مستشرقين انگليسى و علامه مجلسى‏

«ادوارد برون»
شايد براى يك بار هم كه شده خوانندگان نام ادوارد برون انگليسى را شنيده باشند، اين مرد از مستشرقين معروف است كه چندى در ايران توقف داشته و كتابها و رسائل بسيارى بفارسى و انگليسى در باره ادبيات ايران و اخلاق و آداب و اطوار زندگى ايرانيان نوشته و از اين رو در ميان ما مشهور و طرفداران زيادى پيدا كرده است.
شاهكار او «تاريخ ادبيات ايران» در چهار جلد است كه ميگويند: در مدت بيست سال نوشته و در آن از اوضاع ادبى و تاريخى و اجتماعى ايران از قديم الايام تا زمان خودش سخن رانده است. آراء و عقائد در باره اين مستشرق انگليسى و ايران دوستى او و زحمتى كه راجع بتاريخ ايران و اوضاع دينى و احوال رجال ملى و مذهبى ما كشيده، مختلف است.
اغلب او را شخصى بيغرض و دوستدار ايران ميدانند. يكى از طرفداران سرسخت او مرحوم محمد قزوينى است كه در اروپا او را ديده و مدتى با هم مأنوس بوده‏اند.

ايشان در زمان حيات «برون» و بعد از مرگ او، همه جا او را استاد خود خوانده و بشاگردى وى فخر ميكند! نوشته‏هاى مرحوم قزوينى در بسيارى از مردم زود باور و فرنگى مآب كشور گل و بلبل مؤثّر واقع شده و طبعا جمعى بدون تعمّق و تتبّع در نوشته‏هاى برون، بوى علاقمند شده و او را يك فرد بيگانه، اما عاشق ايران و فرهنگ و تمدّن و همه چيز ايران معرفى كرده‏اند! مرحوم قزوينى در مقاله‏اى كه بمناسبت فوت برون نوشته و جز و بيست مقاله ايشان، و هم در اول جلد چهارم تاريخ ادبيات ايران ترجمه رشيد ياسمى چاپ شده است نامبرده را مردى خير انديش و بيغرض دانسته و مينويسد: «گمان ميكنم كم كسى از ايرانيان باشد كه استاد برون را نشناسد. زيرا كه خدمت او نسبت بايران منحصر بآثار ادبى او نبوده، در عالم سياست نيز خدمات شايان بوطن ما نموده اما خدمات ادبى آن مرحوم را بجرأت ميتوانم سوگند بخورم كه ما بين جمع مستشرقين اروپا و آمريكا هيچ كس اين همه زحمت در اين راه نكشيده است، و مخصوصا هيچ كس بادبيات و ذوقيات و معنويات ايران، يعنى بافكار حكما و شعرا و عرفا و ارباب مذاهب آن مملكت اين اندازه محبت خالص و عارى از هر گونه شوائب و اغراض سياسى و جاهى و مالى نورزيده است»! ما كار نداريم كه مرحوم قزوينى چه نوشته‏اند، و محبت ايشان و امثال ايشان به ادوارد برون ناشى از چيست. ايشان با شيوه صلح كلى و وسعت مشرب كه دارند در باره ادوارد برون، عباس افندى، حزب بهائى، و ساير مسلكهاى باطله كه اوهام بشر بوجود آورده، يا دست مرموز اجانب براى بر هم زدن وحدت و استقلال ما، و جلوگيرى از پيشرفت ايرانيان و مسلمانان ساخته است، چيزها نوشته‏اند، كه شايد مورد پسند بسيارى از مردم بى‏قيد و بى‏علاقه بدين باشد. ولى ما كه از دريچه دين حنيف اسلام باوضاع مينگريم، نميتوانيم حقايق را مبهم و سربسته و دو پهلو با تلوّن حال و احتياط همه جانبه بنويسيم، بطورى كه طرفداران هر مسلك و مرامى آن را پسنديده، و همه كس حتى صاحبان مذاهب باطله و عمال اجانب را از خود خشنود كنيم! ادوارد برون چه نوشته است؟

آنچه موجب شد كه ما در اين خصوص بسط مقال دهيم، يك مورد از غرض‏ورزى و سوء نظر وى در تاريخ ادبيات ايران است. ادوارد برون در آن كتاب جلد چهارم ترجمه مرحوم رشيد ياسمى صفحه 115 تحت عنوان «غلبه ملاها كه فرد اكمل آنها ملّا محمد باقر مجلسى بوده است» مى‏نويسد: «در عهد ملّا حسين (شاه سلطان حسين صفوى) آخرين پادشاه صفويه كه مردى خوش نيت و بدبخت بود، علاوه بر خواجه‏سرايان يك طبقه ديگر نيز نشو و نما يافت و قوى شد. اقتدار اين طبقه چندان براى عالم روحانى يا مصالح ملى نافع نبود! اين طبقه عبارت بود از علماى روحانى بزرگ كه ملا محمد باقر مجلسى قاتل صوفيه و كفار كه شخصى مهيب و هول‏انگيز بود بر آنها رياست و برترى داشت.

«مريدان و معتقدان او گويند: پس از فوتش بقليل مدتى، حوادث و اغتشاشاتى رخ داد كه در سال 1722 (ميلادى- مقصود حمله محمود افغان در سنه 1135 هجرى به اصفهان است) بآن درجه از سختى و تيرگى رسيد، و اظهار ميدارند كه فقدان چنان بزرگوارى ايران را در معرض مخاطرات گذاشت ولى اشخاصى كه بيشتر دماغ تحقيق و قوّه انتقاد دارند، آن پيشآمدها را تا درجه‏اى مربوط بسختگيرى‏ها و آزادى‏كشى‏هاى او و همفكرانش خواهند دانست».
بطورى كه ملاحظه مى‏شود اين شرق‏شناس كهنه كار انگليسى، بايرانيان سرمشق ميدهد كه اقتدار و نفوذ طبقه علماء بزرگ و مراجع دينى، چندان براى مصالح روحانى و ملى ايران نافع نيست! بنا بر اين تز «روحانيت از سياست جداست» كه ساخته دول استعمارگر آنها و بوسيله مبلغينى امثال «برون» ياد نوكران ايرانى خود ميدهند، بايد بمرحله اجرا درآيد! علّامه مجلسى را كه (طبق دستور شرع اسلام) مخالف صوفيه و بت پرستان و يهود و نصارى، و هموطنان ادوارد برون بوده كه در زمان مجلسى با همان نيرنگ و تزويرى كه وارد هندوستان شدند و بنام «كمپانى هند شرقى» كم كم آن كشور پهناور و پر نعمت را تصاحب كردند، تازه بداخله ايران نيز راه يافته بودند، شخصى مهيب و هول انگيز معرفى ميكند و با تردستى مخصوصى گناه بى‏حالى شاه نالايق صفوى را بگردن او و همفكران وى يعنى ساير علماء بزرگ شيعه مياندازد، و با طرز ماهرانه‏اى افراد فرنگ رفته و ساده لوح ايرانى و نسل جوان را از دين و روحانيت منزجر نموده و تلويحا سرمشق ميدهد كه ملت ايران نبايد اجازه اظهار وجود به علماى مذهب بدهند و مطلقا اهميتى براى آنان قائل نباشند، و باوامر آنها ترتيب اثر ندهند!! ادوارد برون اين موضوع را به تقليد از هموطن خود «سرجان مالكم انگليسى» براى ايرانيان ديكته نموده، و خود با مهارت تشريح كرده، و از آن بهره بردارى نموده است. از اين جهت آنچه جان مالكم نوشته هم در زير مى‏آوريم و سپس پاسخ هر دو را يك جا ميدهيم‏

: جان مالكم انگليسى چه نوشته؟

سرجان مالكم كه سه بار سفير كبير انگليس در دربار فتحعلى شاه بوده است، كتابى بنام تاريخ ايران در سه جلد بزرگ نوشته كه بفارسى نيز ترجمه و منتشر شده است. وى يكى از رجال سياسى و نظامى انگليسى بوده، و در «تاريخ ايران» لطمه بزرگى بحيثيّت ايران زده است. زيرا در غالب موارد موقعيّت و مفاخر و حيثيّت ملى و دينى ما را بر خلاف سيره تاريخ نگارى دگرگون ساخته و مورد نقد و استهزاء قرار داده، و حقير و كوچك شمرد است! از جمله در جلد اول كتاب مزبور صفحه 283 ضمن بحث از اوضاع عصر صفويه و سقوط اصفهان بدست محمود افغان مينويسد: «منقول است كه در مرض موت سليمان (شاه سليمان صفوى) امرائى كه حضور داشتند مخاطب ساخته گفت: اگر آرامى ميخواهيد سلطان حسين را بسلطنت برداريد و اگر افتخار ملك و ملت مقصود است عباس ميرزا را بشاهى اختيار كنيد.
لكن خواجه‏سرايان كه در آن وقت صاحب مناصب عاليه بودند بجهت مصلحت خود سلطان حسين را اختيار كردند. سلطان حسين پادشاهى ملايم طبع بود و در مراعات ظاهر مذهب باقصى الغايه ميكوشيد. لكن اين محاسن وى از معايب پدرش بيشتر سبب خرابى مملكت شد.
ملاها و سادات بمناصب عاليه سربلند شدند، و هر كجا مدرسه‏اى بود مانند حريم مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً گشت. هر كس بهر عمل شنيعى حتى قتل نفس! اقدام كردى و چون از همه جا دستش كوتاه شدى بمدرسه پناه بردى! و آن مدرسه بست بود، و اينها همه بدستور العمل يكى از ملّاهاى متعصّب كه ملّا محمد باقر مجلسى نام داشت بود (!).

گويند چند روز بعد از جلوس سلطان حسين باغراى وى (يعنى مجلسى) حكم‏ كرد جميع شرابها و گلابهائى كه متعلّق به پدرش بود بريزند و ظروف آنها را بشكنند و همچنين بسبب او جميع طوائف و فرق مذهب اسلام صدمه خوردند. از آن جمله فرقه متصوفه كه آباء و اجداد حسين خود از اين فرقه بودند. حكم شد كه هر جا خانقاهى از ايشان بود خراب كنند، و اكابر ايشان باخراج يا بجلاى وطن در اطراف عالم پراكنده شدند. از آن جمله شيخ محمد على حزين است كه بهندوستان رفته در بنارس فوت شد».

پاسخ جان مالكم انگليسى‏

اين بود آنچه جان مالكم انگليسى نوشته كه با نوشته ادوارد برون چندان تفاوتى ندارد. نوشته اين دو نفر نيز از كتاب «تاريخ انقلاب ايران» تأليف «كروسينسكى» و «شرح تاريخى تجارت انگليسها از روى بحر خزر» تأليف «جونانس هانوى» است كه اين دو انگليسى نيز در اواخر دوره صفويه در اصفهان ميزيستند.
بديهى است اروپائيان سود پرست كه بهمين منظور بايران سفر نموده و جز تأمين منافع و عظمت ملك و ملت خود مقصودى نداشته، و براى حفظ موقعيّت خويش بعكس ما ايرانيان و لو با تظاهر، سخت پابند دين خود بوده و هستند، نميتوانند بسط و توسعه دين اسلام و نفوذ علماى روحانى را كه ضد مسيحيت ميباشند به بينند، و ناچار از آنند كه با هر وسيله شده، آنها را در نظر خودى و بيگانه از اعتبار و اقتدار و احترام بياندازند و جاده را براى پيشرفت نفوذ سياسى و تأمين مقاصد استعمارى خود صاف كنند.
جان مالكم در نقل مطالب فوق چند دروغ شاخدار گفته و مرتكب غرض‏ورزى صريح شده است. زيرا علّامه مجلسى فقط چهار سال با شاه سلطان حسين معاصر بوده، و تقريبا چهل سال پيش از وى داراى وجهه عمومى و حوزه درس هزار نفرى و شيخ الاسلام اصفهان بود. بنا بر اين ملّاها و سادات نه تنها در عصر شاه سلطان حسين داراى نفوذ و اقتدار بودند، بلكه از اوائل صفويه كه مملكت در كمال امن‏ و آرامى بود، داراى مناصب عاليه بوده ‏اند.

آيا ميتوان باور كرد كه علّامه مجلسى مرتكبين عمل شنيع، حتى قتل نفس را كه بمدرسه پناه ميبردند، بر خلاف دستور اسلام از مجازات معاف بدارد، و در پناه خود حفظ كند؟ آيا اين مطلب را ما جز از اين مرد انگليسى، از مورخ بى‏غرضى يا در كتابى ديده‏ايم؟! آيا علّامه مجلسى براى جلوگيرى از شرابخوارى دستور ميدهد، شرابها و گلابها (!) را بريزند، و ظروف آن را بشكنند؟! فرض كنيم ريختن شراب مصلحت بوده، گلاب چرا؟ و شكستن ظروف شراب طبق چه مجوز شرعى؟ آيا علّامه مجلسى نميدانست كه از اين راه جلو شرابخوارى گرفته نميشود؟
راجع بصدمه ديدن طوائف ضد اسلام بعدا بحث ميكنيم، در باره اخراج شيخ محمد على حزين از اصفهان و رفتن وى بهندوستان، ميگوئيم: شيخ محمد على حزين در سال 1134 هنگام محاصره اصفهان توسط افغانها حضور داشته، و بعد بوسيله‏اى از محاصره بيرون آمده و بهندوستان رفته و در «بنارس» مرده است.
چنان كه خود وى در «تاريخ حزين» مفصلا شرح فرار خود را از محاصره افغانها داده و ادوارد برون هم «در تاريخ ادبيات ايران» جلد چهارم نوشته است.

بطورى كه گفتيم وفات علّامه مجلسى سال 1110 بوده، بنا بر اين شيخ محمد على حزين چهارده سال بعد از رحلت مجلسى، آنهم بوسيله هجوم افغان‏ها، و محاصره اصفهان نه سختگيرى علّامه مجلسى از اصفهان گريخته است فرار او كه يك مرد دينى و روحانى بوده چه مناسبتى با سخت‏گيرى علامه مجلسى داشته است؟! جان مالكم انگليسى بعد از آن دروغ پردازى‏ها در باره مجلسى كه گناه سقوط اصفهان را با حكومت شرعى وى مربوط ميسازد، در دنباله مطلب سابق، اين طور سوء استفاده ميكند: «تغلّب افاغنه از اين مقدمات نتيجه ميگيرد» و ادوارد برون نيز همين نتيجه را گرفته كه صريحا ميرساند هر دو از يك مكتب برخاسته‏اند و نزديك استاد درس خوانده، و يك هدف و مأموريت داشته ‏اند!

«ملكم» در همان كتاب تعريف زيادى از شاه عباس اول ميكند كه چقدر اهميت به ارمنى‏ها و مسيحيها ميداد، و آنها را از پرداخت ماليات معاف داشته احترام زيادى براى آنها قائل بود!!

نظريه برون در باره شاه عباس ثانى‏

ادوارد برون هم در صفحه 108 جلد چهارم تاريخ ادبيات ايران در باره شاه عباس ثانى مينويسد: «شاه عباس ثانى روحى نجيب و بزرگ داشت. نسبت بخارجيان مهربان بود و عيسويان را آشكارا حمايت ميكرد و ابدا اجازه نميداد كه از نظر مذهبى بآنان صدمه وارد آيد! و ميگفت: «هيچ كس جز خدا صاحب وجدان و عقيده آنان نيست. من فقط بجسم و ظاهر آنان حاكم هستم و تمام رعايا بطور تساوى اهل مملكتند، پيرو هر مذهبى ميخواهند باشند. شاه مأمور است كه همه را بدون تفاوت از عدل و داد بهره‏مند سازد».

توضيح ما
بطورى كه ملاحظه مى‏شود «برون» شاه عباس ثانى را بخاطر اينكه باجانب و عيسويان آزادى كامل ميداده و بر خلاف دستور قرآن مجيد كه مى‏فرمايد:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى‏ أَوْلِياءَ «1» آنها را با ايرانيان برابر دانسته بود، تمجيد ميكند و او را داراى روحى نجيب و بزرگ ميداند! ولى علّامه مجلسى كه بوظيفه ملى و مذهبى خود عمل كرده و يك نفر ايرانى وطن دوست و با شخصيت بوده و بكفار و بت پرستان هند و يهود و نصارى و صوفيه اجازه خرابكارى و جاسوسى و ضربت زدن بدين و مذهب شيعه نميداده، و نميگذاشته آزادانه به تخريب دين و تضعيف روحيّه مسلمانان بپردازند، و مسلمانان را از معاشرت با آنها و شرابخوارى و فسق و فجور كه ارمغان همشهريان ادوارد برون بوده است، نهى ميكرده مردى مهيب و هول انگيز قلمداد كرده، و گناه سقوط اصفهان و مملكت ايران را كه پانزده سال بعد از وى روى داده، و هيچ گونه ارتباطى با او نداشته است، از ناحيه آن مرد عاليقدر ايران و اسلام مى‏داند!.

نظريه برون در باره شاه سلطان حسين‏

«ادوارد برون» در صفحه 110 جلد چهارم تاريخ خود شاه سلطان حسين را اين طور معرفى ميكند: «اين پادشاه حالت طلبگى داشت و از فقه بى‏اطلاع نبود و بى‏اندازه در تحت نفوذ ملّاها واقع ميگشت و در انجام مراسم دينى و تلاوت قرآن جدّى بليغ داشت.
بحدى كه براى خود لقب «ملّا» تحصيل كرده بود. هر چند بدوا در نهى منكرات سعى كامل مبذول ميداشت، اما بعدها باصرار مادر بزرگ و ابرام ندماى شرابخوار و خواجه‏سرايان جاه طلب لب بآن مايع ممنوع آلوده ساخت و بتدريج چنان در وى تأثير نمود كه بهيچ وجه مقتضيات كار را رعايت نكرده تمام مشاغل را باختيار ندما و خواجگان خود واميگذاشت كه هر طور ميل دارند امور مملكت را حلّ و عقد نمايند. آنان نيز با كمال خودسرى رفتار ميكردند»

توضيحات ما

از اين گفته ميتوانيم اتّخاذ سند كرده و بگوئيم: آرى تا علّامه مجلسى زنده بود مملكت ايران با قلّت تدبير پادشاهش محروس بود و با مرگ وى رو بويرانى نهاد! زيرا چنان كه گفتيم وفات علّامه مجلسى سال 1110 و سقوط اصفهان سنه 1135 بوده. و بگفته برون «شاه سلطان حسين بدوا در نهى منكرات سعى كامل داشت و در انجام مراسم دينى و تلاوت قرآن جدّى بليغ مبذول ميداشت، ولى بعدها باصرار مادر بزرگش (زوجه شاه عباس ثانى كه برون خيلى از وى تعريف ميكند) و ندماى‏ شرابخوار!! و خواجه‏سرايان» ميگسار و بى‏حال و عياش از آب درآمد.

بعلاوه بطورى كه همه مورّخين نوشته‏اند و از جمله سرجان مالكم نيز در تاريخ خود مفصلا نوشته ابتداى برخورد افغانها با ايران بر سر عزل حكومت قندهار بود كه از طرف شاه سلطان حسين يكنفر ارمنى گرجى را بحكومت آنجا منصوب داشته بودند، هر چند مردم افغان از ظلم اين حاكم ارمنى نزد پادشاه نالايق مسلمان دست بتظلّم برداشتند سودى نبخشيد. تا اينكه «ميروس» افغانى پدر محمود افغان بقندهار حمله آورد و آن را تصرّف كرد! اين واقعه يك سال بعد از فوت علامه مجلسى بود آنهم بر سر عزل يك حاكم ارمنى!! در واقعه اصفهان نيز چنان كه سرجان مالكم «نوشته وزير جنگ پادشاه متعصّب شيعه «والى عربستان» يك نفر سنّى بوده كه خود را در مركز دولت شيعه جا زده بود، و او بود كه مقدّمات سقوط اصفهان را فراهم آورده، نميگذاشت سلاح و نفرات كافى براى مقابله با افغانها ببيرون شهر فرستاده شود! تا كم كم اختيار از دست شاه بيرون رفت، و والى سنّى عربستان منظور خود را عملى ساخت و مملكت شيعه را بدست محمود افغان سنّى داد! از اينجا بخوبى پيداست كه شاه سلطان حسين بعد از فوت علّامه مجلسى مرجع بزرگ روحانى ايران تغيير رويّه داد، و افراد فرومايه و مغرض و خائن بر وى مسلط شدند تا جايى كه نه تنها ديگر تدبير و سياست و حوصله مملكت دارى نداشت، بلكه آن جنبه تدين و اظهار مسلمانى را هم كنار گذاشت، و در اين پانزده سال بعد از رحلت علّامه مجلسى شيخ الاسلام مقتدر اصفهان، ندماى شرابخوار، وزراى خائن، و خواجه‏سرايان بقدرى آزادى عمل پيدا كرده و در فساد فرو رفته و شاه را احاطه كرده بودند كه بقيمت سقوط پايتخت و انقراض سلسله صفويه تمام شد! ولى ادوارد برون و سرجان مالكم دو مأمور كهنه كار و ورزيده انگليسى ايران- دوست! گناه شرابخوارى و بى‏حالى شاه، و سلطه حاكم ارمنى بر سر مسلمانان، و فسق و فجور درباريان و خيانت وزير سنّى را، بگردن علّامه مجلسى پيشواى تواناى‏ شيعه و مرد نامى ايران انداخته، و بدين وسيله ايرانى را از نضج گرفتن علماء و روحانيون بر حذر ميدارد! معلوم نيست چرا جناب ايشان اين نصيحت را بملل اروپا و مخصوصا ملت انگليس نميكند كه از نفوذ مقامات روحانى نصارى و اطاعت از پاپ اعظم! بر حذر باشند، و نميگويد كه: اقتدار آنها بصلاح ملت و مملكت نيست؟!.

معلوم مى‏شود آنچه براى آنها نان است براى ما بلاى جان است! ما در تاريخ صفويه ميخوانيم كه در زمان سلاطين بزرگ صفويه شاه اسماعيل و شاه طهماسب و شاه عباس اول، علما بيشتر با شاه مربوط بودند، بطورى كه صدر اعظم‏ها اغلب از ميان علماى بزرگ انتخاب شده و مجلس شاه پر از فقها و مجتهدين بوده است! جالب توجه اينست كه نه تنها در آن زمانها اقتدار و نفوذ علما موجب سقوط مملكت و ضعف شاه نگرديد، بلكه ايام درخشان و عصر طلائى دولت صفوى همان زمانها بوده است، فتوحات پادشاهان و تدبير و سياست مدارى آنها و عمران و آبادى كشور ايران در عصر صفويه همه و همه در عصر اين سه پادشاه بزرگ بوده است.

ولى در عصر شاه سلطان حسين، در ميان تمام وزراى او حتى يك عالم دينى نبود و دربار وى بعد از رحلت علّامه مجلسى دربست در دست خائنين و رجال تن پرور و شرابخواران بود.
شاه سلطان حسين فطرتا مردى سخيف و نالايق بود، چنان كه گفتيم او فقط چهار سال اوائل سلطنتش با علامه مجلسى معاصر بوده، و در آن موقع هنوز آثار عدم لياقت و لاابالى‏گرى او آشكار نبود. پيشتر از صاحب حدائق نقل كرديم كه آن عالم بزرگ قبل از سرجان مالكم و ادوارد برون، او را به قلّت تدبير و ضعف بسيار معرفى كرده است «1».

نظر برون در باره اسلام و شيعه‏

ادوارد برون در جاى ديگر از تاريخ خود كه نثر نويسان ايران را معرفى‏ ميكند تحت عنوان «خدمات مجلسيها» شرحى در باره علّامه مجلسى نوشته است كه هر چند از آنان تمجيد ميكند، ولى باز نتوانسته است بى‏علاقگى خود را از زحمات آنها در رواج دين اسلام، پنهان بدارد! وى در فصل نهم جلد چهارم تاريخ ادبيات ايران صفحه 291 مينويسد: «پيش از اين گفتيم كه: در موقع ظهور شاه اسماعيل و رسميّت دادن بمذهب شيعه كتب فارسى راجع باين موضوع چقدر قليل بود و بنا بر مندرجات «روضات الجنات» ملّا محمد تقى مجلسى شخصى بود كه بعد از استقرار سلسله صفويه به نشر احاديث شيعه همت گماشت. پسرش ملّا محمد باقر مجلسى در همين زمينه كتاب عظيم بحار الانوار را بعربى نوشت و تصانيف ذيل را بزبان فارسى تحرير كرد ...
و پس از ذكر كتب فارسى علّامه مجلسى ميگويد: «اما جاى عجب است كه در ضمن اين كتب نام يكى از مهمترين تأليفات او (حقّ اليقين) برده نشده است، اين كتاب در 1109 هجرى 1698 (ميلادى) تأليف شده و با كمال نظافت در 1241 (هجرى) و 1825 (ميلادى) در طهران چاپ گرديده است. مرحوم (ام. ازوبى برستين كازيميرسكى) عازم شد كه اين كتاب را بفرانسه ترجمه نمايد، اما از خيال خود انصراف يافت، و نسخه اصل ترجمه خود را نزد من فرستاده تقاضا كرد كه كار او را بپايان ببرم اما متأسفانه هيچ وقت فراغت نيافتم كه اين خدمت را انجام بدهم (!) اگر چه به زحمتش مى‏ا (!!!) زيرا كه هيچ ترجمه واضح و معتبرى از عقائد شيعه در هيچ زبان اروپائى موجود نيست»!!
نظريه ما در باره ادوارد برون انگليسى‏
چطور ما ميتوانيم ادوارد برون را ايران دوست بدانيم، با اينكه او خود را حاضر نكرده ترجمه حقّ اليقين علّامه مجلسى را براى اطلاع اهل اروپا كه بقول وى هيچ گونه اطلاعى از مذهب شيعه ندارند، تمام كند؟ معرفى مذهب شيعه، كه مذهب رسمى ايرانيان بود آيا خدمت بايران نبود؟ آيا علّامه مجلسى ايرانى نيست؟ كسى كه‏ از سير تا پياز ايرانى را به اروپائيان شناسانده است، اگر اين دانشمند بزرگ ايرانى و خدمات مؤثر او را در برگرداندن احاديث عربى به نثر سليس و ساده فارسى، هم درست مورد بحث قرار ميداد و يك كتاب آنها را ترجمه و از بودجه اوقاف منتشر ميكرد چه ميشد.

بسيار شگفت آور است كه مرحوم قزوينى بر خلاف شواهد زنده، سوء نظر و دسيسه بازيهاى مستر برون كه از جمله همين مورد گويا و نوشته صريح اوست، مينويسد:

محبت او بعالم اسلام عموما و بايران و ايرانيان خصوصا في الحقيقه حدى نداشت (!) و هيچ غرض مادى عملى از قبيل جاه و يا مال يا سياست يا خدمت بوطن خود (!!) و امثال ذلك در آن ملحوظ نبود»! «1» ادوارد برون كه آن همه كتاب و مقدمه و مقاله در باره بابى‏ها، ازليها، و بهائيان ايران نوشته، ده‏ها رساله و كتاب در باره صوفيه و خرقه و خانقاه و عقائد و خرافات آنها تحرير كرده، و آن همه از روزنامه نويس‏ها و تصنيف‏سازان عهد مشروطه تعريف كرده است. چرا بايد با مجلسى يكى از بزرگترين شخصيت ايرانى، ميانه‏اى نداشته باشد؟ پاسخ آن يك جمله است و آن اينكه: تقويت روحانيون بزرگ و رواج دين اسلام بضرر اروپائيها و دشمنان ايران است! و آنها نميتوانند نقشه‏هاى خود را در داخله ايران عملى سازند، و همه چيز ما را به يغما ببرند، حتى رجال ما را دست بسته در اختيار خود داشته باشند و بنفع مطامع خود برقصانند! پس بايد اين طبقه را كوبيد تا سر بلند نكنند، و بالنتجيه راه براى استعمارگران باز شود. چنان كه اين نقشه بعد از ادوارد برون هم عملى شد و نتيجه مطلوبى هم داد! بهر حال آنچه ادوارد برون در مواردى از «تاريخ ادبيات ايران» و «طب اسلامى» كه تقدم پزشكان ايرانى را در علم طب بسبك زننده و مسخره‏اى شرح داده است، و «مقدمه نقطة الكاف» كه براى تقويت فرقه ازلى و بهائى و حفظ و معرفى آنها بخارجيان و ايجاد اختلاف در داخله‏ ايران نوشته، و مخصوصا «يك سال در ميان ايرانيان» «1» خود و ساير رسائل و كتابهايش با آشنائى كاملى كه بروحيات ايرانيان داشته، نوشته است، طورى نقّادان منصف و محقّق بى‏غرض را بدگمان ميكند كه نميتوانند محبتهاى او را نسبت به ايران و ايرانى، واقعى و نشانه صميميت و بى‏غرضى دانسته و عارى از هر گونه اغراض سياسى و شائبه استعمارى بدانند! دوستان و مقلّدين وى اصرار دارند او را يك فرد اروپائى عاشق ايران بدانند و خدمات او را نسبت بايران بى‏آلايش نمايش دهند، ولى بگفته وى كسانى كه بيشتر دماغ تحقيق و قوه انتقاد دارند، خدمات او را براى مقابله با حريف شمالى يعنى دولت تزار روس كه در آن ايام چشم بمنافع ايران دوخته بود دانسته، و عقيده دارند كه مستر برون يك فرد انگليسى كهنه كار و شرق‏شناس ورزيده بوده، كه وجود نافع او در اوائل قرن بيستم و دوره امپراطورى انگليس، از نظر دور انديش اداره شرق وزارت خارجه انگلستان و سازمان حساس «انتليجنت سرويس» مستور و معطّل نمانده است. مخصوصا با سوابق و خاطرات بسيار تلخى كه ما ايرانيان از دسيسه بازى‏هاى اجانب بخصوص نژاد انگليسى و بالاخص مستشرقين آنها داريم، چگونه ميتوانيم نظريه مرحوم قزوينى و همفكران او را در باره ادوارد برون بپذيريم، و او را خدمتگزار ايران و ايرانى بدانيم؟!

منابع: 

مهدى موعود عليه السلام، علي دواني‏ :انتشارات اسلاميه‏ :مقدمه، ص: 109