علامه مجلسي و فلسفه

علامه مجلسي، ميانه خوشي با فلسفه ندارد و آن را رقيب منظومه معرفت ديني مي داند. وي بر اين باور است كه يگانه خاستگاه دانش، قرآن و اخبار اهل بيت (ع) است و دانشي كه از چشمه روشن وحي و الهام گرفته نشود، سيراب كننده نيست. به باور او، حكمت هنگامي كه از رازدانان دين و پناهگاهان بندگان به دست نيايد، سودبخش نتواند بود. وي از اين كه سال هايي چند از زندگي خود را در فراگيري دانش هاي ديگر سپري كرده است، خشنود نيست. با آن كه آن دانش ها در روزگار وي رايج بود و طالبان علم به آن اقبال داشته اند.1
وي در كتاب هاي خود به ويژه بحارالانوار به انتقاد از نظريه هاي فيلسوفان مي پردازد. به نظر او، فيلسوفان بيش از اندازه، به عقل اعتماد مي كنند و بعضي از آراي آنان مخالف ضروريات دين است.
حال اين پرسش پيش مي آيد كه علامه چه اندازه از مباحث عميق فلسفي، فهم دقيقي داشته است؟ آيا برداشت وي از جايگاه فلسفه درست بوده است؟ آيا انتقاد او بر فيلسوفان وارد است؟ پاسخ گويي به اين پرسش ها را به بحثي ديگر وامي گذاريم.

پی نوشت:
1. بحارالانوار، ج 1، ص 2.

منابع: 

کتاب اُسوه محدثان ::يوسف قربانى :ناشر و تهيه كننده: مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما