ولى عصر ونصب حجر الاسود

محمّد بن قولويه، استاد شيخ مفيد، مى گويد:

قرامطه ـ که پيروان احمد بن قرمط بودند ـ اعتقاد داشتند که او (احمد بن قرمط) امام زمان است!! آنها به مکّه حمله کرده وحجر الاسود را ربودند، پس از مدّت ها آن را در سال 307 هجرى قمرى باز پس فرستادند، ومى خواستند در محل قبلى خود نصب نمايند.

من اين خبر را پيشتر در کتاب هى خويش خوانده بودم، ومى دانستم که حجر الاسود را فقط امام زمان (عليه السلام) مى تواند در جى خود نصب کند. چنان که در زمان امام زين العابدين (عليه السلام) نيز از جى خود کنده شد، وفقط امام (عليه السلام) توانست آن را در جى خود نصب کند.

به همين خاطر، به شوق ديدار امام زمان (عليه السلام) به سوى مکه به راه افتادم. ولى بخت با من يارى نکرد ودر بغداد به بيمارى سختى مبتلا شدم. ناچار شخصى به نام (ابن هشام) را نايب گرفتم تا علاوه بر ادى حجّ به نيّت من، نامه ى را که خطاب به حضرت (عليه السلام) نوشته بودم، به دست آن حضرت برساند.

در آن نامه خطاب به ناحيه مقدّسه معروض داشته بودم که آيا از اين بيمارى نجات خواهم يافت؟ ومدّت عمر من چند سال خواهد بود؟

به او گفتم: تمام تلاش من آن است که اين نامه به دست کسى برسد که حجر الاسود را در محل خود نصب مى کند. وقتى نامه را به او دادى، پاسخش را نيز دريافت کن!

ابن هشام، پس از اين که با موفقيت مأموريّت خود را انجام داد، بازگشت وجريان نصب حجر الاسود را چنين تعريف کرد:

وقتى به مکه رسيدم، خبر نصب حجر الاسود به گوشم رسيد، فوراً خود را به حرم رساندم. مقدارى پول به شُرطه ها دادم تا اجازه بدهند کسى را که حجر الاسود را در جى خود نصب مى کند، ببينم، وعدّه ى از آن ها را نيز استخدام نمودم که مردم را از اطرافم کنار بزنند تا بتوانم از نزديک شاهد جريان باشم.

وقتى نزديک حجر الاسود رسيدم، ديدم هر که آن را برمى دارد ودر محل خود مى گذارد، سنگ مى لرزد ودوباره مى افتد، همه متحيّر مانده بودند ونمى دانستند چه بايد بکنند؟

تا اين که جوانى گندم گون که چهره زيبايى داشت جلو آمد وسنگ را برداشت ودر محل خود قرار داد، سنگ بدون هيچ لرزشى بر جى خود قرار گرفت. گويى هيچ گاه نيفتاده بود.

در اين هنگام، فرياد شوق از مرد وزن برخاست، او در مقابل چشمان جمعيّت بازگشت واز در حرم خارج شد.

من ديوانه وار به دنبال او مى دويدم ومردم را کنار مى زدم، آن ها فکر مى کردند که من ديوانه شده ام واز مقابلم مى گريختند. چشم از او برنمى گرفتم تا اين که از جمعيّت دور شدم. با اين که او آرام قدم برمى داشت ولى من به سرعت مى دويدم وبه او نمى رسيدم، تا اين که به جايى رسيديم که هيچ کس غير از من، او را نمى ديد.

او ايستاد ورو به من نمود وفرمود: آنچه با خود دارى بده!

وقتى نامه را به ايشان تقديم نمودم بدون اين که آن را بخوانند، فرمود: به او بگو: از اين بيمارى هراسى نداشته باش، پس از اين سى سال ديگر زندگى مى کنى.

آن گاه مرا چنان گريه ى گرفت که توان هيچ گونه حرکتى نداشتم، واو در مقابل ديدگانم مرا ترک نمود، ورفت.

ابن قولويه گويد: پس از اين قصّه، سال 360 دوباره بيمار شدم، وبه سرعت خود را آماده نموده ووصيت نمودم.

اطرافيان به من گفتند: چرا در هراسى؟ اِن شاء الله خداوند شفا عنايت خواهد کرد.

گفتم: اين همان سالى است که مولايم وعده داده است.

ودر همان سال وبا همان بيمارى دار فانى را ترک گفت وبه مواليانش پيوست. رحمت خداوند بر او باد.(10)

پاورقی

(10) خرايج راوندى، ج 1، ص 475 ـ 478، فى معجزات صاحب (عليه السلام) ، بحار الانوار، ج 52، ص 58 و59.