حيوة القلوب (5) - امام شناسى
مؤلف: علامه مجلسى (رحمة الله عليه)
نام كتاب: امام شناسى
نام نويسنده: علامه مجلسى (رحمة الله عليه)
تحقيق: سيد على اماميان
سر آغاز
بسم الله الرحمن الرحيم
اين مجلد سوم است از كتاب ((حيوة القلوب)) تاءليف خادم اخبار ائمه اطهار محمد باقر بن محمد تقى حشرهما الله مع مواليهما الاءخيار در بيان وجوب وجود امام (عليه السلام) و منصوب بودن او از جانب ملك علام و عصمت او از گناهان صغيره و كبيره و اتّصاف او به صفات كماليه بغير از نبوت و آياتى كه در شاءن ائمه (عليهم السلام) مجملا نازل شده است.
و آن مشتمل است بر دو باب:
باب اول: در بيان وجوب وجود امام (عليه السلام) در هر عصر، و آنكه هيچ عصر خالى از امام نمى باشد؛ و در وجوب اطاعت او، و آنكه هدايت نمى يابند مردم مگر با او، و آنكه مى بايد از گناهان معصوم و از جانب خدا منصوص باشد، و بيان بعضى از نصوص مجمل بر ايشان و برخى از فضايل ايشان و در آن چند فصل است.
بدان كه خلاف است ميان علماى امت در آنكه نصب امام آيا واجب است بعد از انقراض زمان نبوت يا نه، و بر تقدير وجوب آيا بر خدا واجب است يا بر امت؟ و بر هر تقدير آيا وجوبش عقلى است كه عقل حكم مى كند به وجوبش يا از دلايل سمعيّه وجوبش معلوم شده است؟ پس قاطبه علماى اماميه را اعتقاد آن است كه نصب امام بر حق تعالى واجب است عقلا و سمعا؛ و بعضى از معتزله اهل سنت و جميع خوارج را اعتقاد آن است كه نصب امام مطلقا بر خدا و خلق واجب نيست؛ و اشاعره و اصحاب حديث اهل سنت و بعضى از معتزله قائلند كه نصب امام بر مردم واجب است به دليل سمعى نه عقلى؛ و جمعى از معتزله را اعتقاد آن است كه واجب است بر مردم نصب امام با امن از فتنه نه با خوف فتنه؛ و بعضى بر عكس گفته اند.
و امام در لغت عرب به معناى مقتدا و پيشوا است، و در اصطلاح فرقه ناحيه در باب صلاة كه امام مى گويند غالبا به معنى پيشنماز است، و در علم كلام كه امام مى گويند مراد شخصى است كه از جانب خدا به خلافت و نيابت حضرت رسالت پناه معين شده باشد، و گاهى هست كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله نيز امام اطلاق مى نمايند. و از بعضى اخبار معتبره كه انشاء الله بعد از اين مذكور خواهد شد معلوم مى شود كه مرتبه امامت بالاتر از مرتبه پيغمبرى است چنانچه حق تعالى بعد از نبوت به حضرت ابراهيم خطاب فرموده كه انى ششجاعلك للناس اماما.(1)
و بعضى از محققان گفته اند: امام شخصى است كه حاكم باشد بر خلق از جانب خدا بواسطه آدمى در امور دين و دنياى آنها مثل پيغمبر الا آنكه پيغمبر از جانب خدا بى واسطه آدمى نقل مى كند و امام به واسطه آدمى كه آن پيغمبر است.
مولف گويد:
اين تعريف نيز مشكل است زيرا كه بسيارى از پيغمبران غير اولوالعزم تابع انبياى اولوالعزم بوده اند و شريعت ايشان را به خلق مى رسانيدند، و احاديث بسيار خواهد آمد كه ائمه اطهار ما (صلوات الله عليهم)به توسط ملائكه و روح القدس استفاده علوم از خداوند حى و قيوم مى نمودند، و فرقى چند در احاديث ميان نبى و امام مذكور است كه بعد از اين انشاء الله بيان خواهد شد؛ و حق اين است كه در كمالات و شرايط و صفات، فرقى ميان پيغمبر و امام نيست بغير آنچه در اخبار ذكر خواهد شد، و از براى تعظيم حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) و آنكه آن جناب خاتم انبياء باشد منع اطلاق اسم نبى و آنچه مرادف آن است بر آن حضرت كرده اند. و شيخ مفيد در كتاب ((مسائل)) به اين قائل شده و نسبت به فرقه ناجيه اماميه داده است.
و ظاهر است كه در امم سابقه بعد از وفات پيغمبرى از انبياى صاحب شريعت تا مبعوث گرديدن صاحب شريعت ديگر، پيغمبران بسيار بودند كه اوصياى پيغمبر سابق و حافظ ملت و شريعت او بودند، لهذا روايت شده است از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: علماى امت من مانند پيغمبران بنى اسرائيلند.(2)
و تفسير علما در بعضى از روايات به ائمه (عليهم السلام) شده است،(3) و معلوم است كه هر فايده اى كه بر وجود رسول و نبى مترتب مى شود بر وجود امام مترتب است از دفع فساد و حفظ شريعت و منع مردم از ظلم و جور و معاصى.
و اما وجوب نصب امام بر حق تعالى، پس فرقه ناجيه اماميه را بر آن دلايل عقليه بسيار است كه در كتب مبسوطه ايراد نموده اند مانند ((شافى)) سيد مرتضى و ((تلخيص)) شيخ طوسى قدس سره هما و غير آنها، و ما به ايراد دو دليل از آنها اكتفا مى نمائيم زيرا كه موضوع اين كتاب ايراد دلايل سمعيه است از قرآن مجيد و اخبار متواتره از طريق خاصه و عامه:
دليل اول:
آن است كه لطف بر خدا واجب است، زيرا كه كردن آنچه نسبت به بندگان اصلح است بر خدا لازم است از جهت آنكه عقل حاكم است بر آنكه افعال كريم لايزال مبنى بر حكمت و مصلحت است، و هرگاه اصلح كه راجح و انفع است مانع باشد ترك آن و تبديلش به غير اصلح با آنكه ترجيح مرجوح است از فاعل مختار غنى كريم، قبيح نيز هست عقلا، و چون وجوب اصلح ثابت شد بايد كه لطف نيز بر خدا واجب باشد زيرا كه لطف عبارت است از امرى كه به سبب آن فعل مامور به و ترك منهىّ عنه بر مكلف آسان شود، و به سبب آسانى فعل و ترك آن از او بعمل آيد اما به شرطى كه به حد الجاء و اضطرار نرسد چه علت استحقاق ثواب و عقاب اختيارى بودن فعل است، پس به اين سبب قايلان به حسن و قبح عقلى و وجوب اصلح قايلند به وجوب لطف بر حق تعالى.
و دليل بر اين آن است كه تكليف مشتمل است بر منافع و مصالح بسيار به حسب دنيا و عقبى براى عباد و تكليف مشتمل است بر لطف، و لطف البته اصلح است از غير آن، پس لطف بر خدا واجب باشد بنا بر وجوب اصلح، و اين معلوم است كه وجود امام لطف است زيرا كه علم ضرورى همه كس را حاصل است كه هرگاه مردم را سركرده اى بوده باشد كه ايشان را منع كند از فتنه و فساد و ظلم و ستم بر يكديگر و ارتكاب معاصى و بدارد آنها را بر طاعات و عبادات و انصاف و مروت، البته امور مردم منسّق و منظم مى گردد و به صلاح اقرب و از فساد ابعد خواهد بود.
دليل دوم:
آن است كه شريعت حضرت رسول را حافظى ضرور است كه از تحريف و تغيير و زيادت و نقصان آن را نگاه دارد، و آيات قرآنى مجمل است و اكثر احكام از ظاهر قرآن معلوم نمى شود و از جانب خدا مفسرى مى بايد كه استنباط احكام از قرآن تواند نمود، بر خلاف آنكه عمر در وقتى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در هنگام ارتحال به عالم قدس دوات و قلم طلبيد كه نامه اى براى امت بنويسد كه هرگز گمراه نشوند گفت: ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله (4) يعنى: ((اين مرد هذيان مى گويد، كتاب خدا ما را كافى است)). با آنكه آن ملعون تفسير يك آيه قرآن را نمى دانست و هر مساله كه عارض مى شد او و رفيقش معطل مى ماندند و پناه به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى آوردند تا آنكه سنيان نقل كرده اند كه در هفتاد موضع عمر گفت: لولا على لهلك عمر(5) ((اگر على نمى بود عمر هلاك مى شد.))
و اگر كتاب خدا بس بود امت را، اينقدر اختلاف در ميان آنها چرا بهم رسيد؟ و در ضمن تفسير آيات و ترجمه احاديث دلايل بسيار مذكور مى شود انشاء الله.
اما آيات؛ خدا مى فرمايد:: انما انت منذر و لكل قوم هاد(6) بعضى از مفسران گفته اند كه يعنى ((توئى ترساننده و هدايت كننده هر قوم)) كه هاد عطف باشد بر منذر؛ و بعضى گفته اند مراد آن است كه ((توئى ترساننده كفار و فجار از عذاب الهى و هر قوم را هدايت كننده اى هست ))(7) پس از قبيل عطف جمله بر جمله خواهد بود و دلالت مى كند بر آنكه هيچ عصرى خالى از امام هدايت كننده نيست، و بر تفسير اخير احاديث از طريق عامه و خاصه بسيار است چنانكه عامه از ابن عباس روايت كرده اند كه: چون اين آيه نازل شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من انذار كننده ام و على هدايت نماينده، يا على! به تو هدايت مى يابند هدايت يافتگان.(8)
و ابوالقاسم حسكانى در كتاب شواهد التنزيل روايت كرده است از ابى بريده اسلمى كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آب وضو طلبيد و حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) حاضر بود، چون از وضو فارغ شد دست حضرت اميرالمؤمنين را گرفت و به سينه مبارك خود چسبانيد و فرمود كه: ((انما انا منذر)) يعنى ((منم منذر))، پس دست خود را به سينه على گذاشت و فرمود: ((و لكل قوم هاد)) يعنى: ((توئى هدايت كننده امت بعد از من))، پس فرمود كه: توئى نور بخشنده مردم و توئى علامت و هدايت و پادشاه قاريان قرآن و گواهى مى دهم كه تو چنينى.(9)
و در بصائر الدرجات به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: رسول خدا منذر است، و بعد از آن حضرت در هر زمان هدايت كننده اى از ما هست كه هدايت مى نمايد مردم را به سوى آنچه حضرت رسول خدا از جانب او آورده است، و هاديان بعد از او على بن ابى طالب و امامان بعد از او، هر يك بعد از ديگرى تا روز قيامت.(10)
و به سندهاى معتبر روايت شده است از آن حضرت كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، منذر؛ و على (عليه السلام) هادى است.(11)
و به سند ديگر وارد شده است كه: فضل بن يسار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير انما انت منذر ولكل قوم هاد فرمود كه: هر امامى هدايت كننده آن قومى است كه او در ميان ايشان است.(12)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منذر است و على (عليه السلام) هادى است و بخدا سوگند كه هدايت كننده از ميان ما برطرف نمى شود و پيوسته در ميان ما هست تا روز قيامت.(13)
و به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منذر و على (عليه السلام) هادى است. پس حضرت از راوى پرسيد كه: آيا امروز در ميان ما هادى هست؟ گفت: بلى فداى تو شوم پيوسته در ميان شما هادى بعد از هادى بوده تا به تو رسيده. پس حضرت فرمود كه: خدا رحمت كند تو را؛ اگر چنين مى بود كه آن آيه بر كسى نازل شود و آن شخصى كه آيه بر او نازل شده بميرد و كسى بعد از او نباشد كه معنى آن آيه را بداند و حكم آن را در ميان مردم جارى كند هر آينه كتاب بميرد يعنى بى فايده شود و حكمش برطرف گردد وليكن كتاب خدا زنده است تا روز قيامت و حكم قرآن به اجماع جميع امت باقى است تا روز قيامت و تكليف الهى از مردم هرگز ساقط نمى شود.(14) و هرگاه مفسرى نباشد كه معصوم از خطا شود و حكم كتاب را براى امت بيان كند كتاب بى فايده خواهد بود، و اگر تكليف باقى باشد تكليف غافل لازم مى آيد و آن ظلم است و بر خدا روا نيست، و اين يكى از دلايل بينه وجوب نصب امام است از جانب خدا.
و ابن بابويه در كتاب اكمال الدين به سند صحيح از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود در تفسير آيه ولكل قوم هاد كه: مراد، امامى است كه در هر زمان هادى آن قوم است كه در ميان ايشان است.(15)
و على بن ابراهيم به سند صحيح از آن حضرت روايت كرده است كه: منذر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ و هادى، اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امامان بعد از او (عليهم السلام) اند،(16) يعنى در هر زمانى امامى هست كه مردم را هدايت مى كند به راه خدا و بيان مى كند حلال و حرام الهى را براى ايشان.
و آيه دوم آن است كه خدا مى فرمايد: ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون (17) اكثر مفسران گفته اند كه: يعنى ((پيوند كرديم براى ايشان آيه اى را بعد از آيه اى و قصه اى را بعد از قصه اى و وعد را بعد از وعيد و نصايح را به قصه ها كه موجب عبرت گردد كه شايد ايشان متذكر شوند و پندپذير گردند.))(18)
اما احاديث بسيار از طريق اهل بيت وارد شده است كه: مراد، نصب امامى است بعد از امامى، چنانچه على بن ابراهيم در تفسير خود و صفار در بصائر و كلينى در كافى و محمد بن العباس ابن ماهيار در تفسير خود و شيخ طوسى در مجالس رضوان الله عليهم به سندهاى معتبر از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: در تفسير قول حق تعالى و لقد وصلنا لهم القول يعنى امامى بعد از امام ديگر.(19) و اين تأويل چند احتمال دارد:
اول آنكه: مراد آن باشد كه ((پيوند كرديم براى مردم قول را)) يعنى بيان حق و تبليغ احكام حق و شرايع را به نصب كردن امامى بعد از امامى.
دوم آنكه: مراد آن باشد كه ((پيوند كرديم براى مردم قول را)) يعنى قائل شدن به امامت امايم بعد از امامى تا روز قيامت.
سوم آنكه: اشاره باشد به آيه كريمه كه خدا در هنگام اراده خلق آدم به ملائكه خطاب كرد كه انى جاعل فى الارض خليفة (20) يعنى اين وعده خليفه در زمين قرار دادن مخصوص زمان آدم نيست بلكه متصل است تا روز قيامت و هيچ زمانى بدون خليفه نمى باشد.
و وجه اول اظهر است، و بر هر تقدير شايد تأويل بطن آيه شريفه باشد و منافات با ظاهر آيه كه مفسران گفته اند نداشته باشد، و الله يعلم.
و در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل آيه و ممن خلقنا امد يهدون بالحق و به يعدلون (21) كه ظاهر لفظش آن است كه: ((از آن جماعت كه ما خلق كرده ايم گروهى هستند كه هدايت مى نمايند مردم را به حق، و به آن عدالت مى كنند.)) حضرت فرمود كه: مراد از اين گروه امامان بر حقند،(22) و تفسير اين آيه بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله.
و اما اخبار؛ ابن بابويه در كتاب مجالس و اكمال الدين از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم پيشوايان مسلمانان و حجتهاى خدا بر عالميان و سادات مؤمنان و كشاننده رو و دست و پا سفيدان بسوى بهشت - يعنى شيعيان كه در روز قيامت روها و دستها و پاهاى ايشان از نور وضو سفيد و نورانى خواهد بود - و مائيم مولا و آقاى مؤمنان و مائيم باعث ايمنى اهل زمين از عذاب الهى چنانچه ستاره ها امان اهل آسمانند، يعنى ما تا در زمينيم قيامت برپا نمى شود و عذاب بر مردم نازل نمى شود، و تا ستاره ها در آسمان هستند ملائكه خوف قائم شدن قيامت ندارند، چون ما از زمين برطرف شويم علامت برطرف شدن نظام زمين و مردن اهل آن است، و چون ستاره ها از آسمان فرو ريزند علامت برطرف شدن آسمانها و متفرق شدن ملائكه است از جاهاى خود.
و فرمود: مائيم آنان كه به بركت ما خدا نگاه مى دارد آسمان را از آنكه بر زمين فرود آيد مگر به اذن او كه در قيامت باشد، و به بركت ما خدا نگاه مى دارد زمين را از آنكه در گردد با اهلش و سرنگون گردد، و به بركت ما خدا باران را مى فرستد و رحمت خود را پهن مى كند، و به سبب ما خدا بركتهاى زمين را بيرون مى آورد، و اگر امامى از ما بر روى زمين نباشد هر آينه فرو رود زمين با اهلش.
پس حضرت فرمود كه: هرگز خالى نبوده است زمين از روزى كه خدا خلق كرده است حضرت آدم (عليه السلام) را از حجتى كه خدا را در زمين بوده باشد يا حجت ظاهر مشهور يا حجت غايت مستور، و خالى نمى باشد زمين تا روز قيامت از حجت خدا، و اگر حجت خدا در زمين نباشد عبادت كرده نخواهد شد زيرا كه طريق عبادت را از او مى آموزند و او مردم را امر به عبادت مى فرمايد:.
راوى پرسيد كه: چگونه منتفع مى شوند مردم به حجتى كه غايب و پنهان باشد از ايشان؟
فرمود كه: چنانچه شما منتفع مى شويد از آفتابى كه در زير ابر پنهان است (23).
مولف گويد كه:
از اينجا معلوم مى شود كه امام غايب فيوض و بركاتش به خلق مى رسد، و اگر شبهه عامى در ميان خلق بهم رسد ايشان را هدايت مى نمايد به نحوى كه او را نشناسند، و بسا باشد كه غيبت او براى جمعى لطف باشد كه حق تعالى داند كه اگر آن حضرت حاضر شود ايمان نخواهند آورد، بلكه اكثر خلق چنينند زيرا كه در حضور آن حضرت تكاليف شديدتر خواهد بود در جهاد با اعداى دين و غير آن، و بسا باشد كه ديده هاى كور و دلهاى اخفش ايشان تاب انوار و اسرار آن حضرت نياورند چنانچه شب پره از نور آفتاب منتفع نمى گردد، و بسيارى از سلاطين و متكبران هستند كه در غيبت امام ايمان دارند و آرزوى حضور او مى نمايند و با حضور آن حضرت كه شريف و وضيع و پادشاه و گدا را با هم برابر گرداند بسا باشد كه تاب نياورند و كافر شوند چنانكه طلحه و زبير را حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با غلامى كه در روز پيش آزاد شده بود در عطا برابر گردانيد و باعث كفر ايشان گرديد، و آن ضررها كه از ايشان به دين و اهل دين رسيد، و از براى لطف بودن وجود امام (عليه السلام) در حال غيبت همين بس است كه اعتقاد به وجود او و امامت او موجب حصول ثواب غير متناهى براى ايشان مى گردد.
و سيد مرتضى عليه الرحمه در شافى در رساله غيبت و غير او چند جواب فرموده اند از اعتراض به عدم انتفاع مردم به امام غايب:
اول آنكه: چون در همه وقت احتمال ظهور آن حضرت مى دهند همين معنى باعث انزجار ايشان از بعضى قبايح مى گردد، پس فرق است ميان عدم امام و غيبت او.
دوم آنكه: حق تعالى لطف را بعمل آورده و مانع از انتفاع مردم دشمنان آن حضرت شدند چنانچه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در مكه بود و كفار قريش مانع بودند از انتفاع مردم از آن حضرت خصوصا در آن چند سال كه آن حضرت در شعب ابى طالب با ساير بنى هاشم پنهان بودند و كفار قريش مانع بودند از آنكه كسى به خدمت آن حضرت برسد، و در آن ايام كه در غار مخفى بود تا هنگامى كه به مدينه مشرفه نزول اجلال فرمود، و هيچيك از اينها منافى لطف در وجود نبى نبود.
سوم آنكه: ممكن است كه علت غيبت امام به دوستان نيز راجع شود به آنكه حق تعالى داند كه اگر امام ظاهر شود ايشان ايمان نخواهند آورد و اين باعث كفر ايشان مى گردد.
چهارم آنكه: لازم نيست كه انتفاع عام باشد، ممكن است كه جمعى آن حضرت را ببينند و از او منتفع شوند چنانكه نقل مى كنند كه شهرى هست كه اولاد آن حضرت در آنجا مى باشند، و حضرت به آن شهر تشريف مى برند هر چند مردم آن جزيره آن حضرت را نمى بينند اما مسائل خود را از آن حضرت به واسطه يا من وراء حجاب اخذ مى نمايند.
و سيد مرتضى (رحمة الله عليه) بعد از ذكر بعضى از وجوه متقدمه فرموده است:كه: انتفاع امت به امام تمام نمى شود مگر به امرى چند از جانب خدا كه بايد بعمل آورد و امرى چند از جانب امام كه بايد حاصل شود و امرى چند از جانب ما كه بايد بعمل آوريم: اما آنچه از جانب خداست آن است كه امام را ايجاد نمايد و متمكن گرداند او را از قيام به لوازم امامت از علم و شرايط امامت و نص كردن بر امامت او و بر او لازم گردانيدن كه قيام نمايد به امور امت؛ و امورى كه از جانب امام است آن است كه قبول نمايد آن تكليف را و بر خود قرار دهد كه قيام به آن نمايد؛ و اما آنچه راجع به امت مى شود آن است كه متمكن گردانند امام را از تدبير امور ايشان و دفع حايلها و مانعها از آن بكنند و اطاعت و انقياد او نمايند و آنچه او تدبير مى نمايد، بعمل آورند.
پس آنچه راجع به خدا مى شود و اصل است در اين باب بايد اول بعمل آيد، پس آنچه تعلق به امام دارد متفرع بر آن مى گردد، و آنچه تعلق به امت دارد بر هر دو متفرع مى گردد؛ پس تا بعمل نيايد آنچه تعلق به خدا و به امام دارد، بر امت چيزى لازم نمى شود، و بعد از آنكه آنها متحقق شود از جانب خدا و امام اگر مانع از جانب امت بهم رسد و باعث غيبت امام گردد ضرر به لطف الهى نمى رساند و آنچه بر خدا و امام لازم است بعمل آورند و تقصير از جانب امت خواهد بود.(24) و تفصيل اين مبحث در كتاب ((غيبت)) مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.
و كلينى و ابن بابويه و ديگران به سند معتبر روايت كرده اند كه: حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) از هشام بن سالم كه از فضلاى اصحاب آن حضرت است پرسيدند كه: چه كردى با عمرو بن عبيد بصرى كه از علماى صوفيه اهل سنت بودند و چگونه از او سؤال كردى؟
هشام گفت: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا! من از شما شرم مى كنم و زبان من در خدمت شما كار نمى كند كه سخن بگويم.
حضرت فرمود: هرگاه ما شما را امر كنيم بايد اطاعت كنيد.
هشام گفت كه: به من خبر رسيد دعوى فضيلت عمرو و نشستن او در مسجد بصره و افاده كردن او بر من بسيار گران آمد، پس روانه شدم و در روز جمعه داخل بصره شدم و به مسجد بصره در آمدم و حلقه بزرگى ديدم كه بر دور عمرو در آمده بودند و او يك جامه سياهى از پشم به كمر بسته و يك جامه ديگر چنين ردا كرده بود و مردم از او سؤالها مى كردند، پس راه گشودم و در ميان حلقه داخل شدم و در آخر همه به دو زانو نشستم، پس گفتم: اى عالم! من مرد غريبم و مساءله دارم، رخصت مى دهى كه سؤال كنم؟ گفت: بلى.
گفتم: آيا چشم دارى؟ گفت: اى فرزند! اين چه سؤال است؟
گفتم: سؤال من چنين است. گفت: اى فرزند! سؤال كن هر چند مساله احمقانه است.
گفتم: چشم دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چه مى بينى؟ گفت: رنگها و شخصها را.
گفتم: آيا بينى دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: استشمام مى كنم بوها را.
گفتم: آيا دهان دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن مزه چيزها را مى يابم.
گفتم: آيا زبان دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن سخن مى گويم.
گفتم: آيا گوش دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن صداها را مى شنوم.
گفتم: آيا دست دارى؟ گفت: بلى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: چيزها را فرا مى گيرم.
گفتم: آيا دل دارى؟ گفت: آرى.
گفتم: به آن چكار مى كنى؟ گفت: به آن تمييز مى كنم آنچه را كه بر اين اعضاء و جوارح وارد مى شود.
گفتم: آيا آن جوارح بس نبودند و از دل مستغنى نبودند؟ گفت: نه.
گفتم: چرا مستغنى از دل نيستند و حال آنكه همه صحيح و سالم هستند؟ گفت: اى فرزند! وقتى كه اين اعضاء شك مى كنند در چيزى كه بوئيده اند يا ديده و يا شنيده و يا چشيده و يا لمس كرده اند بر مى گردانند به دل پس او يقين را جزم مى كند و شك را باطل مى كند.
گفتم: پس خدا دل را در بدن حاكم باز داشته است براى آنكه شك جوارح را برطرف كند؟ گفت: آرى.
گفتم: پس البته دل بايد در بدن باشد و ناچار است از آن، و اگر دل نباشد ادراكات جوارح مستقيم نمى گردد؟ گفت: بلى.
پس گفتم: اى ابو مروان! خداوند عالميان اعضاء و جوارح تو را نگذاشته است بى امامى و پيشوائى كه آنچه حق است براى ايشان بيان كند و شك را از ايشان زايل گرداند، و جميع خلايق را در حيرت و شك و اختلاف گذاشته و امامى و مقتدائى از براى ايشان نصب نكرده است كه در حيرت و شك خود به او رجوع كند كه ايشان را به حق مستقيم بدارد و شك را از ايشان بردارد؟
چون اين را گفتم ساكت شد و هيچ جواب نگفت، پس به جانب من التفات نمود و گفت: تو هشام نيستى؟ گفتم: نه.
گفت: آيا با او همنشينى كرده اى؟ گفتم: نه.
گفت: از مردم كجائى؟ گفتم: از اهل كوفه ام.
گفت: البته تو هشامى. پس برخاست و مرا در بر گرفت و در جاى خود نشانيد و حرف نزد تا من برخاستم.
چون اين قصه را نقل كردم حضرت صادق (عليه السلام) خنديد و فرمود: اى هشام! اين را از كه آموخته بودى؟
گفتم: اى فرزند رسول خدا! چنين بر زبانم جارى شد.
و به روايت ديگر گفت: از شما اخذ كرده بودم اجزاى آن را و با يكديگر تاءليف كردم.(25)
حضرت فرمود: بخدا سوگند كه اين مضمون در صحف ابراهيم و موسى (عليهما السلام) نوشته شده است.(26)
مولف گويد كه:
انسان عالم صغير است و نمونه عالم كبير چنانچه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) فرموده است:
اتحسب انك جرم صغير وفيك انطوى العالم الاكبر(27)
يعنى: ((آيا گمان مى كنى كه تو جسم كوچكى و در تو منظوى و پنهان شده است عالم بزرگتر)) چنانچه استخوانها در بدن بمنزله كوههايند در زمين، و گوشت بمنزله خاك، و رگهاى كوچك و برگ بمنزله نهرهاى كوچك و بزرگند، و سر كه محل اكثر قوا و مشاعر است و مشرف است بر بدن بمنزله آسمانها است كه محل كواكب نير است و اشعه آنها بر زمين مى تابد، و بخارات كه از معده متصاعد مى شود به دماغ مى رسد و سرد مى شود و از چشم و دماغ متقاطر مى گردد بمنزله ابخره است كه از زمين متصاعد مى گردد و به كره زمهرير كه مى رسد متقاطر مى گردد، و ايضا قواى دماغيه به توسط نخاع به جميع بدن مى رسد چنانچه اشعه كواكب در زمين تاثير مى كند، و چنانچه امرا و سلاطين و حكام در زمين هستند در بدن نيز بعضى از قوا خادم بعضى ديگرند و پادشاه كل نفس ناطقه است كه تعبير از آن به قلب مى كنند به اعتبار آنكه اولا تعلق به روح حيوانى مى گيرد و آن از قلب منبعث مى شود، و چنانچه معموره دنيا در جانب شمال است دل كه سبب معمورى بدن است در جانب شمال است، و چنانچه ملوك را وزرا مى باشند كه ارزاق رعايا را قسمت مى كنند آنچه در كبد طبخ مى يابد بر جميع بدن منقسم مى شود، و چنانچه نصيبى از براى زمين از فضلات مقرر شده كه به دريا منتهى شود در بدن انسان نيز مقرر شده است؛ و استقصاى اين مطلب بسط عظيم دارد كه مناسب اين كتاب نيست.
و كلينى و شيخ طبرسى روايت كرده اند از يونس بن يعقوب كه: مردى از اهل شام به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد و گفت: من مردى صاحب علم كلام و علم فقه و علم فرايض و ميراث هستم آمده ام با اصحاب تو مناظره و مباحثه كنم.
حضرت فرمود: كلام تو از كلام رسول خداست يا از پيش خود مى گوئى؟
گفت: بعضى از كلام آن حضرت است و بعضى را از پيش خود مى گويم.
حضرت فرمود: پس تو شرى حضرت رسول هستى؟
گفت: نه.
گفت: پس وحى را از خدا شنيده اى كه تو را خبر داده است به احكام خود؟
گفت: نه.
فرمود: پس اطاعت تو واجب است چنانچه اطاعت رسول خدا واجب است؟
گفت: نه.
يونس گفت: پس حضرت به جانب من ملتفت شد و فرمود: اى يونس! اين مرد پيش از آنكه سخن بگويد كلام خود را باطل كرد زيرا كه كسى كه وحى الهى به او نرسد و خدا او را واجب الاطاعه نكرده باشد سخن گفتن او در امور دين باطل خواهد بود، بلكه خود را شريك خدا گردانيده خواهد بود.
پس هشام بن الحكم كه از متكلمان اصحاب آن حضرت بود و در نهايت فضل و علم و فطانت بود و در آن وقت خطش تازه دميده بود داخل مجلس شد، حضرت او را تعظيم فرمود و جائى از براى او گشود و فرمود: تو يارى كننده مائى به دل و زبان و دست.
پس بعد از آنكه جمعى از اصحاب آن حضرت با او سخن گفتند و بر او غالب شدند حضرت به شامى فرمود: با اين پسر مناظره كن؛ يعنى با هشام.
پس شامى گفت: يا هشام! با من گفتگو كن در باب امامت اين مرد.
هشام از اين سخن بى ادبانه او در غضب شده گفت: اى مردك! آيا خدا نسبت به مردم مهربانتر است يا مردم نسبت به خود؟
گفت: بلكه خدا مهربانتر است.
هشام گفت: به مهربانى خود چه كرده است نسبت به مردم؟
شامى گفت: از براى ايشان حجتى و راهنمائى اقامت كرده است كه پراكنده نشوند و اختلاف در ميان ايشان بهم نرسد و امور ايشان را منظم گرداند، و خبر دهد ايشان را به فرايض پروردگار ايشان.
هشام گفت: آن مرد كيست؟
گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).
هشام گفت: پس بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كى بود؟
گفت: كتاب خدا و سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).
هشام گفت: آيا كتاب و سنت به ما نفعى بخشيده است امروز در آنكه اختلاف را از ما برطرف كند؟
گفت: بلى.
هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف داريم و از جهت اين اختلاف تو از شام بسوى ما آمده اى كه مناظره كنى؟
پس شامى ساكت شد و جواب نتوانست داد.
پس حضرت به شامى فرمود كه: چرا سخن نمى گوئى؟
شامى گفت: اگر گويم كه اختلاف نداريم، دروغ گفته ام؛ و اگر گويم كه كتاب و سنت بعد از رجوع به آنها رفع اختلاف از ما مى كنند، غلط گفته ام زيرا كه احتمال وجوه بسيار دارد و هر كس آنها را مطابق مطلب خود عمل مى كند؛ و اگر گويم كه اختلاف داريم و هر دو بر حقيم پس كتاب و سنت به ما نفعى نبخشيده است، اما من نيز مى توانم همين سخن را به او برگردانم.
حضرت فرمود: برگردان تا جوابش را بشنوى.
شامى گفت: خدا مهربانتر است به خلق يا خود نسبت به خود مهربانترند؟
هشام گفت: خدا مهربانتر است.
شامى گفت: آيا كسى را بازداشته است كه اختلاف را از ايشان برطرف كند و امور ايشان را به اصلاح آورد و حق و باطل را براى ايشان تمييز دهد؟
هشام گفت: زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى گوئى يا امروز را؟
شامى گفت: در زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن حضرت بود، امروز بگو كيست؟
هشام گفت: اين بزرگوار كه اينجا نشسته است و از اطراف عالم بار مى بندند و بسوى او مى آيند و ما را خبر مى دهد به اخبار آسمانى به ميراثى كه از پدر و جد خود دارد.
شامى گفت: از كجا اين بر من معلوم تواند شد؟
هشام گفت: بپرس از او هر چه خواهى.
شامى گفت: عذر مرا قطع كردى، اكنون بر من است كه سؤال كنم.
حضرت فرمود: اى شامى! تو را خبر دهم كه سفر تو چگونه بوده و در راه بر تو چه واقع شده است؟
چون حضرت همه را خبر داد گفت: راست مى گوئى الحال به تو ايمان آوردم و مسلمان شدم.
حضرت فرمود: بلكه الحال ايمان آوردى و پيشتر چون كلمتين مى گفتى مسلمان بودى و اسلام پيش از ايمان بهم مى رسد و احكام دنيا از ميراث و نكاح و غير آنها بر اسلام مترتب مى شود و ثواب آخرت بر ايمان مى باشد، و تا اعتقاد به امامت ائمه نكنند مستحق بهشت نمى شوند.
شامى گفت: راست گفتى من در اين ساعت گواهى به يگانگى خدا و رسالت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى دهم و گواهى مى دهم كه تو وصى اوصيائى.(28)
و كلينى و ابن بابويه و كشى به سندهاى معتبر روايت كرده اند از منصور بن حازم كه گفت: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: خدا جليل تر و بزرگتر است از آنكه او را به خلق بشناسند بلكه خلق را به خدا مى شناسند.
حضرت فرمود: راست گفتى.
گفتم: هر كه بداند كه او را پروردگارى هست بايد بداند كه آن پروردگار را خشنودى و غضبى هست، يعنى بعضى از اعمال باعث خشنودى او مى گردد و بعضى باعث سخط و غضب او، و بايد بداند كه خشنودى و غضب او را نمى توان دانست مگر به وحى يا رسولى، پس كسى كه وحى به او نرسد بايد كه طلب كند پيغمبران را، پس هرگاه ايشان را ملاقات كند مى داند كه ايشان حجت خدايند به معجزات و علاماتى كه خدا به ايشان داده است و آنكه اطاعت ايشان واجب است.
و گفتم به سنيان كه: رسول خدا حجت خدا بود بر خلق؟ گفتند: بلى.
گفتم: وقتى كه از دنيا رفت كه بود حجت خدا؟ گفتند: قرآن.
پس نظر كردم در قرآن ديدم كه مخاصمه مى كنند به قرآن سنيان و جبريان و زنديقانى كه اعتقاد به قرآن ندارند تا آنكه همه غالب مى شوند بر مردم به حقيت خود، پس دانستم كه قرآن حجت نمى تواند بود مگر بر كسى كه تفسير كننده قرآن باشد و معانى آن را داند و آنچه گويد حقيت خود را ظاهر تواند كرد.
پس گفتم به سنيان كه: كيست تفسير كننده قرآن و حافظ آن؟ گفتند: ابن مسعود مى دانست و عمر مى دانست و حذيفه مى دانست.
گفتم: همه را مى دانستند؟ گفتند: نه، بعضى را مى دانستند.
پس نيافتم كسى را كه معنى كل قرآن را داند بغير از على بن ابى طالب (عليه السلام) و هرگاه چيزى در ميان جماعتى باشد و هر يك از ايشان گويند كه ما همه آن را نمى دانيم و يكى گويد كه من مى دانم و براستى بيان كند مى دانم كه آن على بن ابى طالب است، پس گواهى مى دهم كه او قيم و حافظ و مفسر قرآن است و اطاعت او بر خلق واجب است و حجت بوده است بر مردم بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و آنچه در تفسير قرآن و استنباط احكام از آن بگويد حق است.
حضرت فرمود: خدا رحمت كند تو را.
منصور گفت: برخاستم و سر مبارك آن حضرت را بوسيدم و گفتم: على (عليه السلام) از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از خود حجتى گذاشت، و حجت بعد از او حضرت امام حسين (عليه السلام) بود، و گواهى مى دهم بر امام حسن (عليه السلام) كه او حجت خدا بود و اطاعتش بر خلق واجب بود.
باز حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.
پس سرش را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم بر امام حسن (عليه السلام) كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود نصب كرد چنانچه رسول خدا و پدرش كردند، و حجت بعد از او حسين بن على (عليه السلام) بود و اطاعت او واجب بود.
باز حضرت فرمود: خدا تو را رحمت كند.
پس سرش را بوسيدم و گفتم: شهادت مى دهم بر حسين بن على (عليه السلام) كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت، و حجت بعد از او على بن الحسين (عليه السلام) بود و اطاعت او واجب بود.
گفت: خدا تو را رحمت كند.
پس سرش را بوسيدم و گفتم: گواهى مى دهم بر على بن الحسين (عليه السلام) كه از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود گذاشت، و حجت او بعد از او محمد بن على ابو جعفر (عليه السلام) بود و اطاعت او واجب بود.
پيامبر اسلام فرمود: رحمك الله.
گفتم: سر خود را بده ببوسم؛ پس سر مبارك او را بوسيدم پس آن حضرت خنديد از مكرر بوسيدن تا آنكه نوبت به آن حضرت رسيد و مى دانست كه مى خواهم آن حضرت را بگويم، پس گفتم: گواهى مى دهم كه پدرت از دنيا نرفت تا حجتى بعد از خود نصب كرد چنانچه پدرش كرده بود، و گواهى مى دهم به خدا كه آن حجت توئى و اطاعت تو واجب است.
حضرت فرمود: بس است خدا تو را رحمت كند.
گفتم: سرت را بده ببوسم، پس خنديد و فرمود: هر چه مى خواهى از من بپرس كه بعد از اين چيزى از تو پنهان نخواهم كرد.(29)
مولف گويد كه:
آنچه خدا را به خلق نمى توان شناخت بلكه خلق را به خدا مى شناسند چند احتمال دارد:
اول آنكه: علم به وجود صانع بديهى و فطرى است و هركس در اول آنكه به حد شعور و تميز رسد مى داند كه خالقى دارد كه او را آفريده است، و كافران به سبب اغراض فاسده انكار صانع مى كنند و در وقت اضطرار در دريا و صحرا رو به خدا مى آورند و به او متوسل مى گردند، و چون خود را از اغراض باطله خالى كنند و رجوع به نفس خود كنند مى دانند كه خود آفريننده خود نيستند و مثل ايشان، ايشان را هم نيافريد. چنانچه حق تعالى مى فرمايد: ولئن ساءلتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله (30) يعنى: ((اگر از كافران سؤ ال كنى كه آفريده است آسمانها و زمينها را؟ البته مى گويند كه خدا آفريده)) بنابر آنكه مخصوص مشركان مكه نباشد، و احاديث بر اين مضمون بسيار است در اينكه خلق را به خدا مى شناسند(31) يعنى حقيت انبياء و اوصياء (عليه السلام) به معجزه اى چند ظاهر مى شود كه حق تعالى بر دست ايشان جارى مى سازد.
دوم آنكه: خدا را به شباهت مخلوقات نمى توان شناخت به آنكه او را تشبيه كنند به نور كواكب يا صفات كماليه را به نحوى كه در مخلوقات هست براى او اثبات نمايند، و خلق را به خدا مى توان شناخت به سبب آنكه او ايشان را آفريده و ظاهر ساخته به آنكه علوم و معارف و حقايق اشياء همه از جانب خدا بر خلق فايض مى گردد.
سوم آنكه: كمال معرفت حق تعالى و صفات كماليه او را بدون وحى و اهام نمى توان دانست، و معرفت رسالت رسل و امامت ائمه را باز به وحى الهى مى توان دانست.
چهارم: وجود الهى را به گفته انبياء و رسل و ائمه نمى توان دانست و الا دور لازم مى آيد، بلكه خدا را به عقلى كه عطا كرده و به آياتى كه در آفاق و انفس بر وجود و صفات كماليه خود اقامت نموده مى توان شناخت، و حقيت انبياء و رسل را به معجزات كه بر دست ايشان جارى كرده مى توان دانست، و تفاصيل آن معانى با معانى ديگر كه مى توان گفت در بحارالانوار مذكور است ؛ و دليلى كه منصور بن حازم بر وجود امام و حقيت ائمه حق بيان كرده متين ترين دلايل است و حاصلش آن است كه معلوم است كه حق تعالى اين خلق را عبث نيافريده، و اگر تكليفى نباشد و اين خلايق را خلق كرده باشد كه مانند حيوانات بخورند و بياشامند و برگردند و نشاءه ديگر نباشد كه غرض استحقاق مثوبات ابدى آن نشاءه باشد هر آينه اين خلق عبث خواهد بود زيرا كه المهاى اين دنياى فانى بر راحتش زيادتى مى نمايد و هيچ لذتى نيست در دنيا كه مقرون به چندين الم نباشد، زيرا كه يكى از لذات خوردن و آشاميدن است و غالب خلق را مشقت بسيار در تحصيل آنها بايد كشيد و بعد از خوردن و آشاميدن غالب اوقات مورث دردها و آزارها مى گردد، و همچنين تحصيل لباس و مسكن متضمن انواع مشقتهاست تا آنكه تمتع قليلى از آنها ببرند، و همچنين زوجه به لذت قليلى كه از او برند انواع الم از نفقه و كسوت او و تحصيل ضروريات او و سوء معاشرت او بايد متحمل شد، و اگر دابه اى براى سوارى تحصيل كند به اندك راحتى و لذتى كه از سوارى آن يابد انواع آزارها از حفظ آن و تربيت آن و تحصيل مايحتاج آن مى كشد، و اگر مال دنيا است به اندك توهم لذتى كه نادر است، خود از آن منتفع شود انواع تعبها در تحصيل و حفظ آن از استيلاء دزدان و ظالمان بايد ديد، بلكه همه لذات دنيا دفع الم چند است چنانچه خوردن دفع الم گرسنگى، و آشاميدن دفع الم تشنگى، و جماع كردن دفع آزار شهوت و منى است كه در اوعيه جمع مى شود، و همچنين ساير لذات بر اين قياس است و جميع اين لذات توهمى با علم به آنكه اين نشاءه فانى است و مرگ البته مى آيد و هر يك از اينها در معرض فنا و زوال است، منغص و مكدر مى گردد، و بعينه مثل آن خواهد بود كه شخصى جمعى را به ضيافت بياورد و در خانه خرابى كه مشرف بر انهدام باشد و آنا فانا مترصد آن باشند كه آن خانه بر سر ايشان فرود آيد، و طعامى كه نزد ايشان آورد به خاك و خاشاك بسيار آلوده باشد و هر لقمه كه خواهند بردارند چندين مار و عقرب و زنبور بر دست و دهان ايشان زنند، و اين خانه مملو باشد از شير و پلنگ و ببر و انواع درنده ها كه قصد جان ايشان كنند و خواهند لقمه ها را از ايشان بگيرند، چنين ضيافتى اگر مقصود محض خوردن اين لقمه ها باشد جميع عقلاء مذمت خواهند كرد چنانكه حق تعالى فرموده است:افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (32) يعنى: ((آيا گمان مى كنيد كه شما را عبث آفريده ايم و آنكه شما در قيامت بسوى ما باز نخواهيد گرديد))، زيرا كه دلالت مى كند بر آنكه اگر بازگشت قيامت و ثواب و عقاب نباشد، خلق ايشان عبث و بى فايده خواهد بود، پس معلوم شد كه خلق ايشان براى نشاءه ديگر است معلوم است كه تحصيل آنشاءه به هر عملى نمى تواند شد، پس بايد كه حق تعالى راهنمايانى نصب نمايد كه طريق تحصيل مثوبات اخروى را از معرفت و عبادت، تعليم ايشان نمايد، و در زمان انبياء ايشان راهنمايانند، و بعد از ايشان احتياج به حافظ شريعت و استنبات كننده احكام از قرآن مجيد حاصل است، و هر دليلى كه بر عصمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و علم او به جميع احكام شريعت و ساير صفات پيغمبر دلالت مى كند، دلالت بر وجود اين صفات در امام مى كند، و عصمت و كمال علم را بغير از حق تعالى كسى نمى داند، پس البته بايد از جانب خدا منصوب و منصوص باشد، و به اتفاق امت غير از اميرالمؤمنين عفيه اصلوة و السلام كسى نص بر او نشده است پس بايد كه آن حضرت امام باشد.
و ايضا هر گاه امامت مردد باشد ميان حضرت امير (عليه السلام) و ميان ابوبكر و عثمان، و به اتفاق امت حضرت امير (عليه السلام) اعلم و اشجع و اورع و احسب و انسب از آن سه نفر بوده باشد، البته او به امامت اولى خواهد بود، زيرا كه تفضيل مفضول قبيح است عقلا.
و ايضا حق تعالى مى فرمايد: هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون انما يتذكر اولوا الالباب (33) يعنى: ((آيا مساويند آنها كه مى دانند و آنها كه نمى دانند؟ متذكر نمى شوند آن را مگر صاحبان عقول))، و باز فرموده است:افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (34) يعنى: ((آيا كسى كه هدايت كند بسوى حق سزاوارتر است به آنكه متابعت او كنند يا كسى كه هدايت يافته نشود مگر آنكه كسى او را هدايت كند؟ چه مى شود شما را چگونه حكم مى كنيد؟))، و در وقتى كه ملائكه خود را احق دانستند به خلافت در زمين از حضرت آدم (عليه السلام)، حق تعالى به اعلميت آدم (عليه السلام) بر ايشان حجت تمام كرد، و در وقتى كه بنى اسرائيل رياست و پادشاهى طالوت را قبول نمى كردند خداوند عالميان اهليت او را به علم و جسم كه ملزوم شجاعت است بيان كرد و فرمود وزاده بسطة فى العلم و الجسم (35).
و از طريق عامه و خاصه متواتر است كه همه اصحاب خصوصا آن سه خليفه به ناحق در آيات و احكام مشكله به حضرت امير (عليه السلام) رجوع مى كردند و آن حضرت هرگز به ايشان در حكمى از احكام يا تفسير آيه اى از آيات محتاج نشد،(36) و همچنين در زمان حضرت امام حسن (عليه السلام) امر خلافت مردد بود ميان آن حضرت و معاويه و قطع نظر از كفر معاويه هيچ عاقل شك ندارد در اعلميت و ساير كمالات آن حضرت و نقص و اجتماع كل معايب در معاويه،(37) و همچنين حضرت امام حسين (عليه السلام) و معاويه و يزيد و همچنين ائمه بعد (عليهم السلام) با خلفاى جور و جفا كه در زمان ايشان بودند و به همين دليل امامت ائمه همه ثابت مى شود.(38)
و ابن بابويه به سند معتبر از جابر روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) عرض كردم كه: به چه سبب محتاجند مردم به پيغمبر و امام؟ حضرت فرمود: از براى آنكه عالم بر صلاح خود باقى بماند زيرا كه خداوند رحمان دفع مى كند عذاب را از اهل زمين هرگاه در آن پيغمبرى يا امامى بوده باشد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد:: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم (39) يعنى: ((نخواهد بود كه خدا عذاب كند ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشانى.))
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ستارگان امانند براى اهل آسمان از آنكه ايشان از جاهاى خود به در روند، و اهل بيت من امانند براى اهل زمين، پس چون ستارگان برطرف شوند بيايد بسوى اهل آسمان آنچه نخواهند، و چون اهل بيت من از زمين برطرف شوند بيايد بسوى اهل زمين آنچه نخواهند.(40)
ابن بابويه گفته است كه: مراد به اهل بيت امامانند كه مقرون گردانيده است خدا اطاعت ايشان را به اطاعت خود كه فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (41) و ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از عيبها و گناه نمى كنند و مؤ يدند و موفقند و مسددند، و به بركت ايشان خدا روزى مى دهد بندگانش را و به ايشان آبادان مى گرداند شهرهاى خود را و به ايشان باران از آسمان مى فرستد و به ايشان بركتهاى زمين را مى روياند و به ايشان مهلت مى دهد گناهكاران را و تعجيل در عقوبت ايشان نمى كند و عذاب بر ايشان نمى فرستد و مفارقت نمى كند از ايشان روح القدس و ايشان از او مفارقت نمى كنند و ايشان از قرآن جدا نمى شوند و قرآن از ايشان جدا نمى شود.(42)
و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون پيغمبرى آدم منقضى شد و عمرش به آخر رسيد حق تعالى به او وحى نمود كه: اى آدم! پيغمبرى تو تمام شد و عمرت به آخر رسيد پس نظر كن به سوى آنچه نزد توست از علم و ايمان و ميراث پيغمبرى و بقيه علم و اسم اعظم و همه را به عقب خود هبة الله بده، بدرستى كه من زمين را نمى گذارم هرگز به غير عالمى كه به او دانسته شود طاعت من و دين محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و نجاتى باشد براى هر كس كه اطاعت او كند.(43)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) منقول است كه گفت: خداوندا! تو زمين را خالى نمى گذارى از حجتى بر خلق كه يا ظاهر و هويدا باشد يا پنهان، تا آنكه باطل نگردد حجتها و بينات تو.(44)
و به سند صحيح روايت كرده است از يعقوب سراج كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: آيا باقى مى ماند زمين بدون عالم زنده كه ظاهر باشد امامت او و مردم پناه برند به او و سؤال كنند از حلال و حرام خود؟ فرمود كه: اگر چنين باشد پس خدا عبادت كرده نخواهد شد.(45)
و ابن بابويه و صفار و شيخ مفيد به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: زمين باقى نمى ماند مگر آنكه در آن عالمى بوده باشد كه زيادت و نقصان در دين را بداند، پس اگر زياد كنند مؤمنان در دين خدا برگرداند ايشان را، و اگر كم كنند چيزى را كامل گرداند از براى ايشان پس بگويد: بگيريد دين خدا را كامل و تمام، و اگر چنين نباشد هر آينه مشتبه شود بر مؤمنان امر دين ايشان و فرق نكنند ميان حق و باطل.(46)
و به سندهاى صحيح بسيار از آن حضرت منقول است كه: اگر زمين يك ساعت بى امام بماند هر آينه فرو رود.(47)
مولف گويد كه:
ممكن است فرو رفتن كنايه از خرابى و برطرف شدن انتظامش باشد. و كلينى و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت كرده اند كه: اگر در زمين دو مرد باشند البته يكى از ايشان امام خواهد بود؛ و فرمود كه: آخر كسى كه مى ميرد امام است تا آنكه كسى بر خدا حجت نداشته باشد كه مرا بى حجت گذاشتى.(48)
و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: جبرئيل بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد و خبر آورد از جانب خدا كه: اى محمد! من زمين را نگذاشتم مگر آنكه در آن عالمى بوده باشد كه بداند طاعت مرا و راه هدايت مرا و سبب نجات خلق باشد در مابين وفات پيغمبرى تا بيرون آمدن پيغمبر ديگر، و نمى گذارم شيطان را كه مردم را گمراه كند و نبوده باشد در زمين حجتى و دعوت كننده اى بسوى من برانگيخته ام و مقرر گردانيده ام از براى هر قومى هدايت كننده اى كه هدايت كنم به او سعادتمندان را و حجت باشد بر اشقياء.(49)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مردم به اصلاح نمى آيند مگر به امام، و صلاحيت نمى يابد زمين مگر به امام.(50)
و به سند معتبر روايت كرده اند از آن حضرت كه: اگر باقى نماند در زمين مگر دو مرد هر آينه يكى از آنها حجت خدا خواهد بود.(51)
و به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود: بخدا سوگند كه خدا زمين را نگذاشته است از روزى كه آدم را از دنيا برده است بدون امامى كه هدايت يابند به سبب او بسوى خدا و او حجت خدا باشد بر بندگانش، هر كه ترك متابعت او كند هلاك مى گردد و هر كه متابعت او كند و ملازمت او نمايد نجات مى يابد، واجب است اين بر حق تعالى.(52)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده اند كه: باقى نمى ماند زمين مگر به امام ظاهرى يا پنهانى.(53)
و در حديث ديگر فرموده كه: خالى نبوده است دنيا از روزى كه خدا آسمانها و زمين را خلق كرده است از امام عادل و خالى نخواهد گذاشت تا روز قيامت كه حجت خدا باشد بر خلقش.(54)
و كلينى و ابن بابويه و شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده اند از ابو حمزه ثمالى كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم كه : آيا زمين بى امام باقى مى ماند؟ فرمود كه: اگر باقى بماند فرو خواهد رفت.(55)
و به سند بسيار از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) مروى است كه: خدا زمين را نگذاشته است بى عالمى كه كم كند آنچه مردم زياد كنند و زياد كند آنچه مردم كم كنند، و اگر چنين نباشد هر آينه بر مردم مختلط و مشتبه گردد امور ايشان.(56)
و سليمان جعفرى از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيد كه: آيا زمين از حجت خالى مى شود؟
فرمود كه: اگر يك چشم زدن زمين از حجت خالى باشد هر آينه با اهلش فرو مى رود.(57)
و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: حجت خدا بر خلق قائم نمى گردد و تمام نمى شود مگر به امام زنده كه او را بشناسند.(58)
و حميرى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: در هر خلفى و عصرى از امت من عادلى از اهل بيت من مى باشد كه نفى مى كند از اين دين تحريف كردن غاليان را و ادعاهاى دروغ اهل بطالت را و تأويل كردن جاهلان را.(59)
و ابن بابويه از فضل بن شاذان روايت كرده است از حضرت امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: اگر كسى گويد كه چرا حق تعالى اولوالامر را مقرر گردانيده و امر به اطاعت ايشان كرده جواب مى گوئيم كه: از جهت علتهاى بسيارى:
اول آنكه: چون از براى خلق اندازه اى قرار كرده اند در هر چيزى كه از آن تجاوز ننمايند كه باعث فساد ايشان گردد، پس ناچار بود كه امينى بر ايشان موكل شود كه منع نمايد ايشان را از تعدى از حلال و داخل شدن در حرام، كه اگر اين نبود هيچكس ترك لذت و منفعت نمى كرد از جهت فساد ديگرى، پس تصرف مى كردند در عرض و مال يكديگر و منجر به قتال و فساد و نزاع مى شد، پس سركرده و قيمى براى ايشان تعيين نمود كه منع كند ايشان را از فساد و برپا دارد در ميان آنها حدود و احكام خدا را.
دوم آنكه: هيچ فرقه اى از فرق و ملتى از ملل باقى نمانده اند و زندگانى نتوانستند كرد مگر به رئيسى و سركرده اى از براى امور دين و دنياى خود، پس جايز نبود در حكمت حكيم كه امرى را كه همه عقول حكم مى كنند به حسن آن و آنكه ضرور است در انتطام امور مردم، ترك نمايد آن را، پس ضرور بود كه كسى تعيين نمايد كه به استعانت او قتال نمايند با دشمنان خود و قسمت نمايد ميان ايشان غنائم و اموال ايشان را و اقامت جمعه و جماعت ميان ايشان بكند و دست تعدى ظالم را از مظلوم كوتاه گرداند.
سوم آنكه: اگر از براى ايشان امام قيم امين حافظ مستودعى قرار نيم داد كه قيام نماينده به امور خلق باشد و خيانت در دين خدا نكند و حافظ دين و شريعت باشد و امانتدار اسرار رسول باشد، هر آينه مندرس مى شد ملت و دين خدا برطرف مى شد و سنتها و احكام پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تغيير مى يافت و زياد مى كردند در دين خدا صاحبان بدعت چنانچه صوفيان مى كنند و كم مى كردند از دين خدا ملحدان چنانچه اسماعيليه كردند و مشتبه مى كردند اينها را بر مسلمانان، زيرا كه مى بينيم خلق را ناقص و محتاج - به مربى و مودب - و غير كامل به اختلافى كه در فهمها و خواهشها و طريقه هاى ايشان هست، پس اگر قيم و حافظى براى ايشان مقرر نكند خدا كه آنچه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از جانب خدا آورده حفظ نمايد هر آينه فاسد شوند ايشان و تغيير يابد شريعتها و سنتها و احكام الهى و ايمان و تغيير آنها موجب فساد جميع خلق مى گردد.(60)
و به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: ميان حضرت عيسى و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پانصد سال فاصله بود و در دويست و پنجاه سال نه پيغمبرى بود و نه عالم ظاهرى.
راوى گفت: پس چه مى كردند مردم؟
فرمود كه: متمسك بودند به دين عيسى (عليه السلام).
پرسيد كه: حال ايشان چه بود؟
فرمود كه: مؤمن بودند؛ و فرمود كه: نمى باشد زمين بدون عالمى، يعنى اگر ظاهر نباشد پنهان خواهد بود.(61)
و كلينى و ابن بابويه و غير ايشان به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: اگر امام يك ساعت از زمين برطرف شود هر آينه زمين با اهلش به موج آيد چنانچه دريا با اهلش به موج آيد.(62)
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اگر نمى بود حجتهاى خدا بر روى زمين هر آينه مى تكانيد زمين آنچه در ميانش بود و بر رويش بود، بدرستى كه زمين يك ساعت از حجت خالى نمى باشد.(63)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: مائيم حجتهاى خدا بر روى زمين، و مائيم خليفه هاى خدا در ميان بندگان خدا، و مائيم امينهاى خدا بر رازهاى خدا، و مائيم كلمه تقوا كه خدا در قرآن فرموده و الزمهم كلمة التقوى (64) يعنى ولايت ما باعث نجات از عذاب خداست، و مائيم عروة الوثقى كه خدا در قرآن ذكر كرده است يعنى ولايت و متابعت ما حلقه محكمى است كه هر كه چنگ در آن زند گسستن ندارد و او را به بهشت مى رساند، و مائيم گواهان خدا و نشانه هاى هدايت خدا در ميان مردم، به سبب ما خدا نگاه مى دارد آسمانها و زمين را از آنكه زايل شوند و از جاى خود حركت كنند، و به بركت ما باران را مى فرستد و رحمت خود را پهن مى كند، و زمين هرگز خالى نباشد از امام قائمى از ما كه يا ظاهر شود يا پنهان، و اگر يك روز زمين خالى شود از حجت خدا هر آينه با اهلش به موج در آيد چنانكه دريا در طوفان با اهلش به موج مى آيد.(65)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اگر زمين يك روز بى امام بماند هر آينه با اهلش فرو مى رود و خدا عذاب كند ايشان را به بدترين عذابهاى خود، بدرستى كه حق تعالى ما را حجت خود گردانيده است در زمين و امان در زمين از براى اهل زمين از آنكه عذاب بر ايشان نازل شود، و پيوسته در امانند از آنكه زمين ايشان را فرو برد مادامى كه ما در ميان ايشانيم، پس هرگاه خدا خواهد كه ايشان را هلاك كند و مهلت ندهد، ما را از ميان ايشان مى برد، پس آنچه خواهد نسبت به ايشان از عذاب و عقاب بعمل مى آورد.(66)
و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: خالى نبوده است زمين از روزى كه آفريده شده است از حجت عالمى كه زنده گرداند آنچه را ايشان بميرانند از حق، پس اين آيه را خواند يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون (67) يعنى: ((كافران مى خواهند كه خاموش كنند و فرو نشانند نور خدا را به دهنهاى خود و خدا تمام كننده نور خود است هر چند نخواهند كافران.))(68)
و در روايت ديگر فرمود كه: حجت خدا پيش از خلق بوده و با خلق هست و بعد از خلق خواهد بود.(69)
و به سند صحيح از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده است كه: علمى كه با آدم فرود آمد بالا نرفت، و علم به ميراث مى رسد، و هر چه از علم و آثار رسولان و پيغمبران كه از غير اهل بيت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اخذ نمايند باطل است، بدرستى كه على (عليه السلام) عالم اين امت بوده و از ما اهل بيت عالمى از دنيا بيرون نمى رود مگر آنكه بعد از خود كسى را مى گذارد كه مثل علم او را بداند يا آنچه خدا خواهد.(70)
و به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى نگذاشته است زمين را بدون عالمى كه مردم به او محتاج باشند و او به مردم محتاج نباشد و حلال و حرام را بداند.
راوى گفت: فداى تو شوم از كجا مى داند؟
فرمود: از ميراثى كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على بن ابى طالب (عليه السلام) به او رسيده است.(71)
و ابن بابويه و صفار و برقى روايت كرده اند از حضرت صادق (عليه السلام) كه: هميشه خدا را در زمين حجتى بوده كه حلال و حرام را مى دانسته است و مردم را بسوى راه خدا دعوت مى نموده است، و حجت از زمين منقطع نمى شود مگر چهل روز پيش از روز قيامت، پس چون حجت از زمين مرتفع شود در توبه بسته مى شود و نفع نمى بخشد ايمان آوردن كسى كه پيش از برطرف شدن حجت ايمان نياورده باشد، و آن جماعت بدترين خلق خدا خواهند بود و قيامت بر ايشان قائم مى گردد.(72)
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) منقول است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: مثل اهل بيت من در اين امت مانند ستاره هاى آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند؛(73) و همچنين هر امامى كه از اهل بيت من رحلت مى نمايد بعد از او ديگرى به امامت قيام كند.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه اى كه در مسجد كوفه خواند فرمود: خداوندا! بدرستى كه ناچار است زمين تو را از حجتى از براى تو بر خلق تو كه ايشان را هدايت كند بسوى دين تو و بياموزد به ايشان علم تو را تا باطل نگردد حجت تو و گمراه نگردند تابعان دوستان تو بعد از آنكه ايشان را هدايت كند، و آن حجت بعد از اين يا امام ظاهرى خواهد بود كه اطاعت او نمايند يا پنهان خواهد بود كه انتظار ظهور او برند، اگر شخصش از مردم پنهان است در دولت باطل اما علم و آدابش در دلهاى مؤمنان ثابت است پس به آن عمل نمايند تا ظاهر شدن او و انس مى گيرند به آنچه وحشت مى كنند از ايشان تكذيب كنندگان و ابا مى كنند از آن گمراهان.(74)
و در بصائر الدرجات به سند حسن از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه از آن حضرت پرسيدند كه: در زمين دو امام مى تواند بود؟ فرمود: نه، مگر آنكه يكى خاموش باشد و امام پيش از او دعوى امامت كند و بعد از رفتن او امام شود.(75)
مولف گويد:
احاديث در باب اتصال وصيت از زمان آدم (عليه السلام) تا آخر اوصياء در جلد اول گذشت و اعاده آنها موجب تكرار است.
پاورقی
1- سوره بقره، 124.
2- عوالى اللئالى 4/77.
3- بصائر الدرجات 387: كافى 1/213 و 439؛ اختصاص 306.
4- رجوع شود به صحيح مسلم 3/1259؛ صحيح بخارى 1/37؛ مسند احمد 5/135.
5- الاستيعاب 3/1103؛ مناقب خوارزمى 39؛ تذكرة الخواص 147؛ و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به الغدير 6/93.
6- سوره رعد: 7.
7- مجمع البيان 3/278؛ تفسير طبرى 7/342.
8- مجمع البيان 3/278؛ تفسير طبرى 7/344؛ تفسير فخر رازى 19/14. و براى اطلاع بيشتر از مصادر عامه رجوع شود به كتاب احقاق الحق 3/88.
9- شواهد التنزيل 1/393، و در آن نام راوى (((ابو برزه اسلمى)) ذكر شده است.
10- بصائر الدرجات 29.
11- بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/192؛ كمال الدين 667.
12- بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/191؛ و در هر دو مصدر به جاى ((فضل))، ((فضيل)) است.
13- بصائر الدرجات 30؛ كافى 1/192؛ غيبت نعمانى 117؛ تفسير برهان 2/280.
14- بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/192؛ تأويل الايات الظاهرة 1/229.
15- كمال الدين 2/667، و روايت در آنجا از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
16- تفسير قمى 1/359، و روايت در آنجا از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
17- سوره قصص: 51.
18- تفسير كشاف 3/421؛ تفسير فخر رازى 24/262؛ تفسير بيضاوى 3/308.
19- تفسير قمى 2/141؛ بصائر الدرجات 515؛ كافى 1/415، و روايت در آن از ابى الحسن (عليه السلام) نقل شده است؛ تأويل الايات الظاهرة 1/420؛ امالى شيخ طوسى 294.
20- سوره بقره: 30.
21- سوره اعراف: 181.
22- بصائر الدرجات 36؛ تفسير عياشى 2/42.
23- امالى شيخ صدوق 156؛ كمال الدين 1/207.
24- رجوع شود به الشافى فى الامامة 1/145 - 151.
25- كافى 1/169.
26- امالى شيخ صدوق 472؛ كمال الدين 207؛ علل الشرايع 193؛ احتجاج 2/283.
27- ديوان امام على (عليه السلام) 236.
28- كافى 1/171؛ ارشاد شيخ مفيد 2/194؛ احتجاج 2/277؛ اعلام الورى 280.
29- كافى 1/188؛ علل الشرايع 192؛ رجال كشى 2/718.
30- سوره لقمان: 25؛ سوره زمر: 38.
31- رجوع شود به كافى 2/13.
32- سوره مؤ منون: 115.
33- سوره زمر: 9.
34- سوره يونس: 35.
35- سوره بقره: 247.
36- مناقب ابن شهر آشوب 2/397 - 415؛ كنز العمال 6/531؛ الموطا 2/180 و 195؛ فرائد السمطين 1/371؛ مناقب ابن المغازلى 86.
37- تفسير قمى 2/269؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/16.
38- كافى 8/120؛ توحيد 74؛ ارشاد شيخ مفيد 2/302؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/74 - 75 و 336 - 338؛ خرايج 2/640؛ الفصول المهمة 264.
39- سوره انفال: 33.
40- علل الشرايع 123؛ همچنين رجوع شود به احقاق الحق 18/327.
41- سوره نساء: 59.
42- علل الشرايع 123.
43- علل الشرايع 195.
44- بصائر الدرجات 486؛ علل الشرايع 195.
45- علل الشرايع 195.
46- علل الشرايع 195؛ بصائر الدرجات 331؛ اختصاص 288.
47- كافى 1/179؛ كمال الدين 201.
48- كافى 1/180؛ علل الشرايع 196؛ غيبت نعمانى 157.
49- علل الشرايع 196؛ كمال الدين 134.
50- علل الشرايع 196.
51- كافى 1/179؛ غيبت نعمانى 156؛ علل الشرايع 197.
52- محاسن 1/176؛ رجال كشى 2/670؛ علل الشرايع 197؛ ثواب الاعمال 245؛ ثواب الاعمال 245. و روايت در همه اين مصادر از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
53- علل الشرايع 197.
54- علل الشرايع 197.
55- كافى 179؛ علل الشرايع 196؛ غيبت شيخ طوسى 220؛ بصائر الدرجات 488.
56- بصائر الدرجات 332؛ علل الشرايع 200؛ اختصاص 289.
57- بصائر الدرجات 489؛ كمال الدين 204.
58- بصائر الدرجات 486؛ كافى 1/177؛ اختصاص 268.
59- قرب الاسناد 77؛ كمال الدين 221.
60- علل الشرايع 253؛ عيون اخبار الرضا 2/100.
61- كمال الدين 161.
62- بصائر الدرجات 488؛ كافى 1/179؛ كمال الدين 202.
63- كمال الدين 202.
64- سوره فتح: 26.
65- كمال الدين 202.
66- كمال الدين 204.
67- سوره صف: 8.
68- كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487.
69- كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487؛ كافى 1/177.
70- كمال الدين 223.
71- كمال الدين 224؛ بصائر الدرجات 327.
72- كمال الدين 229؛ بصائر الدرجات 484؛ محاسن 1/368.
73- كمال الدين 281.
74- كمال الدين 302.
75- بصائر الدرجات 486.
بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام معصوم است از جميع گناهان صغيره و كبيره از اول عمر تا آخر عمر، خواه عمدا و خواه سهوا، و مخالفت نكرده است در اين باب كسى بغير از ابن بابويه و استاد او ابن الوليد (رحمة الله عليه) كه ايشان تجويز كرده اند كه در غير تبليغ رسالت و احكام خدا جايز است كه ايشان سهو بفرمايد از براى مصلحتى مثل آنكه سهو كند در نماز و ساير عبادات و ساير امور بغير بيان احكام و تبليغ رسالت كه در آنها هيچ نوع از سهو را جايز نمى دانند، و ساير فرق اسلام بغير از اسماعيليه شرط نمى دانند، و دلايل نقليه و عقليه بر مذهب اماميه بسيار است و بعضى از آنها در جلد اول بيان شد؛ و اما دلايل عقليه كه در اين باب ايراد كنيم چند دليل است:
اول آنكه: مقتضى نصب امام آن است كه خطا بر رعيت روا است، پس كسى مى بايد كه ايشان را از خطا حفظ نمايد، پس اگر بر او نيز خطا جايز باشد محتاج به امام ديگر خواهد بود، پس با تسلسل لازم مى آيد و آن محال است، يا منتهى مى شود به امامى كه بر او خطا روا نباشد، پس امام او خواهد بود.
دوم آنكه: حفظ كننده شريعت باشد، زيرا كه قرآن ظاهرا متضمن تفصيل احكام شريعت نيست، و همچنين از سنت و احاديث نبوى معلوم نمى شود جميع احكام شرع، و از اجماع امت نيز معلوم نمى شود زيرا كه اجماعى كه معصوم در ميان ايشان نباشد چنانچه بر هر يك خطا جايز است بر مجموع نيز جايز است ، و از قياس نيز معلوم نمى شود زيرا كه در اصول بطلان عمل به آن دلايل ثابت شده است، و بر تقدير تسليم حافظ جميع احكام شرع نمى تواند بود، و نه به برائت اصليه زيرا كه اگر عمل به آن بايست كرد فرستادن پيغمبران در كار نبود، پس حافظ شريعت بجز امام نتواند بود، اگر خطا بر او جايز شود اعتماد نمى نمايند بر گفته او در طاعات و تكاليف الهى، و آن منافى غرض تكليف است كه انقياد اوامر الهى باشد.
سوم آنكه: اگر از او خطا واقع شود واجب واهد بود كه مردم بر او انكار كنند، و اين منافى وجوب اطاعت اوست كه خدا فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم،(76) و ايضا او نيز اگر معصوم نباشد تواند بود كه امر به معصيت و نهى از طاعت كند و بر رعايا واجب خواهد بود كه او را اطاعت كنند و وجوب اطاعت در معصيت مستلزم آن است كه يك فعل از يك جهت هم طاعت باشد و هم معصيت و آن محال است.
چهارم آنكه: اگر معصيت از او صادر شود غرض از نصب امام كه انقياد امت باشد او را و متابعت او كردن در اقوال و افعال برهم مى خورد، و اين منافى نصب امام است.(77)
و استقصاى دلايل عقليه مناسب اين كتاب نيست و آنچه در اول كتاب و در اينجا مذكور شد براى اثبات اين مطلب، بر منصف كافى است.
و علماى عامه كه عصمت را شرط نمى دانند ظهور جور و فسق را نيز مبطل امامت نمى دانند و لهذا به امامت خلفاى بنى اميه و بنى عباس با آن ظلمها و فسقها قايل شده اند، و شخصى كه از مشاهير علماى ايشان است در عقايدش گفته: معزول نمى شود امام از امامت به سبب فسق و جور.
و ملا سعد الدين در شرحى كه بر عقايد نوشته دليل بر اين مدعا چنين گفته كه: از براى آنكه ظاهر شد فسق و منتشر گشت جور از امامان بعد از خلفاى راشدين و حال آنكه پيشينيان مطيع و منقاد ايشان بودند. و ايضا در شرح مذكور گفته است كه: اهل حق و عقد از امت اتفاق نموده اند بر خلافت خلفاى بنى عباس.
و ايضا ملا سعد الدين در شرح مقاصد گفته است كه: منعقد مى شود امامت به قهر و غلبه، پس اگر كسى مردم را مغلوب سازد از راه شوكت منعقد مى شود امامتش هر چند فاسق و جاهل باشد؛ و بعد از اين گفته كه: اگر كسى به قهر و غلبه امام شود و ديگرى بيايد و او را مقهور و مغلوب سازد، مقهور معزول مى گردد و غالب امام مى شود.(78)
اين است كلمات واهيه ايشان و عقل كدام عاقل تجويز مى كند كه امام و پيشواى خلق از اهل جهنم باشد و حق تعالى فاسق را از اهل جهنم شمرده از آنجا كه فرموده و اما الذين فسقوا فماءواهم النار.(79) و نيز فرموده كه: اعتماد به خبر فاسق مكنيد ان جائكم فاسق بنباء فتبينوا،(80) و نيز فرموده: ان الله لا يهدى القوم الفاسقين.(81)
و هرگاه ثابت شد كه عصمت در امام شرط است، پس امامت ابوبكر باطل شد زيرا كه به اتفاق او معصوم نبود، پس امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بى واسطه ثابت شد زيرا كه به اتفاق امت امامت بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مردد است ميان آن حضرت و ابوبكر، و هرگاه يكى باطل شد ديگرى ثابت مى شود.
و بدان كه قايلان به عصمت خلاف كرده اند در آنكه معصوم آيا قادر بر فعل معصيت هست يا نه؟ اما آنها كه قايلند كه قادر نيست، بعضى مى گويند كه: در بدنش يا در نفسش خصوصيتى هست كه مقتضى آن است كه محال است اقدام بر معصيت نمايد؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت قدرت بر طاعت است و عدم قدرت بر معصيت، و اكثر علماى اماميه قايلند به آنكه قدرت بر معصيت دارد؛ و بعضى از ايشان تفسير كرده اند عصمت را به آنكه آن امرى است كه حق تعالى مى كند نسبت به بنده از الطافى كه نزديك گرداننده به طاعت است كه به آن حالت اقدام بر معصيت نمى كند، اما به شرطى كه به حد الجاء و اضطرار و جبر نرسد؛ و بعضى گفته اند ملكه نفسانيه است كه صادر نمى شود از صاحبش با آن معاصى؛ و بعضى گفته اند كه: عصمت لطفى است از خدا كه نسبت به بنده مى كند كه به آن لطف بنده را داعى به ترك طاعت و ارتكاب معصيت نمى آيد و اسباب آن لطف چهار چيز است:
اول آنكه: نفسش را يا بدنش را خاصيتى باشد كه مقتضى ملكه باشد كه مانع از فجور باشد.
دوم آنكه: حاصل مى شود او را علم به معايب و بديهاى معاصى و مناقب و نيكيهاى طاعت.
سوم آنكه: تاءكيد اين علوم به تتابع وحى و الهام از جانب خدا.
چهارم: مؤ اخذه كردن او بر مكروه و ترك اولى به حيثيتى كه بداند كه هر گاه در غير واجب كار را بر او تنگ مى گيرد در واجبات و محرمات با او مسامحه نخواهد كرد.
پس هر گاه اين امور در كسى جمع شود او معصوم خواهد بود، و حق آن است كه قدرت او بر معصيت بر طرف نمى شود و الا مستحق مدح بر ترك معصيت نخواهد بود و نه به فعل ثواب، و ثواب و عقاب در حق او نخواهد بود، پس از تكليف بيرون خواهد بود، و آن باطل است به اجماع و نصوص متواتره (82)؛ و ايضا عصمت، فضل و كمال نخواهد بود چه بنابر اين هر كس را جبر كند معصوم خواهد بود، و تحقيقش آن است كه آدمى با قوت عقل و وفور فطنت و قابليت و كثرت عبادت و رياضت و هدايت ربانى و توفيقات سبحانى به مرتبه اى مى رسد كه پيوسته مراقب جناب رب الارباب مى باشد بلكه از مرادات و ارادات خود بالكلّيّه خالى مى گردد و به مقام و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (83) مى رسد و مصداق: بى يسمع و بى يبصر و بى يمشى (84) مى گردد، پس در اين حال ترك طاعت و صدور معصيت بلكه خلاف اولى از او محال باشد مثل كسى كه در پيش پادشاهى در كمال محبت و شفقت و احسان و امتنان باشد و معذلك در نهايت سطوت و قدرت سلطان حاضر شود، و غايت شفقت و محبت او را نسبت به خود مشاهده نمايد و خود نيز نهايت محبت به آن پادشاه داشته باشد، البته چنين كسى از جهت محال باشد كه خلاف رضاى او هيچ كار كند هر چند سهل باشد:
يكى: از جهت شدت محبت، چه بالضروره محب هر گاه به حقيقت محبت رسيده باشد خلاف رضاى محبوب از او صادر نشود.
دوم: شرم و حيا؛ چه البته با اينهمه محبت و احسان و شفقت و امتنان در غيبت او مخالفت او را روا نمى دارد چه جاى آنكه در حضور او مخالفت نمايد.
سوم: خوف و بيم؛ چه با اينقدر خصوصيت و قدرت و سلطنت هر گاه رعايت رضاى او نكند بالضروره مستحق نهايت عقوبت شود و از غايت عذاب ايمن نباشد، و كدام عقوبت صاحب اين مقام را به تغيير محبت و تنزل از مرتبه قرب و عزت رسد و كمال ظهور دارد كه با اينكه در مثل اين حال صدور معصيت محال است اما نه محال است كه جبر لازم آيد، چه جبر آن است كه قدرت و اراده بنده را تاءثير نباشد و در اين مقام قدرت و اراده چنين كسى هيچ كمتر از ديگرى نيست، و چنانچه همه فساق مثلا اقدام بر شرب خمر مى توانند نمود معصوم نيز قدرت دارد و مى تواند اقدام نمايد، پس مطلقا شايبه جبر در اينجا نيست.
و اما آياتى كه دلالت كند بر وجوب عصمت اما از جمله آنها آن است كه حق تعالى خطاب كرد به حضرت ابراهيم (عليه السلام) كه انى جاعلك للناس اماما يعنى: ((گرداننده ام تو را از براى مردم امام))، حضرت ابراهيم (عليه السلام) گفت و من ذريتى يعنى: ((سؤ ال مى كنم كه بعضى از ذريه مرا نيز امام گردانى))، حق تعالى در جواب فرمود كه لا ينال عهدى الظالمين (85) يعنى: ((نمى رسد عهد من كه امامت باشد به ستمكاران و هر فاسقى ظالم است و ستمكار بر نفس خود)).
و اما احاديث پس اكثر آنها در مجلد اول در باب عصمت انبياء مذكور شد.
و ابن بابويه در كتاب خصال در تفسير اين آيه گفته است كه: يعنى از براى امامت صلاحيت ندارد كسى كه بت پرستيده باشد يا يك چشم بهم زدن شرك به خدا آورده باشد هر چند آخر مسلمان شود؛ و ظلم: گذاشتن چيزى است در غير موضعش (86).
و اعظم ظلم شريك از براى خدا قرار دادن است، حق تعالى مى فرمايد: ان الشرك لظلم عظيم (87)، و همچنين امامت را شايسته نيست كسى كه مرتكب حرامى شود خواه صغيره و خواه كبيره هر چند بعد از آن توبه كند، و اقامت حد نمى تواند كرد كسى كه بر او حدى لازم شده باشد، پس اما البته مى بايد معصوم باشد و عصمت او را نمى توان دانست مگر به نص خدا بر او بر زبان پيغمبرش، زيرا كه عصمت در ظاهر خلقت ظاهر نمى شود كه ديده شود مانند سياهى و سفيدى و اشباه اينها بلكه امر پنهانى است كه معلوم نمى شود مگر به اعلام خداوندى كه داناى غيبها است.
و اما اخبار پس اكثر آنها در مجلد اول گذشته.
و ابن بابويه در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خواهد نظر كند به درخت ياقوت سرخى كه حق تعالى به دست قدرت خود كاشته است و چنگ در آن زند، پس اعتقاد كند امامت على (عليه السلام) و امامان از فرزندان او را، بدرستى كه ايشان اختيار كرده و برگزيده خدايند از ميان خلايق و معصومند از هر گناهى و خطائى (88).
و در اكثر كتبش به سند حسن از ابن ابى عمير روايت كرده است كه گفت: در مدت مصاحبتم با هشام بن الحكم از او استفاده نكردم سخنى كه بهتر باشد از اين سخن: روزى از او پرسيدم كه امام آيا معصوم است؟
گفت: بلى.
گفتم: به چه دلى توان دانست كه او معصوم است؟
گفت: جميع گناهان چهار وجه مى دارد كه پنجم ندارد: حرص و حسد و غضب و شهوت، و هيچيك از اينها در او نمى باشد؛ و جايز نيست كه حريص شود بر دنيا زيرا كه همه دنيا در زير نگين اوست و او خزينه دار مسلمانان است پس او حرص در چه چيز مى دارد؟؛ و جايز نيست كه حسود باشد زيرا كه آدمى حسد بر كسى مى برد كه بالاتر از او باشد و كسى بالاتر از او نمى باشد، و چگونه حسد برد بر كسى كه پست تر از او باشد؟؛ و جايز نيست كه غضب كند از براى چيزى از امور دنيا مگر آنكه غضب او از براى خدا باشد زيرا كه خدا واجب كرده است بر او اقامت حدود را و آنكه ملامت ملامت كننده او را مانع اجراى احكام الهى نگردد و در دين خدا رحم كردن مانع جارى كردن حد نگردد؛ و جايز نيست كه متابعت شهوت و لذتهاى دنيا بكند و اختيار كند دنيا را بر آخرت زيرا كه خدا آخرت را محبوب او گردانيده است چنانچه دنيا را محبوب ما گردانيده است پس او نظر بسوى آخرت مى كند چنانچه ما نظر بسوى دنيا مى كنيم، آيا ديده اى كسى را كه روى خوبى را ترك كند براى روى زشتى و طعام لذيذى را براى طعام تلخى و جامعه نرمى را ترك كند براى جامه درشتى و نعمت دائم باقى را ترك كند براى نعمت زايل فانى (89)؟
و ايضا در معانى الاخبار از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: امام ما نمى باشد مگر معصوم، و عصمت در ظاهر خلقت نمى باشد كه توان شناخت، پس نمى باشد امام مگر آنكه خدا و رسول نص بر امامت او كرده باشند.
پرسيدند كه: اى فرزند رسول خدا! پس چه معنى دارد معصوم؟
فرمود: معصوم آن است كه معتصم باشد و چنگ بزند در حبل متين خدا، و حبل خدا قرآن است، و امام و قرآن از يكديگر جدا مى شوند تا روز قيامت، و امام خدايت مى كند مردم را بسوى قرآن و قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى امام، اين است معنى قول حق تعالى ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (90) يعنى: ((بدرستى كه اين قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى ملت و طريقى كه آن درست ترين ملتها و طريقها است كه طريق متابعت و ولايت ائمه حق بوده باشد(91))).
مترجم گويد كه:
تفسير عصمت به اعتصام به حبل الله كردن يا به اعتبار اين است كه عاصم است خدا او را از گناهان به سبب اينكه او به قرآن معتصم است، يا مراد از معصوم آن است كه خدا او را معتصم به قرآن گردانيده كه عمل نمايد به جميع قرآن و معانى جميع قرآن را بداند.
و ايضا روايت كرده است كه: هشام بن الحكم از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد از معنى معصوم، حضرت فرمود كه: معصوم آن است كه خود را نگاه دارد به توفيق خدا از جميع محرمات خدا چنانچه حق تعالى مى فرمايد: و من يعتصم بالله فقد هدى الى صراط مستقيم (92) كه معنى ظاهر لفظش آن است كه:((هر كه چنگ زند به دين خدا يا در جميع امور به خدا، پس البته هدايت يافته شده است بسوى راه راست))، و بنابر تاءويلى كه آن حضرت فرمودند كه:((هر كه خود را نگاه دارد از گناهان به توفيق خدا پس البته هدايت يافته شده است به راه راست (93).))
و كراجكى در كنز الفوائد روايت كرده است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: خبر داد مرا جبرئيل كه كاتبان اعمال اميرالمؤ منين (عليه السلام) گفتند كه: از روزى كه با آن حضرت مصاحب شده ايم تا حال گناهى بر آن حضرت ننوشته ايم (94).
و از طريق اهل بيت روايت كرده است از عمار بن ياسر كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: دو ملك كه كاتب اعمال حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) فخر مى كنند بر ساير كاتبان به آنكه با آن حضرتند، زيرا كه هرگز عملى را بالا نبردند كه موجب غضب خدا باشد(95).
و در عقايد اماميه كه حضرت صادق (عليه السلام) براى اعمش بيان كرده مذكور است كه: پيغمبران و اوصياء ايشان معصومند از گناهان و مطهرند از صفات ذميمه (96).
و در عقايد بيت (عليه السلام) كه حضرت امام رضا (عليه السلام) براى ماءمون نوشته مذكور است كه: حق تعالى واجب نمى گرداند بر خلق اطاعت كسى را كه داند كه او كافر خواهد شد به او و عبادت او و اطاعت شيطان خواهد كرد(97).
و در علل الشرايع به سند معتبر از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) فرمود كه: واجب بودن اطاعت نمى باشد مگر از براى خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اولى الامر، و امر به اطاعت اولى الامر از براى آن كرده اند كه ايشان معصومند از گناهان و پاكيزه اند از بديها و امر نمى كنند مردم را به معصيت خدا(98).
و شيخ طوسى در مجالس و ابن مغازلى شافعى از طريق عامه روايت كرده اند از عبدالله بن مسعود كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم دعا كرده پدرم ابراهيم (عليه السلام).
گفتم: يا رسول الله! چگونه تو دعا كرده اوئى؟
فرمود كه: حق تعالى وحى كرد بسوى ابراهيم (عليه السلام) كه انى جاعلك للناس اماما(99)، پس ابراهيم (عليه السلام) از بس كه شاد شد از وعده امامت خواست كه از فرزندان او بدر نرود گفت: و از ذريه من امام قرار ده، پس خدا وحى كرد بسوى او كه: اى ابراهيم! من با تو عهدى نمى كنم كه به آن وفا ننمايم، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پروردگارا! كدام است آن عهدى كه وفا به آن نمى نمائى از براى من؟ فرمود كه: با تو عهد نمى كنم كه ظالمى از ذريه تو را امام بگردانم، گفت: پروردگارا! كدام است آن ظالمى كه عهد امامت به او نمى رسد؟ فرمود كه: كسى است كه سجده كند بتى را او را هرگز امام نمى گردانم و نمى تواند بود كه او امام باشد، پس ابراهيم (عليه السلام) گفت و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام رب انهن اضللن كثيرا من الناس (100) يعنى: ((و اجتناب فرما مرا و فرزندان مرا از آنكه بپرستيم بتها را، پروردگارا! اين بتها گمراه كردند بسيارى از مردم را))، پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: پس منتهى شد دعوت امامت بسوى من و بسوى برادرم على كه هيچيك از ما هرگز سجده نكرديم بتى را پس مرا پيغمبر گردانيد و على را وصى من (101).
و ابن بابويه از ابن عباس روايت كرده است كه: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: من و على و حسن و حسين (عليه السلام) و نه نفر از فرزندان حسين (عليه السلام) مطهرند از عيبها و معصومند از گناهان (102).
و عياشى و ديگران روايت كرده اند از صفوان جمال كه گفت: ما در مكه بوديم سخن از تاءويل اين آيه جارى شد و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (103) حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: پس تمام كرد امامت را به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و امامان از فرزندان على (عليه السلام) در آنجا كه فرموده است:ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (104)، پس گفت انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين (105) گفت: پروردگارا! در ميان فرزندان من ظالم خواهد بود؟ وحى آمد كه: بلى ابوبكر و عمر و عثمان و هر كه متابعت ايشان كند، ابراهيم (عليه السلام) گفت: پروردگارا! پس تعجيل كن از براى محمد و على آنچه وعده داده اى مرا در حق ايشان و تعجيل كن يارى و نصرت ايشان را.
و اشاره به اين است آنچه خدا فرموده و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين (106) كه مفاد لفظش آن است كه: ((كيست كه نخواهد ملت ابراهيم را مگر كسى كه نفس خود را سفيه و بى خرد گرداند، و بتحقيق كه برگزيده ايم او را در دنيا و بدرستى كه او در آخرت از جمله شايستگان است.))
حضرت فرمود كه: مراد از ملت، امامت است، پس چون ساكن گردانيد ذريه خود را در مكه گفت ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلاة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات،(107) و در جاى ديگر فرمود رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر،(108) ظاهر آيه اولى اين است كه: ((اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از اولاد خود را در واديى كه در آن زراعت نمى شود نزد خانه صاحب حرمت تو، اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند، پس بگردان دلهايى از مردم را كه مايل گردند بسوى ايشان و روزى كن ايشان را از ميوه ها))، و ظاهر آيه ثانيه آن است كه: ((پروردگارا! بگردان اين را شهر صاحب ايمنى و روزى نما اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان آورد از ايشان به خدا و روز قيامت)).
حضرت فرمود كه: بر اين تخصيص كرد به مؤمنان از ترس آنكه مبادا مانند سؤال امامت در معرض قبول در نيايد چنانچه فرمود كه: ((نمى رسد عهد من به ستمكاران))، پس خدا فرمود و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير(109) كه ظاهرش آن است كه: ((هر كه كافر باشد او را برخوردار مى گردانم اندكى كه مدت زندگانى دنيا باشد، پس مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم و بد محل بازگشتى است جهنم از براى ايشان))، چون اين را فرمود ابراهيم (عليه السلام) پرسيد كه: كيستند آنها كه ايشان را برخوردار مى گردانى از نعمتهاى دنيا و بازگشت ايشان بسوى جهنم است؟ وحى به او رسيد كه: ابوبكر و عمر و عثمان و تابعان ايشانند. (110)
و كلينى و شيخ مفيد و ديگران از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: حق تعالى حضرت ابراهيم (عليه السلام) را وصف كرد به بندگى پيش از پيغمبرى، و او را پيغمبر گردانيد پيش از آنكه او را رسول گرداند، و رسول گردانيد او را پيش از آنكه خليل خود گرداند، و خليل گردانيد او را پيش از آنكه امام گرداند، پس اين پنج صفت عظيم بزرگوار از براى او جمع شد و حق تعالى فرمود انى جاعلك للناس اماما از بس كه عظيم نمود در ديده ابراهيم (عليه السلام) خواست كه اين بزرگوارى از فرزندان او بدر نرود گفت قال و من ذريتى حق تعالى در جواب فرمود قال لا ينال عهدى الظالمين حضرت فرمود: يعنى سفيه پيشواى پرهيزكار نمى تواند بود.(111)
و ايضا روايت كرده اند از ائمه (عليهم السلام) كه: انبياء و رسولان بر چهار طبقه اند، پس پيغمبرى باشد كه بر خود پيغمبر است و به ديگرى تعدى نمى كند و در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود، و در بيدارى ملك را نمى بيند و بر احدى مبعوث نشده و بر او ديگرى امام است، مثل حضرت لوط (عليه السلام) كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) بر او امام بود؛ و پيغمبرى باشد كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را مى بيند و بر جماعتى فرستاده شده خواه كم و خواه زياد باشند چنانچه حق تعالى در باب حضرت يونس (عليه السلام) فرموده است:و ارسلناه الى ماءة الف او يزيدون (112) يعنى: ((فرستاديم او را بسوى صد هزار بلكه زياده)) حضرت فرمود كه: سى هزار كس زياده بر صد هزار كس بوده اند، و بر او امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و خود امام است بر ديگران، و در اول حضرت ابراهيم (عليه السلام) پيغمبر بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او فرمود انى جاعلك للناس اماما و چون از براى ذريه خود استدعا كرد حق تعالى فرمود لا ينال عهدى الظالمين حضرت فرمود: يعنى كسى كه بت يا صورتى و مثالى را بپرستد.(113)
و ثعلبى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ((طه)) اشاره است به طهارت اهل بيت (عليهم السلام) از رجس كه شك و گناه است چنانچه در آيه تطهير فرموده است:كه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس (114).(115)
و محمد بن عباس بن ماهيار در تفسيرش از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى ما را به خود نمى گذارد، و اگر ما را به خود بگذارد ما نيز مثل ساير مردم خواهيم بود در گناه و خطا و ليكن خدا در حق ما فرموده است:ادعونى استجب لكم (116) يعنى: ((دعا بكنيد و بخوانيد مرا، مستجاب مى كنم دعاى شما را.))(117)
فايده - دانستى كه علماى اماميه رضوان الله عليهم اتفاق كرده اند بر عصمت ايشان از جميع گناهان، و در بسيارى از دعاها و ادعيه صحيفه كامله اعتراف به گناه از ائمه (عليهم السلام) واقع شده، و در بعضى از احاديث نيز امرى چند كه موهم صدور معصيت باشد وارد شده و آنها را به چند وجه تأويل مى توان كرد:
اول آنكه: ترك مستحب و فعل مكروه را گاه هست كه گناه و معصيت مى نامند بلكه ارتكاب بعضى از مباحات نر به جلالت و رفعت شاءن آنها تعبير از آن به گناه مى كنند به اعتبار پستى اين مرتبه نسبت به ساير احوال ايشان، چنانچه صاحب كشف الغمه گفته است كه: اكثر اوقات ايشان به ياد خدا و مراقبت الهى مصروف است و خاطر ايشان به ملاء اعلى متعلق است، پس گاهى كه از آن مرتبه نزول كنند و مشغول شوند به خوردن و آشاميدن و جماع كردن و ساير مباحات اينها را گناه مى نامند و استغفار از آن مى كنند، نمى بينى كه اگر غلامان بعضى از ارباب دنيا در حضور آقاى خود متوجه اين امور گردند محل ملامت است و از آن عذر خواهند طلبيد.(118)
دوم آنكه: هرگاه مرتكب بعضى امور گردند از معاشرت خلق و تكميل و هدايت ايشان كه از جانب حق تعالى مامور به آنها شده اند پس عود كنند به مقام قرب و وصال و مناجات حضرت ذوالجلال، چون اين مرتبه عظيمتر از آن مرتبه است خود را مقصر مى يابند و استغفار و تضرع مى نمايند هر چند آن حالت نيز به امر پروردگار باشد، همچنانكه بلا تشبيه اگر يكى از پادشاهان بعضى از مقربان را كه پيوسته در مجلس حضور بوده باشد به خدمتى از خدمات مامور گرداند و به سبب آن از مجلس حضور مهجور گردد بعد از وصول به مقام وصال، خود را به جرم و تقصير نسبت مى دهد به اعتبار حرمان از مجلس انس و محل قرب.
سوم آنكه: چون علوم و فضايل و عصمت ايشان از لطف و فضل جناب اقدس الهى است، و اگر اين نبود ممكن بود كه انواع معاصى از ايشان صدور يابد، پس چون نظر به اين حالت خود مى نمايند اقرار به فضل پروردگار و عجز و نقص خود به اين عبارات مى فرمايند، و حاصلش بر آن مى گردد كه اگر عصمت تو نبود گناه خواهم كرد و اگر توفيق تو نبود خطاى بسيار از من صادر مى شد.
چهارم آنكه: چون مراتب معرفت غير متناهى است و انبياء و اوصياء و اولياء پيوسته در ترقى اند در حصول كمالات و صعود بر معارج ترقيات، در هر ساعتى از ساعات بلكه در هر آنى از آنات در درجه اى از مدارج عرفان و در مرتبه اى از مراتب ايقان بر مى آيند كه مرتبه سابقه را نسبت به اين مرتبه قاصر مى شمارند، و عباداتى كه با آن حالت واقع شده خود را در آن عبادات مقصر مى دانند و از آنها استغفار مى نمايند، و شايد اشاره به اين معنى باشد اينكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود كه: من در هر روز هفتاد مرتبه استغفار مى كنم.(119)
پنجم آنكه: چون ايشان معرفت معبود را در مرتبه كمال دارند و نعمتهاى الهى را نسبت به خود تمام مى يابند، چندان كه سعى در طاعات و عبادات مى نمايند لايق آن جناب نمى دانند و طاعات خود را از اين جهت معصيت مى شمارند و از آنها استغفار مى نمايند. و بغير وجه اول كه اكثر علما گفته اند ساير وجوه به خاطر اين قاصر رسيده و كسى كه از باده محبت قطره اى به كامش رسيده كمال اين وجوه را تصديق مى نمايد، و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.(120)
و ابن بابويه (رحمة الله عليه) در رساله عقايد گفته است كه: اعتقاد ما در انبياء و رسل و ائمه (عليهم السلام) آن است كه ايشان معصوم و مطهرند از هر دنس و گناه و عيبى و آنكه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نمى شود و معصيت خدا نمى كنند در آنچه خدا امر كرده است ايشان را به آن، و مى كنند آنچه به آن مامور شده اند، و كسى كه نفى عصمت از ايشان نمايد در حالى از احوال ايشان پس نشناخته است ايشان را، و اعتقاد ما در ايشان آن است كه ايشان موصوفند به كمال و تماميت علم از اوايل امور ايشان تا اواخر احوال ايشان و در هيچ حالى از احوال موصوف به نقص و عصيان و جهل نيستند.(121)
پاورقی
76- سوره نساء، 59.
77- رجوع شود به كشف المراد 390.
78- شرح مقاصد تفتازانى 5/233.
79- سوره سجده، 20.
80- سوره حجرات: 6.
81- سوره منافقون، 6.
82- كشف المراد 391.
83- سوره انسان: 30؛ سوره تكوير: 29.
84- بحارالانوار 5/207.
85- سوره بقره: 124.
86- خصال 310؛ معانى الاخبار 131.
87- سوره لقمان: 13.
88- عيون اخبار الرضا 2/57؛ امالى شيخ صدوق 467.
89- خصال 215؛ علل الشرايع 204؛ معانى الاخبار 133؛ امالى شيخ صدوق 505.
90- سوره اسراء: 9.
91- معانى الاخبار 132.
92- سوره آل عمران: 101.
93- معانى الاخبار 132.
94- كنز الفوائد 162.
95- كنز الفوائد 162. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به علل الشرايع 8؛ تاريخ بغداد 14/59؛ مناقب ابن المغازلى 145؛ عمده ابن بطريق 360؛ مناقب خوارزمى 226.
96- خصال 608.
97- عيون اخبار الرضا 2/125.
98- علل الشرايع 123؛ خصال 139.
99- سوره بقره: 124.
100- سوره ابراهيم: 35 و 36.
101- امالى شيخ طوسى 379؛ مناقب ابن المغازلى 239.
102- كمال الدين 280؛ عيون اخبار الرضا 1/64؛ كفاية الاثر 19؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/358.
103- سوره بقره: 124.
104- سوره آل عمران: 34.
105- سوره بقره: 124.
106- سوره بقره: 130.
107- سوره ابراهيم: 37.
108- سوره بقره: 126.
109- سوره بقره: 126.
110- تفسير عياشى 1/57.
111- كافى 1/175؛ اختصاص 22.
112- سوره صافات: 147.
113- كافى 1/174؛ اختصاص 22؛ بصائر الدرجات 373.
114- سوره احزاب: 33.
115- تأويل الايات الظاهرة 1/309؛ تفسير برهان 3/29. و هر دو مصدر از ثعلبى نقل نموده اند.
116- سوره غافر: 60.
117- تأويل الايات الظاهرة 2/432؛ بصائر الدرجات 466.
118- كشف الغمة 3/47.
119- كافى 2/450 و 505 اشاره به اين مطلب دارد.
120- سوره نور: 40.
121- اعتقادات شيخ صدوق 70.
بدان كه اجماع علماى اماميه منعقد است بر آنكه امام مى بايد كه از جانب خدا و رسول منصوص باشد؛ و عباسيه مى گويند كه: يا به نص مى بايد يا ميراث؛ و زيديه مى گويند: يا به نص است يا به دعوت بسوى خود؛ و كافه اهل سنت مى گويند: يا به نص است يا به اختيار و بيعت اهل حل و عقد. و دلالت عقليه بر حقيت مذهب اماميه بسيار است:
دليل اول آنكه: معلوم شد كه امام مى بايد معصوم باشد، و عصمت امرى است مخفى كه بغير از خدا كسى نمى داند، پس مى بايد كه نص از جانب خدا باشد زيرا كه او عالم است به عصمت.
دليل دوم آن است كه: به حكم تتبع عادات بنى آدم و ملاحظه آثار طبايع خلق عالم عقلا را معلوم مى شود كه هرگاه ايشان را حاكمى زاجر و سلطانى قاهر نباشد كه ايشان را از ظلم و غضب و اتباع شهوات و ارتكاب منهيات باز دارد اكثر آدميان را داعيه غلبه بر بنى نوع خود به وجه ظلم و تعدى و دست درازى و غارت اموال و قتل نفوس بغير حق خواهد شد، و اين سبب انواع فساد و هرج و مرج انتظام عالم و خلل در سلسله بنى آدم مى شود؛ و يقين است كه حق تعالى به اين خصال راضى نيست چنانكه مى فرمايد: والله لايحب الفساد(122) پس بر حق تعالى واجب است كه دفع فساد نمايد، و اين به حكم عادت نمى شود الا به آنكه در هر زمانى حكومت و رياست بنى آدم به شخصى مفوض شود كه از جاده صلاح و طريق فلاح اصلا پا بيرون ننهد و به مقتضاى شريعت ضبط مصالح معاش و معاد كافه عباد نمايد، و چنين شخصى امام است، پس اگر حق تعالى در هر زمانى تعيين امام نكند هر آينه به فساد راضى خواهد بود، و فساد قبيح است و رضا به قبيح بر حق تعالى محال است.
دليل سوم آن است كه: به عقل و نقل به ثبوت پيوسته كه شفقت و راءفت حق تعالى درباره عباد و هدايت ايشان به راه سداد و ارشاد به صلاح معاش و معاد بى غايت است چنانچه در چند موضع در قرآن فرموده است: والله رؤوف بالعباد(123) و دليل كمال رافت و نهايت شفقت حضرت عزت با كافه بندگان خود آنكه در اصلاح جزئيات اعمال و افعال، اهمال جايز نداشته، چنانچه قاعده نوره كشيدن و شارب گرفتن و كيفيت داخل شدن بيت الخلا و بيرون آمدن و استنجا به آب و سنگ كردن و آداب جماع نمودن و امثال آن از امور جزئيه را بالتمام و الكمال بر زبان رسول ذو الراءفد و الافضال به تفصيل اعلام بندگان خود كرده چنانچه بر كافه انام ظاهر و باهر گشته، و يقين است كه تعيين خليفه براى رسول كه بعد از او ضبط شريعت و نسق قواعد دين و ملت نمايد و از شر و فساد مخالفان و امثال آن مردم را محافظت نمايد به چندين مرتبه اهم است از جزئيات مذكوره، و چون حضرت بارى در آن امور جزئيه مساهله را جايز ندانسته چگونه در مثل اين امر خطير كه اعظم اركان دين است اهمال فرمايد؟ پس يقين است كه تعيين خليفه كه حاكم بر جميع عباد باشد فرموده، و به حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به تعيين امام وحى فرستاده، و اجماع مسلمانان منعقد است بر اينكه بر غير حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نص نشده، پس بايد كه آن حضرت به نص تعيين شده باشد.
دليل چهارم آن است كه: به اعتراف اهل سنت عادت جناب اقدس الهى نسبت به همه انبياء از آدم تا خاتم اين بوده كه تا خليفه براى ايشان تعيين ننموده از دنيا رحلت نفرموده، و سنت حضرت رسالت پناهى (صلى الله عليه و آله و سلم) در همه غزوات و سفرهاى جزئى كه آن حضرت را از مدينه مشرفه سانح مى شد بلكه مادام كه در مقام شريف خود نيز مقيم مى بود و در هر قريه از قراى اسلام كه جمع قليلى در آنجا ساكن بودند يا سريه و لشكرى به جائى مقرر مى نمود تعيين رئيس و خليفه را مهمل و به اختيار رعيت نمى گذاشت تا خود به امر حق تعالى امير و حاكم تعيين نمى فرمود، پس در مثل اين سفر بى انجام چون تمام اهل اسلام را در همه شرايع و احكام الى يوم القيام معطل و به اختيار جمعى مهمل مى گذاشت؟
دليل پنجم آن است كه: منصب امامت نظير نبوت است زيرا كه هر دو رياستى عام است بر همه مكلفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كه قابل چنين منصب بزرگ باشد ميسر نيست و با اين همه راءيهاى مختلف باطل بر تقديرى كه اتفاق بر امرى توانند نمود به قدر فهم و همت و اغراض باطله ايشان خواهد بود نه موافق مصلحت كلى و حكمت الهى و حال آنكه بالضروره آراء متفرقه هر يك اختيار كسى كند كه براى خود اصلح داند.
بلى، اتفاق بر اين قسم امور به غلبه و قهر تواند شد، و اين سلطنت سلاطين و ملوك جبابره است نه امامت ملت و امارت شريعت؛ ايضا هرگاه رعيت موافق مصلحت الهى اختيار امام توانند كرد اختيار نبى نيز مى توانند نمود، و آن به اتفاق باطل است، و طرفه اين است كه اگر پادشاهى حاكم شهرى را عزل كند و به عوضى او كسى را نصب ننمايد يا رئيس دهى از دهى بيرون رود و به جاى خود كسى تعيين نكند كه مباشر رتق و فتق امور رعيت شود بلكه به اختيار خودشان گذارد، هر آينه آن جماعت كه قائل به وجوب نصب امام بر خدا و بر رسول نيستند آن پادشاه رئيس را نهايت مذمت و توبيخ كنند و اين امر قبيح را كه از رئيس قريه مستحسن نشمارند و از خدا و رسول حسن دانند و گويند: پيغمبر خود را از دنيا برد و تعيين خليفه نكرد بلكه نصب امام را به اختيار رعيت گذاشت.
دليل ششم آن است كه: بر تقديرى كه امت از همه غرضها و هواى نفس خود منزه شوند و با اهتمام تمام متوجه اختيار امام گردند، چون همه جايز الخطايند تواند بود كه اختيارشان خطا باشد و ترك مستحق امامت و اختيار نامستحق كرده باشند چنانكه در اختيار ملوك و سلاطين و ساير مردم واقع مى شود كه مدتى كسى را براى امرى امين و معتمد و قابل مى دانند و بعد از آن خلاف آن ظاهر مى شود، و در حديث حضرت صاحب الامر (عليه السلام) اين دليل به تفصيل مذكور خواهد شد.
دليل هفتم: بر تقديرى كه اختيار امت تعلق به صواب هم گيرد بسى ظاهر است كه عالم السر و الخفيات بندگان خود را بهتر مى شناسد و مى داند كه هر كس براى چه كار مناسب است و اين كار بر او البته آسانتر است، پس با وجود اين خود ترك كردن و تفويض به ديگران نمودن كه اگر دانند و توانند، در كمال اشكال خواهد بود و ترجيح مرجوح است و صدورش از قادر حكيم، قبيح و محال نيز هست.
دليل هشتم آنكه: اگر امامت به اختيار امت باشد دو احتمال دارد: (اول) آنكه اختيار ايشان خطا باشد، و چون حضرت عزت البته پيش از اختيار مى دانست كه ايشان خطا خواهند كرد پس با وجود علم و قدرت و حكمت و شفقت تفويض تمشيت دين و تربيت مسلمين به جمعى كه البته خطا كنند و اختيار حاكم ظالم نمايند در غايت قباحت است، و از حكيم عليم صدورش محال؛ و اگر علم الهى تعلق گرفته كه ايشان قابل امامت را اختيار خواهند كرد، شناختن چنين كسى و شناسانيدن او به رعيت و ايشان را ملجاء به طاعت او كردن (124) و دفع نزاعهاى منازعان و دفع حسدهاى حاسدان نمودن، كارى است در نهايت اشكال و بر جناب مقدس الهى در نهايت سهل است، پس چنين كارى به اين دشوارى را به ديگران گذاشتن و جمعى از ضعفا را بر چنين امرى به اين عظمت گماشتن در نهايت قباحت است و بر حكيم متعال با آنكه خود فرموده است: يريد الله بكم اليسر ولا يريد بكم العسر(125) يعنى: ((خدا آسانى شما را مى خواهد و دشوارى شما را نمى خواهد))، و باز فرموده است: ما جعل عليكم فى الدين من حرج (126) يعنى: ((خدا قرار نداده است بر شما در دين هيچ تنگى و دشوارى را)) و كدام دشوارى از اين عظيمتر مى باشد؛ و اين دليل فى الحقيقه مركب است از دليل سابق.
و اما آيات: آيه اول آنكه حق تعالى مى فرمايد:: اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى (127) يعنى: ((امروز تمام كردم از براى شما دين شما را و تمام كردم بر شما نعمت خود را)) و به اتفاق بعد از نبوت دين را به هيچ چيز آنقدر حاجت و مسلمان را به هيچ نعمت آنقدر ضرورت نيست كه به وجود امام به حيثيتى كه اگر امام نباشد در اندك وقتى از دين اثرى و از مسلمين خبرى باقى نماند، پس با وجود اين همه احتياج دين و مسلمين هر دو بى امام ناتمام و بى نظام است؛ پس اگر حق تعالى تعيين امام ننموده و اقلا امت را به آن امر نفرموده و پيغمبر خود را از دنيا برده باشد لازم آيد كه دين و نعمت هر دو ناتمام باشند، و هر كه تجويز اين كند تكذيب قرآن و رسول خداوند رحمان نموده خواهد بود، و مكذب آنها كافر است.
قطع نظر از احاديث متواتره كه از طرق عامه و خاصه وارد شده است كه اين آيه كريمه بعد از نص بر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شد(128) و انشاء الله در محلش ايراد خواهم نمود.
آيه دوم آن است كه حق تعالى در بسيارى از آيات قرآنى فرموده است:كه: ما همه چيز را در قرآن بيان كرده ايم مثل قول حق تعالى ما فرطنا فى الكتاب من شى ء،(129) و فرموده و نزلنا عليك الكتاب تبينا لكل شى ء،(130) و فرموده است:و لا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين (131) و امثال اينها از آيات كه حاصل همه آن است كه: هيچ چيز نيست كه حكم آن را در كتاب بيان نكرده باشيم؛ پس هرگاه همه چيز را در كتاب بيان فرموده باشد حكم امامت و تعيين امام را كه اهم اشياء و اعظم احكام است البته بيان فرموده و ترك ننموده و به اختيار ديگران نگذاشته خواهد بود، و هر كس خلاف اين گويد تكذيب قرآن كرده و كافر خواهد بود.
سوم از آيات آن است كه در بسيار جائى از قرآن فرموده است:كه: همه امور در دست خداست و ديگرى را اختيارى نيست، مثل قول حق تعالى در وقتى كه منافقان مى گفتند كه: آيا ما را در امر اختيارى هست؟ حق تعالى فرمود قل ان الامر كله لله (132) يعنى: ((بگو - اى محمد - به ايشان كه: تمام كار با خداست و شما را هيچ اختيارى نيست))، و در جاى ديگر فرموده است:ليس لك من الامر شى ء(133) يعنى: ((اختيار هيچ چيز با تو نيست))، پس هرگاه اختيار هيچ كار با آن حضرت نباشد و امامت از آن جمله است پس ديگران سزاوارترند به آنكه بى اختيار باشند.
و اخبار از طريق اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است كه اين آيه در باب امامت نازل شده است چنانكه عياشى از جابر جعفى روايت كرده است كه گفت: در خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) اين آيه را خواندند كه ليس لك من الامر شى ء حضرت فرمود كه: بخدا سوگند كه براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بود اختيار چيزى و چيزى و چيزى، و مراد از آيه آن نيست كه تو فهميده اى وليكن تو را خبر مى دهم به سبب نزول آيه، بدرستى كه حق تعالى چون امر كرد پيغمبرش را كه اظهار كند ولايت و امامت على (عليه السلام) را، حضرت متفكر گرديد در باب عداوت قومش نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) چون ايشان را مى شناخت و مى دانست كه چون حق تعالى آن حضرت را تفضيل داد بر ساير صحابه در جميع خصلتهاى او زيرا كه او اول كسى بود كه ايمان آورد به خدا و رسول، و پيش از همه نصرت و يارى خدا و رسول كرد، و دشمنان خدا و رسول را بيش از همه كشت و دشمنى با مخالفان خدا و رسول زياده از همه كس كرد، و علمش از همه بيشتر بود و مناقبش آنقدر بود كه احصا نمى توان كرد؛ پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) چون فكر كرد در عداوت قومش نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) به سبب اين خصلتها و حسدى كه بر او مى بردند ترسيد كه ايشان اطاعت او نكنند در اين باب، پس خدا او را خبر داد كه او را در امر امامت و خلافت اختيارى نيست و اختيار با خداست و خدا على (عليه السلام) را وصى او گردانيده است و بعد از آن حضرت او را صاحب اختيار امور امت ساخته، مراد از اين آيه اين است.(134)
و باز به سند ديگر از جابر روايت كرده است كه از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: اى جابر! حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حريص بود بر آنكه خلافت بعد از او بر على (عليه السلام) قرار گيرد، و علم الهى چنان بود كه مردم را از براى امتحان به حال خود بگذارد و جبر بر امرى نفرمايد و مى دانست كه ايشان غصب خلافت از آن حضرت خواهند كرد.
جابر گفت: پس مراد از اين آيه چيست؟
حضرت فرمود: مراد آن است كه: يا محمد! تو را هيچ اختيارى نيست در باب خلافت و امامت على (عليه السلام) و غصب كنندگان خلافت او، من در قرآن فرستاده ام بر تو: الم # احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون # و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين (135) يعنى: ((آيا گمان مى كنند مردم كه ايشان را خواهند گذاشت به محض آنكه گفتند ايمان آورديم و ايشان را امتحان نخواهند كرد؟ و بتحقيق كه ما امتحان كردم امتها را كه پيش از ايشان بودند پس البته خدا ايشان را امتحان مى كند تا معلوم شود كه كى راستگو است در دعوى ايمان و كى دروغ گويد و منافق است.))(136)
آيه ديگر آن است كه خدا مى فرمايد:: و قالوا لولا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم # اهم يقسمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون (137) و خلاصه مضمونش آن است كه كفار قريش گفتند كه: چرا اين قرآن نازل نشد بر مردى از دو قريه - كه مكه و طايف است - كه عظيم باشد از جهت جاه و مال مانند وليد بن مغيره و عروة بن مسعود ثقفى؟ زيرا كه رسالت منصب عظيم است و لايق نيست مگر به مرد عظيمى، و ندانسته اند كه اين رتبه اى است روحانى و استدعاى عظمت نفس مى كند كه متحلى باشد به فضايل قدسيه نه حيازت زخارف دنيويه؛ پس حق تعالى فرمود كه: آيا ايشان مى خواهند كه قسمت كنند رحمت پروردگار تو را - كه پيغمبرى باشد - و به هر كس كه خواهند مى دهند؟ ما قسمت كرديم ميان ايشان معيشت ايشان را در زندگانى دنيا و بلند كرديم بعضى از ايشان را بر بالاى بعضى درجه هاى بسيار، و تفاوت قرار داديم در روزى ايشان براى آنكه بعضى از ايشان بعضى را به كار دارند در حوايج خود و ميان ايشان الفت بهم رسد و نظام عالم به آن منتظم گردد، و در آن قسمت بر ما اعتراضى وارد نمى آيد، و رحمت پروردگار تو كه پيغمبرى و توابع آن است بهتر است از آنچه ايشان جمع مى كنند از اموال و اسباب دنيا.
و حاصل اين آيه آن است كه نبوت بهتر و مرتبه او بزرگتر است از مال و معيشت دنيا، و ما قسمت آن را به اختيار ايشان نگذاشتيم بلكه خود تقسيم نموديم و براى هر كس آنچه خواستيم مقرر داشتيم، پس چون قسمت نبوت را با آن رفعت مكان و عظمت شان به اختيار ايشان گذاريم و خود نظر توجه از آن برداريم؟ و چون معلوم است كه مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت است و بعد از نبوت هيچ نعمت و رحمتى جناب مقدس سبحانى را بر بندگان مثل امامت نيست، پس هرگاه تقسيم معيشت دنيا را كه ادناى نعمتها است و عطاى نبوت را كه نظير امامت است به اختيار بندگان نگذارد بلكه به اراده و اختيار خود مقرر دارد بالضروره نصب و تعيين امام را كه فى الحقيقه نبوتى است به حسب معنى البته به اختيار امت نخواهد گذاشت.
و آيه ديگر آن است كه حق تعالى مى فرمايد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون (138) يعنى : ((پروردگار تو مى آفريند هر چه را مى خواهد و اختيار مى كند براى هر امرى هر كه را مى خواهد، نيست ايشان را كه به خواهش خود اختيار كنند امرى را، و حضرت عزت مقدس و منزه است از آنكه ايشان به او نسبت مى دهند و خود و ديگران را در اختيار شريك او مى دانند و صاحب اختيار مى گردانند.))
مفسران روايت كرده اند كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه كفار قريش گفتند: لولا نزل هذا القرآن على رجل چنانچه پيش تفسير شد،(139) و وجه استدلال به اين آيه در نهايت وضوح است و اخبار بسيار در تاول آن وارد شده است كه مذكور خواهد شد.
و اما اخبار:
ابن شهر آشوب در ((مناقب)) از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه روايت كرده است و ربك يخلق ما يشاء و يختار فرمود كه: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او را اختيار كرده است. و ايضا از طرق عامه از انس بن مالك روايت كرده است.(140)
و سيد ابن طاووس نيز در طرائف از تفسير محمد بن مؤمن روايت كرده است از انس كه گفت: پرسيدم از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از تفسير و ربك يخلق ما يشاء گفت: خدا خلق كرد آدم را از گل به هر نحوى كه خواست، پس گفت ((و يختار)) بدرستى كه برگزيد مرا و اهل بيت مرا بر جميع خلق و اختيار كرد ما را، پس مرا رسول گردانيد و على بن ابى طالب را وصى من گردانيد، پس گفت ما كان لهم الخيرة يعنى: نگردانيدم از براى مردم كه اختيار كنند، وليكن من اختيار مى كنم هر كه را مى خواهم، پس من و اهل بيت من برگزيده و اختيار كرده خدائيم از خلق، پس گفت ((سبحان الله)) يعنى: منزه است خدا از آنچه شريك مى گردانند با خدا كفار مكه، پس گفت ((و ربك)) ((پروردگار تو اى محمد)) يعلم ما تكن صدورهم ((مى داند آنچه را پنهان مى كند سينه هاى ايشان))، حضرت فرمود: يعنى بعضى منافقان نسبت به تو و اهل بيت تو، ((و ما يعلنون))(141) يعنى ((آنچه آشكارا مى كنند به زبانهاى خود از دوستى تو و اهل بيت تو)).(142)
و حميرى در قرب الاسناد به سند صحيح از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: واجب است بر امام در وقتى كه خوف وفات داشته باشد آنكه حجت بر مردمان تمام كند در باب امام بعد از خود به حجت معروف ظاهرى، حق تعالى مى فرمايد: در كتابش و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هداهم حتى يبين لهم ما يتقون (143) يعنى: ((حكم نمى كند خدا به گمراهى گروهى بعد از آنكه ايشان را هدايت كرده باشد تا آنكه بيان كند از براى ايشان آنچه بپرهيزند از آن.)) پس راوى پرسيد كه: امام وصيت مى كند به امام بعد از خود هر كس را كه خواهد تعيين مى كند؟ فرمود: وصيت را به امر خدا مى كند به هر كه خدا تعيين نمايد.(144)
و در بصائر الدرجات نيز اين روايت به سند معتبر منقول است.(145)
و شيخ طبرسى در احتجاج و ديگران روايت كرده اند كه: سعد بن عبدالله به خدمت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) رفت كه از مساله اى چند سؤال كند، ديد كودكى در كنار آن حضرت نشسته، چون مسائل خود را پرسيد حضرت به آن كودك اشاره كرد و فرمود: از مولاى خود سؤال كن - يعنى حضرت صاحب الامر (عليه السلام) -، پس از جمله مسائلى كه سؤال كرد اين بود كه: اى مولاى من! مرا خبر ده كه چه علت دارد كه امت اختيار امام از براى خود نمى توانند كرد؟
حضرت فرمود: امامى كه مصلح احوال ايشان باشد يا مفسد؟
گفت: امامى كه مصلح باشد.
حضرت فرمود: آيا جايز است كه اختيار ايشان بر مفسدى واقع شود و ايشان گمان كنند كه او مصلح است براى آنكه كسى اطلاع بر ضمير ديگرى ندارد كه اراده صلاح دارد يا اراده فساد؟
گفت: بلى.
حضرت فرمود: به همين علت نمى توانند اختيار امام كرد، و اين مطلب را تقويت مى كنم از براى تو به برهانى كه قبول كند عقل تو.
گفت: بلى.
حضرت فرمود: خبر ده مرا از رسولانى كه حق تعالى برگزيده است ايشان را و كتابها براى ايشان فرستاده است و ايشان را تقويت به وحى و عصمت نموده زيرا كه ايشان راهنماى امتهايند، از جمله ايشان حضرت موسى و حضرت عيسى (عليهما السلام) اند، آيا جايز است با وفور عقل و كمال و علم ايشان هرگاه قصد كنند كه جمعى را اختيار نمايند اختيار ايشان بر منافقى واقع شود و گمان كنند كه مؤمن است؟
گفت: نه.
حضرت فرمود: حضرت موسى (عليه السلام) كليم خدا با وفور عقلش و كمال و علمش و نازل شدن وحى بر او اختيار كرد از اعيان قوم و وجوه لشكر خود از براى ميقات پروردگار خود هفتاد مرد را از جماعتى كه شكى در ايمان و اخلاص ايشان نداشت، پس معلوم شد كه آنها منافق بودند چنانچه خدا فرموده است:و اختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة (146) تا آخر آيات كه تفسير آنها در مجلد اول گذشت.
پس حضرت فرمود كه: چون يافتم اختيار آن كسى را كه خدا از براى پيغمبرى برگزيده است بر فاسدترين مردم افتاد و او گمان مى كرد كه ايشان صالح ترين مردمند، دانستيم كه اختيار نمى تواند كرد كسى كه نداند چيزهائى كه در سينه هاى مردم پنهان و در ضماير خلق مستور است، و كسى اختيار مى تواند كرد كه رازهاى پنهان مردم نزد او هويدا است، و هرگاه پيغمبران اختيار اصلح نتوانند نمود مهاجرين و انصار چگونه اختيار امام توانند كرد؟(147)
و تمام حديث در ابواب احوال صاحب الامر (عليه السلام) بيان خواهد شد انشاء الله.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را صد و بيست مرتبه به آسمان برد، و در هر مرتبه وصيت كرد بسوى آن حضرت در باب ولايت جناب على بن ابى طالب (عليه السلام) و امامان بعد از او زياده از آنچه وصيت كرد در باب فرايض ديگر.(148)
و در قرب الاسناد از حضرت موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه: حق تعالى در هيچ امرى بر بندگان تاكيد نكرده است آنقدر كه در باب اقرار به امامت تاكيد نموده است، و مردم در هيچ امر آنقدر انكار نكرده اند كه در امامت كردند.(149)
و ابن بابويه و كلينى و ديگران به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند كه: چگونه امامت در فرزندان حضرت امام حسين (عليه السلام) قرار يافت نه در فرزندان امام حسن (عليه السلام) و حال آنكه هر دو فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرزند زاده او و بهترين جوانان اهل بهشت بودند؟
حضرت فرمود كه: موسى و هارون (عليهما السلام) هر دو پيغمبر مرسل بودند و برادر، حق تعالى پيغمبرى را در صلب هارون قرار داد نه در صلب موسى، و كسى را روا نبود كه بگويد چرا خدا چنين كرد؛ و بدرستى كه امامت، خلافت خداست و كسى را نيست كه بگويد چرا امامت را در صلب حسين (عليه السلام) قرار داده اند نه در صلب حسن (عليه السلام)، زيرا كه حق تعالى حكيم است در افعالش و سؤال كرده نمى شود از آنچه او مى كند و ديگران سؤال كرده مى شوند.(150)
و كلينى و ابن بابويه و صفار و ديگران زياده از بيست سند معتبر روايت از حضرت صادق (عليه السلام) كرده اند كه فرمود كه: شما گمان مى كنيد كه اختيار امامت با ماست به هر كه مى خواهيم، مى دهيم؟ والله امامت عهدى است از جانب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بسوى يك يك بخصوص تا آخر ائمه (عليهم السلام).(151)
و به سندهاى معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده اند كه: هيچ امامى از ما از دنيا نمى رود مگر آنكه خدا او را اعلام مى كند كه كى را وصى خود گرداند.
و به روايت ديگر: امام مى داند امام بعد از خود را و به او وصيت مى كند.
و به روايت ديگر: امام از دنيا نيم رود تا مى داند كه كى بعد از او امام است.(152)
و ابن شهر آشوب در مناقب از محمد بن جرير طبرى روايت كرده است كه: در وقتى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خود را عرض مى كرد بر قبايل عرب و از ايشان بيعت مى خواست، بسوى قبيله بنى كلاب آمد و از ايشان اسلام و بيعت طلبيد، ايشان گفتند كه: ما بيعت مى كنيم بشرط آنكه امر خلافت را بعد از خود به ما بگذارى، حضرت فرمود كه: اين امر بدست خداست، اگر خواهد در شمار قرار مى دهد و اگر خواهد در غير شما، ايشان كه اين را شنيدند بيعت نكردند و گفتند: ما بيائيم و از براى تو شمشير بزنيم و تو ديگرى را بر ما حاكم نمائى؟(153)
و ايضا روايت كرده است كه: ابوالحسن رفا از يكى از علماى اهل سنت پرسيد: وقتى كه پيغمبر از مدينه بيرون رفت آيا كسى را در مدينه خليفه كرد؟
گفت: بلى، على را خليفه كرد.
گفت: چرا به اهل مدينه نگفت كه شما كسى را در ميان خود اختيار كنيد كه شما اجتماع در ضلالت نمى كنيد؟
سنى گفت: از مخالف يكديگر و حدوث فتنه ترسيد.
ابوالحسن گفت كه: اگر فسادى ميان ايشان بهم مى رسيد بعد از برگشتن به اصلاح مى آورد.
سنى گفت: اين روش محكمتر و از حدوث فتنه دورتر بود.
ابوالحسن گفت: آيا كسى را تعيين كرد كه بعد از وفات جانشين او باشد؟
گفت: نه.
ابوالحسن گفت: حالت فوت اعظم و احتياج مردم به خليفه بيشتر بود از حالت سفر، پس چگونه در حالت موت نترسيد از اختلاف امت و فتنه، و در حالت سفر كه تداركش بزودى ممكن بود ترسيد؟
سنى ساكت شد و جواب نتوانست گفت.(154)
پاورقی
122- سوره بقره: 205.
123- سوره بقره 207؛ سوره آل عمران: 30.
124- ملجا كردن: مجبور نمودن.
125- سوره بقره: 185.
126- سوره حج: 78.
127- سوره مائده: 3.
128- مجمع البيان 2/159؛ شواهد التنزيل 1/200؛ تاريخ بغداد 8/290؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/75.
129- سوره انعام: 38.
130- سوره نحل: 89.
131- سوره انعام: 59.
132- سوره آل عمران: 154.
133- سوره آل عمران: 128.
134- تفسير عياشى 1/197.
135- سوره عنكبوت 1 - 3.
136- تفسير عياشى 1/197.
137- سوره زخرف: 31 و 32.
138- سوره قصص: 68.
139- تفسير تبيان 8/171؛ تفسير كشاف 3/427؛ تفسير فخر رازى 25/9.
140- مناقب ابن شهر آشوب 1/316.
141- سوره قصص: 69.
142- طرائف 97.
143- سوره توبه: 115.
144- قرب الاسناد 352 و 377.
145- بصائر الدرجات 472، با تفاوتهايى. ولى از بحار الانوار 23/68 معلوم مى شود كه مراد علامه مجلسى همين روايت است.
146- سوره اعراف: 155.
147- احتجاج 2/530؛ كمال الدين 459.
148- خصال 600؛ بصائر الدرجات 79.
149- قرب الاسناد 300.
150- خصال 466؛ كافى 1/285 نزديك به اين مضمون دت مجمع البيان 1/200.
151- كافى 1/278؛ كمال الدين 222؛ بصائر الدرجات 470 - 473.
152- كافى 1/277؛ بصائر الدرجات 474.
153- مناقب ابن شهر آشوب 1/317.
154- مناقب ابن شهر آشوب 1/318.
بدان كه نزد شيعه اقرار به امام از اصول دين است و به ترك آن در احكام آخرت با كفار شريك است، و در اكثر احكام دنيوى به روش مسلمانان با ايشان سلوك مى كنند مگر آنها كه اظهار عداوت اهل بيت (عليهم السلام) كنند مانند خوارج كه ايشان در احكام دنيوى نيز حكم كفار دارند، و از بعضى روايات ظاهر مى شود كه در زمان عدم استيلاى امام حق از براى شفقت بر شيعه حكم اسلام بر ايشان ظاهرا جارى كرده اند كه كار بر شيعه در معاشرت ايشان دشوار نشود و بعد از ظهور دولت حق و قيام قائم (عليه السلام) حكم كفار صرف بر ايشان جارى مى شود، و اكثر علماى شيعه را اعتقاد اين است كه بغير از مستضعفين ايشان در جهنم مخلد خواهند بود مثل ساير كفار، و نادرى از علماى شيعه قائل شده اند كه بعد از مكث طويل در عذاب الهى اميد نجات در باب ايشان هست، و مستضعف آن است كه به اعتبار ضعف عقل تمييز ميان حق و باطل نتواند كرد، يا آنكه دليل حقيت مذهب حق با عدم تقصير بر او تمام نشده باشد مانند كسانى كه در ميان حرم پادشاهان سنى بر آمده باشند و اختلاف مذاهب را نشنيده باشند يا اگر شنيده باشند كسى را نيابند كه حقيت مذهب اماميه را بر ايشان اثبات كند، ايشان را اميد نجات در آخرت هست، و حق اين است كه غير از مستضعفين را اميد نجات نيست و در عذاب الهى مخلد خواهند بود.
و خاصه و عامه به طريق متواتر از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه: من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية (155) يعنى: ((هر كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده خواهد بود به روش مرده اهل جاهليت پيش از مبعوث شدن رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه بر كفر و جهل به اصول و فروع دين مى ميرند.))
و آنكه بعضى از متكلفين و متعصبين اهل سنت گفته اند كه مراد از امام زمان، قرآن است،(156) هر عاقلى مى داند كه تعبير از كتاب به امام كردن مجاز و خلاف ظاهر است.
و ايضا اضافه ((زمانه)) ظاهر است در آنكه در هر زمانى امامى دارد و قرآن مشترك است ميان جميع زمانها، و اينكه مراد، حضرت رسول باشد به وجه ثانى مندفع است. و ايضا امام گذشته را امام زمان نمى گويند پس معلوم شد كه در هر زمانى امامى مى بايد كه مردم او را بشناسند، و به اتفاق بغير اماميه كسى قائل نيست به آنكه در هر عصرى امامى هست و هيچ عصر خالى از امام نمى باشد.
و برقى در محاسن به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد، به مردن جاهليت مرده است، پس شما را باد اطاعت امام خود، بتحقيق ديديد اصحاب اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كه متابعت نكردند به كجا منتهى شد امر ايشان و شما پيروى مى كنيد كسى را كه مردم معذور نيستند به جهالت و نشناختن او؛ در شاءن ماست كرايم قرآن - يعنى هر آيه كه دلالت بر فضيلتى مى كند - و ما گروهيم كه خداوند عالم اطاعت ما را واجب گردانيده است و زمينهاى انفال از ماست و برگزيده غنيمت از ماست.(157)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: زمين صلاحيت ندارد مگر به امام، و هر كه بميرد و امام خود را نشناسد مى ميرد به مردن جاهليت، و محتاجترين احوال هر يك از شما به معرفت امام در وقتى است كه جانش به اينجا برسد - و به دست اشاره كرد به سينه مبارك خود و فرمود: - در آن وقت خواهد گفت: بر امر نيكى و مذهب خوبى بوده ام، و آن وقت است كه احوال آخرت بر او ظاهر مى شود و حال خود را خوب مشاهده مى نمايد.(158)
و به سند حسن از حسين بن ابى العلا منقول است كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم از معنى قول رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كه بميرد و او را امامى نباشد به مرگ جاهليت مرده است؟
حضرت فرمود: بلى، اگر مردم متابعت على بن الحسين (عليه السلام) مى كردند ترك مى نمودند عبدالملك بن مروان را هدايت مى يافتند.
پس گفتم: كين كه بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ كفر مى ميرد؟
فرمود كه: نه، به مرگ ضلالت مى ميرد(159).
مترجم گويد كه:
مى تواند بود كه مراد از اين حديث آن باشد كه در دنيا حكم كفر بر ايشان جارى نمى شود يا مراد مستضعفين باشد چنانچه در احاديث معتبره ديگر از آن حضرت منقول است كه: يعنى مردن كفر و ضلالت و نفاق (160).
و ايضا در محاسن و غير آن به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: هر كه بميرد و امام نداشته باشد پس مردنش مردن جاهليت است و معذور نيستند مردم تا امام خود را بشناسند، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد ضرر نمى كند او را كه ظاهر شدن امام پيش افتد يا پس، و هر كه بميرد و امام خود را بشناسد چنان است كه با حضرت قائم (عليه السلام) باشد در زير خيمه او(161).
و در اكمال الدين به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيدند كه: هر كه بميرد و امام خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است؟
فرمود كه: بلى، هر كه شك كند و توقف نمايد در امامت امام، كافر است؛ و هر كه انكار كند يا اظهار عداوت امام نمايد، مشرك است يعنى مانند بت پرست است (162).
و كلينى و نعمانى به سند صحيح از ابن ابى نصر روايت كرده اند كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيد از تفسير اين آيه و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله (163) يعنى: ((كيست گمراه تر از كسى كه متابعت كند خواهش خود را بى هدايتى از جانب خدا)). حضرت فرمود: مراد كسى است كه در دين خود به راءى خود عمل كند بى آنكه متابعت امامى از ائمه هدى (عليه السلام) نمايد(164).
و ايضا روايت كرده اند از حضرت صادق (عليه السلام) كه: هر كه شريك گرداند با امامى كه امامتش از جانب خداست كسى را كه امامتش از جانب خدا نيست، پس او مشرك است و چنان است كه براى خدا شريك قرار داده است (165).
و نعمانى به سند قوى از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه گفت: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: مردى هست كه شما را دوست مى دارد و از دشمنان شما بيزارى مى جويد و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى داند و اعتقاد دارد كه امامت از شما اهل بيت به سلسله اى ديگر بدر نمى رود اما مى گويد كه: ايشان اختلاف دارند و ايشان پيشوايان و راهنمايانند پس وقتى كه همه اتفاق كنند بر يك كس من قائل به امامت او خواهم شد. حضرت فرمود كه: اگر به اين حالت بميرد به مرگ جاهليت مرده است (166).
و بر اين مضمون احاديث بسيار روايت كرده است (167).
على بن ابراهيم و ابن بابويه و غير ايشان به سندهاى معتبر روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: معذور نمى دارد خدا در روز قيامت كسى را كه گويد: پروردگارا! من ندانستم كه فرزندان فاطمه (عليه السلام) واليانند بر همه خلق، و در حق شيعه فرزندان حضرت فاطمه (عليه السلام) و بس اين آيه نازل شده است قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم (168) يعنى: ((اى بندگان من كه بسيار ستم كرده ايد بر جانهاى خود به بسيار كردن گناهان! نا اميد مشويد از رحمت خدا، بدرستى كه خدا گناهان همه را مى آمرزد اگر خواهد، بدرستى كه او آمرزنده و مهربان است))، مراد حضرت آن است كه شيعيانند كه استحقاق آمرزش دارند نه غير ايشان، و غير ايشان مخلدند در جهنم (169).
و حميرى به سند صحيح از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: هر كه دوست دارد كه ميان او و خدا حجابى نباشد و او نظر كند به رحمت الهى خدا نظر رحمت كند بسوى او، پس او دوست دارد آل محمد (عليه السلام) را و بيزارى جويد از دشمنان ايشان و متابعت كند امام از جمله ايشان را، هر گاه چنين كند پيوسته نظر كند به رحمت و كرم خداوند عالم و نظر رحمت خدا از او منقطع نگردد(170).
و در عيون اخبار الرضا (عليه السلام) از آن حضرت روايت كرده است از پدران بزرگوارش كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: هر كه بميرد و امامى از فرزندان من نداشته باشد به مرگ جاهليت بميرد و خدا او را عقاب كند به آنچه در جاهليت و اسلام كرده باشد(171).
و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است در تفسير اين آيه كريمه و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (172) كه حضرت فرمود كه: و الله اگر كسى توبه كند از شرك و ايمان بياورد به خدا و روز قيامت و اعمال شايسته بكند و هدايت نيابد به ولايت و محبت ما و شناختن فضل ما، آنها هيچ فايده اى به او نمى بخشد(173)؛ پس عمده ايمان و جزء اخيرش اعتقاد به امامت ائمه حق و متابعت ايشان است.
و در علل الشرايع روايت كرده است از حنان بن سدير كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد كه: چه علت دارد كه هر امامى كه بعد از پيغمبر است مى بايد بشناسيم و امامهايى كه پيش از آن حضرتند واجب نيست كه بشناسيم؟
حضرت فرمود: علتش آن است كه شريعتهاى آنها كه پيش از آن حضرت بودند مخالف شريعت آن حضرت بود و ما مكلف به شريعت آنها نيستيم، به اين سبب معرفت آنها در كار نيست به خلاف امامها كه بعد از آن حضرت بودند و حافظ شريعت آن حضرت بودند(174).
و در معانى الاخبار به سند معتبر روايت كرده است كه: سليم بن قيس از حضرت امير المؤ منين (عليه السلام) پرسيد كه: كمتر چيزى كه آدمى به آن گمراه مى شود چيست؟
فرمود: آن است كه نشناسد كسى را كه خدا امر كرده است به اطاعت او و واجب گردانيده است ولايت و محبت او را و او را حجت خود گردانيده است در زمين و گواه خود نموده است بر خلق.
پرسيد كه: كيستند ايشان يا اميرالمؤمنين؟
فرمود: آن جماعتند كه خدا اطاعت آنها را مقرون به اطاعت خود و پيغمبر خود كرده است و گفته است اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم (175).
پس سليم سر مبارك حضرت را بوسيد و گفت: واضح كردى از براى من و غم از دل من برداشتى و هر شكى كه در دل من بود بر طرف كردى (176).
و در علل الشرايع روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: روزى حضرت امام حسين (عليه السلام) بيرون آمد بسوى اصحابش و گفت : ايها الناس! بدرستى كه خداوند جليل خلق نكرده است بندگان را مگر براى اينكه او را بشناسند، پس هر گاه او را شناختند عبادت مى كنند او را هر گاه عبادت كردند او را بى نياز مى شوند به عبادت او از عبادت غير او.
پس مردى گفت: يابن رسول الله! پدرم و مادرم فداى تو باد معرفت خدا چيست؟
فرمود كه: شناختن اهل هر زمان امامى را كه واجب است بر ايشان اطاعت او(177).
مترجم گويد كه:
معرفت خدا را به معرفت امام تفسير فرمود براى آنكه خدا را نمى توان شناخت مگر از جهت امام؛ يا از اين جهت كه خداشناسى بدون شناختن امام فايده نمى بخشد؛ يا از اين جهت كه كسى كه خدا را چنين شناسد كه مردم را مهمل مى گذارد و امامى براى ايشان تعيين نمى نمايد، خدا را به لطف و كرم نشناخته.
و در عقاب الاعمال از طريق عامه از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بود و در خدمت آن حضرت، جناب اميرالمؤمنين (عليه السلام) و جمعى از صحابه نشسته بودند، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه ((لا اله الا الله)) بگويد داخل بهشت مى شود.
پس ابوبكر و عمر گفتند: ما ((ال اله الا الله)) مى گوئيم.
حضرت فرمود كه: قبول نمى شود لا اله الا الله مگر از اين - يعنى اميرالمؤمنين - و شيعيان او كه پروردگار ما پيمان ايشان را بر ولايت گرفته است.
پس ابوبكر و عمر باز گفتند كه: ما مى گوئيم: لا اله الا الله.
پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دست بر سر جناب امير (عليه السلام) گذاشته گفت: علامت قبول شهادت از شما آن است كه بيعت او را نشكنيد و منصب او را غصب نكنيد و سخن او را نسبت به دروغ ندهيد.(178)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: از ماست امامى كه اطاعت او واجب است، هر كه او را انكار نمايد يهودى بميرد يا نصرانى، بخدا سوگند كه خدا زمين را نگذاشته است از روزى كه حضرت آدم (عليه السلام) را از دنيا برده است مگر آنكه در زمين امامى بوده است كه مردم به سبب او هدايت مى يافتند بسوى خدا و حجت خدا بود بر بندگان، هر كه دست از متابعت او بر مى داشت هلاك مى شد و هر كه ملازمت او مى كرد نجات مى يافت، و بر خدا لازم است كه چنين باشد.(179)
و كلينى به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: عبادت نمى كند خدا را مگر كسى كه خدا را بشناسد، اما كسى كه خدا را نشناسد خدا را مى پرستد از روى گمراهى.
راوى گفت: معرفت خدا چيست؟
فرمود كه: آن است كه تصديق كند خدا را و تصديق كند پيغمبر او را و اعتقاد نمايد به امامت على (عليه السلام) و پيروى كند او را و امامان هدايت را و بيزارى جويد از دشمن ايشان، همچنين خدا را مى بايد شناخت.(180)
و كلينى و برقى و نعمانى به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: هر كه عبادت كند خدا را به عبادتى كه اهتمام كند در آن و به تعب اندازد خود را و به امام عادلى كه از جانب خدا منصوب باشد اعتقاد نداشته باشد، بدرستى كه سعيش نزد خدا مقبول نيست و او گمراه و حيران است، و مَثَل او مَثَل گوسفندى است كه گم كرد شبان و گله خود را و حيران گرديد و رفت و آمد در تمام روز، چون شب او را فرو گرفت گله گوسفندى را ديد با شبانش پس ملحق به آن گله شد و شب با آنها بسر آورد، پس چون شبان گله خود را به چرا برد گوسفند ديد كه گله و شبان او نيست، پس برگشت حيران و طلب شبان و گله خود مى كرد، پس گله اى ديگر ديد و ميل بسوى آن كرد و شبان آن گله او را صدا زد كه: ملحق شو به گله خود كه حيرانى و شبان و گله خود را گم كرده اى، پس برگشت حيران و ترسان، نه شبانى داشت كه او را به چراگاه خود راهنمائى كند يا از چراگاه به ماواى خود برساند، ناگاه در اين حالت گرگ او را دريافت و تنهائى او را غنيمت شمرد و او را خورد؛ و همچنين است هر كه صبح كند در اين امت و او را امامى از جانب خدا نباشد كه عادل باشد، صبح كرده خواهد بود حيران، و اگر بر اين حال بميرد به مرگ كفر و نفاق مرده است. و بدان كه امامان حق و اتباع ايشان بر دين خدايند و امامان جور معزولند از دين خدا و از حق، و خود گمراهند و مردم را گمراه مى نمايند، و اعمالى كه مى كنند مانند خاكسترى است كه باد تند بر آن بوزد و پراكنده كند و قادر نيستند از آنچه كسب كرده اند بر چيزى، اين است گمراهى دور و دراز.(181)
مترجم گويد كه:
وجه تشبيه از اين جهت است كه كسى كه امام حقى داشته باشد و بعد از او متابعت خليفه او ننمايد نزد هر امامى از ائمه جور كه مى رود و خلاف آنچه از امام حق ديده و شنيده است مشاهده مى نمايد از او نفرت مى كند و به نزد ديگرى مى رود، و امام جور نيز هرگاه از او خلاف آن باطلى كه در دست دارد ببيند او را دور مى گرداند كه مبادا اتباعش را فاسد گرداند، و او بر اين حالت است تا اينكه شيطان كه گرگ راه دين است اين حيرانى او را غنيمت مى شمارد و او را يا از دين بالكليه بدر مى برد يا به متابعت يكى از ائمه جور راغب مى گرداند و هلاك مى كند.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: امام، علَم و نشانه اى است ميان خدا و خلق، پس هر كه او را شناسد مؤمن است و هر كه او را نشناسد كافر.(182)
و نعمانى به سند معتبر روايت كرده است كه محمد بن مسلم از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيد: مرا خبر ده از كسى كه انكار كند امامى از شما را حال او چيست؟
حضرت فرمود: كسى كه انكار كند امامى را كه امامت او از جانب خدا باشد و بيزارى جويد از او و از دين او، پس او كافر است و مرتد شده است از اسلام ، زيرا كه امام از جانب خدا و دينش دين خداست، پس هر كه بيزارى جويد از دين خدا خونش مباح است در آن حال مگر آنكه توبه كند و برگردد بسوى خدا از آنچه گفته است.(183)
پاورقی
155- كمال الدين 409؛ كفاية الاثر 292؛ احقاق الحق 13/86؛ ينابيع المودة 3/456.
156- تفسير طبرى 8/116؛ تفسير كشاف 2/682؛ تفسير فخر رازى 21/17.
157- محاسن 1/251.
158- محاسن 1/252؛ كافى 2/21.
159- محاسن 1/252.
160- محاسن 1/253؛ كافى 1/377.
161- محاسن 1/254؛ كافى 1/371.
162- كمال الدين 668.
163- سوره قصص: 50.
164- كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 142.
165- كافى 1/373؛ غيبت نعمانى 142.
166- غيبت نعمانى 147.
167- غيبت نعمانى 147 - 150.
168- سوره زمر: 53.
169- تفسير قمى 2/250؛ معانى الاخبار 107؛ تاءويل الايات الظاهرة 2/518.
170- قرب الاسناد 351.
171- عيون الخبار الرضا 2/58؛ كنز الفوائد 151.
172- سوره طه: 82.
173- امالى شيخ طوسى 259؛ تفسير فرات كوفى 258.
174- علل الشرايع 210.
175- سوره نساء: 59.
176- معانى الاخبار 394.
177- علل الشرايع 9؛ كنز الفوائد 151.
178- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 22؛ اعلام الدين 357.
179- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 245: محاسن 1/176.
180- كافى 1/180.
181- كافى 1/183؛ محاسن 1/176؛ غيبت نعمانى 139.
182- كمال الدين 412.
183- غيبت نعمانى 140؛ اختصاص 259.
كلينى و ابن بابويه و نعمانى و ديگران به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: هر كه انكار كند امامت يك امام زنده را پس انكار كرده است جميع امامهاى گذشته را.(184)
و ابن بابويه و ديگران به سند معتبر از ابان بن تغلب روايت كرده اند كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردم كه: كسى كه امامهاى گذشته را بشناسد و امامى كه در زمان اوست نشناسد آيا مؤمن است؟ حضرت فرمود: نه؛ پرسيدم كه: آيا مسلمان است؟ فرمود: بلى.(185)
ابن بابويه گفته است كه: اسلام اقرار به شهادتين است و اين باعث آن مى شود كه خون و مال ايشان محفوظ مى شود و ثواب آخرت به ايمان است، حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه شهادت دهد به يگانگى خدا و پيغمبرى من مال و خونش را حفظ كرده است مگر آنكه مستحق كشتن يا مال گرفتن بشود و حسابش بر خداست.(186)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: بدانيد اگر كسى انكار كند پيغمبرى عيسى (عليه السلام) را و اقرار كند به جميع پيغمبران ديگر، مؤمن نيست، قصد كنيد راه خدا را به طلب كردن امامى كه علامت راه حق است، و چون امام شما محجوب و پنهان باشد طلب كنيد احاديث و آثار ايشان را كه در ميان شماست تا كامل گردانيد امر دين خود را و ايمان آورده باشيد به پروردگار خود.(187)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: يا على! تو و امامان از فرزندان تو بعد از من حجتهاى خدائيد بر خلق و نشان راه هدايتيد در ميان بندگان خدا، هر كه انكار كند يكى از شما را مرا انكار كرده است، و هر كه معصيت كند يكى از شما را مرا معصيت كرده است، و هر كه جفا كند يكى از شما را مرا جفا كرده است، و هر كه وصل كند با شما به احسان با من وصل كده است، و هر كه اطاعت كند شما را مرا اطاعت كرده است، و هر كه با شما دوستى كند با من دوستى كرده است ، و هر كه با شما دشمنى كند با من دشمنى كرده است، زيرا كه شما از منيد و از طينت منت آفريده شده ايد و من از شمايم.(188)
و ايضا نعمانى از محمد بن تمام روايت كرده است كه: به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: فلان شخص كه مولى و شيعه توست تو را سلام مى رساند و مى گويد كه: ضامن شو از براى من كه در قيامت مرا شفاعت كنى، حضرت پرسيد كه: از شيعيان و دوستداران ماست؟ گفتم : بلى، فرمود: پس شاءن او از آن ارفع است كه محتاج به التماس شفاعت باشد.
پس من عرض كردم كه: مردى است كه على (عليه السلام) را امام مى داند و دوست مى دارد و اوصياى بعد از او را نمى شناسد، حضرت فرمود: او گمراه است.
گفتم: اقرار به همه امامها دارد و امام آخر را انكار مى كند، فرمود: او مانند كسى است كه اقرار به پيغمبرى عيسى (عليه السلام) داشته باشد و انكار پيغمبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نمايد يا اقرار به پيغمبرى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) داشته باشد و انكار پيغمبرى عيسى (عليه السلام) نمايد، پناه مى برم به خدا از كسى كه يك حجت از حجتهاى خدا را انكار كند.(189)
مترجم گويد كه:
پيغمبران و اوصيائى كه حق تعالى در قرآن ايشان را ياد كرده است مانند حضرت ابراهيم و موسى و عيسى (عليهم السلام) يا در سنت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نبوت و وصايت ايشان به تواتر رسيده باشد و ضرورى دين شده، هر كه يكى از ايشان را انكار كند كافر است و ساير انبيا و اوصيا را مجملا مى بايد اذعان كرد اما بخصوص دانستن واجب نيت مثل آنكه اقرار كند كه همه پيغمبران و رسولان و اوصياى ايشان بر حقند.
و كلينى و نعمانى به سند موثق از محمد بنت مسلم روايت كرده اند كه به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه: مردى به من گفت كه امام آخر را كه امام زمان است بشناسى ضرر نمى رساند كه امام پيش را ندانى، حضرت فرمود كه: خدا لعنت كند اين مرد را من او را دشمن مى دارم با آنكه او را نمى شناسم، اما آخر را نمى توان شناخت مگر به امام اول.(190)
و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر يا امام صادق (عليهما السلام) روايت كرده است كه: بنده مؤمن نيست تا خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و جميع ائمه و امام زمان خود را بشناسد و رد كند هر چه بر او مشتبه شود بسوى او و انقياد كند او را، پس فرمود كه: چگونه امام آخر را مى شناسد كسى كه جاهل باشد امام اول را و امامت او را نداند؟(191)
و ايضا به سند صحيح از زراره روايت كرده است كه: از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كردم كه: مرا خبر ده كه معرفت امام بر همه خلق واجب است؟
حضرت فرمود كه: خداوند عالميان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را مبعوث گردانيد به رسالت بر همه مردم و حجت خدا بود بر همه خلق در زمين، پس هر كه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بياورد و متابعت و تصديق او نمايد معرفت امام بر او واجب است، و كسى كه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نياورد و متابعت و تصديق او ننمايد و حق ايشان را نشناسد چگونه واجب تواند بود بر او معرفت امام به تنهائى و حال آنكه او ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نياورده و حق ايشان را نشناخته؟
زراره گفت: چه مى گوئى در حق كسى كه ايمان به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده و تصديق رسولش كرده در هر چيزى كه خدا بر او فرستاده؟ آيا واجب است بر ايشان حق معرفت شما؟
حضرت فرمود كه: بلى، سنيان معرفت ابوبكر و عمر را با آن قبايح ايشان واجب مى دانند؟
زراره گفت: بلى.
حضرت فرمود كه: گمان مى كنى كه خدا معرفت آن دو پليد را در دل ايشان انداخته است؟ نه والله كسى بغير شيطان در دل ايشان نيانداخته است و بخدا سوگند كه الهام نكرده است به مؤمنان معرفت ما را بغير خداوند عالميان.(192)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از جابر كه گفت: شنيدم از حضرت باقر (عليه السلام) كه فرمود: خدا را نمى شناسد و عبادت خدا نمى كند مگر كسى كه خدا را بشناسد و امام خود را از ما اهل بيت بشناسد، و كسى كه خدا را و امام خود از ما اهل بيت نشناسد پس البته او غير خدا را مى شناسد و غير خدا را مى پرستد، و بخدا سوگند كه بيراهه مى رود از روى ضلالت و گمراهى.(193)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: شما شايسته و صالح نيستيد تا معرفت حاصل كنيد، و معرفت حاصل نكرده ايد تا تصديق نكنيد، و تصديق نكرده ايد تا تسليم و انقياد كنيد چهار چيز را كه در آيه مذكور خواهد شد كه توبه و ايمان و عمل صالح و هدايت يافتن به ولايت و متابعت ائمه حق است، پس فرمود كه: صلاحيت نمى يابد و درست نمى شود اول آنها مگر به آخر آنها و بدون ولايت آنها فايده نمى بخشد و گمراهند اصحاب سه تا و حيران شده اند حيرانى دور و دراز، بدرستى كه خدا قبول نمى كند مگر عمل شايسته را و قبول نمى كند خدا مگر وفا به شرطها و عهدها كه در آيه مذكور است، پس هر كه وفا كند به شرطهاى خدا و به كار فرمايد آنچه را خدا در قرآن از او عهد گرفته، مى رسد به ثوابها كه خدا وعده داده است او را، بدرستى كه خداوند عالميان خبر داده است بندگان را به راه هاى هدايت و علامتها بر راه هدايت نصب كرده است و خبر داده است ايشان را كه چگونه اين راه را طى كنند پس گفت و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (194) يعنى: ((بدرستى كه من بسيار آمرزنده ام كسى را كه توبه كند از شرك و كفر، و ايمان آورد به خدا و رسول و روز قيامت، پى هدايت يابد))، و فرموده است: انما يتقبل الله من المتقين (195) يعنى: ((بدرستى كه قبول نمى كند خدا اعمال را مگر از پرهيزگاران))، پس كسى كه از خدا بترسد در آنچه امر كرده است او را خدا را ملاقات كند با ايمان به آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است، هيهات! هيهات! چه دور است احوال اين جماعت از نيل سعادت گذشته جماعت بسيار و مردند پيش از آنكه هدايت يابند به ولايت و متابعت ائمه حق و گمان كرده اند كه ايمان آورده اند و شرك آوردند به خدا به نادانى، هر كه خانه ها را از درگاهش بدر آيد او هدايت يافته است و هر كه از غير درگاه داخل خانه شود راه هلاك پيموده است - و درگاه علم رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ائمه حقند چنانكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است:كه: من شهرستان علم و حكمتم و على درگاه اوست، و خداوند فرموده است:واءتوا البيوت من ابوابها(196) يعنى: ((خانه ها را از درگاهش داخل شويد.))
و خدا پيوند كرده است اطاعت ولى امر را كه امام باشد به اطاعت رسولش و وصل كرده است اطاعت رسول را به اطاعت خود چنانكه فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (197) پس هر كه ترك كند اطاعت واليان امر امت را نه اطاعت خدا كرده و نه اطاعت رسول، و اطاعت ايشان اقرار است به آنچه خداى تعالى فرموده است:خذوا زينتكم عند كل مسجد(198) يعنى: ((بگيريد زينت خود را نزد هر مسجدى)) و از اخبار ظاهر مى شود كه مراد از مسجد نماز است، و زينت شامل زينتهاى جسمانى و روحانى هر دو است - و بهترين زينتهاى روحانى ايمان است كه عبادات بدون آنها مقبول نيست و عمده آنها ولايت است و متابعت ائمه حق و پيشوايان دين است -.
پس حضرت فرمود: طلب كنيد خانه هاى ما را كه خدا بعد از آيه نور - كه در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده فرموده است:كه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه (199) كه تأويلش در احاديث چنين وارد شده است كه: اين نور در خانه آباده افروخته است - كه خدا رخصت داده و مقرر فرموده كه هميشه بلند مرتبه و بلند آوازه باشد و ياد خدا در آن خانه ها مى شده باشد، پس حضرت فرمود كه: بدرستى كه خبر داده است شما را كه آن خانه آبادها يا سكنه آن خانه ها كيستند، فرموده است رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله (200) يعنى: ((مردانى چندند كه غافل نمى گرداند ايشان را تجارتى و نه بيعى از ياد خدا)) و از بپا داشتن نماز و ادا كردن زكات، و مى ترسند از روزى كه از دهشت آن بر مى گردد دلها و ديده ها، پس حضرت فرمود: بدرستى كه حق تعالى برگزيد و مخصوص گردانيد رسولان و پيغمبران را از براى امر خود كه هدايت خلق و بيان شرايع دين باشد، پس برگزيد بعد از ايشان گروهى را كه تصديق كنند پيغمبران را در انذارها كه خدا بر زبان رسل فرستاد، پس فرمود: و ان من امة الا خلا فيها نذير(201) يعنى: ((هيچ امتى نيست مگر اينكه گذشته است در آن انذار كننده و ترساننده از عقوبات الهى)) حيران است هر كه نادان است و هدايت يافته است هر كه بينا و عاقل است، و مراد از بينائى، بينائى دل است كه خدا مى فرمايد: فانها لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور(202)
يعنى: ((بدرستى كه كور نيست ديده هاى سر ايشان وليكن كور است دلها كه در سينه هاى ايشان است)) و چگونه هدايت يابد كسى كه دلش نابينا باشد و چگونه بينا شود كسى كه تدبر و تفكر نكند در آيات و احاديث؟ متابعت كنيد رسول خدا و اهل بيت او را و اقرار كنيد به آنچه از جانب خدا نازل شده است، متابعت كنيد آثار هدايت را كه ائمه حق باشند، بدرستى كه ايشان علامتهاى امانت و ديندارى و پرهيزكارى اند،(203) و تتمه حديث ترجمه اش گذشت.
ايضا به سند معتبر روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: عبدالله بن الكوّا كه از جمله خارجيان بود به خدمت حضرت امير (عليه السلام) آمد و پرسيد از تفسير اين آيه و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم (204) حضرت فرمود: مائيم كه بر اعراف خواهيم بود و مى شناسيم ياوران خود را به علامتهائى كه در سيماى ايشان است، و مائيم اعرافى كه نمى توان شناخت خدا را مگر به راه معرفت ما، و مائيم اعرافى كه خدا مى شناساند به ما بر صراط احوال دوستان و دشمنان ما را، پس داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه ما را شناسد و ما او را شناسيم، و داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه ما را نشناسد و ما او را نشناسيم، اگر خدا مى خواست مى توانست خود را به بندگان بشناساند وليكن مصلحت در اين دانست كه ما را درهاى معرفت خود گرداند و صراط و راه نجات سازد، و مائيم وجه خدا كه از جهت ما بر خدا مى توان رسيد پس كسى كه عدول نمايد از ولايت ما يا غير ما را بر ما ترجيح دهد پس ايشان از راه راست گرديده اند، مساوى نيستند آن جماعت كه مردم چنگ در متابعت ايشان زده اند با ما، زيرا كه مردم كه غير شيعيان باشند رفته اند بسوى چشمه هاى گل آلود چند كه بعضى در بعضى ريخته مى شود، و آنها كه بسوى ما آمده اند بر سرچشمه اى صاف چند آمده اند كه پيوسته جارى است به امر پروردگار آنها كه آخر شدن ندارد و هرگز منقطع نمى گردد.(205)
مترجم گويد كه:
حضرت تشبيه فرموده اند علم را به آب از جهت آنكه چنانچه آب باعث حيات بدن است، علم باعث حيات روح است؛ و علوم مخالفان را از جهت قلت و عدم انتفاع به آنها و مخلوط بودن به شكها و شبهه ها به آبهاى كمى كه در گودالها جمع شده باشد و مخلوط به گل و لجن و كثافات بوده باشد، و از اين جهت كه ايشان از يكديگر اين علوم فاسده را اخذ كرده اند و به خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه حق (عليهم السلام) كه علوم حق نزد ايشان است منتهى نمى شود، و تشبيه فرموده است:كه آن چشمه ها بعضى در بعضى ريخته مى شود، و علوم اهل بيت را تشبيه فرموده اند به چشمه صافى كه پيوسته جارى مى شود از جانب پروردگار از اين جهت كه علوم ايشان يقينى و منبعش وحى و الهام الهى است و در آن راه شك و شبهه نيست و پيوسته به القاى روح القدس و الهامات يقينيه كه بر قلب ايشان فايض مى شود انقطاع و آخر شدن ندارد چنانچه بعد از اين مذكور مى شود انشاء الله.
و ايضا به سند معتبر از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) به او گفت: اى ابا حمزه! احدى از شما اگر چند فرسخ راه خواهد برود دليلى و راهنمائى پيدا مى كند كه راه را گم نكند، و تو جاهلترى به راه هاى آسمان از راه هاى زمين، پس از براى خود راهنمائى طلب كن.(206) و مراد به راه هاى آسمان، عقايد و اعمالى چند است كه آدمى به سبب آنها به بهشت و درجات عاليه قرب الهى و كمالات معنوى فايز گردد.
و به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(207) يعنى: ((هر كه حكمت به او داده شده پس بتحقيق كه خير بسيار به او داده شده است.)) حضرت فرمود: مراد از حكمت طاعت خداست و شناختن امام.(208)
مترجم گويد كه:
حكمت، علوم حق يقينى است كه مقرون به عمل باشد چنانچه گفته اند كه: حكيم، راست گفتار و درست كردار است، لهذا حضرت تفسير فرمود به معرفت امام كه سرمايه كل سعادات است و علوم حق يقينيه را از او كسب بايد نمود و به طاعت خدا كه عمل كردن به آن علوم است؛ و از اينجا معلوم مى شود كه حكمت، آن علوم باطله نيست كه جمعى از ارباب ضلالت به عقلهاى قاصر خود استنباط كرده اند و حكمت نام نهاده اند و اكثر شرايع انبياى و كتب الهى را به آن بر هم زده و مردم را از معرفت كتاب الهى و احاديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) محروم داشته بدون علم به شرايع دين و دانستن مسائل ضروريه و به سبب چند مساءله باطله خود را عالم و حكيم نام كرده اند.
و ايضا به سند موثق از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه اومن كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها(209) يعنى: ((آيا اگر كسى مرده باشد پس ما او را زنده گردانيم و بگردانيم از براى او نورى كه به آن نور راه رود در ميان مردم مانند كسى است كه مثل و صفت او آن باشد كه در تاريكيهاى كفر و ضلالت باشد و هرگز از اينها بيرون نيايد؟))، حضرت فرمود كه: مراد از مرده كسى است كه چيزى نداند و علم به عقايد حقه بهم نرساند، و مراد به نورى كه راه رود به آن در ميان مردم امامى است كه پيروى او نمايند، و كسى كه در ظلمات باشد كسى است كه امام خود را نشناسد.(210)
و به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ابو عبدالله جدلى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد، حضرت فرمود كه: اى ابو عبدالله! مى خواهى تو را خبر دهم از تفسير قول حق تعالى من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون # و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كنتم تعملون (211) كه ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: ((هر كه حسنه بياورد به درگاه خدا پس از براى اوست ثوابى بهتر از آن زيرا كه در عوض خبيث، شريف و در عوض فانى، باقى و در عوض يك، ده تا هفتصد به او عطا مى كند، و ايشان از فزع و خوف روز قيامت ايمنند؛ و هر كس سيئه اى بياورد يعنى گناه و بدى - و اكثر تفسير به شرك كرده اند - پس بر رو مى اندازند ايشان را در جهنم آيا جزا داده مى شويد مگر به آنچه كرده ايد؟))، ابو عبدالله گفت: بلى يا اميرالمؤمنين فداى تو شوم، حضرت فرمود كه: حسنه، معرفت ولايت و امامت است و محبت ما اهل بيت، و مراد از سيئه در اينجا انكار ولايت ما و بغض ما اهل بيت است كه باعث آن مى شود كه او را به مذلت و خوارى بر رو به جهنم مى اندازند.(212)
پاورقی
184- كافى 1/373؛ كمال الدين 410؛ غيبت نعمانى 141.
185- كمال الدين 410.
186- كمال الدين 410.
187- كمال الدين 412؛ كافى 1/182 و 2/48.
188- كمال الدين 413.
189- غيبت نعمانى 118.
190- كافى 1/373؛ غيبت نعمانى 143.
191- كافى 1/180.
192- كافى 1/180.
193- كافى 1/181.
194- سوره طه: 82.
195- سوره مائده: 27.
196- سوره بقره: 189.
197- سوره نساء: 59.
198- سوره اعراف: 31.
199- سوره نور: 36.
200- سوره نور: 37.
201- سوره فاطر: 24.
202- سوره حج: 46.
203- كافى 1/181.
204- سوره اعراف: 46.
205- كافى 4/184؛ و نزديك به اين مضمون در تفسير فرات كوفى 142 و احتجاج 1/540 و تأويل الايات الظاهرة 1/176 آمده است.
206- كافى 1/184.
207- سوره بقره: 269.
208- كافى 1/185؛ محاسن 1/245؛ تفسير عياشى 1/151.
209- سوره انعام: 122.
210- كافى 1/185؛ و نزديك به آن در تفسير عياشى 1/376 آمده است.
211- سوره نمل: 89 و 90.
212- كافى 1/185. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود تفسير حبرى 294؛ تفسير فرات كوفى 312؛ فرائد السمطين 2/299.
كلينى و غير او به سند حسن كالصحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: بلندى امر دين و رفعتش و كليدش و درگاه همه امور و خشنودى خداوند رحمان اطاعت امام است بعد از شناختن او، پس فرمود كه: حق تعالى مى فرمايد:: و من يطع الرسول فقد اطاع الله و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا(213) يعنى: ((هر كه اطاعت رسول كند پس بتحقيق كه اطاعت خدا كرده است، و هر كه پشت كند و روى از اطاعت بگرداند پس ما تو را نفرستاده ايم كه حافظ بر ايشان باشى اعمال ايشان را و آنكه حساب كنى ايشان را بر آنها)) بر تو رسانيدن است و بر ما حساب كردن و ثواب و عقاب دادن.(214)
مترجم گويد كه:
استشهاد به آيه به جهت آن است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در مواطن متعدده امر فرموده است:مردم را به متابعت ايشان، پس اطاعت ايشان اطاعت رسول است و اطاعت رسول اطاعت خداست، پس اطاعت ايشان اطاعت خداست.
و به سند معتبر از ابو الصباح روايت كرده است كه گفت: گواهى مى دهم كه شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: گواهى مى دهم كه على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسن بن على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و حسين بن على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و على بن الحسين (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود، و محمد بن على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعتش را واجب كرده بود.(215)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود كه: ما گروهيم كه خدا واجب گردانيده است اطاعت ما را و شما اقتدا مى كنيد به كسى كه معذور نيستند مردم به شناختن او.(216)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود در تفسير قول حق تعالى كه در حق آل ابراهيم (عليه السلام) مى فرمايد: و آتيناهم ملكا عظيما(217) كه يعنى: ((عطا كرديم به ايشان پادشاهى بزرگ))، فرمود كه: مراد از پادشاهى بزرگ طاعت مفروضه است،(218) يعنى آنكه اطاعت ايشان را بر همه خلق واجب گردانيده است و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او (عليهم السلام) در آل ابراهيم (عليه السلام) داخلند.
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه به ابوالحسن عطار گفت: شريك گردان انبياء و اوصيا را در طاعت،(219) يعنى چنانچه اطاعت پيغمبران واجب است، اطاعت اوصياى ايشان نيز واجب است.
و ايضا به سند صحيح روايت كرده است از آن حضرت كه: ما گروهيم كه حضرت عزت اطاعت ما را واجب گردانيده و از براى ما قرار داده است انفالى را كه حاصل كوه ها و رودخانه ها و غير آنها كه در محلش مذكور است و برگزيده مال غنيمت را، و مائيم راسخان در علم كه ثابت قدميم در علم و علوم ما يقينى است، و مائيم حسد برده ها كه خدا در حق ما فرموده است: ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله (220) يعنى: ((آيا حسد مى برند مردم بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود؟)).(221)
و ايضا به سند موثق كالصحيح از حسين بن ابى العلا روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم اعتقاد شيعيان را در باب اوصيا كه: اطاعت ايشان فرض است از جانب خدا؟ حضرت فرمود: بلى ايشان آن جماعتند كه خدا در حق ايشان فرموده است: اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (222) يعنى: ((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول خدا را و اولوالامر از خود را))،(223) و بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد كه مراد از اولوالامر ائمه معصومين اند كه امر امامت با ايشان است و اطاعت امر ايشان واجب است و ايشانند آن جماعت كه خدا در حق ايشان فرموده است:انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون (224) يعنى ((اولى به امر و صاحب اختيار شما نيست مگر خدا و رسول او و آن جماعتى كه برپا مى دارند نماز را و مى دهند زكات را در حالتى كه در ركوعند))، و به اتفاق خاصه و عامه از غير حضرت امير (عليه السلام) تصدق در ركوع بعمل نيامد،(225) و موافق بعضى از احاديث از ائمه (عليهم السلام) تصدق در ركوع بعمل آمد(226) و صيغه جمع مويد اين است.
و به سند صحيح منقول است كه مردى از اهل فارس از امام رضا (عليه السلام) پرسيد كه: اطاعت تو فرض است؟ گفت: آرى، پرسيد كه: مثل اطاعت على بن ابى طالب (عليه السلام) فرض است؟ فرمود: آرى.(227)
و ايضا به سند معتبر از ابو بصير روايت كرده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد كه: آيا ائمه در امر امامت و وجوب اطاعت همه به منزله يك شخصند و حكم ايشان يكى است؟ حضرت فرمود: بلى.(228)
و ايضا كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از محمد بن زيد طبرى (229) روايت كرده اند كه گفت: بر بالاى سر امام رضا (عليه السلام) ايستاده بودم در خراسان و جمع كثيرى از بنى هاشم در خدمت آن حضرت بودند، از جمله ايشان اسحاق بن موسى بن عيسى عباسى (230) بود، پس حضرت فرمود: اى اسحاق! به من خبر رسيده است كه مردم مى گويند كه ما دعوى مى كنيم كه مردم بندگان مايند! نه بحق قرابتى كه من به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دارم من هرگز اين سخن را نگفته ام و نشنيده ام از احدى از پدران من كه اين را گويند و خبر نيز به من نرسيده است از احدى از آباء من كه اين را گفته باشند و ليكن مى گوئيم كه مردم بندگان مايند در اطاعت، يعنى به منزله بندگانند در اينكه اطاعت ما بكنند - و مولى و آزاد كرده هاى مايند در دين - كه به سبب متابعت ما در دين از آتش جهنم آزاد شده اند، پس بايد اين سخن را حاضران به غايبان برسانند.(231)
و ايضا كلينى به سند صحيح از ابى سلمه روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: مائيم آن جماعتى كه حضرت عزت اطاعت ما را بر خلق واجب كرده است و مردم را چاره اى نيست از معرفت ما و معذور نيستند مردم در شناختن ما، هر كه ما را به امامت بشناسد مؤمن است و هر كه انكار نمايد، كافر؛ و هر كه ما را نشناسد و انكار نيز نكند كه در مقام شك باشد مانند مستضعفين، او گمراه است تا برگردد بسوى هدايتى كه خدا بر او واجب كرده است از اطاعت واجبه ما، و اگر بر آن ضلالت بميرد خدا به او مى كند آنچه مى خواهد از عذاب يا عفو.(232)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيدند از بهترين چيزى كه بندگان تقرب جويند بسوى پروردگار، فرمود كه: بهترين آنچه تقرب جويند به آن بسوى خدا اطاعت خدا و اطاعت رسول خدا و اطاعت اولى الامر است. حضرت باقر (عليه السلام) فرمود كه: دوستى ما ايمان است و دشمنى ما كافر.(233)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه گفت: به حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) عرض كردم كه: مى خواهم عرض كنم بر تو دين خود را كه خدا را به آن عبادت مى كنم، فرمود: بگو، عرض كردم: شهادت مى دهم به وحدانيت خدا و رسالت حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) و اقرار دارم به آنچه پيغمبر آورده است از جانب خدا و اقرار دارم به آنكه على (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس بعد از او حسن (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او حسين (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، بعد از او على بن الحسين (عليه السلام) امامى بود كه خدا اطاعت او را واجب كرده بود، پس همه ائمه (عليهم السلام) را چنين گفتم تا به آن حضرت رسيدم، پس گفتم كه: تو بعد از ايشان امام واجب الاطاعه اى، حضرت فرمود كه: اين دين خدا و دين ملائكه خداست.(234)
مترجم گويد كه:
دين ملائكه خداست يعنى ملائكه اين دين را از براى بندگان خدا مى پسندند چنانچه در دين الله اين مراد است، يا اينكه مراد اين است كه ملائكه مكلفند به اين اعتقادات چنانچه از اخبار ديگر ظاهر مى شود.
پاورقی
213- سوره نساء: 80.
214- كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/295؛ محاسين 1/447؛ امالى شيخ مفيد 68.
215- كافى 1/186.
216- كافى 1/186؛ تفسير عياشى 2/49.
217- سوره نساء: 54.
218- كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/248؛ بصائر الدرجات 35؛ و در اين سه مصدر نامى از امام صادق (عليه السلام) نيامده است. تفسير قمى 1/140 و در آنجا نامى از امام باقر (عليه السلام) نيامده است.
219- كافى 1/186.
220- سوره نساء 54.
221- كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/247؛ بصائر الدرجات 202؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/347.
222- سوره نساء: 59.
223- كافى 1/189؛ اختصاص 277.
224- سوره مائده: 55.
225- تفسير فرات كوفى 126؛ مجمع البيان 2/210؛ تفسير فخر رازى 1/26؛ تفسير الدر المنثور 2/293؛ شواهد التنزيل 1/217.
226- امالى شيخ صدوق 108؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/7؛ كافى 1/288.
227- كافى 1/187؛ اختصاص 278.
228- كافى 1/187.
229- در امالى شيخ طوسى ((محمد بن يزيد)) آمده است.
230- در هر دو امالى ((اسحاق بن العباس بن موسى)) آمده است.
231- كافى 1/187؛ امالى شيخ مفيد 253؛ امالى شيخ طوسى 22.
232- كافى 1/187.
233- كافى 1/187؛ محاسن 1/247.
234- كافى 1/188.
ابن بابويه در مجالس و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه آن حضرت فرمود: بليه مردم بر ما عظيم است، اگر ايشان را بسوى خود خوانيم اجابت ما نمى نمايند، و اگر ايشان را واگذاريم بغير از ما هدايت نمى يابند.(235)
و ايضا در خصال روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به جناب اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: سه چيز است كه قسم ياد مى كنم كه آنها حقند:
اول آنكه تو و اوصياى بعد از تو عرفائيد كه خدا را نمى توان شناخت مگر به راه معرفت شما.
دوم آنكه شما عرفا شناسانيد كه داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه شما را بشناسد و شما او را بشناسيد.
سوم آنكه شما عرفائيد كه داخل جهنم نمى شود مگر كسى كه شما را نشناسد و شما او را نشناسيد.(236)
و در علل الشرايع به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) به اسحاق بن اسماعيل نوشت كه: حضرت عزت به منت و رحمت خود چون فرايض را بر شما واجب كرده است واجب نگردانيد بر شما براى احتياجى كه به آن داشته باشد بلكه رحمتى است از خداوندى كه بجز او خداوندى نيست بسوى شما تا آنكه جدا كند خبيث را از طيب، و از براى آنكه امتحان كند آنچه در سينه هاى شماست و خالص گرداند آنچه در دلهاى شماست، و از براى آنكه پيشى گيريد بسوى رحمت او و از براى آنكه زيادتى بهم رساند منزلهاى شما در بهشت او، پس واجب گردانيد بر شما حج و عمره را و برپا داشتن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را، و گردانيد از براى شما درگاهى براى آنكه بگشائيد با آن درهاى فرايض را و كليدى باشد بسوى او، و اگر محمد و اوصياء او از فرزندان او نمى بودند هر آينه شما مانند چهارپايان حيران بوديد و هيچ واجبى از واجبات را نمى دانستيد، و آيا داخل شهر مى توان شد مگر از دروازه اش؟ پس چون منت گذاشت خدا به آنكه بعد از پيغمبر شما امامان و صاحبان اختيار براى شما برپا داشت در روز غدير خم گفت اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(237) يعنى: ((امروز كامل گردانيدم از براى شما دين شما را و تمام گردانيدم بر شما نعمت خود را و پسنديدم اسلام را براى شما دين)) و واجب گردانيد بر شما از براى دوستان خود حقى چند كه امر كرد شما را به اداى آنها براى آنكه حلال شود از براى شما آنچه داريد از زنان و اموال شما و آنچه مى خوريد و مى آشاميد، و براى آنكه بشناساند شما را و عطا كند بركت و نمو و فراوانى در آنها و براى آنكه معلوم شود كه كى اطاعت مى كند او را در پنهان.
و باز فرموده قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (238) يعنى: ((بگو يا محمد: سؤال نمى كنم از شما مزدى بر پيغمبرى بغير از مودت و دوستى در خويشان خود))، پس بدانيد كه هر كه بخل نمايد بخل نمى نمايد مگر بر نفس خود زيرا كه نفعش به خودش عايد مى گردد، و بدرستى كه خدا بى نياز است از شما و شما فقيران و محتاجان هستيد بسوى خدا، پس بعد از آنكه حق بر شما ظاهر شد هر چه خواهيد بكنيد پس خدا و رسول او بزودى مى بينند عمل شما را و مؤمنان مى بينند پس بازگشت شما بسوى داناى آشكار و نهان است پس خبر مى دهد شما را به كرده هاى شما و عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، و الحمد لله رب العالمين.(239)
در معانى الاخبار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! چون روز قيامت شود بنشينيم من و تو و جبرئيل بر صراط نگذرد احدى از صراط مگر آنكه با او نامه اى باشد كه در آن بيزارى از آتش جهنم به ولايت تو بوده باشد.(240)
و شيخ طوسى در مجالس از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم سبب ميان شما و ميان خداى عزوجل.(241)
و ايضا از حضرت امام حسين (عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) خطاب كرد: يا على! تو و اصحاب تو در بهشتيد، يا على! تو و اتباع تو در بهشتيد.(242)
و در احتجاج از عبدالله بن سليمان روايت كرده است كه: در خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) بودم مردى از اهل بصره به خدمت آن حضرت عرض كرد كه: حسن بصرى مى گويد: آنها كه پنهان مى كنند علم را آزار خواهد داد گند شكمهاى ايشان اهل جهنم را، حضرت فرمود: هرگاه چنين باشد پس هلاك مى شود مؤمن آل فرعون كه خدا در حق او فرموده است:((يكتم ايمانه))(243) و مدح كرده است او را به كتمان ايمان، و هميشه علم پوشيده بوده است و پنهان از روزى كه خدا حضرت نوح (عليه السلام) را به پيغمبرى فرستاده است، پس حسن اگر خواهد به جانب راست رود و اگر خواهد به جانب چپ رود بخدا سوگند كه يافت نمى شود علم مگر نزد اهل بيت (عليهم السلام). پس حضرت فرمود كه: محنت مردم بر ما عظيم است، اگر ايشان را مى خوانيم بسوى خدا اجابت ما نمى كنند، و اگر دست بر مى داريم از ايشان بغير ما هدايت نمى يابند.(244)
و به سند صحيح در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: به سبب ما خدا عبادت كرده مى شود و به سبب ما خدا شناخته مى شود و به سبب ما خدا را به يگانگى مى شناسند، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) حجاب خداست يعنى واسطه است ميان خدا و خلق.(245)
و در بشارة المصطفى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: هر كه خدا را بواسطه ما بخواند فلاح و رستگارى يافته است، و هر كه خدا را بغير ما بخواند خود هلاك شده و ديگران را هلاك كرده.(246)
پاورقی
235- امالى شيخ صدوق 488؛ من لا يحضره الفقيه 4/405.
236- خصال 150؛ بصائر الدرجات 497.
237- سوره مائده: 3.
238- سوره شورى: 23.
239- علل الشرايع 249. همچنين رجوع شود به امالى شيخ طوسى 655؛ رجال كشى 2/845؛ تحف العقول 485.
240- معانى الاخبار 36.
241- امالى شيخ طوسى 157.
242- امالى شيخ طوسى 57.
243- سوره غافر: 28.
244- احتجاج 2/193.
245- بصائر الدرجات 64.
246- بشارة المصطفى 97؛ امالى شيخ طوسى 172.
در بشارة المصطفى از طريق عامه از رافع آزاد كرده ابوذر روايت كرده است كه: ديدم ابوذر را به حلقه در كعبه چسبيده و مى گفت: هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه مرا نشناسد بشناسد، منم ابوذر غفارى شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كه مقاتله كند با من در دفعه اولى و مقاتله كند با اهل بيت من در دفعه ثانيه خدا محشور گرداند او را در دفعه ثالثه با دجال، بدرستى كه مثل اهل بيت من در ميان شما مثل كشتى نوح است كه هر كه در آن كشتى سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف ورزيد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه بنى اسرائيل است كه هر كه داخل آن درگاه شد نجات يافت و هر كه داخل نشد هلاك شد.(247)
و شيخ طوسى (رحمة الله عليه) به طرق بسيار اين حديث را روايت كرده است از ابوذر،(248) و در بعضى از روايات در آخرش اين زيادتى هست كه حضرت در آخرش سه مرتبه فرمود: آيا رسانيدم رسالت خدا را؟(249)
و سيد ابن طاووس در طرائف از مسند احمد بن حنبل روايت كرده است از ابو سعيد خدرى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام مادامى كه متمسك به آنها باشيد هرگز گمراه نمى شويد بعد از من يكى بزرگتر است از ديگرى و آن كتاب خداست و آن ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و ديگرى عترت من اهل بيت منند، بدرستى كه ايشان از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.(250)
و ايضا از احمد روايت كرده است كه اسرائيل بن عثمان گفت: من زيد بن ارقم را ديدم در خانه مختار پس به او گفتم: آيا شنيدى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى گفت: انى تارك فيكم الثقلين يعنى ((در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم))؟ گفت: بلى.(251)
و ايضا احمد روايت كرده است از زيد بن ثابت كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه خليفه و جانشين منند در ميان شما: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، بدرستى كه از هم جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد مى شوند.(252)
و اين احاديث را شيخ و ابن بطريق در ((عمده)) روايت كرده است.(253)
و ايضا سيد ابن طاووس و ابن بطريق روايت كرده اند و از ((جامع الاصول)) كه از معتبرترين كتابهاى عامه است در اين زمان و خود از اصل آن نوشته ام و لفظ آن را نقل مى كنم و در ((صحيح مسلم)) نيز ديده ام همگى روايت كرده اند از يزيد بن حيان كه گفت: رفتم من و حصين بن سبره و عمر بن مسلم به نزد زيد بن ارقم پس چون نشستيم نزد او، حصين به او گفت: اى زيد! تو خير بسيار يافته اى و ديده اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را و حديث او را شنيده اى و با او جنگ و جهاد كرده اى و در عقب او نماز كرده اى اى زيد و ملاقات خير بسيار كرده اى، اى زيد! حديث كن ما را به آنچه شنيده اى از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).
زيد گفت: اى پسر برادر من! بخدا سوگند كه سال من بسيار شده و عهد من به آن حضرت قديم است و فراموش كرده ام بعضى از آنها را كه به خاطر گرفته بودم از حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس هر چه را به شما روايت كنم و حديث كنم قبول كنيد و آنچه را روايت نكنم تكليف نكنيد مرا كه: روايت كن، پس گفت: قام رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) يوما فينا خطيبا بماء يدعى خما بين مكة و المدينة فحمد الله و اثنى عليه و وعظ ثم ذكر وقال: الا ايها الناس! انما انا بشر يوشك ان ياءتينى رسول ربى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين اولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به؛ فحث على كتاب الله و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى اذكركم الله فى اهل بيتى. فقال له حصين: و من اهل بيته يا زيد؟ اليس نساؤ ه من اهل بيته؟ فقال: نساؤ ه من اله بيته ولكن اهل بيته من حرم الصدقة بعده، قال: و من هم؟ قال: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، قال: كل هولاء حرم الصدقة؟ قال: نعم يعنى: ((حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ايستاد روزى در ميان ما و خطبه خواند در آبى كه آن را ((خم)) مى گويند در ميان مكه و مدينه، پس حمد و ثناى خداوند گفت و پند داد و آخرت را به ياد مردم آورد و فرمود كه: اى گروه مردم! نيستم من مگر بشرى، نزديك است كه بيايد رسول پروردگار من - يعنى ملك موت - پس اجابت كنم و بروم، بدرستى كه مى گذارم در ميان شما دو چيز بزرگ: اول آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور هست پس بگيريد كتاب خدا را و چنگ زنيد در آن - پس حضرت تحريض و ترغيب نمود در عمل به كتاب خدا - پس فرمود: و ديگر اهل بيت من است. پس سه مرتبه فرمود كه: خدا را به ياد شما مى آورم در حق اهل بيت من، يعنى آزار ايشان مكنيد و حرمت ايشان را رعايت كنيد و حق امامت را از ايشان غصب مكنيد. پس حصين گفت كه: اهل بيت او كيستند اى زيد؟ آيا زنان او از آنهايند كه محرومند از تصدق بعد از او، گفت: كيستند آنها؟ زيد گفت: آل على و آل عقيل و آل جعفر و آل عباس، حصين گفت: اينها محرومند از صدقه؟ گفت: بلى.))(254)
مترجم گويد كه:
بعد از اين مذكور خواهد شد كه زيد غلط كرده است و اهل بيت مخصوص آل عباست، و ايضا اين مضمون را به اندك اختلافى در ((جامع الاصول)) و ساير كتب روايت كرده اند.(255)
و سيد از ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بدرستى كه نزديك شده است كه مرا بخوانند به عالم قدس و اجابت نمايم و بدرستى كه در ميان شما دو چيز بزرگ گذاشته ام: كتاب خدا ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين، و عترت من كه اهل بيت منند، و بدرستى كه خداوند لطيف و خبير خبر داد مرا كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من خواهيد كرد در رعايت ايشان.(256)
و ايضا سيد از كتاب فضايل قرآن ابن ابى الدنيا روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم فرط شما بر حوض كوثر كه پيش از شما وارد مى شوم كه از براى شما مهيا كنم، پس چون وارد شويد و مرا ملاقات كنيد سؤال خواهم كرد از ثقلين كه چگونه خلافت من در حق ايشان كرده ايد؛ پس ندانستيم كه ثقلين چيست تا اينكه مردى از مهاجرين برخاست و گفت: اى پيغمبر خدا! پدر و مادرم فداى تو باد ثقلين كدامند؟ حضرت فرمود: بزرگترين آنها كتاب خداست، يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست پس چنگ زنيد در آن تا نلغزيد و گمراه نشويد، و كوچكتر آنها عترت منند هر كه از ايشان رو به قبله من كند و اجابت دعوت من كند پس مكشيد ايشان را و فريب مدهيد ايشان را، بدرستى كه من سؤال كرده ام از خداوند صاحب لطف و احسان و دانا پس عطا كرد مرا كه هر دو با هم نزد من آيند در حوض كوثر مانند اين دو تا - و اشاره كرد به انگشت شهادت و ميان - يارى كننده اين دو تا يارى كننده من است، و خوار كننده اين دو تا خوار كننده من است، و دشمن اين دو تا دشمن من است، و بدرستى كه هلاك نشدند امتى بيش از شما مگر آنكه عمل كردند به خواهشهاى نفسانى خود و معاونت يكديگر كردند در ضرر پيغمبر خود و كشتند آنها را كه امر به عدالت مى كردند در ميان ايشان.(257)
و ايضا صاحب طرائف از ثعلبى كه از مفسران عامه است روايت كرده است در تفسير آيه و اعتصموا بحبل الله جميعا(258) به چندين سند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ايها الناس! گذشته ام در ميان شما دو امر بزرگ كه خليفه و جانشين منند در ميان شما، اگر بگيريد و عمل كنيد و متابعت آنها را بكنيد هرگز گمراه نشويد بعد از من: يكى بزرگتر است از ديگرى كه آن كتاب خداست ريسمانى كشيده ميان زمين و آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند؛ از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به نزد من آيند.(259)
و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من در ميان شما مى گذارم چيزى را كه اگر متمسك به آن شويد هرگز گمراه نگرديد بعد از من، دو چيز است كه يكى از ديگرى بزرگتر است و آن كتاب خداست ريسمانى كشيده از زمين تا آسمان، و عترت من كه اهل بيت منند، هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض - كوثر - بر من وارد شوند پس نظر كنيد كه چگونه خلافت من در حق ايشان خواهيد كرد.(260)
و در احتجاج از سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه گفت: روزى من و جيش بن المعقر در مكه بوديم ناگاه ابوذر (رحمة الله عليه) برخاست و حلقه در خانه كعبه را گرفت و به صداى بلند ندا كرد در موسم حج: ايها الناس! هر كه مرا شناسد، شناسد، و هر كه نشناسد منم جندب بن جناده و منم ابوذر، ايها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت كه: مَثَل اهل بيت من در امت من مثل كشتى نوح است در ميان قومش، هر كه سوار شد در آن كشتى نجات يافت و هر كه تخلف كرد از آن غرق شد، و مثل درگاه حطه است در بنى اسرائيل، ايها الناس! من شنيدم از پيغمبر شما كه گفت: بدرستى كه من گذاشتم در ميان شما دو چيز كه هرگز گمراه نشويد مادامى كه متمسك به آنها باشيد: كتاب خدا و اهل بيت من... تا آخر حديث.
پس چون ابوذر به مدينه آمد، عثمان فرستاد بسوى او و گفت: چه باعث شد تو را كه در موسم حج ايستادى و آنها را گفتى؟ گفت: عهدى بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با من كرده بود و مرا به آن امر نموده بود.
عثمان گفت: كه از براى تو گواهى به اينها مى دهد؟ پس برخاست جناب امير (عليه السلام) و مقداد (رحمة الله عليه) شهادت دادند، پس هر سه بيرون رفتند، عثمان اشاره كرد به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و گفت: اين و دو مصاحبش گمان مى كنند كه كارى از پيش خواهند برد و چيزى بدستشان خواهد آمد.(261)
و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه به دين من اعتقاد كند و بر طريقه من راه رود و متابعت سنت من كند پس بايد كه اعتقاد كند كه ائمه از اهل بيت من بهترند از جميع امت من، بدرستى كه مَثَل ايشان در اين امت مثل باب حطه است در بنى اسرائيل.(262)
و در عيون اخبار الرضا به سندهاى بسيار از آن حضرت روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: مثل اهل بيت من در ميان شما مثل سفينه نوح (عليه السلام) است، هر كه در كشتى متابعت اهل بيت سوار شود نجات يابد و هر كه تخلف كند از آن در پس گردنش زنند و در آتش جهنم اندازند.(263)
و همين حديث را ابن اثير از اعاظم علماى عامه در نهايه نقل كرده است،(264) و در صحيفة الرضا (عليه السلام) نيز مذكور است.(265)
و عياشى در تفسيرش از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم (266) كه حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: مائيم باب حطه شما.(267)
مترجم گويد كه:
ميان مفسران و مورخان خلاف بسيار است در دخول باب حطه، و آنچه مشهور است آن است كه بعد از وفات حضرت موسى (عليه السلام) كه چهل سال مدت تيه تمام شد حضرت يوشع وصى موسى بنى اسرائيل را برداشت و به جنگ عمالقه آمد كه شهر اريحا را كه از بلاد شام است فتح كند، پس چون فتح كردند و عمالقه را كشتند و بلاد شام را متصرف شدند، حق تعالى امر كرد ايشان را كه داخل شهر اريحا شوند از روى تواضع و مثل استغفار كنندگان سرها به زير افكنند چنانچه خدا فرموده است: و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم (268) و اكثر سجود را تفسير كرده اند به خم شدن و فروتنى كردن و حطه را تفسير كرده اند به ((حط عنا خطايانا)) يعنى ((فرو ريز از ما گناهان ما را)) و گفته اند كه: گناه ايشان آن بود كه در زمان حضرت موسى (عليه السلام) قبول نكردند كه داخل اريحا شوند و مبتلا به بليه شدند.(269)
و از ابن عباس روايت كرده اند كه: حطه به معنى لا اله الا الله است، ((و سنزيد المحسنين))(270) يعنى: ((به زودى زياد مى كنيم نيكى نيكى كنندگان را))، فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم (271) يعنى: ((پس مبدل كردند آنها كه ستم كردند بر خود گفتارى غير آنچه به ايشان گفته شده بود كه بگويند))، گفته اند كه: ايشان خم نشدند و نشستنگاه خود را بر روى زمين مى كشيدند و مى رفتند و به جاى حطه مى گفتند ((حطا سمقانا)) يعنى ((گندم سرخى مى خواهيم)) از روى استهزا و استخفاف به امر خدا، پس خدا بر ايشان تاريكى و طاعون فرستاد كه در يك ساعت هفتاد هزار كس از ايشان كشت پس خدا رحم كرد و از ايشان طاعون را برداشت چنانچه خدا فرموده است:فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (272) يعنى ((پس فرو فرستاديم بر آنها كه ستم كرده بودند عذابى از آسمان به سبب فسقى كه ايشان كرده اند))(273) پس اهل بيت (عليهم السلام) در اين امت مثل آن درگاه است زيرا كه ايشان باب الله اند،(274) و هر كه در درگاه متابعت ايشان داخل شود از عذاب دنيا و آخرت نجات يابد، و هر كه تكبر كند از اقرار به امامت ايشان و متابعت ايشان نكند هلاك شود به هلاك معنوى و گمراه گردد در دنيا و عقبى و به عذابهاى الهى معذب گردد.
و در جلد اول، در تفسير امام (عليه السلام) نقل شده كه: حق تعالى صورت محمد و على را در دروازه شهر ممثل گردانيد و امر كرد ايشان را كه سجده كنند بر آن مثالها و تازه كنند بر خود بيعت و محبت ايشان را تا آخر آنچه گذشت،(275) پس حضرت فرمود كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: از براى بنى اسرائيل دروازه خطه را نصب كردند و نصب كردند از براى شما اى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) درگاه حطه اهل بيت محمد (عليهم السلام) را و امر كردند شما را به متابعت ايشان و ملازم بودن طريقت ايشان تا خدا گناهان شما را بيامرزد و نيكوكاران شما را ثواب زياد كرامت فرمايد، و باب حطه شما بهتر است از باب حطه بنى اسرائيل زيرا كه درگاه ايشان از چوب چند است؛ و ما سخنگويان، راستگويان، مؤمنان، هدايت كنندگان، فاضلانيم، چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ستاره ها در آسمان امانند از خرق شدن و اهل بيت من امان امت منند از گمراه شدن در دين خود، و ايشان در زمين هلاك نمى شوند مادامى كه از اهل بيت من كسى باشد كه متابعت سيرت و سنت او نمايند.(276)
و ايضا حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد كه به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و ساكن شود در جنت عدن كه پروردگار من مرا وعده داده است و چنگ زند در درختى كه حق تعالى به دست قدرت خود غرس نموده است و فرموده است:كه: باش پس بهم رسيده است، پس ولايت على بن ابى طالب را اختيار كند و اقرار نمايد به امامت او و با دوست او دوست باشد و با دشمن او دشمن، و اختيار كند بعد از او ولايت فرزندان فاضل او را كه اطاعت خدا مى كنند بدرستى كه ايشان از طينت من خلق شده اند و خدا روزى ايشان كرده فهم و علم مرا، پس واى بر آنها از امت من كه تكذيب فضل ايشان كنند و قطع كنند از ايشان پيوند مرا، خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا.(277)
و حديث سفينة نوح را سيد در طرائف از كتاب ابن مغازلى شافعى به چندين طريق روايت كرده است از ابن عباس و ابوذر و سلمة بن الاكوع و غير ايشان ،(278) و حديث سفينه و باب حطه را سليم بن قيس از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) روايت كرده كه به حضرت عرض كرد كه: زياده از صد نفر از فلقهاى صحابه شنيده ام.(279)
و ابن بابويه (رحمة الله عليه) در امالى و اكمال الدين از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: يا على! من شهر حكمتم و تو دروازه آنى، و داخل شهر نمى توان شد مگر از دروازه آن، و دروغ مى گويد كسى كه دعوى مى كند كه مرا دوست مى دارد و تو را دشمن مى دارد زيرا كه تو از منى و من از توام، گوشت تو از گوشت من است و خون تو از خون من، و روح تو از روح من است و پنهان تو از پنهان من است و آشكار تو آشكار من، و تو امام امت منى و خليفه و جانشين من بر امت من بعد از من، سعادتمند كسى است كه اطاعت تو كند و شقى كسى است كه نافرمانى تو كند، و سعادتمند كسى است كه ولايت تو اختيار كند و زيانكار كسى است كه با تو دشمنى كند، و رستگار كسى است كه از تو جدا نشود و هلاك شده كسى است كه از تو جدا شود، مثل تو و مثل امامان از فرزندان تو بعد از من مثل كشتى نوح است كه هر كه سوار شد نجات يافت و هر كه تخلف كرد غرق شد، و مثل شما مثل ستارگان آسمان است كه هر ستاره كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند تا روز قيامت.(280)
و ايضا از زيد بن ثابت روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى الا و هما الخليفتان من بعدى ولن يفترقا حتى يردا على الحوض.(281)
و در اكمال الدين و معانى الاخبار و خصال از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من در ميان شما دو چيز بزرگ مى گذارم كه يكى بلندتر است از ديگرى، كتاب خدا كه ريسمانى است كشيده از آسمان بسوى زمين و عترت من، بدرستى كه از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند؛ راوى گفت: از ابو سعيد پرسيدم كه : عترت او كيست؟ گفت: اهل بيت او.(282)
و ايضا از ابو عمرو مصاحب ابو العباس نحوى لغوى شنيدم كه مى گفت: اينها را از براى آن ثقل مى گفتند كه تمسك به آنها سنگين و دشوار است.(283)
و ابن بابويه حديث ثقلين را در اكمال الدين و غير آن به بيست سند روايت كرده است از ابو سعيد خدرى و ثعلبى و ابو هريره و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و زيد بن ارقم و جابر بن عبدالله انصارى و ابوذر غفارى و زيد بن ثابت و غير ايشان از صحابه.(284)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حجة الوداع در مسجد خيف فرمود كه: من فرط شمايم و پيش از شما به نزديك حوض مى روم و شما بعد از من وارد مى شويد بر حوض، حوضى كه عرضش از مابين بصرى شام است (285) تا صنعاء يمن، و در آن قدحها از نقره خام است به عدد ستاره هاى آسمان و بدرستى كه در آنجا سؤال خواهم كرد از ثقلين كه: چه كرديد به آنها؛ گفتم: يا رسول الله! ثقلين كدامند؟ فرمود: كتاب خدا كه ثقل بزرگ است يك طرفش بدست خدا و طرف ديگر بدست شماست پس دست زنيد به آن تا گمراه نشويد و هرگز نلغزيد، و عترت من كه اهل بيت منند؛ بدرستى كه خبر داد مرا خداوند صاحب لطف و احسان و داناى آشكار و پنهان كه اين دو تا از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت من - و دو انگشت سبابه را با هم جفت كرد - و نمى گويم مانند اين دو تا كه يكى بر ديگرى زيادتى كند - و جمع كرد ميان سبابه و انگشت ميان -.(286)
مترجم گويد كه:
در آنچه پيش مذكور شد كه به اين دو انگشت تشبيه شد منظور جدا نشدن بود و تشبيه به انگشت شهادت و ميانين از يك دست مناسبتر بود و در آنجا منظور پيشى نگرفتن است، و تشبيه به دو انگشت شهادت مناسبتر است و انگشت ميان مناسب نيست زيرا كه بلندتر است و پيشى مى گيرد بر انگشت شهادت، و مقصود از هر دو فى الجمله آن است كه لفظ و معنى قرآن نزد اهل بيت (عليهم السلام) است و ديگرى تمام هر دو را ندارد؛ و ايضا عمل قرآن مجيد بتمامه از اوامر و نواهى مخصوص ايشان است چنانچه در وصف حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده است كه خلق آن حضرت بود.
و ايضا ايشان شهادت مى دهند بر حقيقت قرآن و قرآن شهادت مى دهد بر حقيقت ايشان چنانچه در حديث وارد شده كه: ثلث قرآن در فضايل ايشان است و ثلثى در مثالب دشمنان ايشان؛(287) و بعضى از روايات ربع وارد شده است.(288)
و ابن بابويه در اكثر كتب خود از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) روايت كرده است كه: از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پرسيدند كه: عترت كيست؟ گفت: كه: منم و حسن و حسين و نه فرزندان او كه نهم ايشان مهدى قائم (صلوات الله عليهم)است، جدا نمى شوند از كتاب خدا و كتاب خدا از ايشان جدا نمى شود تا در حوض بر من وارد مى شوند.(289)
و صفار در بصائر الدرجات و عياشى در تفسير، حديث ثقلين را به سندهاى بسيار از طريق اهل بيت (عليهم السلام) روايت كرده اند.(290)
و ايضا در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: خدا را در زمين سه حرمت است: قرآن و عترت من و كعبه كه خانه محترم خداست، اما قرآن را پس تحريف كردند و تغيير دادند؛ و اما كعبه را پس خراب كردند؛ و اما عترت مرا پس كشتند، همه اينها امانتهاى خدا بودند و همه را ضايع كردند.(291)
بدان كه حديث ثقلين و سفينه و باب حطه متواترند و لغويان همه نقل كرده اند و ابن اثير در نهايه گفته است كه: در حديث وارد شده است انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى گفته است كه: چرا اينها را ثقل ناميد؟ از براى آنكه اخذ به آنها و عمل كردن به آنها سنگين و دشوار است و هر چيز خطير نفيس را ثقل مى گويند، پس اينها را ثقل ناميد از جهت اعظام قدر آنها و تفخيم شاءن ايشان.(292)
و باز در نهايه گفته كه: در حديث است كه مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من تخلف عنها زخ به فى النار.(293)
و در قاموس گفته است كه: ثقل - محركه - هر چيز نفيس است كه ضبط كنند و پنهان دارند، و به اين معنى است حديث انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى.(294)
و سيد مرتضى در شافى گفته است كه: دليل بر صحت حديث ثقلين آن است كه جميع امت آن را تلقى به قبول نموده اند و احدى از ايشان به اختلافى كه در تأويلش كرده اند در صحت حديث نكرده اند، و قاده علما آن است كه اگر شكى در صحت حديث داشته باشند اول در آن باب سخن مى گويند و بعد از آن در تأويل و معنى آن سخن مى گويند، و عدول كردن ايشان از اين قاعده دليل است بر آنكه شكى در صحت آن ندارند. و بعد از آن گفته است كه: عترت آدمى در لغت، نسل اوست مانند فرزند و فرزند فرزند او؛ و بعضى از اهل لغت توسعه دادند و گفته اند: عترت مرد، نزديكترين قوم اوست بسوى او در نسب، پس بنابر قول اول ظاهر و حقيقت لفظ شامل حسن و حسين (عليهما السلام) و اولاد ايشان خواهد بود، و بنابر قول ثانى شامل ايشان و جمعى كه در قرب نسب مثل ايشانند نيز خواهد بود به آنكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مقيد فرموده است:سخن را به قيدى كه شبهه را از آن زايل گردانيده است و سخن را واضح نموده است به آنكه فرموده است: عترت من اهل بيت من است، پس حكم را متوجه ساخته است بسوى كسى كه مستحق هر دو نام بوده باشد، و ما مى دانيم كسى كه از عترت آدمى موصوف باشد به آنكه از اهل بيت اوست اولاد اولاد است و كسى كه جارى مجراى ايشان باشد از نسب قريب به آنكه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خود بيان فرموده كه اهل بيت او چه جماعتند زيرا كه اخبار متظافره وارد شده است كه: جمع كرد آن حضرت، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را در خانه خود و عبائى بر روى ايشان افكند و گفت: خداوندا! اينها اهل بيت منند پس رجس و بديها و شك را از ايشان دور گردان و پاك كن ايشان را از گناه و صفات ذميمه پاك گردانيدنى، پس آيه تطهير نازل شد در اين وقت، پس ام سلمه زوجه آن حضرت گفت: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت تو نيستم؟ حضرت فرمود كه: نه، وليكن تو بر خيرى؛ پس نام اهل بيت را مخصوص اين جماعت گردانيد و غير ايشان را داخل نگردانيد، پس مى بايد كه حكم در حديث ثقلين متوجه باشد بسوى ايشان و بسوى كسى كه ملحق باشد به ايشان به دليل ديگر، و اجماع كرده اند هر كه اين حكم را ثابت گردانيده است در ايشان - يعنى وجوب تمسك به ايشان و پيروى كردن ايشان - بر آنكه اولاد نيز جارى مجراى ايشان و حكم ايشان دارند.
و اگر گويند كه: بنا بر بعضى از احتمالات كه مذكور شد مى بايد كه جناب امير (عليه السلام) داخل عترت نباشد؛ جواب مى گوئيم كه: كسى كه عترت را مخصوص اولاد اولاد او مى داند از شيعه مى گويد كه: جناب امير صلوات الله عليه هر چند كه ظاهر لفظ عترت آن حضرت را شامل نيست اما پدر عترت است و سيد و بهتر و مهتر ايشان است، و حكم در باب عترت بدليل خارج شامل آن حضرت هست.(295)
و اگر گويند كه: گاه باشد كه حكم به عدم ضلالت از براى كسى باشد كه متمسك به كتاب و عترت هر دو بوده باشد نه به عترت تنها؛ جواب گوئيم كه: بنابر اين سخن بى فايده مى شود زيرا كه هرگاه كتاب به تنهائى حجت باشد، چيزى كه به تنهائى حجت نباشد به آن ضم كردن فايده نخواهد داشت و خصوص عترت دخل نخواهد داشت، همه كس و همه چيز هم چنين است كه هرگاه موافق كتاب باشد حجت خواهد بود، پس عترت را تخصيص كردن و قطع كردن بر آنكه ايشان از كتاب جدا نمى شوند تا روز قيامت دليل آن است كه قول ايشان به تنهائى حجت است.
و عامه اين حديث را حمل كرده اند بر آنكه اجماع اهل بيت (عليهم السلام) حجت است و اين فايده نمى كند زيرا كه معلوم است اجماع ايشان بر آنكه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بعد از حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بى فاصله خليفه است الا شاذى كه خروج ايشان از اجماع ضرر ندارد به آنكه از همين حديث ممكن است استدلال كردن بر آنكه در هر عصرى حجتى معصوم مامون مى بايد باشد، زيرا كه ما مى دانيم كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ما را مخاطب به اين سخن نكرد مگر براى آنكه قطع عذرها بكند و حجت بر ما تمام كند در امر دين و راهنمائى كند ما را به چيزى كه به سبب آن نجات يابيم از شك و ريب.
مويد و موضح آن است آنچه در روايت زيد بن ثابت مذكور است: و هما الخليفتان من بعدى يعنى كتاب و عترت دو خليفه و جانشين منند بعد از من، زيرا كه معلوم است كه مراد آن است كه آنچه را در حال حيات من به من رجوع مى كرديد بايد كه بعد از من به ايشان رجوع كنيد، پس مى گوئيم كه خالى از دو صورت نيست؛
اول آنكه: اجماع ايشان حجت است چنانكه مخالف فهميده است.
دوم آنكه: در هر عصرى معصومى در ميان ايشان هست كه قول او حجت است.
اگر اول مراد باشد حجت را بر ما تمام نكرده خواهد بود و قطع عذر ما نشده خواهد بود و در ميان ما خليفه كه قائم مقام او باشد نگذاشته خواهد بود، زيرا كه در هر مساله واجب نيشت كه اجماع ايشان منعقد گردد، و آنچه اجماع ايشان بر آن منعقد شده است شايد يك جزو از هزار جزو مسائل شريعت بوده باشد، پس حجت چگونه بر ما تمام مى كند در شريعت به كسى كه نزد او از حاجت ما نيست مگر اندكى از بسيار؛ پس اين دليل است بر آنكه ناچار است در هر عصرى از حجتى در ميان اهل بيت كه مامون باشد و به گفته او قطع حاصل شود، و اين دليلى است بر وجود حجت و به ادله خاصه معلوم مى شود كه آن حجت كيست بر سبيل تفصيل. و چون فرمود كه: از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت، پس حكم كتاب و اصل آن تا روز قيامت باقى است و بايد كه آن حجت نيز هميشه باقى باشد و در هر عصرى فردى از آن بوده باشد.(296)
مترجم گويد كه:
بلكه احتياج به حجت زياده است از احتياج به كتاب، زيرا كه از ظاهر قرآن قليلى از احكام معلوم مى شود و آنها نيز در نهايت اجمال و تشابه، چنانچه بعضى گفته اند كه: محكمترين آيات قرآن آيه وضو است و در آن هشتاد تشابه هست، پس در اصل اكثر عمده احكام شريعت با شرح و تفسير و تفصيل احكام موجوده در ظاهر قرآن محتاجند به خليفه، و از اينجا نيز ظاهر مى شود كه قول به آنكه رجوع به كتاب و عترت با هم است صورت ندارد، زيرا كه ساير احكام كه از قرآن ظاهر نمى شود بلكه آنها كه ظاهر مى شود نيز از جهت تشابه بر مردم مشتبه مى نمايد و قطع عذر ايشان به اين هر دو نمى شود.
و اما دلالت اين عبارت بر تنصيص بر امامت و خلافت و وجوب متابعت ظاهر است، پس كسى كه اندك عقلى و انصافى داشته باشد شك نمى كند در آن، مثل آنكه هرگاه پادشاهى يا حاكمى از شهر بيرون رود و بگويد كه فلان را در ميان شما گذاشته ام از آن نمى فهمند بغير آنكه چنانچه اطاعت من مى كرديد بايد كه اطاعت او را كنيد، و كسى كه از خانه خود اراده سفر كند و گويد كه فلان را در ميان شما مى گذارم دلالت نمى كند مگر بر آنكه او وكيل من است و صاحب اختيار خانه من است، خصوصا وقتى كه اول بگويد كه: من بشرم و بزودى داعى پروردگار خود را اجابت مى كنم، و بعد از آن بگويد كه: من در ميان شما عترت و كتاب را مى گذارم.
و اما آنچه در اكثر اخبار مذكوره به تفضيل كتاب بر عترت وارد شده است و از حاوى اخبار بسيار ديگر تفضيل عترت بر كتاب ظاهر مى شود جمع در ميان اينها خالى از اشكال نيست، و حقير را وجهى متين به خاطر قاصر رسيده و تفسير آن را در كتاب ((عين الحيوة)) ايراد نموده ام مجملش آن است كه:
قرآن مجيد را الفاظ و معانى بسيار است از ظهر و بطن، تا هفت بطن و هفتاد بطن و موافق احاديث بسيار لفظ قرآن و تمامش مخصوص اهل بيت (عليهم السلام)، بلكه علم ((ما كان و ما يكون)) تا روز قيامت و جميع شرايع و احكام در قرآن هست و علمش نزد ايشان مخزون است، پس حامل كامل قرآن مجيد ايشانند، و همچنين عمل نمودن به جميع احكام و شرايع قرآن مخصوص ايشان است چون از جميع گناهان معصوم و به جميع كمالات بشرى متصفند.
و ايضا اكثر قرآن در مدح ايشان و مذمت مخالفان ايشان است چنانچه سابقا مذكور شد، و اين معنى نيز ظاهر است كه مدح هر صفت كمالى كه در قرآن واقع است به مدح صاحب آن صفت بر مى گردد و صاحب آن صفت بر وجه كمال ايشانند، و مذمت هر صفت نقصى كه وارد شده است به مذمت صاحبان آن صفات عايد مى گردد كه دشمنان ايشانند، و چون قرآن شخصى نيست قائم به ذات بلكه عرضى است كه در محال مختلفه ظهورات مختلفه دارد چنانچه پيوسته در علم ملك علام بوده است و از آنجا در لوح ظاهر گرديده و از آنجا به قلب حضرت جبرئيل منتقل شده و از جانب خدا بلاواسطه يا بواسطه جبرئيل در روح مقدس و قلب منور حضرت رسالت پناه ظاهر گرديده و از آنجا به قلوب اوصيا و مؤمنين در آمده و در صورت كتابى جلوه نموده، پس اصل قرآن را حرمتى است، و به سبب آن در هر جا كه ظهور كرده آن محل را حرمتى بخشيده، و در هر جا كه ظهور او زياده است موجب حرمت آن بيشتر گرديده، پس هرگاه آن نقشهاى مركب و لوح و كاغذى كه بر آن نقش بسته و جلدى كه مجاور آنها گرديده با آنكه پست ترين ظهورات آن است آنقدر حرمت به آن بخشيده كه اگر كسى خلاف آدابى نسبت به آنها بعمل آورد كافر مى شود، پس قلب مؤمنى كه حامل قرآن گرديده حرمتش زياده از نقش و كاغذ قرآن خواهد بود چنانچه وارد شده است كه مؤمن حرمتش از قرآن بيشتر است، و از مضامين و اخلاق حسنه قرآن هر چند در مؤمن بيشتر ظهور كرده موجب احترام او زياده گرديده، و هر چند خلاف آن اوصاف از نقايص و معاصى و اخلاق رذيله ظهور كرده موجب نقصان ظهور قرآن و نقص حرمت او گرديده، پس اين مراتب ظهورات قرآن و اوصاف آن زياده مى گردد تا چون به مرتبه حضرت رسالت و اهل بيت او برسد مرتبه ظهورش به نهايت مى رسد، بلكه اگر به حقيقت نظر كنى قرآن حقيقى ايشانند كه محل لفظ قرآن و معنى آن و اختلاف آنند، چنانچه دانستى كه قرآن چيزى را گويند كه نقش قرآن در آن باشد و نقش كامل قرآن به حسب لفظ و معنى در قلوب مطهره ايشان حاصل است چنانچه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمود كه: منم كلام الله ناطق، و احاديث به اين مضامين بسيار است كه در عين الحياة بعضى از آنها را ايراد كرده ام.
پس بنا به تحقيق حاصل اين احاديث اين خواهد بود كه اين جهت ايشان كه جهت اتحاد با قرآن و حاصل علم آن بودن است بهتر است از ساير جهات ايشان چنانچه حضرت فرموده است: لقد فضلناهم على علم على العالمين (297) و ساير جهات ايشان انساب شريفه و نصوص و امثال اينهاست، اگر چه اينها را نيز داخل جهت قرآنيت مى توان كرد اما عمده جهت قرآنيت علم است، والله يعلم.
پاورقی
247- بشارة المصطفى 88.
248- امالى شيخ طوسى 60 و 349 و 482 و 513 و 733.
249- امالى شيخ طوسى 459.
250- طرائف 114.
251- طرائف 114.
252- طرائف 114؛ كنز العمال 1/187.
253- كمال الدين 240؛ عمده ابن بطريق 69.
254- طرائف 13؛ عمده ابن بطريق 69؛ صحيح مسلم 4/1873؛ جامع الاصول 10/102.
255- براى اطلاع از مصادرى كه در آنها حديث غدير به اين مضامين كه در صحيح مسلم ذكر شد، آمده است، رجوع شود به تفسير ابن كثير 3/415؛ ينابيع المودة 1/95 - 96؛ احقاق الحق 9/318.
و اما درباره اينكه اهل بيت همان اهل عبا مى باشند رجوع شود به تفسير طبرى 10/296؛ سنن ترمذى 5/621 - 622؛ جامع الاصول 10/100 - 101؛ اسد الغابة 7/218؛ الاستيعاب 3/1100؛ كنز العمال 13/163.
256- طرائف 115؛ مناقب ابن المغازلى 214.
257- طرائف 117.
258- سوره آل عمران: 103.
259- طرائف 121.
260- جامع الاصول 1/187؛ صحيح ترمذى 5/622.
261- احتجاج 1/361، و در آن ((حنش بن المعتمر)) است.
262- امالى شيخ صدوق 69.
263- عيون اخبار الرضا 2/27.
264- النهاية 2/298.
265- صحيفة الرضا (عليه السلام) 116.
266- سوره بقره: 58.
267- تفسير عياشى 1/45.
268- سوره بقره: 58.
269- رجوع شود به مجمع البيان 1/118؛ تفسير طبرى 1/339؛ تفسير فخر رازى 1/87.
270- سوره بقره: 58.
271- سوره بقره: 59.
272- سوره بقره: 59.
273- رجوع شود به تفسير بغوى 1/76؛ تفسير قرطبى 1/409 - 411.
274- بصائر الدرجات 61؛ فضائل شيعه 8 - 9؛ احتجاج 1/540.
275- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 260.
276- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 546.
277- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام)؛ بصائر الدرجات 48؛ كافى 1/208؛ كامل الزيارات 69؛ المعجم الكبير 5/194؛ ترجمة الامام من تاريخ ابن عساكر 2/95؛ كنز العمال 12/103.
278- طرائف 132؛ مناقب ابن المغازلى 148 - 150.
279- كتاب سليم بن قيس الهلالى 11.
280- امالى شيخ صدوق 222؛ كمال الدين 241.
281- امالى شيخ صدوق 338؛ كمال الدين 236.
282- كمال الدين 240؛ معانى الاخبار 90؛ خصال 65.
283- معانى الاخبار 90؛ كمال الدين 236؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
284- كمال الدين 234 - 240؛ عيون اخبار الرضا 2/27.
285- در مصدر بجاى بصرى شام، بصره است.
286- تفسير قمى 1/3.
287- تفسير فرات كوفى 138؛ تفسير عياشى 1/10.
288- كافى 2/628؛ تفسير عياشى 1/9.
289- كمال الدين 240؛ معانى الاخبار 90؛ عيون اخبار الرضا 1/57.
290- بصائر الدرجات 412 - 414؛ تفسير عياشى 1/4 و 5.
291- بصائر الدرجات 413.
292- النهاية 1/216.
293- النهاية 2/298.
294- النهاية 2/298.
295- الشافعى فى الامامة 3/123.
296- الشافى فى الامامة 3/126.
297- آيه اى به اين عبارت در قرآن وجود ندارد، آيه 32 سوره دخان چنين است. و لقد اخترناهم على علم على العالمين.
در كتاب بشارة المصطفى از ابو هريره روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بهتر شما، بهتر شماست از براى اهل بيت من بعد از من.(298)
و ايضا از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به روايت جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده است كه فرمود: فرزندان پدرى عصبه - يعنى خويشان پدرى - مى دارند كه منسوب به آنها مى باشند مگر فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)كه من ولى ايشان و عصبه ايشانم و ايشان عترت منند و از طينت من خلق شده اند، واى بر آنها كه تكذيب نمايند فضيلت ايشان را، هر كه ايشان را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه ايشان را دشمن دارد خدا او را دشمن مى دارد.(299)
و ايضا به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است: بدرستى كه حضرت عزت بر بندگان پنج چيز را واجب گردانيده است و واجب نگردانيده مگر خوب و نيكو را: نماز و زكات و حج و روزه و ولايت ما اهل بيت، پس عمل كردند مردم به چهار چيز و استخفاف كردند به پنجم، بخدا سوگند كه كامل نكرده اند آن چهار خصلت را تا كامل گردانند آنها را به پنجم؛ يعنى اعتقاد به امامت اهل بيت (عليهم السلام) شرط قبول آنهاست.(300)
ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم نجيبان و اولاد ما اولاد پيغمبرانند و گروه ما گروه خدايند و گروهى كه بر ما خروج كرده اند لشكر شيطانند، كسى كه ما را با ايشان مساوى گرداند از ما نيست.(301)
ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم نجيبان و اولاد ما اولاد پيغمبرانند و گروه ما گروه خدايند و گروهى كه بر ما خروج كرده اند لشكر شيطانند، كسى كه ما را با ايشان مساوى گرداند از ما نيست.(302)
و صاحب كتاب مصباح الانوار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: من ترازوى علمم و على دو كفه آن است و حسن و حسين ريسمانهاى آنند و فاطمه علاقه آن و امامان بعد از ايشان به آن ترازو وزن مى كنند و دوستان و دشمنان خود را(303) كه بر آن دشمنان است لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان.
و ابن اثير در جامع الاصول نقل كرده است از صحيح ترمذى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفت و فرمود: هر كه دوست دارد مرا و دوست دارد اين دو تا را و پدر ايشان را با من خواهد بود در درجه من در قيامت.(304)
و ايضا از صحيح ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود از براى على (عليه السلام) و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه: من جنگم با كسى كه با شما جنگ است و صلحم با كسى كه با شما صلح است.(305)
و ديلمى از محدثان عامه در فردوس الاخبار روايت كرده است از حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ما اهل بيتيم كه خدا از ما فواحش آشكار و پنهان را دور گردانيده.
و ايضا روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ما اهل بيتيم كه خدا از براى ما آخرت را بر دنيا اختيار كرده است.(306)
و سيد رضى (ره) در نهج البلاغه روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه اى كه ذكر آل محمد (عليهم السلام) در آن خطبه مى كرد فرمود كه: ايشان موضع رازهاى پيغمبرند و ملجاء رسالت اويند و صندوق علم اويند و محل بازگشت حكم اويند و غارها و مخزنهاى كتابهاى اويند و ريسمانهاى دين اويند، به ايشان راست كرد منحنى شدن پشت او را و به ايشان زايل گردانيد ترس او را.
قياس نمى توان كرد به آل محمد (عليهم السلام) از اين امت احدى را و مساوى نمى توان كرد هرگز با ايشان گروهى را كه نعمت آل محمد (عليهم السلام) بر ايشان جارى گرديده و به بركت ايشان هدايت يافته اند، ايشانند پيهاى محكم دين و ستون يقين، بسوى ايشان بايد برگردد كسى كه غلو كرده و از اندازه بدر رفته و به ايشان بايد ملحق شود كسى كه پس مانده، و از براى ايشان است خصايص حق ولايت كه محبت ايشان بر همه خلق واجب است، و در ميان ايشان است وصيت و وراثت يعنى ايشان اوصياى پيغمبرند و وراث اويند.(307)
و ابن بابويه در امالى به سند معتبر از حضرت امام را (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: خبر داد مرا جبرئيل از جانب خدا كه فرمود: على بن ابى طالب حجت من است بر خلق و دين مرا او بر پا گرداند و از صلب او امامى چند بيرون مى آورم كه قيام مى نمايند به امر من و مردم را مى خوانند بسوى راه من، به بركت ايشان دفع مى كنم عذاب را از غلامان و كنيزان خود و به سبب ايشان نازل مى گردانم رحمت خود را.(308)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است از ام سلمه رضى الله عنها كه گفت: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه مى فرمود: على بن ابى طالب و امامان از فرزندان او بعد از من بزرگواران اهل زمينند و كشاننده رو سفيدان و دست و پا سفيدانند در قيامت بسوى بهشت.(309)
و ايضا به سند قوى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: چون مرا بالا بردند به آسمان هفتم و از آنجا به سدرة المنتهى و از سدره به حجابهاى نور، ندا كرد مرا پروردگار من جل جلاله كه: يا محمد! تو بنده منى و منم پروردگار تو، پس از براى من خضوع كن و مرا عبادت كن و بس، و بر من توكل كن نه بر غير من، و بر من اعتماد كن و بس، پس بدرستى كه تو را پسنديدم كه بنده من و دوست من و رسول و پيغمبر من باشى، و پسنديدم برادر تو على را كه خليفه و جانشين تو و درگاه علم تو باشد، پس او حجت من است بر بندگان من و امام و پيشواى خلق من است، به او دانسته مى شود دوستان من و دشمنان من، و به او ممتاز مى شوند گروه شيطان از گروه من، و به او برپا مى شود دين من و حفظ كرده مى شود حدود من و جارى مى شود احكام من، و به او و به امامان از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را، و به قائم از شما معمور و آبادان مى گردانم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير و تمجيد خود، و به او پاك مى گردانم زمين را از دشمنان خود و به ميراث مى دهم زمين را به دوستان خود، و به او سخن و كلمه كافران را پست مى گردانم و كلمه و دين خود را بلند مى گردانم، و به او زنده مى گردانم بندگان و شهرهاى خود را به علم خود، و از براى او ظاهر مى گردانم گنجها و ذخيره ها را به مشيت خود، و او را مطلع مى گردانم به رازها و آنچه در خاطرهاى مردم است به اراده خود، و اعانت مى كنم او را به ملائكه خود تا آنكه تقويت كنند او را بر جارى كردن امر من و ظاهر گردانيدن دين من، اوست دوست من به حقيقت و مهدى بندگان من است به راستى.(310)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! تو برادر منى و وارث من و وصى منى و خليفه و جانشين منى در اهل بيت من و در امت من در حيات من و بعد از وفات من، دوست تو دوست من است و دشمن تو دشمن من است. يا على! من و تو و امامان از فرزندان تو سرور خلقند در دنيا و پادشاهانند در آخرت، هر كه ما را شناخت پس خدا را شناخته است و هر كه انكار كرد پس بتحقيق كه خداى عزوجل را انكار كرده است.(311)
و ايضا به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بگيريد دامان اين انزع را - يعنى على (عليه السلام) را زيرا كه پيشانى آن حضرت گشاده بود - پس بدرستى كه اوست صديق اكبر يعنى تصديق به پيغمبر پيش از همه كس كرده است در كردار و گفتار و از همه صديقان بزرگوارتر است و و اوست فاروق كه جدائى مى افكند ميان حق و باطل، هر كه دوست دارد او را خدا هدايت كرده است او را و هر كه او را دشمن دارد خدا او را دشمن دارد و هر كه از او تخلف كند خدا او را هلاك گرداند، و از او بهم رسيده اند دو سبط پيغمبر - يعنى فرزند زاده رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) - حسن و حسين و اينها فرزندان منند، از حسين امامان هدايت كننده بهم رسند، خدا عطا كرده است به ايشان علم و فهم مرا، پس ايشان را دوست داريد و اولى به امر خود قرار دهيد و رازدارى بغير ايشان نگيريد پس حلول كند بر شما غضبى عظيم از پروردگار شما، هر كه حلول كند بر او غضبى از پروردگارش پس فرو رفته است در مهواى ضلالت و عذاب الهى و نيست زندگانى دنيا مگر متاع فريب است.(312)
و على بن ابراهيم در تفسير روايت كرده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه در بعضى از خطبه ها فرمود: بتحقيق مى دانند آنها كه حفظ كنندگان احاديثند از اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) كه آن حضرت فرمود: بدرستى كه من و اهل بيت من مطهران و معصومانيم پس بر ايشان پيشى نگيريد كه گمراه شويد، و از ايشان تخلف مورزيد كه از راه حق بلغزيد، و مخالفت ايشان نكنيد كه جاهل گرديد، و ايشان را چيزى تعليم نكنيد كه ايشان داناترند از شماها، ايشان داناترين مردمند در بزرگى و بردبارترين مردمند در خردسالى، پس متابعت كنيد حق را و اهل حق را هر جا كه باشند.(313)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است: چون روز قيامت برپا شود بطلبند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را پس بپوشانند او را حله اى گلرنگ پس باز دارند او را در جانب راست عرش، پس بطلبند ابراهيم (عليه السلام) را و حله سفيدى بپوشانند و برپا دارند در جانب چپ عرش، پس بطلبند اميرالمؤمنين على (عليه السلام) را و حله گلرنگى بپوشانند و از جانب راست حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) برپا دارند، پس اسماعيل (عليه السلام) را بطلبند و حله سفيدى بپوشانند و از جانب چپ ابراهيم (عليه السلام) برپا دارند، پس امام حسن (عليه السلام) را بطلبند و حله گلرنگى بپوشانند و در جانب راست اميرالمؤمنين (عليه السلام) برپا دارند، پس امام حسين (عليه السلام) را بطلبند و حله گلرنگى بپوشانند و از جانب راست امام حسن (عليه السلام) برپا دارند، پس شيعيان ايشان را بطلبند و در پيش روى ايشان بايستند، پس بطلبند حضرت فاطمه (سلام الله عليها)و زنان را از فرزندان و شيعيان او پس داخل بهشت كنند ايشان را بى حساب، پس منادى از ميان عرش ندا كند از جانب رب العزة و از افق اعلى كه: نيكو پدرى است پدر تو يا محمد و او ابراهيم است، و نيكو برادرى است برادر تو و او على بن ابى طالب است، و نيكو فرزندهايند فرزندزاده هاى تو و ايشان حسن و حسينند، و نيكو فرزند سقط شده است جنين تو كه او محسن است فرزند على (عليه السلام) و فاطمه (سلام الله عليها)كه عمر او را شهيد كرده، و نيكو امامان هدايت يافتگانند فرزندان تو، و ايشان را يك يك نام برند، و نيكو شيعيانند شيعيان تو، بدرستى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و فرزند زاده هاى او و امامان از فرزندان او، رستگارانند، پس امر كنند كه ايشان را به بهشت ببرند و اين است مضمون قول خدا فمن زحزح عن النار و ادخل الجنة فقد فاز(314) يعنى ((هر كه دور گردانيده شود از آتش جهنم و داخل گردانيده شود در بهشت پس به تحقيق كه او رستگار گرديده)).(315)
و صفار به سندهاى معتبر بسيار از حضرت امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهما السلام) روايت نموده كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خواهد به روش زندگانى من زندگانى كند و به روش مردن من بميرد و داخل شود در بهشتى كه وعده داده است مرا پروردگار من كه آن جنت عدن است و منزل من است در بهشت كه يك درخت از درختان آن را پروردگار من به دست قدرت و رحمت خود غرس نموده پس گفت: باش پس آن بهم رسيد، پس دوست دارد و اعتقاد كند به امامت على بعد از من و امامت اوصياء از فرزندان مرا كه خدا عطا كرده است به آنها فهم و علم مرا و بخدا سوگند كه خواهند كشت فرزند مرا خدا نرساند به ايشان شفاعت مرا.(316)
و در روايت ديگر فرمود كه: پس اختيار كند ولايت على (عليه السلام) را و اوصياى بعد از او را و انقياد كند فضيلت ايشان را بدرستى كه ايشانند هدايت كنندگان و پسنديدگان. خدا عطا كرده است به ايشان فهم مرا و علم مرا و ايشان عترت منند و از گوشت و خون من بهم رسيده اند، به خدا شكايت مى كنم دشمنان ايشان را از امت من كه انكار فضيلت ايشان مى كنند و قطع مى كنند در حق ايشان صله و پيوند مرا، و الله كه فرزند مرا خواهند كشت خدا شفاعت مرا به ايشان نرساند.(317)
و در روايت ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خوش آيد او را كه زندگى كند به نحو زندگى من و بميرد به نحو مردن من و داخل جنت عدن شود پس ولى و امام خود را قرار دهد على بن ابى طالب (عليه السلام) و اوصياى او را بعد از من، كه ايشان داخل نمى كنند شما را در درگاه ضلالتى و بيرون نمى كنند شما را از درگاه هدايتى، و ايشان را تعليم مكنيد زيرا كه ايشان داناترند از شما، و سؤال كردم از پروردگار خود كه جدائى نيفكند ميان ايشان و ميان قرآن تا آنكه با يكديگر در حوض كوثر بر من وارد شوند چنين - و دو انگشت خود را با يكديگر ضم كرد - و عرض آن حوض به قدر مابين صنعاست تا آب و در آن قدحها هست از نقره و طلا به عدد ستاره هاى آسمان.(318)
و ابن بطريق مضامين اين روايات را از كتاب حلية الاولياء به چندين سند از ابن عباس و زيد بن ارقم روايت كرده است.(319)
و صاحب كشف الغمه از مناقب خوارزمى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است.(320)
و شيخ مفيد رحمة الله در مجالس خود روايت كرده است از حضرت امام رضا (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! به شما فتح مى كند خدا امر امامت را و به شما ختم مى كند پس صبر كنيد بر غصب غاصبان و جور دشمنان، بدرستى كه عاقبت نيكو براى پرهيزكاران است، شما گروه خدائيد و دشمنان شما گروه خدا نيستند بلكه گروه شيطانند، خوشا حال كسى كه اطاعت شما كند و واى بر كسى كه نافرمانى كند شما را، شمائيد حجت خدا بر خلق و شمائيد عروة الوثقى كه هر كه به آن متمسك شود هدايت يابد و هر كه آن را ترك كند گمراه گردد و از خدا سؤال مى كنم از براى شما بهشت را، كسى سبقت نمى گيرد بر شما بسوى طاعت خدا بلكه شما اولى و احقيد به طاعت الهى از ديگران.(321)
و ايضا روايت كرده است از حضرت اسدالله الغالب غالب كل غالب مظهر العجايب و مظهر الغرايب على بن ابى طالب (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! خدا به ما ختم مى كند دين را چنانچه به ما افتتاح كرد و به ما الفت مى دهد خدا ميان دلهاى شما بعد از عداوت و كينه ها.(322)
و در كتاب فضائل از حضرت صادق (عليه السلام) از پدرانش روايت كرده است از جابر انصارى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: فاطمه سرور دل من است، و دو پسرانش ميوه هاى دل منند، و شوهرش نور ديده من است، و امامان از فرزندان او امانت منند و ريسمان كشيده اند از آسمان به زمين، هر كه چنگ زند در ايشان نجات يابد و هر كه تخلف كند از ايشان فرو رود و در دركات ضلالت.(323)
و در كتاب روضه و فضايل از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: چون از حجة الوداع برگشتم در مسجد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در خدمت آن حضرت نشسته بوديم كه فرمود: حضرت عزت منت گذاشت بر اهل دين كه هدايت كرد ايشان را به من، و من منت مى گذارم بر اهل دين كه هدايت مى كنم ايشان را به على بن ابى طالب (عليه السلام) پسر عم من و پدر فرزندان من، هر كه هدايت يابد به ايشان، نجات يابد؛ و هر كه تخلف نمايد از ايشان، گمراه گردد. والى گروه مردمان! خدا را به ياد آوريد و از خدا بترسيد در باب عترت من و اهل بيت من، بدرستى كه فاطمه پاره تن من است و دو فرزند او دو بازوى منند، من و شوهر او چراغ راه هدايتيم، خدايا! رحم كن هر كه ايشان را رحم كند و نيامرز كسى را كه بر ايشان ستم كند. پس آب از ديده هاى مباركش جارى شد و فرمود كه: گويا مى بينم آن ستمها را كه بر ايشان وارد خواهد شد.(324)
و در عيون اخبار الرضا به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: تو يا على و فرزندان تو برگزيده هاى خدائيد از خلقش.(325)
و ايضا از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه من مولا و صاحب اختيار اويم پس على اولى به نفس و صاحب اختيار اوست، خداوندا! دوستى كن با هر كه با او دوستى كند و دشمنى كن با هر كه با او دشمنى كند، و يارى كن هر كه با او يارى كند و مدد كن هر كه او را مدد كند، و دشمنش را مخذول گردان و ياور او و فرزندان او باش و خليفه او باش در فرزندانش، و بركت ده ايشان را در آنچه به آنها عطا كرده اى و تاييد كن ايشان را به روح القدس و حفظ كن ايشان را به هر طرف از زمين كه متوجه شوند، و امامت را در ميان ايشان قرار ده و شكر كن هر كه ايشان را اطاعت كند و هلاك كن هر كه ايشان را نافرمانى كند، بدرستى كه تو نزديكى به دعا كنندگان و اجابت ايشان مى نمائى.(326)
و ابن بابويه در كتاب فضائل الشيعه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مردم غافل شدند از گفتار حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق على (عليه السلام) در روز غدير خم چنانچه غافل شدند از گفتار حضرت در حق على (عليه السلام) در غرفه مشربه مادر ابراهيم (327) در وقتى كه مردم به عيادت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در آمدند در آن غرفه، پس على (عليه السلام) داخل شد و خواست نزديك آن حضرت بنشيند جائى نيافت، پس چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ديد كه آن حضرت را جا ندادند فرمود كه: اى گروه مردم! اينها اهل بيت منند و شما استخفاف به شاءن ايشان مى كنيد و هنوز زنده ام در ميان شما، بخدا سوگند كه اگر من غايب شوم از شما خدا غايب نخواهد بود از شما، بدرستى كه روح و راحت و خشنودى و بشارت و دوستى و محبت براى كسى است كه اقتدا كند به على و اعتقاد كند به امامت او و تسليم و انقياد نمايد از براى او و اوصياء بعد از او، و لازم است بر من كه داخل گردانم ايشان را در شفاعت خود زيرا كه ايشان اتباع منند و هر كه متابعت من كند پس او از من است، اين مثلى است كه در ابراهيم جارى شد و گفت فمن تبعنى فانه منى (328) زيرا كه من از ابراهيمم و ابراهيم از من است، و دين من دين اوست و سنت من سنت اوست، و فضل من فضل اوست و فضل او فضل من است، و من افضلم از او به تصديق قول پروردگار من ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (329).(330)
پاورقی
298- بشارة المصطفى 39.
299- بشارة المصطفى 40.
300- بشارة المصطفى 108، و روايت در آنجا از امام زين العابدين (عليه السلام) نقل شده است.
301- بشارة المصطفى 128؛ امالى شيخ طوسى 270؛ عمده اين بطريق 273.
302- بشارة المصطفى 128؛ امالى شيخ طوسى 270؛ عمده اين بطريق 273.
303- اثبات الهداة 1/646 به نقل از مصباح الانوار. همچنين رجوع شود به فردوس الاخبار 1/77.
304- جامع الاصول 10/21؛ سنن ترمذى 5/614. و روايت در هر دو مصدر با كمى تفاوت ذكر شده است.
305- سنن ترمذى 5/656.
306- فردوس الاخبار 1/87.
307- نهج البلاغه 47، خطبه 2، و در آن بجاى ((ريسمان دين اويند))، ((كوههاى دين اويند)) آمده است.
308- امالى شيخ صدوق 437؛ عيون اخبار الرضا 2/56.
309- امالى شيخ صدوق 267.
310- امالى شيخ صدوق 504.
311- امالى شيخ صوق 523.
312- امالى شيخ صدوق 180؛ بصائر الدرجات 53.
313- تفسير قمى 1/4.
314- سوره آل عمران: 185.
315- تفسير قمى 1/128.
316- بصائر الدرجات 48 - 52.
317- بصائر الدرجات 48.
318- بصائر الدرجات 49، و در آن بجاى ((اب))، ((ابله)) آمده است. و ياقوت حموى در معجم البدان 1/77 گفته است كه: ابله شهرى است در كنار دجله در آن گوشه خليج كه وارد بصره مى شود واقع است. و در 1/64 گفته است كه: ((اءب)) شهركى است در يمن.
319- حلية الاولياء 1/86 و 4/349.
320- كشف الغمة 1/102؛ مناقب خوارزمى 34.
321- امالى شيخ مفيد 110.
322- امالى شيخ مفيد 251؛ امالى شيخ طوسى 21.
323- فضائل شاذان بن جبرائيل 144.
324- بحارالانوار 23/143.
325- عيون اخبار الرضا 2/58، و در آن بجاى ((فرزندان تو))، ((دو فرزند من)) آمده است.
326- عيون اخبار الرضا 1/59.
327- مشربه مادر ابراهيم: اطاقى است در مدينه كه مسكن حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده و در آنجا ابراهيم پسر آن حضرت از ماريه قبطيه متولد شد.
328- سوره ابراهيم: 36.
329- سوره آل عمران: 34.
330- فضايل شيعه 33: بصائر الدرجات 53؛ امالى شيخ صدوق 98.
باب دوم: در بيان آياتى كه در شاءن ائمه (عليهم السلام) مجملا نازل شده و در آن چند فصل است
حق تعالى فرموده است:يس # والقرآن الحكيم (331) و فرموده است: سلام على ال ياسين.(332)
مفسران از حضرت اميرالمؤمنين و امام محمد باقر (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: ((يس)) اسم مبارك حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است.(333)
و در آيه دوم فخر رازى گفته است كه: نافع و ابن عامر و يعقوب آل يس خوانده اند به اضافه لفظ ((آل)) به لفظ ((يس))، و باقى قراء به كسر همزه و سكون لام خوانده اند، و در قرائت اولى سه وجه گفته اند: اول آنكه الياس پسر ياسين است، دوم آنكه آل ياسين آل محمد است، سوم آنكه ياسين اسم قرآن است.(334)
و از طريق خاصه و عامه احاديث بسيار وارد شده است كه قرائت منزله آل يس است و مراد آل محمد است.(335)
و ابن حجر در صواعق از فخر رازى نقل كرده است كه: اهل بيت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) با آن حضرت مساويند در پنج چيز: در سلام، و فرموده است:درباره رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) السلام عليك ايها النبى و درباره اهل بيت كه سلام على ال ياسين و در صلوات بر او و بر ايشان در تشهد؛ و فرموده در حق رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ((طه)) يعنى يا طاهر، و در شاءن اءهل بيت و يطهركم تطهيرا؛(336) و در حرمت تصدق؛ و در محبت در شاءن رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فاتبعونى يحببكم الله،(337) و در شاءن اهل بيت قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى (338).(339)
و على بن ابراهيم در تفسير روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: يس اسم رسول خداست، و دليل بر اين آنكه بعد از آن فرموده است:انك لمن المرسلين (340).(341)
و ايضا گفته است در تفسير سلام على ال ياسين كه: ياسين، محمد است؛ و آل محمد، ائمه اند.(342)
در امالى و معانى الاخبار و تفسير محمد بن العباس بن ماهيار روايت كرده اند از حضرت صادق (عليه السلام) كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود در تفسير قول حق تعالى سلام على ال ياسين كه: ياسين، محمد است، و مائيم آل يس.(343)
و ايضا از امالى و معانى الاخبار روايت كرده است از ابى مالك كه: ياسين، محمد است.
و ايضا در هر دو كتاب از ابن عباس روايت كرده است در قول حق تعالى سلام على ال ياسين كه گفت: يعنى على آل محمد.(344)
و ايضا در معانى الاخبار به سند ديگر از ابن عباس روايت كرده است در تفسير سلام على ال ياسين يعنى سلام از جانب پروردگار عالميان بر محمد و آل او و سلامتى از براى كسى كه ولايت ايشان را اختيار كند در قيامت از عذاب خدا.(345)
و ايضا در معانى الاخبار از ابو عبدالرحمن سلمى روايت كرده است كه: عمر بن الخطاب سلام على ال ياسين را مى خواند، ابو عبدالرحمن گفت كه: آل ياسين، آل محمد است.(346)
و ابن ماهيار در تفسيرش روايت كرده است از سليم بن قيس هلالى كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اسمش ياسين است و مائيم كه خدا درشان ما فرموده است:سلام على ال ياسين.(347)
و ايضا ابن ماهيار و فرات بن ابراهيم در تفسيرهاى خود به طرق متعدده اين مضمون را از ابن عباس روايت كرده اند.(348)
در حديث طولانى كه حضرت امام رضا (عليه السلام) احتجاج نموده بر علماء عامه در فضل عترت طاهره مذكور است كه حضرت از ايشان پرسيد كه: خبر دهيد مرا از قول حق تعالى يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم (349) مراد به يس كيست؟ علما گفتند: محمد است، كسى در آن شكى ندارد؛ حضرت فرمود كه: پس خدا عطا كرده است به محمد و آل محمد به اين سبب فضيلتى كه كسى به كنه وصف آن نمى رسد مگر كسى كه درست تعقل كند آن را، زيرا كه خدا سلام نفرستاده است مگر بر انبياء پس فرموده است:سلام على نوح فى العالمين (350) و فرموده است سلام على ابراهيم (351) و فرموده است:سلام على موسى و هرون (352) نفرموده است: سلام على آل نوح و آل ابراهيم و آل موسى و هرون، و فرموده است:سلام على ال ياسين يعنى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).(353)
پاورقی
331- سوره يس: 1 و 2.
332- سوره صافات: 130.
333- تفسير تبيان 8/441؛ معانى الاخبار 122؛ امالى شيخ صدوق 381.
334- تفسير فخر رازى 26/162.
335- مجمع البيان 4/457؛ تفسير طبرى 10/524؛ تفسير ابن كثير 4/21؛ تفسير الدر المنثور 5/286.
336- سوره احزاب: 33.
337- سوره آل عمران: 31.
338- سوره شورى: 23.
339- الصواعق المحرقة 229؛ فرائد السمطين 1/35؛ احقاق الح 3/451.
340- سوره يس: 3.
341- تفسير قمى 2/211.
342- تفسير قمى 2/226.
343- امالى شيخ صدوق 381؛ معانى الاخبار 122؛ تأويل الايات الظاهرة 2/499.
344- معانى الاخبار 122؛ امالى شيخ صدوق 381.
345- معانى الاخبار 122.
346- معانى الاخبار 123؛ تأويل الايات الظاهرة 2/499.
347- تأويل الايات الظاهرة 2/499.
348- تأويل الايات الظاهرة 2/499 و 500؛ تفسير فرات كوفى 356.
349- سوره يس: 1 - 4.
350- سوره صافات: 79.
351- سوره صافات: 109.
352- سوره صافات: 120.
353- امالى شيخ صدوق 426؛ بشارة المصطفى 233؛ تأويل الايات الظاهرة 2/500.
حق تعالى فرموده كه فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون # بالبينات والزبر،(354) فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون،(355) و در جاى ديگر نيز فرموده هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب،(356) و فرموده است:و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون.(357)
ظاهر آيه اولى و ثانيه آن است كه: سؤال كنيد از اهل ذكر اگر باشيد كه ندانيد؛ و خلاف كرده اند مفسران كه اهل ذكر كيستند: بعضى گفته اند اهل علمند؛ و بعضى گفته اند اهل كتابند(358) و اخبار بسيار وارد شده است كه ائمه (عليهم السلام) اند(359) به دو وجه:
وجه اول آنكه: ايشان اهل علم قرآنند چنانچه بعد از اين آيه در سوره نحل فرموده است:كه و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم.(360)
دوم آنكه: ايشان اهل رسولند و رسول ذكر است چنانچه فرموده است: قد انزل الله اليكم ذكرا # رسولا.(361)
و در آيه سوم مشهور ميان مفسران آن است كه خطاب به حضرت سليمان (عليه السلام) است،(362) يعنى: ((اين پادشاهى عطائى است از ما كه به تو داده ايم خواهى بده و منت گذار و خواهى امساك كن و مده بى آنكه بر تو حسابى باشد)) نه در دادن و نه در نگاه داشتن، و از اخبار آينده ظاهر مى شود كه مراد عطاى علم است.
و در آيه چهارم اكثر مفسرين ذكر را به شرف تفسير كرده اند يعنى: قرآن شرفى است از براى تو و از براى قوم تو، و در قيامت سؤال كرده خواهيد شد از اداى شكر قرآن و قيام نمودن به حق آن؛(363) و در احاديث آينده وارد شده است كه مراد آن است كه سؤال از علوم و احكام قرآن از شما خواهند كرد.(364)
و على بن ابراهيم و صفار به سندهاى بسيار روايت نموده اند كه: زراره از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) سؤال كرد از اهل ذكر، حضرت فرمود كه: مائيم، زراره گفت: پس از شما بايد سؤال كنند؟ فرمود: بلى، زراره گفت: مائيم سؤال كنندگان؟ فرمود: بلى، گفت: پس بر ما واجب است كه از شما سؤال كنيم؟ فرمود: بلى، گفت: بر شما واجب است جواب ما بگوئيد؟ فرمود: نه اختيار با ماست اگر مى خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نمى خواهيم نمى گوئيم؛ پس اين آيه را خواند هذا عطاؤنا.... تا آخر.(365)
مترجم گويد كه:
هدايت گمراهان و نهى از منكر و امر به معروف بدون مانعى و با تحقق شرايط بر همه كس واجب است خصوصا بر امامان و پيشوايان دين كه ايشان براى اين امور منصوبند، پس اين حديث و امثال آن يا محمولند بر حال تقيه كه مامور نيستند كه ترك تقيه كنند و با ظن ضرر البته اظهار حق نكنند، و يكى از شرايط امر به معروف و نهى از منكر عدم خوف ضرر است و شرط ديگر تجويز تاثير است، يا محمولند بر بعضى از تأويل آيات نسبت به جمعى كه عقول ايشان تاب فهم آنها نداشته باشد يا بعضى از دقايق معرفت الله يا معرفت احوال غريبه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرات ائمه معصومين (صلوات الله عليهم) كه فهم اكثر خلق قاصر است از ادراك آنها، زيرا كه ائمه ما (صلوات الله عليهم) از شيعيان قاصر الفهم زياده از سنيان تقيه مى كردند به سبب آنكه بعضى از شيعيان از ديدن بعضى از معجزات غريبه يا شنيدن بعضى از احوالات عجيبه ايشان غالى شدند و به الوهيت ايشان قائل شدند.
و اما استشهاد به آيه قصه سليمان (عليه السلام) به آن است كه بر سبيل مثل و نظير ذكر كرده اند، يعنى: همچنانچه حضرت سليمان (عليه السلام) را در امور دنيوى مخير نموده بودند ميان عطا و منع، ما را در افاضه علوم و حقايق مخير گردانيده اند، يا آنكه در قصه حضرت سليمان نيز مراد خصوص علم و معارف باشد يا اعم از اينها از امور دنيويه، يا آنكه در حق ائمه ما (عليهم السلام) نيز اعم از هر دو مراد باشد.
و در عيون اخبار الرضا در حديث احتجاج در فضيلت عترت طاهره آن حضرت فرمود: پس مائيم اهل ذكر كه خدا در قرآن فرموده است، پس از ما سؤال كنيد اگر ندانيد؛ پس علماى عامه گفتند: مراد به اهل ذكر يهودند و نصارى، حضرت فرمود: سبحان الله! آيا جايز است كه از ايشان بپرسيم؟! اگر از ايشان سؤال كنيم ما را به دين خود دعوت خواهند كرد و خواهند گفت كه: دين ما بهتر است از دين اسلام. مامون گفت كه: آيا شرحى و بيانى به خلاف گفته ايشان نزد شما هست؟ حضرت فرمود كه: بلى ذكر رسول خداست و ما اهل اوئيم و اين مطلب در كتاب خدا مبين و واضح است در آنجا كه در سوره طلاق مى فرمايد: الذين آمنوا قد انزل الله اليكم ذكرا # رسولا يتلوا عليكم آيات الله مبينات (366) پس ذكر، رسول خداست، و ما اهل اوئيم.(367)
و در قرب الاسناد و بصائر الدرجات و كافى به سند صحيح روايت كرده اند كه حضرت امام رضا (عليه السلام) نوشت به ابن ابى نصر كه: حضرت عزت مى فرمايد: فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (368) و ايضا مى فرمايد: و ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (369) يعنى: ((نبوده اند مؤمنان كه بيرون آيند از شهرهاى خود پس چرا از هر فرقه اى بيرون نمى آيند از براى آنكه مسائل دين خود را بياموزند و بترسانند قوم خود را از عذاب الهى چون برگردند بسوى ايشان شايد حذر كنند.))
حضرت فرمود: پس واجب شده است بر شما سؤال كردن و رد كردن بسوى ما و بر ما واجب نكرده اند جواب گفتن را، حق تعالى مى فرمايد:: فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهوائهم و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله (370) يعنى: ((اگر استجابت تو نكنند و سخن تو را قبول نكنند پس بدان كه ايشان متابعت نمى كنند مگر خواهشهاى نفسانى خود را و كيست گمراه تر از كسى كه پيروى كند خواهش خود را بغير هدايتى از جانب خدا.))(371)
مترجم گويد كه:
ظاهرا حضرت آيه را تأويل فرمودند به آنكه: هرگاه دانى كه استجابت تو نمى كنند در كار نيست بر تو تبليغ رسالت و مبالغه در آن نسبت به ايشان پس دليل اين خواهد بود كه بر ايشان جواب گفتن واجب نيست.
و در بصائر الدرجات به چندين طريق موثق از زراره روايت كرده است كه گفت: از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) پرسيدم كه: اهل ذكر كيستند؟ فرمود كه: مائيم، پرسيدم: آنها كه مامور شده اند كه سؤال از ايشان بكنند كيستند؟ فرمود كه: شمائيد، يعنى شيعيان. گفتم: پس چنانچه مامور شده ايم سؤال مى كنم و گمان كردم كه از اين راه كه بدر آيم هر چه سؤال كنم جواب خواهد گفت، پس فرمود كه: شما مامور به سؤال شده ايد و ما مامور به جواب نشده ايم، اختيار با ماست اگر خواهيم جواب مى گوئيم و اگر نخواهيم نمى گوئيم.(372)
و صفار در بصائر الدرجات زياده از سى سند معتبر اين مضمون را روايت كرده است، و عياشى نيز در تفسير به سندهاى بسيار روايت كرده است.(373)
و ابن بطريق از تفسير ثعلبى روايت نموده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: مائيم اهل ذكر، و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز چنين روايت كرده است.(374)
و علامه حلى (رحمة الله عليه) در كتاب كشف الحق از تفسير محمد بن موسى شيرازى كه از علماى عامه است و از دوازده تفسير استخراج كرده روايت نموده است كه: او از ابن عباس روايت كرده است كه: اهل ذكر محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) اند، ايشان اهل ذكر و علم و عقل و بيانند و اهل بيت نبوتند و معدن رسالتند و محل آمدن و رفتن ملائكه اند، و الله كه خدا مؤمن را مؤمن نناميده مگر از براى كرامت اميرالمؤمنين (عليه السلام).
و سفيان ثورى نيز اين حديث را روايت كرده است از سدى از حارث اعور.(375)
و در بصائر الدرجات به چهار سند صحيح از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير و انه لذكر لك و لقومك و سوف تسئلون كه: ذكر، قرآن است، و مائيم قوم آن حضرت و از ما سؤال مى كنيد معانى و احكام قرآن را.(376)
و در روايت صحيح ديگر حضرت باقر (عليه السلام) فرمود كه: مقصود به اين آيه مائيم، و مائيم اهل ذكر، و مائيم سؤال كرده شده كه بايد از ما سؤال كنند.(377)
و در دو روايت ديگر صحيح حضرت باقر (عليه السلام) فرمود در تفسير اين آيه كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او (عليهم السلام) اهل ذكرند و از ايشان سؤال مى كنند.(378)
و ايضا به سند معتبر از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم قوم آن حضرت.(379)
و ابن ماهيار در تفسيرش مثل اين روايات را از سليم بن قيس از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است.(380)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواندند و فرمودند كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او اهل ذكرند و ايشانند سؤال كرده شدگان، خدا امر كرده است مردم را كه از ايشان سؤال كنند پس ايشانند واليان مردم و اولى به امر ايشان، پس حلال نيست احدى از مردم را كه اين حقى كه خدا از براى ايشان واجب گردانيده است از ايشان بگيرد.(381)
و ايضا در حديث معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: قوم آن حضرت، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و مردم را از ولايت آن حضرت در قيامت سؤال خواهند كرد.(382)
و در كافى به سند معتبر روايت كرده است از موسى بن اشيم كه گفت: در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم شخصى از تفسير آيه اى سؤال كرد، حضرت جواب فرمود، پس مرد ديگر داخل مجلس شد و از همان آيه سؤال كرد حضرت تفسير و جواب ديگر فرمود غير آن كه به اول فرموده بود، پس مرا حالتى عارض شد كه خدا مى داند حتى آنكه گويا دلم را پاره پاره كردند و در دل خود گفتم كه: من ابو قتاده را در شام گذاشتم كه يك حرف مانند ((واو)) خطا نمى كند آمدم به نزد اين مرد كه چنين خطاى بزرگى مى كند، در اين حال بودم كه مرد ديگرى آمد و از همان آيه سؤال كرد و تفسير ديگر فرمود بغير آنچه به هر دو گفته بود، پس نفس من ساكن شده دانستم كه اين خطا نيست دانسته اينها را فرموده از براى تقيه و مصلحت؛ و چون حضرت به اعجاز دانستند كه چه در خاطر من گذشت به جانب من التفات نمودند و فرمودند كه: اى پسر اشيم! خدا تفويض كرد به حضرت سليمان (عليه السلام) و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب (383) و به پيغمبرش (صلى الله عليه و آله و سلم) تفويض كرد و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا(384) يعنى: ((هر چه عطا كند شما را رسول پس بگيريد و عمل بكنيد و آنچه نهى كند شما را از آن پس ترك كنيد))، و آنچه به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تفويض كرده بود به ما تفويض نموده.(385)
و در كتاب اختصاص همين حديث را روايت كرده و در آخرش چنين است كه: چون حاضران مجلس بيرون رفتند نظر كرد بسوى من و فرمود كه: گويا دلتنگ شدى، گفتم: فداى تو شوم! دلتنگ شدم از سه قول مختلف در يك سؤال، حضرت فرمود: اى پسر اشيم! بدرستى كه خدا تفويض كرد به پسر داود (عليه السلام) امر پادشاهى را و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او امسك بغير حساب و تفويض كرد به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) امر دين خود را و فرمود ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و بدرستى كه خدا تفويض كرده است به ائمه از ما آنچه تفويض كرده بود به محمد صلى الله عليه و آله پس دلتنگ مشو.(386)
و در بصائر الدرجات به سند حسن كالصحيح روايت كرده كه صفوان از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيد كه: آيا مى توان بود كه از امام بپرسم از مساءله حلال و حرام و جوابش نزد او نباشد؟ فرمود كه: نه، اما گاه هست كه جوابش نزد او هست و نمى گويد از براى مصلحت.(387)
و از حضرت صادق (عليه السلام) به سند صحيح روايت كرده است كه: مائيم اهل ذكر و اولوالعلم و نزد ماست علم حلال و حرام.(388)
و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير اين آيه الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله (389) يعنى: ((آنها كه ايمان آورده اند و مطمئن و ساكن مى گردد دلهاى ايشان به ياد خدا))، فرمود كه: ياد خدا اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ائمه اند،(390) يعنى ولايت ايشان يا آنكه ياد ايشان ياد خداست.
و ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت امام موسى (عليه السلام) در تفسير اين آيه لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون (391) يعنى: ((بتحقيق كه فرستاده ايم بسوى شما كتابى را كه در آن ذكر شما هست آيا نمى فهميد و تعقل نمى كنيد؟)) فرمود كه: مراد به ذكر، اطاعت امام است بعد از پيغمبر كه مورث شرف دنيا و آخرت است.(392)
پاورقی
354- سوره نحل: 43 و 44.
355- سوره انبياء: 7. و اين آيه از بحارالانوار 23/172 اضافه شد جهت مطابقت شماره گذارى آيات از طرف علامه مجلسى در اين كتاب.
356- سوره ص: 39.
357- سوره زخرف: 44.
358- تفسير تبيان 6/384؛ تفسير فخر رازى 20/36؛ تفسير قرطبى 10/108.
359- تفسير عياشى 2/260؛ كافى 1/210؛ تفسير طبرى 7/587؛ شواهد التنزيل 1/432 - 437؛ تفسير روح المعانى 7/386.
360- سوره نحل: 44.
361- سوره طلاق: 10 و 11.
362- تفسير تبيان 8/565؛ مجمع البيان 4/477؛ تفسير طبرى 10/585.
363- تفسير طبرى 11/191؛ تفسير بغوى 4/140؛ الجواهر الحسان 3/149.
364- بصائر الدرجات 37؛ كافى 1/211.
365- تفسير قمى 2/68؛ بصائر الدرجات 42.
366- سوره طلاق: 10 و 11.
367- عيون اخبار الرضا 1/239.
368- سوره نحل: 43.
369- سوره توبه: 122.
370- سوره قصص: 50.
371- قرب الاسناد 349 - 350؛ بصائر الدرجات 39؛ كافى 1/212.
372- بصائر الدرجات 39 و 42.
373- بصائر الدرجات 38 - 43؛ در نسخه چاپى تفسير عياشى، سوره انبياء چاپ نشده است.
374- عمده ابن بطريق 288.
375- نهج الحق و كشف الصدق 210؛ طرائف 93، و در آن ((محمد بن مؤمن شيرازى))؛ احقاق الحق 3/482.
376- بصائر الدرجات 37 و 38.
377- بصائر الدرجات 38.
378- بصائر الدرجات 37 و 38.
379- بصائر الدرجات 37.
380- تأويل الايات الظاهرة 2/561.
381- تأويل الايات الظاهرة 2/561.
382- تأويل الايات الظاهرة 2/562؛ تفسير برهان 4/146.
383- سوره ص: 39.
384- سوره حشر: 7.
385- كافى 1/265.
386- اختصاص 331؛ بصائر الدرجات 383.
387- بصائر الدرجات 44.
388- بصائر الدرجات 511.
389- سوره رعد: 28.
390- تفسير قمى 1/365.
391- سوره انبياء: 10.
392- تأويل الايات الظاهرة 1/325.
ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه فالذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به يعنى: ((پس آنها كه داده ايم به ايشان كتاب را ايمان مى آورند به آن،)) حضرت فرمود كه: مراد به آنها كه كتاب به ايشان داده شده است آل محمدند كه علم قرآن به ايشان داده شده است، و من هؤ لاء من يومن به (393) يعنى: ((و از اين جماعت بعضى هستند كه ايمان مى آورند به كتاب))، فرمود كه: مراد اهل ايمانند از اهل قبله.(394)
و ايضا او و كلينى و ديگران روايت كرده اند به سندهاى بسيار از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم (395) يعنى: ((بلكه قرآن آيات واضحى چند است در سينه هاى آنها كه علم به ايشان داده شده است،)) فرمود كه: مراد به آنها كه علم به ايشان داده شده است ائمه اند از آل محمد و لفظ و معنى قرآن در سينه هاى ايشان است.(396)
و در بصائر الدرجات به سند معتبر از ابو بصير از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت اين آيه را خواند بعد از آن فرمود كه: خدا نگفت كه در ميان دو جلد مصحف است بلكه گفت: در سينه آنهاست كه علم به ايشان داده شده است؛ ابو بصير گفت كه: شمائيد آنها؟ فرمود: كه بغير ما مى تواند بود؟(397)
و قريب به بيست سند روايت كرده است كه اين آيه درشان ايشان است (398) و محتمل است كه فى صدور الذين اوتوا العلم را متعلق به بينات گردانيده باشند، يعنى وضوحش در سينه آنهاست و كسى به غير ايشان معانى و اسرار را نمى داند پس در فهم قرآن رجوع به آنها بايد كرد.
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه ميمونه الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته اولئك يؤ منون به (399) يعنى: ((آنها كه كتاب به ايشان داده ايم تلاوت مى كنند آن را چنانچه سزاوار تلاوت كردن است، ايشانند كه ايمان آورده اند به كتاب)) حضرت فرمود: آنها كه كتاب به ايشان داده شده است، ائمه اند.(400)
مترجم گويد كه:
بعضى از مفسران گفته اند كه مراد به كتاب، تورات است؛ و آنها كه علمش به ايشان داده شده است، آن جماعتند از يهود و نصارى كه ايمان به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده بودند. و بعضى گفته اند كه: كتاب، قرآن است؛ و آنها كه كتاب به ايشان داده شده است، مؤمنان اين امتند.(401)
و تفسيرى كه آن حضرت فرموده اند مبتنى بر اين است و موافقتر است به سياق آيه كريمه زيرا كه حق تلاوت قرآن موقوف است بر علم به اسرار و بطون آن و آن مخصوص ايشان است چنانچه ايمان كامل داشتن به قرآن بعمل نمى آيد مگر از ايشان.
و كلينى به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير اين آيه كريمه و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به و من بلغ (402) يعنى: ((وحى كرده شد بسوى من اين قرآن كه بترسانم به آن شما را و هر كه برسد)) حضرت فرمود كه: يعنى هر كه به حد امامت برسد از آل محمد (عليهم السلام) و انذار مى كند مردم را به قرآن چنانچه انذار مى كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به آن.(403)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه و من بلغ امام است؛ و فرموده كه: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) انذار مى كرد و ما انذار مى كنيم چنانچه آن حضرت انذار مى كرد.(404)
مترجم گويد كه:
اكثر مفسرين گفته اند و من بلغ عطف است بر ضمير مفعول در لا نذركم يعنى از براى آنكه انذار كنم شما را و انذار كنم هر كس را كه قرآن به او برسد تا روز قيامت؛ و بنابر آنچه در احاديث وارد است عطف است بر ضمير فاعل ((انذركم)) خواهد بود.
و على بن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: قرآن زجر كننده است و امر كننده؛ امر مى كند به بهشت و زجر مى كند از جهنم. و در آن محكم هست - كه واضح الدلاله است بر معنى مقصود - و متشابه است - كه معانى بسيار در آن محتمل است، و فهم معنى مقصود از آن مشكل است -؛ اما محكم را پس ايمان مى آورى به آن و عمل مى كنى به آن و اعتقاد مى كنى به آن؛ و اما متشابه را پس ايمان مى آورى به آن و عمل نمى كنى به آن و اين است معنى قول حق تعالى فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا(405) و ((راسخون در علم)) آل محمد (عليهم السلام) اند.(406)
و ايضا على بن ابراهيم و صاحب اختصاص به سندهاى صحيح و معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين راسخان در علم بود و دانست آنچه خدا بر او فرستاده بود از تنزيل قرآن و تأويل آن - يعنى ظهر و بطن قرآن - و نخواسته بود كه بر او فرو فرستد آيه را كه تأويلش را تعليم او نكند، و اوصياى او كه بعد از او آمدند همه تنزيل و تأويل قرآن را مى دانستند.(407)
و در كافى و بصائر تتمه اى هست كه: آنها كه تأويلش را نمى دانند - از شيعيان - چون عالم - يعنى امام - از روى علم و دانائى در ميان ايشان بيان كند مى گويند: ايمان آورديم به آن همه از جانب پروردگار ماست، و قرآن در آن خاص و عام مى باشد و محكم و متشابه مى باشد و ناسخ و منسوخ مى باشد و راسخان در علم همه را مى دانند.(408)
مترجم گويد كه:
اول آيات چنين است هو الذى انزل عليك الكتاب يعنى: ((اوست خداوندى كه فرستاده است بر تو قرآن را)) منه آيات محكمات هن ام الكتاب ((از جمله قرآن آيه اى چند هست واضح الدلاله كه آنها اصل قرآن است))، و اخر متشابهات ((و آيه اى چند ديگر هست كه معنى آنها شبيه به يكديگر است و معنى مقصود در آن واضح نيست))، فاما الذين فى قلوبهم زيغ ((پس آنها كه در دلهاى ايشان ميل بسوى باطل هست)) فيتبعون ما تشابه منه ((پس متابعت مى كنند آنچه متشابه است از قرآن،)) ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله ((از براى آنكه مردم را گمراه كنند و به شبهه اندازند و از براى آنكه به خواهش خود تأويل كنند))، و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم يعنى: ((نمى دانند تأويل متشابه را مگر خدا و آنان كه ثابتند در علم)) و بناى علم ايشان بر يقين است، و در اينجا خلاف است ميان مفسران اكثر ايشان وقف مى كنند بر ((الله)) و اين را ابتداى كلام مى دانند و يقولون آمنا به كل من عند ربنا(409) را خبر آن مى دانند، يعنى ((راسخون در علم مى گويند: ايمان آورديم به متشابه، همه از جانب پروردگار ماست)) هر چند معنى آن را ندانيم؛ و بعضى بر ((الله)) وقف نمى كنند و ((راسخون)) را عطف بر ((الله)) مى كنند، يعنى راسخون در علم نيز مى دانند يعنى متشابه قرآن را. و احاديث بسيار وارد شده است بر اين تفسير و بر آنكه مراد از راسخون، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليه السلام)اند.(410)
و در بعضى از روايات وارد شده است كه ((يقولون)) استيناف كلام است، و فاعل آن: شيعيان است، يعنى چون شيعيان از ائمه خود كه راسخ در علمند تأويل متشابه كلام را مى شنوند تصديق ايشان مى كنند و مى گويند همه از جانب پروردگار ماست.(411)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم راسخان در علم و ما مى دانيم تأويل متشابه قرآن را.(412)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت است كه: راسخان در علم، اميرالمؤمنين و امامان بعد از اوست.(413)
و در بصائر الدرجات روايت كرده است به سند صحيح از امام محمد باقر (عليه السلام) كه: هيچ آيه در قرآن نيست مگر آنكه آن را ظهرى و بطنى هست، و هيچ حرفى در آن نيست مگر آنكه اشاره است به امرى كه حادث مى شود و حدوث و ظهور آن بر امام وقتى دارد، و بر امام زنده علم آن فائض مى شود و بر امام گذشته چنانچه خدا مى فرمايد: كه: نمى داند تأويل آن را مگر خدا و راسخان در علم و ما مى دانيم آن را.(414)
و على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه كريمه قال الذين اوتوا العلم ان الخزى اليوم و السوء على الكافرين (415) يعنى: ((خواهند گفت آن جماعتى كه داده شده است به ايشان علم كه: خوارى امروز و حال بد بر كافران است)) حضرت فرمود كه: آن جماعت كه علم به ايشان داده شده است ائمه اند.(416)
و ايضا روايت كرده است در تفسير اين آيه ويرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق (417) يعنى: ((و مى دانند آنها كه علم به ايشان داده شده است كه آنچه نازل شده است بسوى تو از پروردگار تو آن حق است)) حضرت فرمود كه: مراد اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه تصديق كرد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را در آنچه خدا بر او فرستاده است.(418)
و كلينى روايت كرده است به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: دعوى نكرده است احدى از مردم كه همه قرآن را چنانچه نازل شده است مى داند مگر دروغگوئى، و جمع نكرده و حفظ نكرده است قرآن را چنانچه خدا فرستاده است مگر على بن ابى طالب (عليه السلام) و ائمه بعد از او (عليهم السلام)؛ و در روايت ديگر فرمود: نمى تواند دعوى كند كسى كه نزد او جميع قرآن هست ظاهرش و باطنش غير اوصياى پيغمبر (عليهم السلام).(419)
و در حديث صحيح ديگر فرمود كه: از جمله علمها كه خدا به ما داده است تفسير قرآن است و احكام قرآن، و علم تغيير زمانه و حوادثى كه واقع مى شود؛ پس فرمود: اگر ضبط كننده مى يافتيم كه اسرار ما را فاش نكند يا كسى كه رازى به او توان گفت، مى گفتيم.(420)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: بخدا سوگند كه من مى دانم كتاب خدا را از اول تا آخر چنانكه گويا در كف من است، در قرآن خبر آسمان هست و خبر زمين و خبر گذشته و خبر گذشته و خبر آينده، و خدا مى فرمايد:: فيه تبيان كل شى ء(421) يعنى: ((در قرآن است بيان همه چيز.))(422)
و در حديث ديگر فرمود كه: خدا درشان آصف وزير سليمان (عليه السلام) گفته است كه: ((گفت آن كسى كه نزد او علمى از كتاب بود كه من مى آورم براى تو تخت بلقيس را پيش از آنكه چشم بر هم زنى))(423) پس حضرت انگشتها را گشود و بر سينه حقيقت دفينه خود گذاشت و فرمود: والله علم جميع كتاب نزد ماست.(424)
و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: معاوية بن عمار از آن حضرت سؤال كرد از تفسير اين آيه قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب (425) يعنى ((بگو يا محمد كه: بس است خدا گواه ميان من و ميان شما و آن كه نزد اوست علم كتاب)) يعنى علم قرآن يا لوح محفوظ، حضرت فرمود: مراد مائيم، و على (عليه السلام) اول ما و افضل و بهتر ماست بعد از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم).(426)
و در بصائر به سند معتبر روايت نموده است كه: شخصى به خدمت امام موسى (عليه السلام) عرض نمود كه: شما تفسيرى چند مى كنيد كتاب خدا را كه ما نشنيده ايم از ديگرى، حضرت فرمود: قرآن بر ما نازل شده پيش از ديگران و از براى ما تفسير شده پيش از آنكه در ميان مردم منتشر گردد، پس ما مى دانيم حرام و حلال قرآن را و ناسخ و منسوخ آن را و ما مى دانيم كه كدام آيه در سفر نازل شده و كدام آيه در حضر نازل شده و در كدام شب نازل شده و در شاءن كه و در چه باب نازل شده، پس ما حكيمان و دانايان خدائيم در زمين او و گواهان خدائيم بر خلق او، و اين مفاد قول حضرت عزت مى باشد ستكتب شهادتهم و يسئلون (427) يعنى: ((بزودى نوشته مى شود شهادت ايشان و از ايشان سؤال مى كنند)) حضرت فرمود: شهادت از براى ماست و سؤال كردن از براى مشهود عليه است كه ساير امت باشند، پس اين علم آن چيزى است كه اعلام كردم بسوى تو و ادا نمودم بسوى تو آنچه لازم شده بود بر من، پس اگر قبول كنى شكر كن و اگر ترك كنى پس خدا بر همه چيز گواه است.(428)
پاورقی
393- سوره عنكبوت: 47.
394- تأويل الايات الظاهرة 1/431؛ تفسير قمى 2/150.
395- سوره عنكبوت: 49.
396- تأويل الايات الظاهرة 1/433؛ كافى 1/214.
397- بصائر الدرجات 205؛ كافى 1/214.
398- بصائر الدرجات 204 207؛ همچنين رجوع شود به تفسير فرات كوفى 319؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/307 و 410 و 453. (+ 399- سوره بقره: 121.
400- تفسير عياشى 1/57؛ كافى 1/215؛ تأويل الايات الظاهرة 1/77.
401- تفسير بغوى 1/110 - 111؛ تفسير فخر رازى 4/35.
402- سوره انعام: 19.
403- كافى 1/416 و 424.
404- تفسير قمى 1/195.
405- سوره آل عمران: 7.
406- تفسير قمى 2/451.
407- تفسير قمى 2/451؛ بصائر الدرجات 203.
408- كافى 1/213؛ بصائر الدرجات 204؛ تفسير عياشى 1/164.
409- سوره آل عمران: 7.
410- بصائر الدرجات 202 - 204؛ كافى 1/213.
411- بحارالانوار 23/199 - 200.
412- كافى 1/213؛ بصائر الدرجات 204؛ تفسير عياشى 1/164.
413- كافى 1/213.
414- بصائر الدرجات 203؛ تفسير عياشى 1/11؛ كه روايت در هر دو مصدر با كمى اختلاف آمده است.
415- سوره نحل: 27.
416- تفسير قمى 1/384. و در آنجا روايت از امام صادق (عليه السلام) نيست.
417- سوره سباء: 6.
418- تفسير قمى 2/198.
419- كافى 1/228؛ بصائر الدرجات 193.
420- كافى 1/229.
421- چنين آيه اى وجود ندارد، شايد منظور سوره نحل: 89 و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء باشد.
422- كافى 1/229؛ بصائر الدرجات 194.
423- سوره نمل: 40.
424- كافى 1/229؛ بصائر الدرجات 212.
425- سوره رعد: 43.
426- كافى 1/229؛ بصائر الدرجات 215؛ تفسير عياشى 2/220. و روايت در هر سه مصدر از بريد بن معاويه مى باشد. و در رجال شيخ طوسى ذكر شده است كه بريد بن معاويه از اصحاب امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) است، و همچنين گفته است كه معاوية بن عمار از اصحاب امام صادق (عليه السلام) بوده است.
427- سوره زخرف: 19.
428- بصائر الدرجات 198.
على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير اين آيه والذين كذبوا باياتنا صم و بكم فى الظلمات من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم (429) ظاهر لفظش آن است كه: ((كسانى كه تكذيب كردند به آيات ما كرانند كه نمى شنوند آيات را شنيدنى كه از آن منتفع گردند و لالانند كه گويا به حق نمى گروند و در تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت حيران مانده اند، هر كه را خدا خواهد گمراهى او را، گمراه گرداند او را - يعنى هر كه مستحق الطاف الهى نيست او را به خود مى گذارد - و هر كه را خواهد مى گرداند او را بر راه راست)) حضرت فرمود: اين آيه نازل شد در شاءن جماعتى كه تكذيب كردند اوصياى انبياء را كران و لالانند، چنانچه خدا فرموده است:در ظلماتند، هر كه از فرزندان شيطان است تصديق نمى كند به اولياء و ايمان نمى آورد به ايشان هرگز، و اينهايند كه خدا گمراه كرده است ايشان را، و هر كه از فرزندان آدم است - كه شيطان در نطفه او شريك نشده است - ايمان مى آورد به اوصياء و ايشانند كه بر راه راستند.
راوى گفت: از حضرت شنيدم كه مى فرمود: هر جا كه كذبوا باياتنا در قرآن وارد شده است مراد تكذيب به همه اوصياء است.(430)
مترجم گويد كه:
تكذيب به آيات را تأويل كردن به تكذيب اوصياء دو وجه دارد:
اول آنكه: مراد به آيات، علامات عظمت جلال الهى باشد، و ايشان اعظم علامات بزرگى الهى اند چنانچه بعد از اين خواهد آمد.
دوم آنكه: مراد آياتى باشد كه در شاءن آنها در قرآن وارد شده است و تكذيب به آنها متضمن تكذيب به همه قرآن است.
و ايضا على بن ابراهيم در تفسير اين آيه روايت كرده است والذين هم عن آياتنا غافلون (431) يعنى: ((و آن جماعتى كه ايشان از آيات ما غافلند)) كه مراد از آيات، اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام) اند، و دليل بر اين، قول حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه فرمود: خدا را آيتى از من بزرگتر نيست.(432)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: پرسيدند از تفسير قول حق تعالى و ما تغنى الايات و النذر عن قوم لا يؤ منون (433) يعنى: ((فائده نمى بخشد آيات و نُذُر - يعنى ترسانندگان - گروهى كه ايمان نمى آورند)) فرمود كه: آيات، ائمه اند؛ و نذر، پيغمبران.(434)
و باز فرموده است:در اين آيه والذين كفروا و كذبوا باياتنا فاولئك لهم عذاب مهين (435) يعنى: ((آنها كه كافر شدند و تكذيب نمودند به آيات ما پس از براى ايشان است عذاب خوار كننده)) كه مراد آن گروهى اند كه ايمان نياورده اند به ولايت اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام).(436)
و باز گفته است در تفسير اين آيه سيريكم آياته فتعرفونها(437) يعنى: ((بزودى مى نمايد خدا به شما آيات خود را پس خواهيد شناخت آنها را)) فرمود كه: مراد اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام) اند؛ چون بر مى گردند در رجعت، دشمنان ايشان مى شناسند ايشان را چون مى بينند آنها را.(438)
و باز روايت كرده است به سند حسن كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه ان نشاء ننزل عليهم من السماء آية فضلت اعناقهم لها خاضعين (439) يعنى: ((اگر خواهيم مى فرستيم بر ايشان از آسمان آيتى پس بر مى گردد گردنهاى ايشان براى آن آيه خاضع و ذليل)) كه مراد خضوع گردنهاى بنى اميه است در وقتى كه صدا از آسمان به اسم صاحب الامر (عليه السلام) ظاهر گردد.(440)
و ايضا گفته است در تفسير قول حق تعالى و ما يجحد باياتنا الا الكافرون (441) يعنى: ((انكار نمى كنند آيات ما را مگر كافران ))،(442) كه مراد آن است كه انكار نمى كنند اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام) را مگر كافران.
و ايضا به سند معتبر از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه ذلك بانه كانت تاءتيهم رسلهم بالبينات (443) كه مراد از بينات، ائمه (عليهم السلام) اند.(444)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه ميمونه و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت بقرآن غير هذا او بدله (445) يعنى: ((و چون تلاوت مى شود بر ايشان آيات ما در حالتى كه بيّن و واضحند مى گويند آن جماعتى كه اميد ملاقات ما ندارند - يعنى اعتقاد به آخرت ندارند -: بياور قرآنى غير اين يا بدل كن اين را)) حضرت فرمود كه: يعنى بدل كن على (عليه السلام) را،(446) گويا مراد اين باشد كه ايشان مى گفتند قرآنى بياور كه ولايت على (عليه السلام) در آن نباشد يا در اين قرآن به جاى على (عليه السلام) ديگرى را قرار ده.
و در احاديث بسيار به روايت ابن ماهيار و ديگران از حضرت صادق و امام رضا (عليهما السلام) وارد شده است در تفسير اين آيه و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (447) كه اكثر مفسران گفته اند كه مراد آن است كه: ((بدرستى كه قرآن در لوح محفوظ نزد ما محفوظ است از تغيير و بلند مرتبه است در ميان كتابهاى آسمانى و حكيم است)) يعنى مشتمل است بر حكمتها يا محكم است، و منسوخ نمى گردد به غير خود،(448) فرمودند: مراد آن است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در سوره حمد كه ام الكتاب است مذكور است حكيم و دانا است،(449) و اين مبتنى بر آن است كه ((الصراط المستقيم)) على (عليه السلام) است، و راه، ولايت و متابعت او، چنانچه منقول است كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) پرسيدند كه: در كجاى ام الكتاب ذكر على بن ابى طالب (عليه السلام) است؟ فرمود كه: در اهدنا الصراط المستقيم (450) كه على (عليه السلام) صراط مستقيم است.(451)
و در دعاى روز غدير ذكر شده است كه: شهادت مى دهم كه على (عليه السلام) امام هادى و رشيد است و امير مؤمنان است كه او را در كتاب خود ذكر كرده است كه گفته و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم.(452)
پاورقی
429- سوره انعام: 39.
430- تفسير قمى 1/199.
431- سوره يونس: 7.
432- تفسير قمر 1/309.
433- سوره يونس: 101.
434- تفسير قمى 1/320؛ كافى 1/207.
435- سوره حج: 57.
436- تفسير قمى 2/86.
437- سوره نمل: 93.
438- تفسير قمى 2/132.
439- سوره شعراء: 4.
440- تفسير قمى 2/118.
441- سوره عنكبوت: 47.
442- تفسير قمى 2/151.
443- سوره تغابن: 6.
444- تفسير قمى 2/372.
445- سوره يونس: 15.
446- كافى 1/419؛ تفسير عياشى 2/120؛ تفسير قمى 1/310.
447- سوره زخرف: 4.
448- مجمع البيان 5/39؛ تفسير بيضاوى 4/99.
449- تأويل الايات الظاهرة 2/552؛ تفسير قمى 2/280؛ معانى الاخبار 32.
450- سوره فاتحه: 6.
451- تأويل الايات الظاهرة 2/552.
452- مصباح المتهجد 692؛ اقبال الاعمال 2/284؛ تأويل الايات الظاهرة 2/553.
آيه اول - آنكه حق تعالى مى فرمايد: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله ذلك هو الفضل الكبير # جنات عدن يدخلونها(453) تا آخر آيه، يعنى: ((پس به ميراث داديم كتاب را)) كه قرآن باشد يا تورات يا مطلق كتابهاى الهى را، الذين اصطفينا من عبادنا ((به آنها كه برگزيده ايم از بندگان خود،)) بعضى گفته اند كه اين برگزيده ها پيغمبرانند؛ و بعضى گفته اند كه علماى امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اند؛ و احاديث بسيار خواهد آمد كه اين مخصوص اهل بيت است، فمنهم ظالم لنفسه ((پس بعضى از ايشان ستم كننده اند مر نفس خود را))، اختلاف كرده اند مفسران در مرجع ضمير ((منهم ))، سيد مرتضى (رحمة الله عليه) و جماعتى از مفسران گفته اند كه ضمير راجع است به عباد، يعنى: بعضى از بندگان ما ستم كننده اند بر نفس خود؛ و بعضى گفته اند كه راجع است به برگزيدگان، و منهم مقتصد ((و بعضى از ايشان ميانه رواند))، و منهم سابق بالخيرات باذن الله ((و بعضى از ايشان پيشى گيرنده اند به خيرات و نيكيها به توفيق خدا))، ذلك هو الفضل الكبير ((اين است آن فضيلت بزرگ)). باز اختلاف كرده اند مفسران در احوال اين سه فرقه كه در آيه مذكور شده: بعضى گفته اند همه نجات مى يابند؛ و بعضى گفته اند آنها كه ظالمند از عذاب الهى نجات نمى يابند، چنانكه قتاده گفته است كه: ظالم، اصحاب مشئمه؛ و مقتصد، اصحاب ميمنه است؛ و سابق، سابقون مقربونند، جنات عدن يدخلونها ((بهشتهاى عدن و دار اقامت است كه ايشان داخل مى شوند آنها را)) خلاف كرده اند در آنكه ضمير فاعل ((يدخلونها)) به چه راجع است: بعضى گفته اند به هر سه راجع است و هر سه داخل بهشت مى شوند؛ و بعضى گفته اند راجع است به برگزيدگان كه فرمود الذين اصطفينا من عبادنا و بعضى گفته اند راجع است به مقتصد و سابق، و ظالم داخل نيست.(454)
و اما احاديث كه در اين باب وارد شده است:
در معانى الاخبار از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: ظالم پيوسته متابعت شهوات نفس خود مى كند؛ و مقتصد دور دل خود مى گردد - يعنى سعى در تصحيح عقايد خود مى نمايد يا در پى اصلاح نفس خود است، يا در پى عبادت است و اغراض دنيوى نيز او را منظور مى باشد -؛ و سابق به خيرات گرد پروردگار خود مى گردد - يعنى از مرادات خود خالى شده و بغير رضاى پروردگار خود غرضى نمى دارد -.(455)
و ايضا به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: ظالم از ذريه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن است كه حق امام را نداند؛ و مقتصد آن است كه امامت امام را اعتقاد كند و حق او را داند؛ و سابق به خيرات، امام است.(456)
و در مجمع البيان از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است اين مضمون را و در آخرش فرمود كه همه ايشان آمرزيده اند، جنات عدن يدخلونها يعنى سابق و مقتصد داخل جنات عدن مى شوند.(457)
و ايضا به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: از تفسير اين آيه سؤال كرده اند، فرمود كه: در حق ما اهل بيت نازل شده.
ابو حمزه ثمالى گفت كه: پرسيدم: ظلم كننده بر خود، از شما كيست؟
فرمود: آن است كه گناه و ثواب او برابر باشد از ما اهل بيت، يعنى ذريه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس او ظلم كننده است بر نفس خود كه تقصير در عبادت خدا كرده است.
گفتم: كيست مقتصد از شما؟
فرمود: آن است كه عبادت خدا كند در حال شدت و رخا، يا در حال غلبه اهل حق و حال غلبه اهل باطل تا وقتى كه مرگ متيقن به او برسد.
گفتم: كيست سابق به خيرات از شما؟
فرمود: آن است كه مردم را به راه پروردگار خود بخواند و امر كند مردم را به نيكيها و طاعات و نهى كند مردم را از بديها و معاصى و ياور گمراه كنندگان نباشد و از جانب خيانت كنندگان خصمى ننمايد و راضى به حكم فاسقان نباشد مگر كسى كه بر نفس خود و دين خود ترسد و ياورى نيابد كه با ايشان معارضه كند و از روى تقيه با ايشان مدارا كند.(458)
و على بن ابراهيم گفته: الذين اصطفينا ائمه (عليهم السلام) اند؛ و ظالم لنفسه از آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) غير ائمه اند كه انكار حق امام كنند؛ و مقتصد آن است كه اقرار به امام كند از آل محمد (عليهم السلام)؛ و سابق بالخيرات امام است.(459)
و در احتجاج روايت نموده كه: ابو بصير از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود: تو چه مى گوئى؟ گفت: من مى گويم مخصوص فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)است، حضرت فرمود: كسى كه شمشير بلند كند و مردم را به سوى خود دعوت كند و بسوى ضلالت و گمراهى و به ناحق دعوى كند خواه از فرزندان فاطمه باشد و خواه از غير ايشان داخل اين آيه نيست، گفت: پس كه داخل است در اين آيه؟ فرمود كه: ظالم بر نفس خود آن است كه مردم را نه بسوى ضلالت مى خواند و نه بسوى هدايت؛ و مقتصد از ما اهل بيت آن است كه حق امام را مى شناسد؛ و سابق بالخيرات امام است.(460)
و در بصائر الدرجات به چهارده طريق معتبر روايت كرده كه: سابق به خيرات، امام است.(461)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: الذين اصطفينا آل محمد (عليهم السلام) اند؛ و سابق به خيرات امام است.(462)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده كه: اين آيه درشان ما نازل شده است، و سابق به خيرات امام است.(463)
و به سند ديگر از آن حضرت روايت نموده كه: سابق به خيرات امام است، و اين آيه در شاءن فرزندان على و فاطمه (عليهما السلام) نازل شده است.(464)
و در كشف الغمه از دلايل حميرى روايت كرده كه ابو هشم جعفرى گفت: سؤال كردم از حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) از تفسير اين آيه، فرمود كه: هر سه از آل محمدند، و ظالم لنفسه آن است كه اقرار به امام نمى كند.
ابو هاشم گفت: پس آب از ديده من ريخت و در خاطر خود گذرانيدم كه اين چه بزرگى است كه خدا به آل محمد داده است؛ حضرت به اعجاز دانست كه اين معنى در خاطر من خطور كرده، پس نظر كرد بسوى من و فرمود كه: امر امامت عظيمتر و رتبه امام بزرگتر است از آنچه در خاطر گذرانيدى از عظمت شاءن آل محمد، پس حمد كن خدا را كه تو را متمسك به حبل ايشان گردانيده است و معتقد به امامت ايشان نموده، تو را در روز قيامت به نام ايشان خواهند طلبيد در وقتى كه هر گروهى را به نام امام خود بخوانند، پس شاد باش اى ابو هاشم كه تو بر مذهب حقى.(465)
و در مجمع البيان از ابو الدردا روايت نموده كه گفت: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در تفسير اين آيه مى فرمود كه: سابق داخل بهشت مى شود بى حساب؛ و مقتصد را حساب مى كنند حساب آسان؛ و ظلم كننده بر نفس خود را مدتى طويل در مقام حساب او را حبس مى كنند پس داخل بهشت مى شود، پس ايشانند كه مى گويند: الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن (466) يعنى: ((حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه از ما برطرف كرد ترس و اندوه و بدى عاقبت را)) .(467)
و از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: ظلم كننده از ما آن است كه عمل شايسته كند و عمل ديگر بد و ناشايسته كند؛ و مقتصد عبادت كننده است كه سعى بسيار در عبادت كند؛ و سابق به خيرات على و حسن و حسين عليهم السلام است و هر كه شهيد كشته شود از آل محمد (عليهم السلام).(468)
و سيد ابن طاووس در كتاب سعد السعود از تفسير محمد بن العباس روايت نموده، و صاحب تأويل الايات الباهره نيز از او روايت كرده است به سند او از ابى اسحاق سبيعى كه گفت: به حج رفتم محمد بن على را ملاقات كردم - يعنى ابن الحنفيه را - پس از تفسير اين آيه پرسيدم، او گفت: قوم تو در تفسير اين آيه چه مى گويند - و مراد از قوم او اهل كوفه اند -؟ گفتم كه: مى گويند مراد شيعيانند، فرمود: پس چرا مى ترسند هرگاه از اهل بهشتند؟ گفتم: پس تو چه مى گوئى فداى تو شوم؟ فرمود كه: اين مخصوص ما اهل بيت است، اى ابو اسحاق! اما سابق به خيرات پس على بن ابى طالب و حسن و حسين (عليهم السلام) است و هر امامى از ما - و در بعضى از نسخ: و هر شهيدى از ما -؛ و مقتصد آن است كه روزها روزه مى دارد و شب به عبادت مى ايستد؛ و اما ظالم بر خود، پس در او هست آنچه در حق توبه كاران نازل شده است - و در بعضى از روايات: آنچه در ساير مردم است - و او آمرزيده است؛ اى ابو اسحاق! به سبب ما زايل مى گرداند خدا عيبهاى شما را و به ما ادا مى كند قرضهاى شما را و به ما افتتاح مى كند خلافت و هدايت را و به ما ختم مى كند نه به شما، و مائيم غار شما و پناه شما مانند اصحاب كهف، و مائيم كشتى نجات شما مانند كشتى نوح، و مائيم درگاه حطه شما مانند باب حطه بنى اسرائيل.
و سيد (رحمة الله عليه) فرموده است:كه: محمد بن العباس تأويل اين آيه را به اين وجه به بيست طريق روايت كرده است به اندك زيادتى و نقصانى.(469)
و فرات بن ابراهيم نيز روايت كرده است به اندك تفاوتى.(470)
و در كتاب تأويل الايات الباهره از تفسير محمد بن العباس به سند معتبر از سورة بن كليب روايت كرده است كه: از امام محمد باقر (عليه السلام) سؤال كردم از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: ظالم لنفسه آن است كه امام را نشناسد؛ گفتم: پس مقتصد كيست؟ گفت: آن است كه امام را شناسد؛ گفتم: سابق به خيرات كيست؟ گفت: امام است؛ گفتم: پس از براى شيعيان شما چيست؟ گفت: گناهان ايشان آمرزيده مى شود و قرضهاى ايشان ادا مى شود و مائيم باب حطه ايشان و به ما آمرزيده مى شود گناهان ايشان.(471)
و ايضا به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: الذين اصطفينا آل محمد (عليهم السلام) اند كه برگزيده خدايند؛ و ظلم كننده بر نفس خود، هالك است؛ و مقتصد، صالحانند؛ و سابق به خيرات، على مرتضى (عليه السلام) است، خداوند عالم مى فرمايد: ذلك هو الفضل الكبير يعنى قرآن، جنات عدن يدخلونها يعنى آل محمد (عليهم السلام) داخل مى شوند در قصور بهشتها كه هر قصرى از يك دانه مرواريد است كه در آن شكافى و وصلى نيست، اگر جمع شوند اهل اسلام در آن قصر گنجايش همه داشته باشد، و در آن قصر قبه ها از زبرجد بوده باشد و در هر قبه دو درگاه بوده باشد كه هر درگاهى طولش دوازده ميل بوده باشد كه چهار فرسخ است؛ بعد از آن خدا مى گويد كه: ايشان چون داخل بهشت شوند گويند: ((حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه از ما برداشت حزن را))، حضرت فرمود كه: حزن آن چيزى است كه در دنيا به ايشان رسيده باشد از ترسها و شدت ها و سختيها.(472)
مترجم گويد كه:
حاصل اين احاديث به يكى از دو وجه بر مى گردد:
اول آنكه: ضماير راجع است به اهل بيت (عليهم السلام) و ساير ذريه طيبه بوده باشد؛ و ظالم، فاسق ايشان باشد؛ و مقتصد، صالح ايشان باشد؛ و سابق به خيرات، امام باشد، و بنابر اين در اين قسمت داخل نخواهد بود كسى كه دعوى امامت به ناحق كند يا از جهت ديگر عقايدش درست نباشد.
دوم آنكه: ظالم كسى باشد كه اعتقادش درست نباشد؛ و مقتصد كسى باشد كه عقايدش درست باشد و امرى كه منافى ايمان باشد از او صادر نشود، پس ضمير ((يدخلونها)) راجع به مقتصد و سابق است نه ظالم، و مى تواند بود كه هر دو مراد باشد به حسب ظهر و بطن آيه يا بطون مختله؛ و بر هر تقدير مراد به اصطفينا آن خواهد بود كه خدا اين ذريه طيبه را برگزيده است به آنكه در ميان ايشان اوصياء و ائمه قرار داده نه آنكه هر يك از ايشان را وصى و امام گردانيده؛ و همچنين مراد به ميراث در آن كتاب آن است كه بعضى از ايشان را علم كتاب داده و اين شرفى است براى همه اگر ضايع نكنند.
آيه دوم - ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين # ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم (473) يعنى: ((بدرستى كه حق تعالى برگزيد براى نبوت و امامت و خلافت آدم و نوح را و آل ابراهيم را - كه اولاد اويند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) نيز داخلند - و آل عمران را)) و خلاف است كه كيستند: بعضى گفته اند مراد موسى و هارون و اولاد ايشانند زيرا كه موسى و هارون پسرهاى عمران بودند؛ و بعضى گفته اند مريم و عيسى مرادند زيرا كه مريم دختر عمران بود.(474)
و شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته است كه در قرائت اهل بيت چنين است: ((و آل محمد على العالمين))؛ و از ائمه (عليهم السلام) منقول است كه: آل ابراهيم آل محمد (عليهم السلام) اند.(475)
و ايضا طبرسى گفته است كه: واجب است كه آن جماعتى كه خدا ايشان را برگزيده است مطهر و معصوم و منزه باشند از قبايح، زيرا كه خدا اختيار نمى كند و بر نمى گزيند مگر كسى را كه چنين باشد و ظاهرش مثل باطنش باشد در طهارت و عصمت، پس بنابراين اصطفا مخصوص كسى خواهد بود كه معصوم باشد از آل ابراهيم و آل عمران خواه پيغمبر باشد و خواه امام. ذرية يعنى اولاد و اعقابى چندند، بعضها من بعض ((كه بعضى از ايشان از بعضى ديگرند)) يعنى يارى يكديگر مى كنند در دين، يا از نسل يكديگرند زيرا كه ذريه آدمند پس ذريه نوح پس ذريه ابراهيم؛ چنانچه از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه فرموده است: آنها كه خدا ايشان را برگزيده است بعضى از نسل بعضى اند. تمام شد كلام طبرسى.(476)
و على بن ابراهيم در تفسير گفته است كه: عالم - يعنى امام موسى كاظم (عليه السلام) - فرمود كه: آيه چنين نازل شده: ((و آل ابراهيم و آل عمران و آل محمد على العالمين))، پس آل محمد را از قرآن انداختند.(477)
و شيخ طوسى در مجالس به سند معتبر از ابراهيم بن عبد الصمد روايت كرده كه گفت: شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه اين آيه را چنين مى خواند: ((ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين)) و فرمود: چنين نازل شده.(478)
و در كتاب تأويل الايات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چيست حال جماعتى كه چون آل ابراهيم و آل عمران را ياد مى كنند شاد مى شوند و چون آل محمد را ياد مى كنند دلهاى ايشان منقبض مى شود؟ سوگند ياد مى كنم به آن خدائى كه جان محمد در دست قدرت اوست كه اگر يكى از آنها به قيامت بيايد با عمل هفتاد پيغمبر خدا، از او قبول نكند تا ولايت من و على بن ابى طالب را اقرار نكند.(479)
و ايضا روايت كرده است از ابن عباس كه گفت: رفتم به خدمت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) و گفتم: اى ابوالحسن! خبر ده مرا به آنچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وصيت فرموده است:بسوى تو، گفت: خبر مى دهم شما را بدرستى كه خدا برگزيد از براى شما دين خود را و پسنديد آن را از براى شما و تمام كرد نعمت خود را بر شما و شما سزاوارتر بوديد به آن نعمت و اهل آن بوديد، و بدرستى كه حق تعالى وحى كرد بسوى پيغمبرش كه وصيت كند بسوى من پس حضرت فرمود: يا على! حفظ كن وصيت مرا و رعايت كن امان مرا و وفا كن به عهد من و به وعده هاى من و ادا كن قرضهاى مرا و احيا كن سنتهاى مرا و دعوت كن مردم را بسوى ملت من، زيرا كه خدا برگزيد مرا و پسنديد مرا پس به خاطر آوردم دعاى برادرم موسى (عليه السلام) را پس گفتم: خداوندا! بگردان از براى من وزيرى از اهل من چنانچه هارون را از براى موسى قرار دادى، پس حق تعالى وحى كرد بسوى من كه: على وزير توست و ياور توست و خليفه توست بعد از تو؛ يا على! تو از امامان هدايتى و اولاد تو از تواَند، پس شما كشانندگانيد بسوى هدايت و تقوى و درختيد كه من اصل آنم و شما شاخه ها و فرع آنيد، هر كه به آن درخت چنگ زند پس بتحقيق كه نجات يافته است و هر كه از آن تخلف كند پس هلاك گرديده است و در دركات ضلالت فرو رفته است، و شمائيد آنها كه حق تعالى واجب گردانيده است مودت و محبت شما را و اقرار به امامت شما را، و شمائيد آن جماعتى كه ايشان را در كتابش ياد كرده است و وصف نموده ايشان را از براى بندگانش پس فرموده است:ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين # ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم پس شمائيد برگزيده از جانب خدا از آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران و بهترين قبيله ايد و شيعه ايد از اسماعيل و عترت هدايت كنندگانيد از محمد (عليهم السلام).(480)
و عياشى از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير ان الله اصطفى تا ذرية بعضها من بعض فرمود: ما از آن ذريتيم و بقيه آن عترتيم.(481)
و به سند ديگر روايت كرده است كه: در قرآن به جاى ((و آل عمران))، ((و آل محمد)) بوده است، آنها كه قرآن را جمع كرده اند نامى را به جاى نامى گذاشته اند.(482)
و به چند سند ديگر روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: روح و راحت و رحمت و نصرت و آسانى و توانگرى و خشنودى و غلبه بر اعادى و قرب خدا و محبت از جانب خدا و از جانب رسول او از براى كسى است كه على را دوست دارد و پيروى كند اوصياء بعد از او را، بر من واجب است كه ايشان را داخل گردانم در شفاعت خود و بر پروردگار من لازم است كه شفاعت مرا در حق ايشان قبول كند زيرا كه ايشان اتباع منند و هر كه متابعت من نمايد از من است، مثل ابراهيم جارى شده است در من كه ابراهيم گفت: فمن تبعنى فانه منى (483) زيرا كه ابراهيم از من است و من از اويم، و دين من دين او و دين او دين من است، و سنت من سنت اوست و سنت او سنت من است، و فضيلت من فضيلت اوست و من از او افضلم، و اين تصديق فرموده پروردگار من است كه فرمود ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم.(484)
و ابن بطريق در كتاب عمده از تفسير ثعلبى روايت كرده است از ابى وابل كه گفت: خوانده ام در مصحف عبدالله بن مسعود: ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل محمد على العالمين.(485)
آيه سوم - قول خدا است الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى (486) يعنى: ((سپاس مخصوص خداوند عالميان است و سلام خدا بر بندگان او كه برگزيده است ايشان را.))
على بن ابراهيم گفته است كه: آن بندگان برگزيده، آل محمد (عليهم السلام) اند.(487)
آيه چهارم - ربنا انى اسكنت من ذريتى تا آخر آيات، در وقتى كه حضرت ابراهيم (عليه السلام) اسماعيل و هاجر را به امر الهى در نزد كعبه معظمه گذاشت گفت: ((اى پروردگار ما! بدرستى كه من ساكن گردانيدم بعضى از ذريه و فرزندان خود را)) بواد غير ذى زرع ((در واديى كه در آنجا زراعت نمى شود و قابل زراعت نيست)) چون سنگ است، عند بيتك المحرم ((نزد خانه تو كه مكرم و محترم است هميشه))، ربنا ليقيموا الصلوة ((اى پروردگار ما! از براى آنكه نماز را برپا دارند))، فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم ((پس بگردان دلهاى چند از مردم را كه سرعت كنند به مودت و شوق بسوى ايشان يا دوست و مشتاق ايشان باشند))، و ارزقهم من الثمرات ((و روزى كن ايشان را از ميوه ها))، لعلهم يشكرون (488) ((شايد كه ايشان شكر كنند اين نعمتها را.))
عياشى و ابن شهر آشوب از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مائيم بقيه آن عترت و دعاى حضرت ابراهيم از براى ما بود و بس،(489) و به روايت ديگر: مائيم بقيه آن ذريه.(490)
و در تفسير فرات از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مراد از افئدة من الناس دلهاى شيعيان ماست كه ميل مى كنند و مسارعت مى نمايند بسوى محبت ما.(491)
و به سند ديگر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حق تعالى فرمود فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم كه ضمير به ذريه باشد، و نفرمود ((اليه)) كه ضمير راجع به خانه كعبه باشد، پس شما گمان مى كنيد كه خدا بر شما واجب گردانيده است آمدن بسوى سنگها را و دست ماليدن بسوى اينها را و واجب نگردانيده است بر شما آمدن بسوى ما را و سؤال كردن مسائل از ما را و محبت ما اهل بيت را، والله كه بر شما واجب نگردانيده است غير اين را.(492)
آيه پنجم - ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المؤمنين (493) يعنى: ((سزاوارترين مردم به انتساب به حضرت ابراهيم آن جماعتند كه پيروى او كردند و اين پيغمبر و آنها كه ايمان آورده اند به او و خدا ولى و ياور مؤمنان است.))
در كافى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به اينها كه ايمان آورده اند، ائمه (عليهم السلام) اند و اتباع ايشانند.(494)
و در مجمع البيان از عمر بن يزيد روايت كرده است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: شما والله از آل محمديد، گفتم: از خودشان؟ گفت: بلى والله از خودشان؛ سه مرتبه فرمود پس نظر كرد بسوى من و من نظر كردم بسوى او، پس فرمود: اى عمر! حق تعالى در كتابش مى فرمايد: ان اولى الناس تا آخر آيه.(495)
آيه ششم - اولئك الذين انعم الله عليهم من النبيين من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح و من ذرية ابراهيم و اسرائيل و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا وبكيا(496) ترجمه ظاهر لفظش آن است كه: ((ايشان آن جماعتند كه انعام كرده است خدا بر ايشان از پيغمبران از فرزندان آدم و از آن جماعت كه ايشان را بار كرديم با نوح در كشتى و از ذريه ابراهيم و اسرائيل - كه يعقوب است - و از آن جماعت كه ايشان را هدايت كرديم و برگزيديم گروهى هستند كه هرگاه خوانده مى شود بر ايشان آيات خداوند رحمان بر زمين مى افتد سجده كنندگان و گريه كنندگان.))
محمد بن العباس روايت كرده است به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) كه از آن حضرت پرسيدند از تفسير اين آيه، فرمود: مائيم ذريه ابراهيم و مائيم آنها كه با نوح در كشتى سوار شديم و مائيم برگزيده خدا، و اما قول حق تعالى و ممن هدينا و اجتبينا پس ايشان بخدا سوگند كه شيعيان مايند كه خدا هدايت كرده است ايشان را بسوى مودت و محبت ما و اختيار كرده است ايشان را از براى دين ما پس بر دين ما زندگى مى كنند و بر آن مى ميرند؛ و وصف كرده است حق تعالى ايشان را به عبادت و خشوع و رقت قلب به آنكه فرموده است:اذا تتلى عليهم تا بكيا.(497)
مترجم گويد كه:
تفسيرى كه حضرت فرموده مبتنى بر آن است كه و ممن هدينا جمله مستاءنفه باشد چنانچه جمعى از مفسران گفته اند.(498)
آيه هفتم - و لقد اخترناهم على علم على العالمين (499) يعنى: ((برگزيديم ايشان را دانسته بر عالميان.))
در تفسير محمد بن العباس به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يعنى امامان از مؤمنان را تفضيل داديم بر غير ايشان.(500)
مترجم گويد كه:
اگر چه ظاهر آيه آن است كه ضمير راجع به حضرت موسى (عليه السلام) و قوم او بوده باشد اما چون حكم بنى اسرائيل و اين امت متشابه است و به جاى پيغمبران كه در امت موسى بودند كه خلفاى او بودند در اين امت ائمه قائم مقام حضرت رسولند و افضلند از ساير امت.
پاورقی
453- سوره فاطر: 32 و 33.
454- رجوع شود به مجمع البيان 4/408؛ تفسير قرطبى 346؛ تفسير فخر رازى 26/24.
455- معانى الاخبار 104.
456- معانى الاخبار 104؛ و در تفسير روح المعانى 11/369 از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
457- مجمع البيان 4/409.
458- معانى الاخبار 105.
459- تفسير قمى 2/209؛ تأويل الايات الظاهرة 2/483.
460- احتجاج 2/301.
461- بصائر الدرجات 44 - 47.
462- بصائر الدرجات 46.
463- بصائر الدرجات 46.
464- بصائر الدرجات 45.
465- كشف الغمة 3/215؛ خرايج 2/687.
466- سوره فاطر: 34.
467- مجمع البيان 4/408.
468- مجمع البيان 4/409؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/142؛ تفسير روح المعانى 11/369.
469- سعد السعود 107؛ تأويل الايات الظاهرة 2/481.
470- تفسير فرات كوفى 348.
471- تأويل الايات الظاهرة 2/481.
472- تأويل الايات الظاهرة 2/482 - 483.
473- سوره آل عمران: 33 و 34.
474- تفسير تبيان 2/441؛ مجمع البيان 1/433؛ تفسير كشاف 1/354؛ تفسير بغوى 1/294.
475- مجمع البيان 1/433؛ تفسير تبيان 2/441.
476- مجمع البيان 1/433.
477- تفسير قمى 1/100.
478- امالى شيخ طوسى 300.
479- تأويل الايات الظاهرة 1/106. و همچنين رجوع شود به امالى شيخ طوسى 140.
480- تأويل الايات الظاهرة 1/106.
481- تفسير عياشى 1/168.
482- تفسير عياشى 1/168 و 169.
483- سوره ابراهيم: 36.
484- تفسير عياشى 1/169.
485- عمده ابن بطريق 55.
486- سوره نمل: 59.
487- تفسير قمى 2/129.
488- سوره ابراهيم: 37.
489- تفسير عياشى 2/232؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/195؛ مجمع البيان 3/318.
490- تفسير عياشى 2/231.
491- تفسير فرات كوفى 224.
492- تفسير فرات كوفى 223 - 224.
493- سوره آل عمران: 68.
494- كافى 1/416؛ تفسير عياشى 1/177، و در آنجا روايت از امام صادق (عليه السلام) است.
495- مجمع البيان 1/458؛ تفسير قمى 1/105؛ تفسير عياشى 1/177؛ امالى شيخ طوسى 45.
496- سوره مريم: 58.
497- تأويل الايات الظاهرة 1/305.
498- مجمع البيان 3/519.
499- سوره دخان: 32.
500- تأويل الايات الظاهرة 2/574.
حق تعالى مى فرمايد: و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازواجا و ذرية،(501) و مى فرمايد: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور.(502)
شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) در تفسير آيه اولى روايت كرده است از ابن عباس كه: كافران سرزنش كردند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را به بسيار تزويج كردن زنان، و گفتند: اگر پيغمبر مى بود هر آينه مشغول مى كرد او را پيغمبرى از خواستن زنان؛ پس اين آيه نازل شد.(503)
و روايت كرده اند از حضرت صادق (عليه السلام) كه اين آيه را خواند پس اشاره نمود به سينه خود و گفت: مائيم بخدا سوگند ذريه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).(504)
و در تفسير آيه دوم گفته است كه: اختلاف كرده اند در معنى صدر آيه بر چند قول:
اول آنكه: سؤال نمى كنيم در تبليغ رسالت مزدى مگر دوستى و محبت كردن در چيزى كه موجب قرب الهى باشد.
دوم آنكه: مراد آن باشد كه: مگر آنكه دوست داريد مرا در قرابتى كه با شما دارم.
سوم آنكه: نمى خواهم از شما بر رسالت مزدى مگر آنكه دوست داريد خويشان و عترت مرا، و حفظ نمائيد حرمت مرا در ايشان. و اين معنى منقول است از على بن الحسين (عليه السلام) و سعيد بن جبير و عمرو بن شعيب و امام محمد باقر (عليه السلام) و امام جعفر صادق (عليه السلام) و جماعتى.(505)
و در شواهد التنزيل روايت نموده است از ابن عباس كه: چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند: يا رسول الله! كيستند آن جماعت كه ما را امر كرده اند به دوستى ايشان؟ حضرت فرمود كه: على و فاطمه و فرزندان ايشان.(506)
و ايضا از ابو امامه باهلى روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت كه: حضرت عزت خلق كرد پيغمبران را از درختهاى متفرق، و مخلوق شديم من و على از يك درخت پس من اصل آن درختم و على فرع آن است و حسن و حسين ميوه هاى آنند و شيعيان ما برگهاى آنند، پس هر كه به شاخه اى از شاخه هاى آن بچسبد نجات مى يابد، و هر كه ميل كند از آن فرو مى رود در دركات عذاب الهى، و اگر بنده اى عبادت كند خدا را در ميان صفا و مروه هزار سال پس هزار سال پس هزار سال تا آنكه مانند مشك پوسيده شود پس در نيابد محبت ما را، خدا او را سرنگون در آتش جهنم اندازد؛ پس اين آيه را خواند قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى.(507)
و زاذان از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت نموده است كه: در سوره هاى ((حم)) در شاءن مودت ما آيه اى هست كه حفظ نمى كند مودت ما را مگر هر مؤمنى؛ پس اين آيه را خواند.(508)
پس شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته است كه: بر هر تقدير در اين موتت دو قول است:
اول آنكه: استثناء منقطع است، زيرا كه اين مودت به سبب اسلام واجب است پس مزد پيغمبرى نخواهد بود.
دوم آنكه: استثناى متصل است، يعنى: سؤال نمى كنم مزدى مگر مودت كه به اين مزد راضى شدم و اين نفعش به شما بر مى گردد، پس گويا مزدى سؤال نكرده ام.(509)
و ابو حمزه ثمالى در تفسيرش از ابن عباس روايت نموده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چون به مدينه تشريف آورد و مستحكم شد اسلام، انصار در ميان خود گفتند كه: مى رويم به خدمت آن حضرت و عرض مى كنيم كه: خرجها بر تو وارد مى شود اينك مالهاى ما از توست هر حكم كه مى خواهى در آنها بكن بى آنكه حرجى بر تو باشد يا حرام باشد بر تو؛ پس چون اين را عرض كردند اين آيه نازل شد قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى پس آيه را بر ايشان خواند و فرمود كه: بايد خويشان مرا دوست داريد بعد از من؛ پس از خدمت آن حضرت بيرون آمدند انقياد كنندگان فرموده آن حضرت را، پس منافقان گفتند: محمد اين را در همين مجلس افتراء كرد مى خواهد ما را ذليل خويشان خود گرداند بعد از خود، پس اين آيه نازل شد افترى على الله كذبا(510) پس فرستاد بسوى ايشان و آيه را بر ايشان خواند، پس گريستند و نزول اين آيه بر ايشان دشوار آمد، پس اين آيه نازل شد هو الذى يقبل التوبة من عباده (511) يعنى ((اوست خداوندى كه قبول مى كند توبه را از بندگانش))، پس از عقب ايشان فرستاد و ايشان را بشارت داد و فرمود و يستجيب الذين آمنوا(512) يعنى: و مستجاب مى گرداند خدا دعاى آنها را كه ايمان آوردند، يا ثواب مى دهد ايشان را، يا ايشان اجابت مى كنند دعوت خدا را؛ پس گفت: مراد آن جماعتند كه اول انقياد كردند فرموده خدا را و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا يعنى: ((هر كه طاعتى بكند زياده مى كنيم براى او در اين طاعت، نيكى را؛ يا آنكه ثواب از براى او واجب مى گردانيم؛ يا مضاعف مى گردانيم ثواب او را.))
و ابو حمزه ثمالى از سُدّى روايت كرده است كه: اقتراف حسنه، دوستى آل محمد است.(513)
در حديث صحيح روايت شده است از حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) كه خطبه اى براى مردم خواند و در خطبه فرمود كه: من از اهل بيتى هستم كه خدا فرض گردانيده است مودت ايشان را بر هر مسلمانى، پس گفته است قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا و اقتراف حسنه، دوستى با اهل بيت است.(514)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: اين آيه نازل شده است درشان ما اهل بيت كه اصحاب عبائيم.(515) تا اينجا كلام طبرسى بود.
و علامه حلى قدس الله سره در كشف الحق گفته است كه: روايت كرده اند سنيان در صحيح بخارى و مسلم و احمد بن حنبل در مسند خود و ثعلبى در تفسير خود كه: چون اين آيه نازل شد صحابه گفتند: يا رسول الله! كيستند قرابت تو كه خدا واجب گردانيده است بر ما مودت ايشان را؟ فرمود كه: على و فاطمه و دو فرزند ايشان،(516) و واجب بودن مودت مستلزم وجوب اطاعت است.
و اين روايت را بيضاوى نيز در تفسيرش روايت نموده.(517)
و فخر رازى كه از معظم علماى ايشان است در تفسير كبير خود روايت نموده از ابن عباس كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چون به مدينه آمد و خرجها بر او وارد مى شد و حقوق بر او لازم مى شد به سبب بسيار آمدن عرب و غير آن، و وسعت مالى در دست او نبود، انصار به يكديگر گفتند كه: خدا شما را هدايت كرد بر دست اين مرد و او خواهر زاده شماست و نازل شده است در شهر شما، پس از براى او جمع كنيد قدرى از اموال خود را؛ پس قدرى از اموال خود جمع نمودند و به خدمت آن حضرت آوردند، حضرت قبول نفرمود و رد كرد بر ايشان پس اين آيه نازل شد قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى يعنى: ((بر ايمان آوردن شما مزدى نمى خواهم مگر آنكه دوست داريد اقارب و خويشان مرا)) پس تحريص و ترغيب كرد ايشان را بر مودت اقارب خود.(518)
پس نقل نموده است از صاحب كشاف كه او روايت كرده است از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: هر كه بميرد بر محبت آل محمد، شهيد مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، آمرزيده مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، توبه كرده مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، با ايمان كامل مرده است؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، بشارت دهد او را ملك موت به بهشت پس بشارت مى دهند او را منكر و نكير به بهشت؛ و هر كه بميرد بر محبت آل محمد، او را زفاف كنند بسوى بهشت چنانچه زفاف مى كنند عروس را به خانه شوهرش؛ و هر كه بر محبت آل محمد بميرد، بر سنت و جماعت مرده است؛ و هر كه بر بغض و عداوت آل محمد بميرد، كافر مرده است؛ و هر كه بر بغض آل محمد بميرد، بوى بهشت را نشنود.(519)
فخر رازى گفته است: اين است آنچه صاحب كشاف روايت نموده است و من مى گويم: آل محمد آن جماعتند كه امر ايشان به آن حضرت راجع مى شود، و هر كه بر گرديدن امرش به آن حضرت شديدتر باشد مى بايد او آل باشد، و شك نيست در آنكه فاطمه و على و حسن و حسين تعلق ميان ايشان و ميان رسول خدا شديدترين تعلقات بود، و اين از بابت معلوم متواتر است، پس مى بايد كه ايشان آل باشند. و ايضا اختلاف كرده اند مردم در آل: بعضى گفته اند خويشانند؛ و بعضى گفته اند امت آن حضرتند. پس اگر حمل بر خويشان كنيم، ايشان آلند؛ و اگر حمل كنيم بر امتى كه قبول دعوت آن حضرت كرده اند، باز ايشان آلند؛ پس ايشان بر هر تقدير آلند. و اما غير ايشان پس خلافى است، پس بر هر تقدير ايشان آل محمدند.
و روايت نموده است صاحب كشاف كه: چون اين آيه نازل شد گفتند: يا رسول الله! كيست قرابت تو، آن قرابتى كه واجب است بر ما مودت ايشان؟ آن حضرت فرمود كه: على و فاطمه و دو پسر ايشان؛ پس ثابت شد كه اين چهار نفر اقارب پيغمبرند، و هرگاه اين ثابت شد واجب است كه ايشان مخصوص باشند به زيادت تعظيم. و دلالت مى كند بر اختصاص ايشان به زيادت تعظيم و تكريم به چند وجه:
اول: قول حضرت عزت الا المودة فى القربى چنانچه گذشت.
دوم: چون ثابت شده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حضرت فاطمه (سلام الله عليها)را بسيار دوست مى داشت فرمود: فاطمة بضعة منى يؤ ذينى ما يؤ ذيها(520) و ثابت شده است به نقل متواتر از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه او دوست مى داشت على و حسن و حسين عليهم السلام را، و هرگاه اين ثابت شد بر همه امت مثل آن واجب است، به دليل قول حق تعالى فاتبعوه لعلكم تفلحون (521) يعنى: ((پس متابعت كنيد حضرت رسول را شايد فلاح و رستگارى بيابيد))، و فرموده است: فليحذر الذين يخالفون عن امره (522) يعنى: ((بايد حذر كنند آنها كه مخالفت مى كنند از امر خدا)) از آنكه به ايشان برسد فتنه يا عذاب اليمى، و فرموده است قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله (523) ((بگو - يا محمد - به ايشان كه: اگر دوست مى داريد خدا را پس متابعت كنيد مرا تا خدا شما را دوست دارد))، و باز فرموده است:لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (524) يعنى: ((بتحقيق كه بود شما را در رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اقتدا و متابعت نيكو.))
سوم آنكه: دعا كردن از براى آل آن حضرت منصب عظيمى است و لهذا اين دعا را خاتمه تشهد قرار دادند در همه نمازها كه مى گويند اللهم صل على محمد و آل محمد و اين تعظيم در غير آل بعمل نيامده.
پس اينها همه دلالت مى كنند بر آنكه محبت آل محمد واجب است؛ پس شعرى چند از شافعى نقل نموده است از جمله اين است:
ددد ان كان رفضا حب آل محمد *للّه* للّه فليشهد الثقلان انى رافضى دددد
يعنى: اگر دوستى آل محمد رفض است، پس گواه باشند انس و جن كه من رافضى ام. تمام شد كلام فخر رازى.(525)
و صاحب كشاف زياده بر آنچه رازى از آن نقل كرده روايت نموده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه: شكايت كردم بسوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حسد بردن مردم را بر من، حضرت فرمود كه: آيا راضى نيستى كه چهارم چهار نفر باشى: اول كسى كه داخل بهشت مى شود منم و تو و حسن و حسين، و زنان ما از جانب راست و چپ ما، و فرزندان ما از عقب زنان.
و از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: حرام است بهشت بر كسى كه ظلم كند اهل بيت مرا و آزار كند مرا در حق عترت من، و هر كه احسان كند بسوى يكى از فرزندان عبدالمطلب و او جزا ندهد او را بر آن احسان، من جزا مى دهم او را بر آن احسان در وقتى كه در قيامت ملاقات كند مرا.(526)
و على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيه قل ما سالتكم من اجر فهو لكم (527) فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از قومش سؤال كرد كه اقارب او را دوست دارند و آزار نرسانند به ايشان، پس اين آيه نازل شد كه: آن مزدى كه سؤال كرده ام از شما ثوابش و منفعتش به شما عايد مى شود.(528)
و در كافى و مناقب ابن شهر آشوب و قرب الاسناد به سندهاى صحيح روايت كرده اند كه حضرت صادق (عليه السلام) از مؤمن الطاق پرسيد كه: به بصره رفته اى؟ گفت: بلى، فرمود: سرعت مردم را در امر تشيع و دخول ايشان در دين حق چگونه ديده اى؟ گفت: والله كه بسيار كم است، بعضى از ايشان ميل مى كردند اما بسيار كم، فرمود كه: بر تو باد به جوانان كه به هر چيزى مسارعت ايشان بيشتر است از پيران؛ پس فرمود: چه مى گويند اهل بصره در اين آيه قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى؟ گفت: فداى تو شوم مى گويند اين آيه از براى خويشان حضرت رسول است و از براى اهل بيت او، فرمود كه: نازل نشده است مگر در شاءن ما اهل بيت: حسن و حسين و على و فاطمه كه اصحاب عبايند.(529)
و در قرب الاسناد و اختصاص به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: چون آيه قل لا اسالكم تا آخر آيه بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد آن حضرت در ميان ايشان ايستاد و فرمود: ايها الناس! بدرستى كه حق تعالى واجب نموده است از براى من بر شما فرضى، آيا ادا مى كنيد آن را؟ هيچيك از ايشان جواب نگفتند؛ پس حضرت برگشت و روز ديگر آمد و ايستاد و همان سخن را اعاده كرد، و جواب نگفتند؛ در روز سوم نيز چنين كرد و هيچيك از آنها جواب نگفتند؛ پس حضرت فرمود كه: از طلا و نقره نيست و خوردن و آشاميدن نيست، ايشان گفتند؛ پس حضرت فرمود كه: از طلا و نقره نيست و خوردن و آشاميدن نيست، ايشان گفتند: پس بگو، فرمود كه: حق تعالى اين آيه را فرستاده است، گفتند: اگر اين است قبول داريم و اداى آن مى كنيم و مودت اهل بيت تو را بر خود واجب مى گردانيم.
پس حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: بخدا سوگند كه وفا به اين عهد نكرده مگر هفت نفر: سلمان و ابوذر و عمار و مقداد بن الاسود كندى و جابر بن عبدالله انصارى و ثبيت آزاد كرده رسول خدا و زيد بن ارقم.(530)
و على بن ابراهيم به سند كالصحيح از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير الا المودة فى القربى يعنى: در اهل بيت آن حضرت، و فرمود كه: انصار آمدند بسوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و گفتند كه: ما پناه داديم تو را و يارى كرديم تو را پس بگير قدرى از اموال ما را و استعانت نما بر خرجهائى كه بر تو وارد مى شود، پس حق تعالى فرستاد قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى يعنى: سؤال نمى كنم از شما مزدى بر پيغمبرى الا المودة فى القربى يعنى: مگر مودت در اهل بيت آن حضرت، پس فرمود كه: نيم بينى كه شخصى دوستى دارد و در نفس آن دوست عداوتى و كينه اى بر اهل بيت او هست، پس آن شخص سينه اش صاف نمى باشد با آن دوست، پس خدا خواست كه در نفس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خدشه اى از امتش نباشد پس واجب گردانيد مودت خويشان و اهل بيت او را؛ اگر قبول كنند، امر واجبى را قبول كرده اند؛ و اگر ترك نمايند، امر واجبى را ترك كرده اند.
پس چون آيه را حضرت بر صحابه خواند و از مجلس آن حضرت بيرون رفتند بعضى از آنها گفتند كه: ما اموال خود را بر او عرض كرديم، او گفت: بعد از من قتال كنيد از جانب اهل بيت من؛ و طايفه اى گفتند: اين را آن حضرت از پيش خود گفت، و انكار كردند او را، پس خدا فرستاد ام يقولون افترى على الله كذبا يعنى: ((بلكه آيا ايشان مى گويند افترا بسته است بر خدا به دروغ))، پس خدا فرمود فان يشا الله يختم على قلبك يعنى: ((اگر خواهى بر خدا افترا كنى، خدا مى تواند مهر زند بر دل تو كه نتوانى آن افترا را القا كنى))، و يمح الله الباطل فرمود كه: يعنى: ((خدا باطل مى گرداند و برطرف مى كند باطل را))، و يحق الحق بكلماته يعنى: ((و ثابت مى گرداند حق را به كلمات خود،)) حضرت فرمود: يعنى به ائمه و قائم آل محمد (عليهم السلام)، و يستجيب الذين آمنوا حضرت فرمود: آنها كه تصديق كردند و گفتند: گفته، گفته رسول خداست، و من يقترف حسنة فرمود كه: حسنه، اقرار به امامت اهل بيت و احسان كردن به ايشان و نيكى و صله ايشان، نزد له فيها حسنا يعنى: ((مكافات مى دهيم ايشان را به احسان.))(531)
و در بصائر به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: والله واجب است از جانب خدا بر بندگان از براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در اهل بيت او.
و به روايت محاسن از آن حضرت فرمود كه: قربى، ائمه (عليهم السلام) اند كه صدقه بر ايشان حلال نيست.(532)
و ايضا روايت نموده كه حضرت صادق (عليه السلام) از ابو جعفر احوال پرسيد كه: چه مى گويند علماى عامه كه نزد شمايند در تفسير اين آيه؟ گفت: حسن بصرى مى گفته است كه مراد، تمام خويشان منند از عرب، حضرت فرمود كه: جماعتى از قريش كه نزد ما مى باشند مى گويند از براى ما و شما است همه، پس من مى گويم به ايشان كه: مرا خبر دهيد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هرگاه شدتى عارض مى شد كى را مخصوص به آن مى گردانيد؟ در وقتى كه ملاعنه با نصاراى نجران كرد دست على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) را گرفت و ايشان را در عرصه نفرين در آورد؛ و در روز بدر اول كسى را كه به جنگ فرستاد على (عليه السلام) بود و حمزه و عبيدة بن الحارث بودند، پس شيرين را براى شما قرار داده و تلخ را مخصوص ما گردانيده؟(533)
و در تفسير فرات به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده كه فرمود: مائيم درختى كه اصلش پيغمبر صلى الله عليه و آله و فرعش على (عليه السلام) است و شاخهايش فاطمه (سلام الله عليها)و ميوه اش حسن و حسين (عليهما السلام) است، و مائيم درخت پيغمبرى و خانه رحمت و كليد حكمت و معدن علم و موضع رسالت و محل آمد و شد ملائكه و موضع اسرار الهى و وديعه خدا و امانتى كه عرض كردند بر آسمانها و زمين و كوه ها، و مائيم حرم بزرگ خدا و بيت الله العتيق، و نزد ماست علم مرگهاى مردم و بلاهاى آنها و قضاهاى خدا و وصاياى پيغمبران و فصل خطاب جدا كننده حق از باطل، و مى دانيم كه كى بر اسلام متولد شده و نسبهاى عرب را.
بدرستى كه ائمه نورى بودند در دور عرش پروردگار، پس امر كرد ايشان را كه تنزيه كننده خدا را، پس اهل آسمانها به تنزيه ايشان تنزيه خدا كردند و ايشانند ((صافون)) و ((مسبحون)) كه خدا در قرآن فرموده؛ هر كه به عهد ايشان وفا كند، به عهد خدا وفا كرده است؛ و هر كه حق ايشان را بشناسد، حق خدا را شناخته است؛ و هر كه انكار حق ايشان كند، انكار حق خدا كرده؛ ايشانند واليان امر خدا و خازنان وحى خدا و وارثان كتاب خدا، و ايشانند اهل بيت پيغمبر و عترت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و ايشانند كه انس مى گيرند به بال زدن ملائكه، و ايشانند آنها كه غذا داده است جبرئيل ايشان را به امر خدا، و ايشانند خانه آباده اى كه خدا ايشان را گرامى داشته است به شرف خود، و شرف داده است ايشان را به كرامت خود، و عزيز كرده است ايشان را به هدايت خود، و ثابت گردانيده است ايشان را به وحى خود، و گردانيده است ايشان را پيشوايان هدايت كننده و نور در تاركى فتنه ها، و مخصوص گردانيده است ايشان را براى دين خود، و زيادتى داده است ايشان را بر ديگرى به علم خود، و داده است به ايشان آنچه نداده است به احدى از عالميان، و گردانيده است ايشان را ستون دين خود، و سپرده است به ايشان رازهاى پنهان خود را، و گردانيده است ايشان را امناء بر وحى خود و گواهان بر خلق خود، و برگزيده است ايشان را، و مخصوص گردانيده است و زيادتى داده است ايشان را، و پسنديده است ايشان را، و گردانيده است ايشان را نورى از براى هشرها و ستونى براى بندگان و حجت بزرگ خود و اهل نجات و قرب خود، و ايشانند برگزيدگان گرامى و قاضيان حكم كننده به حق و ستاره هاى راه نماينده، و ايشانند صراط مستقيم و راهى كه درست ترين راه ها است، هر كه از راه ايشان بگردد از دين به در رفته است، و هر كه پس ماند از ايشان باطل است، و هر كه ملازم طريقه ايشان باشد به ايشان ملحق مى گردد، و ايشانند نور خدا در دلهاى مؤمنين و درياها كه گوارا است براى آشامندگان و ايمين اند از براى كسى كه به ايشان ملتجى گردد، و امانند از براى كسى كه به ايشان تمسك جويد، بسوى خدا مى خوانند مردم را و از براى خدا تسليم و انقياد مى نمايند، و به امر خدا عمل مى كنند و به بيان خدا حكم مى كنند.
در ميان ايشان خدا مبعوث گردانيده پيغمبر خود را، و بر ايشان نازل شده است ملائكه او، و در ميان ايشان فرود مى آيد سكينه او، و بسوى ايشان مبعوث گرديده است روح الامين، اين نعمتى است از خدا بر ايشان كه ايشان را به آن مخصوص گردانيده و بر ديگران فضيلت داده، و به ايشان عطا كرده است تقوا، و به حكمت تقويت كرده است ايشان را.
ايشانند فروع طيبه و اصول مباركه و خزينه داران علم و وارثان حلم و صاحبان پرهيزكارى و عقل و نور و ضياء، و ايشانند وارثان انبياء و بقيه اوصياء، از جمله ايشان است طيب محمد مصطفى و برگزيده و رسول امى، و از جمله ايشان است شير بيشه شجاعت حمزة بن عبدالمطلب، و از ايشان است عباس عم پيغمبر، و از ايشان است جعفر صاحب دو بال و نماز كرده به دو قبله و هجرت كننده به دو هجرت بسوى حبشه و مدينه و بيعت كرده به دو بيعت، و از ايشان است دوست محمد و برادر او و تبليغ كننده بعد از او برهان را و تأويل را و محكم تفسير را امير مؤمنان و ولى و اولى به امر ايشان و وصى رسول خدا على بن ابى طالب (عليه السلام). اينهايند كه خدا فرض و واجب گردانيده است مودت و ولايت ايشان را بر هر مرد و زن مسلمانى.
پس فرموده است:در آيه محكم كتابش خطاب به پيغمبرش قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور حضرت فرمود كه: اقتراف حسنه، محبت ما اهل بيت است.(534)
و ايضا از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون جبرئيل اين آيه را آورد گفت: يا محمد! هر دينى اصلى و ستونى و فرعى و بنيانى دارد؛ و اصل اين دين و ستونش، گفتن ((لا اله الا الله)) است؛ و فرعش و بنيانش، محبت شما اهل بيت است و متابعت شما در آنچه موافق حق باشد.(535)
مترجم گويد كه:
بر مضامين مزبوره احاديث بسيار است، به همين اكتفا كرديم.
و از جمله آياتى كه موافق احاديث معتبره دلالت بر وجوب مودت اهل بيت طهارت مى كند، اين آيه كريمه است و اذا الموؤدة سئلت # باى ذنب قتلت (536) اگر چه قرائت مشهوره مهموز است بر وزن مفعول اما در قرائت اهل بيت (عليهم السلام) به فتح واو و دال مشدد است بدون همزه.(537)
و شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته كه: ((موؤده)) دخترى را گويند كه زنده دفن كنند، و در جاهليت چنين بود كه زن حامله وقت ولادتش كه مى شد گودالى مى كند و بر سر آن گودال مى نشست، اگر دختر مى زائيد او را در آن گودال مى افكند و خاك بر آن مى ريخت و آن قبرش مى بود، و اگر پسر مى زائيد نگاه مى داشت؛ يعنى در قيامت سؤال كرده مى شود از دختر كه: به چه گناه كشته شدى؟ و غرض از اين سؤال، سرزنش و تهديد كشنده است كه چرا او كشته شده است، و بعضى گفته اند: سؤال از كشنده مى كنند كه چرا او كشته شده است.(538)
و از حضرت امام محمد باقر و از امام جعفر صادق (عليهما السلام) روايت شده است كه: ايشان ((و اذا المودة)) به فتح ميم و واو خوانده اند. و از ابن عباس نيز چنين روايت شده است. پس مراد رحم و خويشى خواهد بود و آنكه سؤال خواهند كرد از قطع كننده رحم كه: چرا قطع رحم كردى. و از ابن عباس نيز روايت نموده اند كه: مراد كسى است كه در مودت ما اهل بيت كشته شود.
و از امام محمد باقر (عليه السلام) منقول است كه: يعنى قرابت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و كسى كه در جهاد كشته شود. و در روايت ديگر: كسى كه كشته شود در مودت و ولايت ما. تمام شد كلام طبرسى.(539)
و على بن ابراهيم به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: مراد كسى است كه در مودت ما كشته شود.(540)
و محمد بن العباس در تفسير خود روايت نموده از زيد بن على بن الحسين كه: والله مراد، مودت ماست و در شاءن ما نازل شده است و بس.
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد كسى است كه در مودت ما كشته شود و از كشنده او مى پرسند كه: چرا او را كشتى؟
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد كسى است كه در مودت ما كشته شده است. و به روايت ديگر فرمود كه: مراد شيعه آل محمد (عليهم السلام) است، سؤال مى كنند كه: به چه گناه كشته شده اند.
و به سند معتبر از آن حضرت روايت نموده كه: مراد مودت ما و در حق ما نازل شده است.(541)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده كه: مراد حضرت امام حسين (عليه السلام) است.(542)
و در تفسير فرات از محمد بن الحنفيه روايت نموده كه: مراد مودت ماست.(543)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده كه: سؤال خواهند كرد از مودتى كه نازل شده بر شما فضل آن، به چه گناه آنها را كشته ايد؟(544)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: مراد مودت ماست، و آن حقى است از ما كه واجب است بر مردم و محبت ماست كه واجب است بر خلق ، ايشان كشتند مودت ما را.(545)
مترجم گويد كه:
بناى اين احاديث بر قرائت دوم است، و آنچه به خاطر مى رسد به چهار وجه تأويل مى توان كرد:
اول آنكه: مضافى در كلام تقدير كنند، يعنى از اهل مودت سؤال مى كنند كه: به چه گناه ايشان را كشتند؟
دوم آنكه: اسناد قتل به مودت، اسناد مجازى باشد و مراد از قتل اهل مودت باشد.
سوم آنكه: تجوزى در قتل ارتكاب كنيم و تضييع مودت را قتل گفته باشد مجازا، و مراد از قتل مودت، باطل كردن آن و عدم قيام به آن و به حقوق آن باشد.
چهارم آنكه: بعضى از روايات را حمل كنيم بر قرائت مشهوره به آنكه مراد به موؤ ده، نفس مدفونه در تراب باشد مطلقا - مرده يا زنده - يا اشاره باشد به آنكه چون در راه خدا كشته شده اند مرده نيستند بلكه زنده اند نزد خدا و روزى مى خورند، چنانچه حق تعالى فرموده است:ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله (546) تا آخر آيه، پس گويا زنده مدفون شده اند؛ و اين وجه نهايت لطف دارد.
پاورقی
501- رعد: 38.
502- شورى: 23.
503- مجمع البيان 3/297.
504- مجمع البيان 3/297؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/235.
505- براى اطلاع از اقوال گذشته رجوع شود به تفسير تبيان 9/158؛ مجمع البيان 5/28؛ تفسير بغوى 4/125.
506- شواهد التنزيل 2/189؛ تفسير الدر المنثور 6/7؛ مناقب ابن المغازلى 259؛ عمده ابن بطريق 47.
507- شواهد التنزيل 2/203؛ و همچنين رجوع شود به ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 1/148؛ كفاية الطالب 317.
508- شواهد التنزيل 2/205؛ مجمع البيان 5/29.
509- مجمع البيان 5/29.
510- شورى: 24.
511- شورى: 25.
512- شورى: 26.
513- مجمع البيان 5/29؛ تأويل الايات الظاهرة 2/545.
514- مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ تأويل الايات الظاهرة 2/545.
515- مجمع البيان 5/29؛ تأويل الايات الظاهرة 2/545.
516- نهج الحق 175؛ كفاية الطالب 91.
517- تفسير بيضاوى 4/91؛ المعجم الكبير 3/47؛ فرائد السمطين 2/13؛ شواهد التنزيل 2/196.
518- تفسير فخر رازى 27/164.
519- تفسير فخر رازى 27/165؛ تفسير كشاف 4/220 - 221.
520- رجوع شود به صحيح مسلم 4/1902؛ صحيح بخارى مجلد 3، جزء 6/158؛ حلية الاولياء 2/40؛ صفة الصفوة 1/393؛ اسد الغابة 7/217.
521- آيه اى به اين عبارت نيست، در سوره اعراف: 158 و اتبعوه لعلكم تهتدون مى باشد، و همچنين است در مصدر.
522- نور: 63.
523- آل عمران: 31.
524- سوره احزاب: 21.
525- تفسير فخر رازى 27/166.
526- تفسير كشاف 4/220.
527- سباء: 47.
528- تفسير قمى 2/204.
529- كافى 8/93؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/6 با اختلاف؛ قرب الاسناد 128.
530- قرب الاسناد 78؛ اختصاص 63، و در آن بجاى ((ثبيت))، ((شبيب)) آمده است.
531- تفسير قمى 2/275. و آيه هايى كه در اين روايت آمده اند، آيه هاى 23 - 26 سوره شورى مى باشند.
532- محاسن 1/241.
533- محاسن 1/240 - 241 با كمى اختلاف.
534- تفسير فرات كوفى 395؛ اليقين فى امرة اميرالمؤمنين 318.
535- تفسير فرات كوفى 397.
536- سوره تكوير: 8 و 9.
537- تفسير فرات كوفى 541؛ كافى 1/295.
538- در صورت اول كه از كشته شده سؤال مى شود، قراءت به اين نحو مى باشد: ((سئلت))؛ و در صورت دوم كه از كشنده سؤال مى شود، ((ساءلت)) مى باشد.
539- مجمع البيان 5/442 و 444.
540- تفسير قمى 2/407.
541- تأويل الايات الظاهرة 2/766 و 767.
542- تأويل الايات الظاهرة 2/767؛ كامل الزيارات 63.
543- تفسير فرات كوفى 541.
544- تفسير فرات كوفى 542؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/92.
545- تفسير فرات كوفى 542.
546- سوره آل عمران: 169.
حق تعالى مى فرمايد: و والد و ما ولد(547) يعنى: ((سوگند ياد مى كنم به پدر و آنچه از او متولد شده است.))
بعضى از مفسران گفته اند: ((والد)) حضرت آدم (عليه السلام) است، و ((ما ولد)) فرزندان اويند همه، يا انبياء و اوصياء از فرزندان او. و بعضى گفته اند: ((والد)) حضرت ابراهيم (عليه السلام)، و ((ما ولد)) فرزندان اويند. و بعضى گفته اند: هر پدر و فرزندى را شامل است.(548)
و ابن شهر آشوب از سليم بن قيس روايت كرده است كه: ((والد)) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و ((ما ولد)) اوصياء از فرزندان آن حضرت است.(549)
و در تفسير محمد بن العباس و كافى به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: ((والد)) حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)، و ((ما ولد)) ائمه (عليهم السلام) است.(550)
و به روايت معتبر ديگر ((و ما ولد)) حسن و حسين (عليهما السلام) است.(551)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى و انت حل بهذا البلد(552) يعنى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، و ((والد)) على (عليه السلام)، و ((ما ولد)) اولاد آن حضرت است.(553)
و در كافى به سند معتبر از اصبغ بن نباته روايت كرده است كه او سؤال كرد از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از تفسير قول حق تعالى ان اشكر لى ولوالديك الى المصير،(554) حضرت فرمود: ((والدان)) كه خدا شكر ايشان را واجب گردانيده آن دو پدرند كه علم از ايشان متولد شده و حكمت از ايشان به ميراث مانده و مامور شده اند مردم به اطاعت ايشان، پس فرمود حق تعالى الى المصير پس بازگشت بندگان بسوى خداست، و دليل بر اين تأويل لفظ والدان است، پس برگردانيد سخن را به ابوبكر و عمر و فرمود و ان جاهداك على ان تشرك بى يعنى: اگر ابوبكر و عمر با تو مجادله كنند كه شرك بياورى يعنى در وصيت شريك گردانى به آن كسى كه خدا امر فرموده است كه وصى خود گردانى - يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) - نه ديگرى را، پس اطاعت ايشان مكن و سخن ايشان را مشنو؛ پس برگردانيد سخن را بسوى والدين و فرمود و صاحبهما فى الدنيا معروفا يعنى: ((به مردم بشناسان فضيلت ايشان را و مردم را دعوت كن به راه متابعت ايشان))، و اين است معنى قول حق تعالى و اتبع سبيل من اناب الى ثم الى مرجعكم (555) يعنى: بسوى خدا، پس بازگشت كن بسوى ما پس از خدا بترسيد و معصيت و مخالفت والدين مكنيد كه رضاى ايشان موجب رضاى خداست و غضب ايشان موجب غضب خداست.(556)
مترجم گويد كه:
اين حديث از اخبار مشكله و بطون غريبه تفسير است، و حاصلش آن است كه: حق پدر و مادر جسمانى از جهت آن است كه در حيات فانى دنيا كه بزودى منقضى مى شود مدخليتى فى الجمله دارند و از مال فانى دنيا ممكن است كه ميراثى از ايشان به او برسد كه در حيات فانى شايد از آن منتفع گردند، و دو پدر روحانى كه پيغمبر و امام است سبب حيات معنوى ابدى آخرت مى شوند به سبب ايمان و معرفت و عبادت كه موجب نعيم ابدى بهشت مى گردند، و ميراثى كه از ايشان مانده حكمتهاى ربانى است كه اثر آنها ابد الاباد با نفس هست، پس حق ايشان عظيم تر و حق رعايت ايشان اولى خواهد بود؛ و اما به حسب لفظ خود ترجيحى ندارد زيرا كه اطلاق والدين بر والد و والده تغليبا مجاز است، و بنابر اين تأويل در لفظ والد و اطلاق آن بر والد روحانى تجوّزى شده و احد تجوّزين اولى از ديگرى نيست با آنكه آن مرجّحات معنويه كه مذكور شد از آن طرف هست؛ و دفع اشكالات وارده بر حديث را در كتاب ((بحارالانوار)) ذكر كرده ايم.(557)
و در تفسير فرات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل قول حق تعالى ولا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا(558) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على بن ابى طالب (عليه السلام) والدانند، و به ذى القربى مراد حسن و حسين (عليهما السلام) اند.(559)
و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) مذكور است در تفسير قول حق تعالى و اذ اخذنا ميثاق بنى اسرائى للا تعبدون الا الله و بالوالدين احسانا(560) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: بهترين والدين شما و سزاوارترين آنها به شكر شما، محمد صلى الله عليه و آله و على (عليه السلام)اند.
و على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود: شنيدم از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: من و على دو پدر اين امتيم، و حق ما بر ايشان عظميتر است از حق پدر و مادر ولادت ايشان زيرا كه ما خلاص مى كنيم ايشان را اگر اطاعت ما بكنند از آتش جهنم و مى رسانيم ايشان را بسوى بهشت كه دار قرار است و ملحق مى گردانيم ايشان را از بندگى شهوات به بهترين آزادان.
و حضرت فاطمه (سلام الله عليها)فرمود: دو پدر اين امت محمد و على (عليهما السلام) است كه راست مى كنند كجيهاى ايشان را و نجات مى دهند ايشان را از عذاب اليم اگر اطاعت ايشان كنند، و مباح مى گردانند از براى ايشان نعيم دايم بهشت را اگر موافقت كنند با ايشان.
و حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرمود: محمد و على (عليهما السلام) دو پدر اين امتند، پس خوشا حال كسى كه عارف باشد به حق ايشان و در همه احوال مطيع ايشان باشد؛ خدا او را از بهترين ساكنان بهشت گرداند و سعادتمند گرداند او را به كرامتها و خشنودى خود.
و امام حسين (عليه السلام) فرمود: هر كه بشناسد حق دو پدر افضلش را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و اطاعت كند ايشان را چنانچه حق اطاعت است، به او گويند در قيامت كه: در هر جاى از بهشت كه خواهى به وسعت و رفاهيت ساكن شو.
و امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: اگر پدر و مادر حق ايشان عظيم شده است بر اولاد ايشان از براى احسانى كه نسبت به ايشان مى كنند، پس احسان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) بسوى اين امت جليلتر و عظيمتر است، پس ايشان به پدر بودن و رعايت حق ايشان نمودن سزاوارترند.
و امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود: هر كه قدر خود را نزد حضرت عزت بداند، پس بايد نظر كند كه قدر دو پدر افضل او كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام)اند نزد او چگونه است، يعنى هر چند قدر ايشان نزد او عظيمتر است قدر او به آن نسبت نزد خدا بزرگتر است.
و امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: هر كه رعايت كند حق دو پدر افضل خود را محمد و على صلوات الله عليهما، ضرر نمى رساند او را آنچه ضايع گرداند از حق پدر و مادر خود و از حقوق ساير عباد الله، زيرا كه آن دو پدر بزرگوار ايشان را راضى مى گردانند از او در قيامت.
و حضرت امام موسى (عليه السلام) فرمود: بزرگ مى شود ثواب نماز به قدر تعظيم صلوات فرستادن بر دو پدر افضلش محمد صلى الله عليه و آله و على (عليه السلام).
و حضرت امام رضا (عليه السلام) فرمود: آيا كراهت ندارى احدى از شما از آنكه نفى كنند او را از پدر و مادرى كه از ايشان متولد شده است؟ گفتند: بلى والله، فرمود: پس جهد كند كه او را نفى نكنند از دو پدر كه افضلند از پدر و مادر او.
و امام محمد تقى (عليه السلام) روزى شخصى در حضور آن حضرت گفت: من محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را چنان دوست مى دارم كه اگر اعضاى مرا از يكديگر جدا كنند يا بدن مرا به مقراض ببرند، ترك آنها نخواهم كرد، حضرت فرمود: محمد و على جزاى تو را به قدر محبت تو خواهند داد و در روز قيامت از براى تو استدعا خواهند كرد از كرامتها و درجات عظيمه آنقدر كه آنچه تو در محبت ايشان بعمل آورده اى وفا به يك جزء از صدهزار جزء آن نتواند كرد.
و حضرت امام على نقى (عليه السلام) فرمود: هر كه دو پدر دينى او كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) است نزد او گرامى تر نباشد از پدر و مادر نسبى او، او را نزد حق تعالى هيچ منزلتى و كرامتى نخواهد بود.
و امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: هر كه اختيار كند اطاعت دو پدر دينى خود را بر اطاعت پدر و مادر نسبى خود حضرت عزت او را خطاب كند كه: البته تو را اختيار كنم چنانچه مرا اختيار كردى و تو را شريف و بزرگ گردانم در حضور دو پدر دينى تو چنانچه خود را شرف دادى به اختيار محبت ايشان بر محبت پدر و مادر نسبى خود.
پس امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: اما قول حق تعالى و ذوى القربى پس ايشان خويشان تواَند از پدر و مادر تو، به تو گفته است حق تعالى كه: بشناس حق ايشان را چنانچه عهد گرفته ايم بر بنى اسرائيل، و گرفته شده است بر شما اى گروه امت محمد عهد و پيمان كه بشناسيد قرابات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را كه امامان بعد از اويند و هر كه بعد از مرتبه ايشان است از برگزيده هاى اهل دين ايشان.
بدرستى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه رعايت كند حق خويشان پدر و مادر خود را خدا در بهشت هزار درجه به او كرامت كند كه ما بين هر دو درجه صد سال راه باشد به دويدن اسب تندرو فربه كرده، و يك درجه از نقره باشد و ديگرى از طلا و ديگرى از مرواريد و ديگرى از زبرجد و ديگرى از زمرد و ديگرى از مشك و ديگرى از عنبر و ديگر از كافور، و همچنين ساير درجات از اصناف مختلفه است، و هر كه رعايت كند حق خويشان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را حق تعالى عطا كند به او از زيادتى درجات و مثوبات به قدر زيادتى فضيلت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) بر پدر و مادر نسبى او.
و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به بعضى از زنان گفت كه: راضى كن دو پدر دينى خود را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) به سخط و غضب پدر و مادر نسبى خود، و راضى مگردان پدر و مادر نسبى خود را به غضب دو پدر دينى خود زيرا كه اگر پدر و مادر نسبى تو با تو در غضب باشند راضى مى گردانند ايشان را به ثواب يك جزو از هزاران جزو از يك ساعت از طاعتهاى خود، و اگر دو پدر دينى تو با تو در غضب باشند پدر و مادر نسبى تو قادر نيستند به راضى كردن ايشان زيرا كه ثواب طاعتهاى جميع دنيا برابرى نمى كند با غضب ايشان.
و حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرمود كه: بر تو باد به احسان كردن به قرابات دو پدر دينى خود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و هر چند ضايع كنى قرابات پدر و مادر نسبى خود را، و زنهار ضايع مكن قرابات دو پدر دينى خود را به تلافى خويشان پدر و مادر نسبى خود زيرا كه شكر اين جماعت بسوى دو پدر دينى تو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) فايده مندتر است از شكر آن قرابات بسوى دو پدر نسبى تو، بدرستى كه قرابات دو پدر دينى تو هرگاه شكر كنند تو را نزد ايشان به اندك نظر شفقتى از ايشان جميع گناهان تو از تو مى ريزد هر چند گناهان تو پر كند مابين ثريا تا عرش را، و قرابات پدر و مادر نسبى تو اگر تو را شكر كنند نزد ايشان و حال آنكه ضايع كرده باشى قرابات دو پدر دينى خود را هيچ فايده به تو نخواهد بخشيد.
و حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود كه: حق قرابات دو پدر دينى ما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و دوستان ايشان سزاوارتر است از قرابات پدر و مادر نسبى ما، بدرستى كه دو پدر دينى ما راضى مى گردانند پدر و مادر نسبى ما را، و پدر و مادر نسبى ما قادر نيستند كه راضى گردانند از ما مادر و پدر دينى ما را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام).
و حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود: هر كه دو پدر دينى او محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) برگزيده تر باشند نزد او و خويشان ايشان گرامى تر باشند نزد او از پدر و مادر نسبى و خويشان ايشان، حق تعالى خطاب مى فرمايد: او را كه: تفضيل دادى فاضلتر را و اختيار كردى كسانى را كه اولى بودند اختيار كردن ايشان را، پس سزاوارتر آن است كه تو را در بهشت كه دار قرار است نديم و هم صحبت دوستان خود گردانم.
و حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود: هر كه دست تنگ شود و نتواند قرابات دو پدر دينى و قرابات پدر و مادر نسبى هر دو را رعايت كند پس مقدم دارد رعايت قرابات دو پدر دينى را بر قرابات پدر و مادر نسبى خود، حق تعالى در روز قيامت فرمايد: چنانچه مقدم داشتى رعايت قرابت دو پدر دينى خود را بر قرابت نسبى خود، پس مقدم داريد او را بسوى بهشتهاى من؛ پس زياد مى كنند بر آنچه از براى او مهيا كرده بودند هزار هزار بردار.
و حضرت امام موسى (عليه السلام) فرمود كه: اگر بر كسى دو متاع را عرض كنند و هزار درهم داشته باشد و وفا به يكى از آن دو متاع كند، و بپرسند كه: كدام از اين دو متاع براى من سودمندتر است؟ گويند كه: اين متاع رنجش هزار برابر زياده از آن متاع ديگر است، آيا نه چنين است به مقتضاى عقل او كه بايد بهتر را اختيار كند؟ حاضران مجلس گفتند: بلى، حضرت فرمود كه: همچنين اختيار كردن دو پدر دينى تو محمد صلى الله عليه و آله و على (عليه السلام) ثوابش زياده است از پدر و مادر نسبى به زياده از اين، زيرا كه فضلش به قدر فضيلت محمد صلى الله عليه و آله و على (عليه السلام) است بر پدر و مادر نسبى او.
و مردى به حضرت امام رضا (عليه السلام) عرض نمود كه: مى خواهيد خبر دهم شما را به زيانكار پس مانده؟
فرمود كه: كيست؟ گفت: فلان مرد ده هزار اشرفى داشت داد و ده هزار درهم گرفت.
حضرت فرمود كه: اگر ده هزار اشرفى را به هزار درهم بفروشد آيا زيانش بيشتر نيست؟ گفتند: بلى.
فرمود كه: خبر دهم شما را به كسى كه زيانكاريش و حسرتش از اين بيشتر است، اگر هزار كوه از طلا داشته باشد و بفروشد به هزار حبه از نقره مغشوش حسرتش از اين زياده نيست؟ گفتند: بلى.
فرمود كه: از اين هم زيانكارتر و صاحب حسرت تر كسى است كه اختيار كند در برّ و نيكى و احسان، قرابت پدر و مادر نسبيش را بر قرابت دو پدر دينيش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) زيرا كه فضل قرابات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) بر قرابت پدر و مادر نسبيش زياده است از فضل هزار كوه طلا بر هزار حبه نقره تار.
و حضرت امام محمد تقى (عليه السلام) فرمود كه: هر كه اختيار كند قرابات دو پدر دينى خود را محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) بر قرابات پدر و مادر نسبيش، خدا او را اختيار كند بر رؤ وس اشهاد در روز قيامت كه همه خلايق ببينند و او را در ميان ايشان مشهور گرداند به خلعتهاى كرامت خود و شرف دهد او را بر همه بندگان مگر كسى كه مثل او باشد در اين فضيلت يا زياده بر او باشد.
و حضرت امام على نقى (عليه السلام) فرمود كه: از جمله بزرگ شمردن جلال خدا، اختيار كردن قرابت دو پدر دينى توست محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) بر قرابت پدر و مادر نسبى تو؛ و از جمله حقير شمردن بزرگى خدا، اختيار نمودن خويشان پدر و مادر نسبى توست بر خويشان دو پدر دينى تو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام).
حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود كه: شخصى عيالش گرسنه شدند از خانه بيرون آمد كه از براى ايشان چيزى تحصيل كند، يك درهم تحصيل كرد و نان خورشى خريد و خواست براى عيال خود بياورد، در اثناى راه به مردى و زنى از قرابات محمد صلى الله عليه و آله و على (عليه السلام) برخورد و ايشان را گرسنه يافت، با خود گفت كه: ايشان سزاوارترند از خويشان من؛ آنها كه خريده بود به ايشان داد و حيران مانده بود كه عيال خود را چه جواب بگويد، در اين انديشه متفكر بود و قدرى حركت كرد ناگاه پيكى را ديد كه او را طلب مى نمايد، چون نشان دادند نامه اى به او داد با پانصد اشرفى در ميان هميانى و گفت: اين بقيه مال پسر عم توست كه در مصر فوت شده و صد هزار درهم از او مانده است كه بر ذمه تجار مكه و مدينه است و اضعاف آن از عقار و مستغلات و اموال در مصر دارد؛ پس آن پانصد اشرفى را گرفت و بر عيال خود توسعه كرد.
و چون شب به خواب رفت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را در خواب ديد كه به او فرمودند: چگونه ديدى غنى كردن ما تو را چون اختيار كردى قرابت ما را بر قرابت خود؟ پس نماند در مكه و مدينه از آنها كه بر ذمت ايشان چيزى از آن صد هزار درهم بود مگر آنكه محمد صلى الله عليه و آله و على (عليه السلام) در خواب ديدند كه به ايشان فرمودند كه: اگر بامداد حق فلان مرد را از ميراث پسر عمش به او نرسانى ما بامداد تو را هلاك و مستاءصل مى گردانيم و نعمت تو را از تو زايل مى نمائيم و تو را از حشم و اهلت جدا مى كنيم؛ صبح كه شد هر كه از آن مال بر ذمت او بود همه را به نزد آن مرد آورد تا آنكه در همان بامداد جميع آن صد هزار درهم نزد او حاضر شد، و هر كه در مصر مالى از او نزد او بود محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در خواب او را امر كردند با تهديد كه تعجيل كنند در رساندن مال آن مرد و در اسرع ازمنه به او برسانند.
و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) به خواب آن مرد مؤمن آمدند و به او گفتند: چگونه ديدى صنع خدا را نسبت به تو؟ امر كرديم هر كه در مصر مال تو نزد او بود كه بزودى به تو برساند، آيا مى خواهى امر كنيم حاكم مصر را كه مستغلات و املاك تو را بفروشد و حواله كند كه در مدينه به تو بدهند كه به عوض آنها املاك در مدينه بخرى؟ گفت: بلى، پس محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در خواب حاكم مصر را فرمودند كه املاك او را بفروشد و زرش را حواله كند. حاكم، املاك را به سيصد هزار اشرفى فروخت و از براى او فرستاد و او مالدارترين اهل مدينه شد، پس حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) در خواب به او فرمود: اى بنده خدا! اين جزاى توست در دنيا براى آنكه اختيار كردى قرابت مرا به قرابت خود و در آخرت بدل هر حبه اى از اين مال در بهشت هزار قصر به تو عطا كنم كه كوچكترين آنها از جميع دنيا بزرگتر باشد و به قدر هر سوزنى از آنها بهتر از دنيا و آنچه در دنيا است بوده باشد.(561)
و ايضا امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود در تفسير ((رحمن)) كه: ((رحمن)) مشتق است از رحمت و در بعضى از نسخه ها از رحم.
و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: خداوند عالم مى فرمايد: كه: منم رحمن و از براى رحم نامى از نام خود اشتقاق كردم و آن را رحم ناميدم، هر كه وصل كند رحم مرا من وصل نمايم او را به رحمت خود، و هر كه قطع كند رحم مرا من قطع كنم او را از رحمت خود.
پس حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از يكى از اصحاب خود پرسيد كه: مى دانى اين كدام رحم است كه هر كه او را وصل كند خداوند رحمان او را به رحمت خود وصل كند و هر كه او را قطع كند خداوند رحمن او را قطع كند؟
گفتند: ترغيب فرموده است:حق تعالى هر قومى را كه گرامى دارند خويشان و رحمهاى خود را.
حضرت فرمود كه: آيا ترغيب نموده است كه رحمهاى كافر خود را صله كنند و تعظيم نمايند كسى را كه خدا او را حقير شمرده است؟
گفت: نه، وليكن ترغيب كرده است ايشان را بر صله رحمهاى مؤمن خود.
حضرت فرمود كه: واجب گردانيده است حقوق رحمها را از براى آنكه متصل مى شود نسب ايشان به پدر و مادرهاى ايشان؟
گفت: بلى اى برادر رسول خدا.
فرمود كه: پس در صله رحم ايشان رعايت حقوق پدران و مادران مى كنند؟
گفت: بلى اى برادر رسول خدا.
فرمود كه: پدران و مادران ايشان غذا داده اند ايشان را در دنيا و نگاه داشته اند ايشان را از مكاره دنيا، و اينها نعمتى چندند زايل و مكروهى چندند كه منقضى مى شوند؛ و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى برد ايشان را بسوى نعمت دائم كه آخر شدن ندارد و نگاه مى دارد ايشان را از مكروه ابدى چند كه برطرف نمى شوند، پس كداميك از اين دو نعمت عظيمتر است؟
گفت: نعمت رسول خدا جليلتر و عظيمتر و بزرگتر است.
حضرت فرمود كه: پس چگونه جايز باشد كه ترغيب كند بر قضاى حق كسى كه خدا حق آن را حقير شمرده و تحريص نكند بر قضاى حق كسى كه خدا حق آن را بزرگ شمرده؟
گفت: جايز نيست.
فرمود كه: پس حق رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عظيمتر است از حق پدر و مادر، و حق رحم و خويشان او عظيمتر است از حق رحم پدر و مادر، پس رحم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اولى است به صله و اعظم است در قطع كردن، پس عذاب و كل عذاب براى كسى است كه قطع كند آن را، و ويل و اعظم عذاب براى كسى است كه قطع تعظيم حرمت آن بكند، مگر نمى دانيد كه حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) حرمت خداست و حق تعالى حقش عظيمتر است از هر منعمى كه غير اوست زيرا كه هر منعمى كه غير اوست انعام نمى كند مگر به توفيق او.
و خطاب نمود حق تعالى به حضرت موسى (عليه السلام) كه: يا موسى! آيا مى دانى كه رحمت من نسبت به تو به چه مرتبه رسيده است؟
موسى عرض كرد: تو رحم كننده ترى نسبت به من از مادر من.
حق تعالى فرمود: يا موسى! مادرت رحم نكرده است تو را مگر به سبب زيادتى رحمت من، من او را مهربان گردانيدم بر تو من او را چنين كردم كه خواب شيرين خود را ترك كرد از براى تربيت تو، اگر چنين نمى كردم او و ديگران نسبت به تو يكسان بودند؛ يا موسى! آيا مى دانى كه بنده اى از بندگان من آنقدر گناه مى دارد كه به اطراف آسمان مى رسد و من مى آمرزم گناهان او را و پروا نمى كنم؟
موسى گفت: چگونه پروا نمى كنى؟
فرمود كه: براى يك خصلت شريف كه در آن بنده است كه آن خصلت را دوست مى دارم، و آن خصلت آن است كه دوست مى دارد برادران مؤمن خود را و به احوال ايشان مى رسد و ايشان را با خود مساوى مى گرداند و تكبر نمى كند بر ايشان، پس چون چنين كند مى آمرزم گناهانش را و پروا نمى كنم ؛ يا موسى! بدرستى كه فخر كردن رداى من است و كبريا از آن من، هر كه با من در اين دو صفت منازعه كند او را عذاب مى كنم به آتش خود؛ يا موسى! از جمله تعظيم جلال من آن است كه هر كه را بهره اى از مال فانى دنيا به او داده باشم گرامى دارد بنده مؤمن مرا كه دستش از دنيا كوتاه باشد، و اگر تكبر كند بر او عظيم جلال مرا سبك شمرده.
پس حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: آن رحمى كه خدا آن را از رحمان مشتق نموده، رحم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و از جمله عظيم دانستن خدا عظيم دانستن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و از جمله عظيم دانستن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) عظيم دانستن رحم و خويشان محمد صلى الله عليه و آله است، و بدرستى كه هر مرد مؤمن و زن مؤمنه از شيعيان ما او از رحم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و تعظيم ايشان تعظيم محمد صلى الله عليه و آله است، پس واى بر كسى كه استخفاف كند به چيزى از رحم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و خوشا حال كسى كه تعظيم كند حرمت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را و گرامى دارد و صله كند رحم و قرابت او را.(562)
و در اخبار بسيار در كافى و ساير كتب منقول است در تفسير قول حق تعالى و اعلموا انما غنمتم من شى ء فان لله خمسه و للرسول ولذى القربى (563) كه مراد از ذى القربى، ائمه معصومين (عليهم السلام) اند كه يك حصه خمس از امام زمان است و حصه خدا و حصه رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از اوست، پس نصف خمس از امام زمان است و نصف ديگر از يتيمان و مساكين و ابناء سبيل سادات است.(564)
و ايضا اخبار بسيار روايت نموده اند در تفسير آيه انفال كه مى فرمايد: ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول ولذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل (565) كه مراد از ذوى القربى، ائمه معصومين (عليهم السلام) اند.(566)
و ايضا اخبار كثيره روايت كرده اند در تفسير قول حق تعالى و اولوا الارحام بعضهم اولى ببع فى كتاب الله (567) يعنى: ((اولوالارحام و خويشان، بعضى از ايشان اولايند به بعضى در كتاب خدا)) كه فرموده اند: اين آيه در شاءن فرزندان حضرت امام حسين (عليه السلام) نازل شده است و در باب امامت و امارت و خلافت است كه به فرزند مى رسد و به برادر و عم نمى رسد،(568) و در بعضى روايات وارد شده كه : مراد آن است كه قرابت پيغمبر و خويشان او احقند به خلافت او از ديگران.(569)
و در تفسير على بن ابراهيم و عياشى از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير اين آيه كريمه والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل (570) يعنى: ((آن جماعتى كه وصل مى كنند آن چيزى را كه خدا امر به وصل آن كرده))، حضرت فرمود كه: رحم آن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چسبيده است به عرش الهى و مى گويد: خداوندا! وصل كن هر كه مرا وصل كند و قطع كن هر كه مرا قطع كند؛ و اين آيه در رحمهاى ديگر نيز جارى است.(571)
و در معانى الاخبار روايت كرده است كه: رحم ائمه از آل محمد (عليهم السلام) چنگ مى زند به عرش در روز قيامت و رحمهاى مؤمنان نيز چنگ مى زنند و مى گويند: پروردگارا! وصل كن به رحمت خود هر كه ما را وصل نموده باشد و قطع كن رحمت خود را از هر كه از ما قطع كرده باشد، پس حق تعالى مى فرمايد: كه: منم رحمان و توئى رحم، اشتقاق نموده ام نام تو را از نام خود پس هر كه تو را وصل نموده باشد من او را وصل مى كنم به رحمت خود و هر كه تو را قطع نموده باشد من او را قطع مى كنم؛ و به اين سبب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: رحم قرابتى است از خداوند رحمن مشترك ميان خدا و بندگان.(572)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) در تأويل اين آيه روايت نموده است كه: صله رحم داخل است در اين آيه، و غايت تأويلش صله و احسان توست نسبت به ما اهلبيت. (573)
و ابن شهر آشوب نيز از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده در تفسير قول حق تعالى و اتقوا الله الذى تساءلون به والارحام (574) كه مراد از ارحام، قرابت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و سيد و بزرگ ايشان حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، امر كرد خدا مردم را به مودت ايشان پس مخالفت نمودند آنچه را به آن مامور شده بودند.(575)
و در تفسير فرات از ابن عباس روايت كرده كه: اين آيه نازل شده در شاءن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ذى ارحام او، زيرا كه هر سبب و نسبى منقطع مى شود در روز قيامت مگر كسى كه سبب و نسبتش به آن حضرت منتهى مى شود.(576)
مترجم گويد كه:
اكثر قراء ((والارحام)) به نصب خوانده اند، و حمزه كه يكى از قراى سبعه است ((والارحام)) به كسر خوانده، و بناى تأويل اين دو حديث بر قرائت اول است يعنى: بپرهيزيد از رحمها و قطع كردن آنها.
و عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه كريمه ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر و البغى (577) يعنى: خدا امر مى كند به عدالت - كه توسط در عقايد است - ميان افراط و تفريط مثل امر بين الامرين ميان جبر و تفويض و اخراج حق تعالى از حد تعطيل و تشبيه و امثال آنها، و احسان كه نيك بعمل آوردن عبادات يا نيكى كردن به عبادالله و ايتاء ذى القربى يعنى: به خويشان عطا نمودن آنچه ايشان را در كار باشد، و نهى مى كند از فحشاء يعنى افراط در متابعت قوه شهوانى، و منكر كه افراط در متابعت قوه غضبى، و بغى كه استيلا و تسلط و تجبر بر خلق باشد، اينها موافق ظاهر لفظ و اقوال مفسران است.
حضرت فرمود كه: عدل، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه اساس عدالت را آن حضرت گذاشت؛ و احسان، على بن ابى طالب (عليه السلام) است كه شرايع و عبادات را از براى خلق تمام كرد. و فرمود: ايتاء ذى القربى مراد قرابت ما است كه خدا امر كرده است بندگان را به مودت ما و ادا كردن حقوق ما و نهى كره است ايشان را از فحشا و منكر و بغى يعنى بغى بر اهل بيت و خواندن مردم را بسوى غير ايشان.(578)
و محمد بن العباس و غير او به سندهاى معتبر روايت نموده اند كه: جبرئيل بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد و عرض نمود: يا محمد! از براى تو فرزندى متولد خواهد شد كه امت تو او را شهيد خواهند كرد بعد از تو، حضرت فرمود كه: يا جبرئيل! من به چنين فرزندى احتياج ندارم، جبرئيل گفت: يا محمد! امامان از او بهم خواهند رسيد.
و به روايت ديگر: به آسمان رفت و برگشت و گفت: پروردگارت تو را سلام مى رساند و بشارت مى دهد تو را كه در ذريه او امامت و ولايت و وصيت را قرار داده، گفت: راضى شدم.
پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به نزد حضرت فاطمه (سلام الله عليها)آمد و فرمود: فرزندى از تو متولد خواهد شد كه امت من بعد از من او را خواهند كشت، حضرت فاطمه (سلام الله عليها)گفت نت من به چنين فرزندى احتياج ندارم؛ سه مرتبه اين را فرمود و اين جواب را شنيد، در آخر فرمود: ائمه و اوصياء از او بهم خواهند رسيد، گفت: راضى شدم اى پدر.
پس حامله شد به حضرت امام حسين (عليه السلام) پس خدا او را با آنچه در بطن مطهر او بود از شر شيطان حفظ نمود، و شش ماه كه گذشت متولد شد، و كسى نشنيده است كه فرزندى شش ماهه متولد شود و بماند مگر حضرت امام حسين (عليه السلام) و حضرت يحيى (عليه السلام).
و چون متولد شد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) زبان مبارك خود را در دهان شريف او گذاشت و مكيد و شير و عسل در دهان او مى ريخت، و امام حسين (عليه السلام) از زنى شير نخورد و گوشت و خونش از آب دهان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روئيده شد، و اشاره به اين است قول حق تعالى و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا(579) يعنى: ((وصيت كرديم انسان را به پدر و مادرش نيكى كند، حمل كرد مادرش او را از روى كراهت و بر زمين گذاشت از روى كراهت و مدت حملش تا شير باز گرفتنش سى ماه بود))(580) پس اين آيه مناسب آن حضرت است از چند جهت:
يكى آنكه: حمل و وضع از روى كراهت بودن مخصوص آن حضرت است به اعتبار خبر شهادت.
دوم آنكه: مدت حمل و فصال سى ماه بودن به آيه ديگر كه دلالت مى كند بر آنكه مدت رضاع دو سال است اشاره است به آنكه مدت حمل شش ماه بوده، و دانستى كه در اين امت مخصوص آن حضرت بود.
سوم آنكه: بعد از اين مى فرمايد: حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة قال رب اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضاه (581) يعنى: ((تا آنكه رسيد به حد نهايت قوت بدن و عقل و رسيد به چهل سال گفت: پروردگارا! الهام كن مرا و توفيق بده كه شكر كنم نعمت تو را آن نعمتى كه انعام كرده اى تو بر من و بر پدر و مادر من و اينكه بكنم عملى كه بپسندى آن را))، و اين مناسب آن حضرت است كه امامت آن حضرت در حوالى سال چهل از عمر شريف آن حضرت بود.
چهارم آنكه: بعد از اين فرموده است:و اصلح لى فى ذريتى (582) يعنى: ((و اصلاح كن از براى من در ميان ذريه من)) يعنى بعضى از ايشان را، و اين مناسب آن حضرت است كه دعا از براى امامان از ذريه خود كرد به امامت؛ لهذا دعا از براى بعضى از ايشان كرد زيرا كه نمى توانست بود كه همه امام شوند، چنانچه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: اگر اصلح لى ذريتى مى گفت هر آينه همه ذريه آن حضرت امام مى شدند.(583)
و احاديث بسيار در آيه و آت ذا القربى حقه و المسكين (584) وارد شده از طريق عامه و خاصه كه مراد از ذى القربى، فاطمه عليها السلام است؛ و مراد از حق، فدك است. و بعد از نزول اين آيه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فاطمه (سلام الله عليها)را طلبيد و فدك را به او تسليم نمود.(585) و ذكر هر يك از اين اخبار، موضع ديگر دارد كه انشاء الله در آنجا بيان خواهد شد.
پاورقی
547- سوره بلد: 3.
548- مجمع البيان 5/493.
549- مناقب ابن شهر آشوب 1/347، و در آن ((مسنم بن قيس)) است؛ بصائر الدرجات 372؛ اختصاص 329.
550- تأويل الايات الظاهرة 2/798؛ كافى 1/414.
551- تأويل الايات الظاهرة 2/798.
552- بلد: 2.
553- تأويل الايات الظاهرة 2/798؛ تفسير برهان 4/462.
554- لقمان: 14.
555- سوره لقمان: 15.
556- كافى 1/428؛ تفسير قمى 2/148.
557- بحارالانوار 23/270.
558- سوره نساء: 36.
559- تفسير فرات كوفى 104.
560- سوره بقره: 83.
561- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 329 - 338.
562- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 34 - 37.
563- سوره انفال: 41.
564- كافى 1/538؛ تفسير قمى 1/278.
565- سوره حشر: 7.
566- كافى 1/539؛ تأويل الايات الظاهرة 2/677.
567- سوره انفال 75؛ سوره احزاب: 6.
568- كافى 1/288؛ علل الشرايع 206؛ تأويل الايات الظاهرة 2/447 - 448.
569- كفاية الاثر 175؛ تفسير عياشى 2/70 و 72.
570- سوره رعد: 21.
571- تفسير قمى 1/363؛ تفسير عياشى 2/208.
572- معانى الاخبار 302.
573- تفسير عياشى 2/208.
574- سورهى نساء: 1.
575- مناقب ابن شهر آشوب 4/195.
576- تفسير فرات كوفى 101؛ تفسير حبرى 253؛ شواهد التنزيل 1/174.
577- نحل: 90.
578- تفسير عياشى 2/267.
579- احقاف: 15.
580- تأويل الايات الظاهرة 2/578 - 580؛ كامل الزيارات 55 - 57؛ كافى 1/464؛ علل الشرايع 206.
581- احقاف: 15.
582- احقاف 15.
583- كامل الزيارات 57؛ علل الشرايع 206.
584- سوره اسراء: 26.
585- كافى 1/543؛ امالى شيخ صدوق 424؛ شواهد التنزيل 1/438 - 442؛ تفسير الدر المنثور 4/177.
آيه اول: آنكه خدا مى فرمايد: ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل ان الله نعما يعظكم به ان الله كان سميعا بصيرا(586)
((بدرستى كه خدا امر مى كند شما را كه امانتها را ادا كنيد بسوى اهل آنها، و هرگاه حكم كنيد در ميان مردم آنكه حكم كنيد به عدالت، بدرستى كه خدا خوب چيزى است آنچه پند مى دهد شما را به آن، بدرستى كه خدا بوده است و هست شنوا و بينا.))
و در مورد نزول آيه ميان مفسران خلاف است بر چند قول:
اول آنكه: در باب هر كس است كه او را بر امانتى از امانتها امين گردانند؛ و امانتهاى خدا اوامر و نواهى اوست، و امانتهاى بندگان آن چيزها است كه امين مى كنند بعضى از ايشان بعضى را بر آنها از مال و غير مال چنانچه در روايات متعدده منقول است از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) (587) حتى در بعضى از روايات وارد شده كه: اگر قاتل اميرالمؤمنين (عليه السلام) شمشيرى كه آن حضرت را به آن شهيد نموده به من بسپارد، البته به او رد مى كنم.(588)
دوم: در باب خلفا و واليان امر است. شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته كه: خدا امر كرده است ايشان را كه قيام نمايند به حق رعيت و بدارند ايشان را بر احكام دين و شريعت،(589) و اين را روايت نموده اند اصحاب ما از حضرت باقر و حضرت صادق (عليهما السلام) كه فرمودند: خدا امر كرده است هر يك از ائمه را كه تسليم كند امانت را به امام بعد از خود،(590) و مؤ يدش آن است كه بعد از اين امر كرده است رعيت را به اطاعت واليان امر و ائمه (عليهم السلام)، فرموده اند: دو آيه است، يكى از براى ماست و ديگرى از براى شماست، حق تعالى مى فرمايد: ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها تا آخر آيه، و فرموده است:يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم (591).(592)
و طبرسى گفته است كه: اين قول داخل است در قول اول زيرا كه اين از جمله چيزى چند است كه حضرت عزت امين كرده است بر آن ائمه صادقين عليهم السلام را.
و همچنين امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود: اداء نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانات است، و از جمله آن است امرى كه واليان امر را امر كرده اند به قسمت غنايم و صدقات و غير ذلك از چيزهائى كه حق رعيت به آنها تعلق دارد.(593)
سوم آنكه: خطاب به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه رد كند كليد كعبه را به عثمان بن طلحه در وقتى كه در فتح مكه كليد را از او گرفت و خواست كه به عباس بدهد.(594)
و در بصائر به سند موثق از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده كه: اين آيه در شاءن ما نازل شده و از خدا يارى مى طلبيم.(595)
و باز به سندهاى صحيح از آن حضرت روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرمود: مراد آن است كه امام مى بايد كه امامت را به امام بعد از خود بدهد و نبايد كه از او بگرداند و به ديگرى بدهد.(596)
و به سند صحيح ديگر روايت كرده است كه: مراد مائيم كه بايد امام اول از ما به امام بعد از خود بدهد كتابها كه نزد اوست و سلاح رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم). و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل يعنى: وقتى كه ظاهر شويد حكم كنيد به آن احكام عدلى كه در دست شماست.(597)
و به سندهاى صحيح روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه در تفسير ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها فرمود كه: بخدا سوگند مراد، اداى امامت و وصيت است بسوى امام.(598)
و ايضا به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) از مالك جهنى سؤال كرد كه: اين آيه در كى نازل شده است؟ مالك گفت: مى گويند در همه مردم نازل شده، حضرت فرمود كه: پس همه مردم حكم مى توانند كرد در ميان مردم زيرا كه خطاب و اذا حكمتم به همه جماعت نازل شده؟! پس بدان كه در شاءن ما نازل شده.(599)
و به سند موثق كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده كه: امام را به سه خصلت مى توان شناخت:
اول آنكه: اولاى ناس باشد از جهت نسب به امامى كه قبل از او بوده.
دوم آنكه: سلاح رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) كه ذوالفقار است نزد او باشد.
سوم آنكه: امام سابق او را وصى نموده باشد. اين است كه حضرت بارى مى فرمايد:: ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها. و فرمود كه: سلاح در ميان ما بمنزله تابوت است در ميان بنى اسرائيل، نزد هر كس كه سلاح است با اوست پادشاهى، چنانچه در ميان بنى اسرائيل تابوت به هر جا كه مى رفت پادشاهى در آنجا بود.(600)
و در معانى الاخبار از امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه از تفسير اين آيه پرسيدند، فرمود كه: اين خطاب به ماست و بس، خدا امر كرده است هر امامى از ما را كه ادا كند امامت را به امامى بعد از خود و او را وصى خود گرداند، پس جارى شد آيه در ساير امانتهاى مردم؛ مرا خبر داد پدرم از پدرش كه على بن الحسين (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود: بر شما باد به اداى امانت كه اگر قاتل پدرم حسين بن على (عليه السلام) مرا امين مى كرد به آن شمشيرى كه با آن پدرم را كشته بود، هر آينه به او رد مى كردم.(601)
و نعمانى به سند صحيح از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده كه: اين آيه در شاءن ماست، امر كرده امام از ما را كه ادا كند امامت را به امام بعد از او و او را نيست كه به ديگرى بدهد، مگر نشنيده اى كه بعد از آن مى فرمايد: و اذا حكمتم بين الناس پس معلوم شد كه خطاب با حكام است.(602)
و فرات در تفسير خود روايت نموده از شعبى كه در تفسير ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها گفت: مى گويم و از غير خدا نمى ترسم، بخدا سوگند كه ولايت على بن ابى طالب است.(603)
آيه دوم: انا عرضنا الاماند على السموات والارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا.(604)
در تأويل اين آيه اقوال بسيار هست:
اول آنكه: اشاره است به آيه سابق و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما(605) و اطاعت خدا و رسول را امانت ناميده از جهت آنكه واجب است اداى آن، و مراد آن است كه عظمت شاءن اين اطاعت به مرتبه اى است كه اگر عرض كنند بر اين اجسام عظيمه و صاحب شعور باشند ابا خواهند كرد از حمل آن، و از حمل آن خواهند ترسيد و انسان با اين ضعف بنيه و سستى قوت حمل آن كرد، لهذا ثوابش در دنيا و عقبى عظيم است، بدرستى كه او ظلم كننده بود بر نفس خود كه حق آن را چنانچه بايد رعايت كرد، نكرد، و جاهل و نادان بود به عاقبت آن، وصف متعلق به نوع است به اعتبار اغلب افرادش.
دوم آنكه: مراد به امانت، اطاعت است، اعم از آنكه طبيعى باشد يا اختيارى؛ و مراد به عرض، استدعاى آن است، اعم از آنكه از مختار طلب كنند يا اراده صدور آن نمايند از غير مختار؛ و مراد به حمل، خيانت در امانت است در امتناع از اداى آن چنانچه حامل امانت كسى را مى گويند كه خيانت كند در آن و بر ذمه اش باقى بماند؛ پس مراد به ابا كردن، اتيان اوست به آنچه ممكن باشد كه از او بعمل آيد؛ و مراد به ظلم و جهالت، خيانت و تقصير است.
سوم آنكه: صانع تعالى شاءنه اين اجرام را خلق كرد و در اينها فهمى و شعورى خلق نمود و گفت: من فريضه اى واجب گردانيدم و بهشتى خلق كرده ام براى كسى كه مرا اطاعت كند، و آتشى آفريده ام براى كسى كه مرا معصيت كند؛ گفتند: ما مسخريم براى آنچه ما را از براى آن خلق نموده اى و تاب فريضه نداريم و ثواب و عقابى نمى خواهيم. و چون آدم را خلق كرد مثل اين را بر او عرض نمود و او قبول كرد و ظلم كننده بود بر نفس خود كه بر آن باز كرد چيزى كه دشوار بود بر او و نادان بود به بدى عاقبت آن.
چهارم آنكه: مراد به امانت، عقل است يا تكليف؛ و مراد به عرض بر ايشان، رعايت استعداد و قابليت ايشان آن امر را؛ و مراد به اباى ايشان، اباى طبيعى است كه عبارت از عدم لياقت و استعداد است، و مراد به حمل انسان، قابليت داشتن آن است؛ و ظلوم و جهول بودن عبارت است از غلبه قوه شهوانى و غضبى بر او.(606)
و بعضى امانت را كنايه از محبت گرفته اند، و صوفيه وجوه ديگر نيز گفته اند.
و اما تأويلاتى كه در اخبار وارد شده است:
در كافى و غير آن از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: مراد از امانت، ولايت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.(607)
و در عيون و معانى الاخبار روايت شده است كه از حضرت امام رضا (عليه السلام) سؤال كردند از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: امانت، ولايت است، هر كه ادعا كند آن را بغير حق، كافر است.(608)
و در معانى الاخبار به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: امانت، ولايت است و انسان ابو الشرور منافق است يعنى ابوبكر.(609)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: امانت، امامت و امر و نهى است؛ و دليل بر امامت بودن آن است كه خدا خطاب نموده است به ائمه (عليهم السلام) ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها پس مراد آن است كه امامت را عرض كردند بر آسمانها و زمين و كوه ها پس ابا كردند از آنكه دعوى كنند آن را به ناحق يا غصب كنند آن را به ناحق از اهلش و ترسيدند از آن، و حمل كرد آن را انسان - يعنى ابوبكر - بدرستى كه او ظالم و جاهل بوده براى آنكه عذاب كند حق تعالى مردان منافق و زنان منافقه را و مردان مشرك و زنان مشركه را و قبول كند توبه مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و بود خدا و هست آمرزنده و مهربان (610) اين ترجمه آيه بعد از اين آيه است.
و در بصائر و كافى به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: امانت، ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(611)
و ايضا در بصائر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: امانت، ولايت است، ابا كردند از آنكه حمل كنند آن را و كافر شوند در حمل آن، و آن انسانى كه آن را حمل كرد ابوبكر بود.(612)
و ابن شهر آشوب در مناقب روايت نموده از مقاتل از محمد بن حنفيه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه فرمود در تفسير انا عرضنا الامانة عرض كرد حضرت عزت امامت مرا بر آسمانهاى هفتگانه با ثواب و عقاب، گفتند: پروردگارا! با ثواب و عقاب حمل نمى كنيم وليكن بدون ثواب و عقاب حمل مى كنيم؛ و عرض كرد امامت و ولايت مرا بر مرغان، پس اول مرغى كه به آن ايمان آورد بازهاى سفيد و قبره بود، و اول مرغى كه انكار نمود بوم و عنقا بود، اما بوم نمى تواند كه در روز ظاهر شود براى بغضى كه ساير مرغان نسبت به آن دارند، و اما عنقا پس پنهان شد در درياها كه كسى آن را نمى بيند؛ و بدرستى كه عرض كرد امامت مرا بر زمينها، پس هر بقعه اى كه ايمان آورد به ولايت من، آن را طيب و پاكيزه گردانيد و گياه و ميوه اش را شيرين و گوارا گردانيد و آبش را صاف و شيرين ساخت، و هر بقعه اى كه انكار امامت و ولايت من كرد آن را شوره زار گردانيد و گياهش را تلخ و ميوه اش را عوسج و حنظل كرد و آبش را شور و تلخ گردانيد؛ بعد از آن فرمود و حملها الانسان يعنى: امت تو يا محمد حمل كردند ولايت اميرالمؤمنين را و امامت او را با آنچه در آن هست از ثواب و عقاب بدرستى كه بسيار ظالم بود مر نفس خود را و بسيار نادان بود امر پروردگار خود را، يعنى هر كه ادا نكرد حق آن را و عمل به مقتضاى آن نكرد، ظالم و عدوان كننده بود.(613)
و در بصائر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ولايت ما را عرض نمودند بر آسمانها و زمين و كوه ها و شهرها پس قبول نكردند مثل قبول كردن اهل كوفه.(614)
و در تفسير فرات از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)روايت كرده است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: چون مرا در شب معراج به آسمان بردند و از سدرة المنتهى گذشتم و به مرتبه قاب قوسين او ادنى رسيدم و خدا را به دل ديدم نه به ديده، پس صداى اذان و اقامه شنيدم و صداى منادى شنيدم كه ندا كرد كه: اى ملائكه من و ساكنان آسمانها و زمين من و حاملان عرش من! گواهى بدهيد اى ملائكه من كه منم خداوند يگانه و شريك ندارم، گفتند: گواهى داديم و اقرار نموديم؛ باز ندا آمد كه: گواهى بدهيد اى ملائكه من و ساكنان آسمانها و زمين من و حاملان عرش من كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) بنده و رسول من است، گفتند: شهادت داديم و اقرار كرديم (باز ندا آمد كه: گواهى بدهيد اى ملائكه من و ساكنان آسمانها و زمين من و حاملان عرش من كه على ولى من و ولى رسول من و ولى مؤمنان بعد از رسول من، گفتند: شهادت داديم و اقرار كرديم.)
حضرت باقر (عليه السلام) فرمود كه: هرگاه ابن عباس اين حديث را ذكر مى كرد مى گفت: اين همان امانتى است كه خدا در قرآن فرموده است:انا عرضنا الامانة تا آخر آيه، و بخدا سوگند كه به آنها دينار و درهمى نسپرد و نه گنجى از گنجهاى زمين وليكن وحى كرد بسوى آسمانها و زمين و كوه ها پيش از آنكه خلق كند آدم را كه: من در شماها خليفه مى گردانم ذريه محمد را، با ايشان چه خواهيد كرد هرگاه شما را بخوانند؟ اجابت كنيد ايشان را و اطاعت ايشان بكنيد بر دشمن ايشان، پس آسمانها و زمين و كوه ها ترسيدند از اين اطاعتى كه خدا ايشان را به آن امر كرد و فرزندان آدم قبول كردند و اين تكليف را بر ايشان بار كردند.
پس حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: قبول كردند و وفا نكردند.(615)
مترجم گويد كه:
تأويلاتى كه در اين اخبار شريفه و امثال اينها وارد شده به چند وجه بر مى گردد:
اول آنكه: حمل كرده باشند امانت را بر مطلق تكاليف، و تخصيص ولايت به ذكر به اعتبار اين باشد كه عمده و اصل ساير تكاليف است و شرط اعظم قبول آنهاست و محل اختلاف ميان امت است، و تخصيص ابوبكر و امثال او به ذكر به اعتبار اين باشد كه در ظاهر از روى نفاق بيعت كردند و پيش از ديگران شكستند و باعث شكستن ديگران نيز شدند؛ پس مراد به حمل، قبول كردن ولايت است.
و مويد آنكه مراد از امانت، تكاليف است؛ و مراد به حمل، قبول كردن، آن است كه ابن شهر آشوب و ديگران روايت نموده اند كه: چون وقت نماز داخل مى شد حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اندام مباركش مى لرزيد و از رنگ به رنگ مى گرديد، چون مى پرسيدند كه: چه مى شود شما را؟ مى فرمود كه: رسيد هنگام اداى امانتى كه بر آسمانها و زمين عرض كردند و آنها ابا نمودند و ترسيدند و انسان متحمل آن شد و نمى دانم كه اين بار امانت كه متحمل شده ام نيك ادا خواهم كرد يا نه.(616)
دوم آنكه: الف و لام ((الانسان)) از براى عهد باشد، و مراد ابوبكر باشد؛ و ولايت به كسر باشد به معنى خلافت و امارت؛ و مراد به عرض، آن باشد كه به ايشان القا كردند كه: آيا قبول مى كنيد كه دعوى امامت به ناحق بكنيد و عقوبتهاى الهى را متحمل شويد؟ ايشان ترسيدند از عقاب و ابا كردند، و آن ظالم جاهل با علم به عقوبت متحمل آن وزر شد.
سوم آنكه: بنا بر هر يك از اين دو وجه مراد به حمل، خيانت باشد، نه قبول نمودن چنانچه سابقا مذكور شد؛ و به وجه دوم انسب است.
پاورقی
586- سوره نساء: 58.
587- مجمع البيان 2/63.
588- رجوع شود به امالى شيخ صدوق 204 و روضة الواعظين 373.
589- مجمع البيان 2/64.
590- تفسير عياشى 1/249؛ بصائر الدرجات 475؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/311.
591- نساء: 59.
592- مجمع البيان 2/63.
593- مجمع البيان 2/63.
594- مناقب ابن شهر آشوب 2/163؛ اسباب النزول 130؛ الجواهر الحسان 1/360.
595- بصائر الدرجات 475.
596- بصائر الدرجات 475.
597- بصائر الدرجات 475؛ كافى 1/276؛ تأويل الايات الظاهرة 1/134.
598- بصائر الدرجات 476 و 477.
599- بصائر الدرجات 476.
600- بصائر الدرجات 180؛ تفسير عياشى 1/249.
601- معانى الاخبار 107 - 108؛ و همنين رجوع شود به امالى شيخ صدوق 204 و روضة الواعظين 373.
602- غيبت نعمانى 48.
603- تفسير فرات كوفى 107.
604- سوره احزاب: 72.
605- سوره احزاب: 71.
606- تفسير بيضاوى 3/395.
607- كافى 1/413؛ تأويل الايات الظاهرة 2/470 - 471، و در آنها روايت از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
608- عيون اخبار الرضا 1/306؛ معانى الاخبار 110.
609- معانى الاخبار 110.
610- تفسير قمى 2/198.
611- بصائر الدرجات 76؛ كافى 1/413؛ تأويل الايات الظاهرة 2/470.
612- بصائر الدرجات 76؛ و در آنجا روايت از امام باقر (عليه السلام) است.
613- مناقب ابن شهر آشوب 2/350.
614- بصائر الدرجات 77؛ امالى شيخ مفيد 142.
615- تفسير فرات كوفى 342 و 452. و عبارت داخل پرانتز از متن عربى روايت اضافه شد.
616- مناقب ابن شهر آشوب 2/142؛ تفسير روح المعانى 11/271.
حق تعالى مى فرمايد: يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤ منون بالله و اليوم الاخر ذلك خير و احسن تاءويلا؛(617) و باز فرموده است:ولو ردوه الى الرسول و الى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم؛(618) و باز فرموده است:ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما # فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا.(619)
ترجمه آيه اول آن است كه: ((اى گروهى كه ايمان به خدا و رسول آورده ايد! اطاعت كنيد خدا و اطاعت كنيد رسول را و اولى الامر از شما را كه امر ايشان و حكم ايشان بر شما جارى است، پس اگر تنازع كنيد در چيزى پس رد كنيد آن را بسوى خدا و رسول اگر بوده ايد كه ايمان آورده ايد به خدا و روز قيامت، اين بهتر است از براى شما و عاقبتش نيكوتر است.))
در آيه دوم فرموده است:كه: ((اگر رد كنند آن امرى را كه افشا مى كنند از امن و خوف و موافق روايات مطلقه امر را بسوى رسول و بسوى اولى الامر از ايشان هر آينه خواهند دانست آنها كه استنباط مى نمايند و علمش را طلب مى كنند از آن جماعت يا از اولى الامر موافق روايات ظاهره)) بدان كه خلاف كرده اند مفسران در تفسير اولى الامر: بعضى از مفسران عامه گفته اند كه مراد، امرا و سر كرده هاى لشكر و پادشاهانند، و بعضى از ايشان گفته اند كه: مراد، علماى امتند؛(620) و علماى اماميه اتفاق كرده اند كه مراد، ائمه از آل محمد (عليهم السلام) اند(621) به مقتضاى رواياتى كه مذكور خواهد شد به آنكه اولى الامر صاحب اختيار در امر است، و چون مقيد به قيدى نشده است بايد كه صاحب اختيار مطلق در جميع امور دين و دنيا باشد و آن امام است و يا هر كه در امرى صاحب اختيار شود اطاعت او واجب باشد در آن امر، پس كسى كه صاحب اختيار در همه امور باشد مطاع مطلق خواهد بود و آن امام است.
و ايضا ترك لفظ ((اطيعوا)) ميان رسول و اولى الامر مشعر است به اينكه مرتبه امامت نظير مرتبه نبوت و مثل آن است، بلكه چنانچه نبوت رسالتى است از جانب خدا به وساطت ملك، امامت نيز فى الحقيقه نبوتى است به وساطت نبى، و به اين سبب اطاعت اولى الامر عين اطاعت است به نبى، پس به اين سبب ((اطيعوا)) در ميان متوسط نشده بخلاف مرتبه نبوت كه هر چند بالاترين مراتب است مثل مرتبه الوهيت نيست، و توسط ((اطيعوا)) ميان لفظ جلاله و رسول اشاره است به اين.
و ايضا چون اطاعت اين جماعت را مقرون به اطاعت خود تعالى شاءنه و رسول خود گردانيد، البته جمعى بايد باشند منصوب ايشان كه امر و حكمشان امر و حكم ايشان باشد تا طاعتشان طاعت ايشان و مقرون به آن باشد و الا لازم آيد كه طاعت جميع ملوك جبابره مانند سلطان روم و اورنگ و غير ايشان همه داخل اطاعت اولى الامر باشند مثل خدا و رسول او، و قباحت و شناعت اين قول بر هيچ عاقل مخفى نيست.
چنانكه شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته است كه: جايز نيست كه خداوند حكيم واجب گرداند طاعت شخصى را على الاطلاق مگر كسى كه عصمت او ثابت باشد و بداند كه باطن او مثل ظاهر اوست و ايمن باشد كه از او غلطى يا امر قبيحى صادر شود، و اين معنى در امراء و علماء غير ائمه معصومين (عليهم السلام) حاصل نيست، و حق تعالى جليلتر است از آنكه امر كند به اطاعت كسى كه معصيت او كند و به انقياد جماعتى كه مختلف در فعل و قول باشند، زيرا كه محال است اطاعت كرده شوند جماعت مختلف چنانچه محال است اجتماع آنچه در آن اختلاف كرده اند، و از جمله دلايل آنچه گفتيم آن است كه حضرت عزت مقرون نكرده است اطاعت اولى الامر به اطاعت رسولش چنانكه مقرون كرده است اطاعت رسولش را به اطاعت خود مگر براى آنكه اولوالامر فوق جميع خلقند چنانچه رسول فوق اولى الامر است و فوق ساير خلق، و اين صفت ائمه از آل محمد (عليهم السلام) است كه ثابت شده است امامت و عصمت ايشان و اجماع كرده اند امت بر علوّ مرتبه و عدالت ايشان.
فان تنازعتم فى شى ء يعنى: ((اگر اختلاف نمائيد در چيزى از امور دين خود)) فردوه الى الله و الرسول ((پس رد كنيد آنچه در آن نزاع كرده ايد بسوى كتاب خدا و سنت رسول.))
و ما - گروه شيعه - مى گوئيم كه: رد بسوى ائمه كه قايم مقام رسولند بعد از وفات آن حضرت، مثل رد بسوى رسول است در حيات آن حضرت، زيرا كه ايشان حافظان شريعت آن حضرت و خليفه هاى اويند در ميان امت.(622) تا اينجا كلام شيخ طبرسى بود.
و در اول آيه ذكر اولى الامر شده و در آخر آيه نشده بنابر قرائت مشهوره، و نكته اى كه شيخ طبرسى فرموده مذكور شد و مى تواند بود كه نكته آن باشد كه نزاعى كه در امامت اولى الامر شود نيز بايد رجوع به كتاب و سنت كرد، پس مى بايد امام منصوص از جانب خدا و رسول باشد نه به روشى كه مخالفان قائلند كه امامت را مستند به اجماع مى دانند و نصب امام را از جانب امت مى دانند؛ اما در بعضى از اخبار وارد شده است كه: در قرائت اهل بيت (عليهم السلام) ((والى اولى الامر)) در آخر نيز بوده، چنانچه على بن ابراهيم گفته است كه: مراد از اولى الامر حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، پس روايت نموده است به سند كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) كه: آيه چنين نازل شده: فان تنازعتم فى شى ء فارجعوه الى الله والى الرسول والى اولى الامر منكم.(623)
و عياشى نيز روايت نموده كه حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: وصيت نمود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بسوى على و حسن و حسين (عليهم السلام)؛ پس فرمود در قول حق تعالى اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم كه: مراد به اولى الامر امامانند از فرزندان على و فاطمه (عليهما السلام) تا روز قيامت.(624)
و در اكمال الدين نيز همين مضمون را به سند صحيح از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است.(625)
و در اعلام الورى و مناقب ابن شهر آشوب از تفسير جابر جعفى روايت شده است كه جابر انصارى گفت كه: پرسيدم از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از قول حق تعالى يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول خدا و رسول را شناختيم، اولى الامر كيستند؟ حضرت فرمود كه: خليفه هاى منند اى جابر و امامان مسلمانانند بعد از من: اول ايشان على بن ابى طالب است، پس حسن، پس حسين، پس على بن الحسين، پس محمد بن على كه معروف است در تورات به باقر و زود باشد كه تو او را دريابى اى جابر پس چون او را ملاقات كنى سلام مرا به او برسان، پس صادق جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس محمد بن على، پس على بن محمد، پس حسن بن على، پس همنام من و هم كنيت من حجت خدا در زمين او و بقيه خليفه هاى خدا در ميان بندگانش فرزند حسن بن على آن كه فتح مى كند خدا بر دست او مشرقهاى زمين و مغربهاى آن را، آن است كه غايب مى گردد از شيعيانش غايب شدنى كه ثابت نمى ماند بر قول به امامت او مگر كسى كه امتحان كرده باشد حق تعالى دل او را به ايمان.(626)
و كلينى و عياشى از بريد بن معاويه روايت كرده اند كه گفت: سؤال نمودم از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) از تفسير قول حق تعالى اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم حضرت شروع فرمود به تأويل اول آيات: الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت (627) يعنى: ((آيا نمى بينى و نظر نمى كنى بسوى آنها كه بهره اى از كتاب به ايشان داده شده است ايمان مى آورند به جبت و طاغوت)) كه دو بت قريش بودند؛ مفسران گفته اند كه: مراد كعب بن الاشرف و جماعتى از يهود كه به مكه رفتند و بتهاى قريش را سجده كردند،(628) حضرت فرمود كه: مراد به جبت و طاغوت دو بت منافقاند ابوبكر و عمر.
و يقولون للذين كفروا هولاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا(629) به قول مفسران يعنى: مى گفتند به كافران - كه ابو سفيان و اصحاب او بودند - كه ايشان هدايت يافته ترند از محمد و اصحابش به راه دين حق.(630) حضرت فرمود كه: مراد خلفاى جور و امامان گمراهند كه مردم را بسوى آتش جهنم مى خوانند، ايشان مى گفتند كه: اينها هدايت يافته ترند از آل محمد.
اولئك الذين لعنهم الله ((اينهايند آن جماعت كه خدا ايشان را لعنت كرده است))، و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا(631) ((و هر كه خدا او را لعنت كند پس نمى يابى از براى او ياورى.))
ام لهم نصيب من الملك ((آيا از براى ايشان بهره اى از ملك هست؟)) حضرت فرمود كه: مراد از ملك، امامت و خلافت است، فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا(632) يعنى: ((پس اگر بهره اى از خلافت با ايشان باشد، نخواهند داد به مردم نه قليلى و نه كثيرى حتى به قدر نقيرى نخواهند داد))، حضرت فرمود كه: مراد از ناس كه به ايشان چيزى نخواهند داد، مائيم؛ و مراد از نقير، آن نقطه اى است كه مى بينى در ميان دانه خرما.
ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله (633) ((بلكه آيا حسد مى برند مردم را بر آنچه خدا عطا كرده است به ايشان از فضل خود))، بعضى گفته اند مراد به اينها كه حسد بر ايشان مى برند حضرت رسول است كه بر پيغمبرى او حسد مى بردند و بر آنكه حق تعالى نه زوجه بر او حلال كرده؛ و بعضى گفته اند محمد و اصحابش مرادند؛ و بعضى گفته اند محمد و آلش مرادند.(634) و فضل در آن حضرت پيغمبرى است و در آلش امامت.(635)
و از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت نموده اند چنانچه خواهد آمد، حضرت فرمود كه: مراد مائيم كه حسد مى برند بر ما كه خدا امامت را مخصوص ما گردانيد و به احدى از خلق غير ما نداد.
فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما(636) ((پس بتحقيق كه عطا كرديم به آل ابراهيم كتاب را و حكمت را - كه پيغمبرى باشد - و عطا كرديم به ايشان پادشاهى عظيم را))، حضرت فرمود كه: مراد آن است كه گردانيديم ميان آل ابراهيم رسولان و پيغمبران و امامان، پس چرا اقرار مى كنند اينها را در آل ابراهيم و انكار مى كنند در آل محمد.
فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كى بجهنم سعيرا ((پس بعضى از امت به ابراهيم ايمان آوردند و بعضى روگردان شدند و ايمان نياوردند، و بس است آتش جهنم براى سوختن و عذاب ايشان))؛ و بعضى گفته اند كه مراد اين است كه بعضى از اهل كتاب ايمان به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند و بعضى ايمان نياوردند.
راوى گفت: پرسيدم كه: ملك عظيم كه خدا به آل ابراهيم داد چيست؟ حضرت فرمود كه: مراد آن است كه در ميان ايشان امامانى قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند اطاعت خدا كرده باشد و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا نموده باشد، اين است پادشاهى عظيم.
پس حضرت فرمود كه: حضرت بارى بعد از اين فرمود كه ان الله ياءمركم ان تؤ دوا الامانات الى اهلها. حضرت فرمود كه: مراد مائيم كه بايد امام سابق به امام بعد از خود تسليم كند كتابها و علم و سلاح رسول الله را.
و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل (637) يعنى: ((چون حكم كنيد ميان مردم حكم نمائيد به آن عدالتى كه در دست شما است.)) پس حق تعالى خطاب كرد به ساير مردم كه يا ايها الذين آمنوا پس خدا جمع كرد در اين خطاب جميع مؤمنان را تا روز قيامت اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم مراد از اولى الامر مائيم و بس.
فان خفتم تنازعا فى الامر فارجعوا الى الله و الى الرسول و اولى الامر منكم آيه چنين نازل شده و چگونه امر مى كند ايشان را به طاعت اولوالامر و رخصت مى دهد ايشان را در منازعه ايشان؟ اين خطاب متوجه ماموران است كه ايشان را امر به اطاعت كرده است.(638)
و عياشى روايت نموده كه: ابان بن تغلب به خدمت امام رضا (عليه السلام) رفت و سؤال كرد از اولى الامر، حضرت فرمود: على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ و ساكت شد. پس ابان پرسيد كه: بعد از او كه بود؟ فرمود: امام حسن (عليه السلام)؛ و باز ساكت شد. من باز سؤال نمودم، فرمود: حضرت امام حسين (عليه السلام)؛ و باز ساكت شد. پس سؤال كردم كه: بعد از او كيست؟ فرمود: حضرت على بن الحسين (عليه السلام)؛ و همچنين هر يكى را كه مى فرمود ساكت مى شد و من سؤال مى كردم تا آنكه تا آخر ائمه (عليهم السلام) را فرمود.(639)
و ايضا روايت نموده از عمران حلبى كه حضرت صادق (عليه السلام) به او فرمود كه: شما گروه شيعه دين خود را از اصلش اخذ نموده ايد: از گفته خدا كه اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و از گفته رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: دو چيز در ميان شما مى گذارم كه تا به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نمى شويد، نه از گفته ابوبكر و عمر و امثال ايشان.(640)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: در شاءن على و ائمه از فرزندان اوست، خدا ايشان را به جاى پيغمبران قرار داده است، و فرقى كه هست اين است كه ايشان چيزى را حلال نمى كنند و چيزى را حرام نمى كنند بلكه شريعت حضرت رسالت را به خلق مى رسانند.(641)
و ايضا روايت نموده است از حكيم كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم كه: فداى تو شوم، اولوالامر كه خدا امر به طاعت ايشان نموده است كيستند؟ فرمود: على بن ابى طالب است و حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد كه منم، پس حمد و شكر كنيد خداوندى را كه به شما شناسانيد امامان و پيشوايان شما را در وقتى كه مردم انكار ايشان كردند.(642)
و به روايت ديگر از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت نموده است كه: اولوالامر على بن ابى طالب (عليه السلام) است و اوصياى بعد از او.(643)
و فرات بن ابراهيم روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال نمودند از اولوالامر، (فرمود)(644) كه: صاحب دانائى و علم مراد است، پرسيدند كه: مخصوص شما است يا عام است؟ فرمود كه: مخصوص ما اهل بيت است.(645)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اولوالامر در اين آيه، آل محمدند.(646)
و در كتاب اختصاص روايت نموده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند كه: آيا اطاعت اوصياء واجب است؟ فرمود كه: بلى آنهايند كه خدا فرموده است:اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم و آنهايند كه در شاءن ايشان فرموده است:انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون (647).(648)
و فرات و كلينى روايت كرده اند كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند از دعائم و ستونهاى اسلام كه جايز نيست احدى را كه تقصير كند از معرفت چيزى از آنها و اگر تقصير كند دين او فاسد مى گردد و اعمال او مقبول نيست و اگر آنها را بداند ندانستن چيزهاى ديگر به او ضرر ندارد، حضرت فرمود كه: گواهى لا اله الا الله است و ايمان به رسول خدا و اقرار به آنچه آن حضرت از نزد پروردگار آورده است و حقى كه در اموال واجب است كه آن زكات است؛ و ولايتى كه خدا به آن امر كرده است، ولايت آل محمد (عليهم السلام).
پرسيدند كه: آيا در ولايت دليلى هست كه كسى كه متمسك به آن شود استدلال به آن تواند كرد؟ حضرت فرمود كه: بلى، حق تعالى فرموده ((اطيعوا الله)) تا آخر.
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه بميرد و امام زمان خود را نداند، به مردن جاهليت مرده است، پس امام در زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آن حضرت بود؛ و بعد از او على بود - و بعضى به جاى على (عليه السلام) معاويه را امام دانستند - پس بعد از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) امام حسن (عليه السلام) امام بود، پس بعد از او حضرت امام حسين (عليه السلام) - و ديگران گفتند: يزيد بن معاويه، آيا معاويه را در برابر اميرالمؤمنين (عليه السلام) و امام حسن (عليه السلام) قرار مى توان داد و يا امام حسين (عليه السلام) و يزيد پليد را برابر مى توان كرد، مساوى نيستند -.
پس بعد از حسين (عليه السلام) على بن الحسين و امام محمد باقر (عليهما السلام) بود، و شيعيان مناسب حج و حلال و حرام خود را نمى دانستند تا آنكه امام محمد باقر (عليه السلام) اين در را بر ايشان گشود و بيان نمود براى ايشان اعمال حج و حرام و حلال ايشان را به مرتبه اى كه علماى اهل سنت در مسائل محتاج ايشان شدند بعد از آنكه ايشان محتاج آنها بودند، و هميشه همچنين بود كه مقابل عالمى از علماى اهل بيت جاهل و شقى از خلفاى جور بود، و به مقتضاى آيه و حديث بايد كه در هر زمان امامى باشد و هر كه او را نشناسد بر جاهليت و كفر مرده است، و هر زمانى را كه ملاحظه مى كنى در برابر امامان اهل بيت (عليهم السلام) جمعى بودند كه هر عاقل كه تامل كند مى داند كه ايشان اولى بودند به امامت از آنها، پس بايد كه ايشان اولوالامر و امام باشند.
پس حضرت فرمود كه: محتاجترين احوال تو به دين حق آن وقتى است كه جان تو به اينجا رسد - و اشاره به حلق مبارك خود فرمود - و در وقتى كه دنيا از تو منقطع مى گردد و در آن وقت آثار دين حق بر تو ظاهر خواهد شد و خواهى گفت: در خوب دينى بودم.(649)
و عياشى از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم (650) كه فرمود: يعنى آل محمد و ايشانند كه استنباط مى كنند از قرآن، و حلال و حرام را از آن مى دانند، و ايشانند حجت خدا بر خلق.(651)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده كه: اولوالامر در اين آيه ائمه (عليهم السلام) اند.(652)
و ابن شهر آشوب در مناقب گفته است كه: امت در تفسير آيه يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم بر دو قولند: اول آنكه اولوالامر، ائمه مايند؛ دوم آنكه امراى لشكرند. و هرگاه يكى باطل شود ديگرى ثابت مى شود، والا لازم مى آيد كه حق از امت خارج باشد، و دليل بر آنكه مراد ائمه ما (عليهم السلام) اند آن است كه ظاهر آيه اقتضاى عموم اطاعت اولوالامر مى كند از اين جهت كه عطف فرموده است:امر به طاعت ايشان را بر امر به طاعت خود و طاعت رسول خود، و چنانچه اطاعت خدا و رسول عام است و در همه چيز واجب است بايد كه اطاعت ايشان نيز عام باشد، و اگر خاص مى بود به امر مخصوصى بايست كه بيان فرمايد، و هرگاه وجوب اطاعت ايشان در همه چيز ثابت شد پس امامت ايشان نيز ثابت شد زيرا كه معنى امامت همين است، و هرگاه آيه اقتضاى وجوب اطاعت اولوالامر در همه چيز كند بايد كه معصوم باشند و الا لازم آيد كه حق تعالى امر به قبيح كرده باشد زيرا كه غير معصوم مامون نيست از آنكه امر به قبيح كند يا قبيحى از او صادر شود، و هرگاه قبيحى از او صادر شود متابعت او در آن امر قبيح، قبيح خواهد بود؛ پس مراد، امراى لشكر نمى باشند زيرا كه به اتفاق عصمت ايشان شرط نيست و خصوصيت امراء از آيه فهميده نمى شود.
و بعضى گفته اند: اولوالامر علماى امتند، و اين نيز باطل است زيرا كه ايشان در راءيها اختلاف دارند و اطاعت بعضى موجب معصيت ديگرى است، و حق تعالى به چنين چيزى امر نمى فرمايد:.
و ايضا حق تعالى وصف نموده است اولوالامر را به صفتى كه دلالت بر علم و امارت هر دو مى كند در آن آيه كه فرموده است:و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به ولو ردوه الى الرسول والى اولى الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم پس امن و خوف را رد كرده است به امرا، و استنباط را به علماء، و اين هر دو جمع نمى شود مگر در اميرى كه عالم باشد.
و شعبى گفته است كه: ابن عباس مى گفت كه: ايشان امراى لشكرهايند و على (عليه السلام) اول ايشان است.
و حسن بن صالح از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد از تفسير اولوالامر، فرمود كه: ايشان امامان از اهل بيت رسولند.
و مجاهد در تفسيرش گفته است كه: اين آيه در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شده است در هنگامى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او را خليفه و جانشين خود گردانيد در مدينه، و حضرت امير (عليه السلام) گفت: يا رسول الله! به جنگ مى روى و مرا در ميان زنان و كودكان مى گذارى؟ حضرت فرمود كه: يا على! آيا راضى نيستى كه نسبت به من به منزله هارون باشى از موسى در وقتى كه موسى به هارون گفت اخلفنى فى قومى و اصلح (653) يعنى: ((خليفه من باش در ميان قوم من و اصلاح كن در ميان ايشان،)) حضرت امير (عليه السلام) فرمود: بلى و الله؛ پس نازل شد و اولى الامر منكم يعنى على بن ابى طالب (عليه السلام) كه حق تعالى امر امت را به او گذاشت بعد از محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و او را خليفه نمود در مدينه، پس امر كرد خداوند بندگان را كه اطاعت او را لازم شمارند و مخالفت او نكنند.
و فلكى در ابانه روايت نموده است كه: اين آيه در وقتى نازل شد كه شكايت كرد ابو برده از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام). تا اينجا كلام ابن شهر آشوب بود.(654)
اما آيه سوم: ابن شهر آشوب و عياشى و غير ايشان روايت كرده اند به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: مائيم قومى كه حضرت عزت واجب گردانيده است اطاعت ما را، و از ماست انفال و برگزيده مال، و مائيم راسخون در علم، و مائيم حسد برده شدگان بر ايشان كه خدا در
شاءن ايشان فرموده ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله.(655)
و عياشى و ديگران از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير قول حق تعالى و آتيناهم ملكا عظيما(656) يعنى: ((عطا كرديم به آل ابراهيم پادشاهى بزرگ را)) حضرت فرمود كه: ملك عظيم آن است كه در ميان ايشان امامان قرار داد كه هر كه اطاعت ايشان كند خدا را اطاعت نموده و هر كه معصيت ايشان كند معصيت خدا كرده است، اين است ملك عظيم.(657)
و در بصائر الدرجات از حضرت باقر (عليه السلام) به سند صحيح روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله كه فرمود: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ما.(658)
و به سند كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه اشاره به سينه مبارك خود فرمود و گفت: مائيم آنها كه حسد مى برند بر ايشان.(659)
و به سند صحيح ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: مائيم آن ناس كه حسد مى برند بر ما امامتى كه خدا به ما داده است و هيچكس ديگر از امت داخل نيستند.(660)
و به سندهاى صحيح ديگر بسيار روايت كرده است كه: ملك عظيم، طاعت مفروضه است،(661) يعنى اطاعت ايشان را كه خدا بر خلق واجب نموده.
و به سند صحيح روايت كرده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند كه: اين ملك عظيم چيست؟ فرمود كه: فرض اطاعت است حتى آنكه در قيامت، جهنم نيز اطاعت ايشان مى كند؛(662) هر كه را مى گويند بگير، مى گيرد؛ و هر كه را مى گويند بگذار، مى گذارد كه بر صراط بگذرد.
و به سند صحيح ديگر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه در تأويل اين آيه فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب (663) فرمود كه: كتاب، پيغمبرى است؛ والحكمة فرمود كه: فهم و حكم كردن در ميان مردم است؛ و آتيناهم ملكا عظيما فرمود كه: وجوب اطاعت است.(664)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: مائيم بخدا سوگند آن ناس كه حسد برده مى شوند و مائيم اهل آن پادشاهى كه - در زمان قائم - به ما مى گردد.(665)
و عياشى روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: كتاب، پيغمبرى است؛ و الحكمة، حكيمان از پيغمبران برگزيده اند؛ و ملك عظيم، امامان هدايت كنندگان برگزيده؛(666) و احاديث بر اين مضامين بسيار است،(667) به همين اكتفا كرديم.
و عياشى روايت كرده است كه: داود بن فرقد به حضرت صادق (عليه السلام) عرض نمود كه: حق تعالى مى فرمايد: قل اللهم مالك الملك تؤ تى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء(668) يعنى: ((بگو: خداوندا اى مالك پادشاهى! عطا مى كنى پادشاهى را به هر كه مى خواهى و باز مى ستانى پادشاهى را از هر كه مى خواهى)) پس خدا پادشاهى را به بنى اميه داده است؟ حضرت فرمود كه: چنين نيست كه مردم فهميده اند، خدا به ما داده است پادشاهى را و بنى اميه از ما غصب كرده اند مانند كسى كه جامه اى داشته باشد و ديگرى به جبر بگيرد، پس آن شخص مالك آن جامه نخواهد بود.(669)
و ايضا از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: حق تعالى تاديب نمود پيغمبرش را موافق خواهش و محبت خود، پس او را خطاب نمود كه انك لعلى خلق عظيم (670) يعنى: ((بدرستى كه تو بر خلق عظيم هستى)) و در جميع اخلاق حسنه كامل گرديده اى، پس مردم را خطاب كرد كه ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا(671) يعنى: ((هر چه رسول عطا كند به شما و امر كند شما را به آن، پس بگيريد آن را و قبول كنيد آن را؛ و هر چه شما را از آن نهى كند، منتهى شويد و ترك كنيد آن را))، و فرمود كه من يطع الرسول فقد اطاع الله (672) يعنى: ((هر كه اطاعت رسول مى كند پس بتحقيق كه اطاعت كرده است خدا را.))
پس حضرت فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تفويض كرد امر امت را بسوى على (عليه السلام) و او را امين گردانيد بر دين خدا و احكام الهى و امور امت، پس شما تسليم كرديد و قبول كرديد و انكار كردند ساير امت، پس بخدا سوگند كه ما دوست مى داريم شما را كه سخن گوئيد هرگاه ما سخن گوئيم و خاموش باشيد هرگاه ما خاموش باشيم، و مائيم واسطه ميان خدا و شما، و بخدا سوگند كه خدا چيزى نداده است به احدى در مخالفت امر ما.(673)
و ابن شهر آشوب روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى والله يؤ تى ملكه من يشاء(674) يعنى: ((مى دهد خدا پادشاهى خود را به هر كه مى خواهد))، فرمودند كه: اين آيه در شاءن ما نازل شده است.(675)
و فرات بن ابراهيم روايت نموده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير اين آيه و من يطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظيما(676) يعنى: ((هر كه اطاعت كند خدا و رسول او را، پس رستگار شده است رستگارى عظيمى)) و فرمود كه: مراد اطاعت در ولايت اميرالمؤمنين و امامان بعد از اوست.(677)
در تفسير محمد بن العباس از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه كريمه قل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول فان تولوا فانما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم (678) يعنى: ((بگو - يا محمد - كه: اطاعت كنيد خدا و رسول را، پس اگر پشت كنند و قبول نكنند پس بر رسول است آنچه را تكليف كرده اند كه تبليغ رسالت باشد و بر شماست آنچه شما را تكليف نموده اند كه اطاعت كنيد،)) فرمود كه: فانما عليه ما حمل يعنى: بر اوست آنچه تكليف كرده اند او را كه بشنود و اطاعت كند و خيانت نكند در رسالت و صبر كند بر آزارهاى امت، و بر شما است كه قبول كنيد و وفا كنيد به عهدها كه خدا بر شما گرفته است در امامت على (عليه السلام) و آنچه در قرآن بيان كرده است از واجب بودن اطاعت او، و ان تطيعوه تهتدوا(679) يعنى: ((اگر اطاعت كنيد - على را - هدايت مى يابيد))، و ما على الرسول الا البلاغ (680) ((و نيست بر رسول مگر رسانيدن رسالت خدا را.))(681)
پاورقی
617- سوره نساء: 59.
618- سوره نساء: 83.
619- نساء: 54 - 55.
620- مجمع البيان 2/82؛ تفسير طبرى 4/184؛ الجواهر الحسان 1/370.
621- تفسير تبيان 3/273؛ تفسير عياشى 1/260.
622- مجمع البيان 2/64.
623- تفسير قمى 1/141.
624- عيون اخبار الرضا 2/131.
625- كمال الدين 222؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/344.
626- اعلام الورى 397؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/343 - 344؛ كفاية الاثر 53؛ كمال الدين 253.
627- نساء: 51.
628- تفسير تبيان 3/223؛ مجمع البيان 2/59؛ تفسير طبرى 4/134؛ تفسير بيضاوى 1/352.
629- سوره نساء: 51.
630- مجمع البيان 2/59؛ تفسير كشاف 1/521؛ تفسير بغوى 1/441.
631- سوره نساء: 52.
632- نساء: 53.
633- نساء: 54.
634- براى اطلاع از گفته هاى مفسران، رجوع شود به تفسير تبيان 3/229؛ مجمع البيان 2/61؛ تفسير طبرى 4/142؛ تفسير روح المعانى 3/55؛ تفسير الدر المنثور 2/173.
635- تفسير تبيان 3/228؛ مجمع البيان 2/61.
636- سوره نساء: 54.
637- نساء: 58.
638- تفسير عياشى 1/246؛ كافى 1/276.
639- تفسير عياشى 1/
640- تفسير عياشى 1/251.
641- تفسير عياشى 1/252.
642- تفسير عياشى 1/252.
643- تفسير عياشى 1/253.
644- كلمه ((فرمود)) از متن عربى روايت اضافه شده.
645- تفسير فرات كوفى 108.
646- تفسير فرات كوفى 108.
647- مائده: 55.
648- اختصاص 277.
649- كافى 2/19؛ تفسير فرات كوفى 109، و در آنجا قسمتى از روايت ذكر شده است.
650- نساء: 83.
651- تفسير عياشى 1/260.
652- تفسير عياشى 1/260؛ تفسير تبيان 3/273؛ مجمع البيان 2/82.
653- اعراف: 142.
654- مناقب ابن شهر آشوب 3/19 - 21.
655- مناقب ابن شهر آشوب 1/347 و 4/234؛ تفسير عياشى 1/247؛ كافى 1/186؛ تهذيب الاحكام 4/132؛ مجمع البيان 2/61.
656- نساء: 54.
657- تفسير عياشى 1/248؛ بصائر الدرجات 36.
658- بصائر الدرجات 35؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/196.
659- بصائر الدرجات 35.
660- بصائر الدرجات 35؛ كافى 1/205؛ تفسير فرات كوفى 106؛ تأويل الايات الظاهرة 1/130.
661- بصائر الدرجات 35؛ كافى 1/186؛ تفسير عياشى 1/248؛ تفسير قمى 1/140.
662- بصائر الدرجات 35.
663- سوره نساء: 54.
664- بصائر الدرجات 36؛ تفسير قمى 1/140؛ كافى 1/206.
665- بصائر الدرجات 36.
666- تفسير عياشى 1/248؛ كافى 8/118.
667- رجوع شود به تفسير عياشى 1/246 - 248 و بصائر الدرجات 36.
668- سوره آل عمران: 26.
669- تفسير عياشى 1/166؛ كافى 8/266.
670- قلم: 4.
671- حشر: 7.
672- نساء: 80.
673- تفسير عياشى 1/259؛ بصائر الدرجات 384؛ كافى 1/265.
674- بقره: 247.
675- مناقب ابن شهر آشوب 4/358.
676- احزاب: 71.
677- تفسير قمى 2/198؛ كافى 1/414؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/127.
678- سوره نور: 54.
679- نور: 54.
680- نور: 54.
681- تأويل الايات الظاهرة 1/368.
آيه اولى: الله نور السموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقيد و لا غربيد يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس والله بكل شى ء عليم (682) اين آيه كريمه از آيات متشابه است و در تأويل آن وجوه بسيار گفته اند؛ اما ظاهر لفظ آيه آن است كه: ((حق تعالى نور دهنده آسمانها و زمين است به نور وجود و علم هدايت و انوار ظاهره از كواكب و غير آنها، مثل و صفت نور خدا مانند مشكاة است - و آن سوراخى است كه چراغ را در ميان آن مى گذارند، و بعضى گفته اند لوله اى است در ميان قنديل كه فتيله را در ميان آن مى گذارند - و در ميان آن مشكاة چراغى بوده باشد، و چراغ در ميان قنديلى از آبگينه بوده باشد، و آن قنديل درخشان باشد كه گويا ستاره اى بسيار روشن است يا ستاره زهره است، و آن چراغ را افروخته باشند از درخت بابركتى كه درخت زيتون است ، و چنان درخت زيتونى باشد كه نه شرقى باشد و نه غربى.))
بعضى گفته اند كه: در طرف مشرق يا مغرب نروئيده باشد كه آفتاب گاهى بر آن تابد و گاهى نتابد، بلكه در صحراى گشاده يا قله كوهى بوده باشد كه پيوسته آفتاب بر آن تابد تا آنكه ميوه اش خوب برسد و روغنش صافتر شود.
و بعضى گفته اند: در مشرق و مغرب معموره نباشد بلكه در وسط معموره باشد كه بلاد شام است و زيتونش بهترين زيتونها است.
و بعضى گفته اند: در جائى نروئيده باشد كه پيوسته آفتاب بر آن بتابد كه آن را بسوزاند، و در جائى نباشد كه آفتاب بر آن نتابد و خام بماند، بلكه گاهى تابد و گاهى نتابد، نزديك باشد كه روغن زيتونش روشن شود بى آنكه آتشى به آن برسد و نور آن بر نور بيفزايد، زيرا كه نور چراغ مضاعف مى شود به سبب صفاى روغن زيت و درخشندگى قنديل و ضبط نمودن چراغدان نور آن را، هدايت مى كند خدا بسوى نور خود هر كه را خواهد، و مى زند خدا مثلها از براى مردم و خدا به همه چيز دانا است.(683)
و تأويل اين آيه به وجوه بسيار كرده اند:
اول آنكه: اين مثلى است كه خدا براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده؛ و مشكاة، سينه حقيقت دفينه آن حضرت است؛ و زجاجه، دل حكمت او؛ و مصباح، پيغمبرى است؛ نه شرقى است و نه غربى يعنى نه نصرانى است و نه يهودى، زيرا كه نصارى به جانب مشرق نماز مى كنند و يهود به جانب مغرب؛ و شجره مباركه، پيغمبرى است كه ابراهيم (عليه السلام) باشد و نور محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نزديك است كه ظاهر گردد از براى مردم هر چند سخن نگويد.
دوم آنكه: مشكاة، ابراهيم (عليه السلام) است؛ و زجاجه، اسماعيل (عليه السلام)؛ و مصباح، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ و شجره مباركه، ابراهيم (عليه السلام) است زيرا كه اكثر پيغمبران از صلب او بهم رسيده اند؛ و نه شرقى و نه غربى يعنى نه يهودى و نه نصرانى است. يكاد زيتها يعنى نزديك است كه محاسن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ظاهر گردد پيش از آنكه وحى به او برسد؛ نور على نور يعنى پيغمبرى از نسل پيغمبرى.
سوم آنكه: مشكاة، عبدالمطلب است؛ و زجاجه، عبدالله است؛ و مصباح، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ نه شرقى است و نه غربى بلكه مكى است كه مكه وسط دنيا است.
چهارم آن است كه: اين مثلى است كه حضرت عزت از براى مؤمن زده است، و مشكاة، نفس اوست؛ و زجاجه، سينه اوست؛ و مصباح، ايمان است و قرآن كه در دل اوست و افروخته مى شود از شجره مباركه كه اخلاص خداوند يگانه است، پس آن درخت پيوسته سبز و خرم است مانند درختى كه درختان ديگر بر گرد آن درخت بر آمده باشند و آفتاب به آن نرسد نه در هنگام طلوع و نه در هنگام غروب، و مؤمن چنين است و اثر هيچ فتنه به او نمى رسد، پس او در ميان چهار خصلت است: اگر خدا به او عطا مى كند، شكر مى كند؛ و اگر مبتلا مى شود به بلائى، صبر مى كند؛ و اگر حكم مى كند، به عدالت حكم مى كند؛ و اگر سخن مى گويد، راست مى گويد، پس او در ميان ساير مردم مثل مرد زنده است كه در ميان قبرهاى مردگان راه رود؛ نور بر نور است، كلامش نور است و علمش نور است و داخل شدنش در هر امرى نور است و بيرون رفتنش نور است و بازگشتنش در قيامت بسوى نور است.
پنجم آنكه: اين مثلى است كه خدا براى قرآن زده است؛ مصباح، قرآن است؛ و زجاجه، دل مؤمن است؛ و مشكاة، زبان و دهان اوست؛ و شجره مباركه، شجره وحى است.
يكاد زيتها يضى ء يعنى: نزديك است كه حجتهاى قرآن واضح گردد هر چند خوانده نشود؛ يا آنكه: نزديك است كه حجتهاى خدا بر خلقش روشن شود براى كسى كه تفكر و تدبر نمايد در آنها هر چند قرآن نازل نشود، و نور بر نور است يعنى قرآن نور است با ساير نورها كه پيش از آن بوده.
يهدى الله لنوره من يشاء يعنى: هدايت مى كند خدا از براى دينش و ايمانش يا از براى پيغمبرى و امامت هر كه را خواهد.(684)
و تأويلات ديگر نيز در اين آيه كرده اند كه ذكرشان موجب تطويل كلام است.
و اما احاديثى كه در تأويل اين آيه وارد شده است چند نوع است:
اول آنكه: على بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: مشكاة، حضرت فاطمه است؛ فيها مصباح مصباح در اينجا حضرت امام حسن (عليه السلام) است؛ المصباح فى زجاجة اين مصباح، حضرت امام حسين (عليه السلام) است، و چون هر دو از يك نورند تعبير از هر دو به مصباح نموده اند، و فرموده كه: مراد به زجاجه نيز حضرت فاطمه عليهاالسلام است، يعنى گويا فاطمه عليها السلام كوكب درخشنده است ميان زنان دنيا و زنان اهل بهشت؛ و شجره مباركه، ابراهيم (عليه السلام) است؛ لا شرقية و لا غربية يعنى: نه يهوديه و نه نصرانيه است؛ يكاد زيتها يضى ء يعنى: نزديك است كه علم از او و از ذريه او بجوشد؛ نور على نور يعنى: امامى از او بهم مى رسد بعد از امامى؛ يهدى الله لنوره من يشاء يعنى: هدايت مى كند خدا بسوى ائمه (عليهم السلام) هر كه را مى خواهد.(685)
و كلينى و فرات بن ابراهيم نيز اين روايت را به چندين سند روايت كرده اند.(686)
و علامه (رحمة الله عليه) در كشف الحق و ابن بطريق در عمده و سيد ابن طاووس در طرايف از ابن مغازلى شافعى قريب به اين مضمون را روايت نموده اند، و گفته اند: مشكاة، فاطمه است؛ و مصباح، حسن و حسين (عليهم السلام) است؛ و فاطمه، كوكب درخشنده بود ميان زنان عالميان... تا آخر.(687)
و از جهت مزيد توضيح و تشبيه و تطبيق بر مشبه مى گوئيم كه: چون حضرت ابراهيم (عليه السلام) اصل و عمده انبياء (عليهم السلام) بود، و انبياء به منزلت شاخه هاى او بودند و از شاخه هاى مختلف منشعب شد از انبياء و اوصياء در فرزندان اسحاق كه بنى اسرائيلند و در فرزندان اسماعيل كه عمده ايشان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصياى اويند و از ايشان انوار عظيمه در سه فرقه از اهل كتب كه يهود و نصارى و مسلمانمان باشند ساطع گرديد. پس ابراهيم (عليه السلام) به منزله شجره زيتونه است از جهت اين شعب و انوار، و چون تحقق ثمار شجره و سريان انوار اين زيتونه در پيغمبر ما و اهل بيت او كاملتر و بيشتر و تمامتر بود زيرا كه ايشان از همه انبياء و اوصياء افضل بودند و امت وسط و ائمه وسطى ايشان بودند و شريعت و سيرت و طريقت ايشان اعدل سير بود چنانچه حق تعالى فرموده است:و كذلك جعلناكم امة وسطا(688) و مؤ يد وسط بودن ايشان توسط در شرايع است چنانچه يهود بسوى مغرب نماز مى كردند و نصارى به سمت مشرق و قبله اين امت ميان اين دو قبله واقع شده.
و همچنين در حكم و قصاص و ديات و ساير احكام ايشان را وسط قرار داده اند، پس تشبيه نمود خدا حضرت ابراهيم (عليه السلام) را از جهت تشعب اين انوار عظيمه از او به زيتونه كه نه شرقيه و نه غربيه باشد يعنى منحرف نباشد از اعتدال بسوى افراط يا تفريط كه در ملت يهود و نصارى تحقق يافته، و ايماء كرد به شرقيه بسوى نصارى و به غربيه بسوى يهود به اعتبار قبله هاى ايشان؛ و ممكن است كه مراد به آيه كريمه، زيتونه باشد كه در وسط شجره باشد نه در شرق آن كه آفتاب بعد از عصر بر آن نتابد و نه در غرب آن كه آفتاب در اول روز بر آن نتابد، پس تشبيه تمامتر و كاملتر مى شود.
و مراد زيتونه در مشبه ماده بعيده علم است كه امامت و خلافتى باشد كه منبعش ابراهيم (عليه السلام) است چنانچه حق تعالى به او خطاب نمود كه انى جاعلك للناس اماما(689) و سرايت نمود در ذريه مقدسه او؛ و مراد به زيت، مواد غريبه است از وحى و الهام، و اضائت زيت عبارت از منفجر شدن علم است از اين مواد.
ولو لم تمسسه نار مراد از نار، وحى است يا تعليم از بشر يا سؤال زيرا كه سؤال نيز آتش علم را بر مى افروزد، و نور على نور را تأويل به امام بعد از امام فرموده براى آنكه هر امامى كه بعد از ديگرى مى آيد نور و علم و حكمت الهى را در ميان خلق مى افزايد، و به اين نحو كه تقرير نموديم اين تأويل را متانت و حسن اين تأويل كنار على علم ظاهر و هويدا است.
دوم: ابن بابويه در توحيد و معانى الاخبار روايت كرده است به سند معتبر از فضيل بن يسار كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدم از الله نور السموات والارض ، فرمود كه: چنين است خداى عزوجل آسمانها و زمين به نور او روشن است.
گفتم: مثل نوره، فرمود كه: نورش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
گفتم: كمشكوة، فرمود: مشكاة، سينه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
گفتم: فيها مصباح فرمود كه: يعنى در آن نور علم هست، يعنى پيغمبرى.
گفتم: المصباح فى زجاجة فرمود كه: علم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) منتقل شد به دل على (عليه السلام).
گفتم: كانها فرمود: چرا كانها مى خوانى؟
گفتم: پس به چه نحو بخوانم؟ فرمود: كانه كوكب درى.
گفتم: يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية و لا غربية فرمود كه: اينها اوصاف على بن ابى طالب (عليه السلام) است، نه يهودى است و نه نصرانى.
گفتم: يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار فرمود كه: يعنى نزديك است كه علم بيرون آيد از دهان عالم از آل محمد پيش از آنكه از او سؤال كنند يا پيش از آنكه آن علم گفته شده باشد به او به الهام.
گفتم: نور على نور فرمود كه: امامى بعد از امامى.(690)
مترجم گويد كه:
قرائت ((كانه)) در قرائت شاذه نقل نكرده اند، و تذكير ضمير يا به اعتبار خبر است يا به تأويل زجاجه يا به آنكه زجاجه دوم در قرائت اهل بيت نبوده باشد.
در بصائر و اختصاص از حضرت باقر (عليه السلام) روايت است كه مثل نوره نور، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ فيها مصباح مصباح ، علم است؛ المصباح فى زجاجة زجاجه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و علم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نزد اوست.(691)
و ايضا فرات در تفسير از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: مثل نوره كمشكوة فيها مصباح يعنى: علم در سينه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و زجاجة سينه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ يوقد من شجرة مباركة نور علم است؛ لا شرقيد ولا غربية يعنى: از آل ابراهيم بسوى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد، و از او به على بن ابى طالب رسيد، نه شرقى است و نه غربى يعنى نه يهودى و نه نصرانى است؛ يكاد زيتها يضى ء يعنى: نزديك است كه عالم از آل محمد سخن بگويد به علم پيش از آنكه از او سؤال كنند.(692)
و در كشف الغمه از دلايل حميرى روايت كرده است كه: به خدمت حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) نوشتند و سؤال كردند از معنى مشكاة، حضرت در جواب نوشت كه: مشكاة، دل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است.(693)
و ايضا در توحيد از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است: كمشكوة فيها مصباح يعنى نور علم در سينه پيغمبر است؛ المصباح فى زجاجة زجاجه، سينه على (عليه السلام) است، علم پيغمبر به سينه على (عليه السلام) آمد، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) همه علم خود را تعليم او كرد؛ يوقد من شجرة مباركة نور علم است؛ لا شرقية و لا غربية نه يهودى و نه نصرانى، يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار يعنى: نزديك است كه عالم از آل محمد سخن بگويد به علم پيش از آنكه از او سؤال كنند؛ نور على نور يعنى: امامى مويد به نور علم و حكمت بعد از امامى از آل محمد، و اين امر هميشه بوده است و خواهد بود از زمان آدم تا قيام قيامت، و ايشانند اوصياء كه حق تعالى ايشان را خليفه هاى خود گردانيده است در زمين و حجتهاى خود گردانيده است بر خلق خود، و در هيچ عصرى زمين خالى از يكى از ايشان نمى باشد.(694)
و در كافى به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه نت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) علمى كه نزديك او بود گذاشت نزد وصى خود، و آن است معنى قول حق تعالى الله نور السموات والارض مى گويد: منم هدايت كننده اهل آسمانها و زمين، مثل علمى كه به او عطا نمودم و آن نور من است كه به آن هدايت مى يابند مثل مشكاتى است كه در آن مصباح بوده باشد؛ پس مشكاة، دل محمد است؛ و مصباح، نور علم است كه در آن قلب است. و قول حق تعالى المصباح فى زجاجة يعنى: محمد را بسوى ود مى برم و علمى كه نزد اوست نزد وصى او مى گذارم چنانچه چراغ را در ميان قنديل آبگينه مى گذارند.
كانها كوكب درى يعنى: بيان فضيلت وثى او على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ يوقد من شجرة مباركة اصل شجره مباركه ابراهيم است چنانچه حق تعالى فرموده است:در حق او رحمة الله و بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد(695) و فرموده است:ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين # ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم.(696)
لا شرقية و لا غربية يعنى: شما يهود نيستيد كه نماز كنيد به جانب مغرب، و نصارى نيستيد كه نماز كنيد به جانب مشرق، و شما بر ملت ابراهيميد، و حق تعالى فرموده است:ما كان ابراهيم يهوديا و لا نصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما و ما كان من المشركين (697) يعنى: ((نبود ابراهيم يهودى و نه نصرانى وليكن بود مايل از دينهاى باطل بسوى دين حق و مسلمانان، و نبود از جمله مشركان.))
و اما قول حق تعالى يكاد زيتها يضى ء تا آخر آيه، مراد آن است كه مثل اولاد شما كه از شما متولد مى شوند مثل زيت است كه از زيتون مى فشارند، نزديك است كه تكلم نمايند به علم پيغمبرى هر چند ملك بر ايشان نازل نشود.(698)
سوم: على بن ابراهيم و فرات روايت نموده اند كه: عبدالله بن جندب به خدمت امام رضا (عليه السلام) نوشت: فداى تو شوم، من پير و ضعيف و عاجز شده ام از بسيارى آن چيزها كه پيشتر قوت آنها را داشتم، مى خواهم فداى تو شوم مرا تعليم كنى سخنى كه مرا به پروردگار خود نزديك گرداند و فهم و علم مرا زياده گرداند. حضرت در جواب او نوشت كه: نامه بسوى تو فرستاديم بخوان و درست بفهم كه در آن شفا هست براى كسى كه خدا شفاى او را خواهد، و در آن هدايت هست براى كسى كه خدا هدايت او را خواهد پس بسيار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظيم.
حضرت على بن الحسين (عليه السلام) گفت: بدرستى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) امين خدا بود در زمين و چون او را از دنيا برد ما اهل بيت امينان اوئيم در زمين، نزد ما است علم بلاهاى مردم و مرگهاى مردم و نسبهاى عرب و آنكه كى بر اسلام متولد شده و ما مى شناسيم كسى را كه مى بينيم او مؤمن است يا منافق، و شيعيان ما نامهاى ايشان و پدران ايشان نزد ما نوشته است، و خدا بر ما و بر ايشان پيمان گرفته است هر جا كه ما وارد مى شويم ايشان وارد مى شوند و هر جا كه ما داخل مى شويم ايشان داخل مى شوند، و نيست بر ملت ابراهيم غير ما و ايشان، و ما در روز قيامت چنگ مى زنيم به نور پيغمبر خود، و پيغمبر ما متمسك مى شود به نور خدا و شيعيان ما متمسك مى شوند به نور ما، هر كه از ما جدا مى شود هلاك مى شود و هر كه متابعت ما مى كند نجات مى يابد، و كسى كه انكار ولايت ما مى كند كافر است و كسى كه متابعت ما كند و متابعت دوستان ما كند مؤمن است، و دوست نمى دارد ما را كافرى و دشمن نمى دارد ما را مؤمنى، هر كه بميرد و ما را دوست دارد بر خدا لازم است كه او را با ما مبعوث كند، ما هدايت كننده ايم براى كسى كه متابعت ما كند و به ما هدايت يابد، هر كه ما را نخواهد از ما نيست و هر كه از ما نباشد از اسلام هيچ بهره اى ندارد. به ما فتح كرده است دين را و به ما ختم نموده است آن را، به بركت ما خدا روزى شما را از زمين مى روياند و به بركت ما خدا باران را از آسمان مى فرستد و به بركت ما خدا شما را ايمن مى گرداند از غرق شدن در دريا و از فرو رفتن به زمين در صحرا، و به ما نفع مى بخشد خدا به شما در زندگانى شما و در قبرهاى شما و در صحراى محشر و نزد صراط و نزد ميزان و نزد داخل شدن جنان، مثل ما در كتاب خدا مثل مشكاة است، و مشكاة در قنديل است، پس مائيم مشكاة كه در آن مصباح است و مصباح، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و مصباح در زجاجه است كه عنصر طاهر آن حضرت است.(699)
و به روايت فرات: مائيم زجاجه؛ لا شرقية و لا غربية يعنى در نسب شريفش هيچگونه قدحى نيست كه گاه به مشرق نسبت دهند و گاه به مغرب ؛ يكاد زيتها يضى ء ولو لم تمسسه نار مراد از نار، قرآن است؛ نور على نور يعنى: امامى بعد از امام؛ يهدى الله لنوره من يشاء نور، على بن ابى طالب (عليه السلام) است، خدا هدايت مى كند بسوى ولايت ما هر كه را دوست مى دارد و لازم است بر خدا كه مبعوث گرداند ولى ما و شيعه ما را در حالتى كه رويش منور باشد و برهانش واضح و حجتش نزد خدا عظيم باشد و بيايد دشمن ما در روز قيامت با روى سياه و حجتش نزد خدا باطل باشد و لازم است بر خدا كه بگرداند دوست ما را رفيق پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان، و نيكو رفيقانند ايشان؛ و لازم است بر خدا كه بگرداند دشمن ما را رفيق شياطين و كافران، و بد رفيقانند ايشان؛ و شهيد ما را فضيلتى و زيادتى هست بر ساير شهيدان به ده درجه؛ و شهيد شيعيان ما را فضيلت و زيادتى هست بر ساير شهيدان به هفت درجه، پس مائيم نجيبان و مائيم فرزندان انبياء و اوصياء و مائيم اولاى ناس به خدا و مائيم مخصوصان در تاب خدا و مائيم اولاى ناس به پيغمبر خدا و دين خدا و مائيم كه خدا دين خود را براى ما مقرر كرده است در آن آيه كه فرموده است:شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ان اقيموا الدين يعنى: ((مقرر كرد از براى شما از دين آنچه وصيت نمود به آن نوح را و آنچه وحى كرده ايم بسوى تو اى محمد و آنچه وصيت نمود به آن ابراهيم و موسى و عيسى را آنكه برپا داريد دين را))، ولا تتفرقوا فيه ((و متفرق مشويد در آن))، حضرت فرمود: يعنى بر جماعت محمد باشيد، كبر على المشركين ما تدعوهم اليه فرمود: يعنى ((بزرگ و دشوار است بر آنها كه شرك آورده اند - به ولايت على - آنچه تو ايشان را بسوى آن مى خوانى - كه ولايت على است -))، الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب (700) فرمود: يعنى خدا بر مى گزيند بسوى خود هر كه را مى خواهد و هدايت مى كند بسوى خود هر كه اجابت تو مى كند - بسوى ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) -.(701)
و ايضا محمد بن العباس از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت على بن الحسين (عليه السلام) فرمود كه: مثل ما در كتاب خدا مثل مشكاة است، پس مائيم مشكاة - و مشكاة سوراخى است كه چراغ را در آن مى گذارند - و چراغ در زجاجه است، و زجاجه، محمد صلى الله عليه و آله است؛ كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ نور على نور قرآن است؛ يهدى الله لنوره من يشاء خدا هدايت مى كند بسوى ولايت ما هر كه را دوست مى دارد.(702)
چهارم: على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: حضرت باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيه الله نور السموات والارض فرمود: ابتدا نمود به نور خود مثل هدايت او در دل مؤمن؛ كمشكوة فيها مصباح مشكاة، اندرون مؤمن است؛ و قنديل، دل اوست؛ و مصباح، نورى است كه خدا در دل او قرار داده است؛ يوقد من شجرة مباركة شجره مباركه، مؤمن است؛ لا شرقية و لا غربية يعنى: در ميان كوه واقع شود، نه شرقى باشد كه نزديك غروب آفتاب بر آن نتابد، نه غربى باشد كه در وقت طلوع آفتاب بر آن نتابد، بلكه در هنگام طلوع و غروب و ساير اوقات بر آن تابد؛ يكاد زيتها يضى ء يعنى: نزديك است آن نورى كه خدا در دل او قرار داده روشنى بخشد هر چند سخن نگويد؛ نور على نور يعنى: فريضه بر بالاى فريضه و سنت بر بالاى سنت؛ يهدى الله لنوره من يشاء يعنى: هدايت مى كند خدا بسوى فريضه ها و سنتهاى او هر كه را خواهد؛ و يضرب الله الامثال للناس (703) فرمود: پس اين مثلى است كه خدا براى مؤمن زده است، پس مؤمن مى گردد در پنج نور: داخل شدنش در هر كار نور است، و بيرون رفتنش نور است، و سخنش نور است، و علمش نور است، و بازگشتنش در قيامت بسوى بهشت نور است.
راوى به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه: سنيان مى گويند كه: اين مثل نور پروردگار است، حضرت فرمود: سبحان الله! خدا را مثل نمى باشد، خدا مى فرمايد: فلا تضربوا لله الامثال (704) يعنى: ((پس مزنيد از براى خدا مثلها.))(705)
آيه ثانيه: فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والاصال # رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار # ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله والله يرزق من يشاء بغير حساب (706) اين آيه كريمه تتمه تشبيهى است كه در آيه سابقه مذكور شد، يعنى : اين چراغهاى هدايت و انوار امامت و خلافت در خانه اى چند يا در خانه آباده اى چند افروخته مى شود كه خدا رخصت داده است و مقدر فرموده است:كه بلند گردانند آنها را به بنا كردن و تعظيم و تكريم نمودن يا از خانه آبادها رفعت قدرشان را شناختن و اعتقاد به امامت و خلافت ايشان كردن و متابعت ايشان نمودن.
بعضى گفته اند مراد از اين خانه ها مساجد است، چنانچه منقول است كه: مساجد خانه هاى خداست در زمين و روشنى مى دهد براى اهل آسمانها چنانچه ستاره ها روشنى مى دهند اهل زمين را؛(707) و بعضى گفته اند خانه هاى پيغمبران است چنانچه حق تعالى فرموده است:انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت (708) و فرموده است:رحمة الله وبركاته عليكم اهل البيت (709).(710)
و شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته است كه اذن الله ان ترفع بيوت انبياء و اوصياى مطلق است و مراد به رفع آنها تعظيم است و رفع نجاسات از آنها كردن و از معاصى و گناهان مطهر داشتن؛ و بعضى گفته اند مراد به رفع، رفع حوايج است در آنها بسوى خدا.
و يذكر فيها اسمه يعنى: ((مذكور مى شود در آنها نام خدا))، گفته اند به آنكه قرآن در آنها خوانده شود يا اسماء حسنى در آنها گفته شود.
يسبح له فيها بالغدو والاصال يعنى: ((تنزيه كنند از براى خدا در آن خانه ها در بامداد و پسين))؛ بعضى گفته اند مراد نماز كردن است؛ و بعضى گفته اند مراد تنزيه خداست از چيزى كه جايز نيست بر خدا و وصف نمودن خداست به صفاتى كه مستحق آنها است لذاته و افعاله كه همه مقرون است به حكمت و صواب.(711)
پس بيان كرد كه تسبيح كنندگان كيستند، فرمود كه رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله يعنى: ((مردانى چند كه غافل و مشغول نمى گرداند ايشان را تجارتى و نه بيعى از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات؛)) يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار ((و با اين عبادتها مى ترسند از روزى كه از هول آن متغير و مضطرب مى گردد دلها و ديده ها تا جزا دهد خدا ايشان را بهترين جزائى بر كرده هاى ايشان و زياده گرداند ايشان را از فضل خود، و خدا روزى مى دهد هر كه را كه خواهد بى حساب)) اين ترجمه لفظ آيه است.
و اما اخبار عامه و خاصه:
از انس و بريده روايت كرده اند كه: چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را تلاوت كردند مردى برخاست و گفت: كدام خانه ها است آنها يا رسول الله؟ فرمود كه: خانه هاى پيغمبران است؛ پس ابوبكر برخاست و اشاره كرد به خانه على و فاطمه (عليهما السلام) و گفت: اين خانه هم از آنهاست؟ حضرت فرمود كه: بلى از بهترين آنها است.(712)
و شاذان روايت كرده از ابن عباس كه گفت: در مسجد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بودم كسى اين آيه را خواند، من گفتم: يا رسول الله! كدام خانه ها است؟ فرمود كه: خانه هاى پيغمبران - و اشاره به دست خود نمود بسوى منزل فاطمه (سلام الله عليها)-.(713)
و محمد بن العباس به سند معتبر از محمد بن الفضيل روايت كرده است كه از حضرت امام موسى (عليه السلام) سؤال كرد از تفسير اين آيه، فرمود كه: بيوت محمد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، پس خانه هاى على (عليه السلام) نيز از آن جمله است.(714)
و به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: خانه هاى آل محمد، خانه على و فاطمه و حسن و حسين و حمزه و جعفر (عليهم السلام) است.
گفتم: بالغدو والاصال فرمود كه: مراد نماز در اوقات فضيلت است. پس وصف نمود ايشان را كه رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله ((ايشانند رجال و غير ايشان را به ايشان خلوط نگردانيد.)) پس فرمود كه ليجزيهم الله احسن ما عملوا و يزيدهم من فضله مراد آن چيزها است كه ايشان را مخصوص به آنها گردانيده است از واجب بودن مودت و اطاعت و ماواى ايشان را بهشت گردانيده.(715)
و كلينى روايت كرده است از ابو حمزه ثمالى كه: قتاده بصرى به خدمت امام محمد باقر (عليه السلام) آمد، حضرت از او پرسيد كه: توئى فقيه اهل بصره؟ گفت: بلى.
حضرت فرمود: واى بر تو اى قتاده! بدرستى كه حق تعالى جمعى را خلق نمود و ايشان را حجت خدا بر خلق خود گردانيد، پس ايشان ميخهاى زمينند مانند كوه ها، قيام نمايندگان به امر خدا و نجيبانند به سبب علم خدا، برگزيد ايشان را پيش از آنكه خلايق را خلق كند و اجسام لطيفه بودند در جانب راست عرش خدا.
پس قتاده مدت طويلى ساكت شد پس گفت: بخدا سوگند كه در نزد فقها نشسته ام و پيش ابن عباس نشسته ام، در پيش هيچيك از آنان دلم اين اضطراب را بهم نرسانيد كه در خدمت تو بهم رسانيد.
حضرت فرمود: مى دانى كه در كجا نشسته اى؟ در پيش خانه آباده نشسته اى كه اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه تا آخر آيه، تو آنجا نشسته اى و ما آن جماعتيم كه خدا در اين آيه ياد كرده است.
قتاده گفت: راست مى گوئى بخدا سوگند، خدا مرا فداى تو كند، بخدا قسم كه اين خانه سنگ و گل نيست؛(716) يعنى خانه آباده عزت و رفعت و شرف است.
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير فى بيوت اذن الله ان ترفع كه مراد خانه هاى پيغمبر است.(717)
و در خصال از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده كه: خدا از خانه آبادها چهار خانه آباده را برگزيده است چنانچه فرموده است:ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين (718).(719)
و در احتجاج روايت نموده است كه: ابن كوا سؤال كرد از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) از تفسير اين آيه كريمه ليس البر بان تاءتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى و اءتوا البيوت من ابوابها(720) كه ترجمه اش اين است كه: ((نيست نيكى آنكه در آييد در خانه ها از پشت آنها وليكن نيكى نيكى كسى است كه پرهيزكار باشد و در آييد خانه ها را از درهاى آنها))، حضرت فرمود: مائيم آن خانه ها كه خدا امر كرده است كه از درهاى آنها در آيند، و مائيم درگاه هاى خدا و خانه هاى او كه بسوى خدا از آن درها و خانه ها بايد رفت، پس كسى كه متابعت ما و اقرار به ولايت و امامت ما نمايد خانه ها را از درگاه هاى آنها در آمده، و كسى كه مخالفت ما كند و ديگرى را بر ما تفضيل دهد خانه ها را از عقب آنها در آمده.(721)
مترجم گويد كه:
حاصل اين آيات آن است كه خدا نور هدايت و نبوت و امامت و خلافت را در خانه آباده افروخته كه از زمان آدم (عليه السلام) دست بدست داده شده تا به حضرت ابراهيم (عليه السلام) رسيده و از او به آباى طاهرين حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) منتهى شده و از ايشان به آن حضرت رسيده و از آن حضرت به اوصياى كرام او منتقل گرديده، و خدا مقرر گردانيده كه هميشه اين خانه آباده بلند آوازه و محل امامت و خلافت بوده باشد و به نور علم ايشان عالم منور بوده باشد، و همه خانه ها و منازل ايشان را در حيات ايشان تعظيم بايد نمود و بسوى آن خانه ها بايد آمد براى كسب معارف ربانى و اخذ شرايع دين مبين، و هم بعد از وفات ايشان تعظيم ضرايح مقدسه ايشان بايد نمود و تطهير آنها از انجاس و ارجاس بايد كرد، و خانه آباده ايشان را تعظيم و تكريم بايد نمود و اطاعت و متابعت ايشان را واجب بايد شمرد و دست از متابعت ايشان نبايد برداشت.
آيه ثالثه و رابعه: والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه والله سريع الحساب # او كظلمات فى بحر لجى يغشاه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور.(722)
و چون در آيات سابقه تمثيل نمود ايمان و علم و نبوت و امامت و مؤمنان كامل را به نور، در اين دو آيه تمثيل احوال كافران كه ضد ايشانند بيان مى فرمايد: كه: ((آنها كه كافر شده اند به خدا و رسول، اعمال ايشان مانند سرابى است كه در بيابانى ظاهر شود كه تشنه گمان كند آن را كه آبى است تا آنكه به نزد آن بيايد هيچ چيز نيابد آن را، و عقاب الهى را نزد آن بيابد و جزاى او را، و خدا بزودى حساب خلايق مى نمايد. يا مثل ايشان مانند تاريكها است كه در درياى عميقى بوده باشد و موجى فرا گيرد آن دريا را و از بالاى آن موج موج ديگر، و از بالاى آن موج ابرى، تاريكيهاى بعضى بر بالاى بعضى، هرگاه دست خود را كه ظاهرترين اعضاى اوست بيرون آورد نزديك نيست كه تواند ديدن او را، و هر كه را خدا از براى او نورى قرار نداده پس از براى او هيچ نور نيست.))
ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده كه: مراد به الذين كفروا بنى اميه است؛ و مراد به ظمآن و تشنه لب، عثمان است كه بنى اميه را بسوى سراب مى برد كه اين آب است چون به آنجا رسيدند بغير عذاب الهى چيزى نديدند.(723)
و در تفسير على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ظلمات اشاره است به فتنه ابوبكر و عمر: و يغشاه موج مراد فتنه عثمان است؛ من فوقه موج اشاره است به فتنه طلحه و زبير؛ ظلمات بعضها فوق بعض اشاره به فتنه هاى معاويه و ساير بنى اميه است. هرگاه مؤمن دست خود را در تاريكيهاى فتنه هاى ايشان بدر آورد نزديك نيست كه تواند ديد؛ و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور يعنى: هر كس را خدا از براى او امامى از فرزندان فاطمه (سلام الله عليها)قرار نداده پس او را در قيامت امامى نخواهد بود كه به نور او راه رود، چنانكه در آيه ديگر فرموده است:نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم (724) فرمود كه: يعنى ائمه مؤمنين در قيامت نور ايشانند كه در پيش رو و دست راست ايشان مى روند تا شيعيان را در منازل ايشان در بهشت نازل گردانند.(725)
و كلينى به سند صحيح و موثق اين حديث را روايت كرده به اندك اختلافى.(726)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه كظلمات فى بحر لجى اشاره به ابوبكر و عمر است؛ من فوقه موج اشاره به اصحاب جمل و صفين و نهران است؛ من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض بنى اميه اند؛ اذا اخرج يده لم يكد يراها يعنى: هرگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام) دست خود را بدر آورد در ظلمتهاى فتنه هاى ايشان نزديك نيست كه ببيند، يعنى اگر سخن حكمتى در ميان ايشان بگويد قبول نكند از او كسى مگر كسى كه اقرار به ولايت و امامت او كرده باشد؛ و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور يعنى: هر كس خدا در دنيا براى او امامى قرار نداده باشد پس او را در آخرت نورى نيست، يعنى امامى نيست كه او را ارشاد نمايد بسوى بهشت.(727)
آيه خامسه: فامنوا بالله و رسوله والنور الذى انزلنا(728) يعنى: ((پس ايمان بياوريد به خدا و سول و نورى كه ما فرو فرستاديم))؛ اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از نور در اين آيه قرآن مجيد است.(729)
و كلينى و على بن ابراهيم و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: حضرت فرمود: نور - والله - در اين آيه ائمه از آل محمدند تا روز قيامت، و ايشانند بخدا سوگند نور خدا كه فرستاده است، و ايشانند - والله - نور خدا در آسمانها و در زمين، و بخدا سوگند كه نور امام در دلهاى مؤمنان روشن تر است از آفتاب در روز، و ايشان - والله - كه منور مى گردانند دلهاى مؤمنان را و محجوب مى گرداند خدا نور ايشان را از هر كه خواهد پس تاريك مى شود دلهاى ايشان، والله كه دوست نمى دارد ما را بنده اى و ولايت ما را اختيار نمى كند مگر آن كه خدا دل او را پاك مى گرداند، و خدا پاك نمى گرداند دل بنده را تا آنكه منقاد گردد از براى ما و با ما در مقام مسالمت شود، و چون منقاد ما گردد حق تعالى او را سالم مى گرداند از شدايد حساب و ايمن مى گرداند او را از فزع اكبر روز قيامت.(730)
مترجم گويد كه:
بنابر اين تأويل نسبت انزال و فرو فرستادن به ايشان به اعتبار فرستادن ارواح مقدسه ايشان است بسوى ابدان مطهره ايشان، يا به اعتبار آنكه بعد از روحانيت و نورانيت ايشان در نهايت مرتبه قرب، ايشان را امر كردن به تبليغ رسالات و دعوت خلق و معاشرت ايشان بمنزله نزول از درجه رفيعى به مرتبه پستى است چنانچه پروردگار فرموده قد انزل الله اليكم ذكرا # رسولا(731) يا به اعتبار آنكه در بعضى اخبار وارد شده است كه: حق تعالى نور مقدس ايشان را فرستاد و در صلب آدم (عليه السلام) ساكن گردانيد، يا به اعتبار آنكه محبت و ولايت ايشان را بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستاد؛ و ممكن است كه مراد از نور، قرآن شود، و اطلاقش بر ايشان به اعتبار آن باشد كه سابقا تحقيق شد كه كتاب الله ناطق و قرآن حقيقى ايشانند و حافظ و حامل و مفسر كتاب ايشانند و اكثر قرآن به حسب بطون در شاءن ايشان است، پس به اين سبب نور را به ايشان تأويل كرده اند، و اين اظهر وجوه است، و احاديث در تأويل آيه بر اين وجه بسيار است، بعضى بعد از اين مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.
آيه سادسه: الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية والانجيل ياءمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم فالذين آمنوا به وعزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون.(732)
حق تعالى در اوصاف مؤمنين و متقين كه رحمت خود را براى ايشان نوشته مى فرمايد:: ((آنها كه متابعت مى نمايند رسول پيغمبر امى را - يعنى سواد و خط نداشت، يا آنكه از اهل مكه بود كه ام القرى (733) است - آن پيغمبرى كه نعت و صفت و پيغمبرى او را مى يابند نوشته شده نزد ايشان در تورات و در انجيل، امر مى كند ايشان را به نيكيها و نهى مى كند ايشان را از بديها، و حلال مى گرداند براى ايشان چيزهاى طيب و پاكيزه را و حرام مى گرداند بر آنها چيزهاى خبيث و بد را، و بر مى دارد از ايشان بارهاى گران را كه تكاليف دشوار است و غلها كه بر ايشان - از عهدها كه بر ذمت ايشان - بود - يا تكاليف صعبه - پس آنها كه ايمان آوردند به او و تعظيم نمودند او را و يارى كردند او را و متابعت و پيروى كردند نورى را كه نازل گرديده است با او، ايشانند رستگاران.))
اكثر مفسران نور را تفسير كرده اند به قرآن.(734)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: مراد به نور در اين آيه، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و ائمه (عليهم السلام) اند.(735)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: نور، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، پس خدا پيمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر پيغمبران گرفته كه خبر دهند امتهاى خود را و يارى كنند او را پس يارى كردند به قول و امر كردند امتهاى خود را به اين، و زود باشد كه در رجعت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگردد و پيغمبران برگردند به دنيا و در دنيا يارى او بكنند.(736)
و كلينى نيز در حديث ديگر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است: فالذين آمنوا به يعنى: ايمان آورند به امام؛ و عزروه تا آخر آيه، يعنى: اجتناب از عبادت جبت و طاغوت نكردند كه ابوبكر و عمرند، و عبادت ايشان، اطاعت ايشان است.(737)
عياشى از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به نور در اين آيه على (عليه السلام) است.(738)
مترجم گويد كه:
وجوهى كه در توجيه انزال نور در آيه خامسه مذكور شد، همه در اينجا جارى مى شود، و نازل شدن با آن نهايت مناسبت دارد به وجه سوم و پنجم نيز به اعتبار آنكه در اول كه نبوت نازل شد ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) با آن نازل شد.
آيه سابعه: يريدون ليطفئوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون.(739) يعنى: ((اراده مى نمايند كه فرو نشانند و خاموش گردانند نور خدا را به دهانهاى خود مانند كسى كه خواهد نور آفتاب را به باد دهان فرو نشاند و خدا تمام كننده است نور خود را هر چند كراهت داشته باشند كافران.))
و كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه از آن حضرت از تفسير اين آيه پرسيدند، حضرت فرمود كه: يعنى خواستند فرو نشانند ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را به دهانهاى خود و خدا تمام مى گرداند امام را چنانچه در آيه ديگر فرموده است:فامنوا بالله و رسوله و النور الذى انزلنا(740) نور در اينجا امام است.(741)
پرسيدند از تفسير آيه بعد از اين: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله (742) فرمود كه: يعنى اوست خداوندى كه امر كرده است رسولش را به ولايت از براى وصى خود على بن ابى طالب - و ولايت دين حق است - تا غالب گرداند او را بر همه دينها نزد قيام قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) چنانچه فرموده است:كه: خدا تمام مى كند نورش را به ولايت قائم ولو كره الكافرون بولاية على يعنى هر چند نخواهند كافران به ولايت على (عليه السلام).
پرسيدند كه: آيه چنين نازل شده است؟ فرمود: بلى.(743)
و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير والله متم نوره كه: خدا تمام مى كند نور خود را به قائم از آل رسول (عليهم السلام) تا آنكه چون بيرون آيد خدا غالب گرداند او را بر همه دنيا تا آنكه در هيچ جا غير خدا عبادت كرده نشود چنانچه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: پر كند زمين را از قسط و عدالت بعد از آنكه پر شده باشد از جور و ظلم.(744)
و در اكمال الدين روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: زمين خالى نمى باشد از حجت خداى دانائى كه زنده گرداند در زمين آنچه را بميرانند از حق، پس اين آيه را خواند يريدون ليطفئوا نور الله تا آخر آيه.(745)
و محمد بن العباس روايت نموده است كه: حضرت باقر (عليه السلام) اين آيه را تلاوت فرمود كه: بخدا سوگند اگر شما دست از دين حق و ولايت اهل بيت برداريد خدا دست بر نمى دارد؛(746) يعنى البته جمعى را مى آورد كه اين دين را اختيار كنند، يا قائم آل محمد را ظاهر مى گرداند كه همه خلق را به اين دين در آورد.
و ايضا روايت نموده است از حضرت امير (عليه السلام) كه: روزى حرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به منبر آمد و فرمود كه: خدا نظر كرد بسوى اهل زمين نظر كردنى پس مرا از ميان همه اختيار كرد، پس نظر ديگر كرد و على را اختيار كرد كه برادر من و وزير من و وارث من و وصى و خليفه من است در امت من و ولى و امام هر مؤمن است بعد از من، هر كه با او دوستى كند با خدا دوستى كرده و هر كه با او دشمنى كند با خدا دشمنى كرده، و هر كه او را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه او را دشمن دارد خدا او را دشمن دارد، و بخدا سوگند كه دوست نمى دارد او را مگر مؤمنى و دشمن نمى دارد او را مگر كافرى، و او نور زمين است بعد از من و ركن زمين است، و اوست كلمه تقوى و عروة الوثقى كه خدا در قرآن فرموده؛ پس حضرت اين آيه را خواندند يريدون ان يطفئوا نور الله بافواههم و ياءبى الله الا ان يتم نوره ولو كره الكافرون (747) پس فرمود كه: ايهاالناس! اين سخنان مرا حاضران به غايبان رسانند، خداوندا! تو را گواه مى گيرم بر ايشان.
پس خدا بعد از آن در مرتبه سوم نظر كرد بسوى اهل زمين و اختيار كرد بعد از من و بعد از برادرم على (عليه السلام) يازده امام يكى بعد از ديگرى كه هر يك از دنيا برود ديگرى قايم مقام او خواهد بود، مثل ايشان مثل ستاره هاى آسمان است كه هر يك ستاره كه فرو مى رود ستاره ديگر طلوع مى كند، هاديانند و هدايت يافتگانند، ضرر نمى رساند به ايشان مكر كسى كه به ايشان مكر كند و يارى ايشان نكند، ايشان حجت خدايند در زمين و گواهان خدايند بر خلق، هر كه ايشان را اطاعت نمايد خدا را اطاعت كرده است و هر كه نافرمانى آنها را كند خدا را معصيت نموده است، ايشان با قرآنند و قرآن با ايشان، از قرآن جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند.(748)
آيه ثامنه: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم والله غفور رحيم.(749)
مفسران گفته اند كه: يعنى ((اى جماعتى كه ايمان آورده ايد به يگانگى خدا و تصديق نموده ايد به موسى و عيسى! بپرهيزيد از عذاب خدا و ايمان بياوريد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) - يا آنكه ايمان آورده ايد به خدا و رسول، ظاهرا؛ ايمان بياوريد به رسول خدا باطنا - تا عطا كند به شما دو بهره از رحمت خود و بگرداند از براى شما نورى كه به آن نور راه رويد - در قيامت؛ و بعضى گفته اند مراد قرآن است - و تا بيامرزد شما را و خدا آمرزنده و مهربان است.))(750)
كلينى و ابن ماهيار و ديگران به سندهاى بسيار روايت كرده اند كه: مراد از ((كفلين)) حسن و حسين (عليهما السلام) است؛ و يجعل لكم نورا تمشون به يعنى: قرار دهد براى شما امامى كه پيروى او نمائيد.(751)
و ابن ماهيار به سند ديگر روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: مراد از ((كفلين)) حسنين (عليهما السلام) است؛ و يجعل لكم نورا تمشون به يعنى: امام عادلى كه به او اقتدا نمائيد و او على (عليه السلام) است.(752)
و ايضا از جابر انصارى به سند معتبر روايت نموده است كه: كفلين، حسنين (عليهما السلام) اند؛ و نور، على (عليه السلام) است.(753)
و فرات نيز از ابن عباس اين مضمون را روايت نموده است.(754)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده كه: مراد از ((كفلين)) حسنين (عليهما السلام) اند؛ بعد از آن فرمود كه: ضرر نمى رساند كسى را كه خدا او را گرامى دارد با آنكه او را از شيعيان ما گرداند، هر بلائى كه در دنيا به او برسد هرچند قادر نباشد بر چيزى كه بخورد مگر گياه زمين.(755)
مترجم گويد كه:
مراد به رحمت، يا رحمت اخروى است يا دنيوى؛ و چون امام، اعظم رحمتها و نعمتهاى خدا است بر بندگان، در اين اخبار اعظم مصداق دو رحمت را بيان فرمودند؛ و محتمل است كه مراد، امام ناطق و امام صامت باشد در هر عصرى، و ذكر آن دو معصوم بر سبيل تمثيل باشد كه در وقت نزول آيه موجود بودند؛ و محتمل است كه مراد به كفلين، نعمت دنيوى و اخروى باشد؛ و چون حضرت امام حسن (عليه السلام) اعظم مصداق نعمت دنيوى بود به اعتبار آنكه صلح نمود با معاويه و خون و مال شيعيان را محفوظ گردانيد، و حضرت امام حسين (عليه السلام) اعظم مصداق نعمت اخروى بود كه اصحاب او به اعلا درجات شهادت فايز گرديدند، به اين سبب تخصيص به ايشان فرمودند.
و تمشون كه در آيه وارد شده بنابر اين تأويل ممكن است مراد مشى روحانى باشد به مراتب كمالات عقلائى و سعادات اخروى، و ممكن است مراد مشى در قيامت باشد چنانچه در تأويل يسعى نورهم مذكور مى شود.
آيه تاسعه و عاشره: يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم و بايمانهم بشراكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هو الفوز العظيم # يوم يقول المنافقون و المنافقات للذين آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بينهم بسور له باب باطنه فيه الرحمة و ظاهره من قبله العذاب # ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جاء امر الله و غركم بالله الغرور # فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية ولا من الذين كفروا ماءواكم النار هى مولاكم و بئس المصير(756) يعنى: ((روزى كه ببينى مردان مؤمن و زنان مؤمنه را كه مى رود بسرعت نور ايشان در پيش روى ايشان و جانب راست ايشان، ملائكه به ايشان گويند: بشارت باد شما را بهشتى چند كه جارى مى گردد در زير آنها نهرها هميشه در آنجا باشيد، اين است رستگارى عظيم، روزى كه گويند مردان و زنان منافق به جماعتى كه ايمان آورده اند: انتظار ما بكشيد - يا نظر كنيد بسوى ما - تا ما بهره بيابيم از نور شما، در جواب ايشان گفته شود كه: برگرديد از عقب خود به دنيا و كسب نور بكنيد به ايمان و اعمال صالحه - يا به صحراى محشر، يا به هر جا كه خواهيد برويد - كه از ما به شما بهره اى نمى رسد، پس ديوارى كشيده شود ميان مؤمنان و منافقان كه درگاهى داشته باشد كه مؤمنان از آن درگاه داخل شوند، اندرون آن ديوار و يا درگاه رحمت خدا باشد كه بهشت است و بيرونش عذاب الهى باشد كه جهنم است، ندا كنند منافقها مؤمنان را كه: مگر در دنيا ما با شما نبوديم؟! مؤمنان گويند: بلى بوديد وليكن مفتون كرديد انفس خود را به نفاق و انتظار بلاها براى مؤمنان مى كشيديد و شك در دين مى كرديد و فريب داد شما را آرزوها تا آنكه امر خدا - كه مرگ است - به شما رسيد و غافل گردانيد شما را از خدا شيطان فريب دهنده يا دنيا، پس امروز از شما فدائى گرفته نمى شود و نه از كافران، مسكن شما جهنم است آن سزاوارتر است به شما و بد محل بازگشتنى است جهنم از براى شما.))
و در جاى ديگر فرموده است:يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لا يخزى الله النبى والذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا انك على كل شى ء قدير(757) يعنى: ((اى گروهى كه ايمان آورده ايد! توبه كنيد بسوى خدا از گناهان توبه اى نصوح كه ديگر عود به آن گناهان نكنيد شايد پروردگار شما يك نظر كند و بيامرزد گناهان شما را و داخل كند شما را در بهشتهائى كه جارى مى شود در زير آنها نهرها در روزى كه خوار نمى گرداند خدا در آن روز پيغمبر را و آنها را كه ايمان آورده اند به او، نور ايشان مى رود در پيش روى ايشان و در جانب راست ايشان، مى گويند: اى پروردگار ما! تمام گردان از براى ما نور ما را بدرستى كه تو بر همه چيز قادر و توانائى.))
على بن ابراهيم روايت نموده از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير قول حق تعالى نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم فرمود كه: امامان مؤمنان، نور ايشانند سعى مى كنند از پيش رو و جانب راست ايشان تا ايشان را نازل گردانند در منزلهاى ايشان در بهشت.(758)
و در تفسير فرات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: سؤال كردم از تفسير يوم ترى المؤمنين و المؤمنات يسعى نورهم بين ايديهم فرمود كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: آن نور، امام مؤمنين است كه در روز قيامت مى رود در پيش روى ايشان در وقتى كه خدا رخصت فرمايد امام را كه برود بسوى منازل خود در جنات عدن و ايشان از پى او روند تا آنكه با او داخل بهشت شوند؛ و اما قول حق تعالى و بايمانهم پس شما در قيامت مى گيريد امان آل محمد (عليهم السلام) را و متوسل مى شويد به ايشان و ايشان مى گيرند دامان حسن و حسين (عليهما السلام) را و ايشان مى گيرند دامان اميرالمؤمنين (عليه السلام) و او دامان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را تا آنكه داخل بهشت مى شوند با آن حضرت در جنت عدن، پس اين است معنى قول حق تعالى بشراكم اليوم جنات تا آخر.(759)
و ابن شهر آشوب در مناقب از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: تمام گردان از براى ما نور ما را، يعنى ملحق گردان به ما شيعيان ما را.(760)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه كريمه انظرونا نقتبس من نوركم فرمود كه: حق تعالى قسمت مى كند نور را در روز قيامت به قدر اعمال مردم و قسمت مى كند از براى منافق، پس نورى در ابهام پاى چپ ايشان بهم مى رسد و بزودى برطرف مى شود،(761) پس به اين سبب مؤمنان مى گويند كه: نور ما را تمام كن.
على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: هر كه در قيامت نورى دارد، نجات مى يابد و هر مؤمنى البته نورى دارد.
و ايضا روايت كرده است در تفسير نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم كه قسمت مى كنند نور را ميان مردم در قيامت به قدر ايمان ايشان و قسمت مى كنند از براى منافقان پس نور ايشان در ابهام پاى چپ ايشان ظاهر مى شود و زود برطرف مى گردد، پس مى گويند منافقان به مؤمنان كه: باشيد در جاى خود تا ما بهره از نور شما بيابيم، پس مؤمنان به ايشان مى گويند: برگرديد به عقب خود پس طلب نمائيد نورى، پس بر مى گردند، و در پس ايشان ديوارى ظاهر مى شود پس منافقان از پس ديوار ندا مى كنند مؤمنان را: مگر ما با شما نبوديم در دنيا؟! ايشان مى گويند: بلى وليكن فريب داد شما را نفسهاى شما به گناهان و شك نموديد در دين و انتظار بلاها براى مؤمنان كشيديد، فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية فرمود كه: بخدا سوگند كه مقصود از اين آيه يهود و نصارى نيستند و اراده نكرده است مگر اهل قبله را، هى مولاكم يعنى: آتش جهنم اولى است به شما.(762)
و در خطبه غدير حضرت امير (عليه السلام) مذكور است كه: مسابقت كنيد بسوى چيزى كه سبب آمرزش از جانب پروردگار شما باشد پيش از آنكه ديوارى كشيده شود كه باطنش رحمت باشد و ظاهرش عذاب پس نشنوند نداى شما را و شيون كنيد و پروا نكنند شيون شما را.(763)
و در حديث طويلى در كتاب خصال روايت كرده كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: محشور مى شوند امت من در قيامت بر پنج عَلَم:
اول: علمى كه وارد مى شود با فرعون اين امت كه ابوبكر است.
دوم: يا سامرى اين امت كه عمر باشد.
سوم: با جاثليق اين امت كه عثمان است.
چهارم: با معاويه.
پنجم: با تو يا على، كه در زير آن، مؤمنان خواهند بود، و تو امام ايشانى؛ پس خدا خطاب كند به اصحاب آن چهار علم كه: بر گرديد به عقب خود پس طلب كنيد نورى را، پس در ميان ايشان ديوارى كشند كه در آن درگاهى باشد كه اندرون آن رحمت است و ايشان شيعيان و مواليان منند؛ و آن جماعتى كه با من بودند در قتال فئه باغيه و محاربه عدول كنندگان از راه راست و درگاه رحمت، شيعيان منند، پس ندا كنند آنها را كه: آيا ما با شما نبوديم... تا آخر آنچه گذشت.
پس حضرت فرمود كه: پس وارد مى شوند امت من و شيعيان من بر حوض محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و در دست من عصائى بوده باشد از چوب درخت عوسج كه مى رانم به آن دشمنان خود را چنانچه شتر غريب را از حوض شتران ديگر مى رانند.(764)
و ايضا در خصال از جابر انصارى روايت كرده است كه گفت: روزى در خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بودم با اميرالمؤمنين (عليه السلام)، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به اميرالمؤمنين (عليه السلام) گفت: خدا عطا كرده شيعيان و محبان تو را هفت خصلت: مداراى در وقت مردن، و ايمنى نزد وحشت، و نور در تاريكى، و ايمنى از فزع و ترس قيامت، و عدالت نزد ترازوى اعمال، و گذشتن بر صراط، و داخل شدن بهشت پيش از ساير مردم، بعد از آن اين آيه را خواند نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم.(765)
آيه حادى عشر: الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات (766) يعنى: ((خدا ولى و دوست يا متولى امر آن جماعت است كه ايمان آورده اند، بيرون مى برد ايشان را از تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت بسوى نور ايمان و هدايت و علم، و آنها كه كافر شده اند - يعنى در علم الهى باشد كه كافر خواهند شد - دوستان ايشان يا ياوران ايشان طاغوت است يعنى شيطان است؛ و پيشوايان كفر و ضلالت بيرون مى برند ايشان را از نور ايمان و علم و هدايت - يا قابليت اين مراتب - بسوى ظلمات كفر و ارتكاب فسوق يا از نور براهين يقينيه بسوى ظلمات شكوك و شبهات.))
و در تفسير عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد از نور در اين آيه، آل محمد (عليهم السلام) اند؛ و ظلمات، دشمنان ايشانند.(767)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد آن است كه هر كه ايمان بياورد به امامان كه از جانب خدا منصوب گرديده اند هر چند بد كردار باشند در اعمال خود، خدا ايشان را از ظلمات قيامت بيرون مى آورد بسوى نور عفو و آمرزش و داخل بهشت مى كند ايشان را؛ و آنها كه كافر شده اند به امام حق و اعتقاد كرده اند به امامت امامها كه از جانب خدا منصوب نگرديده اند مخلد در جهنم خواهند بود هر چند در اعمال خود نهايت زهد و ورع و عبادت داشته باشند.(768)
و كلينى به سند معتبر از ابن ابى يعفور روايت كرده است كه: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم كه: من مخالطه مى كنم با مردم و تعجب بسيار مى كنم از جماعتى كه ولايت شما را ندارند و ولايت ابوبكر و عمر دارند و صاحب امانت و وفا و راستى اند، و از گروهى چند كه ولايت شما را دارند و آن امانت و راستى و وفا را ندارند.
حضرت درست نشستند شبيه به آدم غضبناك و فرمودند كه: دين ندارد كسى كه عبادت خدا كند با ولايت امام جائرى كه منصوب از جانب خدا نباشد، و عتابى نيست بر كسى كه عبادت خدا كند با ولايت امام عادلى كه از جانب خدا منصوب باشد.
من از روى تعجب گفتم كه: آنها را دين نيست و بر اينها عتاب نيست؟!
فرمود: بلى، مگر نشنيده اى قول حق تعالى را الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور يعنى: بيرون مى برد ايشان را از تاريكيهاى گناهان بسوى نور توبه و آمرزش به جهت آنكه اعتقاد كرده اند به امامت هر امامى عادل كه از جانب خدا تعيين شده است، و فرموده است: و الذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات.
راوى گفت كه: من عرض كردم كه: مراد از الذين كفروا كافران نيستند؟
حضرت فرمود كه: كافران را چه نور هست كه ايشان را از آن نور بيرون برند بسوى ظلمات بلكه مقصود آن جماعتند كه بر نور اسلام بودند، پس چون اختيار ولايت هر امام جائر كردند كه از جانب خدا منصوب نيستند به سبب اين ولايت بيرون رفتند از نور اسلام بسوى ظلمات، پس واجب گردانيد خدا بر ايشان آتش جهنم را با كافران، پس ايشان اصحاب نار جهنمند و هميشه در جهنم خواهند بود.(769)
و شيخ طوسى در مجالس روايت نموده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را خواند تا هم فيها خالدون از آن حضرت پرسيدند كه: كيستند اصحاب نار؟ فرمود كه: هر كه جنگ كند با على (عليه السلام) بعد از من، پس ايشان در آتش جهنم خواهند بود با كفار زيرا كه كافر شدند به حق بعد از آنكه بسوى ايشان آمد و حجت بر ايشان تمام شد.(770)
آيه ثانية عشر: يا ايها الناس قد جاءكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا # فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما(771) يعنى: ((اى گروه مردمان! بتحقيق كه آمد بسوى شما برهانى از جانب پروردگار شما و فرستاديم بسوى شما نورى ظاهر كننده، پس آنها كه ايمان آوردند به خدا و چنگ زدند به او پس بزودى داخل گرداند ايشان را در رحمتى از خود كه وعده داده است ايشان را و فضلى زياده بر آن و هدايت كند ايشان را بسوى خدا يا بسوى آنچه وعده به ايشان داده شده در طريق مستقيم)) يعنى راهى راست كه اسلام و ايمان و طاعت است در دنيا و طريق بهشت است در آخرت.
و بدان كه بعضى از مفسران برهان را، معجزه؛ و بعضى، دين؛ و بعضى، حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) گفته اند؛ و گفته اند: مراد به نور، قرآن است.(772)
و در كتاب تأويل الايات الظاهرة از ديلمى روايت كرده است كه: حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: برهان، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و نور مبين، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام).(773)
و على بن ابراهيم گفته است كه: نور، امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ و الذين آمنوا بالله و اعتصموا به آنهايند كه متمسك شده اند به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ائمه طاهرين (عليهم السلام).(774)
و در مجمع البيان از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: برهان، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و نور، ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(775)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: برهان، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و نور و صراط مستقيم، على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(776)
آيه ثالثة عشر: او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون (777) يعنى: ((آيا كسى كه مرده باشد - گفته اند: يعنى كافر باشد - پس زنده گردانيم كه هدايت كنيم او را و بگردانيم از براى او نورى كه راه رود به آن در ميان مردم - بعضى نور را به علم و حكمت تفسير نموده اند،(778) و بعضى به قرآن؛(779) و بعضى به ايمان -(780) مانند كسى است كه مثل و صفت او آن است كه در تاريكيهاى كفر و ضلالت و جهالت است و هرگز از آن بيرون نمى رود، چنين زينت داده شده است براى كافران كرده هاى ايشان.))
و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير و جعلنا له نورا كه مراد از نور، امامى است كه به او اقتدا كنند؛ كمن مثله فى الظلمات كسى كه امام را نشناسد.(781)
و به سند معتبر ديگر روايت نموده است كه: چون خدا خواست حضرت آدم را خلق كند جبرئيل را فرستاد در اول ساعتى از روز جمعه، پس به دست راست يك قبضه گرفت از آسمان هفتم تا آسمان اول، و به دست چپ خود يك قبضه گرفت از زمين اول تا زمين هفتم، پس حق تعالى خطاب نمود به آنچه در دست راست جبرئيل بود كه: از تو خلق مى كنم پيغمبران و اوصياء و صديقان و مؤمنان و سعادتمندان را، و خطاب كرد به آنچه دست چپ او بود كه: از تو خلق مى كنم جباران و مشركان و كافران و اشقيا را. پس اين دو طينت را با يكديگر مخلوط كرد و در ولادت از يكديگر جدا مى شوند چنانچه مى فرمايد: يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (782) يعنى: ((بيرون مى آورد زنده را از مرده و مرده را از زنده)) حضرت فرمود: زنده اى كه از مرده بيرون مى آيد آن مؤمنى است كه از طينت كافر، طينت او بيرون مى آيد؛ و مرده اى كه از زنده بيرون مى آيد كافرى است كه از طينت مؤمن بيرون مى آيد؛ پس زنده، مؤمن است، و مرده، كافر، و اين است معنى قول حق تعالى اومن كان ميتا فاحييناه پس مرگش اختلاط طينت او با طينت كافر و زندگيش در آن وقت است كه خدا جدا مى كند طينت او را از طينت كافر به قدرت خود.
و همچنين حضرت عزت بيرون مى آورد مؤمن را در ولادت از ظلمت طينت كافر بعد از آنكه داخل در آن شده بود بسوى نور، و بيرون مى آورد كافر را از نور كه طينت مؤمن باشد بسوى ظلمت كفر چنانچه مى فرمايد: لينذر من كان حيا و يحق القول على الكافرين (783) يعنى: ((فرستاد پيغمبر را كه بترساند كسى را كه زنده باشد - يعنى مؤمن باشد - و ثابت شود و عيد عذاب بر كافران، يا حجت ايشان تمام گردد.))(784)
و عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده در تفسير اين آيه كه: مراد از ميت كسى است كه اين امر امامت ما را نداند، و زنده شدن او به معرفت امامت است؛ و مراد از نور، على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ و آنكه مثلش آن است كه در ظلمات است، اين خلقند كه چيزى نمى دانند و امام خود را نمى شناسند - و به دست مبارك خود اشاره كرد بسوى ايشان -.(785) و ابن شهر آشوب روايت نموده قريب به اين مضمون را.
و على بن ابراهيم گفته است: او من كان ميتا يعنى جاهل باشد از حق، فاحييناه يعنى او را هدايت كنيم بسوى حق، و جعلنا له نورا مراد به نور، ولايت است، كمن مثله فى الظلمات يعنى در ولايت ائمه غير حق بوده باشند.(786)
آيه رابعة عشر: حق تعالى از حضرت نوح (عليه السلام) نقل كرده است رب اغفر لى ولوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا و للمؤمنين و المؤمنات ولا تزد الظالمين الا تبارا(787) يعنى: ((اى پروردگار من! بيامرز مرا و پدر و مادر مرا و هر كه داخل خانه من مى شود با ايمان و مردان مؤمن و زنان مؤمنه را و زياد مكن ظالمان را مگر هلاك.))
على بن ابراهيم از حرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به بيت، ولايت است كه هر كه داخل ولايت شود داخل در خانه پيغمبران شده است.(788)
مترجم گويد كه:
مراد به بيت، بيت معنوى است چنانكه سابقا مذكور شد يعنى خانه آباده عزت و كرامت و اسلام و ايمان، پس هر كه ولايت ايشان را اختيار نمايد داخل خانه آباده ايشان گرديده است و به ايشان ملحق شده، پس شيعيان كه اهل ولايتند در اين خانه داخلند و دعاى نوح (عليه السلام) ايشان را شامل است.
و شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) گفته كه: مراد به بيت، يا خانه آن حضرت است، يا مسجد آن حضرت، يا كشتى. و بعضى گفته اند: مراد خانه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و مراد به مؤمنين و مؤمنات، يا جميع مؤمنان است يا از امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).(789)
آيه خامسة عشر: اخبارى است كه تأويل مسجد به اهل بيت و خانه هاى ايشان شده است.
كلينى و ابن ماهيار از حضرت موسى (عليه السلام) روايت كرده اند در تأويل قول حق تعالى و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا(790) يعنى: ((مسجدها از خداست پس مخوانيد با خدا احدى را))، حضرت فرمود كه: مراد به مساجد، اوصياء (عليهم السلام) اند.(791)
و على بن ابراهيم از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: مساجد، ائمه (عليهم السلام) اند.(792)
و ايضا ابن ماهيار از امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه گفت: از پدرم شنيدم كه مراد به مساجد، اوصياء و ائمه (عليهم السلام) روايت كرده است كه گفت: از پدرم شنيدم كه مراد به مساجد، اوصياء و ائمه (عليهم السلام) اند يكى بعد از ديگرى؛ پس مراد آن است كه: دعوت مكنيد مردم را بسوى غير ايشان، پس مانند كسى خواهيد بود كه با خدا ديگرى را خوانده باشد.(793)
مترجم گويد كه:
اختلاف كرده اند مفسران در تأويل مساجد كه در اين آيه كريمه وارد شده است: بعضى گفته اند مواضعى است كه از براى عبادت بنا شده است و در بعضى اخبار نيز وارد شده است.(794)
و در احاديث بسيار از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) و امام محمد تقى (عليه السلام) منقول است كه: مراد به مساجد، هفت عضو است كه مى بايد با آنها سجده كنند: پيشانى و كفها و زانوها و دو انگشت مهين پاها.(795)
و اما تأويلى كه در آن اخبار وارد شده است، چند وجه احتمال دارد:
اول آنكه: مراد خانه هاى ايشان در حال حيات و روضات مقدسه ايشان بعد از وفات بوده باشد، پس تقدير مضافى در اخبار بايد كرد، و بنابراين وجه ممكن است كه مراد جميع بقاع مشرفه بوده باشد، و تخصيص اين فرد به ذكر براى آن باشد كه اشرف افراد آن است.
دوم آنكه: مراد بيوت معنويه بوده باشد چنانچه سابقا مذكور شد.
سوم آنكه: در آيه كريمه مضافى مثل ((اهل)) تقدير كنند زيرا كه ايشان اهل مساجدند حقيقتا.
و عياشى روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير قول حق تعالى و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد(796) ترجمه اش آن است كه: ((باز داريد روهاى خود را نزد هر مسجدى - يعنى هر جاى نمازى يا وقت نمازى -)) فرمود كه: يعنى ائمه (عليهم السلام).(797)
مترجم گويد كه:
ممكن است كه مراد آن باشد كه مراد به مسجد، خانه هاى ائمه (عليهم السلام) است، يعنى بايد كه در حال حيات به منازل شريفه ايشان رجوع كنيد براى اخذ معالم دين از ايشان و انقياد و اطاعت ايشان، و بعد از وفات به مشاهد مشرفه ايشان براى زيارت؛ يا مراد از مسجد، اهل مسجد باشند زيرا كه ايشان عامران مساجد الهى، يا آنكه ايشان را مسجد ناميده اند مجازا براى آنكه خدا امر كرده است به خضوع نزد ايشان و تعظيم كردن ايشان.
و احاديث بسيار وارد شده كه مراد رو به قبله آوردن است در وقت هر نماز در مساجد يا مطلقا.(798)
و ايضا عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى خذوا زينتكم عند كل مسجد(799) ترجمه اش آن است كه: ((بگيريد زينت خود را نزد هر مسجدى)) فرمود كه: مراد ائمه (عليهم السلام) اند.(800)
و اين حديث را به چند وجه توجيه مى توان كرد:
اول آنكه: مراد تفسير مسجد باشد به خانه هاى منوره و مشاهد معطره ايشان چنانچه در بعضى احاديث وارد شده است.
دوم آنكه: مراد آن باشد كه خطاب در آيه كريمه متوجه ايشان است چنانچه در احاديث وارد شده است كه آيه كريمه مخصوص جمعه و عيدين است ،(801) و با حضور ايشان مقدمند بر ديگران.
سوم آنكه: مراد تأويل زينت باشد به ولايت، چنانچه از بعضى اخبار نيز ظاهر مى شود؛(802) ولكن از بعضى احاديث ظاهر مى شود كه مراد، جامه فاخر پوشيدن است در وقت هر نماز،(803) و از بعضى بوى خوش كردن،(804) و از بعضى شانه كردن در وقت هر نماز.(805)
و جمع ميان اخبار به اين نحو به خاطر قاصر مى رسد كه مراد به زينت اعم از زينتهاى روحانى و جسمانى بوده باشد و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) اشرف و افضل زينتهاى روحانى است، و در هر حديث آنچه مناسب فهم راوى و موافق حال او باشد بيان فرموده باشند.
پاورقی
682- نور: 35.
683- مجمع البيان 4/143؛ تفسير بيضاوى 3/199.
684- مجمع البيان 4/143؛ تفسير بغوى 3/346؛ تفسير قرطبى 12/263.
685- تفسير قمى 2/102 - 103؛ تأويل الايات الظاهرة 1/360.
686- كافى 1/195؛ تفسير فرات كوفى 282.
687- نهج الحق 207 - 208؛ عمده ابن بطريق 356؛ طرائف 135؛ مناقب ابن المغازلى 263.
688- بقره: 143.
689- بقره 124.
690- توحيد 157؛ معانى الاخبار 15.
691- بصائر الدرجات 294؛ اختصاص 278.
692- تفسير فرات كوفى 281.
693- كشف الغمة 3/218.
694- توحيد 158.
695- هود: 73.
696- آل عمران: 33 و 34.
697- آل عمران: 67.
698- كافى 8/380 - 381.
699- تفسير قمى 2/104، و در آن قسمتى از روايت ذكر شده است؛ تفسير فرات كوفى 283.
700- شورى: 13.
701- تفسير فرات كوفى 283 - 285.
702- تأويل الايات الظاهرة 1/359 - 360.
703- سوره نور: 35.
704- نحل: 74.
705- تفسير قمى 2/103.
706- نور: 36 - 38.
707- مجمع البيان 4/144؛ تفسير بغوى 3/347؛ تفسير فخر رازى 24/3.
708- احزاب: 33.
709- هود: 73.
710- مجمع البيان 4/144.
711- مجمع البيان 4/144 - 145.
712- كشف الغمة 1/326؛ تأويل الايات الظاهرة 1/362؛ عمده ابن بطريق 291؛ تفسير الدر المنثور 5/50؛ شواهد التنزيل 1/533؛ تفسير روح المعانى 9/367.
713- فضائل شاذان بن جبرئيل 102.
714- تأويل الايات الظاهرة 1/362.
715- تأويل الايات الظاهرة 1/362 - 363.
716- كافى 6/256.
717- كافى 8/119، و روايت در آنجا از امام محمد باقر (عليه السلام) است.
718- آل عمران: 33.
719- خصال 225.
720- سوره بقره: 189.
721- احتجاج 1/540؛ تأويل الايات الظاهرة 1/86. همچنين رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 2/42.
722- نور: 39 و 40.
723- تأويل الايات اظاهرة 363؛ تفسير برهان 3/139.
724- تحريم: 8.
725- تفسير قمى 2/106.
726- كافى 1/195.
727- تأويل الايات الظاهرة 1/365؛ تفسير برهان 3/140.
728- تغابن: 8.
729- مجمع البيان 5/299؛ تفسير ابن كثير 4/328؛ تفسير جلالين 746.
730- كافى 1/194؛ تفسير قمى 2/371؛ مختصر بصائر الدرجات 96، و روايت در آن از امام صادق (عليه السلام) است.
731- طلاق: 10 و 11.
732- اعراف: 157.
733- مجمع البيان 2/487.
734- تفسير بغوى 2/206؛ تفسير كشاف 2/166؛ تفسير بيضاوى 2/117.
735- كافى 1/194.
736- تفسير قمى 1/242.
737- كافى 1/429، و روايت در آن از امام باقر (عليه السلام) است.
738- تفسير عياشى 2/31.
739- سوره صف: 8.
740- تغابن: 8.
741- كافى 1/196 و 432؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/98؛ تأويل الايات الظاهرة 2/686؛ كه روايت در هر سه مصدر از حضرت ابى الحسن الماضى (عليه السلام) نقل شده است.
742- توبه: 33.
743- كافى 1/432؛ رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 3/100.
744- تفسير قمى 2/365.
745- كمال الدين 221؛ بصائر الدرجات 487.
746- تأويل الايات الظاهرة 2/686.
747- توبه: 32.
748- تأويل الايات الظاهرة 2/687.
749- حديد: 28.
750- مجمع البيان 5/243؛ تفسير طبرى 11/693؛ تفسير بغوى 4/302.
751- كافى 1/430؛ تأويل الايات الظاهرة 2/669؛ تفسير قمى 2/352؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/431.
752- تأويل الايات الظاهرة 669.
753- تأويل الايات الظاهرة 669؛ شواهد التنزيل 2/309.
754- تفسير فرات كوفى 468؛ شواهد التنزيل 2/308.
755- تفسير فرات كوفى 468.
756- حديد: 12 - 15.
757- تحريم: 8.
758- تفسير قمى 2/378؛ تأويل الايات الظاهرة 2/659.
759- تفسير فرات كوفى 467.
760- مناقب ابن شهر آشوب 3/98 - 99.
761- مناقب ابن شهر آشوب 3/99؛ الزهد 93.
762- تفسير قمى 2/351.
763- مصباح المتهجد 701.
764- رجوع شود به خصال 459 كه مضمون روايت در آنجا با تفاوتهايى ذكر شده است.
765- خصال 402.
766- بقره: 257.
767- تفسير عياشى 1/139.
768- تفسير عياشى 1/139.
769- كافى 1/375؛ تفسير عياشى 1/138؛ غيبت نعمانى 146؛ تأويل الايات الظاهرة 1/96.
770- امالى شيخ طوسى 364.
771- نساء: 174 و 175.
772- مجمع البيان 2/147؛ تفسير طبرى 4/377؛ تفسير فخر رازى 11/119.
773- تأويل الايات الظاهرة 1/144؛ رجوع شود به تفسير فرات كوفى 116.
774- تفسير قمى 1/159.
775- مجمع البيان 2/147، با اندكى اختلاف.
776- تفسير عياشى 1/285.
777- انعام: 122.
778- تفسير تبيان 4/259.
779- تفسير طبرى 5/332.
780- تفسير جلالين 183.
781- كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/376؛ تأويل الايات الظاهرة 1/166. و روايت در هر سه مصدر از امام باقر (عليه السلام) است.
782- سوره روم: 19.
783- سوره يس: 70.
784- كافى 2/5.
785- تفسير عياشى 1/376.
786- تفسير قمى 1/215 - 216.
787- سوره نوح: 28.
788- تفسير قمى 2/388؛ كافى 1/423؛ تأويل الايات الظاهرة 2/727.
789- مجمع البيان 5/365.
790- جن: 18.
791- كافى 1/425؛ تأويل الايات الظاهرة 2/729.
792- تفسير قمى 2/390.
793- تأويل الايات الظاهرة 2/729.
794- تفسير تبيان 10/155؛ مجمع البيان 5/372.
795- تفسير عياشى 1/320؛ كافى 3/312؛ من لا يحضره الفقيه 2/626؛ مجمع البيان 5/372.
796- سوره اعراف: 29.
797- تفسير عياشى 2/12.
798- تهذيب الاحكام 2/43؛ مجمع البيان 2/411؛ تفسير عياشى 2/12.
799- سوره اعراف: 31.
800- تفسير عياشى 2/13.
801- تفسير عياشى 2/13؛ تفسير قمى 1/229؛ كافى 3/424.
802- كافى 1/182 و 2/48.
803- تفسير تبيان 4/386؛ مجمع البيان 2/412؛ تفسير عياشى 2/14.
804- تهذيب الاحكام 3/135؛ وسائل الشيعة 7/446.
805- تفسير عياشى 2/13؛ تفسير قمى 1/229؛ تأويل الايات الظاهرة 1/128.
اما آيات:
حق تعالى فرموده است:و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا.(806)
و فرموده است:فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا.(807)
و سيرى الله عملكم و رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون.(808)
و فرموده است:و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون.(809)
و يوم نبعث من كل امة شهيدا ثم لا يؤ ذن للذين كفروا ولا هم يستعتبون (810).(811)
و فرموده است:و يوم نبعث فى كل امة شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هولاء.(812)
و فرموده است:و جاهدوا فى الله حق جهاده هو اجتباكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة ابيكم ابراهيم هو سماكم المسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس.(813)
و فرموده است:و نزعنا من كل امة شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم فاعلموا ان الحق لله وضل عنهم ما كانوا يفترون.(814)
و فرموده است:و اشرقت الارض بنور ربها و وضع الكتاب وجى ء بالنبيين و الشهداء و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون.(815)
و فرموده است:و يقول الاشهاد هولاء الذين كذبوا على ربهم الا لعنة الله على الظالمين.(816)
و فرموده است:افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه.(817)
و فرموده است:و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد.(818)
آيه اول: ترجمه اش آن است كه: ((چنين گردانيديم شما را امت وسط - يعنى عدل يا متوسط ميان افراط و تفريط چنانچه سابقا مذكور شد، يا آنكه بهترين امتها - تا بوده باشيد گواهان بر مردم و بوده باشد رسول گواه بر شما.))
شيخ طبرسى گفته است كه: در شاهد بودن ايشان سه قول است:
اول آنكه: گواهند ايشان بر مردم به اعمالى كه در آنها مخالفت حق كرده اند در دنيا و آخرت چنانچه فرموده است:وجى ء بالنبيين و الشهداء.
دوم آنكه: مراد آن باشد كه شما حجت باشيد بر مردم و بيان كنيد از براى ايشان حق و دين را و رسول گواه باشد و بيان كننده باشد دين را از براى شما.
سوم آنكه: ايشان گواهى مى دهند از براى پيغمبران بر امتهاى ايشان كه تكذيب ايشان كرده اند كه تبليغ رسالت الهى نموده اند، و گواه بودن رسول بر ايشان يا به اين است كه گواه بر اعمال ايشان باشد يا حجت بر ايشان شود يا آنكه در قيامت از براى ايشان گواهى دهد كه آنها راست گفته اند در گواهى كه دادند، پس ((على)) به معنى ((لام)) خواهد آمد.(819)
مترجم گويد كه:
احاديث بسيار وارد شده است كه اين خطاب در آيه متوجه ائمه (عليهم السلام) است و ايشانند گواهان بر خلق، و اين احاديث بر يكى از دو وجه محمول مى تواند بود:
اول آنكه: خطاب مخصوص ايشان باشد و مراد از امت، ايشان باشند، چنانچه در بعضى از اخبار وارد شده است كه آيه چنين نازل شده: و كذلك جعلناكم ائمة وسطا.(820)
دوم آنكه: خطاب متوجه جميع امت باشد به اعتبار آنكه ائمه در ميان ايشان هستند، پس آنچه فرمودند كه: مائيم امت وسط، مراد آن خواهد بود كه به سبب ما اين امت متصف به اين صفت شده اند.
كلينى و صفار و ابن شهر آشوب و عياشى به سندهاى بسيار از حضرت باقر و حضرت صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: در تفسير اين آيه فرمودند: مائيم امت وسطى و مائيم گواهان خدا بر خلق و حجتهاى خدا در زمين.(821)
و فرات به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير اين آيه فرمود كه: از ما اهل بيت (عليهم السلام) به اهل هر زمان شهيدى يعنى گواهى هست، على (عليه السلام) در زمان خود و حسن (عليه السلام) در زمان خود و حسين (عليه السلام) در زمان خود، و هر امامى كه دعوت مى كند مردم را بسوى خدا در زمان خود.(822)
و ايضا در بصائر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: امة وسطا يعنى: عدلا لتكونوا شهداء على الناس يعنى: ائمه (عليهم السلام) كه گواهند به مردم، و يكون الرسول عليكم شهيدا يعنى: گواه باشد رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر ائمه (عليهم السلام).(823)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم گواهان بر مردم به آنچه نزد ايشان است از حلال و حرام و آنچه ضايع كرده اند از احكام الهى.(824)
و در كافى و بصائر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه: خدا ما را مطهر گردانيده است از بديها و معصوم گردانيده است از گناهان و گردانيده است ما را گواهان بر خلقش و حجتهاى او در زمين، و ما را با قرآن مقرون گردانيده است و قرآن را با ما مقرون ساخته، ما از او جدا نمى شويم و او از ما جدا نمى شود.(825)
و عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم اوسط و بهترين نمطها يعنى فرشها و مسندها كه در صدر مجلس فرش مى كنند يا اصناف خلق، چنانچه حق تعالى فرموده است:و كذلك جعلناكم امة وسطا بسوى ما مى بايد برگردد غلو كننده و به ما ملحق شود تقصير كننده.(826)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه را تلاوت نمودند پس فرمودند كه: گمان مى كنى مراد از گواهان در اين آيه جميع اهل قبله اند از آنها كه به يگانگى خدا قايلند؟ چنين نيست، آيا گمان مى كنى كسى كه در دنيا گواهى او را بر يك صاع خرما قبول نمى كند حق تعالى در قيامت طلب گواهى از او خواهد كرد و گواهى او را قبول خواهد كرد در حضور جميع امتهاى گذشته؟! چنين نيست، و خدا ايشان را اراده نكرده است بلكه مراد آن امتند كه دعاى حضرت ابراهيم (عليه السلام) در حق ايشان مستجاب گرديده و آنها مرادند كه خدا به ايشان خطاب نموده كه كنتم خير امة اخرجت للناس (827) يعنى: ((بوديد شما بهترين امتى كه بيرون آورده شده است از براى مردم))؛ بعد از آن اوصاف ايشان را فرموده كه: امر مى كنند به نيكيها و نهى مى كنند از بديها و مراد ائمه (عليهم السلام) اند و ايشانند امت وسطى و بهترين امتها.(828)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: شهدا و گواهان بر مردم نيستند مگر پيغمبران و امامان، زيرا كه جايز نيست حق تعالى گواهى بطلبد بر مردم از همه امت حال آنكه در ميان ايشان جمعى هستند كه در دنيا گواهى ايشان را بر يك بسته سبزى قبول نمى كنند.(829)
و ابوالقاسم حسكانى در شواهد التنزيل روايت كرده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه: حق تعالى ما را اراده و به ما خطاب فرموده در آنجا كه فرموده است:لتكونوا شهداء على الناس پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گواه است بر ما و ما گواهيم از جانب خدا بر خلق او و حجتهاى خدائيم در زمين او، و مائيم آنها كه خدا فرموده است:و كذلك جعلناكم امة وسطا.(830)
آيه دوم: ترجمه اش آن است كه: ((پس چگونه خواهد بود حال كافران در وقتى كه بياوريم از هر امتى گواهى؟))؛ مفسران گفته اند: يعنى پيغمبران كه گواهى براى امت خود دهند و بر ايشان و بياوريم تو را اى محمد بر ايشان گواه؛ و بعضى گفته اند كه: يعنى تو گواهى بر امت خود؛ و بعضى گفته اند: تو گواهى بر آن گواهان.(831)
چنانچه كلينى به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه نازل شده در امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و بس، و در هر قرنى از ايشان امامى از ما هست كه گواه است بر ايشان و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گواه است بر ما.(832)
و در كتاب احتجاج در حديث طولانى از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود در وصف اهل موقف: پس باز مى دارند رسولان را و سؤال مى كنند از ايشان كه: آيا ادا كرديد رسالتها را كه بسوى شما فرستاده بوديم به امتهاى خود؟ ايشان گويند كه: ادا كرديم؛ پس از امتهاى ايشان سؤال كنند كه: آيا پيغمبران رسالتهاى ما را به شما رسانيدند؟ كافران ايشان انكار كنند چنانچه خدا مى فرمايد: فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين،(833) پس كافران گويند ما جاءنا من بشير ولا نذير(834) پس رسولان شهادت طلبند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و آن حضرت شهادت بدهد كه راست مى گويند پيغمبران و دروغ مى گويند آنها كه انكار تبليغ رسالت كرده اند از امتهاى ايشان، پس به هر امتى از ايشان خطاب مى فرمايد: كه فقد جائكم بشير و نذير و الله على كل شى ء قدير(835) يعنى: ((بلكه بتحقيق آمد بسوى شما پيغمبر بشارت دهنده و ترساننده و خدا بر همه چيز قادر است))، حضرت فرمود كه: يعنى قادر است كه جوارح و اعضاى شما را به سخن آورد كه گواهى دهند بر شما به آنكه رسولان خدا رسالتهاى او را به شما رسانيده اند، و اشاره است به اين قول حق تعالى فكيف اذا جئنا تا آخر آيه، پس در آن وقت نمى توانند كه رد كنند گواهى حضرت رسالت (صلى الله عليه و آله و سلم) را از ترس آنكه مهر بزنند بر دهان ايشان و گواهى دهند اعضا و جوارح بر كرده هاى ايشان، و باز گواهى مى دهد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر منافقان قوم خود و امت خود و كافران ايشان به آنكه ملحد شدند و از دين برگرديدند و عناد با اوصياى آن حضرت ورزيدند و عهدها و پيمانهاى او را شكستند و سنتهاى او را تغيير دادند و به اهل بيت او ستم كردند و از پس به پشت برگشتند و مرتد شدند و پيروى كردند امتها را كه پيشتر خيانت ورزيدند با پيغمبران و ستم كردند بر اوصياى ايشان، پس در آن وقت همه اقرار مى كنند به كفر و ضلالت خود و مى گويند: ربنا غلبت علينا شقوتنا و كنا قوما ضالين (836) يعنى: ((پروردگارا! غالب شد بر ما شقاوت ما و بوديم ما گروهى گمراهان.))(837)
و بعد از و جئنا بك على هولاء شهيدا خدا مى فرمايد: كه يومئذ يود الذين كفروا و عصوا الرسول لو تسوى بهم الارض ولا يكتمون الله حديثا(838) يعنى: ((در آن روز كه گواهان بر ايشان گواهى دهند دوست دارند و آرزو كنند كه بميرند و به زمين فرو روند و سخنى را از خدا كتمان نكرده باشند.)) على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد آن است كه آرزو مى كنند آنها كه حق على ابى طالب (عليه السلام) را غصب نمودند كه در آن موضع كه جمع شدند براى غصب حق آن حضرت، زمين ايشان را فرو مى برد و كتمان نمى كردند آنچه را حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام) و خلافت او گفته بود.(839)
آيه سوم و چهارم: نزديك است مضمونشان به يكديگر، و مضمون آيه چهارم آن است كه: بگو يا محمد: بكنيد آنچه مامور شده ايد به آن، يا آنكه امر بر سبيل تهديد است پس زود باشد كه خدا ببيند عمل شما را و رول او و مؤمنان و بزودى برخواهيد گشت بسوى داناى پنهان و آشكار پس خبر مى دهد شما را به آنچه كرده ايد؛ و خلاف نموده اند مفسران در تفسير مؤمنان: بعضى گفته اند شهيدانند؛ و بعضى گفته اند ملائكه كاتبان اعمالند.(840)
و احاديث بسيار از طرق خاصه و عامه وارد شده كه مراد ائمه (عليهم السلام) اند، چنانچه صفار و ابن شهر آشوب و عياشى و كلينى و ديگران به سندهاى بسيار روايت كرده اند از حضرت صادق و باقر (عليهما السلام) كه فرمودند: مراد از مؤمنان، مائيم.(841)
و در مجالس شيخ طوسى و بصائر الدرجات و تفسير عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در ميان جمعى از صحابه نشسته بود و فرمود كه: بودن من در ميان شما خير است از براى شما و مفارقت نمودن من از شما خير است از براى شما، پس جابر انصارى برخاست و گفت: يا رسول الله! بودن تو در ميان ما معلوم است كه خير است از براى ما، پس چگونه مفارقت تو خير است از براى ما؟ حضرت فرمود كه: بودن من در ميان شما خير است از براى شما به جهت آن كه خدا فرموده و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون (842) يعنى: ((نبوده است كه خدا عذاب كند ايشان را و حال آنكه تو در ميان ايشان باشى، و نبوده است كه خدا عذاب كننده ايشان باشد و حال آنكه ايشان استغفار مى كنند))، حضرت فرمود كه: يعنى عذاب ايشان به شمشير مى كنند؛ و اما خير بودن مفارقت من شما را براى آن است كه اعمال شما در هر روز دوشنبه و پنج شنبه بر من عرض مى شود، اگر عمل نيكى از شما مى بينم حمد مى كنم خدا را بر آن، و اگر عمل بدى مى بينم طلب آمرزش مى كنم از براى شما.(843)
و در مجالس شيخ و بصائر به سند معتبر روايت كرده اند كه: ابن اذينه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال نمود از تفسير قول خدا و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون فرمود كه: مراد از مؤمنان، مائيم.(844)
و ايضا شيخ در مجالس و ديگران به سندهاى معتبر از داود بن كثير روايت نموده اند كه گفت: روزى در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) نشسته بودم، حضرت ابتدا فرمود بدون آنكه من سؤال كنم: اى داود! عرض شد بر من اعمال شما در روز پنج شنبه پس ديدم در آنچه عرض شد بر من صله و احسانى كه تو نسبت به فلان پسر عم خود كرده اى پس شاد گردانيد مرا آن و دانستم كه اين صله تو باعث آن مى شود كه زودتر فانى گردد عمر او و قطع شود اجل او.
داود گفت: من پسر عمى داشتم معاند و خبيث و به من خبر رسيد كه او و عيالش از پريشانى حال بى دارند پس براتى براى ايشان حواله كردم پيش از آنكه روانه مكه معظمه شوم، چو.ن به مدينه رسيدم حضرت مرا خبر داد به آن.(845)
و على بن ابراهيم به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به مؤمنون در اين آيه، ائمه طاهرين (عليهم السلام) اند.(846)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: اعمال بندگان در هر صباح بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مى شود، اعمال نيكان ايشان و بدان ايشان، پس حذر كنيد و شرم نمائيد هر يك از شما از آنكه عرض شود بر پيغمبر او عمل قبيح او.(847)
و ايضا از آن حضرت روايت نموده است كه: هيچ مؤمنى و كافرى را در قبر نمى گذارند مگر آنكه عرض شود عمل او بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا آخر ائمه كه اطاعت آنها را خدا بر خلق واجب گردانيده است، و اين است معنى قول حضرت عزت و قل اعملوا تا آخر آيه.(848)
و در معانى الاخبار و تفسير عياشى نقل كرده است از ابو بصير كه به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه: ابو الخطاب مى گفت كه: در هرروز پنجشنبه اعمال امت بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مى شود، فرمود: نه چنين است وليكن عرض مى شود بر آن حضرت اعمال امت در هر صباح عمل نيك و بد ايشان پس حذر كنيد؛ پس حضرت اين آيه را تلاوت نمود و ساكت شد، ابو بصير گفت: مراد از مؤمنان، ائمه (عليهم السلام) اند.(849)
و در بصائر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: هر صباح عمل نيك و بد بندگان بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مى شود پس حذر كنيد.(850)
و به روايت ديگر: محمد بن مسلم از آن حضرت سؤال كرد كه: آيا اعمال بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مى شود؟ حضرت فرمود كه: در آن شكى نيست؛ پس از تفسير اين آيه پرسيدم، فرمود كه: مؤمنون، ائمه (عليهم السلام) اند كه گواهان خدايند در زمين.(851)
و ايضا از آن حضرت روايت نموده است كه: اعمال عباد در هر روز پنج شنبه عرض مى شود بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).(852)
و به روايت ديگر فرمود كه: در هر روز پنج شنبه عرض مى شود بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام).(853)
و به روايت ديگر فرمود كه: در هر روز پنج شنبه عرض مى شود اعمال بندگان بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و چون روز عرفه مى شود حق تعالى اعمال دشمنان ما و دشمنان شيعيان ما را باطل مى گرداند چنانچه فرموده است:كه و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(854) يعنى: ((آمديم بسوى آنچه اياشن كرده اند از عمل پس گردانيديم آن را مانند ذره ها كه در هوا پهن گرديده كه هيچ از آن به دست نمى آيد و فايده اى بر آن مترتب نمى گردد.))(855)
و به روايت ديگر در تفسير آيه فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) عرض مى شود بر ايشان اعمال بندگان در هر روز پنجشنبه. (856)
و به روايت ديگر فرمود كه: مؤمنان، ائمه (عليهم السلام) اند كه اعمال بندگان هر روز بر ايشان عرض مى شود تا روز قيامت.(857)
و ايضا روايت نموده است كه: يكى از خواص اصحاب حضرت امام رضا (عليه السلام) از آن حضرت التماس نمود كه: دعا كن از براى من و از براى اهل بيت من، حضرت فرمود: مگر دعا نمى كنم؟ بخدا سوگند كه اعمال شما در هر شب و روز بر من عرض مى شود، راوى گفت: من اين سخن را عظيم شمردم، حضرت فرمود كه: مگر نخوانده اى كلام خدا را قل اعملوا تا آخر آيه.(858)
و ايضا روايت كرده است كه حضرت صادق (عليه السلام) به اصحاب خود فرمود كه: چرا حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را آزرده مى كنيد؟ يكى از ايشان گفت: فداى تو شوم چگونه آن حضرت را آزرده مى كنيم؟ فرمود: مگرنمى دانيد كه اعمال شما عرض مى شود بر آن حضرت و چون معصيتى و گناهى در آنها مى بيند آزرده مى شود؟ پس آزرده مكنيد آن حضرت را به معصيت و خوشحال نمائيد او را به اعمال صالحه.(859)
و كلينى روايت كرده است كه: مردى اين آيه را در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) خواند، حضرت فرمود كه: آيه همچنين نيست و به جاى ((والمؤمنون)) ((و الماءمونون)) است و مائيم ماءمونون (860) يعنى امين خدائيم به دين او و علوم او و شرايع و احكام او.
و سيد بن طاووس در رساله محاسبة النفس از تفسير ابن ماهيار روايت كرده است كه: عمار به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد: آرزو دارم و دوست مى دارم كه شما در ميان ما به قدر عمر نوح زندگانى كنيد، پس حضرت فرمود كه نت اى عمار! زندگانى من بهتر است از براى شما و وفات من بد نيست از براى شما؛ اما زندگانى من براى آنكه شما كارهاى بد مى كنيد و من استغفار مى كنم از براى شما؛ و اما بعد از وفات من، پس از خدا بترسيد و خوب بفرستيد صلوات بر من و اهل بيت من، بدرستى كه شما عرض كرده مى شويد بر من با نامهاى شما و نامهاى پدران شما، اگر امر نيكى از شما بر من عرض مى شود حمد مى كنم خدا را، و اگر امر بدى عرض مى شود استغفار مى كنم از براى گناهان شما.
پس منافقان و آنهائى كه شك داشتند و آنها كه در دل ايشان مرض كفر و نفاق بود گفتند كه: گمان مى كنيد كه اعمال عباد بر او عرض مى شود بعد از وفات او با نامهاى مادران و پدران ايشان و نسبتهاى ايشان به قبيله هاى ايشان؟ اين سخن نيست مگر دروغ؛ پس خدا اين آيه را فرستاد قل اعملوا - تا - المؤمنون گفتند: يا رسول الله! كيستند مؤمنان؟ فرمود: مراد از مؤمنان در اين آيه آل محمدند، پس گفت: و ستردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون حضرت فرمود كه: يعنى خبر مى كند شما را به آنچه مى كنيد از طاعت يا معصيت.(861)
و به هر يك از اين مضامين احاديث بسيار هست، و به اعتبار اتحاد مضامين، به آنچه مذكور شد اكتفا نموديم.
آيه پنجم: ترجمه اش اين است: ((و يادآور روزى را كه مبعوث گردانيم از هر امتى گواهى كه شهادت دهد از براى نيكان و بدان پس رخصت ندهند كافران را در عذر خواستن و از ايشان طلب بازگشت و توبه ننمايند كه خدا را از خود راضى گردانند.))
شيخ طبرسى و على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده اند در تفسير اين آيه كه: براى هر زمانى و امتى امامى هست، و هر امتى با امام ود مبعوث مى گردند.(862)
و در مناقب ابن شهر آشوب از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه حضرت فرمود: مائيم گواهان بر اين امت.(863)
آيه ششم: ترجمه اش اين است: ((و يادآور روزى را كه مبعوث مى گردانيم در ميان هر امتى گواهى بر ايشان از صنف ايشان.))
على بن ابراهيم گفته است: يعنى از ائمه؛ و گفته است كه: پس گفت به پيغمبر خود: و بياوريم تو را - اى محمد - گواه بر ايشان)) يعنى بر ائمه، پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) گواه است بر ائمه و ائمه گواهند بر مردم.(864)
آيه هفتم: ترجمه اش اين است كه: ((جهاد نمائيد در راه خدا و اطاعت او آنچه سزاوار جهاد كردن است، او برگزيد شما را و نگردانيده بر شما در دين حرج و تنگى، ملت پدر شما ابراهيم است، او مسمى گردانيده است شما را به اسلام پيش از فرستادن قرآن و در اين قرآن تا آنكه بوده باشد رسول گواه بر شما و بوده باشيد شما گواه بر مردم.))
على بن ابراهيم روايت نموده است كه: اين آيه مخصوص آل محمد (عليهم السلام) است، و رسول بر آل محمد گواه است، و آل محمد گواهانند بر مردم بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، و حضرت عيسى (عليه السلام) به خدا خواهد گفت كه: من بر امت خود گواه بودم مادامى كه در ميان ايشان بودم، و چون مرا قبض كردى تو گواه بودى بر ايشان و تو بر همه چيز گواهى، و خدا بر اين امت بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گواه قرار داده از اهل بيت او و عترت او مادامى كه در دنيا احدى از ايشان بوده باشد، پس چون ايشان برطرف شوند اهل زمين همه هلاك مى شوند.
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: خدا ستاره ها را امان اهل آسمان گردانيده است و اهل بيت مرا امان اهل زمين گردانيده است.(865)
و ابن شهر آشوب روايت كرده است كه: هو سماكم المسلمين من قبل اشاره است به دعاى حضرت ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) از براى آل محمد (عليهم السلام) كه ملازم حرم بودند تا ايمان به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) آوردند، و پيغمبر بر آل محمد (عليهم السلام) گواه است و ايشان گواهانند بر مردم بعد از او.(866)
و در تفسير فرات روايت كرده است كه: از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كردند از تفسير اين آيات، حضرت فرمود: مائيم مراد به اين آيات و مائيم برگزيدگان و بر ما در دين حرج قرار نداده؛ و حرج، شديدترين تنگيهاست؛ ملة ابيكم ابراهيم مراد مائيم و بس و خدا ما را مسلمين ناميده ؛ من قبله يعنى: در كتب گذشته؛ و فى هذا يعنى: در اين قرآن؛ ليكون الرسول عليكم شهيدا پس رسول گواه است بر ما به آنچه رسانيديم از جانب خدا، و مائيم گواهان بر مردم پس هر كه راست گويد در روز قيامت تصديق او مى كنيم و هر كه دروغ گويد در روز قيامت تكذيب او مى كنيم.(867)
و در قرب الاسناد از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: حضرت عزت به امت من سه خصلت عطا كرده كه نداده است آنها را مگر به پيغمبرى.
اول آنكه: خدا پيغمبرى كه مى فرستاد به او مى فرمود كه: سعى كن در دين و بر تو حرجى نيست، و به امت من خطاب فرمود كه و ما جعل عليكم فى الدين من حرج و مراد به حرج، تنگى است.
دوم آنكه: خدا پيغمبرى كه مى فرستاد به او وحى مى فرمود كه: هرگاه تو را امرى روى دهد كه مكروه تو باشد دعا كن مرا تا مستجاب گردانم دعاى تو را، و به امت من اين را عطا كرد در آنجا كه فرمود ادعونى استجب لكم (868) يعنى: ((دعا كنيد و بخوانيد مرا تا مستجاب گردانم دعاى شما را.))
سوم آنكه: چون خدا پيغمبرى مى فرستاد او را گواه بر قومش مى گردانيد و امت مرا بر خلق گواه گردانيد چنانچه فرموده است:ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناس.(869)
و ابن بابويه در اكمال الدين روايت كرده كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در ايام خلافت عثمان در حضور جمعى از مهاجران و انصار فرمود كه: سوگند مى دهم شما را بخدا كه آيا مى دانيد كه خدا در سوره حج فرستاد يا ايها الذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون # و جاهدوا فى الله حق جهاده (870) تا آخر سوره؟ پس سلمان (رحمة الله عليه) برخاست و گفت: يا رسول الله! كيستند آنها كه تو بر ايشان گواهى و ايشان گواهانند بر مردم و خدا برگزيده است ايشان را و بر ايشان در دين حرجى قرار نداده است و ملت پدر ايشان ابراهيم (عليه السلام) را به ايشان داده است؟ حضرت فرمود كه: سيزده نفرند از اين امت به خصوص، و ساير امت داخل نيستند؛ سلمان گفت: بيان فرما ايشان را از براى ما يا رسول الله، فرمود كه: من و برادرم على و يازده نفر از فرزندان من.
همه گفتند: بلى شنيديم.(871)
آيه هشتم: ترجمه اش آن است: ((و بيرون آوريم از هر امتى گواهى پس گوئيم به امتها كه: بياوريد برهان خود را بر صحت دينى كه اختيار كرده بوديد، پس در آن وقت بدانند كه حق از خدا است و كم شود از ايشان و برطرف شود آنچه افترا مى كردند.))
على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: از هر فرقه اى از اين امت امام ايشان را حاضر مى كنند كه گواهى دهد بر ايشان.(872)
آيه نهم: ترجمه اش آن است كه: ((در روز قيامت روشن گردد زمين به نور پروردگارش به عدالت)) چنانچه مفسران گفته اند.
على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: رب زمين، امام زمين است؛ پرسيدند: امام كى بيرون خواهد آمد؛ چگونه خواهد بود؟ فرمود: مردم مستغنى خواهند گرديد از نور آفتاب و ماه و اكتفا مى كنند به نور امام.(873)
و در ارشاد مفيد از آن حضرت روايت نموده است: وقتى كه قائم (عليه السلام) ظاهر مى شود روشن گردد زمين به نور پروردگارش و مستغنى مى گردند بندگان از روشنائى آفتاب و ظلمت برطرف مى شود.(874)
و وضع الكتاب يعنى: واگذاشته شود كتاب و نامه حساب و بياورند پيغمبران و گواهان را، مفسران گفته اند كه: گواهان، ملائكه اند يا مؤمنان.(875) و على بن ابراهيم گفته است كه: شهدا، ائمه (عليهم السلام) اند.(876)
و قضثى بينهم بالحق يعنى: ((و حكم كرده شود ميان ايشان به حق.))
و هم لا يظلمون ((و ايشان ظلم كرده نشوند.))
آيه دهم: ترجمه اش اين است كه: ((بگويند گواهان كه: اينهايند آن جماعت كه دروغ گفتند به پروردگار خود، بدرستى كه لعنت بر ستمكاران است.))
على بن ابراهيم روايت نموده كه: مراد به اشهاد، ائمه (عليهم السلام) اند؛ و ظالمان، آنهايند كه ستم كردند بر آل محمد (عليهم السلام) و غصب نمودند حق ايشان را.(877)
آيه يازدهم: موافق تفسير اكثر مفسران ترجمه اش آن است كه: ((آيا كسى كه بر بينه و برهانى باشد از جانب پروردگار خود و از پى او بيايد گواهى از جانب خدا مانند كسى است كه چنين نباشد و تابع دنيا و لذات آن باشد؛)) بعضى گفته اند: بينه، قرآن است؛ و گواه، جبرئيل است كه تلاوت مى كند قرآن را. و بعضى گفته اند كه: شاهد، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است. و بعضى گفته اند: شاهد، ملكى است كه او را حفظ مى كند و بر حق مستقيم مى دارد. و بعضى گفته اند: شاهد، على بن ابى طالب (عليه السلام) است كه شهادت مى دهد بر حقيقت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و او از آن حضرت است.(878)
و احاديث به اين مضمون بسيار است، چنانچه شيخ طبرسى از حضرت امام رضا و امام محمد تقى (عليهما السلام) روايت نموده است.(879)
و كلينى از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: اميرالمؤمنين (عليه السلام) شاهد است بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بينه و برهان است از جانب پروردارش.(880)
و در بصائر الدرجات روايت نموده است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: بخدا سوگند كه آيه اى نازل نشده در كتاب خدا در شب يا روز مگر آنكه مى دانم كه كى نازل شده، و كسى نيست كه تيغ بر سرش گرديده باشد از صحابه مگر آنكه آيه اى در شاءن او نازل شده است كه او را بسوى بهشت مى برد يا بسوى جهنم. پس مردى برخاست و گفت: يا امير المؤمنين! كدام است آن آيه كه در شاءن تو نازل شده؟ فرمود: مگر نشنيده اى كه خدا مى فرمايد: افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بينه است از جانب پروردگارش، و من شاهدم بر او و من از اويم.(881)
و شيخ طوسى نيز در مجالس اين مضمون را روايت كرده.(882)
و در تفسير عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: آن كه بر بينه است از جانب پروردگارش، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و آن كه تالى اوست بعد از او و شاهد است بر او و از اوست، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است پس اوصياى او يكى بعد از يكى.(883)
و در اين باب احاديث بسيار است و بعضى در مجلد آينده كه در بيان احوال امير المؤمنين (عليه السلام) است مذكور خواهد شد انشاء الله.
آيه دوازدهم: ترجمه اش اين است كه: ((بيايد در قيامت هر نفسى با او كشاننده اى باشد و گواهى.))
در تفسير على بن ابراهيم و نهج البلاغه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) منقول است كه: سائق مى كشاند او را بسوى محشر، و شاهد گواهى مى دهد بر او به اعمال او.(884)
و در كتاب تأويل الايات الظاهرة از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: سائق، امير المؤمنين (عليه السلام) است؛ و شهيد، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).(885)
پاورقی
806- بقره: 143.
807- نساء: 41.
808- توبه: 94.
809- توبه: 105.
810- نحل: 84.
811- دو آيه اى كه در اين صفحه داخل كروشه مى باشند از بحارالانوار 23/333 اضافه شدند تا با شماره گذارى و شرحى كه خواهد آمد مطابقت كند، چون ظاهرا از اين كتاب جا افتاده اند.
812- نحل: 89.
813- حج: 78.
814- قصص: 75.
815- زمر: 69.
816- هود: 18.
817- هود: 17.
818- ق: 21.
819- مجمع البيان 1/225.
820- بحارالانوار 90/27.
821- كافى 1/190 و 191؛ بصائر الدرجات 82 و 83؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/194؛ تفسير عياشى 1/62؛ مجمع البيان 1/224؛ تأويل الايات الظاهرة 1/81.
822- تفسير فرات كوفى 62.
823- بصائر الدرجات 82.
824- بصائر الدرجات 82.
825- كافى 1/191؛ بصائر الدرجات 83؛ كمال الدين 240.
826- تفسير عياشى 1/63.
827- آل عمران 110.
828- تفسير عياشى 1/63.
829- تفسير عياشى 1/63 با كمى اختلاف.
830- شواهد التنزيل 1/119؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/105؛ تأويل الايات الظاهرة 1/81.
831- رجوع شود به مجمع البيان 2/49؛ تفسير بيضاوى 1/346؛ تفسير طبرى 4/95.
832- كافى 1/190؛ تأويل الايات الظاهرة 1/129.
833- سوره اعراف: 6.
834- سوره مائده: 19.
835- مائده: 19.
836- سوره مؤمنون: 106.
837- احتجاج 1/566.
838- سوره نساء: 42.
839- تفسير قمى 1/139.
840- مجمع البيان 3/69.
841- بصائر الدرجات 427؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/432؛ تفسير عياشى 2/109؛ كافى 1/219.
842- انفال: 33.
843- امالى شيخ طوسى 408 - 409؛ بصائر الدرجات 444؛ تفسير عياشى 2/54.
844- امالى شيخ طوسى 409؛ بصائر الدرجات 427.
845- امالى شيخ طوسى 413؛ بصائر الدرجات 429؛ خرايج 2/612؛ مناقب اب شهر آشوب 4/247.
846- تفسير قمى 1/304.
847- تفسير قمى 1/304.
848- تفسير قمى 1/304؛ بصائر الدرجات 428؛ تفسير عياشى 2/109. و روايت در بصائر و تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام) است.
849- معانى الاخبار 392؛ تفسير عياشى 2/109؛ بصائر الدرجات 424.
850- بصائر الدرجات 428؛ كافى 1/219.
851- بصائر الدرجات 430؛ تفسير عياشى 2/108 با كمى اختلاف.
852- بصائر الدرجات 426.
853- بصائر الدرجات 427.
854- فرقان: 23.
855- بصائر الدرجات 426.
856- بصائر الدرجات 427.
857- بصائر الدرجات 427.
858- بصائر الدرجات 429؛ كافى 1/219؛ تأويل الايات الظاهرة 1/207.
859- بصائر الدرجات 426؛ كافى 1/219.
860- كافى 1/424.
861- سعد السعود 98.
862- مجمع البيان 3/378؛ تفسير قمى 1/388؛ تأويل الايات الظاهرة 1/259.
863- مناقب ابن شهر آشوب 4/195.
864- تفسير قمى 1/388.
865- تفسير قمى 2/88.
866- مناقب ابن شهر آشوب 4/141.
867- تفسير فرات كوفى 275؛ كافى 1/191؛ تأويل الايات الظاهرة 1/351.
868- غافر:60.
869- قرب الاسناد 84.
870- سوره حج: 77 و 78.
871- كمال الدين 278 - 279.
872- تفسير قمى 2/143.
873- تفسير قمى 2/253؛ المحجة فيما نزل فى القائم الحجة 184؛ تأويل الايات الظاهرة 2/524.
874- ارشاد شيخ مفيد 2/381.
875- مجمع البيان 4/509.
876- تفسير قمى 2/253.
877- تفسير قمى 1/325.
878- مجمع البيان 3/150؛ تفسير طبرى 7/17؛ تفسير بغوى 2/377؛ تفسير فخر رازى 17/201؛ تفسير قرطبى 9/16.
879- مجمع البيان 3/150.
880- كافى 1/190.
881- بصائر الدرجات 133.
882- امالى شيخ طوسى 371.
883- تفسير عياشى 2/142.
884- تفسير قمى 2/324؛ نهج البلاغه 116، خطبه 85.
885- تأويل الايات الظاهرة 2/609.
ابن شهر آشوب از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى بئسما اشتروا به انفسهم ان يكفروا بما انزل الله بغيا ان ينزل الله من فضله على من يشاء من عباده (886) يعنى: ((بد چيزى است آنچه به آن خريدند جانهاى خود را آنكه كافر شوند به آنچه خدا فرستاده است از براى حسد بر اينكه خدا بفرستد از فضل خود وحى را بر هر كه خواهد از بندگانش)) حضرت فرمود كه: مراد، حسد بر ولايت امير المؤمنين و اوصياء از فرزندان اوست.(887)
و على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى و كذلك انزلنا اليك الكتاب فالذين آتيناهم الكتاب يؤ منون به و من هولاء من يومن به و ما يجحد باياتنا الا الكافرون (888) يعنى: ((و همچنين فرستاديم بسوى تو كتاب را، پس آنها كه داده ايم به ايشان كتاب را ايمان مى آورند به كتاب، و از اين جماعت نيز بعضى ايمان مى آورند به كتاب، و انكار نمى كنند آيات ما را مگر كافران.))
على بن ابراهيم گفته است كه: مراد به اينها كه كتاب به ايشان داده شده، آل محمد (عليهم السلام) اند كه لفظ و معنى كتاب نزد آنها است، و از اين جماعت يعنى ساير مؤمنان از اهل قبله.(889)
و ايضا روايت كرده است در تفسير آيه كريمه لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم (890) يعنى: ((بتحقيق كه منت گذاشت خدا بر مؤمنان چون فرستاد در ميان ايشان رسولى از نفسهاى ايشان))، فرمود: مراد از مؤمنان، آل محمد (عليهم السلام) اند،(891) و اين بهتر است از آنچه مفسران تكلف كرده اند كه مراد به انفس ايشان جنس ايشان است كه عرب باشند.
و ايضا روايت كرده است در تفسير آيه والذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء(892) يعنى: ((آنها كه ايمان آوردند و تابع ايشان گردانيديم فرزندان ايشان را در ايمان، ملحق گردانيديم به ايشان فرزندان آنها را - در داخل شدن بهشت، يا رسيدن به درجه پدران - و كم نكرديم به اين ملحق كردن از عمل پدرها و ثواب ايشان چيزى را.))
مشهور ميان مفسران آن است كه اين آيه در باب اطفال مؤمنان است كه خدا ملحق مى گرداند ايشان را به پدرهاى ايشان در بهشت.(893) و در احجاديث ما نيز اين تفسير وارد شده است.(894)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: الذين آمنوا پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است و امير المؤمنين (عليه السلام)؛ و ذريات ايشان، ائمه و اوصياء از فرزندان ايشانند كه در امامت و خلافت ايشان را ملحق به اميرالمؤمنين (عليه السلام) گردانيد حق تعالى؛ و آن حجت و نصى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق اميرالمؤمنين (عليه السلام) بيان كرد هيچ كم نكرد در حق ذريه آن حضرت، و حجت امامت ايشان يكى است و اطاعت همه يكى است و پيروى همه واجب است.(895)
و حق تعالى مى فرمايد:: قولوا آمنا بالله و ما انزل الينا و ما انزل الى ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و ما اوتى النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسلمون # فان آمنوا بمثل ما آمنتم به فقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فى شقاق فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم.(896) يعنى: ((بگوئيد: ايمان آورديم به خدا و به آنچه نازل شده بسوى ما - كه قرآن باشد - و به آنچه نازل شده بسوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط - كه فرزندان و فرزند زاده هاى يعقوبند - و به آنچه داده شده است به موسى و عيسى و به آنچه داده شده اند پيغمبران از جانب پروردگار ايشان، ما جدائى نمى افكنيم ميان احدى از ايشان و ما از براى خدا انقياد كنندگانيم، پس اگر ايمان بياورند به مثل آنچه شما ايمان آورده ايد پس بتحقيق كه هدايت يافته اند، و اگر رو بگردانند و ايمان نياورند س ايشان در مقام شقاق و معانده اند پس بزودى خدا كفايت شر ايشان مى كند و خدا شنوا است گفته هاى شما را و دانا است اخلاص شما را.))
كلينى و عياشى و ديگران از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: خطاب قولوا در اين آيه بسوى آل محمد (عليهم السلام) است، يعنى على و فاطمه و حسنين و امامان بعد از ايشان (عليهم السلام)، و شرط فان آمنوا يعنى: اگر ايمان بياورند، مراد ساير مردمند كه بايد ايمان ايشان مثل ايمان ائمه (عليهم السلام) باشد و در عقايد و اعمال متابعت ايشان كنند.(897)
و اكثر مفسران خطاب قولوا را متوجه جميع مؤمنان گردانيده اند، فان آمنوا ((پس اگر ايمان بياورند)) گفته اند: مراد اهل كتابند از يهود و نصارى؛(898) و تأويلى كه در حديث است ظاهرتر است از تأويل ايشان به سبب آنكه ما انزل الينا به اين تفسير انسب است، زيرا كه نزول قرآن اولا بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او كه در خانه وحى حاضر بودند شده و بعد از آن به ساير مردم رسيده.
و ايضا مقرون ساخته اند به آنچه نازل شده بر ابراهيم و اسماعيل و ساير پيغمبران (عليهم السلام)، پس همچنان كه در قراين اين دو فقره ذكر پيغمبران و رسولان شده، در اين فقره نيز مناسب آن است كه ((منزل اليهم)) امثال و اضراب ايشان باشند از انبياء و اوصياء (عليهم السلام).
و كلينى و نعمانى روايت كرده اند از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) در تفسير اين آيه و من الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبونهم كحب الله (899) يعنى: ((و از مردم كسى هست كه مى گيرد بغير از خدا مثلى چند از آنها كه دوست مى دارند ايشان را مانند دوستى خدا؛)) حضرت فرمود كه: اينها دوستان ابوبكر و عمرند كه ايشان را امام گرفته اند بغير از امامى كه خدا از براى مردم قرار داده.
و ايضا فرموده است:در تفسير اين آيات ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب ان القوة لله جميعا و ان الله شديد العذاب # اذ تبرا الذين اتبعوا من الذين اتبعوا وراوا العذاب و تقطعت بهم الاسباب # و قال الذين اتبعوا لو ان لنا كرة فنتبرا منهم كما تبراوا منا كذلك يريهم الله اعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار(900) يعنى: ((اگر ببينند آنها كه ستم كرده اند بر خود - به آنچه از براى خدا شريك قرار داده اند - در وقتى كه عذاب را ببينند در قيامت آنكه قوت و قدرت از براى خدا است همه و آنكه خدا شديد است عقاب او، در وقتى كه بيزار شوند آنها كه پيشوا بوده اند از آنها كه متابعت ايشان كرده اند و ببينند عذاب را و بريده شود به ايشان سببها و وسيله ها كه در ميان ايشان بود در دنيا، و بگويند آنها كه متابعت كرده اند: كاشكى ما را باز گشتنى مى بود به دنيا پس بيزار مى شديم از ايشان چنانچه ايشان بيزار شدند از ما، چنين مى نمايد خدا به ايشان عملهاى ايشان را حسرتها بر ايشان، و ايشان بيرون آينده نيستند از آتش جهنم))، حضرت فرمود: بخدا سوگند كه ايشان پيشوايان ظلمند - كه غصب حق اهل بيت نمودند - و تابعان ايشان.(901)
و در كتاب تأويل الايات الظاهرة از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تأويل قول حق تعالى ءاله مع الله بل اكثرهم لا يعلمون (902) يعنى: ((آيا خدائى هست با خداوند عالميان؟ بلكه اكثر ايشان نمى دانند حق را))، حضرت فرمود كه: يعنى آيا امام هدايت با امام ضلالت شريك مى تواند بود كه با يكديگر مقرون باشند؟(903)
و ايضا از تفسير ابن ماهيار به سند معتبر روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: يا على! نيست فاصله اى ميان كسى كه تو را دوست دارد و ميان آن كه ببيند آنچه ديده هاى او به آن روشن شود مگر آنكه مرگ را ببيند، پس اين آيه را تلاوت نمود ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل (904) فرمود كه: يعنى دشمنان ما چون داخل جهنم شوند گويند: اى پروردگار ما! بيرون آور ما را از جهنم تا عمل شايسته بكنيم در ولايت على (عليه السلام) غير آنچه مى كرديم در عداوت او، پس در جواب او گويند اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر وجاءكم النذير(905) ((آيا عمر نداديم شما را آنقدر كه پند گيرد كسى كه خواهد پند گيرد و آمد بوى شما ترساننده اى؟))، حضرت فرمود كه: نيست ستمكاران آل محمد (عليهم السلام) را ياورى كه ايشان را يارى كند و از عذاب الهى نجات دهد.(906)
و حق تعالى مى فرمايد:: والذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى الله لهم البشرى (907) يعنى: ((آنها كه اجتناب كردند از بتها و پيشوايان باطل كه عبادت كنند آنها را و بازگشت كردند بسوى خدا، از براى ايشان است مژده و بشارت.))
ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه خطاب كرد به شيعيان كه: شمائيد آنها كه اجتناب نموديد از عبادت طاغوت كه ترك اطاعت خلفاى جور كرده ايد و هر كه اطاعت كند جبارى را پس بتحقيق كه او را پرستيده است.(908)
و ايضا ابن ماهيار روايت كرده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) از تفسير قول حق تعالى سؤال كردند لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين (909) مفسران گفته اند: مراد آن است كه اگر با خدا شريك قرار دهى هر آينه حبط و باطل مى شود عمل تو و البته خواهى بود از جمله زيانكاران - و در بعضى احاديث وارد شده كه: ظاهر خطاب به آن حضرت است و مقصود تنبيه ديگران است چنانچه مى گويند: تو را مى گوئيم همسايه بشنود(910) -؛ در اين حديث فرمود حضرت كه: مراد آن نيست كه شما گمان كرده ايد و فهميده ايد، حق تعالى در وقتى كه وحى نمود بسوى پيغمبرش كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را علم و نشانه هدايت مردم گرداند و او را وصى و جانشين خود قرار دهد، معاذ بن جبل پنهان كسى را به خدمت آن حضرت فرستاد گفت: شريك كن در ولايت على (عليه السلام) ديگران را تا مردم ميل كنند به قول تو و تصديق تو را نمايند، پس خدا در باب نصب حضرت امير (عليه السلام) آيه اى فرستاد يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (911) يعنى: ((اى رسول! برسان به مردم آنچه نازل شده است بسوى تو از جانب پروردگار تو))، در آن وقت حضرت شكايت كرد بسوى جبرئيل و گفت: مردم در باب خلافت على مرا تكذيب مى كنند و قبول قول من نمى كنند، پس خدا اين آيه را فرستاد كه: اگر با على در خلافت، ديگرى را شريك گردانى عمل تو حبط مى شود؛ و نمى تواند بود كه خدا پيغمبرى را بسوى اهل عالم بفرستد و او شفيع گنهكاران باشد و ترسد كه او شريك با خدا قرار دهد؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اوثق و امين تر بود نزد خدا از آنكه به او بگويد كه: اگر شريك بياورى به من و حال آنكه او از براى باطل كردن شريك و ترك نمودن بتها و هر معبودى كه غير از خدا باشد آمده بود، پس مراد آن است كه: شريك گردانى در ولايت على (عليه السلام) مردان ديگر را.(912)
و ايضا به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل اين آيات و كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار يعنى: ((و همچنين واجب شده است حكم پروردگار تو بر آنها كه كافر شدند آنكه ايشان اصحاب آتش جهنمند))، حضرت فرمود كه: يعنى بنى اميه ايشانند كه كافر شدند و ايشانند اصحاب جهنم؛ پس حق تعالى فرمود الذين يحملون العرش ((آنها كه بر مى دارند عرش را))، حضرت فرمود كه: يعنى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصياى او كه حاملان علم الهى اند، و من حوله يعنى: ((و آنها كه بر دور عرشند))، فرمود كه: يعنى ملائكه؛ يسبحون بحمد ربهم... و يستغفرون للذين آمنوا يعنى: ((تنزيه و ثنا مى كنند پروردگار خود را و طلب آمرزش مى كنند براى آنها كه ايمان آورده اند))، حضرت فرمود كه: ايشان شيعه آل محمد (عليهم السلام) اند؛ ربنا وسعت كل شى ء رحمد و علما فاغفر للذين تابوا يعنى: مى گويند ((اى پروردگار ما! فرا گرفته اى همه چيز را به رحمت و علم))؛ فاغفر للذين تابوا يعنى: ((پس بيامرز آنها را كه توبه كردند))، فرمود كه: يعنى توبه كردند از ولايت و محبت ابوبكر و عمر و عثمان و بنى اميه؛ و اتبعوا سبيلك ((و پيروى نمودند راه تو را))، فرمود كه: يعنى متابعت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كردند و او سبيل خدا است؛ وقهم عذاب الجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم # وقهم السيئات يعنى: ((نگاه دار ايشان را از عذاب جهنم اى پروردگار ما، و داخل كن ايشان را در باغستانهاى اقامت كه از آنجا بيرون نيايند، آن باغستانهائى كه وعده داده اى ايشان را و هر كه شايسته است از پدران و زنان و فرزندان ايشان بدرستى كه توئى غالب و حكيم، و نگاه دار ايشان را از بديها)) حضرت فرمود كه: مراد از سيئات و بديها، بنى اميه اند و ساير خلفاى جور و شيعيان ايشان؛ و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم # ان الذين كفروا ينادون لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون # قالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل يعنى: ((و هر كه را نگاه دارى از بديها در روز جزا پس بدرستى كه رحم كرده اى او را و اين است فيروزى عظيم، بدرستى كه آنان كه كافر شدند ندا كرده شوند در قيامت: هر آينه دشمنى خدا بزرگتر است از دشمنى شما مر نفسهاى خود را در وقتى كه خوانده مى شويد بسوى ايمان پس كافر شديد و نگرويديد به آن، گويند: اى پروردگار ما! ميرانيدى ما را دو مرتبه يكى در دنيا و يكى در قبر بعد از سؤال، و زنده گردانيدى ما را دو مرتبه يكى در دنيا و يكى در قيامت يا در قبر، پس اعتراف كرديم به گناهان خود پس هيچ راهى هست به بيرون رفتن از جهنم؟))، حضرت فرمود: مراد از آنان كه كافر شدند، بنى اميه اند؛ و مراد به ايمان، ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است.
ذلكم بانه اذا دعى الله وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا فالحكم لله العلى الكبير(913) يعنى: ((اين لازم بودن عذاب شما را به سبب آن است كه هرگاه اهل ايمان خدا را به وحدانيت و يگانگى مى خواندند در دنيا، كافر مى شديد، و اگر مشركان شريك با خدا مى خواندند ايمان مى آورديد، پس حكم امروز از براى خداوند بلند مرتبه و بزرگوار است))، حضرت فرمود كه: اين خطاب با سنيان است كه چون خدا را به ولايت على (عليه السلام) به تنهائى مى خواندند كافر مى شديد، اگر با على (عليه السلام) در خلافت شريك قرار مى دادند و امامى غير او را نام مى بردند ايمان مى آورديد و قبول مى كرديد امامت او را.(914)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى فلنذيقن الذين كفروا عذابا شديدا و لنجزينهم اسوا الذى كانوا يعملون # ذلك جزاء اعداء الله النار لهم فيها دار الخلد جزاء بما كانوا باياتنا يجحدون (915) فرمود كه: يعنى ((البته بچشانيم آنان را كه كافر شدند به ترك ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) عذابى سخت در دنيا و هر آينه جزا دهيم ايشان را بدترين آنچه مى كردند - در آخرت - اين است جزاى دشمنان خدا آتش جهنم، ايشان راست در جهنم سراى جاويد يعنى هرگز بيرون نيايند، اين جزا به سبب آن است كه بودند در دنيا كه انكار مى كردند آيات ما را))؛ حضرت فرمود كه: آيات خدا ائمه (عليهم السلام) اند.(916)
و ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) كه ف: مائيم اولاى مردم به خدا و سزاوارترين مردم به دين خدا و مائيم آنها كه مقرر كرده است و بيان نموده از براى ما دين خود را، پس فرمود كه شرع لكم من الدين يعنى: ((بيان كرد و ظاهر گردانيد از براى شما از دين)) اى آل محمد ما وصى به نوحا ((آنچه وصيت كرد به آن نوح را كه بعمل آورد و حفظ كند)) حضرت فرمود كه: پس خدا وصيت كرد ما را به آنچه وصيت كرد به آن نوح را؛ والذى اوحينا اليك ((و آنچه وحى كرديم بسوى تو)) اى محمد؛ و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى ((و آنچه وصيت كرديم به آن ابراهيم و موسى و عيسى را))، حضرت فرمود: ما دانستيم علم ايشان را و رسانيديم آنچه دانستيم و به ما سپردند علم ايشان را پس مائيم وارث پيغمبران و وارث اولوالعزم از رسولان؛ ان اقيموا الدين ((آنكه برپا داريد دين را)) اى آل محمد؛ ولا تتفرقوا فيه ((و متفرق و پراكنده مشويد و مجتمع باشيد در دين حق))؛ كبر على المشركين ما تدعوهم اليه ((بزرگ و دشوار است بر مشركان آنچه مى خوانى ايشان را بسوى آن))، حضرت فرمود كه: يعنى ولايت على (عليه السلام)؛ الله يجتبى اليه من يشاء و يهدى اليه من ينيب (917) ((خدا بر مى گزيند و مى كشد بسوى خود هر كه انابه و بازگشت كند بسوى خدا)) حضرت فرمود كه: يعنى اجابت تو كند بسوى ولايت على (عليه السلام).(918)
و ايضا ابن ماهيار روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) به محمد بن حنفيه فرمود كه: محبت ما اهل بيت چيزى است كه خدا در جانب راست دل مؤمن مى نويسد، و هر كه اين محبت را خدا در دل او نوشت كسى محو نمى تواند كرد، مگر نشنيده اى كه حضرت عزت مى فرمايد: اولئك كتب فى قلوبهم الايمان (919) و محبت ما اهل بيت، ايمان است.(920)
و ايضا به سندهاى بيار از حضرت صادق و امام رضا (عليهما السلام) روايت كرده است در تفسير آيه ارايت الذى يكذب بالدين (921) ((آيا ديدى آن كسى را كه تكذيب كرد به دين و آن را به دروغ نسبت داد؟))، فرمودند كه: مراد به دين، ولايت على (عليه السلام) است.(922)
و فرات بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه صبغة الله و من احسن من الله صبغة (923) يعنى: طلب كنيد رنگ كردن خدا را و كيست نيكوتر از خدا از براى رنگ كردن به دين و ايمان؛ نه اينكه ترسايان فرزندان خود را در آب فرو مى بردند و مى گفتند: رنگ مى كنيم به رنگ نصرانيت، حضرت فرمود كه: مراد رنگ كردن مؤمنان است به ولايت اهل بيت و اقرار به امامت ايشان در روز الست كه پيمان ولايت از ايشان گرفتند.(924)
و ايضا روايت كرده است از ابان بن تغلب كه گفت: از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدم از تفسير اين آيه كه الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون (925) يعنى: ((آنان كه ايمان آوردند و مخلوط نكردند ايمان خود را به ظلم، اين گروه مر ايشان را است ايمنى و ايشانند هدايت يافتگان))، حضرت فرمود: اى ابان! شما مى گوئيد كه ظلم در اين آيه شرك به خدا است و ما مى گوئيم اين آيه در شاءن على بن ابى طالب و اهل بيت او (عليهم السلام) نازل شده است زيرا كه ايشان يك چشم زدن به خدا شرك نياورده اند هرگز و عبادت لات و عزى نكردند چنانچه آن سه خليفه ناحق كردند، و حضرت امير (عليه السلام) اول كسى بود كه با پيغمبر نماز كرد و تصديق او كرد پس اين آيه در شاءن او نازل شده است.(926)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مراد آن است كه ايمان آوردند به آنچه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آورده است از ولايت و امامت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) و ذريه او و مخلوط نگردانند به ولايت ابى بكر و عمر و عثمان، پس ايمان ملبس به ظلم آن است كه به ولايت ايشان مخلوط گردانند.(927)
و ايضا در تفسير فرات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب (928) يعنى: ((آنان كه ايمان آوردند و آرام گرفت دلهاى ايشان به ياد خدا، بدانيد كه به ياد خدا آرام مى گيرد و ساكن مى شود دلها))، حضرت فرمود كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به جناب امير (عليه السلام) فرمود: مى دانى اين آيه در شاءن كه نازل شده است؟ عرض كرد: خدا و رسول خدا داناترند؛ فرمود: در شاءن كسى نازل شده كه تصديق كند مرا و ايمان آورد به من و دوست دارد تو را و فرزندان تو را بعد از تو و تسليم كند امامت را از براى تو و امامان بعد از تو.(929)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير اين آيه كه: ذكر خدا، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و دلها به او مطمئن مى گردد، و آن حضرت ذكر خداست و حجاب خداست.(930)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه الذين آمنوا شيعيانند؛ و ذكر خدا، امير المؤمنين است و ائمه (عليهم السلام).(931)
و ايضا فرات از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: محبت ما ايمان است، و بغض و عداوت ما كفر است، پس اين آيه را خواند لكن الله حبب اليكم الايمان وزينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون.(932) يعنى: ((وليكن خدا دوست گردانيده بسوى شما ايمان را و زينت داده است آن را در دلهاى شما، و مكروه كرده بسوى شما كفر و فسوق و معصيت را، آن گروه ايشانند راه يافتگان به طريق صلاح و رستگارى.))(933)
و كلينى و على بن ابراهيم روايت كرده اند در تأويل اين آيه كه: ايمان، اميرالمؤمنين (عليه السلام)؛ و كفر، ابوبكر است؛ و فسوق، عمر؛ و عصيان ، عثمان است.(934)
و كلينى روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير قول حق تعالى و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد(935) يعنى: ((هدايت يافته شده اند مؤمنان بسوى پاكيزه و نيكوئى از گفتار و هدايت يافته شدند به راه خداوند مستحق حمد و ستايش)) فرمود كه: اين آيه در شاءن حمزه و جعفر و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار نازل شده كه هدايت يافتند بسوى ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام).(936)
و على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير قول رب العزه انهم يكيدون كيدا(937) يعنى: ((كافران مكر مى كنند مكر كردنى))، حضرت فرمود: مراد ابوبكر و عمر است و ساير منافقانند كه مكر كردند با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و با اميرالمؤمنين (عليه السلام) و با فاطمه عليها السلام؛ و اكيد كيدا(938) ((و من مكر با ايشان مى كنم مكر كردنى)) به آنكه در دنيا حكم اسلام را به ايشان جارى مى كنم و در آخرت با كافران ايشان را به جهنم يم برم يا جزاى مكر ايشان را مى دهم؛ فمهل الكافرين امهلهم رويدا(939) ((پس مهلت ده كافران را، مهلت ده ايشان را اندك زمانى)) حضرت فرمود كه: چون حضرت قائم مبعوث گردد و ظاهر شود انتقام مى كشد براى من از جباران و پيشوايان باطل از قريش و بنى اميه و ساير مردم.(940)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه ان الذين كفروا من اهل الكتاب و المشركين فى نار جهنم (941) يعنى: ((آنها كه كافر شدند از اهل كتاب و مشركان در آتش جهنم اند))، حضرت فرمود كه: مراد آن جماعتند كه قرآن بر ايشان نازل شد پس مرتد شدند و كافر شدند به آنكه بعد از رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) معصيت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كردند.(942)
و به روايت ديگر: الذين كفروا من اهل الكتاب آنهايند كه تكذيب شيعه مى كنند؛ و مشركان، آنهايند كه با اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خلافت شريك قرار داده اند، يعنى: نبوده اند آنان كه كافر شده اند از تكذيب كنندگان شيعه و آنها كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) را از مرتبه اول خلافت به مرتبه چهارم قرار داده اند جدا از كفر و شرك تا بيايد بسوى ايشان بينه، فرمود كه: يعنى واضح شود حق از براى ايشان؛ رسول من الله يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، يتلو صحفا مطهرة (943) يعنى: ((تلاوت مى كند صحيفه هاى پاكيزه را))، حضرت فرمود كه: يعنى دلالت مى كند مردم را بر اولوالامر بعد از خود كه ائمه (عليهم السلام) اند و ايشانند صحف مطهره؛ فيها كتب قيمة (944) فرمود كه: يعنى نزد ايشان است حق واضح؛ و ما تفرق الذين اوتوا الكتاب يعنى: ((متفرق نشدند آنها كه تكذيب شيعه كردند)) الا من بعد ما جائتهم البينة (945) ((مگر بعد از آنكه حق به نزد ايشان آمد))، و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين فرمود كه: يعنى: ((مامور نشده اند اين اصناف مسلمانان مگر از براى آنكه عبادت كنند خدا را در حالتى كه خالص گردانيده باشند از براى خدا دين را)) به آنكه ايمان بياورند به خدا و رسول و ائمه (عليهم السلام)، و ذلك دين القيمة (946) ((و اين است دين قيمه)) فرمود كه: قيمه، فاطمه زهرا (سلام الله عليها)است - و به روايت ديگر: حضرت قائم (عليه السلام) است -؛ ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات فرمود: يعنى آنها كه ايمان آورده اند به خدا و رسول و به اولوالامر و اطاعت نموده اند ايشان را در آنچه امر كرده اند، اولئك هم خير البرية (947) يعنى: ((ايشان بهترين خلايقند.))(948)
و به روايت ديگر فرمود كه: اين آيه در شاءن آل محمد (عليهم السلام) نازل شده است.(949)
و در امالى شيخ از جابر انصارى روايت كرده است كه: روزى نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بوديم ناگاه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمد، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: آمد بسوى شما برادر من، پس فرمود: بحق آن خداوندى كه جانم بدست قدرت اوست او و شيعيانش رستگارانند در روز قيامت، پس فرمود كه: بدانيد بخدا قسم بدرستى كه ايمان او به خدا بيش از همه شما است و او برپا دارنده تر است امر خدا را از شما و وفا كننده تر است به عهد خدا از شما، و او داناتر است به حكم خدا از شما و قسمت بالسويه را بيش از همه رعايت مى نمايد، و عدالتش در ميان رعيت بيش از همه شما است و مزيت و فضيلتش نزد خدا از همه بيشتر است؛ گفت جابر كه: پس اين آيه نازل شد، و هرگاه آن حضرت پيدا مى شد اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گفتند: آمد خيرالبريه.(950)
و ايضا از يعقوب پسر ميثم تمار روايت نموده است كه گفت: رفتم به خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) و گفتم: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا، در كتابهاى پدر خود يافتم كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پدرم ميثم گفت: دوست دار دوست آل محمد را هر چند فاسق و زناكار باشد، و دشمن دار دشمن آل محمد را هر چند بسيار روزه گيرد و بسيار نماز كننده باشد كه من شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه اين آيه را خواند ان الذين آمنوا - تا - خير البرية پس رو به جانب من گردانيد كه: ايشان والله تو و شيعيان تواند يا على، و وعده گاه تو و ايشان حوض كوثر است، خواهند آمد با روهاى نورانى و دست و پاهاى نورانى و تاجها بر سر.
پس حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) فرمود كه: در كتاب على (عليه السلام) چنين نوشته شده است.(951)
و احاديث بسيار در باب نزول اين آيه در شاءن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت شده است،(952) و بعضى در مجلد احوال آن حضرت مذكور خواهد شد.
و بعد از اين حق تعالى فرموده است:رضى الله عنهم و رضوا عنه (953) يعنى: ((خدا از ايشان راضى شد و ايشان از خدا راضى شدند.))
از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: خدا راضى است از مؤمنان در دنيا و آخرت، و مؤمن هر چند در دنيا از خدا راضى است اما در دلش چيزى هست براى آنچه مى بيند از تمحيص و ابتلاء و امتحان، و چون در روز قيامت ثوابهاى خدا را كه براى او مقرر كرده مى بيند در آن وقت راضى مى شود از خدا آنچه حق و سزاوار رضا و خشنودى است.(954)
و ايضا روايت كرده است از ابان بن تغلب كه: حرت صادق (عليه السلام) اين آيه را تلاوت نمود و ويل للمشركين # الذين لا يؤ تون الزكود وهم بالاخرة هم كافرون (955) يعنى: ((واى بر مشركان! آنان كه نمى دهند زكات را و ايشان به آخرت كافرند))، پس فرمود كه: اى ابان! آيا گمان مى كنى كه خدا از بت پرستان و مشركان زكات اموال ايشان را طلب مى كند و ايشان با خدا خداى ديگر مى پرستند؟ ابان گفت: پس كيستند ايشان؟ حضرت فرمود كه: يعنى واى بر آنها كه با امام اول شريك قرار دادند و رد نكردند بسوى امام آخر آنچه گفت در حق او امام اول و ايشان به او كافرند.(956)
و على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير قول خدا و اذكروا نعمة الله عليكم و ميثاقه الذى و اثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا(957) يعنى: ((ياد كنيد نعمت خدا را بر شما و پيمان او را كه بر شما محكم گرفت چون گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم؛)) فرمود كه: چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پيمان گرفت بر ايشان به ولايت و امامت حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، پس شكستند پيمان را بعد از آن حضرت.(958)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول خدا هو الذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤمن (959) يعنى: ((اوست كه خلق كرده است شما را، پس بعضى از شما كافرند و بعضى مؤمن،)) فرمود كه: دانست خدا ايمان ايشان را به ولايت ما و كفر ايشان را به ولايت ما در روزى كه پيمان از ايشان گرفت در صلب آدم و ايشان ذره اى چند بودند.(960)
و ايضا روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه: خدا خطاب كرده است جناب امير (عليه السلام) را در قرآن در آنجا كه فرموده است ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤ ك فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما # فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما(961) يعنى: ((اگر آنان كه ايشان چون ستم كردند بر نفسهاى خود مى آمدند بسوى تو پس طلب آمرزش مى كردند از خدا و طلب آمرزش مى كرد براى ايشان رسول، هر آينه مى يافتند خدا را قبول كننده توبه و مهربان، پس نه بحق پروردگار تو كه ايمان ندارند ايشان تا آنكه حَكَم سازند تو را در آنچه نزاع و اختلاف افتد ميان ايشان پس نيابند در خاطر خود تنگى از آنچه حكم كنى تو و انقياد كنند حكم تو را انقياد كردنى))، حضرت فرمود: اين خطاب با جناب امير (عليه السلام) است در باب صحيفه ملعونه كه ابوبكر و عمر و جمعى از منافقان نوشتند و با يكديگر عهد كردند كه هرگاه خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را از دنيا ببرد نگذارند كه خلافت به بنى هاشم برسد،(962) مراد از ما شجر بينهم اين است كه ستمى بر خود كردند، يعنى ايشان كافر شدند به اين عمل و ايمان ايشان درست نمى شود مگر آنكه بيايند به نزد جناب امير (عليه السلام) پس استغفار كنند و طلب مغفرت كند از براى ايشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و اين قرينه است براى آنكه مخاطب به اين خطاب حضرت رسول نيست و اگر نه بايست و استغفرت لهم بگويد، هر آينه توبه ايشان قبول خواهد شد؛ پس بعد از آن بيان فرمود كيفيت توبه ايشان را كه توبه ايشان مقبول نيست و ايمان ايشان درست نيست مگر آنكه به خدمت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بيايند و اقرار به گناه خود بكنند و آن حضرت را حكم نمايند كه: اگر مى خواهى ما را به تلافى اين خطا كه كرده ايم بكش و خواهى عفو كن و ببخش، پس هر حكمى كه از اينها بكند در حق ايشان راضى باشند و دلتنگ نباشند، هرگاه چنين كنند توبه ايشان مقبول مى شود.
پس بعد از اين فرمود ولو انهم فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم (963) حضرت فرمود: يعنى اگر بكنند آنچه پند داده شدند به آن در باب على (عليه السلام) كه در آيه سابقه مذكور شد هر آينه بهتر خواهد بود از براى ايشان.(964)
و ايضا از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير اين آيه بل تؤ ثرون الحيوة الدنيا(965) يعنى: ((بلكه اختيار مى كنيد زندگانى دنيا را))، حضرت فرمود كه: يعنى ولايت ابوبكر و عمر و عثمان و ساير خلفاء جور كه دنيا با ايشان بود، والاخرة خير وابقى (966) ((و سراى آخرت بهتر و باقى تر است))، حضرت فرمود كه: مراد ولايت حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) است كه ثواب آخرت مترتب است بر آن.(967)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه فاقم وجهك للدين حنيفا(968) يعنى: ((پس راست گردان روى خود را براى دين حق در حالتى كه ميل كننده باشى از دينهاى باطل)) فطرة الله التى فطر الناس عليها(969) يعنى: ((از خلقتى كه خدا مردم را بر آن خلق كرده.))(970)
و على بن ابراهيم و صفار و ابن بابويه به سندهاى بسيار از حضرت امام رضا و حضرت صادق (عليهما السلام) روايت نموده اند كه: مراد آن است كه مفطور گردانيده ايشان را بر معرفت در روز الست به توحيد كه ((لا اله الا الله و محمد رسول الله و على ولى الله)) است، تا اينجا داخل توحيد است،(971) و هر كه اقرار به امامت على بن ابى طالب (عليه السلام) نكرده است به يگانگى خدا اقرارش درست نيست و مشرك است.
و ايضا به سند معتبر روايت نموده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير قول حق تعالى ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن الله ليغفر لهم ولا ليهديهم سبيلا(972) يعنى: ((آنان كه ايمان آوردند، پس كافر شدند، پس ايمان آوردند، پس كافر شدند، پس زياده كردند كفر را، نخواهد بود كه خدا بيامرزد ايشان را و نه آنكه هدايت كند ايشان را به راهى از راه هاى خير و نجات))، حضرت فرمود: اين آيه در حق ابوبكر و عمر و عثمان نازل شده كه ايمان آوردند به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در اول امر يعنى به زبان، و كافر شدند يعنى كفر خود را ظاهرب كردند در وقتى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد بر ايشان ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه يعنى: ((هر كه من مولا و صاحب اختيار اويم على مولاى اوست))، پس چون حضرت تكليف بيعت به آنها كرد به ناچار به زبان اقراركردند و بيعت با اميرالمؤمنين (عليه السلام) نمودند، پس كافر شدند در وقتى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رحلت فرمود پس اقرار به بيعت نكردند پس كفر را زياد كردند و آنها را كه با اميرالمؤمنين (عليه السلام) در روز غدير بيعت كرده بودند جبر كردند كه با ابوبكر بيعت كنند، يا آنكه حضرت امير (عليه السلام) را جبر به بيعت كردند، پس باقى نماند از براى اين گروه هيچ جزو و بهره اى از ايمان.(973)
و فرمود در تفسير اين آيه ان الذين ارتدوا على ادبارهم من بعد ما تبين لهم الهدى الشيطان سول لهم و املى لهم (974) يعنى: ((بدرستى آنها كه برگشتند از دين بر پشتهاى خود - يعنى به كفرى كه در آن بودند - بعد از آنكه ظاهر شده بود از براى آنها هدايت، شيطان زينت داد براى ايشان ضلالت ايشان را و دراز گردانيد آرزوهاى ايشان را))، حضرت فرمود كه: ايشان ابوبكر و عمر و عثمانند كه از ايمان برگشتند به ترك ولايت امير المؤمنين (عليه السلام).(975)
و ايضا فرمود در تفسير اين آيه و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم (976) يعنى: ((هر كه اراده كند در جرم كارى كه ميل كند از حق و مقرون باشد به ستم، بچشانيم او را عذاب دردناك))، حرت فرمود كه: اين آيه در باب ابوبكر و عمر و ابو عبيده كه كاتب ايشان بود در وقتى كه داخل كعبه شدند و عهد و پيمان بستند بر كفر خود و انكار آنچه نازل شده در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام)، پس ملحد شدند در ميان خانه خدا به ظلمى كه كردند بر حضرت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ولى آن حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) پس دورند از رحمت خدا گروه ستمكاران.(977)
و ايضا روايت نموده است از حضرت صادق (عليه السلام) در آيه كريمه انكم لفى قول مختلف # يؤ فك عنه من افك (978) يعنى: ((بدرستى كه شما در قول مختلفيد))، فرمود كه: گفتار مختلف ايشان ر ولايت على (عليه السلام) بود، برگردانيده مى شود از بهشت هر كه برگردد از ولايت على (عليه السلام).(979)
و ايضا كلينى و ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: اين آيه چنين نازل شد فاءبى اكثر الناس بولاية على الا كفورا يعنى: ابا كردند اكثر مردم مگر انكار ولايت على (عليه السلام) را.(980)
و فرمود: اين آيه نيز چنين نازل شده است و قل الحق من ربكم فى ولاية على فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين آل محمد نارا احاط بهم سرادقها يعنى: بگو: حق و قول درست از جانب پروردگار شما است در ولايت على (عليه السلام)، پس هر كه خواهد ايمان بياورد و هر كه خواهد كافر شود، ما آماده كرده ايم از براى ستمكاران به آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آتشى كه احاطه كرده به ايشان پرده هاى آن.(981)
و در كتاب تأويل الايات از اخطب خوارزم كه از علماى سنيان است روايت كرده كه او از ابن عباس روايت كرده است كه: جماعتى از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيدند كه: اين آيه در حق كه نازل شده است وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما(982) يعنى: ((وعده كرده است خدا آنها را كه ايمان آورده اند و عملهاى شايسته كرده اند از ايشان آمرزش گناهان و مزدى عظيم را))؟ حضرت فرمود كه: چون روز قيامت شود بسته شود علمى از نور سفيد و ندا كند منادى كه: برخيزد سيد مؤمنان و برخيزد با او آنها كه ايمان آوردند بعد از مبعوث شدن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس برخيزد على (عليه السلام) و علمى از نور سيد بدست او دهند و در زير آن علم جميع سابقان اولان از مهاجران و انصار باشند، مخلوط نمى شوند با ايشان غير ايشان تا آنكه بنشينند بر منبرى از نور رب العزه و عرض نمايند جميع را بر آن حضرت يكى يكى و هر يك را مزدش و نورش را به او عطا مى كند، پس چون تا آخر ايشان مى رسد به ايشان گويند: دانستيد صفت خود را و منازل خود را در بهشت؟ بدرستى كه پروردگار شما مى گويد كه: شما را نزد من آمرزش و مزد عظيم هست، يعنى بهشت؛ پس حضرت برخيزد و اين گروه در زير علم او باشند تا ايشان را داخل بهشت گرداند و غير آنها را داخل جهنم گرداند. پس اين است معنى قول حق تعالى والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (983) يعنى: ((آنان كه ايمان به خدا و رسولهاى او آوردند، اين جماعت ايشان بسيار تصديق كنندگانند پيغمبران را و شهيدان يا گواهانند نزد پروردگار ايشان، مر ايشان را است اجر ايشان و نور ايشان))، حضرت فرمود كه: يعنى سابقين اولين و مؤمنان و آنها كه ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) دارند. والذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب الجحيم (984) يعنى: ((و آنان كه كافر شدند و تكذيب كردند به آيات ما، ايشانند اصحاب جهنم))، فرمود كه: يعنى كافر شدند و دروغ پنداشتند ولايت را و انكار كردندحق على (عليه السلام) را.(985)
مترجم گويد كه:
احاديث در تأويل اين نوع آيات بسيار است كه در ((بحارالانوار)) ذكر شده (986) و بعضى در مجلد احوال حضرت امير (عليه السلام) است كه مذكور خواهد شد انشاء الله.
و تأويل ايمان به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) ظاهر است زيرا كه جزو عمده ايمان است و مستلزم ساير اجزاء نيز هست، و اصول و فروع ايمان به بيان ايشان معلوم مى شود، و تأويل ايمان به ايشان به اعتبار همين جهات و كمال ايمان در ايشان واضح است؛ و تأويل كفر به انكار ولايت نيز معلوم است زيرا كه جزو عمده ايمان از ايشان مسلوب است، و ايضا انكار آنچه پيغمبر آورده است عين كفر است و تأويل شرك به شريك گردانيدن در ولايت يا انكار ولايت به چند وجه است:
اول آنكه: در برابر امامى كه خدا نصب كرده ديگرى را نصب نمودن با خدا شريك شدن است.
دوم آنكه: اطاعت كسى كردن كه خدا نفرموده باشد، حكم پرستيدن او دارد چنانچه حق تعالى مكرر در قرآن فرموده كه: عبادت شيطان مكنيد؛ اطاعت او را عبادت فرموده و فرموده كه: اهل كتاب و علما و رهبانان خود را خدايان گرفته اند بغير از خدا، اطاعت ايشان را در باطل پرستيدن شمرده.
سوم آنكه: حق تعالى بسيارى از چيزها كه نسبت به دوستانش واقع شده به خود نسبت داده، چنانچه ظلم بر ايشان را ظلم بر خود شمرده، و اطاعت و بيعت ايشان را اطاعت و بيعت خود قرار داده، پس مى تواند كه شريك با ايشان قرار دادن را شريك با خود قرار داده باشد.
پاورقی
886- سوره بقره: 90.
887- مناقب ابن شهر آشوب 1/346.
888- سوره عنكبوت: 47.
889- تفسير قمى 2/150؛ تأويل الايات الظاهرة 1/431.
890- آل عمران: 164.
891- تفسير قمى 1/122.
892- طور: 21.
893- مجمع البيان 5/165؛ تفسير طبرى 11/488؛ تفسير بغوى 4/239؛ تفسير جلالين 697.
894- تفسير تبيان 9/408؛ كافى 3/249؛ تأويل الايات الظاهرة 3/490.
895- تفسير قمى 2/332؛ كافى 1/275؛ تأويل الايات الظاهرة 2/616.
896- بقره: 136 و 137.
897- كافى 1/415 - 416؛ تفسير عياشى 1/62؛ تأويل الايات الظاهرة 1/80.
898- تفسير طبرى 1/618 و 620؛ تفسير ابن كثير 1/164.
899- بقره: 165.
900- بقره 165 - 167.
901- كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 144؛ تفسير عياشى 1/72؛ اختصاص 334.
902- نمل: 61.
903- تأويل الايات الظاهرة 1/401.
904- فاطر: 37.
905- فاطر: 37.
906- تأويل الايات الظاهرة 2/485 - 486.
907- زمر: 17.
908- تأويل الايات الظاهرة 2/513.
909- زمر، 65.
910- عيون اخبار الرضا 1/202.
911- مائده: 67.
912- تأويل الايات الظاهرة 2/522.
913- آيات اين روايت آيات 6 - 12 سوره غافر مى باشند.
914- تأويل الايات الظاهرة 2/528 - 529؛ تفسير قمى 2/255.
915- فصلت: 27 و 28.
916- تأويل الايات الظاهرة 2/534 - 535، و روايت در آن از امام صادق (عليه السلام) است.
917- آيه اى كه در اين روايت آمده آيه 13 سوره شورى مى باشد.
918- تأويل الايات الظاهرة 2/543؛ بصائر الدرجات 118 - 119؛ تفسير فرات كوفى 284 - 285.
919- مجادله: 22.
920- تأويل الايات الظاهرة 2/676.
921- ماعون: 1.
922- تأويل الايات الظاهرة 2/855.
923- بقره: 138.
924- تفسير فرات كوفى 62؛ كافى 1/422؛ تأويل الايات الظاهرة 1/80.
925- انعام: 82.
926- تفسير فرات كوفى 134.
927- كافى 1/413؛ تفسير عياشى 1/366؛ تأويل الايات الظاهرة 1/164.
928- رعد: 28.
929- تفسير فرات كوفى 207.
930- تفسير عياشى 2/211.
931- تفسير قمى 1/365.
932- حجرات: 7.
933- تفسير فرات كوفى 428.
934- كافى 1/426؛ تفسير قمى 2/319؛ تأويل الايات الظاهرة 2/605.
935- حج: 24.
936- كافى 1/426؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/116.
937- سوره طارق: 15.
938- طارق: 16.
939- طارق: 17.
940- تفسير قمى 2/416؛ تأويل الايات الظاهرة 2/784.
941- بينه: 6.
942- تفسير قمى 2/432، و در آن روايت از على بن ابراهيم است.
943- بينه: 2.
944- بينه: 3.
945- بينه: 4.
946- بينه: 5.
947- بينه: 7.
948- تأويل الايات الظاهرة 2/829.
949- تفسير قمى 2/432، و اين قول على بن ابراهيم است.
950- امالى شيخ طوسى 251؛ تفسير فرات كوفى 585؛ شواهد التنزيل 2/467؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/442؛ كفاية الطالب 244.
951- امالى شيخ طوسى 405.
952- طرائف 87؛ شواهد التنزيل 2/473.
953- بينه: 8.
954- تأويل الايات الظاهرة 2/830.
955- فصلت: 6 و 7.
956- مائده: 7.
957- تفسير قمى 1/163.
958- تفسير قمى 1/163.
959- سوره تغابن: 2.
960- كافى 1/413؛ بصائر الدرجات 81؛ تفسير قمى 2/371.
961- سوره نساء: 64 و 65.
962- كافى 1/391.
963- نساء: 66.
964- كافى 1/417.
965-
اعلى: 16.
966- اعلى: 17.
967- كافى 1/418؛ تأويل الايات الظاهرة 2/785.
968- روم: 30.
969- روم: 30.
970- كافى 1/419؛ تأويل الايات الظاهرة 1/435. و در هر دو مصدر حضرت فرمود كه: مراد ولايت است.
971- تفسير قمى 2/155؛ بصائر الدرجات 78؛ توحيد 329؛ تفسير فرات كوفى 322؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/121؛ اليقين فى امرة اميرالمؤمنين 188 و 431.
972- نساء: 137.
973- كافى 1/420؛ تأويل الايات الظاهرة 1/142 - 143.
974- محمد: 25.
975- كافى 1/420.
976- حج: 25.
977- كافى 1/421؛ تأويل الايات الظاهرة 1/335.
978- ذاريات: 8 و 9.
979- كافى 1/422؛ تفسير قمى 2/329؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/116. و روايت در هر سه مصدر از امام باقر (عليه السلام) است.
980- كافى 1/425؛ تأويل الايات الظاهرة 1/291؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/128؛ تفسير عياشى 2/317.
981- كافى 1/425؛ تأويل الايات الظاهرة 1/292 - 293؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/128. و روايت در تأويل الايات و مناقب با كمى اختلاف ذكر شده است.
982- فتح: 29.
983- حديد: 19.
984- سوره حديد: 19.
985- تأويل الايات الظاهرة 2/600؛ امالى شيخ طوسى 378؛ مناقب ابن المغازلى 267؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/263.
986- رجوع شود به بحارالانوار 23/354.
ابن ماهيار در تفسير قول خدا السابقون السابقون # اولئك المقربون # فى جنات النعيم (987) - مفسران گفته اند كه: يعنى آنها كه سبقت گرفته اند به ايمان و اطاعت به رسول خدا سبقت خواهند گرفت در آخرت بسوى بهشت، ايشانند مقربان در بهشتهاى نعيم (988) - از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: من اسبق سابقانم بسوى خدا و رسول.(989)
و از ابن عباس روايت كرده است كه: سبقت گيرندگان سه كسند: حزقيل (عليه السلام) مؤمن آل فرعون كه پيش از همه ايمان آورده به حضرت موسى (عليه السلام)؛ و حبيب صاحب ياسين كه پيش از همه ايمان آورد به حضرت عيسى (عليه السلام)؛ و على بن ابى طالب (عليه السلام) كه پيش از همه ايمان آورد به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و او افضل ايشان است.(990)
و ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اصست كه: مائيم سابقون - كه پيشى گرفته ايم بر همه امت در همه كمالات -، و مائيم آخرون - كه دولت ما بعد از همه خواهد بود -.(991)
و ابن ماهيار از شيخ طوسى روايت كرده است به سند او از ابن عباس كه گفت: پرسيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از تفسير آيه كريمه والسابقون السابقون # اولئك المقربون حضرت فرمود كه: جبرئيل گفت: ايشان على و شيعيان اويند كه سبقت مى گيرند بسوى بهشت و مقربند بسوى خدا به گرامى داشتن خدا ايشان را.(992)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه مباركه فاما ان كان من المقربين # فروح و ريحان و جنة نعيم (993) يعنى: ((اگر ميت از جمله مقربان است پس از براى او روح هست - يعنى يا استراحت يا نسيم بهشت - و ريحان - يعنى رزق طيب و نيكو، يا گل بهشت كه در وقت مردن مى آورند كه او ببويد - و بهشتى كه در آن تنعم كند))، حضرت فرمود كه: اين آيه در شاءن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و امامان بعد از او (عليهم السلام).(994)
و در عيون اخبار الرضا (عليه السلام) از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: در شاءن من اين آيه نازل شده است والسابقون السابقون # اولئك المقربون.(995)
و در كتاب سليم بن قيس هلالى روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در حجتها كه بر مهاجران و انصار تمام نمود فرمود كه: سوگند مى دهم شما را بخدا كه آيا مى دانيد در وقتى كه نازل شد والسابقون الاولون من المهاجرين والانصار(996) والسابقون السابقون # اولئك المقربون پرسيدند از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از تفسير اين دو آيه، حضرت فرمود كه: خدا فرستاده است در شاءن پيغمبران و اوصياء ايشان پس من بهترين پيغمبران خدا و رسولان اويم، و وصى من بهترين اوصياء است كه على بن ابى طالب باشد؟ همه گفتند: بلى شنيديم.(997)
و شيخ طبرسى در مجمع البيان از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: سابقان، چهار كسند: پسر آدم كه كشته شد؛ و سابق امت موسى و او مؤمن آل فرعون است؛ و سابق امت عيسى و او حبيب نجار است؛ و سابق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) واو على بن ابى طالب است.(998)
و كلينى روايت كرده است كه: حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) به جماعتى از شيعه خطاب نمود كه: شما شعياين خدائيد و شما ياوران خدائيد و شمائيد سابقون اولون و سابقون آخرون و سابقون در دنيا و سابقون در آخرت بسوى بهشت، ما ضامن شده ايم از براى شما بهشت را به ضامنى خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).(999)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اصحاب ميمنه مؤمنانند كه گناهان كرده اند و ايشان را در موقف حساب باز مى دارند، و سابقون آنهايند كه سبقت مى نمايند بسوى بهشت بى حساب.(1000)
و كلينى از اصبغ بن نباته روايت نموده است كه: مردى آمد به خدمت حضرت امير (عليه السلام) و عرض نمود: يا اميرالمؤمنين! جماعتى مى گويند بنده زنا نمى كند در حالتى كه مؤمن باشد و دزدى نمى كند و شراب و ربا نمى خورد و خون حرام نمى ريزد در حالتى كه مؤمن باشد، و اين سخن سنگين است بر من و سينه ام تنگى مى كند كه بگويم اين بنده نمازرا مثل من مى خواند و مردم را دعوت به اسلام مثل من مى كند و او دختر به من مى دهد و من دختر به او مى دهم و او ميراث از من مى برد و من از او، از براى گناه اندكى كه كند از ايمان بدر مى رود.
حضرت فرمود كه: راست است آنچه گفتى و من شنيدم از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه چنين مى گفت و دليل بر اين كتاب خدا است، حق تعالى مردم را بر سه طبقه خلق نموده و سه منزلت براى ايشان قرار داده است در قرآن: اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه و سابقون؛ پس آنچه ذكر كرده است از امر سابقين پس ايشانند پيغمبران، بعضى مرسل و بعضى غير مرسل، و در ايشان پنج روح قرار داده است: روح القدس، و روح الايمان، و روح القوة، و روح الشهوة، و روح البدن.
پس به روح القدس مبعوث گرديدند پيغمبران، بعضى مرسل و بعضى غير مرسل، و به اين روح چيزها را مى دانند.
و به روح ايمان عبادت مى كنند خدا را و شريك نمى گردانند به او چيزى را.
و به روح قوت جهاد مى كنند با دشمن خود و تحصيل معاش خود مى كنند.
و به روح شهوت طعام لذيذ ميل مى نمايند و به حلال از زنهاى جوان نكاح مى كنند.
و به روح بدن راه مى روند.
پس اين جماعت آمرزيده اند يعنى معصومند، و اگر به ندرت ترك اولى و مكروهى بكنند خدا عفو مى كند و اثرش با ايشان نمى ماند؛ پس حضرت فرمود كه: خدا مى فرمايد: تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس (1001) يعنى: ((اين پيغمبران را فزونى و زيادتى داديم بعضى از ايشان بر بعضى به فضايل، از پيغمبران كسى بود كه خدا با او سخن گفت چون حجضرت موسى (عليه السلام) و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، و بلند كرد بعضى از ايشان را پايه هاى بسيار - كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است - و داديم عيسى پسر مريم را معجزه هاى واضح و قوت داديم او را به روح مقدس پاكيزه))، و در باب جميع پيغمبران فرمود و ايدهم بروح منه (1002) يعنى: ((و تقويت كرد ايشان را به روحى كه از اوست)) يعنى برگزيده اوست يا از عطاهاى اوست، حضرت فرمود: يعنى گرامى داشت ايشان را به آن روح پس زيادتى داد ايشان را بغير ايشان.
پس ذكر كرد اصحاب ميمنه را و ايشان مؤمنانند چنانچه سزاوار ايمان است، و در ايشان چهار روح قرار داده: روح ايمان، روح قوت، روح شهوت، روح بدن؛ پس پيوسته بنده اين چهار روح را كامل مى گرداند تا آنكه حالتى بر او وارد شود.
پس آن مرد گفت: يا اميرالمؤمنين! آن حالت كدام است؟
حضرت فرمود: اما اول آنها پس چنان است كه حق تعالى فرموده و منكم من يرد الى ارذل العمر لكى لا يعلم بعد علم شيئا(1003) يعنى: ((و بعضى از شما بر مى گردد به خسيس ترين عمرها - كه عمر خرافت باشد - تا آنكه نداند بعد از دانستن، هيچ يزى را))، حضرت فرمود: پس اين مرد كم مى شود از او جميع ارواح و از دين خدا بدر نمى رود زيرا كه خدا او را وارد كرده است بسوى خرافت، پس او نمى داند وقت نماز را و نمى تواند در شب و روز از براى نماز برخيزد و در صف جماعت با مردم بايستد، پس اين نقصانى است از روح ايمان و هيچ ضرر به او نمى رساند، و بعضى از ايشان هستند كه كم مى شود از او روح قوت پس نمى تواند با دشمنان جهاد كند و قدرت بر طلب معاش ندارد، و بعضى كم مى شود از او روح شهوت به حيثيتى كه اگر خوشروترين دختران آدم بر او بگذرد ميل نمى كند بسوى او و بر نمى خيزد و روح البدن در او مى ماند و راه مى رود و حركت مى كند تا ملك موت بسوى او بيايد، و اين مرد حالش خوب است زيرا كه خدا اين را نسبت به او نموده؛ و گاه هست حالتى چند او را عارض مى شود در ايام توانائى و جوانى او پس قصد گناه مى كند پس روح قوت او را شجاع مى گرداند و روح شهوت از براى او زينت مى دهد و روح بدن او را مى كشد تا او را به گناه مى افكند و مرتكب زنا مى شود، پس چون دست بر حرام گذاشت روح ايمان از او مفارقت مى كند و بر نمى گردد بسوى او تا توبه كند، پس اگر توبه كند خدا توبه اش را قبول مى كند، و اگر توبه نكند و باز عود كند به آن گناه خدا او را داخل آتش جهنم مى كند.
و اما اصحاب مشئمه پس يهودند و نصارى، خدا مى فرمايد: كه الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه كما يعرفون ابنائهم (1004) فرمود كه: يعنى مى شناسند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را و ولايت او و اهل بيت او را در تورات و انجيل چنانكه مى شناسند فرزندان خود را در خانه هاى خود؛ و ان فريقا منهم ليكتمون الحق و هم يعلمون (1005) يعنى: ((و بدرستى كه جماعتى از ايشان مى پوشانند حق را و حال آنكه مى دانند))، الحق من ربك (1006) فرمود كه: ((حق از جانب پروردگار توست)) كه تو رسولى بسوى ايشان؛ فلا تكونن من الممترين (1007) ((پس مباش تو البته از جمله شك كنندگان))، پس چون آنچه را مى دانستند دانسته انكار كردند خدا ايشان را به اين مبتلا كرد، پس سلب كرد از ايشان روح ايمان را و ساكن گردانيد در بدن ايشان سه روح را: روح قوت، و روح شهوت؛ و روح بدن را، پس اضافه كرد و نسبت داد ايشان را به چهار پايان، پس فرمود ان هم الا كالانعام (1008) يعنى: ((نيستند آنها مگر مانند چهارپايان)) زيرا كه چهارپا بار بر مى دارد به روح قوت، و علف مى خورد به روح شهوت، و راه مى رود به روح بدن.
پس آن سائل گفت: زنده گردانيدى دل مرا به اذن و توفيق خدا اى اميرالمؤمنين.(1009)
و ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه و اما ان كان من اصحاب اليمين (1010) تا آخر، يعنى: ((پس اگر بوده باشد آن ميت از اصحاب يمين)) پس سلام بر تو باد اى صاحب اليمين از جانب اصحاب اليمين كه برادران تواَند سلام مى كنند بر تو، چنانچه اكثر مفسران گفته اند؛(1011) و حضرت در اين حديث فرمود كه: اصحاب اليمين شيعه اند، حق تعالى به پيغمبرش مى گويد: پس سلام مر تو را باد از اصحاب يمين يعنى تو سالمى از ايشان كه فرزندان تو را نمى كشند.(1012)
و در روايت ديگر فرمود كه: ايشان شيعيان و دوستان مايند.(1013)
و در كتاب تأويل الايات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: (خداى عزوجل مى فرمايد::(1014)) متوجه نشد بسوى من احدى از خلق من كه محبوبتر باشد بسوى من از دعا كننده كه بخواند مرا و سؤال كند بحق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او، بدرستى كه كلماتى كه آدم (عليه السلام) اخذ كرد از پروردگارش و به آن توبه اش مقبول شد اين بود كه گفت: اللهم انت وليى فى نعمتى والقادر على طلبتى و قد تعلم حاجتى فاسئلك بحق محمد و آل محمد الا رحمتنى و غفرت زلتى يعنى: ((خداوندا! توئى صاحب اختيار من در نعمت من، و توئى قادر بر طلب و سؤالى كه از تو مى كنم، و بتحقيق كه مى دانى حاجت مرا، پس سؤال مى كنم از تو بحق محمد و آل محمد كه البته مرا رحم كنى و بيامرزى لغزش مرا.))
پس حضرت عزت وحى كرد بسوى او كه: اى آدم! من ولى نعمت تواَم و قادرم بر دادن مطلوب تو و بتحقيق مى دانم حاجت تو را، پس بگو چرا سؤال كردى از من بحق اين جماعت؟
آدم گفت: اى پروردگار من! چون دميدى در من روح را سر بلند كردم بسوى عرش تو ناگاه ديدم كه بر دور آن نوشته بود لا اله الا الله محمد رسول الله پس دانستم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) گرامى ترين خلق است نزد تو، پس نامها را بر من عرض كردى، پس از جمله آنها كه بر من گذشتند ازاصحاب يمين آل محمد (عليهم السلام) و شيعيان ايشان بودند پس دانستم كه ايشان نزديكترين خلقند بسوى تو.
حق تعالى فرمود كه: راست گفتى اى آدم.(1015)
و ايضا روايت كرده است از آن حضرت كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود به حضرت امير (عليه السلام) كه: توئى كه خدا حجت گرفت به تو در ابتداى آفرينش در وقتى كه ايشان را بازداشت نزد خود و ايشان شبحى چند بودند پس به ايشان فرمود كه: آيا من پروردگار شما نبودم! گفتند: بلى، فرمود كه: آيا محمد رسول من نيست؟ گفتند: بلى، فرمود كه: آيا على اميرالمؤمنين و پادشاه ايشان نيست؟ پس همه خلق ابا كردند و تكبر ورزيده طغيان كردند از ولايت تو مگر نفر قليلى و ايشان در نهايت قلت و كمى اند و ايشانند اصحاب يمين.(1016)
و ايضا روايت كرده است كه: از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدند از تفسير قول خدا فاما ان كان من المقربين (1017) فرمود كه: مقربان آنهايند كه نزد امام قربى و منزلتى دارند؛ پس پرسيدند از اصحاب اليمين، فرمود كه: هر كه اقرار به امامت ائمه حق دارد داخل اصحاب اليمين است؛ پرسيدند از تفسير و اما ان كان من المكذبين الضالين (1018) يعنى: ((اگر باشد ميت از تكذيب كنندگان پيغمبران و از گمراهان)) پس از براى اوست نزلى و پيشكشى از حميم گرم جهنم و در آوردن در آتش سوزان، حضرت فرمود كه: ايشان جماعتى اند كه تكذيب امام كنند.(1019)
و كلينى روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند از تفسير قول خدا ما سلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلين (1020) يعنى: اصحاب اليمين سؤال مى كنند از مجرمان و كافران كه ((چه چيز در آورد شما را در جهنم؟ ايشان جواب گويند: نبوديم از مصليان)) بنابر مشهور يعنى از نمازگزارندگان، و در اين روايت حضرت فرمود كه: ((مصلى)) در اين آيه به معنى نمازگزارنده نيست بلكه در برابر ((سابق)) است ؛(1021) و در گرو تاختن اسبان، ده اسب مى باشند كه هر يك نامى دارند، آن كه پيش از همه است آن را ((سابق)) مى نامند، و ((مجلى)) نيز مى گويند، و بعد از آن ((مصلى)) است كه سرش محاذى دو استخوان جانب راست و چپ دم ((سابق)) است؛ پس سابقون، ائمه (عليه السلام)اند كه بر همه امت پيشى گرفته اند در عقايد و اعمال؛ و مصلى، شيعه ايشان است كه مى خواهد خود را به ايشان ملحق نمايد و متابعت ايشان مى نمايد اما در درجه از ايشان پست تر است، و اين معنى انسب است به سياق آيه، زيرا كه مخالفت در اصول دين انسب است به احوال مجرمان و مشركان از مخالفت در فروع كه نماز باشد.
و همچنين و لم نك نطعم المسكين (1022) يعنى ((طعام نمى داديم درويش را))، آن نيز در حديث وارد شده است كه مراد دادن خمس است به آل محمد (عليهم السلام) (1023) پس آن را نيز به اصول دين مى توان برگردانيد.
و ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود در تفسى آيه كل نفس بما كسبت رهينة # الا اصحاب اليمين (1024) يعنى: ((هر نفسى به آنچه كرده است از اقوال و اعمال مرهون است، مگر اصحاب اليمين))، حضرت فرمود كه: اصحاب يمين شيعيان ما اهل بيتند؛ و فرمود در تفسير تتمه آيه فى جنات يتسائلون # عن المجرمين (1025) است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت امير (عليه السلام) فرمود: يا على! مجرمان آنهايند كه انكار ولايت و امامت تو كرده اند؛ و فرمود كه: چون از ايشان بپرسند كه چه چيز شما را به جهنم در آورد؟ گويند: نبوديم از نمازگزارندگان و طعام نمى داديم به درويشان و شروع مى كرديم در باطل با شروع كنندگان، چون اينها را گويند به ايشان، اصحاب يمين به ايشان گويند كه: اينها باعث دخول جهنم و خلود در آن نمى شود، ديگر بگوئيد كه چه مى كرديد؟ ايشان گويند: و كنا نكذب بيوم الدين # حتى اتانا اليقين (1026) يعنى ((و بوديم كه تكذب مى كرديم به روز جزا تا آمد ما را مرگ متيقن))، حضرت فرمود كه: چون اين را گويند، اصحاب يمين به ياشان گويند كه: اين است كه شما را به جهنم آورده اى اشقيا؛ و فرمود كه: يوم الدين روز ميثاق است كه پيمان ولايت تو را از ايشان گرفتند و ايشان تكذيب كردند و باور نداشتند و طغيان و تكبر نمودند.(1027)
و على بن ابراهيم از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير آيه كريمه كلا ان كتاب الفجار لفى سجين (1028) يعنى: ((چنين نيست كه شما گمان مى كنيد كه قيامت نخواهد بود، بدرستى كه نامه اعمال فجور كنندگان در سجين است)) يا در نامه ايشان نوشته شده است كه روح ايشان در آنجا است و آن در هفتم طبقه زمين است يا چاهى است در جهنم، يا آنكه سجين نامه عمل ايشان است؛ حضرت فرمود كه: مراد از فجار كه در اين آيه مذكور شده ابوبكر و عمر و اتباع ايشان است؛ بعد از اين فرموده ويل يومئذ للمكذبين # الذين يكذبون بيوم الدين (1029) يعنى: ((واى در آن روز بر تكذيب كنندگان كه تكذيب مى كنند و دروغ مى پندارند روزجزا را))، حضرت فرمود كه: ايشان ابوبكر و عمرند؛ و ما يكذب به الا كل معتد اثيم # اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين (1030) يعنى: ((وتكذيب نمى كند به روز جزا مگر هر تجاوز كننده از حد و گناهكار، هرگاه خوانده مى شود بر او آيات ما مى گويد: اين افسانه هاى پيشينيان است))؛ تا آنجا كه فرمود ثم انهم لصالوا الجحيم (1031) يعنى: ((بدرستى كه ايشان افروزنده آتش جهنمند))، حضرت فرمود كه: اين آيات همه در شاءن ابوبكر و عمر است كه ايشان تكذيب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى كردند؛ و بعد از اين فرموده است:عينا يشرب بها المقربون (1032) حضرت فرمود كه: مقربون حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) اند.(1033)
و ايضا به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: خدا خلق كرد ما را از بلندترين مراتب عليين و خلق كرد دلهاى شيعيان ما را از آنچه بدنهاى ما را از آن خلق كرد، پس دلهاى ايشان ميل مى كند بسوى ما زيرا كه خلق شده است از آنچه دلهاى ما از آن خلق شده، پس اين آيه كريمه را تلاوت فرمود كلا ان كتاب الابرار لفى عليين # و ما ادريك ما عليون # كتاب مرقوم # يشهده المقربون (1034) يعنى: ((نه چنين است، بدرستى كه نامه هاى اعمال ابرار و نيكوكاران در عليين است، و چه خبر داده است تو را كه چه چيز است عليون؟ نامه اى است نوشته شده و واضح كه حاضرند نزد آن نامه و حفظ مى كنند آن را يا در روز قيامت گواهى مى دهند بر آن مقربان)) يا آنكه عليون نام محل آن كتاب است كه آسمان هفتم باشد يا سدرة المنتهى يا بهشت؛ پس فرمود يسقون من رحيق مختوم # ختامه مسك (1035) يعنى: ((مى آشامانند به ايشان از شراب خالص مهر كرده اى كه مهر به آن به مشك زده)) حضرت فرمود كه: آبى است كه هرگاه بياشامد آن را مؤمن بوى مشك از آن مى آيد؛ و فى ذلك فليتنافس المنافسون (1036) يعنى: ((در اين بايد رغبت كنند رغبت كنندگان))، حضرت فرمود: يعنى در اينكه ذكر كرديم ثوابى هست كه طلب مى نمايند آن را مؤمنان؛ و مزاجه من تسنيم (1037) يعنى: ((آنچه با آن ممزوج مى گردانند، از چشمه تسنيم است،)) حضرت فرمود كه: ((تسنيم)) بهترين شرابهاى اهل بهشت است و آن را براى آن تسنيم مى نامند كه از مكان بلندى مى ريزد در خانه هاى ايشان؛ عينا يشرب بها المقربون (1038) حضرت فرمود كه: يعنى تسنيم چشمه اى است كه مقربان خالص آن را مى آشامند و ممزوج به چيز ديگر نمى گردانند، و مقربان، آل محمد (عليهم السلام) اند، خدا مى فرمايد: والسابقون السابقون# اولئك المقربون (1039) يعنى: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و خديجه كبرى و على بن ابى طالب (عليه السلام) و امامان از ذريه ايشان نيز ملحقند به ايشان، خداى تعالى مى فرمايد: الحقنا بهم ذريتهم (1040) يعنى: ((ملحق گردانيديم به ايشان ذريات ايشان را))، و مقرابن از تسنيم مى نوشند بحت و صرف آن را و ساير مؤمنان ممزوج آن را مى آشامند.(1041)
پس على بن ابراهيم گفته كه: پس از اين جهت وصف كرد خدا مجرمانى را كه استهزا مى كنند به مؤمنان و مى خندند به ايشان و چشمك مى زنند به ايشان، پس فرمود كه: ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون (1042) يعنى ((آنها كه مجرم شدند و شرك آورده بودند، بر آنها كه ايمان آوردند مى خنديدند،)) و اذا مروا بهم يتغامزون (1043) ((و چون مؤمنان مى گذشتند به ايشان به چشم اشاره ها مى كردند))، و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين (1044) ((و چون باز مى گرديدند بسوى اهل خود باز مى گرديدند تنعم كنندگان به مذمت ايشان،)) و اذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون (1045) ((و چون مى ديدند مؤمنان را مى گفتند: اين جماعت گمراهانند))، و ما ارسلوا عليهم حافظين (1046) حق تعالى مى فرمايد: كه: ((فرستاده نشدند ايشان بر مؤمنان حفظ كنندگان اعمال ايشان))، فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون (1047) ((پس امروز - كه قيامت باشد - آنان كه ايمان آوردند به حال كافران مى خندند))، على الارائك ينظرون (1048) ((در حالتى كه بر تختها تكيه زده اند و نظر مى كنند)) به احوال اهل جهنم، هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون (1049) حضرت فرمود كه: يعنى ((آيا جزا دادم كافران را به آنچه كرده بودند ايشان.))(1050)
و به روايت ديگر فرمود كه: الذين اجرموا ابوبكر و عمر و اتباع ايشانند كه مى خنديدند و به چشم اشاره مى كردند به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اتباع آن حضرت.(1051)
و در مجمع البيان روايت كرده است كه: كانوا من الذين آمنوا يضحكون در شاءن على بن ابى طالب (عليه السلام) نازل شده، و سببش آن بود كه روزى در ميان جمعى از مسلمانان بود و آمدند به خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس استهزاء كردند به ايشان منافقان و خنديدند و اشاره ها به چشم به يكديگر كردند پس برگشتند بسوى اصحاب خود و گفتند: ديديم امروز اصلح را (يعنى اميرالمؤمنين كه موى پيش سر كم داشت)، پس خنديديم بر او؛ در آن وقت اين آيه نازل شد. اين را از مقاتل و كلينى روايت كرده.(1052)
و ابوالقاسم حسكانى در شواهد التنزيل روايت نموده است از ابن عباس كه: الذين اجرموا منافقان قريشند، و الذين آمنوا على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(1053)
ابن شهر آشوب روايت كرده است كه حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) فرمود كه: هرچه در كتاب خدا ان الابرار واقع شده پس بخدا سوگند كه اراده نكرده است مگر على بن ابى طالب و فاطمه و من و حسين (عليهم السلام) را، زيرا كه ما نيكوكارانيم با پدران و مادران خود و دلهاى ما بلند شده به طاعتها و نيكيها و بيزار شده از دنيا و محبت آن و اطاعت كرده ايم خدا را در جميع فرايض او و ايمان كامل آورده ايم به يگانگى او و تصديق تمام كرده ايم رسول او را.(1054)
و از حضرت كاظم (عليه السلام) روايت كرده است كه: ((فجار)) آنهايند كه فجور كرده اند در حق ائمه (عليهم السلام) و عدوان و طغيان كرده اند در حق ايشان.(1055)
و در مجمع البيان از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: ((سجين)) پست تر چاهى است در جهنم كه سرش گشوده است؛ و ((فلق)) چاهى است در جهنم كه سرش پوشيده است.(1056)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است: اما مؤمنون پس بالا مى برند اعمال ايشان و ارواح ايشان را بسوى آسمان پس گشوده مى شود براى ايشان درهاى آسمان؛ و اما كافر پس عمل و روح او را بالا مى برند تا آنكه به آسمان مى رسد پس منادى ندا مى كند كه: ببريد آن را بسوى سجين و آن واديى است در حضرموت كه آن را برهوت مى گويند.(1057)
و على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: سجين، زمين هفتم است؛ و عليون؛ آسمان هفتم است.(1058)
و از حضرت امام حسن (عليه السلام) روايت كرده است كه: مردم محشور مى شوند نزد صخره بيت المقدس پس اهل بهشت از جانب راست صخره محشور مى گردند و جهنم را از جانب چپ صخره در منتهاى زمين هفتم قرار مى دهند، و فلق و سجين در آنجا است.(1059)
و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: ملك عمل بنده را بالا مى برد شاد و خرم، و چون حسناتش را بالا برد حق تعالى فرمايد: ببريد عملش را بسوى سجين كه غرض او از اين عمل، غير من بود.(1060)
و ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى ان الابرار لفى نعيم # و ان الفجار لفى جحيم (1061) يعنى: ((بدرستى كه ابرار و نيكوكاران در نعيم بهشتند و فجار و كافران در آتش افروخته جهنمند))، حضرت فرمود كه: ابرار، مائيم ؛ و فجار، دشمنان مايند.(1062)
و ايضا روايت كرده است در تفسير و ما ادريك ما عليون # كتاب مرقوم (1063) تا آخر آيه، يعنى مرقوم است به خير كه محبت محمد و آل محمد (عليهم السلام) است.(1064)
و ايضا روايت كرده است از ابن عباس در تفسير آيه كريمه ام نجعل الذين آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار(1065) يعنى: ((آيا مى گردانيم آنان را كه ايمان آورده اند و كرده اند اعمال شايسته مانند افساد كنندگان در زمين يا مى گردانيم پرهيزكاران را مانند بدكاران.))
ابن عباس گفت كه: آنها كه ايمان آورده اند و اعمال صالحه كرده اند، على (عليه السلام) و حمزه و عبيده است؛ و افساد كنندگان در زمين، عتبه و شيبه و وليدند كه بدست آنها كشته شدند؛ و پرهيزكاران، على (عليه السلام) و اصحاب اويند؛ و فجار، معاويه و اصحاب او.(1066)
پاورقی
987- واقعه: 10 - 12.
988- تفسير تبيان 9/490؛ مجمع البيان 5/215؛ تفسير بيضاوى 4/231.
989- تأويل الايات الظاهرة 2/642.
990- تأويل الايات الظاهرة 2/641 - 642؛ تفسير روح المعانى 14/132. و براى اطلاع از اين روايت كه از ابن عباس و غير او به عبارتهاى متفاوت نقل شده است، رجوع شود به ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر، پاورقى 1/91؛ احقاق الحق 5/587 و بعد از آن؛ الغدير 2/306.
991- مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
992- تأويل الايات الظاهرة 2/643؛ امالى شيخ طوسى 72؛ امالى شيخ مفيد 298.
993- سوره واقعه: 88 و 89.
994- تأويل الايات الظاهرة 2/652؛ تفسير برهان 4/285.
995- عيون اخبار الرضا 2/65.
996- توبه: 100.
997- كتاب سليم بن قيس 147 با اندكى اختلاف؛ احتجاج 1/341.
998- مجمع البيان 5/215.
999- كافى 8/213؛ فضائل شيعه 9؛ امالى شيخ طوسى 722؛ تفسير فرات كوفى 549.
1000- تفسير قمى 2/346.
1001- سوره بقره: 253.
1002- مجادله: 22.
1003- سوره نحل: 70.
1004- بقره: 146.
1005- بقره: 146.
1006- بقره: 147.
1007- بقره: 147.
1008- فرقان 44.
1009- كافى 2/281؛ بصائر الدرجات 449.
1010- واقعه: 90.
1011- تفسير كشاف 4/470؛ تفسير بيضاوى 4/240.
1012- تأويل الايات الظاهرة 2/651.
1013- تأويل الايات الظاهرة 2/651.
1014- عبارت داخل كروشه از متن عربى روايت اضافه شد.
1015- تأويل الايات الظاهرة 2/651.
1016- تأويل الايات الظاهرة 2/652؛ امالى شيخ طوسى 232 - 233؛ بشارة المصطفى 118.
1017- واقعه: 88.
1018- واقعه: 92.
1019- تأويل الايات الظاهرة 2/653 - 654.
1020- مدثر: 42 و 43.
1021- كافى 1/419؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357 - 358.
1022- مدثر: 44.
1023- تفسير قمى 2/395.
1024- سوره مدثر: 38 و 39.
1025- مدثر: 40 و 41.
1026- مدثر: 46 و 47.
1027- تأويل الايات الظاهرة 2/738.
1028- سوره مطففين: 7.
1029- مطففين: 10 و 11.
1030- مطففين: 12 و 13.
1031- مطففين: 16.
1032- مطففين: 28.
1033- تفسير قمى 2/410 - 411، و در آنجا قسمتى از وايت از على بن ابراهيم و قسمتى از امام باقر (عليه السلام) و قسمتى از امام صادق (عليه السلام) است.
1034- مطففين: 18 - 21.
1035- مطففين: 25 و 26.
1036- مطففين: 26.
1037- مطففين: 27.
1038- مطففين: 28.
1039- سوره واقعه: 10 و 11.
1040- طور: 21.
1041- تفسير قمى 2/411.
1042- مطففين: 29.
1043- مطففين: 30.
1044- سوره مطففين: 31.
1045- مطففين: 32.
1046- سوره مطففين: 33.
1047- مطففين: 34.
1048- مطففين: 35.
1049- مطففين: 36.
1050- تفسير قمى 2/412.
1051- تفسير قمى 2/411.
1052- مجمع البيان 5/457، و در آن بجاى كلينى، كلبى آمده است.
1053- مجمع الباين 5/457، تفسير حبرى 327؛ شواهد التنزيل 2/427.
1054- مناقب ابن شهر آشوب 4/5.
1055- مناقب ابن شهر آشوب 4/308؛ كافى 1/435؛ تأويل الايات الظاهرة 2/772.
1056- مجمع البيان 5/453.
1057- مجمع البيان 2/418.
1058- تفسير قمى 2/410.
1059- تفسير قمى 2/272.
1060- كافى 2/294 - 295.
1061- سوره انفطار 13 و 14.
1062- تأويل الايات الظاهرة 2/771.
1063- مطففين: 19 و 20.
1064- تأويل الايات الظاهرة 2/775.
1065- ص: 28.
1066- تأويل الايات الظاهرة 2/503؛ رجوع شود به تفسير حبرى 314؛ شواهد التنزيل 2/173.
در تفسير حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) و معانى الاخبار مذكوراست كه: حضرت فرمود در تفسير قول حق تعالى اهدنا الصراط المستقيم (1067) يعنى: دائم گردان از براى ما توفيق خود را كه به آن اطاعت تو كرديم در ايام گذشته خود تا اطاعت كنيم تو را در آينده عمرهاى خود، و صراط مستقيم يعنى راه راست و آن دو صراط است: يكى صراط دنيا است و ديگرى صراط در آخرت؛ اما صراط مستقيم دنيا آن است كه از غلو پست تر باشد و از تقصير بلندتر باشد و راست باشد و ميل بسوى چيزى از باطل نداشته باشد، و صراط ديگر راه مؤمنان است بسوى بهشت در آخرت كه راست است و ميل نمى كند از بهشت بسوى جهنم و نه غير جهنم.
حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: يعنى ارشاد كن ما را بسوى راه راست و بسوى ملازمت راهى كه مى رساند اين كس را بسوى محبت تو و مى رساند به دين تو و مانع است از آنكه متابعت خواهشهاى نفس خود بكنيم يا عمل كنيم به راءيهاى خود و هلاك شويم.(1068)
صراط الذين انعمت عليهم (1069) فرمودند كه: يعنى بگوئيد: هدايت كن ما را به راه آن جماعتى كه انعام كرده اى بر ايشان به توفيق دادن از براى دين خود و طاعت خود، و ايشان آن جماعتند كه خدا در شاءن ايشان فرموده و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين والشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا(1070) يعنى: ((هر كه اطاعت كند خدا و رسول را پس اين جماعت با آنهايند كه خدا انعام كرده است بر ايشان از پيغمبران و بسيار تصديق كنندگان ايشان و شهيدان و صالحان.))(1071)
و حضرت امير (عليه السلام) روايت فرموده است كه: نيستند اين جماعت كه خدا انعام كرده است بر ايشان به مال و صحت بدن اگر چه اينها نيز نعمتهاى ظاهره خدا است، مگر نمى بينيد كه اين جماعت اين نعمتهاى ظاهره را مى دارند بعضى كافر مى باشند و بعضى فاسق، و خدا شما را امر نمى كند كه شما دعا كنيد تا خدا شما را به راه ايشان ارشاد نمايد بلكه امر نموده است شما را كه دعا كنيد تا شما را ارشاد نمايد به راه آن جماعتى كه خدا انعام كرده است بر ايشان به ايمان به خدا و تصديق رسولان خدا و ولايت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل طيبين او را و اصحاب نيكان و برگزيدگان او، و به تقيه نيكوئى كه سالم مانند به آن از شر بندگان خدا و زيادتى در گناهان دشمنان خدا و كفر ايشان به اينكه با ايشان مدارا كنيد و ايشان را تحريص به آزار خود و آزار مؤمنان ديگر نكنيد، و بشناسيد حقوق برادران مؤمن خود را زيرا كه هيچ بنده و كنيزى از بندگان و كنيزان خدا نيست كه دوستى با محمد و آل محمد بكند و دشمنى با دشمنان آنان بكند مگر آنكه از عذاب خدا قلعه منيعى و سپر حصينى اخذ كرده است، و هر بنده و كنيزى كه مدارا كند با بندگان خدا به بهترين مداراها كه داخل نشود به سبب آن در باطلى و بيرون نرود به سبب آن از حقى البته حق تعالى هر نفس او را ثواب تسبيحى دهد و عملش را قبول كند و عطا كند او را به صبرى كه بر كتمان اسرار ما كرده و خشمى كه فرو برده به سبب آنچه از دشمنان ما شنيده ثواب كسى كه در راه خدا به خون خود بغلطد، و هر بنده اى كه حقوق برادران مؤمن خود را به قدر طاقت خود ادا كند و عطا نمايد به ايشان آنقدر كه او را ممكن باشد و راضى شود از آنها به آنكه عفو كند از بديهاى ايشان و لغزشى كه از ايشان صادر شود در جزاى آنها مبالغه نكند و بيامرزد بديهاى ايشان را، خداوند عالم در روز قيامت به او گويد كه: اى بنده من! ادا كردى حقوق برادران مؤمن خود را و بر ايشان تنگ نگرفتى در حقوقى كه به آنها داشتى و من بخشنده تر و كريمتر و سزاوارترم به آنچه تو كرده اى از مسامحه و كرم، پس من امروز به تو عطا مى كنم آنچه تو را وعده داده بودم و زياده بر آن عطا مى كنم از فضل واسع خود و بر تو تنگ نمى گيرم در تقصيراتى كه كرده اى در بعضى از حقوق من. پس خدا ملحق مى گرداند او را به محمد و آل او و قرار خواهد داد او را در ميان نيكان شيعيان ايشان.(1072)
و در معانى الاخبار به سند معتبر روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند از صراط، فرمود: آن طريق بسوى معرفت خداست، و صراط دو صراط است: صراط دنيا و صراط آخرت؛ اما صراط دنيا، پس آن امام است كه اطاعت او واجب است، كسى كه او را بشناسد در دنيا و پيروى كند هدايت او را مى گذرد بر صراطى كه آن جسر جهنم است در آخرت، و هر كه نشناسد او را در دنيا مى لغزد قدم او از صراط در آخرت و مى افتد در آتش جهنم.(1073)
و ايضا به سند حسن از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اهدنا الصراط المستقيم ترجمه اش آن است كه: ((هدايت كن ما را به راه راست))، فرمود كه: صراط مستقيم، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و شناختن او، و دليل بر اين، آن است كه حق تعالى مى فرمايد: و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (1074) و صراط مستقيم؛ على (عليه السلام) است كه عالم است به حكم و معارف ربانى، و مفسران ضمير را راجع به قرآن گرفته اند و ام الكتاب را به لوح محفوظ تفسير نموده اند،(1075) يعنى قرآن در لوح محفوظ كه نزد ماست بلند مرتبه و محكم است، يا ظاهر كننده حكمت است، و بنا به آنچه ما سابقا تحقيق كرديم كه على (عليه السلام) كتاب ناطق است مى توان با ظاهر آيه نيز منطبق ساخت.
و ايضا به سند معتبر از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت نموده است كه: ميان خدا و حجت او كه امام زمان است حجابى و پرده اى نيست، مائيم درهاى علم الهى و مائيم صراط مستقيم و مائيم صندوق علم خدا و بيان كننده وحى خدا و مائيم اركان توحيد خدا و مائيم محل رازهاى خدا.(1076)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير صراط الذين انعمت عليهم يعنى: ((راه آن جماعتى كه انعام كرده اى بر ايشان)) فرمود كه: مراد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و ذريه او.(1077)
و على بن ابراهيم به سند كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: مائيم بخدا سوگند آنها كه خدا امر كرده است به اطاعت ايشان، هر كه خواهد از اين راه برود و هر كه خواهد از آن راه، و بخدا سوگند كه چاره اى نمى يابند از بازگشت بسوى ما، مائيم و الله آن سبيل و راهى كه خدا امر كرده است شما را به متابعت آن، و مائيم والله صراط مستقيم.(1078)
و ايضا روايت كرده است به سند كالصحيح از آن حضرت كه: آخر سوره حمد را چنين خواندند: اهدنا الصراط المستقيم صراط من انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولا الضالين يعنى: هدايت كن ما را به راه راست راه آنها كه انعام كرده اى بر ايشان، نه راه آنها كه غضب نموده اى بر ايشان و نه راه گمراهان؛ حضرت فرمود: آنها كه غضب كرده اى بر ايشان، ناصبيانند - يعنى مجموع سنيان غير مستضعفين يا آنها كه عداوت اهل بيت (عليهم السلام) دارند - و گمراهان يهودند و نصارى.(1079)
و ايضا به سند كالصحيح ديگر از آن حضرت روايت نموده است كه: مغضوب عليهم ناصبيانند، و ضالين شك كنندگانند كه امام را نمى شناسند.(1080)
و ابن شهر آشوب از تفسير وكيع كه از مفسان عامه است روايت كرده از ابن عباس در تفسير اهدنا الصراط المستقيم كه: يعنى بگوئيد از گروه بندگان: ارشاد و هدايت كن ما را بسوى محبت پيغمبر و اهل بيت او (عليهم السلام).(1081)
و از تفسير ثعلبى روايت كرده است از ابى بريده كه: صراط مستقيم، راه محمد و آل اوست.(1082)
و در كشف الغمه از محدث حنبلى روايت كرده است از بريده مثل اين را.(1083)
و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون.(1084) يعنى: ((بدرستى كه اين راه من است راه راست پس متابعت كنيد آن را و متابعت مكنيد راه هاى مختلف را كه آن راه ها جدا كند شما را از راه حق، اين اتباع را وصيت كرد خدا شما را به آن شايد شما بپرهيزيد از گمراهى.))
حضرت فرمود كه: صراط مستقيم در اين آيه، امام است؛ و سبل كه نهى از متابعت آنها در آيه مذكور شده، راه غير امام است؛ فتفرق بكم عن سبيله يعنى: پراكنده شويد و اختلاف كنيد در امام.(1085)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مائيم سبيل خدا؛ هر كه نخواهد، در آن راه هاى ديگر سبلى است كه خدا نهى از متابعت آنها كرده است.(1086)
و ايضا روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى و ان الله لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم (1087) يعنى: ((بتحقيق كه خدا هدايت كننده است آنها را كه ايمان آورده اند بسوى راه راست،)) فرمود كه: يعنى هدايت مى كند بسوى امام يقين.(1088)
و در كتاب تأويل الايات به سند كالصحيح از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل و ان هذا صراطى مستقيما كه مراد راه امامت است، پس متابعت كنيد او را، و لا تتبعوا السبل مراد راه هاى ديگر است غير راه امامت.(1089)
و از كتاب نهج الايمان روايت كرده است از ابو بريده اسلمى كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بعد از نزول اين آيه فرمود كه: از خدا سؤال نمودم كه اين آيه را در شاءن على قرار دهد و خدا چنين كرد.(1090)
و در تفسير فرات از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل و ان هذا صراطى مستقيما كه: مراد على بن ابى طالب و امامان از فرزندان فاطمه (عليهم السلام) است، ايشانند صراط خدا و كسى كه ايشان را بخواهد، به راه هاى ديگر نمى رود.(1091)
و ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى ولا تتبعوا السبل: مائيم راه خدا براى كسى كه اقتدا به ما كند و مائيم هدايت كنندگان بسوى بهشت و مائيم حلقه ها و عروه هاى اسلام.(1092)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است در تفسير آيه كريمه والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا(1093) يعنى: ((و آنها كه جهاد كردند در راه دين ما هر آينه بنمائيم به ايشان راه هاى خود را))، فرمود كه: اين آيه در شاءن آل محمد و شيعيان ايشان نازل شده است.(1094)
و ايضا از آن حضرت روايت نموده است در تفسير و اتبع سبيل من اناب الى (1095) يعنى: ((متابعت و پيروى كن راه آن كسى را كه بازگشت مى كند بسوى من))، فرمود كه: يعنى پيروى كن راه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را.(1096)
و على بن ابراهيم روايت نموده است در تفسير قول حق تعالى و انك لتدعوهم الى صراط مستقيم (1097) ((و بدرستى كه تو هر آينه مى خوانى ايشان را بسوى صراط مستقيم))، فرمود كه: يعنى بسوى ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام).(1098)
و ايضا روايت كرده است در تفسير قول الهى و ان الذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون (1099) يعنى: ((و بدرستى كه آنها كه ايمان نمى آورند به آخرت، ايشان از راه راست عدول كنندگانند،)) فرمود كه: يعنى از امام عدول مى كنند.(1100)
و در مناقب از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد آن است كه عدول كنندگان از ولايت ما.(1101)
و محمد بن العباس به سندهاى بسيار روايت كرده است كه: مراد از صراط، ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است.(1102)
و ايضا در مناقب از ابن عباس روايت كرده است در تفسير آيه كريمه مباركه فستعلمون من اصحاب الصراط السوى و من اهتدى (1103) يعنى: ((زود باشد كه بدانيد كه كيست اصحاب راه راست و كيست راه يافته به حق)) حضرت فرمود كه: اصحاب صراط سوى والله محمد است و اهل بيت او؛ و هدايت يافته، اصحاب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) اند.(1104)
و در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) مروى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر بنده اى بندگان خدا و هر كنيزى از كنيزان خدا كه با اميرالمؤمنين (عليه السلام) در ظاهر بيعت كند و در باطن بيعت را بشكند و بر نفاق خود ثابت بماند، چون ملك موت براى قبض روح او بيايد متمثل شوند براى او شيطان و اعوان او، و متمثل گردد براى او آتشهاى جهنم و اصناف عذابهاى آن، و متمثل گردانند ايضا از براى او بهشتها و منازلى كه از براى او مقرر كرده بودند در آنها، اگر وفا مى كرد به بيعت خود و باقى مى ماند بر ايمان خود در آن منازل ساكن مى شد، پس ملك موت به او مى گويد كه: نظر كن بسوى آن بهشتها كه قدر حسن و بهجت و سرور آن را نمى داند بغير پروردگار عالميان، از براى تو مهيا بود اگر باقى مى ماندى بر ولايت خود نسبت به برادر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و بازگشت تو بسوى اين منزلها بود در روز قيامت، وليكن بيعت را شكستى و مخالفت كردى پس اين آتشها و اصناف عذابهاى آن و زبانه هاى آن و افعى هاى دهان گشاده آن و عقربهاى دمها بلند كرده آن و درنده هاى نيشها آويخته آن و ساير اصناف عذابهاى آن، آنها همه از توست و بازگشت تو بسوى آنهاست، پس در اين وقت مى گويد يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا(1105) يعنى: ((اى كاش كه اخذ كرده بودم با رسول راهى)) و كاش كه قبول كرده بودم آنچه مرا به آن امر كرده بود و بر خود لازم ساخته بودم از موالات على (عليه السلام) آنچه لازم كرده بود.(1106)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت اين آيه را تلاوت فرمود و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا # يا ويلتا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا(1107) يعنى: ((روزى كه بگزد ستمكار از روى پشيمانى بر دستهاى خود و بگويد: اى كاش كه فرا گرفته بودم با پيغمبر خدا راهى كه فرموده بود، اى واى بر من كاش كه نمى گرفتم فلان را دوست و يار خود))، حضرت فرمود كه: ابوبكر اين سخن را نسبت به عمر مى گويد.(1108)
و در حديث ديگر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: بخدا سوگند كه حق تعالى در قرآن كنايه به عنوان فلان نفرموده بلكه چنين است كه: ليتنى لم اتخذ الثانى خليلا يعنى بجاى فلان، اسم عمر مذكور است، و زود باشد كه آن قرآن ظاهر شود و مردم به اين روش بخوانند.(1109)
و كلينى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) خطبه اى خواندند و در آن خطبه فرمودند كه: اگر آن دو شقى ترين مردم پيراهن خلافت را از بر من كندند و خود پوشيدند و با من منازعه كردند در امرى كه در آن حقى نداشتند و مرتكب آن شدند از روى گمراهى و نادانى، پس بر بدجائى وارد شدند و بد عذابى از براى خود مهيا كردند، يكديگر را لعن خواهند كرد در خانه هاى خود و بيزارى خواهند جست هر يك از ايشان از ديگرى، عمر به قرين خود ابوبكر خواهد گفت وقتى كه يكديگر را ملاقات كنند: يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين (1110) يعنى: ((اى كاش كه ميان من و تو دورى ميان مشرق و مغرب بود، پس بد همنشينى بودى تو از براى من))، پس جواب مى گويد آن شقى تر در نهايت بد حالى: يا ليتنى لم اتخذك خليلا لقد اضللتنى عن الذكر بعد اذ جائنى و كان الشيطان للانسان خذولا يعنى: اى كاش كه نمى گرفتم تو را يار خود، بدرستى كه گمراه كردى مرا از ياد خدا بعد از آنكه آمده بود بسوى من، و هست شيطان مر آدمى را فرو گذارنده)). پس حضرت فرمود كه: منم آن ياد خدا كه از آن گمراه شدند، و منم سبيل و راه خدا كه از آن ميل كردند، و منم ايمانى كه به آن كافر شدند، و منم قرآنى كه از آن دورى نمودند، و منم آن دينى كه به آن تكذيب كردند، و منم آن راه راست كه از آن برگرديدند.(1111)
و در مناقب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم (1112) ترجمه اش آن است كه: ((آيا كسى كه مى رود بر رو در افتاده و سرنگون، هدايت يافته تر است يا آن كسى كه مى رود راست ايستاده به راه راست؟)) حضرت فرمود: آن كه كورانه و سرنگون مى رود دشمنان مايند، و آن كه راست مى رود سلمان و مقداد و عمار و خواص اصحاب اميرالمؤمنين اند.(1113)
و محمد بن العباس از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است: آن كه درست به راه راست مى رود، بخدا سوگند على است و اوصياى او عليهم السلام.(1114)
و على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است در اين آيه و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا # انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا(1115) يعنى: ((و گفتند ظالمان: متابعت نمى كنيد مگر مردى را كه جادو كرده اند او را، بنگر چگونه زدند براى تو مثلها، پس گمراه شدند پس نمى توانند راهى يافت بسوى طعن تو)) حضرت فرمود كه: آيه چنين نازل شده است و قال الظالمون لال محمد حقهم يعنى: ((گفتند آنها كه ستم كردند بر آل محمد و حق ايشان را غصب كردند))، و فرمود كه: آخر آيه دوم چنين است فلا يستطيعون الى ولاية على سبيلا يعنى: ((نمى يابند بسوى ولايت على (عليه السلام) راهى، و على (عليه السلام) سبيل و راه خداست.))(1116)
مترجم گويد كه:
مى تواند بود كه مراد اين باشد كه اين آيه به اين معنى نازل شده نه آنكه لفظ آيه چنين بوده باشد.
و كلينى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده در تفسير قول خدا قل هذه سبيلى ادعو الى الله على بصيرة انا و من اتبعنى (1117) يعنى: ((بگو - يا محمد: - اين راه من است مى خوانم مردم را بسوى خدا با بصيرت و بينائى من و هر كه پيروى من كند))، حضرت فرمود كه: مراد از كسى كه متابعت آن حضرت كند جناب اميرالمؤمنين (عليه السلام) و ساير اوصيا و امامان بعد از اوست (1118) كه پيش از همه كس و پيش از ديگران متابعت آن حضرت را كرده و ايشان به نيابت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مردم را به دين دعوت مى نمايند.
و در تفسير فرات از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد از سبيل در اين آيه، ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است، انكار نمى كند آن را احدى مگر گمراهى، و مذمت على (عليه السلام) نمى كند مگر گمراهى.(1119)
و به سند ديگر روايت كرده است كه: مراد آن جماعتند كه متابعت مى كنند از اهل بيت من، پيوسته مردى بعد از مردى از اهل بيت دعوت مى كند بسوى آنچه من دعوت مى كنم بسوى آن.(1120)
و كلينى به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است در تفسير آيه فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم (1121) يعنى: ((پس چنگ زن به آنچه وحى كرده شده است بسوى تو، بدرستى كه تو به راه راستى))، حضرت فرمود كه: يعنى تو بر ولايت جناب اميرى، و على (عليه السلام) صراط مستقيم است.(1122)
و در سوره حجر حق تعالى مى فرمايد: هذا صراط على مستقيم (1123) و در اكثر قراءات ((على)) به فتح لام و ياء مشدد است، و گفته اند كه يعنى: توحيد خدا راهى است كه بر من لازم است رعايت آن؛ و در بعضى از قراءات شاذه ((على)) به كسر لام و رفع ياء با تنوين خوانده اند يعنى اين راه بلندى است.(1124)
و در طرايف از حسن بصرى روايت كرده است كه او به كسر لام و تشديد ياء مكسوره مى خوانده است و مى گفته كه: مراد اين است كه اين راه على بن ابى طالب است و راه او و دين او مستقيم است و واضح است و كجى در آن نيست، پس متابعت كنيد راه او را و متمسك شويد به او.(1125)
و كلينى نيز اين قرائت را از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است.(1126)
و در سوره حم سجده مى فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا ولا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون # نحن اولياؤ كم فى الحيود الدنيا و فى الاخرة ولكم فيها ما تشتهى انفسكم ولكم فيها ما تدعون (1127) يعنى: ((بدرستى كه آنها كه گفتند: پروردگار ما خداست، پس راست ايستادند بر توحيد يا بر عبادات، فرود آيند بر ايشان فرشتگان و گويند كه: مترسيد و غمگين مشويد و بشارت باد شما را به بهشتى كه وعده داده شده ايد به زبان پيغمبران، مائيم دوستان شما در زندگانى دنيا و آخرت و از براى شما حاصل است در آخرت آنچه آرزو كند نفسهاى شما و از براى شماست در آن آنچه خواهيد.))
مترجم گويد كه:
بدان كه احاديث مختلفه اى در تأويل اين آيه كريمه وارد شده است، از بعضى احاديث ظاهر مى شود كه اين آيه در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) و خطاب ملائكه به ايشان در دنيا است، چنانچه در بصائر به سند معتبر روايت نموده است كه: حمران از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد كه: فداى تو شوم به ما خبر رسيده است كه ملائكه بر شما نازل مى شوند، حضرت فرمود: بلى والله نازل مى شوند و بر روى فرشهاى ما راه مى روند، مگر كتاب خدا را نخوانده اى كه مى فرمايد: ان الذين قالوا ربنا الله تا آخر آيه.(1128)
و بعضى از اخبار در اين باب در باب نزول ملائكه بر ايشان مذكور خواهد شد انشاء الله، پس بنابر اين مراد از استقامت عصمت خواهد بود.
و از بعى روايات ظاهر مى شود كه اين آيه در شاءن شيعيان نازل شده است و خطاب ملائكه با ايشان در وقت مرگ است يا در قبر و يا در روز قيامت، چنانچه ابن ماهيار از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير آيه ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا يعنى كامل گردانيديند اطاعت خدا و رسول او را و ولايت آل محمد پس ثابت و مستقيم ماندند بر آنها، تتنزل عليهم الملائكة تا آخر آيه، فرمود كه: اينها آن جماعتند كه چون ترسند در روز قيامت در وقتى كه مبعوث شوند و از قبرها بيرون آيند، ملائكه ايشان را استقبال كنند و گويند به ايشان كه: مترسيد و اندوهناك مباشيد، مائيم آنها كه بوديم با شما در زندگانى دنيا، از شما مفارقت نمى كنيم تا داخل بهشت شويد و بشارت باد شما را به بهشتى كه شما را وعده داده بودند.(1129)
و ايضا ابن ماهيار و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: مراد استقامت بر ولايت ائمه يكى بعد از ديگرى؛(1130) يعنى اعتقد كنيد به امامت همه ائمه.
و ابن ماهيار به سند معتبر ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: فرمود كه: بخدا سوگند كه مراد اين مذهب حقى است كه شما شيعيان بر آن هستيد و نزول ملائكه و بشارت دادن ايشان در وقت مرگ است و در روز قيامت.(1131)
و در مجمع البيان از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد شيعيان است.(1132)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: بشارت ملائكه در وقت مرگ است.(1133)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير نحن اولياؤ كم فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة يعنى: حراست و محافظت مى كنيم شما را در دنيا وقت مرگ و در آخرت.(1134)
و در تفسير حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) روايت كرده است از رول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: پيوسته مؤمن ترسان است از بدى عاقتب، و يقين ندارد به رسيدن به خشنودى خدا تا وقتى كه روح او را خواهند قبض نمايند و ملك موت بر او ظاهر گردد، زيرا كه ملك موت وارد مى شود بر مؤمن در وقتى كه آزارش بسيار شديد است و سينه اش بسيار تنگ است به سبب مفارقت از اموال و عيال خود و به جهت آنچه در آن هست از اضطراب احوال او در حق آنها كه با او معامله دارد و در دل او مانده است حسرت عيال و آرزوها كه در آن داشته و بعمل نيامده.
پس در اين حال ملك موت به او مى گويد كه: چرا اين غصه ها را فرو مى برى؟ در جواب مى گويد كه: به سبب اضطراب احوال من و بر هم خوردن آرزوهاى من.
ملك موت به او مى گويد كه: آيا عاقلى جزع مى كند از تلف شدن يك درهم ناروائى هرگاه به عوض آن هزار هزار برابر دنيا به او دهند؟ مى گويد: نه.
ملك موت مى گويد: نظر كن به جانب بالا، چون نظر مى كند درجات بهشتها را و قصرهاى آنها را مى بيند كه فوق آرزوى آرزو كنندگان است؛ پس ملك موت به او مى گويد: اينها منزلها و نعمتها و مالها و زنان و عيال تواند، و هر كه از زنان و فرزندان تو صالح و شايسته اند در اين منزلها با تو خواهند بود، آيا راضى مى شوى كه بدل آنچه در دنيا مى گذارى اينها را بگيرى؟ مى گويد: بلى والله راضيم.
پس ملك موت به او مى گويد كه: باز نظر كن، چون نظر مى كند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و آل طيبين ايشان را در اعلى عليين مشاهده مى كند، پس ملك موت به او مى گويد كه: اينها آقايان و پيشوايان تواند و در اين بهشتها همنشين و انيس تو خواهند بود، آيا راضى نيستى كه اينها از براى تو بدل مصاحبان دنيا بوده باشند؟ مى گويد: بلى بحق پروردگارم راضيم.
پس اين است معنى قول حق تعالى تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا يعنى: مترسيد از اهوالى كه در پيش داريد كه كفايت شر آنها از شما شده است، ولا تحزنوا يعنى: غمگين مباشيد بر آنه در دنيا گذاشته ايد از فرزندان و عيال و اموال زيرا كه آنچه ديديد در بهشتها بدل آنهاست از براى شما و شاد باشيد به آن بهشتى كه وعده داده اند شما را، اين منزلهاست كه ديديد و آن بزرگواران انيس و جليس شما خواهند بود.(1135)
و حق تعالى در سوره جن مى فرمايد:: و ان لو استقاموا على الطريقة لا سقيناهم ماء غدقا # لنفتنهم فيه (1136) يعنى: ((اگر مستقيم بمانند بر طريقه ايمان، هر آينه مى آشامانيم ايشان را - يعنى مى فرستيم از آسمان براى ايشان - آب بسيارى از براى آنكه امتحان كنيم ايشان را در آن.))
و در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) در تأويل اين آيه دو وجه وارد شده است:
اول آنكه: ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى اگر ايشان در عالم اضلال (1137) و ارواح در وقتى كه حق تعالى پيمان از ايشان گرفت به ودانيت خود و رسالت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامت ائمه عليهم السلام، اگر ايشان بر ولايت ثابت مى ماندند هر آينه در طينت ايشان آب شيرين بسيار مى ريختيم،(1138) نه از آب شور و تلخ كه در طينت كافران و منافقان مى ريزيم.
و از حضرت باقر (عليه السلام) نيز روايت كرده است همين مضمون را و در آخرش فرموده است:كه: افتتان و امتحان ايشان در ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(1139)
دوم آنكه: آب كنايه از علم است، زيرا كه علم باعث حيات روح است چنانچه آب باعث حيات بدن است، چنانچه در چندين روايت معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) وارد شده است كه: يعنى اگر ايشان بر ولايت اهل بيت (عليهم السلام) مستقيم بمانند هر آينه بر ايشان مى ريزيم علم بسيارى كه از ائمه (عليهم السلام) ياد گيرند. (1140)
و در بعضى از روايات وارد شده است كه: ضمير ((لنفتنهم)) راجع به منافقان است يعنى براى آنكه منافقان را به آن امتحان كنيم.(1141)
پاورقی
1067- سوره فاتحه: 6.
1068- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 44؛ معانى الاخبار 33.
1069- فاتحه: 7.
1070- نساء: 69.
1071- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 47؛ معانى الاخبار 36.
1072- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 48 - 49؛ معانى الاخبار 36 - 37.
1073- معانى الاخبار 32.
1074- زخرف: 4.
1075- تفسير تبيان 9/180؛ تفسير بغوى 4/133.
1076- معانى الاخبار 35.
1077- معانى الاخبار 36.
1078- تفسير قمى 2/66 67.
1079- تفسير قمى 1/29.
1080- تفسير قمى 1/29؛ تأويل الايات الظاهرة 1/31.
1081- مناقب ابن شهر آشوب 3/89؛ شواهد التنزيل 1/75.
1082- مناقب ابن شهر آشوب 3/89، و در آن بجاى ((ابى بريده))، ((بريده)) است؛ شواهد التنزيل 1/74؛ طرائف 131.
1083- كشف الغمة 1/316.
1084- سوره انعام: 153.
1085- تفسير قمى 1/221.
1086- تفسير قمى 1/221، و عبارت در آنجا به اين شكل است: ((هر كه نخواهد پس او كافر است.))
1087- حج 54.
1088- تفسير قمى 2/86.
1089- تأويل الايات الظاهرة 1/167.
1090- تأويل الايات الظاهرة 1/167.
1091- تفسير فرات كوفى 137.
1092- مناقب ابن شهر آشوب 4/307.
1093- عنكبوت: 69.
1094- مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
1095- لقمان: 15.
1096- مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
1097- سوره مؤمنون: 73.
1098- تفسير قمى 2/92.
1099- مؤمنون: 74.
1100- تفسير قمى 2/93.
1101- مناقب ابن شهر آشوب 3/90.
1102- تأويل الايات الظاهرة 1/355. همچنين رجوع شود به شواهد التنزيل 1/524؛ تفسير فرات كوفى 278؛ فرائد السمطين 2/300.
1103- طه: 135.
1104- مناقب ابن شهر آشوب 3/90؛ شواهد التنزيل 1/499.
1105- سوره فرقان: 27.
1106- تفسير امام حسن عسكرى 131؛ تأويل الايات الظاهرة 1/373 - 374.
1107- سوره فرقان: 27 و 28.
1108- تأويل الايات الظاهرة 1/375؛ تفسير قمى 2/113.
1109- تأويل الايات الظاهرة 1/374؛ تفسير برهان 3/162.
1110- زخرف: 38.
1111- كافى 8/27 - 28؛ تأويل الايات الظاهرة 1/375.
1112- سوره ملك: 22.
1113- مناقب ابن شهر آشوب 3/90.
1114- تأويل الايات الظاهرة 2/703؛ كافى 8/288.
1115- فرقان: 8 و 9.
1116- تفسير قمى 2/111؛ تأويل الايات الظاهرة 1/371.
1117- يوسف: 108.
1118- كافى 1/425؛ تفسير عياشى 2/201؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/410.
1119- تفسير فرات كوفى 201؛ شواهد التنزيل 1/374. و روايت در هر دو مصدر از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
1120- تفسير فرات كوفى 203؛ شواهد التنزيل 1/374.
1121- زخرف: 43.
1122- كافى 1/417؛ بصائر الدرجات 71؛ تفسير قمى 2/286؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/91.
1123- حجر: 41.
1124- تفسير تبيان 6/337؛ مجمع البيان 3/336.
1125- طرائف 96؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/129.
1126- كافى 1/424؛ تأويل الايات الظاهرة 1/247 - 248.
1127- فصلت: 30 و 31.
1128- بصائر الدرجات 91؛ و روايت در آنجا از امام باقر (عليه السلام) است.
1129- تأويل الايات الظاهرة 2/536 - 537.
1130- تأويل الايات الظاهرة 2/537؛ كافى 1/220 و 420؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.
1131- تأويل الايات الظاهرة 2/537.
1132- مجمع البيان 5/12.
1133- مجمع البيان 5/12.
1134- مجمع البيان 5/13.
1135- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 239؛ تأويل الايات الظاهرة 2/438.
1136- جن: 16 و 17.
1137- عالم اضلال: عالم مجردات است، كه آن مجردات در آن عالم نه اشياءاند و نه غير اشياء، بلكه مانند ((ظل)) كه سايه است، مى باشند. (مجمع البحرين 5/416.)
1138- تأويل الايات الظاهرة 2/727؛ مختصر بصائر الدرجات 174.
1139- تأويل الايات الظاهرة 2/728؛ مختصر بصائر الدرجات 174.
1140- تأويل الايات الظاهرة 2/727 - 728؛ مجمع البيان 5/372.
1141- تأويل الايات الظاهرة 2/728.
و آنها آيات بسيار است:
اول: يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين (1142) يعنى: ((اى گروهى كه ايمان آورده ايد! بترسيد از خدا و باشيد با راستگويان.))
شيخ طبرسى گفته است كه: در مصحف ابن مسعود و قرائت ابن عباس و كونوا من الصادقين است، يعنى: باشيد از راستگويان،(1143) و گفته است: يعنى بوده باشيد بر مذهب كسى كه راستى بكار برد در همه اقوال و افعال خود و با ايشان مصاحبت و رفاقت كنيد.(1144)
و از ابن عباس روايت كرده است كه: يعنى بوده باشيد با على (عليه السلام) و اصحاب او.(1145)
و از حضرت صادق (عليه السلام) رواى كرده است كه: يعنى بوده باشيد با آل محمد (عليهم السلام).(1146)
و در بصائر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت است كه: مراد از صادقان، مائيم.(1147)
و از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: صادقون، ائمه (عليهم السلام) اند كه بسيار تصديق كنندگانند خدا و رسول را به اطاعت خود.(1148)
و در مناقب از طريق مخالفان از ابن عمر روايت كرده است كه: يعنى بوده باشيد با محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او.(1149)
و در كتاب كمال الدين از جناب امير (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون اين آيه نازل شد سلمان (رحمة الله عليه) گفت: يا رسول الله! اين آيه عام است يا خاص است؟ فرمود كه: مامورون عامند و جميع مؤمنان مامور به اين شده اند، و اما صادقون پس مخصوص برادرم على و اوصياى بعد از اوست تا روز قيامت.(1150)
و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام): و كونوا مع الصادقين يعنى: باشيد با على بن ابى طالب (عليه السلام).(1151)
و على بن ابراهيم گفته است كه: صادقون، ائمه (عليهم السلام) اند.(1152)
مترجم گويد كه:
اين آيه كريمه از جمله آياتى است كه علما استدلال كرده اند به آنها بر اطاعت ائمه معصومين (عليهم السلام)، و وجه استدلال آن است كه: حضرت عزت امر كرده است كافه مؤمنان را به بودن با صادقون؛ و ظاهر است كه مراد، بودن با ايشان به جسم و بدن نيست بلكه مراد ملازمت طريقه ايشان و متابعت ايشان در عقايد و اعمال و اقوال، و معلوم است كه حق تعالى امر نمى فرمايد: عموما به متابعت كسى كه داند كه فسق و معصيت از او صادر مى شود با آنكه نهى كرده است از فسوق و معاصى، پس بايد كه البته ايشان معصوم باشند از فسوق و معاصى و مطلقا در اقوال و افعال خطا نكنند تا آنكه متابعت ايشان در جميع امور واجب باشد.
و ايضا اجماع كرده اند امت بر آنكه خطابهاى قرآن عام است و شامل جميع زمانها است و مخصوص به زمانى دون زمانى نيست، پس ناچار است كه در هر زمان امام معصومى بوده باشد كه مؤمنان آن زمان مامور باشند به متابعت او؛(1153) و در كتاب احوال جناب امير (عليه السلام) مبسوطتر از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.
آيه دوم: و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين والشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا(1154) يعنى: ((و هر كه اطاعت كند خدا و رسول را پس آن گروه با آن جماعتند كه انعام كرده خدا بر ايشان از پيغمبران و بسيار تصديق كنندگان پيغمبران و شهيدان يا گواهان و نيكوكاران، و چه نيكويند اين جماعت به جهت رفاقت.))
و در كتاب مصباح الانوار از انس روايت كرده كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى نماز صبح را با ما بجا آورد پس روى خود را بسوى ما گردانيد، من از تفسير اين آيه از آن حضرت سؤال كردم، فرمود كه: ((نبيون)) منم، و ((صديقون)) برادرم على است، و ((شهداء)) عمم حمزه است، و ((صالحون)) دختر من فاطمه و فرزندان اوست حسن و حسين (عليهم السلام).(1155)
و كلينى و فرات بن ابراهيم از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده اند كه: هرگاه خدا جمع نمايد پيشينيان و پسينيان را، بهترين ايشان هفت نفر از ما خواهند بود كه فرزندان عبدالمطلبيم: پيغمبران گرامى ترين خلقند نزد خدا، و پيغمبر ما (صلى الله عليه و آله و سلم) بهترين پيغمبران است؛ پس اوصياى پيغمبران بعد از ايشان بهترين امتهايند، و وصى پيغمبر ما بهترين اوصياست؛ پس شهيدان، بهترين امتهايند بعد از اوصياء: حمزه سيد و بزرگ شهداء است، و جعفر صاحب دو بال است كه با ملائكه در بهشت پرواز مى كند و خدا پيش از او به ديگرى اين عطا را نكرده است و اين امرى است كه خدا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به آن گرامى داشته است؛ پس دو سبط و فرزند زاده محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است حسن و حسين عليهما السلام؛ و مهدى اين امت است كه خدا هر يك از اهل بيت را كه خواهد مهدى مى گرداند. پس اين آيه را خواند فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين تا آخر آيه.(1156)
و ايضا روايت كرده اند از سليمان ديلمى كه گفت: در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم ناگاه ابو بصير كه از اكابر اصحاب آن حضرت بود داخل شد و نفس او تنگ شده بود، چون به جاى خود نشست حضرت فرمود كه: اى ابو محمد! اين نفس بلند چيست؟ گفت: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا! سن من بالا رفته و استخوانم باريك شده است و اجلم نزديك رسيده و نمى دانم كه در آخرت حال من چگونه خواهد بود؟ حضرت فرمود كه: اى ابو محمد! تو اين سخن را مى گويى؟ گفت: چگونه نگويم؟ حضرت فرمود: اى ابو محمد! خدا شما را ياد كرده است در كتابش در آنجا كه فرموده فاولئك مع الذين انعم الله عليهم تا آخر آيه، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در اين آيه نبيين است، و مائيم صديقين، و شمائيد صالحين، پس نام خود را صالح گردانيد چنانچه خدا شما را صالح ناميده.(1157)
و ايضا كلينى به سند معتبر از ابو الصباح روايت كرده است كه حضرت باقر (عليه السلام) به او فرمود كه: اعانت نمائيد ما را به ورع و پرهيزكارى از گناهان، بدرستى كه هر كه از شما خدا را ملاقات كند با ورع، او را نزد حق تعالى رجى خواهد بود زيرا كه حق تعالى مى فرمايد: و من يطع الله و الرسول تا آخر آيه، پس از ماست نبى و صديقان و شهيدان و صالحان.(1158)
و از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده كه: بر خدا لازم است كه دوست و شيعه ما را در قيامت با پيغمبران و صديقان و شهيدان و صالحان محشور گرداند و نيكو رفيقانند ايشان.(1159)
و در كتاب خصال از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: صديقان سه نفرند: على بن ابى طالب (عليه السلام)، و حبيب نجار، و مؤمن آل فرعون.(1160)
و در عيون اخبار الرضا از آن حضرت روايت نموده است كه جناب پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: در هر امتى صديقى و فاروقى بوده است، صديق و فاروق اين امت على بن ابى طالب است.(1161)
و على بن ابراهيم روايت نموده است كه: نبيين، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و صديقين، على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ و شهداء، حسن و حسين (عليهما السلام) اند؛ و صالحين، ائمه معصومين (عليهم السلام) اند؛ و حسن اولئك رفيقا، قائم آل محمد (عليه السلام) است.(1162)
و ابن ماهيار از ابو ايوب انصارى روايت كرده كه: صديقان سه كسند: حزقيل مؤمن آل فرعون، و حبيب صاحب ياسين، و على بن ابى طالب است و او بهترين سه نفر است.(1163)
و ايضا روايت نموده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: ملكى بر حضرت رسول نازل شد و بيست هزار سر داشت، حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) خواست كه دست او را ببوسد، او نگذاشت و گفت: تو گرامى ترين خلقى نزد خدا از همه اهل آسمانها و زمينها، نام آن ملك محمود بود، چون ملك پشت كرد حضرت ديد كه در ميان دو كتف او نوشته شده است لا اله الا الله محمد رسول الله على الصديق الاكبر حضرت فرمود كه: اى حبيب من محمود! چند گاه است كه اين كلمات در ميان دو كتف تو نوشته شده است؟ گفت: پيش از آنكه خدا آدم را بيافريند به دوازده هزار سال.(1164)
آيه سوم: من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا(1165) يعنى: ((از مؤمنان مردانى هستند كه راست گفتند آنچه را عهد بستند با خدا بر آن، پس بعضى از ايشان كسى هست كه وفا كرد به عهد خود و جنگ كرد تا شهيد شد، و از ايشان كسى هست كه انتظار شهادت مى كشد و تغيير ندادند عهد را تغيير دادنى.))
و در مورد نزول آيه، احاديث بر دو وجه وارد شده است:
اول آنكه: اين آيه در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اقارب او نازل شده چنانچه در مجمع البيان از حضرت امير (عليه السلام) روايت نموده است كه: در شاءن ما نازل شده اين آيه و منم والله كه انتظار مى كشم و تبديل نكردم تبديل كردنى.(1166)
و در خصال از آن حضرت روايت كرده است كه: بوديم با خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) من و عم من حمزه و برادر من جعفر و پسر عم من عبيده بر امرى كه وفا كرديم به آن از براى خدا و از براى رسول او، پس سبقت گرفتند ياران من و پيشتر شهيد شدند در راه خدا و من ماندم بعد از ايشان براى امرى چند كه خدا خواست كه آنها از من بعمل آيد، پس خدا اين آيه را فرستاد من المؤمنين رجال تا آخر آيه، پس آنها كه قضاى نحب كرده بودند: حمزه و جعفر و عبيده بودند، و منم والله كه انتظار شهادت دارم و بدل نكردم هيچ امرى از امور دين را بدل كردنى.(1167)
و مثل اين را ابن ماهيار و على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند، و در روايت على بن ابراهيم نحب را به اجل تفسير كرده است.(1168)
دوم آنكه: در شاءن مؤمنان كامل است يا مطلق مؤمنان، چنانكه كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) به سندهاى معتبر روايت كرده است كه: مؤمن دو مؤمن است؛ پس مؤمنى است كه تصديق كرده است به عهد خدا و وفا كرده است به شرطى كه با خدا كرده است چنانچه خدا مى فرمايد: رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه و اين است مؤمنى كه به او نمى رسد اهوال دنيا و نه اهوال آخرت؛ و مؤمن ديگر آن است كه مانند گياه زراعت است كه به بادها گاه كج مى شود گاه راست مى ايستد، آن مؤمن نيز گاه تابع هواهاى نفسانى مى شود و گاه ثابت مى گردد، پس اين است كه به او مى رسد هولهاى دنيا و آخرت و محتاج است به شفاعت و او شفاعت ديگرى نمى كند اما عاقبتش به خير است.(1169)
و ايضا روايت كرده است كه حضرت صادق (عليه السلام) به ابو بصير گفت كه: خدا شما را در كتاب خود ياد كرده است در آنجا كه گفته است من المؤمنين رجال تا آخر آيه، پس فرمود كه: بدرستى كه شما وفا كرديد به آنچه خدا پيمان شما را به آن گرفته است كه آن ولايت ماست و بدل ما غير ما را اختيار نكرده ايد.(1170)
و ايضا روايت كرده است به سند معتبر از آن حضرت كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! هر كه تو را دوست دارد پس بميرد بتحقيق كه قضاى نحب خود كرده است، و هر كه تو را دوست دارد و نميرد پس او انتظار مى كشد، و آفتاب هر روز كه بر او طالع مى گردد مقرون است به روزى و ايمان.(1171)
و احاديث بسيار وارد شده است كه: حضرت امام حسين (عليه السلام) در صحراى كربلا هر يك از اصحاب آن حضرت كه شهيد مى شد و ديگرى رخصت جهاد مى طلبيد حضرت اين آيه را تلاوت مى فرمود.(1172)
آيه چهارم: والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم (1173) يعنى: ((آنها كه ايمان آوردند به خدا و رسول او، ايشانند بسيار تصديق كنندگان به پيغمبران و شهيدان يا گواهان نزد پروردگار خود، ايشان را است اجر ايشان و نور ايشان.))
و در خصال از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: هيچ شيعه اى نيست كه مرتكب شود امرى را كه ما نهى كرديم او را از آن، پس بميرد مگر آنكه به بلائى مبتلا شود كه كفاره گناهان او باشد، يا در مالش كه تلف شود يا در فرزندش كه بميرد يا بيمارى كه به او برسد يا در جان و بدنش، تا آنكه چون خدا را ملاقات كند هيچ گناه بر او نباشد، و اگر گناهى بر او باقى بماند جان كندن را بر او سخت مى كند؛ هر كه از شيعيان ما بميرد صديق و شهيد است زيرا كه تصديق به امر ما كرده است و دوستى او از براى ماست و دشمنى او از براى ماست و غرضش از اينها رضاى خداست و ايمان درست به خدا و رسول آورده است، حق تعالى مى فرمايد: والذين آمنوا بالله تا آخر آيه.(1174)
و در مجمع البيان از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى لهم اجرهم و نورهم يعنى: از براى ايشان است ثواب طاعت ايشان و نور ايمان ايشان كه به آن نور هدايت مى يابند بسوى راه بهشت.(1175)
و ايضا از حارث بن مغيره روايت كرده است كه گفت: روزى در خدمت حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) بوديم فرمود كه: هر كه از شما عارف به دين تشيع و منتظر فرج ما باشد و در آن حال كارهاى خير كند چنان است كه در خدمت قائم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به شمشير خود جهاد كند بلكه بخدا سوگند مانند كسى است كه در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به شمشير خود جهاد كرده باشد بلكه والله مثل كسى است كه شهيد شده باشد با رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در خيمه آن حضرت، و در شاءن شما آيه اى هست از كتاب خدا. راوى گفت: فداى تو شوم كدام آيه است؟ گفت: قول خدا والذين آمنوا بالله و رسله تا آخر آيه، پس فرمود: بخدا سوگند كه گرديديد شما صادقان و شهيدان نزد پروردگار خود.(1176)
و در تهذيب روايت كرده است كه شخصى گفت: در خدمت امام زين العابدين (عليه السلام) بودم شهدا مذكور شدند، بعضى از حاضران گفتند كه: كسى كه به اسهال بميرد شهيد است، و ديگرى گفت: كسى كه او را درنده بخورد شهيد است، و ديگرى چيزى ديگر گفت؛ پس مردى گفت كه: من گمان ندارم كه شهيد غير كسى كه در راه خدا كشته شده تواند بود، حضرت فرمود كه: اگر چنين باشد شهدا بسيار كم خواهند بود؛ پس حضرت اين آيه را خواند و فرمود كه: اين آيه در شاءن ما و شيعيان ماست.(1177)
و برقى در محاسن به سند معتبر از حضرت امام حسين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: هيچ شيعه اى از شيعيان ما نيست مگر آنكه صديق و شهيد است؛ زيد بن ارقم گفت: فداى تو شوم چگونه شهيدند و حال آنكه اكثر ايشان در ميان رختخواب خود مى ميرند؟ حضرت فرمود: مگر قرآن نخوانده اى؟ خدا در سوره حديد مى فرمايد: والذين آمنوا بالله و رسله تا آخر آيه، پس زيد گفت: گويا من هرگز اين آيه را نخوانده بودم، پس حضرت فرمود كه: اگر شهيد منحصر باشد در آنچه ايشان مى گويند شهيدان بسيار كم خواهند بود.(1178)
آيه پنجم: فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جاءه اليس فى جهنم مثوى للكافرين # والذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون (1179) يعنى: ((پس كيست ستمكارتر از كسى كه دروغ گويد بر خدا و تكذيب نمايد سخن صدق و راست را چون به نزد او آيد، آيا نيست در جهنم جايگاهى براى كافران؟ و آن كه بيايد با صدق و راستى و تصديق به آن كند، ايشان خود پرهيزكارانند.))
در مجالس شيخ و مناقب ابن شهر آشوب از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مراد به صدق، ولايت ما اهل بيت است.(1180)
و على بن ابراهيم گفته است كه: پس ذكر كرد دشمنان آل محمد (عليهم السلام) را و كسى را كه بر خدا و رسولش دروغ بندد و دعوى كند مرتبه اى را كه حق او نباشد، پس فرمود فمن اظلم ممن كذب على الله و كذب بالصدق اذ جاءه فرمود كه: يعنى تكذيب كند به آنچه پيغمبر آورده است از حق و ولايت حضرت امير (عليه السلام)، پس ذكر كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) را پس گفت والذى جاء بالصدق و صدق به يعنى حضرت امير (عليه السلام).(1181)
و در مجمع البيان از ائمه (عليهم السلام) روايت كرده است كه: الذى جاء بالصدق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و صدق به على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(1182)
آيه ششم: و بشر الذين آمنوا ان لهم قدم صدق عند ربهم (1183) يعنى: ((بشارت ده آنها را كه ايمان آورده اند كه ايشان را منزلت نيكوئى هست نزد پروردگار ايشان.))
كلينى و على بن ابراهيم و عياشى به سند حسن كالصحيح روايت كرده اند كه: مراد به ((قدم صدق)) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليه السلام)اند،(1184) و گويا مراد ولايت يا شفاعت ايشان باشد.(1185)
چنانچه كلينى به سند معتبر ديگر از آن حضرت (1186) روايت كرده است كه: مراد، ولايت جناب امير (عليه السلام) است.(1187) و عياشى نيز چنين روايت كرده است.(1188)
پاورقی
1142- توبه: 119.
1143- مجمع البيان 3/80.
1144- مجمع البيان 3/81.
1145- مجمع البيان 3/81؛ تفسير فرات كوفى 173؛ شواهد التنزيل 1/342؛ فرائد السمطين 1/370؛ كشف الغمة 1/318.
1146- مجمع البيان 3/81؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/195؛ تأويل الايات الظاهرة 1/212. و روايت در هر سه مصدر از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است.
1147- بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/208؛ تأويل الايات الظاهرة 1/212.
1148- بصائر الدرجات 31؛ كافى 1/208؛ تأويل الايات الظاهرة 1/212.
1149- مناقب ابن شهر آشوب 3/111 و 4/195؛ شواهد التنزيل 1/345.
1150- كمال الدين 278.
1151- امالى شيخ طوسى 255 - 256؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/111؛ كفاية الطالب 236.
1152- تفسير قمى 1/307.
1153- رجوع شود به كافى 1/168 - 174.
1154- نساء: 69.
1155- تأويل الايات الظاهرة 1/137.
1156- كافى 1/450؛ تفسير فرات كوفى 113.
1157- كافى 8/33 - 36؛ تفسير فرات كوفى 114؛ اختصاص 104. رجوع شود به تفسير عياشى 1/256 و اعلام الدين 453 و مجمع البيان 2/72.
1158- كافى 2/78.
1159- تفسير عياشى 1/256؛ تفسير قمى 2/105.
1160- خصال 184. همچنين رجوع شود به مناقب ابن المغازلى 221؛ تفسير فخر رازى 27/57؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 9/172؛ عمده ابن بطريق 220؛ احقاق الحق 5/596.
1161- عيون اخبار الرضا 2/13.
1162- تفسير قمى 1/142 143.
1163- تأويل الايات الظاهرة 2/664.
1164- تأويل الايات الظاهرة 2/664.
1165- احزاب: 23.
1166- مجمع البيان 4/350؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/112؛ شواهد التنزيل 2. /5
1167- خصال 376.
1168- تأويل الايات الظاهرة 2/449 - 450؛ تفسير قمى 2/188.
1169- كافى 2/248.
1170- كافى 2/248.
1171- كافى 8/306.
1172- مناقب ابن شهر آشوب 4/109؛ مقتل الحسين خوارزمى 2/25.
1173- حديد: 19.
1174- خصال 635 - 636.
1175- مجمع البيان 5/238.
1176- مجمع البيان 5/238.
1177- تهذيب الاحكام 6/167.
1178- محاسن 1/65؛ دعوات راوندى 242 با كمى اختلاف.
1179- زمر: 32 و 33.
1180- امالى شيخ طوسى 364؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/111.
1181- تفسير قمى 2/249.
1182- مجمع البيان 4/498. و براى اطلاع بيشتر رجوع شود به تفسير قرطبى 15/256؛ كفاية الطالب 233؛ عمده ابن بطريق 353؛ تفسير الدر المنثور 5/328.
1183- يونس: 2.
1184- كافى 8/364؛ تفسير قمى 1/309؛ تفسير عياشى 2/120. در هر سه مصدر عبارت ((و ائمه هدى)) نيست.
1185- مناقب ابن شهر آشوب 2/189.
1186- چنين است در اصل، و روايت در كافى و تأويل الايات از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است.
1187- كافى 1/422؛ تأويل الايات الظاهرة 1/213.
1188- تفسير عياشى 2/119.
آيه اول: من جاء بالحسنة فله خير منها و هم من فزع يومئذ آمنون # و من جاء بالسيئة فكبت وجوههم فى النار هل تجزون الا ما كگنتم تعملون (1189) يعنى: ((هر كه بيايد در قيامت با حسنه و خصلت نيكى پس مر او را هست بهتر از آن، و ايشان از فزع و ترس عظيم در آن روز ايمنند؛ و هر كه بيايد با سيئه و با خصلت بد پس روهاى ايشان سرنگون مى افتند در آتش جهنم؛ آيا جزا داده مى شويد مگر به آنچه بوديد شما كه بعمل آوريد.))
و در جاى ديگر فرموده من جاء بالحسنة فله خير منها و من جاء بالسيئة فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون (1190) و مضمونش نزديك است به مضمون آيه سابقه.
ابن ماهيار و ابن شهر آشوب و ابن بطريق در عمده و مستدرك از تفسير ثعلبى و حليه حافظ ابو نعيم روايت كرده اند به چندين سند از ابو عبدالله جدلى كه حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) به او گفت: مى خواهى تو را خبر دهم به حسنه كه هر كه به آن حسنه به محشر بيايد ايمن مى گردد از فزع و ترس روز قيامت، و به سيئه كه هر كه با آن سيئه بيايد بر رو مى افتد در آتش جهنم؟ گفت: بلى يا اميرالمؤمنين. حضرت فرمود: آن حسنه، محبت ما اهل بيت است؛ و آن سيئه، بغض ما اهل بيت.(1191)
و ابن ماهيار به سند معتبر ديگر روايت كرده است از عمار ساباطى كه گفت: ابن ابى يعفور از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: حسنه در اين آيه شناختن امام است، و اطاعت او اطاعت خداست.(1192)
و به روايت ديگر: فرمود كه: حسنه، ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.(1193)
و به سند معتبر ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: حسنه، ولايت على (عليه السلام) است؛ و سيئه، عداوت و بغض او.(1194)
و شيخ طوسى در مجالس روايت كرده است به سند معتبر از عمار ساباطى كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: قبول نمى كند خدا از بندگان اعمال صالحه كه مى كنند هرگاه ولايت امام جور كننده اى اختيار كنند كه از جانب خدا منصوب نشده باشد. ابن ابى يعفور گفت: خدا مى فرمايد: من جاء بالحسنة فله خير منها تا آخر آيه، پس چگونه نفع نمى كند عمل صالح از كسى كه ولايت امام جائر داشته باشد؟ حضرت فرمود: مى دانى حسنه اى كه خدا در اين آيه فرموده است:كدام است؟ آن شناختن امام است و اطاعت كردن او، و سيئه كه بعد از اين فرموده است:انكار كردن امامى است كه از جانب خدا منصوب گرديده. پس حضرت فرمود كه: هر كه بيايد در روز قيامت با ولايت امام جور كننده اى كه از جانب خدا نباشد و منكر حق ما اهل بيت باشد و انكار كند امامت و ولايت ما را، خدا او را سرنگون در آتش جهنم مى اندازد در روز قيامت.(1195)
آيه دوم: و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا(1196) يعنى: ((هر كه كسب كند عمل نيكوئى را زياد مى گردانيم از براى او نيكى او را.))
ثعلبى و غير او از مفسران عامه از حضرت امام حسن (عليه السلام) و ابن عباس و ديگران روايت كرده اند كه: اقتراف حسنه، محبت و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است از آل محمد (عليهم السلام).(1197)
و عامه و خاصه روايت كرده اند كه: حضرت امام حسن (عليه السلام) بعد از صلح با معاويه خطبه اى خواند و در آن فرمود كه: ما از اهل بيتيم كه خدا واجب گردانيده بر هر مسلمانى محبت و مودت ما را، پس فرمود: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و فرموده است:و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا اقتراف حسنه، محبت ما اهل بيت است.(1198)
آيه سوم: لا تستوى الحسنة ولا السيئة (1199) يعنى: ((برابر نيست نيكوئى و نه بدى)).
از حضرت كاظم (عليه السلام) منقول است كه: مائيم حسنه و بنى اميه سيئه اند،(1200) زيرا كه منشاء جميع نيكيها مائيم و بنى اميه منشاء جميع بديهايند.
و در روايت معتبر ديگر روايت شده است كه: حسنه، تقيه است؛ و سيئه، فاش كردن اسرار ائمه (عليهم السلام) است.(1201)
آيه چهارم: فاما من اعطى و اتقى # و صدق بالحسنى # فسنيسره لليسرى # و اما من بخل و استغنى # و كذب بالحسنى # فسنيسره للعسرى (1202) مفسران گفته اند: يعنى اما آن كه عطا كند اموال خدا را و بپرهيزد از معصيت خدا و تصديق كند به حسنى يعنى به كلمه نيكوتر يا وعده نيكوتر، پس زود باشد كه او را مهيا گردانيم براى امرى كه مودى به آسانى و راحت مى شود كه دخول بهشت باشد؛ و اما كسى كه بخل ورزد به مال خدا و مستغنى شود به شهوات دنيا از نعيم آخرت و تكذيب كند به حسنى كه گذشت، پس زود باشد كه مهيا كنيم از براى او طريقه اى را كه مودى به دشوارى باشد كه دخول جهنم است.))
و احاديث بسيار وارد شده است كه: مراد به ((حسنى)) در هر دو موضع ولايت است چنانچه در تفسير على بن ابراهيم و در بصائر الدرجات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است،(1203) و در تأويل الايات از آن حضرت روايت كرده است كه در تفسير آيات اين سوره فرموده: فاما من اعطى يعنى: پس اما كسى كه عطا كند خمس آل محمد را، و اتقى يعنى: و بپرهيزد از دوستى و و لايت طواغيت يعنى خلفاى جور و ائمه باطل، و صدق بالحسنى و تصديق كند به ولايت و امامت ائمه حق، فسنيسره لليسرى پس اراده نمى كند هيچ امرى از امور خير را مگر آنكه به توفيق خدا ميس رمى گردد از براى او، و اما من بخل يعنى: هر كه بخل ورزد به خمس و ندهد، و استغنى يعنى: مستغنى گردد براى خود از دوستان خدا كه ائمه حقند و در علم رجوع به ايشان نكند، و كذب بالحسنى و تكذيب كند به ولايت ائمه حق، فسنيسره للعسرى يعنى اراده نمى كند هيچ شر و بدى را مگر آنكه ميسر مى گردد از براى او، فسنيسره للعسرى يعنى اراده نمى كند هيچ شر و بدى را مگر آنكه ميسر مى گردد از براى او، و سيجنبها الاتقى (1204) ((و زود باشد كه دور كرده شود از آتش جهنم كسى كه پرهيزكارتر است))، حضرت فرمود: مراد از پرهيزكارتر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و هر كه متابعت او نمايد در همه اقوال و افعال، الذى يؤ تى ماله يتزكى (1205) يعنى: ((آن كه مى دهد مال خود را يا آنكه زكات مى دهد يا آنكه براى تزكيه نفس و مال خود مى دهد نه از براى ريا و سمعه))، حضرت فرمود: مراد حضرت امير (عليه السلام) است كه در ركوع زكات داد، و ما لاحد عنده من نعمة تجزى (1206) يعنى: ((نيست هيچكس را نزد او نعمتى و منتى كه مكافات كرده شود)) حضرت فرمود: مراد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه هيچكس را نزد او نعمتى نيست كه جزا دهد و نعمت او جارى است بر همه خلق.(1207) و فرات بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير و كب بالحسنى يعنى: تكذيب كند به ولايت على (عليه السلام)، فسنيسره للعسرى يعنى: براى آتش جهنم، و ما يغنى عنه ماله اذا تردى (1208) يعنى: ((فائده نمى بخشد او را مال او چون بميرد به جهنم در افتد)) حضرت فرمود: يعنى فائده نمى بخشد علمش چون بميرد. ان علينا للهدى (1209) حضرت فرمود كه: در قرائت اهل بيت چنين است و ان عليا للهدى (1210) يعنى: بدرستى كه على و ولايت او هدايت است، فانذرتكم نارا تلظى (1211) يعنى: ((پس مى ترسانيم شما را از آتش كه زبانه زند، حضرت فرمود: مراد از آن آتشى كه زبانه زند حضرت قائم (عليه السلام) است در وقتى كه قيام نمايد به شمشير از هزار نفر نهصد و نود و نه نفر را بكشد، لا يصليها الا الاشقى # الذى كذب و تولى (1212) فرمود: يعنى نمى سوزد مگر كسى كه تكذيب كند به ولايت و روى بگرداند از او، و سيجنبها الاتقى الذى يؤ تى ماله يتزكى فرمود: يعنى دور كرده مى شود از آن آتش مؤمنى كه علم را عطا مى كند به اهلش، و ما لاحد عنده من نعمة تجزى (يعنى: ((نيست هيچكس را نزد او منتى كه مكافات كرده شود))، الا ابتغاء وجه ربه الاعلى (1213)) فرمود: يعنى از براى محض تقرب به خدا مى كند، ولسوف يرضى (1214) فرمود: يعنى زود باشد كه راءى شود چون ببيند ثواب خدا را.(1215)
پاورقی
1189- نمل: 89 و 90.
1190- قصص: 84.
1191- تأويل الايات الظاهرة 1/410؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/121؛ عمده ابن بطريق 75؛ امالى شيخ طوسى 493؛ تفسير فرات كوفى 312؛ شواهد التنزيل 1/548 - 549؛ فراد السمطين 2/297 - 299.
1192- تأويل الايات الظاهرة 1/411.
1193- تأويل الايات الظاهرة 1/411.
1194- تأويل الايات الظاهرة 1/411.
1195- امالى شيخ طوسى 417.
1196- شورى: 23.
1197- تفسير قرطبى 16/24؛ تفسير كشاف 4/220؛ تفسير الدر المنثور 6/7؛ تفسير روح المعانى 13/33؛ مناقب ابن المغازلى 263؛ شواهد التنزيل 2/212 - 215؛ ينابيع المودة 1/355.
1198- مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ ينابيع المودة 2/358 359؛ امالى شيخ طوسى 270؛ مقاتل الطالبيين 52؛ تأويل الايات الظاهرة 2/545. و براى اطلاع از مصادر عامه رجوع شود به احقاق الحق 11/182، و در هيچكدام از اين مصادر ذكرى از صلح امام (عليه السلام) با معاويه نيامده است.
1199- فصلت: 34.
1200- تأويل الايات الظاهرة 2/540.
1201- محاسن 1/400؛ كافى 2/218؛ تأويل الايات الظاهرة 2/540.
1202- ليل 5 - 10.
1203- تفسير قمى 2/426؛ بصائر الدرجات 515.
1204- ليل: 17.
1205- ليل: 18.
1206- ليل: 19.
1207- تأويل الايات الظاهرة 2/809.
1208- ليل: 11.
1209- ليل: 12.
1210- و اين قرائت در تأويل الايات الظاهرة 2/808 ذكر شده است.
1211- ليل: 14.
1212- ليل: 15 و 16.
1213- عبارات داخل () براى تكميل مطلب از متن عربى روايت اضافه شدند.
1214- ليل: 21.
1215- تفسير فرات كوفى 567 - 568.
آيه اول: الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا و احلوا قومهم دار البوار # جهنم يصلونها و بئس القرار(1216) يعنى: ((آيا نديدى و نظر نكردى بسوى آنان كه تبديل كردند شكر نعمت خدا را به كفران و فرمود آوردند قوم خود را به سراى هلاكت كه آن جهنم است، مى سوزند به آن و بد قرار گاهى است جهنم.))
بدان كه اكثر مفسران گفته اند كه: مراد، كافران قريشند كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نعمتى بود، به عوض شكر اين نعمت، كفران اختيار كردند و با او در مقام محاربه و عداوت در آمدند؛ و اين تفسير را از حضرت امير (عليه السلام) و ابن عباس و ابن جبير روايت كرده اند.(1217)
و بعضى گفته اند: اصل نعمت را بدل به كفر كردند، زيرا كه چون كفران نعمت كردند نعمت از ايشان مسلوب شد و كفر با ايشان ماند.(1218)
و صاحب كشاف و ساير مفسران از حضرت امير (عليه السلام) و از عمر روايت كرده اند كه: اين آيه در شاءن دو فاجرترين قريش نازل شد كه فرزندان اميه اند و فرزندان مغيره، اما بنى اميه پس مهلت يافتند تا وقتى كه مقدر شده است براى فناى ايشان، و اما بنو مغيره پس كفايت شر ايشان شد در جنگ بدر - زيرا كه ابو جهل و خويشان او در روز بدر كشته شدند - و اين حديث را عياشى و ديگران نيز به سندهاى بسيار روايت كرده اند.(1219)
و به سند معتبر ديگر روايت كرده كه: از آن حضرت پرسيدند از تفسر اين آيه، حضرت فرمود: سنيان چه مى گويند در اين آيه؟ راوى گفت: مى گويند: در شاءن بنى اميه و بنى مغيره نازل شده است؛ حضرت فرمود: بخدا سوگند كه در حق جميع قريش نازل شده است، حق تعالى خطاب كرد پيغمبرش را كه: من فضيلت دادم قريش را بر ساير عرب و تمام كردم بر ايشان نعمت خود را و پسنديدم اسلام را از براى دين ايشان و فرستادم بسوى آنها رسولى پس بدلى نمودند نعمت مرا به كفر و در آوردند قوم خود را به دار هلاكت كه جهنم است.(1220)
و در صحيفه كامله به روايت حسن از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: خدا پيغمبرش را خبر داد به آنچه به اهل بيت آن حضرت و دوستان و شيعيان ايشان خواهد رسيد از بنى اميه در ايام پادشاهى آنها، پس خدا فرستاد الم تر الى الذين بدلوا نعمة الله كفرا تا آخر آيه؛ و نعمت خدا، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و اهل بيت او (عليهم السلام)، محبت ايشان ايمان است و داخل بهشت مى گرداند، و بغض و دشمنى ايشان كفر و نفاق است و داخل جهنم مى گرداند.(1221)
آيه دوم: ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم (1222) يعنى: ((پس سؤال كرده مى شويد در روز قيامت از نعمتها كه در دنيا به آنها متنعم بوديد))؛ چنين گفته اند اكثر مفسران كه: مراد از نعيم، جميع نعمتهاى دنيا است؛ و بعضى گفته اند ايمنى و صحت بدن است.(1223) و از حضرت باقر و حضرت صادق (عليهما السلام) نيز اين را روايت كرده اند.(1224)
و شيخ طبرسى و عياشى و قطب راوندى در دعوات روايت نموده اند كه: ابو حنيفه از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود: نعيم به اعتقاد تو چيست؟ گفت: خوردنى از طعام و آب سرد، حضرت فرمود: اگر خدا تو را بازدارد در پيش خود در روز قيامت تا سؤال كند از تو از هر طعامى كه خورده اى و هر آشاميدنى كه آشاميده اى هر آينه بسيار بايد بايستى نزد خدا. گفت: پس نعيم چيست فداى تو شوم؟
حضرت فرمود: ما اهل بيت، نعيميم كه انعام كرده است خدا به ما بر بندگان و به ما الفت داده است ميان ايشان بعد از آنكه مختلف بودند، و به ما دلهاى ايشان را صاحب الفت گردانيده است و ايشان را برادران گردانيده است بعد از آنكه دشمنان يكديگر بودند، و به ما هدايت نموده است ايشان را بسوى اسلام، و اين است نعمتى كه منقطع نمى شود و خدا سؤال مى كند از آنها از حق نعمتى كه بر آنها انعام كرده و آن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است و عترت او.(1225)
و در عيون اخبار الرضا روايت كرده ابراهيم بن عباس كه: روزى جمعى در خدمت حضرت على بن موسى (عليه السلام) بوديم، آن حضرت فرمود كه : در دنيا نعيم حقيقى نيست، يكى از علماى عامه كه در آن مجلس حاضر بود گفت: پس قول خدا كه مى فرمايد: ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم آيا اين نعيم كه آب سرد است در دنيا نيست؟ حضرت به آواز بلند فرمود كه: شما چنين تفسير مى كنيد آيه را و بر چند قسم تعبير كرده ايد: جمعى گفته اند آب سرد است؛ و بعضى گفته اند طعام لذيذ است؛ و بعضى گفته اند خواب نيكو است، بدرستى كه خبر داد پدرم از پدرش ابى عبدالله (عليه السلام) كه اين اقوال شما نزد جدم حضرت صادق (عليه السلام) مذكور شد در تفسير اين آيه، پس آن حضرت به غضب آمده گفت: خدا سؤال نمى كند بندگانش را از آنچه تفضل كرده است بر ايشان و منت نمى گذارد به اين نعمتها بر ايشان و منت گذاشتن به نعمت از مخلوقين قبيح است، پس چگونه به خداوند خالق مهربان نسبت توان داد چيزى را كه مخلوقات به آن راضى نباشند كه به ايشان نسبت دهند؟! وليكن نعيم، محبت ما اهل بيت و اقرار به امامت ماست، خدا سؤال مى كند از آن بعد از سؤال از توحيد و نبوت، زيرا كه اگر بنده وفا كند به اين اعتقاد او را مى رساند به نعمتهاى بهشت كه هرگز زوال ندارد، و بتحقيق كه خبر داد مرا پدرم از پدرانش از على (عليه السلام) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: يا على! بدرستى كه اول چيزى كه از بنده بعد از مردن سؤال مى كنند شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله است و آنكه تو امام و آقاى مؤمنانى به سبب آنچه خدا و من از براى تو قرار داده ايم، پس كسى كه اقرار به اين كند و در دنيا به آن اعتقاد داشته باشد مى رود بسوى نعيمى كه هرگز زايل نگردد.
ابو ذكوان كه يكى از راويان اين حديث است گفته است كه: بعد از شنيدن اين حديث چون مشغول لغت و اشعار بودم، نقل اين حديث نكردم، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را شبى در خواب ديدم كه مردم بر او سلام مى كردند و جواب مى فرمود، چون من سلام كردم جواب نفرمود، گفتم: مگر من از امت شما نيستم يا رسول الله؟ فرمود: بلى هستى وليكن خبر ده مردم را به حديث نعيم كه شنيدى از ابراهيم.(1226)
و شيخ طوسى در مجالس از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مراد از نعيم كه سؤال مى كنند از آن، ولايت است.(1227)
چنانچه در جاى ديگر فرموده وقفوهم انهم مسئولون (1228) يعنى: ((بازداريد ايشان را بدرستى كه ايشان سؤال كرده مى شوند)) يعنى سؤال از ولايت اهل بيت مى كنند.(1229)
و ايضا از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسر اين آيه كه: سؤال مى كنند اين امت را از آنچه خدا بر ايشان انعام كرده به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پس به اهل بيت او.(1230)
و ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد آن نعيمى است كه خدا انعام كرده به آن بر شما به ولايت ما و محبت محمد و آل محمد (عليهم السلام).(1231)
و از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: مائيم نعيم در كام مؤمن، و حنظل در گلوى كافر.(1232)
و ايضا روايت كرده است از ابو خالد كابلى كه گفت: به خدمت حضرت باقر (عليه السلام) رفتم پس فرمود طعامى از براى من آوردند كه هرگز بهتر از آن طعامى نخورده بودم، پس فرمود: اى ابو خالد! چگونه ديدى طعام ما را؟ گفتم: چه بسيار نيكو بود اما آيه اى از قرآن را به ياد آوردم كه به من ناگوار شد، فرمود: كدام است؟ من آيه را خواندم، حضرت فرمود كه: بخدا سوگند كه هرگز از تو از اين طعام سؤال نخواهند كرد، پس خنديد چنانچه دندانهاى مباركش نمايان شد و فرمود: مى دانى كه كدام است نعيم؟ نه، فرمود: مائيم نعيمى كه سؤال كرده خواهيد شد از آن.(1233)
و در مناقب از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: نعيم، امنيت و صحت است و ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام)؛ و در روايت ديگر از حضرت باقر و صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: نعيم، ولايت جناب امير (عليه السلام) است.(1234)
و در كافى به سند معتبر از ابو حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت: با جماعتى در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بوديم، پس طعامى حاضر كرد كه ما هرگز مانند آن را نديده بوديم در لذت و خوشبوئى، و خرمائى آوردند كه از غايت صفا و نيكوئى و لطافت روى خود را در آن مى توانستيم ديد، پس مردى گفت كه: از شما سؤال خواهند كرد از اين نعيمى كه تنعم مى كنيد به آن نزد فرزند رسول خدا، حضرت فرمود: خدا كريمتر و بزرگوارتر است از آنكه طعامى را به شما بدهد و بر شما حلال گرداند پس در قيامت سؤال از آن بكند وليكن سؤال از شما مى كند از آنچه انعام كرده است به آن بر شما به محمد و آل محمد (عليهم السلام).(1235)
و حضرت باقر (عليه السلام) نيز نزديك به اين مضمون را روايت كرده است و در آخرش فرمود: سؤال نمى كند خدا مگر از دين حقى كه شما بر آن هستيد.(1236) و بر اين مضامين احاديث بسيار است.
و در بعضى از روايات عامه وارد شده است كه: از پنج چيز سؤال مى كنند: از سيرى شكم، و آب سرد، و خواب لذيذ، و خانه ها كه در زير آنها مى باشيد، و از اعتدال خلقت كه در آن عيبى نباشد.(1237)
آيه سوم: و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة (1238) يعنى: ((كامل گردانيد بر شما نعمتهاى خود را بعضى ظاهر و بعضى باطن.))
و بعضى از قراء ((نعمته)) را به تاء خوانده اند و بعضى به صيغه جمع و اضافه به ضمير خوانده.(1239)
و نعمت ظاهره، بعضى گفته اند آن است كه محسوس باشد، و باطنه آن كه معقول باشد و به عقل يابند؛ يا ظاهره آنچه دانند، و باطنه آنچه ندانند.(1240)
و در اكمال الدين و مناقب به سند معتبر از موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: نعمت ظاهره، امام ظاهر است؛ و نعمت باطنه، امام غايب است.(1241)
و على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: نعمت ظاهره، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و آنچه از جانب خدا آورده از معرت خدا و اقرار به يگانگى او؛ و نعمت باطنه، ولايت ما اهل بيت است و در دل محبت ما را قرار دادن است، پس بخدا سوگند گروهى اعتقاد نموده اند اين نعمت را ظاهر و باطن و گروهى اعتقاد كرده اند به ظاهر و در باطن اعتقاد نكرده اند، پس خدا اين آيه را فرستاد يا ايها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم و لم تؤ من قلوبهم (1242) يعنى: ((اى رسول! تو را به اندوه نياورند آنان كه مسارعت و مبادرت مى نمايند در كفر از آنها كه به دهنهاى خود گفتند كه : ايمان آورديم و ايمان نياورده دلهاى ايشان.)) حضرت فرمود: پس شاد شد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در وقت نزول اين آيه به سبب آنكه قبول نمى كند خدا ايمان آنها را مگر به اعتقاد ولايت و محبت ما.(1243)
آيه چهارم: فباى آلاء ربكما تكذبان (1244) يعنى: ((پس به كداميك از نعمتهاى پروردگار خود تكذيب مى كنيد و نسبت به دروغ مى دهيد اى گروه جن و انس؟)).
على بن ابراهيم در تفسير گفته است كه: اين خطاب در ظاهر با جن و انس است و در باطن با ابوبكر و عمر است.(1245)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: معنى آيه آن است كه: به كداميك از اين دو نعمت كافر مى شويد، به محمد يا به على ؟(1246)
و به روايت كلينى: آيا به پيغمير كافر مى شويد يا به وصى او؟(1247)
و به روايت ابن ماهيار: به كداميك از دو نعمت من تكذيب مى كنيد، به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) يا به على (عليه السلام) كه من به ايشان انعام كرده ام بر بندگان.(1248)
و كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: حضرت صادق (عليه السلام) اين آيه را تلاوت نمود فاذكروا آلاء الله لعلكم تفلحون (1249) يعنى: ((پس به ياد آوريد نعمتهاى خدا را شايد رستگار شويد))، پس حضرت فرمود: مى دانيد آلاء خدا چيست؟ راوى گفت: نه، حضرت فرمود: مراد عظيمترين نعمتهاى خداست بر خلق و آن ولايت ماست.(1250)
مترجم گويد كه:
اگر چه ظاهر اين خطاب به امتهاى گذشته است، اما چون ذكرش براى تنبيه اين امت است پس مصداقش در اين امت، ولايت اهل بيت است، با آنكه احاديث وارد شده كه جميع امتها مكلف بوده اند به ولايت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام).
آيه پنجم: يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثرهم الكافرون (1251) يعنى: ((مى شناسند نعمت خدا را پس انكار مى كنند آن را و اكثر ايشان كافرانند.))
على بن ابراهيم گفته است كه: نعمت خدا، ائمه (عليهم السلام) اند.(1252)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: چون آيه انما وليكم الله و رسوله (1253) در امامت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شد، جمع شدند گروهى از منافقان اصحاب رسول خدا در مسجد مدينه و با يكديگر گفتند: چه مى گوئيد در اين آيه؟ بعضى از ايشان گفتند: اگر كافر شويم به اين آيه بايد كافر شويم به بسيارى از آيات قرآن، و اگر ايمان آوريم به اين آيه باعث مذلت ماست كه فرزند ابو طالب را بر ما مسلط گرداند، پس گفتند: ما مى دانيم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) صادق است در آنچه مى گويد وليكن ولايت او را قبول مى كنيم و اطاعت نمى كنيم على را در آنچه ما را به آن امر مى كند، پس اين آيه نازل شد يعرفون نعمد الله ثم ينكرونها يعنى: مى شناسند ولايت على (عليه السلام) را پس انكار مى كنند آن را و اكثر ايشان كافرند به ولايت على (عليه السلام).(1254)
آيه ششم: قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون (1255) يعنى: ((بگو - يا محمد: - به فضل خدا و رحمت او پس به اين شاد شوند، اين بهتر است از آنچه جمع مى كنند از اموال دنيا.))
ابن بابويه در مجالس به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) سواره بيرون ا مد و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) پياده همراه بود، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: اى ابو الحسن! بايد هر وقت كه من سوار باشم تو هم سوار شوى و چون من پياده روم تو هم پياده روى و چون من بنشينم تو هم بنشينى مگر آنكه در حدى از حدود الهى بوده باشد كه ناچار باشد تو را از ايستادن و نشستن در آن، و خدا گرامى نداشته مرا به كرامتى مگر آنكه تو را به مثل آن گرامى داشته، و مخصوص گردانيده خدا مرا به پيغمبرى و رسالت و تو را ياور و معين من گردانيده است و در آن قيام مى نمائى به حدود خدا و كارهاى صعب و دشوار، سوگند ياد مى كنم بآن خداوندى كه مرا به حق فرستاده است به پيغمبرى كه ايمان نياورده است به من كسى كه انكار كند تو را، و اقرار به پيغمبرى من نكرده است كسى كه انكار امامت تو كند، و ايمان به خدا ندارد كسى كه كافر شود به تو، بدرستى كه فل تو از فضل من است و فضل من از فضل خداست و اين است معنى قول پروردگار من قل بفضل الله تا آخر آيه، پس فضل خدا پيغمبرى پيغمبر شما و رحمت خدا ولايت على است، فبذلك فرمود كه: يعنى به نبوت و ولايت، فليفرحوا يعنى: بايد كه شاد شوند شيعه، هو خير مما يجمعون يعنى: اين بهتر است از آنچه جمع مى كنند مخالفان شيعه از زن و مال و فرزند در دار دنيا، يا على! تو آفريده نشده اى مگر براى آنكه عبادت كرده شود پروردگار تو و از براى آنكه به تو دانسته شود معالم دين و به بركت تو به اصلاح آيد راه هاى مندرس شده، و بتحقيق كه گمراه است هر كه گمراه شود از ولايت تو و هرگز هدايت نمى يابد بسوى خدا كسى كه هدايت نيابد بسوى تو و بسوى ولايت تو و اين است معنى قول پروردگار من و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (1256) يعنى: ((بدرستى كه من آمرزنده ام مر كسى را كه توبه كند و ايمان بياورد و عمل شايسته كند پس هدايت بيابد))، حضرت فرمود كه: يعنى هدايت بيابد بسوى ولايت تو، و بتحقيق كه مرا امر كرد پروردگار من كه واجب گردانم از حق تو آنچه واجب شده از حق من و بدرستى كه فرض و واجب است حق تو بر هر كه ايمان آورد به من، اگر تو نمى بودى دشمن خدا شناخته نمى شد، و كسى كه خدا را با ولايت تو ملاقات نكند با هيچ چيز از دين و ايمان خدا را ملاقات نكرده و بى ايمان از دنيا رفته است، و بدرستى كه خدا بسوى من فرستاد يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (1257) يعنى: ((اى رسول! برسان آنچه نازل شده بسوى تو از جانب پروردگار تو)) فرمود كه: يعنى در ولايت تو يا على، و ان لم تفعل فما بلغت رسالته (1258) يعنى: ((و اگر نكنى پس نرسانيده اى رسالت خدا را))، حضرت فرمود كه: اگر نمى رسانيدم آنچه را كه مامور شده بودم به آن از ولايت تو هر آينه حبط مى شد عمل من، و هر كه خدا را ملاقات كند بغير ولايت تو پس بتحقيق كه حبط مى شود عملهاى او در قيامت و دور خواهد بود از رحمت خدا، و آنچه مى گويم در حق تو گفته پروردگار من است كه در حق تو فرستاده است.(1259)
و كلينى از امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يعنى ولايت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل محمد (عليهم السلام) بهتر است از آنچه جمع مى كنند مخالفان از دنياى ايشان.(1260)
و عياشى نيز اين مضمون را از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده است.(1261)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: فضل، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و رحمت، امير المؤمنين (عليه السلام) است، بايد كه به اين فرح كنند شيعيان ما كه اين بهتر است از آنچه داده شده است به دشمنان ما از طلا و نقره.(1262)
آيه هفتم: فلولا فضل الله عليكم و رحمته لكنتم من الخاسرين (1263) يعنى: ((اگر نه فضل خدا بود بر شما و رحمت او، هر آينه بوديد از زيانكاران.))
عياشى به دو سند از حضرت صادق و باقر (عليهما السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: فضل خدا، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و رحمت خدا، ولايت ائمه (عليهم السلام) است.(1264)
آيه هشتم: ما يفتح الله للناس من رحمد فلا ممسك لها(1265) يعنى: ((آنچه بگشايد خدا از براى مردمان از رحمتى، پس بازگيرنده نيست مر او را.))
ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: مراد از رحمت، علوم و حكمتها است كه خدا بر زبان امام (عليه السلام) جارى مى گرداند از براى هدايت مردم.(1266)
آيه نهم: ولو شاء الله لجعلهم امد واحدة ولكن يدخل من يشاء فى رحمته والظالمون ما لهم من ولى ولا نصير(1267) يعنى: ((اگر مى خواست خدا هر آينه مى گردانيد همه خلق را گروهى يكتا يعنى بر يك ملت - بر سبيل الجاء و اضطرار - وليكن داخل مى كند هر كه را مى خواهد در رحمت خود و ستمكاران را نيست مر ايشان را دوستى و نه ياورى در قيامت.))
على بن ابراهيم گفته است: يعنى اگر مى خواست همه خلق را معصوم مى گردانيد مانند ملائكه، و مراد از ظالمون، ستمكاران بر آل محمدند.(1268)
و محمد بن العباس از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: مراد از رحمت، ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(1269)
آيه دهم: و يزيدهم من فضله (1270) يعنى: ((و زياد مى كند آنها را از فضل خود.))
در مناقب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به فضل، ولايت آل محمد (عليهم السلام) است.(1271)
آيه يازدهم: والله يختص برحمته من يشاء(1272) يعنى: ((و خدا مخصوص مى گرداند به رحمت خود هر كه را مى خواهد.))
ديلمى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: مخصوص به رحمت خدا، پيغمبر خداست و وصى او صلوات الله عليهما، بدرستى كه خدا صد رحمت خلق كرده است، نود و نه رحمت را نزد خود ذخيره كرده است براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و عترت ايشان، و يك رحمت را پهن كرده است بر ساير موجودات.(1273)
آيه دوازدهم: در مناقب از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت نموده است در تفسير ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء(1274) و قول حق تعالى و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضكم على بعض (1275) كه ترجمه آيه اولى آن است كه: ((اين فضل خداست مى دهد به هر كه مى خواهد))، و ترجمه آيه ثانيه آن است كه: ((آرزو نكنيد آنچه را خدا تفضيل داده است به آن بعضى از شما را بر بعضى))، فرمودند كه: اين دو آيه در شاءن اهل بيت نازل شده است.(1276)
آيه سيزدهم: و لتكبروا الله على ما هداكم و لعلكم تشكرون (1277) يعنى: ((و از براى آنكه خدا را به بزرگى ياد كنيد به آنچه شما را هدايت نموده است و شايد شما شكر كنيد.))
در محاسن روايت كرده است كه: مراد از شكر، معرفت - اصول دين - است،(1278) يا معرفت ولايت ائمه (عليهم السلام) است.
و ايضا در تفسير اين آيه ولا يرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم (1279) يعنى: ((خدا نپسنديده است براى بندگانش كفر را، و اگر شكر نمائيد او را مى پسندد آن را از براى شما))، فرمود كه: كفر، مخالفت ائمه كردن است؛ و مراد از شكر، ولايت ائمه و معرفت ايشان است.(1280)
آيه چهاردهم: و تجعلون رزقكم انكم تكذبون (1281) در تأويل الايات روايت كرده است كه: يعنى مى گردانيد شكر شما آن نعمتى را كه روزى كرده است خدا به شما و منت گذاشته است بر آن به شما به محمد و آل محمد (عليهم السلام) آنكه تكذيب مى كنيد به وصى او على بن ابى طالب (عليه السلام)؟ فلولا اذا بلغت الحلقوم # و انتم حينئذ تنظرون (1282) يعنى: پس چرا در وقتى كه جان برسد به گلو در وقت مرگ و شما در آن هنگام مى نگريد و نظر مى كنيد به وصى او اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه بشارت مى دهد دوست خود را به بهشت و دشمن خود را به جهنم. و نحن اقرب اليه منكم (1283) فرمود كه: يعنى من نزديكترم بسوى اميرالمؤمنين (عليه السلام) از شما، ولكن لا تبصرون (1284) ((لكن شما نمى بينيد.))(1285)
پاورقی
1216- ابراهيم: 28 و 29.
1217- تفسير تبيان 6/294؛ تفسير طبرى 7/452 - 455.
1218- تفسير تبيان 6/294؛ مجمع البيان 3/315.
1219- تفسير كشاف 2/555؛ تفسير طبرى 7/452 - 455؛ تفسير الدر المنثور 4/84؛ تفسير عياشى 2/229 - 230؛ تفسير فرات كوفى 221.
1220- كافى 8/103 و در آنجا از امام باقر (عليه السلام) سؤال شده است؛ تفسير عياشى 2/229.
1221- صحيفه سجاديه 58.
1222- تكاثر: 8.
1223- تفسير تبيان 10/403؛ تفسير قرطبى 20/176 و 177؛ تفسير ابن كثير 4/478.
1224- مجمع البيان 5/534.
1225- مجمع البيان 5/535؛ دعوات راوندى 158؛ تأويل الايات الظاهرة 2/852.
1226- عيون اخبار الرضا 2/129.
1227- رجوع شود به امالى شيخ طوسى 272 كه در آن ((ما از نعيميم)) آمده است؛ تفسير قمى 2/440؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
1228- صافات: 24.
1229- رجوع شود به امالى شيخ طوسى 290 كه در آن ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) آمده است.
1230- تفسير قمى 2/440.
1231- تأويل الايات الظاهرة 2/851.
1232- تأويل الايات الظاهرة 2/851.
1233- تأويل الايات الظاهرة 2/851.
1234- مناقب ابن شهر آشوب 2/175.
1235- كافى 6/280.
1236- كافى 6/280.
1237- تفسير فخر رازى 32/81 - 82.
1238- لقمان: 20.
1239- تفسير طبرى 10/217 - 218؛ تفسير كشاف 3/499.
1240- تفسير بيضاوى 3/359.
1241- كمال الدين 2/368؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/195.
1242- مائده: 41.
1243- تفسير قمى 2/165 166.
1244- رحمن.
1245- تفسير قمى 2/344.
1246- تفسير قمى 2/344.
1247- كافى 1/217.
1248- تأويل الايات الظاهرة 2/633.
1249- اعراف: 69.
1250- كافى 1/217.
1251- نحل: 83.
1252- تفسير قمى 1/388.
1253- مائده: 55.
1254- كافى 1/427.
1255- سوره يونس: 58.
1256- طه: 82.
1257- مائده: 67.
1258- مائده: 67.
1259- امالى شيخ صدوق 399 - 400؛ تأويل الايات الظاهرة 1/216 - 217.
1260- كافى 1/423؛ تأويل الايات الظاهرة 1/215.
1261- تفسير عياشى 2/124.
1262- تفسير قمى 1/313.
1263- بقره: 64.
1264- تفسير عياشى 1/260.
1265- سوره فاطر: 2.
1266- تأويل الايات الظاهرة 2/478 - 479.
1267- شورى: 8.
1268- تفسير قمى 2/272 273.
1269- تأويل الايات الظاهرة 2/542 - 543.
1270- سوره نساء: 173.
1271- مناقب ابن شهر آشوب 4/454، و روايت در آنجا از امام باقر (عليه السلام) نقل شده است.
1272- بقره: 105.
1273- تأويل الايات الظاهرة 1/77 به نقل از ديلمى.
1274- سوره مائده: 54؛ سوره جمعه: 4.
1275- نساء: 32.
1276- مناقب ابن شهر آشوب 3/119.
1277- بقره: 185.
1278- محاسن 1/264.
1279- زمر: 7.
1280- محاسن 1/247.
1281- سوره واقعه: 82.
1282- سوره واقعه: 83 و 84.
1283- واقعه: 85.
1284- واقعه: 85.
1285- تأويل الايات الظاهرة 2/644.
على بن ابراهيم از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت نموده است كه: در تأويل آيات سوره الرحمن الرحمن # علم القرآن فرمود كه: يعنى خداوند رحمان تعليم كرد به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) قرآن را.
خلق الانسان # علمه البيان فرمود كه: يعنى تعليم كرد اميرالمؤمنين (عليه السلام) را آنچه مردم به آن محتاجند.
الشمس والقمر بحسبان فرمود كه: يعنى آن دو ملعون كه مخالفان آفتاب و ماه اند خود مى دانند در عذاب خدا خواهند بود.
والنجم و الشجر يسجدان يعنى: نجم و شجر سجده مى كنند، يعنى عبادت خدا مى كنند، و مراد به نجم، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و شايد بنابر اين ((شجر)) كنايه از ائمه (عليهم السلام) بوده باشد.
والسماء رفعها و وضع الميزان يعنى: ((آسمانها را بلند كرد و قرار داد ترازو را كه چيزها را بسنجد))، فرمود كه: سماء كنايه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه حق تعالى او را بالا برد بسوى خود، و ميزان كنايه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه ترازوى عدالت است و حق تعالى از براى خلق نصب نموده است.
الا تطغوا فى الميزان ((كه طغيان مكنيد در ترازو))، فرمود كه: يعنى معصيت امام نكنيد.
و اقيموا الوزن بالقسط فرمود كه: يعنى برپا داريد امام عادل را، و لا تخسروا الميزان فرمود كه: يعنى حق امام را كم مكنيد و ستم ننمائيد بر او(1286).(1287)
و ايضا به سند موثق از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل قول الهى رب المشرقين و رب المغربين (1288) يعنى: پروردگار دو محل آفتاب بر آمدن و دو محل آفتاب فرو رفتن، يكى در زمستان يكى در تابستان، حضرت فرمود: دو مشرق كنايه است از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه انوار علوم ربانى از ايشان ساطع مى گردد، و دو مغرب كنايه است از حسنين (عليهما السلام) (1289) كه آن انوار در ايشان مجتمع مى گردد و همچنين هر امام ناطقى علومش پنهان مى گردد در امام صامتى كه بعد از او مى باشد.
و در تأويل الايات از آن حضرت روايت نموده است در تأويل اين آيه فلا اقسم برب المشارق و المغارب (1290) يعنى: ((پس قسم نمى خورم يا البته قسم مى خورم به پروردگار محل آفتاب بر آمدنها و محل آفتاب فرو رفتنها))، فرمود كه: مشرقها پيغمبرانند، و مغربها اوصياى آنهايند.(1291)
و على بن ابراهيم روايت كرده است از آن حضرت در تفسير آيه كريمه والسماء و الطارق # و ما ادريك ما الطارق # النجم الثاقب (1292) يعنى: ((قسم به آسمان و ستاره كه در شب ظاهر مى شود، و چه چيز خبر داده است تو را كه طارق چيست؟ ستاره اى است بسيار روشن)) حضرت فرمود كه: سماء در اينجا كنايه از حضرت امير (عليه السلام)، و طارق آن روح القدس است كه با ائمه (عليهم السلام) مى باشد و از جانب خدا مى آورد بسوى امام علومى را كه حادث مى شود در شب و روز و ايشان را حفظ مى كند از خطا، و ستاره روشن كنايه است از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).(1293)
مترجم گويد كه:
بنا بر اين تأويل شايد حمل در آيه به سبيل مجاز باشد يعنى صاحب نجم ثاقب، يا آنكه چون روح القدس در ايشان به سبب آن حضرت بهم رسيده مجازا بر او حمل نموده باشند.
و ايضا على بن ابراهيم به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده در تفسير سوره والشمس و ضحيها(1294) يعنى: ((قسم به آفتاب و روشنى آن در وقت چاشت)) حضرت فرمود كه: شمس كنايه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه واضح گردانيد خدا به سبب او از براى مردم دين ايشان را، والقمر اذا تليها(1295) يعنى ((و قسم به ماه چون از عقب آفتاب طلوع كند)) حضرت فرمود كه: مراد از قمر، حضرت امير (عليه السلام) است، و همچنان كه نور ماه از آفتاب است علوم آن حضرت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مقتبس گرديده، والنهار اذا جليها(1296) يعنى: ((و قسم به روز در وقتى كه جلا دهد آفتاب را)) حضرت فرمود كه: مراد به نهار، امام از ذريه حضرت فاطمه (سلام الله عليها)است كه چون از او سؤال مى كنند از دين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جلا مى دهد و واضح مى گرداند آن را براى سؤال كننده، والليل اذا يغشيها(1297) يعنى: ((و قسم به شب در وقتى كه بپوشاند آفتاب را)) حضرت فرمود كه: مراد امامان جورند كه خلافت را از آل رسول غصب نمودند و در مجلسى نشستند كه آل محمد به آن اولى بودند، پس دين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را پنهان كردند به ظلم و جور همچنان كه تاريكى شب روشنائى روز را پنهان مى كند، و نفس و ما سويها(1298) فرمود كه: يعنى ((قسم به نفس و كسى كه او را آفريده و صورت او را درست كرده))، فالهمها فجورها و تقويها(1299) فرمود كه: يعنى شناسانده است و الهام كرده است آن را بدكارى و پرهيزكارى، پس آن را مخير گردانيده ميان نيك و بد او را، پس اختيار يك طرف كرد، قد افلح من زكيها(1300) فرمود: يعنى فلاح و رستگارى يافت كسى كه نفس را مطهر و پاكيزه گردانيده از لوث گناهان و صفات ذميمه، و قد خاب من دسيها(1301) ((و بتحقيق كه خايب و نا اميد گرديد كسى كه اغوا كرد نفس را و گمراه گردانيده آن را.))(1302)
و در مناقب نيز از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت نموده است كه فرموده اند: والنهار اذا جليها حسنين و آل محمد (عليهم السلام) است، والليل اذا يغشيها ابوبكر و عمر و بنو اميه اند و هر كه ولايت ايشان داشته.(1303)
و در تأويل الايات به دو سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: شمس، كنايه از اميرالمؤمنين (عليه السلام) است، و ضحيها قيام قائم (عليه السلام) است كه حقّيّت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در آن زمان مانند آفتاب چاشت واض و بيّن مى گردد، و قمر كنايه از حسنين (عليهما السلام) است، والنهار اذا جليها قيام قائم (عليه السلام) است، والليل اذا يغشيها ابوبكر و عمر است كه حقيت حضرت امير (عليه السلام) را پوشانيدند، و السماء و ما بنيها يعنى ((قسم به آسمان و كسى كه بنا كرده آن را)) حضرت فرمود كه: آسمان كنايه از رسول خداست كه مردم در علم بسوى او بلند مى شوند، والارض و ما طحيها يعنى: ((و قسم به زمين و هر كه مسطح گردانيده است آن را)) فرمود كه: زمين كنايه از شيعه است به اعتبار تذلل و انقياد ايشان يا به اعتبار حصول منافع و بركات بلا نهايات از ايشان، و نفس و ما سويها فرمود كه: مراد مؤمن مستورى است كه به دين حق باشد، فالهمها فجورها و تقويها فرمود كه: يعنى الهام كرده است او را تمييز كردن ميان حق و باطل، قد افلح من زكيها فرمود كه: يعنى رستگارى يافت نفسى كه خدا او را پاكيزه گردانيد، و قد خاب من دسيها ((و بتحقيق كه نا اميد شد كسى كه خدا نفس او را پنهان گردانيد به سبب جهالت و فسوق))، كذبت ثمود بطغويها يعنى: ((تكذيب نمودند قبيله ثمود به سبب طغيان خود)) فرمود كه: مراد به ثمود گروهى از شيعه اند كه بر خلاف مذهب حق اماميه اند مانند زيديه و امثال ايشان چنانچه در جاى ديگر فرمود: و اما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى فاخذتهم صاعقة العذاب الهون بما كانوا يكسبون (1304) يعنى: ((و اما طائفه ثمود - كه قوم صالح بودند - پس راه نموديم ايشان را پس دوست داشتند نابينائى را بر هدايت و ايمان، پس فرا گرفت ايشان را صاعقه عذاب خوار كننده به سبب آنچه بودند كه كسب مى كردند)) فرمود كه: مراد به ثمود، شيعيان گمراهند؛ و صاعقه عذاب خوار كننده، شمشير حضرت قائم (عليه السلام) است در وقتى كه ظاهر شود؛ فقال لهم رسول الله فرمود كه: يعنى به ايشان گفت پيغمبر،
ناقة الله و سقياها ((بداريد و حفظ كنيد ناقه خدا را و آب خوردن آن را)) فرمود كه: ((ناقه)) كنايه است از امامى كه علوم خدا را به ايشان مى فهماند، و ((سقياها)) يعنى نزد اوست چشمه هاى علم و حكمت، فكذبوه فعقروها فدمدم عليهم ربهم بذنبهم فسواها يعنى: ((پس تكذيب كردند پيغمبر را پس پى كردند ناقه را پس پوشانيد و محيط گردانيد عذاب را به ايشان پروردگار ايشان به گناه ايشان، پس همه را يكسان گردانيد و هلاك نمود))، و فرمود كه: مراد، عذاب ايشان در رجعت است، ولا يخاف عقباها يعنى: نمى ترسد امام از مثل آنچه در دنيا بر او واقع شده است در رجعت.(1305)
مولف گويد:
هر تأويلى كه در اين حديث وارد شده است، از تأويلات خفيه غامضه است و مبتنى بر آن است كه سابقا مذكور شد كه خدا قصصى را كه در قرآن ياد فرموده از براى انذار اين امت است از اتيان به امثال آنها يا تحريص ايشان است به عمل كردن به اشباه آنها.
و ايضا معلوم شد كه آنچه در امم سابقه واقع شده است نظير آن در اين امت واقع مى شود، پس همچنان كه خدا ناقه را براى قوم صالح فرستاد كه آيتى و معجزه اى باشد براى ايشان و از شير آن منتفع گردند و ايشان كفران آن نعمت كردند و ناقه را پى نمودند و خود را از نعمتهاى دنيا و آخرت محروم كردند، همچنين خدا حضرت امير (عليه السلام) و ساير ائمه را براى اين امت مقرر گردانيد كه معجزه حقيت پيغمبر باشند و آيت خدا شوند در ميان خلق و از بركات علوم ايشان بهره مند گردند و به بركات آنها به حيات معنوى زنده جاويد گردند، ايشان كفران آن نعمتها نمودند و ايشان را شهيد نمودند و از بركات ايشان محروم شدند و به سخط الهى گرفتار شدند و خلفاى جور بر ايشان مسلط گرديدند چنانچه در حديث وارد شده كه: جناب امير (عليه السلام) ناقة الله است؛(1306) و به اسانيد متواتره منقول است كه: قاتل آن حضرت جفت پى كننده ناقه صالح است؛ و شقى ترين پيشينيان، پى كننده ناقه صالح است؛ و شقى ترين پسينيان، قاتل آن حضرت است،(1307) و اگر اين تحقيق را درست بفهمى بسيارى از احاديث مشكله را مى توانى فهميد.
و در معانى الاخبار به سندهاى بسيار از جابر انصارى و انس بن مالك و ابو ايوب انصارى روايت نموده است كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز صبح را با ما ادا كرد، چون از نماز فارغ شد روى مبارك كريم خود را بسوى ما گردانيد و فرمود: اى گروه مردم ! پيروى كنيد آفتاب را، و چون آفتاب پنهان شود چنگ زنيد در ماه و آن را پيروى كنيد، و چون ماه پنهان شود پيروى كنيد زهره را، و چون زهره پنهان شود پيروى كنيد دو ستاره فرقدان را، چون از تفسير اين سخن سؤال نمودند فرمود: منم، آفتاب؛ و على، برادر من و وصى من و وزير من و قضا كننده قرضهاى من و پدر فرزندان من و جانشين من در اهل بيت من، ماه است؛ و فاطمه زهرا، زهره است؛ و حسنين، فرقدانند.(1308)
و فرمود كه: خدا ما را خلق كرده است و ما را به منزله ستاره هاى آسمان گردانيده، هر ستاره اى كه فرو مى رود ستاره اى ديگر طلوع مى كند، و اينها عترت و اهل بيت منند و با قرآن مقرونند و از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر به من وارد مى شوند.(1309)
و ابن ماهيار از ابن عباس روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مثل من در ميان شما مثل آفتاب است، و مثل على مثل ماه است، پس چون آفتاب پنهان شود هدايت يابيد به ماه.(1310)
و ايضا روايت كرده است كه: حارث اعور از حضرت امام حسين (عليه السلام) پرسيد از تفسير والشمس و ضحيها فرمود كه: شمس، محمد صلى الله عليه و آله است، والقمر اذا تليها حضرت امير (عليه السلام) تالى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است در كمالات بعد از او، والنهار اذا جليها قائم آل محمد (عليه السلام) است كه زمين را پر از عدالت خواهد كرد، والليل اذا يغشيها بنى اميه اند.(1311)
و ابن عباس روايت نموده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: خدا مرا به پيغمبرى فرستاد پس آمد به نزد بنى اميه و گفتم: من رسول خدايم بسوى شما، گفتند: دروغ مى گوئى تو رسول خدا نيستى؛ پس رفتم بسوى بنى هاشم و گفتم: اى بنى هاشم! من رسول خدايم بسوى شما، پس اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ايمان آورد به من در آشكار و پنهان، و ابو طالب مرا حمايت كرد آشكار و ايمان آورد به من پنهان، پس خدا جبرئيل را فرستاد كه علم خود را در ميان بنى هاشم زد و شيطان علم خود را در ميان بنى اميه زد، پس هميشه ايشان دشمن ما هستند و خواهند بود و شيعيان ايشان دشمن شيعيان ما خواهند بود تا روز قيامت.(1312)
والنهار اذا جليها يعنى: امامان از ما اهل بيت مالك زمين خواهند شد در آخر الزمان و پر خواهند كرد زمين را به عدالت، كسى كه اعانت آنها كند مانند كسى است كه اعانت كند موسى را بر فرعون، و كسى كه بر ايشان اعانت كند چنان است كه اعانت كرده باشد فرعون را بر موسى.(1313)
و على بن ابراهيم گفته است در تفسير قول حق تعالى والنجم اذا هوى (1314) كه: نجم، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است، قسم خورده است به آن حضرت در وقتى كه صعود كرد و به معراج رفت.(1315)
و كلينى روايت كرده است كه: سوگند ياد كرد به قبض محمد در هنگامى كه از دنيا مفارقت نمود.(1316)
و ابن بابويه در امالى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را مرض موت عارض شد جمع شدند نزد آن حضرت اهل بيت و اصحاب آن حضرت و گفتند: اگر تو را عارضه موت حادث شود كه خليفه تو خواهد بود در ميان ما؟ حضرت جواب نفرمود؛ و در روز دوم همين سؤال را كردند، جواب نفرمود؛ و در روز سوم فرمود كه: فردا ستاره اى از آسمان به خانه يكى از اصحاب من نازل خواهد شد، او خليفه و جانشين من خواهد بود.
چون روز چهارم شد هر يك از صحابه در حجره خود نشسته انتظار نزول ستاره مى كشيدند، ناگاه ستاره اى از آسمان جدا شد كه عالم را روشن كرد و در دامن حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) فرود آمد، پس منافقان گفتند: والله اين مرد گمراه شده است در محبت پسر عمش و آنچه در حق او مى گويد به خواهش خود مى گويد، پس نازل شد والنجم اذا هوى ((سوگند ياد مى كنم به ستاره در هنگامى كه فرود آمد)) ما ضل صاحبكم و ما غوى ((گمراه نشده صاحب شما و خطا نكرد)) و ما ينطق عن الهوى ((و نمى گويد سخن از خواهش نفس خود)) ان هو الا وحى يوحى (1317) ((نيست نطق او مگر وحى كه نازل مى شود بر او.))(1318)
و ابن ماهيار روايت كرده است كه: اين كوّا از حضرت امير (عليه السلام) پرسيد از تفسير قول الهى فلا اقسم بالخنس # الجوار الكنس يعنى: ((قسم نمى خورم يا مى خورم به ستاره هاى رجوع كننده، رونده پنهان شونده))، حضرت فرمود كه: ((خنّس)) گروهى اند كه پنهان مى كنند علم اوصياى پيغمبر را و مردم را به مودت غير ايشان خوانند، و: جوارى)) ملائكه اند كه جارى شوند به علم بسوى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و ((كُنّس)) اوصياى پيغمبرند كه علم او را جاروب كنند و جمع نمايند؛ والليل اذا عسعس فرمود كه: مراد ظلمت شب است و مثل زده است براى كسى كه به ناحق دعوى امامت براى خود كند؛ والصبح اذا تنفس (1319) فرمود كه: كنايه از علم اوصياء است كه علم ايشان از صبح روشنتر و ظاهرتر است.(1320)
و احاديث بسيار وارد شده است در تفسير ((خنس)) كه: مراد امامى است كه پنهان مى كند خود را از مردم پس ظاهر مى شود مانند شهاب درخشنده در شب تار.(1321)
و خدا مى فرمايد: و علامات و بالنجم هم يهتدون (1322) مفسران گفته اند كه: يعنى حق تعالى قرار داد از براى شما علامتى چند در زمين از كوه ها و غير آنها كه راه ها را به آنها بدانند و به ستاره ها هدايت يابند در شبها يا به ستاره جدى هدايت مى يابند بسوى قبله.(1323)
و كلينى و على بن ابراهيم و عياشى و شيخ طوسى در مجالس و ابن شهر آشوب در مناقب و شيخ طبرسى و ديگران احاديث بسيار از حضرت باقر و صادق و رضا (عليهم السلام) روايت كرده اند كه: علامات، ائمه (عليهم السلام) اند كه نشانهاى راه دينند؛ و نجم، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است.(1324)
و ظاهر اكثر احاديث آن است كه ضمير ((هم)) و ضمير ((يهتدون)) راجع است به ((علامات)) يعنى ائمه (عليهم السلام) به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) هدايت مى يابند.
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه را ظاهرى و باطنى هست، ظاهرش آن است كه به ستاره جدى هدايت مى يابند بسوى قبله در دريا و صحرا زيرا كه آن از جاى خود حركت نمى كند و پنهان نمى شود، و باطنش آن است كه ائمه (عليهم السلام) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هدايت مى يابند.(1325)
و در بعضى از روايات وارد شده است كه: نجم، حضرت امير (عليه السلام) است.(1326)
و از حضرت امام رضا (عليه السلام) منقول است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) فرمود: يا على! توئى نجم بنى هاشم.(1327)
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: خدا ستاره ها را امان اهل آسمان گردانيده، و اهل بيت مرا امان اهل زمين گردانيده.(1328)
پاورقی
1286- آياتى كه از ابتداى فصل آورده شدند آيات 1 - 9 سوره رحمن مى باشند.
1287- تفسير قمى 2/343.
1288- رحمن: 17.
1289- تفسير قمى 2/344.
1290- معارج: 40.
1291- تأويل الايات الظاهرة 2/725.
1292- طارق: 1 - 3.
1293- تفسير قمى 2/415.
1294- شمس: 1.
1295- شمس: 2.
1296- سوره شمس: 4.
1297- سوره شمس: 7.
1298- سوره شمس: 7.
1299- شمس: 8.
1300- سوره شمس: 9.
1301- شمس: 10.
1302- تفسير قمى 2/424.
1303- مناقب ابن شهر آشوب 1/345.
1304- فصلت: 17.
1305- تأويل الايات الظاهرة 2/803 - 804.
1306- رجوع شود به تأويل الايات الظاهرة 2/804 و 805.
1307- كامل الزيارات 263؛ مجمع البيان 5/499؛ اسد الغابة 4/109 و 110؛ تاريخ بغداد 1/135؛ شواهد التنزيل 2/434.
1308- معانى الاخبار 114 - 115، و در آن روايات نام ابو ايوب يافت نشد، ولى در امالى شيخ طوسى 516 - 517 آمده است؛ و نيز رجوع شود به فرائد السمطين 2/16 و شواهد التنزيل 2/288 كه در آنجا همين روايت با كمى اختلاف آمده است.
1309- امالى شيخ طوسى 517.
1310- تأويل الايات الظاهرة 2/806.
1311- تفسير فرات كوفى 563، و در آنجا عبارت ((والليل اذا يغشاها، بنى اميه اند)) نيامده است.
1312- تأويل الايات الظاهرة 2/806.
1313- تفسير فرات كوفى 563.
1314- نجم: 1.
1315- تفسير قمى 2/333.
1316- كافى 8/380.
1317- آيات اين روايت، آيات 1 - 4 سوره نجم مى باشند.
1318- امالى شيخ صدوق 468؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/15.
1319- آيات اين روايت، آيات 15 - 18 سوره تكوير مى باشند.
1320- تأويل الايات الظاهرة 2/769.
1321- كمال الدين 325؛ غيبت شيخ طوسى 159؛ تأويل الايات الظاهرة 2/770؛ غيبت نعمانى 168.
1322- نحل: 16.
1323- مجمع البيان 3/354؛ تفسير بغوى 3/64.
1324- كافى 1/206 و 207؛ تفسير قمى 1/383؛ تفسير عياشى 2/256؛ امالى شيخ طوسى 163؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/193؛ مجمع البيان 3/354؛ تأويل الايات الظاهرة 1/253.
1325- تفسير عياشى 2/256؛ تفسير صافى 3/129 - 130.
1326- تفسير عياشى 2/255؛ شواهد التنزيل 1/425.
1327- مناقب ابن شهر آشوب 4/193.
1328- مجمع البيان 3/354؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/347.
آيه اول: فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها والله سميع عليم (1329) يعنى: ((پس هر كه كافر شود به طاغوت و ايمان آورد به خدا پس بتحقيق كه چنگ زده است به دست آويز محكم كه گسستن نيست آن را و خدا شنوا و دانا است))؛ بدان كه طاغوت را اطلاق مى كنند بر شيطان و بت و هر معبودى بغير از خدا و هر پيشوائى در باطل.
و در بسيارى از روايات و زيارات ائمه (عليهم السلام) تعبير كرده اند از ابوبكر و عمر و عثمان و ساير اعداى دين به جبت و طاغوت و لات و عزى، و ابوبكر و عمر را دو صنم قريش ناميده اند.(1330)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: دشمن ما در كتاب خدا، فحشا و منكر و بغى و اصنام و اوثان و جبت و طاغوت است.(1331)
و كلينى به سند موثق از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: عروه وثقى، ايمان است.(1332)
و به سند صحيح ديگر روايت كرده است كه: ايمان به خداوند يگانه است كه شريك ندارد.(1333)
و به سند معتبر در محاسن از آن حضرت روايت نموده است كه: عروه وثقى، توحيد است.(1334)
و ابن شهر آشوب به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: عروه وثقى، محبت ما اهل بيت است.(1335)
و در عيون اخبار الرضا از آن حضرت روايت نموده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد سوار شود در كشتى نجات و متمسك شود به عروة الوثقى و چنگ زند در حبل متين خدا، پس موالات و دوستى كند با على بعد از من و دشمنى كند با دشمنان او و پيروى كند امامان هدايت كننده از فرزندان او را.(1336)
و ايضا به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت نموده است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: هر كه دوست دارد كه چنگ زند در عروة الوثقى بايد كه متمسك شود به محبت على (عليه السلام) و اهل بيت من.(1337)
و ايضا روايت نموده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: امامان از فرزندان امام حسين (عليه السلام)، هر كه اطاعت آنها كند بتحقيق كه اطاعت خدا كرده است و هر كه معصيت آنها كند معصيت خدا كرده است، ايشانند عروه وثقى و ايشانند وسيله بندگان بسوى خدا.(1338)
و به سند ديگر روايت نموده است كه: قرآن عروه وثقى است.(1339)
و ايضا به سند معتبر روايت نموده است كه: حضرت امام رضا (عليه السلام) براى مامون نوشت محض اسلام و شرايع دين را، از آن جمله نوشت كه: خالى نمى شود زمين از حجت خدا بر خلق در هر عصر و زمان و آنهايند عروه وثقى و ائمه هدى و حجت اهل دنيا تا قيامت.(1340)
و در كتاب توحيد روايت نموده است كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود كه: منم حبل الله المتين و عروة الوثقى.(1341)
و در كمال الدين روايت كرده از امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: مائيم حجتهاى خدا در ميان خلق او و كلمه تقوى و عروه وثقى.(1342)
و در كتاب معانى الاخبار از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: هر كه خواهد متمسك شود به عروه وثقى كه گسستن ندارد، بايد كه متمسك شود به ولايت برادر من و وصى من على بن ابى طالب، بدرستى كه هلاك نمى شود هر كه او را دوست دارد و اعتقاد به امامت او كند، و نجات نمى يابد كسى كه با او دشمنى و عداوت كند.(1343)
و در كتاب تأويل الايات از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: هر كه خواهد چنگ زند در عروه وثقى پس بايد كه متمسك شود به محبت على.(1344)
و به روايت ديگر: بايد متمسك شود به محبت ما اهل بيت.(1345)
و به روايت ديگر از زيد بن على روايت كرده كه: عروه محكم، مودت آل محمد است.(1346)
آيه دوم: و اعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا.(1347)
آيه سوم: ضربت عليهم الذلة اين ما ثقفوا الا بحبل من الله و حبل من الناس.(1348)
ترجمه آيه دوم: ((و چنگ زنيد به ريسمان خدا همگى و پراكنده مشويد.))
ترجمه آيه سوم: ((زده شد بر ايشان ذلت و خوارى مگر به حبلى از خدا و حبلى از مردم؛)) اكثرا گفته اند كه: يعنى به عهدى از خدا و عهدى از مردم.(1349)
و عياشى روايت كرده است كه: از حضرت امام موسى (عليه السلام) پرسيدم از تفسير قول خدا و اعتصموا بحبل الله جميعا فرمود كه: على بن ابى طالب حبل الله المتين است، يعنى ريسمان محكم خداست.(1350)
و به سند معتبر ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: آل محمد (عليهم السلام) حبل خدايند كه در اين آيه مردم را امر فرموده كه چنگ زنند در آن.(1351)
و از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم حبل خدا.(1352)
و ايضا روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) در تفسير قول الهى ولا تفرقوا كه فرمود: خدا مى دانست كه اين امت متفرق خواهند شد بعد از پيغمبر خود و اختلاف خواهند كرد، پس نهى كرد ايشان را از پراكنده شدن چنانچه نهى كرد جماعتى را كه پيش از ايشان بودند، پس امر كرد ايشان را كه مجتمع شوند بر ولايت آل محمد (عليهم السلام) و متفرق نشوند.(1353)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حبل از خدا، كتاب خداست؛ و حبل از ناس، على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(1354)
و در مجالس شيخ طوسى و مناقب ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم حبل.(1355)
پاورقی
1329- بقره: 256.
1330- رجوع شود به تفسير عياشى 1/246؛ كافى 1/429؛ بصائر الدرجات 34؛ عيون المعجزات 89 - 90؛ من لا يحضره الفقيه 2/589؛ مصباح المتهجد 686؛ مصباح كفعمى 477؛ بحارالانوار 52/170 و 82/260.
1331- تأويل الايات الظاهرة 1/19.
1332- كافى 2/14.
1333- كافى 2/14.
1334- محاسن 1/375.
1335- مناقب ابن شهر آشوب 4/5.
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند از تفسير آيه كريمه و لقد آتينا لقمان الحكمة (1356) يعنى: ((بتحقيق كه عطا كرديم لقمان را حكمت)) حضرت فرمود كه: مراد از حكمت، شناختن امام زمان است.(1357)
و در محاسن برقى و كافى و تفسير عياشى به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير قول الهى و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا(1358) يعنى: ((هر كس داده شود او را حكمت، پس داده شده خير بسيارى را)) حضرت فرمود كه: حكمت، طاعت خدا و شناختن امام است.(1359)
و عياشى به سند ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: حكمت، معرفت امام است و اجتناب كردن از كبائرى كه حق تعالى واجب گردانيده از براى آنها آتش جهنم را.(1360)
و ايضا از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: حكمت، معرفت اصول دين است و فقيه و دانا بودن در مسائل دين، پس هر كه از شما فقيه و عالم به مسائل دين باشد، او حكيم است.(1361)
و در بصائر الدرجات و تفسير على بن ابراهيم و تفسير ابن ماهيار و مناقب ابن شهر آشوب به سندهاى معتبر روايت كرده اند كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال نمودند از تفسير اين آيه كريمه ان فى ذلك لايات لاولى النهى (1362) يعنى: بدرستى كه در آفريدن زمين و راه ها و كوه ها و فرستادن بارانها و رويانيدن گياه ها و در هلاك كردن اهل شهرها كه كافر شدند به خدا و پيغمبران، علامتى چند است براى اولى النهى يعنى صاحب عقول كه نهى كند ايشان را از متابع باطل و ارتكاب قبايح؛ حضرت فرمود: بخدا سوگند كه مائيم اولوالنهى، راوى گفت: فداى تو شوم چه معنى دارد اولوالنهى؟ حضرت فرمود كه: خدا خبر داد رسول خود را به آنچه بعد از او واقع خواهد شد از ادعا كردن ابوبكر خلافت را و مرتكب آن شدن و دعوى كردن عمر و عثمان بعد از او و ساير بنى اميه، پس خبر داد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را به اينها، و واقع شد جميع آنها به نحوى كه خدا پيغمبر را و پيغمبر على را خبر داده بود به نحوى كه منتهى شده است بسوى ما خبر از امير المؤمنين (عليه السلام) به آنچه بعد از آن حضرت واقع خواهد شد از پادشاهى بنى اميه و غير ايشان، پس اين است معنى آيه كه خدا ذكر كرده است در كتاب خود ان فى ذلك لايات لاولى النهى پس مائيم اولوالنهى كه به ما منتهى شده است علم اينها، پس همه صبر كرديم براى اطاعت امر خدا و راضى بودن به قضاى او، پس مائيم قيام نمايندگان به امر خدا در ميان خلق او و خزينه داران خدا بر دين او كه ضبط مى كنيم و پنهان مى داريم دين و علم خدا را از دشمنان خود چنانكه پنهان داشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تا آنكه حق تعالى او را رخصت داد كه هجرت نمايد از مكه به مدينه و جهاد كند با مشركان، پس ما بر طريقه آن حضرتيم و پنهان مى كنيم تا خدا رخصت دهد ما را كه ظاهر گردانيم دين او را به شمشير و دعوت كنيم مردم را بسوى او، پس شمشى بزنيم در آخر كار چنانچه حضرت رسول شمشير زد در اول امر.(1363)
پاورقی
1336- عيون اخبار الرضا 1/292؛ امالى شيخ صدوق 26؛ شواهد التنزيل 1/168 با كمى اختلاف.
1337- عيون اخبار الرضا 2/58.
1338- عيون اخبار الرضا 2/58.
1339- عيون اخبار الرضا 2/130.
1340- عيون اخبار الرضا 2/122.
1341- توحيد 165؛ اختصاص 248.
1342- كمال الدين 202.
1343- معانى الاخبار 368 - 369.
1344- تأويل الايات الظاهرة 1/95؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/93.
1345- تأويل الايات الظاهرة 1/439.
1346- تأويل الايات الظاهرة 1/439.
1347- آل عمران: 103.
1348- سوره آل عمران: 112.
1349- تفسير تبيان 2/560؛ مجمع البيان 1/488؛ تفسير فخر رازى 8/195.
1350- تفسير عياشى 1/194.
1351- تفسير عياشى 1/149.
1352- تفسير فرات كوفى 91.
1353- تفسير قمى 1/108.
1354- تفسير عياشى 1/196.
1355- امالى شيخ طوسى 272؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/92.
1356- لقمان: 12.
1357- تفسير قمى 2/161.
1358- سوره بقره: 269.
1359- محاسن 1/245؛ كافى 1/185؛ تفسير عياشى 1/151.
1360- تفسير عياشى 1/151.
1361- تفسير عياشى 1/151.
1362- سوره طه: 128.
1363- بصائر الدرجات 518؛ تفسير قمى 2/61؛ تأويل الايات الظاهرة 1/314؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/233 234 بطور اختصار بيان نموده است.
حق تعالى مى فرمايد: در شاءن ملائكه و ما منا الا له مقام معلوم # و انا لنحن الصافون # و انا لنحن المسبحون (1364) مفسران گفته اند كه: يعنى ((ملائكه گويند كه: نيست از ما هيچكس مگر آنكه براى عبادت از براى او جائى است دانسته شده، و بدرستى كه هر آينه مائيم صف زدگان، و بدرستى كه مائيم تسبيح كنندگان)).(1365)
على بن ابراهيم و ابن شهر آشوب و فرات به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: و ما منا الا له مقام معلوم در شاءن امامان و اوصياء از آل محمد (عليهم السلام) نازل شده است.(1366)
و ايضا در تفسير على بن ابراهيم به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود: مائيم درخت پيغمبرى و معدن رسالت و محل آمدن و رفتن ملائكه و مائيم عهد خدا - يعنى امامت ما را عهد گرفته است از مردم - و مائيم امان خدا و مائيم مودت خدا - يعنى محبت ما محبت خداست - و مائيم حجت خدا، بوديم نورى چند صف كشيده در دور عرش خدا تنزيه مى كرديم و تسبيح مى نموديم خدا را، پس اهل آسمان به سبب تسبيح ما تسبيح مى گفتند تا آنكه فرود آمديم بسوى زمين پس تسبيح و تنزيه كرديم خدا را، پس اهل زمين به تنزيه ما خدا را تنزيه كردند، و مائيم صافون و مائيم مسبحون كه خدا فرموده است، پس هر كه وفا كند به عهد ما پس بتحقيق كه وفا كرده است به عهد خدا و هر كه بشكند عهد ما را عهد خدا را شكسته است.(1367)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه در بعضى از خطبه ها مى فرمود: ما آل محمد نورى چند بوديم در دور عرش، خدا ما را امر كرد كه او را تسبيح بگوئيم، پس تسبيح گفتيم و فرشتگان به تسبيح ما تسبيح گفتند، پس ما را به زمين فرستاد و امر كرد به تسبيح، پس تسبيح گفتند اهل زمين به تسبيح ما، پس مائيم صافون و مائيم مسبحون.(1368)
و ايضا روايت كرده است كه: از ابن عباس پرسيدند از تفسير و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ابن عباس گفت كه: ما در خدمت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بوديم، حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) آمد، پس چون نظر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر او افتاد تبسم كرد در روى او و فرمود: مرحبا به كسى كه خلق كرده است خدا او را پيش از آدم به چهل هزار سال. ابن عباس گفت: يا رسول الله! آيا فرزند پيش از پدر بود؟ گفت: بلى خدا مرا و على را خلق كرد پيش از خلق همه اشياء، بعد از آن خلق كرد ساير چيزها را و همه تاريك بودند و نور ايشان از نور من و على بود، پس ما را در جانب عرش جا داد، پس خلق كرد ملائكه را پس تسبيح و تنزيه كرديم خدا را پس تسبيح و تنزيه كردند ملائكه، و ما تهليل گفتم خدا را و به يگانگى ياد كرديم پس تهليل كردند ملائكه، و ما تكبير گفتيم خدا را پس ملائكه تكبير خدا گفتند، و اينها همه از تعليم من و على بود، و در علم سابق الهى بود كه داخل در جهنم نشود دوست من و على و داخل در بهشت نشود دشمن من و على، بدرستى كه خدا خلق كرد ملكى چند را كه در دست آنها بود ابريقهاى نقره مملو از آب زندگانى از جنت فردوس پس هيچ شيعه از شيعيان على نيست مگر آنكه پدر و مادرش پاكيزه اند و پرهيزكار و برگزيده و ايمان آورنده به خدا، پس چون اراده كند يكى از اينها كه جماع كند با اهل خود مى آيد ملكى از آن ملائكه كه در دست ايشان است ابريقهاى آب بهشت پس مى ريزد از آن آب در آن ظرفى كه از آن آب مى آشامند، پس به آن آب ايمان در دل او مى رويد چنانچه زراعت مى رويد، پس ايشان بر بينه و برهانند از جانب پروردگار ايشان و از جانب پيغمبر ايشان و از جانب وصى او على و از جانب دختر من فاطمه زهرا، پس امام حسن و امام حسين و امامان از فرزندان حسين.
پس گفتم: يا رسول الله! كيستند آن امامان؟ فرمود: يازده نفرند از فرزندان من و پدر ايشان على است. پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: حمد مى كنم خداوندى را كه محبت على و ايمان به او را دو سبب گردانيده، يعنى سبب دخول بهشت و سبب خلاص از جهنم.(1369)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: ابو بصير از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد كه: ملائكه بيشترند يا فرزندان آدم؟ حضرت فرمود: بحق آن خداوندى كه جان من در دست قدرت اوست كه ملائكه خدا در آسمانها بيشترند از عدد ذرات خاك در زمين، و نيست در آسمان به قدر جاى پائى مگر ا نكه در آن ملكى هست كه خدا را تسبيح و تنزيه مى كنند، و در زمين نيست درختى و كلوخى مگر آنكه در آن ملكى هست كه موكل است به آن و هر روز احوال و اعمال آن را به خدا عرض مى كند با آنكه خدا داناتر است به احوال آنها از آن ملك، و هيچ ملكى نيست مگر آنكه تقرب جويد هر رز بسوى خدا به ولايت و محبت ما اهل بيت و طلب آمرزش مى كند براى دوستان ما و لعنت مى كند دشمنان ما را و از خدا سؤال مى كند كه بفرستد بر ايشان عذاب را فرستادنى.(1370)
پس فرمود در تفسير قول حق تعالى والذين يحملون العرش يعنى: ((آنان كه بر مى دارند عرش خدا را)) فرمود كه: يعنى رسول خدا و اوصياء بعد از او كه حاملان علم خدايند، يعنى مراد از عرش، علم است، و من حوله يعنى ((آنان كه در دور عرشند)) فرمود كه: يعنى ملائكه كه بر دور عرشند، يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين آمنوا يعنى: ((تنزيه مى كنند با حمد پرردگار خود و ايمان مى آورند به خدا و طلب آمرزش مى كنند از براى آنها كه ايمان آورده اند)) فرمود كه: مراد شيعه آل محمدند، ربنا وسعت كلشى ء رحمة و علما ((اى پروردگار ما! فرا گرفته اى هر چيزى را از رحمت و علم)) يعنى: رحمت تو به هر كس و به هر چيز رسيد و علم تو به همه چيز احاطه كرده است، فاغفر للذين تابوا ((پس بيامرز مر آن جماعتى را كه توبه كرده اند)) فرمود كه: يعنى توبه كرده اند از ولايت و محبت ابوبكر و عمر و بنى اميه، و اتبعوا سبيلك ((و پيروى كرده اند راه تو را فرمود كه: مراد از راه خدا، ولايت و اعتقاد به امامت ولى خدا على (عليه السلام) است، وقهم عذاب الجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن التى و عدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم يعنى: ((و نگاه دار ايشان را از عذاب جهنم اى پروردگار ما و داخل كن ايشان را در باغهاى بهشت كه هميشه در آنجا باشند و هر كه را شايسته شود از پدران ايشان و زنان و فرزندان ايشان، بدرستى كه تو غالب و حكيمى)) فرمود كه: مراد به شايسته، آنهايند كه ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) را داشته باشند و از شيعيان او باشند، وقهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم ((و نگاه دار ايشان را از عقوبتها و جزاى گناهان در روز جزا، و هر كه را نگاه دارى از عقوبتها در آن روز - فرمود: يعنى در قيامت - پس بدرستى كه رحم كرده اى او را، و اين فيروزى بزرگ است)) فرمود كه: فيروزى براى كسى است كه نجات يابد از ولايت و محبت ابوبكر و عمر؛ پس خدا فرمود كه ان الين كفروا يعنى: ((بدرستى كه آنان كه كافر شدند)) فرمود كه: يعنى بنى اميه، ينادون لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون (1371) يعنى: ((ندا كنند آنها را در قيامت كه: هر آينه دشمنى خدا شما را بزرگتر است از دشمنى شما مر نفسهاى خود را، در وقتى كه مى خواندند شما را بسوى ايمان پس كافر مى شديد به آن))، فرمود كه: يعنى مى خواندند شما را بسوى ولايت على (عليه السلام).(1372)
و ابن ماهيار نيز به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: للذين آمنوا مراد شيعه محمد و آل محمد (عليهم السلام) است؛ للذين تابوا مراد آنهايند كه توبه كنند از ولايت ابوبكر و عمر و عثمان و بنى اميه؛ و اتبعوا سبيلك (1373) مراد به سبيل خدا، ولايت على (عليه السلام) است؛ و قهم السيئات يعنى: نگاه دار آنها را از ولايت ابوبكر و عمر و عثمان؛ ان الذين كفروا يعنى بنى اميه؛ و مراد از ايمان، ولايت على (عليه السلام) است.(1374)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: خدا را ملكى چند هست كه مى ريزند گناهان را از پشتهاى شيعيان ما چنانچه باد برگ را از درخت مى ريزد در خزان، و اين است معنى آيه كريمه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون للذين آمنوا والله كه اراده نكرده است خدا غير شما را.(1375)
و ابن ماهيار اين مضمون را به سند بسيار روايت نموده است.(1376)
و در عيون اخبار الرضا از آن حضرت روايت كرده است كه: مراد از للذين آمنوا در اين آيه آنهايند كه ايمان آورده اند به ولايت ما؛ و فرمود كه: فرشتگان، خادمان ما و خادمان شيعيان مايند.(1377)
و ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: الذين يحملون العرش مراد هشت نفرند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و حسن و حسين و ابراهيم و اسماعيل و موسى و عيسى (عليهم السلام).(1378)
و ابن بابويه در عقايد گفته است كه: عرش علم الهى را هشت نفر بر مى دارند: چهار نفر از پيشينيان و چهار نفر از پسينيان؛ چهار نفر پيشينيان: نوح است و ابراهيم و موسى و عيسى (عليهم السلام)؛ و چهار نفر پسينيان: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و حسن و حسين (عليهم السلام). و گفته است كه: چنين رسيده از ائمه ما به سندهاى صحيح.(1379)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: فضل من از آسمان نازل شد بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در اين آيه و يستغفرون للذين آمنوا زيرا كه اين آيه در وقتى نازل شد كه در آن روز در زمين مؤمنى نبود بجز حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و من.(1380)
و به سند معتبر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: هفت سال و چند ماه ملائكه استغفار نمى كردند مگر براى رسول خدا و براى من، و در شاءن ما نازل شده است اين آيات الذين يحملون العرش تا آخر.(1381)
و در روايت ديگر از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: بتحقيق صلوات فرستادند ملائكه بر من و على چندين سال زيرا كه ما نماز مى كرديم و احدى غير ما نماز نمى كرد.(1382)
و به چند سند ديگر روايت كرده است كه حرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: بخدا سوگند استغفار ملائكه از براى شما است، يعنى شيعيان نه ساير خلق.(1383)
و خدا در فضل قرآن مجيد مى فرمايد: انها تذكرة # فمن شاء ذكره # فى صحف مكرمة # مرفوعد مطهرة # بايدى سفرة # كرام بررة (1384) يعنى: ((بدرستى كه اين آيات قرآن پندى است مردمان را، پس هر كه خواهد پند گيرد از آن قرآن در صحيفه هاى گرامى داشته شده و بلند مرتبه و پاكيزه است به دستهاى نويسندگان از ملائكه يا پيغمبران و اوصياى ايشان كه عزيز و گرامى اند نزد خدا و نيكوكارانند.)) و در احاديث معتبره منقول است كه: مراد از سَفَره، ائمه (عليهم السلام) اند.(1385)
و فرموده است: ان الذين عند ربك لا يستكبرون عن عبادته و يسبحونه و له يسجدون (1386) يعنى: ((بدرستى كه آنها كه نزد پروردگار تواَند تكبر نمى كنند از عبادت خدا و تنزيه مى نمايند او را و براى او سجده مى كنند))؛ مشهور ميان مفسران آن است كه مراد، ملائكه اند؛(1387) و در احاديث وارد شده است كه مراد، پيغمبران و رسولان و ائمه اند؛(1388) و بعيد نيت زيرا كه بودن ملائكه نزد خدا به جسم نيست بلكه مراد قرب معنوى است و آن در انبياء و ائمه بيشتر است.
و ايضا خداى تعالى فرموده است:و قالوا اتخذ الرحمن ولدا يعنى: ((گفتند كافران: گرفته است خدا فرزندى))، سبحانه ((خدا منزه است از آنكه فرزندى داشته باشد))، بل عباد مكرمون ((بلكه بنده اى چندند گرامى نزد خدا))، لا يسبقونه بالقول ((پيشى نمى گيرند نزد خدا به گفتار)) يعنى تا خدا چيزى نفرمايد نمى گويند، و هم بامره يعملون ((و حال آنكه آنها به امر خدا عمل مى كنند)) يعنى تا خدا چيزى نفرمايد نمى كنند، يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ((مى داند خدا آنچه در پيش روى ايشان است و آنچه در پشت سر ايشان است))، و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون (1389) ((و شفاعت نمى كنند مگر كسى را كه خدا پسندد شفاعت او را و ايشان از عظمت و مهابت خدا ترسانند.))
و ابن ماهيار و غير او از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده اند كه: چون اين آيه را خواندند اشاره به سينه خود فرمودند.(1390)
مولف گويد كه:
اكثر مفسران گفته اند كه: اين آيات به رد قول جماعتى نازل شده است كه مى گفتند: ملائكه دختران خدايند.(1391) پس مراد به عباد مكرمون، ايشان خواهند بود. و از زيارتها مانند زيارت جامعه و غير آن و بسيارى از دعاها و احاديث معتبره ديگر ظاهر مى شود كه مراد، ائمه اند؛(1392) و بنابراين تأويل دو احتمال دارد:
اول آنكه: از براى نفى قول جماعتى باشد كه قايل بودند به الوهيت حضرت امير (عليه السلام) و ساير ائمه (عليهم السلام) با آنكه زن و فرزند داشتند، پس مراد به عباد مكرمون آنهايند كه ايشان گمان مى كردند كه رحمانند.
دوم آنكه: باز آيه بر رد قول جمعى باشد كه ملائكه را فرزندان خدا دانند، پس تنزيه خود نمود كه بلكه خدا را بندگان گرامى هستند كه بر مى گزيند ايشان را و خليفه خود مى گرداند، و اين معنى باعث نسبت فرزندى نمى شود، و بنابراين ممكن است كه مراد خصوص ائمه (عليهم السلام) باشد يا اعم از ايشان و ساير مقربان از انبياء و اوصياء و ملائكه بوده باشد.
پاورقی
1364- سوره صافات: 164 - 166.
1365- تفسير بيضاوى 3/474؛ تفسير فخر رازى 26/171.
1366- تفسير قمى 2/227 228؛ تفسير فرات كوفى 356؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.
1367- تفسير قمى 2/228.
1368- تأويل الايات الظاهرة 2/501.
1369- تأويل الايات الظاهرة 2/501؛ ارشاد القلوب 404 - 405.
1370- تفسير قمى 2/255؛ بصائر الدرجات 68 - 69 و روايت در هر دو مصدر از حماد است.
1371- آيات اين روايت آيات 7 - 10 سوره غافر مى باشند.
1372- تفسير قمى 2/255، و روايت در آنجا از جابر است كه از امام باقر (عليه السلام) نقل كرده است.
1373- عبارت داخل كروشه از متن عربى روايت اضافه شد.
1374- تأويل الايات الظاهرة 2/531.
1375- كافى 8/304.
1376- تأويل الايات الظاهرة 2/528.
1377- عيون اخبار الرضا 1/262؛ علل الشرايع 5؛ احقاق الحق 5/92.
1378- تأويل الايات الظاهرة 2/716، و در آن بجاى اسماعيل، نوح آمده است؛ تفسير فرات كوفى 375. و در هر دو مصدر روايت از امام باقر (عليه السلام) مى باشد.
1379- اعتقادات شيخ صدوق 24؛ تأويل الايات الظاهرة 2/716.
1380- تأويل الايات الظاهرة 2/526.
1381- تأويل الايات الظاهرة 2/527.
1382- تأويل الايات الظاهرة 2/527. براى اطلاع بيشتر از مضمون اين روايت در مصادر عامه رجوع شود به احقاق الحق 7/365.
1383- تأويل الايات الظاهرة 2/528.
1384- عبس: 11 - 16.
1385- تأويل الايات الظاهرة 2/763.
1386- اعراف: 206.
1387- تفسير كشاف 2/193؛ تفسير بغوى 2/227.
1388- تفسير قمى 1/254.
1389- آيات اين روايت، آيات 26 - 28 سوره انبياء مى باشند.
1390- تأويل الايات الظاهرة 1/327 - 328.
1391- تفسير كشاف 3/112؛ تفسير بغوى 3/242.
1392- كافى 8/231 - 232؛ عيون اخبار الرضا 2/273؛ تهذيب الاحكام 6/96؛ احتجاج 1/593.
آيه اول: افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله و ماءواه جهنم و بئس المصير # هم درجات عند الله و الله بصير بما يعملون (1393) يعنى: ((آيا كسى كه پيروى كرد خشنودى خدا را مانند كسى است كه برگشت با غضبى از خدا و آرامگاه او جهنم است و بد محل بازگشت است جهنم از براى ايشان، و صاحب درجه هايند نزد خدا، و خدا بينا است به آنچه ايشان مى كنند.))
كلينى و ابن شهر آشوب و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند: آنها كه متابعت رضاى خدا كرده اند ائمه اند، و بخدا سوگند كه ايشانند درجات براى مؤمنان و به ولايت و دوستى و شناختن ايشان ما را مضاعف مى گرداند خدا از براى آنها عملهاى ايشان را و بلند مى گرداند خدا به سبب ما درجات عاليه براى ايشان در دنيا و عقبى.(1394)
و به روايت عياشى فرمود كه: بخدا سوگند آنها كه به غضب خدا برگشته اند، آنهايند كه حق على بن ابى طالب (عليه السلام) و حق ما اهل بيت را انكار كرده اند و به اين سبب مستحق غضب و سخط الهى شده اند.(1395)
و از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه: درجات مؤمنان كه بلند مى كنند مابين هر درجه اى تا درجه اى ديگر به قدر ما بين آسمان و زمين است.(1396)
آيه دوم: ذلك بانهم اتبعوا ما اسخط الله و كرهوا رضوانه فاحبط اعمالهم (1397) يعنى: ((آنكه در وقت مردن، ملائكه بر رو و بر پشت آنها مى زنند به سبب آن است كه ايشان متابعت و پيروى كردند چيزى را كه خدا را به خشم آورده و كراهت داشتند از چيزى كه موجب خشنودى خداست پس باطل نمود خدا ثواب عملهاى ايشان را.))
ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير كرهوا رضوانه يعنى: كراهت داشتند على و ولايت او را، و على مرضى و پسنديده خدا بود و پسنديده رسول او و امر كرد خدا به ولايت او در روز بدر و روز حنين و در بطن نخله و در روز ترويه نازل شد در شاءن آن حضرت و عمره يست و دو آيه كه منع كردند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را از داخل شدن مسجدالحرام و در حديبيه و جحفه و در غدير خم.(1398)
و على بن ابراهيم روايت كرده است در تفسر اين آيه كه: متابعت چيزى كه خدا را به خشم آورد، ولايت و دوستى ابوبكر و عمر است و جميع آنها كه ستم كردند بر حضرت امير (عليه السلام)، پس خدا حبط كرد و باطل نمود ثواب هر عمل خيرى كه كرده بودند.(1399)
آيه سوم: يا ايتها النفس المطمئنة # ارجعى الى ربك راضية مرضية # فادخلى فى عبادى # و ادخلى جنتى (1400) يعنى: ((اى نفس آرميده شده به ياد خدا! بازگرد بسوى پروردگار خود خشنود و راضى به ثواب خدا و پسنديده نزد خدا، پس داخل شو در ميان بندگان شايسته من و داخل شو در بهشت من.))
ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: اين آيه در شاءن امام حسين (عليه السلام) نازل شده است.(1401)
و على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن حضرت امام حسين (عليه السلام) نازل شده است.(1402)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: بخوانيد سوره فجر را در نمازهاى واجب خود و نمازهاى سنت خود كه آن سوره حضرت امام حسين (عليه السلام) است، و رغبت كنيد در خواندن آن تا خدا رحمت كند شما را بواسطه آن. ابو اسامه گفت: چگونه آن سوره مخصوص آن حضرت شده است؟ حضرت فرمود: مگر نشنيده اى اين آيه را يا ايتها النفس المطمئنة تا آخر آيه؟ و مراد آن حضرت است و اوست صاحب نفس مطمئنه كه راضى بود به قضاى الهى و پسنديده بود نزد او و اصحاب او از آل محمدند و خدا از ايشان راضى است و اين سوره در شاءن حضرت امام حسين (عليه السلام) و شيعيان او و شيعيان آل محمد (عليهم السلام) نازل شده و مخصوص ايشان است، پس هر كه مداومت كند بر خواندن اين سوره، در بهشت با آن حضرت باشد در درجه او و خدا عزيز و حكيم است.(1403)
و ايضا كلنى و ابن ماهيار از سدير صراف روايت كرده اند كه: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كرد كه: فداى تو شوم اى فرزند رسول خدا، آيا اكراه مى كنند مؤمن را بر قبض روحش؟ فرمود: نه والله، چون ملك موت به نزد او آيد براى قبض روح او، او فزع مى كند و مى ترسد، پس مى گويد به او ملك موت كه: اى دوست خدا! جزع مكن، سوگند ياد مى كنم به آن خداوندى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق فرستاده است كه من با تو نيكوكارتر و مهربانترم از پدر مهربان اگر نزد تو مى بود، بگشا ديده هاى خود را و نظر كن؛ پس متمثل مى شوند براى او حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين و ساير ائمه (عليهم السلام)، پس ملك موت مى گويد: اينها رفيقان تواَند، پس مى گشايد ديده خود را و ايشان را مشاهده مى نمايد، پس ندا مى كند روح او را ندا كننده اى از جانب رب العزه و مى گويد: اى نفس مطمئن و آرميده بسوى محمد و اهل بيت او! برگرد بسوى پروردگار خود راضى به ولايت ايشان، پسنديده به ثواب، پس داخل شو در زمره بندگان خاص من يعنى محمد و اهل بيت او و داخل شو در بهشت من؛ پس در آن وقت هيچ چيز نزد او دوست تر نيست از آنكه روحش كشيده شود و به ندا كننده ملحق گردد.(1404)
آيه چهارم: لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة (1405) يعنى: ((بتحقيق كه راضى شد خدا از مؤمنان در وقتى كه بيعت كردند با تو در زير درخت.))
ابن ماهيار روايت كرده است كه: جابر از حضرت باقر (عليه السلام) سؤال كرد كه: آن جماعت كه در آن وقت بيعت كردند چند نفر بودند؟ فرمود كه : هزار و دويست نفر بودند. پرسيد كه: آيا على (عليه السلام) در ميان آنها بود؟ فرمود: بلى سيد ايشان و اشرف آنها بود.(1406)
مترجم گويد كه:
اين آيه اشاره است به بيعت رضوان كه در عمره حديبيه واقع شد و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به قصد عمره رفته بود و كفاره قريش مانع شدند حضرت را از داخل شدن مكه و حضرت، عثمان را به رسالت نزد آنها فرستاد و مذكور شد كه آنها او را حبس كردند، حضرت اصحاب خود را در زير درخت خارى يا درخت سدرى جمع كرد و از ايشان بيعت گرفت كه با كافران قريش جنگ نمايند و نگريزند، پس اين آيه نازل شد؛(1407) و چون فرمود كه: راضى شد خدا از مؤمنان، منافقان بيرون رفتند پس ابوبكر و عمر و اشباه آنها در اينجا داخل نيستند.
و ايضا در همين سوره فرموده است:فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما(1408) يعنى: ((هر كه بيعت را بشكند پس نمى رسد ضرر آن مگر به خودش، و هر كه وفا كند به عهدى كه با خدا كرده است پس بزودى مى دهد خدا او را اجر عظيمى.))
على بن ابراهيم گفته كه: اين آيه بعد از آيه لقد رضى الله نازل شده است، پس خشنودى خدا از ايشان مشروط است به آنكه پيمان را نشكنند؛(1409) پس آنها كه پيمان را شكستند و حق اهل بيت را غصب كردند و بيعت روز غدير را شكستند و انكار نص رسول را نموده كافر شدند، در آيه رضوان داخل نيستند، و بعضى از اين سخنان در مجلد بعد از اين انشاء الله بيان خواهد شد، و تفصيل اين قصه در جلد دوم گذشت.
پاورقی
1394- كافى 1/430؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/194؛ تفسير عياشى 1/205؛ تأويل الايات الظاهرة 1/124.
1395- تفسير عياشى 1/205.
1396- تفسير عياشى 1/205.
1397- محمد: 28.
1398- تأويل الايات الظاهرة 2/589؛ روضة الواعظين 106. و در هر دو مصدر بجاى عمره، حج ذكر شده است.
1399- تفسير قمى 2/309.
1400- سوره فجر 27 - 30.
1401- تأويل الايات الظاهرة 2/796.
1402- تفسير قمى 2/422.
1403- تأويل الايات الظاهرة 2/796.
1404- كافى 3/127؛ تأويل الايات الظاهرة 2/796 - 797؛ فضائل شيعه 30.
1405- فتح: 18.
1406- تأويل الايات الظاهرة 2/595.
1407- رجوع شود به مجمع البيان 5/116؛ تفسير بغوى 4/48؛ تفسير بيضاوى 4/160.
1408- فتح: 10.
1409- تفسير قمى 2/315.
كلينى و فرات بن ابراهيم به سندهاى معتبر از حضرت امام زين العابدين و حضرت صادق (عليهما السلام) روايت ركده اند كه: مردى برخاست و در خدمت حضرت امير (عليه السلام) ايستاد و گفت: اگر تو عالمى خبر ده از ناس و اشباه ناس و نسناس، حضرت خطاب نمود به حضرت امام حسين (عليه السلام) كه: جواب بگو اين مرد را، حضرت فرمود كه: مراد از ناس، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است و ما از آن حضرتيم و داخليم در ناس، چنانچه خدا مى فرمايد: ثم افيضوا من حيث افاض الناس (1410) يعنى: ((پس بار كنيد و بسرعت روانه شويد از آنچه كه مردم بار مى كنند)) فرمود كه: پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بار كرد و روانه شد از عرفات با مردم، پس مراد از ناس در اينجا آن حضرت است و ما از آن حضرتيم و در حكم اوئيم؛ و اشباه ناس، شيعيان مايند و ايشان از مايند و به ما شبيه اند و از اين جهت ابراهيم (عليه السلام) گفت فمن تبعنى فانه منى (1411) يعنى: ((پس هر كه متابعت كند مرا پس او از من است))؛ و اما نسناس، پس اين سواد اعظم است، و اشاره نمود به دست خود بسوى سنيان، پس اين آيه را خواند ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا(1412) يعنى: ((نيستند ايشان مگر چون چهارپايان بلكه ايشان گمراهترند از آنها.))(1413)
مترجم گويد كه:
مفسران خلاف كرده اند در تفير اين آيه ثم افيضوا تا آخر آيه، اكثر گفته اند كه: قريش به عرفات نمى رفتند و در حج در مشعر الحرام توقف مى نمودند و باز به منى بر مى گشتند و مى گفتند: ما اهل حرم خدائيم و مانند ساير مردم نيستيم و از حرم بدر نمى رويم و ساير مردم بايد به عرفات بروند، چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در مشعر نماند و روانه عرفات شد و بر قريش گران آمد، پس خدا اين آيه را فرستاد، پس بعضى گفته اند كه: مراد اين است كه بار كنيد در آنجا كه ساير عرب بار مى كنند كه عرفات باشد.(1414)
و از حضرت باقر (عليه السلام) نيز چنين روايت كرده اند.(1415)
و بعضى گفته اند كه: مراد از ناس، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و ساير پيغمبران است.(1416)
و تأويلى كه حضرت فرمود به اين تفسير نزديك است كه خطاب با قريش باشد، يعنى: برويد به عرفات با حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و از آنجا با آن حضرت بار كنيد و متوجه مشعر بشويد، پس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را خدا ناس فرموده و اهل بيت آن حضرت نيز مرادند و داخلند در ناس، پس انسان حقيقى كه به كمال علم و وفور كمالات ممتازند از ساير حيوانات ايشانند، و شيعيان آنها فى الجمله خود را به ايشان شبيه كرده اند، و ساير مردم نه انسانند و نه شبيه بلكه حيوانند در صورت شبيه به انسان.
و در نسناس خلاف كرده اند: بعضى گفته اند كه ياءجوج و ماءجوجند؛ و بعضى گفته اند كه خلقند به صورت انسان و از فرزندان آدم (عليه السلام) نيستند؛ و سنيان روايت نموده اند كه: قيله اى از عاد نافرمانى پيغمبر خود كردند و خدا ايشان را مسخ نمود و نسناس شدند، هر يك، يك دست و پا دارند از يك جانب و مانند چهارپايان در زمين چرا مى كنند.(1417)
و بدان كه در بعضى از اخبار تفسير انسان در بعضى از آيات به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) وارد شده، چنانچه حق تعالى مى فرمايد: اذا زلزلت الارض زلزالها # و اخرجت الارض اثقالها # و قال الانسان مالها # يومئذ تحدث اخبارها # بان ربك اوحى لها(1418) يعنى: ((چون به زلزله در آورده شود زمين زلزله اى كه در آن مقدر شده كه زلزله قيامت باشد، يا آنكه جميع زمين بلرزد و بيرون افكند زمين بارهاى گران خود را - يعنى مردگان كه در آن مدفون شده اند و گنجها كه در آن پنهان كرده اند - و گويد انسان كه: چه شد زمين را كه چنين مى لرزد؟ در آن روز گويا شود زمين خبرهاى خود را - يعنى خبر دهد زمين كه هر كس چه كرده است بر روى زمين از نيك و بد - به آنكه پروردگار تو وحى كرده است بسوى زمين آن خبرها را.))
و در احاديث معتبره وارد شده است كه: مراد از انسان در اين آيه، حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) است كه در قيامت از زمين سؤال مى كند و زمين خبرهاى خود را به او مى گويد به وحى و به الهام خدا.(1419)
چنانچه ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه: مردم را زلزله عظيمى عارض شد در مدينه در زمان خلافت ابوبكر و مردم پناه بردند بسوى ابوبكر و عمر، ديدند كه آنها نيز بسيار ترسيده اند و به جانب خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى روند، مردم نيز همراه ايشان رفتند، چون به در خانه حضرت رسيدند ديدند كه حضرت از خانه بيرون آمده در نهايت اطمينان و پروا نمى كند از آن واقعه هايله، پس از عقب آن حضرت روانه شدند تا از مدينه بيرون رفتند و به تلّى رسيد، پس بر تل بالا رفت و بر روى آن نشست و صحابه بر دور او نشستند و مى ديدند كه ديوارهاى مدينه حركت مى كند و پيش مى آيد و پس مى رود، حضرت به آنها فرمود كه: گويا ترسيده ايد از اين حالت كه مشاهده مى نمائيد؟ گفتند: چگونه نترسيم كه هرگز چنين حالتى نديده ايم؛ پس لبهاى مبارك خود را حركت داد و دعائى خواند و دست شريف خود را بر زمين زد و فرمود: چه مى شود تو را؟ ساكن شو؛ پس در همان ساعت زلزله ساكن شد به اذن خدا، پس تعجب كردند صحابه از اين حالت زياده از تعجبى كه در هنگام بيرون آمدن حضرت كردند كه پروا نكرد و به اطمينان بيرون آمد. حضرت فرمود كه: تعجب كرديد از آنچه از من مشاهده نموديد؟ گفتند: بلى، فرمود: منم آن انسان كه خدا فرموده است: قال الانسان مالها و من در قيامت از زمين سؤال خواهم كرد و او خبرهاى خود را به من خواهد گفت.(1420)
و به روايت كلينى فرمود كه: اگر زلزله قيامت مى بود، جواب من مى گفت.(1421)
پاورقی
1410- بقره: 199.
1411- سوره ابراهيم: 36.
1412- فرقان: 44.
1413- كافى 8/244 245؛ تفسير فرات كوفى 64 و در آن حضرت امير (عليه السلام) به امام حسن (عليه السلام) فرمود كه جواب گويد.
1414- رجوع شود به تفسير طبرى 2/305؛ تفسير فخر رازى 5/197؛ اسباب النزول 58.
1415- مجمع البيان 1/296.
1416- كافى 4/247؛ تهذيب الاحكام 5/456؛ مجمع البيان 1/296.
1417- مجمع البحرين 4/111؛ النهاية 5/50؛ لسان العرب 14/124.
1418- سوره زلزله: 1 - 5.
1419- تفسير قمى 2/433؛ خرايج 1/177؛ اميرالمؤمنين 2/835 و 836.
1420- علل الشرايع 556؛ تأويل الايات الظاهرة 2/836 - 837.
1421- كافى 8/256؛ تأويل الايات الظاهرة 2/836.
حق تعالى فرمود مرج البحرين يلتقيان # بينهما برزخ لا يبغيان # فباى آلاء ربكما تكذبان # يخرج منهما الؤ لؤ و المرجان (1422) يعنى: ((سر داد دو دريا را كه ملاقات كردند با يكديگر و ميان ايشان فاصله قرار داد كه بر يكديگر زيادتى نكنند، پس به كداميك از نعمتهاى پروردگار خود تكذيب مى كنيد اى گروه جنيان و آدميان؟! بيرون مى آيد از اين دو دريا مرواريد بزرگ و مرواريد كوچك يا مرجان سرخ مشهور.))
بدان كه اكثر مفسران گفته اند كه: مراد، درياى شور و درياى شيرين است كه شيرين رد شور داخل مى شود به قدرت الهى و به يكديگر مخلوط نمى شوند، و در محل اجتماع اينها مرواريد بعمل مى آيد؛ و بعضى گفته اند: درياى آسمان و درياى زمين است كه چون باران نيسان بر دريا مى بارد صدفها دهان مى گشايند و مرواريد از آنها بهم مى رسد؛ و بعضى گفته اند: درياى فارس و درياى روم است.(1423)
و در تأويل اين آيات احاديث بسيار وارد شده از طريق عامه و خاصه چنانچه ثعلبى كه از معتبران مفسران عامه است روايت كرده از سفيان ثورى و ابن جبير كه: دو دريا، على و فاطمه (عليهما السلام) اند؛ و برزخ، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)؛ و لؤ لؤ و مرجان، حسن و حسين (عليهما السلام) اند،(1424) كه حسن (عليه السلام) را تشبيه به مرواريد بزرگ كرده اند و حسين (عليه السلام) را به مرواريد كوچك يا مرجان به اعتبار سرخى كه مناسب شهادت آن حضرت است.
و شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) نيز اين حديث را از سلمان فارسى و سعيد بن جبير و سفيان ثورى روايت كرده است.(1425)
و ابن ماهيار نيز همين روايت را از ابن عباس نقل كرده است.(1426)
و ايضا به سندهاى بسيار روايت كرده است از طريق مخالفان از ابو سعيد خدرى (1427) و به طريق شيعه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده كه: دو دريا، على و فاطمه (عليهما السلام) اند؛ لا يبغيان يعنى على بر فاطمه و فاطمه بر على زيادتى نمى كنند، و از ايشان بيرون مى آيند حسنين (عليهما السلام).(1428)
مولف گويد كه:
بنابراين احاديث كه جناب رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مذكور نيست، ممكن است كه مراد از برزخ، عصمت آن دو بزرگوار باشد كه مانع است از بغى هر يك بر ديگرى.
و ايضا ابن ماهيار به سند مخالفان از ابوذر روايت كرده كه: بحرين، على و فاطمه (عليهما السلام) اند؛ و لؤ لؤ و مرجان، حسنين (عليهما السلام) اند، پس كه ديده است مثل اين چهار كس را؟ دوست نمى دارد ايشان را مگر مؤمنى و دشمن نمى دارد ايشان را مگر كافرى، پس مؤمن باشيد به محبت اهل بيت، و كافر مباشيد به دشمنى ايشان كه در اندازند شما را به جهنم.(1429)
و ابن بابويه در خصال از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: يعنى على و فاطمه (عليهما السلام) دو دراى عميق اند از علم كه هيچيك بر ديگرى زيادتى نمى كنند؛ و لؤ لؤ و مرجان، حسن و حسين (عليهما السلام) هستند.(1430)
و ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت كرده است كه: حضرت فاطمه (سلام الله عليها)روزى گريه كرد نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از گرسنگى و برهنگى، حضرت فرمود كه: قانع شو اى فاطمه به شوهر خود كه او سيد و بزرگ و بهترين خلايق است در دنيا و آخرت؛ پس خدا اين آيات را فرستاد مرج البحرين يلتقيان يعنى: منم خداوندى كه دو دريا را فرستادم على بن ابى طالب درياى علم است و فاطمه درياى پيغمبرى است كه به يكديگر متصل شدند و من ايشان را به يكديگر متصل گردانيدم، بينهما برزخ يعنى: ميان ايشان مانعى هست كه آن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه منع مى كند على (عليه السلام) را از آنكه دلگير باشد از دست تنگى دنيا و منع مى كند فاطمه عليها السلام را از آنكه در اين باب با على منازعه كند، پس به كداميك از نعمتهاى پروردگار شما اى گروه جن و انس تكذيب مى كنيد، به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) يا به محبت فاطمه زهرا (سلام الله عليها)كه هر دو نعمت بزرگ خدايند بر شما؟ پس لؤ لؤ، امام حسن (عليه السلام)؛ و مرجان، امام حسين (عليه السلام) است؛ زيرا كه لؤ لؤ مرواريد بزرگ است؛ و مرجان، مرواريد كوچك.(1431)
پاورقی
1422- رحمن: 19 - 22.
1423- احقاق الحق 9/107 به نقل از ثعلبى.
1424- احقاق الحق 9/107 به نقل از ثعلبى.
1425- مجمع البيان 5/201؛ تأويل الايات الظاهرة 2/637.
1426- تأويل الايات الظاهرة 2/636؛ تفسر فرات كوفى 459؛ تفسير الدر المنثور 6/142؛ تفسير روح المعانى 14/106.
1427- تأويل الايات الظاهرة 2/636.
1428- تأويل الايات الظاهرة 2/635؛ تفسير قمى 2/344؛ تفسير فرات كوفى 460.
1429- تأويل الايات الظاهرة 2/363 - 637.
1430- خصال 65.
1431- مناقب ابن شهر آشوب 3/365 - 366.
آيه اول: قل ارايتم ان اصبح ماؤ كم غورا فمن ياءتيكم بماء معين (1432) يعنى: ((بگو - يا محمد به قوم خود كه: - خبر دهيد مرا كه اگر صبح كند آب شما فرو رفته در زمين، پس كيست كه بياورد براى شما آبى جارى و ظاهر بر روى زمين؟)).
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد آن است كه اگر امام شما غايب گردد كيست كه امامى مانند او بياورد براى شما؟(1433)
و از حضرت رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود كه: آب شما درهاى شمايند بسوى خدا، و ائمه (عليهم السلام) درهاى خدايند بسوى شما كه خدا گشوده ميان خود و ميان خلق خود، و آب جارى كنايه است از علم امام.(1434)
و در كتاب غيبت شيخ طوسى از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود: يعنى اگر امام خود را نيابيد و غايب گردد و او را نبينيد چه واهيد كرد؟(1435)
و ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى اگر غايب گردد امام شما - به سبب بديهاى اعمال شما - كه براى شما امام تازه خواهد آورد؟(1436)
و بر اين مضمون احاديث بسيار است.(1437)
و آب را كنايه از علم گردانيده اند براى آنكه چنانكه آب باعث حيات بدن است، همچنين علمى كه از ائمه به شيعيان رسيده باعث حيات روح ايشان است ، و اين اولى است به منت گذاشتن زيرا كه آب سبب حيات چند روزه دنيا است و علم موجب حيات ابدى آخرت است، و اين بطن آيه است و منافات با ظاهر آيه ندارد، و هر دو مراد است و قرآن مجيد را هفت بطن مى باشد.
آيه دوم: و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا(1438) يعنى: ((و اينكه اگر مستقيم باشند بر راه حق و نگردند از آن بسوى راه هاى باطل هر آينه مى آشامانيم به ايشان آبهاى بسيار.))
در كافى و مناقب از حضرت امام محمد تقى (عليه السلام) روايت نموده است كه: يعنى اگر بر راه ولايت و محبت و اعتقاد امامت على بن ابى طالب (عليه السلام) و اوصياى او مستقيم بمانند، مى آشامانيم به دلهاى ايشان زلال ايمان را.(1439) و اين نيز بطن آيه است به وجهى كه مذكور شد.
آيه سوم: فكاين من قريد اهلكناها و هى ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد(1440) يعنى: ((بسى از شهرها كه هلاك گردانيديم اهل آنها را، پس خالى گرديد آنها از اهلش و ديوارهاى آنها بر سقفهاى آنها فرود آمد، و بسى چاه كه معطل گرديد به هلاك شدن اهل آنها، و چه بسيار قصرهاى محكم بلند كه بى صاحب و خراب ماند.))
اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از بئر معطله، چاهى است كه در دامن كوهى واقع است در حضرموت يمن؛ و مراد به قصر، قصرى است كه بر قله آن كوه واقع است و بر آن چاه مشرف است، و اينها را قوم حنظلة بن صفوان كه از بقاياى قوم حضرت صالح (عليه السلام) بودند احداث كرده بودند، و چون حنظله پيغمبر خود را كشتند خدا ايشان را هلاك كرد و آن چاه و قصر معطل و باير ماندند.(1441)
و ابن بابويه به سندهاى معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: چاه معطل، امام خاموش است - كه غصب حق او كرده اند و او از ترس مخالفان اظهار امامت نمى تواند كرد، و هر كه خواهد از آن چشمه علم و حكمت منتفع مى تواند شد - و قصر محكم، امام سخن گو است - كه بى تقيه و خوف سخن مى تواند گفت و دعواى امامت علانيه مى تواند كرد. و غالب آن است كه امام صامت را اطلاع مى كنند بر امامى كه هنوز نوبت امامت به او نرسيده باشد، و امام ناطق بر كسى كه امام شده باشد -.(1442)
و ايضا به سند ديگر روايت كرده است كه: قصر مشيد محكم، حضرت امير (عليه السلام) است؛ و بئر معطله، حضرت فاطمه (سلام الله عليها)و امامان از فرزندان او كه معطل اند از ملك و پادشاهى و حق ايشان را ديگران غصب كرده اند.(1443)
و در نخب المناقب از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است كه: قصر مشيد و بئر معطله، هر دو كنايه است از حضرت امير (عليه السلام).(1444)
مترجم گويد كه:
بنابر اين قول، تأويلاتى كه در اين اخبار وارد شده است ممكن است كه مراد از هلاك اهل قريه، هلاك معنوى ايشان بوده باشد يعنى ضلالت و گمراهى ايشان كه منتفع نمى گردند نه به امام صامتى و نه به امام ناطقى؛ و اين تأويلات مبتنى است بر آنچه سابقا مذكور شد از تشبيه حيات معنوى به حيات صورى و تشبيه انتفاعات روحانيه كه انتفاعات جسمانيه. و در كتاب ((بحار)) تحقيق اين مراتب شده (1445) و اين كتاب گنجايش ذكر آنها ندارد.
آيه چهارم: والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الا نكدا(1446) يعنى: ((شهرى كه خاكش پاكيزه و نيكوست بيرون مى آيد گياه آن به اذن و تقدير و قدرت پروردگار آن - يعنى نيكو مى آيد به آسانى بدون تعبى و مشقتى - و آن شهرى كه زمين آن خبيث و شوره زار و سنگستان است بيرون نمى آيد گياه آن مگر اندكى.))
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: بلد طيب، مثلى است براى ائمه (عليهم السلام) كه علم ايشان حاصل مى شود به الهام حق تعالى - بدون تعبى -؛ و بلد خبيث، مثلى است براى دشمنان ايشان كه علوم ايشان خبيث و باطل است،(1447) و اگر اندك علمى از ايشان به خلق برسد بهره اى از آن نمى برند.
و شيخ طبرسى از ابن عباس روايت كرده است كه: اين مثلى است كه حق تعالى زده براى مؤمن و كافر، پس خبر داده است كه چنانچه زمين همه يك جنس است، و بعضى طيب است و به باران نرم مى شود و گياهش نيكو مى گردد و ريعش (1448) بسيار مى گردد و بعضى شوره است كه چيزى از آن نمى رويد و اگر برويد چيزى است كه منفعتى در آن نيست، همچنين دلها همه از گوشت و خون بهم مى رسد و بعضى به موعظه نرم مى شود و بعضى سنگين است و قبول پند نمى كند، پس هر كه دلش نزد ياد خدا نرم شود خدا را بر اين نعمت شكر كند.(1449)
مولف گويد كه:
تأويلى كه در حديث وارد شده است مى تواند بود كه اشاره به طينتهاى نيك و بد باشد كه در احاديث وارد شده، و طينت نيكو قابل علوم و معارف و افاضات الهى است و جميع خيرات و نيكيها را منشاء مى شود، و از طينت بد بغير جهالت و شقاوت ثمره اى حاصل نمى شود و قابل افاضات سبحانى و هدايات ربانى نيست.
آيه پنجم: ان الله فالق الحب و النوى يخرج الحى من الميت و مخرج الميت من الحى (1450) يعنى: ((بدرستى كه خدا شكافنده حبّه است كه از آن گياه مى روياند، و شكافنده دانه است كه از آن درخت مى روياند، بيرون مى آورد زنده را از مرده - چون گياه از حبه، و حيوان از نطفه و بيضه - و بيرون آورنده است مرده را از زنده - مانند نطفه و بيضه از حيوان، و حبه از نباتات -.))
از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: حب، مؤمن است كه خدا او را دوست مى دارد؛ و نوى، كافر است كه از هر خيرى دور است.(1451)
و به روايت ديگر: شكافتن حب آن است كه علوم بسيار از ائمه اطهار (عليهم السلام) ظاهر مى گرداند؛ و نوى، كسى است كه از آن علم دور است.(1452)
و به روايت ديگر: حب، طينت مؤمن است كه (خدا) محبت خود را بر آن انداخته است؛ و نوى، طينت كافر؛ و حى را از ميت بيرون مى آورد يعنى طينت كافر را از طينت مؤمن جدا مى نمايد.(1453)
و به روايت ديگر: مؤمن را از صلب كافر بيرون مى آورد.(1454)
و تأويل اين بطون را در بحارالانوار ايراد كرده ام.(1455)
آيه ششم: و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين # فى سدر مخضود # و طلح منضود # و ظل ممدود # و ماء مسكوب # و فاكهة كثيرة # لا مقطوعة و لا ممنوعة # و فرش مرفوعة (1456) يعنى: ((اصحاب دست راست يا اصحاب يُمن و بركت در ميان درختان سدرند كه خارشان را بريده باشند، و درختان موز كه ميوه شان از بالا تا پائين بر روى يكديگر بافته شده باشد، و سايه اى كشيده شده مانند هواى مابين طلوع صبح تا طلوع آفتاب، و آبى ريزنده از بالا به زير، و ميوه هاى بسيار كه در هيچ وقت منقطع نشوند و كسى منع نكند ايشان را از چيدن آنها، و فرشهاى بلند شده و بر روى هم افتاده.))
در بصائر الدرجات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اينها كنايه است از امام (عليه السلام) و علومى كه به خلق مى رسد.(1457)
مترجم گويد كه:
اين از تأويلات غريبه است، و ممكن است كه مراد آن باشد كه نه چنان است كه بهشت مؤمنان منحصر باشد در بهشت صورى كه در آخرت خدا به ايشان عطا مى فرمايد: بلكه ايشان را در دنيا نيز از بركات ائمه ايشان به بهشتهاى روحانى از ظل حمايت و راءفت و شفقت ايشان كه بر سر شيعيان كشيده است و آب جارى علوم و معارف ايشان است كه نفوس و ارواح ايشان به سبب آنها زنده مى شوند به حيات ابدى، و ميوه هاى بسيار از انواع حكم و معارف ايشان كه هرگز منقطع نمى گردد از شيعيان خود منع نمى كنند آنها را، و فرش مرفوعة از آداب و اخلاق حسنه ايشان كه به آنها متاءدب مى گردند و لذت مى يابند بلكه در آخرت نيز با لذت جسمانى آن لذات روحانى ايشان را مى باشد، چنانچه در ((عين الحيوة)) و غير آن تحقيق آنها را كرده ام.
آيه هفتم: تأويل آيات سوره والتين و الزيتون گفته اند كه: خدا سوگند ياد كرده به انجير و زيتون، زيرا كه انجير ميوه اى پاكيزه است سريع الهضم و دوائى است كثير النفع؛ و زيتون ميوه و نان خورش است و روغن لطيف دارد و منافع عظيم؛(1458) و بعضى گفته اند: اسم دو كوهند.(1459) و طور سينين يعنى: كوهى كه حضرت موسى (عليه السلام) در آن كوه مناجات كرد با حق تعالى، و هذا البلد الامين ((و بحق اين شهرى كه هر كه در آن داخل مى شود ايمن است)) يعنى مكه معظمه، لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ((بتحقيق كه آفريديم آدمى را در نيكوترين اندامى به حسب صورت و معنى)) ثم رددناه اسفل سافلين ((پس بازگردانيديم او را بسوى پست ترين دركات جهنم ))، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ((مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند))، فلهم اجر غير ممنون ((پس مر ايشان را است مزدى كه هرگز منقطع نمى گردد))، فما يكذبك بعد بالدين ((پس چه چيز تكذيب مى كند تو را به جزا دادن بعد از اين دلايل واضحه در امر دين))، اليس الله باحكم الحاكمين (1460) ((آيا نيست خدا حكم كننده ترين يا حكيم ترين حكم كنندگان؟)).
و در تأويل اين سوره احاديث غريبه وارد شده است چنانچه على بن ابراهيم روايت نموده كه: تين، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و زيتون، حضرت امير (عليه السلام)؛ و طور سينين، حسن و حسين (عليهما السلام) هستند؛ و بلد امين، ائمه؛ و مراد به انسان در اين سوره، ابوبكر است كه به اسفل دركات جهنم مى رود؛ و الذين آمنوا و عملوا الصالحات مصداقش حضرت امير (عليه السلام) است؛ فلهم اجر غير ممنون يعنى: خدا منت نمى گذارد بر ايشان در ثوابها كه به ايشان عطا مى كند؛ پس خدا به پيغمبرش خطاب كرد كه: پس چه چيز تو را تكذيب مى كند به دين، يعنى به جناب امير (عليه السلام) و امامت او.(1461)
و ابن ماهيار به سند بسيار روايت كرده است كه: تين و زيتون، حسنين (عليهما السلام)؛ و طور سينين، على (عليه السلام)؛ و بلد امين، سيد المرسلين (صلى الله عليه و آله و سلم) است زيرا كه هر كه اطاعت او كند، از عذاب خدا ايمن است؛ لقد خلقنا الانسان مراد، ابوبكر است كه خدا پيمان گرفت از او از براى خود به پروردگارى و از براى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) به پيغمبرى و از براى اوصياى او به امامت، و به حسب ظاهر به همه اقرار كرد، پس چون غصب حق آل محمد (عليهم السلام) كرد و به ايشان كرد آنچه كرد خدا او را برگردانيد به درك اسفل جهنم؛ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و شيعيان او؛ فما يكذبك حضرت فرمود كه: آيه چنين است: افمن يكذبك بعد بالدين و مراد به دين، ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است.(1462)
و در خصال روايت كرده است كه: تين، مدينه است؛ و زيتون، بيت المقدس؛ و طور سينين، كوفه است؛ و بلد امين، مكه.(1463)
مترجم گويد كه:
بنابر تأويلى كه در اين اخبار وارد شده است مى تواند بود كه استعاره كرده باشند تين به امام حسن (عليه السلام)، زيرا كه آن لذيذترين ميوه ها است و پاكيزه ترين آنهاست؛ و روايتى وارد شده است كه: از ميوه هاى بهشت است و منافع و فوايد بسيار دارد،(1464) چنانچه آن حضرت از ميوه هاى بهشت متولد شده است و علوم و حكمتها كه از آن حضرت به خلق مى رسد باعث تغذيه و تقويت ارواح شيعيان مى گردد؛ و اسم زيتون براى امام حسين (عليه السلام) استعاره كرده اند به سبب جهات فضيلتى كه در آن ميوه مذكور شد و از آن روغن لطيفى بهم مى رسد كه ظلمتها از آن برطرف مى شود و فوايد عظيمه در دفع دردهاى جسمانى بر آن مترتب مى گردد چنانچه آن حضرت ميوه دل مقربان است و علوم آن حضرت قوت دلهاى مؤمنان است و از او انوار امامت در اولاد مطهرش سارى است، و به نور او و اولاد بزرگوار او جميع مقربان هدايت يافته اند، و در تأويل آيه نور گذشت كه خدا نور ايشان را به شجره زيتونه مثل زده است؛ و اسم طور را براى حضرت امير (عليه السلام) استعاره كرده است به چندين جهت:
اول آنكه: خدا فضيلت او و اهل بيت او و شيعيان او را براى حضرت موسى (عليه السلام) در آن كوه وحى نموده چنانچه در اخبار بسيار وارد شده است.(1465)
دوم آنكه: آن حضرت شبيه است در علوشاءن و ثبات در امر دين و حلم رزين به كوه ثابت، چنانچه خضر (عليه السلام) در روز وفات آن حضرت خطاب كرد آن جناب را كه: كنت كالجبل لا تحركه العواصف (1466) يعنى: بودى مانند كوه در ثبات در امر دين كه بادهاى تند او را به حركت نياورد، و همچنين تو در فتنه هاى عظيم از جا بدر نيامدى و در يقين ثابت قدم بودى.
سوم آنكه: چنانچه كوه ها ميخهاى زمين اند كه باعث عدم تزلزل و ثبات و استقرار آن مى گردند، همچنين آن حضرت و ائمه از ذريه آن حضرت تا در زمينند به بركت ايشان زمين مستقر است، چنانچه در احاديث بسيار وارد شده است كه: اگر يك ساعت امام در زمين نباشد هر آينه سرنگون شود.(1467)
و خاصه و عامه نقل كرده اند كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: على (عليه السلام) عالم و ميخ زمين است كه به او ساكن مى گردد.(1468)
چهارم آنكه: آن حضرت مهبط انوار الهى است چنانچه طور چنين بود.
پنجم آنكه: دو سبط بزرگوار كه تين و زيتون عبارت از ايشان است از آن حضرت بهم رسيده اند، چنانكه بهترين اصناف آن دو ميوه از آن كوه بهم مى رسد.
و بلد امين را كنايه از حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) گردانيده به چندين وجه:
اول آنكه: آن حضرت صاحب مكه است، و شرف آن بلده طيبه به آن حضرت است.
دوم آنكه: آن جناب نسبت به ساير انبياء و مقربان مانند مكه است نسبت به ساير بلاد.
سوم آنكه: هر كه به آن حضرت و اهل بيت او ايمان آورد و در بيت الحرام ولايت ايشان داخل شود، ايمن گردد از ضلالت دنيا و عذاب آخرت، چنانكه هر كه داخل مكه شود ايمن است از مخاوف دنيا، و اگر با ايمان داخل شود از مخاوف هر دو جهان ايمن باشد.
و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: منم مدينه علم و على درگاه آن است.(1469)
و تأويل ساير احاديث سابقه به آنچه گفتيم معلوم مى تواند شد.
و اما تأويل انسان به نسناس ابوبكر، ممكن است كه سبب نزول او باشد اگر چه آيه عام است، يا آنكه در اين مقام چون اكمل افراد در شقاوت و بازگشتن به اسفل سافلين جهنم او بود و باعث شقاوت ساير اشقياى اين امت او گرديده، تخصيص به او فرمودند چنانچه الذين آمنوا را تخصيص به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اين جهات فرمودند كه مورد نزول آيه و اكمل افراد آن و سبب اتصاف ديگران به صفت ايمان، او بود، يا آنكه ممكن است كه هر دو موضع خصوص هر يك مراد باشد و استثناء منقطع باشد، و جمعيت ((الذين)) از براى تعظيم باشد يا به اعتبار دخول ساير ائمه (عليهم السلام) در آن باشد، والله يعلم.
پاورقی
1432- ملك: 30.
1433- تفسير قمى 2/379.
1434- تفسير قمى 2/379؛ المحجة فيما نزل فى القائم الحجة 230 - 231.
1435- غيبت شيخ طوسى 160؛ كمال الدين 360.
1436- تأويل الايات الظاهرة 2/709؛ كافى 1/339، و روايت در آنجا از امام كاظم (عليه السلام) است.
1437- رجوع شود به المحجة فيما نزل فى القائم الحجة 231 و 232.
1438- جن 16.
1439- كافى 1/419؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/357.
1440- حج: 45.
1441- تفسير بيضاوى 3/147؛ تفسير بغوى 3/291.
1442- معانى الاخبار 111؛ تأويل الايات الظاهرة 1/344.
1443- معانى الاخبار 111؛ تأويل الايات الظاهرة 1/344.
1444- تأويل الايات الظاهرة 1/344، به نقل از نخب المناقب؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/107.
1445- بحارالانوار 24/103.
1446- اعراف: 58.
1447- تفسير قمى 1/236.
1448- ريعش يعنى نمو كردنش.
1449- مجمع البيان 2/432.
1450- انعام: 95.
1451- تفسير عياشى 1/370.
1452- تفسير قمى 1/211.
1453- كافى 2/5. عبارت آخر به اين شكل صحيح است: ((طينت مؤمن را از طينت كافر جدا مى نمايند.))
1454- تفسير قمى 1/211.
1455- بحارالانوار 24/109 - 110.
1456- واقعه: 27 - 34.
1457- بصائر الدرجات 505؛ مختصر بصائر الدرجات 57. و در هر دو مصدر و همچنين در بحارالانوار 24/104 بجاى ((امام))، ((عالم )) آمده است.
1458- تفسير بيضاوى 4/431.
1459- تفسير بغوى 4/504؛ تفسير بيضاوى 4/431؛ تفسير كشاف 4/773.
1460- تين: 1 - 8.
1461- تفسير قمى 2/429 - 430.
1462- تأويل الايات الظاهرة 2/813 815.
1463- خصال 225.
1464- مكارم الاخلاق 173.
1465- رجوع شود به تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 266؛ تفسير قمى 1/243.
1466- كافى 1/455؛ كمال الدين 389؛ و در هر دو مصدر نامى از حضرت خضر (عليه السلام) نيامده، ولى علامه مجلسى (ره) در بحارالانوار 43/306 گفته است كه ظاهرا گوينده اين كلمات حضرت خضر (عليه السلام) است. و در نهج البلاغه 81، خطبه 37، حضرت امير (عليه السلام) خود را به اين كلمات وصف نموده اند.
1467- بصائر الدرجات 488؛ كمال الدين 201 و 202؛ كافى 1/179؛ غيبت نعمانى 155.
1468- كتاب سليم بن قيس 105 و 204؛ النهايه ابن اثير 2/300، و در آنجا از ابوذر نقل شده است.
1469- امالى شيخ طوسى 559؛ شرح الاخبار 1/89؛ مناقب ابن شهر آشوب 2/42 و 313؛ مناقب ابن المغازلى 115 - 119؛ تاريخ بغداد 2/377 و 7/173 و 11/48؛ اسد الغابة 4/95؛ تاريخ الخلفاء 170؛ الاستيعاب 3/1102؛ مفردات راغب 62.
خدا فرموده و اوحى ربك الى النحل يعنى: ((وحى فرستاد پروردگار تو بسوى زنبور عسل))؛ بعضى گفته اند يعنى الهام كرد او را؛ و بعضى گفته اند يعنى در طبيعت آن اين را قرار داد و بر اين طبع آن را خلق كرد، ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ((آنكه بگير از كوه ها خانه ها - از براى عسل - و از درختان و آنچه داربست مى كنند)) كه درخت انگور باشد و يا خانه ها و كندوها كه مردم براى ايشان مى سازند يا خانه هاى مسدّس (1470) كه خود بنا مى كنند كه جميع مهندسان در كار آنها حيرانند، ثم كلى من كل الثمرات ((پس بخور از انواع ميوه ها از هر ميوه كه خواهى))، فاسلكى سبل ربك ذللا ((پس داخل شو و حركت كن در راه ها كه پروردگار تو براى تو قرار داده است)) و سلوك آنها را براى تو آسان گردانيده است يا آنكه در حالتى كه تو مطيع و منقاد پروردگار خود باشى، يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه ((بيرون مى آيد از شكم آن زنبورها آشاميدنى - يعنى عسل - كه مختلف است رنگهاى آن)) بعضى سفيد است و بعضى زرد و بعضى مايل است به سرخى يا به سبزى، فيه شفاء للناس ((در آن عسل شفاى بسيار است از براى مردم از دردها)) و كم دوائى است كه عسل جزو آن نبوده باشد،(1471) ان فى ذلك لاية لقوم يتفكرون (1472) ((بدرستى كه در آنچه مذكور شده، آيت و دلالت عظيمى هست بر وجود علم و قدرت و حكمت الهى براى گروهى كه تفكر مى كنند در آنها.))
و اما تأويل اين آيات:
على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم نحل كه خدا وحى كرده است بسوى آن؛ و جبال، عربند، و خدا ما را امر كرده است كه شيعه از عرب بگيريم؛ و من الشجر يعنى از عجم؛ و مما يعرشون يعنى از موالى كه آزاد كرده هايند يا آنها كه داخل قبايل عرب شده اند از عجمان و از ايشان نيستند؛ و شراب و آشاميدنى به رنگهاى مختلف، انواع علوم است كه از ما به شما مى رسد.(1473)
و ايضا ديلمى از آن حضرت روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: نحل و زنبور كى آن رتبه دارد كه خدا بسوى آن وحى كند؟ اين آيه در شاءن ما نازل شده است و ما را تشبيه به نحل كرده است؛ و مائيم كه اقامت كرده ايم در زمين خدا به امر خدا؛ و كوه ها، شيعيان مايند؛ و شجر، زنان مؤمنه اند.(1474)
و عياشى از آن حرت روايت كرده است كه: نحل، كنايه است از ائمه (عليهم السلام)؛ و جبال، عربند؛ و شجر، آزاد كرده هايند؛ و مما يعرشون فرزندان و غلامانند كه آزاد نشده اند و ولايت خدا و رسول و ائمه را اختيار كرده اند؛ و آشاميدنى به رنگهاى مختلف، فنون علوم است كه ائمه به شيعيان خود تعليم مى نمايند؛ فيه شفاء للناس يعنى در علم شفا هست از براى ناس، و شيعيان ما ناس اند و غير شيعيان را خدا بهتر مى داند كه چه چيزند، و اگر معنى اين آيه آن باشد كه مردم گمان مى كنند كه مراد آن عسل است كه مردم مى خورند بايست كه هر بيمارى كه عسل بخورد شفا يابد زيرا كه فرموده خدا خلاف نمى شود و خلف در وعده خدا نمى باشد، بلكه شفا در علم قرآن است زيرا كه خدا مى فرمايد: و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين (1475) يعنى: ((مى فرستيم از قرآن آنچه او شفا و رحمت است از براى مؤمنان))، حضرت فرمود كه: پس قرآن شفا و رحمت است براى اهلش، و اهل آن ائمه هدايت كننده اند كه خدا در حق ايشان فرموده است:ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا(1476) يعنى: ((پس ميراث داديم قرآن را به آنان كه برگزيديم ايشان را از بندگان ما))(1477) و گذشت كه مراد، ائمه (عليهم السلام) اند.
و ايضا عياشى به سند ديگر روايت كرده است از آن حضرت كه: نحل، رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ ان اتخذى من الجبال بيوتا يعنى زن بخواه از قريش؛ و من الشجر يعنى از ساير عرب؛ و مما يعرشون يعنى عجمان و موالى؛ و مراد به شراب مختلف الالوان، انواع علوم است.(1478)
و در تفسير فرات از امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه: نحل، كنايه از ائمه (عليهم السلام) است؛ و جبال، قريشند؛ و شجر، ساير عربند؛ و مما يعرشون عجمان و موالى اند؛ و سبل ربك مراد آن دين حقى است كه ما بر آن هستيم؛ و عسل به الوان مختلفه، كنايه از علمهاى امير (عليه السلام) است كه به مردم رسيده كه موجب شفاى امراض جهالت و ضلالت است، چنانچه در باب قرآن فرموده است:و شفاء لما فى الصدور(1479) يعنى: ((شفا است براى مرضها كه در سينه ها است.)) (1480)
مترجم گويد كه:
مكرر مذكور شد كه آنچه در قرآن مجيد وارد شده است در منافع جسمانيه و اغذيه بدنيه و حيات ظاهره و لذات صوريه در بطون آيات اشاره است به اغذيه روحانيه و لذات معنويه و حيات ابديه اخرويه، مانند تأويل آب به علم، و نور به حكمت.
پس مستبعد نيست تمثيل نحل از براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام)، زيرا كه چنانچه نحل لطايف اغذيه را جمع مى كند و الذ اشياء از آن بهم مى رسد و موجب شفاى دردهاى بدنى مى گردد و در جاهاى مختلف بناى خانه ها مى كند و اطوار پادشاه ايشان در حسن تدبير سرمشق سلوك جميع بنى آدم است، و همچنين پيشوايان دين اشرف حقايق و معارف را براى شيعيان به وحى و الهام الهى اخذ مى كنند و بر ايشان به قدر قابليت افاضه مى نمايند و لذات روحانيه غير متناهيه به كام جان ايشان مى رسانند و شيعيان دردهاى روحانى و امراض نفسانى خود را كه جهالت و ضلالت است به آن دوا مى كنند.
و ايضا اكثر ائمه به اعتبار مظلوميت و مغلوبيت ايشان از مخالفان و اخفاى علوم حقه خود را از ايشان كردن و شيعيان از هر قبيله و طايفه از آن بهره مند
گردانيدن، شبيهند به نحل كه از ساير حيوانات از آنچه در جوف آنها است خبردار شوند از آنها گريزان مى باشند و خانه هاى خود را در جاهائى كه از ضرر ايشان محفوظ باشند بنا مى كنند.
چنانچه از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: بترسيد بر دين خود و پنهان داريد آن را به تقيه، بدرستى كه ايمان نيست كسى را كه تقيه نمى كند، شما در ميان مردم مانند زنبور عسليد در ميان مرغان، اگر مرغان بدانند كه چه يز در شكم آن زنبورها هست يكى را زنده نخواهند گذاشت و همه را خواهند خورد، و همچنين اگر سنيان بدانند كه چه چيز در سينه شما است و شما دوست مى داريد ما اهل بيت را، هر آينه به زبانهاى خود شما را بخورند و اذيت برسانند به شما در آشكار و پنهان، خدا رحمت كند كسى را كه ولايت ما را ضبط كند و پنهان دارد.(1481)
و تشبيه عرب به كوه ها از جهت ثبات و رسوخ ايشان است در دين، يا آنكه ايشان قبائل مجتمعه اند؛ و تشبيه عجم به درختان از جهت آن است كه ايشان متفرقند، يا آنكه منافع بسيار بر ايشان مترتب مى شود، يا آنكه زود منقاد مى گردند و قابليت كمالات در آنها پيشتر است؛ و مشابهت به موالى و آزاد كرده ها يا ملحق به قبيله ها و به كندوها و امثال آنها از جهت آن است كه آنها خود را به قبيله ها ملحق گردانيده اند گويا مصنوع و ساخته شده اند. و اين قسم تمثيلات و استعارات در آيات كريمه بسيار است و منافات با معانى ظاهره ندارد چنانچه احاديث بسيار به معانى ظاهره دلالت مى كند.
پاورقی
1470- مسدس يعنى شش گوشه.
1471- براى اطلاع از گفته هاى مفسران درباره اين آيات رجوع شود به مجمع البيان 3/371؛ تفسير بيضاوى 2/412؛ تفسير فخر رازى 20/69.
1472- آياتى كه از ابتداى فصل آورده شدند، آيات 68 و 69 سوره نحل مى باشند.
1473- تفسير قمى 1/387؛ تأويل الايات الظاهرة 1/256.
1474- تأويل الايات الظاهرة 1/256 257 به نقل از ديلمى.
1475- اسراء: 82.
1476- فاطر: 32.
1477- تفسير عياشى 2/263 - 264.
1478- تفسير عياشى 2/264.
1479- يونس: 57.
1480- تفسير فرات كوفى 235 - 236.
1481- ماسن 1/401؛ كافى 2/218.
حق تعالى مى فرمايد: و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم (1482) يعنى: ((عطا كرديم به تو هفت آيه يا هفت سوره كه آنها مثانى اند و قرآن عظيم را))، مشهور ميان مفسران آن است كه: سبع مثانى سوره فاتحه است. و مثانى گفته اند براى آنكه در هر نماز اقلا دو بار خوانده مى شود، يا ميان بنده است و خدا، يا الفاظش گفته اند براى آنكه در هر نماز اقلا دو بار خوانده مى شود، يا ميان بنده است و خدا، يا الفاظش مكرر است ت يا نصفش ثنا است و نصفش دعا، يا دو بار نازل شده. و بعضى گفته اند: سبع، فاتحة الكتاب؛ و مثانى، قرآن است كه قصص و اخبار در آن مكرر شده است. و بعضى گفته اند: سبع مثانى، هفت سوره اول قرآن است زيرا كه اخبار غير در آنها مكرر وارد شده است. و بعضى گفته اند: مجموع قرآن سبع مثانى است زيرا كه قرآن را به هفت قسمت كرده اند.(1483)
و على بن ابراهيم و فرات و صدوق و عياشى روايت كرده اند از حضرت باقر (عليه السلام) كه: مائيم آن مثانى كه خدا ما را به پيغمبر ما عطا كرده است، و مائيم وجه خدا كه در زمين در ميان شما به احوال مختلفه مى گرديم، هر كه ما را بشناسد، بشناسد، و هر كه نشناسد مرگ در پيش روى اوست، بعد از مرگ ما را خواهد شناخت.(1484)
و به روايت ديگر: هر كه ما را بشناسد يقين در پيش روى اوست، در دنيا ما را به دليل مى شناسد و در آخرت به عين اليقين خواهد ديد؛ و هر كه ما را نشناسد، جهنم در پيش روى اوست و داخل جهنم خواهد شد.(1485)
و در بصائر مضمون سابق را از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت نموده است.(1486)
و عياشى روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردند از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: ظاهرش سوره حمد است و باطنش ائمه (عليهم السلام) اند كه هر پسرى بعد از پدر امام است.(1487)
و از حضرت امام موسى (عليه السلام) روايت كرده است كه: سبع مثانى، ائمه اند؛ و قرآن عظيم، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است.(1488) و به روايت ديگر: قرآن عظيم، على (عليه السلام) است.(1489)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: سبع مثانى، ائمه اند؛ و قرآن عظيم، حضرت صاحب الامر (عليه السلام) است.(1490)
مولف گويد كه:
اين احاديث كه از بطون غريبه آيه است در غايت اشكال است، زيرا كه عدد هفت با عدد ائمه موافق نيست؛ و چند وجه تأويل مى توان كرد:
اول آنكه: عدد هفت به اعتبار آن باشد كه اسماء مقدسه ايشان هفت است، محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و جعفر و موسى.
دوم آنكه: عدد هفت به اعتبار آن شود كه انتشار اكثر علوم از هفت نفر ايشان شد كه تا حضرت امام رضا (عليه السلام) بوده باشد، و از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) به اعتبار شدت تقيه بغير دعا از ساير علوم كمتر به مردم رسيد، و بعد از حضرت رضا (عليه السلام) ائمه در خوف و حبس و تقيه بودند، و از ايشان نيز علوم كمتر به مردم از ديگران رسيد، لهذا محسوب نداشته اند ايشان را، و بنابر اين دو وجه مثانى يا به اعتبار آن است كه آنا را حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) با قرآن ضم كرد و فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى (1491) پس آنكه فرمودند كه: مائيم مثانى يعنى مائيم كه پيغمبر ما را با قرآن مقرون ساخت و ثانى آن گردانيده، چنانچه ابن بابويه (رحمة الله عليه) گفته،(1492) يا آنكه خدا ايشان را با حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مقرون گردانيده، يا آنكه به اعتبار آن باشد كه ايشان به خدا ثنا مى گويند يا خدا به ايشان ثنا گفته، يا به اعتبار آنكه آنها صاحب دو جهتند: يكى جهت تقدس و روحانيت كه به آن جهت با جناب اقدس الهى و روحانيين ملائكه مربوطند و به آن سبب اخذ علوم به وحى و الهام مى نمايند و ديگرى جهت بشريت كه در صورت و جسميت و بعضى از صفات شبيهند به ساير بشر و به اين جهت افاضه علوم به آنها مى نمايند چنانچه سابقا تحقيق كرديم.
سوم آنكه: عدد هفت با مثانى كه ضم شده، چهارده مى شود، زيرا كه مثانى معنى دو تا است و هفت را كه مضاعف مى كنيم چهارده مى شود، پس در باب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) ارتكاب تكلفى بايد كرد كه به يك جهت معطى و به يك جهت معطى له بوده باشد، زيرا كه با ملاحظه پيغمبرى و كمالات غير متناهيه اين نعمتى است كه عطا كرده است به او و قطع نظر از اين جهات شخصى است كه به او عطا شده؛ يا آنكه با قرآن چهارده مى شود و اين تكلفش بيشتر است.
چهارم آنكه: در اين تأويلات نيز مراد به سبع مثانى، سوره حمد باشد، و مراد آن باشد كه حق تعالى سوره فاتحه را در اين آيه كريمه معادل قرآن گردانيده و بسبب آنكه در اين سوره كريمه ذكر و مدح ما و طريقه ما و مذمت دشمنان ما و طريقه ايشان شده زيرا كه موافق احاديث بسيار صراط الذين انعمت عليهم راه متابعت آنها است و ايشانند صراط مستقيم خدا و ((مغضوب عليهم)) غاصبان حق ايشانند، و ((ضالين)) گمراهانند كه متابعت آنها كرده اند و آنها را خليفه دانسته اند. پس مراد اين است كه اين سوره در شاءن ايشان نازل شده و به اين سبب از ساير قرآن مجيد امتياز يافته است.
و اكثر اين وجوه بخاطر اين حقير رسيده و وجه اخير را از اهمه ظاهرتر مى دانم.(1493)
پاورقی
1482- حجر: 87.
1483- رجوع شود به مجمع البيان 3/344؛ تفسير فخر رازى 19/207 - 209.
1484- تفسير قمى 1/377؛ تفسير فرات كوفى 231؛ توحيد 150؛ تفسير عياشى 2/249 - 250.
1485- رجوع شود به تفسير قمى و تفسير عياشى كه در پاورقى قبلى گذشت.
1486- بصائر الدرجات 66.
1487- تفسير عياشى 2/250.
1488- تفسير عياشى 2/251.
1489- تفسير فرات كوفى 231.
1490- تفسير عياشى 1/250.
1491- مناقب ابن المغازلى 214؛ المعجم الكبير 5/170؛ لسان العرب 9/34.
1492- توحيد 151.
1493- بحارالانوار 24/114 - 115.
حق تعالى مى فرمايد: قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون انما يتذكر اولواالالباب (1494) ((بگو - يا محمد: - آيا مساويند آنان كه مى دانند و صاحب علمند و آنان كه نمى دانند و جاهلند؟ و متذكر نمى شوند اين معنى را و نمى فهمند مگر صاحبان عقول خالص از اغراض باطله)). و اين آيه كريمه صريح است در آنكه علم منشاء امتياز است و هر كه عالم تر است اولى و احق است به امامت از ديگران، و در اين شكى نيست كه هر يك از ائمه ما (عليهم السلام) در عصر خود اعلم بوده اند از ديگران خصوصا از آنها كه در زمان ايشان مدعى امامت و خلافت بوده اند، و هرگز ايشان در علم رجوع به ديگرى نمى كرده اند و ديگران به ايشان رجوع مى كرده اند.(1495) و خلافى نيست ميان جميع فرق كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اعلم بود از جميع صحابه.(1496)
و كلينى و صفار و ابن ماهيار و ابن شهر آشوب و ديگران به سندهاى معتبر بسيار از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: الذين يعلمون مائيم؛ والذين لا يعلمون دشمنان مايند؛ و شيعيان ما اولوالالبابند(1497) كه تمييز مى كنند ميان ما و دشمنان ما و مى دانند كه ما سزاوارترين به خلافت از دشمنان ما.
و صفار روايت نموده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند از تفسير اين آيه، فرمود: مائيم كه مى دانيم، و دشمنان ما نادانند، و اولوالالباب شيعيان مايند.(1498)
و كلينى به سند موثق روايت كرده است از عمار ساباطى كه گفت: پرسيدم از حضرت صادق (عليه السلام) در تفسير قول حق تعالى و اذا مس الانسان ضر دعا ربه منيبا اليه يعنى: ((هرگاه آدمى را عارض شود حال بدى، مى خواند پروردگار خود را در حالتى كه بازگشت كننده است بسوى او.)) حضرت فرمود كه: اين آيه در شاءن ابوبكر نازل شده كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را جادوگر مى دانست، چون بيمارى او را روى مى داد ظاهرا دعا مى كرد و اظهار بازگشت مى نمود از آنچه در حق حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گفت، ثم اذا خوله نعمة منه ((پس چون خدا به او عطا مى كرد نعمتى از جانب خود)) فرمود: يعنى عافيت مى يافت از آن بيمارى، نسى ما كان يدعو اليه من قبل ((فراموش مى كرد خدائى را كه بسوى او دعا مى كرد پيشتر)) حضرت فرمود كه: فرامو شمى كرد توبه را كه بسوى خدا مى كرد از آنچه در حق حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گفت كه او ساحر است، و از اين جهت است كه خدا فرمود قل تمتع بكفرك قليلا انك من اصحاب النار ((بگو - يا محمد: - بهره مند شو به كفر خود اندك زمانى بدرستى كه تو از اصحاب جهنمى )) فرمود كه: مراد به كفر او، آن خلافتى بود كه به ناحق دعوى كرد بر مردم و حق على را غصب كرد و نه از جانب خدا خليفه بود و نه از جانب رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس كافر شد. پس حضرت فرمود كه: بعد از اين خدا سخن را گردانيد بسوى على و خبر داد مردم را به حال او و فضيلت او نزد خدا، پس گفت ام من هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجو رحمة ربه يعنى: ((آيا مساوى است آن كافر با كسى كه عبادت كننده و دعا خواننده است در ساعتهاى شب، گاه در سجود و گاه ايستاده در حالتى كه حذر مى كند و مى ترسد از عذاب آخرت و اميدوار است به رحمت پروردگار خود))، قل هل يستوى الذين يعلمون فرمود: آيا مساويند آنها كه مى دانند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول خداست والذين لا يعلمون (1499) و آنها كه نمى دانند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) رسول خداست و مى گويند: او جادوگر و دروغگوست؟ اين است تأويل آن اى عمار.(1500)
و خدا مى فرمايد: و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون (1501) يعنى: ((اين مثلها را مى زنيم از براى مردم، و تعقل نمى كنند و نمى فهمند آنها را مگر عالمون يعنى دانايان.))
ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد از عالمون در اين آيه مائيم،(1502) كه معانى قرآن را مى دانيم و امثال قرآن را مى فهميم.
و ايضا حق تعالى مى فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا(1503) يعنى: ((نداده است خدا به شما از علم مگر اندكى را.))
عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى ((نداده است به شما از علم مگر اندكى از شما را))(1504) كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) اند، يعنى ديگران از علم بهره ندارند مگر اندكى كه از ايشان اخذ كرده باشند.
و باز خداوند عالم مى فرمايد: بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم (1505) يعنى: ((بلكه قرآن آيات واضحه اى چند است در سينه آنها كه علم به ايشان داده شده.))
كلينى و ابن ماهيار و غير آنها به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق و كاظم (عليهم السلام) روايت كرده اند كه: مراد به الذين اوتوا العلم مائيم، و لفظ و معنى قرآن در سينه ماست و لهذا خدا نفرموده كه آيات بينات در ميان دو جلد مصحف است بلكه فرمود كه: در سينه ماست.(1506)
و ايضا حق تعالى مى فرمايد: انما يخشى الله من عباده العلماء(1507) يعنى: ((نمى ترسند از خدا از جمله بندگان مگر علما.))
ابن ماهيار روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن حضرت امير (عليه السلام) نازل شده است كه عالم بود، و پروردگار خود را شناخته بود و از خدا مى ترسيد و پيوسته به ياد خدا بود و عمل مى كرد به فرايض او و جهاد مى كرد در راه او و جميع اوامر خدا را اطاعت مى نمود و نمى كرد چيزى را مگر اينكه موجب خشنودى خدا و رسول باشد.(1508)
پاورقی
1494- زمر: 9.
1495- رجوع شود به كشف المراد 410؛ فصائل الخمسة 2/306 - 344؛ تفسير قمى 2/269؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/74 - 75 و 336 - 338؛ كافى 8/120؛ خرايج 2/640؛ كشف الغمة 3/103؛ الفصول المهمة 264؛ ارشاد شيخ مفيد 2/302. و همه اينها تنها نمونه هايى و قطره هايى بودند از درياى علم ائمه (عليهم السلام).
1496- اسد الغالبة 4/95؛ حلية الاولياء 1/61؛ الاستيعاب 3/1104؛ ينابيع المودة 1/216.
1497- كافى 1/212؛ بصائر الدرجات 54 - 56؛ تأويل الايات الظاهرة 2/512؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/233.
1498- بصائر الدرجات 54 - 55؛ اعلام الدين 453.
1499- آياتى كه ابتداى روايت آورده شدند، آيات 8 و 9 سوره زمر مى باشند.
1500- كافى 8/204 - 205؛ تأويل الايات الظاهرة 2/511.
1501- سوره عنكبوت: 43.
1502- تأويل الايات الظاهرة 1/431.
1503- اسراء: 85.
1504- تفسير عياشى 2/317.
1505- عنكبوت: 49.
1506- كافى 1/214؛ بصائر الدرجات 205 و 206. و اين روايات در اين مصادر با عبارات مختلف ذكر شده است و نامى از امام كاظم (عليه السلام) ندارند.
1507- فاطر: 28.
1508- تأويل الايات الظاهرة 2/480؛ رجوع شود به شواهد التنزيل 2/152.
فصل بيست و نهم: در بيان آنكه ايشانند متوسمون و به روى هركس نظر كنند مى دانند ايمان و نفاق او را و ايشانند آنان كه خدا مى فرمايد: ان فى ذلك لايات للمتوسمين (1509)
اين آيات بعد از قصه قوم لوط است، و مفسران گفته اند كه: يعنى در آنچه ذكر كرديم از هلاك كردن قوم لوط آيه و علاماتى چند هست براى كسانى كه تفكر نمايند در آن قصه و عبرت گيرند؛ و بعضى گفته اند: متوسمين، آنهايند كه به سمت و علامت چيزها را يابند و به فراست و زيركى چيزها را دانند.(1510) و از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده اند كه: بپرهيزيد از فراست مؤمن كه او نظر مى كند به نور خدا. و فرمود كه: خدا را بنده اى چند هست كه مردم را به توسم و فراست مى شناسند، پس حضرت اين آيه را خواند و انها لبسبيل مقيم (1511) گفته اند: يعنى شهر قوم لوط كه در ميان مدينه و شام واقع است بر سر راه شماست كه در سفر شام بر آن مى گذريد.(1512)
و در احاديث بسيار از كلينى و بصائر و مناقب و تفسير عياشى و تفسير على بن ابراهيم و ساير كتب از ائمه (عليهم السلام) منقول است كه: مائيم متوسمون، و راه بهشت در ما مقيم و ثابت است.(1513)
و به روايت ديگر: راه مقيم او، امامت و خلافت است كه در ايشان مقيم و ثابت است تا روز قيامت.(1514)
و در عيون اخبار الرضا (عليه السلام) منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: چه جهت دارد كه شما خبر مى دهيد به آنچه در دلهاى مردم پنهان است؟ فرمود كه: مگر نشنيده اى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بپرهيزيد از فراست مؤمن كه او به نور خدا نظر مى كند؟ راوى گفت: بلى. حضرت فرمود كه: هيچ مؤمنى نيست مگر آنكه او را فراستى هست كه به نور خدا نظر مى كند به قدر ايمان و دانائى او، و خدا جمع كرده در ائمه از ما اهل بيت آنچه را پراكنده كرده است در جميع مؤمنان، و حق تعالى در قرآن فرموده است:ان فى ذلك لايات للمتوسمين پس اول متوسمين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، پس بعد از او امير المؤمنين (عليه السلام)، پس حسنين و امامان از فرزندان حسين (عليهم السلام) تا روز قيامت.(1515)
و در بصائر و اختصاص از عبدالرحمن بن كثير روايت كرده است كه گفت: با حضرت صادق (عليه السلام) به حج رفتيم و در اثناى راه حضرت بر كوهى بالا رفت و بسوى مردم نظر كرد و فرمود كه: چه بسيار است صداهاى مردم به تلبيه و چه بسيار كم است در ميان ايشان كسى كه حجش مقبول باشد.
داود رقى گفت: يابن رسول الله! آيا خدا دعاى اين گروهى كه مى بينيم همه را مستجاب مى گرداند؟
حضرت فرمود: اى ابو سليمان! خدا نمى آمرزد گناهى كسى را كه شرك آورد به او، و انكار كننده امامت و ولايت على (عليه السلام) مانند بت پرست است.
گفتم: فداى تو شوم، آيا شما مى شناسيد دوست و دشمن خود را؟
حضرت فرمود: واى بر تو، هر بنده اى كه متولد مى شود البته در ميان دو ديده او نوشته است كه مؤمن است يا كافر، و هر كه با ولايت ما مى آيد به نزد ما، مى بينيم كه در پيشانى او نوشته است كه مؤمن است، و اگر با عداوت ما مى آيد به نزد ما، مى بينيم كه نوشته است كه كافر است، و مائيم متوسمين كه خدا فرموده ان فى ذلك لايات للمتوسمين و ما به اين مى شناسيم دوست و دشمن خود را.(1516)
و ايضا در بصائر و غير آن به سند معتبر روايت كرده است كه: مردى به خدمت حضرت صادق (عليه السلام) آمد و از مساءله اى سؤال كرد، حضرت جواب فرمود، ديگرى آمد و از همان مساءله سؤال كرد، حضرت جواب ديگر فرمود، باز ديگرى آمد و از آن همان مساله پرسيد، حضرت بغير از جواب آن دو نفر فرمود، پس فرمود كه: خدا به ما گذاشته است امور مردم را كه آنچه مناسب فهم ايشان شود و قابليت هر يك را باشد جواب مى گوئيم چنانچه اختيار امور دنيا را به حضرت سليمان (عليه السلام) گذاشت و فرمود هذا عطاؤ نا فامنن او اعط بغير حساب (1517) اين آيه در قرائت على (عليه السلام) چنين است.
راوى پرسيد كه: امام مى داند مذهب هر كس و قابليت هر شخص را كه مناسب حال او جواب بگويد؟
حضرت از روى تعجب فرمود: سبحان الله! مگر نخوانده اى كلام الهى را كه در قرآن مى فرمايد: ان فى ذلك لايات للمتوسمين و متوسمون، ائمه اند، و انها لبسبيل مقيم و اين آيات در راه مقيم دائمى است كه هرگز از آن بدر نمى رود يعنى با امام است، و امامت هرگز از اهل بيت (عليهم السلام) بيرون نمى رود. پس فرمود: آرى بدرستى كه امام نظر مى كند به مردى، او را مى شناسد و رنگش و نوعش را مى داند و اگر سخن او را از پس ديوارى بشنود، او را مى شناسد و مى داند كيست و چيست و صفات او را مى داند، زيرا كه خدا مى فرمايد: و من آياته خلق السموات والارض و اختلاف السنتكم والوانكم ان فى ذلك لايات مهدويت عالمين (1518) يعنى: ((از جمله آيات قدرت و عظمت خداست آفريدن آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شما، بدرستى كه در اينها آيات و علامتى چند هست براى عالمان،)) حضرت فرمود: امامان عالمانند كه خدا در اينجا فرموده است، و نمى شنود امام چيزى از زبانها و سخنها را مگر آنكه مى داند كه آن گوينده ناجى يا هالك خواهد بود، پس به اين سبب هر كسى را موافق حال او و مذهب و قابليت او جواب مى فرمايد:.(1519)
و ايضا در بصائر از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: ما را ديده اى است كه شباهت به ديده هاى مردم ندارد، و در ديده هاى ما نورى هست كه شيطان را در آن شركتى نيست.(1520)
و عياشى از حضرت امام صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه در تأويل اين آيه فرمود: بدرستى كه در امام آياتى چند هست براى متوسمين؛ و امام، سبيل مقيم و راه راست و درست و ثابت است، نظر مى كند به نورى كه خدا در ديده او قرار داده و سخن مى گويد از جانب خدا و از او پنهان نمى باشد آنچه را اراده نمايد.(1521)
و در بصائر و اختصاص و غير آنها از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: روزى حضرت امير (عليه السلام) در مسجد كوفه نشسته بود، ناگاه زنى آمد و با شوهرش نزاعى داشت، حضرت براى شوهرش حكم كرد. آن ملعونه گفت: والله كه چنان نبود كه تو حكم كردى و بخدا سوگند كه قسمت بالسويه نمى كنى و عدالت در ميان رعيت نمى كنى و حكم تو نزد خدا پسنديده نيست.
حضرت امير (عليه السلام) در غضب شد و ساعتى در او نظر كرد و فرمود كه: اى جراءت كننده! اى دشنام دهنده! اى تشنيع كننده! اى آن كه مانند زنان ديگر حايض نمى شوى! آن ملعونه چون اين سخن را شنيد پشت كرد و گريخت و مى گفت: واى بر من واى بر من اى پسر ابو طالب! پرده پوشيده مرا دريدى و مرا رسوا كردى.
پس عمرو بن حريث كه يكى از سر كرده هاى خوارج بود از پى آن زن رفت و به او گفت: در اول با پسر اوب طالب سخنى گفتى كه مرا شاد كردى، پس او با تو سخنى گفت كه گريختى و واويلاه گفتى؟!
آن زن گفت كه: والله مرا نسبت داد به امرى كه در من بود و ديگرى نمى دانست، من هميشه حيض را از راه پس مى بينم.
عمرو ملعون برگشت به خدمت حضرت و گفت: اى پسر ابو طالب! اين كهانت چه بود كه به اين زن گفتى؟
حضرت فرمود كه: اى پسر حريث! اين كهانت نبود كه جن مرا خبر داده باشد، بدرستى كه خالق عالم ارواح را پيش از بدنها آفريد به دو هزار سال، پس چون ارواحج را در بدنها جا داد در ميان ديده هاى ايشان نوشت كه مؤمن است يا كافر، و آنچه به آن مبتلا خواهند شد و اعمال نيك و بد ايشان را در نامه اى به قدر گوش موش نوشت، پس در اين باب اين آيه را در قرآن فرستاد بر پيغمبرش ان فى ذلك لايات للمتوسمين پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) متوسم بود، پس من بعد از آن متوسمم، و امامان از فرزندان من متوسمند؛ پس چون نظر كردم به سيماى او همه احوال او بر من ظاهر شد.(1522)
مولف گويد كه:
احاديث در اين باب بسيار است و كيفيت تطبيق اين تأويلات را در ((بحار)) ذكر كرده ام،(1523) و بنابر اكثر تأويلات مى تواند بود كه ((ذلك)) در اين آيه اشاره است به قرآن، و مراد به سبيل در بعضى از تأويلات امام است، و در بعضى امامت، و در بعضى راه حق و در بعضى راه بهشت.
پاورقی
1509- حجر: 75.
1510- مجمع البيان 3/343؛ تفسير طبرى 7/527 - 529؛ تفسير فخر رازى 19/203.
1511- حجر: 76.
1512- مجمع البيان 3/343.
1513- كافى 1/218 - 219؛ بصائر الدرجات 355؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/234؛ تفسير عياشى 2/247؛ تفسير قمى 1/377؛ تأويل الايات الظاهرة 1/250.
1514- كافى 1/218؛ بصائر الدرجات 357؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/308؛ تأويل الايات الظاهرة 1/251.
1515- عيون اخبار الرضا 2/200.
1516- بصائر الدرجات 358؛ اختصاص 303.
1517- اشاره اى به سوره ص: 39.
1518- روم: 22.
1519- بصائر الدرجات 361؛ اختصاص 306.
1520- بصائر الدرجات 419.
1521- تفسير عياشى 2/248.
1522- بصائر الدرجات 354 - 356؛ اختصاص 302؛ تفسير عياشى 2/248؛ تفسير فرات كوفى 229.
1523- رجوع شود به بحارالانوار 24/123.
خدا مى فرمايد: و عباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا(1524) يعنى: ((و بندگان خالص خداوند بخشنده آنانند كه راه مى روند بر روى زمين به آهستگى و هموارى و سكينه و وقار نه از روى تكبر و تجبر.))
على بن ابراهيم و كلينى و ابن ماهيار و ديگران از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: اين آيه و آيات بعد از اين تا آخر سوره در شاءن امامان و اوصياء نازل شده كه در روى زمين به آهستيگ راه مى روند از ترس دشمنان خود،(1525) و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما(1526) ((و هرگاه خطاب كننده ايشان را جاهلان و بيخردان، گويند سلامى را)) يعنى در جواب سفاهت ايشان سخنى مى گويند كه سالم از گناهان باشند، يا سخن نيكى مى گويند، يا سلام به ايشان مى كنند.
در حديث است كه: اين نى در شاءن اوصياء است كه با دشمنان مدارا مى كنند.(1527)
والذين يبيتون لربهم سجدا و قياما(1528) ((و آنان كه شب به روز مى آورند براى پروردگار خود گاه سجده كنندگانند و گاه ايستاده ))، در حديث ديگر وارد شده است كه: اين نيز در شاءن ائمه (عليهم السلام) است.(1529)
و برقى در محاسن روايت كرده است از سليمان بن خالد كه: در محمل سوره فرقان را مى خواندم و به اين آيه رسيده بودم والذين لا يدعون مع الله الها آخر و لا يقتلون النفس التى حرم الله الا بالحق و لا يزنون و من يفعل ذلك يلق اثاما # يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا(1530) يعنى: ((و آنان كه نمى خوانند با خدا خداى ديگر را، و نمى كشند نفسى را كه حرام گردانيده خدا كشتن او را مگر به حق، و زنا نمى كنند، و كسى كه مى كند آن را مى رسد به جزاى گناه خود و مضاعف مى كند خدا عذاب او را در روز قيامت و جاويد مى ماند در آن عذاب خوار كرده شده))، پس حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) فرمود كه: اين آيات در شاءن ما نازل شده است، و بخدا سوگند كه ما را پند داده و نصيحت و موعظه نموده و حال آنكه او مى دانست كه ما هرگز زنا نمى كنيم.
پس تا اين آيه را خواندم الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات (1531) يعنى: ((مگر كسى كه توبه و بازگشت كند و ايمان آورد و بكند عمل شايسته را، پس آنها را بدل مى كند خدا بديهاى ايشان را به نيكيها و گناهان ايشان را به ثوابها.)) حضرت فرمود: بايست اينجا، اين آيه در شاءن شما شيعيان نازل شده است، بدرستى كه خواهند آورد مؤمن گناهكارى را در روز قيامت پس باز مى دارند او را در نزد خداوند عالميان و خود متوجه حساب او مى گردد و يك يك گناهان او را بر او مى شمارد و مى فرمايد:: در فلان روز و فلان ساعت فلان گناه را كردى، او اعتراف مى كند و مى گويد: كرده ام، تا آنكه خدا همه گناهان او را بر او مى شمارد و او اعتراف مى كند و مى گويد: كرده ام ، تا آنكه خداوند غفار مى فرمايد: كه: اين گناهان را در دنيا بر تو پوشانيدم و تو را رسوا نكردم و امروز همه را مى آمرزم؛ پس امر مى كند ملائكه را كه: گناهان او را محو كنيد و به جاى آنها حسنات و طاعات بنويسيد، پس نامه او را بلند مى كنند كه همه مردم ببينند، پس مردم مى گويند از روى تعجب: سبحان الله! اين بنده هيچ گناه نداشته است؟ اين است معنى قول حق تعالى كه مى فرمايد: فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات.(1532)
و شيخ طوسى در امالى همين مضمون را از آن حضرت روايت كرده است و در آخر حديث فرمود كه: اين آيه در باب گناهكاران شيعيان ما نازل شده.(1533)
و در بصائر از آن حضرت روايت نموده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: پروردگار من مرا وعده داده در باب شيعيان على يك خصلت، و آن اين است كه هر كه ايمان به او بياورد و بپرهيزد از ولايت دشمنان او، گناهان صغيره و كبيره ايشان را بيامرزد و گناهان ايشان را به حسنات بدل مى كند.(1534) و به اين مضامين احاديث بسيار است، كه انشاء الله در محل ديگر مذكور خواهد شد.
و باز سليمان در حديث محاسن گفت: پس من تتمه آيات را خواندم تا به آنجا رسيدم والذين لا يشهدون الزور و اذا مروا باللغو مروا كراما(1535) يعنى: و آنها كه حاضر نمى شوند در مجالس لغو و بى فايده يا در مجلس غنا و خوانندگى، يا گواهى ناحق نمى دهند، و چون مى گذرند به معاصى يا به چيزهاى بى فايده يا سخنان دروغ، مى گذرند بزرگوارانه و متوجه آنها نمى شوند؛ چون اين آيه را خواندم حضرت فرمود كه : اين آيه ها در شاءن ماست و بيان صفت ماست.
پس خواندم والذين اذا ذكروا بايات ربهم لم يخروا عليها صما و عميانا(1536) يعنى: ((و آنها كه چون پند داده شوند و به ياد ايشان آورند آيات پروردگار ايشان را، نيفتند بر روى آنها مانند كران و كوران)) يعنى تدبر و تفكر در آنها مى كنند و به غفلت از آنها نمى گذرند. حضرت فرمود كه: اين آيه در شاءن شما شيعيان است كه هرگاه آيات فضيلت ما را بر شما مى خوانند باور مى كنيد و شك در آنها نمى كنيد و تفكر در آنها مى نمائيد.
پس خواندم والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و اجعلنا للمتقين اماما(1537) يعنى: ((و آنها كه مى گويند: اى پروردگار ما! ببخش ما را از زنان و فرزندان ما روشنى ديده ها، و بگردان ما را از براى پرهيزكاران پيشوا))، حضرت فرمود كه: اين آيه ها در شاءن ماست.(1538)
و على بن ابراهيم روايت نموده است كه: اين آيه را نزد حضرت صادق (عليه السلام) خواندند، حضرت فرمود كه: اگر اين آيه چنين خوانده شود پس خوش مرتبه بزرگى را از خدا سؤال كرده اند كه خدا ايشان را پيشواى متقيان گرداند. پرسيدند كه: پس اين آيه چگونه نازل شده است؟ حضرت فرمود كه: چنين نازل شده است و اجعل لنا من المتقين اماما يعنى: بگردان از براى ما از متقيان و پرهيزكاران امامى.(1539)
و در روايت ديگر فرمود كه: ما اهل بيت پيشواى متقيانيم.(1540)
و به روايت ديگر: مصداق ((ازواجنا)) حضرت خديجه است؛ و ((ذرياتنا)) حضرت فاطمه عليها السلام، و ((قرة اعين)) حسن و حسين (عليهما السلام)، ((و اجعلنا للمتقين اماما)) على بن ابى طالب (عليه السلام) است.(1541)
و ابن ماهيار از ابن عباس روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن على (عليه السلام) نازل شده؛ و از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت مجموع آيه را تلاوت نموده فرمودند كه: يعنى ما را هدايت كنندگان قرار داده كه به ما هدايت بيابند و اين آيه مخصوص آل محمد (عليهم السلام) است.(1542)
و ايضا از ابو سعيد خدرى روايت نموده است كه: چون آيه نازل شد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از جبرئيل پرسيد كه: ((ازواجنا)) كيست؟ گفت: خديجه است.
پرسيد كه: ((ذرياتنا)) كيست؟ گفت: فاطمه است.
پرسيد كه: ((قرة اعين)) كه موجب روشنى چشم است كيست؟ گفت: حسنين است.
پرسيد كه: و اجعلنا للمتقين اماما كيست؟ عرض كرد: على بن ابى طالب است.(1543)
و ابن شهر آشوب از سعيد بن جبير روايت كرده است در تفسير قول خداوند كريم والذين يقولون ربنا هب لنا گفت كه: اين آيه والله در شاءن اميرالمؤمنين على (عليه السلام) است و بس. و بيشتر دعاى آن حضرت اين بود كه مى گفت: ربنا هب لنا من ازواجنا يعنى فاطمه، و ((ذرياتنا)) يعنى حسنين (عليهما السلام) قرة اعين. حضرت امير (عليه السلام) فرمود كه: بخدا سوگند كه سؤال نكردم از پروردگار خود كه مرا فرزند خوشروئى بدهد و نه فرزند نيكو قامتى بدهد بلكه سؤال كردم كه فرزندانى به من عطا كند كه مطيع خدا باشند و خايف و ترسان شوند از او، پس چون فرزندان خود را مطيع خدا يافتم ديده ام به او روشن شد و شاد شدم.
بعد از آن گفت: و اجعلنا للمتقين اماما فرمود كه: يعنى ما پيروى كنيم پرهيزكاران را كه پيش از ما بوده اند، پس پيروى ما كنند پرهيزكاران كه بعد از ما مى آيند، اولئك يجزون الغرفة بما صبروا(1544) يعنى: ((ايشان جزا داده مى شوند غرفه هاى بهشت و اعلى درجات آن را به آنچه صبر كردند در دنيا به طاعت خدا و آزار دشمنان)). حضرت فرمود كه: يعنى على و حسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام)، و يلقون فيها تحية و سلاما # خالدين فيها حسنت مستقرا و مقاما(1545) يعنى: ((ملائكه به استقبال آنها مى آيند با تحيت و سلام الهى، جاويد مى مانند در آن نعمتها، نيكو قرارگاه و محل اقامتى است غرفه هاى بهشت از براى ايشان.))(1546)
پاورقی
1524- فرقان: 63.
1525- تفسير قمى 2/116؛ كافى 1/427؛ تأويل الايات الظاهرة 1/381.
1526- فرقان: 63.
1527- كافى 1/427؛ تأويل الايات الظاهرة 1/381.
1528- فرقان: 64.
1529- تفسير قمى 2/116.
1530- فرقان 68 و 69.
1531- فرقان: 70.
1532- محاسن 273.
1533- امالى شيخ طوسى 73، و روايت در آنجا از امام باقر (عليه السلام) است.
1534- بصائر الدرجات 83، و همچنين رجوع شود به صفحات 85 و 86 بصائر.
1535- فرقان: 72.
1536- فرقان: 73.
1537- فرقان: 74.
1538- محاسن 1/274.
1539- تفسير قمى 2/117.
1540- تفسير قمى 2/117؛ تفسير فرات كوفى 294؛ شواهد التنزيل 1/539.
1541- تفسير قمى 2/117؛ تفسير فرات كوفى 294 - 295؛ شواهد التنزيل 1/539.
1542- تأويل الايات الظاهرة 1/384.
1543- تأويل الايات الظاهرة 1/385.
1544- فرقان: 75.
1545- فرقان: 75 و 76.
1546- مناقب ابن شهر آشوب 3/431.
خداوند مى فرمايد:: الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء # تؤ تى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون # و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار(1547) يعنى: زده است خداوند عالميان مثلى كلمه طيبه نيكوى پاكيزه را - كه به قول بعضى كلمه توحيد است كه لا اله الا الله باشد، و به قول بعضى هر كلام نيكو و اعتقاد حقى است كه خدا به آن امر كرده باشد - مانند درخت طيبه پاكيزه نمو كننده ميوه دهنده است كه ريشه اش در زمين فرو رفته و محكم شده باشد و فرع و شاخهايش به آسمان بلند شده باشد و بدهد ميوه خود را در هر وقت - يا در هر سال، يا در هر شش ماه - به اذن و قدرت و تقدير پروردگار آن - بعضى گفته اند كه آن درخت خرما است، و بعضى گفته اند كه آن درختى است در بهشت، و بعضى گفته اند تمثيل فرموده است:به درختى كه چنين باشد - كه ريشه اش در زمين و شاخش در آسمان باشد و هر وقت كه خواهى ميوه دهد - گو اينكه در خارج مصداقى نداشته باشد؛ و بعضى گفته اند كلمه طيبه، ايمان است؛ و شجره طيبه، مؤمن - و مى زند خدا مثلها براى مردمان شايد كه ايشان متذكر شوند و پند گيرند؛ و مثل كلمه خبثه و بد - كه كلمه شرك يا هر اعتقاد بد و سخن بدى كه خدا نهى از آن نموده باشد - مانند درخت خبيث بد است كه نمو كننده نباشد - و بعضى گفته اند كه مراد درخت حنظل است، و بعضى كشوث گفته،(1548) و بعضى درخت گنديده بى ثبات به اين اوصاف است كه مصداقى نداشته باشد،(1549) و هر دو تشبيه در نهايت كمال ظهور و وضوح است، زيرا كه كلمات صادقه و عقايد حقه مانند درختى است كه ريشه آن ثابت است و به رياح عاصفه از شكوك و شبهات از پا بدر نمى آيد و به جانب آسمان بلند مى شود و نهايت رفعت دارد و مقبول درگاه الهى مى گردد و روز به روز به تفكرات صحيحه و اعمال صالحه و امطار فيوضات ربانيه برومند مى گردد و در دنيا آنا فانا مثمر ثمرات طيبه از وفور يقين و كثرت اعمال صالحه و اخلاق حسنه و قرب خدا مى شود، و هر چند سعى كنند اهل باطل كه آن را بركنند و زايل گردانند نتوانند، و در آخرت مثمر نعيم ابدى و لذات غير متناهيه و درجات عاليه مى باشد، و كلمات كاذبه و عقايد باطله ثمره اش مانند حنظل براى عقول سليمه تلخ و ناگوار است و هر چند اهل ضلالت و جهالت سعى در تقويت آن نمايند بزودى از بيخ كنده مى شود و ثباتى نمى دارد و در آخرت بغير از وبال و نكال و زقوم و ضريع و غسلين ثمره نمى بخشد.
و اما اخبارى كه عامه و خاصه در تأويل اين آيات ذكر كرده اند: عامه از ابن عباس روايت كرده اند كه جبرئيل به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض كرد كه: شمائيد آن درخت و على (عليه السلام) شاخ آن است و حسن و حسين (عليهما السلام) ميوه هاى آنند.(1550)
و در فردوس الاخبار از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده است كه: من آن درختم و فاطمه شاخ بزرگ آن درخت است، و على (عليه السلام) آبستن كننده آن درخت است، و ميوه هاى آن درخت حسنين (عليهما السلام)، و دوستان اهل بيت برگهاى آن درختند، و همه اجزاى آن درخت در بهشت است.(1551)
و كلينى و صفار و ابن بابويه از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: من اصل و ريشه آن درختم، و جناب امير (عليه السلام) فرع آن است، و امامان از فرزندان ايشان شاخه هاى آنند، و علم ائمه ميوه آنند، و مؤمنان برگهاى آنند، آيا درخت بغير اينها چيزى مى باشد؟ راوى گفت: نه والله، حضرت فرمود كه: بخدا سوگند مؤمنى كه متولد مى شود يك برگ در آن درخت بهم مى رسد و مؤمنى كه مى ميرد يك برگ از آن درخت مى افتد و كم مى شود.(1552)
و در معانى الاخبار روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: شجره، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و فرعش على (عليه السلام)، و شاخه اش فاطمه عليها السلام، و ميوه هايش فرزندان اويند، و برگش شيعيان مايند، بدرستى كه هر مؤمنى از شيعيان ما كه مى ميرد يك برگ از آن درخت مى ريزد و فرزندى كه از شيعيان ما متولد مى شود يك برگ از آن درخت مى رويد.(1553)
و على بن ابراهيم و صفار از آن حضرت روايت كرده اند كه: شجره، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است و نسب او ثابت است در بنى هاشم، و فرع آن على بن ابى طالب (عليه السلام) است، و شاخ آن فاطمه (سلام الله عليها)است، و ميوه هايش فرزندان على و فاطمه اند، و برگهاى آن شيعيان ايشانند، تؤ تى اكلها كل حين باذن ربها مراد علومى است كه فتوى مى دهند ائمه، شيعيان خود را در حج و عمره از مسائل حرام و حلال.(1554)
و در بصائر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: شجره، سدرة المنتهى است، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بيخ آن است، و على (عليه السلام) بلندى آن است، و فاطمه (سلام الله عليها)فرع آن است، و امامان از ذريه فاطمه (سلام الله عليها)شاخه هاى آنند، و شيعيان ايشان برگهاى آنند، و ميوه اى كه در هر حين مى دهد علومى است كه در هر وقت از ائمه سؤال مى كنند، جواب مى گويند.
پرسيدند كه: چرا آن را منتهى مى گويند؟ فرمود: زيرا كه والله دين خدا به آن منتهى مى شود، هر كه برگ آن درخت نيست، مؤمن نيست و از شيعه ما نيست.(1555)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: شجره طيبه، مثلى است كه خدا براى اهل بيت پيغمبرش زده است؛ و شجره خبيثه، مثلى است كه براى دشمنان ايشان زده است.(1556)
و در مجمع البيان از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: شجره خبيثه مثل بنى اميه است.(1557)
و احاديث بسيار وارد شده است در تفسير قول حق تعالى و ما جعلنا الرؤ يا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا(1558) يعنى: ((نگردانيديم آن خوابى را كه نموديم به تو مگر فتنه و امتحانى براى مردم، و نگردانيديم شجره ملعونه را در قرآن مگر امتحانى از براى مردم، و مى ترسانيم ايشان را و زياد نمى كند ترسانيدن ما ايشان را مگر طغيان بزرگ )) كه شجره ملعونه سلسله بنى اميه اند، چنانچه عياشى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت اميرالمؤمنين و حضرت باقر و حضرت صادق (عليهم السلام) روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: شجره ملعونه، بنى اميه اند.(1559)
و ايضا به سندهاى بسيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در خواب ديد كه جماعتى بر منبر او بالا مى روند و مردم را از دين بر مى گردانند، جبرئيل اين آيه را آورد كه ابوبكر و عمر و بنى اميه بر منبر تو بالا خواهند رفت و مردم را از دين خواهند برگردانيد.(1560)
و ايضا عياشى روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) غمگين و محزون بيرون آمد، صحابه از سبب حزن آن حضرت سؤال كردند، فرمود كه: امشب در خواب ديدم كه اولاد بنى اميه بر منبر من بالا مى رفتند پس از خدا سؤال كردم كه در حيات من خواهد بود؟ فرمود كه: بعد از وفات تو خواهد بود.(1561)
و به روايت ديگر: دوازده نفر از بنى اميه را ديدم كه بر منبر من بالا رفتند.(1562)
و شيخ طبرسى روايت كرده است كه: ميمونى چند را ديد كه بالاى منبرش مى رفتند و به زير مى آمدند، و بعد از آن خندان نبود تا از دنيا رفت.(1563)
و در حديث صحيفه كامله از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: روزى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را خوابى ربود در وقتى كه بالاى منبر بود، پس در خواب ديد مردانى چند را كه بر منبرش بر مى جستند مانند جستن بوزينه و مردم را از پس پشت مى گردانيدند، پس حضرت بيدار شد و اثر حزن و اندوه از روى مباركش ظاهر بود پس جبرئيل اين آيه را آورد و شجره ملعونه را به بنى اميه تفسير فرمود.(1564)
و شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده است در ضمن مناظره اى كه حضرت امام حسن (عليه السلام) با معاويه و اصحاب او فرمود به مروان بن حكم گفت كه: خدا لعنت كرده است تو را و پدرت را و خويشان و فرزندان تو را و آن لعنت باعث زيادتى كفر و طغيان و عصيان شما شد چنانچه حق تعالى فرمود و الشجرة الملعونة فى القرآن و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا اى مروان! تو و فرزندان تو آن شجره ملعونه ايد كه خدا در قرآن شما را لعنت كرده و ما اهل قرآنيم و ظاهر و باطن قرآن را مى دانيم و از آن شجره ايم كه خدا وصف آن در قرآن فرمود اصلها ثابت و فرعها فى السماء # تؤ تى اكلها كل حين باذن ربها يعنى ظاهر مى شود علوم قرآن از ما در هر زمان از براى مردم، و دشمنان ما اهل بيت شجره ملعونه اند كه مى خواهند اطفاء كنند و خاموش نمايند و فرو نشانند نور ما را به دهنهاى خود و خدا البته نور ما را تمام يم كند هر چند ابا كنند و نخواهند كافران و منافقان، و اگر مى فهميدند منافقان معنى اين آيات را كه بيان كردم هر آينه از قرآن مى انداختند چنانچه انداختند از قرآن آيات بسيار را كه در مدح ما و مذمت دشمنان ما صريح بود.(1565)
مترجم گويد كه:
تأويلاتى كه در اين احاديث شريفه وارد شده انطباق آنها بر آيات كريمه غايت وضوح دارد، كه معلوم است مثلى كه خدا زده براى ايمان و علوم حقه امورى است كه موجب سعادت ابدى دنيا و عقبى مى گردند و آنها را تشبيه به درختى فرموده زيرا كه خدا در اكثر آيات لذات روحانيه را به لذات جسمانيه كه همت قاصران مقصور بر آن است مثل زده است و امور معقوله را به امور محسوسه كه منبع علم جاهلان است تشبيه نموده، پس علم و ايمان و اعمال صالحه را تشبيه فرموده است:به درخت ثابت محكمى كه سر به آسمان كشيده و ريشه آن درخت حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه منبع جميع كمالات است، و چنانكه اجزاء درخت از ريشه عذا مى خورند و تربيت مى يابند جميع ائمه و اتباع ايشان در خور انتساب به آن جناب از او بهره مند مى گردند، و ساق آن درخت حضرت امير (عليه السلام) است كه اول نمو آن درخت است و نمايش درخت به آن است و ساير اجزاء به توسط آن بهره مى برند، و حضرت فاطمه (سلام الله عليها)به منزله شاخه بزرگ آن درخت است كه واسطه انتساب جميع ائمه است به حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه و آله و سلم) و به توسط او نور آن حضرت به ايشان سرايت كرده است، و شاخه هاى ديگر كه از شاخه بزرگ رسته است مثال ساير ائمه (عليهم السلام) اند كه به توسط ايشان ثمرات علوم رسالت به خلق مى رسيد و انوار مصطفوى و مرتضوى همه در ايشان مجتمع گرديده و هر كه چنگ در يكى از آنها زند به آسمان رفعت و كمال مرتفع مى شود و علوم ايشان كه به مردم مى رسد و قلوب و ارواح شيعيان به آنها تربيت و قوت مى يابند به مثابه ميوه هاى آن درخت بلند بخت است، و شيعيان كه حافظ و حامى و قابل ثمرات علوم ايشانند و خود را در مهالك فداى ايشان مى كنند و علوم و معارف ايشان را از ديگران پنهان مى دارند به منزله برگهاى آن شجره طيبة الثمره اند كه آن ميوه ها را از ضرر باد و حرارت آفتاب و گرد و غبار حراست مى نمايند و آنها را در ميان خود پنهان مى دارند.
و اعداى خبيثه ايشان را به آن شجره خبيثه و شجره ملعونه تشبيه فرموده، بعضى از آن ملاعين به منزله ريشه اند مثل ابوبكر و عمر، و بعضى به منزله ساقند مانند بنى اميه، و بعضى به منزله شاخه اند مانند بنى عباس و امثال ايشان، و شيعيان گمراه آنها به منزله برگهاى آن درختند، و ميوه آن درخت كه عبارت از شبهات و شكوك و علوم باطله ايشان است به منزله حنظل ناگوار كه قاتل اهل ضلالت است.
و مثال شجره اولى شجره طوبى است كه در بهشت اصلش در خانه اميرالمؤمنين (عليه السلام) است و در هر خانه از شيعيان شاخه اى از آن است تا سدرة المنتهى؛ و مثال شجره ثانيه در آخرت شجره زقوم است كه در جهنم مى رويد و ميوه اش طعام دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است. و در اين مقام سخن بسيار است و اين كتاب گنجايش ذكر زياده از اين ندارد.
پاورقی
1547- ابراهيم 4 - 26.
1548- كشوث: گياهى است زرد رنگ داراى ساقه هاى باريك و بى برگ. (فرهنگ عميد 3/1973.)
1549- مجمع البيان 3/312.
1550- مجمع البيان 3/312.
1551- فردوس الاخبار 1/84.
1552- كافى 1/428؛ بصائر الدرجات 59؛ كمال الدين 345. و روايت در كمال الدين با كمى تفاوت ذكر شده است.
1553- معانى الاخبار 400.
1554- تفسير قمى 1/369؛ بصائر الدرجات 59.
1555- بصائر الدرجات 60.
1556- تفسير عياشى 2/225.
1557- مجمع البيان 3/313.
1558- سوره اسراء: 60.
1559- تفسير عياشى 2/297 و 298؛ تفسير قمى 1/369؛ مجمع البيان 3/424.
1560- رجوع شود به تفسير عياشى 2/297؛ كافى 4/159؛ امالى شيخ طوسى 688.
1561- تفسير عياشى 2/298.
1562- تفسير عياشى 2/298.
1563- مجمع البيان 3/424. و نيز رجوع شود به تفسير طبرى 8/103؛ تفسير قرطبى 10/283.
1564- صحيفه سجاديه 56.
1565- احتجاج 2/44، و در آنجا قسمتى از روايت ذكر شده است.
اول: و ممن خلقنا امة يهدون بالحق و به يعدلون (1566) يعنى: ((و از آنها كه خلق كرده ايم امتى و جماعتى هستند كه هدايت مى كنند مردم را به حق و به حق عدالت مى كنند.))
على بن ابراهيم و عياشى و كلينى و صفار و ابن شهر آشوب و غير ايشان به سندهاى بسيار از حضرت صادق و باقر (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: مراد از امت، ائمه آل محمد (عليهم السلام) اند.(1567)
و حافظ ابو نعيم و ابن مردويه از محدثان عامه از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود: اين امت هفتاد و سه فرقه خواهند شد، هفتاد و دو فرقه آنها در جهنم خواهند بود و يك فرقه ايشان در بهشت، و ايشان آن فرقه اند كه خدا در شاءن ايشان فرمود و ممن خلقنا امد يهدون بالحق و به يعدلون و ايشان من و شيعيان منند.(1568) و عياشى مثل اين حديث را از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده است.(1569)
آيه دوم: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (1570) يعنى: ((و آنها كه جهاد و سعى مى كنند در راه ما البته هدايت مى كنيم ايشان را به راه هاى خود و بدرستى كه خدا با نيكوكاران است.))
على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه از براى آل محمد (عليهم السلام) و شيعيان ايشان است.(1571)
و فرات از آن حضرت روايت نموده كه: اين آيه در شاءن ما اهل بيت نازل شده است.(1572)
آيه سوم: افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون (1573) يعنى: ((آيا پس كسى كه هدايت مى كند مردم را بسوى حق سزاوارتر است كه متابعت كرده شود و او را پيروى كنند، يا كسى كه هدايت نمى يابد مگر آنكه هدايت كرده شود؟ پس چه مى شود شما را چگونه حكم مى كنيد؟)).
على بن ابراهيم از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: آن كه هدايت مى كند مردم را به حق، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و بعد از او آل محمد (عليهم السلام)؛ و آن كه هدايت نمى يابد مگر آنكه هدايت كرده شود، كسى است كه مخالفت اهل بيت كند بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).(1574)
و ابن شهر آشوب از زيد بن على روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده است؛(1575) و سابقا بيان كرديم كه اين آيه صريح است در امامت ائمه ما (عليهم السلام)، زيرا كه به اتفاق هر يك از ايشان در هر عصرى كه بوده اند از اهل عصر خود اعلم بوده اند خصوصا از آنها كه دعوى خلافت مى كرده اند.
آيه چهارم: و من اضل ممن اتبع هواه بغر هدى من الله (1576) يعنى: ((و كيست گمراه تر از كسى كه پيروى خواهش نفس خود كند بغير هدايتى از جانب خدا.))
كلينى و صفار و حميرى و غير ايشان از حضرت امام رضا (عليه السلام) به سندهاى صحيح روايت كرده اند كه: يعنى هر كس كه دين خود را به راءى خود اختيار كند بدون امامى از ائمه هدى (عليهم السلام).(1577)
آيه پنجم: و انى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدى (1578) يعنى: ((و بدرستى كه من بسيار آمرزنده ام براى كسى كه توبه كند - گفته اند يعنى از شرك -، و ايمان آورد - گفته اند: يعنى به خدا و رسول - و عمل شايسته بكند - گفته اند: يعنى واجبات را بجا آورد، پس هدايت يابد - گفته اند: يعنى بر ايمان بماند تا از دنيا برود، يا شك در ايمان نكند، يا آنكه در دين بدعت نكند -)).(1579)
كلينى و عياشى و ابن ماهيار از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: يعنى هدايت يابد بسوى ولايت ما اهل بيت، بخدا سوگند كه اگر كسى عبادت كند در تمام عمر خود و يا عمر دنيا در ميان ركن و مقام كه بهترين جاهاى عالم است و بميرد بدون ولايت ما، خدا او را در قيامت به رو در جهنم افكند.(1580)
آيه ششم: فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى (1581) يعنى: ((كسى كه متابعت كند هدايت مرا پس او گمراه نمى شود.))
ابن ماهيار و كلينى و ديگران از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: يعنى هر كه به امامت ائمه (عليهم السلام) قايل شود و متابعت امر ايشان بكند و از اطاعت ايشان تجاوز نكند، گمراه نمى شود در دنيا و تعب نمى كشد در آخرت.(1582)
و به روايت ديگر: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ايها الناس! پيروى كنيد هدايت خدا را تا هدايت يابيد و به رشد و صلاح فايز گرديد، و هدايت خدا هدايت من است و هدايت من هدايت على است، هر كه متابعت كند هدايت او را در حيات من و بعد از فوت من پس بتحقيق كه متابعت كرده است هدايت مرا، و هر كه متابعت كند هدايت مرا بتحقيق متابعت كرده هدايت خدا را و گمراه و شقى نمى شود.
پس فرموده و من اعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اعمى (1583) يعنى: ((هر كه اعرض كند و رو بگرداند از ذكر من پس بدرستى كه از براى او هست - در دنيا، يا در قبر، يا در جهنم -(1584) زندگانى تنگى، و محشور مى گردانيم او را در قيامت كور.))(1585)
و در احاديث بسيار كلينى و ديگران روايت نموده اند كه: ذكر خدا، ولايت على (عليه السلام) است.(1586)
و على بن ابراهيم از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن ناصبيان و سنيان است كه در رجعت خوراك ايشان عذره خواهد بود به جزاى آنكه در دنيا مى خورده اند.(1587)
و ابن مسعود و ديگران روايت كرده اند كه: زندگانى تنگ فشار قبر است.(1588)
و ايضا كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ذكر خدا در اين آيه ولايت حضرت امير (عليه السلام) است، و هر كه اعراض كند از ولايت آن حضرت در روز قيامت كور محشور مى شود، چنانچه در دنيا دلش كور بوده از ولايت على (عليه السلام) و حيران بوده در دين خود، در آخرت كور چشم و حيران خواهد بود.
قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا(1589) ((گويد: پروردگارا! چرا مرا حشر كردى كور و حال آنكه در دنيا بينا بودم))، قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى (1590) ((خدا فرمايد كه: همچنين كه آمد به نزد تو آيات ما پس فراموش كردى آنها را - حضرت فرمود: مرا از آيات، ائمه (عليهم السلام) اند - متاغبعت ايشان را ترك كردى، همچنين ما امروز تو را فراموش نموديم))، حضرت فرمود كه: يعن يتو را در جهنم خواهيم گذاشت چنانكه ترك كردى خليفه هاى ما را و سخنهاى ايشان را نشنيدى.
و كذلك نجزى من اسرف و لم يومن بايات ربه (1591) يعنى: ((و همچنين جزا مى دهيم كسى را كه از حد بدر رود - در عصيان خدا - و ايمان نياورد به آيات پروردگار خود)) حضرت فرمود كه: يعنى چنين جزا مى دهيم كسى را كه ترك كند ائمه (عليهم السلام) را از روى عناد، و اعتقاد به امامت ايشان نكند، و متابعت آثار ايشان ننمايد، و از حد بدر رود به سبب عداوت آل محمد (عليهم السلام).(1592)
آيه هفتم: فستعلمون من اصاب الصراط السوى و من اهتدى (1593) يعنى: ((بزودى خواهيد دانست كه كيست اصحاب راه راست و كيست كه هدايت يافته است.))
ابن ماهيار و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت باق رو صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: على (عليه السلام) صاحب راه راست است، و كسى كه هدايت يافته كسى است كه ولايت ما را قبول كرده.(1594)
آيه هشتم: اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده (1595) يعنى: ((ايشانند آنها كه خدا هدايت كرده ايشان را، پس به هدايت ايشان اقتدا و پيروى كن.))
عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: ما از آنهائيم كه خدا هدايت نموده آنها را، بايد كه مردم پيروى ما كنند.(1596)
آيه نهم: ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم (1597) يعنى: ((بدرستى كه اين قرآن هدايت مى كند مردم را بسوى طريقه اى كه آن درست ترين طريقه ها است.))
صفار و عياشى از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: مراد از طريقه، امام و ولايت اوست كه درست ترين طريقه ها است.(1598)
آيه دهم: و لتكبروا الله على ما هداكم (1599) يعنى: ((و از براى آنكه خدا را به بزرگى ياد كنيد بر آنكه هدايت كرده است شما را.))
برقى در محاسن روايت كرده است كه: تكبر، تعظيم خداست؛ و هدايت، ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است.(1600)
آيه يازدهم: و قالوا الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله (1601) يعنى: ((گويند اهل بهشت: حمد و سپاس خداوندى را سزا است كه هدايت كرد ما را بسوى اين - يعنى بسوى بهشت و نعمتهاى آن، يا بسوى عملى كه به سبب آن مستحق اينا شديم - و نبوديم ه مستحق اينا شويم و هدايت يابيم بسوى اينها اگر نه اين بود كه هدايت كرد ما را خداوند عالم.))
كلينى به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون روز قيامت شود بطلبند حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت اميرالمؤمنين و ساير ائمه (عليهم السلام) را پس بازدارند ايشان را براى حساب خلايق و شفاعت ايشان، پس چون شيعيان ايشان را در آن مرتبه عظيم مشاهده كنند شاد شوند و شكر كنند خدا را و گويند: الحمد لله الذى هدانا لهذا يعنى: هدايت كرد ما را بسوى ولايت اميرالمؤمنين و ائمه بعد از او (عليهم السلام).(1602)
آيه دوازدهم: و ممن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجدا و بكيا(1603) يعنى: ((و از آنها كه هدايت كرديم و برگزيديم ايشان را، هرگاه خوانده شود بر ايشان آيات خداوند رحمان بر رو در افتند سجده كننده گان و گريه كنندگان.))
طبرسى و ابن شهر آشوب از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده اند كه فرمود: مراد از اين آيه مائيم و اين آيه در مدح ماست.(1604)
پاورقی
1566- اعراف: 181.
1567- تفسير قمى 1/249؛ تفسير عياشى 2/42؛ كافى 1/414؛ بصائر الدرجات 36؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/432؛ تأويل الايات الظاهرة 1/190.
1568- تأويل الايات الظاهرة 1/190 به نقل از ابو نعيم و ابن مردويه.
1569- تفسير عياشى 2/43.
1570- عنكبوت: 69.
1571- تفسير قمى 2/151.
1572- تفسير فرات كوفى 320.
1573- يونس: 35.
1574- تفسير قمى 1/312.
1575- مناقب ابن شهر آشوب 4/432.
1576- قصص: 50.
1577- كافى 1/374؛ بصائر الدرجات 13؛ قرب الاسناد 350؛ غيبت نعمانى 142.
1578- كافى 1/392 - 393.
1579- مجمع البيان 4/23.
1580- كافى 1/392 و در آن قسمتى از روايت ذكر شده است؛ مجمع البيان 4/23 به نقل از عياشى؛ تأويل الايات الظاهرة 1/315.
1581- طه: 123.
1582- تأويل الايات الظاهرة 1/321؛ كافى 1/414؛ بصائر الدرجات 14؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/432. و روايت در همه اين مصادر از على بن عبدالله مى باشد.
1583- طه: 124.
1584- مجمع البيان 4/34.
1585- تأويل الايات الظاهرة 1/320.
1586- كافى 1/435؛ تفسير فرات كوفى 261؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/117؛ تأويل الايات الظاهرة 1/321؛ شواهد التنزيل 1/496.
1587- تفسير قمى 2/66.
1588- تفسير طبرى 8/472؛ تفسير روح المعانى 8/585.
1589- طه: 125.
1590- طه: 126.
1591- سوره طه: 127.
1592- كافى 1/435.
1593- طه: 135.
1594- تأويل الايات الظاهرة 1/323.
1595- انعام: 90.
1596- تفسير عياشى 1/368.
1597- اسراء: 9.
1598- بصائر الدرجات 477؛ تفسير عياشى 2/282؛ كافى 1/216؛ تأويل الايات الظاهرة 1/279.
1599- بقره: 185.
1600- محاسن 1/237.
1601- سوره اعراف: 43.
1602- كافى 1/418.
1603- مريم: 58.
1604- مجمع البيان 3/519؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/141.
اول: و لتكن منكم امد يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون (1605) يعنى: ((بايد كه بوده باشند از شما امتى و گروهى كه خوانند مردم را بوى خير و امر كنند مردم را به نيكى و نهى كنند از بدى، و ايشانند رستگاران.))
على بن ابراهيم روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: اين آيه در شاءن آل محمد (عليهم السلام) است و اتباع ايشان كه مردم را بسوى خير و دين حق مى خوانند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند.(1606)
و شيخ طبرسى (رحمة الله عليه) روايت كرده است كه: حضرت صادق (عليه السلام) چنين مى خواندند: ((ولتكن منكم ائمة)) يعنى: بايد كه بوده باشد از شما امامان و پيشوايان كه اين اوصاف را داشته باشند.(1607)
مترجم گويد كه:
اگر در اين آيه امت باشد، باز مراد ائمه خواهند بود.
دوم: كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون المنكر و تؤ منون بالله (1608) يعنى: ((بوديد شما بهتر امتى كه بيرون آورده شده اند براى مردم، امر مى كنيد به معروف و نيكى و نهى مى كنيد از منكر و بدى، و ايمان مى آوريد به خدا.))
على بن ابراهيم به سند حسن كالصحيح از ابن سنان روايت كرده است كه: من اين آيه را نزد حضرت صادق (عليه السلام) خواندم، حضرت فرمود كه: اين امت چگونه بهترين امتهايند كه حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) را مى كشند، شخصى گفت: فداى تو شوم پس آيه چگونه نازل شده؟ فرمود كه: چنين نازل شده كنتم خير ائمة اخرجت للناس يعنى: شما بهترين امامانيد كه بيرون آورده شده ايد براى مردم؛ پس فرمود كه: نمى بينى كه بعد از اين مدح كرده است ايشان را به اوصافى كه كار امامان است.(1609)
و عياشى روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: اين آيه در شاءن محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصياى آن حضرت نازل شده و بس، و چنين نازل شده ((كنتم خير ائمة)) و بخدا سوگند كه چنين نازل شده و نيست مراد به اين آيه مگر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اوصياى او.(1610)
و به روايت ديگر فرمود كه:: در قرائت على (عليه السلام) چنين است: ((كنتم خير ائمة)) و ايشان آل محمد (عليهم السلام) اند.(1611)
و در حديث معتبر ديگر نيز از حضرت صادق روايت شده است در تفسير اين آيه كه: مراد امتى است كه براى ايشان دعاى حضرت ابراهيم (عليه السلام) واجب شده چنانچه حق تعالى فرموده و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم # ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم # ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (1612) يعنى: ((و يادآور وقتى را كه بلند مى كرد ابراهيم (عليه السلام) پى ها و پايه ها را از خانه كعبه و اسماعيل، مى گفتند: پروردگارا! قبول كن از ما آن را بدرستى كه توئى شنواى دانا؛ اى پروردگار ما! بگردان ما را انقياد كنندگان مر تو را و از ذريه و فرزندان ما بگردان امتى انقياد كننده مر تو را و بنما مناسك حج را به ما و قبول كن توبه ما را بدرستى كه توئى بسيار قبول كننده توبه و مهربان، اى پروردگار ما! برانگيز و مبعوث گردان در ميان ايشان پيغمبرى از ايشان كه بخواند بر ايشان آيتهاى تو را و تعليم نمايد ايشان را كتاب و حكمت و پاكيزه سازد ايشان را از عقايد و اخلاق و اعمال بد بدرتى كه توئى عزيز و حكيم))؛ حضرت فرمود كه: پس چجون اجابت كرد حق تعالى دعاى ابراهيم و اسماعيل (عليهما السلام) را و مقدر فرمود كه در ذريه ايشان امت مسلمه انقياد كننده باشند و در ميان اين امت رسولى از ايشان مبعوث گرداند كه آيات الهى را و حكمت او را بر ايشان بخواند؛ حضرت ابراهيم (عليه السلام) بعد از اين دعاى ديگر كرد و سؤال نمود كه اين ذريه را پاك گرداند از شرك به خدا و از پرستيدن بتها تا امامت در ميان ايشان تواند بود و مردم پيروى ايشان بكنند پس گفت : رب اجعل هذا البلد آمنا و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام # رب انهن اضللن كثيرا من الناس فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم (1613) يعنى: ((اى پروردگار من! بگردان اين شهر - مكه - را ايمن و دور دار مرا و فرزندان مرا از آنكه بپرستيم بتها را، پروردگارا! بدرستى كه اين بتها گمراه كردند بسيارى از مردم را، پس هر كه پيروى كند مرا بدرستى كه او از من است و هر كه نافرمانى كند پس بدرستى كه توئى آمرزنده و مهربان)) حضرت فرمود كه: اين دليل است كه نمى باشد ائمه و امت مسلمه كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) در ميان ايشان مبعوث مى گردد مگر از ذريه ابراهيم (عليه السلام)،(1614) پس امت وسطى و خير امت اهل بيت پيغمبرند كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از ايشان مبعوث گرديده و خدا دلهاى مردم را بسوى ايشان مايل گردانيده به دعاى حضرت ابراهيم فاجعل افئدة من الناس تهدى اليهم (1615).
و ابن شهر آشوب از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده كه: خير امة مراد اهل بيت حضرت رسولند.(1616)
و به روايت ديگر: اهل بيت آن حضرت بهترين اهل بيتهايند كه براى مردم بيرون آورده شده اند و ظاهر گردانيده شده اند.(1617)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه را چنين خوانده ((انتم خير امة)) و فرمود كه: جبرئيل (عليه السلام) به اين نحو نازل گردانيده، و مراد محمد و على و اوصياء از فرزندان ايشان است.(1618)
مولف گويد كه:
از اين احاديث شريفه ظاهر شد كه خواه ((انتم)) باشد و خواه ((كنتم))؛ و خواه ((خير ائمة)) و خواه ((خير امة))، خطاب به ائمه اهل بيت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است و مراد ايشانند، و اگر خطاب امت به جميع امت شود باز خيريت آنها به اعتبار آن است كه ايشان در ميان امت هستند، و از سياق آيات كريمه معلوم است كه مراد هر مرد فاجر اين امت نيست.
سوم: و ان هذه امتكم امة واحدة وانا ربكم فاتقون (1619) يعنى: ((بدرستى كه اين امت شمايند كه امت واحده اند و من پروردگار شمايم پس بپرهيزيد از عذاب من))؛ اكثر مفسران گفته اند: مراد از امت، ملت است.(1620)
و ابن ماهيار و ابن شهر آشوب از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مراد از امت، آل محمد (عليهم السلام) اند.(1621)
چهارم: و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون (1622) يعنى: ((و گردانيديم از ايشان امامان و پيشوايان كه هدايت مى كنند به امر ما چون صبر كردند و بودند كه به آيات ما يقين داشتند.))
و در جاى ديگر مى فرمايد: بعد از ذكر فرعون و لشكرهاى او و جعلناهم ائمة يدعون الى النار و يوم القيامة لا ينصرون # و اتبعناهم فى هذه الدنيا لعنة و يوم القيامة هم من المقبوحين (1623) يعنى: ((و گردانيديم ايشان را امامان كه مى خواندند مردم را بسوى آتش جهنم و در روز قيامت يارى كرده نمى شوند، و از پى ايشان فرستاديم در اين دنيا لعنت را و روز قيامت ايشان از زشت گردانيده شدگانند.))
على بن ابراهيم و كلينى و صفار و ابن ماهيار و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: امام در كتاب خدا دو امام است، زيرا كه فرموده و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا(1624) فرمود كه: يعنى مردم به امر ما هدايت مى كنند نه به امر مردم و مقدم مى دارند امر خدا را پيش از امر خود و حكم خدا را پيش از حكم خود، و در جاى ديگر فرموده است:و جعلناهم ائمة يدعون الى النار يعنى: پيشوايان كفر و ضلالت مقدم مى دارند امر خود را پيش از امر خدا و حكم خود را پيش از حكم خدا و به خواهش خود حكم مى كنند بر خلاف كتاب خدا.(1625)
و در بصائر به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: نمى باشد دنيا مگر آنكه در آن امام نيكوكارى و امام بدكارى هست، پس امام نيكوكار آن است كه خدا در آيه اول فرموده است:و امام بدكار آن است كه در آيه دوم فرموده است.(1626)
و در روايت ديگر فرموده است:كه: مردم را به اصلاح نمى آورد مگر امام عادلى يا امام فاجرى؛ پس حضرت آن دو آيه را خواندند.(1627)
و از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه: امامان از قبيله قريشند، نيكوكاران ايشان پيشوايان نيكوكارانند و بدكاران ايشان پيشوايان بدكارانند؛ پس آيه دوم را حضرت خواندند.(1628)
و ابن ماهيا رو فرات بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند در تفسير قول خداى تعالى و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا فرمود كه: اين آيه در شاءن امامان از فرزندان فاطمه عليها السلام نازل شده و مخصوص ايشان است و مردم را هدايت مى كنند به امر خدا.(1629)
و ابن ماهيار از آن حضرت روايت نموده كه: اين آيه از براى امامان از ذريه فاطمه عليها السلام نازل شده است كه روح القدس وحى مى كند بسوى ايشان در سينه هاى ايشان.(1630)
مولف گويد كه:
در اين باب احاديث بسيار است، و آنچه ذكر كرديم براى صاحبان يقين كافى است، و اگر كسى توهم كند كه آيه اولى بعد از ذكر موسى (عليه السلام) و بنى اسرائيل وارد شده و شبيه به آن در موضع ديگر بعد از ذكر اسحاق و يعقوب و ساير انبياء وارد شده است، و آيه دوم بعد از ذكر فرعون و جنود او واقع شده است، پس چون تواند بود كه اول در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) و دوم در شاءن دشمنان ايشان باشد؟ جواب آن است كه: مكرر مذكور شد كه خداى تعالى قصص گذشتگان را در قرآن براى آن ذكر مى فرمايد: كه اين امت را به آنها متعظ گرداند و نظير آنها را در اين امت جارى نمايند، پس ظهر آيه در شاءن آنها است و بطن آيه در شاءن نظير ايشان از اين امت، و نظير انبياى بنى اسرائيل در اين امت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است و امامان بعد از او، و نظير دشمنان آنها مانند فرعون و هامان و قارون و نمرود و اشباه ايشانند از اين امت كه ابوبكر و عمرو عثمان و ساير خلفاى جور و اعداى اهل بيت (عليهم السلام) باشند؛ لهذا وارد شده است كه فرعون و هامان و قارون ، ابوبكر و عمر و عثمانند، و عمر سامرى اين امت و ابوبكر عجل اين امت است با آنكه در آيات قرآنى بسيار است كه اول آيه در شاءن كسى است و آخر آيه در شاءن ديگرى.
پنجم: و كذلك جعلناكم امة وسطا(1631) يعنى: ((و همچنين گردانيديم شما را امت ميانه - يا بهتر - تا بوده باشيد گواهان بر مردم.))
در احاديث بسيار از ائمه (عليهم السلام) منقول است كه: مائيم امت وسط و مائيم گواهان خدا بر خلق او و حجت خدا در زمين او؛(1632) و در اين باب احاديث بسيار گذشت.
ششم: و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (1633) يعنى: ((و همه چيز را احصا كرده ايم در پيشواى بيان كننده))؛ اكثر مفسران گفته اند كه: مراد از امام مبين، لوح محفوظ است؛(1634) و در احاديث بسيار از ائمه (عليهم السلام) منقول است كه: امام مبين، على بن ابى طالب (عليه السلام) است كه خدا علم همه چيز را در او جا داده است.(1635)
و در معانى الاخبار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون اين آيه بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد، ابوبكر و عمر برخاستند و سؤال كردند كه: يا رسول الله! آيا امام مبين، تورات است؟ فرمود: نه، گفتند: پيامبر اسلام انجيل است؟ فرمود: نه، گفتند: پس قرآن است؟ فرمود: نه، پس در آن وقت حضرت امير (عليه السلام) حاضر شد، حضرت فرمود: اين است آن امامى كه خدا همه چيز را در او احصا كرده است.(1636)
و به اين مضمون احاديث بسيار است كه انشاء الله در احوال آن حضرت مذكور خواهد شد.
پاورقی
1605- سوره آل عمران: 104.
1606- تفسير قمى 1/108 - 109.
1607- مجمع البيان 1/484.
1608- سوره آل عمران: 110.
1609- تفسير قمى 1/110.
1610- تفسير عياشى 1/195.
1611- تفسير عياشى 1/195.
1612- بقره: 127 - 129.
1613- ابراهيم: 35 و 36.
1614- تفسير عياشى 1/60 - 61.
1615- سوره ابراهيم: 37.
1616- مناقب ابن شهر آشوب 4/142 - 143.
1617- مناقب ابن شهر آشوب 4/142.
1618- مناقب ابن شهر آشوب 4/5.
1619- مؤمنون: 52.
1620- تفسير بيضاوى 3/171؛ تفسير بغوى 3/310.
1621- تأويل الايات الظاهرة 1/353؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/143.
1622- سجده: 24.
1623- قصص 41 و 42.
1624- سجده: 24.
1625- تفسير قمى 2/171؛ كافى 1/216؛ بصائر الدرجات 32؛ اختصاص 21.
1626- بصائر الدرجات 32.
1627- بصائر الدرجات 33.
1628- بصائر الدرجات 33، و در آنجا اشاره اى به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) نشده است.
1629- تأويل الايات الظاهرة 2/444 - 445؛ تفسير فرات كوفى 329؛ شواهد التنزيل 1/583.
1630- تأويل الايات الظاهرة 1/328.
1631- بقره: 143.
1632- بصائر الدرجات 82؛ تفسير عياشى 1/62؛ كافى 1/190 و 191؛ تفسير فرات كوفى 62؛ مجمع البيان 1/224؛ تأويل الايات الظاهرة 1/81.
1633- يس: 12.
1634- مجمع البيان 4/418؛ تفسير بيضاوى 3/432.
1635- تفسير قمى 2/212؛ تأويل الايات الظاهرة 2/487؛ ينابيع المودة 1/230.
1636- معانى الاخبار 95؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/79، و در آنجا نامى از ابوبكر و عمر نيامده است.
اول: يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم كافة و لا تتبعوا خطوات الشيطان انه لكم عدو مبين (1637) يعنى: ((اى جماعتى كه ايمان آورده ايد! داخل شويد در سلم - يعنى در اطاعت و انقياد - همگى و پيروى مكنيد گامهاى شيطان را، بدرستى كه او دشمنى است آشكار كننده دشمنى خود را.))
عياشى روايت نموده است به سندهاى بسيار كه: سلم، ولايت على بن ابى طالب (عليه السلام) و امامان و اوصياى بعد از او و معرفت ايشان و اقرار به امامت ايشان، و خطوات شيطان والله ولايت ابوبكر و عمر و عثمان است.(1638)
و كلينى و ابن ماهيار و ديلمى و ديگران نيز اين مضمون را روايت كرده اند.(1639)
مترجم گويد كه:
اين تأويل در نهايت ظهور است زيرا كه چون خطاب با مؤمنان است خطاب كردن ايشان را كه: در اسلام داخل شويد، معنى ندارد؛ پس يا خطاب به جماعتى است كه ايمان به خدا و رول دارند كه: انقياد ايشان بكنيد در آنچه مى فرمايند و عمده آنچه ايشان را به آن دعوت كرده اند ولايت اهل بيت است كه شرط قبول جميع عبادات و باب علم به جميع آنهاست؛ يا خطاب به منافقان است كه به ظاهر اظهار ايمان مى كردند و در باطن انكار امامت حضرت امير (عليه السلام) و ساير فرموده هاى آن حضرت مى كردند كه در باطن ايمان به همه آنها نياوردند و عمده آنها ولايت بود.
دوم: ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون (1640) يعنى: ((زده است خدا مثل مردى را كه در او شريكان هستند مخالفان يكديگر و مردى خالص از براى مردى، آيا يكسانند ايشان در مثل و حالت؟ ستايش مر خدا را كه حق را ظاهر گردانيد بلكه اكثر آنها نمى دانند))؛ اكثر مفسران گفته اند كه: حق تعالى اين مثل را براى مشركان و موحدان زده است كه مشرك بمنزله بنده اى است كه خدمت چند آقا كند كه اخلاق و اعمال آنها مخالف يكديگر باشد و يكى او را كارى فرمايد و ديگرى كار ديگر و هر يك مهم او را به ديگرى حواله كند، زيرا كه بر تقديرى كه اينها شعورى داشته باشند و فهمند عبادت را و كارى از ايشان آيد چنين خواهند بود؛ و موحد خود را براى يك خدا خالص گردانيده و بندگى يك خداوند رحيم كريم قادرى را اختيار كرده است كه قادر بر هر نفع و ضررى هست، و البته اين بهتر خواهد بود از آنكه چندين خدا را بندگى كند و هيچيك متوجه او نشوند.(1641)
و در كتاب كافى و معانى الاخبار وارد شده است كه: اين مثلى است كه خدا براى اميرالمؤمنين (عليه السلام) و دشمنان او زده است (1642) به دو وجه:
اول آنكه: رجلا فيه شركاء ابوبكر باشد كه اتباع او بر آراى مختلفه اند و چون امام ايشان بر حق نيست فرقه هاى مختلف شده اند، و رجلا سلما لرجل شيعيان اميرالمؤمنين (عليه السلام)اند كه چون امام ايشان بر حق است و علم او از جانب خداست همه تابع اويند و به يك طريقه اند.
دوم آنكه: رجل اول مثل ابوبكر و امثال اوست كه تابع حضرت رول (صلى الله عليه و آله و سلم) نبودند و تابع شيطان و اهواى باطله خود بودند؛ و رجل دوم اميرالمؤمنين (عليه السلام) است كه تابع حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بود در جيع امور، چنانچه ابوالقاسم حسكانى روايت كرده است كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود: منم آن رجل كه سالم بودم براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم).(1643)
و در حديث ديگر فرمود كه: يك نام من در قرآن ((سلم)) است.(1644)
و در حديث ديگر فرمود كه: يك نام من در قرآن ((سلم)) است.(1645)
سوم: و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله انه هو السميع العليم (1646) يعنى: ((و اگر ميل كنند بسوى صلح و انقياد، پس ميل كن بسوى آن و توكل كن بر خدا بدرستى كه او شنوا است و دانا))؛ مفسران گفته اند كه: اين آيه منسوخ شد به آيه قتال يا مخصوص اهل كتاب است كه از آنها جزيه قبول توان كرد.(1647)
و كلينى به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: سلم، داخل شدن در امر ماست (1648) يعنى قبول كردن امامت ائمه (عليهم السلام).
مولف گويد:
بنابراين تأويل مى تواند بود كه ضمير راجع به منافقان باشد، يعنى اگر ايشان به ظاهر اظهار قبول امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) بكنند قبول كن از ايشان هر چند دانى كه در باطن منافقند و در مقام حيله و مكرند.
پاورقی
1637- بقره: 208.
1638- تفسير عياشى 1/102.
1639- كافى 1/417؛ تأويل الايات الظاهرة 1/92 - 93؛ امالى شيخ طوسى 299 - 300؛ ينابيع المودة 1/332 و 2/287.
1640- زمر: 29.
1641- مجمع البيان 4/497؛ تفسير بيضاوى 4/34؛ تفسير قرطبى 15/253.
1642- معانى الاخبار 60؛ مجمع البيان 4/497؛ تأويل الايات الظاهرة 2/514.
1643- شواهد التنزيل 2/176؛ تأويل الايات الظاهرة 2/515.
1644- معانى الاخبار 59 - 60.
1645- انفال: 61.
1646- انفال: 61.
1647- تفسير طبرى 6/278؛ تفسير قرطبى 8/39 - 40.
1648- كافى 1/415.
اول: نتلوا عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يومنون # ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابناءهم و يستحيى نساءهم انه كان من المفسدين # و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين # و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون (1649) يعنى: ((مى خوانيم بر تو از خبر موسى و فرعون به حق و راستى براى گروهى كه ايمان مى آورند، بدرستى كه فرعون بلندى يافت در زمين و گردانيد اهل زمين را فرقه هاى مختلف، ضعيف مى داشت گروهى را از ايشان، مى كشت پسران ايشان را و زنده مى گذاشت زنان آنها را براى خدمت كردن، بدرستى كه او از افساد كنندگان بود؛ و مى خواهيم كه منت گذاريم بر آن كسانى كه ضعيف گردانيده شده اند در زمين و بگردانيم ايشان را پيشوايان و بگردانيم ايشان را وارثان و متمكن گردانيم ايشان را در زمين و بنمائيم فرعون و هامان و لشكرهاى ايشان را از ايشان آنچه بودند كه بيم داشتند از آن.))
على بن ابراهيم گفته است كه: خبر داد خدا پيغمبر خود را به آنچه رسيد به موسى (عليه السلام) و اصحاب او از فرعون از كشتن و ستم نمودن تا آنكه تسلى باشد از براى آن حضرت در آنچه به اهل بيت او خواهد رسيد از ستم كردن و كشتن، پس بعد از تسلى دادن بشارت داد آن حضرت را كه بعد از اين ظلمها كه بر ايشان واقع شود تفضل خواهد كرد بر ايشان و ايشان را خليفه هاى خود خواهد گردانيد در زمين و امامان و پيشوايان خواهد كرد ايشان را بر امت او و در رجعت ايشان را با دشمنان ايشان به دنيا برخواهد گردانيد تا انتقام بكشند از آنها، پس فرمود و نريد ان نمن تا آنجا كه گفت و نرى فرعون و هامان و جنودهما و اينها كنايه است از آنها كه غصب نمودند حق آل محمد (عليهم السلام) را - يعنى اولى و دومى و اتباع ايشان -؛ منهم يعنى از آل محمد (عليهم السلام)، ما كانوا يحذرون يعنى: آنچه حذر مى كردند از آنها از كشته شدن و عذاب، و اگر مراد غلبه موسى بود بر فرعون بايست ضمير مفرد بياورد نه ضمير جمع، ذكر موسى و فرعون بر سبيل مثال است يعنى چنانكه فرعون مدتى ستم كرد بر موسى و اصحاب او و آخر او را ظفر داديم بر آنها و آنها را هلاك كرديم همچنين مدتها انواع ستمها و كشتن و خايف شدن از فراعنه اين امت به اهل بيت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خواهد رسيد، در آخر ايشان را با دشمنان ايشان به دنيا برخواهيم گردانيد كه از آنها انتقام بكشند.
و بتحقيق كه حضرت امير (عليه السلام) در بعضى از خطبه ها اشاره به اين مثل زده است و فرموده: ايها الناس! اول كسى كه بغى كرد بر خدا در روى زمين عناق دختر آدم (عليه السلام) بود، خداوند يگانه بيست انگشت براى او خلق كرده بوده و در هر انگشتى دو ناخن دراز داشت مانند دو داس بزرگ كه به آن درو كنند، و چون مى نشست يك جريب (1650) از زمين در زير خود مى گرفت، و چون بغى كرد و كافر شد و بر مردم ستم كرد حق تعالى برانگيخت براى هلاك او شيرى را مانند فيل و گرگى را مانند شتر و كركسى را مانند درازگوش، و در او خلقت اين حيوانات چنين بزرگ بودند، پس خداوند قهار اينها را بر او مسلط گردانيد تا او را كشتند، بدرستى كه خدا فرعون و هامان را كشت - يعنى ابوبكر و عمر - و قارون را فرو برد در زمين - يعنى عثمان به قريه آنكه بعد از اين شكايت فرمود از اينها كه غصب حق او كردند - و فرمود كه: توبه ايشان مقبول نيست و ايشان در عذاب خدا هستند در برزخ تا به جهنم روند، و چه بسيار شبيه است مثل قائم آل محمد (عليه السلام) به موسى (عليه السلام) كه پنهان متولد شد و پيوسته از فرعون و اصحاب او پنهان و ترسان بود تا ظاهر شد و بر ايشان غالب گرديد، و قائم (عليه السلام) نيز چنين بود امرش و چنان خواهد بود خروجش و ظهورش انشاء الله.(1651)
و در معانى الاخبار از مفضل روايت كرده است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى نظر فرمود بسوى على و حسنين (عليهم السلام) پس گريست و فرمود كه: شمائيد آنها كه ضعيف خواهند گردانيد بعد از من، مفضل پرسيد كه: مراد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از اين سخن چه بود؟ حضرت فرمود كه: يعنى شما امامان خواهيد بود بعد از من چنانچه خدا فرموده و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة تا آخر آيه، پس خدا وعده داده است مستضعفون را كه امامان گرداند ايشان را، و اين آيه جارى است در ما اهل بيت تا روز قيامت و در هر عصرى امامى از ما خواهد بود.(1652)
و ايضا از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده كه: اين آيه در شاءن ماست.(1653)
و ابن ماهيار و شيخ طبرسى و ديگران به سندهاى بيار از آن حضرت روايت كرده اند كه فرمود: بحق آن خداوندى كه دانه را شكافته و گياه را رويانيده و خلايق را آفريده كه البته اين دنياى غدار ميل خواهد كرد و مهربان خواهد شد بر ما بعد از چموشى چنانچه ناقه بدخوى و دندان گيرنده مهربان مى شود با فرزند خود؛ پس حضرت اين آيه را تلاوت فرمود.(1654)
و عياشى روايت نموده است كه: روزى حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) نظر كرد به حضرت صادق (عليه السلام) و فرمود: بخدا سوگند كه اين از آنهاست كه خدا در اين آيه فرموده است؛ و اين آيه را خواند.(1655)
و ايضا از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: بحق خداوندى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق فرستاده است كه نيكوكاران از ما اهل بيت و شيعيان ايشان به منزله موس يو شيعيان اويند، و دشمنان ما و اتباع ايشان بمنزله فرعون و اتباع اويند.(1656)
و فرات بن ابراهيم از ثوير بن ابى فاخته روايت كرده است كه: حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود كه: قرآن بخوان؛ من سوره طسم را خواندم، چون به آنجا رسيدم و نجعلهم الوارثين حضرت فرمود: بس است، و فرمود: بحق خداوندى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را فرستاده است كه ابرار از ما اهل بيت و شيعيان ما به منزله موسى (عليه السلام) و شيعيان اويند.(1657)
و على بن ابراهيم و ديگران از منهال بن عمرو روايت كرده اند كه بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) پرسيد كه: چگونه صبح كرده اى؟ فرمود كه: صبح كرده ايم در ميان قوم خود مانند بنى اسرائيل در ميان آل فرعون كه مى كشند مردان ما را و اسير مى نمايند زنان ما را.(1658)
و اخبار در نزول اين آيات در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) بسيار است و در احوال حضرت قائم (عليه السلام) مذكور خواهد شد انشاء الله، و تطبيق اين تأويلات بر آيات به نحوى كه در آيات فصول سابقه ذكر كرديم نهايت وضوع را دارد.
دوم: مالكم لا تقاتلون فى سبيل الله و المستضعفين من الرجال و النساء والولدان الذين يقولون ربنا اخرجنا من هذه القرية الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنك وليا و اجعل لنا من لدنك نصيرا(1659) يعنى: ((چيست شما را كه كارزار و قتال نمى كنيد در راه خدا و در راه آنها كه ضعيف گردانيده اند ايشان را از مردان و زنان، آنها كه مى گويند: اى پروردگار ما! بيرون بر ما را از اين قريه كه ستمكارند اهل آن و بگردان از براى ما از نزد خود ياورى و بگردان از براى ما از نزد خود يارى كننده اى؛)) اكثر مفسران گفته اند كه: اين ضعيفان جماعتى هستند كه در مكه به دست كفار گرفتار بودند به سبب اسلام، كافران ايشان را عذاب و شكنجه مى كردند و قدرت بر هجرت به مدينه نداشتند، خدا مسلمانان را تحريص بر قتال كفار نموده كه ايشان را خلاص نمايند از ظلم آنها.(1660)
و عياشى به روايات معتبره از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) است،(1661) كه ظالمان اين امت ايشان را ضعيف گردانيده اند و ياورى ندارند، و خدا امر كرده مسلمانان را كه در راه ايشان جهاد كنند و ايشان را بر دشمنان يارى دهند؛ و ايشان را با خدا مقرون گردانيدن به اين تأويل انسب است، و بنابر اين تأويل ممكن است كه مراد از قريه، مدينه طيبه باشد، و لهذا حضرت امير (عليه السلام) از آنجا به كوفه هجرت فرمود و اهل كوفه يارى آن حضرت كردند، يا آنكه اين تأويل بطن آيه است و منافات با ظاهر آيه ندارد.
سوم: وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون (1662) يعنى: ((وعده داده است خدا آنها را كه ايمان آورده اند از شما و نموده اند كارهاى شايسته را كه هر آينه خليفه گرداند ايشان را در زمين چنانكه خليفه گردانيد آنان را كه بودند پيش از ايشان، و هر آينه متمكن خواهد گردانيد براى ايشان دين ايشان را كه پسنديده است براى ايشان، و هر آينه تبديل خواهد كرد براى ايشان بعد از ترس آنها از دشمنان، ايمنى را كه بپرستند مرا و شريك نگردانند با من چيزى را در پرستيدن، و هر كه كافر شود بعد از اين پس آنها هستند فاسقان.))
كلينى و ديگران به سندهاى معتبر از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: اين آيه كريمه مخصوص امامان و واليان امر است بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و وعده فرموده است:و بشارت داده ايشان را كه آنها را خليفه گرداند براى علم و دين و عبادت خود چنانچه اوصياى حضرت آدم را بعد از او خليفه گردانيد.(1663)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن قائم آل محمد (عليه السلام) نازل شده است.(1664)
و عياشى و ديگران از حضرت على بن الحسين (عليه السلام) روايت كرده اند كه: اين ايمنى از براى شيعيان ما در زمان مهدى اين امت خواهد بود، و اين است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در شاءن او فرموده كه ن اگر باقى نمانده باشد از دنيا مگر يك روز خدا البته آن روز را دراز گرداند تا مردى از فرزندان من والى شود بر مردم كه همنام من باشد و زمين را پر از عدالت گرداند بعد از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.(1665)
و فرات بن ابراهيم به سندهاى بسيار روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن آل محمد (عليهم السلام) است.(1666)
و در دعاها و زيارات بسيار اين مضمون وارد شده است و در باب آياتى كه در شاءن حضرت قائم (عليه السلام) نازل شده با ساير اخبار مذكور خواهد شد انشاء الله.
چهارم: الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكود و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر ولله عاقبة الامور # و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود # و قوم ابراهيم و قوم لوط # و اصحاب مدين و كذب موسى فامليت للكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير(1667) يعنى: ((آنان كه اگر متمكن گردانيم ايشان را در زمين برپا مى دارند نماز را و مى دهند زكات را و امر مى كنند مردم را به نيكيها و نهى مى كنند از بديها و مر خداى را است عاقبت امور، و اگر تكذيب كنند تو را پس بتحقيق كه تكذيب كردند پيش از ايشان قوم نوح و عاد - كه قوم هود بودند - و ثمود - كه قوم صالح بودند - و قوم ابراهيم و قوم لوط و اصحاب مدين - كه قوم شعيب بودند -، و تكذيب كرده شد موسى پس مهلت دادم مر كافران را پس گرفتم ايشان را، پس چگونه بود انكار من بر ايشان؟)).
ابن شهر آشوب و ابن ماهيار و فرات و غير ايشان به سندهاى بسيار روايت كرده اند از امام محمد باقر و امام جعفر صادق (عليهما السلام) كه: مائيم آنها كه خدا در اين آيه فرموده است.(1668)
و ايضا ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: روزى نزد پدرم امام جعفر (عليه السلام) بودم در مسجد، ناگاه مردى آمد و نزد آن حضرت ايستاد و گفت: اى فرزند رسول خدا! به من دشوار شده است فهميدن اين آيه در كتاب حق تعالى و از جابر جعفى سؤال كردم مرا ارشاد نمود كه از شما سؤال كنم، حضرت فرمود كه: كدام است آن آيه؟ گفت: الذين ان مكناهم تا آخر، فرمود: بلى در شاءن ما نازل شده است و سببش آن بود كه ابوبكر و عمر و جمعى ديگر با ايشان - كه حضرت همه را نام برد - جمع شدند نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و عرض كردند: يا رسول الله! اين امر - يعنى امارت و خلافت - بعد از توبه كه بر خواهد گشت؟ بخدا سوگند اگر به مردى از اهل بيت تو برسد ما مى ترسيم از ايشان بر جان خود و اگر به غير ايشان برسد شايد نزديكتر و مهربانتر باشند نسبت به ما، پس در غضب شد حضرت از اين سخن غضب شديدى، پس فرمود: بخدا سوگند كه اگر ايمان آورده بوديد به خدا و رسول او دشمن نمى داشتيد اهل بيت مرا زيرا كه دشمنى ايشان دشمنى من است و دشمنى من كافر بودن است به خدا، ديگر آنكه خبر مرگ مرا بر روى من گفتيد، بخدا سوگند كه اگر خدا ايشان را متمكن گرداند در زمين البته برپا دارند نماز را در وقتش و ادا كنند زكات را در محلش و البته امر كنند به نيكيها و نهى كنند از بديها و البته خدا به خاك مذلت مى مالد بينى مردانى چند را كه دشمن دارند مرا و اهل بيت مرا و فرزندان مرا، پس خدا اين آيه را فرستاد الذين ان مكناهم تا آخر آيه، پس ايشان قبول نكردند اين آيه را پس حق تعالى اين آيه را فرستاد و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم تا آخر آيه.(1669)
و ايضا ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: آيه اول در شاءن مهدى آل محمد (عليه السلام) و اصحاب او نازل شده است كه خدا ايشان را پادشاهى مى دهد در مشرق و مغرب زمين و دين حق را به آنها ظاهر مى گرداند و مى ميراند و زايل مى گرداند به او و به اصحاب او بدعتهاى باطل را چنانكه سفيهان و ظالمان حق را ميراندند، و چنان خواهند كرد كه اثرى از ظلم و ستم نماند و امر خواهند كرد مردم را به نيكيها و منع خواهند نمود از بديها و مر خدا را است عاقبت امور.(1670)
پنجم: افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيامة من المحضرين (1671) يعنى: ((آيا پس كسى كه وعده داده ايم او را وعده اى نيكو پس او ملاقات مى كند آن وعده را و به او مى رسد مثل كسى است كه بهره مند گردانيديم او را از متاع هاى زندگانى دنياپس او خواهد بود در قيامت از حاضر شدگان در عذاب الهى و آن لذتهاى دنيا به او نفعى نخواهد بخشيد.))
ابن ماهيار روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) و حمزه نازل شده است.(1672)
و ديلمى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: وعده داده شده، على بن ابى طالب (عليه السلام) است كه خدا وعده داده است او را كه انتقام بكشد از براى او از دشمنانش در دنيا و وعده داده خدا او را و دوستان او را به بهشت در آخرت، پس آنها كه در عذاب حاضر خواهند شد دشمنان آن حضرتند كه حق او را غصب كردند در دنيا و به ناحق پادشاهى يافتند و خدا مهلت داد ايشان را.(1673)
ششم: سنريهم آياتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى يتبين لهم انه الحق (1674) يعنى: ((زود باشد بنمائيم ايشان را آيتها و علامتهاى خود را در آفاق و اطراف زمين و در جانهاى ايشان تا ظاهر شود براى ايشان كه اوست حق.))
ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: نمودن آيات در آفاق، تنگ كردن اطراف زمين است بر سنيان در زمان حضرت قائم (عليه السلام)؛ و نمودن در جان هاى ايشان به آن است كه بعضى از سنيان در آن زمان به صورت حيوانات مسخ خواهند شد تا ظاهر شود بر ايشان كه اوست قائم آل محمد يا او حق است.(1675)
پاورقی
1649- قصص: 3 - 6.
1650- جريب: مساحتى از زمين معادل ده هزار متر مربع، گريب و گرى هم گفته شده. (فرهنگ عميد 1/811.)
1651- تفسير قمى 2/133.
1652- معانى الاخبار 79؛ شواهد التنزيل 1/555.
1653- تفسير فرات كوفى 313؛ امالى شيخ صدوق 387؛ شواهد التنزيل 1/557 و 558.
1654- تأويل الايات الظاهرة 1/414؛ مجمع البيان 4/239؛ تفسير فرات كوفى 314؛ شواهد التنزيل 1/557.
1655- مجمع البيان 4/239 به نقل از عياشى؛ ارشاد شيخ مفيد 1/180؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/233.
1656- مجمع البيان 4/239.
1657- تفسير فرات كوفى 314.
1658- تفسير قمى 2/134؛ مقتل خوارزمى 2/72؛ الفتوح 5/133؛ الملهوف 222 - 223 كه در دو مصدر اخير بجاى ((صبح كرده اى))، ((شب كرده اى)) است.
1659- نساء: 75.
1660- مجمع البيان 2/76؛ تفسير كشاف 1/534؛ تفسير فخر رازى 10/182.
1661- تفسير عياشى 1/257؛ همچنين رجوع شود به مناقب ابن شهر آشوب 2/237 كه روايت در آنجا در ذيل آيه 98 سوره نساء الا المستضعفين من الرجال... آمده است.
1662- سوره نور: 55.
1663- كافى 1/193 و 250؛ تأويل الايات الظاهرة 1/369.
1664- تفسير قمى 2/108.
1665- مجمع البيان 4/152 به نقل از عياشى؛ تأويل الايات الظاهرة 1/369. و براى اطلاع از بعضى مصادر عامه كه در آنها احاديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره حضرت قائم (عليه السلام) به مضامينى كه در اين روايت آمده است، رجوع شود به جامع الاصول 11/48؛ فرائد السمطين 2/310 - 338؛ الفصول المهمة 287 - 290؛ فضائل الخمسة 3/399.
1666- تفسير فرات كوفى 288 و 289؛ شواهد التنزيل 1/537.
1667- حج: 41 - 44.
1668- مناقب ابن شهر آشوب 4/454؛ تأويل الايات الظاهرة 1/342، و روايت در آنجا از امام كاظم (عليه السلام) است؛ تفسير فرات كوفى 274؛ مجمع البيان 4/88؛ شواهد التنزيل 1/522.
1669- تأويل الايات الظاهرة 1/342.
1670- تأويل الايات الظاهرة 1/343.
1671- قصص: 61.
1672- تأويل الايات الظاهرة 1/422؛ شواهد التنزيل 1/563 - 564؛ اسباب النزول 280؛ تفسير طبرى 10/92؛ فرائد السمطين 1/364؛ ينابيع المودة 1/284 - 285 و 2/177.
1673- فصلت: 53.
1674- فصلت: 53.
1675- تأويل الايات الظاهرة 2/541؛ كافى 8/381.
اول: و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (1676) حق تعالى اين سخن را بعد از قصه ابراهيم (عليه السلام) فرموده است، يعنى: و گردانيد خدا كلمه توحيد را باقى در ذريه ابراهيم، يعنى هميشه در ذريه او اهل توحيد است كه خدا را به يگانگى قايل باشد و مردم را بسوى يگانگى خدا دعوت كند شايد برگردند مشركان به دعوت موحدان.
و در احاديث بسيار وارد شده است كه: مراد آن است كه امامت را گردانيد كلمه باقيه در عقب ابراهيم (عليه السلام) و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) تا روز قيامت، چنانكه شيخ طبرسى گفته كه: بعضى گفته اند مراد كلمه توحيد است؛ و بعضى گفته اند مراد امامت است كه در ذريه اوست تا روز قيامت، و از حضرت صادق (عليه السلام) چنين روايت شده؛ و گفته است: اختلاف كردند كه مراد از عقب او كيست؟ بعضى گفته اند فرزندان ابراهيم (عليه السلام) هستند تا روز قيامت؛ و سدى گفته است: آل محمد (عليهم السلام) هستند.(1677)
و ابن ماهيار از سليم بن قيس روايت كرده است كه: روزى در مسجد بوديم حضرت امير (عليه السلام) بيرون آمد بسوى ما و فرمود: بپرسيد از من آنچه را خواهيد پيش از آنكه مرا نيابيد؛ سؤال كنيد از من از تفسير قرآن زيرا كه در قرآن علم اولين و آخرين هست و از براى كسى راه سخنى نگذاشته است و نمى داند قرآن را مگر خدا و راسخان در علم، و راسخان يكى نيست بلكه بسيارند و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) يكى از ايشان بود، خدا علم قرآن را تعليم او كرده بود و آن حضرت به من تعليم كرد و پيوسته در فرزندان او اين علم خواهد بود تا روز قيامت. پس حضرت اين آيه را خواندند كه خدا در باب تابوت سكينه مى فرمايد: فيه سكينة من ربكم و بقية مما ترك آل موسى و آل هرون تحمله الملائكة (1678) يعنى: ((در تابوت هست سكينه از پروردگار شما و بقيه از آنچه گذاشته اند آل موسى و آل هارون، بر مى دارند آن را ملائكه))، حضرت اين آيه را بر سبيل تنظير و تشبيه خواندند، يعنى همچنان كه بقيه علم و آثار حضرت موسى و هارون كه وصى او بود در سكينه محفوظ بود، علوم و آثار پيغمبر آخر الزمان و وصى او نزد ذريه ايشان محفوظ است، لهذا بعد از آن فرمود كه: من نسبت به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به منزله هارونم از موسى و در همه چيز مثل اويم بغير از پيغمبرى، و علم در ذريه او هست تا روز قيامت؛ پس اين آيه را خواند و جعلها كلمة باقية فى عقبه پس فرمود كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) عقب ابراهيم است، و ما اهل بيت عقب ابراهيم (عليه السلام) و عقب محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هر دو هستيم.(1679)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن حضرت امام حسين (عليه السلام) جارى شد و از روزى كه امامت به آن حضرت منتهى شد پيوسته از پدر به فرزند مى رسد و به برادر وعم نمى رسد، و هيچ امامى بعد از امام حسين (عليه السلام) نيست مگر آنكه البته فرزندى مى آورد تا امام دوازدهم، و عبدالله افطح (1680) چون بى فرزند از دنيا رفت، او امام نيست.(1681)
و على بن ابراهيم نيز روايت كرده است كه: مراد از كلمه لعلهم يرجعون اشاره به رجعت است، يعنى: ايشان پيش از قيامت به دنيا برخواهند گشت.(1682)
در اكمال الدين به سند معتبر از مفضل بن عمر روايت كرده است كه: از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كردم از تفسير و جعلها كلمة باقية فى عقبه حضرت فرمود كه: مراد امامت است كه خدا آن را در عقب امام حسين (عليه السلام) قرار داد تا روز قيامت.
مفضل گفت: يابن رسول الله! چرا امامت در فرزندان امام حسين (عليه السلام) قرار يافت و در فرزندان امام حسن (عليه السلام) نشد و حال آنكه هر دو فرزند و فرزند زاده حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و بهترين جوانان بهشت بودند؟ حضرت فرمود كه: موسى و هارون هر دو پيغمبر مرسل و برادر بودند و امامت را خدا در فرزندان هارون قرار داد نه در فرزندان موسى و كسى را نمى رسد كه اعتراض كند كه چرا چنين شد، همچنين امامت و خلافت به امر خداست در زمين و نمى رسد كسى را كه سؤال كند كه چرا خدا در فرزندان حسين (عليه السلام) قرار داد و در فرزندان حسن (عليه السلام) قرار نداد، زيرا كه خدا حكيم است در افعال و آنچه مى كند بر وفق حكمت مى كند چنانكه فرموده لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون (1683) يعنى: ((خدا سؤال كرده نمى شود از آنچه مى كند و ايشان سؤال كرده مى شوند.))(1684)
دوم: و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين # انهم لهم المنصورون # و ان جندنا لهم الغالبون (1685) يعنى: ((پيشى گرفت كلمه ما - يعنى وعده ما - از براى بندگان ما كه فرستاده شده اند بسوى بندگان، بدرستى كه ايشانند يارى كرده شدگان و بدرستى كه لشكر ما هر آينه ايشانند غلبه كنندگان بر كافران.))
ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير اين آيه كه: مائيم ايشان.(1686)
مولف گويد كه:
شايد مراد آن باشد كه آن كلمه مائيم يا ولايت ماست كه بر پيغمبران عرض شده است، و انهم لهم المنصورون استيناف كلام ديگر باشد، يا آنكه مراد آن باشد كه نصرت ما نيز داخل است در اين نصرت كه خدا وعده داده است، زيرا كه يارى ما يارى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است و خدا ما را در آخر الزمان نصرت خواهد داد.
سوم: ولو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم (1687) يعنى: ((و اگر مى بود آنچه در زمين است از درختان قلمها و دريا مدد مى داد آن را، و از بعد آن دريا هفت درياى ديگر مدد آن دريا مى كردند تمام نمى شد كلمات خدا، بدرستى كه خدا عزيز و عالم است به هر چه اراده كند و كارهاى او منوط به حكمت و مصلحت است.))
بدان كه بعضى گفته اند مراد از كلمات خدا تقديرات خداست يا علوم او يا وعده ها و وعيدهاى او.(1688)
و در احتجاج روايت كرده است كه: يحيى بن اكثم از امام على نقى (عليه السلام) پرسيد از تفسير اين آيه، حضرت فرمود كه: مراد از هفت دريا، چشمه كبريت است، و چشمه يمن، و چشمه برهوت، و چشمه طبريه، و گرمابه ماسيدان، و گرمابه افريقيه، و چشمه باحوران، و مائيم آن كلمات خدا كه فضايل ما را نمى توان يافت و استقصاى آنها نمى توان كرد.(1689)
و مويد اين حديث است آنچه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) عامه و خاصه روايت كرده اند كه: اگر درختان همه قلم شوند و درياها همه مداد گردند و جميع جن و انس كاتب شوند، عشرى از اعشار فضايل على بن ابى طالب را نتوانند نوشت.(1690)
و كلينى و ديگران از حضرت امام محمد تقى (عليه السلام) روايت كرده اند كه: در شب قدر نازل مى شود بر امام زمان تفسير جميع امور كه تعلق به او دارد و آنچه تعلق به اهل زمان او در غيبت او دارد، و در اوقات ديگر هر روز از علم خاص و علم مكنون و عجيب مخزون خدا بر امام نازل مى شود؛ پس حضرت اين آيه را خواندند.(1691) و اين حديث دلالت دارد بر آنكه مراد از كلمات، علومى است كه از جانب خدا بر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) نازل مى شود و اين آيه نيز داخل فضايل ايشان است.
چهارم: قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا(1692) يعنى: ((بگو - يا محمد: - اگر بود دريا مداد براى نوشتن كلمات پروردگار من، هر آينه آخر شدى دريا پيش از آنكه تمام شود كلمات پروردگار و اگر چه بياوريم مثل آن دريا را مداد))، و دانستنى كه در تفسير اهل بيت (عليهم السلام) مراد از كلمات، فضايل و علوم ايشان است كه پيوسته از جانب خدا بر ايشان فايض مى شود و هرگز آخر نمى شود، چنانكه بعد از اين نيز مذكور خواهد شد، و احاديث در تفسير كلمة الله به ائمه (عليهم السلام) بسيار است.
پنجم: فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم (1693) يعنى: ((چون آدم از بهشت فرود آمد به زمين پس فرا گرفت و قبول كرد آدم از پروردگار خود كلمه اى چند را، پس حق تعالى قبول كرد توبه او را، بدرستى كه اوست بسيار قبول كننده توبه توبه كنندگان و مهربان است نسبت به ايشان.))
و در اين كلمات، اختلاف بسيار است كه در جلد اول ذكر كرده ايم، و كلينى و ابن بابويه در معانى الاخبار و خصال و شيخ طوسى و شيخ طبرسى و جماعت بسيار روايت كرده اند از حضرت صادق و باقر (عليهما السلام) و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ابن عباس كه آن كلمات آن بود كه گفت: خداوندا! سؤال مى كنم از تو بحق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه البته مرا رحم كنى و بيامرزى و توبه مرا قبول فرمايى، پس خدا توبه او را قبول كرد.(1694)
و به روايت ديگر: چون آدم و حوا آرزوى منلت آن بزرگواران كردند، مبتلا به آن ترك اولى شدند، و چون مدتى در زمين تضرع و استغاثه كردند و خدا خواست توبه ايشان را قبول كند جبرئيل آمد به نزد ايشان و گفت: شما ستم كرديد بر خود كه آرزو نموديد منزلت جمعى را كه خدا آنها را بر شما فضيلت و زيادتى داده بود پس از خدا سؤال كنيد بحق آن نامها كه ديديد بر ساق عرش نوشته شده بود تا خدا توبه شما را قبول كند، پس آدم (عليه السلام) گفت: خدايا! سؤال مى نمايم تو را بحق گرامى ترين خلق نزد تو محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كه توبه ما را قبول نمائى و ما را رحم كنى، پس خدا توبه ايشان را قبول كرد.(1695)
و به روايت ديگر: بحق محمد و آل محمد سؤال كردند.(1696)
و ابن مغازلى شافعى نيز اين مضمون را روايت كرده است.(1697)
و در بصائر الدرجات از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما(1698) يعنى ((بتحقيق كه عهد كرديم بسوى آدم پيشتر پس فراموش كرد و نيافتيم از براى او عزمى))، حضرت فرمود كه: آيه چنين نازل شد: ((عهد كرديم بسوى آدم پيشتر كلمه اى چند در شاءن محمد و على و فاطمه و حسنين و ائمه از فرندان ايشان پس ترك كرد و عزمى از او در اين باب نيافتيم))؛(1699) و احاديث در اين باب در احوال آدم (عليه السلام) گذشت.
ششم: و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن (1700) يعنى: ((و يادآور وقتى را كه امتحان كرد ابراهيم را پروردگار او به كلمه اى چند پس تمام كرد ابراهيم آنها را)). و در تفسير اين كلمات خلاف است: بعضى گفته اند كه سنتهاى حنيفه ابراهيم است؛ و بعضى گفته اند مطلق تكاليف است.(1701)
و ابن بابويه و ديرگان روايت كرده اند كه: مفضل بن عمر از حضرت صادق (عليه السلام) سؤال كرد از معنى اين كلمات، حضرت فرمود كه: همان كلمات است كه آدم (عليه السلام) از پروردگار خود گرفت و به آنها توبه اش مقبول شد و گفت: سؤال مى كنم از تو بحق محمد و على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) كه توبه مرا قبول گردان، پس خدا توبه اش را قبول كرد.
مفضل گفت: پس چه معنى دارد فاتمهن؟ حضرت فرمود: يعنى تمام كرد ائمه را تا حضرت قائم (عليه السلام) كه دوازده امامند.(1702)
مولف گويد كه:
اين تأويل نهايت انطباق دارد بر تتمه آيه، زيرا كه بعد از اين مى فرمايد: كه: حق تعالى فرمود: من تو را امام كردم، ابراهيم گفت: پس بعضى از ذريه مرا امام گردان، حض تعالى فرمود كه: عهد امامت من به ستمكاران نمى رسد، يعنى از ذريه تو كسى را امام مى كنم كه معصوم باشد از همه گناهان، پس معنى اين آيه آن خواهد بود كه خدا امامت ائمه را يا عطاى امامت را به او خبر داد، ابراهيم تمام كرد آن را كه براى ذريه خود طلبيد و خدا او را بشارت داد كه: هر كه معصوم است از ذريه تو همه را امام كرده ام تا حضرت قائم (عليه السلام)، پس آيه كريمه بدون تكلف بر اين معنى منطبق مى شود، و بنابراين تفسير ممكن است ضمير فاعل فاتمهن راجع به خدا باشد يعنى: خدا تمام كرد امامت را تا آخر ايشان كه حضرت قائم (عليه السلام) است.
هفتم: فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤمنين و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها و اهلها(1703) يعنى: ((پس فرستاد خدا آرام و اطمينان قلب را بر رسول خود و بر مؤمنان و لازم گردانيد آنا را كلمه تقوى، و بودند سزاوارتر به آن كلمه و اهل آن،)) و كلمه تقوى كلمه اى است كه ايشان را نگه مى دارد از عذاب الهى، يا كلمه اى است كه پرهيزكاران آن را اختيار مى كنند؛ بعضى گفته اند كه آن كلمه طيبه لا اله الا الله است، و اقوال ديگر نيز هست،(1704) و احاديث بسيار وارد شده است كه آن ولايت حضرت امير (عليه السلام) است.(1705)
چنانكه شيخ مفيد از حضرت امام محمد باقر (عليهما السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: بدرستى كه خدا عهدى كرد بسوى من، گفتم: پروردگارا! بيان كن از براى من، فرمود: بشنو، گفتم: مى شنوم، فرمود: يا محمد! على رايت و علامت راه هدايت است بعد از تو و پيشواى دوستان من است و نورى است براى هر كس كه اطاعت من كند، و اوست كلمه اى كه لازم متقيان گردانيده ام، هر كه او را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن دارد مرا دشمن داشته است، پس بشارت ده او را به آنچه گفتم.(1706)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: كلمه تقوى، ايمان است.(1707)
و در خصال از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت نموده است كه در آخر خطبه فرمود: مائيم كلمه تقوى.(1708)
و در توحيد روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در خطبه طويلى فرمود كه: مائيم عروة الوثقى و كلمه تقوى؛(1709) و احاديث بر اين مضمون بسيار است.
هشتم: و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته و هو السميع العليم (1710) يعنى: ((و تمام شد كلمه پروردگار تو از روى راستى و عدالت، تبديل كننده اى نيست كلمات او را و اوست شنواى دانا))، و از احاديث اهل بيت (عليهم السلام) مستفاد مى شود كه كلمات خدا؛ ائمه حقند و امامت ايشان را كسى تبديل نمى تواند كرد.
كلينى و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: چون اراده خداى تعالى تعلق مى گيرد به خلق امام (عليه السلام)، امر مى كند ملكى را كه شربتى از آب از زير عرش مى گيرد و به نزد پدر امام مى آورد كه او مى آشامد، پس از آن آب خلق مى شود نطفه امام، پس چهل روز در شكم مادر صدا نمى شنود، بعد از آن صدا مى شنود، پس در رحم يا بعد از ولادت حق تعالى آن ملك را مى فرستد كه بر پيشانى امام يا بر بازوى راستش يا در ميان دو كتفش يا در همه اين مواضع مى نويسد كه و تمت كلمة ربك تا آخر آيه، پس در وقتى كه امام مى شود حق تعالى عمودى از نور براى او بلند مى كند كه اعمال همه اهل شهرها را در آن مى بيند، خدا چنين كسى را امام مى گرداند.(1711)
و حق تعالى در جاى ديگر مى فرمايد: لا مبدل لكلمات الله و باز مى فرمايد: لا تبديل لكلمات الله.(1712)
على بن ابراهيم گفته است: يعنى امامت را كسى تغيير نمى تواند داد.(1713)
نهم: و اذ يعدكم الله احدى الطائفتين انها لكم و تودون ان غير ذات الشوكة تكون لكم و يريد الله ان يحق الحق بكلماته و يقطع دابر الكافرين # ليحق الحق و يبطل الباطل ولو كره المجرمون (1714) يعنى: ((و يادآور وقتى را - كه در جنگ بدر - كه وعده مى داد شما را خدا يكى از دو طايفه را كه آن از براى شما باشد، يكى قافله قريش كه مال با ايشان بود و ديگرى لشكر قريش كه با حربه و سلاح بر سر شما مى آمدند، و شما دوست مى داشتيد كه قافله مال كه شوكت - يعنى حربه و آلات جنگ - نداشتند بوده باشد براى شما، و مى خواست خدا كه ثابت گرداند حق را و غالب سازد دين حق را به كلمات خود - مفسران گفته اند كه: مراد از كلمات، وحى هاى خداست يا تقديرات او يا امر كردن ملائكه را به يارى مؤمنان.(1715) و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد از كلمات، ائمه (عليهم السلام) هستند(1716) - و قطع كند و ببرد دنباله كافران را و عمده ايشان را هلاك گرداند تا آنكه ثابت نمايد دين حق را، و باطل و برطرف كند دين باطل را هر چند نخواهند مجرمان و كافران.))
و عياشى از جابر روايت كرده است كه: از حضرت باقر (عليه السلام) پرسيدم از تفسير اين آيه مباركه، حضرت فرمود: تفسيرش در باطن آن است كه خدا امرى را اراده كرده است و هنوز بعمل نياورده، و مراد آن است كه خدا اراده كرده و مقدر ساخته كه حق آل محمد (عليهم السلام) را ثابت گرداند و به ايشان برگرداند، و كلمه خدا در بطن آيه على بن ابى طالب (عليه السلام) است؛ و مراد از كافران، بنى اميه اند كه خدا ايشان را مستاءصل خواهد كرد؛ و مراد از ليحق الحق حق آل محمد (عليهم السلام) است كه در زمان قائم (عليه السلام) به ايشان برخواهد گشت، و و يبطل الباطل آن است كه چون حضرت قائم (عليه السلام) ظاهر شود بنى اميه را زايل و ناچيز خواهد كرد و ريشه ايشان را خواهد كند.(1717)
مولف گويد كه:
موافق ظاهر آيه نيز چنانچه على بن ابراهيم روايت كرده است كه كلمات الله، ائمه (عليهم السلام) هستند، بر اين آيه منطبق است زيرا كه عمده فتح بدر بر دست حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) جارى شد چنانكه در باب جنگ بدر مذكور شد.
دهم: فان يشا الله يختم على قلبك و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور(1718)
كلينى به سند معتبر روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه گفت: خدا براى دشمنان خود كه دوستان شيطان بودند و تكذيب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و انكار گفته او مى كردند فرمود قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما انا من المتكلفين (1719) يعنى ((بگو - يا محمد به منافقان كه: - من مزد رسالت را كه مودت اهل بيت من است از شما نمى خواهم طلب نمايم - زيرا كه مى دانم شما آن را قبول نمى كنيد - و نيستم من تكلف كننده - كه مزد چيزى را كه شما باور نكرده ايد و از اهل آن نيستيد از شما طلب كنم -))، پس منافقان مانند ابوبكر و عمر و اضراب ايشان با يكديگر گفتند كه: آيا بس نيست محمد را كه بيست سال ما را مقهور حكم خود كرده؟ الحال مى خواهد كه اهل بيت خود را بر گردن ما سوار كند و دروغ مى گويد، خدا اين را نفرموده است، اين را از پيش خود مى گويد و مى خواهد اهل بيت خود را به ما مسلط كند، اگر او كشته شود يا بميرد ما خلافت را از اهل بيت او خواهيم گرفت و هرگز به ايشان نخواهيم داد. پس خدا خواست كه اعلام كند پيغمبر خود را به آنچه در سينه هاى ايشان بود و پنهان مى كردند فرمود ام يقولون افترى على الله كذبا(1720) يعنى: ((بلكه مى گويند: افترا بسته است بر خدا به دروغ))، فان يشا الله يختم على قلبك يعنى: ((پس اگر خدا مى خواست مهر مى زد بر دل تو))، حضرت فرمود: يعنى اگر مى خواستم وحى را از تو حبس مى كردم پس خبر نمى دادى مردم را به فضيلت اهل بيت خود و نه به دوستى ايشان، پس فرمود و يمح الله الباطل و يحق الحق بكلماته انه عليم بذات الصدور حضرت فرمود كه: يعنى خدا مى داند آنچه ايشان پنهان كرده اند در سينه هاى خود از عداوت اهل بيت تو و ظلم به ايشان بعد از تو.(1721)
يازدهم: ولولا كلمة الفصل لقضى بينهم (1722) يعنى: ((اگر نه آن كلمه فصل مى بود - يعنى وعده فرموده كه حكم فصل ميان خلق در قيامت بشود - هر آينه حكم ميان ايشان در دنيا مى شد و بر كافران عذاب نازل مى شد.))
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: مراد از كلمه، امام است، و ان الظالمين يعنى: ((آنها كه ستم كرده اند بر اين كلمه))، لهم عذاب اليم (1723) ((براى آنها هست عذابى دردناك))، ترى الظالمين ((خواهى ديد ستمكاران را)) يعنى آنها را كه ستم كردند بر آل محمد (عليهم السلام)، مشفقين مما كسبوا ((ترسان از آنچه در دنيا بعمل آورده اند))، و هو واقع بهم ((و آنچه مى ترسند واقع مى شود بر ايشان))، پس ذكر كرد آنها را كه ايمان آوردند به كلمه و متابعت او كردند پس گفت والذين آمنوا و عملوا الصالحات يعنى ((آنها كه ايمان آوردند به كلمه و اعمال شايسته كردند))، فى روضات الجنات (1724) ((از براى آنهاست باغهاى بهشتها و از براى ايشان است در آن بهشتها هر چه خواهند، اين است آن فضل بزرگ، اين است آنچه بشارت مى دهد خدا بندگان خود را كه ايمان آورده اند به آن كلمه و اعمال شايسته كه ايشان به آن مامور شده اند كرده اند)). تا اينجا روايت على بن ابراهيم است.(1725)
دوازدهم: ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون # ولو جائتهم كل آية حتى يروا العذاب الاليم (1726) يعنى: ((بدرستى كه آنها كه لازم شده است بر ايشان كلمه پروردگار تو ايمان نمى آورند هر چند بيايد بسوى ايشان هر آيتى تا ببينند عذاب دردناك را.))
مفسران گفته اند: كلمه خدا، خبر خداست به اينكه ايشان ايمان نمى آورند، و يا وعيد و عذاب خداست.(1727)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن جماعتى است كه انكار امامت اميرالمؤمنين (عليه السلام) را كردند و به ايشان ولايت آن حضرت را عرض كردند و واجب گردانيدند بر ايشان كه ايمان بياورند و ايمان نياوردند(1728)؛ پس مراد به كلمه، ولايت آن حضرت است.
سيزدهم: اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (1729) يعنى: ((بسوى خدا بالا مى رود كلمه نيكو و عمل صالح بلند مى كند كلمه نيكو را، يا آنكه كلمه نيكو عمل صالح را بلند مى كند.))
ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت اشاره به سينه مبارك خود نمود و فرمود كه: مراد ولايت ما اهل بيت و اقرار به امامت ماست، هر كه ولايت ما را ندارد هيچ عمل از او بالا نمى رود و مقبول نمى شود.(1730) و توضيح اين معنى در محل ديگر نيز شده.
پاورقی
1676- زخرف: 28.
1677- مجمع البيان 5/45.
1678- بقره: 248.
1679- تأويل الايات الظاهرة 2/555.
1680- عبدالله افطح پسر امام صادق (عليه السلام) است، و از آنجايى كه سر او - و گفته اند پاهاى او - پهن بوده است، او را ((افطح )) ناميده اند.
1681- تأويل الايات الظاهرة 2/556؛ علل الشرايع 207.
1682- تفسير قمى 2/283.
1683- انبياء: 23.
1684- كمال الدين 359؛ خصال 305؛ معانى الاخبار 126؛ تأويل الايات الظاهرة 2/556.
1685- صافات: 171 - 173.
1686- مناقب ابن شهر آشوب 4/234.
1687- لقمان: 27.
1688- رجوع شود به مجمع البيان 3/498؛ بحارالانوار 24/173.
1689- اختصاص 94؛ احتجاج 2/498؛ تحف العقول 479؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/435. و نام بعضى از درياها در اين مصادر با تفاوتهايى ذكر شده است.
1690- كنز الفوائد 129؛ مائة منقبة 176؛ طرائف 139؛ مناقب خوارزمى 2 و 235؛ كفاية الطالب 251. و در هيچيك از اين مصادر عبارت ((عشرى از اعشار)) نيامده است.
1691- كافى 1/248.
1692- كهف: 109.
1693- بقره: 37.
1694- كافى 8/304؛ معانى الاخبار 125؛ خصال 270؛ تأويل الايات الظاهرة 1/48 به نقل از مصباح الانوار شيخ طوسى؛ مجمع البيان 1/89؛ تفسير فرات كوفى 57؛ اليقين 175؛ عمده ابن بطريق 379؛ نهج الحق 179؛ تفسير الدر المنثور 1/61.
1695- تفسير عياشى 1/41.
1696- امالى شيخ صدوق 181؛ تأويل الايات الظاهرة 1/49.
1697- مناقب ابن المغازلى 105.
1698- طه: 115.
1699- بصائر الدرجات 70؛ كافى 1/416.
1700- بقره: 124.
1701- مجمع البيان 1/200؛ تفسير فخر رازى 4/41.
1702- خصال 304 - 305؛ مجمع البيان 1/200؛ مناقب ابن شهر آشوب 1/345. و روايت در دو مصدر اخير نيز از اين بابويه نقل شده است.
1703- سوره فتح: 26.
1704- تفسير تبيان 9/334؛ مجمع البيان 5/126؛ تفسير طبرى 11/364 - 366.
1705- اليقين 291؛ تأويل الايات الظاهرة 2/595.
1706- امالى شيخ طوسى 245 به نقل از شيخ مفيد؛ همچنين رجوع شود به مناقب ابن المغازلى 94 و حلية الاولياء 1/66 - 67.
1707- كافى 2/15.
1708- خصال 432.
1709- توحيد 165، و در آنجا بجاى ((مائيم))، ((منم)) آمده است.
1710- انعام: 115.
1711- كافى 1/387؛ بصائر الدرجات 431 - 439؛ تفسير عياشى 1/374؛ تفسير قمى 1/214 - 215.
1712- يونس: 64.
1713- تفسير قمى 1/314.
1714- انفال 7 و 8.
1715- تفسير بيضاوى 2/137.
1716- تفسير قمى 2/275.
1717- تفسير عياشى 2/50.
1718- شورى: 24.
1719- ص: 86.
1720- شورى: 24.
1721- كافى 8/379.
1722- شورى: 21.
1723- شورى: 21.
1724- شورى: 22.
1725- تفسير قمى 2/274.
1726- يونس: 96 و 97.
1727- مجمع البيان 3/134.
1728- تفسير قمى 1/317.
1729- فاطر: 10.
1730- مناقب ابن شهر آشوب 4/6؛ كافى 1/430.
حق تعالى مى فرمايد:: و من يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه (1731) يعنى: ((و هر كه تعظيم كند و بزرگ شمارد حرمتهاى خدا را، پس آن بهتر است از براى او نزد پروردگار او))، و حرمت در لغت امرى است كه رعايت آن لازم باشد و استخفاف آن روا نباشد.
و در اين آيه بعضى از مفسران گفته اند كه مناسك حج است؛ و بعضى گفته اند كه كعبه است و مكه و ماه رام و مسجد الحرام.(1732)
و ابن بابويه به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: خدا را سه حرمت است كه مثل آنها چيزى نيست: كتاب خدا كه حكمت و نور خداست؛ و خانه كعبه كه آن را قبله مردم گردانيده است و قبول نمى كند نماز را از كسى كه رو بغير آن بكند و متوجه غير آن گردد؛ و عترت پيغمبر شما.(1733)
و ايضا از طريق مخالفان از ابو سعيد خدرى روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا را سه حرمت است، هر كه حفظ آنها بكند خدا از براى او امور دين و دنياى او را حفظ كند، و هر كه حفظ آن حرمتها نكند خدا هيچ امر او را حفظ نكند، و آنها حرمت اسلام است و حرمت من و حرمت اهل بيت من است.(1734)
و ايضا از طريق ايشان از جابر انصارى روايت كرده است كه گت: شنيدم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: مى آيند در روز قيامت سه چيز و نزد خدا شكايت مى كنند: مصحف و مسجد و عترت من؛ مصحف مى گويد: پروردگارا! مرا تحريف كردند و پاره نمودند؛ و مسجد مى گويد: پروردگارا! مرا معطل گذاشتند و ضايع كردند؛ و عترت مى گويد: پروردگارا! ما را كشتند و راندند و آواره كردند، پس به دو زانو مى نشينم از براى خصومت با مردم، پس خدا مى فرمايد: كه: من سزاوارترم كه در اين امور با مردم خصمى كنم.(1735)
و ديلمى از محدثان عامه در فردوس الاخبار نيز اين حديث را روايت كرده است.(1736)
و كلينى به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: خداى عزوجل را در شهرها پنج حرمت است: حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، و حرمت آل رسول (عليهم السلام)؛ و حرمت كتاب خدا، و حرمت كعبه، و حرمت مؤمن.(1737)
و ابن ماهيار به سند معتبر از حضرت امام موسى (عليه السلام) از پدر بزرگوارش روايت نموده است در تفسير آيه و من يعظم حرمات الله كه: اينها سه حرمتند كه رعايت همه واجب است و هر كه يكى از آنها را قطع كند شرك به خدا آورده است: اول، هتك حرمت خانه كعبه كه خدا محترم گردانيده است؛ دوم، معطل گردانيدن كتاب خدا و عمل كردن به غير آن؛ سوم، قطع كردن آنچه خدا واجب گردانيده است از فرض مودت و اطاعت ما.(1738)
مولف گويد كه:
از آيه كريمه و احاديث معتبره خاصه و عامه ظاهر مى شود كه تعظيم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) در حال حيات و بعد از وفات واجب است و ايضا واجب است تعظيم هر چه منسوب به ايشان است از مشاهد مشرفه و ضرايح مقدسه ايشان و آثار ايشان و اخبار ايشان و ذريه ايشان كه بر طريقه ايشان باشد و راويان اخبار ايشان و حاملان علوم ايشان، زيرا كه تعظيم اينها همه به تعظيم ايشان بر مى گردد.
پاورقی
1731- حج: 30.
1732- مجمع البيان 4/82؛ تفسير بيضاوى 3/142.
1733- معانى الاخبار 117؛ خصال 146.
1734- خصال 146. و رجوع شود به احقاق الحق 9/511 و 18/442 و 454 كه در آن نام مصادر زيادى از عامه ذكر شده است.
1735- خصال 175.
1736- بحارالانوار 24/186.
1737- كافى 8/107.
1738- تأويل الايات الظاهرة 1/336.
اول: ان الله ياءمر بالعدل و الاحسان وايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون (1739) يعنى: ((بدرستى كه خدا امر مى كند به عدالت و نيكوكارى و عطا كردن به خويشان و نهى مى كند از كار زشت و ناپسنديده و ظلم، و پند مى دهد خدا شما را شايد كه شما پند گيريد.))
على بن ابراهيم گفته كه: عدل، گواهى لا اله الا الله و محمد رسول الله است؛ و احسان، اميرالمؤمنين (عليه السلام)؛ و فحشا و منكر و بغى، ابوبكر و عمر و عثمان است.(1740)
و در ارشاد القلوب از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: عدل، شهادت توحيد و رسالت است؛ و احسان، ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و اطاعت اوست؛ و ايتاء ذى القربى، اداء حق حسن و حسين عليهما السلام است و امامان از فرزندان حسين (عليه السلام)؛ و فحشاء و منكر و بغى، آنهايند كه ستم كردند بر اهل بيت و كشتند ايشان را و منع حق ايشان كردند.(1741)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: عدل، شهادت توحيد است؛ و احسان، شهادت رسالت است؛ و ايتاء ذى القربى آن است كه هر امامى امامت را به امامى بعد از خود بدهد؛ و فحشا و منكر و بغى، ولايت ائمه جور است.(1742)
و از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: عدل، شهادتين است تد و احسان، ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ و فحشاء، ابوبكر؛ و منكر، عمر؛ و بغى، عثمان است.(1743)
و به روايت ديگر فرمود كه: عدل، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است، پس هر كه اطاعت او كند عدل كرده است؛ و احسان، على (عليه السلام) است، هر كه ولايت او را اختيار كند احسان كرده است، و محسن در بهشت است؛ و ايتاء ذى القربى، رعايت قرابت ماست، خدا امر كرده است به مودت ما و فرزندان ما، و نهى كرده مردم را از فحشاء و منكر و بغى، يعنى كسانى كه بغى و ظلم كنند به ما و مردم را بسوى غير ما خوانند.(1744)
و فرات بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: عدل، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است؛ و احسان، اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ و ذى القربى، فاطمه (سلام الله عليها)است.(1745)
دوم: ضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شى ء و هو كل على مولاه اينما يوجهه لاياءت بخير هل يستوى هو و من ياءمر بالعدل و هو على صراط مستقيم (1746) يعنى: ((خدا زده مثل دو مردى كه يكى از آن دو گنگ است كه قادر نيست بر چيزى و او گران است و بار است بر آقاى خود، و به هر جا كه او را متوجه مى گرداند نمى آورد هيچ چيز را، آيا مساوى است او و كسى كه امر مى كند به عدالت و اوست بر راه راست؟)).
بعضى از مفسران گفته اند كه خدا اين مثل را براى بتها و خود تعالى شاءنه زده است؛ و بعضى گفته اند كه براى كافر و مؤمن زده است.(1747)
و على بن ابراهيم روايت نموده است كه: اين مثل براى اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام) و غاصبان حق ايسان است - زيرا كه اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام امر مى كردند مردم را به عدالت در اقوال و افعال، و بر راه راست بودند و طريق حق با ايشان بود، و اولى و دومى و ساير ائمه جور لال بودند از بيان حق و هدايت خلق و هيچ امر از امور خدا از ايشان متمشى نمى شد - چگونه اينها با آنها برابر باشند؟(1748) و بنابراين تأويل ممكن است كه مراد از آقات، خدا باشد يا حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) زيرا كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به هر جنگى كه آنها را فرستاد گريختند و هيچ امر خيرى بر دست ايشان جارى نشد؛ و انطباق اين تفسير بر آيه از تفاسير ديگر بيشتر است به جهات بسيار.
سوم: و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا # و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تأويلا(1749) يعنى: ((وفا كنيد به عهد و پيمان بدرستى كه از عهد سؤال خواهند كرد در قيامت، و تمام نمائيد پيمانه را چون كيل نمائيد و بسنجيد به ترازوى درست، آن بهتر و نيكوتر است از جهت تأويل و عاقبت.))
سيد ابن طاووس از تفسر ابن ماهيار روايت كرده است از حضرت كاظم از پدرش (عليهما السلام) كه: مراد به عهد، آن عهدى است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر مردم گرفت در مودت ما اهل بيت و اطاعت جناب امير (عليه السلام) و آنكه مخالفت او نكنند و بر او پيشى نگيرند در خلافت و قطع رحم او نكنند، و خبر داد ايشان را كه در قيامت سؤال خواهد كرد خدا از ايشان كه با اهل بيت پيغمبر (عليهم السلام) و با كتاب خدا چه كردند؛ و مراد به قسطاس، امام است كه به عدالت در ميان مردم سلوك مى كند، و حكم ائمه عليهم السلام ميزان عدل است لهذا فرمود كه ((او بهتر است و تأويلش نيكوتر)) يعنى او بهتر مى داند تأويل قرآن را و او مى داند كه چگونه حكم كند در ميان مردم.(1750) و مويد اين است آنچه كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تأويل آيه و نضع الموازين القسط ليوم القيامة (1751) يعنى: ((خواهيم گذاشت ترازوى عدالت را از براى روز قيامت)) حضرت فرمود كه: آن ترازو، پيغمبران و اوصياى ايشان است.(1752)
چهارم: خذ العفو و اءمر بالعرف و اعرض عن الجاهلين (1753) يعنى: ((بگير عفو را - يعنى هر چه بر ايشان آسان باشد - يا عفو كن از ايشان و امر كن مردم را به نيكى و اعراض كن از نادانان و متعرض ايشان مشو.))
عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به عرف ت ولايت ائمه (عليهم السلام) است.(1754)
پنجم: ولا يزيد الظالمين الا خسارا(1755) يعنى: ((قرآن زياد نمى كند ظالمان را مگر زيانكارى.))
عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد، ظلم كنندگان به آل محمدند كه حق آنها را غصب نمودند، و آيه را جبرئيل چنين آورد ولا يزيد الظالمين آل محمد حقهم الا خسارا.(1756)
ششم: قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها و ما بطن (1757) يعنى: ((اين است و جز اين نيست كه حرام كرده است پروردگار من كارهاى بسيار بد را، آنچه ظاهر باشد از آن و آنچه باطن باشد و پنهان.))
مفسران گفته اند: مراد زناهاى آشكار و زناهاى پنهان است.(1758)
و كلينى و نعمانى روايت نموده اند كه: قرآن ظاهرى و باطنى دارد، و آنچه خدا در قرآن حرام كرده ظاهرش حرام است و باطنش پيشوايان جور و دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) اند، و جميع آنه خدا در قرآن حلال كرده است ظاهرش حلال و باطنش امامان حقند.(1759)
هفتم: و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و الله امرنا بها قل ان الله لا ياءمر بالفحشاء اتقولون على الله ما لا تعلمون (1760) يعنى: ((چون كنند كار بسيار بد را گويند: يافته ايم بر اين كار بد پدران خود را و خدا ما را امر كرده است به آن، بگو - يا محمد: - بدرستى كه خدا امر نكرده است به كار بد، آيا افترا مى زنيد به خدا آنچه را نمى دانيد؟)).
كلينى روايت نموده است كه: محمد بن منصور از معنى اين آيه سؤال كرده از حضرت صادق (عليه السلام)، حضرت فرمود كه: آيا ديده اى كسى را كه بگويد خدا امر كرده است او را به زنا و آشاميدن شراب يا چيزى از اين محرمات؟ گفت: نه، فرمود: پس چيست آن فاحشه و عمل قبيح كه ايشان دعوى مى كردند كه خدا آنها را به آن امر كرده است؟ گفت: خدا و ولى او بهتر مى دانند، حضرت فرمود كه: اين آيه در شاءن پيشوايان جور است كه مخالفان دعوى مى كنند كه خدا ما را مر كرده است كه متابعت ايشان بكنيم، پس خدا خبر داد كه ايشان دروغ بسته اند بر خدا، و اين متابعت را خدا فاحشه ناميد زيرا كه معصيتى است رسوا.(1761)
پاورقی
1739- نحل: 90.
1740- تفسير قمى 1/388.
1741- بحارالانوار 24/188 به نقل از ارشاد القلوب.
1742- تفسير عياشى 2/267.
1743- تفسير عياشى 2/268.
1744- تفسير عياشى 2/268.
1745- تفسير فرات كوفى 236.
1746- سوره نحل: 76.
1747- تفسير بيضاوى 2/416.
1748- تفسير قمى 1/387.
1749- اسراء: 34 و 35.
1750- اليقين 296.
1751- انبياء: 48.
1752- كافى 1/419.
1753- اعراف: 199.
1754- تفسير عياشى 2/43.
1755- اسراء: 82.
1756- تفسير عياشى 2/315، و در آنجا فقط ذيل روايت آمده است.
1757- اعراف: 33.
1758- تفسير بغوى 2/157.
1759- كافى 1/374؛ غيبت نعمانى 144.
1760- اعراف: 28.
1761- كافى 1/373، و در آنجا نامى از امام صادق (عليه السلام) نيامده است.
اول: و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياءتيكم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون # ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين (1762) يعنى: ((و پيروى كنيد بهترين آنچه را فرو فرستاده شده بسوى شما از جانب پروردگار شما پيش از آنكه بيايد شما را عذاب خدا ناگهان و شما ندانسته باشيد تا نشود چنين كه گويد نفسى: زهى حسرت بر آنچه تقصير كردم در جنب خدا بدرستى كه بودم در دنيا از استهزا كنندگان)) يعنى به دين خدا و پيغمبر خدا و آنها كه به ايشان ايمان آورده بودند.
و ((جنب)) در لغت به معنى پهلو است و در اينجا مجاز است؛ و اكثر مفسران گفته اند: مراد تقصير در طاعت خداست يا قرب خدا.(1763)
و در احاديث بسيار وارد شده است كه: جنب خدا، كنايه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) و اطاعت و ولايت ايشان است، چنانكه على بن ابراهيم در تفسير اين دو آيه گفته است كه: ((آنچه فرستاده شده بسوى شما)) يعنى قرآن و بهتر آنها كه در قرآن آمده است ولايت اميرالمؤمنين و ائمه (عليهم السلام) است - چنانچه مراد از جنب الله امام است - و حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: مائيم جنب الله.(1764)
و شيخ طبرسى در احتجاج از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه: شخصى از تأويل آيات مشكله قرآنى از آن حضرت سؤال كرد و از جمله آنها از اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمود كه: مراد از جنب الله، برگزيدگان و دوستان خدايند و خواسته است براى ايشان در قرآن حجتى قرار دهد براى قرب منزلت خليفه خدا، نمى بينى مى گويند: فلان شخص در پهلوى فلان مى نشيند؟ يعنى مقرب است نزد او، پس اين رمزى است در قرآن براى بيان قرب ايشان نزد حق تعالى و از براى اين بعنوان رمز فرموده كه حجتهاى خدا و دوستان او بفهمند و دشمنان ايشان تحريف نكنند و از قرآن بيرون ننمايند چنانكه آيات ديگر را بيرون كردند، و خدا كور كرد ديده هاى دل ايشان را كه اينها را نمى فهمند.(1765)
و در خصال ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه فرمود: مائيم خزينه داران دين خدا و چراغهاى علم خدا، هر امام از ما كه از دنيا مى رود ديگرى بعد از او براى مردم ظاهر مى گردد، گمراه نمى شو كسى كه متابعت ما كند، و هدايت نمى يابد كسى كه انكار ما كند، و نجت نمى يابد كسى كه دشمنان ما را بر ما يارى كند، و يارى كرده نمى شود كسى كه به ما ستم كند، پس از ما جدا مشويد از براى طمع دنيا و متاع آن كه بزودى از شما زايل مى گردد، بدرستى كه كسى كه اختيار كند دنيا را بر آخرت و دنيا را بر ما حسرت او در قيامت عظيم خواهد بود؛ پس حضرت اين آيه را خواندند.(1766)
و كلينى از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير اين آيه فرمود كه: جنب الله، جناب امير (عليه السلام) است و اوصياى بعد از او و در آن مكان رفيعى كه ايشان دارند تا آخر ايشان.(1767)
و ايضا روايت كرده است كه جناب امير (عليه السلام) فرمود كه: منم عين الله و منم يدالله و منم جنب الله و منم باب الله.(1768)
و ابن شهر آشوب از ابوذر (رحمة الله عليه) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: اى ابوذر! دشمن على را مى آورند در قيامت كور و گنگ و در ظلمات قيامت مى افتد و بر نمى خيزد و فرياد مى كند: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و در گردنش طوقى از آتش خواهد بود.(1769)
و عياشى از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: مائيم جنب الله.(1770)
و در بصائر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: على (عليه السلام) جنب الله است.(1771)
و ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم جنب الله، خدا ما را از نور خود خلق كرده لهذا چون كافران را به جهنم مى برند مى گويند: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله يعنى: ((اى حسرت بر آنكه تقصير كردم در ولايت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل او (عليهم السلام).))(1772)
و در معانى الاخبار و توحيد به سند صحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت امير (عليه السلام) در خطبه خود فرمود: منم هدايت كننده، منم هدايت يافته، منم پدر يتيمان و مسكينان و شهر بيوه زنان و منم پناه هر ضعيفى و محل ايمنى هر خايفى و منم كشاننده مؤمنان بسوى بهشت و منم حبل الله المتين و منم عروة الوثقى و منم كلمه تقوى و منم چشم خدا و زبان راستگوى خدا و دست خدا و جنب خدا كه حق تعالى مى فرمايد: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و منم دست خدا كه بر سر بندگا خود پهن كرده به رحمت و مغفرت و منم درگاه حطه اين امت، هر كه مرا و حق مرا بشناسد پروردگار خود را شناخته زيرا كه من وصى پيغمبر اويم در زمين او و حجت خدايم بر خلق او، انكار نمى كند اين را مگر كسى كه گفته خدا و رسول را رد كند.(1773)
و به سند معتبر ديگر در توحيد از آن حضرت روايت كرده است كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود كه: منم علم خدا و منم دل داناى خدا و ديده بيناى خدا و زبان گوياى خدا (و منم عين الله)(1774) و منم جنب الله و منم يدالله.(1775)
و احاديث از اين نوع بسيار است بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد.
دوم: كل شى ء هالك الا وجهه (1776) يعنى: ((همه چيز هالك و فانى است مگر وجه خدا))؛ اكثر مفسران گفته اند: مراد از وجه خدا، ذات خداست؛ و گفته اند: همه چيز پيش از قيامت فانى مى شود و باز بر مى گردد؛(1777) و بعضى گفته اند: مراد دين خداست يا عباتى كه از براى خدا كنند.(1778)
و ابن بابويه در توحيد از ابن (1779) خيثمه روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيديم از تفسير اين آيه، فرمود كه: وجه خدا، دين خداست، و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت امير (عليه السلام) دين خدا و وجه خدا و عين خدا بودند در ميان بندگان خدا كه اعمال آنها را به نور خدائى مشاهده مى كردند، و زبان خدا بودند كه خدا به سبب ايشان سخن مى گفت و علوم خدا را به خلق مى رسانيدند، و دست خدا بودند يعنى رحمت خدا بودند بر خلق او، و مائيم وجه خدا كه بندگان به جهت ما به خدا مى توانند رسيد و تا خدا مى خواهد كه احوال خلايق را منظم نمايد ما را در ميان آنها وا مى گذارد، و چون خواهد كه آنها را عذاب بنمايد و در ايشان خيرى نمى بيند ما را از ميان آنها بيرون مى برد پس آنچه خواهد از عذاب بر ايشان مى فرستد.(1780)
و ايضا به سند معتبر از آن حضرت روايت كرده است كه: بدرستى كه خداوند عزيز خلق كرد ما را پس نيكو كرد خلق ما را و صورت بخشيد ما را پس نيكو آفريد صورت ما را و گردانيد ما را ديده و ديدبان خود در ميان بندگان، و زبان گوياى خود در ميان خلق خود، و دست گشاده خود بر بندگان خود، و روى خدا كه هر كه قرب خدا را خواهد از جهت ايشان بايد بسوى خدا برود، و باب خدا كه مردم را بر او دلالت مى كند، و خزينه داران خدا در آسمان خدا و در زمين خدا، به بركت ما بارور مى شوند درختان و به كمال مى رسند ميوه ها و جارى مى شوند نهرها، و به بركت ما باران از آسمان مى بارد و گياه هاى زمين مى رويد، و به عبادت ما خدا عبادت كرده مى شود، اگر ما نبوديم خدا عبادت كرده نمى شد؛(1781) يعنى ما طريق بندگى خدا را به خلق تعليم كرديم يا آنكه عبادت كامله خدا از غير ما به عمل نمى آيد يا آنكه ولايت ما شرط قبول عبادت است، اگر ولايت ما نباشد هيچ عبادتى مقبول نمى گردد.
و ابن شهر آشوب و ديگران به سندهاى بسيار از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده اند در تفسير اين آيه كه: مائيم وجه خدا كه از جانب ما بوى خدا بايد رفت.(1782)
و ابن ماهيار و صفار روايت كرده اند كه: سلام بن مستنير از حضرت باقر (عليه السلام) از تفسير اين آيه پرسيد، حضرت فرمود: بخدا سوگند كه مائيم وجه الله كه تا روز قيامت هستيم و برطرف نمى شويم و خدا امر كرده مردم را به اطاعت ما و ولايت ما، و هر يك از ما كه از دنيا مى رود البته ديگرى از ما قيام مى نمايد به امر امامت تا روز قيامت.(1783)
و به روايت صفار: فرمود كه: هلاك نمى شود در قيامت كسى كه به اطاعت ما و اعتقاد به امامت ما بيايد.(1784)
و على بن ابراهيم به سند موثق از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه در تفسير آيه فرمود: آيا مردم گمان مى كنند كه مراد آن است كه همه چيز فانى مى شود و روى خدا باقى مى ماند؟ خدا از آن عظيمتر است كه او را به صفت مخلوقات او وصف كنند و او را مثل ديگران روئى بوده باشد، وليكن معنى آيه آن است كه همه چيز هالك و باطل است مگر دين خدا، و دين خدا برپا است و مائيم آن وجهى كه دين خدا و معرفت او را و عبادت او را از ما بايد فراگيرند، و تا خدا را به بندگان حاجتى هست يعنى ايشان را قابل عبادت و معرفت خود مى داند ما را در ميان ايشان مى گذارد، و چون خدا در بندگان خيرى نداند ما را بالا مى برد بسوى مرحمت و كرامت خود و آنچه خواهد نسبت به ما بعمل مى آورد.(1785)
و ابن بابويه و كلينى روايت كرده اند از حضرت باقر (عليه السلام) كه: مائيم مثانى كه خدا به پيغمبر ما داده است، و مائيم وجه الله كه در زمين در ميان شما مى گرديم، شناخت ما را هر كه شناخت، و هر كه نشناخت مرگ در پيش اوست، او بعد از مرگ خواهد شناخت، و آن شناختن فايده به او نخواهد كرد.(1786)
سوم: كل من عليها فان # و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام (1787) يعنى: ((آنچه بر روى زمين است فانى مى شود و در معرض فنا است ، و باقى مى ماند وجه پروردگار تو كه صاب بزرگوارى و مكرمت است))؛ اكثر مفسران گفته اند كه: وجه خدا، ذات مقدس اوست.(1788)
و على بن ابراهيم گفته است كه: مراد دين خداست، و حضرت على بن الحسين (عليه السلام) فرمود كه: مائيم وجه خدا كه بسوى خدا از جهت ما بايد آمد.(1789)
و به سند معتبر از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير قول حق تعالى تبارك اسم ربك ذى الجلال والاكرام (1790) يعنى: ((با بركت است نام پروردگار تو كه صاحب جلال و اكرام است))، حضرت فرمود: مائيم جلال و كرامت خدا كه گرامى داشته است بندگان را به آنكه اطاعت ما را بر ايشان واجب گردانيده.(1791)
مولف گويد كه:
قرآن مجيد به لغت عرب نازل شده است و مدار عرب بر مجازات و استعارات است، و كلامى را كه از استعاره و تشبيه و مجاز خالى باشد فصيح و بليغ نمى دانند، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه هدى (عليهم السلام) نيز بر اين و تيره سخن مى فرمودند و مدار فصحاى عجم نيز بر اين است چنانكه مى گويند: فلان كس را روئى هست نزد مردم، و وجه را بر جهت اطلاق مى كنند و دست را بر نعمت، و شايع است كه عرب مى گويند: فلان كس را بر فلان يدى هست و بر قدرت اطلاق مى كنند، و مى گويند: فلان مرد دستى بهم رسانيده.
پس ائمه ما (عليهم السلام) وجه الله اند يعنى ايشان را گرامى داشته چنانكه رو گرامى ترين اعضاء است؛ و ايضا هر كه به جانب كسى مى رود از جهت روى او مى رود و هر كه خواهد راه خدا و قرب او را بايد بسوى ايشان بيايد؛ و ايضا ايشان جهتى اند كه خدا امر كرده مردم را كه به اين جهت بروند و همه چيز هالك و باطل است مگر دين و طريقه ايشان و اطاعت ايشان؛ و ((عين)) به معنى ديده و به معنى جاسوس و به معنى برگزيده هر چيز آمده، و عين خدا ايشانند يعنى ناظر و گواهند بر مردم، و چنانكه آدمى به ديده نظر مى كند و بر احوال مردم مطلع مى شود خدا ايشان را به بندگان موكل گردانيده كه بر احوال ايشان مطلع باشند و ديده بانند از جانب خدا بر ايشان و برگزيده خلقند.
چنانكه ابن اثير كه از علماى عامه است نقل كرده كه: مردى در طواف نظر مى كرد به زنان مسلمانان، حضرت امير (عليه السلام) سيلى بر روى او زد، او به نزد عمر آمد و از آن حضرت شكايت كرد، عمر گفت: به حق زده تو را عينى از عيون خدا؛ ابن اثير گفته: يعنى مخصوصى از مخصوصان خدا و دوستى از دوستان خدا.(1792)
و ايضا ايشان (عليهم السلام) يدالله اند يعنى نعمت و رحمت الهى اند براى بندگان يا مظهر قدرت خدايند؛ و جنب الله به اعتبار آنكه جانبى اند كه خدا امر كرده خلق را كه به جانب ايشان بروند يا مقربترين خلقند نزد خدا، يا آنكه هر كه قرب الهى را خواهد بايد كه قرب و اطاعت ايشان را اختيار كند.
و كفعمى از امام محمد باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: معنى جنب الله آن است كه هيچكس نزديكتر نيست بسوى خدا از پيغمبر او، و هيچكس مقربتر نيست بسوى پيغمبر خدا از وصى او، پس او در قرب خدا به منزله كسى است كه در پهلوى كسى باشد همچنان كه فرموده يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله يعنى در ولايت دوستان خدا.
و فرمود كه: ائمه (عليهم السلام) را باب الله مى گويند، زيرا كه خدا به سبب تقدس ذات اقدس او از خلق پنهان گرديده و پيغمبر خود و اوصياى بعد از او را براى خلق ظاهر گردانيده و علم خود را به ايشان تفويض كرده كه هر چه مردم را به آن احتياج باشد از معرفت خدا و احكام و اوامر و نواهى او از ايشان اخذ كنند، س ايشان به منزله درگاه خدا و دربان اويند، و چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) جميع علوم و حكمتها را به اميرالمؤمنين (عليه السلام) تعليم كرد و فرمود كه: من مدينه و شهرستان علمم و على درگاه آن است و واجب گردانيد خدا بر خلق كه تذلل و انقياد و استكانت كنند براى على (عليه السلام) به آنكه فرمود در قصه بنى اسرائيل كه: داخل درگاه شويد از روى سجود و خضوع و تعظيم و بگوئيد كه: حط كن گناهان ما را تا بيامرزيم گناهان شما را و بزودى زيادتيهاى ثواب خواهيم داد نيكوكاران را، و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه: اهل بيت من به منزله باب حطه بنى اسرائيلند در اين امت، پس در اين آيه اشاره شده به تعظيم اهل بيت (عليهم السلام) و تذلل نزد ايشان.
و فرمود كه: مراد به محسنين و نيكوكاران آنهايند كه شك نمى كنند در فضيلت آن درگاه و علو قدر آن، و در جاى ديگر خدا فرموده و اءتوا البيوت من ابوابها(1793) يعنى: ((بيائيد بسوى خانه ها از جانب درهاى آنها)) و درهاى آنها ائمه (عليهم السلام) هستند كه خانه هاى علمند و معدنهاى حكمتند و ايشان ابواب خدا و وسيله هاى مردم بسوى خدا و دعوت كنندگان مردم بسوى بهشت و راهنمايان بسوى بهشت تا روز قيامت.(1794)
پاورقی
1762- زمر: 55 و 56.
1763- تفسير بيضاوى 4/41؛ تفسير بغوى 4/85.
1764- تفسير قمى 2/250.
1765- احتجاج 1/595.
1766- خصال 631.
1767- كافى 1/145؛ بصائر الدرجات 64.
1768- كافى 1/145؛ بصائر الدرجات 61.
1769- مناقب ابن شهر آشوب 3/316.
1770- مجمع البيان 4/505 به نقل از عياشى.
1771- بصائر الدرجات 62.
1772- تأويل الايات الظاهرة 2/520.
1773- معانى الاخبار 17؛ توحيد 164 - 165.
1774- اين عبارت از مصدر اضافه شد.
1775- توحيد 164.
1776- قصص: 88.
1777- مجمع البيان 4/269.
1778- تفسير قرطبى 13/322.
1779- در مصدر كلمه ((ابن)) ندارد.
1780- توحيد 151.
1781- توحيد 151.
1782- مناقب ابن شهر آشوب 4/234؛ بصائر الدرجات 65.
1783- تأويل الايات الظاهرة 1/425 - 426؛ بصائر الدرجات 65.
1784- بصائر الدرجات 65.
1785- تفسير قمى 2/147؛ بصائر الدرجات 65.
1786- توحيد 150؛ كافى 1/143؛ بصائر الدرجات 65.
1787- رحمن: 26 و 27.
1788- تفسير كشاف 4/446؛ تفسير قرطبى 17/165؛ تفسير بيضاوى 4/224.
1789- تفسير قمى 2/345.
1790- رحمن: 78.
1791- تفسير قمى 2/346؛ بصائر الدرجات 312.
1792- النهاية 3/332.
1793- بقره: 189.
1794- مصباح كفعمى، حاشيه ص 478، و روايت در آنجا از امام صادق (عليه السلام) مى باشد.
اول: ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين # الا من رحم ربك ولذلك خلقهم (1795) يعنى: ((اگر مى خواست پروردگار تو هر آينه مى گردانيد مردم را امت واحده يعنى بر يك دين و مذهب و پيوسته ايشان خواهند بود مختلف در طريقه و مذهب مگر آن كه را رحم كند پروردگار تو، و از براى اين آفريد ايشان را))؛ و بدان كه خلاف است كه اسم اشاره در ((لذلك)) راجع است به اختلاف، يعنى آنها را از براى اختلاف آفريد، يا به ((رحم)) يعنى ايشان را از براى رحم كردن آفريد، و قول اخير انسب است به مذهب اماميه و ساير فرق عدليه، و احاديث معتبره نيز بر اين دلالت دارد.(1796)
چنانچه على بن ابراهيم از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى پيوسته ايشان ختلف خواهند بود در دين مگر آن كه را رحم كند پروردگار تو، يعنى آل محمد (عليهم السلام) و شيعيان و اتباع ايشان؛ و لذلك خلقهم يعنى: خدا ائمه و شيعيان را از اهل رحمت خلق كرده كه در دين خدا اختلاف نمى كنند.(1797)
و عياشى روايت كرده است كه: مردى از امام زين العابدين (عليه السلام) از تفسير اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمود: آنها كه اختلاف مى كنند، مراد آنهايند كه مخالف مايند از اين امت و همه ايشان با يكديگر اختلاف كرده اند در دين، و آنها كه خدا بر ايشان رحم كرده، دوستان مايند از مؤمنان و خدا ايشان را از طينت ما خلق كرده، مگر نشنيده اى قول حضرت ابراهيم (عليه السلام) را كه رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر(1798) يعنى: ((پروردگارا! بگردان اين بلد را - يعنى مكه را - شهرى محل ايمنى و روزى ده اهلش را از ميوه ها هر كه ايمان بياورد از ايشان به خدا و روز قيامت )) حضرت فرمود كه: مراد مائيم و دوستان او و شيعيان او و شيعيان وصى او، قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار(1799) يعنى: ((فرمود كه: هر كه كافر باشد پس او را متمتع مى گردانم اندكى در دنيا پس مضطر مى گردانم او را بسوى عذاب جهنم))، حضرت فرمود كه: مراد به كافران، كسى است كه انكار وصى حضرت ابراهيم كرد و متابعت وصى او نكرد از امت، و بخدا سوگند كه حال اين امت نيز چنين است،(1800) يعنى آنها كه متابعت وصى او نكردند كافر شدند و آنها كه متابعت وصى پيغمبر كردند نجات مى يابند و داخل مؤمنانند و چند روزى به بركت آن حضرت از نعمتهاى دنيا بهره مند مى شوند و بازگشت ايشان در آخرت بسوى آتش است.
و در توحيد از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است در تفسير و لذلك خلقهم يعنى: خلق كرد ايشان را براى آنكه بكنند كارى كه به آن مستوجب رحمت خدا گردند، پس ايشان را رحم كند.(1801)
دوم: ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين # يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون # الا من رحم الله (1802) يعنى: ((بدرستى كه روز فصل - يعنى قيامت كه نيك و بد از هم جدا مى شوند - وعده گاه كافران است همه، روزى كه كفايت نمى كند دوستى از دوستى هيچ چيز را و نه ايشان يارى كرده مى شوند مگر كسى كه رحم كند خدا او را.))
كلينى و ابن ماهيار روايت كرده اند از زيد شحام كه گفت: در سفرى در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم در شب جمعه فرمود كه: قرآن بخوان كه امشب شب قرآن است، خواندم تا به اين آيه رسيدم، فرمود كه: سنيانند كه دوست ايشان و امام ايشان نفعى به ايشان نمى تواند رسانيد، و آنكه خدا استثنا كرده كه مگر كسى كه خدا رحم كند او را، مائيم، و شفاعت ما به شيعيان مى رسد و ولايت ما به ايشان نفع مى رساند.(1803)
و ابن ماهيار به سند ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: مائيم اهل رحمت خدا.(1804)
سوم: بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين (1805) يعنى: حضرت شعيب (عليه السلام) به قوم خود گفت: ((بقيه اى كه خدا در ميان شما گذاشته بهتر است از براى شما اگر باشيد مؤمنان))؛ و مفسران را در ((بقيه)) اقوال بسيار هست: بعضى گفته اند روزى حلالى است كه از ترك ترازوى دزدى و كيل دزدى باقى مى ماند؛ يا باقى گذاشتن خدا نعمت خود را براى شما؛ يا ثواب باقى آخرت.(1806)
و در احاديث بسيار از ائمه اطهار (عليهم السلام) منقول است كه: مراد، انبياء و اولياء هستند كه خدا ايشان را در زمين گذاشته براى هدايت خلق، يا اوصياى پيغمبرانند كه خدا بعد از فوت پيغمبران در ميان امت گذاشته و عمده آنها حضرت صاحب الامر (عليه السلام) است.
چنانكه كلينى به سند معتبر روايت كرده است كه: چون هشام بن عبدالملك امام محمد باقرب (عليه السلام) را به شام برد، چون به در خانه هشام رسيد آن ملعون به اصحاب خود گفت از بنى اميه و غير ايشان كه: چون من ساكت شوم از سخن گفتن با او هر يك از شما او را سرزنش و مذمت كنيد، پس امر كرد كه آن حضرت را داخل كردند، چون حضرت داخل شد اشاره كرد بسوى جميع اهل مجلس و بر همه يك مرتبه سلام كرد و نشست، پس خشم آن ملعون بر آن حضرت زياد شد كه بر او بخصوص سلام به خلافت نكرد و بى رخصت در مجلس او نشست، و شروع كرد آن ملعون به مذمت آن حضرت و در ميان سخنان بسيار گفت: اى محمد بن على! پيوسته مردى از شما شق عصاى مسلمانان مى كند، يعنى جمعيت آنها را پراكنده مى كند، و مردم را بسوى خود مى خواند و دعوى امامت مى كند از روى سفاهت و بيخردى و كمى علم، و آنچه لايق خودش بود گفت، پس چون ساكت شد هر يك از آن ملاعين آنچه خواستند گفتند، و چون همه ساكت شدند حضرت برخاست و فرمود: ايها الناس! چه خيال كرده ايد و اين چه راه ضلالت است كه مى پوئيد و شيطان شما را به كجا مى برد؟ و به بركت ما خدا هدايت كرد اول شما را و به دولت ما ختم خواهد كرد آخر شما را، و اگر از براى شما پادشاهى كمى بزودى ميسر شده ما را پادشاهى عظيمى واهد بود در آخر و بعد از دولت ما دولتى نخواهد بود زيرا كه مائيم اهل عاقبت نيكو، چنانكه حق تعالى مى فرمايد: و العاقبة للمتقين (1807) يعنى: ((عاقبت نيكو از براى پرهيزكاران است.))
پس آن ملعون امر كرد كه حضرت را به زندان بردند، و در اندك وقتى جميع اهل زندان محبت و ولايت آن حضرت را اختيار كردند، پس زندانبان به نزد هشام آمد و گفت: من مى ترسم كه اگر چجند روز ديگر اين مرد در اين شهر باشد اهل شام همه معتقد او گردند و نگذارند تو بر اين مسند بنشينى، پس آن ملعون امر كرد كه آن حضرت و اصحابش را به تعجيل ببرند بسوى مدينه و تاكيد كرد كه در عرض راه مردم بازار از براى ايشان بيرون نياورند و چيزى به ايشان نفروشند و نگذارند كه كسى خوردنى و آشاميدنى به ايشان بدهد و ايشان را سه روز به تعجيل آوردند و خوردنى و آشاميدنى به ايشان ندادند تا به شهر ((مَديَن)) كه شهر شعيب است رسيدند و اهل مدين نيز در دروازه را به روى ايشان بستند و چيزى براى ايشان بيرون نياوردند و اصحاب آن حضرت از گرسنگى و تشنگى بى طاقت شدند و هر چند مبالغه كردند اهل شهر در نگشودند، حضرت چون اين حالت را مشاهده نمود بر كوه بلندى كه بر آن شهر مشرف بود بالا رفت و به آواز بلند ندا كرد چنانكه آن شهر بلرزيد و فرمود كه: اى اهل شهرى كه ظالم و ستمكارند اهل آن! منم بقيه خدا و حق تعالى از پيغمبر شما در قرآن ذكر كرده كه بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ مرد پيرى در آن شهر بود چون اين ندا را شنيد به نزد قوم خود آمد و گفت: بخدا سوگند كه اين همان دعوت پيغمبر شما شعيب (عليه السلام) است، اگر بازار براى اين مرد بيرون نبريد خدا بزودى شما را به عذاب خود مى گيرد از بالاى سر شما و از زير پاى شما، اين مرتبه شما باور كنيد سخن مرا و اطاعت من بكنيد و بعد از اين هرگز نكنيد كه من ناصح و خيرخواه خواهم بود از براى شما، پس مبادرت كردند در بازارها و آذوقه هاى بسيار بيرون آوردند. چون اين خبر به هشام لعين رسيد فرستاد آن مرد پير را برد و كسى ندانست كه چه بر سر او آمد.(1808)
و اين حديث با معجزات بسيار و قصه هاى طولانى بعد از اين در احوال آن حضرت خواهد آمد انشاء الله، و در احوال ولادت امام رضا (عليه السلام) انشاء الله خواهد آمد كه چون آن حضرت متولد شد حضرت امام موسى (عليه السلام) او را در بر گرفت و اذان و اقامه در گوش هايش گفت و كامش را به آب فرات برداشت، پس به نجمه مادر آن حضرت داد و گفت: بگير كه اين بقيه خداست در زمين.(1809)
و ايضا به سند معتبر از احمد بن اسحاق منقول است كه: حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام) روزى بيرون آمد و طفلى بر دوشش بود مانند ماه شب چهارده در جثه طفل سه ساله و فرمود كه: اين فرزند من است و همنام رسول (صلى الله عليه و آله و سلم)، پس آن طفل به زبان عربى فصيح گفت: منم بقية الله در زمين و انتقام كشنده از دشمنان خدا.(1810)
و ايضا از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) منقول است كه: چون حضرت صاحب الامر (عليه السلام) ظاهر شود اول سخنى كه مى گويد همين آيه را مى خواند بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين پس مى گويد: منم بقيه خدا و حجت خدا و خليفه خدا بر شما، و هر كه به آن حضرت سلام كند خواهد گفت كه: السلام عليك يا بقية الله فى ارضه.(1811)
و ابن شهر آشوب از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مائيم كعبه خدا و مائيم قبله خدا و مائيم بقيه خدا.(1812)
و در كافى به سند معتبر روايت كرده است كه: شخصى از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيد كه: آيا وقتى كه سلام به حضرت قائم (عليه السلام) كنند او را اميرالمؤمنين مى گويند؟ فرمود كه: نه، اين اسمى است كه خدا حضرت امير (عليه السلام) را به آن مسمى ساخته و پيش از او كسى به اين نام مسمى نشده و بعد از او كسى اين نام را بر خود نمى گذارد مگر كافرى. راوى گفت: فداى تو شوم پس بر او چگونه سلام مى كنند؟ فرمود كه: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله پس حضرت اين آيه را خواند.(1813)
چهارم: و من يتول الله و رسوله والذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون (1814) يعنى: ((كسى كه ولى خود قرار دهد خدا و رسول او را و آنها كه ايمان آوردند - يعنى ائمه معصومين (عليهم السلام) به قرينه آيه سابقه كه به اتفاق در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) است - پس بدرستى كه حزب خدا يعنى لشكر خدا غالبونند،)) و حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود كه: مراد به آنها كه ايمان آوردند آنهايند كه امين خدايند از اوصياى پيغمبر در هر عصرى.(1815)
و در توحيد از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى آيد در قيامت و چنگ زده به نور پروردگارش و ما چنگ زده ايم به نور پيغمبر خود و شيعيان ما چنگ زده اند به نور ما، و شيعيان ما حزب خدايند و حزب خدا غالبونند - و مراد به نور خدا، دين خداست - و شيعيان ما در قيامت به دين ما متمسكند.(1816)
و حق تعالى در جاى ديگر فرموده در وصف منافقان اولئك حزب الشيطان # الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون (1817) يعنى: ((ايشان لشكرها و ياوران شيطانند و بدرستى كه ياوران شيطان، ايشان زيانكارانند.))
پس در وصف مؤمنان گفته است اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (1818) يعنى: ((اين جماعت لشكرهاى خدايند و بدرستى كه لشكرهاى خدا ايشانند رستگاران.))
و حافظ ابو نعيم از محدثان عامه روايت كرده است از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه سلمان فارسى (رحمة الله عليه) مى گفت: هر وقت من نزد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى آمدم دست مى زد بر دوش من و مى فرمود: اين و گروهش از جمله رستگارانند،(1819) يعنى مطلق شيعيان كه در تشيع تابع سلمان شده اند، يا عجمانى كه محبت و موالات اهل بيت (عليهم السلام) را اختيار خواهند كرد، و اين ظاهرتر است.
پنجم: قل ارايتم ما تدعون من دون الله ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثارة من علم ان كنتم صادقين (1820) يعنى: ((بگو - يا محمد به مشركان بت پرست: - خبر دهيد ما را از آنچه را مى خوانيد آنها را از غير خدا بنمائيد به من كه چه چيز آفريده اند در زمين يا ايشان را شركتى هست در آفريدن و تدبير آسمانها، بياوريد مرا كتابى از پيش از اين يا اثاره يعنى بقيه اى از علم اگر هستيد راستگويان))؛ مفسران گفته اند: اثاره از علم بقيه علومى است كه نقل كنند از گذشتگان.(1821)
و كلينى و صفار و ديگران از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده اند كه: مرا به كتاب، تورات و انجيل است؛ و اثاره علم، علوم اوصياى پيغمبران است.(1822)
و از حضرت صادق (عليه السلام) منقول است كه: كتاب جفر و مصحف فاطمه عليها السلام داخل در اثاره علم است.(1823)
پاورقی
1795- هود: 118 و 119.
1796- كافى 1/429.
1797- تفسير قمى 1/338.
1798- بقره: 126.
1799- بقره: 126.
1800- تفسير عياشى 2/164.
1801- توحيد 403.
1802- دخان 40 - 42.
1803- كافى 1/423؛ تأويل الايات الظاهرة 2/574.
1804- تأويل الايات الظاهرة 2/574 - 575.
1805- سوره هود: 86.
1806- مجمع البيان 3/187؛ تفسير بغوى 2/398؛ تفسير فخر رازى 18/42.
1807- اعراف: 127؛ سوره قصص: 83.
1808- كافى 1/471؛ و قسمتى از اين روايت در مناقب ابن شهر آشوب 4/205 آمده است.
1809- عيون اخبار الرضا 1/20.
1810- كمال الدين 384.
1811- كمال الدين 330 - 331.
1812- مناقب ابن شهر آشوب 3/123، و در آنجا عبارت ((و مائيم بقيه خدا)) نيامده است.
1813- كافى 1/411.
1814- مائده: 56.
1815- احتجاج 1/582.
1816- توحيد 166.
1817- مجادله: 19.
1818- مجادله: 22.
1819- تأويل الايات الظاهرة 2/676 به نقل از ابو نعيم؛ همچنين رجوع شود به تفسير حبرى 232؛ شواهد التنزيل 1/88 - 92؛ ترجمة الامام على من تاريخ ابن عساكر 2/347.
1820- سوره احقاف: 4.
1821- مجمع البيان 5/82؛ تفسير بغوى 4/163؛ تفسير كشاف 4/295.
1822- كافى 1/426؛ بصائر الدرجات 516، و در آنجا قسمتى از روايت آمده است.
1823- كافى 1/241؛ بصائر الدرجات 157 - 158.
حق تعالى مى فرمايد:: الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم # ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم # و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم # ان الذين كفروا ينادون لمقت الله اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايمان فتكفرون (1824) يعنى: ((آنها كه بر مى دارند عرش را و آنها كه بر دور عرشند تنزيه و تسبيح مى گويند پروردگار خود را و به حمد او مشغولند و ايمان دارند به او و طلب آمرزش مى كنند براى آنها كه ايمان آورده اند، مى گويند: پروردگارا! فرا گرفته اى همه چيز را به رحمت و علم پس بيامرز آنها را كه توبه كرده اند و پيروى نموده اند
راه تو را و نگاه دار ايشان را از عذاب جهنم، اى پروردگار ما! و داخل گردان ايشان را در بهشتهاى جاويد كه وعده داده اى ايشان را و هر كه شايسته است از پدران ايشان و زنان ايشان و فرزندان ايشان بدرستى كه توئى غالب و دانا، و نگاه دار ايشان را از سيئات يعنى بديها، و هر كه را تو نگاه دارى از بديها در آن روز پس بتحقيق كه رحم كرده اى بر او و آن است فيروزى بزرگ، بدرستى كه آنها كه كافر شدند ندا كرده مى شوند - يعنى در روز قيامت - كه: هر آينه خشم و غضب خدا بر شما عظيمتر است از خشمى كه بر خود داريد چون خوانده مى شديد بسوى ايمان پس كفر مى ورزيديد.))
كلينى به سند معتبر از ابو بصير روايت نموده است كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود كه: خدا را ملكى چند هست كه مى ريزند گناهان را از پشت شيعيان ما چنانكه حق تعالى مى فرمايد: و يستغفرون للذين آمنوا بخدا سوگند كه غير شما را اراده نكرده و استغفار ايشان از براى شماست.(1825)
و در عيون از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: بدرستى كه ملائكه خدمتكاران ما و خدمتكاران شيعيان مايند؛ پس حضرت اين آيه را خواندند و فرمودند كه: مراد به مؤمنان در اين آيه آنهايند كه ايمان به ولايت ما آورده اند.(1826)
و على بن ابراهيم به سند معتبر روايت كرده است كه از حضرت صادق (عليه السلام) پرسيدند: ملائكه بيشترند يا فرزندان آدم (عليه السلام)؟ حضرت فرمود: بحق آن خداوندى كه جانم در قبضه قدرت اوست كه البته ملائكه در آسمانها بيشترند از عدد ذره هاى خاك در زمين، و در آسمان موضع قدمى نيست مگر آنكه در آن ملكى است كه خدا را تسبيح و تقديس مى كند، و در زمين هيچ درختى و كلوخى نيست مگر آنكه در آن ملكى است كه موكل است به آن و هر روز عمل آن را به خدا عرض مى كند با آنكه خدا داناتر است به آن عمل از او، و احدى از ملائكه نيست مگر آنكه هر روز تقرب مى جويد بسوى خدا به اظهار ولايت ما اهل بيت و طلب آمرزش مى كند از براى دوستان ما و شيعيان ما و لعنت مى كند دشمنان ما را و از خدا سؤال مى كند كه بر ايشان بفرستد عذاب را فرستادن شديدى.(1827)
و ايضا روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) در تفسير آيه و كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا انهم اصحاب النار(1828) يعنى: ((و همچنين لازم شده حكم پروردگار تو بر آنها كه كافر شدند، بدرستى كه ايشان اصحاب آتش جهنمند))، حضرت فرمود كه: يعنى بنى اميه؛ و قول حق تعالى الذين يحملون العرش مراد، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است و اوصياى بعد از اوست كه حامل عرش و علم خدايند، و من حوله مراد، ملائكه اند كه تسبيح و تنزيه و حمد مى كنند خدا را و طلب آمرزش مى نمايند از براى آنها كه ايمان آورده اند يعنى شيعيان آل محمد (عليهم السلام)، فاغفر للذين تابوا يعنى: بيامرز آنا را كه توبه كرده اند از محبت و ولايت ابوبكر و عمر و جميع بنى اميه، و اتبعوا سبيلك يعنى: و متابعت كرده اند ولى خدا اميرالمؤمنين (عليه السلام) را، و من صلح من آبائهم تا آخر آيه، يعنى : هر كه صالح و شايسته است از پدران و زنان و فرزندان ايشان، حضرت فرمود كه: صلاح ايشان آن است كه ولايت على (عليه السلام) را اختيار كرده اند و اقرار به امامت او و فرزندانش نموده اند، و قهم السيئات و نگاه دار ايشان را از بديها كه ولايت دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) است، و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته يعنى: هر كه را از براى ولايت آنها نگاه دارى در دنيا پس البته محل رحمت تو خواهند بود در قيامت و اين است فوز عظيم براى كسى كه از ولايت و محبت دشمنان آل محمد (عليهم السلام) نجات يابد؛ پيامبر اسلام فرمود: ان الذين كفروا يعنى: بنى اميه اند، اذ تدعون الى الايمان فتكفرون مراد به ايمان، ولايت على (عليه السلام) است.(1829)
و ابن ماهيار مجموع اين مضامين را به اختصار از جابر جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده است.(1830)
و ايضا از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت نموده است كه فرمود: فضيلت من بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است در ضمن اين آيه الذين يحملون العرش تا آخر آيه، زيرا كه در وقتى كه اين آيه نازل شد بغير از من كسى به آن حضرت ايمان نياورده بود.(1831)
و ايضا از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: ملائكه در مدت هفت سال و چند ماه استغفار نمى كردند مگر از براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و از براى من، و در حق ما نازل شد اين آيات و در آن وقت مؤمنى بغير از ما نبود.(1832)
و ايضا از طريق مخالفان روايت كرده است كه: ملائكه سالها صلوات بر على (عليه السلام) مى فرستادند، زيرا كه بغير از آن حضرت كسى ايمان نياوره بود و ديگرى نماز نمى كرد.(1833)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: سبيل خدا در اين آيه على (عليه السلام) است، و الذين آمنوا شيعيان آن حضرتند.(1834)
پاورقی
1823- كافى 1/241؛ بصائر الدرجات 157 - 158.
1824- غافر: 7 - 10.
1825- كافى 8/34.
1826- عيون اخبار الرضا 1/262؛ علل الشرايع 5؛ كمال الدين 254.
1827- تفسير قمى 2/255؛ تأويل الايات الظاهرة 2/528.
1828- غافر: 6.
1829- تفسير قمى 2/255.
1830- تأويل الايات الظاهرة 2/528 - 529.
1831- تأويل الايات الظاهرة 2/526.
1832- تأويل الايات الظاهرة 2/526 - 527.
1833- تأويل الايات الظاهرة 2/527. همچنين رجوع شود به مناقب خوارزمى 18 و 19؛ اسد الغابة 4/90؛ فرائد السمطين 1/242.
1834- تأويل الايات الظاهرة 2/528.
اول: والعصر # ان الانسان لفى خسر يعنى: ((بحق عصر سوگند ياد مى كنم كه بدرستى كه انسان در زيانكارى است))؛ بعضى گفته اند: مراد به عصر، آخر روز است؛ و بعضى گفته اند: عصر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است،(1835) الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات ((مگر آنها كه ايمان آوردند و كردند كارهاى شايسته)) و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر(1836) ((وصيت نمودند يكديگر را به حق، و وصيت كردند يكديگر را به صبر.))
على بن ابراهيم روايت كرده است كه: حضرت صادق (عليه السلام) اين سوره را چنين خواندند: والعصر الانسان لفى خسر و انه فيه الى آخر الدهر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ائتمروا بالتقوى و ائتمروا بالصبر يعنى: بحق عصر كه آدمى هر آينه در زيانكارى است و بدرستى كه در آن زيانكارى هست تا آخر عمر مگر آنها كه ايمان آوردند و اعمال شايسته كردند و قبول امر نمودند به پرهيزكارى را و قبول امر كردند به صبر و شكيبائى را.))(1837)
و در احتجاج از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در خطبه غدير فرمود كه: بخدا سوگند كه سوره والعصر در شاءن اميرالمؤمنين (عليه السلام) نازل شد.(1838)
و در اكمال الدين روايت كرده است از حضرت صادق (عليه السلام) كه: مراد به عصر، عصر خروج حضرت قائم (عليه السلام) است، ان الانسان لفى خسر مراد، دشمنان ماست كه در زيانكارى اند، الا الذين آمنوا يعنى: آنها كه ايمان آورده اند به آيات ما، و عملوا الصالحات يعنى : مواسات با برادران مؤمن كرده اند در مال خود، و تواصوا بالحق يعنى: وصيت كرده اند يكديگر را به امامت يعنى ولايت ائمه حق، و تواصوا بالصبر يعنى: وصيت كرده اند بر صبر در فتنه هاى زمان غيبت حضرت قائم (عليه السلام) و بر دين خود ثابت مانده اند.(1839)
و على بن ابراهيم و ابن ماهيار و ديگران به سندهاى معتبر از آن حضرت روايت كرده اند كه: خدا استثنا كرده است برگزيده هاى خود را از خلق و فرموده كه: همه در زيانكارى اند مگر آنا كه ايمان آورده اند به ولايت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فرايض خدا را بعمل آوردند و وصيت نمودند فرزندان و بازماندگان خود را به ولايت و صبر كردن بر مشقتها كه به ايشان مى رسد از جهت اختيار دين حق.(1840)
دوم: يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون (1841) يعنى: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صبر كنيد و بسيار شكيبائى ورزيد و آماده دشمن باشيد و بپرهيزيد از عذاب خدا شايد رستگار گرديد.))
اكثر مفسران گفته اند: يعنى صبر كنيد بر دين حق و ثابت قدم باشيد در جنگ كافران و در كمين دشمنان باشيد كه در سرحدها بر سر مسلمانان نيايند.(1842)
و به سندهاى معتبر ابن بابويه و ديگران از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده اند كه: يعنى صبر نمائيد بر مصيبتها و شكيبائى كنيد در تقيه از مخالفان و جدا نشويد از امامى كه پيشواى شماست.(1843)
و عياشى از آن حضرت روايت كرده است كه: يعنى صبر نمائيد بر ترك معاصى، و مصابره كنيد بر مشقت طاعات خدا، و مرابطه كنيد در راه خدا و مائيم راه خدا كه در ميان خود و خلق خود قرار داده، و هر كه در كمين دولت ما باشد و انتظار آن كشد چنان است كه در حمايت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) جهاد كرده است، و پرهيزكارى خدا آن است كه امر كنند مردم را به نيكيها و نهى كنند از بديها و كدام منكر و بدى بدتر مى باشد از ظلمى كه اين امت به ما كردند و ما را شهيد نمودند.(1844)
و ايضا به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: يعنى صبر كيند بر اداى فرايض و شكيبائى نمائيد در مصيبتها و خود را ببنديد به متابعت ائمه (عليهم السلام).(1845)
و ايضا از يعقوب سراج روايت كرده است كه گفت: به حضرت صادق (عليه السلام) عرض كردم: آيا زمين باقى مى ماند بدون عالمى از شما كه مردم پناه برند بسوى او و دين خود را از او اخذ كنند؟ فرمود: نه، و اگر زمين بدون امام باشد عبادت خدا در آن نخواهد شد، اى يعقوب! خالى نمى باشد زمين از عالمى از ما كه امامت او بر مردم ظاهر باشد و مردم حلال و حرام خود را از او اخذ كنند، و اين معنى از كتاب خدا ظاهر و هويدا است؛ پس حضرت اين آيه را خواندند كه يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون و فرمود: يعنى صبر كنيد بر دين خود و صبر كنيد بر ا زار دشمنان خود كه مخالفند در دين با شما و خود را به امام خود بچسبانيد و از خدا بپرهيزيد در آنچه شما را به آن امر كرده و بر شما واجب گردانيده است.(1846)
و به روايت ديگر فرمود كه: صبر نمائيد بر آزارها كه در راه محبت ما مى كشيد و با امام خود موافقت كنيد در تقيه از دشمنان او و از امام خود جدا مشويد.(1847)
و به روايت ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى صبر كنيد به ترك معاصى، و مصابره كنيد به تقيه از دشمنان دين ، و مرابطه نمائيد بر ائمه (عليهم السلام)، و بپرهيزيد از مخالفت پروردگار خود شايد رستگار شويد.(1848)
و نعمانى و كلينى و ديگران روايت كرده اند كه: عبدالله بن عباس شخصى را فرستاد نزد حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) كه از تفسير اين آيه سؤال كند، حضرت در غضب شدند و فرمودند: مى خواستم آن كسى را كه تو را فرستاده است كه از من سؤال كنى خود اين آيه را از من مى پرسيد و من به او مى گفتم كه در شاءن فرزندان او و ما نازل شده است، و آن مرابطه كه ما به آن مامور شده ايم هنوز وقتش نشده است و از نسل ما كسى هست كه به اين مامور خواهد شد و در صلب او ودايعى هستند كه براى آتش جهنم خلق شده اند و بزودى ظاهر خواهند شد و گروه بسيارى را فوج فوج از دين خدا بدر خواهند كرد و زود باشد كه زمين را رنگين كنند از خون جوجه اى چند از جوجه هاى آل محمد (عليهم السلام) كه پيش از وقت از آشيانه هاى خود پرواز كنند و طلب كنند امرى را كه به آن نتوانند رسيد، و مؤمنان در آن زمانها انتظار ظهور قائم آل محمد (عليه السلام) را كشند و صبر كنند بر جور مخالفان تا حكم كند خدا ميان ايشان و او بهترين حكم كنندگان است.(1849)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت نموده است كه: چون حق تعالى خلق كرد ارواح طيبه پيغمبرش و وصى او و دخترش فاطمه و دو فرزندش حسن و حسين و ساير ائمه (عليهم السلام) و خلق نمود ارواح شيعيان ايشان را، از همه پيمان گرفت كه صبر كنند و تقيه بعمل آورند و از متابعت ائمه دست برندارند و از مخالفت خدا بپرهيزند.(1850)
سوم: اولئك يؤ تون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرؤ ن بالحسنة السيئة و مما رزقناهم ينفقون # و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لا نبتغى الجاهلين (1851) يعنى: ((اين جماعت داده مى شوند مزد خود را دو مرتبه به سبب آنكه صبر كردند و دفع مى كنند به خوبى بدى را، و از آنچه روزى كرديم ايشان را در راه ما انفاق مى كنند، و چون شنوند سخن لغو را اعراض نمايند از آن و گويند: ما را است كرده هاى ما و شما را است كرده هاى شما، سلام بر شما باد متعرض نمى شويم بيخردان را؛)) اكثر مفسران گفته اند كه: اين آيات در شاءن آنها نازل شده است كه صبر كردند از آنها كه ايمان آورده بودند از اهل كتاب مانند سلمان و اضراب او.(1852)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: در شاءن ائمه (عليهم السلام) نازل شده كه صبر كردند به جور مخالفان و دفع مى كردند بدى كسى را كه نسبت به ايشان بدى مى كرد به نيكيهاى خود و اعراض مى نمودند از دروغ و لهو و غنا.(1853)
و كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به صبر، تقيه؛ و به حسنه نيز تقيه است؛ و به سيئه، فاش كردن اسرار ائمه (عليهم السلام) است و ترك تقيه است.(1854)
چهارم: و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون و كان ربك بصيرا(1855) يعنى: ((و گردانيديم بعضى از شما را از براى بعضى آزمايش آيا صبر مى كنيد، و بود پروردگار تو بينا.))
ابن ماهيار از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است كه: جمع كرد حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حضرت امير و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) را در خانه و در را بر ايشان بست و فرمود كه: اى اهل من و اى اهل خدا! بدرستى كه خدا شما را سلام مى رساند و اينك جبرئيل نزد شما در اين خانه حاضر است و مى گويد كه: خداوند عزيز جليل مى فرمايد: كه: من دشمنان شما را از براى شما فتنه گردانيدم پس شما چه مى گوئيد؟ گفتند: صبر مى كنيم يا رسول الله از براى امر خدا بر آنچه نازل مى شود از قضاى خدا تا برويم به نزد او و ثواب جزيل او را بيابيم بتحقيق كه شنيده ايم خدا صابران را وعده هاى نيكو داده؛ پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) به آواز بلند گريست كه هر كه در بيرون خانه بود شنيد، پس اين آيه نازل شد و كان ربك بصيرا يعنى: خدا مى دانست كه ايشان راضى مى شوند به اين فتنه و صبر خواهند كرد.(1856)
پنجم: و لقد ارسلنا موسى باياتنا ان اخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بايام الله ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور(1857) يعنى: بتحقيق كه فرستاديم موسى را به آيتهاى خود كه: بيرون بر قوم خود را از تاركيهاى كف رو جهالت بسوى نور ايمان و علم، و به يادآور ايشان را روزهاى خدا را، بدرستى كه در اينها علامتها و آيتها هست براى هر بسيار صبر كننده بسيار شكر كننده.))
اكثر مفسران گفته اند كه: روزهاى خدا ايام عذابهائى است كه بر كافران گذشته فرستاده است.(1858)
و عياشى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: مراد به ايام خدا، نعمتهاى اوست.(1859)
و ابن بابويه از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: ايام خدا: روز ظهور حضرت قائم (عليه السلام) است؛ و روز رجعت ائمه عليهم السلام و بعضى از دوستان و دشمنان ايشان به دنيا؛ و روز قيامت.(1860)
و على بن ابراهيم روايت كرده است كه: روز ظهور حضرت قائم (عليه السلام) است؛ و روز مرگ؛ و روز قيامت.(1861)
و ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت نموده است كه: صبار، آنهايند كه صبر مى كنند به آنچه بر آنها وارد شود از جانب خدا از شدت و بلاو نعمت و رخا و صبر مى كنند بر هر آزارى كه از دشمنان ما مى كشند به سبب محبت ما و شكر مى كنند خدا را بر نعمت ولايت ما اهل بيت كه خدا به ايشان عطا فرموده است.(1862)
ششم: و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا # و ذرنى و المكذبين اولى النعمة و مهلهم قليلا(1863) يعنى: خطاب كرد خدا به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كه: ((صبر كن بر آنچه مى گويند كافران و منافقان و جدائى گزين از ايشان جدائى كردن نيكو، و واگذار مرا با تكذيب كنندگان صاحبان نعمت و مهلت ده ايشان را اندك زمانى.))
ابن ماهيار روايت كرده است كه: يعنى صبر كن يا محمد بر تكذيبى كه تو را مى كنند، بدرستى كه من از ايشان انتقام خواهم كشيد به مردى كه از تو بهم رسد و او قائم من است كه مسلط خواهم كرد او را بر خونهاى ظالمان.(1864)
و كلينى از حضرت كاظم (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى صبر كن بر آنچه منافقان در حق تو مى گويند و دورى كن از ايشان دورى كردنى نيكو، و بگذار مرا با آنها كه تكذيب تو مى كنند در نصب كردن تو وصى تو على بن ابى طالب (عليه السلام) را.(1865)
و به سند معتبر ديگر از آن حضرت روايت كرده است كه: خدا در اين آيه امر كرده پيغمبر خود را به صبر تا آنكه نسبتهاى بسيار بد به او دادند و به امر الهى صبر كرد.(1866)
و در احتجاج از حضرت امير (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) پيوسته با منافقان صحابه مدارا مى كرد و تاءليف قلب ايشان مى نمود و نزديك خود مى طلبيد و در جانب راست خود ايشان را مى نشانيد تا آنكه خدا او را رخصت داد در دور كردن ايشان و فرمود و اهجرهم هجرا جميلا.(1867)
پاو.رقی
1835- تفسير فخر رازى 32/85 - 86؛ تفسير قرطبى 20/179.
1836- عصر: 1 - 3.
1837- تفسير قمى 2/441.
1838- احتجاج 1/149. همچنين رجوع شود به شواهد التنزيل 2/478 - 483.
1839- كمال الدين 656.
1840- تفسير قمى 2/441؛ تأويل الايات الظاهرة 2/854؛ تفسير فرات كوفى 607.
1841- آل عمران: 200.
1842- تفسير بيضاوى 1/317؛ تفسير بغوى 1/388.
1843- معانى الاخبار 369.
1844- تفسير عياشى 1/212.
1845- تفسير عياشى 1/212؛ تفسير قمى 1/129؛ كافى 2/81.
1846- تفسير عياشى 1/212. همچنين رجوع شود به بصائر الدرجات 487.
1847- تفسير عياشى 1/213.
1848- تفسير عياشى 1/213.
1849- غيبت نعمانى 233؛ تفسير قمى 2/23 24؛ تفسير عياشى 2/305، و در آنجا قسمتى از روايت آمده است.
1850- كافى 1/451.
1851- قصص: 54 و 55.
1852- مجمع البيان 4/258؛ تفسير قرطبى 13/296.
1853- تفسير قمى 2/141 - 142.
1854- كافى 2/217.
1855- سوره فرقان: 20.
1856- تأويل الايات الظاهرة 1/372.
1857- ابراهيم: 5.
1858- مجمع البيان 3/304؛ تفسير قرطبى 9/342؛ تفسير طبرى 7/418.
1859- تفسير عياشى 2/222؛ مجمع البيان 3/304.
1860- خصال 108.
1861- تفسير قمى 1/367.
1862- تأويل الايات الظاهرة 2/473.
1863- مزمل: 10 و 11.
1864- تأويل الايات الظاهرة 2/503.
1865- كافى 1/434.
1866- كافى 2/88.
1867- احتجاج 1/597.
1868- عنكبوت: 1 - 4.
اول: الم # احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون # و لقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين # ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا ساء ما يحكمون (1868) يعنى: ((آيا پنداشتند مردمان كه ايشان را وا مى گذارند به همين كه گفتند ايمان آورديم و ايشان امتحان كرده نمى شوند؟ و بتحقيق كه امتحان كرديم آنها را كه بودند پيش از ايشان پس هر آينه بداند خدا آنها را كه راست گفتند و هر آينه بداند البته دروغگويان را، يعنى آيا مى پندارند آنها كه مى كنند اعمال بد را از دست ما بدر مى روند و ما ايشان را عذاب نخواهيم كرد؟ بد حكمى است كه مى كنند ايشان))؛ و از حضرت اميرالمؤمنين و امام جعفر صادق (عليهما السلام) منقول است كه ايشان ((فليعلمن)) ((و ليعلمن)) هر دو را به بناى افعال مى خوانده اند به ضم يا و كسر لام.(1869)
و در احاديث بسيار وارد شده كه اين دو آيه در باب فتنه بعد از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است كه غصب خلافت از حضرت امير (عليه السلام) كردند و اكثر آنها كه در غدير خم با اميرالمؤمنين (عليه السلام) بيعت كرده بودند تابع دنيا شده بيعت را شكستند و مؤمن و منافق از هم جدا شدند.
چنانكه شيخ مفيد (رحمة الله عليه) در ارشاد روايت كرده است كه: چون منافقان صحابه با ابوبكر بيعت كردند مردى آمد به خدمت حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و آن حضرت بيلى در دست داشتند و قبر مطهر حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را درست مى كردند و گفت: همه با ابوبكر بيعت كردند، و انصار چون اختلاف در ميان ايشان بهم رسيد مخذول شدند و جماعت طلقا كه منافق بودند و به زور ايمان آورده بودند فرصت را غنيمت شمردند و زود با ابوبكر بيعت كردند كه مبادا خلافت به شما برسد؛ چون اين سخن را تمام كرد حضرت سر بيل را بر زمين گذاشت و اين آيات را خواند تا ساء ما يحكمون.(1870)
و ابن ماهيار از حضرت امام حسين (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون آيه كريمه الم # احسب الناس ان يتركوا نازل شد حضرت امير (عليه السلام) سؤال نمود كه: يا رسول الله! اين فتنه كه خدا فرموده كدام است؟ حضرت فرمود كه: يا على! توئى كه مردم را به امامت تو خدا ابتلا و امتحان كرده و در قيامت در اين باب خصمى خواهى كرد با آنها كه غصب خلافت تو كنند و به امامت تو قائل نشوند، پس مهيا گردان حجت خود را براى خصومت.(1871)
و ايضا به سند معتبر از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) شبى در مسجد ماندند، چون نزديك صبح شد حضرت امير (عليه السلام) داخل مسجد شدند، پس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) او را ندا فرمودند كه: يا على! گفت: لبيك، فرمود: بيا بسوى من؛ حضرت امير (عليه السلام) فرمود: چون نزديك شدم فرمود: يا على! تمام اين شب را كه ديدى در اينجا بسر آوردم و هزار حاجت از براى خود از خدا سؤال كردم و همه را بر آورد، و مثل آنها را از براى تو نيز سؤال كردم و باز همه را عطا كرد، و سؤال كردم از براى تو كه همه امت را مجتمع گرداند بر امامت تو كه همه اقرار كنند به خلافت تو و تو را متابعت كنند، قبول نكرد و اين آيات را فرستاد الم # احسب الناس تا آخر آيات.(1872)
و ايضا از سدى روايت كرده است كه: الذين صدقوا على (عليه السلام) و اصحاب اوست، و ليعلمن الكاذبين دشمنان اويند كه در دعوى ايمان دروغگو بودند.(1873)
دوم: و قل الحق من ربكم فمن شاء فليؤ من و من شاء فليكفر انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها(1874) يعنى: ((و بگو - يا محمد - كه: حق از پروردگار شماست پس هر كه خواهد ايمان بياورد و كسى كه خواهد كافر شود، بدرستى كه ما آماده كرده ايم براى ظالمان آتشى را كه احاطه كرده به ايشان سراپرده هاى آن آتش.))
كلينى و على بن ابراهيم و عياشى (رحمة الله عليه) روايت كرده اند به سندهاى معتبر از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) كه: مراد به حق، ولايت على (عليه السلام) است؛ و مراد به ظالمان، ستمكاران بر آل محمد (عليهم السلام) كه: مراد به حق، ولايت على (عليه السلام) است؛ و مراد به ظالمان، ستمكاران بر آل محمد (عليهم السلام) اند؛ و آيه چنين نازل شده: انا اعتدنا للظالمين آل محمد حقهم نارا يعنى: مهيا كرده ايم بر ستمكاران كه غصب حق آل محمد كرده اند جهنم را.(1875)
و ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه آيه چنين نازل شده: قل الحق من ربكم فى ولاية على تا آنجا كه انا اعتدنا لظالمى آل محمد حقهم نارا و معنى همان است كه گذشت.(1876)
سوم: اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير # الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا الله (1877) يعنى: ((رخصت داده شد براى آنها كه با ايشان قتال مى كنند كافران كه ايشان نيز با آنها قتال كنند به سبب آنكه ستم كردند كفار بر ايشان و بدرستى كه خدا بر يارى ايشان البته قادر است، آنها كه بيرون كرده شدند از ديار و خانه هاى خود به ناحق و تقصيرى نداشتند بغير آنكه گفتند: پروردگار ما خداست.))
على بن ابراهيم (رحمة الله عليه) گفته است كه: اين آيات در شاءن حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) و جعفر طيار و حمزه نازل شده، و بعد از آن در حق حضرت امام حسين (عليه السلام) جارى شد، و الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق در شاءن حضرت امام حسين (عليه السلام) نازل شد كه يزيد پليد به طلب آن حضرت فرستاد كه او را بگيرند و به شام ببرند، پس از ترس ايشان از مدينه تشريف برد به جانب كوفه و در كربلا شهيد شد.(1878)
و به سند كالصحيح از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود: سنيان مى گويند اين آيه اول در شاءن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) است در وقتى كه كافران قريش حضرت را از مكه بيرون كردند، و چنان نيست كه ايشان مى گويند بلكه مراد حضرت صاحب الامر (عليه السلام) است در وقتى كه خروج كند از براى طلب خون حضرت امام حسين (عليه السلام) و خواهد گفت: مائيم اولياى آن حضرت و طلب خون او مى كنيم.(1879)
و ابن شهر آشوب روايت كرده است از حضرت باقر (عليه السلام) كه: الذين اخرجوا در شاءن ما نازل شده.(1880)
و ابن ماهيار از حضرت كاظم (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيات در شاءن ماست و بس.(1881)
و به سند ديگر از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيات در شاءن حسن و حسين (عليهما السلام) نازل شده است.(1882)
و ايضا از آن حضرت روايت كرده است كه: در شاءن حضرت قائم (عليه السلام) و اصحاب او نازل شده است.(1883)
و در مجمع البيان از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: در شاءن مهاجرين نازل شده و جارى شده در جميع آل محمد (عليهم السلام) كه ايشان را از ديار خود بدر كردند و پيوسته از ايشان در خوف و تقيه بودند.(1884)
چهارم: و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجدا و قولوا حطة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين # فبدل الذين ظلموا قولا غير الذى قيل لهم فانزلنا على الذين ظلموا رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (1885) يعنى: ((يادآور هنگامى را كه گفتيم: داخل شويد اين شهر را - يعنى بيت المقدس را يا اريحا را - پس بخوريد از نعمتهاى آن قريه هر چه خواهيد به فراوانى و داخل شويد درگاه آن شهر را سجده كنندگان و با خضوع و بگوئيد: بيامرز ما را، تا بيامرزيم از براى شما گناهان شما را، و بتحقيق كه زياد كنيم ثواب كردار نيكوكاران را، پس بدل كردند آنان كه ستم نمودند بر خود گفتارى را غير آنچه گفته شده بود به ايشان، پس فرستاديم بر آن گروهى كه ستم كردند عذابى از آسمان به سبب نافرمانبردارى ايشان))؛ مشهور ميان مفسران آن است كه اين آيه در شاءن بنى اسرائيل است و اكثر ايشان در وقت داخل شدن طلب آمرزش نكردند و بعضى از نعمتهاى دنيا را طلبيدند، پس طاعونى بر ايشان نازل شد كه در يك ساعت بيست و چهار هزار كس مردند.(1886)
و در احاديث اهل بيت (عليهم السلام) به روايت كلينى و ديگران وارد شده است كه: اين آيات در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) است و آيه چنين است: فبدل الذين ظلموا آل محمد حقهم قولا غير الذى قيل لهم فاءنزلنا على الذين ظلموا آل محمد حقهم رجزا من السماء يعنى: بدل كردند آنها كه ستم نمودند بر آل محمد و حق ايشان را غصب كردند گفتارى بغير آنچه به ايشان گفته بودند پس فرستاديم بر آنها كه ظلم بر ايشان كردند و حق ايشان را بردند از آسمان، عذابى.(1887)
مولف گويد كه:
توجيه اين تأويل به دو نحو ممكن است:
اول آنكه: خداوند رحيم قصص امم سابقه را در قرآن مجيد براى تنبيه و تهديد و بشارت اين امت فرستاده، و احاديث بسيار وارد شده است كه هيچ امرى در بنى اسرائيل نبوده مگر آنكه نظيرش در اين امت هست.(1888)
و ايضا اخبار بسيار وارد شده است كه: مثل اهل بيت من در اين امت مثل باب حطه است در بنى اسرائيل،(1889) يعنى همچنان كه آنها مامور شدند كه داخل باب شوند و سجود و خضوع نمايند، هر كه كرد نجات يافت و هر كه نكرد عذاب بر او نازل شد؛ همچنين ولايت اهل بيت من در اين امت چنين است، هر كه اختيار كند ولايت ايشان را و انقياد و تعظيم ايشان بكند نجات مى يابد و هر كه نكند عذاب بر او نازل مى گردد؛ و عذاب آن امت، هلاك ظاهرى بوده و در اين امت هلاك به ضلالت و جهالت و حرمان از سعادت است يا آنچه از قتل و تهمت و اختلاف ميان امت و انواع بلاها كه به سبب مخالفت اهل بيت (عليهم السلام) به آنها مبتلا گرديده اند.
دوم آنكه: بنى اسرائيل نيز ممكن است كه مكلف به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) گرديده باشند، چنانكه در تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) منقول است در تفسير اين آيه كه: حق تعالى بيعت ولايت محمد و على و ساير اهل بيت (عليهم السلام) را از بنى اسرائيل گرفت و بعد از آنكه از صحراى تيه نجات يافتند خدا امر كرد ايشان را كه داخل دروازه اريحا كه از بلاد شام بود بشوند، چون به دروازه شهر رسيدند كه مثال محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) بر بالاى دروازه منصوب است و دروازه در نهايت وسعت و رفعت بود پس حق تعالى امر كرد ايشان را كه: چون داخل دروازه مى شويد خم شويد براى تعظيم آن دو بزرگوار و بيعت ايشان را كه از شما گرفته ام بر خود تازه كنيد و بگوئيد: خداوندا! سجده و تواضعى كرديم مثال محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را و ولايت ايشان را كه تجديد كرديم براى آن است كه پست كنى گناهان گذشته ما را و محو كنى سيئات ما را، تا گناهان گذشته شما را بيامرزيم و هر كه گناهى نداشته باشد و بر ولايت ايشان ثابت باشد ثوابش را زياده مى گردانيم، پس اكثر ايشان اطاعت نكردند و گفتند: ما را ريشخند مى كنند، در درگاه به اين رفعت چرا خم شويم و آن جمعى را كه نديده ايم چرا تعظيم نمائيم؟ پس پشت خود را بسوى دروازه كرده و به آن نحو داخل شدند و به جاى حطه ((حنطه حمراء)) گفتند يعنى: گندم سرخ پاك كرده براى ما بهتر است از آنچه ايشان ما را به آن تكليف مى كنند، پس حق تعالى عذابى كه از آسمان مقدر شده بود بر ايشان فرستاده و در كمتر از يك روز صد و بيست هزار نفر ايشان به طاعون مردند و آنها جمعى بودند كه خدا مى دانست كه ايمان نخواهند آورد و از نسل ايشان مؤمنى بهم نخواهد رسيد.(1890) تمام شد حديث، و بنابراين در آيه هيچ تكلفى در كار نيست.
پنجم: و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى و استكبر و كان من الكافرين (1891) يعنى: ((يادآور آن وقتى را كه گفتيم مر ملائكه را كه: سجده كنيد از براى آدم، پس سجده كردند مگر شيطان ابا كرد و تكبر نمود و بود از جمله كافران.))
كلينى به سند معتبر از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده است كه: چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در خواب ديد كه ابوبكر و عمر و بنى اميه بر منبرش بالا مى روند بسيار بر او دشوار آمد كه بعد از او غصب كنند حق وصى او را، پس حق تعالى از براى تسلى آن حضرت فرستاد و وحى كرد بسوى او كه: يا محمد! من امر كردم و اطاعت من نكردند پس جزع مكن تو هرگاه اطاعت تو نكنند در حق وصى تو.(1892)
ششم: ان الذين كفروا و ظلموا لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقا# الا طريق جهنم خالدين فيها ابدا و كان ذلك على الله يسيرا # يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فآمنوا خيرا لكم و ان تكفروا فان لله ما فى السموات والارض و كان الله عليما حكيما(1893) يعنى : ((بدرستى كه آنان كه كافر شدند و ستم كردند نخواهد بود آنكه خدا بيامرزد ايشان را و نه آنكه برساند ايشان را به راهى مگر راه جهنم، جاويد خواهند بود در جهنم هميشه، و هست اين بر خدا آسان، اى گروه آدميان! بتحقيق كه آمده است شما را رسولى به راستى از پروردگار شما پس بگرويد كه بهتر است از براى شما، و اگر كافر شويد پس بدرستى كه از خداست هر چه در آسمانها و زمين است، و هست خدا دانا و حكيم.))
كلينى از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: آيه چنين نازل شده: ان الذين ظلموا آل محمد حقهم يعنى: بدرستى كه آنها كه ستم كردند بر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و حق ايشان را گرفته اند، تا آخر آيه. و آيه ديگر چنين است: يا ايها الناس قد جاءكم الرسول بالحق من ربكم فى ولاية على فآمنوا خيرا لكم و ان تكفروا بولاية على... يعنى: آمده است پيغمبر بسوى شما به راستى از جانب پروردگار شما در ولايت على، پس بگرويد و ايمان بياوريد به ولايت على كه بهتر است از براى شما، و اگر كافر شويد به ولايت على خدا بى نياز است از شما، آنچه در آسمانها و زمين است همه از اوست.(1894)
هفتم: و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ولا يزيد الظالمين الا خسارا(1895) يعنى: ((فرو مى فرستيم از قرآن آنچه شفائى و رحمتى است از براى مؤمنان و نمى افزايد ستمكاران را مگر زيانكارى.))
ابن ماهيار به چندين سند از حضرت باقر و صادق (عليهما السلام) روايت كرده است كه: مراد از ظالمان، آنهايند كه ستم بر آل محمد (عليهم السلام) كردند، و آيه چنين نازل شده است: و لا يزيد ظالمى آل محمد حقهم الا خسارا.(1896)
هشتم: و ما ظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون (1897) يعنى: ((ستم نكردند بر ما وليكن بودند كه بر نفسهاى خود ستم مى كردند.))
كلينى و ديگران از حضرت باقر و كاظم (عليهما السلام) روايت كرده اند كه: حق تعالى عزيزتر و منيعتر است از آنكه كسى توهم كند كه بر او ظلم كرده است بلكه خدا ما را به خود مخلوط گردانيده و ظلم ما را ظلم خود شمرده، يعنى بر امامها و حجتهاى من ستم نكردند در آن آزارها كه به آنها رسانيده اند وليكن بر خود ستم نموده اند كه خود را مستحق عذاب ابدى گردانيده اند.(1898)
نهم: احشروا الذين ظلموا و ازواجهم.(1899)
على بن ابراهيم گفته است: يعنى جمع كنيد آنان را كه ستم كردند بر آل محمد (عليهم السلام) و اشباه و اعوان ايشان را.(1900)
دهم: و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شديد العقاب (1901) يعنى: ((آنچه داده است شما را پيغمبر يعنى امر به آن كرده، پس بگيريد آن را، و آنچه منع كند شما را از آن پس ترك كنيد، و بپرهيزيد از عذاب خدا بدرستى كه خدا شديد است عقوبت او.))
ابن ماهيار از حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى بپرهيزيد از خدا و از ظلم آل محمد (عليهم السلام)، بدرستى كه خدا سخت است عقاب او از براى كسى كه بر ايشان ستم كند.(1902)
يازدهم: و قد خاب من حمل ظلما.(1903)
ابن ماهيار از حضرت صادق (عليه السلام) روايت كرده است كه: يعنى نا اميد است از رحمت خدا كسى كه متحمل شود ستمى را بر آل محمد (عليهم السلام).(1904)
دوازدهم: و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل (1905) يعنى: ((البته براى كسى كه انتقام بكشد بعد از ستمى كه بر او واقع شده باشد، پس بر ايشان نيست راهى به عتاب و عذاب.))
ابن ماهيار از حضرت باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه: اين آيه در شاءن حضرت قائم (عليه السلام) است كه چون ظاهر شود انتقام خواهد كشيد از بنى اميه و از آنها كه تكذيب ائمه (عليهم السلام) كردند و از آنها كه عداوت آنها را داشتند.(1906)
پاورقی
1869- مجمع البيان 4/271.
1870- ارشاد شيخ مفيد 1/189.
1871- تأويل الايات الظاهرة 1/427 - 428.
1872- تأويل الايات الظاهرة 1/428.
1873- تأويل الايات الظاهرة 1/429.
1874- كهف: 29.
1875- كافى 1/425؛ تفسير قمى 2/35؛ تفسير عياشى 2/326.
1876- تأويل الايات الظاهرة 1/292.
1877- حج: 39 و 40.
1878- تفسير قمى 2/84.
1879- تفسير قمى 2/84 - 85.
1880- مناقب ابن شهر آشوب 4/195.
1881- تأويل الايات الظاهرة 1/338 و 340.
1882- تأويل الايات الظاهرة 1/338.
1883- تأويل الايات الظاهرة 1/339.
1884- مجمع البيان 4/87.
1885- سوره بقره: 58 و 59.
1886- تفسير بيضاوى 1/105؛ تفسير كشاف 1/143.
1887- كافى 1/423؛ تفسير قمى 1/48؛ تفسير عياشى 1/45.
1888- كتاب سليم بن قيس 50؛ تفسير عياشى 1/303.
1889- كتاب سليم بن قيس 11؛ فرائد السمطين 2/242؛ ينابيع المودة 1/93.
1890- تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام) 259 - 261.
1891- بقره: 34.
1892- كافى 1/426.
1893- سوره نساء: 168 - 170.
1894- كافى 1/424.
1895- سوره اسراء: 82.
1896- تأويل الايات الظاهرة 1/290.
1897- بقره: 57؛ سوره اعراف: 160.
1898- كافى 1/435؛ مناقب ابن شهر آشوب 4/308.
1899- صافات: 22.
1900- تفسير قمى 2/222.
1901- حشر: 7.
1902- تأويل الايات الظاهرة 2/678.
1903- طه: 111.
1904- تأويل الايات الظاهرة 1/318.
1905- شورى: 41.
1906- تأويل الايات الظاهرة 2/549 - 550.