل خواهيد شمرد. و در ميان ايشان كسى هست كه يك ماه سر از سجود برنمىدارد، و خوراك ايشان تسبيح الهى است و پوشش ايشان برگ درختان است. و روهاى ايشان از نور روشن است. و چون يكى از ما را مىبينند بر گرد او مىآيند و از خاك قدمش برمىگيرند براى بركت. و چون وقت نماز ايشان مىشود صداهاى ايشان بلند مىشود مانند باد تند. و در ميانشان جمعى هستند كه هرگز حربه(2) از خود نينداختهاند براى انتظار قائم آل محمد. و از خدا مىطلبند كه به خدمت او مشرف شوند. و عمر هر يك از ايشان هزار سال است. اگر ايشان را ببينى آثار خشوع و شكستگى و فروتنى از ايشان ظاهر است و پيوسته طلب مىكنند امرى را كه موجب قرب به خدا باشد. و چون ما دير به نزد ايشان رفتيم به خدا تقرب مىجويند كه مبادا از غضب الهى باشد. و پيوسته منتظر آن وقت هستند كه وعده ملاقات ما و ايشان است. و هرگز از عبادت سست نمىشوند و به تنگ نمىآيند. و به نحوى كه ما قرآن را تعليم ايشان كردهايم تلاوت مىنمايند. و در ميان آن قرآن چيزى چند هست كه اگر بر اين مردم بخوانيم كافر مىشوند. و اگر چيزى از قرآن بر ايشان مشكل شود از ما مىپرسند، و چون بيان مىكنيم سينههاى ايشان گشاده و منور مىشود و از خدا مىطلبند كه ما را براى ايشان باقى دارد. و مىدانند كه خدا به وجود ما بر ايشان چه نعمتها دارد؛ و قدر ما را مىشناسند. و ايشان با قائم آل محمد عليهمالسلام خروج خواهند كرد و جنگيان ايشان بر ديگران سبقت خواهند گرفت، و هميشه از خدا همين را مىطلبند. و در ميان ايشان پيران و جوانان هستند. چون جوانى پيرى را مىبيند نزد او به مثابه بندگان مىنشيند و تا رخصت نفرمايد برنمىخيزد.
ايشان بهتر از جميع خلق اطاعت امام مىكنند و به هر امرى كه امام ايشان را به آن داشت ترك نمىكنند تا امر ديگر بفرمايد. و اگر ايشان را بر خلق مابين مشرق و مغرب بگمارند، در يك ساعت همه را فانى مىكنند. و حربه در ايشان كار نمىكند و خود شمشيرها از آهن دارند غير اين آهن، كه اگر بر كوه بزنند دونيم مىكنند. و امام به اين لشكر با هند و روم و ترك و ديلم و بربر و هر كه در مابين جابلقا و جابرساست جنگ خواهد كرد. و جابلقا و جابرسا دو شهر است يكى در مشرق و ديگرى در مغرب. و بر هر يك از اهل اديان كه وارد شوند، اول ايشان را به خدا و رسول و دين اسلام بخوانند، و هر كه مسلمان نشود او را بكشند تا آن كه در ميان مشرق و مغرب كسى نماند كه مسلمان نباشد. و به اسانيد معتبره از حضرت امام حسن صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: خدا را شهرى هست در مشرق، و شهرى هست در مغرب، و بر هر يك از اين دو شهر حصارى هست از آهن كه در هر حصارى هفتادهزار در است و از هر درى هفتادهزار طايفه داخل مىشوند كه هريك به لغتى(3) سخن مىگويند كه ديگرى نمىداند. و من جميع آن لغتها را مىدانم. و در آن شهرها و در مابين آن شهرها خدا را حجتى و امامى نيست بغير از من و برادرم. و ماها حجت خداييم بر ايشان.
1- هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. |
در اينكه اهل بيت عليهم السلام كشتى نجات و باب آمرزش اند
و اعلم يا أباذر أن الله عز و جل جعل أهل بيتى فى أمتى كسفينه نوح: من ركبها نجا، و من رغب عنها غرق؛ و مثل باب حطه فى بنى اسرائيل: من دخله كان ءامنا.
و بدان اى ابوذر كه خداوند عالميان اهل بيت مرا در ميان امت من از باب كشتى نوح گردانيده، كه هر كه سوار آن كشتى شد نجات يافت، و هركه نخواست آن را و داخل آن كشتى نشد غرق شد. همچنين اهل بيت من هر كه در كشتى ولايت و محبت و متابعت ايشان مىنشيند از گرداب فتنه و كفر و ضلالت نجات مىيابد، و هركه از جانب ايشان به سوى ديگر ميل مىكند در(4) درياى شقاوت غرق مىشود. و اهل بيت من در اين امت مانند در حطهاند(5) كه در بنىاسرائيل بود كه خدا امر فرمود كه داخل آن در شوند، و هر كه داخل آن در شد از عذاب خدا در دنيا و عقبى ايمن شد. همچنين در اين امت هركه چنگ در
1- هشام بن سالم: از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. |
دامان متابعت ايشان مىزند و از درگاه پيروى و متابعت ايشان خدا را طلب مىكند، از جمله ايمنان است، والا طعمه شيطان و مستحق عذاب و خِذلان(1) است. بدان كه خداوند عالميان امر فرمود بنىاسرائيل را كه:أدخلوا الباب سجدا و قولوا حطه نغفر لكم خطاياكم.(2) و جمعى از مفسرين گفتهاند كه: مراد از در در قريه بيتالمقدس است، يعنى: درآييد به درى از درهاى قريه بيتالمقدس(3) از روى خضوع و شكستگى. يا: چون در كوچك است خم شويد و به ركوع داخل شويد. يا: بعد از داخل شدن، سجده كنيد و استغفار كنيد و بگوييد: خداوندا از گناهان ما بگذر، تا بيامرزيم گناهان شما را. و بعضى گفتهاند كه: در قريه اريحا(4) مراد است. و جمعى از محققين را اعتقاد اين است كه: مراد در آن قبهاى است كه در تيه(5) براى قبله ايشان مقرر كرده بودند و رو به آن نماز مىكردند. پس بعضى ابا كردند و از درهاى ديگر داخل شدند يا داخل نشدند. و بعضى كه از آن در داخل شدند آن عبارت كه استغفار ايشان بود تغيير دادند و به جاى حطه، حنطه(6) گفتند و گندم طلبيدند. پس خدا طاعون بر ايشان گماشت كه در يك ساعت بيست و چهارهزار يا هفتادهزار كس ايشان بمرد. و بدان كه مضمون اين دو تشبيه بليغ كه در اين حديث وارد شده است، در احاديث سنى و شيعه متواتر است و دلالت بر اين مىكند كه در هر باب تسليم و انقياد ايشان بايد نمود و پا از جاده متابعت ايشان به در نبايد گذاشت، و به همين اكتفا نبايد كرد كه نام شيعه بر خود گذارند و در اعمال و اعتقادات از طريقه ايشان به در روند. بلكه ايشاناند وسيله ميان خلق و خدا، و هدايت از غير ايشان حاصل نمىشود.
چنانچه ابن بابويه عليهالرحمه و شيخ طبرسى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كردهاند كه: حضرت فرمود كه: بليه مردم براى ما عظيم شده است. اگر ايشان را مىخوانيم اجابت ما نمىكنند، و اگر ايشان را واگذاريم، به غير ما هدايت نمىيابند. و شيخ طوسى به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: ماييم سبب و وسيله ميان شما و خدا. و شيخ طبرسى در احتجاجات روايت كرده است از عبدالله بن سليمان(7) كه: من در خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام بودم. شخصى از اهل بصره آمد و گفت: حسن بصرى(8) مىگويد كه: آن جماعتى كه علم خود را كتمان مىكنند، گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را متأذى(9) خواهد كرد. حضرت فرمود كه: اگر حسن راست مىگويد پس هلاك شده است مؤمن آل فرعون، و خدا او را به كتمان ايمان و علم مدح كرده است.(10) و هميشه علم مكتوم(11) بود از آن روز كه خدا را به پيغمبرى مبعوث گردانيد. حسن بصرى اگر مىخواهد به جانب راست برود، و اگر مىخواهد به جانب چپ رود، كه علم يافت نمىشود مگر نزد ما. و ابن بابويه رحمه الله به سند معتبر از اسحاق بن اسماعيل(12) روايت كرده كه حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه به او نوشت كه: بهدرستى كه خداوند عالميان به رحمت و احسان خود بر شما فرايض را واجب گردانيد نه از براى آن كه خود محتاج بود به عبادت شما، بلكه از براى احسان و تفضل بر شما،
1- خذلان: خوارى. |
تا آن كه ممتاز گرداند بد را از نيك، و بدكردار را از فرمانبردار، و تا ظاهر گرداند آنچه در سينهها مخفى است، و دلها را پاكيزه گرداند از بديها، و از براى آن كه سبقت جوييد به رحمتهاى او، و منزلتها و رتبههاى شما در بهشت رفيع(1) گردد. پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره و نماز و روزه و زكات و ولايت اهل بيت رسول صلىالله عليهم را، و از براى شما درى مقرر ساخت كه به آن در درهاى فرايض بر شما گشوده مىشود، كه آن ولايت و متابعت اهل بيت است. و از براى شما كليدى از براى گشودن درهاى قرب و راههاى معرفت قرار داده است پيروى ايشان است. اگر نه محمد و اوصياى او صلواتالله عليهم مىبودند، شما حيران مىبوديد از باب بهايم و حيوانات، كه هيچ فريضهاى از فرايض خدا را نمىدانستيد. و آيا داخل شهر مىتوان شد از غير راهش؟ پس چون خدا بر شما منت گذاشت به نصب امامان بعد از پيغمبر شما، فرمود كه: امروز دين شما را كامل گردانيد و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما پسنديدم.(2) و از طرق سنى و شيعه متواتر است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: من شهرستان علمم و تو در آن شهرستانى. و داخل شهر نمىتوان شد مگر از درش. و اخبار در اين باب زياده از حد و حصر است. و چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىشود ايشان نه همين سفينه(3) نجات اين امتاند، بلكه جميع ملائكه و پيغمبران به بركت ولايت ايشان به سعادات فايز گرديدهاند و در جميع شدايد به انوار ايشان پناه بردهاند. و ايشاناند علت غايى(4) ايجاد جميع آسمانها و زمين، و عرش و كرسى، و ملك و جن و انس، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه خطاب به محمد و على فرمودند كه: لولا كما لما خلقت الأفلاك: اگر نه شما مىبوديد من افلاك را خلق نمىكردم. و بيان سر اين اخبار موقوف بر تبيين رمزى است كه موجب انكشاف اين معنى مىشود: بدان كه خداوند عالميان فياض مطلق است و ذات مقدسش مقتضى(5) فيض وجود است. اما قابليت ماده از جانب ممكنات شرط است تا افاضه(6) آن فيض(7) عقلا قبيح نباشد. و كسى كه قابل آن باشد كه چنين بنايى مثل عالم امكان را براى او بنا كنند و چنين مهمانخانهاى را براى او مرتب سازند و در ميدان وسيع عرصه ايجاد، چنين سقفهاى رفيع و بناهاى منيع(8) برپا كنند و چندين هزار سُرادق رفعت(9) و حُجُب جلال(10) را به اوتاد(11) قدرت و اطناب(12) عزت استوار گردانند، و اين عرصه ظلمانى را به چراغهاى نورانى از آفتاب و ماه و ستارگان روشن سازند، و صفايح(13) افلاك و لوح خاك را به انواع زينتها و الوان نقشها بيارايند، و مايده(14) احسانى كه تمام عالم فراگرفته براى او بكشند، و الوان نعمتها و ميوهها و گلها و رياحين(15) براى او حاضر سازند، و نشئه دنيا نمونه حقيرى است از آن، يعنى بهشت اعلا را به انواع حور و قصور(16) بيارايند، و غير متناهى از ملائكه مقربين و جن و طيور و وحوش و بهايم(17) را خادم او گردانند، بزرگوارى مىبايد باشد كه اين كرامتها را سزاوار باشد و اين نوازشها(18) را لايق باشد.
پس اگر ديگران به طفيل او(19) از اين خوان بهرهاى برند، نزد عقلا پسنديده است، و اگر نه، امثال ماها لايق اين كرامتها نيستيم، و براى ما به تنهايى اين قسم تشريفات(20) نزد عقلا قيبح است. چنانچه اگر بالفرض لرى يا كردى يا روستايى ناقص جاهلى نزد پادشاه عظيمالشأنى بيايد و پادشاه بفرمايد كه ميدان را
1- رفيع: بلند - بلند پايه. |
چراغان كنند و انواع فرشها گسترده الوان نعمتهاى پادشاهانه براى او حاضر گردانند و جميع امراى خود را به خدمت او باز دارد، جميع عقلا او را مذمت مىكنند كه اين ادا(1) پادشاهانه نبود، و اين مرد قابل اين كرامت نبود. نهايت اكرام اين مرد اين بود كه ده تومان زر يا كمتر به او بدهند و او را در مجلس حضور(2) هم راه ندهند. و اگر مرد كامل قابل بزرگ عظيمالشأنى بيايد و اين تهيهها براى او بكنند و به طفيل او چندين هزار كرد و روستايى سير(3) كنند و بخورند، بدنما نيست و جميع عقلا مدح مىكنند. و همچنين در اين ماده(4) چون جناب مقدس نبوى و اهل بيت او صلواتالله عليهم اشرف مُكَونات(5) و زبده ممكناتاند، و نهايت آنچه رتبه امكانى از كمالات و استعدادات گنجايش داشته باشد در ايشان مجمتع است، ايشان ماده قابله(6) جميع فيوض و رحمتهايند و هر فيضى و رحمتى اول بر ايشان فايض مىگردد و به طفيل ايشان به مواد قابله ديگر سرايت مىكند در خور استعدادات ايشان. چنانچه نعمت ايجاد كه اول نعمتهاست اول بر آن حضرت فايض گرديد و بعد از آن بر ديگران. چنانچه فرمود كه: أول ما خلق الله نورى.(7) و همچنين معنى نبوت، اول از براى آن جناب حاصل شد و به بركت او به ديگران رسيد، چنانچه فرمود كه: كنت نبيا و ءادم بين الماء و الطين: من پيغمبر بودم و آدم در ميان آب و گل بود. و فرمود كه: ماييم آخران سابقان كه بعد از همه ظاهر شديم و پيش از همه جميع كمالات را داشتيم. و اين است معنى شفاعت كبرى(8) كه از روز اول تا ابد آباد(9)، جميع خيرات و كمالات به وسيله ايشان به جميع خلق فايض گرديده و مىگردد. و اين است سر صلوات بر ايشان كه در جميع مطالب(10) بايد اول بر ايشان صلوات فرستاد و بعد از آن حاجت خود را طلبيد تا برآورده شود. زيرا كه يك علت ناروايى حاجت، عدم قابليت توست. پس چون صلوات فرستادى و براى آن مادههاى قابله، رحمت طلبيدى، مانعى نيست در حق آن حضرت و اهل بيتش؛ البته مستجاب مىشود. و همين كه آب به سرچشمه آمد، هر كس در خور قابليت او از سرچشمه به او بهرهاى مىرسد در خور راهى كه به آن سرچشمه دارد. كسى باشد كه نهرى عظيم از راه ولايت و اخلاص و توسل از آن منبع خيرات و سعادت به سوى خود كنده باشد، از هر رحمتى كه به آنجا مىرسد در خور آن نهر و گنجايش آن بهرهاى مىبرد؛ و كسى كه جوى ضعيفى داشته باشد همان قدر حصه(11) مىيابد. پس معلوم شد كه انتفاع(12) انبيا و مقربان از انوار مقدسه ايشان زياده از ديگران است و منت نعمت ايشان بر پيغمبران و اوصيا و دوستان خدا زياده بر عوام ناس است. چون سخن به اينجا كشيدن اين مطلب را از اين نازكتر بيان مىتوان كرد. بدان كه اين معلوم است كه چندان كه مناسبت ميان فاعل و قابل(13)، و مُفيض و مُستفيض(14) بيشتر است افاضه(15) بيشتر مىشود. بلكه جمعى را اعتقاد اين است كه تا يك قدر مناسبتى نباشد افاضه نمىتواند شد. پس اين ناقصان كه در نهايت مرتبه نقصاند، در استفاضه(16) ايشان از كامل من جميعالوجوه ناچار است از واسطهاى كه از جهات كمال با جناب ذىالجلال(17)يك نوع ارتباطى داشته باشد، و از جهت امكان و عوارض آن، مناسبتى با ممكنات ناقصه داشته باشد كه افاضه و استفاضه به اين دو جهت به عمل آيد. چنانچه در هدايت و ايصال احكام و حكم و حقايق به خلق، اين دو جهت ضرور است. و اشاره مجملى به اين معنى در ابواب نبوت شد، و در بيان معنى قرب نيز اشاره شد.
1- ادا: رفتار. |
و بدان كه چون ايشان مظهر صفات كماليه الهىاند، و به نمونهاى از صفات جلال و جمال او متصف گرديدهاند، ايشان را كلماتالله و اسماءالله مىگويند. و احاديث در اين باب بسيار است. و چنانچه اسماى الهى دلالت بر كمالات او مىكنند، ايشان نيز از اين حيثيت كه به پرتوى از صفات او متصف گرديدهاند دلالت بر صفات او مىكنند، مثل اسم رحمان كه دلالت بر اتصاف الهى به صفت رحمت مىكند. چون رحمت و شفقت رسول خدا صلىالله عليه و آله را مشاهده مىكنى تو را دلالت مىكند بر كمال رحمت خداوندى كه اين رحمت با اين بسيارى، قطرهاى از درياى رحمت اوست؛ و همچنين در جميع كمالات. بلكه دلالت(1) ايشان بر آن كمالات زياده از دلالت اسماست. و اسماى مقدس الهى از اين جهت تأثيرات بر ايشان مترتب است كه دلالت بر آن مُسَمى(2) مىكند. لهذا بر ايشان نيز آثار عجيبه در عالم ظاهر مىگردد كه اسماى مقدس الهىاند و مظهر قدرت و كمالات اويند. و چنانچه پيش دانستى، كُنه ذات و صفات را دانستن محال است، وليكن در انحاى(3) وجوهات صفات و تعبيرات از آن، عارفان را درجات مختلفه مىباشد، و در هر اسمى صاحب هر معرفتى در خور معرفت خود از آن اسم بهرهاى مىيابد. مثلا بلاتشبيه مراتب مردم در معرفت پادشاه مختلف مىباشد. يك مرد كردى مىباشد كه از عظمت پادشاه همين تصور كرده است كه هر وقت كه خواهد اردهدوشاب(4)، او را ميسر است، و اگر خواهد هزار دينار بىزحمت به كسى مىتواند داد. اين مرد پادشاه را به صفات استاد حلوايى و استاد بزاز شناخته. اگر پادشاه به او احسانى كند، در خور شناخت او احسان خواهد كرد. و همچنين تا به مرتبه آن شخصى كه از عظمت پادشاه آن قدر دانسته كه او قادر بر عطاى حكومتهاى عظيم هست و منصبى مىتواند بخشيد كه در سالى آلاف الوف(5) تحصيل مىتواند كرد. پادشاه به چنين شخصى در خور معرفت او مىدهد. و همچنين عارفان را در مراتب معرفت، بلاتشبيه اين تفاوت هست. يك لفظ رحمان را هر عارفى به معنيى مىفهمد و در خور آن معنى فايده مىبرد، تا آن عارف كامل كه نهايت وجوه ممكنه را يافته، به رحمان، فيض ازل و ابد را براى ممكنات مىطلبد و مىرساند. و همچنين در مراتب معرفت رسول خدا و ائمه معصومين صلواتالله عليهم كه اسماى مقدس الهىاند، در خور شناخت و معرفت ايشان، از توسل به ايشان منتفع(6) مىتواند شد.
يك شخص على را مردى شناخته است كه هر مسئله كه مىپرسى مىداند. او على را در مرتبه علامه شناخته، بلكه على را وسليه نكرده؛ علامه را وسيله كرده. و ديگرى على را چنين شناخته كه شبى پانصد كس را مىتواند كشت. او على را نشناخته؛ مالك اشتر را شناخته. و يكى على را چنين شناخته كه اگر شفاعت كند خدا هزار تومان به او مىدهد. تا به مرتبه آن بزرگى كه على را در مرتبه كمال شناخته؛ اگر نام على را بر آسمان بخواند از يكديگر مىپاشد، و اگر بر زمين بخواند مىگدازد. چنانچه در احاديث بسيار هست كه نامهاى ايشان را بر عرش نوشتند، عرش قرار گرفت؛ و بر كرسى نوشتند، برپا ايستاد؛ و بر آسمانها نوشتند، بلند شدند؛ و بر زمين نوشتند، قرار گرفت؛ و بر كوهها نوشتند، ثابت گرديدند و دوستان ايشان را به تجربه معلوم است كه در وقت دعا در خور آن ربط و معرفت و توسلى كه به ايشان حاصل مىشود همان قدر استشفاع(7) به ايشان نفع مىكند. و اگر اين معنى را از اين نازكتر ذكر كنيم سخن دقيق مىشود و مطلب مخفىتر مىشود.
بعضى تمثيلى ذكر كردهاند از براى وضوح اين معنى كه: يك فيلى را بردند به شهر كوران. چون شنيدند كه چنين خلق عظيم به شهر ايشان آمده، همگى به سير آن جمع شدند و دست بر آن مىماليدند. يكى از ايشان دست بر گوش آن ماليد، و يكى دست بر خرطوم آن ماليد، و يكى دندانش را لمس كرد و يكى بدنش را و يكى دُمش را. و چون فيل را بردند اينها با يكديگر نشستند و به وصف آن شروع كردند و در ميان ايشان نزاع شد. آن كه گوشش را لمس كرده بود گفت: فيل يك چيز پهنى است از باب گليم. ديگرى كه خرطومش را يافته بود گفت: غلط كردى؛ از بابت ناو(8)، دراز است و ميان تهى. و هريك به آنچه از آن يافته بودند تعبير كردند و نزاع ايشان به طول انجاميد. مرد بينايى كه فيل را درست ديده بود در ميان ايشان حكم شد و گفت: هيچ يك آن را نشناختهايد اما هر يك راهى به آن بردهايد بلاتشبيه كوران عالم امكان و جهالت را در معرفت واجبالوجود و دوستان او كه مُتَخَلِق(9) به اخلاق او شدهاند چنين حالتى هست. و در اين مقام گنجايش زياده از اين سخن نيست. و اين مضامين در اخبار بسيار ظاهر مىشود. چنانچه ابن بابويه به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خدا خلق نكرده است خلقى را كه از من بهتر و گراميتر باشد نزد او. گفتم: يا رسول الله تو افضلى يا جبرئيل؟ فرمود كه: يا على خدا
1- دلالت: رابطهاى بين دو چيز كه از يكى و از علم به يكى بتوان به ديگرى يا به علم به ديگرى رسيد. |
انبياى مرسل را افضل گردانيده است از ملائكه مقرب، و مرا بر جميع پيغمبران تفضيل داده است. و بعد از من تو را و ائمه بعد از تو را بر همه تفضيل و زيادتى داده و ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران دوستان مايند. يا على آنهايى كه حاملان عرشاند و بر دور عرش مىباشند، تسبيح(1) و تحميد(2) خداوند خود مىكنند و استغفار مىكنند براى آن جماعتى كه ايمان به ولايت ما آوردهاند. يا على اگرنه ماها بوديم، خدا نه آدم را خلق مىكرد و نه حوا را، و نه بهشت را و نه دوزخ را، و نه آسمان را و نه زمين را. و چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه ما پيش از ايشان خدا را شناختيم و تسبيح و تقديس و تنزيه(3) خدا كرديم. زيرا كه اول چيزى را كه خدا خلق كرد ارواح ما بود. پس ما را گويا گردانيد به توحيد و تحميد خود كه او را به يگانگى ياد كنيم و حمد او بكنيم؛ بعد از آن ملائكه را خلق كرد. و ارواح ما يك نور بود. چون ارواح ما را ملائكه ديدند، بسيار عظيم نمود در نظر ايشان. پس گفتيم: سبحانالله(4) تا آن كه بدانند كه ما خلق آفريده خداييم و خدا منزه(5) است از اين كه به ما شباهتى داشته باشد يا آن كه صفات ممكنات در او باشد. پس چون ملائكه تسبيح ما را شنيدند خدا را تسبيح كردند و خدا را منزه از صفات ما دانستند. و چون بزرگوارى شأن ما را مشاهده نمودند لا اله الا الله گفتيم تا بدانند ملائكه كه خدا شريك در بزرگوارى و عظمت ندارد و ما بندگان خداييم و در عظمت و خداوندى او شريك نيستيم. پس ايشان گفتند: لا اله الا الله. پس چون رفعت(6) محل و درجه ما را ديدند ما گفتيم: الله أكبر(7) تا بدانند ملائكه كه خداى از آن عظيمتر است كه كسى بدون توفيق و تأييد او نزد او رتبه و منزلت تواند به هم رسانيد. آنگاه گفتند: الله أكبر. پس چون قوت و قدرت و غلبه ما را مشاهده كردند گفتيم: لا حول و لا قوه الا بالله(8) تا بدانند كه قوت و قدرت و توانايى ما از خداوند ماست. پس چون دانستند كه خدا چه نعمتها به ما كرامت فرموده و اطاعت ما را بر جميع خلق لازم گردانيده، ما گفتيم: الحمدلله(9) تا بدانند ملائكه كه خدا از جانب ما مستحق حمد و ثناست بر اين نعمتهاى عظيم كه به ما انعام فرموده. پس ملائكه گفتند: الحمدلله. پس به بركت ما هدايت يافتند ملائكه به تسبيح و تهليل(10) و تحميد و توحيد(11) و تمجيد(12) خدا. پس حق تعالى حضرت آدم را خلق فرمود و ما را در صُلب(13) او به وديعه(14) سپرده و امر فرمود ملائكه را كه حضرت آدم را سجده كنند از براى تعظيم و تكريم ما كه در صلب آدم بوديم. و سجود ايشان سجده بندگى خدا بود، و سجده تكريم و اطاعت آدم بود چون ما در صلب وى بوديم. پس چگونه ما افضل از ملائكه نباشيم و حال آن كه جميع ملائكه سجده آدم از براى تكريم ما كردند. و به درستى كه چون مرا به آسمانها عروج فرمودند جبرئيل اذان و اقامه گفت و گفت: يا محمد پيش بايست تا با تو نماز كنيم. من گفتم كه: يا جبرئيل من بر تو تقديم بجويم(15)؟
1- تسبيح: گفتن سبحانالله - خدا را به پاكى ياد كردن. |
گفت: آرى؛ زيرا كه خدا پيغمبرانش را بر جميع ملائكه تفضيل(1) داده است و تو را به خصوص بر جميع خلق تفضيل داده است. پس من مقدم شدم و با من نماز گزاردند و فخر نمىكنم. پس چون به حجابهاى نور رسيدم جبرئيل گفت كه: پيش برو يا محمد كه من در اينجا مىمانم. گفتم: در چنين جايى مرا تنها مىگذارى؟ جبرئيل گفت كه: يا محمد اين نهايت اندازهاى است كه خدا براى من مقرر ساخته است و اگر از اين حد درگذرم بالهاى من مىسوزد. پس فرو رفتم در درياهاى نور و رسيدم به آنجايى كه خدا مىخواست از اعلاى درجات ملكوت و مُلك. پس ندا به من رسيد كه: يا محمد. گفتم: لبيك ربى و سعديك. تباركت و تعاليت.(2) پس ندا رسيد كه: اى محمد تو بنده منى و من پروردگار توام. مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن در جميع امور. به درستى كه نور منى در ميان بندگان من، و فرستاده منى به سوى خلق، و حجت منى بر جميع خلايق. از براى تو و متابعان تو بهشت را خلق كردهام، و از براى مخالفان تو جهنم را خلق كردهام، و از براى اوصياى تو كرامت خود را واجب گردانيدهام، و از براى شيعيان ايشان ثواب خود را لازم ساختهام. گفتم: خداوندا اوصياى من كيستند؟ ندا رسيد كه: اى محمد اوصياى تو آنهايند كه بر ساق عرش(3) نام ايشان نوشته است. چون نظر به ساق عرش كردم دوازده نور ديدم، بر هر نورى سطرى سبز بود كه بر او نام وصيى از اوصياى من نوشته بود؛ اول ايشان على بن ابىطالب و آخر ايشان مهدى امت من. گفتم: خداوندا اينها اوصياى مناند بعد از من؟ ندا رسيد كه: يا محمد اينها اوليا و دوستان و اوصيا و برگزيدگان مناند، و حجتهاى مناند بعد از تو بر جميع خلايق. و ايشان اوصيا و خليفههاى تواند و بهترين خلق مناند بعد از تو. به عزت و جلال خودم سوگند كه به ايشان دين خود را ظاهر گردانم، و كلمه حق را به ايشان بلند گردانم، و به آخرين ايشان زمين را از دشمنان خود پاك گردانم، و او را بر مشرق و مغرب زمين مسلط گردانم، و بادها را مسخر او كنم، و ابرهاى صعب را ذليل او گردانم، و او را بر آسمانها بالا برم، و او را به لشكرهاى خود يارى كنم، و ملائكه را مددكار او گردانم، تا آن كه دين حق بلند شود و جميع خلق به يگانگى من اقرار كنند. پس ملك و پادشاهى او را دايم گردانم و دولت حق تا روز قيامت از دوستان من به در نرود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: چون جبرئيل به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىآمد در خدمت آن حضرت مانند بندگان مىنشست و تا رخصت نمىفرمود آن حضرت، او داخل نمىشد. و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه روايت كرده است كه: از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله پرسيدند كه: على بن ابىطالب افضل است يا ملائكه؟ حضرت فرمود كه: ملائكه شرف نيافتند مگر به محبت محمد و على و قبول ولايت ايشان. و هر كس از محبان على كه دل خود را از غش(4) و دغل(5) و كينه و حسد و گناهان پاك كند او افضل است از ملائكه و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: يهوديى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: تو افضلى يا موسى بن عمران؟ حضرت فرمود كه: خوب نيست كه آدمى تعريف خود كند. وليكن مرا ضرور است، مىگويم: چون حضرت آدم خطيئهاى(6) از او صادر شد توبهاش اين بود كه: خداوندا از تو سؤال(7) مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا بيامرزى. پس خدا توبهاش را قبول فرمود. و نوح چون به كشتى نشست و از غرق ترسيد گفت: خداوندا از تو سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از غرق نجات دهى. پس خدا او را نجات داد. و ابراهيم را چون به آتش افكندند گفت: خداوندا از تو سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا از آتش نجات دهى. پس خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد. و موسى چون عصايش را انداخت و ترسيد گفت: خداوندا سؤال مىكنم به حق محمد و آل محمد كه مرا ايمن گردانى. پس خدا فرمود كه: مترس كه تو بر ايشان غالبى.
1- تفضيل: فضيلت - برترى. |
اى يهودى اگر موسى مرا درمىيافت و ايمان به پيغمبرى من نمىآورد، ايمان او هيچ نفع نمىداد او را، و پيغمبرى، او را فايده نمىكرد. اى يهودى يكى از فرزندان من مهدى است كه چون بيرون آيد، عيسى بن مريم از آسمان براى يارى او فرود آيد و او را مقدم دارد و در پى او نماز گزارد. و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام گفت كه: يا على حق تعالى مرا از ميان جميع مردان عالميان برگزيد و بعد از من تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد(1)، پس ائمه فرزندان تو را از جميع مردان عالم اختيار كرد، پس فاطمه را از جميع زنان عالم اختيار كرد. و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در روزى كه از ذريت(2) آدم پيمان مىگرفتند(3)، از جميع ملائكه و پيغمبران و ساير خلق به اين نحو پيمان گرفتند كه: آيا من پروردگار شما نيستم؟ و محمد پيغمبر شما نيست؟ و على امام شما نيست؟ و امامان هاديان از فرزندان او امامان شما نيستند؟ همه گفتند: بلى. و هر كه سبقت گرفت به اين اقرار، و عزم بر نگاه داشتن اين پيمان بيشتر داشت، از پيغمبران اولوالعزم شدند و هر ملكى كه قبول ولايت بيشتر كرد مقرب شد.
يا أباذر احفظ(4) ما اوصيك به تكن سعيدا فى الدنيا و الأخره. يا أباذر نعمتان مغبون فيهما كثير من الناس: الصحه، و الفراغ. يا أباذر اغتنم خمسا قبل خمس: شبابك قبل هرمك، و صحتك قبل سقمك، و غناك قبل فقرك، و فراغك قبل شغلك، و حياتك قبل موتك. يا أباذر اياك و التسويف بأملك. فانك بيومك و لست بما بعده. فان يكن غد لك، فكن فى الغد كما كنت فى اليوم، و ان لم يكن غد لك، لم تندم على ما فرطت فى اليوم. يا أباذر كم مستقبل يوما لا يستكمله، و منتظر غدا لا يبلغه. يا أباذر لو نظرت الى الأجل و مسيره، لأبغضت الأمل و غروره. يا أباذر كن كأنك فى الدنيا غريب، أو كعابر سبيل، و عد نفسك من أصحاب القبور. يا أباذر اذا أصبحت، فلا تحدث نفسك بالمساء، و اذا أمسيت فلا تحدث نفسك بالصباح. و خذ من صحتك قبل سقمك، و من حياتك قبل موتك، فانك لا تدرى ما اسمك غدا. يا أباذر اياك أن تدركك الصرعه عند الغره(5)، فلا تمكن من الرجعه، و لا يحمدك من خلفت بما تركت، و لا يعذرك من تقدم عليه بما اشتغلت به. يا أباذر ما رأيت كالنار نام هاربها، و لا مثل الجنه نام طالبها. يا أباذر كن على عمرك أشح منك على درهمك و دينارك. يا أباذر هل ينتظر أحدكم الا غنى مطغيا، أو فقرا منسيا، أو مرضا مفسدا، أو هرما مفنيا، أو موتا مجهزا، أو الدجال فانه شر غائب ينتظر، أو الساعه و الساعه أدهى و أمر(6).
1- اختيار كردن: برگزيدن. |
اى ابوذر حفظ كن آنچه من تو را به آن وصيت مىكنم، و عمل نما تا سعادتمند گردى در دنيا و آخرت.
اى ابوذر دو نعمت است كه غبن دارند(1) در آن دو نعمت بسيارى از مردم: يكى صحت بدن و اعضا و جوارح، و يكى فراغ(2) و فرصت و مجال. (يعنى در اين دو نعمت فريب مىخورند و غنيمت نمىشمارند و مىگذارند كه از دستشان مىرود و بعد از آن حسرت مىخورند و فايده ندارد.) (و در احاديث ديگر مفتون - به فا - وارد شده است، يعنى:
باعث فتنه ايشان است و ايشان را از خدا غافل مىگرداند.)
اى ابوذر غنيمت شمار و قدر بدان پنج چيز را پيش از پنج چيز: جوانى را پيش از پيرى (كه چون پير شدى بندگى نمىتوانى كرد و حسرت خواهى خورد)؛ و غنيمت دان صحت و تندرستى را پيش از بيمارى (كه چون بيمار شوى عبادت نمىتوان كرد چنانچه در صحت مىتوانى كرد)؛ و قدر بدان توانگرى را پيش از آن كه فقير شوى (و آنچه خواهى در راه خدا نتوانى داد و حسرت توانگرى را برى، يا به علت فقر از عبادت بازمانى)؛ و غنيمت دان فارغ بودن را پيش از آن كه مشغول شوى (به چيزى چند كه به سبب آن فرصت عبادت نداشته باشى)؛ و مغتنم دان زندگى را پيش از مرگ (كه بعد از مرگ هيچ چارهاى نتوانى كرد).
اى ابوذر زينهار كه تأخير كارهاى خير مكن به طول امل و آرزوها، كه: بعد از اين خواهم كرد. به درستى كه اين روز كه در دست توست همين را دارى و بعد از اين را نمىدانى كه خواهى داشت. پس امروز را صرف كار خود كن، كه اگر فردا زنده باشى در فردا هم چنان باشى كه امروز بودى. و اگر فردا از عمر تو نباشد نادم و پشيمان نباشى كه چرا امروز را ضايع كردى و حال آن كه آخر عمر تو بود.
اى ابوذر چه بسيار كسى كه روزى در پيش داشته باشد و آن روز را تمام نكرده بميرد. و چه بسيار كسى كه انتظار فردا برد و به آن نرسد.
اى ابوذر اگر ببينى اجل خود و تندى رفتار او را كه چه زود مىآيد، و عمر چه به سرعت مىگذرد، هر آينه دشمن خواهى داشت آرزوهاى دور و دراز خود را و فريب آن نخواهى خورد. اى ابوذر در دنيا مانند غريبى باش كه به غربتى درآيد، و آن را وطن خود نشمارد، يا مسافرى كه به منزلى فرود آيد و قصد اقامت ننمايد. و خود را از اصحاب قبور بشمار (و قبر را منزل خود دان و در تعمير و آبادانى آن همت بگمار).
اى ابوذر چون صبح كنى در خاطر خود فكر شام را راه مده و شام را از عمر خود حساب مكن. و چون شام كنى خيال صبح و انديشه آن را در خاطر مگذران. و از صحت خود توشه بگير پيش از بيمارى، و از زندگى بهره بردار پيش از مردن كه نمىدانى كه فردا چه نام خواهى داشت (نام زندگان خواهى داشت يا نام مردگان، يا آن كه در روز قيامت نمىدانى كه نام سُعدا(3) خواهى داشت يا نام اشقيا(4).
اى ابوذر بينديش كه مبادا پا درآيى و بميرى در هنگام غفلت (در جمع دنيا). پس تو را رخصت برگشتن نباشد كه كار خود درست كنى. و وارث تو تو را مدح نكند به آنچه از براى او گذاشتهاى، و آن (خداوندى) كه به نزد او رفتهاى تو را معذور ندارد در آن چيزهايى كه مشغول آنها شدهاى (و بندگى او را براى آنها ترك كردهاى).
اى ابوذر نديدم چون آتش جهنم چيزى را كه گريزنده از آن خواب كند و غافل باشد (زيرا كه كسى كه از امر سهلى خايف و گريزان است از خوف آن خواب نمىكند. و آتش جهنم با اين عظمت جمعى كه دعواى خوف از آن مىكنند به خواب مىروند، بلكه هميشه در خواباند). و نديدم مثل بهشت چيزى را كه طلبكننده و خواهان آن به خواب كند (زيرا كه مردم از براى لذتهاى سهل(5) دنياى فانى خواب را بر خود حرام مىكنند و سعى در تحصيل آن مىنمايند، و طالبان بهشت ابدى و نعيم(6) نامتناهى پيوسته در خواباند).
اى ابوذر قدر عمر را بدان و بر عمر خود بخيلتر باش (كه ضايع نشود) از دينار و درهم. اى ابوذر هر يك از شما يكى از چند چيز را انتظار مىبريد و در پيش داريد: يا توانگرى كه به هم رسانيد و طاغى شويد (و به سبب آن از سعادت ابد محروم شويد)؛ يا فقر و بيچيزى كه به سبب آن خدا را فراموش كنيد؛ يا بيمارى كه شما را فاسد گرداند و از صلاح بازدارد؛ يا پيرى كه شما را از كار بيندازد؛ يا مرگى كه به سرعت در رسد و مهلت ندهد؛ يا فتنه دجال كه شرى است غايب و مىرسد؛ يا قيامت برپاى شود، و قيامت از همه چيز عظيمتر و تلختر است.
1- غبن داشتن: زيان داشتن - ضرر بردن. |
توضيح اين كلمات طريفه(1) و مواعظ شريفه در ضمن سه مقصد مىنمايد.
مقصد اول: اهتمام در عمل و احتراز از طول اَمل
بدان كه مفاد اين نصايح شافيه(2)، اهتمام در عمل و احتراز(3) از طول امل(4) است. و طول امل از امهات(5) صفات ذميمه(6) است، و مورث(7) چهار خصلت است: اول: كسل(8) و ترك طاعت(9). زيرا كه شيطان او را از اين راه فريب مىدهد كه: فرصت بسيار است و عمر دراز است؛ در هنگام پيرى عبادت مىتوان كرد. ايام جوانى را صرف عيش و طرب مىبايد كرد.
دويم آن كه: باعث ترك توبه مىشود و تأخير مىكند توبه را، به گمان اينكه مهلت خواد يافت. تا مرگ به ناگاه او را بگيرد و مهلت ندهد.
سيم آن كه: باعث حرص بر جمع(10) مال و تحصيل امور لازمه آن مىشود براى آن كه چون گمان عمر بسيار به خود دارد به اندازه آن تحصيل مايحتاج خود مىكند؛ چون اعتماد بر خداوند خود ندارد و نمىداند كه اگر خدا خواهد، او را زود فقير مىكند و آنچه تحصيل كرده است به كار او نمىآيد، و اگر خدا مصلحت داند، اگر به كار خدا باشد خدا او را توانگر مىكند.
چهارم آن كه: باعث قساوت قلب و فراموشى آخرت مىگردد. و اين صفات ذميمه مايه شقاوت ابدى است.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: خصلتى كه از آن بيشتر بر شما مىترسم دو خصلت است: يكى متابعت خواهشهاى نفس كردن، و يكى طول امل. اما متابعت هواهاى نفسانى، پس آدمى را از قبول حق و متابعت آن منع مىكند و باز مىدارد. و اما طول امل، پس موجب فراموشى آخرت مىگردد. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هركه املش دراز است عملش نيكو نيست. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: صلاح اول(11) اين امت به زهد و يقين است، و فساد آخر(12) ايشان به بُخل(13) و طول امل است. ايضا از آن حضرت منقول است كه: به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: يا على چهار خصلت است كه از شقاوت ناشى مىشود: خشكى ديده(14)، و سنگينى دل، و درازى امل، و محبت بقاى بسيار در دنيا و در حديث ديگر فرمود كه: پير مىشود فرزند آدم، و جوان مىشود در او دو خصلت: حرص، و طول امل و بدان كه معالجه اين درد مزمن(15) به بسيارى ياد مرگ و شدايد(16) بعد از مرگ، و تفكر در عدم اعتبار عمر و سرعت انقضاى(17) آن مىشود. چه، ظاهر است كه مرگ را به پير و جوان يك نسبت است، بلكه به جوانان نزديكتر است، و هر روز يك شخص از همسنان اين كس مىميرد. در حال او تفكر نمايد كه
1- طريفه: مؤنث طريف - تازه - نو - نغز - نيكو. |
ممكن بود كه من به جاى او مرده باشم و اكنون حسرتهاى عظيم داشته باشم. و در بدن خود تفكر نمايد كه هر ساعت در خرابى و انهدام است، و در هر روز يك قوتى از قوا و عضوى از اعضاى او ضعيف و باطل مىشود، و هر لحظه چندين پيك مرگ به او مىرسد و مطالعه نمايد در مواعظ و نصايحى كه از رسول و ائمه صلواتالله عليهم رسيده و به ديده ايمان نظر نمايد و به سمع يقين قبول كند؛ زيرا كه ايشان طبيب نفوس خلايقاند و مواعظ و حكمى كه از ايشان رسيده نسخههاى معالجه دردهاى نفوس خلايق است. و به مقابر(1) برود و از احوال ايشان پند بگيرد.
چنانچه منقول است از عُبايه بن ربعى(2) كه: جوانى بود از انصار. بسيار مىآمد به مجلس عبدالله بن عباس، و عبدالله او را گرامى مىداشت و نزديك خود مىنشانيد. روزى به عبدالله گفتند كه: تو اين جوان را اين قدر اكرام مىنمايى، و اين مرد بدى است و شبها مىرود و قبرها را مىشكافد و كفن مردهها را مىدزدد. عبدالله شبى براى استعلام(3) اين حال به قبرستان رفت و پنهان شد. ديد كه اين جوان آمد و به يك قبر كنده داخل شد و در لحد(4) خوابيد و آواز بلند كرد كه: واى بر من در روزى كه تنها داخل اين لحد شودم و زمين از زير من گويد كه: تو را وسعت مباد، و خوش مباد منزل تو. تو كه بر روى من راه مىرفتى، من تو را دشمن مىداشتم. پس چون(5) تو را خواهم كه در ميان من درآمدهاى؟ واى بر من در روزى كه از قبر بيرون آيم و پيغمبران و ملائكه در صفها ايستاده باشند. در آن روز مرا از عدالت تو كه نجات خواهد داد، و از دست جماعتى كه بر ايشان ظلم كردهام مرا كه رها خواهد كرد، و از آتش جهنم كه مرا امان خواهد بخشيد؟ معصيت كردهام خداوندى را كه سزاوار آن نبود كه او را معصيت كنم. و مكرر با او عهد كردم كه گناه نكنم و از من راستى و وفا نديد. و امثال اين سخنان را مكرر مىگفت و مىگريست. چون از قبر بيرون آمد عبدالله او را در بر گرفت و دست در گردنش كرد و گفت كه: نيكو نباشى(6) تو، و چه خوب گناهان و خطاها را نبش مىكنى و مىشكافى! و از هم جدا شدند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بسيار ياد كنيد مرگ را، و بيرون آمدن از قبرها را، و ايستادن نزد خداوند خود را در مقام حساب، تا مصيبتهاى دنيا بر شما آسان شود و فرمود كه: هر كه فردا را از اجل(7) خود حساب كند، مصاحبت مرگ را نيكو نكرده است و او را نشناخته است و در وصيتى كه در هنگام وفات فرمود گفت: اى فرزند! امل و آرزوهاى خود را كوتاه كن، و مرگ را ياد كن، و دنيا را ترك كن. به درستى كه تو در گرو مرگى، و نشانه بلاهاى دنيايى، و مغلوب دردها و محنتهايى.
و به اهل مصر نوشتند كه: اى بندگان خدا كسى از مرگ نجات نمىيابد. پس حذر كنيد از آن پيش از آن كه به شما رسد. و تهيه آن را درست كنيد. به درستى كه بر همه احاطه كرده است. اگر مىايستيد شما را مىگيرد، و اگر مىگريزيد در مىيابد. و او از سايه به شما نزديكتر است. و مرگ بر پيشانى همه بسته است. و دنيا را از پى شما برهم مىپيچند. و عنقريب تمام شده است. پس هرگاه كه شهوات نفسانى با شما منازعه كند بسيار ياد كنيد مرگ را. و مرگ از براى موعظه و پند كافى است. و رسول خدا صلىالله عليه و آله بسيار وصيت مىفرمود اصحابش را به ياد مرگ، و مىگفت كه: بسيار به خاطر آوريد مرگ را، به درستى كه آن، شكننده لذات است و حايل است ميان شما و خواهشهاى نفسانى. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر حيوانات از مرگ آن قدر كه شما مىدانيد مىدانستند، يك گوشت فربه از ايشان نمىخورديد و از ياد مرگ لاغر مىشدند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: فرزند آدم را چون آخر روز دنيا و اول روز آخرت مىرسد، مثال اهل و فرزندان و مال و عمل او را در نظر او مىآورند. پس آنگاه رو به مال مىكند و مىگويد كه: والله كه من بسيار حريص بودم در جمع تو، و بخيل بودم در صرف كردن تو. الحال چه مدد مىكنى مرا؟ جواب گويد كه: كفن خود را از من بگير. پس به جانب فرزندان التفات نمايد و گويد كه: والله كه شما را بسيار دوست مىداشتم و حمايت شما مىكردم. امروز براى من چه چيز داريد؟ گويند: تو را به قبر مىرسانيم و در خاك پنهان مىكنيم.
1- مقابر: جمع مقبر مقبره - گورستانها. |
پس رو به عمل خود كند و گويد كه: والله كه خواهان تو نبودم و بر من گران و دشوار بودى. امروز مرا چه مدد مىنمايى؟ گويد كه: قرين توام در قبر تو، و چون محشور مىشوى با توام، تا من و تو را بر خدا عرض(1) كنند. پس اگر دوست خدا باشد، شخصى به نزد او مىآيد از همه كس خوشبوتر و خوشروتر و جامههاى فاخر پوشيده، و مىگويد كه: بشارت باد تو را به نسيم و گلهاى بهشت و نعمت ابدى. خوش آمدهاى. مىپرسد كه: تو كيستى؟ مىگويد كه: من عمل صالح توام و چون از دنيا به در مىروى جاى تو بهشت است.
و چون مُرد، غسل دهندهاش را مىشناسد، و قسم مىدهد آنها را كه جنازهاش را برداشتهاند كه: مرا زود ببريد. پس چون او را داخل قبر مىكنند، دو ملك مىآيند كه مويهايشان را بر زمين مىكشند و به پاى خود زمين را مىشكافند. صداى ايشان مانند رعد بلندآواز، و چشمهاى ايشان مثل برق بسيار روشن. و مىگويند: كيست خداى تو؟ و چيست دين تو؟ و كيست پيغمبر تو؟ و كيست امام تو؟ پس چون جواب گفت، مىگويند: خدا تو را ثابت بدارد در آنچه دوست مىدارى و پسنديده توست. پس قبر(2) او را فراخ مىكنند آن قدر كه چشم كار كند. و درى از بهشت به قبر او مىگشايند و مىگويند كه: خواب كن با فرح و شادى و راحت و اگر دشمن خدا باشد، شخصى به نزد او مىآيد در نهايت زشتى و بدبويى، و مىگويد: بشارت باد تو را به حَميم(3) و آتش جحيم(4). و غسل دهنده خود را مىشناسد. و قسم مىدهد حاملانش را كه او را نگاه دارند و نبرند. پس چون داخل قبر مىشود دو ملك به نزد او مىآيند و كفن را از او دور مىكنند و از خدا و پيغمبر و دين و امام او مىپرسند. مىگويد كه: نمىدانم. مىگويند كه: هرگز ندانى و هدايت نيابى. پس گرزى بر او مىزنند كه هيچ جانورى نيست كه صداى آن را نشنود و نترسد مگر جن و انس. و درى از جهنم به قبر او مىگشايند و مىگويند: بخواب به بدترين حالى. و چنان قبر بر او تنگ مىشود و او را فشارى مىدهد كه مغز سرش از ناخنهاى پايش به در مىرود. و بر او مسلط مىگرداند حق تعالى مارها و عقربها و جانوران زمين را كه او را گزند تا روزى كه مبعوث شود. و از بس كه در شدت است آرزو مىكند كه قيامت قائم شود.
و حضرت باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىفرمود كه:
من قبل از نبوت، گوسفندان مىچرانيدم، و هيچ پيغمبرى نيست مگر اينكه گوسفند چرانيده. پس من گاهى مىديدم كه جميع گوسفندان بىسببى خايف مىشدند و از چرا مىايستادند. چون جبرئيل نازل شد از سبب آن پرسيدم. فرمود كه: كافر را در قبر ضربتى مىزنند كه بغير جن و انس جميع مخلوقات صداى آن را مىشنوند و ترسان مىشوند و به سند معتبر از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: چون دشمن خدا را برمىدارند و به جانب قبر مىبرند، ندا مىكند حاملان خود را كه: اى برادران نمىشنويد؟ شكايت مىكند به شما برادر شقى شما. دشمن خدا شيطان جن و انس مرا فريب داد و به بلا انداخت و الحال به فرياد من نمىرسد و قسم مىخورد كه خيرخواه من است و مرا فريب داد. شكايت مىكنم به شما دنيا را كه مرا مغرور كرد، و چون بر او اعتماد كردم و دل بر او بستم مرا بر زمين انداخت. و شكايت مىكنم به شما دوستانى را كه به خواهش نفس يار خود كرده بودم. مرا اميدها دادند، امروز از من بيزار شدند و تنها گذاشتند. و شكايت مىكنم به شما فرزندان خود را كه حمايت ايشان كردم، و ايشان را بر جان خود اختيار كردم، و مالم را خوردند و مرا واگذاشتند. و شكايت مىكنم به شما مالى را كه حق خدا را از آن ندادم، و وبال(5) و عذابش بر من است و نفعش را ديگران مىبرند. و شكايت مىكنم به شما خانهاى را كه مايه خود را صرف تعمير آن كردم و ديگران در آن ساكن شدند. و شكايت مىكنم به شما بسيار ماندن در قبرى را كه ندا مىكند كه: منم خانهاى كه بدنها در آن كرم مىشود؛ منم خانه تاريكى و وحشت و تنگى.
1- عرض: عرضه. |
اى برادران تا مىتوانيد مرا نگاه داريد و دير ببريد، و شما حذر كنيد از آنچه من به آن مبتلا شدهام. به درستى كه مرا بشارت دادهاند به آتش جهنم و خوارى و مذلت ابدى و غضب خداوند جبار. واحسرتاه بر آنچه تقصير(1) كردم در فرمان خدا و دوستان او. پس نالهها و گريههاى دراز كه در پيش دارم. نه شفاعت كنندهاى دارم كه سخنش را شنوند، و نه دوستى كه مرا رحم كند. كاشكى مرا برمىگردانيدند تا داخل مؤمنان مىشدم و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: قبر هر روز مردم را ندا مىكند كه: منم خانه غربت. و منم خانه تنهايى و وحشت. منم خانه كرم و جانوران. منم قبر كه باغىام از باغهاى بهشت، يا گوى(2)از گوىهاى جهنم. و از حضرت امام محمدباقر عليهالسلام مروى است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: زينهار، زينهار! مرگ را ياد كنيد كه چارهاى از مرگ نيست. اينك مرگ رسيد با روح(3) و راحت و نعمت ابدى براى آنان كه از براى بهشت سعى كردند، و با شقاوت و ندامت و عذاب ابد براى آنان كه فريب خوردند و براى او سعى كردند. كسى كه دوستى خدا و سعادت ابد براى او لازم شده است، اجل او در ميان دو چشم اوست و امل او در پس پشت او. و كسى كه دوستى شيطان و شقاوت ابد براى او واجب گرديده، آرزوهاى او در ميان دو چشم اوست و اجل او در پس پشت او. و از آن حضرت پرسيدند كه: كدام يك از مؤمنان زيركترند؟ فرمود كه: آن كس كه ياد مرگ بيشتر كند و تهيه آن را بيشتر گيرد. و از ابىصالح(4) منقول است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: اى ابوصالح هر وقت كه جنازه را بردارى چنان باش كه گويا تو در ميان آن جنازهاى و از خدا مىطلبى كه تو را به دنيا برگرداند كه تدارك گذشتهها بكنى، و خدا طلب تو را قبول كرد و برگردانيد. در آن حال چه خواهى كرد، اكنون چنين گمان كن و تدارك خود بكن(5). بعد از آن فرمود كه: عجب دارم از جماعتى كه جمعى از ايشان را بردند و برنگردانيدند، و بقيه را نداى رحيل(6) در ميان ايشان زدند كه: روانه مىبايد شد و باز مشغول لعب و بازىاند. و منقول است از جابر جعفى كه: از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام پرسيدم از نظر كردن ملك موت به بنىآدم. فرمود كه: نمىبينى كه جماعتى در مجلسى نشستهاند و همه يكمرتبه خاموش مىشوند؟ آن وقتى است كه ملك موت به ايشان نظر مىكند. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر سر قبر حضرت يحيى آمد و دعا كرد كه خدا او را زنده كند. چون زنده شد و از قبر بيرون آمد به عيسى گفت كه: از من چه مىخواهى؟ گفت: مىخواهم كه در دنيا مونس من باشى چنانچه پيشتر بودى. گفت: يا عيسى هنوز حرارت و شدت مرگ از من برطرف نشده است، مىخواهى مرا بار ديگر به دنيا آورى كه مرتبه ديگر سختى جان كندن را بكشم؟ پس او را گذاشت كه به قبر برگشت. و از امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: جوانى چند از پادشاهزادههاى بنىاسرائيل متوجه عبادت شده بودند، و عبادت ايشان اين بود كه در زمين سر مىكردند و عبرت مىگرفتند. روزى به قبرى رسيدند بر سر راهى كه مندرس(7) شده بود و خاك بر روى آن نشسته بود و بغير از علامتى از آن نمانده بود. گفتند: بياييد دعا كنيم شايد خدا اين ميت را زنده گرداند و از او بپرسيم كه به چه نحو چشيده است مزه مرگ را. پس دعا كردند. و دعاى ايشان اين بود كه: تو اله مايى اى پروردگار ما، و ما را بجز تو خالقى و معبودى نيست. تو پديدآورنده چيزهايى، و هميشه هستى، وهرگز غافل نمىشوى، و زندهاى و هرگز تو را مرگ نمىباشد، و هر روز تو را شأنى و كارى است غريب، و همه چيز را مىدانى و محتاج به تعليم نيستى. زنده كن اين ميت را به قدرت خود. پس، از آن قبر ميتى سر بيرون كرد موى سر و ريشش سفيد، و خاك از سرش فرو مىريخت ترسان. و ديده به سوى آسمان باز كرد. به ايشان گفت كه: براى چه بر سر قبر من ايستادهايد؟ گفتند: دعا كرديم كه خدا تو را زنده كند كه از تو سؤال كنيم كه چون يافتهاى مزه مرگ را. به ايشان گفت: نود و نه سال است كه در
1- تقصير: كوتاهى. |
اين قبر ساكنم و هنوز الم و محنت و كَرب(1) مرگ از من برطرف نشده است و هنوز تلخى جان كندن از گلوى من بيرون نرفته است. از او پرسيدند كه: روزى كه مردى، موهاى تو چنين سفيد بود؟ گفت: نه. اما چون الحال صدا شنيدم كه بيرون بيا، و خاكها و ريزههاى بدنم جمع شد و روح در آن داخل شد و ترسان با اين سرعت بيرون آمدم، از هول قيامت موى سر و ريشم سفيد شد. و از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه كفن او در خانهاش مهيا باشد او را از غافلان نمىنويسند، و هر وقت كه نظر به آن مىكند او را ثواب مىدهند. و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: منادى هر روز فرزند آدم را ندا مىكند كه: متولد شو براى مردن، و جمع كن براى فانى شدن، و بنا كن براى خراب شدن. و از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: بنده مؤمن را وسعتى در امر او هست(2) تا چهل سال. و چون سن او به چهل رسيد، حق تعالى وحى مىفرمايد به آن دو ملك كه بر او موكلاند كه: من اين بنده را براى عبرت مدتى عمر دادم. اكنون كار را بر او سخت گيريد، و نيكو اعمالش را ضبط كنيد، و اندك بسيار و خُرد و بزرگ اعمالش را بنويسيد. و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون چهل سال بر بنده گذشت به او مىگويند كه: با خبر باش و تهيه خود را درست كن كه ديگر تو معذور نيستى. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر روز كه داخل مىشود، فرزند آدم را ندا مىكند كه: اى فرزند آدم! من روز تازهام و بر تو گواهم. پس در من خير بگو و عمل خير بكن كه براى تو گواهى دهم در روز قيامت. به درستى كه مرا بعد از اين نخواهى ديد. و منقول است كه قيس بن عاصم(3) به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله ما را موعظه بگو كه در بيابانها مىباشيم و احتياج به موعظه بسيار داريم. فرمود كه: يا قيس به درستى كه با هر عزتى در دنيا مذلتى هست، و با هر زندگانى مردنى هست، و با دنيا آخرت هست، و بر هر چيز حساب كنندهاى و گواهى هست، و هر حسنه را ثوابى هست، و هر گناهى را عقابى هست، و هر اجلى را اندازهاى هست.اى قيس بدان كه البته با تو قرينى(4) خواهد بود كه با تو مدفون شود و زنده باشد، و تو با او مدفون شوى و مرده باشى. و آن عمل توست. پس آن قرين تو اگر كريم(5) است و نيكوست تو را گرامى خواهد داشت، و اگر لئيم(6) است و بد است تو را واخواهد گذاشت. و بدان كه آن قرين با تو محشور خواهد شد و از تو نخواهند پرسيد مگر از آن قرين. پس قرين خود را عمل صالح گردان تا انس با او داشته باشى و اگر غير صالح باشد از غير آن وحشت نخواهى داشت. و حضرت صادق عليهالسلام به جابر جعفى گفت كه: سلام مرا به شيعيان من برسان و به ايشان بگو كه ميان ما و خدا خويشى نيست، و تقرب به خدا نمىتوان جست مگر به طاعت.
اى جابر هر كه اطاعت خدا كند و محبت ما داشته باشد از شيعه ماست، و كسى كه معصيت خدا كند محبت ما به او نفع نمىدهد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه خواهد كه بدون عشيره(7) و قوم عزيز باشد، و بىسلطنت و حكم صاحب مهابت(8) باشد، و بىمال غنى و بىنياز باشد، و مردم اطاعتش كنند بدون آن كه مالى به ايشان دهد، پس بايد كه از ذلت معصيت خدا بيرون آيد و به عزت اطاعت و فرمانبردارى خدا داخل شود، كه آنها همه براى او حاصل است. و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: قدمهاى هيچ بنده در روز قيامت از جاى خود حركت نمىكند تا سؤال نكنند از او از چهار چيز: از عمرش كه در چه چيز فانى كرده است؛ و از حوانيش كه در چه چيز كهنه كرده است؛ و از مالش كه از كجا به هم رسانيده و در چه چيز صرف كرده است؛ و از محبت ما اهل بيت.
1- كرب: اندوه نفسگير. |
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم خود را براى عبادت من فارغ ساز تا دل تو را پر كنم از غنا و بىنيازى از خلق، و تو را به سعى و طلب تو وانگذارم، و بر من است كه رفع احتياج تو بكنم و خوف خود را در دل تو جا دهم. و اگر خود را براى عبادت من فارغ نسازى دل تو را پر كنم از شغل دنيا، و رفع احتياج تو نكنم، و تو را به سعى خود بگذارم.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه دنيا بار كرده است و پشت كرده است و مىرود، و آخرت بار كرده است و رو كرده است و مىآيد. و هر يك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصحاب هست. پس شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا. اى گروه! از زاهدان در دنيا باشيد و به سوى آخرت رغبت نماييد. به درستى كه زاهدان در دنيا زمين را بساط(1) خود مىدانند، و خاك را فرش خود قرار دادهاند، و آب را بوى خوش خود مىدانند و به آن خود را مىشويند و خوشبو مىسازند، و خود را جدا كردهاند و بريدهاند از دنيا بريدنى. به درستى كه كسى كه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فراموش مىكند، و كسى كه از آتش جهنم مىترسد البته مرتكب محرمات نمىشود، و كسى كه ترك دنيا كرد مصيبتهاى دنيا بر او سهل مىشود.
به درستى كه خد را بندگان هست كه در مرتبه يقين چناناند كه گويا اهل بهشت را در بهشت ديدهاند كه مخلدند(2) و گويا اهل جهنم را در جهنم ديدهاند كه معذباند. مردم از شر ايشان ايمناند و دلهاى ايشان پيوسته از غم آخرت محزون است. نفسهاى ايشان عفيف(3) است از محرمات و شبهات. و كارهاى ايشان سبك است و بر خود دشوار نكردهاند. چند روزى اندك صبر كردند، پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غيرمتناهى براى خود مهيا كردند. چون شب مىشود نزد خداوند خود برپا ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مىگردد، و تضرع و زارى و استغاثه به پروردگار خود مىكنند و سعى مىكنند كه بدنهاى خود را از عذاب الهى آزاد كنند. و چون روز شد بردباراناند، حكيماناند، داناياناند، نيكوكاراناند. از بابت تير باريك شدهاند. خوف الهى به عبادت، ايشان را چنين تراشيده و نحيف گردانيده. چون اهل دنيا به ايشان نظر مىكنند گمان مىكنند كه ايشان بيمارند؛ و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بيمار خوف و عشق و محبتاند. و بعصى گمان مىبرند كه عقل ايشان به ديوانگى مخلوط شده است؛ و نه چنين است بلكه بيم آتش جهنم در دل ايشان جا كرده. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى بر قريه{اى} گذشت كه اهلش و مرغان و حيواناتش همه مرده بودند. فرمود كه: اينها نمردهاند مگر به عذاب الهى. اگر متفرق بودند يكديگر را دفن مىكردند. حواريان گفتند كه: يا روحالله خدا را بخوان كه اينها را زنده گرداند كه از اعمال خود ما را خبر دهند، كه ما آن اعمال را بدانيم و ترك كنيم كه مستحق عذاب الهى نشويم. پس عيسى دعا كرد، ندا رسيد كه: ايشان را ندا كن، جواب خواهند داد. چون شب شد حضرت عيسى بر بلندى ايستاد و گفت: اى اهل قريه. يكى از ايشان جواب گفت كه: لبيك يا روحالله(4). حضرت فرمود كه: بگوييد كه چه بود اعمال شما كه چنين هلاك شديد؟ گفتند كه: طاغوت(5) و باطل و گمراهان را اطاعت مىكرديم، و دنيا را بسيار دوست مىداشتيم، و از خدا كم مىترسيديم، و املها و آرزوهاى دراز داشتيم، و غافل بوديم، و پيوسته مشغول لهو لعب بوديم. فرمود كه: چگونه بود محبت شما دنيا را؟ گفت: مانند محبت طفل، مادر خود را؛ هرگاه كه رو به ما مىكرد خوشحال مىشديم، و اگر پشت مىكرد مىگريستيم و محزون مىشديم. فرمود كه: اطاعت طاغوت چون مىكرديد؟ گفت: اطاعت گناهكاران مىكرديم. فرمود كه: چگونه بود عاقبت كار شما؟ گفت: شبى در عافيت و رفاهيت خوابيديم و صبح خود را در هاويه ديديم. فرمود كه: هاويه چيست؟ گفت كه: سجين است. فرمود كه: سجين كدام است؟ گفت: كوههاست از آتش كه بر ما مىافروزند تا روز قيامت. فرمود كه:
1- بساط: عرصه - پهنه - ميدان. |
شما چه گفتيد و ايشان به شما چه گفتند؟ گفت كه: ما گفتيم كه: ما را برگردانيد به دنيا تا ترك دنيا بكنيم و بندگى كنيم. به ما گفتند كه: دروغ مىگوييد. فرمود كه: در ميان اينها چرا همين تو با من سخن مىگفتى و غير تو سخن نگفت؟ گفت: يا روحالله لجامهاى(1) آتش در سر ايشان است و در دست ملائكه غلاظ شداد(2) است لجامهاى ايشان. و من در ميان ايشان بودم اما از ايشان نبودم. چون عذاب الهى نازل شد مرا هم با ايشان فراگرفت. من به يك مو آويختهام در كنار جهنم؛ نمىدانم كه در آتش خواهم افتاد يا نجات خواهم يافت.
حضرت عيسى رو به حواريين كرد و فرمود كه: اى دوستان خدا! نان خشك را با نمك درشت خوردن و بر روى مزبلهها(3) خوابيدن خير بسيار دارد و موجب عافيت دنيا و آخرت است.(4) و منقول است از حضرت صادق عليهالسلام كه: چون حضرت داوود ترك اولى(5) از او صادر شد چهل روز در سجده ماند كه در شب و روز مىگريست، و سر از سجده برنمىداشت مگر وقت نماز، تا آن كه پيشانيش شكافته شد و خون از چشمهايش جارى گرديد. و بعد از چهل روز ندا به او رسيد كه: اى داوود چه مىخواهى؟ آيا گرسنهاى تو را سير گردانم؟ يا تشنهاى تو را آب دهم؟ يا عريانى تو را بپوشانم؟ يا ترسانى تو را ايمن گردانم؟ گفت: پروردگارا چگونه ترسان نباشم و حال آن كه مىدانم كه تو كه خداوند عادلى و ظلم ظالمان از تو نمىگذرد. خدا به او وحى فرمود كه: اى داوود توبه كن.
پس روزى داوود بيرون رفت به جانب صحرا، و زبور(6) مىخواند. و هرگاه كه آن حضرت زبور مىخواند هيچ سنگى و درختى و كوهى و مرغى و درندهاى نمىماند مگر آن كه با او موافقت مىكردند در فغان و گريه. تا آن كه به كوهى رسيد، و بر آن كوه غارى بود كه در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حِزقيل(7) مىگفتند. چون صداى كوهها و حيوانات را شنيد دانست كه حضرت داوود است. داوود گفت: اى حزقيل رخصت مىدهى كه من به بالا بيايم؟ گفت: نه؛ تو گناهكارى. داوود گريست. به حزقيل وحى آمد كه: سرزنش مكن داوود را بر ترك اولى، و از من عافيت را طلب كن كه هر كه را من به خود واگذارم البته به خطايى مبتلا مىشود. پس حزقيل دست داوود را گرفت و به نزد خود برد. داوود گفت: اى حزقيل هرگز اراده گناهى به خاطر گذرانيدهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عُجب به هم رسانيدهاى از اين حالى كه دارى از عبادت خدا؟ گفت: نه. گفت: هرگز ميل به دنيا و شهوات آن در خاطرت خطور كرده است؟ گفت: بله؛ گاه هست كه اين خيال در دل من درمىآيد. پرسيد كه: آن را چه علاج مىكنى؟ گفت: به اندرون اين شكاف كوه داخل مىشوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مىگيرم.
داوود با او داخل شِعب(8) شدند، ديد كه تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تخت استخوانهاى پوسيده ريخته است و لوحى از آهن نزد آن تخت گذاشته است. داوود لوح را خواند، نوشته بود كه: منم اروى بن شلم. هزار سال پادشاهت كردم، و هزار شهر بنا كردم، و هزار دختر را بكارت بردم. و آخر كار من اين شد كه خاك فرش من شد، و سنگ بالش و تكيهگاه من شد، و مار و كژدم همسايگان و مصاحبان من شدند. پس كسى كه مرا ببيند فريب دنيا نخورد.
1- لجام: افسار. |
مقصد دويم: در بيان دجال
بدان كه يكى از فتنههاى آخرالزمان خروج دجال(1) است كه قبل از ظهور حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه خروج خواهد كرد.
و چنانچه در احاديث عامه وارد شده است: او در زمان حضرت رسول صلىالله عليه و آله متولد شد، و حضرت به نزد او رفتند، و با حضرت سخن گفت، و حضرت به او تكليف اسلام كرد، و قبول نكرد و گفت: تو به پيغمبرى از من سزاوارتر نيستى. و هرزهها گفت و دعواهاى(2) بزرگ كرد. حضرت به او فرمود كه: دور شو كه از اجل خود تجاوز نخواهى كرد و به آرزوى خود نخواهى رسيد و غير آنچه از براى تو مقدر شده است نخواهى يافت. پس حضرت به اصحابش فرمود كه: هيچ پيغمبرى مبعوث نشده است مگر اينكه قوم خود را از فتنه دجال حذر فرموده است. و خدا او را تأخير فرمود و در اين امت ظاهر گردانيد. پس اگر دعواى خدايى كند و در نظر شما امر او مشتبه شود يقين بدانيد كه خداوند شما اعور(3) و يكچشم نيست. و بيرون خواهد آمد و بر خرى سوار خواهد شد كه مابين دو گوش الاغ او يك ميل باشد (يعنى ثلث فرسخ). و با او بهشتى و دوزخى و كوهى از نان و نهرى از آب خواهد بود، و اكثر اتباع او يهوديان و زنان و باديهنشينان خواهند بود. و گرد عالم خواهد گشت و داخل آفاق زمين خواهد شد بغير از مكه و مدينه و دو سنگستان مدينه كه داخل آنها نمىتواند شد و ابن بابويه عليهالرحمه از نزال بن سبره(4) روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در خطبه فرمود سه مرتبه كه: اى گروه مردم آنچه خواهيد از من سؤال نماييد پيش از آن كه مرا نيابيد. پس صَعصَعه بن صَوحان برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چه وقت دجال خروج مىكند؟ حضرت فرمود كه: خروج او را علامتى و صفتى چند هست كه از پى يكديگر ظاهر مىگردد. علامتش آن است كه مردم نماز را ضايع كنند، و امانتها را خيانت كنند، و دروغ را حلال دانند، و ربا خورند، و رشوه گيرند، و بناهاى عالى سازند، و دين را به دنيا فروشند، و كارها را به سفيهان فرمايند، و به مشورت زنان عمل نمايند(5)، و قطع رحم كنند، و از پى خواهشهاى نفس روند، و خون مردم را سهل شمارند، و حلم و بردبارى را از ضعف و ناتوانى دانند، و ظلم كردن را فخر خود شمارند، و اميران ايشان فاجر و بدكردار باشند، و وزيران امرا ظالم باشند، و رؤساى ايشان خائن باشند، و قاريان قرآن فاسقان باشند، و گواهى ناحق در ميان ايشان فاش باشد، و زنا و بهتان و گناه و طغيان را علانيه(6) به جا آورند، و مصحفها(7) را زيور كنند، و مسجدها را به طلا زينت دهند، و منارههاى بلند سازند، و بدان را گرامى دارند، و صفهاى ايشان پر باشد اما رأيهايشان مختلف باشد، و پيمانها را شكنند، و زنان با شوهرها شريك شوند در تجارت براى حرص دنيا، و صداى فاسقان بلند باشد و سخن ايشان را شنوند، و بزرگ هر قومى پستترين ايشان باشد، و از فاجران تقيه كنند از ترس ضرر ايشان، و دروغگو را تصديق نمايند، و خائنان را امير گردانند، و كنيزان خواننده و سازها براى خود نگاه دارند(8)، و گذشتهها را لعنت كنند، و زنان بر زين سوار شوند(9)
1- دجال: در لغت به معنى: بسيار دروغگو، كذاب، دروغباف، فريبدهنده و تلبيسكننده آمده است. در روايات دينى به هر مدعى دروغين خدايى، پيامبرى يا امامت گفته مىشود. نيز به مشهورترين آنان اطلاق مىشود كه مايه گمراهى بسيارى خواهد شد. در توصيف او نكات اغراقآميزى به ويژه در روايات عامه (اهل سنت) آمده كه يا حاكى از ساختگى بودن روايات و اسرائيلى بودن آنهاست يا به معانى ديگرى غير از معانى ظاهر بايد حمل شوند. اما وجود شخصى كه مردم را گمراه كند و مدعى مقامات و كرامات بسيارى باشد، از علامات قبل از ظهور امام زمان (عج) است. |
زنان به مردان شبيه باشند، و مردان در زى(1) زنان درآيند، و گواهان گواه نشده گواهى دهند، و گواهى به قرض دهند، و علوم غير علم دين را ياد گيرند، و كار دنيا را بر آخرت ترجيح دهند، و پوست ميش را بر دلهاى مانند گرگ كشند، و دلهاى ايشان از مردار گنديدهتر باشد و از صبر(2) تلختر باشد. و در اين هنگام قيامت بسيار نزديك باشد. پس برخاست اصبغ بن نباته(3)، و گفت: يا اميرالمؤمنين دجال كيست؟ فرمود: صايد بن الصيد(4)است. و شقى آن كسى است كه او را تصديق نمايد. سعادتمند كسى است كه تكذيب او كند.
از شهرى خروج كند كه آن را اصبهان(5) گويند از دهى كه مشهور به يهوديه(6) باشد.
چشم راستش كور باشد و چشم چپش در پيشانى او باشد و مانند ستاره صبح درخشد، و ميان چشمش مانند پاره خونى(7) باشد. و در ميان دو چشمش نوشته باشد: كافر به خطى كه همه كس تواند خواند. بر روى درياها رود و در پيش رويش كوهى از دود باشد، و در پس پشتش كوهى باشد كه مردم گمان كنند كه خوردنى است. و در سالى خروج كند كه قحط عظيم در ميان مردم باشد. و بر خر سفيدى سوار باشد كه هر گامش يك ميل(8) باشد. و زمين از زير پايش پيچيده شود. به هر آبى كه بگذرد آن آب فرو رود. و به آواز بلند فرياد كند كه همه كس شنوند كه: دوستان من! به نزد آييد.
منم آن خداوندى كه شما را خلق كردهام و اعضاى شما را درست كردهام و تقدير امور شما كردهام و شما را به آنها راه نمودهام. منم پروردگار بزرگوار شما. و دروغ مىگويد. آن دشمن خداست. او يكچشم است، و طعام مىخورد، و جسم است، و راه مىرود. و خداوند شما از اين صفات منزه است. و اكثر متابعان او در آن زمان فرزندان زنا و صاحبان كلاههاى سبز خواهند بود.
خدا او را در شام خواهد كشت بر گردنگاهى(9) كه آن را عقبه افيق(10) مىگويند، بعد از سه ساعت از روز جمعه، بر دست آن كسى كه عيسى در عقب او نماز خواهد كرد(11). بعد از آن بليه عظيم خواهد بود.
1- زى: شكل و وضع - هيئت - هيئت پوشش. |
گفتند: چه چيز خواهد بود يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: بيرون خواهد آمد دابهالارض(1) از پيش كوه صفا، و با خود خواهد داشت انگشترى سليمان و عصاى موسى را. انگشتر را بر پيشانى مؤمن مىگذارد؛ نقش مىگيرد كه: هذا مؤمن حقا.(2) و عصا را بر پيشانى كافر مىنهد؛ و نقش مىگيرد كه: هذا كافر حقا.(3) حتى آن كه مؤمن مىگويد كه: واى بر تو اى كافر! و كافر مىگويد كه: خوشا حال تو اى مؤمن! كاش من امروز مثل تو بودم و به سعادت عظيم فايز مىشدم. پس در آن هنگام دابه(4) سر خود را بلند مىكند كه همه كس او را مىبينند به امر الهى. و اين بعد از آن است كه آفتاب از مغرب طلوع نمايد، و در اين هنگام توبه نفع نمىدهد و هيچ عمل قبول نمىشود، و كسى كه پيشتر ايمان نياورده باشد ايمان او فايده نمىكند. پس آن حضرت فرمود كه: از حال بعد از اين مپرسيد كه حضرت پيغمبر فرموده كه به غير اهل بيت خود به ديگرى نگويم.
نزال مىگويد كه: من از صعصعه پرسيدم كه: آن كه در عقب او عيسى نماز خواهد كرد كيست؟ گفت: نهم از فرزندان حضرت امام حسين است و امام دوازدهم است. و او آفتابى است كه از مغربش طالع مىگردد، و از ميان ركن حجر و مقام ابراهيم ظاهر خواهد شد، و زمين را از كافران پاك خواهد كرد، و ترازوى عدالت او برپا خواهد كرد كه هيچ كس به ديگرى ظلم نكند. و بدان كه از احاديث معتبره ظاهر مىشود كه دابهالارض حضرت اميرالمؤمنين است و بعد از انقضاى ملك حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه ظاهر شد و متصل به قيام قيامت خواهد بود.
مقصد سيم: در بيان مجملى از معاد و ذكر بعضى از احوال آن كه اين حديث اشاره بدان دارد
بدان كه معاد عبادت است از: زنده گردانيدن حق تعالى خلايق را در روز قيامت از براى مكافات. و اين معاد ضرورى دين جميع پيغمبران است. و از راه آيات صريحه قرآنى و اخبار متكثره نبوى و اجماع امت به نحوى به ظهور رسيده كه قابل شك نيست و شبهه در آن راه ندارد، و انكار كردن او يا تأويل كردن كه روح، لذتها مىدارد اما اين بدن برنمىگردد موجب كفر و زندقه(5) است و بر هر مكلف واجب است كه اعتقاد كند و به يقين بداند كه آخر، تزلزل در بناى آسمان و زمين راه خواهد يافت، و آسمانها به امر الهى در نورديده خواهد شد، و كوهها از يكديگر خواهد پاشيد، و حق تعالى بدنهاى همه از اجزاى خودشان چنانچه بود خواهد ساخت، و اجزاى پوسيده متفرق شده از هم پاشيده را جمع خواهد كرد به قدرت كامله خود، و حيات خواهد بخشيد، و ارواح خلايق را به آن بدنها آميزش خواهد داد و محشور خواهد گردانيد. زيرا كه اين امور ممكن است و آيات متكثره و احاديث متواتره از وقوعش خبر داده به نحوى كه اصلا قابل تأويل نيست.
و ايضا بايد دانست كه خصوصيات قيامت از صراط و ميزان و سنجيدن نامههاى اعمال و امثال اينها متحقق خواهد گشت، و بعد از آن حق تعالى به مقتضاى وعده و وعيد خود، بهشتى را بهشت جاودان ارزانى خواهد داشت با حور(6) و قصور(7) و بساتين(8) و غِلمان(9) و غير اينها از آنچه آدمى به آن لذت مىبرد، و دوزخى رابه عذاب اليم(10) دوزخ كه مشتمل است بر آتش و مار و عقرب و زقوم(11) و حميم(12) و امثال اينها از موذيات و مؤلمات(13)، گرفتار خواهد كرد. و جميع اينها از آيات و احاديث محقق و ثابت گرديده و قابل تأويل نيست.
1- دابهالارض: جنبنده زمين - جنبدهاى از زمين - در آيه 82 سوره نمل (27) به اين موجود اشاره شده است و اين كه با مردم به بحث مىپردازد (يا به قرائت بهتر: بر مردم نقشى و علامتى مىزند). در روايات آمده است كه اين موجود على (ع) است كه رجعت مىكند. |
و ديگر بايد دانست كه به مقتضاى آيات و احاديث، خصوصيات بعد از موت، از عذاب قبر و سؤال منكر و نكير(1) و امثال اينها حق است و نفوس(2) در زمان بعد از موت و پيش از ظهور قيامت كه آن را برزخ گويند موجودند، و در ساعت اول به همين بدن تعلق مىگيرند، و منكر و نكير از ايشان در همين بدن سؤال مىكنند، و ضُغطه(3) و فشار قبر كه اكثر موتى(4) را مىباشد در همين بدن است.
و بعد از آن ارواح مؤمنان در بدنهاى مثالى در ميان هوا طيران مىكنند، و در بهشت دنيا مىباشند، و از نعمتهاى آن متنعم مىباشند، و گاهى در وادىالسلام - كه صحراى نجف اشرف است - حاضر مىشوند بر قبر خود، و {از} زيارت كنندگان خود اطلاع دارند. و روح كافران در بدنهاى مثالى(5) معذب مىباشند، و در وادى برهوت(6) يا غير آن، ايشان را عذاب مىكنند تا هنگامى كه محشور شوند.
و شبهههاى مَلاحده(7) را در اين باب گوش نمىبايد كرد بعد از خبر دادن مخبر صادق(8)، كه موجب كفر و ضلالت است، و راه تأويل را در هر باب مىبايد بست كه به زودى اين كس را به الحاد(9) مىرساند.
چنانچه منقول است از حَبه عُرنى(10) به سند معتبر كه: شبى در خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به صحراى نجف رفتم كه آن را وادىالسلام مىگويند. حضرت در آنجا ايستادند چنانچه گويا با جماعتى سخن مىگويند. من هم ايستادم آن قدر كه مانده شدم. پس نشستم آن قدر كه دلگير شدم. پس برخاستم و ايستادم آن قدر كه دلتنگ شدم.
پس برخاستم و رداى خود را جمع كردم و گفتم: يا اميرالمؤمنين مىترسم كه از بسيارى ايستادن آزار بكشى. اندك استراختى بفرما. فرمود كه: با مؤمنان صحبت مىدارم و به ايشان انس مىگيرم. گفتم: يا اميرالمؤمنين ايشان بعد از مرگ چنين هستند كه با ايشان گفتوگو توان كرد؟ حضرت فرمود كه: بله؛ و اگر براى تو ظاهر شوند خواهى ديد ايشان را كه حلقه حلقه نشستهاند و با يكديگر سخن مىگويند. گفتم: بدنهاى ايشان در اينجا حاضر است يا روح ايشان؟ فرمود كه: روحهاى ايشان. و هيچ مؤمنى نيست كه بميرد در بقعهاى(11) از بقعههاى زمين مگر اين كه روحش را مىگويند كه ملحق شود به وادىالسلام. و اين وادى بقعهاى است از جنت عدن(12).
و منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: برادر من در بغداد است و مىترسم كه در آنجا بميرد. حضرت فرمود كه: چه باك دارى؟ هر جا كه خواهد، بميرد. و به درستى كه هيچ مؤمنى در مشرق و مغرب زمين نمىماند مگر اين كه خدا روح آن را به وادىالسلام مىرساند. رواى گفت: وادىالسلام كجاست؟ فرمود كه: پشت كوفه.
گويا مىبينم ايشان را كه در آن صحرا حلقه حلقه نشستهاند و با يكديگر صحبت مىدارند.
1- منكر و نكير: دو فرشتهاى كه در شب اول قبر عقايد مرده را مىپرسند. |
و به سند معتبر از ابىولاد(1) منقول است كه: به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض كردم كه: چنين روايت مىكنند كه ارواح مؤمنان در حوصله مرغان سبز است كه دور عرش مىباشند. فرمود كه: نه؛ مؤمن از آن عزيزتر و كريمتر است نزد خدا كه روحش را در حوصله(2) مرغ كند. وليكن روح ايشان در بدنى است مثل همين بدن كه داشتند.
و از ابوبصير منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ارواح به صفت بدنهاى خود در درخت بهشتاند؛ با يكديگر سخن مىگويند و آشنايى مىكنند. پس روحى كه تازه بر ايشان وارد شد مىگويند كه: ساعتى او را مهلت دهيد كه از هولهاى عظيم رها شده است. پس، از احوال ياران و آشنايان از او سؤال مىكنند. هر كه را مىگويد كه: زنده گذاشتم اميدوار مىشوند كه: شايد چون بميرد، به نزد ما آيد، و هر كه را مىگويد كه:
مرد مىدانند كه حالش بد بوده كه به نزد ايشان نيامده. مىگويند: هوى! هوى! يعنى: به زير رفت و به جهنم واصل شد.
و به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردم از ارواح مؤمنان. فرمود كه: در حجرههاى بهشتاند و از طعام و شراب بهشت مىخورند و مىگويند: خداوندا قيامت را براى ما برپا كن، و آنچه وعده فرمودهاى به ما كرامت فرما، و مؤمنانى كه بعد از ما ماندهاند به ما ملحق ساز.
و به سند معتبر از ضُريس كُناسى(3) منقول است كه: از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه پرسيدم كه: مردم مىگويند كه: فرات ما از بهشت بيرون مىآيد. اين چگونه است؟ فرمود كه: خدا را بهشتى هست كه در مغرب خلق كرده است و آب فرات از آنجا بيرون مىآيد و هر شام ارواح مؤمنان از قبرهاى خود به آنجا مىروند و از ميوههاى آن مىخورند و تنعم مىكنند و در آنجا با يكديگر ملاقات مىكنند و يكديگر را مىشناسد، و چون صبح مىشود در ميان زمين و آسمان پرواز مىكنند و مىآيند و مىروند و از قبر خود خبر مىگيرند. و خدا را آتشى هست در مشرق. كه ارواح كفار را در آنجا معذب مىگرداند و از زقوم آن مىخورند و از حميم آن مىآشامند در شب، و چون صبح شد ايشان را به وادى برهوت كه در يمن است مىبرند و در آنجا حرارت بيش از آن آتش به ايشان مىرسد، و باز شب ايشان را به آتش مىبرند. و در آن حال هستند تا روز قيامت.
و على بن ابراهيم به سند معتبر از ثُوير بن ابىفاخته(4) روايت كرده است كه: از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه سؤال كردند از كيفيت نفخ صور(5). فرمود كه: اما نفخه اولى(6): پس خدا امر مىفرمايد اسرافيل را كه بر زمين مىآيد و صور را با خود دارد. و صور را دو شعبه و دو طرف است و دورى هر طرف از طرف ديگر مثل مابين آسمان و زمين است. پس چون ملائكه مىبينند كه اسرافيل به زير مىآيد با صور، مىگويند كه: فرمان الهى شده است كه اهل آسمان و زمين همگى بميرند. پس فرود مىآيد اسرافيل در حظيره بيتالمقدس(7) و رو به كعبه مىكند. چون اهل زمين او را مىبينند مىگويند كه: خدا رخصت فرموده است به هلاك اهل زمين. پس يك مرتبه مىدمد، صدا از طرفى كه به جانب اهل زمين است بيرون مىآيد. هيچ صاحب روحى در زمين نيست مگر اين كه بميرد. و صدا از طرفى كه به جانب آسمان است بيرون مىرود. پس هر صاحب جانى كه در آسمانهاست مىميرند. پس خداوند عالم به اسرافيل مىفرمايد كه: بمير. او نيز مىميرد. و به اين حال مىماند آن قدر كه خدا خواهد. پس امر مىفرمايد آسمانها را كه مضطرب(8) شوند و از يكديگر بپاشند. و امر مىفرمايد كوهها را كه روان شوند و ريزه شوند و بر هوا روند مانند غبار. و زمين را بدل مىكند بر زمين ديگر كه بر روى آن گناه نشده باشد، و گشاد باشد و كوهى و عمارتى و حايلى و گياهى بر روى آن نباشد چنانچه در روز اول پهن كرده بود. و عرش را بر روى آب قرار مىدهد چنانچه اول كرده بود. و بىحايلى به قدرت خود، او را نگاه مىدارد.
1- ابوولاد: كنيه حفص بن سالم (يا حفص بن يونس) از اصحاب صاحب تأليف امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت. |
و در اين هنگام ندا مىفرمايد خداوند جبار(1) در اطراف آسمان و زمين كه: از كيست امروز ملك و پادشاهى؟(2) پس هيچ كس نباشد كه جواب بگويد. پس خود مىفرمايد كه پادشاهى از خداوند يگانه قهار است.(3) منم كه همه خلايق را قهر كردم(4) و به عدم بردم و ميراندم. منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست، و شريك و وزير ندارم. و به دست قدرت خود جميع خلايق را خلق كردم، و به مشيت و اراده خود همه را ميراندم، و به قدرت خود همه را زنده مىگردانم.
پس خداوند عالميان به قدرت خود چنان مىكند كه صدايى از صور بيرون مىآيد كه اهل آسمان زنده مىشوند، و ميكائيل مىدمد و همه اهل زمين زنده مىشوند حاملان عرش، عرش را برمىدارند و ملائكه، بهشت و دوزخ را حاضر مىگردانند و خلايق از براى حساب محشور مىشوند.
اين را فرمود و مشغول گريه شد.
و در حديث ديگر از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون روز قيامت شود خداوند عالميان به ملك موت فرمايد كه: اى ملك موت به عزت و جلال خودم سوگند كه مزه مرگ را به تو بچشانم چنانچه به همه بندگان من چشانيدى.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خواهد كه مبعوث گرداند خلق را، فرمايد كه آسمان چهل روز بر زمين ببارد. پس بندها را بپيوندد و گوشت بروياند.(5)
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است به سند معتبر كه فرمود در تفسير اين آيه كه: هذا يوم ينفع الصادقين صدقهم(6) كه چون روز قيامت مىشود و مردم را براى حساب محشور مىگردانند، مىگذرند بر اهوال(7) قيامت تا به عرصه حساب مىرسند. و در اين مقام از كثرت و ازدحام و شدت و مشقت عظيم مىكشند. پس اول ندا مىكنند به ندايى كه جميع خلايق بشنوند، و مىطلبند محمد بن عبدالله پيغمبر قُرَشى عربى را. و چون مىآيد، او را به جانب راست عرش مىدارند. پس حضرت اميرالمؤمنين و ائمه معصومين صلواتالله عليهم را مىطلبند در دست چپ حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىدارند. پس امت آن حضرت را مىطلبند و در دست چپ ايشان مىدارند. و بعد از آن هر پيغمبرى را با امتش مىطلبند و در جانب چپ عرش باز مىدارند. پس اول مرتبه قلم را به صورت شخصى مىآورند و در برابر عرش به مقام حساب مىدارند. پس ندا مىفرمايد حق تعالى كه: اى قلم آنچه ما گفتيم و تو را الهام كرديم و به سوى تو وحى كرديم، در لوح نوشتى؟ قلم گويد كه: بله؛ خداوندا! تو مىدانى كه آنچه فرمودى در لوح نوشتم. پس فرمايد: كه براى تو گواهى مىدهد؟ گويد كه: پروردگارا تو مىدانى و گواهى، و بر راز مخفى تو ديگرى مطلع نبود. فرمايد كه: حجت خود را تمام كردى. پس لوح را طلبد، و بيايد به صورت آدميان به نزد عرش، و از او پرسيد حق تعالى كه: آيا قلم در تو ثبت كرد آنچه ما به الهام كرديم و وحى نموديم؟ گويد كه: بلى پروردگارا، و آنچه او در من نقش كرد من به اسرافيل رسانيدم. پس اسرافيل آيد به صورت آدميان، و با ايشان بايستد. و از او سؤال نمايد كه: لوح به تو رسانيد آنچه قلم به او رسانيده بود از وحى من؟ گويد: بلى خداوندا، و من به جبرئيل رسانيدم همه را.
1- جبار: قاهر - مسلط - از صفات خداوند متعال. |
پس جبرئيل را طلبند و بيايد و در پهلوى اسرافيل بايستد، و خداوند عالميان از او پرسد كه: اسرافيل تمام وحيهاى مرا به تو رسانيد؟ گويد كه: بله اى پروردگار من، و آنچه به من رسيد به جميع پيغمبرانت رسانيد، و آنچه از فرمان تو به من رسيد به ايشان تبليغ كردم و اداى رسالت تو به هر پيغمبرى كردم و تمام كتابها و وحيها و حكمتهاى تو را به يك يك از ايشان خواندم، و آخر كسى كه بر او وحى رسالت و حكمت و علم و كتاب و كلام تو را خواندم محمد بن عبدالله بود حبيب(1) تو.
پس اول كسى كه از فرزندان آدم را به سؤال طلبند محمد بن عبدالله صلىالله عليه و آله باشد، و خدا او را در آن روز در مرتبه قرب و كرامت از همه كس بالاتر بدارد و از او سؤال نمايد كه: يا محمد جبرئيل به تو رسانيد آنچه من وحى به سوى تو كرده بودم و بر تو فرستاده بودم از كتاب و حكمت و علم خود؟ حضرت فرمايد كه: بله خداوندا، جميع را به من رسانيد. فرمايد كه: همه را به امت خود رسانيدى؟ حضرت فرمايد كه: همه را به ايشان رسانيدم و در راه دين تو جهاد كردم و زحمت كشيدم. پس خطاب رسد كه: كى از براى تو گواهى مىدهد؟ حضرت فرمايد كه: پروردگارا تو گواهى كه من تبليغ رسالات تو را كردم، و ملائكه تو گواهاند، و نيكوكاران امتم گواهاند، و گواهى تو مرا كافى است. پس ملائكه را طلبند و گواهى بر تبليغ رسالت آن حضرت بدهند. پس امت آن حضرت را طلبند و سؤال كنند كه: آيا محمد رسالتهاى مرابه شما رسانيد و كتاب و حكمت و علم مرا بر شما خواند؟ پس همه گواهى دهند. آنگاه ندا به حضرت رسول رسد كه: چون از ميان ايشان رفتى خليفهاى(2) در ميان ايشان گذاشتى كه حكمت و علم و كتاب مرا براى ايشان بيان كند و هرچه در آن اختلاف كنند براى ايشان ظاهر سازد و حجت من باشد بعد از تو؟ حضرت فرمايد كه: بله؛ علىبن ابىطالب را در ميان ايشان گذاشتم كه برادر من بود و وزير(3) من بود و وصى و بهترين امت من بود، و در حيات خود او را براى ايشان نصب كردم، و مردم را به اطاعت او خواندم، و خليفه خود كردم او را در ميان امت خود كه پيروى او نمايند.
پس على بن ابىطالب را بطلبند و ندا فرمايد كه: آيا محمد تو را وصى خود گردانيد و خليفه خود كرد و در حيات خود تو را نصب كرد و تو بعد از او در ميان امت به امر امامت قائم شدى؟ على گويد كه: خداوندا محمد مرا وصى و خليفه خود گردانيد و در حيات خود مرا نصب كرد. پس چون آن حضرت را به جوار رحمت خود بردى امت او انكار امامت من كردند، و با من مكر كردند، و مرا ضعيف گردانيدند، و نزديك شد كه مرا بكشند، و جمعى را كه سزاوار تقديم(4) نبودند بر من مقدم داشتند، و سخن مرا نشنيدند، و اطاعت من نكردند.
پس من شمشير كشيدم و در راه تو جهاد كردم تا كشته شدم. پس ندا فرمايد كه: يا على خليفهاى براى خود نصب كردى در ميان امت محمد كه بندگان را به دين من بخواند و به راه من هدايت نمايد؟ گويد كه: بله خداوندا، امام حسن را كه فرزند من بود و فرزند دختر پيغمبرت بود نصب كردم. و همچنين هر امامى را طلبند و اهل عالمش(5) را و جميع پيغمبران را، تا حجت همه بر امتشان تمام شود. بعد از آن حق تعالى فرمايد كه:امروز نفع مىكند راستگويان را راستى ايشان.(6) و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون حق سبحانه و تعالى خلايق را براى حساب جمع كند، نوح را طلبند و پرسند كه: آيا تبليغ رسالات ما كردى؟ گويد: بله. گويند كه: براى تو كه گواهى مىدهد؟ گويد كه: محمد بن عبدالله گواه من است. پس نوح آيد به نزد حضرت رسول الله صلىالله عليه و آله - و آن حضرت بر بلندى با حضرت اميرالمؤمنين ايستاده باشند - و گويد كه: يا محمد خداوند عالميان از من گواه بر تبليغ رسالت طلبيده. حضرت فرمايد كه: اى جعفر(7) و اى حمزه(8) برويد و از براى نوح گواهى بدهيد كه او تبليغ رسالت كرد. پس در آن روز جعفر و حمزه گواه پيغمبران خواهند بود. راوى عرض كرد كه: فداى تو گردم! على در كجاست كه ايشان گواهى مىدهند؟
1- حبيب: محبوب. |
فرمود كه: رتبه او از اين عظيمتر است كه تكليف اين شهادت به او بكنند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: حساب نفس خود را بكنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(1) است، و در هر موقفى هزار سال جمعى را مىدارند، چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: در روزى كه مقدار او پنجاه هزار سال است.(2)
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: چون اين آيه نازل شد كه: وجىء يومئذ بجهنم(3)، از رسول خدا صلىالله عليه و آله تفسير آن را پرسيدند، فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه چون خداوند عالميان اولين و آخرين را در محشر جمع نمايد، بفرمايد كه جهنم را به محشر درآورند و آن را كشند به هزار مهار(4)، و هر مهارى را صدهزار ملك داشته باشند از ملائكه غلاظ شداد(5). و جهنم فرياد كند از خشم بر گناهكاران و حمله كند.
پس چون به آن صحرا درآيد، زفيرى(6) كند كه اگر نه خدا حفظ نمايد، همگى از شدت آن صدا هلاك شوند. پس، گردنى بكشد كه جميع محشر را فراگيرد. در آن حال هيچ بندهاى از بندگان خدا نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل(7) نباشد مگر اين كه فرياد برآورد كه: نفسى، نفسى يعنى: خداوندا به فرياد من برس و جان مرا از عذاب آزاد كن. و تو - يا محمد - فرياد برآورى كه: امتى، امتى! يعنى: امت مرا نجات ده، و امت مرا از عذاب آزاد كن. پس صراط(8) را بر روى جهنم گذارند، از دم شمشير نازكتر و برندهتر. و در آن سه قنطره(9) باشد: يكى صله رحم و امانت، و دويم نماز، و سيم عدالت خدا در مظالم بندگان(10).
پس مردم را تكليف كنند كه از صراط بگذرند. پارهاى را رحم(11) و امانت نگاه دارد كه اگر قطع رحم كرده باشند يا امانتهاى الهى و پيمانهاى او را شكسته باشند، در اينجا بمانند. و آنچه از اينجا نجات يابند نماز ايشان را نگاه دارد، و هر كه در نماز تقصير نكرده باشد و از آنجا بگذرد، به مقام مظالم عباد بدارندش چنانچه مىفرمايد كه: ان ربك لبالمرصاد(12):
پروردگار تو در كمينگاه صراط است. و ايشان را در آنجا باز مىدارد و سؤال مىكند. و مردمان بر صراط مىروند. و بعضى چسبيدهاند و بعضى قدمهايشان مىلغزد و بعضى يك قدم مىلغزد، و يكى بند مىشود. و ملائكه در دور ايشان فرياد مىكنند كه: اى خداوند حليم و بردبار بيامرز ايشان را، و از گناه ايشان درگذر و به فضل خود با ايشان سر كن و ايشان را به سلامت بگذران. و مردم ريزند از صراط به جهنم مانند پروانه. پس چون كسى به رحمت الهى نجات يابد و بگذرد از صراط، گويد كه: الحمدلله كه خدا مرا نجات داد بعد از آن كه مأيوس شده بودم، به فضل و احسان خود. به درستى كه پروردگار ما آمرزنده و مزددهنده است. و حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرمود كه: گذشتن مردم بر صراط مختلف است. و صراط از مو باريكتر و از شمشير تندتر(13) است. پس بعضى هستند كه مانند برق مىگذرند، و بعضى مانند اسب تندرو، و بعضى مانند پياده كه راه رود، و بعضى به دست و پا مانند طفلى كه خود را بر زمين كشد، و بعضى آويخته باشند كه پارهاى از ايشان را آتش گيرد و پارهاى را نگيرد.
1- موقف: توقفگاه. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: چون بنده را به مقام حساب بازدارند، خداوند عالم فرمايد كه: بسنجيد نعمتهاى مرا با عمل او. پس نعمتها عمل را فراگيرد. فرمايد كه: نعمتها را به او بخشيدم. نيك و بدش را با هم بسنجيد. پس اگر مساوى باشند فرمايد كه به بهشتش برند. و اگر خيرش زياده باشد خدا فضلها و احسانها نسبت به او فرمايد. و اگر بديش زياده باشد، اگر از اهل ايمان باشد و شرك نياورده باشد، او محل مغفرت و رحمت الهى است؛ اگر خواهد تفضل مىفرمايد و مىبخشد. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه پرسيدند از تفسير اين آيه كه ترجمهاش اين است كه: اين گروه را خدا بدل مىكند سيئات ايشان را به حسنات، و خدا آمرزنده و مهربان است(1)، فرمود كه: روز قيامت مؤمن گناهكار را به مقام حساب بياورند. پس خداوند عالميان خود متكفل حساب او شود كه ديگرى بر بديهاى او مطلع نشود. پس چون به گناهان خود اقرار كند، حق تعالى به كاتبان اعمالش فرمايد كه: به عوض بديهاى او نيكى بنويسيد و بر مردم ظاهر گردانيد. پس چون مردم نامه اعمال او ببينند گويند كه: اين بنده هيچ گناه نداشته. پس خدا امر فرمايد كه او را به بهشت برند. و همين است تأويل(2) اين آيه. و فرمود كه: اين مخصوص گناهكاران شيعيان ماست. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون روز قيامت شود و بنده مؤمن را به نزد حساب بدارند كه هر دو از اهل بهشت باشند و يكى در دنيا فقير باشد و ديگرى توانگر. پس فقير گويد كه: خداوندا مرا براى چه بازمىدارى؟ به عزت تو قسم كه مىدانى كه مرا ولايت(3) و حكومت نداده بودى كه عدل يا جور كرده باشم، و مالى نداده بودى كه حقى در آن مال واجب شده باشد و عطا يا منع كرده باشم، و روزى مرا هميشه به قدر كفاف مىدادى. حق تعالى فرمايد كه: راست مىگويد بنده من. بگذاريد كه به بهشت رود. و آن توانگر را آن قدر مىدارند كه از او آن قدر عرق بريزد كه اگر چهل شتر بخورند سيراب شوند. پس او را به بهشت برند. پس فقير به او گويد كه: چرا اين قدر ماندى؟ گويد كه:
درازى حساب و بسيارى آن مرا اين قدر مكث فرمود. در هر ساعت يك چيزى پيش مىآمد كه مستحق عذاب بودم و خدا مىبخشيد. ديگر از چيز ديگر مىپرسيدند، همچنين. تا خدا مرا به رحمت خود فرا گرفت و به توبه كاران ملحق گردانيد و آمرزيد. پس پرسد كه: تو كيستى؟ گويد كه: منم آن فقيرى كه با تو همراه در مقام حساب ايستاديم. گويد كه: نعيم(4) بهشت، تو را تغيير كرده است كه من تو را نشناختم. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون خداوند عالميان خلايق را جمع كند در روز قيامت، نامه عمل هر كس را به دست او دهند. پس جمعى از اشقيا(5) انكار كنند كه ما اين اعمال را نكردهايم. پس ملائكه كه كاتبان عملاند گواهى دهند. ايشان گويند: خداوندا اينها ملائكه تواند و براى تو گواهى مىدهند. و قسم خورند كه ما اين كارها را نكردهايم. چنانچه مىفرمايد كه: يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم.(6) يعنى:روزى كه خدا همه ايشان را مبعوث گرداند، پس سوگند خورند براى او چنانچه سوگند دروغ براى شما مىخورند. و حضرت فرمود كه: اينها جماعتىاند كه حق حضرت اميرالمؤمنين را غصب كردهاند. پس در اين هنگام خدا مُهر بر زبان ايشان نهد و اعضا و جوارح ايشان را گويا كند. پس گوش گواهى دهد به آنچه از چيزهاى حرام شنيده است، و چشم گواهى دهد به آنچه به حرام ديده است، و دستها گواهى دهند به آنچه گرفتهاند، و پاها گواهى دهند به آنچه به حرام سعى كردهاند، و فرج گواهى دهد به آنچه مرتكب شده است. پس خدا زبان ايشان را گويا كند؛ به اعضاى خود گويند كه: چرا بر ما گواهى داديد؟ آنها گويند كه: گويا كرد ما را خداوندى كه همه چيز را گويا كرده است، و شما را اول مرتبه خلق كرده است، و بازگشت شما به سوى اوست.(7) و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون قيامت برپا شود خداوند عالم جميع خلايق اولين و آخرين را در يك زمين جمع كند عريان و پابرهنه. و بر راه محشر ايشان را آن قدر بدارند كه عرق از ايشان ريزد و نفسهاى ايشان تنگ شود. و مدتى چنين بمانند. پس منادى از جانب ربالعزه از پيش
1- بخشى از آيه 70 سوره فرقان (25). |
عرش نداكند كه: كجاست پيغمبر امى(1)؟
پس بار ديگر ندا كند كه: كجاست پيغمبر رحمت محمد بن عبدالله؟ آنگاه آن حضرت برخيزد و در پيش جميع مردم روان شود تا بيايد به حوض كوثر كه طولش از ميان ايله - كه موضعى است در حوالى شام - و صنعاى يمن باشد، و بر سر آن حوض بايستد. پس حضرت اميرالمؤمنين بيايد و در پهلوى آن حضرت بايستد و مردم را بعضى آب دهند، و بعضى را ملائكه ربايند(2) و دور كنند. پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله بيند كه جمعى از دوستان ما اهل بيت را نيز دور مىكنند به خطاهاى ايشان. حضرت به گريه درآيد و گويد: خداوندا ايشان شيعيان علىاند. پس حق تعالى ملكى رابفرستد و گويد: يا محمد چرا گريه مىكنى؟ فرمايد كه: چگونه گريه نكنم كه مىبينم جمعى از شيعيان برادرم على بن ابىطالب را از حوض كوثر منع مىكنند و به سوى جهنم مىبرند. پس ندا رسد كه: يا محمد من ايشان را براى تو بخشيدم و از گناهان ايشان درگذشتم، و ايشان را به تو و به آن جمعى از فرزندان تو كه ايشان ولايت آنها را داشتند ملحق ساختم، و ايشان را در زمره شما داخل گردانيدم و رخصت حوض كوثر دادم، و شفاعت تو را در حق ايشان قبول كردم. پس حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: در آن وقت چه بسيار مرد و زنى كه گريان شوند. پس جميع دوستان و شيعيان ما را به ما بخشند و از ابوايوب انصارى منقول است كه: از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله پرسيدند از حوض كوثر. فرمود كه: آن حوضى است كه خدا به من اكرام فرموده و مرا به آن زيادتى بخشيده است بر جميع پيغمبران گذشته، و آن حوض از مابين ايله و صنعاست و در كنار آن، ظرفها به عدد ستارههاى آسمان مهياست، و دو نهر عظيم از پاى عرش در او مىريزد، و آبش از شير سفيدتر و از عسل شيرينتر است، و سنگريزهاش از زمرد و ياقوت است، و زمينش از مشك خوشبوست، و گياهش زعفران است. و خدا با من شرط كرده است كه وارد آن حوض نشوند مگر آنان كه دلهاى ايشان از شرك و نفاق پاك باشد، و نيتهاى ايشان صحيح باشد، و انقياد(3) و متابعت وصى من على بن ابىطالب كرده باشند. و دور خواهد كرد غير شيعيانش را از حوض همچنانچه شتر صاحب جَرب(4) را از ميان شتران به در مىكنند. و هر كه از آن بخورد ديگر هرگز تشنه نمىشود و در اخبار متواتره از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: هر كه ايمان به حوض كوثر نداشته باشد خدا او را به آن حوض نرساند، و هر كه ايمان به شفاعت من نداشته باشد خدا او را به شفاعت من فايز نگرداند و فرمود كه: شفاعت من براى اصحاب گناهان كبيره است از امت من. و اما نيكوكاران، پس بر ايشان اعتراضى نيست و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مردم را در شدت قيامت چنان كار تنگ شود كه عرق به دهان ايشان برسد. پس گويند كه: بياييد به نزد حضرت آدم رويم، شايد ما را شفاعت كند. چون بيايند گويد كه: من هم گناهكارم. برويد به نزد نوح. و همچنين نزد هر پيغمبرى كه آيند ايشان را به نزد ديگرى فرستد، تا به نزد حضرت عيسى آيند. گويد كه: به خدمت حضرت پيغمبر آخرالزمان رويد. چون به خدمت آن حضرت آيند فرمايد كه: با من بياييد. و بياورد ايشان را به در بهشت و رو به درگاه رحمت به سجده درآيد. پس ندا رسد كه: سر بردار و شفاعت كن كه شفاعت تو مقبول است و اين است تفسير اين آيه كه فرموده است كه: عسى أن يبعثك ربك مقاما محمودا.(5) و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت باقر صلواتالله عليه آمد و گفت كه: شما حرف شفاعت بسيار مىگوييد و مردم را مغرور مىكنيد. فرمود كه: گمان تو اين است كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشتهاى به شفاعت محمد احتياج ندارى؟ والله كه اگر فَزعهاى(6) روز قيامت را ببينى محتاج به شفاعت خواهى شد. و شفاعت از براى جماعتى است كه مستحق آتش شده باشند. و هيچ كس از اولين و آخرين نيست مگر اين كه به شفاعت آن حضرت محتاج است در روز قيامت.
پس فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله براى امت خود شفاعت خواهد كرد، و ما براى شيعيان خود شفاعت خواهيم كرد، و شيعيان ما براى اهالى(7) و دوستان خود شفاعت خواهند كرد. و گاه باشد كه مؤمنى شفاعت كند مثل عدد ربيعه و مُضر را - كه دو قبيله عظيماند -. و مؤمن شفاعت مىكند حتى از براى خدمتكارش. مىگويد: خداوندا حق خدمت بر من دارد و مرا از سرما و گرما نگاه مىداشت.
1- امى: مكى - اهل امالقرى (مكه). |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله پرسيد از تفسير اين آيه كه: يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا(2) كه ترجمهاش اين است كه:روزى كه محشور گردانيم(3) پرهيزكاران را به سوى خداوند بسيار بخشنده ايشان، حالِكونى كه(4) واردشوندگان باشند بر خداوند خود (يا: سواران باشند). حضرت فرمود كه: يا على اين گروه نيستند مگر سواره ايشان جماعتىاند كه پرهيزكارى از معاصى الهى كردهاند. پس خدا ايشان را دوست داشته و مخصوص خود گردانيده و اعمال ايشان را پسنديده و ايشان را متقيان نام كرده. يا على به حق آن خدايى كه حبه(5) را شكافته و گياه از آن بيرون آورده و خلايق را خلق كرده، كه ايشان از قبرها بيرون خواهند آمد و روهاى ايشان مانند برف سفيد و نورانى خواهد بود، و جامههاى سفيد پوشيده باشند از شير سفيدتر، و نعلهاى(6) طلا در پا داشته باشند و بند آن نعلها از مرواريد درخشان باشد، و ملائكه به استقبال ايشان آورند ناقههاى(7) بهشتى را كه جهاز(8) آنها از طلا باشد و به مرواريد و ياقوت، مرصع(9) كرده باشند، جُلهاى(10) آن شتران از استَبرق(11)( و سُندُس(12) بهشت باشد و مهارشان از زَبرجَد(13) باشد، و اين شتران ايشان را برگرفته در صحراى محشر پرواز كنند.
و با هر يك از ايشان هزار ملك همراه باشد از پيش رو و جانب راست و چپ، و ايشان را در نهايت حرمت و اكرام بياورند تا درگاه بزرگ بهشت. و بر آن درگاه درختى باشد كه هر برگى از آن صدهزار كس را سايه كند. و از جانب راست درخت چشمهاى باشد مطهر و پاكيزه. از آن چشمه شربتى به ايشان دهند كه خدا دلهاى ايشان را از حسد و كينه پاك گرداند و از بدنهاى ايشان موهاى ناخوش بريزد چنانچه خدا مىفرمايد كه: و سقاهم ربهم شرابا طهروا.(14) آن شراب پاك كننده را از اين چشمه مىآشامند كه ظاهر و باطن ايشان را از بديها مصفا مىگرداند. پس مىآيند بر سر چشمه ديگر از دست چپ آن درخت، و در آن چشمه غسل مىكنند و اين چشمه زندگانى است كه چون در آن غسل كردند، هرگز نمىميرند. پس ايشان را نزديك عرش مىآورند و حال آن كه از جمع دردها و بلاها و گرما و سرما ايمن شدهاند. پس حق تعالى به ملائكه ندا مىفرمايد كه: دوستان مرا به بهشت بريد و ايشان را با ساير خلايق بازمداريد كه من هميشه از ايشان خشنود بودم و رحمت من براى ايشان لازم گرديده. پس ايشان را ملائكه به بهشت آورند. پس چون به در بهشت رسند ملائكه حلقه بر در زنند. آوازى از آن بلند شود كه جميع حوريان كه خدا براى ايشان خلق كرده است بشنوند. آنگاه حوريان شادى كنند و يكديگر را بشارت دهند كه دوستان خدا آمدند. پس چون در را بگشايند و ايشان داخل بهشت شوند زنان ايشان از حوريان و آدميان از قصرها مشرف شوند و گويند: مرحبا و خوش آمدهايد. و چه بسيار مشتاق شما بودهايم. پس دوستان خدا نيز مثل اين سخن جواب گويند. پس حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: يا رسول الله ايشان چه جماعتاند؟ فرمود كه:
شيعيان خالص تواند، و تو امام و پيشواى ايشانى. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت صلىالله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت منادى از جانب ربالعزه ندا كند كه جميع اهل محشر بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟ گروهى از مردم برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چگونه بود صبر شما؟ جواب گويند كه: نفس خود را بر مشقت طاعت و ترك معصيت صبر فرموديم. پس منادى ندا كند كه: راست مىگويند. بگذاريد كه بىحساب به بهشت روند.
1- طايفه: گروه. |
پس منادى ديگر ندا كند كه: كجايند اهل فضل؟ پس گروهى برخيزند. ملائكه ايشان را استقبال كنند و پرسند كه: چه فضيلت است كه شما را به آن كرامت رسانيد؟ گويند: بر ما سفاهت و بيخردى مىكردند(1) و ما حلم(2) مىكرديم، و بدى نسبت به ما مىكردند و براى خدا عفو مىكرديم. ندا رسد كه: راست مىگويند. بگذاريد كه بىحساب به بهشت روند.
ديگر منادى ندا كند كه: كجايند همسايگان خدا؟ پس گروهى برخيزند و ملائكه استقبال ايشان كنند و گويند: چه بود عمل شما كه امروز خدا شما را به جوار رحمت خود نسبت داد؟ گويند كه: ما براى خدا به برادران و مؤمنان دوستى مىكرديم و خالصا لوجهالله(3) به ايشان عطاها مىكرديم و مدد و اعانت ايشان مىكرديم. ندا رسد كه. راست مىگويند. بگذاريد كه به جوار رحمت و قرب من درآيند بىحساب. پس حضرت فرمود كه: ايشان همسايگان انبيا و اوصيا و مقربان خدايند. مردم مىترسند از اهوال(4) قيامت و ايشان نمىترسند، و مردم را حساب مىكنند و ايشان را حساب نمىكنند و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: خداوند عالميان در روز قيامت چنان رحمت خود را پهن كند كه شيطان هم طمع كند در آن رحمت و به اسانيد معتبره از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: يا على تويى اول كسى كه داخل بهشت مىشود. و در دست تو خواهد بود علم و لواى حمد. و آن هفتاد شقه است كه هر شقه از آفتاب و ماه بزرگتر است و در حديث ديگر وارد شده است كه: آن حضرت فرمود كه: اول مرتبه - يا على - تو را مىطلبند در روز قيامت، و به تو مىدهند علم مرا كه آن لواى حمد است. و دو صف مىايستند اهل محشر، و تو از ميان ايشان مىروى. و آدم جميع خلايق در زير علم من خواهند بود. و طولش هزار ساله راه است. سرش از ياقوت سرخ است، و چوبش از نقره سفيد است، و تهش از در سبز است، و سه ذؤابه(5) دارد: يكى در مشرق، و يكى در مغرب، و يكى در ميان دنيا. و بر آن سه سطر نوشته است. سطر اول: بسمالله الرحمن الرحيم، سطر دويم:الحمدلله رب العالمين، سطر سيم: لا اله الا الله؛ محمد رسول الله. و طول هر سطرى هزار سال و عرضش هزار سال. پس تو - يا على - علم برمىدارى و روان مىشوى. و حضرت امام حسن از دست راست تو، و امام حسين از دست چپ تواند. و مىآيى نزد من و ابراهيم در سايه عرش الهى. پس حُله(6) سبزى از حلههاى بهشت در تو مىپوشانند. پس منادى از جانب ربالعزه ندا مىكند كه: نيكو پدرى است براى تو ابراهيم، و نيكو برادرى است برادر تو على بن ابىطالب و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله مىفرمود كه: هرگاه كه از براى من چيزى از خدا طلب نماييد، وسيله را براى من بطلبيد. پس حضرت سؤال كردند از وسيله كه: چه چيز است؟ فرمود كه: آن درجه من است در بهشت. و آن هزار پايه دارد و از هر پايهاى تا پايهاى هزار سال راه به دويدن اسب تند، و پايهها يكى از زبرجد(7)، و يكى از ياقوت، و يكى از مرواريد، و يكى از طلا، و يكى از نقره. پس بياورند در روز قيامت و با درجه پيغمبران نصب كنند. و آن در ميان درجه ساير پيغمبران از بابت ماه باشد در ميان ستارگان. پس جميع پيغمبران و شهيدان و صديقان گويند: خوشا حال آن بنده كه اين درجه او باشد. پس منادى از جانب ربالعزه ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: اين درجه محمد است. پس بيايم من جامهاى از نور را ازار(8) خود گردانيده، و تاج ملك و پادشاهى و اكليل(9) كرامت و بزرگوارى بر سر داشته باشم. و على بن ابىطالب در پيش من رود، و علم من لواى حمد در دست او باشد، و بر آن علم نوشته باشند: لا اله الا الله. محمد رسول الله. المفلحون هم الفائزون بالله.(10)
1- بر ما سفاهت و بيخردى مىكردند: ما را مسخره مىكردند - ما را دست مىانداختند. |
پس بيايم تا بر آن درجه بالا رويم، و من بر پايه بالا بايستم و على يك پايه بعد از من. پس جميع پيغمبران و صديقان و شهيدان گويند كه: خوشا حال اين دو بنده. چه بسيار گرامىاند نزد خدا. پس ندا رسد كه: اينك حبيب من است محمد، و اين ولى و دوست من است على. خوشا حال كسى كه او را دوست دارد، و واى بر حال كسى كه دشمن او باشد و دروغ بر او ببندد.
آنگاه حضرت رسول فرمود كه: هيچ مؤمنى نماند كه تو را دوست دارد مگر اينكه از اين ندا راحت يابد و روى او سفيد شود و دل او شاد گردد. و نماند كسى كه دشمن تو باشد يا با تو حرب(1) كرده باشد يا انكار حق تو كرده باشد مگر اين كه روى او سياه شود و پاهاى او به لرزه درآيد. پس در اين حال دو ملك بيايند؛ يكى رضوان خازن(2) بهشت، و ديگرى مالك خازن جهنم. پس رضوان بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار خوشرو و خوشبويى! گويد: منم رضوان خازن بهشت. و اين است كليدهاى بهشت. جناب ربالعزه براى تو فرستاده. بگير اى احمد. من گويم كه: قبول كردم از پروردگار خود. او راست حمد بر اين كه مرا بر همه خلق زيادتى و فضيلت داد به اين كرامت. بده به برادرم على بن ابىطالب. پس رضوان برگردد. و مالك بيايد و بگويد: السلام عليك يا أحمد. من گويم: عليك السلام اى ملك. تو كيستى؟ چه بسيار مهيب(3) و عجيبى! گويد: منم مالك خازن جهنم. و اين است كليدهاى جهنم. جناب ربالعزه براى تو فرستاده. بگير. گويم: قبول كردم. و او را حمد مىكنم بر اين كرامت. بده به برادرم علىبن ابىطالب. پس مالك برمىگردد و على متوجه مىشود و با كليدهاى بهشت و كليدهاى جهنم مىآيد بر كنار جهنم مىايستد در حالتى كه شررهاى آن در پرواز است و فرياد مىكند و مىخروشد و زبانهاش بلند گرديده. على مهارش را به دست مىگيرد. جهنم مىگويد كه: بگذر - يا على - كه نور تو آتش مرا خاموش كرد. على مىگويد كه: قرار بگير اى جهنم، و آنچه مىگويم بشنو. اين را بگير كه دشمن من است، و اين را بگذار كه دوست من است.
پس حضرت رسول فرمود كه: والله كه جهنم در آن روز اطاعت على زياده مىكند از غلامان شما نسبت به شما. اگر خواهد جهنم را به جانب راست مىفرستد. و اگر خواهد به جانب چپ مىفرستد. و جهنم اطاعت و فرمانبردارى او زياده از جميع خلق خواهد كرد در آنچه او را فرمايد.
يا أباذر ان شر الناس منزله عندالله يوم القيامه عالم لا ينتفع بعلمه. و من طلب علما ليصرف به وجوه الناس اليه لم يجد ريح الجنه. يا أباذر من ابتغى العلم ليخدع به الناس، لم يجد ريح الجنه. يا أباذر اذا سئلت عن علم لا تعلمه، فقل: لا أعلمه، تنج من تبعته، و لا تفت الناس بما لا علم لك به، تنج من عذاب الله يوم القيامه. يا أباذر يطلع قوم من أهل الجنه الى قوم من أهل النار، فيقولون: ما أدخلكم النار و قد دخلنا الجنه بفضل تأديبكم و تعليمكم؟ فيقولون: انا كنا نأمر بالخير و لا نفعله.
اى ابوذر بدترين مردم و پستترين مردم نزد خداوند عالميان در قيامت، عالمى است كه مردم از علم او منتفع(4) نشوند؛ يا خود از علم خود منتفع نشود. و كسى كه طلب علم كند براى اين كه روى مردم را به سوى خود بگرداند و مرجع ايشان باشد، بوى بهشت را نشنود. اى ابوذر كسى كه طلب علم كند براى اين كه مردم را فريب دهد، نيابد بوى بهشت را.
اى ابوذر اگر از تو پرسند از علمى كه ندانى، بگو كه: نمىدانم تا نجات يابى از گناه آن كه برخلاف واقع چيزى را بيان كنى. و فتوا مده مردم را به چيزى كه علم به آن نداشته باشى، تا نجات يابى از عذاب الهى در روز قيامت.
اى ابوذر مشرف مىشوند و نظر مىكنند جماعتى از اهل بهشت به سوى گروهى از اهل جهنم. پس، از ايشان مىپرسند كه: چه چيز باعث اين شد كه شما به جهنم رفتيد و حال آن كه ما به بركت تعليم و تأديب شما داخل بهشت شدهايم. گويند كه: ما مردم را امر به خوبيها مىكرديم و خود به جا نمىآورديم.
توضيح اين فصل مبتنى بر چند قاعده است:
1- حرب: جنگ. |
قاعده اول: در بيان فضيلت علم است و ياد گرفتن و ياد دادن آن و فضل علماست
بدان كه علم از اشرف(1) سعادات و افضل كمالات است. و آيات و اخبار در فضيلت آن بسيار است. و قدرى از آن در اصول و فروع دين واجب عينى است. و فضيلت انسان بر جميع مخلوقات به علم است. و سرمايه جميع كمالات ديگر است. چنانچه به اسانيد معتبره از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. به درستى كه خداوند عالميان دوست مىدارد طالبان علم را. و از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام پرسيدند كه: آيا جايز است مردم را كه سؤال نكنند از چيزهايى كه به آنها محتاجاند؟ فرمود كه: نه. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: ايهاالناس بدانيد كه كمال دين در طلب علم است و عمل كردن به آن. به درستى كه طلب علم بر شما لازمتر است از طلب مال؛ زيرا كه روزى در ميان شما قسمت شده است و ضامن شدهاند آن را از براى شما، و خداوند عادلى قسمت كرده است و ضامن شده است و البته وفا مىكند به ضمان(2) خود. و علم را نزد اهلش سپرده و شما را امر كردهاند كه از ايشان طلب كنيد. پس طلب نماييد تا بيابيد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: كسى كه علوم دين را ياد نگيرد خدا در روز قيامت نظر رحمت به سوى او نفرمايد و اعمال او را قبول نكند. و فرمود كه: چون خدا خير بنده را خواهد او را دانا مىگرداند در دين خود. و فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خيرى نيست در زندگانى مگر دو كس را: عالمى كه اطاعت او كنند، يا شنوندهاى كه حفظ كند و عمل نمايد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: عالمى كه مردم به علم او منتفع شوند بهتر است از هفتادهزار عابد و از معاويه بن عمار(3) منقول است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: يك شخصى هست كه روايت كننده حديث شماست كه در ميان مردم احاديث شما را پهن مىكند و دلهاى شيعيان را به آن محكوم مىسازد؛ و عابدى هست كه اين روايت و علم را ندارد. كدام بهترند؟ فرمود كه: آن بسيار روايت كننده حديث ما كه دلهاى شيعيان ما را به آن محكم و ثابت سازد بهتر است از هزار عابد و فرمود كه: يا عالم باش، يا طلب كننده علم باش، يا دوست اهل علم باش؛ و قسم ديگر مباش كه به دشمنى ايشان هلاك مىشوى و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه در راهى رود به طلب علم، خدا راهى براى او به سوى بهشت بگشايد. و به درستى كه ملائكه بالهاى خود را بر زمين مىگذارند براى طالب علم از روى رضا و خشنودى. و استغفار مىكنند براى طلب كننده علم، هر كه در آسمانهاست و هر كه در زمين است، حتى ماهيان دريا. و فضل عالم بر عابد مانند زيادتى ماه است بر ساير ستارگان در شب چهارده. به درستى كه علما وارثان پيغمبراناند، و پيغمبران ميرات طلا و نقره نگذاشتند، بلكه علم ميراث ايشان است. پس هر كه بهرهاى از آن گيرد، بهرهاى تمام بگيرد.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه منقول است كه: بدحالترين يتيمان، شيعهاى است كه از امام خود دور مانده باشد و دستش به او نرسد و در شرايع(4) دين حيران باشد. پس كسى كه از شيعيان ما عالم به علوم ما باشد، آن جاهل شريعت ما كه از ما دور مانده است، مانند يتيمى است در دامن او. اگر او را هدايت و ارشاد كند و شريعت ما را تعليم او نمايد، با ما خواهد بود در رفيق اعلى(5). چنين خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلىالله عليه و آله. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كس كه از شيعيان ما باشد و ضعيفان شيعيان مرا را از ظلمت جهل به نور علمى كه از ما به او رسيده است برساند، بيايد در روز قيامت و تاجى بر سر او باشد كه روشنى دهد جميع اهل عَرصات(6) را، و حلهاى(7) پوشيده باشد كه برابرى نكند با يك تار آن
1- اشرف: شريفترين - گرانمايهترين. |
تمام دنيا. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: اى بندگان خدا اين عالمى است از شاگردان آل محمد. پس هر كس كه اين عالم در دنيا او را از حيرت جهل بيرون آورده باشد، در اين روز به نور او چنگ زند تا او را از حيرت و ظلمت عرصات به نُزهتگاه(1) جنات(2) رساند. پس هر كه از او هدايتى يافته باشد همراه او به بهشت درآيد. و فرمود كه: حضرت فاطمه صلواتالله عليها(3) فرمود كه: از پدرم شنيدم كه فرمود كه: علماى شيعيان ما چون محشور مىشوند، به قدر بسيارى علوم و ارشاد ايشان خلايق را، حلههاى كرامت بر ايشان مىپوشانند، حتى اين كه گاه باشد كه بر يكى از ايشان هزار هزار حله از نور بپوشانند و منادى از جانب خداوند ما ندا كند كه: اى جماعتى كه تكفل كرديد يتيمان آل محمد را و ايشان را برداشتيد و رعايت و هدايت كرديد در وقتى كه از پدران حقيقى كه امامان ايشاناند جدا مانده بودند! آن يتيمان را كه شاگردان شما بودند، به قدر آنچه علم از شما فراگرفتهاند بر ايشان خلعت(4) بپوشانيد. پس به قدر تعليم ايشان بر ايشان خلعت پوشانند تا آن كه يكى را هزار خلعت دهند. و همچنين ايشان خلعت پوشانند جمعى ديگر را كه از ايشان ياد گرفتهاند. پس ندا رسد كه: خلعتها كه بخشيدهاند به ايشان، عوض بدهيد و مضاعف گردانيد. پس حضرت فاطمه عليهاالسلام(5) فرمود كه: هر تارى از آن خلعتها بهتر است از آنچه آفتاب بر او مىتابد هزار هزار مرتبه. و حضرت امام حسن صلواتالله عليه فرمود كه: فضيلت كسى كه تكفل جاهلان شيعيان كند و امور مشتبه(6) را بر ايشان واضح گرداند، بر كسى كه يتيمان ديگر را آب و طعام دهد، مثل فضيلت ماه است بر سُها(7) كه مخفىترين ستارههاست. و فرمود كه: هر كه متكفل يكى از شيعيان ما شود در غيبت ما، و از علومى كه به او رسيده است او را هدايت كند، و در علوم ما با او مواسات(8) كند، خداوند عالميان او را ندا كند كه: اى بنده كريم كه مواسات كردى! من اولايم به كرم كردن، از تو. اى ملائكه در بهشت به عدد هر حرفى كه تعليم كرده است هزار هزار قصر به او بدهيد، و در آن قصرها آنچه مناسب آنهاست از نعمتها براى او مقرر سازيد. و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى عليهالسلام كه: اى موسى مردمان را دوست من گردان و مرا دوست ايشان كن. گفت: خداوندا چون كنم كه ايشان چنين شوند؟ فرمود كه: به ياد ايشان آور نعمتهاى مرا تا مرا دوست دارند. به درستى كه اگر يك كس را كه از درگاه من گريخته باشد و از ساحت عزت من گم شده باشد به سوى من برگردانى، بهتر است از براى تو از صد ساله عبادت كه روزها به روزه باشى و شبها برپا ايستاده باشى. موسى گفت كه: آن بنده گريخته كدام است؟ فرمود كه: گناهكاران و آنها كه فرمان من نمىبرند. پرسيد كه: گمشده كيست؟ فرمود كه: آن جاهلى كه شريعت را نمىداند و طريق عبادت و بندگى و راه خشنودى مرا نمىداند. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: بشارت دهيد علماى شيعيان ما را به ثواب عظيم و جزاى كامل. و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: عالم از باب كسى است كه شمعى در تاريكى داشته باشد كه مردم از آن روشنى يابند. هر كه به روشنى شمع او بينا مىشود براى او دعاى خير مىكند. همچنين عالم با او شمعى هست كه تاريكى جهل و ظلمت و حيرت را برطرف مىكند. پس هر كه از او نور مىيابد از آزادكردههاى اوست از آتش جهنم، و خدا مىدهد به او ثواب صدهزار ركعت نماز كه در پيش كعبه كرده باشد. و حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه فرمود كه: علماى شيعه ما مرابطان(9) و نگهباناناند. در سرحدى كه در جانب شيطان و اتباع و لشكر اوست، كه منع مىكنند شيطان و اتباع او از جن و انس را كه بر شيعيان مسلط شوند و ايشان را گمراه گردانند. به درستى كه هركه از شيعيان ما خود را براى اين كار نصب كند(10) و متوجه اين امر شود او بهتر است از كسى كه جهاد كند با ترك(11) و روم(12) و خزر(13) هزار هزار مرتبه. زيرا كه آن عالم دفع ضرر از دين محبان و شيعيان ما مىكند، و اين جهاد كننده دفع ضرر از بدنهاى ايشان مىكند.
1- نزهتگاه: جاى خوش و خرم. |
و حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه فرمود كه: يك فقيه و عالم كه جهال شيعيان ما را از حيرت نجات بخشد بر شيطان گرانتر است از هزار عابد؛ زيرا كه عابد همتش آن است كه خود را خلاص كند، و عالم همتش مصروف است بر خلاصى خود و بندگان خدا از دست شيطان و گمراه كنندگان اتباع او. و در روز قيامت آن فقيه را ندا كنند كه: اى آن كسى كه كفايت يتيمان آل محمد مىكردى و ضعيفان شيعيان را هدايت مىنمودى! باش تا شفاعت كنى آنهايى را كه از تو علمى اخذ كردهاند. پس بايستد و به شفاعت او داخل بهشت شوند فئامى(1) و فئامى تا ده فئام، كه هر فئامى صدهزار كس باشد كه بعضى از او كسب علم كرده باشند و بعضى از شاگردان او و بعضى از شاگردان شاگردان او، و همچنين تا روز قيامت. و امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: اگر بعد از غيبت قائم ما علما نمىبودند كه مردم را بر امام دلالت كنند و به سوى او خوانند و نجات دهند ضعفاى شيعه را از دامهاى مكر شيطان و نواصب(2) هر آينه كسى از شيعيان نمىماند مگر اين كه مرتد مىشدند. وليكن ايشان مهار دلهاى ضعيفان شيعه را دارند، چنانچه كشتيبان لنگر كشتى را نگاه مىدارد. ايشان بهترين مردماناند نزد خدا. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: كسى كه از خانه خود به طلب علم بيرون آيد هفتادهزار ملك او را مشايعت نمايند و از براى او استغفار كنند. و حضرت امام رضا عليهالسلام از آباى كرامش عليهمالسلام روايت نموده كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: طلب علم واجب است بر هر مسلمانى. پس طلب نماييد علم را از محلش، و اقتباس نماييد(3) آن را از اهلش. به درستى كه از براى خدا علم را ياد دادن، حسنه(4) است، و طلب نمودنش عبادت است، و مذاكره(5) نمودن آن ثواب تسبيح دارد، و تعليم نمودنش به كسى كه نداند صدقه است، و به اهلش عطا نمودن موجب قرب به خداست. زيرا كه به علم دانسته مىشود حلال و حرام الهى، و موجب وضوح و روشنى راه بهشت است، و مونس است در وحشت، و مصاحب است در غربت و وحدت(6)، و همزبان است در تنهايى و خلوت، و راهنماست در شادى و غم، و حربه است براى دفع دشمنان، و زينت است نزد دوستان خدا.
خدا به علم جماعتى را بلند خواهد كرد كه ايشان پيشوايان بوده باشند در خير، و مردم پيروى ايشان نمايند و به افعال ايشان هدايت يابند و براى ايشان عمل كنند، و ملائكه رغبت نمايند در دوستى ايشان و بال خود را بر ايشان مالند و در هنگام نماز بر ايشان بركت فرستند، و براى ايشان استغفار نمايند هر تر و خشكى حتى ماهيان و حيوانات درياها و درندگان و حيوانات صحراها. و به درستى كه علم زندگانى دلهاست از جهالت، و نور ديدههاست از ظلمت، و قوت بدنهاست از ضعف. بنده را مىرساند به منازل برگزيدگان، و درمىآورد در مجلس نيكوكاران و در درجات عاليه دنيا و آخرت، تذكر و تفكر در آن برابر است با روزه داشتن، و مُدارسه(7) و مباحثهاش ثواب نماز گزاردن دارد. به علم، اطاعت و بندگى خدا مىتوان كردن، و به آن صله رحم كرده مىشود و حلال و حرام دانسته مىشود.
علم پيشواى عمل است و عمل تابع اوست. علم را الهام مىنمايند و به سعادتمندان و محروم مىگردد از آن، اشقيا(8). پس خوشا حال كسى كه از آن بهره خود را گرفته باشد و محروم نشده باشد. و فرمود كه: عالم در ميان جهال مانند زنده است در ميان مردگان. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون روز قيامت مىشود و خداوند عالميان جميع خلق را در يك صحرا جمع مىنمايد، و ترازوى اعمال را برپا مىكنند، مىسنجند مدهاى(9) علما را با خونهاى شهيدان. پس مد قلمهاى علما بر خون شهيدان زيادتى مىكند.
1- فئامى: گروه مردم. |
قاعده دويم: در بيان اصناف علم و آنچه از آن نافع است
بدان كه طالب علم را بعد اخلاص در نيت - كه بعد از اين مذكور خواهد شد - ضرور است كه علمى را براى تحصيل كردن اختيار نمايد كه داند رضاى الهى در تحصيل آن هست و موجب سعادت ابدى مىگردد. چه، ظاهر است كه هر علمى موجب نجات نيست، چنانچه اگر كسى علم سحر يا علم كهانت(1) از براى عمل ياد گيرد، موجب ضلالت اوست، و اصل ياد گرفتنشان حرام است. و از مقدمات سابقه كه در مباحث توحيد و امامت بيان كرديم ظاهر شد كه علم نافعى كه موجب نجات است علومى است كه از اهل بيت رسالت عليهمالسلام به ما رسيده. زيرا كه محكمات قرآنى(2) همه در احاديث مفسر(3) شده است و اكثر متشابهات(4) نيز تفسيرش به ما رسيده؛ و بعضى كه نرسيده، تفكر در آنها خوب نيست. و از ساير علوم آنچه فهم كلام ايشان بر آنها موقوف(5) است لازم است، و غير آنها يا لغو و بيفايده است و موجب تضييع عمر است يا باعث احداث شبهات است در نفس، كه غالب اوقات موجب كفر و ضلالت است و احتمال نجات بسيار نادر است. و هيچ عاقلى خود را در چنين مهلكه به در نمىآورد كه نداند كه نجات خواهد يافت يا نه، قطع نظر از آن كه عمر را ضايع مىكند و در هر لحظه سعادتهاى ابدى تحصيل مىتوان نمود.(6)
چنانچه از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله روزى داخل مسجد شدند، جماعتى را ديدند كه بر گرد شخصى برآمدهاند. فرمود كه: اين شخص كيست؟ گفتند: علامه است (يعنى بسيار داناست). فرمود كه: چه علم را مىداند؟
گفتند كه: داناترين مردم است به نسبهاى عرب و وقايعى كه در ميان عرب واقع شده است و روزهايى كه در جاهليت مشهور بوده است؛ و اشعار و عربيت را خوب مىداند. حضرت فرمود كه: اين علمى است كه ضرر نمىرساند كسى را كه نداند، و نفع نمىبخشد كسى را كه داند. بعد از آن فرمود كه: علم همين سه علم است؛ يا آيه واضحهالدلاله(7) محكمه را بدانند، يا فريضه و واجبى را كه خدا به عدالت مقرر فرموده، يا سنتى را كه باقى است تا روز قيامت. و آنچه غير اينهاست زيادى است و به كار نمىآيد. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: لقمان به پسرش گفت كه: عالم را سه علامت است؛ اول اين كه خداى خود را شناسد؛ دويم آن كه بداند كه خدا چه چيز را مىخواهد و دوست مىدارد كه به عمل آورد؛ سيم آن كه بداند كه خدا چه چيز را كراهت دارد و نمىخواهد تا ترك نمايد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: علومى كه مردم را به كار ايشان مىآيد منحصر در چهار چيز يافتم: اول آن كه خداوند خود را بشناسى؛ دويم آن كه بدانى كه چه نعمتها به تو كرامت فرموده؛ سيم آن كه بدانى كه خدا از تو چه خواسته و طلبيده؛ چهارم آن كه بدانى كه چه چيز را از دين بيرون مىبرد. و به سند صحيح از زراره(8) و محمد بن مسلم و بُريد(9) منقول است كه: شخصى به حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: من پسرى دارم و مىخواهد سؤال كند از شما از حلال و حرام، و از چيزى كه فايده براى او ندارد سؤال نكند. فرمود كه: آيا مردم از چيزى سؤال مىكنند كه از حلال و حرام بهتر باشد؟
1- كهانت: پيشگويى - فالگويى. |
قاعده سيم: در شرايط و آداب علم و عمل نمودن به آن و بيان اصناف علما
بدان كه چون علم اشرف(1) عبادات است بايد كه شرايط عبادت را در او بر وجه اكمل(2) رعايت نمايند تا مثمر(3) كمالات و سعادات گردد. و سابقا مذكور شد كه عمده شرايط قبول عمل، اخلاص نيت است. پس بايد كه سعى كند كه غرض او از تحصيل علم تحصيل رضاى حق تعالى باشد، و نفس را از اغراض فاسده و نيات دنيه(4) خالى گرداند، و پيوسته به جناب اقدس الهى متوسل باشد و از او طلب توفيق نمايد، تا علوم حق از جانب فياض مطلق بر او فايض(5) گردد و خيالات شيطانى با آن ممزوج(6) نباشد. و چون هرچند عمل نفيستر است شيطان را در تضييع آن سعى بيشتر است، لهذا اخلاص در طلب علم دشوارتر است از اخلاص در ساير اعمال، و در اكثر اوقات مشوب(7) به اغرالض باطله مىباشد. زيرا كه در ساير عبادات چندان اثرى در اين كس نمىماند كه به حسب دنيا موجب فخر باشد؛ و علم به حسب دنيا نيز كمالى است و در بعضى امور موجب ترجيح مىگردد و ثمره آن ظاهر مىباشد. و از اين جهت شيطان را وساوس بسيار در اين باب مىباشد.
چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه طلب حديث از براى منفعت دنيا بكند او را در آخرت بهره و نصيبى نباشد، و كسى كه مطلبش خير آخرت باشد خدا او را خير دنيا وآخرت كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه طلب علم كند براى اين كه با علما مباهات(8) و مفاخرت(9) نمايد، يا براى اين كه با سفيهان و بيخردان مباحثه و مجادله نمايد، يا براى اين كه روى مردم را به جانب خود بگرداند، پس جاى خود را در جهنم مهيا داند.
ديگر از شرايط علم آن است كه: نفس خود را از صفات ذميمه و اخلاق دنيه پاك گرداند و ريشه حسد و كبر و ريا را و بغض و محبت دنيا و امثال اينها را از دل بركند تا نفس او قابل فيضان(10) حقايق گردد.
چنانچه علم و حكمت را تشبيه كردهاند به دانهاى كه بر زمين پاشند. بعضى از آن بر روى سنگ مىافتد و از آن هيچ حاصل برنمىآيد؛ و بعضى از آن بر خاك مىافتد اما در زيرش سنگ هست، زود ريشهاش به سنگ مىرسد و خشك مىشود؛ و بعضى در زمين شوره مىافتد و زمين ناقابل است، حاصل نمىدهد؛ و بعضى بر زمينى مىافتد كه خارها و گياههاى بىنفع در آن ريشه كرده، ريشه اين دانه با ريشه آنها ضم مىشود(11)و چنانچه بايد حاصل نمىدهد. و اين است سبب كه در مجلسى كه هزار كس نشستهاند حرف حكمتى كه مذكور مىشود، در بعضى كه دل ايشان از سنگ سختتر است هيچ تأثير نمىكند؛ و در بعضى كه اندكى دل ايشان به مواعظ و نصايح و عبادات نرم شده است اندك تأثيرى مىكند، و چون ريشهاش به سنگ رسيد خشك مىشود و برطرف مىشود و اثرى از آنچه شنيديد در نفس ايشان نمىماند؛ در بعضى ثمرهاش بيشتر مىماند، اما چون حقد(12) و حسد و محبت دنيا در نفس ايشان ريشه دارد، مانع مىشود از اين كه ريشه آن محكم شود و آثار خوب از آن به ظهور آيد؛ و جمعى كه دل خود را از آن موانع پاك و مصفا كردهاند، همين كه كلمه حكمت و موعظه را شنيدند، در دل ايشان ريشه مىكند و آثارش بر اعضا و جوارح ايشان ظاهر مىشود و يوما فيوما(13) آثار خير از ايشان بيشتر ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه دلهاى مؤمنان پيچيده شده است به ايمان پيچيدنى. پس چون خداوند عالميان خواهد كه آن دل را روشن گرداند، مىگشايد آن را به وحيهاى خود. پس مىكارد در آن دل حكمت را و خود درو مىكند. و تشبيه ديگر كردهاند علم و حكمت را به غذاهاى مقوى بدن. زيرا كه چنانچه بدن به غذاهاى موافق، قوت مىيابد و حيات آن به اين غذاهاست، همچنين روح به حكم و معارف قوت مىيابد، و حيات روح به آنهاست. چنانچه حق تعالى در بسيار جايى از قرآن كافران و نادانان را به مردن وصف كرده، چنانچه فرموده كه: أموات غير أحياء و ما يشعرون.(14) كه ترجمهاش اين است كه: كافران مردگاناند نه زندگان وليكن نمىدانند.
1- اشرف: شريفترين - گرانمايهترين. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: راحت دهيد نفسهاى خود را به حكمتهاى تازه. به درستى كه آنها را كَلال(1) و واماندگى حاصل مىشود چنانچه بدنها را سستى و كلال به هم مىرسد. و در اخبار بسيار وارد شده است كه: علم، حيات و زندگى دلهاست.
و در بدن وقتى كه ماده فاسدى هست غذاهاى صالح(2) مقوى باعث طغيان مرض و قوت آن ماده فاسد مىشود، چنانچه بيمار را تا ماده مرض باقى است از گوشت و چربيها و شيرينيها كه باعث قوت صحيح است منع مىكنند، و اول علاج آن ماده فاسد مىكنند و بعد از آن غذاهاى مقوى مىدهند.
همچنين طبيبان نفوس و ارواح، اول امراض نفسانيه را از نفس زايل مىگردانند و بعد از آن، آن را تقويت به علم و حكمت مىكنند. چنانچه مىبينى كه جمعى كه به اين امراض مبتلايند، علم باعث زيادتى فساد ايشان مىشود. و شيطان به آن علم مرتبه شقاوت را به كمال رسانيده. و تشبيه ديگر كردهاند علم را به نور چراغ و آفتاب، كه در ديده اعمى(3) هيچ اثر از آن ظاهر نمىشود و ديدههاى ديگر در خور نور ديده از آن منتفع مىشوند. پس اول علاج چشم دل مىبايد كرد تا علم نفع دهد، چنانچه حق تعالى وصف حال جماعتى از اشقيا فرموده كه: ديدههاى سر ايشان كور نيست وليكن ديدههاى دلهايى كه در سينههاى ايشان است كور است.(4)
چون سخن به اينجا كشيد، اگر مجملى از احوال قلب و صلاح و فساد آن و معنى نور و ظلمت آن و زيادتى و نقصان ايمان مذكور شود مناسب است. بدان كه قلب را بر دو معنى اطلاق مىكنند: يكى بر ايشان شكل صنوبرى(5) كه در پهلوى چپ است، و ديگرى بر نفس ناطقه انسانى(6). و بدان كه حيات بدن آدمى به روح حيوانى(7) است. و روح حيوانى بخار لطيفى است كه حاملش خون است، و منبعش قلب است، و از قلب به دماغ(8) متصاعد مىشود(9)، و از آنجا به واسطه عروق(10) به جميع اعضا و جوارح سرايت مىكند. و نفس ناطقه چون كمالات و استعدادات و ترقيات آن موقوف بر بدن است، و اين بدن آلت آن است، به اين بدن تعلقى دارد و اولا به چيزى كه باعث حيات بدن است تعلق دارد. چون حيات بدن به كار او مىآيد. پس به روح حيوانى، اول تعلق مىگيرد. و چون منبع آن قلب است به قلب زياده از جوارح ديگر تعلق دارد. لهذا تعبير از نفس در اكثر آيات و اخبار به قلب واقع شده است، و مدار صلاح و فساد بدن بر قلب به اين معنى است. و هر صفتى كه در نفس حاصل مىشود از علوم و ساير كمالات، به اين بدن و جميع اعضا و جوارحش سرايت مىكند. و چندان كه آن صفت در نفس كاملتر مىشود اثرش در بدن بيشتر ظاهر مىشود، چنانچه روح ظاهرى و روح بدنى هر چند مادهاش در قلب صنوبرى بيشتر به هم مىرسد، قوت آن در اعضا و جوارح بيشتر ظاهر مىشود، مانند سرچشمهاى كه نهرها از آن جدا كرده باشند؛ هرچند آب در سرچشمه بيشتر به هم مىرسد نهرها معمورتر(11) مىباشد. چندين نهر از دل صنوبرى مىآيد به جميع بدن، و چندين نهر از دل روحانى مىرسد كه از آن نهرها حياتهاى معنوى از ايمان و يقين و معارف بر اعضا به يك نسبت قسمت مىشود. و اين هر دو سرچشمه از درياهاى فيض نامتناهى حق تعالى جارى مىگردد. اما به توفيق الهى، بنده را در كار است كه حفر اين نهرها بكند و خس و خاشاك شبهههاى باطل و گناهان مواد فاسده بدنى را بكند تا صاف و بىكدورت جارى گردد. چنانچه از رسول خدا صلىالله عليه و آله منقول است كه: در آدمى پاره گوشتى هست كه هرگاه آن سالم و صحيح باشد ساير بدن صحيح است، و هرگاه آن بيمار و فاسد باشد ساير بدن بيمار و فاسد است، و آن دل آدمى است. و به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: هرگاه دل پاكيزه است تمام بدن پاكيزه است، و هرگاه دل خبيث است تمام بدن خبيث است.
1- كلال: خستگى - ماندگى. |
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به حضرت امام حسن عليهالسلام وصيت فرمود كه: از جمله بلاها فاقه و فقر است، و از آن بدتر بيمارى بدن است، و از آن بدتر بيمارى دل است. و از جمله نعمتها وسعت در مال است، و از آن بهتر صحت بدن است، و از آن بهتر پرهيزكارى دل است. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: دلها بر سه قسماند: يك دل سرنگون است كه هيچ چيزى در آن جا نمىكند، و آن دل كافر است؛ و يك دل آن است كه خير و شر هر دو در آن درمىآيد، هر يك كه قويتر است بر آن غالب مىشود؛ و يك دل هست كه گشاده است و در آن چراغى از انوار الهى هست كه پيوسته نور مىدهد و تا قيامت نورش برطرف نمىشود، و آن دل مؤمن است. و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: منزله قلب از بدن آدمى منزله امام است نسبت به ساير خلق. نمىبينى كه جميع جوارح بدن لشكرهاى قلباند، و همه از جانب آن متحركاند، و مردم را خبر مىدهند از احوال آن، و هرچه دل اراده مىكند فرمان آن را قبول مىكنند. همچنين امام را در عالم چنين مىبايد اطاعت كنند و تابع او باشند. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: دل مؤمن در ميان دو انگشت قدرت خداست؛ به هر طرف كه مىخواهد مىگرداند. و حضرت على بن الحسين عليهماالسلام(1) فرمود كه: بنده را چهار چشم مىباشد: دو چشم در سر اوست كه امور دنياى خود را به آنها مىبيند، و دو چشم در دل اوست كه امور آخرت را به آنها مىبيند. پس بندهاى را كه خدا خير او خواهد دو چشم دل او را بينا مىگرداند. پس امور غيب را به آنها مىبيند و عيبهاى خود را به آنها مىداند. و اگر كسى شقى باشد آن دو چشم دلش كور مىمانند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دل را دو گوش است. روح ايمان در يك گوشش خيرات و طاعات را مىگويد، و شيطان در گوش ديگرش بديها و شرور(2) را تلقين مىنمايد. پس هر يك كه بر ديگرى غالب شد، ميل به آن مىكند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هيچ چيز دل را فاسد نمىگرداند مانند گناه. به درستى كه دل مرتكب گناه مىشود تا وقتى كه گناه بر آن غالب مىشود و آن را سرنگون مىكند كه خيرى در آن، جا نكند. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: ذكر مرا در هيچ حالى فراموش مكن، كه ترك ياد من موجب قساوت و سنگينى دل است. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: آب ديده خشك نمىشود مگر به سبب سنگينى و قساوت قلب؛ و قساوت قلب نمىباشد مگر به بسيارى گناهان.
اى عزيز چون فىالجمله(3) اطلاعى بر معنى قلب و بعضى از احوال آن به هم رسانيدى، بدان كه از آيات و احاديث بسيار ظاهر مىشود كه ايمان قابل زيادتى و نقصان مىباشد. و از بسيارى از احاديث ظاهر مىشود كه اعمال، جزو ايمان است؛ هر عضوى از اعضا را حصهاى(4) و بهرهاى از ايمان هست، و اعتقادات، ايمان دل است. و هر عضوى از اعضا ايمانش آن است كه فرمانبردارى الهى بكند در آنچه متعلق به آن است از تكاليف الهى. و احاديث بسيار هست كه مؤمنى كه مرتكب كبيره مىشود روح ايمان از او مفارقت(5) مىنمايد. و تصحيح(6) اين آيات و اخبار به يكى از دو وجه مىتوان نمود: {وجه} اول آن كه: قايل شويم به اينكه ايمان در اصطلاح شرع معانى مختلفه مىدارد، و آنچه از اكثر اخبار ظاهر مىشود آن است كه ايمان را اطلاق مىكنند بر اعتقادات حق با ترك كباير و فعل(7) فرايضى كه ترك آنها كبيره است، مثل نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امثال اينها. و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات است با فعل جميع واجبات و ترك جميع محرمات، چنانچه از بعضى اخبار ظاهر مىشود.
1- عليهماالسلام: بر آن دو (پدر و پسر) سلام و درود باد! |
و يك معنى ديگر از ايمان اعتقادات كامله يقينيه است با فعل واجبات و سنتيها(1) و ترك محرمات و مكروهات. و يك معنى ايمان مُرادف(2) اسلام است، كه همين محض عقايد ضروريه باشد با عدم انكار آنها، يا اقرار به آنها ظاهرا. و اسلام را بر اعم از اين هم اطلاق مىكنند كه همين تكلم به كِلمَتين(3) نمايد گو منافق باشد و به دل اعتقاد نداشته باشد. و از اكثر احاديث همان معنى اول ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: اصحاب كباير(4) نه مؤمناند و نه كافر، بلكه محل شفاعتاند و مسلماناند. و به اسانيد مستفيضه از حضرت امام رضا صلواتالله عليه و ائمه ديگر عليهمالسلام منقول است كه: ايمان اقرار به زبان است و معرفت به دل است و عمل كردن به اعضا و جوارح است. و بر هر يك از معانى اسلام و ايمان ثمرهاى مترتب مىشود.
اسلام به معنى گفتن كلمتين كه اعتقاد نداشته باشد، در آخرت فايده نمىدهد و در دنيا فايده مىدهد كه خون ايشان محفوظ مىباشد، و نكاح ايشان جايز است، و ميراث از مسلمانان مىبرند، و پاكاند. اما عذاب ايشان در آخرت ابدى است مثل كفار و بدتر، و سنيان. و ساير فرقههاى اسلام غير شيعه داوزده امامى داخل اين فرقهاند. و ايمان به معنى مجموع اعتقادات حق داشتن و اظهار آنها كردن، در آخرت اين فايده مىكند كه هميشه در جهنم نباشد، و مستحق مغفرت الهى و شفاعت باشد، و اعمالش صحيح باشد، و عباداتش باطل نباشد. و آنچه در اخبار و آيات دلالت بر اين مىكند كه مؤمن مرتكب گناهان كبيره مىباشد، و مؤمن در جهنم معذب مىباشد و به اين معنى است. و بعضى احاديث كه واقع شده است كه به ارتكاب كبيره از ايمان به در مىرود محمول بر معنى اول است. و بعضى كه دلالت بر اين مىكند كه به ارتكاب جميع گناهان از ايمان به در مىرود محمول بر معنى دويم است. و آنچه واقع شده است در احاديث از صفات مؤمن كه در غير انبيا و اوصيا جمع نمىشود آنها محمول بر معنى سيم است.
تحقيقش آن است كه: فعل جميع عبادات، و تحصيل جميع كمالات، و ترك جميع مَنهيات(5) و ازاله(6) جميع صفات ذميمه و نقايص، اجزاى ايماناند. اما اجزاى شىء مختلف مىباشند. بعضى از اجزا به انتفاى(7) آنها كل منتفى(8) مىشود، و بعضى نه چنين است؛ مثل اعضاى آدمى كه سر از جمله اعضايى است كه به زوال آن شخص زايل مىشود، و همچنين قلب و بعضى از اعضاى رئيسه و بعضى چنين است كه به زوال آن، عمده انتفاعات(9) آن برطرف مىشود. و بعضى هست كه موجب حسن و كمال شخص است و از فوت(10) آن، انتفاع بسيارى فوت نمىشود.
همچنين اجزاى ايمان مثلا اعتقادات حق نسبت به ايمان از بابت آن اعضايى است كه به زوال آنها شخص فانى مىشود. و همچنين ايمان به زوال آنها مطلقا برطرف مىشود. و فعل فرايض و ترك كباير از بابت آن است كه شخصى را دستش ببرند، باز زنده است و انسان است، اما انسان ناقصى است و حياتش به سبب اين در معرض زوال است، اما به محض اين زايل نمىشود. و همچنين اگر چشمش را بكنند يا زبانش را ببرند، پس كسى كه جميع فرايض را ترك كند و جميع كباير و مناهى را به جا آورد، از بابت شخصى است كه دست و زبان و گوش و چشم و پايش را بريده باشند و زنده باشد. چنين زنده در حكم مرده است، و ايمان او از بابت حيات آن شخص است. همچنانچه حيات او چندان به كارش نمىآيد، اين ايمان هم چندان ثمرهاى ندارد، و چنانچه حيات چنين كسى زود برطرف
1- سنتى: مستحب. |
مىشود، اصل ايمان اين شخص هم به اندك چيزى زايل مىگردد؛ زيرا كه هر يك از اين اعمال حصارىاند براى دفع شياطين و بلاهايى كه مورث زوال ايمان است.
چنانچه در حديث وارد است كه: شيطان از آدمى خايف و ترسان است مادام كه مواظبت بر نمازهاى پنجگانه مىنمايد. پس چون ترك آنها كرد، يا سبك شمرد، بر او مسلط مىشود و او را در بلاها و گناهان عظيم مىاندازد زيرا كه كسى كه اين لشكرها و اعوان را از عبادات و توفيقات الهى كه لازم عبادات است از خود دور كرد، شيطان زود او را به مهالك مىاندازد. و اين بعينه از بابت آن است كه كسى دزدى را در به رويش بگشايد و به خانه درآورد و بگويد كه: چيزهاى سهل(1) را ببر و چيزهاى نفيس را براى ما بگذار و خود غافل بخوابد. دزد اول آنچه نفيستر است مىبرد. اين است كه ارباب معاصى زود فريب گمراه كنندگان را مىخورند و به نادانى كافر مىشوند و به جهنم مىروند. و آن مستحبات و صفات حسنه از بابت زينتهاى صورت آدمى و غذاهاى مقوى است كه باعث قوت روح ايمان مىشود. همچنانچه روح بدنى از گوشت قوت مىيابد روح ايمانى از نماز شب مثلا قوت مىيابد و حفظ ايمان بيشتر مىتواند كرد. وجه دويم آن كه گوييم كه: ايمان همان اصل اعتقاد است، و ايمان در تزايُد(2) مىباشد، و به اعمال و طاعات كامل مىگردد تا به مرتبه يقين مىرسد. و يقين را نيز مراتب بسيار است و هر مرتبه از مراتب ايمان و يقين لازمى چند و گواهى چند از اعمال و عبادات دارد. مثل آن كه يك شخصى در خانه نشسته باشد، طفلى بيايد و بگويد كه: مارى متوجه است و به اين خانه مىآيد. يك خوفى در نفس او حاصل مىشود اما چندان اعتنا نمىكند. پس اگر بعد از او ديگرى بيايد و همين حرف را بگويد اعتقادش بيشتر مىشود و حذر بيشتر مىكند، تا به حدى كه مىگريزد و از جاهاى بلند خود را مىاندازد از ترس آن مار. همچنين در مراتب ايمان به ثواب و عقاب هرچند ايمانش كاملتر مىشود شوقش به امورى كه موجب ثواب است، و حذرش از امورى كه موجب عقاب است زياده مىگردد. پس اعمال، آثار و شواهد ايماناند. چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ايمان به آراستن خود و به آرزوها درست نمىشود. ايمان آن است كه خالص و صاف شود در دل، و اعمال تصديق آن كنند، و گواهى بر حصول آن در دل بدهند.
پس به همان تحقيق كه در باب قلب مذكور شد، هر صفتى و كمالى از علم و ايمان و ساير كمالات كه در نفس حاصل مىشود، منبعش در قلب است و به اعضا و جوارح جارى مىشود و آثارش از آنها ظاهر مىگردد. پس چندان كه علم او به خدا و عظمت و جلال او، و به بهشت و دوزخ و نماز و روزه و عبادات وحسن آنها، و بدى گناهان و قبح آنها، و خوبى صفات حسنه و بدى صفات ذميمه بيشتر مىشود و يقينش كاملتر مىشود، شعبههايى(3) كه از آن چشمه به اعضا و جوارح مىرسد بيشتر مىشود، و چندان كه در اعضا و جوارح آنها بيشتر صرف مىشود، و چشمه زايندهتر مىشود، آبش صافتر و گواراتر مىشود. پس عمل باعث كمال علم و ايمان مىگردد و كمال ايمان نيز موجب كمال و زيادتى اعمال مىشود. چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: روزى رسول خدا صلىالله عليه و آله در مسجد نماز صبح گزاردند. پس نظر كردند به سوى جوانى كه او را حارثه بن مالك مىگفتند. ديدند كه سرش از بسيارى بيخوابى به زير مىآيد و رنگ و رويش زرد شده و بدنش نحيف گشته و چشمهايش در سرش فرو رفته. حضرت از او پرسيدند كه: بر چه حال صبح كردى و چه حال دارى اى حارثه؟ گفت: صبح كردهام - يا رسولالله - با يقين. حضرت فرمود كه: بر هر چيز كه دعوى كنند حقيقتى و علامتى و گواهى هست. حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: حقيقت يقين من - يا رسولالله - اين است كه پيوسته مرا محزون و غمگين دارد، و شبها مرا بيدار دارد، و روزهاى گرم مرا به روزه مىدارد، و دل من از دنيا رو گردانيده و آنچه در دنياست مكروه دل من گرديده، و يقين به مرتبهاى رسيده كه گويا مىبينم عرش خداوندم را كه براى حساب در محشر نصب كردهاند و خلايق همه محشور شدهاند، و گويا من در ميان ايشانم. و گويا مىبينم اهل بهشت را كه تنعم مىنمايند در بهشت، و در كرسيها نشسته با يكديگر آشنايى مىكنند و صحبت مىدارند و تكيه كردهاند. و گويا مىبينم اهل جهنم را كه در جهنم معذباند، و استغاثه و فرياد مىكنند، و گويا زفير(4) و آواز جهنم در گوش من است.
1- سهل: ارزان - كمارزش. |
پس حضرت به اصحاب فرمود كه: اين بندهاى است كه خدا دل او را به نور ايمان منور گردانيده است. پس فرمود كه: بر اين حال كه دارى ثابت باش. آن جوان گفت كه: يا رسولالله دعا كن كه خدا شهادت را روزى من گرداند. حضرت دعا فرمود: چند روزى كه شد، حضرت او را با جعفر(1) به جهاد فرستاد، و بعد از نه نفر او شهيد شد. و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: علم مقرون(2) است با عمل. پس هركه دانست عمل مىكند، و هركه عمل مىكند عالم است. و علم آواز مىكند عمل را. اگر اجابت او كرد و جانب آن آمد علم مىماند. و اگر عمل نمايد علم مىرود و نمىماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: اى طلب كننده علم! به درستى كه علم را فضايل بسيار است. پس سر علم تواضع و فروتنى است، و چشم آن بيزارى از حسد است، و گوش آن فهميدن است، و زبانش راستگويى است، و حافظهاش تفحص كردن(3) است، و دلش نيكى نيت است، و عقلش دانستن اشياست، و دستش رحمت بر خلايق است، و پايش زيارت كردن علماست، و همتش سلامى مردم است از ضرر او، و حكمتش ورع(4) و پرهيزكارى است، و مَستَقر(5) و قرارگاهش نجات است، و قايد(6) وكشانندهاش عافيت از بديهاست، و مركبش وفا به عهود خدا و خلق است، و حربهاش نرمى سخن است، و شمشيرش راضى بودن از خلق است، و كمانش مدارا كردن با دشمنان است، و لشكرش صحبت داشتن با علماست، و مالش ادب است، و ذخيرهاش اجتناب از گناهان است، و توشهاش نيكى است و مأوا و محل آرامش مصالحه با خلق است، و راهنمايش هدايت است، و رفيقش دوستى نيكان است.
قاعده چهارم: در بيان اصناف علماست و صفات عالمى كه متابعت او مىتوان نمود
از حضرت صادق عليهالسلام است كه: هرگاه ببينيد عالمى را كه دنيا را دوست مىدارد او را متهم دانيد بر دين خود، و دين خود را به او مگذاريد. به درستى كه هر كه چيزى را دوست مىدارد، آن چيز را جمع مىكند و طلب مىنمايد كه محبوب اوست؛ گاه باشد كه دين شما را به دنياى خود ضايع كند. به درستى كه خداوند عالميان وحى فرمود به حضرت داوود كه: ميان من و خود واسطه مكن عالمى را كه فريب دنيا خورده باشد، كه تو را از راه محبت من برمىگرداند. به درستى كه ايشان راهزنان بندگان مناند كه رو به من دارند. كمتر چيزى كه نسبت به ايشان مىكنم آن است كه شيرينى و لذت مناجات خود را از دل ايشان برمىدارم. و حضرت صادق عليهالسلام از رسول خدا صلىالله عليه و آله روايت نمود كه: دو صنفاند از امت من كه اگر ايشان صالحاند جميع امت صالحاند، و اگر ايشان فاسدند جميع امت فاسدند. پرسيدند صحابه كه: كيستند يا رسولالله؟ فرمود كه: فقيهان و پادشاهان(7). و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: مىخواهيد خبر دهم شما را به كسى كه سزاوار فقيه بودن(8) است؟ گفتند: بلى يا اميرالمؤمنين. فرمود: آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى نا اميد نگرداند، و از عذاب الهى ايمن نگرداند، و به معصيت خدا مردم را رخصت ندهد، و قرآن را ترك نكند براى رغبت به چيزهاى ديگر. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: طالبان علم بر سه قسماند. پس بشناس ايشان را به صفات و علامات ايشان: يك صنف آن است كه علم را طلب مىكند از براى بيخردى و جدل كردن؛ و يك صنف علم را طلب مىكند براى زيادتى و تكبر و فريب دادن مردم؛ و يك صنف طلب علم مىكند براى دانستن و عمل كردن.
پس آن صنف اول موذى مردم است و مجادله مىكند و متعرض گفتوگو مىشود در مجالس، و دانش و علم خود را بسيار ياد مىكند، و خشوع را بر خود مىبندد(9)، و خالى است از ورع و پرهيزكارى. پس خدا براى اين عمل، بينى او را بكوبد و پشتش را بشكند.
1- جعفر: جعفر بن ابىطالب ملقب به جعفر طيار برادر حضرت على (ع). |
و آن كه براى تكبر و مكر طلب مىكند، صاحب مكر و فريب و حيله است و چون به امثال خود از علما مىرسد استطاله(1) و گردنكشى و زيادتى مىكند، و چون به اغنيا مىرسد شكستگى و فروتنى مىكند، و چرب و شيرين ايشان را مىخورد، و دين خود را براى ايشان ضايع مىكند. پس خدا بينايى او را كور گرداند، و اثر او را از ميان علما برطرف كند. و آن صنف ديگر پيوسته با اندوه و حزن است، و شبها به عبادت بيدار است، و تحتالحَنَك(2) مىبندد بر كلاهكى(3) كه بر سر دارد، و در تاريكى شب به عبادت مىايستد، و عبادت بسيار مىكند، و پيوسته ترسان است كه مبادا عبادتش مقبول نباشد. و از عقوبت الهى خايف است و پيوسته مشغول دعا و تضرع است، و رو به كار خود كرده، متوجه اصلاح احوال خود است، و اهل زمانه خود را مىشناسد، و از معتمدترين برادران و دوستانش در حذر است كه مبادا دينش را ضايع كنند. پس خدا اركان(4) او را محكم گرداند و از خوفهاى قيامت او را امان دهد.
قاعده پنجم: در مذمت عمل بىعلم
از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: كسى كه بىبصيرت و علم عمل مىكند مانند كسى است كه بيراهه مىرود و هرچند بيشتر مىرود از راه دورتر مىشود. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حق تعالى قبول نمىفرمايد عملى را مگر با معرفت، و قبول نمىفرمايد معرفتى را مگر با عمل. پس كسى كه عارف شد، او را راهنمايى مىكند به عمل، و كسى كه عمل نكند او را معرفت نخواهد بود. با عمل، علم از او مسلوب(5) مىشود. به درستى كه اجزاى ايمان بعضى از بعضى حاصل مىشود و به يكديگر مربوطاند. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه عمل نمايد بغير علم، افساد(6) او بيش از اصلاح او خواهد بود. و اين معنى ظاهر است كه عقل آدمى مستقل نيست در ادراك خصوصيات عباداتى كه موجب نجات است، و اگرنه ارسال پيغمبران بيفايده خواهد بود. و هر عبادتى را شرايط بسيار هست كه به فوت(7) هريك از آنها، آن عبادت باطل است. پس بدون علم، ظاهر است كه خدا را به نحوى كه فرموده است عبادت نمىتوان نمود. و هرگاه راههاى دنيا را بدون قايدى و رهنمايى نتوان طى نمود، راه بندگى خدا را كه خطيرترين راههاست و در هر گامى چندين چاه و چندين كمينگاه هست و در هر كمينگاهى چندين هزار شياطين جن و انس در كميناند، چون بدون دليل و رهنمايى توان رفتن؟ و دليل و راهنماى اين راه، شرع و اهالى آن است از انبيا و ائمه عليهمالسلام و علمايى كه از علوم ايشان به خير و شر بينا شده باشند و طرق نجات و هلاك را دانند.
قاعده ششم: در مذمت فتوا دادن كسى كه اهليت آن نداشته باشد
بدان كه چنانچه از آيات و اخبار ظاهر مىشود كه بدترين گناهان كبيره افترا بر خدا و رسول بستن است، به آن كه حكمى از احكام الهى را كسى كه اهليت فهم آن حكم از آيات و اخبار نداشته باشد بيان كند، بدون آن كه نسبت دهد به كسى كه او اهليت اين امر داشته باشد. پس اگر كسى خود اهليت اين فهم نداشته باشد اما از عالمى كه او را اين مرتبه باشد شنيده باشد و از او روايت كند كه از او چنين شنيدهام، جايز است. و بغير اين دو صورت هرچند موافق واقع گفته باشد خطا گفته است و گناهكار است. و حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: كيست ظالمتر از كسى كه افترا بر خدا بندد به دروغ.(8) و مىفرمايد كه: آن جماعتى كه افترا بر خدا مىبندند روهاى ايشان سياه خواهد بود در روز قيامت.(9) و آن جماعتى را كه حكم به غير ما انزلالله(10) مىكنند در يك جا كافر فرمود، و در يك جا ظالم و در يك جا فاسق فرمود.
1- استطاله: تكبر - برترىجويى. |
و به سند صحيح از عبدالرحمن بن الحجاج(1) منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: تو را حذر مىنمايم از دو خصلت كه در اين دو خصلت هلاك شده است هر كه هلاك شده است: زينهار كه فتوا ندهى مردم را به رأى خود؛ و زنهار كه عبادت نكنى خدا را به چيزى كه ندانى رضاى خدا را در آن، يا به دينى كه حقيقت آن را ندانى. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به غير علم و هدايتى كه خدا او را كرده باشد، لعنت كنند او را ملائكه رحمت و ملائكه عذاب، و به او ملحق شود گناه آن كسى كه به فتواى او عمل نمايد. و فرمود كه: حق الهى بر مردم آن است كه آنچه را دانند بگويند، و آنچه را ندانند توقف نمايند و ساكت شوند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه عمل به قياس(2) نمايد خود را و ديگران را هلاك مىكند. و هركه فتوا دهد و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه قرآن را نداند خود هلاك شده است و ديگران را هلاك كرده است.
يا أباذر ان حقوق الله جل ثناؤه أعظم من أن يقوم بها العباد. و ان نعم الله أكثر من أن تحصيها العباد، و لكن أمسوا تائبين و أصبحوا تائبين.
اى ابوذر حقوق الهى بر بندگان و آنچه از بندگى او بر ايشان لازم است از آن عظيمتر است كه بندگان قيام به آن توانند نمود، و بندگى او را چنانچه سزاوار آن است به جا توانند آورد. به درستى كه نعمتهاى خداى تعالى از آن بيشتر است كه بندگان احصاى(3) آنها توانند نمود. پس چون در بندگى و احصاى نعمت و شكر آن، آدمى عاجز است، پس هر صبح و شام توبه كنيد، تا خداوند عالميان از تقصيرات شما بگذرد. بدان كه اين فقرات شريفه مشتمل است بر چند خصلت از مكارم خصال(4).
خصلت اول: عدم اغترار(5) به عبادت و اعتراف به عجز است
بدان كه بدترين صفات ذميمه عجب(6) است و عمل خود را خوب دانستن و خود را مقصر ندانستن. و اين از جهل ناشى مىشود، زيرا كه اگر كسى در شرايط قبول و كمال عبادت - چنانچه اشاره مجملى در اول كتاب به بعضى از آنها شد - تفكر بكند و در عيوب خود و پستيها و عجز و نقص خود به ديده بصيرت نظر نمايد و عظمت معبود خود را قدرى بداند، مىداند كه هيچ عبادت نكرده، و اعتماد بر غير لطف معبود خود كه اكرمالاكرمين(7) است نمىتوان نمود. چنانچه منقول است كه: حضرت امام موسى عليهالسلام به يكى از فرزندان خود فرمود كه: اى فرزند بر تو باد به جد و اهتمام در عبادت. و بيرون مبر هرگز نفس خود را از حد تقصير(8) در عبادت و طاعت الهى، و هميشه خود را در آن درگاه صاحب تقصير بدان. به درستى كه خدا را عبادت نمىتوان كرد به نحوى كه او سزاوار عبادت است. و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه به جابر فرمود كه: اى جابر خدا هرگز تو را از نقص و تقصير بيرون نبرد (يعنى چنين كند كه هميشه دانى كه مقصر و ناقصى). و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: عابدى در بنىاسرائيل چهل سال خدا را عبادت كرد و بعد از آن قربانى كرد و قربانى او مقبول نشد زيرا كه علامت قبول قربانى ايشان آن بود كه آتشى مىآمد و آن را مىسوخت. چون ديد كه قربانيش مقبول نشد، با نفس خود خطاب كرد كه: تقصير همه از توست و ناقص بودن عمل از تقصير و گناه توست. پس خدا وحى به سوى او فرستاد كه: مذمتى كه نفس خود را كردى در درگاه ما، بهتر بود از عبادت چهلساله تو.
1- عبدالرحمن بن الحجاج: از اصحاب برگزيده و شاخص امامان صادق، كاظم و رضا (ع) و از راويان موثق احاديث آنان. داراى تأليفى است. |
و حضرت امام موسى عليهالسلام فرمود كه: هر كه عبادتى از براى خدا كند، در آن عبادت در پيش نفس خود صاحب تقصير باشد. به درستى كه بندگان همه در عملهايى كه مىكنند در ميان خود و خدا مقصرند مگر كسى كه خدا او را معصوم گردانيده باشد. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خدا مىدانست كه گناه از براى مؤمن از عجب بهتر است، و اگر نه اين بود، نمىگذاشت كه هيچ مؤمنى به گناه مبتلا شود. و از آن حضرت منقول است كه: گاه هست آدمى گناه مىكند و از آن نادم و پشيمان مىباشد، و بعد از آن عمل خيرى مىكند و مسرور و خوشحال مىشود و از آن ندامت و پشيمانى باز مىماند. پس اگر بر آن حال اول مىماند براى او بهتر بود از حالى كه آخر به هم رسانيد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: عالمى به نزد عابدى آمد و پرسيد كه: نماز تو چون است؟ گفت: كسى از نماز من پرسيده است و حال آن كه من سالهاست كه عبادت مىكنم. پرسيد كه: گريه تو چون است؟ گفت: آن قدر مىگريم كه از روى من جارى مىشود. آن عالم گفت كه: اگر خنده كرده بودى و الحال ترسان بودى بهتر بود از گريهاى كه باعث اعتماد و اعتقاد تو به عبادتت شده است. به درستى كه عبادت كسى كه بر عبادت خود اعتماد داشته باشد بالا نمىرود. و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: دو كس داخل مسجد شدند، يكى عابد و ديگرى فاسق(1). چون بيرون آمدند عابد فاسق بود و فاسق صديق(2) و نيكوكار شده بود زيرا كه عابد اعتماد بر عبادت خود كرده بود و خود را از نيكان مىدانست و اين عجب در خاطر او بود، و فاسق در فكر گناه خود بود و نادم و پشيمان بود و استغفار مىكرد از گناهان خود. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه: شيطان روزى به نزد حضرت موسى آمد و كلاهى به رنگهاى مختلف در سر داشت. چون نزديك رسيد كلاه از سر برداشت و در برابر ايستاد و سلام كرد. موسى گفت: تو كيستى؟ گفت: منم ابليس. فرمود كه: خدا خانه تو را از همه كس دورتر گرداند. گفت: آمدهام تو را سلام كنم براى قرب و منزلتى كه نزد خدا دارى. موسى پرسيد كه: اين كلاه چيست كه بر سر دارى؟ گفت: به اين مىربايم دلهاى بنى آدم را. فرمود كه: بگو كه كدام گناه است كه چون فرزند آدم مرتكب آن مىشود، تو بر او مسلط و غالب مىشوى؟ گفت: وقتى كه از خود راضى باشد و عملهاى خير خود را بسيار داند و گناهانش در چشم او اندك نمايد.
پس حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خداوند عالميان به داوود خطاب نمود كه: اى داوود بشارت ده گناهكاران را، و بترسان صديقان را. بشارت ده گناهكاران را كه توبه ايشان را قبول مىنمايم، و گناه ايشان را عفو مىفرمايم؛ و بترسان صديقان را كه عجب نورزند به عملهاى خود، كه هر بنده را كه من او را به مقام حساب درآورم و به عدالت حساب او كنم هلاك مىشود.
خصلت دويم: شكر نعمت است
و شكر از امهات صفات حميده است، و ضدش كه كفران است از اصول صفات ذميمه است. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(3) آن نعمت است، و كفرانش موجب حرمان(4) است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: اگر شكر نعمت كنيد نعمت را زياده مىگردانم، و اگر كفران نماييد عذاب من شديد و عظيم است.(5) و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه را چهار چيز دادند از چهار چيز محروم نگردانيدند: كسى را كه راه دعا دادند او را از اجابت محروم نكردند؛ و كسى را كه راه استغفار دادند توبه او را قبول كردند؛ و كسى را كه شكر دادند او را از زيادتى نعمت محروم نكردند؛ و كسى را كه صبر كرامت كردند او را از اجر و ثواب محروم نمىگردانند. و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه به آنها هيچ ضرر نمىرساند: دعا كردن در هنگام شدايد و المها؛ و استغفار نزد گناه؛ و شكر در وقت نعمت.
1- فاسق: گناهكار. |
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: طعام خورنده شكر كننده، ثوابش مثل ثواب روزهدارى است كه از براى خدا روزه داشته باشد. و صاحب عافيتى كه بر عافيت شكر كند ثوابش مثل كسى است كه به بلا مبتلا باشد و صبر كند. و مالدارى كه شكر كند در ثواب، مثل محرومى است كه قانع باشد. و بدان كه شكر هر نعمتى مشتمل بر چند چيز است: اول آن كه: مُنعم(1) خود را بشناسد و چيزى كه لايق او نباشد در ذات و صفات به او نسبت ندهد و انكار وجود او ننمايد. و هرچه مقابل اين معنى است كفران است، چنانچه حق تعالى در بسيارى از آيات، كافران را به كفران نعمت فرموده است، كه انكار وجود منعم خود كردهاند و شريك از براى او قرار دادهاند. دويم آن كه: بداند كه اين نعمت از جانب كيست؛ و نعمتهاى خدا را از جانب ديگران نداند. چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه خدا به او نعمتى كرامت فرمايد و آن نعمت را به دل خود بشناسد و بداند كه از خدا به او رسيده، پس شكر آن نعمت را ادا كرده. سيم آن كه: اظهار آن نعمت بكند و ثناى(2) منعم به زبان به جا آورد. چنانچه به اسانيد معتبره منقول است از حضرت صادق عليهالسلام كه: هر نعمتى كه خدا انعام فرمايد(3) خواه خرد باشد و خواه بزرگ، و بنده بگويد: الحمدلله شكر آن نعمت را ادا كرده است. چهارم آن كه: آن نعمت را در چيزى صرف كند كه رضاى منعم در آن است و حقى كه خدا در آن نعمت بر او واجب گردانيده ادا كند، مثل آن كه نعمت زبان شكرش آن است كه چيزهايى را كه گفتن آن را بر او واجب يا مستحب گردانيده بگويد، و آن را از چيزهايى كه خدا نهى فرموده يا مكروه ساخته باز دارد. و همچنين است شكر چشم و گوش و دست و پا و ساير اعضا و جوارح و قوا. و شكر مال آن است كه آن را در مصرفى صرف كند كه منعم به آن راضى باشد، و حقوقى كه خدا در مال واجب گردانيده ادا كند. و شكر علم آن است كه بذل كند به طالبانش، و عمل به آن بكند، و وسيله باطل نگرداند. و در هر يك از اينها هرچند كه صرف مىكنند حق تعالى بر وفق وعده خود عوض را زياده كرامت مىفرمايد. و بدان كه در هر معصيتى كفران نعمتهاى نامتناهى از نعمتهاى الهى به عمل مىآيد، خواه در اصول دين و خواه در فروع دين. مثلا وجود پيغمبر آخرالزمان صلىالله عليه و آله و بعثت آن حضرت اعظم نعمتهاى الهى است بر بندگان، كه آن حضرت را وسيله سعادت ابدى و واسطه نعمتهاى دنيوى و اخروى گردانيده، و همچنين اوصياى آن حضرت. و شكر اين نعمت آن است كه اقرار به بزرگوارى ايشان بكنند و اطاعت ايشان در اوامر و نواهى بكنند. پس انكار ايشان بدترين افراد(4) كفران نعمت ايشان است. و بعد از اقرار در هر گناهى كفران اين نعمت عظيم كرده است. و آن گناه البته به عضوى از اعضا مىشود. پس كفران نعمت آن عضو نيز كرده است و عقل و نفس و مشاع و قوا و عضلات و رباطات(5) و ساير ادواتى كه در تحريك آن عضو دخل دارند، هر يك نعمتى از نعمتهاى الهىاند و در غير مصرف، ايشان را صرف كرده و كفران هر يك از اين نعمتها كرده. و آن غذايى كه خورده باعث اين قوت شده كه به سبب آن، اين فعل از او صادر شده، با آن امور غيرمتناهى از عرش و كرسى و سماوات و ارض و ملائكه و چندين هزار از بنىآدم كه مدخليت در تحصيل آن غذا داشتهاند، همه نعمتهاى الهى است، و كفران همه كرده است. و آن علمى كه خدا به او كرامت فرموده به قبح اين عمل، آن را نيز كفران كرده است. پس در هر معصيتى اگر تفكر نمايى كفران نعمتهاى غيرمتناهى از خدا به عمل مىآيد. چنانچه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: شكر نعمت اجتناب از محارم و ترك گناهان است، و تمام شكر آن است كه بگويد: الحمدلله رب العالمين. و بدان كه از جمله شكر منعم، تفكر در نعمتهاى منعم است و اقرار به اين كه احصاى آنها نمىتوان نمود. و اگر كسى تفكر نمايد در خوردن يك لقمه نان كه خدا را چه نعمتها بر او هست از امورى كه سبب ساخته از براى حصول اين لقمه كه به اين حد رسيده است كه مىتوان خورد، و بعد از خوردن چه نعمتها دارد بر او از اسبابى كه در بدن برانگيخته تا جزو بدن آن شود و از دست و دهان و دندانها و زبان و معده و قوت هاضمه و ماسكه(6) و دافعه و جاذبه، و تدبيراتى كه در هر حالتى از حالات غذا مىفرمايد، و قسمتهايى كه به اخلاط اربعه(7) منقسم مىگرداند، و هر يك را از راه عروق(8) و شرايين(9) به محل خود
1- منعم: نعمت دهنده. |
مىفرستد و جزو آن عضو مىگرداند، اعتراف مىكند كه عده(1) نعمتهاى الهى كردن محال است. بلكه اگر نيكو تفكر نمايى مىدانى كه هر نعمتى كه خدا بر هر فرد از افراد خلق دارد بر تو نيز آنها نعمت است، زيرا كه آدمى مدنى بالطبع(2) است و همه را به يكديگر احتياج است.
پس هر نعمتى كه خدا بر آن جولاه(3) هندى دارد از اعضا و جوارح و تغذيه و تنميه(4) و ساير نعم، همه بر تو نعمت است زيرا كه اگر اين نعمتها نسبت به او نمىشد، آن پارچه را نمىبافت كه تو با جماعتى كه تو به ايشان محتاجى منتفع شويد. و هر نعمتى كه بر پدران آن جولاه كردهاند، همه در وجود آن جولاه دخيل است. پس آنها نيز بر تو نعمت است و از اين راه كه ملاحظه مىكنى، هر نعمتى كه بر احدى از خلق از زمان آدم تا زمان تو شده است، همه در وجود و بقا و كمالات تو مدخليت دارد. و كسى كه در گلستان مُنعميت و رحمانيت الهى تفكر نمايد، الوان گلهاى حقايق به فضل الهى بر روى عقل او شكفته مىشود و از اين درياى بىپايان بهره مىبرد. و اين تفكر است كه ممدوح است، و امر كردهاند ائمه عليهمالسلام كه تفكر در نعماى(5) الهى بكنيد. و اين تفكر فوايد بينهايت دارد زيرا كه موجب مزيد معرفت منعم و معرفت عجز و ناتوانى و احتياج خود مىگردد، و محرك بر عبادات و صارف(6) از محرمات مىشود، و موجب رضا به قضاى الهى و عدم كفران نعمتهاى او مىشود.
چنانچه از حضرت امام محمدتقى صلواتالله عليه منقول است كه: سلمان روزى ابوذر را به خانه خود طلبيد و دو گرده نان نزد او حاضر گردانيد. ابوذر نانها را به دست گرفت و مىگردانيد و نظر مىكرد. سلمان گفت: اى ابوذر براى چه ملاحظه آن نانها مىكنى؟ گفت: مىخواستم كه ملاحظه كنم كه خوب پخته است. سلمان بسيار در غضب شد و گفت: بسيار جرئت مىنمايى كه نعمت الهى را سبك مىشمارى. والله كه در اين نان عمل كرده است آبى كه در زير عرش است، و ملائكه عمل كردهاند تا آن آب را به باد دادهاند، و باد آن را در ابر ريخته، و ابر در آن كار كرده تا آن را بر زمين باريده، و رعد و ملائكه در آن عمل كردهاند تا به جاهاى خود قطرههاى باران را گذاشتهاند. و در اين نان زمين و چوب و آهن و حيوانات و آتش و هيزم و نمك به كار رفته و در آن عمل كرده. و آنچه در آن داخل دارد احصا(7) نمىتوان نمود. پس چگونه تو اين شكر را مىتوانى كرد؟ ابوذر گفت: از سخن خود توبه كردم و استغفار مىنمايم و عذر تو را نيز مىخواهم. و فرمود كه: مرتبه ديگر سلمان ابوذر را به ضيافت طلبيد و پاره نان خشكى چند از انبان خود به در آورد و در حَسينى(8) آب فرو برد و تر كرد و نزد ابوذر گذاشت. ابوذر گفت: چه نيكونانى است. كاشكى با آن نمكى مىبود. سلمان رفت و حسينى خود را گرو كرد و نمكى گرفت و حاضر ساخت. ابوذر نمك بر آن نان مىپاشيد و مىخورد و مىگفت: حمد و سپاس خداوندى را كه ما را اين قناعت روزى كرده است. سلمان گفت كه: اگر قناعت مىداشتى حسينى من به گرو نمىرفت. و بدان كه چون كمال هر صفت كمالى در ممكن، به آن مىشود كه اقرار به عجز و ادراك آن كمال بكند، همچنين در مراتب شكر، هرچند آدمى بيشتر شكر مىكند، چون تفكر مىنمايد در نعمتهايى كه خدا در وقت شكر بر او دارد، و در اين كه ادوات و آلات و آنچه موقوف عليه اين شكر است(9) همه از خداست، و توفيق شكر هم از اوست، مىداند كه در هر شكرى چندين هزار شكر ديگر بر او لازم مىشود، و اقرار مىنمايد كه از عهده شكر آن بيرون نمىتوان آمد. چنانچه منقول است كه حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت موسى كه: اى موسى مرا شكر كن چنانچه حق شكر من است. موسى گفت: خداوندا چگونه تو را شكر كنم چنانچه حق شكر توست و حال آن كه هر شكرى كه تو را كنم آن شكر هم نعمتى است از نعمتهاى تو؟ خطاب رسيد كه: اى موسى الحال شكر مرا كردى كه دانستى كه شكر هم از من است و از شكر عاجزى.
1- عده: شمارش. |
خصلت سيم: توبه است
بدان كه توبه از جمله نعمتهاى عظيم است كه حق تعالى به اين امت كرامت فرموده است و به بركت پيغمبر آخرالزمان و اهل بيت او صلواتالله عليهم بر اين امت آسان كرده است زيرا كه در امم سابقه توبههاى دشوار بود، چنانچه در توبه گوساله پرستى امر شد كه شمشير بكشند و يكديگر را بكشند تا توبه ايشان
مقبول شود. و بر اين امت در پوشانيدن گناهان و توسعه در توبه ايشان نعمتهاى عظيم فرموده است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون بنده اراده حسنه مىكند اگر آن حسنه را نكرد، به محض آن نيت خير، خدا يك حسنه در نامه اعمال او مىنويسد، و اگر به جا آورد خدا ده حسنه در نامه عملش مىنويسد. و چون اراده گناهى مىكند اگر به جا نياورد بر او چيزى نمىنويسند، و اگر به جا آورد تا هفت ساعت او را مهلت مىدهند؛ و ملك دست راست كه كاتب حسنات است به ملك دست چپ كه كاتب سيئات است مىگويد كه: تعجيل مكن و زود منويس، شايد كه حسنهاى بكند كه اين گناه را محو كند زيرا كه خدا مىفرمايد كه: به درستى كه حسنات، گناهان و سيئات را برطرف مىكند(1)، شايد كه استغفارى بكند كه گناهش آمرزيده شود.
پس اگر گفت كه: أستغفر الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهاده العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذاالجلال و الاكرام و أتوب اليه(2) ، بر او چيزى نمىنويسد. و اگر هفت ساعت گذشت و حسنه و استغفار هيچ يك نكرد ملك دست راست به ديگرى مىگويد كه: بنويس بر اين شقى محروم. و از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: چون بنده توبه نصوح(3) مىكند كه عزم داشته باشد كه ديگر آن گناه را نكند و تدارك مافات(4) بكند خدا او را دوست مىدارد، و در دنيا و آخرت بر او ستر مىنمايد(5). راوى گفت كه: چگونه بر او ستر مىنمايد؟ فرمود كه: فراموش مىكند از خاطر ملكين(6) آنچه را بر او نوشتهاند از گناه؛ و وحى مىفرمايد به اعضا و جوارحش كه: گناهان او را كتمان نماييد؛ و وحى مىفرمايد به بقعههاى(7) زمين كه: آن گناهانى كه بر روى شما كرده است كتمان نماييد. پس چون به مقام حساب مىآيد هيچ چيز بر او به گناه گواهى نمىدهد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: شادى و فرح و خشنودى خدا از توبه بندهاش زياده است از فرح شخصى كه در شب تارى راحله(8) و توشهاش را گم كرده باشد و بعد از آن بيابد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا دوست مىدارد بندهاى را كه فريب خورد و گناه كند، و هرچند كه گناه كند توبه كند. و كسى كه در اصل گناه نكند بهتر است وليكن خدا آن گناه كننده توبه كننده را نيز دوست مىدارد. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: خدا وحى نمود به حضرت داوود كه: برو به نزد بندهام دانيال(9)، و بگو به او كه مرا معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و باز معصيت كردى و تو را آمرزيدم، و ديگر معصيت كردى و تو را آمرزيدم. اگر مرتبه چهارم معصيت مىكنى تو را نمىآمرزم. چون داوود آمد و تبليغ رسالت نمود دانيال گفت: اى پيغمبر خدا پيغام خدا را رسانيدى. پس چون سحر شد دانيال با خداوند خود مناجات كرد كه: اى پروردگار من! داوود پيغمبر تو رسالتى به سوى من آورد. به عزت و جلالت قسم كه اگر تو مرا نگاه ندارى و حفظ نكنى هرآينه(10) معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد، و ديگر معصيت خواهم كرد. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله به اسانيد معتبره منقول است كه فرمود كه: هركه توبه كند پيش از مرگش به يك سال، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك سال بسيار است. هركه توبه كند قبل از مردنش به يك ماه، توبه او مقبول است. پس فرمود كه: يك ماه بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك هفته، خدا توبهاش را قبول مىفرمايد. پس فرمود كه: هفته بسيار است. هركه توبه كند پيش از مردنش به يك روز، توبهاش را قبول مىفرمايد. پس فرمود كه: يك روز بسيار است. هركه توبه كند پيش از آن كه معاينه امور آخرت بكند(11)، توبهاش مقبول است.
1- بخشى از آيه 114 سوره هود (11). |
و منقول است كه: هر دردى را دارويى است، و دواى درد گناهان، استغفار و توبه است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: گاه هست كه مؤمن گناهى مىكند و بعد از بيست سال به خاطر مىآورد و توبه مىكند، و آمرزيده مىشود، و كافر گناهى كه مىكند، همان ساعت فراموش مىكند. و فرمود كه: هركه در هر روز صد مرتبه أستغفر الله بگويد خدا هفتصد گناه او را مىآمرزد، و خيرى نيست در بندهاى كه هر روز هفتصد گناه كند. و فرمود كه: حضرت عيسى بر جماعتى گذشت كه مىگريستند. پرسيد كه: اين جماعت بر چه چيز مىگريند؟ گفتند: بر گناهان خود. فرمود كه: ترك كنند تا خدا ايشان را بيامرزد. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هيچ كس نزد خدا محبوبتر نيست از مرد و زنى كه توبه كرده باشند. و حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود كه: عجب دارم از كسى كه نااميد مىشود از رحمت خدا، و محوكننده گناهان با اوست. پرسيدند كه: كدام است محوكننده گناهان؟ فرمود كه: استغفار است. و فرمود كه: خود را معطر و خوشبو كنيد به استغفار تا بوهاى بد گناهان، شما را رسوا كند. و منقول است كه: روزى مُعاذ بن جبل(1) گريان به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و سلام كرد. حضرت جواب فرمود و گفت: يا مُعاذ سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسولالله در اين در جوان پاكيزه خوش صورتى ايستاده و بر جوانى خود گريه مىكند مانند زنى كه فرزندش مرده باشد، و مىخواهد به خدمت تو بيايد. حضرت فرمود كه: بياورش. چون بيامد سلام كرد. حضرت جواب فرمود و پرسيد كه: اى جوان چرا گريه مىكنى؟ گفت: چون نگريم كه گناهان كردهام كه اگر خدا به بعضى از آنها مرا مؤاخذه نمايد مرا به جهنم خواهد برد. و گمان من اين است كه مرا مؤاخذه خواهد كرد و نخواهد آمرزيد. حضرت فرمود كه: به خدا شرك آوردهاى؟ گفت: پناه مىگيرم به خدا از اين كه به او مشرك شده باشم. فرمود كه: كسى را به ناحق كشتهاى؟ گفت: نه. حضرت فرمود كه: خدا گناهانت را مىبخشد اگرچه مانند كوهها باشد در عظمت. گفت: گناهان من از كوهها عظيمتر است. فرمود كه: خدا گناهانت را مىآمرزد اگرچه مثل زمينهاى هفتگانه و درياها و درختان و آنچه در زمين است از مخلوقات خدا بوده باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. فرمود كه: خدا گناهت را مىآمرزد اگرچه مثل آسمانها و ستارگان و مثل عرش و كرسى باشد. گفت: از آنها نيز بزرگتر است. حضرت غضبناك به سوى او نظر فرمود و گفت: اى جوان گناهان تو عظيمتر است يا پروردگار تو؟ پس آن جوان بر روى درافتاد و گفت: منزه است پروردگار من، و هيچ چيز از پروردگار من اعظم نيست، و او از همه چيز بزرگوارتر است. حضرت فرمود كه: مگر مىآمرزد گناهان عظيم را بغير از پروردگار عظيم؟ جوان گفت نه والله يا رسولالله. و ساكت شد. حضرت فرمود كه: اى جوان يكى از گناهان خود را نمىگويى؟ گفت: هفت سال بود كه قبرها را مىشكافتم و كفن مردهها را مىدزديدم. پس دخترى از انصار(2) مُرد و او را دفن كردند. چون شب درآمد، رفتم و قبر او را شكافتم و او را بيرون آوردم و كفنش را برداشتم و او را عريان در كنار قبر گذاشتم و برگشتم. در اين حال شيطان مرا وسوسه كرد و او را در نظر من زينت مىداد و مىگفت: آيا سفيدى بدنش را نديدى؟ فربهى رانش را نديدى؟ و مرا چنين وسوسه مىكرد تا برگشتم و با او وطى كردم و او را با آن حال واگذاشتم. ناگاه صدايى از پى سر خود شنيدم كه مىگفت: اى جوان واى بر تو از حاكم روز قيامت! روزى كه من و تو به مخاصمه(3) نزد او بايستيم كه مرا چنين عريان در ميان مردگان گذاشتى و از قبرم به در آوردى و كفنم را دزديدى و مرا گذاشتى كه با جنابت محشور شوم. پس واى بر جوانى تو از آتش جهنم! پس جوان گفت كه: من با اين اعمال گمان ندارم كه بوى بهشت را بشنوم هرگز. حضرت فرمود كه: دور شو اى فاسق! مىترسم كه به آتش تو بسوزم. چه بسيار نزديكى تو به جهنم. حضرت مكرر اين را مىفرمودند تا آن جوان بيرون رفت. پس به بازار مدينه آمد و توشه گرفت و به يكى از كوههاى مدينه رفت و پلاسى(4) پوشيد و مشغول عبادت شد و دستهايش را در گردن غل كرد و فرياد مىكرد: پروردگارا اينك بنده توست بهلول(5) در خدمت تو ايستاده و دستش را در گردن خود غل كرده. پروردگارا تو مرا مىشناسى و گناه مرا مىدانى. خداوندا، پروردگارا پشيمان شدهام. به نزد پيغمبرت رفتم و اظهار توبه كردم، مرا دور كرد و خوف مرا زياده كرد. پس سؤال مىكنم از تو به حق نامهاى بزرگوارت، و به جلال و عظمت پادشاهيت كه مرا از اميد خود نااميد نگردانى از خداوند من، و دعاى مرا باطل نگردانى و مرا از رحمت خود مأيوس نكنى. تا چهل شبانهروز اين را مىگفت و مىگريست و درندگان و حيوانات بر او مىگريستند. چون چهل روز تمام شد دست به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا حاجت مرا چه كردى؟ اگر دعاى مرا مستجاب گردانيدهاى و گناه مرا آمرزيدهاى به پيغمبرت وحى فرما كه من بدانم. و اگر دعاى من مستجاب نشده و آمرزيده نشدهام و مىخواهى مرا عقاب كنى پس آتشى بفرست كه مرا بسوزد، يا به عقوبتى مرا در دنيا مبتلا كن، و از فضيحت روز قيامت مرا خلاص كن. پس خداوند عالميان اين آيه را فرستاد كه: آن جماعتى كه فاحشه مىكنند (يعنى زنا و ظلم بر خود مىكنند به مرتكب شدن گناهان بزرگتر از زنا از شكافتن قبر و كفن دزديدن) و خدا را به ياد مىآورند، پس استغفار مىكنند از گناهان خود (يعنى از خدا مىترسند و به زودى توبه مىكنند) و كه مىآمرزد گناهان را بغير از خدا.(6) خداوند عالميان مىفرمايد كه: يا محمد بنده من به نزد تو آمد تايب(7) و پشيمان. او را راندى و دور كردى. پس به كجا رود و رو به كه آورد و از كه سؤال(8) كند غير از من كه گناهش را بيامرزد؟ بعد از آن در آيه فرمود كه: و بعد از گناهان مُصر(9) نيستند بر كردههاى خود، و مىدانند (بدى اعمال خود را ايشان)، جزاى ايشان آمرزش پروردگار ايشان است و بهشتها كه جارى مىشود از زير آنها نهرها، حالكونى(10) كه خالدند(11) در آن بهشتها (و هرگز از ايشان برطرف نمىشود) و بسيار نيكوست مزد عمل كنندگان (از براى خدا). چون اين آيه نازل شد حضرت بيرون آمدند و مىخواندند و تبسم مىفرمودند و احوال بهلول را مىپرسيدند. معاذ گفت كه: يا رسول الله شنيدم كه در فلان موضع است. حضرت با صحابه متوجه آن كوه شدند و بر آن كوه بالا رفتند. ديدند كه آن جوان در ميان دو سنگ ايستاده و دستها را در گردن بسته و رويش از حرارت آفتاب سياه شده و مژههاى چشمش از بسيارى گريه ريخته، و مىگويد: اى خداوند من! خلق مرا نيكو ساختى و مرا به صورت نيكو خلق كردى. كاش مىدانستم كه نسبت به من چه اراده دارى. آيا مرا در آتش خواهى سوزاندن، يا در جوار خود در بهشت مرا ساكن خواهى گردانيدن؟ الهى احسان نسبت به من بسيار كرده{اى}، و نعمت بسيار بر من دارى. دريغا كه مىدانستم كه آخر امر من چه خواهد بود. آيا مرا به عزت به بهشت خواهى برد، يا به مذلت به جهنم خواهى
1- معاذ بن جبل: از اصحاب پيامبر (ص) و على (ع) كه در بسيارى از جنگهاى رسول اكرم (ص) شركت داشت. وى به سال 20 ه.ق درگذشت. |
فرستاد؟ الهى گناه من از آسمانها و زمين و كرسى واسع(1) و عرش عظيم بزرگتر است. چه بودى اگر مىدانستم كه گناه مرا خواهى آمرزيد يا در قيامت مرا رسوا خواهى كرد. از اين باب سخنان مىگفت و مىگريست و خاك بر سر مىريخت، و حيوانات و درندگان بر دورش حلقه زده بودند و مرغان بر سرش صف زده بودند و در گريه با او موافقت مىكردند. پس حضرت به نزديك او رفتند و دستش را از گردنش گشودند و خاك را به دست مبارك از سرش پاك كردند و فرمودند كه: اى بهلول بشارت باد كه تو آزاد كرده خدايى از آتش جهنم. پس به صحابه گفتند كه: همچنين تدارك گناهان بكنيد(2) چنانچه بهلول كرد. و آيه را بر او خواندند و او را به بهشت بشارت فرمودند. و بايد دانست كه توبه را شرايط و بَواعث(3) هست.
اول، باعث توبه - كه آدمى را بر توبه مىدارد - آن است كه تفكر نمايد در عظمت خداوندى كه معصيت او كرده است، و در عظمت گناهانى كه مرتكب آنها شده است، و در عقوبات گناهان، و نتيجههاى دنيا و آخرت، آنها كه در آيات و اخبار وارد شده است و شمهاى از آنها بعد از اين بيان خواهد شد. و تفكر نمايد كه چه منفعتها و فوايد عظيمهاى به سبب گناهان از او فوت شده است(4). تا يا تفكرات باعث اين شود كه او را تألم و تأسف حاصل شود از فوت آن محبوبات و تحصيل آن عقوبات. و اين ندامت او را باعث مىشود بر سه چيز كه توبه مركب از اينهاست: اول از آنها، تعلق به حال دارد، كه الحال ترك آن گناهان كه مرتكب آنها بوده است بكند. دويم متعلق است به آينده، كه عزم جزم بكند كه بعد از اين عود به اين گناهان نكند تا آخر عمر. سيم متعلق است به گذشته، كه پشيمان باشد از گذشتهها، و تدارك گذشتهها بكند اگر تدارك داشته باشد.
و بدان كه گناهانى كه از آن توبه واقع مىشود بر چند قسم است: اول، آن كه گناهى باشد كه مستلزم حكمى ديگر بغير از عقوبت آخرت نباشد، مانند پوشيدن حرير(5). و در توبه اين گناه همين ندامت و عزم بر نكردن كافى است براى برطرف شدن عقاب اخروى. دويم آن است كه مستلزم حكم ديگر هست، و آن بر چند قسم است: يا حق خداست، يا حق خلق. و اگر حق خداست، يا حق مالى است، مثل آن كه گناهى كرده است كه مىبايد بنده آزاد كند؛ پس اگر قادر بر آن باشد، تا به عمل نياورد، به محض ندامت رفع عقاب از او نمىشود، و واجب است كه آن كفاره را ادا كند. يا حق غيرمالى است، مثل آن كه نماز يا روزه از او فوت شده است؛ مىبايد قضاى آنها را به جا آورد. و اگر كارى كرده است كه حدى خدا بر او مقرر ساخته است - مثل آن كه شراب خورده است - پس اگر پيش حاكم شرع ثابت نشده است، اختيار دارد: مىخواهد توبه مىكند ميان خود و خدا، اظهار آن نمىكند؛ و مىخواهد نزد حاكم اقرار مىكند كه او را حد بزند. و اظهار نكردن بهتر است. و اگر حقالناس(6) باشد، اگر حق مالى است واجب است كه به صاحب مال يا وارث او برساند. و اگر حق غيرمالى باشد، اگر كسى را گمراه كرده است، مىبايد او را ارشاد نمايد. و اگر قصاص باشد، مشهور ميان علما آن است كه مىبايد كه به مستحق قصاص اعلام بكند كه من چنين كارى كردهام كه از تو مستحق
1- واسع: وسيع - پهناور. |
كشتن يا قصاص شدهام، و تمكين خود بكند(1) كه اگر صاحب حق خواهد، او را قصاص كند. و اگر حدى باشد - مثل اينكه فحش گفته است - پس اگر آن شخص عالم باشد به اين كه اين اهانت نسبت به او واقع شده است، مىبايد تمكين خود بكند از براى حد. و اگر نداند، خلاف است ميان علما. و اكثر را اعتقاد اين است كه گفتن به او باعث آزار و اهانت اوست و در كار نيست. و همچنين اگر غيبت كسى كرده باشد. و در باب غيبت مذكور خواهد شد. و اكثر علما را اعتقاد اين است كه اينها واجبى چندند بر سر خود، و شرط توبه نيستند، و اصل توبه بدون اينها متحقق مىشود، و به ترك اينها عقاب خواهد داشت. و ظاهر بعضى احاديث اين است كه اينها شرط قبول توبهاند. و توبه كامل آن است كه تدارك مافات(2) مهما امكن(3) بكند، و آنچه از ثمرات گناهان در نفس او حاصل شده را ازاله(4) نمايد. چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در حديث گذشته اشاره به آن فرمود كه اول به يك سال تحديد فرمود(5) كه در توبه كامل شرط است كه يك سال بعد از اين به رياضات و مجاهدات تدارك مافات بكند، و بعد از آن توبه از آن ناقصتر يك ماه است، و همچنين تا يك روز. و اقل مرتبه اجزاى(6) توبه آن است كه معاينه(7) امور آخرت نشده باشد، كه بعد از آن كه معاينه امور آخرت شد ديگر توبه مقبول نيست و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه شخصى در حضور آن حضرت گفت: استغفر الله. حضرت فرمود كه: مىدانى كه استغفار چيست؟ استغفار درجه عليين(8) است، و آن اسمى است كه بر شش چيز اطلاق مىكنند، و شش جزو دارد: اول پشيمانى بر گذشته؛ دويم عزم بر اينكه ديگر عود(9) نكنى هرگز؛ سيم آن كه حق مخلوقين را به ايشان برسانى، كه چون خدا را ملاقات نمايى پاك باشى و هيچ حقى از مردم در ذمه(10) تو نباشد؛ چهارم آن كه هر واجب كه از تو فوت شده باشد به جا آورى؛ پنجم آن كه آن گوشتى كه به حرام در بدن تو روييده آن را به اندوه و حزن و مشقت بگدازى تا پوست به استخوان بچسبد و گوشت تازه در ميان پوست و استخوان برويد؛ ششم آن كه به بدن خود الم طاعت بچشانى آن قدر كه لذت معصيت را به آن چشانيدهاى.
در گذر عمر
يا أباذر انك فى ممر الليل و النهار فى ءاجال منقوصه و أعمال محفوظه. و الموت يأتى بغته. و من يزرع خيرا يوشك أن يحصد خيرا، و من يزرع شرا يوشك أن يحصد ندامه، و لكل زارع ما زرع.
اى ابوذر تو در گذرگاه شب و روزى، و شب و روز بر تو مىگذرند، و از اجل و عمر تو كم مىكنند، و خدا و ملائكه عملهاى تو را حفظ مىنمايند و ثبت مىكنند. و مرگ، بيخبر و ناگاه مىرسد. و هركه تخم خير و نيكى مىكارد در دنيا، به زودى در آخرت حاصل نيكى و سعادت درو مىكند؛ و هر كه تخم بدى در اين دنيا مىپاشد، عن قريب حاصل ندامت و پشيمانى درو مىكند. و هر زراعتكنندهاى مثل آنچه زراعت مىكند، مىيابد.
در اين كه روزى به دست خداست
يا أباذر لا يسبق بطىء بحظه، و لا يدرك حريص ما لم يقدر له، و من أعطى خيرا فالله أعطاه، و من وقى شرا فالله وقاه.
اى ابوذر كسى كه سستى ورزد در طلب روزى، ديگرى بهره او را نمىبرد. و كسى كه حريص باشد و بسيار سعى كند در طلب رزق، زياده از آنچه خدا مقدر كرده است به او نمىرسد. و هركه چيزى(11) به او مىرسد خدا به او عطا فرموده است و بايد كه از جانب خدا داند. و كسى كه شرى و بدى از او دور مىشود خدا از او دور گردانيده و او را حفظ كرده؛ بايد كه خدا را شكر كند.
1- تمكين خود كردن: به خود قبولاندن - خود را راضى كردن. |
خيرى صحيحتر است. ظاهرا اشتباه قلمى مؤلف باعث شده است كه كاتبان چيزى بخوانند. اما به هر حال چيزى غلط نيست و مىتواند ترجمه مجلسى نيز چنين باشد. بدان كه به مقتضاى آيات و احاديث بسيار، روزى كه عبارت از چيزى چند است كه صاحب حيات به آن منتفع شود، خواه خوردنى باشد و خواه پوشيدنى و خواه غير آنها، مقدر(1) است از جانب حق سبحانه و تعالى از براى هر كس يك قدرى بر وفق حكمت و مصلحت. و خلاف است كه آيا حرام، روزى مقدر است يا نه. و حق است است كه خدا از براى هر كس از مصارف حلال روزى مقدر ساخته كه اگر متوجه حرام نشوند به ايشان برسد، و به قدر آنچه از حرام متصرف مىشوند از روزى حلال ايشان باز مىگيرد و به ايشان نمىرسد. چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در حجهالوداع(2) فرمود كه: به درستى كه روحالامين(3) در دل من دميد كه: هيچ نفسى نمىميرد تا روزى مقدر خود را تمام صرف نكند. پس، از خدا بترسيد و تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود كنيد، و اجمال كنيد(4) در طلب روزى، و بسيار سعى مكنيد. و اگر چيزى از روزى دير به شما برسد شما را باعث نشود كه از راه حلال قسمت كرده است و حرام قسمت نكرده است. پس كسى كه تقوا ورزد و گناهان را ترك نمايد و بر تنگى روزى صبر كند، روزى او از حلال به او مىرسد؛ و كسى كه پرده سَتر(5) الهى را بدرد و از غير حلال معاش خود را اخذ كند، تقاص مىكند(6) خدا از روزى حلال او، و در روز قيامت حساب از او مىطلبد. و بدان كه احاديث در طلب رزق بسيار است، و احاديث در دعا كردن براى روزى بسيار است. و كسى گمان نكند كه چون روزى مقدر است سعى و دعا بيفايده است. زيرا كه بعضى از روزى چنان مقدر شده است كه بىسعى حاصل شود، و بعضى چنان مقدر شده است كه با سعى حاصل شود، و بعضى مقدر شده است كه با دعا به دست آيد. پس آدمى مىبايد كه موافق فرموده خدا سعى بكند، و مبالغه(7) بسيار در سعى نكند، و سعى را مانع عبادت و بندگى خدا نكند، و با وجود سعى، توكل بر خدا داشته باشد. و بداند كه از سعى بدون مشيت الهى چيزى حاصل نمىشود، و به زيادتى حرص و سعى كردن و ترك عبادت الهى نمودن، چيزى بر مقدر نمىافزايد. و دعا نيز بكند. و بداند كه دعا دخيل(8) است و از جمله اسباب تقدير روزى است، و اگر نه ترك تجارت و سعى كردن، مذموم(9) است و احاديث متواتره بر اين مضمون وارد است. و ايضا بايد كه روزى را كه جانب خدا داند، و جميع خيرات و دفع جميع شرور را كه از او داند، باعث اين نشود كه اگر كسى را خدا واسطه كند و احسانى به او بكند شكر(10) احسان او نكند، بلكه مىبايد كه هر كه از خلق به او نيكى و احسانى كند، حق نعمت او را بشناسد و شكر او را بكند، اما اعتماد بر او نكند و او را رازق خود نداند و براى خشنودى او مخالفت پروردگار خود نكند. و بداند كه خدا او را واسطه كرده است كه اين روزى به او رسيده است و اگر خدا نمىخواست، او قادر بر ايصال(11) اين نعمت نبود. چنانچه از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى روز قيامت به بندهاى از بندگانش فرمايد كه: آيا شكر كردى فلان شخص را؟ گويد كه: نه؛ بلكه تو را شكر كردم. فرمايد كه: چون او را شكر نكردى مرا نيز شكر نكردى. پس حضرت فرمود كه: شكر كنندهترين شما براى خدا كسى است كه شكر مردم را بيشتر كند. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از درستى يقين مرد مسلمان آن است كه راضى نگرداند مردم را به غضب الهى، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده. به درستى كه روزى را حرص حريصى نمىكشاند، و نخواستن و كَراهيت(12) كسى دور نمىگرداند. و اگر كسى از روزى خود بگريزد چنانچه از مرگ مىگريزد هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را درمىيابد. و به سند معتبر از حسين بن عُلوان(13) منقول است كه گفت: در مجلسى بوديم كه طالبان علم در آنجا حاضر بودند در بعضى از سفرها، و نفقهام(14) منتهى شده بود(15). بعضى(16) از اصحاب(17) به من گفت كه: از براى رفع اين پريشانى، كه را گمان دارى و اميد به كه دارى؟
1- مقدر: آنچه از جانب خدا تقدير شده كه واقع شود - قسمت - سرنوشت. |
من گفتم: به فلان شخص. گفت: پس والله كه حاجتت برآورده نمىشود و به اميد خود نمىرسى. گفتم: چه مىدانى كه چنين خواهد بود؟ گفت كه: حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرمود كه: در بعضى از كتب سماوى(1) خواندم كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: به عزت و جلال و مجد(2) و بزرگوارى و رفعت خودم سوگند مىخورم كه قطع مىكنم امل و اميد هر كسى را كه از غير من اميدى داشته باشد، و به يأس و نااميدى مىدارم و بر او مىپوشانم جامه مذلت و خوارى نزد مردم، و از ساحت(3) قرب خود او را دور مىگردانم و از فضل خود او را محروم مىگردانم. آيا در سختيها و شدتها اميد از غير من مىدارد، و حال آن كه شدايد و بلاها به دست من است و اميد از غير من دارد؛ و به فكر خود در ديگران را مىكوبد، و حال آن كه كليد همه درها به دست من است. و درها همه بسته است، و درگاه من براى دعاكنندگان باز است. كى اميد به من كرد در بلاها و رو به من آورد كه او را محروم كردم؟ و كى از براى مطلب عظيمى به درگاه من آمد كه اميد او را قطع كردم؟ آرزوها و مطلبهاى بندگان خود را نزد خود حفظ كردم كه در روز احتياج به ايشان برسانم. به حفظ من راضى نيستند؟ و پر كردهام آسمانها را از جماعتى كه هرگز از تسبيح من ملال و سستى به هم نمىرسانند. و امر كردهام ايشان را كه درهاى فيض و رحمت را ميان من و بندگان من نبندند. پس اعتماد به قول من نمىكنند؟ آيا نمىداند كسى كه بلايى از بلاها بر او نازل شود كه كسى غير از من رفع آن نمىتواند كرد مگر به اذن(4) من؟ چرا اين بنده از من چنين غافل است؟ عطا كردم به او به جود و رحمت خود چيزى چند را كه از من نطلبيده بود. چون از او بازگرفتم از من نمىطلبد كه او رد كنم، و از ديگران سؤال(5) مىكند؟ آيا گمانش اين است كه من نطلبيده مىدهم، بعد از طلبيدن و سؤال كردن نخواهم داد؟ آيا من بخيلم كه بنده مرا بخيل مىداند؟ آيا جود و كرم از من نيست؟ آيا عفو و رحمت به دست من نيست؟ مگر من نيستم محل آرزوهاى خلايق و اميدگاه بندگان؟ پس كى اميد ايشان را از من قطع مىتواند كرد؟ آيا از من نمىترسند آنهايى كه از غير من اميد دارند و طلب مىنمايند؟ اگر اهل آسمانها و اهل زمين همه از من آرزو بخواهند و حاجت بطلبند و به هريك از ايشان آنچه همه طلبيدهاند بدهم، از ملك و پادشاهى من مثل يك عضو مورچه كم نمىشود. و چگونه كم شود ملكى كه من پادشاه آن ملك باشم؟ پس بدا حال كسى كه از رحمت من نااميد شود، و بدا حال كسى كه معصيت چون من خداوندى كند و از من نترسد.
در تقوا و پرهيز از گناهان
يا أباذر المتقون ساده. و الفقهاء قاده. و مجالستهم زياده. ان المؤمن ليرى ذنبه كأنه تحت صخره يخاف أن تقع عليه. و ان الكافر ليرى ذنبه كأنه ذباب مر على أنفه. يا أباذر ان الله تبارك و تعالى اذا أراد بعبد خيرا جعل الذنوب بين عينيه ممثله، و الاثم عليه ثقيلا وبيلا؛ و اذا أراد بعبد شرا أنساه ذنوبه. يا أباذر لا تنظر الى صغر الخطيئه، و لكن انظر الى من عصيت.يا أباذر ان نفس المؤمن أشد ارتكاضا من الخطيئه من العصفور حين يقذف به فى شركه. يا أباذر من وافق قوله فعله، فذاك الذى أصاب حظه. و من خالف قوله فعله فانما يوبخ نفسه. يا أباذر ان الرجل ليحرم رزقه بالذنب يصيبه.
اى ابوذر متقيان و پرهيزكاران بزرگواراناند. و فقها و علما قائد و راهنماى مردماناند. و همنشينى علما كردن موجب زيادتى علم و كمالات است. و به درستى كه مؤمن گناه خود را چنان عظيم مىبيند و از آن در حذر است كه گويا در زير سنگى است كه مىترسد كه بر سرش فرود آيد. و به تحقيق كه كافر گناه خود را چنان سهل مىداند كه گويا مگسى بر بينى او نشست و گذشت. اى ابوذر به درستى كه هرگاه حق تعالى خير و سعادت بنده را خواهد گناهان او را پيوسته در ميان دو چشم او ممثل(6) مىگرداند كه منظور نظر(7) او باشد، و گناه را بر او گران و دشوار مىگرداند. و اگر سعادت بنده را نخواهد و او شقى باشد گناه او را از خاطر او فراموش مىسازد. اى ابوذر نظر مكن به كوچكى و خرد بودن گناه، وليكن نظر كن به بزرگوارى و عظمت خداوندى كه معصيت او كردهاى. اى ابوذر نفس مؤمن اضطرابش از گناهان بيشتر است از اضطراب گنجشكى كه در دام افتاده باشد. اى ابوذر هركه گفتارش با كردارش موافق بوده باشد، پس او بهره خود را از سعادت يافته است. و اگرنه چنين باشد، كه قولش نيكو و كردارش بد باشد، در قيامت خود راسرزنش و ملامت خواهد كرد. اى ابوذر بسيار است كه كسى از روزى خود محروم مىگردد به سبب گناهى كه از او صادر مىشود. بدان كه تقوا درجهاى رفيع است از درجات مقربان. و بعد از اين مجملى از احوال متقيان انشاءالله مذكور خواهد شد. و مجالست و همنشينى علماى ربانى كه به شرايط علم عمل كرده باشند و به آثار آنچه دانستهاند متصف شده باشند(8)، موجب سعادت دنيا و آخرت است. چنانچه از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: با عالم گفتوگو كردن و صحبت داشتن بر روى مزبلهها بهتر است از سخن گفتن و مصاحبت كردن با جاهل بر روى فرشها و تكيهگاههاى زيبا. و به سند معتبر منقول است از حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه: حواريان(9) به حضرت عيسى گفتند كه: با چه جماعت همنشينى كنيم؟ فرمود كه: با كسى بنشينيد كه خدا را به ياد شما آورد ديدن او، و علم شما را بيفزايد سخن گفتن او، و ديدن عمل او شما را به آخرت راغب(10) گرداند. و منقول است كه: لقمان به فرزند خود گفت كه: به ديده بصيرت نظر كن و از روى بينايى مجالس را براى خود اختيار كن. پس اگر بينى جماعتى را كه خدا را ياد مىكنند با ايشان بنشين. پس اگر تو عالم باشى علم براى تو نفع خواهد كرد در اين مجلس، و اگر جاهل باشى آن جماعت تو را تعليم خواهند كرد. و گاه باشد كه رحمتى از خدا بر ايشان نازل گردد و تو را با ايشان فراگيرد. و اگر جماعتى را بينى كه در ياد خدا نيستند با ايشان منشين، كه اگر عالم باشى چون با ايشان نشينى علم تو به تو نفع نمىدهد، و اگر جاهل باشى جهل تو را زياده مىگردانند. و شايد كه عقوبتى بر ايشان نازل گردد و تو را فراگيرد. و بدان كه مفاسد گناهان هرچند صغيره باشند عظيم است و موجب جرئت شيطان و سلب توفيق خداوند عالميان مىگردد و باعث قساوت قلب و سياهى دل و دورى از رحمت الهى مىشود. بلكه مكروهات را سهل نمىبايد شمرد، كه ارتكاب مكروهات موجب دخول در محرمات و گناهان صغيره مىشود، و بر گناهان صغيره كه مُصِر(11) شدند و از آنها توبه نكردند خود كبيره مىشوند. زيرا كه اصرار بر صغيره كبيره است و باعث جرئت بر گناهان كبيره نيز مىگردند. و ارتكاب كباير آدمى را به كفر و شرك مىرساند نعوذبالله منه(12). پس بايد كه گناهان را خرد نشمارند و نظر به عظمت پروردگار كنند كه معصيت عظيم سهل(13) نمىباشد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: صغير و خرد نمىباشد چيزى كه در روز قيامت نفع دهد، و صغير نمىباشد چيزى كه در روز قيامت ضرر كند. و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: گناهان صغيره راههايند به گناهان كبيره. و كسى كه در اندك از خدا نترسد در بسيار هم نمىترسد. و اگر خدا مردم را به بهشت و دوزخ نمىترسانيد واجب بود بر مردم كه او را اطاعت كنند و معصيت او نكنند براى تفضلهايى(14) كه به ايشان فرموده و احسانهايى كه نسبت به ايشان كرده و نعمتهايى كه بدون استحقاق بر ايشان فرستاده. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حقير مشماريد چيزى از بدن را هرچند خُرد نمايد در نظر شما، و اعمال خير خود را بسيار مدانيد هرچند بسيار نمايد در نظر شما. به درستى كه كبيره باقى نماند با استغفار، و صغيره صغير نيست با اصرار.
1- كتب سماوى: كتابهاى آسمانى. |
و امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: از جمله گناهانى كه آمرزيده نمىشود آن است كه كسى بگويد كه: كاشكى مرا مؤاخذه نمىكردند مگر به همين گناه. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ بندهاى نيست مگر اين كه بر او چهل پرده پوشيده است تا هنگامى كه چهل گناه كبيره بكند. پس تمام آن پردهها از او دريده مىشود. پس ملائكه حافظان اعمال مىگويند كه: خداوندا اين بنده تو پردهها و سَتر(1) تو همه از او گشوده شد. خدا به ايشان وحى مىفرمايد كه: او را به بالهاى خود بپوشانيد. پس هيچ قبيحى را نمىگذارد مگر اين كه مرتكب مىشود، و خود را به افعال قبيحه خود در ميان مردم مىستايد. پس ملائكه مىگويند كه: خداوندا اين بنده هيچ گناهى را ترك نمىكند و ما را شرم مىآيد از كارهاى او. پس خدا وحى مىفرمايد كه: بالهاى خود را از او برداريد. پس بعد از آن اظهار عداوت ما اهل بيت مىنمايد، و در اين هنگام خدا او را در آسمان و زمين رسوا مىكند. پس ملائكه مىگويند كه: خداوندا اين بنده تو چنين پردهدريده و رسوا ماند. مىفرمايد كه: اگر من خيرى در او مىدانستم نمىگفتم كه شما بال خود را از او برداريد. و ايضا منقول است كه آن حضرت فرمود كه: ترك گناه كردن آسانتر است از طلب توبه كردن. و چه بسيار شهوت يك ساعت كه باعث اندوه دور و دراز مىشود. و مرگ، دنيا را رسوا كرده است و از براى عاقل در دنيا جاى فرح و شادى نگذاشته است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اگر خدا خير بندهاى را مىخواهد و او گناهى مىكند، او را به بلايى مبتلا مىگرداند كه استغفار را به ياد آورد و توبه كند. و كسى را كه خيرى در او نمىبيند، چون گناهى كرد، استغفار را از خاطر او محو مىنمايد و او را در نعمت مىدارد چنانچه مىفرمايد كه: ما استدراج(2) و آزمايش مىكنيم ايشان را از جهتى كه نمىدانند.(3) يعنى در هنگام معاصى به ايشان نعمت مىدهيم. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا دوست مىدارد بندهاى را كه در گناهان عظيم رو به درگاه او آورد و از او طلب آمرزش نمايد؛ و دشمن مىدارد بندهاى را كه اندك گناهى كرده باشد و آن را حقير و خفيف شمارد.و ايضا فرمود كه: بپرهيزيد از گناهان حقير شمردهشده، كه آنها آمرزيده نمىشود. پرسيدند كه: كدام گناهان است؟ فرمود كه: اين كه كسى گناهى كند و گويد: خوشا حال من اگر غير اين گناه نداشته باشم. و فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله به صحراى خشك سادهاى(4) رسيدند و به صحابه فرمودند كه: هيزم جمع نماييد. صحابه گفتند كه: يا رسولالله در اين زمين هيزم نيست. فرمود كه: هرچه به دست آيد بياوريد. پس آوردند تا بسيار جمع شد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: گناهان به اين نحو جمع مىشود. پس فرمود كه: زينهار كه سهل مشماريد گناهان را، كه هر گناهى را طلب كنندهاى هست و جميع گناهان را نوشته است و در نامه عمل ثبت كرده است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: آدمى كه گناهى مىكند در دل او نشان سياهى پيدا مىشود. پس اگر توبه كرد برطرف مىشود، و اگر ديگر گناه كرد زياد مىشود تا دلش را تمام فرامىگيرد. ديگر هرگز رستگار نمىشود. و حضرت باقر عليهالسلام فرمود كه: گاه هست كه بنده از خدا سؤالى مىنمايد و نزديك مىشود كه حاجتش برآورده شود. پس گناهى مىكند و خدا وحى مىفرمايد به ملك كه: حاجت او را برمياور كه او متعرض غضب من شد(5) و مستوجب حرمان(6) گرديد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ سالى باران از سال ديگر كمتر نمىآيد، وليكن خدا هر جا كه مىخواهد مىفرستد. به درستى كه هرگاه جماعتى معصيتها كردند، آن قدرى از باران كه براى ايشان مقدر شده است حق تعالى از ايشان بازمىگيرد و در بيابانها و درياها و كوهها مىبارد. و گاه هست كه جُعل(7) را خدا عذاب مىفرمايد در سوراخش به سبب نيامدن باران، براى گناهان آن جماعتى كه در حوالى ايشان جا كرده است. و خدا او را راه داده است كه به محله ديگر جا بگيرد. بعد از آن حضرت فرمود كه: عبرت بگيريد اى صاحبان بصيرتها.(8)
1- ستر: پوشش. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: گاه هست كه شخصى گناهى مىكند و به سبب آن از نماز شب محروم مىگردد. و به درستى كه عمل بد تأثيرش در صاحبش تندتر است از فرو رفتن كارد در گوشت. و فرمود كه: كسى كه گناهى را اراده كند، به عمل نياورد كه بسيار است كه گناهى مىكند، پس خدا مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را نيامرزم هرگز. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: گاه باشد كه بندهاى را بر گناهى از گناهانش صد سال در محشر محبوس بدارند و او نظر كند به زنانش كه در بهشت متنعماند(1). و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى قضاى حتم فرموده كه نعمتى كه بنده را كرامت فرمايد از او سلب ننمايد تا گناهى از او صادر نشود كه مستحق غضب الهى و زوال نعمت گردد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ دردى براى دلها دردناكتر از گناهان نيست، و هيچ خوفى بدتر از مرگ نيست. و از براى تفكر، احوال گذشتگان كافى است. و مرگ از براى موعظه بس است. و حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرمود كه: گناهى كه تغيير نعمت مىدهد بَغى(2) و تكبر و فساد است. و گناهى كه مورث(3) ندامت مىشود قتل نفس است. و گناهى كه موجب نزول عذاب الهى است ظلم است. و گناهى كه موجب رسوايى و دريدن پردههاست شراب خوردن است. و گناهى كه باعث منع روزى است زناست. و گناهى كه باعث زود فنا شدن است قطع رحم است. و گناهى كه دعا را مردود مىگرداند و هوا را تاريك مىكند عُقوق پدر و مادر(4) است.
در نگاه داشتن زبان
يا أباذر دع ما لست منه فى شىء، و لا تنطق فى ما لا يعنيك، و اخزن لسانك كما تخزن ورقك. يا أباذر ان الله جل ثناؤه ليدخل قوما الجنه، فيعطيهم حتى يملوا، و فوقهم قوم فى الدرجات العلى. فاذا نظروا اليهم عرفوهم. فيقولون: ربنا اخواننا كنا معهم فى الدنيا. فلم فضلتهم علينا؟ فيقال: هيهات هيهات انهم كانوا يجوعون حين تشبعون، و يظمؤون حين تروون، و يقومون حين تنامون، و يشخصون حين تحفظون.
اى ابوذر ترك كن كارى را كه از او فايدهاى به تو عايد نمىگردد. و سخن مگو در امرى كه از آن منتفع نمىشوى. و زبان خود را حفظ كن چنان كه زر خود را ضبط مىنمايى. اى ابوذر حق سبحانه و تعالى جمعى را داخل بهشت خواهد كرد و آن قدر از نعمت به ايشان كرامت خواهد فرمود كه نزديك شود كه ايشان را از بسيارى نعمت ملال حاصل گردد. و بالاتر از ايشان جماعتى باشند در درجات عاليه بهشت. پس چون ايشان نظر به آن جماعت كنند بشناسند ايشان را، و چون حال ايشان را از حال خود بهتر يابند گويند كه: پروردگارا ايشان برادران ما بودند و ما در دنيا با ايشان مىبوديم، به چه سبب ايشان را بر ما زيادتى دادهاى؟ ندا در جواب ايشان رسد كه: هيهات، هيهات! (مرتبه شما كجا و مرتبه ايشان كجا!) ايشان گرسنه مىبودند در هنگامى كه شما سير بوديد، و تشنه مىبودند در وقتى كه شما سيراب بوديد، و به عبادت ايستاده بودند در اوقاتى كه شما در خواب بوديد، و مسافر مىشدند و از خانهها بيرون مىرفتند (از براى خدا در راههاى خير) در هنگامى كه شما در رفاهيت و عيش ساكن بوديد. بدان كه از زبان به سخن گفتن سعادتها تحصيل مىتوان نمود، و ممكن است به يك كلمه شقاوت ابدى براى اين كس حاصل شود، يا به حسب دنيا مفاسد شود مترتب شود كه اصلاحپذير نباشد. چنانچه اگر به ردهاى(5) متكلم شود، كافر مىشود و بر او خلود در جهنم واجب مىشود. و ممكن است كه در مجلسى، حرف شرى بگويد كه باعث قتل چندين هزار نفس بشود، و ممكن است كه كلمه خيرى بگويد كه باعث خلاصى چندين هزار كس از كشتن بشود. پس چون مفاسد سخن گفتن بسيار است و غالب اوقات، آدمى بىتفكر سخن مىگويد و مفاسد دنيا و آخرت بسيار بر سخن گفتن مترتب مىشود، لهذا فضيلت خاموشى بسيار وارد شده است اما مراد، خاموشى از سخنى است كه خيريت آن را نداند. پس اگر زبانش به اذكار و ادعيه و تلاوت قرآن جارى باشد يقين كه بهتر از خاموشى است و مورث سعادت ابدى است. و اگر سخنان ديگر گويد، بايد كه اول تفكر نمايد و رعايت فوايد و مفاسد آن بكند و بعد از آن كه بداند كه فايده اخروى يا صلاح دنيوى در آن هست بگويد، و الا ساكت باشد كه سلامتى و نجات در اين است.
1- متنعم: برخوردار از نعمتها. |
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت لقمان به فرزند خود وصيت فرمود كه: اى فرزند اگر گمان كنى كه سخن گفتن از نقره است، پس بدان كه ساكت بودن از طلاست. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: نجات مرد مسلمان در نگاه داشتن زبان خود است. و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: ابوذر مىگفت كه: اى طلب كننده علم! اين زبان، هم كليد خير است و هم كليد شر است. پس به زبان خود مهر بزن چنانچه بر طلا و نقره مُهر مىزنى. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت عيسى مىفرمود كه: بسيار سخن مگوييد در غير ياد خدا. به درستى كه آن جماعتى كه بسيار سخن مىگويند، دلهاى ايشان قساوت دارد و نمىدانند. و حضرت على بن الحسين عليهالسلام فرمود كه: زبان فرزند آدم هر صبح مُشرف مىشود(1) بر ساير اعضا و جوارح او و مىپرسد كه: بر چه حال صبح كردهايد؟ مىگويند كه: حال ما خير است اگر تو ما را به حال خود بگذارى و به بلايى مبتلا نگردانى. و او را قسم به خدا مىدهند و مبالغه مىكنند كه ما را به بلايى مبتلا مكن. و مىگويند كه: ما به سبب تو ثواب مىبريم و به سبب تو مُعاقب مىشويم(2). و روايت كردهاند كه: شخصى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما. فرمود كه: زبان خود را نگاه دار. باز گفت كه: يا رسول الله مرا وصيتى بفرما.
فرمود كه: زبان خود را حفظ كن. و فرمود كه: مگر مردمان را بر رو در آتش مىافكند بغير از دروكردههاى(3) زبان ايشان. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه كلام خود را از عملش حساب نكند گناهان او بسيار و عذابش مهياست. و حضرت جعفر بن محمد عليهالسلام از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: خدا زبان را در جهنم عذابى خواهد فرمود كه هيچ عضوى را آن چنان عذاب نكند. پس زبان خواهد گفت كه: خداوندا چرا مرا زياده از ساير اعضا عذاب كردى؟ خطاب رسد كه: يك كلمه از تو صادر شد و به مشرق و مغرب عالم رسيد و خونهاى حرام به سبب آن ريخته شد و مالها به سبب آن به حرام غارت شد. به عزت و جلال خودم سوگند كه تو را عذابى بكنم كه هيچ يك از جوارح را آن عذاب نكنم. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار حبس كردن از زبان. و فرمود كه: خوشا حال كسى كه زيادتيهاى مال خود را در راه خدا انفاق نمايد، و زيادتى سخنش را امساك كند(4) و نگاه دارد.
و از حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام پرسيدند از سخن گفتن و خاموشى كه كدام يك بهترند. حضرت فرمودند كه: هريك را آفتها هست. پس اگر هر دو از آفت سالم باشند سخن گفتن بهتر از خاموشى است، زيرا كه خداوند عالميان پيغمبران و اوصياى ايشان را به خاموشى نفرستاد بلكه به سخن امر فرمود. و مستحق بهشت نمىتوان شد به خاموشى، و مستوجب محبت الهى نمىتوان شد به سكوت، و از آتش جهنم خلاصى نمىتوان يافت به سكوت. جميع اينها به سخن گفتن مىشود. هرگز من ماه را به آفتاب برابر نمىكنم. تو فضل خاموشى را به سخن بيان مىكنى، و فضل سخن را به خاموشى بيان نمىتوانى كرد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: جميع خوبيها در سه چيز شدهاند: در نظر كردن، و ساكت بودن، و سخن گفتن. پس هر نظرى كه در آن عبرت گرفتن نباشد به كار نمىآيد، و هر خاموشى كه در آن تفكرى نباشد آن غفلت است، و هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد آن لغو(5) است. پس خوشا حال كسى كه نظرهاى او همه عبرت باشد، و خاموشى او همه تفكر در امرى باشد كه به كار او آيد، و سخن او همه ياد خدا باشد، و بر گناهان خود بگريد، و مردم از شر او ايمن باشند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خواب، راحت بدن است، و سخن گفتن راحت روح است، و خاموشى راحت عقل است.
يا أباذر جعل الله جل ثناؤه قره عينى فى الصلوه، و حبب الى الصلوه كما حبب الى الجائع الطعام، و الى الظمآن الماء. و ان الجائع اذا أكل شبع، و ان الظمآن اذا شرب روى، و أنا لا أشبع من الصلوه.
يا أباذر ان الله عز و جل بعث عيسى بن مريم بالرهبانيه، و بعثت بالحنيفيه السمحه، و حبب الى النساء و الطيب، و جعل فى الصلوه قره عينى. يا أباذر أيما رجل تطوع فى كل يوم و ليله اثنتى عشره ركعه سوى المكتوبه، كان له حقا واجبا بيت فى الجنه. يا أباذر انك ما دمت فى الصلوه فانك تقرع باب الملك الجبار. و من يكثر قرع باب الملك يفتح له. يا أباذر ما من مؤمن يقوم مصليا الا تناثر عليه البر ما بينه و بين العرش، و وكل به ملك ينادى يا بن ءادم لو تعلم ملك فى الصلوه من تناجى ما انفتلت.
اى ابوذر الله تعالى روشنى چشم مرا در نماز مقرر فرموده، و نماز را محبوب من ساخته است چنانچه گرسنه را دوستدار طعام و تشنه را خواهان آب گردانيده است. و به درستى كه گرسنه چون طعام مىخورد سير مىشود (و ميلش از آن برطرف مىشود)، و تشنه چون آب مىخورد، سيراب مىشود (و رغبتش زايل مىگردد). و من هرگز از نماز سير نمىشوم (و هميشه خواهان آنم). اى ابوذر خدا عيسى بن مريم را به رهبانيت مبعوث گردانيده بود (و در شريعت او بود ترك معاشرت خلق، و دورى از زنان، و ترك لذتها). و مرا مبعوث گردانيده است با دينى پاكيزه، و مايل(6) از اعوجاج(7) و انحراف به جانب استقامت، و در نهايت آسانى (كه تكليفهاى شاق(8) در آن نيست). و مرا محبت زنان و بوى خوش دادهاند، وليكن فرح و شادى و روشنى ديده من در نماز است. اى ابوذر هركه شبانهروز دوازده ركعت نماز بغير از نمازهاى واجب بگزارد بر خدا لازم و واجب است كه خانهاى در بهشت او را كرامت فرمايد. اى ابوذر مادام كه در نمازى، درگاه فيض و فضل و رحمت خداوند و پادشاه جبار را مىكوبى. و هر كه بسيار درگاه پادشاه را مىكوبد البته براى او مىگشايند. اى ابوذر هيچ مؤمنى به نماز نمىايستد مگر آن كه بر او فرو مىريزد رحمت از ميانه او تا عرش. و ملكى را بر او موكل مىگردانند كه او را ندا مىكند كه: اى فرزند آدم اگر بدانى كه تو را در نماز چه ثوابها و رحمتها هست و با چه خداوندى مناجات مىكنى، هرگز از نماز فارغ نشوى و ترك نماز ننمايى. توضيح اين مضامين قدسيه در ضمن چند لمعه(9) به ظهور مىآيد:
1- مشرف شدن: از جايى بالاتر نگريستن - ناظر شدن از بالا. |
لمعه اول: در بيان فضيلت صلات است
بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىگردد، بعد از عقايد ايمانى، از افعال بدنى، هيچ فعلى به فضيلت نماز نيست. و نماز از جميع افضل است چنانچه حى على خير العمل كه در اذان متواتر(10) است بر اين معنى دلالت دارد. و كسى اين را استبعاد نكند كه چون مىشود كه نماز از عملهاى بسيار دشوار افضل باشد، چنانچه عمر عليهالعنه به عقل شوم خود انكار اين معنى كرد، و نهى كرد مردم را از گفتن حى على خير العملدر اذان. زيرا كه كمال و نقص عبادات را ما به عقول ناقصه خود نمىتوانيم دانست، و حكيم علىالاطلاق(11)11 مىداند كه كدام عمل براى صلاح حال ما و قرب ما به جناب اقدس او بيشتر
1- مشرف شدن: از جايى بالاتر نگريستن - ناظر شدن از بالا. |
دخيل(1) است. و بسيارى و كمى مشقت را چندان دخلى(2) در فاضل و مفضول(3) بودن عمل نيست. چه ظاهر است كه اگر كسى به كوه بسيار صعبى بالا رود، يا پاهاى خود را ببندد و خود را يك روز بياويزد، از نماز دشوارتر است و هيچ فضيلت ندارد. و اگر به قصد ثواب كند معاقب(4) خواهد بود، مثل آن كه طبيبى گاه باشد كه به دوايى سهلالمئونه(5) كه به فلسى(6) تحصيل توان نمود، بيمارى را معالجه نمايد كه به دوايى كه به صد تومان(7) در مدت ده سال به عمل آورده باشند معالجه نتوان نمود؛ و تغذيه و تقويتى كه از چند لقمه گوشت و برنج حاصل مىشود، از هيچ معجونى حاصل نمىشود هرچند مبلغها جواهر در آن به كار رفته باشد.
همچنين حكيم علىالاطلاق و طبيب نفوس و ارواح و عقول خلايق، هر عملى را در تكميل عقول و نفوس و تقويت ايمان و يقين تأثيرى داده و از براى هريك مرتبهاى از فضل بيان فرموده كه هيچ يك از ديگرى مُغنى(8)نيستند، و هر يك را تأثيرى خاص هست كه از ديگرى متصور نيست. پس كسى گمان نكند كه چون نماز بهترين اعمال است پس كار ديگر نبايد كرد. از بابت اين است كه كسى گويد كه: چون گوشت تقويتش بيشتر است، پس آب نبايد خورد. بلكه هر فعلى را يك مدخليتى در كمال ايمان هست كه ديگرى را نيست، و همه در كارند. اما نماز فايدهاش زياده از ساير اعمال است و بيشتر موجب قرب است، معراج مؤمن است. و آن حديث مشهور كه: بهترين اعمال آن است كه دشوارتر باشد ممكن است كه مراد از آن اين باشد كه در هر نوعى از عمل، دشوارترش بهتر از آسانتر آن است، مثل آن كه نمازى كه در فعل آن مشقت بيشتر است بهتر باشد از نمازى كه آسانتر ميسر شود. و روزهاى كه در تابستان گرم دارند چون دشوارتر است افضل باشد از روزه زمستان كه آسانتر است، نه از اعمال ديگر. و به سند صحيح از معاويه بن وهب(9) منقول است كه: از حضرت صادق صلواتالله عليه سؤال كردم كه: كدام عمل است كه بيشتر باعث قرب بنده به خدا مىشود و نزد خدا محبوبتر است؟ فرمود كه: عملى را بعد از معرفت اصول دين بهتر از نماز نمىدانم. نمىبينى كه بنده صالح - عيسى بن مريم - گفت كه: خدا مرا وصيت كرده است به نماز و زكات مادام كه زنده باشم.(10) و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين عملها نزد حق تعالى نماز است. و نماز آخر وصيتهاى پيغمبران است. پس چه بسيار نيكوست كه كسى غسل كند يا وضو بسازد و وضو را كامل به جا آورد و به كنارى رود كه كسى او را نبيند. پس خدا او را ببيند كه گاه در ركوع است و گاه در سجود است. به درستى كه بنده هرگاه كه سجده مىكند و سجده را طول مىدهد، شيطان فرياد مىكند كه: واويلا! فرزندان آدم اطاعت خدا كردند و من معصيت كردم، و ايشان سجده كردند و من ابا كردم. و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: نماز باعث قرب هر پرهيزكارى است.
و حضرت صادق عليهالسلام از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: مثل نماز نسبت به ايمان از بابت عمود خيمه(11) است. اگر عمود برپاست نفع مىكند طنابها و ميخها و پرده خيمه؛ و چون عمد شكست آنها هيچ نفع نمىدهد. همچنين در ايمان، اگر نماز هست، اعمال ديگر نفع مىدهد و اگر نماز نيست عملهاى ديگر چندان فايده نمىبخشد. و حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام فرمود كه: پدرم در هنگام وفات فرمود كه: اى فرزند! شفاعت ما نمىرسد به كسى كه نماز را سبك شمارد وسبك به جا آورد.
1- دخيل: داراى دخالت و تأثير. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مرد پيرى را در روز قيامت بياورند و نامه اعمالش را به دست او دهند. چون نظر كند بغير از بدى چيزى در آن نامه نبيند. بر او بسيار دشوار آيد. پس گويد كه: خداوندا مرا امر خواهى كرده به جهنم برند؟ خطاب رسد كه: اى شيخ(1)! من شرم مىكنم كه تو را عذاب كنم و حال آن كه تو را در دار دنيا نماز مىكردى. ببريد بنده مرا به بهشت. و امام محمد باقر عليهالسلامفرمود كه: هركه از شيعيان ما به نماز مىايستد، احاطه مىكنند او را از ملائكه به عدد آن جماعتى كه در مذهب مخالف اويند، و در عقب او نماز مىگزارند و براى او دعا مىكنند تا از نماز فارغ شود. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: در روز قيامت كه بنده را به مقام حساب مىدارند اول چيزى كه از او سؤال مىنمايند نماز است. پس اگر تمام به جا آورده است نجات مىيابد، و الا او را در آتش فرو مىبرند. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: اگر نماز گزارنده بداند كه از جلال و عظمت الهى چه مقدار به او احاطه نموده، نخواهد كه هرگز سر از سجود بردارد.
لمعه دويم: در بيان اختلاف شرايع(2) و مذمت بدععت در دين است
بدان كه جق سبحانه و تعالى هر پيغمبرى از پيغمبران اولواالعزم را كه مبعوث گردانيد شريعتى براى او مقرر فرمود موافق مصلحت آن زمان و احوال اهل آن عصر. و چون پيغمبر ديگر از پيغمبران اولواالعزم بعد از او مبعوث مىشد، و مناسب حكمت و مصلحت اهل آن زمان حكمى چند بود مخالف حكم امت پيغمبر سابق، اين شريعت آن احكام را مُتَبدل(3) مىساخت و حكمى چند مخالف آنها براى ايشان مقرر مىشد. و اين و العياذبالله نه از باب جهل و نادانى است، كه يك چيزى را به نوعى داند و بعد از آن رأيش متغير شود و برخلاف آن علم به هم رساند، چنانچه ملاعين يهود به اين سبب منكر نسخ(4) شدهاند، بلكه به اعتبار اختلاف احوال امت و تَبَدل(5) حكمت ايشان است، چنانچه طبيب در اول بيمارى، مصلحت بيمار را در دوايى و غذايى مىداند، و در وسط بيمارى غذاى ديگر و دواى ديگر صلاح مىداند، و در آخر بيمارى غذا و دواى ديگر. و گاه باشد كه در اول بيمارى تبريد(6) كند، و در آخر تسخين(7) كند. چنانچه مثلا قوم حضرت موسى چون بسيار لجوج و عنود(8) و سركش و شرير بودند، براى اصلاح ايشان تكاليف شاقه مقرر فرمود، مثل آن كه بول اگر به جايى از بدن ايشان مىريخت مىبايست آن موضع را مقراض(9) كنند تا پاك شود(10)، و در قصاص بر ايشان مقرر فرموده بودند كه اگر كسى ديگرى را بكشد البته(11) قصاص كنند تا پاك شود، و عفو جايز نبود. و امت حضرت عيسى چون مردم بسيار ملايم و هموار بودند، جهاد را از ايشان ساقط فرمود، و فرمود كه ايشان را به موعظه و نصيحت به راه حق هدايت كنند، و ايشان را امر به رهبانيت و گوشهگيرى و سياحت در زمين فرمود(12)، و در كشتن نفس، ديه و عفو براى ايشان مقرر فرمود، و امت پيغمبر آخرالزمان صلىالله عليه و آله چون وسط(13) بودند، احكام ايشان را وسط مقرر فرمود، چنانچه در قتل نفس ايشان را مخير فرمود و در ميان قصاص كردن و ديه گرفتن و عفو كردن، و همچنين در ساير احكام. و سابقا در ابواب نبوت بيان كرديم كه عقول خلايق عاجز است از احاطه كردن به حسن و قبح خصوصيات شريعت. پس در هر شرعى آنچه صاحب آن شرع خبر داده به جا مىبايد آورد و به عقل ناقص خود اختراع عبادتها و بدعتها نمىبايد كرد كه آن موجب ضلالت و گمراهى است، و گول شيطان را نمىبايد خورد
1- شيخ: پيرمرد - مردپير. |
كه: اين عبادت مرا خوشتر مىآيد، و اين روش عمل كردن مرا بيشتر به خدا نزديك مىكند. زيرا كه قرب و بُعد به خدا معنيى نيست كه امثال ما مردم كه عقلهاى معيوب به هزار نقص و مخلوط با صدهزار شهوت داريم توانيم فهميد، بلكه عقول انبيا و اوصيا به اينها مىتوانند رسيد، چنانچه كشيش نصرانى را گمان اين است كه به آن عبادت و رياضتى كه مىكشد او را قرب حاصل مىشود، و حال آن كه هرچند عبادت به آن طريقه مىكند كفر و عنادش بيشتر مىشود و از خدا دورتر مىگردد. و بدان كه بدعت عبارت از آن است كه يك امرى در دين حرام كنند كه خدا حرام نكرده باشد، يا امرى را كه خدا حرام كرده باشد حلال كنند، يا امرى را مكروه كننند كه خدا مكروه نكرده باشد، يا امرى را واجب گردانند كه خدا واجب نكرده باشد، يا امرى را مستحب قرار دهند كه خدا مستحب قرار نداده باشد، اگرچه به اعتبار يك خصوصيتى باشد. مثل آن كه خدا فرموده است كه: نماز در همه وقت مستحب است. اگر كسى به اين عنوان نماز كند كه چون همه وقت سنت است و اين يك وقتى است از آن وقتها، پس من در اين وقت نماز مىكنم ثواب دارد، و اگر دو ركعت نماز در وقت غروب آفتاب به جا آورد به عنوان اين كه در خصوص اين وقت خدا اين نماز را از من طلبيده است، بدعت مىشود و حرام است، چنانچه عمر عليهاللعنه در خصوص چاشت(1) شش ركعت مقرر ساخت كه در اين وقت مىبايد كرد به عنوان سنت، و به اين جهت بدعت و حرام شد و ائمه صلواتالله عليهم از آن نهى فرمودند. و همچنين اگر كسى نماز سنتى را سه ركعت به يك سلام بكند، چون اين هيئت(2) در نماز سنت از پيغمبر به ما نرسيده بدعت و حرام است. يا اگر كسى در هر ركعتى دو ركوع به جا آورد حرام است. و همچنين كلمه لا اله الا الله را همه وقت گفتن سنت است و بهترين اذكار است. اگر كسى چنين قرار دهد كه بعد از نماز صبح و پانصد مرتبه سنت است، و خصوص اين عدد را در خصوص اين وقت از جانب شارع مقرر داند، يا خود قرار دهد و اين خصوصيت را عبادت داند، بدعت است. و بدعت در دين بدترين معاصى است. و امتياز شيعه از سنى هميشه اين بوده است كه شيعه به فرموده ائمه خود عمل مىنمودهاند، و سنيان چون دست از متابعت ايشان برداشته بودند به عقلهاى سخيف خود بدعتها در دين مىكردند و به آن عمل مىنمودند، و ائمه ما صلواتالله عليهم ايشان را به اين مذمت مىفرمودند. چنانچه كلينى و غير او به سندهاى متواتر از حضرت رسول و ائمه هدى(3) صلواتالله عليهم روايت كردهاند كه: هر بدعتى ضلالت و گمراهى است، و هر ضلالتى راهش به سوى آتش است.و كلينى به سند معتبر از يونس(4) روايت كرده است كه از حضرت امام موسى عليهالسلام پرسيد كه: به چه چيز خدا را به يگانگى بپرستم؟ فرمود كه: اى يونس بدعت در دين مكن، و صاحب بدعت مباش، كه هر كه به رأى خود در دين نظر كند(5) هلاك مىشود، و هر كه كه اهل بيت پيغمبر را و فرموده ايشان را ترك كند گمراه مىشود، و هر كه كتاب خدا و گفته پيغمبر را ترك كند كافر است.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: هر كه فتوا دهد مردم را به رأى خود، پس خدا را عبادت كرده است به چيزى كه نمىداند، و دين خدا را مقرر ساخته است(6) به رأى خود به نادانى. و هر كه چنين كند، با خداى خود مضاده(7) كرده است و ضد و معارض خدا شده است كه حلال و حرام را از پيش خود قرار داده است. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: هر كس بدعتى مىكند البته سنتى از سنتهاى پيغمبر را ترك كرده است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود كه: هرگاه بدعتها در امت من ظاهر شود بايد كه عالم علم خود را ظاهر كند و بيان كند كه آن بدعت است و اگر نه او ملعون است به لعنت الهى.
1- چاشت: صبح - اول صبح. |
و فرمود كه: هر كه برود به نزد صاحب بدعتى و او را تعظيم نمايد(1)، سعى كرده است در خرابى اسلام. و فرمود كه: خدا توبه صاحب بدعت را قبول نمىكند. گفتند: يا رسول الله چرا توبه او قبول نيست؟ فرمود كه: زيرا كه در دل او محبت آن بدعت جا كرده است و از دلش به در نمىرود. و ابن بابويه عليهالرحمه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: شخصى بود در زمان سابق طلب دنيا از حلال كرد، به دستش نيامد، و از حرام نيز طلب كرد، او را ميسر نشد. پس شيطان به نزد او آمد و او را وسوسه كرد كه: مىخواهى تو را به يك چيزى دلالت كنم كه اگر آن را بكنى دنياى تو بسيار شود و جمعى كثير تابع تو شوند؟ گفت: آرى. شيطان گفت كه: دنى اختراع كن و مردم را به سوى آن دين بخوان. پس او چنين كرد. خلق بسيار او را متابعت كردند و مال بسيار به هم رسانيد. بعد از مدتى به فكر خود افتاد كه: چه كار بود كه كردم! دينى اختراع كردم و مردم را گمراه كردم. توبه من قبول نخواهد شد تا آنها را كه گمراه كردهام برنگردانم. به نزد هريك كه مىآمد و مىگفت كه: دين من بدعت بود و باطل بود، برگرديد در جواب گفتند كه: دروغ مىگويى. دين تو حق بود و الحال شك به هم رسانيدهاى در دين. و هيچ يك برنگشتند.
چون ديد كه ايشان بر نمىگردند، رفت و زنجيرى در گردن خود بست و سرش را بر ميخى بست، و با خود قرار داد كه اين را نگشايد تا خدا توبهاش را قبول كند. پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى كه در آن زمان بود كه: بگو به آن صاحب بدعت كه به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر آن قدر مرا بخوانى كه بندهايت از هم بپاشد دعاى تو را مستجاب نكنم و توبه تو را قبول نكنم، تا زنده كنى آنهايى را كه بر دين تو مردهاند و از آن دين برگردانى.
و به سند صحيح از حلبى(2) روايت كرده است: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مىشود؟ فرمود كه: اين كه بدعتى در دين پيدا كند و هر كه با او در آن بدعت همراهى كند دوست دارد، هركه مخالفت او كند، از او بيزارى جويد. و به سند معتبر ديگر از ابىالربيع شامى(3) روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم كه: ادنى(4) چيزى كه بنده را از ايمان به در مىبرد كدام است؟ فرمود كه: آن كه به رأيى برخلاف حق قايل شود و بر آن بماند. و به سند صحيح ديگر از بُريد عِجلى روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدم كه: چه چيز است كمتر چيزى كه آدمى به آن كافر مىشود؟ حضرت سنگريزهاى از زمين برداشتند و فرمودند كه: آن است كه اين سنگريزه را بگويد كه هسته خرماست (يعنى هر امر خلاف حقى را كه قرار دهد حتى اين امر سهل(5)، و بيزارى جويد از كسى كه مخالفت او نمايد در اين امر. و دشمنى با مخالفان خود در دين باطل بكند. پس او ناصبى(6) است و با ما دشمنى كرده است، و به خدا مشرك شده است، و كافر شده است به نادانى. و به سند ديگر روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام پرسيدند از معنى سنت و بدعت و جماعت و فرقت(7). فرمود كه: سنت آن چيزى است كه رسول خدا صلىالله عليه و آله جارى فرموده و بيان كرده است. و بدعت آن چيزى است كه بعد از آن حضرت پيدا كردهاند. و جماعت كه پيغمبر فرموده است كه با ايشان مىبايد بود، اهل حقاند اگرچه اندكى باشند. و فرقت كه پيغمبر نهى از متابعت آن فرموده، اهل باطلاند اگرچه بسيار باشند. و كلينى عليهالرحمه از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: خدا هيچ امرى را كه امت به آن محتاج باشند نگذاشته است مگر اين كه در قرآن فرستاده و از براى پيغمبرش بيان فرموده، و از براى هر چيز اندازهاى مقرر فرموده و بر آن دليلى مقرر فرموده، و از براى هر كس كه از آن اندازه به در رود حدى مقرر ساخته است. و به سند صحيح از حضرت على بنالحسين عليهالسلام روايت كرده است كه: بهترين اعمال نزد حق تعالى آن است كه در آن عمل به سنت پيغمبر عمل كنند و اگرچه اندكى باشد.
1- تعظيم نمودن: احترام گذاشتن. |
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: گفتار به كار نمىآيد مگر اين كه با كردار نيك باشد. و گفتن و كردن هر دو بيفايده است تا با نيت درست نباشد. و گفتن و كردن و نيت، هر سه بيفايده است اگر موافق سنت و طريقه پيغمبر نباشد. و منقول است كه: چون شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و محل عتاب(1) شد، گفت: خداوندا مرا از سجده آدم معاف دار و من تو را عبادتى بكنم كه هيچ ملك مقربى و پيغمبر مرسلى نكرده باشد. حق تعالى فرمود كه: مرا احتياج به عبادت تو نيست. از آن راهى كه من مىخواهم و مىفرمايم مرا عبادت مىبايد كرد. و شيخ طوسى به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بر شما باد به متابعت سنت من، كه عمل قليلى كه موافق سنت باشد بهتر است از عمل بسيارى كه در بدعت كنند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است كه: اگر بر شما چيزى از امور دين مشتبه شود، توقف كنيد و به ما عرض(2) نماييد تا براى شما شرح نماييم و بيان كنيم. و در اين باب، احاديث بسيار است و در اين كتاب همه را احصا نمىتوان نمود، و بعضى احاديث كه در اين مطلب دخيل است در باب عمل بىعلم ذكر كرديم. و بر اصحاب بصيرت بعد از ملاحظه آنچه ذكر كرديم پوشيده نمىماند كه هر عملى، هرچند دشوار و مشكل باشد، چنين نيست كه باعث نجات باشد تا موافق سنت نباشد. و عمل بدعت موجب ضلالت است. و كسى كه رجوع به اخبار اهل بيت عليهمالسلام تواند نمود، و معانى كلام ايشان را تواند فهميد بايد كه نيت خود را خالص گرداند، و رجوع به كلام ايشان كند، البته به مقتضاى آيه كريمه و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(3) خدا او را به راه حق هدايت مىفرمايد. و جمعى كه اين رتبه را ندارند خدا براى ايشان راهى مقرر فرموده كه رجوع كنند به جماعتى كه راويان اخبار ائمه معصومين عليهالسلاماند و علوم ايشان را مىدانند و تابع دنيا و باطل نيستند. چنانچه كلينى عليهالرحمه روايت كرده است كه اسحاق بن يعقوب(4) عريضهاى به خدمت حضرت صاحبالامر عليهالسلام نوشت كه: امورى كه بر ما مشتبه شود چه كنيم؟ حضرت فرمان همايون نوشتند كه: در حادثههايى كه بر شما وارد شود، و چيزهايى كه بر شما مشتبه شود، رجوع كنيد و به روايت كنندگان حديث ما، كه ايشان حجت مناند بر شما، و من حجت خدايم بر همه.
و در احاديث معتبره وارد شده است كه: در امرى كه در ميان شما منازعه بشود نظر كنيد به سوى كسى كه حديث ما را روايت كرده باشد، و در حلال و حرام ما نظر كرده باشد، و احكام ما را دانسته باشد. راضى شويد و او را حكم سازيد در ميان خود كه ما او را بر شما حاكم كردهايم. پس اگر او حكمى بكند و شما قبول نكنيد حكم خدا را خفيف كردهايد و سبك شمردهايد، و حكم ما را بر ما رد كردهايد. و هر كه بر ما رد كند بر خدا رد كرده است، و رد حكم خدا كردن در مرتبه شرك به خداست. و بايد دانست كه خدا تو را در روز قيامت در متابعت همه كس معذور نمىدارد تا آن كه بدانى كه او عالم است به علوم اهل بيت، و از گفته ايشان خبر مىدهد، و بدانى كه درد دينى دارد كه كلام ايشان را براى دنيا تأويل نمىكند(5). چنانچه از حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام منقول است كه: حضرت على بنالحسين صلواتالله عليه فرمود كه: هرگاه مردى را بينيد كه نيكو مىنمايد علامات و طريقه او، و هيئت او به هيئت اهل خبر مىنمايد، و در سخن گفتن ملاحظه بسيار مىكند و به احتياط سخن مىگويد، خضوع و شكستگى در حركات خود اظهار مىنمايد، پس زود فريب او را مخوريد، كه بسيار است كه كسى عاجز مىشود از طلب دنيا و مرتكب شدن محرمات، براى سستى نيت و پستى نفس و ترسى كه در دل او هست. پس دين را دام تله تحصيل دنيا و حرام مىگرداند و مردم را پيوسته به ظاهر نيك خود مىفريبد. پس چون مال حرامى او را ميسر شد، خود را در آن مىافكند. و اگر بينيد كه به مال حرام هم كه مىرسد، عفت مىورزد و ضبط(6) خود مىكند، باز فريب او را مخوريد زيرا كه شهوات و خواهشهاى خلق مختلف مىباشد. و چه بسيار است كه كسى از مال حرام هرچند كه بسيار باشد مىگذرد و اما اگر به حرام ديگر از مشتهيات نفس مىرسد مرتكب مىشود. و اگر بينيد كه از آنها نيز عفت مىورزد باز زود فريب او مخوريد تا ملاحظه عقل و علمش بكنيد. زيرا كه بسيار است كه ترك اينها همه مىكند اما عقل متينى(7) ندارد و آنچه را به نادانى فاسد مىگرداند زياده از آن چيزهايى است كه به عقل خود اصلاح مىنمايد. و اگر عقلش را هم متين يابيد، باز زود
1- عتاب: خشم - ملامت - قهر - غضب - سرزنش. |
فريبش را مخوريد تا آن كه ملاحظه كنيد كه در هنگامى كه هواهاى نفس بر او غالب مىشود تابع آنها مىباشد يا تابع عقل، و ببينيد كه چون است محبت و خواهش او از براى رياستهاى باطل، و مُطاع مردم(1) بودن، و زهد او در ترك رياستهاى باطل در چه مرتبه است. زيرا كه در ميان مردم جمعى هستند كه زيانكار دنيا و آخرتاند و دنيا را از براى دنيا ترك مىكنند، و لذت رياست و معتبر بودن نزد او بيشتر است از لذت اموال و نعمتهاى حلال. پس جميع لذتهاى حلال را ترك مىكند براى رياست و بزرگى و اعتبار. بعد از آن، حضرت آيهاى خواندند كه مضمونش اين است كه: چون به او مىگويند كه بترس از خداى، بگيرد او را غيرت و حميت جاهليت (به اين كه مرتكب شود گناهى را كه او را از آن ترسانيدهاند، و به جهت لجاج(2) و عناد(3)، بيشتر به آن مشغول شود). پس بس است او را جهنم براى مكافات او، و بد فراشى(4) است آتش جهنم (براى او).(5) پس او از روى جهل و فساد و تعصب و عناد، خبطها(6) مىكند، و خطا از او صادر مىگردد مانند خبط شتر كورى كه به راهى رود. و اول باطلى كه مرتكب مىشود او را به نهايت مرتبه زيانكارى و خسارت مىرساند. پس پروردگار او به سبب بدى كردار او منع لطف خود از او مىنمايد و او را در طغيان او مىگذارد. پس او حلال مىكند چيزى چند را كه خدا حرام كرده است، و حرام مىكند چيزهايى را كه خدا حلال گردانيده است. و پروا نمىكند هر چقدر از دين او كه فوت شود هرگاه سالم باشد براى او رياست دنيايى كه تقوا و ترس الهى را براى تحصيل آن به مردم ظاهر مىگردانيد. پس اين گروه جماعتىاند كه خدا بر ايشان غضب كرده است و ايشان را لعنت كرده است و براى ايشان عذاب خوار كنندهاى مهيا گردانيده است.
وليكن مرد و تمام مرد و بهترين مردان كسى كه هوا و خواهشهاى خود را تابع فرموده خدا گرداند و قواى خود را در رضاى الهى صرف نمايد و بداند كه با حق و راستى اگر خوار و خفيف باشد باعث عزت ابدى آخرت است، و عزتى كه به سبب باطل به هم مىرسد زود منقضى مىشود. و بداند كه اندك مشقتى كه در دنيا به او مىرسد براى تابع حق بودن، او را به نعيم ابدى عقبى مىرساند در بهشتى كه هرگز كهنگى و زوال ندارد. و بداند كه خوشحالى و سرور بسيارى كه براى متابعت هواها و خواهشهاى نفس به او مىرسد زود او را مىكشاند به عذابى كه انقطاع و انتها ندارد. و اين چنين كسى مرد است و تمام مردى است. پس به او متمسك شويد و پيروى طريقه او بكنيد و به بركت او به خدا توسل جوييد كه دعاى او از درگاه خدا رد نمىشود و حاجات او برآورده است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: پشت مرا شكستند دو كس در اين دنيا: مرد داناى زبانآور فاسق، و مرد نادان كوردلى كه عبادت بسيار مىكند. آن اول به زبانى كه دارد مردم را به سبب فسق و فجور از راه حق برمىگرداند، و ديوم به سبب جهل از راه عبادتى كه مىكند مردم را از حق بازمىدارد. پس بپرهيزيد از علماى فاسق و از جاهلان مُتَعبد(7)، كه ايشان موجب فتنه و ضلالت هر گمراهىاند. به درستى كه من از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه فرمود كه: هلاك امت من بر دست هر منافق زباندانى است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به ابوحمزه ثمالى فرمود كه: زنهار كه بپرهيز از رياست و متبوع بودن(8) و سركرده بودن. و زنهار كه از پى مردم مرو. گفت كه: فداى تو گردم! رياست را كه مىدانم، اما دو ثلث آنچه مىدانم آن است كه از پى مردم رفتهام و احاديث شما را از ايشان اخذ كردهام. فرمود كه: آن مراد نيست كه تو فهميدى، بلكه پيروى آن است كه شخصى غير امام را از پيش خود نصب كنى و هرچه گويد تصديقش كنى.
پس چون دانستى كه به متابعت گفته هر كس نجات حاصل نمىشود، و به هر عملى آدمى مستحق ثواب نمىگردد، و به هر مشقتى قرب خدا به دست نمىآيد، و نيك و بد اشيا را به گفته خدا و رسول و ائمه معصومين صلواتالله عليهم مىتوان دانست و پيروى طريقه ايشان باعث نجات است، و در چند لمعه بعد از اين بعضى از بدعتها كه مخالف شرع است، و بعضى از سنن و طريقه اهل بيت عليهمالسلام را بيان مىكنم و از احاديث ايشان براى تو واضح مىسازم و حجت خدا را بر تو تمام مىكنم و خود را از لعنت الهى خلاص مىكنم.
اگر عمل كنى شايد خدا به فضل خود مرا نيز ثوابى كرامت فرمايد كه باعث اين خبر شدهام، و اگر عمل نكنى گناه تو را بر من نخواهند نوشت چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: قل يا أيها الناس قد جائكم الحق من ربكم. فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها و ما أنا عليكم بوكيل(9): بگو (اى محمد) كه: اى گروه مردم به درستى كه حق از جانب خدا به سوى شما آمد و بر شما ظاهر شد. پس هر كه هدايت يابد و راه حق را بشناسد و متابعت آن نمايد، پس بجز اين نيست كه هدايت براى خود يافته است و نفعش به او عايد مىگردد؛ و هر كه گمراه شود و متابعت حق نكند، پس گمراه شده است بر نفس
1- مطاع مردم: فرمانرواى مردم - مورد اطاعت مردم. |
خود، و ضرر آن به خودش مىرسد. و من وكيل شما نيستم (كه اعمال شما را از من سؤال نمايند، يا بايد كه من شما را به جبر به راه حق بدارم.)
لمعه سيم: در بيان آن كه رهبانيت در اين امت نمىباشد و رهبانيت اختيار نمودن در اين امت بدعت است
بدان كه رهبانيت امرى است مركب از ترك زنان، و عزلت اختيار نمودن از مردمان، و ترك مطعومات(1) و مشروبات(2) لذيذه و ملبوسات(3) فاخره(4). و در امت حضرت عيسى اكثر اينها ممدوح بوده است و خود را خصى(5) مىكردهاند و در غارها و كوهها جا مىگرفتهاند و رختهاى خشن و گنده(6) مىپوشيدهاند. و سنت پيغمبر ما برخلاف اينها جارى گرديده و رهبانيت مذموم است و نكاح كردن و زنان و كنيزان داشتن سنت مؤكد است.
چنانچه ابن بابويه در كتاب خصال به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: در امت من رهبانيت نيست، و دنياگردى و سياحت(7) و عبادت خاموشى(8) در امت من نيست. و در حديث ديگر فرمود كه: رهبانيت امت من جهاد در راه خداست، و خصى كردن امت من در روزه داشتن است. و كلينى به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: زن عثمان بن مظعون(9) به خدمت رسول خدا صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسولالله عثمان شوهرم روزها روزه مىدارد و شبها همه شب عبادت مىكند. حضرت نعلين خود را برداشتند و غضبناك به خانه عثمان بن مظعون آمدند ديدند كه او نماز مىكند. چون فارغ شد حضرت فرمود كه: اى عثمان خدا مرا به رهبانيت نفرستاده است و به دين مستقيم آسان فرستاده است. من روزه مىدارم، و نماز مىكنم، و با زنان نزديكى مىكنم. پس هر كه خواهد بر فطرت اسلام باشد بايد كه به سنت من عمل نمايد، و از جمله سنتهاى من نكاح زنان است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله به خانه ام سلمه درآمدند، بوى خوشى شنيدند. فرمودند كه: مگر زن احول(10) آمده است؟ ام سلمه گفت: بله؛ شكايت از شوهر خود دارد. پس آن زن بيرون آمد گفت: پدر و مادرم فداى تو باد! شوهرم از من دورى مىكند. حضرت فرمود كه: ديگر(11)بوى خوش كردن و زينت كردن را زياده كن، شايد به تو رغبت كند. گفت: به هر بوى خوشى خود را خوشبو كردم فايده نكرد. حضرت فرمود كه: اگر مىدانست كه به نزديكى تو چه قدر ثواب دارد هرگز از تو دورى نمىكرد. پرسيد كه: چه ثواب در آن هست؟ فرمود كه: چون رو به تو مىكند دو ملك او را فرا مىگيرند و به منزله كسى است كه شمشير كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند، و چون مشغول جماع مىشود گناهان از او مىريزد چنان كه برگ از درختان مىريزد، و چون غسل مىكند از جميع گناهان بيرون مىآيد. و به سند معتبر ديگر از جعفر بن محمدالصادق عليهالسلام روايت كرده است كه: سه زن به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمدند و يكى از ايشان گفت كه: شوهر من گوشت نمىخورد. و ديگرى گفت كه: شوهر من بوى خوش نمىكند. و ديگرى گفت كه: شوهرم با زنان نزديكى نمىكند. پس رسول خدا صلىالله عليه و آله از خانه بيرون آمدند و رداى(12) مبارك را از غضب بر زمين مىكشيدند تا آن كه بر منبر رفتند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه:
1- مطعومات: خوردنيها. |
چه چيز باعث شده است كه جمعى از اصحاب من گوشت نمىخورند و بوى خوش نمىبويند و به نزد زنان خود نمىآيند؟ به درستى كه من گوشت مىخورم و بوى خوش مىبويم و به نزد زنان مىروم. پس هر كه سنت مرا نخواهد و ترك كند او از من نيست. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: از اخلاق پيغمبران است محبت زنان. و فرمود كه: گمان ندارم كسى را كه در ايمان خير او زياده گردد مگر آن كه محبت او به زنان بيشتر مىشود. و به سند صحيح از ابراهيم بن عبدالحميد(1) منقول است كه: سكين بن اسحاق نخعى(2) متعبد(3) شد، و متوجه رياضت شد، و ترك زنان و بوى خوش و طعامهاى لذيذ كرد و در اين باب عريضهاى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام نوشت كه معلوم كند كه اين كار او خوب است يا نه. حضرت در جواب نوشتند كه: اما ترك زنان؛ پس مىدانى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله چه عدد از زنان داشت و با ايشان معاشرت مىفرمود. و اما ترك طعام لذيذ؛ پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله گوشت و عسل تناول مىفرمود.
و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: سه چيز است كه سنت پيغمبران است: خود را خوشبو كردن، و موهاى زياد را از بدن ازاله كردن، و بسيار جماع كردن.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دو ركعت نماز كه كدخدا(4) بكند برابر است با هفتاد ركعت نماز كه عزب(5) بكند. و فرمود كه: هر كه زن مىكند(6) نصف دين خود را حفظ مىكند. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: بدترين مردههاى شما عزباناند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: شخصى به نزد پدرم آمد، پدرم از او پرسيد كه: آيا زن دارى؟ گفت: نه. پدرم فرمود كه: دوست نمىدارم كه دنيا و مافيها(7) از من باشد و من يك شب بىزن بخوابم. پس فرمود كه: دو ركعت نماز كه كدخدا مىكند بهتر است از عبادت عزبى كه شبها به عبادت بايستد و روزها روزه دارد. پس پدرم هفت درهم به او داد كه: به اين زر زنى بخواه. و فرمود كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: زن به هم رسانيد كه باعث زيادتى روزى شماست. و على بن ابراهيم به سند صحيح روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يا أيها الذين ءامنوا تحرموا طيبات ما أحل الله لكم(8): اى گروه مؤمنان حرام مگردانيد بر خود چيزهاى پاكيزه را كه خدا بر شما حلال گردانيده است كه اين آيه در باب حضرت اميرالمؤمنين و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد كه حضرت اميرالمؤمنين قسم خورده بودند كه شبها هرگز خواب نكنند، و بلال قسم خورده بود كه هميشه روزها روزه باشد، و عثمان قسم خورده بود كه هرگز وطى نكند.
پس زن عثمان به نزد عايشه آمد، و در نهايت جمال و حُسن بود. عايشه به او گفت كه: چرا زينت نكردهاى؟ گفت: از براى كه زينت كنم؟ مدتهاست كه شوهرم نزديك من نيامده است و رهبانيت اختيار كرده است و پلاس پوشيده است و ترك دنيا كرده است. پس چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله داخل خانه شدند، عايشه حقيقت حال عثمان را عرض كرد. حضرت چون اين را شنيدند به مسجد آمدند و فرمودند كه مردم را ندا كنند كه جمع شوند. و بر منبر برآمدند و بعد از حمد و ثناى الهى فرمودند كه: چرا جمعى از امت من چيزهاى طيب و پاكيزه و حلال را بر خود حرام كردهاند؟ به درستى كه من در شب خواب مىكنم، و جماع مىكنم، و در روز افطار مىكنم، و همه روز روزه نمىباشم. پس هر كه بعد از اين ترك سنت من كند و از طريقه من كراهت داشته باشد از من نيست.
1- ابراهيم بن عبدالحميد: ابراهيم بن عبدالحميد الاسدى الكوفى الانماطى از اصحاب امامان صادق (ع)، كاظم (ع) و رضا (ع) و از راويان موثق. |
پس آن جماعت برخاستند و گفتند: يا رسولالله ما سوگند خود را چه كنيم؟ فرمود: خدا فرستاد كه: شما را مؤاخذه نمىكند خدا در سوگندهاى لغو كه بىاختيار از شما صادر شود (و در آن كفاره نيست) وليكن مؤاخذه مىكند به آنچه به عمد و قصد سوگند خوريد (كه در آن كفارهاى هست).(1) و بعد از آن كفاره قسم را بيان فرمود. و ابن بابويه روايت كرده است كه: پسرى از عثمان بن مظعون فوت شد و بسيار محزون و غمگين شد، حتى آن كه در خانه مسجدى براى خود قرار داد كه در آنجا عبادت كند. پس چون اين خبر به حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسيد او را طلبيد و فرمود كه: اى عثمان خدا بر ما رهبانيت ننوشته است، و رهبانيت امت من جهاد در راه خداست.
لمعه چهارم: در بيان اعتزال از خلق است
بدان كه چنانچه از احاديث متواتره ظاهر مىشود، اعتزال از عامه خلق در اين امت ممدوح(2) نيست چنانچه احاديث بسيار در فضيلت ديدن برادران مؤمن و ملاقات ايشان و عيادت بيماران ايشان و اعانت محتاجان ايشان و حاضر شدن به جنازه مردههاى ايشان و قضاى حوايج ايشان واقع شده است. و هيچ يك از اينها با عزلت جمع نمىشود. و ايضا به اجماع و احاديث متواتره، جاهل را تحصيل مسائل ضروريه واجب است، و بر عالم هدايت خلق و امر به معروف و نهى از منكر واجب است. و هيچ يك از اينها با عزلت حاصل نمىگردد. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: شخصى هست كه مذهب تشيع را دانسته است، و اعتقاد خود را درست كرده است، و در خانه خود نشسته است و بيرون نمىآيد، و با برادران خود آشنايى نمىكند. حضرت فرمود كه: اين مرد چگونه مسائل دين خود را ياد مىگيرد؟ و به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: بر شما باد به نماز كردن در مساجد، و با مردم نيكو مجاورت كردن، و گواهى براى ايشان دادن، و به جنازه ايشان حاضر شدن. به درستى كه ناچار است شما را از معاشرت مردم. و تا آدمى زنده است از مردم مستغنى نيست، و مردم همگى به يكديگر محتاجاند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: كسى كه صبح كند و اهتمام به امور مسلمانان نداشته باشد او مسلمان نيست، و كسى كه بشنود كه كسى استغاثه مىكند و از مسلمانان اعانت مىطلبد و اجابت او نكند مسلمان نيست. و از آن حضرت پرسيدند كه: محبوبترين مردم نزد خدا كيست؟ فرمود كه: كسى كه نفعش به مسلمانان بيشتر رسد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: مسلمان را بر مسلمان هفت حق واجب است كه هريك از آنها را كه ترك كند از دوستى خدا و اطاعت او به در مىرود، و خدا را در او نصيبى و بهرهاى نيست. بعد از آن فرمود كه: كمتر حقى كه او را بر تو هست آن است كه از براى برادر مؤمن بخواهى آنچه از براى خود مىخواهى، و از براى او نخواهى آنچه از براى خود نمىخواهى. و حق دويم آن است كه از آزردگى و خشم او احتراز(3) نمايى و پيروى خشنودى او بكنى و اطاعت امر او بكنى. حق سيم آن است كه او را اعانت كنى و به نفس و مال و زبان و دست و پاى خود. حق چهارم آن است كه ديده او و راهنماى او و آيينه او باشى. حق پنجم آن است كه تو سير نباشى و حال آن كه او گرسنه باشد؛ و تو سيراب نباشى و او تشنه باشد؛ و تو پوشيده نباشى و او عريان باشد. حق ششم آن كه اگر تو خادمى داشته باشى و او خادم نداشته باشد خادم خود را بفرستى كه جامه او را بشويد و طعام او را مهيا گرداند و رختخواب از براى او بگستراند. حق هفتم آن است كه قسمش را اجابت كنى(4)، و دعوتش را قبول كنى، و بيمارش را عيادت كنى، و به جنازهاش حاضر شوى؛ و اگر بدانى كه حاجتى دارد، پيش از آن كه از تو سؤال(5) كند، حاجتش را برآورى. پس اگر اينها همه را بكنى ولايت(6) و دوستى ايمانى در ميان تو و او استوار خواهد بود.
1- آيه 225 سوره بقره (2). |
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه زيارت برادر مؤمن خود از براى خدا بكند، خداوند عالميان هفتادهزار ملك را موكل گرداند كه او را ندا كنند كه: خوشا حال تو و گوارا باد بهشت از براى تو. و به سند معتبر از خيثمه(1)روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفتم كه آن حضرت را وداع كنم. فرمود كه: اى خيثمه هر كس از شيعيان و دوستان ما را كه ببينى سلام من به ايشان برسان، و ايشان را از جانب من وصيت كن به پرهيزكارى خداوند عظيم، و اين كه نفع رسانند اغنياى شيعيان به فقراى ايشان، و اعانت نمايند اقوياى(2) ايشان ضعفا را، و حاضر شوند زندگان ايشان به جنازه مردگان، و در خانهها يكديگر را ملاقات كنند. به درستى كه ملاقات ايشان و صحبت داشتن ايشان باعث احياى امر تشيع مىشود. خدا رحم كند بندهاى را كه مذهب ما را زنده دارد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود به اصحاب خود كه: با يكديگر برادران باشيد و نيكوكاران باشيد و با يكديگر از براى خدا دوستى و مهربانى كنيد، و بر يكديگر رحم كنيد، و يكديگر را ملاقات نماييد، و در امر دين مذاكره كنيد، و احياى مذهب حق بكنيد. و در حديث ديگر فرمود كه: سعى كردن در حاجت برادر مؤمن نزد من بهتر است از اين كه هزار بنده آزاد كنم، و هزار كس را بر اسبان زين و لجام كرده سوار كنم و به جهاد فى سبيلالله(3) فرستم. و بدان كه در هر يك از اين امور احاديث متواتره وارد شده است كه انشاءالله بعضى از آنها در اين رساله در مواضعشان مذكور شود. و ظاهر است كه عزلت موجب محرومى از اين فضايل است. و در بعضى از اخبار كه در باب عزلت وارد شده است مراد از آنها عزلت از بدان خلق است در صورتى كه معاشرت ايشان موجب هدايت ايشان نگردد و ضرر دينى به اين كس رسانند، و اگرنه معاشرت با نيكان و هدايت گمراهان شيوه پيغمبران است و از افضل عبادات است، بلكه آن عزلتى كه ممدوح است در ميان مردم نيز ميسر است، و آن معاشرتى كه مذموم است در خلوت نيز مىباشد، زيرا كه مفسده معاشرت خلق، ميل به دنيا و تخلق به اخلاق ايشان، و تضييع عمر به معاشرت اهل باطل و مصاخبت ايشان است. و بسيار است كه كسى معتزل(4) از خلق است، و شيطان در آن عزلت جميع حواس او را متوجه تحصيل جاه و اعتبار دنيا گردانيده است، و هرچند از ايشان دور است اما به حسب قلب با ايشان معاشرت دارد و اخلاق ايشان را در نفس خود تقويت مىكند. و چه بسيار كسى كه در ميان مجلس اهل دنيا باشد و از اطوار(5) ايشان بسيار مكدر(6) باشد، و آن معاشرت باعث زيادتى آگاهى و تنبُه او و نفرت او از دنيا گردد و در ضمن آن معاشرت چون غرض او خداست از هدايت ايشان يا غير آن از اغراض صحيحه، ثوابهاى عظيم حاصل كند. چنانچه به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خوشا حال بنده خاموش گمنامى كه مردم زمانه خود را شناسد و به بدن، با ايشان مصاحبت كند و با ايشان در اعمال ايشان، به دل مصاحبت ننمايد. پس او را به ظاهر شناسند، و او ايشان را در باطن شناسد.
پس آنچه مطلوب است از عزلت، آن است كه دل معتزل باشد از اطوار ناشايسته خلق، و بر ايشان در امور اعتماد نداشته باشد، و پيوسته توكل به خداوند خود داشته باشد، و از فوايد ايشان منتفع گردد، و از مفاسد ايشان مُحترز(7) باشد. و اگرنه، پنهانى از خلق چاره كار آدمى نمىكند، بلكه اكثر صفات ذميمه را قويتر مىكند مانند عُجب. زيرا كه آن گوشهگير چون به ميان مردم نمىآيد گمان او اين است كه اكثر صفات ذميمه را از خود برطرف كرده است، اما اگر به ميان مردم بيايد و در مجلسى اندكى او را حرمت ندارند، همان ساعت جميع اهل آن مجلس را به باطن مىزند، و تهديد قتل مىكند ايشان را، و تا قيامت از ايشان راضى نمىشود. و شيطان اين را براى مردم توجيه مىكند كه اين عالم، جلال درويشان است(8) و باعث نقص ايشان نيست. و آن بيچاره كه در ميان مردم است چون بسيار به اين قسم مهالك(9) افتاده است نفس خود را شناخته است و آن عجب را ندارد، و از تكرار اين خفت كه به او رسيده است، نفسش ملايم شده است و تكبرش كمتر است و از اين قسم اهانتى آن قدر از جا به در نمىآيد. و همچنين ريا در نفس آن گوشهگير مخفى است، و چون كسى را نمىبيند كه عبادت خود را به او بفروشد، گمانش اين است كه عبادتش خالص شده است، و از خيالهاى مخفى نفس خود خبر ندارد و از آن زمزمهها غافل است كه شيطان بر گوش دلش مىخواند در شبهاى تار كه: مردم مىدانند كه تو كه به اين گوشه آمدهاى و ترك خلق كردهاى، البته عبادت مىكنى، و خوش شهرتى در آفاق كردى، و تو را در همه عالم به نيكى ياد مىكنند، و عن قريب خاك پايت را به تبرك برخواهند داشت. و آن بيچاره كه در ميان معركه است، چون بسيار از نفس خود اينها را ديده است پارهاى نفس خود را شناخته است، و چون در
1- خيثمه: ابوعبدالرحمن خيثمه بن عبدالرحمن الجعفى الكوفى از اصحاب فاضل امامان باقر (ع) و صادق (ع) و از راويان احاديث آنان. |
ميان مىباشد، مردم بسيار عمل او را هم مدح نمىكنند، بلكه مذمتش مىكنند و مُرائى(1) و سالوسش(2) مىگويند، و از اين جهت از ريا فارغتر است. و همچنين در باب توكل و عدم توكل، معاشرت مردم اين فايده دارد كه به معاشرت مردم و تفكر در احوال ايشان بيحاصلى مردم بر او بيشتر ظاهر مىگردد، و يأس از ايشان بيشتر حاصل مىشود. و همچنين در جميع صفات اگر كسى تأمل كند و به عين بصيرت نظر كند مىداند كه كسى كه در مقام اصلاح نفس باشد و به خدا توسل نمايد به فضل الهى، در ضمن معاشرت خلق نفس او به كمالات بيشتر متصف مىتواند شد. مگر نمىدانى كه معاشرت نيكان و ديدن اطوار ايشان و شنيدن پندهاى پسنديده ايشان، چه دوايى است براى دردهاى نفس، قطع نظر از آن كه بنده را با اينها كار نيست و مطيع خداوند خود مىبايد شد، و آنچه فرمودهاند مىبايد عمل كند و به تصرف خود كار نداشته باشد. و بعضى از تحقيق اين مقام انشاءالله در باب تحقيق معنى دنيا بيان خواهد شد.
لمعه پنجم: در بيان طلب مال از حلال نمودن و قدر انفاق كردن است
بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىشود طلب مال از مصرف حلال كردن خوب است، بلكه واجب و لازم است. اما آن طلب را مانع عمل به سنتهاى پيغمبر كردن، يا اعتماد بر طلب خود كردن خوب نيست، بلكه مىبايد عمل به فرايض و سنن الهى بكند و چنانچه فرمودهاند قدرى از سعى بكند و بداند كه با وجود سعى، معطى(3) خداست، و از او طلب نمايد، و به سبب اين سعى از ياد او غافل نشود. چنانچه حق تعالى مدح كرده است ايشان را كه: مردانى كه غافل نمىگرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و از اقامت(4) صلات و دادن زكات.(5) و بعد از تحصيل(6) به آنچه به هم رسد، بايد قناعت كرد و اگر از حلال، كه به هم رسد بر خود مشقت مىبايد گذاشت. و در اين صورت ترك لذتها كردن و جامههاى درشت(7) و كهنه پوشيدن خوب است، كه متوجه حرام نبايدش شد. و اگر خدا وسعت و فراخى در روزى دهد، بعد از اداى حقوق واجبه الهى، توسعه(8) بر خود و عيال(9) و مؤمنان و اعانت فقرا و مساكين بايد كرد. و در همه باب وسط را رعايت مىبايد كرد كه آن قدر به فقرا ندهد كه خود محتاج شود، و زياده از قدر ضرورت و احتياج خود هم نگاه ندارد، و آنچه را نگاه دارد هم تعلق به آن نداشته باشد و روزى خود را منحصر در آن نداند. و آنچه از براى خود صرف كند بر عيال تنگ نگيرد. و طعامهاى لذيذ بخورد و بخوراند به مؤمنان. و جامههاى نفيس بپوشد و بپوشاند اما به قدرى كه به حد اسراف نرسد. اما اگر قدرى از مال داشته باشد كه به آن طعام لذيذى تواند خريد و فقيرى را محتاج داند و خود به قليلى قناعت كند و زيادتى را به او دهد، ايثار كرده است، و ايثار درجه مقربان است.
و حاصل آن است كه اصل ترك لذتها را فىنفسه(10) كمال دانستن خوب نيست، كه در مجلسى وارند شوند و به طعام لذيذى ايشان را دعوت نمايند، نخورند كه ما رياضت مىكشيم و اينها را نمىخوريم. اين مذموم است. اما اگر براى فقر و بيچيزى يا اعانت مؤمنى بر خود تنگ گيرد خوب است، و همچنين در مركب(11) و خانه و غير اينها از مايحتاج اين كس. چنانچه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام آمد، ديد كه آن حضرت جامهاى در نهايت سفيدى و نزاكت(12) پوشيدهاند، مانند پردهاى كه در زير پوست تخم(13) مىباشد. سفيان گفت كه: اين جامه جامه تو نيست كه پوشيدهاى، و جامهاى به اين نفاست نمىبايد بپوشى.
1- مرائى: رياكار. |
حضرت فرمودند كه: بشنو از من، و آنچه مىگويم حفظ كن كه در دنيا و آخرت از براى تو خوب است اگر بر سنت پيغمبر بميرى و ترك بدعتها بكنى. بدان كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در زمان خشكى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بسيار بود. اين بود كه به آن نحو كه شنيدهاى سلوك مىكردند. اما وقتى كه دنيا رو كند و فراخى در روزى به هم رسد سزاوارترين مردم به صرف كردن نعمتها ابرار(1) و نيكوكاراناند نه فُجار(2) و بدان، و مؤمناناند نه منافقان، و مسلماناناند نه كافران. پس چرا جامه مرا انكار و مذمت كردى اى ثورى؟ والله كه به اين لباس و اين حال كه از من مىبينى از روزى كه خود را شناختهام هيچ صبح و شامى بر من نگذشته است كه خدا را در مال من حقى مانده باشد كه نداده باشم و به مصرفش صرف نكرده باشم.
چون سفيان رفت، جمعى ديگر از صوفيه آن زمان كه اظهار زهد مىكردند و مردم را به ترك دنيا و درشتپوشى مىخواندند، چون شنيدند كه سفيان از جواب حضرت عاجز شده است، به خدمت حضرت آمدند و گفتند كه: سفيان جواب تو را در خاطر نداشت كه بگويد و عاجز شد. حضرت فرمود كه: شما حجتهاى خود را بيان كنيد. ايشان گفتند كه: حجت ما از كتاب خداست. حضرت فرمود كه: بگوييد، كه كتاب خدا سزاوارتر است به عمل كردن. گفتند كه: خدا جماعتى از اصحاب پيغمبر را مدح فرموده است كه: و يؤثرون على أنفسهم و لو كان بهم خصاصه و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون(3). (كه ترجمهاش اين است كه: اختيار مىكنند و ترجيح مىدهند ديگران را بر نفس خود، و از خود باز مىگيرند و به ايشان مىدهند هرچند كه ايشان را نهايت فقر و احتياج هست به آن چيزى كه ايثار مىكنند. و هر كه نگاه داشته شود از بخل نفس خود و خود را منع نمايد از بخل، پس ايشان رستگاراناند.) پس خدا مدح كرده است فعل ايشان را. و در جاى ديگر مىفرمايد كه: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و أسيرا(4). (كه ترجمهاش اين است كه: مىخورانند طعام را به دوستى خدا (يا با دوستى طعام و احتياج به آن) به مسكين بيچيز و يتيم بىپدر، و كسى كه در جنگ اسير كردهاند.) و گفتند كه: ما در حجت بر توب به همين اكتفا مىكنيم.
حضرت فرمود كه: اى گروه آيا شما علم داريد به ناسخ و منسوخ قرآن، و محكم و متشابه قرآن؟ كه هر كه گمراه و هلاك شده است از اين امت، به سبب اين جهالت شده است. گفتند: بعضى را مىدانيم اما همه را نمىدانيم. حضرت فرمود كه: به اين سبب گمراه شدهايد. و همچنين است احاديث حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه دارد و شما نمىدانيد. پس آنچه گفتيد كه خدا جمعى را به ايثار، مدح كرده است، اول جايز و حلال بود و هنوز ايشان را نهى نكرده بودند، و به كرده خود مثاب(5) شدند. و در آخر، خدا ايشان را نهى از آن فرمود براى ترحم بر ايشان و رعايت مصلحت ايشان، تا ضرر به خود و عيال خود نرسانند. و در ميان عيال، طفلان خرد و مردان پير و زنان پير هستند كه بر گرسنگى صبر نمىتوانند كرد. پس اگر من يك گرده نان خود را ايثار كنم و ديگر چيزى نداشته باشم ايشان تلف خواهند شد و از گرسنگى خواهند مرد. لهذا حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: پنج خرما يا پنج قرص نان، يا پنج درهم يا دينار كه آدمى داشته باشد بهترين آنها آن است كه صرف پدر و مادر مىشود، و دويم را صرف خود و عيال مىبايد بكند، و سيم را صرف خويشان فقير خود بكند، و چهارم را صرف همسايگان فقير خود كند، و پنجم را در راه خدا صرف كند، و اين پنجم ثوابش از آنها كمتر است. و يكى از انصار فوت شد و در وقت مردنش پنج غلام يا شش غلام كه داشته است آزاد كرده بود و بغير ايشان چيزى را مالك نبود. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: اگر مرا خبر مىكرديد نمىگذاشتم او را در ميان مسلمانان دفن كنيد، كه اطفال صغير خود را محتاج به گدايى كرده است. و پدرم فرمود كه: حضرت رسول مىفرمود كه: در نفقه(6) ابتدا به عيال خود كن، بعد از آن هر كه نزديكتر باشد. و آنچه خدا در قرآن برخلاف آن آيات فرموده است كه نسخ آنها كرده آن است كه: و الذين اذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما(7). (كه ترجمهاش اين است كه:
1- ابرار: جمع بار و بر - نيكان - نيكوكاران. |
و آن جماعتى كه چون نفقه مىدهند و مال را صرف مىكنند اسراف نمىكنند (كه در زيادتى از حد اعتدال به در روند) و تنگ نمىگيرند و در ميان اين دو حالت، وسط و اعتدال را مرعى مىدارند(1).) پس نمىبينيد كه خدا در اين آيه به خلاف آنچه شما مردم را امر مىفرماييد مدح فرموده است، و آنچه شما مىگوييد اسراف شمرده است؟ و در بسيار جايى از قرآن فرموده است كه خدا اسرافكنندگان را دوست نمىدارد.(2) پس خدا مردم را از اسراف و تقتير(3) - هر دو - نهى فرموده است و به ميانهروى امر فرموده است.
پس نبايد كه جميع آنچه دارد بدهد و بعد از آن دعا كند كه خدا او را روزى دهد. و خدا دعايش را مستجاب نكند موافق آن حديثى كه از پيغمبر رسيده است كه: چند صنف از امت من هستند كه دعاى ايشان مستجاب نمىشود: شخصى كه بر پدر و مادر خود نفرين كند؛ و شخصى كه مالى به كسى به قرض بدهد و بر او گواهى نگيرد و مالش را ببرد، و بر او نفرين كند، و شخصى كه بر زن خود نفرين كند، و خدا طلاق را به دست او گذاشته است؛ و شخصى كه در خانه خود نشسته باشد و دعا كند كه: خداوندا مرا روزى بده و بيرون نيايد كه طلب روزى كند، پس خداوند عالميان مىفرمايد كه: اى بنده من! تو را راه دادهام به طلب روزى و حركت كردن در زمين، و اعضا و جوارح صحيح به تو دادهام. بايست كه براى متابعت فرموده من طلب مىكردى، كه اگر مصلحت مىدانستم در روزى تو وسعت مىدادم، و اگر صلاح مىدانستم روزى بر تو تنگ مىكردم، و تو نزد من معذور بودى؛ و شخصى كه خدا او را مال بسيارى روزى كند، و او همه را صرف نمايد و دعا كند كه: پروردگارا مرا روزى بده. حق تعالى در جواب او مىفرمايد كه: من روزى فراخ به تو دادم؛ چرا ميانهروى نكردى و اسراف كردى و حال آن كه تو را از اسراف نهى كرده بودم؛ و شخصى كه نفرين بر خويشان خود كند. پس خدا پيغمبر خود را تعليم فرمود كه چگونه انفاق نمايد، به اين سبب كه روزى نزد آن حضرت يك اوقيه(4) طلا (كه چهل مثقال(5) باشد) به هم رسيد، و پيش از شب همه را تصدق فرمودند و چون صبح شد هيچ چيز نزد آن حضرت حاضر نبود. و سائلى آمد و سؤال كرد، و چون حضرت چيزى نداشتند كه به او بدهند، ملامت كرد حضرت را، و حضرت از اين حال آزرده و مغموم شدند كه چيزى به آن سائل نتوانستند داد چون بسيار رحيم و مهربان بودند. پس حق تعالى آن حضرت را تعليم و تأديب(6) فرمود كه: و لا تجعل يدك مغلوله الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(7). (كه ترجمه ظاهرش اين است كه: دست خود را در گردن خود مبند (كه هيچ صرف ننمايى)، و مگشاى دست خود را تمام گشودن (كه اسراف كنى و همه را صرف نمايى)، پس بنشينى ملامت كرده شده و درمانده و محتاج - يعنى مردمان از تو سؤال مىنمايند و تو را معذور نمىدارند. پس اگر تمام مال خود را دادى ديگر انفاق نمىتوانى كرد.) پس آن احاديث حضرت پيغمبر را كه شنيدى قرآن تصديق آنها مىكند و اهل قرآن كه عالم به علوم قرآناند تصديق قرآن مىنمايند. و ابوبكر كه شما به او اعتقاد داريد در وقت مردن گفت كه: به خمس مال وصيت مىكنم، و خمس هم بسيار است. و سلمان فارسى و ابوذر كه فضل و زهد ايشان را مىدانيد. اما سلمان، پس چون وظيفه مقرر او به او مىرسيد، قوت سال خود را برمىداشت و زيادتى را در راه خدا مىداد. به او مىگفتند كه: تو با اين زهد چنين مىكنى؟ گاه باشد كه امروز يا فردا بميرى. جواب مىگفت كه: چنانچه احتمال مردن هست احتمال زيستن هم هست. اى جاهلان مگر نمىدانيد كه آدمى اگر قوت خود را نداشته باشد نفس با او معارضه(8) مىنمايد و اضطراب مىكند(9)، و چون قوت را ضبط(10) كرد، اطمينان به هم مىرساند. و اما ابوذر، پس او شتران و گوسفندان داشت و شير ايشان را مىدوشيد و معاش مىكرد و در هنگامى كه مردمش گوشت مىخواستند يا مهمانى بر او وارد مىشد، يكى از آنها را مىكشت. و اگر مىديد كه جماعتى كه با او در سر يك آب مىبودند فقيرند، از شتر و گوسفند آن قدر مىكشت كه آن جماعت را كافى باشد و از براى خود مثل حصه(11) يكى از ايشان برمىداشت. و از اين دو بزرگ كى زاهدتر است؟ و حال آن كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در شأن ايشان فرمود آنچه فرمود. و با آن زهد، چنين نكردند كه همه چيز را بدهند و فقير بمانند.
1- مرعى داشتن: ملاحظه كردن - رعايت كردن. |
و بدانيد اى گروه كه من از پدرم شنيدم كه از پدران خود روايت مىكرد كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در روزى فرمود كه: از هيچ چيز آن قدر تعجب نمىكنم كه از حال مؤمن تعجب دارم، كه اگر در دار دنيا بدنش را به مقراضها(1) ببُرند از براى او خير است، و اگر پادشاه مشرق و مغرب عالم شود كه از براى او خير است، و هرچه خدا نسبت به او مىكند از براى او خير است. پس حضرت صادق عليهالسلام بعد از چند حجت ديگر فرمودند كه: پس بدانيد كه بدمذهبى اختيار كردهايد و مردم را به آن مىخوانيد به سبب نادانى كتاب خدا و سنت پيغمبر و احاديث آن حضرت كه كتاب خدا تصديق آنها مىكند، و آن احاديث را رد مىكنيد به جهالت، و نظر(2) در غرايب قرآن نمىتوانيد كرد، و ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه، و امر و نهى قرآن را نمىدانيد.
اى گروه چرا نظر در حال حضرت سليمان نمىكنيد كه پادشاهيى طلبيد كه از براى كسى بعد از او سزاوار نباشد، و خدا به او كرامت فرمود، و حق مىگفت و عمل به حق مىكرد، و خدا و هيچ يك از مؤمنان او را بر اين امر عيب نكردهاند. و پيش از او داوود پيغمبر آن پادشاهى و سلطنت داشت. و يوسف پادشاهى مصر تا يمن داشت، و عمل به حق مىكرد، و هيچ كس او را مذمت نكرد. و ذوالقرنين بندهاى بود كه خدا را دوست مىداشت، و خدا او را دوست مىداشت و اسباب را براى او ميسر گردانيد و پادشاهى مشرق و مغرب را به او داد. و حق مىگفت و به حق عمل مىكرد، و هيچ كس او را بر اين پادشاهى عيب نكرد. پس اى گروه عمل نماييد به آداب الهى كه براى مؤمنان مقرر فرموده است، و اكتفا به امر و نهى خدا بكنيد و آنچه بر شما مشتبه است كه علم به آن نداريد بگذاريد و علم را به اهلش رد كنيد و به نادانى اعتراف نماييد تا آن كه مأجور گرديد و نزد خدا معذور باشيد. و طلب كنيد علم ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن را، و حلال و حرام الهى را ياد گيريد كه شما را اين علم به خدا نزديك مىگرداند و از جهل دور مىگرداند. و جهالت را به اهلش واگذاريد كه اهلش بسيارند و اهل علم كماند. و خدا فرموده است كه: بالاتر از هر صاحب علمى دانايى هست.
و در حديث ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: چه نيكوياورى است بر پرهيزكارى خدا توانگرى و غنا. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خيرى نيست در كسى كه نخواهد كه مال از حلال جمع نمايد، كه روى خود را از مذلت سؤال نگاه دارد و قرض خود را ادا نمايد و رحم(3) و خويشان را اعانت كند. و فرمود كه: چه نيكو ياورى است دنيا بر تحصيل آخرت. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: محمد بن المُنكدر(4) روزى به پدرم برخورد در بعضى از اطراف مدينه در ساعت بسيار گرمى. و آن حضرت مرطوب(5) و سنگين بودند و تكيه بر دو غلام سياه كرده بودند. و در خاطر گذرانيد كه: سبحانالله! مرد پيرى از پيران قريش در اين ساعت با اين حال و مشقت طلب دنيا مىكند! مىروم كه او را موعظه كنم. پس گفت: نزديك آمدم و سلام كردم. جواب فرمود. و عرق از آن حضرت مىريخت. گفتم: تو پيرى از پيران قريش، و در چنين وقتى با چنين حالى به طلب دنيا بيرون آمدهاى. اگر اجل تو در اين حال برسد چه خواهى كرد؟ حضرت فرمود كه: اگر اجل در اين حال برسد، در حالى رسيده خواهد بود كه به طاعتى از طاعتهاى الهى مشغولم، و كارى مىكنم كه خود و عيال خود را از تو و از ديگران مستغنى مىكنم. من در وقتى بايد از مرگ بترسم كه در معصيت الهى باشم. پس گفت: راست مىفرمايى. من خواستم تو را موعظه كنم، تو مرا موعظه كردى.
و در حديث ديگر حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به بيل كار مىكرد و زمينها آبادان مىكرد. و رسول خدا صلىالله عليه و آله هسته خرما را به دهان مىبرد و تر مىكرد و در زمين مىكشت، همان ساعت سبز مىشد. و اميرالمؤمنين عليهالسلام هزار بنده از كدِ يد(6) خود آزاد فرمود.
1- مقراض: قيچى. |
و به سند معتبر از اسباط بن سالم(1) منقول است كه: به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم. از احوال عمر بن مسلم(2) سؤال فرمود. گفتم: صالح(3) است و خوب است اما ترك تجارت كرده است. حضرت سه مرتبه فرمودند كه: كار شيطان است. مگر نمىداند كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله تجارت فرمود. قافلهاى از شام آمده بود، متاع ايشان را خريد و آن قدر نفع به هم رسيد كه قرض خود را ادا فرمود و بر خويشان قسمت نمود. خدا مىفرمايد كه: مردانى كه غافل نمىگرداند ايشان را تجارت و بيع از ياد خدا و اقامت صلات و دادن زكات.(4) و علماى اهل سنت كه قصه خواناناند(5) مىگويند كه: اصحاب پيغمبر تجارت نمىكردند. دروغ مىگويند كه اصحاب پيغمبر تجارت نمىكردند. دروغ مىگويند. تجارت مىكردند اما نماز را ترك نمىكردند در وقت فضيلت. و چنين كسى افضل است از كسى كه به نماز حاضر شود و تجارت نكند. و به سند معتبر منقول است كه عمر بن يزيد(6) به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد كه: شخصى هست مىگويد كه: در خانه خود مىنشينم و نماز مىكنم و روزه مىدارم و عبادت پروردگار خود مىكنم و روزى البته به من مىرسد. حضرت فرمود كه: اين يكى از آن سه نفرى است كه دعاى ايشان مستجاب نيست. و به سند معتبر از مُعَلى بن خُنَيس مروى است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه از احوال شخصى سؤال فرمود، گفتند: پريشان است. فرمود كه: در چه كار مشغول است؟ گفتند كه: در خانه مشغول عبادت است. فرمود كه: قوتش از كجاست؟ گفتند كه: برادران مؤمنش به او مىرسانند. فرمود كه: آنهايى كه او را قوت مىدهند عبادتشان بيشتر و بهتر است از او كه در خانه عبادت مىكند.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هر كه طلب دنيا مىكند براى اين كه محتاج به سؤال نباشد، و بر اهل خود توسعه نمايد، و مهربانى به همسايگان بكند، در روز قيامت كه مبعوث شود روى او مانند ماه شب چهارده باشد. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: عبادت هفتاد جزو است، و بهترين جزوهايش طلب حلال است. و منقول است كه: سدير صراف به حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: بر آدمى در طلب روزى چه چيز لازم است؟ فرمود كه: چون در دكان را گشودى و متاع خود را پهن كردى، آنچه بر تو لازم است به جا آوردهاى.
لَمعه ششم: در بيان تجمل و زينت و ملبوسات فاخره(7) و اسباب و خانههاى نفيس و امثال اينهاست
كلينى به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: خداوند عالميان جميل(8) و نيكوست و جمال و زينت را دوست مىدارد، و دوست مىدارد كه اثر نعمت او بر بندهاش ظاهر باشد. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هرگاه خدا نعمتى كرامت فرمايد به بندهاى، پس آن نعمت را ظاهر گرداند و خود را به آن بيارايد، ملائكه مىگويند كه: دوست خداست و بيان نعمت خدا كرده است. و اگر بر خود ظاهر نكند مىگويند: دشمن خداست و تكذيب نعمت خدا كرده است.(9) و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه دو جامه مىپوشيدند در تابستان كه پانصد درهم(10)قيمت آنها بود. و به سند معتبر از يوسف بن ابراهيم(11) روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم، و جبه(12) خزى(13) پوشيده بودم و كلاه خزى بر سر داشتم. پس گفتم: فداى تو گردم! جبه و كلاه من از خز است، چه مىفرماييد؟ فرمود كه: قصور(14) ندارد. گفتم: اگر تارش ابريشم باشد چون است؟
1- اسباط بن سالم: ابوعلى اسباط بن سالم الكوفى از راويان حديث و از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع). |
فرمود كه: قصور ندارد. و فرمود كه: چون حضرت امام حسين صلواتالله عليه شهيد شدند جبه خزى پوشيده بودند.
آنگاه فرمود كه: عبدالله عباس را چون حضرت اميرالمؤمنين به نزد خوارج فرستادند كه بر ايشان حجت تمام كند، عبدالله بهترين جامههاى خود را پوشيد و به بهترين بوهاى خوش خود را خوشبو كرد و بر بهترين اسبان سوار شد و رفت و در برابر ايشان ايستاد. آن خارجيان گفتند كه: يابن عباس تو بهترين ماها بودى. حالا رخت جباران(1) را پوشيدهاى و بر اسب ايشان سوار شدهاى. عبدالله بر ايشان اين آيه را خواند كه: قل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق(2): بگو (اى محمد) كه كى حرام كرده است زينت خدا را كه براى بندگان بيرون آورده است و خلق فرموده است، و چيزهاى پاكيزه و حلال از روزى را؟ پس حضرت فرمود كه: بپوش و زينت كن كه خدا جميل و نيكوست و جمال و زينت را دوست مىدارد، اما بايد كه از حلال باشد.
و به سند معتبر روايت كرده است كه: سفيان ثورى در مسجدالحرام مىگذشت، حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام را ديد كه جامههاى نفيس باقيمت پوشيدهاند. گفت كه: والله كه مىروم و او را بر پوشيدن اين جامهها سرزنش مىكنم. پس به نزديك حضرت آمد و گفت: والله - يابن رسولالله - كه پيغمبر مثل اين جامهها نپوشيد و على بن ابىطالب و هيچ يك از پدرانت چنين لباسى نپوشيدند. حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در زمانى بودند كه در ميان مسلمانان تنگى بود، لهذا بر خود تنگ مىگرفتند. و بعد از آن وسعت به هم رسيد. پس سزاوارترين اهل دنيا به صرف كردن نعمتهاى خدا نيكوكاراناند. پس آن آيه را خواندند كه: قل من حرم زينه الله... پس، ما سزاوارتريم از ديگران به اينها. بعد از آن فرمود كه: اى ثورى اين جامهها كه مىبينى از براى لذت نفس نپوشيدهام؛ از براى مردم پوشيدهام. بعد از آن دست سفيان را گرفتند و به نزد خود كشيدند و جامهاى كه بر بالاى آن پوشيده بودند دور كردند و به او نمودند جامهاى را كه مُلاصق(3) بدن ايشان بود، جامهاى بسيار گُنده(4) بود. فرمودند كه: اين جامه گنده را از براى خود پوشيدهام و آن جامه نفيس را از براى زينت نزد مردم. پس دست انداختند و جامهاى گنده كه سفيان بر بالاى جامهها پوشيده بود دور كردند. جامه ملاصق بدنش جامه بسيار نرمى بود. فرمود كه: اين جامه بالا را تو براى رياى مردم پوشيدهاى، و جامه نفيس را براى لذت نفس در زير پوشيدهاى.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمودند كه: روزى من در طواف بودم، ناگاه ديدم كه كسى جامه مرا مىكشد. چون نظر كردم عباد بن كثير بصرى(5) بود. گفت: اى جعفر تو مثل اين جامهها را مىپوشى در چنين مكانى با آن ربطى كه به على بن ابىطالب دارى؟ گفتم: اين جامه فُرقُبى(6) است (يعنى جامه كتانى كه از مصر مىآوردهاند) و به يك دينار خرديدهام. و حضرت اميرالمؤمنين در زمانى بودند كه چيزى چند در آن زمان مىتوانست كرد كه در اين زمان نمىتوان كرد. اگر در اين زمان من مثل آن جامهها بپوشم مىگويند كه: مرائى(7) است مثل عباد. و منقول است از عبدالله بن القداح(8) كه: حضرت صادق صلواتالله عليه تكيه بر من يا بر پدرم فرموده بودند و در آن حال عباد بن كثير رسيد، و حضرت دو جامه نيكو از جامههاى مرو پوشيده بودند. عباد گفت كه: تو از اهل بيت نبوتى و پدران تو سلوكى داشتند. اين جامههاى بازينت چيست كه پوشيدهاى؟
1- جباران: پادشاهان و حاكمان ستمكار. |
اين پستتر جامهها بپوشى بهتر است حضرت فرمود كه: واى بر تو اى عباد! كه حرام كرده است زينتها را كه خدا براى بندگانش خلق فرموده است، و روزيهاى پاكيزه را؟(1) خدا چون نعمتى به بنده كرامت مىفرمايد دوست مىدارد كه آن نعمت را بر آن شخص ببيند، و هيچ قُصورى(2) ندارد اين زينت. واى بر تو اى عباد! من پاره تن پيغمبرم. مرا آزار و ايذا چرا مىكنى؟ و عباد دو عبادى گنده پوشيده بود. و منقول است از حماد بن عثمان(3) كه: نزد حضرت صادق عليهالسلام بودم. شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: شما فرموديد كه على بن ابىطالب جامههاى درشت مىپوشيدند و پيراهنى به چهار درهم مىخريدند. و مىبينم شما جامههاى نيكو مىپوشيد. حضرت فرمود كه: على بن ابىطالب در زمانى بودند كه آن جامه بد نمىنمود. اگر در چنين زمانى مىپوشيدند به آن جامه مشهور مىشدند. پس بهترين لباس هر زمانى لباس اهل آن زمان است. اما چون حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه ظهور خواهد كرد، جامه را به روش حضرت اميرالمؤمنين خواهد پوشيد و به سيرت آن حضرت عمل خواهد كرد. و حِميرى در كتاب قربالاسناد به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام رضا صلواتالله عليه از من پرسيدند كه: چه مىگويى در پوشيدن رختهاى خشن و درشت؟ گفتم: چنين شنيدهام كه پيشتر مىپوشيدهاند. و شنيدهام كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام جامه نو را در آب فرو مىبردهاند و مىپوشيدهاند. فرمود كه: بپوش و زينت كن كه حضرت على بن الحسين صلواتالله عليهما جبه خزى به پانصد درهم مىخريدند و مىپوشيدند، و رداى خز به پنجاه دينار(4) مىخريدند و زمستان را در اينها مىگذرانيدند. و چون زمستان مىگذشت مىفروختند و قيمتش را تصدق مىفرمودند. و بعد از آن اين آيه را خواندند كه: قل من حرم زينه الله تا آخر آيه. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه: سه چيز است كه خدا مؤمن را بر آنها حساب نمىكند: طعامى كه مىخورد؛ و جامهاى كه مىپوشد؛ و زن صالحهاى كه او را اعانت مىنمايد و فرج او را از حرام نگاه مىدارد.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا زينت و اظهار زينت را دوست مىدارد و از بدحالى و اظهار فقر كراهت دارد، و دوست مىدارد كه اثر نعمت خود را بر بنده ببيند. كسى پرسيد كه: چگونه نعمت را ظاهر گرداند؟ فرمود كه: جامه خود را پاكيزه دارد، و بوى خوش بر خود بريزد، و خانه خود را نيكو كند، و ساحت خانه را جاروب كند، حتى آن كه چراغ پيش از غروب آفتاب برافروزد كه فقر را برطرف مىكند و روزى را زياده مىكند. و كلينى و غير او به سندهاى مختلف روايت كردهاند كه: در بصر ربيع بن زياد شكايت نمود به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه حال برادرش عاصم بن زياد را، كه عبا پوشيده و جامههاى نرم و ملايم را ترك كرده و ترك دنيا نموده و اهل و فرزندانش به سبب اين بسيار مغموم و محزوناند. حضرت او را طلبيدند. چون بيامد رو ترش كردند و فرمودند كه: اى دشمن نفس خود! شيطان خبيث تو را حيران كرده است. آيا حيا از اهل خود نكردى؟ آيا رحم بر فرزندان خود نكردى؟ تو چنين گمان مىكنى كه خدا چيزهاى طيب را بر تو حرام(5) كرده است و كراهت دارد كه تو از آنها بردارى و منتفع شوى؟ تو نزد خدا از آن پستترى كه چنين تكليفى نسبت به تو بكند. مگر خدا نفرموده است كه: و الأرض وضعها للأنام. فيها فاكهه و النخل ذات الأكمام(6)؟ (كه ترجمهاش اين است كه: زمين را خلق فرمود و مقرر گردانيد از براى (انتفاع) مردمان، و در زمين انواع ميوههاست، و خرماها كه شكوفه ايشان در ميان غلافها حاصل مىشود.) آيا نفرموده است كه: مرج البحرين يلتقيان. بينهما برزخ لا يبغيان(7)؟ و فرموده است كه: يخرج منهما اللؤلؤ و المرجان(8). پس در اول به ميوهها و خلق آنها بر خلايق منت نهاده، و در ثانى به دريا و مرواريد و جواهر كه از دريا بيرون مىآيد منت نهاده. پس حضرت فرمود كه: به خدا سوگند كه نعمت خدا را به فعل اظهار كردن و صرف نمودن نزد خدا محبوبتر است از بيان كردن به قول، و حال آن كه امر فرموده است كه: و أما بنعمه ربك فحدث(9): حديث كن به نعمتهاى پروردگارت، و بيان كن آنها را. پس عاصم گفت كه: يا
1- ترجمه بخشى از آيه 32 سوره اعراف (7). |
اميرالمؤمنين پس تو چرا در خورشها اكتفا كردهاى بر طعامهاى ناگوار و در پوشش بر جامههاى گنده؟ حضرت فرمودند كه: من مثل تو نيستم. خدا واجب گردانيده است بر امامان حق كه خود را به ضعيفان و فقيران مردم بسنجند و به روش ايشان سلوك نمايند، تا بر فقيران فقر زور نيارد، و چون امام خود را به مثل حال خود ببينند به حال خود راضى شوند. پس عاصم عبا را انداخت و جامههاى نرم پوشيد. و كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه معلى بن خنيس به حضرت صادق عليهالسلام گفت كه: اگر خلافت با شما باشد به رفاهيت تعيش خواهيم كرد. حضرت فرمود كه: هيهات هيهات اى معلى! اگر با ما باشد، مدار بر سياست و تدبير در شب يا عبادت در شب و سياحت و حركت در روز به جهاد خواهد بود، و پوشش ما جامههاى درشت، و خورش ما طعامهاى غيرلذيذ خواهد بود. پس خلافت ظاهرى ما را غصب كردهاند، و گمانشان اين است كه بر ما ستم كردهاند. و ما را به رفاهيت انداختهاند.
اى عزيز بدان كه احاديث در اين ابواب بسيار است. و احاديث بسيار نيز در فضيلت سوارى اسبان نفيس، و نگاه داشتن غلامان و زينت ايشان واقع شده است. و احاديث نيز در مدح فقر و فقرا، و جامههاى كهنه پوشيدن، و بر روى فرشهاى سهل(1) نشستن وارد شده است. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر اولاغ(2) سوار مىشدند و جامههاى زبون مىپوشيدند. و اگر بصيرتى دارى، از اين اخبارى كه نقل شد، و از معارضات و گفتوگوها كه در ميان ائمه عليهمالسلام و صوفيه آن زمانها شده است، حق را مىيابى و مىدانى كه اصل اينها را كمال دانستن و مقيد به اينها بودن خوب نيست، و همچنين مقيد به زينتها و رفاهيتها بودن خوب نيست، بلكه اگر خدا توسعه دهد، توسعه بر خود و مؤمنان خوب است، و اگر فقير باشد بايد به فقر بسازد و زياده نخواهد و از كهنهپوشى پروا نداشته باشد و هر لباسى كه ميسر شود بپوشد، و آنچه حاضر باشد بخورد، و همه را از جانب خداوند خود داند. و اگر خواهد تكبر را علاج كند و گاهى براى آن رختهاى زبون(3) بپوشد خوب است، اما در صورتى كه آن رخت زبون باعث زيادتى تكبر او نشود. مثلا در زمانى كه اعتبار در شالپوشى(4) باشد، علاج تكبر به ترك شالپوشى است. و در صدر اسلام كه نخوت(5) و عصبيت(6) باب بود و اين چيزها را اعتبار نمىكردند(7)، تواضع و فروتنى در شالپوشى و كهنهپوشى بود. چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله در آخر اين وصيت به اين معنى اشعار فرموده است(8) كه: اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى به هم خواهند رسيد كه در زمستان و تابستان پشم پوشند، و به اين سبب خود را افضل از ديگران دانند. پس ايشان را لعنت مىكنند ملائكه آسمانها و ملائكه زمين. و عقل نيز حكم مىكند كه بنده مىبايد كه فرمانبردار باشد. اگر خز و پرنيان، آقا برايش بفرستد بپوشد، و اگر شال بفرستد بپوشد و در هر دو حال از آقا راضى باشد.و بيان خوبى و بدى پشم پوشيدن در ضمن بيان آن فقره(9) شريفه كه در آخر حديث مىآيد خواهد شد انشاءالله تعالى.
لَمعه هفتم: در بيان فضيلت پاكيزه كردن بدن و بوى خوش كردن است
به سند معتبر از حديث اميرالمؤمنين عليهالسلام منقول است كه: شستن سر دفع كثافت و چرك مىكند، و درد چشم را دور مىگرداند. و شستن جامه غم و حزن را برطرف مىكند، و پاكيزگى است براى نماز. و فرمود كه: خود را به آب پاكيزه كنيد از بويهاى بدى كه مردم به آنها متأذى(10) مىشوند. و در مقام اصلاح و پاكيزه كردن بدن خود باشيد و به احوال خود بپردازيد.
1- سهل: ارزانقيمت. |
به درستى كه خدا دشمن مىدارد از بندگانش آن قاذوره(1) كثيف بدبوى را كه در پهلوى هر كس كه بنشيند از او متأذى شود. و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: سزاوار اين است كه آدمى هر روز بوى خوش بكند. و اگر قادر نباشد، يك روز بكند و يك روز ترك كند. و اگر قادر نباشد، در هر جمعه يك بار بكند، و اين را البته(2) ترك نكند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا را حق لازمى هست بر هر بالغى كه در هر جمعه شارب(3) و ناخن بگيرد و به قدرى از بوى خوش خود را خوشبو كند. و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: بوى خوش از اخلاق پيغمبران است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بوى خوش باعث قوت دل است. و فرمود كه: يك نماز با بوى خوش بهتر است از هفتاد نماز بىبوى خوش. و فرمود كه: هر چيز كه در بوى خوش صرف مىنمايى اسراف نيست. و فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در بوى خوش زياده از طعام مال صرف مىكردند. و احاديث در فضيلت طيب(4) و انواع آن و فضل روغنهاى خوشبو بر خود ماليدن بسيار است. و در اين رساله به همين اكتفا مىنماييم.
لَمعه هشتم: در مدح مطعومات لذيده و مذمت ترك گوشت و حيوانى نمودن است
بعضى از احاديث در اين باب سبق ذكر يافت(5). و كلينى و غير او به سندهاى معتبر از حضرت رسول و ائمه صلواتالله عليهم روايت كردهاند كه: سيد(6) و بهتر طعامهاى دنيا و آخرت گوشت است. و به سند معتبر از عَبدالاعلى منقول است كه به حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: روايت به ما رسيده است از حضرت رسول صلىالله عليه و آله كه: حق تعالى دشمن مىدارد خانه پرگوشت را. حضرت فرمود كه: دروغ مىگويند: حضرت مذمت گوشت نفرمود. مذمت خانهاى كرد كه در آن خانه گوشت مردم را به غيبت خورند. و پدرم گوشت را دوست مىداشت و بسيار تناول مىفرمود و روزى كه فوت شد در آستين(7) ام ولدش(8)سى درهم بود كه براى گوشت خريدن به او داده بود.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: گوشت خوردن، در بدن گوشت مىروياند. و كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند كج خُلق مىشود و هر كه كج خلق شود، اذان در گوشش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: اذان در گوش راستش بگوييد. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ما گروه انبيا گوشت را دوست مىداريم و بسيار مىخوريم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه چهل روز او را گوشت ميسر نشود، قرض كند و بخورد كه خدا قرضش را ادا مىنمايد. و منقول است كه: پيغمبرى از پيغمبران به خدا از ضعف شكايت كرد؛ وحى آمد كه: گوشت با شير بخور يا با ماست. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در نامهاى كه به اهل مصر نوشتهاند، در هنگامى كه محمد بن ابىبكر(9) را به سوى ايشان مىفرستادند، بعد از ذكر فضايل بسيار براى متقيان و پرهيزكاران، و استدلال به آيات بسيار بر اين كه خدا به سبب تقوا در دنيا به ايشان نعمتها كرامت مىفرمايد و در آخرت، ايشان را حساب نمىكند بر آنها، فرمودهاند كه: اى بندگان خدا بدانيد كه متقيان جمع كردهاند خير دنيا و آخرت را. شريكاند با اهل دنيا در دنياى ايشان، و اهل دنيا با ايشان در آخرت شريك نيستند. خدا براى متقيان حلال گردانيده است آنچه ايشان را كافى باشد، و غنى گرداند ايشان را از ديگران چنانچه فرموده است كه: بگو (اى محمد) كه كيست كه حرام گردانيده است زينت و آرايشى را كه خدا بيرون آورده است براى بندگان خود؟ و كيست كه حرام كرده است روزيهاى پاكيزه را؟ بگو: اين زينت و روزيهاى طيب براى آن جماعتى است كه ايمان آوردهاند در زندگانى دنيا (و كفار و فجار به تبعيت شريك ايشاناند) و جميع آنها خالص است براى مؤمنان در روز قيامت، و مخصوص ايشان است (و در آن نشئه غير ايشان با ايشان شريك نيستند). چنين تفصيل مىكنيم و بيان مىنماييم(10) آيات خود را براى كسانى كه عالماند و مىفهمند.(11)
بعد از ذكر اين آيه حضرت فرمود كه: متقيان ساكن شدند در دنيا به بهترين سكنا، و خوردند بهترين خوردنيها را، و شريك شدند با اهل دنيا در دنياى ايشان. پس خوردند با ايشان نعمتهاى پاكيزه را كه ايشان مىخوردند، و آشاميدند شربتهاى پاكيزه را كه ايشان مىآشامند، و پوشيدند بهترين جامهها كه ايشان مىپوشند، و ساكن شدند در بهترين مسكنها كه ايشان ساكن مىشدند، و تزويج كردند بهترين زنان را، و سوار شدند بهترين مركوبات را و اسبان را، و تمام لذتهاى دنيا را با اهل دنيا بردند، و در قيامت ايشان همسايگان رحمت الهى خواهند بود، و آنچه از خدا طلبند به ايشان كرامت خواهد فرمود و هيچ مطلب(12) ايشان را رد نخواهد نمود، و لذتهاى دنيا هيچ لذت ايشان را در آنجا كم نخواهد كرد. پس - اى بندگان خدا - به سوى چنين امرى مشتاق باشيد و آن را طلب نماييد كه آن تقوا و پرهيزكارى از منهيات(13) خداست و موجب اين سعادتهاست.
و بدان كه در مدح شيرينيها و انواع ميوهها و اصناف گوشتها و ساير مأكولات و مشروبات و نعمتها احاديث بسيار وارد شده است. اما كم خوردن بسيار ممدوح است و اخبار در مذمت بسيار خوردن كه آدمى سنگين شود و از عبادت بازماند، و آن كه با سيرى طعام خوردن، وارد شده است، و حريص در اينها بودن، و پيوسته طالب اينها بودن، و عمر شريف خود را همه صرف تحصيل اينها نمودن بد است. اما مقيد به ترك اينها بودن هم خوب نيست، و ترك طعامهاى مقوى نمودن كه بدن و عقل ضعيف شود خوب نيست؛ زيرا كه بدن آلت و مَطيه(14) نفس است در جميع اعمال و در تحصيل هر كمال. و بدن كه ضعيف شد نفس معطل(15) مىشود. بلكه در عبادات هم بر بدن بسيار زور نمىبايد آورد كه بسيار ضعيف شود. مثل آن كه شخصى در سفر اسبى داشته باشد، اگر روزى پنج فرسخ او را به راه برد، و در بعضى منازل هم توقفى براى قوت آن بكند و جيزهاى مقوى به آن بخوراند، او را به منزل مىرساند، و اگر در يك روز او را سى فرسخ يا چهل فرسخ براند، در همان روز از كار مىماند و به منزل نمىرسد. چنانچه به سند معتبر از حضرت باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: اين دين متين(16) و محكم است. پس سير كنيد و قطع مساف آن نماييد به رفق و مدارا و هموارى. و بسيار بار عبادت را بر مردم سنگين مكنيد كه عبادت خدا را مكروه(17) طبع بندگان خدا كنيد، پس، از بابت كسى باشيد كه مركوب(18) خود را آن قدر براند كه بازماند و نه سفر را قطع كرده باشد(19) و نه مركوب را باقى گذاشته باشد. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: عبادت خدا را مكروه نفس خود مكنيد.
1- قاذوره: پليدى - نجاست - كنايه از شخص بسيار كثيف و نجس. |
و در حديث ديگر فرمود كه: پدرم روزى بر من گذشت در اوايل سن. و من در طواف بودم و بسيار جهد و مشقت در عبادت مىكشيدم و عرق از من مىريخت. فرمود كه:اى فرزند! خدا بندهاى را كه دوست مىدارد او را داخل بهشت مىكند و به اندك عملى از او راضى مىشود. و در اين باب احاديث بسيار است.
و ايضا بايد عقل را ضعيف و سخيف(1) نكنند به ترك حيوانى(2) و مثل آنها. زيرا كه مدار تميز امور بر عقل است، و عقل كه ضعيف شد زود فريب اهل باطل را مىخورند، چنانچه در احاديث ترك گوشت اشعار به اين بود. و ظاهرا كه شيطان اين عبارت ترك گوشت و حيوانى را كه مخالف طريقه شرع است از براى همين براى بعضى از مبتدعين(3) صوفيه مقرر ساخته است، كه چون چهل روز در سوراخى نشستند و عقل قوى را ضعيف كردند، اوهام و خيالات بر عقل ايشان مستولى مىشود، و از راه وهم چيزها در خيال ايشان به هم مىرسد، از بابت كسى كه به مرض سرسام(4) مبتلا باشد، و به اعتبار ضعف عقل گمان مىكنند كه كمالى است، و آنچه پير به ايشان گفته است چون پيوسته در آن سوراخ تاريك همين معنى در نظرشان هست، به تدريج به ازدياد قوت و همى و ضعف عقل، حالى ايشان مىشود(5) و بيرون كه آمدند اگر پير مىگويد كه: ديشب پنج مرتبه به عرش رفتم، تصديقش كنند بدون بينه(6) و برهان. و اينها همه از ضعف عقل است.
و بدان كه حديثى از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه در چهل صباح عمل خود را براى خدا خالص گرداند، خدا چشمههاى حكمت را از دلش بر زبانش جارى گرداند. و در حديث ديگر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه ايمان را از براى خدا چهل روز خالص گرداند (يا چنين فرمود كه: هر كه نيكو خدا را ياد كند در چهل روز) خدا او را زاهد گرداند در دنيا، و او را به درد و دواى دنيا بينا گرداند، و حكمت را در دل او جا دهد، و زبان او را به حكمت گويا گرداند. بعد از آن، حضرت آيهاى خواندند كه ترجمهاش اين است كه: آنان كه گوساله را خداى خود كردند، عنقريب به ايشان خواهد رسيد غضبى از جانب پروردگار ايشان و خوارى در زندگانى دنيا. و چنين جزا مىدهيم جماعتى را كه افترا بر خدا مىبندند.(7) پس فرمود كه: هر صاحب بدعتى را كه مىبينى البته ذليل و خوار است. و هر كس كه افترا بر خدا و رسول و اهل بيت مىبندد البته ذليل و بيمقدار است.
و صاحبان بدعت از روزى جهالت اين دو حديث را حجت خود كردهاند در برابر اهل حق، و نمىدانند كه اين هيچ دخلى(8) به مطلب ايشان ندارد. زيرا كه چنانچه در اول كتاب دانستى، اخلاص عمل آن است كه از شوايب(9) ريا عمل را پاك گرداند و سعى كند كه آنچه از او صادر شود از عمال و افعال و اقوال او، همه موافق رضاى الهى باشد، و نيت او در آن عملها مشوب(10) به غرضهاى فاسد نباشد، بلكه عملهاى مُباحش را همه به نيت عبادت كند. مثل آن كه اگر به بيتالخلا رود، با خود نيت را خالص كند و براى اين برود كه در وقت عبادت پاكيزه باشد و عبادت را با حضور قلب كند؛ و به اين نيت آن عمل عبادت مىشود اگر در نيت صادق باشد. و اگر به بازار رود براى اين رود كه خدا فرموده است كه به بازار روم و طلب روزى بكنم؛ براى فرموده خدا مىروم. و همچنين در جميع كارها.
1- سخيف: ناقص - ضعيف - پست. |
و اخلاص از براى خدا وقتى مىشود كه كارى را كه خدا فرموده باشد، از براى خدا بكند. و اگرنه، اگر كسى بدعتى را از براى خدا بكند خدا از او و از كار او بيزار است. پس اول بايد دانست كه كدام كار را خدا مىخواهد، و آخر، آن كار را از براى خدا كرد. و در فصلهاى پيش اين معنى را واضح ساختيم.
پس لفظ چهل روز به چه كار آن صاحب بدعت مىآيد؟ چه، ظاهر است كه اگر كسى چهل روز ورزش كشتى بكند داخل اين حديث نخواهد بود. و حضرت در آخر حديث دويم كه مذمت بدعت فرمودهاند اشعار به اين معنى نمودهاند.
و بعد از آن معنى كه از اخلاص براى تو بيان كرديم مىدانى كه چهل روز با آن حال بودن چه بسيار دشوار است، و ظاهر است كه كسى كه به آن سعادت فايز شود(1) كه از روى علم و دانايى عملش را براى خدا خالص گرداند و بدعت در اعمالش نباشد، چشمههاى حكمت بر زبانش جارى مىشود. و اگر بر وفق بدعت عمل كند چشمههاى ضلالت بر زبانش جارى مىشود از جانب شيطان كه عالم را گمراه كند.
و اگرنه، در ميان اهل حق هميشه عُباد و زُهاد بودهاند و ايشان را داخل صوفيه نمىشمردهاند، چون بر طريقه حق مستقيم بودهاند و راه قرب و عبادت و مناجات و بندگى خدا را داشتهاند، مانند سلطانالعلماء و المحققين و برهانالاصفياء و الكاملين(2)، شيخ صفىالدين(3)، و سيدالافاضل(4) ابن طاووس(5)، و زبدهالمتعبدين(6) ابن فهد حلى(7)، و شهيد سعادتمند شيخ زينالدين(8) رضوانالله عليهم اجمعين(9) و غير ايشان از زهاد كه طريقه رياضت و عبادت و بندگى به قانون شريعت مقدس نبوى داشتهاند و بعد از كمال در علوم دين، متوجه عبادت و رياضت و هدايت خلق بودهاند حق را درس مىگفتهاند و بدعتى از ايشان نقل نكردهاند.
لهذا ملا جامى(10) در نَفَحات(11) هيچ يك از ايشان را ذكر نكرده است و داخل صوفيه ندانسته با اين كه از آفتاب مشهورتر بودهاند و از آثار اولاد امجاد(12) و تصانيف(13) ايشان عالم منور گرديد، و تا قيام قيامت از بركات ايشان عالم ظاهر و باطن معمور(14) است و در ترويج دين ائمه اثنا عشر صلواتالله عليهم سعيها كردند و جان خود را در راه دين بذل كردند. و آن جماعت ديگر از صوفيه باطل برخلاف ايشان در خرابى دين سعيها كردند، و شنيدى كه سفيان ثَورى و عَباد بصرى و غير ايشان از صوفيه با ائمه چه معارضات(15) كردند و بعد از عصر ائمه پيوسته با علماى دين اثنا عشر معارضهها و مجادلات مىكردهاند و اكنون هم مىكنند. اميد كه خداى تعالى جميع طالبان حق را به راه حق هدايت نمايد بمحمد و آله الطاهرين.
1- فايز شدن: دست يافتن. |
لَمعه نهم: در بيان حرمت غناست
بدان كه در حرمت غنا(1) ميان علماى شيعه خلافى نيست. و شيخ طوسى و علامه و ابنادريس(2) رحمهمالله(3) همه نقل اجماع كردهاند بر حرمتش. و هميشه از مذهب شيعه معلوم بوده است حرمت غنا. و در ميان سنيان خلاف است. بعضى از ايشان بلكه اكثر ايشان هم حرام مىدانند و بعضى از صوفيه ايشان و بعضى از علماى ايشان حلال دانستهاند.
و احاديث در باب حرمت آن بسيار است، وظاهر بعضى احاديث آن است كه از گناهان كبيره است.
چنانچه كلينى به سند صحيح و سند حسَن از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است در تفسير آن آيه كه حق تعالى مدح مىفرمايد جمعى را كه حاضر نمىشوند نزد قول زور - يعنى گفتار باطل - فرمود كه: مراد غناست.
و به سند حسن از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: غنا از جمله گناهانى است كه خدا بر آنها وعيد(4) آتش فرموده است. و بعد از آن اين آيه را خواندند كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله بغير علم و يتخذها هزوا أولئك لهم عذاب مهين(5). كه ترجمهاش اين است كه: از مردمان كسى هست كه مىخرد سخن لهو و باطل و غافل كننده از خدا را تا گمراه سازد مردم را از راه خدا به نادانى، و استهزا مىكند به راه خدا و دين حق.
براى آن گروه مهيا شده است عذابى خواركننده.
و در احاديث ديگر وارد شده است كه: گناه كبيره آن است كه خدا وعيد آتش بر آن كرده باشد.
پس معلوم مىشود كه غنا از گناهان كبيره است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه حضرت فرمود كه: غنا داخل است در آنچه خدا فرموده است كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خانهاى كه در آن غنا مىكنند ايمن نيست آن خانه از نزول بلاهاى دردناك، و دعا در آنجا مستجاب نمىشود و ملك داخل آن خانه نمىگردد.
و به سند صحيح مروى است كه ريان بن الصلت(6) از حضرت امام رضا عليهالسلام پرسيد كه: هشام بن ابراهيم(7) از شما نقل مىكند كه شما رخصت فرمودهايد در شنيدن غنا.
حضرت فرمود كه: دروغ مىگويد آن زنديق. او از من پرسيد، من به او گفتم كه: شخصى از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام سؤال نمود از غنا، حضرت فرمود كه: اگر حق و باطل از هم متميز شوند، غنا در كدام طرف خواهد بود؟ آن شخص گفت كه: در طرف باطل. فرمود كه: درست حكم كردى. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: مجلس غنا مجلسى است كه خدا نظر رحمت به سوى اهل آن مجلس نمىكند، و غنا داخل است در آن آيه كه: و من الناس من يشترى لهو الحديث.
و به سند صحيح از مِسعَده بن زياد(8) منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم، شخصى عرض نمود كه: پدرم و مادرم فداى تو باد! من داخل بيتالخلا مىشوم و همسايگان دارم كه ايشان كنيزان دارند كه غنا مىكنند و عود مىنوازند، و بسيار من طول مىدهم نشستن را از براى استماع آواز ايشان. حضرت فرمود كه: چنين مكن. آن شخص گفت كه: من به پاى خود براى اين نمىروم؛ همين شنيدنى است كه به گوش خود مىشنوم. حضرت فرمود كه: توبه كن. مگر نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد كه: گوش و چشم و دل از همه ايشان سؤال خواهند كرد.(9) گفت: والله كه گويا هرگز اين آيه را نه از عربى شنيده بودم و نه از عجمى. و بعد از اين ديگر به آن عمل عَود(10) نخواهم كرد. و الحال استغفار و توبه مىكنم. حضرت فرمود كه: برخيز و غسل بكن و نمازى بكن كه بر كار عظيمى مقيم بودى. چه بسيار بد بود حال تو اگر بر آن حال مىمردى. و خدا را شكر كن و از خدا بطلب كه توبهات را قبول كند. و توبه كن از جميع بديها و از هرچه خدا آنها را نمىخواهد، كه خدا چيزى را كه قبيح است نمىخواهد و نهى فرموده است. و قبيح را به اهلش بگذار كه هر فعل را اهلى است كه آن فعل مناسب ايشان است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است در تفسير اين آيه كه: فاجتنبوا الرجس من الأوثان و اجتنبوا قول الزور(11): اجتناب نماييد از رجس و پليدى (كه آن بتان است) و اجتناب كنيد از قول زور و گفته باطل، فرمود كه: مراد از قول زور غناست.
و در حديث ديگر فرمود كه: غنا آشيانه نفاق است.
و در حديث ديگر وارد است كه: از آن حضرت پرسيدند از غنا، حضرت فرمود كه: داخل خانهاى چند مشويد كه خدا از اهل آنها اعراض فرموده و روى رحمت را از ايشان گردانيده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: شنيدن لهو و غنا در دل مىروياند نفاق را، چنانچه آب گياه را مىروياند.و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بخوانيد قرآن را به لحن(12) عرب و صوت(13)ايشان، و احتراز نماييد از لحنهاى اهل فسق و فُجور(14) و صاحبان گناهان كبيره. به درستى كه بعد از من جماعتى خواهند آمد كه ترجيع كنند(15) آواز خود را به قرآن، مانند ترجيع نوحه و غنا و رهبانيت. قرآن ايشان از گردن ايشان بالاتر نخواهد رفت، و دلهاى ايشان برگشته و سرنگون است، و دلهاى جماعتى كه كار ايشان خوششان مىآيد نيز سرنگون است.
و على بن ابراهيم در حديث طولانى روايت كرده است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله براى سلمان بيان مىفرمود چيزهاى بدى را كه در آخرالزمان به هم خواهد رسيد و از علامات قيامت است، از آن جمله فرمود كه: تغنى(16) به قرآن خواهند كرد و به عنوان غنا خواهند خواند.
و از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند از خريدن كنيزان غنا كننده، فرمود كه: خريدن ايشان و فروختن ايشان حرام است، و تعليم كردن ايشان كفر است، و گوش كردن خوانندگى ايشان نفاق است.
و در حديث ديگر فرمود كه: زن غناكننده ملعون است، و هر كس كه كسبش را مىخورد ملعون است.
و در كتاب عيون اخبار الرضا عليهالسلام(17) روايت كرده است كه: از حضرت رضا عليهالسلام پرسيدند از شنيدن غنا. حضرت فرمود كه: اهل حجاز(18) جايز مىدانند، و آن باطل است و لهو است. نشنيدهاى كه خدا مىفرمايد در مدح جماعتى كه: چون به لغو مىگذرند، كريمانه و بزرگانه مىگذرند (و گوش نمىدهند).(19)
1- غنا: غناء - مؤلف معنى لغوى آن را در چند صفحه بعد بيان كرده است (پس از نقل آيات و روايات). |
و از حضرت امام رضا عليهالسلام به سند معتبر منقول است كه: هركه نفس خود را منزه گرداند از غنا و نشنود آن را، پس به درستى كه در بهشت درختى هست كه خدا بادها را امر مىفرمايد كه آن درخت را حركت دهند. پس، از آن صداى خوشى خواهد شنيد كه هرگز نشنيده باشد. و كسى كه غنا شنيده باشد آن را نخواهد شنيد.
و على بن ابراهيم به سند صحيح از عاصم بن حميد(1) روايت كرده است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض نمودم كه: سؤالى مىخواهم بكنم و حيا مانع مىشود. آيا در بهشت غنا خواهد بود؟ فرمود كه: در بهشت درختى هست كه خدا بادهاى بهشت را امر مىفرمايد كه مىوزند، و آن درخت را به نغمهاى چند مترنم(2) مىسازند، كه خلايق به خوبى آن نغمهها هرگز صدايى نشنيده باشند. بعد از آن فرمود كه: آن عوض و ثواب كسى است كه ترك شنيدن غنا در دنيا از ترس خدا كرده باشد. و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده است كه: غنا مورث نفاق است و باعث فقر مىشود.
و به سند ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بسيار گوش دادن به غنا باعث فقر و پريشانى است.
و به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت صادق عليهالسلام سؤال كردند از معنى قول زور كه خدا از آن نهى فرموده است. فرمود كه: از جمله قول زور است آن كه شخصى به كسى كه غنا كند گويد كه: احسنت! خوب خواندى.
و احاديث ديگر در حرمت غنا وارد است و از براى ارباب انصاف و بصيرت كمتر از آنچه مذكور شد هم كافى است.
و بدان كه اكثر علما و لغويين غنا را تفسير كردهاند به: ترجيع آوازى كه شنونده را به طرب آورد. و ترجيع را تفسير كردهاند به تكرير و حركت دادن آواز در گلو. و طرب را گفتهاند كه: آن حالتى است كه آدمى را از خوشحالى و اندوه حاصل مىشود. و بعضى از لغويين و علما به محض ترجيع اكتفا كردهاند و به طرب آوردن را در آن اخذ نكردهاند(3). و غنا در فارسى سرود(4) را مىگويند و جميع خوانندگيها را در فارسى سرودمىگويند. و در ميان عرب الحال هم مىشنويم كه كسى را كه مىخواهند بگويند: خوانندگى كن، مىگويند: تَغَن يعنى: غنا بكن.
پس ظاهر شد از آنچه گذشت كه هر خوانندگى كه در او تحرير(5) آواز باشد و اين كس را به حزن يا فرح آورد حرام است مگر آنچه استثنا خواهد شد. و اگر به طرب هم نياورد به مذهب جمع كثيرى حرام است و چنين فردى ظاهرا نمىباشد(6)؛ زيرا كه مطربى كه گفتهاند، مراد اين است كه آن نوع از آواز از شأنش اين باشد(7) كه به طرب آورد، و اگرنه، گاه باشد كه كسى به هم رسد كه از هيچ آوازى به طرب نيايد چنانچه اگر عسل را تعريف كنند كه چيز شيرينى است كه آدمى از او محظوظ(8) و مُلتذ(9) مىشود، و اگر به ندرت كسى را عسل بد آيد، خلل در آن تعريف ندارد.
بله؛ يك قسم از آواز هست كه اصل جوهر آواز، خوشى دارد.(10) پس اگر قرآن را راسته بخوانند و تحزينى در صوت بكنند كه در صدا حزنى به هم رسد اما تكرير(11) آواز و تحرير در آن نباشد، آن ظاهرا غنا نيست. و اين كه در بعضى احاديث وارد شده است كه: قرآن را به حزن بخوانيد، بر اين معنى محمول است. و همچنين احاديثى كه دلالت دارد بر اين كه ائمه عليهمالسلام به حزن تلاوت مىفرمودهاند و در بعضى احاديث وارد شده است كه: ترجيع آواز بكن به قرآن، با آن احاديث معارض(12) مقاومت نمىتواند كرد و محمول بر تقيه است و كسى از علما را نديدهايم كه قرآن را در باب غنا استثنا كرده باشد.
1- عاصم بن حميد: ابوالفضل عاصم بن حميد المناط الكوفى از اصحاب و راويان موثق امام صادق (ع). صاحب تأليفى است. |
و بدان كه اكثر علما حُدى(1) خواندن را براى راندن شتر استثنا كردهاند، و چون در مستندش(12) ضعفى هست، بعضى از علماى ما آن را نيز حرام مىدانند. و همچنين خلاف است در صداى زنى كه غنا كند در عروسيها براى زنان، و مردان در ميان ايشان داخل نشوند. و جمعى از علما اين را حلال دانسته، و ابن ادريس و علامه - در تذكره(3) - اين را نيز حرام دانستهاند وليكن حليتش حديث معتبر دارد. و همچنين نوحه زنان در ماتمها اگر دروغ نگويند(4)، تجويز كردهاند اكثر علما، و احاديث دارد. و شيخ على(5) عليهالرحمه ذكر كرده است كه: بعضى از علما مرثيه حضرت امام حسين صلواتالله عليه را جايز دانسته به تحرير خواندن.
و احتياط در دين آن است كه از همه اينها اجتناب نمايند به مقتضاى عموم(6) احاديث بسيارى كه گذشت.(7)
الف. شناخت موسيقى: موسيقى علم، فن و هنر تركيب صداست به نحوى كه به گوش خوشايند باشد. به محصول اين علم، فن و هنر نيز موسيقى مىگويند.
آنچه در طول تاريخ تا به امروز به عنوان موسيقى شناخته شده و مىشود، انواع گوناگونى است كه از موسيقى سنتى و رسمى كشورها، شهرها و مناطق، يا موسيقى ملل، اقوام و موسيقى محلى؛ موسيقى كلاسيك اروپايى، موسيقى جاز، موسيقى پاپ تا موسيقيهاى كوچهبازارى و مطربى را در بر مىگيرد.
موسيقى گاه تنها با يك ساز يا سازهاى متعدد، گاه با يك صداى انسانى يا صداهاى انسانى متعدد، و گاه با تركيبى از آن دو به اجرا درمىآيد.
حالاتى كه از شنيدن موسيقيهاى گوناگون بدون در نظر گرفتن سخنى كه بر روى آن هست يا نيست در انسان پديد مىآيد مجموعهاى است بسيار متنوع از احساسهاى انسانى كه تنها بخشى از آن عبارت است از: شادى، غم، شكوه و جلال، حماسه، سربلندى و افتخار، تعهد، ميهندوستى، تحرك، قيام، انقلاب، مظلوميت، عشق، نفرت، ترس و وحشت، بيقيدى و بىبندوبارى، شهوت، روحانيت، توجه به ملكوت و... كه هر يك مىتوانند تأثيرى خفيف تا شديد داشته باشند.
كلامى كه ممكن است بر روى نغمه يا آهنگ خوانده شود نيز بسته به محتوا و پيام شعر مىتواند بيانگر هر يك از معارف و پيامهاى بشرى باشد، كه از ارزشمندترين و مقدسترين سخنان را در بر مىگيرد تا پستترين كلامهايى كه مىتواند بر زبان انسان جارى گردد.
ب. چه را نبايد شنيد: در قرآن مجيد براساس همين آياتى كه در متن نيز آمده است و نيز آياتى مشابه آنها، از شنيدن سه چيز نهى شده است: (1) لغو، (2) لهوالحديث، (3) قول زور.
(1) لغو: چيز و سخن بيفايده يا سخنى كه از روى عدم تفكر باشد. هر سخن يا كار بيهوده و بيفايده.
(2) لهوالحديث: لهو چيزى است كه شخص را مشغول مىكند و براى انسان غفلت پديد مىآورد نسبت به آنچه مهم است و به كار وى مىآيد. مصداق لهو هر چيز مىتواند باشد از جمله سخن لهو كه به آن لهوالحديث مىگويند. در روايات، به عنوان برخى مصداقهاى لهوالحديث، از افسانهسرايى و غنا نام برده شده است.
(3) قول زور: زور به معنى دروغ است. قول زور يعنى سخنى كه باطل است و حقيقت ندارد.
در روايات آمده است كه از مصداقهاى اين سه مورد، غناست.
ج. غنا چيست؟ غنا در لغت آوازى است كه شادى يا غم برانگيزد در حدى كه باعث جنبش و حركت بدنى شود (در تعريف غنا واژه طرب، و در تعريف طرب واژههاى اضطراب و اهتزاز بر اثر غم يا شادى آمده است كه در هر دو معنى جنبش و حركت بدنى نهفته است).
د. رابطه غنا با موسيقى: بر اساس آنچه گفته شد، غنا (1) بخشى از موسيقى آوازى يا آواز است كه (2) غم يا شادى برانگيزد (3) داراى ضرباهنگ (ضرب يا ريتم) تند و نسبتا تند است به نحوى كه ايجاد حركت و جنبش بدنى در انسان مىكند و (4) مضمون كلام را سخنانى بيهوده يا بيفايده يا غفلتآميز يا غفلتانگيز تشكيل مىدهد؛ غفلتى كه شخص را از انديشيدن و نهادن فرصت درباره چيزهاى مهم باز مىدارد.
اين هر چهار، شرايط تعريف غنا هستند و فقدان يكى از آنها، موسيقى را از غنا بودن خارج مىكند.
اگر موسيقى بدون كلامى نيز بستر و زمينه غنا قرار گيرد، به تبعيت غنا مشمول احكام آن مىشود و حكم خريد و فروش سازهايى كه براى غنا خريد و فروش مىشوند و نيز بردگان و بندگان و كنيزانى كه براى اجراى غنا خريد و فروش مىشوند تابع حكم غناست.
بنابراين ملاحظه مىشود كه آنچه غنا ناميده مىشود، بخش بسيار كوچكى از يك بخش از بخشهاى مختلف و متنوع موسيقى است و به عبارت ديگر هر غنايى موسيقى است اما هر موسيقيى غنا نيست.
ه. ملاكها: شرط اصلى حرمت غنا مورد چهارم آن است. اين شرط در هر چيز از جمله اشعار و افسانههاى بيفايده و سخنان بيهوده مىتواند وجود داشته باشد و اختصاصى به غنا ندارد. حكم همه اينها حرمت و اجراى آنها و دل سپردن به آنها گناه است، چنان كه هر چيز كه انسان را از حقيقتگرايى، حقجويى، شناخت حق و حقيقت و مسائل مهم زندگى دنيا و آخرت بازدارد و مايه استهزا به آيات الهى و درافتادن با پيامهاى آسمانى شود، مانع خوشبختى و سعادت انسانهاست و از گناهان كبيره به شمار مىرود چنان كه در دوران رسالت با ابزار شعر هجوآميز چنين مىكردند.
با توجه به اين امر مشخص مىشود كه هر نوع موسيقى در اسلام فى نفسه (به خودى خود و بدون توجه به چيزى ديگر) حرام نيست بلكه حرمت آن لغيره (به خاطر چيزى ديگر) است از آميخته شدن آن به لغو، لهوالحديث و قول زور كه همه مرتبط با كلاماند. كلامهايى داراى مضامينى مانند مدح حاكمان و زورمداران، تملق و چاپلوسى، غمها و شاديهاى بىارزش، عشقهاى پست، دعوت به بيخيالى و دنياگريزى، هجو، ناسزا، دروغ، توهين، سخنان ركيك و... .
با آنچه تاكنون گفته شد ملاحظه مىشود كه به خلاف نظر مؤلف: اولا، كاركردهاى نوازندگى و خوانندگى، تنها شامل ايجاد شادى و اندوه نمىشود بلكه شادى و اندوه تنها جزء بسيار كوچكى از كاركردهاى موسيقىاند.
ثانيا، با وجود اطلاق در لفظ روايات، آنها اطلاق زمانى و مكانى و مصداقى ندارند بلكه ناظر به آن چيزى مىشوند كه آن زمان در دربارهاى حاكمان عرب و سلاطين ايرانى و خانههاى اعراب جاهلى و مالداران اهل عيش و عشرت يا محلهاى خوشگذرانى و بادهگسارى يا در مجالس نوحهخوانيهاى دروغ براى درگذشتگان به اجرا درمىآمدهاند. اينها همان چيزهايى هستند كه امروزه به ترانههاى كوچهبازارى، مبتذل و موسيقى مطربى شهرت دارند و اهل موسيقى براى آنها اهميتى قائل نيستند و گوش دل به آنها نمىسپارند.
علاوه بر اين، روايات، مستند به آياتاند و در واقع حاوى ملاك براى حكم حرمتاند و آنچه اطلاق دارد اين حكم است براساس آن ملاكها.
ثالثا، حكم حرمت شامل كسى مىشود كه بخواهد به غنا دل بسپارد و از آن تأثير بپذيرد و نه در مورد كسى كه مثلا قصد پژوهش در اينگونه موسيقى دارد. همانگونه كه وجوب سجده براى قارى آيات سجده در قرآن وقتى است كه وى قصد تلاوت قرآن را به عنوان تلاوت و كارى عبادى داشته باشد نه وقتى كه مثلا قصد وى پژوهش در آياتى است كه درباره سجده آمدهاند.
رابعا، با توجه به آنچه گفته شد، قدر متيقن آنچه مىتوان حكم حرمت براى آن صادر كرد، همان غناست با تعريف و شناختى كه از آن حاصل شد. بنابراين انواع ديگر موسيقى حكم كلى اباحه را دارند و احتياط در دين آن است كه پا از ادله ظاهره پيشتر نگذاريم و در هر مورد كه يقين به حرمت نداريم و حرمت چيزى محل اشكال است، حكم كلى و عام حليت و اباحه را حفظ كنيم.
از اين روست كه مىبينيم فقهاى امروز را كه به دشوارى مىتوانند تصور كنند كه شنيدن اصواتى مانند سرودهاى ملى، ميهنى و انقلابى، مارشهاى نظامى، موسيقى فيلمهاى مذهبى و حماسى و آثارى مانند سنفونيهاى پنجم و نهم بتهوون (به ويژه موومانهاى اول و آخر آنها) حرام باشد.
و. اجراى موسيقايى قرآن: حكم خواندن قرآن به طرز ترانه و تصنيف يا به هر نحو كه مرتبط با موسيقى آوازى شود مستلزم توجه به نكاتى چند است كه در اينجا مجال آن نيست. تنها به نكتهاى اشاره مىشود و آن اين كه قرآن مجموعهاى است از داستان و مثل؛ حكم عبادى، سياسى، اقتصادى، اجتماعى و نظامى؛ الهيات و حكمت نظرى و فلسفه؛ موعظه و پند و اخلاق؛ دعا و نيايش؛ وعده و تهديد و هشدار؛ اطلاعات علمى و تاريخى و از اين دست نيازهاى متنوع زندگى بشر. حال اگر قصد موسيقيدان به موسيقى درآوردن آيات و سورههاى قرآن باشد، متوجه مىشود كه هر مقوله از مقولههايى كه برشمرده شد، قالبى كاملا متمايز با ديگرى مىطلبد تا محتواى كلام با موسيقى سازگار باشد، ضمن اين كه موسيقى بايد تأثير پيام را بيشتر كند نه اين كه پيام تحت تأثير موسيقى قرار گيرد.
آنچه درباره به حزن خواندن قرآن در روايات آمده، بيان احكامى است كه درباره برخى آيات قرآن مصداق دارند كه مشتمل بر موعظه و پند، احوال قيامت، بيان مسائل احساسى و رابطه دوستانه ميان خدا و انسان، رحمت و بخشايش خداوند، ضعف انسان و از اين قبيلاند و گرنه به حزن خواندن آيات جهاد و قتال يا زكات يا تهديد يا نقل قول كفار و از اين دست با طبع سليم سازگار نيست.
لَمعه دهم: در بيان ذكر است
بدان كه ذكر در لغت ياد كردن است، و ياد كردن خدا انواع دارد: يكى: ياد خداست در هنگام معصيتى كه خواهد مرتكب آن شود و خدا را به ياد آورد و براى خدا ترك آن نمايد.
دويم: ياد خداست در وقت طاعات، كه خدا را به ياد آورد و به سبب آن، مشقت طاعت بر او آسان شود و به جا آورد.
سيم: ياد خداست در هنگام رفاهيت و نعمت، كه وفور نعمت، او را از ياد خدا فراموش نكند و شكر آن نعمت را به جا آورد.
چهارم: ياد خداست در هنگام بلا و محنت، كه در آن حالت به خدا تضرع نمايد و بر آن بلا صبر كند.
پنجم: ذكر الهى است به دل كه تفكر در صفات كماليه الهى و در آلا(8) و نَعماى(9) او بكند. و تفكر در دين حق و معانى قرآن و احاديث رسول و اهل بيت عليهمالسلام، و تفكر در امور آخرت و مكارم اخلاق و عيوب نفس و ساير امورى كه خدا فرموده است اينها همه ذكر الهى است.
ششم: ذكر به زبان است. و آن انواع دارد مثل مذاكره علوم حق و آيات و اخبار و درس گفتن آنها، و ذكر آنچه سابقا مذكور شد، و فضايل اهل بيت را را بيان كردن، و قرآن خواندن، و دعا خواندن، و اسماى الهى كه از شارع مُتَلقى(10) شده است مداومت نمودن. اما بايد كه به آدابى باشد كه پسنديده شارع است، و به عنوان بدعت نباشد، و دل، آگاه باشد از آنچه بر زبان جارى مىگردد.
و بر اين مضامين احاديث متواتره وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه اطاعت خدا مىكند ياد خدا بسيار كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش كم باشد؛ و هركه معصيت خدا مىكند خدا را فراموش كرده است، هرچند نماز و روزه و تلاوتش بسيار باشد.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: دشوارترين اعمال سه چيز است: انصاف دادن براى مردم از نفس خود، كه از براى مردم از نفس خود نپسندى مگر چيزى را كه براى نفس خود از مردم مىپسندى؛ و با برادران مؤمن مواسات نمودن(11) در مال، و برادرانه در ميان خود و ايشان قسمت نمودن؛ و ذكر خدا بر همه حال كردن، نه سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر گفتن و بس. بلكه وقتى كه چيزى بر تو وارد شود كه خدا فرموده باشد، به جا آورى، و اگر چيزى بر تو وارد شود كه خدا نهى فرموده باشد، ترك نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: در تورات نوشته است كه: اى فرزند آدم مرا در هنگام غضب خود ياد كن تا تو را ياد كنم در هنگام غضب خود.
و حضرت امام موسى عليهالسلام فرمود كه: هيچ چيز شيطان را و لشكر او را مجروح و خسته نمىكند مثل زيارت برادران مؤمن از براى خدا. و به درستى كه دو مؤمن كه با يكديگر ملاقات مىكنند و خدا را ياد مىنمايند و بعد از آن فضايل ما اهل بيت را ياد مىكنند، گوشتهاى روى شيطان تمام مىريزد، و از بسيارى المى كه به او مىرسد به فرياد مىآيد، كه ملائكه آسمانها و خازنان بهشت حال او را مىيابند و بر او لعنت مىكنند، و هيچ ملك مقربى نمىماند مگر آن كه او را لعنت مىكند. پس بر زمين مىافتد وامانده و رانده.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: صبر دو صبر است: يكى در هنگام مصيبت، و آن نيكو و جميل است؛ و بهتر از آن صبر بر ترك چيزهايى است كه خدا حرام گردانيده است. و ذكر خدا دو ذكر است: يكى ذكر در هنگام مصيبت؛ و بهتر از آن ياد خداست در وقتى كه حرامى رو دهد كه مانع از آن گردد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر قومى كه در مجلسى مجتمع شوند و خدا را ياد نكنند آن مجلس در قيامت با عث حسرت ايشان خواهد بود. پس فرمود كه: ياد ما از جمله ذكر خداست، و ياد دشمنان ما از جمله ياد شيطان است.
و در حديث ديگر فرمود كه: صاعقه نمىرسد به كسى كه ذكر خدا كند. پرسيدند كه:
ذاكر كيست؟ فرمود كه: كسى كه صد آيه از قرآن بخواند.
1- حدى: سرود و آوازى كه ساربانان عرب مىخوانند كه شتر تندتر رود - حدى. |
پس چون حقيقت ذكر معلوم شد، بدان كه دو نوع ذكر در ميان صوفيه شايع گرديده كه هر دو بدعت است، و بهترين عبادات مىدانند و خلاصه اوقات عمر خود را در آنها ضايع مىكنند و مردم را گمراه مىگردانند.
اول: ذكر جَلى(1). و آن مشتمل بر چند چيز است:
اول آن كه: اين نحو عبادت از شارع مُتَلقى(2) نشده است و در آيات و اخبار كيفيت ذكر برخلاف اين وارد شده است زيرا كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه: أدعوا ربكم تضرعا و خفيه انه لا يحب المعتدين(3). يعنى: بخوانيد پروردگار خود را از روى زارى و پنهانى، به درستى كه حق تعالى دوست نمىدارد آنان را كه از حد اعتدال بيرون مىروند. و جاى ديگر مىفرمايد كه: و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال، و لا تكن من الغافلين(4). كه ترجمهاش اين است كه: ياد كن پروردگار خود را در خاطر خود از روى زارى و ترس، و پستتر از بلند گفتن، در اول روز و آخر روز، و مباش از جمله غافلان.
و نقل كردهاند كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيد كه جمعى فرياد برآوردهاند به تكبير و تهليل(5). ايشان را منع بليغ(6) نمود و فرمود كه: به درستى كه ندا نمىكنيد كسى را كه نشنود يا دور باشد.
و به اسانيد صحيحه منقول است از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام كه: حضرت موسى از خداوند خود سؤال نمود كه: اى پروردگار من! تو نزديكى به من به روش نزديكان با تو راز بگويم، يا دورى كه چون تو را خوانم بلند بخوانم؟ خطاب رسيد كه: من همنشين آن كسىام كه مرا ياد مىكند. يعنى فرياد در كار نيست.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: شيعه ما جماعتىاند كه در خلوت و پنهان خدا را بسيار ياد مىكنند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: هركه مرا آهسته و پنهان ياد نمايد من او را علانيه(7) ياد كنم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه خدا را در پنهانى ياد كند، پس خدا را زياد ياد كرده است. به درستى كه منافقان خدا را آشكارا ذكر مىكردند و در پنهان ذكر نمىكردند. خدا در وصف ايشان فرمود كه: به رياى مردم كار مىكنند، و ياد خدا نمىكنند مگر اندكى.(8) و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: ذكرى كه آدمى در خاطر خود بكند ثواب آن را بغير از خدا كسى نمىداند از بزرگوارى آن ذكر.
پس، از اين آيات و احاديث معلوم شد كه به اين نحو فرياد كردن و خدا را ذكر كردن، در شرع پسنديده نيست. و در تعريف بدعت دانستى كه اين قسم امور كه از شارع وارد نشده است خوب دانستن و به عنوان عبادت كردن بدعت است.
دويم آن كه: تحريرها و غنا مىكنند و ذكر را به تصنيفها(9) برمىگردانند و در ميان آن، اشعار عاشقانه و ملحدانه به نغمه و ترانه مىخوانند. و اين به اجماع علماى ما حرام است چنانچه دانستى در باب غنا. قطع نظر از اعمال شنيعه كه در ضمن آن مىكنند از دست بر دست زدن به نغمه و اصول(10). و خدا كفار را در قرآن به آن مذمت فرموده است.(11) و رقص كردن كه شرعا مذموم است و عقل همه كس حكم به قباحت آن مىكند.(12)
1- ذكر جلى: ذكر گفتن با صداى بلند. |
سيم آن كه: اين اعمال را در مساجد مىكنند، و شعر خواندن در مسجد مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر بشنويد كه كسى در مسجد شعر مىخواند، بگوييد به او كه: خدا دهنت را بشكند. مسجد را براى قرآن خواندن ساختهاند. و ايضا نهى كردهاند از آواز بلند كردن در مسجد. و اكثر ايشان اين اعمال را در شب و روز جمعه واقع مىسازند. و شعر خواندن در شب جمعه مطلقا مكروه است، و در روز جمعه نيز مكروه است. چنانچه در حديث صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در روز جمعه يك بيت شعر بخواند، نصيب و بهره او از ثواب آن روز همان بيت خواهد بود.
و چون به ايشان مىگويى كه اين اعمال بدعت و تشريع(1) است، جواب مىگويند كه: ما را از اين، قرب ديگر حاصل مىشود. و فريادها مىكنند و مانند حيوانات كف مىكنند. و اين را در نظر عوامكالانعام(2) از كمالات خود مىنمايند.
و در باب قرب، پيشتر معلوم شد كه اين چيزهايى است كه ما به وهم خود يابيم. و راه قرب منحصر است در راه متابعت شرع.
و آن حركاتى كه از ايشان صادر مىشود و حال(3)اش نام مىكنند بر چند قسم است:
يك قسم آن است كه خيالات باطله در نفس ايشان از عشق مَجاز(4) هست. اين صداهاى خوش را كه شنيدند، آن معنى طغيان مىكند و باعث اضطراب ايشان مىشود. و آن خصوصيتى به ايشان ندارد؛ در مجلس شراب و ساز و تنبك هم آن شور و وجد و رقص مىباشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه از آباى طاهرين خود صلواتالله عليهم روايت فرمود كه: شيطان به نزد انبيا مىآمد از زمان آدم تا هنگامى كه حضرت عيسى مبعوث شدند، و با ايشان سخن مىگفت و سؤالها از ايشان مىكرد. و به حضرت يحيى زياده از پيغمبران ديگر انس داشت. روزى حضرت يحيى به او فرمود كه: اى ابومره(5) مرا به تو حاجتى است. گفت كه: قدر تو از آن عظيمتر است كه حاجت تو را رد توان نمود. آنچه خواهى سؤال نما كه به آنچه فرمايى مخالفت نخواهم كرد. حضرت فرمود كه: مىخواهم كه دامها و تلههاى خود را كه بنىآدم را به آن صيد مىنمايى به من نمايى.
آن ملعون قبول كرد و به روز ديگر وعده كرد. چون صبح روز ديگر شد حضرت يحيى در خانه نشست و منتظر او بود. ناگاه ديد كه صورتى در برابرش ظاهر شد؛ رويش مانند روى ميمون و بدنش مثل بدن خوك، و طول چشمهايش در طول رويش، و همچنين دهانش در طول رويش، و ذَقَن(6) ندارد و ريش ندارد و چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در دوش او رُسته، پىپايش(7) در پيش و انگشتان پايش در عقب، و قبايى(8)پوشيده و كمربندى بر روى آن بسته، و بر آن كمربند رشتههايى به الوان مختلف آويخته بعضى سرخ و بعضى زرد و بعضى سبز، و به هر رنگى رشتهاى در آن ميان هست. و زنگ بزرگى در دست دارد، و خوُدى(9) بر سر نهاده، و بر آن خوُد قلابى آويخته.
چون حضرت او را با اين هيئت مشاهده فرمودند، پرسيدند كه: اين كمربند چيست كه در ميان دارى؟ گفت: اين گبرى و مجوسيت(10) است كه من پيدا كردهام و براى مردم زينت دادهام. فرمود كه: اين رشتههاى الوان چيست؟ گفت: اين اصناف زنان است كه مردان را به الوان مختلفه و رنگآميزيهاى خود مىربايند.
1- تشريع: شريعت آوردن - آيين نهادن - دينسازى. |
فرمود كه: اين زنگ چيست كه در دست دارى؟ گفت: اين مجموعهاى است كه همه لذتها در اينجاست، از طنبور(1) و بربط(2) و طبل و نى و سُرنا(3) و غير اينها. و چون جمعى به شراب خوردن مشغول شدند و لذتى نمىيابند از آن، من اين جَرس(4) را به حركت درمىآورم و مشغول خوانندگى و ساز مىشوند. پس چون صداى آن را شنيدند، از طرب و شوق از جا به در مىآيند و يكى رقص مىكند و ديگرى به انگشتان صدا مىكند و ديگرى جامه بر تن مىدرد.
پس حضرت فرمود كه: چه چيز بيشتر موجب سرور و روشنى چشم تو مىگردد؟
گفت: زنان؛ كه ايشان تلهها و دامهاى مناند، و چون نفرينها و لعنتهاى صالحان بر من جمع مىشود به نزد زنان مىروم و از ايشان دلخوش مىشوم. حضرت فرمود كه: اين خود چيست كه بر سر توست؟ گفت: به اين، خود را از نفرينهاى صالحان حفظ مىكنم. فرمود كه: اين قلاب چيست كه بر آن آويخته است؟ گفت: به اين دلهاى صالحان را مىگردانم و به سوى خود مىكشم.
فرمود كه: هرگز به من يك ساعت ظفر(5) يافتهاى؟ گفت: نه؛ وليكن در تو يك خصلت مىبينم كه مرا خوش مىآيد. فرمود كه: كدام است؟ گفت: اندكى بيشتر چيزى مىخورى در هنگام افطار، و اين موجب سنگينى تو مىشود و ديرتر به عبادت برمىخيزى.
حضرت يحيى فرمود كه: با خدا عهد كردم كه هرگز از طعام سير نشوم تا خدا را ملاقات نمايم. شيطان گفت: من نيز عهد كردم كه هيچ مسلمانى(6) را ديگر نصيحت نكنم تا خدا را ملاقات كنم.
پس بيرون رفت و ديگر به خدمت حضرت نيامد.
و يك قسم ديگر آن است كه: از باب مكر و فريب و ساختگى است چنانچه بسيار ديدهايم كه اگر در آن حالت بر كنار بامى باشند در هنگام اضطراب و شور، خود را به طرف ديگر مىاندازند و آثار اختيار در افعال ايشان ظاهر است.
و يك قسم ديگر: مرضى است كه به اعتبار ترك حيوانى(7) و ضبط نفس(8) در ذكر خفى و ساير بدعتهاى ايشان كه موجب ضعف قلب و دِماغ(9) و مولد مواد سَوداويه(10) است حاصل مىشود كه به اندك صداى خوشى، يا صداى موحشى(11)، يا زيادتى فرحى، يا زيادتى حزنى مدهوش مىشوند و بيتابانه حركات از ايشان صادر مىشود، و آن به اعتبار مرضى است كه در بدن ايشان حاصل مىشود، و آن را به تنقيه و جُلاب(12) و ترك آن بدعتها و خوردن دواهاى مقوى علاج مىبايد كرد. و در زنان، جمعى كه به اعتبار بيماريها مزاجشان ضعيف مىشود اين حالات مىباشد. اما فرقى كه هست آن است كه آنها كمال نمىدانند و معالجه مىكنند، و اينها كمال مىدانند و سعى در زيادتيش مىكنند.
و يك قسم ديگر آن است كه: مبدأش(13) اختيارى ايشان است و آخر بىاختيار مىشوند. به سبب آن كه گريه را در آدمى براى اين مقرر كردهاند كه اگر حزنى يا شوقى در آدمى زيادتى كند به آن دفع كنند، چنانچه عباد(14) در مقام مناجات و راز گفتن با قاضىالحاجات(15) اين طريقه دارند، و گاه هست كه شورى و شوقى دارند كه از اول شب تا صباح زارى مىكنند و هيچ اين حالات ايشان را رو نمىدهد زيرا چون به راه بندگى درست رفتهاند شيطان بر ايشان دست ندارد. و از ائمه ما صلواتالله عليهم اين طريقه را نقل كردهاند. و اما اين جماعت مىگويند كه: گريه كار پيرزنان است و كمال نيست و خود را از گريه منع مىكنند و خود را به دست شوق و خيالات مىدهند تا بيهوش مىشوند و حركات از ايشان صادر مىشود. و آخر علاجش را به گريه مىكنند و اگر اول خود را به گريه دهند به آنجا منتهى نمىشود.
1- طنبور: تنبور - سازى شبيه سهتار با دستهاى دراز و كاسهاى كوچك. |
چنانچه كلينى و ابن بابويه به سند معتبر از جابر(1) روايت كردهاند كه: به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام عرض نمودم كه: جمعى هستند كه هرگاه چيزى از قرآن را ياد كردند يا كسى بر ايشان خواندند بيهوش مىشوند، و چنين مىنمايد كه اگر كسى دست و پاى ايشان را ببُرد با خبر نمىشوند. حضرت فرمود كه: سبحانالله! اين از شيطان است. خدا ايشان را به اين امر نفرموده است. چيزى كه به آن مأمور شدهاند و به كار ايشان مىآيد نرمى و رقت(2) و گريه و ترس است.
اى عزيز! شاهدى براى بدعت بودن اين اطوار(3) از اين بهتر نيست كه يك كس از شيعه و سنى و صوفى و غير صوفى نقل نكرده است كه حضرت رسالت پناه و ائمه معصومين صلواتالله عليهم و اصحاب كرام ايشان و راويان اخبار ايشان و علماى ملت(4) ايشان هرگز مطربى داشتهاند و براى ايشان زمزمه مىكرده است، يا حلقه ذكرى منعقد مىساختهاند، يا اصحاب خود را به آن امر مىكردهاند. و اگر اين عبادت چنين اهتمام در شأن آن مىبود، چرا ايشان به اصحاب خود نمىفرمودند؟ بله؛ بدعتها شيرين مىباشد و عبادتها بر نفس گران.
نمىبينى كه اگر پنجاه فاضل عادل بگويند كه: متواتر است كه حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام فرموده است كه: هركه در شب جمعه نماز جعفر بگزارد گناهانش آمرزيده مىشود و فضايل نامتناهى دارد، از دههزار كس يك كس به آن رغبت نمىكند. و اگر به بقعهاى(5) بگذرند كه چند جِلف(6) فرياد كنند كه: يا رب من! يا رب من! در حلقه ايشان داخل مىشوند و به رغبت تمام، و تا صباح برمىجهند. تو خود با نفس خود انديشه نمىكنى كه كدام روز نفس تو چنين راغب به خيرات بود، و چرا در يك امر خير ديگر اين اهتمام را ندارد؟
از انصاف مگذر. هرگاه از اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم قريب به هزار حديث در دعاها و اعمال شب جمعه و روز جمعه وارد شده باشد - چنانچه ابن طاووس عليهالرحمه كتابى در خصوص اين مطلب نوشته است - و در آن دعاها و اعمال، چندين هزار راه قرب و بندگى تعليم تو كرده باشد و تو به هيچ يك نظر نكنى و تمام آن شب و روز را در چيزى صرف نمايى كه تمام علماى عصر گويند كه حرام است، و خود اعتراف داشته باشى كه خدا نفرموده است، در روز قيامت چه عذر خواهى گفت و به چه حجت اميد ثواب خواهى داشت؟ و در هنگامى كه مىروى تعقيب نماز بخوانى، چون اصل تعقيب، سنت است چند بدعت به آن ضم(7) مىكنى كه مبادا از تو سنت خالص به عمل آيد، و نعوذبالله مستحق ثواب شوى. زيرا كه با آن كه به بركت اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم قريب به صدهزار بيت(8) از مناجات و دعا و تعقيب و اذكار و اوراد منقول است، همه را ترك مىكنى و اوراد فَتحيه(9) كه چند سنى جمع كردهاند مىخوانى، كه به حسب معنى رتبه ندارد، و به حسب عربيت و اعراب، اكثرش غلط است. آخر اين چند جاهل سنى مناجات و ذكر را به از پيشوايان دين و برگزيدگان ربالعالمين و افصح فصحاى(10) روى زمين مىدانند؟ پيغمبران آرزو مىكردند كه تابع ايشان باشند و داخل شيعه ايشان باشند؛ تو را ننگ مىآيد كه پيروى ايشان كنى، و باز آن اوراد را در اين نغمه و آهنگ مىخوانى كه شايد غنا به عمل آيد، و از گناه خالى نباشد.
و منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد و گفت: دعايى اختراع(11) كردهام. حضرت فرمود كه: اختراع خود را بگذار؛ آنچه مىگوييم بخوان.
دويم ذكر خفى(12) است.
و ذكر خفى به آن معانى كه سابقا مذكور شد خوب است و بهترين عبادتهاست كه دل آدمى پيوسته به ياد خدا باشد به تفصيلى كه گذشت. اما آن نحو خاصى كه ايشان اختراع كردهاند هيئت مخصوصى است و چنين هيئتى را تا به سند معتبرى از شارع نرسيده باشد به عنوان عبادت كردن، بدعت است چنانچه در تعريف بدعت دانستى. و در هيچ حديثى از احاديث شيعه آن هيئت وارد نشده است و در كتب حديث سنيان نيز نديدهايم. و ايشان نقل مىكنند كه اين را معروف كرخى(13) از حضرت امام رضا عليهالسلام روايت كرده است. و اين به چندين وجه باطل است:
اول آن كه: معروف كرخى معلوم نيست كه به خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام رسيده باشد. و اين كه مىگويند دربان حضرت بوده است البته غلط مىبايد باشد زيرا كه جميع خدمتكاران و ملازمان آن حضرت را از سنى و شيعه در كتابهاى رجال ما ضبط كردهاند و سنيان متعصبى كه به خدمت آن حضرت تردد
1- جابر: همان جابر بن يزيد جعفى است كه ذكر وى پيش از اين گذشت. |
داشتهاند و روايت حديث مىكردهاند، نامشان را ذكر كردهاند. اگر اين مرد دربان آن حضرت مىبود، البته نقل مىكردند.
دويم آن كه: پير طريقت(1) او را در تذكرهها(2) داوود طائى(3) نقل كردهاند، و احوال او معلوم است كه از متعصبين اهل سنت بوده است و هرگز توسلى به خدمت ائمه نداشته است.
سيم آن كه: سندى كه به اعتماد ايشان به او منتهى مىشود در اين باب، جمعى در آن سند هستند كه اگر قبايح اعتقادات و اعمال آنها را ذكر كنيم مناسب نيست. مانند سيد محمد نوربخش كه معلوم است از كتب صوفيه كه دعوى كرد كه من مهدى صاحبالزمانم. و گفت:
اتفاق اهل دل بر اين شده است. و غير او از جماعتى كه هميشه به تعصبات و بدعتها معروفاند.
چهارم آن كه: آنچه از مشايخ ايشان شنيدهايم انواع مختلفه دارد ذكر خفى، كه هر طايفه به يك نحوى آن را از پيران خود اخذ كردهاند، و اگر منقول باشد يكى از آنها منقول خواهد بود.
پنجم آن كه: اين چنين عبادتى را كه شما بهترين اعمال مىدانيد و مىگوييد بيش از نماز از آن قرب حاصل مىشود، ائمه عليهمالسلام چرا ضِنت(4) مىكردند و به همين معروف كرخى مىگفتند و به يك كس ديگر از اصحاب نمىگفتند؟ و اگر مىگوييد كه ديگران قابل نبودند، هرگاه در ميان صدهزار كس از اصحاب حضرت امام رضا عليهالسلام همين يك معروف قابل بود و بزرگان اصحاب قابل نبودند، پس شما چرا به هر لرى تعليم مىنماييد؟
ششم آن كه: هرگاه چنين سرى را معروف قابل بود و سلمان و ابوذر قابل نبودند، پس، از ايشان بهتر خواهد بود. پس بايست كه به ازاى پانصد حديث - بلكه هزار حديث - كه در شأن سلمان وارد شده است، دو حديث هم در شأن معروف وارد مىشد و يك كس، او را از خواص آن حضرت مىشمرد.
هفتم آن كه: بر تقديرى كه اين وارد شده باشد، به يك حديث مجهولى(5) خواهد بود؛ و شرط ديندارى نيست كه عملى چند كه متواتر باشد از ائمه، ترك كنند و مرتكب عملى شوند كه مجهولى چند روايت كرده باشند.
و ما در اين باب به همين اكتفا مىكنيم كه تطويل سخن موجب ملال است.
و اگر كسى خود را از غرضهاى نفسانى و وسوسههاى شيطانى و محبت جاه و اعتبار اين دنياى فانى مصفا گرداند و به ديده انصاف نظر نمايد، آنچه در اين ده لمعه بر وجه اختصار بيان شد، براى هدايت او كافى است. و اگر پاى تعصب و عناد و لجاجت به ميان آيد، زياده از اين هم فايده نمىدهد. چه، ظاهر است كه اين مطلب را واضحتر از حقيت مذهب تشيع نمىتوان كرد، و اكثر مسلمانان به سبب عناد و تعصب از ديدن حقيت آن كورند و از راه تسنن به جهنم مىروند، و چندين برابر مسلمانان، ارباب مذاهب باطله هستند كه به جهنم مىروند به كفر و عناد. و اگر شيطان تو را فريب دهد كه اكثر عالم به اين راه مىروند و رفتهاند اين دليل بطلان است نه حقيت.
چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه مىفرمايد كه: وحشت مگيريد از راه هدايت به سبب كمى اهلش كه پيوسته اهل باطل بسيار بودهاند و اهل حق اندكى بودهاند.
و حق تعالى در اكثر قرآن، قليل را مدح فرموده است و كثير را مذمت فرموده است.
و حق تعالى شاهد است - و كفى بالله شهيدا(6) - كه اين ذره حقير را با هيچ يك از سالكان آن طريق عداوت دنيوى نبوده و نيست، و از راه اعتبارات فانى(7) مشاركتى در ميان ما و ايشان نيست، و در نوشتن اين امور و بيان اين معانى بغير رضاى جناب سبحانى غرضى نيست. و چون(8) غرض دنيوى منظور تواند بود در مخالفت اكثر خواص و عوام؟
از فضل كريم لايزال چنين اميدوارم كه به اين مواعظ وافيه(9) و نصايح شافيه(10)، بسيارى از سالكان مسالك جهالت را هدايت فرمايد و ما و ايشان و جميع مؤمنين را به درجات سعادات و كمالات فايز گرداند. انه على كل شىء قدير(11).
1- پير طريقت: مرشد - شيخ. |
در فضيلت مسجد و تصدق و انواع آن
يا أباذر طوبى لأصحاب الألويه يوم القيامه، يحملونها فيسبقون الناس. ألا و هم السابقون الى المساجد بالأسحار و غير الأسحار.
يا أباذر الصلوه عماد الدين؛ و اللسان أكبر. و الصدقه تمحوا الخطيئه؛ و اللسان أكبر.
اى ابوذر خوشا حال صاحبان لواها و علمها در روز قيامت، كه آن علمها را برخواهند داشت و بر مردمان پيشى خواهند گرفت. به درستى كه ايشان جماعتىاند كه سبقت مىگيرند در دنيا به رفتن مسجدها در سحرها و غير سحرها.
اى ابوذر نماز ستون دين است، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه از زبان صادر مىشود از عقايد حق و شهادتين و ذكر خدا، بزرگتر است از نماز، و اين اشاره است به آنچه حق تعالى فرموده است كه: اين الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر الله أكبر(1) - كه به تفسير بعضى از مفسرين مراد اين است كه: نماز نهى و منع مىنمايد از گناهان و بديها، و ياد خدا بزرگتر از نماز است) و تصدق كردن محو مىنمايد گناهان را، و زبان بزرگتر است (يعنى آنچه به زبان صادر مىشود از امر به خيرات و مَبَرات(2) و بيان علوم و حقايق، بزرگتر از تصدق است و فوايدش بيشتر است).
بدان كه مساجد را حق تعالى خانه خود خوانده است و چون خداوند عالميان را مكان نمىباشد جاهايى را كه محل قرب و رحمت و خانه خود مقرر فرموده، آنها را خانه خود فرموده است. چنانچه اگر كسى از مخلوق توقع احسانى دارد به خانه او مىرود، پس در مساجد، رحمت و فيض سبحانى زياده از جاهاى ديگر مىباشد. و در نمازهاى واجب چون از ريا دورتر است مبالغه در واقع ساختن آنها در مساجد بيشتر است چنانچه در زكات واجب به علانيه دادن آن بهتر است زيرا كه در حق واجب و دين لازم را ادا نمودن ريا نمىباشد، و در نماز سنت(3) و تصدق سنت ظاهر اكثر احاديث آن است كه مخفى كردن بهتر باشد. چنانچه از بعضى احاديث ظاهر مىشود كه نماز نافله را در خانه كردن بهتر است.
و از اين حديث و از بعضى احاديث ديگر ظاهر مىشود كه نافله شب، بلكه جميع نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد. و ممكن است كه خصوص نماز شب را در مسجد كردن بهتر باشد چون بسيار كسى مطلع بر آن نمىشود، يا آن كه نسبت به كسى كه از ريا ايمن باشد تمام نوافل را در مسجد كردن بهتر باشد، و اگر از ريا ايمن نباشد در خانه كردن بهتر باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله از جبرئيل پرسيدند كه: كدام يك از بقعههاى زمين محبوبتر است نزد خداوند عالميان؟ فرمود كه: مسجدها. و محبوبترين اهل مسجدها به سوى خدا آن كسى است كه پيش از ديگران داخل شود و بعد از ديگران بيرون رود.
و منقول است كه در تورات نوشته است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: به درستى كه خانههاى من در زمين مسجدهاست. پس خوشا حال بندهاى كه در خانه خود طهارت(4) بگيرد و مرا در خانه من زيارت كند. به درستى كه بر زيارت كرده شده البته لازم است كه گرامى دارد زيارت كننده خود را. البته بشارت ده كسانى را كه در تاريكى شب به سوى مسجدها مىآيند، كه در روز قيامت ايشان را نور ساطع(5) خواهد بود.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بر شما باد به درآمدن در مسجدها. به درستى كه آنها خانههاى حق تعالى است در زمين، و كسى كه با طهارت به مسجدها درآيد خدا او را از گناهان پاك گرداند و او را از زيارت كنندگان خود بنويسد. پس بسيار در مساجد نماز و دعا بكنيد، و در مسجدها در جاهاى مختلف نماز كنيد كه هر بقعه در روز قيامت براى نماز گزارنده شهادت مىدهد.
1- بخشى از آيه 45 سوره عنكبوت (29). |
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه قرآن سخن او، و مسجد خانه او باشد خدا در بهشت براى او خانهاى بنا كند.
و فرمود كه: چون حق تعالى جماعتى را مىبيند كه گناهان بسيار مىكنند، و سه نفر از مؤمنان در ميان ايشان هست، ايشان را ندا مىكند كه: اى گروهى كه معصيت من بسيار مىكنيد! اگر نه در ميان شما جمعى از مؤمنان بودند كه به مال حلال من با يگديگر مهربانى مىكنند، و زمين من و مسجدهاى مرا به نماز خود معمور مىگردانند، و در سحرها استغفار مىكنند از ترس من، هرآينه عذاب خود را به سوى شما مىفرستادم و پروا نمىكردم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: سه چيز در روز قيامت به خدا شكايت خواهند كرد: مسجد خرابى كه اهل آن مسجد در آن نماز نكنند؛ و عالمى كه در ميان جاهلان باشد و حرمت او ندارند؛ و مُصحَفى(1) كه غبار بر آن نشيند و آن را تلاوت نكنند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: نشستن در مسجد عبادت است مادامى كه غيبت مسلمانى نكنند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: همسايه مسجد نمازش مقبول نيست تا براى نماز واجب در مسجد حاضر نشود، در صورتى كه شغل(2) نداشته باشد و صحيح(3) باشد.
و به سند معتبر منقول است از فضل بَقباق(4) كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اى فضل نمىآيد به مسجد از هر قبيله مگر پيشرو آن قبيله، و از هر اهل بيتى مگر بزرگ و نجيب(5) ايشان. اى فضل برنمىگردد كسى كه به مسجد مىرود به كمتر از يكى از سه چيز: يا دعايى كه بكند و خدا به آن سبب او را داخل بهشت گرداند؛ يا دعايى بكند و به سبب آن بلايى از بلاهاى دنيا از او دفع شود؛ يا برادرى از براى خدا بگيرد.
و فرمود كه: هر كه برود به سوى مسجدى از مساجد، پاى خود را بر هر تر و خشكى كه بگذارد براى او تسبيح گويند تا زمين هفتم.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: نماز در بيتالمقدس با هزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد جامع و بزرگ شهر با صد نماز برابر است؛ و نماز در مسجد قبيله و محله با بيست و پنج نماز برابر است؛ و نماز در مسجد بازار با دوازده نماز برابر است. و نماز در خانه به يك نماز محسوب است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: نماز در مسجدالحرام با صدهزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد پيغمبر در مدينه با دههزار نماز برابر است؛ و نماز در مسجد كوفه با هزار نماز برابر است.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هر كه مسجدى بنا كند خدا خانهاى در بهشت براى او بنا كند.
و حضرت صادق عليهالسلام از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: هركه مسجدى را جاروب كند حق تعالى ثوابت يك بنده آزاد كردن براى او بنويسد، و كسى كه از خاكروبه به در برد به قدر دارويى كه به چشم مىپاشند خدا دو بهره عظيم از رحمت به او كرامت فرمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسجدى را در روز پنجشنبه و شب جمعه جاروب كند و به قدر دارويى كه در چشم كشند خاكروبه به در برد حق تعالى گناهانش را بيامرزد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مسجدهاى خود را اجتناب فرماييد از خريدن و فروختن، و از داخل شدن ديوانگان و خردسالان، و فرياد زدن براى گمشده، و احكام جارى كردن و حد زدن، و صدا بلند كردن.
و فرمود كه: هركه آب دماغ از براى حرمت مسجد فرو برد و به مسجد نيندازد موجب دفع دردهاى او گردد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه در مسجدى از مساجد خدا چراغى برافروزد، پيوسته ملائكه و حاملان عرش براى او استغفار كنند تا روشنيى از آن چراغ در آن مسجد باشد.
و بدان كه احاديث بسيار در فضيلت تصدق كردن و انواع آن وارد شده است. در اين كتاب به ايراد چند حديث اكتفا مىنماييم:
حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: نيكى به پدر و مادر و خويشان، و تصدق نمودن بر فقيران، فقر را برطرف مىكند و عمر را زياده مىگرداند و هفتاد نوع از مرگ بد را دفع مىكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: يك حج بكنم دوستتر مىدارم از اين كه هفتاد بنده آزاد كنم. و اگر اهل يك خانه از مسلمانان را گرسنه ايشان را سير گردانم و عريان ايشان را بپوشانم و روى ايشان را از سؤال خلق(6) نگاه دارم دوستتر مىدارم از اين كه هفتاد حج بكنم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع نماييد بلاها را از خود به دعا، و روزى را به جانب خود فروآوريد و به تصدق. و به درستى كه تصدق از كام هفتصد شيطان بيرون مىآيد كه هر يك مانع آن مىشوند. و هيچ چيز بر شيطان گرانتر نيست از تصدق كردن بر مؤمن، و اول به دست خدا درمىآيد (يعنى قبول مىفرمايد) پيش از آن كه به دست سائل(7) درآيد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: زمين قيامت همه آتش است غير از سايه مؤمن، كه تصدق او بر سر او سايه مىافكند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مستحب است كه بيمار به دست خود به سائل چيزى بدهد و از او دعا طلب نمايد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بامداد تصدق نماييد كه بلا از آن درنمىگذرد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: يهودى بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله گذشت و گفت: السام عليك يعنى: مرگ بر تو باد. حضرت در جواب فرمود كه: بر تو باد.(8) صحابه گفتند كه: بر تو سلام به مرگ كرد و مرگ از براى تو طلبيد. فرمود كه: من نيز همان را بر او رد كردم، و امروز مارى پشت سرش را خواهد گزيد و خواهد مرد. و آن يهودى هيزمكش بود. پس رفت به صحرا و پشته هيزمى جمع كرد و بر پشت بست و برگشت. چون بيامد، حضرت فرمود كه: اين پشته هيزم را بر زمين گذار. چون بگذاشت مارى در آن ميان ظاهر شد كه چوبىتر به دندان داشت. حضرت پرسيد كه: اى يهودى امروز چه كار كردى؟ گفت: بغير از اين كارى نكردم كه دو گرده نان داشتم، يكى را به سائل دادم و يكى را خوردم. حضرت فرمود كه: به همان تصدق، خدا آن بلا را از او دفع كرد كه چوب، دهان آن مار را گرفت. پس فرمود كه: صدقه دفع مىنمايد مرگهاى بد را از آدمى.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه خواهد از او دفع نمايد خداى نحوست روزى را، بايد كه در ابتداى آن روز افتتاح(9) نمايد به تصدقى. و هر كه خواهد نحوست شب از او زايل گردد، بايد كه در اول شب افتتاح نمايد به تصدق.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: تصدق پنهان آتش غضب خداوند عالميان را فرو مىنشاند.
و در حديث ديگر به عمار ساباطى(10) فرمود كه: اى عمار تصدق پنهان به از تصدق آشكار است، و همچنين عبادت پنهان بهتر از عبادت آشكار است.
و منقول است كه حضرت صادق صلواتالله عليه چون نماز خفتن(11) مىگزاشتند(12) و پارهاى از شب مىگذشت، انبانى(13) پر از نان و گوشت و زر(14) به دوش خود برمىگرفتند و به خانههاى فقراى مدينه مىگشتند و بر ايشان قسمت مىنمودند، و كسى آن حضرت را نمىشناخت. و چون حضرت از دنيا رحلت فرمود و آن خير از ايشان منقطع شد دانستند كه از آن حضرت بوده است.
و به سند معتبر منقول است از مُعلى بن خنيس كه شب تارى بارشى شده بود و حضرت صادق عليهالسلام از خانه بيرون آمدند و متوجه ظله بنىساعده(15) شدند و من آهسته از عقب حضرت روان شدم. و در اثناى راه چيزى از آن حضرت افتاد. فرمود كه: بسمالله!
خداوندا بر من برگردان. در اين حال من به نزديك آمدم و سلام كرد. فرمود كه: تويى معلى؟ گفتم: بلى فداى تو شوم! فرمود كه: به دست، تفحص نما و آنچه بيابى به من ده. چون دست ماليدم، ديدم كه نان بسيارى پراكنده شده است. آنچه مىيافتم به حضرت مىدادم.
ديدم كه انبان بزرگى پر از نان با آن حضرت هست كه من نمىتوانم برداشت. گفتم: فداى تو گردم! بده كه من بر سر گيرم. فرمود كه: من سزاوارترم به برداشتن از تو، وليكن با من بيا.
پس چون به ظله بنىساعده رسيديم، ديدم جماعتى خوابيدهاند و حضرت آهسته در زير بالين هر يك يك گرده يا دو گرده نان مىگذاشتند تا به همه رسانيدند و برگشتيم. پس عرض كردم كه: فداى تو گردم! اينها حق را مىشناسند و شيعهاند؟ فرمود كه: اگر شيعه بودند با ايشان مواسات مىكردم(16) در مال، كه مال خود را مساوى ميان خود و ايشان قسمت مىكردم حتى در نمك. و بدان كه خدا هيچ چيز را خلق نكرده است مگر آن كه خزينهدارى و حافظى براى آن مقرر فرموده است بغير از تصدق كه خدا خود آن را حفظ مىفرمايد. و پدرم هرگاه تصدق مىفرمود چيزى را، آن را در كف سائل مىگذاشت، پس برمىداشت و مىبوسيد و مىبوييد و باز در دست او مىگذاشت. به درستى كه تصدق شب فرو مىنشاند غضب پروردگار را و محو مىكند گناهان عظيم را و آسان مىگرداند حساب قيامت را، و تصدق روز مال و عمر را زياد مىكند. و به درستى كه حضرت عيسى بر كنار دريا گذشت و يك گرده نان از قوت خود را به آب انداخت. بعضى از حواريان گفتند: يا روحالله چرا چنين كردى؟ اين قوت تو بود. فرمود كه: چنين كردم كه جانوران دريا بخورند، و ثوابش نزد خدا عظيم است.
و در حديث ديگر فرمود كه: تصدق باعث اداى دين و زيادتى بركت مىشود.
و فرمود كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله سؤال نمودند كه: كدام تصدق بهتر است؟ فرمود كه: تصدق بر خويشى كه دشمنى كند.
و حضرت رسول فرمود كه: تصدق را ده برابر ثواب مىدهند، و قرض را هيجده برابر، و صله و احسان به برادران مؤمن را بيست برابر، و صله رحم و اعانت خويشان را بيست و چهار برابر.
و به سندهاى معتبر روايت كردهاند كه: حضرت على بنالحسين صلواتالله عليه انبان نان بر دوش مىگرفتند در شب، و به خانههاى فقرا مىرسانيدند، و در هنگام عطا فرمودن رو را مىپوشيدند كه آن حضرت را نشناسند.
و در بعضى روايات آن است كه صد خانه در مدينه بود كه در هر خانه جماعتى بسيار بودند كه معاش ايشان به تصدق شبهاى حضرت على بنالحسين مىگذشت و نمىدانستند.
چون حضرت به دار بقا رحلت فرمود آنها قطع شد. دانستند كه آن حضرت مىآوردهاند. و بسيار بود كه بر در خانهها مىايستادند و انتظار مىبردند و چون حضرت پيدا مىشدند، شادى مىكردند كه صاحب انبان آمد.
و در كتب سنى و شيعه روايت كردهاند كه: چون آن حضرت را غسل مىدادند بر كتف مبارك آن حضرت پينهها بود مانند پينهاى كه بر زانوى شتر مىباشد، از بسيارى بارهاى گران كه بر دوش خود به خانه فقرا مىبردند، و از براى فقرا و همسايگان در شبها آب مىكشيدند.
و منقول است كه: آن حضرت روزى كه روزه مىداشتند، مىفرمودند كه گوسفندى را مىكشتند و پارهپاره مىكردند و مىپختند. پس چون شام مىشد رو را بر آن ديگ مىداشتند و از بوى آن مَرَق(17) قوت مىيافتند. پس مىفرمودند كه: كاسهها بياوريد. و آن را بر فقرا و همسايگان قسمت مىنمودند و خود بر نان و خرما افطار مىفرمودند.
1- مصحف: كتاب آسمانى. |
درجات مؤمنان
يا أباذر الدرجه فى الجنه فوق الدرجه كما بين السماء و الأرض. و ان العبد ليرفع بصره، فيلمع له نور يكاد يخطف بصره، فيفزع لذلك فيقول: ما هذا؟ فيقال: هذا نور أخيك. فيقول: أخى فلان كنا نعمل جميعا فى الدنيا و قد فضل على هكذا؟ فيقال له: انه كان أفضل منك عملا. ثم يجعل فى قلبه الرضا حتى يرضى.
اى ابوذر بلندى درجه بهشت از درجه ديگر مانند بلندى آسمان است از زمين. و به درستى كه بنده نظر به جانب بالا مىكند، نورى از براى او لامع مىگردد كه از بسيارى روشنى نزديك است كه ديده او را بربايد و كور كند. پس ترسان مىشود و مىگويد كه: اين چيست؟ مىگويند كه: اين نور فلان برادر مؤمن توست. مىگويد كه: ما و او در دنيا با يكديگر عبادت مىكرديم؛ چرا در اينجا اين قدر بر من زيادتى دارد؟ مىگويند كه: او از تو عملش بهتر بود. پس در دل او خشنودى مىگذارند كه به مرتبه خود راضى باشد و الم نداشته باشد.
در مشكلات، مصيبتها و اندوه مؤمنان
يا أباذر الدنيا سجن المؤمن و جنه الكافر. و ما أصبح فيها مؤمن الا حزينا، فكيف لا يحزن و قد أوعده الله جل ثناؤه وارد جهنم، و لم يعده أنه صادر عنها. و ليلقين أمراضا و مصيبات و أمورا تغيظه، و ليظلمن فلا ينتصر بيتغى ثوابا من الله تعالى. فما يزال فيها حزينا حتى يفارقها. فاذا فارقها أفضى الى الراحه و الكرامه.
يا أباذر ما عبدالله عز و جل على مثل طول الحزن.
اى ابوذر دنيا زندان مؤمنان است و بهشت كافران است. و هيچ مؤمنى صبح نمىكند در دنيا مگر محزون و مغموم. و چگونه محزون نباشد و حال آن كه خدا او را وعيد فرموده است كه وارد جهنم خواهد شد(1)، و وعده نفرموده است كه از آن بيرون خواهد آمد و نجات خواهد يافت. و در دنيا ملاقات مىنمايد و به او مىرسد مرضها و دردها و مصيبتها و امرى چند كه او را به خشم مىآورد. و ظلم بر او مىكنند و كسى نصرت و يارى او نمىكند.
و در آن مظلوم بودن، اميد ثواب از خدا دارد. پس مؤمن به اين جهتها در دنيا حزين است تا از دنيا مفارقت نمايد. پس چون از دنيا بيرون رفت مىرسد به راحت و كرامت و نعمت.
اى ابوذر هيچ عبادتى از عبادتهاى خدا ثواب ندارد مثل درازى و بسيارى اندوه.
بدان كه حق سبحانه و تعالى دنيا را براى راحت مؤمن خلق نكرده است، و درخور مراتب ايمان بلاها و احزان(2) به ايشان مىرسد. و براى دانستن حقيقت اين مقال(3) نظر در احوال انبيا و اوصيا و محنتهاى اهل بيت رسول خدا صلواتالله عليهم كافى است. و به حسب تجربه معلوم است كه هيچ چيز نفس آدمى را اصلاح نمىكند و هموار و ملايم نمىگرداند مانند بلاها و مصايب، و موجب زهد در دنيا و توجه به جناب اقدس ايزدى مىگردد.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بر بلاهاى عظيم اجر عظيم كرامت مىفرمايند. و چون خدا بنده را دوست دارد او را به بلاى عظيم مبتلا مىگرداند. پس اگر راضى باشد او را نزد خدا رضا و خشنودى خواهد بود، و اگر به سَخَط(4) آيد براى او سخط الهى خواهد بود.
و عبدالله بن بُكَير(5) از حضرت صادق عليهالسلام پرسيد كه: آيا مؤمن مبتلا مىشود به خوره(6) و پيسى(7) و مثل اين مرضها؟ فرمود كه: مگر مقرر كردهاند بلا را مگر از براى مؤمن؟
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا پيمان مؤمن را گرفته است بر اين كه قولش را قبول نكنند، و سخنش را تصديق ننمايند، و از دشمن انتقام نتواند كشيد، و خشم خود را فرو نتواند نشانيد مگر به فضيحت(8) خود؛ زيرا كه در دنيا او ممنوع است از انتقام.(9)
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن از چهار خصلت خالى نمىباشد: همسايهاى كه او را آزار كند؛ و شيطانى كه در مقام گمراه كردن او باشد؛ و منافقى كه پيروى او نمايد؛ و مؤمنى كه حسد او را برد. و اين آخر از همه بر او دشوارتر است زيرا كه افترا بر او مىبندد و مردم قبول مىكنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: اگر نه اين بود كه من شرم مىدارم از بنده مؤمن خود، بر او كهنهاى نمىگذاشتم كه عورت خود را به آن ستر نمايد. و بندهاى كه ايمانش كامل شد او را مبتلا مىگردانم به ضعف قوت و كمى روزى. پس اگر بسيار دلتنگ شد به او برمىگردانم، و اگر صبر نمود به او مباهات مىنمايم با ملائكه خود.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: در كتاب حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه نوشته است كه: مبتلاترين مردم به بلاها پيغمبراناند، و بعد از ايشان اوصياى ايشان. پس هر كس كه بعد از ايشان بهتر باشد مبتلاتر است. و مبتلا مىشود مؤمن به قدر اعمال نيكوى خود. پس هر كه ايمانش درست است و عملش صحيح است بلايش شديد و صعب است، زيرا كه حق تعالى دنيا را ثواب مؤمن قرار نداده است و عقوبت كافر را در دنيا مقرر نفرموده است. و هر كه دينش سست است و عملش ضعيف است بلايش كم است. و بلا نزديكتر است به مؤمن پرهيزكار از باران به زمينهاى پست.
1- اشاره به آيه 71 سوره مريم (19). |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: اگر مؤمن در قله كوهى باشد البته(1) حق تعالى كسى را به سوى او برمىانگيزاند كه او را آزار كند تا او را ثواب بدهد.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك را به سوى زمين مىفرستاد. در هوا يكديگر را ملاقات كردند. يكى به ديگرى گفت كه: به چه مطلب مىروى؟ گفت: حق تعالى مرا فرستاده است به درياى ايل(2) كه يك جبارى(3) از جباران، ماهى آرزو كرده است، آن ماهى را برانم و به دام صياد آن جبار درآورم كه براى او شكار كنند تا آن كافر در دنيا به منتهاى آرزوهاى خود برسد. پس او از ديگرى پرسيد كه:
تو را به چه كار فرستاده است؟ گفت: مرا به كارى عجيبتر فرستاده است. يك بنده مؤمنى كه روزها روزه مىدارد و شبها عبادت مىكند و دعاى او و صداى او در آسمانها معروف است، ديگى براى افطار خود بر بار گذاشته است. مىروم كه ديگ او را سرنگون كنم تا آن مؤمن به سبب ايمانش به نهايت مرتبه ابتلا و امتحان برسد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حق تعالى دوستش را در دنيا نشانه تير بلاى دشمنش گردانيده است.
و از سماعه(4) منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم. شخصى آمد و از پريشانى به آن حضرت شكايت كرد. حضرت فرمود كه: صبر كن كه عن قريب خدا فرجى مىدهد. پس بعد از ساعتى از آن شخص پرسيدند كه: زندان كوفه چگونه است؟ گفت:
بسيار تنگ و بدبوست و اهلش به بدترين حالى گرفتارند. فرمود كه: تو در زندانى و مىخواهى كه در راحت و نعمت باشى؟ مگر نمىدانى كه دنيا زندان مؤمن است؟
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا را در زمين بندگان خالص هست كه هيچ تحفهاى به زمين نمىفرستد مگر آن كه از ايشان باز مىدارد، و هيچ بلايى نمىفرستد مگر آن كه به سوى ايشان مىفرستد.
و فرمود كه: خدا بندهاى را كه دوست مىدارد، او را فرو مىبرد {در بلا {فروبردنى. و ما و شما و شيعيان صبح و شام در بلاييم.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: هرگاه خدا بندهاى را دوست دارد، غوطه مىدهد او را در بلا غوطهدادنى، و بر او فرو مىريزد بلا را ريختنى. پس چون دعا مىكند حق تعالى مىفرمايد كه: لبيك اى بنده من! من قادرم كه آنچه مىطلبى زود به سوى تو بفرستم، اما اگر از براى تو ذخيره كنم بهتر است از براى تو.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بر مؤمن چهل شب نمىگذرد مگر آن كه او را امرى عارض شود كه باعث اندوه او شود و به سبب آن متذكر و آگاه شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: شخصى حضرت رسول صلىالله عليه و آله را به طعامى دعوت نمود. چون به خانه او درآمدند مشاهده فرمودند كه مرغى بر بالاى ديوارى تخم كرد و آن تخم افتاد و در ميان راه بر ميخى بند شد و بر زمين نيفتاد و نشكست. پس حضرت از اين حال تعجب نمودند. آن شخص گفت كه: از اين تخم تعجب مىفرماييد؟ به حق آن خدايى كه تو را به راستى فرستاده است كه هرگز نقصانى به من نرسيده است. حضرت چون اين را شنيدند برخاستند و از طعام او تناول نفرمودند و فرمودند كه: هركه نقصى به او نمىرسد خدا را در او حاجتى نيست، و در او خيرى نيست.
و بدان كه قطع نظر از اين بلاها اگر مؤمن در رفاهيت و نعمت باشد هم، كه(5) دنيا سجن(6) اوست، زيرا كه نسبت به نعمتها و منازلى كه حق تعالى در آخرت براى او مقرر فرموده اگر تمام دنيا را به او دهند كه(7) براى او زندان است. و اگر كافر به جميع بلاهاى دنيا مبتلا باشد، نسبت به آن عذابها كه در آخرت براى او مهيا شده است بهشت او خواهد بود.
چنانچه منقول است كه: حضرت امام حسن صلواتالله عليه با جمعى از خويشان و اصحاب با جامههاى فاخر بر اسبان سوار شده به راهى مىرفتند. در عرض راه پير يهودى خاركشى برخورد و گفت: اى فرزند رسول! پيغمبر شما گفته است كه: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. پس چرا تو به اين رفاهيت سوارى
1- خطاى قلمى مجلسى: كه البته. |
و من به اين محنت گرفتارم؟ فرمود كه: اگر جاى مرا در آخرت مشاهده كنى مىدانى كه اين براى من زندان است، و اگر جاى خود را ببينى مىدانى كه اين حال كه دارى بهشت توست.
و اما آنچه جناب نبوى صلىالله عليه و آله فرمودهاند كه: وعيد نمودهاند كه وارد جهنم خواهد شد، اشاره است به آن كه حق تعالى مىفرمايد كه: و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا. ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا(1). كه ترجمهاش به قول اكثر مفسران آن است كه: نيست از شما آدميان مگر كه وارد جهنم مىشود، و اين ورود مردمان بر جهنم بر پروردگار تو جزم و لازم است. و حكم كرده شده است بر آن (يعنى وعدهاى است كه البته واقع خواهد شد). پس نجات مىدهيم پرهيزكاران را، و مىگذاريم ستمكاران را در آتش در حالتى كه به زانو در آمدگان باشند از شدت و هول آن.
و بدان كه خلاف است كه ورود در اينجا به معنى دخول است كه يا آن كه نزد جهنم حاضر شوند، يا برروى آن گذرند. بعضى را اعتقاد اين است كه ورود به معنى دخول است و همه كس از مؤمن و كافر داخل جهنم خواهند شد وليكن بر مؤمنان بَرد و سلام خواهد شد و به ايشان ضرر نخواهد رسانيد.
چنانچه مفسران از جابر بن عبدالله(2) روايت كردهاند كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ورود به معنى دخول است، و هيچ بر(3) و فاجر(4) نماند مگر آن كه در دوزخ درآيد، وليكن دوزخ بر مؤمنان سرد و سلامت باشد چنانچه بر ابراهيم عليهالسلام بود. و بعد از آن مؤمنان را بيرون آورند و كافران را در آن بگذارند.
و بعضى گفتهاند كه: مراد از ورود آن است كه بر كنار جهنم حاضر شوند. و اين مضمون به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است. و حضرت فرمود كه:
نمىشنوى از عرب كه مىگويد كه: وارد آب بنىفلان شديم؟ يعنى بركنار آن رسيديم، نه كه داخل آن شديم.
و بعضى گفتهاند كه: مراد از ورود گذشتن بر صراط است كه بر روى جهنم است.
و آنچه حضرت فرمودهاند كه: وعده بيرون رفتن آن را نكرده است، بنا بر اين است كه در اين آيه متقيان را وعده نجات فرموده است، و هر مؤمنى جزم(5) نمىتواند كرد كه از جمله متقيان است. و اكثر مفسران،متقى(6) را تفسير كردهاند به متقى از شرك و كفر.
والله يعلم.
در رقت قلب و تضرع و گريستن
يا أباذر من اوتى من العلم ما لا يبكيه، لحقيق أن يكون اوتى علم ما لا ينفعه. لأن الله عز و جل نعت العلماء فقال: ان الذين اوتوا العلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للأذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا و يخرون للأذقان يبكون و يزيدهم خشوعا.
يا أباذر من استطاع أن يبكى فليبك، و من لم يستطع فليشعر قلبه الحزن وليتباك. ان القلب القاسى بعيد من الله و لكن يشعرون.
اى ابوذر هر كه را علمى بدهند كه باعث خوف و گريه او نشود او سزاوار است به اين كه علمى يافته باشد كه از آن منتفع نگردد. زيرا كه خداى عزوجل وصف نموده است علما را به اين كه فرموده است كه: آنان كه علم به ايشان داده بودند و متصف به علم گرديده بودند پيش از نزول قرآن (يعنى ايمان داشتند به كتابهاى پيغمبران سابق و عالم بودند به آنها، مانند نجاشى و اصحاب او و غير ايشان مثل سلمان و ابوذر) چون خوانده مىشود قرآن بر ايشان، مىافتند به زنخهاى(7) خود به سجده براى تعظيم امر الهى (يا به جهت شكر بر انجاز(8) وعده الهى كه در كتب خود خوانده بودند، از ارسال محمد صلىالله عليه و آله و انزال(9) قرآن. و سجده بر زنخ، يا سجده ايشان بوده است(10) پيش از نزول قرآن، يا مراد سجده بر روست. و به اين عنوان تعبير نمودن براى اين است كه ابتداى زنخ از ساير اعضاى رو به زمين نزديك مىگردد.) و مىگويند: منزه است پروردگار ما (از آن كه مشركان به او نسبت مىدهند يا: از خلف وعدهاى كه در
1- آيات 71 و 72 سوره مريم (19). |
كتب سابقه كرده است(1). به درستى كه وعده پروردگار ما واقع است و تخلف نمىدارد. و مىافتند به ذقنهاى خود در سجده و مىگريند در حالت سجود، و زياده مىگرداند شنيدن قرآن خضوع و فروتنى و تضرع ايشان را.
اى ابوذر كسى كه قادر بر گريه باشد، بايد كه از خوف الهى بگريد. و كسى كه قادر نباشد، حزن و اندوه را شعار دل خود گرداند و خود را به جهد به گريه بدارد. به درستى كه دل سخت و باقساوت دور است از خدا وليكن سنگدلان نمىدانند.
بدان كه از جمله صفات حميده و خصال پسنديده، رقت قلب(2) و تضرع و گريه است. و آن به كثرت ياد مرگ و عذابهاى الهى و اهوال(3) قيامت و احتراز(4) نمودن از امورى كه در اخبار وارد شده است كه موجب قساوت قلب است حاصل مىشود. و عمده اسباب قساوت قلب ارتكاب گناهان و معاشرت و مصاحبت اهل دنيا و بدان است چنانچه احاديث در اين باب گذشت. و اقرب(5) راههاى قرب به سوى خداوند عالميان راه تضرع و استغاثه(6) و مناجات است. و گريه موجب حصول حاجات و خلاصى از عقوبات است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى در هنگام مناجات از حق تعالى سؤال كرد كه: الهى چيست جزاى كه چشمان او از ترس تو گريان شود؟ وحى رسيد كه: اى موسى روى او را از گرمى آتش نگاه مىدارم و از خوف و فزع(7) روز قيامت او را ايمن مىگردانم.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه چشمان او پر اشك شود از خوف الهى، خدا به ازاى هر قطرهاى كه از ديده او مىريزد قصرى در بهشت به او كرامت فرمايد كه مزين باشد به مرواريد و جواهر، و در آن قصر از نعمتهاى الهى بوده باشد آنچه چشم نديده و گوش نشنيده و بر خاطر كسى خطور نكرده باشد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بسيار است كه ميان آدمى و بهشت زياده از مابين تحتالثرى(8) تا عرش، دورى هست از بسيارى گناهان. پس گريه مىكند از ترس الهى از روى پشيمانى از گناهان، تا آن كه نزديكتر مىشود به بهشت از پلك چشم به چشم.
و در حديث ديگر فرمود كه: چه بسيار كسى كه به لهو و لعب، خنده او در دنيا بسيار باشد، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه در دنيا بسيار بر گناهان خود گريد و ترسان باشد، و در روز قيامت در بهشت شادى و خنده او بسيار باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه آن را كَيلى(9) و وزنى هست، مگر قطرات اشك كه قطرهاى از آن درياهاى آتش را فرو مىنشاند. و چون چشم كسى پر از آب شود بر روى او هرگز غبار مذلت و خوارى ننشيند، و چون بر رو جارى گردد خدا آن رو را بر آتش جهنم حرام گرداند، و اگر گريندهاى در ميان امتى گريه كند خدا آن امت را به بركت آن گرينده رحم نمايد.
و حضرت باقر صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ قطرهاى محبوبتر نيست نزد خداى تعالى از قطره اشكى كه در تاريكى شب از ترس عذاب الهى بيرون آيد و غرض از آن غير خدا نباشد.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر ديده گريان است در روز قيامت مگر سه چشم: ديدهاى كه پوشيده باشد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است؛ و ديدهاى كه بيدارى كشيده باشد در طاعت الهى؛ و ديدهاى كه گريسته باشد در دل شب از ترس حق تعالى.
و به سند معتبر از اسحاق بن عمار(10) منقول است كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: مىخواهم بگريم و نمىآيد، و بسيار است كه بعضى از مردگان خود را ياد مىكنم كره مرا رقت حاصل شود و گريه بيايد. آيا جايز است اين؟ فرمود كه: بلى؛ ايشان را ياد كن و چون به گريه درآمدى خدا را بخوان.
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر تو را گريه نيايد خود را به گريه بدار. پس اگر اشكى بيرون آيد مثل سر مگس، پَهپَه(11) بسيار خوب است.
1- يعنى خلاف وعدهاى كه در كتابهاى آسمانى پيشين داده است كه چنين پيامبرى خواهد آمد نخواهد كرد. |
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خوف داشته باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول تعظيم و حمد و ثناى الهى چنانچه سزاوار است بگو و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب و خود را به گريه بدار اگرچه به قدر سر مگسى باشد.
به درستى كه پدرم مىگفت كه: اقرب احوال بنده به خداى عزوجل وقتى است كه در سجده باشد و گريان باشد.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ قطرهاى نزد خدا محبوبتر نيست از دو قطره: قطره خونى كه در راه خدا ريخته شود؛ و قطره اشكى كه در تاريكى شب براى خدا جارى گردد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هفت كساند كه در سايه عرش الهى خواهند بود در روزى كه سايهاى بغير از آن نباشد؛ امام عادل؛ و جوانى كه در عبادت شود و نماز كند؛ و شخصى كه به دست راست تصدق كند و از دست چپ مخفى دارد؛ و شخصى كه خدا را در خلوت ياد كند و آب ديدهاش از خوف الهى جارى گردد؛ و شخصى كه برادر مؤمن خود را ببيند و بگويد كه: تو را از براى خدا دوست مىدارم؛ و شخصى كه از مسجد بيرون آيد و در نيت او باشد كه باز به سوى مسجد برگردد؛ و شخصى كه زن صاحب جمالى او را به نزديكى خود بخواند و او بگويد كه: من از پروردگار عالميان مىترسم.
ثمره اول: خوف و رجاست
يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: لا أجمع على عبد خوفين، و لا أجمع له أمنين. فاذا أمننى فى الدنيا أخفته يوم القيامه. و اذا خافنى فى الدنيا ءامنته يوم القيامه.
يا أباذر لو أن رجلا كان له كعمل سبعين نبيا لا حتقره و خشى أن لا ينجو من شر يوم القيامه.
يا أباذر ان العبد ليعرض عليه ذنوبه يوم القيامه. فيقول: أما انى كنت مشفقا. فيغفر له.
يا أباذر ان الرجل ليعمل الحسنه، فيتكل عليها و يعمل المحقرات حتى يأتى الله و هو عليه غضبان. و ان الرجل ليعمل السيئه، فيفزع منها، فيأتى الله عزوجل ءامنا يوم القيامه.
يا أباذر ان العبد ليذنب فيدخل به الجنه. فقلت: و كيف ذلك - بأبى أنت و أمى - يا رسول الله؟ قال: يكون ذلك الذنب نصب عينيه تائبا منه فارا الى الله عز و جل حتى يدخل الجنه.
يا أباذر الكيس من أدب نفسه و عمل لما بعد الموت. و العاجز من اتبع نفسه و هواها، و تمنى على الله عز و جل الأمانى.
اى ابوذر خداوند عالميان مىفرمايد كه: من جمع نمىكنم بر بنده خود دو خوف را، و جمع نمىكنم براى او دو ايمنى را. پس اگر در دنيا از من ايمن است و خايف نيست، در روز قيامت او را مىترسانم؛ و اگر از من ترسان است در دنيا، او را در روز قيامت ايمن مىگردانم.
اى ابوذر اگر كسى مثل عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد مىبايد آن را حقير شمارد و ترسان باشد از اين كه مبادا نجات نيابد از شر روز قيامت.
اى ابوذر به درستى كه بنده را عرض(1) مىكنند بر او گناهانش را در روز قيامت. پس او مىگويد كه: پيوسته ترسان بودم از اين گناهان. پس به سبب اين، خدا او را مىآمرزد.
اى ابوذر به درستى كه بنده حسنه مىكند و اعتماد بر آن مىكند، و گناهان مىكند و حقير و سهل مىشمارد، تا آن كه چون در قيامت به نزد خدا مىآيد خدا بر او خشمناك است. و به درستى كه شخصى گناهى مىكند و از آن مىترسد و در حذر است، پس در قيامت ايمن نزد خدا مىآيد و باك ندارد.
اى ابوذر به درستى كه هرگاه بندهاى گناهى مىكند و به سبب آن داخل بهشت مىشود.
ابوذر گفت كه: چگونه چنين مىشود - پدرم و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟ فرمود كه:
آن گناه پيوسته در برابر چشمان اوست و از آن توبه مىكند و از عذاب آن به خدا مىگريزد و پناه مىبرد، تا به سبب آن داخل بهشت مىشود.
اى ابوذر زيرك آن كسى است كه نفس خود را به تعب(2) دارد و كار كند از براى اهوال بعد از مرگ؛ و عاجز آن كسى است كه متابعت نفس و خواهشهاى آن كند و بر خدا آرزوها كند و با متابعت هوا، آرزوى بهشت و مراتب عاليه داشته باشد.
از اين كلمات قدسيه كه از شجره طيبه رسالت صادر گرديده چند ثمره عارفان را حاصل مىشود.
بدان كه مؤمن را از اتصاف به اين دو خصلت چارهاى نيست، و مىبايد كه در دل مؤمن خوف و رجا(3) هر دو بر وجه كمال بوده باشد و هر يك مساوى ديگرى باشد. و نااميد بودن از رحمت الهى و ايمن بودن از عذاب الهى از جمله گناهان كبيره است. و بايد فرق كرد ميان رجا و مغرور شدن، و خوف و مأيوس بودن.
بدان كه رجا عبارت است از: اميد داشتن به رحمت الهى و طالب آن بودن.
و آثار صدق رجا در اعمال ظاهر مىشود. پس كسى كه دعواى رجا كند و ترك اعمال خير نمايد، او كاذب است در آن دعوى. بلكه اين غِره(4) است و از بدترين صفات ذميمه است، مثل آن كه اگر زارعى زراعت نكند و شخم نكند و تخم نپاشد، و گويد كه: من اميد دارم كه اين زراعت برآيد، اين عين سفاهت است نه رجا و اميد. و اگر آنچه در زراعت ضرور است به عمل آورد و تخم بپاشد و آب بدهد و هر روز بر سر زراعت خود برود و گويد كه: اميدوارم كه حق تعالى كرامت فرمايد، اميد او بجاست و در دعواى خود صادق است.
همچنين در زراعتهاى معنوى، كسى كه اعمال صالحه را با شرايط به جا آورد و بر عمل خود اعتماد نكند و به فضل الهى اميدوار باشد، او صاحب رجاست. و همچنين در خوف: اگر خوف او را باعث يأس از خدا شود و ترك عمل كند، اين نااميدى از رحمت الهى است و در مرتبه شرك است؛ و اگر خوف او را باعث شود كه ترك محرمات كند و در عبادات اهتمام(5) نمايد، اين خوف صادق است زيرا كه هر كه از چيزى خايف و ترسان است، البته از آن گريزان است.
و آن شق(6) اول به مثل، از بابت آن است كه شخصى نزد شيرى ايستاده باشد و دست در دهان او كند و گويد: من از او مىترسم. پس كسى كه راست گويد كه از عذاب الهى مىترسد چرا مرتكب امرى چند مىشود كه موجب عذاب است.
و آدمى مىبايد طبيب نفس خود باشد، و اگر رجا و اميد را بر خود غالب داند و ترسد كه موجب سستى در عمل گردد، به تفكر(7) در عقوبات الهى، و تذكر آيات و احاديث خوف، خود را متذكر گرداند. و اگر خوف بر او غالب شود و ترسد كه به اين سبب ترك عمل نمايد، به آيات و اخبار و تفكر در فضل نامتناهى خدا خود را اميدوار گرداند.
و كسى توهم نكند كه نهايت خوف با نهايت رجا منافات دارد؛ زيرا كه محل خوف و رجا يك چيز نيست كه به زيادتى هر يك، ديگرى كم گردد. بلكه محل رجا جناب ايزدى است، و او محض فضل و رحمت است و از او هيچ گونه خوف نمىباشد. و محل خوف، نفس آدمى و شهوات و خواهشها و گناهان و بديهاى اوست. پس آدمى از خود مىترسد، و از خداوند خود اميد مىدارد. و چندان كه در بديها و عيوب خود تفكر مىنمايد خوفش زياده مىگردد، و چندان كه در فضل الهى و نعمتهاى او تفكر مىنمايد اميدش زياده مىگردد.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه در دعاها در بسيار جايى اشاره به اين معنى فرمودهاند كه: اى مولاى من هرگاه گناهان خود را مىبينم ترسان مىشوم، و چون در عفو تو مىنگرم اميدوار مىشوم.
و بر اين مضامين احاديث و آيات بسيار وارد شده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: لقمان فرزند خود را وصيت فرمود كه: اى فرزند از خدا چنان بترس كه اگر ثواب جن و انس را داشته باشى تو را عذاب خواهد كرد. و از او چنان اميد بدار كه اگر با گناه جن و انس به درگاه او روى آورى تو را رحم خواهد كرد. بعد از آن، حضرت فرمود كه: پدرم مىگفت كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در دل او دو نور هست: يكى نور خوف، و ديگرى نور رجا، كه هر يك را كه با ديگرى بسنجند بر آن زيادتى نمىكند.
و به سند معتبر از اسحاق بن عمار منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه:
1- عرض: عرضه. |
اى اسحاق چنان از خدا بترس كه گويا او را مىبينى. پس اگر تو او را نمىبينى او تو را مىبيند. پس اگر گمان مىكنى كه او تو را نمىبيند كافر مىشوى؛ و اگر مىدانى كه در همه حال تو را مىبيند و احوال تو را مىداند و در حضور او معصيت او مىكنى، پس او را از جميع نظركنندگان سهلتر(1) شمردهاى.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از خدا ترسد خدا همه چيز را از او مىترساند، و هر كه از خدا نترسد خدا او را از همه چيز مىترساند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه خدا را شناخت از او خايف و ترسان مىباشد، و هر كه از خدا مىترسد نفس او به دنيا رغبت نمىكند.
و شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: جمعى از شيعيان شما هستند كه گناهان مىكنند و مىگويند: ما اميد به رحمت خدا داريم. حضرت فرمود كه:
دروغ مىگويند. ايشان شيعه ما نيستند. به آرزوهاى نفس خود مايل شدهاند و گمان مىكنند كه اميدوارند. هركه اميد چيزى مىدارد از براى تحصيل آن كار مىكند، و هر كه از چيزى مىترسد از آن گريزان مىباشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن در ميان دو خوف مىباشد: ترس از گناهان گذشته كه نمىداند كه خدا آنها را آمرزيده آست يا نه؛ و ترس از آينده عمرش كه نمىداند كه چه گناهان و مهالك(2) كسب خواهد كرد. پس او در هيچ روزى صبح نمىكند مگر خايف و ترسان، و او را به اصلاح نمىآورد مگر خوف حق تعالى.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن به ايمان فايز نمىگردد تا ترسان و اميدوار نباشد، و ترسان و اميدوار نمىباشد تا كار نكند براى آنچه از آن مىترسد و اميد مىدارد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى شأنه مىفرمايد كه: اعتماد نكنند عمل كنندگان بر اعمالى كه از براى تحصيل رضاى من مىكنند. به درستى كه اگر سعى كنند و خود را تعب فرمايند(3) در تمام عمرهاى خود در عبادت من، هرآينه مقصر(4) خواهند بود، و به كُنه عبادت من نرسيده خواهند بود، و مستحق نخواهند بود آنچه را طلب مىنمايند از كرامتها و ثوابهاى من، و مستحق بهست و درجات عاليه آن نخواهند بود. وليكن بايد كه اعتماد ايشان بر رحمت من باشد، و اميدوار فضل من باشند، و به گمان نيكى كه به من دارند مطمئن شوند كه در اين حال رحمت من شامل حال ايشان مىشود و خشنودى من به ايشان مىرسد و آمرزش من جامه عفو در ايشان مىپوشاند. به درستى كه منم خداوند بسيار بخشنده بسيار مهربان.
و در حديث ديگر فرمود كه: در كتاب على عليهالسلام نوشته است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر منبر فرمود كه: به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه به مؤمنى خير دنيا و آخرت نمىرسد مگر به حسن ظن و گمان نيكى كه به خداوند خود دارد، و اميدى كه از پروردگار خود دارد، و حسن خلق در معاشرت مردم، و ترك غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه خدا عذاب نمىكند مؤمنى را بعد از توبه و استغفار مگر به سبب گمان بدى كه به پروردگار خود داشته باشد، و در اميد به خدا تقصير نمايد، و به بدخلقى با مردم و غيبت مؤمنان كردن. و به حق خداوندى كه بجز او خداوندى نيست، كه هيچ بنده گمانش به خدا نيكو نيست مگر آن كه خدا بر وفق گمان او با او عمل مىنمايد. زيرا كه حق تعالى كريم است و به دست قدرت اوست جميع خيرات و نيكيها، و حيا مىكند و شرم مىدارد از اين كه بنده مؤمن به او گمان نيك داشته باشد و به خلاف ظن او با او عمل نمايد و اميد او را باطل گرداند. پس به خداوند خود گمان نيكو بداريد و به ثوابهاى او به طاعات و عبادات رغبت نماييد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حسن ظن به خدا آن است كه اميد از غير خدا ندارى، و نترسى مگر از گناه خود.
واز حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه را گناهى يا شهوتى رود دهد و از آن اجتناب نمايد از خوف الهى، خدا بر او آتش جهنم را حرام گرداند، و از فَزع اكبر(5) روز قيامت او را ايمن گرداند، و آنچه در قرآن وعده فرموده است به او كرامت فرمايد، چنانچه فرموده است كه: و لمن خاف مقام ربه جنتان(6): كسى كه از مقام حساب و ايستادن نزد خداوند خود بترسد او را دو بهشت هست (كه حق تعالى به او كرامت خواهد فرمود).
و حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه فرمود كه: در حكمت آل داوود وارد شده است كه: اى فرزند آدم چگونه به كلام هدايت، متكلم مىشوى و حال آن كه هشيار نشدهاى از مستى گناهان و بديها. اى فرزند آدم صبح كرده است دل تو با قساوت، و تو عظمت پروردگار خود را فراموش كردهاى.
1- سهلتر: كوچكتر. |
اگر به پروردگار خود عالم بودى و عظمت و بزرگوارى او را مىشناختى هميشه از او ترسان بودى و وعدههاى او را اميدوار بودى. بيچاره فرزند آدم! چرا ياد نمىكنى لحد(1) خود را و تنهايى خود را در آن مكان؟
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: از خدا اميد بدار اميدى كه تو را بر معاصى جرئت ندهد، و بترس از او ترسى كه تو را از رحمت او نااميد نگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: خايف كسى است كه خوف الهى براى او زبانى نگذاشته باشد كه سخن گويد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آخربنده را كه حق تعالى امر فرمايد كه به آتش جهنم برند، بندهاى باشد كه چون او را برند به جهنم، نگاهى به عقب كند. پس حق تعالى فرمايد كه: برش گردانيد. پس، از او سؤال نمايد كه: چرا به قفا(2) نظر مىكردى؟ گويد: خداوندا من اين گمان به تو نداشتم كه مرا به جهنم فرستى. فرمايد كه:
چه گمان به من داشتى؟ گويد: پروردگارا گمان من اين بود كه گناهان مرا بيامرزى و در بهشت خود مرا ساكن گردانى. پس خداوند جبار تعالى شأنه فرمايد كه: اى ملائكه من! به عزت و جلال و نعمتها و بزرگوارى و رفعت شأن خود سوگند مىخورم كه اين بنده يك ساعت از عمر خود گمان نيك به من نداشته است، و اگر يك ساعت به من اين گمان مىداشت او را به آتش نمىترسانيدم. به اين دروغى كه مىگويد او را به بهشت بريد. پس حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر بندهاى كه ظن نيكو به پروردگار خود داشته باشد خدا با او به گمان او عمل مىكند، چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: ذلكم ظنكم الذى ظننتم بربكم أرديكم فأصبحتم من الخاسرين(3). كه ترجمهاش اين است كه: اين گمان بدى است كه به پروردگار خود داريد. شما را هلاك كرد، پس صبح كرديد از جمله زيانكاران.
ثمره دويم: در بيان بعضى از قصص خايفان كه تذكر احوال ايشان موجب تنبه مؤمنان است
قصه اول
كلينى به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: شخصى با اهلش به كشتى سوار شدند و كشتى ايشان شكست و جميع اهل آن كشتى غرق شدند مگر زن آن مرد كه بر تختهاى بند شد و به جزيرهاى از جزاير بحر افتاد. و در آن جزيزه مرد راهزن فاسقى بود كه از هيچ فسقى نمىگذشت. چون نظرش بر آن زن افتاد گفت: تو از انسى يا از جن؟ گفت: از انسم. پس ديگر با آن زن سخن نگفت و بر او چسبيد و به هيئت مجامعت درآمد و چون متوجه آن عمل قبيح شد، ديد كه آن زن اضطراب مىكند و مىلرزد.
پرسيد كه: چرا اضطراب مىكنى؟ اشاره به آسمان كرد كه: از خداوند خود مىترسم. پرسيد كه: هرگز مثل اين كار كردهاى؟ گفت: نه؛ به عزت خدا سوگند كه هرگز زنا نكردهام. گفت: تو هرگز چنين كارى نكردهاى، چنين از خدا مىترسى و حال آن كه به اختيار تو نيست و تو را به جبر بر اين كار داشتهام. پس من اولايم به ترسيدن و سزاوارترم به خايف بودن.
پس برخاست و ترك آن عمل نمود و هيچ با آن زن سخن نگفت و به سوى خانه خود روان شد و در خاطر داشت كه توبه كند، و پشيمان بود از كردههاى خود. در اثناى راه به راهبى برخورد و با او رفيق شد. چون پارهاى راه رفتند آفتاب بسيار گرم شد. راهب به آن جوان گفت كه: آفتاب بسيار گرم است؛ دعا كن كه خدا ابرى فرستد كه ما را سايه كند. جوان گفت كه: مرا نزد خدا حسنهاى نيست و كار خيرى نكردهام كه جرئت كنم و از خدا حاجتى طلب نمايم. راهب گفت: من دعا مىكنم، تو آمين بگو. چنين كردند. بعد از اندك زمانى ابرى بر سر ايشان پيدا شد و در سايه آن مىرفتند.
چون بسيارى راه رفتند، راه ايشان جدا شد و جوان به راهى رفت و راهب به راه ديگر رفت، و آن ابر با جوان روان شد و راهب در آفتاب ماند. راهب به او گفت كه: اى جوان تو از من بهتر بودى كه دعاى تو مستجاب شد و دعاى من مستجاب نشد. بگو كه چه كار كردهاى كه مستحق اين كرامت شدهاى؟ جوان قصه خود را نقل كرد. راهب گفت كه:
چون از خوف خدا ترك معصيت او كردى خدا گناهان گذشته تو را آمرزيده است. سعى نما كه بعد از اين خوب باشى.
قصه دويم
كلينى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه:
پادشاهى در ميان بنىاسرائيل بود، و آن پادشاه قاضيى داشت، و آن قاضى برادرى داشت كه به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحهاى داشت كه از اولاد پيغمبران بود.
و پادشاه شخصى را مىخواست كه به كارى بفرستد. به قاضى گفت كه: مرد ثقه(4) معتمدى(5) را طلب كن كه به آن كار بفرستم. قاضى گفت كه: كسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم.
پس برادر خود را طلبيد و تكليف آن امر به او نمود. او ابا كرد و گفت: من زن خود را تنها نمىتوانم گذاشت. قاضى بسيار اهتمام(6) كرد و مبالغه(7) نمود. چون مضطر(8) شد گفت:
اى برادر! من به هيچ چيز تعلق(9) و اهتمام ندارم مثل زن خود، و خاطر من بسيار به او متعلق است. پس تو خليفه(10) من باش در امر او، و به امور او برس، و كارهاى او را بساز تا من برگردم. قاضى قبول كرد و برادرش بيرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود.
پس قاضى به مقتضاى وصيت برادر، مكرر به نزد آن زن مىآمد و از حوايج آن سؤال مىنمود و به كارهاى او اقدام مىنمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و او را تكليف زنا كرد. آن زن امتناع و ابا كرد. قاضى سوگند خورد كه: اگر قبول نمىكنى من به پادشاه مىگويم كه اين زن زنا كرده است. گفت: آنچه مىخواهى بكن؛ من اين كار را قبول نخواهم كرد.
قاضى به نزد پادشاه رفت و گفت: زن برادرم زنا كرده است و نزد من ثابت شده است. پادشاه گفت كه: او را سنگسار كن. پس آمد به نزد زن، و گفت: پادشاه مرا امر كرده است كه تو را سنگسار كنم. اگر قبول مىكنى مىگذرانم، و الا تو را سنگسار مىكنم. گفت:
من اجابت تو مىكنم؛ آنچه خواهى بكن.
قاضى مردم را خبر كرد و آن زن را به صحرا برد و گوى(11) كند و او را سنگسار كرد. تا وقتى كه گمان كرد كه او مرده است بازگشت. و در آن زن رمقى باقى مانده بود.
چون شب شد حركت كرد و از گو بيرون آمد و بر روى خود راه مىرفت و خود را مىكشيد تا به ديرى رسيد كه در آنجا ديرانيى(12) مىبود. بر در آن دير خوابيد تا صبح شد. و چون ديرانى در را گشود آن زن را ديد و از قصه او سؤال نمود. زن قصه خود را بازگفت.
ديرانى بر او رحم كرد و او را به دير خود برد. و آن ديرانى پسر خردى داشت و غير آن فرزند نداشت، و مالى و جمعيتى(13) داشت. پس ديرانى آن زن را مداوا كرد تا جراحتهاى او مُندمِل شد(14)، و فرزند خود را به او داد كه تربيت كند. و آن ديرانى غلامى داشت كه او را خدمت مىكرد. آن غلام عاشق آن زن شد و با او درآويخت و گفت: اگر به معاشرت(15) من راضى نمىشوى جهد در كشتن تو مىكنم. گفت: آنچه خواهى بكن. اين امر ممكن نيست كه از من صادر شود.
پس آن غلام بيامد و فرزند ديرانى را بكشت و به نزد ديرانى آمد و گفت: اين زن زناكار را آوردى و فرزند خود را به او دادى، الحال فرزند تو را كشته است. ديرانى به نزد زن آمد و گفت: چرا چنين كردى؟ مىدانى كه من به تو چه نيكيها كردم؟ زن قصه خود را بازگفت. ديرانى گفت كه: ديگر نفس من راضى نمىشود كه تو در اين دير باشى. بيرون رو.
و بيست درهم براى خرجى به او داد و در شب او را از دير بيرون كرد و گفت: اين زر را توشه كن، و خدا كارساز توست.
1- لحد: گور - قسمتى از قبر كه مرده را در آن مىگذارند. |
آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهى رسيد. ديد مردى را بر دار(1) كشيدهاند و هنوز زنده است. از سبب آن حال سؤال نمود، گفتند كه: بيست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است كه هر كه بيست درهم قرض دارد او را بر دار مىكشند و تا ادا نكند او را فرو نمىآرند. پس زن آن بيست درهم را داد و آن مرد را خلاص كرد. آن مرد گفت كه: اى زن هيچ كس بر من مثل تو حق نعمت ندارد. مرا از مردن نجات دادى. هر جا كه مىروى در خدمت تو مىآيم.
پس همراه بيامدند تا به كنار دريا رسيدند. در كنار دريا كشتيها بود و جمعى بودند كه مىخواستند بر آن كشتيها سوار شوند. مرد به آن زن گفت كه: تو در اينجا توقف نما تا من بروم و براى اهل اين كشتيها به مزد كار كنم و طعامى بگيرم و به نزد تو آورم. پس آن مرد به نزد اهل آن كشتيها آمد و گفت: در اين كشتى شما چه متاع هست؟ گفتند: انواع متاعها و جواهر و عنبر(2) و ساير جيزها هست. و اين كشتى ديگر خالى است كه ما خود سوار مىشويم. گفت: قيمت اين متاعهاى شما چند مىشود؟ گفتند: بسيار مىشود؛ حسابش را نمىدانيم. گفت: من يك چيزى دارم كه بهتر است از مجموع آنچه در كشتى شماست. گفتند:
چه چيز است؟ گفت: كنيزكى دارم كه هرگز به آن حسن و جمال نديدهايد. گفتند: به ما بفروش. گفت: مىفروشم به شرط آن كه يكى از شما برود و او را ببيند و براى شما خبر بياورد و شما آن را بخريد كه آن كنيز نداند. و زر به من بدهيد تا من بروم. آخر او را تصرف كنيد. ايشان قبول كردند و كسى فرستاند و خبر آورد كه چنين كنيزى هرگز نديدهام.
پس آن زن را به دههزار درهم به ايشان فروخت و زر گرفت. و چون او برفت و ناپيدا شد، ايشان به نزد آن زن آمدند و گفتند كه: برخيز و بيا به كشتى. گفت: چرا؟ گفتند: تو را از آقاى تو خريديم. گفت: آن آقاى من نبود. گفتند: اگر نمىآيى، تو را به زور مىبريم.
به ناچار برخاست و با ايشان به كنار دريا رفت. چون به نزديك كشتيها رسيدند هيچ يك از ايشان از ديگران ايمن نبودند. آن زن را بر روى كشتى متاع سوار كردند و خود همه در كشتى ديگر درآمدند و كشتيها را روان كردند.
چون به ميان دريا رسيدند خدا بادى فرستاد و كشتى ايشان با آن جماعت همه غرق شدند و كشتى زن با متاعها نجات يافت و باد او را به جزيرهاى برد. از كشتى فرود آمد و كشتى را بست و بر گرد آن جزيره برآمد، ديد مكان خوشى است و آبها و درختان ميوهدار دارد. با خود گفت كه: در اين جزيره مىباشم و از اين آب و ميوهها مىخورم و عبادت الهى مىكنم تا مرگ در رسد.
پس خدا وحى فرمود به پيغمبرى از پيغمبران بنىاسرائيل كه در آن زمان بود كه: برو به نزد آن پادشاه و بگو كه در فلان جزيره بندهاى از بندگان من هست. بايد كه تو و اهل مملكت تو همه به نزد او برويد و به گناهان خود نزد او اقرار كنيد و از او سؤال كنيد كه از گناهان شما درگذرد تا من گناهان شما را بيامرزم. چون پيغمبر آن پيغام را به آن پادشاه رسانيد پادشاه با اهل مملكتش همه به سوى آن جزيره رفتند و در آنجا همان زن را ديدند.
پس پادشاه به نزد او رفت و گفت: اين قاضى به نزد من آمد و گفت: زن برادرم زنا كرده است و من حكم كردهام كه او را سنگسار كنند، و گواهى نزد من گواهى نداده بود.
مىترسم كه به سبب آن، حرامى كرده باشم. مىخواهم كه براى من استغفار نمايى. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين.
پس شوهرش آمد و او را نمىشناخت و گفت: من زنى داشتم در نهايت فضل و صلاح. و از شهر بيرون رفتم، و او راضى نبود به رفتن من. و سفارش او را به برادر خود كردم. چون برگشتم و از احوال او سؤال كردم برادرم گفت كه: او زنا كرد و او را سنگسار كرديم. و مىترسم كه در حق آن زن تقصير كرده باشم. از خدا بطلب كه مرا بيامرزد. زن گفت كه: خدا تو را بيامرزد. بنشين. و او را در پهلوى پادشاه نشاند.
پس قاضى پيش آمد و گفت كه: برادرم زنى داشت و عاشق او شدم و او را تكليف به زنا كردم. قبول نكرد. نزد پادشاه او را متهم به زنا ساختم و به دروغ او را سنگسار كردم. از براى من استغفار كن. زن گفت: خدا تو را بيامرزد.
پس رو به شوهرش كرد كه: بشنو. پس ديرانى آمد و قصه خود را نقل كرد و گفت: در شب آن زن را بيرون كردم و مىترسم كه درندهاى او را دريده باشد و كشته شده باشد به تقصير من. گفت: خدا تو را بيامرزد. بنشين.
پس غلام آمد و قصه خود را نقل كرد. زن به ديرانى گفت كه: بشنو. پس گفت: خدا تو را بيامرزد.
پس آن مرد دار كشيده آمد و قصه خود را نقل كرد. زن گفت كه: خدا تو را نيامرزد. چون او بىسبب در برابر نيكى بدى كرده بود.
پس آن زن عابده به شوهر خود رو كرد و گفت: من زن توام. و آنچه شنيدى همه قصه من بود. و مرا ديگر احتياجى به شوهر نيست. مىخواهم كه اين كشتى پرمال را متصرف شوى و مرا در اين جزيره بگذارى كه عبادت خدا كنم. مىبينى كه از دست مردان چه كشيدهام.
پس شوهر او را گذاشت و كشتى را با مال متصرف شد و پادشاه و اهل مملكت همگى برگشتند.
قصه سيم
ابنبابويه عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه روايت كرده است كه: در بنىاسرائيل شخصى بود كه كار او اين بود كه قبر مردم را مىشكافت و كفن مردگان را مىدزديد. پس يكى از همسايگان او بيمار شد و ترسيد كه بميرد و آن كفن دزد، كفن او را بربايد. او را طلبيد و گفت: من با تو چون بودم در همسايگى؟ گفت: همسايه نيكى بودى براى من. گفت: به تو حاجتى دارم. گفت: بگو كه حاجت تو برآورده است. پس دو كفن را بيمار به نزد او گذاشت و گفت: هر يك را كه مىخواهى و بهتر است براى خود بردار و ديگرى را بگذار كه مرا در آن كفن كند. و چون مرا دفن كنند قبر مرا مشكاف و كفن مرا مبر.
پس آن نباش(3) از گرفتن كفن ابا كرد و بيمار مبالغه كرد تا او كفن بهتر را برداشت. و چون آن شخص مُرد و او را دفن كردند، نباش با خود گفت كه: اين مرد بعد از مردن چه مىداند كه من كفنش را برداشتهام يا گذاشتهام. پس آمد و قبرش را شكافت. ناگاه صدايى شنيد كه كسى بانگ بر او مىزند كه: مكن! پس او ترسيد و كفن را گذاشت و برگشت و به فرزندان خود گفت كه: من چون پدرى بودم براى شما؟ گفتند: نيكو پدرى بودى. گفت:
حاجتى به شما دارم؛ مىخواهم حاجت مرا برآوريد. گفتند: بگو كه آنچه فرمايى چنين خواهيم كرد. گفت: مىخواهم كه چون من بميرم مرا بسوزانيد چون سوخته شوم، استخوانهاى مرا بكوبيد و در هنگامى كه باد تندى آيد، نصف آن خاكستر را به جانب صحرا به باد دهيد و نصف ديگر را به جانب دريا. گفتند: چنين خواهيم كرد.
چون مُرد، آنچه وصيت كرده بود به جا آوردند. در آن حال حق تعالى به صحرا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. و به دريا فرمود كه: آنچه در توست جمع كن. پس آن شخص را زنده كرد و بازداشت و فرمود كه: تو را چه باعث شد كه چنين وصيتى كردى؟ گفت: به عزت تو كه از ترس تو چنين كردم. حق تعالى فرمود كه: چون از خوف من چنين كردى، خصمان تو را از تو راضى مىگردانم و خوف تو را به ايمنى مبدل مىسازم و گناهان تو را مىآمرزم.
قصه چهارم
ابن بابويه نقل كرده است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله در سايه درختى نشسته بودند در روز بسيار گرمى. ناگاه شخصى آمد و جامههاى خود را كند و در زمين گرم مىغلتيد و گاهى پشت خود و گاهى شكم خود و گاهى پيشانى خود را بر زمين گرم مىماليد و مىگفت: اين نفس! بچش كه عذاب الهى از اين عظيمتر است. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله به او نظر مىفرمود. پس او جامههاى خود را پوشيد. حضرت او را طلبيدند و فرمودند كه: اى بنده خدا كارى از تو ديدم كه از ديگرى نديدهام. چه چيز تو را باعث بر اين شد؟
گفت: ترس الهى مرا باعث اين شد، و به نفس خود اين گرمى را چشانيدم كه بداند كه عذاب الهى را كه از اين شديدتر است تاب ندارد. پس حضرت فرمود كه: از خدا ترسيدهاى آنچه شرط ترسيدن است. و به درستى كه پروردگار تو مباهات كرد به تو با ملائكه سماوات. پس به اصحاب خود فرمود كه: به نزديك اين مرد رويد تا براى شما دعا كند. چون به نزديك او آمدند گفت: خداوندا جمع كن امر همه را بر هدايت، و تقوا را توشه ما گردان، و بازگشت ما را به سوى بهشت گردان.
قصه پنجم
ابن بابويه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت كرده است كه: در زمان پيش سه نفر به راهى مىرفتند. در ميان راه ايشان را بارانى گرفت. به غارى پناه بردند. ناگاه سنگى از كوه فرود آمد و در غار را گرفت راه ايشان را مسدود كرد. يكى از ايشان گفت كه: والله كه شما را از اين مهلكه بغير از راستى نجات نمىدهد. بياييد هر يك از ما عملى به درگاه خدا عرض كنيم كه خدا داند كه راست مىگوييم.
1- دار: صليب. |
پس يكى از ايشان گفت كه: خداوندا اگر(1) تو مىدانى كه من مزدورى داشتم كه براى من كارى كرده بود كه قدرى از برنج در عوض بگيرد، و مزد خود را نگرفته ناپيدا شد. پس من آن برنج را براى او زراعت كردم و حاصل آن را براى او گاوها خريدم. و چون مزد خود را از من طلب كرد، گفتم: آن گاوها از آن توست؛ ببر. گفت: من از تو اندكى برنج طلب دارم. گفتم: اين گلهها همه از حاصل آن برنج به هم رسيده است و همه مال توست. و همه را به تصرف او دادم. خداوندا اگر مىدانى كه آن كار را از ترس تو كردهام اين بلا را از ما دفع كن.
پس اندكى آن سنگ دور شد. ديگرى گفت كه: خداوندا اگر مىدانى كه من پدر و مادر پيرى داشتم و هر شب شير گوسفندان خود را براى ايشان و عيال خود مىآوردم. شبى دير آمدم و پدر و مادرم به خواب رفته بودند و اهل و عيالم از گرسنگى فرياد مىكردند. و هر شب تا پدر و مادرم نمىخوردند به ايشان نمىدادم. پس نخواستم كه ايشان را بيدار كنم، و نخواستم كه پيشتر به فرزندان دهم، و نرفتم كه مبادا ايشان بيدار شوند و خواهند و من حاضر نباشم. پس تا صبح با آن حال، انتظار ايشان كشيدم. خداوندا اگر مىدانى كه آن كار را از ترس تو كردم ما را فرجى كرامت فرما.
پس سنگ اندكى ديگر دورتر شد.
سيم گفت كه: خداوندا اگر مىدانى كه من دختر عمويى داشتم و بسيار او را دوست مىداشتم و خواستم او را بفريبم. گفت: تا صد دينار نياورى تن در نمىدهم. پس صد دينار به هم رسانيدم و به او دادم. و چون راضى شد و در ميان پاى او نشستم گفت: از خدا بترس و مُهر خدا را به ناحق مشكن. پس برخاستم و از صد دينار گذشتم. اگر مىدانى كه از ترس تو كردهام اين بلا را از ما دور گردان.
پس آن سنگ دور(2) گرديد و بيرون آمدند.
قصه ششم
كلينى به سند حسن از حضرت صادق صلواتالله عليه روايت كرده است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه با جمعى از صحابه نشسته بودند. شخصى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين با پسرى عمل قبيحى كردهام. مرا پاك گردان و حد الهى را بر من جارى كن. حضرت فرمود كه: برو به خانه؛ بلكه جنونى تو را طارى(3) شده است كه چنين سخنى مىگويى. تا آن كه چهار مرتبه آمد و چنين اقرار كرد. در مرتبه چهارم كه ثابت شد، حضرت فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مثل تو سه حكم مقرر فرموده است.
هر يك را كه مىخواهى اختيار كن. گفت: آن سه حكم كدام است؟ فرمود كه: يا يك ضربت شمشير كه بر گردنت بزنند، يا تو را از كوهى دست و پا بسته بيندازند، يا تو را به آتش بسوزانند. گفت: يا اميرالمؤمنين كدام دشوارتر است؟ فرمود كه: به آتش سوزانيدن. گفت:
من آن را اختيار مىكنم كه دشوارتر است يا اميرالمؤمنين. حضرت فرمود كه: مهيا شو كه حد را بر تو جارى كنيم.
پس برخاست و دو ركعت نماز گزارد. و چون فارغ شد گفت: خداوندا گناهى كردم كه مىدانى، و از عقاب تو ترسيدم و به نزد وصى و پسر عم پيغمبرت آمدم و از او سؤال نمودم كه مرا پاك كند، پس او مرا مُخَير(4)گردانيد در ميان سه صنف از عذاب، و خداوندا من دشوارتر را اختيار كردم. خداوندا از تو سؤال مىنمايم كه اين را كفاره گناه من گردانى و مرا به آتش آخرت نسوزانى.
پس گريان برخاست و رفت و در ميان گوى(5) كه از براى او كنده بودند و آتش بر دورش برافروخته بودند نشست.
پس حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه با اصحاب همگى گريان شدند و حضرت فرمود كه: برخيز اى جوان، كه ملائكه آسمانها و ملائكه زمين را به گريه درآوردى و خدا توبه تو را قبول فرمود. برخيز و ديگر چنين كارى مكن.
1- اگر: در اينجا معنى خاصى ندارد و از مختصات نثر عهد صفوى و شيوه نكارش مؤلف است. در واقع اين اگر تو مىدانى تأكيدى است براى آن اگر مىدانى اواخر هر بند و نشانهاى بر تفصيل جملات بعد از اگر اول براى شرط جملات بعد از اگر آخر. |
قصه هفتم
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: زن زناكارى در ميان بنىاسرائيل بود كه بسيارى از جوانان بنىاسرائيل را مفتون(1) خود ساخته بود. روزى بعضى از اين جوانان گفتند كه: اگر فلان عابد مشهور اين را ببيند فريفته خواهد شد. آن زن چون اين سخن را شنيد گفت: والله كه به خانه نروم تا او را از راه نبرم. پس همان شب قصد خانه آن عابد كرد و در را كوفت و گفت: اى عابد مرا امشب پناه ده كه در سراى تو شب را به روز آورم. عابد ابا نمود. زن گفت كه: بعضى از جوانان بنىاسرائيل با من قصد زنا دارند و از ايشان گريختهام، و اگر در نمىگشايى ايشان مىرسند و فضيحت به من مىرسانند. عابد چون اين سخن را شنيد در را گشود.
پس چون زن به خانه درآمد جامههاى خود را افكند و چون عابد حسن و جمال او را مشاهده نمود از شوق بىاختيار شد و دست به او رسانيد. و در حال متذكر شد و دست از او برداشت. و ديگى در بار داشت كه آتش در زير آن مىسوخت. رفت و دست خود را در زير ديگ گذاشت. زن گفت كه: چه كار مىكنى؟ گفت: دست خود را مىسوزانم به جزاى آن خطايى كه از آن صادر شد.
پس بيرون شتافت و بنىاسرائيل را خبر كرد كه عابد دست خود را مىسوزاند. چون بيامدند دستش تمام سوخته بود.
قصه هشتم
به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: عابدى در بنىاسرائيل بود. شبى زنى مهمان او شد. پس شيطان او را وسوسه كرد و هرچند بر او زور مىآورد يك انگشت از انگشتان خود را به آتش مىداشت تا آن خيال از نفسش بيرون مىرفت. و پيوسته در آن كار بود تا صبح. چون صبح شد به آن زن گفت كه: بيرون رو كه بد مهمانى بودى تو از براى ما.
قصه نهم
از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: زهد حضرت يحيى عليهالسلام در اين مرتبه بود كه: به بيتالمقدس آمد. نظر كرد به عُباد و رهبانان(2) و احبار(3) كه پيراهنها از مو پوشيدهاند، و كلاهها از پشم بر سر گذاشتهاند، و زنجيرها در گردن كرده و بر ستونهاى مسجد بستهاند. چون اين جماعت را مشاهده نمود به نزد مادرش آمد و گفت: اى مادر از براى من پيراهنى از مو و كلاهى از پشم بباف تا بروم به بيتالمقدس و عبادت خدا بكنم با عباد و رهبانان. مادر گفت كه: صبر كن تا پدرت پيغمبر خدا بيايد و با او مصلحت كنم.
چون حضرت زكريا آمد، سخن يحيى را نقل نمود. زكريا گفت كه: اى فرزند چه چيز تو را باعث شده است كه اين اراده نمايى؟ و تو هنوز طفل خردى. يحيى گفت كه: اى پدر مگر نديدهاى از من خردسالتر كه مرگ را چشيده است؟ گفت: بله. پس زكريا به مادر يحيى گفت كه: آنچه مىگويد چنان كن. پس مادر كلاه پشم و پيراهن مو از براى او بافت، و پوشيد و رفت به بيتالمقدس و با عباد مشغول عبادت گرديد تا آن كه پيراهن مو بدن شريفش را خورد.
پس روزى نظر كرد به بدن خود، ديد كه بدنش نحيف شده. گريست. پس خطاب الهى به او رسيد كه: اى يحيى آيا گريه مىكنى از اين كه بدنت كاهيده شده است؟ به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر يك نظر به جهنم بكنى پيراهن آهن خواهى پوشيد به عوض پلاس.
پس حضرت يحيى گريست تا آن كه از بسيارى گريه رويش مجروح شد به حدى كه دندانهايش پيدا شد.
چون اين خبر به مادرش رسيد با زكريا به نزد او آمدند، و عباد بنىاسرائيل به گرد او برآمدند و او را خبر دادند كه روى تو چنين مجروح و كاهيده شده است. گفت: من باخبر نشدم. زكريا گفت: اى فرزند چرا چنين مىكنى؟ من از خدا فرزندى طلبيدم كه موجب سرور من باشد. گفت: اى پدر تو مرا به اين امر كردى. گفتى كه: در ميان بهشت و دوزخ عقبهاى(4) هست كه نمىگذرند از آن عقبه مگر جماعتى كه بسيار گريه كنند از خوف الهى.
گفت: بله اى فرزند؛ من چنين گفتم. جهد و سعى كن در بندگى خدا كه تو را به امر ديگر امر فرمودهاند.
1- مفتون: شيفته - فريفته. |
پس مادر به او گفت كه: اى فرزند رخصت مىدهى كه دو پاره نمد از براى تو بسازم كه بر دو طرف روى خود بگذارى كه دندانهايت را بپوشاند و آب چشمت را جذب نمايد؟
گفت: تو اختيار دارى. پس آن دو پاره نمد را براى او ساخت و بر رويش گذاشت و آستينهايش را فشرد. از اشك چنان تر شده بود كه آب از ميان انگشتانش جارى شد. چون حضرت زكريا اين حال را مشاهده نمود گريان شد و رو به سوى آسمان كرد و گفت:
خداوندا اين فرزند من است و اين آب ديده اوست، و تو از همه رحم كنندگان رحيمترى.
پس هرگاه كه زكريا مىخواست كه بنىاسرائيل را موعظه بگويد به جانب چپ و راست نظر مىفرمود؛ پس اگر يحيى حاضر بود نام بهشت و دوزخ نمىبرد. پس روزى يحيى حاضر نبود. شروع به موعظه كرد. يحيى سر خود را در عبايى پيچيده، آمد و در ميان مردم نشست. و حضرت زكريا او را نديد. فرمود كه: حبيب من جبرئيل مرا خبر داد كه:
حق تعالى مىفرمايد كه: در جهنم كوهى هست كه آن را سَكران(1) مىنامند، و در پايين كوه ودايى هست كه آن را غَضبان(2) مىگويند زيرا كه از غضب الهى افروخته شده است. و در آن وادى چاهى هست كه صد ساله راه عمق آن است. و در آن چاه تابوتها از آتش هست، و در آن تابوتها صندوقها و جامهها و زنجيرها و غلها از آتش است.
چون يحيى اين را شنيد سر برداشت و فرياد برآورد كه: واغفلتاه. چه بسيار غافليم از سكران. و برخاست و بيخبرانه متوجه بيابان شد. پس زكريا از مجلس برخاست و به نزد مادر يحيى رفت و فرمود كه: يحيى را طلب نما كه مىترسم كه او را نبينى مگر بعد از مرگ او. پس مادر به طلب حضرت يحيى بيرون رفت تا به جمعى از بنىاسرائيل رسيد. ايشان از او پرسيدند كه: اى مادر يحيى به كجا مىروى؟ گفت: به طلب فرزندم يحيى مىروم كه نام آتش جهنم شنيده و رو به صحرا رفته است. پس رفت تا به چوپانى رسيد. از او سؤال نمود كه: آيا جوانى را به اين هيئت و صفت ديدى؟ گفت: بلكه يحيى را مىخواهى. گفت: بله.
گفت: الحال او را در فلان عقبه گذاشتم كه پاهايش در آب ديدهاش فرو رفته بود و سر به آسمان بلند كرده، مىگفت كه: به عزت تو - اى مولاى من - كه آب سرد نخواهم چشيد تا منزلت و مكان خود را نزد تو ببينم.
پس چون مادر بيامد و نظرش بر وى افتاد، به نزديك او رفت و سرش را در ميان پستانهاى خود گذاشت و او را به خدا سوگند داد كه با او به خانه رود. پس با او به خانه رفت، و مادر از او التماس(3) نمود كه: اى فرزند التماس دارم كه پيراهن مو را بكنى و پيراهن پشم بپوشى كه آن نرمتر است. يحيى قبول فرمود و پيراهن پشم پوشيده و مادر از براى او عدسى پخت، و آن حضرت تناول فرمود و خواب او را ربود تا هنگام نماز شد. پس در خواب به او ندا رسيد كه: اى يحيى خانهاى به از خانه من مىخواهى و همسايهاى به از من مىطلبى؟
چون اين ندا به گوشش رسيد از خواب برخاست و گفت: خداوندا از لغزش من درگذر. به عزت تو سوگند كه ديگر سايه نطلبم بغير سايه بيتالمقدس. و به مادرش گفت كه:
اى مادر پيراهن مو را بياور. مادر پيراهن مو را به او داد و در او آويخت كه مانع رفتن شود.
حضرت زكريا به او گفت كه: اى مادر يحيى او را بگذار كه پرده دلش را گشودهاند و به عيش دنيا منتفع نمىشود.
پس برخاست بحيى، و پيراهن مويين و كلاه پشمينه را پوشيد و به بيتالمقدس رفت و با احبار و رُهبانان عبادت مىكرد تا شهيد شد.
قصه دهم
ابن بابويه از عُروه بن الزبير(4) روايت كرده است كه گفت: روزى در مسجد رسول صلىالله عليه و آله با جمعى از صحابه نشسته بوديم. پس ياد كرديم اعمال و عبادات اهل بدر(5) و اهل بيعت رضوان(6) را. ابوالدردا(7)گفت كه: اى قوم مىخواهيد خبر دهم شما را به كسى كه مالش از همه صحابه كمتر و عملش
1- سكران: مستى - مست. |
بيشتر و سعيش در عبادت زياده بود؟ گفتند: كيست آن شخص؟
گفت: على بن ابىطالب. چون اين را گفت همگى رو از وى گردانيدند. پس شخصى از انصار به او گفت كه: سخنى گفتى كه هيچ كس با تو موافقت نكرد.
او گفت كه: من آنچه ديده بودم گفتم. شما نيز هرچه ديدهايد از ديگران بگوييد، من شبى در نخلستان بنىالنجار(1) به خدمت آن حضرت رسيدم كه از دوستان كناره كرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گرديده بود و به آواز حزين و نغمه دردناك مىفرمود كه: الهى چه بسيار گناهان كه از دوش من برداشتى و در برابر آنها نعمت فرستادى، و چه بسيار بديها كه از من صادر شد و كرم كردى و رسوا نكردى. الهى عمر من در معصيت تو بسيار گذشت و گناهان من در نامههاى اعمال عظيم شد. پس من از غير آمرزش تو اميد ندارم و بغير خشنودى تو آرزو ندارم.
پس، از پى آن صدا رفتم. دانستم كه حضرت اميرالمؤمنين است. پس در پشت درختان پنهان شدم. و آن حضرت ركعات بسيار نماز گزاردند و چون فارغ شدند مشغول دعا و گريه و مناجات شدند و از جمله آنچه مىفرمودند اين بود كه: الهى چون در عفو و بخشش تو فكر مىكنم گناه من بر من آسان مىشود، و چون عذاب عظيم تو را به ياد مىآورم بليه خطاها بر من عظيم مىشود. آه اگر بخوانم در نامههاى عمل خود گناهى چند را كه فراموش كردهام و تو آنها را احصا فرمودهاى(2). پس بگويى به ملائكه كه: بگيريد او را.
پس واى بر چنين گرفته شده و اسيرى كه خويشان، او را نجات نمىتوانند بخشيد و قبيله او به فريادش نمىتوانند رسيد و جميع اهل محشر بر او رحم مىكنند. پس فرمود كه: آه از آتشى كه جگرها را بريان مىكند. آه از آتشى كه جميع احشا(3) را فرو مىريزد. آه از درياهاى افروخته از آتشهاى جهنم.
پس بسيار گريستند تا آن كه ديگر صدا و حركت از آن حضرت نشنيدم. با خود گفتم كه: البته خواب بر آن حضرت غالب شد از بسيارى بيدارى. به نزديك رفتم كه براى نماز صبح آن حضرت را بيدار كنم، چندان كه حركت دادم حركت ننمود و به مثابه چوب خشك، جسد مباركش بيحس افتاده بود. گفتم: انا لله و انا اليه راجعون(4). و دويدم به جانب خانه آن حضرت و خبر را به حضرت فاطمه صلواتالله عليه رسانيدم. فرمود كه: قصه چون بود؟ عرض كردم. فرمود كه: والله - اى ابودردا - اين غشى است كه در غالب اوقات او را از ترس الهى رو مىدهد.
پس آبى آوردند و بر روى آن حضرت پاشيدند. بهوش باز آمدند و نظر به سوى من فرمودند. من مىگريستم. فرمود كه: از چه مىگريى اى ابودردا؟ گفتم: از آنچه مىبينم كه تو با خود مىكنى. فرمود كه: اگر ببينى مرا كه به سوى حساب بخوانند در هنگامى كه گناهكاران يقين به عذاب خود داشته باشند و ملائكه غلاظ(5) و زبانيه(6) تندخو مرا احاطه كرده باشند و نزد خداوند جبار(7) مرا بدارند و جميع دوستان در آن حال مرا واگذارند و اهل دنيا همه بر من رحم كنند، هرآينه در آن روز بر من بيشتر رحم خواهى كرد كه نزد خداوندى ايستاده باشم كه هيچ امرى بر او پوشيده نيست.
پس ابودردا گفت كه: والله كه چنين عبادتى از هيچ يك از اصحاب پيغمبر صلىالله عليه و آله نديدم.
ثمره سيم: در مدح مخالفت نفس و خواهشهاى آن و مذمت متابعت هواهاى نفسانى
بدان كه نفس اماره(8) انسان ضررش زياده از شيطان است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه:
حضرت يوسف عليهالسلام فرمود كه: به درستى كه نفس، امر كننده است به بدى مگر آن كه را خدا رحم فرمايد.(9) و در جاى ديگر مىفرمايد كه: هركه از خداوند عالميان و ايستادن در محاسبه نزد او بترسد، و نهى كند نفس را از خواهشهاى او، پس به درستى كه بهشت مأواى اوست.(10) و در
1- بنىالنجار: از قبيلههاى عرب. |
جاى ديگر مىفرمايد كه: در قيامت شيطان به گمراهان خواهد گفت كه: مرا بر شما سلطنتى(1) نبود بغير اين كه شما را خواندم و اجابت من كرديد. پس مرا ملامت مكنيد؛ نفسهاى خود را ملامت كنيد.(2)
و بدان كه مجاهده با نفس و شيطان افضل است از جهاد كردن با دشمنان ظاهر، و دشوارتر است از آن. و يك ثمره از ثمرات مجاهده با نفس جهاد با كفار است. و مجاهده نفس آن است كه به عقل مستقيم، با نفس و ارادات(3) آن كه مخالف شرع باشد معارضه نمايد و به استعانت الهى و تذكر آيات و احاديث و مواعظ، او را مُنقاد(4) حق گرداند و تابع شرع سازد، مانند اسب چموشى كه آن را به تدبير و تعليم رهوار گردانند و تحمل بارهاى تكاليف، بر آن آسان گردد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله لشكرى به جهاد فرستادند. چون برگشتند فرمودند كه: مرحبا به جماعتى كه جهاد كوچك را به جا آوردند و جهاد بزرگتر بر ايشان باقى مانده است.
پرسيدند كه: يا رسول الله جهاد بزرگتر كدام است؟ فرمود كه: جهاد نفس. پس فرمود كه: بهترين جهادها جهاد كسى است كه جهاد كند با نفسى كه در ميان دو پهلوى اوست.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: حذر نماييد از هواها و خواهشهاى خود، چنانچه حذر مىكنيد از دشمنان خود. به درستى كه هيچ چيز دشمنتر نيست از براى مردان از متابعت هواهاى خودشان و دروكردههاى(5) زبانشان.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول خدا صلىالله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى مىفرمايد كه: به عزت و جلال و بزرگوارى و نور و عُلُو شأن و رفعت مكان خود سوگند مىخورم كه هيچ بندهاى اختيار نمىكند خواهش نفس خود را بر خواهش و فرموده من مگر آن كه امور او را متفرق مىسازم، و دنيا را بر او مشتبه مىگردانم(6)، و دل او را به دنيا مشغول مىگردانم، و نمىرسانم به او مگر آنچه از براى او مقدر كردهام از دنيا. و به عزت و جلال و بزرگوارى خودم سوگند كه: هيچ بندهاى اختيار نمىكند فرموده مرا بر خواهش خود مگر آن كه ملائكه را به حفظ او موكل مىگردانم، و آسمانها و زمينها را متكفل روزى او مىكنم، و تجارت هر تاجرى را به سوى او مىفرستم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نفس را با خواهشهاى خود مگذار. به درستى كه خواهش نفس در هلاكى آن است. و نفس را با هوا گذاشتن موجب ايذا و اضرار نفس است.
و نفس را از خواهشهاى خود بازداشتن دوا و درمان دردهاى نفس است.
در امانتدارى
يا أباذر ان أول شىء يرفع من هذه الامه: الأمانه و الخشوع حتى لا يكاد يرى خاشعا.
اى ابوذر اول چيزى كه از اين امت برداشته مىشود امانت و خشوع است تا آن كه از هيچ يك از ايشان خشوع و شكستگى و تضرع نمىتوان ديدن.
بدان كه امانت عبارت از عفت ورزيدن در اموال و عرضهاى مردم است، و خيانت در برابر آن است. و امانت اشرف صفات كمال است و خيانت موجب نقص و وبال(7).
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى هيچ پيغمبرى نفرستاد مگر آن كه مردم را امر فرمود به راستى در سخن، و ادا كردن امانت به نيكوكار و بدكار.
1- سلطنت: تسلط - غلبه. |
و به اسانيد معتبره از آن حضرت منقول است كه: نظر مكنيد به طول دادن ركوع و سجود مردم، كه اين چيزى است كه عادت به آن كردهاند و اگر ترك كنند وحشت به هم مىرسانند. وليكن نظر كنيد به راستگويى و ادا كردن امانت مردم به ايشان.
و حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه فرمود كه: بر شما باد به ادا كردن امانت مردم. به درستى كه اگر كشنده پدرم مرا امين كند بر شمشيرى كه پدرم را به آن كشته باشد، و آن شمشير را به من سپارد، البته به او رد مىنمايم.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هركه را امين كنند بر امانتى و او به صاحبش رد نمايد، هزار عُقده(1) از عقدههاى آتش از گردن خود گشوده است. پس مبادرت نماييد به اداى امانت. به درستى كه امانتى كه به كسى مىسپارند، ابليس صد شيطان را بر او مىگمارد از اعوان خود كه او را گمراه كنند و وسوسه نمايند تا او را هلاك كنند، مگر كسى كه خدا او را نگاه دارد.
و در حديث ديگر فرموده كه: هر كه حق مؤمنى را حبس نمايد، خدا در روز قيامت پانصد سال او را بر پا ايستاده بدارد، تا آن كه نهرها از عرق او جارى شود و منادى از جانب خدا ندا كند كه: اين ظالمى است كه حق خدا را حبس كرده است. پس چهل روز او را سرزنش كنند، پس او را به جهنم برند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه ظلم كند بر مزدورى و و مزدش را ندهد خدا ثواب عملهاى او را حَبط(2) نمايد و بوى بهشت را بر او حرام گرداند، با اين كه بويش از پانصد سال راه شنيده مىشود. و كسى كه از همسايهاش يك شبر(3) از زمين را خيانت كند و داخل خانه خود كند خدا آن زمين را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند در گردن او در روز قيامت، و به آن هيئت به مقام حساب درآيد.
و فرمود كه: هر كه خيانت كند امانتى را در دنيا و به صاحبش ندهد تا مرگ او را دريابد، بر غير ملت(4) من مرده است و خدا را كه ملاقات نمايد از او خشمناك باشد.
و فرمود كه: هر كه خيانتى را بخرد و داند كه اين مال خيانت است گناه او مثل گناه آن كسى است كه آن خيانت را كرده است.
و فرمود كه: هركه حق مسلمانى را حبس كند و به صاحب ندهد خدا بركت روزى را بر او حرام گرداند.
و فرمود كه: هركه حق كسى نزد او باشد و صاحبش طلبد و او تأخير كند و ندهد هر روز بر او گناه عشارى(5) نوشته مىشود.
و به سند صحيح از امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: هركه چيزى از مال برادر مؤمنش را به ظلم متصرف شود و به او پس ندهد پارهاى از آتش در روز قيامت براى خود كسب كرده است.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه مال مؤمنى را به غصب متصرف شود پيوسته حق تعالى از او روى رحمت خويش را گردانيده، اعمال او را دشمن دارد، و او را بر كارهاى خيرش ثواب ندهد تا توبه كند و مالى كه گرفته است به صاحبش رد نمايد.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هركه ظلمى بر كسى كند البته خدا او را بگيرد، يا در جانش يا در مالش، و ظلمى كه در ميان بنده و خدا باشد و حق مردم نباشد، چون توبه كند خدا او را در مىآمرزد.
و در حديث ديگر فرمود كه: ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه خدا مىآمرزد؛ و ظلمى كه خدا نمىآمرزد؛ و ظلمى كه خدا او را نمىگذارد. و اما ظلمى كه نمىآمرزد آن شريك از براى او قرار دادن است؛ و اما ظلمى كه مىآمرزد ظلمى است كه آدمى بر نفس خود بكند ميان خود و خدا؛ و اما ظلمى كه نمىگذارد و نمىگذراند آن حقالناس است كه مردمان از يكديگر مىطلبند.
1- عقده: گره. |
يا أباذر و الذى نفس محمد بيده لو أن الدنيا كانت تعدل عندالله جناح بعوضه أو ذباب ما سقى الكافر منها شربه من ماء.
يا أباذر الدنيا ملعونه، {و} ملعون ما فيها الا ما ابتغى به وجه الله. و ما من شىء أبغض الى الله تعالى من الدنيا: خلقها ثم أعرض عنها فلم ينظر اليها و لا ينظر اليها حتى تقوم الساعه. و ما من شىء أحب الى الله عز و جل من ايمان به و ترك ما أمر أن يترك.
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى أوحى الى أخى عيسى عليهالسلام: يا عيسى لا تحب الدنيا، فانى لست أحبها؛ و أحب الأخره فانما هى دار المعاد.
يا أباذر ان جبرئيل أتانى بخزائن الدنيا على بغله شهباء، فقال لى: يا محمد هذه خزائن الدنيا و لا ينقصك من حظك عند ربك. فقلت: يا حبيبى جبرئيل لا حاجه لى فيها؛ اذا شبعت شكرت ربى، و اذا جعت سألته.
يا أباذر اذا أراد الله عز و جل بعبد خيرا فقهه فى الدين، و زهده فى الدنيا، و بصره بعيوب نفسه.
يا أباذر ما زهد عبد فى الدنيا الا أثبت الله الحكمه فى قلبه، و أنطق بها لسانه، و بصره عيوب الدنيا - داءها و دواءها - و أخرجه منها سالما الى دار السلام.
يا أباذر اذا رأيت أخاك قد زهد فى الدنيا، فاستمع منه، فانه يلقى اليك الحكمه. فقلت: يا رسول الله من أزهد الناس فى الدنيا(1)؟ قال: من لم ينس المقابر و البلى و ترك فضل زينه الدنيا، و ءاثر ما يبقى على ما يفنى، و لم يعد غدا من أيامه، و عد نفسه فى الموتى.
اى ابوذر به حق آن خداوندى كه جان محمد به دست قدرت اوست سوگند كه اگر دنيا نزد خدا برابر بود با پر پشه يا پر مگسى، كافر را از دنيا يك شربت(2) آب نمىداد.
اى ابوذر دنيا ملعون است و آنچه در دنياست ملعون است مگر چيزى كه مطلب(3) از آن، رضاى الهى باشد. و هيچ چيز را خدا دشمن نمىدارد مانند دنيا. حق تعالى دنيا را خلق فرمود و از آن اعراض نمود(4) و نظر لطف به سوى آن نفرمود و نخواهد فرمود تا قيام قيامت، و هيچ چيز نزد خدا پسنديدهتر و محبوبتر نيست از ايمان به خدا و ترك كردن چيزى چند كه خدا امر فرموده است به ترك آنها.
اى ابوذر حق تعالى وحى فرمود به برادرم عيسى عليهالسلام كه: اى عيسى دوست مدار دنيا را؛ به درستى كه من آن را دوست نمىدارم؛ و دوست دار آخرت را كه بازگشت همه به آنجاست.
اى ابوذر جبرئيل به نزد من آمد و خزينههاى(5) دنيا را براى من آورد و بر استر اشهبى(6) سوار بود. پس گفت: اى محمد اينها خزينههاى دنياست؛ به تو مىدهيم، و از بهره تو نزد خدا و نعيم آخرت(7) تو چيزى كم نمىشود به سبب متصرف شدن خزاين دنيا. من گفتم: اى حبيب(8) من جبرئيل، مرا احتياجى به اين خزاين نيست. هرگاه كه سير مىشوم پروردگار خود را شكر مىكنم، و چون گرسنه مىشوم از او سؤال مىنمايم.
اى ابوذر چون خدا خير و صلاح بنده را خواهد او را به مسائل دين خود فقيه و عالم مىگرداند، و رغبت او را از دنيا برطرف مىكند، و او را زاهد(9) مىكند، و او را به عيبهاى نفس خود بينا مىكند.
اى ابوذر هيچ بنده به زهد(10) و ترك دنيا متصف نمىگردد(11) مگر آن كه حق تعالى علوم و حكمتها را در دل او ثابت مىگرداند، و زبان او را به حكمت و معارف گويا مىسازد، و بينا و دانا مىگرداند او را به عيبها و درد و دواى دنيا، و او را سالم از كفر و معاصى از دنيا بيرون مىبرد و به خانه سلامتى كه بهشت پاكيزه سرشت است داخل مىگرداند.
اى ابوذر چون برادر مؤمن خود را بينى كه ترك دنيا كرده است و رغبت به آن ندارد، سخن او را گوش بده كه او حكمت و علوم ربانى را به سوى القا مىكند(12). من گفتم كه: يا رسولالله كيست كه زهد او در دنيا بيشتر است؟ فرمود كه: كسى كه فراموش نكند قبر و پوسيدن و خاك شدن در قبر را، و ترك كند زيادتى
1- خطاى قلمى مجلسى: من أزهد فىالناس. |
زينتهاى دنيا را، و اختيار كند و ترجيح دهد نعمتهاى باقى آخرت را بر لذتهاى فانى دنيا، و فردا را از عمر خود حساب نكند، و خود را از مردگان شمارد.
در توضيح اين فصل سه باب ايراد مىنماييم.
باب اول: در مذمت دنيا
بدان كه هرچند بديها و عيبهاى دنيا از آن ظاهرتر است كه بر احدى مخفى باشد، اما چون شيطان در نظر عالميان آن را مزين ساخته است و غفلت، عقل و مشاعر را از ملاحظه قبايح(1) آن صرف نموده است(2)، ذكر بعضى از مواعظ و امثال كه از مقربان درگاه ذوالجلال وارد شده است موجب بيدارى و هشيارى مىشود.
از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى جميع خيرات را در خانهاى جمع كرده است و كليد آن خانه را زهد در دنيا گردانيده است.
و فرمود كه: حرام است بر دلهاى شما شناختن شيرينى و لذت ايمان، تا ترك دنيا نكنيد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ خلقى معين و ياور دين نيست مانند ترك دنيا و زهد در آن.
و فرمود كه: علامت رغبت به ثواب آخرت ترك زينتهاى دنياست. به درستى كه زهد در دنيا كم نمىكند از آنچه خدا از براى اين كس قسمت فرموده است، و حرص حريصان در تحصيل دنيا زياد نمىكند آنچه را خدا براى ايشان قسمت فرموده است. پس كسى غَبن(3) دارد كه بهره آخرت را از براى دنيا ترك نمايد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله محزون(4) از خانه بيرون آمدند. ملكى بر آن حضرت نازل شد و كليدهاى خزاين و گنجهاى زمين را از براى آن حضرت آورد و گفت: اى محمد اين كليد گنجهاى دنياست. پروردگارت مىفرمايد كه: بگشا خزينههاى دنيا را و آنچه خواهى بردار و از مرتبه تو نزد ما چيزى كم نمىشود.
حضرت فرمود كه: دنيا خانه كسى است كه در آخرت خانه نداشته باشد، و از براى دنيا جمع مىكند كسى كه عقل نداشته باشد. ملك گفت كه: به حق خداوندى كه تو را به راستى فرستاده است كه همين سخن را از ملكى شنيدم كه در آسمان چهارم مىگفت در هنگامى كه كليدها را به من مىدادند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله گذشتند بر بزغاله مرده گوش بريدهاى كه در مزبله(5) افتاده بود. پس به اصحاب خود فرمود كه: اين بزغاله به چند مىارزد؟ گفتند: اگر زنده بود به يك درهم نمىارزيد. حضرت فرمود كه: به حق آن پروردگارى كه جان من در دست اوست كه دنيا خوارتر است نزد خدا از اين بزغاله نزد صاحبش.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هرگاه حق تعالى خير بندهاى را خواهد او را زاهد در دنيا مىگرداند، و به مسائل دين خود او را عالم مىگرداند، و عيبهاى دنيا را به او مىشناساند. و كسى را كه خدا اين كرامتها به او بفرمايد، خير دنيا و آخرت به او داده است.
او فرمود كه: هيچ كس طلب حق از راهى نكرده است بهتر از راه ترك دنيا. و اين ضد آن چيزى است كه طلب مىكنند دشمنان حق از رغبت(6) در دنيا.
پس فرمود كه: كجاست صبر كننده صاحب كرمى كه در اين چند روز اندك از سر دنيا بگذرد. به درستى كه مزه ايمان را نمىيابيد شما، و حرام است لذت ايمان بر شما تا زهد در دنيا نورزيد.
1- قبايح: زشتيها - بديها. |
و فرمود كه: هرگاه مؤمن خود را از محبت دنيا خالى كند، بلندمرتبه و رفيعقدر(1) مىشود و لذت و چاشنى(2) محبت الهى را مىيابد. و او نزد اهل دنيا چنان است كه گويا ديوانه شده است و عقلش مخلوط شده است،(3) وليكن نه چنين است بلكه شيرينى محبت الهى با دل او مخلوط شده است و به اين سبب به غير خدا مشغول نمىشود.
و فرمود كه: دلى كه از محبت دنيا و كدورتها(4) صاف و خالص شد زمين بر آن دل، تنگ مىشود تا ميل به آسمان مىكند و به جانب رفعت(5) پرواز مىكند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: طلب دنيا به آخرت ضرر مىرساند، و طلب آخرت به دنيا ضرر مىرساند. پس به دنيا ضرر رسانيد كه آن سزاوارتر است به ضرر رسانيدن.
و به سند معتبر منقول است كه: جابر جعفى به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام آمد. حضرت فرمود كه: اى جابر والله كه من محزونم و دل من مشغول است. جابر گفت: فداى تو شوم! مشغولى دل و اندوه تو از چه چيز است؟ فرمود كه: اى جابر كسى كه خالص و صافى دين خدا در دل او درآمد، مشغول مىگرداند دل او را از غير خدا. اى جابر چه چيز است دنيا، و چه چيز مىتواند بود دنيا؟ مگر هست غير از طعامى كه بخورى، يا جامهاى كه بپوشى، يا زنى كه با او مقاربت نمايى؟
اى جابر به درستى كه مؤمنان مطمئن نمىباشند و به دنيا و دل نمىبندند و به ماندن در دنيا، و در هيچ وقت از مرگ ايمن نيستند.
اى جابر آخرت خانه دايمى است، و دنيا خانه فنا و نيستى است، وليكن اهل دنيا در غفلتاند. و مؤمنان پيش از اين زمان، دانايان و اهل تفكر و عبرت بودند. ايشان را از ياد خدا كر نمىكرد چيزهايى كه از امور دنيا مىشنيدند، و كور نمىكرد ايشان را از ياد خدا چيزهايى كه از زينتهاى دنيا مىديدند. پس چنانچه به اين علم فايز شده بودند(6)، به ثواب آخرت فايز گرديدند.
و بدان - اى جابر - كه اهل تقوا و پرهيزكاران، مئونت و خرج ايشان از اهل دنيا آسانتر است و اعانت و يارى ايشان نسبت به تو بيشتر است. اگر تو در ياد خدايى، تو را بر آن يارى مىكنند و اگر خدا را فراموش مىكنى تو را آگاه مىكنند و به يادت مىآورند.
بيان كنندگاناند امرهاى خدا را، عمل كنندگاناند به آنها. به محبت خدا قطع محبت از غير او كردهاند و از دنيا وحشت گرفتهاند(7) به سبب طاعت و بندگى آقاى خود. و به دلهاى خود نظر به خدا و دوستى او انداختهاند و مىدانند كه چيزى كه سزاوار است به منظور داشتن و دل به او بستن، خداوند عظيمالشأن است. پس دنيا را به منزله منزلى دان كه فرود آيى و بار كنى، يا مالى كه در خواب بيابى و چون بيدار شوى چيزى در دست تو نباشد.
اين مثل را براى تو به اين سبب بيان كردم كه دنيا نزد اهل عقل و علم از بابت(8) سايه درختى است كه لحظهاى در آن قرار گيرى و برطرف شود.
اى جابر پس حفظ كن آنچه را خدا امر فرموده است تو را به رعايت آنها از دين و حكمت او، و سؤال مكن از آنچه تو نزد او دارى از روزى، و بطلب توفيق بر تكاليفى را كه او از تو مىطلبد.
و منقول است كه ابوذر گفت كه: اى طلب كننده علم تو را فرزندان و مال از حال خود مشغول نسازد. به درستى كه روزى كه از ايشان مفارقت مىنمايى(9) مانند ميهمانى خواهى بود كه شب در خانه بماند و روز به منزل ديگر رود. و دنيا و آخرت به منزله دو منزل(10) است كه از يكى باركنى و به ديگرى نزول نمايى(11).
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى عليهالسلام وحى نمود كه: اى موسى دل خود را به دنيا مايل مگردان مثل ميل كردن ظالمان، و دوست مدار دنيا را مانند دوستى كسى كه دنيا را پدر و مادر خود اخذ كند(12).
اى موسى اگر تو را به خود بگذارم كه اصلاح نفس خود كنى بر تو غالب خواهد شد محبت دنيا و زينتهاى آن.
اى موسى پيش بگير در خيرات و طاعات بر اهل خير. و ترك كن از دنيا آنچه را به آن احتياج ندارى. و ديده خود را ميفكن به سوى هر كه فريب دنيا خورده است و او را به خود گذاشتهام. و بدان به درستى كه هر فتنه ابتداى آن محبت دنياست. و آرزو مكن حال كسى را كه مال بسيار دارد، كه با بسيارى مال بسيارى گناه مىباشد به سبب حقوق واجبى كه خدا بر مال دارد. و آرزو مكن حال كسى را كه مردمان از او راضىاند تا ندانى كه خدا از او راضى است. و آرزو مكن حال كسى را كه مردم اطاعت او مىنمايند؛ به درستى كه اطاعت كردن مردم او را، و متابعت او نمودن برخلاف حق، باعث هلاك او و متابعان اوست.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به بعضى از اصحاب خود نوشتند كه: وصيت مىكنم تو را و خود را به تقوا و پرهيزكارى كسى كه معصيت او حلال نيست و اميد از غير او نمىتوان داشت و بىنيازى حاصل نمىشود مگر به فضل او.
به درستى كه كسى كه از مناهى خدا بپرهيزد، عزيز و با قوت و سير و سيراب مىشود و عقلش از عقول اهل دنيا برتر مىشود. پس بدنش با اهل دنياست و دل و عقلش مشغول معاينه(13) آخرت است. فرو مىنشاند به نور دلش محبت آنچه را چشمهايش مىبيند از زينت دنيا.
پس حرام دنيا در نظر او نجس و قبيح شده است و از شبهههاى(14) دنيا اجتناب(15) مىكند و از حلال خالص نيز خود را متضرر(16) مىيابد مگر به قدر ضرورت از پاره نانى كه پشتش به آن قوت يابد و عبادت تواند كرد و جامهاى كه عورت خود را به آن بپوشد از هر قسم كه بيابد اگرچه گُنده(17) و درشت(18) باشد. و بر آن قدر ضرورت كه دارد نيز اعتماد ندارد، بلكه اعتماد و اميد او بر خالق اشياست.
و چندان جد و سعى در عبادت مىكند كه دندانهاى او ظاهر گرديده است و ديدههاى او در سرش فرورفته است. پس خدا به عوض آنچه از قوت خود در عبادت خدا صرف كرده است، قوتى از جانب خود به بدن او كرامت فرموده و عقل او را شديد(19) و محكم گردانيده است، و آنچه در آخرت براى او مقرر فرموده زياده از آنهاست كه در دنيا به او عوض داده است.
پس ترك كن دنيا را، كه محبت دنيا آدمى را از حق، كور و كر و گنگ مىكند و گردن را ذليل مىگرداند. و تدارك كن(20) در بقيه عمر خود، و تأخير مكن عمل را به فردا و پس فردا. به درستى كه هلاك شدند آنان كه پيش از تو بودند به طول امل(21) و آرزوها و تأخير اعمال خير تا آنگاه كه مرگ ناگاه به ايشان رسيد و ايشان غافل بودند. پس بر چوبها ايشان را برداشتند و به قبرهاى تاريك تنگ نقلشان فرمودند، و فرزندان و اهالى، ايشان را ترك نموده به حال خود پرداختند. پس به خدا از خلق منقطع(22) شو با دلى ترك دنياكرده و به پروردگار خود پيوسته، و با عزمى درست كه در آن سستى و شكستگى نباشد. خدا ما را و تو را اعانت نمايد بر طاعت خود، و توفيق دهد ما را و تو را بر چيزى چند كه موجب خشنودى اوست.
و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: عيسى بن مريم عليهالسلام به حواريان(23) گفت كه: اى بنىاسرائيل آزرده مباشيد بر آنچه از دنياى شما فوت مىشود(24)، چنانچه اهل دنيا آزرده نمىباشند از فوت دين خد اگر دنياى ايشان سالم باشد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: چه گويم در وصف خانهاى كه اولش مشقت و عناست(25)، و آخرش نيستى و فناست، و در حلالش حساب است، و در حرامش عقاب(26) است. هر كه غنى مىشود در آن مفتون(27) است، و هه كه محتاج مىشود محزون است.
و هر كه از براى آن سعى مىكند به دستش نمىآيد، و هر كه تركش مىكند رو به او مىآورد.
و هر كه خواهد از احوال آن عبرت گيرد و بينا شود او را به عيوب خود بينا مىگرداند، و كسى كه به رغبت به سوى او نظر نمايد كورش مىكند. و در خطبه ديگر فرمود كه: نظر كنيد به سوى دنيا به ديده زهد، و از آن اعراض نماييد. به خدا سوگند كه بعد از اندك زمانى ساكنان خود را كه رحل اقامت در آن افكندهاند بيرون مىكند، و آنان كه به نعمتهاى آن مغرور گرديده ايمناند، به فجايع و مصيبتها مبتلا مىگرداند. آنچه از دنيا پشت كرد و رفت برنمىگردد، و آنچه آينده است نمىتوان دانست كه چه مقدار است كه انتظار آن توان برد. شادى و سرورش آميخته است به اندوه و حزن، و جَلادت و قوت شجاعانش آيل است به سستى و ضعف. پس فريب ندهد شما را بسيارى آنچه شما را خوش مىآيد از زينتهاى آن، كه اندك زمانى با شما خواهد بود. خدا رحم كند كسى را كه در احوال دنيا تفكر نمايد و عبرت گيرد، پس به عيبهاى دنيا بينا شود. آنچه از دنيا در پيش است عن قريب از آن اثرى نمانده است، و آنچه از آخرت در پيش است به زودى مىرسد و زوال ندارد. و بر عمر اعتماد مكن كه هرچه به عدد درمىآيد به زودى به سر مىآيد، و آنچه آينده است به زودى حاضر مىشود و نزديك است. و در خطبه ديگر فرمود كه: شما را حذر مىفرمايم از دنيا. به درستى كه آن شيرين است و سبز و خوشاينده است. مردم را محب خود مىگرداند به اندكى از لذتهاى عاجل كه به ايشان مىرساند، و به اندك زينتى خود را خوش مىنمايد و اميدها و آروزها را زيور خود ساخته است و به حيله و فريب خود را زينت كرده است. نعمت و زينت آن بقا ندارد و از مصيبتهاى آن ايمن نمىتوان بود. فريب دهنده است؛ ضرر رساننده است؛ مانع از خيرات است؛ به زودى زايل مىگردد و فانى است. ساكنانش را مىخورد؛ راهروانش را راه مىزند. هيچ كس از آن به زينتى آراسته نشد مگر آن كه بعد از آن او را عبرت ديگران گردانيد، و رو به كسى نياورد به راحت مگر اين كه پشت كرد به سوى او به محنت. چه بسيار كسى كه بر آن اعتماد كرد و دل او را به درد آورد، و چه بسيار كسى كه به آن مطمئن شد و او را بر زمين زد. بسى صاحب شوكت را به خوارى انداخت، و بسى صاحب نخوت را ذليل ساخت. پادشاهيش مذلت است، و عيشش ناگوار است، و شيرينيش تلخ است، و غذايش سم است. زندهاش در معرض موت است و صحيحش در عرضه بلاست. پادشاهيش به زودى برطرف مىشود و عزيزش مغلوب مىگردد. و كسى كه از آن بسيار جمع كرده منكوب مىشود، و كسى كه به آن پناه برده مخذول مىشود. آيا شما نيستيد در مسكنها و منزلهاى جماعتى كه پيش از شما بودهاند كه عمرشان از عمرهاى شما درازتر بوده، و آثار ايشان بيشتر باقى مانده، و املهاى ايشان درازتر بوده، و لشكر و تهيه ايشان فراوانتر بوده است؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى، و آن را اختيار كردند چه اختيار كردنى. پس چون به در رفتند توشهاى به ايشان نداد كه به منزل رسند، و مركوبى نداد كه ايشان را به جايى رساند. هيچ شنيديد كه دنيا جانى فداى ايشان كرده باشد، يا ايشان را اعانتى كرده باشد، يا با ايشان مصاحبت نيكو كرده باشد؟ بلكه بر ايشان فرود آورد بلاهاى گران را، و سست كرد بنياد ايشان را به فتنهها، و متزلزل ساخت اساس ايشان را به مصيبتها، و بينى ايشان را به مذلت بر خاك ماليد، و ايشان را پامال حوادث گردانيد، و يارى نمود مرگ را بر ايشان. به درستى كه ديديد جزاى منكرى را كه داد جمعى را كه مُنقاد او بودند و آن را اختيار مىكردند و اميد اقامت در آن داشتند. كه چون خواستند كه از آن مفارقت ابدى كنند توشهاى نداد به ايشان بغير از گرسنگى و تشنگى، و نفرستاد ايشان را مگر به تنگى و تاريكى، و براى ايشان حاصل نكرد مگر ندامت و پشيمانى. آيا چنين بيوفايى را اختيار مىكنيد و يار خود مىپنداريد و دل به آن مىبنديد و بر آن حرص مىورزيد؟ پس بدخانهاى است اين خانه براى كسى كه آن را متهم نداد و از آن در ترس و انديشه نباشد. پس بدانيد - و خود هم مىدانيد - كه اين دنيا را ترك خواهيد كرد و از آن به خانه ديگر بار خواهيد كرد. و پند بگيريد در اين دنيا از احوال جمعى كه مىگفتند كه: كى قوتش از ما بيشتر است؟ ايشان را به قبرها بردند و در زير خشت و خاك پنهان كردند و همسايه استخوانهاى پوسيده شدند. پس ايشان همسايهاى چندند كه به فرياد يكديگر نمىرسند و دفع ضررى از يكديگر نمىتوانند نمود. در يكجا مجتمعاند و هر يك تنها و فردند. و همسايه يكديگرند و از يكديگر دورند. نزديكاناند كه به زيارت يكديگر نمىروند، و مجاوراناند كه به نزديك يكديگر نمىآيند. حليمان و بردباراناند كه كينههايشان برطرف شده است، و جاهلاناند كه حسدهايشان مرده است. از ضرر ايشان ترسى نيست، و دفع ضررى از ايشان متوقع نيست. پشت زمين را بدل كردهاند به زير زمين، و از وسعتها به تنگى رفتهاند، و از روشنايى به در رفته به ظلمت قرار گرفتهاند. و باز به زمين برخواهند گشت به نحوى كه مفارقت كردهاند پابرهنه و عريان. و به اعمال خود بار خواهند كرد به سوى حيات دايمى و خانه باقى. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: چنانچه ابتدا كرديم در اول، خلق ايشان را، برخواهيم گردانيد. وعدهاى است بر ما لازم، و البته چنين خواهيم كرد. و ابنبابويه عليهالرحمه روايت كرده است كه: چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله از سفرى مراجعت مىفرمودند، اول به خانه حضرت فاطمه صلواتالله عليها تشريف مىبردند و مدتى مىماندند و بعد از آن به خانه زنان خود مىرفتند. پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت، حضرت فاطمه دو دسترنج و قلادهاى و دو گوشواره از نقره ساختند و پردهاى در خانه آويختند. چون حضرت مراجعت فرمودند و به خانه فاطمه داخل شدند و صحابه بر در خانه توقف نمودند و آن حال را مشاهده فرمودند، غضبناك بيرون رفتند و به مسجد درآمدند و به نزد منبر نشستند. حضرت فاطمه گمان بردند كه براى آن زينتها حضرت رسول چنين به غضب آمدند. پس گردنبند و دسترنجها و گوشوارهها را كندند و پرده را گشودند و همه را به نزد حضرت فرستادند و به آن شخص كه اينها را برد گفتند كه: بگو دخترت سلام مىرساند و مىگويد كه: اينها را در راه خدا بده. چون به نزد آن حضرت آوردند، سه مرتبه فرمود كه: كرد آنچه مىخواستم. پدرش فداى او باد! دنيا از محمد و آل محمد نيست. و اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پر پشهاى مىبود خدا در دنيا كافرى را شربتى از آب نمىداد. پس برخاستند و به خانه حضرت فاطمه داخل شدند. و روايت كردهاند كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در بعضى از باغها بيلى در دست داشتند و اصلاح آن باغ مىفرمودند. ناگاه زنى پيدا شد در غايت حسن و جمال و گفت: اى فرزند ابوطالب اگر مرا تزويج نمايى، تو را غنى مىكنم از اين مشقت، و تو را دلالت مىكنم به گنجهاى زمين و تا زنده باشى پادشاهى خواهى داشت. حضرت فرمود كه: نام تو چيست؟ گفت: نام من دنياست. حضرت فرمود كه: برگرد و شوهرى غير از من طلب كن، كه تو را در من بهرهاى نيست. و باز مشغول بيل زدن شدند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: غافلترين مردم در دنيا كسى است كه از تغيير احوال دنيا پند نگيرد. و قدر كسى در دنيا عظيمتر است كه دنيا را نزد او قدرى نباشد. و فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به دنيا كه: به تعَب انداز كسى را كه تو را خدمت كند، و خدمت كن كسى را كه تو را ترك كند. و فرمود كه: رغبت در دنيا موجب بسيارى حزن و اندوه است، و زهد در دنيا مورث راحت دل و بدن است. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: محبت دنيا سر جميع گناهان و خطاهاست. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم بماند بهشت او را واجب مىشود: هر كدام سالم باشد از داخل شدن در دنيا، و متابعت خواهشها، و شهوت شكم، و شهوت فرج.
1- رفيعقدر: داراى رتبه و مرتبهاى بلند. |
باب دويم: در بيان تمثيلى چند كه پيشوايان دين در مذمت دنيا براى تنبيه(1) غفلت زدگان مسالك(2) حيرت بيان فرمودهاند
تمثيل اول: در بيان آنكه هرچند آدمى به دنيا بيشتر مشغول مىگردد خلاصى از آن دشوارتر است
از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: مثل كسى كه حريص است بر جمع دنيا، از بابت مثل كرم ابريشم است كه هرچند ابريشم بر خود بيشتر مىتند راه در رويش بستهتر مىشود و خلاصش مشكلتر است تا به حدى كه در آن ميان از غم مىميرد.
پس حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: از جمله موعظههايى كه حضرت لقمان پسرش را فرمود {اين بود} كه: اى فرزند! مردم براى اولاد خود جمع كردند پيش از تو. نه آنها كه جمع كردند باقى ماندند و نه كسانى كه براى ايشان جمع مىكردند. و به درستى كه تو بندهاى مزدورى(3) كه به كارى چند تو را امر كردهاند و مزدى بر آنها براى تو وعده كردهاند.
پس عمل خود را تمام كن و مزد خود را بگير. و مباش در اين دنيا از بابت گوسفندى كه در زراعت سبزى بيفتد و بخورد تا فربه شود و او را بكشند و هلاكش در فربهى آن باشد. وليكن دنيا را به منزله پلى دان كه بر نهرى بسته باشند كه از آن پل گذرى و آن را گذارى و هرگز به سوى آن برنگردى. دنيا را خراب بگذار و عمارت آن مكن، به درستى كه تو را امر به آبادانى آن نكردهاند.
و بدان كه فردا چون نزد حق تعالى مىايستى از چهار چيز از تو سؤال خواهند كرد: از جوانيت كه در چه چيز آن را كهنه كردى، و از عمرت كه در چه چيز آن را فانى كردى، و از مالت كه از كجا كسب كردى و در كجا خرج كردى. پس مهيا شو و تهيه جواب خود را بگير(4). و محزون مباش از آنچه از تو فوت مىشود از دنيا؛ به درستى كه اندك دنيا بقا ندارد و بسيارش بلاهاى بسيار دارد. پس تهيه آخرت خود را بگير، و سعى كن در بندگى، و پرده غفلت را از رو بگشا، و خود را در معرض نيكيها و احسانهاى پروردگار خود درآور، و در دل خود توبه را تازه كن. و تا فارغى، در عمل و عبادت سعى كن پيش از آن اجل رو به تو آورد، و قضاهاى الهى بر تو جارى شود، و مرگ ميان تو و آنچه اراده دارى حايل گردد.
تمثيل دويم: در بيان آن كه هرچند تحصيل دنيا(5) بيشتر مىنمايى حرص بر آن زياده مىشود
به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: مثل دنيا مثل آب شور درياست كه هرچند آدمى بيشتر مىخورد تشنهتر مىشود تا هنگامى كه او را بكشد.
تمثيل سيم: در بيان آن كه ظاهر دنيا خوشاينده و باطنش كُشنده است
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: در كتاب حضرت اميرالمؤمنين(6) صلواتالله عليه نوشته است كه: مثل دنيا مثل مار كشنده است كه پشتش در نهايت نرمى و ملايمت است و شكمش پر است از زهر كشنده. عاقل از زهرش حذر مىنمايد، و طفل نادان به نرمى و خط و خالش ميل مىكند و با آن بازى مىكند.
تمثيل چهارم: در بيان فنا و سرعت انقضاى(7 ) دنيا
حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: مرا چه كار است با دنيا. مثل من و دنيا مثل سوارهاى است كه در روز بسيار گرمى به درختى برسد و در سايه آن درخت قيلوله(8) كند و برود و آن درخت را بگذارد.
1- تنبيه: آگاهسازى - آگاهىبخشى. |
تمثيل پنجم: در بيان بيوفايى دنيا
از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: دنيا از براى حضرت عيسى عليهالسلام متمثلشد(1) در صورت زن ازرقى(2). حضرت از آن پرسيد كه: چند شوهر گرفتهاى؟ گفت:
بسيار. پرسيد كه: همه تو را طلاق گفتند؟ گفت: نه؛ همه را كشتم. حضرت عيسى فرمود كه: واى بر حال شوهرهاى باقيماندهات؟ چرا عبرت نمىگيرند از حال شوهرهاى كشته شدهات؟
تمثيل ششم: در بيان كيفيت نجات از دنيا
از حضرت امام موسى عليهالسلام منقول است كه: حضرت لقمان پسرش را وصيت فرمود كه:
اى فرزند! دنيا دريايى است عميق، و گروه بسيار در اين دريا غرق شدهاند. پس بايد كه كشتى تو در اين دريا تقوا و پرهيزكارى باشد. و آنچه در اين كشتى پر كنى، از توشه و متاع ايمان و اعمال صالحه باشد. و بادبان آن توكل باشد كه بدون توكل بر خدا آن كشتى به راه نمىرود. و ناخداى آن كشتى عقل باشد، و معلم آن علم باشد، و لنگرش صبر باشد.
تمثيل هفتم: در بيان پستى دنيا، و آن كه سربلندى در اين خانه پست ضرر مىرساند
از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: دنيا به مثابه(3) خانهاى است كه سقفش را پست پوسيده باشند(4 ). اگر سربلندى(5 ) مىكنى و تكبر مىنمايى سر بر طاق مىآيد و مىشكند؛ و اگر سر به زير مىافكنى و تواضع و شكستگى مىكنى به سلامت به در مىروى.
تمثيل هشتم: در بيان سوء عاقبت دنيا
از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: مثَل دنيا مثَل طعامهاى لذيذ است كه آدمى تناول مىنمايد و در هنگام خوردن لذيذ است و چون به معده رسيد مُنتن(6 ) و بدبو مىشود. و هرچند طعام لذيذتر و چرب و شيرينتر است مدفوعش بدبوتر و كثيفتر است و آزار و مفسده خوردنش بيشتر است و درد و الم(7) بر آكلش(8) بيشتر مترتب مىشود.
و همچنين از دنيا هرچند بيشتر و بهتر آن را متصرف مىشوى، در هنگام مردن كه وقت دفع آن است بدى و ضررش بيشتر ظاهر مىشود.
يا مانند خانهاى كه دزد بر آن زند. هرچند متاع آن خانه بيشتر و نفيستر است، حسرت صاحبش بيشتر است. همچنين دزد اجل كه بر خانه مال مىزند، هرچند از دنيا بيشتر جمع كرده است الم مفارقتش(9) شديدتر و صعبتر(10 ) است.
تمثيل نهم: در بيان آن كه دنيا و آخرت با يكديگر جمع نمىشوند، و محبت دنيا مانع تحصيل خيرات و سعادات است
از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: مثل صاحب دنيا مثل كسى است كه در ميان آب راه رود. چنانچه هر كه در آب راه مىرود البته قدمش تر مىشود، همچنين هر كه داخل دنيا مىشود البته آلوده مىشود. و دروغ مىگويد كسى كه دعوى مىنمايد كه من داخل دنيا مىشوم و از آن احتراز(11 ) مىنمايم.
1- متمثل شدن: شبيه شدن. |
و منقول است كه: حضرت عيسى عليهالسلام فرمود كه: به حق و راستى به شما مىگويم كه: چنانچه بيمار كه به سوى طعام نظر مىكند از مرض و الم به آن ميل نمىنمايد، همچنين بيمار محبت دنيا لذت و شيرينى عبادت و بندگى را نمىيابد.
به حق و راستى به شما مىگويم كه: اسب را تا سوارى نكنى و نرم نكنى چموشى آن برطرف نمىشود، همچنين دل را تا نرم نكنى به ياد مرگ و مشقت عبادت، قساوتش برطرف نمىشود و مُنقاد(1 ) حق نمىگردد.
تمثيل دهم: در ذكر تمثيلاتى كه مشتمل است بر توضيح عيبهاى بسيار از دنيا
قصه بلوهر و يوذاسف
و در اين مقام قصه بَلوهَر و يوذاسَف(2 ) را كه مشتمل بر حكم شريفه انبيا عليهمالسلام و مواعظ لطيفه حكماست ايراد مىنماييم، و چون بر فوايد بىنظير، محتوى و مشتمل است، به سبب طول قصه، ناظران اين كتاب را از بركات آن محروم نمىگردانيم.
ابن بابويه عليهالرحمه و الرضوان در كتاب كمالالدين و تمام النعمه(3 ) به سند خود از محمد ابنزكريا(4 ) روايت كرده است كه:
پادشاهى بود در ممالك هندوستان با لشكر فراوان و مملكت وسيع. و مهابت(5 ) عظيم از او در نفوس رعيت(6 ) او قرار گرفته بود و پيوسته بر دشمنان ظفر مىيافت. و با اين حال حرص عظيم داشت در شهوتها و لذتهاى دنيا و لهو و لَعِب(7 )، و از متابعت هواهاى نفسانى دقيقهاى(8 ) فرونمىگذاشت. و محبوبتر و خيرخواهترين مردم نزد او كسى بود كه او را بر آن اعمال ناشايست ستايش مىنمود و قبايح(9 ) او را در نظر او زينت مىداد، دشمنتر و بدخواهترين مردم نزد او كسى بود كه او را به ترك آنها امر مىفرمود.
و او در حَداثِت سن(10 ) و ابتداى جوانى به منصب فرمانروايى فايز گرديده بود(11 ). و صاحب رأى اصيل(12 ) و زبان بليغ(13 ) بود. و در تدبير امور رعيت و ضبط احوال(14 ) ايشان به غايت عارف(15 ) بود. و چون مردم او را به اين اوصاف شناخته بودند، لاجرم(16 ) همگى مُنقاد(17 ) او گرديده بودند. و هر سركش و رامى او را خاضع و مطيع بود. و براى او جمع گرديده بود مستى جوانى، و مستى سلطنت و جهانبانى، و بيهوشى شهوت و خودبينى، ظفريافتن او بر دشمنان. و اطاعت و فرمانبردارى اهل مملكتش موجب طغيان و زيادتى آن مستيها گرديده بود. پس تكبر و تطاول(18 ) مىنمود و مردمان را حقير مىشمرد، و
1- منقاد: مطيع - فرمانبر. |
به سبب وفور مدح و ستايش مردم، اعتمادش بر تمامى عقل رأى خود زياده مىشد. و او را همتى و مقصودى بغير از دنيا نبود. و به آسانى او را ميسر مىشد آنچه را مىطلبيد و مىخواست از دنيا.
وليكن فرزند پسر نمىشد او را، و جميع فرزندان او دختران بودند. و پيش از پادشاهى او امر دين در مملكت او شيوع تمام داشت و اهل دين بسيار بودند. پس شيطان دشمنى دين و اهل دين را در نظر او زينت داد و همت بر اضرار(1 ) ايشان گماشت. و از ترس زوال ملك خود ايشان را از مملكت خود دور گردانيد و بتپرستان را مقرب خود گردانيد و براى ايشان بتها از طلا و نقره ساخت. و ايشان را تفضيل(2 ) و تشريف(3 ) بر ديگران داد و بتهاى ايشان را سجده كرد. پس چون مردم اين حال را از او مشاهده نمودند، مسارعت نمودند(4) به عبادت بتان و استخفاف(5 ) به اهل دين.
پس روزى پادشاه سؤال نمود از حال شخصى از اهل بلاد(6 ) خود، كه آن مرد را قرب عظيم و منزلت پسنديده نزد پادشاه بود. و غرض پادشاه آن بود كه به او استعانت جويد(7 ) بر بعضى از امور خود، و به او احسان نمايد. جواب گفتند كه: اى پادشاه او لباس خواهش دنيا را از بر كنده، و از اهل دنيا خلوت اختيار كرده، و به عُباد(8 ) پيوسته است. پس اين سخن بر پادشاه بسيار گران آمد و او را طلب نمود و چون حاضر شد و نظرش بر وى افتاد، او را در زى(9 ) عُباد و زهاد(10 ) ديد. او را منع كرد و دشنام داد و گفت: تو از بندگان من و از اعيان و اشراف اهل مملكت من بودى. خود را رسوا كردى واهل و مال خود را ضايع گذاشتى و تابع اهل بطالت(11 ) و زيانكارى شدى و خود را در ميان مردم مَضحكه(12 ) و مثل ساختى. و حال آن كه من تو را براى كارهاى عظيم خود مهيا گردانيده بودم و مىخواستم به تو استعانت جويم بر امورى كه مرا پيش آيد.
عابد گفت كه: اى پادشاه! اگر مرا بر تو حقى نيست وليكن عقل تو را بر تو حق هست. پس بشنو سخن مرا بىآن كه به خشم آيى. بعد از آن امر كن به آنچه خواهى، بعد از فهميدن آنچه مىگويم و تفكر نمودن در آن. به درستى كه ترك تأمل و تدبر دشمن عقل است و حايل مىشود ميان آدمى و فهميدن اشيا.
پادشاه گفت كه: آنچه خواهى بگو. عابد گفت كه: مىپرسم از تو اى پادشاه كه آيا عتاب(13 ) تو با من براى گناهى است كه بر نفس خود ضرر رسانيدهام، يا در خدمت تو تقصيرى(14 ) و جرمى دارم؟
پادشاه گفت كه: جرم تو بر نفس خود نزد من بدترين گناهان است، و من چنين نيستم كه هركس از رعيت من كه خواهد خود را هلاك كند، او را به خود واگذارم، بلكه هلاك كردن خودش نزد من مثل آن است كه ديگرى از رعيت مرا هلاك گرداند. و چون من اهتمام در امر رعيت دارم، حكم مىكنم بر تو از براى تو، و مؤاخذه مىنمايم تو را براى تو؛ زيرا كه ضايع كردهاى خود را.
عابد گفت كه: اى پادشاه از حسن ظنى(15 ) كه به تو دارم گمان دارم كه مرا مؤاخذه ننمايى مگر به حجتى كه بر من تمام سازى. و حجت جارى نمىشود مگر نزد قاضى و حاكمى. و كسى از مردم بر تو قاضى نيست، وليكن نزد تو قاضيان هستند و تو حكم ايشان را جارى مىسازى، و من به بعضى از آن قاضيان راضيم و از بعضى ترسانم.
پادشاه گفت كه: كداماند آن قاضيان كه مىگويى؟
عابد گفت كه: اما آن قاضى كه من به حكم او راضيم عقل توست، و اما قاضيى كه از آن ترسانم هوا و خواهشهاى نفس توست.
پادشاه گفت كه: آنچه خواهى بگو، و راست بگو خبر خود را به من كه در چه وقت اين رأى، تو را سانح شد(16 ) و كى گمراه گردانيد تو را.
1- اضرار: ضرر رسانيدن. |
عابد گفت كه:
اما خبر من: به درستى كه در حداثت سن(1) سخنى شنيدم و در دل من جا كرد آن سخن مانند دانهاى كه بكارند؛ و پيوسته نشو و نما كرد تا درختى شد چنانچه مىبينى. و اين قصه چنان بود كه از شخصى شنيدم كه مىگفت كه: نادان امرى را كه اصل ندارد و به كار نمىآيد چيزى مىداند و به آن اعتقاد دارد، و امرى را كه اصل دارد و به كار مىآيد ناچيز و باطل مىانگارد. و تا آدمى امر باطل و ناچيز را ترك ننمايد به آن امر ثابت و اصيل نمىرسد. و كسى كه نيكو نبيند و ادارك ننمايد حقيقت آن امر حق و ثابت را، ترك آن ناچيز و باطل بر او گوارا نمىشود. و آن امر اصيل و باقى، آخرت است، و آن ناچيز و باطل دنياست.
پس چون اين كلمه حق را شنيدم، در نفس من مستقر گرديد(2 ) زيرا كه چون تأمل كردم حيات دنيا را مرگ يافتم، و توانگرى دنيا را فقر و درويشى ديدم، و شادى دنيا را اندوه دانستم، و صحت دنيا را بيمارى شناختم، و قوت دنيا را ضعف دانستم، و عزت دنيا را خوارى ديدم.
و چگونه حيات آن مرگ نباشد و حال آن كه زندگى آن براى مردن است و آدمى در آن زندگانى يقين به مردن دارد و بىاعتماد است بر زندگى و پيوسته مترصد رحلت است.
و چگونه توانگرى دنيا فقر و درويشى نباشد و حال آن كه آنچه از دنيا براى آدمى حاصل مىشود، براى اصلاح آن به چيز ديگر محتاج مىشود، بلكه به چيزهاى بسيار احتياج به هم مىرساند كه براى آن چيز اول ناچار است از آنها. مثل آن كه آدمى براى سوارى به چهارپايى محتاج مىشود. پس چون تحصيل آن نمود، محتاج مىشود به علف آن و به مهتر(3 ) و طويله و يراق(4) ضرورى آن چهارپا. و به سبب هريك از اينها به چندين چيز ديگر محتاج مىشود. پس كى به نهايت مىرسد حاجت كسى كه بر اين حال باشد.
و چگونه شادى دنيا اندوه نباشد و حال آن كه دنيا چشم هر كس را كه به حصول مطلوبى روشن گردانيد، در كمين اوست كه چندين برابر آن خوشحالى، اندوه و غم به او برساند. چنانچه اگر كسى به وجود فرزندى شاد شود، آنچه انديشه مىبرد از اندوه در مرگ آن فرزند و بيمارى او و پراكندگى احوال او، چندين برابر آن شادى است كه به او رسيده است به سبب وجود او. و اگر به مالى خوشحال گردد، از بيم تلف آن مال اندوه بر او راه مىيابد زياده از سرورى كه به آن مال به هم رسانيده است. پس هرگاه حال دنيا چنين باشد، سزاوارترين مردم به ترك دنيا كسى است كه شناخته باشد دنيا را بر اين حال.
و چگونه تندرستى دنيا بيمارى نباشد و حال آن كه تندرستى در دنيا از اخلاط اربعه(5) است، و صحيحترين اخلاط(6 ) و دخيلترين آنها در حيات(7 )، خون است. و در هنگامى كه آن قويتر است و اعتماد آدمى بر آن بيشتر است، سزاوارتر است آدمى از آن به مرگ ناگهان و ورم گلو و طاعون و مرگى(8 ) و خوره و ورمهاى سينه.
و چگونه قوت دنيا ضعف نباشد و حال آن كه اسباب قوت همگى موجب ضرر و هلاك بدناند.
و چگونه عزت دنيا خوارى نباشد و حال آن كه هرگز كسى عزتى در دنيا نديده است كه بعد از آن خوارى و مذلتى نباشد. و ايام عزت كوتاه است و ايام خوارى دراز.
پس سزاوارترين مردم به مذمت دنيا كسى است كه اسباب دنيا را براى او گشوده باشند و مهيا كرده باشند، و حاجتهاى خود را از دنيا يافته باشد. زيرا كه در هر شب و هر روز و هر ساعت و هر لحظه ترسان است از آن كه آفتى به مال او برسد و آن را فانى گرداند، يا به ناگاه بلايى به خويشان و دوستان او برسد و ايشان را بربايد، يا فتنهاى بر جمعيت او برخورد و به غارت برد، يا مصيبتى در رسد و بناهاى او را از بيخ بركند، يا مرگ او را در رسد، و او را از پا درآورد و از مفارقت هر چيزى كه به آن بخل مىورزيد دردى بر دل او گذارد.
پس مذمت مىكنم به سوى تو - اى پادشاه - دنيايى را كه آنچه را عطا كرد بازمىگيرد و وبال آن را بر گردن آدمى مىگذارد، و بر هر كه جامهاى پوشانيد از او مىكند و او را عريان مىگرداند، و هر كه را بلند كرد پست مىكند و به جزع(9 ) و بيتابى مىافكند، و عاشقان و طالبان خود را ترك مىكند و به شقاوت و محنت
1- حداثت سن: نوجوانى. |
مىرساند، گمراه كننده است كسى را كه اطاعت آن كند و مغرور آن شود، و غدار(1) و بازى دهنده است هر كس را كه ايمن باشد از آن و اعتماد بر آن داشته باشد. به درستى كه دنيا مركبى(2 ) است سركش و بزرگ، و مصاحبى(3 ) است خائن و بيوفا، و راهى است لغزنده، و منزلى است در غايت گوى(4) و پستى.
گرامى دارندهاى است كه گرامى نداشته است كسى را مگر آن كه عاقبت خوار كرده است او را، و محبوبهاى است كه هرگز محبت به كسى نداشته است. ملازمت كرده شدهاى(5) است كه ملازم(6)(7) هيچ كس نگشته است. با او وفا مىكنند، و آن غدر و مكر مىكند. و با آن راست مىگويند، و آن دروغ مىگويد. و وفا مىكنند با آن در وعده، و آن خلف وعده مىكند. كج است با كسى كه با آن راست است. بازى كننده است با كسى كه مطمئن خاطر است به آن. در اثناى اين كه طعام و غذا مىدهد كسى را، ناگاه او را طعمه ديگرى مىكند. و در هنگامى كه او را خدمت مىكند، ناگاه او را خادم ديگران مىگرداند. و در اثناى اين كه مىخنداند او را، ناگاه بر او مىخندد. و در زمانى كه او را بر ديگران شماتت(8) مىفرمايد(9 )، ناگاه بر او شماتت مىكند. و در اثناى آن كه او را بر ديگران مىگرياند، ناگاه ديگران را بر او مىگرياند. گاه دستش را به عطا مىگشايد و گاهى به سؤال. و در عين عزت ذليل مىگرداند. و در هنگامى كه او را مكرم دارد به اهانت و مذلت مىرساند. و در اثناى بزرگى حقير مىسازد، و در اثناى رفعت به پستى مىاندازد. بعد از اندك فرمانبردارى نافرمانى مىكند، و بعد از سرور به حزن و اندوه مىافكند، و بعد از سيرى به گرسنگى مبتلا مىگرداند، و در اثناى زندگى مىميراند.
پس اف باد بر خانهاى كه حال آن اين باشد و كردار آن بر اين منوال بوده باشد. تاج سرورى بر سر شخصى مىگذارد صبحگاه، و روى او را بر خاك مذلت مىمالد شبانگاه. صبح دستش را به دسترنج(10 ) طلا زينت مىدهد، و شام دستش را در بند مىكشد. بامداد بر تخت پادشاهيش مىنشاند، و پسين به زندانش مىكشاند. شب فرش مخمل برايش مىگستراند، و روز بر خاك خواريش مىنشاند. در اول روز آلات لهو و لعب برايش مهيا مىكند، و در آخر روز نوحهگران را به نوحهاش مىدارد. شب او را به حالى مىدارد كه اهلش به او تقرب مىجويند، و روز او را به محنتى مىافكند كه اهلش از او گريزان مىشوند. بامداد او را خوشبو مىدارد، و شبانگاه او را جيفه گنديده مىگرداند.
پس آدمى در دنيا پيوسته در بيم سَطوتها(11) و قهرهاى آن است، و از بلاها و فتنههاى آن نجات ندارد. برخوردار مىگردد نفس از چيزهاى تازه دنيا، و ديده از امور خوشاينده دنيا، و دست از جمعيت و اسباب دنيا. پس به زودى مرگ در مىرسد و دست خالى مىماند، و ديده خشك مىشود، و گذشتنى مىگذرد، و باطل شدنى باطل مىشود، و هلاك مىشود آنچه هلاك مىشود. و دنيا جمعى را كه هلاك كرد، ديگران را به عوض ايشان مىگيرد، و هر كس را بدل هر كس راضى مىشود، و از رفتن كسى پروا ندارد. گروهى را در خانههاى گروه ديگر جا مىدهد، و وامانده جمعى را به جمعى مىخوراند، و اراذل(12) را به جاى افاضل(13)، و عاجزان(14) را در مكان دورانديشان عاقل مىنشاند. و گروهى را از تنگى عيش به فراخى نعمت مىكشاند، و از پيادهروى بر مركب مىنشاند، و از شدت به نعمت، و از تعب(15 ) به استراحت مىرساند. پس چون ايشان را غرق اين نعمتها و راحتها گردانيد ناگاه منقلب(16 ) مىسازد احوال ايشان را، و لباس نعمت را از ايشان مىكند، و قوت ايشان را به عجز مبدل مىگرداند، و ايشان را به نهايت بدحالى و فقر و احتياج مبتلا مىگرداند.
و اما آنچه گفتى - اى پادشاه - در ضايع گردانيدن من اهل خود را و ترك كردن ايشان، خطا گفتى. من ضايع نگردانيدهام خود را، و ترك ايشان نكردهام. بلكه پيوند كردهام با ايشان، و از هر چيز بريدهام براى ايشان. وليكن مدتى بر ديده من پرده جهل و غفلت آويخته بود و گويا ديده مرا به سحر و جادو بسته بودند. اهل
1- غدار: بيوفا - پيمان شكن - مكار - حيلهگر. |
و غريب را از يكديگر نمىشناختم و دوست و دشمن خود را نمىدانستم. پس چون پرده سِحر از پيش ديده من برخاست و ديده من صحيح(1 ) و بينا گرديد، تميز كردم ميان دوست و دشمن، و يار و بيگانه، و دانستم كه آنهايى را كه اهل و دوست و برادر و آشنا مىشمردم، جانوران درندهاى بودند كه همگى در مقام اضرار(2 ) من بودند و همت ايشان بر دريدن و خوردن من مصروف بود.
وليكن مراتب ايشان مختلف بود در ضرر رسانيدن به حسب اختلاف قوت و ضعف. پس بعضى مانند شير بودند در تندى و شدت، و بعضى مانند گرگ بودند در غارت كردن، و بعضى مانند سگ بودند در فرياد زدن، و بعضى مانند روباه بودند در حيله و دزدى. پس همگى را مقصود، اضرار من بود، ليكن از راههاى مختلف.
اى پادشاه به درستى كه تو با اين عظمت كه دارى از ملك و پادشاهى و بسيارى فرمانبران از اهل و لشكر و حوالى و حواشى و اطاعت كنندگان، اگر نيك نظر نمايى در حال خود، مىدانى كه تنها و بيكسى و يك يار و دوست ندارى از جميع اهل روى زمين. زيرا كه مىدانى كه جمعى كه فرمانبردار تو نيستند از جميع طوايف(3)، دشمن تواند؛ و اين جمعى كه رعيت و فرمانبردار تواند، حشوى(4 ) چندند از اهل عداوت(5 ) و نفاق(6 ) كه دشمنى ايشان مر تو را بسى زياده است از عداوت جانوران درنده، و خشم ايشان مر تو را طوايف ديگر كه مطيع تو نيستند بيشتر است.
پس اگر نيكو تأمل نمايى و نظر كنى در حال جمعى كه يارى دهندگان و خويشان تواند، مىيابى كه ايشان جمعىاند كه كار تو را مىكنند براى مزد، و همگى در مقام ايناند كه كار را كمتر كنند و مزد را بيشتر بگيرند. و چون نظر نمايى به مخصوصان و خويشان بسيار نزديك خود، گروهى را مىيابى كه تو جميع مشقت و زحمت و كار و كسب خود را براى ايشان بر خود گذاشتهاى، و نسبت به ايشان به منزله غلامى گرديدهاى كه آنچه كسب كند قدرى مقرر به آقاى خود دهد، و با اين حال هيچ يك از ايشان از تو راضى نيستند هرچند جميع مال خود را بر ايشان قسمت نمايى. و اگر مقررى ايشان را از ايشان بازگيرى، البته با تو دشمن خواهند شد. پس معلوم شد تو را - اى پادشاه - كه بيكس و تنهايى، و بىمال و اسبابى.
و اما من: پس به درستى كه صاحب اهل و مال و برادران و دوستانم كه مرا نمىخورند، و براى خوردن مرا نمىخواهند. من دوست ايشانم و ايشان دوست مناند و هرگز دوستى ميان من و ايشان برطرف نمىشود. و ايشان ناصح(7 ) و خيرخواه مناند، و من ناصح و خيرخواه ايشانم، و نفاق در ميان من و ايشان نيست. ايشان به من راست مىگويند، و من با ايشان راست مىگويم، و دروغ در ميان ما نمىباشد. و يارى يكديگر مىكنيم، و دشمنى در ميان ما نيست، و در بلاها يكديگر را فرو نمىگذاريم. طلب مىنمايند خير و خوبى را، كه اگر من با ايشان طلب نمايم خوف آن ندارند كه من بر ابشان غلبه كنم و خير ايشان را از ايشان بازگيرم و به تنهايى متصرف شوم، بلكه آن خير به همه مىرسد بىآن كه از ديگرى كم شود. و آن خير، سعادت اخروى است و به اين سبب در ميان ما و ايشان فسادى و نزاعى و حسدى نيست. ايشان براى من كار مىكنند و من براى ايشان كار مىكنم و به سبب اخوت(8 ) و برادرى ايمانى كه هرگز برطرف شدن ندارد. و اين يارى از ميان ما هرگز زايل نمىگردد. اگر من گمراه شوم هدايت من مىكنند، و اگر نابينا شوم ديدهام را نور مىبخشند، و اگر دشمنى قصد من كند حصار مناند، و اگر تيرى به سوى من آيد سپر من مىشوند، و يارى دهندگان مناند اگر از دشمنى ترسم. من و ايشان در فكر خانه و مسكن نيستيم و خواهش آن را از دل به در كردهايم، و ذخيرهها و اسباب دنيا را ترك كردهايم و براى اهل دنيا گذاشتهايم. پس در كثرت مال با كسى نزاع نمىكنيم، و بر يكديگر ظلم نمىكنيم، و دشمنى و حسد و عداوت كه لازم دنياست از ميان ما برخاسته است.
پس اين جماعتاند - اى پادشاه - اهل و برادران و خويشان و دوستان من، كه دوست مىدارم ايشان را، و از ديگران قطع كردهام و با ايشان پيوند كردهام، و ترك كردهام جماعتى را كه به ديده جادو رسيده به ايشان نظر مىكردم، چون ايشان را شناختم و سلامتى جستم در ترك ايشان.
اى پادشاه اين است حقيقت دنيايى كه خبر دادم تو را كه ناچيز است. و اين است نسب(9 ) و حسب(10 ) دنيا. و عاقبتش آن است كه شنيدى. چون دنيا را به اين اوصاف شناختم ترك آن كردم، و شناختم امر اصيل باقى را كه آخرت است، و آن را اختيار كردم. اگر خواهى - اى پادشاه - كه تعريف كنم براى تو آنچه را دانستهام از اوصاف آخرت كه آن امر باقى است. پس مهياى شنيدن آن شو تا بشنوى غير آنچه شنيده باشى.
1- صحيح: سالم - بىعيب و نقص. |
پس اين سخنان پادشاه را هيچ فايده نبخشيد و گفت: دروغ مىگويى و چيزى نيافته و بغير تَعَب(1 ) و رنج و مشقت بهرهاى نبردهاى. بيرون رو و در مملكت من مباش، كه تو خود فاسدى و ديگران را نيز فاسد مىگردانى.
و متولد شد در اين ايام از پادشاه، بعد از آن كه نااميد شده بود از فرزند نرينه، پسرى كه نديده بودند اهل روزگار مثل و مانند او در حسن و جمال. و چندان از حصول آن فرزند شاد شد كه نزديك بود كه از غايت سرور هلاك شود، و گمان كرد كه بتانى كه در آن ايام به عبادت آنها مشغول بود آن فرزند را به او بخشيدهاند.
پس جميع خزاين خود را بر بتخانهها قسمت نمود و امر كرد مردم را به عيش و شادى، يك سال. و آن پسر را يوذاسف نام نهاد. و جمع كرد دانشمندان و منجمان را براى ملاحظه طالع(2 ) مولود او. بعد از تأمل و ملاحظه عرض كردند كه: از طالع اين فرزند چنين ظاهر مىشود كه از شرف و منزلت به مرتبهاى رسد كه هيچ كس به آن مرتبه نرسيده باشد هرگز در زمين هند. و همگى منجمان بر اين سخن اتفاق كردند، الا يكى از منجمان كه گفت:
گمان من اين است كه اين شرف و بزرگى كه در طالع اين پسر است، نيست مگر بزرگى و شرف آخرت. و گمان مىبرم كه پيشواى اهل دين و عباد بوده باشد و در مراتب اخروى صاحب درجات عاليه بوده باشد، زيرا كه اين شرافتى كه در طالع او مشاهده مىكنم به شرافتهاى دنيا نمىماند.
پس پادشاه از اين سخن چندان محزون گرديد كه نزديك بود كه شادى او به حصول آن فرزند به اندوه مبدل گردد. و منجمى كه اين سخن از او صادر شد نزد پادشاه از جميع منجمان، معتمدتر(3 ) و راستگوتر و داناتر بود. پس امر كرد كه شهرى را براى آن پسر خالى كردند و جمعى را كه اعتماد بر ايشان داشت از دايگان و خدمتكاران براى او مقرر فرمود، و سفارش نمود به ايشان كه در ميان خود سخن مرگ و آخرت و اندوه و مرض و فنا(4 ) و زوال(5) مذكور نسازند تا آن كه زبان ايشان به ترك اين سخن معتاد شود و اين معانى از خاطر ايشان محو گردد. و امر كرد ايشان را كه چون آن پسر به حد تميز رسد از اين باب سخنان نزد او مذكور نسازند كه مبادا در دل او تأثير كند و به امور دين و عبادت راغب گردد. و مبالغه(6) تمام در اجتناب از اين قسم سخنان به خدمتكاران نمود تا به حدى كه هر يك را بر ديگرى جاسوس و نگهبان كرد. و در آن هنگام خشم پادشاه بر اهل دين و عبادت زياده گرديد از ترس آن كه مبادا پسر او را به جانب خود راغب گردانند.
و آن پادشاه را وزيرى بود كه متكفل امور او گرديده بود و جميع تدابير سلطنت را متحمل گرديده بود، و با او خيانت نمىكرد، و به او دروغ عرض نمىنمود، و بر خيرخواهى او هيچ چيز را اختيار نمىكرد، و در هيچ امرى از امور او سستى و تكاهل(7) نمىورزيد، و هيچ كارى از كارهاى او را ضايع و مهمل(8) نمىگذاشت. و با اين حال مرد لطيفالطبع خوش زبانى بود، و به خير و خوبى معروف بود، و همگى رعيت از او خشنود بودند و او را دوست مىداشتند. وليكن امَرا(9) و مقربان پادشاه حسد او را مىبردند و بر او تفوق(10 ) مىطلبيدند و قرب و منزلت او نزد پادشاه بر طبع ايشان گران بود.
روزى از روزها پادشاه به عزم شكار بيرون رفت، و آن وزير در خدمت او بود. پس وزير در ميان درهاى به مردى رسيد كه زمينگير شده در پاى درختى افتاده بود و ياراى حركت نداشت. وزير از حال او سؤال نمود، گفت: جانوران درنده مرا ضرر رسانيدهاند و به اين حال افكندهاند. پس وزير بر او رقت كرد(11 ). آن مرد گفت كه: اى وزير مرا با خود دار و محافظت نماى، به درستى كه از من نفع عظيم خواهى يافت. وزير گفت كه: من تو را محافظت نمايم هرچند اميد نفعى از تو نباشد. وليكن بگو كه چه منفعت از تو متصور(12 ) است كه مرا به آن وعده مىكنى؟ آيا كارى مىكنى يا علمى دارى؟ آن مرد گفت كه: من رخنه(13 ) سخن را مىبندم كه از راه سخن بر صاحبش فسادى مترتب نشود(14 ).
1- تعب: رنج - زحمت - سختى. |
پس وزير به سخن او اعتنايى ننمود و امر فرمود كه او را به خانهاى بردند و معالجه او نمودند تا آن كه بعد از زمانى امراى پادشاه شروع در حيله كردند براى دفع وزير، و تدبيرها برانديشيدند، تا آن كه رأى همگى بر اين قرار گرفت كه در پنهانى يكى از ايشان به پادشاه گفت كه: اين وزير طمع دارد در ملك تو كه بعد از تو پادشاه شود، و پيوسته احسان و نيكى مىكند به مردم و تهيه اين مطلب را درست مىكند. و اگر خواهى كه صدق اين مقال(1) بر تو ظاهر گردد به وزير بگو كه: مرا اين اراده سانح گرديده است(2 ) كه ترك پادشاهى كنم و به اهل عبادت بپيوندم. پس هرگاه اين سخن را با وزير مىگويى، از شادى و سرور او به اين اراده، راستى سخن من بر تو ظاهر مىگردد. و اين تدبير را براى اين كردند كه رقت قلب(3) او را مىدانستند در هنگام ذكر فناى دنيا و مرگ، و مىدانستند كه اهل دين و عبادت را تواضع بسيار مىكند و محبت بسيار به ايشان دارد. پس چنين گمان بردند كه از اين راه بر وزير ظفر مىيابند(4). پس پادشاه گفت كه: اگر من از وزير چنين حالى مشاهده كنم ديگر با او سخن نگويم و جزم كنم به راستى سخن تو.
پس وزير به خدمت پادشاه آمد. پادشاه گفت: تو مىدانستى كه چه مقدار حرص داشتم بر جمع دنيا و طلب ملك و پادشاهى. و در اين وقت ياد كردم ايام گذشته خود را، هيچ نفعى از آن با خود نمىيابم. و مىدانم كه آينده نيز مثل گذشته خواهد بود و عن قريب(5) همگى زايل(6) خواهد گرديد و در دست من هيچ چيز نخواهد بود و اكنون اراده دارم كه از براى تحصيل آخرت سعى تمام نمايم مثل آن سعيى كه براى تحصيل دنيا مىكردم. و مىخواهم كه به اهل عبادت ملحق شوم و پادشاهى را به اهلش واگذارم. اى وزير رأى تو در اين باب چيست؟
پس وزير از استماع اين سخنان رقت عظيم كرد(7) و گفت: اى پادشاه آنچه باقى است و زوال ندارد، اگرچه به دشوارى به دست آيد سزاوار است به طلب كردن؛ و هرچه فانى است و اگرچه به آسانى به دست آيد سزاوارتر است به ترك كردن. اى پادشاه! نيكو رأيى ديدهاى، و اميدوارم كه حق تعالى براى تو شرف دنيا و آخرت را جمع كند.
پس اين سخن بسيار گران آمد بر پادشاه، و كينه او را در دل گرفت اما اظهار نكرد، وليكن وزير آثار گرانى طبع(8) وانحراف مزاج(9) از چهره پادشاه استنباط نمود و به خانه خود غمگين و محزون بازگشت و ندانست كه سبب اين واقعه چه بود و كه اين مكر را براى او ساخته بود؛ و فكرش به چاره اين كار نمىرسيد. پس تمام شب از دلگيرى و تفكر خوابش نبرد. پس به يادش آمد سخن آن مرد كه مىگفت كه: من شكاف سخن را مىبندم. و او را طلب نمود و گفت: تو يك روزى مىگفتى كه من رخنه سخن را سد مىكنم. آن مرد گفت كه: مگر به اين گونه چيزى محتاج شدهاى؟ وزير گفت: بلى؛ خبر مىدهم تو را كه من مصاحب اين پادشاه بودم پيش از پادشاهى و در زمان سلطنت و فرمانروايى. و در اين مدت از من دلگيرى به هم نرسانيد زيرا كه مىدانست كه من خيرخواه و مشفق(10 ) اويم و در همه امور خير او را بر خير خود اختيار مىكنم، وليكن در اين روز او را از خود بسيار منحرف(11 ) يافتم، و گمان ندارم كه بعد از اين با من بر سر شفقت(12) آيد. آن مرد گفت كه: از براى اين بىتوجهى هيچ سببى و علتى گمان مىبرى؟ گفت: بلى؛ ديشب مرا طلبيد. و آنچه گذشته بود وزير نقل كرد.
آن مرد گفت كه: اكنون رخنه اين سخن را دانستم و آن رخنه را سد مىكنم كه فسادى از آن حاصل نشود انشاءالله تعالى(13 ). بدان - اى وزير - كه پادشاه گمان برده است به تو كه مىخواهى كه پادشاه دست از سلطنت بردارد و تو پادشاهت(14) را بعد از او متصرف شوى(15 ). چارهاش آن است كه چون صبح شود جامهها و زينتهاى خود را بيندازى و كهنهترين لباس عبادت كنندگان را درپوشى و موى سر خود را بتراشى، و به اين حال به در خانه پادشاه روى. به درستى كه پادشاه تو را خواهد طلبيد و از علت اين فعل از تو سؤال خواهد نمود.
پس جواب بگو كه: همان چيزى است كه ديروز مرا به آن مىخواندى، و سزاوار نيست كه كسى رأيى براى دوست و مصاحب(16) خود بپسندد و خود با او موافقت ننمايد و بر مشقت آن امر صبر نكند؛ و گمان من آن است كه آنچه به آن دعوت نمودى ديروز، محض(17 ) خير و صلاح است و بهتر است از اين حالى
1- مقال: سخن - گفتار. |
كه داريم. اى پادشاه من مهيا شدهام. هر وقت كه اراده مىفرمايى برخيز كه متوجه آن كار شويم.
پس وزير به فرموده آن مرد عمل نمود، و به سبب آن از دل پادشاه به در رفت آنچه به او گمان برده بود.
پس پادشاه امر فرمود كه جميع عباد را از بلاد او بيرون كنند و وعيد كشتن نمودن(1) ايشان را، و همگى گريختند و مخفى شدند.
پس پادشاه روزى به عزم شكار بيرون رفت. چشمش بر دو شخص افتاد از دور. امر به احضار ايشان فرمود. چون بياوردند ايشان را، دو عابد بودند. به ايشان گفت كه: چرا از بلاد من بيرون نرفتهايد؟ ايشان گفتند كه: رسولان تو امر تو را به ما رسانيدند و اينك ما عزم بيرون رفتن داريم. پادشاه گفت كه: چرا پياده مىرويد؟ ايشان گفتند كه: ما مردم ضعيفيم و چهارپا و توشه نداريم و به اين سبب دير از ملك تو بيرون رفتهايم. پادشاه گفت كه: كسى كه از مرگ مىترسد چنين شتاب مىكند در بيرون رفتن بىتوشه و مركب؟ ايشان گفتند كه:
ما از مرگ نمىترسيم بلكه سرور و روشنى چشم ما در مرگ است. پادشاه گفت كه: چگونه از مرگ نمىترسيد و حال آن كه خود مىگوييد كه: رسولان تو آمدند و وعده كشتن به ما دادند، و اينك در عزم بيرون رفتنيم.همين است گريختن از مرگ. ايشان گفتند كه:
گريختن ما از مرگ نه از ترس مرگ است. گمان مبر كه ما از تو مىترسيم، وليكن از آن مىگريزيم كه مبادا خود به دست خود، خود را به كشتن دهيم و نزد خدا معاقَب گرديم(2 ).
پس پادشاه در غضب شد و فرمود كه آن دو عابد را به آتش سوختند. و امر كرد به گرفتن عابدان و اهل دين در مملكت خود. و فرمود كه هر جا كه ايشان را بيابند به آتش بسوزانند. پس رئيسان بتپرستان همگى همت خود را مصروف گردانيدند بر طلب عباد و زهاد. و جمعى كثير از ايشان را به آتش سوختند. و به اين سبب شايع شد در مملكت هند كه مردگان خود را به آتش بسوزانند، و تا امروز باقى مانده است اين سنت در ميان ايشان. و در جميع ممالك هند قليلى از عباد و اهل دين ماندند كه نخواستند كه از آن بلاد بيرون روند، و غايب و مُختفى(3) شدند كه شايد قليلى از مردم را كه قابل دانند هدايت نمايند.
پس بزرگ شد پسر پادشاه، و نشو و نما كرد با نهايت قوت و قدرت، و حسن و جمال، و عقل و علم و كمال. وليكن هيچ چيز از آداب به او تعليم ننموده بودند مگر چيزى چند كه پادشاهان به آن محتاج مىباشند از آداب ملوك(4). و ذكر مرگ و زوال و فنا و نيستى نزد او مذكور نساخته بودند. و حق تعالى به آن پسر از دانش و دريافت و حفظ، مرتبهاى كرامت فرموده بود كه عقلها در آن حيران بود و مردم از آن تعجب مىنمودند. و پدر او نمىدانست كه از اين حالت و مرتبه آن پسر خوشحال باشد يا آزرده، زيرا كه مىترسيد كه اين فهم و قابليت باعث حصول(5) آن امرى شود كه آن منجم دانا در شأن او خبر داده بود.
پس چون پسر به فراست(6) دريافت كه او را در آن شهر محبوس گردانيدهاند و از بيرون رفتن او مضايقه مىنمايند(7 ) و از گفت و شنيد مردم بيگانه او را منع مىنمايند، و پاسبانان به حراست(8) و حفظ او قيام نمودهاند، شكى در خاطر او به هم رسيد و در سبب آن حيران ماند و ساكت شد، و در خاطر خود گفت كه: اين جماعت صلاح مرا بهتر مىدانند. و چون سن و تجربهاش زياده شد و عملش افزونتر شد، با خود انديشه كرد كه اين جماعت را بر من فضيلتى در عقل و دانايى نيست، و مرا در امور، تقليد ايشان نمودن سزاوار نيست.
پس اراده كرد كه چون پدرش به نزد او آيد اين امر را از او سؤال نمايد. باز انديشه كرد كه اين امر البته از جانب پدر من است، و او مرا بر اين سر مطلع نخواهد گردانيد. پس بايد كه از كسى معلوم كنم كه اميد استكشاف اين امر از او داشته باشم.
و در خدمت او مردى بود كه از ساير خدمتكاران مهربانتر بود نسبت به او. و پسر پادشاه با او انس زياده از ديگران داشت و اميد داشت كه اين خبر را از او معلوم تواند نمود.
پس ملاطفت(9) و مهربانى را نسبت به او زياده كرد و در شبى از شبها با نهايت هموارى و ملايمت با او آغاز سخن گفتن كرد و گفت: تو مرا به منزله پدرى، و مخصوصترين(10 ) مردمى به من. و بعد از آن، سخن را گاه از روى تطميع(11) و گاه از روى تهديد مىگفت تا آن كه گفت كه: گمان من آن است كه
1- وعيد نمودن: ترساندن - تهديد كردن. |
پادشاهت(1) بعد از پدر به من تعلق خواهد داشت، و در آن حال تو نزد من يكى از دو حال خواهى داشت: يا منزلت و قرب تو نزد من از همه كس بيشتر خواهد بود، يا بدحالترين مردم خواهى بود نزد من. آن مرد گفت كه: من به چه سبب خوف اين داشته باشم كه بدترين مردم باشم نزد تو؟ گفت: اگر امرى از تو سؤال كنم و حقيقت آن را به من نگويى، و از ديگران معلوم من شود، به بدترين عقابها(2) كه بر آن قادر باشم، از تو انتقام بكشم.
آن مرد آثار صدق از فحاوى(3 ) كلام پسر پادشاه استنباط نمود و يافت كه وفا به وعده خود خواهد نمود. پس حقيقت حال را تمام از گفته منجمان، و سبب منع كردن پدر او را از بيرون رفتن و از مردم بيگانه نزد او آمدن عرض نمود.
پسر پادشاه او را شكر فرمود(4 ) و تحسين نمود، و اين سر را اخفا كرد(5).
تا روزى كه پدر به نزد او آمد. گفت: اى پدر اگرچه من كودكم، اما به تحقيق كه مىدانم و مىبينم خود را و اختلاف احوال خود را، و مىدانم كه پيوسته بر اين حال نخواهم ماند و تو نيز بر اين منوال(6 ) پايدار نخواهى ماند. زود باشد كه روزگار تو را از حال خود بگرداند. پس اگر مراد تو اين است كه امر فنا و زوال و نيستى را از من مخفى دارى، اين امر بر من پوشيده نيست؛ و اگر حبس كردهاى مرا از بيرون رفتن و مانع شدهاى مرا از آميزش مرد كه تا مشتاق نشود نفس من به غير اين حالت كه دارم، پس بدان كه نفس من بيقرار است از شوق آن چيزى كه ميان من و آن حايل شدهاى به حدى كه هيچ خيال ديگر بغير آن ندارم، و دل من به هيچ چيز بغير آن آرام نمىگيرد، و خاطر من از هيچ چيز ديگر منتفع(7) نمىشود و به هيچ امر ديگر الفت نمىگيرد. اى پدر مرا از اين زندان خلاصى ده و بگو كه در بيرون رفتن من چه مفسدهاى(8 ) دانستهاى تا من از آن احتراز نمايم(9) و رضاى تو را بر همه چيز اختيار نمايم.
چون پادشاه از پسر اين سخنان را استماع نمود دانست كه او از حقيقت احوال آگاه گشته است، و حبس و منع او موجب زيادتى حرص و خواهش او بر خلاصى مىگردد.
پادشاه گفت: اى پسر مطلب(10) من از منع كردن تو اين بود كه آزارى به تو نرسد و چيزى كه مكروه(11) طبع تو باشد به نظر تو درنيايد، و نبينى مگر چيزى را كه موافق طبع تو باشد، و نشنوى مگر چيزى را كه باعث سرور و خوشحالى تو گردد. و هرگاه خواهش تو در غير اين است من هيچ چيز را بر رضاى تو اختيار نمىكنم.
پس امر كرد پادشاه كه پسر را سوار كنند با نهايت زينت، و دور گردانند از راه او هر امر ناخوش و قبيحى(12 ) را، و در تمام راه براى او اسباب لعب و طرب را از دف و نى و غير آن مهيا كنند. پس چنين كردند و او سوار شد. و بعد از آن بسيار سوار مىشد.
روزى موكلان(13) از او غافل شدند. بر راهى عبور نمود و دو كس را از گدايان ديد كه يكى از آنها ورم كرده بود بدنش، و رنگش زرد شده بود و آب و رنگش رفته بود و منظرش(14 ) بسيار قبيح(15) و سَمج(16 ) گرديده بود، و ديگرى نابينا گرديده بود و كسى دست او را گرفته به راهى مىبرد.
چون پسر پادشاه ايشان را ديد بر خود بلرزيد و از حال ايشان سؤال نمود. گفتند كه:
آن صاحب ورم دردى در اندرون دارد كه اين حالت در او ظاهر گرديده است، و آن ديگرى آفتى به ديدههاى او رسيده است و نورش برطرف شده است. پرسيد كه: آيا اين كوفتها(17) و علتها(18) در ميان مردم بسيار مىباشد؟ گفتند: بلى. گفت: آيا كسى هست كه از اين بلاها ايمن باشد؟ گفتند: نه.
پس در آن روز غمگين و محزون و گريان به خانه بازآمد و بزرگى خود و پادشاهى پدرش در نظر او بسيار سهل شده بود. و چند روز در اين خيال و انديشه بود.
1- پادشاهت: پادشاهى، سلطنت. |
بعد از چند روز ديگر كه سوار شد در اثناى(1) راه مرد پيرى را مشاهده نمود كه از پيرى منحنى شده بود، و هيئتش(2 ) متغير(3 ) گرديده، موهايش سفيد شده بود و رنگش سياه شده بود، و پوستهاى بدنش درهم كشيده شده بود، و گامها را كوتاه مىگذاشت از ضعف پيرى. از ديدن او بسيار متعجب شد و از حال او پرسيد. گفتند: اين حالت پيرى است. گفت: در چند وقت آدمى به اين مرتبه مىرسد؟ گفتند: در صد سال يا مثل آن. پرسيد كه: بعد از اين ديگر چه حال مىباشد؟ گفتند: مرگ. گفت: پس آدمى آنچه از عمر خواهد براى او ميسر نيست؟
گفتند: نه؛ بلكه در اندك وقتى به اين حال مىشود كه مىبينى.
پس پسر پادشاه گفت كه: ماه سى روز است، و سال دوازده ماه است، و انقضاى(4) عمر صد سال است. پس چه زود تمام مىكند روز ماه را، و چه زود به آخر مىرساند ماه سال را، و به چه سرعت فانى مىگرداند سال عمر را!
پس به خانه بازگرديد و اين سخن را مكرر مىگفت، و در تمام شب خواب نكرد. و او دل زنده پاك و عقل مستقيمى(5) داشت كه به فكر امرى كه مىافتاد از آن غافل نمىشد و فراموش نمىكرد. پس به اين سبب حزن و اندوه بر او غالب شد و دل بر ترك دنيا و خواهشهاى دنيا گذاشت. و با آن حال با پدر خود مدارا مىكرد و حال خود را از او مخفى مىداشت، وليكن هر كه سخنى مىگفت گوش مىداد كه شايد سخنى بشنود كه موجب هدايت او گردد.
پس روزى خلوت كرد با آن مردى كه راز خود را از او پرسيده بود، و از او پرسيد كه:
آيا كسى را مىشناسى كه حال او غير حال ما باشد و طريقهاى ديگر غير طريقه ما داشته باشد؟ آن مرد گفت: بلى. جماعتى بودند كه ايشان را عباد مىگفتند. ترك دنيا كرده بودند و طلب آخرت مىكردند. و ايشان را سخنان و علمها بود كه ديگران آشناى آنها نبودند. وليكن مردم با ايشان عناد ورزيدند و دشمنى كردند و ايشان را به آتش سوختند و پادشاه همگى ايشان را از مُلك خود بيرون كرد. و معلوم نيست كه كسى از ايشان در بلاد ما ظاهر باشد؛ زيرا كه از ترس پادشاه خود را پنهان كردهاند و انتظار فرج(6) مىكشند كه تا چون به عنايت الهى امر دين رواج گيرد ظاهر شوند و خلق را هدايت نمايند. و پيوسته دوستان خدا در زمان دولتهاى باطل چنين بودهاند، و سنت و طريقه ايشان همين بوده است.
پس پسر پادشاه دلش بسيار تنگ شد براى اين خبر، و حزن و اندوه او به طول كشيد، و مانند كسى بود كه چيزى را گم كرده باشد كه بدون آن چيز چارهاى نداشته باشد و در تفحص(7 ) آن باشد.
و آوازه عقل و علم و كمال و تفكر و تدبر و فهم و زهد و ترك دنياى آن پسر در اطراف عالم منتشر شد، و اين خبر به مردى رسيد از اهل دين و عبادت كه او را بلوهر مىگفتند در زمين(8 ) سرانديب(9). و آن مردى بود عابد و حكيم و دانا. پس به دريا نشست و به جانب سولابط(10 ) آمد و قصد در خانه پسر پادشاه كرد و لباس اهل عبادت را از خود انداخت و در زى(11) تجار برآمد. و آمد و شد مىكرد به در خانه پسر پادشاه، تا آن كه شناخت جماعتى را كه دوستان و ياران پسر پادشاه بودند و نزد او تردد داشتند.
پس چون بر حكيم ظاهر شد كه آن مرد كه صاحب سر(12 ) پسر پادشاه بود تقربش نزد او زياده از ديگران است، سعى در آشنايى او نمود و در خلوتى به او گفت كه: من مردىام از سوداگران(13 ) سرانديب، و چند روز است كه به اين ولايت آمدهام و متاعى دارم بسيار گرانبها و پرقيمت و بسيار نفيس. و صاحب قدر و محل اعتمادى مىخواستم كه اين را به او اظهار كنم، و تو را براى اظهار اين معنى پسنديدم. و متاع من بهتر است از گوگرد احمر(14) كه اكسير(15 ) است و كور را بينا مىكند، و كر را شنوا مىگرداند، و دواى همه دردهاست، و از ضعف، آدمى را به قوت مىآورد، و از ديوانگى حفظ مىكند، و بر دشمن يارى مىدهد.
1- در اثناى: درميان - در طى. |
و كسى را سزاوارتر نديدم به اين متاع از اين جوان كه پسر پادشاه است. اگر مصلحت دانى وصف اين متاع را نزد او ذكر كن. اگر متاع من به كار او آيد مرا به نزد او ببر تا به او بنمايم؛
كه اگر متاع مرا او ببيند قدرش را خواهد دانست.
آن مرد به حكيم گفت كه: تو سخنى مىگويى كه ما هرگز از كسى اين نوع سخن نشنيدهايم، و نيكو و عاقل مىنمايى، وليكن مثل من كسى تا حقيقت چيزى را نداند نقل نمىكند. تو متاع خود را به من بنما، اگر قابل عرض(1) دانم و به خدمت پسر پادشاه عرض نمايم. حكيم گفت كه: من مردىام طبيب و در ديده تو ضعفى مشاهده مىكنم. مىترسم كه اگر به متاع من نظر نمايى ديده تو تاب ديدن آن نياورد و ضايع شود. وليكن پسر پادشاه ديدهاش صحيح است و جوان است و بر ديده او اين خوف ندارم. نظرى بكند به متاع من، اگر او را خوش آيد، در قميت با او مضايقه نمىكنم(2) و اگر نخواهد، نقصانى و تعبى(3) براى او نخواهد بود، و اين متاع عظيمى است و گنجايش ندارد كه پسر پادشاه را از اين محروم گردانى و اين خبر را به او نرسانى.
پس آن مرد به نزد پسر پادشاه رفت و خبر بلوهر را عرض كرد. پسر پادشاه در دلش افتاد كه همان مطلب(4) كه دارد، از بلوهر حاصل مىشود. و گفت: چون شب شود البته آن مرد تاجر را به نزد من آور و در پنهانى او را بياور، كه اين چنين امر عظيم را سهل نمىتوان شمرد.
پس آن مردامر كرد بلوهر را كه: مهيا شو براى ملاقات پسر پادشاه. بلوهر با خود برداشت سبدى كه كتابهاى خود را در آن سبد گذاشته بود، و گفت: متاعهاى من در اين سبد است. پس او را برد و به خدمت پسر پادشاه. و چون داخل شد سلام كرد، و پسر پادشاه در نهايت تعظيم و تكريم(5) سلام او را جواب گفت. و آن مرد بيرون رفت و حكيم به خلوت در خدمت پسر پادشاه نشست و گفت: اى پسر پادشاه مرا زياده از غلامان و بزرگان اهل بلادت(6) تحيت(7) فرمودى. پسر پادشاه گفت كه: تو را براى اين تعظيم كردم(8) كه اميدوارى عظيم از تو دارم.
حكيم گفت كه: اگر اينگونه با من سلوك(9) كردى، پس به درستى كه پادشاهى بود در بعضى(10) از آفاق زمين(11) كه به خير و خوبى معروف بود. روزى با لشكر خود به راهى مىرفت. در عرض راه دو كس را ديد كه جامههاى كهنه پوشيده بودند و اثر فقر و درويشى(12 ) بر ايشان ظاهر بود. چون نظرش بر ايشان افتاد از مركب(13) فرود آمد و ايشان را تحيت فرمود و با ايشان مصافحه كرد(14 ). چون وزرا اين حال را مشاهده نمودند بسيار غمگين شدند و به نزد برادر پادشاه آمدند چون او بسيار جرئت داشت در خدمت پادشاه در سخن گفتن، و گفتند كه: امروز پادشاه، خود را خوار و خفيف كرد، و اهل مملكت خود را رسوا كرد، و خود را از مركب انداخت براى دو مرد پست بيقدر. سزاوار آن است كه او را ملامت نمايى بر اين عمل كه ديگر چنين كارى نكند.
برادر پادشاه به گفته وزرا عمل نموده، پادشاه را ملامت نمود.
پادشاه در جواب سخنى گفت كه او را معلوم نشد كه به سمع رضا شنيد(15 ) يا از سخن او رنجيد. و برادر به خانه خود بازگشت. تا چند روز بر اين گذشت. پس پادشاه امر كرد منادى خود را كه او را منادى مرگ مىگفتند تا نداى مرگ در درِ خانه برادر در دهد. و طريقه آن پادشاه چنين بود كه هر كه را اراده كشتن او داشتند چنين مىكردند. پس از اين ندا، نوحه و شيون در خانه برادر پادشاه بلند شد، و او جامه مرگ پوشيده به در خانه پادشاه آمد و مىگريست و موى ريش خود را مىكند.
چون پادشاه مطلع شد او را طلب نمود. چون حاضر شد بر زمين افتاد و فرياد واويلاه و وامصيبتاه برآورد، و بلند كرد دست خود را به تضرع و زارى. پادشاه او او را نزد خود خواند و گفت: اى بيخرد جَزع(16) مىنمايى از منادى كه ندا كرده است بر در خانه تو به امر مخلوقى كه خالق تو نيست و برادر توست، و به
1- عرض: عرضه - ارائه. |
تحقيق مىدانى كه گناهى نزد من ندارى كه مستوجب كشتن باشى، با اين حال مرا ملامت مىكنى كه چرا بر زمين افتادم در هنگامى كه منادى پروردگار خود را ديدم. و من داناترم از شما به گناهانى كه نزد پروردگار خود دارم.
برو كه من دانستم كه وزراى من تو را برانگيختهاند و فريب دادهاند، و زود باشد كه خطاى ايشان بر ايشان ظاهر گردد.
پس امر كرد پادشاه كه چهار تابوت از چوب ساختند. و امر فرمود كه دو تا را به طلا زينت كردند و دو تا را به قير اندودند. پس دو تابوت قير را از طلا و ياقوت و زبرجد مملو ساخت، و دو تابوت طلا را از مردار و خون و فضله و مو پر كرد و سر هر دو را محكم بست.
پس جمع نمود وزرا و اشراف را كه گمان مىبرد كه ايشان او را بر آن عمل ملامت كردهاند، و تابوتها را بر ايشان عرض نمود و فرمود كه آنها را قيمت كنند. ايشان گفتند كه: به حسب ظاهر حال و دريافت ما اين دو تابوت طلا قيمت ندارند از زيادتى شرافت و خوبى، و آن دو تابوت قير قيمت ندارند به سبب پستى و زبونى. پادشاه گفت كه: اين حكم شما براى آن مرتبه پستى است از علم كه شما داريد و اشيا را به آن علم مىدانيد.
پس امر فرمود كه تابوتهاى قير را گشودند. به سبب جواهر بسيارى كه در آنها بود خانه روشن شد. پس گفت: مثَل اين دو تابوت مثَل آن دو كسى است كه شما حقير و خوار شمرديد لباس ايشان را، و ظاهر ايشان را سهل دانستيد، و حال آن كه باطن ايشان پر بود از علم و حكمت و راستى و نيكويى و ساير صفات كمال، كه آن كمالات معنوى بسيار بهتر است از ياقوت و مرواريد و ساير جواهر.
پس امر فرمود كه تابوتهاى طلا را گشودند. اهل مجلس از كثافت و رَذالت(1) آنچه در اندرون آنها بود بر خود بلرزيدند و از گند و تعفن آنها متأذى(2 ) شدند. پس پادشاه گفت كه:
اين دو تابوت مثل قومى است كه زينت يافته است ظاهر ايشان به جامه و لباس، و باطن ايشان مملو است از انواع بديها از جهل و كورى و دروغ و ظلم و ساير اقسام شرارت كه بسى رسواتر و شنيعتر(3 ) و بدنماتر است از اين مردارها. پس همه وزرا و اشراف گفتند كه:
منظور تو را يافتيم و خطاى خود را فهميديم و پند گرفتيم اى پادشاه.
بعد از آن بلوهر گفت كه: اين بود مثل تو - اى پسر پادشاه - در آن تحيت و اكرامى كه مرا فرمودى.
پسر پادشاه تكيه زده بود. چون اين سخن را شنيد راست نشست و گفت: زياده كن مثل را براى من اى حكيم.
بلوهر گفت كه: دهقان بيرون مىآورد تخم نيكويى را براى كِشتن. پس چون كفى از آن برگرفت و پاشيد، بعضى از آن دانهها بر كنار راه مىافتد و بعد از اندك زمانى، مرغان آن را مىربايند. و بعضى از آن بر سنگى مىافتد كه اندك خاكى بر روى آن نشسته است. پس سبز مىشود و به حركت مىآيد، و چون ريشهاش به سنگ رسيد خشك مىشود و باطل مىگردد(4 ). و بعضى از آن بر زمين پرخارى مىافتد كه چون مىرويد و خوشه مىكند و نزديك مىرسد به بار دادن، خارها بر آن مىپيچد و آن را ضايع و باطل مىكند. و آنچه از آن تخم بر زمينى افتاد كه پاك است، هر چند اندكى باشد، سالم مىماند و بَرومند(5 ) مىگردد.
اى پسر پادشاه! دهقان مثل حامل حكمت است، و تخم، مثل انواع سخنان حكمت است. و اما آنچه افتاد بر كنار راه و مرغان او را ربودند، مثل آن سخنى است كه بر گوش خورد و در دل اثر نكند. و اما آنچه بر سنگ افتاد و سنگ ريشهاش خشك كرد، مثل آن سخنى است كه كسى آن را بشنود و خوش آيد او را، و دل به آن بدهد و دريابد و بفهمد آن را، اما ضبط آن ننمايد(6 ) و مالك آن نشود. و اما آنچه روييد و خار آن را باطل گردانيد، مثل سخنى است كه شنونده آن را دريابد و ضبط نمايد، و چون هنگام آن شود كه به آن عمل نمايد خار و خاشاك شهوات و خواهشهاى نفسانى او را مانع گردد از عمل نمودن به آن حكمت، و آن حكمت را باطل گردانند. و اما آنچه سالم ماند و به بار آمد، مثل سخنى است كه عقل آن را دريابد و حافظه آنرا ضبط نمايد، و عزم نيكو آن را جارى ساخته به عمل آورد. و اين در وقتى مىشود كه ريشه شهوات و خواهشها و صفات ذميمه(7 ) را از دل بركنده باشد، و مصفا(8 ) گردانيده باشد نفس خود را از بديها.
1- رذالت: پستى. |
يوذاسف گفت كه: اى حكيم! من اميد دارم كه آن تخم حكمتى كه در دل من كِشتى از آن قسمى باشد كه نمو كند و سالم باشد و نفع دهد و آفت نداشته باشد. پس مثلى براى دنيا و فريب خوردن اهل دنيا بيان فرما.
بلوهر گفت كه: شنيدهام كه مردى را فيل مستى در قفا بود(1 ) و از آن مىگريخت. و فيل از پى او مىشتافت تا آن كه نزديك به او رسيد. آن مرد مضطرب(2) شد و خود را در چاهى درآويخت. و دو شاخ(3) در كنار آن چاه روييده بود. در آنجا چنگ زد و پاهاى او بر سر مارى چند واقع شد كه در ميان آن چاه سر بر آورده بودند. و چون به آن دو شاخ نظر كرد ديد كه دو موش بزرگ مشغولاند به كندن ريشههاى آن دو شاخ، يكى سفيد و ديگرى سياه. و چون نظر به زير پاى خود كرد ديد كه چهار افعى از سوراخهاى خود سر بيرون كردهاند.
و چون نظر به قعر چاه انداخت ديد كه اژدهايى دهان گشاده كه چون در چاه افتد او را فرو برد. چون سر بالا كرد ديد كه در سر آن دو شاخ اندكى از عسل آلوده است. پس مشغول شد به ليسيدن آن عسل، و لذت و شيرينى آن عسل او را غافل گردانيد از آن مارها كه نمىداند كه چه وقت او را خواهند گزيد، و از فكر آن اژدها كه نمىداند حال او چون خواهد بود وقتى كه در كام آن درافتد.
اما آن چاه، دنياست كه پر است از آفتها و بلاها و مصيبتها. و آن دو شاخ عمر آدمى است. و آن دو موش شب و روزند كه عمر آدمى را به زودى از بيخ(4) مىكنند و فانى مىكنند.
و آن چهار افعى اخلاط چهار گونهاند كه به منزله زهرهاى كشندهاند، از سودا و صفرا و بلغم و خون، كه نمىداند آدمى كه در چه وقت به هيجان مىآيند كه صاحب خود را هلاك كنند. و آن اژدها مرگ است كه منتظر است و پيوسته در طلب آدمى است. و آن عسل كه او فريفته آن شده بود و از همه چيز او را غافل گردانيده بود، لذتها و خواهشها و نعمتها و عيشهاى دنياست، از لذت خوردن و آشاميدن و بوييدن و ديدن و شنيدن و لمس كردن.
يوذاسف گفت كه: اين مثل بسيار عجيب است و بسى مطابق است با احوال دنيا.
ديگر مثلى بفرما براى دنيا و اهل آن كه فريب آن را خوردهاند، و سهل و حقير مىشمارند در دنيا چيزى چند را كه به ايشان نفع مىبخشد.
بلوهر گفت كه: نقل كردهاند كه: مردى را سه رفيق بود كه آن مرد يكى از ايشان را برگزيده بود بر جميع مردم، و براى خاطر او مرتكب سختيها و شدتهاى بسيار مىشد، و براى او خود را به مهلكهها(5) مىافكند و شب و روز در كار او مشغول بود. و رفيق دويم در منزلت نزد او از اول پستتر بود اما دوست مىداشت او را، و گرمى و ملاطفت(6 ) مىفرمود به او، و خدمت و اطاعت او مىنمود و هرگز از او غافل نبود. و رفيق سيم را جفا مىكرد و حقير مىشمرد و بر خاطرش گران بود؛ و آن رفيق از محبت و مال او بهرهاى نداشت مگر اندكى.
ناگاه آن مرد را واقعهاى رو داد كه محتاج به اعانت آن رفيقان شد، و ميران غضب(7) پادشاه در رسيدند كه او را به حضور پادشاه برند.
آن مرد پناه برد به رفيق اول، و گفت كه: مىدانى كه من تو را چگونه برگزيده بودم و همگى اوقات خود را صرف تو مىنمودم. امروز روزى است كه مرا به تو احتياج افتاده است. چه مدد از تو به من مىتواند رسيد؟ رفيق گفت كه: من مصاحب تو نيستم، و مرا مصاحبان ديگر هستند كه گرفتار ايشانم، و امروز ايشان سزاوارترند به من از تو. ليكن از تو نزد من دو جامه است كه از آن منتفع(8) نمىتوانى شد. شايد آن دو جامه را به تو دهم.
پس آن مرد پناه برد به رفيق دويم، و گفت: بر تو معلوم است مَكرمت(9 ) و ملاطفت من نسبت به تو. و پيوسته مسرت و شادى تو را طلب مىنمودم، و امروز روز احتياج من است به تو. نزد تو چه نفع است براى من؟ آن رفيق گفت كه: آن قدر به كار خود گرفتارم كه به تو نمىتوام پرداخت؛ خود فكرى از براى خود بكن. و بدان كه آشنايى ميان من و تو بريده شد و الحال طريقه من غير طريقه توست. شايد كه من گامى چند با تو رفاقت كنم كه نفعى از آن به تو عايد نگردد. بعد از آن برگردم و مشغول امرى چند شوم كه به آنها اهتمام بيش از تو دارم.
پس پناه برد به رفيق سيم كه با او جفا مىكرد و او را حقير مىشمرد و با او التفات نداشت در ايام وسعت و راحت. و به او گفت كه: من بسى از تو شرمندهام و منفعلم(10)، وليكن احتياج و اضطرار(11)، مرا به سوى تو آورده است. آيا در اين روز چه نفع به من مىرسانى؟
1- در قفا: در پشت سر، به دنبال. |
گفت كه: همراهى و محافظت تو مىنمايم و از تو غافل نمىباشم. پس بشارت باد تو را و چشمت روشن باد كه من مصاحبىام كه تو را فرو نمىگذارم. و دلگير مباش از تقصيرى كه در باب احسان(1 ) و ملاطفت من كردهاى. به درستى كه آنچه از تو به من عايد شده است براى تو ضبط نمودهام. بلكه به همين راضى نشده تجارت از براى تو كردهام و نفعهاى بسيار به هم رسانيدهام. اكنون چندين برابر آنچه به من دادهاى از براى تو نزد من موجود است. بشارت باد تو را كه اميد دارم كه آنچه نزد من است از تو باعث رضاى پادشاه گردد از تو در اين روز، و باعث خلاصى تو شود از اين بليه(2) عظيم كه تو را پيش آمده است.
پس آن مرد چون احوال آن رفيقان را مشاهده نمود، گفت: نمىدانم بر كدام يك از اين دو امر حسرت بيشتر خورم: بر تقصيرى(3) كه در باب رفيق نيك كردهام، يا بر رنج و مشقتى كه در كار رفيق بد بردهام.
پس بلوهر گفت كه: رفيق اول مال است، و رفيق دويم اهل و فرزندان، و رفيق سيم عمل صالح.
يوذاسف گفت: اين سخنى است حق و ظاهر. پس ديگر مثل بفرما براى دنيا و اهل دنيا كه فريب او خوردهاند و دل بدو بستهاند.
بلوهر گفت كه: يك شهرى بود كه عادت مردم آن شهر آن بود كه مرد غريبى را كه از احوال ايشان اطلاع نداشت پيدا مىكردند، و بر خود يك سال پادشاه و فرمانفرما مىكردند.
و آن مرد چون بر احوال ايشان مطلع نبود، گمان مىبرد كه هميشه پادشاه ايشان خواهد بود.
چون يك سال مىگذشت او را از شهر خود عريان و دست خالى و بىچيز به در مىكردند، و به بلا و مشقتى مبتلا مىشد كه هرگز به خاطرش خطور نكرده بود، و پادشاهى او در آن مدت موجب وبال و اندوه و مصيبت او مىگرديد.
پس اهل آن شهر در يك سال مرد غريبى را بر خود امير و پادشاه كردند. آن مرد به فراستى كه داشت ديد كه در ميان ايشان بيگانه و غريب است. به اين سبب با ايشان انس نمىگرفت. و طلب نمود مردى را كه از مردم شهر خودش بود و از احوال اهل آن شهر باخبر بود، و در باب معامله(4) خود با اهل آن شهر به او مصلحت كرد(5). آن مرد گفت كه: بعد از يك سال اين جماعت تو را از اين شهر بيرون خواهند كرد و به فلان مكان خواهند فرستاد.
صلاح تو در آن است كه آنچه مىتوانى و استطاعت دارى، از اموال و اسباب خود در اين عرض سال بيرون فرستى به آن مكانى كه تو را بعد از سال به آنجا خواهند فرستاد، كه چون به آنجا روى اسباب عيش و رفاهيت(6 ) تو مهيا باشد و هميشه در راحت و نعمت باشى.
پس آن پادشاه به فرموده آن شخص عمل نمود و چون سال بگذشت و او را از آن شهر بيرون كردند اموال خود منتفع گرديد و به عيش و نعمت روزگار مىگذرانيد.
پس بلوهر گفت كه: اى پسر پادشاه! من اميد دارم كه تو آن مردى باشى كه به غريبان و بيگانگان انس نگيرد و به پادشاهى چند روزه فريب نخورد، و من آن كس باشم كه براى دانستن صلاح خود طلب كرده باشى. و من تو را راهنمايى مىكنم و احوال دنيا و اهل آن را به تو مىشناسانم و تو را مدد و معونت(7 ) مىكنم.
يوذاسف گفت كه: راست گفتى اى حكيم. به درستى كه من همان پادشاه غريبم و تو آن كسى كه من پيوسته در طلب او بودم. پس وصف كن از براى من احوال آخرت را، كه به جان خود سوگند مىخورم كه آنچه در باب دنيا گفتى محض صدق و واقع است. و من نيز از احوال دنيا امرى چند مشاهده كردهام كه دانستهام زوال و فناى آن را، و ترك آن در خاطرم قرار گرفته و در نظرم بسيار حقير و بىقدر گرديده است.
بلوهر گفت كه: اى پسر پادشاه! ترك دنيا كليد درهاى سعادت آخرت است. پس هر كه طلب آخرت نمايد و درش را كه ترك دنياست بيابد، به زودى پادشاهى آن نشئه(8) را مىيابد. و چگونه زهد نورزى در دنيا و حال آن كه حق تعالى چنين عقلى به تو كرامت كرده است و مىبينى كه دنيا هر چند بسيار باشد، جمع كردن آن براى اين بدنهاى فانى است، و بدن نه ثَبات(9) دارد و نه قوام(10)، و هيچ ضررى از خود دفع نمىتواند كرد و گرمى، آن را مىگدازد، و برودت(11) آن را منجمد مىسازد، و بادهاى سَموم(12) آن را از هم مىپاشد، و آب غرقش مىكند، و آفتاب مىسوزاندش، و هوا به تحليلش مىبرد، و جانوران درنده
1- احسان: نيكى - نيكوكارى. |
او را مىخورند، و مرغان به منقار آن را سوراخ مىكنند، و به آهن بريده مىشود، و به صدمهها درهم مىشكند. و قطع نظر از عوارض خارجى(1)، معجونى است مركب از انواع بيماريها و دردها و المها و مرضها، و در گرو اين بلاهاست و منتظر آنهاست و پيوسته از آنها ترسان است و سلامتى خود را به احتمال مىداند. و ايضا به هفت آفت قرين است كه از آنها خلاصى ندارد هيچ بدنى؛ يعنى گرسنگى و تشنگى و گرما و سرما و درد و ترس و مرگ. و اما آنچه از آن سؤال نمودى از امر آخرت، پس به درستى كه اميد دارم كه آنچه را اندك يابى در اين دنيا، بسيار يابى در آخرت.
يوذاسف گفت كه: گمان مىبرم كه آن جماعتى كه پدرم ايشان را به آتش سوزاند و از بلاد خويش اخراج كرد اصحاب و ياران تو بودند و طريقه تو را داشتند. گفت: بله.
يوذاسف گفت كه: شنيدهام كه جميع مردم اتفاق كرده بودند بر عداوت و مذَمت(2) ايشان.
بلوهر گفت كه: چنين بود. يوذاسف گفت كه: آيا سبب اين چه بود اى حكيم؟
بلوهر گفت: اما آنچه گفتى در بدگويى مردم نسبت به ايشان، چه توانند گفت در باب جماعتى كه راست گويند و دورغ نگويند، و دانا باشند و جاهل نباشند، و آزار ايشان به مردم نرسد، و نماز بسيار كنند، و خواب كم كنند، و و روزه گيرند و افطار كم كنند(3 )، و به انواع بلاها مبتلا شوند و صبر نمايند، و تفكر نمايند در احوال دنيا و عبرت گيرند، و دل به مال و اهل نبسته باشند، و طمع در مال و اهل مردم نداشته باشند.
يوذاسف گفت كه: چگونه اهل دنيا در عداوت ايشان متفق(4 ) شدند و حال آن كه در ميان خود كمال اختلاف و نزاع دارند.
بلوهر گفت كه: مثَل ايشان در اين باب مثل سگ چند است مختلف و رنگارنگ، كه بر مردارى جمع شده باشند براى خوردن آن مردار. و بر روى يكديگر فرياد كنند و بر يكديگر زنند. و در اين هنگام مردى به نزد ايشان رسد، همگى دست از نزاع برمىدارند و متفق(5) مىشوند و بر آن مرد حمله مىآورند و بر روى او مىجهند و فرياد مىكنند، با آن كه آن مرد را با مردار ايشان كارى نيست و با ايشان منازعهاى در آن جيفه(6 ) ندارد. وليكن چون آن مرد را بيگانه و غريب ديدند از طور خود(7 )، از او وحشت مىكنند و با يكديگر انس و الفت مىگيرند، و با يكديگر اتفاق مىكنند هرچند پيشتر در ميان خود نزاع و اختلاف داشتند.
بلوهر گفت كه: آن مردار مثل متاع دنياست، و آن سگهاى رنگارنگ مثل انواع اهل دنياست كه براى دنيا با يكديگر نزاع مىكنند و خون يكديگر را مىريزند و مالهاى خود را براى تحصيل اعتبارات آن صرف مىنمايند. و آن شخصى كه سگان بر او حمله مىآورند و او را به جيفه ايشان كارى نيست مثل صاحب دينى است كه ترك دنيا كرده است و از دنيا به كنار رفته است و با ايشان در امر دنيا منازعهاى ندارد و دنيا را به ايشان گذاشته است، و با اين حال اهل دنيا با او دشمنى مىكنند براى بيگانگى كه از ايشان دارد.
اى پسر پادشاه اگر تعجب مىكنى تعجب كن از اهل دنيا كه جميع همت ايشان مصروف است بر جمع دنيا و بسيارى آن، و مفاخرت كردن(8) به اعتبارات(9) آن، و غلبه جستن در آن، و چون كسى را ديدند كه دنيا را در دست ايشان گذاشته است و از دنيا دورى كرده است با او منازعه و خشم و غضب بيشتر دارند از جماعتى كه با ايشان بر سر دنيا منازعه مىكنند. پس چه حجت باشد اهل دنيا را در منازعه اين جماعت؟
يوذاسف گفت: اى حكيم بر سر مطلب من آى و از آنگونه سخن بگوى.
بلوهر گفت كه: چون طبيب مهربان بيند كه بدن را اخلاط فاسده(10 ) ضايع كرده است، و خواهد كه تقويت بدن كند و آن را فربه گرداند، اول مبادرت نمىنمايد به غذاهايى كه مورث(11) قوت و مولد گوشت و خون است، زيرا كه مىداند كه با وجود اخلاط فاسده در بدن، اين غذاهاى مقوى باعث قوت مرض و زيادتى
1- عوارض خارجى: حوادث، اتفاقها، آسيبها، آفتها و بلاهايى كه از بيرون پيش مىآيد. |
فساد بدن مىشود و نفعى براى قوت بدن نمىبخشد؛ بلكه اول او را امساك(1) و پرهيز مىفرمايد و براى دفع اخلاط فاسده دواها براى او تدبير مىكند، و چون اخلاط فاسده را از بدن او زايل(2) گردانيد به او تجويز طعامهاى مقوى مىكند. و در اين هنگام مزه طعام را مىيابد و فربه مىشود و قوت مىيابد و متحمل بارهاى گران مىتواند شد به مشيت(3 ) الهى.
يوذاسف گفت: اى حكيم مرا خبر ده از چگونگى اكل(4) و شُرب(5) خود.
بلوهر گفت كه: حكما نقل كردهاند كه: پادشاهى با مملكت وسيع و لشكر بسيار و مال بىشمار و براى زيادتى ملك و مال متوجه جنگ و قتال(6) شد با پادشاه ديگر. و با جميع لشكر و اسباب و اسلحه و اموال و زنان و فرزندان به جانب ملك آن پادشاه روان شدند. و بعد از انعقاد معركه قتال(7 )، پادشاه مخالف بر او ظفر يافت، و بسيارى از ايشان را كشتند. و پادشاه با بقيه لشكر منهزم(8 ) شدند و با زن و فرزندان خود مىگريخت. تا چون شب درآمد، در نيستانى كه در كنار نهرى بود با عيال( 9) خود پنهان شد و اسبان خود را رها كرد كه مبادا به آواز اسبان، دشمن بر مكان ايشان مطلع گردد. و شب با نهايت خوف در آن نيستان به سر بردند و هر لحظه صداى سُم اسبان دشمن به گوش ايشان مىرسيد و موجب زيادتى خوف ايشان مىگرديد.
و چون صبح شد در آنجا محصور(10 ) ماند كه بيرون نمىتوانست آمد زيرا كه عبور از آن نهر ممكن نبود، و از ترس دشمن به جانب صحرا بيرون نمىتوانست آمد. پس او و عيالش در آن جاى تنگ ماندند با نهايت آزار و مشقت از سرما و ترس و گرسنگى، و طعامى و توشهاى با خود نداشتند، و فرزندان خُرد او از سرما و گرسنگى مىگريستند و فرياد مىكردند. و دو روز در اين حل ماندند تا آن كه يكى از فرزندان او از اين شدت هلاك شد. او را در آب انداختند. و يك روز ديگر بر آن حال گذرانيدند. پس آن پادشاه با زن خود گفت كه: ما همه مُشرف بر هلاك شدهايم(11 ). اگر بعضى از ما بميرد و بعضى بماند بهتر است از اين كه همه بميريم. مرا به خاطر رسيده كه يكى از اين طفلان را بكشيم و قوت خود و باقى اطفال كنيم تا خدا ما را از اين بليه نجاتى بخشد. و اگر اين امر را به تأخير اندازيم همگى طفلان لاغر و ضعيف مىشوند كه از گوشت ايشان سير نتوان شد، و چندان ضعيف شويم كه اگر فرجى رو دهد از غايت ضعف طاقت حركت نداشته باشيم.
پس آن زن رأى پادشاه را پسنديد، و يكى از فرزندان خود را كشتند و در ميان گذاشته، گوشت او را خوردند.
بلوهر گفت كه: اى پسر پادشاه چه گمان دارى در چنين حالى به اين مرد مضطر(12 )؟
آيا بسيار خواهد خورد از بابت گرسنهاى كه به طعام فراوان رسد، يا اندكى خواهد خورد مانند مضطرى كه به ضرورت لقمهاى را خورد؟
يوذاسف گفت كه: بلكه گمان من اين است كه اندكى از آن را با نهايت دشوارى خواهد خورد.
حكيم گفت كه: خوردن و آشاميدن من در اين دنيا به همين نحو است.
يوذاسف گفت كه: اى حكيم بگو كه اين امرى كه تو مرا به سوى آن مىخوانى آيا چيزى است كه مردم آن را به عقل خود يافتهاند و بر همه چيز اختيار كردهاند از براى خود، يا حق سبحانه و تعالى مردم را به آن خوانده است و اجابت او كردهاند؟
1- امساك: خوددارى از خوردن غذا يا برخى غذاها يا كم خوردن آنها. |
بلوهر گفت كه: اين امرى كه من تو را به آن دعوت مىنمايم از آن بلندتر و لطيفتر است كه از اهل زمين ناشى تواند شد يا ايشان به عقل خود تدبير آن توانند كرد. زيرا كه كار اهل دنيا اين است كه مردم را به اعمال دنيا و زينتها و عيش و رفاهيت و وسعت و نعمت و لهو و لعب و خواهشها و لذتهاى آن بخوانند. بلكه آنچه من مىگويم امرى است بيگانه اطوار(1 ) اهل دنيا، و دعوتى است آسمانى از جانب حق تعالى ظاهر و هويدا، و هدايتى است به راه راست كه اعمال اهل دنيا را در هم مىشكند و مخالف طريقه ايشان است و زشتى و بدى اعمال ايشان را ظاهر مىگرداند و ايشان را از هوا و هوس و خواهشهاى خود به عبادت پروردگار خود مىكشاند. و كسى كه ادراك اين امر نموده و خدا او را هدايت نموده است، اين امر نزد او بسيار ظاهر و روشن است، وليكن از غير اهلش مخفى مىدارد و پنهان مىگرداند آن را تا آن كه حق تعالى او را ظاهر و هويدا گرداند بعد از پنهانى و خفا، و دين خود را رفعت بخشد و بلند گرداند، و مذاهب باطله اهل جهل و فساد را پست گرداند و بر خاك مذلت نشاند.
يوذاسف گفت كه: راست گفتى اى حكيم.
بلوهر گفت كه: بعضى از مردم هستند كه به فطرت مستقيم(2 ) و فكر درست، پيش از آمدن پيغمبر، حق را مىيابند و به آن راغب مىگردند. و بعضى هستند كه بعد از بعثت پيغمبران و شنيدن دعوت اطاعت ايشان مىنمايند. و تو - اى پسر پادشاه - آن كسى كه به عقل و فراست خود رو به مقصود اصلى كردهاى.
يوذاسف گفت كه: آيا جمع ديگر هستند غير از گروه شما كه مردم را به ترك دنيا خوانند؟ بلوهر گفت كه: در اين بلاد(3 ) گمان ندارم، اما در غير اين بلاد جمعى هستند كه به زبان اظهار حق مىنمايند و اعمال ايشان به اعمال اهل حق نمىماند. و به اين سبب راه ما و ايشان مختلف شده است.
يوذاسف گفت كه: به چه سبب حق تعالى شما را به حق سزاوارتر گردانيده است از ايشان؟ و حال آن كه آن امر غريب آسمانى از يك محل و منبع به شما و ايشان رسيده است.
بلوهر گفت كه: جميع راههاى حق از جانب خداست و حق تعالى جميع بندگان را به سوى خود خوانده است. پس جمعى قبول كردهاند و به شرايط آن عمل نمودهاند، و ديگران را به آن راه حق به فرموده الهى هدايت نمودهاند. ظلم نمىكنند و خطا نمىكنند و دقيقهاى(4 ) از دقايق(5) شرع و دين را فرو نمىگذارند. و جمعى ديگر قبول كردهاند آن را، اما آن را چنانچه بايد برپا نمىدارند، و به شرايط آن عمل نمىنمايند، و به اهلش نمىرسانند. و ايشان را در اقامت(6 ) حق و عمل نمودن به شرايع(7 ) ملت(8 )، عزمى و اهتمامى نيست. پس آداب ملت و قوانين شريعت را ضايع مىكنند و بر طبعهاى ايشان گران است. و فرق در ميان اين دو گروه بسيار است زيرا كه كسى كه دين را ضايع كند مثل كسى نيست كه آن را محافظت نمايد، و كسى كه امور ملت را فاسد گرداند مثل كسى نيست كه آنها را به اصلاح آورد، و كسى كه بر شدتها صبر نمايد در راه حق، مثل كسى نيست كه جزع(9 ) كند و به سبب آنها ترك حق نمايد. و از اين جهت است كه ما به حق سزاوارتريم از آن جماعت.
باز بلوهر بر سر اين سخن آمد و گفت: بر زبان آن جماعت جارى نمىشود امرى از امور دين، و ترك دنيا، و دعوت نمودن مردم به سوى خدا، مگر آن كه فرا گرفتهاند آنها را از اهل حق، چنانچه ما از ايشان اخذ كردهايم. وليكن فرق در ميان ما و ايشان آن است كه ايشان بدعتها(10 ) در دين احداث كردهاند(11 ) و طالب دنيا گرديدهاند و دل بر اعتبارات(12 ) آن بستهاند.
و تفصيل اين حال، و حقيقت اين مقال آن است كه: پيوسته سنت الهى چنين جارى بود كه پيغمبران به سوى خلق مىفرستاد در(13) هر قرنى از قرنهاى گذشته به زبانهاى مختلف كه خلايق را به دين حق دعوت مىنمودند. و چون دين ايشان رواج مىگرفت و اهل حق به ايشان مىگرويدند، همه بر يك امر مستقيم
1- اطوار: جمع طور - رفتارها - روشها - رسمها. |
مىبودند و راه حق واضح بود و دين و شريعت آن پيغمبر در ميان ايشان ظاهر بود و هيچگونه اختلاف و نزاع در ميان ايشان نبود. و چون آن پيغمبر رسالتهاى پروردگار خود را تمام به خلق مىرسانيد و حجت الهى را بر ايشان تمام مىكرد و معالم دين(1) و احكام شريعت را براى ايشان برپا مىداشت و ظاهر مىگردانيد، و اجل آن پيغمبر منتهى مىشد، حق تعالى او را به جوار رحمت خويش مىبرد.
و اندك زمانى بعد از رحلت آن پيغمبر، امت او بر طريقه او مىماندند و دين او را تغيير نمىدادند. و بعد از مدتى مردم تابع شهوتهاى نفسانى گرديده بدعتها در آن دين احداث مىكردند، اهل جهالت بر اهل علم غالب مىشدند، و عالم فاضل كاملى كه در ميان ايشان بود از خوف و بيم ضرر اهل جهل خود را پنهان مىكرد و علم خود را ظاهر نمىگردانيد. و چنان بود كه نامش را مىدانستند و به منزل و ماوايش پى نمىبردند. و قليلى از ايشان كه در ميان مردم بودند اهل جهل و باطل ايشان را سبك مىشمردند و به اين سبب روز به روز علم، پنهان مىشد و جهل ظاهر مىگرديد و هرچند قرنها بيشتر مىگذشت و بُعد عهد(2) از آن پيغمبر زياده مىشد، جهالت زياده مىشد تا به حدى كه مردم بغير جهل راهى نداشتند و جُهال(3) غالبتر مىشدند و علما كمتر و مخفىتر مىشدند.
پس معالم دين الهى و احكام شريعت آن رسول را تغيير مىدادند و از جاده شريعت منحرف مىگرديدند. و با اين حال دست از كتاب و دين برنمىداشتند و اقرار به كتاب الهى مىنمودند اما به تأويلات باطله(4 )، موافق غرضهاى خود معانى آن را تحريف مىكردند و اصل دين را دعوى مىكردند و حقيقت آن را ترك مىنمودند و احكام شريعت را ضايع مىكردند. و به اين سبب پيوسته اختلاف در ميان اهل هر دين به هم رسيده است.
پس هر صفتى و عبادتى كه پيغمبران آوردهاند در اصل آن با آن جماعت موافقت داريم وليكن در كيفيت و احكام و سيرت آن با ايشان مخالفيم. و در هر امرى كه مخالفت ما نمودهاند ما را بر ايشان حجتهاى واضح است و بر بطلان طريقه ايشان گواهان عادل داريم از كتابهايى كه خدا فرستاده است و در دست ايشان است. پس هر يك از ايشان كه به حكمتى متكلم مىشود كه حجت ماست بر ايشان، و آنچه از آثار دين و كلمات حكمت بيان مىكنند گواه ماست بر بطلان ايشان. زيرا كه آن صفات همه موافق سيرت و صفت و طريقه ماست و مخالف آداب و طريقه ايشان است. پس، از كتاب الهى نمىدانند مگر لفظى را، و از ياد خدا نمىدانند مگر اسمى را، و حقيقت دين را نمىدانند كه آن را برپا توانند داشت.
يوذاسف گفت كه: چرا پيغمبران در بعضى زمانها مبعوث مىشوند و در بعضى زمانها مبعوث نمىشوند؟ و چرا در هر عصرى پيغمبرى نمىباشد؟
بلوهر گفت كه: مثَل اين، مثَل پادشاهى است كه زمين خرابى داشته باشد كه هيچ آبادانى در آن نباشد، و اراده تعمير و آبادانى آن زمين نمايد، و مرد كاردان ساعى(5 ) امين خيرخواهى را به آن زمين فرستد و او را امر نمايد كه آن زمين را آبادان كند، و اصناف(6) درختان بكارد، و انواع زراعتها به عمل آورد، و درخت مخصوصى چند و تخم معينى چند به او دهد و مبالغه نمايد كه بغير آنچه پادشاه فرموده ديگر چيزى در آن زمين به عمل نياورد.
و بفرمايد كه در آن زمين نهرى جارى گرداند و حصارى بر گرد آن زمين برآورد و از فساد و خرابى مفسدان آن را محافظت نمايد.
پس آن مرد بيايد و آن زمين را به حليه(7) آبادانى درآورد و موافق فرموده پادشاه درختان و زراعات بكارد و نهرى به سوى آن جارى گرداند، و درختان و زراعتها برويد و به يكديگر متصل گردد، و بعد از اندك زمانى آن مرد را مرگ در رسد و كسى را خليفه(8 ) و جانشين خود نمايد و وفات كند.
پس جمعى بعد از او به هم رسند و اطاعت آن جانشين نكنند، و در خرابى آن زمين بكوشند، و نهرش را پر كنند، و بخشكد درختان و زراعتهاى آن زمين. پس چون خبر شود پادشاه از نافرمانى آن جماعت و خرابى آن زمين، رسول ديگر تعيين نمايد كه احياى آن زمين كند و اصلاح آن نمايد و به آبادانى اول برگرداند.
و بر اين منوال است فرستادن حق تعالى پيغمبران و انبيا را، كه چون يكى رفت و بعد از او امور مردم فاسد شد، باز ديگرى را براى اصلاح ايشان مىفرستد.
1- معالم دين: نكات و مسائل برجسته و شاخص دين. |
يوذاسف گفت كه: آيا آنچه انبيا و رُسُل(1 ) از جانب حق تعالى مىآورند مخصوص جمعى است يا شامل جميع خلق است؟
بلوهر گفت كه: هرگاه انبيا و رسل از جانب خدا مبعوث گرديدند جميع مردم را دعوت مىنمايند. پس هر كه اطاعت ايشان كرد داخل زمره(2 )ايشان مىگردد، و هر كه نافرمانى ايشان كرد از ايشان نيست. و هرگز خالى نمىباشد زمين از فرمانبردارى كه در جميع امور اطاعت حق تعالى نمايد از پيغمبران و اوصياى(3 )ايشان.
و براى اين امر مثَلى است كه: مرغى بود در ساحل دريا كه آن را قدم( 4)مىناميدند و تخم بسيار مىگذاشت، و بسى حريص و راغب بود بر جوجه برآوردن و بسيارى آن. و در بعضى از زمانها آن را ميسر نبود تعيش نمودن(5 )در آن جزيره. پس چاره خود را در آن مىديد كه جلاى وطن(6 )نموده به زمين ديگر سفر كند تا آن زمان منقضى(7 )شود. و از خوف آن كه مبادا نسل آن منقطع گردد تخمهاى خود را متفرق گردانيد بر آشيان مرغان ديگر.
پس آن مرغان تخم آن را با تخمهاى خود در زير بال گرفتند و جوجههاى آن مرغ نيز با جوجههاى مرغان ديگر برآمدند. و چون مدتى برآمد، آن جوجهها با جوجههاى قدم الفت گرفتند و در ميان ايشان مؤانست(8 )به هم رسيد.
و چون ايام فرار قدم از وطن خود منقضى شد به مأواى خود مراجعت نمود و شب به سرزمين خود درآمد و بر آشيانههاى آن مرغان عبور مىنمود و آواز خود را به گوش جوجههاى خود و جوجههاى ديگران مىرسانيد. پس جوجههاى آن چون صدايش را شنيدند از پى آن رفتند و جوجههاى مرغان ديگر هم كه الفت گرفته بودند به جوجههاى آن، از پى ايشان رفتند. و آنچه از مرغان كه جوجه آن نبودند و با جوجه آن الفت نداشتند از پى آواز آن نرفتند. و چون قدم محبت فرزند بسيار داشت، جوجههاى خود و جوجههاى ديگران را كه از پى جوجههايش آمده بودند رام خود گردانيد و با خود الفت داد.
همچنين پيغمبران، دعوت الهى را بر همه مردم عرض(9 )مىنمايند و اهل حكمت و عقل اجابت(10 )ايشان مىنمايند زيرا كه فضيلت و رتبه حكمت را مىدانند. پس مثل آن مرغ كه آواز زد مرغان ديگر را، مثل پيغمبران است كه همه مردم را به راه حق مىخوانند. و مثل آن تخمها كه متفرق(11 )گردانيد بر آشيانهها، مثل حكمت است. و آن جوجهها كه از تخمهاى آن مرغ حاصل شدند، مثل علما و دانايانى است كه بعد از غيبت پيغمبر به بركت او به هم مىرسند(12). و مثل ساير جوجهها كه به جوجههاى آن مرغ الفت گرفتند، مثل جماعتى است كه اجابت دعوت علما و حكما و دانايان مىنمايند قبل از بعثت پيغمبران. زيرا كه حق تعالى پيغمبران را بر جميع خلق تفضيل(13 )1داده است و براى ايشان از حجتها(14)و براهين(15)و معجزات، كرامتى چند مقرر فرموده است كه به ديگران نداده است. تا آن كه رسالات ايشان در ميان مردم ظاهر گردد و حجتهاى ايشان بر خلق تمام شود. و لهذا بعد از بعثت پيغمبران جمعى مىگرويدند به ايشان كه پيشتر اجابت علما و دانشمندان اهل دين نمىكردند. و اين براى آن است كه حق تعالى دعوت پيغمبران را نور و روشنى و وضوح و تأثير ديگر داده است كه در دعوت ديگران نيست.
يوذاسف گفت كه: اى حكيم تو گفتى كه آنچه پيغمبران مىآورند كلام الهى است. آيا كلام خدا و ملائكه شبيه است به كلام مردم؟
بلوهر گفت كه: نمىبينى كه چون مردم مىخواهند كه به بعضى از حيوانات يا مرغان بفهمانند كه نزديك آيند يا دور شوند يا رو كنند يا پشت كنند، و حيوانات و مرغان سخن ايشان را نمىفهمند، صداى چند براى فهمانيدن آنها از صفير(16 )و اصوات وضع مىكنند(17 )كه به آن وسيله مطلب خود را به ايشان بفهمانند.
1- رسل: جمع رسول - فرستادگان - پيامبران. |
و اگر به لغت(1)خود سخن گويند آنها نخواهند فهميد. همچنين بندگان چون عاجزند از فهميدن كنه(2)كلام جناب مقدس ايزدى و ملائكه، و دانستن حقيقت و كمال و لطف و مرتبه آن سخن، لهذا شبيه به سخنان ايشان كلام خود را به ايشان فرستاده، و به آن سخنان كه در ميان ايشان شايع است، حكمت را به ايشان فهمانيده است. مانند آن آوازهايى كه مردم براى فهمانيدن حيوانات و مرغان وضع كردهاند، و به امثال اين مصطلحات(3 )كه در ميان ايشان جارى است، دقايق حكمت را براى ايشان واضح و لايح(4 )گردانيده است و حجت خود را بر ايشان تمام كرده است. پس اين كلمات و اصوات براى حكمت و علوم و حقايق بدنى است و مسكنى است. و حِكم(5 )و حقايق براى كلمات و اصوات، جانى است و روحى است. وليكن اكثر مردم به غور و كنه كلام حكمت نمىتوانند رسيد، و عقل ايشان به آن احاطه نمىتواند نمود. و به اين سبب تفاوت و تفاضل(6)ميان علما در علم مىباشد. و هر عالمى علم را از عالم ديگر اخذ نموده است تا آن كه منتهى مىشود به علم الهى كه از او به خلق رسيده است.
و بعضى از علما را آن قدر از علم و دانش كرامت مىفرمايد كه او را از جهل نجات مىبخشد. و تفاوت مراتب ايشان به قدر زيادتى علم ايشان است. و نسبت مردم به علوم و حقايق كه از آنها منتفع مىشوند و به كنه آنها نمىرسند از بابت نسبت ايشان است به آفتاب كه از روشنايى و حرارت آن منتفع(7 )مىشوند در تقويت ابدان(8)و تمشيت(9 )امور معاش(10 )خود، و ديده ايشان از دين قرص آفتاب عاجز است.
مثل ديگر اين حكمتها و علوم مانند چشمهاى است كه آبش جارى و ظاهر باشد و منبعش معلوم نباشد كه مردم از آب آن چشمه منتفع مىشوند و حيات مىيابند و به اصل و منبع آن پىنمىبرند.
مثل ديگر، مانند ستارههاى روشن است كه مردم از نور آنها هدايت مىيابند و نمىدانند كه از كجاست و از كجا مىآيد و در كجا پنهان مىشود. و به درستى كه حكمت و علم حق شريفتر و رفيعتر(11) و بزرگتر است از جميع آنچه ما آن را به آن وصف كرديم و تشبيه نموديم. كليد درهاى جميع خيرات خوبيهاست و موجب نجات و رستگارى از جميع شرور و بديهاست. آب حيات است كه هر كه از آن بياشامد، هرگز نميرد و شفاى جميع دردهاست كه هر كه خود را به آن مداوا نمايد، هرگز خسته نگردد. راه راستى است كه هر كه به آن را برود هرگز گمراه نشود. ريسمان(12 )محكمى است از جانب خدا آويخته كه هرگز كهنه نمىشود و هر كه در دست دارد آن را، هرگز كور نگردد، و هر كه چنگ در آن زند رستگار گردد و هدايت يابد و پيوند او با حق تعالى هرگز نگسلد.
يوذاسف گفت كه: چرا اين حكمت و علم كه آن را به اين درجه از فضل و شرف و رفعت(13 )و قوت و منفعت و كمال و وضوح وصف كردى جميع مردم از آن منتفع نمىگردند؟
حكيم گفت كه: مثل حكمت مثل آفتابى است كه بر جميع مرم از سفيد و سياه و كوچك و بزرگ طالع مىگردد. پس هر كه خواهد از آن منتفع گردد نفع خود را از او منع نمىنمايد، و از دور و نزديك هر كه باشد او را از روشنى خود محروم نمىگرداند. پس اگر كسى نخواهد از آفتاب منتفع شود او را بر آفتاب حجتى نخواهد بود زيرا كه آفتاب منع فيض خود از كسى نكرده است. و همچنين است حكمت در ميان مردم، كه همه كس را احاطه كرده است و منع فيض و نفع خود از كسى نكرده است وليكن انتفاع(14 )مردم از آن به تفاوت است چنانچه مردم از انتفاع به نور آفتاب بر سه قسماند: بعضى بينايند و ديده روشن دارند و از ضَوء(15 )آفتاب بر وجه كمال نفع مىيابند و اشيا را به آن مىبينند؛ و بعضى كورند و احساس نور نمىكنند به حدى كه اگر چندين آفتاب بتابد از آنها بهرهاى نمىبرند؛ و بعضى ضعيفالبَصَرند(16 )كه نه ايشان را كور مىتوان شمرد و نه بينا.
1- لغت: زبان. |
همچنين سخن حق و كلام حكمت آفتابى است كه بر دلها مىتابد. بعضى كه صاحب بصيرتاند(1 )و ديده دل ايشان روشن است، آن را مىيابند و به آن عمل مىنمايند و از اهل علم و حكمت و معرفت مىگردند؛ و بعضى كه ديده دل ايشان كور است به سبب انكار حق، سخن حق را قبول نمىكنند و به آن عمل نمىنمايند، مانند آن كور به چشم ظاهر كه از آفتاب بهرهاى نمىبرد؛ و بعضى كه دلهاى ايشان به آفتهاى نفسانى بيمار گرديده و ديده دل ايشان ضعيف و كُند(2 )گرديده است، از نور خورشيد علم و حكمت بهره ضعيفى مىبرند و علم ايشان پست و عمل ايشان اندك است و چندان تميز( 3)در ميان نيك و بد، و حق و باطل نمىكنند.
و بدان كه اكثر مردم در بينايى خورشيد علوم و معارف كوراناند كه از آن هيچ بهرهاى نمىبرند.
يوذاسف گفت كه: آيا كسى مىباشد كه اول كه سخن حق را بشنود اجابت ننمايد و انكار كند و بعد از مدتى اجابت كند و قبول نمايد؟
بلوهر گفت: بلى؛ حال اكثر مردم نسبت به حكمت چنين است.
يوذاسف گفت كه: آيا پدرم هرگز از اين سخنان حكمت چيزى شنيده است؟
بلوهر گفت كه: گمان ندارم كه شنيده باشد، شنيدن درستى كه در دل او جا كرده باشد، و خيرخواه مهربانى در اين باب با او سخن گفته باشد.
يوذاسف گفت كه: چرا حكما در اين مدت مديد(4 )پدرم را بر اين حال گذاشتهاند و امثال اين سخنان حق را به او نگفتهاند؟
بلوهر گفت كه: زيرا كه ايشان محل سخن خود را مىدانند. و بسا باشد كه ترك كنند گفتن سخن حكمت را با كسى كه از پدر تو بهتر شنود و طبعش ملايمتر باشد و بيشتر قبول كند، براى اين كه او را قابل اين سخن ندانند. و بسيار است كه دانايى با كسى در تمام عمر معاشرت نمايد، و در ميان ايشان نهايت انس و مودت و مهربانى باشد، و ميان ايشان در هيچ چيز جدايى نباشد الا در دين و حكمت، و آن حكيم دانا غم خورد بر او، و براى حال او غمگين باشد، و به سبب اين كه او را قابل نداند اسرار حكمت را به او نگويد.
چنانچه نقل كردهاند كه: پادشاهى بود در نهايت عقل و فطرت، و مهربان بود به رعيت، و پيوسته در اصلاح ايشان مىكوشيد و به امور ايشان مىرسيد. و آن پادشاه وزيرى داشت موصوف به(5 )صدق و راستى و صلاح، و در اصلاح امور رعيت اعانت او مىنمود، و محل اعتماد و مشورت او بود. و وزير در كمال عقل و ديندارى و وَرَع(6 )و پرهيزكارى بود، و به ترك دنيا راغب بود، و به خدمت علما و صلحا و نيكان بسيار رسيده بود، و سخنان حق از ايشان فراگرفته بود و فضل و بزرگى ايشان را دانسته بود و محبت ايشان را به دل و جان قبول كرده بود. و او را نزد پادشاه قرب و منزلت عظيم بود. پادشاه هيچ امرى را از او مخفى نمىداشت، و وزير نيز با پادشاه بر اين منوال(7 )سلوك مىنمود، وليكن از امر دين و اسرار حكمت و معارف چيزى به او اظهار نمىنمود. و بر اين حال سالها با يكديگر گذرانيدند.
و وزير هرگاه كه به خدمت پادشاه مىآمد به ظاهر سجده بتان مىكرد و تعظيم آنها مىنمود و غير آن از امور باطل و لوازم كفر(8)را ارتكاب مىنمود از براى تقيه(9 )و حفظ نفس خود از ضرر پادشاه. و وزير از غايت اشفاق(10 )و مهربانى كه به آن پادشاه داشت پيوسته از گمراهى و ضلالت او دلگير و غمگين بود تا آن كه روزى با برادران(11 )و ياران خود كه اهل دين و حكمت بودند در باب هدايت پادشاه مشورت نمود. ايشان گفتند كه: در حذر باش كه مبادا تأثيرى در او نكند و ضرر به تو و اهل دين تو برساند. پس اگر يابى كه قابل هدايت است و سخن تو در او تأثير خواهد كرد، در امر دين به او سخن بگوى و از كلمات
1- بصيرت: بينايى. |
حكمت او را آگاه سازى، و اگرنه با او سخن مگوى كه موجب ضرر او به تو و اهل دين تو مىگردد، زيرا كه به پادشاهان مغرور نمىبايد شد و از قهر ايشان ايمن نمىبايد بود.
و بعد از آن پيوسته وزير در انديشه بود و به پادشاه اظهار خيرخواهى و اخلاص مىنمود، و منتظر فرصت بود كه در محل مناسبى او را نصيحت كند و او را هدايت نمايد. و پادشاه با آن كفر و ضلالت در نهايت هموارى و ملايمت بود و پيوسته در مقام رعيتپرورى و اصلاح امور و تفقد(1 )احوال ايشان بود.
و بعد از مدتى كه حال ميان پادشاه و وزير بر اين منوال گذشت، شبى از شبها بعد از آن كه مردم همگى به خواب رفته بودند، پادشاه با وزير گفت كه: بيا سوار شويم و در اين شهر بگرديم و ببينيم كه احوال مردم چون(2 )است، و مشاهده نماييم آثار بارانهايى را كه در اين ايام بر ايشان باريده است. وزير گفت: بلى؛ بسيار نيك است. و هر دو سوار شدند و در نواحى شهر مىگشتند. در اثناى سير به مزبلهاى( )3 رسيدند. و نظر پادشاه به روشنيى افتاد كه از طرف آن مزبله مىتافت. به وزير گفت كه: از پى اين روشنايى مىبايد رفت كه خبر اين را معلوم كنيم. پس، از مركب(4 ) فرود آمدند و روان شدند تا رسيدند به نقبى(5 )كه از آنجا روشنى مىتافت.
چون نظر كردند، مرد درويش( 6)بدقيافهاى ديدند كه جامههاى بسيار كهنه پوشيده از جامههايى كه در مزبلهها اندازند، و متكايى(7 )از فضله(8 )و سرگين(9 )براى خود ساخته بر آن تكيه زده است. و در پيش روى او ابريقى(10 )سفالين پر از شراب گذاشته و طنبورى(11 )در دست گرفته مىنوازد. و زنى در زشتى خلقت و بدى هيئت(12 )و كهنگى لباس شبيه به خودش در برابرش ايستاده است، و هرگاه كه شراب مىطلبد آن زن ساقى او مىشود، و هرگاه كه طنبور مىنوازد آن زن برايش مىرقصد. و چون شراب مىنوشد زن او را تحيت مىكند(13 )و ثنا مىگويد(14 )به نوعى كه پادشاهان را ستايش كنند، و آن مرد نيز زن خود را تعريف مىكند و سيدهالنساء(15 )مىخواند او را، و بر جميع زنان تفضيلش(16 )مىدهد. و آن هر دو يكديگر را به حسن و جمال مىستايند و در نهايت سرور و فرح(17)و خنده و طرب، عيش مىكنند.
پادشاه و وزير مدت مديد چنين بر پا ايستاده بودند و در حال ايشان نظر مىكردند و از لذت و شادى ايشان از آن حال كثيف تعجب مىنمودند. بعد از آن برگشتند. و پادشاه به وزير گفت كه: گمان ندارم كه ما و تو را در تمام عمر اين قدر لذت و سرور و خوشحالى رو داده باشد كه اين مرد و زن از اين حال خود دارند در اين شب. و گمان دارم كه هر شب در اين كار باشند.
پس وزير چون اين سخن آشنا را از پادشاه شنيد فرصت غنيمت شمرد و گفت: اى پادشاه مىترسم كه اين دنياى ما و پادشاهى تو و اين بَهجت(18)و سرورى كه به اين لذتهاى دنيا داريم در نظر آن جماعتى كه پادشاهى دايمى را مىدانند مثل اين مزبله و اين دو شخص نمايد، و خانههاى ما كه سعى در بنا و استحكامش مىكنيم در نظر آن جماعتى كه مساكن سعادت و منازل باقى آخرت را در نظر دارند چنان نمايد كه اين غار در نظر ما مىنمايد، و بدنهاى ما نزد آن كسانى كه پاكيزگى و نضارت(19 )و حسن و جمال معنوى را فهميدهاند چنان نمايد كه اين دو بدقيافه زشت در نظر ما مىنمايند، و تعجب آن سعادتمندان از لذت و شادى ما به عيشهاى دنيا مانند تعجب ما باشد از لذت اين دو شخص به حال ناخوشى كه دارند.
پادشاه گفت كه: آيا مىشناسى جمعى را كه به اين صفت كه بيان كردى موصوف باشند؟ وزير گفت: بلى. پادشاه گفت كه: كيستند ايشان؟ وزير گفت كه: ايشان جمعىاند كه به دين الهى گرويدهاند، و ملك و پادشاهى آخرت و لذت آن را دانستهاند، و پيوسته طالب سعادتهاى آخرتاند. پادشاه گفت كه: مُلك آخرت كدام
1- تفقد: جويا شدن. |
و هر كه خواهد از احوال آن عبرت گيرد و بينا شود او را به عيوب خود بينا مىگرداند، و كسى كه به رغبت به سوى او نظر نمايد كورش مىكند.
و در خطبه ديگر فرمود كه: نظر كنيد به سوى دنيا به ديده زهد، و از آن اعراض نماييد(1 ). به خدا سوگند كه بعد از اندك زمانى ساكنان خود را كه رحل اقامت در آن افكندهاند بيرون مىكند، و آنان كه به نعمتهاى آن مغرور گرديده ايمناند، به فجايع(2 ) و مصيبتها مبتلا مىگرداند. آنچه از دنيا پشت كرد و رفت برنمىگردد، و آنچه آينده است نمىتوان دانست كه چه مقدار است كه انتظار آن توان برد. شادى و سرورش آميخته است به اندوه و حزن، و جَلادت( 3) و قوت شجاعانش آيل(4 ) است به سستى و ضعف. پس فريب ندهد شما را بسيارى آنچه شما را خوش مىآيد از زينتهاى آن، كه اندك زمانى با شما خواهد بود. خدا رحم كند(5 ) كسى را كه در احوال دنيا تفكر نمايد و عبرت گيرد، پس به عيبهاى دنيا بينا شود. آنچه از دنيا در پيش است عن قريب از آن اثرى نمانده است، و آنچه از آخرت در پيش است به زودى مىرسد و زوال ندارد. و بر عمر اعتماد مكن كه هرچه به عدد درمىآيد به زودى به سر مىآيد، و آنچه آينده است به زودى حاضر مىشود و نزديك است.
و در خطبه ديگر فرمود كه: شما را حذر مىفرمايم از دنيا. به درستى كه آن شيرين است و سبز و خوشاينده است. مردم را محب(6) خود مىگرداند به اندكى از لذتهاى عاجل( 7) كه به ايشان مىرساند، و به اندك زينتى خود را خوش مىنمايد و اميدها و آروزها را زيور خود ساخته است و به حيله و فريب خود را زينت كرده است. نعمت و زينت آن بقا ندارد و از مصيبتهاى آن ايمن نمىتوان بود. فريب دهنده است؛ ضرر رساننده است؛ مانع از خيرات است؛ به زودى زايل مىگردد و فانى است. ساكنانش را مىخورد؛ راهروانش را راه مىزند.
هيچ كس از آن به زينتى آراسته نشد مگر آن كه بعد از آن او را عبرت ديگران گردانيد، و رو به كسى نياورد به راحت مگر اين كه پشت كرد به سوى او به محنت(8 ).
چه بسيار كسى كه بر آن اعتماد كرد و دل او را به درد آورد، و چه بسيار كسى كه به آن مطمئن شد و او را بر زمين زد. بسى صاحب شوكت(9 ) را به خوارى انداخت، و بسى صاحب نخوت(10) را ذليل ساخت. پادشاهيش مذلت(11) است، و عيشش ناگوار است، و شيرينيش تلخ است، و غذايش سم است. زندهاش در معرض موت است و صحيحش(12) در عرضه بلاست. پادشاهيش به زودى برطرف مىشود و عزيزش مغلوب مىگردد. و كسى كه از آن بسيار جمع كرده منكوب(13) مىشود، و كسى كه به آن پناه برده مخذول(14) مىشود.
آيا شما نيستيد در مسكنها و منزلهاى جماعتى كه پيش از شما بودهاند كه عمرشان از عمرهاى شما درازتر بوده، و آثار ايشان بيشتر باقى مانده، و املهاى(15) ايشان درازتر بوده، و لشكر و تهيه ايشان فراوانتر بوده است؟ دنيا را پرستيدند چه پرستيدنى، و آن را اختيار كردند چه اختيار كردنى. پس چون به در رفتند توشهاى به ايشان نداد كه به منزل رسند، و مركوبى(16) نداد كه ايشان را به جايى رساند. هيچ شنيديد كه دنيا جانى فداى ايشان كرده باشد، يا ايشان را اعانتى كرده باشد، يا با ايشان مصاحبت نيكو كرده باشد؟ بلكه بر ايشان فرود آورد بلاهاى گران را، و سست كرد بنياد ايشان را به فتنهها، و متزلزل ساخت اساس ايشان را به مصيبتها، و بينى ايشان را به مذلت بر خاك ماليد، و ايشان را پامال حوادث گردانيد، و يارى نمود مرگ را بر ايشان. به درستى كه ديديد جزاى منكرى(17) را كه داد جمعى را كه مُنقاد(18 ) او بودند و آن را اختيار مىكردند(19 ) و اميد اقامت در آن داشتند. كه چون خواستند كه از آن مفارقت( 20) ابدى كنند توشهاى
1- اعراض نمودن: روى گرداندن. |
نداد به ايشان بغير از گرسنگى و تشنگى، و نفرستاد ايشان را مگر به تنگى و تاريكى، و براى ايشان حاصل نكرد مگر ندامت و پشيمانى.
آيا چنين بيوفايى را اختيار مىكنيد و يار خود مىپنداريد و دل به آن مىبنديد و بر آن حرص مىورزيد؟ پس بدخانهاى است اين خانه براى كسى كه آن را متهم نداد و از آن در ترس و انديشه نباشد. پس بدانيد - و خود هم مىدانيد - كه اين دنيا را ترك خواهيد كرد و از آن به خانه ديگر بار خواهيد كرد. و پند بگيريد در اين دنيا از احوال جمعى كه مىگفتند كه: كى قوتش از ما بيشتر است؟ ايشان را به قبرها بردند و در زير خشت و خاك پنهان كردند و همسايه استخوانهاى پوسيده شدند. پس ايشان همسايهاى چندند كه به فرياد يكديگر نمىرسند و دفع ضررى از يكديگر نمىتوانند نمود. در يكجا مجتمعاند و هر يك تنها و فردند. و همسايه يكديگرند و از يكديگر دورند. نزديكاناند كه به زيارت يكديگر نمىروند، و مجاوراناند كه به نزديك يكديگر نمىآيند. حليمان و بردباراناند كه كينههايشان برطرف شده است، و جاهلاناند(1 ) كه حسدهايشان مرده است. از ضرر ايشان ترسى نيست، و دفع ضررى از ايشان متوقع(2 ) نيست. پشت زمين را بدل كردهاند به زير زمين، و از وسعتها به تنگى رفتهاند، و از روشنايى به در رفته به ظلمت قرار گرفتهاند. و باز به زمين برخواهند گشت به نحوى كه مفارقت(3 )كردهاند پابرهنه و عريان. و به اعمال خود بار خواهند كرد به سوى حيات دايمى و خانه باقى. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: چنانچه ابتدا كرديم در اول، خلق ايشان را، برخواهيم گردانيد. وعدهاى است بر ما لازم، و البته چنين خواهيم كرد.(4)
و ابنبابويه عليهالرحمه روايت كرده است كه: چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله از سفرى مراجعت مىفرمودند، اول به خانه حضرت فاطمه صلواتالله عليها تشريف مىبردند و مدتى مىماندند و بعد از آن به خانه زنان خود مىرفتند. پس در بعضى از سفرهاى آن حضرت، حضرت فاطمه دو دسترنج(5) و قلادهاى(6 ) و دو گوشواره از نقره ساختند و پردهاى در خانه آويختند. چون حضرت مراجعت فرمودند و به خانه فاطمه داخل شدند و صحابه بر در خانه توقف نمودند و آن حال را مشاهده فرمودند، غضبناك بيرون رفتند و به مسجد درآمدند و به نزد منبر نشستند. حضرت فاطمه گمان بردند كه براى آن زينتها حضرت رسول چنين به غضب آمدند. پس گردنبند و دسترنجها و گوشوارهها را كندند و پرده را گشودند و همه را به نزد حضرت فرستادند و به آن شخص كه اينها را برد گفتند كه: بگو دخترت سلام مىرساند و مىگويد كه: اينها را در راه خدا بده.
چون به نزد آن حضرت آوردند، سه مرتبه فرمود كه: كرد آنچه مىخواستم. پدرش فداى او باد! دنيا از محمد و آل محمد نيست. و اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پر پشهاى مىبود خدا در دنيا كافرى را شربتى(7 ) از آب نمىداد. پس برخاستند و به خانه حضرت فاطمه داخل شدند.
و روايت كردهاند كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در بعضى(8 ) از باغها بيلى در دست داشتند و اصلاح آن باغ مىفرمودند. ناگاه زنى پيدا شد در غايت حسن و جمال و گفت: اى فرزند ابوطالب اگر مرا تزويج نمايى، تو را غنى مىكنم از اين مشقت، و تو را دلالت مىكنم به گنجهاى زمين و تا زنده باشى پادشاهى خواهى داشت. حضرت فرمود كه: نام تو چيست؟ گفت: نام من دنياست. حضرت فرمود كه: برگرد و شوهرى غير از من طلب كن، كه تو را در من بهرهاى نيست. و باز مشغول بيل زدن شدند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: غافلترين مردم در دنيا كسى است كه از تغيير احوال دنيا پند نگيرد. و قدر كسى در دنيا عظيمتر است كه دنيا را نزد او قدرى نباشد.
و فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به دنيا كه: به تعَب(9 ) انداز كسى را كه تو را خدمت كند، و خدمت كن كسى را كه تو را ترك كند.
و فرمود كه: رغبت در دنيا موجب بسيارى حزن و اندوه است، و زهد در دنيا مورث(10) راحت دل و بدن است.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: محبت دنيا سر جميع گناهان و خطاهاست.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم بماند بهشت او را واجب مىشود: هر كدام سالم باشد از داخل شدن در دنيا، و متابعت خواهشها، و شهوت شكم، و شهوت فرج.
1- جاهلان: نادانان. |
است؟ وزير گفت كه: آن نعيم(1)و لذتى است كه شدت(2)و جفا(3)بعد از آن نمىباشد، و توانگريى است كه بعد از آن فقر و احتياج نمىباشد، و شاديى است كه در عقب آن هرگز اندوهى نيست، و صحتى است كه بيمارى از پيش نيست، و خشنوديى است كه هرگز به اندوهى نيست، و صحتى است كه بيمارى از پيش نيست، و خشنوديى است كه هرگز به اندوه و خشم زايل نمىگردد، و ايمنيى است كه هرگز به ترس مبدل نمىشود، و زندگيى است كه مرگ بعد از آن محال است و پادشاهى بىزوال است. آخرت خانه هستى و بقاست، و دار زندگى و حيات بىانتهاست.
تغير(4)احوال در آن نمىباشد. خدا از ساكنان دار(5 )آخرت برداشته است درد و پيرى و تعب(6 )و جفا(7 )و بيمارى و گرسنگى و مرگ را. اى پادشاه اين است صفت ملك آخرت كه بيان كردم.
پادشاه گفت كه: آيا براى داخل شدن آن خانه و فايز شدن(8 )به آن سعادت فرزانه(9 )، راهى و وسيلهاى و سببى و حيلهاى(10 )مىدانى؟ وزير گفت: بلى؛ آن خانه مهياست براى هر كه آن را از راهش طلب نمايد. و هر كه از درگاهش به در آيد البته به آن ظفر مىيابد. پادشاه گفت كه: تو چرا مرا پيش از اين به چنين خانهاى راه ننمودى و اوصاف آن را براى من بيان نمىكردى؟ وزير گفت كه: از جلالت(11 )و هيبت(12 )پادشاهى تو حذر مىكردم. پادشاه گفت كه:
اگر اين امرى كه تو وصف كردى البته(13 )واقع باشد سزاوار نيست كه ما آن را ضايع كنيم و خود را از آن محروم گردانيم و سعى در تحصيل آن ننماييم، بلكه بايد جهد كنيم تا خبر آن را مشخص نماييم و به آن ظفر يابيم.
وزير گفت كه: رخصت مىفرمايى كه مكرر وصف آخرت را براى تو بيان كنم تا يقين تو زياده گردد؟ پادشاه گفت كه: بلكه تو را امر مىكنم كه شب و روز در اين كار باشى و نگذارى كه من به امر ديگر مشغول گردم، و دست از اين سخن برندارى. به درستى كه اين امر عجيب غريب است كه آن را سهل نمىتوان شمرد، و از چنين امر عظيمى غافل نمىتوان شد.
و بعد از اين سخنان، وزير و پادشاه راه نجات پيش گرفته، به سعادت ابدى فايز گرديدند.
يوذاسف گفت كه: من از انديشه اين راه نجات به هيچ امر ديگر مشغول نخواهم شد تا آن را به دست آورم. و با خود چنين انديشه كردهام كه در ميان شب با تو بگريزم هر وقت كه اراده رفتن نمايى.
بلوهر گفت كه: كجا تو را طاقت آن هست كه با من بيايى، و كى صبر مىتوانى كرد بر رفاقت و مصاحبت من، و حال آن كه مرا خانهاى و مأوايى نيست، و چهارپايى و باربردارى ندارم، و مالك نقره و طلايى نيستم، و آزوقه چاشت(14 )و شامى با خود برنمىدارم، و بغير از اين كهنهاى كه پوشيدهام جامهاى ندارم، و در شهرها قرار نمىگيرم مگر اندك زمانى، و از شهر به شهر مىگردم، و هرگز از منزلى گرده نانى با خود به منزل ديگر نمىبرم.
يوذاسف گفت كه: اميد دارم كه آن كسى كه به تو توانايى و صبر بر اين احوال داده است به من نيز كرامت فرمايد.
بلوهر گفت كه: اگر البته(15 )مصاحبت(16 )مرا اختيار مىكنى و بغير از اين راضى نمىشوى، مانند آن توانگرى خواهى بود كه دامادى آن مرد فقير را اختيار نمود.
1- نعيم: وسيله خوشى و شادكامى - نعمت. |
يوذاسف گفت كه: آن قصه را بيان فرما كه چون بوده است.
بلوهر گفت كه: نقل كردهاند كه: جوانى بود از فرزندان اغنيا(1 )، و دختر عمى(2 )داشت صاحب ثروت و مال و حسن و جمال. و پدرش اراده نمود كه آن دختر را به عقد او درآورد.
و آن جوان از اين معنى كراهت داشت(3 )و عدم رضاى خود را به پدر اظهار ننموده و پنهانى از شهر بيرون رفت و متوجه شهر ديگر شد. و در عرض راه گذار آن جوان به خانه مرد فقيرى افتاد. در در آن خانه دخترى را ديد كه ايستاده است و دو جامه كهنه در بر دارد. آن دختر او را خوش آمد و از او سؤال نمود كه: تو كيستى؟ گفت: من دختر مرد پيرىام كه در اين خانه مىباشد. آن جوان آن مرد پير را طلب نمود، و چون بيرون آمد دختر او را براى خود خواستگارى نمود. آن مرد گفت كه: تو از فرزندان اغنيا و توانگرانى، و دختر فقرا و مسكينان را نمىتوانى خواستن. جوان گفت كه: دختر تو مرا بسيار خوش آمده است، و دختر صاحب حسَب(4 )و مال و جمال را مىخواستند كه به من تزويج نمايند، من از آن گريختهام براى آن كه آن را نمىخواستم، و دختر تو را پسنديدهام. دختر خود را به عقد من درآور كه انشاءالله از من خير و نيكى مشاهده خواهى نمود و مخالف رضاى تو نخواهم كرد.
مرد پير گفت كه: چگونه دختر خود را به تو دهم و حال آن كه راضى نمىشوم كه دختر ما را از پيش ما بيرون برى. و گمان ندارم كه اهل(5)تو راضى باشند كه اين دختر را به نزد ايشان برى. جوان گفت كه: من نزد شما مىمانم و دختر شما را بيرون نمىبرم. مرد پير گفت كه: پس زيب(6)و زيور خود را بيفكن و جامهاى در خور ما درپوش و به خانه ما درآ.
آن جوان چنين كرد و چند كهنه از جامههاى ايشان گرفته پوشيد و با ايشان نشست. پس آن مرد پير از احوال او سؤال نمود و با او صحبت مىداشت كه تا عقل و دانشش را بيازمايد، تا آن كه بر او ظاهر شد كه عقلش كامل است و آن كار را از روى سَفاهت(7 )و بيخردى نكرده است.
پس به او گفت كه: چون تو ما را اختيار(8 )نمودى و به ما راضى شدى و درويشى ما را پسنديدى، برخيز و با من بيا. پس او را به سردابهاى(9 )برد. چون جوان به آن سردابه درآمد، ديد كه در پشت خانه آن مرد پير، خانهها و مسكنهاست در نهايت وسعت و غايت زيبايى كه در مدت عمر خود مثل آنها نديده بود. و او را بر سر خزانهها(10 )برد كه آنچه آدمى به آن محتاج مىباشد در آنها مهيا بود. پس كليد تمام خزاين(11 )خود را به آن جوان داد و گفت:
جميع اين خزاين و مساكن و اموال و اسباب تعلق به تو دارد و اختيار همه با توست، و آنچه خواهى بكن كه نيكو جوانى هستى تو. و آن جوان به سبب ترك خواهش، به تمام خواهشها رسيد.
يوذاسف گفت كه: اميد دارم كه من نيز مثل آن جوان باشم و طريقه او را اختيار نمايم. و آن مرد پير عقل آن جوان را آزمود تا بر او اعتماد نمود، و چنين مىيابم كه تو نيز در مقام تفتيش(12 )و امتحان من هستى. بفرما كه در باب عقل من چه چيز بر تو ظاهر گشته است.
بلوهر گفت كه: اگر اين امر به دست من مىبود، از امتحان عقل تو، به محض ديدن تو اكتفا مىكردم. وليكن بر گردن من لازم گرديده است متابعت سنت و طريقهاى كه پيشوايان هدايت و امامان طريقت براى ما مقرر ساختهاند، كه در استعلام توفيق(13 )هر كس به نهايت بايد رسيد و رازهاى مكنون(14 )سينهها را به لطايف حيل(15 )و تجارب(16 )، استعلام بايد نمود. و من مىترسم كه اگر مخالفت سنت ايشان نمايم احداث بدعتى در راه حق كرده باشم. و من امشب از پيش تو مىروم و هر شب به در خانه تو مىآيم. پس تو با خود تفكر نما و از سخنانى كه از من شنيدى پند بگير و از روى فهم و عقل تفكر نما و بسيار تدبر بكن و هر چيز را زود تصديق مكن و به هر فكرى زود راضى مشو تا آن كه بعد از تأمل و تأنى(17 )و تفكر بسيار، حقيقت آن امر بر تو ظاهر گردد. و در حذر باش كه مبادا هواهاى نفسانى و شبهههاى شيطانى تو را از حق بكيباند(18 )و به باطل ميل(19 )دهد. و در مسائلى كه تو را در آن شبههاى(20 )عارض شود، بعد از تأمل
1- اغنيا: ثروتمندان - توانگران. |
بسيار با من مُطارحه( 1)كن، و هرگاه كه عازم بيرون رفتن شوى مرا اعلام بخش.
و در اين شب به همين اكتفا نموده، يوذاسف را وداع نمود و بيرون رفت، و شب ديگر به نزد او آمد و بر او سلام كرد و او را دعا كرد و بنشست.
و از جمله دعاهاى او اين بود كه: سؤال(2 )مىكنم از خداوندى كه اول است، و قبل از همه اشيا بوده است، و هيچ چيز پيش از او نبوده است؛ و آخر است، و بعد از همه چيز خواهد بود، و هيچ چيز با او باقى نمىماند. باقى است كه هرگز فنا به او راه نمىيابد، و عظيم و بزرگوارى است كه عظمت او را نهايت نيست، و يكتا و يگانهاى است كه احدى در خداوندى با او شريك نيست، و قاهرى(3 )است كه او را همتا نيست، و از نو پديد آورندهاى است كه در آفرينش كسى را شريك خود نساخته است، و قادر و توانايى است كه ضدى و معارضى(4 )هرگز نداشته است. صمدى(5 )است كه همه كس را به او احتياج است و مانندى و شبيهى ندارد، و پادشاهى است كه در پادشاهى معاونى ندارد، كه تو را پادشاه عادل گرداند و پيشوا و هادى اهل دين سازد، و بگرداند تو را قائد(6)مردم به سوى تقوا و پرهيزكارى، و روشنىبخش مردم از كورى ضلالت و گمراهى. و ترك و زهد دنيا تو را كرامت فرمايد، و تو را دوستدار صاحبان عقل و خرد، و دشمن ارباب بطالت و جهل گرداند. تا آن كه برساند ما و تو را به آنچه وعده فرموده است بر زبان پيغمبرانش از درجات عاليه بهشت، و منازل رفيعه(7)رضا و خشنودى. به درستى كه اميد ما از خداوند خود ظاهر و هويداست، و خوف و ترس او در دل ما مكنون(8)و مخفى است، و ديدههاى ما به سوى كرامت او باز است، و گردنهاى ما نزد اطاعت او خاضع(9)و ذليل است، و جميع امور ما به توفيق و هدايت اوست.
پس يوذاسف را از استماع(10)اين سخنان رقت عظيم(11)حاصل شد و رغبت او به سوى خير و كمال بسى زياده گرديد و از كمال حكمت و دانايى آن حكيم متعجب گرديده، پرسيد كه: اى حكيم مرا خبر ده كه از عمر تو چند سال گذشته است.
گفت: دوازده سال.
يوذاسف از اين سخن متعجب شد و گفت: فرزند دوازده ساله طفل مىباشد، و من تو را در سن كهولت(12 )و شصت سالگى مىبينم.
حكيم گفت كه: از ولادت من نزديك به شصت سال گذشته است، وليكن تو از عمر من سؤال نمودى، و عمر، زندگانى است. و زندگى نمىباشد مگر در دين حق و عمل به خيرات و ترك دنيا. و از آن زمان كه به اين حالات موصوف گرديدهام تا حال دوازده سال است، و پيش از آن به سبب جهالت و قلت(13 )عمل از بابت مردگان بودم. و ايام مرگ را از عمر خود حساب نمىكنم.
پسر پادشاه گفت كه: اى حكيم چگونه كسى را كه مىخورد و مىآشامد و حركت مىكند مرده مىنامى؟
حكيم گفت كه: براى اين مردهاش مىخوانم كه با مردگان شريك است در كورى و كرى و گنگى و ضعيف بودن حيات و قلت بىنيازى. پس چون در صفات با مردگان شريك است، در نام هم مىبايد موافق ايشان باشد.
يوذاسف گفت كه: هرگاه تو اين حيات ظاهرى را حيات نمىدانى و به اين قسم زندگانى چندان مسرور نيستى، مىبايد كه برطرف شدن اين حيات را هم مرگ ندانى و از آن كراهت نداشته باشى با وجود حيات معنوى كه دارى.
1- مطارحه: بحث و مناظره - مشورت. |
بلوهر گفت كه: اگر به اين زندگانى اعتنا مىنمودم و از زوال اين كراهت مىداشتم، خود را به چنين مهلكهاى نمىافكندم كه به نزد تو آيم با وجود آن كه مىدانم كه پدر تو چه مقدار بر اهل دين خشم دارد و در مقام اضرار(1)و قَمع(2)ماست. پس، از اينجا بدان كه اين مرگ را مرگ نمىدانيم و اين زندگى را حيات نمىشماريم و از مرگ كراهت نداريم. و چگونه رغبت در حيات داشته باشد كسى كه ترك لذتها و بهرههاى خود از آن زندگى كرده باشد؟ و چگونه گريزد از مرگ كسى كه نفس خود را از دست خود كشته باشد؟
اى پسر پادشاه مگر نمىبينى كه آنان كه در دين كامل گرديدند، چيزهايى را كه مردم زندگى دنيا را براى آنها مىخواهند از اهل و مال ترك كردهاند و از مشقت عبادت چندان متحمل شدهاند كه جز به مرگ از آن نمىآسايند و فارغ نمىگردند. پس كسى كه از لذتهاى زندگانى متَمَتع(3 )نگردد زندگانى به چه كار او مىآيد؟ و كسى كه او را راحت نباشد مگر از مرگ، چرا از مرگ گريزان باشد؟
يوذاسف گفت كه: راست مىگويى اى حكيم! آيا مسرور مىشوى كه فردا تو را مرگ دريابد؟
بلوهر گفت كه: اگر امشب مرگ را بيابم خوشحالتر مىشوم از آن كه فردا به من رسد.
به درستى كه كسى كه نيك و بد را فهميد و جزاى هر يك را نزد حق تعالى دانست البته ترك مىكند عمل بد را از بيم عقاب، و به عمل مىآورد عمل نيك را به اميد ثواب. و كسى كه يقين به وجود خداوند يگانه دارد و به وعدههاى او تصديق كرده است، البته مرگ را دوست مىدارد براى اميدواريها كه بعد از مرگ از فضل پروردگار خود دارد. و دنيا را نمىخواهد و از آن كراهت دارد از ترس آن كه مبادا به شهوتهاى دنيا فريفته گردد و مرتكب معصيت حق تعالى شود. پس مرگ را به زودى مىخواهد كه از شر فتنه دنيا ايمن گردد و به سعادت عقبى(4 )فايز شود(5 ).
يوذاسف گفت كه: چنين كسى كه تو مىگويى، گنجايش دارد كه پيش از اجل خود را هلاك گرداند براى اميد نجات و رسيدن به سعادات. اى حكيم براى من مثلى بيان فرما از براى اهل اين روزگار و اهتمام ايشان در عبادت بتهاى خود.
بلوهر گفت كه: مردى باغى داشت كه در آبادانى آن مىكوشيد، و سعى تمام در خدمت آن باغ مىنمود. ناگاه روزى گنجشگى را ديد كه بر روى درختى از درختهاى بستان او نشسته و ميوه آن را مىخورد. از آن به خشم آمد و تلهاى نصب كرد و آن گنجشك را شكار كرد. و چون قصد كشتن آن نمود حق تعالى به قدرت كامله خود آن گنجشك را به سخن درآورد و به صاحب باغ گفت كه: تو همت بر كشتن من گماشتهاى، و در من آن قدر گوشت نيست كه تو را از گرسنگى سير گرداند، يا از ضعف قوت بخشد. بيا تو را هدايت نمايم به امرى كه از براى تو بهتر باشد از كشتن من. گفت: آن چه چيز است؟ گنجشك گفت كه: مرا رها كن تا من تو را سه كلمه(6)تعليم نمايم و سه نصيحت كنم كه اگر آنها را حفظ نمايى از براى تو بهتر باشد از اهل و مال تو. آن مرد وعده كرد كه: چنين خواهم كرد. مرا خبر ده از آن سخنان. گنجشك گفت كه: آنچه به تو مىگويم حفظ نما و عمل كن: اندوه مخور بر آنچه از تو فوت شود( )7)؛ و باور مكن چيزى را كه محال است و از عقل دور است؛ و طلب مكن چيزى را كه به دست تو نيايد و تحصيل آن نتوانى نمود.
آن مرد چون اين سخنان را شنيد گنجشك را رها كرد. پس پرواز نمود و بر شاخ درختى نشست و به آن مرد گفت كه: اگر بدانى كه از رها كردن من چه چيز از دست تو به در رفته است هرآينه(8 )خواهى دانست كه از چيز بسيار عظيم گرانمايهاى محروم گشتهاى. آن مرد گفت كه: آن چه چيز است؟ گنجشك گفت كه: اگر مرا مىكشتى از حوصله(9)من مرواريدى بيرون مىآوردى به قدر تخم غاز، و به سبب آن در تمام عمر بىنياز مىشدى و سرمايه عظيم به هم مىرسانيدى. آن مرد چون اين سخن را شنيد از رها كردن او ندامت بسيار برد و غمگين گشت وليكن اظهار نمود و گفت: از گذشته سخن مگو كه گذشته گذشت. بيا تا من تو را به خانه برم و گرامى دارم و جاى نيكو براى تو تعيين نمايم.
گنجشك گفت كه: اى جاهل من مىدانم كه چون بر من ظفر يابى(10 ) مرا نگاه نخواهى داشت. و از آن سخنان كه من به فداى خود به تو گفتم هيچ منتفع(11 )نشدى. من نگفتم كه بر گذشته تأسف مخور، و امرى كه شدنى نيست تصديق مكن، و آنچه را به آن نتوانى رسيد طلب مكن؟ و الحال تو اندوه بر امرى كه
1- اضرار: ضرر رساندن - آسيب رساندن. |
گذشته است و از دستت به در رفته است؛ و طلب مىكنى بازگشتن مرا به سوى خود، و مىدانى كه تو را ميسر نمىشود؛ و تصديق مىكنى كه در چينهدان من مرواريدى باشد به قدر تخم غاز، و حال آن كه جميع بدن من به قدر تخم غاز نيست.
بلوهر گفت كه: همچنين اين گروه گمراه بتها به دست خود ساختهاند و مىگويند كه:
اينها ما را خلق كردهاند. و خود محافظت آن بتها مىنمايند از ترس اين كه مبادا دزد آنها را ببرد، و گمان مىكنند كه بتان حافظ و نگهدارنده ايشاناند. و اموال و مكاسب خود را خرج اصنام(1)مىكنند، و گمان مىكنند كه بتان رازق ايشاناند. پس طلب مىنمايند از بتان چيزى چند را كه از ايشان حاصل نمىگردد و به آنها نمىرسند. و به امر محالى كه عقل حكم به بطلانش مىكند تصديق مىنمايند. پس آنچه بر صاحب باغ لازم بود از سفاهت(2)و ملامت، بر ايشان نيز لازم مىآيد.
يوذاسف گفت كه: راست مىگويى اى حكيم. به درستى كه من هميشه حال اين بتها را به عقل خود مىدانستم و هرگز ميل به عبادتشان نكردم و اميد خيرى از ايشان نداشتهام.
پس خبر ده مرا از آن چيزى كه مرا به سوى آن مىخوانى و براى خود آن را پسنديدهاى. آن چه چيز است؟
بلوهر گفت كه: مدار آن دينى كه من تو را به آن مىخوانم بر دو چيز است: يكى شناخت حق - جل و علا(3)- و ديگرى عمل نمودن به امرى چند كه موجب خشنودى اوست.
يوذاسف گفت كه: چگونه حق تعالى را بايد شناخت؟
حكيم گفت كه: تو را دعوت مىنمايم كه بشناسى خداوند خود را به اين كه يكتاست، و شريك ندارد، و هميشه در يگانگى خود پروردگار بوده، و آنچه غير اوست همه تربيت كرده اويند، و آفريدگار است، و آنچه غير اوست همه مخلوق و آفريده اويند. و آن كه او قديم(4)است و هر چه غير اوست حادث(5) است، و او صانع اشياست و هرچه غير اوست مصنوع و ساخته شده اوست. و آن كه او تدبير كننده امور است و جميع اشياى غير او تدبير كرده شده اويند. و او باقى است و آنچه غير اوست فانى است؛ و او عزيز است و غير او خوار و ذليل است. و آن كه او خواب ندارد و غافل نمىشود، و نمىخورد و نمىآشامد، و ضعيف نمىشود و كسى بر او غالب نمىشود، و عاجز(6 )6نمىگردد و آنچه خواهد مىيابد، و آسمان و زمين و هوا و صحرا و دريا و جميع اشيا در تحت قدرت و فرمان اويند. و آن كه اشيا را از كَتم عدم(7 )بى ماده(8 )و مدت(9)خلق نموده است، و هميشه بوده است و پيوسته خواهد بود و فنا و زوال بر او راه ندارد و محل حوادث(10 )نمىباشد و احوال مختلفه در او به هم نمىرسد، و به گذشتن زمانها تغيرى در او حادث نمىشود و از حالى به حالى نمىگردد، و هيچ مكانى از او خالى نيست و در هيچ مكانى نيست و نسبتش به جميع مكانها مساوى است و به مكانى نزديكتر از مكان ديگر نيست، و دانايى است كه هيچ چيز از او مخفى نيست، توانايى است كه هيچ چيز از قدرت او بيرون نيست.
و بايد كه بدانى كه مهربان و رحيم و عادل است، و براى اطاعتكنندگان خود ثوابها مهيا گردانيده است، و براى عاصيان عِقابها(11)مقرر فرموده است. و بايد كه عمل نمايى به امورى كه موجب رضا و خشنودى او مىگردد، و اجتناب نمايى از چيزهايى كه باعث غضب و خشم او مىشود.
يوذاسف گفت كه: كدام عمل است كه موجب رضاى خداوند يگانه آفريننده اشيا مىگردد؟
1- اصنام: جمع صنم - بتها. |
بلوهر گفت كه: رضاى الهى در آن است كه اطاعت او كنى، و معصيت و نافرمانى نكنى، و به مردم برسانى آنچه را توقع دارى كه ايشان به تو رسانند، و از مردم بازدارى آنچه را مىخواهى كه ايشان از تو باز دارند. و عدالت نمودن با خلق موجب خشنودى اوست. و متابعت آثار(1 )انبيا و رسل(2 )نمودن و از سنت و طريقه ايشان به در نرفتن، عين رضاى پروردگار است.
يوذاسف گفت كه: اى حكيم ديگر باره در باب زهد و ترك دنيا سخن بگو و مرا از احوال آن باخبر گردان.
بلوهر گفت كه: چون ديدم دنيا را كه دار تغير(3)و زوال(4 )و تقلب احوال(5 )است، و ديدم اهل دنيا را كه پيوسته در دنيا نشانه تيرهاى مصايب و نوايب( 6)و بلاهايند و همگى در گرو مرگ و فنايند؛ و ديدم صحت دنيا را كه بعد از آن بيمارى هست، و جوانيش به پيرى و عَنا(7)، و توانگريش به فقر و درويشى مبدل مىگردد، و فرحش به اندوه، و عزتش به مذلت، و راحتش به شدت(8 )منقلب مىگردد، و امنيتش به خوف، و حياتش به موت منتهى مىشود؛ و ديدم كه عمرها بسيار كوتاه است، و مرگ در كمين است، و قدراندازان(9)تقديرات ايزدى تيرهاى قضا به سوى هر كس در كمان پيوستهاند، و بدنها در نهايت ضعف و سستى و ناتوانىاند و از هيچ بلايى و امتناع( 10)و ابا(11)ندارند و رفع هيچ بليه از خود نمىتوانند كرد، از مشاهده اين احوال بهيقين دانستم كه دنيا منقطع(12)و زايل(13)است و كهنه(14 )مىگردد و فانى مىشود.
و به آنچه از دنيا ديدم دانستم احوال آنچه را نديدم؛ و از ظاهر دنيا حال باطنش را معلوم كردم و واضح و مخفى و آشكار و پنهانش را شناختم؛ و از گذشتهاش حال آيندهاش را مشخص كردم. پس چون دنيا را شناختم از آن حذر كردم، و چون به عيبهاى آن بينا گشتم از آن گريختم.
اى يوذاسف مىبينى كسى را در دنيا در پادشاهى و نعمت و شادى و راحت و عيش و رفاهيت كه مردم بر حال او رشك مىبرند در شادى جوانى و طراوت بدن و شادمانى، و رشك فرماى عالميان است در زيبايى سلطنت و كامرانى و صحت بدن و فراغ خاطر و وسعت مُلك و نعمت، كه ناگاه دنيا از او برمىگردد در هنگامى كه در عين سرور و بهجت(15)و زينت و راحت است و از همه احوال خوشوقتتر است. پس بدل مىكند عزتش را به مذلت، و شاديش را به اندوه، و نعمتش را به بدحالى، و توانگريش را به درويشى، و فراخى نعمتش را به تنگى، و شدت و جوانيش را به پيرى، و رفعتش را به پستى، و حياتش را به مرگ. پس او را مىافكند در سوراخى تنگ، پروحشت، تنها و بيكس و غريب. و از دوستان جدا مىگردد و از ايشان مفارقت مىنمايد. و برادران و ياران او را وامىگذارند و از ايشان حمايتى نمىيابد. و فريب خورده بود از دوستى دوستان، و در اين حال دفع مضرتى از او نمىنمايند. و عزت و ملك و پادشاهى و اهل و مال او را به غارت مىبرد آن كسى كه بعد از او بر سرير ملك مىنشيند. چنان از خاطرها فراموش مىگردد كه گويا هرگز در دنيا نبوده، و هرگز نامش بر زبانها جارى نگرديده، و هرگز او را جاهى و منزلتى در دنيا نبوده، و هرگز مالك بهرهاى از زمين نگشته.
پس - اى پسر پادشاه - دنيا را خانه خود مدان و مسكن خود قرار مده و مزارع و مساكن آن را ترك كن. اف بر او و تف بر روى او باد!
يوذاسف گفت كه: اف بر دنيا و بر كسى كه فريب آن را بخورد با اين رسوايى احوال آن! و رقت نمود(16)و گفت: اى حكيم ديگر سخن بگو كه سخن تو شفاى دردهاى سينه من است.
بلوهر گفت كه: به درستى كه عمر بسى كوتاه است و شب و روز، آن را به زودى طى مىكنند، و رحلت(17 )از دنيا به زودى و سرعت دست مىدهد. و عمر هرچند دراز باشد آخر مرگ مىرسد. و هر كه در دنيا رحل(18 )اقامت انداخته البته به سفر آخرت رحلت مىنمايد.
1- متابعت آثار: رفتن به دنبال اثر و جاى پا. |
پس آنچه جمع كرده است پراكنده مىشود، و آنچه براى دنيا سعى كرده ضايع مىشود، و بناهايى كه محكم ساخته خراب مىگردد، و نامش از زبانها و يادش از خاطرها برطرف مىشود، و حسبش گم مىشود(1)، و بدنش مىپوسد، و شرفش به پستى مبدل مىگردد، و نعمتهاى دنيا وبال(2)او مىشود. و كسبهاى دنيا باعث زيانكارى او مىگردد، و پادشاهى او به ميراث به ديگران مىرسد، و فرزندانش به خوارى مبتلا مىشوند، و زنانش را ديگران به تصرف در مىآورند، و امانتها و پيمانهايش شكسته مىشود، و آثارش مندرس(3)مىگردد، و مالش را قسمت مىكنند، و بساطش را برمىچينند، و دشمنانش شاد مىشوند، و مُلكش خراب مىشود، و تاج سلطنتش را ديگرى بر سر مىنهد، و بر سرير(4)دولتش(5 )ديگرى مىنشيند، و از خانههاى خود بيرونش مىبرند برهنه و خوار و بىمعاون(6)و يار، تا در گودال قبرش مىافكنند در تنهايى و غربت و تاريكى و وحشت و بيچارگى و مذلت، از خويشان جدا گشته، و دوستان او را تنها گذاشته، كه هرگز از آن وحشت به در نمىآيد و از آن غربت نمىآسايد.
بدان - اى پسر پادشاه - كه: مرد عاقل دانا سزاوار آن است كه در سياست(7)و تأديب(8 )نفس خود مانند امام عادل دورانديش باشد، كه تأديب مىكند عامه خلق را، و به اصلاح مىآورد امور رعيت را، و امر مىفرمايد ايشان را به امورى كه صلاح ايشان در آنهاست، و نهى مىفرمايد ايشان را از چيزهايى كه باعث فساد ايشان است، و عقاب مىكند كسى را كه مخالفت و عصيان او ورزد، و نوازش مىكند كسى را كه فرمان او برد.
همچنين سزاوار آن است كه عاقل نفس خود را تأديب كند در جميع اخلاق و خواهشها و شهوتهاى او، و بدارد او را بر امورى كه به او نفع مىبخشد، هرچند از آنها كراهت داشته باشد و بر او دشوار باشد، و جبر نمايد(9)او را بر اجتناب(10 )كردن از امورى كه به او ضرر مىرساند. و بايد كه براى نفس خود ثواب و عقاب مقرر سازد، كه چون امر خيرى از او صادر شود خوشحال و مسرور گردد، و چون امر شرى از او صادر شود دلگير و محزون گردد و نفس خود را ملامت نمايد.
و از جمله چيزهايى كه لازم است بر صاحب عقل، آن است كه نظر نمايد و تفكر كند در امورى كه بر او وارد مىشود. و بعد از تفكر، آنچه را موافق حق و صواب داند به آن عمل نمايد، و آنچه را خطا داند ترك نمايد و خود را از او منع فرمايد. و بايد كه خود را و عمل و رأى و دانش خود را حقير شمارد تا بر او عُجب(11)و خودبينى مستولى نگردد. به درستى كه حق تعالى مدح فرموده است اهل عقل را، و مذمت كرده است اهل جهل و خودبينى را. و به عقل هر چيزى را ادراك مىتوان نمود به توفيق الهى، و به جهل هلاك مىشوند مردم.
و معتمدترين(12)چيزها نزد صاحبان عقول آن چيزى است كه عقل ايشان ادراك آن نموده باشد، و تجربههاى ايشان به آن رسيده باشد. و بصيرتهاى ايشان آن را دريافته باشد در هنگامى كه ترك هواها و خواهشهاى نفسانى كرده باشند و عقل با هواى نفس ممزوج(13)نباشد. و صاحب عقل را سزاوار نيست كه آنچه را از عمل خير محافظت تواند نمود و به عمل تواند آورد حقير شمارد و ترك كند، هرگاه قدرت نداشته باشد بر زياده بر آن. بلكه آنچه از اعمال خير ميسر و مقدور گردد مىبايد غنيمت شمرد. و اين يكى از حربههاى مخفى و سلاحتهاى پنهانى شيطان است كه نمىبيند و ادراك نمىنمايد آن را مگر كسى كه نيكو در مكرهاى او تدبر(14)نمايد، و از اين مكر به سلامت نمىرهد مگر كسى كه حق تعالى او را نگاه دارد.
و از جمله سلاحها و حربههاى كشنده شيطان دو حربه است كه كشندهتر از حربههاى ديگر اوست:
يكى از انكار عقل است كه در دل مرد عاقل وسوسه مىنمايد كه: تو عقل و بصيرتى ندارى و از عقل و دانايى نفعى به تو عايد نمىگردد. و غرضش از اين وسوسه آن است كه محبت علم و طلب علم را از خاطر او بيرون كند، و دانش و كمال را در نظر او سهل نمايد، و زينت دهد براى او مشغول شدن به غير علم را از
1- حسبش گم مىشود: اطلاعات خانوادگيش از ميان مىرود - نام و نشانش از ياد و خاطرهها مىرود. |
لهو و لعب(1)دنيا. پس اگر آدمى از اين راه فريب او را خورد و متابعت او نمود بر او ظفر مىيابد، و ديگر از دست او رهايى مشكل است.
و اگر در اين باب قبول وسوسه او ننمود و فريب او را نخورد و عقل خود را بر شيطان غالب گردانيد، به حربه ديگر قصد او مىنمايد به اين كه چون آدمى اراده عملى از اعمال خير، و قصد تحصيل كمالى از كمالات كرد كه عقلش به آن احاطه نمود و قادر بر تحصيلش هست، بر او عرض(2 )مىنمايد بسيارى از اعمال و كمالات و علوم را كه فوق طاقت و ادراك اوست، تا او را به سبب عدم ادراك آنها غمگين و دلتنگ گرداند. و به اين سبب او را وسوسه مىكند كه: عقل تو ضعيف است و طاقت ادراك اين امور ندارد، و بر دريافت تو اعتمادى نيست؛ پس عبث خود را در رنج مىفرمايى و ثمرهاى بر عمل تو مترتب نمىشود(3 ). و به اين وسيله او را باز مىدارد از تحصيل كمالى چند كه درخور حوصله و طاقت اوست، و به اين حربه و سلاح، بسيارى از مردان اين ميدان را بر زمين افكنده است و از فضايل و كمالات محروم گردانيده است.
پس - اى يوذاسف - برحذر باش از شر شيطان، و ترك مكن طلب علومى را كه نمىدانى، و در آنچه دانستهاى فريب شيطان را مخور كه عمل به آنها ننمايى. به درستى كه تو در خانهاى ساكنى كه شيطان به الوان حيلههاى(4)گوناگون بر اهل آن خانه مستولى(5)گرديده است و به انواع مكرها ايشان را گمراه گردانيده و بعضى را پردهها بر گوشها و عقلها و دلهاى ايشان آويخته است كه ادراك حق نمىكنند و بر ضلالت خود ماندهاند و به هر چيز كه جاهلاند طلب علم آن نمىنمايند مانند حيوانات.
و به درستى كه عامه خلق را مذهبها و طريقههاى مختلف هست. بعضى از ايشان سعى تمام در ضلالت خود مىنمايند به حدى كه خون و مال مردم را بر خود حلال كردهاند، و گمراهى و باطل خود را در لباسهاى حق به مردم مىنمايند كه دين مردم را بر ايشان مشتبه گردانند(6)، و زينت مىدهند ضلالت خود را در نظر جمعى كه ضعيفالعقلاند، و از دين حق ايشان را برمىگردانند. پس شيطان و لشكرهاى او اهتمام تمام مىورزند در هلاك گردانيدن مردم و گمراهى ايشان، و ايشان را ملال و سستى در اين كار نمىباشد. و عدد لشكر شيطان را بغير از حق تعالى كسى احصا نمىتواند نمود(7 )و جز به توفيق و عون(8)الهى و چنگ زدن در متابعت دين حق، دفع مكرهاى ايشان نمىتوان نمود. پس، از خدا سؤال مىنماييم كه ما را توفيق طاعت خود كرامت فرمايد و بر دشمنان خود ما را نصرت(9)دهد. به درستى كه يارى بر ترك معاصى و فعل طاعت از جانب حق تعالى است، و بدون توفيق او امرى ميسر نمىگردد.
يوذاسف گفت كه: اى حكيم حق تعالى شأنه را براى من به نحوى وصف كن كه آن چنان نزد من ظاهر گردد كه گويا او را مىبينم.
بلوهر گفت كه: خداى عزوجل(10 )- ديدنى نيست، و به ديدن موصوف نمىگردد، و عقلها به كُنه(11)وصف او نمىرسند، و زبانها به آنچه سزاوار مدح و ستايش اوست قيام نمىتوانند نمود، و بندگان احاطه به علمهاى او نمىتوانند كرد، مگر چيزى چند را كه او تعليم ايشان نمايد بر زبان پيغمبرانش، از آنچه از صفات كماليه(12 )خود و غير آن بيان كرده است، و وهمهاى خلاى ادراك عظمت پروردگارى او نمىتوانند نمود. جناب مقدس او از آن رفيعتر و منيعتر(13)و بزرگوارتر و لطيفتر و پاكيزهتر است كه عقلها و وهمها نزديك بارگاه جلال و كبرياى معرفت و شناساييش توانند گرديد. پس به توسط پيغمبران از علوم خود بر مردمان ظاهر گردانيده است آنچه خواسته و صلاح ايشان را در آن دانسته است. و از وصف ذات و صفات مقدس خود بيان فرموده است آنچه اراده فرموده و عقلهاى خلايق طاقت ادراك آن داشته است. و ايشان را بر شناخت خود و دريافت پروردگارى خود راهنمايى فرموده است، به ايجاد اشيا از كَتم عدم(14 )، و معدوم گردانيدن آنچه ايجاد فرموده. يوذاسف گفت كه: چه حجت هست بر وجود پروردگار؟
1- لهو و لعب: بيهودگى و بازى. |
بلوهر گفت كه: هرگاه ببينى امر مصنوع(1)ساخته شدهاى را، و نبينى آن كسى را كه او را ساخته است، البته عقل تو حكم مىكند كه كسى آن را ساخته است. همچنين آسمان و زمين و آنچه در ميان آنهاست دلالت مىكند بر صانعى(2)كه ايشان را ساخته او آفريده است. و چه حجت از اين قويتر و ظاهرتر مىباشد؟ يوذاسف گفت كه: بفرما - اى حكيم - كه آيا به قضا و قدر الهى(3 )است آنچه به مردم مىرسد از بيماريها و دردها و فقر و احتياج و مكروهات(4)يا نه؟ بلوهر گفت كه: اينها همه به قضا و قدر حق تعالى است. يوذاسف گفت كه: بفرما - اى حكيم - كه كارهاى بد و گناهان مردم هم به قضا و قدر است يا نه؟ بلوهر گفت كه: حق تعالى از اعمال سيئه(5)ايشان مبراست زيرا كه ثواب عظيم براى مطيعان(6)مقرر فرموده و عقاب شديد در جزاى عاصيان(7 )وعده نموده. يوذاسف گفت كه: بفرما كه كيست عادلترين مردم؟ و كيست ظالمترين مردم؟ و كيست زيركترين مردم؟ و كيست احمقترين مردم؟ و كيست شقىترين(8)مردم؟ و كيست سعادتمندترين مردم؟ بلوهر گفت كه: عادلترين مردم كسى است كه براى مردم انصاف از نفس خود بيشتر دهد. و جايرتر( 9)و ظالمترين مردم كسى است كه ظلم و جور خود را عدل داند، و عدل اهل عدل را جور و ظلم شمارد. و زيركترين مردم كسى است كه تهيه(10 )و استعداد(11)آخرت خود را درست كند. و بيخردترين مردم كسى است كه همگى همت خود را صرف دنيا نمايد و گناهان و خطاها كار او باشد. و سعادتمندترين مردم كسى است كه عاقبت اعمال او به خير باشد. و شقىترين مردم كسى است كه ختم اعمال او به چيزى باشد كه موجب غضب و خشم پروردگار او گردد.
پس حكيم گفت كه: كسى كه با مردم به نحوى معامله(12 )نمايد و جزا دهد ايشان را كه اگر با او آن نحو معامله نمايند و جزا دهند او را، باعث هلاك و ضرر او گردد، او خداوند خود را به خشم آورده و مخالفت رضاى او نموده است. و كسى كه با مردم چنان معامله نمايد كه اگر با او آن معامله نمايند باعث صلاح او باشد، او مطيع خداوند خود است، و توفيق تحصيل(13)رضاى الهى يافته و از غضب او اجتناب نموده است. بعد از آن گفت كه: زنهار كه امر نيك و حسن(14)را بد مشمار هرچند آن را در بدان بينى، و كار قبيح(15)و بد را نيك مدان هرچند در نيكان مشاهده نمايى. يوذاسف گفت كه: بفرما كه كدام يك از مردم سزاوارترند به سعادت؟ و كدام يك از ايشان سزاوارترند به بدبختى و شقاوت؟ بلوهر گفت كه: سزاوارترين مردم به سعادت كسى است كه به طاعتهاى الهى عمل نمايد و از معاصى او اجتناب كند. و سزاوارترين مردم به شقاوت كسى است كه معصيتهاى الهى را به جا آورد، و طاعتهاى الهى را ترك نمايد، و شهوتهاى نفس خود را بر رضاى الهى اختيار كند.
1- مصنوع: ساخته شده. |
يوذاسف گفت كه: كدام يك از مردم خدا را فرمانبردارترند؟
بلوهر گفت كه: آن كسى كه بيشتر متابعت فرموده الهى كند، و در دين حق راسختر(1)باشد، و از گناهان و اعمال قبيحه از همه كس دورتر باشد.
يوذاسف گفت كه: بيان فرما حسنات(2)و سيئات(3)را. بلوهر گفت كه: حسنات صدق و راستى نيت و گفتار و كردار است، و سيئات بدى نيت و بدى گفتار و كردار است. يوذاسف گفت كه: نيكى و صدق نيت كدام است؟ بلوهر گفت كه: اعتدال و ميانهروى در قصد و همت است. يوذاسف گفت كه: چيست بدى گفتار؟ گفت: دروغ گفتن. يوذاسف گفت كه: چيست بدى كردار؟ گفت: معصيت پروردگار نمودن. يوذاسف گفت كه: بفرما كه چگونه حاصل مىشود ميانهروى در قصد و همت؟ گفت: به اين كه پيوسته متذكر زوال و فناى دنيا باشى و همت گمارى بر ترك امورى كه موجب غضب الهى و وبال(4)اخروى مىگردد. يوذاسف گفت كه: سخاوت كدام است؟ گفت كه: سخاوت و جوانمردى صرف كردن مال است در راه رضاى الهى. يوذاسف گفت كه: چه چيز است موجب گرامى بودن؟ گفت كه: تقوا و پرهيزكارى از آنچه خدا از آن نهى فرموده است. يوذاسف گفت كه: كدام است بخل؟ گفت كه: منع كردن حقوق از اهلش، و گرفتن اموال از غير محلش. پرسيد كه: حرص كدام است؟
1- راسخ: استوار - پابرجا - برقرار. |
گفت كه: ميل كردن است به سوى دنيا، و نظر انداختن به سوى چيزهايى كه باعث فساد اين كس مىشود و عقاب الهى بر آنها مترتب مىشود. پرسيد كه: راستى كدام است؟ گفت كه: آن است كه خود را فريب ندهى و با خود دروغ نگويى. پرسيد كه: حماقت كدام است؟ گفت كه: آن است كه دل به دنياى فانى بدهى و آخرت كه دايم و باقى است ترك نمايى. پرسيد كه: دروغ چيست؟ گفت: آن كه آدمى با خود دروغ گويد و خود را به آن فريب دهد، و پيوسته به هواها و شهوات نفس خود مشعوف(1 )و خوشحال باشد، و امور دين خود را به تأخير اندازد به طول امل(2 ). پرسيد كه: كدام يك از مردم كاملترند در صلاح و شايستگى؟ گفت: آن كس كه عقلش كاملتر است، و نظر در عواقب(3 )امور بيشتر مىكند، و دشمنان خود را بهتر مىشناسد، و خود را از شر ايشان بيشتر محافظت مىنمايد. پرسيد كه: آن عاقبت كه گفتى در آن نظر مىبايد كرد چيست؟ و آن دشمنان كه گفتى از ايشان حذر مىبايد كرد كيستند؟ گفت: عاقبت آخرت است، و آن دشمنان حرص و غضب و حسد و حميت(4 )و شهوت و ريا و لجاجت در باطل است. پرسيد كه: كدام يك از اين دشمنان كه شمردى قويتر است و احتراز(5 )آن دشوارتر است؟ گفت: در حرص خشنودى نمىباشد و موجب شدت غضب مىگردد. و در غضب، جور غالب است. و شكر اندك و كم موجب عداوت و دشمنى بسيار مىگردد. و حسد مورث(6)فساد نيت و بدگمانى به خداوند خود مىگردد. و حميت باعث لجاجت عظيم و گناهان شنيع(7 )مىشود. و كينه سبب طول عداوت و سلب رحم و شفقت و شدت قهر(8 )و سطوت( 9)مىباشد. و ريا از همه مكرى بدتر است و بسيار مخفى مىباشد و از همه دروغها بدتر است. و لجاجت زود آدمى را در خصومت(10 )عاجز مىكند و حجت را قطع مىنمايد(11 ). پرسيد كه: كدام يك از مكرهاى شيطان در هلاك كردن مردم تمامتر(12 )و تأثيرش بيشتر است؟ گفت: آن كه به سبب شهوات نفسانى بر مردم مشتبه و مخفى گرداند(13 )نيك و بد را، و ثواب و عقاب را، و عواقب امور ناشايست را.
1- مشعوف: شادمان - خوشحال - شيفته - دلباخته. |
پرسيد كه: حق تعالى چه قوت به آدمى كرامت فرموده است كه به آن تواند غالب شد بر اين صفات ذميمه(1) و اعمال قبيحه و خواهشهاى هلاك كننده؟
گفت: آن قوت عقل و علم است، و عمل كردن به هر دو، و صبر كردن نفس بر ترك خواهشهاى خود، و اميد داشتن به ثوابهايى كه در شرع وارد شده است، و بسيار ياد كردن فناى دنيا و نزديكى مرگ، و پيوسته در حذر بودن كه به سبب امور فانى دنيا امور باقى آخرت از اين كس فوت نشود(2)، و عبرت گرفتن از عاقبتهاى بدى كه بر امور گذشته دنيا مترتب گرديده( 3)، و خود را بر آداب و سنن اهل عقل داشتن، و نفس را از عادتهاى بد بازداشتن و به عادتهاى نيك و خُلقهاى حسن عادت فرمودن، و طول امل را از خود دور كردن، و صبر بر شدايد(4)نمودن، و به قدر كفاف(5 )از روزى قانع شدن، و به قضاهاى الهى راضى بودن، و تفكر در شدت عقوبات آخرت نمودن، و تسلى دادن خود بر چيزهايى كه در دنيا از آدمى فوت مىشود، و ترك ارتكاب امورى كه به اتمام نمىرسد، و بينا شدن به امورى كه بازگشت او به آنهاست از امور آخرت، و راه سعادت را بر راه ضلالت اختيار نمودن و به يقين دانستن كه بر كار خير و شر ثواب و عقاب هست، و دانستن حقوق الهى و خلق، و نيكخواه مردم بودن، و نفس را از متابعت(6)هواها و مرتكب شدن شهوتها نگاه داشتن، و كارها را از روى فكر و تدبير كردن، كه اگر فسادى بر آن مترتب شود چون تفكر و تدبر نموده معذور باشد. اينهاست قوتها و لشكرهايى كه به اينها بر آن دشمنان غالب مىتوان شد. يوذاسف گفت كه: كدام يك از اخلاق، پسنديدهتر و نايابتر است؟ بلوهر گفت كه: تواضع و فروتنى و نرمى سخن با برادران مؤمن. پرسيد كه: كدام عبادت بهتر است؟ گفت كه: دل به ياد خدا و محبت او داشتن. پرسيد كه: كدام خصلت افضل(7)است؟ گفت: محبت صالحان. پرسيد كه: كدام سخن بهتر است؟ گفت: امر به معروف و نيكيها، و نهى از منكر و بديها. پرسيد كه: كدام دشمن است كه دفعش دشوارتر است؟ گفت: گناهان. پرسيد كه: كدام يك از فضيلتها افضل است؟ گفت كه: راضى شدن به آنچه كافى باشد از روزى. پرسيد كه: كدام يك از آداب بهتر است؟ گفت: آدابى كه از دين و شرع ظاهر شود. پرسيد كه: كيست كه جفاكارتر است؟ گفت: پادشاه ظالم، و دلى كه در آن رحم نباشد. پرسيد كه: چه چيز است كه به نهايت نمىرسد؟ گفت كه: چشم صاحب حرص كه هرگز از دنيا سير نمىشود. پرسيد كه: كدام است چيزى كه عاقبتش از همه چيز بدتر است؟ گفت: متابعت رضاى مردم نمودن در چيزى كه موجب غضب الهى است. پرسيد كه: كدام چيز است كه زودتر، از حالى به حالى مىگردد و ثبات نمىدارد؟ گفت: دل پادشاهانى كه كارهاى ايشان براى دنيا باشد. پرسيد كه: كدام يك از گناهان رسواتر است؟ گفت: پيمان الهى را شكستن و با خدا مكر كردن. پرسيد كه: چه چيز است كه زودتر منقطع(8)مىگردد؟ گفت: محبت عاشق. پرسيد كه: كدام چيز خائنتر است؟ گفت: زبان دروغگو. پرسيد كه: چه چيز است كه بيشتر پنهان مىباشد؟ گفت: بدى رياكنندهاى كه مردم را به ظاهر خود فريب دهد. پرسيد كه: چه چيز شبيهتر است به احوال دنيا؟ گفت: خوابهاى پريشان. پرسيد كه: كدام يك از مردم پسنديدهتر است؟
1- ذميمه: مؤنث ذميم - ناپسند - بد - زشت. |
گفت: آن كس كه گمانش به پروردگار خود نيكوتر باشد، و ترك محرمات الهى بيشتر نمايد، و غفلتش از ياد خدا و ياد مرگ و كوتاهى عمر كمتر باشد. پرسيد كه: چه چيز در دنيا بيشتر موجب روشنى چشم و خوشحالى مىگردد؟ گفت: فرزند صاحب ادب، و زن سازگار موافقى كه ياور باشد بر تحصيل آخرت. پرسيد كه: كدام درد است كه علاجش مشكلتر است در دنيا؟ گفت: فرزند بد و زن بد؛ كه خلاصى از اين دو بلا حاصل نمىشود. پرسيد كه: در كدام آسايش راحت بيشتر است؟ گفت: راضى بودن آدمى به بهره خود در دنيا، و در تحت حمايت و فرمان پادشاهان صالح بودن. يوذاسف گفت كه: اى حكيم خاطر خود را با من دار كه مىخواهم از تو سؤال نمايم از چيزى كه اهتمام من به آن از همه چيز بيشتر است، بعد از آن كه حق تعالى مرا به كار خود بينا گردانيد، و دانستم از امور خود چيزى چند را كه نمىدانستم، و روزى كرد مرا از امور دين چيزى چند را كه از آنها نااميد بودم. بلوهر گفت كه: بپرس از آنچه خواهى. يوذاسف گفت كه: مرا خبر ده از حال كسى كه در طفوليت به پادشاهى رسيده باشد، و دين او بتپرستى باشد، و به لذات دنيا پيوسته پرورش يافته باشد و به آنها معتاد شده باشد، و در نعمت و راحت نشو و نما كرده باشد تا سن پيرى، و در مدت عمر خود خدا را نشناخته باشد، و يك لحظه خود را از شهوات و لذات نفس باز نداشته باشد بلكه پيوسته همت او مصروف باشد بر آن كه هر لذتى را به نهايت رساند و اقصاى(1)مراتب هر شهوتى را تحصيل نمايد، و خواهشهاى نفس را بر همه چيز ترجيح دهد، و رشد و صلاح خود را در غير آنها نداند. و چندان كه عمرش زياده شود حرصش بر اين امور زياده گردد و به دنيا فريفتهتر گردد، و آن دين باطل در نفسش راسختر گردد، و اهل دين باطل خود را دوستتر دارد. و امر آخرت را نداند و غافل باشد از آن، و فراموش كرده باشد آن را به سبب قساوت قلب و بدى نيت و فساد اعتقاد. و روزبهروز عداوتش زياده گردد نسبت به جماعتى كه مخالف دين اويند و بر دين حق ثابتاند و از ترس او حق را اظهار نمىنمايند، و از ظلم و عداوت او خود را پنهان كردهاند و انتظار فرج(2)مىكشند. آيا چنين شخصى با اين اوصاف را اميد هست كه در آخر عمر آن مذهب باطل را ترك نمايد و از آن اعمال قبيحه نجات يابد و ميل كند به جانب امرى كه فضيلت آن ظاهر است و حجت حقيت آن واضح است و فوايد و بهرهها در آن بسيار است؛ يعنى اختيار(3)نمايد آنچه را تو مىدانى از دين حق، و برسد بهمرتبهاى كه گناهان گذشتهاش آمرزيده شود و اميد ثوابهاى اخروى داشته باشد؟ بلوهر گفت كه: دانستم كه صاحب اين اوصاف كيست، و دانستم كه اين سؤال را براى چه كردى. يوذاسف گفت كه: اين دريافت و فراست(4)از تو بعيد نيست با آن درجه فهم كه خدا به تو كرامت فرموده و آن رتبه علم كه تو را به آن مخصوص گردانيده. بلوهر گفت كه: صاحب آن اوصاف پادشاه است كه پدر توست. و باعث تو بر اين سؤال محبتى است كه به او دارى و اهتمامى(5)است كه در امر او به عمل مىآورى به سبب شفقت(6)بر پدر، و رعايت حق او، از ترس آن كه مبادا معذب شود در آخرت به عذابهايى كه حق تعالى مثل او را وعده فرموده است.
1- اقصا: دورترين. |
و مىخواهى كه مُثاب(1)شوى در اين اهتمام، و ادا كنى حقى را كه حق تعالى براى پدر تو لازم گردانيده است از شفقت بر او. و گمان دارم كه در خاطر دارى كه نهايت سعى و كَد(2)و اهتمام بهجا آورى در هدايت پدر خود، و خلاصى او از هولهاى(3)عظيم و عذابهاى نامتناهى، و رسانيدن او به سلامت و راحت و نعمت ابدى كه حق تعالى در ملكوت سماوات(4)براى مطيعان مقرر فرموده است. يوذاسف گفت كه: يك حرف را خطا نكردى و آنچه در خاطر من بود بيان فرمودى. پس آنچه اعتقاد دارى در امر پدرم بيان فرما كه مىترسم كه او را مرگ در رسد و به حسرت و ندامت گرفتار شود در هنگامى كه پشيمانى او را هيچ ثمرهاى نبخشد و از من هيچ نفعى به او نتواند رسيد. پس مرا در اين امر صاحب يقين گردان و اين عقده را از خاطر من بگشا كه بسيار غمگينم در اين امر، و چارهاش را نمىدانم. بلوهر گفت كه: اعتقاد ما در اين باب آن است كه هيچ مخلوقى را از رحمت پروردگار خود دور نمىدانيم، و هيچ كس را نااميد از لطف و احسان او نمىگردانيم، و اميد هدايت به هر كس داريم تا زنده است هر چند سركش و طاغى(5)و گمراه باشد. زيرا كه حق تعالى خود را براى ما وصف فرموده است به رحمت و مهربانى و شفقت، و ما به اين نحو او را شناختهايم و به اين اوصاف ايمان به او آوردهايم، و امر فرموده است جميع عاصيان را به استغفار و توبه. و به اين سبب ما اميدوارى عظيم در حصول مقصود تو داريم اگر مشيت الهى به آن تعلق گرفته باشد. و بدان - اى يوذاسف - كه نقل كردهاند كه: پادشاهى بود در زمانهاى گذشته كه صيت(6)علم و دانش او در آفاق منتشر گرديده بود و بسيار ملايم و مهربان و عادل بود بر رعيت خود، و پيوسته در اصلاح ايشان مىكوشيد. و مدتى در ميان ايشان با نهايت خير و صلاح و نيكى زندگانى و جهانبانى كرد. پس چون اجل او در رسيد و به دار بقا رحلت نمود، رعيت بر او بسيار جزع(7 )كردند. و او را فرزندى نبود، اما يكى از زنان او حامله بود و منجمان و كاهنان حكم كردند كه اين فرزند پسر است. ايشان كسى را بر خود پادشاه نكردند و انتظار ولادت آن پسر مىبردند و وزراى پادشاه سابق امور مملكت را جارى مىساختند. پس موافق قول(8)منجمان پسرى متولد شد و اهل آن مملكت به شادى و سرورى كه ايشان را از تولد آن پسر حاصل شد تا يك سال به لهو و لعب و سازها و انواع تنعمات(9)تعيش(10 )كردند و به فُسوق(11)و معاصى(12 )روزگار گذرانيدند، تا آن كه جمعى از علما و دانشمندان و حق شناسان كه در ميان ايشان بودند به آن گروه گفتند كه: اين فرزند عطيهاى بود كه حق تعالى به شما كرامت فرموده بود و سزاوار اين بود كه در برابر اين نعمت، شما حق تعالى را شكر كنيد كه مُعطى(13 )اين نعمت است. شما به ازاى شكر او كفران نعمت كرديد و مخالفت او نموديد، و شكر شيطان كرديد و او را راضى كرديد و خدا را به خشم آورديد. اگر اعتقاد شما اين است كه غير خدا اين نعمت را به شما عطا كرده است، پس شكر او بكنيد. آن گروه در جواب گفتند كه: ما اين عطيه(14)را از خدا مىدانيم و او بر ما به اين نعمت منت گذاشته. علما گفتند كه: پس اگر مىدانيد كه خدا اين نعمت را به شما كرامت فرموده پس چرا او را به خشم مىآوريد و دشمن او را راضى مىكنيد؟ رعيت گفتند كه: اى دانايان الحال آنچه ما را بايد كرد بفرماييد تا نصيحت شما را قبول كنيم و به فرموده شما عمل نماييم. علما گفتند كه: مىبايد ترك نماييد متابعت شيطان را در خوردن مسكرات(15)و مشغول گرديدن به سازها و لهو و لعب. و به طاعات و عبادات طلب خشنودى پروردگار خود بكنيد، و چند برابر آنچه شكر شيطان و اطاعت او كردهايد شكر خداوند خود به جا آوريد تا حق
1- مثاب: داراى ثواب و پاداش. |
تعالى گناهان شما را بيامرزد. رعيت در جواب ايشان گفتند كه: بدنهاى ما تاب تحمل جميع آنچه شما فرمودهايد ندارد. علما گفتند كه: اى اصحاب جهالت و ضلالت چگونه اطاعت كرديد كسى را كه هيچ حق بر شما نداشت، و معصيت مىكنيد كسى را كه حق واجب و لازم بر شما دارد؟ و چون بود كه قوت داشتيد بر فعل(1 )كارهايى كه سزاوار نبود، و اظهار ضعف و ناتوانى مىكنيد در اعمالى كه نيكو و پسنديده و سزاوار است؟ ايشان گفتند كه: اى پيشوايان علم و حكمت! شهوتها در نفس ما عظيم و قوى گرديده، و لذتهاى دنيا بر ما غالب شده. و چون اين دواعى(2)در نفس قوى است كارهاى بد بر ما آسان شده است و متحمل مشقتهاى آنها مىتوانيم شد، و نيات خير در نفس ما ضعيف است و به اين سبب مشقت طاعات بر ما گران و دشوار است. پس، از ما راضى شويد كه به تدريج روزبه روز از يكيك از اعمال ناشايست خود برگرديم و به طاعات رو آوريم، و بار را بر ما گران مكنيد. علما گفتند كه: اى گروه بيخردان شما فرزندان اهل جهالت و برادران اهل ضلالتيد و شبيه ايشانيد. لهذا شقاوت و بدبختى بر شما آسان است و سعادت و فيروزى(3)بر شما گران. رعيت گفتند كه: اى دانايان پيشوا و اى حكيمان رهنما! از سرزنش شما به آمرزش پروردگار خود پناه مىبريم، و از شدت(4 )و عُنف( 5)شما به پرده عفو الهى مىگريزيم. پس شما سرزنش مكنيد ما را به ضعف و سستى، و عيب مگوييد ما را به جهالت و پستى. زيرا كه پروردگار ما كريم و مهربان و آمرزنده است. پس اگر اطاعت او نماييم از گناه ما عفو مىفرمايد، و اگر طاعت او كنيم عبادات ما را مضاعف مىگرداند. پس ما سعى مىكنيم در عبادت و بندگى او به قدر آنچه از زمان مخالفت او كردهايم و پيروى خواهشهاى خود نمودهايم، تا آن كه حق تعالى ما را به آرزوهاى دنيا و عقبى(5 )برساند و بر ما رحم فرموده، خلعت(7) مغفرت( 8)بر ما بپوشاند، چنانچه بىطلب ما بر ما لباس هستى پوشانيد و از ظلمت آباد عدم به ساحت(9)وجود كشانيد. پس چون چنين گفتند، علما اقرار بر صدق ايشان نمودند و به گفته ايشان راضى شدند. پس ايشان يك سال تمام روزه داشتند و نماز و عبادت كردند و مالها در راه خدا صرف كردند. و چون سال منقضى شد(10)كاهنان(11)گفتند كه: آنچه اين گروه براى اين مولود(12 )كردند دلالت بر اين مىكند كه اين پادشاه مدتى فاجر(13)و بدكردار باشد و مدتى صالح و نيكوكار گردد. و در زمانى جبار(14 )و متكبر(15 )باشد و بعد از آن تواضع و شكستگى شيوه او گردد. و منجمان(16 )نيز با ايشان در اين قول اتفاق(17 )كردند. از ايشان پرسيدند كه: اين حال را از كجا دانستيد و چگونه بر شما ظاهر شد؟ كاهنان گفتند كه: چون اين رعيت به سبب اين مولود در اول مشغول لهو و لعب و باطل شدند و در آخر به عبادت و بندگى رو آوردند، دانستيم كه اين مولود نيز حالش چنين خواهد بود. و منجمان گفتند كه: چون در مولود(18 )او زهره(19 )و مشترى(20)هر دو در قوت بودند(21 )و زهره تعلق به اهل طرب و بطالت(22)دارد و مشترى تعلق به اهل علم و عبادت، دانستيم كه اين دو حالت در او خواهد بود.(23)
1- فعل: اجرا - انجام. |
پس آن طفل در نهايت قوت و تنومندى و قدرت نشو و نما كرد. و چون نشئه(1)پادشاهى يافت آغاز بدمستى و بطالت و لهو و لعب و ظلم و جور و فساد و تعدى و تطاول(2)نمود. و محبوبترين مردم نزد او كسى بود كه در اين امور با او موافقت نمايد، و دشمنترين مردم نزد او كسى بود كه از اعمال او كناره كند و او را نصيحت نمايد. و مغرور شده بود به جوانى و صحت و توانايى، و ظفر بر مطالب(3)و نصرت بر دشمنان. و نخوت و خودبينى، و سرور و شادى او به نهايت رسيد و آنچه مىخواست و آرزو داشت از ديدنيها و شنيدنيها، ديد و شنيد. تا آن كه به سن سى و دو سالگى رسيد. پس جمع كرد زنان بسيار و پسران بيشمار را كه از اولاد پادشاهان(4)نزد او جمع شده بودند. و پردگيان حرم(5)خود را از كنيزان با حسن و جمال و اسبان نفيس و مركبهاى فاخر(6)و كنيزان و خدمتكاران خاص خود را همگى حاضر نمود و فرمود كه خود را به انواع لباسها و الوان زينتها بيارايند. و امر فرمود كه مجلسى در مقابل مَطلع(7 )آفتاب از براى او بنا كنند كه زمينش از صحيفههاى(8 )طلا باشد، و اصناف( 9)جواهر در آن به كار برند، و طول آن مجلس صد و بيست ذرع(10 )و عرض آن شصت ذرع باشد. و فرمود كه سقف و ديوارهاى آن را به طلا زينت كنند و به الوان جواهر مُرَصع(11 )گردانند. و امر فرمود كه آنچه در خزاين او بود از نفايس اموال و جواهر و اسباب، بيرون آورند و به مجلس او به ترتيب بچينند. و فرمان داد كه جميع لشكرى و امرا و سپهسالاران و نويسندگان و يساوُلان(12 )و دربانان و اشراف و بزرگان و علما و دانشمندان اهل مملكت او همگى با نهايت زينت و زيور حاضر شوند. و فرمود كه شجاعان عسكر(13 )و دليران لشكرش بر اسبان نفيس او سوار شوند و از براى هر صنف از صنوف امرا و وزرا و لشكرى و رعايا و عامه خلق مكانى مقرر فرمود كه صفها بركشيده در جاهاى خود قرار گيرند. و غرض او اين بود كه بر منظر رفيعى(14)برآيد و عظمت پادشاهى و اسباب سلطنت و جمعيت خزاين(15 )و وسعت مملكت و كثرت جُنود(16 )و عساكِر(17 )خود را به نظر درآورد تا سرور و عيش و طرب او زياده گردد. پس چون چنين مجلسى را مرتب ساختند به مجلس درآمد و بر تخت خود بالا رفت، و بر تمام اهل مملكت خود مشرف شد(18 )و همگى او را سجده كردند. و او را از مشاهده آن اسباب بىپايان و كثرت مطيعان و فرمانبرداران سرور عظيم حاصل گرديد. پس به بعضى از غلامان خاص خود گفت كه: مملكت و رعيت خود را بر احسن وجوه(19 )مشاهده نمودم و شاد گرديدم.اكنون مىخواهم كه منظر(20 )خويش را به نظر درآورم و از مشاهده جمال خود مسرور گردم.
1- نشئه: سرخوشى - مستى. |
پس آيينهاى طلب نمود و در اثناى(1 )آن كه در آن مىنگريست و مشاهده صورت خود مىنمود، نظرش بر موى سفيدى افتاد كه در ميان موهاى ريش او ظاهر گرديده بود مانند زاغ سفيدى كه در ميان زاغهاى سياه نمودار باشد. از مشاهده اين حال بسيار خايف(2 )و هراسان و غمگين و ترسان گرديد و اثر اندوه بر جبينش(3 )ظاهر شد و شاديش به اندوه مبدل گرديد. و با خود انديشه كرد كه اين نشانهاى است كه جوانى به آخر رسيده و ايام سلطنت و كامرانى به نهايت انجاميده. و اين موى سفيد رسول نااميدى است كه خبر زوال پادشاهى را بر من مىخواند، و پيشاهنگ مرگ است كه خبر مردن و پوسيدن را به گوش جانم مىرساند. هيچ دربانى مانع آن نتوانست شد و هيچ نگهبانى دفع آن نتوانست نمود تا ناگاه به من رسيد و خبر مرگ و زوال پادشاهى را به من رسانيد، و به زودى سرور مرا به اندوه بدل خواهد كرد، و شادى و عيش مرا زايل خواهد گردانيد، و بناى قوت و توانايى مرا درهم خواهد شكست، و حصارهاى محكم و لشكرهاى فراوان براى رفع اين نفعى نخواهد بخشيد. اين است رباينده جوانى و قوت، و زايل كننده توانگرى و عزت. اين است پراكنده كننده جمعيت عزيزان، و قسمت كننده ميراث ميان دوستان و دشمنان. اين است باطل كننده عيشها، و مكدر سازنده(4 )لذتها، و خراب كننده عمارتها، و متفرق سازنده جمعيتها. اين است پست كننده صاحبان رفعت(5)، و خوار كننده اصحاب عزت و شوكت. اينك در رسيده، و بار خود را فرود آورده در خانه من، و دام خود را براى صيد من گسترده در كاشانه من. پس آن پادشاه كه در محملها(6 )بر دوش گرفته بر روى تختش رسانيده بودند، به پاى برهنه مضطرب از تخت فرود آمد و لشكرى خود را جمع نمود و معتمدان(7)خود را به نزديك خود خواند و گفت: اى گروه! من چگونه پادشاهى بودم شما را، و با شما چه نوع سلوك(8)كردم؟ و در ايام دولت(9)من شما بر چه حال بوديد؟ ايشان در جواب گفتند كه: اى پادشاه پسنديده اطوار(10 )نيكوكردار! حق نعمت بر ما بسيار دارى و از شكر احسانهاى تو عاجزيم. و اينك جانهاى خود را در راه فرمانبردارى تو گذاشتهايم. و آنچه مىخواهى بفرما كه به جان قبول مىكنيم.
پادشاه گفت كه: دشمنى كه از او نهايت بيم و خوف دارم به سراى من درآمده و هيچ يك از شما او را مانع نشديد تا بر من مستولى(11)گرديده، با آن كه شما معتمدان من بوديد و به شما اميدها داشتم. ايشان گفتند كه: اى پادشاه آن دشمن در كجاست؟ و او را مىتوان ديد يا نه؟ پادشاه گفت كه: خودش ديده نمىشود اما آثار و علاماتش را مىتوان ديد. ايشان گفتند كه: ما براى دفع دشمنان تو مهيا گرديدهايم و حق نعمتهاى تو را فراموش نكردهايم. و در ميان ما صاحبان عقل و تدبير بسيارند. دشمن خود را به ما بنما تا دفع شر او از تو بكنيم. پادشاه گفت كه: من فريب عظيم از شما خورده بودم، و به خطا بر شما اعتماد كرده بودم، و شما را به منزله سپرى مىدانستم براى دفع دشمنان خود. و مالهاى گرانمايه به شما بخشيدم، و شما را بر همه كس برگزيدم، و شما را به خود اختصاص تمام دادم كه مرا از شر دشمنان حفظ و حراست و منع و حمايت نماييد. و براى اعانت و يارى شما بر اين امر، شهرهاى محكم بنا كردم، و قلعهها استوار گردانيدم، و اسلحهاى كه براى دفع اعادى در كار است به شما عطا كردم، و غم تحصيل مال و روزى را از شما برداشتم كه شما را انديشهاى بغير از محافظت من نباشد. و گمان من اين بود كه با وجود شما آسيبى به من نخواهد رسيد، و با آن كه شما بر گرد من باشيد رخنه(12)بر بنيان وجود من راه نخواهد يافت. و اكنون با وجود جمعيت شما، چنين دشمنى بر من ظفر يافته است. اگر از اين سستى و ضعف شماست كه قدرت بر دفع آن نداريد، پس من در استحكام كار و فكر روزگار خود خطا كردهام كه شما را با اين ضعف، ياور خود گردانيدهام.
1- در اثنا: در ميان - در خلال. |
و اگر شما قادر بر دفع آن بودهايد و غافل شدهايد، پس شما خيرخواه و مشفق(1)من نبودهايد. ايشان گفتند كه: اى پادشاه چيزى كه ما طاقت دفع آن داشته باشيم به سلاح و حربه(2)و اسبان و قوت و تهيه خود و به مشيت الهى نخواهيم گذاشت كه ضرر آن به تو برسد تا ما حيات داريم. و اما چيزى كه به ديده درنيايد ما علم به آن نداريم و قوت ما به دفع آن وفا نمىكند. پادشاه گفت كه: آيا من شما را نگرفتهام براى اين كه دفع دشمنان از من بكنيد؟ گفتند: بلى. پادشاه گفت كه: پس، از چه قسم دشمنان، مرا محافظت مىنماييد؟ آن دشمنى كه ضرر به من رساند، يا دشمنى كه ضرر به من نتواند رسانيد؟ گفتند: از دشمنى كه ضرر رساند. پادشاه گفت كه: آيا از هر دشمن ضرر رساننده نگاه مىداريد، يا از بعضى دشمنان ضرر رساننده؟ گفتند: از هر دشمنى كه ضرر رساند. پادشاه گفت كه: اينك رسول مرگ در رسيده و خبر خرابى و پوسيدگى بدن و زوال ملك و پادشاهى به من مىدهد و مىگويد كه: من مىخواهم كه آنچه تو آبادان كردهاى ويران گردانم، و آنچه بنا كردهاى خراب كنم، و آنچه جمع كردهاى پراكنده گردانم، و آنچه به اصلاح آوردهاى فاسد كنم، و آنچه اندوختهاى قسمت كنم، و كردههاى تو را برهم زنم، و تدبيرهاى تو را باطل سازم. و اين رسول خبر آورده است از جانب مرگ كه: عن قريب(3)دشمنان تو را بر تو شاد خواهم كرد، و از فناى تو دردها و كينههاى سينه ايشان را دوا خواهم كرد. زود باشد كه لشكر تو را پراكنده كنم، و انس تو را به وحشت مبدل كنم، و تو را بعد از عزت خوار گردانم، و فرزندان تو را يتيم كنم، و متفرق سازم جمعيت تو را، و به مصيبت تو نشانم برادران و اهل بيت و خويشان تو را، و پيوندهاى بدن تو را از هم بپاشم، و دشمنان تو را بر خانههاى تو بنشانم. آن گروه گفتند كه: اى پادشاه! ما تو را از شر مردم و جانوران درنده و حشرات زمين محافظت مىتوانيم نمود، اما مرگ و كهنگى و زوال را ما چاره نمىتوانيم كرد، و قوت دفع آن را نداريم، و از خود نيز آن را منع نمىتوانيم نمود. پادشاه گفت كه: آيا چارهاى براى دفع اين دشمن هست؟ گفتند: نه. پادشاه گفت كه: دشمنان دارم از اين دشمن خردتر. آيا دفع آنها مىتوانيد كرد؟ گفتند: كداماند آنها؟ گفت: دردها و بلاها و غمها و المها. گفتند: اى پادشاه اينها به تقدير خداوند عظيمالشأن(4 )قادرى نازل مىشود و اسبابشان از بدن و نفس برانگيخته مىشود و هيچ كس بر دفع آنها قادر نيست، و به حاجب(5)و دربان و حارس(6)و نگهبان ممنوع نمىگردند(7).
1- مشفق: دلسوز - مهرورز. |
پادشاه گفت: آيا قادر هستيد بر دفع امورى كه به قضا و قدر الهى بر من مقدر شده است؟
گفتند: اى پادشاه كيست كه پنجه در پنجه قضا افكند و مغلوب آن نگردد؟ و كيست كه با قدر حق تعالى ستيزه نمايد و مقهور(1 )آن نشود؟
پادشاه گفت كه: پس هرگاه شما چاره قضا و قدر نمىتوانيد نمود، و جميع امور به قضا و قدر است، پس چه نفع از شما به من مىتواند رسيد؟ ايشان گفتند كه: ما قدرت بر دفع قضا و قدر نداريم، و تو توفيق يافتهاى و به حقايق امور پى بردهاى و آنچه مىگويى حق است. اكنون بگو كه چه اراده دارى؟ پادشاه گفت كه: اراده دارم كه به عوض شما اصحاب و ياران بگيرم كه مصاحبت ايشان با من دايمى باشد، و وفا در عهد و پيمان ايشان باشد، و برادرى ايشان با من هميشه باقى باشد، و مرگ پيوند من و ايشان را قطع نكند، و بعد از مندرس شدن(2 )بدن، صحبت(3 )من و ايشان باقى باشد، و مرا بعد از مرگ تنها نگذارند، و در زندگى ترك يارى من هرگز ننمايند، و از من دفع نمايند ضرر چيزى را كه شما از دفع آن عاجزيد، كه آن مرگ است. گفتند: اى پادشاه كيستند اين جماعت كه اوصاف ايشان را بيان كردى؟ گفت: ايشان گروهى چندند كه ايشان را براى اصلاح شما فاسد گردانيدم. گفتند كه: احسان خود را از ما باز مگير، و با ما و ايشان هر دو نيكى و ملاطفت(4)كن كه ما پيوسته اخلاق تو را پسنديده و كامل و مهربانيهاى تو را عظيم و شامل يافتهايم. گفت: صحبت شما سم قاتل(5)است، و اطاعت شما موجب كرى و كورى است، و موافقت شما زبان را لال مىگرداند. گفتند: چرا چنين است اى پادشاه؟ گفت: زيرا كه مصاحبت شما با من در بسيارى ملك و مال و اسباب دنياست، و موافقت شما با من در جمع خزاين و اسباب عيش و نعمتهاست، و اطاعت شما مرا در امورى است كه موجب غفلت از امور آخرت است، و شما مرا از فكر آخرت دور افكنديد و دنيا را در نظر من زينت داديد. اگر خيرخواه من مىبوديد مرگ را به ياد من مىآورديد، و اگر به من مشفق و مهربان مىبوديد، زوال و نيستى و فنا و كهنگى را در خاطر من جا مىداديد، و امر باقى را براى من تحصيل مىنموديد و مرا به امر فانى مشغول نمىساختيد. به درستى كه آنچه شما نفع من مىدانيد براى من ضرر است، و آنچه گمان دوستى مىكنيد محض دشمنى است. و جميع امورى كه شما براى من تحصيل كردهايد همه را به شما گذاشتم، و مرا به آنها حاجتى نيست و به كار من نمىآيد. گفتند: اى پادشاه پسنديده افكار نيكوكردار! سخن تو را فهميديم و عزم داريم كه آنچه بفرمايى اجابت كنيم، و ما را اصلا بر تو حجتى نيست زيرا كه حجت تو تمام و غالب است. وليكن ساكت شدن ما در برابر سخن تو موجب فساد مملكت ما و باطل شدن دنياى ما و شَماتت(6)دشمنان ما مىگردد. و بر ما كار بسيار دشوار شده است و در چاره كار حيران شدهايم به سبب تغيير رأيى كه تو را سانح گرديده(7)، و اين امرى كه تازه بر آن عازم شدهاى. پادشاه گفت كه: آنچه شما را به خاطر مىرسد بگوييد و ايمن باشيد از ضرر من. و هر حجت كه داريد بيان فرماييد و از من بيم و ترس مداريد كه من تا امروز مغلوب حميت(8)و تعصب بودم و امروز بر هر دو غالبم. و تا امروز هر دو بر من مسلط بودند و اكنون بر ايشان مسلط گرديدهام. و تا امروز پادشاه شما بودم وليكن بنده بودم. و امروز از بندگى آزاد شدم و از فرمانبردارى خود شما را آزاد كردم.
1- مقهور: مغلوب - شكست خورده. |
گفتند: كيست آن كه در زمان فرمانفرمايى ما بنده او بودى؟ گفت: من در آن زمان بنده خواهشهاى نفسانى خود بودم و مقهور و مغلوب جهل و نادانى گشته بودم و بندگى و فرمانبردارى شهوتهاى خود مىكردم. امروز اين بندگيها و اطاعتها را از خود بريدم و به پشت سر خود افكندم و آزاد شدم. گفتند: بگو - اى پادشاه - كه اكنون چه عزم دارى؟ گفت: عزم دارم كه به قدر ضرورت قناعت نمايم، و در خلوتى مشغول تحصيل آخرت خود گردم، و دنياى فريبنده را ترك نمايم، و اين بارهاى گران را از پشت خود بيندازم، و مهياى مرگ شوم، و تهيه سفر آخرت را بگيرم، كه اينك پيك مرگ از جانب مرگ در رسيده و مىگويد كه فرمودهاند كه: از تو جدا نشوم و با تو باشم تا مرگ، خود در رسد. گفتند: اى پادشاه آن پيك كه از جانب مرگ آمده كدام است كه ما او را نمىبينيم و او مقدمه مرگ است؟ گفت: اما رسول(1)مرگ، اين موى سفيد است كه در ميان موهاى سياه ظاهر گرديده و بانگ زوال و فنا در ميان جميع جوارح و اعضا در داده و همه اجابت او نمودهاند. و اما مقدمه مرگ، آن ضعف و سستى و شكستگى است كه اين موى سفيد نشانه آن است. گفتند: اى پادشاه چرا مملكت خود را باطل مىكنى و رعيت خود را مهمل(2)و سرگردان مىگذارى و از وبال و گناه اين نمىترسى كه اين گروه را معطل و ضايع بگذارى؟ مگر نمىدانى كه بهترين ثوابها به اصلاح آوردن امور خلق است و سر نيكيها و بهترين عبادتها متابعت امت(3)و جماعت است؟ و چگونه نمىترسى كه گناهكار باشى و حال آن كه در ضايع گردانيدن عامه خلق گناه تو زياده از آن ثواب است كه در اصلاح نفس خود از خدا توقع دارى. آيا نمىدانى كه بهترين عبادتها عملى است كه دشوارتر است(4)، و دشوارترين عملها سياست(5 )رعيت است؟ به درستى كه تو - اى پادشاه - به عدالت در ميان رعيت سلوك كردهاى، و پيوسته به تدبير صواب(6 )خود اصلاح امور ايشان نمودهاى، و به قدر آنچه امور ايشان به صلاح پيوسته تو مستحق مزد و ثواب گرديدهاى. اى پادشاه صلاح اين گروه در دست توست، و اكنون مىخواهى كه ايشان را بگذارى كه فاسد شوند، و از فساد ايشان گناه به تو عايد مىشود زياده از ثوابى كه به سبب اصلاح خود به تنهايى تحصيل مىنمايى. مگر نمىدانى - اى پادشاه - كه علما و دانشمندان گفتهاند كه: هر كه شخصى را ضايع و فاسد كند موجب فساد نفس خود گرديده، و هر كه شخصى را به اصلاح آورد موجب صلاح نفس خود شده. و كدام فساد از اين شاملتر و بيشتر مىباشد كه تو ترك مىنمايى جميع اين رعيت را كه تو پيشواى ايشانى، و به در مىروى از ميان اين گروهى كه تو باعث انتظام(7)امور ايشانى؟ زينهار كه از خود ميفكن لباس اين سلطنت را كه وسيله شرف دنيا و آخرت توست. پادشاه گفت كه: فهميدم آنچه گفتيد، و ادراك كردم آنچه بيان كرديد. اگر من پادشاهى را در ميان شما اختيار كنم براى اين كه عدالت در ميان شما جارى سازم، و از خدا مزد طلب نمايم در اصلاح شما، و داشتن شما به خيرات و خوبيها بى اعوان(8)و ياران كه با من مهربانى كنند، و بىوزرا كه بعضى از امور مرا متكفل( 9) شوند و ايشان نيز در آن مطلب خير، يار و معاون من باشند، گمان ندارم كه به تنهايى چنين مطلبى را در ميان شما به راه توانم برد، و حال آن كه همگى شما مايليد به دنيا، و راغب گرديدهايد به شهوتها و لذتهاى آن. و با اين حال شما اگر من در ميان شما باشم از حال خود ايمن نيستم كه مايل گردم به دنيايى كه اكنون اميد دارم كه آن را ترك نمايم و به اهلش واگذارم، و فريفته آن گردم. تا هنگامى كه ناگاه مرگ در رسد و مرا از تخت پادشاهى به زير زمين رساند، و بعد از جامههاى حرير(10 )و ديبا(11 )و لباسهاى مُطَرز(12 )به طلا، جامه خاك در من پوشاند، و به عوض جواهر گرانبها سنگ و كلوخ بر من افشاند، و بعد از
1- رسول: فرستاده - پيك. |
منازل وسيعه در قبر تنگ ساكن گرداند، و بپوشاند به من بعد از خلع لباس مَكرمَت(1 )جامه خوارى و مذلت. پس در آنجا بمانم تنها و بيكس، و هيچ يك از شما با من نباشيد، و مرا از آبادانى به در بريد و به محل خرابى و ويرانى تنها بيندازيد و بدن مرا به جانوران زمين از مورچه و غير آن واگذاريد كه گوشت و پوست مرا بخورند و بدن من تمام كرم و مردار گنديده شود، و عزت از من بيگانه و خوارى با من يار گردد. و دوستترين شما نسبت به من در آن حال كسى باشد كه زودتر مرا دفن كند، و مرا با كردههاى بد خود واگذارد و برود. و در آن حال بغير حسرت و ندامت ثمرهاى بر اين دوستان و ياران مترتب نشود(2). و شما پيوسته مرا وعده مىكرديد كه دشمنان ضرر رساننده را از من دفع مىنماييد. و اكنون اعتراف مىنماييد كه نفعى از شما به من نمىرسد و قادر بر دفع ضرر از من نيستيد و چارهاى براى من نمىدانيد. پس اى گروه! من امروز چاره كار خود مىكنم - چون شما با من مكر كرديد و دامهاى فريب براى من گسترده بوديد - و خود را از مكر شما نجات مىدهم.
ايشان گفتند كه: اى پادشاه نيكوكردار! ما آن نيستيم كه پيشتر بوديم، چنانچه تو آن نيستى كه پيشتر بودى. آن كسى كه تو را از حال بد به حال نيك آورده، حال ما را نيز متبدل(3 )ساخته، و راغب به خير و خوبى گردانيده. پس توبه ما را قبول فرما، و خيرخواهى ما را ترك مفرما.
پادشاه گفت كه: تا شما بر سر قول خود هستيد من در ميان شما مىباشم، و هرگاه برخلاف اين وعده عمل نماييد از ميان شما بيرون مىروم. پس آن پادشاه در مُلك خود ماند و لشكرى او همگى به سيرت او عمل نمودند و به عبادت و بندگى حق تعالى مشغول گرديدند. پس حق سبحانه و تعالى ارزانى و فراوانى در بلاد ايشان كرامت فرمود و دشمنان ايشان را مخذول(4)گردانيدند، و مملكت آن پادشاه زياده شد، و سى و دو سال ديگر بر اين سيرت نيكو در ميان ايشان پادشاهى كرد و به رحمت ايزدى پيوست. و تمام عمر او شصت و چهار سال بود كه نصف آن را به ظلم و فساد گذرانيد و نصف ديگر را به صلاح و سداد(5). يوذاسف گفت كه: به شنيدن اين مثل بسى مسرور گرديدم. از اين باب مثلى ديگر بيان فرما كه موجب زيادتى خوشحالى من گردد و شكر الهى را زياده به جا آورم. بلوهر گفت كه: نقل كردهاند كه پادشاهى بود از پادشاهان فاسق. و در ميان رعيت او شدت(6)و تنگى و تفرقه و پراكندگى بود، و دشمنان بر ايشان مستولى بودند به سبب فسق و فساد ايشان. و آن پادشاه را پسرى بود در نهايت صَلاح و سَداد، و حقشناسى و خداترسى. و آن رعيت را به خوف الهى و پرهيزكارى از گناهان راغب مىگردانيد(7 ) و امر مىفرمود ايشان را به ياد كردن خدا در جميع احوال، و پناه بردن به او در دفع دشمنان و رفع شدايد. و چون پدرش از دنيا رفت و او بر سرير(8)سلطنت مستقر گرديد حق تعالى دشمنان او را منكوب(9)گردانيد، و رعيتش به رفاهيت و امنيت و مجتمع گرديدند، و ملكش آبادان و معمور گرديد، و امور پادشاهيش منتظم شد. و وفور اين نعمتهاى بىپايان باعث طغيان و غفلت و فساد او گرديد، به حدى كه بندگى خدا را ترك كرد و نعمتهاى خدا را كفران مىنمود(10)، و هر كه با او عناد(11) مىورزيد مسارعت(12)به قتلش مىنمود. و بر اين حال پادشاهى او به طول انجاميد و روزبهروز فساد او و رعيت او زياده مىشد، تا آن كه همگى فراموش كردند آن دين حقى را كه پيش از پادشاهى او داشتند. و آنچه او امر مىفرمود از باطل و ظلم، همگى اطاعت او مىنمودند و در ضلالت و گمراهى مُسارعت مىكردند(13). و بر اين حال ماندند تا آن كه فرزندان ايشان بر اين جهالت و بَطالت(14)نشو و نما كردند و عبادت الهى از ميان ايشان بالكليه(15)برطرف شد. و نام مقدس الهى بر زبان ايشان جارى نمىشد و در خاطر ايشان خطور نمىكرد كه
1- مكرمت: بزرگى. |
خداوندى و معبودى بغير آن پادشاه دارند. و آن پادشاه در حيات پدرش با خدا عهد كرده بود كه اگر او پادشاه شود اطاعت الهى به نحوى بكند كه هيچ يك از پادشاهان گذشته نكرده باشند، و فرمانبردارى خدا چندان بكند كه فوق طاقت همه كس باشد. پس چون به پادشاهى رسيد غرور سلطنت آن نيت را از خاطرش محو نمود و مستى فرمانروايى چندان او را بيهوش كرد كه چشم نگشود و به جانب حق اصلا نظر نيفكند. و در ميان امراى او مرد صالحى بود كه قرب و منزلتش نزد آن پادشاه زياده از ديگران بود. و دلش بسيار به درد آمد و دلتنگ شد از آن گمراهى و ضلالت و مستى و بطالت كه در آن پادشاه مىديد. و مىخواست كه به ياد پادشاه بياورد پيمانى را كه او با خداوند خود كرده بود، و او را پند دهد و نصيحت كند، وليكن از شدت و صولت(1)و غفلت او حذر مىنمود و جرئت نمىكرد. و از اهل دين و صلاح در مملكت آن پادشاه كسى نمانده بود بغير او و يك شخص ديگر كه در اطراف مملكت آن پادشاه مختفى(2 )بود و كسى نام و نشانش را نمىدانست.
پس روزى آن مرد مقرب جرئت كرد و كله مرده پوسيدهاى برداشت و در جامهاى پيچيد و به مجلس پادشاه درآمد. و چون بر جانب راست آن پادشاه نشست، آن كله را بيرون آورد و در پيش خود گذاشت، و پا بر آن مىزد تا آن كه ريزههاى استخوان تمام آن مجلس را كثيف كرد. و پادشاه از آن عمل بسيار در خشم شد و اهل مجلس همگى متحير شدند، و جلادان شمشيرها كشيدند و منتظر فرمان پادشاه بودند كه چون اشاره نمايد او را پاره پاره كنند. و پادشاه با آن شدت غضب {و} خشمى كه او را از جا به در آورده بود ضبط خود مىنمود( 3)و امر به قتل او نفرمود. و پادشاهان آن زمان شيوه ايشان اين بود كه با وجود تكبر و تجبر(4 )و كفر و ضلالت، نهايت حلم و بردبارى مىنمودند و مبادرت به سياستها(5 )و تأديبها نمىكردند براى تأليف(6 )دلهاى رعيت و آبادانى مملكت. زيرا كه انحراف قلوب ايشان موجب تزلزل بنيان سلطنت مىگردد و خرابى مملكت موجب نقصان مال و خراج پادشاهان مىشود. و به اين سبب پادشاه ساكت ماند تا از مجلس برخاست. و آن مرد دو روز ديگر در مجلس پادشاه همان عمل كرد و پادشاه با او هيچ در آن باب سخن نگفت. چون آن مرد ديد كه پادشاه از سبب آن كار هيچ نمىپرسد، در روز چهارم همان كله را برگرفت با ترازويى و قدرى از خاك، و چون به مجلس درآمد و با كله آن كرد كه هر روز مىكرد، ترازو را برگرفت و در يك كفه آن درمى(7 )گذاشت و در كفه ديگر خاك ريخت آن قدر كه برابر آن درم شد. پس آن خاك را در چشم آن كله ريخت و يك كف خاك برداشت و در دهان آن كله ريخت. در آن حال، پادشاه را ديگر طاقت صبر نماند و بيتاب شد و گفت: مىدانم كه باعث جرئت تو بر اين اعمال در مجلس من زيادتى قرب و منزلتى است كه نزد من دارى و مىدانى كه تو را عزيز و گرامى مىدارم و از تو مىگذرانم چيزى چند را كه از ديگران نمىگذرانم. و گمان دارم كه در اين اعمال غرضى و مطلبى(8 ) دارى. پس آن مرد بر رو درافتاد و پاى پادشاه را بوسه داد و گفت: اى پادشاه ساعتى رو به من دار و عقل خود را همگى متوجه من گردان كه با تو سخنى دارم. به درستى كه مثل سخن حكمت مثل تير است كه اگر بر زمين نرمى اندازند مىنشيند و جا مىكند، و اگر به سوى سنگ سخت اندازند تأثير نمىكند و جا نمىگيرد و برمىگردد. و همچنين كلمه حق مانند باران است كه اگر بر زمين نرم پاكيزهاى كه قابل زراعت باشد ببارد از آن گياه مىرويد، و اگر بر زمين شوره ببارد ضايع مىشود. و به درستى كه در مردم هواها و خواهشهاى مختلف مىباشد و پيوسته در دل آدمى عقل نورانى با خواهشهاى نفسانى معارضه و مجادله مىنمايد. پس اگر خواهش نفس بر عقل غالب گرديد، حق را قبول نمىكند و از جا به در مىآيد و سفاهت( 9)و تندى مىكند؛ و اگر عقل بر شهوات نفس غالب شد آدمى حق را مىيابد و او را لغزشى و خطايى حاصل نمىشود. و بدان كه من از هنگام طفوليت تا حال دوستدار دانش و علم بودم و به تحصيل علوم راغب بودم و بر همه چيز آن را اختيار مىنمودم(10). پس هيچ علمى نماند مگر آن كه از آن بهره وافى(11)اخذ نمودم. تا آن كه روزى در ميان قبرستان مىگرديدم، اين كله پوسيده را ديدم كه بيرون افتاده بود از قبرهاى پادشاهان.
1- صولت: هيبت - خشم - قهر - قدرت. |
وچون به پادشاهان محبت عظيم دارم از مشاهده اين كله بر اين حال و جدا گرديدن آن از بدن و افتادن آن بر خاك به مذلت و خوارى بسى متأثر شدم. پس آن را برداشتم و در بر گرفتم و به خانه خود بردم و ديبا و حرير بر آن پوشانيدم، و گلاب بر آن پاشيدم، و بر روى فرش نيكو گذاشتم و با خود گفتم كه: اگر اين كله از سرهاى پادشاهان است اين اكرام در آن ثأثير مىكند و به حسن و جمال خود برمىگردد، و اگر از سرهاى فقرا و درويشان است بر همين حال مىماند و اكرام من به آن نفعى نمىرساند. پس چند روز با او چنين سلوك كردم و در اكرام و احترام و زينت آن اهتمام كردم، هيچ تغيير در آن نشد و هيچ جمالى او را حاصل نگرديد. چون ديدم كه گرامى داشتن در آن تأثيرى نمىكند طلبيدم يكى از غلامان خود را كه از ساير غلامان نزد من كم قدرتر بود و فرمودم كه خوارى بيش از پيش به آن سر رسانيد. ديدم كه اين حالت نيز در آن هيچ اثرى نكرد. دانستم كه اكرام نمودن و اهانت فرمودن نسبت به حال آن سر يكسان است.
پس چون اين حالت را در آن مشاهده كردم به نزد حكما و دانايان رفتم و از احوال آن كله از ايشان سؤال نمودم. ايشان نيز علمى به احوال آن نداشتند. و چون مىدانستم كه پادشاه منتهاى(1 )دانش و علم و معدن بردبارى و حلم است به نزد تو آمدم كه سؤال نمايم. و از جان خود مىترسيدم و جرئت سؤال نمىنمودم تا آن كه خود سؤال فرمودى. اكنون التماس(2)دارم كه مرا خبر دهى كه اين كله، سر پادشاهان است يا گدايان. و به درستى كه چون درمانده شدم در تفكر در حال اين كله، با خود انديشه كردم كه ديده پادشاهان را هيچ چيز پر نمىكند و حرص ايشان به مرتبهاى است كه اگر تمام زير آسمان را به تصرف در آورند به آن قانع نمىگردند و همت بر تسخير بالاى آسمان مىگمارند. و ديده اين كله را كه ملاحظه كردم از وزن يك درم خاك پر شد. و همچنين نظر كردم به دهان اين كله كه اگر دهان پادشاهان باشد به هيچ چيز پر نمىشود. چون ملاحظه كردم از يك مشت خاك پر شد. پس اگر مىگويى كه اين سر مسكينى(3)است، حجت بر تو تمام مىكنم كه اين را از قبرستان برداشتهام. و اگر باور نمىكنى مىروم و كلههاى پادشاهان و مسكينان همه را بيرون مىآورم و نزد تو حاضر مىگردانم. اگر فضيلتى و شرفى در كلههاى پادشاهان بر من ظاهر مىسازى من به گفته تو قايل مىشوم. و اگر مىگويى كه اين كله سر پادشاهى است، پس بدان كه اين پادشاه كه اين كله اوست، از شوكت و پادشاهى و زينت و رفعت و عزت مثل آنچه تو دارى، در حال حيات خود داشته است و اكنون به اين حال رسيده. و نمىپسندم به تو - اى پادشاه - روزى را كه تو نيز به اين حال افتاده باشى و پامال دوست و دشمن گرديده باشى و با خاك يكسان شده باشى، و كرم بدنت را خورده باشد و جمعيتت(4 )به تنهايى، و عزتت به خوارى بدل شده باشد، و تو را در خانهاى جا دهند كمتر از چهار ذرع(5)، و پادشاهيت را به ميراث ببرند، و ياد تو از ميان مردم برود، و عملهاى تو تمام بر هم خورد و فاسد شود، و هر كه را گرامى داشته باشى خوار گردد، و هر كه را خوار كرده باشى گرامى گردد، و دشمنان تو شاد گردند، و يارانت گريزان شوند، و خاك بر رويت بريزند، و به حالى گرفتار شوى كه اگر تو را آواز دهند نشنوى، و اگر تو را گرامى دارند نيابى، و اگر تو را خوار گردانند به خشم نيايى. و فرزندانت يتيم گردند، و زنانت بيكس شوند و گاه باشد كه شوهران ديگر بگيرند.
پس پادشاه از استماع( 6)اين سخنان هراسان شد و اشك از چشمش فروريخت و فرياد واويلاه( 7)برآورد و بسيار بگريست. و چون آن مرد ديد كه سخنش در پادشاه تأثير كرد، ديگر از امثال اين سخنان بسيار گفت. پس پادشاه گفت كه: خدا تو را جزاى خير دهد، و اين جمعى كه بر گرد من برآمدهاند از بزرگان، خدا ايشان را به بلاى بد گرفتار گرداند. به جان خود سوگند مىخورم كه مطلب تو را فهميدم و به خير خود بينا گرديدم. پس ترك شهوات و معاصى نمود، و به طاعات و خيرات راغب گرديد، و آوازه نيكى و صلاح او در آفاق منتشر شد، و اهل فضل و علم از همه طرف رو به او آوردند، و عاقبت او به خير و صلاح انجاميد و بر اين حال ماند تا از دنيا مفارقت( 8)نمود. يوذاسف گفت كه: ديگر از اينگونه مثل بفرما.
بلوهر گفت كه: نقل كردهاند كه: در ازمنه(9)گذشته پادشاهى بود و بسيار خواهش داشت كه از او فرزندى حاصل شود. و به هرگونه علاجى كه گمان مىبرد اين مطلب خود را معالجه مىنمود و فايده نمىبخشيد. تا آن كه در آخر عمر يكى از زنان او حامله گرديد و پسرى از او متولد شد. پس چون نشو و نما كرد و به راه افتاد، روزى گامى برداشت و گفت: به روز معاد و بازگشت خود جفا مىكنيد. پس گام ديگر برداشت و گفت: پير خواهيد شد. و گام سيم برداشت و گفت: بعد از آن خواهيد مرد. پس به حال خود بازگشت و به طور(10)اطفال مشغول بازى و لهو(11)شد.
1- منتها: نهايت - در نهايت. |
پادشاه از مشاهده اين حال بسى متعجب شد و منجمان و علما را طلبيد و حال آن فرزند را نقل كرد و گفت: طالع(1)فرزند مرا ملاحظه نماييد و در اين اطوار(2)او تأمل كنيد و احوال او را براى من بيان كنيد.
و آن گروه آن قدر در استعلام(3)احوال او انديشه كردند كه مانده شدند و از احوال او چيزى استنباط نتوانستند نمود. پس چون پادشاه دانست كه ايشان نيز در امر او حيراناند او را به دايگان داد كه به شير دادن او مشغول شدند. و يكى از آن منجمان گفت كه: اين طفل پيشوايى از پيشوايان دين خواهد شد.
پس پادشاه نگهبانان بر آن فرزند گماشت كه از او جدا نشوند، تا آن كه آن پسر به سن شباب(4)رسيد. روزى خود را از دست پاسبانان خلاص كرد و به بازار آمد. ناگاه نظرش بر جنازهاى افتاد. پرسيد كه: اين چه چيز است؟ گفتند: آدميى است مرده است. پرسيد كه:
چه چيز باعث مرگ او شده است؟ گفتند كه: پير شد و ايام عمرش به سر آمد و اجلش در رسيد و مُرد. پرسيد كه: پيشتر صحيح(5)و زنده بود و مىخورد و مىآشاميد و راه مىرفت؟ گفتند: بلى.
چون پارهاى ديگر راه رفت نظرش بر مرد پيرى افتاد. ايستاده و از روى تعجب نظر بسيار بر او مىكرد و ملاحظه احوال او مىنمود. پس پرسيد كه: اين چه چيز است؟ گفتند:
مردى است كه سن بسيار دارد و پيرى او را دريافته و اعضا و قوايش ضعيف و باطل(6)گرديده است. پرسيد كه: اين مرد اول طفل بوده و به اين حال رسيده است؟ گفتند: بلى.
پس از آن درگذشت. ناگاه به مرد بيمارى رسيد. از حال او پرسيد. گفتند: مردى است بيمار شده است. گفت: اول صحيح بوده و بعد از آن بيمار شده است؟ گفتند: بلى. گفت: والله كه اگر شما راست مىگوييد آنچه مىگوييد، همه مردم عالم ديوانهاند.
ناگاه پرستاران و پاسبانان به فكر آن پسر افتادند و تفحص(7 )كردند، او را در خانه نيافتند. به بازار آمدند و او را گرفته، به خانه بردند. چون به خانه درآمد بر پشت خوابيد.
پس نظرش به چوبهاى سقف خانه افتاد. پرسيد كه: اول اين چوبها چگونه بوده است؟ گفتند:
اول نهالى بوده از زمين روييده، بعد از آن بزرگ شده و درختى شده. بعد از آن آن را بريدهايد و ديوارهاى اين خانه را بلند كردهاند و اين چوب را بر روى آنها انداختهاند.
در اين سخن بودند كه پادشاه فرستاد به نزد موكلان(8 )كه: ملاحظه كنيد كه پسر من گويا شده و به سخن آمده است؟ گفتند: بلى؛ سخن مىگويد، و سخنى چند مىگويد از باب سخنان سوداييان(9)و وسواسيان. پس چون آن سخنان را به پادشاه نقل كردند، علما و منجمان را بار ديگر طلبيد و از حال او سؤال نمود. ايشان حيران ماندند مگر همان منجم اول كه باز گفت كه: او پيشوا و رهنماى اهل دين خواهد بود. و پادشاه را سخن او خوش نيامد. پس بعضى از دانايان گفتند كه: اى پادشاه اگر زنى را به تزويج او درآورى اين حالت سودا(10)از او زايل مىگردد و عاقل مىشود و به كار خود بينا مىشود.
پادشاه سخن ايشان را پسنديد و تفحص نمود در اطراف زمين، و زنى با نهايت حسن و جمال كه از او بهتر نتواند بود براى او به هم رسانيد و به عقد او درآورد و براى زفاف او مجلسى آراست و سازندگان(11)و نوازندگان و بازيگران بسيار جمع كرد و هر يك به كار خود مشغول گرديدند. چون نغمهها و ترانههاى ايشان بلند گرديد، پسر پرسيد كه: اين صداها چيست؟
1- طالع: وضعيت ستاره هركس در آسمان. |
گفتند كه: اينها ارباب(1)نغمه و ترانه و لهو و لعب و بازى و طرباند كه براى عروسى تو ايشان را جمع كردهاند كه خاطر تو شاد گردد. پسر ساكت شد و جواب نگفت. و چون شب شد پادشاه زن آن پسر را طلب نمود و گفت: من فرزندى بغير اين پسر ندارم و بسيار او را عزيز مىدارم. مىخواهم كه چون تو را به نزد او برند به شيوه مهربانى و ملاطفت و به افسون(2 )شيرين زبانى و حسن مصاحبت دل او را به سوى خود مايل گردانى.
پس چون زن را به نزد او بردند و خلوت شد، زن به نزديك او رفت و شروع در مهربانى و ملاطفت نمود و پرده حيا را از پيش برداشت و دست در گردنش درآورد.
پسر گفت كه: شتاب مكن كه شب دراز است و ايام صحبت بسيار است. خدا بر تو مبارك گرداند اين مواصلت(3)را. صبر كن تا بخوريم و بياشاميم و به صحبت مشغول شويم.
پس آن جوان مشغول طعام خوردن شد و زن مشغول شراب خوردن گرديد. و آن قدر صبر كرد آن جوان كه مستى آن زن را ربود و به خواب رفت. پس دربانان و پاسبانان را غافل كرد و از خانه بيرون آمد و به شهر درآمد و در كوچهها مىگرديد تا آن كه به پسرى همسن خود از اهل آن شهر برخورد. جامههاى خود را انداخت و بعضى از جامههاى آن پسر را پوشيد كه كسى او را نشناسد. و آن پسر را برداشت و با يكديگر از آن شهر بيرون رفتند. و در تمام آن شب راه رفتند. و چون نزديك صبح شد ترسيدند كه از عقب ايشان بيايند و ايشان را بيابند، در گوشهاى پنهان شدند.
و چون صبح شد و خدمتكاران پسر پادشاه به نزد دختر آمدند، او را در خواب يافتند و پسر را نديدند. از عروس احوال داماد را پرسيدند، گفت: الحال نزد من بود و من به خواب رفتم. نمىدانم به كجا رفته است.
چندان كه او را طلب كردند نيافتند. پس چون شب درآمد پسر پادشاه با رفيق خود از مَكمَن(4)خويش بيرون آمده، رو به راه آوردند. و پيوسته چنين مىكردند كه روزها مخفى مىشدند و شبها طى مسافت مىنمودند تا آن كه از مملكت آن پادشاه بيرون رفتند و به ملك پادشاه ديگر داخل شدند.
و آن پادشاه را دخترى بود در نهايت حسن و جمال، و از بسيارى محبتى كه به آن دختر داشت عهد كرده بود با او كه او را به شوهر ندهد مگر به كسى كه او بپسندد و اراده نمايد. و به اين سبب غرفهاى(5 )بسيار رفيع(6 )و عالى براى او بنا كرده بود كه بر شارع عام(7 )مُشرف بود(8)كه آن دختر پيوسته در آنجا نشسته بود و بر مردمى كه از آن شارع(9)عبور مىنمودند نظر مىكرد كه اگر كسى را بپسندد پدر خود را اعلام نمايد كه او را به عقد او در آورد. ناگاه نظرش بر پسر پادشاه افتاد كه با آن جامههاى كهنه با رفيق خود سير مىكند.
چون نور نجابت صورى(10)و معنوى از جبين(11)آن پسر ساطع(12)بود، محبت او در دل آن دختر قرار گرفت و نزد پدر فرستاد كه: اينك من كسى را براى شوهرى خود اختيار كردم. اگر مرا به كسى تزويج خواهى كرد به اين جوان بده و الا به ديگرى راضى نخواهم شد.
در آن حال مادر دختر به نزد او آمد. به او گفتند كه: دخترت شخصى را پسنديده است براى شوهرى خود، و مىگويد: به ديگرى راضى نخواهم شد. مادر بسى از استماع(13)اين سخن مسرور گرديد، و او نيز نظر كرد و آن پسر را مشاهده نمود و به سرعت تمام به خدمت پادشاه رفت و حقيقت حال را عرض نمود. پادشاه نيز بسيار خوشحال شد و به قصر دختر برآمد و گفت: آن جوان را به من بنماييد. چون او را نشان دادند و از دور مشاهده او نمود از قصر فرود آمد و تغيير لباس نمود و به نزد پسر آمد و با او سخن گفت و از احوال او سؤال نمود كه: تو كيستى و از كجا آمدهاى؟ گفت: تو را با من چه كار است و چه سؤال از من مىكنى؟ من مردىام از فقرا و مساكين. پادشاه گفت: تو غريب مىنمايى و رنگ تو به رنگ مردم اين شهر نمىماند. پسر گفت كه: من غريب نيستم.
پادشاه هر چند سعى نمود كه او به راستى، احوال خود را بيان فرمايد ابا(14)نمود و بيان حال خود نكرد.
1- ارباب: داراى پيشه - اهل. |
پس پادشاه جمعى را موكل(1)او گردانيد كه از احوال او باخبر باشند به نحوى كه او نداند، و مطلع باشند كه به كجا مىرود و در كجا قرار مىگيرد. و به حرمسراى(2)خود بازگشت، و گفت: جوانى را ديدم در نهايت عقل و فراست(3 )، و گويا پسر پادشاهى است. و چنان مىيابم كه او را ميلى و خواهشى نباشد به آنچه شما او را براى آن مىخوانيد. پس كس به طلب او فرستاد كه او را حاضر گردانند.
مُلازمان(4 )پادشاه به نزد او آمدند و گفتند كه: پادشاه تو را مىطلبد. پسر گفت كه: مرا با پادشاه چه كار است و براى چه مرا مىخواهد، كه مرا به او حاجتى نيست و او مرا نمىشناسد. ملازمان به سخن او گوش نكردند و به اكراه(5 )او را به مجلس پادشاه حاضر ساختند. و پادشاه او را گرامى داشت و فرمود كرسى(6 )براى او گذاشتند و او را بر كرسى نشاندند. و پادشاه فرمود كه دختر و زنش به پس پرده آمدند، و به پسر گفت كه: اى جوان تو را براى كار خيرى طلبيدهام. دخترى دارم و تو را براى شوهرى خود پسنديده، و مىخواهم تو را به عقد او درآورم. و از فقر و بىچيزى پروا مكن كه ما تو را غنى مىگردانيم و شرافت و بزرگى و رفعت(7)به تو ارزانى مىداريم.
پسر گفت كه: مرا به آنچه مىگويى احتياجى نيست. اى پادشاه اگر مىخواهى، براى تو مثلى بيان كنم.
پادشاه گفت: بگو.
آن جوان گفت كه: نقل كردهاند كه: پادشاهى بود و پسرى داشت و آن پسر مصاحبان و دوستان داشت. روزى آن مصاحبان طعامى مهيا كردند و پسر پادشاه را به ضيافت طلبيدند. چون به مجلس ايشان درآمد به شراب خوردن مشغول شدند تا آن كه همگى مست شدند و افتادند. پسر پادشاه در نصف شب از خواب بيدار شد و هواى اهل خانه خود بر سرش افتاد و بيرون آمد كه به خانه خود بازگردد. و هيچ يك از آن مصاحبان را بيدار نكرد و مستانه به راه مىآمد. در عرض راه گذارش بر قبرى افتاد. در عالم مستى و بيهوشى چنين به نظرش آمد كه آن قبر، خانه اوست. پس به آن قبر داخل شد و گند مرده به مشامش رسيد. از غايت بيهوشى و بيخبرى گمان كرد كه بوهاى خوشى است كه در خانه از براى او مهيا كردهاند. و استخوانهاى پوسيده كه در آن قبر به نظرش آمد گمان كرد كه فرشهاى بزرگانهاى است كه در منزل براى او گستردهاند. و ديد كه مرده تازهاى در آن قبر دفن كردهاند و متعفن(8 )گرديده. چنان به خيالش درآمد كه معشوق اوست. دست تنگ به گردن او درآورد و تمام شب او را مىبوسيد و با او بازى مىكرد.
چون صبح شد و به هوش بازآمد و نظر كرد، دست خود را در گردن مرده گنديدهاى ديد و جامههاى خود را به انواع كثافات از چرك و ريم(10 )و خون آلوده يافت و از گند بيتاب شد و از آن حال، وحشت عظيم به هم رسانيد. بيرون آمد و نهايت بدحالى متوجه شهر شد، و از شرمندگى و انفعال(11 )آن حال ناخوش، خود را از مردم پنهان مىكرد تا به خانه خود درآمد و بسى شاد شد كه كسى او را بر آن حال مشاهده نكرد. پس جامههاى خود را افكند و خود را پاكيزه گردانيد و جامههاى نو پوشيد و به بوهاى خوش خود را خوشبو كرد.
خدا تو را عمر دهد اى پادشاه. گمان دارى كه كسى كه چنين حالى بر او گذشته باشد، ديگر به اختيار خود به چنين جايى مىرود و چنين حالى را اختيار مىكند؟ پادشاه گفت: نه. گفت: حال من نيز مثل حال آن پسر پادشاه است.
پس پادشاه به جانب زن و دختر التفات(12 )نموده و گفت: نگفتم كه اين جوان به آنچه شما مىخواهيد رغبت نمىنمايد؟
1- موكل: مأمور. |
مادر دختر گفت كه: اوصاف و كمالات دختر مرا چنانچه بايد براى او بيان نكردى و به اين سبب به او رغبت ننمود. اگر رخصت مىفرمايى من بيرون آيم و با او سخن بگويم. پادشاه با آن پسر گفت كه: زن من مىخواهد كه به برابر تو آيد و با تو سخن بگويد. و تا امروز به حضور كسى نيامده و با كسى سخن نگفته. پسر گفت كه: اگر خواهد، بيايد. پس زن بيرون آمد و نشست و گفت: از اين معامله ابا مكن كه حق تعالى خير فراوان و نعمت بىپايان به سوى تو فرستاده، و رد چنين نعمتى سزاوار نيست. قبول كن كه دختر خود را به عقد تو درآورم. به درستى كه اگر ببينى كه پروردگار چه بهرهاى از حسن و جمال و زيبايى و رعنايى(1 )و كمال به او كرامت فرموده قدر اين نعمت را خواهى دانست و اگر او را اختيار نمايى محسود(2 )عالميان خواهى شد. پس پسر رو به پادشاه كرد و گفت: مىخواهى براى اين حال مثالى بيان كنم؟ پادشاه گفت: بلى. آن جوان گفت كه: جمعى از دزدان با يكديگر اتفاق كردند(3 )كه به خزانه پادشاه روند به دزدى. پس نقبى زدند و از زير ديوار خزانه داخل شدند. متاعها ديدند كه هرگز نديده بودند. و در ميان آنها سبوى(4)بزرگى بود از طلا، و مُهرى از طلا بر آن زده بودند. با يكديگر گفتند كه: در ميان متاعهاى اين خزانه از اين سبو بهتر چيزى نيست؛ از طلا ساختهاند و مهر طلا بر آن زدهاند، و آنچه در اين سبوست البته از ساير امتعه(5)اين خزانه بهتر خواهد بود. پس آن سبوى طلا را برگرفتند و بردند به نيستانى، و همگى همراه بودند كه مبادا بعضى خيانت كنند. پس چون در آن سبو را گشودند چند افعى كشنده در آن سبو بود؛ بر آن جماعت حمله كردند و همگى را كشتند. خدا تو را عمر دهد اى پادشاه. گمان دارى كه كسى كه احوال آن جماعت را شنيده باشد و حال آن سبو را داند، ديگر بر سر آن سبو مىرود؟ پادشاه گفت: نه. پسر گفت كه: حال من همين حال است. پس دختر به پدر خود گفت كه: مرا رخصت(6 )فرما كه بيرون آيم و با او سخن گويم. زيرا كه اگر ببيند كه حق تعالى چه مرتبهاى از حسن و نيكويى و دلبرى و زيبايى به من عطا فرموده البته بىاختيار قبول خواستگارى من خواهد كرد. پادشاه به آن جوان گفت كه: دختر من مىخواهد كه به حضور تو آيد و بى حجاب(7)با تو سخن گويد. و تا امروز در برابر كسى نيامده و با بيگانه سخن نگفته. آن جوان گفت كه: اگر خواهد، بيايد. پس آن دختر با نهايت حسن و جمال، و غَنج(8)و دلال(9)از پرده بيرون خراميد و به آن پسر گفت كه: آيا هرگز كسى مثل من ديدهاى در نيكويى و خوشرويى و بَهجت(10 )نَضارت(11)و حسن و طراوت؟ و من تو را پسنديدهام و محبت تو را به جان خريدهام. با من جفا مكن و چون منى را به فراق خود مبتلا
1- رعنايى: زيبايى. |
مكن.جوان رو به پادشاه كرد و گفت: مىخواهى براى تو مثلى كه شاهد حال من باشد بياورم؟ پادشاه گفت: بلى. جوان گفت كه: نقل كردهاند كه: پادشاهى بود، دو پسر داشت. پس اين پادشاه را با پادشاه ديگر محاربهاى(1)رو دارد و در حربگاه(2 )، يكى از آن دو پسر اسير آن پادشاه ديگر شد. پس فرمود كه آن پسر را در خانهاى حبس كردند و حكم فرمود كه هر كه بر او بگذرد سنگى بر او بزند. و آن پسر بر اين حال مدتى در حبس ماند. پس برادر آن پسر به پدر خود گفت كه: رخصت ده مرا كه بروم به جانب برادر خود، شايد به حيله او را خلاص توانم كرد. پادشاه گفت: برو و آنچه خواهى از اموال و امتِعه(3 )و اسبان با خود بردار. پس تهيه سفر خود را درست كرد و اسبابان و امتعه بسيار و زنان خواننده و نوازنده بيشمار با خود برداشت و متوجه ملك آن پادشاه شد. و چون نزديك به شهر آن پادشاه رسيد، پادشاه از قُدوم(4)او باخبر شد و مردم شهر را امر فرمود كه او را استقبال نمايند، و در بيرون شهر منزل مناسبى براى او تعيين فرمود. و چون پسر پادشاه در آن منزل قرار گرفت متاعهاى خود را گشود و غلامان خود را امر فرمود كه با مردم مشغول خريد و فروش شوند و در سودا(5)و معامله با ايشان مُساهله(6)نمايند و متاعها را به قيمت ارزان به ايشان بفروشند. و چون همگى مردم شهر به معامله مشغول شدند، پسر پادشاه ايشان را غافل كرد و به تنهايى به شهر درآمد. و زندان برادر خود را دانسته بود. به نزد آن زندان آمد و سنگريزه برداشت و در آن زندان افكند كه معلوم نمايد كه برادرش حيات دارد يا نه. چون سنگريزه بر او خورد فرياد برآورد و گفت: كشتى مرا.
پس زندانبانان بر سر او جمع شدند و پرسيدند كه: چرا فرياد كردى، و تو را چه پيش آمد كه چنين فَزع(7)نمودى؟ و در اين مدت ما تو را عذابها سياستهاى(8)عظيم كرديم و مردم بر تو سنگهاى گران انداختند و جزع(9)نكردى و به فرياد نيامدى. اكنون از سنگريزه اين مرد چرا به فرياد آمدى؟ گفت: آنها بيگانه بودند و مرا نمىشناختند، و اين مرد آشنا مىنمايد. پس برادرش به منزل خود برگشت و به مردم شهر گفت كه: فردا نيز بياييد كه متاعى براى شما بگشايم كه هرگز مثل آن نديده باشيد. چون روز ديگر شد، تمام مردم شهر به سوى او شتافتند براى سودا(10 ). پس فرمود كه متاعهايش را براى ايشان گشودند و سازندهها و نوازندهها و بازيگران و لعبتبازان و ارباب طرب و اصحاب لهو و لعب را فرمود كه هر يك به شيوهاى مردم را مشغول خود گردانند. و چون ديد كه مردم همگى مشغول خريد و سودا و عيش و تماشا گرديدند، به سنت روز گذشته عمل نموده، مخفى به شهر درآمد و به زندان برادر داخل شد و زنجيرها و بندهاى او را بريد و گفت: غم مخور كه تو را مداوا مىكنم و جراحتهاى تو را مرهم مىگذارم. و او را برگرفته از شهر بيرون آورد و بر جراحتهاى او مرهم گذاشت. و چون اندكى به اصلاح آمد و قدرت حركت به هم رسانيد، او را بر سر راه آورد و گفت: برو از اين راه كه به دريا مىرسى. و كشتى مهيا كردهام براى تو. بر آن كشتى بنشين و به جانب وطن خود روانه شو.
1- محاربه: جنگ - نبرد. |
چون آن برادر محبوس قدرى راه آمد، به طالع منحوس(1 )خود راه را گم كرد و در چاهى درافتاد كه در آن چاه اژدهاى عظيمى بود. و در آن چاه درختى بود. چون نظر به آن درخت افكند، ديد كه بر سر درخت دوازده غول(2)مأوا( 3)دارند و بر ساق درخت دوازده شمشير برهنه تعبيه كردهاند( 4)، و مىبايست بر آن درخت بالا رود تا از چاه و اژدها نجات يابد. پس سعى بسيار كرد و به انواع حيلهها(5)از ساق آن درخت بالا رفت و خود را به شاخى از شاخههاى آن درخت رسانيد و به صد افسون از آن غولان خلاصى يافته خود را به راه رسانيد و به دريا رسيد و بر كشتى سوار شد و به خانه خود رسيد.
خدا عمر تو را دراز كند اى پادشاه. گمان دارى كه چنين كسى ديگر به اختيار خود به چنين جايى برگردد و خود را به چنين مهلكه بيفكند؟ پادشاه گفت: نه. جوان گفت كه: حال من نيز مثل حال آن جوان است كه حالش را شنيدى. پس پادشاه و زن و دختر همگى از قبول آن جوان مأيوس شدند. در اين حال آن پسرى كه رفيق پسر پادشاه شده بود به نزد پسر پادشاه آمد و سر در گوش او گذاشت و گفت كه: هرگاه تو اين دختر را قبول نمىفرمايى، التماس(6 )دارم كه براى من خواستگارى نمايى، شايد به نكاح(7 )من درآورند. پسر پادشاه به پادشاه گفت كه: رفيق من مىگويد كه: اگر پادشاه مصلحت مىداند، اين سايه مرحمت را بر سر من افكند و دختر خود را به عقد من درآورد. پس گفت كه: مثل اين رفيق من به آن مىماند كه: مردى رفيق جمعى شده بود. پس همگى به كشتى نشستند و كشتى را روانه كردند. چون پارهاى راه رفتند كشتى ايشان شكست نزديك جزيرهاى كه در آنجا غولان بسيار بودند. و رفيقان آن مرد همگى غرق شدند و او را دريا به آن جزيره افكند. و آن غولان بر دريا مُشرف شده بودند و نظر مىكردند. پس غول ماده نزديك آن مرد آمد و او را ديد و عاشق او شد و خود را به نكاح او درآورد و با او صحبت داشت تا صبح. و چون صبح شد آن مرد را كشت و قسمت كرد اعضاى او را ميان ياران و مصاحبان خود.
و بعد از زمانى مثل اين واقعه رو داد. شخص ديگر را كه به آن جزيره افتاد(8 )، دختر پادشاه غولان عاشق او شد و او را برد، و در آن شب تا صبح او را تكليف مباشرت( 9)مىنمود. و آن مرد چون از واقعه آن مرد سابق خبر داشت تا صبح از ترس خواب نمىكرد. و چون صبح شد و آن غول به تهيه(10)قتل او برخاست، آن مرد گريخت و خود را به ساحل دريا رسانيد. اتفاقا، كشتى در كنار آن جزيره حاضر شده بود. پس فرياد زد اهل آن كشتى را، و به ايشان استغاثه(11)نمود. ايشان بر او رحم كردند و او را سوار كشتى كردند و با خود بردند و او را به اهلش رسانيدند. و چون صبح شد غولان به جانب آن غول آمدند و پرسيدند كه: چه شد آن مردى كه با او شب به روز آوردى؟ گفت: از من گريخت. غولان تكذيب او نمودند(12)و گفتند: البته(13 )او را تنها خوردهاى و به ما حصه(14 )ندادهاى. ما تو را در عوض او مىكشيم اگر او را حاضر نسازى نزد ما. پس آن غول به ناچار بر روى آب سفر كرد تا به خانه آن مرد آمد و نزد او نشست و گفت: اين سفر تو چون گذشت؟ گفت: در اين سفر بلاى عظيمى رو داد و حق تعالى به فضل خود مرا از آن نجات بخشيد. و قصه غولان را به او نقل كرد. آن غول گفت كه: اكنون مشخص از ايشان خلاص شدهاى و خاطر جمع كردهاى؟ گفت: بلى. گفت: من همان غولم كه شب نزد من بودى، و آمدهام كه تو را ببرم. آن مرد شروع به تضرع و استغاثه كرد و آن غول را سوگند داد كه: از كشتن من بگذر كه من به عوض خود تو را به كسى دلالت( 15)مىكنم كه به از من باشد. آن غول بر آن رحم كرد و التماس او را قبول نمود و با يكديگر به خانه
1- طالع منحوس: طالع شوم - بخت بد. |
پادشاه رفتند و غول گفت كه: اى پادشاه! سخن مرا بشنو و ميان من و اين مرد محاكمه(1 )كن. من زن اين مردم و او را بسيار دوست مىدارم، و او از من كراهت دارد و از صحبت من دورى مىكند. اى پادشاه! موافق حق ميان من و اين مرد حكم كن. چون پادشاه آن زن را با نهايت حسن و جمال مشاهده نمود بسيار پسنديد او را، و فريفته او شد و آن مرد را به خلوت طلبيد و گفت: اگر تو اين زن را نمىخواهى به من واگذار كه من بسيار فريفته و عاشق او شدهام. گفت: هرگاه پادشاه را ميل صحبت او هست من دست از او برمىدارم. و الحق لياقت صحبت پادشاه دارد و چنين كسى مناسب پادشاهان است و امثال ما مردم فقير قابل صحبت او نيستيم. پس پادشاه او را به خانه برد و شب با او عيش كرد و چون سحر پادشاه به خواب رفت غول او را كشت و پارهپاره كرد و گوشت او را به جزيره برده، ميان ياران خود قسمت نمود. اى پادشاه آيا گمان دارى كسى را كه چنين حالى را داند و باز به آن موضع برگردد و خود را گرفتار آن غولان گرداند؟ پادشاه گفت: نه. چون آن پسر اين سخنان را از پسر پادشاه شنيد گفت: من از تو جدا نمىشوم و اين دختر را نمىخواهم و به كار من نمىآيد. پس هر دو از پادشاه مرخص شدند و بيرون آمدند، و پيوسته عبادت حق تعالى مىكردند و در اطراف زمين سياحت مىنمودند و از احوال جهان عبرت مىگرفتند. تا آن كه حق تعالى به وسيله ايشان گروه بسيار را به راه دين هدايت فرمود، و درجه آن پسر بسيار بلند شد و آوازه علم و عبادت و زهد و ورع(2) و كمالات او در آفاق عالم منتشر شد. پس به فكر پدر خود افتاد كه او را از ضلالت و گمراهى نجات بخشد. و رسولى(3 )به نزد پدر خود فرستاد. چون رسول به نزد پدر آمد گفت كه: فرزندت سلامت مىرساند كه حق تعالى ما را به دين حق هدايت فرموده، و ما به توفيق الهى گروه بسيار را به راه حق درآوردهايم و به بندگى الهى راهنمايى كردهايم. سزاوار نيست كه تو در اين جهالت و ضلالت بمانى و از اين سعادت محروم گردى. پس پدر قبول نمود و با اهل بيت(4 ) خود به خدمت او شتافت، و به دين او درآمدند و طريقه او را پيش گرفتند و به سعادت اخروى فايز گرديدند(5 ). چون بلوهر سخن را به اينجا رسانيد، يوذاسف را وداع نمود و به منزل خود مراجعت كرد، و چند روز ديگر به خدمت او تردد(6 ) مىنمود تا آن كه دانست كه ابواب(7 ) خير و فلاح(8 ) و هدايت و صلاح بر روى او گشاده شده و به راه حق و دين مبين(9 ) هدايت يافته. پس او را بالكليه وداع نمود و از آن ديار بيرون رفت. و يوذاسف تنها و دلگير و غمگين ماند تا آن كه هنگام آن شد كه به جانب اهل دين و عبادت رود و عامه خلق را هدايت نمايد.
پس حق تعالى ملكى از ملائكه را به سوى او فرستاد، و در خلوت بر او ظاهر شد و به نزد او ايستاد و گفت: بر تو باد خير و سلامتى از جانب حضرت ايزدى. به درستى كه تو انسانى در ميان بهايم(10) و حيوانات گرفتار شده، كه همگى به فسق و ظلم و جهالت و ضلالت گرفتارند. آمدهام به سوى تو با تحيت و سلام از جانب حق جل و علا(11 ) كه پروردگار و خداوند جميع خلايق است. فرستاده است مرا به سوى تو كه تو را بشارت دهم به كرامتهاى الهى، و به تو تعليم نمايم امرى چند را كه بر تو پنهان است از امور دنيا و آخرت. پس بشارت مرا قبول كن و مشورت مرا اختيار نما و از گفته من بيرون مرو. و لباس دنيا را از خود بيفكن، و شهوتهاى دنيا را از خود دور كن، و ترك كن پادشاهى زايل(12 ) و سلطنت فانى(13 ) را كه ثبات و دوام ندارد و عاقبت آن بجز پشيمانى و حسرت نيست. و طلب كن پادشاهيى را كه زوال ندارد، شاديى را كه هرگز منقضى نمىشود(14)، و راحتى را كه هرگز متغير نمىگردد. و راستگو باش در اقوال و
1- محاكمه: داورى - قضاوت. |
افعال(1)، و عدالت را پيشه خود كن. به درستى كه تو پيشوا و امام مردم خواهى بود كه ايشان را به سوى بهشت دعوت نمايى.
چون يوذاسف از ملك آن بشارتها شنيد به سجده درافتاد و حق تعالى را شكر كرد و گفت: من آنچه را پروردگارم فرمايد اطاعت مىكنم و از فرموده او تجاوز نمىنمايم. پس آنچه صلاح من مىدانى مرا به آن امر فرما كه تو را حمد مىكنم و پروردگار خود را كه تو را براى اصلاح من فرستاده شكر مىكنم. زيرا كه او به من رحم و مهربانى فرموده و مرا از شر دشمنان دين نجات بخشيده، و من پيوسته در انديشه همين امر بودم كه تو براى آن نازل گرديدهاى.
ملك گفت كه: من بعد از چند روز ديگر نزد تو خواهم آمد و تو را بيرون خواهم برد.
مهيا باش از براى بيرون رفتن.
پس يوذاسف عزم بيرون رفتن را با خود درست كرد و همگى همتش بر آن مصروف بود و هيچ كس را بر اين معنى مطلع نساخت. پس چون وقت بيرون رفتن درآمد، آن ملك در نصف شب بر او نازل شد در هنگامى كه مردم همه در خواب بودند. و گفت: برخيز كه ديگر تأخير جايز نيست.
يوذاسف برخاست و افشاى آن راز به احدى نفرمود بغير از وزير خود.
و چون خواست كه سوار شود جوان زيبارويى كه حاكم بعضى از بلاد(2 ) ايشان بود به نزد او آمد و او را سجده كرد و گفت: كجا مىروى اى پسر پادشاه، كه ما را در اين ايام، شدت(3) و تنگى رو خواهد داد. و به درستى كه تو مصلح احوال رعيت و دانا و كامل بودى.
رعيت و ملك و بلاد خود را مىگذارى و ما را به محنت(4 ) مىاندازى؟ نزد ما باش كه از آن روز كه تو متولد شدهاى تا حال، ما به آسايش و فراوانى و نعمت گذرانيدهايم و بلايى و آفتى و تنگيى به ما نرسيده.
يوذاسف او را تسلى فرموده ساكت گردانيد و گفت: تو در بلاد خود باش و با اهل مملكت خود نيكو سلوك نما و با ايشان مدارا كن. و مرا به آنجا كه فرستادهاند مىبايد رفت، و به امرى كه فرمودهاند عمل مىبايد نمود. اگر تو مرا در آن امر مدد و همراهى نمايى از عمل من بهرهاى و نصيبى خواهى داشت.
اين را بگفت و سوار شد و آن قدر راه كه مأمور شده بود كه سواره برود، رفت. و بعد از آن از مركب فرود آمد و پياده به راه افتاد، و وزير اسب او را مىكشيد و به آواز بلند مىگريست و بيتابى مىكرد و مىگفت كه: به چه رو پدر و مادر تو را ببينم و چه جواب به ايشان بگويم؟ و آيا به چه عذاب مرا سياست كنند و به چه خوارى مرا بكشند؟ و تو چگونه طاقت سختى و مشقت و آزار خواهى داشت كه هرگز به آن عادت نكردهاى؟ و چگونه بر وحشت و تنهايى صبر خواهى كرد كه هرگز يك روز تنها نبودهاى؟ و بدن نازك تو چون تاب گرسنگى و تشنگى و بر روى خاك و كلوخ خوابيدن خواهد داشت؟ پس يوذاسف او را ساكت گردانيد و تسلى داد و اسب و كمربند خود را به او بخشيد.
وزير بر پاى يوذاسف افتاد و پايش را مىبوسيد و مىگفت: اى سيد(5 ) و آقاى من مرا وامگذار و با خود ببر به هر جا كه مىروى، كه مرا بعد از تو كرامتى و حرمتى در ميان اين قوم نخواهد بود. و اگر مرا بگذارى و با خود نبرى، به صحراها بيرون خواهم رفت و هرگز به خانهاى نخواهم رفت كه آدمى در آنجا باشد.
بار ديگر يوذاسف او را دلدارى نمود و تسلى فرمود و گفت: بدى به خاطر خود راه مده كه انشاءالله ضررى به تو نخواهد رسيد و بغير خير و خوبى نخواهى ديد. و من كسى به نزد پادشاه خواهم فرستاد و سفارش تو را به او پيغام خواهم كرد كه تو را گرامى دارد و با تو نيكى و احسان نمايد.
پس يوذاسف جامههاى پادشاهانه را از بر خود كند و به وزير بخشيد و گفت:
جامههاى مرا بپوش.
و به او داد ياقوت گرانبهايى را كه پيوسته بر سر مىزد. و به وزير گفت كه: اسباب و مركب و لباس مرا بردار و به نزد پادشاه رو، و چون برسى او را از روى تعظيم سجده كن و اين ياقوت را به او بده و سلام مرا به او و به همگى امرا(6) و اشراف(7) برسان، و بگو به ايشان كه: چون من در حال دنياى فانى و آخرت
1- اقوال و افعال: گفتهها و كارها. |
باقى(1) نظر كردم و در ميان آنها مردد شدم، در باقى رغبت كردم و فانى را ترك كردم. و چون اصل و حسب(2 ) خود را دانستم و دوست و دشمن خود را شناختم و تميز ميان يار و بيگانه كردم(3 )، دشمنان و بيگانگان را ترك كردم و به اصل و حسب خود پيوستم.
و بدان كه پدرم چون اين ياقوت را مىبيند خاطرش جمع مىگردد و خوشحال مىشود. و چون جامههاى مرا در بر تو مىبيند ياد مىآورد مرا و محبت مرا نسبت به تو، و اين معنى او را مانع مىشود از اين كه آسيبى و مكروهى به تو برساند.
پس وزير به سوى شهر برگشت و يوذاسف رو به راه آورد تا آن كه به صحراى گشادهاى رسيد، و درخت عظيمى در آنجا ديد كه بر لب چشمهاى رُسته. چون به نزديك آمد، چشمهاى ديد در نهايت صفا و پاكيزگى، و درختى مشاهده نمود در غايت نيكويى و رعنايى( 4) كه هرگز به آن خوبى درخت نديده بود. و آن درخت شاخههاى بسيار داشت. و چون ميوه آن درخت را چشيد از جميع ميوههاى عالم شيرينتر يافت. و ديد كه مرغان بىحد و احصا(5) بر آن درخت جمع آمدهاند. از مشاهده آن احوال بسى شاد شد و در زير آن درخت ايستاد و با خود تعبير اين حال مىكرد. پس تشبيه نمود درخت را به بشارت نبوت كه به او رسيده بود، و چشمه آب را به علم و حكمت، و آن مرغان را به مردمى كه نزد او جمع شوند و از او حكمت و دانش آموزند و به او هدايت يابند.
يوذاسف در اين انديشه بود كه ناگاه چهار ملك را ديد كه در پيش روى او پيدا شدند و به راه افتادند. او از عقب ايشان روان شد. پس او را بلند كردند به سوى آسمان، و حق تعالى از علوم و معارف آن قدر بر او افاضه( 6)نمود كه احوال نشئه(7 ) اولى(8 ) كه عالم ارواح است، و نشئه وُسطى(9) كه عالم ابدان(10 ) است، و نشئه اخرى(11) كه قيامت است همگى بر او ظاهر گرديد و احوال امور آينده را دانست. پس او را به زمين فرود آوردند و يكى از آن چهار ملك را حق تعالى مقرر فرمود كه پيوسته با او باشد.
و مدتى در اين بلاد(12 ) ماند و مردم را به حق هدايت كرد.
بعد از آن برگشت به زمين سولابط(13 ) كه مملكت پدرش بود. چون پدرش خبر قدوم او را شنيد، با اشراف امرا و اعيان مملكت به استقبال او بيرون آمد و او را گرامى داشتند و توقير(14) و تعظيم(15) او نمودند. و خويشان و دوستان و لشكريان و اهل آن بلد جميع به خدمت او آمدند وى بر او سلام كردند و نزد او نشستند. پس سخنان بسيار به ايشان گفت و مؤانست(16 ) و مهربانى نسبت به همگى نمود و گفت: گوشهاى خود را با من داريد و دلهاى خود را از غرضهاى فاسد فارغ سازيد براى استماع سخنان حكمت ربانى(17 ) كه نوربخش جانهاست. و قوت يابيد به علمى كه دليل و راهنماى شماست به راه نجات. و عقلهاى خود را از خواب غفلت بيدار سازيد و بفهميد سخنى را كه جدا كننده حق و باطل، و ضلالت و هدايت است. و بدانيد كه آنچه من شما را به آن دعوت مىنمايم دين حقى است كه حق تعالى بر انبيا و رسل(18 ) فرستاده است در قرنهاى گذشته. و خدا ما را در اين زمان به آن دين امتياز داده و مخصوص گردانيده به سبب رحمت و شفقت و مهربانى كه بر من و ساير اهل اين زمان دارد، و به متابعت اين دين خلاصى از آتش جهنم حاصل مىشود.
و به درستى كه كسى به آسمانها نمىرسد و مستحق دخول بهشت جاويد نمىگردد مگر به ايمان و عمل صالح. پس جهد كنيد در اين دو امر تا دريابيد راحت دايمى و حيات ابدى را. و هر كه از شما ايمان آورد بايد كه ايمان او براى طمع زندگانى دنيا يا اميد پادشاهى زمين يا طلب عطاها و بخششهاى دنيوى نباشد. بلكه
1- باقى: ماندگار - پايدار. |
بايد ايمان شما براى تحصيل ملكوت سماوات(1) و پادشاهى نشئه باقى( 2) آخرت و اميد خلاصى از عذاب الهى و طلب نجات از ضلالت و گمراهى و رسيدن به راحت و آسايش آخرت باشد. زيرا كه ملك زمين و پادشاهى آن زايل و فانى است و لذتهاى آن به زودى منقطع مىگردد. پس هر كه فريب دنيا و لذات آن را خورد به زودى هلاك مىشود و رسوا مىگردد در هنگامى كه نزد جزادهنده روز جزا بايستد. به درستى كه او جزا نمىدهد مگر به حق و عدالت.
و بدانيد كه مرگ قرين(3 ) بدنهاى شماست و پيوسته در كمين شكار جانهاى شماست كه از بدنها بربايد و بدنها را سرنگون در كوهها دراندازد. و بدانيد كه چنانچه مرغ قادر بر زندگانى و نجات از شر دشمنان نيست از امروز تا فردا مگر به قوت بينايى و دوبال و دو پا، همچنين آدمى قادر بر حيات ابدى و نجات دايمى نيست مگر به ايمان و اعمال صالحه و نيات حسنه.
پس انديشه كنيد و تفكر نماييد - اى پادشاه و اى گروه اكابر(4 ) و اشراف - در آنچه شنيديد، و به عقل درست بفهميد. و از دريا عبور كنيد تا كشتى حاضر و مهياست و مىتوانيد گذشتن. و راه را قطع كنيد( 5) مادام كه راهنما و توشه و مركب(6) داريد. و در اين ظلمت آباد(7) تا چراغ داريد غنيمت شماريد و منزل(8) را طى كنيد و به معاونت(9) اهل دين و عبادت براى خود گنجها بيندوزيد، و شريك ايشان شويد در اعمال صالحه و عبادات شايسته، و نيكو متابعت ايشان نماييد و مددكار ايشان باشيد و شاد گردانيد ايشان را به كردارهاى نيك خود تا شما را به عالم نور و سراى سرور برسانند. و فرايض و واجبات الهى را محافظت نماييد و به آداب و شرايط به جا آوريد. و بر املها و آرزوهاى دنيا اعتماد مكنيد. و بپرهيزيد از شراب خوردن و زنا كردن، و از ساير اعمال قبيحه كه حق تعالى از آنها نهى فرموده است، كه آنها هلاك كننده جان و بدناند. و بپرهيزيد از حميت(10) و تعصب و غضب و عداوت. و آنچه را راضى نباشيد كه نسبت به شما واقع شود، نسبت به هيچ كس واقع مسازيد. و دلهاى خود را از صفات ذميمه(11 ) طاهر و مصفا گردانيد و نيتهاى خود را خالص و درست سازيد تا چون شما را اجل دريابد، بر راه راست باشيد.
پس، از آنجا سفر كرد و به شهرهاى بسيار رفت و مردم را هدايت فرمود. تا آخر به شهر كشمير رسيد. پس زمين كشمير را آبادان كرد و تمام مردم آن ولايت را هدايت نمود و در آنجا ماند تا آن كه اجلش در رسيد و روح پاكش از بدن خاكى مفارقت نموده به عالم انوار پيوست.
و قبل از فوتش شاگردى از شاگردان خود را طلبيد كه او را يابد مىگفتند و پيوسته در خدمت و ملازمت آن بزرگوار مىبود و در علم و عمل كامل گرديده بود. و وصيت كرد به او، و گفت: پرواز روح من به عالم قدس نزديك شده است. بايد كه فرايض الهى را در ميان خود محافظت نماييد و از حق به باطل ميل مكنيد و چنگ زنيد به عبادت و بندگى الهى.
پس يابد را امر فرمود كه براى مدفن او عمارتى بسازد، و سر خود را به جانب مغرب گذاشت و پاهاى خود را به جانب مشرق دراز كرد و به عالم بقا رحلت فرمود.
اى عزيز اين قصه شريفه كه بر حكم طريفه(12 )(13 ) و امثال وافيه(14 ) مشتمل است و گنجى است از گنجهاى حكمت ربانى، اگر در مواعظ و حكمتهاى آن نيكو تأمل و تدبر نمايى و به ديده بصيرت در آن نظر كنى، براى قطع محبت دنيا و رفع علايق آن و دانستن معايب آن كافى است.
و حكمتى كه حكيمان الهى براى مردم بيان فرمودهاند اين قسم حكمتها و سخنان حق بوده است كه موجب نجات از عقوبات(15 ) و فوز(16 ) به مثوبات(17 ) و زهد دنيا و رغبت به آخرت مىگرديده است، نه دانستن مسئله هيولى و صورت(18 ) و مانند آن، كه موجب تضييع(19 ) عمر و تحصيل(20 ) شقاوت(21) ابدى
1- ملكوت سماوات: باطن آسمانها - سلطنت آسمانها. |
گردد.(1) چنانچه حق تعالى لقمان را به حكمت وصف فرموده، و از حكمتهاى او كه نقل نموده معنى حكمت ظاهر مىشود كه چيست و حكيم كيست.
اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را عقل مبرا(2 ) از شهوتها، و ديده بينا و گوش شنوا و زبان به حقايق و معارف گويا كرامت فرمايد تا از اين معارف و حكمتها منتفع(3 ) گردند.
1- فلسفه (حكمت) و بدبختى ابدى: شك نيست در اين كه آموزش دين در برخى زمينهها نيازمند برخى بحثهاى فلسفى نيست. همچنين شك نيست در اين كه همچون هر دانش بشرى، علوم فلسفى و حكمى در برخى موارد احتمالا خالى از خطا نيستند. نيز آن حكمتى را كه خداوند در قرآن وصف نموده است نبايد عين حكمت و فلسفه به معانى اصطلاحى آن دانست. اما اولا نكات مشتركى ميان حكمت به تعبير قرآن و روايات و حكمت الهى (به تعبير حكماى اسلامى) و علم اخلاق هست، ثانيا اين ادعا را كه آگاهى از مسائلى مانند بحث درباره ماده اوليه عالم و عناصر موجود در جهان مايه بدبختى ابدى است بايد به ديده ترديد نگريست زيرا اين بحثها همان مباحثىاند كه در علوم فيزيك و شيمى بررسى مىشوند اما به صورتى جزئىتر، و مسائل اين دو علم در صورتهاى كلى خود به فلسفه مىپيوندند. در هر حال آگاهى از هستى و روابط ميان اجزا و عناصر آن اگر در برخى زمينهها مورد نياز براى سعادت اخروى نباشند، دست كم راه سعادت انسان متدين و هدفمند را نمىبندند. |
باب سيم : در بيان معنى دنياست
بدان كه اكثر عالم مذمت دنيا مىكنند و خود گرفتار آن هستند، و بسيار است كه امر حقى را دنيا نام مىكنند و آن را مذمت مىنمايند، و امر باطلى را ترك دنيا نام مىكنند و خود را به آن مىستايند. پس تحقيق معنى دنيايى كه مذمت آن در شرع وارد شده است بايد نمود تا حق و باطل از يكديگر ممتاز شود. بدان كه مردم از دنيا چند معنى فهميدهاند، و آنها خطاست: اول: حيات دنيا و زنده بودن در اين نشئه است. و نه چنين است كه زندگانى در اين نشئه بد باشد يا آن كه اين را دشمن بايد داشت، بلكه آرزوى مرگ كردن و طلب آن نمودن خوب نيست و مذموم است و كفران نعمت الهى است. بلكه آنچه مذموم است اين است كه آدمى اين زندگانى را براى امور باطل خواهد يا آن كه اعتماد بسيار بر اين زندگى داشته باشد و آرزوهاى دور و دراز كند و مرگ را فراموش كند و به سبب آن، اعمال صالحه را به تأخير اندازد و مبادرت به اعمال بد نمايد به آرزوى اين كه آخر توبه خواهم كرد. يا كارهاى دور و دراز پيش گيرد و اموال بسيار جمع نمايد و مساكن رفيعه و اسباب بسيار براى خود تحصيل نمايد به سبب اعتمادى كه به تسويلات(4 ) شيطانى بر عمر ناقص خود دارد و به اين سبب از امورى كه به كار آخرت مىآيد غافل شود و پيوسته عمر خود را صرف تحصيل اين امور نمايد براى استمتاع(5 ) دنيا، و از مرگ كراهت داشته باشد به سبب تعلقى كه به اولاد و اموال و اسباب خود به هم رسانيده، و زندگانى دنيا را براى اين خواهد كه از اينها متمتع شود، يا از فدا كردن خود در راه خدا براى محبت زندگى ابا نمايد و ترك جهاد كند، يا ترك طاعات و عبادات كند براى اين كه مبادا اعضا و جوارح و قوتهاى او ضعيف شود. اين چنين زندگانى را براى اين امور خواستن دنياست و بد است و موجب شقاوت(6 ) است.
اما اصل زندگانى اين نشئه مايه تحصيل سعادت ابدى است و جميع معارف و عبادات و علوم و كمالات و خيرات و سعادات در اين زندگانى به هم مىرسد، و زندگانى را براى تحصيل اين امور خواستن و از خدا طلب نمودن مطلوب است.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه مىفرمايد كه: خداوندا مرا عمر ده مادام كه عمر من صرف طاعت تو شود. و هرگاه كه عمر من چراگاه شيطان گردد و متابعت او نمايم به زودى قبض روح من بكن پيش از آن كه مستحق غضب و عقاب تو گردم.
و در دعاها طلب درازى عمر بسيار است.
و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه شنيدند كه شخصى مذمت دنيا مىكند. فرمودند كه: اى مذمت كننده دنيا كه فريفته آن گرديدهاى و بازى آن را خوردهاى!
آيا فريبش را مىخورى و بعد از آن مذمتش مىكنى؟ دنيا مىتواند كه جرم و گناه را بر تو ثابت كند و تو بر آن جرم اثبات نمىتوانى كرد. كى تو را غافل گردانيد از احوال خود؟ و به چه چيز تو را فريب داد و چگونه تو را فريب داد و حال آن كه قبرهاى پدران تو و استخوانهاى پوسيده ايشان را به تو نمود و به خوابگاه
1- فلسفه (حكمت) و بدبختى ابدى: شك نيست در اين كه آموزش دين در برخى زمينهها نيازمند برخى بحثهاى فلسفى نيست. همچنين شك نيست در اين كه همچون هر دانش بشرى، علوم فلسفى و حكمى در برخى موارد احتمالا خالى از خطا نيستند. نيز آن حكمتى را كه خداوند در قرآن وصف نموده است نبايد عين حكمت و فلسفه به معانى اصطلاحى آن دانست. اما اولا نكات مشتركى ميان حكمت به تعبير قرآن و روايات و حكمت الهى (به تعبير حكماى اسلامى) و علم اخلاق هست، ثانيا اين ادعا را كه آگاهى از مسائلى مانند بحث درباره ماده اوليه عالم و عناصر موجود در جهان مايه بدبختى ابدى است بايد به ديده ترديد نگريست زيرا اين بحثها همان مباحثىاند كه در علوم فيزيك و شيمى بررسى مىشوند اما به صورتى جزئىتر، و مسائل اين دو علم در صورتهاى كلى خود به فلسفه مىپيوندند. در هر حال آگاهى از هستى و روابط ميان اجزا و عناصر آن اگر در برخى زمينهها مورد نياز براى سعادت اخروى نباشند، دست كم راه سعادت انسان متدين و هدفمند را نمىبندند. |
مادران تو در زير خاك تو را عبرت فرمود. و چه بسيار بيماران را متوجه معالجه ايشان شدى و به دست خود بيماردارىِ ايشان كردى كه براى ايشان شفا طلب مىنمودى و طبيبان بر سر ايشان حاضر مىكردى، و اشفاق( 1) و مهربانى تو هيچ نفع به ايشان نبخشيد، و چندان كه حيله(2) كردى به مطلب خود نرسيدى، و چندان كه سعى كردى ايشان را از چنگ اجل رها نتوانستى كرد. پس دنيا چون تو را فريب داده است و حال آنكه حال آن بيمار را مثلى براى حال تو گردانيد كه تو از حال او بر حال خود آگاه شوى و از نفع نكردن چاره و تدبير در حال او بر حال خود پندگيرى و به مردن او مردن خود را به ياد آورى.
به درستى كه دنيا نيكوخانهاى است براى كسى كه پندهاى آن را باور كند، و خانه عافيتى است براى كسى كه در احوال آن تدبر نمايد و بفهمد، و خانه توانگرى است براى كسى كه توشه آخرت خود را از آن برگيرد، و محل تنبه و آگاهى است براى كسى كه از اوضاع آن پند گيرد. دنيا محل پيغمبران خداست و وحيهاى الهى در آنجا نازل گرديده، و ملائكه حق تعالى در اين خانه عبادت كردهاند و دوستان خدا در اين نشئه خدا را پرستيدهاند و به رتبه محبت فايز گرديدهاند. و بندگان خالص خدا در دنيا سوداگريها كردهاند و به اعمال خود رحمت الهى را خريدهاند و بهشت را به سود سوداهاى(3) خود بردهاند.
پس كى مذمت دنيا مىتواند كرد و حال آن كه پيوسته مردم را از جدايى خود خبر مىدهد، و به آواز بلند نداى نيستى و فناى خود را در ميان مردم مىزند، و بديهاى خود را و اهلش را براى مردم به زبان حال بيان مىكند، و به بلاها و دردها و مشقتهاى خود بلاهاى آخرت را براى مردم مثل مىزند، و به لذتها و شاديهاى خود عيشها و راحتهاى آخرت را به مردم مىشناساند و ايشان را مشتاق آنها مىگرداند. پسين(4)، كسى را به عافيت مىدارد و بامداد به مصيبت و محنت مىاندازد. گاه اميدوار مىگرداند و گاه مىترساند، و گاهى تخويف مىنمايد(5 ) و گاهى حذر مىفرمايد. پس جمعى كه پندهاى آن را نشنيدهاند و از موعظههاى آن آگاه نگرديدهاند در روز ندامت و حسرت آن را مذمت خواهند كرد، و گروهى كه از آن پندها گرفتهاند و از آن توشهها برداشتهاند در روز قيامت آن را مدح خواهند كرد. زيرا كه آنچه دنيا به ياد ايشان آورد از آن متذكر و آگاه شدند، و آنچه از فنا و نيستى و بديهاى خود به ايشان گفت باور كردند و تصديق آن نمودند، و از موعظههاى آن پند گرفتند و فايدهها بردند.
دويم: دينار و درهم و اسباب و اموال است.
و اينها نيز چنين نيست كه همه قسمى از آن دنيا باشد چنانچه سابقا مجملى از آن مذكور شد. بلكه آنچه از آن آدمى را از خدا غافل گرداند و به سبب تحصيل آن مرتكب محرمات گردد يا محبت بسيار به آن داشته باشد كه به آن سبب در راه خدا آن را صرف ننمايد و حقوق الهى را از آن ادا نكند، آن دنياست و بد است. اما براى كسى كه آن را وسيله تحصيل آخرت گرداند از بهترين چيزهاست چنانچه حق تعالى بسيار جماعتى را در قرآن ستايش فرموده كه مالهاى خود را در راه خدا صرف مىنمايند و بهشت را از آن مىخرند.
پس اينها مايهاى است براى تحصيل سعادت آخرت، و اصل اينها بد نيست بلكه محبت اينها داشتن و به سبب آن ترك آخرت نمودن بد است.
چنانچه از حضرت رسول (صلىالله عليه و آله) منقول است كه فرمود كه: نيكوياورى است توانگرى بر تحصيل تقوا و پرهيزكارى.
و در احاديث بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهماالسلام) منقول است كه فرمودند كه: نيكوياورى است دنيا بر تحصيل آخرت.
و به سند صحيح منقول است كه شخصى به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد و عرض نمود كه: ما طلب دنيا مىنماييم و دوست مىداريم كه دنيا رو به ما آورد. حضرت فرمود كه: براى چه مىخواهى آن را؟ گفت كه: مىخواهم كه صرف خود و عيال خود نمايم، و به آن خويشان خود را نوازش كنم، و تصدق كنم در راه خدا، و به وسيله آن حج و عمره به جا آورم. حضرت فرمود كه: اين طلب دنيا نيست؛ طلب آخرت است.
و در احاديث معتبره وارد شده است كه دنيا دو دنياست: دنيايى هست كه آدمى را به آخرت مىرساند، و دنيايى هست كه ملعون است.
و در اين باب اخبار بسيار است و بعضى را در لَمَعات(6 ) بيان كرديم.
1- اشفاق: مهرورزى - دلسوزى. |
سيم: متمتع( 1) شدن از مُستَلذات( 2) دنيا، و معاشرت كردن با مردم، و خانهها و اسباب نفيس داشتن و جامههاى فاخر و پوشيدن است.
و تحقيق آنها نيز در لمعات گذشت.
پس هرگاه دانستى كه دنيا اينها نيست كه عوام به عقل ناقص خود دنيا نام مىكنند، و دنيا و آخرت به يكديگر بسيار مشتبه مىباشد زيرا كه پادشاهى حضرت سليمان به حسب ظاهر، دنيا مىنمايد و عين آخرت است، و عبادت كافران و نماز تراويح سنيان( 3) و اعمال صاحبان بدعت، و عبادت مُرائيان( 4) آخرت مىنمايد و عين دنياست، پس بايد كه اول، دنيا و آخرت را معلوم كنى و حقيقت هر دو را بدانى، پس از دنيا رو بگردانى و به آخرت رو كنى.
و اگر به نادانى به راه روى، گاه باشد كه از آخرت رو به دنيا روى و ندانى.
پس بدان كه چنانچه از آيات و اخبار معلوم مىشود دنيا امرى است مركب از جميع امورى كه آدمى را از خدا و محبت او و تحصيل آخرت بازدارد. و دنيا و آخرت در برابر يكديگرند. پس هر چيز كه باعث قرب به خدا مىشود و موجب ثواب آخرت مىگردد آن آخرت است، اگرچه به حسب ظاهر از كارهاى دنيا باشد؛ و هر چيز كه برخلاف اين باشد دنياست.
پس بسا باشد كه تاجرى تجارتى كند و غرض او تحصيل نفقه(5 ) واجب يا اعانت محتاجين و تحصيل ثوابهاى اخروى باشد، و آن تجارت او عين آخرت باشد، و به حسب ظاهر، عوام او را طالب دنيا گويند، و بسيار باشد كه شخصى پيوسته عبادت كند كه عبادت او بدعت باشد يا غرض او از آن عبادت تحصيل مال و اعتبار دنيا باشد. آن عبادت او عين دنياست.
و گاه باشد كه عابدى به ظاهر ترك دنيا كرده باشد و در كنارى نشسته باشد و جامههاى پشمينه پوشيده باشد، و غرض او مكر و فريب باشد و خدا منظورش نباشد، و هر تارى از تارهاى خرقه او دام تزويرى باشد براى تسخير دلهاى مردم، و ريسمان وحدتش(6) كمندى باشد براى جذب جمعيت و كثرت مريدان، و پيوسته مشغول بدعتى چند باشد كه موجب وزر و وبال(7) او گردد، و به مردم نمايد كه من ترك دنيا كردهام، و احوال او عين دنيا باشد.
و علم كه اشرف كمالات است بسا باشد كه عالمى آن را وسيله دنياى خود سازد و از جميع اشقيا بدتر باشد. و بسا باشد كه فقيرى كه مال نداشته باشد، محبت مال را زياده از كسى داشته باشد كه مال بسيار داشته باشد و تعلق به آنها نداشته باشد.
پس معلوم شد كه دنيا و آخرت خصوصيت به وضعى و عملى و جماعتى ندارد و قاعده كليش همان است كه بيان كرديم. و سابقا معلوم شد كه آن قانون را از شريعت مقدس نبوى مىتوان دانست.
پس آنچه از شرع ظاهر شود كه خدا خواسته و طلبيده و موجب خشنودى او مىگردد، اگر با شرايط و اخلاص به جا آورند، آن آخرت است، خواه نماز باشد و خواه تجارت باشد، و خواه مجامعت باشد و خواه معاشرت مردم باشد.
و دنيا آن چيزى است كه غير اينها باشد. و آن بر چند قسم است:
دنياى حرامى مىباشد كه آدمى به سبب ارتكاب آن مستحق عقوبت الهى مىگردد. و آن به اين مىشود كه مرتكب يكى از محرمات الهى گردد، خواه در عبادت و خواه در معاشرت و خواه در جمع اموال و ارتكاب مناصب(8) و غير آن.
1- متمتع: بهرهمند. |
و دنياى مكروهى مىباشد كه مرتكب امرى چند شود كه خدا از آنها نهى كراهت فرموده و حرام نگردانيده. و تحصيل زيادتيهاى اموال و مساكن و اسباب از مَمَر(1) حلال كه آدمى را از كمالات محروم گرداند و وسيله تحصيل آخرت نگردد از اين باب است.
و دنياى مباح مرتكب لذتهاى مباح شدن است و غير آن از چيزهايى كه نه خدا به آن امر فرموده و نه نهى كرده بلكه حلال گردانيده. و اينها نيز غالب اوقات چون مانع تحصيل كمالات و سعادات اخروى است به قسم دويم برمىگردد. و گاه باشد كه كسى اينها را به نيتهاى صحيح خود وسيله عبادتى و سعادتى گرداند، و به قصد قربت واقع سازد و عبادت شود. و اكثر مباحات را به قصد قربت عبادت مىتوان كرد. و گاه باشد كه كسى ترك اين مباحات را بلكه مستحبات را به نادانى پيش خود عبادتى قرار دهد و آن را ترك دنيا نام كند، و به سبب آن مُعاقب شود(2) كه بدعتى در دين كرده باشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن نيست كه مال خود را ضايع كنى، و نه اين كه حلال را بر خود حرام گردانى؛ بلكه زهد و ترك دنيا آن است كه اعتماد تو بر آنچه در دست دارى زياده نباشد از اعتماد تو بر خدا.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: زهد در دنيا آن است كه طول امل را از خود دور گردانى و نعمتهاى خدا را شكر كنى و از محرمات الهى بپرهيزى.
و از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) پرسيدند از معنى زهد. فرمود كه: آن است كه محرمات الهى را ترك نمايى.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: مردم بر سه قسماند: زاهد، و صابر، و راغب.
اما زاهد: پس اندوه و شادى دنيا از دل او به در رفته؛ پس به چيزى از دنيا كه او را حاصل شود شاد نمىشود، و بر چيزى از دنيا كه از او فوت شود تأسف نمىخورد و محزون نمىشود.
و اما صابر: پس آرزوى دنيا در دل او هست، و چون ميسرش شد نفس خود را لجام مىكند و منع مىنمايد از آن براى عاقبت بدى كه از دنيا مىداند. و به اين سبب آن را دشمن مىدارد.
و اما راغب در دنيا: پس پروا ندارد كه از كجا دنيا را اخذ نمايد؛ از حلال يا حرام. و پروا نمىكند كه در تحصيل دنيا غرضش باطل شود يا نفسش هلاك شود يا مروتش برطرف شود. پس اين جماعت در گرداب دنيا افتادهاند و دست و پا مىزنند و اضطراب مىكنند.
پس كسى كه خواهد كه ترك دنيا نمايد بايد كه تحصيل علم، اول بكند، و معلوم كند كه خدا كدام عمل را طلبيده و كدام طريقه را پسنديده. و آثار پيغمبر و اهل بيت او صلواتالله عليهم را تَتَبع( 3) نمايد يا از اهلش معلوم كند، و سنت و طريقه ايشان را پيش گيرد، و واجبات و سنتيها را به عمل آورد، و محرمات و مكروهات را ترك نمايد، و در هر امرى از امور ملاحظه نمايد كه شارع در آن باب چه تكليف نموده، آن را به عمل آورد، و مباحات خود را به نيتهاى صحيح - چنانچه در باب نيت بيان كرديم - به عبادت برگرداند.
و چون در ارتكاب اين امور، شهوات نفسانى و وساوس شيطانى جن و انس معارض آدمى مىگردند بايد كه به توسل به جناب مقدس ايزدى و تفكر در قوانين شريعت نبوى و تحمل مشقت طاعات، نفس را رام و مُنقاد(4) شرع گرداند و خيالاتى كه مخالف شرع است در هر باب به معارضه و مجادله از نفس بيرون كند تا به راه حق هدايت يابد و ترك دنيا كرده باشد. و اگر نه اكثر تاركان دنيا طالبان دنيايند و به سبب جهالت و نادانى، خود را موفق مىدانند. و تفصيل اين مطلب موقوف است بر بيان تفاصيل آداب و سنن و طريقه اهل بيت (عليه السلام)، و آن در اين كتاب ميسر نمىشود. انشاءالله كتابى جدا در اين باب نوشته شود.(5)
و غرض از ذكر اين مجمل اين بود كه اكثر عوام از اين راه فريب مىخورند كه كسى را كه بر وضع غريبى مخالف وضعهاى متعارف مىبينند بىآن كه ملاحظه كنند كه آن وضع موافق شرع است و پسنديده حق است متابعت مىنمايند و به سبب آن گمراه مىشوند. كه شايد كه كسى را كه خدا هدايت او را خواسته باشد به اين كلمات هدايت يابد. اما اكثر آن جمعى كه ضلالت در نفس ايشان قرار گرفته به اينها هدايت نمىيابند و باعث زيادتى رسوخ ايشان در باطل مىگردد؛ و الله يهدى من يشاء الى صراط مستقيم(6).
1- ممر: محل گذران - گذرگاه - گذر. |
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لم يوح الى أن أجمع المال، و لكن أوحى الى أن: سبح بحمد ربك و كن من الساجدين. و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين.(7)
يا أباذر انى ألبس الغليظ، و أجلس على الأرض، و ألعق أصابعى، و أركب الحمار بغير سرج، و أردف خلفى. فمن رغب عن سنتى فليس منى. يا أباذر حب المال و الشرف أذهب لدين الرجل من ذئبين ضاريين فى زرب الغنم، فأغارا فيها حتى أصبحا. فماذا أبقيا منها؟
اى ابوذر حق تعالى به سوى من وحى نفرستاده كه من مال جمع نمايم. وليكن به سوى من وحى فرستاد كه: تسبيح كن پروردگار خود را، و او را منزه دان و به پاكى ياد كن (از هر چيز كه در ذات و صفات و افعال شايسته او نيست) و تسبيح را با حمد پروردگار خود به جا آور (كه او را بر جميع نعمتها كه به تو كرامت فرموده به زبان و دل و اعضا و جوارح شكر نمايى. يا آن كه: چون توفيق تسبيح بيابى آن را از جانب خدا بدان و او را بر اين نعمت شكر كن) و از جمله نمازگزارندگان باش (يا: از جمله سجدهكنندگان باش در نماز و غير نماز). و عبادت پروردگار خود بكن (بر هر حالى (تا وقتى كه در رسد تو را مرگ) كه متيقن(1 ) است رسيدن آن به هر زندهاى از مخلوقات. يعنى تا زندهاى ترك بندگى مكن).
اى ابوذر من جامههاى گنده( 2) مىپوشم و بر روى خاك مىنشينم و انگشتان خود را مىليسم در هنگام طعام خوردن، و بر الاغ بىزين و پالان سوار مىشوم و ديگرى را با خود رديف مىكنم( 3). پس هر كه سنت مرا ترك نمايد و از آن كراهت داشته باشد از من نيست.( 4)
اى ابوذر محبت مال و شرف( 5) و بزرگى دنيا دين آدمى را بيشتر تلف و ضايع مىكند از تلف كردن دو گرگ بسيار گرسنه درنده كه در رمه( 6) گوسفندى شب درآيند و تا صبح غارت كنند. اين دو گرگ از آن گوسفندان چه چيز باقى خواهند گذاشت؟ (همچنين اين دو گرگ درنده كه يكى محبت مال است و يكى محبت جاه، در اين شب تار غفلت و جهالت، دين آدمى را چنين به غارت مىبرند. و چون پردههاى غفلت را از ديده برمىگيرند بعد از مرگ، و صبح آگاهى طلوع مىكند و به مقتضاى الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا(7) از خواب غفلت بيدار مىشوند معلوم مىشود كه چه ضررها به دين رسانيدهاند.)
اين كلمات شريفه مشتمل است بر بيان سه خصلت:
خصلت اول: محبت مال و جمع كردن درهم و دينار از روى حرص.
و اين بدترين صفات ذميمه است و موجب ارتكاب محرمات و ظلم و طغيان و فساد مىشود. و چون دل را يك محبوب بيش نمىباشد اين محبت باعث اين مىشود كه محبت الهى را از دل بيرون مىكند و پيوسته در جميع كارها منظور او همين مىباشد. و همين است معنى مال پرستيدن، چنانچه در باب نيت بيان كرديم.
و علاج اين خصلت به اين مىشود كه بعد از توسل به جناب مقدس الهى، در فنا و نيستى دنيا تفكر نمايد، و ملاحظه نمايد كه آنچه جمع مىكند به كار او نمىآيد و آنچه در راه خدا صرف مىكند ابدالآباد به كار او خواهد آمد. و در عظمت رتبه علم و عبادت و كمالات و آثارى كه در دنيا و آخرت بر آنها مترتب مىشود فكر كند تا بر او معلوم شود كه اين امر سهل باطل را كه به زودى از آدمى جدا مىشود مانع تحصيل آن قسم كمالات ابدى كه هميشه با اين كس خواهد بود نمىتوان نمود. و تأمل نمايد در عقوبتهايى كه خدا براى كسب مال حرام مقرر فرموده، و در اين كه مال حلال را هم حساب مىبايد داد، و در ثواب صرف كردن در راه خدا كه يك را ده و هفتصد را هفتصدهزار عوض مىدهند در روزى كه دست آدمى از جميع چيزها و وسيلهها كوتاه شده است.
و بدان كه حق تعالى ضامن رزق است و اعتماد بر اوست نه بر مال، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه مالهاى بسيار جمع كردند و هيچ به كار ايشان نيامد و وبالش از براى ايشان ماند، و جمعى {كه} متوجه عبادت و تحصيل آخرت شدند و روزگار ايشان به احسن وجوه( 8) گذشت.
چنانچه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: كسى كه يقين داند كه حساب قيامت حق است جمع مال چرا مىكند.
7- بخشى از آيه 98 و همه آيه 99 سوره حجر (15). |
و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان بنىاسرائيل در زمانى قحط عظيم به هم رسيد به حدى كه قبرهاى مردهها را شكافتند و گوشتهاى ايشان را خوردند. در يكى از آن قبرها لوحى يافتند كه بر آن نوشته بود كه: من فلان پيغمبرم، و قبر مرا فلان حبشى نبش خواهد كرد. بدانيد كه آنچه را پيش فرستاده بوديم، يافتيم؛ و آنچه را صرف كرده بوديم بر وجه طاعت(1 )، سود برديم؛ و آنچه از عقب خود گذاشتيم زيان كرديم و به ما نفعى نداد.
و از عبدالله عباس( 2) منقول است كه: اول درهم و دينارى را كه بر ورى زمين سكه زدند شيطان را بر آنها نظر افتاد. پس برداشت و بر ديده گذاشت و بر سنيه خود گرفت و از شادى فريادى زد و آنها را در بر گرفت و گفت: شماها باعث روشنى چشم منيد و ميوه دل منيد، و بنىآدم كه شما را دوست دارند ديگر پروا ندارم از اين كه بت نپرستند. و مرا از ايشان همين كافى است كه شما را دوست دارند. و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: جمع نمىشود مال مگر به چند خصلت زشت: به بخل بسيار، و امل دور و دراز، و حرصى كه بر آدمى غالب باشد، و قطع كردن رحم، و اختيار كردن دنيا بر آخرت. و منقول است به سند معتبر از حضرت رسول خدا صلىالله عليه و آله كه به صحابه فرمودند كه: كدام يك از شما مال وارث را از مال خود دوستتر مىداريد؟ گفتند: يا رسولالله هيچ يك از ما چنين نيستيم. فرمود كه: بلكه همه اين حال داريد. بعد از آن فرمود كه: فرزند آدم مىگويد كه: مال من و مال من. آيا از مال، بغير اين از تو هست كه طعامى را بخورى و فانى كنى، و جامهاى را بپوشى و كهنه كنى، يا مالى را تصدق كنى و از براى خود ذخيره كنى؟ و آنچه غير اينهاست مال وارث است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ تكليفى بر بندگان دشوارتر نيست از بيرون كردن حقوق اموال.
و فرمود كه: دينار و درهم هلاك كرد جمعى را كه پيش از شما بودند، و شما را نيز هلاك خواهد كرد.
و فرمود كه: هر كه محبت اين دو سنگ( 3) را بر محبت خدا ترجيح دهد با اينها محشور خواهد شد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: سه چيز است كه باعث فتنه و ضلالت مردم مىشود: اول محبت زنان است( 4)، و آن شمشير شيطان است؛ دويم شراب خوردن است، و آن تله شيطان است؛ سيم محبت دينار و درهم است، و آن تير شيطان است. پس كسى كه زنان را دوست دارد به باطل، از زندگانى خود منتفع نمىشود؛ و كسى كه شراب را دوست دارد بهشت بر او حرام است؛ و كسى كه دينار و درهم را دوست دارد بنده دنياست.
و فرمود كه: حضرت عيسى مىفرمود كه: دينار درد دين است، و عالم طبيب دردهاى دين است. پس چون ببينيد كه طبيب، درد را به سوى خود مىكشد او را متهم داريد، و بر عالمى كه محبت دينار و درهم داشته باشد اعتماد مكنيد و بدانيد كه هرگاه او خير خود را نخواهد خيرخواه ديگران نخواهد بود.
خصلت دويم: محبت جاه و اعتبارات باطل دنياست.
و اين ضررش نسبت به خواص زياده از محبت دينار و درهم است، و در نفس مخفى مىباشد. و بسيار كسى باشد كه گمان كند كه اين معنى را از نفس خود زايل كرده، و بعد از مجاهده بسيار بر او ظاهر شود كه در نفس او اين معنى كامل است، و اين نيز از امهات(5) صفات ذميمه است، و اخلاص در اعمال را باطل مىكند، و آدمى را مردم پرست مىكند و به مهالك عظيمه مىاندازد و مرتكب مناصب باطل مىگرداند، و دين حق را و خدا را در نظر سهل مىكند، و اعتبارات دنيا را در نفس قوى مىكند، و به تدريج آدمى را به كفر مىرساند.
و علاج اين نيز بعد از توسل به جناب مقدس ايزدى، آن است كه در بطالت( 6) مردم تفكر نمايد و به تفكر صحيح بيابد كه ايشان مالك ضرر و نفع او نيستند و در دنيا و آخرت كار او با پروردگار اوست، و بداند كه اعتبارات دنيا فانى است و به زودى زايل مىشود، و عبرت گيرد از احوال جمعى كه دنيا دو روز ايشان را برمىدارد و به زودى بر خاك مذلت مىاندازد و بعد از مردن، آن اعتبارات وبال ايشان خواهد بود. و اعتبارات واقعى كه از علم و عمل به هم مىرسد هرگز زوال ندارد و پيوسته باقى است. و در احاديث اهل بيت عليهمالسلام كه در اين باب وارد شده است تفكر نمايد و از پندهاى ايشان متعظ(7 ) گردد.
1- بر وجه طاعت: به عنوان اطاعت - با نيت و به قصد عبادت خدا. |
چنانچه منقول است كه از حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام عمل نزد حق تعالى افضل است؟ فرمود كه: هيچ عملى بعد از معرفت خدا و رسول و ائمه صلواتالله عليهم بهتر از دشمنى دنيا نيست. و به درستى كه دنيا را شعبههاى( 1) بسيار هست و گناهان را نيز شعبههاى بسيار هست.
پس اول معصيتى كه خدا را كردند تكبر بود در هنگامى كه شيطان از سجده حضرت آدم ابا نمود و تكبر كرد و از جمله كافران شد.
ديگر حرص بود كه آدم و حوا را باعث شد كه با اين كه حق تعالى به ايشان فرمود كه از هر چه خواهيد از ميوههاى بهشت بخوريد و به نزديك شجره منهيه(2 ) مرويد كه از جمله ستمكاران بر خود خواهيد بود اگر از آن تناول نماييد. پس با آن كه احتياج به ميوه آن درخت نداشتند خوردند، و اين معنى در ميان فرزندان ايشان به هم رسيد تا روز قيامت.
چنانچه مىبينى كه اكثر آن چيزهايى كه فرزندان آدم مرتكب آنها مىشوند چيزى چند است كه به آنها احتياج ندارند.
ديگر حسد بود كه از فرزند آدم - قابيل - صادر شد كه برادر خود را كشت از روى حسد و رشك.
پس، از اينها شعبهها به هم رسيد از محبت زنان، و محبت دنيا، و محبت رياست و بزرگى، و محبت راحت، و محبت سخن گفتن باطل، و محبت رفعت و تفوق بر مردم، و محبت بسيارى اموال و اسباب. پس اينها هفت خصلت بدند و همگى جمع شدهاند در محبت دنيا. پس چون پيغمبران و علما اين را دانستند گفتند كه: محبت دنيا سر همه بديها و گناهان است. و دنيا دو دنياست: يكى دنيايى كه آدمى را كافى باشد، و زياده بر آن ملعون است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه طلب نمايد رياست و سركرده بودن را، هلاك مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه بپرهيزيد از جماعتى كه رياست مىطلبند و بزرگى را بر خود مىبندند. والله كه صداى كفش بر پشت كسى بلند نمىشود به باطل مگر اين كه خودش هلاك مىشود و ديگران را هلاك مىكند.(3)
1- شعبه: شاخه. |
بلند شدن صداى كفش در پشت سر نشانه اين است كه شخصى از مقامات باشد و هر جا كه رود، گروهى در پشت سر او حركت كنند.
اهميت اين روايات از اينجا بيشتر مشخص مىشود كه بدانيم شيعه به عنوان يك گروه مخالف و منتقد از حكومت ظلم مطرح بوده است و حاكمان مىكوشيدهاند تا با سپردن مقام و منصب، فقيهان، عالمان، كاردانان و نخبگان شيعه را به خود جذب كنند تا از اين راه، هم آنان را از آرمانهاى خويش دور سازند، هم پشتوانه فكرى و مديريتى نظام خود را بيشتر و پايههاى آن را مستحكمتر سازند و هم توجيهى بر اين اساس براى مشروعيت خويش داشته باشند. در اين ميان برخى از ياران ائمه و شيعيان شايسته پذيرش منصبهاى حكومتى نيز به خاطر پرهيز از فسادهاى زمانه و دورى از مراكز قدرت، در تنگدستى به سر مىبردهاند.
و به سند صحيح منقول است كه: حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام شخصى را نام بردند و فرمودند كه او رياست را دوست مىدارد. بعد از آن فرمودند كه: دو گرگ درنده كه در گله گوسفندى بيفتند كه شبانشان حاضر نباشد، ضرر به آن گله نمىرسانند آن مقدار كه طلب رياست ضرر به دين مسلمانان مىرساند.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه سردارى(1) و رياست مردم كند ملعون است، و هر كه طلب آن نمايد ملعون است، و هر كه در خاطر خود آن را داشته باشد و محبت آن در دلش باشد ملعون است.
و به سند صحيح از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه:
گمان مىكنيد كه من نيكان و بدان شما را نمىشناسم؟ والله كه بدترين شما كسى است كه دوست دارد مردم از پى او راه روند و سركرده ايشان باشد. به درستى كه چنين كسى يا دروغگوست يا بيعقل است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: اول چيزى كه خدا را به آن معصيت كردند شش خصلت بود: محبت دنيا، و محبت رياست، و محبت طعام، و محبت زنان، و محبت خواب، و محبت راحت.
و از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه به سفيان بن خالد(2) فرمود كه: زينهار كه طلب رياست مكن، كه هيچ كس آن را طلب نكرد مگر آن كه هلاك شد. او گفت: فداى تو گردم! پس ما همه هلاك شدهايم، زيرا كه هيچ يك از ما نيست مگر آن كه مىخواهد كه نامش مذكور شود و مردم نزد او بيايند و حديث از او اخذ نمايند. حضرت فرمود كه: آن مراد نيست كه فهميدى. آنچه بد است آن است كه شخصى را بغير از امام به حق از براى خود پيشوا قرار دهى، و آنچه از پيش خود گويد تصديقش نمايى، و مردم را به متابعت گفته او بخوانى.
خصلت سيم: تواضع و فروتنى و شكستگى است نزد خدا و خلق، و رفع تكبر از خود نمودن.
و اين از بهترين صفات كمال است زيرا كه ممكن، ناچيز و فانى و ذليل است و عزت و رفعت و بزرگوارى مخصوص خداوند عالميان است و چندان كه آدمى شكستگى بيشتر مىكند خدا او را بلندتر مىكند و قابل كمالات بيشتر مىشود. چنانچه خاك به اعتبار پستى و شكستگى كه دارد معدن صدهزار الوان معادن و نباتات و ميوهها و گلها و شقايق گرديده و از آن انسان به ظهور آمده كه گلستان انواع كمالات و معارف و حقايق است و مسجود(3) ملائكه سماوات گرديده و اشرف مخلوقات در ميان ايشان به هم رسيد. و آتش كه كار آن سركشى و رفعت و نخوت بود از آن، شيطان به هم رسيد و مردود ازل و ابد شد.
پس آدمى مىبايد كه در جميع امور، از پوشيدن و خوردن و آشاميدن و نشستن و برخاستن و با مردم معاشرت كردن و بندگى پروردگار خود كردن، در مقام تواضع و شكستگى باشد و در امرى رفعت طلب نباشد و تفوق در آن امر را نطلبد و نظر به اصل و نسب و حسب خود بكند و ملاحظه نمايد كه اصلش منى گنديده بوده و در مدتى، غذايش خون حيض بوده، و بعد از آن تا زنده است حامل انواع كثافات و نجاسات است از خون و بلغم و صفرا و سودا و بول و غايط، كه هر يك از آنها كه از او جدا مىشود خود از آنها نفرت مىكند، و آخر كارش آن است كه جيفه(4) گنديده مىشود كه هيچ چيز از آن متعفنتر نمىباشد، و تمام بدنش چرك و ريم( 5) و كرم مىشود. اينها كثافتهاى بدن آدمى است، و كثافت روح به سبب اخلاق ذميمه و جهل و نادانى به صدهزار مرتبه از اينها بدتر است.
پس چنين كسى را كمال آن است كه به نقص و عجز و شكستگى خود هميشه اعتراف داشته باشد. و چندان كه آدمى كاملتر مىشود علم او به پستى و زبونى و بيچارگى او بيشتر مىشود و تواضع و فروتنى او بيشتر مىشود چنانچه از اطوار انبيا و اوصيا عليهمالسلام معلوم است. و چون شكستگى كار بنده است و رفعت و بلندى كار خداوند است، چندان كه بنده در كار خود بيشتر مىافزايد خداوند كار خود را فزوتنر مىكند و او را بلندتر مىكند. و اگر خود خواهد كه خود را بلند كند، چون كار او نيست، چندان كه سعى مىكند پستتر مىشود.
چنانچه در خبر صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى دو ملك موكل گردانيده كه هر كه از براى خدا تواضع و فروتنى كند او را بلند كنند، و هر كه تكبر كند او را پست و ذليل كنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى نمود كه: اى داوود چنانچه نزديكترين مردم نزد من تواضع كنندگاناند، همچنين دورترين مردم از من متكبراناند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه: اى موسى مىدانى كه چرا تو را از ميان ساير مردم برگزيدم و كليم خود گردانيدم؟ موسى فرمود كه: به چه سبب؟ حق تعالى وحى فرمود كه: در ميان مردمان نظر كردم، نيافتم كسى را كه مذلت و شكستگى او نزد من زياده از تو باشد. اى موسى وقتى كه نماز مىكنى پهلوى روى خود را نزد من بر خاك مىگذارى.
1- سردارى: رياست - رهبرى. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از جمله تواضع آن است كه در مجالس به پستتر از مكان خود راضى شوى؛ و به هر كه برخورى بر او سلام كنى؛ و ترك جدل كنى هر چند مُحق(1 )باشى؛ و نخواهى كه مردم تو را ستايش كنند بر پرهيزكارى خدا.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: تواضع آن است كه از حق مردم ادا كنى آنقدر كه مىخواهى از حق تو ادا كنند.
و در حديث ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: كدام است اندازه تواضع كه بنده هرگاه به آن متصف گردد او را متواضع گويند؟ فرمود كه: تواضع را درجات بسيار هست. از جمله آنها آن است كه آدمى قدر خود را بشناسد و خود را بلندتر از مرتبه خود قرار ندهد؛ و دل خود را از كبر و عجب سالم دارد؛ و نخواهد كه به كسى برساند مگر چيزى را كه خواهد كه مردم به او برسانند؛ و اگر بدى از مردم ببيند تدارك آن به نيكى و احسان بكند؛ و خشم خود را از مردم فرو خورد، و از بديهاى مردم عفو كند. و خدا نيكوكاران را دوست مىدارد.( 2)
و در حديث معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام نظر فرمود به شخصى از اهل مدينه كه از براى خود چيزى خريده بود و خود برداشته به خانه مىبرد. چون آن شخص حضرت را ديد شرم كرد. حضرت فرمود كه: براى عيال خود خريدهاى و از براى ايشان برداشتهاى كه به خانه برسانى. والله كه اگر من از زبان اهل مدينه نمىترسيدم دوست مىداشتم كه خود چيزى بخرم و از براى ايشان ببرم.(3)
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: روزى حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه گذشتند بر جماعتى كه مبتلا به خوره(4 ) بودند. و حضرت بر الاغى سوار بودند و ايشان مشغول چاشت خوردن بودند. حضرت را تكليف كردند به طعام خود. حضرت فرمود كه: اگر من روزه نبودم اجابت شما مىنمودم. چون حضرت به خانه تشريف آوردند فرمودند كه طعام نيكويى براى ايشان مهيا كردند و ايشان را طلبيدند و با ايشان طعام تناول فرمودند.
و منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه حضرت امام حسن عليهالسلام را وصيت فرمودند كه: بر تو باد به تواضع و فروتنى كه از بهترين عبادات است.
و به اسانيد بسيار از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هيچ كس تواضع و شكستگى نكرد مگر اين كه خدا او را بلندمرتبه گردانيد.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: حسبى(5 ) نيست هيچ قُرشى(6 ) و عربى را مگر به تواضع.
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام كه: چون حضرت نوح به كشتى نشستند و آنچه در كار بود( 7) در آنجا جا دادند، كشتى مأمور شد كه به هر جا كه خدا فرمايد برود. پس به نزد خانه كعبه رفت و هفت شوط(8 ) طواف كرد - و آن طواف نساء(9 ) بود - و ديگر(10 ) روان شد. پس حق تعالى وحى فرمود به كوهها كه من كشتى بنده خالص خود نوح را بر يكى از شماها قرار خواهم داد. پس همه سربلندى و گردنفرازى كردند، و هر يك را گمان اين بود كه كشتى بر روى آن خواهد نشست. و جودى(11 ) - كه تل نجف اشرف است و نزد شماست - تواضع و شكستگى كرد و گفت: من با اين پستى كى قابل آنم كه كشتى بر روى من قرار گيرد! پس كشتى به امر الهى آمد و سينه خود را بر جودى گذاشت. پس در آن وقت حضرت نوح به خدا استغاثه نمود به زبان سُريانى كه: يا مارى أتقن يعنى: اى پروردگار! ما را به اصلاح آور.
1- محق: حقدار - صاحب حق - كسى كه حق با اوست. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در هنگامى كه حضرت جعفر بن ابىطالب در حبشه بود نجاشى پادشاه حبشه روزى جعفر و يارانش را طلب نمود.
چون به نزد او آمدند ديدند كه بر روى خاك نشسته و جامههاى كهنه پوشيده است. جعفر فرمود كه: چون او را بر آن حال مشاهده نموديم، ترسيديم. پس چون ديد كه رنگهاى ما از خوف متغير شد گفت كه: شكر و سپاس مىكنم خداوندى را كه حضرت پيغمبر را بر دشمنان نصرت داده و ديده او را روشن گردانيده. مىخواهيد شماها را بشارت دهم؟ گفتيم: بلى اى پادشاه. گفت كه: در اين ساعت يكى از جاسوسان من از جانب ولايت شما آمد و خبر آورد كه حق تعالى پيغمبرش را بر دشمنان يارى داد و دشمنان او را هلاك كرد و فلان و فلان و جمعى از اسيران بدر را نام برد كه اسير گشتند. و ملاقات ايشان در واديى واقع شده بوده است كه آن را بدر مىنامند، و درخت اراك(1 ) بسيار در آنجا هست. و گويا آن موضع الحال در نظر من است كه آقايى داشتم از بنى ضَمره(2 )، و گوسفندان او را در آن وادى مىچرانيدم.
پس جعفر گفت كه: اى پادشاه پس چرا بر خاك نشستهاى و اين جامههاى كهنه را پوشيدهاى؟ گفت: اى جعفر از جمله آدابى كه حق تعالى به حضرت عيسى عليهالسلام فرستاده آن است كه: به درستى كه از جمله حقوق الهى بر بندگان آن است كه چون خدا به ايشان نعمتى تازه كرامت فرمايد ايشان تواضع و شكستگى به درگاه او ببرند. پس چون حق تعالى چنين نعمتى به پيغمبر ما كرامت فرموده، من اين فروتنى و شكستگى نزد خدا اظهار مىنمايم.
پس چون اين خبر به حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسيد به اصحاب خود فرمود كه:
به درستى كه صدقه باعث زيادتى و كثرت مال مىشود. پس بسيار تصدق كنيد تا خدا شما را رحم فرمايد. و تواضع موجب زيادتى رفعت مىگردد. پس تواضع و شكستگى پيشه خود كنيد تا خدا در دنيا و آخرت شما را بلند مرتبه گرداند. و از مردم عفو كردن سبب زيادتى عزت است. پس، از جرمهاى مردم عفو نماييد تا خدا شما را عزيز و غالب گرداند.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه منقول است كه: شأن و منزلت آن كس نزد خدا عظيمتر است كه حق برادران مؤمن خود را بيشتر شناسد و حرمت ايشان را بيشتر دارد. و كسى كه در دنيا فروتنى و تواضع كند براى برادران خود، او نزد حق تعالى از جمله صديقان است و از شيعه خاص حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه است. و به درستى كه پدرى و پسرى از مؤمنان به خانه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام وارد شدند. پس حضرت برخاستند و ايشان را گرامى داشتند و در صدر مجلس ايشان را جا دادند و نزد ايشان نشستند و طعامى فرمودند كه براى ايشان حاضر كردند. و چون ايشان تناول كردند قنبر تشت و ابريق(3 ) چوبى آورد و دستمالى كه دست را خشك كنند. پس حضرت برخاستند و ابريق را گرفتند كه آب بر دست پدر بريزند. او بر خاك افتاد و گفت: يا اميرالمؤمنين من چون راضى شوم كه خدا ببيند كه تو آب بر دست من ريزى؟ حضرت فرمود كه: بنشين و دست بشو كه مىخواهم كه خدا ببيند كه برادر مؤمن تو خدمت مىكند تو را، تا حق تعالى او را در بهشت كرامت فرمايد مثل ده برابر اهل دنيا از خدمتكاران و غلامان. پس آن مرد نشست. حضرت فرمود كه: قسم مىدهم تو را به حق عظيمى كه بر تو دارم كه با اطمينان خاطر دست بشويى، چنانچه اگر قنبر( 4) دست تو را مىشست مطمئن مىبودى.
پس چون حضرت فارغ شدند ابريق را به محمد بن حنفيه(5 ) دادند و فرمودند كه: اى فرزند اگر اين پسر با پدرش همراه نمىبود آب بر دست او مىريختم وليكن خدا راضى نيست كه پدر و پسر را در حرمت مساوى گردانند چون با يكديگر باشند. پس چون پدر آب بر دست پدر ريخت بايد كه پسر آب بر دست پسر بريزد. پس محمد بن حنفيه آب بر دست پسر ريخت.
پس حضرت امام حسن عسكرى عليهالسلام فرمود كه: هر كه متابعت اميرالمؤمنين كند در اين باب، شيعه اوست حقا.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: جامه حضرت رسالت پناهى صلىالله عليه و آله كهنه شده بود. شخصى دوازده درهم به خدمت آن حضرت آورد به هديه. حضرت فرمودند كه: يا على اين دراهم(6) را بگير و براى من جامهاى بخر كه بپوشم.
1- اراك: درختچهاى كه ميوه آن خاصيت دارويى دارد، از برگ آن شتران مىخورند و از ريشهاش مسواك مىساختند. |
حضرت به بازار رفتند و به آن دوازده درهم پيراهنى خريدند و به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آوردند. حضرت فرمودند كه: يا على جامهاى از اين پستتر مرا خوشتر مىآيد.
گمان دارى كه صاحبش پس گيرد؟ حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: ببينم شايد راضى شود.
و به بازار رفتند و گفتند كه: حضرت رسول اين جامه را نپسنديدند و جامهاى از اين كم قيمتتر مىخواهند. اگر راضى هستى جامه را بگير و زر را بده. آن مرد راضى شد و زر را داد.
حضرت آن را به خدمت حضرت رسول آوردند و جناب مقدس نبوى با آن حضرت به اتفاق متوجه بازار شدند. در عرض راه كنيزكى را ديدند كه نشسته است و گريه مىكند.
حضرت رسول از او پرسيدند كه: سبب گريه تو چيست؟ گفت: يا رسولالله صاحب من چهار درهم به من داد كه براى او چيزى بخرم و گم كردم و اكنون از ترس به خانه نمىتوانم رفت. حضرت چهار درهم را به او دادند و فرمودند كه: به خانه خود برگرد. و به بازار تشريف بردند و پيراهنى به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند.
و چون از بازار بيرون آمدند مرد عريانى را ديدند كه مىگويد كه: هر كه بر من جامهاى بپوشاند حق تعالى از جامههاى بهشت بر او بپوشاند. حضرت آن پيراهن را كندند و به سائل(1) دادند و به بازار برگشتند و پيراهن ديگر به چهار درهم خريدند و پوشيدند و حمد الهى فرمودند و به جانب منزل روان شدند. در عرض راه ديدند كه همان كنيزك نشسته است. از او پرسيدند كه: چرا به خانه نرفتهاى؟ گفت: يا رسولالله دير كردهام و مىترسم كه مرا بزنند. حضرت فرمودند كه: پيش باش و راه خانه را به من بنما تا بيايم و تو را شفاعت كنم. و حضرت رفتند تا بر در خانه ايشان ايستادند و فرمودند: السلام عليكم اى اهل خانه. ايشان جواب نگفتند. بار ديگر فرمودند. باز جواب نگفتند. در بار سيم گفتند: عليك السلام يا رسول الله و رحمه الله و بركاته.
حضرت فرمود كه: چرا در مرتبه اول و دويم جواب من نگفتيد؟ گفتند: چون سلام تو را شنيديم از براى بركت خواستيم كه سلام تو بر ما زياده گردد. پس حضرت فرمود كه: اين كنيزك دير به خانه آمده است؛ او را آزار مكنيد. ايشان گفتند: يا رسول الله از براى قدم تو او را آزاد كرديم. حضرت فرمود كه: الحمدالله. من هيچ دوازده درهمى نديدم كه بركتش از اين دوازده درهم بيشتر باشد: خدا به اين زر دو مؤمن را پوشانيد و يك بنده را آزاد گردانيد.
و به سند معتبر منقول است از محمد بن مسلم كه: روزى به خدمت حضرت امام محمد باقر عليهالسلام رفتم. حضرت طعام تناول مىفرمودند. مرا تكليف نمودند و بعد از آن فرمودند كه: مگر گمان دارى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله از روزى كه مبعوث شدند تا روزى كه از دنيا رفتند هرگز تكيه زده چيزى تناول فرمودهاند؟ نه والله؛ كه هرگز چشمى نديد آن حضرت را كه در حال طعام خوردن تكيه فرموده باشند. بعد از آن فرمود كه: گمان دارى كه آن حضرت از نان گندم سه روز پىدرپى سير تناول فرموده باشد؟ نه والله؛ كه سه روز متوالى از نان گندم سير نشدند از روزى كه مبعوث به رسالت شدند تا وقتى كه به رحمت ايزدى پيوستند. من نمىگويم كه حضرت را اين مقدور نبود؛ بلكه گاه بود كه به يك كس صد شتر عطا مىفرمودند. اگر مىخواستند كه سير بخورند و طعامهاى لذيذ تناول فرمايند مىتوانستند. و به درستى كه جبرئيل كليد گنجهاى زمين را براى آن حضرت آورد سه مرتبه، و مخير گردانيد آن حضرت را در قبول و رد. و گفت كه: اگر قبول كنى خدا از درجه تو در قيامت چيزى كم نخواهد كرد. و در هر مرتبه آن حضرت تواضع و شكستگى نزد خدا را اختيار فرمود. و هرگز از آن حضرت چيزى سؤال نكردند كه بفرمايد نه. بلكه اگر بود عطا مىفرمود، و اگر نبود مىفرمود كه: چون به هم رسد خواهيم داد. و هرگز چيزى را از جانب حق تعالى عطا نفرمود كه عطاى او را امضا(2) نكند. و گاه بود كه بهشت را ضامن مىشدند و عطا مىفرمودند، و حق تعالى براى او تسليم مىنمود.( 3)
محمد بن مسلم مىگويد كه: بعد از آن، حضرت دست مرا گرفتند و فرمودند كه: امام شما حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به روش بندگان مىنشستند و به روش بندگان طعام تناول مىفرمودند، و به مردم نان گندم و گوشت اطعام مىفرمودند، و به خانه مىرفتند و خود نان و زيت تناول مىفرمودند، و دو پيراهن گُنده سُنبلانى( 4) مىخريدند و بهترين را به غلام خود مىپوشانيدند و زبونتر را خود مىپوشيدند. و اگر آستينها از انگشتان مىگذشت مىبريدند، و اگر پيراهن از كعب(5 ) بلندتر بود كوتاه مىكردند.(6) و هرگز دو امر بر آن حضرت وارد نشد مگر آن كه آنچه بر بدن دشوارتر بود اختيار مىفرمودند. و پنج سال
1- سائل: درخواست كننده. |
پادشاهت مردم كردند و از براى خود آجرى بر روى آجرى و خشتى بر بالاى خشتى نگذاشتند، و هرگز زمينى را به اقطاع خود نگرفتند( 1). و سرخ و سفيدى( 2) از آن حضرت به ميراث نماند مگر هفتصد درهم كه از عطاهاى آن حضرت زياده مانده بود كه مىخواستند براى اهل خود كنيزكى بخرد( 3). و هيچ كس طاقت عبادت آن حضرت نياورد. و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه مىفرمود كتاب احوال حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه را، و بر زمين مىگذاشت و مىفرمود: كى طاقت اين عمل دارد!
و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه روزى به نزد بزازى رفتند و فرمودند كه: دو جامه به من بفروش. آن مرد گفت كه: يا اميرالمؤمنين آنچه شما مىخواهيد من دارم. چون ديدند كه آن شخص حضرت را شناخت به دكان ديگر رفتند كه پسرى در آن دكان بود و حضرت را نمىشناخت؛ و دو جامه خريدند، يكى را به سه درهم (كه به حساب اين زمان(4 ) صد و هفتاد و چهار دينار مىشود) و يكى را به دو درهم. پس به قنبر فرمودند كه: آن را كه به سه درهم خريدهايم تو بردار و آن را كه به دو درهم خريدهايم من مىپوشم. قنبر گفت كه: يا اميرالمؤمنين آن كه بهتر است تو به آن سزاوارترى كه بر منبر مىروى و در حضور مردم خطبه مىخوانى. حضرت فرمود كه: تو جوانى و جوانان را خواهش اين امور مىباشد. و من از خدا شرم مىدارم كه در پوشش، خود را بر تو زيادتى دهم. و از حضرت رسول خدا صلىالله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود كه: از آنچه مىپوشيد به غلامان خود بپوشانيد و از آنچه مىخوريد به ايشان بخورانيد. چون پيراهن را پوشيدند آستينش را كشيدند، دراز بود. بريدند و فرمودند كه كلاهى براى فقرا از آن بدوزند. پس چون پدر آن پسر به دكان آمد يافت كه حضرت به آن دكان تشريف آورده بودهاند و جامهاى خريدهاند. دو درهم را برداشت و به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد كه: پسر من شما را نشناخته بود و دو درهم را از شما نفع گرفته است. حضرت فرمود كه: به قيمتى راضى شديم و خريديم. ديگر چيزى را پس نمىگيريم.
و منقول است كه: روزى عمرو بن حُريث(5 ) در هنگام چاشت به خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام آمد. ديد كه فضه(6 ) انبانى( 7) آورد كه مهر مبارك حضرت بر آن بود. و چون گشود از آنجا نان خشك پُرسَبوسى(8 ) بيرون آورد. عمرو گفت كه: اى فضه چرا اين آرد را نپختهاى و پاكيزه نكردهاى؟ گفت: پيشتر مىكردم، مرا نهى فرمود. و گاهى طعام لذيذى در اين هميان(9 ) داخل مىكردم. براى همين اكنون مهر بر آن مىزند. پس حضرت آن نان خشك را گرفتند و در كاسهاى ريزه كردند و آب بر آن ريختند و نمك بر آن پاشيدند و تناول فرمودند. بعد از آن فرمودند كه: اى عمرو اجل نزديك شده است. و دست بر محاسن مبارك كشيدند و فرمودند كه: اين محاسن را براى خوردن، به آتش جهنم آشنا نمىكنم و اين مرا كافى است.
و در حديث ديگر منقول است كه: سُويد بن غَفَله(10) در روز عيدى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمد. ديد كه نان خشكى و آردى با شير پخته نزد حضرت گذاشته است. گفت: يا اميرالمؤمنين در روز عيد چنين چيزى را نزد خود گذاشتهاى؟ فرمود كه: اين عيد است براى كسى كه از گناه آمرزيده باشد.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه هيزم و آب به دوش خود به خانه مىآوردند و خانه را جاروب مىكردند، و حضرت فاطمه آسيا مىكردند و خمير مىكردند و نان مىپختند.
و به سند ديگر مروى است كه: حضرت در كوفه خرمايى خريده بودند و بر كنار ردا(11) كرده بودند و به خانه مىبردند. اصحاب چون ديدند مبادرت نمودند كه از آن حضرت بگيرند و به خانه رسانند. حضرت فرمود كه: صاحب عيال سزاوارتر است به بار ايشان برداشتن، از ديگران.
1- اقطاع: بخشيدن زمين يا ملك از جانب خليفه و سلطان به كسى براى اين كه از درآمد آن زندگى كند. به اقطاع گرفتن: برداشتن براى خود و متصرف شدن به منظور كسب درآمد و گذران زندگى، با استفاده از حق حاكميت خود. |
و به روايت ديگر فرمود كه: از كمال كامل چيزى كه نمىشود كه نفعى خود به عيال خود برساند.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در پنج وقت پاى برهنه مىرفتند و نعلين را به دست چپ مىگرفتند: در عيد فطر و اضحى(1) كه به مصلا مىرفتند؛ و در روز جمعه كه به نماز مىرفتند؛ و در هنگامى كه به عيادت بيمارى يا تشييع جنازهاى مىرفتند. و مىفرمودند كه: چون براى خدا مىروم مىخواهم كه پابرهنه باشم.
و منقول است كه: پياده و تنها در بازارها راه مىرفتند، و اگر كسى راه گم كرده بود بر سر راهش مىرسانيدند، و اگر ضعيفى برمىخورد اعانتش مىفرمودند، و اگر از مردم بازار كسى قرآن را غلط مىخواند مىايستادند تا تعليمش مىفرمودند. و اين آيه را مىخواندند كه مضمونش اين است كه: ما خانه آخرت را براى جماعتى مقرر فرمودهايم كه بلندى و فساد در زمين نطلبند. و عاقبت نيكو براى پرهيزكارى است.(2 )
و منقول است كه ابراهيم بنالعباس( 3) گفت كه: نديدم و نشنيدم كسى را كه افضل از حضرت امام رضا عليهالسلام باشد. هرگز با كسى به خلاف آداب، معاشرت نفرمود؛ و هرگز سخن كسى را قطع نمىفرمود كه در ميان سخن او سخن گويد؛ و هرگز حاجت سائلى را رد نمىنمود؛ و هرگز در حضور كسى پا دراز نفرمود و در مجلس تكيه نمىفرمود؛ و هرگز خدمتكاران و غلامان خود را دشنام نمىداد؛ و هرگز در خنده آن حضرت صدا ظاهر نمىشد؛ و غلامان و مهتران( 4) و دربانان و خدمتكاران خود را پيوسته بر سر خوان خود مىنشانيد؛ و خواب بسيار كم مىفرمود؛ و اكثر شبها را تمام به عبادت احيا مىفرمود؛ و روزه بسيار مىداشت؛ و تصدق بسيار مىنمود؛ و اكثر تصدقات آن حضرت در شبهاى تار بود.
و از محمد بن {ابى}عباد( 5) منقول است كه: حضرت امام رضا صلواتالله عليه در تابستانها بر روى حصير مىنشستند و در زمستانها بر روى پلاس( 6)؛ و جامههاى گنده(7 ) مىپوشيدند و چون به مجلس مردم مىآمدند زينت مىفرمودند.
و روايت كردهاند كه: روزى حضرت امام رضا صلواتالله عليه داخل حمام شدند.
شخصى در حمام بود كه آن حضرت را نمىشناخت. به حضرت خطاب كرد كه: بيا مرا كيسه بكش. حضرت مبادرت فرمودند و مشغول كيسه كشيدن او شدند. بعد از زمانى مردم درآمدند و حضرت را شناخت و مشغول معذرت شد. حضرت دلدارى او فرمودند و مشغول بودند تا كيسه او را تمام كشيدند.
و اخبار در بيان تواضع ايشان زياده از آن است كه در اين كتاب احصا توان نمود.
در مدح و مذمت غنا
قال: قلت: يا رسول الله الخائفون الخاضعون المتواضعون الذاكرون الله كثيرا، هم يسبقون الناس الى الجنه؟ فقال: لا؛ ولكن فقراء المسلمين. فانهم يتخطون رقاب الناس. فيقول لهم خزنه الجنه: كما أنتم حتى تحاسبوا. فيقولون: بم نحاسب؟ فوالله ما ملكنا فنجور و نعدل. و لا أفيض علينا فنقبض و نبسط، و لكنا عبدنا ربناحتى دعانا فأجبنا.
ابوذر گفت كه: به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله عرض كردم كه: يا رسولالله آيا جمعى كه از خدا خايف و ترساناند و پيوسته در مقام خضوع و مذلت و انقيادند(8 ) نزد خداوند خود، و در مقام تواضع و شكستگى ثابتاند با خدا و خلق، و ياد خدا بسيار مىكنند، ايشان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد؟ حضرت فرمود كه: نه؛ وليكن فقراى مسلمانان پيش از ديگران داخل بهشت خواهند شد.
1- عيد اضحى: عيد قربان. |
به درستى كه ايشان در محشر پا بر گردن مردم خواهند گذاشت (و صفهاى ايشان را خواهند شكافت و رو به بهشت روانه خواهند شد). پس خازنان بهشت به ايشان خواهند گفت كه: باشيد تا حساب شما را بكنند. ايشان در جواب خواهند گفت كه: به چه چيز ما را حساب مىكنند؟ ما حكومت و پادشاهى و منصبى نداشتيم كه از ما بپرسند كه عدالت كردهايم يا جور و ظلم كردهايم، و مال زيادتى به ما نداده بودند كه ما را حساب كنند كه عطا كردهايم يا نگاه داشتهايم؛ وليكن در دنيا عبادت پروردگار خود كرديم تا وقتى كه خدا ما را به سوى خود خواند، اجابت او كرديم (و از دنيا بيرون آمديم).
بدان كه احاديث در مدح فقر و فقرا و همنشينى ايشان و حرمت داشتن ايشان و مذمت اهانت و خوارى ايشان بسيار است. و احاديث نيز در مذمت فقر وارد شده است. و همچنين در باب غنا احاديث بر مدح و مذمت آن وارد شده است.
و اكثر محققين جمع ميان اين احاديث به اين نحو كردهاند كه: فقرى كه ممدوح( 1) است فقر الى الله(2 ) است، و فقرى كه مذموم است فقر الى الناس(3 ) است؛ و غنايى كه ممدوح است غناى نفس است، و غنايى كه مذموم است غنا به كثرت مال است كه با حرص و طمع باشد. و از بعضى احاديث ظاهر مىشود كه فقرى كه مذموم است آن است كه آدمى در دين تُنُكمايه(4 ) باشد.
و تحقيق اين مقام آن است كه: هر چيز كه حق سبحانه و تعالى در دنيا خلق فرموده و در ميان مردم مقرر ساخته همه لطف و رحمت است. و چون عالم تكليف و اختيار است، هر چيز را دو جهت هست و حق تعالى آن چيز را براى جهت خير مقرر فرموده، و مردم وسيله جهت شر مىگردانند.
مثل آن كه مال را حق تعالى در دنيا خلق فرموده كه آن را وسيله قوت بر عبادات و تحصيل سعادات گردانند و جمعى به سبب ترك آن به انواع كمالات فايز گردند. پس اگر مال نمىبود قوت بر عبادات به هم نمىرسيد و ثوابى كه بر تصدقات و خيرات مترتب مىشود حاصل نمىشد. و اگر مال نمىبود ثوابى كه بر ترك مال حاصل مىشود حاصل نمىشد. وليكن اين مال را فتنهاى(5 ) هم ساخته است كه به آن تحصيل انواع شرور و بديها مىتوان نمود. و اين جهت را در آن براى اين مقرر فرموده است كه بر تركش مثاب(6 ) شوند.
اما جمعى آن را وسيله غير آن كارى مىكنند كه براى آن مخلوق شده است، و باعث شقاوت ايشان مىشود. پس هر جا كه مذمت مال و غنا واقع شده است به سبب آن جهت شرى است كه در آن هست، و مردم آن را جهت شر مىكنند. و اگرنه اصل آن جهت را حق تعالى براى وسيله خيرى مقرر فرموده است. و هر جا كه مدح آن واقع شده است به سبب آن جهات خيرى است كه در آن هست.
و همچنين فقر و احتياج وسيلهاى است براى تحصيل سعادات كه آدمى بر مشقت آن صبر نمايد و به ثوابهاى عظيم فايز گردد و رو به خدا آورد و از خدا طلب نمايد و به سبب آن او را قرب حاصل شود. و محتاج به محرمات بشود، و از براى خدا ترك نمايد و به اعلا درجه زهد و ورع برسد. وليكن گاه هست كه بر آن صبر نمىكنند و به سبب آن مرتكب محرمات مىشوند. و گاهى به سبب آن به خداوند خود بدگمان مىشوند و نسبت جور و ظلم به خدا مىدهند و به سبب آن كافر مىشوند، چنانچه در حديث وارد شده كه: فقر نزديك است كه كفر باشد.
پس معلوم شد كه اصل فقر نعمت و رحمت است وليكن گاه هست كه آدمى به اختيار خود آن را وسيله شقاوت مىگرداند. پس هر جا كه مدح وارد شده است جهت خيرش را مدح فرمودهاند، و هر جا كه مذمت وارد شده است جهت شرش را مذمت فرمودهاند.
وليكن چون نسبت به اكثر نفوس فقر و احتياج موجب صلاح است و غنا و توانگرى مورث طغيان و فساد، لهذا مدح فقر بيشتر وارد شده است و مذمت غنا بيشتر فرمودهاند. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: به درستى كه آدمى طغيان به هم مىرساند چون خود را مستغنى و بىنياز ديد (يا گمان كرد كه بىنياز است).(7 )
و فقير( 8) را در اين آيه نكتهاى به خاطر رسيده كه: چون محال است كه آدمى بىنياز شود، بلكه هر چند غنىتر مىشود احتياجش بيشتر مىشود، لهذا نفرمود كه: وقتى كه مستغنى مىشود. بلكه فرمود كه: وقتى كه خود را مستغنى دانست و گمان كرد كه مستغنى شده است.
و همچنين عبادات را حق تعالى براى اين مقرر فرموده كه وسيله سعادات گردانند؛ گاه باشد كه كسى عبادتى را وسيله شقاوتى گرداند. و معاصى را براى اين مقرر فرموده كه ترك آن را وسيله سعادات گردانند يا اگر به غفلت از ايشان صادر شود به توبه و ندامت از آن، به مراتب عاليه كمالات فايز گردند. و اگر معصيت نمىبود كى مردم به ترك آن مثاب مىشدند، و آن شكستگى و انكسار و عجز توبهكاران از كجا به هم مىرسيد. و اگر ترك اولاى حضرت آدم و حضرت داوود و ساير انبيا نمىبود، آن گريهها و زاريها كه موجب قرب و كمالات نامتناهى گرديد از كجا حاصل مىشد. چنانچه واقع شده است كه: اگر شما گناه نمىكرديد
1- ممدوح: ستوده شده. |
و قادر بر گناه نبوديد، خدا خلق ديگر مىفرمود كه قادر بر گناه باشند و گناه از ايشان صادر شود.
و سخن در اينجا بسيار نازك مىشود و عقلها اكثر از ادراك اين معنى قاصر است.
مجملا اگر درست تفكر نمايى مىيابى كه هر چيز كه حق تعالى در اين عالم مقرر فرموده همه عين صلاح بندگان است و همه لطف و رحمت است وليكن بندگان به غير مصرفش صرف مىكنند. مثلا اگر بزرگى خانهاى براى كسى بفرمايد، و ديوانخانهاى( 1) نفيس براى او مقرر سازد و آبريزى(2) در آنجا بفرمايد كه براى او بسازند و انواع مايحتاج او از مساكن بسازند، اگر ديوانخانه را آبريز كند، و آبريز را مسكن خود كند و برود در ميان آبريز بنشيند، از صاحب خانه تقصيرى نخواهد بود. و در اين مسائل كه از فروع مسائل قضا و قدر است تفكر ننمودن و مجمل دانستن كه حق تعالى عليم حكيم است و ظالم نيست و آنچه مىكند عين عدالت و حكمت است اولاست، زيرا كه تفكر در اين باب موجب لغزشهاست و عقل اكثر مردم به آن احاطه نمىتواند كرد و ائمه عليهمالسلام ما را از تفكر در اين باب نهى فرمودهاند.
و چون جمع ميان اخبار بر وجه اجمال بيان شد بعضى از اخبار را نيز نقل كنيم.
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: فقراى مؤمنان در باغهاى بهشت خواهند گرديد و تنعم خواهند فرمود پيش از اغنياى ايشان به چهل سال. بعد از آن فرمود كه: براى تو مثلى بيان كنم: مثل فقرا و اغنيا از بابت مثل دو كشتى است كه بر عشارى(3 ) بگذرد، و نظر كند يكى را ببيند كه خالى است و هيچ چيز ندارد.
مىگويد كه: اين را روانه كنيد كه برود. و نظر كند به ديگرى، ببيند كه پر از متاع است.
مىگويد كه: اين را نگاه داريد تا عُشورش(4) را حساب كنيم.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: دو چيز است كه فرزند آدم از آنها كراهت دارد: مرگ را كراهت دارد، و راحت مؤمن از بلاها و فتنهها در مرگ است؛ و از كمى مال كراهت دارد، و هر چند مال كمتر است حساب سبكتر است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هلاك كرد مردمان را دو چيز: خوف درويشى و فقر، و طلب بزرگى و فخر.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: خفيف و سبك مشماريد فقيران شيعيان على بن ابىطالب و فرزندانش را. به درستى كه يكى از ايشان در قيامت شفاعت مىكند مثل ربيعه و مُضر را كه دو قبيله عظيماند از قبايل عرب.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مصيبتهاى دنيا عطاهاى حق تعالى است، و فقر را حق تعالى براى مؤمن در خزاين خود ضبط مىفرمايد.
و در حديث ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله روايت فرمود كه: فقر امانتى است كه حق تعالى به خلق مىسپارد. كسى كه آن را پنهان دارد خدا او را مثل ثواب كسى مىدهد كه روزها به روزه باشد و شبها به عبادت ايستد؛ و كسى كه آن را اظهار نمايد به كسى كه قادر باشد بر قضاى حاجت او و نكند، پس به درستى كه او را كشته است. و نمىگويم كه او را به شمشير و نيزه كشته است؛ وليكن به سبب جراحتى كه به دل او رسانيده او را كشته است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر چند ايمان آدمى زياده مىشود تنگى معيشت او بيشتر مىشود.
و فرمود كه: اگر نه اين بود كه مؤمنان در طلب روزى بر خدا الحاح( 5) مىكردند هرآينه ايشان را از حالى كه دارند به حالى تنگتر و دشوارتر نقل مىفرمود.
و فرمود كه: حق تعالى دنيا را به كسى عطا نفرمود مگر براى عبرت، و از كسى دور نفرمود مگر براى آزمايش.
1- ديوانخانه: دفتر كار بزرگ يا محل كار وسيع مانند دادگسترى. |
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى براى شيعيان ما در دولتهاى باطل مقرر نفرموده است مگر قدر قوت ضرورى ايشان را. اگر خواهند به مشرق روند و اگر خواهند به مغرب روند؛ زياده از اين به دستشان نمىآيد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى در روز قيامت التفات مىفرمايد به سوى فقراى شيعيان، مانند كسى كه معذرت از جمعى خواهد (و در حديث ديگر: مانند برادرى كه از برادرى عذر طلبد) و مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه شما را فقير نگردانيدم در دنيا براى اين كه شما نزد من خوار و ذليل بوديد. و امروز خواهيد ديد كه با شما چه لطفها خواهم فرمود. هر كس كه به شما در دار دنيا توشه داده است و نيكى به شما كرده است دستش را بگيريد و داخل بهشت كنيد.
پس يكى از فقرا گويد كه: پروردگارا اهل دنيا در دنياى خود عيشها كردند، زنان خوب خواستگارى نمودند و جامههاى ملايم نفيس پوشيدند و طعامهاى لذيذ خوردند و در خانههاى نفيس نشستند و بر اسبان مشهور پرقيمت سوار شدند. امروز به ما عطا كن آنچه به ايشان عطا فرموده بودى. حق سبحانه و تعالى در جواب فرمايد كه: براى تو و هر يك از ياران و امثال تو از فقرا مقرر ساختهام هفتاد برابر آنچه به اهل دنيا عطا فرموده بودم از روزى كه دنيا را آفريدهام تا هنگام انقضاى دنيا.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: روزى شخص مالدارى كه جامههاى پاكيزه در بر داشت به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و نشست، و بعد از او مرد پريشانى كه جامههاى چركين( 1)پوشيده بود آمد و در پهلوى آن مرد غنى نشست. آن مرد غنى جامههاى خود را جمع كرد و از زير دامن او كشيد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: ترسيدى كه از فقر او چيزى به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود كه: ترسيدى كه از توانگرى تو چيزى به او برسد؟ گفت: نه. فرمود كه: پس ترسيدى جامهات كثيف و چركين شود؟ گفت: نه. فرمود كه: پس چرا چنين كردى؟ گفت: يا رسولالله مرا قرين(2 ) بدى هست كه آن شيطان يا نفس اماره است كه هر قبيحى را در نظر من زينت مىدهد و هر حسنى و نيكويى را در نظر من قبيح و زشت مىنمايد. و اينك به تدارك( 3) اين عمل نصف مال خود را به اين مرد فقير عطا كردم. حضرت از آن مرد پريشان پرسيد كه: قبول مىكنى؟ گفت: نه. آن غنى از او پرسيد كه: چرا قبول نمىكنى؟ گفت: مىترسم كه به آن بلا مبتلا شوم كه تو مبتلا شدهاى.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى موسى هرگاه بينى كه فقر رو به تو آورده است بگو: مرحبا(4 ) به شعار(5 ) صالحان؛ و چون بينى كه توانگرى رو به تو آورده است بگو كه: گناهى كردهام كه خدا مرا در دنيا به عقوبت آن گرفتار كرده است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: خوشا حال مساكين كه بر فقر خود صبر كنند. ايشاناند جمعى كه ملكوت آسمان و زمين را مشاهده مىكنند.
و فرمود كه: اى گروه مساكين به فقر خود راضى و خشنود باشيد و چنان كنيد كه خدا از دل شما رضا را بيابد، تا حق تعالى شما را ثواب عظيم بدهد بر فقر شما. و اگر چنين نكنيد چندان ثواب نخواهيد داشت.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون روز قيامت شود منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: كجايند فقرا؟ پس گروهى بسيار از مردم برخيزند. پس حق تعالى ندا فرمايد كه: اى بندگان من! گويند كه: لبيك اى پروردگار! پس فرمايد كه: من شما را در دنيا فقير نكردم براى اين كه رتبه شما نزد من پست بود. وليكن مىخواستم كه درجه شما را امروز بلند كنم. برويد و روهاى مردم را ملاحظه كنيد، و هر كس كه به شما نيكى و احسانى كرده است آن احسان را به من كرده است؛ از جانب من شما بهشت را به مكافات عمل ايشان بدهيد.
و از محمد بن الحسين خزاز( 6) منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به من فرمود كه: آيا به بازار كه مىروى ميوهها و غير آنها از چيزها كه مىفروشند كه قادر بر خريدن آنها نيستى آرزو مىكنى؟ گفتم: بله. فرمود كه: به عدد هر چيز كه مىبينى و قدرت بر خريدن آن ندارى يك حسنه در نامه عملت مىنويسند.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: چون روز قيامت مىشود گروهى از مردم از صحراى محشر برمىخيزند و مىآيند تا در بهشت، و در را مىكوبند. پس خازنان بهشت به ايشان مىگويند كه: شما كيستيد؟ مىگويند كه: ماييم فقرا.
به ايشان مىگويند كه: آيا پيش از حساب مىخواهيد كه داخل بهشت شويد؟ مىگويند كه: چيزى به ما نداده بوديد كه ما را بر آن حساب كنيد. در اين حال از جانب رب العزه ندا رسد كه: راست مىگويند. ايشان را داخل بهشت كنيد.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه فرمود كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: من توانگران را غنى نكردهام براى اين كه نزد من گرامى بوديد؛ و فقيران را فقير نگردانيدم براى اين كه نزد من بيمقدار بودند. وليكن فقيران را وسيله ابتلا و امتحان اغنيا گردانيدم. و اگر فقرا در دنيا نمىبودند اغنيا مستوجب بهشت
1- چركين: در اينجا مقصود، جامه گرد و خاك آلود يا كهنه است؛ وگرنه چرك و كثيف بودن لباس براى فقير و غنى ناپسند است. |
نمىشدند. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مالداران شيعيان ما امينان مايند بر محتاجان ايشان. پس، از براى ما فقرا را محافظت نماييد تا خدا شما را محافظت نمايد.
و به سند صحيح منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: فقر و بيچيزى، مؤمنان را بيشتر زينت مىدهد از لجام( 1) نفيسى كه عذار( 2) اسب را زينت دهد.
و در حديث ديگر فرمود كه: فقر مرگ بزرگ است.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: فقر مرگ سرخ است. راوى عرض كرد كه: فقر از دينار و درهم را مىفرماييد؟ فرمود كه: نه؛ وليكن مراد فقر از دين است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سبك شمارد و خفيف كند فقير مسلمانى را، به درستى كه حق خدا را سبك شمرده است، و خدا او را در روز قيامت خفيف و سبك مىدارد مگر اين كه از اين عمل توبه كند. و هر كه فقير مسلمانى را گرامى دارد، چون خدا را در روز قيامت ملاقات نمايد از او راضى باشد.
و حضرت امام رضا صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه ملاقات نمايد فقير مسلمانى را و بر او سلام كند برخلاف سلامى كه به اغنيا مىكند، چون در قيامت خدا را ملاقات نمايد (يعنى به مقام حساب آيد) از او در خشم باشد.
در مدح كفاف
يا أباذر ان الدنيا مشغله للقلوب و الأبدان، و ان الله تبارك و تعالى سائلنا عما نعمنا فى حلاله، فكيف بما نعمنا فى حرامه؟
يا أباذر انى قد دعوت الله جل ثناؤه أن يجعل رزق من يحبنى الكفاف، و أن يعطى من يبغضنى كثره المال و الولد.
اى ابوذر به درستى كه دنيا مشغول كننده دلها و بدنهاست (از ياد خدا و كار خدا). و به درستى كه حق تعالى از ما سؤال خواهد كرد از آنچه تنعم كردهايم در حلال او. پس چگونه از ما سؤال ننمايد از آنچه تنعم كرده باشيم در حرام او؟
اى ابوذر من از خدا سؤال كردم كه بگرداند روزى هر كس را كه مرا دوست دارد به قدر كفاف( 3)، و عطا فرمايد به كسى كه مرا دشمن دارد بسيارى مال و فرزند.
بدان كه اين حديث دلالت مىكند بر اين كه حلال را نيز حساب مىباشد. و سابقا احاديث گذشت كه بر صرف كردن حلال، مؤمنان را حساب نمىكنند. و ممكن است كه مراد از مؤمنان در آنجا مؤمنان خالص باشد، و در اينجا مراد از اين كه از ما سؤال مىكنند اين باشد كه از بعضى از افراد مسلمانان سؤال مىكنند. يا آن كه مراد از حساب نكردن آن باشد كه تقاص از حسنات ايشان به ازاى آن نمىكنند( 4)، و مراد از سؤال كردن اين باشد كه تفحص( 5) آنها مىفرمايد.
و بدان كه احاديث در مدح كفاف بسيار واقع شده است.
چنانچه منقول است از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه كه: رسول خدا صلىالله عليه و آله گذشتند به شبانى كه شتر چند داشت و مىچرانيد، و از او شير طلبيدند. در جواب گفت كه: آنچه در پستانهاى شتران است چاشته( 6) مردم قبيله است و آنچه در ظرفهاست پسين( 7) مىخورند. حضرت فرمود كه: خداوندا مال و فرزندانش را بسيار كن، پس گذشتند به شبانى ديگر كه گوسفندان خود را مىچرانيد، و از او شير طلبيدند. او آنچه در پستانهاى گوسفندان بود دوشيد و با آنچه در ظرفها بود به خدمت حضرت فرستاد و يك گوسفند نيز به هديه فرستاد و گفت: اين نزد ما حاضر بود؛ و اگر زياده احتياج است ديگر
1- لجام: دهنه - افسار. |
بفرستيم. حضرت فرمود كه: خداوندا به قدر كفاف او را روزى بده. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يا رسول الله براى آن كسى كه سؤال تو را رد كرد دعايى فرمودى كه ماها همه آن را مىخواهيم، و براى آن كسى كه حاجت تو را برآورد دعايى فرمودى كه همه ما از آن كراهت داريم. حضرت فرمود كه: آنچه از دنيا كم باشد و كافى باشد بهتر است از آنچه زياده باشد و آدمى را از ياد خدا غافل گرداند. خداوندا محمد و آل محمد را به قدر كفاف روزى بده.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خداوندا روزى كن محمد و آل محمد را و هر كه محمد و آل محمد را دوست دارد عفت(1 ) از محرمات و شبهات و كفاف در روزى، و روزى كن كسى را كه دشمن محمد و آل محمد باشد بسيارى مال و فرزند. و به سند ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خداوند عزوجل مىفرمايد كه: بنده مؤمن من محزون مىشود از اين كه من روزى را بر او تنگ مىكنم؛ و حال آن كه باعث زيادتى قرب او مىشود به سوى من. و خوشحال مىشود بنده مؤمن كه روزى را بر او فراخ گردانم؛ و حال آن كه باعث دورى او مىشود از من.
و در حديث ديگر فرمود كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: به درستى كه خوشحالترين مردم و مقربترين ايشان نزد من بنده مؤمنى است كه بهره عظيم از صلاح داشته باشد، و نيكو عبادت پروردگار خود كند، و در پنهانى بندگى خدا كند، و در ميان مردم گمنام باشد، و انگشتنما نباشد، و روزى او به قدر كفاف باشد و صبر كند بر آن، و به زودى مرگ او را در رسد، و ميراثش كم باشد، و گريه كنندگانش كم باشند.
در عمل صالح و خالص و كار براى آخرت كردن
يا أباذر طوبى للزاهدين فى الدنيا، الراغبين فى الأخره، الذين اتخذوا أرض الله بساطا، و ترابها فراشا، و ماءها طيبا، و اتخذوا كتاب الله شعارا، و دعاءه دثارا، يقرضون الدنيا قرضا.
يا أباذر حرث الأخره العمل الصالح، و حرث الدنيا المال و البنون.
اى ابوذر خوشا حال جمعى كه زهد در دنيا اختيار نمودهاند، و ترك لذات دنيا كردهاند، و به سوى آخرت و اعمالى كه موجب سعادت آخرت است رغبت نمودهاند. ايشان گروهىاند كه زمين خدا را بساط خود ساختهاند، و خاك زمين را فرش و بستر خود قرار دادهاند، و از بوى خوش به آب قناعت كردهاند (كه خود را به آب از بوهاى بد پاك مىكنند)، و كتاب خدا را پيراهن تن خود گردانيدهاند (و پيوسته و تلاوت مىكنند و به آن عمل مىنمايند)، و دعا و تضرع به درگاه خدا را لباس خود ساختهاند (كه هرگز از خود جدا نمىكنند)، و دنيا را از خود بريدهاند بريدنى (يا آن كه: قرض مىدهند دنيا را قرض دادنى كه در آخرت عوض بگيرند).
اى ابوذر زراعت آخرت عمل صالح است و زراعت دنيا مال و فرزندان.
حضرت در اينجا اشاره فرمودهاند به تفسير آن آيه كه: من كان يريد حرث الأخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ماله فى الأخره من نصيب(2 ).
و ترجمهاش اين است كه: هر كه اراده نمايد در دنيا كشت آخرت را (يعنى كه: عملى چند را كه موجب ثواب آخرت باشد در اين نشئه تحصيل نمايد و تخم ايمان در بستان دل بكارد و به آب اعمال صالحه آن را پرورش دهد تا در عرصه قيامت حاصل آن را بردارد)، زياده كنيم براى او در كشت او (يعنى: بدهيم او را به عوض آن از ده تا هفتصد و زياده بر آن. يا آن كه: او را توفيق زيادتى خيرات كرامت كنيم). و هر كه اراده نمايد زراعت و كشت دنيا را (يعنى: در اعمال و افعال پيوسته غرضش تحصيل دنيا باشد)، مىدهيم او را بهره و نصيبى از دنيا (به قدر مقتضاى حكمت و مصلحت)، و او را در آخرت بهرهاى نخواهد بود.
و حاصلش آن است كه: هر كه عملى براى آخرت كند در عمل خود موفق مىشود و ميامن(3 ) بركات آن به روزگار او عايد مىگردد و در آخرت حسنات او مضاعف مىشود؛ و هر كه عمل او از براى دنيا باشد روزى مقدر به او مىرسد اما نه بر وجهى كه مدعاى(4 ) او باشد، و مانند شيطان ثواب خود را در دنيا مىيابد و او را در آخرت هيچ بهرهاى نخواهد بود.
1- عفت: خويشتندارى. |
لهذا افعال مُرائيان(1) و اصحاب بدعت در دنيا چند روزى به مدد شيطان به ايشان نفعى مىرساند و در آخرت محروماند. و جمعى كه نيت خود را براى خدا خالص كردهاند غالب اوقات در دنيا بر اعمال ايشان ثمرهاى مترتب نمىشود تا مزد خود را در آخرت كامل بيابند و در دنيا عمل ايشان مشوب(2) به اغراض فاسده دنيوى نباشد. زيرا كه هيچ عملى را حق تعالى بىمزد نكرده است، حتى كافران هند كه زحمتها و رياضات شاقه براى امور فاسده دنيا مىكشند و چنانچه مىشنويم به آن مطلب(3 ) فاسد مىرسند. مثل آن كه مىخواهند كه ايشان را كشف سفليات(4) حاصل شود. و گاه هست به آن مطلب خود مىرسند چون از سعادت آخرت محروماند. و بسا باشد كه مسلمانى از روى اخلاص، خدا را سالها عبادت كند، و حق تعالى اين معنى را به او ندهد زيرا كه ثواب او را در آخرت ذخيره فرموده و مصلحت او را در اين نمىداند كه در دنيا اين را به او بدهد؛ زيرا كه غالب اين است كه اين معنى باعث انانيت(5 ) و عجب او مىشود و از خدا باز مىماند.
حتى آن كه در حديث وارد شده است كه: ايمان مؤمن كه كامل شد، حق تعالى راه خواب ديدن را هم از او مسدود مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه مؤمن نيكى كه مىكند مردم شكر او نمىكنند و احسان او در ميان خلق مشهور نمىشود، زيرا كه چون از براى خدا مىكند نيكى و معروف او به آسمان بالا مىرود و در زمين پهن نمىشود.
و نيكى و احسان كافر را شكر مىكنند، زيرا كه معروف و نيكى او از براى مردم است و در ميان مردم منتشر مىشود و به آسمان بالا نمىرود و مقبول الهى نمىگردد.
و در حديث ديگر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله را كفران نعمت مىكردند و شكر احسان او نمىكردند با اين كه حق نعمت و احسان قشرى و عربى و عجمى داشت. و كى معروف و نيكيش بر خلق زياده از آن حضرت بود؟ و همچنين ما اهل بيت را كفران مىكنند و شكر نيكى و احسان ما را مرعى نمىدارند.(6 ) و نيكان مؤمنان نيز چنيناند كه احسانها و نيكيهاى ايشان را كسى شكر نمىكند.
و ايضا منقول است كه مفضل بن عمر به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام عرض نمود كه: جمعى از علماى عامه كه نزد مايند مىگويند كه چون حق تعالى بندهاى را دوست ملكى از آسمان براى رفعت شأن او ندا مىكند كه: خدا فلان شخص را دوست مىدارد؛ شما او را دوست داريد. پس محبت او در دلهاى مردم مىافتد. و هر بنده را كه دشمن داشت منادى از آسمان ندا مىكند كه: حق تعالى فلان شخص را دشمن مىدارد؛ شما او را دشمن داريد. پس عداوت او در دلهاى مردم مىافتد. چون اين را گفتم حضرت راست نشستند و سه مرتبه به دست اشاره فرمودند و گفتند: نه؛ چنين نيست كه ايشان مىگويند.
وليكن چون حق تعالى بندهاى را دوست داشت مردم را در زمين وامىگذارد كه به عداوت و دشمنى او مشغول مىشوند و بد او را مىگويند. پس آنها گناهكار مىشوند و موجب ثواب و اجر او مىشود. و چون بندهاى را دشمن دارد او را محبوب مردم مىگرداند كه به ناحق مدح او كنند و او و مدحكنندگان او هر دو گناهكار باشند. بعد از آن فرمود كه: كى نزد خدا محبوبتر از حضرت يحيى بن زكريا بود؟ مردم با او عداوت كردند تا او را كشتند. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت على بن ابىطالب بود؟ از مردم آن آزارها كشيد كه مىدانيد. و كى نزد خدا محبوبتر از حضرت حسين بن على بود؟ مردم آزار او كردند تا او را شهيد كردند.
و بدان كه در اين فقرات حضرت رسول صلىالله عليه و آله اشعار فرمودهاند به فضيلت قرآن بر دعا، زيرا كه فرمودهاند كه: قرآن را شعار خود گردانيدهاند، و دعا را دثار خود گردانيدهاند. و شعار جامه مُلاصق(7 ) بدن را مىگويند و دثار را بر جامه ديگر كه بر بالاى آن پوشند اطلاق مىكنند. و جامه ملاصق بدن اختصاصش(8) به آدمى بيشتر مىباشد.
و احاديث در اين باب اختلافى دارد. از بعضى احاديث افضليت قرآن ظاهر مىشود و از بعضى افضليت دعا. و بعضى چنين جمع كردهاند كه اگر معنى قرآن را يابد قرآن بهتر است، و اگر نه دعا. و بعضى بر عكس گفتهاند.
1- مرائيان: رياكاران. |
و آنچه اين خاكسار را به خاطر مىرسد آن است كه: نسبت به احوال، مختلف مىباشد و آدمى مىبايد طبيب نفس خود باشد و در هر حالى آنچه مناسب او داند او را بر آن بدارد. و گاه هست كه آدمى را حالتى به هم مىرسد كه قرآن، آدمى را بيشتر مرغوب است، و گاه هست كه دعا بيشتر آدمى را به اصلاح مىآورد. و گاه هست كه از ميان دعاها دعاى خاصى آدمى را باعث قرب مىشود. مثل آن كه گاه هست كه آدمى در مقام خوف است. اگر خوف سهلى(1 ) دارد، مناسب آن است كه دعاهايى كه مشتمل بر تخويف( 2) است بخواند تا چون مادهاش مستعد شده است باعث كمال آن صفت گردد. و اگر خوف بسيار دارد، دعاهاى رجا(3)بخواند، كه خوف بسيار به يأس مىانجامد. و همچنين در باب رجا و ساير صفات نفسانى. و همچنين در باب قرآن خواندن. و بسيار است كه آدمى آيه يا دعايى را مكرر خوانده است و چندان در او تأثير نكرده است، و در بعضى احوال كه موافق حال او افتاد چندان در او اثر مىكند كه فوق آن متصور نيست و چندان از آن معارف بر او فايض(4) مىشود كه احصا نمىتوان نمود(5).
و در اين باب سخن بسيار است و عرصه سخن تنگ است. اگر خدا خواهد در محل مناسب بيان شود انشاءالله تعالى.
در تضرع، گريستن، ياد مرگ و گنجايش مؤمنان
يا أباذر ان ربى أخبرنى؛ فقال: و عزتى و جلالى ما أدرك العابدون درك البكاء عندى. و انى لأبنى لهم فى الرفيق الأعلى قصرا لا يشركهم فيه أحد. قال: قلت: يا رسول الله أى المؤمنين أكيس؟ قال: أكثرهم للموت ذكرا و أحسنهم له استعدادا.
يا أباذر اذا دخل النور القلب انفسح القلب و استوسع. قلت: فما علامه ذلك - بابى انت و امى - يا رسول الله؟ قال: الانابه الى دار الخلود، و التجافى عن دار الغرور، و الاستعداد للموت قبل نزوله.
اى ابوذر به درستى كه پروردگار من مرا خبر داد و فرمود كه: به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه نمىيابند عابدان از هيچ عملى آنچه از گريه مىيابند نزد من از ثواب و قرب.
و به درستى كه من از براى ايشان بنا مىكنم در اعلاى مراتب بهشت در جوار پيغمبران و مقربان خود قصرى را كه هيچ كس در آن قصر و مرتبه با ايشان شريك نباشد.
ابوذر گفت كه: عرض كردم كه: يا رسول الله كدام يك از مؤمنان زيركتر و عاقلترند؟
فرمود كه: آنان كه ياد مرگ بيشتر مىكنند و تهيه آن را نيكوتر درست مىكنند.
اى ابوذر چون نور در دل آدمى داخل شد آن دل گشاده و فراخ مىشود.
ابوذر گفت: علامت اين حالت چيست - پدر و مادرم فداى تو باد - يا رسول الله؟
فرمود كه: (علامت منور بودن و گشادگى دل) ميل آدمى است به سوى آخرت كه خانه جاويد است (و رجوع كردن به كارى كه براى آن خانه به كار آيد)، و پهلو تهى كردن از دنيا كه خانه فريب و مكر و غفلت است، و مستعد و مهيا شدن براى مرگ پيش از آن كه در رسد.
بدان كه احاديث در باب فضل گريستن براى خدا سابقا ايراد نموديم، و از عقل و شرع معلوم است كه تضرع به درگاه بىنياز مورث سعادت دنيا و آخرت است. و گريه را مراتب بسيار است و هر كسى درخور مرتبه خود از آن بهره مىبرد: يكى مىگريد و نان از خدا مىطلبد، و ديگرى خلاصى جهنم مىطلبد، و ديگرى بهشت مىطلبد، و ديگرى قرب مىطلبد تا به مرتبه محبان، كه از هر قطرهاى صدهزار لذت مىبرند و هيچ لذتى را به اين برابر نمىكنند، و چنانچه در آخرت كسى شريك قصر ايشان نيست در دنيا نيز كسى از لذت ايشان خبر ندارد.
و احاديث در باب ياد مرگ كردن، و به اعمال صالحه مهياى ورود آن شدن كه چون در رسد آدمى را حسرت نباشد نيز گذشت. و معنى دل را نيز بيان كرديم، و روشنى دل به علم و معرفت و محبت و نيات صادقه و صفات حسنه مىباشد زيرا كه چنانچه روشنيهاى ظاهرى ديده ظاهر را بينا مىكند كه تميز كند ميان اشيا، و حقيقت الوان و اشخاص را بداند و راههاى ظاهرى را گم نكند، همچنين علم و معارف موجب اين است كه ديده دل بينا شود و نفس ناطقه انسانى(6) كه از آن تعبير به قلب مىكنند تميز ميان نيك و بد بكند و راه حق را بيابد و گم نكند.
1- سهل: كم - اندك. |
و همچنين هر يك از صفات حسنه و نيات صحيحه كه او را به اعمال شايسته راهنمايى مىنمايد به منزله چراغى و مشعلى بلكه خورشيدىاند براى نفس، و به اين انوار در دلهاى كاملان چراغانى است از علم و معرفت و انواع كمالات روحانى. و گشادگى دل كنايه از استعداد قبول علوم حق و معارف الهى است زيرا كه دلهاى اشقيا مانند ظرفى است ميان پر كه گنجايش هيچ چيز نداشته باشد. لهذا هيچ هدايتى در آن داخل نمىشود و قبول هيچ حقى نمىكند.
و دلهاى مؤمنان در گنجايش معارف مختلف است به سبب كمال و نقص ايشان در مراتب ايمان. بعضى از بابت پيالهاى است كه گنجايش اندكى از علوم و معارف دارد و اگر زياده از قدر حوصلهاش بر آن بريزند از سر به در مىرود. و از بسيارى عبادات و كمالات، وسعت زياده مىشود و استعداد قبول معارف بيشتر مىشود كه تا آن كه به منزله دريايى مىشود كه هر چند نهرهاى حقايق بر او بريزند مطلقا او را از جا به در نمىآورد. و آن انوار معنوى سبب اين گشادگى مىشود و اين گشادگى سبب ادراك قبول حق مىگردد كه قبايح دنيا و بديها را بداند و ترك آنها نمايد و محاسن اعمال حسنه و درجات رفيعه آخرت و كمالات معنوى را دانسته طالب آنها شود و به تحصيل آنها خود را مستعد مرگ گرداند.
در خلوص نيت و ملاحظه جلال خداوند
يا أباذر اتق الله و لا ترى الناس أنك( 1) تخشى الله، فيكرموك و قلبك فاجر.
يا أباذر ليكن لك فى كل شىء نيه حتى فى النوم و الأكل.
يا أباذر ليعظم جلال الله فى صدرك. فلا تذكره كما يذكره الجاهل عند الكلب: اللهم أخزه، و عند الخنزير: اللهم أخزه.
اى ابوذر از مناهى(2 ) خدا بپرهيز و از خدا بترس، و به مردم چنين منما كه از خدا مىترسى، براى اين كه تو را گرامى دارند و دلت مايل به فجور(3 ) و بديها باشد.
اى ابوذر بايد كه تو را در هر كارى كه كنى نيت قربتى باشد (كه جميع كارها را از براى خدا كنى) حتى خواب كردن و چيزى خوردن را.
اى ابوذر بايد كه در سينه تو جلال و بزرگوارى خدا عظيم باشد، و خدا را سبك ياد نكنى چنانچه جاهلان سگ را كه ديدند مىگويند كه: خداوندا آن را خوار كن؛ و چون به خوك برخوردند مىگويند كه: خداوندا آن را خوار كن.
احاديث در مذمت ريا در اول كتاب ايراد نموديم.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى عليهالسلام به حواريان فرمود كه: به حق و راستى مىگويم كه: به كار شما نمىآيد كه ظاهر خود را نيك كنيد كه خوشاينده باشد، و دلهاى شما فاسد باشد؛ و پوست بدن خود را پاكيزه كنيد، و دلهاى شما كثيف و پرچرك باشد. مباشيد از بابت غربال كه آرد خوب را از خود بيرون مىكند و نخاله و سبوس را در ميان خود نگاه مىدارد. همچنين شما كلام حكمت را از دهان خود بيرون مىآوريد براى مردم، و كينه و بديها را در سينه خود نگاه مىداريد. اى بندههاى دنيا مثل شما مثل چراغى است كه مردم را روشنى مىدهد و خود را مىسوزاند. اى گروه بنىاسرائيل در مجالس علما خود را درآوريد. و اگرچه بايد كه به زانو راه رويد، خود را به آن مجالس برسانيد. به درستى كه حق تعالى زنده مىكند دلهاى مرده را به نور حكمت، چنانچه زنده مىكند زمينهاى مرده را به بارانهاى درشت قطره.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: خوشا حال بنده گمنامى كه مردم اعتنا به شأن او نكنند و او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند؛ و حق تعالى او را شناسد و از او خشنود باشد. اين جماعت چراغهاى راه هدايتاند كه حق تعالى به بركت ايشان دفع مىكند هر فتنه تاريك كنندهاى كه مردم را به شبهه اندازد. و براى ايشان مىگشايد در هر رحمتى را. ايشان افشاى اسرار ائمه خود نمىكنند و جفا كار و ريا كننده نيستند.
و بدان كه كسى كه عظمت الهى در نفس او مستقر گرديده و پستى دنيا و اهل دنيا بر او ظاهر شده و قدر اوقات عمر عزيز خود را دانسته، در هر امرى تا رضاى خدا را در آن نداند و نيابد كه به كار آخرت او مىآيد، متوجه آن كار نمىشود و عمر خود را به بطالت ضايع نمىكند.
پس اگر خواهد چيزى بخورد، چون منظور اصلى او تحصيل سعادت آخرت است، براى اين طعام مىخورد كه از عبادت الهى ضعيف نشود و او را قوت بندگى به هم رسد. و اگر اين معنى به حسب واقع منظور او باشد و محض گذرانيدن خاطر نباشد طعام خوردن او به اين نيت عبادت مىشود و اين طعام همه نور
1- اشتباه مجلسى: انك. |
مىشود، و قوتى كه از آن حاصل مىشود صرف بندگى خدا مىشود. و همچنين خواب را براى اين مىكند كه در هنگام عبادت حضور قلب داشته باشد و عمل به فرموده الهى كرده باشد تا بدن و عقل او ضعيف نشود. و اگر به بيتالخلا مىرود براى اين مىرود كه خود را از كثافات و نجاسات پاكيزه كند كه در وقت عبادت مطهر و مصفا باشد و با حضور قلب نماز تواند كرد.
و مجملى از تحقيق اين مقام در اول كتاب گذشت. و در اين مقام جناب مقدس نبوى به اين معنى اشاره فرمودهاند كه بايد تو را در هر كارى نيتى باشد، و هيچ كار را بىنيت قربت به جا نياورى، حتى در خواب كردن و طعام خوردن.
و آنچه حضرت فرمودهاند كه بايد عظمت الهى را ملاحظه نمايى و خدا را در مقامهاى سهل(1 ) ذكر نكنى، مراد اين است كه از روى بىاعتنايى، در هر مقام خدا را ياد نكنى بىآن كه غرض تو ياد خدا يا توسل به او باشد. و اگرنه، گذشت كه ذكر خدا در هر حال خوب است. و در احاديث وارد است كه در صغير و كبير امور بايد كه به خدا متوسل باشند، و از او استعانت جويند، و جميع حاجات خود را از خرد و بزرگ از او سؤال نمايند. و اين معنى عين تعظيم(2) الهى است كه خود را و قدرت و توانايى خود را ناچيز داند و در جميع امور خود را محتاج خداوند خود داند، و بداند كه كوچك و بزرگ نزد قدرت او يك نسبت دارد. و تفصيل اين معنى انشاءالله بعد از اين مذكور خواهد شد.
در توصيف جهنم
يا أباذر ان لله ملائكه قياما من خيفته، ما رفعوا رؤوسهم حتى ينفخ فى الصور النفخه الأخره، فيقولون جميعا: سبحانك و بحمدك ما عبدناك كما ينبغى لك أن تعبد. و لو كان لرجل عمل سبعين نبيا لا ستقل عمله من شده ما يرى يومئذ. و لو أن دلوا صبت من غسلين فى مطلع الشمس لغلت منه جماجم من فى مغربها. ولوزفرت جهنم زفره لم يبق ملك مقرب و لا نبى مرسل الا خر جاثيا على ركبتيه؛ يقول: رب نفسى نفسى! حتى ينسى ابراهيم اسحاق عليهما السلام؛ يقول: يا رب أنا خليلك ابراهيم؛ فلا تنسنى.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى را ملكى چند هست كه پيوسته ايستادهاند از خوف الهى، و سر بالا نمىكنند تا روزى كه در صور بدمند دميدن آخر كه همگى خلق به آن زنده مىشوند. پس جميع ملائكه در آن حال مىگويند كه: خداوندا تو را منزه مىدانيم از جميع نقايص و عيبها، و از اين كه عبادت ما قابل درگاه تو باشد. و تو را بر جميع نعمتها شكر مىكنيم. و عبادت تو نكردهايم چنانچه سزاوار است كه تو را عبادت كنند. و اگر شخصى عمل هفتاد پيغمبر داشته باشد، هر آينه عمل خود را سهل خواهد شمرد از شدت اهوالى(3 ) كه در آن روز مشاهده مىنمايد.
و اگر دلوى از غسلين(4) جهنم (كه چرك و ريم(5) اهل جهنم است كه قرنها در ديگهاى جهنم جوشيده است) در مشرق آفتاب بريزند، هرآينه از حدت(6 ) و حرارت آن به جوش آيد مغز سر آن جماعتى كه در مغرب آفتاباند. و چون جهنم در صحراى محشر بخروشد و به صدا آيد، نماند احدى نه ملك مقربى و نه پيغمبر مرسلى مگر آن كه به زانو درافتند، و هر يك استغاثه كنند كه: پروردگارا نفس(7 ) مرا رحم كن و مرا نجات بخش. و همه در انديشه خود باشند. حتى ابراهيم - خليل خدا - اسحاق فرزند خود را فراموش كند و به حال خود مشغول باشد و گويد كه: اى پروردگار من! من خليل توام ابراهيم. مرا در اين روز از رحمت خود فراموش مكن و لطف خود را از من بازمگير.
بدان كه از جمله عقايدى كه اقرار به آنها واجب است و از ضروريات مذهب است و انكار آنها كفر است اقرار كردن به بهشت و دوزخ است.
و بايد اعتقاد داشت كه بهشت و دوزخ الحال موجودند.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه ابوالصلت هروى(8 ) از حضرت على بن موسىالرضا صلواتالله عليه سؤال نمود كه: بهشت و دوزخ آيا اكنون موجود هستند؟ فرمود كه: بلى. و بهدرستى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله داخل بهشت شدند و جهنم را مشاهده فرمودند در شب معراج. ابوالصلت عرض نمود
1- مقامهاى سهل: جايگاههاى پست - موارد پست - به عنوان لقلقه زبان و بدون تدبر و تأمل. |
كه: جمعى مىگويند كه حق تعالى مقدر فرموده است كه موجود سازد بهشت و دوزخ را، و هنوز خلق نفرموده است. حضرت فرمود كه: جمعى كه اين سخن را مىگويند از ما نيستند و ما از ايشان نيستيم. و كسى كه انكار خلق بهشت و دوزخ كند تكذيب پيغمبر كرده است و تكذيب ما كرده است و هيچ بهرهاى از ولايت ما ندارد و هميشه در آتش جهنم خواهد بود. و بعد از آن، حضرت استدلال به آيات و احاديث فرمودند كه دلالت بر خلق آنها مىكند.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: والله كه بهشت خالى نيست از ارواح مؤمنان از روزى كه خدا آن را خلق فرموده است؛ و جهنم خالى نيست از ارواح كفار بدكردار از روزى كه خدا آن را خلق كرده است.
و آيات و اخبارى كه دلالت بر اين مطلب كند بسيار است.
و بايد اعتقاد داشت كه كفار مُخَلدند(1 ) در عذاب جهنم، و عذاب از ايشان هرگز برطرف نمىشود. و سنيان و غير ايشان از فرقههايى كه غير شيعه اثناعشرىاند هر يك كه در مذهب خود متعصب و راسخاند و عقل ايشان كامل است و حجت بر ايشان تمام شده است ايشان نيز در جهنم مخلد خواهند بود. و اگر عقل ايشان ضعيف باشد و در مذهب باطل خود راسخ نباشند و محبت اهل بيت عليهمالسلام داشته باشند، مثل زنان(2 ) و جمعى كه ضعيفالعقلاند و چندان تميز ميان حق و باطل نمىتوانند كرد، حال ايشان موقوف(3 ) است به امر الهى و ممكن است كه حق تعالى به فضل خود ايشان را از جهنم نجات دهد. فُساق( 4) و صاحبان گناهان كبيره از شيعيان اثناعشرى، ايشان مستحق شفاعت و رحمت هستند و ممكن است كه حق تعالى به فضل كامل خود ايشان را بيامرزد و به جهنم نبرد. و اگر به جهنم روند البته مخلد نخواهند بود و آخر نجات مىيابند و داخل بهشت مىشوند.
و كسى كه منكر ضروريى از ضروريات دين باشد، مثل وجوب نماز و روزه و حج و زكات و بهشت و دوزخ و معاد جسمانى و غير اينها از امورى كه ضرورى دين شده است و هر كه صاحب آن دين است آن را شنيده است، او كافر است و مرتد است و مخلد در آتش جهنم است هر چند به حسب ظاهر اظهار اسلام كند. و تفصيل اين كلام را اين مقام گنجايش ندارد.
و به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه عرض نمودم كه: اى فرزند رسول خدا مرا بترسان از عذاب الهى، كه دلم بسيار قساوت به هم رسانيده است. فرمود كه: اى ابومحمد مستعد باش براى زندگانى دور و دراز كه زندگانى آخرت است كه آن را نهايت نيست؛ و فكر آن زندگانى را بكن و تهيه آن را درست كن. و به درستى كه جبرئيل روزى به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد رو تُرش كرده، و آثار اندوه از چهرهاش ظاهر بود. و پيش از آن هرگاه كه مىآمد متبسم و خندان و خوشحال مىآمد. پس حضرت فرمود كه: جبرئيل چرا امروز چنين غضبناك و محزون آمدهاى؟ جبرئيل گفت كه: امروز دمهايى را كه بر آتش جهنم مىدميدند از دست گذاشتند.
فرمود كه: دمهاى آتش جهنم چيست اى جبرئيل؟ گفت: اى محمد حق تعالى امر فرمود كه هزار سال بر آتش جهنم دميدند تا سفيد شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سرخ شد. پس هزار سال ديگر دميدند تا سياه شد. و اكنون سياه است و تاريك. و اگر قطرهاى از ضَريع(5) - كه عرق اهل جهنم و چرك و ريم فرجهاى زناكاران است كه در ديگهاى جهنم جوشيده و به عوض آب به اهل جهنم مىخورانند - در آبهاى اهل دنيا بريزد، هرآينه جميع اهل دنيا از گندش بميرند. و اگر يك حلقهاى از زنجيرى كه هفتاد ذرع است(6) و بر گردن اهل جهنم مىگذارند بر دنيا بگذارند، از گرمى آن تمام دنيا بگدازد. و اگر پيراهنى از پيراهنهاى اهل آتش را در ميان زمين و آسمان بياويزند اهل دنيا از بوى بد آن هلاك شوند.
چون جبرئيل اينها را بيان فرمودند حضرت رسول و جبرئيل هر دو به گريه درآمدند. پس حق تعالى ملكى فرستاد به سوى ايشان كه: پروردگار شما سلام مىرساند شما را و مىفرمايد كه: من شما را ايمن گردانيدم از اين كه گناهى كنيد كه مستوجب عذاب من شويد. پس بعد از آن هرگاه جبرئيل به خدمت آن
1- مخلد: جاودانه - هميشه ماندگار. |
حضرت مىآمد متبسم و خندان بود. پس حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: در آن روز اهل آتش، عظمت جهنم و عذاب الهى را مىدانند، و اهل بهشت عظمت بهشت و نعيم آن را مىدانند. و چون اهل جهنم داخل جهنم مىشوند هفتاد سال سعى مىكنند تا خود را به بالاى جهنم مىرسانند. پس چون به كنار جهنم رسيدند، ملائكه گرزهاى آهن بر كله ايشان مىكوبند تا به قعر جهنم برمىگردند. پس پوستهاى ايشان را تغيير مىدهند و پوست تازه بر بدن ايشان مىپوشانند كه عذاب در ايشان بيشتر تأثير كند. پس حضرت به ابوبصير گفت كه: آنچه گفتم تو را كافى است؟ گفت: بس است مرا و كافى است.
و به سند معتبر از عمروبن ثابت(1 ) منقول است كه حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: اهل جهنم در آتش فرياد مىكنند مانند سگان و گرگان كه فرياد كنند از شدت آنچه به ايشان مىرسد، از الم عذاب الهى. چه گمان دارى - اى عمرو - به گروهى كه ايشان را مرگ نمىباشد كه از عذاب نجات يابند، و عذاب ايشان هرگز سبك نمىشود، و در ميان آتش تشنه و گرسنه باشند، و كران و گنگان و كوران باشند، و روهاى ايشان سياه شده باشد محروم و نادم و پشيمان، و غضب كرده پروردگار خود. رحم بر ايشان نكنند، و عذاب ايشان را تخفيف ندهند، و آتش بر ايشان افروزند، و از حميم(2 ) گرم جهنم به عوض آب آشامند، و از زقوم(3 )جهنم به عوض طعام خورند، و به قلابهاى آتش بدنهاى ايشان را درند، و گرزهاى آهن بر سر ايشان كوبند، و ملائكه بسيار غليظ بسيار شديد ايشان را در شكنجه دارند، و بر ايشان رحم نمىكنند، و بر رو ايشان را در آتش مىكشند، و با شياطين ايشان را در زنجير مىكشند و در غلها و بندها ايشان را مقيد مىسازند. اگر دعا كنند دعاى ايشان مستجاب نمىشود، و اگر حاجتى طلبند برآورده نمىشود. اين است حال جمعى كه به جهنم مىروند.(4 )
و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: جبار معاند را بعد از زندگانى دنيا به جهنم مىبرند و به خورد او مىدهند از آبى كه روان شود از پوست و گوشت اهل جهنم (از چرك و ريم و زردابه كه از تن دوزخيان چكد) و به تكلف و رنج تمام جرعهجرعه مىخورد آن را، و به گلويش فرو نمىرود از غايت تلخى و گندگى(5 )، و از همه طرف مرگ به او مىرسد (و به حال مرگ مىباشد، و آرزوى مرگ مىكند) وليكن او را مرگ نمىباشد و نمىميرد، و بعد از هر عذابى عذابى سختتر براى او هست.( 6) فرمود كه: آن صديد(7 ) جهنم را چون نزديك او مىآورند، رويش بريان مىشود و پوست و گوشت رويش در آن مىريزد. پس چون مىخورد، جميع امعا و احشايش پارهپاره مىشود و به زيرش مىريزد، و از هر يك از ايشان مانند رودخانه از چرك و ريم روان مىشود، و آن قدر مىگريند كه از آب ديده ايشان نهرها جارى مىشود و در روهاى ايشان جويها به هم مىرسد. بعد از آن، اشك منقطع مىشود و خون به جاى اشك مىبارد به حدى كه كشتيها در آب ديده ايشان جارى مىتوان كرد.
و از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: جهنم را هفت در است. از يك در فرعون و هامان و قارون (كه كنايه از ابوبكر و عمر و عثمان است) داخل مىشوند.
و از يك در مشركان و كافران داخل مىشوند از آن جماعتى كه هرگز به خدا ايمان نياوردهاند. و از يك در بنىاميه داخل مىشوند كه مخصوص ايشان است و كسى با ايشان در آن شريك نيست. و يك در باب لظى( 8)است. و يك در ديگر باب سَقَر(9 ) است. و يك در ديگر باب هاويه(10 ) است كه هر كه از آن در داخل شد هفتاد سال در جهنم فرو مىرود. پس جهنم جوشى مىزند و ايشان را به طبقه بالاى جهنم مىافكند. پس باز هفتاد سال ديگر فرو مىروند. و ابدالآباد در جهنم حال ايشان اين است. و يك در درى است كه از آن در دشمنان ما و هر كه با ما جنگ كرده و هر كه
1- عمرو بن ثابت: ظاهرا عمرو بن ابى المقدام است كه از اصحاب امام باقر (ع) و راويان موثق احاديث آن حضرت به شمار مىرود. |
يارى ما نكرده داخل جهنم مىشوند، و اين در بزرگترين درهاست و گرمى و شدتش از همه بيشتر است.
و منقول است از ابن عباس كه: دو يهودى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمدند و پرسيدند كه: بهشت و دوزخ در كجايند؟ حضرت فرمود كه: بهشت در آسمان است، و جهنم در زمين است.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيدند از معنى فلق( 1).
فرمود كه: درهاى است در جهنم كه در آن هفتادهزار خانه است، و در هر خانه هفتادهزار يورت(2 ) است، و در هر يورتى هفتادهزار مار سياه است، و در شكم هر مارى هفتادهزار سبوى زهر است؛ و جميع اهل جهنم را بر اين دره گذار مىافتد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اين آتش شما كه در دنيا هست يك جزو است از هفتاد جزو از آتش جهنم كه هفتاد مرتبه آن را به آب خاموش كردهاند و باز افروخته شده است. و اگر چنين نمىكردند هيچ كس طاقت نزديكى آن نداشت. و به درستى كه جهنم را در روز قيامت به صحراى محشر خواهند آورد كه صراط را بر روى آن بگذارند. پس جهنم فريادى در محشر برآورد كه جميع ملائكه مقربين و انبياى مرسلين از بيم آن به زانوى استغاثه درآيند.
و در حديث ديگر منقول است كه: غساق( 3) واديى است در جهنم كه در آن سيصد و سى قصر است، و در هر قصرى سيصد خانه است، و در هر خانهاى چهل زاويه(4 ) است، و در هر زاويه مارى است، و در شكم هر مارى سيصد و سى عقرب است، و در نيش هر عقربى سيصد و سى سبوى زهر است. و اگر يكى از آن عقربها زهر خود را بر جميع اهل جهنم بريزد از براى هلاك همه كافى است.
و در حديث ديگر منقول است كه: دركات( 5) جهنم هفت است:
مرتبه اول جحيم(6 ) است كه اهل آن مرتبه را بر سنگهاى تافته مىدارند كه دماغ(7 ) ايشان مانند ديگ به جوش مىآيد.
و مرتبه دويم لظى است كه حق تعالى در وصف آن مىفرمايد كه: بسيار كَشنده است دست و پاى مشركان را (يا پوست سر ايشان را). به جانب خود مىكشد كسى را كه پشت كرده (بر حق) و رو گردانيده (از معبود مطلق). و جمع كرده است (مالهاى دنيا را) و حفظ كرده (و حقوق الهى را از آن ادا نكرده).( 8)
مرتبه سيم سقر است، كه حق تعالى در وصف آن مىفرمايد كه: (سقر آتشى است كه) باقى نمىگذارد (پوست و گوشت و عروق و اعصاب و عظام(9 ) را، بلكه همه را مىسوزاند و باز حق تعالى آن اجزا را باز مىگرداند. و آتش دست بر نمىدارد و باز مىسوزاند). و آتشى است بسيار سياه كننده پوست (كافران را يا ظالمان را، و ظاهر و هويداست براى ايشان)، و بر آن موكلاند نوزده ملك (يا: نوزده نوع از ملائكه).(10 )
و مرتبه چهارم حُطمَه(11 ) است كه از آن شرارهها( 12) جدا مىشود مانند كوشك( 13) عظيم كه گويا شتران زردند كه بر هوا مىروند. و هر كه را در آن افكنند، او را درهم مىشكند و مىكوبد مانند سُرمه(14 ). و روح از ايشان مفارقت نمىنمايد. و چون مانند سرمهريزه شدند حق تعالى ايشان را به حالت اول
1- فلق: اين واژه در آيه 1 سوره فلق (113) آمده است. به معنى سپيدهدم و سرخى سپيدهدم و نيز دره، شكاف وسيع بين دو كوه و فضاى بين دو تپه است. |
برمىگرداند.
و طبقه پنجم هاويه است كه در آنجا گروهى هستند كه فرياد مىكنند كه: اى مالك به فرياد ما برس. چون مالك به فرياد ايشان مىرسد ظرفى از آتش برمىگيرد كه آن مملو است از چرك و خون و عرقى كه از بدنهاى ايشان جارى شده مانند مس گداخته، و به ايشان مىخوراند. پس چون به نزديك روى ايشان مىآورد پوست و گوشت رويشان در آن مىريزد از شدت حرارت آن، چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: براى ستمكاران آماده كردهايم آتشى را كه احاطه كند به ايشان سراپردههاى آن، و اگر استغاثه نمايند (از تشنگى)، به فرياد ايشان مىرسند به آبى كه مانند مس گداخته باشد (كه چون پيش دهان ايشان برند)، بريان كند روهاى ايشان را. بد شرابى است (مُهل(1 ) از براى ايشان) و بد تكيهگاهى است (آتش از براى ايشان).( 2) و هر كه را در هاويه اندازند هفتاد سال در آتش فرو رود. و هر چند كه پوستش بسوزد حق تعالى بدل آن، پوست ديگر بر بدنش بروياند.
و طبقه ششم سعير( 3) است كه در آن سيصد سراپرده از آتش هست. و در هر سراپردهاى سيصد قصر است از آتش، و در هر قصرى سيصد خانه از آتش هست، و در هر خانه سيصد نوع از عذاب مقرر است. و در آنجا مارها و عقربها از آتش هست، و كندهها و زنجيرها و غلها از آتش براى اهل آن طبقه مهيا كردهاند چنانچه حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: ما مهيا كردهايم براى كافران زنجيرها و غلها و آتش افروخته.(4)
و طبقه هفتم جهنم(5 ) است كه فلق در آنجاست. و آن چاهى است در جهنم كه چون در آن را مىگشايند جهنم مشتعل مىشود. و اين طبقه بدترين طبقات دوزخ است. و صعودا(6 ) كوهى است از مس در ميان جهنم. و اثاما(7 ) رودخانهاى است از مس گداخته كه بر دور آن كوه جارى است. و اين موضع بدترين جاهاى اين طبقه است.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: در جهنم واديى( 8) هست كه آن را سقر مىنامند كه از آن روز كه خدا او را خلق كرده است نفس نكشيده است. و اگر خدا آن را رخصت فرمايد كه به قدر سوراخ سوزنى نفس بكشد، هرآينه جميع آنچه در روى زمين است بسوزاند. و اهل جهنم به خدا پناه مىگيرند از حرارت و گند و بدى و كثافت آن وادى و آنچه خدا در آنجا براى اهلش مهيا فرموده از عذاب خود. و در آن وادى كوهى است كه جميع اهل آن وادى پناه مىگيرند به خدا از گرمى و تعفن و كثافت آن كوه و عذابهايى كه خدا در آنجا براى اهلش مقرر فرموده. و در آن كوه درهاى هست كه اهل آن كوه به خدا استعاذه مىنمايند از گرمى و گند و كثافت آن دره و عذابهاى آن. و در آن چاهى است كه اهل آن دره از گرمى و تعفن و قذارت(9 ) و عذاب شديد آن چاه به خدا پناه مىبرند. و در آن چاه مارى هست كه جميع اهل آن چاه از خباثت و تعفن و كثافت آن مار و آنچه خدا در نيشهاى آن از زهر مقرر فرموده به خدا استعاذه مىنمايد. و در شكم آن مار هفت صندوق است كه آنها جاى پنج كس از امتهاى گذشته است و دو كس از اين امت. اما آن پنج كس قابيل است كه برادر خود هابيل را كشت؛ و نمرود است كه با ابراهيم منازعه كرد و گفت: من مىميرانم و زنده مىگردانم(10 )؛ و فرعون است كه دعوى خدايى كرد، و يهود(11) است كه يهود را گمراه كرد؛ و بولس(12 ) است كه نصارا را گمراه كرد. و از اين امت دو اعرابى(13 )اند كه ايمان به خدا نياوردند (يعنى ابوبكر و عمر).
1- مهل: اين واژه در آيه 29 سوره كهف (18) و آياتى ديگر از قرآن مجيد آمده است. به معنى آهن و مس گداخته و ذوب شده و ته مانده روغن زيتون است. از آشاميدنيهاى دوزخيان است. |
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمودند كه: شبى كه به معراج مىرفتم در عرض راه صداى مهيبى شنيدم كه از آن خايف شدم. جبرئيل گفت كه: شنيدى يا محمد؟ گفتم: بلى. گفت: اين سنگى بود كه هفتاد سال قبل از اين از كنار جهنم انداخته بودم؛ اكنون به قعرش رسيده است. فرمود كه: بعد از آن ديگر آن حضرت را خندان نديدند تا از دنيا مفارقت فرمود.
پس حضرت رسول فرمود كه: چون داخل آسمان اول شدم، هر ملكى كه مرا ديد خندان و خوشحال شد تا آن كه رسيدم به ملكى از ملائكه كه از آن عظيمتر ملكى نديدم، با هيئتى بسيار منكر(1 )، و غضب از جبينش ظاهر. پس آنچه ملائكه ديگر از تحيت(2) و دعا نسبت به من به جا آوردند او به جا آورد وليكن نخنديد و خوشحالى كه ديگران داشتند او نداشت. از جبرئيل پرسيدم كه: اين كيست كه من از ديدن او بسيار ترسان شدم؟ گفت: گنجايش دارد كه از او بترسيدى(3)، و ما همه از او ترسانيم. اين مالك(4 ) خازن(5) جهنم است و هرگز نخنديده است و از روزى كه حق تعالى او را والى(6 ) جهنم گردانيده است تا حال هر روز خشم و غضبش بر دشمنان خدا و اهل معصيت زياده مىگردد. و خدا اين ملك را خواهد فرمود كه انتقام از ايشان بكشد. و اگر با كسى به خنده ملاقات كرده بود يا بعد از اين مىكرد البته بر روى تو مىخنديد و از ديدن تو اظهار فرح مىنمود. پس من بر او سلام كردم و رد سلام به من نمود و مرا بشارت بهشت داد.
پس من به جبرئيل گفتم - چون جميع اهل سماوات او را اطاعت مىنمودند - كه: بفرما كه آتش دوزخ را به من بنمايد. جبرئيل گفت كه: اى مالك به محمد بنما آتش جهنم را. پس پرده را برگرفت و درى از درهاى جهنم را گشود. ناگاه از آن زبانه به آسمان بلند شد و ساطع(7 ) گرديد و به خروش آمد كه من در بيم شدم. پس گفتم: اى جبرئيل بگو كه پرده را بيندازد. فىالحال(8 ) مالك امر فرمود آن زبانه را كه: به جاى خود برگرد. پس برگشت.
و در حديث ديگر وارد شده است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: بريده شده است براى كافران جامهها از آتش(9)، كه اين آيه براى بنىاميه نازل شده است كه آتش ايشان را فراگيرد چنانچه جامه، آدمى را فرا مىگيرد. پس لب زيرين ايشان چنان بياويزد كه به ناف ايشان برسد و لب بالاى ايشان به ميان سر ايشان برسد. و بعد از اين آيه حق تعالى مىفرمايد كه: بريزند از بالاى سر ايشان آبى جوشان كه بگدازد از غايت حرارت آنچه در شكم ايشان است (از احشا و امعا) و پوستهاى ايشان را. و براى ايشان گرزها از آهن آماده كردهاند كه هرگاه كه خواهند بيرون آيند از آتش از كثرت شدت و الم، برگردانند ايشان را به آن گرزها در آتش (و گويند به ايشان كه) بچشيد عذاب آتش سوزان را.(10)
و در حديثى وارد شده است كه: اگر گرزى از آن گرزها را در زمين گذارند و جميع انس و جن جمع شوند و خواهند كه آن را بردارند، نتوانند برداشت.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: براى اهل معصيت نقبها(11) در ميان آتش زدهاند و پاهاى ايشان را در زنجير كردهاند و دستهاى ايشان را در گردن غل كردهاند و بر بدنهاى ايشان پيراهنها از مس گداخته پوشانيدهاند و جُبهها(12) از آتش براى ايشان بريده بر ايشان بستهاند. در ميان عذابى گرفتارند كه گرميش به نهايت رسيده. و درهاى جهنم را بر روى ايشان بستهاند. پس هرگز درها را نمىگشايند و هرگز نسيمى بر ايشان داخل نمىشود و هرگز غمى از ايشان برطرف نمىشود، و عذاب ايشان پيوسته شديد است، و عقاب ايشان هميشه تازه است. نه خانه ايشان فانى مىشود و نه عمر ايشان به سر مىآيد. به مالك استغاثه مىكنند كه: از پروردگار خود بطلب كه ما را بميراند. او در جواب مىگويد كه: هميشه (در اين عذاب) خواهيد بود.(13 )
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در جهنم چاهى هست كه اهل جهنم از آن استعاذه مىنمايند. و آن، جاى هر متكبر جبار معاند است، و هر شيطان متمرد، و هر متكبرى كه ايمان به روز قيامت نداشته باشد، و هر كه عداوت آل محمد عليهمالسلام داشته باشد.
1- منكر: ناخوشايند. |
و فرمود كه: كسى كه در جهنم عذابش از ديگران سبكتر باشد كسى است كه در دريايى از آتش باشد و دو نعل( )1) از آتش در پاى او باشد، و بند نعلينش از آتش باشد كه از شدت حرارت، مغز دماغش مانند ديگ در جوش باشد و گمان كند كه از جميع اهل جهنم عذابش سختتر است، و حال آن كه عذاب او از همه كس سهلتر باشد.
و در حديث ديگر وارده شده است كه: فلق چاهى است در جهنم كه اهل جهنم از شدت حرارت آن استعاذه مىنمايند، و از خدا طلب نمود كه نفسى بكشد. چون نفس كشيد جميع جهنم را سوزانيد. و در آن چاه صندوقى است از آتش كه اهل آن چاه از گرمى و حرارت آن صندوق استعاذه مىنمايند. و آن تابوتى است كه در آن تابوت شش كس از پيشينيان و شش كس از پسينيان جا دارند. اما شش كس اول: پسر آدم است كه برادر خود را كشت؛ و نمرود كه ابراهيم را در آتش انداخت؛ و فرعون؛ و سامرى كه گوسالهپرستى را دين خود كرد؛ و آن كسى كه يهود را بعد از پيغمبر ايشان گمراه كرد؛ و آن كسى كه نصارا را بعد از پيغمبرشان گمراه كرد. و اما شش كس آخر: ابوبكر است و عمر و عثمان و معاويه و سركرده خوارج و نهروان و ابنملجم.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اگر در اين مسجد صدهزار نفر يا زياده باشند، و يكى از اهل جهنم نفس بكشد و اثر آن به ايشان برسد، هرآينه مسجد و هر كه در آن است بسوزد.
فرمود كه: در جهنم مارها هست به گندگى گردن شتران كه يكى از ايشان كه مىگزد كسى را، چهل قرن (يا چهل سال) در آن مىماند. و عقربها هست به درشتى استر(2) كه اثر گزيدن آنها نيز اين قدر از مدت مىماند.
و از عبدالله عباس منقول است كه: جهنم را هفت در است، و بر هر درى هفتادهزار كوه است، و در هر كوهى هفتادهزار دره است، و در هر درهاى هفتادهزار وادى است، و در هر وادى هفتادهزار شكاف است، و در هر شكافى هفتادهزار خانه است، و در هر خانهاى هفتاد هزار مار است كه طول هر مارى سه روزه راه است و نيشهاى آن مارها به مثابه نخلهاى طولانى است. مىآيد به نزديك فرزند آدم، و مىگيرد پلك چشمان و لبهاى او را، و جميع پوست و گوشت او را از استخوانهايش مىكشد. پس چون مىگريزد از آن مار، در نهرى از نهرهاى جهنم مىافتد كه چهل سال (يا چهل قرن) در آن نهر فرو مىرود.
و به سند از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى هيچ كس را خلق نفرموده است مگر آن كه منزلى در بهشت و منزلى در جهنم براى او مقرر فرموده. پس چون اهل بهشت در بهشت قرار مىگيرند و اهل جهنم در جهنم ساكن مىشوند منادى ندا مىكند اهل بهشت را كه: نظر كنيد به سوى جهنم. پس مشرف مىشوند و نظر مىكنند به سوى جهنم، و منزلهاى ايشان را در جهنم به ايشان مىنمايند كه اين منازلى است كه اگر معصيت الهى مىكرديد داخل اين منازل مىشديد. پس چندان ايشان را فرح و شادى رو دهد كه اگر مرگ در بهشت باشد بميرند از شادى آن كه از چنين عذابى نجات يافتهاند.
پس منادى ندا كند اهل جهنم را كه: به جانب بالا نظر كنيد. چون نظر كنند، منازل ايشان را در بهشت و نعمتهايى كه در آنجا مقرر شده به ايشان بنمايند و بگويند به ايشان كه: اگر اطاعت الهى مىكرديد اين منازل را متصرف مىشديد. پس ايشان را حالى رو دهد از اندوه كه اگر مرگ باشد بميرند. پس منازل اهل جهنم را در بهشت به نيكوكاران دهند، و منازل اهل بهشت را در جهنم به بدكاران دهند. و اين است تفسير اين آيه كه حق تعالى در شأن اهل بهشت مىفرمايد كه: ايشاناند وارثان كه به ميراث مىبرند بهشت را، و در آن مخلد و پايدار خواهند بود.(3)
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون اهل بهشت داخل بهشت شوند و اهل جهنم به جهنم درآيند منادى از جانب ربالعزه ندا كند كه: اى اهل بهشت و اى اهل جهنم اگر مرگ به صورتى از صورتها درآيد خواهيد شناخت آن را؟
گويند: نه. پس بياورند مرگ را به صورت گوسفند سياه سفيدى(4 ) و در ميان بهشت و دوزخ بدارند و به ايشان گويند كه: ببينيد اين مرگ است. پس حق تعالى امر فرمايد كه آن را ذبح نمايند. و فرمايد كه: اى اهل بهشت هميشه در بهشت خواهيد بود و شما را مرگ نيست. و اى اهل جهنم هميشه در جهنم خواهيد بود و شما را مرگ نخواهد بود. و اين روز است كه خداوند عالميان فرموده است كه: بترسان ايشان را از روز حسرت، در روزى كه كار هر كس مَقضى(5 ) شده باشد و به پايان رسيده باشد، و ايشان از آن روز غافلاند.(6) حضرت فرمود كه: مراد اين روز است كه حق تعالى اهل بهشت و جهنم را فرمان دهد كه هميشه در جاى خود باشند و مرگ را نباشد؛ كه در آن روز اهل جهنم حسرت برند و سودى ندهد، و اميد ايشان منقطع گردد.
1- نعل: نعلين - دمپايى - كفش. |
در توصيف بهشت
يا أباذر لو أن امرأه من نساء أهل الجنه اطلعت من سماء الدنيا فى ليله ظلماء لأضاءت لها الأرض أفضل مما يضىء بالقمر ليله البدر، و لوجد ريح نشرها جميع أهل الأرض. و لو أن ثوبا من ثياب أهل الجنه نشر اليوم فى الدنيا، لصعق من ينظر اليه و ما حملته أبصارهم.
اى ابوذر اگر زنى از زنان اهل بهشت از آسمان اول مشرف شود و در دنيا نظر كند در شب تارى، هرآينه زمين از نور جمال او روشن شود بهتر از آن كه روشن مىشود از ماه شب چهارده، و هرآينه بوى خوش او برسد به مشام جميع اهل زمين. و اگر جامهاى از جامههاى اهل بهشت را امروز در دنيا بگشايند، هرآينه هر كه به سوى آن نظر نمايد، مدهوش شود و ديده او تاب ديدن آن نياورد.
به سند صحيح از ابوبصير منقول است كه به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض نمودم كه: يابن رسول الله چيزى از اوصاف بهشت بفرما كه مرا مشتاق گردانى. فرمود كه: اى ابومحمد به درستى كه بوى بهشت را از هزارساله راه مىشنوند و پستترين اهل بهشت را آن قدر مىدهند كه اگر جميع انس و جن در منزل او وارد شوند و از طعام و شراب او بخورند، همه را كافى باشد و از او چيزى كم نشود. و سهلترين اهل بهشت چون داخل بهشت مىشود، سه باغ به نظر او مىآيد. چون داخل باغ پستتر مىشود، در آن مشاهده مىنمايد از زنان و خدمتكاران و نهرها و ميوهها آن قدر كه خدا خواهد. پس چون حمد و شكر الهى به جا مىآورد، مىگويند به او كه: به جانب بالا نظر كن. چون نظر مىكند، در آنجا نعمت و كرامتى چند مشاهده مىنمايد كه در باغ اول نديده است. پس گويد كه: پروردگارا اين را نيز به من كرامت فرما. خطاب رسد كه: اگر اين را بدهيم شايد كه باز ديگرى را بطلبى. او گويد كه: نه؛ همين مرا كافى است و از اين بهتر نمىباشد.
پس چون به آن حديقه( 1) درآيد و مسرت و شادى او عظيم شود، سپاس و شكر الهى به جا آورد. پس خطاب رسد كه: در جنهالخلد(2) را بر روى او بگشاييد. چون در را بگشايند، اضعاف(3)آنچه در بهشت دويم ديده بود، در آنجا مشاهده نمايد و فرح و سرورش مضاعف گردد و بگويد: پروردگارا مر تو راست حمدى كه احصاى آن نتوان نمود، كه منت نهادى بر من به بهشتها و نجات بخشيدى مرا از آتش.
ابوبصير گفت كه: چون اين بشارتها را شنيدم، گريستم و گفتم: فداى تو شوم؛ ديگر بفرما و شوق مرا زياده گردان. فرمود كه: اى ابومحمد در بهشت نهرى هست كه در دو طرف آن نهر كنيزان از زمين روييده است. چون مؤمن به يكى از آن كنيزان بگذرد و او را خوش آيد، او را زمين مىكند و حق تعالى به جاى او ديگرى مىروياند.
ابوبصير گفت: فداى تو گردم! ديگر بفرما. فرمود كه: مؤمن را در بهشت هشتصد دختر باكره و چهار هزار زن ثَيِب(4) و دو زن از حورالعين(5) كرامت مىفرمايند. ابوبصير گفت: فداى تو گردم! هشتصد دختر باكره به او مىدهند؟! فرمود كه: بلى؛ هرگاه كه با هريك از آنها مقاربت مىنمايد، باكرهاند.
گفت: فداى تو گردم! حورالعين را از چه چيز خلق كردهاند؟ فرمود كه: از تربت نورانى بهشت مخلوق شدهاند كه مغز ساقهاى ايشان از زير هفتاد حُله(6) نمايان است؛ و جگر مؤمن آيينه حورالعين است و جگر حورالعين آيينه مؤمن است كه از غايت لطافت و صفا چهره خود را در آن مشاهده مىنمايد. گفت: فداى تو گردم! آيا حورالعين را سخنى هست كه به آن تكلم نمايند؟ فرمود كه: بلى؛ سخنى مىگويند كه هرگز خلايق به آن خوشى سخن نشنيدهاند. گفت: سخن ايشان چيست؟ گفت: مىگويند كه: ماييم خالدات(7 ) كه پيوسته خواهيم بود و مردن ما را نمىباشد؛ و ماييم تنعمكنندگان و شادمانان كه هرگز ما را اندوه و بدحالى نمىباشد؛ و ماييم كه در سراى خلد پيوسته مقيميم و هرگز از آن به در نمىرويم؛ و ماييم كه پيوسته راضى و خشنوديم و در هيچ حال به غضب و خشم نمىآييم - خوشا حال كسى كه از براى ما خلق شده است، و خوشا حال كسى كه ما از براى او خلق شدهايمـ. ماييم آنان كه اگر يك تار زلف ما را در ميان آسمان بياويزند نور آن، ديدهها را خيره كند. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: بهشت را هشت در است. از يك در پيغمبران و صديقان(8)داخل مىشوند، و از در ديگر شهيدان و صالحان داخل مىشوند، و از پنج در شيعيان و دوستان ما داخل مىشوند. و من مىايستم بر صراط و دعا مىكنم و مىگويم كه: خداوندا به سلامت بگذران شيعيان و دوستان مرا و هر كه مرا ياورى كرده و به امامت من اعتقاد داشته است در دار دنيا. در آن حال ندا از منتهاى عرش الهى در رسد كه: دعاى تو را مستجاب كرديم و تو را شفاعت داديم در شيعيان تو. پس هر يك از شيعيان و دوستان من و آنان كه ياورى من كردهاند و با دشمنان من جهاد كردهاند به كردار يا گفتار، شفاعت كنند هفتادهزار كس از همسايگان و خويشان و دوستان خود را. و از در هشتم ساير مسلمانان داخل مىشوند از آن جماعتى كه اقرار به شهادتين داشته باشند و در دل ايشان به قدر ذرهاى از بغض ما اهل بيت نباشد.
1- حديقه: باغ - بوستان. |
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: به درستى كه حق سبحانه و تعالى در بهشت براى بندگان مؤمن خود در هر جمعه كرامتى(1) مقرر فرموده. پس چون روز جمعه مىشود حق تعالى ملكى را نزد بنده مؤمن مىفرستد با {دو} حله. چون آن ملك به در بهشت آن مؤمن مىرسد به دربانان مىگويد كه: از مؤمن رخصت بگيريد تا من به نزد او آيم. پس دربانان به نزد مؤمن مىآيند و مىگويند كه: فرستاده پروردگارت بر در ايستاده و رخصت مىطلبد. پس او به زنان(2 ) خود مىگويد كه: مرا چه بايد كرد؟ ايشان مىگويند كه: اى سيد و بزرگ ما! به حق آن خداوندى كه بهشت را به تصرف تو داده كرامتى براى تو از اين بهتر نيست كه پروردگار تو پيك و رسول به نزد تو فرستاده.
پس ملك درآيد و آن دو حله را بياورد. مؤمن يكى را بر كمر بندد و يكى را بر دوش افكند و با پيك حق تعالى روان شود، و بر هر چيز كه گذرد از نور او روشن شود، و بيايد تا وعده گاه رحمت و كرامت. پس چون در آنجا مؤمنان همگى مجتمع گردند حق تعالى نورى از انوار جلال و معرفت خود بر ايشان تجلى فرمايد. پس ايشان به سجده درآيند.
خطاب رسد كه: اى بندگان من سر برداريد كه امروز روز سجده و عبادت نيست. مشقت و كلفت(3 ) طاعت و تكليف را از شما برداشتهام. پس ايشان گويند كه: اى پروردگار ما! چه چيز از اين بهتر مىباشد كه به ما كرامت كردهاى؟ بهشت را به ما عطا فرمودهاى. جواب فرمايد كه: به شما عطا كردم هفتاد برابر آنچه اكنون داريد از جميع نعمتها و كرامتها.
پس در هر جمعه مؤمن بر مىگردد با هفتاد برابر آنچه داشته است پيش از آن جمعه.
و اين است كه حق تعالى مىفرمايد كه: نزد ما زيادتيها (ى رحمت و كرامت) هست.(4 ) و روز مزيد(5 ) روز جمعه است، و شبش بسيار سفيد و پرنور است و روزش بسيار نورانى است. پس بسيار خدا را در اين شب و روز تنزيه كنيد(6) - مانند گفتن سبحان الله - و به بزرگى ياد كنيد به گفتن مثل الله اكبر، و لا اله الا الله بسيار بگوييد، و حمد و ثناى الهى بسيار بكنيد به گفتن الحمدللهو غير آن از ثناهاى خدا. و صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستيد.
پس چون بنده مؤمن از وعده گاه برمىگردد، به هر چيز كه مىگذرد آن را از نور خود روشن مىكند تا آن كه به نزد زنان خود مىآيد. زنانش مىگويند كه: به حق آن خداوندى كه بهشت را بر ما مباح گردانيده است - اى سيد ما - هرگز تو را به حسن امروز نديدهايم. او در جواب گويد كه: از تجلى نور جلال پروردگار خود نور و بها و حسن يافتهام. بعد از آن، حضرت فرمود كه: زنان بهشت رشك(7 ) نمىدارند و حايض نمىشوند و بدخويى نمىدارند.
راوى گفت كه: فداى تو گردم! مىخواهم از چيزى سؤال نمايم و شرم مىكنم از آن. آيا در بهشت غنا مىباشد؟ حضرت فرمود كه: به درستى كه در بهشت درختى هست كه حق تعالى امر مىفرمايد بادها را كه بر آن درخت مىوزند و آن را به حركت مىآورند و از آن نغمهاى چند صادر مىشود كه خلايق هرگز به خوبى آن نشنيدهاند.
پس حضرت فرمود كه: آن جزاى كسى است كه در دنيا ترك شنيدن غنا از ترس الهى كرده باشد.
راوى مىگويد كه: گفتم: فداى تو گردم! ديگر بفرما از اوصاف بهشت. فرمود كه: حق تعالى بهشتى به يد قدرت خود خلق فرموده است كه هيچ چشمى آن را نديده و مخلوقى بر آن مطلع نگرديده. پروردگار عالم هر صبح آن را مىگشايد و مىفرمايد كه: شميم(8) و بوى خوش خود را بر اهل بهشت زياده بفرست. اين است كه حق تعالى مىفرمايد كه: پس نمىداند نفسى آنچه مخفى شده است براى ايشان از چيزهايى كه موجب روشنى چشم و سرور ايشان است به جزاى كارهاى خيرى كه در دنيا مىكردند.(9 )
1- كرامت: بخشندگى - دهش. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: طوبى(1) درختى است در بهشت كه اصلش در خانه پيغمبر است. و هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه در خانه او شاخى از آن درخت است كه آنچه خواهش هر چيز كه در خاطرش درآيد، آن شاخ براى او حاضر مىسازد. و اگر سوار تندروى در سايه آن درخت صد سال بتازد به در نمىتواند رفت، و اگر كلاخى(2) از ته آن درخت پرواز كند آن قدر كه پير شود و از پيرى بيفتد به بالاى آن درخت نرسد. پس سعى نماييد در تحصيل چنين كرامتى.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در بهشت درختى هست كه از بالايش حلهها(3) مىرويد و از پايينش اسبان ابلق(4) زين و لجام كرده بيرون مىآيد كه بالها دارند و سرگين و بول ندارند. پس دوستان خدا بر آن اسبان سوار مىشوند و آنها پرواز مىكنند به هر جايى كه ايشان خواهند. پس مىگويند جماعتى كه در مرتبهاى از ايشان پستترند كه: پروردگارا چه عمل، اين بندگان تو را به چنين كرامتى رسانيده است؟ خداوند جليل فرمايد كه: ايشان شبها به عبادت برمىخاستند و خواب بسيار نمىكردند، و روزه مىداشتند و در روز چيزى نمىخوردند، و با دشمنان من جهاد مىكردند و نمىترسيدند، و تصدق مىنمودند و بخل نمىورزيدند.
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: طوبى درختى است در بهشت در خانه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه، و در خانه هر شيعه شاخى از آن درخت هست و يك برگ آن يك امت را سايه مىافكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله حضرت فاطمه صلواتالله عليها را بسيار مىبوسيدند، و اين امر بر طبع عايشه گران بود. روزى در اين باب اعتراض كرد. حضرت فرمودند كه: اى عايشه شبى كه مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم و جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى برد و ميوهاى از آن درخت به من داد و تناول نمودم. پس حق تعالى آن ميوه را نطفهاى كرد و صُلب(5 ) من. و چون به زمين آمدم با خديجه مقاربت نمودم و او به فاطمه حامله شد. پس هر مرتبه كه فاطمه را مىبوسم بوى درخت طوبى از او مىشنوم.
و در حديث ديگر فرمود كه: فاطمه حورى سيرت انسى صورت است؛ و هرگاه كه مشتاق بوى بهشت مىشوم فاطمه را مىبويم كه از بوى بهشت بشنوم.
و از عبدالله عباس منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حلقهاى در بهشت از ياقوت سرخ است و بر روى صفيحه(6) طلا آويخته. پس هرگاه كه آن حلقه را بر صفيحه مىكوبند صدا مىكند كه: يا على.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم. در آنجا ملكى چند ديدم كه بناها مىكردند يك خشت از طلا و يك خشت از نقره؛ و گاه دست باز مىگرفتند. گفتم به ايشان كه: چرا گاهى مشغول مىباشيد و گاهى دست بازمىگيريد؟ گفتند كه: دست كه باز مىگيريم انتظار خرجى(7) مىكشيم. پرسيدم كه: خرجى شما چيست؟ گفتند: گفتن مؤمن در دنيا اين كلمات را: سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و اللهاكبر. هرگاه كه اين كلمات را مىگويد ما از براى او بنا مىكنيم و چون ترك مىكند ما ترك مىكنيم.
و از جابر بن عبدالله انصارى منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بر در بهشت نوشته است كه: لا اله الا الله. محمد رسول الله. على أخو رسول الله. (يعنى: على برادر رسول خداست.) و اين را بر در بهشت نوشتهاند پيش از آن كه آسمان و زمين را بيافرينند، به دو هزار سال.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى در بهشت عمودى(8 ) از ياقوت سرخ خلق فرموده است و بر سر آن هفتادهزار قصر است و در هر قصرى هفتاد هزار غرفه(9 ) است. آن را براى جمعى خلق كرده است كه در دنيا از براى خدا با يكديگر دوستى كنند و به زيارت يكديگر روند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله سؤال نمود از تفسير اين آيه كريمه كه حق تعالى مىفرمايد كه:
1- طوبى: به معنى پاك، پاكيزه، نيكو، خوش، زندگانى خوش و حيات پاك و پاكيزه، نام درختى است در بهشت. اين نام در آيه 29 سوره رعد (13) آمده است. |
لكن الذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنيه تجرى من تحتها الأنهار. وعد الله؛ لا يخلف الله الميعاد.(1 ) كه ترجمه ظاهرش اين است كه: ليكن آنان كه بپرهيزند از مناهى پروردگار خود و از عذاب او حذر نمايند، براى ايشان مهيا شده است در بهشت غرفهها كه از بالاى آن غرفهها منزلها و غرفهها از آن رفيعتر هست كه بر غايت استحكام بنا شده. جارى مىشود از زير آن غرفهها نهرهاى بهشت. حق تعالى اين منازل و درجات را به متقيان وعده فرموده؛ و خلاف نمىكند خدا وعده خود را.
و سؤال نمود كه: براى كى اين غرفهها را بنا كردهاند (يا: به چه چيز بنا كردهاند) يا رسولالله؟ حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: يا على اين غرفهها را حق تعالى بنا كرده است براى دوستانش به مرواريد و ياقوت و زبرجد(2 )، و سقفهاى آنها از طلاست، و به نقره مُنَقش و مزين ساختهاند. و هر غرفهاى هزار در دارد از طلا، و بر هر درى ملكى دربان است، و در آن غرفهها فرشهاى عالى بر روى يكديگر گستردهاند كه بسيار بلند شده است از حرير و ديبا به رنگهاى مختلف، و در ميان آن فرشها مشك(3) و عنبر( 4) و كافور(5) بهشت پر كردهاند.
پس چون مؤمن را در بهشت به اين منازل درآورند، تاج پادشاهى و كرامت بر سرش گذارند و حلههاى مُطَرز(6) از طلا و نقره در او پوشانند و در زير تاج، اكليلى(7) مكلل(8 ) به ياقوت و مرواريد بيفكنند و هفتاد حله به رنگهاى مختلف مطرز به طلا و نقره و مكلل به مرواريد و ياقوت سرخ در او پوشانند. پس چون مؤمن بر تخت خود بنشيند تخت از شادى به حركت آيد و برخود ببالد.
پس چون مؤمن در منازل خود قرار گيرد، رخصت طلبد ملكى كه موكل است به باغهاى او كه درآيد و او را تهنيت گويد به كرامتهاى الهى. پس گويند به آن ملك خدمتكاران مؤمن از كنيزان و غلامان كه: در اينجا زمانى باش كه دوست خدا بر تخت خود تكيه فرموده و زوجه حورالعين او مهياى ملاقات او شده. صبر كن تا دوست خدا از شغل(9) خود فارغ شود. پس حوريهاى كه براى او در اين منزل مهيا كردهاند از خيمه خود بيرون آيد و رو به تخت مؤمن بخرامد، و كنيزانش بر دور او احاطه كرده باشند، و هفتاد حله پوشيده باشد بافته به ياقوت و مرواريد و زبرجد، و حلههايش را به مشك و عنبر رنگين كرده باشند، و بر سرش تاج كرامت نهاده و نعلين طلا مكلل به ياقوت و مرواريد در پا كشيده و بند نعلين از ياقوت سرخ آراسته.
پس چون به نزديك دوست خدا رسد، و اراده نمايد كه از شوق براى او برخيزد، گويد كه: اى دوست خدا! امروز روز تعب و مشقت تو نيست. برمخيز كه من از براى توام و تو از براى منى. و چون به نزد او آيد با يكديگر معانقه نمايند(10) پانصد سال از سالهاى دنيا كه هيچ يك را ملال حاصل نشود. پس نظر به گردن حوريه افكند. در گردنش طوقى مشاهده نمايد از ياقوت سرخ، و در وسطش لوحى باشد كه بر آن لوح نوشته باشد كه: تو - اى دوست خدا - محبوب منى و من محبوب توام. شوق من براى تو به نهايت رسيده و شوق تو براى من به نهايت رسيده.
پس حق تعالى شأنه هزار ملك بفرستد كه او را تهنيت بهشت بگويند و حوريه را به تزويج او درآورند. پس چون به در اول از درهاى بهشت آن مؤمن رسند گويند به ملكى كه به آن در موكل است كه: برو و از دوست خدا رخصت طلب نما كه خداوند عالميان ما را فرستاده است كه او را تهنيت و مباركباد بهشت بگوييم. آن ملك گويد كه: باشيد تا من به حاجب(11) بگويم تا به مؤمن عرض كند كه شما آمدهايد. پس آن ملك بيايد به نزد حاجب - و ميان او و حاجب سه باغ فاصله باشد - و بگويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستادهاند كه پروردگار عالميان ايشان را به تهنيت دوست خود فرستاده و ايشان رخصت دخول مىطلبند. حاجب گويد كه: بر من بسيار دشوار است كه در اين حال رخصت دخول كسى بر دوست خدا بطلبم، و او با زوجه حوريه خود خلوت كرده است. و ميان حاجب و مؤمن دو باغ فاصله است.
پس حاجب آيد به نزد قَيم(12) و گويد كه: بر در سرا هزار ملك ايستادهاند كه جناب ربالعزه ايشان را براى تهنيت فرستاده. رخصت از براى ايشان از دوست خدا بطلب. پس قيم آيد به نزد خدمتكاران خاص، و گويد كه: رسولان خداوند جبار بر در دربار ايستادهاند، و ايشان هزار ملكاند كه حق تعالى ايشان را براى تهنيت فرستاده. به ولى خدا عرض كنيد.
1- آيه 20 سوره زمر (39). |
چون ايشان عرض كنند، رخصت فرمايد كه داخل شوند. پس ايشان بيايند به نزد غرفه، و آن غرفه را هزار در باشد و بر هر درى ملكى موكل باشد.
پس چون آن ملائكه را رخصت دخول غرفه بدهد هر ملكى آن درى را كه بر او موكل است بگشايد. پس قيم هر ملكى را از درى از درها به غرفه درآورد و هر يك از ايشان رسالت پروردگار خود را برسانند. و اشاره به اين حالت است آنچه حق تعالى مىفرمايد كه: و الملائكه يدخلون عليهم من كل باب: سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.(1)
ترجمهاش اين است كه: ملائكه داخل شوند بر ايشان از هر درى (از درهاى منازل ايشان، و گويند كه): سلام الهى بر شما باد به سبب آنچه (بر مشقتهاى طاعات و ترك معاصى و بلا و محنتها) صبر كرديد (در دار دنيا). پس چه نيكوست عاقبت اين سرا(ى شما).
و اشاره به اين كرامت است آنچه حق تعالى در سوره هل أتى فرموده است كه: و اذا رأيت ثم رأيت نعيما و ملكا كبيرا(2 ): و چون نظر نمايى در بهشت خواهى ديد نعمتهاى عظيم كه در وصف نگنجد، و ملكى بزرگ و مُتَسع(3 ) با پادشاهى عظيم. حضرت فرمود كه: مراد اين نعيم و پادشاهى است كه حق تعالى به دوست خود كرامت مىفرمايد، كه ملائكه از جانب حق - تعالى شأنه - به رسالت به نزد او مىآيند و بىرخصت بر او داخل نمىشوند.
پس فرمود كه: نهرها از زير مساكن ايشان جارى است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: تجرى من تحتهم الأنهار(4 ). و ميوهها به ايشان نزديك است به حيثيتى كه هر ميوه را كه مؤمن طبعش به آن مايل شود به دهان خود آن را مىتواند گرفت چنانچه تكيه كرده است بىآن كه حركت كند. و به درستى كه انواع ميوهها به سخن مىآيند و به دوست خدا مىگويند هر يك از ايشان كه: اول مرا تناول نما پيش از آن كه ديگرى را تناول نمايى.
و فرمود كه: هيچ مؤمنى در بهشت نيست مگر آن كه او را باغهاى بسيار هست؛ بعضى داربست كرده، و بعضى درختانش بر زمين خوابيده. و نهرها به او كرامت كردهاند از شراب، و نهرها از آب، و نهرها از شير، و نهرها از عسل. و چون دوست خدا غذايى را ميل نمايد، بىآن كه بگويد، آنچه خواهش كرده نزد او مىآورند. و گاهى با برادران مؤمن خود خلوت مىكنند و صحبت مىدارند، و گاهى به ديدن يكديگر مىروند و در باغهاى خود تنعم مىكنند(5) و سير مىنمايند. و هواى بهشت پيوسته مانند هواى مابين طلوع صبح است و طلوع آفتاب، و از آن بسيار نيكوتر و خوشايندهتر. و هر مؤمنى را هفتاد زوجه از حوران مىدهند و چهار زن از آدميان. و ساعتى با حوريه صحبت مىدارد و ساعتى با زن دنيا، و ساعتى خلوت مىكند با خود. و بر كرسيها تكيه زدهاند و با يكديگر صحبت مىدارند.
و گاه هست كه مؤمنى بر تخت خود تكيه داده، ناگاه شعاع نورى او را فرامىگيرد. و در آن حال به خدمتكاران خود مىگويد كه: اين شعاع تابان از كجا بود؟ ايشان مىگويند كه: اين نور حوريهاى است كه هنوز تو او را ملاقات نكردهاى. از خيمه خود سر بيرون كرد و به تو نظر كرد از شوق لقاى تو، و خواهان تو شده است و محبت تو بر او غالب گرديده. و چون تو را ديد كه بر تخت تكيه دادهاى، از كثرت شوق و فرح متبسم شد. و آن شعاعى كه مشاهده نمودى و نورى كه تو را فراگرفت از سفيدى و صفا و پاكى و نزاكت(6) دندانهاى او بود. پس دوست خدا گويد كه: او را رخصت دهيد كه از منزل خود فرود آيد و به نزد من آيد.
چون دوست خدا اين را فرمايد، هزار غلام و هزار كنيز مبادرت نمايند و اين بشارت را به حوريه رسانند. و او از خيمه خود فرود آيد و هفتاد حله مُطَرز(7) به طلا و نقره، و مزين به مرواريد و ياقوت و زبرجد، و مُلَون(8) به مشك و عنبر به رنگهاى مختلف دربر داشته باشد و از لطافت به حدى باشد كه مغز استخوان ساقش از زير هفتاد حله نمايد. و قامتش هفتاد ذراع باشد و عرض كتفهايش ده ذرع باشد.(9) و چون نزديك دوست خدا رسد خادمان ظرفهاى طلا و نقره پر از ياقوت و مرواريد و زبرجد بياورند و نثار او كنند. و دست در گردن يكديگر درآورند مدتها، و ايشان را ملال حاصل نشود.
بعد از نقل اين حديث، حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: بهشتهايى كه حق تعالى در قرآن ياد فرموده جنت عدن(10 ) است، و جنهالفردوس(11 )، و جنت نعيم(12)، جنهالمأوى(13)؛ و در ميان اين بهشتها خدا را بهشتهاى ديگر هست. و به مؤمن از جنتها و باغستانها مىدهند آن قدر كه خواهد. و در آنها
1- بخشى از آيه 23 و همه آيه 24 سوره رعد (13). |
تنعم مىكند به هر روش كه خواهد. و هر چيز كه مؤمن در بهشت خواهد، طلب كردنش همين است كه بگويد: سبحانك اللهم.(1 ) همين كه اين را گفت، خادمان مبادرت مىنمايند و آنچه خواهد، بدون طلب نزد او حاضر مىسازند چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: دعويهم فيها: سبحانك اللهم. و تحيتهم فيها: سلام.(2 ) يعنى: خواندن ايشان در بهشت (خدا را يا چيزى را كه خواهند - چنانچه از اين حديث ظاهر مىشود -) به اين وجه باشد كه: سبحانك اللهم (يعنى: به پاكى ياد مىكنم تو را از هرچه لايق كبرياى تو نيست) و تحيت و درود ايشان در بهشت بر يكديگر سلام است. حضرت فرمود كه: يعنى تحيت خدمتكاران بر ايشان سلام است. و ءاخر دعويهم أن الحمد لله رب العالمين( 3): و آخر دعاى ايشان ايشان است كه بگويند. الحمدلله رب العالمين.حضرت فرمود كه: مراد آن است كه آنچه را طلب نمودند و براى ايشان حاصل شد و از آن لذت خود را يافتند از جماع و خوردن و آشاميدن، بعد از آن كه فارغ شدند، حمد الهى به جاى مىآورند.
و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه از حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه كه: فيهن خيرات حسان.( 4) فرمود كه: ايشان زنان مؤمن عارف شيعهاند كه داخل بهشت مىشوند و ايشان را به مؤمنان تزويج مىنمايند. و آنجا كه فرموده است كه: حور مقصورات فى الخيام( 5)، مراد حوران بهشتاند كه در نهايت سفيدىاند و كمرهاى ايشان باريك است و در ميان خيمههاى در و ياقوت و مرجان(6 ) نشستهاند. و هر خيمه چهار در دارد، و بر هر درى هفتاد دختر باكره رسيده ايستادهاند كه دربان ايشاناند و هر روز از خدا كرامتى براى ايشان مىرسد. و ايشان را براى اين پيشتر خلق فرموده كه مؤمنان را به ايشان بشارت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: گمان نيك به خداوند خود داشته باشيد. و به درستى كه بهشت را هشت در است و عرض هر درى چهل ساله راه است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هيچ درختى در بهشت نيست مگر آن كه ساق(7 ) آن از طلاست.
و فرمود كه: اهل بهشت را بول و غايط نمىباشد؛ بلكه به عرقى از ايشان دفع مىشود از مشك خوشبوتر.
و فرمود كه: اهل بهشت را هر روز حسن و جمال و صفا و طراوت زياده مىشود چنانچه اهل دنيا را هر روز پيرى و قَباحت منظر( 8) زياده مىگردد.
و فرمود كه: پستترين اهل بهشت را هشتادهزار خادم مىدهند و نود و دو مرتبه از مراتب عاليه بهشت براى او مقرر مىسازند.
و به سند معتبر منقول است كه: ملحدى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد و سؤال بسيارى نمود و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤالهاى او اين بود كه: چگونه است كه اهل بهشت هر ميوه كه از درختان بهشت تناول مىنمايند باز آن ميوه به همان هيئت برمىگردد؟ فرمود كه: بلى؛ از بابت چراغ است كه هرچند از آن چراغ برافروزند از نور آن چيزى كم نمىشود اگرچه عالم از آن پر از چراغ شود.
پرسيد كه: چون مىشود كه اهل بهشت مىخورند و مىآشامند و ايشان را فضله نمىباشد؟ فرمود كه: زيرا كه غذاى ايشان نازك و لطيف است و آن را ثُفل(9 ) نمىباشد؛ بلكه از بدن ايشان به عرق خوشبو دفع مىشود.
1- بخشى از آيه 10 سوره يونس (10): پاك و پيراستهاى تو خداوندگارا {از هر كاستى و بدى}. |
پرسيد كه: چون است كه هرچند حورى را وطى مىكنند باز باكره مىيابند او را؟
فرمود كه: از طينت طيب و پاكيزه مخلوق شده است و به او آفتى و جراحتى نمىرسد و در سوراخ او چيزى داخل نمىشود و حيض و كثافات از او دفع نمىشود. پس پيوسته رحم به يكديگر چسبيده است و بغير هنگام مقاربت گشوده نمىشود. لهذا چنين است.
پرسيد كه: چون مىشود كه مغز ساقش از زير هفتاد حله نمايان باشد؟ فرمود كه: درهمى را كه در ميان آب صافى بيندازى كه يك نيزه عمق آن باشد به سبب لطافت، مىنمايد.
و به سند معتبر از عبدالله بن على( 1) منقول است كه به خدمت بلال مؤذن حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسيد و از وصف بهشت از او سؤال نمود. بلال گفت كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه حصار بهشت يك خشت آن از طلاست و يك خشت از نقره و يك خشت از ياقوت، و به جاى گل در ميان آن مشك خوشبو كار كردهاند، كنگرههاى آن حصار از ياقوت سرخ و سبز و زرد است.
پرسيد كه: درهاى بهشت از چه چيز است؟ بلال گفت كه: درها مختلف است: بابالرحمه از ياقوت سرخ است؛ و بابالصبر در كوچكى است يك لنگ( 2) است از ياقوت سرخ، و حلقه ندارد؛ و بابالشكر از ياقوت سفيد است و دو لنگ دارد و وسعت آن در پانصد راه است و آن در را صدايى و نالهاى هست؛ مىگويد كه: خداوندا اهل مرا به من رسان؛ و بابالبلاء كه جمعى كه در دنيا به بلاها مبتلا گرديدهاند، مانند مصيبتها و دردها و مرضها و خوره و غير آن، از آن در داخل مىشوند. از ياقوت زرد است و يك لنگ است، و بسيار كم است كسى كه از اين در داخل شود زيرا كه اجر بلاها را به جزع(3 ) ضايع مىكنند.
گفت: ديگر بفرما. گفت: اما در بزرگ، پس بندگان شايسته خدا كه ترك دنيا كردهاند و از محارم الهى ورع داشتهاند و پيوسته به سوى خدا رغبت داشتهاند و خدا را انيس خود ساختهاند، از آن در داخل مىشوند.
پرسيد كه: چون داخل بهشت مىشوند چه كار مىكنند؟ گفت: به كشتيها مىنشينند و در دو نهر عظيم بهشت سير مىكنند. و كشتى از ياقوت است و آنچه كشتى را به آن مىرانند از مرواريد است. و در آن كشتيها ملائكه از نور هستند و جامههاى سبز بسيار در بر دارند.
پرسيد كه: اسم آن نهر چيست؟ گفت: جنهالمأوى.
پرسيد كه: آيا در ميان آن بهشت بهشت ديگر هست؟ گفت: جنت عدن در وسط آن واقع است و حصارش از ياقوت سرخ است و سنگريزهاش از مرواريد است.
پرسيد كه: آيا ديگر بهشتى هست؟ گفت: بلى؛ جنهالفردوس است. پرسيد كه: حصارش از چه چيز است؟ گفت: ديوارش و غرفههايش همه از نورى است كه حق تعالى خلق فرموده.
اى عزيز! وسعت رحمت الهى اين است و شدت غصب الهى آن كه شنيدى. و اين عيشهاى به صدهزار كدورت آلوده اين دو روز فانى قابل اين نيست كه خود را از چنين رحمتى محروم گردانى، و به چنان عذابى و شدتى مبتلا گردانى. و هيچ كس را راه نجاتى بغير عمل صالح ندادهاند و از شريف و وضيع(4 ) و عالم و جاهل و پير و جوان عمل طلبيدهاند.
اگر به رحمت الهى خاطر جمع مىكنى گاه باشد كه من و تو قابل رحمت نباشيم، و اگر به شفاعت اعتماد مىكنى چه مىدانى كه قابل شفاعت هستى. و اگر مىگويى كه شيعهام، كدام يك از اوصاف شيعيان را كه بيان كردهاند دارى؟ شيعه به معنى پيرو است. در چه چيز متابعت پيشوايان خود - چنانچه بايد - كردهايم؟ به آرزوها و غفلتها عمر خود را فانى مىكنيم و چون مرگ دررسيد پشيمانى چارهاى ندارد. آخر فكر نمىكنى كه اين بدنى كه تاب گرمى آفتاب ندارد چگونه طاقت آن عذاب خواهد داشت؟ و اگر خارى به دستت مىرود يا زنبورى بر تو نيش مىزند فرياد مىكنى؛ چگونه تاب تحمل زهر آن مارها و عقربها خواهى داشت؟
اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را از خواب غفلت و حيرت آگاه سازد و به راه نجات و طريقه سعادت هدايت فرمايد؛ بمحمد و آله الطاهرين.
1- عبدالله بن على: ظاهرا عبدالله بن على بن ابى رافع، كاتب پيامبر اكرم (ص) است. |
در پندگيرى از مشايعت جنازه
يا أباذر اخفض صوتك عند الجنائز، و عند القتال، و عند القرءان.
يا أباذر اذا اتبعت جنازه فليكن عملك فيها التفكر و الخشوع، و اعلم أنك لاحق به.
اى ابوذر صداى خود را پست كن نزد جنازهها، و نزد قتال با دشمنان، و نزد خواندن قرآن.
اى ابوذر چون از پى جنازه روى بايد كه كار تو در آن وقت تفكر و خضوع و شكستگى باشد كه تفكر نمايى در فناى دنيا، و از حال آن جنازه متنبه شوى، و بدانى كه عن قريب به او ملحق خواهى شد.
بدان كه ممكن است كه مراد از پستى صدا آهسته سخن گفته باشد در اين سه وقت، چون هنگام تنبه و آگاهى است؛ و فرياد زدن دلالت بر غفلت و بيباكى مىكند؛ يا كنايه باشد از ترك سخن گفتن بغير ذكر خدا و دعا.
چنانچه منقول است از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه كه: غنيمت شماريد دعا را در پنج موطن(1): نزد خواندن قرآن؛ و نزد گفتن اذان؛ و نزد آمدن باران؛ و نزد ملاقات صف مسلمانان با صف كافران؛ و نزد دعا كردن مظلومان، كه دعاى مظلوم را هيچ چيز مانع نمىشود تا به عرش مىرسد.
و احتمال دارد كه كنايه از ساكت شدن مطلق باشد. چون نزد جنازه و وقت قتال هنگام تفكر و اعتبار است. پس بايد در دل تفكر كنند و به ياد خدا باشند.
و نزد خواندن قرآن بايد ساكت باشند و گوش دهند زيرا كه ظاهر آيه كريمه و بعضى احاديث آن است كه در هنگامى كه ديگرى قرآن خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن، و حرام است سخن گفتن. و اكثر علما را اعتقاد آن است كه وجوبش مخصوص كسى است كه اقتدا به پيشنماز كرده باشد و او قرائت بلند خواند، واجب است خاموش شدن و گوش دادن. و اگر واجب نباشد البته سنت مؤكد است گوش دادن و خاموش شدن، هر وقت كه قرآن خوانند؛ و ثواب عظيم دارد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه حرفى از كتاب خدا را گوش دهد بدون آن كه بخواند، حق تعالى ثواب براى او ثبت نمايد و يك گناه از نامه عملش محو فرمايد و يك درجه براى او در بهشت بلند گرداند.
و در خصوص جنازه احتمال دارد كه مراد ترك جزع و فرياد و ناله كردن باشد كه منافى صبر و رضا به قضاست.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: دو صداست كه خدا دشمن مىدارد: يكى فرياد و ناله كردن در مصيبت، و ديگرى ساز نواختن در هنگامى كه خدا نعمتى كرامت فرمايد.
و منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به مشايعت جنازهاى مىرفتند.
شنيدند كه شخصى از آن جماعتى كه مشايعت جنازه مىكند مىخندد. فرمود كه: گويا مرگ را در اين دنيا بر غير ما نوشتهاند؛ و گويا حق الهى در دنيا بر غير ما واجب شده است؛ و گويا اين مردهها كه مىبينيم مسافرى چندند كه در اندك زمانى به سوى ما برمىگردند. خود، ايشان را در قبرها جا مىدهيم و ميراث ايشان را مىخوريم و گمان مىكنيم كه هميشه بعد از ايشان خواهيم بود. فراموش كردهايم هر واعظى و پنددهندهاى را، با آن كه به هر بليه و مصيبتى گرفتار شدهايم. خوشا حال كسى كه نفس خود را ذليل شمارد، و كسبش حلال باشد، و باطنش شايسته باشد، و خلقش نيكو باشد، و زيادى مالش را صرف نمايد و زيادتى سخنش را نگاه دارد، و شر خود را از مردم دور گرداند، و به سنت پيغمبر عمل كند، و ميل به بدعت ننمايد.
يا أباذر اعلم أن فيكم خلقين: الضحك من غير عجب، و الكسل من غير سهو.
اى ابوذر بدان كه در ميان شما دو خلق بد هست: خنديدن عبث در غير هنگام تعجب، و كَسَل و سستى در عبادت، دانسته بدون سهو و فراموشى.
در اين فقره حضرت دو خصلت را مذمت فرموده:
خصلت اول: بسيار خنديدن به عبث
و اين از غفلت و غرور ناشى مىشود. و اگرنه كسى كه بر احوال خود و گناهان خود مطلع باشد و از اهوالى(2) كه در پيش دارد در حذر باشد، البته خنده او كم و حزن او بسيار مىباشد.
1- موطن: جايگاه. |
چنانچه در باب صفات مؤمن وارد شده است كه: خوشحالى او در روى اوست و اندوه او در دل اوست.
و اين صفت نيز مذموم است كه آدمى پيوسته ترشرو باشد كه مردم از او متنفر باشند.
بلكه مؤمن مىبايد گشادهرو و متبسم باشد. و خوش طبعى و مزاح، قدرى از آن مطلوب است اما زيادتى در خنده و مزاح هر دو بد است و مذموم است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بسيارى مزاح آبرو را مىبرد، و بسيارى خنده ايمان را محو مىكند، و بسيارى دروغ بها( 1) و حسن را مىبرد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مزاح مكن كه نورت را مىبرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت داوود به سليمان گفت كه: اى فرزند زنهار كه خنده بسيار مكن كه بسيارى خنده آدمى را در قيامت فقير مىگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه باعث غضب خدا مىگردد: خواب كردن بدون بيدارى، و خنديدن از غير تعجب، و با سيرى چيزى خوردن.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: عجب دارم از كسى كه يقين به آتش جهنم دارد، چرا مىخندد.
و فرمود كه: احتراز كنيد از بسيارى خنده كه دل را مىميراند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: چه بسيار كسى كه خنده او در دنيا بسيار باشد از روى لعب و طرب، و در روز قيامت گريه او بسيار باشد. و چه بسيار كسى كه گريه او بر گناهش بسيار باشد از خوف عذاب الهى و در بهشت سرور و خنده او فراوان باشد.
و فرمود كه: خنده رسول صلىالله عليه و آله تبسم بود كه صدا از آن ظاهر نمىشد. و روزى به جماعتى از انصار گذشتند؛ ايشان سخن مىگفتند و دهان را از خنده پر مىكردند.
فرمود كه: اى گروه! كسى از شما كه طول امل او را مغرور ساخته باشد و در اعمال خير عملش كوتاه باشد، پس بايد كه به قبرها نظر نمايد و از مبعوث شدن قيامت عبرت گيرد. و مرگ را ياد كنيد كه شكننده جميع لذتهاست.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بسيارى خنده ايمان را مىگدازد چنانچه آب نمك را مىگدازد.
و فرمود كه: از جهالت است خنديدن بىتعجب.
و مكرر مىفرمود كه: دندان خود را به خند مگشا و حال آن كه كارهاى رسوا كننده كردهاى. و ايمن نيست از شبيخون مرگ يا عذاب الهى كسى كه گناهان كرده است.
و فرمود كه: كسى را كه دوست دارى با او مزاح مكن و با او مجادله و منازعه مكن.
و فرمود كه: قهقهه از شيطان است.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: زنهار كه مزاح بسيار مكنيد كه باعث حِقد( 2) و كينه مىشود. و مزاح دشنام كوچك است.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه بعضى(3) از فرزندان خود را وصيت فرمودند كه: بپرهيز از مزاح كه نور ايمانت را مىبرد و مروت و انسانيت را سبك مىكند.
و به سند صحيح از معمر بن خلاد منقول است كه به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه عرض نمود كه: گاه هست كه شخصى در ميان جماعتى مىباشد كه مزاح مىكنند و خنده مىكنند. فرمود كه: باكى نيست تا به فحش نرسد. بعد از آن فرمود كه: اعرابيى بود و به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله
1- بها: زيبايى - روشنى. |
مىآمد و هديه مىآورد و مىگفت: يا رسول الله قيمت هديه ما را بده (يعنى تبسم فرما). و حضرت مىخنديدند. و وقتى كه غمى رو مىداد مىفرمودند كه: اعرابى كجاست؟ كاش مىآمد و ما را مىخندانيد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آن كه در او دعابه هست. پرسيدند كه: دعابه چيست؟ فرمود كه: مزاح و خوش طبعى.
و منقول است كه از يونس شيبانى(1 ) كه حضرت صادق عليهالسلام از من پرسيد كه: چون است مُداعبه(2 ) و مطايبه( 3) شما شيعيان با يكديگر؟ گفتم: كم است. فرمود كه: چنين مكنيد كه خوش طبعى و مداعبه از حسن خلق است، و تو به مداعبه سرور و خوشحالى در دل برادر مؤمن خود داخل مىكنى. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله بسيار بود كه با كسى خوش طبعى مىفرمودند كه او را مسرور سازند.
و در حديث ديگر فرمود كه: خنده مؤمن تبسم است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون قهقهه كنى در خنده، چون فارغ شوى بگو: اللهم لا تمقتنى. يعنى: خداوندا مرا دشمن مدار.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت يحيى بن زكريا بسيار مىگريست و خنده نمىكرد، و حضرت عيسى گاه مىگريست و گاه مىخنديد. و آنچه عيسى مىكرد بهتر بود از آنچه يحيى مىكرد.
خصلت دويم: كَسَل و سستى در عبادت است
و كَسَل( 4) از صفات منافقان است و از ضعف ايمان و يقين ناشى مىشود و موجب محرومى از سعادت ابدى مىگردد. بلكه مؤمن مىبايد در عبادت صاحب نشاط باشد و مردانه متوجه عبادت شود و كارهاى خير را به زودى به جا آورد و به تأخير نيندازد، كه در تأخير آفت بسيار است.
چنانچه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هرگاه اراده خيرى نمايى مبادرت كن به آن، كه نمىدانى كه بعد از اين چه خواهد شد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه قصد كار خيرى كنى آن را به تأخير مينداز.
به درستى كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مىشود بر بندهاى كه او به طاعتى مشغول است؛ مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل، تو را عذاب نكنم هرگز. و اگر گناهى را قصد كنى زنهار كه آن را ترك كن، كه بسيار است كه حق تعالى مطلع مىشود بر بندهاى و او را مشغول معصيتى مىيابد؛ مىفرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه بعد از اين عمل تو را نيامرزم هرگز.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: كسى كه قصد عمل خير نمايد آن را به زودى به جا آورد، كه هر چيز كه در آن تأخيرى شد شيطان را در آن مهلتى و انديشهاى هست.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا خير را بر اهل دنيا سنگين كرده است، چنان كه در ميزان اعمال ايشان در قيامت سنگين است. و شر را بر اهل دنيا سبك كرده است، چنان كه در قيامت در ميزان اعمالشان سبك است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بپرهيز از دو خصلت: از ضَجَر(5 ) و دلتنگى، و از كسل و تنبلى. به درستى كه اگر ضجر مىكنى بر هيچ حقى صبر نمىتوانى كرد، و اگر كسل مىورزى هيچ حقى را ادا نمىتوانى كرد.
1- يونس شيبانى: از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق حديث آن حضرت. |
بى اعتنائى به شأن دنيا گرايان
يا أباذر ركعتان مقتصدتان فى تفكر، خير من قيام ليله و القلب ساه.
يا أباذر الحق ثقيل مر و الباطل خفيف حلو. و رب شهوه ساعه تورث حزنا طويلا.
يا أباذر لا يفقه الرجل كل الفقه حتى يرى الناس فى جنب الله تعالى أمثال الأباعر، ثم يرجع( 6) الى نفسه، فيكون(7 )هو أحقر( 8) حاقر لها.
يا أباذر لا تصيب حقيقه الايمان حتى ترى الناس كلهم حمقى فى دينهم، عقلاء فى دنياهم.
اى ابوذر دو ركعت نماز ميانه كه بسيار طول ندهى و بسيار سبك به جا نياورى كه با حضور قلب و تفكر باشد، بهتر است از ايستادن يك شب به عبادت كه با فراموشى دل باشد و از آنچه كنى و گويى دلت خبر نداشته باشد.
اى ابوذر حق بر طبعها گران است و تلخ است؛ و باطل سبك و آسان است و شيرين است. و بسيار است كه شهوت يك ساعت دنيا مورث حزن طولانى آخرت مىگردد.
اى ابوذر فقيه نمىباشد آدمى تمام فقه، و چنانچه بايد دانا نمىشود تا آن كه مردم در جنب جلال و عظمت الهى نزد او به مثابه شتران نباشند. پس رجوع به نفس خود كند و خود را از همه كس حقيرتر شمارد.
اى ابوذر به حقيقت ايمان نمىرسى تا همه مردم را چنين ندانى كه احمقاند در دين خود، و عاقلاند در دنياى خود.
در اول كتاب، تحقيق بعضى از شرايط عبادت و حضور قلب گذشت.
و بر همگى ظاهر است كه كردن و شنيدن حق هر دو بر آدمى گران و دشوار است؛ چنانچه اكثر عالم اگر كسى خير ايشان را به ايشان مىگويد، هرچند كه دانند كه صلاح ايشان در آن است، آزرده مىشوند. و كردن باطل خواه در معاصى و شهوات و خواه در اعمال بدعت، بر طبعها گوارا و در كامها شيرين است. و شنيدن سخن باطل، اكثر مردم را خوش مىآيد؛ چنانچه خوشامد گفتن، ارباب عزت( 1) را خوش مىآيد؛ هرچند دانند كه دروغ است.
و كارهاى بد ايشان رابه نيكى ياد كردن و ايشان را به خير و صلاح ستودن ملايم طبع ايشان است؛ هرچند مىدانند كه اين گفتن، براى خوبى ايشان و كار ايشان نفعى نمىدهد و دفع عذاب از ايشان نمىكند.
و بدان كه بىاعتنا به شأن مردم بودن دو جهت دارد: يكى ممدوح است و ديگرى مذموم. آنچه ممدوح است و از ارفع( 2) كمالات است آن است كه خدا را ملاك نفع و ضرر خود داند و مردم را بىدخل( 3) داند، و در عبادات، ايشان را منظور ندارد، و در امر خيرى كه مرتكب شود از ملامت ايشان پروا نكند، و درجايى كه ميان رضاى الهى و رضاى مخلوق مردد شود رضاى خدا را اختيار نمايد. و اين معنى از راه شناسايى عظمت حق تعالى حاصل مىشود و چندان كه يقين به عظمت او زياده مىشود اين صفت كاملتر مىگردد. و آنچه مذموم است آن است كه از راه تكبر مردم را سهل( 4) و بيقدر داند و حقير شمارد؛ و اين از راه عجب و خودبينى و غافل شدن از عيوب خود و اعتقاد داشتن به خود ناشى مىشود، و اين از بدترين صفات ذميمه است.
و حضرت در اين كلام معجزنظام(5 ) به هر دو معنى اشاره فرمودهاند كه: مردم را در جنب خدا از باب شتران داند، كه در هنگام طاعت الهى ايشان را ملحوظ ندارد. چنان كه اگر كسى در جايى نماز كند و شترى چند در آنجا باشند البته ايشان را منظور نمىدارد. پس بايد كه در جنب عظمت خدا عظمت مردم را سهل داند. و بعد از آن اشاره به معنى دويم فرمودند كه چون به خود رجوع كند خود را از همه كس حقيرتر شمارد. يعنى باعث او بر عدم اعتنا به شأن مردم عظيم دانستن خودش نباشد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه صاحب سلطنتى(6 ) را راضى كند به چيزى كه خدا را از آن به خشم آورد، از دين خدا به در مىرود.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: دينى نيست كسى را كه عمل كند به طاعت مخلوقى در معصيت خالق.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه طلب نمايد خشنودى مردم را به چيزى كه موجب سخط الهى مىشود، حق تعالى چنين كند كه آن جمعى كه توقع مدح از ايشان دارد مذمت او كنند.
6- اشتباه مجلسى: يرجع. |
و در حديث ديگر فرمود كه: به خشم مياوريد خدا را به سبب رضاى احدى از خلق او؛ و تقرب مجوييد به سوى احدى از خلق به چيزى كه موجب دورى از خداست. به درستى كه ميان خدا و احدى از خلق وسيلهاى نيست كه به سبب آن خيرى برساند يا شرى را برگرداند مگر اطاعت او و طلب خشنودى او. به درستى كه طاعت الهى موجب فيروزى( 1) است به هر چيزى كه طلب نمايند، و موجب نجات است از هر شرى كه از آن حذر كنند. و به درستى كه خدا نگاه مىدارد از بديها كسى را كه مطيع او باشد؛ و از عذاب او كسى كه معصيت او كند، خود را حفظ نمىتواند نمود. و كسى كه از خدا گريزد گريزگاهى نمىيابد زيرا كه امر الهى به خوارى او نازل مىشود هرچند جميع خلايق كراهت داشته باشند.
و حق تعالى حضرت اميرالمؤمنين و خواص او را مدح فرموده كه: جهاد مىكنند در راه خدا، و نمىترسند از ملامت ملامتكنندگان.( 2)
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: از ملامت ملامتكنندگان پروا مكنيد تا خدا دفع شر دشمنان از شما بكند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هركه حقير شمارد مؤمنى را، خواه مسكين باشد و خواه غيرمسكين، پيوسته حق تعالى تحقير او نمايد و از او در خشم باشد تا از آن برگردد.
و احاديث اين مطلب بعضى سابقا مذكور شد، و بعضى بعد از اين مذكور خواهد شد.
و آنچه حضرت فرمودند كه مردم را بايد احمق در دين و عاقل در دنيا دانست، مراد غالب مردم است، يا مراد از ناس اهل دنياست. والله يعلم(3 ).
در محاسبه نفس
يا أباذر حاسب نفسك قبل أن تحاسب. فهو أهون لحسابك غدا. و زن نفسك قبل أن توزن. و تجهز للعرض الأكبر. يوم تعرض، لا تخفى على الله منك خافيه.
اى ابوذر محاسبه نفس خود بكن پيش از آن كه با تو محاسبه كنند، كه حساب روز قيامت بر تو آسان شود. و نفس خود را بسنج در مراتب نقص و كمال پيش از آن كه در روز حساب، تو را بسنجند. و مهيا شو براى عرض اكبر قيامت در روزى كه تو را و اعمال تو را بر خداوندى عرض كنند(4) كه هيچ پنهانى از تو بر او پوشيده نيست.
بدان كه اگر كسى خواهد كه از عذاب الهى نجات يابد و به سعادت ابدى فايز گردد بايد كه از نفس خود ايمن نباشد و فريب او را نخورد و پيوسته در مقام عيبجويى او باشد چنانچه دشمنى، عيوب دشمن خود را تفحص نمايد. زيرا كه عيوب در نفس مخفى مىباشد و هر عيبى را كه شكافت و در مقام ازاله(5 ) آن درآمد چندين عيب ديگر بر او ظاهر مىشود.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: آدمى هيچ عيبى را از خود نفى نمىكند مگر آن كه عيب ديگر بر او ظاهر مىگردد.
و بايد كه پيوسته در مقام محاسبه نفس خود باشد، و تفكر نمايد كه روزى خواهد بود كه حساب اعمال او بكنند. پس در اين روز حساب خود را با خود درست كند و جواب هر سؤالى را مهيا كند زيرا كه خود را غافل كردن براى رفع محاسبه آخرت فايده نمىدهد. از بابت مرغى كه چون مىروند آن را شكار كنند چشم خود را برهم مىگذارد.
و بداند كه اين عمر مايهاى است كه به او دادهاند كه به هر دقيقه آن سعادت ابدى تحصيل مىتواند نمود. پس در هر روز حساب بگيرد از نفس خود كه هر دقيقه را صرف چه كار كرده. اگر صرف طاعتى كرده، سودمند ابد شده؛ و اگر صرف معصيتى كرده زيانكار ابد شده، و اگر صرف هيچ يك نكرده مايه او را تلف و
1- فيروزى: پيروزى. |
ضايع كرده و به دزد شيطان داده. پس در صورت اول او را تحسين نمايد و ترغيب بر زيادتى آن بكند؛ و در صورت دويم و سيم او را ملامت و آزار كند و هرقدر كه مقدور باشد از او تاوان بگيرد به توبه و انابه(1 ) و تدارك آنچه فوت شده به مايه باقيمانده. اگرچه تدارك گذشته نمىباشد، زيرا كه هر زمانى را بهرهاى است از اعمال خير. پس عملى كه در آن زمان كنى حق آن زمان دادهاى و گذشته از كيسهات رفته است. و اگر قبول نكند با او مجادله و مجاهده كنى و به تفكرات صحيح و تذكر آيات و اخبار و وعد و وعيد، او را رهوار گردانى. زيرا كه نفس آدمى به مثابه اسب كور چموش سركشى است كه در صحرايى رود كه چندين چاه در هر قدمى در جانب چپ و راست راه بوده باشد. اگر يك لحظه از آن غافل مىشوى، وقتى خبر مىشوى كه خود را در قعر چاه ضلالت مىبينى.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: از ما نيست كسى كه محاسبه خود نكند هر روز. پس اگر عمل خيرى كرده باشد از خدا زيادتى آن را بطلبد؛ و اگر گناهى كرده باشد استغفار و توبه كند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود به شخصى كه: به درستى كه تو را طبيب نفس خود كردهاند، و درد را از براى تو بيان كردهاند، و علامت صحت را به تو شناساندهاند و تو را به دوا راهنمايى كردهاند. پس نظر كن كه چگونه به كار خود قيام مىنمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: دل خود را قرين و مصاحب نيكوكار يا فرزند مهربان خود دان، و عمل خود را پدرى دان كه متابعت او نمايى، و نفس خود را دشمنى دان كه با او مجاهده كنى، و مال خود را عاريهاى دان كه بايد به صاحبش رد نمايى.
و در حديث ديگر فرمود كه: نفس خود را حبس كن و منع فرما از چيزى كه به آن ضرر مىرساند پيش از آن كه از تو مفارقت نمايد. و سعى كن كه نفس خود را از گرو به در آورى، چنان كه سعى مىنمايى در طلب معاش. به درستى كه نفس تو در گرو كردههاى توست.
و در حديث ديگر فرمود كه: از نفس خود از براى خود آنچه مىتوانى بگير و غنيمت شمار. توشه بگير از نفس خود در صحت پيش از بيمارى، و در قوت پيش از ضعف، و در حيات پيش از مَمات(2 ).
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت نفع مىدهد، و صغير و خرد نيست چيزى كه در قيامت ضرر مىكند. پس در آنچه شما را خدا خبر داده است به منزله كسى باشيد كه به چشم خود معاينه( 3) ديده باشد.
و در وصيتى كه حضرت امام حسن عليهالسلام را فرموده، مىفرمايد كه: اى فرزند!
مؤمن را سه ساعت(4) مىباشد: در يك ساعت با پروردگار خود مناجات مىكند؛ و در ساعت ديگر محاسبه نفس خود مىكند؛ و در ساعت سيم مشغول لذتى مىشود كه حلال باشد و او را بر آن حمد كنند(5 ).
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: نفس خود را محاسبه كنيد پيش از آن كه شما را حساب كنند. به درستى كه در قيامت پنجاه موقف(6) است، و در هر موقفى هزار سال مىدارند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: كسى كه نقصهاى نفس خود را پيروى نكند و تفحص ننمايد، هواها و خواهشها بر او غالب مىشود؛ و كسى كه پيوسته در نقص باشد مرگ از براى او بهتر از زندگى است.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: اى فرزند آدم پيوسته احوال تو به خير و نيكى مقرون است مادام كه واعظى از نفس خود داشته باشى و واعظ خود باشى، و همت تو بر محاسبه نفس تو مصروف باشد، و خوف الهى را شِعار(7) و پيراهن تن خود كرده باشى، و اندوه را لباس خود ساخته باشى. اى فرزند آدم خواهى مرد و مبعوث خواهى شد، و تو را نزد پروردگار خود به حساب باز خواهند داشت، و از اعمال تو سؤال خواهند كرد. پس امروز جوابى براى آن روز مهيا كن.
1- انابه: بازگشت به سوى خدا - توبه - پشيمانى. |
يا أباذر استحى من الله. فانى - و الذى نفسى بيده - لأظل حين أذهب الى الغائط متقنعا بثوبى، أستحيى من الملكين اللذين معى.
يا أباذر أتحب أن تدخل الجنه؟ قلت: نعم فداك أبى و أمى. قال: فاقصر من الأمل، و اجعل الموت نصب عينيك، و استحى من الله حق الحياء. قال: قلت: يا رسول الله كلنا نستحيى من الله. قال: ليس كذلك الحياء؛ و لكن الحياء أن لا تنسى المقابر و البلى، و الجوف و ما وعى، و الرأس و ما حوى. و من أراد كرامه الأخرهفليدع زينه الدنيا. فاذا كنت كذلك أصبت ولايه الله.
اى ابوذر از خدا حيا كن و شرم بدار. به درستى كه من - به حق آن خداوندى كه جانم در قبضه قدرت اوست - چون به بيتالخلا مىروم جامه خود را بر سر و رو مىپيچم از شرم دو ملكى كه با مناند.
اى ابوذر مىخواهى كه داخل بهشت شوى؟ گفتم: بلى؛ پدر و مادرم فداى تو باد! فرمود كه: پس امل و آرزوى خود را در دنيا كوتاه كن و مرگ را در برابر چشم خود بدار كه پيوسته در ياد مرگ باشى. و از خدا حيا بدار چنان كه سزاوار حيا داشتن است.
گفتم: يا رسول الله ما همه از خدا حيا و شرم داريم. فرمود كه: حيا داشتن چنين نيست. وليكن حياى از خدا آن است كه فراموش نكنى قبر و پوسيدن و كهنه شدن در قبر را، و فراموش نكنى جَوف(1 ) را و آنچه در جوف است (يعنى شكم و فرج را از حرام و شبهه نگاه دارى)؛ و فراموش نكنى سر را و آنچه در سر است (يعنى چشم و گوش و زبان و انديشه و خيال خود را از معصيت بازدارى و به طاعت مصروف گردانى). و كسى كه كرامت و بزرگى آخرت را خواهد بايد كه زينت دنيا را ترك نمايد. پس هرگاه چنين باشى - اى ابوذر - به درجه ولايت الهى مىرسى و دوست خدا مىگردى.
در اين مقام حضرت سيدالاَنام( 2) به چندين خلق از اخلاق كريمه اشاره فرمودهاند:
خصلت اول: حياست
و حيا عبارت از تأثر نفس است از امرى كه قباحت آن امر بر او ظاهر شود. و اين باعث انزجار او مىگردد از آن عمل.
و اين بر دو قسم است: يكى از افضل صفات كمال است و مورث فوز به سعادات است؛ و ديگرى نقص است و موجب حرمان از كمالات است.
اما آنچه كمال است آن است كه بعد از آن كه به علم، تميز ميان نيك و بد و حق و باطل كرده باشد، از خدا و خلق شرم كند در ترك كردن عبادات و محاسن آداب شريعت، و از مرتكب شدن معاصى و قبايح آداب كه از شرع قباحت آنها معلوم شده باشد. و مجملى از تفسير حيا در اول كتاب مذكور شد.
و ظاهر است كه كسى كه مُتَصف به صفت حيا باشد، البته هر قبيحى را كه اراده نمايد، اگر تفكر نمايد كه حق تعالى حاضر است و بر فعل او مطلع است، و حضرت رسول و ائمه معصومين صلواتالله عليهم بر فعل او مطلع مىشوند، و هر روز اعمال امت را بر ايشان عرض مىنمايند، و دو ملك كه پيوسته ملازم اويند البته بر عمل او مطلع مىشوند، و اگر حق تعالى پرده از او برگيرد ملائكه سماوات بر فعل او مطلع مىشوند، و در قيامت در حضور صد و بيست و چهار هزار پيغمبر و گروه بىحد و احصا از ملائكه و ساير عباد رسوا خواهد شد، و اين معنى از روى يقين و ايمان حالى او گردد، البته متوجه آن عمل نخواهد شد؛ و همچنين در فعل طاعات.
و آنچه از حيا مذموم است آن است كه امر حقى را به عقل ناقص خود قبيح شمارد و ترك آن كند. و اين از جهل ناشى مىشود. مثل آن كه مسئلهاى بر او مشكل شده است؛ نمىپرسد و حيا نمىكند و در جهالت مىماند. يا عبادتى را ترك مىكند براى اين كه در نظر جمعى از اشقيا بدنماست.
و اين حيا موجب محرومى از سعادات است، و حق تعالى مىفرمايد كه: و الله(3) لا يستحيى من الحق(4 ): به درستى كه حق تعالى حيا نمىكند از (بيان) حق.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه حيا دو حياست: حياى عقل است و حياى حماقت. و حياى عقل از علم ناشى مىشود و باعث علم مىشود، و حياى حماقت از جهل و نادانى ناشى مىشود و باعث جهالت مىگردد.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حيا از ايمان است، و ايمان موجب دخول بهشت است.
و فرمود كه: حيا و ايمان هر دو در يك ريسمان بستهاند. هر يك كه از آدمى جدا شد ديگرى با او مىرود.
1- جوف: اندرون - شكم. |
و در حديث ديگر فرمود كه: ايمان ندارد كسى كه حيا ندارد. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چهار خصلت است كه در هر كه باشد آنها، اگر از سرتاپاى او گناه باشد خدا گناهان او را به حسنه بدل مىكند: راستگويى، و حيا، و حسن خلق، و شكر. و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه روى او تنگ است(1) علم او كم است. پس حياى در طلب علم خوب نيست.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: از امثال حكما و دانايان پيش نمانده است مگر يك مثل كه: اگر حيا ندارى آنچه خواهى بكن. يعنى ترك حيا موجب ارتكاب جميع قبايح مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: حيا بر دو وجه است: يكى از ضعف عقل و سستى رأى است، و ديگرى قوت است و اسلام است و ايمان است.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت عيسى مىفرمود كه: كسى كه در خانه خود به خلوت نشيند بايد پرده خانه را بياويزد. به درستى كه حق تعالى حيا را در ميان خلق قسمت فرموده چنان كه روزى را قسمت فرموده.
و از اين حديث شريف ظاهر مىشود كه سنت است كه كسى كه به بيتالخلا رود جامه بر سر بيندازد يا بپيچد كه سر و رو را فراگيرد. چون حالت ناخوشى است مناسب حيا اين است كه روى خود را بپوشد. يا آن كه چون در اين حالت بر عيوب ظاهره خود از فَضَلات(2 ) و كثافات ظاهرى مطلع مىشود بايد كه عيوب باطنه و اخلاق ذميمه و گناهان خود را ياد كند و از آنها شرم كند كه از اين كثافتهاى ظاهر بدتر است. و در دعاهاى آداب خلوت(3 ) اشاره به اين معنى هست.
و اكثر علما در آداب خلوت نقل كردهاند كه: سنت است سر را پوشيدن كه سر برهنه نباشد. و بعضى هر دو معنى را از سنتيها شمردهاند، و اين معنى متضمن آن نيز هست زيرا كه در تقنيع(4) كه در اين حديث وارد شده، سرپوشيدن هم به عمل مىآيد، و فايده بدنى هم دارد كه بوهاى بد به دماغ(5) سرايت نكند.
خصلت دويم: عفت شكم است از محرمات و مكروهات و شبهات
و عفت واجب آن است كه از خوردن حرام اجتناب نمايد، و عفت از چيزهايى كه نهى كراهت از آن فرمودهاند، و از شبههها كه به ظاهر شرع حلال باشد و احتمال بودن حرام در ميان آن مال غالب باشد مثل مال جماعتى كه اكثر مكاسب ايشان حرام است - مانند ارباب مناصب - مستحب است.
و اين تكليف از اعظم تكاليف الهى است. و سعى كردن در تحصيل حلال دشوارترين كارهاست، چنانچه وارد شده است كه: حلال قوت برگزيدگان است.
و در بعضى اخبار وارد شده است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه براى همين بر انبان غذاى خود مهر مىزدند كه شبهه داخل آن نشود.
و بدان كه غذاها را در اعمال و آثار و قرب و بعد به خدا مدخليت عظيم هست زيرا كه قوتهاى بدنى آدمى از ورح حيوانى(6 ) است. و روح حيوانى بخارى است كه از خون به هم مىرسد، و خون از غذا به هم مىرسد. پس چون غذاى حلال قوت آن به اعضا و جوارح درآمد، هريك را به كارى كه پسنديده است مىدارد و همه آن قوت، صرف عبادات مىشود.
و لقمه حرام كه در بدن درآمد و قوت آن به اعضا و جوارح سرايت كرد، آن قوتهاى از حرام به هم رسيده، حرامزادهاند و از حرامزاده كار خوب نمىآيد. چون سر از دريچه چشم به در مىكند چشم را به معاصى مىدارد و هزار فساد مىكند؛ و اگر سر از دريچه گوش به در مىكند او را به شنيدن انواع باطلها مىدارد؛ و همچنين در جميع اعضا و جوارح. و اگر نطفه مىشود فرزندى كه از آن حاصل مىشود به يك معنى حرامزاده است و مايل به بديها مىباشد.
و آن حديث كه واقع شده است كه: كسى كه راغب است به غيبت مسلمانان حلالزاده نيست ممكن است كه بر اين معنى محمول باشد.
1- تنگ بودن رو: كم بودن رو - كمرويى. |
و لقمه حلال همه نور و عبادت و معرفت مىشود و موجب قرب به خدا مىشود و دل را منور مىكند. و اين معنى به تجربه نيز معلوم شده است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بهترين عبادتهاى خدا عفيف داشتن شكم و فرج است.
و منقول است كه شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: عمل من بسيار ضعيف است و روزه كم مىدارم. اما گمان من اين است كه نمىخورم مگر از حلال. حضرت فرمودند كه: كدام عبادت بهتر است از عفت شكم و فرج.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل جهنم مىشوند دو چيز ميان تهى است: شكم و فرج.
و به سند معتبر از حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه از امت من از چهار خصلت سالم باشد بهشت از براى او واجب مىشود: از داخل شدن در دنيا(1 )، و متابعت نمودن هواهاى نفس، و شهوت شكم، و شهوت فرج.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به نَجم(2 ) فرمود كه: اى نجم!
تمام شما شيعيان در بهشت با ما خواهيد بود اما چه بسيار قبيح است كه يكى از شما وقتى داخل بهشت شود كه پردهاش دريده شده باشد و عيبش فاش شده باشد. نجم گفت: فداى تو شوم! شيعه شما چنين خواهد شد؟ فرمود كه: بلى؛ اگر شكم و فرج خود را حفظ نكند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: بيشتر چيزى كه بر امت خود مىترسم بعد از خود، اين كسبهاى حرام است، و شهوتهاى مخفى، و ربا و سود در بيع و قرض.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: كسى كه مالى از غير حلال كسب كند و به آن مال به حج رود و تَلبيه گويد(3)، ندا مىرسد به او كه: لا لبيك و لا سعديك. يعنى: لبيك گفتن تو و اجابت كردن و خدمت كردن تو مقبول درگاه ما نيست. و اگر مال از حلال كسب كند و به حج رود و تلبيه گويد، در جواب او لبيك و سعديك مىگويند.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: دنيا به حلال بر جمعى مُشرف شد و حلال را بر ايشان جلوه داد و عرض كرد. آن حلال محض را قبول نكردند تا از دنيا رفتند. پس بر جماعتى حلال و شبهه را با هم عرض كرد. گفتند: ما را به شبهه احتياجى نيست، و حلال را به وسعت صرف كردند. و براى جمعى حرام و شبهه را جلوه داد. ايشان گفتند كه: ما را به حرام احتياج نيست، و در شبهه به فراخى عيش كردند. و خود را به حرام صرف براى جماعتى جلوه داد و از پيش رفتند و به آنچه مىخواستند نرسيدند. و مؤمن در دنيا مىخورد به قدر حاجت، مثل كسى كه به خوردن مَيته مضطر شده باشد.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه فرمود كه: حرام نمو نمىكند و زياد نمىشود، و اگر نمو كند بركت نمىدارد، و هرچه را در راه خدا انفاق مىكند ثواب نمىيابد، و هرچه از عقب خود مىگذارد توشه اوست به سوى آتش جهنم.
و به سند معتبر منقول است از سَماعه كه: به حضرت صادق عليهالسلام عرض كردم كه: شخصى از مناصب و اعمال بنىاميه مال به هم رسانيده است و از آن مال تصدق مىكند و صله و احسان به خويشان مىكند و حج مىكند كه آن كارهايش را خدا بيامرزد. و مىگويد كه: خدا فرموده است كه: حسنات، گناهان را برطرف مىكند.(4 ) حضرت فرمود كه: آنچه از مال مردم تصرف مىنمايد گناه است و گناه، گناه را برطرف نمىكند. وليكن ثواب، گناه را برطرف مىكند.
و منقول است در تفسير اين آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(5 )، كه ترجمهاش اين است كه: قصد كرديم به سوى آنچه كرده بودند از اعمالى (كه به صورت عمل خير بود)، پس گردانيديم آن عمل را مانند ذرههاى پراكنده در هوا (يا: غبار متفرق، يا: خاكستر بر باد داده)، حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: والله كه اعمالشان از جامههاى سفيد مصرى سفيدتر و نورانىتر خواهد بود. پس حق تعالى مىفرمايد كه: هبا(6 ) شو! پس پراكنده و باطل مىشود براى اين كه چون به حرامى مىرسيدند آن را مىگرفتند.
1- به همان معنى كه مؤلف در بخش مربوط به خود آورد. |
خصلت سيم: عفت فرج است از محرمات و مكروهات و شبهات
و اين نيز از تكاليف شاقه الهى است. و تحقيقش همان است كه گذشت كه احتراز از زناى صرف واجب است و زنا از گناهان كبيره است. و مكروهاتى كه در شرع معلوم شده است عفت از آنها مستحب است.
و شبههها بر دو قسم است: يكى به اعتبار اشكال در مسئله است، و احتراز از آنها نيز بنابر مشهور مستحب است و بعضى اين احتياط را واجب مىدانند مگر آن كه طرف حرمت بسيار ضعيف باشد. و قسم ديگر به شبهه مال برمىگردد. مثل آن كه به زر شبهه كنيزى خريده باشد، يا زر شبههاى را مَهر كرده باشد، يا مهر زن را غصب كند و در دادن با قدرت مضايقه كند.
و زنا بر اعضا و جوارح منقسم مىشود. زناى فرج معلوم است. و زناى چشم نگاه كردن به پسران به شهوت و به زنان غير مَحرم است. و زناى گوش، شنيدن آوازى است كه باعث شهوت شود. و زناى دست، دستبازى با نامحرم كردن است. و همچنين در ساير اعضا، و اينها نيز حرامى و شبههاى مىدارد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلواتالله عليهما منقول است كه فرمودند كه: هيچ كس نيست مگر آن كه بهرهاى از زنا مىيابد. و زناى چشمان نظر كردن است، و زناى دهان بوسيدن است، و زناى دستها لمس كردن است، خواه فرج تصديق اين اعضا بكند و خواه تكذيب كند. يعنى خواه زناى فرج متحقق شود(1 ) و خواه نشود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: بدترين مردم در عذاب در روز قيامت مردى است كه نطفه خود را در رحمى قرار دهد كه بر او حرام باشد.
و از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: بپرهيز از زنا كه روزى را برطرف مىكند و دين را باطل مىكند.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: از براى زناكار شش خصلت مىباشد: سه عقوبت در دنيا، و سه عقوبت در آخرت. اما آنچه در دنياست: نور رو را مىبرد، و فقير مىكند، و فنا و نيستى را نزديك مىكند. و آنچه در آخرت است: غضب پروردگار است، و دشوارى حساب، و خُلود(2 ) در جهنم.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون زنا بعد از من در ميان امت بسيار شود مرگ فَجأه(3 ) بسيار مىشود.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: حضرت يعقوب به فرزندش مىگفت كه: اى فرزند! زنا مكن كه اگر مرغى زنا كند پرهايش مىريزد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حواريان در خدمت حضرت عيسى جمع شدند و گفتند: اى معلم خيرات! ما را ارشاد كن. حضرت عيسى فرمود كه: حضرت موسى كليم خدا شما را امر كرد كه قسم دروغ به خدا مخوريد؛ و من امر مىكنم شما را كه نه قسم راست بخوريد و نه قسم دروغ. و موسى پيغمبر خدا شما را امر مىكرد كه زنا مكنيد؛ و من شما را امر مىكنم كه در خاطر خود هم زنا مگذرانيد چه جاى آن كه به جا آوريد. به درستى كه كسى كه در خاطر خود خيال زنا مىگذراند به مثابه كسى است كه در خانه مزين طلاكارى آتش برافروزد و دود آن نقشها و زينتها را باطل كند هرچند خانه نسوزد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به مفضل بن عمر فرمود كه: اى مفضل مىدانى كه چرا گفتهاند كه هر كه زنا به حرمت مردم مىكند روزى زنا به حرمت او نيز خواهند كرد؟ گفت: نه. فرمود كه: زن زناكارى در ميان بنىاسرائيل بود و مردى هم در ميان ايشان بود كه بسيار به قصد زنا به نزد آن زن مىرفت. در روز آخرى كه به نزد آن زن آمد خدا بر زبان آن زن جارى كرد كه: به خانه خود كه مىروى مردى را با زن خود خواهى ديد. آن مرد با خاطر مشوشى از خانه آن زناكار بيرون آمد و در غير وقتى كه هميشه به خانه مىرفت داخل خانه شد بىرخصت. ناگاه مردى را در فِراش(4 ) زن خود ديد. هر دو را به خدمت حضرت موسى آورد. در آن حالى جبرئيل نازل شد و گفت: هركه زنا مىكند روزى با حرمت او نيز زنا مىكنند. پس حضرت موسى نظر به ايشان كرد و فرمود كه: عفت بورزيد از زنان مردم تا زنان مردم شما با عفت باشند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزارساله راه شنيده مىشود، و عاق(5 ) پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و مرد پير زناكار نمىشنوند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند كه حلالزاده است و زنا را دوست مىدارد.
1- متحقق شود: تحقق يابد. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نيكى كنيد با پدران خود تا فرزندان شما با شما نيكى كنند، و عفت ورزيد از زنان مردم تا عفت ورزند زنان شما.
و فرمودند كه: ولدالزنا سه علامت دارد: مردم را در حضور ايشان آزار مىكند، و مشتاق است به زنا، و بغض ما اهل بيت دارد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چهار چيز است كه داخل خانه مىشود مگر آن كه آن خانه خراب مىشود و هرگز به بركت، آبادان نمىشود: خيانت در امانت كردن، و دزدى، و شراب خوردن و زنا كردن.
و در حديث ديگر فرمود كه: در شب معراج گذشتم به زنى چند كه ايشان را به پستانها آويخته بودند. پرسيدم از جبرئيل كه: ايشان كيستند؟ گفت كه: اينها زنى چندند كه زنا كردهاند و فرزندان به هم رسانيدهاند و به شوهرهاى خود ملحق ساختهاند و مال شوهرها به ميراث به ايشان رسيده.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه به حرام در دُبُر زنى جماع كند يا با مردى يا پسرى اغلا كند( 1)، خدا او را در روز قيامت محشور گرداند از مردار گنديدهتر كه مردم از بوى او متأذى( 2)باشند، تا به جهنم داخل شود. و خدا از او قبول نكند هيچ عملى را، و اعمالش را همه حبط(3 ) نمايد. و او را در تابوتى داخل كند و بفرمايد كه او را به ميخهاى آهن بر آن تابوت بدوزند. و در عذابى باشد كه اگر رگى( 4)از رگهاى او را بر چهارصدهزار كس بگذارند همه بميرند. و از همه كس عذابش بيشتر باشد.
و كسى كه زنا كند با زنى يهودى يا نصرانى يا مجوسى يا مسلمان، خواه آزاد و خواه بنده، خدا بر قبر او سيصدهزار در از جهنم بگشايد كه از آن درها مارها و عقربها و شهابها از آتش در قبر او داخل شوند، و بسوزد تا روز قيامت. و چون محشور شود اهل قيامت از گند فرج او متأذى باشند تا داخل جهنم شود.
و كسى كه به خانه همسايه نظر كند و نظرش بر عورت مردى يا گيسوى زنى يا بدن آن افتد خدا او را داخل جهنم كند با منافقانى كه تتبع(5 ) امور مخفى مسلمانان مىكردند. و از دنيا بيرون نرود تا رسوا شود و در آخرت عيوبش فاش شود.
و كسى كه قدرت بر زنى يا كنيزى كه بر او حرام باشد به هم رساند و از خوف الهى آن راترك نمايد حق تعالى آتش جهنم را بر او حرام گرداند و او را از خوف عظيم قيامت ايمن گرداند و او را داخل بهشت سازد.
و كسى كه به حرام دست به دست زنى رساند، چون به صحراى محشر درآيد دستش در گردنش بسته باشد.
و كسى كه با زن نامحرمى خوش طبعى كند حق تعالى به هر كلمه هزار سال او را در محشر حبس كند.
و اگر زنى راضى شود كه مردى به حرام او را در بر گيرد يا ببوسد يا به حرام با او ملاقات نمايد يا با او خوش طبعى كند، بر آن زن نيز گناه آن مرد باشد. و اگر مرد او را مجبور سازد گناه هر دو بر مرد باشد.
و كسى كه چشمهاى خود را پركند از ديدن زنى به حرام، خدا در قيامت بر چشمانش ميخها بدوزد، و چشمش را پر از آتش كند تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم برند.
و هر كه با زن شوهردارى زنا كند، از فرج آن مرد و زن رودخانهاى از چرك و ريم(6 ) روان شود پانصدساله راه، و جميع اهل جهنم از گند ايشان متأذى باشند.
و غضب الهى شديد است بر زنى كه شوهر داشته باشد و نظر به غيرمحرم خود بكند.(7 )
و اگر چنين كند خدا ثواب اعمالش را حبط نمايد.
و اگر زنى مرد بيگانه را به فراش(8 ) شوهر خود درآورد بر خدا لازم است كه او را به آتش بسوزاند بعد از آن كه در قبر او را عذاب كرده باشند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: حرمت اغلام(9 ) زياده از زناست زيرا كه حق تعالى به اغلام، امتى را هلاك كرد و كسى را به زنا در دنيا هلاك نكرد.
1- اغلام: عمل زشت شهوتآميز مرد با مرد - همجنسبازى. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه با پسرى جماع كند، در روز قيامت جُنُب محشور شود، و آبهاى دنيا او را پاك نكند، و خدا بر او غضب كند او را لعنت كند و براى او جهنم را مهيا گرداند. و بدمحل بازگشتى است جهنم براى او.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مردى كه بر پشت مردى مىرود عرش الهى به لرزه مىآيد. و مردى كه بگذارد كه با او چنين عمل قبيحى بكنند خدا او را بر روى جِسر( 1) جهنم حبس نمايد تا از حساب خلايق فارغ شود. پس بفرمايد كه او را به جهنم افكنند و او را در هر طبقهاى عذاب كنند تا به طبقه زيرين جهنم رسد و از آنجا بهدر نيايد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: لواط آن است كه در پايينتر از دبر( 2) با او مباشرت كند. و مباشرت كردن در دبر كفر است به خدا.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه بر استبرق( 3) و حرير بهشت نمىنشيند كسى كه مردم در دبر او وَطى كنند.
و حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه فرمود كه: چون قيامت قائم شود بياورند زنانى را كه با مثل خود مُساحقه( 4) كردهاند، جامههاى آتش در بر، و مقنعهها از آتش بر سر، و زير جامهها از آتش پوشيده. و عمودى از آتش در جَوف( 5) ايشان داخل كنند و ايشان را به جهنم اندازند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هركه پسرى را به شهوت ببوست حق تعالى در روز قيامت لجامى( 6) از آتش بر سر او كند.
خصلت چهارم: نگاه داشتن چشم است از محرمات و مكروهات
و از چشم مفاسد عظيمه در نفس آدمى راه مىيابد؛ بلكه دريچه اكثر معاصى چشم است و از آنجا خيال بسيارى از معاصى در نفس حاصل مىشود.
و نظر كردن به زنان نامحرم، و به فرج(7 ) غيرزن و مُتعه( 8) و كنيزى كه به ملك(9 ) يا به تحليل(10 ) وطيش(11) حلال باشد، و اطفال بسيار خرد حرام است. و همچنين نظر كردن به پسران ساده(12 ) و مُزلف(13 ) با لذت و شهوت حرام است و موجب عش مَجاز(14 ) كه به حقيقت كفر است مىگردد. زيرا كه بتپرستى مىشود و در جميع احوال، آن معشوق در نظرش مىباشد و از خدا دور مىشود و هر فسقى يا كفرى كه معشوقش او را به آن مأمور سازد اطاعت مىكند.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيدند از عشق. حضرت فرمود كه: دلهايى كه از ياد الهى خالى است، حق تعالى محبت غير خود را به آن دلها مىچشاند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: زنهار كه حذر نماييد و بپرهيزيد از نظر كردن و صحبت داشتن با فرزندان ساده اغنيا و پادشاهان، كه فتنه ايشان بدتر است از فتنه دختران كه در پردهها مىباشند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: نظر كردن تيرى است از تيرهاى زهرآلوده شيطان. و هر كه ترك كند نظر حرامى را از براى خدا نه از براى غير او، حق تعالى ايمانى با او كرامت فرمايد كه طعم و لذت آن ايمان را بيابد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مكرر نظر كردن، شهوت را در دل آدمى مىكارد و از براى فتنه آدمى و فريفته شدن او همين نظر كردن كافى است.
1- جسر: پل. |
و در حديث ديگر فرمود كه: ايمن نباشند آن جماعت كه نظر بر پشت سر زنان مردم مىافكنند از اين كه مردم نيز نظر به عقب زنان ايشان كنند.
و از جمله نظرهايى كه بد است و مورث( 1) مفاسد مىشود، از روى خواهش نظر كردن به زينتهاى دنيا و اهل دنياست كه باعث ميل به دنيا و مرتكب شدن محرمات مىگردد.
چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به أزواجا منهم زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه. و رزق ربك خير و أبقى.(2 ) و خلاصه مضمونش اين است كه: باز مكن چشمان خود را و نظر مكن به سوى چيزهايى كه مُمَتَع(3) و برخوردار ساختهايم به آنجا صنفى چند از اصناف مردم را زينت و بَهجت(4) زندگانى دنيا، تا بيازماييم ايشان را در آن چيزها. و روزى پروردگار تو (كه روزبهروز به تو مىرساند، يا: روزى غيرمتناهى كه در آخرت براى تو مقرر ساخته، يا: روزيهاى معنوى از معارف و كمالات) براى تو بهتر است از مالهاى فانى بىاعتبار دنيا كه به آن متمتعاند(5 ) و باقىتر و پايندهتر است.
و تكاليف زبان و گوش و ساير آنچه سر به آنها محيط است(6 ) بعضى گذشت و بعضى انشاءالله در محل مناسب بيان خواهد شد.
يا أباذر يكفى من الدعاء مع البر ما يكفى الطعام من الملح.
يا أباذر مثل الذى يدعو بغير عمل كمثل الذى يرمى بغير وتر.
اى ابوذر كافى است از دعا با نيكى و اعمال خير، آن قدر كه طعام را كافى است از نمك.
اى ابوذر مثل آن كسى كه دعا مىكند بىآن كه عمل صالحى داشته باشد و مانند مثل كسى است كه تيراندازد از كمان بىزه.
توضيح و تنوير(7 ) اين مطالب عاليه به وسيله سه نجم( 8) به حصول مىپيوندد.
نجم اول: در بيان فضيلت دعا و فوايد آن است
بدان كه افضل عبادات و نزديكترين راههاى قرب بنده به جناب قاضى الحاجات طريقه دعا و تضرع و مناجات است. و به كثرت دعا و مناجات، يقين به ذات و صفات كماليه الهى زياده مىگردد و توكل و تفويض به جناب مقدس او بيشتر مىشود، و موجب قطع طمعها و علايق از خلق مىشود. و همين طريقه از جميع ائمه ما صلواتالله عليهم منقول است كه بعد از اداى فرايض و سنن(9 )، پيوسته مشغول تضرع و مناجات بودهاند، خصوصا حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه.
چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: و قال ربكم ادعونى أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين.(10 ) يعنى: گفت پروردگار شما كه بخوانيد مرا (در جميع مطالب) تا دعاى شما را مستجاب كنم. به درستى كه آن جماعتى كه تكبر مىنمايند و سركشى مىكنند از عبادت من، زود باشد كه داخل جهنم شوند با مذلت و خوارى.
و در احاديث بسيار از ائمه اطهار عليهمالسلام منقول است كه: مراد از عبادت در اين آيه دعاست.
پس حق تعالى اول امر به دعا فرمود و ديگر، وعده استجابت نموده، و بعد از آن دعا را عبادت شمرده و ترك دعا را تكبر خوانده و بر تركش وعده دخول جهنم فرموده.
1- مورث: باعث. |
و در موضع ديگر مىفرمايد كه: و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب أجيب دعوه الداع اذا دعان فليستجيبوا لى و ليؤمنوا بى لعلهم يرشدون.(1 ) كه ترجمهاش اين است كه: چون سؤال نمايند از تو بندگان من از (صفت) من (يا: نزديكى و دورى من، يا: كيفيت دعا كردن من كه آهسته دعا كنند يا بلند) پس بگو به ايشان كه من نزديكم (به ايشان به علم و احاطه و لطف و رحمت). مستجاب مىگردانم دعاى دعا كننده را در هنگامى كه مرا خواند. پس بايد كه بندگان اجابت كنند مرا (در دعا كردن كه از ايشان طلبيدهام، يا آن كه: چون من اجابت مىكنم در دعا، بايد كه ايشان اجابت من كنند در جميع تكاليف من) و بايد كه ايمان آورند به (وعده) من (در اجابت دعا، يا در ايمان خود ثابت باشند)، شايد كه راه راست يابند و به رشد و صلاح خود پى برند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام عبادت بهتر و افضل است؟ حضرت فرمود كه: هيچ عبادتى بهتر نيست نزد حق تعالى از آن كه از او سؤال(2) نمايند و از رحمتهاى غيرمتناهى كه نزد اوست طلب نمايند. و هيچ كس نزد خدا دشمنتر و بدتر نيست از كسى كه تكبر كند از عبادت الهى كه دعاست، و از عطاها و رحمتهاى الهى سؤال ننمايد.
و از مَيسَر بن عبدالعزيز(3) منقول است كه حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: اى ميسر دعا بكن و مگو كه: هرچه مقدر شده است خواهد شد. به درستى كه نزد خدا منزلتى هست كه به آن نمىتوان رسيد مگر به دعا و مسئلت. و اگر كسى دهان خود را ببندند و دعا نكند و سؤال ننمايد از خدا، چيزى به او نمىدهند. پس بطلب تا عطا كنند. اى ميسر هر كه درى را بسيار مىكوبد، البته بر رويش مىگشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه از فضل(4) خدا سؤال ننمايد فقير مىشود.
و فرمود كه: بر شما باد به دعا، به درستى كه شما را قرب به خدا حاصل نمىشود به عبادتى مثل دعا. و ترك مكنيد طلب كردن حاجت كوچكى را براى خردى آن حاجت.
به درستى كه حاجت كوچك و بزرگ همه به دست خداست.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه مىفرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى در زمين، دعاست.
و فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام دعا بسيار مىكردند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: دعا حربه(5) مؤمن است براى دفع دشمنان؛ و عمود(6) دين است كه به آن، دين مؤمن برپاست؛ و نور آسمان و زمين است.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مىخواهيد دلالت كنم شما را بر حربه و سلاحى كه شما را نجات دهد از شر دشمنان شما، و روزى شما را زياده گرداند؟ گفتند: بلى. فرمود كه: دعا كنيد و بخوانيد پروردگار خود را در شب و روز.
به درستى كه حربه مؤمن دعاست.
و حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: بر شما باد به حربه پيغمبران، كه آن دعاست.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دعا از نيزه تيز، كارگرتر است.
و فرمود كه: دعا رد مىكند قضا را هرچند كه از آسمان نازل شده باشد و محكم گرديده باشد.
1- آيه 186 سوره بقره (2). |
و فرمود كه: بسيار دعا كنيد كه دعا كليد جميع رحمتهاست و موجب فيروزى(1) به همه حاجتهاست. و به كرامتهاى الهى نمىتوان رسيد مگر به دعا. و هر درى را كه بسيار مىكوبند البته بر روى آدمى مىگشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: بر تو باد به دعا كه شفاى جميع دردهاست.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: هر بلايى كه بر بنده مؤمن نازل گردد و خدا او را دعا الهام نمايد البته آن بلا زود زايل مىشود. و هر بلايى كه بر مؤمن نازل مىشود و توفيق دعا نيابد و ترك كند البته آن بلا به طول مىانجامد. پس بر شما باد به دعا و تضرع به سوى خداوند عالميان.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دوا كنيد بيماران خود را به تصدق، و دفع كنيد انواع بلاها را به دعا، و حفظ كنيد مالهاى خود را به دادن زكات. به درستى كه هيچ مرغى به دام نمىافتد مگر آن كه تسبيح خود را ترك نمايد.
حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: دفع كنيد موجهاى بلاها را از خود به دعا، پيش از آن كه بلا نازل گردد. به حق آن خداوندى كه دانه را شكافته و انواع گياه را از آن بيرون آورده و خلايق را خلق فرموده، كه بلا به سوى مؤمن تندتر مىآيد از سيلى كه از بالاى كوه به پايين آيد، و از دويدن اسبان تندرو. و هيچ نعمتى و طراوت عيشى از بندگان برطرف نمىشود مگر به گناهان ايشان. و اگر استقبال كنند بلا را به دعا و تضرع و انابَت(2) و توبه، بر ايشان نازل نخواهد شد. و اگر وقتى كه بلا نازل شود و نعمت از ايشان زايل گردد به خدا پناه برند و تضرع نمايند با نيتهاى درست، و سستى نورزند در عبادت و بندگى، و ترك گناهان بكنند، البته خدا هر فاسدى را براى ايشان به اصلاح مىآورد، و هر نعمتى را كه از ايشان سلب نموده به ايشان برمىگرداند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: سه چيز است كه با آنها هيچ چيز ضرر نمىكند: دعا كردن در هنگام بلاها و شدتها، و استغفار كردن بعد از گناه، و شكر كردن در وقت نعمت.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى روزيهاى مؤمنان را از جايى چند مقرر فرموده كه گمان نداشته باشند. زيرا كه بنده هرگاه كه روزيش از كجا مىرسد دعا بسيار مىكند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هركه را چهار چيز عطا فرمايند او را از چهار چيز محروم نمىگردانند: هركه را دعا دادند از اجابت محروم نمىسازند؛ و هر كه را استغفار كرامت كردند توبهاش را قبول مىفرمايند؛ و هركه را شكر عطا كردند نعمتش را زياده مىكنند؛ و هر كه را صبر دادند از اجر و ثواب محروم نمىگردانند.
نجم دويم: در توضيح مجملى از شرايط و آداب دعاست
بدان كه چون دعا مكالمه و سخن گفتن و عرض نياز كردن است به حضرت قاضىالحاجات(3)، بايد كه آدمى معنى دعا را بداند و فهميده و با حضور قلب دعا كند، و لااقل آدابى كه در حاجت طلبيدن از مخلوقين - كه در عجز و ناتوانى مثل اويند - رعايت مىنمايند، همان قدر را در حاجت طلبيدن از خداوند عظيمالشأن - كه خالق و رازق و مالك جميع امور اوست - رعايت كنند. و ظاهر است كه اگر كسى حاجتى به مخلوقى عرض كند البته چند چيز را رعايت مىكند:
اول آن كه بداند كه چه مىگويد. و اگر از روى مستى و بيخبرى حرفى گويد با بزرگى، و دلش از آنچه مىگويد خبر نداشته باشد، اگر سياستش(4 ) نكنند، به سخنش نيز اعتنا نخواهند كرد. پس در هنگام مناجات با خداوند خود بايد كه دلش خبر داشته باشد از آنچه بر زبانش جارى مىشود، و از روى جِد و جهد و اهتمام(5) طلب نمايد و به حاجت خود بىاعتنا نباشد. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى قبول نمىفرمايد دعايى را كه از دل فاضل صادر شود.
و فرمود كه: چون براى ميت خود دعا كنيد چنين دعا مكنيد كه دل شما از آن غافل باشد و خبر نداشته باشد؛ وليكن بايد كه جهد و سعى كنيد از براى او در دعا.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خدا مستجاب نمىكند دعايى را كه با دل سخت و صاحب قساوت دعا كنند.
1- فيروزى: دستيابى - رسيدن به مقصود و خواسته. |
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا مستجاب نمىكند دعايى را كه با دل فراموشكار غافل كنند. پس هرگاه دعا كنيد دل خود را با خدا داريد. پس يقين كنيد كه دعاى شما مستجاب است.
دويم آن كه كسى را كه شخصى براى دفع شدايد(1) به او پناه مىبرد البته پيوسته ملازمت(2) او مىكند و در غير حال شدت(3) به او پناه مىبرد تا در هنگام شدت و بلايى كه رو دهد روى آن داشته باشد كه به او پناه برد. همچنين بايد كه در درگاه خالق در حالت نعمت، دعا و تضرع كند و خدا را به سبب وفور نعمت فراموش نكند، تا در حال شدتها و سختيها كه پناه به او برند حاجت به زودى برآورده شود. با آن كه هيچ آنى نيست كه بنده را صدهزار گونه احتياج در امور دنيا و آخرت به جناب مقدس ايزدى نباشد.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: كسى كه پيش از نزول بلا پيوسته دعا كند، چون بلا نازل شود، دعياش مستجاب است و ملائكه مىگويند كه: اين صداى آشنايى است. و دعاى او را از آسمان منع نمىكنند. و كسى كه پيش از نزول بلا دعا نكند، بعد از بلا دعايش مستجاب نيست و ملائكه مىگويند كه: ما اين صدا را نمىشناسيم. و در حديث ديگر فرمود كه: مىگويند كه: پيش از امروز كجا بودى؟
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه از نزول بلايى ترسد، و پيش از نزول آن بلا دعا كند براى دفع آن بلا، خدا آن بلا را هرگز به او ننمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه خواهد كه دعاى او در شدتها مستجاب شود بايد كه در هنگام رخا(5) و نعمت دعا بسيار بكند.
و بر اين مضمون احاديث بسيار است.
سيم آن كه كسى كه به مخلوقى حاجتى دارد خدمات شايسته براى او مىكند كه مىضى(6) طبع او باشد، و از چيزهايى كه او كراهت دارد اجتناب مىنمايد تا چون حاجتى از او بخواهد برآورده شود. همچنين در درگاه خدا هر كه عبادت بندگى و اطاعت الهى بيشتر كرده است دعايش به اجابت نزديكتر است.
چنانچه جناب مقدس نبوى در اين حديث فرمودهاند كه: دعاى بىعمل صالح از بابت تير انداختن از كمان بىزه است.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بهترين دعاها آن است كه صادر شود از سينه پاكيزه از عيبها و صفات ذميمه( 4)، و دل پرهيزكار. و در مناجات است سبب نجات. و به اخلاص در اعمال، خلاصى از عقاب(7 ) حاصل مىشود. پس هرگاه كه فَزَع(8 ) و خوف شما بسيار شود پناه به خداوند خود بريد.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: حق تعالى مىفرمايد كه: دعا كنيد تا دعاى شما را مستجاب گردانم.(9) و ما دعا مىكنيم و مستجاب نمىشود. حضرت فرمود كه: دعاى شما براى اين مستجاب نمىشود كه وفا نمىكنيد به پيمانها كه حق تعالى از شما گرفته است در عمل نمودن به او امر و ترك نمودن مَناهى(10 ). و حق تعالى مىفرمايد كه: وفا كنيد به عهد و پيمان من تا وفا كنم به عهد و پيمان شما.(11) والله كه اگر شما وفا كنيد از براى خدا، خدا نيز وفا مىكند از براى شما.
و از نَوفِ بِكالى(12 ) منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت عيسى عليهالسلام كه: بگو به گروه بنىاسرائيل كه داخل خانهاى از خانههاى من نشوند مگر با دلهاى طاهر و پاك و ديدههاى خاشع(13 ) و دستهاى پاكيزه از كثافت حرام و شبهه. و بگو به ايشان كه:
1- شدايد: جمع شدت و شديده - سختيها - دشواريها. |
بدانيد كه از هيچ يك از شما دعايى مستجاب نمىكنم هرگاه مَظلمه(1 ) كسى نزد او باشد و مال كسى به ظلم در ذمه(2) او باشد.
و در ابواب سابقه گذشت حديثى كه: هركه خواهد دعايش مستجاب شود بايد كه كسبش را حلال كند.
و اين امر بسى ظاهر است كه هرچند آدمى را قرب زياده مىشود دعايش به قبول نزديكتر است؛ چنانچه نزد پادشاهان ظاهر، هر كه قربش بيشتر است حاجتش رواتر است.
و ايضا چنانچه سابقا تحقيق كرديم هرچند مناسبت ميان فاعل و قابل(3) بيشتر مىشود قابليت استفاضه(4) زياده مىشود. و مانعى كه از فيض هست از طرف قابل است؛ هرچند قابل كاملتر مىشود مانع كمتر مىشود و قابليت رحمت زياده مىشود و فيض بيشتر فايض مىشود.
چهارم: از شرايط استجابت دعا كمال معرفت آن خداوندى است كه از او حاجت مىطلبد.
و سابقا مجملى اشاره كرديم كه هر كسى خدا را به قدرى از معرفت شناخته او درخور آن معرفت از او فيض مىبرد و از خداوند شناخته خود سؤال مىكند. پس هرقدر كه در مراتب قدرت و رحمت و كرم و عظمت و جلال و ساير صفات كمال، تمامتر و كاملتر مىشناسد، تأثيرات آن صفات به او زياده عايد مىگردد.
و به اين معنى اشاره دارد آن حديث كه به اسانيد بسيار منقول است كه: من نزد گمان نيكوى بنده خودم كه به من دارد. و هرقدر كه گمان او به من نيكوتر است من با او نيكوتر معامله مىنمايم.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: جماعتى از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام سؤال نمودند كه: چه علت دارد كه ما دعا مىكنيم و دعاى ما مستجاب نمىشود؟ حضرت فرمود كه: زيرا كه شما كسى را دعا مىكنيد كه او را نمىشناسيد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون دعا كنى گمان كن كه حاجت تو در در خانه توست.
ودر حديث ديگر فرمود كه: اگر كسى از شما خواهد كه از خدا هر حاجتى كه سؤال نمايد به او عطا كند، بايد كه از همگى مردم مأيوس و نااميد باشد و اميد از غيرخدا نداشته باشد. پس چون خدا اين حالت را از دل او يابد هرچه سؤال كند به او عطا مىفرمايد.
و اين معنى در باب سؤال از مخلوقين هم ظاهر است كه هر كه عظمت پادشاهى را بيشتر مىداند و وسعت مُلك و خزانه و كرم او را بيشتر مىداند توقع عطا از او زياده دارد، و پادشاه نيز درخور متوقع او(5 ) و شناسايى او به او عطا مىكند.
و در اين باب سخن بسيار است و اين رساله گنجايش تفصيل آن ندارد.
پنجم: از شرايط استجابت، مبالغه و الحاح در دعاست. و الحاح نزد مخلوقين به اعتبار تنگى حوصله(6 ) و قلت كرم ايشان بدنماست. اما حق تعالى دوست مىدارد به سبب وسعت لطف و رحمت نامتناهى كه نزد او در سؤال مبالغه(7 ) و الحاح(8) نمايند.
چنانچه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: والله كه الحاح نمىنمايد بنده مؤمنى بر خدا در حاجت خود مگر اين كه حق تعالى حاجت او را برمىآورد.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى مكروه و دشمن مىدارد الحاح كردن مردم را بر يكديگر در سؤال. و از براى خود اين را پسنديده و دوست مىدارد كه از او سؤال نمايند، و از آنچه نزد اوست طلب نمايند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: حق تعالى رحم كند بندهاى را كه طلب نمايد از حق تعالى حاجتى را، پس الحاح نمايد در دعا، خواه مستجاب بشود دعاى او و خواه نشود.
و حضرت جعفر بن محمدالصادق صلواتالله عليه فرمود كه: بنده چون دعا مىكند حق تعالى پيوسته در مقام برآوردن حاجت اوست مادام كه استعجال نكند(9).
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى مراد بندگان خود را مىداند در هنگامى كه او را دعا مىكنند؛ وليكن دوست مىدارد كه حاجتهاى خود را بيان كنند و ذكر كنند نزد او.
1- مظلمه: آنچه به ظلم و ستم از كسى گرفته شده باشد - ظلم و ستم به ديگران. |
ششم: از آداب دعا مخفى گردانيدن دعاست. زيرا كه كريمان، مخفى حاجت را طلبيدن دوستتر مىدارند، و دعاى پنهان به اخلاص نزديكتر و از ريا دورتر است.
چنانچه از حضرت على بن موسىالرضا منقول است كه: يك دعا كه مخفى به جا آورى بهتر است از هفتاد دعا كه اظهار نمايى(1) و علانيه(2) به جا آورى.
و اگر حاجت عظيمى داشته باشد و استعانت به دعاى مؤمنان بجويد و در مجامع ايشان دعا كند نيز خوب است. و اگر منظور ناچيز دانستن خود و حقير شمردن دعاى خود باشد و از ريا ايمن باشد، در مجامع دعا كردن بهتر است. و بركات انفاس مؤمنان و اجتماعات ايشان بسيار است و خود را در ميان رحمتهاى عامى كه بر ايشان نازل مىشود داخل گردانيدن فَوز(3) عظيم است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چهل نفر كه جمع شوند و دعا كنند، البته دعاى ايشان مستجاب است. و اگر چهل نفر به هم نرسد چهار نفر كه هر يك ده مرتبه خدا را در حاجتى بخوانند، البته حق تعالى دعاى ايشان را مستجاب مىكند. و اگر چهار نفر نباشند و يك نفر خدا را چهل مرتبه در حاجتى بخواند، البته خداوند عزيز(4) جبار(5) دعايش را مستجاب مىگرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: چهار نفر جمع نمىشوند براى دعا مگر آن كه وقتى كه متفرق مىشوند، دعاى ايشان مستجاب شده است.
و فرمود كه: پدرم را كه حاجتى رو مىداد زنان و اطفال را جمع مىفرمود و دعا مىكرد، و ايشان آمين مىگفتند.
و در حديث ديگر فرمود كه: دعاخوانندده و آمين گوينده در ثواب شريكاند.
هفتم: رعايت نمودن اوقاتى است كه مَظَنه(6 ) استجابت دعاست. زيرا كه حق تعالى بعضى از زمانها و مكانها را در استجابت دخيل(7 ) گردانيده است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: طلب نماييد دعا را در چهار ساعت نزد وزيدن بادها، و گرديدن سايهها - يعنى اول پيشين(8)-، و نزد آمدن باران، و نزد ريختن اول قطرهاى از خون مؤمنى كه شهيد شود، بر زمين. به درستى كه درهاى آسمان را در اين اوقات مىگشايند.
و در حديث ديگر فرمود كه: دعا در چهار محل مستجاب است: در نماز وَتر(9 )، و بعد از نماز صبح، و بعد از نماز ظهر، و بعد از نماز شام.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: غنيمت شماريد دعا را در چهار وقت: نزد خواندن قرآن، و نزد اذان، و نزد آمدن باران، و نزد ملاقات كردن دو صف براى شهادت.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بهترين وقتها كه خدا را بخوانيد سحرهاست(10 ).
و منقول است كه: چون حضرت صادق عليهالسلام اراده طلب حاجتى داشتند، نزد زوال شمس(11) طلب مىنمودند. و چون اين اراده مىنمودند اول، چيزى تصدق مىكردند، و خود را به بوى خوشى خوشبو مىكردند، و به مسجد مىرفتند، و حاجات خود را مىطلبيدند.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى از بندگان خود دوست مىدارد هر بندهاى را كه بسيار دعا كند. پس بر شما باد به دعا كردن در سحر تا طلوع آفتاب.
به درستى كه اين ساعتى است كه درهاى آسمان گشوده مىشود، و روزيها قسمت مىشود، و حاجتهاى عظيم برآورده مىشود.
1- اظهار نمودن: آشكارا بيان كردن - به گوش و ديد ديگران رساندن. |
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: در شب ساعتى هست كه هر كه توفيق يابد كه در آن ساعت نماز كند و خدا را بخواند، البته دعايش مستجاب است، و در هر شبى كه باشد. و آن بعد از نصف شب(1 ) است تا به قدر سُدس(2 ) شب بگذرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه وقت است كه حاجت بنده از خدا محجوب(3 ) نمىشود: بعد از نماز واجب، و نزد آمدن باران، و نزد ظاهر شدن معجزه از حجتهاى خدا در زمين.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: كسى را كه به سوى پروردگار خود حاجتى باشد، در سه ساعت طلب نمايد: در ساعتى در روز جمعه؛ و ساعتى كه زوال شمس مىشود كه در آن وقت بادهاى رحمت مىوزد و درهاى آسمان گشوده مىشود و رحمت الهى نازل مىگردد و خروس به آواز مىآيد؛ و يك ساعت در آخر شب نزديك طلوع صبح.
به درستى كه در سحر دو ملك ندا مىكنند از جانب حق تعالى كه: آيا كسى هست كه در اين وقت توبه كند تا توبهاش را قبول كنيم؟ آيا كسى هست كه سؤال كند و به او عطا كنيم؟ آيا كسى هست كه طلب آمرزش كند تا گناهش را بيامرزيم؟ آيا كسى هست كه حاجتى داشته باشد و عرض كند تا حاجتش را برآوريم؟ پس اجابت نماييد در آن وقت داعى(4 ) خدا را، و طلب نماييد روزى را در مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، كه آن دخيلتر(5 ) است در روزى از سفرها كردن براى تجارت. و آن ساعتى است كه خدا قسمت روزى ميان بندگان خود مىفرمايد.
و فرمود كه: درهاى آسمان را براى شما مىگشايند در پنج وقت: نزد آمدن باران، و نزد جهاد فىسبيلالله، و نزد اذان، و نزد خواندن قرآن، و نزد زوال آفتاب، و نزد طلوع صبح.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: ساعتى كه در آن ساعت دعا مستجاب مىشود در روز جمعه، وقتى است كه امام(6 ) از خطبه فارغ مىشود، تا وقتى كه مردم به نماز برخيزند.
و ساعت ديگر، آخر روز جمعه است تا فرو رفتن آفتاب.
و در حديث ديگر فرمود كه: ساعت استجابت، اول زوال(7 ) است.
و از حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه منقول است كه حضرت فاطمه صلواتالله عليها فرمود كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله شنيدم كه مىفرمود كه: در روز جمعه ساعتى هست كه هر مسلمانى كه در آن ساعت از خدا چيزى طلب نمايد البته به او عطا مىفرمايد. گفتم: يا رسول الله كدام ساعت است؟ فرمود كه: وقتى كه نصف قرص آفتاب فرو رود. پس حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام فرمود كه: حضرت فاطمه به غلام خود مىفرمود كه: برو بر بلندى و چون ببينى كه نصف قرص آفتاب غروب كرد، مرا اعلام كن كه من دعا كنم.
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: بر تو باد به دعا كردن در وقتى كه در سجود باشى؛ كه بنده در سجود از جميع احوال به خدا نزديكتر است.
هشتم: از شرايط و آداب دعا تضرع و زيادتى مذلت(8) و شكستگى است.
چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هرگاه شما را رقت(9) به هم رسد دعا كنيد، كه دل را رقت حاصل نمىشود مگر وقتى كه از براى خدا خالص گردد و متوجه خدا شود؛ و آن علامت استجابت است.
و در حديث ديگر فرمود كه: چون بدن تو به قَشعريره(10 ) آيد و بلرزد و چشمانت گريان شود، پس در دعا اهتمام كن كه رحمت الهى متوجه تو گرديده و هنگام اجابت است.
و در حديث ديگر فرمود كه: اگر از امرى خايف(11) باشى يا حاجتى به خدا داشته باشى، پس اول خدا را به بزرگى و عظمت ياد كن و بر او ثنا كن چنان كه سزاوار است. و صلوات بر محمد و آل محمد بفرست و حاجت خود را بطلب، و خود را به گريه بدار و سعى كن كه گريه كنى اگرچه به مقدار سر مگسى
1- نصف شب: در اينجا مقصود نيمى از فاصله زمانى ميان غروب آفتاب تا طلوع آفتاب است كه 12 ساعت پس از اذان ظهر مىشود. |
باشد.(1) به درستى كه پدرم مىفرمود كه: نزديكترين حالات بنده به خدا در هنگامى است كه در سجده باشد و گريان باشد.
و تضرعاتى كه به دست مىباشد در حالت دعا موافق احاديث معتبره آن است كه: اگر هنگام رغبت و رجا باشد كف دست را به سوى آسمان كنى چنانچه دست پيش كسى مىدارى كه چيزى به دستت دهد. و اگر حالت خوف و بيم باشد پشت دستها را به آسمان مىدارى يعنى: من از اعمال خود نااميد شدهام و از كثرت بدى اعمال، روى طلب از تو ندارم. و در حالت تضرع(2 ) انگشت سبابه(3 ) راست را به جانب راست و چپ حركت مىدهى كه: نمىدانم كه از اصحاب يمينم(4 ) يا از اصحاب شِمال و از نيكوكارانم نزد تو يا از بدكاران.
و در هنگام تَبَتل( 5) و انقطاع(6 ) انگشت سبابه دست چپ را بلند مىكنى و پست مىكنى، مانند كسى كه به ابرام( 7) چيزى از كسى طلبد. يا اشاره به آن است كه: نمىدانم كه مرا بلند خواهى كرد يا پست خواهى گذاشت. و در هنگامى كه گريه بسيار شود و اسباب و علامات اجابت ظاهر گردد دستها را از جانب سر خود بلند مىكنى، يا از پيش روى خود پيش مىبرى كه گويا: حاجتم را دادهاند، و دست فراز مىكنم(8 )كه بگيرم. اى عزيز ببين كه حق تعالى با آن مرتبه جلال و عظمت و استغنا و بىنيازى، با گدايان خوان احسانش چه نحو سلوك كرده و ايشان را رخصت چه گستاخيها داده و به آن رفعت شأن، خود را چه نزديك گردانيده و به اين وسايل بندگان را به آشنايى خود خوانده؛ و بندگان با نهايت احتياج و پستى، چه مُستغنيانه با پروردگار خود سلوك مىنمايند و رو از چنين خداوندى كريمى كه پيوسته خوان احسانش را براى نيكوكار و بدكار كشيده رو مىگردانند(9) و رو به عاجزان و لئيمان ممكنات(10) مىبرند و از رحمتهاى خدا خود را محروم مىگردانند.
نهم: بدان كه كسى را كه حاجتى به درگاه بزرگى باشد، اول يساولان(11 ) و دربانان آن درگاه را از خود خشنود مىگرداند كه دخول مجلس پادشاه او را به آسانى حاصل شود و حاجتش زودتر برآورده شود. دربانان درگاه مالك الملوك، فقرا و مساكيناند. بايد كه پيش از طلب حاجت تصدقى بكند تا حاجتش زودتر برآورده شود. چنانچه از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: هرگاه احدى از شما بيمار مىشود طبيب را مىطلبند و به او چيزى مىدهد. و اگر حاجتى به پادشاهى دارد؛ رشوهاى به دربانان مىدهد. پس اگر حاجتى به خدا داشته باشد، بايد تصدقى بكند، خواه كم و خواه بسيار.
دهم: آن كه اگر كسى حاجتى دارد، گاه هست كه در درگاه كريمان حاجت ديگران را وسيله حاجت خود مىكند به اين كه يا اول حاجت ديگران را مقدم مىدارد كه آن كريم را خوش آيد كه او اهتمام به شأن ديگران زياده از خود دارد؛ و اين معنى موجب زيادتى روايى حاجت اوست. يا آن كه آن حاجتى كه خود دارد براى ديگران مىطلبد تا كريم بداند كه با وجود احتياج خود، آن حاجت را براى ديگران مىطلبد. پس آن حاجت را براى او نيز بر وجه اكمل(12 ) روا كند. يا آن كه در هنگام حاجت خواستن ديگران را با خود شريك مىكند.
و اين معنى نيز خوشاينده طبع كريمان است كه آدمى همين در فكر خود نباشد و ديگران را در وقتى كه احسانى به او مىرسد فراموش نكند. چنانچه حق تعالى در سوره فاتحه چنين تعليم بندگان فرموده است كه در عرض عبادت و طلب استعانت، ديگران را با خود شريك كنند.(13 ) و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون يكى از شما دعا كند دعا را عام بكند و مخصوص خود نگرداند، كه دعا به استجابت نزديكتر مىشود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هركه جهل مؤمن را مقدم دارد و از براى ايشان دعا كند، پس از براى خود دعا كند، دعايش مستجاب مىگردد.
1- مقصود مقدار اشك است. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هيچ دعايى زودتر مستجاب نمىشود از دعاى غايبى از براى غايبى.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: نزديكترين دعاها به اجابت، دعاى مؤمنى است كه از براى برادر مؤمن خود كند غايبانه. پس ملكى موكل است به دعاى او كه مىگويد: آمين. و از براى تو خدا دو برابر آنچه از براى برادر خود دعا كردى عطا مىفرمايد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دعا از براى برادر مؤمن خود غايبانه كردن باعث زيادتى روزى مىشود و بلاها را دفع مىكند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر مؤمنى كه از براى مؤمنين و مؤمنات دعا كند، خدا به عدد هر مؤمنى كه گذشته است و خوهد آمد از اول تا آخر دنيا، مثل آنچه براى ايشان دعا كرده است به او برگرداند. و به درستى كه بندهاى را در قيامت امر كنند كه به جهنم برند، پس ملائكه او را كشند كه به جهنم برند. در آن حال مؤمنان و مؤمنات گويند كه: پروردگارا اين بنده در دنيا براى ما دعا مىكرد؛ ما را شفاعت ده در حق او. پس خدا ايشان را شفيع او كند و او به شفاعت ايشان نجات يابد.
و از ابراهيم بن هاشم(1 ) منقول است كه گفت: عبدالله بن جُندب(2) را در عرفات ديدم كه هيچ كس وقوف( 3) را از او بهتر به جا نياورد. پيوسته دست به آسمان بلند كرده بود و آب ديدهاش بر دو طرف رويش جارى بود به حدى كه بر زمين مىريخت. و چون مردم از وقوف فارغ شدند و برگشتند، به او گفتم كه: هرگز وقوفى به خوبى وقوف تو نديدهام. گفت: والله كه دعا نكردم مگر از براى برادران مؤمن خود. زيرا كه از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه شنيدم كه مىفرمود كه: هر كه براى برادر مؤمن خود دعا كند در غيبت او، از عرش او را ندا كنند كه: از براى تو باد صدهزار برابر آنچه از براى او دعا كردى. و نخواستم كه صدهزار برابر محقق(4 ) مضمون(5 ) را ترك كنم براى يكى كه ندانم مستجاب مىشود يا نه.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هرگاه كه ملائكه مىشنوند كه مؤمنى براى برادر مؤمن خود دعا مىكند غايبانه، يا او را به نيكى ياد مىكند، به او مىگويند كه: نيكو برادرى هستى تو از براى برادر خود. دعاى خير از براى او مىكنى و او از تو غايب است. و او را به نيكى ياد مىكنى. حق تعالى به تو عطا فرمود دو برابر آنچه از براى او دعا كردى. و بر تو ثنا گفت دو برابر آنچه تو بر برادر خود ثنا گفتى. و تو راست فضل( 6) و زيادتى بر او. و اگر بشنوند كه برادر خود را به بدى ياد مىكند و بر او نفرين مىكند به او مىگويند كه: بد برادرى هستى براى برادر خود. باز ايست از بدگويى و نفرين او - اى آن كسى كه خدا گناهان و عيبهاى تو را پوشيده است - و متوجه احوال خود شو و به عيوب خود نظر كن و خدا را شكر كن كه عيبهاى تو را پوشيده است. و بدان كه خدا بنده خود را به از تو مىشناسد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون ظلمى بر كسى واقع شود و او نفرين كند بر كسى كه بر او ظلم كرده است حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: شخص ديگر هست كه گمان مىكند كه تو بر او ظلم كردهاى و تو را نفرين مىكند. اگر مىخواهى نفرين تو را و او را هر دو مستجاب كنم، و اگر مىخواهى هر دو را تأخير كنم تا عفو و رحمت من هر دو را فراگيرد.
يازدهم: از جمله آداب دعا آن است كه خدا را پيش از طلبيدن حاجت، به بزرگوارى و عظمت وجود و كرم ستايش كند و نعمتهاى او را بر خود و بر ديگران ياد كند و او را بر آن نعمتها شكر كند. چنانچه اگر كسى به نزد بزرگى مىرود كه مطلبى(7) عرض كند، از آداب نيست كه ابتدا شروع به مطلب كند؛ بلكه آداب آن است كه پيش از مطلب، او را ستايشى درخور بزرگوارى او بكند. و حق تعالى در سوره كريمه حمد اين آداب را تعليم فرموده است كه پيش از عرض حاجت، حمد و ثنا فرموده، خود را به رحمانيت و رحيميت و ساير صفات لطف و رحمت ستايش فرموده، و بعد از آن، عبادت را به وسيله امامالحاجه(8 ) عرض كرده.
زيرا كه حاجت طلبان را ارمغانى(9 ) درخور توانايى خود گذرانيدن مناسب است. و بعد از آن طلب استعانت و هدايت را تعليم فرموده.
1- ابراهيم بن هاشم: ابواسحاق ابراهيم بن هاشم القمى از اصحاب امام رضا (ع) و از كسانى كه دليلى براى رد روايت وى نيست. |
و ايضا حمد الهى بر نعمتهاى خود نمودن موافق وعده الهى موجب مزيد نعمت است؛ و حسن طلبى( 1) است كه: تو خداوندى كه پيوسته احسان كردهاى، اگر اكنون نيز احسان نمايى بعيد نيست. و نعمتهاى خدا را بر ديگران يا كردن نيز حسن طلب است كه: چون به همه عالم احسان كردهاى سزاوار است كه به من نيز احسان كنى. چنانچه شخصى به نزد بزرگى مىرود و قصيدهاى يا نثرى براى او مىخواند و كرمهاى او را ياد مىكند كه بر او نيز كرم كند. و لهذا وارد شده است كه: بهترين دعاها الحمد لله(2 ) است.
و ايضا چون گناهان آدمى موجب محرومى از خيرات و سعادات است، پيش از دعا استغفار از گناهان بايد كرد تا موجب رفع موانع شود و به حمد و ثنا او را قربى به جناب مقدس ايزدى حاصل شود كه حاجتش به زودى برآورده شود.
و بر اين مضامين احاديث بسيار است.
چنانچه منقول است كه مُفَضل به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: دعاى جامعى تعليم من فرما. حضرت فرمود كه: حمد الهى بكن، كه چون حمد الهى كردى هر كه نماز مىكند، براى تو دعا مىكند. مىگويد كه: سمع الله لمن حمده. يعنى: خدا مستجاب كرد دعاى حمدكنندگان خود را.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر گاه يكى از شما خواهد كه از خداوند خود حاجتى سؤال نمايد از حاجتهاى دنيا و آخرت، بايد كه ابتدا كند به ثنا و مدح خداوند عالميان و صلوات بر محمد و آل محمد. بعد از آن حاجت خود را بطلبد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اول خدا را به صفات كمال مدح كن، پس ثناه بگو او را بر نعمتها و شكر كن، پس اقرار به گناه خود بكن، بعد از آن سؤال كن. والله كه هيچ بندهاى از گناه به در نمىآيد مگر به اقرار به گناهان خود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگاه حاجتى داشته باشيد حمد و ثناى پروردگار خود بگوييد. به درستى كه كسى كه حاجتى از پادشاهى طلب مىنمايد، از براى او مهيا مىكند از ستايش، بهترين سخنانى را كه بر آن قدرت دارد كه او را به آن سخن بستايد.
و فرمود كه: به درستى كه شخصى داخل مسجد حضرت رسول صلىالله عليه و آله شد و دو ركعت نماز كرد و از خدا حاجتى سؤال كرد. حضرت فرمود كه: اين بنده تعجيل كرد بر خداوند خود. و ديگرى آمد و دو ركعت نماز گزارد و بعد از آن خدا را ثنا گفت و صلوات بر پيغمبر فرستاد. حضرت فرمود كه: حاجت خود را بطلب كه خدا عطا مىفرمايد.
دوازدهم: از شرايط دعا صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است. زيرا كه اگر كسى حاجتى به درگاه پادشاهى دارد، مناسب اين است كه تحفهاى براى مقربان آن پادشاه بفرستد تا ايشان شفيع او باشند. و اگر ايشان هم شفاعت نكنند، چون آن پادشاه مطلع مىشود كه به ايشان تحفه داده و مقربان او را نوازش فرموده، او را خوش مىآيد و حاجتش را روا مىكند.
و ايضا كسى كه محبوب بزرگوارى است، نزد آن بزرگوار مدح او كردن و از براى او مطلب طلبيدن هرچند محتاج آن طلب نباشد آن محبوب، آن بزرگوار را خوش مىآيد كه محبوب او را ستايش مىكند. و به اين اسباب، صلوات موجب قبولى دعا مىگردد.
و نكته لطيف كاملى در اين باب در بيان شفاعت كبرى(3 ) گذشت، و تفصيل اين سخن را در شرح صحيفه كامله(4 ) بيان كردهايم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دعا محجوب(5) است از آسمان، و مستجاب نمىشود تا صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه دعا كند و پيغمبر را ياد نكند دعا بر بالاى سرش ايستاده بال مىزند؛ و چون صلوات فرستاد بالا مىرود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه را به خدا حاجتى باشد اول صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد و بعد از آن حاجت خود را بطلبد. پس دعاى خود را ختم كند به صلوات بر محمد و آل محمد. به درستى كه خدا كريمتر است از اين كه دو طرف دعا را قبول فرمايد و ميان را رد كند. زيرا كه صلوات بر محمد و آل
1- حسن طلب: طلب كردن چيزى از كسى با سخنان و كلمات زيبا، شيوا و دلانگيز به گونهاى كه در وى تأثير كند و صورت اصرار و پافشارى نداشته باشد. |
او البته مقبول است و رد نمىشود.
و فرمود كه: چون نام پيغمبر مذكور شود بسيار بر او صلوات فرستيد. كه هر كه يك صلوات بر آن حضرت بفرستد حق تعالى بر او هزار صلوات بفرستد در هزار صف از ملائكه.
و هيچ خلقى نماند مگر آن كه بر او صلوات فرستند به سبب صلوات خدا و ملائكه بر او.
پس كسى كه به چنين رحمتى رغبت ننمايد او جاهل و غافل است و خدا و رسول و اهل بيت از او بيزارند.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: صلوات بر من و اهل بيت من نفاق( 1) را برطرف مىكند.
و به روايت ديگر فرمود كه: صداهاى خود را بلند كنيد به صلوات بر من كه نفاق را زايل مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه صد مرتبه بگويد: يا رب صل على محمد و ءال محمد(2 )، صد حاجت او برآورده شود، كه سى حاجت از حاجتهاى دنيا باشد.
و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ عملى در ميزان اعمال سنگينتر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست. و به درستى كه شخصى را در قيامت اعمالش را به ميزان مىگذارند، سبك مىآيد. حضرت رسول صلىالله عليه و آله صلوات بر خود را در ميزان او مىگذارد، سنگين مىشود و بر اعمال بدش زيادتى مىكند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به صَباح بن سَيابه( 3) فرمود كه: مىخواهى تو را چيزى تعليم نمايم كه خدا به سبب آن روى تو را از آتش جهنم نگاه دارد؟ گفت: بلى. فرمود كه: بعد از نماز صبح صد مرتبه بگو: اللهم صلى على محمد و ءال محمد(4 )، تا خدا روى تو را از گرمى آتش جهنم نگاه دارد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه در روز جمعه صد مرتبه بر من صلوات بفرستد، حق تعالى شصت حاجت او را برآورد؛ سى حاجت دنيا و سى حاجت آخرت.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون شب جمعه مىشود نازل مىشوند از آسمان ملائكه به عدد ذرات هوا يا به عدد مورچگان، و قلمهاى طلا و لوحهاى(5 ) نقره در دست دارند و نمىنويسند تا روز شنبه عملى را بغير از صلوات بر محمد و آل محمد. پس در اين شب و روز بسيار صلوات بفرستيد.
و فرمود كه: سنت مؤكد( 6) است كه در هر روز جمعه بر محمد و اهل بيت او هزار مرتبه صلوات بفرستند و در روزهاى ديگر صد مرتبه.
و حضرت امام محمد باقر عليهالسلام فرمود كه: هيچ عملى در روز جمعه بهتر نيست از صلوات بر محمد و آل محمد.
و به سند ديگر منقول است كه: هر كه بعد از عصر در روز جمعه بگويد: اللهم صل على محمد و ءال محمد الأوصياء المرضيين بأفضل صلواتك، و بارك عليهم بأفضل بركاتك، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته(7)، حق تعالى صدهزار حسنه( 8) در نامه عملش ثبت نمايد، و صدهزار گناه را محو فرمايد، و صدهزار حاجتش را برآورد، و صدهزار درجه براى او بلند كند.
و روايت ديگر آن است كه: اگر هفت مرتبه بخواند، خدا به عدد هر بندهاى حسنهاى به او عطا فرمايد، و عملش در آن روز مقبول گردد، و چون در قيامت مبعوث شود در ميان دو چشمش نورى ساطع( 9) باشد.
1- نفاق: دورويى - دودلى در دين - ترديد در عقيده دينى. |
و در بعضى احاديث اين زيادتى هست كه: و السلام عليه و عليهم و على أرواحهم و أجسادهم و رحمه الله و بركاته.( 1) و هر يك را كه بخوانند خوب است.
و حضرت امام رضا صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه قادر نباشد بر چيزى كه كفاره گناهان خود را بدهد صلوات بر محمد و آل محمد بسيار بفرستد كه گناهانش را درهم مىشكند.
و حضرت امام على نقى صلواتالله عليه فرمود كه: حق تعالى ابراهيم را خليل( 2) خود گردانيد براى آن كه صلوات بر محمد و آل محمد بسيار مىفرستاد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه به اين نحو بر محمد و آل محمد صلوات فرستد كه: صلوات الله و صلوات ملائكته و أنبيائه و رسله و جميع خلقه على محمد و ءال محمد، و السلام عليه و عليهم و رحمه الله و بركاته( 3)، از گناهان پاك شود مانند روزى كه از مادر متولد شده بوده است.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه به سندهاى معتبر منقول است كه: چون عطسه كنيد، بگوييد: الحمدلله رب العالمين، و صلى الله على محمد و أهل بيته.(4 )
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: كسى كه صداى عطسه كسى را بشنود و حمد الهى بكند و صلوات بر پيغمبر و اهل بيتش بفرستد، هرگز به درد دندان و درد چشم مبتلا نشود.
و به سندهاى بسيار از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: هر كه صلوات فرستد بر من، و بر آل من صلوات نفرستد، بوى بهشت را نشنود با آن كه بوى بهشت از پانصد ساله راه شنيده مىشود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: بشارت مىدهم تو را كه جبرئيل مرا خبر داد كه كسى كه از امت من صلوات بر من بفرستد و بعد از آن، صلوات بر آل من بفرستد درهاى آسمان براى او گشوده مىشود و ملائكه، هفتاد صلوات بر او مىفرستند، و اگر گناهكار باشد گناهانش مىريزد چنانچه برگ از درختان مىريزد؛ و حق تعالى مىفرمايد كه: لبيك اى بنده من و سعديك(5)! تو را اجابت كردم و مدد و اعانت تو مىنمايم. و به ملائكه مىفرمايد كه: اى ملائكه من! شما هفتاد صلوات بر او فرستاديد؛ من هفتصد صلوات بر او مىفرستم. و اگر بر من صلوات بفرستد و بر اهل بيت من صلوات نفرستد، ميان صلوات او و آسمان، هفتاد حجاب به هم رسد؛ و حق تعالى فرمايد كه: لا لبيك و لا سعديك( 6). اجابت تو نمىكنم و تو را مدد و اعانت نمىنمايم. اى ملائكه من! دعاى او را بالا مياوريد، مگر آن كه به پيغمبر من عترت(7 ) او را ملحق گرداند. پس دعاى او پيوسته در حجاب(8 ) است تا ملحق گرداند به من اهل بيت مرا.
و ظاهر احاديث معتبره آن است كه هر وقت كه نام مبارك آن حضرت مذكور شود صلوات بر او و بر آل اطهار فرستادن واجب است.
و در احاديث معتبره وارد است كه فرمود كه: كسى كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد كه گناهانش آمرزيده شود، پس او دور است از رحمت الهى.
و در حديث ديگر فرمود كه: بخيل و بدترين بخيلان كسى است كه من نزد او مذكور شوم و صلوات بر من نفرستد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه صلوات مرا فراموش كند راه بهشت را گم كرده است.
و به سند معتبر از مالك جُهَنى(9) منقول است كه گفت: من گُلى به دست حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام دادم. حضرت گرفتند و بو كردند و بر ديدههاى خود گذاشتند و بعد از آن فرمودند كه: هر كه گلى را بگيرد و بو كند و بر چشمانش گذارد و بگويد: اللهم صل على محمد و ءال محمد، هنوز آن گل را بر زمين نگذاشته، خدا او را بيامرزد.
1- ترجمه: و سلام و درود و رحمت و بركات خداوند بر او و آنان و بر جانها و تنهايشان باد. |
نجم سيم: در بيان سبب مستجاب نشدن بعضى از دعاها
بدان كه چون حق سبحانه و تعالى وعده فرموده است كه دعاهاى بندگان خود را مستجاب گرداند، البته خُلف( 1) در وعده الهى نمىباشد. پس اين كه بعضى از دعاها اثر استجابتش ظاهر نمىشود و به چند وجه جواب مىتوان گفت:
{وجه} اول: آن كه چون حق تعالى حكيم عليم است كارهاى او البته منوط( 2) به حكمت و مصلحت مىباشد. پس وعدهاى كه فرموده مشروط به حكمت است، يعنى: اگر مصلحت شما باشد مستجاب مىكنم. چنانچه اگر كريمى گويد كه: هركه از من چيزى مىطلبد عطا مىكنم، و شخصى بيايد و گويد افعى كشندهاى به دست من بده، يا زهر قاتلى( 3) را بده كه بخورم، و آن سائل ضرر آنها را نداند، و دادن به او موجب هلاك او گردد، البته عطا نكردن در چنين حالى به كرم انسب(4 ) است؛ بلكه عطا كردن جور است. و ظاهر است كه اكثر آرزوهاى خلايق موجب ضرر ايشان است و نمىدانند و از روى جهالت سؤال( 5) مىنمايند. و حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه در دعاى طلب حاجات صحيفه كامله به اين معنى اشاره فرموده كه: اى خداوندى كه متبدل نمىسازد حكمت او را وسيلهها.
اگر كسى گويد كه: هرگاه چنين باشد دعا چه فايده دارد؛ زيرا كه هرچه صلاح بندگان در آن است البته حق تعالى به عمل مىآورد؟ جواب مىگوييم كه: ممكن است كه يك امرى بدون دعا مصلحت در عطاى او نباشد، و مصلحت مشروط به دعا باشد.
پس امور بر سه قسم است: بعضى آن است كه بدون دعا مصلحت در عطاى آن هست؛ آن را بدون دعا كرامت مىفرمايد. و بعضى هست كه با دعا نيز مصلحت در دادن آن نيست؛ آن را مطلقا منع مىفرمايد. و بعضى هست كه با دعا مصلحت در عطاى آن هست، و بىدعا مصلحت نيست؛ چنين امرى عطايش موقوف به دعاست. و چون آدمى تميز ميان اين امور به عقل خود نمىتواند كرد بايد كه در جميع امور مُحتَمَله(6 ) كه به عقل خود خوب داند دعا بكند، و اگر حاصل نشود از دعا مأيوس نشود و بداند كه البته صلاح او در آن چيز نبوده كه حق تعالى دعايش را مستجاب نكرده. با آن كه اصل دعا كردن عبادتى است بهترين عبادتها، و موجب قرب مىشود.
چنانچه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: دعا كن و مگو كه: آنچه مقدر شده است خواهد شد. به درستى كه دعا عبادت است.
و تفصيل اين كلام بعد از اين انشاءالله مذكور خواهد شد.
وجه دويم: آن است كه هرچيز را شرطى چند مىباشد و مانعى چند مىباشد كه تا آن شرايط به عمل نيايد و آن موانع برطرف نشود، ثمرهاى بر آن فعل مترتب نمىشود. مثل آن كه حق تعالى فرموده كه: نماز كنيد تا شما را بيامرزم. نماز را شرايط هست كه اگر بدون آن شرايط به عمل آورد مقبول نيست. پس اگر كسى نماز بىوضو بكند نماز نكرده است و مستحق آمرزش نيست. و همچنين مانعى چند، از تأثير مىدارد چنانچه فرمودهاند كه نماز موجب قرب است. اگر كسى نماز كند و جميع قبايح را به جا آورد تأثير آن قبايح كه موجب بُعد و حرمان است مانع است از تأثير نماز در قرب.
و همچنين اگر طبيبى گويد كه ريوند( 7) مُسهل است، يعنى اگر با شرايطى كه مقرر است بخورند و چيزى كه منافى عمل او باشد به جا نياورند، اسهال مىكند. پس اگر كسى ريوند را بدون سَحق(8 ) كه يكى از شرايط عمل آن است، يا با يك مثقال ترياك( 9) كه منافى(10 ) عمل آن است بخورد و عمل نكند، گفته طبيب خطا نشده خواهد بود.
همچنين دعا را شرايط هست، چنانچه سابقا دانستى: از تضرع و زارى و اهتمام(11 ) و خداشناسى و عبادت و ترك معاصى و خوردن حلال و تقديم(12) حمد و ثنا و صلوات و غير اينها از شرايط و رفع موانعى كه گذشت. پس به هر يك از آنها كه اخلال كند و دعايش مستجاب نشود منافات با وعده الهى ندارد. و چون
1- خلف: عمل برخلاف وعده. |
اين معنى در ضمن احاديثى كه سابقا در باب شرايط مذكور شد به وضوح پيوسته و به همين اكتفا مىنماييم.
وجه سيم: آن است كه گاه هست كه حق تعالى دعايى را مستجاب مىفرمايد و مصلحت در تأخير آن مىداند؛ يا براى اين كه در اين وقت به او ضرر مىرساند، يا مىخواهد كه او دعا كند و درجات او در مراتب قرب زياده گردد، و اگر به زودى حاجت او را برآورد ترك دعا مىكند، و به آن درجات عاليه فايز نمىگردد. و بسا باشد كه حاجت مؤمنى را مستجاب گردانند، و بعد از چندين سال به او بدهند.
چنانچه منقول است كه از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند كه: آيا مىشود كه دعاى كسى مستجاب شود و در رسانيدن به او تأخير شود؟ فرمود كه: بلى؛ تا بيست سال.
و در حديث ديگر فرمود كه: از وقتى كه موسى و هارون بر فرعون و قومش نفرين كردند و حق تعالى فرمود كه: دعاى شما مستجاب شد تا وقتى كه خدا فرعون را هلاك كرد چهل سال گذشت.
و به سند صحيح منقول است كه ابن ابى نصر به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه عرض نمود كه: چندين سال است كه از خدا حاجتى سؤال مىكنم و روا نمىشود و از دير شدن اين حاجت در دلم چيزى به هم رسيده. حضرت فرمود كه: اى احمد زينهار كه شيطان را بر خود راه مده كه تو را از رحمت خدا نااميد گرداند. به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليهالسلام مىفرمود كه: به درستى كه مؤمن از حق تعالى حاجتى سؤال مىنمايد و خدا تأخير مىنمايد استجابت او را، براى اين كه دوست مىدارد شنيدن آواز دعا و ناله و زارى او را.
پس حضرت امام رضا عليهالسلام فرمود كه: والله كه آنچه خدا تأخير مىكند و از مؤمنان منع مىفرمايد در دنيا، و در آخرت به ايشان مىدهد بهتر است از براى ايشان از آنچه در دنيا به ايشان مىدهد. به درستى كه حضرت امام محمد باقر عليهالسلام مىفرمود كه: سزاوار اين است كه دعاى مؤمن در هنگام نعمت و رخا(1) مثل دعاى او باشد در وقت شدت و بلا. و چنين نباشد كه همين كه به او عطا كنند سست شود و دعا را كم كند. پس بايد كه مؤمن را هرگز از دعا ملال حاصل نشود. به درستى كه دعا را رتبه و منزلت عظيم نزد خدا هست. و بر تو باد به صبر كردن در بلاها و تنگيها، و طلب حلال نمودن، و صله رحم كردن.
و زينهار كه بپرهيز از عداوت نمودن و معارضه(2) كردن با مردم. به درستى كه ما اهل بيت صله(3) مىكنيم با كسى كه از ما قطع مىكند، و احسان مىكنيم با كسى كه با ما بدى مىكند. پس والله كه در اين امر عاقبت نيكو مشاهده مىنماييم. و بدان كه صاحب نعمت در دنيا اگر سؤالى كند و به او عطا كنند ديگر چيزى غير آن سؤال خواهد كرد و نعمت الهى در نظر او سهل خواهد شد. و چون نعمت الهى بر مسلمانى بسيار شد، او را خطر عظيم هست به جهت حقوقى كه خدا بر او واجب مىشود، و بيم آن هست كه فريفته شود و حقوق الهى را ادا ننمايد و موجب طغيان او گردد.
بگو به من كه اگر من سخنى به تو بگويم اعتماد بر گفته من خواهى كرد؟ گفتم: فداى تو گردم! اگر به فرموده تو اعتماد نكنم به گفته كه اعتماد خواهم كرد و حال آن كه تو حجت خدايى بر خلق؟ فرمود كه: پس اعتماد به فرموده خدا بيشتر داشته باش. به درستى كه خدا به تو وعده كرده است. آيا خدا نفرموده است كه: چون بندگان از تو سؤال نمايند از (حال) من، بگو كه من به ايشان نزديكم؛ مستجاب مىكنم دعاى دعاكنندهاى كه مرا بخواند؟(4) و مىفرمايد كه: نااميد مشويد از رحمت الهى.(5) و مىفرمايد كه: خدا وعده مىكند شما را مغفرت عظيم از جانب خود و فضل بسيار.(6) پس بايد كه اعتماد شما بر خدا زياده باشد از اعتماد بر ديگران. و در خاطر خود راه مدهيد بغير از گمان نيك به خداوند خود تا گناهان شما آمرزيده شود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بسيار است كه حق تعالى دعاى شخصى را مستجاب مىفرمايد و تأخير مىنمايد تا مدتى، تا او زياده دعا كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: گاه هست كه بندهاى دعا مىكند، پس حق تعالى مىفرمايد به دو ملك كه موكلاند به او كه: من حاجت او را مستجاب كردم؛ وليكن الحال به او مدهيد تا او دعا كند، كه من دوست مىدارم كه آواز او را بشنوم. و گاه هست كه بندهاى دعا مىكند، پس حق تعالى مىفرمايد كه: زود حاجتش را بدهيد، كه من صداى او را دشمن مىدارم.
و در حديث ديگر فرمود كه: پيوسته مؤمن با خير و حالت نيكوست و اميدوار رحمت حق تعالى است، مادام كه استعجال نكند، كه نااميد شود و ترك دعا كند. راوى گفت كه: چگونه استعجال كند؟ فرمود كه: استعجال آن است كه گويد كه: اين قدر مدت دعا كردم و اجابت را نمىبينم.
1- رخا: آسايش - آسانى. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: روزى حضرت ابراهيم خليلالرحمن(1) در كوه بيتالمقدس مىگذشت كه چراگاهى براى گوسفندان خود پيدا كند.
ناگاه صداى شخصى به گوشش رسيد. از پى صدا رفت. ديد كه شخصى مشغول نماز است و طولش دوازده شبر(2) است. و چون فارغ شد حضرت خليل از او پرسيد كه: اى بنده خدا از براى كه نماز مىكنى؟ گفت: از براى خداى آسمان. حضرت ابراهيم پرسيد كه: آيا بغير تو كسى از قوم تو باقى مانده است؟ گفت: نه. پرسيد كه: خوراك تو از كجا به دستت مىآيد؟
گفت: در تابستان ميوه اين درخت را جمع مىكنم و در زمستان به آن معاش مىكنم. فرمود كه: منزلت در كجاست؟ اشاره به كوهى كرد كه در برابر بود. حضرت ابراهيم فرمود كه: مرا با خود نمىبرى كه امشب با تو به سر بريم؟ گفت: در ميان راه آب عظيمى هست كه نمىتوان گذشت. حضرت فرمود كه: تو چگونه عبور مىنمايى؟ گفت: بر روى آب راه مىروم.
حضرت فرمود كه: مرا با خود ببر؛ شايد كه خدا به من هم اين كرامت بفرمايد كه بر روى آب راه روم چنان كه به تو كرامت فرموده.
پس عابد دست حضرت را گرفت و با هم رفتند. چون به آن آب رسيدند هر دو بر روى آب روان شدند و گذشتند. چون به خانه عابد رسيدند حضرت ابراهيم فرمود كه: كدام روز عظيمتر است؟ عابد گفت كه: روز جزا كه مظالم بندگان را از يكديگر مىگيرند.
حضرت فرمود كه: بيا كه دست برداريم و خدا را بخوانيم كه ما را از شر آن روز ايمن گرداند. عابد گفت كه: دعاى مرا چه مىكنى؟ والله كه سه سال است كه براى مطلبى دعا مىكنم و هنوز مستجاب نشده است. حضرت ابراهيم فرمود كه: مىخواهى كه تو را خبر دهم كه براى چه دعاى تو را حبس كردهاند؟ گفت: بلى. فرمود كه: حق تعالى چون بنده را دوست مىدارد دعاى او را حبس مىنمايد و زود برنمىآورد تا او را بسيار مناجات كند و از جناب مقدس او سؤال نمايد و تضرع كند. و چون بندهاى را دشمن مىدارد دعايش را زود مستجاب مىكند يا نااميدى در دل او مىافكند كه ديگر دعا نكند.
بعد از آن فرمود كه: حاجت تو چه چيز بود؟ گفت كه: روزى گله گوسفندى بر من گذشت و پسرى نيكورويى با آن گله بود و آن پسر گيسوى مُشكبويى داشت. پرسيدم كه: اين گوسفندان از كيست؟ گفت: از ابراهيم خليلالرحمن. پس من دعا كردم كه: خداوندا اگر تو را در زمين خليلى و دوستى هست به من بنما. ابراهيم فرمود كه: خدا دعاى تو را مستجاب گردانيده. منم ابراهيم، دوست خداوند رحمان. پس حضرت با او معانقه(3)فرمودند، و چون حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله مبعوث شدند مصافحه(4) مقرر شد.
وجه چهارم: آن است كه حق سبحانه و تعالى بعضى از بندگان را كه حاجتى طلبند و صلاح ايشان در آن نباشد، اضعاف مُضاعَفه(5) آن حاجت را در دنيا و آخرت به ايشان كرامت مىفرمايد. پس دعاى ايشان را رد نفرموده، و حاجت ايشان را بر وجه اكمل(6) روا كرده است. چنانچه اگر كسى از پادشاهى فَلسى(7) طلب نمايد و آن پادشاه در عوض جواهرى به او عطا كند كه صدهزار تومان(8 ) قيمت آن باشد، هيچ عاقل نمىگويد كه حاجت او را رد كرده است؛ بلكه او را مدح مىكنند كه اضعاف(9 ) اضعاف آنچه آن سائل طلبيده به او عطا فرموده.
پس در درگاه پادشاه پادشاهان، اين گدايان جاهل و سائلان نادان مطالب خسيسه(10) را منظور نظر خود مىگردانند و از حق تعالى سؤال مىنمايند؛ و آن كريم علىالاطلاق نعمتهاى بىانتها و رحمتهاى بىعَد و احصا(11 ) در برابر عطا مىفرمايد، و قدر آنها را نمىدانند و از عدم حصول آن مطلب خسيس شكايت مىنمايند. اما آنچه در آخرت به ايشان كرامت مىفرمايد درجات رفيعه و مراتب عاليه بهشت است كه نامزد محرومان حاجات دنيا و ناكامان عرصه نيستى و فنا گردانيده.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: به درستى كه گاه هست كه بندهاى در حاجتى خدا را مىخواند، و حق تعالى مىفرمايد كه: اجابت دعاى او را تأخير كنيد كه من مشتاق آواز و دعاى اويم. پس چون روز قيامت مىشود حق تعالى مىفرمايد كه: اى بنده من مرا خواندى در دنيا و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب را به عوض براى تو مقرر ساختهام. و در فلان حاجت ديگر مرا خواندى و اجابت تو را تأخير كردم، و فلان ثواب عظيم را به عوض به تو دادهام. پس آن مؤمن از بسيارى عطاها و ثوابها كه مشاهده نمايد آرزو كند كه كاشكى هيچ دعاى من در دنيا مستجاب نمىشد.
1- خليلالرحمن: دوست خداوند رحمن - دوست خداوند داراى مهر و بخشش بسيار و گسترده. |
و اما آنچه در دنيا عطا مىفرمايد مراتب قرب و كمالات نامتناهى است كه لازم دعاست.
اى عزيز بدان كه حق سبحانه و تعالى بندگان نادان را از روى غايت لطف و مهربانى با طبع جهول(1) ايشان مدارا مىنمايد، و به دام دانه خواهشهاى طبع سركش ايشان، از روى حكمت، ايشان را به ساحت كبرياى خود مىكشاند. چنانچه بلاتشبيه بازى را پادشاهى خواهد شكار كند، اگر اول به او گويد كه: بيا كه من تو را بر سر دست خود مىگيرم و شهباز(2) اوج عزتت مىگردانم، هيچ فايدهاى در تسخير او نمىكند. بلكه اول او را به طعمه و دانه، آشناى دام خود مىگرداند و چون قابل شد، بر روى دست خويشش جا مىدهد و به هر جايش كه مىفرستد به زودى برمىگردد.
و اگر پدر مهربان طفلى راخواهد كه به كسب علوم و حقايق فرستد، اگر صدهزار دليل و برهان براى او بگويد، فايده نمىكند. بلكه اول او را به جوز(3) و مويز(4) و وعده قباى رنگين و عباى زرين به مكتب آشنا مىكند، چون لذت فهم حقايق و حكمتها را يافت، به سياستهاى(5 ) عظيم او را از آن شغل باز نمىتوان داشت.
همچنين اين حيوانات عديمالشعور(6 ) و طفل طبعان مغرور، چون فضيلتى و كمالى و لذتى و بهرهاى بغير از خوردنى و پوشيدنى و دينار و درهم و خَيل(7) و حَشَم(8 ) و ساير لذات جسمانى نيافتهاند، حكيم مطلق و كريم لايزال با نهايت رتبه عظمت و استغنا و جلال، ايشان را به درگاه خود خوانده، كه هرچه خواهيد از من بطلبيد، و نمك آش خود را از من بخواهيد، و سبزى طعام را از من بطلبيد؛ تا آن كه از اين راه رو به درگاه او آورند، و از بسيارى دعا و توسل و مناجات با نهايت بيگانگى، به مرتبه آشنايى و قرب فايز گردند، و لذت مناجات او بيابند، و از خلق رو برتافته در جميع امور رو به او داشته باشند.
زهى كرم بىانتها كه به دام و دانه نمك و سبزى به ساحت قرب خود مىرساند و به وسيله خواهشهاى نفسانى مقرب حضرت يزدانى مىگرداند؛ و آن جاهل نادان شبهه مىكند يا دلگير است كه حاجتم برآورده نشده است. ان الانسان لربه لكفور(9 ). مگر نمىدانى كه اصل دعا كردن عبادت است و در اين ضمن، بندگى خدا كردهاى، و با مالكالملوك مناجات كردهاى، و ثوابهاى آخرت تحصيل نمودهاى، و پا بر بساط قرب خداوند جبار(10) گذاشتهاى، و خداوند عالم را انيس و همراز خود گردانيدهاى، و به سمع يقين و ايمان لبيكها از عرش رفعت شنيدهاى.
و اگر معنى مناجات و لذت آن را بفهمى و رازهاى نهانى را به گوش دل بشنوى و دلداريها و بنده نوازيهاى آن محبوب حقيقى را در هنگام تضرع و دعا ادراك نمايى، حاجتها و آرزوهاى خود را - بلكه خود را - گم خواهى كرد. اگر رخصت دخول مجلس پادشاهان عاجز دنيا بيابى و گوشه چشم التفاتى(11 ) از ايشان ببينى، تمام حاجتهاى خود را فراموش مىكنى. هيهات، هيهات! جسم خاكى را همين بس نيست كه او را با جناب ربالارباب به مُشافهه(12 ) رخصت مكالمه و عرض حاجت دادهاند و كليدهاى خزاين رحمت را به زبانش سپردهاند و متكفل امور و مصالح او گرديدهاند؟ و حضرت ربالعزه مىفرمايد كه: تو دعا بكن و خير خود را به من بگذار، و او سركشى مىكند و از روى علم ناقص و جهل كامل خود بر آن جناب گستاخى مىكند و تحكم مىنمايد. اگر غفلت، عقلها را پريشان نكرده بود بايست كه كسى كه اين احاديث متواتره را بشنود كه حضرت عزت مىفرمايد كه: حاجت او را برمياوريد كه من آواز او را دوست دارم و مشتاق ناله اويم در ناكامى حاجت برنيامدن، از شوق به كام دل بميرد و ديگر دست جانش دامان خواهشى نگيرد.
چون سخن نازك شد و عبارت نارساست و مطلب وسيع است، سخن را مختصر كرده، ختم مىكنيم اين مبحث را به ذكر جماعتى كه دعاى ايشان مستجاب است، و جمعى كه دعاى ايشان مستجاب نيست.
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه دعاى ايشان مستجاب است: كسى كه به حج بيتاللهالحرام رود دعايش مستجاب است؛ پس نيك به احوال بازماندگانشان برسيد تا در حق شما دعا كنند. و كسى كه به جهاد فىسبيلالله رود، پس نيكو خلافت كنيد در اهل ايشان(12 ). و كسى
1- جهول: بسيار جاهل و نادان - اين واژه به عنوان صفتى براى انسان در آيه 72 سوره احزاب (33) به كار رفته است. |
كه بيمار باشد دعايش مستجاب است؛ پس او را به خشم مياوريد و دلتنگ مگردانيد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: پنج دعاست كه از پروردگار عالم محجوب نمىگردد: دعاى امام عادل، و دعاى مظلوم (حق تعالى به او مىفرمايد كه البته از براى تو انتقام مىكشم اگرچه بعد از مدتى باشد)، و دعاى فرزند صالح از براى پدر و مادرش، و دعاى پدر صالح از براى فرزندش، و دعاى مؤمن از براى برادر مؤمنش غايبانه (حق تعالى مىفرمايد كه: تو را دو برابر او كرامت كردم).
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از نفرين مظلوم كه دعاى او را از حجابها مىگذرانند تا آن كه حق تعالى به سوى آن نظر مىفرمايد و مىگويد كه: بلند كنيد دعاى او را كه من مستجاب مىكنم. و بپرهيزيد از نفرين پدر كه از شمشير تندتر است.
و در حديث ديگر فرمود كه: چهار كساند كه دعاى ايشان رد نمىشود تا آن كه درهاى آسمان براى ايشان گشوده مىشود و دعاى ايشان به عرش مىرسد: دعاى پدر از براى فرزند، و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى كسى كه به عمره رفته باشد تا برگردد، و دعاى روزهدار تا افطار نمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: سه دعاست كه از حق تعالى محجوب نمىگردد(1): دعاى پدر براى فرزند اگر به او نيكى كند، و نفرين پدر بر فرزند اگر عاق(2) او گردد؛ و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاى مظلوم براى كسى كه او را يارى كند و حق او را از ظالم بگيرد؛ و دعاى مؤمنى كه در حق برادر مؤمنى دعا كند كه با او مواسات(3) و احسان كرده باشد براى خشنودى اهل بيت رسول صلواتالله عليهم، و نفرينى كه مؤمن بر كسى كند كه محتاج به او شده باشد و مضطر باشد و او قدرت بر مواسات و احسان به او داشته باشد و نكند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: پنج كساند كه دعاى ايشان مستجاب نيست: مردى كه حق تعالى طلاق زنش را به دست او گذاشته و آن زن او را آزار مىكند، و دارد مالى كه مَهر او را بدهد و او را رها كند، نمىكند و بر او نفرين مىكند؛ و شخصى كه غلامش سه مرتبه بگريزد، و او را نفروشد و بر او نفرين كند، يا چون بار ديگر بگريزد دعا كند كه خدا به او برگرداند؛ و شخصى كه در زير ديوار خم شده شكسته گذرد و تند نگذرد، و دعا كند كه بر سرش نيايد؛ و شخصى كه مالى به كسى قرض بدهد و گواه نگيرد، و دعا كند كه خدا مالش را به او رساند؛ و شخصى كه قدرت بر طلب روزى داشته باشد، و در خانه خود بنشيند و طلب نكند و گويد كه: خدايا مرا روزى بده.
بركات مؤمن براى خاندان و همسايگانش
يا أباذر ان الله يصلح بصلاح العبد ولده و ولد ولده(4 ) و يحفظه فى دويرته و الدور حوله مادام فيهم.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى اصلاح مىكند به سبب صلاح و نيكى بندهاى فرزندانش را و فرزندان فرزندانش را، و حرمت او را رعايت مىفرمايد در اهل خانههاى او و در خانههاى همسايگان او مادام كه در ميان ايشان است (كه بلاها را از ايشان دفع مىنمايد، و عذاب خود را بر ايشان نازل نمىگرداند).
مُفاد(5) اين كلمات شريفه ترغيب در صلاح و نيكى و عبادت و بندگى است، كه كسى كه بنده شايسته خداست خدا به بركت او فرزندانش را هم به صلاح و نيكى مىدارد كه نام خيرش در دنيا و آخرت باقى بماند، و ثمره نيكى ايشان به او عايد گردد، و به بركت او دفع بلا از خويشان و دوستان و همسايگان او مىفرمايد؛ بلكه به بركت نيكان دفع بلا از ديار ايشان مىفرمايد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون حق تعالى مىبيند اهل شهرى را كه ايشان از حد تجاوز مىكنند در نافرمانى و معصيت، و در آن شهر سه كس از مؤمنان صالح هستند، حق تعالى ايشان را ندا مىفرمايد كه: اى اهل معصيت من!
اگر در ميان شما نمىبودند اين مؤمنان كه با يكديگر به مال حلال من دوستى مىنمايند، و به صلاح و نيكى و عبادت خود، زمين و مسجدهاى مرا معمور(6) مىدارند، و در سحَرها از ترس من استغفار مىنمايند، هرآينه عذاب خود را بر شما نازل مىگردانيم و پروا نمىكردم.
1- يعنى بالا مىرود و مورد قبول خداوند قرار مىگيرد. |
در فضيلت نماز شب
يا أباذر ان ربك عز و جل يباهى الملائكه بثلاثه نفر: رجل فى أرض قفر، فيؤذن، ثم يقتم، ثم يصلى. فيقول ربك للملائكه: انظروا الى عبدى؛ يصلى و لا يراه أحد غيرى. فينزل سبعين ألف ملك يصلون وراءه. و يستغفرون له الى الغد من ذلك اليوم. و رجل قام من الليل فصلى وحده، فسجد و نام و هو ساجد.
فيقولتعالى: انظروا الى عبدى: روحه عندى و جسده ساجد. و رجل فى زحف يفر أصحابه و يثبت هو يقاتل حتى يقتل.
اى ابوذر به درستى كه پروردگار عزيز و بزرگوار تو مباهات مىنمايد با ملائكه به سه نفر: اول؛ شخصى كه در بيابانى تنها اذان و اقامه بگويد و نماز گزارد. پس پروردگار تو به ملائكه مىفرمايد كه: نظر كنيد به سوى بنده من كه نماز مىگزارد و هيچ كس غير از من او را نمىبيند و بر نماز او اطلاع ندارد. پس حق تعالى هفتادهزار ملك را فرو مىفرستد كه در عقب او نماز گزارند و از براى او استغفار نمايند تا فرداى آن روز.
و دويم؛ شخصى كه در شب برخيزد و نماز شب بگزارد تنها. پس به سجده رود و در سجده خوابش ببرد. در آن حال حق تعالى به ملائكه مىفرمايد كه: نظر كنيد به سوى بنده من كه روحش نزد من است و بدنش در سجده است.
و سيم؛ شخصى كه در جنگى باشد كه در راه خدا جهاد كند و رفيقانش بگريزند و او ثابت قدم بماند و قِتال( 1) كند تا شهيد شود.
بدان كه احاديث در مدح اخفا(2 ) و پنهان كردن عبادت وارد شده است. چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هرچند عبادت مخفىتر است اجرش بيشتر است. و در حديث ديگر وارد شده است كه: عمل صالح را چون بنده از خلق پنهان مىكند و مخفى مىدارد، خدا البته آن را براى مردم ظاهر مىگرداند كه او را در دنيا زينت بخشد؛ با آنچه ذخيره فرموده است از براى او از ثواب آخرت. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: محبوبترين اعمال نزد حق سبحانه و تعالى نماز است؛ و آن آخر وصيت پيغمبران است. پس چه بسيار نيكوست كه شخصى غسل كند يا وضو بسازد و وضو را كامل به جا آورد. پس به كنارى رود كه هيچ انسى(3 ) او را نبيند.
پس حق تعالى بر او مطلع گردد كه گاهى در ركوع است و گاهى در سجود. به درستى كه بنده هرگاه سجده كند و سجده را طول دهد شيطان فرياد مىكند كه: واويلاه(4 )! فرزندان آدم اطاعت خدا نمودند و من عصيان او كردم؛ و ايشان سجده كردند و من از سجده ابا كردم.
و احاديث بسيار دلالت مىكند بر اين كه عبادات واجبه را مانند نماز واجب و زكات واجب و غير آن علانيه( 5) كردن بهتر است كه آدمى متهم به ترك واجبات نشود و موجب رغبت ديگران گردد. و ايضا ريا در آن بسيار نمىباشد چون حق لازم واجب است، و در اداى حقوق لازمه چندان فخرى و ريايى نمىباشد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هرچه را خدا فرض و واجب گردانيده، علانيه كردنش بهتر است از پنهان كردن؛ و هرچه سنت( 6) باشد پنهان كردنش بهتر است از علانيه كردن. و اگر كسى زكات مالش را بر دوش بگيرد و علانيه قسمت نمايد، هرآينه نيكو و جميل خواهد بود.
و بر اين مضمون احاديث بسيار است خصوصا نماز واجب به جماعت واقع ساختن و در مساجد و مجامع به جا آوردن فضيلت نامتناهى دارد. پس احاديثى كه در باب اخفاى عبادت واقع شده است مراد از آنها عبادتهاى سنت است، يا مراد آن است كه از باب سُمعه( 7) خود به مردم نشنواند و افتخار به آنها نكند.
و آنچه در اين حديث وارد شده است چون مشتمل بر اذان و اقامه است بر نماز سنت حمل نمىتوان نمود. زيرا كه در نماز سنت اذان و اقامه بدعت است. پس حمل مىكنيم بر اين كه در صورتى كه در چنين صحرايى تنها مانده باشد و با وجود تنهايى خدا را فراموش نكند و با آداب و شرايط متوجه عبادت شود، حق تعالى به سبب اين كه اذان و اقامه گفته تدارك(8) او مىفرمايد و ملائكه را براى او مىفرستد كه به او اقتدا كنند تا از ثواب جماعت نيز محروم نباشد. نه اين كه آدمى خود دانسته ترك جماعت كند و به صحرايى رود كه كسى نباشد و خود را فضيلت جماعت محروم گرداند.
و بدان كه نماز شب سنت و طريقه پيغمبران و دوستان خداست، و مشتمل بر فضايل بىانتهاست، و هنگام راز گفتن با قاضىالحاجات(9 ) است. و چون آدمى را در روز به سبب متوجه شدن به مشاغل دنيوى تشويق بسيار در خاطر به هم مىرسد، در اعمال روز حضور قلب كمتر مىباشد. و چون مردم نيز بر افعال اين كس مطلع مىگردند اخلاص در آن دشوار است. و چون آدمى در اول شب خوابيد، چون برمىخيزد در آخر شب، نفس از خيالات و وساوس خالى است و حضور قلب آسانتر است و چون كسى چندان مطلع نيست عمل به اخلاص نزديكتر است. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: ان ناشئه الليل هى أشد
1- قتال: جنگ - مبارزه. |
وطئا و أقوم قيلا.(1) كه ترجمهاش آن است كه: به درستى كه نفسى كه در شب به عبادت الهى قيام مىنمايد (يا: عبادتى كه در شب حادث مىشود، يا: ساعتها كه در شب ناشى مىشوند) ثبات قدم ورزيدن در آن دشوارتر است (چون ترك خواب نمودن و به عبادت برخاستن دشوار است، يا آن كه موافقت دل با زبان در آن بيشتر است و دل خبر دارد از آنچه بر زبان جارى مىگردد) و سخنش درستتر است (يعنى دعواى اخلاص در بندگى خدا كه مىنمايد صادقتر است).
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام در تفسير اين آيه وارد شده كه: مراد آن است كه آدمى برخيزد از رختخواب خود، و غرضش رضاى خدا باشد و غير او منظورش نباشد با آن كه حق تعالى را در آن تاريكى شب نورها و فيضها و رحمتها هست كه لذت آنها را متعبدان(2) مىيابند.
و به اسانيد بسيار از نبى و ائمه اطهار صلواتالله عليه منقول است كه: شرف مؤمن برخاستن اوست به نماز شب، و عزت مؤمن بازداشتن شر خود است از مردم.
و از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: بر شما باد به نماز شب. به درستى كه آن سنت پيغمبر شماست، و دأب(3) صالحان پيش از شماست، و دفع كننده دردهاست از بدنهاى شما.
و فرمود كه: نماز شب رو را سفيد مىكند و خوشبو و خوشخو مىگرداند و سبب مزيد(4) روزى مىگردد.
و در حديث ديگر فرمود كه: مال و فرزندان زينت زندگانى دنياست و هشت ركعت نماز كه بنده در آخر شب مىگزارد زينت آخرت است.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد و شكايت از احتياج و بيچيزى كرد و افراط كرد در شكايت تا آن كه نزديك بود كه از گرسنگى شكايت كند. حضرت فرمودند كه: آيا نماز شب مىگزارى؟ گفت: بلى. حضرت به اصحاب التفات نمودند و فرمودند كه: دروغ مىگويد كسى كه دعوى مىكند كه نماز شب مىكنم و در روز گرسنه است. حق تعالى نماز شب را ضامن قوت(5) روز گردانيده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: نماز شب موجب صحت بدن است، و سبب خشنودى پروردگار مىشود، و تمسك به اخلاق پيغمبران است، و متعرض شدن(6) رحمت الهى است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: گاه هست كه بنده برمىخيزد در شب، و خواب بر او غالب مىشود و او را به جانب راست و چپ ميل مىدهد و ذَقَنش( 7) به سينهاش مىچسبد. پس حق تعالى امر مىفرمايد كه درهاى آسمان را مىگشايند و به ملائكه مىفرمايد كه: نظر كنيد به سوى بنده من كه چه زحمت به خود مىرساند در تقرب جستن به من در چيزى كه بر او واجب نگردانيدهام. و از من اميد يكى از سه چيز دارد كه: يا گناهش را بيامرزم، يا توبهاش را تازه گردانم، يا روزيش را زياد كنم. اى ملائكه! شما را گواه مىگيرم كه هر سه را به او كرامت كردم.
و در حديث ديگر فرمود كه: نماز شب رو را نيكو مىكند، و خلق را نيكو مىكند، و آدمى را خوشبو مىكند، و روزى را زياده مىكند، و باعث اداى قرض مىشود، و غمها را زايل مىگرداند، و چشم را جلا مىدهد.
و در حديث ديگر فرمود كه: خانههايى كه در آن خانهها نماز شب مىكنند و تلائت قرآن در نماز شب مىكنند، اهل آسمان را روشنى مىدهد چنانچه ستارههاى آسمان اهل زمين را روشنى مىدهند.
و به روايت ديگر فرمود در تفسير آن آيه كه حق تعالى مىفرمايد كه: حسنات و نيكيها، بديها و گناهان را برطرف مىكنند(8) كه: مراد اين است كه نماز شب كه مؤمن مىكند گناهان روزش را برطرف مىكند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هركه را خدا نماز شب روزى فرمايد از مردان يا زنان، و برخيزد خالص از براى خدا و وضوى كامل بسازد و از براى خدا نماز كند با نيت صادق و دل سالم از بديها و بدن با خشوع و چشم گريان، حق تعالى در عقب او نُه صف از ملائكه مقرر فرمايد كه عدد آنچه در هر صفى از ملائكه باشند بغير خدا احصا(9 ) نتواند نمود. و يك طرف هر صفى در مشرق باشد و طرف ديگر در مغرب. پس چون فارغ شود، به عدد آن ملائكه از براى او درجات بنويسد.
1- آيه 6 سوره مزمل (73). |
و به سند ديگر از آن حضرت صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون بنده در ميان شب تاريك با سيد( 1) و خداوند خود خلوت كند و با او مناجات كند و راز بگويد( 2)، حق تعالى نورى در دل او ثابت گرداند. و هرگاه كه گويد: يارب! يارب! خداوند جليل بزرگوار او را ندا فرمايد كه: لبيك اى بنده من! از من سؤال كن تا عطا كنم، و بر من توكل كن تا امورت را كفايت نمايم. پس به ملائكه مىفرمايد كه: اى ملائكه نظر كنيد به سوى بنده من كه به خلوت و تنها به درگاه من آمده در ميان شب تاريك در هنگامى كه بَطالون(3 ) از من غافلاند و غافلان در خواباند. گواه باشيد كه گناه او را آمرزيدم.
و در حديث ديگر فرمود كه: جبرئيل پيوسته مرا به نماز شب وصيت مىفرمود تا آن كه گمان كردم كه نيكان امت من خواب نخواهند كرد كه مبادا نماز شب از ايشان فوت شود.
و فرمود كه: يا على سه چيز است كه موجب فرح و شادى مؤمنان است در دنيا: ملاقات كردن برادران مؤمن، و افطار نمودن از روزه، و تَهَجد كردن(4 ) در آخر شب.
و فرمود كه: حق تعالى ابراهيم را خليل( 5) خود گردانيد براى اين كه طعام بسيار به مردم مىخورانيد و در شب نماز مىكرد در هنگامى كه مردم در خواب بودند.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد كه شب او به سر نيايد مگر با نماز وتر(6 ).
و منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه عرض نمود كه: يا اميرالمؤمنين من محروم شدهام از نماز شب. فرمود كه: تو مردى كه گناهان تو را در بند كرده است.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دو ركعت نماز كه در ميان شب بكنم محبوبتر است نزد من از دنيا و آنچه در دنياست.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: مادر سليمان به آن حضرت گفت كه: زينهار كه در شب خواب بسيار مكن كه بسيارى خواب در شب آدمى را در قيامت فقير مىگرداند.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمد و از فضيلت نماز كردن در شب و قرآن خواندن در آن سؤال نمود. حضرت فرمود كه: بشارت با تو را؛ هر كه ده يك شب را از براى خدا نماز كند از روى اخلاص، و غرضش محض رضاى الهى باشد، حق تعالى به ملائكه فرمايد كه: براى اين بنده بنويسيد به عدد آنچه از آب رود نيل مىرويد از دانه و برگ، و به عدد هر درختى و بُنى( 7) و شاخى و مَرغى( 8) كه بر روى زمين مىرويد.
و كسى كه نه يك شب را نماز كند حق تعالى ده دعاى او را مستجاب گرداند و در قيامت نامهاش را به دست راستش دهد.
و كسى كه هشت يك شب را نماز كند خداوند عالميان ثواب شهيدى كه در جنگ ثابت مانده باشد و با نيت راست و درست جهاد كرده باشد تا شهيد شده باشد به او كرامت فرمايد و او را در اهل بيت و يارانش در قيامت شفاعت كرامت فرمايد.
و هر كه هفت يك شب را نماز كند، چون از قبرش مبعوث شود، رويش مانند ماه شب چهارده باشد و از صراط بگذرد با ايمنان.
و هر كه شش يك شب را نماز كند حق تعالى او را از توبه كاران بنويسد و گناهان گذشته او را بيامرزد.
و هر كه پنج يك شبى را نماز كند حق تعالى او را در قُبه(9 ) ابراهيم خليلالرحمن در بهشت ساكن گرداند.
و هر كه چهار يك شب را نماز كند، در قيامت داخل اول فايزان(10 ) و رستگاران باشد تا از صراط بگذرد مانند باد تند، و داخل بهشت شود بىحساب.
و هر كه سه يك شب را نماز كند هيچ ملكى نماند كه آرزوى منزلت او نزد خدا ننمايد. و در قيامت به او گويند كه: از هر درى از درهاى بهشت كه مىخواهى داخل شو.
1- سيد: آقا - سرور - كنايه از خداوند. |
و هر كه در نصف يك شب نماز كند اگر هفتاد مرتبه روى زمين را پر از طلا كنند و به او دهند با ثواب آن برابرى نكند، و اين عمل نزد خدا بهتر باشد از آزاد كردن هفتاد بنده از فرزندان اسماعيل.
و هر كه در دو ثلث يك شب نماز كند حق تعالى به او كرامت فرمايد از ثواب و حسنه به عدد ريگ بيابان عالج( 1) كه حسنه كمترش از كوه احد( 2) ده مرتبه سنگينتر باشد.
و هر كه يك شب تمام را نماز كند كه گاهى تلاوت قرآن نمايد و گاهى در ركوع باشد و گاهى در سجود باشد و گاهى در ذكر خدا باشد، آن قدر از ثواب به او عطا فرمايند كه كمترش آن باشد كه به سبب آن از گناهان بيرون آيد ماند روزى كه از مادر متولد شده. و به عدد خلق خدا حسنات در نامه عملش بنويسند و مثل آن درجات از براى او بلند كنند.
و قبر او را حق تعالى منور گرداند، و گناه و حسد را از دل او بردارد، و او را از عذاب قبر پناه دهد، و برات(3 ) بيزارى از آتش جهنم براى او بنويسد، و در قيامت با ايمنان از اهوال(4 ) قيامت محشور شود. و حق تعالى به ملائكه فرمايد كه: اى ملائكه من! نظر نماييد به بنده من كه يك شب را به عبادت احيا كرد براى طلب خشنودى من. او را در جنهالفردوس ساكن گردانيد و در آن بهشت به او بدهيد صدهزار شهر، و در هر شهرى جميع آنچه نفوس خواهش آن داشته باشد و ديدهها از آن لذت يابد و به خاطر كسى خطور نكرده باشد. براى او مقرر كنيد سواى آنچه مناز براى او مهيا كردهام از كرامتها و مزيد الطلاف و قرب جناب مقدس خود.
و در اين باب اخبار بسيار است.
و كيفيت نماز شب و دعاهاى آن در كتابهاى دعا و حديث مذكور است؛ بايد كه به آنها رجوع نمايند. و والد فقير( 5) عليهالرحمه و الرضوان رسالههاى كبير و صغير در اين باب تأليف نمودهاند؛ بايد كه آنها را تحصيل نمايند(6). و اگر در اين كتاب متوجه كيفيات و احكام عبادات شويم بسيار به طول مىكشد.
در هشيارى جمادات
يا أباذر ما من رجل يجعل جبهته فى بقعه من بقاع الأرض الا شهدت له بها يوم القيامه. و ما من منزل ينزله قوم الا و أصبح ذلك المنزل يصلى عليهم أو يلعنهم. يا أباذر ما من صباح و لا رواح الا و بقاع الأرض ينادى بعضها بعضا: يا جارتى هل مر بك( 7) ذاكر لله؟ أو عبد وضع جبهته عليك ساجدا لله؟ فمن قائله: نعم، فاذا قالت: نعم، اهتزت و ابتهجت، و ترى أن لها الفضل على جارتها.
اى ابوذر هيچ كس پيشانى خود را بر بقعهاى( 8) از بقعههاى زمين به سجده نمىگذارد مگكراين كه شهادت مىدهد آن بقعه زمين بر سجده او در روز قيامت. و هيچ منزلى نيست كه جمعى كه در آنجا فرود آيند مگر اين كه چون صبح مىشود، آن منزل يا بر ايشان صلوات مىفرستد اگر عبادت الهى در آن كرده باشند، يا بر ايشان لعنت مىكند اگر معصيت خدا بر روى آن كرده باشند.
اى ابوذر هيچ صبح و پسينى( 9) نيست مگر آن كه بقعهها و قطعههاى زمين بعضى از آنها ديگران را ندا مىكند كه: اى همسايگان من آيا كس بر شما گذشت كه ياد كند حق تعالى را، يا بندهاى پيشينى(10 ) خود را بر روى شما گذاشت كه از براى خدا سجده كند؟ پس بعضى مىگويند: نه، و بعضى مىگويند: بلى. پس آن قطعه زمينى كه مىگويد: بلى، بر خود مىبالد و شادى مىكند و افتخار مىنمايد و خود را بر همسايههاى خود تفضيل مىدهد( 11) به سبب آن كه عبادت الهى بر روى آن شده.
1- عالج: نام بيابانى كه از يك سو به حدود يمامه و از سوى ديگر به حدود نجد در عربستان مىرسد. به قولى اين بيابان اكثر سرزمين عربستان را در برگرفته است. |
بدان كه غفلت، آدمى را به نحوى مغرور گردانيده كه جمادات از او هشيارترند و قدر عبادت و بندگى خدا را از او بيشتر مىدارند. و توجيه اين اخبار به چند وجه مىتوان نمود: اول آن كه: محمول بر حقيقتش باشد، و جمادات را يك نحو شعور ضعيفى بوده باشد. چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: هيچ چيز نيست مگر آن كه حق تعالى را تنزيه و تسبيح مىكند (و مُتَلَبس به حمد اوست( 1) )وليكن شما تسبيح آنها را نمىفهميد.(1 )
دويم آن كه: اين سخن بر وجه تقدير(3) باشد. يعنى اگر شعور مىداشتند چنين مىگفتند.
سيم آن كه: مراد از قطعههاى زمين، اهل آن قطعهها باشد از ملائكه و صالحين جن كه در قطعات زمين ساكناند و عبادت مىكنند.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام سؤال نمود كه: آدمى نمازهاى نافله را در يك موضع به جا آورد بهتر است يا تفريق كند(4) و در مكانهاى مختلف واقع سازد؟ حضرت فرمود كه: بلكه بهتر آن است كه در جاهاى مختلف به جا آورد، زيرا كه اين مكانها براى او شهادت مىدهند در روز قيامت. و به اسانيد معتبره منقول است كه: هر جماعتى كه در مجلسى جمع شوند و خدا را در آن مجلس ياد نكنند و صلوات بر پيغمبر و آل اطهار او صلواتالله عليهم نفرستند، آن مجلس در قيامت موجب حسرت و وبال ايشان خواهد گرديد.
در تاثير عمل انسان بر آبادانى زمين
يا أباذر ان الله جل ثناوه لما خلق الأرض و خلق ما فيها من الشجر، لم تكن فى الأرض شجره يأتيها بنو ءادم الا أصابوا منها منفعه. فلم تزل الأرض و الشجر كذلك، حتى تكلم فجره بين ءادم بالكلمه العظيمه قولهم: اتخذ الله ولدا.(5 ) فلما قالوا اقشعرت الأرض، و ذهبت منفعه الأشجار.
اى ابوذر چون حق سبحانه و تعالى زمين را خلق فرمود، و خلق نمود آنچه در زمين است از درختان، هيچ درختى در زمين نبود كه بنى آدم به نزد آن درخت آيند مگر آن كه از آن منفعتى مىيافتند. و پيوسته زمين و درخت چنين پرمنفعت بود تا هنگامى كه {گناهكاران، تباهكاران و نابكاران} بنى آدم تكلم نمودند به آن كلمه عظيم و ناسزاى بزرگ كه گفتند كه: خدا فرزند دارد.( 6) پس چون اين را گفتند، زمين بر خود بلرزيد و نفع درختان برطرف شد.
حق جل و علا مىفرمايد كه: تكاد السموات يتفطرن منه و تنشق الأرض و تخر الجبال هدا. أن دعوا للرحمن ولدا.( 7) كه ترجمهاش اين است كه: نزديك است كه آسمانها از هم شكافته شود از (عظمت و شَناعت( 8)) اين سخن، و زمين شكافته شود، و درافتند كوهها و ريزهريزه شوند به جهت آن كه خواندند براى خداوند رحمان فرزندى. و سزاوار نيست خداى را كه فرزند بگيرد. بلكه هرچه در آسمان و زمين است همه مملوك و بنده اويند.( 9) و اين كلمه شنيعه( 10) را كفار قريش گفتند كه: ملائكه دختران خدايند؛ و يهود گفتند كه: عُزَير(11 ) پسر خداست؛ و نصارا گفتند كه: عيسى پسر خداست. تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.(12 )
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى هيچ درختى را خلق نفرمود مگر آن كه ميوهاى داشت. پس چون مردم گفتند كه: خدا فرزند گرفته است براى خود، نصف درختان ميوهشان برطرف شد؛ و چون شريك از براى خدا قرار دادند درختان خار برآوردند.
1- متلبس به حمد اوست: سپاس و ستايش او مانند جامه به همراه اوست و به او متصل است و از وى جدا نمىشود. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى پيغمبرى از پيغمبران را به سوى قومش فرستاد، و چهل سال در ميان ايشان ماند و ايشان را دعوت نمود و هيچ يك از ايشان به او ايمان نياوردند. و ايشان عيدى داشتند كه در آن عيد در كنيسه( 1) خود جمع مىشدند. پس آن پيغمبر در يكى از عيدهاى ايشان به كنيسه ايشان رفت و به ايشان گفت كه: ايمان به خدا بياوريد. ايشان گفتند كه: اگر تو پيغمبر خدايى دعا بكن كه خدا ميوهاى به ما بدهد به رنگ جامههاى ما. و در آن روز جامههاى زرد پوشيده بودند. آن پيغمبر رفت و چوب خشكى حاضر گردانيد و دعا كرد. آن چوب سبز شد و ميوه زردآلو داد. و ايشان همگى خوردند و هر كه خورد و نيت اين داشت كه مسلمان شود بر دست آن پيغمبر، هسته آن زردآلو از دهانش شيرين بيرون مىافتاد. و هر كه نيت داشت كه مسلمان نشود هسته تلخ از دهانش بيرون مىآمد.
حاصل اين سخنان اين است كه: آدمى به بديهاى گفتار و كردار، خود را از رحمتهاى صورى و معنوى محروم مىگرداند. و چنانچه به بديهاى بنىآدم نفع درختان ظاهرى برطرف شده و پر خار و خاشاك گرديده، همچنين درختهاى معنوى از علم و كمالات كه از مزارع دلها و بساتين( 2) سينهها مىرويد بىثمره و كم فايده گرديده. چنانچه از آن روز كه شيطان، تصوف باطل را در ميان مردم درآورد و جناب مقدس ايزدى را با هر خس و خاشاكى متحد دانستند، زمين دلهاى دانايان بر خود بلرزيد و از ثمرات شجرات علم و دانايى ايشان بهرهاى نبردند و جهالت در ميان مردم، كمال شد.
چنانچه حق تعالى مثل زده است سخن نيكو را به درخت. مىفرمايد كه: الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمه طيبه كشجره طيبه أصلها ثابت و فرعها فىالسماء. تؤتى أكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الأمثال للناس لعلهم يتذكرون(3 ). كه ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: آيا نمىبينى كه چگونه پروردگار تو مثلى زده است كلمه پاكيزه را (كه ايمان و معارف حق باشد) به درخت طيب و نيكويى كه بيخش محكم باشد و شاخش در آسمان باشد (يا: به جانب آسمان كشيده شده باشد)، كه مىدهد ميوه خود را در هر هنگامى به اذن و مشيت و اراده پروردگارش. و مىزند خدا مثلها براى مردمان، شايد كه متذكر شوند (و بيابند حق را). و بعد از اين مىفرمايد كه: مثل سخن ناپاك و خبيث (كه كلمه كفر و عقايد فاسده است) مانند درخت ناپاك تلخى است كه از روى زمين بلند شده (يا: كنده شده) و آن را ريشه و شاخى و ثباتى نيست.( 4)
و وجه انطباق اين تمثيل بر عقلا ظاهر است؛ كه ايمان و عقايد حق ريشهاش محكم مىباشد و به تشكيكات(5 ) و تسويلات(6 )، متزلزل نمىشود و به زودى برطرف نمىشود. چنانچه ظاهر است كه اين مذهب حق شيعه با آن دشمنان قوى كه در هر عصرى داشته نتوانستند كه آن را زايل گردانند. و آن مذهبهاى باطل شَغَلههاى(7 ) خس و خاشاك بود كه نمايش كرد و در اندك روزى مضمحل(8) شد. و درخت حق ريشهاش ثابت و محكم است، و سر بر آسمان رفعت كشيده و به توفيق پروردگارش چه ميوههاى رنگارنگ از انواع عبادات و معارف و كمالات در هر لحظه و ساعتى براى اهلش مىدهد، و اشقيا از آنها محروماند.
در گريه زمين بر مرگ مؤمن
يا أباذر ان الأرض لتبكى على المؤمن اذا مات، أربعين صباحا.
اى ابوذر به درستى كه زمين مىگريد بر مؤمن بعد از فوت او چهل روز.
همان احتمالات فقره سابقه در اينجا جارى است، با آن كه در اينجا مَجاز شايعى(9) است كه مصيبتى را كه به عظمت يا مىكنند مىگويند كه: آسمان و زمين بر او مىگريد. و اين قسم اخبار را متوجه تأويلشان(10)نشدن و بر ظاهر گذاشتن به احتياط اقرب(11) است.
و به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه منقول است كه: چون مؤمنى مىميرد، گريه مىكنند بر او ملائكه و بقعههاى زمين كه در آنها عبادت پروردگار مىكرده، و درهاى آسمان كه اعمالش را از آن درها بالا مىبردهاند. و از فوت او رخنهاى در اسلام مىشود كه هيچ چيز آن رخنه را نمىبندد زيرا كه
1- كنيسه: معبد يهوديان يا مسيحيان. |
مؤمنان فقيه و عالم حصارهاى اسلاماند كه اسلام را از ضرر منافقان و كافران و شياطين حفظ مىكنند چنانچه حصار شهر اهل شهر را حفظ مىكند.
بدان كه فضيلت مؤمن زياده از آن است كه حد و احصا توان نمود.
چنانچه به سند معتبر از امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: خداوند عالميان را وصف نمىتوان نمود. و چگونه او را وصف توان نمود و حال آن كه در قرآن مىفرمايد كه: و ما قدروا الله حق قدره(1): تعظيم نكردند خدا را و عظمت او را نداشتند آنچه سزاوار عظمت اوست. پس خدا را وصف نمىكنند به قدرتى مگر آن كه او اعظم است از آنچه ايشان وصف كردهاند.
و به درستى كه پيغمبر را وصف نمىتوان نمود. و چگونه وصف توان نمود بندهاى را كه حق تعالى از هفت حجاب او را گذرانيد و با او راز(2) گفت و طاعت او را در زمين مانند طاعت خود گردانيد و فرمود كه: آنچه رسول بفرمايد و براى شما بياورد اخذ كنيد و عمل نماييد، و آنچه شما را از آن نهى نمايد ترك كنيد.(3) و فرمود كه: هر كه اطاعت او كند اطاعت من كرده است، و هر كه نافرمانى او كند عصيان من كرده است.(4 ) و امور دين را به او مُفَوض گردانيد(5 ).
و ما اهل بيت را وصف نمىتوان نمود. و چگونه وصف توان نمود جمعى را كه حق تعالى هر شك و شبهه و گناهى را از ايشان برداشته و ايشان را از جميع عيبها و بديها مطهر گردانيده.
و مؤمن را وصف نمىتوان نمود. و به درستى كه چون مؤمنى برادر خود را ملاقات مىنمايد و با او مصافحه مىكند( 6) پيوسته حق تعالى به سوى ايشان نظر رحمت مىفرمايد، و گناهان از روهاى ايشان مىريزد چنانچه برگ از درخت مىريزد.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون دو مؤمن دست در گردن يكديگر مىكنند رحمت الهى ايشان را فرو مىگيرد. و چون يكديگر را در بر مىگيرند از براى محض(7 ) رضاى خدا كه غرضى از اغراض دنيا نداشته باشند، به ايشان مىگويند كه: گناهان شما آمرزيده شد؛ عمل را از سر گيريد. و چون با يكديگر شروع به سؤال(8 ) مىكنند، ملائكه كاتبان اعمال به يكديگر مىگويند كه: دور شويد از ايشان! شايد سرى داشته باشند؛ و خدا سر ايشان را پوشيده است.
راوى گفت كه: عرض كردم كه: پس سخن ايشان را نمىنويسند، و حال آن كه حق تعالى مىفرمايد كه: هيچ سخنى نمىگويد مگر آن كه نزد او نگهبانى و حافظ مهيايى هست( 9)؟ حضرت آهى كشيدند و گريستند بسيار، و فرمودند كه: حق تعالى امر فرموده است ملائكه را كه از ايشان دور شوند چون با يكديگر ملاقات نمايند براى اجلال( 10) و حرمت ايشان. و اگرچه ايشان نمىيابند و نمىنويسند، اما عالم السر و الخفيات( 11)مىداند و اعمال ايشان و گفتههاى ايشان را حفظ مىنمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى مؤمن را سه خصلت كرامت فرموده است: عزت در دنيا، و غلبه و رستگارى در آخرت، و مهابت( 12) در سينههاى ظالمان.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: مؤمن در پنج نور مىگردد: داخل شدنش در امور و مجالس نور است؛ و بيرون آمدنش نور است؛ و علمش نور است؛ و سخنش نور است؛ و نظرش در قيامت به سوى نور است.
و به سند معتبر منقول است كه: جمعى از خواص( 13) حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه در شب ماهتابى در خدمت آن حضرت نشسته بودند. گفتند كه: چه بسيار نيكوست اين آسمان، و چه بسيار روشن و نورانىاند اين ستارگان! حضرت فرمود كه: شما اين را مىگوييد. و چهار ملك عظيمالشأن - جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل - چون به زمين نظر مىكنند و شما و برادران مؤمن شما را در اطراف زمين مشاهده مىنمايند، نور شما را در آسمان زياده از اين كواكب مىيابند و ايشان نيز مىگويند كه: چه بسيار نورانىاند اين مؤمنان!
1- بخشى از آيات 91 سوره انعام (6) و 67 سوره زمر (39). |
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: به درستى كه مؤمن در آسمان معروف است و اهل آسمان او را مىشناسند چنانچه آدمى اهل و فرزندان خود را مىشناسد. و مؤمن گراميتر است نزد خدا از ملك مقرب( 1).
و به روايت ديگر فرمود كه: مؤمن به نور الهى نظر در چيزها مىكند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مؤمن را براى اين مؤمن مىنامند كه امان مىدهد از جانب خدا از عذاب الهى خود، و خدا امان او را اجازه مىفرمايد.
و بدان كه چنانچه از احاديث معتبره ظاهر مىشود اعمال در ايمان دخيل است و به ارتكاب كباير و ترك فرايض از ايمان به در مىرود چنانچه سابقا بر وجه اجمال به اين معنى اشاره كرديم. و بنده خالص را گاهى تعبير از آن به مؤمن مىكنند، و گاهى شيعه مىگويند، و گاهى ولى خدا مىگويند. و گاهى مؤمن و شيعه را بر كسى اطلاق مىكنند كه اعتقاداتش درست باشد. پس مغرور نمىتوان شد به احاديثى كه در فضيلت مؤمن و شيعه و ثوابهاى ايشان واقع شده است. و اگر كسى رجوع نمايد به احاديثى كه در باب صفات مؤمنان و شيعيان وارد شده است مىداند كه مؤمن چه بسيار كم است.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مؤمن نايابتر است از گوگرد احمر( 2).
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مؤمن را سزاوار آن است كه هشت خصلت در او باشد: صاحب وقار(3) باشد نزد فتنهها(4) كه حادث مىشود و زود گمراه نشود، و نزد بلاها صابر باشد، و در هنگام نعمتها شاكر باشد، و به آنچه خدا به او روزى فرموده قانع باشد، و بر دشمنان خود ظلم نكند، و براى دوستان متحمل گناه و وزر(5 ) نشود.
بدن خود را پيوسته در تعب( 6) دارد در عبادت، و مردم از او در راحت باشند. به درستى كه علم، خليل و دوست مؤمن است، و حِلم و بردبارى وزير اوست، و صبر سپهسالار لشكر اوست، و رفق(7) و هموارى برادر اوست، و نرمى خلق و مدارا پدر اوست.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: مؤمن، خاموشى او براى آن است كه از گناه سالم باشد، و سخن گفتن او براى آن است كه به غنيمتهاى ثواب الهى فايز گردد. سخنى كه به او به امانت سپارند به دوستان خود نمىگويد؛ و شهادت خود را از دشمنان مخفى نمىدارد؛ و هيچ كارى از كارهاى خير را براى ريا نمىكند؛ و هيچ طاعتى را براى حيا ترك نمىكند. اگر نيكى او را گويند از گفته ايشان مىترسد، و استغفار مىكند از گناهانى كه مدح كنندگان او نمىدانند. او را فريب نمىدهد گفته كسى كه بر احوال او مطلع نيست، اگر او را مدح نمايد؛ و مىترسد از احصاى(8) آن كسى كه اعمال او را ضبط و احصا نموده.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مؤمن در امر دين خود قوى است، و به عاقبت امور خود نظر مىنمايد، و با خلق مدارا مىكند، و در ايمان به مرتبه يقين رسيده، و در علم و ياد گرفتن حقايق صاحب حرص است، و در امرى كه موجب هدايت اوست صاحب نشاط است، و اعمال خير را با استقامت و راستى به جا مىآورد، و با وفور علم صاحب حلم و بردبارى است، و با زيركى صاحب رفق و هموارى است، و در امور حق صاحب سعادت و سخاوت و جوانمردى است، و با توانگرى ميانهرو است. و اگر فقير است فقر را زينت خود مىداند، و به مذلت طلب خود را ضايع نمىگرداند، و با قدرت بر انتقام عفو مىفرمايد، و طاعت خدا مىكند، و خيرخواه مسلمانان است، و مردانه از شهوتها مىگذرد، و با وجود رغبت به معاصى وَرَع(9) و پرهيزكارى مىنمايد، و در جهاد كردن حريص است، و چون به نماز مىايستد دلش مشغول خداست، و در سختيها صبر مىنمايد، و از فتنهها زود از جا به در نمىآيد، و در مكروهات(10) شكيبايى دارد، و در نعمتها شكر مىنمايد.
غيبت نمىكند، و تكبر نمىنمايد، و با خويشان بد نمىكند، و در نيكيها سستى نمىورزد.
1- ملك مقرب: فرشته نزديك(تر از فرشتگان ديگر به خداوند). |
كج خلق درشتخو نيست. چشمش بر او پيشى نمىگيرد و تا رضاى خدا را در نظر كردن نداند نظر نمىكند؛ و شكمش او را به فضيحت نمىاندازد كه براى شكم مرتكب حرام شود و در دنيا و آخرت رسوا شود؛ و فرجش بر او غالب نمىشود كه او را به حرام اندازد. و حسد مردم را نمىبرد. و او را تعيير(1 ) و سرزنش مىكنند. و او كسى را بر بلايى يا گناهى سرزنش نمىكند. و اسراف نمىكند. و مظلومان را يارى مىنمايد، و بر مسكينان رحم مىكند. خود را به تعب و مردم را به راحت مىدارد. به عزتهاى دنيا رغبت نمىنمايد و از مذلت دنيا جزع( 2) و بيتابى نمىكند. مردم همه در كارى چندند و او پيوسته در غم خود و كار خود است. در علمش نقصى مشاهده نمىشود، و در رأيش سستى نمىباشد، و دينش را ضايع نمىكند.
هر كه از او مشورت مىكند او را به خير راهنمايى مىكند، و مساعدت و همراهى مىكند هر كه را از او يارى طلبد. و از فحش و بيخردى كناره مىكند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله سؤال نمود از صفت مؤمن. حضرت فرمودند كه: بيست خصلت است در مؤمن كه اگر اين خصلتها در او نباشد ايمانش كامل نيست. از اخلاق مؤمنان اين است - يا على كه: به نمازها حاضر شوند؛ و به دادن زكات مسارعت نمايند؛ و مساكين را اطعام نمايند؛ و بر سر يتيمان به شفقت( 3) دست بمالند؛ و جامههاى كهنه خود را پاك و پاكيزه دارند؛ و در عبادت دامن بر ميان زنند (يعنى مردانه عبادت كنند).
مؤمنان جمعىاند كه چون سخن گويند دروغ نمىگويند؛ و چون وعده مىكنند خُلف(4) نمىكنند، و چون ايشان را امين كنند بر چيزى، خيانت نمىكنند؛ و در سخن گفتن راست گويند؛ و در شبها راهب( 5) و متعبدند( 6) و در روزها مانند شير در حق مردانه مىكوشند؛ و جهاد مىكنند؛ و در روزها روزهاند؛ و در شبها به عبادت بر پا ايستادهاند؛ آزار ايشان به همسايگان نمىرسد؛ و كسى كه با ايشان همنشينى كند از ايشان متأذى( 7)نمىشود؛ بر روى زمين به هموارى راه مىروند؛ و گام برداشتن ايشان به خانه بيوه زنان است و در پى جنازههاست.
بگرداند خدا ما و شما را از جمله پرهيزكاران.
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: شيعه على جمعى بودند كه شكمهاى ايشان از گرسنگى بر پشت چسبيده بود، و لبهاى ايشان از تشنگى روزه خشك بود. صاحب مهربانى و دانايى و بردبارى بودند، و به ترك دنيا و عبادت معروف بودند، پس ما را اعانت و يارى كنيد در شفاعت، به پرهيزكارى از معاصى و اهتمام در طاعات.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: مسلمان آن است كه مردم از دست و زبان او سالم باشند. و مؤمن آن است كه مردم از او ايمن باشند در مال و جان خود.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مؤمنان، ملايم طبعان و نرمخويان هموارند. مانند شتر رامى كه اگر مهارش را كشند مُنقاد( 8) باشد، و اگر بر روى سنگ سختش بخوابانند بخوابد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه از علامات مؤمن است: علم به خدا، و به آنچه خدا دوست مىدارد و دشمن مىدارد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در عراق نماز صبح ادا فرمودند و بعد از نماز مردم را موعظه نمودند و خود گريستند و ايشان را گريانيدند از خوف الهى. بعد از آن فرمودند كه: والله كه جمعى را مشاهده نمودم در عهد و زمان خليل(9 ) خود رسول خدا صلىالله عليه و آله كه صبح و شام مىكردند ژوليدهمو و گردآلوده، و در نهايت لاغرى، و شكمهاى ايشان بر پشت چسبيده.
در پيشانى ايشان جاى سجود پينه كرده مانند زانوى بز، و شبها را براى خدا به روز مىآوردند به سجده و نماز. گاه برپا ايستاده بودند و گاه در سجده بودند و تضرع مىنمودند در خلاصى خود از جهنم؛ و گويا صداى آتش در گوش ايشان بود. و چون نام خدا نزد ايشان مذكور مىشد مىلرزيدند مانند شاخهاى درخت در هنگام وزيدن بادها. و با اين حال پيوسته خايف بودند و ترسان بودند. و اين گروه كه مىبينم همگى در غفلتاند.
1- تعيير: سرزنش. |
پس به خانه رفتند و ديگر آن حضرت را كسى خندان نديد تا به شهادت فايز گرديدند.
و در حديث ديگر فرمود كه: شيعه جماعتىاند كه مالهاى خود را در ولايت ما به دوستان ما بذل نمايند، و به سبب محبت ما با يكديگر محبت كنند، و براى احياى(1) امر تشيع يكديگر را زيارت كنند. و چون به غضب آيند ظلم نكنند، و چون كسى را دوست دارند در دوستى از حد به در نروند. و بركت باشند بر همسايگان خود. و هر كه با ايشان خلطه(3) نمايد از شر ايشان سالم باشد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه خدا را شناخت و عظمت او را دانست، منع مىكند دهانش را از سخن لغو، و شكمش را از زيادتى طعام، و خود را به مشقت مىاندازد به روزه و عبادت. صحابه گفتند كه: پدران و مادران ما فداى تو باد يا رسول الله! ايشان اولياء الله و دوستان خدايند؟ حضرت فرمود كه: به درستى كه اولياءالله ساكت شدند؛ پس سكوت ايشان ياد خدا بود. و نظر كردند؛ پس نظر ايشان عبرت گرفتن بود. و سخن گفتند؛ پس سخن ايشان حكمت بود. چون در ميان مردم راه مىروند رفتار ايشان بركت است از براى مردم. اگر اجلهاى ايشان كه برايشان نوشته شده است و مقدر گرديده است نمىبود، روحهاى ايشان در بدنهاى ايشان قرار نمىگرفت از ترس عذاب الهى و از شوق ثواب نامتناهى.
و از حضرت باقر صلواتالله عليه منقول است كه: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمودند كه: چه جماعتاند نيكان بندگان خدا؟ فرمود كه: آن جماعتى كه چون حسنه كنند خوشحال شوند، و چون بدى كنند استغفار نمايند، و چون به ايشان حق تعالى چيزى عطا نمايد شكر كنند، و چون به بلايى مبتلا شوند صبر كنند، و چون از كسى به خشم آيند عفو كنند.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه به جابر جعفى فرمود كه: اى جابر آيا همين بس است كسى را كه تشيع را بر خود مىبندد كه دعواى(3) محبت ما اهل بيت كند؟ والله كه شيعه ما نيست مگر كسى كه اطاعت خدا نمايد، و تقوا و پرهيزكارى داشته باشد. اى جابر پيشتر شيعيان را نمىشناختند مگر به تواضع و شكستگى، و بسيارى ذكر خدا، و بسيارى نماز و روزه، و تعهد همسايگان نمودن از فقرا و مساكين و قرضداران و يتيمان، و راستى در سخن، و تلاوت قرآن، و زبان بستن از غير نيكى مردم. و امينان خويشان بودند در جميع امور.
جابر گفت كه: يابن رسول الله من كسى را در اين زمان به اين صفات نمىشناسم.
حضرت فرمود كه: اى جابر به اين خيالها از راه مرو. همين بس است مگر آدمى را كه گويد: من على را دوست مىدارم و ولايت او دارم؟ اگر گويد كه رسول خدا را دوست مىدارم - و حال آن كه آن حضرت بهتر از حضرت اميرالمؤمنين است - و به اعمال آن حضرت عمل ننمايد و پيروى سنت او نكند، آن محبت هيچ به كار او نمىآيد. پس، از خدا بترسيد و عمل كنيد تا ثوابهاى الهى را بيابيد. به درستى كه ميان خدا و احدى از خلق خويشى نيست و محبوبترين بندگان و گراميترين ايشان نزد خدا كسى است كه پرهيزكارى از محارم الهى زياده كند، و عمل به طاعت الهى بيشتر نمايد(4 ). والله كه تقرب به خدا نمىتوان جست مگر به طاعت او. و ما براتى از آتش جهنم از براى شما نداريم و هيچ كس را بر خدا حجتى نيست.
هر كه مطيع خداست ولى و دوست ماست، و هر كه معصيت الهى مىكند او دشمن ماست. و به ولايت ما نمىتوان رسيد مگر به پرهيزكارى و عمل صالح.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: نيستند شيعه على صلواتالله عليه مگر نحيفان، رنگ شكستگان(5 )، لاغرجسمان، خشكيدهلبان، تهىشكمان، كه رنگشان متغير و روهايشان زرد گرديده. چون ظلمت شب ايشان را فرا مىگيرد زمين را فرش خود مىگردانند و زمين را به پيشانيهاى خود استقبال مىنمايند. سجده ايشان بسيار است، و آب ديده ايشان ريزان است، و دعا و گريه ايشان فراوان است. در هنگامى كه مردم شادند ايشان محزون و اندوهناكاند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: نيست شيعه جعفر مگر كسى كه شكم و فرج خود را از حرام به عفت بدارد، و سعى او در عبادت شديد باشد، و براى آفريدگار خود كار كند، و اميد ثواب و ترس عقاب(6) او داشته باشد. پس اگر اين جماعت را ببينى ايشان شيعه مناند.
1- احيا: زنده نگهداشتن. |
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: يا على خوشا حال كسى كه تو را دوست دارد، و واى بر كسى كه تو را دشمن دارد و تكذيب تو نمايد. دوستان تو معروفاند در آسمان هفتم و زمين هفتم و در مابين اين هر دو. دوستان تو اهل دين و ورع و هيئت(1 ) نيكويند، و تواضع و شكستگى و فروتنى براى خدا مىكنند.
ديدههاى ايشان خاشع(2) است و دلهاى ايشان ترسان است براى ياد خدا. و حق ولايت تو را مىشناسند و زبان ايشان پيوسته به فضل تو گوياست. و آب از ديدههاى ايشان ريزان است به سبب محبت و مهربانى كه نسبت به تو و امامان فرزندان تو دارند. و خدا را عبادت مىنمايند به نحوى كه در قرآن ايشان را خدا به آن امر فرموده است و بر نهجى(3) كه از طريقه پيغمبر بر ايشان ظاهر گرديده. و عمل مىنمايند به آنچه اولواالامر(4)و امامان ايشان امر مىفرمايند. و با يكديگر صله و احسان مىنمايند، و از يكديگر دورى نمىكنند، و با هم دوستى مىكنند و دشمنى نمىكنند. به درستى كه ملائكه بر ايشان صلوات مىفرستند، و دعاى ايشان را آمين مىگويند، و از براى گناهكار ايشان استغفار مىنمايند، و در مجامع ايشان حاضر مىشوند، و بر مرگ ايشان گريه مىكنند تا روز قيامت.
و در روايتى آمده كه: شبى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از مسجد بيرون آمدند و به جانب صحراى نجف روان شدند. و شب ماهى بود. در اثناى راه ديدند كه جمعى از عقب آن حضرت مىروند. ايستادند و پرسيدند كه: كيستيد شما؟ گفتند: شيعه توايم يا اميرالمؤمنين. حضرت در روهاى ايشان نظر فرمود و گفت: چرا بر شما سيماى شيعيان مشاهده نمىكنم؟ گفتند: سيماى شيعيان چيست يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: روهاى ايشان زرد است از بيدارى شب؛ چشمهاى ايشان كوروش(5) است از بسيارى گريه؛ پشتهاى ايشان خم است از بسيارى نماز؛ شكمهاى ايشان بر پشت چسبيده است از بسيارى روزه؛ لبهاى ايشان خشك است از بسيارى دعا. پيوسته آثار خاشعان از ايشان هويداست.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: مؤمن به ايمان متصف نمىشود(6 ) تا عقلش كامل نباشد. و عقلش كامل نيست تا در او ده خصلت نباشد: مردم اميد خير از او داشته باشند؛ و از شرش ايمن باشند؛ و خير بسيار از خود اندك شمارد و اندك خيرى از ديگران بسيار شمارد؛ و اندكى از عمل شر خود را بسيار داند و شر بسيار ديگران را اندك داند؛ و از حاجتهاى بسيار از كه از او طلب نمايند دلتنگ نشود؛ و ملال به هم نرساند از طلب علم در تمام عمرش؛ و مذلت(7) را دوستتر دارد از عزت( 8)؛ و فقر نزد او محبوبتر باشد از توانگرى؛ و از دنيا به قوت ضرورى اكتفا نمايد؛ - و دهم از همه دشوارتر است كه - هر كه را ببيند گويد كه: از من بهتر و پرهيزكارتر است. و به درستى كه مردم بر دو قسماند: شخصى هست كه از او بهتر و پرهيزكارتر است؛ و شخصى هست كه از او بدتر و پستتر است. پس چون مىبيند آن شخصى را كه از او بهتر است، نزد او تواضع و فروتنى مىكند و سعى مىكند كه در خوبى به او ملحق گردد؛ و چون مىبيند آن شخصى را كه از او پستتر است، مىگويد كه: شايد بدى اين مرد ظاهر باشد و نيكيش پنهان باشد. پس چون چنين كند بلند مرتبه مىشود و بزرگ اهل زمانش مىشود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله روزى ملاقات نمودند حارثه بن النعمان انصارى(9) را. و فرمودند كه: بر چه حال صبح كردهاى؟
حارثه گفت كه: صبح كردهام - يا رسولالله - با ايمان محقق(10 ) و ثابت. حضرت فرمود كه: هر چيز را حقيقتى(11 ) و دليلى(12) است. حقيقت ايمان تو چيست؟ گفت: دلم از دنيا فسرده شده است و به دنيا رغبت ندارد. و ايمان باعث بيدارى شبهاى من به عبادت، و تشنگى روزهاى من به روزه گرديده است. و گويا
1- هيئت: شكل ظاهرى - سر و وضع. |
عرش پروردگار خود را مىبينم كه براى حساب نصب كردهاند. و گويا اهل بهشت را مىبينم كه به زيارت يكديگر مىروند، و گويا اهل جهنم را مىبينم كه در جهنم معذباند. حضرت فرمود كه: تويى مؤمنى كه خدا دلت را به ايمان منور ساخته است.
بر اين حال ثابت باش؛ خدا تو را ثابت بدارد. حارثه گفت كه: بر نفس خود از هيچ چيز آن قدر انديشه ندارم كه باعث هلاك من گردد كه از چشم خود. حضرت از براى او دعا فرمود؛ بينايى چشمش برطرف شد(1).
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در بعضى(2) از سفرها بودند. در عرض راه جمعى از سواران به ملازمت(3) آن حضرت رسيدند و سلام كردند. حضرت پرسيدند كه: كيستيد شما؟ گفتند: ما مؤمنانيم. فرمود كه: حقيقت و دليل ايمان شما چيست؟ گفتند: به قضاهاى الهى راضى شدهايم، و اوامر الهى را منقاد(4 ) گرديدهايم، و امور خود را به خدا تفويض نموده(5 ) بر او توكل كردهايم. حضرت فرمود كه: داناياناند؛ حكيماناند. نزديك است كه از حكمت و دانايى به درجه پيغمبران برسند. پس اگر راست مىگوييد بنا مكنيد خانهاى چند را كه پيوسته در آنها سكنا نخواهيد داشت، و جمع مكنيد مالى را كه نخواهيد، و بپرهيزيد از مخالفت خداوندى كه بازگشت شما به سوى اوست.
و اخبار در اين باب، زياده از حد و احصاست. و بهترين اخبار اين باب حديث همام(6) است كه والد فقير(7 ) عليه رحمه الله الملك المنان(8) شرح وافى(9 ) بر آن نوشتهاند.
اميد كه حق تعالى جميع مؤمنان را توفيق اكتساب اين كمالات و فوز به اين سعادات روزى گرداند.
در فضليت اذان و اقامه
يا أباذر اذا كان العبد فى أرض قى، فتوضأ أو تيمم، ثم أذن و أقام و صلى، أمر الله عز و جل الملائكه فصفوا خلفه صفا لا يرى طرفاه، يركعون بركوعه و يسجدون بسجوده، و يؤمنون على دعائه.
يا أباذر من أقام و لم يؤذن، لم يصل معه الا ملكاه اللذان معه.
اى ابوذر چون بنده در بيابان خالى، تنها بوده باشد و وضو بسازد يا تيمم كند (اگر آب نداشته باشد)، پس اذان و اقامه بگويد و نماز گزارد، حق تعالى ملائكه را امر فرمايد كه در عقب او صف بكشند، صفى كه دو طرف آن صف را نتوان ديد. ركوع كنند آن ملائكه با ركوع او، و سجود كنند با سجود او، و آمين گويند نزد دعاى او.
اى ابوذر هر كه اقامه گويد و اذان نگويد، با او نماز نكنند از ملائكه مگر دو ملكى كه با او مىباشند.
بدان كه اذان و اقامه از سنتهاى مؤكد حضرت رسول صلىالله عليه و آله است و احاديث در فضيلت هر دو بىحد و احصاست. و بعضى از علما در نماز جماعت واجب دانستهاند هر دو را. و بعضى اقامه را در همه نمازها، و اذان را در نماز صبح و شام واجب مىدانند. و احتياط در آن است كه اقامه را مطلقا ترك ننمايند و اذان را در نماز صبح و شام تا ممكن باشد ترك ننمايند. و احتياط آن است كه شرايطى كه در نماز رعايت مىبايد كرد از ايستادن و رو به قبله كردن و با طهارت بودن و سخن نگفتن و حركت نكردن، همه را در اقامه رعايت بكنند. و اذان و اقامه مخصوص نمازهاى واجب پنجگانه است، و در غير آنها از نمازهاى
1- به دور از نكات مربوط به بررسى سند اين حديث، بخش آخر آن داراى چند اشكال عمده است. از جمله اين كه شيوه انبيا و صالحان چنين نبوده است و مصلحت و خواست خداوند نيز بر اين تعلق نگرفته است كه مردم به خاطر پرهيز از گناه، فاقد اعضايى از بدن خود شوند كه احتمال گناه با آن اعضا مىرود. در اين صورت همه انسانها بايد يكباره خود را بكشند تا مجبور نباشند كه اعضاى بدن خود را يكى يكى از بين ببرند. بلكه خداوند خواسته است كه انسان با وجود امكان و وسايل گناه، دست به گناه نزند و صاحب مراتب معنوى شود يا اگر گناه كرد با توبه و انابه و شكستگى به درگاه حق تعالى به مراتب ديگرى دست يابد. بنابراين، امكان اين كه پيامبرى در كسى ايجاد نقص عضو كند تا راه گناه بر او بسته شود منتفى است. درباره وقوع اين امر نيز بايد گفت: همانگونه كه در سرگذشت حارثه بن النعمان انصارى آمد، وى پس از پيامبر در جنگهاى اميرالمؤمنين على (ع) نيز شركت داشته و بنابراين كور نبوده است. |
واجب و سنت بدعت است. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه خالص از براى خدا اذان بگويد حق تعالى ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار صديق( 1) به او كرامت فرمايد و به شفاعت او چهل هزار گناهكار داخل بهشت شوند. و به درستى كه چون مؤذن مىگويد: أشهد أن لا اله الا الله، نود هزار ملك بر او صلوات مىفرستند و از براى او استغفار مىكنند، و در قيامت در سايه عرش الهى خواهد بود تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود. و ثواب گفتن أشهد أن محمدا رسول الله را چهل هزار ملك بنويسند. و هر كه به نماز جماعت حاضر شود و محافظت نمايد بر صف اول و تكبير اول امام را دريابد و آزار مسلمانى نكند، خدا ثواب مؤذنان را در دنيا و آخرت به او كرامت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه ده سال از براى خدا اذان بگويد حق تعالى بيامرزد گناهان او را به قدر آنچه ديدهاش مىبيند و صدايش در جانب آسمان بلند مىشود. و هر تر و خشكى كه صداى او را بشنوند تصديق او نمايند در آنچه مىگويد. و از ثواب هر كس كه در آن مسجد با او به جماعت نماز مىكند بهرهاى به او بدهند، و به عدد هر كه به صداى اذان او نماز مىكند حسنه بيابد.
و در حديث بلال از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: مؤذنان امينان مسلماناناند بر نماز و روزه ايشان و بر گوشت و خون ايشان. از حق تعالى چيزى سؤال(2 ) نمىنمايند مگر آن كه به ايشان عطا مىفرمايد، و در هيچ امرى شفاعت نمىكنند مگر آن كه شفاعت ايشان را قبول مىنمايد.
و فرمود كه: هر كه چهل سال از براى خدا اذان بگويد خدا او را در روز قيامت با عمل چهل صديق محشور گرداند. و هر كه بيست سال اذان بگويد، در قيامت به قدر آسمان اول او را نور كرامت فرمايد. و هر كه ده سال اذان بگويد، خدا او را در قبه ابراهيم خليل(3 ) ساكن گرداند. و هر كه يك سال اذان بگويد حق تعالى در قيامت گناهانش را بيامرزد اگرچه به سنگينى كوه احد باشد. و هر كه خالص از براى رضاى خدا براى يك نماز اذان بگويد، حق تعالى گناهان گذشتهاش را بيامرزد و در بقيه عمر، او را از گناه حفظ نمايد، و در بهشت او را در درجه شهيدان جا دهد. و به روايت ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: مؤذن را در مابين اذان و اقامه، حق تعالى ثواب شهيدى كرامت مىفرمايد كه در خون خود دست و پا زند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه يك سال در شهرى از شهرهاى مسلمانان اذان بگويد بهشت او را واجب شود.
و به سند معتبر منقول است كه: هشام بن ابراهيم به حضرت امام رضا صلواتالله عليه شكايت نمود از بيمارى، و از اين كه او را فرزند نمىشد. حضرت فرمود كه: صداى خود را در خانه به اذان بلند كن. راوى گفت كه: چنين كردم؛ خداى بيماريم را به صحت مبدل گردانيد و فرزندانم بسيار شدند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون غول(4 ) متعرض شما شود اذان بگوييد. و در احاديث صحيحه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه به اذان و اقامه نماز گزارد در عقب او دو صف از ملائكه نماز كنند. و اگر با اقامه تنها نماز كند يك صف از ملائكه در عقب او نماز كنند. و در بعضى احاديث آن است كه: طول هر صفى از مابين مشرق و مغرب باشد. و در بعضى اخبار وارد شده است كه صف، كمترش مابين مشرق و مغرب باشد، و بيشترش مابين زمين و آسمان.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه اذان و اقامه بگويد دو صف از ملائكه در عقب او نماز كنند. و هر كه اقامه بگويد و اذان نگويد يك ملك از جانب راست و يك ملك از جانب چپ او نماز كنند.
و در حديث ديگر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: اگر به اقامه تنها نماز كند يك ملك در عقب او نماز كند.
و جمع ميان اخبار به اين نحو ممكن است كه: دو صف در اذان كامل باشد، و يك صف در غير كامل. و اختلاف اقامه محمول باشد بر اختلاف عذرها كه اگر ترك اذان به سبب عذر قوى باشد يك صف با او نماز كنند، و اگر به عذر سهلى ترك كند دو ملك با او نماز كنند، و اگر به غير عذر ترك كرده باشد يك ملك با او نماز كند. والله تعالى يعلم( 5).
عبادت در جوانى و ياد خدا در ميان غافلان
يا أباذر ما من شاب يدع لله الدنيا و لهوها، و أهرم شبابه فى طاعه الله، الا أعطاه الله أجر اثنين و سبعين صديقا. يا أباذر الذاكر فى الغافلين كالمقاتل فى الفارين.
اى ابوذر هر جوانى كه ترك كند از براى خدا دنيا و لهوهاى دنيا را، و جوانى خود را به پيرى رساند در طاعت الهى، البته حق تعالى به او عطا فرمايد ثواب هفتاد و دو صديق را.
اى ابوذر كسى كه خدا را ياد كند در ميان غافلان، مثل كسى باشد كه جهاد كند در ميان گريختگان.
صديق كسى را مىگويند كه تصديق پيغمبران و متابعت ايشان در اقوال و افعال، پيشتر و بيشتر( 6) از ديگران بكند.
و اين قسم احاديث كه در باب ثواب اعمال وارد شده است به دو وجه توجيه مىتوان نمود:
اول آن كه: مراد، صديق از امتهاى ديگر باشد. يعنى ثواب يك جوان صالح اين امت برابر است با ثواب هفتاد و دو صديق از امتهاى ديگر.
دويم آن كه: هر عملى موجب استحقاق قدرى از ثواب مىگردد و حق تعالى به فضل خود اضعاف( 7) آن را كرامت مىفرمايد. پس مراد آن است كه آنچه حق تعالى به آن جوان تفضل مىفرمايد برابر است با ثواب استحقاق هفتاد و دو صديق.
و وجوه ديگر نيز مىتوان گفت، و چون اين دو وجه ظاهرتر بود به همين اكتفا كرديم.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: سه كساند كه حق تعالى ايشان را بىحساب داخل بهشت مىكند: امام عادل، و تاجر راستگو، و پيرى كه عمر خود را در طاعت الهى صرف نموده باشد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هفت كساند كه در سايه عرش الهى خواهند بود در روزى كه بغير آن سايهاى نيست: امام عادل؛ و جوانى كه در عبادت الهى نشو و نما كرده باشد؛ و شخصى كه دلش به مسجد متعلق باشد وقتى كه بيرون آيد از مسجد تا باز برگردد؛ و دو شخص كه در طاعت الهى با يكديگر باشند تا مفارقت نمايند؛ و شخصى كه در خلوت خدا را ياد كند و آب از چشمانش جارى گردد از خوف الهى؛ و شخصى كه زن صاحب حسنى او را به حرام به سوى خود بخواند و او از ترس خدا مرتكب آن نشود؛ و شخصى كه تصدقى بدهد مخفى كه دست چپش نداند كه از دست راست چه چيز داده است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه قرآن بخواند، و او جوان و با ايمان باشد، قرآن با گوشت و خون او مخلوط گردد و حق تعالى او را با رسولان نيكوكار از ملائكه محشور گرداند. و قرآن در قيامت از جانب او حجت تمام كند و گويد: خداوندا هر عمل كنندهاى مزد عمل خود را يافت؛ من مزد عمل كننده خود را مىخواهم. پس حق تعالى دو حُله(8 ) از حلههاى بهشت در او پوشاند و تاج كرامت بر سر او گذارد. پس به قرآن خطاب فرمايد كه: آيا راضى شدى؟ قرآن گويد كه: زياده از اين از براى او اميد داشتم. پس حق تعالى بَرات(9 ) ايمنى را به دست راستش دهد و برات مُخَلد(10 ) بودن در بهشت را به دست چپش دهد و او را داخل بهشت كند. پس به او گويند كه: يك آيه بخوان و يك درجه بالا رو. پس به قرآن فرمايد كه: راضى شدى؟ گويد كه: بلى. و كسى كه بر او حفظ قرآن دشوار باشد و مكرر خواند تا حفظ كند حق تعالى اين ثواب را مضاعف به او كرامت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه در ميان غافلان به ياد خدا باشد مانند كسى است كه به عوض گريختگان جهاد كند. و كسى كه بعد از گريختن لشكر جهاد كند بهشت از براى او واجب است.
1- صديق: تصديق كننده پيامبر - آن كه كردارش مطابق گفتارش باشد. |
و احاديث بر اين مضامين بسيار است.
در همنشينى با نيكان و بدان در اطعام مؤمنان
(1)يا أباذر الجليس الصالح خير من الوحده، و الوحده خير من السكوت؛ و السكوت خير من املاء الشر.
يا أباذر لا تصاحب الا مؤمنا، و لا يأكل طعامك الا تقى، و لا تأكل طعام الفاسقين.
يا أباذر أطعم طعامك من تحبه فى الله، و كل طعام من يحبك فى الله عز و جل.
اى ابوذر همنشينى با مصاحب صالح و نيكو بهتر است از تنهايى، و تنهايى بهتر است از خاموشى، و خاموشى بهتر است از سخن بد گفتن.
(بدان كه املا در لغت به معنى آن است كه شخصى سخنى بگويد كه ديگرى بنويسد. و حضرت در اينجا گفتن شر را به اين عبارت تعبير فرمودند، براى اشعار( 2) به آن كه آنچه از سخنان لغو و باطل مىگويى، بر كاتبان اعمال خود(3 ) املا مىكنى كه ايشان بنويسند.
چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود به شخصى كه سخنان لغو مىگفت كه: اى مرد بر كاتبان خود نامه املا مىكنى.)
اى ابوذر مصاحبت مكن مگر با مؤمن، و نبايد طعام خود را بخورانى مگر به پرهيزكارى، و مخور طعام فاسقان را.
اى ابوذر بخوران طعام خود را به كسى كه از براى خدا او را دوست دارى، و بخور طعام كسى را كه از براى خدا تو را دوست دارد.
بدان كه به حسب تجربه معلوم است كه مصاحبت را در اخلاق و اعمال دخل(4 ) عظيم هست.
پس بايد كه آدمى در مصاحبت نيكان اهتمام نمايد، كه شايد اطوار(5 ) مرضيه(6 ) ايشان در او تأثير نمايد و به اخلاق پسنديده ايشان متصف گردد. و از مصاحبت بدان احتراز نمايد، كه مبادا بديهاى ايشان در او تأثير كند. و مصاحبان بد كه شياطين انساند ضرر بيشتر مىرسانند از شياطين جن. زيرا كه آدمى از مُشاكل(7) و مُجانِس(8 ) خود بيشتر قبول مىكند تا از غيرمجانس خود. بلكه اكثر اغواى(9) شياطين جن به اغواى شياطين انس مىشود.
چنانچه از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت عيسى گفت كه: مصاحب بد، همنشين خود را به درد خود مبتلا مىگرداند؛ و قرين(10) بد، آدمى را هلاك مىكند. پس ببينيد كه با كى همنشينى مىكنيد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: پدرم حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: اى فرزند با پنج كس مصاحبت و همزبانى و رفاقت مكن.
گفتم: اى پدر ايشان را به من بشناسان. فرمود كه: زنهار كه با دروغگو مصاحبت مكن كه مانند سراب تو را فريب مىدهد، و نزديك را براى تو دور مىگرداند، و دور را براى تو نزديك مىگرداند؛ و با فاسق(11) مصاحبت مكن كه تو را به يك لقمه يا كمتر مىفروشد و ديگرى را اختيار مىكند؛ و زنهار كه با بخيل
1- از اينجا تا به انتهاى كتاب با دستخط مؤلف مطابقت يافت و مقابله گرديد. تنها اندكى از حواشى به هنگام صحافى از ميان رفته بود كه بر اساس نسخههاى ديگر و با همان روش تصحيح، جايگزين شد. |
مصاحبت مكن كه تو را در مال خود فرو مىگذارد و يارى نمىكند در هنگامى كه نهايت احتياج دارى؛ و زنهار كه با احمق مصاحب مباش كه اگر خواهد به تو نفع رساند ضرر مىرساند؛ و زنهار كه با قطع كننده رحم مصاحبت مكن كه حق تعالى در سه جاى قرآن او را لعنت فرموده(1).
و به سند صحيح از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مصاحبت مكنيد با صاحبان بدعتها، و با ايشان همنشينى مكنيد كه نزد مردم مثل يكى از ايشان خواهيد بود. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آدمى بر دين يار و همنشين خود است.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه مكرر در خطبهها مىفرمودند كه: مسلمان را سزاوار آن است كه اجتناب نمايد از برادرى سه طايفه: فاجران بيباك، و احمقان، و دروغگويان:
اما بدكار بىپروا؛ پس زينت مىدهد براى تو كارهاى بد خود را، و مىخواهد كه تو مثل او باشى. و تو را اعانت نمىكند بر امر دين تو و بر كارى كه در قيامت به كار تو آيد. و نزديكى او موجب جفا و خلاف ادب است، و صحبت او سبب قساوت(2) دل مىشود، و آمد - شد او نزد تو موجب عار و بدنامى توست.
و اما احمق؛ پس او هرگز تو را به خيرى دلالت نمىكند، و اميد دفع شرى از او نمىتوان داشت. و هرچند سعى كند هم از او نمىآيد. و گاه باشد كه خواهد به تو نفع رساند و ضرر برساند. پس مردن او بهتر است از زندگى او، و خاموشى او بهتر است از حرف گفتن او، و دورى او بهتر است از نزديكى او.
و اما دروغگو؛ پس در مصاحبت او هيچ عيشى براى تو گوارا نيست. سخن تو را به دروغ به مردم نقل مىكند، و از مردم به دروغ سخن به تو نقل مىكند. و هر دروغى را كه تمام كرد، از پى آن دروغ ديگر ابتدا مىكند تا به حدى كه اگر راستى گويد باور نمىتوان كرد. و در ميان مردم به نقل كذب دشمنى مىافكند و كينهها در سينهها مىروياند. پس از خدا بپرهيزيد و ملاحظه نماييد كه با كى مصاحبت مىكنيد.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: متابعت كن كسى را كه تو را مىگرياند و خيرخواه توست، و متابعت مكن كسى را كه تو را مىخنداند و تو را فريب مىدهد. و عن قريب(3 ) بازگشت همه به سوى خداست.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: محبوبترين برادران من به سوى من كسى است كه عيبهاى مرا به من بگويد.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: صداقت و دوستى حدى چند دارند كه در هر كه آنها نيست او بهرهاى از صداقت ندارد:
اول آن كه: آشكار و پنهان او با تو موافق باشد.
دويم آن كه: زينت تو را زينت خود داند و عيب تو را عيب خود داند.
سويم آن كه: اگر حكومتى يا مالى به هم رساند با تو تغيير سلوك(4 ) نكند.
چهارم آن كه: از تو منع ننمايد هر چه را بر آن قدرت داشته باشد.
پنجم: خصلتى است كه جميع خصلتهاى گذشته در آن جمع است؛ آن است كه تو را در حوادث روزگار كه رو دهد وانگذارد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سعادتمندترين مردم كسى است كه با نيكان مردم خلطه(5) نمايد.
و منقول است كه: حواريان از حضرت عيسى عليهالسلام پرسيدند كه: با كى همنشينى كنيم؟ فرمود كه: با كسى كه به ياد خدا آورد شما را ديدن او، و در علم شما بيفزايد سخن گفتن او، و شما را راغب به آخرت گرداند كردار او.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه خود را به محل تهمت مىدارد ملامت نكند كسى را كه گمان بد به او مىبرد، و هر كه سر خود را پنهان دارد اختيارش به دست خود است. و هر سرى كه از دو كس (يا: از دو لب) درگذشت فاش مىشود. و كارهاى برادر مؤمن خود را حمل بر محمل نيك
1- در آيات 27 سوره بقره (2) و 25 سوره رعد (13) از كسانى كه آنچه را خداوند به پيوند با آن فرمان داده است مىگسلند، به بدى ياد شده و از آنان با عنوانهاى زيانكار و مشمول لعنت نام برده شده است. از مصداقهاى گسستن پيوندى كه خداوند به آن فرمان داده است، بريدن پيوند با خويشاوندان است. در آيات 22 و 23 سوره محمد (47) نيز به صراحت از قطع كنندگان رحم و بريدگان پيوند خويشاوندى با عنوان كسانى ياد شده است كه خداوند آنها را لعنت كرده است. |
كن(1) تا محملى يابى، و سخنى كه از او صادر شود بر معنى بدى حمل مكن تا محمل خير از براى آن يابى. و بر تو باد به برادران نيك. بسيار از ايشان تحصيل كن(2) كه ايشان تهيهاند(3 ) در هنگام نعمت، و سپرند در هنگام بلا. و در امرى كه خواهى مشورت كنى، با جمعى مشورت كن كه از خدا ترسند. و برادران خود را به قدر پرهيزكارى ايشان دوست دار. و از زنان بد بپرهيزيد و از نيكان ايشان برحذر باشيد، و اگر شما را به نيكى امر كنند مخالفت ايشان نماييد كه به طمع نيفتند در بديها.(4)
و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيدند كه: بدترين مصاحبان كيست؟ فرمود كه: كسى كه معصيت خدا را نزد تو زينت دهد.
و در حديث ديگر فرمود كه: همنشينى بدان مورث(5) بدگمانى به نيكان است.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: نظر كن هر كه را بينى كه نفعى در دين به تو نمىرساند اعتداد به آشنايى او مكن(6) و به صحبت او رغبت منما. به درستى كه آنچه غيرخداست همه باطل است، و كارى كه براى خدا نيست عاقبتش نيكو نيست.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سه كساند كه مجالست(7) ايشان دل را مىميراند: مجالست مردم پست دنى، و سخن گفتن با زنان(8) و همنشينى اغنيا و مالداران.(9)
و حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود كه: چهار چيز است كه ضايع مىشود به بطالت(10): دوستى كه صرف بيوفا كنى، و نيكى و احسانى كه به كسى كنى كه شكر تو نكند، و عملى كه به كسى گويى كه گوش ندهد، و سرى كه به كسى بسپارى كه حفظ نكند.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: با اغنيا همنشينى مكن. به درستى كه كسى كه با ايشان همنشينى مىكند اول كه با ايشان مىنشيند چنان مىداند خدا را بر او نعمتها هست، و چون پارهاى نشست گمان مىكند كه خدا هيچ نعمت بر او ندارد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چهار چيز است كه دل را مىميراند: گناه بعد از گناه، و با زنان بسيار سخن گفتن، و با احمق مجادله كردن كه او گويد و تو گويى و به خير برنگردد، و مجالست نمودن با مردگان. پرسيدند كه: كيستند مردگان؟ فرمود كه: هر مالدارى كه نعمت او را طاغى كرده باشد.
و بدان كه اطعام مؤمنان فضيلت بسيار دارد، و اطعام بسيار(11 ) مىبايد كرد، شايد كه در آن ميان مؤمنى باشد و فضيلت اطعام مؤمن را دريابند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه مؤمن گرسنهاى را اطعام نمايد حق تعالى او را از ميوههاى بهشت اطعام نمايد. و هر كه مؤمن عريانى را بپوشاند حق تعالى از استَبرق(12 ) و حرير بهشت بر او پوشاند و ملائكه بر او صلوات فرستند مادام كه از آن جامه رشتهاى باقى باشد. و هر كه مؤمن تشنهاى را شربت(13 ) آبى بخوراند خدا از شراب سر به مهر بهشت به او بخوراند. و كسى كه اعانت مؤمنى كند يا غمى از او زايل گرداند حق تعالى او را در سايه عرش خود جا دهد در روزى كه بغير سايه عرش سايهاى نباشد.
1- حمل كارى بر محمل نيك كردن: معنى، تفسير، مقصود، نيت و توجيه نيك براى كارى (كه به ظاهر درست نيست) در نظر گرفتن. |
و به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى ابن عمران على نبينا و آله و عليهالسلام از خداوند خود سؤال نمود كه: الهى چه چيز است جزاى كسى كه مسكينى را اطعام نمايد خالص از براى رضاى تو؟ خطاب رسيد كه: يا موسى در روز قيامت امر مىكنم منادى را كه در ميان خلايق ندا در دهد كه او از آزاد كردههاى خداست از آتش جهنم.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: سه چيز است كه موجب رفع(1 ) درجات مؤمن مىگردد: به همه كس سلام كردن، و طعام به مردم خورانيدن، و در شب در هنگامى كه مردم در خواباند نماز كردن.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را سير كند بهشت براى او واجب شود.
و فرمود كه: من شخصى از مؤمنان را اطعام كنم نزد من بهتر است از اين كه صدهزار كس يا زياده از غير ايشان را اطعام كنم.
و به سند صحيح از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سه نفر از مسلمانان را اطعام نمايد حق تعالى او را از سه بهشت اطعام نمايد در ملكوت آسمان: از جنهالفردوس، و جنت عدن، و طوبى - كه درختى است در بهشت كه حق تعالى در جنت عدن به دست قدرت خود غرس نموده.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را اطعام نمايد تا او را سير گرداند، هيچ يك از خلق خدا احصاى ثواب او نتوانند نمود، نه ملك مقرب و نه پيغمبر مرسل، مگر خداوند عالميان. بعد از آن فرمود كه: از جمله چيزهايى كه مغفرت را واجب و لازم مىگرداند اطعام مسلمان گرسنه است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه مؤمنى را شربتى( 2) از آب بدهد در جايى كه قدرت بر آب داشته باشد( 3) حق تعالى به هر شربتى هفتادهزار حسنه به او كرامت فرمايد، و اگر در جايى باشد كه آب كمياب باشد چنان باشد كه ده بنده از فرزندان اسماعيل(4) را آزاد كرده باشد.
و به سند معتبر از حسين بن نُعيم(5 ) منقول است كه: حضرت صادق صلواتالله عليه از من پرسيد كه: آيا برادران مؤمن خود را دوست مىدارى؟ گفتم: بلى. فرمود كه: به فقيران ايشان نفع مىرسانى؟ گفتم: بلى. فرمود كه: بر تو لازم است كه دوست دارى كسى را كه خدا او را دوست مىدارد. والله كه تا ايشان را دوست ندارى نفع به ايشان نمىتوانى رسانيدن. آيا ايشان را به منزل خود دعوت مىنمايى؟ گفتم: بلى. هر وقت كه چيزى مىخورم البته دو كس يا سه كس يا كمتر يا بيشتر از ايشان با من مىباشند. فرمود كه: فضل ايشان بر تو زياده است از فضل تو بر ايشان. گفتم: فداى تو گردم! اطعام خود را به ايشان مىخورانم و بر بساط خود ايشان را مىنشانم و فضل ايشان بر من عظيمتر است؟! فرمود كه: بلى. چون ايشان داخل خانه تو مىشوند داخل مىشوند با آمرزش گناهان تو و عيال(6) تو، و چون بيرون مىروند مىبرند گناهان تو و عيال تو را.
و در حديث ديگر فرمود كه: داخل مىشوند با روزى فراوان، و بيرون مىروند با مغفرت گناهان تو.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مؤمن مالدارى را طعام بخوراند برابر است با اينكه يكى از فرزندان اسماعيل را از كشتن خلاص كند؛ و هر كه مؤمن محتاجى را اطعام نمايد چنان است كه صد كس از فرزندان اسماعيل را از كشتن خلاص كرده باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: اطعام يك مؤمن نزد من بهتر است از آزاد كردن ده بنده و ده حج.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله نهى فرمود از اجابت نمودن فاسقان(7) به طعام ايشان.(8 )
1- رفع: بالا رفتن. |
در مذمت پرگوئى و سخن دروغ
يا أباذر كفى بالمرء كذبا أن يحدث بكل ما يسمع. يا أباذر ما من شىء أحق بطول السجن من اللسان.يا أباذر ان الله عز و جل عند لسان كل قائل، فليتق الله امرء، و ليعلم ما يقول. يا أباذر اترك فضول الكلام. و حسبك من الكلام ما تبلغ به حاجتك.
اى ابوذر حق تعالى نزد زبان هر گويندهاى است (يعنى بر گفتار هر كس مطلع است). پس بايد كه آدمى از خدا بترسد و بداند كه چه مىگويد، كه مبادا چيزى بگويد كه موجب غضب الهى گردد.
اى ابوذر ترك كن سخنهاى زيادتى و لغو را، و كافى است تو را از سخن آن قدر كه به سبب آن به حاجت خود برسى.
اى ابوذر از براى دروغ گفتن اين كس همين بس است كه هرچه بشنود نقل كند.
اى ابوذر هيچ چيز سزاوارتر نيست به بسيار محبوس داشتن و زندان كردن از زبان.
و سخن در فضل سكوت و ترك سخن باطل سابقا مذكور شد. و آنچه حضرت فرمودند كه هر شنيدهاى را نقل كردن دروغ است، ممكن است كه مراد آن باشد كه اگر به جزم( 1) نقل كنند دروغ است، بلكه اگر نقل كنند، بايد كه به قايلش(2 ) نسبت دهند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: چون حديثى يا سخنى نقل كنيد آن را نسبت دهيد به آن كسى كه به شما حديث كرده است، كه اگر حق باشد ثوابش از شما باشد، و اگر باطل و دروغ باشد گناهش بر او باشد.
و محتمل است كه مراد آن باشد كه نزد مردم، دروغگو مىشويد و به كذب( 3) مشهور مىشويد. هرچند وقتى كه به قايلش نسبت دهد دروغ نيست، اما كسى كه بسيار سخن نقل كرد و دروغ برآمد، اعتماد بر قولش نمىماند.
و ممكن است كه مراد آن باشد كه مىبايد كه سخنى كه نقل كنيد مأخذش را معلوم كنيد، و از مردمى كه بر قولشان اعتمادى نيست سخن نقل مكنيد، كه حرفهاى بىاصل را شنيدن و نقل كردن به منزله دروغ است در قباحت و شناعت. والله تعالى يعلم.
يا أباذر ان من اجلال الله تعالى اكرام ذى الشيبه المسلم، و اكرام حمله القرءان العاملين به، و اكرام السلطان المقسط.
اى ابوذر از جمله اجلال(4 ) و تعظيم(5 ) حق سبحانه و تعالى است گرامى داشتن مسلمانى كه ريشش سفيد شده باشد، و گرامى داشتن حاملان قرآن كه به احكام قرآن عمل نمايند، و گرامى داشتن پادشاه عادل.
مضامين اين كلمات شريفه در ضمن سه يَنبوع( 6) روشن مىگردد.
ينبوع اول: در بيان اكرام پيران مسلمانان است
بدان كه گرامى داشتن مسلمانان همگى لازم است خصوصا پيران ايشان. چون موى سفيد اثر رحمت الهى است و حق تعالى آن را حرمت مىدارد. پس حرمت داشتن آن تعظيم امر الهى نمودن است چنانچه در خُطَب(7) و احاديث بسيار وارد شده است كه: رحم كنيد خردان خود را، و تَوقير نماييد(8) پيران خود را.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: تبجيل(9 ) و تعظيم نماييد مشايخ(10) و پيران خود را، كه از تعظيم خداست تعظيم ايشان.
1- جزم: قطع و يقين (انگار كه خود ديده يا شنيدهاند). |
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه فضل و حرمت مرد پيرى را بداند و او را توقير و تعظيم نمايد حق تعالى او را از فزع اكبر روز قيامت ايمن گرداند.
و از حضرت صادق عليهالسلام به سند معتبر منقول است كه: سه چيزند كه به حق و حرمت ايشان جاهل نمىباشد مگر منافقى كه نفاقش معروف و ظاهر باشد: كسى كه در اسلام ريشش سفيد شده باشد، و حامل قرآن، و امام عادل.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مؤمنى را گرامى دارد، اول خدا را گرامى داشته و بعد از او آن مؤمن را؛ و هر كه استخفاف كند(1) به مؤمن ريش سفيدى، حق تعالى كسى را بر او بگمارد كه پيش از مردن به او استخفاف نمايد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى گرامى مىدارد مرد هفتاد ساله را، و شرم مىكند از پير هشتاد ساله كه او را عذاب كند.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه چهل سال عمر كرد، از ديوانگى و خوره و پيسى خدا او را ايمن مىگرداند. و هر كه پنجاه سال عمر كرد خدا حسابش را در قيامت سبك و آسان مىكند. و چون به شصت سال رسيد خدا او را توبه روزى مىكند. و چون به هفتاد سال رسيد اهل آسمان او را دوست مىدارند. و چون به هشتاد سال رسيد حق تعالى امر مىفرمايد كه حسناتش را بنويسند و گناهانش را ننويسند. و چون به نود سال رسيد گناهان گذشته و آيندهاش را مىآمرزند و مىنويسند كه او اسير خداست در زمين؛ و او را شفيع مىگردانند در اهل بيتش(2).
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: اول كسى كه موى سفيد در ريشش به هم رسيد حضرت ابراهيم بود. چون ديد، گفت: خداوندا اين چيست؟
وحى آمد كه: اين نور است و موجب توقير(3) است. گفت: خداوندا زياده گردان.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه يك موى سفيد در ريش او به هم رسد در اسلام، آن موى سفيد نورى خواهد بود براى او در قيامت.
ينبوع دويم: در بيان فضيلت قرآن و حامل آن و بعضى از فضايل آيات و سُوَر است
و اين مشتمل است بر چند ساقيه(4):
ساقيه اول: در فضيلت قرآن است
از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هرگاه مُلتَبِس(5) و مُشتبه(6 ) شود بر شما فتنهها مانند پارههاى شب تار، پس بر شما باد به قرآن. به درستى كه قرآن شفاعت كنندهاى است كه شفاعتش را قبول مىكنند. و با هر كه مجادله نمايد و حجت بر او تمام كند تصديقش مىنمايند. و هر كه آن را پيشواى خود گرداند او را به بهشت مىرساند. و هر كه آن را به پشت سر اندازد و به آن عمل ننمايد او را به سوى جهنم مىراند. راهنمايى است كه به بهترين راهها دلالت مىكند و كتابى است كه در آن تفصيل و بيان جميع احكام هست. آن را ظاهرى است و باطنى است. ظاهرش احكام الهى است و باطنش علوم نامتناهى است.
ظاهرش خوشاينده است و باطنش عميق است. آن را نجوم و كواكب هستند كه بر احكام الهى دليلاند(7). و بر آن نجوم، نجوم ديگر هستند كه مردم را به آن احكام مىرسانند (يعنى ائمه معصومين صلواتالله عليهم كه علم قرآن نزد ايشان است). عجايب قرآن را احصا نمىتوان نمود و غرايب آن هرگز كهنه نمىشود. در آن چراغهاى هدايت افروخته است و انوار حكمت از آن ظاهر است. راهنماست به سوى آمرزش گناهان، كسى را كه از آن بيابد اوصاف آمرزش را.
1- استخاف كردن: بىاحترامى كردن - كمتر از حد لازم احترام گذاشتن. |
پس بايد كه هر كس ديده خود را در قرآن به جولان( 1) درآورد و ديده دل خود را براى مطالعه انوار آن بگشايد تا از هلاكت نجات يابد و از ورطههاى ضلالت خلاص شود. به درستى كه تفكر نمودن موجب زندگانى دلهاى بيناست و در تاريكيهاى جهالت نور تفكر راهنماست. پس نيكو خود را خلاص كنيد و در فتنهها خود را مگذاريد.
و در حديث ديگر فرمود كه: قرآن هادى است در ضلالت، و بيان كننده است در كورى جهالت، و دستگيرنده است در لغزشها، و نور است در ظلمتها، و ظاهر كننده بدعتهاست( 2)، و نگاهدارنده از مهالك است، و در گمراهيها راهنماست، و بيان كننده فتنههاست، و رساننده است از دنيا به آخرت. و كمال دين شما در قرآن است و هيچ كس از آن عدول ننمود مگر به سوى آتش.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خداوند عزيز جبار كتاب خود را به سوى شما فرستاده است. راستگويى است كه به وعدههاى خود وفا مىنمايد و مشتمل است بر احوال و اخبار شما و اخبار گذشتهها و اخبار آيندهها و اخبار آسمان و زمين. اگر آن كسى كه علمش را مىداند شما را خبر دهد به آنچه در قرآن است از اخبار غيب و علوم بىانتها، تعجب خواهيد كرد.(3 )
و به اسانيد متواتره از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: از ميان شما مىروم و دو چيز عظيم در ميان شما مىگذارم: يكى كتاب خدا كه ريسمانى است آويخته از آسمان به زمين، و ديگرى عترت و اهل بيت من. پس ببينيد كه با ايشان چگونه سلوك خواهيد كرد و حرمت ايشان را چون خواهيد داشت.
ساقيه دويم: در بيان فضيلت حاملان قرآن است
به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: ديوانها(4) كه در قيامت حساب مىكنند سه ديوان است: ديوان نعمتها، و ديوان حسنات، و ديوان گناهان. پس چون ديوان نعمت و ديوان حسنات را برابر كنند نعمتها تمام حسنات را فراگيرد و ديوان گناهان باقى ماند. پس فرزند آدم را طلبند كه گناهانش را حساب كنند. در اين حال قرآن به بهترين صورتها بيايد و در پيش آن مرد روان شود و گويد: خداوندا منم قرآن. و اين بنده مؤمن توست كه خود را به تعب( 5) مىانداخت به تلاوت من، و در درازى شب مرا به ترتيل(6 ) مىخواند، و چون مرا در تهجد(7 ) مىخواند آب از ديدهاش جارى مىشد. خداوندا او را راضى كن چنان كه مرا راضى كرده. پس خداوند عزيز جبار فرمايد كه: اى بنده من دست راستت را بگشا. پس پر كند حق تعالى آن را از رضا و خشنودى خود، و دست چپش را پر كند از رحمت خود. پس به او گويد كه: اينك بهشت از براى تو مباح است. قرآن بخوان و بالا رو. پس هر يك آيه كه بخواند يك درجه بالا رود. و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به قرآن خطاب فرمايد كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه امروز گرامى دارم هر كه تو را گرامى داشته، و خوار كنم هر كه تو را خوار كرده.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: قرآن را ياد گيريد. به درستى كه قرآن در قيامت مىآيد به نزد حامل خود(8) به صورت جوان بسيار خوشرو، و مىگويد كه: منم آن قرآنى كه به سبب من شبها بيدار مىبودى و در روزهاى {داغ} به سبب روزه خود را تشنه مىداشتى، و به سبب كثرت تلاوت من آب دهانت خشك مىشد و آب ديدهات جارى مىشد. امروز با توام هر جا كه مىروى. و هر كه تجارتى كرده امروز از پى تجارت خود رود، و من به عوض تجارت جميع تاجرانم براى تو. بشارت باد تو را كه به زودى كرامت الهى به تو مىرسد. پس تاجى مىآورند و بر سرش مىگذارند،
1- جولان: جَولان - گشتن - گرديدن. |
و نامه امان از عذاب را به دست راستش مىدهند و نامه مخلد بودن در بهشت را به دست چپش مىدهند، و دو حله بر او مىپوشانند و به او مىگويند كه: قرآن بخوان و بالا رو. و به عدد هر آيه به درجهاى بالا مىرود. و پدر و مادرش را دو حله مىپوشانند اگر مؤمن باشند، و مىگويند به ايشان كه: اين براى آن است كه به فرزند خود تعليم قرآن كرديد.
و حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه فرمود كه: بر شما باد به قرآن. به درستى كه حق تعالى بهشت را يك خشت از طلا و يك خشت از نقره خلق فرموده، و به جاى گِل مُشك خوشبو، و به عوض خاك زعفران، و به جاى سنگريزه مرواريد در آن مقرر گردانيد و درجاتش را به عدد آيات قرآن گردانيد. پس كسى كه قرآن خوانده باشد به او مىگويند كه: بخوان و بالا رو. و هيچ كس در بهشت درجهاش از او بالاتر نيست مگر پيغمبران و صديقان.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: اشراف و بزرگان امت من حاملان قرآناند، و جمعى كه در شب عبادت مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حاملان قرآن بزرگان اهل بهشتاند.
و فرمود كه: خدا عذاب نمىفرمايد دلى را كه قرآن را حفظ نمايد.
و به سند معتبر از آن حضرت صلىالله عليه و آله منقول است كه: اهل قرآن در اعلاى درجات بهشتاند بعد از پيغمبران. پس ضعيف و حقير مشماريد اهل قرآن را، و حق ايشان را سهل مدانيد كه ايشان را نزد حق تعالى منزلت رفيع هست.
ساقيه سيم: در بيان صفات قُراى قرآن و اصناف ايشان است
بدان كه حامل قرآن را بر چند معنى اطلاق مىكنند و چند قسم مىباشند:
اول آن است كه: لفظ قرآن را درست ياد گيرد. و اين اول مراتب حاملان قرآن است.
و در اين مرتبه تفاضل( 1) به زيادتى علم قرائت و دانستن آداب و محسنات( 2) قرائت مىباشد، و به زيادتى حفظ كردن و در خاطر داشتن سور( 3) و آيات قرآنى.
دويم: دانستن معانى قرآن است. و در زمان سابق چنين مقرر بوده است كه قاريان قرآن تعلم معانى آن نيز مىنمودهاند. و اين مرتبه از دانستن لفظ بالاتر است. و تفاضل در اين مرتبه به زيادتى و نقصان فهم معانى قرآن از ظهور(4 ) و بطون( 5) مىباشد.
سيم: عمل نمودن به احكام قرآن و متخلق شدن(6 ) به اخلاقى است كه قرآن بر مدح آنها دلالت دارد، و خالى شدن از صفاتى است كه بر مذمت آنها دلالت دارد. پس حامل حقيقى قرآن كسى است كه حامل الفاظ و معانى قرآن گرديده باشد و به صفات حسنه آن خود را آراسته باشد.
و بدان كه قرآن خوان احسان معنوى خداوند رحمان است چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: القرءان مأدبه الله. يعنى: قرآن خوان نعمت خداست. و خوان كريمان جامع مىباشد و درخور هر كس نعمت در آن مىباشد. سبزى و تره مىدارد و الوان حلوا و نفايس( 7) مىدارد. لهذا هيچ كس نيست كه از قرآن بهرهاى نداشته باشد. جمعى كثير از راه كتابت لفظش بهرههاى دنيوى و اخروى مىبرند حتى آن كس كه مركبش را به عمل مىآورد، و آن كسى كه كاغذش را مىسازد، و آن كاتبى كه مىنويسد، و كارفرمايى كه مزد مىدهد و غير ايشان از جماعتى كه در كتابت قرآن دخيل مىباشند، اگر از براى خدا كنند بهره دنيا و آخرت مىبرند، و اگر از براى دنيا كنند بهره دنيوى مىبرند. و جمعى از تعليم و تعلم لفظش بهرههاى دنيوى و اخروى مىبرند.
و صاحبان هر علم از علوم نامتناهى را بهرهاى از قرآن هست چنانچه صَرفى(8 )، وجوه تصاريف(9 ) و اشتقاقاتش(10 ) استنباط مىنمايد(11)، و نحوى(12 ) از انحاى تراكيبش(13 ) استشهاد مىنمايد(14)، و معانى بيانى(15)، از نكات غريبهاش فايدهمند مىشود، و اصحاب بلاها از بركات آيات كريمهاش به تلاوت
1- تفاضل: فضيلت - برترى. |
كردن و نوشتن نفع مىيابند، و ارباب مطالب دنيوى و اخروى به آيات و سورش پناه مىبرند و مطلب خود را مىبايند. و يك راه اعجاز قرآن تأثيرات غريبه آيات و سور آن است. و ارباب تكسير(1 ) و اصحاب عدد(2 ) و غير ايشان همه به قرآن پناه مىبرند. و از راه معانى غريبهاش جميع صاحبان علوم مختلفه منتفع مىشوند از متكلم(3) و حكيم(4) و فقيه(5) و اصحاب رياضى و صاحبان علوم اخلاق و طبيبان و اصحاب اكسير(6 ) و منشيان(7) و شعرا و ادبا(8)، و غيرايشان از جماعتى كه از ظاهر قرآن بهرهاى دارند. و از هر بطنى از بطون قرآن جمعى كه قابل آن هستند از اصحاب عرفان(9 ) و ارباب ايقان(10 )، فوايد و حكم و معارف نامتناهى مىيابند.
پس حامل كامل قرآن مجيد جمعىاند كه جميع بهرههاى قرآن را بر وجه كمال داشته باشند. و ايشان حضرت رسول و اهل بيت كرام او صلواتالله عليهم اجمعيناند. زيرا كه معلوم است به احاديث متواتره كه لفظ قرآن مخصوص ايشان است و قرآن تمام كامل نزد ايشان است، و علوم قرائتى(11) كه در ميان است(12) هم به اتفاق به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منسوب است.
و ايضا احاديث متواتره وارد است كه: معنى قرآن را كسى بغير ايشان نمىداند. و علم ماكان و ما يكون(13) تا روز قيامت، و جميع شرايع و احكام در قرآن هست، و علمش نزد ايشان مخزون(14) است. و قرآن را هفت بطن يا هفتاد بطن است و علم جميع آن بطون نزد ايشان است. و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع خطاها معصوماند و به جميع كمالات بشرى متصفاند.
1- ارباب تكسير: آنها كه اهل علم تكسير هستند. تكسير نام ديگر علم جفر است. |
و ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمت مخالفان ايشان است چنانچه وارد شده است كه: ثلث قرآن در شأن ماست، و ثلث آن در مذمت دشمنان ماست، و ثلث ديگر آن فرايض و احكام است.(1 )
و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت برمىگردد، و صاحب آن صفت بر وجه كمال ايشاناند؛ و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفات برمىگردد كه دشمنان ايشاناند. و چون قرآن شخصى(2) نيست قائم به ذات(3) بلكه عرضى(4) است كه در مجالى(5) مختلفه ظهورات مختلف مىدارد، چنانچه پيوسته در علم واجبالوجود بوده و از آنجا در لوح ظاهر گرديده، و از آنجا به روح حضرت جبرئيل منتقل گرديده، و از جانب خدا بلاواسطه و به واسطه جبرئيل در نفس مقدس نبوى ظاهر گرديده، و از آنجا به قلوب اوصيا و مؤمنان درآمده و در صورت كتابتى ظهور نموده، پس اصل قرآن را حرمتى است، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده. و در هر جا كه ظهورش زياده است موجب حرمت آن چيز بيشتر گرديده. پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده، با اين كه پستترين ظهورات اوست، آن قدر حرمت به آنها بخشيده كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها به عمل آورد كافر مىشود، پس قلب مؤمنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود. چنانچه وارد شده است كه: مؤمن حرمتش از قرآن بيشتر است. و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق ذميمه ظهور كرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت گرديده.
پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مىگردد، تا چون به مرتبه جناب بارفعت نبوى و اهل بيت كرام او مىرسد مرتبه ظهورش به نهايت مىرسد. چنانچه در وصف حضرت رسول صلىالله عليه و آله وارد شده است كه: كان خلقه القرءان. يعنى: خلق آن حضرت قرآن بود.
بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشاناند كه محل لفظ قرآن و معنى قرآن و اخلاق قرآناند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را مىگويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب معنى و لفظ در قلوب مطهره ايشان حاصل است. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه بسيار مىفرمودند كه: منم كلام الله ناطق(6).
و اين است معنى آن حديث كه حضرت صادق صلواتالله عليه فرمود در حديث طولانى كه: قرآن به صورت نيكويى به صحراى محشر خواهد آمد و شفاعت حاملان خود خواهد كرد. راوى پرسيد كه: آيا قرآن سخن مىتواند گفت؟ حضرت تبسم نمود و فرمود كه: خدا رحم كند ضعيفان شيعيان ما را كه آنچه از ما مىشنوند تسليم مىكنند و اذعان مىنمايند.
بعد از آن فرمود كه: نماز، شخصى است و صورتى دارد و خلقتى دارد و امر و نهى مىكند.
راوى مىگويد كه: صورت من متغير شد و گفتم: اين سخن را در ميان مردم نقل نمىتوانم كرد. حضرت فرمود كه: هر كه ما را به نماز نشناسد حق ما را نشناخته و انكار حق ما كرده.
بعد از آن فرمود كه: مىخواهى سخن قرآن را به تو بشنوانم؟ گفت: بلى. فرمود كه: در قرآن است كه: نماز نهى مىكند از فحشا(7) و منكر(8 )، و ذكر خدا بزرگتر است.(9) حضرت فرمود كه: چون نماز نهى مىكند، پس سخن مىگويد. و فحشا و منكر مردى چندند. و ماييم ذكر خدا، و ما بزرگتريم.
چون اين مطلب در حل اخبار اهل بيت عليهمالسلام بسيار دخيل است اگر زياده از اين توضيح نماييم اصوب(10 ) است.
1- حدود يك سوم قرآن توصيف نيكان است. نيكان به خاطر ويژگيهاى نيك خود نيكاند. اين ويژگيها در هر عصر و نسل تكرار شود، آن توصيفها در آن عصر يا نسل نيز صادق است. پيامبر و ائمه و دوستان و دوستداران پيامبر و ائمه نيز داراى اين ويژگيها هستند و بنابراين توصيفهاى قرآن از نيكان درباره آنها نيز صادق است. به همين نحو درباره بدان و بدكاران كه قرآن از آنها سخن رانده است، مىتوان گفت و حكم آن را به عمرها و نسلهاى بعد جريان داد. |
بدان كه هر چيز را صورتى و معنيى و جسدى و روحى است، خواه اخلاق و خواه عبادت و خواه غير آنها. و جمعى كه حَشويهاند(1)، به ظاهرها دست زدهاند و پا از آن به در نمىگذارند و خود را از بسيارى از حقايق محروم گردانيدهاند. و جمعى به بواطن(2) و معانى چسبيدهاند و از ظواهر دست برداشتهاند و به سبب اين ملحد(3) شدهاند. و صاحب دين آن است كه هر دو را به سمع يقين بشنود و هر دو را اذعان نمايد. مثل اين كه بهشت را صورتى است كه عبارت از در و ديوار و درخت و انهار(4) و حور(5) و قصور(6 ) است. و معنى بهشت، كمالات و معارف و قرب و لذات معنوى است كه در بهشت صورى مىباشد. حشوى مىگويد كه: در بهشت بغير لذت خوردن و آشاميدن و جماع كردن معنى ندارد. ملحد مىگويد كه: بهشت در و ديوار و درختى نمىدارد. همان لذتهاى معنوى را به اين عبارات تعبير كردهاند. و به اين سبب منكر ضرورى دين گرديده و كافر شده است. اما صاحب يقين مىداند كه هر دو حق است، و در ضمن آن لذتهاى صورى، لذتهاى معنوى حاصل مىشود چنانچه در اول كتاب اشاره به اين معنى كرديم.
و همچنين در باب صراط واقع شده است(7) كه: صراط دين حق است. و واقع شده است كه: اهل بيت صراط مستقيماند. و وارد شده است كه: صراط، محبت على بن ابىطالب است. و واقع شده است كه: صراط جِسرى(8) است بر روى جهنم. همه حق است زيرا كه صراط آخرت نمونه صراط دنياست و در دنيا فرمودهاند كه بر صراط دين حق و ولايت اهل بيت مستقيم مىبايد بود. و از چپ و راست شعبههاى بسيار از مذاهب مختلفه و گناهان كبيره هست كه هر كه متوجه آنها مىشود از اين صراط به در مىرود.
و اين صراط راهى است در نهايت باريكى و دقت و نازكى، و كمينگاهها دارد كه شياطين بر آن رخنهها(9) در كمين نشستهاند، و عقبهها(10) از عبادات شاقه(11 ) و ترك معاصى دارد كه بسيار كسى از آن عقبهها راه را گم كردهاند. و نمونه اين صراط بعينه(12) صراط آخرت است كه در نهايت باريكى و دقت(13) و دشوارى است و بر روى جهنم مىگذارند. پس كسى كه پيوسته در اين صراط مستقيم بوده در آن صراط راست به بهشت مىرود. و هر كه به سبب اعتقاد فاسدى يا كبيره هلاك كنندهاى از اين صراط به در رفته به همان عقبه و كمينگاه كه مىرسد، پايش از آن صراط مىلغزد و به جهنم مىافتد.
و همچنين مارها و عقربهاى دوزخ صورت اخلاق ذميمه است، و درختها و حور و قصور صورت و ثمره افعال حسنه است.
و همچنين نماز را در دنيا روحى و بدنى هست. بدن نماز آن افعال مخصوصه است، و روح نماز ولايت على بن ابىطالب و اولاد اوست. و كار روح آن است كه جسد را باقى مىدارد و منشأ حركات و آثار بدن مىگردد. پس نماز بىولايت چون موجب كمالى نمىگردد و باعث قرب نمىشود و از عذاب نجات نمىبخشد، مانند بدن مرده است. پس ولايت روح آن است. و چون نماز كامل از ايشان صادر مىشود، و اگر از ديگرى صادر شود به بركت ايشان مىشود، پس بقاى نماز به ايشان است. به اين سبب خود، روح نمازند. و چون وصف نماز در ايشان كامل گرديده و خلق ايشان شده، گويا با نماز متحدند.
پس همچنان كه لفظ انسان را بر بدن آدمى و بر روح، و بر روح يا بدن - هر سه - اطلاق مىنمايند، همچنين نماز را بر اين افعال، و بر آن ذوات مقدسه، و بر آن ذوات با اتصاف به اين صفت اطلاق مىنمايند. پس نماز كه در قرآن واقع مىشود، ظاهرش - كه افعال است - مراد است و باطنش - كه ولايت است - مراد است، و منافات با يكديگر ندارند.
1- حشويه: كسانى كه تنها به معانى ظاهرى كلمات اكتفا مىكنند و بنابراين در آنجا كه اهل زبان معنى ديگرى غير از معنى ظاهرى كلمه يا معنى مجموع كلمات از يك جمله يا عبارت مىفهمند، آنها به معنى ديگرى خلاف عقل، عرف يا شرع قايل مىشوند. مثلا از برخى آيات و تعابير قرآن چنين برداشت مىكنند كه خداوند جسم است يا شبيه موجوداتى ديگر است. |
و جمعى از ملاحدء(1) اسماعيله(2) به سبب اين كه اين احاديث را نفهميدهاند انكار عبادات كردهاند و كافر شدهاند و مىگويند: نماز كنايه از شخصى است، و روزه كنايه از شخصى است، و اين اعمال در كار نيست. و جمعى از حشويه به جانب تفريط(3) افتاده، انكار اين احاديث كردهاند و رد كردهاند.
و همچنين ايمان چون به حضرت اميرالمؤمنين كامل گرديده، و آن حضرت بر وجه كمال به آن متصف است، و بقاى ايمان به بركت آن حضرت است، و ولايتش ركن اعظم ايمان است، و ايمان در جميع اعضا و جوارحش سرايت كرده، و پيوسته از آثار و افعالش انوار ايمان مشاهده مىشود، اگر ايمان بر آن حضرت اطلاق كنند در بطن قرآن بعيد نيست.
و همچنين مخالفان ايشان در باب كفر و معاصى چنيناند.
پس روح و معنى و محل حقيقى صلات و ايمان و زكات و غير آنها از عبادات، على ابن ابىطالب و فرزندان اويند، و روح و معنى و محل حقيقى فحشا و منكر و فسوق و عِصيان، ابوبكر و عمر و عثمان و ساير دشمنان ايشاناند كه به سبب ايشان كفر و معاصى باقى مانده و در ايشان كامل بوده.
و همچنين كعبه را حرمت دادهاند براى اين كه محل فيوض الهى و معبد دوستان خداست. و دلهاى ائمه معصومين و دوستان ايشان كه محل معرفت و محبت و ياد خداست از كعبه اشرف(4 ) است و كعبه حقيقى ايشاناند. اما نبايد كه كسى انكار حرمت اين كعبه ظاهر بكند يا انكار حج كند تا كافر شود، بلكه مىبايد كه اول به كعبه ظاهر رود و بعد از آن به كعبه باطن رود و از انوار هر دو بهرهمند شود.
چنانچه به اسانيد معتبره از حضرت امام جعفر صادق و امام محمد باقر صلواتالله عليهما منقول است كه فرمودند كه: اين سنگها را براى اين بنا كردهاند كه مردم بيايند به طواف و به وسيله اين طواف به خدمت ما برسند و معالم(5) دين خود را از ما ياد گيرند و ولايت خود را بر ما عرض نمايند.
زياده از اين معنى را در اين مقام بسط نمىتوان داد. اما اگر ادراك اين معنى درست نمودهاى بسيارى از مشكلات اخبار بر تو ظاهر مىگردد، و معنى نهى كردن نماز را مىفهمى كه هم نماز، خودش در كسى كه كامل شد موجب قرب مىشود و از معاصى و متابعت ارباب معاصى نهى مىفرمايد و منع مىكند، و هم ائمه معصومين كه روح نمازند نهى مىكنند. بلكه همان معنى نمازى كه در ايشان كامل گرديده و موجب اعلاى(6)مراتب قرب ايشان گرديده، به زبان ايشان متكلم است و تو را منع مىنمايد.
زياده از اين سخن در اين مقامات نازك(7) گفتن، موهم معانى كفرآميز مىشود. رجوع مىكنيم به نقل اخبارى كه در وصف حاملان قرآن وارد شده است.
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: قاريان قرآن بر سه قسماند: يكى شخصى است كه قرآن خوانده است، و آن را سرمايه دنياى خود كرده است، و وسيله جلب فوايد و اموال از پادشاهان گردانيده است، و به قرآن بر مردم استطاله(8 ) و زيادتى و فخر مىكند.
و شخص ديگر آن است كه قرآن خوانده است، و حروف آن را حفظ(9 ) و ضبط نموده(10)، و حدود و احكامش را ضايع ساخته است، و همين(11 ) در راست كردن(12 ) لفظش سعى مىنمايد. خدا اين جماعت را در ميان حاملان قرآن بسيار نكند.
و شخص ديگر آن است كه قرآن خوانده، و دواى قرآن را بر دردهاى دل خود گذاشته، و شبهايش را به قرآن بيدار داشته، و به سبب قرآن روزها تشنه مانده به روزه داشتن، و به قرآن بر پا ايستاده است در مساجد و جاهاى نماز، و در شبها پهلو از رختخواب تهى كرده است به سبب قرآن. پس به بركت اين جماعت
1- ملاحده: جمع ملحد - كافران. |
خداوند عزيز جبار دفع مىنمايد بلاها را، و به اين جماعت غلبه مىدهد مسلمانان را بر دشمنان، و به اين جماعت حق تعالى باران از آسمان مىفرستد. والله كه اين جماعت در ميان قاريان قرآن كمترند از گوگرد احمر(1).
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به تخشع(2 ) و تضرع(3 ) در آشكار و پنهان حامل قرآن است، و سزاوارترين مردم در پنهان و آشكار به نماز و روزه حامل قرآن است. بعد از آن به آواز بلند ندا فرمودند كه: اى حامل قرآن! به سبب قرآن تواضع و فروتنى كن تا خدا تو را بلندمرتبه گرداند، و به قرآن طلب عزت از مردم مكن كه خدا تو را ذليل مىگرداند، و متزين(4) شو به قرآن از براى خدا تا خدا تو را زينت بخشد. و آن را براى مردم زينت خود مكن كه خدا تو را معيوب و بدنما گرداند.
به درستى كه هر كه قرآن را ختم نمايد چنان است كه گويا پيغمبرى را در ميان دو پهلوى او جا دادهاند بدون آن كه وحى به او بيايد. و كسى كه تمام قرآن را خوانده باشد سزاوار از براى او آن است كه با جاهلان جهالت نكند، و در ميان جمعى كه به غضب مىآيند او به غضب نيايد و زود از جا به در نرود. بلكه بايد عفو كند و بپوشاند و درگذرد و حلم كند از براى تعظيم(5) قرآن. و كسى را كه قرآن به او عطا كرده باشند و گمان كند كه خدا به كسى از خلق چيزى بهتر از آنچه به او كرامت فرموده داده است از اموال و اسباب دنيا، پس به تحقيق كه عظيم شمرده است چيزهايى را كه خدا حقير شمرده است، و حقير دانسته است چيزى را كه خدا عظيم گردانيده است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه قرآن را بخواند و با خواندن قرآن حرامى بياشامد، يا محبت دنيا و زينتهاى آن را بر قرآن اختيار كند، مستوجب غضب الهى گردد، مگر آن كه توبه كند. و اگر بىتوبه بميرد در قيامت قرآن بر او حجت خود را تمام كند كه او را عذرى نماند.
ساقيه چهارم: در بيان آداب خواندن قرآن است
و آن مشتمل است بر شرايط بسيار:
اول: ترتيل در قرائت است.
چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: و رتل القرءان ترتيلا(6): ترتيل كن در قرائت قرآن ترتيل كردنى.
و ترتيل، قدرى از آن واجب است و قدرى مستحب. ترتيل واجب به حسب مشهور آن است كه حروف را از مخارج(7) ادا نمايد و حفظ احكام وقف و وصل بكند، كه اگر دو كلمه را متصل به يكديگر خواند و فاصله در ميان به قطع نفس يا سَكت طويل(8 ) نكند، كلمه اول را ساكن نخواند بلكه آخرش را به اول كلمه لاحق(9) وصل كند، و اگر وقف كند(10 ) بر كلمهاى، وقف به حركت نكند(11).
چنانچه منقول است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه سؤال نمودند از معنى ترتيل. فرمود كه: ترتيل حفظ وقفهاست، و ادا نمودن حرفهاست از مخارج.
و ترتيل مستحب، شمرده خواندن و به تأنى خواندن قرآن است به حيثيتى كه حروف در يكديگر داخل نشود كه خوب ممتاز(12 ) نشود. و بسيار هم پاشان(13 ) نخواند كه حروف از هم بپاشد و اتصال كلام برطرف شود، با رعايت صفات حروف و مدها و اقسام وقفها كه از كتب قرائات، تفاصيل آنها معلوم مىشود. و اين معانى را نيز داخل در آنچه حضرت فرمودهاند مىتوان كرد.
1- گوگرد احمر: گوگرد سرخ - نوعى كمياب از گوگرد. |
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه از تفسير ترتيل پرسيدند، فرمودند كه: حروف را خوب ظاهر گردان، و تند مخوان به نحوى كه عربان شعر را مىخوانند و از هم مپاش حرفها را مانند ريگى كه پاشند. وليكن به فزع(1) و خوف آوريد (يا: بكوبيد)(2 ) به خواندن قرآن دلهاى سخت را. و چنان نباشد كه همت بر آخر سوره گماريد(3) و تند بخوانيد كه زود تمام شود.
دويم: به تدبر و تفكر خواندن، و متوجه معانى آن گرديدن، و به رقت(4) و خشوع خواندن است.
و بايد كه از مواعظ قرآن متذكر شود، و از احوال گذشتگان عبرت گيرد، و چون به آيه رحمتى رسد از خدا بطلبد، و چون به آيه عذابى برسد استعاذه نمايد(5).
چنانچه به اسانيد بسيار از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه و ساير ائمه صلواتالله عليهم منقول است كه: خيرى نيست در قرائتى كه در آن تدبر نباشد.
و از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: قرآن به حزن نازل شده است؛ پس آن را به حزن بخوانيد.
و از حَفص(6) منقول است كه: حضرت امام موسى صلواتالله عليه از شخصى پرسيدند كه: بقاى در دنيا را مىخواهى؟ گفت: بلى. فرمود كه: چرا؟ گفت: از براى خواندن قل هو الله أحد(7). پس حضرت بعد از زمانى فرمودند كه: اى حفص هر كه از دوستان و شيعيان ما بميرد و قرآن نداند، در قبر او را حق تعالى تعليم قرآن مىفرمايد تا درجات او را بلند گرداند. زيرا كه درجات بهشت به قدر آيات قرآن است؛ به قارى مىگويند كه:بخوان و بالا رو. پس هر آيهاى كه مىخواند يك درجه بالا مىرود. حفص گفت كه: كسى را نديدم كه خوفش با اميدش زياده از آن حضرت باشد. و چون قرآن مىخواندند، به حزن و اندوه مىخواند{ند} و به نحوى مىخواندند كه گويا به مشافهه(8) با كسى خطاب مىكنند.
و از رجاء بن ضحاك(9) منقول است كه: حضرت امام رضا صلواتالله عليه در راه خراسان چون به ميان رختخواب مىرفتند تلاوت بسيار مىفرمودند، و چون به آيهاى مىرسيدند كه در آن ذكر بهشت يا دوزخ بود مىگريستند و از خدا سؤال بهشت و استعاذه از جهنم مىنمودند. و چون در نماز سوره قل هو الله احد مىخواندند بعد از أحد(10)1 آهسته مىگفتند: الله أحد(11). و چون سوره را تمام مىكردند سه مرتبه مىگفتند:كذلك الله ربنا(12). و چون سوره قل يا أيها الكافرون(13) مىخواندند بعد از لفظ كافرون آهسته مىگفتند: يا أيها الكافرون(14 ). و چون از سوره فارغ مىشدند سه مرتبه مىفرمودند: ربى الله و دينى الاسلام(15). و چون از سوره والتين و الزيتون(16) فارغ مىشدند مىخواندند كه: بلى؛ و أنا على ذلك من الشاهدين(17 ). و چون سوره لا أقسم بيوم القيامه(18) مىخواندند، بعد از فارغ شدن، مىفرمودند: سبحانك اللهم
1- فزع: ترس - بيم - هراس - ناله و زارى. |
بلى(1 ). و چون از سوره فاتحه(2 ) فارغ مىشدند مىفرمودند كه: الحمد لله رب العالمين( 3). و چون سبح اسم ربك الأعلى(4) مىخواندند، بعد از أعلى، مىفرمودند آهسته كه: سبحان ربى الأعلى(5 ).
و در هر جاى قرآن كه يا أيها الذين ءامنوا(6 ) مىخواندند آهسته مىفرمودند كه: لبيك اللهم لبيك( 7).
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هرگاه يكى از مسبحات را خوانيد بگوييد: سبحان الله الأعلى( 8). و مسبحات سورهاى چندند كه در اولشان يسبح يا سبح يا سبح(9) است. و چون بخوانيد كه: ان الله و ملائكته يصلون على النبى(10)، صلوات بفرستيد خواه در نماز باشد و خواه در غيرنماز. و چون سوره والتين(11 ) خوانيد در آخرش بگويد: و نحن على ذلك من الشاهدين(12). و چون قولوا ءامنا(13) بخوانيد بگوييد: ءامنا بالله(14). و تتمه(15 ) آيه را بخوانيد تا مسلمين(16).
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: حضرت امام رضا صلواتالله عليه در هر سه روز يك ختم قرآن مىفرمودند و مىگفتند كه: اگر خواهم، در كمتر از سه روز ختم مىتوانم كرد وليكن به هيچ آيهاى نمىگذرم هرگز مگر آن كه در معنى آن آيه تفكر مىنمايم و در سبب نزولش تأمل مىكنم و به ياد مىآورم كه در چه وقت نازل گرديده. لهذا در هر سه روز يك ختم مىكنم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون سوره قل يا ايها الكافرون مىخواندند، بعد از لا أعبد ما تعبدون(17 ) مىگفتند: أعبد ربى(18 ). و بعد از اتمام سوره مىفرمودند كه: دينى الاسلام. عليه أحيا و عليه أموت ان شاء الله(19 ).
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: آيات قرآنى خزينههاى حكمت ربانى است. پس در هر خزانه را كه مىگشايى بايد كه در آن نظر نمايى و به تفكر، جواهر معانى و حكمتها را بيرون آورى.
و در روايت ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: اگر هر كه در مابين مشرق و مغرب است بميرند، بعد از آن كه قرآن با من باشد، وحشت به هم نمىرسانم.
و چون آن حضرت مالك يوم الدين(20 ) را مىخواندند، تكرار مىفرمودند به حدى كه نزديك بود كه هلاك شوند.
و الحق(21 ) چگونه وحشت به هم رساند كسى كه انيس او خداوند عالميان باشد، و چون خواهد سخن بگويد، با خداوند خود سخن گويد و مناجات كند و راز بگويد. و اگر خواهد كسى با او سخن گويد، قرآن بخواند. كه گاهى خدا با او خطاب فرمايد، و خود را مخاطب به آن خطابها دانسته لبيك در جواب گويد: و گاهى پيغمبران با او سخن گويند، و خطابهاى ايشان را چنان داند كه از ايشان مىشنود. بلكه آن جماعت كه پيغمبران با ايشان سخن مىگفتهاند كور و كرى چند بودهاند، و كسى كه آگاه است، مخاطب به خطاب ايشان بيشتر است زيرا كه خطابهاى ايشان براى جميع عالميان عام است.
1- ترجمه: چرا؛ تو پيراستهاى {از هر كاستى} خداوندگار من! (پاسخ آيه آخر سوره قيامه (75) كه در آن آمده است: آيا آن {خداوند} قادر بر اين نيست كه مردگان را زنده كند؟) |
و گاهى حق تعالى براى او قصه مىخواند و احوال گذشتگان را براى او نقل مىكند، و از شادى اين كرامت نزديك است كه قالب تهى كند.
و گاهى خوان نعمتهاى الوان بهشت از برايش مىكشد. و آن كه عارف است، چون از نعمتهاى بهشت براى اين لذت مىبرد كه از دوست به او مىرسد، از وعدهاش نيز همان لذت مىبرد، بلكه بيشتر. و محبان، نشئه شراب طهور(1) بهشت را در اين نشئه بيشتر مىيابند. و گاهى اوصاف خود را براى او بيان مىفرمايد و او را در گلستانهاى صفات كماليه خود به سير مىدارد. گاهى در گلستان رحمانيت تكليف سير مىكند كه چه خوانهاى مملو از الوان نعمت براى كافر و مسلمان كشيده، و چه نعمتهاى خفى و جلى بر عاصيان و گناهكاران دارد. و گاهى به سير گلستان رحيميت مىفرستد كه چه لطفهاى خاص و شفقتهاى بىاندازه نسبت به دوستان خود فرموده. و گاهى به سير بوستان رازقيت مىبرد او را كه هيچ برگ و گياهى نيست كه بهره خاصى از خوان رازقيت او نداشته باشد. حتى آن برگ ضعيفى كه در منتهاى درخت است قدرى از روزى بر آن مقدر است كه ريشهاى كه دهگز(2) در زمين فرو رفته و دهان گشاده از آب و خاك به دهان خود مىكشد، چه قدر به آن برسد و زياده و كم نرسد.
و گاهى به سير گلستان قدرتهاى نامتناهى مىبرد، و گاهى درهاى گنجهاى علوم و معارف نامتناهى را بر رويش مىگشايد و از انواع جواهر حقايق آنچه ديدهاش تاب آورد بر او عرض مىنمايد. و همچنين در جميع صفات جلال و جمال و رفعت و كمال.
و گاهى احوال دوستان خود و كمالات ايشان را براى او نقل مىكند و از بنده نوازيهاى خود اميدوار مىگرداند كه دوستان چندين هزار سال گذشته را احوال ايشان را به چه مهربانى نقل مىفرمايد، و نعمتها كه خود به ايشان عطا فرموده ايشان را به آنها مىستايد، و بيان شكيبايى ايشان و مشقتها كه در راه او كشيدهاند مىفرمايد، و بعد از آن بيان تدارك فرمودن خود مىنمايد و از بيان فرمودن وسعت حلم و مزيد كرمهاى خود نسبت به گذشتهها دستگاه اميد را وسيع مىگرداند.
زهى پروردگار كريم كه با غايت لطف و مدارا، مانند پدر مشفق و اديب مهربان براى تكميل بندگان، گاهى به وعده حور و قصور و طعام و شراب تطميع مىنمايد، و گاهى به وعيد انواع زجر و عذاب تهديد مىفرمايد. پس كسى كه از روى تنبه و آگاهى و تفكر قرآن خواند و درهاى گلستانهاى فيض نامتناهى يزدانى بر روى عقل او مفتوح گرديده باشد و ديده دلش را نور ادراك معارف داده باشند، در هر صفحه از صفحات قرآن كه نظر مىفرمايد گلستانى از شقايق حقايق برايش مرتب ساختهاند، و چراغانى از الوان انوار معارف و هدايت برايش مهيا كردهاند، و محفلى مملو از دوستان و برگزيدگان خدا براى انس و الفت او نشانيدهاند، و انواع نعمتهاى روحانى و اصناف لذتهاى عقلانى برايش حاضر ساختهاند، و قدحهاى مرد آزما از شراب طهور لطف و محبت برايش پر كردهاند. ميزبانش خداوند مهربان است و مصاحبانش پيغمبران و اوصيا و صديقان. در چنين بزمى اگر كسى از شادى نميرد وحشت چرا گيرد؟
سيم: با طهارت بودن است در هنگام تلاوت.
چنانچه از محمد بن الفضيل(3 ) منقول است كه: به خدمت حضرت امام رضا عليهالسلام عرض نمود كه: من قرآن مىخوانم و مرا بول مىگيرد. بر مىخيزم و بول مىكنم و استنجا مىكنم و برمىگردم و شروع به تلاوت مىكنم. حضرت فرمود كه: مكن تا وضو نسازى.
و اين شرط بر سبيل استحباب است. بلكه ظاهر احاديث معتبره آن است كه جُنُب و حايض را نيز تلاوت غير سورههاى سجده مستحب است. و بعضى زياده از هفت آيه را مكروه دانستهاند، و زياده از هفت آيه، گفتهاند كراهتش بيشتر است. وليكن احاديث صحيحه دلالت دارد بر اين كه هر چه قدر از قرآن كه خواهند مىتوانند خواند بغير از سورههاى سجده، و تلاوت سورههاى سجده واجب بر ايشان حرام است.
چهارم: استعاذه(4 ) است.
و خلافى نيست در اين كه در هر وقت كه شروع به قرائت كنند استعاذه مستحب است. و در كيفيت آن ميان قُراء(5 ) خلافى هست. و مشهور ميان علماى شيعه يكى از دو صورت است:
اول: أعوذ بالله من الشيطان الرجيم(6 ). و اين ميان سنى و شيعه مشهورتر است.
1- شراب طهور: نوشيدنى بس پاك و پاكيزه و پاك كننده. برگرفته از بخشى از آيه 21 سوره انسان (76): و پروردگارشان به آنها نوشيدنيى بس پاك و پاكيزه و پاك كننده بنوشاند. |
دويم: أعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم(1). و در بعضى از روايات شيعه بعد از اين، و أعوذ بالله أن يحضرون(2) وارد شده است.
و در بعضى از روايات: أستعيذ بالله من الشيطان الرجيم( 3) تنها وارد شده است و در بعضى با ان الله هو السميع العليم(4) وارد شده است.
و در بعضى به جاى أستعيذ(5) أعوذ(6) وارد شده است.
و در بعضى أعوذ بالله من الشيطان الرجيم ان الله هو الفتاح العليم(7) وارد شده است و آن دو وجه اول، اشهر(8) و اولى(9) است.
پنجم: رو به قبله بودن است.
چنانچه منقول است كه: بهترين مجالس آن است كه آدمى رو به قبله باشد.
و بعضى ديگر از آداب، در كتب تفسير و قرائت مذكور است و ذكر آنها در اين مقام موجب تطويل مىگردد.
ساقيه پنجم: در كيفيت ختم قرآن است
به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه عرض نمود كه: من در يك شب قرآن را ختم مىكنم. حضرت فرمود كه: مرا خوش نمىآيد كه در كمتر از يك ماه ختم كنى.
و به سند معتبر منقول است كه: ابوبصير به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض نمود كه: من قرآن را در يك شب ختم كنم؟ فرمود كه: نه. گفت: در دو شب؟ فرمود كه: نه.
تا به شش شب رسانيد. حضرت اشاره فرمودند كه: بلى. بعد از آن فرمودند كه: جمعى كه پيش از شما بودند قرآن را در يك ماه و كمتر ختم مىكردند. به درستى كه قرآن را تند نمىبايد خواند به نحوى كه حروفش گم شوند در يكديگر. وليكن به ترتيل مىبايد خواند. و چون به آيهاى گذرى كه در آن ياد بهشت باشد توقف كن و از خدا بهشت را سؤال كن. و چون به آيهاى گذرى كه در آن ذكر آتش باشد توقف كن و استعاذه كن به خدا از آتش جهنم. پس ابوبصير پرسيد كه: در ماه رمضان در يك شب ختم بكنم؟ فرمود كه: نه. پرسيد كه: در دو شب ختم بكنم؟ فرمود كه: نه. پرسيد كه: در سه شب ختم بكنم. اشاره فرمود كه: بلى. ماه رمضان را حق و حرمت ديگر هست كه ماههاى ديگر به آن شباهت ندارند. در آن ماه نماز بسيار بكن.
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: از آن حضرت سؤال نمودند كه در چند روز قرآن را ختم مىكنيم؟ فرمود كه: پنج قسمت كنيد، يا هفت قسمت. و نزد من قرآنى هست كه دوازده قسمت كردهاند.
و على بن المغيره(10 ) به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه عرض نمود كه: پدرم از جدت سؤال نموده بود از ختم كردن قرآن در هر شب. حضرت فرموده بودند كه: بلى؛ و پدرم در ماه مبارك رمضان چهل ختم مىكرد.و من گاهى چهل ختم مىكنم و گاهى زياده و گاهى كمتر، به قدر آنچه فراغ و مجال داشته باشم. پس چون روز فطر مىشود يك ختم را از براى حضرت رسول صلىالله عليه و آله قرار مىدهم، و يكى را از براى حضرت اميرالمؤمنين، و يكى از براى حضرت فاطمه، و ديگر از براى هر يك از ائمه يكى، و يكى از براى شما. و تا حال پيوسته چنين كردهام. چه ثواب از براى من خواهد بود به سبب اين عمل؟ حضرت فرمود كه: خدا به سبب اين عمل چنين خواهد كرد كه در قيامت تو با ايشان باشى. راوى گفت: الله اكبر! چنين ثوابى براى من خواهد بود؟ حضرت سه مرتبه فرمود كه: بلى.
1- ترجمه: از شيطان رانده شده به خداوند شنواى دانا پناه مىبردم. |
ساقيه ششم: در ثواب تعليم و تعلم و حفظ قرآن است
به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه حافظهاش كم باشد و قرآن را به مشقت حفظ كند حق تعالى دو اجر به او كرامت مىفرمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سزاوار اين است كه مؤمن نميرد مگر آن كه قرآن را ياد گرفته باشد يا مشغول ياد گرفتن باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه ياد گرفتن قرآن بر او دشوار باشد و به مشقت ياد گيرد او را دو اجر است.
و به سند معتبر از يعقوب احمر(1) منقول است كه: به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمودم كه: مرا غمها رو داده كه آنچه در خاطر داشتم فراموش كردهام. حتى بسيارى از قرآن را نيز فراموش كردهام. چون نام قرآن را بردم حضرت را فزعى و خوفى حاصل شد، و فرمود كه: به درستى كه شخصى كه فراموش كرده است سورهاى از قرآن را، آن سوره در قيامت از درجه بلندى از درجات بهشت بر او مشرف مىشود و مىگويد كه: السلام عليك. او در جواب مىگويد كه: و عليك السلام. تو كيستى؟ مىگويد كه: من فلان سورهام كه مرا ضايع كردى و ترك نمودى. اگر به من متمسك(2) مىشدى و مرا از دست نمىدادى امروز تو را به اين درجه مىرسانيدم.
بعد از آن فرمود كه: بر شما باد به ياد گرفتن قرآن. به درستى كه جمعى قرآن را ياد مىگيرند كه ايشان را قارى بگويند؛ و جمعى قرآن را ياد مىگيرند كه به آواز خوش بخوانند، تا مردم بگويند كه خوش آوازند - و در اين دو طايفه خيرى نيست -؛ و جمعى قرآن را ياد مىگيرند كه شب و روز در نمازها بخوانند، و پروا ندارند كه كسى بداند يا نداند.
و احاديث بسيار موافق اين حديث در مذمت فراموش كردن قرآن واقع شده است، و ظاهر بعضى فراموش كردن لفظ است و ظاهر بعضى ترك عمل نمودن به معانى آن. و معنى دويم ظاهر است كه بد است. و اول اگر از روى بىاعتنايى باشد بد است و اگر بىاختيار به سبب ضعف حافظه از خاطرش محو شود قصور ندارد(3). و بعضى احاديث كه وارد شده است كه قصور ندارد، بر اين معنى محمول است.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه قرآن را ياد گيرد و عمدا فراموش كند، چون به محشر درآيد، دستش در گردنش بسته باشد و خدا به عدد هر آيه مارى بر او مسلط گرداند كه در آتش جهنم قرين او باشند، مگر آن كه خدا او را بيامرزد.
و فرمود كه: نيكان شما گروهىاند كه قرآن ياد گيرند و ياد دهند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه حق تعالى گاه هست كه قصد مىفرمايد عذاب اهل زمين را كه يكى از ايشان را استثنا نفرمايد به سبب بسيارى گناهان ايشان. پس چون نظر مىفرمايد به پيران كه قدم برمىدارند به سوى نمازها، و اطفال كه قرآن ياد مىگيرند، ايشان را رحم مىفرمايد و عذاب را از ايشان تأخير مىنمايد.
ساقيه هفتم: در ثواب قرائت قرآن است
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: قرآن عهد و نامه الهى است به سوى بندگان. پس سزاوار اين است كه هر مسلمانى در فرمان الهى نظر نمايد و هر روز پنجاه آيه بخواند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: خانهاى كه در آن قرآن خوانده مىشود و ياد خدا در آن مىشود بركت در آن خانه بسيار مىشود، و ملائكه در آنجا حاضر مىشوند، و شياطين از آن خانه دور مىشوند، و روشنى مىدهد آن خانه اهل آسمان را چنانچه كواكب روشنى مىدهند اهل زمين را. و خانهاى كه در آن قرآن خوانده نمىشود و ياد خدا نمىكنند در آن، بركت آن خانه كم است، و ملائكه از آن خانه دورى مىكنند، و شياطين در آن خانه حاضر مىباشند.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: خانهاى كه در آن مسلمانى قرآن خواند، اهل آسمان آن خانه را به يكديگر مىنمايند، چنانچه اهل دنيا ستارههاى روشن را به يكديگر مىنمايند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه قرآن را ايستاده در نماز بخواند حق تعالى به عدد هر حرفى صد حسنه در نامه عملش بنويسد. و اگر نشسته در نماز بخواند به هر حرفى پنجاه حسنه از برايش بنويسد. و اگر در غير نماز بخواند به هر حرفى ده حسنه از برايش بنويسد.
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: چه چيز مانع مىشود تاجران شما را كه مشغولاند در بازار، از اين كه چون به خانه برگردند نخوابند تا سورهاى از قرآن بخوانند؟ تا حق تعالى به جاى هر آيه ده حسنه از براى ايشان بنويسد و ده گناه از ايشان محو نمايد.
و از بشر بن غالب(4 ) منقول است كه: حضرت امام حسين صلواتالله عليه فرمودند كه: هر كه آيهاى از كتاب خدا ايستاده بخواند حق تعالى به هر حرفى حسنهاى از براى او بنويسد.
و اگر در غير نماز بخواند به هر حرفى ده حسنه از برايش بنويسد. و اگر گوش دهد قرآن را، به هر حرفى حسنهاى از برايش بنويسد. و اگر در شب قرآن را ختم نمايد ملائكه تا صبح بر او صلوات فرستند. و اگر در روز ختم كند ملائكه كاتبان اعمال، تا شام بر او صلوات فرستند. و البته بعد از ختم قرآن يك دعاى مستجاب از براى او هست. و ختم قرآن از براى او بهتر است از مابين آسمان و زمين كه پر از ثواب باشد. راوى عرض نمود كه: اگر قرآن نخوانده باشد چه كند؟ فرمود كه: حق تعالى بخشنده و كريم است. اگر هر چه مىداند بخواند خدا او را اين ثواب مىدهد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در مكه ختم كند قرآن را از جمعهاى تا جمعه يا بيشتر يا كمتر، و ختمش در روز جمعه باشد، حق تعالى از اجر و ثواب از براى او بنويسد از اول جمعهاى كه در دنيا بوده است تا آخر جمعهاى كه خواهد بود. و همچنين اگر در روزهاى ديگر ختم نمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه در شبى ده آيه بخواند او را از غافلان ننويسند. و اگر در شبى پنجاه آيه بخواند او را از ذاكران(5 ) بنويسند. و اگر صد آيه بخواند او را از قانتان(6 ) بنويسند. و اگر دويست آيه بخواند او را از خاشعان(7 ) بنويسند. و اگر سيصد آيه بخواند او را از رستگاران و فايزان(8 ) بنويسند. و اگر پانصد آيه بخواند او را از جماعتى بنويسند كه سعى بسيار در عبادت كرده باشند. و اگر هزار آيه بخواند براى او قِنطارى(9) از نيكى بنويسند كه هر قنطارى پانزدههزار مثقال(10) از طلا باشد، و هر مثقالى بيست و چهار قيراط(11 ) باشد و قيراط كوچكش مثل كوه احد باشد و قيراط بزرگش مثل مابين آسمان و زمين.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه حرفى از كتاب خدا را گوش دهد بىآن كه بخواند، حق تعالى براى او حسنهاى بنويسد، و گناهى از او محو نمايد، و درجهاى براى او بلند گرداند. و كسى كه حرفى از قرآن را ياد گيرد حق تعالى ده حسنه براى او بنويسد، و ده سيئه(12 ) از او محو نمايد، و ده درجه براى او بلند گرداند.
و فرمود كه: نمىگويم به هر آيهاى به او اين ثواب مىدهند، بلكه به هر حرفى مانند با و تا(13 ). و هر كه حرفى از قرآن را نشسته در نماز بخواند خداوند عالميان پنجاه حسنه براى او ثبت نمايد، و پنجاه گناه او را محو فرمايد و پنجاه درجه از براى او بلند گرداند. و هر كه حرفى را ايستاده در نماز بخواند حق تعالى صد حسنه براى او ثبت نمايد، و صد سيئه از او محو فرمايد، و صد درجه براى او بلند گرداند، و كسى كه قرآن را ختم نمايد حق تعالى به او يك دعاى مستجاب عطا فرمايد از براى دنيا يا آخرت.
و حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه فرمود كه: اگر كسى به آيهاى از قرآن پناه برد از شر دشمنان، اگر از مشرق تا مغرب دشمن او باشند، از شر همه ايمن گردد، اگر با يقين و اعتقاد بخواند.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى به حضرت رسول صلىالله عليه و آله شكايت نمود درد سينه خود را. حضرت فرمود كه: به خواندن قرآن طلب شفا كن زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: قرآن شفاى دردهايى است كه در سينههاست.(14 )
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه صد آيه بخواند از هر جاى قرآن كه باشد، و بعد از آن هفت مرتبه يا الله بگويد، اگر بر سنگى دعا كند خدا آن را بشكافد.
1- يعقوب احمر: از اصحاب امام جعفر صادق (ع) و از راويان احاديث آن حضرت. |
و به سند معتبر از حضرت امام موسى عليهالسلام منقول است كه: هر كه از بليهاى(1) ترسد، و صد آيه بخواند از هر جاى قرآن كه خواهد، بعد از آن بگويد: اللهم اكشف عنى البلاء(2 ) سه مرتبه، خدا آن بلا را دفع نمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر چيز را بهارى است و بهار قرآن ماه مبارك رمضان است.
ساقيه هشتم: در بيان فضيلت تلاوت از قرآن و نگاه داشتن قرآن است
از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه از مصحف(3) تلاوت نمايد از چشمش برخوردار شود، و عذاب پدر و مادرش را تخفيف دهند هرچند كه كافر باشند.
و به روايت ديگر فرمود كه: دوست مىدارم كه در خانه مصحَفى باشد كه حق تعالى به بركت آن مصحف شياطين را از آن خانه دفع نمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه چيز است كه به خدا شكايت خواهند كرد: مسجد خرابى كه اهلش در آن نماز نكنند؛ و عالمى كه در ميان جُهال(4) باشد و حرمتش را نگاه ندارند؛ و مصحفى كه آويخته باشد و غبار بر آن نشسته باشد و از آن تلاوت ننمايند.
و از اسحاق(5) منقول است كه به آن حضرت عرض نمود كه: من قرآن را در حفظ دارم. از خاطر(6) بخوانم بهتر است يا نظر در مصحف كنم و بخوانم؟ فرمود كه: از مصحف بخوان، بهتر است. مگر نمىدانى كه نظر كردن در قرآن عبادت است؟ و در حديث ديگر فرمود كه: شش چيز است كه مؤمن به آنها منتفع مىشود بعد از مرگش: فرزند صالحى كه از براى او استغفار نمايد؛ و مصحفى كه از او بماند كه تلاوت نمايند؛ و چاهى كه از براى خدا بكَند؛ و درختى كه از براى خدا بنشاند؛ و صدقه آبى كه جارى گرداند؛ و سنت نيكويى كه بگذارد و بعد از او مردم به آن سنت عمل نمايند.
و در حديث مَناهى نبى(7) صلىالله عليه و آله وارد است كه: نهى فرمود از اين كه قرآن را به آب دهن محو نمايند يا به آب دهن بنويسند(8).
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: نظر به روى على بن ابىطالب صلواتالله عليه كردن عبادت است؛ و نظر به روى پدر و مادر به مهربانى و شفقت كردن عبادت است؛ و نظر به مصحف كردن عبادت است؛ و نظر به كعبه كردن عبادت است.
ساقيه نهم: در بيان فضايل و فوايد بعضى از آيات و سور كريمه(9) قرآنى است
سوره الفاتحه(10): به سند معتبر منقول است كه حضرت امام رضا عليه السلام فرمود كه: بسم الله الرحمن الرحيم نزديكتر است به اسم اعظم الهى از سياهى چشم به سفيدى چشم.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه را علتى(11) عارض شود، در همان وقت هفت مرتبه سوره حمد را بخواند. اگر علتش برطرف شود اكتفا نمايد، و اگرنه، هفتاد مرتبه بخواند. و من ضامنم از براى او عافيت را.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سوره حمد را بخواند حق تعالى به عدد هر آيه كه از آسمان نازل شده است ثواب به او كرامت فرمايد.
و از حضرت امام حسن عسكرى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: خداوند عالميان مىفرمايد كه: من قسمت كردهام سوره فاتحهالكتاب را ميان خود و بنده خود. پس نصف آن سوره از من است و نصف آن از بنده من است. و آنچه بنده از من در آن سوره سؤال مىنمايد
1- بليه: مصيبت - پيشامد بد - بلا. |
به او عطا مىفرمايم. پس چون بنده مىگويد بسم الله الرحمن الرحيم( 1)، حق تعالى مىفرمايد كه: ابتدا كرد بنده من به نام من، و بر من لازم است كه كارهاى او را به اتمام رسانم و در جميع احوال بر او بركت فرستم.
پس چون بگويد: الحمد لله رب العالمين(2) حق تعالى فرمايد كه: بنده من حمد من كرد و دانست كه نعمتها كه نزد اوست همه از جانب من است، و بلاها كه از دور شده است همه به تَطَول(3) و احسان من است. اى ملائكه شما را گواه مىگيرم كه از براى او اضافه كردم به نعمتهاى دنيا نعمتهاى آخرت را، و دفع كردم از او بلاهاى آخرت را، چنانچه بلاهاى دنيا را از او دفع كردهام.
پس چون الرحمن الرحيم(4) مىگويد حق تعالى مىفرمايد كه: بنده من براى من شهادت داد كه من رحمان و رحيمم. اى ملائكه شما را گواه مىگيرم كه بهره او را بسيار كردم و نصيب او را از عطاى خود عظيم گردانيدم.
و چون گويد: مالك يوم الدين(5)، خداوند عالم فرمايد كه: اى ملائكه گواه مىگيرم شما را كه چنانچه اعتراف كرد كه من مالك روز جزايم، من در روز حساب، حساب او را آسان كنم و از گناهانش درگذرم.
و چون اياك نعبد(6) گويد، حق جل و علا فرمايد كه: راست گفت بنده من. مرا عبادت كرد و بس. گواه مىگيرم شما را كه او را براى اين عبادت، ثوابى كرامت فرمايم كه جميع مخالفان او آرزوى منزلت او نمايند.
و چون اياك نستعين(7) گويد، حق تعالى فرمايد كه: بنده من به من استعانت جست و التجا(8) به من آورد. گواه مىگيرم شما را كه در جميع امور او را اعانت نمايم، و در جميع شدايد(9) به فرياد او رسم، و در روز بلاها و سختيها دست او را بگيرم.
پس چون اهدنا الصراط المستقيم(10 ) بگويد تا آخر سوره، حق تعالى فرمايد كه: آنچه از من طلبيد به او كرامت كردم، و آنچه آرزو كرد به او عطا نمودم، و آنچه از آن ترسيد او را از آن ايمن گردانيدم.
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: سوره حمد را بر دردى هفتاد مرتبه نمىخوانند مگر آن كه آن درد ساكن مىشود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: اگر سوره حمد را بر ميتى هفتاد مرتبه بخوانند و روح به او برگردد عجب نخواهد بود.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه را سوره حمد عافيت ندهد هيچ چيز او را عافيت نمىدهد.
و ايضا منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام به بعضى از اصحاب خود كه شكايت از تب كرد فرمود كه: بندهاى پيراهنت بگشا، و سر در گريبانت كن، و اذان و اقامه بگو، و هفت مرتبه سوره حمد را بخوان. آن شخص چنان كرد، به زودى شفا يافت.
و در حديث ديگر منقول است كه: شخصى از صُداع(11) به آن حضرت شكايت كرد، حضرت فرمود كه: دست خود را بگذار بر موضعى كه درد مىكند و سوره حمد و آيهالكرسى(12) را بخوان، و بگو: ألله أكبر، ألله أكبر، لا اله الا الله و الله أكبر، أجل و أكبر مما أخاف و أحذر. أعوذ بالله من عرق نعار، و أعوذ بالله من حر النار(13).
1- آيه 1 سوره فاتحه (1). |
سوره البقره(1) و سوره آل عمران(2): به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه است كه: هر كه سوره بقره و آل عمران را بخواند اين دو سوره در قيامت بر سر او سايه افكنند مانند دو ابر يا دو عبا.
و به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه چهار آيه از اول سوره بقره و آيهالكرسى(3) تا على العظيم با دو آيه بعد از آن، و سه آيه آخر سوره بقره را بخواند، بدى در خود و در مالش نبيند، و شيطان به نزديك او نيايد، و قرآن را فراموش نكند.
و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: هر كه آيهالكرسى را در وقت خواب بخواند از فالج(4) ايمن گردد، و هر كه بعد از هر نماز بخواند هيچ صاحب نيشى به او ضرر نرساند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه يك مرتبه آيهالكرسى بخواند حق تعالى از او برگرداند هزار بلا از بلاهاى دنيا، و هزار بلا از بلاهاى آخرت را كه سهلترين بلاهاى دنيا فقر و احتياج باشد، و كمترين بلاهاى آخرت عذاب قبر باشد.
و منقول است كه ابوذر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله سؤال نمود كه: كدام آيه عظيمترين آياتى است كه بر تو نازل گرديده است؟ فرمود كه: آيهالكرسى.
و به سند ديگر منقول است كه: شخصى به حضرت صادق عليهالسلام از تب شكايت كرد، حضرت فرمود كه: آيهالكرسى را در ظرفى بنويس و به آب حل كن و بخور.
و از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: يكى از پدرانم شنيد كه كسى سوره فاتحه مىخواند. فرمود كه: شكر خدا كرد و مزد يافت. بعد از آن شنيد كه قل هو الله(5) مىخواند. فرمود كه: ايمان آورد و ايمن شد. بعد از آن شنيد كه سوره انا أنزلناه(6) مىخواند. فرمود كه: تصديق پيغمبر كرد و آمرزيده شد. بعد از آن شنيد كه آيهالكرسى مىخواند. فرمود كه: پَه پَه!(7) نازل شد برات(8) بيزارى اين مرد از جهنم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه چشمش آزارى داشته باشد آيهالكرسى بخواند و در خاطر خود قرار دهد كه برطرف مىشود به توفيق الهى، عافيت مىيابد انشاءالله. و هر كه پيش از طلوع آفتاب يازده مرتبه سوره قل هو الله احد و يازده مرتبه سوره انا انزلناه و يازده مرتبه آيهالكرسى بخواند خدا مالش را از تلف حفظ نمايد. و چون كسى خواهد از خانه بيرون رود چند آيه آل عمران را يعنى ان فى خلق السموات و الأرض(9) تا آخر سوره با آيه الكرسى و سوره انا انزلناه و سوره حمد(10) بخواند كه موجب قضاى(11) حاجتهاى دنيا و آخرت مىگردد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه صد مرتبه آيهالكرسى بخواند چنان باشد كه مدت حيات خود عبادت كرده باشد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى فرمود كه: به تو و امت تو گنجى از گنجهاى عرش خود را كرامت كردهام: فاتحه الكتاب(12) و خاتمه سوره بقره يعنى ءامن الرسول(13) تا آخر سوره.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: گمان ندارم كه كسى در اسلام عقلش كامل شده باشد و شبى بدون خواندن آيه الكرسى به سر آورد. بعد از آن فرمود كه: اگر بدانيد كه چه فضيلت دارد، در هيچ حالى آن را ترك ننماييد. به درستى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله مرا خبر داد كه آيهالكرسى را از گنج زير عرش به من كرامت كردهاند و به پيغمبر ديگر چنين كرامتى نداده بودند. بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: از آن روز كه اين را از حضرت شنيدهام تا حال يك شب ترك خواندن آن نكردهام. سه مرتبه مىخوانم در هر شبى، يك مرتبه بعد از نماز خفتن، پيش از
1- سوره البقره: سوره دوم قرآن كريم. |
نافله.{...(1)}
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه بعد از نماز واجب آيهالكرسى بخواند، تا وقت نماز ديگر در امان خدا باشد.
و در حديث ديگر منقول است كه: فرمود كه: يا على بر تو باد به تلاوت آيه الكرسى بعد از نماز فريضه. به درستى كه محافظت و مداومت نمىنمايد بر خواندن آن مگر پيغمبرى يا صديقى يا شهيدى.
و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون حق تعالى امر فرمود كه سوره فاتحه و آيه شهد الله(2) و آيه الكرسى و آيه قل اللهم مالك الملك(3) را به زمين آورند، ايشان در عرش الهى درآويختند و گفتند: پروردگارا ما را به كجا مىفرستى؟ به نزد اهل خطاها و گناهان مىفرستى؟ حق تعالى وحى فرمود به ايشان كه: برويد به زمين، به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه هر كه از آل محمد و شيعيان ايشان شماها را تلاوت نمايد بعد از نمازهاى واجب، البته به سوى او نظر نمايم به نظر مخفى خود (يعنى الطاف خاصه خود را شامل حال او گردانم) هر روز هفتاد نظر، و در هر نظر كردنى هفتاد حاجت او را برآورم و او را قبول كنم هر چند معصيت بسيار كرده باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام على نقى عليهالسلام منقول است كه: اشجع سلمى(4) به حضرت صادق صلواتالله عليه عرض كرد كه: من بسيار سفر مىكنم و در بيابانهاى مخوف واقع مىشوم. مىخواهم چيزى تعليم من فرمايى كه موجب ايمنى من گردد. حضرت فرمود كه: هرگاه كه خوف بر تو غالب گردد دست راست خود را بر بالاى سر خود بگذار و به آواز بلند اين آيه را بخوان(5): أفغير دين الله تبغون و له أسلم من فى السموات و الأرض طوعا و كرها و اليه ترجعون(6). اشجع گفت كه: چون به سفر رفتم به واديى رسيدم كه مىگفتند جن در آنجا بسيار است. ناگاه شنيدم كه شخصى مىگويد كه: بگيريدش. من آيه را خواندم. ديگرى گفت كه: چگونه بگيريمش و حل آن كه پناه به آيه طيبهاى بود؟!
سوره النساء: از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره نساء را در هر جمعه بخواند از ضَغطه قبر(7) ايمن گردد.
سوره المائده(8): به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره مائده را در هر روز پنجشنبه بخواند ايمانش به ظلم و گناه آلوده نشود و هرگز به خدا مشرك نشود.
سوره الأنعام(9): به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: سوره انعام يكدفعه نازل شد، و هفتادهزار ملك آن را مشايعت كردند تا نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آوردند. پس اين سوره را تعظيم نماييد(10 ) و بزرگ دانيد كه اسم اعظم الهى در هفتاد موضع اين سوره هست، و اگر مردم بدانند كه در قرائتش چه فضيلت و ثواب هست هرگز ترك ننمايند قرائتش را.
و از عبدالله عباس منقول است كه: كسى كه سوره انعام را هر شب بخواند در روز قيامت از جمله ايمنان باشد و به ديده خود هرگز جهنم را نبيند.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: سوره انعام را يكدفعه نازل ساختند و هفتادهزار ملك مشايعت آن كردند، و آواز بلند كرده بودند به تسبيح و تكبير و تهليل تا به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آوردند. پس هر كه اين سوره را بخواند آن هفتادهزار ملك تسبيح بگويند از براى
1- دو مورد ديگر آن در حديث نيامده است. (اصل حديث درج 92 بحارالانوار...، ص 264، حديث 7 است.) |
او تا روز قيامت. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: اگر علتى داشته باشى كه خوف هلاك از آن داشته باشى سوره انعام را بخوان كه مكروهى(1) به تو نمىرسد از آن علت.
سوره الأعراف(2): به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره اعراف را در هر ماه بخواند، در روز قيامت از جمله جماعتى باشد از دوستان خدا كه حق تعالى در شأن ايشان فرموده است كه: خوفى بر ايشان نيست و اندوهناك نمىشوند. و اگر در هر جمعه بخواند، او را در قيامت حساب نكنند. و به درستى كه آيات محكمات(3 ) در آن بسيار است. پس قرائت اين سوره را ترك منماييد كه گواهى مىدهد در قيامت براى كسى كه آن را خوانده باشد.
و به سند معتبر از اصبغ بن نُباته منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: به حق آن خداوندى كه محمد را به راستى فرستاده است و اهل بيتش را گرامى داشته است، كه آنچه مردم طلب نمايند از احراز(4) از براى سوختن يا غرق شدن يا دزدى يا گريختن چهار پا يا كنيز و غلام، البته در قرآن هست. پس هر كه خواهد از من سؤال نمايد.
پس شخصى برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چيزى از قرآن به من تعليم نما كه مرا ايمن گرداند از سوختن و غرق شدن. فرمود كه: اين دو آيه را بخوان: ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين(5). و ما قدروا الله حق قدره و الأرض جميعا قبضته يوم القيمه و السموات مطويات بيمينه. سبحانه و تعالى عما يشركون(6). هر كه اين دو آيه را بخواند از سوختن و غرق شدن ايمن شود. پس شخصى خواند و آتش در خانههاى همسايگانش افتاد و او سالم ماند و به خانه او آتش نيفتاد.
پس شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين چهارپايى دارم و چموشى مىكند و من از آن مىترسم. حضرت فرمود كه: در گوش راستش اين آيه را بخوان(7): و له اسلم من فى السموات و الأرض طوعا و كرها و اليه ترجعون(8). پس آن شخص چنين كرد، چهارپايش نرم و هموار شد.
شخصى ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين در آن زمينى كه من مىباشم حيوانات درنده بسيارند، و به خانه من داخل مىشوند و تا حيوانى را ضايع نكنند به در نمىروند. حضرت فرمود كه: اين دو آيه را بخوان لقد جائكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم. فان تولوا فقل حسبى الله لا اله هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم(9 ). آن مرد اين دو آيه را خواند، ديگر درندهها به خانهاش نيامدند.
شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين در شكم من صفرايى به هم رسيده است. آيا آيهاى هست كه موجب شفا گردد؟ حضرت فرمود كه: بلى. بىآن كه درهم و دينارى خرج كنى، بر شكم خود آيهالكرسى(10)بنويس و بشو و آن آب را بخور، كه اين ذخيره باشد در شكم تو، و باعث شفا مىگردد به قدرت الهى.
1- مكروه: چيز ناخوشايند. |
شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين براى گمشده چيزى بفرما. حضرت فرمود كه: دو ركعت نماز بگزار و در هر دو ركعت سوره ياسين بخوان، و بعد از آن بگو: يا هادى الضاله رد على ضالتى(1). آن مرد چنين كرد، حق تعالى گمشدهاش را به او برگردانيد.
پس شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين بندهاى از من گريخته است.
فرمود كه: اين آيه را بخوان: أو كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب. ظلمات بعضها فوق بعض اذا أخرج يده لم يكد يريها. و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور(2). چون اين آيه را خواند غلامش برگشت.
پس شخص ديگر برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين حِرزى(3 ) براى دزدى بفرما كه دزد، مال مرا بسيار مىبرد در شب. حضرت فرمود كه: چون به ميان رختخواب مىروى اين دو آيه را بخوان: قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن(4) تا آخر سوره بنىاسرائيل(5).
بعد از آن، حضرت فرمود كه: كسى كه در شب در بيابانى تنها باشد و آيه سُخره(6) را - ان ربكم الله الذى خلق السموات و الأرض - تا تبارك الله رب العالمين بخواند، ملائكه او را محافظت و حراست نمايند و شياطين از او دور شوند.
پس شخصى اين را شنيد و شبى به ده خرابى افتاد و شب در آنجا ماند و فراموش كرد كه اين آيه را بخواند. چون خوابيد دو شيطان(7) آمدند و يكى دهانش را گرفت. رفيقش به او گفت كه: دست از او بردار و او را مهلت ده. چون دست برداشت آن مرد بيدار شد و آيه سخره را خواند. آن شيطان كه دهانش را گرفته بود به ديگرى گفت كه: من دست برداشتم و آيه را خواند. خدا بينيت را بر خاك مالد! الحال حراست و نگهبانيش بكن تا صبح. چون صبح شد به خدمت حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آمد و گفت: در سخن تو شفا و راستى ديدم. و حال شب خود را نقل كرد و بعد از طلوع آفتاب به آن محلى كه شب خوابيده بود برگشت، اثر موى شيطان بر زمين ظاهر بود كه موى خود را بر خاك كشيده بود و رفته بود.
سوره الأنفال و سوره التوبه(8): از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره انفال و سوره برائه(9 ) را در هرماه بخواند هرگز نفاق بر او راه نيابد، و از شيعه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه باشد.
سوره يونس(10): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره يونس را در هر دو ماه يا سه ماه يك بار بخواند بيم آن نيست كه از جمله جاهلان گردد، و در قيامت از جمله مقربان باشد.
سوره هود(11): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره هود را در جمعه بخواند حق تعالى او را در قيامت در زمره پيغمبران مبعوث گرداند، و در قيامت گناهى از او ظاهر نشود.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه از غرق ترسد اين آيات را بخواند: بسم الله مجريها و مرسيها ان ربى لغفور رحيم(12). بسم الله الملك الحق المبين(13). و ما قدروا الله حق قدره و الأرض جميعا قبضته يوم القيمه و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعالى عما يشركون(14).
1- ترجمه: اى راهنماى گمشده! گمشده مرا به من بازگردان. |
سوره يوسف(1): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره يوسف را در هر روز يا در هر شب بخواند، چون در قيامت مبعوث شود، جمال او مانند جمال حضرت يوسف باشد، و در آن روز به او فزعى و خوفى نرسد و از نيكان بندگان صالح خدا باشد.
سوره الرعد(2): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بسيار سوره رعد را بخواند هرگز صاعقه به او نرسد و اگرچه ناصبى باشد. و اگر مؤمن باشد خدا او را داخل بهشت گرداند بىحساب، و شفاعت او را قبول فرمايد در اهل بيت و برادران مؤمنش.
سوره ابراهيم و سوره الحجر(3 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره ابراهيم و سوره حجر را در دو ركعت نماز هر جمعه بخواند هرگز به او فقر و ديوانگى و بليه عظيمى نرسد.
سوره النحل(4): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره نحل را در هر ماه بخواند در دنيا به قرض مبتلا نشود، و هفتاد نوع از بلا از او دور گردد كه سهلتر آنها ديوانگى و خوره و پيسى باشد، و مسكن او در جنت عدن باشد كه در ميان بهشتها واقع است.
سوره بنىاسرائيل(5): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره بنىاسرائيل را در هر شب جمعه بخواند، نميرد تا قائم آل محمد صلواتالله عليه را دريابد و از اصحاب او باشد.
و منقول است كه عمر بن حَنظَله(6) به حضرت صادق عليهالسلام شكايت نمود از صُداع(7 ).
حضرت فرمود كه: دست بر بالاى سرت بگذار و اين دو آيه را بخوان: قل لو كان معه ءالهه كما يقولون اذا لابتغوا الى ذى العرش سبيلا(8). و اذا قيل لهم تعالوا الى ما أنزل الله و الى الرسول رأيت المنافقين يصدون عنك صدودا(9).
سوره الكهف(10): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره كهف را در هر شب جمعه بخواند، نميرد مگر شهيد، و خدا او را در زمره شهدا محشور گرداند و در قيامت با شهيدان بايستد.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه سوره كهف را در هر شب جمعه بخواند كفاره گناهانى باشد كه از جمعه تا جمعه كرده است.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: كسى كه در روز جمعه بعد از نماز ظهر و عصر بخواند همين ثواب داشته باشد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه آيه قل انما أنا بشر مثلكم(11) را تا آخر سوره بخواند در وقت خواب، از خوابگاه او تا كعبه نورى ساطع گردد كه ميان آن پر باشد از ملائكه، و استغفار از براى او كنند تا صبح. و در حديث ديگر از حضرت صادق عليهالسلام وارد شده است كه: هر كه اين آيه را در وقت خواب بخواند، در هر وقت كه خواهد، بيدار شود.
سوره مريم(12): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر سوره مريم، نميرد تا آنچه خواهد در خود و مال و فرزند ببيند، و در آخرت به او بدهند مثل ملكى كه حضرت سليمان در دنيا داشته است.
سوره طه(13): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ترك مكنيد سوره طه را كه خدا اين سوره را دوست مىدارد، و هر كه اين سوره را مىخواند دوست مىدارد. و كسى كه بر قرائتش مداومت نمايد حق تعالى در قيامت نامهاش را به دست راستش دهد و او را بر گناهانى كه در اسلام كرده است حساب نكند و در آخرت آن قدر مزد به او عطا فرمايد كه او راضى شود.
1- سوره يوسف: سوره دوازدهم قرآن كريم. |
سوره الأنبياء(1): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره انبياء را بخواند از روى محبت و خواهش، در باغستانهاى بهشت با همه پيغمبران رفاقت كند و در دنيا در نظر مردم با هيبت باشد.
سوره الحج(2): از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: هر كه سوره حج را در هر سه روز يك مرتبه بخواند، در آن سال توفيق حج بيابد، و اگر در آن سفر بميرد داخل بهشت شود. راوى پرسيد كه: اگر سنى باشد چون است؟ فرمود كه: عذابش تخفيف مىيابد.
سوره المؤمنين(3): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در هر جمعه سوره مؤمنين را بخواند حق تعالى خاتمه او را به خير گرداند، و در فردوس اعلى منزلش با منزل پيغمبران باشد.
سوره النور(4): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: فرمود كه: حفظ نماييد اموال و فروج خود را از حرام به تلاوت كردن سوره نور، و به اين سوره زنان خود را نيز از حرام حفظ نماييد. به درستى كه هر كه اين سوره را در هر شب يا در هر روز مداومت نمايد هيچ يك از اهل خانه او زنا نكنند تا او بميرد. و چون بميرد هفتادهزار ملك تا قبر او را مشايعت نمايند كه همه از براى او دعا كنند و استغفار نمايند تا به قبرش گذارند.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى از وَجَع(5 ) و ضعف چشم به حضرت امام موسى عليهالسلام شكايت نمود. حضرت فرمود كه: آيه نور(6) را سه مرتبه در جامى بنويس، پس آن را بشو و در شيشه ضبط كن و مكرر به ديده بكش. راوى گفت كه: صد ميل(7) كمتر كشيدم كه ديدهام صحيحتر(8) از اول شد.
سوره الفرقان(9): از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: ترك مكن تلاوت سوره فرقان را. به درستى كه هر كه در هر شب اين سوره را بخواند حق تعالى او را حساب و عذاب نكند، و منزلش در فردوس اعلى باشد.
سور الطواسين(10): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سه طس را در شب جمعه بخواند از اوليا و دوستان خدا باشد، و در حفظ و حراست الهى باشد و در دنيا فقر و بدحالى به او نرسد، و در آخرت از بهشت به او آن قدر بدهند كه راضى شود، و زياده از رضاى او به او عطا فرمايند، و حق تعالى صد زن از حورالعين به او كرامت فرمايد.
سوره العنكبوت و سوره الروم(11): به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: هر كه سوره عنكبوت و روم را در شب بيست و سيم ماه مبارك رمضان(12) بخواند والله كه از اهل بهشت است، و در اين حكم استثنا نمىكنم، و نمىترسم كه خدا در اين سوگند بر من گناهى بنويسد. و اين دو سوره را نزد حق تعالى منزلت عظيم هست.
سوره لقمان(13): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه سوره لقمان را در شب بخواند حق تعالى در آن شب ملكى چند موكل گرداند بر او كه او را از شيطان و لشكرهايش حفظ كنند تا صبح شود؛ و اگر در روز بخواند او را از شيطان و لشكرهايش حفظ نمايند تا شب.
سوره السجده(14): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره سجده را در هر شب جمعه بخواند حق تعالى در قيامت نامهاش را به دست راست او دهد و او را حساب نفرمايد هر چند گناهكار باشد، و در بهشت از رفقاى(15 ) محمد و اهل بيت او صلىالله عليهم بوده باشد.
سوره الأحزاب(16 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره احزاب را بسيار تلاوت نمايد در قيامت در جوار حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد. بعد از آن فرمود كه: در سوره احزاب فضايح(17 )بسيارى از مردان و زنان قريش و غير ايشان بود، و درازتر از سوره بقره بود، وليكن كم كردند و
1- سوره الأنبيا: سوره بيست و يكم قرآن كريم. |
تحريف دادند. سوره سبأ و سوره فاطر(1): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره سبأ و سوره فاطر را در شب بخواند در آن شب در حفظ و حراست الهى باشد؛ و اگر در روز بخواند در آن روز مكروهى به او نرسد، و حق تعالى از خير دنيا و آخرت آن قدر به او كرامت فرمايد كه در خاطرش خطور نكرده باشد و آرزويش به آن نرسيده باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است: هر كه در وقت خواب اين آيه را بخواند كه: ان الله يمسك السموات و الأرض أن تزولا. و لئن زالتا، ان امسكهما من أحد من بعده انه كان حليما غفورا(2) خانه بر سرش خراب نشود.
و به سند ديگر منقول است كه: شخصى از اهل مرو به خدمت حضرت صادق عليهالسلام شكايت نمود از درد سر. حضرت فرمود كه: نزديك بيا. پس دست بر سر او گذاشتند، و اين آيه را خواندند: ان الله يمسك تا آخر آيه.
سوره يس(3): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر چيز را قلبى است، و قلب قرآن سوره يس است. هر كه اين سوره را در روز، پيش از شام بخواند در آن روز از بلاها محفوظ باشد و خدا او را روزى فراوان عطا فرمايد تا شام. و كسى كه در شب، پيش از خواب بخواند حق تعالى هزار ملك را به او موكل گرداند كه او را از شر هر شيطان مردودى(4) و هر آفتى حفظ نمايند. و اگر در روز بميرد حق تعالى او را داخل بهشت گرداند و در غسل او سى هزار ملك حاضر شوند كه استغفار از براى او كنند و مشايعت او نمايند تا قبرش با استغفار. و چون در گورش گذارند آن ملائكه در ميان قبرش ساكن گردند و عبادت الهى كنند و ثواب عبادت ايشان از او باشد، و قبرش را فراخ كنند تا چشم كار كند، و او را ايمن گردانند از فشارش قبر، و پيوسته از قبر او نورى ساطع باشد تا اطراف آسمان، تا وقتى كه از قبر بيرون آيد.
پس چون حق تعالى او را از قبر بيرون آورد آن سى هزار ملك با او باشند و مشايعت او نمايند و با او سخن گويند و بر رويش خنده كنند و به هر چيزى او را بشارت دهند تا او را از صراط و ميزان بگذرانند و او را در مقام قرب به محلى بدارند كه هيچ خلقى قربش از او بيشتر نباشد مگر ملائكه مقرب و پيغمبران مرسل. و او با پيغمبران بايستد نزد حق تعالى. و در هنگامى كه مردم اندوه داشته باشند او اندوه نداشته باشد، و در حالتى كه مردم جزع نمايند او جزع نكند.
پس پروردگار عالم به خطاب فرمايد كه: اى بنده من هر كه را خواهى شفاعت كن كه شفاعت تو را قبول مىنمايم، و هر سؤالى كه خواهى از من بكن كه سؤالت را رد نمىكنم.
پس او شفاعت كند و خدا قبول نمايد، و او سؤال كند و خدا عطا فرمايد، و ديگران را حساب كنند و او را حساب نكنند، و با ديگران در مقام حسابش بازندارند، و مذلت و خوارى در آن صحرا به او نرسد، و به هيچ گناهى از گناهان او را نگيرند. پس نامه خود را بگيرد و به جانب بهشت روان شود. پس مردم تعجب كنند كه: سبحان الله! اين بنده را هيچ گناه نبوده! و از رفيقان پيغمبر آخرالزمان صلىالله عليه و آله باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در عمر خود يك مرتبه سوره يس را بخواند حق تعالى به عدد هر خلقى كه در دنياست و هر خلقى كه در آخرت است و هر خلقى كه در آسمان است، به عدد هر يك از ايشان دو هزار هزار حسنه از براى او بنويسد، و دو هزار هزار گناه از او محو فرمايد، و به فقر و قرض و خانه بر سرش فرود آمدن و به تعب و مشقت و ديوانگى و خوره و وسواس و دردهاى ضرر رساننده مبتلا نشود. و حق تعالى سَكرات(5 ) و اهوال(6) مرگ را از او تخفيف دهد و خود، قبض روح او نمايد، و ضامن شود از براى او فراخى روزى را، و در روز قيامت او را شاد گرداند، و چندان ثواب به او كرامت فرمايد كه او راضى شود. و حق تعالى خطاب فرمايد به ملائكه آسمانها و زمين كه: من از فلان بنده راضى شدم؛ براى او استغفار نماييد.
و به سند ديگر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام از بَواسير(7) شكايت نمود. حضرت فرمود كه: يس را با عسل بنويس و حل كن و بخور.
1- سوره سبأ و سوره فاطر: سورههاى سى و چهارم و سى و پنجم قرآن كريم. |
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از براى دفع لكهاى سفيد و بَرص(1) كه در بدن به هم رسد سوره يس را به عسل بنويسند و بياشامند.
سوره الصافات(2): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره صافات را در هر روز جمعه بخواند، پيوسته از جميع آفتها و بلاها محفوظ باشد، و در دنيا روزيش فراخ باشد، و به بدن و مال و فرزندانش مكروهى نرسد، نه از شيطان مردودى و نه از جبار معاندى. و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد خدا او را شهيد بميراند و شهيد مبعوث گرداند و با شهيدان او را داخل بهشت گرداند و در درجه شهيدان او را جا دهد.
و به سند معتبر از سليمان جعفرى منقول است كه: حضرت امام موسى صلواتالله عليه به فرزند خود قاسم فرمود كه: برخيز اى فرزند و بر بالاى سر برادرت سوره والصافات صفا(3) را بخوان تا تمام كنى. او شروع به خواندن كرد. چون به آيه أهم اشد خلقا أم من خلقنا(4) رسيد قبض روحش شد. چون جامه بر روى ميت كشيدند و بيرون آمدند يعقوب بن جعفر(5) به حضرت عرض كرد كه: ما چنين مىدانستيم كه براى آسانى جان كندن سوره يس مىبايد خواند، و شما فرموديد كه والصافات بخوانيم. حضرت فرمود كه: سوره صافات را بر سر هر كس كه به شدت جان كندن گرفتار باشد بخوانند، البته حق تعالى راحتش را نزديك مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه از گزيدن عقرب ترسد اين آيات را بخواند: سلام على نوح فى العالمين. انا كذلك نجزى المحسنين. انه من عبادنا المؤمنين(6)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه خواهد او را در قيامت به كَيل وافى(7) ثواب كامل بدهند بايد كه بعد از هر نماز اين آيه را بخواند: سبحان ربك رب العزه عما يصفون. و سلام على المرسلين. و الحمد لله رب العالمين(8).
و در حديث ديگر وارد شده است كه: از هر مجلس كه برخيزند و اين آيه را بخوانند كفاره گناهان آن مجلس مىگردد.
سوره ص(9): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره ص را در شب جمعه بخواند حق تعالى از خير دنيا و آخرت آن قدر به او عطا فرمايد كه به هيچ احدى از خلق عطا نفرموده باشد مگر به پيغمبر مرسلى يا ملك مقربى؛ و او را داخل بهشت گرداند و هر كه را او خواهد از اهل خانهاش، حتى خادمى كه او را خدمت مىكرده است.
سوره الزمر(10 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره زمر را بخواند حق تعالى شرف دنيا و آخرت به او كرامت فرمايد، و او را عزيز گرداند بىمال و خويشان، به حدى كه هر كه او را ببيند از او مهابتى در دلش به هم رسد، و بدنش را بر آتش جهنم حرام گرداند، و در بهشت از براى او هزار شهر بنا كنند كه در هر شهرى هزار قصر باشد و در هر قصرى صد حوريه، و از چشمهها و حوران و درختان و ميوهها آنچه در قرآن وصف فرموده به او كرامت فرمايد.
سوره المؤمن(11): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره حم مؤمن(12 ) را در هر شب بخواند حق تعالى گناهان گذشته و آينده او را بيامرزد، و ايمان را از او سلب ننمايد، و آخرت را بهتر از دنيا گرداند از براى او.
1- برص: پيسى - لكههاى سفيدى كه روى بدن پيدا مىشود. |
سوره حم السجده(1): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره حم سجده را بخواند حق تعالى در قيامت او را نورى عطا فرمايد آن قدر كه چشم كار كند، و او را سرور و شادى در آن روز كرامت فرمايد، و در دنيا به حالى باشد كه ديگران آرزوى حال او كنند.
سوره حم عسق(2): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر تلاوت سوره حم عسق، چون در قيامت مبعوث شود روى او مانند برف سفيد باشد، و مانند آفتاب نورانى باشد. و چون به نزد عرش آيد حق تعالى فرمايد كه: اى بنده من مداومت نمودى بر قرائت حم عسق و نمىدانستى كه چه ثوابى دارد. اگر منزلت آن سوره و ثوابش را مىدانستى هرگز از خواندن آن ملال به هم نمىرسانيدى. و اكنون جزاى خود را خواهى دانست. اى ملائكه او را داخل بهشت گردانيد. و از براى او قصرى مقرر ساختهام از ياقوت سرخ، و درها و كُنگُرهها(3) و درجههايش(4) از ياقوت سرخ است، و از لطافت از اندرون بيرون را مىتوان ديد و از بيرون اندرون را مىتوان ديد. و در آن قصر دختران باكره جوان از حورالعين و هزار كنيز و هزار غلام از پسران گوشواره در گوش (يا: پيوسته در حسن پاينده) به او عطا كردهام.
سوره الزخرف(5): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر قرائت سوره حم زخرف(6 )، خدا او را در قبر از جانوران زمين و از فشارش(7 ) قبر ايمن گرداند، و چون او را به مقام حساب بياورند آن سوره بيايد و به امر الهى او را داخل بهشت گرداند.
سوره الدخان(8 ): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره دخان را در نمازهاى واجب و سنت بخواند حق تعالى او را در زمره ايمنان مبعوث گرداند، و او را در سايه عرش خود جا دهد، و حساب او را آسان كند، و نامه او را به دست راست او دهد.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه عرض نمود كه: چگونه شب قدر را بشناسيم؟ فرمود كه: چون ماه رمضان بيايد هر شب صد مرتبه سوره دخان را بخوان. چون شب بيست و سيم شود تصديق خواهى نمود به آنچه سؤال نمودى(9).
سوره الجاثيه(10): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره جاثيه را بخواند ثوابش آن است كه جهنم را نبيند، و آواز و خروشش را نشنود، و با رسول خدا صلىالله عليه و آله بوده باشد.
سوره الأحقاف(11): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در هر شب يا در هر جمعه سوره احقاف را بخواند در دنيا خوفى به او نرسد و از فزع روز قيامت ايمن گردد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سورههاى حاميم(12 )، رياحين(13) بهشتاند.
پس چون توفيق خواندن آنها بيابيد خدا را حمد و شكر بسيار بكنيد كه توفيق تلاوت آنها به شما كرامت فرموده است. به درستى كه بنده كه از خواب برخيزد و در نماز حواميم(14 ) بخواند، از دهانش نسيمى خوشبوتر از مشك(15 ) خوشبو و عنبر(16) بيرون آيد. و به درستى كه حق تعالى رحم مىكند تلاوت كننده و خواننده اين سورهها را، و رحم مىكند همسايگان و آشنايان و مصاحبان و خويشان او را، و در روز قيامت عرش و كرسى و ملائكه مقرب از براى او استغفار مىنمايند.
سوره محمد(17) صلىالله عليه و آله: از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره الذين كفروا(18) را بخواند گناه نكند، و در دين خود هرگز شك به هم نرساند، و به فقر هرگز مبتلا نشود، و هرگز از پادشاهى خوفى به او نرسد، و هميشه از شك و كفر محفوظ باشد تا بميرد. و چون بميرد
1- سوره حم السجده: نام ديگر سوره فصلت كه سوره چهل و يكم قرآن كريم است. |
حق تعالى هزار ملك به قبر او فرستد كه نماز كنند و ثواب نماز ايشان از او باشد. و چون از قبر بيرون آيد آن هزار ملك او را مشايعت نمايند تا او را به محل ايمنان از خوفهاى قيامت بدارند، و در امان خدا و رسول باشد.
سوره الفتح(1): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حفظ نماييد اموال و زنان و بندههاى خود را به خواندن سوره انا فتحنا(2 ). به درستى كه كسى كه بر خواندن اين سوره مداومت نمايد، در روز قيامت منادى از جانب ربالعزه او را ندايى كند كه همه خلايق بشنوند كه: تو از بندگان مخلص مايى. اى ملائكه او را ملحق گردانيد به بندگان شايسته من، و او را داخل بهشت جاويد كنيد، و از شراب سر به مهر بهشت كه با كافور( 3) ممزوج(4 ) است به او بخورانيد.
سوره الحجرات(5): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره حجرات را بخواند در هر شبى يا در هر روزى، در بهشت از جماعتى باشد كه به زيارت حضرت رسول صلىالله عليه و آله مشرف مىشوند.
سوره ق(6): از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره ق در نمازهاى واجب و سنت، خدا روزى او را فراخ گرداند، و نامهاش را به دست راست او دهد، و او را حساب آسان بكند.
سوره الذاريات(7): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره ذاريات را در روز يا در شب بخواند خدا امر معيشت او را به اصلاح آورد، و وسعت دهد روزى او را، و منور گرداند قبر او را به چراغى كه نور بخشد تا روز قيامت.
سوره الطور(8): از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق عليهما السلام منقول است كه: هر كه سوره طور را بخواند حق تعالى خير دنيا و آخرت را براى او جمع نمايد.
سوره النجم(9): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره نجم را در هر شب يا در هر روز بخواند در ميان مردم به خير و نام نيك تعيش نمايد، و گناهانش آمرزيده شود، و محبوب دلهاى مردم گردد.
سوره اقتربت(10): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره اقتربت الساعه(11) را بخواند، چون از قبر بيرون آيد، بر ناقهاى(12) از ناقههاى بهشت سوار شود.
سوره الرحمن(13): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ترك مكنيد قرائت سوره رحمن را و خواندن آن را در نماز. به درستى كه اين سوره در دل منافقان قرار نمىگيرد. و حق تعالى اين سوره را در روز قيامت به بهترين صورتها در نهايت خوشبويى به صحراى محشر حاضر مىگرداند، و مىآيد در محل قرب و كرامت مىايستد. حق تعالى به او خطاب مىفرمايد كه: كى در زندگانى دنيا تو را در نماز مىخواند و مداومت مىنمود خواندن تو را؟
مىگويد: خداوندا فلان و فلان. پس حق تعالى روهاى ايشان را سفيد مىگرداند و مىفرمايد كه: هر كه را خواهيد شفاعت نماييد. پس ايشان آن قدر كه خواهند شفاعت مىنمايند. پس به ايشان مىگويند كه: داخل بهشت شويد و در هر جا كه خواهيد ساكن شويد.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: مستحب است كه بعد از نماز صبح در روز جمعه سوره الرحمن را بخوانى و هر مرتبه كه بگويى فبأى ءالاء ربكما تكذبان(14 )، بگويى لا بشىء من ءالائك رب أكذب(15).
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر كه سوره الرحمن را بخواند و در مرتبه كه بگويد: فبأى ءالاء ربكما تكذبان، بگويد: لا بشىء من ءالائك رب أكذب، اگر در شب بخواند و در آن شب بميرد شهيد مرده باشد، و اگر در روز بخواند و در آن روز بميرد شهيد مرده باشد.
سوره الواقعه(16): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در هر شب جمعه سوره واقعه بخواند خدا او را دوست دارد و مردم را دوست او گرداند، و در دنيا بدحالى و فقر و احتياج نبيند و به هيچ آفتى و بلايى مبتلا نشود، و از رفقاى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه باشد. و اين سوره مخصوص آن
1- سوره الفتح: سوره چهل و هشتم قرآن كريم. |
حضرت است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه مشتاق بهشت و وصف آن باشد سوره اذا وقعت(1 ) را بخواند، و هر كه خواهد وصف جهنم را ملاحظه نمايد سوره الم سجده را بخواند.
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره واقعه را در هر شب پيش از آن كه بخوابد بخواند، در قيامت روى او مانند ماه شب چهارده نورانى باشد.
و به سند معتبر از اسماعيل بن عبدالخالق(2 ) منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم بعد از نماز خفتن دو ركعت نماز نشسته مىكردند و در آن دو ركعت صد آيه مىخواندند و مىفرمودند كه: هر كه اين دو ركعت را بكند و صد آيه در اين دو ركعت بخواند او را در آن شب از غافلان ننويسند. و اسماعيل گفت: حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه در اين دو ركعت وُتَيره( 3) سوره اذا وقعت و قل هو الله احد(4 )مىخواندند.
سوره الحديد و سوره المجادله(5): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره حديد و مجادله را در نماز فريضه بخواند و مداومت نمايد خدا او را عذاب نكند، و در خودش و اهلش بدحالى و احتياج نبيند.
سوره الحشر(6): از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سوره حشر را بخواند جميع خلق خدا از بهشت و دوزخ و عرش و كرسى و حُجُب(7) و آسمانهاى هفتگانه و زمينهاى هفتگانه و هوا و باد و مرغان و درختان و كوهها و آفتاب و ماه و ملائكه همه بر او صلوات(8 ) فرستند و از براى او استغفار كنند، و اگر در آن روز يا در آن شب بميرد با شهادت مرده باشد.
سوره الممتحنه(9): از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره مُمتَحنه را در نمازهاى واجب و سنت بخواند خدا دل او را به ايمان امتحان نمايد، و ديدهاش را نور بدهد، و خود و فرزندانش به ديوانگى و فقر مبتلا نشوند.
سوره الصف(10): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره صف در نمازهاى واجب و سنت، خدا او را در صف ملائكه و انبيا جاى دهد.
سوره الجمعه(11) و سوره المنافقين(12): از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: واجب و لازم است بر هر كه از شيعه ما باشد كه در نماز شام و خفتن شب جمعه، سوره جمعه و سبح اسم ربك الأعلى(13)بخواند، و در نماز ظهر سوره جمعه و منافقين بخواند. چون چنين كند چنان باشد كه به عمل حضرت رسول صلىالله عليه و آله عمل نموده باشد، و ثواب او نزد خدا بهشت باشد.
سوره التغابن(14): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره تغابن را در نماز واجبى بخواند آن سوره در روز قيامت شفيع او باشد، و گواه عادلى باشد كه شهادت دهد براى او نزد كسى كه شهادت او را قبول فرمايد، و از او جدا نشود تا او را داخل بهشت گرداند.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سورههاى مُسَبِحات(15) را همه(16 )، پيش از خواب بخواند نميرد تا حضرت قائم آل محمد عليهمالسلام را ادراك نمايد، و اگر بميرد او را در جوار حضرت رسول صلىالله عليه و آله جا دهند.
1- سوره اذا وقعت: نام ديگر سوره واقعه (56) كه با همين كلمات آغاز مىشود. |
سوره الطلاق و سوره التحريم(1): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره طلاق و تحريم را در نماز واجبى بخواند خدا او را در قيامت پناه دهد از خوف و اندوه، و از آتش جهنم عافيت يابد. و او را داخل بهشت گرداند به سبب تلاوت كردن و محافظت نمودن حرمت اين دو سوره. زيرا كه اين دو سوره از حضرت رسول صلىالله عليه و آلهاند(2 ).
سوره الملك(3 ): از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره تبارك الذى بيده الملك(4) را در شب در نماز واجب پيش از خواب بخواند، پيوسته در امان الهى باشد تا صبح شود، و در روز قيامت در امان الهى باشد تا داخل بهشت شود.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: سوره ملك مانعه(5) است كه از عذاب قبر منع مىكند. و نامش در تورات سوره الملك است. و هر كه در شب بخواند بسيار عبادت و تلاوت كرده و نيكو كرده است، و در آن شب او را از غافلان ننويسند. و به درستى كه من در نماز وتيره بعد از نماز خفتن نشسته مىخوانم، و پدرم در روز و شب هر دو مىخواند. و هر كه اين سوره را بخواند چون نكير و منكر به قبر او درآيند چون از جانب پاهايش بيايند پاهايش به ايشان گويند كه: شما را از جانب ما راهى نيست، زيرا كه اين بنده هر شب و روز بر ما مىايستاد و سوره ملك را مىخواند. و چون از جانب شكمش بيايند شكمش به ايشان خطاب نمايد كه: شما را از جانب من راهى نيست؛ به درستى كه اين بنده در من جا داده بود سوره ملك را. و چون از جانب زبانش بيايند به ايشان گويد كه: شما را از جانب من راهى نيست، زيرا كه اين بنده هر شب و روز سوره ملك را تلاوت مىنمود و بر من جارى مىساخت.
سوره ن والقلم(6): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره ن والقلم را در فريضهاى يا نافلهاى بخواند خدا او را ايمن گرداند از اين كه هرگز به فقر مبتلا شود، و چون بميرد او را از فشارش قبر نجات دهد.
سوره الحاقه(7): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بسيار بخوانيد سوره حاقه را. به درستى كه خواندن آن در فرايض و نوافل از ايمان به خدا و رسول است زيرا كه اين سوره در واقعه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه و معاويه عليهاللعنه نازل شده است(8). و هر كه اين سوره را بخواند ايمان از او برطرف نشود تا هنگام مردن.
سوره المعارج(9): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بسيار بخوانيد سوره سأل سائل(10) را، كه هر كه اين سوره را بسيار بخواند حق تعالى در قيامت از هيچ گناه او سؤال ننمايد، و او را در بهشت با رسول خدا صلىالله عليه و آله ساكن گرداند.
سوره نوح(11): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و به خواندن قرآن دارد بايد كه خواندن سوره نوح را ترك ننمايد. به درستى كه هر بندهاى كه اين سوره را از براى خدا در نماز واجبى يا سنتى بخواند خدا او را در مساكن نيكوكاران ساكن گرداند، و سه بهشت ديگر او را كرامت فرمايد، و دويست حوريه و چهار هزار زن به او تزويج فرمايد.
سوره الجن(12): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره جن را بسيار بخواند، در دنيا از چشم جنيان و دميدنها و سحر و مكر ايشان محفوظ باشد، و در بهشت از رفقاى حضرت رسول صلىالله عليه و آله باشد.
سوره المزمل(13): از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره مزمل را در نماز خفتن يا در نماز شب بخواند، شب و روز و آن سوره هر سه شاهد و گواه او باشند در قيامت، و خدا او را با زندگانى نيكو زنده دارد و به مردن نيكو بميراند.
1- سوره الطلاق و سوره التحريم: سورههاى شصت و پنجم و شصت و ششم قرآن كريم. |
سوره المدثر(1): از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه در نماز واجب سوره مدثر را بخواند بر خدا لازم است كه او را در جوار حضرت رسول صلىالله عليه و آله جا دهد، و در زندگانى دنيا هرگز شقاوت او را در نيابد.
سوره القيمه(2): از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر سوره لا أقسم(3) و به آن عمل نمايد خدا او را با رسول خدا صلىالله عليه و آله محشور گرداند در بهترين صورتها، و آن حضرت او را بشارت فرمايد و بر رويش خندد تا از صراط و ميزان او را بگذراند.
سوره الدهر(4): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره هل أتى على الانسان(5) را در هر صبح پنجشنبه بخواند خدا به او هشتصد دختر باكره و چهارهزار زن و حورالعين كرامت فرمايد، و با حضرت رسول صلىالله عليه و آله باشد.
و به سند معتبر از على بن عَمر{و(6)} منقول است كه: به خدمت حضرت امام على نقى صلواتالله عليه رفتم در روز سهشنبه. حضرت فرمود كه: ديروز تو را نديديم. گفتم: نخواستم كه در روز دوشنبه حركت كنم. حضرت فرمود كه: هر كه خواهد خدا او را از شر روز دوشنبه نگاه دارد بايد كه در ركعت اول نماز صبح آن روز سوره هل اتى على الانسان بخواند، چنانچه حق تعالى در آن سوره مىفرمايد كه: پس خدا ايشان را نگاه داشت از شر آن روز، و به استقبال ايشان فرستاد نَضرت(7) و خوشحالى و سرور و شادى را.(8)
و در حديث رجاء بن ضحاك وارد شده است كه: حضرت امام رضا صلوات الله عليه در صبح روز دوشنبه و پنجشنبه در ركعت اول، سوره هل أتى على الانسان مىخواندند و در ركعت دويم سوره هل أتيك حديث الغاشيه(9).
سوره المرسلات و سوره النبأ و سوره النازعات(10): از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره والمرسلات(11) را بخواند حق تعالى ميان او و حضرت رسول صلىالله عليه و آله آشنايى بيندازد. و هر كه هر روز سوره عم يتسائلون(12) را بخواند از دنيا نرود تا توفيق زيارت كعبه بيابد. و هر كه سوره نازعات را بخواند نميرد مگر سيراب، و مبعوث نشود مگر سيراب، و داخل بهشت نشود مگر سيراب.
سوره عبس(13) و سوره كورت(14): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره عبس و تولى(15) و سوره اذا الشمس كورت(16) را بخواند در حفظ الهى باشد از خيانت، و در سايه كرامت و مرحمت الهى باشد تا زنده باشد.
سوره الانفطار و سوره المطففين و سوره الانشقاق(17): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره اذا السماء انفطرت(18) و سوره اذا السماء انشقت(19 ) را در فريضه و نافله بسيار بخواند خدا هيچ حاجت او را رد ننمايد، و او را هيچ مانعى از خدا دور نگرداند در آخرت، و پيوسته او نظر به كرامتهاى الهى نمايد، و خدا نظر رحمت به او بدارد تا از حساب خلايق فارغ شود.
و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه در نماز واجب سوره ويل للمطففين(20) بسيار بخواند حق تعالى در قيامت برات ايمنى از آتش جهنم به او كرامت فرمايد و او را بىحساب به بهشت برد.
سوره البروج(21 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره والسماء ذات البروج(22) را در فرايض بخواند، چون سوره پيغمبران است، حق تعالى او را در قيامت با پيغمبران و مرسلان و صالحان محشور گرداند، و با ايشان او را باز دارد.
1- سوره المدثر: سوره هفتاد و چهارم قرآن كريم. |
سوره الطارق(1 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره والسماء والطارق( 2) را در فرايض بخواند او را در قيامت نزد خدا قدر و منزلت عظيم بوده باشد، و از رفقاى پيغمبران باشد در بهشت.
سوره الأعلى( 3): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره سبح اسم ربك الأعلى(4 ) را در فريضه يا نافله بخواند در روز قيامت به او گويند كه از هر در از درهاى بهشت كه مىخواهى داخل شو.
سوره الغاشيه( 5): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره هل أتيك حديث الغاشيه( 6) در نماز واجب يا سنت، خدا او را فرو گيرد به رحمت خود در دنيا و آخرت، و در روز قيامت براى ايمنى از عذاب جهنم به او كرامت فرمايد.
سوره الفجر(7 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بخوانيد سوره فجر را در نمازهاى فريضه و نافله كه آن سوره حضرت امام حسين صلواتالله عليه است. و هر كه اين سوره را بخواند، در بهشت در جوار آن حضرت باشد.
سوره البلد(8): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره لا أقسم بهذا البلد(9 ) را در نماز واجب بخواند، در دنيا از جمله صالحان معروف شود، و در آخرت معروف گردد كه او را منزلت عظيم نزد حق تعالى هست، و در قيامت از رفقاى پيغمبران و شهيدان و صالحان باشد.
سوره الشمس و سوره الليل و سوره الضحى(10) و سوره ألم نشرح(11): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بسيار بخواند در روزى يا در شبى سوره والشمس و ضحيها(12 ) و سوره والليل اذا يغشى(13 ) و سوره والضحى(14 ) و ألم نشرح را، هر چيز كه نزد او حاضر باشد در قيامت براى او شهادت بدهند، حتى مو و پوست و گوشت و خون و عروق(15) و عصبها و استخوانها و جميع اعضاى او، و حق تعالى بفرمايد كه: من شهادت شما را قبول كردم از براى بنده خود. اى ملائكه ببريد او را به بهشت، و هر جا كه او اختيار نمايد به او اعطا كنيد. گوارا باد فضل و رحمت من از براى بنده من.
سوره التين(16 ): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره والتين(17 ) را در فرايض و نوافل خود بخواند، عطا فرمايند از بهشت به او هر جا كه بپسندد.
سوره العلق(18): از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: هر كه در روز يا در شب سوره اقرأ باسم ربك(19) را بخواند و در آن روز يا در آن شب بميرد چنان باشد كه شهيد مرده باشد، و خدا او را با شهيدان محشور گرداند، و چنان باشد كه در راه خدا در ميان لشكر رسول خدا صلىالله عليه و آله جهاد كرده باشد.
سوره القدر(20): به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره انا أنزلناه فى ليله القدر(21) را بلند بخواند چنان باشد كه شمشير كشيده باشد و در راه خدا جهاد كند، و اگر آهسته بخواند چنان باشد كه در راه خدا شهيد شده باشد و در خون خود دست و پا زند. و هر كه ده بار بخواند خدا هزار گناه از گناهان او را محو نمايد.
1- سوره الطارق: سوره هشتاد و ششم قرآن كريم. |
و به روايت ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه سوره انا انزلناه را در نماز فريضهاى بخواند منادى از جانب حق تعالى او را ندا فرمايد كه: خدا گناهان گذشته تو را آمرزيد؛ عمل را از سر گير.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه پيش از طلوع آفتاب قل هو الله احد و انا انزلناه را بخواند، در آن روز به گناهى مبتلا نشود هرچند سعى نمايد شيطان.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: به درستى كه حق تعالى را در روز جمعه هزار نفحه(1)1 و نسيم از رحمت خود هست. هر بنده را آنچه خواهد از آن عطا مىفرمايد. پس هر كه سوره انا انزلناه فى ليله القدر را بعد از عصر روز جمعه صد مرتبه بخواند حق تعالى آن هزار نفحه رحمت را و مثل آن را به او عطا فرمايد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون ماه مبارك رمضان درآيد در هر شب هزار مرتبه سوره انا انزلناه را بخوان، و چون شب بيست و سيم شود دل خود را محكم بدار و گوشهاى خود را بگشا از براى شنيدن عجايب از آنچه خواهى ديد.
و به سندهاى معتبر از آن حضرت منقول است كه: اگر كسى در شب بيست و سيم ماه مبارك رمضان سوره انا انزلناه فى ليله القدر را هزار مرتبه بخواند، چون صبح كند، يقين او شديد و محكم شده باشد به اعتراف نمودن به چيزى چند كه مخصوص ماست از غرايب فضايل. و نيست اين مگر به سبب چيزى كه در خواب مشاهده نمايد.
و به سند ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه جامه نوى ببُرد و سوره انا انزلناه را سى و شش مرتبه بخواند و در هر مرتبه چون برسد به تنزل الملائكه، اندكى آب بردارد و بر جامه بپاشد پاشيدن سهلى(2)، پس دو ركعت نماز در آن جامه بكند و دعا كند و در دعا بگويد: الحمد لله الذى رزقنى ما أتجمل به فى الناس و أوارى به عورتى و أصلى فيه لربى(3) و حمد الهى بكند، پيوسته در فراخى نعمت باشد تا آن جامه كهنه شود.
و به سند معتبر منقول است كه: چون حضرت امام رضا صلواتالله عليه جامه نوى مىپوشيدند قدحى از آب مىطلبيدند و ده مرتبه سوره انا انزلناه فى ليله القدر و ده مرتبه سوره قل هو الله احد، و ده مرتبه سوره قل يا ايها الكافرون بر آن ظرف مىخواندند، بعد از آن آب را بر جامه مىپاشيدند و مىفرمودند كه: هر كه پيش از پوشيدن جامه چنين كند پيوسته در فراخى عيش باشد مادام كه تارى از آن جامه باقى باشد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: چون حق تعالى جامه نوى به كسى عطا فرمايد بايد كه وضو بسازد و دو ركعت نماز بگزارد، و در هر ركعتى سوره حمد و آيهالكرسى و قل هو الله احد و انا انزلناه فى ليله القدر بخواند. بعد از آن حمد كند خداوندى را كه عورت او را به جامه پوشيده و او را در ميان مردم زينت بخشيده، و كلمه لا حول و لا قوه الا بالله(4) بسيار بگويد. و كسى كه چنين كند در آن جامه معصيت خدا نكند، و به عدد هر تارى كه در آن جامه باشد خدا ملكى موكل گرداند كه تقديس خدا كند و از براى او استغفار نمايد و بر او دعا و ترحم كند(5).
و در روايت ديگر وارد شده است كه: هر كه قدحى برگيرد و آبى در آن قدح بريزد و سى و پنج مرتبه سوره انا انزلناه را بر آن قدح بخواند و آب را بر جامه خود بپاشد، پيوسته در وسعت باشد تا آن جامه كهنه شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: از براى عَوذه(6) از بلاها سبوى(7 ) تازه مىگيرى و از آب پر مىكنى و سى مرتبه سوره انا انزلناه فى ليله القدر را بر آن سبو مىخوانى. پس آن سبو را مىآويزى و از آن آب مىخورى و وضو مىسازى. و پيش از آن كه آبش تمام شود ديگر(8) آب بر رويش مىريزى.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض نمود كه: هشت دختر مرا به هم رسيده و روى پسر تا حال نديدهام. دعا فرما كه خدا مرا پسرى كرامت فرمايد. حضرت فرمود كه: چون مىنشينى كه مشغول جماع شوى دست راست خود را بر طرف راست ناف زن بگذار و هفت مرتبه سوره انا انزلناه بخوان و بعد از آن مشغول شو. و چون حمل ظاهر شود در شب هر وقت كه از پهلو به پهلو گردى باز دست بر جانب راست نافش بگذار و هفت مرتبه آن سوره را بخوان. آن شخص گفت كه: چنين كردم، هفت پسر از پى يكديگر خدا مرا روزى كرد.
1- نفحه: دميدن رحمت - عطيه و بخشش. |
و به سند معتبر منقول است از ابىعمرو(1 ) كه گفت: بسيار حالم پريشان شد از فقر و احتياج. به خدمت حضرت امام محمد تقى صلواتالله عليه نوشتم حال خود را. حضرت فرمود كه: مداومت كن بر قرائت سوره انا أرسلنا نوحا الى قومه(2). من يك سال خواندم و اثرى نديدم. بار ديگر به خدمت حضرت نوشتم حال خود را و عرض كردم كه: از خواندن آن سوره نفعى به من نرسيد. حضرت به من نوشتند كه: آن را كه يك سال خواندهاى كافى است.
الحال سوره انا انزلناه را بخوان. من چنين كردم. بعد از اندك وقتى ابن ابىداوود(3)(4 ) قرضم را ادا كرد و وظيفهاى(5 ) براى من و عيالم مقرر كرد، و مرا وكيل(6 ) كرد و به بصره فرستاد و پانصد درهم برايم مقررى قرار داد. من از بصره نامهاى نوشتم به خدمت حضرت امام على نقى صلواتالله عليه و به على بن مَهزيار(7 ) دادم و فرستادم. و در آن نامه نوشتم كه: به پدرت حال خود را عرض نمودم و به من چنين نوشتند و عمل كردم و حالم خوب شده است.
مىخواهم بفرمايى كه آيا اكتفا كنم در خواندن سوره انا انزلنا به خواندن در نمازهاى واجب و سنت، يا در غير نماز هم مىبايد خواند؟ و اندازهاش را بفرمايى كه چه مقدار مىبايد خواند. حضرت نوشتند كه: هيچ سورهاى از قرآن را ترك مكن نه كوچك و نه بزرگ، و از خواندن انا انزلنا در شبانهروزى صد مرتبه كافى است.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه بعد از نماز عصر ده مرتبه سوره انا انزلنا بخواند، مثل اعمال جميع خلايق از ثواب به او كرامت فرمايند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام محمد تقى صلواتالله عليه چون در ماه تازهاى داخل مىشدند، در روز اول ماه دو ركعت نماز مىكردند و در ركعت اول بعد از حمد سى مرتبه قل هو الله احد، و در ركعت دويم بعد از حمد سى مرتبه انا انزلناه فى ليله القدر مىخواندند و بعد از نماز به آنچه ميسر بود تصدق مىنمودند و سلامتى آن ماه را به اين عمل مىخريدند.
و به سند معتبر منقول است كه ابوعلى بن راشد(8 ) به خدمت حضرت امام على نقى صلواتالله عليه عرض نمود كه: شما به محمد بن الفرج( 9) نوشته بوديد كه: بهترين سورهها كه در نماز واجب خوانند انا انزلناه وقل هو الله احد است. و بر من دشوار است اين دو سوره را در نماز بخوانم. حضرت فرمود كه: بر تو گران نباشد، كه والله كه فضيلت در اين دو سوره است.
و به سند صحيح منقول است كه: حميرى به خدمت حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه نوشت كه: از آباى شما به ما رسيده است حديثى كه: عجب دارم از كسى كه انا انزلناه در نمازش نمىخواند چگونه نمازش مقبول مىشود و روايت ديگر رسيده است كه: نمازى كه در آن قل هو الله احد نخوانند مُزَكى(10 ) و مقبول نيست. و روايت ديگر رسيده است كه: هر كه در نمازهاى واجبش سوره همزه(11) را بخواند خير دنيا به او مىدهند.پس آيا جايز است كه همزه را بخواند و آن دو سوره را ترك نمايد؟ حضرت در جواب نوشتند كه: ثواب اين سورهها كه به شما رسيده است حق است. و اگر سورهاى را كه ثوابى در آن سوره به شما رسيده باشد ترك كنيد و قل هو الله احد و انا انزلنا بخوانيد از براى فضيلت اين دو سوره، ثواب اين دو سوره را مىيابيد با ثواب آن سورهاى كه ترك كردهايد. و اگر غير اين دو سوره را بخوانيد هم جايز است و نماز شما تمام و كامل است، وليكن ترك افضل(12 ) كرده خواهيد بود.
1- ابوعمرو: احمد بن الفضل ابوعمرو الحَذاء از اصحاب امامان جواد (ع) و هادى (ع). |
سوره البينه(1): از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره لم يكن(2) را بخواند از شرك بيزار گردد، و دين پيغمبر صلىالله عليه و آله براى او كامل شود، و در قيامت داخل مؤمنان كامل مبعوث شود، و خدا او را حساب نمايد حساب آسان.
سوره الزلزله(3): به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: ملال به هم مرسانيد از خواندن سوره اذا زلزلت الأرض زلزالها(4). به درستى كه هر كه در نمازهاى نافله اين سوره را بسيار بخواند هرگز خدا او را به زلزله و به صاعقه و به آفتهاى عظيم دنيا مبتلا نگرداند، و او را به اين آفتها نميراند، و در وقت جان كندن ملك بزرگوارى از جانب پروردگارش به نزد او بيايد و بر بالاى سرش بنشيند، و به ملك موت از جانب حق تعالى بگويد كه: به رفق و مدارا سر كن با دوست خدا كه خدا را به خواندن سوره اذا زلزلت بسيار ياد مىكرد. و آن سوره نيز اين سفارش به ملك موت كند. پس ملك موت گويد كه: حق تعالى مرا چنين امر فرموده است كه سخن او را بشنوم، و اطاعت او بكنم، و تا مرا امر نكند قبض روحش ننمايم. پس ملك موت نزد او باشد تا پرده از پيش ديده آن مؤمن برگيرند و جاى خود را در بهشت ببيند، و بعد از ديدن، او را امر نمايد كه: قبض روحم بكن. پس ملك موت در نهايت ملايمت و آسانى قبض روح او بكند، هفتاد هزار ملك روح او را مشايعت كنند و به زودى به بهشت رسانند.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه چهار مرتبه اذا زلزلت بخواند چنان است كه تمام قرآن را خوانده است.
سوره العاديات(5): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه مداومت نمايد بر خواندن سوره والعاديات(6)، با حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه محشور شود، و در بهشت از رفقاى آن حضرت باشد.
سوره القارعه(7): از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه مروى است كه: هر كه سوره قارعه را بسيار تلاوت نمايد خدا او را از فتنه دجال در دنيا، و از حرارت جهنم در آخرت امان بخشد.
سوره التكاثر(8): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره ألهيكم التكاثر(9) را در نماز واجب بخواند حق تعالى ثواب صد شهيد براى او بنويسد، و هر كه در نافله بخواند خدا ثواب پنجاه شهيد براى او بنويسد، و در نماز واجبش چهل صف از ملائكه با او نماز كنند.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه سوره ألهيكم التكاثر را در وقت خواب بخواند خدا او را از عذاب قبر نگاه دارد.
سوره العصر(10): از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سوره والعصر را در نمازهاى نافله بخواند خدا او را در روز قيامت با روى نورانى و دندان خندان و چشم روشن و خوشحال مبعوث گرداند تا او را داخل بهشت گرداند.
سوره الهمزه(11): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره ويل لكل همزه(12 ) را در نمازهاى فريضه بخواند خدا فقر را از دور كند، و روزى او را فراخ گرداند، و او را به مرگ بد نميراند.
سوره الفيل(13) و لايلاف(14): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در نمازهاى واجب سوره ألم تركيف(15) را بخواند براى او شهادت دهند در قيامت هر دشت و كوهى و كلوخى كه او از جمله نمازگزارندگان بوده است، و حق تعالى ندا فرمايد كه: راست گفتيد؛ شهادت شما را قبول كردم. اى ملائكه او را بىحساب داخل بهشت كنيد كه من او را و عمل او را دوست مىدارم.
و ايضا از آن حضرت منقول است كه: هر كه سوره لايلاف را بسيار تلاوت نمايد، چون مبعوث شود، بر اسبى از اسبان بهشت سوار شود تا بر سر مائده نور بنشيند.
1- سوره البينه: سوره نود و هشتم قرآن كريم. |
بدان كه مشهور ميان علما آن است كه يكى از اين دو سوره را به تنهايى در نماز واجب نمىتوان خواند، بلكه اگر خوانند، با هم مىبايد خواند، و همچنين است حكم والضحى و الم نشرح.
سوره الماعون(1): از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره أرأيت الذى يكذب بالدين(2) را در نمازهاى فريضه و نافله بخواند از جماعتى باشد كه خدا نماز و روزه ايشان را قبول فرموده است، و او را در قيامت به اعمال دنيا حساب نكند.
سوره الكوثر(3): از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره انا أعطيناك الكوثر(4) را در نمازهاى فريضه و نافله بسيار بخواند خدا در قيامت او را از حوض كوثر آب دهد، و او را در زير درخت طوبى در جوار حضرت رسول صلىالله عليه و آله جا دهد.
سوره الجحد(5): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره قل يا أيها الكافرون(6 ) و قل هو الله احد را در نماز فريضهاى بخواند، خدا او را و پدر و مادرش را و فرزندان پدر و مادرش را بيامرزد، و اگر شقى باشد نام او را از ديوان اشقيا محو نمايد و در ديوان سُعَدا بنويسد، و او را در زندگانى دنيا سعادتمند بدارد، و او را شهيد بميراند و شهيد مبعوث گرداند.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: پدرم مىفرمود كه: قل هو الله احد ثلث قرآن است و قل يا ايها الكافرون ربع قرآن.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه وقتى كه به رختخواب رود قل يا ايها الكافرون و قل هو الله احد بخواند حق تعالى بيزارى از شرك از براى او بنويسد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در سفرى نماز كردند و ما به آن حضرت اقتدا كرديم. در ركعت اول قل يا ايها الكافرون خواندند و در ركعت دويمقل هو الله احد. و چون فارغ شدند فرمودند كه: از براى شما ثلث قرآن و ربع قرآن را خواندم.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ترك مكن خواندن قل هو الله احد و قل يا ايها الكافرون را در هفت نماز: در نافله صبح، و دو ركعت اول نافله پيشين، و دو ركعت اول نافله شام، و دو ركعت اول نماز شب، و نماز احرام، و نماز صبح اگر هوا بسيار روشن شده باشد و سوره طولانى نتوان خواند، و نماز طواف.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: در اين نمازها همه در ركعت اول قل هو الله احد مىخواند مگر در نافله صبح كه در ركعت اول قل يا ايها الكافرون مىخواند.
سوره النصر(7): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره اذا جاء نصرالله و الفتح(8 ) را در نماز فريضهاى يا نافلهاى بخواند خدا او را بر جميع دشمنان نصرت دهد، و چون از قبر بيرون آيد با او نامهاى باشد گويا، و در آن نامه امان از صراط و از آتش جهنم و صداى جهنم بوده باشد، و بر هر چيز كه بگذرد او را بشارت به نيكى دهند تا داخل بهشت شود، و از براى او در دنيا از اسباب خير آن قدر حق تعالى بگشايد كه به خاطرش خطور نكرده باشد و آرزوى آن نداشته باشد.
سوره تبت(9): از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون سوره تبت يدا أبى لهب(10 ) را بخوانيد لعن و نفرين كنيد بر ابولهب كه او از جمله تكذيبكنندگان بود و تكذيب پيغمبر و آنچه آورده است مىنمود.
سوره التوحيد(11): به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سوره قل هو الله احد(12) را يك مرتبه بخواند حق تعالى بر او بركت فرستد؛ و هر كه دو مرتبه بخواند حق تعالى بر او و بر اهلش بركت فرستد؛ و هر كه سه مرتبه بخواند حق تعالى به او و به اهلش و به همسايگانش بركت دهد؛ و هر كه دوازده مرتبه بخواند خدا در بهشت دوازده قصر از براى او بنا كند، و كاتبان اعمال به يكديگر گويند كه: بياييد برويم و به قصرهاى برادر خود نظر كنيم؛ و هر كه صد مرتبه بخواند خداوند عالميان گناهان بيست و پنج سال او را بيامرزد و بغير از خون ناحق و مال مردم؛ و كسى كه چهارصد مرتبه
1- سوره الماعون: سوره صد و هفتم قرآن كريم. |
بخواند خدا او را اجر چهارصد شهيد كرامت فرمايد، از شهيدانى كه اسبانشان را پى كرده باشند(1) و خونشان را ريخته باشند؛ و كسى كه هزار مرتبه در يك شبانه روز بخواند نميرد تا جاى خود را در بهشت ببيند، يا ديگرى براى او ببيند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله بر سعد بن معاذ نماز كردند فرمودند كه: هفتاد هزار ملك بر او نماز كردند كه جبرئيل در ميان ايشان بود. از جبرئيل پرسيدم كه: به چه عمل مستحق اين شده بود كه شما بر او نماز كنيد؟ گفت كه: به سبب اين كه قل هو الله احد مىخواند ايستاده و نشسته و سواره و پياده و در رفتن و برگشتن.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه صد مرتبه قل هو الله احد را در وقت خواب بخواند خدا گناه پنجاه ساله او را بيامرزد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: خود را حفظ كن از شر مردم به خواندن سوره قل هو الله احد. رو به جانب راست خود كن و بخوان، و به جانب چپ رو كن و بخوان، و به جانب راه خود رو كن و بخوان، و رو به پشت سر كن و بخوان، و به جانب بالاى سر نظر كن و بخوان، و به جانب پايين نظر كن و بخوان. و اگر خواهى كه نزد حاكم جابرى بروى چون نظرت بر او افتد سه مرتبه بخوان، و هر يك مرتبه كه بخوانى يك انگشت را عقد كن(2 ) از دست چپ، و انگشتان را چنين نگاه دار تا از نزد او بيرون آيى.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه يك روز بر او بگذرد و پنج نماز بكند و در آن پنج نماز قل هو الله احد(3) نخواند به او خطاب كنند كه: اى بنده خدا تو از نمازگزارندگان نيستى.
و به سند ديگر منقول است از آن حضرت كه: هر كه بر او يك هفته بگذرد و قل هو الله(4) در آن هفته بخواند و بميرد، بر دين ابولهب مرده باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه او را مرضى پيش آيد يا شدتى رو دهد و قل هو الله احد از براى رفع آن نخواند او از اهل آتش است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد بايد كه بعد از نماز واجب، خواندن قل هو الله را ترك ننمايد. به درستى كه هر كه بعد از فريضه، قل هو الله احد بخواند خدا به او خير دنيا و آخرت كرامت فرمايد و گناه او و پدر و مادر او و فرزندان پدر و مادر او را بيامرزد.
و به سند صحيح از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سوره قل هو الله احد را بعد از نماز صبح يازده مرتبه بخواند در آن روز گناهى بر او لازم نشود هرچند بينى شيطان بر خاك ماليده شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: كسى كه به رختخواب رود و يازده مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند خدا خانه او و خانههاى همسايگانش را حفظ نمايد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در وقت خواب قل هو الله احد بخواند حق تعالى پنجاه هزار ملك موكل گرداند كه او را حراست نمايند در آن شب.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه در وقت خواب سوره قل هو الله را بخواند گناه پنج سال او آمرزيده شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه يك مرتبه قل هو الله احد را بخواند چنان باشد كه ثلث قرآن و ثلث تورات و ثلث انجيل و ثلث زبور را خوانده باشد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى به عوض فدك(5) به حضرت فاطمه اطاعت تب را كرامت فرمود كه تب مطيع آن حضرت باشد. پس هر كه حضرت فاطمه و فرزندان او را دوست دارد و تبى به هم رساند و هزار مرتبه سوره قل هو الله احد را بخواند و به حق فاطمه سؤال نمايد
1- پى كردن اسب: بريدن يا قطع كردن عصب پا يا پاشنه پاى اسب براى اين كه نتواند راه برود و بيفتد (و در نتيجه سوار خود را به زمين بيندازد). |
زوال تب را، به امر الهى زايل مىگردد. و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه را صُداعى(1) يا غير آن عارض شود و دستهاى خود را بگشايد و سوره فاتحه و قل هو الله احد و قل أعوذ برب الناس(2) و قل أعوذ برب الفلق(3) بخواند و دست بر روى خود بكشد، آن آزار برطرف شود.
سورتى المعوذتين(4): به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سبب نزول معوذتين آن بود كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله تب به هم رسانيدند. جبرئيل اين دو سوره را آورد و تعويذ آن حضرت گردانيد.
و به سند معتبر از صابر(5) منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام امامت ما كردند در نماز شام، و معوذتين خواندند و بعد از فارغ شدن فرمودند كه: اين دو سوره از قرآن است(6).
و از حضرت امام رضا عليهالسلام به سند معتبر منقول است كه: هر كه در حد صبا(7) و طفوليت تعهد نمايد در هر شبى خواندن قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس را هر يك سه مرتبه، و قل هو الله احد را صد مرتبه و اگر نتواند پنجاه مرتبه، حق تعالى از او دور گرداند ديوانگى و مرضهايى را كه عارض اطفال مىشود، و استسقا(8) و فساد معده و غلبه خون(9) را تا سن پيرى، مادام كه تعهد و مداومت بر اين نمايد.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه در سه ركعت وتر(10) معوذتين و قل هو الله احد بخواند، به او خطاب كنند كه: اى بنده خدا بشارت باد تو را كه خدا وتر تو را قبول كرد.
و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بعد از نماز جمعه سوره حمد را يك مرتبه، و هر يك از معوذتين و قل هو الله احد را هفت مرتبه، و آيهالكرسى و آيه سُخره(11) و آخر سوره برائت(12) لقد جائكم رسول من أنفسكم(13) تا آخر سوره هر يك را يك مرتبه بخواند، كفاره گناهان او باشد از جمعه تا جمعه.
و از معمر بن خلاد منقول است كه: در خدمت حضرت امام رضا صلوات الله عليه بودم در راه خراسان، و وكيل خرج آن حضرت بودم. مرا امر فرمود كه: غاليهاى راست كن(14).
چون راست كردم و در شيشه كردم حضرت را بسيار خوش آمد. پس فرمود كه: اى معمر چشم(15) حق است. از براى رفع تأثير چشم، در كاغذى سوره حمد و قل هو الله احد و معوذتين را بنويس و در غلاف شيشه غاليه بگذار.
و از حضرت صادق عليهالصلوه والسلام(16) منقول است كه فرمود كه: تأثير چشم زدن حق است، و ايمن نيستى كه چشم تو در خودت يا در ديگرى تأثير كند. پس اگر از تأثير چشم ترسى، سه مرتبه بگو: ما شاء الله لا قوه الا بالله العلى العظيم(17). و اگر يكى از شما زينتى كند كه خوشاينده باشد، چون از
1- صداع: سردرد. |
منزل بيرون رود، قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس بخواند كه از چشم به او ضرر نرسد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه در خواب ترسد، در وقت خواب، معوذتين و آيهالكرسى بخواند.
ينبوع سيم: در بيان مجملى از احوال سلاطين و امرا و معاشرت نمودن با ايشان و عدل و جور ايشان است
ذكر آن در چند جدول(1) جارى مىگردد:
جدول اول: در بيان عدل و جور ايشان است
بدان كه عدل ملوك و امرا از اعظم مصالح ناس است، و عدل و صلاح ايشان موجب صلاح جميع عباد و معمورى(2) بلاد(3) است، و فسق و جور ايشان مورث اختلال نظام امور اكثر عالميان و ميل اكثر ناس به طور(4)ايشان مىگردد.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله به سند معتبر منقول است كه: دو صنفاند از امت من كه اگر ايشان صالح و شايستهاند امت من نيز صالحاند، و اگر ايشان فاسدند امت من نيز فاسدند. صحابه پرسيدند كه: كيستند ايشان يا رسول الله؟ فرمود كه: فقها و امرا.
و به سند ديگر منقول است از آن حضرت كه فرمود كه: دو كساند كه شفاعت من به ايشان نمىرسد: صاحب سلطنتى كه ظلم و جور و تعدى كند؛ و كسى كه در دين غلو كند و از دين به در رود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: اميد نجات دارم از براى جمعى از اين امت كه حق ما را شناسند، مگر يكى از سه طايفه: صاحب سلطنتى كه جور كند؛ و كسى كه به خواهش خود بدعتها در دين كند؛ و فاسقى كه علانيه گناهان كند و پروا نكند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: در قيامت آتش جهنم با سه كس سخن خواهد گفت: با امير، و قارى، و صاحب مال. به امير خواهد گفت كه: اى آن كسى كه خدا تو را سلطنت و استيلا داد و بر زير دستان خود عدالت نكردى! پس او را مىربايد مانند مرغى كه دانه كنجد را بربايد. و به قارى مىگويد كه: اى آن كسى كه خود را در نظر مردم زينت به خوبى مىدادى و در حضور الهى معصيت او مىنمودى! پس او را مىربايد. و به مالدار مىگويد كه: اى آن كسى كه خدا به تو دنياى واسع و مال بسيار داده بود و اندكى از آن را از تو قرض طلبيد و ندادى و بخل ورزيدى! پس او را مىربايد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بر دين خود حذر نماييد از صاحب سلطنتى كه گمان كند كه طاعت او طاعت خداست و معصيت او معصيت خداست، و دروغ مىگويد. زيرا كه طاعت مخلوق جايز نيست در معصيت خالق، و طاعتى لازم نيست از براى كسى كه معصيت خدا كند. و وجوب اطاعت مخصوص خدا و رسول و اولوالامر است كه ائمه معصوميناند. و حق تعالى براى اين امر فرموده است به اطاعت رسول، زيرا كه او معصوم و مطهر است از گناه، و امر به معصيت نمىكند. و امر به اطاعت اولوالامر نموده است براى آن كه ايشان معصوم و مطهرند از بديها و گناهان، و مردم را امر به معصيت نمىكنند.
و در حديث ديگر از آن منقول است كه: در جهنم آسيايى هست كه در گردش است. پرسيدند كه: چه چيز را خرد مىكند يا اميرالمؤمنين؟ فرمود كه: علماى فاجر، و قاريان فاسق، و جباران ظالم، و وزيران خائن، و رؤسا و سركردههاى كذاب را.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى شش كس را به شش خصلت عذاب مىنمايد: عربان را به تعصب، و اربابان و اصحاب مزارع را به تكبر، و امرا و سلاطين را به جور و ستم، و فقها و علما را به حسد، و تاجران را به خيانت، و اهل روستا را به نادانى و جهالت.
و به اسانيد معتبره از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود آن حضرت كه: هفت كس را من لعن كردهام، و هر پيغمبر اجابت كرده شدهاى كه پيش از من بوده است بر ايشان لعنت كردهاند: كسى كه در كتاب خدا چيزى زياد كند؛ و كسى كه قضا و قدر خدا را تكذيب نمايد؛ و كسى كه مخالفت سنت من نمايد و بدعت پيدا كند در دين؛ و كسى كه از عترت من چيزى را حلال گرداند از ظلم بر ايشان و غصب حق ايشان كه خدا حرام گردانيده است؛ و كسى كه به جبر تسلط بر مردم به هم رساند براى آن كه عزيز كند جمعى را كه خدا ايشان را ذليل گردانيده، و ذليل گرداند جمعى را كه خدا عزيز گردانيده؛ و كسى
1- جدول: جوى كوچك - نهر باريك. |
كه اموال مشترك مسلمانان را به تنهايى متصرف شود و اين را حلال داند؛ و كسى كه حرام گرداند امرى را كه خدا حلال گردانيده است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: اول كسى كه داخل جهنم مىشود امير صاحب تسلطى است كه عدل نكند، و مالدارى است كه حق خدا را ندهد، و فقيرى است كه فخر و تكبر كند.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: چون واليان دروغ مىگويند و حكم ناحق مىكنند باران از آسمان محبوس مىشود؛ و چون پادشاهان جور و ظلم مىكنند دولتشان پست مىشود؛ و چون مردم منع زكات مىنمايند چهارپايان هلاك مىشوند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: امير نمىشود كسى بر ده كس يا زياده مگر آن كه چون او را به قيامت بياورند دستش در گردنش غُل باشد. پس اگر نيكوكار باشد و ظلم نكرده باشد دستش را مىگشايند، و اگر بدكار و ظالم باشد غل ديگر بر او مىافزايند.
و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كس سركرده جماعتى شود و در ميان ايشان نيكو سلوك نكند خدا او را در كنار جهنم به هر روزى كه حاكم ايشان بوده است هزار سال حبس نمايد.
و به سند معتبر منقول است كه زياد قندى(1) به خدمت حضرت صادق صلواتالله عليه آمد. حضرت از او پرسيدند كه: اى زياد از جانب اين خلفاى جور والى(2) شدهاى؟ گفت: بلى يابن رسول الله. مرا مروتى هست و مالى جمع نمىكنم، و آنچه به هم مىرسانم با برادران مؤمن خود مواسات مىكنم(3) و برادرانه با ايشان صرف مىكنم. حضرت فرمود كه: اگر چنين مىكنى در هنگامى كه نفس، تو را به ظلم بر مردم خواند و قدرت بر ايشان داشته باشى، ياد آور قدرت خدا را بر عقوبت تو در روزى كه آنچه تو به مردم كردهاى از ظلم، از ايشان گذشته است و گناهش براى تو باقى مانده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خدا براى كسى كه سلطنتى(4) به او داده مدتى از شبها و روزها و ماهها و سالها مقرر فرموده است. پس اگر در ميان مردم عدالت مىكنند حق تعالى امر مىفرمايد ملكى را كه به فلك(5) دولت ايشان موكل است، كه فلك ايشان را دير بگرداند، و به اين سبب دراز مىشود و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان. و اگر ايشان جور و ظلم مىكنند و عدالت نمىكنند امر مىفرمايد كه زود بگرداند. پس به زودى روزها و شبها و ماهها و سالهاى دولت ايشان منقضى مىشود.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود به نوف بكالى كه: وصيت مرا قبول كن و هرگز نقيب(6) و سركرده و صاحب حكم و عَشار(7) و تمغاچى(8 ) مشو.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت امام رضا صلواتالله عليه فرمود كه: عدالت و نيكى كردن علامت دوام نعمت است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه ايشان مقربترين خلق خواهند بود نزد حق تعالى در روز قيامت تا خدا از حساب خلايق فارغ گردد: شخصى كه قدرتش در حال غضب باعث نشود كه ظلم كند بر كسى كه زير دست اوست؛ و شخصى كه در ميان دو كس حكم كند يا راه رود و يك جو به طرف هيچ يك ميل نكند؛ و شخصى كه حق را بگويد خواه بر خود و خواه از براى خود.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: عدل شيرينتر و گواراتر است از آبى كه تشنهاى بيابد. و چه بسيار فراخ است و موجب وسعت و رفاهيت مىگردد عدل، اگرچه اندكى باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: عدالت از عسل شيرينتر، و از كره نرمتر، و از مشك خوشبوتر است.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: پدرم در وقت فوت مرا وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار بپرهيز از ظلم كسى كه ياورى بر تو بغير از خدا نيابد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه صبح كند و قصد ظلم كسى در خاطر نداشته باشد خدا گناهان او را در آن روز بيامرزد، مگر آن كه خونى را به ناحق بريزد يا مال يتيمى را به حرام بخورد.
و به اسانيد صحيحه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از ظلم كه ظلمات روز قيامت است (يعنى موجب تاريكى آن روز مىگردد).
1- زياد قندى: ابوالفضل زياد بن مروان القندى الانبارى از اصحاب امامان صادق (ع) و كاظم (ع) و از راويان احاديث آنان. |
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ احدى ظلم نمىكند مگر آن كه خدا او را به سبب آن ظلم مبتلا مىگرداند در خودش يا در مالش يا در فرزندانش.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى نمود به پيغمبرى از پيغمبرانش كه در مملكت پادشاه جبارى بود، كه: برو به نزد اين جبار و بگو كه: من تو را عامل نكردهام بر ريختن خونها و گرفتن اموال مردم، بلكه تو را براى اين قدرت دادهام كه بازدارى از من صداى ناله مظلومان را. به درستى كه من ترك نخواهم كرد فريادرسى ايشان را در ظلمى كه بر ايشان شده است اگرچه كافر باشند.
و در حديث ديگر فرمود كه: مظلوم از دين ظالم بيشتر مىگيرد از آنچه ظالم از مال مظلوم مىگيرد. بعد از آن فرمود كه: كسى كه بدى به مردم مىكند بداند كه بدى نسبت به او هم واقع خواهد شد. به درستى كه نمىدرود فرزند آدم مگر چيزى را كه مىكارد. و هيچ كس از تلخ، شيرين ندرويده و از شيرين، تلخ ندرويده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: بد توشهاى است براى روز قيامت تعدى نمودن و ظلم كردن بر مردم.
و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه آمد و گفت كه: از زمان حجاج(1) تا حال من والى مردم شدهام. آيا توبه من مقبول هست؟
حضرت جواب نفرمودند، بار ديگر اعاده سؤال كرد. حضرت فرمودند كه: توبهات مقبول نيست تا به هر صاحب حقى حقش را ادا ننمايى.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه ظلمى بر كسى كرده باشد و او را نيابد كه تدارك او بكند، از براى او استغفار نمايد تا كفاره آن ظلم شود.
جدول دويم: در بيان كيفيت معاشرت ارباب حكم است با رعايا(2)، و بيان حقى چند كه رعايا بر ايشان دارند
به سند معتبر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: حق رعيت بر پادشاه آن است كه پادشاه بداند كه ايشان براى اين رعيت او شدهاند كه ايشان را خدا ضعيف گردانيده و او را قوت داده است. پس واجب است بر او كه در ميان ايشان به عدالت سلوك كند، و از براى ايشان مانند پدر مهربان باشد، و اگر از ايشان به جهالت چيزى صادر شود ببخشد و مبادرت به عقوبت ايشان ننمايد، و شكر كند خدا را بر آن قوتى كه او را بر ايشان داده است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان شود و عدالت نمايد، و در خانه خود را بگشايد، و پرده و حجاب از ميان خود و مردم رفع كند، و در امور مردم نظر نمايد، و به كارهاى ايشان برسد بر خدا لازم است كه خوف او را در قيامت به ايمنى مبدل گرداند و او را داخل بهشت كند.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه نزد عمر بن عبدالعزيز(3) رفتند. او گفت كه: مرا موعظه كن. حضرت فرمود كه: اى عمر درهاى خانه خود را بگشا، و در ميان خود و مردم حاجبى قرار مده، و مظلومان را يارى كن، و مظالم(4) مردم را به ايشان رد كن.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر والى كه محتجب(5) شود از مردم كه كارسازى ايشان نكند، حق تعالى در قيامت حوايج او را برنياورد.
و اگر هديهاى از مردم بگيرد دزدى كرده است، و اگر رشوه بگيرد مشرك است.
1- حجاج: حجاج بن يوسف بن حكم ثقفى (41 - 95 ه.ق). وى از سوى عبدالملك بن مروان خليفه ستمگر مروانى (اموى) فرماندهى سپاه يافت و در مدت بيست سال حكومت خويش بر حجاز و عراق با اقتدار تمام بيشترين جنايتها و بيرحميها را مرتكب شد. خراب كردن كعبه با منجنيق؛ توهين، آزار، شكنجه و كشتن برخى از صحابه و اهل مكه و مدينه و ستم بر ديگر مردم، گوشهاى از اقدامهاى جنايتكارانه اوست. دامنه اقتدار او تا حدود هند و مغولستان مىرسيد. در 54 سالگى به بيماريى سخت درگذشت. نام وى در ظلم و بيدادگرى مثَل است. |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه متولى امرى از امور مسلمانان بشود و ايشان را ضايع بگذارد خدا او را ضايع بگذارد.
و در اين باب احاديث بسيار است و چون به عامه خلق فايده ندارد، در اين باب به همين اكتفا مىنماييم. و كسى كه آداب امرا و حُكام را خواهد رجوع نمايد به نامههاى شافيه(1 ) كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به عُمال(2 ) و امراى اطراف نوشتهاند، خصوصا نامه طولانى كه براى مالك اشتر نوشته، و نامهاى كه به سهل بن حنيف و محمد بن ابىبكر نوشتهاند.
و بدان كه حق تعالى هر كس را در اين دنيا سلطنتى داده - چنانچه منقول است كه: كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته(3) - و در قيامت از سلوك او با رعيتش سؤال خواهد فرمود. چنانچه پادشاهان را بر رعاياى خود استيلا(4) داده، و امرا و وزرا را بر بعضى از رعايا استيلا داده، و ارباب مزارع و اموال را بر جمعى از برزيگران، و اصحاب بيوت( 5) و خَدَم(6) و ازواج(7) و اولاد را بر غلامان و كنيزان و خدمتكاران و زنان و فرزندان حكم و زيادتى كرامت فرموده و او را واسطه رزق ايشان گردانيده، و علما را راعى(8) طالبان عالم ساخته، و ايشان را رعيت علما گردانيده، و هر كس را بر بعضى از حيوانات مسلط گردانيده، و هر شخصى را بر قوا و اعضا و جوارح خود والى ساخته كه ايشان را به امرى بدارد كه موجب عقوبت و وزر(9 ) ايشان در آخرت نشود، و اعمال و اخلاق و عبادات را نيز محكوم هر كس ساخته و امر به رعايت آنها نموده.
پس هيچ كس در دنيا نيست كه بهرهاى از ولايت و حكومت نداشته باشد و جمعى در تحت فرمان او داخل نباشند. و در معاشرت با هر صنفى از ايشان عدلى و جورى مىباشد و به هر كس درخور آنچه او را استيلا دادهاند نعمتى به او كرامت نمودهاند و درخور آن نعمت شكر از او طلبيدهاند. و شكر هر نعمتى موجب مزيد(10) وفور(11) آن نعمت مىگردد، و شكر هر يك از اينها آن است كه به نحوى كه خدا فرموده با آنها معاشرت نمايد و حقوقى كه حق تعالى براى ايشان مقرر فرموده رعايت نمايد. و چون چنين كند حق تعالى آن نعمت را زياده مىگرداند، و اگر كفران كند سلب مىنمايد.
چنانچه پادشاهان اگر در قدرت و استيلاى خود شكر كنند و رعايت حال رعيت و حقوق ايشان بكنند ملك ايشان پاينده مىماند، و الا به زودى زايل مىگردد. چنانچه گفتهاند كه: ملك با كفر باقى مىماند و با ظلم باقى نمىماند. و همچنين در باب كسى كه صاحب غلامان و خدمتكاران باشد، اگر بر ايشان ظلم كند و حق ايشان را مرعى(12) ندارد، به زودى استيلاى او بر ايشان برطرف مىشود. و اگر عالمى با رعيت خود بد سلوك نمايد به زودى علم را از او سلب مىنمايند، و الا علمش را مىافزايند. و اگر آدمى اعضا و جوارح خود را به معاصى الهى بدارد به زودى آن اعضا به بلاها مبتلا مىشوند، و از او زايل(13) مىشود انتفاع(14) از آنها. و عقاب(15) و ثواب آخرت از براى هر يك از رعايت و عدم رعايت اين حقوق ثابت است.
و اگر كسى تفصيل اين حقوق را خواهد رجوع نمايد به حديث طويلى كه از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه در باب حقوق وارد شده است و ترجمهاى كه والد فقير عليهالرحمه و الغفران(16) در شرح من لا يحضر(17 ) آن حديث را نمودهاند كه بر جميع حقوق مشتمل است. و اين رساله گنجايش زياده از اين بسط ندارد.
1- شافيه: مؤنث شافى - سودمند - مفيد. |
جدول سيم: در بيان ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور(1) در قلب ايشان و رفع ظلم از ايشان نمودن است، و مذمت كسى كه قادر بر نفع ايشان باشد و به ايشان نفع نرساند
به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: تبسم بر روى برادر مؤمن كردن حسنه(2) است، و خاشاكى از روى او برداشتن حسنه است. و هيچ عبادتى نزد خدا محبوبتر نيست از داخل گردانيدن سرور و خوشحالى بر مؤمن.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى نمود كه: اى موسى مرا بندگان هستند كه بهشت را براى ايشان مباح مىكنم(3) و ايشان را در بهشت حاكم و مختار(4) مىكنم. موسى گفت: پروردگارا ايشان چه جماعتاند؟ فرمود كه: كسى كه برادر مؤمن خود را خوشحال كند. بعد از آن، حضرت فرمود كه: مؤمنى بود در مملكت پادشاه جبارى، و او در مقام ايذاى(5) آن مؤمن درآمد. آن مؤمن گريخت و به بلاد شركت رفت و به يكى از مشركان پناه برد. آن مشرك او را به خانه درآورد و با او مهربانى كرد و او را ضيافت نمود. چون آن مشرك مرد حق تعالى به او وحى نمود كه: به عزت و جلال خودم سوگند كه اگر تو را در بهشت جايى مىبود تو را در بهشت ساكن مىگردانيدم وليكن بهشت حرام است بر كسى كه با شرك مرده باشد. وليكن اى آتش! او را بترسان اما مسوزان و آزارش مكن. و در دو طرف روز، روزى او را خدا مىفرستد. سائل پرسيد كه: از بهشت مىفرستد؟ فرمود كه: از هر جا كه خدا خواهد مىفرستد.
و به اسانيد معتبره از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى وحى نمود به حضرت داوود عليهالسلام كه: به درستى كه بندهاى از بندگان من حسنهاى مىكند و به سبب آن بهشت را براى او مباح مىگردانم. داوود گفت: خداوندا آن حسنه كدام است؟ فرمود كه: بر بنده مؤمن من خوشحالى و سرورى داخل گرداند اگرچه به يك دانه خرما باشد، داوود گفت كه: خداوندا سزاوار است كسى را كه تو را شناسند كه اميد خود را از تو قطع نكند.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه مؤمنى را خوشحال كند حضرت رسول را خوشحال كرده است، و هر كه حضرت رسول را خوشحال و مسرور گرداند خدا را مسرور و خشنود گردانيده است. و همچنين اگر مؤمن را غمگين و آزرده كند خدا و رسول را به خشم آورده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: محبوبترين اعمال نزد حق تعالى ادخال سرور است بر مؤمن به اين كه در گرسنگى او را سير گرداند، يا كربى(6) و غمى را از خاطر او رفع نمايد، يا قرضش را ادا كند.
و از سدير صراف(7) منقول است كه: در خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم. حق مؤمن نزد آن حضرت مذكور شد. حضرت رو به من كردند و فرمودند كه: مىخواهى براى تو بيان كنم رتبه و منزلت مؤمن را نزد خدا؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى قبض روح بنده مؤمن مىفرمايد، دو ملك كه بر او موكل بودهاند به آسمان مىروند و مىگويند: پروردگارا اين بنده تو نيكو بندهاى بود. به طاعت تو مسارعت مىنمود(8) و از معصيت تو احتراز مىكرد، و تو قبض روح او نمودى. ما را بعد از او به چه چيز امر مىفرمايى؟ خداوند عظيمالشأن فرمايد كه: برويد به دنيا و نزد قبر بنده من باشيد و تمجيد(9) و تسبيح و تهليل(10) و تكبير من بكنيد، و ثواب آنها را براى بنده من بنويسيد تا او را از قبر مبعوث گردانم.
پس فرمود كه: مىخواهى ديگر بگويم از فضيلت مؤمن؟ گفتم: بلى. فرمود كه: چون حق تعالى مؤمن را از قبرش مبعوث مىگرداند، با او از قبرش مثالى(11) و صورتى بيرون مىآيد و پيش او روان مىشود. پس مؤمن هر هولى از اهوال قيامت را كه مىبيند آن مثال به او مىگويد كه: جزع مكن و مترس و اندوهناك مشو. و بشارت باد تو را به سرور و كرامت از جانب حق تعالى. و با او مىآيد تا به مقام حساب. و حق تعالى او را حساب آسان مىفرمايد و امر مىفرمايد كه او را به بهشت برند. و باز آن مثال در پيش او مىرود. پس مؤمن به او مىگويد كه: خدا تو را رحم كند! چه نيكو مصاحبى بودى كه با من از قبر بيرون آمدى. پيوسته مرا بشارت مىدادى به سرور و كرامت از جانب خدا تا آن كه مرا به شهادت رسانيدى. تو كيستى؟ آن مثال گويد كه: من آن سرورم كه بر برادر مؤمن خود داخل كردى در دنيا. خدا مرا از آن سرور خلق نموده كه تو را بشارت دهم.
1- ادخال سرور: داخل كردن شادى. |
و به سند معتبر از مُشمَعل(1) منقول است كه: سالى به حج رفتم و به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيدم. فرمود كه: از كجا مىآيى؟ گفتم: به حج آمده بودم. فرمود كه: مىدانى كه حج چه ثواب دارد؟ گفتم: نه، مگر آن كه بفرمايى. فرمود كه: بنده چون هفت شوط(2) طواف اين خانه مىكند و دو ركعت نماز طواف مىگزارد و سعى در ميان صفا و مروه مىكند، حق تعالى از براى او شش هزار حسنه مىنويسد، و شش هزار گناه از او محو مىنمايد، و شش هزار درجه از براى او بلند مىكند، و شش هزار حاجت از حاجتهاى دنيا و آخرت او را برمىآورد. گفتم: فداى تو گردم! چه بسيار است اين ثواب. فرمود كه: مىخواهى تو را خبر دهم به چيزى كه ثوابش از اين بيشتر است؟ گفتم: بلى. فرمود كه: قضاى(3) حاجت مؤمن بهتر است از ده حج.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه حاجت مؤمنى را برآورد حق تعالى او را ندا فرمايد كه: بر من است ثواب تو، و راضى نمىشوم از براى تو به غير بهشت.
و به سند معتبر از مفضل منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: بشنو آنچه مىگويم و عمل نما به آن، و خبر ده به آن، عليه(4) و بلند مرتبگان برادران مؤمنت را.
گفتم: فداى تو گردم! كيستند ايشان؟ فرمود كه: آنها كه رغبت مىنمايند در قضاى حوايج برادران مؤمن خود. بعد از اين فرمود كه: هر كه يك حاجت برادر مؤمن خود را روا كند حق تعالى در قيامت صدهزار حاجت او را روا كند كه يكى از آنها دخول بهشت باشد، و يكى ديگر آن باشد كه خويشان و آشنايان و برادران خود را كه ناصبى(5) نباشند داخل بهشت كند.
و در حديث ديگر منقول است كه به مفضل فرمود كه: حق تعالى جمعى از خلقش را برگزيده است از براى قضاى حوايج فقيران شيعيان ما كه ثواب ايشان را بهشت كرامت فرمايد. اگر مىتوانى خود را از آن جماعت كن.
و به روايت ديگر فرمود كه: قضاى حاجت مؤمن بهتر است نزد من از بيست حج كه در هر حجى صاحبش صدهزار درهم صرف نمايد.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش در حاجتى به نزد او بيايد او رحمتى است از خدا كه به جانب او فرستاده است.
پس اگر قبول كند موجب دوستى و ولايت ما مىگردد، و ولايت ما به ولايت خدا موصول(6) است. و اگر او را رد كند و حاجتش را برنياورد، و قدرت بر آن داشته باشد، حق تعالى در قبرش بر او مارى از آتش مسلط گرداند كه ابهامش(7) را گزد تا روز قيامت، خواه در قيامت خدا او را عذاب كند و خواه بيامرزد. و اگر آن طالب حاجت او را معذور دارد حالش بدتر خواهد بود(8 ).
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: مؤمنى كه حاجتى از برادر مؤمنش بر او وارد شود، و قدرت بر روا كردن حاجت آن نداشته باشد و دلش غمگين شود براى اين كه قدرت بر قضاى حاجت برادر مؤمن خود ندارد، حق تعالى به سبب آن غم و اهتمام(9)، او را داخل بهشت كند.
و از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: خدا را بندگان در زمين هست كه سعى مىكنند در قضاى حاجتهاى مردم. ايشان ايمناناند در روز قيامت. و هر كه برادر مؤمن خود را خوشحال و شاد گرداند خدا دل او را در قيامت فرح و شادى كرامت فرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه راه رود در حاجت برادر مؤمنش، هفتاد و پنجهزار ملك بال مرحمت بر او بگسترانند، و هر قدمى كه بردارد حسنهاى حق تعالى در نامه عملش بنويسد، و گناهى از او كم كند، و درجهاى از براى او بلند كند. و چون از حاجت او فارغ شود ثواب حجى و عمرهاى به او كرامت فرمايد.
و از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه اغاثه نمايد(10) و به فرياد رسد برادر مؤمن غمگين مضطر خود را در هنگامى كه بسيار به مشقت و سختى افتاده باشد، و غم او را زايل گرداند، و اعانت او نمايد بر برآوردن حاجتش. حق تعالى براى او واجب گرداند هفتاد و دو رحمت را كه به يك
1- مشمعل: مشمعل بن سعد الاسيدى (/اسدى) الناشرى الكوفى از اصحاب امام صادق (ع) و از راويان موثق احاديث آن حضرت. |
رحمت امور معيشت دنياى او را به اصلاح آورد، و هفتاد و يك رحمت ديگر را از براى او ذخيره نمايد كه به آنها دفع نمايد از او فزعها و اهوال روز قيامت را.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اعانت نمايد مؤمنى را، حق تعالى از او دفع نمايد هفتاد و سه كرب و مشقت را، يكى را در دنيا، و هفتاد و دو كرب از كربهاى عظيم قيامت در هنگامى كه همه كس مشغول حال خود باشند.
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه غمى و مشقتى از خاطر برادر مؤمن پريشان خود بردارد حق تعالى حاجتهاى دنيا و آخرتش را برآورد؛ و كسى كه عيب مؤمنى را بپوشاند حق تعالى هفتاد عيب از عيبهاى دنيا و آخرت او بپوشاند. و خدا در اعانت مؤمن است مادام كه مؤمن در اعانت برادر مؤمن خود است. پس منتفع شويد به موعظهها، و رغبت نماييد در خيرات.
و به سند معتبر ديگر فرمود كه: هر كه ترك يارى برادر مؤمن خود بكند، و قدرت بر آن داشته باشد، البته خدا او را در دنيا و آخرت خوار گرداند.
و از حضرت رسول صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه از مؤمنى شدتى و المى از شدتهاى دنيا را بردارد حق تعالى هفتاد و دو شدت و الم از شدتهاى آخرت را از او رفع نمايد، و هفتاد و دو شدت و الم از المهاى دنيا را از او دور گرداند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چهار كساند كه حق تعالى در قيامت نظر رحمت به سوى ايشان مىفرمايد: كسى كه شخصى از او چيزى خريده باشد و پشيمان شود و رد كند و او قبول نمايد؛ و كسى كه مضطرى را به فرياد رسد؛ و كسى كه بندهاى را آزاد كند؛ و كسى كه عزبى را كدخدا(1 ) كند.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه رد نمايد از مسلمانان ضرر آبى را يا ضرر آتشى را يا ضرر دشمنى را، خدا گناهان او را بيامرزد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى را ملائكه در قبرش زنده كردند و نشانيدند و گفتند كه: ما صد تازيانه از عذاب الهى بر تو مىزنيم. گفت: طاقت ندارم.
ايشان يكى كم كردند. گفت: طاقت ندارم. همچنين كم مىكردند تا به يك تازيانه رسيد و گفتند: از اين يك تازيانه چارهاى نيست. پرسيد كه: به چه سبب اين تازيانه را بر من مىزنيد؟ گفتند: براى آن كه روزى بىوضو نماز كردى، و بر ضعيفى گذشتى و او را يارى نكردى. پس تازيانهاى از عذاب بر او زدند كه قبرش پر از آتش شد.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر مسلمانى كه مسلمانى به نزد او بيايد در حاجتى، و او قادر بر قضاى آن حاجت باشد و نكند، حق تعالى او را در قيامت سرزنش و تعيير(2) شديد بكند و به او بگويد كه: برادر مؤمن تو آمد به نزد تو در حاجتى كه قضاى آن حاجت را به دست تو گذاشته بودم و قادر بر آن بودى و نكردى به سبب كمى رغبت و خواهش ثواب آن. به عزت خود سوگند كه به سوى تو نظر نمىكنم در هيچ حاجتى، خواه تو را عذاب كنم و خواه بيامرزم.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى سوگند به ذات مقدس خود خورده است كه خائنى را در جوار رحمت خود جا ندهد. سائل پرسيد كه: خائن كيست؟ فرمود كه: كسى كه از مؤمنى ذخيره نمايد درهمى را، يا منع نمايد از او چيزى از امور دنيا را. راوى گفت كه: پناه مىبرم به خدا از غضب او. حضرت فرمود كه: حق تعالى سوگند خورده است كه سه طايفه را در بهشت ساكن نگرداند: كسى كه بر خدا رد كند و سخن خدا را قبول ننمايد؛ يا كسى كه سخن امام حقى را رد نمايد؛ يا كسى كه حق مؤمنى را حبس نمايد. راوى گفت كه: از زيادتى مال خود به او بدهد؟ فرمود كه: از جان خود و روح خود به او بدهد. و اگر جان خود را بخل كند بر برادر مؤمن خود، يعنى ملاحظه عرض(3) و اعتبار خود نمايد و حاجت او را برنياورد، شيطان در نطفه او شريك شده بوده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه منع نمايد از مؤمنى چيزى را كه به آن محتاج باشد آن مؤمن، و او قادر باشد كه آن چيز را از جانب خود يا از جانب غير به او برساند، حق تعالى او را در صحراى محشر بدارد با روى سياه و چشمان ازرق(4) و دستها در گردن بسته. پس گويند كه: اين خائنى است كه با خدا و رسول خيانت كرده است. بعد از آن فرمايد كه او را به جهنم برند.
1- كدخدا: صاحب همسر. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه منع كند صاحب حاجتى را، و قادر بر قضاى حاجت او باشد، مثل گناه عشارى(1) بر او لازم شود. پرسيدند كه: گناه عشار چيست؟ فرمود كه: در هر شب و روزى خدا و ملائكه و جميع خلق او را لعنت مىكنند؛ و كسى كه خدا او را لعنت كند او را ياورى نيست.
جدول چهارم: در بيان مذمت تحقير و ايذاى مؤمنان، و راندن ايشان از درگاه خود، و دشنام دادن و اهانت نمودن و زدن و ساير انواع ظلم است
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ميان او و مؤمنى حاجبى(2 ) باشد كه مانع از دخول(3 ) او گردد حق تعالى ميان او و بهشت هفتادهزار حصار مقرر فرمايد كه از هر حصارى تا حصارى هزار سال راه باشد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: در زمان بنىاسرائيل چهار نفر از مؤمنان بودند، سه نفر از ايشان در خانهاى بودند و با يكديگر سخنى داشتند. آن مؤمن ديگر به در خانه آمد و در را كوفت. غلامى بيرون آمد. پرسيد كه: مولاى(4) تو كجاست؟ گفت: در خانه نيست. آن مؤمن برگشت. غلام چون به نزد مولا آمد از او پرسيد كه: كى بود كه در مىزد؟ گفت: فلان مؤمن بود، گفتم كه در خانه نيست. آن مولا ساكت شد و پروايى نكرد از برگشتن آن مؤمن، و غلام خود را ملامتى نكرد بر آن كار، و هيچ يك از آن سه نفر آزرده نشدند از برگشتن آن مؤمن، و مشغول سخن خود شدند.
چون روز ديگر شد بامداد آن مؤمن باز به در خانه ايشان آمد، ديد ايشان از خانه بيرون آمدهاند و به جانب مزرعه خود مىروند. بر ايشان سلام كرد و گفت: من با شما بيايم؟
گفتند: بلى. و عذرى از او نخواستند از برگشتن روز گذشته. و آن مؤمن مرد پريشان محتاج فقيرى بود. در اثناى راه ناگاه ابرى بر بالاى سر ايشان پيدا شد. گمان كردند كه باران خواهد آمد. به سرعت روان شدند. ناگاه منادى از ميان ابر ندا كرد كه: اى آتش ايشان را بگير. و من جبرئيلم، رسول خداوند عالميان. ناگاه آتشى از ميان ابر نازل شد و آن سه نفر را ربود و سوخت و آن مرد فقير، ترسان و حيران و متعجب ماند و سبب آن واقعه ندانست.
پس برگشت و به خدمت حضرت يوشع(5) آمد و قصه را نقل كرد. يوشع گفت كه: خدا بر ايشان غضب كرد بعد از آن كه از ايشان راضى بود، به سبب كارى كه نسبت به تو كردند.
و واقعه ايشان را نقل فرمود. آن مرد گفت كه: من ايشان را حلال كردم و از ايشان عفو نمودم. يوشع فرمود كه: اگر اين عفو تو پيش از نزول عذاب بود نفع مىكرد، اما در اين ساعت نفعى نمىكند. شايد بعد از اين نفعى به ايشان برساند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر مسلمانى كه به نزد مسلمانى بيايد به زيارت او، يا حاجتى به او داشته باشد، و او در خانه باشد و رخصت ندهد كه او داخل شود و براى او بيرون نيايد، پيوسته در لعنت خدا باشد تا آن مؤمن را ملاقات نمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه نظر كند به سوى مؤمنى كه او را بترساند، خدا او را بترساند در روزى كه پناهى و سايهاى غير از سايه مرحمت او نباشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بترساند مؤمنى را به سلطنت و استيلاى خود براى اين كه مكروهى(6) به او برساند و نرساند، جاى او در آتش جهنم است؛ و اگر بترساند و مكروه را برساند، در جهنم با فرعون و آل فرعون(7) باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اطاعت نمايد بر ضرر مؤمنى به نصف كلمه، در قيامت چون درآيد، حق تعالى در ميان دو چشمش نوشته باشد كه: او نااميد است از رحمت من.
و به اسانيد معتبره منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: هر كه بنده مؤمن مرا ذليل گرداند چنان است كه علانيه(8) با من محاربه و جنگ كره است.
1- عشار: مأمور وصول يا دريافت ماليات يك دهم در حكومتهاى ظلم. |
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: در جهنم كوهى هست كه آن را صَعدا(1) مىگويند. و در صعدا واديى(2) هست كه آن را سَقَر(3 ) مىنامند. و در سقر چاهى هست كه آن را هَبهَب(4 ) مىگويند. هر وقت كه پرده از آن چاه برمىگيرند اهل جهنم از گرمى آن به فرياد مىآيند. و در آن چاه است منازل جباران.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حلال نيست مسلمانى را كه مسلمانى را بترساند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه دستى بر مؤمنى زند كه او را ذليل گرداند، يا تپانچه(5) بر روى او زند، يا چيزى نسبت به او واقع سازد كه كراهت از آن داشته باشد، ملائكه او را لعنت كنند تا او را راضى گرداند و توبه و استغفار كند. پس زينهار كه تعجيل مكنيد در ايذاى(6) احدى از خلق، شايد كه او مؤمن باشد و شما ندانيد. و بر شما باد به تأنى و نرمى. و تندى كردن از حربههاى شيطان است، و هيچ چيز نزد خدا محبوبتر نيست از حلم و نرمى و تأنى.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه بر روى مسلمانى تپانچه بزند حق تعالى در قيامت استخوانهاى او را از هم بپاشد، و آتش را بر او مسلط گرداند، و او را غل كرده به آتش جهنم برند. و هر كه تازيانهاى در پيش پادشاه جابرى يا حاكم ظالمى به دست گيرد(7 ) خدا آن تازيانه را در قيامت مارى كند كه طولش هفتاد ذرع باشد، و در جهنم بر او مسلط گرداند. و كسى كه سعى نمايد در ضرر مؤمنى به سوى ظالمى، و بد او را بگويد، و به او مكروهى نرسد حق تعالى اعمالش را حبط نمايد؛ و اگر مكروهى يا آزارى به او برسد خدا او را در طبقه هامان(8) در جهنم جا دهد.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله پرسيد كه: چه حال دارد صاحب حكمى كه جور كند بر رعيت خود و اصلاح حال ايشان ننمايد و به امر الهى در ميان ايشان عمل ننمايد؟ فرمود كه: چهارم شيطان و قابيل(9) و فرعون خواهد بود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى كه مؤمنى را بكشد به ناحق، در وقت مردن به او بگويند كه: اگر خواهى يهودى بمير، و اگر خواهى نصرانى(10) بمير، و اگر خواهى مجوسى(11) بمير.
و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: گناهكارترين مردم نزد خدا كسى است كه كسى را به ناحق بزند يا بكُشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: شما را فريب ندهد حال كسى كه دست به خون مسلمانان گشوده. به درستى كه او را كشندهاى هست كه هرگز نمىميرد؛ كه آن آتش جهنم است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: آدمى در دين خود هست مادام كه مرتكب خون حرامى نشود. و كسى كه عمدا مؤمنى را بكشد توفيق توبه نمىيابد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: شخصى را در قيامت خواهند آورد با قدر(12) محجمهاى(13) از خون. پس او گويد: والله كه من كسى را نكشتهام و شريك در خون كسى نگشتهام. حق تعالى به او فرمايد كه: فلان بنده مرا به بد ياد كردى و آن سخن شهرت كرد و باعث كشتن او شد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه داخل بهشت نمىشوند: كسى كه خونى بريزد، يا شراب بخورد، يا سخن چينى كند.
1- صعدا{ء} (يا: صُعدا{ء}): به معنى مشقت و دشوارى يا كوهى كه با دشوارى از آن بالا مىتوان رفت، بلنديى است در جهنم كه در آيه 17 سوره مدثر (74) و آيه 17 سوره جن (72) با كلماتى شبيه به اين از آن سخن به ميان آمده است. |
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: اول چيزى كه حق تعالى در آن حكم مىفرمايد در قيامت، خون مسلمانان است. پس اول مرتبه دو پسر آدم(1) را حاضر مىكنند و در ميان ايشان حكم مىكنند. ديگر هر كه خونى كرده باشد، ديگر(2) در ميان مردم ديگر حكم مىكنند. و كشته شده، قاتل خود را مىآورد - و خونش بر روى او مىريزد - و مىگويد كه: اين مرا كشته. پس او انكار نمىتواند كرد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى عليه السلام كه: بگو به گروه بنىاسرائيل كه: زينهار كه اجتناب نماييد از كشتن كسى به غير حق، كه هر كه يك كسى را در دنيا مىكشد من در جهنم او را صدهزار مرتبه مىكشم مثل آن كشتن.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه مؤمنى را به عمد بكشد خدا جميع گناهان كشته شده را بر كشندهاش بنويسد، و كشته شده از گناهان به در آيد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: به حق خداوندى كه مرا به حق فرستاده است، كه اگر جميع اهل آسمان و زمين شريك شوند در خون مسلمانى، يا راضى باشند به آن، خدا همه را بر رو در آتش جهنم افكند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شخصى در قيامت به نزد شخصى بيايد در هنگامى كه مردم در حساب باشند، و او را به خون آلوده كند. او گويد كه: اى بنده خدا مرا با تو چه كار بود؟ گويد كه: در فلان روز يك كلمه گفتى و اعانت(3) بر كشتن من كردى.
جدول پنجم: در حقوق پادشاهان، و رعايت نمودن ايشان، و دعا كردن براى صلاح ايشان، و متعرض سطوات(4) ايشان نشدن(5) است
بدان كه پادشاهانى كه بر دين حق باشند ايشان را بر رعيت حقوق بسيار هست كه حفظ و حراست ايشان مىنمايند، و دفع دشمنان دين از ايشان مىكنند، و دين و جان و مال و عرض ايشان به حمايت پادشاهان محفوظ مىباشد. پس ايشان را دعا بايد كرد و حق ايشان را بايد شناخت خصوصا در هنگامى كه به عدالت سلوك نمايند، چنانچه حضرت در اين حديث شريف فرمودهاند كه: از اجلال و تعظيم خداست تعظيم پادشاه عادل. اگرچه ظاهرش اين است كه مراد، امام و منسوبان آن حضرت باشد چنانچه در حديث ديگر همين مضمون وارد شده است و به جاى سلطان عادل، امام عادل واقع شده است. اما احاديث عام بعد از اين مذكور خواهد شد.
و اگر پادشاهان برخلاف نَهج(6) صلاح و عدالت باشند، دعا براى اصلاح ايشان مىبايد كرد، يا خود را اصلاح مىبايد نمود كه خدا ايشان را به اصلاح آورد. زيرا كه دلهاى پادشاهان و جميع خلايق به دست خداست، و مطلق پادشاهان جابر و ظالمان را نيز رعايت مىبايد كرد، و تقيه(7) از ايشان واجب است كه خود را از ضرر ايشان حفظ كنند و خود را مورد قهر ايشان نسازند.
چنانچه حضرت سيدالساجدين صلواتالله عليه در حديث حقوق مىفرمايد كه: حق پادشاه بر تو آن است كه بدانى كه خدا تو را فتنه(8) او ساخته است، و او را امتحان نموده كه بر تو استيلا و سلطنت داده است. و بدانى كه بر تو لازم است كه خود را در معرض غضب و خشم او درنياورى كه خود را به هلاك اندازى و شريك گناه او باشى، در آنچه نسبت به تو واقع مىسازد از اضرار(9) و عقوبت.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون نمرود حضرت ابراهيم عليهالسلام را بعد از انداختن به آتش، از ملك خود بيرون كرد داخل ملك پادشاهى از پادشاهان قبط(10) شد. و صندوقى ساخته بود و حضرت ساره را در صندوق كرده بود كه كسى را بر او نظر نيفتد. در ملك آن پادشاه به عشارى(11 ) رسيد. چون آمد كه عُشور(12) مال حضرت ابراهيم را بگيرد گفت: در صندوق را بگشا كه ببينم در صندوق چه چيز هست. حضرت ابراهيم فرمود كه: هر چه خواهى حساب كن و عشورش را بگير. او گفت كه: راضى نمىشوم تا در صندوق را نگشايى. چون صندوق را گشود پرسيد كه: اين كيست؟ فرمود
1- دو پسر آدم: مقصود هابيل است با قابيل كه او را كشت. |
كه: زن من و دخترخاله من است. عشار چون حسن و جمال او را مشاهده نمود حقيقت حال را به پادشاه عرض نمود. پادشاه گفت كه: همه را به حضور آور.
چون حضرت ابراهيم به مجلس پادشاه داخل شد پادشاه گفت كه: در صندوق را بگشا. فرمود كه: حُرمت(1) من و دخترخاله من در اين صندوق است، و هر چه با خود دارم فدا مىدهم(2) كه در صندوق را باز نكنم. پادشاه مبالغه نمود و در صندوق را گشود و چون حسن و جمال حضرت ساره را مشاهده نمود دست دراز كرد. حضرت ابراهيم فرمود كه: خداوندا دست او را از حرمت من حبس كن(3). در حال، دست پادشاه خشك شد كه نتوانست كه به ساره رساند، و نتوانست كه به سوى خود برگرداند. پادشاه گفت كه: خداى تو با دست من چنين كرد؟ ابراهيم گفت: بلى؛ خداوند من صاحب غيرت است و حرام را دشمن مىدارد، و او حايل شد ميان تو و حرمت من. گفت: دعا كن كه خدا دست مرا برگرداند. اگر اجابت تو بكند من متعرض زن تو نشوم. حضرت دعا فرمود، دستش صحيح شد. باز كه نظر كرد به ساره، دست دراز كرد. باز حضرت ابراهيم دعا كرد، دستش خشكيد. تا سه مرتبه چنين شد.
در مرتبه سيم كه دستش برگشت حضرت ابراهيم را تعظيم و تكريم بسيار نمود و گفت: به هر جا كه خواهى برو، اما از تو حاجتى طلب دارم. ابراهيم فرمود كه: چه حاجت است؟
گفت: كنيزك قبطيه(4) خوشروى عاقلى دارم، مىخواهم رخصت فرمايى كه او را به ساره دهم كه خدمت او كند. پس هاجر مادر اسماعيل را به ساره بخشيد و حضرت ابراهيم روانه شد.
پادشاه به مشايعت ابراهيم بيرون آمد. و ابراهيم پيش مىرفت و پادشاه از عقب مىرفت از براى تعظيم حضرت ابراهيم. در اثناى راه وحى رسيد به حضرت ابراهيم كه: بايست و پيش روى پادشاه جبار راه مرو. حضرت ايستاد و به پادشاه گفت كه: خداوندم در اين ساعت به من وحى فرستاد كه تو را تعظيم كنم و مقدم دارم و از عقب تو راه روم. پادشاه گفت كه: شهادت مىدهم كه خداوند تو مهربان و بردبار و صاحب كرم است.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه وصيت نمود كه: هشت كساند كه اگر ذليل و خوار شوند ملامت نكنند مگر خود را: كسى كه به سفرهاى حاضر شود كه او را نخوانده باشند؛ و ميهمانى كه بر صاحب خانه تحكم كند(5)؛ و كسى كه طلب خير از دشمنان خود نمايد؛ و كسى كه از لئيمان(6) طلب فضل و احسان نمايد؛ و كسى كه خود را در ميان دو كس داخل كند و سرى(7) كه در ميان ايشان باشد و او را داخل در آن سر نكرده باشند؛ و كسى كه استخفاف(8) نمايد به پادشاه و صاحب سلطنتى؛ و كسى كه در جايى نشيند كه اهليت نشستن در آنجا نداشته باشد؛ و كسى كه با كسى سخن گويد كه او گوش ندهد و از او سخن نشنود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه هر كه با ايشان مغالبه(9 ) و منازعه(10 ) مىكند ذليل مىشود: پدر، و پادشاه، و قرضخواه.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: منم خداوندى كه بجز من خداوندى نيست. و من خلق كردهام پادشاهان را، و دلهاى ايشان در دست من است. پس هر گروهى كه اطاعت من مىكنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان مهربان مىكنم، و هر قومى كه معصيت من مىكنند دلهاى پادشاهان را بر ايشان به خشم مىآورم. پس مشغول مشويد به نفرين و دشنام ايشان، و توبه كنيد به درگاه من از گناهان خود تا دلهاى ايشان را به سوى شما ميل دهم و مهربان گردانم.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون حق تعالى خير رعيتى را مىخواهد بر ايشان پادشاه مهربانى مىگمارد و از براى او وزير عادلى مهيا و ميسر مىگرداند.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه به شيعيان خود فرمود كه: اى گروه شيعيان! خود را ذليل مكنيد به ترك اطاعت پادشاه خود. پس اگر عادل باشد دعا كنيد كه خدا او را باقى بدارد، و اگر جابر و ظالم باشد از خدا سؤال نماييد كه او را اصلاح نمايد. به درستى كه صلاح شما در صلاح پادشاه شماست، و به درستى كه پادشاه عادل به منزله پدر مهربان است. پس بخواهيد از براى او آنچه از براى خود مىخواهيد، و دشمن داريد از براى او آنچه از براى خود دشمن مىداريد.
1- حرمت: آنچه حفظ آن و نگاهدارى حريم آن واجب است - محرم - همسر. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه اطاعت پادشاه نمىكند اطاعت خدا نكرده است، زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: خود را به مهلكه ميندازيد.(1)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه متعرض(2) پادشاه جابرى شود، و به سبب آن به بليهاى(3) مبتلا شود، خدا او را بر آن بلا اجر ندهد و بر آن شدت(4) او را صبر عطا نفرمايد(5).
جدول ششم: در بيان مفاسد قرب پادشاهان و عدم اعتماد بر تقرب ايشان، و نهى از اعانت ظالمان و راضى بودن به ظلم ايشان، و خوردن طعامهاى ايشان و مدح كردن ايشان است
بدان كه تقرب ملوك و امرا موجب خُسران(6) دنيا و عقباست، و در دنيا دو روزى اعتبارى آلوده به صدهزار مذلت و محنت هست و به زودى برطرف مىشود و در دنيا منكوب(7) و در آخرت مغضوب مىماند.
و از براى دانستن(8) اين امر، مشاهده احوال مختلفه ارباب دولت و سرعت انقضاى دولتهاى ايشان كافى است. و اگر كسى بر احوال ايشان اطلاعى داشته باشد مىداند كه، در عين اعتبار، يك لحظه رفاهيت ندارند و حسرت بر حال فقرا و بيچارهها مىبرند.
و مفاسد قرب ايشان بسيار است.
اول: اعانت ايشان در ظلم نمودن. چه، بسيار ظاهر است كه بسيارى خُلطه(9) با ايشان بدون اعانت ايشان در بعضى از ظلمها ميسر نمىشود.
دويم: ميل قلبى و محبت ايشان. چه، به كثرت معاشرت، دوستى و محبت به هم مىرسد، و حق تعالى مىفرمايد كه: ركون(10) و ميل مكنيد به سوى ظالمان كه آتش، شما را مس مىكند(11 )(12 ) و اخبار در نهى از مُواده(13 ) ايشان بسيار است.
سيم: راضى بودن به افعال قبيحه ايشان. و اين نيز به كثرت معاشرت حاصل مىشود.
و كسى كه به ظلمى راضى مىشود در آن ظلم شريك است.
چهارم آن كه: به كثرت ملاحظه و مشاهده اطوار ناپسنديده ايشان، قبايح احوالشان از نظر محو مىشود، بلكه مستحسن(14 ) مىنمايد و موجب ميل و رغبت اين كس به آن اعمال و افعال مىشود و به زودى اين كس به آنها مبتلا مىشود.
پنجم آن كه: در مجالس ايشان نامتعارف بودن خوشنما نيست به حسب عرف(15 ). و تعارف مجلس ايشان آن است كه هر باطلى كه بگويند و هر قبيحى كه اراده نمايند، ايشان را مدح و تحسين كنند. و اين عين نفاق(16 ) و افترا(18 ) بر خدا و رسول است.
1- بخشى از آيه 195 سوره بقره (2). مطالعه كامل اين بخش و توجه به توضيحى كه در شماره 5 (انتهاى اين بخش) خواهد آمد، معنى و جايگاه سخن پيامبر اكرم (ص) را روشن خواهد كرد. |
ششم آن كه: اگر ظلمى در مجالس ايشان شود منع نمىتوان نمود عرفا. و كسى كه خواهد مصاحب هم مشرب(1) باشد، مؤيد(2) نيز مىبايد بگويد. و در اين ضمن، ترك نهى از منكر به عمل مىآيد، كه از جمله گناهان كبيره است.
هفتم آن كه: بقاى ايشان را بر ظلم مىخواهد تا خود نزد ايشان معزز(3) باشد. يا به سبب محبت ايشان عزت ايشان را مىخواهد. و اين نيز جايز نيست.
هشتم آن كه: در خانههاى شبهه ايشان داخل مىبايد شد و بر بساطهاى شبهه ايشان راه مىبايد رفت، و از لقمههاى شبهه ايشان مىبايد خورد. و اينها همه موجب قساوت قلب است، بلكه به كثرت خلطه و مصاحبت، علم به حرمت آنها به هم مىرسد و بىشبهه حرام مىشود، و باز مىبايد تصرف كرد(4 ) و اغماض(5) نمود.
و مفاسد ديگر بسيار است كه اين رساله گنجايش ذكر آنها ندارد. و بر اين مضامين احاديث بسيار است: چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بخيل را راحت نمىباشد، و حسود را لذت نمىباشد، و پادشاهان را وفا نمىباشد، و دروغگو را مروت(6) نمىباشد، و سفيه و بيخرد را بزرگى نمىشايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: پادشاهان از جميع مردمان بيوفاترند، و دوست و يار ايشان از همه كس كمتر است.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: اگر دوستى داشته باشى و به ولايت و حكومتى برسد، و او را بر ده يك آنچه پيشتر با تو سلوك(7) مىكرد بيابى، پس او دوست بدى نيست براى تو.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: چهار چيز است كه دل را فاسد مىكنند و موجب قساوت مىشوند و نفاق را در دل مىرويانند چنانچه آب درخت را مىروياند: لهو و ساز و غنا شنيدن(8)، و فحش گفتن، و در خانه پادشاهان رفتن، و طلب صيد كردن.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه ملازم پادشاهان شود مفتتن(9) مىگردد، و هر قدر كه به پادشاه نزديكتر مىشود از خدا دورتر مىگردد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صاحب ورع و پرهيزكار آن است كه از محارم الهى بپرهيزد و از شبههها اجتناب نمايد. و اگر از شبههها اجتناب ننمايد به حرام مىافتد به نادانى. و كسى كه منكرى را ببيند و انكار آن نكند با آن كه قادر بر آن باشد، پس دوست داشته است كه خدا را معصيت كنند. و هر كه دوست دارد كه خدا را معصيت كنند با خدا به علانيه دشمنى كرده است. و كسى كه بقاى ظالمان را خواهد، پس دوست مىدارد كه خدا را معصيت كنند و حال آن كه حق تعالى حمد كرده است خود را بر هلاك كردن ظالمان.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: ظلم كننده، و كسى كه در ظلم اعانت او مىنمايد، و كسى كه به ظلم او راضى است، هر سه شريكاند در ظلم.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت عيسى فرمود به گروه بنىاسرائيل كه: اعانت مكنيد ظالم را بر ظلم، كه فضل شما باطل مىشود.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه مدح كند پادشاه جابرى را و نزد او فروتنى و شكستگى كند از براى طمع دنيا، قرين آن ظالم باشد در جهنم. و هر كه دلالت كند ظالمى را بر ظلمى، قرين هامان باشد در جهنم. و هر كه از جانب ظالمى خصومت كند يا اعانت او نمايد، چون ملك موت به
1- مصاحب هم مشرب: دوست همعقيده و همراه و بدون مخالفت. |
نزد او بيايد بگويد: بشارت باد تو را به لعنت خدا و آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حاضر مباشيد در مجلسى كه پادشاه جائرى(1) به ظلم و عدوان(2) كسى را زند يا كشد يا ظلمى بر او كند، اگر يارى او نكنيد. زيرا كه يارى و نصرت مؤمن بر مؤمن واجب است در هنگامى كه حاضر باشد. و اگر حاضر نباشيد و مطلع نشويد بر شما حجت تمام نخواهد بود.
و به سند معتبر از محمد بن مسلم منقول است كه: حضرت امام محمد باقر عليهالسلام روزى گذشتند، ديدند كه من نزد قاضيى از قاضيان مدينه نشستهام. چون روز ديگر به خدمت آن حضرت رفتم، فرمود كه: آن چه مجلس بود كه ديروز نشسته بودى؟ گفتم: فداى تو گردم! آن قاضى مرا اكرام(3) مىنمايد و گاهى نزد او مىنشينم. حضرت فرمود كه: چه چيز تو را ايمن گردانيده است از اين كه لعنتى بر او نازل شود از جانب خدا، و جميع اهل مجلس را فراگيرد؟
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در وقت وفات، حضرت امام حسن صلواتالله عليه را وصيت فرمود كه: صالح را دوست دار براى صلاحش؛ و با فاسق مدارا كن كه دين خود را از شر او حفظ نمايى، و در دل او را دشمن دار.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ظالمى را معذور دارد در ظلمش(4)، خدا مسلط گرداند بر او كسى را كه بر او ظلم كند، و اگر دعا كند براى رفع آن ظلم، دعايش را مستجاب نكند و او را بر آن مظلوم بودن اجر ندهد.
و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: اعوان(5) ظالمان در قيامت در سراپردههاى آتش خواهند بود تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: از جمله ركون(6) به ظلمه(7) است(8) كه به نزد پادشاه جائرى برود و آن قدر حيات او را خواهد كه دست به كيسه كند و به او عطا كند.
و به سند معتبر از حضرت رسول عليهالسلام منقول است كه: چون روز قيامت مىشود منادى از جانب حق تعالى ندا مىكند كه: كجايند ظالمان و اعوان ظالمان و هر كه ليقهاى(9 ) در دوات ايشان گذاشته، يا سر كيسهاى براى ايشان بسته، يا مَدى(10) به ايشان داده؟
ايشان را با ظالمان محشور كنيد.
و فرمود كه: هيچ بندهاى نزد پادشاهى مقرب نمىشود مگر آن كه از خدا دور مىشود. و هيچ بندهاى مالش زياد نمىشود مگر آن كه حسابش دشوار مىشود. و هيچ بندهاى اتباعش(11 ) زياده نمىگردد مگر آن كه شياطين او بيشتر مىشوند.
و در حديث ديگر فرمود كه: زينهار كه احتراز نماييد از درگاه پادشاهان و حوالى و حواشى ايشان، كه هر كه به درگاه ايشان و حواشى و اتباع ايشان نزديكتر است از خدا دورتر است، و هر كه پادشاه را بر خدا اختيار نمايد خدا ورع را از او بردارد و او را حيران گرداند.
و از حضرت صادق عليهالسلام به سند معتبر منقول است كه فرمود كه: حفظ نماييد دين خود را به ورع و پرهيزكارى، و تقويت كنيد دين خود را به تقيه، و مستغنى شويد به خدا از طلب نمودن حاجتها از پادشاهان. و بدانيد كه هر مؤمنى كه خضوع و شكستگى اظهار كند نزد صاحب سلطنتى يا كسى كه در دين مخالف او باشد از براى طمع آنچه در دست اوست از دنيا، خدا او را گمنام گرداند و او را دشمن دارد و به خود واگذارد. و اگر چيزى از دنياى او به دستش آيد حق تعالى بركت را از آن چيز بردارد، و هر چه از آن مال در حج و عمره و بنده آزاد كردن صرف نمايد او را ثواب ندهد.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه اعانت نمايد ظالمى را بر مظلومى، پيوسته حق تعالى از او در غضب و خشم باشد تا دست از اعانت بردارد.
1- جائر: ستمكار. |
جدول هفتم: در بيان جهتى چند است كه به آن جهات، به خانه حكام و امرا مىتوان رفتن
بدان كه گاه هست كه معاشرت با ايشان و تردد كردن به خانههاى ايشان واجب مىشود به سببى چند:
اول: تقيه؛ چنانچه سابق مذكور شد.
پس اگر كسى از نديدن ايشان خوف ضرر نفس يا مال يا عرض داشته باشد، براى دفع آن ضرر، ديدن ايشان لازم است. و حضرات ائمه معصومين صلواتالله عليهم به خانه خلفاى بنىاميه و بنىعباس عليهماللعنه و منسوبان ايشان به سبب تقيه تردد مىنمودهاند و ملايمت و مدارا با ايشان مىفرمودهاند.
دويم آن كه: به قصد اين رود كه دفع ضررى از مظلومى بكند، يا نفعى به مؤمنى برساند. و به اين سبب نيز گاهى واجب و لازم مىشود چنانچه احاديث گذشت در باب فريادرسى مظلومان و قضاى حوايج مؤمنان. بلكه اگر كسى قادر بر رفع ظلمى از مؤمنى باشد و رعايت عزت و اعتبار خود بكند و متوجه آن نشود، شريك آن ظلم خواهد بود، و مُعاقَب(1) خواهد گرديد و حق تعالى او را ذليل خواهد كرد. چنانچه در احاديث وارد شده است كه: هر چيز را زكاتى است و زكات جاه و اعتبار آن است كه آن را صرف قضاى حوايج برادران مؤمن كنند. و چنانچه به دادن زكات، مال زياد مىشود به صرف كردن جاه و عزت خود در راه خدا آن نيز زياد مىشود. و همچنانچه به ترك زكات، مال تلف مىشود همچنين به ترك صرف كردن اعتبار، اعتبار برطرف مىشود و خدا ذليل مىگرداند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلواتالله عليه فرمود كه: به من برسانيد حاجت كسى را كه نمىتواند حاجت خود را به من رسانيدن. به درستى كه كسى كه به صاحب سلطنتى برسانند حاجت كسى را كه قادر بر رسانيدن آن حاجت نباشد، حق تعالى در روز قيامت قدمش را بر صراط ثابت بدارد.
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه فرمود كه: اگر از كوهى به زير افتم و پاره پاره شوم دوستتر مىدارم از آن كه متولى عملى از اعمال ظالمان شوم يا بر بساط(2 ) يكى از ايشان راه روم، مگر از براى آن كه غمى از مؤمنى بردارم يا اسير و محبوسى را خلاص كنم يا قرض مؤمنى را ادا نمايم. به درستى كه كمتر چيزى كه با اعوان ظالمان مىكنند آن است كه بر سر ايشان سراپردهاى از آتش مىزنند تا حق تعالى از حساب خلايق فارغ شود. اى زياد(3)! اگر متولى عملى از اعمال ايشان بشوى، با برادران مؤمن خود احسان كن كه شايد باعث تخفيف گناه تو شود.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ جبارى نيست مگر آن كه با او مؤمنى مىباشد كه خدا به سبب آن مؤمن دفع ضرر آن جبار از شيعيان مىنمايد.
و بهره آن مؤمن در آخرت كمتر از جميع مؤمنان خواهد بود به سبب مصاحبت آن جبار.
و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام منقول است كه: خدا را با پادشاهان دوستان مىباشد كه به سبب ايشان دفع ضرر از دوستان خود مىنمايد.
سيم آن كه: به قصد هدايت ايشان - اگر قابل هدايت باشند - به نزد ايشان برود كه شايد يكى از ايشان را هدايت نمايد يا عبرت از احوال ايشان بگيرد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت لقمان(4) به خانه قضات و پادشاهان و امرا و سلاطين مىرفتند و ايشان را موعظه مىكردند و بر ايشان ترحم مىكردند به سبب بلايى كه ايشان به آن مبتلا گرديدهاند و دل به اعتبارات فانى دنيا بستهاند. و عبرت از احوال ايشان مىگرفتند و از اطوار ايشان چيزى چند اخذ مىنمودند كه به آن غالب مىشدند بر نفس، و مجاهده با هوا و خواهشهاى نفس مىكردند.
اى عزيز بدان كه اين وجوهى كه مذكور شد با وجوه ديگر كه ذكرش موجب طول كلام است، گاه هست كه غرض واقعى آدمى است. و اكثر اوقات نفس، غرضهاى فاسد و خيالات باطل خود از محبت جاه و عزت و اعتبار و مال و منصب را به اين صورتها در نظر آدمى در مىآورد و آدمى را فريب مىدهد، و گمان مىكند كه از براى خداست، اما چون بشكافد معلومش مىشود كه غرضش محض دنيا بوده است. و در اين قسم امور، هواهاى نفسانى با اغراض صحيحه انسانى بسيار مشتبه(5) مىشود. پس به زودى فريب نفس و شيطان را نبايد خورد و خود را در معرض چنين مهالك(6) به در نبايد آورد. هدانا الله و جميعالمؤمنين الى مسالك المتقين.
1- معاقب: مورد مجازات. |
در كج خلقى و حسن خلق
يا أباذر لا يزال العبد يزداد من الله بعدا ما سىء خلقه.(1)
اى ابوذر پيوسته آدمى از خدا دور مىشود مادام كه خلقش بد است. بدان كه خلق صفتى را مىگويند كه ملكه نفس(2 ) و حالى آن شده باشد(3 ). و اخلاق حسنه نزد حق تعالى بهتر است از اعمال حسنه. و همچنين خلقهاى بد نزد خدا بدتر است از عملهاى بد.
و بسا باشد كه صاحب خلق بدى عبادت بسيار كند، و صاحب خلق نيكى آن عبادت را نكند و در درجه او نزد خدا رفيعتر باشد. و بر اخلاق اعتماد مىباشد چون حالى نفس شده به زودى از آن منفك(4 ) نمىشود. و بر اعمالى كه بواعث(5 ) آنها ملكات نفس نشده باشد اعتمادى نيست و زود متبدل(6 ) مىشود.
و خلق، فطرى مىباشد كه حق تعالى در اصل، فطرت نفس را چنين خلق فرموده باشد، و كسبى نيز مىباشد، و آن به كثرت ممارست بر اعمال خير حاصل مىشود.
مثل آن كه سخاوت در بعضى از مردم فطرى است كه چنين خلق شدهاند. و بعضى هستند كه در طبعشان بخلى هست. اگر در مقام ازاله(7 ) آن درآيد، ازالهاش به اين مىشود كه مكرر خود را بدارد بر احسان كردن، و بر نفس خود زور آورد به ملاحظه ثواب و عقاب، و تفكر در حسن احسان نمودن و قبح بخل ورزيدن. و هر چند بيشتر از او صادر مىشود بر نفس آسانتر مىشود، تا آن كه حالى نفس مىشود كه بالطبع مايل مىشود به سخاوت، و گريزان مىشود از بخل. و به اين مرتبه كه رسيد خلق مىشود. و همچنين گاه هست كه جمعى طبعشان به حسب اصل خلقت به سخاوت مايل است، و خود را به اغواى شيطان بر بخل مىدارند تا حالى ايشان مىشود. و همچنين در ساير اخلاق حسنه.
و آن كسى كه صاحب خلق حسنى شده است كمالش بيشتر است. اما آن كسى كه به مشقت بر خود مىگذارد امرى را، چون بر او دشوارتر است، از اين جهت ثوابش ممكن است كه زياده باشد.
و خلق حسن كه در احايدث وارد شده است گاهى بر مطلق حسنه كه ملكه نفس شده باشند اطلاق مىكنند، و گاهى بر خصوص خلق معاشرت با خلق اطلاق مىكنند. و همچنين خُلقِ سَيِى(8 ).
و بدان كه بدخلقى بدترين صفات ذميمه است و پيوسته خود و اكثر خلق از او در آزارند؛ و خوش خلقى بهترين صفات حسنه است و جميع معايب را مىپوشاند و از اعظم اركان ايمان است.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: از مؤمنان كسى ايمانش كاملتر است كه خلقش نيكوتر است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: در روز قيامت در ميزان عمل چيزى بهتر از حسن خلق نيست.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ عملى نزد حق تعالى محبوبتر نيست از اين كه مردم را فراگيرد به خلق نيكوى خود.
و در حديث ديگر فرمود كه: خلق نيكو آدمى را مىرساند به درجه كسى كه روزها روزه دارد و شبها به عبادت خدا ايستد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بيشتر چيزى كه امت من به سبب آن داخل بهشت مىشوند پرهيزكارى از محرمات الهى و خلق نيكوست.
1- ترجمه: خداوند ما و همه مؤمنان را به راههاى پرهيزكاران هدايت فرمايد. |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: خلق نيكو گناهان را مىگدازد چنانچه آفتاب يخ را مىگدازد.
و فرمود كه: نيكى كردن به خلق، و به خلق نيك با مردم معاشرت نمودن، خانهها را معمور(1) و آبادان مىكنند و عمرها را دراز مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: به درستى كه خلق عطيهاى است از جانب حق تعالى كه به خلق خود عطا مىفرمايد. و بعضى از آن، سجيه(2) و طبيعت آدمى است، و بعضى آن است كه آدمى به نيت و عزم، خود را بر آن مىدارد. راوى پرسيد كه: كدام يك بهتر است؟
حضرت فرمود كه: صاحب سجيه را چنين خلق كردهاند و غير آن نمىتواند كرد، و صاحب نيت و عزم، صبر مىكند به سبب اطاعت خدا، و خود را به جبر(3) بر نيكى خلق مىدارد. اين بهتر است و ثوابش بيشتر است.
و به روايت ديگر فرمود كه: حق تعالى بنده را بر حسن خلق ثواب مجاهد فى سبيلالله كرامت مىفرمايد.
و به سند معتبر از علاء بن كامل(4) منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود كه: چون با مردم خلطه(5 ) نمايى، اگر توانى چنين كن كه با هر كه مخالطه كنى دست تو بر بالاى دست او باشد و احسان تو به او زياده باشد از احسان او به تو. به درستى كه گاه هست كه بندهاى در عبادت تقصيرى(6) دارد و خلق نيكويى دارد، خدا او را به آن خلق نيكو به مرتبه و درجه جماعتى مىرساند كه روزها روزه مىدارند و شبها عبادت مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مسجد نشسته بودند، كنيز يكى از انصار آمد و كنار جامه حضرت را گرفت. حضرت برخاستند كه شايد سخنى يا كارى داشته باشد. چون برخاستند او ساكت شد و هيچ نگفت. پس حضرت نشستند، باز دست به كنار جامه حضرت دراز كرد. باز حضرت برخاستند. تا سه مرتبه چنين كردند. در بار چهارم كه حضرت برخاستند، اندكى از كنار جامه حضرت جدا كرد و روانه شد. صحابه آن كنيزك را ملامت كردند كه: چرا اين قدر آزار آن حضرت كردى؟ و چه كار داشتى؟ گفت: در خانه ما بيمارى بود و مردم آن خانه مرا فرستاد بودند كه پارهاى از جامه آن حضرت از براى شفا بگيرم. چون دست گذاشتم حضرت برخاستند. پس حيا كردم كه بگيرم و نخواستم كه حضرت را تكليف نمايم يا رخصت بگيرم. در آخر خود جدا كردم و روان شدم.
و به اسانيد بسيار از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بدى خلق، فاسد مىكند ايمان و اعمال خير را، چنان كه سركه عسل را ضايع مىكند.
و فرمود كه: كسى كه خلقش بد است خود را پيوسته در عذاب دارد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: توبه صاحب خلق بد مقبول نمىشود زيرا كه اگر از يك گناه توبه مىكند به گناهى از آن بدتر گرفتار مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: مؤمن، هموار و نرم و ملايم و با سَماحت(7) و صاحب خلق نيكوست، و كافر درشت و غليظ(8) و بدخلق و مُتَجَبر(9 ) است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: حق تعالى دين اسلام را براى شما شيعيان پسنديده است. پس نيكو مصاحبت نماييد با آن، به سخاوت و حسن خلق.
و در حديث ديگر از آن حضرت پرسيدند كه: چه چيز است اندازه خلق نيكو؟ فرمود كه: آن است كه پهلوى خود را نرم كنى كه كسى از پهلوى تو آزار نبيند؛ و سخنت را ملايم و نيكو كنى؛ و چون به برادران مؤمن خود برسى، به خوشرويى و خوشحالى با ايشان ملاقات نمايى.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل از جانب پروردگار عالميان به نزد من آمد و گفت: يا محمد بر تو باد به حسن خلق كه خير دنيا و آخرت با حسن خلق است.
و فرمود كه: شبيهترين شما به من كسى است كه خلقش نيكوتر باشد.
1- معمور: آباد. |
و در حديث ديگر فرمود كه: نزديكترين شما به من در قيامت كسى است كه خلقش نيكوتر باشد و با اهلش بهتر سلوك نمايد. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: شما نمىتوانيد كه همه مردم را به مال خود فراگيريد. پس همه را فراگيريد به خوشرويى و نيكو ملاقات نمودن.
و در حديث ديگر به نوف بكالى فرمود كه: خلق خود را نيكو كن تا خدا حسابت را سبك كند. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون خبر فوت سعد ابن معاذ انصارى(1) را به حضرت رسول صلىالله عليه و آله رسانيدند حضرت با صحابه به جنازه او حاضر شدند و در هنگام غسل ايستادند نزد او تا از غسل فارغ شدند. و چون جنازهاش را برداشتند حضرت بىكفش و ردا(2) به طريق اصحاب مصيبت از پى جنازه او روان شدند، و گاهى جانب راست تابوت را مىگرفتند و گاهى جانب چپ را. و چون به نزد قبرش گذاشتند حضرت داخل قبرش شدند و به دست مبارك خود او را در لحد(3) گذاشتند و خشت را بر او چيدند و به گل، رخنههاى خشتها را مسدود كردند. و چون بيرون آمدند و خاك بر قبرش مىريختند فرمود كه: مىدانم كه بدن سعد خواهد پوسيد، اما حق تعالى دوست مىدارد كه بندهاى كه كارى كند، محكم بكند. و در هنگامى كه حضرت قبرش را هموار مىكردند مادر سعد گفت: اى سعد گوارا باد بهشت از براى تو. حضرت فرمود كه: اى مادر سعد خاموش باش و جزم مكن(4) بر پروردگار خود، به درستى كه به سعد در قبر فشارشى(5)رسيد.
چون حضرت برگشتند صحابه پرسيدند كه: يا رسولالله در جنازه سعد كارى چند كردى كه در جنازه هيچ كس نديديم كه چنين كنى. در جنازهاش بىردا و كفش رفتى! فرمود كه: ملائكه را ديدم كه در جنازه او صاحب تعزيهاند(6) و بىردا و كفش آمدهاند. من نيز تأسى(7) به ملائكه كردم. گفتند كه: گاهى جانب راست جنازه را مىگرفتى و گاهى جانب چپ را.
فرمود كه: دستم با دست جبرئيل بود. هر جا را كه او مىگرفت من مىگرفتم. گفتند كه: خود در غسلش حاضر شدى و بر جنازهاش نماز كردى و به دست خود در لحدش گذاشتى، و بعد از آن فرمودى كه به او فشارش قبر رسيد. فرمود كه: براى اين فشارش قبر به او رسيد كه با اهل و يارانش كج خلقى مىكرد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دو خصلت است كه در مسلمانى جمع نمىشوند: بخيل بودن، و كج خلق بودن.
1- سعد بن معاذ انصارى: از اصحاب رسول اكرم (ص). وى رئيس قبيله معروف اوس بوده، در تاريخ اسلام نقشهايى مهم ايفا كرده، همواره در كنار رسول خدا بوده و در جنگها فداكارانه حضور داشته است. |
در فضيلت نماز جماعت و بهره مندى از مسجد
يا أباذر الكلمه الطيبه صدقه، و كل خطوه تخطوها الى الصلوه صدقه.
يا أباذر من أجاب داعى الله و أحسن عماره مساجد الله، كان ثوابه من الله الجنه. فقلت: بأبى أنت و أمى يا رسول الله كيف نعمر مساجد الله؟ قال: لا ترفع فيها الأصوات، و لا يخاض فيها بالباطل، و لا يشترى فيها و لا يباع. و اترك اللغو ما دمت فيها. فان لم تفعل فلا تلومن يوم القيامه الا نفسك.
يا أباذر ان الله تعالى يعطيك ما دمت جالسا فى المسجد بكل نفس تتنفس فيه درجه فى الجنه، و تصلى عليك الملائكه و تكتب لك بكل نفس تنفست فيه عشر حسنات، و تمحى عنك عشر سيئات.
يا أباذر أتعلم فى أى شىء أنزلت هذه الأيه: اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون؟ قلت: لا؛ فداك أبى و أمى. قال: فى انتظار الصلوه خلف الصلوه.
يا أباذر اسباغ الوضوء فى المكاره من الكفارات، و كثره الاختلاف الى المسجد. فذلكم الرباط.
يا أباذر يقول الله تبارك و تعالى: ان أحب العباد الى المتحابون بحلالى المتعلقه قلوبهم بالمساجد، و المستغفرون بالأسحار. أولئك اذا أردت بأهل الأرض عقوبه ذكرتهم، فصرفت العقوبه عنهم.
يا أباذر كل جلوس فىالمسجد لغو الا ثلاثه: قرائه مصل، أو ذكر الله، أو سائل عن علم.
اى ابوذر كلمه پاكيزه و نيكو صدقه است. (يعنى سخنى كه بگويى و به سبب آن نفعى به مؤمنى برسد ثواب تصدق دارد. يا سخن خوب هرچه باشد از قرآن و ادعيه و اذكار و حكم و معارف همه صدقه است).
زيرا كه چنانچه سابق دانستى صدقه هر نعمتى آن است كه آن را در راه رضاى حق تعالى صرف نماييد. پس صدقه زبان آن است كه سخنى چند از آن صادر شود كه موجب خشنودى حق تعالى گردد، و صدقه علم آن است كه آن را به طالبانش بذل كنند، و صدقه پا آن است كه در راه قرب خدا سعى نمايند. چنانچه بعد از اين فرمود كه: {و} هر گامى كه به سوى نماز جماعت كردن در مساجد (يا: مطلق نماز) برمىدارى صدقهاى است.
اى ابوذر هر كه اجابت نمايد داعى(1) خدا را (يعنى مؤذن را كه از جانب خدا مردم را به نماز مىخواند) و نيكو آبادان كند و معمور گرداند مساجد الهى را، ثوابش از جانب خدا بهشت است.
ابوذر گفت: پدر و مادرم فداى تو باد يا رسولالله! چگونه آبادان كنيم مساجد الهى را؟
فرمود كه: صدا در مسجدها بلند نكنند، و مشغول سخن لغو و باطل نشوند، و چيزى نخرند و نفروشند. و ترك نما سخن لغو و بيفايده را مادام كه در مسجدى. و اگر چنين بكنى، در قيامت ملامت نخواهى كرد مگر خود را.
اى ابوذر به درستى كه مادام كه در مسجد نشستهاى حق تعالى به هر نفسى كه مىكشى درجهاى در بهشت به تو عطا مىفرمايد، و بر تو صلوات مىفرستند ملائكه، و طلب رحمت از براى تو مىنمايند، و به هر نفسى كه در مسجد مىكشى ده حسنه در نامه عملت ثبت مىكنند و ده گناه محو مىنمايند.
اى ابوذر مىدانى كه اين آيه در چه چيز نازل شده است: اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون(2) (كه ترجمهاش به قول اكثر مفسران آن است كه): اى گروه مؤمنان صبر كنيد (بر مشقت طاعات، و بر آنچه به شما مىرسد از سختيهاى دنيا) و شكيبايى ورزيد (بر شدايد حرب با دشمنان دين يا با نفس و شيطان) و قدم استوار داريد. (در ميدان محاربه) و ساخته و مهيا و آماده باشيد (در سرحدها براى دفع دشمنان دين از مسلمانان). و بترسيد از خدا و بپرهيزيد از معاصى، شايد كه رستگار شويد.؟
ابوذر گفت كه: نمىدانم - پدر و مادرم فداى تو باد!
فرمود كه: اين آيه در باب انتظار كشيدن نماز بعد از نماز نازل شده است. (يعنى كسى كه از نماز ظهر مثلا فارغ شود و در مسجد بماند و مشغول تعقيب و ياد خدا باشد تا وقت فضيلت نماز ديگر داخل شود و آن را به جماعت به جا آورد و در ميان اين دو نماز مشغول كار دنيا نشود، صبر كرده است بر مشقت طاعت، و قدم استوار كرده است در معارضه(3) نفس و شيطان، و خود را مربوط ساخته و بسته است بر عبادت الهى، و انتظار برده كه در نماز ديگر با نفس و شيطان بار ديگر مجادله نمايد. و مهياى محاربه ايشان بوده است و در كمين شيطان بوده كه در حصار ايمانش رخنهاى نكند. و همچنين در مابين نماز عصر و شام(4)، و مابين نماز شام و خفتن(5) و ساير نمازها، اگر كسى را شغل(6 ) ضرورى نبوده باشد. و ممكن است كه مراد حضرت اين باشد كه شامل اين عمل نيز هست، گو شامل جهاد با دشمنان ظاهر نيز بوده باشد. و ممكن است كه آيه در خصوص اين امر نازل شده باشد.)
اى ابوذر وضو را كامل و تمام با شرايط و آداب و سنتيها(7 ) به جا آوردن در سختيها و هواهاى سرد، از كفارات است كه موجب كفاره گناهان مىگردد. و بسيار به مسجدها رفتن و ملازم مساجد بودن رباط(8) است كه حق تعالى در اين آيه به آن امر فرموده است.
اى ابوذر حق تعالى مىفرمايد كه: به درستى كه محبوبترين بندگان به سوى من گروهىاند كه با يكديگر دوستى مىكنند به مال حلالى كه من به ايشان دادهام، و دلهاى ايشان بسته است به مسجدها، و از گناهان خود استغفار مىنمايند در سحرها. اين جماعتاند كه هرگاه كه اراده مىنمايم كه به اهل زمين عذابى بفرستم، به بركت ايشان عقوبت خود را از اهل زمين باز مىدارم.
اى ابوذر هر نشستنى و بودنى در مسجد لغو و بيفايده است مگر براى سه چيز: نمازگزارندهاى كه در نماز خدا قرائت قرآن كند، يا كسى كه به ياد خدا مشغول باشد، يا كسى كه علم و مسائل دين خود را از علما سؤال نمايد.
1- داعى: دعوت كنندهه منادى. |
بدان كه هر يك از مضامين مذكوره، در احاديث بسيار منقول است. و بعضى سابقا مذكور شد در ضمن بيان فضل مساجد و غير آن.
و بايد دانست كه ممكنات(1) محتاج به مكان را يك خانه و يك بارگاه و يك درگاه و يك تخت و يك كرسى مىباشد. اما خداوند بىنياز چون در مكان نيست و نسبت همه مكانها به او مساوى است، براى طالبن عبادت و معرفت و قرب خويش بارگاهها و منظرهها و جلوهگاهها مقرر فرموده، چنانچه بلاتشبيه پادشاهان را عرشى(2) مىباشد كه جلوه بزرگى و كمال خود را براى مردم بر آن عرش كنند.
خداوند ذوالجلال را عرشها هست، و در هيچ يك نيست، و به هيچ يك محتاج نيست. يك عرش او جميع ممكنات است كه مستقر(3) قدرت و عظمت اويند، و در هر ذره از ذرات ممكنات كه نظر مىكنى صفات كمالش بر تو جلوهها مىكند. اثر قدرتش در آن ظاهر، و اثر علم و حكمتش باهر(4)، و اثر لطف و رحمتش در آن هويداست، نه به آن معنى باطلى كه آن ملحد مىگويد كه: با همه چيز يكى است و همه چيز اوست تعالى شأنه عما يقولون(5).
بلكه آثار صفات كماليه خود را در همه چيز ظاهر گردانيده، و در هر چيز كه نظر مىكنى چندين هزار از آثار قدرت و علم و لطف و رحمت او مشاهده مىنمايى.
و از اين عرشها يك عرش كه از همه بزرگتر است و آثار قدرت او در آن بيشتر است، آن را عرش عظيم و اعظم فرموده، و دوستان خاص خود را به مشاهده آن عرش برده.
و اگرنه، نسبت او به آن عرش و زمين و آسمان و دريا و صحرا يكى است.
و يك عرش ديگر، عرش محبت و معرفت اوست، يعنى دلهاى دوستان و مقربانش؛ كه آن دلها را برگزيده و مستقر بارگاه عظمت و جلال و محبت و معرفت صفات كمال و جمال خود گردانيده. چنانچه منقول است كه: دل مؤمن عرش خداوند رحمان است.
ديگر براى طالبان عبادت و قرب خويش، بارگاهها مقرر فرموده، و آن بارگاهها را مهبط(6) فيضهاى بينهايت و رحمتهاى بىاندازه خود گردانيده. بارگاه اعظمش عرش اعلاست كه خاصالخاص(7) خود را به آن بارگاه راه داده.
و در زمين بارگاهها مقرر فرمود، و به سان بارگاه ناقصان و عاجزان به طلا و نقره و ياقوت و مرواريد نياراسته زيرا كه حسن ذاتى را آرايشى نمىبايد. اين زشتهاى معيوب، خود را به زيورهاى دنى(8) مىآرايند، و چندان كه بيشتر مىآرايند عيب و قباحتشان بيشتر ظاهر مىشود.
وليكن قادر ذوالجلال، سنگ سياهى چند را بر روى يكديگر مىگذارد و صدهزار نور معنوى در آن سياهى سنگها از فيوض نامتناهى تعبيه مىفرمايد و عالميان را از اطراف و جوانب به درگاه خود مىخواند. مىروند و رو بر آن سنگ و خاك مىمالند و از آن نورهاى معنوى بهرههاى نامتناهى مىبرند. اگر خانه كعبه را از يك دانه ياقوت مىساخت مردم به سير(9) ياقوت مىرفتند نه به فرمان حى لايموت(10)، و بزرگوارى و نفاذ حكمش(11)ظاهر نمىشد.
بعد از آن، بارگاهها به سان بارگاه خود، بىساخته(12 ) و كم زينت، براى مقربان خاص خود مقرر فرموده و از نور جلال خود چندان در آنجا جلوه داده كه پادشاهان با شوكت(13) و نَخوت(14) چون به آن آستانها مىرسند بىاختيار بر خاك مىافتند و جبين را فرش آن زمين مىكنند. و كسى را كه اندك بصيرتى باشد مىداند كه به عوض طلا و مرواريد و ياقوت بر آن در و ديوارها چه نورها و فيضهاى روحانى به كار رفته كه ديده عقلها را خيره مىكند.
1- ممكنات: موجوداتى كه براى وجود خود محتاج و نيازمند به موجودى ديگرند تا به آنها وجود ببخشد - موجوداتى كه نه وجودشان ضرورى است و نه نبودشان بلكه اگر موجودى ديگر به آنها هستى ببخشد موجود مىشوند و اگر نبخشد، وجود نخواهند داشت. |
ديگر از بارگاههاى قربش، مساجد است كه آنها را محل قرب و فيض خود گردانيده و ان بيوتى فى الأرض المساجد(1) در شأن آنها فرموده، و بر روى بورياهاى(1 ) كهنه آنها براى دوستان خود كه ديده بصيرتشان را جلا داده فرشهاى زراندود عزت و مكرمت(3 ) بر روى خز(4) و پرنيان(5) لطف و مرحمت گسترده و در شبهاى تار مشعلهاى نور و هدايت در محرابهاى عبادت براى ايشان افروخته است، و دلهاى ايشان را چنان مايل به آن مكان عالىشان(6) گردانيده است كه يك تار بورياى كهنه آن را به ملك قيصر(7) و خاقان(8) نمىفروشند و اگر به ضرورتى زمانى دور مىشوند، مانند ماهى كه از آب جدا شده باشد، قرار نمىگيرند تا باز خود را به آن محل انس و راحت رسانند.
و از جمله فوايد عظيمه مساجد، اجتماع و ملاقات برادران مؤمن است كه با يكديگر ملاقات مىنمايند، و از فوايد يكديگر بهرهمند مىشوند، و در سلوك راه بندگى معين(9 ) يكديگر مىگردند، و در نماز به بركت يكديگر به فضيلت جماعت فايز مىشوند.
و نمازها را به جماعت ادا نمودن از سنتهاى مؤكد حضرت سيدالمرسلين صلىالله عليه و آله است، و بر آن فوايد بىغايت مترتب مىشود، و به قبول اقرب(10) است. زيرا كه ظاهر است كه اگر شخصى تنها به درگاه پادشاهى رود حاجتش به حصول آن قدر نزديك نيست كه با جمعى كثير برود. و اين نيز معلوم است كه دأب(11) بزرگان نيست كه چند كس كه با يكديگر به درگاه ايشان روند و عمل يكى شايسته باشد، عمل او را قبول كنند و ديگران را محروم برگردانند.
و ايضا چنانچه آدمى در نمازى يا كارى كه به تنهايى كند، به گوش و چشم و زبان و ساير اعضا و جوارح احتياج دارد، و از هر يك كارى مىآيد كه از عضو ديگر نمىآيد، و از مجموع اينها مطلوب به عمل مىآيد، همچنين در مين افراد انسان، كامل من جميعالوجوه(12) ناياب است. پس جمعى كه در يك جا مجتمع مىشوند يكى علم دارد، و يكى پرهيزكارى دارد، و يكى رقت(13 ) دارد، و يكى شكستگى دارد، و يكى حضور قلب دارد، و همچنين ساير صفات. چون همه با هم در عبادت شريك شدند و عمل خود را يكى كردند، معجون تامالاجزايى(14 ) به هم مىرسد كه خاصيت آن قبول و استجابت دعا و قرب و ساير فوايد عظيمه است.
و ايضا به تجربه و اخبار معلوم است كه اين شركت موجب كسب كمالات از يكديگر مىشود و دلها را به يكديگر راهى به هم مىرسد. چنانچه به تجربه ظاهر شده است كه اگر يك صاحب رقتى در ميان جماعتى كه با يكديگر نماز كنند باشد همه را به رقت مىآورد.
و يك فايده ديگر آن است كه اين جمعيت، لشكر صف بسته آراستهاند در برابر شيطان و لشكرهاى او، كه جرئت نمىكنند كه بر ايشان مسلط شوند.
چنانچه وارد شده است كه: رخنهاى در ميان صفها مگذاريد كه شيطان جا مىكند.
و ايضا مروى است كه: جدا از صف تنها مايستيد كه گرگ، گوسفند از گله جدا مانده را مىخورد.
و فوايد نماز جماعت بينهايت است و به ذكر آنها سخن به طول مىكشد. در اين باب به ذكر چند حديث در فضيلت جماعت و تعقيب(15) اكتفا مىنماييم:
به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: صفوف امت من در زمين مانند صفهاى ملائكه است در آسمان. و يك ركعت نماز جماعت برابر است با بيست و چهار ركعت كه هر ركعتى نزد حق تعالى محبوبتر باشد از عبادت چهل سال. و در روزى كه حق تعالى اولين و آخرين را براى حساب
1- ترجمه: و به راستى كه خانههاى من در زمين مسجدهايند. |
جمع نمايد، هر كه قدم به سوى جماعت برداشته باشد خدا هولهاى قيامت را بر او آسان كند و او را به بهشت رساند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح را به جماعت بگزارد و بنشيند به تعقيب و مشغول ذكر الهى باشد تا آفتاب طالع شود، حق تعالى در جنت الفردوس هفتاد درجه به او كرامت فرمايد كه از هر درجهاى هفتاد سال راه باشد به دويدن اسب فربه تندرو. و هر كه نماز ظهر را با جماعت به جا آورد حق تعالى در جنت عدن پنجاه درجه به او عطا فرمايد كه از هر درجهاى تا درجهاى پنجاه سال راه باشد به دويدن اسب تندرو. و هر كه نماز عصر را با جماعت بكند چنان باشد كه هشت نفر از فرزندان اسماعيل را از بندگى آزاد كرده باشد. و كسى كه نماز شام را به جماعت بكند ثواب يك حج مَبرور(1) و يك عمره مقبول براى او نوشته شود. و هر كه نماز خفتن را به جماعت بكند ثواب عبادت شب قدر به او عطا فرمايند.
و در حديث ديگر منقول است كه به صحابه فرمود كه: مىخواهيد شما را دلالت كنم بر عملى كه كفاره گناهان شما باشد و به سبب آن حق تعالى حسنات شما را زياده گرداند؟
گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: وضو را كامل ساختن با دشوارى و شدت، و بسيار گام برداشتن به سوى مسجدها، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز. و هر كه از شما از خانه خود با وضو بيرون آيد، و نماز را در مسجد با مسلمانان به جماعت ادا نمايد، و بنشيند و انتظار نماز ديگر ببرد، ملائكه از براى او دعا كنند كه: خداوندا او را بيامرز. خداوندا او را رحم كن و بر او رحمت فرست.
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: هر كه پيشنمازى جماعتى بكند به رخصت ايشان، و راضى به امامت او باشند، و در حاضر شدن به نماز رعايت اعتدال نمايد، و نماز نيكو موافق حال ايشان به جا آورد، حق تعالى مثل ثواب آن جماعت به او عطا فرمايد بىآن كه از ثواب ايشان چيزى كم شود. و هر كه به پاى خود به سوى مسجدى برود براى نماز جماعت، به هر گامى كه بردارد هفتادهزار حسنه در نامه عملش بنويسند، و هفتادهزار درجه برايش بلند كنند، و اگر بر اين عمل باشد كه بميرد حق تعالى هفتاد هزار ملك بر او موكل فرمايد كه در قبر او را عيادت(2) كنند، و در تنهايى قبر مونس او باشند، و از براى او استغفار نمايند تا از قبرش مبعوث شود.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه را وصيت فرمود كه: سه چيز است كه باعث رفع(3) درجات مىشوند: كامل ساختن وضو در هواى سرد، و انتظار كشيدن نماز بعد از نماز، و در شب و روز قدم برداشتن به جهت نمازهاى جماعت.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله شرط نمود بر همسايگان مسجد كه به نماز جماعت حاضر شوند. و فرمود كه: جمعى كه به نماز جماعت حاضر نمىشوند، يا اين عمل را ترك كنند يا امر مىكنم مؤذن را كه اذان و اقامه بگويد و حضرت اميرالمؤمنين را مىفرستم كه هر كه به نماز حاضر نشده باشد خانههاى ايشان را بسوزاند با ايشان.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه اذان جماعت را بشنود در مسجد، و بىعذرى از مسجد به در رود، او منافق است مگر آن كه اراده برگشتن داشته باشد.
و به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمد صلواتالله عليه مروى است كه: هر كه نمازهاى پنجگانه را با جماعت ادا نمايد شما گمان نيك به او ببريد و شهادت او را قبول نماييد.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه نماز صبح و خفتن را با جماعت بكند، پس در امان خداست؛ و هر كه بر او ظلم كند چنان است كه بر خدا ظلم كرده است؛ و هر كه پيمان او را بشكند پيمان خدا را شكسته است.
و به سند معتبر منقول است كه: نماز جماعت برابر بيست و پنج نماز تنهاست.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه انتظار نماز كشد بعد از نماز، او از جمله زايران خداست و بر خدا لازم است كه زاير خود را گرامى دارد و آنچه از او بطلبد عطا فرمايد.
و فرمود كه: طلب روزى نماييد در مابين طلوع صبح و طلوع آفتاب كه آن تأثيرش در روزى زياده از سفرها كردن است براى تجارت.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق سبحانه و تعالى مىفرمايد كه: اى فرزند آدم مرا ياد كن بعد از نماز صبح يك ساعت، و بعد از نماز عصر يك ساعت، تا من مهمات تو را كفايت كنم و حاجات تو را برآورم.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه بعد از نماز صبح در جاى نماز خود بنشيند و به ياد خدا مشغول باشد تا آفتاب برآيد حق تعالى او را از آتش جهنم مستور(4) گرداند. و در حديث ديگر فرمود كه: ثواب حج بيتالله الحرام به او كرامت فرمايد و گناهانش را بيامرزد.
و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى نمازهاى پنجگانه را در بهترين ساعتها بر شما واجب گردانيده است. پس بر شما باد به دعا كردن بعد از نمازها.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: تعقيب خواندن بعد از نماز صبح و نماز عصر موجب زيادتى روزى است.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله مروى است كه: آدمى را بعد از هر نماز البته يك دعاى مستجاب هست.
بدان كه احاديث در فضيلت تعقيب بسيار است، و تعقيبات مخصوص از حضرت رسول و اهل بيت صلواتالله عليهم بسيار وارد شده است. بايد كه آنها را تحصيل نمايند(5 ) و بر آنها مداومت كنند. و كسى كه آنها را نيابد قرآن خواندن و هر ذكرى كه داند خواندن، ثواب تعقيب دارد، و به هر لغتى( 6) كه داند، حاجات و مطالب خود را از خدا بطلبد بعد از نمازها.
در تقوا و ورع
يا أباذر كن بالعمل بالتقوى أشد اهتماما منك بالعمل. فانه لا يقل عمل بالتقوى. و كيف يقل عمل يتقبل؛ يقول الله عز و جل: انما يتقبل الله من المتقين.(7 )
يا أباذر لا يكون الرجل من المتقين حتى يحاسب نفسه أشد من محاسبه الشريك شريكه. فيعلم من أين مطعمه، و من أين مشربه، و من أين ملبسه؛ أمن حل ذلك أم من حرام.
يا أباذر من لم يبال من أين اكتسب المال، لم يبال الله عز و جل من أين أدخله النار.
يا أباذر من سره أن يكون أكرم الناس، فليتق الله عز و جل.
يا أباذر ان أحبكم الى الله جل ثناؤه أكثركم ذكراله؛ و أكرمكم عندالله عز و جل أتقاكم له؛ و أنجاكم من عذاب الله أشدكم له خوفا.
يا أباذر ان المتقين الذين يتقون الله عز و جل من الشىء الذى لا يتقى منه، خوفا من الدخول فى الشبهه.
يا أباذر من أطاع الله عز و جل، فقد ذكر الله، و ان قلت صلوته و صيامه و تلاوته للقرءان.
يا أباذر أصل الدين الورع، و رأسه الطاعه.
يا أباذر كن ورعا تكن أعبد الناس. و خير دينكم الورع.
يا أباذر فضل العلم خير من فضل العباده. و اعلم أنكم لو صليتم حتى تكونوا كالحنايا، و صمتم حتى تكونوا كالأوتار، ما ينفعكم الا بورع.
يا أباذر ان أهل الورع و الزهد فىالدنيا هم أولياء الله حقا.
اى ابوذر بايد كه اهتمام كردن تو به عمل باتقوا زياده باشد از اهتمام تو به اصل عمل و بسيارى آن. به درستى كه اندك نيست عملى كه با تقوا و پرهيزكارى باشد. و چگونه اندك باشد عملى كه مقبول درگاه الهى باشد. و عمل با تقوا مقبول است چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه:
1- مبرور: پذيرفته شده - مورد قبول واقع شده. |
خدا قبول نمىفرمايد {عملها را} مگر از متقيان و پرهيزكاران.(1)
اى ابوذر آدمى از متقيان نمىشود تا محاسبه نفس خود نكند شديدتر و به دقتتر از محاسبهاى كه شريكى در مال، شريك خود را مىكند. تا آن كه به سبب محاسبه نفس از احوال خود آگاه شود و بداند كه خوراكش از كجا به هم مىرسد، و آشاميدنش از كجاست، و پوششش از كجا به او مىرسد. آيا از حلال به هم مىرسد يا از حرام. پس سعى كند كه اينها همه حلال باشد.
اى ابوذر كسى كه پروا نكند مالش را از كجا كسب مىكند، و از حرام پروا نداشته باشد حق تعالى پروا نكند كه او را از كجا داخل جهنم كند.
اى ابوذر كسى كه خواهد گراميترين مردم باشد، پس تقوا را پيشه خود كند و از خدا بپرهيزد.
اى ابوذر محبوبترين شما نزد حق جل و علا كسى است كه خدا را بيشتر ياد كند؛ و گراميترين شما نزد حق سبحانه و تعالى كسى است كه پرهيزكارى از براى خدا بيشتر كند؛ و كسى از شما نجاتش از عذاب الهى بيشتر است كه ترس خدا بيشتر داشته باشد.
اى ابوذر متقيان جماعتىاند كه از خدا مىترسند و احتراز مىنمايند از مرتكب شدن چيزهايى كه از آنها اجتناب لازم نيست و حلال است، از ترس آن كه مبادا در شبهه داخل شوند.
اى ابوذر هر كه اطاعت خدا مىكند در فعل طاعات و ترك محرمات، پس به تحقيق كه ياد خدا و ذكر خدا بسيار كرده است هر چند نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد.
اى ابوذر اصل دين ورع و ترك محرمات است، و سر دين طاعت خداست.
اى ابوذر صاحب ورع باش تا عابدترين مردم باشى. بهترين اعمال دين شما ورع از منهيات(2) خداست.
اى ابوذر فضيلت عمل زياده و بهتر است از فضيلت عبادت. و بدان كه اگر آن قدر نماز كنيد كه مانند كمان خم شويد، و آن قدر روزه بداريد كه مانند زه كمان باريك شويد، به شما نفع نخواهد كرد مگر با ورع.
اى ابوذر آن كه ورع از محرمات ورزيدهاند و زهد و ترك دنيا اختيار كردهاند ايشان به حق و راستى، اوليا و دوستان خدايند.
بدان كه تقوا سرمايه جميع سعادات است، و يك شرط عظيم از شرايط قبول طاعات است.
چنانچه نص قرآن بر آن دلالت كرده است. و تقوا در اصطلاح، خود را محافظت نمودن و نگاه داشتن است از هر چه در آخرت ضرر به آدمى رساند.
و مراتب آن بسيار است:
مرتبه اول، تقوا از شرك و كفر است كه موجب خلود در جهنم مىشود، و بدون اين مرتبه، هيچ عملى و عبادتى صحيح نيست.
مرتبه دويم، تقوا از جميع محرمات و از ترك جميع واجبات است.
مرتبه سيم، تقوا از فعل مكروهات و از ترك مستحبات است. و اين مرتبه به تدريج كامل مىگردد تا به مرتبهاى كه، متوجه غير معبود حقيقى شدن، منافى اين مرتبه است.
و اين دو مرتبه - كه هر يك بر مراتب بسيار مشتملاند - در كمال و قبول عمل دخيلاند. و هر چند آدمى در اين مراتب كاملتر مىشود عملش به قبول نزديكتر مىگردد و فوايد و آثار از قرب و محبت و معرفت و اتصاف به اخلاق حسنه(3) بيشتر بر اعمالش مترتب مىشود. و به اين مرتبه آخر اشاره است آنچه حق تعالى فرموده است كه: اتقوا الله حق تقاته(4 ): از خدا بپرهيزيد چنانچه سزاوار تقوا و پرهيزكارى است.
و ورع به حسب معنى نزديك است به تقوا. و گاهى ورع را بر ترك محرمات اطلاق مىكنند، و گاهى بر ترك محرمات و شبهات، و گاهى بر معانى تقوا نيز اطلاق مىكنند.
و از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند از تفسير اين آيه كه: اتقوا الله حق تقاته. حضرت فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى آن است كه خدا را اطاعت نمايند و معصيت او نكنند، و پيوسته در ياد خدا باشند، و خدا را در هيچ حالى فراموش نكنند، و شكر نعمت او نمايند و كفران نكنند.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام عمل بهترين اعمال است؟
فرمود كه: تقوا و پرهيزكارى.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: اندك عملى كه با تقوا باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بىتقوا باشد. راوى پرسيد كه: چگونه مىشود عملى بسيارى كه بىتقوا باشد؟ فرمود كه: مثل شخصى كه طعام بسيار اطعام مىكند و به همسايگانش نيكى و احسان مىكند و پيوسته ميهمانان به خانهاش مىآيند. اما اگر حرامى او را ميسر شود مرتكب مىشود. اين است عمل صالح بدون تقوا. و عمل اندك با تقوا آن است كه آن قدر كه او مىكند از طعام و احسان و خيرات نمىكند، اما چون درى از درهاى حرام بر او گشوده شد داخل آن نمىشود.
و به سند معتبر منقول است كه: عمرو بن سعيد(5) به خدمت حضرت صادق عليهالسلام عرض نمود كه: من بعد از سالها شما را ملازمت مىكنم. مىخواهم مرا وصيتى بفرماييد كه به آن عمل نمايم. حضرت فرمود كه: تو را وصيت مىكنم به تقوا و پرهيزكارى، و ورع نمودن از منهيات خدا، و سعى و اهتمام نمودن در عبادات. و بدان كه اهتمام در عبادت نفع نمىكند مگر با ورع و پرهيزكارى.
و در حضرت ديگر فرمود كه: از خدا بپرهيزيد و حفظ كنيد دين خود را به ورع.
و در حديث ديگر فرمود كه: بر شما باد به ورع كه نمىتوان رسيد به آنچه نزد حق تعالى است از ثوابها و درجات رفيعه مگر به ورع.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: دشوارترين عبادتها ورع است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به ابىالصباح(6 ) فرمود كه: چه بسيار كم است در ميان شما كسى كه متابعت جعفر(7) نمايد. از اصحاب من نيست مگر كسى كه ورعش شديد و عظيم باشد، و از براى خالق و آفريدگارش عبادت كند و اميد ثواب از او داشته باشد. اين جماعت اصحاب مناند.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: اى فرزند آدم اجتناب كن از آنچه بر تو حرام گردانيدهام تا پرهيزكارترين مردم باشى.
و از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند كه: صاحب ورع از مردمان كيست؟ فرمود: كسى كه بپرهيزد از چيزهايى كه خدا حرام كرده است.
و در حديث ديگر فرمود كه: ما آدمى را مؤمن نمىشماريم مگر آن كه جميع اوامر ما را متابعت نمايد و اراده و خواهش فرمودههاى ما داشته باشد. و از جمله متابعت و اراده امر ما ورع و پرهيزكارى است. پس ورع را زينت خود گردانيد تا مورد رحمت الهى گرديد. و به ورع دفع كيد و مكر دشمنان ما از خود بكنيد تا خدا شما را بلندمرتبه گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: صاحب ورعترين مردم كسى است كه نزد شبههها توقف نمايد و از شبهه احتراز كند. و عابدترين مردم كسى است كه فرايض و واجبات الهى را برپا دارد و نيكو به عمل آورد. و زاهدترين مردم كسى است كه حرام را ترك نمايد. و عابدترين مردم كسى كاست كه گناهان را ترك نمايد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه ما را دوست دارد بايد كه به اعمال ما عمل نمايد، و استعانت جويد به ورع. به درستى كه بهتر چيزى كه در امر دنيا و آخرت به او استعانت توان جست ورع است.
و فرمود كه: شكر هر نعمتى، ورع از محارم الهى است.
1- ترجمه بخشى از آيه 27 سوره مائده (5). |
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: بر شما باد به ورع و ترك محرمات و شبهات. به درستى كه ورع دينى است كه ما پيوسته ملازم آن مىباشيم، و خدا را به آن عبادت مىكنيم، و آن را اراده مىنماييم از مواليان(1) و شيعيان خود. پس ما را به تعب(2) ميندازيد در شفاعت خود به اين كه مرتكب محرمات شويد و بر ما دشوار باشد شفاعت شما.
در حلم، بردبارى و فرو خوردن خشم
يا أباذر من لم يأت يوم القيامه بثلاث فقد خسر. قلت: و ما الثلاث - فداك أبى و أمى -؟ قال: ورع يحجزه عما حرم الله عز و جل عليه، و حلم يرد به جهل السفيه، و خلق يدارى به الناس.
اى ابوذر هر كه در روز قيامت نيايد با سه خصلت، پس به تحقيق كه او خاسر(3) و زيانكار است. ابوذر گفت كه: آن سه خصلت چه خصلتهاست، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود كه: ورعى كه او را مانع شود از مرتكب شدن چيزهايى كه حق تعالى بر او حرام گردانيده است؛ و حلمى(4) كه به آن رد كند و دفع نمايد جهالت و سفاهت(5) بيخردان را؛ و خلقى كه به آن مدارا نمايد با مردم. بدان كه حلم و بردبارى نمودن و خشم خود را فروخوردن و از تنديها و بديهاى مردم عفو نمودن، از صفات پيغمبران و ائمه صلواتالله عليهم و دوستان خداست. و عقل و شرع بر حسن و نيكى اين صفات جميله شهادت داده است.
چنانچه به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه در خطبه{اى} فرمودند كه: مىخواهيد خبر دهم شما را به بهترين خلقهاى دنيا و آخرت؟ عفو نماييد از كسى كه بر شما ظلم كند، و صله و نيكى كنيد با كسى كه از شما قطع كند، و احسان كنيد با كسى كه با شما بدى كند، و عطا به كسى كه شما را محروم گرداند.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: چون در روز قيامت حق تعالى اولين و آخرين را در يك زمين جمع نمايد، منادى ندا كند كه: كجايند اهل فضل(6)؟ پس گروهى از مردم برخيزند. ملائكه به ايشان گويند كه: چه چيز بود فضل شما؟
گويند كه: ما صله(7) مىكرديم با كسى كه از ما قطع مىكرد، و عطا مىكرديم به كسى كه ما را محروم مىكرد، و عفو مىنموديم از كسى كه با ما ظلم مىكرد. پس به ايشان گويند كه: راست گفتيد: داخل بهشت شويد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: پشيمانى بر عفو خوردن بهتر و آسانتر است از پشيمانى بر عقوبت(8).
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ جرعهاى نزد من محبوبتر نيست از جرعه خشمى كه فرو برم و صاحبش را به آن مكافات نكنم.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: هيچ چيز موجب خوشحالى و روشنى چشم پدر تو نمىشود مانند جرعه خشمى كه عاقبتش صبر است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هيچ بندهاى خشم خود را فرو نمىخورد مگر آن كه حق تعالى عزت او را در دنيا و آخرت زياد مىگرداند. و حق تعالى فرموده است در مقام مدح جماعتى كه: آن جماعتى كه خشم خود را فرو مىخورند و عفو مىكنند از مردم. و خدا دوست مىدارد نيكوكاران را.(9) و حق تعالى او را زياده بر آن عزت، در آخرت ثواب عظيم كرامت مىفرمايد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه خشمى را فرو خورد و قدرت بر انتقام داشته باشد حق تعالى در قيامت دل او را پر كند از ايمنى و ايمان و رضا و خشنودى.
1- مواليان: جمع موالى - جمع جمع مولى - دوستان - دوستداران. |
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صبر كن بر جور دشمنان نعمت خدا بر خود. به درستى كه مكافاتى از براى كسى كه در حق تو معصيت خدا مىكند بهتر از اين نيست كه تو در حق او اطاعت خدا كنى.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: خوش مىآيد مرا كسى حلمش در هنگام غضب، او را دريابد. و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى دوست مىدارد صاحب حياى صاحب حلم بردبار را. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى هرگز كسى را به جهالت و تندخويى عزيز نكرده است، و هرگز كسى را به حلم و بردبارى ذليل نكرده است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حلم بس است معين و ياور آدمى. و اگر صاحب حلم نباشى خود را بر حلم بدار. و در حديث ديگر فرمود كه: چون در ميان دو كس منازعهاى مىشود دو ملك نازل مىشوند و به آن يكى كه سفاهت و تندى و هرزهگويى كرده مىگويند كه: گفتى و گفتى و خود سزاوارى آنچه را گفتى. و عنقريب جزاى گفتههاى خود را خواهى يافت. و به آن ديگرى كه حلم كرده مىگويند: حلم كردى و صبر كردى. و به زودى خدا تو را خواهد آمرزيد اگر حلم خود را به اتمام برسانى. و اگر آن ديگرى هم ترك حلم كرد و هرزههاى او را جواب گفت، آن دو ملك به بالا مىروند و ايشان را به كاتبان اعمال مىگذارند.
و در حديث ديگر فرمود كه: ما اهل بيتىايم كه مروت ما آن است كه عفو مىكنيم از كسى كه بر ما ظلم كند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حضرت عيسى به حضرت يحيى(1) نصيحت فرمود كه: هرگاه مردم در حق تو بدى بگويند كه در تو باشد، بدان كه گناهى را به ياد تو آوردهاند؛ از آن گناه استغفار كن. و اگر بدى گويند كه در تو نباشد، بدان كه بىتعب تو از براى تو ثوابى نوشته شده است.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: سه كساند كه مىبايد از سه كس انتقام نكشند: شريف و بلند مرتبه، از وضيع(2) و دون مرتبه؛ و حليم و بردبار، از سفيه و بيخرد؛ و صالح و نيكوكار، از فاجر و بدكردار.
و حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند حق تعالى او را از حورالعين تزويج نمايد به هر نحوى كه خواهد: فرو خوردن خشم، و صبر كردن بر شمشير در راه خدا، و شخصى كه مال حرامى او را ميسر شود و از براى خدا ترك نمايد.
و در حديث ديگر فرمود كه: سه خصلت است كه در هر كه باشند، او خصلتهاى ايمان را در خود كامل گردانيده است. كسى كه صبر كند بر ظلم، و خشم خود را فرو نشاند از براى خدا، و عفو كند و از تقصير مردم بگذرد حق تعالى او را داخل بهشت كند بىحساب، و شفاعت كند در مثل ربيعه و مُضَر(3) (كه دو قبيله عظيماند).
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه خود را نگاه دارد در هنگام خواهش و در هنگام ترس و در هنگام غضب، حق تعالى بدن او را بر آتش جهنم حرام گرداند.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سه خصلت است كه هر كه اين سه خصلت در او نباشند از من نيست و از خدا نيست (يعنى كه امت پسنديده من و بنده خالص خدا نيست). پرسيدند كه: آن خصلتها چيست؟ فرمود كه: حلمى كه به آن رد كند جهالت و بيخردى جاهلان را، و خلق نيكى كه به آن در ميان مردم تعيش نمايد(4)، و ورعى كه او را مانع شود از ارتكاب معصيتهاى خدا.
و در حديث ديگر فرمود كه: عفو كردن از مردم موجب زيادتى عزت است. پس عفو كنيد تا حق تعالى شما را عزيز گرداند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خشمى را فرو برد حق تعالى دلش را پر از ايمان كند. و هر كه از ظلمى كه بر او واقع شده باشد، عفو نمايد، حق تعالى او را در دنيا و آخرت عزيز گرداند.
و به سند معتبر منقول است كه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند كه: كدام يك از خلق قويتر و تواناترند؟ فرمود كه: هر كه حليمتر و بردبارتر است. پرسيدند كه: بردبارترين مردم كيست؟ فرمود كه: هر كه هرگز به غضب نيايد.
1- حضرت يحيى: از انبياى بنىاسرائيل پسر زكريا. نام وى پنج بار در قرآن كريم آمده است. تولدش به گونهاى خارقالعاده و مرگش با شهادت رخ داد. بشارت دهنده، تصديق كننده و معاصر عيسى (ع) بود. |
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به عفو كردن كسى است كه قدرتش بر عقوبت بيشتر باشد. و دورانديشترين مردم كسى است كه خشم خود را بيشتر فرو خورد.
و به سندهاى معتبره منقول است در تفسير صَفح جَميل(1 ) - كه حق تعالى به آن امر فرموده است - كه: مراد آن است كه عفو كنى بى آن كه عِتاب(2) كنى صاحب جرم را.
و به سند معتبر از حضرت امام على النقى صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى عليهالسلام از حق تعالى سؤال نمود كه: الهى چه چيز است جزاى كسى كه صبر نمايد بر آزار مردم و دشنام ايشان در راه رضاى تو؟ فرمود كه: او را اعانت مىنمايم در هولهاى روز قيامت.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى به پيغمبرى از پيغمبرانش وحى فرمود كه: چون صبح بيرون مىروى اول چيزى كه به آن نظرت مىآيد آن را بخور، و دويم را كه مىبينى آن را بپوشان، و سيم را قبول كن، و چهارم را مأيوس از خود مكن، و از پنجم بگريز.
چون صبح شد و بيرون آمد، كوه عظيمى را ديد كه در برابرش مىنمايد. ايستاد و متفكر شد كه حق تعالى فرموده است اين را بخورم. و حيران ماند. بعد از آن با خود انديشه كرد كه البته حق تعالى مرا امر نمىكند به چيزى كه من طاقت آن نداشته باشم. پس به جانب آن كوه روانه شد كه آن را بخورد. هر چند نزديكتر مىرفت آن كوه كوچكتر مىشد، تا چون به نزد آن رسيد آن را به قدر لقمهاى يافت. آن را خورد. چون خورد آن قدر لذت از آن يافت كه هرگز از هيچ چيز نيافته بود.
ديگر پارهاى راه رفت. تشت طلايى ديد. چون مأمور شده بود آن را بپوشاند گوى(3) كند و آن را در خاك پنهان كرد و روانه شد. چون به عقب نظر كرد ديد كه آن تشت از خاك بيرون افتاده و ظاهر شده. گفت: آنچه خدا فرموده بود كردم. ديگر مرا كارى نيست.
چون پارهاى راه رفت مرغى را ديد كه از عقبش بازى مىآيد و قصد شكار آن مرغ نموده، و مرغ به او پناه آورد. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را قبول كند آستين خود را گشود تا مرغ داخل آستين او شد. پس باز از عقب رسيد و گفت: شكار مرا از دست من گرفتى، و من چند روز است كه از پى اين شكار مىدوم. چون حق تعالى امر فرموده بود كه آن را مأيوس نگرداند پارهاى از گوشت ران خود را بريد و نزد آن افكند.
چون پارهاى ديگر راه رفت گوشت مردار گنديده كرم افتادهاى را ديد. چون مأمور شده بود كه از آن بگريزد گريخت و برگشت.
شب در خواب به او گفتند كه: آنچه مأمور شده بودى كردى. دانستى كه آنها چه بود؟
گفت: نه. گفتند كه: آن كوه صورت غضب بود. به درستى كه آدمى كه غضبناك شد خود را نمىبيند و از بسيارى غضب، قدر خود را نمىشناسد. و چون خود را ضبط(4) كرد و قدر خود را شناخت و غضبش ساكن شد، عاقبتش مثل آن لقمه طيب و لذيذى است كه خوردى. و اما آن تشت: پس آن عمل صالح است كه چون بنده آن را مىپوشاند و مخفى مىگرداند حق تعالى البته آن را ظاهر مىگرداند، براى آن كه در دنيا او را زينت دهد با آنچه از براى او ذخيره مىنمايد از ثواب آخرت. و اما مرغ: پس آن مثل شخصى است كه تو را نصيحتى مىكند. بايد كه نصيحت او را قبول نمايى. و اما باز: پس آن مثل شخصى است كه از تو حاجتى طلب مىنمايد. او را مأيوس مكن. و اما گوشت مردار گنديده: آن غيبت است. از آن بگريز. اى عزيز اگر خواهى فضيلت حلم و كَظم غيظ(5) را بدانى نظر كن به احوال پيغمبران خدا كه از امتهاى خود چه مشقتها كشيدند و از درشتيهاى خوى گمراهان چه آزارها متحمل شدند و حلم فرمودند. خصوصا حضرت رسول خدا كه از كفار قريش و غير ايشان چه خشونتها ديدند و چه محنتها كشيدند، و يك مرتبه بر ايشان نفرين نكردند، و آن معدن آداب و مفخر(6) اولواالالباب(7) با اجلاف(8) عرب چگونه سلوك فرمودند، و از آن جماعت چه بىآدابيها و گستاخيها نسبت به آن جناب صادر شد و حضرت عفو فرمودند.
1- صفح جميل: گذشت كردن و بخشودن به گونهاى نيكو. اشاره به بخشى از آيه 85 سوره حجر (15). |
چنانچه نقل كردهاند كه: روزى آن حضرت به راهى مىرفتند. اعرابى آمد از پشت سر و رداى آن حضرت را گرفت و كشيد، چندان كه اثر آن در گردن مبارك حضرت ماند، و گفت: اى محمد عطايى به من بده. حضرت رو به سوى او كردند و تبسم فرمودند و به او عطاى جزيل(1) نمودند. مقارن اين حال حق تعالى در نَعت(2) آن جناب فرستاد كه: انك لعلى خلق عظيم:(3) به درستى كه تو بر خلق عظيمى.
و با آن بديها كه كفار قريش با آن حضرت كرده بودند، چون در فتح مكه اسير آن حضرت شدند و همه در مسجدالحرام بىحربه و سلاح حاضر شدند، حضرت بر در كعبه ايستادند، و هر يك از ايشان منتظر عقوبتها بودند. پرسيدند كه: با ما چه خواهى كرد؟
فرمود: آن مىكنم كه يوسف با برادرانش كرد: بر شما ملامتى نيست.(4) و اگر مسلمان شويد خدا شما را مىآمرزد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: آن زن يهوديه را كه گوسفند را از براى حضرت رسول صلىالله عليه و آله به زهر بريان كرده بود كه حضرت را هلاك كند به خدمت حضرت آوردند. حضرت فرمود كه: چرا چنين كردى؟ گفت كه: با خود چنين انديشه كردم كه: اگر پيغمبر است به او ضرر نخواهد رسانيد، و اگر پادشاه است مردم را از او راحت مىدهم. و با آن عمل حضرت از او عفو فرمودند.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: يهودى چند دينار از حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىطلبيد. روزى آمد و طلب نمود. حضرت فرمود كه: اى يهودى حاضر ندارم كه بدهم. گفت: اى محمد از تو جدا نمىشوم تا از تو بگيرم. حضرت فرمود كه: پس من نزد تو مىنشينم تا به هم رسد. پس حضرت در همان موضع با او نشستند تا ظهر شد. و نگذاشت كه حضرت به نماز روند. نماز ظهر را همان جا كردند و با او نشستند تا وقت نماز عصر، و نماز عصر را نيز در آنجا ادا فرمودند و با او نشستند، تا نماز شام و خفتن را نيز در همان موضع كردند. و شب در آنجا ماندند تا صبح، و نماز صبح را نيز در آنجا كردند. و يهودى ملازم آن حضرت بود و جدا نمىشد. و صحابه او را تهديد و وعيد(5) مىنمودند. حضرت به صحابه فرمود و گفت: چه مىخواهيد از او؟ گفتند: يا رسولالله يهودى تو را اين قدر زمان حبس كرده است. حضرت فرمود كه خدا مرا مبعوث نگردانيده است كه ظلم كنم، نه بر كسى كه در امان باشد و نه بر كسى كه در امان نباشد. چون روز بلند شد(6) يهودى شهادت گفت و مسلمان شد و گفت: نصف مال خود را مىدهم كه در راه خدا صرف نمايى. والله كه من اين كار را براى اين كردم كه پيغمبرى تو بر من ظاهر شود، زيرا كه نعت تو را در تورات خواندهام كه: محمد بن عبدالله مولد(7) او مكه است، و محل هجرت او مدينه است، و درشتخو نيست، و غليظ(8) نيست و صدا بر روى مردم بلند نمىكند، و فحش و دشنام نمىگويد. و اينك من شهادت مىدهم كه خدا يكى است و تو پيغمبر فرستاده اويى. و اينك مال من براى توست؛ هر چه خواهى در مال من بكن. و آن يهودى مال بسيار داشت.
بعد از آن، حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: فراش حضرت رسول صلىالله عليه و آله عبايى، و بالش تكيه حضرت پوستى بود كه در ميانش ليف خرما(9) پر كرده بودند. شبى آن عبا را دوتَه(10) كردند براى آن حضرت كه راحت بيشتر باشد. چون صبح شد فرمود كه: ديشب به سبب نرمى فراش، دير به نماز برخاستم. ديگر يكته(11) بيندازيد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه چه محنتها از صحابه حضرت رسول و از اصحاب خود كشيدند، و در هنگام قدرت از همه عفو فرمودند. چنانچه در جنگ جمل همه شمشير به رويش كشيدند و اصحابش را كشتند و مجروح كردند، و همين كه دست بر ايشان يافت عفو فرمود، و عايشه را با نهايت حرمت به مدينه فرستاد، هفتاد زن با آن ملعونه همراه كرد. و مروان بن الحكم را با آن آزارها كه به آن حضرت رسانيده بود رها كرد، و عبدالله بن زبير را با آن شدت عداوت و آزارها كه به آن جناب رساند و هرزهها كه گفت بعد از اسير شدن رها كرد.(12) و همچنين در باب اصحاب نهروان و غير ايشان.(13) و بعد از ضربت زدن
1- جزيل: بسيار - فراوان - بزرگ. |
ابن ملجم او را امر به كشتن نفرمود، و حضرت امام حسن را وصيت فرمود كه: او را يك ضربت بيش مزنيد و گوش و بينى او را مبريد، و از طعام و شرابى(1) كه من مىخورم به او هم بدهيد. و چندين هزار خارجى(2) در ميان اصحابش بودند، و آن مفخر(3) اهل ايمان را به كفر علانيه(4) نسبت مىدادند و كنايهها مىگفتند، و عفو مىفرمود و متعرض ايشان نمىشد.
و نقل كردهاند كه: روزى حضرت در بازار خرمافروشان مىگذشتند، كنيزكى را ديدند كه گريه مىكند. پرسيدند كه: چرا گريه مىكنى؟ گفت: مولاى من مرا فرستاده بود كه يك درهم خرما بخرم، و از اين مرد خريدم، و چون بردم ايشان نپسنديدند. الحال پس آوردم و اين مرد قبول نمىكند، حضرت فرمودند كه: اى بنده خدا اين كنيزكى است و اختيارى ندارد.
درهمش را رد كن و خرما را بگير. آن مرد حضرت را نشناخت و برخاست و دستى در ميان سينه آن حضرت زد. مردم به او گفتند كه: اميرالمؤمنين است. آن مرد به لرزه آمد و رنگش زرد شد، و خرما را گرفت و درهم را پس داد و گفت: يا اميرالمؤمنين از من راضى شو.
فرمود كه: چون حق مردم را به مردم رسانيدى بسى از تو راضيم.
و به روايت ديگر منقول است كه: آن حضرت غلامى داشتند. مكرر او را طلبيدند و او جواب نگفت. چون بيرون آمدند ديدند كه در بيرون ايستاده است. فرمودند كه: چرا جواب نگفتى؟ گفت: تنبلى مرا مانع شد از جواب گفتن، و از عقوبت(5) شما ايمن بودم.
حضرت فرمود كه: حمد و سپاس خداوندى را كه مرا چنين كرده كه خلقش از عقوبت من ايمناند. و در همان ساعت غلام را آزاد كردند.
و به روايت ديگر منقول است كه: چون حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به جنگ عمرو عبدود(6) رفتند، در دفعه اول كه بر او ظفر يافتند شمشير بر او نزدند. صحابه، بعضى حضرت را طعن كردند(7) كه فرصت را فوت كرد.(8) حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: سبب توقف و تأخير را بيان خواهد كرد از براى شما. چون بار ديگر آن حضرت بر او ظفر يافتند و او را كشتند و برگشتند، حضرت رسول صلىالله عليه و آله از علت توقف و تأخير سؤال فرمودند. حضرت فرمود كه: او در اول فحش گفت و آب دهان بر روى من انداخت. ترسيدم كه مبادا كشتن او از روى غضب باشد و مراد نفس، نه از براى خدا. پس او را گذاشتم تا غضبم فرو نشست و خالص از براى خدا او را كشتم.
و به روايت ديگر منقول است كه: روزى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه زنى را ديدند كه مشك آبى بر دوش دارد و مىبرد. مشك را از او گرفتند و با او رفتند تا به جايى كه او مىخواست برساند. و در راه از احوال او سؤال نمود. گفت كه: على بن ابىطالب شوهر مرا به بعضى از سرحدها فرستاد و او كشته شد و يتيمى چند نزد من گذاشته، و من چيزى ندارم و مضطر شدهام كه خدمت مرد مىكنم. حضرت برگشتند، و در آن شب اضطراب(9 ) داشتند تا صبح. و چون صبح شد زنبيل بزرگى را پر از آرد و گوشت و خرما و انواع طعامها كردند و رو به خانه آن زن روان شدند. بعضى از اصحاب التماس كردند كه: به ما دهيد همراه شما بياوريم. فرمود كه: كسى حامل وزر(10) من در آخرت نخواهد بود.
چون به خانه آن زن رسيدند در را كوفتند. زن گفت كه: كيست؟ فرمود كه: من آن بندهام كه ديروز مشك را براى تو برداشتم. در را بگشا كه براى اطفال تو چيزى آوردهام. آن زن گفت كه: خدا از تو راضى شود و ميان من و على بن ابىطالب حكم كند. چون در را گشود حضرت فرمود كه: مىخواهم من كسب ثواب بكنم. يا بگذار من خمير كنم و نان بپزم و تو اطفال را محافظت نما، يا من اطفال را محافظت نمايم و تسلى كنم(11) و تو نان بپز. گفت: من در نان پختن صاحب وقوف ترم(12). شما اطفال را گردآورى كنيد.
1- شراب: نوشيدنى - آشاميدنى. |
پس آن زن آرد را خمير كرد و حضرت گوشت را پختند. و گوشت و خرما و غير آن لقمه مىكردند و به دهان اطفال مىگذاشتند و لقمه كه به ايشان مىدادند مىفرمودند كه: اى فرزند! على بن ابىطالب را حلال كن. و چون خمير برآمد(1) زن گفت كه: اى بنده خدا بيا و تنور را برافروز. حضرت متوجه برافروختن تنور شدند. در آن حال زنى به آن خانه آمد و حضرت را شناخت و به آن زن گفت كه: اين امير مؤمنان و پادشاه مسلمانان است كه تو را خدمت مىكند. پس آن زن دويد به خدمت آن حضرت و فرمايد برآورد كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم؟ حضرت فرمود كه: من از شرمندگى تو چگونه بيرون آيم كه در حق تو تقصير كردهام.
و به روايت ديگر منقول است كه ضرار بن ضَمره(2) به نزد معاويه عليهاللعنه آمد. معاويه به او گفت كه: على را براى من وصف كن. گفت: مرا معاف دار از اين امر. معاويه گفت كه: معاف نمىدارم. ضرار گفت كه: والله كه صاحب انديشههاى دور و دراز بود، و در راه خدا قوى و تنومند بود. آنچه مىفرمود همه حق بود و آنچه حكم مىكرد همه عدل بود. پيوسته نهرهاى علوم الهى از جوانبش جارى بود و سخنان حكمت از اطراف و نواحيش مىجوشيد.
از دنيا و زينتهاى آن وحشت مىنمود و به شبها و تاريكيهاى شب انس مىگرفت. والله كه پيوسته آب ديدهاش روان بود و فكرهايش دور و دراز بود و پيوسته در تفكر بود. و دست را حركت مىداد و با خود مخاطبهها مىفرمود، و با پروردگار خود مناجات مىنمود. از جامهها هرچه درشتتر(3 ) بود او را خوشتر مىآمد، و از خوردنيها هرچه لذتش كمتر بود بر او گواراتر بود.
والله كه در ميان ما مثل يكى از ماها بود، و خود را بر ما زيادتى نمىداد. و چون به نزد او مىرفتيم ما را نزديك خود مىنشانيد، و هرگاه كه سؤال مىكرديم جواب مىفرمود. و با آن كه با ما اين روش سلوك مىفرمود، از مهابت و جلالت او با او سخن نمىتوانستيم گفت و از عظمت و شوكت او نظر بر رويش نمىتوانستيم كرد. چون تبسم مىفرمود داندانهاى مباركش مانند مرواريد ظاهر مىشد. اهل دين و ورع را تعظيم مىفرمود و مساكين و درويشان(4) را دوست مىداشت. مردم صاحب قوت و دولت طمع نمىكردند از او كه ميل به جانب ايشان نمايد، و ضعيفان و بيچارگان از عدالتش مأيوس نبودند.
قسم مىخورم به خدا كه در بعضى از شبها او را مىديدم در عين تاريكى شب كه در محراب ايستاده بود و نزد پروردگار خود استغاثه مىكرد مانند كسى كه مارى يا عقربى او را گزيده باشد؛ و گريه مىكرد مانند كسى كه مصيبت عظيمى به او رسيده باشد. و گويا در گوش من است كه مكرر مىفرمود: اى دنيا، اى دنيا! آمدهاى كه متعرض من شوى و مرا مشتاق خود كنى؟ هيهات، هيهات! برو ديگرى را فريب بده كه مرا با تو كارى نيست و تو را سه طلاق گفتهام و مرا به تو رجوعى نيست. عمر تو كوتاه است و امر(5) تو سهل(6) است و آرزوهاى تو بيقدر است. آه آه از كمى توشه و درازى سفر، و وحشت و تنهايى راه، و عظمت اهوالى كه بر آنها وارد مىبايد شد! پس آب چشم معاويه در اين حال بر ريش نحسش جارى شد و خروش از اهل مجلس برخاست. و معاويه گفت كه: والله كه ابوالحسن(7 ) چنين بود كه مىگويى. بگو كه از مفارقت او چه حال دارى؟ گفت: از باب كسىام كه فرزند يگانهاش را بر روى سينهاش كشته باشند. پس برخاست و گريان از مجلس آن ملعون بيرون آمد. و به سند معتبر منقول است از ابوذر كه: جعفر بن ابىطالب كنيزكى از حبشه از براى حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه هديه آوردند كه چهارهزار درهم قيمت آن بود، و در خانه آن حضرت خدمت مىكرد. روزى حضرت فاطمه صلواتالله عليها داخل شدند، ديدند كه سر حضرت اميرالمؤمنين در دامن آن كنيز است. حضرت فاطمه فرمود كه: چيزى واقع شد؟
حضرت فرمود كه: نه والله - اى دختر محمد - هيچ واقع نشده است. حضرت فاطمه فرمود كه: مرا رخصت ده كه به خانه پدر خود روم. فرمود كه: اختيار دارى و مأذونى(8). چون متوجه خانه حضرت رسول شدند جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مىرساند و مىفرمايد كه: اينك فاطمه به شكايت على مىآيد. در باب على چيزى قبول مكن.
در اين حال حضرت فاطمه رسيد. حضرت رسول فرمود كه: آمدهاى كه شكايت على را بكنى؟ فرمود كه: بلى به رب كعبه. فرمود كه: برگرد و بگو كه من به رضاى تو راضيم هر چند بر من دشوار باشد. حضرت فاطمه برگشتند و سه مرتبه مُفاد اين سخن را فرمودند.
1- برآمدن خمير: ورآمدن خمير - بالا آمدن خمير و آماده شدن آن براى پخت نان بر اثر تخمير. |
حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: شكايت مرا به خليل من و حبيب من كردى؟ من از شرمندگى آن حضرت چون كنم؟ خدا را گواه گرفتم - اى فاطمه - كه اين كنيزك را از براى خدا آزاد كردم و چهارصد درهم كه از عطاهاى من زياد آمده تصدق كردم بر فقيران اهل مدينه.
پس جامه پوشيدند و نعلين در پا كردند و متوجه حضرت رسول صلىالله عليه و آله شدند.
در آن حال جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد پروردگارت سلام مىرساند و مىفرمايد كه: به على بگو كه: بهشت را به تو دادم به سبب آن كه كنيزك را از براى خشنودى فاطمه آزاد كردى. و اختيار جهنم را به تو گذاشتم براى چهارصد درهم كه تصدق كردى. پس هر كه را خواهى به رحمت من داخل بهشت كن، و هر كه را خواهى به عفو من از جهنم بيرون آور.
پس در آن وقت اميرالمؤمنين فرمود كه: منم قسمت كننده بهشت و دوزخ(1).
و به روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: روزى حضرت رسول صلىالله عليه و آله حضرت فاطمه را ديدند كه عباى گندهاى از قبيل جلهاى شتر در بر دارد و در اثناى شير دادن فرزند خود، به دست مبارك خود آسيا مىكند. حضرت گريان شدند و فرمودند كه: اى فرزند صبر كن بر تلخيها و مشقتهاى دنيا براى حلاوتها و راحتهاى آخرت. حضرت فاطمه فرمود كه: يا رسول الله حمد مىكنم خدا را بر نعمتهاى او، و شكر مىكنم او را بر احسانهاى او. در اين حال حق تعالى بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله اين آيه را فرستاد كه: زود باشد كه پروردگار تو (از كرامتهاى خود) به تو آنقدر بدهد كه راضى شوى.(2)
و به سند ديگر منقول است كه: شامى(3) در مدينه حضرت امام حسن صلواتالله عليه را ديد كه سواره مىروند. زبان به لعن و طعن حضرت گشود. چون فارغ شد حضرت امام حسن صلواتالله عليه رو به او كردند و بر او سلام كردند و تبسم نمودند و فرمودند كه: اى شيخ(4) گمان دارم كه تو غريبى؛ و شايد بر تو اشتباهى شده باشد. اگر توانگرى مىخواهى تو را توانگر مىگردانيم، و هرچه سؤال مىنمايى به تو عطا مىكنيم؛ و اگر راه هدايت مىخواهى تو را راهنمايى كنيم؛ و اگر مركب سوارى مىخواهى به تو مىدهيم؛ و اگر گرسنهاى سيرت مىكنيم؛ و اگر عريانى تو را مىپوشانيم؛ و اگر محتاجى تو را غنى مىكنيم؛ و اگر رانده شدهاى تو را پناه مىدهيم؛ و هر حاجتى كه دارى برمىآوريم. اگر بيايى به خانه ما و تا هنگام رفتن ميهمان ما باشى از براى تو بهتر است زيرا كه ما خانه گشادهاى داريم و آنچه مىخواهى از مال و اسباب ميسر است.
چون آن شامى اين نوع مكالمه از آن حضرت شنيد گريست و گفت: گواهى مىدهم كه تو خليفه خدايى در زمين. و دانستم كه خدا بهتر مىداند كه رسالت و خلافت را به كى دهد(5). و تو و پدرت دشمنترين خلق بوديد نزد من، و اكنون تو محبوبترين خلق خدايى نزد من. و بار خود را به خانه آن حضرت برد و تا در مدينه بود ميهمان آن حضرت بود و دوستدار اهل بيت عليهمالسلام شد.
1- بررسى روايت: در اين كه امير مؤمنان على (ع) قسمت كننده بهشت و دوزخ يا معيار قسمت بهشت و دوزخ است شكى نيست زيرا احاديث بسيارى از شيعه و اهل سنت آن را تأييد مىكنند و عقل و تاريخ زندگى آن حضرت، و نيز رواياتى بسيار از رسول اكرم (ص) گوياى ايناند كه آن حضرت انسان كامل و معيار و ميزان تميز و تشخيص حق از باطل است. بنابراين طبيعى است كه با سنجش آن حضرت و بر اساس سنجش اعمال انسانها با اعمال آن حضرت مردم به بهشت و دوزخ روند. اما اين روايت از نظر متن داراى اشكالهايى اساسى است از جمله اين كه امير مؤمنان به خاطر گذشت از يك كنيز و تصدق چهارصد درهم، قسمت كننده بهشت و دوزخ مىشوند. اشكال مهم ديگر اين كه اگر روابط نزديك آن حضرت با آن كنيز غير مشروع بوده است چرا به اين كار دست زدهاند و اگر مشروع بوده است چرا حضرت فاطمه (س) از اين امر ناراحت شدهاند. اين روايت از اين جنبه، حكايت از جهل و خطاى امير مؤمنان يا حسادت زنانه دخت معصوم پيامبر مىكند؛ كارى كه به شهادت روايات، زنان مؤمن نيز از آن به دورند. در اصل حديث (بحارالانوار...، ج 39، صص 207 و 208، حديث 26) نامى از ابوذر در ميان راويان به چشم نمىخورد. يكى از راويان آن مجاهد است كه از نظر شيعه فردى مورد قبول در روايت حديث نيست. به جاى چهارصد درهم نيز پانصد درهم آمده است. به طور كلى اينگونه روايات، در كنار ذكر فضيلتى براى ائمه يا پيامبر اكرم (ص) نقايص بزرگى را به آنان نسبت مىدهند. به همين خاطر است كه امامان شيعه گفتهاند كه فضايل ما را از دشمنان ما مگيريد. |
و در روايتى وارد شده است كه: در ميان محمد بن الحنفيه و حضرت امام حسين صلواتالله عليه منازعهاى(1) بود. محمد بن حنفيه به حضرت نوشت كه: اى برادر! پدر من و تو على بن ابىطالب است، و مادر تو فاطمه دختر حضرت رسول صلىالله عليه و آله است. و اگر تمام عالم پر از طلا مىشد و مادر من مالك آنها بود، به فضل مادر تو نمىرسيد. همين كه نامه مرا مىخوانى به زودى به نزد من بيا تا مرا راضى كنى كه تو اولايى به فضل و احسان از من، والسلام. حضرت چون نامه را خواندند، به زودى به ديدن او مبادرت او نمودند و ديگر ميان ايشان چيزى واقع نشد.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: چون با حضرت امام حسين صلواتالله عليه و لعنه الله على من قتله(2) به كربلا مىرفتيم. در هيچ منزلى فرود نمىآمديم و بار نمىكرديم مگر آن كه آن حضرت، حضرت يحيى را ياد مىكردند. و روزى فرموند كه: به سبب خوارى و بىاعتبارى دنيا نزد خدا سر حضرت يحيى را به هديه نزد فاحشهاى از فاحشههاى بنىاسرائيل بردند.
و از وفور حلم آن معدن جود و كرم آن بود كه با آن كه فرزندان و برادران و دوستان آن جناب عالى را در برابرش شهيد كردند و حق تعالى ملائكه آسمان و زمين و جن و وحوش و طيور و جميع مخلوقات را در فرمان آن حضرت كرده بود، بر ايشان نفرين نكرد و عذاب از براى ايشان نطلبيد.
و به روايتى سيصد و شصت زخم و به روايت ديگر هزار و نهصد جراحت و به روايت ديگر صد و هشتاد زخم شمشير و نيزه و چهار هزار زخم تير به بدن مباركش رسيد، و باز بر آن گروه اشقيا ترحم مىفرمود و در هدايت ايشان سعى مىنمود و به قوت ربانى و زور بازوى اسداللهى(3) گروهى از ايشان را به شمشير و نيزه به جهنم فرستاد. چنانچه در بعضى از روايات آمده است كه: هزار و نهصد و پنجاه كس را به دست مبارك خود كشت بغير آن جماعت كه مجروح گردانيد.
و به سند ديگر منقول است كه: چون آن عاليجناب به شهادت فايز گرديدند، در پشت دوش مبارك آن حضرت پينهها و اثرها بود. از حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه از سبب آن پرسيدند، فرمود كه: اين اثرها و پينهها از بسيارى برداشتن بارهاى گران و انبانهاى سنگين بود كه شبها بر دوش مبارك خود به خانههاى بيوه زنان و يتيمان و مسكينان مىبردند.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: حضرت امام حسين صلواتالله عليه در جاى تاريكى كه نشسته بودند، از نور جبين(4) و گردن آن آفتاب برج امامت مىدانستند كه آن حضرت در آنجا نشستهاند.
و به سند معتبر منقول است كه: روزى كنيزكى آب بر دست حضرت امام زينالعابدين صلواتالله عليه مىريخت. ابريق(5) از دستش افتاد و سر مبارك آن حضرت را مجروح كرد. حضرت سر بالا كردند. آن كنيز گفت كه: حق تعالى مىفرمايد كه: الكاظمين الغيظ(6). فرمود كه: خشم خود را فرو خوردم. باز گفت كه: والعافين عن الناس(7). فرمود كه: خدا از تو عفو كند، كه من عفو كردم. باز گفت كه: والله يحب المحسنين(8 ). فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.
و به روايت ديگر منقول است كه: كنيزى از كنيزان آن حضرت كاسهاى را شكست كه در آن كاسه طعامى بود. و از ترس رنگش زرد شد. حضرت فرمود كه: برو كه تو را آزاد كردم از براى خدا.
و به روايت ديگر وارد شده است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. غلامان آن حضرت قصد او كردند. حضرت فرمود كه: بگذاريدش كه آنچه از بديهاى ما پوشيده است زياده از آن است كه به ما نسبت مىدهند. پس رو به آن شخص كردند و فرمودند كه: آيا تو را به ما حاجتى هست؟ آن مرد خجل شد. حضرت فرمود كه جامهاى با هزار درهم به او عطا كردند. آن مرد گريان شد و برگشت و فرياد مىكرد كه: گواهى مىدهم كه تو فرزند رسول خدايى.
و به روايت ديگر منقول است كه: شخصى آن حضرت را دشنام داد. حضرت فرمود كه: اى جوان! عقبه بسيار دشوارى در آخرت در پيش داريم. اگر من از آن عقبه خواهم گذشت از گفته تو پروا ندارم، و اگر در آن عقبه حيران خواهم ماند من بدترم از آنچه تو مىگويى.
و در روايت ديگر آمده است كه: شخصى به آن جناب ناسزا مىگفت و حضرت ملتفت او نمىشدند. آن ملعون گفت كه: تو را مىگويم. حضرت فرمود كه: من هم از تو عفو مىكنم و مىگذرانم.
و به سند ديگر منقول است كه: حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه غلام آزاد كردهاى داشتند كه سر كار بعضى از مزارع آن حضرت بود. روزى به آن مزرعه وارد شدند، ديدند كه خرابى و فساد بسيار در آن مزرعه كرده است. يك تازيانه بر او زدند و بعد از زدن نادِم(9) شدند. چون به خانه برگشتند به طلب آن
1- ترجمه: فروخورندگان خشم.: بخشى از آيه 134 سوره آل عمران (3). |
غلام فرستادند. چون غلام حاضر شد ديد كه حضرت جامه از بدن مبارك دور كردهاند و تازيانه در پيش آن حضرت گذاشته است. گمان كرد كه حضرت اراده سياست(1) و تنبيه او دارد. بسيار ترسان شد. حضرت تازيانه را برگرفتند و به دست او دادند و فرمودند كه: امروز از من لغزشى صادر شد كه هرگز از من صادر نشده بود. بگير اين تازيانه را و به قصاص آن بر من بزن. غلام گفت كه: اى مولاى من گمان من اين بود كه مرا ديگر(2)عقوبت خواهى كرد، و مستحق هستم آنچه را نسبت به من به جا آورى. باز حضرت مبالغه(3) فرمود. او گفت: به خدا پناه مىبرم از چنين عملى، و شما را حلال كردم. باز مكرر فرمود، و چون آن غلام راضى نشد فرمود كه: چون اين را نمىكنى به تدارك آن تازيانه مزرعه را از براى خدا به تو بخشيدم.
و ايضا منقول است كه: روزى جمعى در خانه آن حضرت ميهمان بودند. غلام بريانى(4) كه در تنور بود بيرون آورد و خواست كه به تعجيل بر سر سفره آورد، خوان(5) از دستش افتاد و بر سر طفل صغير آن حضرت خورد و آن پسر كشته شد و غلام متحير و مضطرب گشت. امام عليهالسلام چون اضطراب غلام را ديدند گفتند: تو عمدا اين عمل نكردى؛ مضطرب مباش. تو را آزاد كردم. و متحير مشو. و از روى بَشاشت(6) طعام را به حضار خورانيده، بعد از آن به دفن طفل مشغول شد.
و در روايت ديگر وارد شده است كه: آن حضرت بر جماعتى گذشتند، شنيدند كه غيبت آن حضرت مىكنند. ايستادند و فرمودند كه: اگر راست مىگوييد خدا مرا بيامرزد، و اگر دروغ مىگوييد خدا شما را بيامرزد.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام غلامى از غلامان خود را پى كارى فرستادند، دير برگشت. حضرت از عقبش بيرون آمدند كه خوابيده است. بر بالاى سرش نشستند و به بادزنى كه در دست داشتند او را باد زدند تا بيدار شد. چون بيدار شد فرمودند كه: اى فلان! والله كه تو را نيست كه شب و روز هر دو را بخوابى. شب از براى تو و روز از براى ما.
و از سفيان منقول است كه: روزى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام رفتم، رنگ مبارك حضرت را متغير يافتم. پرسيدم كه: چرا احوال شما متغير است؟ فرمود كه: من منع كرده بودم كنيزان و مردم خانه را كه بر بام بالا نروند. داخل خانه شدم، ديدم كه كنيزكى كه تربيت يكى از فرزندان من مىكرد بر نردبانى بالا مىرود و آن پسر را بر دوش دارد. چون مرا ديد لرزيد و طفل از دستش افتاد و فوت شد. و من از براى مردن طفل متغير نيستم؛ از براى ترسى كه از من بر آن كنيز مستولى شد متغيرم. با آن كه حضرت در آن حال دو مرتبه به او فرموده بودند كه: تو را آزاد كردم از براى خدا؛ بر تو باكى نيست.
و در روايتى وارد شده است كه: شخصى از حاجيان در مدينه به خواب رفت. چون بيدار شد هَميان(7) زرش را نيافت. گمان كرد كه دزديدهاند. بيرون آمد. حضرت صادق صلواتالله عليه را ديد كه نماز مىكنند. حضرت را نشناخت. به حضرت گفت كه: تو هميان مرا برداشتهاى؟ حضرت فرمود كه: چند زر در آن هميان بود؟ گفت: هزار دينار. حضرت او را به خانه بردند و هزار دينار به او دادند. آن مرد چون به خانه خود برگشت هميان زر خود را يافت. برگشت و به خدمت آن حضرت آمد به عذرخواهى، و زر را پس آورد. حضرت فرمود كه: چيزى كه از دست ما به در رفت ديگر به دست ما برنمىگردد. بعد از آن، آن مرد پرسيد كه: اين بزرگوار حميدهاطوار(8)كيست؟ گفتند: جعفر صادق است. گفت: چنين كارى كار مثل اوست. و حضرت امام موسى كاظم در كظم غَيظ(9 ) و حلم(10 ) مشهور آفاق(11 ) گرديده و اخبار مكارم اخلاقش به مسامع(12 ) خاص(13 ) و عام(14)رسيده. و هر يك از ائمه ما صلواتالله عليهم به جميع محاسن شيَم(15) و مَحامِد خصال(16)، مقبول خاص و عام بودهاند و
1- سياست: مجازات - تنبيه. |
دوست و دشمن به جميع كمالات ايشان معترفاند، و آب درياها اگر مداد شوند از عهده ذكر فضايل ايشان بيرون نمىتوانند آمد. و انشاءالله اگر اجل مهلت دهد در خاطر هست كه كتابى در بيان سير(1) و سنن(2) ايشان نوشته شود.
و غرض از ذكر اين چند حديث اين بود كه ملاحظه نمايى كه پيشوايان تو كه زبده مكوناتاند(3)، در حلم و بردبارى و شكستگى چگونه بودهاند و با خلق به چه نحو سلوك مىكردهاند، تا به ايشان تأسى نمايى و باد نخوت و غرور را از سر بهدر كنى، و گول شيطان نخوريم ما و تو، كه: حرمت خود را نگاه مىبايد داشت و علم را خفيف نمىبايد كرد، و فلان عمل مناسب شأن ما نيست، و اعانت فلان مؤمن موجب نقص قدر ماست.(4)نعوذ بالله من وساوسه و شروره.(5)
در توكل، تفويض، رضا و تسليم
يا أباذر ان سرك أن تكون أقوى الناس، فتوكل على الله. و ان سرك أن تكون أكرم الناس، فاتق الله. و ان سرك أن تكون أغنى الناس، فكن بما فى يدالله عز و جل أوثق منك بما فى يديك.
يا أباذر لو أن الناس كلهم أخذوا بهذه الأيه لكفتهم: و من يتق الله يجعل له مخرجا. و يرزقه من حيث لا يحتسب. و من يتوكل على الله فهو حسبه. ان الله بالغ أمره.(6 )(7)
يا أباذر يقول الله جل ثناؤه: و عزتى و جلالى لا يؤثر عبدى هواى على هواه الا جعلت غناه فى نفسه، و همومه فى ءاخرته، و ضمنت السماوات و الأرض رزقه، و كففت عليه ضيعته، و كنت له من وراء تجاره كل تاجر.
اى ابوذر اگر خواهى كه قويترين مردم باشى، پس توكل كن بر خدا. و اگر خواهى كه گراميترين مردم باشى، پس تقوا را پيشه كن و بپرهيز از خدا. و اگر خواهى كه غنىتر و بىنيازترين مردم باشى، پس اعتماد بر آنچه نزد خداست و در دست قدرت اوست بيشتر داشته باش از آنچه در دست توست.
اى ابوذر اگر همه مردم به اين آيه اخذ كنند(8) و عمل نمايند، ايشان را كافى است. (و ترجمه ظاهر لفظ آيه اين است كه): هر كه بترسد از خدا و بپرهيزد از مناهى او، و صاحب درجه تقوا شود، حق تعالى مقرر فرمايد براى او راه بيرونشدى(9 ) و چارهاى (در هر كار و در هر امر از امور دنيا و آخرت او) و روزى دهد او را از جايى كه گمان نداشته باشد و به خاطرش خطور نكند. و هر كه توكل كند بر حق تعالى و كارهاى خود را به او گذارد، پس خدا كافى است براى او، و بس است از جهت تمشيت(10 ) و كفايت مهمات او. به درستى كه حق تعالى امور ارادات خود را بر وجه كمال به تمشيت مىرساند، و از براى هر چيز اندازهاى مقرر فرموده است (موافق حكمت و مصلحت).
اى ابوذر حق تعالى مىفرمايد كه: به عزت و جلال خود سوگند مىخورم كه اختيار نمىنمايد(11) بنده، خواهش و فرموده مرا بر خواهشها و هواهاى نفسانى خودش مگر آنچه غناى او را نفس او مىگذارم، و نفس او را غنى و بىنياز مىگردانم از خلق، و چنان مىكنم كه فكر و انديشه و هم او براى امور آخرتش باشد، و آسمانها و زمين را ضامن روزى او مىگردانم، و معيشت او را بر او گرد مىآورم و براى او مهيا مىگردانم، و تجارت هر تجارت كنندهاى را به سوى او مىرسانم (يا: من از براى او هستم به عوض آن كه تجارت تاجران باطل را ترك كرده و رضاى مرا اختيار نموده).
بدان كه توكل(12) و تفويض(13) و رضا(14) و تسليم اركان عظيمه ايماناند، و آيات و اخبار در فضيلت اين اخلاق پسنديده فوق حد و احصاست.
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سر طاعت خدا صبر است، و راضى بودن از خدا در آنچه بنده خواهد يا كراهت از آن داشته باشد. و چون راضى شود البته آنچه خير است براى او ميسر خواهد شد.
1- سير: جمع سيره - روشها - طريقهها - خلق و خويها. |
و در حديث ديگر فرمود كه: خداشناسترين مردم كسى است كه به قضاى الهى بيشتر راضى باشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت رسول صلىالله عليه و آله وحى نمود كه: بنده مؤمن خود را هر چيز كه از او منع مىنمايم البته خيرش در آن است. پس بايد كه راضى باشد به قضاى من، و صبر كند بر بلاى من، و شكر كند نعمتهاى مرا، تا او را از جمله صديقان بنويسم نزد خود.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: سزاوارترين خلق به تسليم نمودن و راضى شدن به قضاهاى حق تعالى كسى است كه خدا را شناخته باشد. و كسى كه به قضاى خدا راضى مىشود قضا بر او جارى مىشود و خدا اجرش را عظيم مىگرداند. و كسى كه از قضاى الهى به خشم مىآيد قضا بر او جارى مىشود اجرش برطرف مىشود.
و به روايت ديگر منقول است كه از حضرت صادق صلواتالله عليه پرسيدند كه: به چه چيز مؤمن را مىتوان شناخت كه او مؤمن است؟ فرمود كه: به مُنقاد بودن(1) اوامر الهى، و راضى بودن به هرچه بر او وارد شود از خوشحالى و آزردگى.
و در حديث ديگر فرمود كه: هرگز رسول خدا صلىالله عليه و آله در امرى كه واقع مىشد نمىفرمود كه: كاش روش ديگر مىشد.
و در حديث ديگر فرمود كه: چگونه كسى مؤمن باشد كه از قسمتهاى پروردگارش به خشم آيد، و منزلت خود را حقير شمارد. و حال آن كه اينها از جانب خدا براى او مقرر شده است. و من ضامنم از براى كسى كه در خاطرش بجز رضا و خشنودى از حق تعالى درنيايد كه چون دعا كند البته دعايش مستجاب شود.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى مىفرمايد كه: اى فرزند آدم اطاعت من كن در آنچه تو را به آن امر مىفرمايم؛ و به ياد من مده چيزى را كه صلاح تو در آن است، كه من از تو بهتر مىدانم.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: غنا و عزت مىگردند و در هر جا كه توكل را مىيابند آنجا قرار مىگيرند و وطن مىكنند.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى به حضرت داوود عليهالسلام وحى نمود كه: هر بندهاى كه بر من توكل و اعتماد نمايد و رو از خلق بگرداند، و من از نيت او بيابم كه راست مىگويد، پس اگر آسمانها و زمينها و آنچه در آنهاست با او در مقام كيد و مكر درآيند، البته از براى او بهدر روى(2 ) و راه خلاصى مقرر سازم. و هر بندهاى كه متوسل به احدى از خلق شود و همگى اعتماد خود را بر او كند، و من از دل او اين را بيابم، البته اسباب و وسيلههاى آسمانها را از دست او قطع نمايم و راههاى زمين را بر او ببندم و پروا نكنم كه در كدام وادى هلاك شود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متوجه امرى چند شود كه خدا دوست مىدارد البته حق تعالى متوجه امرى چند شود كه او دوست مىدارد، و براى او مهيا گرداند. و هر كه طلب عصمت و نگاهدارى از خدا بكند خدا او را محافظت نمايد. و كسى كه حق تعالى متوجه احوال او گردد و او را نگاه دارد پروا نكند اگر آسمان بر زمين افتد يا بليه(3) از آسمان نازل شود و عالم را فرو گيرد. زيرا كه او به سبب تقوا داخل گروه ايمنان خداست از هر بلايى. نمىبينى كه خدا مىفرمايد كه: ان المتقين فى مقام أمين(4 ): به درستى كه متقيان در مقامىاند صاحب ايمنى.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: اميد به آنچه گمان ندارى بيشتر داشته باش از آنچه گمان دارى. به درستى كه حضرت موسى رفت كه براى اهلش آتش بياورد، كليم خدا(5) شد و به مرتبه پيغمبرى فايز شد؛ و ملكه سبا به قصد مُلك(6) بيرون آمد و به شرف اسلام مشرف شد؛ و سَحَره(7) فرعون به قصد عزت(8) فرعون بيرون آمدند و با ايمان برگشتند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت موسى بن عمران عليهالسلام گفت: اى پروردگار من مرا مىبرى و اطفال صغير(9) را مىگذارى؟
حق تعالى فرمود كه: اى موسى راضى نيستى كه من روزى دهنده و نگاهدارنده ايشان باشم؟
1- منقاد بودن: مطيع بودن. |
گفت: بلى اى پروردگار من! تو نيكو وكيلى و نيكو كفالت كنندهاى(1 ).
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت لقمان پسرش را وصيت فرمود كه: اى فرزند بايد كه عبرت بگيرد كسى كه در طلب روزى، يقين او به خدا قاصر(2 ) باشد و نيت و اعتمادش ضعيف باشد، به اين كه تفكر نمايد كه حق تعالى او را خلق فرموده و در سه حالت او را روزى داده است كه در هيچ يك از آن سه حالت او را كسبى و حيلهاى(3 ) و چارهاى ميسر نبوده. پس بداند كه البته در حال چهارم هم او را روزى كرامت خواهد فرمود.
اما حالت اول؛ پس در شكم مادر او را در محل استقرار و راحت جا داد در جايى كه نه سرما به او ضرر مىرسانيد و نه گرما. و در آنجا او را روزى داد.
ديگر از آنجا بيرون آورد او را، و روزى به قدرت كفايت او از شير مادر براى او جارى گردانيد كه موجب تعيش(4) و قوت و نشو و نماى او گردد. و او را در اين حال حيله و قوتى نبود.
و باز چون از شيرش باز گرفتند پدر و مادر را بر او مهربان گردانيد، و از كسب پدر و مادر روزى را براى او مقرر فرمود كه با نهايت مهربانى و مرحمت و شفقت صرف او نمايند و او را بر خود اختيار كنند.
تا آن كه چون بزرگ شد و عاقل شد و قدرت بر كسب روزى به هم رسانيد كار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بد به پروردگار خود برد و حقوق خدا را در مال خود انكار كرد و ادا ننمود و روزى را بر خود و بر عيالش تنگ گرفت از ترس اين كه مبادا روزى بر او تنگ شود. و يقينش سست شد به عوض دادن خدا آنچه را در راه او صرف نمايد در دنيا و آخرت. پس چنين بندهاى بد بندهاى است اى فرزند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شيطان گفت كه: پنج كساند كه مرا در باب ايشان چاره و حيلهاى نيست و ساير مردم در قبضه مناند: كسى كه به خدا متوسل شود به نيت درست، و در جميع امور خود بر او توكل نمايد؛ و كسى كه تسبيح و ذكر خدا در شب و روز بسيار كند؛ و كسى كه از براى برادر مؤمن بپسندد آنچه را از براى خود مىپسندد؛ و كسى كه در هنگامى كه مصيبتى به او برسد جزع نكند؛ و كسى كه به قسمت خدا راضى باشد و از براى روزى غم نخورد.
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام احوال يكى از اصحاب خود را پرسيدند. اهل مجلس گفتند كه: او بيمار است. حضرت به عيادت او رفتند و بر بالاى سرش نشستند؛ او را قريب به وفات يافتند. فرمودند كه: گمان خود را نيكو كن به خداوند خود، گفت كه: گمان من به خدا نيكوست اما غم من از براى دختران من است و غم آنها مرا بيمار كرده است. حضرت فرمود كه: آن كسى را كه از براى مضاعف گردانيدن(5) حسنات و محو كردن گناهان از او اميد دارى، از براى اصلاح حال دخترانت نيز به او اميد بدار. مگر نمىدانى كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون از اصل(6)سدره المنتهى گذشتم و به شاخهها و تركههاى(7) آن رسيدم، ديدم كه از بعضى تركهها پستانها آويخته و شير از آنها مىچكد، و از بعضى عسل، و از بعضى روغن، و از بعضى آرد، و از بعضى جامه، و از بعضى ميوه به جانب زمين مىريزد. در خاطر خود گفتم كه: آيا اينها به كجا مىرود؟ و جبرئيل همراه من نبود كه از او سؤال نمايم، زيرا كه از درجه و مرتبه او گذشته بودم. پس حق تعالى در دل من ندا در داد كه: اى محمد اينها را در اين مكان رفيع رويانيدهام كه دختران و پسران امت تو را به اينها غذا و روزى دهم. بگو به پدرهاى دختران كه بر فقر و فاقه(8) ايشان دلتنگ نباشند كه من چنانچه ايشان را خلق كردهام، روزى مىدهم.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى به حضرت داوود وحى فرمود كه: اى داوود تو اراده مىنمايى و من اراده مىنمايم، و نمىشود مگر آنچه من اراده مىنمايم. پس اگر منقاد ارادههاى من مىشوى و راضى به آنها مىباشى آنچه مراد توست به تو عطا مىفرمايم. و اگر راضى نمىشوى تو را به تعب مىاندازم در سعى نمودن در تحصيل مراد خود، و آخر نمىشود مگر آنچه من اراده نمودهام.
و به سندهاى معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى فرموده است كه: هر كه راضى به قضاى من نيست و به تقديرات من ايمان ندارد، پس خدايى بغير از من طلب نمايد.
1- كفالت كننده: آن كه عهدهدار كار ديگرى مىشود. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه به قسمت خدا راضى شود بدنش به راحت مىافتد.
و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: دنيا را به نوبت و به اندازه قسمت كردهاند.
پس آنچه از براى تو مقرر كردهاند هرچند ضعيف باشى به تو مىرسد. و آنچه از بلا بر تو مقرر شده است به قوت خود دفع نمىتوانى كرد. و هر كه قطع كند اميد خود را از آنچه از او فوت شده است بدنش به راحت مىافتد. و هر كه به روزى خدا راضى شود پيوسته خوشحال و چشم روشن مىباشد.
و از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بنده در ميان بلا و قضا و نعمت الهى است. پس در بلاى خدا صبر بر او واجب است، و در قضاى خدا تسليم و رضا واجب است، و در نعمت خدا شكر واجب است.
و بدان كه احاديث در فضيلت اين خصال حميده(1)، و تحريص(2) و ترغيب بر اينها بسيار است و مُجملى از تحقيق معانى اينها لازم است.
بدان كه توكل عبارت از آن است كه آدمى امور خود را به پروردگار خود بگذارد، و از او اميد خيرات و دفع شرور داشته باشد، و بداند كه هرچه واقع مىشود به تقدير الهى مىشود، و اگر خدا خواهد كه نفعى به كسى برسد هيچ كس منع آن نفع از او نمىتواند كرد، و خدا قدرتش از همه كس بيشتر است، و اگر خيرى و نفعى را از كسى منع نمايد و نخواهد كه به او برسد جميع عالم اگر متفق(3) شوند به او نمىتوانند رسانيد.
و تفويض نيز نزديك به اين معنى است. و بايد كه به اين سبب از مخلوقين مأيوس شود و رضاى ايشان را بر رضاى خدا اختيار نكند، و در جميع امور بر خود و بر ديگران اعتماد نكند و همگى اعتمادش بر خدا باشد. و اين اعلاى مراتب يگانهپرستى است كه قدرت و تصرف و تدبير را مخصوص خدا داند و قدرتهاى مخلوقين را همه مقهور(4) قدرت حق تعالى داند.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: شرك، خفىتر(5) است در آدمى از جاى پاى مورچه. و از جمله شرك است انگشتر را از انگشت به انگشت ديگر گردانيدن، از براى اين كه امرى به يادش بماند؛ و مثل اين از چيزهاى ديگر.
و اين معنى براى اين شرك است كه اعتماد بر خداوند خود نكرده و بر او توكل نكرده است و بر انگشتر و گردانيدن آن اعتماد كرده است. و حاصل، آن است كه هر رو گردانيدن از خدا و متوسل شدن و اعتماد نمودن بر غير او، يك مرتبه از مراتب شرك است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله از جبرئيل سؤال نمودند از معنى توكل بر خدا. جبرئيل فرمود كه: توكل آن است كه بدانند كه مخلوقين ضرر و نفع نمىرسانند، و در عطا و منع مستقل نيستند، و از مخلوقين مأيوس شوند. پس چون بنده چنين باشد، از براى غير خدا كار نمىكند، و اميد نمىدارد از غير او، و نمىترسد از غير او، و طمع از غير او نمىكند. اين است معنى توكل.
و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه سؤال نمودند از معنى توكل. فرمود كه: توكل آن است كه چون دانستى كه خدا با توست از غير او نترسى.
و معنى رضا به قضا آن است كه بعد از آن كه توكل بر خدا كرده باشد و در هر بابى به آنچه موافق فرموده خداست عمل كرده باشد، ديگر آنچه واقع شود از عافيت و بلا و شدت و رخا، بداند كه البته خير او در آن چيزى است كه واقع شد زيرا كه اين امر به تقدير الهى واقع شده و حق تعالى قادر بر دفع اين امر بوده، و حق تعالى ظالم نيست كه خواهد كه بر او ظلم كند، و بخيل نيست كه نخواهد كه خيرى به او برسد، و نادان نيست كه مصلحت او را نداند و بايد كه او به ياد خدا دهد، و عاجز نيست كه آنچه خير است به او نتواند رسانيد. پس كمال ايمان به اين صفات كماليه الهى، مقتضى آن است كه به هر چه از جانب خدا به او رسد از صميم قلب راضى باشد، و جزع و شكايت نكند و بداند كه عين خير و صلاح اوست.
چنانچه به سند معتبر منقول است كه: از حضرت امام موسى كاظم صلوات الله عليه سؤال نمودند از تفسير و من يتوكل على الله فهو حسبه(6 ). حضرت فرمود كه: توكل بر خدا چندين درجه دارد و از جمله درجههاى توكل آن است كه در جميع امور خود بر خدا توكل نمايى.
1- خصال حميده: خصلتهاى ستوده. |
پس آنچه بكند از او راضى باشى و بدانى كه او در خير تو تقصير(1 ) نمىكند و فضل خود را از تو دريغ نمىدارد. و بدانى كه اين امر به حكم و فرمان او واقع شده است. پس توكل بر خدا كن و تفويض امر خود به او كن، و در جميع امور بر او اعتماد داشته باش.
و تسليم عبارت از آن است كه آنچه از خدا و رسول و ائمه به او رسد از احكام و اوامر و نواهى و غير آنها بر طبعش گران نباشد، و همه را حسن و نيك داند، و در عمل كردن به آنها منقاد و ذليل(2) باشد، و سركشى نكند و از احكام الهى ناراضى نباشد. چنانچه حق تعالى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله خطاب فرموده در آيهاى كه مضمونش اين است كه: نه به حق پروردگار تو؛ ايمان نمىآورند و مؤمن نيستند (به آنچه تو آوردهاى) تا آن كه تو را حكم گردانند در هر منازعهاى(3) كه در ميان ايشان واقع شود. پس چون حكم كنى در ميان ايشان، در نفس خود حرجى(4) و دشوارى و دلتنگى نيابند در آنچه حكم كردهاى، و تسليم كنند(5) و منقاد شوند تسليم كردن نيكو.
و بدان كه به اين سبب اين صفات از اصول اركان ايماناند كه اكثر اعمال و اخلاق(6) به اينها بسته است. زيرا كه توكل در كسى كه كامل شد از خلق مأيوس مىشود، و به سبب آن اكثر معاصى را كه از راه اميد به مخلوقين به هم مىرسد ترك مىنمايد، و از براى خشنودى ايشان معصيت خدا را اختيار نمىنمايد، و مُداهنهاى(7) در دين نمىكند، و در جارى كردن فرمودههاى الهى جرئت مىنمايد، و از خوف برطرف شدن نفع مخلوق ترك امر به معروف و نهى از منكر نمىكند، و از براى خوشامد ايشان احكام خدا را تغيير نمىدهد. و چون روزى را از خدا دانست در تحصيل روزى مرتكب حرام نمىشود، و در سؤال(8)، خود را نزد خلق ذليل نمىكند، و رفته رفته خدا در نظرش عظيم مىشود و مخلوق سهل مىشود. و چون خدا را مُعطى(9) خود مىداند پيوسته به سبب هر نعمتى كه به او مىرسد محبت خدا در دلش زياده مىشود. و فوايد اين خصلت بينهايت است. و چون به قضاى الهى راضى شد و دانست كه اين امور از جانب خداست و محض خير اوست، او را راحت و اطمينان حاصل مىشود، و در بلاها جزع نمىكند و صابر بلكه شاكر مىباشد، و المها او را حيران نمىكند و از عبادت خدا باز نمىدارد، و با مردم دشمن نمىشود كه چرا به من عطا نكردند، و به محبت مردم مفتون(10 ) نمىشود به سبب عطاى سهلى(11 ) كه به او بكنند كه خدا را فراموش كند، و حسد مردم نمىبرد كه چرا زياده از او دارند، و با مردم منازعه و مجادله در امور دنيا نمىكند، و با همه مصافات(12) و محبت خدايى به هم مىرساند، و عبادتش از ريا خالص مىشود، و از تغيير احوال روزگار دلگير نمىباشد.
چنانچه منقول است كه از بهلول پرسيدند كه: چه حال دارى؟ گفت: چه حال داشته باشد كسى كه آسمانها به رضاى او گردند، و زمين به رضاى او ساكن باشد، و هرچه در آسمانها و زمينها واقع شود همه به تجويز(13) و رضاى او شود. گفتند: خوش دعوى بلندى مىكنى. گفت: ما در روز اول دانستيم كه آنچه خداوند قادر حكيم مىكند همه خير و نيك و صلاح است. و به اين سبب رضاى خود را با رضاى او موافق كرديم و زمام امور خود را به او گذاشتيم و اراده خود را به اراده او پيوستيم. ديگر آنچه مىشود به رضا و خواهش ما مىشود.
و فوايد اين خصلت نيز نامتناهى است. و چون احكام الهى را منقاد شدى شك و شبهه از خاطرت بيرون مىرود و آنچه از خدا و حجتهاى او به تو مىرسد از آيات و اخبار، به تسليم و انقياد قبول مىكنى، و چون و چرا كه عمده رخنههاى شيطان است از ايمان دور مىكنى. و اين ركن(14 ) عمدهاى است از اركان(15 )ايمان، و اكثر خلق به سبب ترك اين خصلت گمراه شدهاند. و سابقا مجملى مذكور شد.
1- تقصير: كوتاهى. |
و بايد دانست كه توكل نه اين معنى دارد كه در خانه را بر روى خود ببندى و در خانه بنشينى و دست از كار و كسب بردارى و بگويى توكل كردهام. زيرا كه اين تحكم(1 ) است نه توكل. و نه آن است كه خود را به چاه اندازى يا در مهلكهها افكنى و بگويى توكل كردهام.
بلكه توكل آن است كه - سابقا نيز اشاره كرديم كه - سعى خود را چنانچه خدا فرموده است و به راهى كه او فرموده است و به قدرى كه او فرموده است به جا آورى، و طلب حرام نكنى، و ترك واجبات و مستحبات نكنى، و زياده از قدر ضرورت به حرص جمع نكنى، و با وجود سعى، اعتماد بر كسب خود نداشته باشى و بدانى كه اگر خدا خواهد، چشم و گوش و زبان و دست و پا و عقل و روح و ساير قوا و اعضاى تو را مىتواند گرفت؛ پس سعى تو به اسباب و آلات اوست.
و بدانى كه اگر خدا تو را به راه نفع تو هدايت نفرمايد تو عاجزى، و آن مشترى كه بر در دكان تو مىآيد بدانى كه رزاق حقيقى از روز اول چنين مقدر كرده است پيش از خلق تو به چندين هزار سال كه امروز اين مشترى به در دكان تو بيايد و ده يك روزى امروز تو از نفع سوداى(2 ) او به تو برسد. و اگر به دكان نمىرفتى به تو نمىرسيد. و با وجود رفتن به دكان، اگر خدا نمىخواست، آن چند كس به در دكان تو نمىآمدند. و اگر خدا به دل آن مرد بزرگ نمىانداخت دست به كيسه نمىكرد كه آن زر را به تو دهد، چنانچه فرمودهاند كه: در دكان خود را بگشا و بساط خود را پهن كن و بر خدا توكل كن.
و اگر ترك طلب ضرورى كنى آثم(3 ) و گناهكارى. و اگر خود را به دست خود به مهلكه اندازى خلاف فرموده خدا كردهاى مستحق عقاب مىشوى زيرا كه خدا فرموده است كه: تقيه بكن و حفظ نفس بكن، و چون به سفر روى با رفيق برو، و چون بيمار شوى به طبيب برو. اما با وجود اينها بدان كه اگر خدا حفظ نمىكرد، آن حفظ تو بيفايده بود. چه، ظاهر است كه جمعى زياده بر آن محافظت مىكنند و به ناگاه كشته مىشوند، و بسيار است كه با هزار نفر به سفر مىروند و مالشان به غارت مىرود و كشته مىشوند، و صد طبيب حاذق بر سرشان مىآيند و همه خطا مىكنند و مىميرند. با اين كه اين اسباب حفظ و حربه و سلاح و رفيق و خلق كردن طبيب و مهربان كردن و مشفق گردانيدن(4 ) نفر( 5) و ملازم( 6) كه حمايت اين كس كنند، همه از خداست. و همچنين در باب حفظ كردن مال و اسباب و امتعه(7 ) و حيوانات نبايد آنها را به ميان صحرا انداخت و توكل كرد؛ بلكه با شرايط حفظ، توكل مىبايد كرد.
چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ترك مكن طلب روزى را از حلال؛ به درستى كه معين( 8) توست بر دين تو. و پاى چهارپايت را ببند(9) و توكل بر خدا كن.
و همچنين در باب عبادت و بندگى خدا سعى خود را بكن و توكل بر خدا كن و بعد از آن كه كردى بدان كه اعضا و جوارح و مشاعر(10) و قوا(11) و روزى و مسكن و لباس و قوت و قدرت و ساير چيزهايى كه اين عمل بر آنها موقوف(12) بوده همه از خدا به تو رسيده. و هدايت الهى را نيز در كار خود دخيل بدان اما قدرت خود را بالكليه(13) نفى مكن، و معاصى(14) را از خود بدان، و معترف به گناه و بدى خود باش، و خود را مستحق عقاب بدان. و از مسئله قضا و قدر همين قدر بدان كه پيشوايان دين براى تو بيان كردهاند و در زياده از اين فكر مكن كه موجب ضلالت و گمراهى است و ائمه صلواتالله عليهم ما را از اين نهى كردهاند. و كم كسى در اين مسئله فكر كرده است از فُحول(15 ) علما و غير ايشان كه گمراه نشده باشند.
و يكى از فروع(16) خصلت تسليم اين است كه در مسائل مشكله كه عقل از احاطه(17) به آنها قاصر(18) باشد در مقام تسليم و انقياد(19) باشند و به آنچه مجمل فرمودهاند، به نحوى كه فرمودهاند، ايمان بياورند و مانند شيطان به چون و چرا ملعون ازل و ابد نشوند.
1- تحكم: به ميل و رأى خود حكم كردن - زورگويى. |
در اين باب سخن بسيار است و اين رساله كه بر وجه استعجال(1 ) با تشويش احوال(2) نوشته مىشود گنجايش زياده از اين سخن ندارد. و اگر در اين نوشتهها خطايى رود اميد عفو از براى خود و هر كه خواند از كرم پروردگار كريم خود دارم، و به شفاعت رسول و ائمه صلواتالله عليهم كه به كلام ايشان در هر باب پناه بردهام، اميدوارم. والحمدلله على نعمائه علينا و على جميع خلقه كما هو أهله.(3)
در صبر و يقين
يا أباذر لو أن ابن ءادم فر من رزقه كما يفر من الموت لأدركه رزقه، كما يدركه الموت.
يا أباذر ألا أعلمك كلمات ينفعك الله عز و جل بهن؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: احفظ الله تجده أمامك. تعرف الى الله فى الرخاء يعرفك فى الشده. و اذا سألت فاسأل الله عز و جل. و اذا استعنت فاستعن بالله. فقد جرى القلم بما هو كائن الى يوم القيامه. فلو أن الخلق كلهم جهدوا أن ينفعوك بشىء لم يكتب لك،ماقدروا عليه. و لو جهدوا أن يضروك بشىء لم يكتبه الله عليك ما قدروا عليه. فان استعطعت أن تعمل لله عز و جل بالرضا و اليقين فافعل. و ان لم تستطع فان فى الصبر على ما يكره خيرا كثيرا. و ان النصر مع الصبر، و الفرج مع الكرب، و ان مع العسر يسرا(4).
اى ابوذر اگر فرزند آدم بگريزد از روزيش چنانچه مىگريزد از مرگ، هرآينه روزى، او را دريابد چنانچه مرگ او را در مىيابد.
اى ابوذر آيا تو را تعليم كنم كلمهاى(5) چند كه حق تعالى تو را به آنها منتفع(6) گرداند؟
ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.
فرمود كه: اى ابوذر حرمت الهى را در اوامر و نواهى او نگاه دار تا خدا را پيش روى خود يابى يعنى هر امرى كه صلاح تو در آن باشد پيش از آن كه متوجه آن امر شوى خدا براى تو ميسر گرداند). و خود را بشناسان به خدا، و راه آشنايى ميان خود و خدا بگشا در حالت رخا(7) و نعمت به اين كه در آن حال خدا را عبادت كنى و دعا كنى، و به سبب وفور نعمت، پروردگار خود را فراموش نكنى)، تا در هنگام شدت و بلا خدا تو را بشناسد يعنى در سختيها چون پناه به او برى دعايت را مستجاب گرداند). و هرگاه خواهى چيزى را از كسى سؤال كنى از خداوند عزيز جليل سؤال كن. و اگر خواهى از كسى استعانت جويى، به خداوند استعانت بجو. به درستى كه قلم تقدير الهى جارى شده است به آنچه واقع خواهد شد تا روز قيامت. پس اگر جميع خلق جهد كنند و سعى نمايند كه نفع رسانند به تو به يك چيزى كه از براى تو نوشته نشده باشد، بر آن قادر نيستند. و اگر جهد كنند كه ضرر رسانند به تو به چيزى كه خدا بر تو ننوشته باشد و مقدر نشده باشد، قدرت بر آن ندارند. پس هر عبادتى را كه توانى كه از براى خدا به جا آورى، با رضا و خشنودى از قضاهاى خدا) و يقين به قضا و قدر يا احوال آخرت)، پس بكن. و از خلق پروا مكن و هرچه را نتوانى كرد پس صبر كن) به درستى كه در صبر كردن بر مكروهات و بلاها خير و نفع و ثواب بسيار هست. و به درستى كه نصرت و يارى حق تعالى با صبر مىباشد و فرج(8) و راحت، بعد از كرب(9 ) و الم مىباشد. و به درستى كه با هر دشوارى و تنگى آسانى و راحتى در دنيا يا در آخرت) مىباشد(10). و حق تعالى همين فقره(11) را در سوره الم نشرح(12) براى تسلى پيغمبرش نازل گردانيده است.)
و چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله به علم ربانى(13 ) مىدانستند كه ابوذر به چه مشقتها و شدتها گرفتار خواهد شد به سبب جور منافقان امتش، تعليم او فرمودند كه تا تواند، اظهار حق بكند و در هنگامى كه عاجز شود، صبر كند. و او را تسلى فرمودند كه صبر بر آن مشقتها آسان شود بر او، و بداند كه بعد از آن
1- استعجال: شتابزدگى - عجله. |
شدتها راحتهاى عظيم هست. و به آنچه فرمودند، ابوذر عليهالسلام عمل نمود، چنانچه در اول كتاب مذكور شد.
و بدان كه صبر از جمله فروع رضا به قضاست، و موجب فرج و راحت دنيا و عقبى و ثوابهاى بىانتهاست. و بهترين صبرها بر مشقت ترك گناهان است كه بر نفس بسيار دشوار و گران است، و بعد از آن صبر بر مشقت كردن طاعات است، و بعد از آن صبر بر بلاها و مصيبتهاست.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صبر از ايمان به منزله سر است از بدن. چنانچه به جدايى سر، بدن برطرف مىشود و بىجان مىگردد، همچنين به رفتن صبر، ايمان برطرف و ضايع مىشود.
و اين مضمون در احاديث بسيار وارد شده است.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بهشت، محفوف(1 ) است به مَكاره(2 ) و صبر بر مكاره؛ پس هر كه صبر كند بر مكاره در دنيا، داخل بهشت مىشود. و جهنم محفوف است به لذتها و شهوتها و خواهشها؛ پس هر كه به نفس بدهد لذتها و خواهشهاى او را، داخل جهنم مىشود.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون مؤمن را داخل قبر مىكنند نماز از جانب راستش مىايستد و زكات از جانب چپش، و نيكى و احسان به پدر و مادر و غير ايشان بر او مشرف مىشود بر بالاى سرش، و صبر در كنارى مىايستد. پس چون منكر و نكير داخل قبرش مىشوند كه از او سؤال كنند، صبر به نماز و زكات و نيكى مىگويد كه: شما مدد صاحب(3 ) خود بكنيد، و اگر شما عاجز شويد من او را درمىيابم و اعانت او مىنمايم.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: زمانى خواهد آمد در آن زمان مُلك(4 ) و پادشاهى ميسر نشود مگر به كشتن و تجبر(5 ) و تكبر؛ و توانگرى ميسر نشود مگر به غصب كردن مال مردم و بخل ورزيدن؛ و محبت و دوستى مردم حاصل نشود مگر به بيرون رفتن از دين و متابعت هواها و خواهشهاى ايشان. پس كسى كه آن زمان را دريابد و صبر كند بر فقر با آن كه قادر باشد بر غنى شدن به غصب و بخل، و صبر كند بر دشمنى مردم نسبت به او به سبب تابع حق بودن و حال آن كه قادر باشد بر كسب محبت ايشان به متابعت نمودن هواهاى ايشان، و صبر كند بر مذلت با آن كه قادر باشد بر عزت به متابعت اهل باطل، حق تعالى ثواب پنجاه صديق كه تصديق من كرده باشند به او كرامت فرمايد.
و حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه فرمود كه: پدرم در هنگام وفات مرا در برگرفت و گفت: اى فرزند صبر كن بر حق هرچند كه تلخ باشد.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: صبر بر سه قسم است: صبر بر طاعت، و صبر از معصيت، و صبر بر مصيبت. پس كسى كه صبر كند بر مصيبت تا آن كه به شكيبايى نيكو الم آن مصيبت را از خود رد كند حق تعالى براى او سيصد درجه بنويسد كه از هر درجهاى تا درجهاى مانند مابين آسمان و زمين باشد؛ و كسى كه صبر كند بر مشقت طاعت الهى، حق تعالى از براى او ششصد درجه بنويسد كه از هر درجهاى تا درجهاى مانند منتهاى زمين باشد تا ابتداى عرش؛ و كسى كه صبر كند بر ترك معصيت، حق تعالى براى او نهصد درجه بنويسد كه از هر درجهاى تا درجهاى مانند مابين منتهاى زمين باشد تا منتهاى عرش.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه از مؤمنان به بلايى مبتلا شود و صبر كند حق تعالى به او مثل ثواب هزار شهيد كرامت فرمايد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: چون حق تعالى در قيامت جميع خلايق را در يك زمين جمع كند، منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه جميع خلايق بشنوند كه: كجايند اهل صبر؟پس گروهى از مردم برخيزند. پس استقبال كنند ايشان را گروهى از ملائكه و به ايشان گويند كه: بر چه چيز صبر كردهايد شما؟ ايشان گويند كه: ما نفسهاى خود را بر مشقت طاعت الهى صبر مىفرموديم و بر مشقت ترك معصيت صبر كرديم. پس منادى از جانب حق تعالى ندا كند كه: بندگان من راست مىگويند. بگذاريد ايشان را كه بىحساب به بهشت روند.
و بدان كه يقين اعلاى درجات ايمان است. و يقين را بر چند معنى اطلاق مىكنند: اول: يقين به قضا و قدر است به حدى كه بر آن آثار مترتب شود و مورث( 6) انقطاع به خدا(7) و توكل و تفويض و رضا و تسليم گردد.
1- محفوف: درپيچيده - پيچيده شده. |
چنانچه از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر چيز را اندازه و حدى هست. راوى گفت: فداى تو شوم! كدام است حد توكل؟ فرمود كه: اندازه و حد توكل يقين است؛ و حد يقين آن است كه از غير حق تعالى نترسى.
و در حديث ديگر فرمود كه: از صحت يقين آدمى آن است كه راضى نكند مردم را به چيزى كه موجب خشم حق تعالى گردد، و ملامت نكند مردم را بر چيزى كه خدا به او نداده است. به درستى كه رزق را نمىكشاند حرص حريصى، و رد نمىكند روزى را كراهت(1) كسى كه نخواهد. و اگر كسى از روزى بگريزد چنانچه از مرگ مىگريزد، هرآينه(2) روزى او را دريابد چنانچه مرگ او را درمىيابد. بعد از آن فرمود كه: به درستى كه حق تعالى به عدالت خود روح( 3) و راحت و شادى را در يقين و رضا قرار داده است، و اندوه و حزن را در شك و آزردگى از قضاهاى الهى مقرر فرموده است.
و فرمود كه: عمل اندكى كه بر آن مداومت نمايند و با يقين باشد بهتر است از عمل بسيارى كه بر غير حالت يقين باشد.
و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هيچ يك از شما مزه ايمان را نمىيابد مگر آن كه بداند آنچه به او مىرسد از نعمت و بلا و غير آن، چون مقدر شده است، البته از او در نمىگذرد؛ و آنچه از او مىگذرد و به او نمىرسد، چون مقدر نشده است، ممكن نيست كه به سعى او يا ديگران به او برسد. و ضرر رساننده و نفع رساننده خداست.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در زير ديوار شكسته خم شده نشسته بودند و در ميان مردم حكم(4) مىفرمودند. شخصى به آن حضرت گفت كه: اين ديوار شكسته است؛ در زير آن منشينيد. حضرت فرمود كه: هر كس را اجلش(5) حفظ مىكند. پس چون حضرت برخاستند و از زير ديوار بيرون آمدند ديوار فرود آمد. بعد از آن، حضرت صادق فرمودند كه حضرت اميرالمؤمنين از اين باب كارها بسيار مىكردند، و اين است مرتبه يقين.
و از سعيد بن قيس( 6) منقول است كه: در جنگ گاه(7 ) نظر كردم، ديدم كه شخصى همين(8 ) دو جامه پوشيده و در ميان معركه(9 ) است. پس اسب را پيش راندم، ديدم كه حضرت اميرالمؤمنين است. گفتم: يا اميرالمؤمنين به چنين معركهاى با اين قدر دشمن يكته پيراهن(10 ) آمدهاى؟ فرمود كه: بلى اى سعيد! هر كه هست البته حق تعالى چند ملك بر او موكل فرموده است كه اعمالش را مىنويسند، و دو ملك با او هستند كه او را محافظت مىنمايند از آن كه از كوهى به زير افتد يا به چاهى درافتد و از ساير بلاهاى كشنده. پس چون قضاى الهى نازل شد و اجلش رسيد، او را به هر بلايى وامىگذارند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: قنبر غلام حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه آن حضرت را بسيار دوست مىداشت و هرگاه كه حضرت از خانه بيرون مىرفتند شمشير برمىداشت و از پى آن حضرت مىرفت كه مبادا ضررى از دشمنان به آن حضرت برسد. در شب مهتابى آن حضرت بيرون رفتند، نظر به عقب كردند، قنبر را ديدند.
پرسيدند كه: چه كار دارى؟ گفت: آمدهام كه از پشت سر شما بيايم كه مبادا آسيبى به شما برسد. حضرت فرمود كه: مرا از اهل آسمان حراست مىكنى يا از اهل زمين؟ گفت كه: بلكه از اهل زمين مىخواهم كه تو را حراست(11) نمايم. فرمود كه: اهل زمين ضررى نمىتوانند رسانيد تا مقدر آسمانى نباشد. برگرد. پس قبر برگشت.
1- كراهت: ناخوشايند داشتن - نخواستن. |
دويم: يقين به ثواب و عقاب آخرت است به حدى كه اثرش بر وجه كمال در اعضا و جوارح ظاهر گردد؛ چنانچه از بعضى روايات حارثه(1 ) ظاهر مىشود كه در وصف يقين خود گفت كه: گويا مىبينم كه عرش الهى را برپا كردهاند براى حساب، و گويا اهل بهشت را در بهشت متنعم(2) مىبينم، و گويا اهل جهنم را در جهنم مىبينم. چنانچه سابقا گذشت.
سيم: يقين در جميع امورى است كه به آنها ايمان مىبايد آورد. و ايمان در هر چيز كه به حد كمال رسيد و اثرش بر اعضا و جوارح ظاهر گرديد و از شوايب(3) خالص شد آن را يقين مىگويند.
چنانچه از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: ايمان افضل است از اسلام به يك درجه، و تقوا افضل است از ايمان به يك درجه، و يقين افضل است از تقوا به يك درجه؛ و هيچ چيز در ميان بنىآدم از يقين قسمت نشده است.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله تفسير يقين را از جبرئيل پرسيدند. جبرئيل فرمود كه: يقين آن است كه مؤمن از براى خدا چنان عبادت كند كه گويا او را مىبيند. پس اگر او خدا را نمىبيند خدا او را مىبيند. و آن است كه به يقين بداند كه آنچه به او مىرسد البته از او درنمىگذرد، و آنچه از او درمىگذرد البته به او نمىرسد.
و از حضرت امام رضا صلواتالله عليه سؤال نمودند از معنى يقين، فرمود كه: توكل كردن بر خداست؛ و تسليم كردن و منقاد شدن از براى خداست؛ و راضى شدن به قضاى خداست؛ و تفويض كردن امور است به سوى خدا.
و از يكى از صحابه اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه گفت: روزى در جنگ صفين حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه تهيه لشكر مىفرمودند و بر اسب مُرتَجز(4 ) حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله سوار بودند و ذوالفقار را بر خود آويخته بودند و نيزه حضرت رسول را در دست داشتند. و معاويه ملعون در برابر آن حضرت بر اسبى سوار بود و اسبش علف مىخورد و آهسته آهسته پيش مىآمد. پس شخصى از اصحاب آن حضرت عرض نمود كه: باخبر باشيد و خود را محافظت نماييد كه مبادا اين ملعون به ناگاه ضررى به شما برساند.
حضرت فرمود كه: از شقاوت و كفر اين ملعون بعيد نيست زيرا كه شقىترين قاسطان(5) و ملعونترين جماعتى است كه بر امامان هدايت خروج كردهاند. وليكن اجل كافى است براى حراست، و هيچ احدى از خلق نيست مگر آن كه با او ملكى چند هستند كه او را محافظت مىنمايند از اين كه به چاهى بيفتد، يا ديوارى بر سرش آيد، يا بدى به او برسد.
پس چون وقت اجلش رسيد او را مىگذارند با هر چيز كه براى او مقدر شده است از بلاها. و همچنين من وقتى كه هنگام اجلم مىشود، برانگيخته مىشود شقىترين اين امت، و ريشم را از خون سرم خَضاب خواهد كرد( 6). عهدى است كه از حضرت رسول به من رسيده است، و وعدهاى است كه در آن دروغ نمىباشد.
و اين معنى آخر چون شاملترين معانى است، يقين را بر اين معنى حمل كردن ظاهرتر است. و احاديثى كه بر معنى اول و دويم دلالت مىكنند بر اين حمل مىتوان كرد كه مراد، بيان يك فرد(7 ) است از افراد(8 ) يقين. و چون در بيان معنى ايمان مجملى از اين معانى به وضوح پيوسته، در اين مقام به همين اكتفا مىنماييم.
در غنا و بى نيازى
يا أباذر استغن بغنى الله يغنك الله. فقلت: ما هو يا رسول الله؟ قال: غداء يوم و عشاء ليله. فمن قنع بما رزقه الله - يا أباذر - فهو أغنى الناس.
اى ابوذر مستغنى شو به غنا و توانگرى كه خدا به تو كرامت فرمايد. و به آنچه بدهد قانع شو و خود را محتاج مردم مكن، تا خدا را غنى و بىنياز گرداند.
ابوذر گفت كه: غناى الهى كدام است يا رسول الله؟
فرمود كه: چاشت(9) يك روز و شام يك شب. يعنى كه: همين كه خدا اين را به تو بدهد خود را غنى بدان و ديگر محتاج خلق مشو و از ايشان سؤال مكن تا اين را دارى. پس هر كه قانع شود به آنچه خدا به او روزى كرده است او غنىترين مردم است.
بدان كه غنا و بىنيازى بدون قناعت حاصل نمىشود. و غنا، بىنيازى نفس است. و بسيار است كه كسى به غناى نفس و قناعت با عدم مال، غنى است و بر خدا توكل دارد و طبعش مايل به مال و جمع مال نيست و از مردم مأيوس است. و بسيار است كه كسى مالك خزاين(10 ) است و به اعتبار حرص(11 )، عجز(12) و تذلل(13 ) به مردم بيشتر مىكند و سعى در تحصيل مال بيشتر مىكند و درخور خواهش و ميل نفسش از همه كس محتاجتر است. بلكه غالب اوقات چنين است.
چنانچه گذشت كه دنيا از بابت آب شور درياست كه هرچند بيشتر مىخورند تشنهتر مىشوند. همچنين طالب دنيا هرچند بيشتر جمع مىكند حرصش بيشتر مىشود.
و به سند معتبر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: هر كه راضى مىشود از دنيا به آنچه او را كافى است، پس اندك چيزى از دنيا او را كافى است؛ و كسى كه راضى نمىشود از دنيا به آنچه او را كافى است، تمام دنيا او را كافى نيست.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه از خدا به اندكى از معاش(14) راضى شود خدا از او به اندكى از عمل راضى مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه قانع شود به آنچه خدا روزى او كرده است او از غنىترين مردم است.
و احاديث در اين باب بسيار است، و ما به همين قناعت مىنماييم. و كسى كه همين قدر او را كافى نباشد زياده از اين هم او را كافى نخواهد بود.
در اين كه خداوند به دل انسانها مىنگرد
يا أباذر ان الله عز و جل يقول: انى لست كلام الحكيم أتقبل؛ و لكن همه و هواه. فان كان همه و هواه فى ما أحب و أرضى، جعلت صمته حمدا لى و وقارا و ان لم يتكلم.
يا أباذر ان الله تبارك و تعالى لا ينظر الى صوركم و لا الى أموالكم؛ و لكن ينظر الى قلوبكم و أعمالكم.
يا أباذر التقوى هيهنا. التقوى هيهنا - و أشار الى صدره.
اى ابوذر به درستى كه خداى عزوجل مىفرمايد: به درستى كه من سخن حكيم را قبول نمىكنم كه به زبان، كلمات حكمت گويد و دلش از آنها نداشته باشد و به آنها عمل ننمايد. وليكن قصد او و خواهش او را قبول مىكنم. اگر همت و خواهش او در چيزى است كه من دوست مىدارم و مىپسندم، من خاموشى او را حمد خود مىگردانم و به حمد خود قبول مىكنم و وقار او مىدانم هرچند سخن نگويد.
اى ابوذر به درستى كه حق تعالى نظر نمىكند به صورتهاى شما و نه به مالهاى شما. وليكن نظر مىكند به دلهاى شما و عملهاى شما.
اى ابوذر تقوا در اينجاست. تقوا در اينجاست - و اشاره به سينه خود فرمودند.
بدان كه مفاد(15 ) اين كلمات شريفه همان است كه سابقا مكرر مذكور شده در تحقيق نيت و غير آن، كه اصل در ذكر و شكر و حمد و حكمت و معرفت و تقوا همه، آن امرى است كه در دل آدمى قرار مىگيرد. و به محض زبان(16)، حكمتى را بيان كردن كه آدمى خود به آن متصف نباشد و دل از آن خبر نداشته باشد ريا و خودنمايى است و از براى خدا نيست و نفعى به حال او و ديگران هيچ يك نمىكند.
و اگر آدمى به آن كلمات حكمتى كه تكلم به آنها مىنمايد متصف باشد و حالى او شده باشد(17)، سخنش حكمت است و مردم منتفع مىشوند؛ و خاموشيش حكمت است، و افعال و اطوارش همه واعظ مردماند، و جميع اعضا و جوارحش به زبان حال به حكمت گويايند، و از دلش چشمههاى حكمت مىجوشد و بر زبان و ساير اعضا و جوارحش جارى مىشود و فيض آن چشمهها به عالميان مىرسد و از ديدنش عالمى هدايت مىيابند.
1- مقصود رواياتى است كه از حارثه بن نعمان انصارى نقل شده و يكى از آنها پيش از اين در بخش مربوط به شرح يا أباذر ان الأرض لتبكى على المؤمن... آمد. |
چنانچه در احاديث معتبره وارد شده است كه: شما داعيان(1 ) مردم باشيد به راه خدا به غير زبانهاى خود؛ بلكه به اعمال خود كه از براى خدا كنيد مردم را راغب به خيرات گردانيد.
و همچنين تقواى حقيقى آن است كه از دل ناشى شود، و كمال ايمان و تصديق به بزرگوارى خدا و امور آخرت و نهايت درجه خوف و رجا( 2) موجب پرهيزكارى او شده باشد از براى خدا در آشكار و پنهان. و اگر خوف(3 )تشنيع(4) خلق يا اغراض فاسده دنيا باعث ترك معاصى يا فعل طاعات گردد، آن محض شرك و رياست نه پرهيزكارى و تقوا.
و حق تعالى تقوا را به دل نسبت داده است و فرموده است كه: تعظيم شعائر الهى از تقواى دلهاست.(5)
و چون مثل اين سخنان مكرر به تفصيل مذكور شده است و بسط اين سخن بسيار به طول مىانجامد در اين باب سخن را مجمل مىگذاريم.
در راستگويى، دروغگويى و شنيدن باطل
يا أباذر أربع لا يصيبهن الا مؤمن: الصمت و هو أول العباده؛ و التواضع لله سبحانه؛ و ذكر الله تعالى على كل حال؛ و قله الشىء - يعنى قله المال.
يا أباذر هم بالحسنه و ان لم تعملها، لكيلا تكتب من الغافلين.
يا أباذر من ملك ما بين فخذيه و ما بين لحييه(6) دخل الجنه. قلت: يا رسول الله انا لنؤخذ بما تنطق به ألسنتنا. قال: يا أباذر و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد ألسنتهم؟ انك لا تزال سالما ما سكت. فاذا تكلمت كتب لك أو عليك.
يا أباذر ان الرجل يتكلم بالكلمه فى المجلس ليضحكهم بها، فيهوى فى جهنم ما بين السماء و الأرض.
يا أباذر ويل للذى يحدث فيكذب ليضحك به القوم! ويل له! ويل له! ويل له!
يا أباذر من صمت نجا. فعليك بالصدق. لا تخرجن من فيك كذبه أبدا. قلت: يا رسول الله فما توبه الرجل الذى يكذب متعمدا؟ فقال: الاستغفار و الصلوات الخمس تغسل ذلك.
اى ابوذر چهار خصلت است كه نمىبايد آن چهار خصلت را و متصف به آنها نمىگردد مگر مؤمن كاملى: خاموشى، و آن اول عبادتهاى خداست؛ و تواضع و شكستگى نزد حق تعالى يا: از براى خدا نزد خدا و خلق)؛ و ذكر و ياد خدا كردن بر هر حال؛ و كمى چيزى - يعنى كمى مال، و فقر و درويشى.
اى ابوذر قصد كن حسنه را و كار خير را هرچند كه آن را به عمل نياورى، تا نوشته نشوى از جمله غافلان.
اى ابوذر كسى كه مالك شود و حفظ نمايد آنچه در ميان دو ران اوست يعنى فرجش را) از حرام، و آنچه در ميان دو لحى(7)(8) اوست يعنى زبانش را) از و باطل، داخل بهشت مىشود.
ابوذر پرسيد كه: يا رسول الله آيا ما را مؤاخذه مىنمايند به آنچه گويا مىشود به آن زبانهاى ما؟
حضرت فرمود كه: اى ابوذر مگر مردم را مىاندازد بر رو در آتش جهنم، چيزى بغير از دروكردههاى زبانهاى ايشان؟ به درستى كه تو پيوسته به سلامتى از شر زبان) مادام كه ساكتى. پس چون سخن گفتى، اگر سخن خير مىگويى، از براى تو ثواب نوشته مىشود؛ و اگر سخن بد مىگويى، بر تو گناه نوشته مىشود.
اى ابوذر به درستى كه شخصى در مجلسى تكلم مىنمايد به كلمهاى كه اهل آن مجلس را بخنداند؛ پس به سبب آن فرو مىرود در طبقات جهنم به قدر مابين آسمان و زمين.
اى ابوذر واى بر كسى كه سخن گويد و دروغ گويد براى آن كه جماعتى بخندند! واى بر او! واى بر او! جهنم از براى او!
اى ابوذر هر كه خاموش شد نجات يافت. و اگر سخن گويى، بر تو باد به راستگويى. و از دهان خود بيرون مكن دروغى را هرگز.
ابوذر گفت كه: يا رسول الله چه چيز است توبه كسى كه عمدا دروغ گويد؟ فرمود كه: استغفار نمودن و نمازهاى پنجگانه، لوث(9) اين گناه را مىشويند.
بدان كه صدق و راستگويى از جمله صفات جامعه است كه بر اكثر صفات و اعمال حسنه اشتمال دارد. زيرا كه صدق، در گفتار مىباشد و در كردار مىباشد.
راستى گفتار آن است كه با خدا و خلق در هيچ سخنى دروغ نگويد و كردارش مخالف گفتارش نباشد.
پس يكى از لوازم صدق آن است كه هرگز مرتكب هيچ گناهى نشود و ترك هيچ طاعتى نكند. زيرا كه مؤمن دعوى مىكند كه من بزرگى خدا را مىدانم و يقين به بهشت و دوزخ دارم. راستى اين سخن، مقتضى آن است كه هرگز معصيت نكند. زيرا كه هر معصيتى منافات با يقين به بزرگوارى و يقين به بهشت و دوزخ دارد.
و يكى ديگر از لوازم صدق آن است كه مستحبى را ترك نكند و مكروهى را به فعل نياورد. زيرا كه كسى نيست كه دعوى اين نكند كه ما تابع رضاى الهى هستيم و از بديها گريزانيم.
و ايضا تصديق به بهشت و عظمت الهى و اطلاع او بر دقايق امور، مقتضى آن است كه همچنانچه در خدمت عظيمان مخلوقين، از براى رعايت عظمت ايشان و توقع نفع قليلى از ايشان مرتكب خلاف آداب و ترك اولى(10 ) نمىشوند، پس در حضور پادشاه پادشاهان و اعظم عُظَما(11) بايد كه مرتكب هيچ ترك اولايى نشوند تا قرب او بيشتر حاصل شود و فوايد و منافع نامتناهى بيشتر عايد گردد. پس هر ترك اولايى - بلكه متوجه غير جناب مقدس او شدن - منافات با اين تصديق دارد.
و ايضا آدمى در هر روزى اقلا ده مرتبه مىگويد نزد خدا كه: تو را عبادت مىكنم و بس، و استعانت از تو مىجويم و بس. پس اگر يك معصيت بكند كه عبادت شيطان است، يا در يك امر متوجه غير خدا شود و يارى از غير خدا بجويد، در آن دعوى كاذب خواهد بود.
و همچنين اظهار ورع نمودن به ريا، و عبادت را در حضور مردم به شرايط به جا آوردن، و در خلوت روش ديگر بودن، و ساير افعالى كه اخلاص در آنها نباشد، دروغ فعلى(12) است. زيرا كه آدمى به اين فعل اظهار حالى از براى خود مىكند كه متصف به آن نيست. و اگر كسى از اين راه ملاحظه نمايد مىداند كه جميع اخلاق و افعال حسنه به صدق و راستى برمىگردد. و حق تعالى مدح صادقان بسيار نموده است و فرموده است كه خدا با راستگويان است(13).
و همچنين كذب و دروغ، اصل اكثر صفات ذميمه است. و ظاهر بسيارى از اخبار و {قول} بعضى از اصحاب آن است كه از گناهان كبيره است. و از بسيارى از اخبار ظاهر مىشود كه دروغ را به جد(14 ) و به خوش طبعى(15 ) و هزل(16 ) گفتن، هر دو حرام است.
اما بعضى از افراد(17) صدق هست كه بد است، و بعضى از افراد كذب هست كه خوب است، بلكه واجب مىشود گاهى. مانند راستى كه باعث ضررى شود به مؤمنى يا موجب كشتن نفس محترمى(18) شود. اين چنين راستى را حرام است گفتن. و در دروغى كه باعث نجات مؤمنى شود از كشتن يا از حبس يا از ضررى، واجب است گفتن.
و همچنين اگر مالى را مؤمنى به ما به امانت سپرده است و ظالمى از ما مىطلبد، ما را واجب است كه انكار كنيم. بلكه قسم هم مىتوانيم خورد كه مالى از آن مرد نزد ما نيست. و در چنين جاها اگر توريه(19) توان كرد لازم است، به اين كه قصد كند كه: مالى كه مرا به تو بايد داد نزد من نيست. و مانند اين.
و همچنين نزد عشارى يا ظالمى يا حاكمى كه به اقرار او مؤاخذه كند و مالى از او فوت شود، جايز است دروغ گفتن.
و در اصلاح ميان دو مؤمن دروغ گفتن جايز است، مثل آن كه به هر يك نقل كنيم كه: ديگرى حرف خير شما مىگفت و تعريف شما مىكرد. هرچند او مذمت كرده باشد و دشنام داده باشد.
1- داعى: فراخون - دعوتكننده. |
و همچنين تجويز دروغ كردهاند در خلف وعده كردن با زنان، كه توقعات زياد از اين كس كنند( 1). هرچند اطلاق دروغ بر اين معنى مجاز است.
و در ضمن احاديث بعضى از اين تفاصيل ظاهر خواهد شد.
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه زبانش راستگوست عملش پاكيزه و مقبول است.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه صاحب آن مرتبه شد نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله به راستى و ادا كردن امانت.
و در حديث ديگر فرمود كه: اول كسى كه راستگو را تصديق مىنمايد خداست. و بعد از آن خودش كه مىداند كه راست مىگويد.
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: زينت سخن راستگويى است.
و در حديث ديگر فرمود كه: راست بگوييد، كه خدا با راستگويان است؛ و از دروغ اجتناب نماييد كه دروغ از ايمان دور است. به درستى كه راستگو بر كنار وادى نجات و كرامت است، و دروغگو بر كنار خوارى و هلاك است.
و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه به فرزندان خود مىفرمود كه: بپرهيزيد از دروغ در امر كوچك و بزرگ، خواه به جد گوييد و خواه به هزل و خوش طبعى. به درستى كه كسى كه دروغ كوچك مىگويد، بر دروغ بزرگ جرئت به هم مىرساند، يا بر خداوند بزرگوار جرئت كرده است كه مخالفت او نموده است. مگر نمىدانيد كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: پيوسته بندهاى راست مىگويد تا خدا او را صديق( 2) مىنويسد، و بندهاى پيوسته دروغ مىگويد تا خدا او را كذاب( 3) مىنويسد.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى براى بديها قفلها مقرر فرموده است و شراب را كليد آن قفلها گردانيده است، و دروغ بدتر است از شراب.
و در حديث ديگر فرمود كه: دروغ باعث خرابى ايمان است.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دروغ بر خدا و رسول از گناهان كبيره است.
و از امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: اول كسى كه دروغگو را تكذيب مىنمايد خداست. ديگر دو ملكى كه بر او موكلاند و با او مىباشند. ديگر خود مىداند كه دروغ مىگويد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ بندهاى مزه ايمان را نمىيابد تا ترك ننمايد دروغ را، جِدش را و هَزلش را.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت عيسى عليه السلام فرمود كه: هر كه دروغ بسيار مىگويد بها(4) و حسنش برطرف مىشود.
و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى دروغگويان را به فراموشى مبتلا كرده است كه زود رسوا شوند.
و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سخن بر سه قسم است: راست، و دروغ، و اصلاح ميان مردم. راوى عرض كرد كه: كدام است اصلاح ميان مردم؟ فرمود كه: آن است كه شخصى شنيده است كه شخصى بدى در حق او گفته است و از او آزرده شده است. تو مىگويى كه: من از او شنيدم كه او تو را به نيكى ياد مىكرد. خلاف آنچه از او شنيدهاى.
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا دوست مىدارد دروغ را در اصلاح.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر دروغى را از صاحبش سؤال خواهند كرد در روز قيامت، مگر دروغى كه در يكى از سه چيز باشد: كسى كه در جنگگاه خواهد كه با دشمنان مكرى كند كه بر ايشان غالب شود، چون از براى مصلحت دين است، بر او گناهى نيست؛ يا كسى كه در ميان دو كس خواهد اصلاح كند، به هر يك چيزى مىگويد كه نزاع از ميان ايشان برطرف شود؛ و كسى كه وعدهاى با اهل( 5) خود مىكند و مصلحت نمىداند و نمىخواهد كه به آن وفا كند.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه اصلاح كند، هرچه گويد، دروغگو نيست.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سه محل است كه دروغ گفتن در آنها حسن و نيكوست: مكرى كه در جنگ كنند؛ يا وعدهاى كه با زن كنند؛ يا اصلاحى كه در ميان مردم كنند. و سه محل است كه راست گفتن در آنها قبيح است: سخن چينى كردن كه باعث دشمنى مردم شود؛ و كسى را از احوال اهلش به چيزى خبر دادن كه باعث آزردگى او شود؛ و تكذيب كردن شخصى را كه خبرى نقل كند و دروغ باشد.
و احاديث در باب صَمت(6 ) پيشتر مذكور شد. و تهديدى كه در باب خندانيدن مردم واقع شده است ممكن است كه محمول باشد بر صورتى كه دروغى گويد يا غيبت مسلمانى كند.
و بايد دانست كه از جمله چيزهايى كه مذموم است بلكه دغدغه حرمت در آن مىشود نقل دروغ است، مانند قصه حمزه(7) و ساير قصههاى دروغ.
چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بدترين روايتها روايت دروغ است.
بلكه قصههاى راستى كه لغو و باطل باشد مانند شاهنامه و غير آن از قصههاى مجوس( 8) و كفار، بعضى از علما گفتهاند كه حرام است(9).
چنانچه در بعضى از كتب معتبره اماميه مسطور(10 ) و مروى است از حضرت امام محمد تقى عليهالسلام كه آن حضرت نقل نمود از حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله كه آن حضرت فرمود كه: ذكر على بن أبىطالب عباده. و من علامات المنافق أن يتنفر عن ذكره و يختار استماع القصص الكاذبه و أساطير المجوس على استماع فضائله. ثم قرأ عليه السلام: و اذا ذكر الله وحده اشمأزت قلوب الذين لا يؤمنون بالأخره. و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون.(11 )
فسئل صلواتالله عليه عن تفسيرها. قال: أما تدرون أن رسول الله صلىالله عليه و ءاله كان يقول: اذكروا على بن أبىطالب فى مجالسكم. فان ذكره ذكرى، و ذكرى ذكر الله.
فالذين اشمأزت قلوبهم عن ذكره و استبشروا عن ذكر غيره أولئك الذين لا يؤمنون بالأخره و لهم عذاب مهين.
يعنى: ياد كردن على بن ابىطالب عبادت است. و از علامات منافق است كه مىرمد و تنفر مىنمايد از ياد كردن او، و اختيار مىكند شنيدن قصههاى دروغ و افسونهاى(12) مجوس را بر شنيدن فضايل آن حضرت. بعد از آن امام عليهالسلام خواندند اين آيه وافى هدايه(13) را كه: {و} اذا ذكر الله وحده تا به آخر.
پس پرسيدند از آن حضرت صلواتالله عليه از تفسير اين آيه. فرمود كه: آيا نمىدانيد كه پيغمبر صلىالله عليه و آله مىفرمود كه: ياد كنيد على بن ابىطالب را در مجلسهاى خود. پس به درستى كه ياد كردن على بن ابىطالب عليهالسلام ياد كردن من است، و ياد كردن من ياد كردن خداست. پس آن كسانى كه مىرمند و گرفته مىشود دلهاى ايشان از ياد كردن على بن ابىطالب و شادمان مىشوند از ياد كردن غير او، ايشان آناناند كه ايمان ندارند به آخرت، و مر ايشان راست عذابى خوار كننده.
و ابن بابويه در كتاب اعتقادات آورده است كه: سئل {الصادق عليه السلام} عن القصاص؛ أيحل الاستماع لهم؟ فقال: لا. و قال: من أصغى الى ناطق فقد عبده. فان كان الناطق عن الله، فقد عبدالله؛ و ان كان الناطق عن ابليس عبد ابليس.
يعنى: پرسيدند از حضرت صادق عليهالسلام از قصه خوانان، كه: آيا گوش دادن به ايشان حلال است؟ آن حضرت فرمود كه: نه؛ حلال نيست. و فرمود كه: هر كس كه گوش بدارد به ناطقى، پس به تحقيق كه او را پرستيده. پس اگر از خدا سخن گويد يعنى راست و حق گويد)، آن گوش كننده، خدا را پرستيده؛ و اگر از ابليس سخن گويد يعنى سخنان دروغ و باطل گويد)، پس آن گوش كننده ابليس را پرستيده.
و كلينى همين مضمون را از امام محمد باقر عليهالسلام روايت كرده است.
1- خلف وعده با زنان: مقصود اين است كه همسر شخص از وى چيزى بخواهد كه اولا، فراتر و بيشتر از حقوقى است كه خداوند بر گردن مرد نهاده است كه بايد نسبت به همسر خود ادا كند؛ ثانيا، مرد نمىتواند يا به دليلى صلاح نمىداند كه آن خواسته را برآورده سازد. در اين حالت گفتهاند بهتر است مرد به جاى آن كه به همسر خود پاسخ منفى بدهد و بگويد كه درخواستش را اجابت نخواهد كرد، به او وعده دهد كه حاجتش را برآورده خواهد ساخت. |
يا أباذر اياك و الغيبه. فان الغيبه أشد من الزنا. قلت: يا رسول الله و لم ذاك بأبى أنت و أمى؟ قال: لأن الرجل يزنى فيتوب الى الله فيتوب الله عليه، و الغيبه لا تغفر حتى يغفرها صاحبها. يا أباذر سباب المسلم فسوق، و قتاله كفر، و أكل لحمه من معاصى الله، و حرمه ماله كحرمه دمه. قلت: يا رسول الله! و ما الغيبه؟ قال: ذكرك أخاك بما يكره. قلت: يا رسول الله فان كان فيه ذاك الذى يذكر به؟ قال: اعلم أنك اذا ذكرته بما هو فيه فقد اغتبته، و اذا ذكرته بما ليس فيه بهته. ا أباذر من ذب عن أخيه المسلم الغيبه، كان حقا على الله عز و جل أن يعتقه من النار. يا أباذر من اغتيب عنده أخوه المسلم و هو يستطيع نصره فنصره، نصره الله عز و جل فى الدنيا و الأخره. و ان خذله و هو يستطيع نصره، خذله الله فى الدنيا و الأخره.
اى ابوذر حذر نما از غيبت كردن. پس به درستى كه غيبت بدتر است از زنا. گفتم: يا رسول الله چرا چنين است، پدر و مادرم فداى تو باد؟ فرمود: براى آن كه مردى زنا مىكند، پس توبه مىكند به سوى خدا، پس خدا توبه او را قبول مىنمايد. و غيبت آمرزيده نمىشود تا بيامرزد آن را صاحب غيبت. اى ابوذر دشنام دادن مسلمان گناه بزرگ است؛ و با او جنگ و قتال(1 ) كردن در مرتبه كفر است؛ و گوشتش را خوردن به غيبت، از معصيتهاى خداست؛ و حرمت مال او مانند حرمت خون اوست. گفتم: يا رسول الله غيبت چيست؟ فرمود: آن است كه ياد كنى بردار مؤمن خود را به چيزى كه او را بد آيد. گفتم: يا رسول الله اگر در او باشد آن عيب كه ياد كرده مىشود به آن؟ فرمود: بدان به درستى كه اگر او را ياد كنى به آنچه در او هست، پس به تحقيق كه او را غيبت كردهاى؛ و اگر ياد كنى او را به آنچه در او نيست، بهتان بستهاى بر او. اى ابوذر هر كه دفع كند از برادر مسلمان خود غيبت را، لازم است بر خداى عزوجل كه او را آزاد گرداند از آتش جهنم. اى ابوذر هر كه غيبت كرده شود نزد او برادر مسلمان او، و او را تواند يارى كند، پس يارى كند او را، خداى عزوجل او را يارى كند در دنيا و آخرت؛ و اگر او را يارى نكند و تواند او را يارى كردن، خدا او را يارى نكند در دنيا و آخرت. توضيح اين مطالب در ضمن چند فصل به عمل مىآيد.
1- قتال: كارزار - پيكار - جنگيدن و كشتن.
فصل اول: در بيان مذمت غيبت و حرمت آن است
بدان كه در حرمت غيبت مسلمانان در ميان علما خلافى نيست. و آيه و احاديث متواتره بر حرمت آن دلالت دارد. و ظاهر بعضى از احاديث آن است كه از جمله گناهان كبيره است. و جمعى از علما نيز كبيره مىدانند. و ظاهر اين حديث شريف كه حضرت فرمود كه از زنا بدتر است، دلالت مىكند بر آن كه از اكبر كباير( 2) است و از جميع گناهان شيوعش بيشتر است.
زيرا كه صفات ذميمهاى كه باعث غيبت مىباشد، از حسد و كينه و عداوت، در اكثر خلق بر وجه كمال مىباشد و خصوصيتى به پير و جوان، و عالم و جاهل، و وضيع(3 ) و شريف ندارد. چه، ظاهر است كه هر كس را دشمنى و همچشمى و همكارى مىباشد. و مانعى كه در گناهان ديگر مىباشد در اينجا نيست زيرا كه مانع اكثر ناس در عدم ارتكاب گناهان، يا قباحت عرفى(4 ) است يا عدم قدرت. و در اين گناه، قباحت بالكليه برطرف شده است بلكه يك جزو از اجزاى استعداد در اين زمانها اين است كه كسى خوش نقل و شيرين زبان و چرب و نرم باشد و غيبت را بر وجه كمال تواند كرد. و ايضا شيطان لباسها براى تجويز اين عمل پيدا كرده است كه اهل علم و صلاح در آن لباسها پخته و ناصحانه و مشفقانه غيبت مىكنند از روى نهايت محبت و ديندارى و خداترسى. و عدم قدرت نيز در اين گناه نيست زيرا كه احتياج به زرى و پولى و مُعينى( 5) و آلتى ندارد، و سخن گفتن در نهايت آسانى است. و به اين سببها شيوعش از جميع گناهان بيشتر است، با آن كه تهديد و تحذير(6 ) در اين گناه زياده از گناهان ديگر وارد شده است. چنانچه حق تعالى فرموده است كه: يا أيها الذين ءامنوا اجتنبوا كثيرا من الظن. ان بعض الظن اثم. و لا تجسسوا و لا يغتب بعضكم بعضا. أيحب أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا فكرهتموه.
و اتقوا الله ان الله تواب رحيم(7): اى گروه مؤمنان اجتناب نماييد و ترك كنيد بسيارى از گمانها را. به درستى كه بعضى از گمانها گناه است. و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد. و غيبت نكنيد بعضى از شما بعضى را (يعنى يكديگر را غيبت مكنيد و به بدى ياد مكنيد). آيا دوست مىدارد احدى از شما كه گوشت مرده برادر مؤمن خود را بخورد؟ پس به تحقيق از خوردن گوشت مرده برادر خود كراهت داريد. (پس، از غيبت نيز كراهت داشته باشيد كه در آن مرتبه است.) و بترسيد و بپرهيزيد از عقوبات الهى. به درستى كه حق تعالى بسيار قبول كننده توبههاست، و بسيار مهربان است (به بندگان). و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بگويد در شأن مؤمنى چيزى را كه چشمهايش ديده باشد و گوشهايش شنيده باشد، پس او داخل است در آن جماعت كه حق تعالى در مذمت ايشان فرموده است كه: ان الذين يحبون أن تشيع الفاحشه فى الذين ءامنوا لهم عذاب أليم(8). يعنى: آنان كه دوست مىدارند كه فاش شود خصلتهاى بد و عيبها در شأن جماعتى كه ايمان آوردهاند، مر ايشان راست عذابى دردناك.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: غيبت، دين مرد مسلمان را تندتر و زودتر فاسد مىكند از خورهاى كه در اندرون آدمى به هم رسد. و فرمود كه: نشستن در مسجد براى انتظار نماز عبادت است، مادام كه غيبت مسلمانى نكنند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه روايت كند بر مؤمنى روايتى كه خواهد در آن نقل، عيب او را ظاهر گرداند و مروتش را درهم شكند كه از ديدههاى مردم او را بيندازد، خدا او را از ولايت(9) خود بيرون كند و به ولايت شيطان داخل كند. پس شيطان او را قبول نكند. يعنى خدا او را دوست ندارد و يارى نكند، و او را به شيطان واگذارد. و در روايت ديگر منقول است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين حديث كه: حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است. فرمود كه: مراد آن نيست كه عورت ظاهرش را ببينى. بلكه مراد آن است كه سِرش را فاش كنى و عيبش را تفحص كنى و نقل كنى و او را رسوا كنى. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشد، ننشيند در مجلسى كه در آن مجلس امامى را دشنام دهند يا مسلمانى را غيبت كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه مسلمانى را غيبت كند روزهاش باطل مىشود، و وضويش مىشكند، و در قيامت از او گندى ظاهر خواهد شد بدتر از گند مردار، كه اهل محشر همه از گند او متأذى(10) شوند. و اگر پيش از توبه بميرد مرده خواهد بود بر حالتى كه حلال داند چيزى را كه خدا حرام كرده است. و فرمود كه: هر كه تطول(11) و احسان كند بر برادر مؤمنش در غيبتى كه بشنود كه در مجلسى كه او را مىكنند، به اين كه مانع شود و رد آن غيبت كند، حق تعالى از او هزار نوع از بدى را در دنيا و آخرت دفع كند؛ و اگر رد نكند و حال آن كه قادر بر رد باشد، مثل گناه آن غيبت كننده بر او لازم شود هفتاد مرتبه.
بدان كه باطل شدن روزه و وضو را حمل بر اين كردهاند كه كمال روزه و وضويش زايل مىشود، نه اين كه بايد قضا يا اعاده كردن. و به سند صحيح ديگر از آن حضرت منقول است كه: سزاوارترين مردم به گناهكار بودن، سفيه بىخردى است كه غيبت مسلمانان كند. و ذليلترين مردم كسى است كه مردم را خوار كند. و به سند معتبر منقول است كه: شخصى به حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه گفت كه: فلان شخص شما را نسبت مىدهد به اين كه گمراهيد و صاحب بدعتيد. حضرت فرمود كه: حق همنشينى آن شخص را رعايت نكردى كه سخن او را به ما نقل كردى. و حق ما را رعايت نكردى كه از برادر ما چيزى به ما نقل كردى كه ما نمىدانستيم. به درستى كه مرگ، همه را درخواهد يافت، و در روز بَعث(12 ) همه در يكجا حاضر خواهيم شد، و وعده گاه همه قيامت است، و خدا در ميان همه حكم خواهد كرد. و زينهار كه احتراز كن از غيبت كه آن نانخورش(13) سگان جهنم است. و بدان كه كسى كه ذكر عيوب مردم بسيار مىكند، اين بسيار گفتن گواهى مىدهد كه در او عيب بسيار هست.
1- قتال: كارزار - پيكار - جنگيدن و كشتن. |
و به سند معتبر منقول است از عَلقَمه( 1) كه: عرض كردم به خدمت حضرت صادق عليهالسلام كه: يابن رسول الله بفرما كه كيست كه گواهيش را قبول مىتوان كرد، و كيست كه گواهيش را قبول نمىتوان كرد. حضرت فرمودند كه: اى علقمه هر كه بر فطرت اسلام(2 ) باشد گواهيش جايز و مقبول است. گفتم كه: قبول مىتوان كرد شهادت كسى را كه گناهان كند؟ فرمود كه: اى علقمه اگر شهادت آنها را قبول نتوان كرد پس قبول نمىتوان كرد مگر شهادت پيغمبران و اوصياى ايشان را، زيرا كه ايشان معصوماند و بس، نه ساير خلق. پس هر كه را به چشم خود نبينى كه گناهى مىكند و دو گواه بر او شهادت ندهند كه گناهى كرده است او از اهل عدالت و ستر(3 ) است و گواهيش مقبول است هرچند در واقع گناهكار باشد؛ و هر كه او را غيبت كند بر گناههاى مخفى او، از ولايت خدا بيرون است و در ولايت شيطان داخل است. و به تحقيق كه پدرم روايت نمود از پدرانش كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه غيبت مؤمنى كند به خصلتى كه در او باشد، خدا در ميان ايشان در بهشت هرگز جمع نكند. و هركه غيبت كند مؤمنى را به خصلتى كه در او نباشد، عصمت ايمانى(4) از ميان ايشان منقطع گردد و آن كه غيبت كرده است در آتش باشد هميشه، و بد جايگاهى است جايگاه او. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به نوف بكالى فرمود كه: اجتناب كن از غيبت كه نانخورش سگان جهنم است. بعد از آن فرمود كه: اى نوف دروغ مىگويد كسى كه گمان مىكند كه او از حلال متولد شده است و گوشت مردم را به غيبت مىخورد. و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: غيبت مكن كه چون غيبت مردم مىكنى تو را غيبت مىكنند. و از براى برادر مؤمن خود گوى(5) مكن كه خود در آن گو مىافتى. و هر كار كه مىكنى با مردم، جزاى خود را مىيابى. و در حديث ديگر منقول است كه: از صفات منافقان آن است كه اگر مخالفت ايشان مىكنى تو را غيبت مىكنند.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: روزهدار در عبادت خداست مادام كه غيبت مسلمانى نكند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: كسى كه برادر مؤمنش را روبهرو مدح گويد و در پشت سرش غيبت او كند عصمت ايمانى از ميان ايشان برطرف مىشود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بىآن كه عداوتى در ميان ايشان باشد، پس شيطان در نطفه او شريك بوده است(6 ). و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: زينهار كه اجتناب نماييد از غيبت مسلمان. به درستى كه مسلمان غيبت برادر مسلمان خود نمىكند و حال آن كه خدا در قرآن او را نهى فرموده است. و فرمود كه: هر كه بگويد از براى مؤمنى سخنى كه خواهد كه مروت(7 ) و قدر او را درهم شكند خدا او را حبس كند در طينت خَبال(8) (يعنى در جايى كه چرك و ريم فرجهاى زناكاران در آنجا جمع مىشود) تا از عهده آن سخن بيرون آيد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حق تعالى دشمن مىدارد خانه پرگوشت را و گوشت فربه را. بعضى از اصحاب عرض كردند كه: يابن رسول الله ما دوست مىداريم گوشت را، و خانههاى ما از گوشت خالى نمىباشد. حضرت فرمود كه: آن كه مراد نيست كه فهميدى. مراد از خانه پرگوشت خانهاى است كه در آن خانه گوشتهاى مردم را به غيبت مىخورند، و گوشت فربه صاحب تجبر(9) متكبرى است كه در راه رفتن خُيلا(10 ) و تكبر كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن. به درستى كه گمان بد بدترين دروغهاست. و برادران باشيد در راه خدا چنانچه خدا شما را به آن امر فرموده است. و به لقبهاى بد يكديگر را ياد مكنيد، و تجسس و تفحص عيبهاى مردم مكنيد، و فحش به يكديگر مگوييد، و غيبت يكديگر مكنيد، و منازعه مكنيد، و دشمنى مكنيد، و حسد يكديگر را مبريد؛ به درستى كه حسد ايمان را مىخورد چنانچه آتش هيزم خشك را مىخورد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: ياد كنيد برادر مؤمن خود را در هنگامى كه از شما غايب باشد، به احسن وجوهى كه مىخواهيد كه او شما را به آن وجه ياد كند در وقتى كه شما از او غايب باشيد. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ ورعى نافعتر نيست از اجتناب كردن از محارم الهى، و خود را بازداشتن از آزار مسلمانان و غيبت ايشان. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى وحى فرمود به حضرت موسى بن عمران على نبينا و آله و عليه السلام كه: صاحب غيبت اگر توبه كند آخر كسى خواهد بود كه داخل بهشت شود؛ و اگر توبه نكند اول كسى خواهد بود كه داخل جهنم شود. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: چهار كساند كه آزار مىرسانند به اهل جهنم با آزارى كه خود دارند، و از حميم جهنم به خورد ايشان مىدهند، و واويلاه(11) و واثبوراه(12) فرياد مىكنند، و اهل جهنم بعضى به بعضى مىگويند كه: چرا اين چهار طايفه ما را آزار مىكنند با آزارى كه خود داريم. يكى از ايشان شخصى است كه در تابوتى از آتش آويخته است؛ و يكى شخصى است كه امعايش( 13) را از اندرونش مىكشند؛ و يكى شخصى است كه چرك و خون از دهانش جارى است؛ و يكى شخصى است كه گوشت خود را مىخورد.
پس، از حال صاحب تابوت مىپرسند كه: اين بدبخت چرا اين قدر آزارش به ما مىرسد؟ مىگويند كه: او مرده بود و مالهاى مردم در گردنش بود و چيزى هم از او نمانده بود كه حق مردم را ادا كنند. بعد از آن مىپرسند از حال كسى كه امعايش را مىكشند. مىگويند كه: پروا نمىكرد از بول به هر جاى بدنش كه مىرسيد. پس مىپرسند از حال كسى كه از دهانش چرك و خون جارى است. مىگويند كه: او نظر مىكرد و هر سخن بدى كه از مردم مىشنيد نقل مىكرد و به ايشان نسبت مىداد. بعد از آن مىپرسند از حال كسى كه گوشت خود را مىخورد كه: اين بدبخت چرا آزارش به ما مىرسد با آزارى كه ما خود داريم؟ مىگويند كه: اين گوشت مردم را به غيبت مىخورد و سخن چينى مىكرد. و احاديث در اين باب بسيار است، ما به نقل احاديثى كه سندش معتبر بود اكتفا نموديم.
فصل دويم: در بيان معنى غيبت است
و بعضى نزديك به همين عبارت تعريف كردهاند كه در اين حديث واقع شده است كه: ياد كردن مؤمن است در حال غيبت او به نحوى كه اگر او بشنود خوشش نيايد و آزرده شود. و اكثر، تعريف غيبت چنين كردهاند كه: تنبيه كردن(14 ) است در حال غيبت انسان معين، يا آن كه در حكم معين باشد، بر امرى كه او كراهت داشته باشد كه آن امر را به او نسبت دهند، و آن امر در او باشد، و آن امر را به حسب عرف، نقص و عيب شمارند. خواه اين تنبيه به گفتن باشد، و خواه به اشاره كردن باشد، و خواه به كنايه باشد و خواه به صريح و خواه به نوشتن. و قيد كرديم به انسان معين از براى آن كه اگر معين نباشد غيبت نيست. مثل آن كه گويد كه: يكى از اهل اين شهر چنين عيبى دارد. اين حرام نيست مگر آن كه به نحوى گويد كه به قرينه، سامع(15 ) بيابد. كه آن غيبت است هرچند نام نبرد. و در حكم معين آن است كه گويد كه: زيد و عمرو - يكى از ايشان - فلان عيب را دارد. و بعضى اين قسم سخن را غيبت آن هر دو شخص مىدانند زيرا كه هر يك را در معرض اين احتمال در آوردن نقص شأن اوست و اگر بشنود آزرده مىشود. و اينكه گفتيم: آن امر در او باشد براى اين است كه بهتان به در رود. زيرا كه مشهور اين است كه غيبت و بهتان غير يكديگرند هر چند بهتان بدتر است. و غيبت آن است كه بيان عيبى كنند كه در او باشد. و بهتان آن است كه عيبى از براى او اثبات كنند كه در او نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از جمله غيبت آن است كه در شأن برادر خود بگويى چيزى را كه خدا بر او پوشيده است. و از جمله بهتان آن است كه در حق برادر مؤمن خود چيزى را بگويى كه در او نباشد.
و گاه هست كه غيبت را بر معنيى اطلاق مىكنند كه شامل بهتان نيز هست. چنانچه به سند معتبر از داوود بن سرحان(16) منقول است كه: از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدم از غيبت. فرمود كه: آن است كه به برادر مؤمن بديى را نسبت دهى كه او نكرده باشد، يا آن كه بدى را از او فاش كنى كه خدا بر او پوشانيده باشد و به گواه ثابت نشده باشد نزد حاكم شرع كه حدى بر او لازم شود. و قيد كرديم كه آن امر به حسب عرف عيب باشد براى آن كه اگر ما كمالى از براى كسى اثبات كنيم و او بدش آيد غيبت نيست. مثل آن كه مىگوييم كه: فلان شخص نماز شب مىكند و او بدش مىآيد. اما اگر عيب باشد، هر قسم عيبى كه باشد كه ذكرش باعث آزردگى او شود، غيبت است، خواه در خلقت بدنش و خواه در اخلاقش و خواه در اعمالش و خواه در نسبش. مثل آن كه گويند كه: دنىزاده است. يا: جولاهزاده است. مگر عيوب ظاهره كه بعد از اين بيان خواهد شد. و از تعريف ظاهر شد كه غيبت مخصوص گفتن صريح نيست. پس اگر به كنايه گويد هم غيبت است. مثل آن كه حرف كسى مذكور شود، بگويد كه: الحمدلله كه ما به محبت رياست مبتلا نيستيم، و غرضش كنايه به آن شخص باشد كه او مبتلاست. يا آن كه گويد كه: خدا ما و او را از محبت دنيا نجات
1- علقمه: علقمه بن محمد بن ابىبكر الحضرمى الكوفى از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع). وى راوى زيارت معروف به زيارت عاشوراست. |
دهد، و غرضش اثبات اين عيب باشد براى او، و خود را براى رفع مَظنه( 1) شريك كند. و امثال اين سخنان از تلبيساتى( 2) كه در باب غيبت شايع گرديده است كه در ضمن حمد و ثناى الهى و اظهار شكستگى و فروتنى خود و ناصح مردم بودن، بر وجه اتم(3 ) و اكمل(4) عيوب مردم را فاش مىكنند. و همچنين ظاهر شد كه مخصوص گفتن نيست، بلكه اگر مذمت شخصى را به ديگرى بنويسند داخل است در غيبت. و همچنين اگر عيب كسى را به اشاره چشم و ابرو و يا دست اظهار كنند، يا در حرف، يا در راه رفتن، يا غير آن از اشارات و حركات، اظهار نقص شخصى كنند و تقليد او نمايند، غيبت است.
فصل سيم: در بيان فردى(5 ) چند از غيبت كه علما استثنا كردهاند
و آن ده قسم است: اول: تظلم مظلوم است كه بر كسى ظالمى ظلمى كرده باشد و او به نزد شخصى آيد و اظهار ظلم آن ظالم كند كه اين شخص رفع آن ظلم از او بكند. و اين قسم را علما تجويز كردهاند كه تظلم كردن مظلوم و شنيدن آن شخص هر دو جايز است، اما در صورتى كه آن شخص قادر بر رفع آن ظلم باشد و غرضش از شنيدن، رفع ظلم باشد، و غرض قايل(6 ) نيز همين باشد، و نزد همان شخص كه توقع اين نفع از او دارد بگويد و نزد ديگران نگويد. دويم: نهى از منكر است كه شخصى بدى از كسى مىداند، و مىخواهد كه به اين گفتن و نقل كردن شايد او ترك نمايد. و اين مشروط است به شرايط نهى از منكر كه بداند كه فعل آن شخص بد است، و منكر است، و تجويز تأثير بكند(7 )، و خوف ضرر نداشته باشد، و به كمتر از اين، داند كه او برطرف نمىكند.
پس اگر نداند كه آن كارى كه او مىكند بد است، به اينكه مثلا مسئله خلافى(8 ) باشد، و احتمال دهد كه او به رأى مجتهدى عمل كند آن فعل را حلال داند، مذمت او بر اين فعل نمىتواند كرد. و همچنين اگر داند كه اين گفتن فايده نمىكند و باعث اين نمىشود كه آن مرد آن فعل را ترك كند نمىبايد گفت. و همچنين اگر خوف ضررى به بدن او يا مال او يا عرض(9) او يا احدى از مؤمنين و مؤمنات داشته باشد جايز نيست گفتن. و همچنين اگر ممكن باشد كه در خلوت او را نصيحت كند و داند كه به آن نصيحت، او برطرف مىكند جايز نيست كه او را در مجالس رسوا كند. و با تحقق شرايط بايد كه سعى كند كه غرض او رضاى الهى و ترك معصيت خدا باشد، و عداوتها و كينهها و حسدها باعث نباشد كه نهى از منكر را وسيله تدارك كينه خود كرده باشد و غرض باطل خود را در نظر مردم چنين صورت دهد. سيم: آن است كه به عنوان فتوا خواهد كه از عالمى مسئلهاى بپرسد، و در آن ضمن مذمت كسى مذكور شود. مثل آن كه مىپرسد كه: پدرم مال مرا برداشته است، آيا من مىتوانم با او دعوى كنم؟ و در اين فرد هم تا ممكن باشد كه به نحوى سؤال كند كه نفهمند پدر خودش مراد است، به اين كه بگويد كه: اگر پدرى با فرزندى چنين معامله نموده باشد چون است؟، مىبايد چنين كند. و اگر به اين نحو بيان نتوان كرد مىبايد سعى كند كه بغير آن عالم، ديگرى نشنود. چهارم: نصيحت مُستَشير(10) است. مثل آن كه شخصى با كسى مشورت مىكند كه: مال خود را به فلان شخص بدهم به قرض، يا به مضاربه بدهم يا نه؟ يا دختر خود را مىخواهم به او تزويج نمايم. در اين صورت واجب است كه آنچه خير او را داند بگويد. و اگر داند كه به مجمل كه بگويد كه: مكن او ترك مىنمايد، به همين اكتفا نمايد. و اگر او راضى نشود مگر به تفصيل، همان عيبى كه در همان معامله دخيل است بگويد و زياده از آن نگويد. و اگر از او سؤال ننمايد و به اعتبار اخوت و خيرخواهى او را منع كند از معامله با آن شخص از براى خدا، خوب است، در صورتى كه داند ضرر عظيم به او مىرسد از معامله آن شخص. پنجم: بيان بدعت ارباب بدع(11)است كه ضرر به دين مردم رسانند و مردم را فريب دهند و گمراه كنند. بيان بدعت ايشان كردن واجب است، و مردم را منع از متابعت ايشان كردن لازم است خصوصا بر علما. چنان كه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هرگاه كه ببينيد اهل ريب(12) و بدعتها را بعد از من، پس اظهار كنيد بيزارى از ايشان، و ايشان را دشنام بسيار بدهيد، و در مذمت و بطلان ايشان سخن بسيار بگوييد. بلكه اگر ضرور شود بهتان هم نسبت به ايشان بگوييد تا طمع نكنند در فاسد كردن اسلام، و مردم از ايشان حذر نمايند و از بدعتهاى ايشان ياد نگيرند، تا حق تعالى از براى شما به سبب اين رفع بدعت حسنات بسيار بنويسد و بلند كند درجات شما را در آخرت. و در حديث صحيح ديگر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: مصاحبت مكنيد با اهل بدعت، و با ايشان همنشينى مكنيد كه نزد مردم مثل يكى از ايشان خواهيد بود. چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آدمى بر دين دوست خود است. و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى در باب بدعت گذشت. و ضرر هيچ طايفه نسبت به ايمان و اهل ايمان مثل ضرر ارباب بدعت نيست. زيرا كه كفار بَحت(13)، چون كفر ايشان ظاهر است، مردم از ايشان احتراز مىنمايند؛ اما ارباب بدعت چون در لباس مسلماناناند، و به تصنع و ريا خود را از اهل خير مىنمايند، مردم فريب ايشان را مىخورند. پس بر علما و غير ايشان واجب است كه اظهار بطلان ايشان بكنند و در خرابى بنيان ايشان سعى نمايند كه اهل جهالت به متعابعت ايشان گمراه نشوند.
ششم: بيان خطاى اجتهاد مجتهدين است، كه مجتهدى رأيى اختيار كرده باشد و مجتهد ديگر رأى او را خطا داند. جايز است كه بيان خطاى او بكند و دلايل بر بطلان رأى او بگويد. چنانچه هميشه علماى سلف رضوانالله عليهم بيان خطاى معاصرين و علماى گذشته مىكردهاند. و اين باعث نقص هيچ يك از ايشان نيست و هر يك به سعى جميل خود كه در احياى دين كردهاند مثاب(14 ) و مأجورند(15 ). اما مىبايد كه به قدر ضرورت از بيان خطاى در آن مسئله اكتفا نمايند و مبالغهاى در تشنيع( 16) و مذمت نكنند و غرض محض، بيان حق و رضاى الهى باشد و حقد(17 ) و حسد و اغراض باطله ديگر باعث نباشد. و در اينجا شيطان را راهها و حيلهها بسيار است.
هفتم: بيان جرح(18 ) راويان اخبار و احاديث است. چنانچه علماى ما در كتابهاى رجال مذمت بعضى از راويان نمودهاند براى حفظ سنت و شريعت، و تميز ميان صحيح و غير صحيح، و معتبر و غيرمعتبر از احاديث. و چون غرض دينى متعلق است به اين امر، لهذا جايز دانستهاند. هشتم: آن كه شخصى به وصفى مشهور باشد كه آن صفت در او ظاهر باشد، و براى تميز و معرفت، او را به آن وصف ذكر كنند، مثل: فلان اعرج(19 ) يا اعمى(20 ) يا اشل(21 ) يا اعور(22 ).
و بعضى مطلقا تجويز كردهاند ذكر اين عيوب ظاهره را. و بعضى گفتهاند كه در صورتى جايز است كه تميز آن شخص منحصر ذكر آن وصف باشد. و احتياط در آن است كه تا ممكن باشد به عبارتى نگويند كه اگر او بشنود آزرده شود و موجب نقص او باشد عرفا. مثل اين كه بگويند: فلان كوره. زيرا كه به جاى اين عبارت، عبارت ديگر مىتوان گفت كه مستلزم تحقير او نباشد. و بر استثناى اين فرد مجملا بعضى از اخبار معتبره دلالت دارد. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: غيبت آن است كه در حق برادر خود چيزى بگويى كه خدا بر او پوشيده است. اما امرى كه در او ظاهر باشد مانند حدت(23 ) و غضب و مبادرت(24)در امور، پس آن غيبت نيست. و بهتان آن است كه چيزى بگويى كه در او نيست. نهم: غيبت جماعتى است كه گناهان را علانيه مرتكب باشند و تظاهر به آنها نمايند.
1- مظنه: گمان بد - گمان. |
مانند ارباب مناصب جور كه مناصب ايشان فسق است و علانيه مرتكب آنها هستند. پس اگر همان گناه را كه علانيه مىكنند و همه كس مىدانند و ايشان پروايى هم از گفتن آنها ندارند بگويند، البته غيبت نيست. مثل آن كه بگويند كه: فلان شخص حاكم فلان شهر است. اگر آن شخص بشنود او را خوش مىآيد. و در غيبت مأخوذ(1) است كه او كراهت داشته باشد. و اگر گناهى را به علانيه كند و از ذكرش آزرده مىشود، مثل آن كه كسى در مجامع گناهى را مىكند و اخفا نمىكند اما اگر آن گناه را ذكر كنند آزرده مىشود، اين نيز مشهور آن است كه غيبت نيست. اما اگر او را مذمت كنند و عيبهاى ديگرش كه مخفى باشد بيان كنند، با آن كه مُتَجاهر(2) به بعضى از كباير باشد، خلاف(3) است. و دور نيست كه مذمتش بر آن گناهانى كه علانيه مىكند توان كردن، هرچند شرايط نهى از منكر متحقق نباشد. اما گناهان مخفيش را ذكر نكردن اولى(4) و احوط(5 )است.
و بر استثناى اين فرد مجملا، احاديث بسيار وارد است. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در غايبانه كسى او را به چيزى ياد كند كه در او باشد و مردم دانند او را غيبت نكرده است؛ و اگر به چيزى ياد كند كه مردم ندانند غيبت كرده است؛ و اگر او را به چيزى ياد كند كه در او نباشد بر او بهتان زده است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هرگاه فاسق، مجاهره(6 ) به فسق كند و علانيه گناه كند او را حرمت نيست و غيبت او حرام نيست. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: سه كساند كه ايشان را حرمتى نيست: صاحب بدعتى كه به خواهش خود بدعتى در دين پيدا كرده باشد؛ و امام جائر(7)؛ و فاسقى كه علانيه فسق كند. و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حرمت فاسق از همه كس كمتر است.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه با مردم معامله كند و ظلم بر ايشان نكند، و با ايشان سخن گويد و دروغ نگويد، و با ايشان وعده كند و خلف وعده نكند، پس او مروتش كامل گرديده، و عدالتش ظاهر شده، و برادريش واجب گرديده، و غيبتش حرام گرديده است. و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليهالسلام مثل اين مضمون منقول است. و يك فرد ديگر نزديك به اين فرد علما استثنا كردهاند، كه هرگاه دو كس مطلع بر عيب شخصى شده باشند و آن را با يكديگر تكرار كنند بدون آن كه ثالثى مطلع شود، اكثر گفتهاند كه غيبت نيست. و بعضى اين را جايز ندانسته. و احتياط در ترك است.
دهم: آن كه جمعى مطلع شوند بر گناهى كه موجب حد(8) و تعزير(9 ) شرعى باشد، و عدد ايشان آنقدر باشد كه به گواهى ايشان نزد حاكم شرع ثابت شود، جايز است كه نزد حاكم شرع شهادت دهند نه نزد ساير ناس و حُكام جور.
فصل چهارم: در حكم شنيدن غيبت است
و مشهور ميان علما اين است كه اگر تصديق كند يا گوش دهد از روى رضا و خواهش، او نيز در گناه مثل غيبت كننده است. چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: شنونده غيبت يكى از دو غيبت كننده است. و ظاهر بعضى از احاديث معتبره و كلام بسيارى از علما آن است كه تا ممكن باشد مىبايد رد آن غيبت بكند، و منع كند، و برادر مؤمن خود را يارى كند. و اگر نتواند، برخيزد، و اگر قدرت بر برخاستن هم نداشته باشد، به دل كراهت داشته باشد و راضى به آن نباشد. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه برادر مؤمن او را نزد او غيبت كنند، و او را نصرت و يارى كند، خدا او را در دنيا و آخرت يارى كند. و هر كه او را يارى نكند و دفع غيبت از او نكند، و حال آن كه قدرت بر نصرت و اعانت او داشته باشد، خدا او را پست كند در دنيا و آخرت.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه رد كند غيبت را از عرض برادر مؤمن خود، آن عمل براى او حجابى گردد از آتش جهنم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه رد كند از عرض برادر مسلمان خود، خدا بهشت را براى او بنويسد البته. و بعضى از علما گفتهاند كه: هرگاه شخصى غيبت شخصى كند، و ما ندانيم كه آن شخص استحقاق غيبت دارد يا نه، جايز نيست كه گوينده را نهى كنيم و حكم به فسق او كنيم. زيرا كه احوال مسلمانان محمول بر صحت است. و گاه باشد كه غرض صحيحى در اين غيبت داشته باشد، و نهى كردن او ايذاى مسلم است. و تا معلوم نشود كه آنچه او مىكند فسق است، ايذاى او جايز نيست. و دور نيست كه در اين باب به تفصيلى قايل توان شد كه اگر قايل(10 ) شخصى باشد كه ظاهر احوال او اين باشد كه غرض صحيحى ندارد منعش توان كرد. و اگر قايل از اهل صلاح و ورع باشد و بناى اكثر امورش بر تدين باشد و محامل صحيحه(11) درباره او بسيار باشد، اگر ممكن باشد، بر وجه حسنى او را بازدارند كه او آزرده نشود، به اين كه توجيهى براى فعل آن شخص غايب پيدا كنند يا به نحو ديگر بكنند. والا ساكت شوند و حكم به فسق قايل نكنند. و در اين باب رعايت احتياط مهما امكن(12) از طرفين لازم است. والله يعلم(13).
فصل پنجم: در كفاره غيبت و توبه از آن است
و شرايطى كه در توبههاى ديگر معتبر است و گذشت در اينجا نيز معتبر است، و چون حقالناس بايد كه نزد هر كس كه هتك عرض(14 ) او كرده است، تا ممكن باشد، او را به ذكر جميل(15 ) ياد كند و آن معايب را از خاطر آنها به در كند. و در باب ابراء ذمت(16) از او طلبيدن، احاديث اختلافى دارد. چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: غيبت بدتر از زناست. پرسيدند كه: چرا يا رسول الله؟ فرمود كه: زيرا كه زناكار توبه مىكند و خدا توبهاش را قبول مىكند و غيبت كننده توبهاش مقبول نيست تا آن كه صاحب حق او را حلال كند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: از حضرت رسول صلىالله عليه و آله پرسيدند كه: كفاره غيبت چيست؟ فرمود كه: آن است كه استغفار كنى از خدا از براى او هرگاه كه او را ياد كنى. و به سند ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: كفاره غيبت آن است كه استغفار كنى از براى كسى كه غيبت او كردهاى. و جمع ميان اين احاديث به اين نحو كردهاند كه: اگر صاحب حق شنيده باشد، و ممكن باشد از او ابراء ذمه خواستن، مىبايد طلبيد؛ و اگر نشنيده باشد، يا اگر شنيده باشد ابراء ذمه از او نتوان طلبيد به اين كه مرده باشد يا غايب باشد، از براى او استغفار بايد كرد.
و احتياط آن است كه اگر نشنيده باشد هم از او حليت بطلبند. مگر آن كه باعث آزردگى او شود و ايذاى او باشد. و اگر در اين صورت مجمل از او ابراء ذمه توان طلبيد كه او آزرده نشود و نداند، احوط آن است كه ترك نكند. و الله تعالى يعلم(17).
فصل ششم: در مذمت بهتان و متهم ساختن مؤمنان و گمان بد بردن به ايشان است
به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه مؤمنى يا مؤمنهاى را بهتان زند به چيزى كه در او نباشد حق تعالى او را در طينت خَبال بدارد تا از عهده گفته خود بيرون آيد. پرسيدند كه: طينت خبال چيست؟ فرمود كه: چركى است كه از فرجهاى زناكاران بيرون مىآيد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه بهتان زند بر مؤمنى يا مؤمنهاى، و بگويد در حق او چيزى كه در او نباشد، خدا او را بدارد در روز قيامت بر تلى از آتش، تا از عهده سخن خود به در آيد. و در حديث ديگر فرمود كه: زنهار كه بپرهيزيد از گمان بد به مردم بردن، كه گمان بد بدترين دروغهاست.
1- مأخوذ: (فرض) گرفته شده. |
و به سند معتبر منقول است كه: از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه پرسيدند كه: ميان حق و باطل چه قدر فاصله است؟ حضرت فرمود كه: چهار انگشت. بعد از آن چهار انگشت را گذاشت بر ميان چشم و گوش، و بعد از آن فرمود كه: هر چه را به چشم خود مىبينى حق است، و آنچه را به گوش خود مىشنوى اكثرش باطل است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه متهم دارد برادر مؤمن خود را، ايمان در دلش مىگدازد چنان كه نمك در آب مىگدازد. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه متهم سازد برادر دينى خودش را، حرمت ايمانى از ميان ايشان زايل مىگردد. و به سندهاى معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كارهاى برادر مؤمن خود را بر محمل نيك حمل كن تا وقتى كه ديگر محملى نيابى. و گمان بد مبر به كلمهاى(1 ) كه از برادر مؤمنت صادر شود تا محمل خيرى از برايش يابى. و در حديث ديگر فرمود كه: از براى كارهاى برادر خود عذرى طلب كن. پس اگر عذرى نيابى باز طلب كن، شايد بيابى. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: تعجيل مكنيد در حكم كردن به بدى شيعيان ما، كه اگر يك قدم ايشان مىلغزد قدم ديگر ايشان ثابت مىماند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: خوشا حال كسى كه مشغول سازد او را عيبهاى خودش از عيبهاى مردم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلواتالله عليهما منقول است كه: نزديكترين احوال آدمى به كفر آن است كه با كسى برادرى كند در دين، و عيبها و لغزشها و گناهان او را حفظ كند كه يك روزى او را بر آنها ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه فرمود كه: اى گروهى كه به زبان مسلمان شدهايد و ايمان به دل شما نرسيده است! مذمت مكنيد مسلمانان را، و تتبع(2 ) عيبهاى ايشان مكنيد؛ كه هر كه تتبع عيبهاى مخفى مسلمانان بكند خدا عيبهاى او را تتبع كند، و هر كه خدا عيبهاى او را تتبع كند او را رسوا كند اگر چه در ميان خانهاش باشد.
و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه گناه مؤمنى را فاش كند چنان باشد كه خود آن گناه را كرده باشد. و هر كه مؤمنى را بر گناهى سرزنش كند نميرد تا مرتكب آن بشود. و در حديث ديگر منقول است كه: حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: هر كه مؤمنى را ملامت و سرزنش كند خدا او را در دنيا و آخرت سرزنش و ملامت كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: همين بس است عيب را براى آدمى كه نظر كند به عيبى چند از مردم كه در خودش هست و از آنها غافل است، و ملامت كند مردم را بر امرى چند كه خود ترك آنها نمىتواند كرد، و آزار كند كسى را كه با او همنشينى مىكند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: اگر شخصى بر دست راست تو باشد، و بر امرى و رأيى باشد، و به دست چپ تو بيايد، در حق او بغير سخن خير مگو و از او بيزارى مجو تا همان سخن را بار ديگر از او نشنوى. به درستى كه دلها در ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداست؛ به هر نحو كه مىخواهد مىگرداند؛ يك ساعت چنين و يك ساعت چنين. و بسيار است كه بنده توفيق خير مىيابد. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه نفس خود را دشمن دارد نه مردم را، خدا او را از ترس عظيم قيامت ايمن گرداند. بدان همچنان كه گمان بد به مردم بردن بد است، خود را هم در مواضع تهمت داشتن و در معرض گمانهاى بد مردم درآوردن بد است. چنانچه به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليهالسلام فرمود كه: پدرم مىفرمود كه: اى فرزند هر كه با مصاحب بد مصاحبت مىكند سالم نمىماند؛ و هر كه در جاى بد داخل مىشود متهم مىگردد؛ و هر كه زبان خود را مالك نيست پشيمانى مىكشد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در هنگام وفات وصيت فرمود كه: اى فرزند زينهار كه بپرهيز از محلهاى تهمت، و از مجالسى كه گمان بد به اهلش مىبرند. به درستى كه همنشين بد فريب مىدهد كسى را كه با او مىنشيند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: سزاوارترين مردم به تهمت كسى است كه با اهل تهمت همنشينى مىكند. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه خود را در محل تهمت بدارد ملامت نكند كسى را كه گمان بد به او مىبرد. و بر اين مضمون احاديث بسيار است.
فصل هفتم: در بيان مذمت حسد است كه منشأ اصلى غيبت در اكثر ناس همين است
بدان كه حسد بدترين صفات ذميمه نفسانى است. و اول معصيتى كه حق تعالى را در زمين كردند معصيت شيطان بود كه باعثش حسد بود. و مشهور اين است كه اظهارش( 3) از گناهان كبيره است، و منافى عدالت است، و اصلش از گناهان قلب و امراض نفس است. و آدمى در دنيا نيز به اصل اين خصلت معذب است. و اكثر ملكات بد چنين است كه آدمى قطع نظر از عقوبت آخرت، در دنيا نيز به آن معذب است. و حسد آن است كه زوال نعمت را از محسود(4) خواهد. و اگر از براى خود مثل آنچه او دارد يا بيشتر، خواهد و از داشتن او مضايقه نداشته باشد، اين غبطه است و اگر در صفات حسنه باشد ممدوح(5) است. و صاحب حسد چون زوال نعمت را از محسود مىخواهد، هر كس را كه در نعمتى مىبيند، آزرده است از اين كه اين نعمت را او چرا دارد. و اين ممكن نيست كه نعمت خدا از همه كس برطرف شود. لهذا او هميشه از خلق بد خود در شكنجه و محنت است. و همچنين صاحب حرص مىخواهد كه جميع مالهاى عالم از او باشد، و اين مطلب هرگز او را ميسر نيست؛ لهذا پيوسته در الم است. و صاحب خلق بد پيوسته با خلق در منازعه است، و اين ميسر نمىشود كه هميشه او غالب باشد؛ لهذا پيوسته در تعب(6) است. و جميع اخلاق سيئه(7) چنيناند. و صاحب حسد بايد تفكر نمايد كه صاحبان نعمتها از مقدر او(8 ) چيزى كم نكردهاند، و خداوندى كه آن نعمتها را به آنها داده است قادر است كه اضعاف آن نعمتها را به او دهد بىآن كه از آنها چيزى كم كند؛ و بداند كه خير او در آنها نبوده كه به او نداده است، و اگر به او مىداد از براى او وبال(9) بود؛ و فكر كند كه اين حسد بردن و غم خوردن، به محسود او هيچ ضرر نمىرساند، و ضرر دنيا و عقبى به خودش مىرساند. و با اين تفكرات صحيح به خدا متوسل مىشود، و با نفس معارضه و مجادله كند تا حق تعالى او را از اين صفت ذميمه نجات بخشد، كه هيچ صفت به حسب عقل و شرع از اين بدتر نيست. چنانچه به سندهاى معتبر از ائمه صلواتالله عليهم منقول است كه: حسد ايمان را مىخورد چنانچه آتش هيزم را مىخورد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى وحى فرمود كه: اى پسر عمران حسد مردم مبر بر آنچه عطا كردهام ايشان را از فضل خود، و نظر خود را به سوى آنها ميفكن، و نفس خود را از پى آنها مفرست. به درستى كه كسى كه حسد مردم مىبرد دشمن نعمتهاى من است، و منع كننده قسمتهاى من است كه قسمت كردهام ميان بندگان خود. و كسى كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: مؤمن غبطه مىكند اما حسد نمىبرد، و منافق حسد مىبرد و غبطه نمىكند. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت لقمان پسر خود را وصيت فرمود كه: حسود را سه علامت است: چون غايب شد غيبت مىكند؛ و چون حاضر شد تملق مىكند؛ و چون مصيبتى به هم رسيد شَماتت(10 ) مىكند. و در حديث ديگر فرمود كه: هيچ حسودى را راحت نمىباشد.
در مذمت سخن چينى
يا أباذر لا يدخل الجنه قتات. قلت: و ما القتات؟ قال: النمام. يا أباذر صاحب النميمه لا يستريح من عذاب الله عز و جل فى الأخره.
اى ابوذر داخل بهشت نمىشود قتات. ابوذر پرسيد كه: كيست قتات؟
1- كلمه: كلام - سخن. |
فرمود كه: نمام و سخن چين كه سخنهاى مردم را نزد يكديگر نقل كند كه در ميان ايشان عداوت پيدا كند. اى ابوذر صاحب نميمه(1 ) و سخن چين راحت نمىيابد از عذاب خدا در آخرت. به سند صحيح از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه به صحابه فرمودند كه: مىخواهيد خبر دهم شما را به بدترين شما؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: جماعتىاند كه راه مىروند در ميان مردم به سخنچينى، و جدايى مىافكنند ميان دوستان، و طلب مىكنند عيبها براى جماعتى كه برىاند از عيب. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: بهشت حرام است بر سخن چينانى كه در ميان مردم نمامى(2 )مىكنند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چهار كساند كه داخل بهشت نمىشوند: كاهن كه خبر از جن مىدهد، و منافق، و كسى كه مداومت كند بر خوردن شراب، و سخن چين. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت موسى در حالى كه با خداوند خود مناجات مىفرمود نظر كرد، شخصى را در زير عرش الهى ديد. گفت: پروردگارا اين كيست كه عرش تو بر او سايه كرده است؟ خطاب رسيد كه: اين نيكوكار بود به پدر و مادر، و نمامى نمىكرد. و به سند معتبر منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله نهى فرمود از سخن چينى و گوش دادن به آن. و فرمود كه: نمام داخل بهشت نمىشود. و فرمود كه: حق تعالى مىفرمايد كه: بهشت را حرام كردهام بر كسى كه منت بر مردم بسيار گذارد، و بر بخيل، و بر نمام. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: سه كساند كه داخل بهشت نمىشوند: كسى كه خون مسلمانان را بريزد، و شرابخوار، و سخن چين. و به سند صحيح منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: در شب معراج زنى را ديدم كه سرش مانند سر خوك بود و بدنش مانند بدن خر، و به هزار هزار نوع از عذاب معذب بود. صحابه پرسيدند كه: عمل آن زن چه بود كه مستحق آن عذاب شده بود؟ فرمود كه: سخن چين و دروغگو بود.
در مذمت دو رويى
يا أباذر من كان ذا وجهين و لسانين فى الدنيا، فهو ذولسانين فى النار.
اى ابوذر هر كه صاحب دو رو و دو زبان باشد در دنيا، پس او صاحب دو زبان (يا: دو زبانه) خواهد بود از آتش جهنم. بدان كه از جمله صفات منافقان آن است كه با مردم با زبان نيك و روى خوش ملاقات نمايند، اظهار محبت كنند، و در غيبت ايشان در مقام عداوت باشند، و مذمت ايشان كنند. و اين خسيسترين( 3) صفات ذميمه است. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: بد بندهاى است بندهاى كه صاحب دو رو و دو زبان باشد، و در حضور مبالغه نمايد در مدح، و در غيبت گوشت او را خورد. و اگر عطايى به او كنند حسد برد، و اگر به بلايى مبتلا شود او را واگذارد و يارى او نكند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه ملاقات كند مسلمانان را به دو رو و دو زبان، چون در صحراى محشر حاضر شود، دو زبان از آتش داشته باشد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: آدم دو رو در قيامت مىآيد، يك زبان از پشت سر و يك زبان از پيش رو آويخته، كه از هر دو زبانش آتش شعله كشد تا آتش در بدنش افتد. بعد از آن ندا كنند در آن صحرا كه: اين است كه در دنيا دو رو و دو زبان داشت، تا در روز قيامت به اين صفت معروف شود. و در حديث ديگر منقول است كه: حق تعالى به حضرت عيسى عليهالسلام وحى فرمود كه: يا عيسى بايد كه زبان تو در آشكار و پنهان يكى باشد. و همچنين دلت بايد كه يكى باشد. تو را مىترسانم از بديهاى نفس خودت، و من عالمم به بديهاى نفس. سزاوار نيست دو زبان در يك دهان، و دو شمشير در يك غلاف، و دو دل در يك سينه، و دو خيال در يك نفس.
در رازدارى
يا أباذر المجالس بالأمانه. و افشاء سر أخيك خيانه. فاجتنب ذلك، و اجتنب مجلس العشيره.
اى ابوذر مجالس مىبايد به امانت باشد (و حرفى كه در آنجا مذكور شود كه احتمال ضررى نسبت به صاحبان مجلس داشته باشد نقل كردن آن حرف، در جايى نقل نكنند). و افشا كردن سرى كه برادر مؤمن در پنهانى به تو گفته باشد (و راضى به نقل آن نباشد) خيانت است. پس اجتناب كن از فاش كردن راز برادران خود، و اجتناب كن از مجلسى كه خويشان با يكديگر مىنشينند و بد مردم را مىگويند، يا افتخار به پدران مىكنند، يا به نفاق با يكديگر مىنشينند، و چون جدا شدند راز يكديگر را فاش مىكنند. بدان كه آداب مجالس و مصاحبتها بسيار است و عمده آداب مجالس آن است كه رازهاى آن مجلس را فاش نكنند كه مفاسد عظيمه بر اين مترتب مىشود، و حرفهاى مخفى در ميان مصاحبان بسيار مىگذرد كه اعتماد بر دوستى و آشنايى كرده، از يكديگر مخفى نمىدارند. و گاه باشد كه ذكرش موجب قتل نفوس و تلف اموال و احداث عداوتهاى عظيم شود. و اين نيز قسمى است از سخن چينى. و همچنين سرى كه برادر مؤمنى به اين كس بسپارد امانتى است از او، و آن را نقل كردن بدترين خيانتهاست. زيرا كه چنانچه تو سر بردار خود را نگاه نداشتى آن ديگرى هم سر تو را نگاه نخواهد داشت، و آن دوست را هم دوستى است، و دوست دوست گاه باشد كه دشمن اين كس باشد، و در اندك زمانى سخن فاش مىشود. بلى؛ اگر غرض دينى متعلق باشد به ذكر كردن آنچه در آن مجلس گذشته است، جايز است نقل كردن. چنانچه از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: آنچه در مجالس مىگذرد امانت است مگر سه مجلس: مجلسى كه در آن خونى به حرام ريخته شود؛ و مجلسى كه در آن فرجى را به حرام حلال كنند؛ و مجلسى كه در آن مالى را به ناحق و حرام ببرند.
و از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: سه كساند كه در سايه عرش الهىاند در روزى كه بغير سايه عرش سايه نيست: شخصى كه برادر مؤمن خود را كه كدخدا( 4) كند، يا او را خادمى بدهد، يا سرى از اسرار او را بپوشاند. و بدان كه چنانچه كتمان اسرار مؤمنان لازم است، كتمان اسرار خود نيز لازم است، و مردم را بر امور مخفى خود كه از افشاى آنها خوف ضررى باشد زود به زود مطلع نمىبايد كرد، و بر هر دوستى اعتماد نمىتوان كرد. چنانچه به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه سر خود را پنهان داشت اختيار به دست اوست. و هر سرى كه از دو كس تجاوز كرد فاش مىشود. و بعضى گفتهاند كه: مراد آن است كه سرى كه از دو لب آدمى در گذشت، فاش مىشود. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مطلع مكن دوست خود را بر سر خود، مگر بر چيزى كه اگر دشمنت بداند به تو ضرر نرسد. زيرا كه دوست يك روزى دشمن مىشود. و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: با دوست خود به هموارى دوستى كن، شايد كه روزى دشمن تو باشد. و با دشمن خود به هموارى دشمنى كن، شايد كه روزى دوست تو باشد.
در دشمنى و عداوت
يا أباذر تعرض أعمال أهل الدنيا {علىالله} من الجمعه الى الجمعه فى يومين الاثنين و الخميس. فيغفر كل عبد مؤمن الا عبدا كانت بينه و بين أخيه شحناء. فيقال: اتركوا عمل هذين حتى يصطلحا. يا أباذر اياك و هجران أخيك. فان العمل لا يتقبل مع الهجران. يا أباذر أنهاك عن الهجران. و ان كنت لابد فاعلا فلا تهجره ثلاثه أيام كملا(5 ). فمن مات فيها مهاجرا لأخيه، كانت النار أولى به.
اى ابوذر عرض(6 ) مىكنند اعمال اهل دنيا را بر خدا، آنچه كردهاند از جمعه تا جمعه در روز دوشنبه و روز پنجشنبه. پس مىآمرزند گناه هر بنده مؤمنى را مگر بندهاى كه ميان او و برادر مؤمنش كينهاى و عداوتى(7 )بوده باشد. پس مىگويند كه: واگذاريد عمل اين دو مؤمن را تا با يكديگر صلح كنند و كينه از ميان ايشان برطرف شود.
1- نميمه: سخنچينى. |
اى ابوذر بپرهيز از دورى كردن از برادر مؤمن خود به آزردگى. به درستى كه با هجران(1) و دورى از برادر مؤمن، عملى مقبول نمىشود.
اى ابوذر تو را نهى مىكنم از هجران از برادر مؤمن. و اگر به ناچار دورى كنى، تا سه روز تمام مكن. و كسى كه سه روز از برادر خود به خشم و غضب كناره كند و در آن سه روز با آن حال بميرد، آتش جهنم اولى(2)است به او. و به سند معتبر منقول است كه حضرت پيغمبر صلىالله عليه و آله فرمود كه: مىخواهيد كه خبر دهم شما را به بدترين مردم؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: بدترين مردم كسى است كه مردم را دشمن دارد و مردم او را دشمن دارند. و به سند ديگر منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به فرزندان خود فرمود كه: اى فرزندان زينهار كه بپرهيزيد از دشمنى كردن با مردم. زيرا كه ايشان از دو قسم بيرون نيستند: يا عاقلى است كه مكر مىكند به شما، را به مكر مغلوب مىگرداند؛ يا جاهلى است كه به زودى در برابر، معارضه(3) و سفاهت(4) مىكند. و در حديث ديگر وارد است كه: چهار چيزند كه اندك آنها بسيار است: آتش، اندكى از آن بسيار است؛ و خواب، اندكى از آن بسيار است؛ و بيمارى، اندكى از آن بسيار است؛ و عداوت، اندكى از آن بسيار است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه هم(5) و اندوه او بسيار است بدنش پيوسته بيمار است. و هر كه خلقش بد است خودش پيوسته در عذاب است، و هر كه با مردم منازعه(6 ) بسيار مىكند مروت و انسانيتش برطرف مىشود و كرامت و عزتش زايل مىگردد. بعد از آن فرمود كه: پيوسته جبرئيل مرا نهى مىكرد از منازعه كردن با مردم، چنانچه مرا نهى مىكرد از شراب خوردن و بتپرستيدن. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه عداوت در دل مردم مىكارد آنچه مىكارد مىدرود. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: جبرئيل مرا وصيت كرد كه: زينهار با مردم مخاصمه(7) و منازعه مكن كه عيبها را ظاهر مىكند و عزت را برطرف مىكند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هجرت( 8) و دورى، زياده از سه روز نمىباشد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دو كس جدا نمىشوند از يكديگر به آزردگى مگر آن كه يكى مستوجب بيزارى از رحمت خدا و لعنت الهى مىگردد. و گاه باشد كه هر دو مستحق گردند. شخصى عرض كرد(9 ) كه: فداى تو گردم! مظلوم چرا مستحق لعنت گردد؟ فرمود كه: زيرا كه برادر مؤمن خود را نمىخواند به صله(10) و احسان(11 ) و از سخن زشت او تغافل نمىكند(12 ). از پدرم شنيدم كه مىفرمود كه: چون دو كس با يكديگر منازعه كنند، و يكى بر ديگرى جور و زيادتى كند، بايد كه مظلوم برگردد به سوى آن ديگرى كه بر او ظلم كرده است و بگويد كه: اى برادر مؤمن! من بر تو ظلم كردهام، تا هجران از ميان او و برادرش قطع شود. به درستى كه حق تعالى حكم كنندهاى عادل است و حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفتن.
و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر دو مسلمان كه از يكديگر دورى كنند و سه روز بر آن حال بمانند و صلح نكنند از اسلام به در مىروند، و از ميان ايشان ولايت(13) برطرف مىشود؛ و هر يك از ايشان كه سبقت گيرد در سخن گفتن با برادرش، در روز قيامت زودتر داخل بهشت شود. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: پيوسته شيطان خوشحال است مادام كه دو مسلمان از يكديگر كناره مىگيرند. چون با يكديگر ملاقات كردند زانوهايش به لرزه مىآيد، و بندهايش از هم جدا مىشود، و فرياد مىكند كه: واى بر من! اين چه مصيبت بود كه به نزد من آمد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: صدقهاى كه حق تعالى آن را دوست مىدارد اصلاح ميان مردم است در هنگام كه فساد و نزاع در ميان ايشان باشد، و نزديك گردانيدن ايشان است به يكديگر در هنگامى كه از هم دورى كنند. و در حديث ديگر فرمود كه: در ميان دو كس اصلاح كنم نزد من بهتر است از اين كه دو دينار تصدق نمايم.
يا أباذر من أحب أن يتمثل له الرجال قياما، فليتبوء مقعده من النار. يا أباذر من مات و فى قلبه مثقال ذره من كبر لم يجد رائحه الجنه الا أن يتوب قبل ذلك. فقال رجل: يا رسول الله انى ليعجبنى الجمال حتى وددت أن علاقه سوطى و قبال نعلى حسن. فهل يرهب على ذلك؟ قال: كيف تجد قلبك؟ قال: أجده عارفا للحق مطمئنا اليه. قال: ليس ذلك بالكبر. ولكن الكبر أن تترك الحق وتتجاوزه الى غيره، و تنظر الى الناس و لا ترى أن أحدا عرضه كعرضك و لا دمه كدمك. يا أباذر أكثر من يدخل النار المستكبرون. فقال رجل: و هل ينجو من الكبر أحد يا رسول الله؟ قال: نعم من لبس الصوف، و ركب الحمار، و حلب العنز، و جالس المساكين. يا أباذر من حمل بضاعته، فقد برىء من الكبر - يعنى ما يشترى من السوق. يا أباذر من جر ثوبه خيلاء لم ينظر الله عز و جل اليه يوم القيامه. يا أباذر من رفع ذيله و خصف نعله و عفر وجهه، فقد برىء من الكبر. يا أباذر من كان له قميصان فليلبس أحدهما و ليكس فى الأخر أخاه. يا أباذر سيكون ناس من أمتى يولدون فى النعيم و يغذون به. همتهم ألوان الطعام و الشراب، و يمدحون بالقول. اولئك شرار أمتى. يا أباذر من ترك لبس الجمال و هو يقدر عليه تواضعا لله عز و جل، فقد كساه حله الكرامه. يا أباذر طوبى لمن تواضع لله تعالى فى غير منقصه، و أذل نفسه فى غير مسكنه، و أنفق مالا جمعه فى غير معصيه، و رحم أهل الذل و المسكنه، و خالط أهل الفقه و الحكمه. طوبى لمن صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و عزل عن الناس شره. طوبى لمن عمل بعلمه، و أنفق الفضل من ماله، و أمسك الفضل منقوله. يا أباذر البس الخشن من اللباس، و الصفيق من الثياب لئلا يجد الفخر فيك مسلكا.
اى ابوذر هر كه دوست دارد كه مردم در برابرش بايستند، پس جاى خود را در آتش جهنم مهيا كند (و بداند كه از اهل جهنم است). اى ابوذر هر كه بميرد و در دلش به قدر سنگينى ذرهاى از كبر(14 ) باشد، نشنود بوى بهشت را، مگر آن كه پيش از مردن توبه كند. پس شخصى گفت كه: يا رسول الله مرا خوش مىآيد جمال، و دوست مىدارم زينت را. حتى آن كه مىخواهم علاقه(15 ) تازيانهام و بند نعلم(16 ) نيكو باشد. آيا به سبب اين حال بر من خوف اين هست كه تكبر داشته باشم؟ حضرت فرمود كه: دل خود را چگونه مىيابى؟ گفت: دل خود را عارف و دانا مىيابم به حق، و اطمينان و قرار دارد به سوى حق، و از قبول حق ابا ندارد، و شك و تزلزل در آن نيست.
1- هجران: دورى گرفتن - رويگردان شدن - جدايى - بريدن پيوند - كناره گرفتن - كنارهگيرى. |
فرمود كه: پس اين حال كبر نيست. وليكن كبر آن است كه حق را ترك كنى، و از حق درگذرى به سوى غيرحق، و نظر كنى به مردم و چنين دانى كه هيچ كس عِرضش(1) مثل عرض تو نيست، و خونش مثل خون تو نيست. (يعنى خود را در هر باب بر مردم زيادتى دهى و مردم را حقير شمارى).
اى ابوذر اكثر جماعتى كه داخل آتش جهنم مىشوند متكبراناند. پس شخصى عرض كرد كه: آيا از كبر كسى نجات دارد يا رسول الله؟ فرمود كه: بلى؛ كسى كه پشم بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و بز را به دست خود بدوشد، و با مسكينان و فقيران همنشينى كند. اى ابوذر هر كه بضاعت خود را - يعنى چيزى كه از بازار از براى عيال خود مىخرد - خود بردارد، برى مىشود از تكبر. اى ابوذر هر كه جامه خود را بر زمين بكشد از روى خُيلا(2 ) و تكبر، حق تعالى نظر رحمت به سوى او نكند در روز قيامت. اى ابوذر هر كه دامن جامهاش را بردارد (به اين كه جامه را كوتاه بدوزد، يا اگر بلند باشد بر زند و بر زمين نكشد چنانچه متكبران عرب مىكردهاند)، و نعلش را پينه بزند، و رويش را نزد خدا بر خاك بمالد، به تحقيق كه برى مىشود از كبر. اى ابوذر هر كه دو پيراهن داشته باشد بايد كه يكى را خود بپوشد و يكى را به برادر مؤمن خود بپوشاند. اى ابوذر زود باشد كه جمعى در ميان امت من به هم رسند كه در نعمت و لذت متولد شوند، و به غذاهاى لذيذ و نعمتها نشو و نما كنند، و پيوسته همت ايشان مصروف باشد بر تحصيل كردن و خوردن الوان طعامها و شربتها، و مردم ايشان را به سخنان و اشعار مدح نمايند. ايشان بدان امت مناند. اى ابوذر هر كه ترك نمايد جمال و زينت را و حال آن كه قدرت بر آن داشته باشد، از روى تواضع و فروتنى از براى خداوند عزيز جليل، خدا بر او حُله كرامت بپوشاند. اى ابوذر خوشا حال كسى كه تواضع و شكستگى كند از براى خدا نزد مردم بىآن كه او را مَنقَصهاى(3) باشد (و نقص دنيايى باعث آن شكستگى شده باشد؛ يا: بدون آن كه در آن تواضع نقصى در دين او به هم رسد؛ يا: بدون آن كه مذلتى در آن شكستگى براى او باشد؛ يا: بدون آن كه جنايتى(4) كرده باشد و به آن سبب تذلل نمايد(5)) و ذليل گرداند نفس خود را، نه مذلتى كه از راه مسكنت و احتياج باشد، و انفاق كند و صرف نمايد مالى را كه جمع كرده باشد در غير معصيت خدا، و رحم كند بر اهل مذلت و خوارى و مسكنت، و مخالطه( 6) و مصاحبت كند با اهل فقه(7 ) و دانايى و حكمت. خوشا حال كسى كه به صلاح و نيكى باشد پنهان او، و نيكو باشد علانيه او، و دور گرداند از مردم شر و بدى و ضرر خود را. خوشا حال كسى كه عمل نمايد به علم خود، و انفاق نمايد زيادتى مال خود را (در راه خدا)، و نگاه دارد زيادتى سخن خود را. اى ابوذر لباسهاى درشت( 8) بپوش، و جامههاى گنده(9 ) در بر كن تا فخر( 10) و تكبر به تو راه نيابد. چون اكثر مطالب اين فقرات(11 ) شريفه سابقا به وضوح پيوسته بقيه مطالب را به نور چند مصباح(12 ) ايضاح مىنمايد(13 )
مصباح اول: در مذمت تكبر است
قدرى از اين مطلب در بيان معنى تواضع مذكور شد. بدان كه تكبر بدترين صفات ذميمه است و موجب مذلت دنيا و آخرت مىگردد. و كفر و عناد كفار هر قومى، از روى تكبر صادر شده است. و اول معصيتى كه خدا را كردند معصيت شيطان بود كه تكبر كرد از سجده حضرت آدم، و ملعون ابد شد. چنانچه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در خطبه قاصِعه(14 ) مىفرمايد كه: حمد و سپاس خداوندى را كه لباس خود گردانيد عزت و كبريا را، و اين دو صفت را از براى خود اختيار نمود و قورق(15) خود گردانيد و بر غير خود حرام كرد، و اين دو صفت را از براى خود برگزيد، و لعنت خود را مقرر ساخت براى كسى از بندگان كه با او در اين دو صفت منازعه نمايد. پس اول مرتبه در اين باب، ملائكه را امتحان فرمود، با اين كه عالم بود به آنچه در دلهاى ايشان مخفى بود. پس فرمود كه: من بشرى خلق مىكنم از گل. پس هرگاه خلقت او را درست كنم و از روح خود در او بدمم، همه از براى او سجده كنيد (از روى تعظيم(16 )).(17) پس ملائكه همه سجده كردند بغير از ابليس كه حميت(18) او را دريافت، و افتخار كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم به سبب اصل خود، كه: اصل من از آتش است و اصل آدم از خاك است، و من از او بهترم. پس والله كه او پيشواى متعصبان شد و سلف متكبران گرديد، كه اول مرتبه اساس تعصب را او گذاشت. و با خدا نزاع كرد در رداى تَجَبُر(19 ) كه مخصوص خداست، و پوشيد لباس تَعَزُز(20) را، و از سر افكند قناع(21) تذلل(22) و انقياد(23 ) را. آيا نمىبينيد كه خدا چگونه او را به سبب تكبر حقير گردانيد، و به سبب تَرَفع(24) او را پست كرد، و در دنيا او را ملعون گردانيد، و در آخرت آتش جهنم از براى او مهيا كرد. و اگر خدا مىخواست كه آدم را از نورى خلق كند كه روشنى او ديدهها را خيره كند، و ضياى او عقلها را حيران گرداند، و بوى خوش او نفسها را تنگ كند، مىتوانست كرد. و اگر چنين مىكرد هر آينه گردنها براى او خاضع مىگرديد و اطاعت بر ملائكه آسان مىشد. وليكن حق تعالى ابتلا مىفرمايد خلقش را به بعضى از چيزها كه اصلش و علتش بر ايشان مخفى است، تا آن كه به آزمايش، مطيع و عاصى از يكديگر جدا شوند، و تكبر از ايشان زايل گردد، و خُيلا از ايشان دور شود. پس عبرت بگيريد به آنچه حق تعالى به ابليس كرد به سبب تكبر در هنگامى كه نافرمانى كرد: آن عمل طويل و سعى بسيار او را حَبط كرد(25 ) با آن كه ششهزار سال عبادت خدا كرده بود. پس كى سالم مىماند بعد از شيطان با آن عبادت اگر مثل تكبر او را به عمل آورد؟ پس حذر نماييد از اين دشمن خدا كه شما را به بلاى خود مبتلا گرداند، و بپرهيزيد از مكرها و حيلههاى او، و تذلل و اطاعت را بر سر خود بگيريد، و تعزز و تجبر را در زير پاى خود درآوريد، و تكبر را از گردنهاى خود بيفكنيد، و تواضع را سلاح و حربه خود كنيد در دفع دشمن خود شيطان و لشكرهاى او. به درستى كه او را از هر امتى لشكرها و اعوان و پيادگان و سواران هست. و مباشيد از بابت قابيل كه تكبر كرد بر برادر خود بدون فضلى كه خدا از براى او مقرر ساخته باشد. بلكه عظمت را بر خود بست، و حسد برادر خود برد، و حميت در دلش آتش غضب را برافروخت، و شيطان باد كِبر در دماغش(26) دميد، و برادر خود را كشت و به ندامت ابدى گرفتار شد، و گناه كشندگان را تا روز قيامت بر خود لازم گردانيد. پس، از خدا بترسيد، و دشمنى با نعمتهاى خدا مكنيد، و حسد مبريد بر فضل صاحبان فضل، و عبرت بگيريد به آنچه رسيد به متكبران امتهاى پيش از شما از عذابها و غضبهاى الهى، و پند بگيريد از قبرهاى ايشان كه روها و پهلوهاى ايشان را به خاك گذاشتهاند، و پناه بگيريد به خدا از چيزهايى كه موجب كبر است، چنانچه از بلاهاى دهر(27 ) پناه مىگيريد.
به درستى كه اگر خدا رخصت تكبر از براى احدى از خلقش مىداد هرآينه از براى پيغمبران و رسولانش رخصت مىفرمود. وليكن حق سبحانه و تعالى تكبر را از براى ايشان نپسنديده، و تواضع و فروتنى را براى ايشان پسنديده؛ پهلوهاى روى خود را بر زمين مىگذاشتند، و روى خود را نزد خدا بر خاك مىماليدند، و بال مرحمت و مسكنت براى مؤمنان مىگسترانيدند.
1- عرض: آبرو - آنچه مايه فخر و افتخار است. |
و جماعتى بودند كه در زمين، ايشان را ضعيف مىشمردند، و خدا ايشان را مُمتَحَن(1) ساخته بود به گرسنگى، و مبتلا گردانيده بود به مشقتها، و به محنت مىداشت ايشان را به ترس و بيم از دشمنان، و در بوته مكروهات، ايشان را مصفا و خالص مىگردانيد. پس خشنودى و غضب خدا را از مردم به بسيارى مال و فرزندان مدانيد زيرا كه غنا و توانگرى فتنه(2 )الهى است، و فقر و درويشى امتحان خداست. به درستى كه حق تعالى امتحان مىفرمايد بندگان متكبرش را به دوستان خود كه در نظر، ضعيف و حقير مىنمايند.
و به تحقيق كه موسى بن عمران و برادرش هارون داخل شدند بر فرعون، و پيراهنهاى پشم پوشيده بودند و عصاها در دست داشتند. پس شرط كردند از براى او اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايمى باشد. فرعون گفت كه: تعجب نمىكنيد از اين دو مرد ضعيف كه از براى من شرط دوام عزت و بقاى ملك مىكنند و خود با اين حالاند از فقر و مذلت! چرا دسترنجهاى( 3) طلا در دست ندارند؟ چون طلا و جمع كردن آن در نظرش عظيم بود و جامه پشم و پوشيدن آن در ديدهاش حقير مىنمود. و اگر حق تعالى مىخواست در هنگامى كه پيغمبرانش را مبعوث مىگردانيد كه از براى ايشان گنجها و معدنهاى طلا بگشايد و باغها و بستانها به ايشان عطا فرمايد و مرغان آسمان و وحشيان زمين را برايش جمع آورد، هرآينه مىكرد. و اگر چنين مىكرد ابتلا( 4) و امتحان برطرف مىشد و استحقاق جزا نمىماند، و آنها كه قبول رسالتهاى ايشان مىكردند اجرهاى امتحان كردهشدگان را نمىداشتند، و مؤمنان استحقاق ثوابهاى نيكوكاران به هم نمىرسانيدند. وليكن حق تعالى پيغمبران را با عزمهاى قوى فرستاد، و به حالى ايشان را داشت كه به ظاهر در نظرها ضعيف نمايند، با قناعتى كه ديدهها و دلها پر بود از بىنيازى ايشان، و با فقرى كه گوشها و چشمها مملو بود از محنتهاى ايشان. و اگر پيغمبران صاحب قوتى مىبودند كه هيچ كس قصد ضرر ايشان نتواند كرد، و با عزت و غلبه مىبودند كه مغلوب هيچ كس نتوانند شد، و ملك و پادشاهى مىداشتند كه مردم گردنها به سوى آن دراز كنند و به طمع مال و عزت از اطراف عالم به سوى آن پادشاهى بار بندند، هرآينه اطاعت ايشان بر خلق بسيار آسان بود، و از تكبر كردن ايشان دور بود، و هرآينه ايمان مىآوردند، يا از ترسى كه ايشان را قهر مىنمود، يا از طمع و رغبتى كه ايشان را مايل مىگردانيد. پس نيتها براى خدا خالص نمىشد، و حسنات ميان رضاى خدا و خواهشهاى نفس مشترك مىبود. وليكن حق تعالى مىخواست كه متابعت پيغمبران او، و تصديق به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و شكستگى در اطاعت امر او، و منقاد شدن نزد طاعت او، امرى چند باشند مخصوص او و خالص از براى او كه شائبه ديگر به آنها مخلوط نشود. و هرچند امتحان و اختبار(5) بيشتر است ثواب و جزا عظيمتر است.
نمىبينيد كه حق سبحانه و تعالى اولين و آخرين را از آدم تا خاتم امتحان كرده است به سنگى چند كه ضرر و نفعى به ظاهر نمىرسانند، و نمىبينند و نمىشنوند، و آنها را خانه خود نام كرده و محترم گردانيده، و بقاى آنها را موجب صلاح خلايق گردانيده، و آن خانه را در سنگستانى گذاشته از همه جاى زمين ناهموارتر، در دره بسيار تنگ، در ميان كوههاى درشت و ريگهاى نرم كه عبور از هر دو مشكل است، و چشمهها و چاههاى كم آب، و شهرهاى دور از يكديگر كه در آن وادى هيچ حوانى نشو و نما نمىتواند كرد. پس امر كرد حق تعالى آدم و ذريتش(6 ) را كه متوجه آن خانه شوند در هر جا كه باشند، و طى كنند بيابانهاى خالى و درياهاى عميق را، و بر پاى خود ژوليده مو و گردآلوده برگرد آن خانه بدوند و طواف كنند، در حالتى كه جامههاى معتاد( 7) خود را كنده باشند، و به دراز كردن موها خلقت خود را قبيح كرده باشند. و اين ابتلايى است عظيم و امتحانى است دشوار كه حق تعالى آن را سبب رحمت و وسيله جنت خود گردانيده است. و اگر مىخواست بيتالحرام و مشاعر عظام(8 ) را در ميان باغستانها و نهرها و زمينهاى نرم و هموار قرار دهد كه اشجارش بسيار، و ميوههايش نزديك، و شهرها و بناهايش متصل به يكديگر باشد، و جميع راهش همه آبادان و معمور( 9) باشد، مىتوانست كرد. وليكن چون امتحان كمتر بود، ثواب كمتر مىبود. و اگر اساس خانه كعبه و سنگهاى بنايش از زمرد سبز بود يا از ياقوت سرخ بود با نور و روشنى و ضيا(10 )، هرآينه راه شك از دلها بسته مىشد، و مجاهده شيطان از دلها بر مىخاست، و خَلَجان(11) شك از خاطرهها برطرف مىشد. وليكن حق تعالى امتحان مىفرمايد بندگانش را به انواع شدايد، و از ايشان بندگى مىطلبد با الوان مجاهده، و مبتلا مىسازد ايشان را به اقسام مكاره(12) براى اين كه تكبر را از دلهاى ايشان بيرون كند، و تذلل و انقياد را در نفوس ايشان جا دهد. و اين عبادتهاى صعب را درهاى گشوده گردانيده است به سوى فضلش، و سببهاى مهيا گردانيده ساخته است براى عفوش. و از اين باب است آنچه حراست فرموده است حق تعالى بندگان مؤمنش را به نمازها و زكاتها و مشقت روزهها در روزهايى كه واجب گردانيده است، براى اين كه اعضا و جوارح ايشان را ساكن گرداند و ذليل(13 ) سازد، و ديدههاى ايشان را خاشع گرداند، و نفوس ايشان را ذليل گرداند و دلهاى ايشان را پست گرداند، و خيلا و تكبر را از ايشان بردارد، به سبب اين كه روهاى كريم(14 ) خود را بر خاك بمالند نزد خدا از ورى تواضع و فروتنى، و بهترين جوارح و اعضاى خود را بر زمين گذارند از روى تَصاغُر(15) و شكستگى، و شكمها بر پشتها بچسبد از روزه براى تذلل و انقياد امر الهى، يا آنچه در زكات هست از صرف كردن ميوههاى زمين و غير آن بر فقرا و مساكين. نظر كنيد به آنچه در اين اعمال حق تعالى مقرر فرموده است از كندن و برانداختن مادههاى فخر و تكبر. چون خطبه قاصعه بسيار طولانى است، حاصل مضمون چند فقره را در اين مقام درج كرديم براى كثرت فوايد اين مضامين عاليه. و اگر كسى خواهد بر مفاسد تكبر كما هو حقه(16 )مطلع گردد بايد كه سراسر آن خطبه شريفه را مطالعه فرمايد. و به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند از ادناى(17 ) مراتب الحاد(17 ). فرمود كه: تكبر ادناى مراتب الحاد است. و در حديث ديگر فرمود كه: كبر در بدان خلق مىباشد از هر جنسى كه باشند. و كبر رداى خداست (يعنى مخصوص اوست). هر كه با خدا منازعه كند در رداى او، خدا زياده كند پستى او را.
و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: عزت رداى(19 ) خداست و كبر ازار(20 ) خداست. هر كه چيزى از اين دو صفت را برخود ببندد خدا او را سرنگون در جهنم افكند. و در حديث ديگر فرمود كه: كسى داخل بهشت نمىشود كه در دل او به قدر سنگينى ذرهاى از كبر باشد. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در جهنم واديى هست براى متكبران كه آن را سقر مىگويند. شكايت كرد به حق تعالى از بسيارى گرمى خود، و سؤال كرد رخصت نفس كشيدنى را. پس چون نفس كشيد، جهنم از نفس او سوخت. و در حديث ديگر فرمود كه: حق تعالى متكبران را در روز قيامت به صورت مورچههاى ريزه خواهد كرد كه پامال خلايق باشند، تا حق تعالى از حساب ايشان فارغ شود. و به روايت ديگر فرمود كه: هيچ بنده نيست مگر آن كه در سرش لجامى(21 ) هست، و ملكى او را در دست دارد. پس اگر تكبر مىكند آن ملك بر دهانش مىزند كه: پست شو! خدا تو را پست كند. پس پيوسته نزد خود از همه كس عظيمتر است و در ديده مردم از همه كس حقيرتر است. و اگر تواضع و فروتنى مىكند خدا او را بلند مىكند و آن ملك به او مىگويد كه:بلند شو! خدا تو را بلند گرداند. پس او پيوسته حقيرترين مردم است در نفس خود، و رفيعترين(22) خلق است در ديده مردم.
مصباح دويم: در بيان انواع تكبر است.
بدان كه تكبر، خود را بزرگ دانستن، و اظهار كبريا و عظمت كردن، و بزرگى را بر خود بستن است. و اين انواع مىدارد: يك نوعش از همه بدتر است و موجب كفر است و در بسيارى از احاديث تكبر را به آن تفسير كردهاند آن است كه: تكبر كند از بندگى خدا و از تابع شدن پيغمبران و اوصيا و علما و اهل حق و از انقياد متابعت حق و از قبول كردن فضيلت جماعتى كه حق تعالى ايشان را تفضيل داده است، مانند تكبرى كه كفار مىكردند از متابعت پيغمبران، و منافقين مىكردند از متابعت اوصياى ايشان، به اعتبار اين كه نخوت(23) ايشان مانع بود از اين كه تابع شخصى شوند كه به حسب عقل ناقص و ديدههاى كور ايشان از ايشان حقيرتر است، و اقرار به فضيلت او بكنند؛ چنانچه در خطبه قاصعه گذشت. وع ديگرش حقير شمردن مردم است و خود را از ديگران بهتر دانستن.
1- ممتحن: مورد امتحان، آزمون و آزمايش. |
نوع ديگرش، كه از نوع سابق حاصل مىشود، خانههاى رفيع ساختن است براى اظهار زيادتى، و جامههاى نفيس پوشيدن، و بر اسبان نفيس سوار شدن، و خادمان بسيار داشتن به قصد تفوق(1 ) و رفعت(2) بر امثال(3) و اقران(4 ) و فقرا و مساكين. نوع ديگر آن است كه از مردم توقع تواضع داشتن و شكستگى نمايند و خود نسبت به ايشان ترفع كنند(5) و طبعشان مايل باشد كه مردم ذليل ايشان باشند، و خواهش عزت و رفعت داشته باشند، و در راه رفتن و نشستن و برخاستن و ساير حركات و سكنات تمكين و وقار بر خود بندند، و گردنكشى كنند، و در مجالس بالانشينى طلبند، و از اعمال خيرى كه منافى وقار ايشان است ابا نمايند. و اين انواع همه به يكديگر نزديك است و بر يكديگر بستهاند. و انواع ديگر هست كه به اينها برمىگردد. و اخبار بر اين مضامين بسيار است. چنانچه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: اعظم افراد(6 ) كبر آن است كه سفاهت(7 ) شمارى حق را، و حقير شمارى مردم را. پرسيدند كه: سفيه شمردن حق كدام است؟ فرمود كه: آن است كه جاهل باشى به حق، و طعن كنى(8 ) اهل حق را.
و در حديث ديگر منقول است كه: شخصى به آن حضرت عرض نمود كه: من طعام نيكو مىخورم، و بوى خوش مىبويم، و بر اسب نفيس سوار مىشوم، و غلام از پى خود مىبرم. آيا در اينها تجبر و تكبر هست؟ حضرت فرمود كه: جبار(9) ملعون آن است كه مردم را حقير داند، و حق را جهالت شمارد. راوى گفت كه: من حق را جهالت نمىشمارم، و اما تحقير مردم را نمىدانم. فرمود كه: كسى كه مردم را سهل(10 ) شمارد و تجبر و زيادتى بر ايشان كند، اوست جبار. و در حديث ديگر فرمود كه: داخل بهشت نمىشود كسى كه به قدر سنگينى يك حبه(11 ) خردل(12 ) از كبر در دلش باشد. راوى گفت كه: انا لله و انا اليه راجعون(13 ). فرمود كه: چرا استرجاع مىكنى(14 )؟ عرض نمود كه: براى اين كه مىفرمايى، و حال آن كه كسى نيست كه تكبر نداشته باشد. فرمود كه: درست نفهميدى. تكبرى كه من گفتم مراد، انكار حق است. و به سند معتبر منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله روزى بر جماعتى گذشتند كه در يك جا مجتمع شده بودند. حضرت پرسيدند كه: براى چه در اينجا جمع شدهايد؟
گفتند: ديوانهاى در اينجا هست و از روى صَرع(15 ) و جنون حركات مىكند. فرمود كه: اين مجنون(16 ) نيست بلكه مبتلا شده است به بلايى(17 ). مجنونى كه سزاوار است كه او را مجنون گويند آن است كه در راه رفتن خود تَبَختر( 18) كند، و به سبب عجب به راست و چپ خود نظر كند و بر خود بالد، و دوشها و پهلوهاى خود را متكبرانه حركت دهد، و تمناى بهشت از خدا نمايد با آن كه مشغول معصيت خدا باشد، و مردم از شرش ايمن نباشند و اميد خير از او نداشته باشند. اين است ديوانه، و آن كه شما مىگوييد مبتلاست. و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: در وقتى كه امت من به تبختر راه روند، و دستها را در راه رفتن دراز كشند، و غلامان فارسى و رومى خدمت ايشان كنند، جنگ و نزاع در ميان ايشان به هم خواهد رسيد و به دفع يكديگر مشغول خواهند شد. و به سند ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود كه: جبرئيل مرا خبر داد كه بوى بهشت از هزار سال راه شنيده مىشود، و نمىشنود آن را عاق پدر و مادر، و قطع كننده رحم، و پير زناكار، و كسى كه جامه خود را به خيلا و تكبر بر زمين كشد، و كسى كه مردم را فتنه كند(19 ) و گمراه كند، و كسى كه منت بسيار بر مردم گذارد، و صاحب حرصى كه از دنيا سير نشود. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه بنا كند بنايى از براى ريا و سُمعه(20 )، حق تعالى در روز قيامت آن خانه را تا هفتم طبقه زمين طوقى كند از آتش و در گردن او افكند و بعد از آن او را در جهنم اندازد. صحابه گفتند كه: يا رسول الله چگونه است بنا كردن به ريا و سمعه؟ فرمود كه: آن است كه زياده از قدر حاجت بنا كند براى مباهات(21 ) و مفاخرت(22 ) بر ديگران.
و نهى فرمود از اين كه كسى از روى خيلا و تكبر راه رود. و فرمود كه: هر كه جامهاى بپوشد و در آن جامه تكبر كند خدا او را از كنار جهنم فرو برد، و قرين قارون باشد در جهنم. زيرا كه او اول كسى است كه خيلا و تكبر كرد و به سبب آن خدا او را و خانهاش را به زمين فرو برد. و هر كه اختيال مىكند( 12)، با خدا منازعه كرده است و جبروت(24 ) خدا.
و فرمود كه: هر كه بَغى(25 ) و تطاول(26 ) كند بر فقيرى يا او را حقير شمارد حق تعالى او را حشر نمايد در روز قيامت به قدر مورچههاى ريزه به صورت آدم تا داخل جهنم شود.
مصباح سيم: در علاج تكبر است
بدان كه علاج تكبر به چند چيز مىشود:
اول: به تفكر در دنائت(27 ) اصل خود و عاقبت خود، و خست(28 ) احوال و تزلزل بنيان بدن، و عدم اعتماد بر حيات و در معرض فنا و نيستى بودن، و تأمل در بديها و صفات ذميمه و ناتوانى و جهل و نادانى خود مىشود.
چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: عجب دارم از متكبر فخر كننده، و حال آن كه از نطفه خلق شده است و در آخر، جيفه(29 ) و مردار گنديده مىشود. و اين در ميان اين دو حال نمىداند كه با او چه مىكنند، و چه بر سر او مىآيد.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: عجب دارم از فرزند آدم كه اولش نطفه است و آخرش مردار گنديده، و در ميان اين دو حال ظرف بَول(30 ) و غايط( 31) است، و با اين حال تكبر مىكنند.
دويم: به ممارست(32 ) امرى چند كه موجب ملكه تواضع است، مثل پس نشستن در مجالس، و صحبت داشتن با فقرا و مساكين، و ترك صحبت اغنيا، و مرتكب كارهايى شدن كه منافى( 33) تكبر است.
چنانچه منقول است كه: كسى كه از كبر ترسد، با خادم خود چيزى بخورد و گوسفند را به دست خود بدوشد.
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه گريبان خود را پينه كند، و بر نعلين خود پينه زند، و چيزى كه از بازار خرد خود به خانه برد، از كبر ايمن مىشود.
سيم: تفكر در اين است كه تكبر نتيجه خلاف مقصود آدمى مىدهد. زيرا كه در تكبر عزت، مطلوب مىباشد. و به خبر مخبر صادق(34 ) و به تجربه معلوم است كه متكبران در دنيا و آخرت ذليلترين خلقاند، و متواضعان عزيزترين خلقاند. و ايضا تفكر نمايد در اطوار( 35) پيشوايان دين كه چگونه تواضع و شكستگى
1- تفوق: برترى جستن - برترى يافتن. |
مىنمودهاند، و متذكر شود احاديثى را كه در مذمت تكبر وارد شده است. و برخى از اين سخن در باب تواضع مذكور شد.
مصباح چهارم: اصلاح سريره(1 ) است
يعنى باطن خود را نيك كردن و اكتفا به نيكى ظاهر ننمودن چنانچه حضرت رسول صلىالله عليه و آله به اين معنى اشاره فرموده. و در پنهان بد بودن و باطن را بد داشتن و ظاهر را به نيكى آراستن شعبهاى است از نفاق.
چنانچه از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه به نوف بكالى فرمود كه: اى نوف زينهار كه چنين مباش كه خود را براى مردم زينت دهى به نيكيها، و چون تنها باشى از خدا پروا نكنى در معصيتها. اگر چنين كنى خدا تو را رسوا كند در روز قيامت.
و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه پنهان خود را اصلاح كند حق تعالى آشكار او را اصلاح نمايد. و هر كه ميان خود و خدا اصلاح نمايد حق تعالى در ميان او و مردم اصلاح نمايد. و به سند معتبر از حضرت محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه ظاهرش بهتر از باطنش باشد ميزان عملش در قيامت سبك خواهد بود.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه پنهان دارد چيزى را كه خدا از او خشنود مىشود، خدا براى او ظاهر گرداند چيزى را كه موجب سرور و خوشحالى اوست. و هر كه پنهان دارد امرى را كه موجب غضب الهى است حق تعالى ظاهر گرداند چيزى را كه باعث خوارى اوست.
و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه خود را براى مردم زينت دهد به چيزهايى كه خدا دوست مىدارد آنها را، و در پنهان از خدا پروا نكند و كارى چند كند كه خدا دشمن مىدارد آنها را، در قيامت چون خدا را ملاقات نمايد از او در خشم باشد.
و احاديث بر اين مضمون بسيار است. و بدان كه آدمى مأمور است به اين كه ظاهر و باطن خود را هر دو نيكو كند. و بايد كه سعى كند كه باطن خود را در نيكى موافق ظاهر گرداند، نه اين كه ظاهر را بد كند مثل باطن يا بدتر از باطن كند، يا خود را در معرض تهمتها در آورد كه خلق خدا به او بدگمان شوند، چنانچه به ملامَتيه(2 ) از صوفيه نسبت مىدهند. زيرا كه گناه آشكار بدتر از گناه پنهان است، و گناه پنهان زودتر آمرزيده مىشود از گناه آشكار.
و احاديث در اين باب بسيار است و بعضى گذشت.
و عقل نيز حكم مىكند كه بندهاى كه معصيت آقا را در خلوت كند، آقا از او آن قدر در خشم نمىشود مثل آن كه رسوا و علانيه و بىپروا در حضور مردم كند، و خود را عاصى آقا به همه كس شناساند.
و ايضا نهى از متهم ساختن خود و داخل شدن در مواطن(3 ) تهمت بسيار است. و در اين فصل نيز احاديث در اين باب گذشت.
مصباح پنجم: در بيان شالپوشى(4 ) است
بدان كه احاديث در باب پشم پوشيدن اختلافى دارد. و در احاديث سنيان مدح پشمپوشى وارد شده است. و اكثر احاديث شيعه دلالت بر مذمت مىكند، و بعضى كه دلالت بر مدح مىكند محمول بر تقيه است. و اين حديث شريف و بعضى از اخبار ديگر دلالت بر وجه جمعى( 5) مىكند كه اگر از براى تواضع و شكستگى، گاهى در هنگام عبادت يا غير آن پوشند، يا از براى دفع سرما، يا از براى اين كه ارزانتر برمىآيد(6 )، قصور ندارد(7). اما مداومت بر اين نمودن، و اين را لباس مخصوص خود گردانيدن، و به اين سبب خود را بر ديگران ترجيح دادن، و اين را جهت امتياز خود ساختن بد است و مذموم است، چنانچه از فقره بعد از اين ظاهر مىشود.
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: بپوشيد جامه پنبه. به درستى كه آن لباس رسول خدا صلىالله عليه و آله و لباس ما اهل بيت است، و حضرت رسول صلىالله عليه و آله جامه مو و پشم نمىپوشيدند مگر به سبب عذرى و علتى.
و در حديث ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: جامه پشم و مو را نمىبايد پوشيد مگر به سبب علتى.
و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: پنج چيز است كه تا مردن ترك نمىكنم: بر روى زمين با بندگان چيزى خوردن؛ و بر خر جل(8 ) پالاندار سوار شدن؛ و بز را به دست خود دوشيدن؛ و پشم پوشيدن؛ و بر اطفال سلام كردن، تا سنتى گردد بعد از من.
و از محمد بن حسين بن كثير( 9) منقول است كه: ديدم كه حضرت صادق عليهالسلام جبه( 10) صوفى( 11) با دو پيراهن گنده(12 ) پوشيدهاند. از سبب آن حال پرسيدم. فرمود كه: پدرم مىپوشيد. و ما چون مىخواهيم كه نماز كنيم گندهترين جامههاى خود را مىپوشيم.
و از اكثر احاديث معتبره كه در باب زى(13 ) و لباس حضرت رسول و ائمه صلواتالله عليهم به نظر رسيده، و بعضى را در لمعات ذكر كرديم، ظاهر مىشود كه لباس معهود و متعارف ايشان غير پشم و مو بوده است. و اگر بعضى اخبار دلالت كند كه گاهى بر سيل ندرت مىپوشيدهاند، بر يكى از چند وجه محمول است كه در اين باب و در لَمَعات بيان كرديم.
در پشمپوشى و بدعتهاى صوفيه
يا أباذر يكون فى ءاخر الزمان قوم يلبسون الصوف فى صيفهم و شتائهم. يرون أن لهم الفضل بذلك على غيرهم. أولئك يلعنهم ملائكه السموات و الأرض.
يا أباذر ألا أخبرك بأهل الجنه؟ قلت: بلى يا رسول الله. قال: كل أشعث أغبر ذى طمرين لا يؤبه به. لو أقسم على الله لأبره.
اى ابوذر در آخرالزمان جماعتى خواهند بود كه پشم پوشند در تابستان و زمستان، و گمان كنند كه ايشان را به سبب اين پشم پوشيدن فضل و زيادتى بر ديگران هست. اين گروه را لعنت مىكنند ملائكه آسمانها و زمين.
اى ابوذر آيا تو را خبر دهم به اهل بهشت؟
ابوذر گفت: بلى يا رسول الله.
فرمود كه: هر ژوليده موى گردآلودهاى كه دو جامه كهنه پوشيده باشد، و مردم او را حقير شمارند و اعتنا به شأن او نكنند. اگر بر خدا قسم دهد در امرى، خدا قسم او را البته قبول فرمايد و حاجتش را رد ننمايد.
بدان كه چون حضرت رسول صلىالله عليه و آله به وحى الهى بر جميع علوم آينده و رموز غيبيه مطلعاند، و بيان مدح تواضع و شكستگى و شالپوشى نمودند، و مىدانستند كه جمعى از اصحاب بدعت و ضلالت بعدد از آن حضرت به هم خواهند رسيد كه در اين لباس به تزوير و مكر مردم را فريب دهند، لهذا متصل به آن فرمودند كه: جماعتى به هم خواهند رسيد كه علامت ايشان اين است كه به چنين لباسى ممتاز خواهند بود. آن گروه ملعوناند، تا مردم فريب ايشان را نخورند. و بغير فرقه ضاله(14 ) مُبتَدعه(15 ) صوفيه(16 )، ديگر كسى اين علامت را ندارد. و اين يكى از معجزات عظيمه حضرت رسالت پناهى
1- سريره: باطن - درون. |
است كه از وجود ايشان خبر دادهاند و سخن را در مذمت ايشان مقرون به اعجاز ساختهاند كه كسى را شبهه در حقيت اين كلام معجز نظام نماند، و هر كه با وجود اين آيه بينه(1 ) انكار نمايد به لعنت خدا و رسول گرفتار گردد.
و آنچه حضرت فرمودهاند از پشمپوشى، منشأ لعن ايشان همين نيست. بلكه چون آن جناب به وحى الهى مىدانستهاند كه ايشان شرع آن حضرت را باطل خواهند كرد، و اساس دين آن حضرت را خراب خواهند كرد، و در عقايد به كفر و زَندقه( 2) قايل خواهند شد، و در اعمال، ترك عبادات الهى كرده به مخترعات بدعتهاى( 3) خود عمل نموده و مردم را از عبادت بازخواهند داشت، لعن ايشان فرموده، و اين هيئت و لباس را علامتى براى ايشان بيان فرموده كه به آن علامت ايشان را بشناسند.
اى عزيز اگر عصابه عصبيت(4 ) از ديده بگشايى و به عين(5 ) انصاف نظر نمايى، همين فقره كه در اين حديث شريف وارد شده است، براى ظهور بطلان طايفه مبتدعه صوفيه كافى است، قطع نظر از احاديث بسيار كه صريحا و ضمنا بر بطلان اطوار و اعمال ايشان و مذمت مشايخ و اكابر ايشان وارد شده است. و اكثر قدما و متأخرين( 6) علماى شيعه رضوانالله عليهم مذمت ايشان كردهاند، و بعضى كتابها بر رد ايشان نوشتهاند. مثل على بن بابويه( 7) كه نامهها به حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه مىنوشته و جواب به او مىرسيده، و فرزند سعادتمندش محمد بن بابويه( 8) كه رئيس محدثين شيعه است و به دعاى حضرت صاحبالامر عليهالسلام متولد شده و آن دعا مشتمل بر مدح او نيز هست. و مثل شيخ مفيد(9 ) كه عماد(10 ) مذهب شيعه بوده و اكثر محدثين و فضلاى نامدار از شاگردان اويند و توقيع( 11) حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه براى او بيرون آمده مشتمل بر مدح او، و او كتابى مبسوط( 12) بر رد ايشان نوشته.
و مثل شيخ طوسى كه شيخ و بزرگ طايفه شيعه است و اكثر احاديث شيعه به او منسوب است. و مثل علامه حلى رحمهالله كه در علم و فضل مشهور آفاق است. و مثل شيخ شهيد( 13) {و شيخ على(14 ) در كتاب مطاعن مجرميه، و فرزند او شيخ حسن(15 ) در كتاب عمدهالمقال، و شيخ عاليقدر جعفر بن محمد دوريستى(16 ) در كتاب اعتقاد، و ابن حمزه(17 ) در چند كتاب(18 )} و سيد مرتضى(19 ) رازى در چند كتاب {و زبدهالعلماء و المتورعين(20 ) مولا احمد اردبيلى( 21)} قدس الله أرواحهم و شكر الله مساعيهم(22 ) و غير ايشان از علماى شيعه رضوان الله عليهم.
و ذكر سخنان اين فضلاى عظيمالشأن و اخبارى كه در اين مطلب ايراد نمودهاند موجب تطويل مقال(23 ) است. انشاءالله كتابى على حده(24 ) در اين مطلب نوشته شود.
پس اگر اعتقاد به روز جزا دارى امروز حجت خود را درست كن، كه چون فردا حق تعالى از تو حجت طلبد جواب شافى و عذر پسنديده داشته باشى.
و نمىدانم بعد از ورود احاديث صحيحه از اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم و شهادت اين بزرگوران از علماى شيعه رضوانالله عليهم بر بطلان اين طايفه و طريقه ايشان، در متابعت ايشان نزد حق تعالى چه عذر خواهى داشت.
آيا خواهى گفت كه متابعت حسن بصرى(25 ) كردم كه چندين حديث در لعن او وارد شده است.
يا متابعت سفيان ثورى كردم كه با امام جعفر صادق عليهالسلام دشمنى مىكرده است و پيوسته مُعارض( 26) آن حضرت مىشده است. و بعضى از احوال او را در اول اين كتاب بيان كرديم.
يا متابعت غزالى(27 ) را عذر خود خواهى گفت كه به يقين ناصبى بوده و مىگويد در كتابهاى خود: به همان معنى كه مرتضى على امام است من هم امامم. و مىگويد كه: هر كس كه يزيد را لعنت مىكند گناهكار است. و كتابها در لعن و رد شيعه نوشته، مانند كتاب المنقذ من الضلال( 28) و غير آن.
يا متابعت برادر ملعونش را - احمد غزالى(29 ) - حجت خواهى كرد كه مىگويد كه: شيطان از اكابر اولياءالله(30 ) است.
يا ملاى روم(31 ) را شفيع خواهى كرد كه مىگويد: ابن ملجم را حضرت اميرالمؤمنين شفاعت خواهد كرد و به بهشت خواهد رفت، و حضرت امير به او گفت كه: تو گناهى ندارى؛ چنين مقدر شده بود و تو در آن عمل مجبور بودى( 32). و مىگويد:
1- آيه بينه: نشانه روشن و آشكار. |
هيچ بغضى نيست در جانم ز توآلت حقى تو؛ فاعل دست حقليك بيغم شو؛ شفيع تو منمچون كه بيرنگى اسير رنگ شد |
|
زان كه اين را من نمىدانم ز توچون زنم بر آلت حق، طعن و دق؟...خواجه روحم نه مملوك تنمشعرموسيى با موسيى در جنگ شد(1 ) |
و در هيچ صفحه از صفحههاى مثنوى نيست كه اشعار به جبر يا وحدت موجود يا سقوط( 2) عبادات يا غير آنها از اعتقادات فاسده نكرده باشد. و چنانچه مشهور است و پيروانش قبول دارند ساز و دف و نى شنيدن را عبادت مىدانسته است.
يا پناه به محيىالدين خواهى برد كه هرزههايش را در اول و آخر اين كتاب شنيدى.
و مىگويد: جمعى از اولياءالله هستند كه رافضيان( 3) را به صورت خوك مىبينند( 4). و مىگويد: به معراج كه رفتم مرتبه على را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پستتر ديدم. و ابوبكر را در عرش ديدم. چون برگشتم، به على گفتم كه: چون بود كه در دنيا دعوى مىكردى كه من از آنها بهترم. الحال كه ديدم مرتبه تو را كه از همه پستترى.
و او و غير او از اين باب تزريقات( 5) بسيار دارند كه متوجه آنها شدن موجب طول سخن مىشود.
و اگر از دعويهاى بلند ايشان فريب مىخورى، آخر فكر نمىكنى كه بلكه از براى حب دنيا اينها را بر خود بندد. و اگر خواهى او را امتحان كنى، او كه دعوى اين مىكند كه من جميع اسرار غيبى را مىدانم و همه چيز بر من منكشف( 6) مىشود و شبى ده بار به عرش مىروم، يك مسئله از شكيات نماز، يا يك مسئله مشكل از ميراث و غير آن، يا يك حديث مشكل از او بپرس، اگر آنها را راست مىگويد اين را هم براى تو بيان مىكند.
چنانچه به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: علامت كذاب و دروغگو آن است كه تو را خبر مىدهد به چيزهاى آسمان و زمين و مشرق و مغرب، و چون از حلال و حرام خدا مسئلهاى از او مىپرسى نمىداند.
آخر اين مردى كه دعوى مىكند كه مسئله غامض وحدت وجود را فهميدهام، و عقلهاى جميع فضلا از فهميدن آن قاصر است، چرا يك معنى سهلى را اگر پنجاه مرتبه خاطرنشين او كند نمىفهمد؟ و آنهايى كه دقايق معانى را مىفهمند آنچه او فهميده است چرا نمىفهمند؟
و باز هرگاه خود معترف باشند كه كشف(7 ) با كفر جمع مىشود، و كفار هند صاحب كشف مىباشند، پس بر تقديرى(8 ) كه كشف ايشان واقعى باشد و تو را فريب نداده باشند، كى دلالت بر خوبى ايشان مىكند؟
و چون دستگاه اين سخن بسيار وسيع است، و قليلى كه براى هدايت طالبان حق كافى باشد در اول اين كتاب و در لمعات و در چند موضع ديگر بيان كردم، در اين موضع اختصار نموده ختم مىكنم اين فصل را به ايراد حديثى چند كه فىالجمله مناسب اين مطلب است.
شيخ طبرسى در كتاب احتجاجات روايت كرده است كه: در بصره حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه بر حسن بصرى گذشتند و او وضو مىساخت. فرمودند كه: وضو را كامل به جا آور اى حسن. گفت: يا اميرالمؤمنين ديروز جماعتى را كشتى كه شهادتين مىگفتند و وضو را كامل مىساختند. حضرت فرمود كه: پس چرا به مدد آنها نيامدى؟ گفت: والله كه در روز اول غسل كردم و حُنوط(9 ) بر خود پاشيدم و سلاح پوشيدم، و هيچ شك نداشتم كه تخلف ورزيدن( 10) از عايشه كفر است. در عرض راه كسى مرا ندا كرد كه: به كجا مىروى؟ برگرد، كه هر كه مىكشد و هر كه كشته مىشود به جهنم مىرود. من ترسان برگشتم و در خانه نشستم. و در روز دويم باز به مدد عايشه مهيا شدم و روانه شدم و در راه همان ندا شنيدم و برگشتم. حضرت فرمود كه: راست مىگويى. مىدانى كه آن منادى كى بود؟ گفت: نه. فرمود كه: آن برادرت شيطان بود و به تو راست گفت كه قاتل و مقتول لشكر عايشه در جهنماند.
و در حديث ديگر روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه به حسن بصرى خطاب فرمود كه: هر امتى را سامريى(11 ) مىباشد، و سامرى اين امت تويى كه مىگويى كه جنگ نمىبايد كرد.
و چند قصه طولانى در مباحثه حضرت امام زينالعابدين و امام محمد باقر عليهماالسلام با او نقل كرده است كه دلالت بر شقاوت او مىكند.
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر منقول است كه: حسن اگر خواهد به جانب راست برود، و اگر خواهد به جانب چپ؛ كه علم يافت نمىشود مگر نزد ما اهل بيت.
بدان كه يكى از اكابر صوفيه كه اكثر احاديث ايشان از اوست، و خود را به او منسوب مىسازند، حسن بصرى است كه مجملى از احوالش مذكور شد.
و يكى از مشايخ ايشان عباد بصرى(12 ) است. و در باب لمعات و غير آن بعضى از بىآدابيها و معارضات آن ملعون را ذكر كرديم. و با حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه در باب جهاد و غير آن معارضه نموده و بر آن حضرت طعن زده(13 ).
و در كتاب كافى به سند معتبر از فضيل( 14) منقول است كه: روزى عباد بصرى به خدمت حضرت صادق عليهالسلام آمد، و حضرت طعام تناول مىفرمودند و بر دست تكيه نموده بودند. عباد گفت كه: مگر نمىدانى كه پيغمبر از اين نحو طعام خوردن نهى كرده است؟ بعد از چند مرتبه كه اين هرزه را گفت، حضرت فرمود كه: والله كه هرگز پيغمبر از اين نهى نفرموده.
و ايضا به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت صادق عليهالسلام به عباد بن كثير بصرى صوفى خطاب فرمود كه: اى عباد به اين مغرور شدهاى كه شكم و فرج خود را از حرام نگاه داشتهاى؟ به درستى كه حق تعالى در كتاب خود مىفرمايد كه: اى گروه مؤمنان از خدا بپرهيزيد و قول سديد( 15) بگوييد (يعنى به اعتقاد درست قايل شويد) تا اعمال شما را به اصلاح آورد.(16 ) اى عباد بدان كه خدا تو را قبول نمىكند تا به حق قايل نشوى و ايمان نياورى.
و در كتاب احتجاجات از ثابت بُنانى( 17) روايت كرده است كه گفت: من با جماعتى از عباد(18 ) بصره، مثل ايوب سجستانى، و صالح مرى، و عتبه، و حبيب فارسى، و مالك بن دينار، و ابوصالح اعمى، و جعفر بن سليمان، و اربعه، و سعدانه به حج رفته بوديم. چون داخل مكه شديم آب، بسيار بر اهل مكه تنگ شده بود و از تشنگى به فرياد آمده بودند. به ما پناه آوردند كه براى ايشان دعا كنيم. ما به نزد كعبه آمديم و مشغول دعا شديم و چندان كه تضرع كرديم اثرى ظاهر نشد.
ناگاه جوان محزون گريانى پيدا شد و چند شوط(19 ) طواف كرد. بعد از آن رو به ما كرد و يك يك ما را نام برد. گفتيم: لبيك اى جوان. گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه خدا را دوست دارد؟ گفتيم: اى جوان بر ماست دعا، و بر خداست اجابت. گفت: دور شويد از كعبه، كه اگر كسى در ميان شما مىبود كه خدا او را دوست مىداشت البته دعايش را مستجاب مىكرد. چون ما دور شديم، به نزد كعبه به سجده درآمد و گفت: اى سيد و آقاى من به محبتى كه به من دارى تو را سوگند مىدهم كه اهل مكه را آب دهى. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود كه ابرى پديد آمد و مانند دهنهاى مشك، آب از ابر(20 ) روان شد. پس، از اهل مكه پرسيديم كه: اين جوان كى بود؟ گفتند: على بن الحسين است.
بدان كه اين جماعت نزد صوفيه از اكابر اولياءاللهاند و امام زمان خود را نمىشناختهاند. و مناظرات و منازعات طاووس يمانى( 21) با حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه در كتب حديث بسيار است.
و ابن شهرآشوب(22 ) روايت كرده است كه: چون حضرت صادق عليهالسلام به كوفه تشريف آوردند در زمان منصور دوانيقى(23 ) و از آن ملعون مرخص شده به مدينه مراجعت مىفرمودند، مردم به مشايعت آن حضرت بيرون آمدند. و سفيان ثورى و ابراهيم ادهم در ميان آن جماعت بودند و اين جماعت
1- 1 - بيت بعدى چنين است:
مقصود مولانا در اين بيت و بيتهاى قبل و بعد از آن اين است كه انسانها با يكديگر در اصل تفاوتى ندارند و اين تفاوتهاى ظاهرى به خاطر تفاوت نقشهايى است كه در اين دنيا بازى مىكنند. مانند موسى و فرعون كه به ظاهر با يكديگر در جنگاند اما در واقع هر دو خداپرستاند. به طور كلى همه چيزها از شائبه رنگ به دورند، همه در بيرنگى به سر مىبرند و با يكديگر يگانهاند. اما چون اسير رنگ مىشوند با يكديگر تفاوت و تضاد مىيابند (مثنوى معنوى، دفتر اول، عنوان: در بيان آن كه موسى و فرعون هر دو مسخر مشيتاند...، بيتهاى 2477 و 2478). |
پيش مىرفتند. ناگه به شيرى رسيدند كه بر سر راه ايستاده بود. ابراهيم ادهم گفت كه: باشيد تا جعفر بيايد ببينيم كه با اين شير چه مىكند. چون حضرت تشريف آوردند، به نزديك شير رفتند و گوشش را گرفته از راه دور كردند و رو به آن جماعت كرده فرمودند كه: اگر مردم اطاعت حق تعالى بكنند چنانچه حق طاعت اوست، هرآينه بار خود را بر اين شير بار مىتوانند كرد.
و ابن ابىالحديد(1 ) در شرح نهجالبلاغه نقل كرده است كه: جماعتى از متصوفه( 2) در خراسان به نزد حضرت امام رضا عليهالسلام آمدند و گفتند: اميرالمؤمنين (يعنى مأمون ملعون) فكر كرد در امر خلافتى كه در دست او بود، و شما اهل بيت را سزاوارتر دانست به پيشواى مردم بودن، و تو را بهترين اهل بيت يافت، لهذا امر خلافت را به تو رد كرد. و امامت كسى را مىخواهد و مىطلبد كه طعامهاى غيرلذيذ بخورد، و جامههاى گنده بپوشد، و بر الاغ سوار شود، و به عيادت بيماران برود. حضرت فرمود كه: حضرت يوسف پيغمبر بود و قباهاى ديباى مُطَرز به طلا(3 ) مىپوشيد، و بر تكيهگاه آل فرعون تكيه مىكرد، و در ميان مردم حكم مىنمود. چيزى كه از امام مىطلبند قسط و عدالت است كه چون سخن گويد راست گويد، و چون حكم كند به عدالت حكم كند، و چون وعده كند وفا به وعده خود بكند.
به درستى كه خدا اين پوششهاى نفيس و خورشهاى لذيذ را حرام نكرده است. پس اين آيه را تلاوت فرمود كه: قل من حرم زينه الله التى أخرج لعباده و الطيبات من الرزق( 4). كه ترجمهاش اين است كه: بگو (اى محمد) كه كيست كه حرام كرده است زينتهايى را كه خدا براى بندگانش ظاهر فرموده و بيرون آورده، و روزيهاى پاكيزه را؟
و از اين باب حديث در لمعات بسيار ذكر كرديم.
و شيخ طوسى عليهالرحمه و الرضوان در كتاب غيبت فرموده است كه: جمعى دعوى نيابت حضرت صاحبالامر صلواتالله عليه كردند به دروغ، و رسوا شدند زيرا كه آنها كه نايب بودند، معجزات بر دست ايشان جارى مىشد از جانب معصوم كه به آنها مردم نيابت ايشان را مىدانستند. اول كذابان شريعى(5 ) بود كه دعوى نيابت كرد به دروغ، و رسوا شد، و فرمان حضرت به لعن او بيرون آمد.
شيخ فرموده كه: هارون بن موسى تلعكبرى( 6) مىگفت كه: بعد از دعوى نيابت، كفر و الحاد از او ظاهر شد. و هر يك از اينها كه دعوى نيابت مىكردند اول بر امام دروغ مىبستند و دعوى نيابت مىكردند تا مردم ضعيفالعقل به ايشان بگروند. ديگر ترقى مىكردند در شقاوت تا به قول حلاجيه( 7) قايل مىشدند، چنانچه از ابى جعفر شَلمَغانى(8 ) و امثال او مشهور است.
بعد از آن ذكر كرده است كه: از جمله كذابان حسين بن منصور حلاج(9 ) بود.
و به سند معتبر از هبهالله بن محمد كاتب(10 ) روايت كرده است كه: چون حق تعالى خواست كه حلاجج را رسوا كند و او را خوار گرداند او پيغام فرستاد به ابىسهل بن اسماعيل نوبختى(11) كه از معتبران شيعه بود، به گمان اين كه او نيز مثل احمقان ديگر فريب او را خواهد خورد. و در آن مُراسله(12) اظهار وكالت(13) حضرت صاحبالامر عليهالسلام كرد، چنانچه دأبش(14 ) بود كه اول مردم را به اين نحو فريب مىداد، و بعد از آن دعويهاى بلند مىكرد و اظهار الوهيت مىنمود.
ابوسهل فريب او را نخورده در جواب او گفت كه: من از تو امرى را سؤال مىنمايم كه در جنب آنچه تو دعوى مىنمايى بسيار سهل است. و آن امر اين است كه من كنيزان را بسيار دوست مىدارم و بسيار به ايشان مايلم و بسيارى از ايشان را نزد خود جمع كردهام. و به اين سبب هر جمعه مىبايد خضاب كنم(15 ) كه سفيدى موهاى من از ايشان مخفى باشد، و اگرنه ايشان از من دورى مىكنند. مىخواهم چنين كنى كه ريش من سياه شود و به خضاب محتاج نباشم. اگر چنين كنى من مطيع تو مىشوم و به جانب تو مىآيم و مردم را به مذهب تو دعوت مىنمايم.
چون حلاج آن جواب را شنيد دانست كه در آن مراسله خطا كرده است؛ ديگر جواب نگفت و ساكت شد. و اين قصه را ابوسهل در مجالس نقل مىكرد و مردم مىخنديدند و موجب زيادتى رسوايى او شد.
بعد از اين، حديث قصه زدن و بيرون كردن على بابويه او را از قم نقل فرموده است كه بر او لعنت كرد و او را از قم به خوارى و مذلت اخراج نمود.
و بعد از اين در ضمن قصه شلمغانى كه يك كذاب ديگر است نقل كرده است كه: مادر ابىجعفر شلمغانى روزى بر روى پاى ام كلثوم دختر محمد بن عثمان عمرى(16 )، كه از نواب حضرت صاحبالامر عليهالسلام بود، افتاد و مىبوسيد. پرسيد كه: چرا چنين مىكنى؟
گفت: چرا چنين نكنم، كه تو فاطمه زهرايى، زيرا كه روح پيغمبر صلىالله عليه و آله به بدن پدر تو منتقل شده بود، و روح على به بدن ابىالقاسم حسين بن روح(17 ) منتقل شده است و روح فاطمه به بدن تو. ام كلثوم اين سخن را انكار بسيار كرده به نزد حسين بن روح كه از سفراى عظيمالشأن حضرت صاحب عليهالسلام بود آمد و اين سخن را نقل كرد. ابن روح گفت كه: زينهار ديگر به نزد آن زن مرو و آشنايى را با او برطرف كن كه آنچه آن زن گفته است كفر و الحادى است كه آن ملعون شلمغانى در دل اين جماعت جا داده است، كه آسان شود بر او دعوى اين كه خدا با او متحد شده است، چنانچه نصارا در باب مسيح عليهالسلام مىگويند، و تجاوز كند(18 ) به گفته حلاج لعنهالله(19 ).
تا اينجا از كتاب غيبت شيخ طوسى عليهالرحمه نقل شد.
و شيخ طبرسى رحمهالله در كتاب احتجاجات نقل كرده است كه: فرمان حضرت صاحبالامر عليهالسلام ظاهر شد بر دست حسين بن روح به لعن جماعتى كه يكى از ايشان حسين بن منصور حلاج بود.
اى عزيز غرض از ذكر اين چند حديث كه از بسيار به اندكى اكتفا نمودم اين بود كه اگر به ديده انصاف نظر كنى و به فكر صحيح تأمل نمايى، به اين قليلى كه براى تو ذكر كردهام، بر تو ظاهر مىشود كه اين گروه پيوسته مخالف ائمه تو صلواتالله عليهم بودهاند. و علماى كِبار(20 ) و راويان اخبار شيعه كه در اعصار ايشان و قريب اعصار ايشان بودهاند و از احوال ايشان زياده از من و تو اطلاع داشتهاند و دانش و علم و فهم ايشان زياده از اهل اين عصر بوده است، از ايشان بيزارى اظهار نموده حكم به كفر و الحاد ايشان كردهاند. اگر دانسته طريق اهل بيت را ترك مىنمايى و راه ضلالت ايشان را اختيار مىكنى، گناه تو را بر ديگرى نخواهند نوشت.
1- مرخص شدن: داراى اجازه (براى رفتن) شدن - آزاد شدن. |
هدانا الله و اياكم الى الصراط المستقيم( 1).
خاتمه
بدان كه چون اذكار و اوراد و ادعيه بسيار از ائمه اطهار صلواتالله عليهم منقول است، و اكثر اهل بدعت مردم را به اذكار و اورادى كه از مشايخ سنى خود دارند تحريص و ترغيب مىنمايند، و همه كس را دست به كتابهاى مبسوط نمىرسد كه علماى ما در اين باب تأليف نمودهاند، خواستم كه اين كتاب را به ذكر بعضى از فضايل اذكار(2 ) منقوله ختم نمايم كه موجب مزيد انتفاع طالبان حق از اين كتاب گردد. و اين مشتمل است بر دو باب:
1- ترجمه: خداوند ما و شما را به راه راست هدايت فرمايد.
2- اين فضيلتها و پاداشها براى ذكرها براى كسى است كه از سر اعتقاد به آنها گويا باشد و به هنگام گفتن، بداند كه چه مىگويد. در غير اين صورت در اين حد از فضيلت، بهره نخواهد برد.
باب اول: در بيان فضيلت اذكارى است كه مخصوص به وقتى نيست
فصل اول: در فضيلت تسبيحات اربعه است
به سند معتبر از حضرت امام موسى صلواتالله عليه منقول است كه: جمعى از يهود به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمدند، و اعلم ايشان از مسئلهاى چند سؤال نمود، و چون جواب شنيدند مسلمان شدند. از جمله آن مسئلهها اين بود كه پرسيد كه: يا محمد مرا خبر ده از كلماتى كه حق تعالى آنها را براى حضرت ابراهيم عليهالسلام اختيار نمود در هنگامى كه خانه كعبه را بنا كرد. حضرت فرمود كه: بلى؛ اين كلمات بود: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر(3 ). يهودى پرسيد كه: چه ثواب دارد كسى كه اين كلمات را بگويد؟ حضرت فرمود كه: چون بنده سبحانالله( 4) مىگويد با او تسبيح(5 ) مىگويند آنچه در زير عرشاند. پس به گوينده تسبيح ده برابر ثواب تسبيح آنها را عطا مىكنند. و چون الحمدلله( 6) مىگويد حق تعالى نعيم(7 ) دنيا را به او كرامت مىفرمايد، و وصل مىكند آن را به نعيم آخرت. و اين كلمهاى( 8) است كه چون اهل بهشت داخل بهشت مىشوند اين كلمه را مىگويند، و سخنانى كه در دنيا مىگفتهاند همه منقطع(9 ) مىشود بغير اين سخن. و اما لا اله الا الله( 10)؛ پس بهشت جزاى آن است؛ چنانچه حق تعالى مىفرمايد كه: هل جزاء الاحسان الا الاحسان( 11). يعنى: نيست جزاى لا اله الا الله مگر بهشت. يهودى گفت: راست مىگويى اى محمد. و به سند معتبر ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه سبحانالله مىگويد حق تعالى براى او درختى در بهشت غرس مىنمايد(12 )؛ و كسى كه الحمد لله مىگويد درختى براى او مىكارد؛ و كسى كه لا اله اله الله مىگويد درختى براى او مىكارد؛ و كسى كه الله أكبر(13 ) مىگويد درختى براى او غرس مىنمايد. شخصى از قريش به حضرت عرض كرد كه: پس ما در بهشت درخت بسيارى داريم. حضرت فرمود كه: بلى؛ وليكن بپرهيزيد از اين كه آتشى بفرستيد كه آن درختان را بسوزاند زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: اى گروه مؤمنان اطاعت نماييد خدا و رسول را، و باطل مكنيد عملهاى خود را.( 14) و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: فقرا به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمدند و گفتند: يا رسول الله اغنيا را مالى هست كه به آن بنده آزاد كنند و ما نداريم؛ و ايشان را مالى هست كه به آن حج كنند و ما را نيست؛ و ايشان مال دارند كه به آن تصدق كنند و ما نداريم؛ و ايشان مال دارند كه به وسيله آن در راه خدا جهاد كنند و ما نداريم. حضرت فرمود كه: هر كه صد مرتبه الله أكبر بگويد بهتر است از صد بنده آزاد كردن؛ و هر كه صد مرتبه سبحانالله بگويد بهتر است از صد شتر با خود بردن به حج كه بكشند آنها را از براى خدا؛ و هر كه صد مرتبه الحمدلله بگويد بهتر است از صد اسب كه زين و لجام كرده، مردم را سوار كنند و به جهاد فرستند؛ و هر كه صد مرتبه لا اله الا الله بگويد كسى از او رد آن روز عملش بهتر نباشد مگر كسى كه زياده از صد مرتبه بگويد. پس چون اين خبر به اغنيا رسيد ايشان نيز اين اعمال را به جا آوردند. فقرا به خدمت حضرت آمدند و گفتند كه: اغنيا اين كارها را نيز كردند. حضرت فرمود كه: اين فضل خداست؛ به هر كه مىخواهد عطا فرمايد. و به سند معتبر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: حق تعالى بر خود واجب كرده است كه هر مؤمنى كه صد مرتبه الله أكبر و صد مرتبه الحمدلله و صد مرتبه سبحان الله و صد مرتبه لا اله الا الله بگويد، و صد مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، پس بگويد: اللهم زوجنى من الحور العين( 15)، البته حق تعالى حوريهاى در بهشت به او كرامت مىفرمايد، و اين پانصد كلمه مهر آن حوريه باشد. پس، از اين جهت حق تعالى به حضرت رسول صلىالله عليه و آله وحى فرمود كه: مَهر زنان مؤمنه را پانصد درهم سنت گرداند. و به سند معتبر ديگر منقول است كه: بسيار بگوييد لا اله الا الله و الله أكبر را، كه هيچ چيز نزد خدا محبوبتر از اين دو كلمه نيست. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: سبحانالله نصف ميزان اعمال است، و الحمدلله پر كند ميزان اعمال را، و الله اكبر مابين آسمان و زمين را پر كند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بسيار بگوييد سبحانالله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر. به درستى كه اين كلمات مىآيند در روز قيامت با خيرات و ثوابهاى عظيم كه از پيش رو و عقب خود دارند. و اينهايند باقيات صالحات (يعنى امور شايستهاى كه از براى آدمى باقى مىماند نفع آنها). و حق تعالى فرموده است كه:باقيات صالحات بهتر و پايندهتر است (از متاعهاى زندگانى دنيا).(16 )). و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله روزى به اصحاب خود التفات نموده، فرمودند كه: براى خود سپرها اخذ كنيد و مهيا سازيد. صحابه گفتند كه: مگر دشمنى به ما رو آورده است كه سپر از براى دفع ضرر ايشان مهيا مىبايد كرد؟ فرمود كه: نه؛ وليكن از براى دفع آتش جهنم از خود بگوييد: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه بگويد سبحانالله نه از روى تعجب( 17)، حق تعالى از آن تسبيح، مرغى خلق فرمايد كه آن مرغ را زبانى بوده باشد، و در ميان ملائكه مُسَبحان(18 ) تسبيح الهى كند تا روز قيامت. و همچنين است الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر.
فصل دويم: در ثواب تهليل(19 ) است و ثواب انواع آن
از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: حق تعالى به حضرت موسى عليهالسلام خطاب فرمود كه: اگر آسمانها و ساكنان آنها و زمينهاى هفتگانه در يك كفه ترازو باشد و لا اله الا الله در كفه ديگر باشد، اين كلمه بر آنها زيادتى مىكند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: تلقين كنيد مردههاى خود را در وقت جان كندن لا اله الا الله، كه گناهان را خراب مىكند و درهم مىشكند. صحابه گفتند كه: يا رسول الله كسى كه در صحت بگويد چون است؟ حضرت فرمود كه: اين بيشتر باعث درهم شكستن و برطرف شدن گناهان مىشود. به درستى كه لا اله الا الله مونس مؤمن است در حال حيات و نزد مردن و در هنگام مبعوث شدن. و به درستى كه جبرئيل به من گفت: يا محمد در قيامت جمعى را خواهى ديد كه از قبرها رو سفيد مبعوث مىشوند و به آواز بلند مىگويند: لا اله الا الله و الله أكبر؛ و جمعى روسياه مبعوث مىشوند و فرياد مىكنند: يا ويلاه يا ثُبوراه.(20 ) و به سند ديگر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: قيمت بهشت لا اله الا الله است. و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه لا اله الا الله بگويد، براى او درختى در بهشت بكارند از ياقوت سرخ كه ريشهاش در مشك سفيد باشد و ميوهاش از عسل شيرينتر و از برف سفيدتر و از مشك خوشبوتر باشد و در آن درخت، ميوهها باشد به شكل پستان دختران باكره كه چون شكافته شود هفتاد حله از ميان آن بيرون آيد.
1- ترجمه: خداوند ما و شما را به راه راست هدايت فرمايد. |
و از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر بنده مسلمانى كه لا اله الا الله بگويد آن كلمه البته بالا رود و هر سقفى را بشكافد، و به هر گناهى از گناهان او كه برسد محو نمايد تا چون به حسنات او برسد قرار گيرد. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هيچ عملى ثوابش عظيمتر از شهادت لا اله الا الله نيست. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بهترين عبادتها گفتن لا اله الا الله است. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه صد مرتبه لا اله الا الله بگويد عمل او در آن روز بهترين اعمال مردم باشد، مگر كسى كه بيشتر از او اين كلمه را گفته باشد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: هر عبادتى را اندازهاى هست كه به آن منتهى مىشود مگر ذكر حق تعالى كه آن را حدى نيست كه به آن منتهى شود. چنانچه حق تعالى نمازهاى پنجگانه را واجب گردانيده است؛ كسى كه آنها را ادا نمايد به حدش رسانيده است. و همچنين كسى كه روزه ماه رمضان را بگيرد فرضش را ادا كرده است. و كسى كه يك مرتبه حج كند اندازهاش به عمل آمده است. بغير ذكر و ياد خدا كه حق تعالى از آن به اندك راضى نشده است و اندازهاى و نهايتى براى او مقرر نساخته است. بعد از آن اين آيه را خواندند: يا أيها الذين ءامنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و أصيلا( 1). كه ترجمه ظاهر لفظش اين است كه: اى گروه مؤمنان ياد كنيد خدا را ياد كردن بسيار، و تسبيح و تنزيه كنيد او را در بامداد و پسين( 2). پس نهايتى براى ذكر مقرر نساخت. بعد از آن فرمود كه: پدرم بسيار ياد خدا مىكرد. با او كه راه مىرفتم مشغول ذكر بود، و چون با او طعام مىخوردم او را مشغول ذكر مىديدم، و چون با مردم سخن مىگفت سخن گفتن، او را از ياد خدا باز نمىداشت. و پيوسته مىديدم كه زبانش به كامش چسبيده بود و مشغول ذكر لا اله الا الله بود. و در صبح ما را جمع مىكرد و امر مىكرد كه مشغول ذكر و ياد خدا باشيم تا طلوع آفتاب. و مىفرمود كه: هر كه قرآن مىتواند خواند قرآن بخواند، و هر كه قرآن نمىتواند خواند ذكر خدا بكند. و خانهاى كه در آن قرآن مىخوانند و ياد خدا مىكنند بركت( 3) آن خانه بسيار مىشود و شياطين از آن خانه دورى مىكنند و آن خانه روشنى مىدهد اهل آسمان را، چنانچه ستارههاى روشن، اهل زمين را روشنى مىدهند. و خانهاى كه در آن قرآن خوانده نمىشود و ياد خدا در آن نمىكنند بركت آن خانه كم است و ملائكه از آن خانه دورى مىكنند و شياطين در آن خانه حاضر مىباشند. و حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: آيا شما را خبر دهم به بهترين اعمال شما كه بيشتر موجب رفع( 4) درجات شما گردد و نزد خداوند شما مقبولتر باشد، و بهتر باشد از براى شما از دينار و درهم، و بهتر از براى شما از اين كه با دشمنان دين ملاقات كنيد و بكشيد و كشته شويد؟ گفتند: بلى. فرمود كه: ياد خدا بسيار كنيد. پس فرمود كه شخصى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و پرسيد كه: بهترين اهل اين مسجد كيست؟ فرمود كه: هر كه ذكر خدا بيشتر كند. و فرمود كه: هر كه را خدا زبان ذكر كنندهاى عطا فرمايد، پس به درستى كه خير دنيا و آخرت به او كرامت فرموده است. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه خدا را بسيار ياد كند خدا او را دوست دارد. و هر كه ذكر خدا بسيار كند حق تعالى دو برائت براى او بنويسد: يكى بيزارى از آتش جهنم، و يكى بيزارى از نفاق. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه لا اله الا الله را از روى اخلاص بگويد داخل بهشت شود. و اخلاص او آن است كه اين كلمه طيبه او را مانع شود از مرتكب شدن هر چيز كه خدا حرام كرده است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه لا اله الا الله بگويد بر غير وجه تعجب، خدا از آن كلمه مرغى خلق فرمايد كه تا روز قيامت بر بالاى سر گوينده آن كلمه بال زند و ذكر خدا كند، و ثوابش از او باشد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه تلقين كنيد مردههاى خود را لا اله الا الله. به درستى كه هر كه آخر كلامش لا اله الا الله باشد داخل بهشت مىشود. و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: چون حضرت نوح داخل كشتى شد حق تعالى به او وحى نمود كه: هر وقت خوف عرق شدن داشته باشى هزار مرتبه لا اله الا الله بگو. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: جبرئيل به نزد حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا محمد خوشا حال كسى از امت تو كه بگويد لا اله الا الله وحده وحده وحده(5 ). و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه صد مرتبه بگويد لا اله الا الله الحق المبين(6 ) خداوند عزيز جبار او را پناه دهد از فقر، و وحشت قبر او را به انس مبدل گرداند، و سبب توانگرى او گردد، و چنان باشد كه در بهشت را كوبد. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه هر روز سى مرتبه اين تهليل را بخواند رو كند به توانگرى، و پشت كند به درويشى و فقر، و در بهشت را بكوبد. و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: هر كه روز پانزده مرتبه اين تهليل را بخواند: لا اله الا الله حقا حقا، لا اله الا الله ايمانا و تصديقا، لا اله الا الله عبوديه و رقا( 7)، حق تعالى روى رحمت خود را به سوى او بدارد و از او روى لطف برنتابد تا او را داخل بهشت گرداند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه بگويد: أشهد أن لا اله الله وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله(8 ) حق تعالى براى او هزار هزار حسنه بنويسد. و به روايت ديگر: دو هزار هزار حسنه براى او ثبت نمايد. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه هر روز ده مرتبه اين دعا را بخواند:أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا أحدا صمدا لم يتخذ صاحبه و لا ولدا(9 )، بنويسد حق تعالى شأنُه از براى او چهل و پنج هزار حسنه، و محو كند از نامه گناهان او چهل و پنج هزار گناه، و بلند گرداند از براى او چهل و پنج هزار درجه. و در روايت ديگر وارد شده است كه: اين دعا حرزى(10 ) باشد براى او در آن روز از شر شيطان و مردم صاحب سلطنت. و در آن روز گناه كبيرهاى او را فرانگيرد. و به روايت ديگر وارد شده است كه: هر كه در روزى اين دعا بخواند حق تعالى براى او چهل و پنج هزار هزار حسنه بنويسد، و چهل و پنج هزار هزار گناه محو فرمايد، و چهل و پنج هزار هزار درجه بلند گرداند، و چنان باشد كه در آن روز دوازده مرتبه قرآن را ختم كرده باشد، و حق تعالى در بهشت خانهاى براى او بنا فرمايد.
فصل سيم: در فضيلت تسبيح است
به سند معتبر از يونس بن يعقوب منقول است كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال نمود كه: كسى كه صد مرتبه سبحان الله بگويد او ذكر بسيار كرده و عمل به فرموده خدا در اين كه امر به ذكر كثير نموده(11 )، كرده است؟ فرمود كه: بلى. و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه بگويد: سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظيم و بحمده( 12) حق تعالى سه هزار حسنه از براى او ثبت نمايد، و سه هزار گناه از او محو نمايد، و سه هزار درجه از براى او مرتفع گرداند، و مرغى در بهشت از براى او خلق نمايد كه تسبيح الهى كند و ثواب تسبيحش از او باشد. و حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه فرمود كه: چون بنده سبحانالله مىگويد جميع ملائكه بر او صلوات مىفرستند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه سى مرتبه بگويد: سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظيم( 13)، رو كند به توانگرى، و پشت كند از فقر، و بكوبد در بهشت را. و از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه بگويد سبحان الله و بحمده، ايزد تعالى براى او هزار هزار حسنه بنويسد، و هزار هزار گناه از او محو نمايد، و هزار هزار درجه براى او بلند كند. و هر كه زياده گويد خدا ثوابش را زياده گرداند. و هر كه استغفار نمايد خدا گناهانش را بيامرزد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در هر روز سى مرتبه سبحانالله بگويد حق تعالى از او دفع نمايد هفتاد نوع از بلا را كه سهلتر آنها فقر باشد. و به سند ديگر، همين مضمون از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است. و به سند ديگر از آن حضرت منقول است كه: حق سبحانه و تعالى چون نور مقدس نبوى را خلق نمود او را در حجابالقُدره( 14) دوازده هزار سال ساكن گردانيد(15 )، و در آنجا آن حضرت اين تسبيح مىگفتند: سبحان ربى الأعلى(16 ). و در حجاب العظمه(17) يازدههزار سال ماندند و اين تسبيح را
1- آيات 41 و 42 سوره احزاب (33). |
مىگفتند: سبحان عالم السر(1 ). و در حجابالمنه(2 ) نه هزار سال ساكن بودند و اين تسبيح را مىگفتند. سبحان من هو قائم لا يلهو(3 ). و در حجاب الرحمه( 4) نه هزار سال ساكن بودند و اين تسبيح را مىگفتند:سبحان الرفيع الأعلى(5 ). و در حجاب السعاده(6 ) هشت هزار سال بودند و اين تسبيح را مىگفتند: سبحان من هو دائم لا يسهو(7 ). و در حجاب الكرامه(8 ) هفت هزار سال به اين تسبيح مشغول بودند: سبحان من هو غنى لا يفتقر(9 ). و در حجاب المنزله(10 ) شش هزار سال اين تسبيح مىگفتند: سبحان العليم الكريم(11 ). و در حجاب الهدايه(12 ) پنج هزار سال ماندند و اين تسبيح مىفرمودند: سبحان ذى العرش العظيم( 13).و در حجاب النبوه(14) چهار هزار سال سكنا داشتند با اين تسبيح: سبحان رب العزه عما يصفون( 15). و در حجاب الرفعه(16 ) سه هزار سال ماندند و اين تسبيح مىگفتند: سبحان ذى الملك و الملكوت(17 ). و در حجاب الهيبه(18 ) دو هزار سال بودند و خدا را اين تسبيح مىنمودند: سبحان الله و بحمده(19 ). و در حجاب الشفاعه(20) هزار سال به اين تسبيح اشتغال داشتند: سبحان ربى العظيم و بحمده(21 ).
فصل چهارم: در فضيلت تحميد(22 ) است و انواع محامد(23 )
به سند معتبر منقول است كه از حضرت صادق عليهالسلام پرسيدند كه: كدام عمل نزد خدا بهترين اعمال است؟ فرمود كه: حمد او كردن. و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه بگويد الحمدلله، شكر جميع نعمتهاى خدا را ادا كرده است. و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله فرمود كه: هر كه را خدا نعمتى كرامت فرمايد حمد الهى بكند. و هر كه روزى او دير برسد استغفار كند. و هر كه را اندوهى روى دهد يا كار دشوارى پيش آيد بگويد: لا حول و لا قوه الا بالله(24 ). و به سند معتبر ديگر از حضرت امام رضا صلواتالله عليه منقول است كه: چون حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله را امرى رو مىداد كه موجب سرور بود، مىفرمود كه: الحمدلله الذى بنعمته تتم الصالحات( 25)؛ و چون امرى رو مىداد كه مورث الم بود مىفرمود كه: الحمدلله على كل حال(26 ). و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله هر روز حمد الهى مىكردند سيصد و شصت مرتبه به عدد رگهاى بدن( 27) به اين حمد كه: الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال(28 ). و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون كسى را ببينى كه به بلايى مبتلا گرديده است، سه مرتبه اين تحميد را آهسته بخوان كه او نشنود: الحمدلله الذى عافانى مما ابتلاك به، و لو شاء فعل(29 ). بعد از اين فرمود كه: هر كه در اين حال اين دعا را بخواند هرگز به آن بلا مبتلا نشود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام مروى است كه: هر كه بگويد الحمد لله كما هو أهله(30)، كاتبان اعمال از نوشتن باز مىمانند و مىگويند: خداوندا ما غيب نمىدانيم. يعنى حمدى را كه تو سزاوارى ثواب آن را نمىدانيم. حق تعالى در جواب ايشان مىفرمايد كه: آنچه بنده من گفته است شما بنويسيد و ثوابش بر من است. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه روز هفت مرتبه بگويد: الحمدلله على كل نعمه كانت، أوهى كائنه(31 )، شكر نعمتهاى گذشته و آينده را ادا كرده است.
فصل پنجم: در فضيلت استغفار(32 ) است
به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: خود را خوشبو و معطر گردانيد به استغفار تا رسوا نكنند شما را بوهاى بد گناهان. و در حديث ديگر فرمود كه: استغفار روزى را زياد مىكند. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: بهترين دعاها استغفار است. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون بندهاى استغفار بسيار كند صحيفه عملش كه بالا مىرود مىدرخشد و نور مىدهد. و از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه بگويد: أستغفر الله و أتوب اليه(33 )، او متكبر و جبار نيست. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: استغفار كردن و گفتن لا اله الا الله بهترين عبادات است.
1- حجابالقدره: سراپرده قدرت - مرحله قدرت - درجه قدرت. |
و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در مجلسى كه مىنشستند هرچند كه اندكى مىنشستند برنمىخاستند تا بيست و پنج مرتبه استغفار نمىكردند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله هفتاد مرتبه مىفرمودند كه: أستغفر الله(1 ) و هفتاد مرتبه مىفرمودند كه: و أتوب الى الله(2 ). و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه گناهى مىكند هفت ساعت او را مهلت مىدهند. پس اگر اين استغفار را سه مرتبه خواند بر او نمىنويسند: أستغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم و أتوب الهى(3 ). و به سند معتبر ديگر از حضرت منقول است كه: هر كه در روزى صد مرتبه بگويد أستغفر الله، حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد. و خيرى نيست در بندهاى كه در روزى هفتصد گناه بكند. و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر مؤمنى كه در شبانهروزى چهل گناه كبيره بكند و با ندامت و پشيمانى بگويد: أستغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم، بديع السموات و الأرض، ذاالجلال و الاكرام، و أسئله أن يصلى على محمد و ءال محمد و أن يتوب على( 4)، البته حق تعالى آن گناهانش را بيامرزد. و خبرى نيست در بندهاى كه در شبانهروزى زياده از چهل گناه كبيره بكند. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله در هر روز و شبى صد مرتبه توبه و استغفار مىكردند، با آن كه گناهى از آن حضرت هرگز صادر نمىشد.
فصل ششم: در فضيلت اذكار متفرقه است
به سند صحيح از حضرت جعفر بن محمد الصادق صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: عجب دارم از كسى كه او را خوفى از دشمنى يا غير آن باشد، چرا پناه به اين كلمه نمىبرد كه: حسبنا الله و نعم الوكيل(5 ).زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: آن جماعتى كه اين كلمه را گفتند، برگشتند با نعمتى عظيم از جانب خدا و فضل بسيار، و به ايشان نرسيد بدى.(6 ) و عجب دارم از كسى كه غمى او را عارض مىشود، چرا پناه نمىبرد به اين كلمه كه حضرت يونس در شكم ماهى مىگفت كه: لا اله الا أنت؛ سبحانك انى كنت من الظالمين(7 ). زيرا كه حق تعالى بعد از اين مىفرمايد كه: پس ما دعاى يونس را مستجاب كرديم و او را نجات داديم از غم، و (چنان كه او را نجات داديم) همچنين نجات مىدهيم مؤمنان را.(8 ) و عجب دارم از كسى كه دشمنان در مقام مكر باشند با او، چرا پناه نمىبرد به اين آيه كه: أفوض أمرى الى الله؛ ان الله بصير بالعباد(9). زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: چون مؤمن آل فرعون اين كلمه را گفت خدا او را حفظ كرد و نگاه داشت از بديهاى آنچه مكر نسبت به او كرده بودند.(10 ) و عجب دارم از كسى كه اراده مال و متاع دنيا داشته باشد، چرا پناه نمىبرد به اين كلمه: ما شاء الله و لا قوه الا بالله(11 ). زيرا كه حق تعالى مىفرمايد كه: برادر مؤمن به برادر كافر گفت كه: چرا داخل باغ خود كه شدى اين كلمه را نگفتى؟ اگر مرا چنين مىبينى كه مال و فرزندم از تو كمتر است. پس شايد پروردگار من بهتر از بهشت تو به من عطا فرمايد.(12 ) و شايد را حق تعالى در مقام جزم(13 ) اطلاق مىكند(14 ). و به سندهاى معتبر از آن حضرت صلواتالله عليه منقول است كه: شخصى به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمده شكايت نمود از وسوسه سينه و بسيارى قرض و احتياج. حضرت فرمود كه: مكرر اين كلمات را بخوان: توكلت على الحى الذى لا يموت. و الحمدلله الذى لم يتخذ صاحبه و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا(15 ). بعد از اندك وقتى آن مرد به خدمت حضرت آمد و گفت: به بركت آن دعا حق تعالى وسوسه سينه مرا برطرف كرد، و قرض مرا مُؤدى(16 ) ساخت، و روزى مرا فراخ گردانيد. و به سند صحيح ديگر از آن حضرت منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: حضرت آدم به حق تعالى شكايت كرد وسوسه خاطر و اندوه را. جبرئيل نازل شد و گفت: يا آدم بگو: لا حول و لا قوه الا بالله. چون آدم اين كلمه را گفت وسوسه و اندوه از او برطرف شد. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه نعمتهاى الهى بر او بسيار شود بگويد: الحمدلله رب العالمين؛ و كسى كه فقر و احتياج بر او زيادى كند بسيار بگويد: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم(17 ). به درستى كه اين كلمه گنجى است از گنجهاى بهشت، و در آن شفا از هفتاد و دو درد هست كه كمتر آنها هم و اندوه است. و به سند صحيح از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: در شب معراج حق تعالى به حضرت رسول صلىالله عليه و آله وحى نمود كه: به تو عطا مىكنم دو كلمه از خزينههاى عرش خود: لا حول و لا قوه الا بالله و لا ملجأ منك الا اليك(18). و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: گفتن لا حول و لا قوه الا بالله موجب شفا از نود و نه درد است كه سهلتر آنها غم و اندوه است. و از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه را اندوهى عارض شود بگويد: لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم. و در حديث ديگر منقول است كه ابوذر گفت كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله مرا وصيت نمود كه اين كلمه را بسيار بگويم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه هر روز صد مرتبه لا حول و لا قوه الا بالله بگويد حق تعالى از او هفتاد نوع از بلا را دفع نمايد كه سهلتر آنها هم و اندوه باشد. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه دعا كند و ختم كند دعاى خود را به گفتن ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله(19 )، البته دعاى او مستجاب شود. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه هفتاد مرتبه بگويد ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله(20 )، حق تعالى بگرداند از او هفتاد نوع از انواع بلا را كه كمتر آنها آن باشد كه ديوانه شود و به سبب ديوانگى هلاك شود. و در حديث ديگر از آن حضرت منقول است كه: خدا را ملكى هست موكل به آسمان اول(21 )؛ اسماعيل نام دارد. چون بندهاى هفت نوبت مىگويد: يا أرحم الراحمين(22 )، آن ملك گويد كه: أرحم الرحمين(23 ) صداى تو را شنيد. هر حاجت كه دارى بطلب تا عطا كند. و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه ده مرتبه بگويد يا الله، حق تعالى به او خطاب فرمايد كه: لبيك! چه حاجت دارى؟ و همچنين اگر ده مرتبه يا رب بگويد همين خطاب كنند او را.
1- أستغفر الله: از خداوند درخواست آمرزش و بخشايش مىكنم. |
و ايضا به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه بگويد: يا ربى الله( 1) آن قدر كه يك نفس او وفا كند، به او خطاب فرمايد حق تعالى كه: لبيك! حاجت خود را بگو. و در حديث ديگر فرمود كه: بعضى( 2) از فرزندان پدرم بيمار شد. پدرم بر او گذشت، فرمود كه: ده مرتبه بگو يا الله، كه هيچ يك از مؤمنان ده مرتبه اين كلمه را نمىگويد مگر آن كه پروردگار عالم مىفرمايد كه: لبيك اى بنده من! حاجت خود را سؤال كن. و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه فرمود كه: پدرم را در خواب ديدم كه فرمود كه: هرگاه به شدتى و سختيى گرفتار شوى بسيار بگو: يا رؤوف يا رحيم.(3 ) و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه به بعضى از اصحاب خود فرمود كه: مىخواهى كه به تو تعليم كنم اسم اعظم الهى را؟: بخوان سوره حمد و سوره قل هو الله أحد و آيه الكرسى، و سوره انا أنزلناه فى ليله القدر را. پس رو به قبله كن و هر حاجت كه دارى از خدا بطلب. و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: اسم اكبر(4 ) خداست يا حى يا قيوم(5 ). و به روايت ديگر از حضرت على بن الحسين صلواتالله عليه منقول است كه: اين دعا مشتمل است بر اسم اعظم: يا الله يا الله يا الله. وحدك وحدك لا شريك لك. أنت المنان. بديع السموات و الأرض. ذوالجلال و الاكرام و ذوالأسماء العظام، و ذو العز الذى لا يرام. و الهكم اله واحد. لا اله الا هو الرحمن الرحيم. و صلى الله على محمد و ءاله أجمعين( 6). بعد از خواندن اين دعا هر حاجتى كه دارى بطلب. و به سند معتبر از سكين بن عمار( 7) مروى است كه گفت: شبى در مكه خوابيده بودم، شخصى به خواب من آمد و گفت: برخيز كه شخصى خدا را زير ميزاب(8 ) به اسم اعظم رب الأرباب( 9) مىخواند. بيدار شدم و به خواب رفتم. پس باز بارديگر مرا صدا زد و همان سخن را گفت. بيدار شدم و باز به خواب رفتم. و مرتبه سيم مرا صدا زد كه: برخيز كه موسى بن جعفر خدا را به اسم اعظم مىخواند در تحت ميزاب. سكين مىگويد كه: برخاستم و غسل كردم. و چون به نزد حجر آمدم، شخصى را ديدم كه جامه خود بر سر پيچيده و در سجده است. در پشت سر آن حضرت نشستم. اين دعا مىخواندند: يا نور يا قدوس(10 )سه مرتبه؛ يا حى يا قيوم(11 ) سه مرتبه؛ يا حى لا يموت(12 ) سه مرتبه؛ يا حى حين لا حى(13 ) سه مرتبه؛يا حى لا اله الا أنت(14 ) سه مرتبه؛ أسئلك بلا اله الا أنت(15 ) سه مرتبه؛ أسئلك بأن لا اله الا أنت( 16) سه مرتبه: أسئلك يا لا اله الا أنت( 17) سه مرتبه؛ أسئلك باسمك بسم الله الرحمن الرحيم العزيز المبين(18 )سه مرتبه. سكين گفت كه: آن حضرت مكرر اين دعا را خواندند تا من حفظ كردم. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر مؤمنى كه اين كلمات را بخواند من ضامن اويم در دنيا و آخرت. اما در دنيا، پس ملائكه او را بشارت دهند در هنگام مردن. و اما در آخرت، پس حق تعالى به عدد هر كلمهاى خانهاى در بهشت به او كرامت فرمايد. و دعا اين است: يا أسمع السامعين، و يا أبصر الناظرين، و يا أسرع الحاسبين، و يا أرحم الراحمين، و يا أحكم الحاكمين(19 ).
1- يا رب: اى پروردگار من. |
باب دويم: در بيان اذكارى كه مخصوص وقتى چندند
و اين باب مشتمل است بر چند فصل:
فصل اول: در تعقيب نماز صبح و نماز شام است و اذكارى كه در صبح و شام بايد خواند
به سندهاى معتبر از حضرت امام موسى عليهالسلام منقول است كه: چون از نماز شام فارغ شوى از جاى خود حركت مكن و با كسى سخن مگو تا صد مرتبه بگويى: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم( 20). و همچنين صد مرتبه بگو بعد از نماز صبح. به درستى كه هر كه در اين دو وقت اين را بخواند حق تعالى از او دفع كند صد نوع از انواع بلا را كه كمتر آنها خورده و پيسى و شر شيطان و شر پادشاهان باشد. و از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است كه: هر كه صد مرتبه اين كلمات را بخواند بعد از نماز صبح، به اسم اعظم الهى نزديكتر است از سياهى چشم به سفيدى چشم. و به درستى كه اسم اعظم در اين كلمات داخل است. و به چندين سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه اين كلمات را بعد از نماز صبح و نماز شام هفت مرتبه بخواند حق تعالى از او هفتاد نوع از بلا را دفع كند كه كمترش قولنج( 21) و پيسى(22 ) و ديوانگى و خوره(23 ) باشد. و اگر نامش در نامه اشقيا(24 ) باشد محو كنند و در نامه سُعَدا ثبت(25 ) نمايند. و در روايت ديگر، سه مرتبه واقع شده است با همين ثواب. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه صد مرتبه بعد از نماز صبح بگويد: ما شاء الله كان. لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم(26 )، در آن روز نبيند امرى را كه مكروه( 27) او باشد. و به سندهاى معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آفتاب ده مرتبه اين تهليل را بخواند: لا اله الا الله وحده لا شريك له. له الملك و له الحمد. يحيى و يميت و يميت و يحيى. و هو حى لا يموت. بيده الخير. و هو على كل شىء قدير( 28)، كفاره گناهان او باشد در آن روز. و به روايت ديگر: خدا را ملاقات نكند بندهاى به بهتر از عمل او مگر كسى كه مثل او را كرده باشد. و در روايت ديگر وارد شده است كه: سنت واجبه است كه اين تهليل را ده مرتبه بخوانند و ده مرتبه بگويند: أعوذ بالله السميع العليم من همزات الشياطين، و أعوذ بالله أن يحضرون. ان الله هو السميع العليم(29 ). و فرمود كه: اگر اين دو ذكر را در اين دو وقت فراموش كنى قضا كن، چنان كه نماز را قضا مىكنى.
20- ترجمه: اى شنواترين شنوندگان، و اى بيناترين بينندگان، و اى چالاكترين حسابگران، و اى مهربانترين و بخشندهترين بخشندگان مهربان، و اى دادگرترين داوران. |
و احاديث در فضيلت اين دو ذكر بسيار است. و به سند معتبر ديگر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه در وقت طلوع صبح ده مرتبه آن تهليل را بگويد كه گذشت، و ده مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، و سى و پنج نوبت سبحان الله، و سى و پنج نوبت لا اله الا الله، و سى و پنج نوبت الحمد لله بگويد، او را در آن صباح از غافلان ننويسند. و اگر همين اذكار را در شام بگويد او را در آن شب از غافلان ننويسند. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در وقت شام(1 ) صد مرتبه الله أكبر بگويد، چنان باشد كه صد بنده آزاد كرده باشد. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: هر كه صد مرتبه الله أكبر بگويد پيش از برآمدن آفتاب و پيش از فرو رفتن آفتاب، حق تعالى ثواب صد بنده آزاد كردن در نامه عملش بنويسد. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه: در فرزند آدم سيصد و شصت رگ( 2) هست كه صد و هشتاد رگ از آنها متحرك است و صد و هشتاد رگ ديگر ساكن. كه اگر يكى از رگهاى متحرك ساكن شود، يا يكى از رگهاى ساكن متحرك شود، او را خواب نمىبرد. لهذا حضرت رسول صلىالله عليه و آله در هر صبح و شام سيصد و شصت مرتبه مىگفتند: الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال(3 ). و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه در صبح چهار مرتبه بگويد الحمدلله رب العالمين، به تحقيق كه شكر آن روز را ادا كرده است. و همچنين اگر در شام چهار مرتبه بگويد، شكر آن شب را ادا كرده است. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر شخصى گذشتند كه باغ خود را درخت مىكشت. حضرت ايستادند و فرمودند كه: مىخواهى تو را دلالت كنم بر درخت كشتنى كه اصلش ثابتتر و ميوهاش زودرستر و نيكوتر و باقرتى باشد؟ گفت: بلى. فرمود كه: در هر صبح و شام بگو: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر تا آن كه حق تعالى به عدد هر تسبيحى ده درخت در بهشت به تو كرامت فرمايد از انواع ميوهها. و به سند معتبر از آن حضرت منقول است كه: در صبح اين دعا بخوان: أصبحت بالله مؤمنا على دين محمد و سنته، و دين على و سنته، و دين الأوصياء و سنتهم. ءامنت بسرهم و علانيتهم و شاهدهم و غائبهم. و أعوذ بالله مما استعاذ منه رسول الله صلىالله عليه و ءاله و على و الأوصياء صلواتالله عليه. و أرغب الى الله فى ما رغبوا اليه و لا حول و لا قوه الا بالله(4 ). و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در صبح و شام سه نوبت بگويد: رضيت بالله ربا، و بالاسلام دينا، و بمحمد صلىالله عليه و ءاله نبيا، و بالقرءان بلاغا، و بعلى اماما، و بالأوصياء من ولده أئمه( 5) البته بر حق تعالى لازم است كه در روز قيامت او را راضى گرداند. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر بندهاى كه قبل از طلوع آفتاب اين دعا بخواند: الله أكبر الله أكبر كبيرا، و سبحان الله بكره و أصيلا، و الحمد لله رب العالمين كثيرا؛ لا شريك له. و صلى الله على محمد و ءاله(6 ) ملكى مبادرت نمايد(7 ) و اين دعا را در ميان بال خود بگيرد و به آسمان برد. چون به آسمان اول درآيد ملائكه به او گويند كه: چه چيز با خود دارى؟ در جواب گويد كه: شخصى از مؤمنان به اين كلمات تكلم نموده. و كلمات را بر ايشان بخواند. ملائكه گويند كه: خدا رحم كند آن كسى را كه اين كلمات را خوانده است، و گناهان او را بيامرزد. پس به هر آسمانى كه گذرد ملائكه از او سؤال كنند، و چون جواب گويد همين دعا كنند. و همچنين حَمَله( 8) عرش نيز براى او دعا كنند. و آن ملك آن كلمات را ببرد و در ديوان كُنوز(9 ) كه اعمال خالص مؤمنان در آنجا مثبت(10 ) است، ثبت نمايد. و به سند عالى از ابوحمزه ثمالى منقول است كه از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه سؤال نمود از تفسير آنچه حق تعالى در شأن حضرت ابراهيم فرموده كه: حقوق الهى و اوامر او را وافى و تمام ادا نمود(11 ). حضرت فرمود كه: چون صبح مىكرد سه مرتبه مىگفت: أصبحت و ربى محمود. أصبحت لا أشرك بالله شيئا و لا أدعو مع الله الها و لا أتخذ من دونه وليا(12 ). و همچنين در شام سه مرتبه مىفرمود. و اگر در شام خوانند به جاى أصبحت(13 ) در هر دو جا أمسيت(14 ) مىبايد گفت. و به سند صحيح از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: حضرت نوح عليهالسلام در هر صبح و شام ده مرتبه اين دعا را مىخواندند: اللهم انى أشهدك أنه ما أصبح بى من نعمه أو(15) عافيه فى دين أو دنيا، فمنك وحدك لا شريك لك. لك الحمد و لك الشكربها على حتى ترضى و بعد الرضا(16 ). و به اين سبب حق تعالى او را عبد شكور( 17) فرمود، يعنى: بنده بسيار شكر كننده. و اگر در شام خواند چنين بگويد: أنه ما أمسى بن من نعمه(18 ). و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در صبح انگشتر عقيق در دست راست خود داشته باشد، و پيش از آن كه به احدى نظر كند نگين عقيق را به كف دست خود بگرداند و به آن نگين نظر كند و سوره أنا أنزلناه فى ليله القدر بخواند، پس اين دعا بخواند كه: ءامنت بالله وحده لا شريك له، و كفرت بالجبت و الطاغوت و ءامنت بسر ءال محمد و علانيتهم و ظاهرهم و باطنهم و أولهم و ءاخرهم(19 )، حق تعالى او را در آن روز از شر جميع بلاهاى آسمان و زمين حفظ نمايد. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است: هر كه بعد از نماز صبح، هفتاد مرتبه استغفار بگويد، خدا او را بيامرزد اگرچه هفتادهزار گناه كرده باشد. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه در وقت شام سه مرتبه بگويد: سبحانالله(20 )( 21) حين تمسون و حين تصبحون، و له الحمد فى السموات و الأرض و عشيا و حين تظهرون(22 )، هيچ چيزى در آن شب از او فوت نشود( 23)، و جميع شرور و بديهاى آن شب از او دفع شود. و همچنين اگر در صبح سه مرتبه بخواند، هيچ چيزى در آن روز از او فوت نشود، و جميع شرور آن روز از او دور گردد. و به سند معتبر از حضرت صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه بعد از نماز شام سه مرتبه بگويد: الحمد لله الذى يفعل ما يشاء و لا يفعل ما يشاء غيره(24 )، حق تعالى به او خير بسيار كرامت فرمايد. و به سند صحيح منقول است از حضرت صادق صلواتالله عليه كه حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله فرمود كه: چون به معراج رفتم ملائكه مرا دعايى تعليم نمودند كه هر صبح و شام مىخوانم: اللهم ان ظلمى أصبح مستجيرا بعفوك، و ذنبى أصبح مستجيرا بمغفرتك، و ذلى أصبح مستجيرا بعزتك، و فقرى أصبح مستجيرا بغناك، و وجهى البالى أصبح مستجيرا بوجهك الباقى الذى لا يفنى(25 ). و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه منقول است كه: شيبه هُذلى(26 ) به خدمت حضرت رسول صلىالله عليه و آله آمد و گفت: يا رسول الله من پير شدهام و قوتم ضعيف شده است از اعمالى كه عادت كرده بودم به آنها از نماز و روزه و حج و جهاد. پس مرا كلامى تعليم فرما كه حق تعالى مرا به آن نفع دهد، و سبك كنبر من يا رسول الله.
1- شام: آغاز شب - آغاز تاريكى هوا در شب. |
حضرت فرمود كه: اعاده(1 ) كن اين سخن را. تا آن كه سه مرتبه اين كلام را ادا نمود. حضرت فرمود كه: بر دور تو هيچ درختى و كلوخى نماند مگر آن كه گريست به سبب ترحم بر تو. پس چون نماز صبح بكنى ده مرتبه بگو: سبحان الله العظيم و بحمده و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم(2 ). به درستى كه حق تعالى تو را عافيت مىدهد به سبب اين ذكر از كورى و ديوانگى و خوره و فقر ضعف پيرى. گفت: يا رسول الله! اين براى دنياست. از براى آخرت چه چيز بايد خواند؟ فرمود كه: بعد از هر نماز بگو: اللهم اهدنى من عندك، و أفض على من فضلك، و انشر على من رحمتك، و أنزل على من بركاتك( 3). بعد از آن فرمود كه: اگر اين دعا را عمدا ترك نكند تا از دنيا برود، در قيامت هشت در بهشت را براى او بگشايند كه از هر درى كه خواهد داخل شود. و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه هر روز بيست و پنج نوبت بگويد: اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات و المسلمين و المسلمات( 4)، حق تعالى به عدد هر مؤمنى كه گذشته است و خواهد آمد تا روز قيامت، حسنه در نامه عمل او بنويسد، و گناه از او محو كند، و درجه از براى او بلند گرداند. و به سند معتبر از هِلقام(5 ) منقول است كه به خدمت حضرت موسى بن جعفر صلواتالله عليه عرض نمود كه: دعايى تعليم من نما كه جامع مطالب دنيا و آخرت باشد. حضرت فرمود كه: بعد از نماز صبح تا طلوع آفتاب بگو: سبحان الله العظيم و بحمده. أستغفر الله و أسئله من فضله(6 ). هلقام گفت كه: من بدحالتر و پريشانتر از جميع اهل بيت خود بودم، و به بركت اين دعا امروز حالم از همه بهتر است. و شيخ طوسى عليهالرحمه و الرضوان در تعقيب نماز صبح فرموده كه: صد نوبت بگويد: أستغفر الله و أتوب اليه. و صد نوبت بگويد: أسئل الله العافيه(7 ). و صد نوبت بگويد: أستجير بالله من النار و أسئله الجنه(8 ). و صد نوبت بگويد:أسئل الله الحور العين(9 ). و صد نوبت سوره قل هو الله أحد بخواند. و صد نوبت بگويد: صلى الله على محمد و ءال محمد(10 ). و صد نوبت بگويد: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر، و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم. و ده نوبت آيه الكرسى، و ده نوبت سوره انا أنزلناه بخواند. و ده نوبت اين دعا بخواند: اللهم اقذف فى قلوب العباد محبتى، و ضمن السموات و الأرض رزقى، و ألق الرعب فى قلوب أعدائك منى، و انشر رحمتك لى، و أتمم نعمتك على، و اجعلها موصوله بكرامتك اياى، و أوزعنى شكرك، و أوجب لى المزيد من لدنك، و لا تنسنى ذكرك، و لا تجعلنى من الغافلين(11 ).
فصل دويم: در اذكار و ادعيه كه عقيب(12 ) هر نماز بايد خواند
بدان كه بهترين تعقيبات، تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلواتالله عليهاست: سى و چهار الله أكبر و سى و سه الحمد لله، و سى و سه سبحان الله. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: عبادت كرده نمىشود خدا به تحميدى(13) كه بهتر باشد از تسبيح فاطمه عليهماالسلام. و اگر از آن چيزى بهتر مىبود حضرت رسول آن را به فاطمه عطا مىفرمود. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه تسبيح فاطمه عليهاالسلام را در هر روز عقيب هر نماز بخواند، محبوبتر است نزد من از اين كه هزار ركعت نماز در هر روز بكند. و در حديث ديگر فرمود كه: هر كه تسبيح فاطمه عليهاالسلام را بخواند و بعد از آن لا اله الا الله بگويد، گناهانش آمرزيده شود. و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود كه: آنچه داريد از جامهها و ظرفها اگر جمع كنيد و بر روى هم گذاريد به آسمان مىرسد؟ گفتند: نه يا رسول الله. فرمود كه: مىخواهيد شما را دلالت كنم بر عملى كه اصلش(14 ) در زمين است و شاخش در آسمان؟ گفتند: بلى يا رسول الله. فرمود كه: هر يك از شما كه از نماز واجب خود فارغ شود، سى نوبت بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر. به درستى كه اصل اين كلمات در زمين است و شاخشان در آسمان است، و دفع مىكنند سوختن و غرق شدن و خانه خراب شدن و به چاه افتادن و مرگهاى بد را از خواننده خود، و اينهايند باقيات صالحات(15 ). و به سند معتبر ديگر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه چهل مرتبه اين تسبيحات اربع را بعد از هر نماز فريضه بخواند پيش از آن كه پاى خود را از قبله بگرداند، هر حاجتى كه از خدا سؤال كند به او عطا فرمايد. و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام مروى است كه: هر كه بعد از نماز فريضه، پيش از آن كه پاهاى خود را از حالت تشهد تغيير دهد، سه مرتبه بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم، ذاالجلال و الاكرام و أتوب اليه(16 )، حق تعالى گناهان او را بيامرزد اگرچه مثل كف درياها باشد. و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر صلواتالله عليه مروى است كه فرمود كه: كمتر چيزى كه مُجَرب(17 ) است از دعا بعد از نماز فريضه، اين است كه بگويى: اللهم انى أسئلك من كل خير أحاط به علمك، و أعوذ بك من كل شر أحاط به علمك. اللهم انى أسئلك عافيتك فى أمورى كلها، و أعوذ بك من خزى الدنيا و عذاب الأخره(18 ). و به سند معتبر ديگر منقول است كه محمد بن ابراهيم(19 ) به خدمت امام موسى عليهالسلام نوشت كه: مىخواهم كه دعايى تعليم من فرمايى كه بعد از هر نماز بخوانم، و حق تعالى به سبب خواندن آن خير دنيا و آخرت را براى من جمع نمايد. حضرت نوشتند كه: بگو: أعوذ بوجهك الكريم و عزتك التى لا ترام و قدرتك التى لا يمتنع منها شىء، من شر الدنيا و الأخره و من شر الأوجاع كلها( 20). و به سند معتبر از حضرت صادق عليه الصلوه و السلام منقول است كه: هر كه بعد از نماز واجب سى مرتبه سبحانالله بگويد، بر بدنش گناهى نماند مگر آن كه بريزد. و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه خواهد كه چون از دنيا بيرون رود، از گناهان پاك باشد مانند طلاى بىغش، و مَظلَمه احدى نزد او نباشد كه از او طلب نمايد، بايد كه بعد از نمازهاى پنجگانه دوازده مرتبه قل هو الله احد(21 ) را بخواند؛ پس دست خود را به جانب آسمان بگشايد و بگويد: اللهم انى أسئلك باسمك المكنون المخزون الطاهر الطهر المبارك، و أسئلك باسمك العظيم و سلطانك القديم، يا واهب العطايا و يا مطلق الأسارى و يا فكاك الرقاب من النار! أسئلك أن تصلى على محمد و ءال محمد و أن تعتق رقبتى من النار، و أن تخرجنى من الدنيا ءامنا، و تدخلنى الجنه سالما. و أن تجعل دعائى أوله فلاحا و أوسطه نجاحا و ءاخره صلاحا. انك أنت علام الغيوب(22). بعد از آن فرمود كه: اين از دعاهاى مخفى(23 ) است كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله تعليم من نمود، و امر فرمود كه تعليم حضرت امام حسن و حضرت امام حسين صلواتالله عليهما
1- سبك كردن: آسان گرفتن - دستور آسان دادن. |
نمايم. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: چون حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله فتح مكه نمودند، نماز ظهر را نزد حجرالاسود با اصحاب خود ادا نمودند، و چون سلام گفتند، سه مرتبه دست برداشتند و سه مرتبه الله أكبر گفتند. پس اين دعا خواندند: لا اله الا الله وحده وحده وحده، أنجز وعده، و نصر عبده، و أعز جنده، و غلب الأحزاب وحده. فله الملك و له الحمد. يحيى و يميت و هو على كل شىء قدير(1). پس رو به اصحاب خود كردند و فرمودند كه: ترك مكنيد اين سه تكبير و اين دعا را بعد از هر نماز واجب. به درستى كه هر كه بعد از سلام نماز اين را بخواند به تحقيق كه ادا كرده است آنچه بر او واجب است از شكر حق تعالى بر تقويت اسلام و اهل اسلام. و به سند صحيح منقول است از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى(2 ) كه: به خدمت حضرت امام رضا صلواتالله عليه عرض كردم كه: چگونه صلوات و سلام بعد از نماز واجب بر حضرت رسول صلىالله عليه و آله مىبايد فرستاد؟ حضرت فرمود كه: بگو: السلام عليك يا رسول الله و رحمه الله و بركاته. السلام عليك يا محمد بن عبدالله. السلام عليك يا خيره الله.
السلام عليك يا حبيب الله. السلام عليك يا صفوه الله. السلام عليك يا أمين الله. أشهد أنك رسول الله. و أشهد أنك محمد بن عبدالله. و أشهد أنك قد نصحت لأمتك، و جاهدت فى سبيل ربك، و عبدته حتى أتاك اليقين. فجزاك الله - يا رسول الله - أفضل ما جزى نبيا عن أمته. اللهم صل على محمد و ءال محمد أفضل ما صليت على ابراهيم و ءال ابراهيم. انك حميد مجيد(3 ). و موافق احاديث معتبره مىبايد بعد از هر نماز بگويد: اللهم صل على محمد و آل محمد و أعذنا من النار و ارزقنا الجنه و زوجنا من الحور العين(4). و به سند معتبر منقول است كه: حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام از جاى نماز خود برنمىخاستند تا چهار ملعون و چهار ملعونه را لعنت نمىكردند. پس بايد كه بعد از هر نماز بگويد: اللهم العن أبابكر و عمر و عثمان و معاويه و عايشه و حفصه و هند(5 ) و أم الحكم( 6). و بعضى از تعقيبات در باب فضايل سور و آيات قرآنى گذشت و در باب صلوات نيز بعضى مذكور شد. و در اين كتاب چون به تقريب( 7) مذكور مىشود به همين اكتفا مىنماييم.
فصل سيم: در تعقيب مخصوص نماز ظهر است
به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله بعد از نماز ظهر اين دعا مىخواندند: لا اله الا الله العظيم الحليم. لا اله الا الله رب العرش الكريم. و الحمد لله رب العالمين. اللهم انى أسئلك موجبات رحمتك، و عزائم مغفرتك، و الغنيمه من كل خير، و السلامه من كل اثم. اللهم لا تدع لى ذنبا الا غفرته، و لا هما الا فرجته، و لا سقما الا شفيته، و لا عيبا الا سترته، و لا رزقا الا بسطته، و لا خوفا الا ءامنته، و لا سوءا الا صرفته و لا حاجه هى لك رضا ولى فيها صلاح الا قضيتها يا أرحم الراحمين. ءامين رب العالمين(8 ).
فصل چهارم: در بيان تعقيب مخصوص نماز عصر است
به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه بعد از نماز عصر هفتاد مرتبه استغفار بكند حق تعالى هفتصد گناه او را بيامرزد. و اگر او هفتصد گناه نداشته باشد باقى را از گناهان پدرش بيامرزد؛ و اگر پدرش هم آن قدر گناه نداشته باشد از گناهان مادرش؛ و اگرنه از گناهان برادرش؛ و اگرنه از گناهان خواهرش. و همچنين باقى خويشان، هر كه به او نزديكتر باشد. و در حديث ديگر، هفتاد و هفت مرتبه استغفار وارد شده است. و ثواب عظيم براى ده مرتبه سوره انا أنزلناه بعد از نماز عصر خواندن گذشت. و به سند معتبر از حضرت رسول صلىالله عليه و آله منقول است كه: هر كه هر روز بعد از نماز عصر يك مرتبه بگويد: أستغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم الرحمن الرحيم، ذاالجلال و الاكرام، و أسئله أن يتوب على توبه عبد ذليل خاضع فقير بائس مسكين مستكين مستجير لا يملك لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حيوه و لا نشورا( 9)، حق تعالى امر فرمايد كه صحيفه گناهان او را بدرند، هرچند كه گناه بسيار در آن باشد.
فصل پنجم: در بيان تعقيب مخصوص نماز خفتن(10 ) است
به سند معتبر از حضرت امام محمد تقى صلواتالله عليه منقول است كه: هر كه بعد از نماز خفتن هفت نوبت سوره انا أنزلناه فى ليلهالقدر را بخواند، در ضمان( 11) الهى باشد تا صبح. و شيخ طوسى رحمهالله عليه نقل كرده است كه: مستحب است بعد از نماز خفتن خواندن سوره حمد، و قل هو الله أحد، و قل أعوذ برب الناس و قل أعوذ برب الفلق(12 )، هر يك را ده مرتبه، و تسبيحات اربع ده مرتبه، و اللهم صل على محمد و ءال محمد( 13) ده مرتبه.
فصل ششم: در بيان سجده شكر است
بدان كه از جمله سنتهاى مؤكد بعد از هر نماز، سجده شكر است. و فضايل اين سجده در احاديث بسيار است. حتى آن كه به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: دو سجده شكر واجب است بر هر مسلمانى. نماز خود را به آن تمام مىكنى، و خداوند خود را خشنود مىگردانى، و ملائكه را به عجب مىآورى. به درستى كه بندهاى كه نماز مىكند و بعد از آن سجده شكر به جا مىآورد، حق تعالى حجاب از ميان بنده و ملائكه برمىدارد و مىفرمايد كه: اى ملائكه نظر كنيد به بنده من كه فرض مرا ادا كرد، و عهد مرا تمام كرد. بعد از آن شكر نعمت مرا به جا مىآورد. اى ملائكه چه ثواب او را نزد من هست؟ ملائكه مىگويند كه: پروردگارا رحمت خود را شامل حال او گردان. باز مىفرمايد كه: ديگر چه چيز به او عطا كنم؟ مىگويند كه: پروردگارا بهشت خود را به او عطا كن. باز مىفرمايد كه: ديگر چه چيز به او كرامت فرمايم؟ مىگويند كه: امور او را كفايت كن. و همچنين حق تعالى سؤال مىنمايد و ملائكه جواب مىگويند، تا آن كه هيچ چيز نمىماند كه علم ملائكه به او احاطه كند مگر آن كه آن را مىگويند.
1- مخفى: پنهان - پوشيده - نهان - راز. |
باز چون حق تعالى سؤال مىنمايد ايشان مىگويند كه: پروردگارا علم ما به زياده از اين احاطه نكرده است. پس حق تعالى فرمايد كه: من شكر او مىكنم چنان كه او شكر من كرد، و روى فضل و احسان خود را به سوى او مىدارم، و او را در مراتب معرفت خود كامل مىگردانم. و به سندهاى معتبر از حضرت امام جعفر صادق و امام محمد باقر صلواتالله عليهما منقول است كه: حق - سبحانه و تعالى - به حضرت موسى عليهالسلام خطاب فرمود كه: اى موسى مىدانى كه چرا تو را از ميان بندگان خود برگزيدم و كليم خود( 1) گردانيدم؟ گفت: نه اى پروردگار من. خطاب رسيد كه: من چون نظر كردم، نفس تو را نزد بندگى خود از همه كس ذليلتر يافتم. هرگاه كه از نماز فارغ مىشوى دو طرف روى خود را نزد من بر خاك مىگذارى. پس حضرت موسى به سجده درآمد و پهلوهاى روى خود را از روى تذلل( 2) بر خاك ماليد نزد پروردگار خود. حق تعالى به او وحى فرمود كه: سر بردار - اى موسى - و دست خود را بر موضع سجود بمال و بر رو و بر بدن خود بمال كه باعث ايمنى تو مىگردد از هر بلايى و دردى و آفتى. و بدان كه اقل سجده شكر آن است كه سر به سجده گذارد و سه مرتبه بگويد: شكرا لله(3 ). چنانچه از حضرت امام رضا عليهالسلام منقول است. و ايضا از آن حضرت منقول است كه: صد مرتبه عفوا(4 ) بگويد، يا صد مرتبه شكرا(5 ). و اگر در سجده اول صد مرتبه عفوا يا العفو العفو(6 ) بگويد، و بعد از آن جانب راست را بر زمين گذارد و هر دعا و ذكرى كه داند بخواند - مثل يا الله يا رباه( 7) يا سيداه( 8) - و همچنين پهلوى چپ رو را بر زمين گذارد و چنين دعايى يا ذكرى بخواند، پس بار ديگر پيشانى را بر زمين گذارد و صد مرتبه شكرا شكرا بگويد، خوب است. و در اين سجده برخلاف سجدههاى نماز، سنت است كه دستها را بر زمين بخواباند، و سينه و شكم را به زمين برساند. و ايضا مستحب است كه حاجات خود و برادران مؤمن خود را طلب نمايد، و در تضرع و زارى و مناجات تقصير ننمايد و بسيار طول بدهد.
چنان كه در احاديث معتبره وارد شده است كه: بنده در هيچ حالت، قرب او به خدا زياده نيست از حالتى كه در سجود گريان باشد. و ائمه ما صلواتالله عليهم سجدههاى بسيار طولانى به جا مىآوردهاند خصوصا حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه كه بعد از نماز صبح به سجده مىرفتهاند و روز كه بلند مىشده است سر از سجده برمىداشتهاند، و اگر در حالى بودهاند كه مشغول هدايت خلق نمىتوانستهاند شد، اكثر احوال در سجده مشغول مناجات بودهاند. و همچنين اصحاب كبار( 9) ايشان اين طريقه را داشتهاند حتى آن كه نقل كردهاند كه بعضى از ايشان آنقدر طول مىدادهاند سجده را كه مرغ در پشت ايشان آشيانه مىگذاشته. و دعاهاى سجده از اهل بيت صلواتالله عليهم بسيار منقول است و اين كتاب گنجايش ذكر آنها ندارد. و بهترين آنها آن است كه كلينى به سند حَسَن روايت كرده است كه عبدالله بن جُندَب از حضرت امام موسى كاظم عليهالسلام سؤال نمود از دعايى كه در سجده شكر بخواند. حضرت فرمود كه: چون به سجده مىروى بگو: اللهم انى أشهدك و أشهد ملائكتك و أنبيائك و رسلك و جميع خلقك أنك الله ربى، و الاسلام دينى، و محمدا نبيى، و عليا و الحسن و الحسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد و الحسن بن على و الحجه بن الحسن أئمتى. بهم أتولى و من أعدائهم أتبرأ( 10). پس بگو: اللهم انى أنشدك دم المظلوم(11 )، سه مرتبه اللهم انى أنشدك بايوائك على نفسك لأعدائك لتهلكنهم بأيدينا و أيدى المؤمنين. اللهم انى أنشدك بايوائك على نفسك لأوليائك لتظفرنهم بعدوك و عدوهم، أن تصلى على محمد و على المستحفظين من ءال محمد( 12)، سه مرتبه. و بگو اللهم انى أسئلك اليسر بعد العسر(13 )، سه مرتبه. بعد از آن پهلوى راست رو را بر زمين مىگذارى و مىگويى: يا كهفى حين تعيينى المذاهب و تضيق على الأرض بما رحبت. و يا بارى خلقى رحمه بى و كنت عن خلقى غنيا. صل على محمد و على المستحفظين من ءال محمد( 14)، سه مرتبه. پس جانب چپ رو را بر زمين مىگذارى و مىگويى: يا مذل كل جبار و يا معز كل ذليل! قد و عزتك بلغ بى مجهودى(15 )، سه مرتبه. پس بار ديگر سر را به سجده مىگذارى و صد مرتبه مىگويى: شكرا شكرا. و در روايت ديگر وارد شده است: كه حضرت امام موسى صلواتالله عليه در سجده اول هزار مرتبه العفو العفو فرمودند.
و در حديث ديگر وارد شده است كه: آن حضرت در سجود اين دعا مىخواندند: أعوذ بك من نار حرها لا يطفى. و أعوذ بك من نار جديدها لا يبلى. و أعوذ بك من نار عطشانها لا يروى. و أعوذ بك من نار مسلوبها لا يكسى(16). و در حديث ديگر مروى است كه حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه در سجده اين دعا مىخواندند: ارحم ذلى بين يديك، و تضرعى اليك، و وحشتى من الناس، و أنسى بك يا كريم(17).
فصل هفتم: در بيان اذكارى است كه در هنگام خواب بايد خواند
بدان كه مستحب است كه در هنگام خوابيدن با وضو باشد، و به جانب راست بخوابد رو به قبله، و سورهها و آياتى كه در باب فضايل قرآن مذكور شد بخواند. و بهترين اذكار در اين وقت تسبيح حضرت فاطمه زهرا صلوات الله عليهاست. چنانچه به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق صلواتالله عليه منقول است كه: چون آدمى شب در جاى خواب خود مىخوابد، ملك بزرگوارى و شيطان متمردى(18 ) به سوى او مبادرت مىنمايند. پس ملك به او مىگويد كه: روز خود را ختم كن به خير، و شب خود را افتتاح كن(19) به خير. و شيطان به او مىگويد كه: روز خود را ختم كن به گناه، و شب خود را افتتاح كن به گناه. پس اگر اطاعت ملك كرد و تسبيح حضرت فاطمه صلواتالله عليها را در وقت خواب خواند، ملك آن شيطان را مىزند و از او دور مىكند، و او را محافظت و نگاهبانى مىكند تا بيدار شود. پس باز شيطان مىآيد و او را امر مىكند كه ختم شب و افتتاح روز به گناه بكند، و ملك او را به خير امر مىكند. پس اگر اطاعت ملك كرد و تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام را خواند، آن ملك شيطان را از دور مىكند، و حق تعالى عبادت تمام آن شب را در نامه اعمالش مىنويسد. و به سند معتبر از حضرت امام على نقى صلواتالله عليه منقول است كه فرمود كه: ما اهل بيت را در هنگام خوابيدن ده خصلت مىباشد: با طهارت مىباشيم؛ و به دست راست مىخوابيم؛ و دست راست خود را در زير رو مىگذاريم؛ و تسبيح حضرت فاطمه مىخوانيم؛ و رو به قبله مىخوابيم؛ و سوره حمد و آيهالكرسى و آيه شهدالله(20) را مىخوانيم. پس هر كه چنين كند بهره خود را از ثواب در آن شب برده است(21 ). و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه در وقت خواب يازده مرتبه سوره انا أنزلناه فى ليلهالقدر بخواند، حق تعالى يازده ملك را بر او موكل گرداند كه او را حفظ نمايند تا صبح از شر هر شيطان رجيم. و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه: هر كه در وقتى كه به رختخواب مىرود يازده مرتبه سوره قل هو الله أحد را بخواند گناهان او آمرزيده شود، و او را شفيع كنند در همسايگان خود؛ و اگر صد مرتبه بخواند گناهان آينده او تا پنجاه سال آمرزيده شود.
1- كليم خوا: آن كه خدا با وى سخن مىگويد. |
و در حديث ديگر فرمود كه: كسى كه در خواب ترسد، در وقت خواب سوره قل أعوذ برب الناس و قل أعوذ برب الفلق، و آيه الكرسى بخواند. و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: هر كه در وقت خواب سه نوبت بگويد: الحمد لله الذى علا فقهر. و الحمد لله الذى بطن فخبر. و الحمد لله الذى ملك فقدر. و الحمد لله الذى يحيى الموتى و يميت الأحياء و هو على كل شىء قدير(1 )، از گناهان بيرون آيد مانند روزى كه از مادر متولد شده بوده. و در حديث ديگر فرمود كه: حضرت رسول صلىالله عليه و آله در هنگام خواب آيهالكرسى مىخواندند و بعد از آن مىفرمودند كه: بسم الله. ءامنت بالله و كفرت بالطاغوت. اللهم احفظنى فى منامى و فى يقظتى(2). و به سند معتبر از حضرت امام موسى كاظم صلواتالله عليه منقول است كه: كسى كه خواهد كه در ميان شب بيدار شود، در وقت خواب اين دعا بخواند: اللهم لا تنسنى ذكرك، و لا تؤمنى مكرك، و لا تجعلنى من الغافلين، و أنبهنى لأحب الساعات اليك، أدعوك فيها فتستجيب لى، و أسئلك فتعطينى، و أستغفرك فتغفرلى. انه لا يغفر الذنوب الا أنت يا أرحم الراحمين(3 ). فرمود كه: چون اين دعا را بخواند حق تعالى دو ملك به سوى او بفرستد كه او را بيدار كنند. پس اگر بيدار شود فَبِها( 4)، و اگر بيدار نشود حق تعالى ايشان را امر فرمايد كه از براى او استغفار نمايند. و اگر در شب بميرد شهيد مرده باشد، و اگر بيدار شود هر حاجتى كه از حق تعالى بطلبد به او عطا فرمايد. و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام منقول است كه: چون اين كس در شب از پهلو به پهلو گردد سنت است كه بگويد: الحمد لله و الله أكبر. و سيد بن طاووس عليهالرحمه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه: كسى كه خواهد كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله را در خواب بيند، بعد از نماز خفتن غسل كند، و چهار ركعت نماز بگزارد، و در هر ركعتى سوره حمد يك مرتبه و صد مرتبه آيهالكرسى بخواند، و بعد از نماز هزار مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد بفرستد، و بر جامه پاكى بخوابد كه حلال و حرامى را بر روى آن جامه وطى نكرده باشد، و دست راست خود را بر زير خَدِ( 5) راست خود بگذارد، و صد مرتبه بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله أكبر و لا حول و لا قوه الا بالله، و صد مرتبه بگويد: ماشاءالله( 6)، و به خواب رود، كه آن حضرت را در خواب مىبيند. و سيد مذكور نقل كرده است كه: اگر خواهد حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه را در خواب بيند، در وقت خواب اين دعا را بخواند: اللهم انى أسئلك يا من له لطف خفى و أياديه باسطه لا تنقضى! أسئلك بلطفك الخفى الذى ما لطفت به لعبد الا كفى، أن ترينى مولاى أميرالمؤمنين عليه السلام فى منامى(7 ). و به سند ديگر روايت كرده است كه: كسى كه خواهد كه ميت خود را در خواب ببيند، با طهارت(8 ) بخوابد و تسبيح حضرت فاطمه صلواتالله عليها بخواند، پس اين دعا بخواند: اللهم أنت الحى الذى لا يوصف، و الايمان يعرف منه. منك بدت الأشياء و اليك تعود. فما أقبل منها كنت ملجأه و منجاه. و ما أدبر منها لم يكن له ملجا و لا منجا منك الا اليك. فأسئلك بلا اله الا أنت، و أسئلك ببسم الله الرحمن الرحيم، و بحق حبيبك محمد صلىالله عليه و ءاله سيد النبيين، و بحق على خير الوصيين، و بحق فاطمه سيده نساء العالمين، و بحق الحسن و الحسين اللذين جعلتهما سيدى شباب أهل الجنه - عليهم أجمعين السلام - أن تصلى على محمد و ءال محمد و أن ترينى ميتى فى الحال التى هو عليها( 9). چنين گويد مؤلف اين كتاب كه: به بركت اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم اذكار و ادعيه و اوراد و اعمال و عبادات آن قدر هست كه در مجلدات بسيار احصا نمىتوان نمود. پس اگر كسى راه بندگى خدا خواهد، از سنت آن قدر هست كه از عهده صد هزار يك آن به در نمىتوان آمد. پس چه حاجت است به مرتكب شدن اعمال بدعت كه از مشايخ اهل سنت به جمعى از جاهلان و بيخردان به ميراث رسيده. و آنچه اين فقير در اين كتاب بر سبيل اجمال از هزار يك و از بسيار اندكى آوردهام، اگر كسى به اينها عمل نمايد تمام وقت او را فرا مىگيرد. مجملا طريقه اهل بيت رسالت صلواتالله عليهم مضبوط(10 ) و معلوم است. و كسى كه راه متابعت ايشان را خواهد واضع و ظاهر است. و اول چيزى كه از اعمال ايشان مبالغه بسيار در آن نمودهاند و بر همه اعمال ترجيح دارد نماز پنجاه و يك ركعت است، كه هفده ركعت آن نماز پنجگانه است؛ و باقى هشت ركعت نافله پيشين است كه پيش از نماز ظهر مىبايد كرد؛ و هشت ركعت نافله پسين است كه پيش از فريضه عصر مىبايد كرد؛ و چهار ركعت نافله شام است كه بعد از نماز شام(11 ) مىبايد كرد؛ و دو ركعت نماز وُتَيره است كه بعد از نماز خفتن نشسته مىكنند و به يك ركعت حساب مىشود؛ و هشت ركعت نماز شب است با دو ركعت نماز شفع و يك ركعت وتر كه بعد از نصف شب مىبايد كرد؛ و دو ركعت نافله صبح است كه پيش از نماز صبح مىبايد كرد. و اين نافلهها هر دو ركعت را به يك سلام مىبايد كرد. و اينها در فضيلت و تأكيد، تالى(12 ) مرتبه واجباتاند كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله هميشه بر اينها مداومت مىنمودهاند، و اگر ترك شود مانند واجبات قضا مىبايد كرد.
ديگر از جمله سنن(13 ) آن حضرت روزه هر ماه سه روز است، يعنى پنجشنبه اول ماه، و چهارشنبه اول از دهه ميان، و پنجشنبه آخر، و تمام ماه مبارك شعبان كه حضرت رسول صلىالله عليه و آله بر اين روزه بودند تا از دنيا مقارقت نمودند. و اين سه روز نيز اگر ترك شود قضا مىبايد كرد. ديگر از اعمال مؤكده كه فضايل نامتناهى در آن وارد شده است نماز جعفر طيار است. و آن چهار ركعت است به دو سلام. و مستحب است كه در ركعت اول سوره حمد و اذا زلزلت(14 ) بخواند، و در ركعت دويم سوره حمد و سوره عاديات، و در ركعت سيم سوره حمد و اذا جاء نصر الله(15 )، و در ركعت چهارم سوره حمد و قل هو الله أحد(16 ). و اگر در هر ركعتى سوره قل هو الله أحد بخواند خوب است. و بعد از سوره در هر ركعتى پانزده مرتبه بگويد: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر. و در هر ركوعى و در هر سر برداشتن از ركوع، و در هر سجودى و در هر سر برداشتن از سجود، ده مرتبه بگويد. و سنت است كه در سجده آخر، بعد از تسبيحات، اين دعا بخواند: سبحان من لبس العز و الوقار. سبحان من تعطف بالمجد و تكرم به. سبحان من لا ينبغى التسبيح الا له. سبحان من أحصى كل شىء علمه. سبحان ذىالمن و النعم. سبحان ذىالقدره و الكرم. سبحان ذىالعزه و الفضل. سبحان ذىالقوه و الطول. اللهم انى أسئلك بمعاقد العز من عرشك، و منتهى الرحمه من كتابك، و باسمك الأعظم، و كلماتك التامه التى تمت صدقا و عدلا، أن تصلى على محمد و أهل بيته(17 ). بعد از آن، حاجت خود را از حق تعالى بطلبد و چون از نماز فارغ شود تسبيح حضرت زهرا صلواتالله عليها را بخواند. و در احاديث معتبره وارد شده است كه: هر كه اين نماز را بكند، گناهان او آمرزيده شود اگرچه به قدر كف دريا و ريگ بيابان گناه داشته باشد؛ و دوازدههزار حسنه از براى او بنويسند كه هر حسنهاى بزرگتر از كوه احد باشد. و اين نماز را در همه وقت مىتوان كرد، و به جاى نافله شب و روز مىتوان كرد.
1- سپاس و ستايش خداوندى را كه بلندمرتبه است، پس چيره است. و سپاس و ستايش خداوندى را كه در درون نهان است، پس آگاه است. و سپاس و ستايش خداوندى را كه داراست، پس تواناست. و سپاس و ستايش خداوندى را كه مردگان را زنده مىكند و زندگان را مىميراند و بر هر چيز تواناست |
و در حديث است كه: هر شب يا هر روز بكن، و اگر نتوانى هر هفته يك مرتبه بكن، و اگر نتوانى ماهى يك مرتبه بكن، و اگر نتوانى سالى يك مرتبه بكن. و در شب و روز جمعه فضيلت اين نماز زياده از ساير ايام است. و در حديث معتبر وارد شده است كه: اگر كسى را حاجت ضرورى باشد، اصل نماز را بكند بىتسبيحات، و تسبيحات را در راه بخواند. و اگر كسى آن دعا را نداند و نخواند، ثواب نماز را دارد. و اگر كسى با دعاها و آداب ديگر كه در كتب دعا مثبت( 1) است واقع سازد، بهتر است. ديگر نماز حضرت اميرالمؤمنين صلواتالله عليه است، و آن چهار ركعت است به دو سلام. و در هر ركعتى بعد از حمد، پنجاه مرتبه قل هو الله أحد مىبايد خواند. و احاديث معتبره وارد شده است كه: هر كه اين نماز را بكند، چون فارغ شود، ميان او و خدا گناهى نمانده باشد. و به سند معتبر از حضرت صادق عليهالسلام منقول است كه: هر كه دو ركعت نماز بگزارد و در هر ركعتى بعد از حمد شصت مرتبه قل هو الله أحد بخواند، چون فارغ شود، گناهانش آمرزيده شده باشد. ديگر نمازها و دعاها و اعمال بسيار است و از كتب مبسوطه(2 ) علما طلب مىبايد نمود.
به اينجا ختم مىكنم كتاب عين الحيات را، و از الطاف عَميمه(3 ) واهب العطايا( 4) اميدوارم كه اين بحر فيوض ربانى، و اين سرچشمه آب زندگانى، موجب حيات جاودانى برادران ايمانى، و فيض بخش اقاصى( 5) و ادانى(6 ) گردد، و تا روز جزا فيض طالبان هدايت ربانى و تشنهلبان زلال معرفت سبحانى، از اين چشمه سلسبيل(7 ) و عين(8 ) زنجبيل(9 ) منقطع نگردد. شايد كه به اين وسيله اين غريق بحر خطايا و گناهان، و پامال نفس و هوا و شيطان، از لوث معاصى پاك گردد. و چون پيوسته خاك راه اهل ايمان و خادم اصحاب علم و عرفان بوده، شايد كه در روز حساب به ايشان ملحق شود. ملتمس از برادران ايمانى آن است كه چون از اين خوان نعمتهاى روحانى بهرهاى، و از اين شراب طهور( 10) حقايق و معانى جرعهاى برگيرند، در حيات و ممات، اين حقير خاكسار و ذره بيمقدار را از دعاى طلب مغفرت سيئات و رفع درجات محروم نگردانند. و كان الفراغ من تسويده على يد مؤلفه فى أواخر شهر جمادى الثانيه من شهور سنه ثلاث و سبعين بعد الألف. و الحمدلله وحده، و صلى الله على سيدنا محمد و ءاله الطيبين الطاهرين، و لعنه الله على أعدائهم أجمعين الى يوم الدين(11 ).
1- مثبت: ثبت شده. |