باب اول: در بيان وجوب وجود امام (عليه السلام) در هر عصر، و آنكه هيچ عصر خالى از امام نمى باشد؛ و در وجوب اطاعت او، و آنكه هدايت نمى يابند مردم مگر با او، و آنكه مى بايد از گناهان معصوم و از جانب خدا منصوص باشد، و بيان بعضى از نصوص مجمل بر ايشان و برخى از فضايل ايشان و در آن چند فصل است.
بدان كه خلاف است ميان علماى امت در آنكه نصب امام آيا واجب است بعد از انقراض زمان نبوت يا نه، و بر تقدير وجوب آيا بر خدا واجب است يا بر امت؟ و بر هر تقدير آيا وجوبش عقلى است كه عقل حكم مى كند به وجوبش يا از دلايل سمعيّه وجوبش معلوم شده است؟ پس قاطبه علماى اماميه را اعتقاد آن است كه نصب امام بر حق تعالى واجب است عقلا و سمعا؛ و بعضى از معتزله اهل سنت و جميع خوارج را اعتقاد آن است كه نصب امام مطلقا بر خدا و خلق واجب نيست؛ و اشاعره و اصحاب حديث اهل سنت و بعضى از معتزله قائلند كه نصب امام بر مردم واجب است به دليل سمعى نه عقلى؛ و جمعى از معتزله را اعتقاد آن است كه واجب است بر مردم نصب امام با امن از فتنه نه با خوف فتنه؛ و بعضى بر عكس گفته اند.
و امام در لغت عرب به معناى مقتدا و پيشوا است، و در اصطلاح فرقه ناحيه در باب صلاة كه امام مى گويند غالبا به معنى پيشنماز است، و در علم كلام كه امام مى گويند مراد شخصى است كه از جانب خدا به خلافت و نيابت حضرت رسالت پناه معين شده باشد، و گاهى هست كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز امام اطلاق مى نمايند. و از بعضى اخبار معتبره كه انشاء الله بعد از اين مذكور خواهد شد معلوم مى شود كه مرتبه امامت بالاتر از مرتبه پيغمبرى است چنانچه حق تعالى بعد از نبوت به حضرت ابراهيم خطاب فرموده كه انى ششجاعلك للناس اماما.(1)
و بعضى از محققان گفته اند: امام شخصى است كه حاكم باشد بر خلق از جانب خدا بواسطه آدمى در امور دين و دنياى آنها مثل پيغمبر الا آنكه پيغمبر از جانب خدا بى واسطه آدمى نقل مى كند و امام به واسطه آدمى كه آن پيغمبر است.
مولف گويد:
اين تعريف نيز مشكل است زيرا كه بسيارى از پيغمبران غير اولوالعزم تابع انبياى اولوالعزم بوده اند و شريعت ايشان را به خلق مى رسانيدند، و احاديث بسيار خواهد آمد كه ائمه اطهار ما (صلوات الله عليهم)به توسط ملائكه و روح القدس استفاده علوم از خداوند حى و قيوم مى نمودند، و فرقى چند در احاديث ميان نبى و امام مذكور است كه بعد از اين انشاء الله بيان خواهد شد؛ و حق اين است كه در كمالات و شرايط و صفات، فرقى ميان پيغمبر و امام نيست بغير آنچه در اخبار ذكر خواهد شد، و از براى تعظيم حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) و آنكه آن جناب خاتم انبياء باشد منع اطلاق اسم نبى و آنچه مرادف آن است بر آن حضرت كرده اند. و شيخ مفيد در كتاب ((مسائل)) به اين قائل شده و نسبت به فرقه ناجيه اماميه داده است.
و ظاهر است كه در امم سابقه بعد از وفات پيغمبرى از انبياى صاحب شريعت تا مبعوث گرديدن صاحب شريعت ديگر، پيغمبران بسيار بودند كه اوصياى پيغمبر سابق و حافظ ملت و شريعت او بودند، لهذا روايت شده است از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: علماى امت من مانند پيغمبران بنى اسرائيلند.(2)
و تفسير علما در بعضى از روايات به ائمه (عليهم السلام) شده است،(3) و معلوم است كه هر فايده اى كه بر وجود رسول و نبى مترتب مى شود بر وجود امام مترتب است از دفع فساد و حفظ شريعت و منع مردم از ظلم و جور و معاصى.
و اما وجوب نصب امام بر حق تعالى، پس فرقه ناجيه اماميه را بر آن دلايل عقليه بسيار است كه در كتب مبسوطه ايراد نموده اند مانند ((شافى)) سيد مرتضى و ((تلخيص)) شيخ طوسى قدس سره هما و غير آنها، و ما به ايراد دو دليل از آنها اكتفا مى نمائيم زيرا كه موضوع اين كتاب ايراد دلايل سمعيه است از قرآن مجيد و اخبار متواتره از طريق خاصه و عامه:
دليل اول:
آن است كه لطف بر خدا واجب است، زيرا كه كردن آنچه نسبت به بندگان اصلح است بر خدا لازم است از جهت آنكه عقل حاكم است بر آنكه افعال كريم لايزال مبنى بر حكمت و مصلحت است، و هرگاه اصلح كه راجح و انفع است مانع باشد ترك آن و تبديلش به غير اصلح با آنكه ترجيح مرجوح است از فاعل مختار غنى كريم، قبيح نيز هست عقلا، و چون وجوب اصلح ثابت شد بايد كه لطف نيز بر خدا واجب باشد زيرا كه لطف عبارت است از امرى كه به سبب آن فعل مامور به و ترك منهىّ عنه بر مكلف آسان شود، و به سبب آسانى فعل و ترك آن از او بعمل آيد اما به شرطى كه به حد الجاء و اضطرار نرسد چه علت استحقاق ثواب و عقاب اختيارى بودن فعل است، پس به اين سبب قايلان به حسن و قبح عقلى و وجوب اصلح قايلند به وجوب لطف بر حق تعالى.
و دليل بر اين آن است كه تكليف مشتمل است بر منافع و مصالح بسيار به حسب دنيا و عقبى براى عباد و تكليف مشتمل است بر لطف، و لطف البته اصلح است از غير آن، پس لطف بر خدا واجب باشد بنا بر وجوب اصلح، و اين معلوم است كه وجود امام لطف است زيرا كه علم ضرورى همه كس را حاصل است كه هرگاه مردم را سركرده اى بوده باشد كه ايشان را منع كند از فتنه و فساد و ظلم و ستم بر يكديگر و ارتكاب معاصى و بدارد آنها را بر طاعات و عبادات و انصاف و مروت، البته امور مردم منسّق و منظم مى گردد و به صلاح اقرب و از فساد ابعد خواهد بود.
دليل دوم:
آن است كه شريعت حضرت رسول را حافظى ضرور است كه از تحريف و تغيير و زيادت و نقصان آن را نگاه دارد، و آيات قرآنى مجمل است و اكثر احكام از ظاهر قرآن معلوم نمى شود و از جانب خدا مفسرى مى بايد كه استنباط احكام از قرآن تواند نمود، بر خلاف آنكه عمر در وقتى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در هنگام ارتحال به عالم قدس دوات و قلم طلبيد كه نامه اى براى امت بنويسد كه هرگز گمراه نشوند گفت: ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله (4) يعنى: ((اين مرد هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را كافى است)). با آنكه آن ملعون تفسير يك آيه قرآن را نمى دانست و هر مساله كه عارض مى شد او و رفيقش معطل مى ماندند و پناه به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى آوردند تا آنكه سنيان نقل كرده اند كه در هفتاد موضع عمر گفت: لولا على لهلك عمر(5) ((اگر على نمى بود عمر هلاك مى شد.))
و اگر كتاب خدا بس بود امت را، اينقدر اختلاف در ميان آنها چرا بهم رسيد؟ و در ضمن تفسير آيات و ترجمه احاديث دلايل بسيار مذكور مى شود انشاء الله.
اما آيات؛ خدا مى فرمايد:: انما انت منذر و لكل قوم هاد(6) بعضى از مفسران گفته اند كه يعنى ((توئى ترساننده و هدايت كننده هر قوم)) كه هاد عطف باشد بر منذر؛ و بعضى گفته اند مراد آن است كه ((توئى ترساننده كفار و فجار از عذاب الهى و هر قوم را هدايت كننده اى هست ))(7) پس از قبيل عطف جمله بر جمله خواهد بود و دلالت مى كند بر آنكه هيچ عصرى خالى از امام هدايت كننده نيست، و بر تفسير اخير احاديث از طريق عامه و خاصه بسيار است چنانكه عامه از ابن عباس روايت كرده اند كه: چون اين آيه نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من انذار كننده ام و على هدايت نماينده، يا على! به تو هدايت مى يابند هدايت يافتگان.(8)
و ابوالقاسم حسكانى در كتاب شواهد التنزيل روايت كرده است از ابى بريده اسلمى كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آب وضو طلبيد و حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) حاضر بود، چون از وضو فارغ شد دست حضرت اميرالمؤمنين را گرفت و به سينه مبارك خود چسبانيد و فرمود كه: ((انما انا منذر)) يعنى ((منم منذر))، پس دست خود را به سينه على گذاشت و فرمود: ((و لكل قوم هاد)) يعنى: ((توئى هدايت كننده امت بعد از من))، پس فرمود كه: توئى نور بخشنده مردم و توئى علامت و هدايت و پادشاه قاريان قرآن و گواهى مى دهم كه تو چنينى.(9)
و در بصائر الدرجات به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: رسول خدا منذر است، و بعد از آن حضرت در هر زمان هدايت كننده اى از ما هست كه هدايت مى نمايد مردم را به سوى آنچه حضرت رسول خدا از جانب او آورده است، و هاديان بعد از او على بن ابى طالب و امامان بعد از او، هر يك بعد از ديگرى تا روز قيامت.(10)
و به سندهاى معتبر روايت شده است از آن حضرت كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، منذر؛ و على (عليه السلام) هادى است.(11)
و به سند ديگر وارد شده است كه: فضل بن يسار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير انما انت منذر ولكل قوم هاد فرمود كه: هر امامى هدايت كننده آن قومى است كه او در ميان ايشان است.(12)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منذر است و على (عليه السلام) هادى است و بخدا سوگند كه هدايت كننده از ميان ما برطرف نمى شود و پيوسته در ميان ما هست تا روز قيامت.(13)
و به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منذر و على (عليه السلام) هادى است. پس حضرت از راوى پرسيد كه: آيا امروز در ميان ما هادى هست؟ گفت: بلى فداى تو شوم پيوسته در ميان شما هادى بعد از هادى بوده تا به تو رسيده. پس حضرت فرمود كه: خدا رحمت كند تو را؛ اگر چنين مى بود كه آن آيه بر كسى نازل شود و آن شخصى كه آيه بر او نازل شده بميرد و كسى بعد از او نباشد كه معنى آن آيه را بداند و حكم آن را در ميان مردم جارى كند هر آينه كتاب بميرد يعنى بى فايده شود و حكمش برطرف گردد وليكن كتاب خدا زنده است تا روز قيامت و حكم قرآن به اجماع جميع امت باقى است تا روز قيامت و تكليف الهى از مردم هرگز ساقط نمى شود.(14) و هرگاه مفسرى نباشد كه معصوم از خطا شود و حكم كتاب را براى امت بيان كند كتاب بى فايده خواهد بود، و اگر تكليف باقى باشد تكليف غافل لازم مى آيد و آن ظلم است و بر خدا روا نيست، و اين يكى از دلايل بينه وجوب نصب امام است از جانب خدا.
و ابن بابويه در كتاب اكمال الدين به سند صحيح از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود در تفسير آيه ولكل قوم هاد كه: مراد، امامى است كه در هر زمان هادى آن قوم است كه در ميان ايشان است.(15)
و على بن ابراهيم به سند صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه: منذر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ و هادى، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امامان بعد از او (عليهم السلام) اند،(16) يعنى در هر زمانى امامى هست كه مردم را هدايت مى كند به راه خدا و بيان مى كند حلال و حرام الهى را براى ايشان.
و آيه دوم آن است كه خدا مى فرمايد: ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون (17) اكثر مفسران گفته اند كه: يعنى ((پيوند كرديم براى ايشان آيه اى را بعد از آيه اى و قصه اى را بعد از قصه اى و وعد را بعد از وعيد و نصايح را به قصه ها كه موجب عبرت گردد كه شايد ايشان متذكر شوند و پندپذير گردند.))(18)
اما احاديث بسيار از طريق اهل بيت وارد شده است كه: مراد، نصب امامى است بعد از امامى، چنانچه على بن ابراهيم در تفسير خود و صفار در بصائر و كلينى در كافى و محمد بن العباس ابن ماهيار در تفسير خود و شيخ طوسى در مجالس رضوان الله عليهم به سندهاى معتبر از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: در تفسير قول حق تعالى و لقد وصلنا لهم القول يعنى امامى بعد از امام ديگر.(19) و اين تأويل چند احتمال دارد:
اول آنكه: مراد آن باشد كه ((پيوند كرديم براى مردم قول را)) يعنى بيان حق و تبليغ احكام حق و شرايع را به نصب كردن امامى بعد از امامى.
دوم آنكه: مراد آن باشد كه ((پيوند كرديم براى مردم قول را)) يعنى قائل شدن به امامت امايم بعد از امامى تا روز قيامت.
سوم آنكه: اشاره باشد به آيه كريمه كه خدا در هنگام اراده خلق آدم به ملائكه خطاب كرد كه انى جاعل فى الارض خليفة (20) يعنى اين وعده خليفه در زمين قرار دادن مخصوص زمان آدم نيست بلكه متصل است تا روز قيامت و هيچ زمانى بدون خليفه نمى باشد.
و وجه اول اظهر است، و بر هر تقدير شايد تأويل بطن آيه شريفه باشد و منافات با ظاهر آيه كه مفسران گفته اند نداشته باشد، و الله يعلم.
و در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل آيه و ممن خلقنا امد يهدون بالحق و به يعدلون (21) كه ظاهر لفظش آن است كه: ((از آن جماعت كه ما خلق كرده ايم گروهى هستند كه هدايت مى نمايند مردم را به حق، و به آن عدالت مى كنند.)) حضرت فرمود كه: مراد از اين گروه امامان بر حقند،(22) و تفسير اين آيه بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله.
و اما اخبار؛ ابن بابويه در كتاب مجالس و اكمال الدين از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم پيشوايان مسلمانان و حجتهاى خدا بر عالميان و سادات مؤمنان و كشاننده رو و دست و پا سفيدان بسوى بهشت - يعنى شيعيان كه در روز قيامت روها و دستها و پاهاى ايشان از نور وضو سفيد و نورانى خواهد بود - و مائيم مولا و آقاى مؤمنان و مائيم باعث ايمنى اهل زمين از عذاب الهى چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند، يعنى ما تا در زمينيم قيامت برپا نمى شود و عذاب بر مردم نازل نمى شود، و تا ستاره ها در آسمان هستند ملائكه خوف قائم شدن قيامت ندارند، چون ما از زمين برطرف شويم علامت برطرف شدن نظام زمين و مردن اهل آن است، و چون ستاره ها از آسمان فرو ريزند علامت برطرف شدن آسمانها و متفرق شدن ملائكه است از جاهاى خود.
و فرمود: مائيم آنان كه به بركت ما خدا نگاه مى دارد آسمان را از آنكه بر زمين فرود آيد مگر به اذن او كه در قيامت باشد، و به بركت ما خدا نگاه مى دارد زمين را از آنكه در گردد با اهلش و سرنگون گردد، و به بركت ما خدا باران را مى فرستد و رحمت خود را پهن مى كند، و به سبب ما خدا بركتهاى زمين را بيرون مى آورد، و اگر امامى از ما بر روى زمين نباشد هر آينه فرو رود زمين با اهلش.
پس حضرت فرمود كه: هرگز خالى نبوده است زمين از روزى كه خدا خلق كرده است حضرت آدم (عليه السلام) را از حجتى كه خدا را در زمين بوده باشد يا حجت ظاهر مشهور يا حجت غايت مستور، و خالى نمى باشد زمين تا روز قيامت از حجت خدا، و اگر حجت خدا در زمين نباشد عبادت كرده نخواهد شد زيرا كه طريق عبادت را از او مى آموزند و او مردم را امر به عبادت مى فرمايد:.
راوى پرسيد كه: چگونه منتفع مى شوند مردم به حجتى كه غايب و پنهان باشد از ايشان؟
فرمود كه: چنانچه شما منتفع مى شويد از آفتابى كه در زير ابر پنهان است (23).
مولف گويد كه:
از اينجا معلوم مى شود كه امام غايب فيوض و بركاتش به خلق مى رسد، و اگر شبهه عامى در ميان خلق بهم رسد ايشان را هدايت مى نمايد به نحوى كه او را نشناسند، و بسا باشد كه غيبت او براى جمعى لطف باشد كه حق تعالى داند كه اگر آن حضرت حاضر شود ايمان نخواهند آورد، بلكه اكثر خلق چنينند زيرا كه در حضور آن حضرت تكاليف شديدتر خواهد بود در جهاد با اعداى دين و غير آن، و بسا باشد كه ديده هاى كور و دلهاى اخفش ايشان تاب انوار و اسرار آن حضرت نياورند چنانچه شب پره از نور آفتاب منتفع نمى گردد، و بسيارى از سلاطين و متكبران هستند كه در غيبت امام ايمان دارند و آرزوى حضور او مى نمايند و با حضور آن حضرت كه شريف و وضيع و پادشاه و گدا را با هم برابر گرداند بسا باشد كه تاب نياورند و كافر شوند چنانكه طلحه و زبير را حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با غلامى كه در روز پيش آزاد شده بود در عطا برابر گردانيد و باعث كفر ايشان گرديد، و آن ضررها كه از ايشان به دين و اهل دين رسيد، و از براى لطف بودن وجود امام (عليه السلام) در حال غيبت همين بس است كه اعتقاد به وجود او و امامت او موجب حصول ثواب غير متناهى براى ايشان مى گردد.
و سيد مرتضى عليه الرحمه در شافى در رساله غيبت و غير او چند جواب فرموده اند از اعتراض به عدم انتفاع مردم به امام غايب:
اول آنكه: چون در همه وقت احتمال ظهور آن حضرت مى دهند همين معنى باعث انزجار ايشان از بعضى قبايح مى گردد، پس فرق است ميان عدم امام و غيبت او.
دوم آنكه: حق تعالى لطف را بعمل آورده و مانع از انتفاع مردم دشمنان آن حضرت شدند چنانچه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در مكه بود و كفار قريش مانع بودند از انتفاع مردم از آن حضرت خصوصا در آن چند سال كه آن حضرت در شعب ابى طالب با ساير بنى هاشم پنهان بودند و كفار قريش مانع بودند از آنكه كسى به خدمت آن حضرت برسد، و در آن ايام كه در غار مخفى بود تا هنگامى كه به مدينه مشرفه نزول اجلال فرمود، و هيچيك از اينها منافى لطف در وجود نبى نبود.
سوم آنكه: ممكن است كه علت غيبت امام به دوستان نيز راجع شود به آنكه حق تعالى داند كه اگر امام ظاهر شود ايشان ايمان نخواهند آورد و اين باعث كفر ايشان مى گردد.
چهارم آنكه: لازم نيست كه انتفاع عام باشد، ممكن است كه جمعى آن حضرت را ببينند و از او منتفع شوند چنانكه نقل مى كنند كه شهرى هست كه اولاد آن حضرت در آنجا مى باشند، و حضرت به آن شهر تشريف مى برند هر چند مردم آن جزيره آن حضرت را نمى بينند اما مسائل خود را از آن حضرت به واسطه يا من وراء حجاب اخذ مى نمايند.
و سيد مرتضى (رحمة الله عليه) بعد از ذكر بعضى از وجوه متقدمه فرموده است:كه: انتفاع امت به امام تمام نمى شود مگر به امرى چند از جانب خدا كه بايد بعمل آورد و امرى چند از جانب امام كه بايد حاصل شود و امرى چند از جانب ما كه بايد بعمل آوريم: اما آنچه از جانب خداست آن است كه امام را ايجاد نمايد و متمكن گرداند او را از قيام به لوازم امامت از علم و شرايط امامت و نص كردن بر امامت او و بر او لازم گردانيدن كه قيام نمايد به امور امت؛ و امورى كه از جانب امام است آن است كه قبول نمايد آن تكليف را و بر خود قرار دهد كه قيام به آن نمايد؛ و اما آنچه راجع به امت مى شود آن است كه متمكن گردانند امام را از تدبير امور ايشان و دفع حايلها و مانعها از آن بكنند و اطاعت و انقياد او نمايند و آنچه او تدبير مى نمايد، بعمل آورند.
پس آنچه راجع به خدا مى شود و اصل است در اين باب بايد اول بعمل آيد، پس آنچه تعلق به امام دارد متفرع بر آن مى گردد، و آنچه تعلق به امت دارد بر هر دو متفرع مى گردد؛ پس تا بعمل نيايد آنچه تعلق به خدا و به امام دارد، بر امت چيزى لازم نمى شود، و بعد از آنكه آنها متحقق شود از جانب خدا و امام اگر مانع از جانب امت بهم رسد و باعث غيبت امام گردد ضرر به لطف الهى نمى رساند و آنچه بر خدا و امام لازم است بعمل آورند و تقصير از جانب امت خواهد بود.(24) و تفصيل اين مبحث در كتاب ((غيبت)) مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.
و كلينى و ابن بابويه و ديگران به سند معتبر روايت كرده اند كه: حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) از هشام بن سالم كه از فضلاى اصحاب آن حضرت است پرسيدند كه: چه كردى با عمرو بن عبيد بصرى كه از علماى صوفيه اهل سنت بودند و چگونه از او سؤال كردى؟
هشام گفت: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا! من از شما شرم مى كنم و زبان من در خدمت شما كار نمى كند كه سخن بگويم.
حضرت فرمود: هرگاه ما شما را امر كنيم بايد اطاعت كنيد.
هشام گفت كه: به من خبر رسيد دعوى فضيلت عمرو و نشستن او در مسجد بصره و افاده كردن او بر من بسيار گران آمد، پس روانه شدم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره در آمدم و حلقه بزرگى ديدم كه بر دور عمرو در آمده بودند و او يك جامه سياهى از پشم به كمر بسته و يك جامه ديگر چنين ردا كرده بود و مردم از او سؤالها مى كردند، پس راه گشودم و در ميان حلقه داخل شدم و در آخر همه به دو زانو نشستم، پس گفتم: اى عالم! من مرد غريبم و مساءله دارم، رخصت مى دهى كه سؤال كنم؟ گفت: بلى.
گفتم: آيا چشم دارى؟ گفت: اى فرزند! اين چه سؤال است؟
گفتم: سؤال من چنين است. گفت: اى فرزند! سؤال كن هر چند مساله احمقانه است.
گفتم: چشم دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چه مى بينى؟ گفت: رنگها و شخصها را.
گفتم: آيا بينى دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: استشمام مى كنم بوها را.
گفتم: آيا دهان دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن مزه چيزها را مى يابم.
گفتم: آيا زبان دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن سخن مى گويم.
گفتم: آيا گوش دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن صداها را مى شنوم.
گفتم: آيا دست دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: چيزها را فرا مى گيرم.
گفتم: آيا دل دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن تمييز مى كنم آنچه را كه بر اين اعضاء و جوارح وارد مى شود.
گفتم: آيا آن جوارح بس نبودند و از دل مستغنى نبودند؟ گفت: نه.
گفتم: چرا مستغنى از دل نيستند و حال آنكه همه صحيح و سالم هستند؟ گفت: اى فرزند! وقتى كه اين اعضاء شك مى كنند در چيزى كه بوئيده اند يا ديده و يا شنيده و يا چشيده و يا لمس كرده اند بر مى گردانند به دل پس او يقين را جزم مى كند و شك را باطل مى كند.
گفتم: پس خدا دل را در بدن حاكم باز داشته است براى آنكه شك جوارح را برطرف كند؟ گفت: آرى.
گفتم: پس البته دل بايد در بدن باشد و ناچار است از آن، و اگر دل نباشد ادراكات جوارح مستقيم نمى گردد؟ گفت: بلى.
پس گفتم: اى ابو مروان! خداوند عالميان اعضاء و جوارح تو را نگذاشته است بى امامى و پيشوائى كه آنچه حق است براى ايشان بيان كند و شك را از ايشان زايل گرداند، و جميع خلايق را در حيرت و شك و اختلاف گذاشته و امامى و مقتدائى از براى ايشان نصب نكرده است كه در حيرت و شك خود به او رجوع كند كه ايشان را به حق مستقيم بدارد و شك را از ايشان بردارد؟
چون اين را گفتم ساكت شد و هيچ جواب نگفت، پس به جانب من التفات نمود و گفت: تو هشام نيستى؟ گفتم: نه.
گفت: آيا با او همنشينى كرده اى؟ گفتم: نه.
گفت: از مردم كجائى؟ گفتم: از اهل كوفه ام.
گفت: البته تو هشامى. پس برخاست و مرا در بر گرفت و در جاى خود نشانيد و حرف نزد تا من برخاستم.
چون اين قصه را نقل كردم حضرت صادق (عليه السلام) خنديد و فرمود: اى هشام! اين را از كه آموخته بودى؟
گفتم: اى فرزند رسول خدا! چنين بر زبانم جارى شد.
و به روايت ديگر گفت: از شما اخذ كرده بودم اجزاى آن را و با يكديگر تاءليف كردم.(25)
حضرت فرمود: بخدا سوگند كه اين مضمون در صحف ابراهيم و موسى (عليهما السلام) نوشته شده است.(26)
مولف گويد كه:
انسان عالم صغير است و نمونه عالم كبير چنانچه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) فرموده است:
اتحسب انك جرم صغير وفيك انطوى العالم الاكبر(27)
يعنى: ((آيا گمان مى كنى كه تو جسم كوچكى و در تو منظوى و پنهان شده است عالم بزرگتر)) چنانچه استخوانها در بدن بمنزله كوههايند در زمين، و گوشت بمنزله خاك، و رگهاى كوچك و برگ بمنزله نهرهاى كوچك و بزرگند، و سر كه محل اكثر قوا و مشاعر است و مشرف است بر بدن بمنزله آسمانها است كه محل كواكب نير است و اشعه آنها بر زمين مى تابد، و بخارات كه از معده متصاعد مى شود به دماغ مى رسد و سرد مى شود و از چشم و دماغ متقاطر مى گردد بمنزله ابخره است كه از زمين متصاعد مى گردد و به كره زمهرير كه مى رسد متقاطر مى گردد، و ايضا قواى دماغيه به توسط نخاع به جميع بدن مى رسد چنانچه اشعه كواكب در زمين تاثير مى كند، و چنانچه امرا و سلاطين و حكام در زمين هستند در بدن نيز بعضى از قوا خادم بعضى ديگرند و پادشاه كل نفس ناطقه است كه تعبير از آن به قلب مى كنند به اعتبار آنكه اولا تعلق به روح حيوانى مى گيرد و آن از قلب منبعث مى شود، و چنانچه معموره دنيا در جانب شمال است دل كه سبب معمورى بدن است در جانب شمال است، و چنانچه ملوك را وزرا مى باشند كه ارزاق رعايا را قسمت مى كنند آنچه در كبد طبخ مى يابد بر جميع بدن منقسم مى شود، و چنانچه نصيبى از براى زمين از فضلات مقرر شده كه به دريا منتهى شود در بدن انسان نيز مقرر شده است؛ و استقصاى اين مطلب بسط عظيم دارد كه مناسب اين كتاب نيست.
و كلينى و شيخ طبرسى روايت كرده اند از يونس بن يعقوب كه: مردى از اهل شام به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد و گفت: من مردى صاحب علم كلام و علم فقه و علم فرايض و ميراث هستم آمده ام با اصحاب تو مناظره و مباحثه كنم.
حضرت فرمود: كلام تو از كلام رسول خداست يا از پيش خود مى گوئى؟
گفت: بعضى از كلام آن حضرت است و بعضى را از پيش خود مى گويم.
حضرت فرمود: پس تو شرى حضرت رسول هستى؟
گفت: نه.
گفت: پس وحى را از خدا شنيده اى كه تو را خبر داده است به احكام خود؟
گفت: نه.
فرمود: پس اطاعت تو واجب است چنانچه اطاعت رسول خدا واجب است؟
گفت: نه.
يونس گفت: پس حضرت به جانب من ملتفت شد و فرمود: اى يونس! اين مرد پيش از آنكه سخن بگويد كلام خود را باطل كرد زيرا كه كسى كه وحى الهى به او نرسد و خدا او را واجب الاطاعه نكرده باشد سخن گفتن او در امور دين باطل خواهد بود، بلكه خود را شريك خدا گردانيده خواهد بود.
پس هشام بن الحكم كه از متكلمان اصحاب آن حضرت بود و در نهايت فضل و علم و فطانت بود و در آن وقت خطش تازه دميده بود داخل مجلس شد، حضرت او را تعظيم فرمود و جائى از براى او گشود و فرمود: تو يارى كننده مائى به دل و زبان و دست.
پس بعد از آنكه جمعى از اصحاب آن حضرت با او سخن گفتند و بر او غالب شدند حضرت به شامى فرمود: با اين پسر مناظره كن؛ يعنى با هشام.
پس شامى گفت: يا هشام! با من گفتگو كن در باب امامت اين مرد.
هشام از اين سخن بى ادبانه او در غضب شده گفت: اى مردك! آيا خدا نسبت به مردم مهربانتر است يا مردم نسبت به خود؟
گفت: بلكه خدا مهربانتر است.
هشام گفت: به مهربانى خود چه كرده است نسبت به مردم؟
شامى گفت: از براى ايشان حجتى و راهنمائى اقامت كرده است كه پراكنده نشوند و اختلاف در ميان ايشان بهم نرسد و امور ايشان را منظم گرداند، و خبر دهد ايشان را به فرايض پروردگار ايشان.
هشام گفت: آن مرد كيست؟
گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).
هشام گفت: پس بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كى بود؟
گفت: كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).
هشام گفت: آيا كتاب و سنت به ما نفعى بخشيده است امروز در آنكه اختلاف را از ما برطرف كند؟
گفت: بلى.
هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف داريم و از جهت اين اختلاف تو از شام بسوى ما آمده اى كه مناظره كنى؟
پس شامى ساكت شد و جواب نتوانست داد.
پس حضرت به شامى فرمود كه: چرا سخن نمى گوئى؟
شامى گفت: اگر گويم كه اختلاف نداريم، دروغ گفته ام؛ و اگر گويم كه كتاب و سنت بعد از رجوع به آنها رفع اختلاف از ما مى كنند، غلط گفته ام زيرا كه احتمال وجوه بسيار دارد و هر كس آنها را مطابق مطلب خود عمل مى كند؛ و اگر گويم كه اختلاف داريم و هر دو بر حقيم پس كتاب و سنت به ما نفعى نبخشيده است، اما من نيز مى توانم همين سخن را به او برگردانم.
حضرت فرمود: برگردان تا جوابش را بشنوى.
شامى گفت: خدا مهربانتر است به خلق يا خود نسبت به خود مهربانترند؟
هشام گفت: خدا مهربانتر است.
شامى گفت: آيا كسى را بازداشته است كه اختلاف را از ايشان برطرف كند و امور ايشان را به اصلاح آورد و حق و باطل را براى ايشان تمييز دهد؟
هشام گفت: زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى گوئى يا امروز را؟
شامى گفت: در زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن حضرت بود، امروز بگو كيست؟
هشام گفت: اين بزرگوار كه اينجا نشسته است و از اطراف عالم بار مى بندند و بسوى او مى آيند و ما را خبر مى دهد به اخبار آسمانى به ميراثى كه از پدر و جد خود دارد.
شامى گفت: از كجا اين بر من معلوم تواند شد؟
هشام گفت: بپرس از او هر چه خواهى.
شامى گفت: عذر مرا قطع كردى، اكنون بر من است كه سؤال كنم.
حضرت فرمود: اى شامى! تو را خبر دهم كه سفر تو چگونه بوده و در راه بر تو چه واقع شده است؟
چون حضرت همه را خبر داد گفت: راست مى گوئى الحال به تو ايمان آوردم و مسلمان شدم.
حضرت فرمود: بلكه الحال ايمان آوردى و پيشتر چون كلمتين مى گفتى مسلمان بودى و اسلام پيش از ايمان بهم مى رسد و احكام دنيا از ميراث و نكاح و غير آنها بر اسلام مترتب مى شود و ثواب آخرت بر ايمان مى باشد، و تا اعتقاد به امامت ائمه نكنند مستحق بهشت نمى شوند.
شامى گفت: راست گفتى من در اين ساعت گواهى به يگانگى خدا و رسالت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى دهم و گواهى مى دهم كه تو وصى اوصيائى.(28)
و كلينى و ابن بابويه و كشى به سندهاى معتبر روايت كرده اند از منصور بن حازم كه گفت: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: خدا جليل تر و بزرگتر است از آنكه او را به خلق بشناسند بلكه خلق را به خدا مى شناسند.
حضرت فرمود: راست گفتى.
گفتم: هر كه بداند كه او را پروردگارى هست بايد بداند كه آن پروردگار را خشنودى و غضبى هست، يعنى بعضى از اعمال باعث خشنودى او مى گردد و بعضى باعث سخط و غضب او، و بايد بداند كه خشنودى و غضب او را نمى توان دانست مگر به وحى يا رسولى، پس كسى كه وحى به او نرسد بايد كه طلب كند پيغمبران را، پس هرگاه ايشان را ملاقات كند مى داند كه ايشان حجت خدايند به معجزات و علاماتى كه خدا به ايشان داده است و آنكه اطاعت ايشان واجب است.
و گفتم به سنيان كه: رسول خدا حجت خدا بود بر خلق؟ گفتند: بلى.
گفتم: وقتى كه از دنيا رفت كه بود حجت خدا؟ گفتند: قرآن.
پس نظر كردم در قرآن ديدم كه مخاصمه مى كنند به قرآن سنيان و جبريان و زنديقانى كه اعتقاد به قرآن ندارند تا آنكه همه غالب مى شوند بر مردم به حقيت خود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر بر كسى كه تفسير كننده قرآن باشد و معانى آن را داند و آنچه گويد حقيت خود را ظاهر تواند كرد.
پس گفتم به سنيان كه: كيست تفسير كننده قرآن و حافظ آن؟ گفتند: ابن مسعود مى دانست و عمر مى دانست و حذيفه مى دانست.
گفتم: همه را مى دانستند؟ گفتند: نه، بعضى را مى دانستند.
پس نيافتم كسى را كه معنى كل قرآن را داند بغير از على بن ابى طالب (عليه السلام) و هرگاه چيزى در ميان جماعتى باشد و هر يك از ايشان گويند كه ما همه آن را نمى دانيم و يكى گويد كه من مى دانم و براستى بيان كند مى دانم كه آن على بن ابى طالب است، پس گواهى مى دهم كه او قيم و حافظ و مفسر قرآن است و اطاعت او بر خلق واجب است و حجت بوده است بر مردم بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و آنچه در تفسير قرآن و استنباط احكام از آن بگويد حق است.
حضرت فرمود: خدا رحمت كند تو را.
منصور گفت: برخاستم و سر مبارك آن حضرت را بوسيدم و گفتم: على (عليه السلام) از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از خود حجتى گذاشت، و حجت بعد از او حضرت امام حسين (عليه السلام) بود، و گواهى مى دهم بر امام حسن (عليه السلام) كه او حجت خدا بود و اطاعتش بر خلق واجب بود.
باز حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.
پس سرش را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم بر امام حسن (عليه السلام) كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود نصب كرد چنانچه رسول خدا و پدرش كردند، و حجت بعد از او حسين بن على (عليه السلام) بود و اطاعت او واجب بود.
باز حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.
پس سرش را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم بر حسين بن على (عليه السلام) كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت، و حجت بعد از او على بن الحسين (عليه السلام) بود و اطاعت او واجب بود.
گفت: خدا تو را رحمت كند.
پس سرش را بوسيدم و گفتم: گواهى مى دهم بر على بن الحسين (عليه السلام) كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت، و حجت او بعد از او محمد بن على ابو جعفر (عليه السلام) بود و اطاعت او واجب بود.
پيامبر اسلام فرمود: رحمك الله.
گفتم: سر خود را بده ببوسم؛ پس سر مبارك او را بوسيدم پس آن حضرت خنديد از مكرر بوسيدن تا آنكه نوبت به آن حضرت رسيد و مى دانست كه مى خواهم آن حضرت را بگويم، پس گفتم: گواهى مى دهم كه پدرت از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود نصب كرد چنانچه پدرش كرده بود، و گواهى مى دهم به خدا كه آن حجت توئى و اطاعت تو واجب است.
حضرت فرمود: بس است خدا تو را رحمت كند.
گفتم: سرت را بده ببوسم، پس خنديد و فرمود: هر چه مى خواهى از من بپرس كه بعد از اين چيزى از تو پنهان نخواهم كرد.(29)
مولف گويد كه:
آنچه خدا را به خلق نمى توان شناخت بلكه خلق را به خدا مى شناسند چند احتمال دارد:
اول آنكه: علم به وجود صانع بديهى و فطرى است و هركس در اول آنكه به حد شعور و تميز رسد مى داند كه خالقى دارد كه او را آفريده است، و كافران به سبب اغراض فاسده انكار صانع مى كنند و در وقت اضطرار در دريا و صحرا رو به خدا مى آورند و به او متوسل مى گردند، و چون خود را از اغراض باطله خالى كنند و رجوع به نفس خود كنند مى دانند كه خود آفريننده خود نيستند و مثل ايشان، ايشان را هم نيافريد. چنانچه حق تعالى مى فرمايد: ولئن ساءلتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله (30) يعنى: ((اگر از كافران سؤ ال كنى كه آفريده است آسمانها و زمينها را؟ البته مى گويند كه خدا آفريده)) بنابر آنكه مخصوص مشركان مكه نباشد، و احاديث بر اين مضمون بسيار است در اينكه خلق را به خدا مى شناسند(31) يعنى حقيت انبياء و اوصياء (عليه السلام) به معجزه اى چند ظاهر مى شود كه حق تعالى بر دست ايشان جارى مى سازد.
دوم آنكه: خدا را به شباهت مخلوقات نمى توان شناخت به آنكه او را تشبيه كنند به نور كواكب يا صفات كماليه را به نحوى كه در مخلوقات هست براى او اثبات نمايند، و خلق را به خدا مى توان شناخت به سبب آنكه او ايشان را آفريده و ظاهر ساخته به آنكه علوم و معارف و حقايق اشياء همه از جانب خدا بر خلق فايض مى گردد.
سوم آنكه: كمال معرفت حق تعالى و صفات كماليه او را بدون وحى و اهام نمى توان دانست، و معرفت رسالت رسل و امامت ائمه را باز به وحى الهى مى توان دانست.
چهارم: وجود الهى را به گفته انبياء و رسل و ائمه نمى توان دانست و الا دور لازم مى آيد، بلكه خدا را به عقلى كه عطا كرده و به آياتى كه در آفاق و انفس بر وجود و صفات كماليه خود اقامت نموده مى توان شناخت، و حقيت انبياء و رسل را به معجزات كه بر دست ايشان جارى كرده مى توان دانست، و تفاصيل آن معانى با معانى ديگر كه مى توان گفت در بحارالانوار مذكور است ؛ و دليلى كه منصور بن حازم بر وجود امام و حقيت ائمه حق بيان كرده متين ترين دلايل است و حاصلش آن است كه معلوم است كه حق تعالى اين خلق را عبث نيافريده، و اگر تكليفى نباشد و اين خلايق را خلق كرده باشد كه مانند حيوانات بخورند و بياشامند و برگردند و نشاءه ديگر نباشد كه غرض استحقاق مثوبات ابدى آن نشاءه باشد هر آينه اين خلق عبث خواهد بود زيرا كه المهاى اين دنياى فانى بر راحتش زيادتى مى نمايد و هيچ لذتى نيست در دنيا كه مقرون به چندين الم نباشد، زيرا كه يكى از لذات خوردن و آشاميدن است و غالب خلق را مشقت بسيار در تحصيل آنها بايد كشيد و بعد از خوردن و آشاميدن غالب اوقات مورث دردها و آزارها مى گردد، و همچنين تحصيل لباس و مسكن متضمن انواع مشقتهاست تا آنكه تمتع قليلى از آنها ببرند، و همچنين زوجه به لذت قليلى كه از او برند انواع الم از نفقه و كسوت او و تحصيل ضروريات او و سوء معاشرت او بايد متحمل شد، و اگر دابه اى براى سوارى تحصيل كند به اندك راحتى و لذتى كه از سوارى آن يابد انواع آزارها از حفظ آن و تربيت آن و تحصيل مايحتاج آن مى كشد، و اگر مال دنيا است به اندك توهم لذتى كه نادر است، خود از آن منتفع شود انواع تعبها در تحصيل و حفظ آن از استيلاء دزدان و ظالمان بايد ديد، بلكه همه لذات دنيا دفع الم چند است چنانچه خوردن دفع الم گرسنگى، و آشاميدن دفع الم تشنگى، و جماع كردن دفع آزار شهوت و منى است كه در اوعيه جمع مى شود، و همچنين ساير لذات بر اين قياس است و جميع اين لذات توهمى با علم به آنكه اين نشاءه فانى است و مرگ البته مى آيد و هر يك از اينها در معرض فنا و زوال است، منغص و مكدر مى گردد، و بعينه مثل آن خواهد بود كه شخصى جمعى را به ضيافت بياورد و در خانه خرابى كه مشرف بر انهدام باشد و آنا فانا مترصد آن باشند كه آن خانه بر سر ايشان فرود آيد، و طعامى كه نزد ايشان آورد به خاك و خاشاك بسيار آلوده باشد و هر لقمه كه خواهند بردارند چندين مار و عقرب و زنبور بر دست و دهان ايشان زنند، و اين خانه مملو باشد از شير و پلنگ و ببر و انواع درنده ها كه قصد جان ايشان كنند و خواهند لقمه ها را از ايشان بگيرند، چنين ضيافتى اگر مقصود محض خوردن اين لقمه ها باشد جميع عقلاء مذمت خواهند كرد چنانكه حق تعالى فرموده است:افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (32) يعنى: ((آيا گمان مى كنيد كه شما را عبث آفريده ايم و آنكه شما در قيامت بسوى ما باز نخواهيد گرديد))، زيرا كه دلالت مى كند بر آنكه اگر بازگشت قيامت و ثواب و عقاب نباشد، خلق ايشان عبث و بى فايده خواهد بود، پس معلوم شد كه خلق ايشان براى نشاءه ديگر است معلوم است كه تحصيل آنشاءه به هر عملى نمى تواند شد، پس بايد كه حق تعالى راهنمايانى نصب نمايد كه طريق تحصيل مثوبات اخروى را از معرفت و عبادت، تعليم ايشان نمايد، و در زمان انبياء ايشان راهنمايانند، و بعد از ايشان احتياج به حافظ شريعت و استنبات كننده احكام از قرآن مجيد حاصل است، و هر دليلى كه بر عصمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و علم او به جميع احكام شريعت و ساير صفات پيغمبر دلالت مى كند، دلالت بر وجود اين صفات در امام مى كند، و عصمت و كمال علم را بغير از حق تعالى كسى نمى داند، پس البته بايد از جانب خدا منصوب و منصوص باشد، و به اتفاق امت غير از اميرالمؤمنين عفيه اصلوة و السلام كسى نص بر او نشده است پس بايد كه آن حضرت امام باشد.
و ايضا هر گاه امامت مردد باشد ميان حضرت امير (عليه السلام) و ميان ابوبكر و عثمان، و به اتفاق امت حضرت امير (عليه السلام) اعلم و اشجع و اورع و احسب و انسب از آن سه نفر بوده باشد، البته او به امامت اولى خواهد بود، زيرا كه تفضيل مفضول قبيح است عقلا.
و ايضا حق تعالى مى فرمايد: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب (33) يعنى: ((آيا مساويند آنها كه مى دانند و آنها كه نمى دانند؟ متذكر نمى شوند آن را مگر صاحبان عقول))، و باز فرموده است:افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (34) يعنى: ((آيا كسى كه هدايت كند بسوى حق سزاوارتر است به آنكه متابعت او كنند يا كسى كه هدايت يافته نشود مگر آنكه كسى او را هدايت كند؟ چه مى شود شما را چگونه حكم مى كنيد؟))، و در وقتى كه ملائكه خود را احق دانستند به خلافت در زمين از حضرت آدم (عليه السلام)، حق تعالى به اعلميت آدم (عليه السلام) بر ايشان حجت تمام كرد، و در وقتى كه بنى اسرائيل رياست و پادشاهى طالوت را قبول نمى كردند خداوند عالميان اهليت او را به علم و جسم كه ملزوم شجاعت است بيان كرد و فرمود وزاده بسطة فى العلم و الجسم (35).
و از طريق عامه و خاصه متواتر است كه همه اصحاب خصوصا آن سه خليفه به ناحق در آيات و احكام مشكله به حضرت امير (عليه السلام) رجوع مى كردند و آن حضرت هرگز به ايشان در حكمى از احكام يا تفسير آيه اى از آيات محتاج نشد،(36) و همچنين در زمان حضرت امام حسن (عليه السلام) امر خلافت مردد بود ميان آن حضرت و معاويه و قطع نظر از كفر معاويه هيچ عاقل شك ندارد در اعلميت و ساير كمالات آن حضرت و نقص و اجتماع كل معايب در معاويه،(37) و همچنين حضرت امام حسين (عليه السلام) و معاويه و يزيد و همچنين ائمه بعد (عليهم السلام) با خلفاى جور و جفا كه در زمان ايشان بودند و به همين دليل امامت ائمه همه ثابت مى شود.(38)
و ابن بابويه به سند معتبر از جابر روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) عرض كردم كه: به چه سبب محتاجند مردم به پيغمبر و امام؟ حضرت فرمود: از براى آنكه عالم بر صلاح خود باقى بماند زيرا كه خداوند رحمان دفع مى كند عذاب را از اهل زمين هرگاه در آن پيغمبرى يا امامى بوده باشد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد:: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (39) يعنى: ((نخواهد بود كه خدا عذاب كند ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشانى.))
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ستارگان امانند براى اهل آسمان از آنكه ايشان از جاهاى خود به در روند، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين، پس چون ستارگان برطرف شوند بيايد بسوى اهل آسمان آنچه نخواهند، و چون اهل بيت من از زمين برطرف شوند بيايد بسوى اهل زمين آنچه نخواهند.(40)
ابن بابويه گفته است كه: مراد به اهل بيت امامانند كه مقرون گردانيده است خدا اطاعت ايشان را به اطاعت خود كه فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (41) و ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از عيبها و گناه نمى كنند و مؤ يدند و موفقند و مسددند، و به بركت ايشان خدا روزى مى دهد بندگانش را و به ايشان آبادان مى گرداند شهرهاى خود را و به ايشان باران از آسمان مى فرستد و به ايشان بركتهاى زمين را مى روياند و به ايشان مهلت مى دهد گناهكاران را و تعجيل در عقوبت ايشان نمى كند و عذاب بر ايشان نمى فرستد و مفارقت نمى كند از ايشان روح القدس و ايشان از او مفارقت نمى كنند و ايشان از قرآن جدا نمى شوند و قرآن از ايشان جدا نمى شود.(42)
و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون پيغمبرى آدم منقضى شد و عمرش به آخر رسيد حق تعالى به او وحى نمود كه: اى آدم! پيغمبرى تو تمام شد و عمرت به آخر رسيد پس نظر كن به سوى آنچه نزد توست از علم و ايمان و ميراث پيغمبرى و بقيه علم و اسم اعظم و همه را به عقب خود هبة الله بده، بدرستى كه من زمين را نمى گذارم هرگز به غير عالمى كه به او دانسته شود طاعت من و دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و نجاتى باشد براى هر كس كه اطاعت او كند.(43)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) منقول است كه گفت: خداوندا! تو زمين را خالى نمى گذارى از حجتى بر خلق كه يا ظاهر و هويدا باشد يا پنهان، تا آنكه باطل نگردد حجتها و بينات تو.(44)
و به سند صحيح روايت كرده است از يعقوب سراج كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: آيا باقى مى ماند زمين بدون عالم زنده كه ظاهر باشد امامت او و مردم پناه برند به او و سؤال كنند از حلال و حرام خود؟ فرمود كه: اگر چنين باشد پس خدا عبادت كرده نخواهد شد.(45)
و ابن بابويه و صفار و شيخ مفيد به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: زمين باقى نمى ماند مگر آنكه در آن عالمى بوده باشد كه زيادت و نقصان در دين را بداند، پس اگر زياد كنند مؤمنان در دين خدا برگرداند ايشان را، و اگر كم كنند چيزى را كامل گرداند از براى ايشان پس بگويد: بگيريد دين خدا را كامل و تمام، و اگر چنين نباشد هر آينه مشتبه شود بر مؤمنان امر دين ايشان و فرق نكنند ميان حق و باطل.(46)
و به سندهاى صحيح بسيار از آن حضرت منقول است كه: اگر زمين يك ساعت بى امام بماند هر آينه فرو رود.(47)
مولف گويد كه:
ممكن است فرو رفتن كنايه از خرابى و برطرف شدن انتظامش باشد. و كلينى و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت كرده اند كه: اگر در زمين دو مرد باشند البته يكى از ايشان امام خواهد بود؛ و فرمود كه: آخر كسى كه مى ميرد امام است تا آنكه كسى بر خدا حجت نداشته باشد كه مرا بى حجت گذاشتى.(48)
و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: جبرئيل بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد و خبر آورد از جانب خدا كه: اى محمد! من زمين را نگذاشتم مگر آنكه در آن عالمى بوده باشد كه بداند طاعت مرا و راه هدايت مرا و سبب نجات خلق باشد در مابين وفات پيغمبرى تا بيرون آمدن پيغمبر ديگر، و نمى گذارم شيطان را كه مردم را گمراه كند و نبوده باشد در زمين حجتى و دعوت كننده اى بسوى من برانگيخته ام و مقرر گردانيده ام از براى هر قومى هدايت كننده اى كه هدايت كنم به او سعادتمندان را و حجت باشد بر اشقياء.(49)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مردم به اصلاح نمى آيند مگر به امام، و صلاحيت نمى يابد زمين مگر به امام.(50)
و به سند معتبر روايت كرده اند از آن حضرت كه: اگر باقى نماند در زمين مگر دو مرد هر آينه يكى از آنها حجت خدا خواهد بود.(51)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود: بخدا سوگند كه خدا زمين را نگذاشته است از روزى كه آدم را از دنيا برده است بدون امامى كه هدايت يابند به سبب او بسوى خدا و او حجت خدا باشد بر بندگانش، هر كه ترك متابعت او كند هلاك مى گردد و هر كه متابعت او كند و ملازمت او نمايد نجات مى يابد، واجب است اين بر حق تعالى.(52)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده اند كه: باقى نمى ماند زمين مگر به امام ظاهرى يا پنهانى.(53)
و در حديث ديگر فرموده كه: خالى نبوده است دنيا از روزى كه خدا آسمانها و زمين را خلق كرده است از امام عادل و خالى نخواهد گذاشت تا روز قيامت كه حجت خدا باشد بر خلقش.(54)
و كلينى و ابن بابويه و شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده اند از ابو حمزه ثمالى كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم كه : آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود كه: اگر باقى بماند فرو خواهد رفت.(55)
و به سند بسيار از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) مروى است كه: خدا زمين را نگذاشته است بى عالمى كه كم كند آنچه مردم زياد كنند و زياد كند آنچه مردم كم كنند، و اگر چنين نباشد هر آينه بر مردم مختلط و مشتبه گردد امور ايشان.(56)
و سليمان جعفرى از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيد كه: آيا زمين از حجت خالى مى شود؟
فرمود كه: اگر يك چشم زدن زمين از حجت خالى باشد هر آينه با اهلش فرو مى رود.(57)
و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: حجت خدا بر خلق قائم نمى گردد و تمام نمى شود مگر به امام زنده كه او را بشناسند.(58)
و حميرى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: در هر خلفى و عصرى از امت من عادلى از اهل بيت من مى باشد كه نفى مى كند از اين دين تحريف كردن غاليان را و ادعاهاى دروغ اهل بطالت را و تأويل كردن جاهلان را.(59)
و ابن بابويه از فضل بن شاذان روايت كرده است از حضرت امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: اگر كسى گويد كه چرا حق تعالى اولوالامر را مقرر گردانيده و امر به اطاعت ايشان كرده جواب مى گوئيم كه: از جهت علتهاى بسيارى:
اول آنكه: چون از براى خلق اندازه اى قرار كرده اند در هر چيزى كه از آن تجاوز ننمايند كه باعث فساد ايشان گردد، پس ناچار بود كه امينى بر ايشان موكل شود كه منع نمايد ايشان را از تعدى از حلال و داخل شدن در حرام، كه اگر اين نبود هيچكس ترك لذت و منفعت نمى كرد از جهت فساد ديگرى، پس تصرف مى كردند در عرض و مال يكديگر و منجر به قتال و فساد و نزاع مى شد، پس سركرده و قيمى براى ايشان تعيين نمود كه منع كند ايشان را از فساد و برپا دارد در ميان آنها حدود و احكام خدا را.
دوم آنكه: هيچ فرقه اى از فرق و ملتى از ملل باقى نمانده اند و زندگانى نتوانستند كرد مگر به رئيسى و سركرده اى از براى امور دين و دنياى خود، پس جايز نبود در حكمت حكيم كه امرى را كه همه عقول حكم مى كنند به حسن آن و آنكه ضرور است در انتطام امور مردم، ترك نمايد آن را، پس ضرور بود كه كسى تعيين نمايد كه به استعانت او قتال نمايند با دشمنان خود و قسمت نمايد ميان ايشان غنائم و اموال ايشان را و اقامت جمعه و جماعت ميان ايشان بكند و دست تعدى ظالم را از مظلوم كوتاه گرداند.
سوم آنكه: اگر از براى ايشان امام قيم امين حافظ مستودعى قرار نيم داد كه قيام نماينده به امور خلق باشد و خيانت در دين خدا نكند و حافظ دين و شريعت باشد و امانتدار اسرار رسول باشد، هر آينه مندرس مى شد ملت و دين خدا برطرف مى شد و سنتها و احكام پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تغيير مى يافت و زياد مى كردند در دين خدا صاحبان بدعت چنانچه صوفيان مى كنند و كم مى كردند از دين خدا ملحدان چنانچه اسماعيليه كردند و مشتبه مى كردند اينها را بر مسلمانان، زيرا كه مى بينيم خلق را ناقص و محتاج - به مربى و مودب - و غير كامل به اختلافى كه در فهمها و خواهشها و طريقه هاى ايشان هست، پس اگر قيم و حافظى براى ايشان مقرر نكند خدا كه آنچه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از جانب خدا آورده حفظ نمايد هر آينه فاسد شوند ايشان و تغيير يابد شريعتها و سنتها و احكام الهى و ايمان و تغيير آنها موجب فساد جميع خلق مى گردد.(60)
و به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: ميان حضرت عيسى و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پانصد سال فاصله بود و در دويست و پنجاه سال نه پيغمبرى بود و نه عالم ظاهرى.
راوى گفت: پس چه مى كردند مردم؟
فرمود كه: متمسك بودند به دين عيسى (عليه السلام).
پرسيد كه: حال ايشان چه بود؟
فرمود كه: مؤمن بودند؛ و فرمود كه: نمى باشد زمين بدون عالمى، يعنى اگر ظاهر نباشد پنهان خواهد بود.(61)
و كلينى و ابن بابويه و غير ايشان به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: اگر امام يك ساعت از زمين برطرف شود هر آينه زمين با اهلش به موج آيد چنانچه دريا با اهلش به موج آيد.(62)
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اگر نمى بود حجتهاى خدا بر روى زمين هر آينه مى تكانيد زمين آنچه در ميانش بود و بر رويش بود، بدرستى كه زمين يك ساعت از حجت خالى نمى باشد.(63)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: مائيم حجتهاى خدا بر روى زمين، و مائيم خليفه هاى خدا در ميان بندگان خدا، و مائيم امينهاى خدا بر رازهاى خدا، و مائيم كلمه تقوا كه خدا در قرآن فرموده و الزمهم كلمة التقوى (64) يعنى ولايت ما باعث نجات از عذاب خداست، و مائيم عروة الوثقى كه خدا در قرآن ذكر كرده است يعنى ولايت و متابعت ما حلقه محكمى است كه هر كه چنگ در آن زند گسستن ندارد و او را به بهشت مى رساند، و مائيم گواهان خدا و نشانه هاى هدايت خدا در ميان مردم، به سبب ما خدا نگاه مى دارد آسمانها و زمين را از آنكه زايل شوند و از جاى خود حركت كنند، و به بركت ما باران را مى فرستد و رحمت خود را پهن مى كند، و زمين هرگز خالى نباشد از امام قائمى از ما كه يا ظاهر شود يا پنهان، و اگر يك روز زمين خالى شود از حجت خدا هر آينه با اهلش به موج در آيد چنانكه دريا در طوفان با اهلش به موج مى آيد.(65)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اگر زمين يك روز بى امام بماند هر آينه با اهلش فرو مى رود و خدا عذاب كند ايشان را به بدترين عذابهاى خود، بدرستى كه حق تعالى ما را حجت خود گردانيده است در زمين و امان در زمين از براى اهل زمين از آنكه عذاب بر ايشان نازل شود، و پيوسته در امانند از آنكه زمين ايشان را فرو برد مادامى كه ما در ميان ايشانيم، پس هرگاه خدا خواهد كه ايشان را هلاك كند و مهلت ندهد، ما را از ميان ايشان مى برد، پس آنچه خواهد نسبت به ايشان از عذاب و عقاب بعمل مى آورد.(66)
و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: خالى نبوده است زمين از روزى كه آفريده شده است از حجت عالمى كه زنده گرداند آنچه را ايشان بميرانند از حق، پس اين آيه را خواند يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون (67) يعنى: ((كافران مى خواهند كه خاموش كنند و فرو نشانند نور خدا را به دهنهاى خود و خدا تمام كننده نور خود است هر چند نخواهند كافران.))(68)
و در روايت ديگر فرمود كه: حجت خدا پيش از خلق بوده و با خلق هست و بعد از خلق خواهد بود.(69)
و به سند صحيح از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده است كه: علمى كه با آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مى رسد، و هر چه از علم و آثار رسولان و پيغمبران كه از غير اهل بيت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اخذ نمايند باطل است، بدرستى كه على (عليه السلام) عالم اين امت بوده و از ما اهل بيت عالمى از دنيا بيرون نمى رود مگر آنكه بعد از خود كسى را مى گذارد كه مثل علم او را بداند يا آنچه خدا خواهد.(70)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى نگذاشته است زمين را بدون عالمى كه مردم به او محتاج باشند و او به مردم محتاج نباشد و حلال و حرام را بداند.
راوى گفت: فداى تو شوم از كجا مى داند؟
فرمود: از ميراثى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على بن ابى طالب (عليه السلام) به او رسيده است.(71)
و ابن بابويه و صفار و برقى روايت كرده اند از حضرت صادق (عليه السلام) كه: هميشه خدا را در زمين حجتى بوده كه حلال و حرام را مى دانسته است و مردم را بسوى راه خدا دعوت مى نموده است، و حجت از زمين منقطع نمى شود مگر چهل روز پيش از روز قيامت، پس چون حجت از زمين مرتفع شود در توبه بسته مى شود و نفع نمى بخشد ايمان آوردن كسى كه پيش از برطرف شدن حجت ايمان نياورده باشد، و آن جماعت بدترين خلق خدا خواهند بود و قيامت بر ايشان قائم مى گردد.(72)
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) منقول است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: مثل اهل بيت من در اين امت مانند ستاره هاى آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند؛(73) و همچنين هر امامى كه از اهل بيت من رحلت مى نمايد بعد از او ديگرى به امامت قيام كند.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه اى كه در مسجد كوفه خواند فرمود: خداوندا! بدرستى كه ناچار است زمين تو را از حجتى از براى تو بر خلق تو كه ايشان را هدايت كند بسوى دين تو و بياموزد به ايشان علم تو را تا باطل نگردد حجت تو و گمراه نگردند تابعان دوستان تو بعد از آنكه ايشان را هدايت كند، و آن حجت بعد از اين يا امام ظاهرى خواهد بود كه اطاعت او نمايند يا پنهان خواهد بود كه انتظار ظهور او برند، اگر شخصش از مردم پنهان است در دولت باطل اما علم و آدابش در دلهاى مؤمنان ثابت است پس به آن عمل نمايند تا ظاهر شدن او و انس مى گيرند به آنچه وحشت مى كنند از ايشان تكذيب كنندگان و ابا مى كنند از آن گمراهان.(74)
و در بصائر الدرجات به سند حسن از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدند كه: در زمين دو امام مى تواند بود؟ فرمود: نه، مگر آنكه يكى خاموش باشد و امام پيش از او دعوى امامت كند و بعد از رفتن او امام شود.(75)
مولف گويد:
احاديث در باب اتصال وصيت از زمان آدم (عليه السلام) تا آخر اوصياء در جلد اول گذشت و اعاده آنها موجب تكرار است.
پاورقی
1- سوره بقره، 124.
2- عوالى اللئالى 4/77.
3- بصائر الدرجات 387: كافى 1/213 و 439؛ اختصاص 306.
4- رجوع شود به صحيح مسلم 3/1259؛ صحيح بخارى 1/37؛ مسند احمد 5/135.
5- الاستيعاب 3/1103؛ مناقب خوارزمى 39؛ تذكرة الخواص 147؛ و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به الغدير 6/93.
6- سوره رعد: 7.
7- مجمع البيان 3/278؛ تفسير طبرى 7/342.
8- مجمع البيان 3/278؛ تفسير طبرى 7/344؛ تفسير فخر رازى 19/14. و براى اطلاع بيشتر از مصادر عامه رجوع شود به كتاب احقاق الحق 3/88.
9- شواهد التنزيل 1/393، و در آن نام راوى (((ابو برزه اسلمى)) ذكر شده است.
10- بصائر الدرجات 29.
11- بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/192؛ كمال الدين 667.
12- بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/191؛ و در هر دو مصدر به جاى ((فضل))، ((فضيل)) است.
13- بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/192؛ غيبت نعمانى 117؛ تفسير برهان 2/280.
14- بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/192؛ تأويل الايات الظاهرة 1/229.
15- كمال الدين 2/667، و روايت در آنجا از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
16- تفسير قمى 1/359، و روايت در آنجا از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
17- سوره قصص: 51.
18- تفسير كشاف 3/421؛ تفسير فخر رازى 24/262؛ تفسير بيضاوى 3/308.
19- تفسير قمى 2/141؛ بصائر الدرجات 515؛ كافى 1/415، و روايت در آن از ابى الحسن (عليه السلام) نقل شده است؛ تأويل الايات الظاهرة 1/420؛ امالى شيخ طوسى 294.
20- سوره بقره: 30.
21- سوره اعراف: 181.
22- بصائر الدرجات 36؛ تفسير عياشى 2/42.
23- امالى شيخ صدوق 156؛ كمال الدين 1/207.
24- رجوع شود به الشافى فى الامامة 1/145 - 151.
25- كافى 1/169.
26- امالى شيخ صدوق 472؛ كمال الدين 207؛ علل الشرايع 193؛ احتجاج 2/283.
27- ديوان امام على (عليه السلام) 236.
28- كافى 1/171؛ ارشاد شيخ مفيد 2/194؛ احتجاج 2/277؛ اعلام الورى 280.
29- كافى 1/188؛ علل الشرايع 192؛ رجال كشى 2/718.
30- سوره لقمان: 25؛ سوره زمر: 38.
31- رجوع شود به كافى 2/13.
32- سوره مؤ منون: 115.
33- سوره زمر: 9.
34- سوره يونس: 35.
35- سوره بقره: 247.
36- مناقب ابن شهر آشوب 2/397 - 415؛ كنز العمال 6/531؛ الموطا 2/180 و 195؛ فرائد السمطين 1/371؛ مناقب ابن المغازلى 86.
37- تفسير قمى 2/269؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/16.
38- كافى 8/120؛ توحيد 74؛ ارشاد شيخ مفيد 2/302؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/74 - 75 و 336 - 338؛ خرايج 2/640؛ الفصول المهمة 264.
39- سوره انفال: 33.
40- علل الشرايع 123؛ همچنين رجوع شود به احقاق الحق 18/327.
41- سوره نساء: 59.
42- علل الشرايع 123.
43- علل الشرايع 195.
44- بصائر الدرجات 486؛ علل الشرايع 195.
45- علل الشرايع 195.
46- علل الشرايع 195؛ بصائر الدرجات 331؛ اختصاص 288.
47- كافى 1/179؛ كمال الدين 201.
48- كافى 1/180؛ علل الشرايع 196؛ غيبت نعمانى 157.
49- علل الشرايع 196؛ كمال الدين 134.
50- علل الشرايع 196.
51- كافى 1/179؛ غيبت نعمانى 156؛ علل الشرايع 197.
52- محاسن 1/176؛ رجال كشى 2/670؛ علل الشرايع 197؛ ثواب الاعمال 245؛ ثواب الاعمال 245. و روايت در همه اين مصادر از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
53- علل الشرايع 197.
54- علل الشرايع 197.
55- كافى 179؛ علل الشرايع 196؛ غيبت شيخ طوسى 220؛ بصائر الدرجات 488.
56- بصائر الدرجات 332؛ علل الشرايع 200؛ اختصاص 289.
57- بصائر الدرجات 489؛ كمال الدين 204.
58- بصائر الدرجات 486؛ كافى 1/177؛ اختصاص 268.
59- قرب الاسناد 77؛ كمال الدين 221.
60- علل الشرايع 253؛ عيون اخبار الرضا 2/100.
61- كمال الدين 161.
62- بصائر الدرجات 488؛ كافى 1/179؛ كمال الدين 202.
63- كمال الدين 202.
64- سوره فتح: 26.
65- كمال الدين 202.
66- كمال الدين 204.
67- سوره صف: 8.
68- كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487.
69- كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487؛ كافى 1/177.
70- كمال الدين 223.
71- كمال الدين 224؛ بصائر الدرجات 327.
72- كمال الدين 229؛ بصائر الدرجات 484؛ محاسن 1/368.
73- كمال الدين 281.
74- كمال الدين 302.
75- بصائر الدرجات 486.
بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام معصوم است از جميع گناهان صغيره و كبيره از اول عمر تا آخر عمر، خواه عمدا و خواه سهوا، و مخالفت نكرده است در اين باب كسى بغير از ابن بابويه و استاد او ابن الوليد (رحمة الله عليه) كه ايشان تجويز كرده اند كه در غير تبليغ رسالت و احكام خدا جايز است كه ايشان سهو بفرمايد از براى مصلحتى مثل آنكه سهو كند در نماز و ساير عبادات و ساير امور بغير بيان احكام و تبليغ رسالت كه در آنها هيچ نوع از سهو را جايز نمى دانند، و ساير فرق اسلام بغير از اسماعيليه شرط نمى دانند، و دلايل نقليه و عقليه بر مذهب اماميه بسيار است و بعضى از آنها در جلد اول بيان شد؛ و اما دلايل عقليه كه در اين باب ايراد كنيم چند دليل است:
اول آنكه: مقتضى نصب امام آن است كه خطا بر رعيت روا است، پس كسى مى بايد كه ايشان را از خطا حفظ نمايد، پس اگر بر او نيز خطا جايز باشد محتاج به امام ديگر خواهد بود، پس با تسلسل لازم مى آيد و آن محال است، يا منتهى مى شود به امامى كه بر او خطا روا نباشد، پس امام او خواهد بود.
دوم آنكه: حفظ كننده شريعت باشد، زيرا كه قرآن ظاهرا متضمن تفصيل احكام شريعت نيست، و همچنين از سنت و احاديث نبوى معلوم نمى شود جميع احكام شرع، و از اجماع امت نيز معلوم نمى شود زيرا كه اجماعى كه معصوم در ميان ايشان نباشد چنانچه بر هر يك خطا جايز است بر مجموع نيز جايز است ، و از قياس نيز معلوم نمى شود زيرا كه در اصول بطلان عمل به آن دلايل ثابت شده است، و بر تقدير تسليم حافظ جميع احكام شرع نمى تواند بود، و نه به برائت اصليه زيرا كه اگر عمل به آن بايست كرد فرستادن پيغمبران در كار نبود، پس حافظ شريعت بجز امام نتواند بود، اگر خطا بر او جايز شود اعتماد نمى نمايند بر گفته او در طاعات و تكاليف الهى، و آن منافى غرض تكليف است كه انقياد اوامر الهى باشد.
سوم آنكه: اگر از او خطا واقع شود واجب واهد بود كه مردم بر او انكار كنند، و اين منافى وجوب اطاعت اوست كه خدا فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم،(76) و ايضا او نيز اگر معصوم نباشد تواند بود كه امر به معصيت و نهى از طاعت كند و بر رعايا واجب خواهد بود كه او را اطاعت كنند و وجوب اطاعت در معصيت مستلزم آن است كه يك فعل از يك جهت هم طاعت باشد و هم معصيت و آن محال است.
چهارم آنكه: اگر معصيت از او صادر شود غرض از نصب امام كه انقياد امت باشد او را و متابعت او كردن در اقوال و افعال برهم مى خورد، و اين منافى نصب امام است.(77)
و استقصاى دلايل عقليه مناسب اين كتاب نيست و آنچه در اول كتاب و در اينجا مذكور شد براى اثبات اين مطلب، بر منصف كافى است.
و علماى عامه كه عصمت را شرط نمى دانند ظهور جور و فسق را نيز مبطل امامت نمى دانند و لهذا به امامت خلفاى بنى اميه و بنى عباس با آن ظلمها و فسقها قايل شده اند، و شخصى كه از مشاهير علماى ايشان است در عقايدش گفته: معزول نمى شود امام از امامت به سبب فسق و جور.
و ملا سعد الدين در شرحى كه بر عقايد نوشته دليل بر اين مدعا چنين گفته كه: از براى آنكه ظاهر شد فسق و منتشر گشت جور از امامان بعد از خلفاى راشدين و حال آنكه پيشينيان مطيع و منقاد ايشان بودند. و ايضا در شرح مذكور گفته است كه: اهل حق و عقد از امت اتفاق نموده اند بر خلافت خلفاى بنى عباس.
و ايضا ملا سعد الدين در شرح مقاصد گفته است كه: منعقد مى شود امامت به قهر و غلبه، پس اگر كسى مردم را مغلوب سازد از راه شوكت منعقد مى شود امامتش هر چند فاسق و جاهل باشد؛ و بعد از اين گفته كه: اگر كسى به قهر و غلبه امام شود و ديگرى بيايد و او را مقهور و مغلوب سازد، مقهور معزول مى گردد و غالب امام مى شود.(78)
اين است كلمات واهيه ايشان و عقل كدام عاقل تجويز مى كند كه امام و پيشواى خلق از اهل جهنم باشد و حق تعالى فاسق را از اهل جهنم شمرده از آنجا كه فرموده و اما الذين فسقوا فماءواهم النار.(79) و نيز فرموده كه: اعتماد به خبر فاسق مكنيد ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا،(80) و نيز فرموده: ان الله لا يهدى القوم الفاسقين.(81)
و هرگاه ثابت شد كه عصمت در امام شرط است، پس امامت ابوبكر باطل شد زيرا كه به اتفاق او معصوم نبود، پس امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بى واسطه ثابت شد زيرا كه به اتفاق امت امامت بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مردد است ميان آن حضرت و ابوبكر، و هرگاه يكى باطل شد ديگرى ثابت مى شود.
و بدان كه قايلان به عصمت خلاف كرده اند در آنكه معصوم آيا قادر بر فعل معصيت هست يا نه؟ اما آنها كه قايلند كه قادر نيست، بعضى مى گويند كه: در بدنش يا در نفسش خصوصيتى هست كه مقتضى آن است كه محال است اقدام بر معصيت نمايد؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت قدرت بر طاعت است و عدم قدرت بر معصيت، و اكثر علماى اماميه قايلند به آنكه قدرت بر معصيت دارد؛ و بعضى از ايشان تفسير كرده اند عصمت را به آنكه آن امرى است كه حق تعالى مى كند نسبت به بنده از الطافى كه نزديك گرداننده به طاعت است كه به آن حالت اقدام بر معصيت نمى كند، اما به شرطى كه به حد الجاء و اضطرار و جبر نرسد؛ و بعضى گفته اند ملكه نفسانيه است كه صادر نمى شود از صاحبش با آن معاصى؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت لطفى است از خدا كه نسبت به بنده مى كند كه به آن لطف بنده را داعى به ترك طاعت و ارتكاب معصيت نمى آيد و اسباب آن لطف چهار چيز است:
اول آنكه: نفسش را يا بدنش را خاصيتى باشد كه مقتضى ملكه باشد كه مانع از فجور باشد.
دوم آنكه: حاصل مى شود او را علم به معايب و بديهاى معاصى و مناقب و نيكيهاى طاعت.
سوم آنكه: تاءكيد اين علوم به تتابع وحى و الهام از جانب خدا.
چهارم: مؤ اخذه كردن او بر مكروه و ترك اولى به حيثيتى كه بداند كه هر گاه در غير واجب كار را بر او تنگ مى گيرد در واجبات و محرمات با او مسامحه نخواهد كرد.
پس هر گاه اين امور در كسى جمع شود او معصوم خواهد بود، و حق آن است كه قدرت او بر معصيت بر طرف نمى شود و الا مستحق مدح بر ترك معصيت نخواهد بود و نه به فعل ثواب، و ثواب و عقاب در حق او نخواهد بود، پس از تكليف بيرون خواهد بود، و آن باطل است به اجماع و نصوص متواتره (82)؛ و ايضا عصمت، فضل و كمال نخواهد بود چه بنابر اين هر كس را جبر كند معصوم خواهد بود، و تحقيقش آن است كه آدمى با قوت عقل و وفور فطنت و قابليت و كثرت عبادت و رياضت و هدايت ربانى و توفيقات سبحانى به مرتبه اى مى رسد كه پيوسته مراقب جناب رب الارباب مى باشد بلكه از مرادات و ارادات خود بالكلّيّه خالى مى گردد و به مقام و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (83) مى رسد و مصداق: بى يسمع و بى يبصر و بى يمشى (84) مى گردد، پس در اين حال ترك طاعت و صدور معصيت بلكه خلاف اولى از او محال باشد مثل كسى كه در پيش پادشاهى در كمال محبت و شفقت و احسان و امتنان باشد و معذلك در نهايت سطوت و قدرت سلطان حاضر شود، و غايت شفقت و محبت او را نسبت به خود مشاهده نمايد و خود نيز نهايت محبت به آن پادشاه داشته باشد، البته چنين كسى از جهت محال باشد كه خلاف رضاى او هيچ كار كند هر چند سهل باشد:
يكى: از جهت شدت محبت، چه بالضروره محب هر گاه به حقيقت محبت رسيده باشد خلاف رضاى محبوب از او صادر نشود.
دوم: شرم و حيا؛ چه البته با اينهمه محبت و احسان و شفقت و امتنان در غيبت او مخالفت او را روا نمى دارد چه جاى آنكه در حضور او مخالفت نمايد.
سوم: خوف و بيم؛ چه با اينقدر خصوصيت و قدرت و سلطنت هر گاه رعايت رضاى او نكند بالضروره مستحق نهايت عقوبت شود و از غايت عذاب ايمن نباشد، و كدام عقوبت صاحب اين مقام را به تغيير محبت و تنزل از مرتبه قرب و عزت رسد و كمال ظهور دارد كه با اينكه در مثل اين حال صدور معصيت محال است اما نه محال است كه جبر لازم آيد، چه جبر آن است كه قدرت و اراده بنده را تاءثير نباشد و در اين مقام قدرت و اراده چنين كسى هيچ كمتر از ديگرى نيست، و چنانچه همه فساق مثلا اقدام بر شرب خمر مى توانند نمود معصوم نيز قدرت دارد و مى تواند اقدام نمايد، پس مطلقا شايبه جبر در اينجا نيست.
و اما آياتى كه دلالت كند بر وجوب عصمت اما از جمله آنها آن است كه حق تعالى خطاب كرد به حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه انى جاعلك للناس اماما يعنى: ((گرداننده ام تو را از براى مردم امام))، حضرت ابراهيم (عليه السلام) گفت و من ذريتى يعنى: ((سؤ ال مى كنم كه بعضى از ذريه مرا نيز امام گردانى))، حق تعالى در جواب فرمود كه لا ينال عهدى الظالمين (85) يعنى: ((نمى رسد عهد من كه امامت باشد به ستمكاران و هر فاسقى ظالم است و ستمكار بر نفس خود)).
و اما احاديث پس اكثر آنها در مجلد اول در باب عصمت انبياء مذكور شد.
و ابن بابويه در كتاب خصال در تفسير اين آيه گفته است كه: يعنى از براى امامت صلاحيت ندارد كسى كه بت پرستيده باشد يا يك چشم بهم زدن شرك به خدا آورده باشد هر چند آخر مسلمان شود؛ و ظلم: گذاشتن چيزى است در غير موضعش (86).
و اعظم ظلم شريك از براى خدا قرار دادن است، حق تعالى مى فرمايد: ان الشرك لظلم عظيم (87)، و همچنين امامت را شايسته نيست كسى كه مرتكب حرامى شود خواه صغيره و خواه كبيره هر چند بعد از آن توبه كند، و اقامت حد نمى تواند كرد كسى كه بر او حدى لازم شده باشد، پس اما البته مى بايد معصوم باشد و عصمت او را نمى توان دانست مگر به نص خدا بر او بر زبان پيغمبرش، زيرا كه عصمت در ظاهر خلقت ظاهر نمى شود كه ديده شود مانند سياهى و سفيدى و اشباه اينها بلكه امر پنهانى است كه معلوم نمى شود مگر به اعلام خداوندى كه داناى غيبها است.
و اما اخبار پس اكثر آنها در مجلد اول گذشته.
و ابن بابويه در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خواهد نظر كند به درخت ياقوت سرخى كه حق تعالى به دست قدرت خود كاشته است و چنگ در آن زند، پس اعتقاد كند امامت على (عليه السلام) و امامان از فرزندان او را، بدرستى كه ايشان اختيار كرده و برگزيده خدايند از ميان خلايق و معصومند از هر گناهى و خطائى (88).
و در اكثر كتبش به سند حسن از ابن ابى عمير روايت كرده است كه گفت: در مدت مصاحبتم با هشام بن الحكم از او استفاده نكردم سخنى كه بهتر باشد از اين سخن: روزى از او پرسيدم كه امام آيا معصوم است؟
گفت: بلى.
گفتم: به چه دلى توان دانست كه او معصوم است؟
گفت: جميع گناهان چهار وجه مى دارد كه پنجم ندارد: حرص و حسد و غضب و شهوت، و هيچيك از اينها در او نمى باشد؛ و جايز نيست كه حريص شود بر دنيا زيرا كه همه دنيا در زير نگين اوست و او خزينه دار مسلمانان است پس او حرص در چه چيز مى دارد؟؛ و جايز نيست كه حسود باشد زيرا كه آدمى حسد بر كسى مى برد كه بالاتر از او باشد و كسى بالاتر از او نمى باشد، و چگونه حسد برد بر كسى كه پست تر از او باشد؟؛ و جايز نيست كه غضب كند از براى چيزى از امور دنيا مگر آنكه غضب او از براى خدا باشد زيرا كه خدا واجب كرده است بر او اقامت حدود را و آنكه ملامت ملامت كننده او را مانع اجراى احكام الهى نگردد و در دين خدا رحم كردن مانع جارى كردن حد نگردد؛ و جايز نيست كه متابعت شهوت و لذتهاى دنيا بكند و اختيار كند دنيا را بر آخرت زيرا كه خدا آخرت را محبوب او گردانيده است چنانچه دنيا را محبوب ما گردانيده است پس او نظر بسوى آخرت مى كند چنانچه ما نظر بسوى دنيا مى كنيم، آيا ديده اى كسى را كه روى خوبى را ترك كند براى روى زشتى و طعام لذيذى را براى طعام تلخى و جامعه نرمى را ترك كند براى جامه درشتى و نعمت دائم باقى را ترك كند براى نعمت زايل فانى (89)؟
و ايضا در معانى الاخبار از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: امام ما نمى باشد مگر معصوم، و عصمت در ظاهر خلقت نمى باشد كه توان شناخت، پس نمى باشد امام مگر آنكه خدا و رسول نص بر امامت او كرده باشند.
پرسيدند كه: اى فرزند رسول خدا! پس چه معنى دارد معصوم؟
فرمود: معصوم آن است كه معتصم باشد و چنگ بزند در حبل متين خدا، و حبل خدا قرآن است، و امام و قرآن از يكديگر جدا مى شوند تا روز قيامت، و امام خدايت مى كند مردم را بسوى قرآن و قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى امام، اين است معنى قول حق تعالى ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (90) يعنى: ((بدرستى كه اين قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى ملت و طريقى كه آن درست ترين ملتها و طريقها است كه طريق متابعت و ولايت ائمه حق بوده باشد(91))).
مترجم گويد كه:
تفسير عصمت به اعتصام به حبل الله كردن يا به اعتبار اين است كه عاصم است خدا او را از گناهان به سبب اينكه او به قرآن معتصم است، يا مراد از معصوم آن است كه خدا او را معتصم به قرآن گردانيده كه عمل نمايد به جميع قرآن و معانى جميع قرآن را بداند.
و ايضا روايت كرده است كه: هشام بن الحكم از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد از معنى معصوم، حضرت فرمود كه: معصوم آن است كه خود را نگاه دارد به توفيق خدا از جميع محرمات خدا چنانچه حق تعالى مى فرمايد: و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (92) كه معنى ظاهر لفظش آن است كه:((هر كه چنگ زند به دين خدا يا در جميع امور به خدا، پس البته هدايت يافته شده است بسوى راه راست))، و بنابر تاءويلى كه آن حضرت فرمودند كه:((هر كه خود را نگاه دارد از گناهان به توفيق خدا پس البته هدايت يافته شده است به راه راست (93).))
و كراجكى در كنز الفوائد روايت كرده است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: خبر داد مرا جبرئيل كه كاتبان اعمال اميرالمؤ منين (عليه السلام) گفتند كه: از روزى كه با آن حضرت مصاحب شده ايم تا حال گناهى بر آن حضرت ننوشته ايم (94).
و از طريق اهل بيت روايت كرده است از عمار بن ياسر كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: دو ملك كه كاتب اعمال حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) فخر مى كنند بر ساير كاتبان به آنكه با آن حضرتند، زيرا كه هرگز عملى را بالا نبردند كه موجب غضب خدا باشد(95).
و در عقايد اماميه كه حضرت صادق (عليه السلام) براى اعمش بيان كرده مذكور است كه: پيغمبران و اوصياء ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از صفات ذميمه (96).
و در عقايد بيت (عليه السلام) كه حضرت امام رضا (عليه السلام) براى ماءمون نوشته مذكور است كه: حق تعالى واجب نمى گرداند بر خلق اطاعت كسى را كه داند كه او كافر خواهد شد به او و عبادت او و اطاعت شيطان خواهد كرد(97).
و در علل الشرايع به سند معتبر از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) فرمود كه: واجب بودن اطاعت نمى باشد مگر از براى خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اولى الامر، و امر به اطاعت اولى الامر از براى آن كرده اند كه ايشان معصومند از گناهان و پاكيزه اند از بديها و امر نمى كنند مردم را به معصيت خدا(98).
و شيخ طوسى در مجالس و ابن مغازلى شافعى از طريق عامه روايت كرده اند از عبدالله بن مسعود كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم دعا كرده پدرم ابراهيم (عليه السلام).
گفتم: يا رسول الله! چگونه تو دعا كرده اوئى؟
فرمود كه: حق تعالى وحى كرد بسوى ابراهيم (عليه السلام) كه انى جاعلك للناس اماما(99)، پس ابراهيم (عليه السلام) از بس كه شاد شد از وعده امامت خواست كه از فرزندان او بدر نرود گفت: و از ذريه من امام قرار ده، پس خدا وحى كرد بسوى او كه: اى ابراهيم! من با تو عهدى نمى كنم كه به آن وفا ننمايم، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پروردگارا! كدام است آن عهدى كه وفا به آن نمى نمائى از براى من؟ فرمود كه: با تو عهد نمى كنم كه ظالمى از ذريه تو را امام بگردانم، گفت: پروردگارا! كدام است آن ظالمى كه عهد امامت به او نمى رسد؟ فرمود كه: كسى است كه سجده كند بتى را او را هرگز امام نمى گردانم و نمى تواند بود كه او امام باشد، پس ابراهيم (عليه السلام) گفت و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس (100) يعنى: ((و اجتناب فرما مرا و فرزندان مرا از آنكه بپرستيم بتها را، پروردگارا! اين بتها گمراه كردند بسيارى از مردم را))، پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: پس منتهى شد دعوت امامت بسوى من و بسوى برادرم على كه هيچيك از ما هرگز سجده نكرديم بتى را پس مرا پيغمبر گردانيد و على را وصى من (101).
و ابن بابويه از ابن عباس روايت كرده است كه: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: من و على و حسن و حسين (عليه السلام) و نه نفر از فرزندان حسين (عليه السلام) مطهرند از عيبها و معصومند از گناهان (102).
و عياشى و ديگران روايت كرده اند از صفوان جمال كه گفت: ما در مكه بوديم سخن از تاءويل اين آيه جارى شد و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (103) حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: پس تمام كرد امامت را به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و امامان از فرزندان على (عليه السلام) در آنجا كه فرموده است:ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (104)، پس گفت انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (105) گفت: پروردگارا! در ميان فرزندان من ظالم خواهد بود؟ وحى آمد كه: بلى ابوبكر و عمر و عثمان و هر كه متابعت ايشان كند، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پروردگارا! پس تعجيل كن از براى محمد و على آنچه وعده داده اى مرا در حق ايشان و تعجيل كن يارى و نصرت ايشان را.
و اشاره به اين است آنچه خدا فرموده و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين (106) كه مفاد لفظش آن است كه: ((كيست كه نخواهد ملت ابراهيم را مگر كسى كه نفس خود را سفيه و بى خرد گرداند، و بتحقيق كه برگزيده ايم او را در دنيا و بدرستى كه او در آخرت از جمله شايستگان است.))
حضرت فرمود كه: مراد از ملت، امامت است، پس چون ساكن گردانيد ذريه خود را در مكه گفت ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات،(107) و در جاى ديگر فرمود رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر،(108) ظاهر آيه اولى اين است كه: ((اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از اولاد خود را در واديى كه در آن زراعت نمى شود نزد خانه صاحب حرمت تو، اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند، پس بگردان دلهايى از مردم را كه مايل گردند بسوى ايشان و روزى كن ايشان را از ميوه ها))، و ظاهر آيه ثانيه آن است كه: ((پروردگارا! بگردان اين را شهر صاحب ايمنى و روزى نما اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان آورد از ايشان به خدا و روز قيامت)).
حضرت فرمود كه: بر اين تخصيص كرد به مؤمنان از ترس آنكه مبادا مانند سؤال امامت در معرض قبول در نيايد چنانچه فرمود كه: ((نمى رسد عهد من به ستمكاران))، پس خدا فرمود و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير(109) كه ظاهرش آن است كه: ((هر كه كافر باشد او را برخوردار مى گردانم اندكى كه مدت زندگانى دنيا باشد، پس مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم و بد محل بازگشتى است جهنم از براى ايشان))، چون اين را فرمود ابراهيم (عليه السلام) پرسيد كه: كيستند آنها كه ايشان را برخوردار مى گردانى از نعمتهاى دنيا و بازگشت ايشان بسوى جهنم است؟ وحى به او رسيد كه: ابوبكر و عمر و عثمان و تابعان ايشانند. (110)
و كلينى و شيخ مفيد و ديگران از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: حق تعالى حضرت ابراهيم (عليه السلام) را وصف كرد به بندگى پيش از پيغمبرى، و او را پيغمبر گردانيد پيش از آنكه او را رسول گرداند، و رسول گردانيد او را پيش از آنكه خليل خود گرداند، و خليل گردانيد او را پيش از آنكه امام گرداند، پس اين پنج صفت عظيم بزرگوار از براى او جمع شد و حق تعالى فرمود انى جاعلك للناس اماما از بس كه عظيم نمود در ديده ابراهيم (عليه السلام) خواست كه اين بزرگوارى از فرزندان او بدر نرود گفت قال و من ذريتى حق تعالى در جواب فرمود قال لا ينال عهدى الظالمين حضرت فرمود: يعنى سفيه پيشواى پرهيزكار نمى تواند بود.(111)
و ايضا روايت كرده اند از ائمه (عليهم السلام) كه: انبياء و رسولان بر چهار طبقه اند، پس پيغمبرى باشد كه بر خود پيغمبر است و به ديگرى تعدى نمى كند و در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود، و در بيدارى ملك را نمى بيند و بر احدى مبعوث نشده و بر او ديگرى امام است، مثل حضرت لوط (عليه السلام) كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) بر او امام بود؛ و پيغمبرى باشد كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را مى بيند و بر جماعتى فرستاده شده خواه كم و خواه زياد باشند چنانچه حق تعالى در باب حضرت يونس (عليه السلام) فرموده است:و ارسلناه الى ماءة الف او يزيدون (112) يعنى: ((فرستاديم او را بسوى صد هزار بلكه زياده)) حضرت فرمود كه: سى هزار كس زياده بر صد هزار كس بوده اند، و بر او امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و خود امام است بر ديگران، و در اول حضرت ابراهيم (عليه السلام) پيغمبر بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او فرمود انى جاعلك للناس اماما و چون از براى ذريه خود استدعا كرد حق تعالى فرمود لا ينال عهدى الظالمين حضرت فرمود: يعنى كسى كه بت يا صورتى و مثالى را بپرستد.(113)
و ثعلبى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ((طه)) اشاره است به طهارت اهل بيت (عليهم السلام) از رجس كه شك و گناه است چنانچه در آيه تطهير فرموده است:كه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس (114).(115)
و محمد بن عباس بن ماهيار در تفسيرش از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى ما را به خود نمى گذارد، و اگر ما را به خود بگذارد ما نيز مثل ساير مردم خواهيم بود در گناه و خطا و ليكن خدا در حق ما فرموده است:ادعونى استجب لكم (116) يعنى: ((دعا بكنيد و بخوانيد مرا، مستجاب مى كنم دعاى شما را.))(117)
فايده - دانستى كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اتفاق كرده اند بر عصمت ايشان از جميع گناهان، و در بسيارى از دعاها و ادعيه صحيفه كامله اعتراف به گناه از ائمه (عليهم السلام) واقع شده، و در بعضى از احاديث نيز امرى چند كه موهم صدور معصيت باشد وارد شده و آنها را به چند وجه تأويل مى توان كرد:
اول آنكه: ترك مستحب و فعل مكروه را گاه هست كه گناه و معصيت مى نامند بلكه ارتكاب بعضى از مباحات نر به جلالت و رفعت شاءن آنها تعبير از آن به گناه مى كنند به اعتبار پستى اين مرتبه نسبت به ساير احوال ايشان، چنانچه صاحب كشف الغمه گفته است كه: اكثر اوقات ايشان به ياد خدا و مراقبت الهى مصروف است و خاطر ايشان به ملاء اعلى متعلق است، پس گاهى كه از آن مرتبه نزول كنند و مشغول شوند به خوردن و آشاميدن و جماع كردن و ساير مباحات اينها را گناه مى نامند و استغفار از آن مى كنند، نمى بينى كه اگر غلامان بعضى از ارباب دنيا در حضور آقاى خود متوجه اين امور گردند محل ملامت است و از آن عذر خواهند طلبيد.(118)
دوم آنكه: هرگاه مرتكب بعضى امور گردند از معاشرت خلق و تكميل و هدايت ايشان كه از جانب حق تعالى مامور به آنها شده اند پس عود كنند به مقام قرب و وصال و مناجات حضرت ذوالجلال، چون اين مرتبه عظيمتر از آن مرتبه است خود را مقصر مى يابند و استغفار و تضرع مى نمايند هر چند آن حالت نيز به امر پروردگار باشد، همچنانكه بلا تشبيه اگر يكى از پادشاهان بعضى از مقربان را كه پيوسته در مجلس حضور بوده باشد به خدمتى از خدمات مامور گرداند و به سبب آن از مجلس حضور مهجور گردد بعد از وصول به مقام وصال، خود را به جرم و تقصير نسبت مى دهد به اعتبار حرمان از مجلس انس و محل قرب.
سوم آنكه: چون علوم و فضايل و عصمت ايشان از لطف و فضل جناب اقدس الهى است، و اگر اين نبود ممكن بود كه انواع معاصى از ايشان صدور يابد، پس چون نظر به اين حالت خود مى نمايند اقرار به فضل پروردگار و عجز و نقص خود به اين عبارات مى فرمايند، و حاصلش بر آن مى گردد كه اگر عصمت تو نبود گناه خواهم كرد و اگر توفيق تو نبود خطاى بسيار از من صادر مى شد.
چهارم آنكه: چون مراتب معرفت غير متناهى است و انبياء و اوصياء و اولياء پيوسته در ترقى اند در حصول كمالات و صعود بر معارج ترقيات، در هر ساعتى از ساعات بلكه در هر آنى از آنات در درجه اى از مدارج عرفان و در مرتبه اى از مراتب ايقان بر مى آيند كه مرتبه سابقه را نسبت به اين مرتبه قاصر مى شمارند، و عباداتى كه با آن حالت واقع شده خود را در آن عبادات مقصر مى دانند و از آنها استغفار مى نمايند، و شايد اشاره به اين معنى باشد اينكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود كه: من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار مى كنم.(119)
پنجم آنكه: چون ايشان معرفت معبود را در مرتبه كمال دارند و نعمتهاى الهى را نسبت به خود تمام مى يابند، چندان كه سعى در طاعات و عبادات مى نمايند لايق آن جناب نمى دانند و طاعات خود را از اين جهت معصيت مى شمارند و از آنها استغفار مى نمايند. و بغير وجه اول كه اكثر علما گفته اند ساير وجوه به خاطر اين قاصر رسيده و كسى كه از باده محبت قطره اى به كامش رسيده كمال اين وجوه را تصديق مى نمايد، و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.(120)
و ابن بابويه (رحمة الله عليه) در رساله عقايد گفته است كه: اعتقاد ما در انبياء و رسل و ائمه (عليهم السلام) آن است كه ايشان معصوم و مطهرند از هر دنس و گناه و عيبى و آنكه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نمى شود و معصيت خدا نمى كنند در آنچه خدا امر كرده است ايشان را به آن، و مى كنند آنچه به آن مامور شده اند، و كسى كه نفى عصمت از ايشان نمايد در حالى از احوال ايشان پس نشناخته است ايشان را، و اعتقاد ما در ايشان آن است كه ايشان موصوفند به كمال و تماميت علم از اوايل امور ايشان تا اواخر احوال ايشان و در هيچ حالى از احوال موصوف به نقص و عصيان و جهل نيستند.(121)
پاورقی
76- سوره نساء، 59.
77- رجوع شود به كشف المراد 390.
78- شرح مقاصد تفتازانى 5/233.
79- سوره سجده، 20.
80- سوره حجرات: 6.
81- سوره منافقون، 6.
82- كشف المراد 391.
83- سوره انسان: 30؛ سوره تكوير: 29.
84- بحارالانوار 5/207.
85- سوره بقره: 124.
86- خصال 310؛ معانى الاخبار 131.
87- سوره لقمان: 13.
88- عيون اخبار الرضا 2/57؛ امالى شيخ صدوق 467.
89- خصال 215؛ علل الشرايع 204؛ معانى الاخبار 133؛ امالى شيخ صدوق 505.
90- سوره اسراء: 9.
91- معانى الاخبار 132.
92- سوره آل عمران: 101.
93- معانى الاخبار 132.
94- كنز الفوائد 162.
95- كنز الفوائد 162. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به علل الشرايع 8؛ تاريخ بغداد 14/59؛ مناقب ابن المغازلى 145؛ عمده ابن بطريق 360؛ مناقب خوارزمى 226.
96- خصال 608.
97- عيون اخبار الرضا 2/125.
98- علل الشرايع 123؛ خصال 139.
99- سوره بقره: 124.
100- سوره ابراهيم: 35 و 36.
101- امالى شيخ طوسى 379؛ مناقب ابن المغازلى 239.
102- كمال الدين 280؛ عيون اخبار الرضا 1/64؛ كفاية الاثر 19؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/358.
103- سوره بقره: 124.
104- سوره آل عمران: 34.
105- سوره بقره: 124.
106- سوره بقره: 130.
107- سوره ابراهيم: 37.
108- سوره بقره: 126.
109- سوره بقره: 126.
110- تفسير عياشى 1/57.
111- كافى 1/175؛ اختصاص 22.
112- سوره صافات: 147.
113- كافى 1/174؛ اختصاص 22؛ بصائر الدرجات 373.
114- سوره احزاب: 33.
115- تأويل الايات الظاهرة 1/309؛ تفسير برهان 3/29. و هر دو مصدر از ثعلبى نقل نموده اند.
116- سوره غافر: 60.
117- تأويل الايات الظاهرة 2/432؛ بصائر الدرجات 466.
118- كشف الغمة 3/47.
119- كافى 2/450 و 505 اشاره به اين مطلب دارد.
120- سوره نور: 40.
121- اعتقادات شيخ صدوق 70.
بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام مى بايد كه از جانب خدا و رسول منصوص باشد؛ و عباسيه مى گويند كه: يا به نص مى بايد يا ميراث؛ و زيديه مى گويند: يا به نص است يا به دعوت بسوى خود؛ و كافه اهل سنت مى گويند: يا به نص است يا به اختيار و بيعت اهل حل و عقد. و دلالت عقليه بر حقيت مذهب اماميه بسيار است:
دليل اول آنكه: معلوم شد كه امام مى بايد معصوم باشد، و عصمت امرى است مخفى كه بغير از خدا كسى نمى داند، پس مى بايد كه نص از جانب خدا باشد زيرا كه او عالم است به عصمت.
دليل دوم آن است كه: به حكم تتبع عادات بنى آدم و ملاحظه آثار طبايع خلق عالم عقلا را معلوم مى شود كه هرگاه ايشان را حاكمى زاجر و سلطانى قاهر نباشد كه ايشان را از ظلم و غضب و اتباع شهوات و ارتكاب منهيات باز دارد اكثر آدميان را داعيه غلبه بر بنى نوع خود به وجه ظلم و تعدى و دست درازى و غارت اموال و قتل نفوس بغير حق خواهد شد، و اين سبب انواع فساد و هرج و مرج انتظام عالم و خلل در سلسله بنى آدم مى شود؛ و يقين است كه حق تعالى به اين خصال راضى نيست چنانكه مى فرمايد: والله لايحب الفساد(122) پس بر حق تعالى واجب است كه دفع فساد نمايد، و اين به حكم عادت نمى شود الا به آنكه در هر زمانى حكومت و رياست بنى آدم به شخصى مفوض شود كه از جاده صلاح و طريق فلاح اصلا پا بيرون ننهد و به مقتضاى شريعت ضبط مصالح معاش و معاد كافه عباد نمايد، و چنين شخصى امام است، پس اگر حق تعالى در هر زمانى تعيين امام نكند هر آينه به فساد راضى خواهد بود، و فساد قبيح است و رضا به قبيح بر حق تعالى محال است.
دليل سوم آن است كه: به عقل و نقل به ثبوت پيوسته كه شفقت و راءفت حق تعالى درباره عباد و هدايت ايشان به راه سداد و ارشاد به صلاح معاش و معاد بى غايت است چنانچه در چند موضع در قرآن فرموده است: والله رؤوف بالعباد(123) و دليل كمال رافت و نهايت شفقت حضرت عزت با كافه بندگان خود آنكه در اصلاح جزئيات اعمال و افعال، اهمال جايز نداشته، چنانچه قاعده نوره كشيدن و شارب گرفتن و كيفيت داخل شدن بيت الخلا و بيرون آمدن و استنجا به آب و سنگ كردن و آداب جماع نمودن و امثال آن از امور جزئيه را بالتمام و الكمال بر زبان رسول ذو الراءفد و الافضال به تفصيل اعلام بندگان خود كرده چنانچه بر كافه انام ظاهر و باهر گشته، و يقين است كه تعيين خليفه براى رسول كه بعد از او ضبط شريعت و نسق قواعد دين و ملت نمايد و از شر و فساد مخالفان و امثال آن مردم را محافظت نمايد به چندين مرتبه اهم است از جزئيات مذكوره، و چون حضرت بارى در آن امور جزئيه مساهله را جايز ندانسته چگونه در مثل اين امر خطير كه اعظم اركان دين است اهمال فرمايد؟ پس يقين است كه تعيين خليفه كه حاكم بر جميع عباد باشد فرموده، و به حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به تعيين امام وحى فرستاده، و اجماع مسلمانان منعقد است بر اينكه بر غير حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نص نشده، پس بايد كه آن حضرت به نص تعيين شده باشد.
دليل چهارم آن است كه: به اعتراف اهل سنت عادت جناب اقدس الهى نسبت به همه انبياء از آدم تا خاتم اين بوده كه تا خليفه براى ايشان تعيين ننموده از دنيا رحلت نفرموده، و سنت حضرت رسالت پناهى (صلى الله عليه و آله و سلم) در همه غزوات و سفرهاى جزئى كه آن حضرت را از مدينه مشرفه سانح مى شد بلكه مادام كه در مقام شريف خود نيز مقيم مى بود و در هر قريه از قراى اسلام كه جمع قليلى در آنجا ساكن بودند يا سريه و لشكرى به جائى مقرر مى نمود تعيين رئيس و خليفه را مهمل و به اختيار رعيت نمى گذاشت تا خود به امر حق تعالى امير و حاكم تعيين نمى فرمود، پس در مثل اين سفر بى انجام چون تمام اهل اسلام را در همه شرايع و احكام الى يوم القيام معطل و به اختيار جمعى مهمل مى گذاشت؟
دليل پنجم آن است كه: منصب امامت نظير نبوت است زيرا كه هر دو رياستى عام است بر همه مكلفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كه قابل چنين منصب بزرگ باشد ميسر نيست و با اين همه راءيهاى مختلف باطل بر تقديرى كه اتفاق بر امرى توانند نمود به قدر فهم و همت و اغراض باطله ايشان خواهد بود نه موافق مصلحت كلى و حكمت الهى و حال آنكه بالضروره آراء متفرقه هر يك اختيار كسى كند كه براى خود اصلح داند.
بلى، اتفاق بر اين قسم امور به غلبه و قهر تواند شد، و اين سلطنت سلاطين و ملوك جبابره است نه امامت ملت و امارت شريعت؛ ايضا هرگاه رعيت موافق مصلحت الهى اختيار امام توانند كرد اختيار نبى نيز مى توانند نمود، و آن به اتفاق باطل است، و طرفه اين است كه اگر پادشاهى حاكم شهرى را عزل كند و به عوضى او كسى را نصب ننمايد يا رئيس دهى از دهى بيرون رود و به جاى خود كسى تعيين نكند كه مباشر رتق و فتق امور رعيت شود بلكه به اختيار خودشان گذارد، هر آينه آن جماعت كه قائل به وجوب نصب امام بر خدا و بر رسول نيستند آن پادشاه رئيس را نهايت مذمت و توبيخ كنند و اين امر قبيح را كه از رئيس قريه مستحسن نشمارند و از خدا و رسول حسن دانند و گويند: پيغمبر خود را از دنيا برد و تعيين خليفه نكرد بلكه نصب امام را به اختيار رعيت گذاشت.
دليل ششم آن است كه: بر تقديرى كه امت از همه غرضها و هواى نفس خود منزه شوند و با اهتمام تمام متوجه اختيار امام گردند، چون همه جايز الخطايند تواند بود كه اختيارشان خطا باشد و ترك مستحق امامت و اختيار نامستحق كرده باشند چنانكه در اختيار ملوك و سلاطين و ساير مردم واقع مى شود كه مدتى كسى را براى امرى امين و معتمد و قابل مى دانند و بعد از آن خلاف آن ظاهر مى شود، و در حديث حضرت صاحب الامر (عليه السلام) اين دليل به تفصيل مذكور خواهد شد.
دليل هفتم: بر تقديرى كه اختيار امت تعلق به صواب هم گيرد بسى ظاهر است كه عالم السر و الخفيات بندگان خود را بهتر مى شناسد و مى داند كه هر كس براى چه كار مناسب است و اين كار بر او البته آسانتر است، پس با وجود اين خود ترك كردن و تفويض به ديگران نمودن كه اگر دانند و توانند، در كمال اشكال خواهد بود و ترجيح مرجوح است و صدورش از قادر حكيم، قبيح و محال نيز هست.
دليل هشتم آنكه: اگر امامت به اختيار امت باشد دو احتمال دارد: (اول) آنكه اختيار ايشان خطا باشد، و چون حضرت عزت البته پيش از اختيار مى دانست كه ايشان خطا خواهند كرد پس با وجود علم و قدرت و حكمت و شفقت تفويض تمشيت دين و تربيت مسلمين به جمعى كه البته خطا كنند و اختيار حاكم ظالم نمايند در غايت قباحت است، و از حكيم عليم صدورش محال؛ و اگر علم الهى تعلق گرفته كه ايشان قابل امامت را اختيار خواهند كرد، شناختن چنين كسى و شناسانيدن او به رعيت و ايشان را ملجاء به طاعت او كردن (124) و دفع نزاعهاى منازعان و دفع حسدهاى حاسدان نمودن، كارى است در نهايت اشكال و بر جناب مقدس الهى در نهايت سهل است، پس چنين كارى به اين دشوارى را به ديگران گذاشتن و جمعى از ضعفا را بر چنين امرى به اين عظمت گماشتن در نهايت قباحت است و بر حكيم متعال با آنكه خود فرموده است: يريد الله بكم اليسر ولا يريد بكم العسر(125) يعنى: ((خدا آسانى شما را مى خواهد و دشوارى شما را نمى خواهد))، و باز فرموده است: ما جعل عليكم فى الدين من حرج (126) يعنى: ((خدا قرار نداده است بر شما در دين هيچ تنگى و دشوارى را)) و كدام دشوارى از اين عظيمتر مى باشد؛ و اين دليل فى الحقيقه مركب است از دليل سابق.
و اما آيات: آيه اول آنكه حق تعالى مى فرمايد:: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى (127) يعنى: ((امروز تمام كردم از براى شما دين شما را و تمام كردم بر شما نعمت خود را)) و به اتفاق بعد از نبوت دين را به هيچ چيز آنقدر حاجت و مسلمان را به هيچ نعمت آنقدر ضرورت نيست كه به وجود امام به حيثيتى كه اگر امام نباشد در اندك وقتى از دين اثرى و از مسلمين خبرى باقى نماند، پس با وجود اين همه احتياج دين و مسلمين هر دو بى امام ناتمام و بى نظام است؛ پس اگر حق تعالى تعيين امام ننموده و اقلا امت را به آن امر نفرموده و پيغمبر خود را از دنيا برده باشد لازم آيد كه دين و نعمت هر دو ناتمام باشند، و هر كه تجويز اين كند تكذيب قرآن و رسول خداوند رحمان نموده خواهد بود، و مكذب آنها كافر است.
قطع نظر از احاديث متواتره كه از طرق عامه و خاصه وارد شده است كه اين آيه كريمه بعد از نص بر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شد(128) و انشاء الله در محلش ايراد خواهم نمود.
آيه دوم آن است كه حق تعالى در بسيارى از آيات قرآنى فرموده است:كه: ما همه چيز را در قرآن بيان كرده ايم مثل قول حق تعالى ما فرطنا فى الكتاب من شى ء،(129) و فرموده و نزلنا عليك الكتاب تبينا لكل شى ء،(130) و فرموده است:و لا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين (131) و امثال اينها از آيات كه حاصل همه آن است كه: هيچ چيز نيست كه حكم آن را در كتاب بيان نكرده باشيم؛ پس هرگاه همه چيز را در كتاب بيان فرموده باشد حكم امامت و تعيين امام را كه اهم اشياء و اعظم احكام است البته بيان فرموده و ترك ننموده و به اختيار ديگران نگذاشته خواهد بود، و هر كس خلاف اين گويد تكذيب قرآن كرده و كافر خواهد بود.
سوم از آيات آن است كه در بسيار جائى از قرآن فرموده است:كه: همه امور در دست خداست و ديگرى را اختيارى نيست، مثل قول حق تعالى در وقتى كه منافقان مى گفتند كه: آيا ما را در امر اختيارى هست؟ حق تعالى فرمود قل ان الامر كله لله (132) يعنى: ((بگو - اى محمد - به ايشان كه: تمام كار با خداست و شما را هيچ اختيارى نيست))، و در جاى ديگر فرموده است:ليس لك من الامر شى ء(133) يعنى: ((اختيار هيچ چيز با تو نيست))، پس هرگاه اختيار هيچ كار با آن حضرت نباشد و امامت از آن جمله است پس ديگران سزاوارترند به آنكه بى اختيار باشند.
و اخبار از طريق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است كه اين آيه در باب امامت نازل شده است چنانكه عياشى از جابر جعفى روايت كرده است كه گفت: در خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) اين آيه را خواندند كه ليس لك من الامر شى ء حضرت فرمود كه: بخدا سوگند كه براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بود اختيار چيزى و چيزى و چيزى، و مراد از آيه آن نيست كه تو فهميده اى وليكن تو را خبر مى دهم به سبب نزول آيه، بدرستى كه حق تعالى چون امر كرد پيغمبرش را كه اظهار كند ولايت و امامت على (عليه السلام) را، حضرت متفكر گرديد در باب عداوت قومش نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) چون ايشان را مى شناخت و مى دانست كه چون حق تعالى آن حضرت را تفضيل داد بر ساير صحابه در جميع خصلتهاى او زيرا كه او اول كسى بود كه ايمان آورد به خدا و رسول، و پيش از همه نصرت و يارى خدا و رسول كرد، و دشمنان خدا و رسول را بيش از همه كشت و دشمنى با مخالفان خدا و رسول زياده از همه كس كرد، و علمش از همه بيشتر بود و مناقبش آنقدر بود كه احصا نمى توان كرد؛ پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چون فكر كرد در عداوت قومش نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) به سبب اين خصلتها و حسدى كه بر او مى بردند ترسيد كه ايشان اطاعت او نكنند در اين باب، پس خدا او را خبر داد كه او را در امر امامت و خلافت اختيارى نيست و اختيار با خداست و خدا على (عليه السلام) را وصى او گردانيده است و بعد از آن حضرت او را صاحب اختيار امور امت ساخته، مراد از اين آيه اين است.(134)
و باز به سند ديگر از جابر روايت كرده است كه از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: اى جابر! حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حريص بود بر آنكه خلافت بعد از او بر على (عليه السلام) قرار گيرد، و علم الهى چنان بود كه مردم را از براى امتحان به حال خود بگذارد و جبر بر امرى نفرمايد و مى دانست كه ايشان غصب خلافت از آن حضرت خواهند كرد.
جابر گفت: پس مراد از اين آيه چيست؟
حضرت فرمود: مراد آن است كه: يا محمد! تو را هيچ اختيارى نيست در باب خلافت و امامت على (عليه السلام) و غصب كنندگان خلافت او، من در قرآن فرستاده ام بر تو: الم # احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون # و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين (135) يعنى: ((آيا گمان مى كنند مردم كه ايشان را خواهند گذاشت به محض آنكه گفتند ايمان آورديم و ايشان را امتحان نخواهند كرد؟ و بتحقيق كه ما امتحان كردم امتها را كه پيش از ايشان بودند پس البته خدا ايشان را امتحان مى كند تا معلوم شود كه كى راستگو است در دعوى ايمان و كى دروغ گويد و منافق است.))(136)
آيه ديگر آن است كه خدا مى فرمايد:: و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم # اهم يقسمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون (137) و خلاصه مضمونش آن است كه كفار قريش گفتند كه: چرا اين قرآن نازل نشد بر مردى از دو قريه - كه مكه و طايف است - كه عظيم باشد از جهت جاه و مال مانند وليد بن مغيره و عروة بن مسعود ثقفى؟ زيرا كه رسالت منصب عظيم است و لايق نيست مگر به مرد عظيمى، و ندانسته اند كه اين رتبه اى است روحانى و استدعاى عظمت نفس مى كند كه متحلى باشد به فضايل قدسيه نه حيازت زخارف دنيويه؛ پس حق تعالى فرمود كه: آيا ايشان مى خواهند كه قسمت كنند رحمت پروردگار تو را - كه پيغمبرى باشد - و به هر كس كه خواهند مى دهند؟ ما قسمت كرديم ميان ايشان معيشت ايشان را در زندگانى دنيا و بلند كرديم بعضى از ايشان را بر بالاى بعضى درجه هاى بسيار، و تفاوت قرار داديم در روزى ايشان براى آنكه بعضى از ايشان بعضى را به كار دارند در حوايج خود و ميان ايشان الفت بهم رسد و نظام عالم به آن منتظم گردد، و در آن قسمت بر ما اعتراضى وارد نمى آيد، و رحمت پروردگار تو كه پيغمبرى و توابع آن است بهتر است از آنچه ايشان جمع مى كنند از اموال و اسباب دنيا.
و حاصل اين آيه آن است كه نبوت بهتر و مرتبه او بزرگتر است از مال و معيشت دنيا، و ما قسمت آن را به اختيار ايشان نگذاشتيم بلكه خود تقسيم نموديم و براى هر كس آنچه خواستيم مقرر داشتيم، پس چون قسمت نبوت را با آن رفعت مكان و عظمت شان به اختيار ايشان گذاريم و خود نظر توجه از آن برداريم؟ و چون معلوم است كه مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت است و بعد از نبوت هيچ نعمت و رحمتى جناب مقدس سبحانى را بر بندگان مثل امامت نيست، پس هرگاه تقسيم معيشت دنيا را كه ادناى نعمتها است و عطاى نبوت را كه نظير امامت است به اختيار بندگان نگذارد بلكه به اراده و اختيار خود مقرر دارد بالضروره نصب و تعيين امام را كه فى الحقيقه نبوتى است به حسب معنى البته به اختيار امت نخواهد گذاشت.
و آيه ديگر آن است كه حق تعالى مى فرمايد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون (138) يعنى : ((پروردگار تو مى آفريند هر چه را مى خواهد و اختيار مى كند براى هر امرى هر كه را مى خواهد، نيست ايشان را كه به خواهش خود اختيار كنند امرى را، و حضرت عزت مقدس و منزه است از آنكه ايشان به او نسبت مى دهند و خود و ديگران را در اختيار شريك او مى دانند و صاحب اختيار مى گردانند.))
مفسران روايت كرده اند كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه كفار قريش گفتند: لولا نزل هذا القرآن على رجل چنانچه پيش تفسير شد،(139) و وجه استدلال به اين آيه در نهايت وضوح است و اخبار بسيار در تاول آن وارد شده است كه مذكور خواهد شد.
و اما اخبار:
ابن شهر آشوب در ((مناقب)) از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه روايت كرده است و ربك يخلق ما يشاء و يختار فرمود كه: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او را اختيار كرده است. و ايضا از طرق عامه از انس بن مالك روايت كرده است.(140)
و سيد ابن طاووس نيز در طرائف از تفسير محمد بن مؤمن روايت كرده است از انس كه گفت: پرسيدم از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از تفسير و ربك يخلق ما يشاء گفت: خدا خلق كرد آدم را از گل به هر نحوى كه خواست، پس گفت ((و يختار)) بدرستى كه برگزيد مرا و اهل بيت مرا بر جميع خلق و اختيار كرد ما را، پس مرا رسول گردانيد و على بن ابى طالب را وصى من گردانيد، پس گفت ما كان لهم الخيرة يعنى: نگردانيدم از براى مردم كه اختيار كنند، وليكن من اختيار مى كنم هر كه را مى خواهم، پس من و اهل بيت من برگزيده و اختيار كرده خدائيم از خلق، پس گفت ((سبحان الله)) يعنى: منزه است خدا از آنچه شريك مى گردانند با خدا كفار مكه، پس گفت ((و ربك)) ((پروردگار تو اى محمد)) يعلم ما تكن صدورهم ((مى داند آنچه را پنهان مى كند سينه هاى ايشان))، حضرت فرمود: يعنى بعضى منافقان نسبت به تو و اهل بيت تو، ((و ما يعلنون))(141) يعنى ((آنچه آشكارا مى كنند به زبانهاى خود از دوستى تو و اهل بيت تو)).(142)
و حميرى در قرب الاسناد به سند صحيح از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: واجب است بر امام در وقتى كه خوف وفات داشته باشد آنكه حجت بر مردمان تمام كند در باب امام بعد از خود به حجت معروف ظاهرى، حق تعالى مى فرمايد: در كتابش و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هداهم حتى يبين لهم ما يتقون (143) يعنى: ((حكم نمى كند خدا به گمراهى گروهى بعد از آنكه ايشان را هدايت كرده باشد تا آنكه بيان كند از براى ايشان آنچه بپرهيزند از آن.)) پس راوى پرسيد كه: امام وصيت مى كند به امام بعد از خود هر كس را كه خواهد تعيين مى كند؟ فرمود: وصيت را به امر خدا مى كند به هر كه خدا تعيين نمايد.(144)
و در بصائر الدرجات نيز اين روايت به سند معتبر منقول است.(145)
و شيخ طبرسى در احتجاج و ديگران روايت كرده اند كه: سعد بن عبدالله به خدمت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) رفت كه از مساله اى چند سؤال كند، ديد كودكى در كنار آن حضرت نشسته، چون مسائل خود را پرسيد حضرت به آن كودك اشاره كرد و فرمود: از مولاى خود سؤال كن - يعنى حضرت صاحب الامر (عليه السلام) -، پس از جمله مسائلى كه سؤال كرد اين بود كه: اى مولاى من! مرا خبر ده كه چه علت دارد كه امت اختيار امام از براى خود نمى توانند كرد؟
حضرت فرمود: امامى كه مصلح احوال ايشان باشد يا مفسد؟
گفت: امامى كه مصلح باشد.
حضرت فرمود: آيا جايز است كه اختيار ايشان بر مفسدى واقع شود و ايشان گمان كنند كه او مصلح است براى آنكه كسى اطلاع بر ضمير ديگرى ندارد كه اراده صلاح دارد يا اراده فساد؟
گفت: بلى.
حضرت فرمود: به همين علت نمى توانند اختيار امام كرد، و اين مطلب را تقويت مى كنم از براى تو به برهانى كه قبول كند عقل تو.
گفت: بلى.
حضرت فرمود: خبر ده مرا از رسولانى كه حق تعالى برگزيده است ايشان را و كتابها براى ايشان فرستاده است و ايشان را تقويت به وحى و عصمت نموده زيرا كه ايشان راهنماى امتهايند، از جمله ايشان حضرت موسى و حضرت عيسى (عليهما السلام) اند، آيا جايز است با وفور عقل و كمال و علم ايشان هرگاه قصد كنند كه جمعى را اختيار نمايند اختيار ايشان بر منافقى واقع شود و گمان كنند كه مؤمن است؟
گفت: نه.
حضرت فرمود: حضرت موسى (عليه السلام) كليم خدا با وفور عقلش و كمال و علمش و نازل شدن وحى بر او اختيار كرد از اعيان قوم و وجوه لشكر خود از براى ميقات پروردگار خود هفتاد مرد را از جماعتى كه شكى در ايمان و اخلاص ايشان نداشت، پس معلوم شد كه آنها منافق بودند چنانچه خدا فرموده است:و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة (146) تا آخر آيات كه تفسير آنها در مجلد اول گذشت.
پس حضرت فرمود كه: چون يافتم اختيار آن كسى را كه خدا از براى پيغمبرى برگزيده است بر فاسدترين مردم افتاد و او گمان مى كرد كه ايشان صالح ترين مردمند، دانستيم كه اختيار نمى تواند كرد كسى كه نداند چيزهائى كه در سينه هاى مردم پنهان و در ضماير خلق مستور است، و كسى اختيار مى تواند كرد كه رازهاى پنهان مردم نزد او هويدا است، و هرگاه پيغمبران اختيار اصلح نتوانند نمود مهاجرين و انصار چگونه اختيار امام توانند كرد؟(147)
و تمام حديث در ابواب احوال صاحب الامر (عليه السلام) بيان خواهد شد انشاء الله.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را صد و بيست مرتبه به آسمان برد، و در هر مرتبه وصيت كرد بسوى آن حضرت در باب ولايت جناب على بن ابى طالب (عليه السلام) و امامان بعد از او زياده از آنچه وصيت كرد در باب فرايض ديگر.(148)
و در قرب الاسناد از حضرت موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى در هيچ امرى بر بندگان تاكيد نكرده است آنقدر كه در باب اقرار به امامت تاكيد نموده است، و مردم در هيچ امر آنقدر انكار نكرده اند كه در امامت كردند.(149)
و ابن بابويه و كلينى و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند كه: چگونه امامت در فرزندان حضرت امام حسين (عليه السلام) قرار يافت نه در فرزندان امام حسن (عليه السلام) و حال آنكه هر دو فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزند زاده او و بهترين جوانان اهل بهشت بودند؟
حضرت فرمود كه: موسى و هارون (عليهما السلام) هر دو پيغمبر مرسل بودند و برادر، حق تعالى پيغمبرى را در صلب هارون قرار داد نه در صلب موسى، و كسى را روا نبود كه بگويد چرا خدا چنين كرد؛ و بدرستى كه امامت، خلافت خداست و كسى را نيست كه بگويد چرا امامت را در صلب حسين (عليه السلام) قرار داده اند نه در صلب حسن (عليه السلام)، زيرا كه حق تعالى حكيم است در افعالش و سؤال كرده نمى شود از آنچه او مى كند و ديگران سؤال كرده مى شوند.(150)
و كلينى و ابن بابويه و صفار و ديگران زياده از بيست سند معتبر روايت از حضرت صادق (عليه السلام) كرده اند كه فرمود كه: شما گمان مى كنيد كه اختيار امامت با ماست به هر كه مى خواهيم، مى دهيم؟ والله امامت عهدى است از جانب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بسوى يك يك بخصوص تا آخر ائمه (عليهم السلام).(151)
و به سندهاى معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده اند كه: هيچ امامى از ما از دنيا نمى رود مگر آنكه خدا او را اعلام مى كند كه كى را وصى خود گرداند.
و به روايت ديگر: امام مى داند امام بعد از خود را و به او وصيت مى كند.
و به روايت ديگر: امام از دنيا نيم رود تا مى داند كه كى بعد از او امام است.(152)
و ابن شهر آشوب در مناقب از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه: در وقتى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خود را عرض مى كرد بر قبايل عرب و از ايشان بيعت مى خواست، بسوى قبيله بنى كلاب آمد و از ايشان اسلام و بيعت طلبيد، ايشان گفتند كه: ما بيعت مى كنيم بشرط آنكه امر خلافت را بعد از خود به ما بگذارى، حضرت فرمود كه: اين امر بدست خداست، اگر خواهد در شمار قرار مى دهد و اگر خواهد در غير شما، ايشان كه اين را شنيدند بيعت نكردند و گفتند: ما بيائيم و از براى تو شمشير بزنيم و تو ديگرى را بر ما حاكم نمائى؟(153)
و ايضا روايت كرده است كه: ابوالحسن رفا از يكى از علماى اهل سنت پرسيد: وقتى كه پيغمبر از مدينه بيرون رفت آيا كسى را در مدينه خليفه كرد؟
گفت: بلى، على را خليفه كرد.
گفت: چرا به اهل مدينه نگفت كه شما كسى را در ميان خود اختيار كنيد كه شما اجتماع در ضلالت نمى كنيد؟
سنى گفت: از مخالف يكديگر و حدوث فتنه ترسيد.
ابوالحسن گفت كه: اگر فسادى ميان ايشان بهم مى رسيد بعد از برگشتن به اصلاح مى آورد.
سنى گفت: اين روش محكمتر و از حدوث فتنه دورتر بود.
ابوالحسن گفت: آيا كسى را تعيين كرد كه بعد از وفات جانشين او باشد؟
گفت: نه.
ابوالحسن گفت: حالت فوت اعظم و احتياج مردم به خليفه بيشتر بود از حالت سفر، پس چگونه در حالت موت نترسيد از اختلاف امت و فتنه، و در حالت سفر كه تداركش بزودى ممكن بود ترسيد؟
سنى ساكت شد و جواب نتوانست گفت.(154)
پاورقی
122- سوره بقره: 205.
123- سوره بقره 207؛ سوره آل عمران: 30.
124- ملجا كردن: مجبور نمودن.
125- سوره بقره: 185.
126- سوره حج: 78.
127- سوره مائده: 3.
128- مجمع البيان 2/159؛ شواهد التنزيل 1/200؛ تاريخ بغداد 8/290؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/75.
129- سوره انعام: 38.
130- سوره نحل: 89.
131- سوره انعام: 59.
132- سوره آل عمران: 154.
133- سوره آل عمران: 128.
134- تفسير عياشى 1/197.
135- سوره عنكبوت 1 - 3.
136- تفسير عياشى 1/197.
137- سوره زخرف: 31 و 32.
138- سوره قصص: 68.
139- تفسير تبيان 8/171؛ تفسير كشاف 3/427؛ تفسير فخر رازى 25/9.
140- مناقب ابن شهر آشوب 1/316.
141- سوره قصص: 69.
142- طرائف 97.
143- سوره توبه: 115.
144- قرب الاسناد 352 و 377.
145- بصائر الدرجات 472، با تفاوتهايى. ولى از بحار الانوار 23/68 معلوم مى شود كه مراد علامه مجلسى همين روايت است.
146- سوره اعراف: 155.
147- احتجاج 2/530؛ كمال الدين 459.
148- خصال 600؛ بصائر الدرجات 79.
149- قرب الاسناد 300.
150- خصال 466؛ كافى 1/285 نزديك به اين مضمون دت مجمع البيان 1/200.
151- كافى 1/278؛ كمال الدين 222؛ بصائر الدرجات 470 - 473.
152- كافى 1/277؛ بصائر الدرجات 474.
153- مناقب ابن شهر آشوب 1/317.
154- مناقب ابن شهر آشوب 1/318.
بدان كه نزد شيعه اقرار به امام از اصول دين است و به ترك آن در احكام آخرت با كفار شريك است، و در اكثر احكام دنيوى به روش مسلمانان با ايشان سلوك مى كنند مگر آنها كه اظهار عداوت اهل بيت (عليهم السلام) كنند مانند خوارج كه ايشان در احكام دنيوى نيز حكم كفار دارند، و از بعضى روايات ظاهر مى شود كه در زمان عدم استيلاى امام حق از براى شفقت بر شيعه حكم اسلام بر ايشان ظاهرا جارى كرده اند كه كار بر شيعه در معاشرت ايشان دشوار نشود و بعد از ظهور دولت حق و قيام قائم (عليه السلام) حكم كفار صرف بر ايشان جارى مى شود، و اكثر علماى شيعه را اعتقاد اين است كه بغير از مستضعفين ايشان در جهنم مخلد خواهند بود مثل ساير كفار، و نادرى از علماى شيعه قائل شده اند كه بعد از مكث طويل در عذاب الهى اميد نجات در باب ايشان هست، و مستضعف آن است كه به اعتبار ضعف عقل تمييز ميان حق و باطل نتواند كرد، يا آنكه دليل حقيت مذهب حق با عدم تقصير بر او تمام نشده باشد مانند كسانى كه در ميان حرم پادشاهان سنى بر آمده باشند و اختلاف مذاهب را نشنيده باشند يا اگر شنيده باشند كسى را نيابند كه حقيت مذهب اماميه را بر ايشان اثبات كند، ايشان را اميد نجات در آخرت هست، و حق اين است كه غير از مستضعفين را اميد نجات نيست و در عذاب الهى مخلد خواهند بود.
و خاصه و عامه به طريق متواتر از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية (155) يعنى: ((هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده خواهد بود به روش مرده اهل جاهليت پيش از مبعوث شدن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه بر كفر و جهل به اصول و فروع دين مى ميرند.))
و آنكه بعضى از متكلفين و متعصبين اهل سنت گفته اند كه مراد از امام زمان، قرآن است،(156) هر عاقلى مى داند كه تعبير از كتاب به امام كردن مجاز و خلاف ظاهر است.
و ايضا اضافه ((زمانه)) ظاهر است در آنكه در هر زمانى امامى دارد و قرآن مشترك است ميان جميع زمانها، و اينكه مراد، حضرت رسول باشد به وجه ثانى مندفع است. و ايضا امام گذشته را امام زمان نمى گويند پس معلوم شد كه در هر زمانى امامى مى بايد كه مردم او را بشناسند، و به اتفاق بغير اماميه كسى قائل نيست به آنكه در هر عصرى امامى هست و هيچ عصر خالى از امام نمى باشد.
و برقى در محاسن به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد، به مردن جاهليت مرده است، پس شما را باد اطاعت امام خود، بتحقيق ديديد اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كه متابعت نكردند به كجا منتهى شد امر ايشان و شما پيروى مى كنيد كسى را كه مردم معذور نيستند به جهالت و نشناختن او؛ در شاءن ماست كرايم قرآن - يعنى هر آيه كه دلالت بر فضيلتى مى كند - و ما گروهيم كه خداوند عالم اطاعت ما را واجب گردانيده است و زمينهاى انفال از ماست و برگزيده غنيمت از ماست.(157)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: زمين صلاحيت ندارد مگر به امام، و هر كه بميرد و امام خود را نشناسد مى ميرد به مردن جاهليت، و محتاجترين احوال هر يك از شما به معرفت امام در وقتى است كه جانش به اينجا برسد - و به دست اشاره كرد به سينه مبارك خود و فرمود: - در آن وقت خواهد گفت: بر امر نيكى و مذهب خوبى بوده ام، و آن وقت است كه احوال آخرت بر او ظاهر مى شود و حال خود را خوب مشاهده مى نمايد.(158)
و به سند حسن از حسين بن ابى العلا منقول است كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم از معنى قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كه بميرد و او را امامى نباشد به مرگ جاهليت مرده است؟
حضرت فرمود: بلى، اگر مردم متابعت على بن الحسين (عليه السلام) مى كردند ترك مى نمودند عبدالملك بن مروان را هدايت مى يافتند.
پس گفتم: كين كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ كفر مى ميرد؟
فرمود كه: نه، به مرگ ضلالت مى ميرد(159).
مترجم گويد كه:
مى تواند بود كه مراد از اين حديث آن باشد كه در دنيا حكم كفر بر ايشان جارى نمى شود يا مراد مستضعفين باشد چنانچه در احاديث معتبره ديگر از آن حضرت منقول است كه: يعنى مردن كفر و ضلالت و نفاق (160).
و ايضا در محاسن و غير آن به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: هر كه بميرد و امام نداشته باشد پس مردنش مردن جاهليت است و معذور نيستند مردم تا امام خود را بشناسند، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد ضرر نمى كند او را كه ظاهر شدن امام پيش افتد يا پس، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد چنان است كه با حضرت قائم (عليه السلام) باشد در زير خيمه او(161).
و در اكمال الدين به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيدند كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است؟
فرمود كه: بلى، هر كه شك كند و توقف نمايد در امامت امام، كافر است؛ و هر كه انكار كند يا اظهار عداوت امام نمايد، مشرك است يعنى مانند بت پرست است (162).
و كلينى و نعمانى به سند صحيح از ابن ابى نصر روايت كرده اند كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيد از تفسير اين آيه و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله (163) يعنى: ((كيست گمراه تر از كسى كه متابعت كند خواهش خود را بى هدايتى از جانب خدا)). حضرت فرمود: مراد كسى است كه در دين خود به راءى خود عمل كند بى آنكه متابعت امامى از ائمه هدى (عليه السلام) نمايد(164).
و ايضا روايت كرده اند از حضرت صادق (عليه السلام) كه: هر كه شريك گرداند با امامى كه امامتش از جانب خداست كسى را كه امامتش از جانب خدا نيست، پس او مشرك است و چنان است كه براى خدا شريك قرار داده است (165).
و نعمانى به سند قوى از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: مردى هست كه شما را دوست مى دارد و از دشمنان شما بيزارى مى جويد و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى داند و اعتقاد دارد كه امامت از شما اهل بيت به سلسله اى ديگر بدر نمى رود اما مى گويد كه: ايشان اختلاف دارند و ايشان پيشوايان و راهنمايانند پس وقتى كه همه اتفاق كنند بر يك كس من قائل به امامت او خواهم شد. حضرت فرمود كه: اگر به اين حالت بميرد به مرگ جاهليت مرده است (166).
و بر اين مضمون احاديث بسيار روايت كرده است (167).
على بن ابراهيم و ابن بابويه و غير ايشان به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: معذور نمى دارد خدا در روز قيامت كسى را كه گويد: پروردگارا! من ندانستم كه فرزندان فاطمه (عليه السلام) واليانند بر همه خلق، و در حق شيعه فرزندان حضرت فاطمه (عليه السلام) و بس اين آيه نازل شده است قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم (168) يعنى: ((اى بندگان من كه بسيار ستم كرده ايد بر جانهاى خود به بسيار كردن گناهان! نا اميد مشويد از رحمت خدا، بدرستى كه خدا گناهان همه را مى آمرزد اگر خواهد، بدرستى كه او آمرزنده و مهربان است))، مراد حضرت آن است كه شيعيانند كه استحقاق آمرزش دارند نه غير ايشان، و غير ايشان مخلدند در جهنم (169).
و حميرى به سند صحيح از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: هر كه دوست دارد كه ميان او و خدا حجابى نباشد و او نظر كند به رحمت الهى خدا نظر رحمت كند بسوى او، پس او دوست دارد آل محمد (عليه السلام) را و بيزارى جويد از دشمنان ايشان و متابعت كند امام از جمله ايشان را، هر گاه چنين كند پيوسته نظر كند به رحمت و كرم خداوند عالم و نظر رحمت خدا از او منقطع نگردد(170).
و در عيون اخبار الرضا (عليه السلام) از آن حضرت روايت كرده است از پدران بزرگوارش كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: هر كه بميرد و امامى از فرزندان من نداشته باشد به مرگ جاهليت بميرد و خدا او را عقاب كند به آنچه در جاهليت و اسلام كرده باشد(171).
و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (172) كه حضرت فرمود كه: و الله اگر كسى توبه كند از شرك و ايمان بياورد به خدا و روز قيامت و اعمال شايسته بكند و هدايت نيابد به ولايت و محبت ما و شناختن فضل ما، آنها هيچ فايده اى به او نمى بخشد(173)؛ پس عمده ايمان و جزء اخيرش اعتقاد به امامت ائمه حق و متابعت ايشان است.
و در علل الشرايع روايت كرده است از حنان بن سدير كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد كه: چه علت دارد كه هر امامى كه بعد از پيغمبر است مى بايد بشناسيم و امامهايى كه پيش از آن حضرتند واجب نيست كه بشناسيم؟
حضرت فرمود: علتش آن است كه شريعتهاى آنها كه پيش از آن حضرت بودند مخالف شريعت آن حضرت بود و ما مكلف به شريعت آنها نيستيم، به اين سبب معرفت آنها در كار نيست به خلاف امامها كه بعد از آن حضرت بودند و حافظ شريعت آن حضرت بودند(174).
و در معانى الاخبار به سند معتبر روايت كرده است كه: سليم بن قيس از حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) پرسيد كه: كمتر چيزى كه آدمى به آن گمراه مى شود چيست؟
فرمود: آن است كه نشناسد كسى را كه خدا امر كرده است به اطاعت او و واجب گردانيده است ولايت و محبت او را و او را حجت خود گردانيده است در زمين و گواه خود نموده است بر خلق.
پرسيد كه: كيستند ايشان يا اميرالمؤمنين؟
فرمود: آن جماعتند كه خدا اطاعت آنها را مقرون به اطاعت خود و پيغمبر خود كرده است و گفته است اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم (175).
پس سليم سر مبارك حضرت را بوسيد و گفت: واضح كردى از براى من و غم از دل من برداشتى و هر شكى كه در دل من بود بر طرف كردى (176).
و در علل الشرايع روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: روزى حضرت امام حسين (عليه السلام) بيرون آمد بسوى اصحابش و گفت : ايها الناس! بدرستى كه خداوند جليل خلق نكرده است بندگان را مگر براى اينكه او را بشناسند، پس هر گاه او را شناختند عبادت مى كنند او را هر گاه عبادت كردند او را بى نياز مى شوند به عبادت او از عبادت غير او.
پس مردى گفت: يابن رسول الله! پدرم و مادرم فداى تو باد معرفت خدا چيست؟
فرمود كه: شناختن اهل هر زمان امامى را كه واجب است بر ايشان اطاعت او(177).
مترجم گويد كه:
معرفت خدا را به معرفت امام تفسير فرمود براى آنكه خدا را نمى توان شناخت مگر از جهت امام؛ يا از اين جهت كه خداشناسى بدون شناختن امام فايده نمى بخشد؛ يا از اين جهت كه كسى كه خدا را چنين شناسد كه مردم را مهمل مى گذارد و امامى براى ايشان تعيين نمى نمايد، خدا را به لطف و كرم نشناخته.
و در عقاب الاعمال از طريق عامه از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بود و در خدمت آن حضرت، جناب اميرالمؤمنين (عليه السلام) و جمعى از صحابه نشسته بودند، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه ((لا اله الا الله)) بگويد داخل بهشت مى شود.
پس ابوبكر و عمر گفتند: ما ((ال اله الا الله)) مى گوئيم.
حضرت فرمود كه: قبول نمى شود لا اله الا الله مگر از اين - يعنى اميرالمؤمنين - و شيعيان او كه پروردگار ما پيمان ايشان را بر ولايت گرفته است.
پس ابوبكر و عمر باز گفتند كه: ما مى گوئيم: لا اله الا الله.
پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دست بر سر جناب امير (عليه السلام) گذاشته گفت: علامت قبول شهادت از شما آن است كه بيعت او را نشكنيد و منصب او را غصب نكنيد و سخن او را نسبت به دروغ ندهيد.(178)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: از ماست امامى كه اطاعت او واجب است، هر كه او را انكار نمايد يهودى بميرد يا نصرانى، بخدا سوگند كه خدا زمين را نگذاشته است از روزى كه حضرت آدم (عليه السلام) را از دنيا برده است مگر آنكه در زمين امامى بوده است كه مردم به سبب او هدايت مى يافتند بسوى خدا و حجت خدا بود بر بندگان، هر كه دست از متابعت او بر مى داشت هلاك مى شد و هر كه ملازمت او مى كرد نجات مى يافت، و بر خدا لازم است كه چنين باشد.(179)
و كلينى به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: عبادت نمى كند خدا را مگر كسى كه خدا را بشناسد، اما كسى كه خدا را نشناسد خدا را مى پرستد از روى گمراهى.
راوى گفت: معرفت خدا چيست؟
فرمود كه: آن است كه تصديق كند خدا را و تصديق كند پيغمبر او را و اعتقاد نمايد به امامت على (عليه السلام) و پيروى كند او را و امامان هدايت را و بيزارى جويد از دشمن ايشان، همچنين خدا را مى بايد شناخت.(180)
و كلينى و برقى و نعمانى به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: هر كه عبادت كند خدا را به عبادتى كه اهتمام كند در آن و به تعب اندازد خود را و به امام عادلى كه از جانب خدا منصوب باشد اعتقاد نداشته باشد، بدرستى كه سعيش نزد خدا مقبول نيست و او گمراه و حيران است، و مَثَل او مَثَل گوسفندى است كه گم كرد شبان و گله خود را و حيران گرديد و رفت و آمد در تمام روز، چون شب او را فرو گرفت گله گوسفندى را ديد با شبانش پس ملحق به آن گله شد و شب با آنها بسر آورد، پس چون شبان گله خود را به چرا برد گوسفند ديد كه گله و شبان او نيست، پس برگشت حيران و طلب شبان و گله خود مى كرد، پس گله اى ديگر ديد و ميل بسوى آن كرد و شبان آن گله او را صدا زد كه: ملحق شو به گله خود كه حيرانى و شبان و گله خود را گم كرده اى، پس برگشت حيران و ترسان، نه شبانى داشت كه او را به چراگاه خود راهنمائى كند يا از چراگاه به ماواى خود برساند، ناگاه در اين حالت گرگ او را دريافت و تنهائى او را غنيمت شمرد و او را خورد؛ و همچنين است هر كه صبح كند در اين امت و او را امامى از جانب خدا نباشد كه عادل باشد، صبح كرده خواهد بود حيران، و اگر بر اين حال بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. و بدان كه امامان حق و اتباع ايشان بر دين خدايند و امامان جور معزولند از دين خدا و از حق، و خود گمراهند و مردم را گمراه مى نمايند، و اعمالى كه مى كنند مانند خاكسترى است كه باد تند بر آن بوزد و پراكنده كند و قادر نيستند از آنچه كسب كرده اند بر چيزى، اين است گمراهى دور و دراز.(181)
مترجم گويد كه:
وجه تشبيه از اين جهت است كه كسى كه امام حقى داشته باشد و بعد از او متابعت خليفه او ننمايد نزد هر امامى از ائمه جور كه مى رود و خلاف آنچه از امام حق ديده و شنيده است مشاهده مى نمايد از او نفرت مى كند و به نزد ديگرى مى رود، و امام جور نيز هرگاه از او خلاف آن باطلى كه در دست دارد ببيند او را دور مى گرداند كه مبادا اتباعش را فاسد گرداند، و او بر اين حالت است تا اينكه شيطان كه گرگ راه دين است اين حيرانى او را غنيمت مى شمارد و او را يا از دين بالكليه بدر مى برد يا به متابعت يكى از ائمه جور راغب مى گرداند و هلاك مى كند.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: امام، علَم و نشانه اى است ميان خدا و خلق، پس هر كه او را شناسد مؤمن است و هر كه او را نشناسد كافر.(182)
و نعمانى به سند معتبر روايت كرده است كه محمد بن مسلم از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيد: مرا خبر ده از كسى كه انكار كند امامى از شما را حال او چيست؟
حضرت فرمود: كسى كه انكار كند امامى را كه امامت او از جانب خدا باشد و بيزارى جويد از او و از دين او، پس او كافر است و مرتد شده است از اسلام ، زيرا كه امام از جانب خدا و دينش دين خداست، پس هر كه بيزارى جويد از دين خدا خونش مباح است در آن حال مگر آنكه توبه كند و برگردد بسوى خدا از آنچه گفته است.(183)
پاورقی
155- كمال الدين 409؛ كفاية الاثر 292؛ احقاق الحق 13/86؛ ينابيع المودة 3/456.
156- تفسير طبرى 8/116؛ تفسير كشاف 2/682؛ تفسير فخر رازى 21/17.
157- محاسن 1/251.
158- محاسن 1/252؛ كافى 2/21.
159- محاسن 1/252.
160- محاسن 1/253؛ كافى 1/377.
161- محاسن 1/254؛ كافى 1/371.
162- كمال الدين 668.
163- سوره قصص: 50.
164- كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 142.
165- كافى 1/373؛ غيبت نعمانى 142.
166- غيبت نعمانى 147.
167- غيبت نعمانى 147 - 150.
168- سوره زمر: 53.
169- تفسير قمى 2/250؛ معانى الاخبار 107؛ تاءويل الايات الظاهرة 2/518.
170- قرب الاسناد 351.
171- عيون الخبار الرضا 2/58؛ كنز الفوائد 151.
172- سوره طه: 82.
173- امالى شيخ طوسى 259؛ تفسير فرات كوفى 258.
174- علل الشرايع 210.
175- سوره نساء: 59.
176- معانى الاخبار 394.
177- علل الشرايع 9؛ كنز الفوائد 151.
178- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 22؛ اعلام الدين 357.
179- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 245: محاسن 1/176.
180- كافى 1/180.
181- كافى 1/183؛ محاسن 1/176؛ غيبت نعمانى 139.
182- كمال الدين 412.
183- غيبت نعمانى 140؛ اختصاص 259.
كلينى و ابن بابويه و نعمانى و ديگران به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: هر كه انكار كند امامت يك امام زنده را پس انكار كرده است جميع امامهاى گذشته را.(184)
و ابن بابويه و ديگران به سند معتبر از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردم كه: كسى كه امامهاى گذشته را بشناسد و امامى كه در زمان اوست نشناسد آيا مؤمن است؟ حضرت فرمود: نه؛ پرسيدم كه: آيا مسلمان است؟ فرمود: بلى.(185)
ابن بابويه گفته است كه: اسلام اقرار به شهادتين است و اين باعث آن مى شود كه خون و مال ايشان محفوظ مى شود و ثواب آخرت به ايمان است، حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه شهادت دهد به يگانگى خدا و پيغمبرى من مال و خونش را حفظ كرده است مگر آنكه مستحق كشتن يا مال گرفتن بشود و حسابش بر خداست.(186)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: بدانيد اگر كسى انكار كند پيغمبرى عيسى (عليه السلام) را و اقرار كند به جميع پيغمبران ديگر، مؤمن نيست، قصد كنيد راه خدا را به طلب كردن امامى كه علامت راه حق است، و چون امام شما محجوب و پنهان باشد طلب كنيد احاديث و آثار ايشان را كه در ميان شماست تا كامل گردانيد امر دين خود را و ايمان آورده باشيد به پروردگار خود.(187)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: يا على! تو و امامان از فرزندان تو بعد از من حجتهاى خدائيد بر خلق و نشان راه هدايتيد در ميان بندگان خدا، هر كه انكار كند يكى از شما را مرا انكار كرده است، و هر كه معصيت كند يكى از شما را مرا معصيت كرده است، و هر كه جفا كند يكى از شما را مرا جفا كرده است، و هر كه وصل كند با شما به احسان با من وصل كده است، و هر كه اطاعت كند شما را مرا اطاعت كرده است، و هر كه با شما دوستى كند با من دوستى كرده است ، و هر كه با شما دشمنى كند با من دشمنى كرده است، زيرا كه شما از منيد و از طينت منت آفريده شده ايد و من از شمايم.(188)
و ايضا نعمانى از محمد بن تمام روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: فلان شخص كه مولى و شيعه توست تو را سلام مى رساند و مى گويد كه: ضامن شو از براى من كه در قيامت مرا شفاعت كنى، حضرت پرسيد كه: از شيعيان و دوستداران ماست؟ گفتم : بلى، فرمود: پس شاءن او از آن ارفع است كه محتاج به التماس شفاعت باشد.
پس من عرض كردم كه: مردى است كه على (عليه السلام) را امام مى داند و دوست مى دارد و اوصياى بعد از او را نمى شناسد، حضرت فرمود: او گمراه است.
گفتم: اقرار به همه امامها دارد و امام آخر را انكار مى كند، فرمود: او مانند كسى است كه اقرار به پيغمبرى عيسى (عليه السلام) داشته باشد و انكار پيغمبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نمايد يا اقرار به پيغمبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) داشته باشد و انكار پيغمبرى عيسى (عليه السلام) نمايد، پناه مى برم به خدا از كسى كه يك حجت از حجتهاى خدا را انكار كند.(189)
مترجم گويد كه:
پيغمبران و اوصيائى كه حق تعالى در قرآن ايشان را ياد كرده است مانند حضرت ابراهيم و موسى و عيسى (عليهم السلام) يا در سنت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نبوت و وصايت ايشان به تواتر رسيده باشد و ضرورى دين شده، هر كه يكى از ايشان را انكار كند كافر است و ساير انبيا و اوصيا را مجملا مى بايد اذعان كرد اما بخصوص دانستن واجب نيت مثل آنكه اقرار كند كه همه پيغمبران و رسولان و اوصياى ايشان بر حقند.
و كلينى و نعمانى به سند موثق از محمد بنت مسلم روايت كرده اند كه به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه: مردى به من گفت كه امام آخر را كه امام زمان است بشناسى ضرر نمى رساند كه امام پيش را ندانى، حضرت فرمود كه: خدا لعنت كند اين مرد را من او را دشمن مى دارم با آنكه او را نمى شناسم، اما آخر را نمى توان شناخت مگر به امام اول.(190)
و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر يا امام صادق (عليهما السلام) روايت كرده است كه: بنده مؤمن نيست تا خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و جميع ائمه و امام زمان خود را بشناسد و رد كند هر چه بر او مشتبه شود بسوى او و انقياد كند او را، پس فرمود كه: چگونه امام آخر را مى شناسد كسى كه جاهل باشد امام اول را و امامت او را نداند؟(191)
و ايضا به سند صحيح از زراره روايت كرده است كه: از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كردم كه: مرا خبر ده كه معرفت امام بر همه خلق واجب است؟
حضرت فرمود كه: خداوند عالميان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را مبعوث گردانيد به رسالت بر همه مردم و حجت خدا بود بر همه خلق در زمين، پس هر كه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بياورد و متابعت و تصديق او نمايد معرفت امام بر او واجب است، و كسى كه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نياورد و متابعت و تصديق او ننمايد و حق ايشان را نشناسد چگونه واجب تواند بود بر او معرفت امام به تنهائى و حال آنكه او ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نياورده و حق ايشان را نشناخته؟
زراره گفت: چه مى گوئى در حق كسى كه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده و تصديق رسولش كرده در هر چيزى كه خدا بر او فرستاده؟ آيا واجب است بر ايشان حق معرفت شما؟
حضرت فرمود كه: بلى، سنيان معرفت ابوبكر و عمر را با آن قبايح ايشان واجب مى دانند؟
زراره گفت: بلى.
حضرت فرمود كه: گمان مى كنى كه خدا معرفت آن دو پليد را در دل ايشان انداخته است؟ نه والله كسى بغير شيطان در دل ايشان نيانداخته است و بخدا سوگند كه الهام نكرده است به مؤمنان معرفت ما را بغير خداوند عالميان.(192)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از جابر كه گفت: شنيدم از حضرت باقر (عليه السلام) كه فرمود: خدا را نمى شناسد و عبادت خدا نمى كند مگر كسى كه خدا را بشناسد و امام خود را از ما اهل بيت بشناسد، و كسى كه خدا را و امام خود از ما اهل بيت نشناسد پس البته او غير خدا را مى شناسد و غير خدا را مى پرستد، و بخدا سوگند كه بيراهه مى رود از روى ضلالت و گمراهى.(193)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: شما شايسته و صالح نيستيد تا معرفت حاصل كنيد، و معرفت حاصل نكرده ايد تا تصديق نكنيد، و تصديق نكرده ايد تا تسليم و انقياد كنيد چهار چيز را كه در آيه مذكور خواهد شد كه توبه و ايمان و عمل صالح و هدايت يافتن به ولايت و متابعت ائمه حق است، پس فرمود كه: صلاحيت نمى يابد و درست نمى شود اول آنها مگر به آخر آنها و بدون ولايت آنها فايده نمى بخشد و گمراهند اصحاب سه تا و حيران شده اند حيرانى دور و دراز، بدرستى كه خدا قبول نمى كند مگر عمل شايسته را و قبول نمى كند خدا مگر وفا به شرطها و عهدها كه در آيه مذكور است، پس هر كه وفا كند به شرطهاى خدا و به كار فرمايد آنچه را خدا در قرآن از او عهد گرفته، مى رسد به ثوابها كه خدا وعده داده است او را، بدرستى كه خداوند عالميان خبر داده است بندگان را به راه هاى هدايت و علامتها بر راه هدايت نصب كرده است و خبر داده است ايشان را كه چگونه اين راه را طى كنند پس گفت و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (194) يعنى: ((بدرستى كه من بسيار آمرزنده ام كسى را كه توبه كند از شرك و كفر، و ايمان آورد به خدا و رسول و روز قيامت، پى هدايت يابد))، و فرموده است: انما يتقبل الله من المتقين (195) يعنى: ((بدرستى كه قبول نمى كند خدا اعمال را مگر از پرهيزگاران))، پس كسى كه از خدا بترسد در آنچه امر كرده است او را خدا را ملاقات كند با ايمان به آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است، هيهات! هيهات! چه دور است احوال اين جماعت از نيل سعادت گذشته جماعت بسيار و مردند پيش از آنكه هدايت يابند به ولايت و متابعت ائمه حق و گمان كرده اند كه ايمان آورده اند و شرك آوردند به خدا به نادانى، هر كه خانه ها را از درگاهش بدر آيد او هدايت يافته است و هر كه از غير درگاه داخل خانه شود راه هلاك پيموده است - و درگاه علم رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ائمه حقند چنانكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است:كه: من شهرستان علم و حكمتم و على درگاه اوست، و خداوند فرموده است:واءتوا البيوت من ابوابها(196) يعنى: ((خانه ها را از درگاهش داخل شويد.))
و خدا پيوند كرده است اطاعت ولى امر را كه امام باشد به اطاعت رسولش و وصل كرده است اطاعت رسول را به اطاعت خود چنانكه فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (197) پس هر كه ترك كند اطاعت واليان امر امت را نه اطاعت خدا كرده و نه اطاعت رسول، و اطاعت ايشان اقرار است به آنچه خداى تعالى فرموده است:خذوا زينتكم عند كل مسجد(198) يعنى: ((بگيريد زينت خود را نزد هر مسجدى)) و از اخبار ظاهر مى شود كه مراد از مسجد نماز است، و زينت شامل زينتهاى جسمانى و روحانى هر دو است - و بهترين زينتهاى روحانى ايمان است كه عبادات بدون آنها مقبول نيست و عمده آنها ولايت است و متابعت ائمه حق و پيشوايان دين است -.
پس حضرت فرمود: طلب كنيد خانه هاى ما را كه خدا بعد از آيه نور - كه در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده فرموده است:كه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (199) كه تأويلش در احاديث چنين وارد شده است كه: اين نور در خانه آباده افروخته است - كه خدا رخصت داده و مقرر فرموده كه هميشه بلند مرتبه و بلند آوازه باشد و ياد خدا در آن خانه ها مى شده باشد، پس حضرت فرمود كه: بدرستى كه خبر داده است شما را كه آن خانه آبادها يا سكنه آن خانه ها كيستند، فرموده است رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (200) يعنى: ((مردانى چندند كه غافل نمى گرداند ايشان را تجارتى و نه بيعى از ياد خدا)) و از بپا داشتن نماز و ادا كردن زكات، و مى ترسند از روزى كه از دهشت آن بر مى گردد دلها و ديده ها، پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى برگزيد و مخصوص گردانيد رسولان و پيغمبران را از براى امر خود كه هدايت خلق و بيان شرايع دين باشد، پس برگزيد بعد از ايشان گروهى را كه تصديق كنند پيغمبران را در انذارها كه خدا بر زبان رسل فرستاد، پس فرمود: و ان من امة الا خلا فيها نذير(201) يعنى: ((هيچ امتى نيست مگر اينكه گذشته است در آن انذار كننده و ترساننده از عقوبات الهى)) حيران است هر كه نادان است و هدايت يافته است هر كه بينا و عاقل است، و مراد از بينائى، بينائى دل است كه خدا مى فرمايد: فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور(202)
يعنى: ((بدرستى كه كور نيست ديده هاى سر ايشان وليكن كور است دلها كه در سينه هاى ايشان است)) و چگونه هدايت يابد كسى كه دلش نابينا باشد و چگونه بينا شود كسى كه تدبر و تفكر نكند در آيات و احاديث؟ متابعت كنيد رسول خدا و اهل بيت او را و اقرار كنيد به آنچه از جانب خدا نازل شده است، متابعت كنيد آثار هدايت را كه ائمه حق باشند، بدرستى كه ايشان علامتهاى امانت و ديندارى و پرهيزكارى اند،(203) و تتمه حديث ترجمه اش گذشت.
ايضا به سند معتبر روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: عبدالله بن الكوّا كه از جمله خارجيان بود به خدمت حضرت امير (عليه السلام) آمد و پرسيد از تفسير اين آيه و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم (204) حضرت فرمود: مائيم كه بر اعراف خواهيم بود و مى شناسيم ياوران خود را به علامتهائى كه در سيماى ايشان است، و مائيم اعرافى كه نمى توان شناخت خدا را مگر به راه معرفت ما، و مائيم اعرافى كه خدا مى شناساند به ما بر صراط احوال دوستان و دشمنان ما را، پس داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه ما را شناسد و ما او را شناسيم، و داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه ما را نشناسد و ما او را نشناسيم، اگر خدا مى خواست مى توانست خود را به بندگان بشناساند وليكن مصلحت در اين دانست كه ما را درهاى معرفت خود گرداند و صراط و راه نجات سازد، و مائيم وجه خدا كه از جهت ما بر خدا مى توان رسيد پس كسى كه عدول نمايد از ولايت ما يا غير ما را بر ما ترجيح دهد پس ايشان از راه راست گرديده اند، مساوى نيستند آن جماعت كه مردم چنگ در متابعت ايشان زده اند با ما، زيرا كه مردم كه غير شيعيان باشند رفته اند بسوى چشمه هاى گل آلود چند كه بعضى در بعضى ريخته مى شود، و آنها كه بسوى ما آمده اند بر سرچشمه اى صاف چند آمده اند كه پيوسته جارى است به امر پروردگار آنها كه آخر شدن ندارد و هرگز منقطع نمى گردد.(205)
مترجم گويد كه:
حضرت تشبيه فرموده اند علم را به آب از جهت آنكه چنانچه آب باعث حيات بدن است، علم باعث حيات روح است؛ و علوم مخالفان را از جهت قلت و عدم انتفاع به آنها و مخلوط بودن به شكها و شبهه ها به آبهاى كمى كه در گودالها جمع شده باشد و مخلوط به گل و لجن و كثافات بوده باشد، و از اين جهت كه ايشان از يكديگر اين علوم فاسده را اخذ كرده اند و به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه حق (عليهم السلام) كه علوم حق نزد ايشان است منتهى نمى شود، و تشبيه فرموده است:كه آن چشمه ها بعضى در بعضى ريخته مى شود، و علوم اهل بيت را تشبيه فرموده اند به چشمه صافى كه پيوسته جارى مى شود از جانب پروردگار از اين جهت كه علوم ايشان يقينى و منبعش وحى و الهام الهى است و در آن راه شك و شبهه نيست و پيوسته به القاى روح القدس و الهامات يقينيه كه بر قلب ايشان فايض مى شود انقطاع و آخر شدن ندارد چنانچه بعد از اين مذكور مى شود انشاء الله.
و ايضا به سند معتبر از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) به او گفت: اى ابا حمزه! احدى از شما اگر چند فرسخ راه خواهد برود دليلى و راهنمائى پيدا مى كند كه راه را گم نكند، و تو جاهلترى به راه هاى آسمان از راه هاى زمين، پس از براى خود راهنمائى طلب كن.(206) و مراد به راه هاى آسمان، عقايد و اعمالى چند است كه آدمى به سبب آنها به بهشت و درجات عاليه قرب الهى و كمالات معنوى فايز گردد.
و به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(207) يعنى: ((هر كه حكمت به او داده شده پس بتحقيق كه خير بسيار به او داده شده است.)) حضرت فرمود: مراد از حكمت طاعت خداست و شناختن امام.(208)
مترجم گويد كه:
حكمت، علوم حق يقينى است كه مقرون به عمل باشد چنانچه گفته اند كه: حكيم، راست گفتار و درست كردار است، لهذا حضرت تفسير فرمود به معرفت امام كه سرمايه كل سعادات است و علوم حق يقينيه را از او كسب بايد نمود و به طاعت خدا كه عمل كردن به آن علوم است؛ و از اينجا معلوم مى شود كه حكمت، آن علوم باطله نيست كه جمعى از ارباب ضلالت به عقلهاى قاصر خود استنباط كرده اند و حكمت نام نهاده اند و اكثر شرايع انبياى و كتب الهى را به آن بر هم زده و مردم را از معرفت كتاب الهى و احاديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) محروم داشته بدون علم به شرايع دين و دانستن مسائل ضروريه و به سبب چند مساءله باطله خود را عالم و حكيم نام كرده اند.
و ايضا به سند موثق از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها(209) يعنى: ((آيا اگر كسى مرده باشد پس ما او را زنده گردانيم و بگردانيم از براى او نورى كه به آن نور راه رود در ميان مردم مانند كسى است كه مثل و صفت او آن باشد كه در تاريكيهاى كفر و ضلالت باشد و هرگز از اينها بيرون نيايد؟))، حضرت فرمود كه: مراد از مرده كسى است كه چيزى نداند و علم به عقايد حقه بهم نرساند، و مراد به نورى كه راه رود به آن در ميان مردم امامى است كه پيروى او نمايند، و كسى كه در ظلمات باشد كسى است كه امام خود را نشناسد.(210)
و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ابو عبدالله جدلى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد، حضرت فرمود كه: اى ابو عبدالله! مى خواهى تو را خبر دهم از تفسير قول حق تعالى من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون # و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون (211) كه ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: ((هر كه حسنه بياورد به درگاه خدا پس از براى اوست ثوابى بهتر از آن زيرا كه در عوض خبيث، شريف و در عوض فانى، باقى و در عوض يك، ده تا هفتصد به او عطا مى كند، و ايشان از فزع و خوف روز قيامت ايمنند؛ و هر كس سيئه اى بياورد يعنى گناه و بدى - و اكثر تفسير به شرك كرده اند - پس بر رو مى اندازند ايشان را در جهنم آيا جزا داده مى شويد مگر به آنچه كرده ايد؟))، ابو عبدالله گفت: بلى يا اميرالمؤمنين فداى تو شوم، حضرت فرمود كه: حسنه، معرفت ولايت و امامت است و محبت ما اهل بيت، و مراد از سيئه در اينجا انكار ولايت ما و بغض ما اهل بيت است كه باعث آن مى شود كه او را به مذلت و خوارى بر رو به جهنم مى اندازند.(212)
پاورقی
184- كافى 1/373؛ كمال الدين 410؛ غيبت نعمانى 141.
185- كمال الدين 410.
186- كمال الدين 410.
187- كمال الدين 412؛ كافى 1/182 و 2/48.
188- كمال الدين 413.
189- غيبت نعمانى 118.
190- كافى 1/373؛ غيبت نعمانى 143.
191- كافى 1/180.
192- كافى 1/180.
193- كافى 1/181.
194- سوره طه: 82.
195- سوره مائده: 27.
196- سوره بقره: 189.
197- سوره نساء: 59.
198- سوره اعراف: 31.
199- سوره نور: 36.
200- سوره نور: 37.
201- سوره فاطر: 24.
202- سوره حج: 46.
203- كافى 1/181.
204- سوره اعراف: 46.
205- كافى 4/184؛ و نزديك به اين مضمون در تفسير فرات كوفى 142 و احتجاج 1/540 و تأويل الايات الظاهرة 1/176 آمده است.
206- كافى 1/184.
207- سوره بقره: 269.
208- كافى 1/185؛ محاسن 1/245؛ تفسير عياشى 1/151.
209- سوره انعام: 122.
210- كافى 1/185؛ و نزديك به آن در تفسير عياشى 1/376 آمده است.
211- سوره نمل: 89 و 90.
212- كافى 1/185. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود تفسير حبرى 294؛ تفسير فرات كوفى 312؛ فرائد السمطين 2/299.
كلينى و غير او به سند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: بلندى امر دين و رفعتش و كليدش و درگاه همه امور و خشنودى خداوند رحمان اطاعت امام است بعد از شناختن او، پس فرمود كه: حق تعالى مى فرمايد:: و من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا(213) يعنى: ((هر كه اطاعت رسول كند پس بتحقيق كه اطاعت خدا كرده است، و هر كه پشت كند و روى از اطاعت بگرداند پس ما تو را نفرستاده ايم كه حافظ بر ايشان باشى اعمال ايشان را و آنكه حساب كنى ايشان را بر آنها)) بر تو رسانيدن است و بر ما حساب كردن و ثواب و عقاب دادن.(214)
مترجم گويد كه:
استشهاد به آيه به جهت آن است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در مواطن متعدده امر فرموده است:مردم را به متابعت ايشان، پس اطاعت ايشان اطاعت رسول است و اطاعت رسول اطاعت خداست، پس اطاعت ايشان اطاعت خداست.
و به سند معتبر از ابو الصباح روايت كرده است كه گفت: گواهى مى دهم كه شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: گواهى مى دهم كه على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسن بن على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسين بن على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و على بن الحسين (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و محمد بن على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود.(215)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود كه: ما گروهيم كه خدا واجب گردانيده است اطاعت ما را و شما اقتدا مى كنيد به كسى كه معذور نيستند مردم به شناختن او.(216)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود در تفسير قول حق تعالى كه در حق آل ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد: و آتيناهم ملكا عظيما(217) كه يعنى: ((عطا كرديم به ايشان پادشاهى بزرگ))، فرمود كه: مراد از پادشاهى بزرگ طاعت مفروضه است،(218) يعنى آنكه اطاعت ايشان را بر همه خلق واجب گردانيده است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او (عليهم السلام) در آل ابراهيم (عليه السلام) داخلند.
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه به ابوالحسن عطار گفت: شريك گردان انبياء و اوصيا را در طاعت،(219) يعنى چنانچه اطاعت پيغمبران واجب است، اطاعت اوصياى ايشان نيز واجب است.
و ايضا به سند صحيح روايت كرده است از آن حضرت كه: ما گروهيم كه حضرت عزت اطاعت ما را واجب گردانيده و از براى ما قرار داده است انفالى را كه حاصل كوه ها و رودخانه ها و غير آنها كه در محلش مذكور است و برگزيده مال غنيمت را، و مائيم راسخان در علم كه ثابت قدميم در علم و علوم ما يقينى است، و مائيم حسد برده ها كه خدا در حق ما فرموده است: ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله (220) يعنى: ((آيا حسد مى برند مردم بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود؟)).(221)
و ايضا به سند موثق كالصحيح از حسين بن ابى العلا روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم اعتقاد شيعيان را در باب اوصيا كه: اطاعت ايشان فرض است از جانب خدا؟ حضرت فرمود: بلى ايشان آن جماعتند كه خدا در حق ايشان فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (222) يعنى: ((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اولوالامر از خود را))،(223) و بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد كه مراد از اولوالامر ائمه معصومين اند كه امر امامت با ايشان است و اطاعت امر ايشان واجب است و ايشانند آن جماعت كه خدا در حق ايشان فرموده است:انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (224) يعنى ((اولى به امر و صاحب اختيار شما نيست مگر خدا و رسول او و آن جماعتى كه برپا مى دارند نماز را و مى دهند زكات را در حالتى كه در ركوعند))، و به اتفاق خاصه و عامه از غير حضرت امير (عليه السلام) تصدق در ركوع بعمل نيامد،(225) و موافق بعضى از احاديث از ائمه (عليهم السلام) تصدق در ركوع بعمل آمد(226) و صيغه جمع مويد اين است.
و به سند صحيح منقول است كه مردى از اهل فارس از امام رضا (عليه السلام) پرسيد كه: اطاعت تو فرض است؟ گفت: آرى، پرسيد كه: مثل اطاعت على بن ابى طالب (عليه السلام) فرض است؟ فرمود: آرى.(227)
و ايضا به سند معتبر از ابو بصير روايت كرده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد كه: آيا ائمه در امر امامت و وجوب اطاعت همه به منزله يك شخصند و حكم ايشان يكى است؟ حضرت فرمود: بلى.(228)
و ايضا كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از محمد بن زيد طبرى (229) روايت كرده اند كه گفت: بر بالاى سر امام رضا (عليه السلام) ايستاده بودم در خراسان و جمع كثيرى از بنى هاشم در خدمت آن حضرت بودند، از جمله ايشان اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى (230) بود، پس حضرت فرمود: اى اسحاق! به من خبر رسيده است كه مردم مى گويند كه ما دعوى مى كنيم كه مردم بندگان مايند! نه بحق قرابتى كه من به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دارم من هرگز اين سخن را نگفته ام و نشنيده ام از احدى از پدران من كه اين را گويند و خبر نيز به من نرسيده است از احدى از آباء من كه اين را گفته باشند و ليكن مى گوئيم كه مردم بندگان مايند در اطاعت، يعنى به منزله بندگانند در اينكه اطاعت ما بكنند - و مولى و آزاد كرده هاى مايند در دين - كه به سبب متابعت ما در دين از آتش جهنم آزاد شده اند، پس بايد اين سخن را حاضران به غايبان برسانند.(231)
و ايضا كلينى به سند صحيح از ابى سلمه روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: مائيم آن جماعتى كه حضرت عزت اطاعت ما را بر خلق واجب كرده است و مردم را چاره اى نيست از معرفت ما و معذور نيستند مردم در شناختن ما، هر كه ما را به امامت بشناسد مؤمن است و هر كه انكار نمايد، كافر؛ و هر كه ما را نشناسد و انكار نيز نكند كه در مقام شك باشد مانند مستضعفين، او گمراه است تا برگردد بسوى هدايتى كه خدا بر او واجب كرده است از اطاعت واجبه ما، و اگر بر آن ضلالت بميرد خدا به او مى كند آنچه مى خواهد از عذاب يا عفو.(232)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيدند از بهترين چيزى كه بندگان تقرب جويند بسوى پروردگار، فرمود كه: بهترين آنچه تقرب جويند به آن بسوى خدا اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولى الامر است. حضرت باقر (عليه السلام) فرمود كه: دوستى ما ايمان است و دشمنى ما كافر.(233)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه گفت: به حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) عرض كردم كه: مى خواهم عرض كنم بر تو دين خود را كه خدا را به آن عبادت مى كنم، فرمود: بگو، عرض كردم: شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) و اقرار دارم به آنچه پيغمبر آورده است از جانب خدا و اقرار دارم به آنكه على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس بعد از او حسن (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او حسين (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او على بن الحسين (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس همه ائمه (عليهم السلام) را چنين گفتم تا به آن حضرت رسيدم، پس گفتم كه: تو بعد از ايشان امام واجب الاطاعه اى، حضرت فرمود كه: اين دين خدا و دين ملائكه خداست.(234)
مترجم گويد كه:
دين ملائكه خداست يعنى ملائكه اين دين را از براى بندگان خدا مى پسندند چنانچه در دين الله اين مراد است، يا اينكه مراد اين است كه ملائكه مكلفند به اين اعتقادات چنانچه از اخبار ديگر ظاهر مى شود.
پاورقی
213- سوره نساء: 80.
214- كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/295؛ محاسين 1/447؛ امالى شيخ مفيد 68.
215- كافى 1/186.
216- كافى 1/186؛ تفسير عياشى 2/49.
217- سوره نساء: 54.
218- كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/248؛ بصائر الدرجات 35؛ و در اين سه مصدر نامى از امام صادق (عليه السلام) نيامده است. تفسير قمى 1/140 و در آنجا نامى از امام باقر (عليه السلام) نيامده است.
219- كافى 1/186.
220- سوره نساء 54.
221- كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/247؛ بصائر الدرجات 202؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/347.
222- سوره نساء: 59.
223- كافى 1/189؛ اختصاص 277.
224- سوره مائده: 55.
225- تفسير فرات كوفى 126؛ مجمع البيان 2/210؛ تفسير فخر رازى 1/26؛ تفسير الدر المنثور 2/293؛ شواهد التنزيل 1/217.
226- امالى شيخ صدوق 108؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/7؛ كافى 1/288.
227- كافى 1/187؛ اختصاص 278.
228- كافى 1/187.
229- در امالى شيخ طوسى ((محمد بن يزيد)) آمده است.
230- در هر دو امالى ((اسحاق بن العباس بن موسى)) آمده است.
231- كافى 1/187؛ امالى شيخ مفيد 253؛ امالى شيخ طوسى 22.
232- كافى 1/187.
233- كافى 1/187؛ محاسن 1/247.
234- كافى 1/188.
ابن بابويه در مجالس و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: بليه مردم بر ما عظيم است، اگر ايشان را بسوى خود خوانيم اجابت ما نمى نمايند، و اگر ايشان را واگذاريم بغير از ما هدايت نمى يابند.(235)
و ايضا در خصال روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جناب اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: سه چيز است كه قسم ياد مى كنم كه آنها حقند:
اول آنكه تو و اوصياى بعد از تو عرفائيد كه خدا را نمى توان شناخت مگر به راه معرفت شما.
دوم آنكه شما عرفا شناسانيد كه داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه شما را بشناسد و شما او را بشناسيد.
سوم آنكه شما عرفائيد كه داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه شما را نشناسد و شما او را نشناسيد.(236)
و در علل الشرايع به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) به اسحاق بن اسماعيل نوشت كه: حضرت عزت به منت و رحمت خود چون فرايض را بر شما واجب كرده است واجب نگردانيد بر شما براى احتياجى كه به آن داشته باشد بلكه رحمتى است از خداوندى كه بجز او خداوندى نيست بسوى شما تا آنكه جدا كند خبيث را از طيب، و از براى آنكه امتحان كند آنچه در سينه هاى شماست و خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست، و از براى آنكه پيشى گيريد بسوى رحمت او و از براى آنكه زيادتى بهم رساند منزلهاى شما در بهشت او، پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره را و برپا داشتن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را، و گردانيد از براى شما درگاهى براى آنكه بگشائيد با آن درهاى فرايض را و كليدى باشد بسوى او، و اگر محمد و اوصياء او از فرزندان او نمى بودند هر آينه شما مانند چهارپايان حيران بوديد و هيچ واجبى از واجبات را نمى دانستيد، و آيا داخل شهر مى توان شد مگر از دروازه اش؟ پس چون منت گذاشت خدا به آنكه بعد از پيغمبر شما امامان و صاحبان اختيار براى شما برپا داشت در روز غدير خم گفت اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(237) يعنى: ((امروز كامل گردانيدم از براى شما دين شما را و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را و پسنديدم اسلام را براى شما دين)) و واجب گردانيد بر شما از براى دوستان خود حقى چند كه امر كرد شما را به اداى آنها براى آنكه حلال شود از براى شما آنچه داريد از زنان و اموال شما و آنچه مى خوريد و مى آشاميد، و براى آنكه بشناساند شما را و عطا كند بركت و نمو و فراوانى در آنها و براى آنكه معلوم شود كه كى اطاعت مى كند او را در پنهان.
و باز فرموده قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (238) يعنى: ((بگو يا محمد: سؤال نمى كنم از شما مزدى بر پيغمبرى بغير از مودت و دوستى در خويشان خود))، پس بدانيد كه هر كه بخل نمايد بخل نمى نمايد مگر بر نفس خود زيرا كه نفعش به خودش عايد مى گردد، و بدرستى كه خدا بى نياز است از شما و شما فقيران و محتاجان هستيد بسوى خدا، پس بعد از آنكه حق بر شما ظاهر شد هر چه خواهيد بكنيد پس خدا و رسول او بزودى مى بينند عمل شما را و مؤمنان مى بينند پس بازگشت شما بسوى داناى آشكار و نهان است پس خبر مى دهد شما را به كرده هاى شما و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، و الحمد لله رب العالمين.(239)
در معانى الاخبار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! چون روز قيامت شود بنشينيم من و تو و جبرئيل بر صراط نگذرد احدى از صراط مگر آنكه با او نامه اى باشد كه در آن بيزارى از آتش جهنم به ولايت تو بوده باشد.(240)
و شيخ طوسى در مجالس از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم سبب ميان شما و ميان خداى عزوجل.(241)
و ايضا از حضرت امام حسين (عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) خطاب كرد: يا على! تو و اصحاب تو در بهشتيد، يا على! تو و اتباع تو در بهشتيد.(242)
و در احتجاج از عبدالله بن سليمان روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) بودم مردى از اهل بصره به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: حسن بصرى مى گويد: آنها كه پنهان مى كنند علم را آزار خواهد داد گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را، حضرت فرمود: هرگاه چنين باشد پس هلاك مى شود مؤمن آل فرعون كه خدا در حق او فرموده است:((يكتم ايمانه))(243) و مدح كرده است او را به كتمان ايمان، و هميشه علم پوشيده بوده است و پنهان از روزى كه خدا حضرت نوح (عليه السلام) را به پيغمبرى فرستاده است، پس حسن اگر خواهد به جانب راست رود و اگر خواهد به جانب چپ رود بخدا سوگند كه يافت نمى شود علم مگر نزد اهل بيت (عليهم السلام). پس حضرت فرمود كه: محنت مردم بر ما عظيم است، اگر ايشان را مى خوانيم بسوى خدا اجابت ما نمى كنند، و اگر دست بر مى داريم از ايشان بغير ما هدايت نمى يابند.(244)
و به سند صحيح در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: به سبب ما خدا عبادت كرده مى شود و به سبب ما خدا شناخته مى شود و به سبب ما خدا را به يگانگى مى شناسند، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) حجاب خداست يعنى واسطه است ميان خدا و خلق.(245)
و در بشارة المصطفى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: هر كه خدا را بواسطه ما بخواند فلاح و رستگارى يافته است، و هر كه خدا را بغير ما بخواند خود هلاك شده و ديگران را هلاك كرده.(246)
پاورقی
235- امالى شيخ صدوق 488؛ من لا يحضره الفقيه 4/405.
236- خصال 150؛ بصائر الدرجات 497.
237- سوره مائده: 3.
238- سوره شورى: 23.
239- علل الشرايع 249. همچنين رجوع شود به امالى شيخ طوسى 655؛ رجال كشى 2/845؛ تحف العقول 485.
240- معانى الاخبار 36.
241- امالى شيخ طوسى 157.
242- امالى شيخ طوسى 57.
243- سوره غافر: 28.
244- احتجاج 2/193.
245- بصائر الدرجات 64.
246- بشارة المصطفى 97؛ امالى شيخ طوسى 172.
در بشارة المصطفى از طريق عامه از رافع آزاد كرده ابوذر روايت كرده است كه: ديدم ابوذر را به حلقه در كعبه چسبيده و مى گفت: هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه مرا نشناسد بشناسد، منم ابوذر غفارى شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كه مقاتله كند با من در دفعه اولى و مقاتله كند با اهل بيت من در دفعه ثانيه خدا محشور گرداند او را در دفعه ثالثه با دجال، بدرستى كه مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است كه هر كه در آن كشتى سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف ورزيد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه بنى اسرائيل است كه هر كه داخل آن درگاه شد نجات يافت و هر كه داخل نشد هلاك شد.(247)
و شيخ طوسى (رحمة الله عليه) به طرق بسيار اين حديث را روايت كرده است از ابوذر،(248) و در بعضى از روايات در آخرش اين زيادتى هست كه حضرت در آخرش سه مرتبه فرمود: آيا رسانيدم رسالت خدا را؟(249)
و سيد ابن طاووس در طرائف از مسند احمد بن حنبل روايت كرده است از ابو سعيد خدرى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام مادامى كه متمسك به آنها باشيد هرگز گمراه نمى شويد بعد از من يكى بزرگتر است از ديگرى و آن كتاب خداست و آن ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و ديگرى عترت من اهل بيت منند، بدرستى كه ايشان از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.(250)
و ايضا از احمد روايت كرده است كه اسرائيل بن عثمان گفت: من زيد بن ارقم را ديدم در خانه مختار پس به او گفتم: آيا شنيدى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى گفت: انى تارك فيكم الثقلين يعنى ((در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم))؟ گفت: بلى.(251)
و ايضا احمد روايت كرده است از زيد بن ثابت كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه خليفه و جانشين منند در ميان شما: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، بدرستى كه از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد مى شوند.(252)
و اين احاديث را شيخ و ابن بطريق در ((عمده)) روايت كرده است.(253)
و ايضا سيد ابن طاووس و ابن بطريق روايت كرده اند و از ((جامع الاصول)) كه از معتبرترين كتابهاى عامه است در اين زمان و خود از اصل آن نوشته ام و لفظ آن را نقل مى كنم و در ((صحيح مسلم)) نيز ديده ام همگى روايت كرده اند از يزيد بن حيان كه گفت: رفتم من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم به نزد زيد بن ارقم پس چون نشستيم نزد او، حصين به او گفت: اى زيد! تو خير بسيار يافته اى و ديده اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را و حديث او را شنيده اى و با او جنگ و جهاد كرده اى و در عقب او نماز كرده اى اى زيد و ملاقات خير بسيار كرده اى، اى زيد! حديث كن ما را به آنچه شنيده اى از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).
زيد گفت: اى پسر برادر من! بخدا سوگند كه سال من بسيار شده و عهد من به آن حضرت قديم است و فراموش كرده ام بعضى از آنها را كه به خاطر گرفته بودم از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس هر چه را به شما روايت كنم و حديث كنم قبول كنيد و آنچه را روايت نكنم تكليف نكنيد مرا كه: روايت كن، پس گفت: قام رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يوما فينا خطيبا بماء يدعى خما بين مكة و المدينة فحمد الله و اثنى عليه و وعظ ثم ذكر وقال: الا ايها الناس! انما انا بشر يوشك ان ياءتينى رسول ربى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به؛ فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى. فقال له حصين: و من اهل بيته يا زيد؟ اليس نساؤ ه من اهل بيته؟ فقال: نساؤ ه من اله بيته ولكن اهل بيته من حرم الصدقة بعده، قال: و من هم؟ قال: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، قال: كل هولاء حرم الصدقة؟ قال: نعم يعنى: ((حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ايستاد روزى در ميان ما و خطبه خواند در آبى كه آن را ((خم)) مى گويند در ميان مكه و مدينه، پس حمد و ثناى خداوند گفت و پند داد و آخرت را به ياد مردم آورد و فرمود كه: اى گروه مردم! نيستم من مگر بشرى، نزديك است كه بيايد رسول پروردگار من - يعنى ملك موت - پس اجابت كنم و بروم، بدرستى كه مى گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ: اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور هست پس بگيريد كتاب خدا را و چنگ زنيد در آن - پس حضرت تحريض و ترغيب نمود در عمل به كتاب خدا - پس فرمود: و ديگر اهل بيت من است. پس سه مرتبه فرمود كه: خدا را به ياد شما مى آورم در حق اهل بيت من، يعنى آزار ايشان مكنيد و حرمت ايشان را رعايت كنيد و حق امامت را از ايشان غصب مكنيد. پس حصين گفت كه: اهل بيت او كيستند اى زيد؟ آيا زنان او از آنهايند كه محرومند از تصدق بعد از او، گفت: كيستند آنها؟ زيد گفت: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، حصين گفت: اينها محرومند از صدقه؟ گفت: بلى.))(254)
مترجم گويد كه:
بعد از اين مذكور خواهد شد كه زيد غلط كرده است و اهل بيت مخصوص آل عباست، و ايضا اين مضمون را به اندك اختلافى در ((جامع الاصول)) و ساير كتب روايت كرده اند.(255)
و سيد از ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بدرستى كه نزديك شده است كه مرا بخوانند به عالم قدس و اجابت نمايم و بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، و بدرستى كه خداوند لطيف و خبير خبر داد مرا كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من خواهيد كرد در رعايت ايشان.(256)
و ايضا سيد از كتاب فضايل قرآن ابن ابى الدنيا روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم فرط شما بر حوض كوثر كه پيش از شما وارد مى شوم كه از براى شما مهيا كنم، پس چون وارد شويد و مرا ملاقات كنيد سؤال خواهم كرد از ثقلين كه چگونه خلافت من در حق ايشان كرده ايد؛ پس ندانستيم كه ثقلين چيست تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت: اى پيغمبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد ثقلين كدامند؟ حضرت فرمود: بزرگترين آنها كتاب خداست، يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست پس چنگ زنيد در آن تا نلغزيد و گمراه نشويد، و كوچكتر آنها عترت منند هر كه از ايشان رو به قبله من كند و اجابت دعوت من كند پس مكشيد ايشان را و فريب مدهيد ايشان را، بدرستى كه من سؤال كرده ام از خداوند صاحب لطف و احسان و دانا پس عطا كرد مرا كه هر دو با هم نزد من آيند در حوض كوثر مانند اين دو تا - و اشاره كرد به انگشت شهادت و ميان - يارى كننده اين دو تا يارى كننده من است، و خوار كننده اين دو تا خوار كننده من است، و دشمن اين دو تا دشمن من است، و بدرستى كه هلاك نشدند امتى بيش از شما مگر آنكه عمل كردند به خواهشهاى نفسانى خود و معاونت يكديگر كردند در ضرر پيغمبر خود و كشتند آنها را كه امر به عدالت مى كردند در ميان ايشان.(257)
و ايضا صاحب طرائف از ثعلبى كه از مفسران عامه است روايت كرده است در تفسير آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا(258) به چندين سند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ايها الناس! گذشته ام در ميان شما دو امر بزرگ كه خليفه و جانشين منند در ميان شما، اگر بگيريد و عمل كنيد و متابعت آنها را بكنيد هرگز گمراه نشويد بعد از من: يكى بزرگتر است از ديگرى كه آن كتاب خداست ريسمانى كشيده ميان زمين و آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند؛ از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به نزد من آيند.(259)
و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من در ميان شما مى گذارم چيزى را كه اگر متمسك به آن شويد هرگز گمراه نگرديد بعد از من، دو چيز است كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آن كتاب خداست ريسمانى كشيده از زمين تا آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض - كوثر - بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من در حق ايشان خواهيد كرد.(260)
و در احتجاج از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه گفت: روزى من و جيش بن المعقر در مكه بوديم ناگاه ابوذر (رحمة الله عليه) برخاست و حلقه در خانه كعبه را گرفت و به صداى بلند ندا كرد در موسم حج: ايها الناس! هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه نشناسد منم جندب بن جناده و منم ابوذر، ايها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت كه: مَثَل اهل بيت من در امت من مثل كشتى نوح است در ميان قومش، هر كه سوار شد در آن كشتى نجات يافت و هر كه تخلف كرد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه است در بنى اسرائيل، ايها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت: بدرستى كه من گذاشتم در ميان شما دو چيز كه هرگز گمراه نشويد مادامى كه متمسك به آنها باشيد: كتاب خدا و اهل بيت من... تا آخر حديث.
پس چون ابوذر به مدينه آمد، عثمان فرستاد بسوى او و گفت: چه باعث شد تو را كه در موسم حج ايستادى و آنها را گفتى؟ گفت: عهدى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با من كرده بود و مرا به آن امر نموده بود.
عثمان گفت: كه از براى تو گواهى به اينها مى دهد؟ پس برخاست جناب امير (عليه السلام) و مقداد (رحمة الله عليه) شهادت دادند، پس هر سه بيرون رفتند، عثمان اشاره كرد به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و گفت: اين و دو مصاحبش گمان مى كنند كه كارى از پيش خواهند برد و چيزى بدستشان خواهد آمد.(261)
و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه به دين من اعتقاد كند و بر طريقه من راه رود و متابعت سنت من كند پس بايد كه اعتقاد كند كه ائمه از اهل بيت من بهترند از جميع امت من، بدرستى كه مَثَل ايشان در اين امت مثل باب حطه است در بنى اسرائيل.(262)
و در عيون اخبار الرضا به سندهاى بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: مثل اهل بيت من در ميان شما مثل سفينه نوح (عليه السلام) است، هر كه در كشتى متابعت اهل بيت سوار شود نجات يابد و هر كه تخلف كند از آن در پس گردنش زنند و در آتش جهنم اندازند.(263)
و همين حديث را ابن اثير از اعاظم علماى عامه در نهايه نقل كرده است،(264) و در صحيفة الرضا (عليه السلام) نيز مذكور است.(265)
و عياشى در تفسيرش از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم (266) كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: مائيم باب حطه شما.(267)
مترجم گويد كه:
ميان مفسران و مورخان خلاف بسيار است در دخول باب حطه، و آنچه مشهور است آن است كه بعد از وفات حضرت موسى (عليه السلام) كه چهل سال مدت تيه تمام شد حضرت يوشع وصى موسى بنى اسرائيل را برداشت و به جنگ عمالقه آمد كه شهر اريحا را كه از بلاد شام است فتح كند، پس چون فتح كردند و عمالقه را كشتند و بلاد شام را متصرف شدند، حق تعالى امر كرد ايشان را كه داخل شهر اريحا شوند از روى تواضع و مثل استغفار كنندگان سرها به زير افكنند چنانچه خدا فرموده است: و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم (268) و اكثر سجود را تفسير كرده اند به خم شدن و فروتنى كردن و حطه را تفسير كرده اند به ((حط عنا خطايانا)) يعنى ((فرو ريز از ما گناهان ما را)) و گفته اند كه: گناه ايشان آن بود كه در زمان حضرت موسى (عليه السلام) قبول نكردند كه داخل اريحا شوند و مبتلا به بليه شدند.(269)
و از ابن عباس روايت كرده اند كه: حطه به معنى لا اله الا الله است، ((و سنزيد المحسنين))(270) يعنى: ((به زودى زياد مى كنيم نيكى نيكى كنندگان را))، فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم (271) يعنى: ((پس مبدل كردند آنها كه ستم كردند بر خود گفتارى غير آنچه به ايشان گفته شده بود كه بگويند))، گفته اند كه: ايشان خم نشدند و نشستنگاه خود را بر روى زمين مى كشيدند و مى رفتند و به جاى حطه مى گفتند ((حطا سمقانا)) يعنى ((گندم سرخى مى خواهيم)) از روى استهزا و استخفاف به امر خدا، پس خدا بر ايشان تاريكى و طاعون فرستاد كه در يك ساعت هفتاد هزار كس از ايشان كشت پس خدا رحم كرد و از ايشان طاعون را برداشت چنانچه خدا فرموده است:فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (272) يعنى ((پس فرو فرستاديم بر آنها كه ستم كرده بودند عذابى از آسمان به سبب فسقى كه ايشان كرده اند))(273) پس اهل بيت (عليهم السلام) در اين امت مثل آن درگاه است زيرا كه ايشان باب الله اند،(274) و هر كه در درگاه متابعت ايشان داخل شود از عذاب دنيا و آخرت نجات يابد، و هر كه تكبر كند از اقرار به امامت ايشان و متابعت ايشان نكند هلاك شود به هلاك معنوى و گمراه گردد در دنيا و عقبى و به عذابهاى الهى معذب گردد.
و در جلد اول، در تفسير امام (عليه السلام) نقل شده كه: حق تعالى صورت محمد و على را در دروازه شهر ممثل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند بر آن مثالها و تازه كنند بر خود بيعت و محبت ايشان را تا آخر آنچه گذشت،(275) پس حضرت فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: از براى بنى اسرائيل دروازه خطه را نصب كردند و نصب كردند از براى شما اى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) درگاه حطه اهل بيت محمد (عليهم السلام) را و امر كردند شما را به متابعت ايشان و ملازم بودن طريقت ايشان تا خدا گناهان شما را بيامرزد و نيكوكاران شما را ثواب زياد كرامت فرمايد، و باب حطه شما بهتر است از باب حطه بنى اسرائيل زيرا كه درگاه ايشان از چوب چند است؛ و ما سخنگويان، راستگويان، مؤمنان، هدايت كنندگان، فاضلانيم، چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ستاره ها در آسمان امانند از خرق شدن و اهل بيت من امان امت منند از گمراه شدن در دين خود، و ايشان در زمين هلاك نمى شوند مادامى كه از اهل بيت من كسى باشد كه متابعت سيرت و سنت او نمايند.(276)
و ايضا حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد كه به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و ساكن شود در جنت عدن كه پروردگار من مرا وعده داده است و چنگ زند در درختى كه حق تعالى به دست قدرت خود غرس نموده است و فرموده است:كه: باش پس بهم رسيده است، پس ولايت على بن ابى طالب را اختيار كند و اقرار نمايد به امامت او و با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن، و اختيار كند بعد از او ولايت فرزندان فاضل او را كه اطاعت خدا مى كنند بدرستى كه ايشان از طينت من خلق شده اند و خدا روزى ايشان كرده فهم و علم مرا، پس واى بر آنها از امت من كه تكذيب فضل ايشان كنند و قطع كنند از ايشان پيوند مرا، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا.(277)
و حديث سفينة نوح را سيد در طرائف از كتاب ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است از ابن عباس و ابوذر و سلمة بن الاكوع و غير ايشان ،(278) و حديث سفينه و باب حطه را سليم بن قيس از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) روايت كرده كه به حضرت عرض كرد كه: زياده از صد نفر از فلقهاى صحابه شنيده ام.(279)
و ابن بابويه (رحمة الله عليه) در امالى و اكمال الدين از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: يا على! من شهر حكمتم و تو دروازه آنى، و داخل شهر نمى توان شد مگر از دروازه آن، و دروغ مى گويد كسى كه دعوى مى كند كه مرا دوست مى دارد و تو را دشمن مى دارد زيرا كه تو از منى و من از توام، گوشت تو از گوشت من است و خون تو از خون من، و روح تو از روح من است و پنهان تو از پنهان من است و آشكار تو آشكار من، و تو امام امت منى و خليفه و جانشين من بر امت من بعد از من، سعادتمند كسى است كه اطاعت تو كند و شقى كسى است كه نافرمانى تو كند، و سعادتمند كسى است كه ولايت تو اختيار كند و زيانكار كسى است كه با تو دشمنى كند، و رستگار كسى است كه از تو جدا نشود و هلاك شده كسى است كه از تو جدا شود، مثل تو و مثل امامان از فرزندان تو بعد از من مثل كشتى نوح است كه هر كه سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف كرد غرق شد، و مثل شما مثل ستارگان آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند تا روز قيامت.(280)
و ايضا از زيد بن ثابت روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى الا و هما الخليفتان من بعدى ولن يفترقا حتى يردا على الحوض.(281)
و در اكمال الدين و معانى الاخبار و خصال از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه يكى بلندتر است از ديگرى، كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين و عترت من، بدرستى كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند؛ راوى گفت: از ابو سعيد پرسيدم كه : عترت او كيست؟ گفت: اهل بيت او.(282)
و ايضا از ابو عمرو مصاحب ابو العباس نحوى لغوى شنيدم كه مى گفت: اينها را از براى آن ثقل مى گفتند كه تمسك به آنها سنگين و دشوار است.(283)
و ابن بابويه حديث ثقلين را در اكمال الدين و غير آن به بيست سند روايت كرده است از ابو سعيد خدرى و ثعلبى و ابو هريره و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و زيد بن ارقم و جابر بن عبدالله انصارى و ابوذر غفارى و زيد بن ثابت و غير ايشان از صحابه.(284)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود كه: من فرط شمايم و پيش از شما به نزديك حوض مى روم و شما بعد از من وارد مى شويد بر حوض، حوضى كه عرضش از مابين بصرى شام است (285) تا صنعاء يمن، و در آن قدحها از نقره خام است به عدد ستاره هاى آسمان و بدرستى كه در آنجا سؤال خواهم كرد از ثقلين كه: چه كرديد به آنها؛ گفتم: يا رسول الله! ثقلين كدامند؟ فرمود: كتاب خدا كه ثقل بزرگ است يك طرفش بدست خدا و طرف ديگر بدست شماست پس دست زنيد به آن تا گمراه نشويد و هرگز نلغزيد، و عترت من كه اهل بيت منند؛ بدرستى كه خبر داد مرا خداوند صاحب لطف و احسان و داناى آشكار و پنهان كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت من - و دو انگشت سبابه را با هم جفت كرد - و نمى گويم مانند اين دو تا كه يكى بر ديگرى زيادتى كند - و جمع كرد ميان سبابه و انگشت ميان -.(286)
مترجم گويد كه:
در آنچه پيش مذكور شد كه به اين دو انگشت تشبيه شد منظور جدا نشدن بود و تشبيه به انگشت شهادت و ميانين از يك دست مناسبتر بود و در آنجا منظور پيشى نگرفتن است، و تشبيه به دو انگشت شهادت مناسبتر است و انگشت ميان مناسب نيست زيرا كه بلندتر است و پيشى مى گيرد بر انگشت شهادت، و مقصود از هر دو فى الجمله آن است كه لفظ و معنى قرآن نزد اهل بيت (عليهم السلام) است و ديگرى تمام هر دو را ندارد؛ و ايضا عمل قرآن مجيد بتمامه از اوامر و نواهى مخصوص ايشان است چنانچه در وصف حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده است كه خلق آن حضرت بود.
و ايضا ايشان شهادت مى دهند بر حقيقت قرآن و قرآن شهادت مى دهد بر حقيقت ايشان چنانچه در حديث وارد شده كه: ثلث قرآن در فضايل ايشان است و ثلثى در مثالب دشمنان ايشان؛(287) و بعضى از روايات ربع وارد شده است.(288)
و ابن بابويه در اكثر كتب خود از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيدند كه: عترت كيست؟ گفت: كه: منم و حسن و حسين و نه فرزندان او كه نهم ايشان مهدى قائم (صلوات الله عليهم)است، جدا نمى شوند از كتاب خدا و كتاب خدا از ايشان جدا نمى شود تا در حوض بر من وارد مى شوند.(289)
و صفار در بصائر الدرجات و عياشى در تفسير، حديث ثقلين را به سندهاى بسيار از طريق اهل بيت (عليهم السلام) روايت كرده اند.(290)
و ايضا در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: خدا را در زمين سه حرمت است: قرآن و عترت من و كعبه كه خانه محترم خداست، اما قرآن را پس تحريف كردند و تغيير دادند؛ و اما كعبه را پس خراب كردند؛ و اما عترت مرا پس كشتند، همه اينها امانتهاى خدا بودند و همه را ضايع كردند.(291)
بدان كه حديث ثقلين و سفينه و باب حطه متواترند و لغويان همه نقل كرده اند و ابن اثير در نهايه گفته است كه: در حديث وارد شده است انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى گفته است كه: چرا اينها را ثقل ناميد؟ از براى آنكه اخذ به آنها و عمل كردن به آنها سنگين و دشوار است و هر چيز خطير نفيس را ثقل مى گويند، پس اينها را ثقل ناميد از جهت اعظام قدر آنها و تفخيم شاءن ايشان.(292)
و باز در نهايه گفته كه: در حديث است كه مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من تخلف عنها زخ به فى النار.(293)
و در قاموس گفته است كه: ثقل - محركه - هر چيز نفيس است كه ضبط كنند و پنهان دارند، و به اين معنى است حديث انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.(294)
و سيد مرتضى در شافى گفته است كه: دليل بر صحت حديث ثقلين آن است كه جميع امت آن را تلقى به قبول نموده اند و احدى از ايشان به اختلافى كه در تأويلش كرده اند در صحت حديث نكرده اند، و قاده علما آن است كه اگر شكى در صحت حديث داشته باشند اول در آن باب سخن مى گويند و بعد از آن در تأويل و معنى آن سخن مى گويند، و عدول كردن ايشان از اين قاعده دليل است بر آنكه شكى در صحت آن ندارند. و بعد از آن گفته است كه: عترت آدمى در لغت، نسل اوست مانند فرزند و فرزند فرزند او؛ و بعضى از اهل لغت توسعه دادند و گفته اند: عترت مرد، نزديكترين قوم اوست بسوى او در نسب، پس بنابر قول اول ظاهر و حقيقت لفظ شامل حسن و حسين (عليهما السلام) و اولاد ايشان خواهد بود، و بنابر قول ثانى شامل ايشان و جمعى كه در قرب نسب مثل ايشانند نيز خواهد بود به آنكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مقيد فرموده است:سخن را به قيدى كه شبهه را از آن زايل گردانيده است و سخن را واضح نموده است به آنكه فرموده است: عترت من اهل بيت من است، پس حكم را متوجه ساخته است بسوى كسى كه مستحق هر دو نام بوده باشد، و ما مى دانيم كسى كه از عترت آدمى موصوف باشد به آنكه از اهل بيت اوست اولاد اولاد است و كسى كه جارى مجراى ايشان باشد از نسب قريب به آنكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خود بيان فرموده كه اهل بيت او چه جماعتند زيرا كه اخبار متظافره وارد شده است كه: جمع كرد آن حضرت، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را در خانه خود و عبائى بر روى ايشان افكند و گفت: خداوندا! اينها اهل بيت منند پس رجس و بديها و شك را از ايشان دور گردان و پاك كن ايشان را از گناه و صفات ذميمه پاك گردانيدنى، پس آيه تطهير نازل شد در اين وقت، پس ام سلمه زوجه آن حضرت گفت: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ حضرت فرمود كه: نه، وليكن تو بر خيرى؛ پس نام اهل بيت را مخصوص اين جماعت گردانيد و غير ايشان را داخل نگردانيد، پس مى بايد كه حكم در حديث ثقلين متوجه باشد بسوى ايشان و بسوى كسى كه ملحق باشد به ايشان به دليل ديگر، و اجماع كرده اند هر كه اين حكم را ثابت گردانيده است در ايشان - يعنى وجوب تمسك به ايشان و پيروى كردن ايشان - بر آنكه اولاد نيز جارى مجراى ايشان و حكم ايشان دارند.
و اگر گويند كه: بنا بر بعضى از احتمالات كه مذكور شد مى بايد كه جناب امير (عليه السلام) داخل عترت نباشد؛ جواب مى گوئيم كه: كسى كه عترت را مخصوص اولاد اولاد او مى داند از شيعه مى گويد كه: جناب امير صلوات الله عليه هر چند كه ظاهر لفظ عترت آن حضرت را شامل نيست اما پدر عترت است و سيد و بهتر و مهتر ايشان است، و حكم در باب عترت بدليل خارج شامل آن حضرت هست.(295)
و اگر گويند كه: گاه باشد كه حكم به عدم ضلالت از براى كسى باشد كه متمسك به كتاب و عترت هر دو بوده باشد نه به عترت تنها؛ جواب گوئيم كه: بنابر اين سخن بى فايده مى شود زيرا كه هرگاه كتاب به تنهائى حجت باشد، چيزى كه به تنهائى حجت نباشد به آن ضم كردن فايده نخواهد داشت و خصوص عترت دخل نخواهد داشت، همه كس و همه چيز هم چنين است كه هرگاه موافق كتاب باشد حجت خواهد بود، پس عترت را تخصيص كردن و قطع كردن بر آنكه ايشان از كتاب جدا نمى شوند تا روز قيامت دليل آن است كه قول ايشان به تنهائى حجت است.
و عامه اين حديث را حمل كرده اند بر آنكه اجماع اهل بيت (عليهم السلام) حجت است و اين فايده نمى كند زيرا كه معلوم است اجماع ايشان بر آنكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بى فاصله خليفه است الا شاذى كه خروج ايشان از اجماع ضرر ندارد به آنكه از همين حديث ممكن است استدلال كردن بر آنكه در هر عصرى حجتى معصوم مامون مى بايد باشد، زيرا كه ما مى دانيم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ما را مخاطب به اين سخن نكرد مگر براى آنكه قطع عذرها بكند و حجت بر ما تمام كند در امر دين و راهنمائى كند ما را به چيزى كه به سبب آن نجات يابيم از شك و ريب.
مويد و موضح آن است آنچه در روايت زيد بن ثابت مذكور است: و هما الخليفتان من بعدى يعنى كتاب و عترت دو خليفه و جانشين منند بعد از من، زيرا كه معلوم است كه مراد آن است كه آنچه را در حال حيات من به من رجوع مى كرديد بايد كه بعد از من به ايشان رجوع كنيد، پس مى گوئيم كه خالى از دو صورت نيست؛
اول آنكه: اجماع ايشان حجت است چنانكه مخالف فهميده است.
دوم آنكه: در هر عصرى معصومى در ميان ايشان هست كه قول او حجت است.
اگر اول مراد باشد حجت را بر ما تمام نكرده خواهد بود و قطع عذر ما نشده خواهد بود و در ميان ما خليفه كه قائم مقام او باشد نگذاشته خواهد بود، زيرا كه در هر مساله واجب نيشت كه اجماع ايشان منعقد گردد، و آنچه اجماع ايشان بر آن منعقد شده است شايد يك جزو از هزار جزو مسائل شريعت بوده باشد، پس حجت چگونه بر ما تمام مى كند در شريعت به كسى كه نزد او از حاجت ما نيست مگر اندكى از بسيار؛ پس اين دليل است بر آنكه ناچار است در هر عصرى از حجتى در ميان اهل بيت كه مامون باشد و به گفته او قطع حاصل شود، و اين دليلى است بر وجود حجت و به ادله خاصه معلوم مى شود كه آن حجت كيست بر سبيل تفصيل. و چون فرمود كه: از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت، پس حكم كتاب و اصل آن تا روز قيامت باقى است و بايد كه آن حجت نيز هميشه باقى باشد و در هر عصرى فردى از آن بوده باشد.(296)
مترجم گويد كه:
بلكه احتياج به حجت زياده است از احتياج به كتاب، زيرا كه از ظاهر قرآن قليلى از احكام معلوم مى شود و آنها نيز در نهايت اجمال و تشابه، چنانچه بعضى گفته اند كه: محكمترين آيات قرآن آيه وضو است و در آن هشتاد تشابه هست، پس در اصل اكثر عمده احكام شريعت با شرح و تفسير و تفصيل احكام موجوده در ظاهر قرآن محتاجند به خليفه، و از اينجا نيز ظاهر مى شود كه قول به آنكه رجوع به كتاب و عترت با هم است صورت ندارد، زيرا كه ساير احكام كه از قرآن ظاهر نمى شود بلكه آنها كه ظاهر مى شود نيز از جهت تشابه بر مردم مشتبه مى نمايد و قطع عذر ايشان به اين هر دو نمى شود.
و اما دلالت اين عبارت بر تنصيص بر امامت و خلافت و وجوب متابعت ظاهر است، پس كسى كه اندك عقلى و انصافى داشته باشد شك نمى كند در آن، مثل آنكه هرگاه پادشاهى يا حاكمى از شهر بيرون رود و بگويد كه فلان را در ميان شما گذاشته ام از آن نمى فهمند بغير آنكه چنانچه اطاعت من مى كرديد بايد كه اطاعت او را كنيد، و كسى كه از خانه خود اراده سفر كند و گويد كه فلان را در ميان شما مى گذارم دلالت نمى كند مگر بر آنكه او وكيل من است و صاحب اختيار خانه من است، خصوصا وقتى كه اول بگويد كه: من بشرم و بزودى داعى پروردگار خود را اجابت مى كنم، و بعد از آن بگويد كه: من در ميان شما عترت و كتاب را مى گذارم.
و اما آنچه در اكثر اخبار مذكوره به تفضيل كتاب بر عترت وارد شده است و از حاوى اخبار بسيار ديگر تفضيل عترت بر كتاب ظاهر مى شود جمع در ميان اينها خالى از اشكال نيست، و حقير را وجهى متين به خاطر قاصر رسيده و تفسير آن را در كتاب ((عين الحيوة)) ايراد نموده ام مجملش آن است كه:
قرآن مجيد را الفاظ و معانى بسيار است از ظهر و بطن، تا هفت بطن و هفتاد بطن و موافق احاديث بسيار لفظ قرآن و تمامش مخصوص اهل بيت (عليهم السلام)، بلكه علم ((ما كان و ما يكون)) تا روز قيامت و جميع شرايع و احكام در قرآن هست و علمش نزد ايشان مخزون است، پس حامل كامل قرآن مجيد ايشانند، و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع گناهان معصوم و به جميع كمالات بشرى متصفند.
و ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمت مخالفان ايشان است چنانچه سابقا مذكور شد، و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت بر مى گردد و صاحب آن صفت بر وجه كمال ايشانند، و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفات عايد مى گردد كه دشمنان ايشانند، و چون قرآن شخصى نيست قائم به ذات بلكه عرضى است كه در محال مختلفه ظهورات مختلفه دارد چنانچه پيوسته در علم ملك علام بوده است و از آنجا در لوح ظاهر گرديده و از آنجا به قلب حضرت جبرئيل منتقل شده و از جانب خدا بلاواسطه يا بواسطه جبرئيل در روح مقدس و قلب منور حضرت رسالت پناه ظاهر گرديده و از آنجا به قلوب اوصيا و مؤمنين در آمده و در صورت كتابى جلوه نموده، پس اصل قرآن را حرمتى است، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده، و در هر جا كه ظهور او زياده است موجب حرمت آن بيشتر گرديده، پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده با آنكه پست ترين ظهورات آن است آنقدر حرمت به آن بخشيده كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها بعمل آورد كافر مى شود، پس قلب مؤمنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود چنانچه وارد شده است كه مؤمن حرمتش از قرآن بيشتر است، و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق رذيله ظهور كرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت او گرديده، پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مى گردد تا چون به مرتبه حضرت رسالت و اهل بيت او برسد مرتبه ظهورش به نهايت مى رسد، بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشانند كه محل لفظ قرآن و معنى آن و اختلاف آنند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را گويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب لفظ و معنى در قلوب مطهره ايشان حاصل است چنانچه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمود كه: منم كلام الله ناطق، و احاديث به اين مضامين بسيار است كه در عين الحياة بعضى از آنها را ايراد كرده ام.
پس بنا به تحقيق حاصل اين احاديث اين خواهد بود كه اين جهت ايشان كه جهت اتحاد با قرآن و حاصل علم آن بودن است بهتر است از ساير جهات ايشان چنانچه حضرت فرموده است: لقد فضلناهم على علم على العالمين (297) و ساير جهات ايشان انساب شريفه و نصوص و امثال اينهاست، اگر چه اينها را نيز داخل جهت قرآنيت مى توان كرد اما عمده جهت قرآنيت علم است، والله يعلم.
پاورقی
247- بشارة المصطفى 88.
248- امالى شيخ طوسى 60 و 349 و 482 و 513 و 733.
249- امالى شيخ طوسى 459.
250- طرائف 114.
251- طرائف 114.
252- طرائف 114؛ كنز العمال 1/187.
253- كمال الدين 240؛ عمده ابن بطريق 69.
254- طرائف 13؛ عمده ابن بطريق 69؛ صحيح مسلم 4/1873؛ جامع الاصول 10/102.
255- براى اطلاع از مصادرى كه در آنها حديث غدير به اين مضامين كه در صحيح مسلم ذكر شد، آمده است، رجوع شود به تفسير ابن كثير 3/415؛ ينابيع المودة 1/95 - 96؛ احقاق الحق 9/318.
و اما درباره اينكه اهل بيت همان اهل عبا مى باشند رجوع شود به تفسير طبرى 10/296؛ سنن ترمذى 5/621 - 622؛ جامع الاصول 10/100 - 101؛ اسد الغابة 7/218؛ الاستيعاب 3/1100؛ كنز العمال 13/163.
256- طرائف 115؛ مناقب ابن المغازلى 214.
257- طرائف 117.
258- سوره آل عمران: 103.
259- طرائف 121.
260- جامع الاصول 1/187؛ صحيح ترمذى 5/622.
261- احتجاج 1/361، و در آن ((حنش بن المعتمر)) است.
262- امالى شيخ صدوق 69.
263- عيون اخبار الرضا 2/27.
264- النهاية 2/298.
265- صحيفة الرضا (عليه السلام) 116.
266- سوره بقره: 58.
267- تفسير عياشى 1/45.
268- سوره بقره: 58.
269- رجوع شود به مجمع البيان 1/118؛ تفسير طبرى 1/339؛ تفسير فخر رازى 1/87.
270- سوره بقره: 58.
271- سوره بقره: 59.
272- سوره بقره: 59.
273- رجوع شود به تفسير بغوى 1/76؛ تفسير قرطبى 1/409 - 411.
274- بصائر الدرجات 61؛ فضائل شيعه 8 - 9؛ احتجاج 1/540.
275- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 260.
276- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 546.
277- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام)؛ بصائر الدرجات 48؛ كافى 1/208؛ كامل الزيارات 69؛ المعجم الكبير 5/194؛ ترجمة الامام من تاريخ ابن عساكر 2/95؛ كنز العمال 12/103.
278- طرائف 132؛ مناقب ابن المغازلى 148 - 150.
279- كتاب سليم بن قيس الهلالى 11.
280- امالى شيخ صدوق 222؛ كمال الدين 241.
281- امالى شيخ صدوق 338؛ كمال الدين 236.
282- كمال الدين 240؛ معانى الاخبار 90؛ خصال 65.
283- معانى الاخبار 90؛ كمال الدين 236؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
284- كمال الدين 234 - 240؛ عيون اخبار الرضا 2/27.
285- در مصدر بجاى بصرى شام، بصره است.
286- تفسير قمى 1/3.
287- تفسير فرات كوفى 138؛ تفسير عياشى 1/10.
288- كافى 2/628؛ تفسير عياشى 1/9.
289- كمال الدين 240؛ معانى الاخبار 90؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
290- بصائر الدرجات 412 - 414؛ تفسير عياشى 1/4 و 5.
291- بصائر الدرجات 413.
292- النهاية 1/216.
293- النهاية 2/298.
294- النهاية 2/298.
295- الشافعى فى الامامة 3/123.
296- الشافى فى الامامة 3/126.
297- آيه اى به اين عبارت در قرآن وجود ندارد، آيه 32 سوره دخان چنين است. و لقد اخترناهم على علم على العالمين.
در كتاب بشارة المصطفى از ابو هريره روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بهتر شما، بهتر شماست از براى اهل بيت من بعد از من.(298)
و ايضا از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به روايت جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده است كه فرمود: فرزندان پدرى عصبه - يعنى خويشان پدرى - مى دارند كه منسوب به آنها مى باشند مگر فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)كه من ولى ايشان و عصبه ايشانم و ايشان عترت منند و از طينت من خلق شده اند، واى بر آنها كه تكذيب نمايند فضيلت ايشان را، هر كه ايشان را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه ايشان را دشمن دارد خدا او را دشمن مى دارد.(299)
و ايضا به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است: بدرستى كه حضرت عزت بر بندگان پنج چيز را واجب گردانيده است و واجب نگردانيده مگر خوب و نيكو را: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت ما اهل بيت، پس عمل كردند مردم به چهار چيز و استخفاف كردند به پنجم، بخدا سوگند كه كامل نكرده اند آن چهار خصلت را تا كامل گردانند آنها را به پنجم؛ يعنى اعتقاد به امامت اهل بيت (عليهم السلام) شرط قبول آنهاست.(300)
ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم نجيبان و اولاد ما اولاد پيغمبرانند و گروه ما گروه خدايند و گروهى كه بر ما خروج كرده اند لشكر شيطانند، كسى كه ما را با ايشان مساوى گرداند از ما نيست.(301)
ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم نجيبان و اولاد ما اولاد پيغمبرانند و گروه ما گروه خدايند و گروهى كه بر ما خروج كرده اند لشكر شيطانند، كسى كه ما را با ايشان مساوى گرداند از ما نيست.(302)
و صاحب كتاب مصباح الانوار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من ترازوى علمم و على دو كفه آن است و حسن و حسين ريسمانهاى آنند و فاطمه علاقه آن و امامان بعد از ايشان به آن ترازو وزن مى كنند و دوستان و دشمنان خود را(303) كه بر آن دشمنان است لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان.
و ابن اثير در جامع الاصول نقل كرده است از صحيح ترمذى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفت و فرمود: هر كه دوست دارد مرا و دوست دارد اين دو تا را و پدر ايشان را با من خواهد بود در درجه من در قيامت.(304)
و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود از براى على (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه: من جنگم با كسى كه با شما جنگ است و صلحم با كسى كه با شما صلح است.(305)
و ديلمى از محدثان عامه در فردوس الاخبار روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ما اهل بيتيم كه خدا از ما فواحش آشكار و پنهان را دور گردانيده.
و ايضا روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ما اهل بيتيم كه خدا از براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است.(306)
و سيد رضى (ره) در نهج البلاغه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه اى كه ذكر آل محمد (عليهم السلام) در آن خطبه مى كرد فرمود كه: ايشان موضع رازهاى پيغمبرند و ملجاء رسالت اويند و صندوق علم اويند و محل بازگشت حكم اويند و غارها و مخزنهاى كتابهاى اويند و ريسمانهاى دين اويند، به ايشان راست كرد منحنى شدن پشت او را و به ايشان زايل گردانيد ترس او را.
قياس نمى توان كرد به آل محمد (عليهم السلام) از اين امت احدى را و مساوى نمى توان كرد هرگز با ايشان گروهى را كه نعمت آل محمد (عليهم السلام) بر ايشان جارى گرديده و به بركت ايشان هدايت يافته اند، ايشانند پيهاى محكم دين و ستون يقين، بسوى ايشان بايد برگردد كسى كه غلو كرده و از اندازه بدر رفته و به ايشان بايد ملحق شود كسى كه پس مانده، و از براى ايشان است خصايص حق ولايت كه محبت ايشان بر همه خلق واجب است، و در ميان ايشان است وصيت و وراثت يعنى ايشان اوصياى پيغمبرند و وراث اويند.(307)
و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از حضرت امام را (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: خبر داد مرا جبرئيل از جانب خدا كه فرمود: على بن ابى طالب حجت من است بر خلق و دين مرا او بر پا گرداند و از صلب او امامى چند بيرون مى آورم كه قيام مى نمايند به امر من و مردم را مى خوانند بسوى راه من، به بركت ايشان دفع مى كنم عذاب را از غلامان و كنيزان خود و به سبب ايشان نازل مى گردانم رحمت خود را.(308)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از ام سلمه رضى الله عنها كه گفت: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى فرمود: على بن ابى طالب و امامان از فرزندان او بعد از من بزرگواران اهل زمينند و كشاننده رو سفيدان و دست و پا سفيدانند در قيامت بسوى بهشت.(309)
و ايضا به سند قوى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: چون مرا بالا بردند به آسمان هفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و از سدره به حجابهاى نور، ندا كرد مرا پروردگار من جل جلاله كه: يا محمد! تو بنده منى و منم پروردگار تو، پس از براى من خضوع كن و مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن نه بر غير من، و بر من اعتماد كن و بس، پس بدرستى كه تو را پسنديدم كه بنده من و دوست من و رسول و پيغمبر من باشى، و پسنديدم برادر تو على را كه خليفه و جانشين تو و درگاه علم تو باشد، پس او حجت من است بر بندگان من و امام و پيشواى خلق من است، به او دانسته مى شود دوستان من و دشمنان من، و به او ممتاز مى شوند گروه شيطان از گروه من، و به او برپا مى شود دين من و حفظ كرده مى شود حدود من و جارى مى شود احكام من، و به او و به امامان از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را، و به قائم از شما معمور و آبادان مى گردانم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير و تمجيد خود، و به او پاك مى گردانم زمين را از دشمنان خود و به ميراث مى دهم زمين را به دوستان خود، و به او سخن و كلمه كافران را پست مى گردانم و كلمه و دين خود را بلند مى گردانم، و به او زنده مى گردانم بندگان و شهرهاى خود را به علم خود، و از براى او ظاهر مى گردانم گنجها و ذخيره ها را به مشيت خود، و او را مطلع مى گردانم به رازها و آنچه در خاطرهاى مردم است به اراده خود، و اعانت مى كنم او را به ملائكه خود تا آنكه تقويت كنند او را بر جارى كردن امر من و ظاهر گردانيدن دين من، اوست دوست من به حقيقت و مهدى بندگان من است به راستى.(310)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! تو برادر منى و وارث من و وصى منى و خليفه و جانشين منى در اهل بيت من و در امت من در حيات من و بعد از وفات من، دوست تو دوست من است و دشمن تو دشمن من است. يا على! من و تو و امامان از فرزندان تو سرور خلقند در دنيا و پادشاهانند در آخرت، هر كه ما را شناخت پس خدا را شناخته است و هر كه انكار كرد پس بتحقيق كه خداى عزوجل را انكار كرده است.(311)
و ايضا به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بگيريد دامان اين انزع را - يعنى على (عليه السلام) را زيرا كه پيشانى آن حضرت گشاده بود - پس بدرستى كه اوست صديق اكبر يعنى تصديق به پيغمبر پيش از همه كس كرده است در كردار و گفتار و از همه صديقان بزرگوارتر است و و اوست فاروق كه جدائى مى افكند ميان حق و باطل، هر كه دوست دارد او را خدا هدايت كرده است او را و هر كه او را دشمن دارد خدا او را دشمن دارد و هر كه از او تخلف كند خدا او را هلاك گرداند، و از او بهم رسيده اند دو سبط پيغمبر - يعنى فرزند زاده رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) - حسن و حسين و اينها فرزندان منند، از حسين امامان هدايت كننده بهم رسند، خدا عطا كرده است به ايشان علم و فهم مرا، پس ايشان را دوست داريد و اولى به امر خود قرار دهيد و رازدارى بغير ايشان نگيريد پس حلول كند بر شما غضبى عظيم از پروردگار شما، هر كه حلول كند بر او غضبى از پروردگارش پس فرو رفته است در مهواى ضلالت و عذاب الهى و نيست زندگانى دنيا مگر متاع فريب است.(312)
و على بن ابراهيم در تفسير روايت كرده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه در بعضى از خطبه ها فرمود: بتحقيق مى دانند آنها كه حفظ كنندگان احاديثند از اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه آن حضرت فرمود: بدرستى كه من و اهل بيت من مطهران و معصومانيم پس بر ايشان پيشى نگيريد كه گمراه شويد، و از ايشان تخلف مورزيد كه از راه حق بلغزيد، و مخالفت ايشان نكنيد كه جاهل گرديد، و ايشان را چيزى تعليم نكنيد كه ايشان داناترند از شماها، ايشان داناترين مردمند در بزرگى و بردبارترين مردمند در خردسالى، پس متابعت كنيد حق را و اهل حق را هر جا كه باشند.(313)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است: چون روز قيامت برپا شود بطلبند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را پس بپوشانند او را حله اى گلرنگ پس باز دارند او را در جانب راست عرش، پس بطلبند ابراهيم (عليه السلام) را و حله سفيدى بپوشانند و برپا دارند در جانب چپ عرش، پس بطلبند اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را و حله گلرنگى بپوشانند و از جانب راست حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) برپا دارند، پس اسماعيل (عليه السلام) را بطلبند و حله سفيدى بپوشانند و از جانب چپ ابراهيم (عليه السلام) برپا دارند، پس امام حسن (عليه السلام) را بطلبند و حله گلرنگى بپوشانند و در جانب راست اميرالمؤمنين (عليه السلام) برپا دارند، پس امام حسين (عليه السلام) را بطلبند و حله گلرنگى بپوشانند و از جانب راست امام حسن (عليه السلام) برپا دارند، پس شيعيان ايشان را بطلبند و در پيش روى ايشان بايستند، پس بطلبند حضرت فاطمه (سلام الله عليها)و زنان را از فرزندان و شيعيان او پس داخل بهشت كنند ايشان را بى حساب، پس منادى از ميان عرش ندا كند از جانب رب العزة و از افق اعلى كه: نيكو پدرى است پدر تو يا محمد و او ابراهيم است، و نيكو برادرى است برادر تو و او على بن ابى طالب است، و نيكو فرزندهايند فرزندزاده هاى تو و ايشان حسن و حسينند، و نيكو فرزند سقط شده است جنين تو كه او محسن است فرزند على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها)كه عمر او را شهيد كرده، و نيكو امامان هدايت يافتگانند فرزندان تو، و ايشان را يك يك نام برند، و نيكو شيعيانند شيعيان تو، بدرستى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و فرزند زاده هاى او و امامان از فرزندان او، رستگارانند، پس امر كنند كه ايشان را به بهشت ببرند و اين است مضمون قول خدا فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز(314) يعنى ((هر كه دور گردانيده شود از آتش جهنم و داخل گردانيده شود در بهشت پس به تحقيق كه او رستگار گرديده)).(315)
و صفار به سندهاى معتبر بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهما السلام) روايت نموده كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خواهد به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و داخل شود در بهشتى كه وعده داده است مرا پروردگار من كه آن جنت عدن است و منزل من است در بهشت كه يك درخت از درختان آن را پروردگار من به دست قدرت و رحمت خود غرس نموده پس گفت: باش پس آن بهم رسيد، پس دوست دارد و اعتقاد كند به امامت على بعد از من و امامت اوصياء از فرزندان مرا كه خدا عطا كرده است به آنها فهم و علم مرا و بخدا سوگند كه خواهند كشت فرزند مرا خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا.(316)
و در روايت ديگر فرمود كه: پس اختيار كند ولايت على (عليه السلام) را و اوصياى بعد از او را و انقياد كند فضيلت ايشان را بدرستى كه ايشانند هدايت كنندگان و پسنديدگان. خدا عطا كرده است به ايشان فهم مرا و علم مرا و ايشان عترت منند و از گوشت و خون من بهم رسيده اند، به خدا شكايت مى كنم دشمنان ايشان را از امت من كه انكار فضيلت ايشان مى كنند و قطع مى كنند در حق ايشان صله و پيوند مرا، و الله كه فرزند مرا خواهند كشت خدا شفاعت مرا به ايشان نرساند.(317)
و در روايت ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خوش آيد او را كه زندگى كند به نحو زندگى من و بميرد به نحو مردن من و داخل جنت عدن شود پس ولى و امام خود را قرار دهد على بن ابى طالب (عليه السلام) و اوصياى او را بعد از من، كه ايشان داخل نمى كنند شما را در درگاه ضلالتى و بيرون نمى كنند شما را از درگاه هدايتى، و ايشان را تعليم مكنيد زيرا كه ايشان داناترند از شما، و سؤال كردم از پروردگار خود كه جدائى نيفكند ميان ايشان و ميان قرآن تا آنكه با يكديگر در حوض كوثر بر من وارد شوند چنين - و دو انگشت خود را با يكديگر ضم كرد - و عرض آن حوض به قدر مابين صنعاست تا آب و در آن قدحها هست از نقره و طلا به عدد ستاره هاى آسمان.(318)
و ابن بطريق مضامين اين روايات را از كتاب حلية الاولياء به چندين سند از ابن عباس و زيد بن ارقم روايت كرده است.(319)
و صاحب كشف الغمه از مناقب خوارزمى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است.(320)
و شيخ مفيد رحمة الله در مجالس خود روايت كرده است از حضرت امام رضا (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! به شما فتح مى كند خدا امر امامت را و به شما ختم مى كند پس صبر كنيد بر غصب غاصبان و جور دشمنان، بدرستى كه عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، شما گروه خدائيد و دشمنان شما گروه خدا نيستند بلكه گروه شيطانند، خوشا حال كسى كه اطاعت شما كند و واى بر كسى كه نافرمانى كند شما را، شمائيد حجت خدا بر خلق و شمائيد عروة الوثقى كه هر كه به آن متمسك شود هدايت يابد و هر كه آن را ترك كند گمراه گردد و از خدا سؤال مى كنم از براى شما بهشت را، كسى سبقت نمى گيرد بر شما بسوى طاعت خدا بلكه شما اولى و احقيد به طاعت الهى از ديگران.(321)
و ايضا روايت كرده است از حضرت اسدالله الغالب غالب كل غالب مظهر العجايب و مظهر الغرايب على بن ابى طالب (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! خدا به ما ختم مى كند دين را چنانچه به ما افتتاح كرد و به ما الفت مى دهد خدا ميان دلهاى شما بعد از عداوت و كينه ها.(322)
و در كتاب فضائل از حضرت صادق (عليه السلام) از پدرانش روايت كرده است از جابر انصارى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: فاطمه سرور دل من است، و دو پسرانش ميوه هاى دل منند، و شوهرش نور ديده من است، و امامان از فرزندان او امانت منند و ريسمان كشيده اند از آسمان به زمين، هر كه چنگ زند در ايشان نجات يابد و هر كه تخلف كند از ايشان فرو رود و در دركات ضلالت.(323)
و در كتاب روضه و فضايل از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: چون از حجة الوداع برگشتم در مسجد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در خدمت آن حضرت نشسته بوديم كه فرمود: حضرت عزت منت گذاشت بر اهل دين كه هدايت كرد ايشان را به من، و من منت مى گذارم بر اهل دين كه هدايت مى كنم ايشان را به على بن ابى طالب (عليه السلام) پسر عم من و پدر فرزندان من، هر كه هدايت يابد به ايشان، نجات يابد؛ و هر كه تخلف نمايد از ايشان، گمراه گردد. والى گروه مردمان! خدا را به ياد آوريد و از خدا بترسيد در باب عترت من و اهل بيت من، بدرستى كه فاطمه پاره تن من است و دو فرزند او دو بازوى منند، من و شوهر او چراغ راه هدايتيم، خدايا! رحم كن هر كه ايشان را رحم كند و نيامرز كسى را كه بر ايشان ستم كند. پس آب از ديده هاى مباركش جارى شد و فرمود كه: گويا مى بينم آن ستمها را كه بر ايشان وارد خواهد شد.(324)
و در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: تو يا على و فرزندان تو برگزيده هاى خدائيد از خلقش.(325)
و ايضا از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه من مولا و صاحب اختيار اويم پس على اولى به نفس و صاحب اختيار اوست، خداوندا! دوستى كن با هر كه با او دوستى كند و دشمنى كن با هر كه با او دشمنى كند، و يارى كن هر كه با او يارى كند و مدد كن هر كه او را مدد كند، و دشمنش را مخذول گردان و ياور او و فرزندان او باش و خليفه او باش در فرزندانش، و بركت ده ايشان را در آنچه به آنها عطا كرده اى و تاييد كن ايشان را به روح القدس و حفظ كن ايشان را به هر طرف از زمين كه متوجه شوند، و امامت را در ميان ايشان قرار ده و شكر كن هر كه ايشان را اطاعت كند و هلاك كن هر كه ايشان را نافرمانى كند، بدرستى كه تو نزديكى به دعا كنندگان و اجابت ايشان مى نمائى.(326)
و ابن بابويه در كتاب فضائل الشيعه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مردم غافل شدند از گفتار حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق على (عليه السلام) در روز غدير خم چنانچه غافل شدند از گفتار حضرت در حق على (عليه السلام) در غرفه مشربه مادر ابراهيم (327) در وقتى كه مردم به عيادت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در آمدند در آن غرفه، پس على (عليه السلام) داخل شد و خواست نزديك آن حضرت بنشيند جائى نيافت، پس چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد كه آن حضرت را جا ندادند فرمود كه: اى گروه مردم! اينها اهل بيت منند و شما استخفاف به شاءن ايشان مى كنيد و هنوز زنده ام در ميان شما، بخدا سوگند كه اگر من غايب شوم از شما خدا غايب نخواهد بود از شما، بدرستى كه روح و راحت و خشنودى و بشارت و دوستى و محبت براى كسى است كه اقتدا كند به على و اعتقاد كند به امامت او و تسليم و انقياد نمايد از براى او و اوصياء بعد از او، و لازم است بر من كه داخل گردانم ايشان را در شفاعت خود زيرا كه ايشان اتباع منند و هر كه متابعت من كند پس او از من است، اين مثلى است كه در ابراهيم جارى شد و گفت فمن تبعنى فانه منى (328) زيرا كه من از ابراهيمم و ابراهيم از من است، و دين من دين اوست و سنت من سنت اوست، و فضل من فضل اوست و فضل او فضل من است، و من افضلم از او به تصديق قول پروردگار من ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (329).(330)
پاورقی
298- بشارة المصطفى 39.
299- بشارة المصطفى 40.
300- بشارة المصطفى 108، و روايت در آنجا از امام زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است.
301- بشارة المصطفى 128؛ امالى شيخ طوسى 270؛ عمده اين بطريق 273.
302- بشارة المصطفى 128؛ امالى شيخ طوسى 270؛ عمده اين بطريق 273.
303- اثبات الهداة 1/646 به نقل از مصباح الانوار. همچنين رجوع شود به فردوس الاخبار 1/77.
304- جامع الاصول 10/21؛ سنن ترمذى 5/614. و روايت در هر دو مصدر با كمى تفاوت ذكر شده است.
305- سنن ترمذى 5/656.
306- فردوس الاخبار 1/87.
307- نهج البلاغه 47، خطبه 2، و در آن بجاى ((ريسمان دين اويند))، ((كوههاى دين اويند)) آمده است.
308- امالى شيخ صدوق 437؛ عيون اخبار الرضا 2/56.
309- امالى شيخ صدوق 267.
310- امالى شيخ صدوق 504.
311- امالى شيخ صوق 523.
312- امالى شيخ صدوق 180؛ بصائر الدرجات 53.
313- تفسير قمى 1/4.
314- سوره آل عمران: 185.
315- تفسير قمى 1/128.
316- بصائر الدرجات 48 - 52.
317- بصائر الدرجات 48.
318- بصائر الدرجات 49، و در آن بجاى ((اب))، ((ابله)) آمده است. و ياقوت حموى در معجم البدان 1/77 گفته است كه: ابله شهرى است در كنار دجله در آن گوشه خليج كه وارد بصره مى شود واقع است. و در 1/64 گفته است كه: ((اءب)) شهركى است در يمن.
319- حلية الاولياء 1/86 و 4/349.
320- كشف الغمة 1/102؛ مناقب خوارزمى 34.
321- امالى شيخ مفيد 110.
322- امالى شيخ مفيد 251؛ امالى شيخ طوسى 21.
323- فضائل شاذان بن جبرائيل 144.
324- بحارالانوار 23/143.
325- عيون اخبار الرضا 2/58، و در آن بجاى ((فرزندان تو))، ((دو فرزند من)) آمده است.
326- عيون اخبار الرضا 1/59.
327- مشربه مادر ابراهيم: اطاقى است در مدينه كه مسكن حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و در آنجا ابراهيم پسر آن حضرت از ماريه قبطيه متولد شد.
328- سوره ابراهيم: 36.
329- سوره آل عمران: 34.
330- فضايل شيعه 33: بصائر الدرجات 53؛ امالى شيخ صدوق 98.