وصيت پيامبر ص به ابوذر غفاري
وصيت پيامبر ص به ابوذر غفاري
بدان كه اين وصيت از جمله اخبار مشهوره (553) است (554) و شيخ ابوعلى طبرسى (555) رحمهالله عليه در كتاب مكارمالأخلاق (556) مُسنَد (557) ايراد نموده (558). و ورامبن أبىفراس (559) در جامع (560) خود مرسل (561) روايت كرده. و اجزايش را در كتب حديث، متفرق ايراد نمودهاند. و هر مضمونى از مضامين آن در اخبار بسيار وارد است چنانچه در هر فقره اشاره خواهد شد. و ما بناى نقل بر آن مىگذاريم كه شيخ طبرسى رحمهالله عليه روايت كرده: يقول مولاى أبى - طول الله عمره - الفضل بن الحسن: هذه الأوراق من وصيه رسول الله صلىالله عليه و آله لأبى ذر الغفارى التى أخبرنى بها الشيخ المفيد أبوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله المقرى الرازى، و الشيخ الأجل الحسن بن الحسين بن الحسن بن بابويه رضىالله عنهما اجازه. قالا: أملى علينا الشيخ الأجل أبو جعفر محمد ابن الحسن الطوسى قدسالله روحه.
و أخبرنى بذلك الشيخ العالم الحسين بن الفتح الواعظ الجرجانى فى مشهد الرضا عليهالسلام: قال: أخبرنا الشيخ الامام أبوعلى الحسن بن محمد الطوسى. قال: حدثنى أبى الشيخ أبو جعفر قدسالله روحه.
قال: أخبرنا جماعه، عن أبىالمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن المطلب الشيبانى. قال: حدثنا أبوالحسين رجاء بن يحيى الكاتب سنه أربع عشره و ثلاثمائه - و فيها مات - قال: حدثنا محمد بن الحسن بن شمون (562). قال: حدثنى عبدالله بن عبدالرحمن الأصم، عن الفضيل بن يسار، عن وهب بن عبدالله. قال: حدثنى أبو حرب بن أبى الأسود الدئلى عن أبى الأسود. (563) قال: قدمت الربذه. فدخلت على أبىذر جندب بن جناده رضىالله عنه (564)، فحدثنى أبوذر؛ قال: دخلت ذات يوم فى صدر نهاره على رسولالله صلى الله عليه و آله فى مسجده. فلم أر فى المسجد أحدا من الناس الا رسولالله صلىالله عليه و آله و على الى جانبه. فاغتنمت خلوه المسجد. فقلت: يا رسولالله بأبى أنت و أمى. أوصنى بوصيه ينفعنى الله بها. فقال: نعم و أكرم بك. يا أباذر! انك منا أهل البيت، و انى موصيك بوصيه فاحفظها. فانها جامعه لطرق الخير و سبله، و انك (565) ان حفظتها كان لك بها كفل. ابوالاسود دئلى روايت مىكند كه: وارد ربذه شدم - در هنگامى كه ابوذر عليهالرحمه (566) در آنجا مُتَوَطِن بود (567) - و به خدمت ابوذر رفتم. مرا خبر داد كه در اول روزى، داخل مسجد مدينه شدم. در مسجد كسى را نديدم جز حضرت رسالت پناه صلىالله عليه و آله (568) و حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله عليه (569) در پهلوى وى نشسته. خلوت مسجد و تنهايى آن حضرت را غنيمت شمرده، گفتم: يا رسولالله پدر و مادرم فداى تو باد! وصيت كن مرا و موعظه بگو به وصيتى كه خدا مرا به آن وصيت نفع دهد (يعنى به توفيق الهى به آن عمل نمايم).
حضرت رسالت فرمود كه: بلى، تو را وصيت مىكنم - و چه بسيار گرامى و پسنديدهاى تو نزد ما اى ابوذر. تو از ما اهل بيتى - و به درستى كه تو را وصيت مىكنم به وصيتى عظيم.
پس حفظ كن آن را، و عمل نما به آن. به درستى كه جامع جميع مسالك (570) خيرات (571) و طُرُق (572) نجات است، و اگر به خاطر دارى و عمل نمايى به آن، تو را بهرهاى عظيم (از رحمت الهى) خواهد بود.
يا اباذر اعبدالله کانک تراه...
يا أباذر أعبد الله كأنك تراه. فان كنت لا تراه فانه يراك. اى ابوذر خداى را چنان عبادت كن كه گويا او را مىبينى. پس اگر تو او را نبينى او تو را مىبيند.
چنين گويد مترجم اين حديث شريف كه: اين مضمون (573) به سندهاى معتبر (574) از آن حضرت منقول است چنانچه نقل كردهاند كه پرسيدند از حضرت رسالت صلىالله عليه و آله از معنى احسان (575) كه خداوند عالميان امر فرموده به آن. (576) حضرت اين كلام را در جواب فرمودند.
و بايد دانست كه كلمات معجزآيات (577) حضرت رسالتپناهى صلىالله عليه و آله به مقتضاى (578) حديث اعطيت جوامع الكلم (579) در هر كلمهاى از آنها با نهايت ايجاز لفظ، انواع حِكَم و حقايق ربانى (580) مُندَرِج (581) و مُنطَوى (582) است و همه كس در خور قابليت و استعداد خود از آن بهره و نصيبى دارد. و اگر در هر فقرهاى (583) آنچه بر اين بىبضاعت ظاهر گرديده استيفا (584) كنم، بر هر يك كتابى مىبايد نوشته شود وليكن به مقتضاى ما لا يدرك كله لا يترك كله (585) اكتفا به محض ترجمه ننموده، به قدرى از تفصيل (586) و تبيين قناعت مىنمايم.
و تبيين اين فقره عليه (587) موقوف (588) بر چند فصل است:
فصل اول: در رؤيت است
بدان كه رؤيت را بر ديدن به چشم اطلاق مىكنند (589) و بر نهايت انكشاف (590) و ظهور نيز اطلاق مىكنند گو به چشم ديده نشود.
و ضرورى مذهب شيعه (591) است كه خدا را به چشم نتوان ديد، زيرا كه جسم و جسمانى نيست و حصول او در مكان محال است. و چيزى كه چنين باشد محال است كه به چشم ديده شود. و آنچه در آيات و اخبار در شأن بارى تعالى (592) به لفظ رؤيت واقع شده مراد از آن، معنى دويم (593) است زيرا كه ظهور او نزد عارفان زياده از ظهور امرى (594) است كه به چشم ديده شود.
چنانكه به اسانيد معتبره (595) از حضرت امام العارفين و يعسوب الدين (596) اميرالمؤمنين صلواتالله عليه منقول است كه از او پرسيدند كه: يا اميرالمؤمنين خداى خود را ديدهاى؟ فرمود كه: تا خدا را نديدم، هرگز او را عبادت نكردم. سائل (597) پرسيد كه: خدا را به چه كيفيت ديدى؟ فرمود كه: خطا كردى. به چشم نديدم، و چشم، او را نتواند ديد وليكن دل او را به حقيقت ايمان و يقين ديده است.
و به روايت ديگر مثل اين سؤال از حضرت مبينالحقائق (598) جعفر بن محمد الصادق عليهالسلام نمودند و آن حضرت چنين جواب فرمود.
و جناب نبوى در اين عبارت به اين معنى اشارت فرمودهاند كه: گويا او را مىبينى يعنى: او را نتوان ديد. اما در مقام عبادت از بابت (599) كسى باش كه شخصى را بيند و در حضور او خدمت كند، و در مرتبه يقين، خود را به درجه عارفان كه اقوى (600) از مشاهده و عيان (601) است برسان.
و ممكن است كه معنى دويم رؤيت مراد باشد، و مراد غايت (602) مرتبه (603) انكشاف باشد.
و چون اين قسم از انكشاف مخصوص انبيا و ائمه است و از ابوذر و مثل او متصور (604) نيست، فرمود كه: چنان عبادت كن كه گويا به آن مرتبه رسيدهاى. چنانچه رؤيت در تتمه (605) سخن به اين معنى است زيرا كه خدا اشيا را به چشم نبيند و او را جارحه (606) و عضو نباشد.
و بايد دانست كه عبادت عبارت از نهايت مرتبه خضوع (607) و شكستگى (608) و فروتنى است و لهذا (609) نزد غير معبود حقيقى كه بخشنده وجود و حيات و جميع نعمتها و كمالات است سزاوار نيست. و چون خدمت و عبادت بايد كه درخور معبود باشد، هر چند مخدوم (610) بزرگوارتر است، خدمت او را با شرايط به جا آوردن دشوارتر است، چنانچه اشرف مُكونات (611) اقرار به عجز نموده مىفرمايد كه: ما عبدناك حق عبادتك. يعنى: (الها) عبادت نكردهايم تو را چنانچه تو سزاوار پرستيدنى.
و اعلاى مراتب عبادت عابدان اقرار ايشان است به عجز از عبادت با نهايت سعى و بذل طاقت (612). و چون حق سُبحانه و تعالى (613) مىدانست كه عقول خلايق از ادراك چگونگى عبادت او قاصر (614) است، تا آداب عبادت تعليم نفرمود، تكليف ننمود. و جمعى را كه به لطف كامل خود از جميع گناهان معصوم گردانيده (615) محرم ساحت (616) كبرياى (617) خود گردانيد و در علم و عمل به درجه قُصوى (618) رسانيد و زبان مكالمه و مناجات تعليم ايشان نمود، ايشان را به تكميل خلايق فرستاد كه راه بندگى تعليم ايشان نمايند چنانچه بلاتشبيه (619) اگر بيگانه را كه از طور (620) و آداب مجالس ملوك اطلاع نداشته باشد به مجلس پادشاه درآوردند و كسى از مقربان (621) كه آداب شناس آن درگاه است معلم او نباشد، البته از او حركتى چند بىادبانه صادر خواهد شد كه لايق آن مجلس شريف نباشد و مستحق ملامت بوده باشد.
پس كسى را به خاطر نرسد كه به مجلس قرب ملك الملوك (622) بدون پيروى طريق شرع مقدس نبوى مىتواند رسيد، يا به هر عبادت اختراعى كه به خاطر او يا ناقصى مثل او كه به وحى الهى نداند، رسيده باشد، مقرب آن جناب (623) مىتواند گرديد. اگر ديده بصيرت تو را به نور ايمان روشن سازند و در دقايق (624) آدابى كه در هر عبادتى مقرر ساختهاند تفكر نمايى خواهى دانست كه به سر پنجه سست حواس و اوهام، و كمند نارسايى عقل مستهام (625) بر اين قصر رفيع (626) برنمىتوان آمد، و بدون متابعت اخيار (627) به مراتب كمال فايز نمىتوان شد. (628)
فصل دويم: در غرض از خلق آسمان و زمين و... است
بدان كه از آيات بسيار و احاديث بيشمار مكشوف (629) و ظاهر است كه غرض از خلق آسمان و زمين و عرش و كرسى (630) و جميع مخلوقات، معرفت (631) و عبادت است و هر دو بر يكديگر بسته است. نه معرفت كامل و علم نافع (632) بدون عبادت حاصل مىشود، و نه عبادت شايسته بدون معرفت و علم ميسر (633) مىگردد. چنانچه تمثيل كردهاند علم را به چراغ، و عبادت را به پيمودن راه. اگر چراغ در دست داشته باشى و بر يك مقام (634) ايستاده باشى بغير چند ذرع (635) مسافت را نبينى، و هر چند بيشتر مىروى بر تو بيشتر ظاهر مىگردد، بلكه عمل، روغن اين چراغ است. اگر چراغ را مدد روغن نرسد، زود منطفى (636) مىشود.
و بدان كه هر عمل را روحى و بدنى مىباشد. بدن عمل عبارت از اصل اعمالى است كه نام آن عبادت را بر آن اطلاق مىكنند (637)، و روحش عبارت از آداب و شرايط و كيفياتى است كه كمال آن عمل به آنهاست، مانند اخلاص و حضور قلب (638)، و ساير شرايطى كه در قبول نماز در كار است. پس نماز بدون اين شرايط از بابت جسد بيروح است؛ چنانچه قالب بيروح از او كارى نمىآيد، همچنين نماز بىشرايط چندان ثمرهاى نمىبخشد. نمىبينى كه خداوند عالميان در وصف نماز مىفرمايد كه: ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر. (639) يعنى: نماز نهى و منع مىفرمايد از بديها و اعمال ناشايست. پس نماز من و تو كه ما را از بديها بازنمىدارد از نقصان (640) شرايط و آداب است.
553) اخبار مشهوره: جمع خبر مشهور. حديث يا خبر مشهور، خبر يا حديثى است كه بسيار بر زبانها رايج شده و شهرت يافته باشد گرچه راويان آن در همه طبقات يا برخى طبقات از يك نفر تجاوز نكنند يا اصلا سندى براى آن نباشد. (جايگاه هر كدام از راويانى را كه از ديگرى نقل مىكنند يك طبقه مىگويند. مثلا اگر خبرى را الف و ب از ج نقل كرده باشند و ج از د، الف و ب در يك طبقه قرار دارند، ج در يك طبقه ود در طبقه ديگر.) 554) يعنى صرف نظر از اينكه سند آن چگونه است و راويان آن تا چه حد مورد اعتمادند بايد توجه داشت كه اين حديث بسيار نقل شده است، شهرت دارد و مورد توجه قرار گرفته است.
555) شيخ ابوعلى طبرسى: ابوعلى فضل بن حسن بن فضل طبرسى (يعنى اهل طَبرِس يا طَبرِش كه همان شهر تفرش در ايران است) ملقب به امين الدين، امين الاسلام و شيخ طبرسى مفسر و دانشمند معروف شيعه (تولد: در فاصله 468 تا 480 هجرى قمرى - درگذشت: 548 هجرى قمرى). تا سال 523 ه.ق در مشهد اقامت داشت و در اين سال به سبزوار رفت و تا پايان عمر در آنجا ماند. جنازه وى را به مشهد آوردند و قبر او نزديك مرقد مطهر امام رضا (ع) در ابتداى خيابانى به نام او مشهور است. او را به غلط طَبَرسى مىگويند. وى در فقه، تفسير، نحو، لغت، شعر، حساب، جبر و مقابله سرآمد ديگران بود. حدود 20 تأليف دارد كه مشهورترين آنها مجمعالبيان در تفسير قرآن است كه علماى شيعه و اهل سنت آن را از مراجع مهم تفسير مىدانند. مجلسى به سهو كتاب مكارمالاخلاق را از ابو على طبرسى دانسته است كه درست نيست. اين كتاب نوشته فرزند ابوعلى طبرسى يعنى رضىالدين ابونصر حسن بن فضل بن حسن بن فضل طبرسى است. وى از علماى بزرگ قرن ششم هجرى است كه در فضايل و كمالات مرتبتى بلند داشت و نزد پدر خويش درس آموخته بود. مشهورترين كتاب او مكارمالاخلاق (به معنى: برترين منشها و روشها) است.
556) نگاه كنيد به توضيحى كه درباره ابوعلى طبرسى آمده است.
557) مسند: به معنى اسنادداده و داراى سند - حديثى كه سلسله سند آن تا به معصوم ذكر شده و راويان آن به يكديگر متصل باشند.
558) ايراد كردن: بيان كردن - ذكر كردن.
559) ورامبن أبىفراس: ابوالحسين ورام بن حمدان بن عيسى بن ابىنجم بن حمدان بن خولان بن ابراهيم بن مالك الاشتر النخعى (متوفا به سال 605 ه.ق) زاهد عالم فقيه محدث. از صالحان زمان خود بود. وى جد مادرى سيد بن طاووس است. كتاب مشهور او تنبيه الخواطر و نزهه النواظر است كه به مجموعه ورام شهرت دارد.
560) جامع: مقصود همان كتابى است كه به مجموعه ورام مشهور است. نگاه كنيد به توضيح پيشين.
561) مرسل: به معنى رهاشده - حديثى كه بدون ذكر نام يك يا تنى چند از راويان نقل شود.
562) به احتمال قريب به يقين دستخط مجلسى در اين كلمه ميمون خوانده مىشده است كه همه كاتبان كهنترين نسخهها ميمون نوشتهاند در حالى كه چنين نامى را در كتب رجال نمىتوان ديد. اين كلمه را با توجه به متن بحارالانوار مؤلف تغيير داديم. شايد نيز سهو از مؤلف يا قلم او بوده است.
563) ترجمه متن عربى و توضيحى درباره راويان حديث و سنديت آن: {فرزند شيخ ابوعلى طبرسى مىگويد:} سرور من پدرم فضل بن حسن - كه خداوند عمرش را دراز گرداند - مىفرمايد: اين اوراق حاوى سفارش و توصيه رسول خدا صلىالله عليه و آله به ابوذر غفارى است كه استاد مفيد ابوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله مقرى رازى و استاد بزرگ و بزرگوار حسن بن حسين بن بابويه - كه خداوند از هر دو خشنود باد - به من اجازه نقل آن را از روى دستنوشته دادهاند. آن دو گفتهاند كه استاد بزرگ و بزرگوار ابوجعفر محمد بن حسن طوسى - كه خداوند روانش را پاكيزه گرداند - چنين براى ما خوانده و ما نوشتهايم. نيز استاد دانشمند حسين بن فتح واعظ جُرجانى در مشهد {اما} رضا عليهالسلام چنين براى من نقل كرد. وى گفت كه استاد مرجع و رهبر ابوعلى حسن بن محمد طوسى چنين براى ما نقل فرمود. {استاد ابوعلى حسن بن محمد طوسى} گفت كه پدرم استاد ابوجعفر {محمد بن حسن طوسى} - كه خداوند روانش را پاكيزه گرداند - چنين براى من روايت فرمود. {ابوجعفر محمد بن حسن طوسى} فرمود كه: گروهى {مورد اعتماد از ناقلان حديث} نقل كردهاند از ابو مفضل محمد بن عبدالمطلب شيبانى كه گفت: ابوالحسين رجاء بن يحيى كاتب در سال سيصد و چهارده {هجرى} - همان سالى كه درگذشت - براى ما نقل كرد {و} گفت: محمد بن حسن بن شمون براى ما روايت كرد {و} گفت: عبدالله بن عبدالرحمن اصم، از فضيل بن يسار، از وَهب {يا: وَهَب} بن عبدالله براى من نقل كرد. {وهب بن عبدالله} گفت: ابوحرب فرزند ابوالاسود دُئَلى به نقل از ابوالاسود براى من روايت كرد. راويان حديث: 1 و 2. درباره فرزند شيخ ابوعلى طبرسى و خود شيخ توضيحى در شماره 3 صفحه 238 آمد. 3. شيخ مفيد ابوالوفاء عبدالجبار بن عبدالله بن على مقرى رازى: فقيه شيعيان در رى بوده است. همه كتابهاى شيخ ابوجعفر طوسى را نزد او خوانده است. (مفيد به معنى كسى است كه با دانش خود به ديگران سود مىرساند. وى غير از شيخ مفيد محمد بن محمد بن نعمان است.) آثارى به فارسى و عربى در فقه دارد. 4. حسن بن حسين بن حسن بن بابويه: از عالمان بزرگ قم كه در رى سكنا داشته است. فقيه و ثقه (مورد اعتماد در نقل حديث) است. داراى كتابهايى در فقه و سيره معصومان است. 5. شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى: معروف به شيخ طوسى، ابوجعفر طوسى و شيخالطايفه (يعنى استاد گروه {شيعيان}). از بزرگترين علماى دينى شيعه (تولد: 385 ه.ق در طوس - وفات: 460 ه.ق در نجف). تحقيقات و آثار وى در حديث، تفسير، فقه، رجال، كلام و ادبيات مرجع علماى شيعه است. از معروفترين آثار او مىتوان تفسير معروف التبيان فى تفسير القرآن، الاستبصار فى ما اختلف من الأخبار (از كتب اربعه شيعه)، تهذيب الأحكام (از كتب اربعه شيعه)، المبسوط (در فقه) و الخلاف (در فقه تطبيقى) را نام برد. 6. حسين بن فتح واعظ جرجانى: اهل گرگان، ملقب به موفق الدين (به معنى: يار و مددكار دين) فقيه صالح، از شاگردان ابوعلى طوسى (فرزند شيخ طوسى). در حديث از راويان موثق است. 7. ابوعلى حسن بن محمد طوسى: فرزند شيخ طوسى كه در شماره 5 بالا از وى سخن به ميان آمد. معروف به مفيد ثانى است. بسيارى از اجازههاى روايت به او منتهى مىشود. از كتابهاى او امالى و نيز شرح النهايه را مىتوان نام برد. 8. ابوالمفضل محمد بن عبدالله بن محمد بن... بن المطلب الشيبانى: به تصريح عالمان علم رجال و سرگذشتنويسان، وى شخصى كثيرالروايه بوده است و روايات بسيارى از وى نقل مىشود. حافظهاى قوى داشته است. در همه عمر براى طلب حديث در مسافرت بود. به نقل نجاشى وى در آغاز مورد اعتماد و داراى عقيده و خرد ثابتى بوده است اما سپس دچار ديگرگونگيها و در آميختگيهايى در خرد و عقايد خود شده است. و مىافزايد: من بيشتر عالمان شيعه را ديدم كه از وى چشمپوشى كرده و او را {در نقل حديث} ضعيف شمردهاند. وى داراى كتب فراوانى است و به سال 387 ه.ق در سن نود سالگى درگذشته است. كتب رجال از نقاط ضعف او در روايت حديث بسيار گفتهاند. اينكه بيشتر عالمان شيعه وى را ضعيف دانسته و از وى نقل حديث نكردهاند دليل اين است كه برخى ديگر از عالمان شيعى، همه يا برخى روايات وى را كه مربوط به دوران درست رأيى او بوده است قابل نقل دانسته و دليلى براى كنار نهادن آنها نداشتهاند، چنان كه در همين حديث مىبينيم كه عالمان بزرگى همچون شيخ طوسى و ديگر راويان اين حديث از وى نقل مىكنند. بحث درباره اينكه به چه دلايلى نمىتوان همه احاديث اين راويان را به كنارى نهاد از توان اين حاشيه خارج است. تنها به يك نكته كلى اشاره مىكنيم و آن اينكه همان طور كه ادعاى انتساب حديثى به معصوم نيازمند دليل و سند است، ادعاى عدم انتساب حديث به معصوم نيز به دليل نياز دارد و ضعف يك راوى دليل عدم انتساب نيست بلكه ضعف راوى دليل ضعف ادعاى انتساب از طريق آن راوى است. بنابراين يك حديث مىتواند دلايل يا قرائن ديگرى براى انتساب به معصوم داشته باشد از جمله از راه سلسله سند ديگرى كه مشكل ضعف راوى ندارد. درستى متن آن (و نه لزوما انتساب آن به معصوم) را نيز مىتوان از موافقت متن آن با روايات ديگر، آيات قرآن، احكام مسلم عقلى، يافتههاى مسلم علمى، مسائل مسلم اعتقادى و ديگر يقينيات بشرى دريافت. به همين دلايل است كه مىبينيم بسيارى از عالمان بزرگ را كه در رد رواياتى با راويان مجهول يا ضعيف احتياط مىورزند به ويژه اينكه آن روايات بيانگر نكات سودمند اخلاقى باشند يا دليل معقولى براى جعل آنها وجود نداشته باشد يا نتوان در متن حديث چه از نظر ادبى و چه از نظر مضمون و موضوع آن، شاهدى بر جعلى بودن آن يافت. به هر حال، عالمان اهل تحقيق رجال، آنچه را كه راويان موثق و مشايخ معتبر حديث از وى نقل كردهاند صحيح مىدانند. 9. ابوالحسين رجاء بن يحيى بن سامان العبرتائى الكاتب: از اصحاب امام هادى (ع) و از راويان احاديث آن حضرت. مشخص نيست كه شيعه بوده است يا نه، زيرا پدرش مأمور بردن خبر از امام هادى (ع) براى خليفه بوده و خود وى در دربار خليفه سمت نويسندگى داشته است. 10. ابوجعفر محمد بنالحسن بن شمون: اصل او بصرى و معروف به ابوجعفر بغدادى از اصحاب امام جواد و امام هادى و امام عسكرى (ع) است. صد و چهارده سال عمر كرد و در سال 256 ه.ق درگذشت. گويند از امام رضا (ع) نيز دو حديث شنيده است. از هشتاد تن از اصحاب امام صادق (ع) روايت كرده است. گفته مىشود كه امام جواد، امام هادى و امام عسكرى (ع) خرج زندگى او و چهل تن از افراد تحت تكفل وى را تأمين مىكردهاند. كتب رجال از وى با اين تعبيرات ياد كردهاند: جدا ضعيف؛ فاسدالمذهب؛ به او، نوشتههايش و آنچه به او نسبت داده مىشود اعتنايى نيست؛ واقفى بود كه سپس غالى شد (واقفيان فرقهاى از شيعهاند كه امام موسى بن جعفر (ع) را مهدى و قائم دانستند، رحلت آن حضرت را انكار كردند، امامت را به او پايان دادند و گفتند وى زنده است و تا دنيا را پر از عدل و داد نكند رحلت نخواهد كرد. غاليان يا اهل غلو درباره ائمه شيعه آنها هستند كه مقام اين معصومان را بالاتر از حدى مىبرند كه جايگاه آنهاست يا فضيلت دوستى، دوستدارى و معرفت آنها را بيش از حدى مىدانند كه فلسفهاى براى احكام دين بماند. از ديدگاه امامشناسان شيعه و براساس رواياتى كه درباره غلات (غاليان) آمده است سه ويژگى را مىتوان يافت كه دارا بودن هر يك از آنها غلو است: اول اينكه: شخص، ائمه را خدا بداند. دوم اينكه: اهل تفويض باشد يعنى بگويند يا اعتقاد داشته باشد كه خداوند همه كارهاى هستى را به ائمه واگذاشته است و خود هيچ كارى در هستى ندارد. ائمه نيز مستقل از خدا، علوم و تواناييهاى خود را ذاتا دارند و خدا را در دانش و توان آنها دخل و تصرفى نيست. سوم: بگويد يا اعتقاد داشته باشد كه معرفت امام كافى است. هر كس امام را بشناسد لزومى ندارد كه عبادات را به جا بياورد و احكام را رعايت كند. مقصود از عبادات، همان معرفت معصومان است. آنها اهل نماز و عبادت و رعايت احكام دين نيستند و در صورت لزوم از ارتكاب محرمات خوددارى نمىكنند.) در كتب معتبر شيعه، رواياتى را از او نقل كردهاند كه نشانى از غلو ندارد. 11. ابو محمد عبدالله بن عبدالرحمن المسمعى، معروف به اصم: بصرى است. درباره او نوشتهاند كه ضعيف، دروغگو، غالى، معتقد به ربوبيت و تفويض درباره ائمه و داراى اختلال (در حافظه، عقل، چشم يا گوش) بوده است. نوشتهاند كتابى درباره ناسخ و منسوخ و كتابى درباره زيارت دارد كه اين دومى دليل پليدى، بدنهادى و بدمذهبى اوست. در رواياتى كه به نقل وى در كتب معتبر شيعه وارد شده است از جمله همين سفارشها و توصيههاى پيامبر (ص) به ابوذر، نشانى از غلو - با تعريفى كه در بالا آمد - نيست. 12. فضيل بن يسار: از اصحاب امامان باقر (ع) و صادق (ع) است و از ايشان روايت مىكند. او را مردى ثقه و مورد اعتماد در نقل حديث مىدانند و با الفاظى حاكى بلند مرتبگى و برجستگى شخصيت از وى ياد مىكنند. مورد توجه احترام و علاقه اين امامان بود. مدح و تمجيد از وى در كتب رجال بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد. او يكى از 18 تن كسانى است كه اصطلاحا به آنها اصحاب اجماع مىگويند. اينان كسانىاند كه اگر به سند صحيح معلوم شود كه هر يك از آنان روايتى را نقل كردهاند (يعنى سند روايت تا رسيدن به ايشان متشكل از افرادى شيعه، عادل و موثق باشد)، ديگر لازم نيست كه بقيه سند تا به معصوم بررسى شود، چه هريك از اين اصحاب اجماع سند را نقل كرده باشند يا نكرده باشند يا حتى بقيه سند تا به معصوم صحيح نباشد (يعنى بقيه راويان يا برخى از آنها افرادى شيعه، عادل يا موثق نباشند) زيرا اين 18 تن كسانىاند كه بجز از افراد موثق نقل حديث نمىكردهاند. 13. وهب بن عبدالله: معروف به ابوجحيفه، به سن بلوغ نرسيده بود كه رسول خدا (ص) از دنيا رفت. بنابراين از اصحاب خردسال پيامبر اكرم (ص) به شمار مىرود كه آن حضرت را ديده و سخنان وى را شنيدهاند و از ايشان نقل حديث مىكنند. وى سپس در زمره اصحاب اميرمؤمنان على (ع) قرار گرفت. در همه جنگهاى آن حضرت با وى بود. حضرت او را خزانهدار بيتالمال كعبه كرده بود، وى را دوست داشت، مورد وثوق و اعتماد خود مىدانست و او را وهبالخير (به معنى: بخشش نيكو) و وهبالله (به معنى: عطاى خداوندى) مىناميد. وى رئيس محافظان و پاسبانان حضرت على (ع) بود و در زير منبر آن حضرت مىايستاد. گويند از زمانى كه رسول اكرم (ص) وى را از پرخورى بازداشت وى هيچگاه شكم خود را از غذا سير نكرد تا زمانى كه درگذشت. او هرگاه شام مىخورد صبحانه نمىخورد و هر زمان صبحانه مىخورد از صرف شام خوددارى مىكرد. ابوجحيفه به سال 72 ه.ق در بصره از دنيا رفت. 14. ابوحرب بن ابى الأسود الدئلى: فرزند ابوالاسود دئلى است كه درباره وى توضيحى در زير آمده است. 15. ابوالأسود دئلى: نام او ظالم بن عمرو يا ظالم بن ظالم است. از اصحاب اميرالمؤمنين على (ع)، امام حسن (ع)، امام حسين (ع) و امام سجاد (ع) به شمار مىرود. اهل بصره است. در جنگ صفين در كنار امير مؤمنان حضور يافت. وى به عنوان يكى از شعرا و ادباى بزرگ عرب و جهان اسلام شناخته مىشود. خدمت بزرگ او به ادبيات عرب آن است كه علم نحو را به دستور و رهنمود على (ع) بنيان نهاد و به ديگران آموخت. هموست كه قرآن را اعرابگذارى كرد. بسيار گفتهاند از شجاعت، حكمت، خردمندى، سخنورى و حاضر جوابى او و اينكه حاضر نشد با معاويه كنار بيايد، هداياى او را بپذيرد و دست از دوستى و دوستدارى على (ع) بردارد. در گذشت او به مرض طاعون يا وباى همهگير در بصره به سال 69 ه.ق رخ داد.
564) رضى الله عنه: خداوند از وى راضى و خشنود باد! 565) متن با توجه به ترجمه مجلسى و ضبط نسخه ب به صورت و انك آمد. نسخههاى الف و ه حاكى كأنك هستند و ج و د هيچيك را ندارند. احتمالا دستخط مؤلف خطخوردگى و تغيير داشته است كه برخى نسخهها تغيير را نديده و برخى خطخوردگى را بدون تغيير ديدهاند.
566) عليهالرحمه: مهر و بخشايش خداوند بر او باد! - رحمت خداوند شامل حال او باد! 567) متوطن بودن: جايى اقامت كردن و آنجا را وطن خود ساختن.
568) صلىالله عليه و آله: درود خداوند بر او و خاندانش باد! 569) صلوات الله عليه: درود خداوند بر او باد! 570) مسالك: جمع مسلك - راهها - روشها.
571) خيرات: خوبيها - نيكيها.
572) طرق: جمع طريق - راهها.
573) مضمون: موضوع و مفهومى كه در كلام و عبارت وجود دارد.
574) سند معتبر: سند حديث راويان حديثاند. سند معتبر آن است كه راويان يك حديث را افرادى متصل به يكديگر تشكيل داده باشند و با اين شرط يا: همه شيعه عادل و موثق باشد (سند صحيح)، يا: آنها كه شيعهاند اما عادل و موثق نيستند يا به عدالت و وثوق آنها تصريح نشده است مورد حسن ظن باشند و گمان ضعف، جعل و اشكالهاى ديگر به آنان نرود (سند حسن)، يا: آنها كه شيعه نيستند موثق باشند (سند موثق). بنابراين سند معتبر عبارت است از سند صحيح، سند حسن يا سند موثق. گام نام سند را به حديث مىدهند و حديثى با سندهاى گفته شده را حديث معتبر، حديث صحيح، حديث حسن يا حديث موثق مىنامند. گاه نيز به حديث يا روايتى كه همه يا عدهاى از فقها به آن عمل كرده باشند يا دليل بر صحت آن اقامه شده باشد، حديث معبتر گويند.
575) احسان: نيكى كردن - نيكوكارى - كار نيك كردن - كارى را نيك به اجرا درآوردن.
576) خداوند در آيات بسيارى امر به احسان فرموده است اما در اينجا مقصود آيات مربوط به احسان در عبادت است يعنى عبادت را آنگونه كه بايد بهجا آوردن.
577) معجزآيات: آنچه نشانههاى اعجاز را در خود دارد.
578) به مقتضاى...: بر طبق نتيجه حاصل از... - براساس آنچه... در خود دارد.
579) ترجمه: به من سخنان جامع عطا شده است. سخن رسول اكرم (ص) است. مقصود از سخنان جامع سخنانى است كه در عين كوتاهى و اختصار، حاوى نكات بسيار و معانى پربار است.
580) ربانى: الهى - خداوندى - خدايى.
581) مندرج: گنجانده - گنجيده - جاىگرفته - نهفته - درج شده.
582) منطوى: پيچيده - درپيچيده.
583) فقره: هر جمله از كلام.
584) استيفا: گردآورى به طور كامل.
585) ترجمه: چيزى كه همهاش را نتوان به دست آورد، همهاش را نيز نبايد از دست داد. اين سخن منسوب به اميرمؤمنان على (ع) است.
586) تفصيل: شرح و بسط مطلب.
587) عليه: مؤنث على - شريف - ارزشمند - بلند مرتبه.
588) موقوف: (در اينجا:) وابسته - تكيه كرده.
589) اطلاق كردن: به كار بردن و استعمال كردن كلمهاى در معنيى خاص.
590) انكشاف: پديدار گشتن - آشكار شدن.
591) ضرورى مذهب شيعه: آنچه اعتقاد به آن براى شيعه بودن ضرورت دارد - آنچه هر شيعه بايد به آن اعتقاد داشته باشد اما ممكن است برخى مذاهب مسلمان ديگر معتقد به آن نباشند - آنچه مورد اتفاق علماى شيعه است.
592) بارى تعالى: آفريننده كه بلندمرتبه است.
593) دويم: دوم.
594) امر: چيز.
595) اسانيد معتبره: جمع سند معتبر (توضيح سند معتبر پيش از اين آمد).
596) يعسوب الدين: ترجمه و توضيح آن در پانوشت {پيشگفتار مؤلف} آمد.
597) سائل: پرسنده - پرسشگر.
598) مبينالحقائق: روشنگر حقايق.
599) از بابت: همانند.
600) اقوى: قويتر.
601) عيان: به چشم ديدن - ديدار با چشم - يقين در ديدار و مشاهده.
602) غايت: نهايت.
603) مرتبه: درجه - حد.
604) متصور: قابل تصور.
605) تتمه: انتها - پايان.
606) جارحه: اندام.
607) خضوع: افتادگى - تواضع.
608) شكستگى: خود را در مرتبهاى پايين ديدن - نداشتن احساس خودبزرگ بينى - افتادگى و تواضع.
609) لهذا: به خاطر اين - به همين دليل.
610) مخدوم: آنكه خدمتش را مىكنند - ارباب.
611) اشرف مكونات: برترين و بالاترين مخلوقات و آفريدگان - كنايه از حضرت رسول (ص).
612) بذل طاقت: كوشش تا سرحد توان و امكان و طاقت.
613) سبحانه و تعالى: او (خداوند) بس پاك است و والاست.
614) قاصر: نارسا.
615) بعد از اين كلمه، واژه از در اكثر نسخهها وجود دارد كه نشان مىدهد اشتباه قلمى مجلسى بوده است.
616) ساحت: درگاه.
617) كبريا: عظمت - بزرگى.
618) درجه قصوى: دورترين و نهايىترين درجه.
619) بلاتشبيه: بدون تشبيه - مقصود، تشبيه واقعى نيست - اين عبارت را در وقتى به كار مىبرند كه چيزى را بخواهند ذكر كنند كه در واقع با ساحت الوهيت يا مرتبه بزرگان دين يا مقام شخصى بلند مرتبه سازگار نيست اما براى نزديك كردن به ذهن چارهاى جز تشبيه وجود ندار.
620) طور: چگونگى - راه و رسم.
621) مقربان: كسانى كه به بزرگى نزديكاند و نزد او اعتبارى دارند.
622) ملكالملوك: پادشاه پادشاهان - خداوند كه فرمانرواى همه هستى است.
623) جناب: آستان - كنايه از شخص بزرگ.
624) دقايق: جمع دقيقه - نكات ريز و باريك.
625) مستهام: سرگشته - حيران.
626) رفيع: بلندقدر - بلندپايه.
627) اخيار: جمع خير و خير - نيكان - برگزيدگان - نيكوترينها - آنها كه بسيار نيكوكار و ديندارند - مقصود پيشوايان معصوم دين است كه در راهنمايى خود خطا نمىكنند و بىهيچ ترديد مىتوان از هر چه گفتهاند پيروى كرد.
628) فايز شدن: دست يافتن.
629) مكشوف: آشكارشده - آشكار.
630) عرش و كرسى: مؤلف اين دو را در صفحات آتى شرح خواهد داد.
631) معرفت: شناخت - شناسايى - علم - دانش.
632) نافع: نفعدهنده - سودبخش.
633) ميسر: ممكن.
634) مقام: محل - مكان - جاى ايستادن.
635) ذرع: مقياس طول معادل 04/1 متر.
636) منطفى: خاموش.
637) اطلاق كردن: كلمهاى را در معنى خاصى به كار بردن.
638) حضور قلب: تمركز فكر و حواس - نداشتن حواسپرتى.
639) قرآن مجيد، بخشى از آيه 45 سوره عنكبوت (29).
640) نقصان: كمبود - كاستى - كمى - نقص.
|