علامه مجلسى

علامه محمد باقر مجلسى

متوفاى 1111 ق.

مردى از فردا

حسن ابراهيم زاده

تولد:

«علامه (محمد باقر) مجلسى به سال 1037 هجرى مساوى با عدد ابجدى جمله «جامع كتاب بحار الانوار» چشم به جهان گشود.»([1])

پدرش مولا محمد تقى مجلسى از شاگردان بزرگ شيخ بهايى و در علوم اسلامى از سرآمدان روزگار خود به شمار مى رفت. وى داراى تأليفات بسيارى از جمله «احياء الاحاديث فى شرح تهذيب الحديث» است. «مادرش دختر صدرالدين محمدعاشورى»([2])است كه خود از پرورش يافتگان خاندان علم و فضيلت بود.

در دامان زهد

در خاندانى رشد و نمو كرد كه از نيمه قرن پنجم هجرى به تشيع در ميان مردم مشهور بودند و بسيارى از افراد اين خانواده در قرن دهم و يازدهم از دانشمندان معروف زمان به شمار مى رفتند.»([3]) پدر بزرگش «ملا مقصود» از دانشمندان با تقوا و از مروجين مذهب تشيع بود. وى به خاطر كلام زيبا و اشعار دلنشين و رفتار و گفتار نيكو در محافل و مجالس به «مجلسى» لقب يافته بود و خاندان عاليقدر آنان نيز بدين نام شهرت يافته بودند.»([4])

به دنبال نور

درس و بحث را در چهار سالگى نزد پدر آغاز كرد.([5]) نبوغ سرشار او به حدى بود «كه در چهارده سالگى از فيلسوف بزرگ اسلام ملاصدرا اجازه روايت گرفت.»([6]) و سپس در حضور استادانى چون علامه حسن على شوشترى، امير محمد مؤمن استرآبادى،ميرزاى جزايرى، شيخ حر عاملى، ملا محسن استرآبادى، ملا محسن فيض كاشانى، ملا صالح مازندرانى، زانوى ادب زد و از خرمن علم و معرفت هر يك خوشه ها چيد «و در اين كوشش خستگى ناپذير پاى درس بيش از بيست و يك استاد نشست.»([7]) و از افكار و عقايد و انديشه هاى مختلف آنان بهره جست.

وى در اندك زمانى بر دانشهاى صرف و نحو، معانى و بيان، لغت و رياضى، تاريخ و فلسفه وحديث و رجال، درايه و اصول و فقه و كلام احاطه كامل پيدا كرد.

آفتابى بر منبر

مجلسى كه در مدرسه ملا عبدالله به اقامه نماز و تدريس اشتغال داشت بعد از رحلت پدر بزرگوارش در مسجد جامع اصفهان به اقامه نماز و درس دادن مشغول گشت.»([8]) در پاى درس او بيش از هزار طلبه مى نشستند و از نور علم و معرفت دلهاى خود را جلا مى دادند. سيد نعمت الله جزايرى كه نامى ترين شاگرد اوست، مى گويد:

«با آنكه در سن جوانى به سر مى برد چنان در علوم تتبع كرده بود كه احدى از علماى زمانش به آن پايه نرسيده بودند.»([9]) «هنگامى كه در مسجد جامع اصفهان مردم را موعظه مى كرد هيچ كس فصيح تر و خوش كلام تر از او نديدم. حديثى كه شب مطالعه مى كردم چون صبح از او مى شنيدم چنان بيان مى كرد كه گويى هرگز آن را نشنيده ام.»([10]) تواضع و بزرگمنشى او چنان بود كه بسيارى از بزرگان حوزه براى نشان دادن ارادت خود به او و شناساندن ارزش علامه به طلاب جوان گاهى به پاى درس ايشان حاضر مى شدند. «شيخ محمد فاضل - با اينكه مجلس درس و مباحثه داشت - به حوزه درس علامه حاضر مى شد و عملا به طلاب درس تواضع مى آموخت و علامه نيز در مقابل به شاگردانش اظهار مى داشت استفاده او از من كمتر از استفاده من از اوست بلكه استفاده من از او بيشتر است.»([11])

شخصيتهاى ذيل برخى از شاگردان فرهيخته علامه مى باشند كه از مكتبش توشه برچيده و از او اجازه نقل روايت اخذ كردند:

1 - مولى ابراهيم جيلانى

2 - مولى محمد ابراهيم بواناتى

3 - ميرزا ابراهيم حسينى نيشابورى

4 - ابوالبركات بن محمد اسماعيل خادم مشهدى

5 - مولى ابوالبقاء

6 - ابواشرف اصفهانى

7 - مولى محمد باقر جزى

8 - ملا محمد باقر لاهيجى

9 - شيخ بهاءالدين كاشى

10 - مولى محمدتقى رازى

11 - ميرزا محمد تقى الماس

12- مولى حبيب الله نصرآبادى

13 - ملاحسين تفرشى

14 -محمد رضا اردبيلى

15 - محمدطاهر اصفهانى

16 -عبدالحسين مازندرانى

17 - سيد عزيزالله جزائرى

18 - ملامحمدكاظم شوشترى

19 - شيخ بهاءالدين محمد جيلى

20 - مولى محمود طبسى

21 - محمد يوسف قزوينى و...([12])

درميان شاگردان، نكته سنجى و تيز بينى و كوشش خستگى ناپذير «سيد نعمت الله جزايرى» كه به تازگى به همراه دوستش به حوزه درس او راه يافته بود و در فقر و تنگدستى بسر مى برد نظر او را به خود جلب كرد، بطوريكه ضمن قرار دادن حقوق ماهيانه براى دوستش او را به خانه اش برد و مدت چهار سال در كنار خود جايش داد»([13]) سيد را چنان پرورش داد كه از او عالمى بزرگ و مجتهدى توانا ساخت و «چون ميرزا تقى دولت آبادى در محله جماله مدرسه اى بنا نهاد و او را به عنوان مدرّس آنجا تعيين كرد».([14])

سيد در سايه استاد چنان به تحصيل علم و معرفت پرداخت كه در اخلاق و رفتار و بيان مطالب علمى، آينه استاد به حساب مى آمد. وى در مسائل مختلف چنان سخن به ميان مى آورد كه گويى «مجلسى» سخن مى گويد.

«او همچون علامه، مسلكى متعادل داشت و هميشه پيرو دليل و حقيقت بود خواه مطابق با اصولى ها باشد و خواه مساعد با اخباريها.»([15])

 

بسوى نور

علامه در مسير احياى علوم اهل بيت (عليهم السلام) راه استادش فيض را در پيش گرفت و با رها كردن علوم عقلى با كوله بارى از تعبد به سوى نورى كه از قله بلند روايات و احاديث مى تابيد شتافت و در اولين قدم «كتب اربعه» را به صحنه درس و بحث كشاند. «ضمن نگاشتن شرح بر اصول كافى و تهذيب، از شرح «من لايحضره الفقيه» كه پدرش بر آن شرحى نگاشته بود، خوددارى كرد و يكى از شاگردانش را به نوشتن شرح استبصار([16]) تشويق نمود.»([17]) وى طلاب را كه مدتها از روايات و احاديث جدا بودند به مطالعه و تحقيق در روايات تشويق كرد و براى حفظ و نگهدارى كتب اربعه از گزند حوادث روزگار و تحويل دادن آنها به نسل فردا بدون هيچ گونه كم و كاستى و تحريف اعلام كرد «اگر هر يك از طلاب كتب اربعه را بنويسد، به دريافت يك اجازه از او نايل خواهند شد. طلاب با شوق تمام به نوشتن كتب اربعه پرداختند و نسخه ها را نزد علامه مى بردند و او با خط خود در پشت نسخه هاى آنها اجازه آنان را مى نوشت.»([18])

علامه با خود مى انديشيد كه تدريس كتب اربعه و توجه به بعضى از ديگر كتابها چون «ارشاد مفيد»، «قواعد علامه» و «صحيفه سجاديه» تنها اين كتب را از خطر نابودى نجات خواهد داد اما براى كتب ديگر چه بايد كرد؟ انديشه درباره هزاران كتاب شيعه كه در كوره هاى حمام يغماگران و فرهنگ كشان به خاكستر تبديل شده بود و نيز صدها نسخه كوچك و بزرگ روايات كه از حوادث روزگار مصون مانده يا در كنج صندوقخانه ها پنهان شده بود و يا آنها را به نقاط دور دست دنيا كشيده بودند او را آزار مى داد. از سوى ديگر تعصب خشك اهل سنت در نابودى ذخيره هاى گرانبهاى تشيع و احتمال سقوط دولت صفويه به دست دو قدرت بزرگ شرق و غرب اهل تسنن و نفوذ قدرتمندانه صوفيان در دربار و جامعه و نقشه هاى آنان براى تحريف بسيارى از روايات، بى توجهى طلاب به كتب روايات و احاديث بيش از پيش آثار اهل بيت را در معرض خطر و نابودى قرار داده بود. از اين رو تلاش همه جانبه اى براى به دست آوردن آثار تشيع آغاز كرد به گونه اى كه او در اين تلاش وسيع دويست اصل (و منبع مكتوب) از اصول چهارصد گانه معتبر شيعه را به دست آورد و نفيس ترين كتابخانه تشيع را گرد آورد. حتى در زمانى كه به علامه خبر دادند كه نسخه كتاب «مدينة العلم» در يكى از كتابخانه هاى يمن به چشم خورده است علامه اين مطلب را با شاه در ميان گذاشت. شاه سفيرانى را با هداياى فراوان و گرانبها نزد پادشاه يمن روانه آن كشور كرد و از او كتاب «مدينة العلم» را در خواست نمود اما هيچ گاه آن كتاب به دلايل نامعلوم به دست علامه نرسيد.([19]) علامه در ادامه كارهاى فكرى-فرهنگى خود بسيارى از كتب گذشتگان را كه علما در مسائل گوناگون نگاشته بودند احيا كرد و طلاب را به نسخه بردارى از آنها تشويق و ترغيب نمود و كتابهايى كه غبار غربت آنها را فراگرفته و كسى آن را نمى شناخت و مطالعه نمى كرد با دستخط مباركش در زير آن مى نوشت كه اين كتاب غريب مانده و كسى آن را نمى خواند»([20])

محراب بحار

علامه مجلسى با خود چنين انديشيد كه بايد گُوهرهاى گرانبهاى اهل بيت را كه از اطراف و اكناف جمع كرده است در قالب محرابى زيبا به نام «بحار الانوار» بگنجاند تا نه تنها طلاب بلكه تمام شيعيان در اين محراب به سوى قبله دلها يعنى كلام اهل بيت به نماز عشق بايستند و بدين وسيله راه را از چاه و درست را از نادرست تشخيص دهند تا هر زمان هر مكتبى درباره هر مطلبى كلامى را از اهل بيت خواست شيعيان با انگشت اشاره محراب زيباى «بحار» را نشانه روند. از اين رو دست به كارى عظيم زد و شروع به نگارش اين دائرة المعارف بزرگ تشيع كرد.

علامه در مقدمه بحار الانوار چنين مى نگارد. «در آغاز كار به مطالعه كتابهاى معروف و متداول پرداختم و بعد از آن به كتابهاى ديگرى كه در طى اعصار گذشته به علل مختلف متروك و مهجور مانده بود رو آوردم. هر جا كه نسخه حديثى بود سراغ گرفتم و به هر قيمتى كه ممكن شد بهره بردارى مى كردم. شرق و غرب را جويا گشتم تا نسخه هاى بسيار گرد آورى نمودم. در اين مهم دينى جماعتى از برادران مذهبى مرا يارى نمودند و به شهرها و قصبه ها و بلاد دور سركشيدند تا به فضل الهى مصادر لازم را بدست آوردند . . . بعد از تصحيح و تنقيح كتابها بر محتواى آنها واقف شدم نظم و ترتيب كتابها را نامناسب ديدم و دسته بندى احاديث را در فصلها و ابواب متنوع راهگشاى محققان و پژوهشگران نيافتم، از اين رو به ترتيب فهرستى همت گماشتم كه از هر جهت جالب و مفيد باشد. در سال 1070 هجرى اين فهرست را نا تمام رها كردم و از فهرست بندى ساير كتابها دست كشيدم كه اقبال عمومى را مطلوب نديدم و سران جامعه را فاسد و نا مطبوع ديدم . . . ترسيدم كه در روزگارى بعد از من باز هم نسخه هاى تكثير شده من در طاق نسيان متروك و مهجور شود و يا مصيبتى از ستم غارتگران زحمات مرا در تهيه نسخه ها بر باد دهد، لذا راه خود را عوض كردم - از خدا يارى طلبيدم - و به كتاب بحار الانوار پرداختم .

. . . در اين كتاب پربار قريب 3000 باب طى 48 كتاب علمى خواهيد يافت كه شامل هزاران حديث است، شما در اين كتاب براى اولين بار با نام برخى از كتابها آشنا مى شويد كه سابقه علمى ندارد و طرح آن كاملا تازه است.

پس اى برادران دينى كه ولايت امامان را در دل و ثناى آنان را بر زبان داريد به سوى اين خوان نعمت بشتابيد و با اعتراف و يقين كتاب مرا دست به دست ببريد و با اعتماد كامل به آن چنگ بزنيد و از آنان نباشيد كه آنچه را در دل ندارند بر زبان مى آورند».([21])

اما فرصت كم و مشاغل زياد او مانع از آن شد كه به تصحيح روايات بپردازد. به همين علت در مقدمه چنين نگاشت: «در نظر دارم كه اگر مرگ مهلت دهد و فضل الهى مساعدت نمايد شرح كاملى متضمن بر بسيارى از مقاصدى كه در مصنفات ساير علما باشد بر آن «بحار الانوار» بنويسيم و براى استفاده خردمندان، قلم را به قدر كافى پيرامون آن به گردش درآورم.»([22])

علامه مجلسى قدرت تصحيح روايات و احاديث را بخوبى دارا بود همان گونه كه اين قدرت و ژرف نگرى خود را در مراة العقول به نمايش گذارده است.

حضرت امام خمينى(ره) در باره بحار الانوار مى فرمايد: «بحار خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده، چه درست باشد يا نادرست، در آن كتابهايى هست كه خود صاحب بحار آنها را درست نمى داند و او نخواسته كتاب علمى بنويسد تا كسى اشكال كند كه چرا اين كتابها را فراهم كردى!»([23])

تأليفات

علامه «با توجه به نياز فرهنگى مردم زمان خود دست به تأليف كتابهاى گوناگون مى زد. زمانى احساس مى كرد مردم به علم نجوم نيازمندند، پس كتاب «اختيارات» را مى نوشت و چون احساس مى كرد جامعه به سوى جدا شدن از خدا سوق داده مى شود كتابى در تهذيب اخلاق چون «عين الحياة» را مى نگاشت.»([24]) «آثار فارسى او به سود دين و دنياى مردم بود و زمينه هدايت مردم را فراهم مى ساخت. كمتر خانه اى از شيعيان بود كه از كتابهاى وى در آن يافت نمى شد و مورد بهرهورى قرار نمى گرفت.»([25])

«كتابهاى او چنان بود كه عرب و فارس، جاهل و عارف، مردان و زنان و حتى كودكان هم از آنها استفاده مى كردند.»([26])

علامه مجلسى بغير از دائرة المعارف بزرگ تشيع، «بحار الانوار» كتبى به قرار زير نگاشته است:

1 - مرأة العقول فى شرح اخبارالرسول در شرح اصول كافى

2 - ملاذ الاخبار فى شرح التهذيب

3 - شرح اربعين

4 -الوجيزه فى الرجال

5 -الفوائدالطريقة فى شرح الصحيفة السجادية

6 - رسالة الاوزان

7 -المسائل الهنديه

8 - رساله اعتقادات (750 سطر است و در يك شبنگاشته شده است)

9 - رسالة فى الشكوك

تأليفات فارسى علامه مجلسى عبارتند از:

1 - حق اليقين

2 - عين الحياة

3 - حلية المتقين

4 -حيوة القلوب

5 - مشكوة الانوار

6 - جلاءالعيون

7- زادالمعاد

8 - تحقة الزائر

9 - مقياس المصابيح

10 -ربيع الاسابيع

11 - رساله در شكوك

12 - رساله ديات

13 - رساله در اوقات

14 - رساله در جفر

15 - رساله در بهشت و دوزخ

16 - رساله اختيارات ايام

17 - ترجمه عهدنامه اميرالمؤمنين(ع) به مالك اشتر

18 - مشكوة الانوار در آداب قرائت قرآن و دعا

19 - شرح دعاى جوشن كبير

20 - رساله در رجعت

21 - رساله در آداب نماز

22 - رساله در زكوة

وبيش از30رساله ديگردرمسائل مختلف وترجمه دعاها وكتابهايى مختصر در عقايد و احكام.

سفر با سـلاح قلم

علامه هيچگاه در سفر، قلم - اين سلاح حوزوى - را از خود جدا نمى ساخت و همواره آن را چون دل خويش صيقل مى داد و با آن به راز و نياز مى پرداخت «علامه جلد بيست و دوم بحار الانوار را در نجف اشرف بعد از مراجعت از سفر حج تأليف نمود»([27]) و «در مراجعت از سفر خراسان در بين راه ترجمه خطبه امام رضا (ع) و رساله وجيزه رجب را نگاشت.»([28])

هنگام سفرهاى علامه طلاب فرصت را غنيمت مى شمردند و با او همراه مى شدند تا در فضايى ساده و دوستانه سعادت واقعى را در كلام او جستجو كنند «مير محمد خاتون آبادى مى گويد: من در اوان كودكى در تحصيل حكمت و معقول حريص بودم و تمام اوقات عمر خود را در آن مصروف مى داشتم تا آنكه در راه حج به صحبت علامه مولى محمد باقر مجلسى مشرف گرديدم و با او ارتباط نزديك يافتم و از نور علم و هدايتش رهبرى شدم و به تحصيل و تتبع در كتب فقه و حديث و علوم مشغول شدم و مدت چهل سال بقيه عمرم را از فيوضات او بهره مند شدم.»([29])

«در روزهايى كه علامه در مشهد مقدس براى زيارت مشرف بود جمعى انبوه از علماء، فضلا و طلاب جهت استفاده از علوم او تقاضاى درس حديث مى كردند و علامه مجلسى چهل حديث (اربعون حديث) را در اين ايام نوشت»0 هنگامى كه علامه شرح اربعين را به اتمام رساند يكى از فضلاى اهل سنت بعد از ديدن كتاب از راه انصاف و محبت گفت : ما گمان مى كرديم پايه علمى علامه مجلسى منحصر به ترجمه كتاب از عربى به فارسى است تا اينكه كتاب «اسماء و العالم» بحار و «شرح اربعين» او را ديدم، دانستم كه علامه مجلسى دانايى است كه ما فوق او در علم متصور نمى باشد.»([30])

مردى از فردا

علامه مجلسى قهرمان عرصه سياست است اما به موجب كينه ورزى و عناد مستشرقان و روشنفكران غربزده همچنان مظلوم تاريخ سياست است. «علامه پس از فوت مرحوم ملامحمدباقر سبزوارى در سال 1090 هجرى به منصب شيخ الاسلامى دست يافت.»([31]) و در اين مسند خدمات بسيارى را در مقوله هاى گوناگون سياسى و اجتماعى به ايران و تشيع نمود. بزرگترين كار علامه مجلسى در صحنه سياست كه به نفع تشيع و مكتب آن ختم شد مبارزه با صوفيان بود. علامه مجلسى در دواير دولتى و همچنين نظامهاى مختلف ادارى از قدرت آنها كاست. او در خصوص اين گروه كه «فقط در اصفهان بيست و يك تكيه و خانقاه و زاويه داشتند» در رساله اعتقادات مى نويسد: «اينك من به طور اجمال براى شما مى نويسم و بيان مى كنم چيزهايى را كه براى خودم از اصول مذهب به وسيله اخبار كثيره متواتره ظاهر شده است تا گمراه نشويد و به خدعه ها و فريبها و غرورهاى صوفيه فريب داده نشويد و حجت خدا را بر شما تمام مى كنم.»([32])

علامه علاوه بر مبارزه با صوفيان با كشيشان دربار، بيگانگان، نمايندگان مؤسسات و شركتهاى غربى به مبارزه با بت پرستان پرداخت. «روزى به علامه مجلسى خبر دادند كه بت پرستان در شهر اصفهان در خانه اى بُتى قرار داده اند و براى نيايش و پرستش آن بت به آن خانه مى روند. علامه بعد از تحقيق و آگاه شدن از محل بت فتواى خراب كردن آن را صادر كرد.»([33])

پس از مرگ شاه سليمان درباريان و خواجه سرايان، حسين ميرزا (سلطان حسين) را كه مورد علاقه مريم بيگم عمه شاه بود بر تخت نشاندند.

«شاه در وقت تاج گذارى به صوفيان اجازه نداد چنانچه مرسوم بود شمشير را به كمر او ببندد و علامه مجلسى را پيش خواند و درخواست كرد كه اين تشريفات را او انجام دهد.»([34])

علامه مجلسى در تالار آينه اين مراسم را انجام داد. «شاه رو به علامه كرد و گفت: به ازاى اين خدمت چه تقاضايى دارى و چه پاداشى مى طلبى؟»([35])

علامه كه «شاه جوانى را مى ديد كه حتى در وقت تكيه زدن بر تخت سلطنت قادر به سوار شدن به اسب نبود.»([36])

جوان تر و ساده انديش تر از آن مى دانست كه بتواند كشتى اين سرزمين را به ساحل برساند از اين رو از شاه چيزى را خواست كه در ذهن هيچ يك از حاضران حتى علماى آن زمان نقش نبسته بود. چيزى را گفت كه عظمت روح بلند و ديدگاه وسيع سياسى او را نشان داد. وى بر سه نكته تأكيد ورزيد. سه نكته اى كه ملتهاى بزرگ با آرمانهاى متعالى را به زانو در مى آورد و غبار ذلت و خوارى را بر پرچمشان مى نشاند:

«فساد، تفرقه و بى تفاوتى نسل جوان»! پس «رو به شاه كرد و گفت: تقاضا دارم شاه فرمانى صادر كند و نوشيدن مسكرات، جنگ ميان فرقه ها، همچنين كبوتربازى را نهى فرمايد. شاه با رضايت خاطر پذيرفت و فورى فرمانى را به همان مضمون صادر كرد.»([37])

«علامه همچنين او را ترغيب كرد كه فرمانى ديگر براى طرد صوفيان از شهر امضا كند.»([38])

اين پيروزى بزرگى براى علامه مجلسى و نجات ايران در آن وضعيت حساس بود كه در غرب عثمانيها، در شرق ازبكها، در جنوب شرقى گوركانى ها و در شمال روسها و در جنوب شركتهاى هلندى و هند شرقى چشم طمع به آن دوخته بودند.

اما در اين ميان رشته خيانت از دست خواجه سرايان و درباريان كه به دنبال عيش و نوش و راحت طلبى بودند بيرون آمد و با توطئه مريم بيگم (عمه شاه) شاه را به دامان ميخوارگى و لذت جويى سوق دادند و عملا قدرت را از علامه مجلسى گرفتند و كشور رو به ضعف نهاد، نكته مهمى كه در سياست علامه مجلسى در دربار به چشم مى خورد اين است كه در زمان علامه مجلسى هيچ برخوردى بين ايران و همسايگان اهل سنت رخ نداد و به هيچ يك از ولايتهاى اهل تسنن ايران از سوى شيعيان تعدّى نشد و ايران در كمال آرامش به سر برد. اما هنگامى كه علامه مجلسى در 27 رمضان 1111 ق. چشم از جهان فرو بست شمارش معكوس سقوط دولت صفويه آغاز شد و «در همان سال ولايت قندهار سقوط كرد.»([39])

پيكر پاك علامه مجلسى در كنار مسجد جامع اصفهان و جنب مدفن پدر فرزانه اش مولى محمد تقى مجلسى به خاك سپرده شد و زيارتگاه شيعيان جهان شد.

 

[1]- ريحانة الادب، محمد على مدرس تبريزى، ج5، صفحه 196.

[2]-الذريعة، آقا بزرگ تهرانى، ج1، ص151.

[3]- زندگينامه علامه مجلسى، سيد مصلح الدين مهدوى، ج1، ص53.

[4]- كارنامه علامه مجلسى، ص145.

[5]- زندگينامه علامه مجلسى، ج1، ص55.

[6]- همان ص426.

[7]- يادنامه علامه مجلسى، ص5.

[8]- همان ص5.

[9]- نابغه فقه و حديث، ص148.

[10]- زندگينامه علامه مجلسى، ج1، ص148.

[11]- زندگينامه علامه مجلسى، ص66.

[12]- ر.ك : زندگينامه علامه مجلسى، ج2، ص4 - 115، نويسنده محترم آن كتاب به نام 181 نفر از شاگردان و مجازين علامه اشاره كرده است.

[13] -نابغه فقه و حديث ، ص 94

[14] - زندگينامه علامه مجلسى، ج1، ص 180

[15] - نابغه فقه و حديث، ص 219

[16]- كتاب معتبر شيعه از شيخ طوسى.

[17]- الامل الآمل، حر عاملى، ج2، ص248.

[18]- يادنامه علامه مجلسى، ص26.

[19]- اعيان الشيعة، ج9، ص183.

[20]- زندگينامه علامه مجلسى، ج1، ص117.

[21] - مقدمه بحار الانوار، يادنامه علامه مجلسى ص 6 و 7 و 8.

[22]- كار نامه علامه مجلسى، مقدمه بحار، ص51.

[23]- كشف الاسرار، ص 319.

[24]- يادنامه علامه مجلسى، ص25.

[25]- ترجمه روضات الجنات، ج2، ص86.

[26]- فوائدالرضويه، شيخ عباس قمى، ص413.

[27] - زندگينامه علامه مجلسى ج اول ، ج 1، ص 160

[28] - همان مدرك، ص 161

[29] -الكنى والقاب ، ج 3، ص 123

[30] - زندگينامه علامه مجلسى، ج 1، ص 161

[31]- يادنامه علامه مجلسى، ص26.

[32]- ترجمه اعتقادات علامه مجلسى، ص78.

[33]- روضات الجنات، ج2، ص79.

[34]- انقراض سلسله صفويه، ص43.

[35] - همان

[36] - همان ، ص 39.

[37] - همان، ص43.

[38]- همان، ص43.

[39]- قصص العلماء، ميرزا محمد تنكابنى، ص205.

منابع: 

گلشن ابرار جلد1