30 پاره‏اى مسائل دينى- فرهنگى روزگار صفوى در آثار محمد تقى مجلسى‏

مقدمه‏

خاندان مجلسى، يكى از خاندان‏هاى علمى برجسته دوره ميانى و نهايى صفوى است. دو چهره برجسته آن، يكى مرحوم آخوند ملا محمد تقى مجلسى (1003- 1070) «1» مشهور به مجلسى اول و ديگرى فرزندش علامه محمد باقر مجلسى (م 1110) هر دو از رجال علم و عمل در اين دوره مى‏باشند. آن‏ها و فرزندان و نوادگانشان در طى چند قرن، خاندان بزرگى را تشكيل داده‏اند.

مجلسى اول، كه نزد شمارى از علماى برجسته اين دوره به مانند ملا عبد الله تسترى و شيخ بهائى شاگردى كرده، نقشى محورى در رشد علوم دينى در جامعه ايران داشته و در نهايت فرزندش يكى از اساسى‏ترين نقشها را در شكل‏دهى به علوم دينى و مذهبى اين دوره بر عهده داشته است. تفاوت ميان اين دو عالم، على‏رغم گرايش اخبارگرايى بالنسبه معتدل هر دو، تمايلات عارفانه و تا حدى صوفيانه پدر در برابر گرايش‏هاى تند علامه در برابر تصوف و انديشه‏هاى باطن گرايانه است. اما در بعد توجه به اخبار و احاديث و مطرح كردن فقه حديثى، هر دوى آن‏ها روشى واحد را دنبال كرده‏اند. با اين حال، هر دوى آن‏ها- و طبعا فرزند با تأثير از پدر- تأكيد دارند كه راه وسط را انتخاب كرده‏اند. «2» از عباراتى كه از قول مجلسى اول در اين مقال خواهد آمد، اندازه وفادارى به اين راه وسط روشن خواهد شد.

مجلسى اول، چندين تأليف برجسته و مفصل دارد كه از آثار خوب دوره پربار صفوى است. در كنار آن تأليفات كم حجمى هم دارد كه به اجمال فهرستى از آن‏ها را بيان مى‏كنيم:

روضة المتقين (چاپ شده در چهارده مجلد)، لوامع صاحبقرانى (چاپ اخير در هشت مجلد) كه بحث آن خواهد آمد. رساله در نماز جمعه (ذريعه 15/ 68)، طبقات الرواة (15/ 148) شرح خطبه همام (13/ 226)، شرح زيارت جامعه (13/ 305)، شرح صحيفه (13/ 348)، شرح مشيخة الفقيه (14/ 66، 13/ 64، 11/ 290)، حديقة المتقين فى معرفة احكام الدين لارتقاء معارج اليقين (6/ 389)، رجال المولى محمد تقى المجلسى (10/ 101)، الاربعون حديثا (1/ 413)، مسؤولات (21/ 29، 2/ 77، چاپ شده در ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم، صص 485- 705)، احكام اهل ذمه (چاپ شده در ميراث اسلامى، دفتر سوم، صص 711- 716)، حاشيه بر نقد الرجال تفرشى (6/ 227 چاپ شده با رجال تفرشى)، بخشى از اصول فصول التوضيح در نقد رديه ملا محمد طاهر قمى بر تصوف (درباره آن نك: رويارويى فقيهان و صوفيان در دوره صفوى در همين مجموعه)، افعال الحج (ذريعه 2/ 206)، برهان العارفين (3/ 97)، ترجمه اقبال الاعمال (4/ 80)، تشويق السالكين (مختصر مستند السالكين) (4/ 192)، احياء الاحاديث (1/ 307). آداب صلاة الليل «صغير و كبير» (1/ 23)، پنجاه موقف (نسخه شخصى علامه حاج سيد محمد على روضاتى) رساله مجاهده (فهرست دانشگاه، 12/ 2770) و تعدادى رساله و ترجمه ديگر.

اجازات فراوانى هم از محمد تقى مجلسى مانده است كه برخى در بحار آمده و برخى هم نيامده است. گويا يكى از مفصل‏ترين آن‏ها اجازه چهل صفحه‏اى وى به آقا حسين خوانسارى (ذريعه، 11/ 316) است.

خواهيم ديد كه وى دست كم در دو مورد از لوامع، اشاره به تفسير مجمع البحرين خود دارد كه در ذريعه از آن ياد نشده و در اين باره كه آيا طرح تأليف آن به اتمام رسيده و اصولا نسخه‏اى از آن در همان دوران بوده يا در حال حاضر هست يا نه، آگاهى نداريم.

در سالهاى اخير چندين كتاب مفصل در شرح حال اين خاندان، بويژه علامه مجلسى نگاشته شده كه ما را از دنبال كردن بحث در زندگى آن‏ها بى‏نياز مى‏كند. انتشار فيض قدسى از ميرزا حسين نورى همراه با ترجمه فارسى آن، زندگى‏نامه علامه مجلسى در دو مجلد از مرحوم مصلح الدين مهدوى، زندگى علامه مجلسى از استاد على دوانى و نيز علامه مجلسى از استاد حسن طارمى از جمله آثار پر ارجى است كه در اين باره نوشته شده است. در اين ميان، مرحوم مهدوى، فصل خاصى از كتاب خود را (ج 2، ص 366 به بعد) به شرح حال مجلسى اول اختصاص داده است. شرح حال مختصرى هم در آغاز روضة المتقين آمده؛ و البته لازم است تا درباره مرحوم آخوند محمد تقى مجلسى و نقش وى در اين دوره و مسائل بحث‏انگيز مربوط به ايشان، به ويژه نزاعش با ميرلوحى، تحقيق مستقلى صورت گيرد.

لوامع صاحبقرانى و انگيزه تأليف آن‏

مجلسى اول، دو شرح بر كتاب من لا يحضره الفقيه اثر شيخ صدوق (م 381) نگاشته است.

نخست روضة المتقين به عربى كه در سال 1063 تأليف شده و در چهارده مجلد چاپ شده و كامل است. مجلد چهاردهم هم شرح مشيخه صدوق است. دوم «لوامع قدسيه يا لوامع صاحبقرانى» كه شرح كتاب من لا يحضر به فارسى است و از مهم‏ترين آثار آخوند ملا محمد تقى مجلسى به شمار مى‏آيد. تأليف اين اثر ضمن سالهاى 1065 و 1066 انجام شده است.

وى در لوامع به جز شرح، به ترجمه دقيق روآيات پرداخته و در نوع خود، در مكتب حديثى شيعه، كارى بديع پديد آورده است. حركت مجلسى اول در تدوين اين دو اثر، در عصر ميانى صفوى، سبب شد تا به تدريج فقه استدلالى اصولى، جاى خود را به فقه حديثى بدهد. نيمى از اين اثر ضمن دو مجلد به سال 1331 قمرى چاپ شده و در چاپ حروفى جديد همان بخش تا كتاب الحج ضمن هشت مجلد چاپ شده است. از نيمه ديگر آن، تنها از ربع نخست، نسخه‏اى در مكتبة التستريه در نجف برجاى مانده و از ربع آخر، براساس گفته شيخ آقابزرگ، خبرى در دست نيست. «3»

شرحى از خود مجلسى اول درباره تأليف اين كتاب و انگيزه وى در دست است كه در ابتداى نسخه چاپى هم آمده است:

بدان كه چون غرض از كتاب رضاى الهى بود و بسيار خائف بودم و بسيارى از فضلا مبالغه مى‏نمودند تا عاقبت حضرت سيد المرسلين را و حضرت امير المؤمنين و سيدة نساء اهل الجنه اجمعين و سيدى شباب اهل الجنه و سيد الساجدين- سلام الله عليهم اجمعين- را در واقعه‏ «4» طويلى ديدم، در حالتى كه بيمارى عظيمى روى داده بود و اطباء مأيوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا يافتم و حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله چند چيزى عطا فرمودند، از طعام و ميوه بهشت از آن جمله سه سيخ طلا كه كباب بود و هر لذّتى كه تصور نكرده بودم در آن بود و به هر كس مى‏دادم چيزى كم نمى‏شد و من به حضار مجلس مى‏گفتم كه، من مكرر به شما نمى‏گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد ... و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه‏اى كه در واقعه به خدمت يكى از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين مى‏رسم، مدّاحى ايشان به لسان حال مى‏كنم و ايشان تصديق مى‏فرمايند، در اين واقعه نيز عرض مى‏نمودم كه تويى كه مظهر كمالات الهى، تويى كه مخزن اسرار الهى و تويى كه مقصودى از خلق كونين؛ و آن حضرت تصديق مى‏فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، يا رسول الله! اقرب طريق به جناب اقدس الهى كدام است؟ فرمودند كه، آنچه مى‏دانى. عرض كردم كه، از كدام طريق بروم؟ فرمودند: به همين راهى كه مى‏روى ... بعد از صحّت، شروع در روضة المتقين شد و به اندك زمانى به اتمام رسيد و باز شروع در اين شرح شد و تا غايت، يك سال است با اشتغال بسيار قريب به صد هزار بيت نوشته شده و شرح صحيفه كامله و تفسير مجمع البحرين نيز شروع شده است. اميد از فضل الهى دارد كه همه تمام شود ... در واقعه‏اى ديدم كه عالمگير خواهد شد كه در جميع بلاد و اهل ايمان منتشر شود كه اين شكسته را ياد كنيد. (لوامع، 1/ 3- 5)

وى در كتاب روضة المتقين (13/ 234- 235) نيز شرحى از انگيزه خود در تأليف آن كتاب كه بيان همين خواب است بيان كرده است.

دوران رياست علمى مرحوم آخوند، بيش از همه در دوران شاه‏عباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) بوده و كتاب لوامع را به نام همين شاه تأليف كرده است. وى اين دوره را، دورانى مى‏داند كه «علماى دين مبين» «به ميامين توجهات شاهنشاهى» توانسته‏اند تا در «ترويج شريعت غرّا» تلاشى كنند. از جمله «بهره اين بى‏بضاعت» هم آن شده است كه «چون اخبار اهل بيت رسالت كه مشكات انوار علوم ربانى و مخزن حكم و اسرار فرقانى اند» و در دورانى طولانى «به جهت استيلاى سلاطين جور و ائمه ضلال اين علم شريف متروك و منسوخ گرديده بود» توانست تا قدمى در «احياى مراسم و تبيين معالم آن» بردارد، به طورى كه پس از آن، «اكثر علماى زمان متوجه ترويج و تحصيلش گرديده‏اند».

زمان تأليف كتاب، وقتى است كه مؤلف قدم در «اوايل خيابان عشر هفتم» زندگانى نهاده است ... [وى متولد 1003 است و كتاب هم در 1065 و 1066 تأليف شده است.]

اما اين كه چرا در اين شرح، زبان فارسى را انتخاب كرده، خود دليلش را شرح داده است: از آن‏جا كه «ساكنان اين ديار را تكلّم به لغت فارسى واقع مى‏شود و هر يك از ايشان را تتبّع و تعلّم لغت عرب ممكن نيست، و به سبب اين، بسيارى از اين گروه از مطالعه كتب حديث و شرح مذكور بى‏بهره بودند» از ناحيه «حكم نافذ الاذعان» «افق شهريارى» گفته شد تا «اين فقير كتاب مسطور را به فارسى ترجمه نمايم «و چون غرض كلى انتفاع عموم خلايق است، فارسى آن را قريب به فهم ايراد نموده متوجه عبارات مغلق و استعارات مشكل نگردم.» اين اقدامى است كه بعدها فرزندش و بسيارى از عالمان ديگر اين عهد در ترجمه و تأليف آثار فارسى دنبال كردند. نامى كه وى براى كتاب برگزيده همان لوامع صاحبقرانى است. (لوامع 1/ 12).

آگاهى‏هاى تاريخى، مذهبى و اجتماعى در لوامع‏

در اينجا مطالبى كه به نوعى در روشن كردن بخش‏هايى از تاريخ زندگى فرهنگى و اجتماعى و نيز گرايش‏هاى مذهبى موجود در عالمان شيعه دوره صفويه مؤثر است از كتاب لوامع انتخاب و عينا ارائه شده است. طبعا تقسيم‏بندى مطالب تا اندازه‏اى بسته به روح حاكم بر مطلب بوده است. در بخشى موارد، مانند خاطرات سفر حج، مطالب بيش از موارد ديگر است، اما در مواردى هم يكى دو مطلب بيش‏تر نيامده است. آشنايان با تاريخ اجتماعى، با مرور بر اين مطالب در مى‏يابند كه برخى از اظهار نظرها و اطلاعات ارائه شده تا چه اندازه از اهميت برخوردار است.

خاطرات سفر حج

در سرطان و اسد در مكه معظمه و ما بين الحرمين و در مدينه مشرفه بوديم و جايى به گرمى آن‏جاها نمى‏باشد، چنان كه از جمعى كثير شنيده‏ام و كمى آب نيز با آن جمع مى‏شد گاهگاهى و هرگز چنين نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند [مقصود بعد از شستن دست و صورت.] (1/ 420)

مراد از مستضعف، جمعى‏اند كه حق را نمى‏دانند از سنيان و شيعيان غير اثناعشرى و به اندك احسانى يا كلامى از مذهب خود بر مى‏گردند و امامى مى‏شوند و باز اگر احسانى يا كلامى از سنيان بشنوند سنى مى‏شوند. و اين معنا را مشاهده نموديم در اكثر سنيان بصره كه در شبى اراده كرديم در راه مكه كه چون شخصى فوت شده بود از جهت او استيجار حج كنيم، قريب به صد كس آمدند و ... كردند بر ثلاثه و چون دوازده امام را از ايشان مى‏پرسيديم بغير از على كسى را نمى‏دانستند تا آنكه بعضى اخوان مؤمنين مرا منع كردند كه در راه مكه هم چنين تقيه مى‏كنى! و حال آن كه متوجه آن‏جايى كه بعد از آن به خيمه خود رفتيم و ظاهر بود كه همه سنى بودند. (2/ 379)

و بسيار بوده‏ام بر كوه ابو قبيس و ديده‏ام كه ايشان [شافعيه‏] نماز را پيش از وقت مى‏كرده‏اند و حنفيه عكس ايشان نماز را آخر وقت مى‏كنند. (3/ 15)

[در وصف فجر كه روشن شود بسان جامه مصريان مى‏نويسد:] و در مكه معظمه مشاهده شد جامه‏هاى سفيد مصرى كه قريب به سفيدى برف است و در اين بلاد به آن سفيدى كم مى‏باشد و در سحرى بار كرده بوديم از حله و نهر فرات، چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كرديم صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسى نبيند وجه‏ تشبيه را در نمى‏يابد. (3/ 171)

[درباره ازاله نجاست از مساجد مشاعر مقدسه و مسجد الحرام‏]: ... بنابر اين مشكل مى‏شود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون آن مسجد [خيف‏] قربانى بسيار مى‏كنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است، نهايت عسرت بهم مى‏رسد، چنان كه اين بنده را شد و ليكن دو چيز سبب خلاصى شد، يكى آن كه علما ذكر كرده‏اند كه جايز نيست احياى مشاعر عبادات مثل عرفات و مشعر و منى و مستند اين قول بر اين بنده ظاهر نيست، عمده اين است كه مجرد ديوار دلالت بر مسجديت ندارد با آن كه آثار مسجديت در آن نيست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است؛ و وجه ديگر بر تقديم مسجديت، ممكن نيست ازاله، چنان كه در مسجد الحرام نيز ممكن نيست بلكه اگر كسى متعرض آن شود به او ضرر مى‏رسد، خصوصا عجم كه نزد ايشان متهم‏اند به رفض. (3/ 228- 229)

اگر در مسجد الحرام همه سنيان در عقب امام مالكى نماز كنند و دست نبندند، هيچكس متعرض ايشان نمى‏شود و اگر عجمى در عقب مالكى دست باز نماز كند تا قتل همراهند با آن كه به اتفاق سنيان دست بستن واجب نيست و ليكن علماى ايشان مى‏گويند كه اگر چه چنين است و ليكن دست باز نماز كردن علامت رفض است، پس البته اين مرد صحابه را لعن مى‏كند پس مى‏بايدش كشتن. (5/ 219)

و در سنه «ظل حق» [1038] نيز چنين شد كه سيل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بيت الله الحرام مشرّف شدم و علامت سيل ظاهر بود تا پاى طاق‏هاى عمارات حول كعبه آمده بود و جمعى كثير ذكر كرده‏اند كه همه پى‏هاى را برداشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند برداشتن، به حال خود گذاشتند. (7/ 27)

و اين معنا مشاهد است كه تا كسى به حج نرفته باشد خداوند خود را چنان كه بايد نشناخته است، چون در هر منزلى عقدها دست مى‏دهد و حق سبحانه و تعالى به نحوى حل آن عقدها مى‏نمايد كه آدمى حيران مى‏شود ... و در سالى كه بنده رفته بودم، فتنه‏هاى عظيم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه مير حاج بصره از روى حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم برآمدند و اين شكسته متوجه حطيم شدم و تضرع نمودم كه همان‏جا اثر استجابت يافتم و حق سبحانه و تعالى آن بلاها را به سهولت زايل گردانيد و چند سال بود كه باران كم مى‏آمد در اين بلاد. چون راه مكه مسدود شده بود و اين ضعيف سعى‏ها نمود در فتح آن و چون متوجه اين راه شديم در منزل اول باران عظيم آمد و در حطيم نيز دعا كردم، الحمد لله از آن سال تا حال تنگى نشد و حصر نمى‏توانم كرد آنچه در اين راه ديده‏ام و آنچه در مكه معظّمه مشاهده نمودم. (7/ 193)

اما آب [مكه‏] كه اين ضعيف ديده است، نظيرش را در هيچ جا نديده‏ام از شيرينى و گوارايى و مشتهى بودن و هم چنين فراوانى گوشت به مرتبه‏اى است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو و شتر كشته افتاده بود، نديدم كه فقيرى گوشتى قاق كند، چون گوشت در مكه معظمه فراوان است. (7/ 227)

و آنچه اين ضعيف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم اين بود كه هر شب دوازده مرتبه آية الكرسى خود مى‏خواندم يا بنده زاده مى‏خواند، آن شب كل حاج ايمن بودند و اگر شبى فراموش مى‏شد، آن شب تا صبح خايف بودند و دزدان از ايشان چيزها مى‏ربودند و در قافله فرياد بر آسمان مى‏رفت. و چون آن وحشت را مى‏ديدم، چون دوازده مرتبه خوانده مى‏شد، يك مرتبه همه صداها فرو مى‏نشست و از كوه كيلويه مى‏گذشتيم و كوهستان بسيار بود و كجاوه به هزار بود [كذا]. هر روز كه دوازده مرتبه آية الكرسى خوانده مى‏شد، كجاوه بر كوه برنمى‏خورد و به سلامت بودند. اتفاقا روزى كه از كوهستان بيرون آمديم و به صحراى هموار رسيديم، مساهله كردم در خواندن. در آن روز كجاوه بسيار شكست تا باز خواندم ايمن شديم. و در روزى اعراب از پيش قافله رفتند و كارى نساختند و حمله ما در عقب همه بود، ايشان متوجه ما شدند و چند شمشيرى در حمله بود و تفنگى شكسته. بنده زاده شمشير كشيد با دو سه كس ديگر به ايشان. گفتم كه اعراب نيزه دارند و به نيزه شتران را پيش مى‏كنند. شما آية الكرسى بخوانيد. همه شروع در آية الكرسى كرديم تا رسيدند و تخمينا حمله ما يك فرسخ از حملها پست‏تر بود و چون اعراب نزديك شدند، ايستادند يك مرتبه صداى تفنگى برآمد و از حمله ما نبود و حملهاى ديگر پيش بودند. حق سبحانه و تعالى رعبى در دل ايشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخرى شدند كه پيش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پيش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نيز بر ايشان زده بودند. و بنده دو كس را مجروح ديدم. و اين بنده آية الكرسى را از اعظم معجزات حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و اله مى‏دانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت بر طرف شد و چون سبب طول مى‏شد اختصار نمودم و غرايب بسيار ديده‏ام. (7/ 417- 418)

[درباره باب الحزوره از باب‏هاى كعبه كه كجاست مى‏نويسد:] و از جمعى از اهل مكه تفتيش كردم. گفتند: معلوم نيست كه كجا بوده است، و اين شكسته در ميان صفا و مروه تفحص مى‏نمودم كه كوچه‏اى پيدا شد قريب به محاذى باب السلام. چون اندكى رفتم فضاى عظيمى پيدا شد و ديدم كه گوسفند بسيارى كشته بودند و قصابخانه است و ظاهرا همان جا باشد. (7/ 644)

[درباره اين مسأله كه اگر كسى روز عرفه به نزديكى مكه برسد، تكليفش آن است كه مستقيم به عرفات برود حج افراد بجا آورد يا آنكه قصد تمتّع كرده به سرعت به مكه رود و پس از انجام عمره وقوف اضطرارى عرفات را درك كند و اين كه اين مشكل براى زمانى بوده كه مير حاج‏ها سنى بوده‏اند و ائمه به اجبار به عرفات مى‏رفتند؛ چون اگر كسى در آن وقت به مكه مى‏آمد، معلوم مى‏شد كه شيعه است مى‏نويسد]:

و همين واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالى مكه معظمه رسيديم و امير حاج بر سر دو راه ايستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعى از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمى‏دانستند كه چه مقدار است. ايشان مى‏گفتند كه، اگر به مكه معظمه رويد، عرفات را در نخواهيد يافت و امير حاج اتفاقا شيعه بود و موقوف براى بنده ساخت. و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنيم و اضطرارى عرفه را دريابيم يا حج افراد كنيم. و در اين تأمل بودم كه جمعى كثير از شيعيان عرب كه حاضر بودند، استر بنده را پيش انداختند و استرداران همگى خود را به ما رسانيدند و بسيارى شتران ذلول كرايه كرده خود را به حج تمتع رسانيدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به مكه معظمه سه فرسخ بود تقريبا و اگر حاجيان مى‏آمدند اكثر را اختيارى عرفه فوت مى‏شد، چنان كه جمعى با حمله روانه شده بودند بعد از ما. و اكثر حاج به عرفات رفتند و بعضى از صلحا كه داخل عرفات شده بودند، اندكى قبل از ظهر به گمان آن كه مى‏توانند ادراك عمره كنند شتران ذلول از بدويان كرايه كرده بودند و در اثناى راه در مشعر الحرام به ما رسيدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند، چون به مكه معظمه رسيدند و در راه جفاى بسيار كشيده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهت ايشان نكرديم و عمره بجا آورديم و خود را به تعجيل به عرفات رسانيديم قريب به عصر. و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر مى‏كردم كه الحمد لله هرچه شد بى‏اختيار بنده شد. (7/ 696- 697)

چندگاه قبل از اين، يكى از فضلا مرد و حج نكرده بود. صالحى كه نهايت اعتقاد و مريدى داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعه‏ها ديدم و حيرانم كه چه معنا دارد. گفت:

در چندى روزى كه فلانى فوت شده بود، در واقعه [خواب‏] ديدم كه او را با يهودان بود و بعد از چند گاه ديگر او را در واقعه‏اى ديدم كه بسيار منوّر و خوب بود. نمى‏دانم كه چه معنا دارد. يكى از اخوان مؤمنين گفت: واقعه شما صحيح است. فلانى حج نكرده بود و از جهت او استيجار حج كردند. تا حج نكرده بود از جهت او حشرش با يهودان بود و چون از جهت او حج كردند، از آن عذاب خلاص شد و همين واقعه باعث شد كه جمعى كثير به حج رفتند و توبه كردند از تأخير حج. (8/ 155)

[در باب استحباب توقف در الحصبه واقع در ابطح‏]: و از اخبار ظاهر مى‏شود كه در فضاى ابطح بوده است و اين شكسته در وقتى كه از منا مى‏آمدم قريب به ابطح متصل به جبل ثور، صورت مسجدى را ديدم كه مردمان در آن‏جا مى‏خوابيدند و گفتند كه مسجد حصبا اين است و جمعى از علما ذكر كرده‏اند كه اليوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قريب به قبور شرفا بوده است، از دست راست كسى كه از ابطح به مكه معظمه مى‏رود. (8/ 248 و نگاه كنيد ص 462)

و در سفر مكه معظمه نديديم كه عربى از شتر بيفتد و عجمى از شتر نيفتد و هر كه رفته است مى‏داند. (8/ 361)

الحال چنين متعارف است كه حاجيان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجيان شام در روز هفتم و باقى در روز هشتم و اكثر اوقات دير به در مى‏روند و شب نهم يا روز نهم مى‏رسند. اميد به كرم الهى داريم كه چنان شود كه از جهت پادشاه اسلام و ايمان كرد [كذا] و بجاه محمد و آله الطاهرين. (8/ 365)

هميشه چنين مى‏بوده است كه احرام به عمره تمتع را از ميقات، در ماه ذى الحجة مى‏گرفتند مگر اهل مدينه كه در اواخر ذى قعده احرام مى‏گيرند و پنجم و ششم تا به نهم مى‏رسيده‏اند و نادر بود كه پيشتر محل شوند. و آنچه اين شكسته را در خاطر است، قريب به شصت سال است كه نشنيدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم يا نهم مى‏رسيدند.

(8/ 412)

[درباره استحباب نماز خواندن در مسجد غدير]: و الحال كه اهل سنت كه اهل بدعتند، از جهت آن كه مخفى بماند، راه را مى‏گردانند و در كنار دريا در موضعى كه جحفه در آن‏جا بوده است و سيل آن را خراب كرده است، و رابغ مى‏نامند، فرود مى‏آيند و اگر از ميان كوه كه بيرون آيند، راست بروند در يك فرسخى رابغ است، به آن‏جا مى‏رسند، و اهل مدينه داخل مسجد مى‏شوند، چون هميشه جمعى از بنى حسين همراه مى‏باشند و عوام شيعه يا شيعيان بين الحرمين، قبل از اين منزل، منزلى است كه بركه عظيم دارد، غدير خم ناميده‏اند و صورت منبرى ساخته‏اند و جمعى كثيرى از عرب در آن مسجد بودند و قسم ياد مى‏كردند كه ما شنيده‏ايم از پدران خود كه غدير خم همين جاست و نتوانستيم به ايشان بگوييم كه غلط كرده‏ايد. (8/ 474- 475)

با آن كه به تشاؤم ملاعين سكنه آن روضه مقدسه، از هنود و ماواء النهرى توقف از جهت زيارت مشكل شده است، اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال اين معنى از شعار شيعه شده است كه از بالاى سر زيارت آن حضرت كنند و عامه چنين مى‏فهمند كه شيعيان از بالاى سر زيارت مى‏كنند تا زيارت شيخين نكنند و از اين جهت است كه آزار بسيار به شيعيان مى‏رسانند و اين شكسته دورتر مى‏رفتم و زيارت مى‏كردم چنان كه در احاديث بسيار نيز وارد شده است. (8/ 493)

خاطره‏اى از سفر مشهد مقدس‏

[پس از نقل حكايتى از يكى از مشايخ كه چگونه در راه گم شده و كسى كه گوئيا حضرت صاحب الامر عليه السلام بوده، راه را به آن‏ها نموده مى‏نويسد:] و آنچه بر اين ضعيف واقع شد اين بود كه چهل و پنج سال قبل از اين، تقريبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تارى راه را گم كرديم و بر اين مقرّر شد كه فرو آييم. بعد بنده نيز به قصد آن حضرت فرياد كردم كه ناگاه عربى پيدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپيدا شد؛ و گريه و زارى بسيار كردم و فايده نكرد. (7/ 429)

خواندن زيارت جامعه و رياضات و مكاشفات‏

آنچه بر حقير واقع شد اين بود كه در اوايل طلب علوم مشغول كتب تفسير بودم و مجمع البيان و كشاف و تفسير قاضى [بيضاوى‏] با بسيارى از تفاسير در نظر بود و مطالعه مى‏كردم با رياضات شاقّه و مى‏خواستم كه از حقايق قرآنى بهره بيابم. در آن اثناى، شبى سنه‏اى دست داد. حضرت سيد المرسلين را در واقعه ديدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اويم. به خاطر رسيد كه خوب تفكر نما در كمالات آن حضرت، هر چند ملاحظه بيش‏تر مى‏نمودم، انوار آن حضرت در ترقّى بود به مرتبه‏اى كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بيدار شدم. به خاطر رسيد كه چون در اخبار وارد شده است كه كان خلقه القرآن بايد تفكر در معانى قرآن كنم، شروع نمودم و در تدبّر آيه كه به آن رسيده بودم شروع شد در كشف حقايق آن آيه و هرچند تفكر مى‏نمودم بيش‏تر ظاهر مى‏شد تا آن كه علوم لا تحصى و لا تعد به يكبار ريخت كه اگر مدت عمر شرح شمّه‏اى از آن كنم نتوانم، و هم چنين هر آيه را كه ملاحظه مى‏نمودم فايض مى‏شد علوم بسيار، و به عزّت حق سبحانه و تعالى قسم كه اغراق نكرده‏ام. (1/ 122- 123)

... اما سند اين شكسته چنين است كه بيست و هشت سال قبل از اين به شرف زيارت حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه مشرّف شدم و به خاطر فاتر رسيد كه فى الجمله ربطى بهم رسد تا زيارتى با ربط به آن حضرت توانم كرد. مشغول رياضت شاقه شدم و اكثر ايام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه مى‏بودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقريبا كشف حجب شد و محبّتى مركب بهم رسيد از محبّت حق سبحانه و تعالى و محبّت آن حضرت صلوات الله عليه، و شب‏ها پروانه‏وار بر دور روضه مقدّسه مى‏گشتم و گاهى در رواق عمران مى‏بودم. روزها در مقام حضرت صاحب الامر تا به مرتبه‏اى كه مى‏يافتم كه اگر در آن‏جا مى‏بودم دو سه روزى بيش‏تر نبوده و اصل مى‏شدم و با خود قرارداده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم، اگر بمانم و مكاشفات بسيار رو داده بود با آن كه شبى نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گويا بر در روضه مقدسه عسكريينم و قبر آن حضرتين در نهايت ارتفاع و طول و عرض بود و صندوق پوشى از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانيده‏اند و حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه پشت بر صندوق داده‏اند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن اين زيارت جامعه و در حفظ داشتم تا جميع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زيارت بود با مداحى حضرات. و چون تمام شد، حضرت فرمودند: نعمة الزّيارة. خوب زيارتى است.

عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زيارت جد شماست. حضرت تقرير فرمودند، و فرمودند كه پيش آ. عرض نمودم كه يا بن رسول الله مى‏ترسم كه مبادا از من ترك ادبى واقع شود و كافر شوم. فرمودند كه كافر نمى‏شوى، پيش آ. دو قدمى پيش رفتم و ايستادم. باز فرمودند كه بنشين. نشستم به دو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجهات بسيار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امير المؤمنين منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات الله عليهما و قبل از اين واقعه مفارقت را ممتنع مى‏دانستم و روزش يا روز بعد از آن متوجه زيارت عسكريين صلوات الله عليهما شدم و در آن رفتن، يك شب در روضه مقدسه ماندن، فتوحات عظيمه دست داد و هرچه در آن واقعه ديده بودم، همه واقع شد و اين بنده شك ندارم در آن كه اين زيارت از آن حضرت است با آن كه قطع نظر از واقعه، فصاحت و بلاغت و جامعيت اوصافى كه هر يك از آن‏ها در اخبار بسيار واقع شده است و به آن‏ها اشاره خواهد شد، دليل صحّت است با آن كه صدوق حكم به صحّت آن كرده است در اين كتاب و در كتاب عيون. (8/ 664- 665).

وى در جاى ديگرى هم به اين مطلب كه خدمت حضرت حجت عليه السلام مى‏رسد، تصريح كرده است. از جمله مى‏نويسد: امروزه، اگرچه ولىّ خدا غايب است، اما آثار معصومين عليهم السلام ظاهر و آشكار بوده و علمايى كه از طرف خداوند تأييد شده‏اند، در اختيار هستند. به علاوه كه هدايت حضرت صاحب عليه السلام در گشودن برخى از دشوارى‏ها براى جمعى از علما، شهرت دارد. خداى را سپاس مى‏گويم كه وقتى مشكلى براى من پيش آيد، در رؤياى صادقه خدمت حضرت صاحب عليه السلام مى‏رسم. (روضة المتقين، ج 9، ص 329).

مؤلف، عرفان و تصوّف و حكمت‏

در موارد ديگرى هم مؤلف اشاراتى به رياضات شاقه خود و مكاشفات دارد كه سر جاى خود آورده‏ايم. در اينجا افزون بر آن‏ها، عباراتى نقل مى‏شود.

[از نمونه تحليل‏هاى عارفانه مؤلف:] و اما آنچه حق سبحانه و تعالى فرموده است: فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به ... وجوه بسيار گفته‏اند محققان. يك وجه آن است كه سالك به رياضات و مجاهدات، نفس خود را [كه‏] به منزله آئينه جهان نماست و زنگ‏هاى تعلّقات بر آن آئينه نشسته، آن را سياه كرده بود، رياضات به آداب و قوانين، آن زنگ‏ها را زدوده روشن مى‏شود و به سبب ذكر بسيار او به جناب اقدس الهى ربطى به هم مى‏رسد، پس منعكس مى‏شود در آن آئينه انوار الهى و به سبب آن، روح او شنوا مى‏شود و بينا مى‏شود و به آن شنوايى مى‏فهمد مخاطبات الهى را كه در قرآن و احاديث مذكور است و به بينايى مطالعه مى‏كند در كتاب الهى كه عوالم آفاق و انفس است، و مى‏ريزد بر دل او انوار حقايق و معارف الهى و زبانش به آن گويا مى‏شود و به قدرت الهى مى‏كند هر چه را مى‏كند و اين معنى نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباط است. (3/ 43 و از اين قبيل تحليلها ببينيد در 3/ 132)

... و ظاهر اين اخبار تجسّم اعمال است و استبعادى ندارد كه چيزى در اين نشأت از قبيل اعراض باشد و در آن نشأت از قبيل جواهر باشد چنان كه مجربست زياده از هزار مرتبه كه اگر در روزى علوم حقيقيه منكشف شده است يا ربطى به جناب اقدس الهى به هم رسيده، در شب سابق آن روز، در واقعه ديده‏ام كه در ميان آب صافى‏ام و امثال اين وقايع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است. پس محتمل است كه در آن نشأت همگى اعمال، به صورت حوران و غلمان شوند. (3/ 87)

و شيخ محيى الدين عربى در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانى شد و در بيت المعمور بلكه در جميع سماوات و بر كرسى و عرش ديدم كه نوشته بود اسامى چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكى نيز اشاره به آن كرده است. (3/ 523)

[درباره اخبار رجعت مى‏نويسد:] و با آن كه از اخبار ما و كتب علماى شيعه قليلى مانده است، باز متواتر است و در ضمن اخبار در روضه مذكور است و در اينجا نيز اشاره به آن خواهد شد، ليكن ان شاء الله كتابى جدا ضرور است تأليف نمودن، چون متروك شده است كتب و مذاهب شيعه، و اليوم به اعتبار اشتغال طلبه به كتب حكما و عامه و شيطان در اين باب سعى خود را تمام كرده است و ليكن اين حقير به تأييد الله چنان كرده‏ام كه آب رفته به جوى باز آيد. (6/ 216)

... عبارات حق گاهى موهم معنى چند مى‏باشد كه آن معنى البته مراد نيست، مثل عبارت حديث قدسى اگر جمعى اندكى پيشتر آمدند اين معانى را دانستند؛ تحصيل استاد از همه مشكلتر است. چون جمعى كه علماى اين علم‏اند، مختفى‏اند و شبيه‏اند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسيار است كه ملحد مى‏شوند به نادانى، چون عبارات صوفيه قريب‏ است به عبارات ملاحده. و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حديث قدسى كه الحال گفته شد، جمعى حلول مى‏فهمند و همه كفر است، و بديهى است كه مبتدى كه شمسيه خواند، اگر عبارات حاشيه دوانى را فكر كند، چيزى چند خواهد فهميد كه اصلا ملا را به خاطر نرسيده است و على هذا القياس و به اين سبب، اين علم بالكليه متروك شده است و آنچه به خاطر دارم شايد در اين مدت، زياده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقير اربعينى بر آورند. به خاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه يك نفر نيز. چون واجب است اظهار حق، گاه گاهى از وضع اين كتاب بيرون مى‏روم كه آنچه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد. (7/ 83- 84)

تشيع در دمشق و جبل عامل‏

و چون ابوذر بسيار معتبر بود نزد صحابه، علاجى نمى‏توانست كردن به غير از آن كه ابوذر را به نزد معاويه فرستاد به شام كه شايد معاويه او را به حيله بكشد. معاويه ابوذر را در محله‏اى جا داد كه معروف است الحال به محله خراب. اهل آن محله همه شيعه شدند و تا حال شيعه‏اند. معاويه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شيعه شدند و مشهور است به جبل عامل و تا حال شيعه‏اند و مجتهدان بسيار بهم رسيدند و هميشه علما و فضلا و صلحا و اتقيا در آن‏جا بيش از جاهاى ديگر مى‏بودند و الحال نيز خوبان در آن‏جا بسيار هستند و اهل آن‏جا غالبا عادلند تا از آن بلاد به اينجا نيايند [!] (7/ 328)

زهد مقدس اردبيلى‏

و از ازهد علما و متأخرين مولانا احمد اردبيلى نقل نمود كه اتقى و اورع فضلاى متأخرين مولانا عبد الله- طاب ثراهما- كه آخوند مرحوم، الاغى داشتند از جهت زيارات، و دغدغه مى‏كردند كه مبادا به ديگرى واگذارند و او چنان كه بايد نكند. خود آب مى‏دادند و در وقت جو خود مى‏ايستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام مى‏شدند. بنده از ايشان پرسيدم كه شما چه مى‏كنيد. فرمودند كه حاجى مرد بدى نيست كه خدمات آخوند اكثر به او رجوع بود و من احتياط كرده‏ام و جو را بيش‏تر مى‏دهم كه اگر بردارد بر سبيل فرض، از جهت استران مقدارى بماند كه كافى باشد. عرض نمودم كه كسى كه از خدا نمى‏ترسد، همه را برمى‏دارد. فرمودند: چه كنيم؟ گفتيم: مثل مولانا احمد اردبيلى رحمه الله كنيد. گفتند:

فرصت ندارم و متفكر شدند. عرض نمودم كه چه دليل داريد كه جو بايد داد، هرگاه كاه دارد و شما مى‏بينيد كه هميشه آخرش كاه دارد، از جهت اقل واجب كافى است و جو تبرّعى است، اگر بدهيد بهتر و الّا چيزى بر شما لازم نيايد. تحسين فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، اگر استر شما جو نخورد، چنين تند نخواهد رفت. اين نيز قرينه عظيم است از جهت آن كه جو را تمام مى‏دهد با آن كه افعال مسلمين حمل بر صحت است. ديگر تحسين فرمودند، و فرمودند كه مرا خلاص كردى. مدتى است كه در اين فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرور باشد و حق با توست. حديثى نداريم كه جو بايد داد و هرچه گفتى همه را خوب گفتى. حشره الله مع الائمة المعصومين سلام الله تعالى عليهم اجمعين. (7/ 388- 389)

درباره اصفهان‏

... و هم چنين سوره حمد، و به وحدانيت الهى كه بسيار بيمارى را كه اطبا همگى عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه خوانده‏ام و شفا يافته‏اند، اين معنى بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است. (1/ 123)

و در حديث صحيح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله عليه كه شب سرمه كشيدن از براى چشم نافع است و در روز زينت است و احاديث بسيار در فضيلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان مى‏باشد، وارد شده است. (1/ 461)

از آن جمله آن كه حضرت امام حسن صلوات الله عليه داخل صفاهان شدند و در مسجد لنبان نماز كردند و در حمامى كه محاذى در مسجد جامع عتيق است كه مسمّى است به در پير زبافان، در آن حمّام غسل فرمودند، و مشهور بود آن حمام به حمام آن حضرت، و جدم نشان داد آن حمام را به من در طفوليت و گفت: اين است حمام آن حضرت صلوات الله عليه و خراب بود و بعد از آن بجاى آن كاروانسرايى ساخته شد و ديگر خصوصيات بسيار نقل كرده‏اند. (5/ 569)

... و به يمن پادشاهان صفويه- انار الله برهانهم- به شرف ايمان مشرّف شدند و به مرتبه‏اى كه جزم داريم در كل اصفهان و حدودش يك سنّى نيست و بلادى كه هميشه شيعه بوده‏اند مثل كاشان و قم، در حدودشان يك يكه سنى بهم مى‏رسند و الحمد لله على هذه النعمة العظيمة. (7/ 558)

اگر صفاهانى خود مذمّت صفاهان يا صفاهانيان كند، صفاهانى ديگر را بد نمى‏آيد و اگر كاشى يا قمى مذمّت كنند، يكى از اين دو را تا كشتن همراهند. (6/ 587- 588)

درباره استانبول‏

در قسطنطنيه بسيار مى‏شود كه در سالى، چندين هزار خانه مى‏سوزد، چون غالب خانه‏هاى ايشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرّر است كه در شهر مى‏گردند و مردمان را از آتش مى‏ترسانند و فايده ندارد. و يكى از ثقات كه در اين اوقات از آن‏جا آمده بود نقل كرد كه تا من در آن‏جا بودم، در عرض يك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش‏ افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بيل‏دار در شب‏ها مى‏گردند كه چون آتشى به شهر افتد، ايشان از چهار طرف آن محله خانه‏ها را خراب مى‏كنند كه آتش از آن‏جا تعدّى نكند. اين حكايت شب ايشان است و هر روز اقلا هزار كس مى‏ميرند و هميشه طاعون هست و بسيار بود كه روزى ده هزار كس مى‏مردند و از همه غريب‏تر آن كه مردمش هيچ كم نمى‏شوند. (7/ 631)

اخبارگرايى و اصول‏گرايى‏

پيش از نقل سخنان مجلسى، بايد گفت، يكى از اركان اصلى گرايش به حديث و رواج آن در اين دوره، محمد تقى مجلسى است كه با كارهاى گسترده خود در اين زمينه، اعم از عربى و فارسى، اين جهت‏گيرى را تقويت كرد. وى آشكارا تحت تأثير ملا محمد امين استرآبادى اما بسيار معتدل‏تر از وى بوده و ميراث شيخ بهايى و جز او را نيز به همراه داشت. برخى از ديدگاه‏هاى وى در اين زمينه را مى‏توان از رساله ديگرى كه آخوند آن را در پاسخ برخى پرسش‏ها نگاشته، به دست آورد. «5» وى در لوامع مى‏نويسد:

روآيات متواتره وارد شده است در مذمّت آرا و مقاييس و اجتهادات باطله كه ذكر آن‏ها مورث ملال است؛ چون اين رساله محل آن نيست و بعضى از آن‏ها را در روضة المتقين ياد كرده‏ام. در اين شك نيست كه در زمان سيد المرسلين تا زمان غيبت كبرا مدار شيعه را بر اين بود كه اخبار را از رسول مختار و ائمه اطهار سلام الله عليهم مى‏شنيدند و به شهرهاى خود رفته نقل مى‏نمودند، و شيعيان بدان عمل مى‏كردند؛ و چون ائمه جور كه سلاطين آن اوقات بودند، غالب بودند و با آن كه بعضى از آن سلاطين شيعه بودند مثل منصور و هارون [!] و مأمون، به واسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمى‏كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضى از علماى آن وقت كه ايشان را اولوالامر و واجب الاتباع مى‏دانستند، عمل مى‏نمودند ... بنابر اين، ائمه معصومين صلوات الله عليهم از عامّه تقيّه مى‏نمودند غالبا و ليكن اصحاب ايشان از حد و حصر متجاوز بودند و مذهب ايشان را مى‏دانستند و تقيّه را نيز مى‏دانستند تا آن كه زمان ظهور ايشان منقضى شد و غيبت كبراى حضرت صاحب الامر عليه السلام واقع شد، ديگر كسى را نداشتند كه رجوع به او كنند، و اخبارى كه از حضرت شنيده بودند در كتب ايشان بود، رجوع به آن‏ها نمودند و به اخبار متواتره عمل مى‏نمودند و شواذ را طرح مى‏نمودند تا آن كه به واسطه غلبه سلاطين جور و سوختن كتب ايشان و به آب ريختن آن‏ها، بسيارى از آن‏ها از دست رفت و كتبى كه در ميان ايشان ماند، اكثر اخبارآن‏ها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نيز بسيار شد و اين تميز نيز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روى تقيه است و كدام موافق حق؛ و ديگر امورى كه ذكر آن لايق نيست، اختلافات در شيعه بهم رسيد و هر يك به موجب يافت خود از قرآن و حديث عمل مى‏نمودند و مقلدان متابعت ايشان مى‏كردند تا آن كه سى سال تقريبا قبل از اين فاضل متبحر مولانا محمد امين استرآبادى رحمة الله عليه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومين شد و مذمت آراء و مقاييس را مطالعه نمود و طريقه اصحاب حضرات ائمه معصومين را دانست فوايد مدنيه را نوشته، به اين بلاد فرستاد، اكثر اهل نجف و عتبات عاليات طريقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آنچه مولانا محمد امين گفته است حق است، مجملا طريق اين ضعيف، وسطى است، ما بين افراط و تفريط و آن طريق را در روضة المتقين مبرهن ساخته‏ام به تدريج؛ و ان شاء الله در اين شرح نيز مجملا ياد خواهم نمود و مجملش آن است كه از عالمى كه عارف شده باشد به طريقه مرضيه اهل بيت سلام الله عليهم به كثرت مزاولت اخبار ايشان و جمع بين الاخبار ايشان تواند نمود و عادل باشد بلكه تارك دنيا عمل به يافت او مى‏توان كرد بلكه واجب است عامى را عمل به يافت او كردن و در اين صورت، عمل به قول او نكرده‏اند بلكه عمل به قول الله و فعل الرسول و قول الائمة المعصومين صلوات الله عليهم كرده‏اند. (1/ 45- 48)

[در تاريخ اخبارى و اصولى، پس از شرحى از فعاليت‏هاى شيخ صدوق مى‏نويسد:] و چون متقدّمين علماى ما ارباب نصوص بودند، عبارات روآيات صحيحه را در كتب خود مى‏آوردند و به اين اعتبار ايشان را فقيه مى‏گفتند و بعضى از ايشان مثل محمد بن يعقوب كلينى تصرف در حديث متنا و سندا نمى‏كردند و هر روايتى را كه ترجيح مى‏دادند، آن را در كتاب خود مى‏آوردند. و شيخ طوسى عليه الرحمه به التماس استادش شيخ مفيد عليه الرحمه تهذيب حديث را تصنيف نمود، و هر حديثى كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول اربعمائة انتخاب نمود و در هر مطلبى اكتفا به چند حديث از طرفين كرد و وجه جمع بين الاخبار را بيان نمود، لهذا علماى بعد از شيخ به كتاب او راغب‏تر بودند و اعتماد بر آن بيش‏تر داشتند از اين جهت، و كم متوجه كتابى ديگر مى‏شدند. بنابر اين، مرتبه به مرتبه كتب اصول [حديث‏] مهجور شد و الحمد لله رب العالمين، الحال آنچه هست از كتب اصول كه متداول است و كسى كه تتبع حديث خوب بكند مى‏داند كه كسى به ضبط شيخ المحدثين محمد بن يعقوب كلينى نبوده است در ميان خاصه و عامه و بعد از او رئيس المحدثين محمد بن بابويه مصنّف اين كتاب [من لا يحضر] و بعد از ايشان شيخ الطائفه محمد بن حسن طوسى؛ و وجه اعظم كه اكثر متابعت شيخ طوسى نمودند آن بود كه شيخ طوسى در فنون علوم يگانه آفاق بود و در تفسير قرآن تبيان از اوست و كتب فقهى‏ و استدلالى او بسيار است و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بيش از همه علوم بود صاحب كرسى بود كه خلفاى عباسى هر كه اعلم بود در آن عصر در علم كلام، به او كرسى مى‏دادند، شيخ مفيد! و سيد مرتضى و شيخ طوسى هر سه را كرسى داده بودند. (1/ 476)

و در كتابى ديدم كه در زمان على بن بابويه از محدثين قم دويست هزار بودند و ظاهرا وجهش اين بوده كه عوام و خواص همه عمل به حديث مى‏كردند و احاديث را حفظ مى‏نمودند و اميد است كه ان شاء الله بعد از اين به دولت پادشاه جمجماه ملايك سپاه صاحبقرانى بهتر از سابق شود. (1/ 477- 478)

هر ضررى كه به مذهب رسيده است از متابعت علماى عامه است و هميشه شيعه ارباب نصوص بوده‏اند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جايز نيست اين قسم علت‏هاى عقلى را در مسايل راه دادن كه پاره‏اى به قياس برمى‏گردد و پاره‏اى به استحسان و امثال اين‏ها از مزخرفاتى است كه مدار عامه بر اين‏ها است ... الحمد لله رب العالمين كه الحال به دولت پادشاهان صفويه ادام الله تبارك و تعالى دولتهم الى قيام القايم تقيه در بلاد عامه نيز بر طرف شده است. (1/ 501- 502)

و چون حق سبحانه و تعالى به فضل خود چنان كرد كه از مدت پنجاه سال زياده است كه هميشه تتبع اخبار خاصه و عامه كرده‏ام بعد از تلمذ بسيار در خدمت فضلاى محققين رحمهم الله. (2/ 411)

... و طلبه علوم دينيه را اختلاف عظيم مى‏باشد در افراط و تفريط و راه وسط راه حق است كه اين كس مجملا بداند كه آنچه خداوند عالميان جلّ جلاله فرموده و آنچه انبيا و اوصيا صلوات الله عليهم فرموده‏اند حق است ... جمعى را طريقه اين است كه خبرى را كه نمى‏فهمند رو مى‏كنند و مى‏گويند حديث خبر واحد است و اعتبارى ندارد و جمعى براى خود چيزها مى‏گويند و جمعى كه طالب علوم يقينيه‏اند مى‏گويند، مى‏دانيم كه آنچه فرموده حضرات است حق است ما را ضرور است كه بفرموده ايشان عمل كنيم تا آن ابواب مفتوح گردد و اين مطلوب حقيقى است. (3/ 5)

[مرحوم آخوند ابتدا از جريان تسلط اصول‏گرايى بر تشيع ياد كرده و به عنوان شاهد به كتاب الغنيه ابن زهره و سپس به مجمع البيان استدلال كرده است. فرد اخير درباره رجعت ذيل آيه‏ وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً «6» مى‏گويد ما به آيه استدلال نمى‏كنيم كه بگويند ظنّى الدلاله است يا احاديث كه بگويند آحاد است، بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است.

مجلسى اول پس از نقل مطلب ياد شده مى‏نويسد:] و دأب ايشان چنين بود تا قريب به زمان‏ علامه، و علامه رحمه الله ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهى المطلب و بعد از او شهيد عليه الرحمة و بعد از آن شهيد ثانى رحمهم الله با نهايت خوف تا به آخرها جرأت كرد و در اجماعات ايشان قدح‏ها كردند با آن كه معاصران او جمعى تكفيرش كردند و او مختفى بود در تلال و جبال، و خبرى از جرح و تعديل نداشت تا زمان ما كه حق سبحانه و تعالى اوّلا مولانا و مقتدانا و شيخنا و شيخ الكل [شيخ بهايى‏] در قدح اجماع و استنباطات واهيه، داد مردانگى مى‏داد و بعد از آن مولانا محمد امين- طاب ثراه- رجوع نمود به دأب قدماى شيعه و قدح نمود در فوائد مدنيه در اجتهادات، و چون نوبت به اين شكسته رسيد، به تأييد الله تبارك و تعالى ترويج حديث نمود به مرتبه‏اى كه در اصفهان جدّ اين شكسته، كتب حديث را بر شيخ الطائفه نور الدين على بن عبد العالى كركى خوانده و اجازات او را داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بيش‏تر بود، مدارش بر درس كتب فقهيه بود. حاصل آن كه در اين شهر، دو يا سه كس كتب حديث داشتند و آن نيز در كتابخانه بود كه كسى نديده بود تا آن كه روزى شيخ المحدثين بهاء الدين محمد العاملى در اثناى درس مى‏گفتند كه، كسى كه كتب حديث را به ايران آورد، پدر من بود. عرض نمودم كه، در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانه‏هاى ميرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه مير شجاع الدين محمود بود. در جواب فرمودند كه همين كتابخانه بود، كسى مى‏خواند و چنين بود. و الحال قريب به چهل سال است كه سعى نمودم و به مرتبه‏اى رسيده است كه در بسيارى از كتابخانه‏ها، جميع كتب مكرر هست بلكه در قراى اصفهان و ساير بلاد منتشر شد و آب رفته به جوى آمد و الحمد لله رب العالمين كه اكثر فضلاى عصر، اوقات شريف ايشان صرف حديث مى‏شود و روز به روز در ترقى و تزايد است و به سبب هجران كلى كه بر اخبار واقع شده بود و كسى نمى‏خواند تصحيفات و اغلاط بسيار واقع شده بود به تأييد الله تبارك و تعالى در روضة المتقين اكثر به اصلاح آمد و الحمد لله رب العالمين كه در اين شرح تمام شد هرچه در اين كتاب تقصير شده بود و الحمد لله رب العالمين كه پادشاه جمجاه ملايك قدوه اولاد سيد المرسلين صلى الله عليه و آله و زبده احفاد ائمه طاهرين صلوات الله عليه اجمعين رشك پادشاهان متقدمين و متأخرين اكثر اوقات شريف ايشان و امراى جليل القدر عظيم الشأن ايشان نيز صرف مطالعه و مباحثه حديث مى‏شود و اكثر صحبت ايشان خواندن اين شرح است و اميد هست كه به موجب حديث شريف كه از حضرت سيد المرسلين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم مشهور و معروف است كه الناس على دين ملوكهم چنان شود كه در جميع بلاد ايران اطفال ايشان عالم باشند. (8/ صص 36- 38)

و مشهور است كه شيخ فخر الدين عليه الرحمة، [پدرش‏] علامه را در خواب ديد و از او پرسيد كه چگونه گذرانيدى؟ در جواب گفت كه، اگر نه كتاب الفين و زيارت حضرت‏ امام حسين صلوات الله عليه بود، هر آينه فتاوى مرا هلاك مى‏كرد و دور نيست كه اهلاك فتاوا به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد. (8/ 537)

نماز جمعه در دوره صفوى

[مجلسى مى‏نويسد: از برخى روآيات‏] چنين ظاهر مى‏شود كه وجه ترك نماز جمعه همين بود كه چون هميشه پادشاهان، سنى بودند و خود مى‏كردند يا منصوب ايشان و شيعيان از روى تقيه نمى‏كردند يا با ايشان مى‏كردند تا آن كه حق سبحانه و تعالى به فضل عميم خود پادشاهان صفويه را- انار الله تبارك و تعالى برهانهم- مؤيد گردانيد به ترويج دين مبين حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين بعد از آن نماز جمعه را علانية بجا آوردند و اول كسى كه بجا آورد، شيخ نور الدين على بن عبد العالى بود. شنيدم از ابو البركات و از جد خودم كه چون شيخ على به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتيق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه ديگر جا نماند، و بعد از او شيخ حسين بن عبد الله- طاب ثراه- نماز جمعه بجا مى‏آورند و بعد از او مولانا عبد الله- طاب ثراه- و بعد از او سيد الفضلا مير محمد باقر داماد- نوّر ضريحه- و بعد از او شيخ بهاء الدين محمد- قدس سره- بجا آوردند و در نجف اشرف مولانا احمد اردبيلى- قدس سره- مى‏كردند و در جبل عامل شيخ حسن و سيد محمد و در مشهد مقدس مير محمد زمان- انار الله مراقدهم الزكيه- بجا آوردند. مجملا به بركت ايشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و اميد است كه اين دولت ابد پيوند متصل به ظهور حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه شود و هميشه شعاير اسلام و ايمان بر پا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسين. (4/ 513)

... و در زمان غيبت اگر خوفى نباشد و ندا كنند، واجب باشد و الا فلا. و بالخاصه هميشه نماز جمعه بى‏خوف نبوده است، حتى در اين بلاد كه الحمد لله رب العالمين با آن كه پادشاهان صفويه- ادام الله ظلالهم على كافة العالمين- مى‏خواهند كه هميشه شعاير ايمان و اسلام بر پا باشد، طلبه در مقام نفى يكديگر مى‏شوند و بسيار است كه سبب رفع آن مى‏شوند چون تخيل تفردى كرده‏اند و مى‏كنند و در هيچ طايفه آن قدر حسد نيست كه در اين طايفه.

(4/ 539)

درباره شهادت ثالثه‏

[مؤلف پس از نقل اين سخن صدوق: و المفوّضة لعنهم الله قد وضعوا اخبارا و زادوا فى الاذان «محمد و آل محمد خير البرية مرتين» و فى بعض رواياتهم بعد اشهد ان محمد رسول الله «اشهد ان عليا ولى الله مرتين»، مى‏نويسد:] تا آن كه در وقتى كه خدمت استاد مولانا عبد الله- طاب ثراه- درس قواعد مى‏خوانديم، در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر فرمودند. بنده عرض نمودم كه، شما چرا در اذان و اقامه أشهد انّ عليّا ولىّ الله دو مرتبه مى‏گوييد؟ فرمودند كه، تيمّنا و تبرّكا مى‏گوييم. و بحث‏ها شد تا آن كه فرمودند كه، ديگر نگوييم. چند روز ترك كردند. خود از جمعى شنيدم كه فلانى سنى است. باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقية. فرمودند كه در اول نيز همين منظور من بود، نخواستم كه به لفظ تقيه بگويم. (3/ 566- 567)

درباره شيخ بهائى‏

شيخ بهائى يكى از مهم‏ترين اساتيد مؤلف بوده كه در جاى جاى كتاب از وى و فتاوى او ياد كرده است. در اينجا بخشى از آن‏ها را نقل كرده و مواردى را نياورده و صرفا ارجاع داده‏ايم.

(نك: 7/ 592، 5/ 220. 1/ 403، 415، 4/ 102- 103 ص 159 (درباره تجويز تسميه در غيبت). نمونه‏هايى هم در روضة المتقين‏ «7» و قاعدتا آثار ديگر مؤلف هست كه مجموع آن‏ها مى‏تواند برگى از زندگى شيخ بهايى را بگشايد. اما چند نمونه‏اى كه انتخاب كرده‏ايم:

[درباره علم جفر مى‏نويسد:] و آنچه مشهور است از جفر جامع و جفر ابيض محض شهرت است، نه در حديثى ديده‏ام و نه از عالمى به عنوان جزم شنيده‏ام، و اين حقير هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علماى آن زمان رفتم، كسى دعوى علم آن نكرد مگر شيخ بهاء الدين محمد رحمة الله عليه كه گفت: من فى الجمله خبر دارم از گذشته‏ها، تا آن كه گفت من قواعد علامه را از جفر جامع استخراج مى‏توانم كرد. بنده عرض كردم كه به آن عنوان مى‏دانيد كه كل كلمات آن در اين جفر هست و چون جمع كنيد قواعد مى‏شود؟ در جواب فرمودند كه، اين معنى را همه كس مى‏داند به عنوان ديگر مى‏دانم و سعى بسيار نمودم، نفرمودند. و الله تعالى يعلم. (1/ 40)

[در شرح اين جمله در حديث كه «ما جرت عليه الاصبعان مستديرا» در شستن صورت در وضو بايد دو انگشت را در وقتى كه دست باز است از بالا به پايين بكشند، مى‏نويسد:] و چون در ميان رو، بينى واقع است، و انگشتان كه بر روى مى‏گردند به خط مستقيم از طرفين به زير نمى‏آيند بلكه از طرفين به شكل دايره طولانى به زير مى‏آيند، حضرت فرمودند كه «دارت مستديرا» يعنى بگردد به عنوان دايره، چنان كه تا حال علماى ما همه چنين فهميده‏اند. و غفران پناه شيخ بهاء الدين محمد را اعتقاد اين بود كه معنى اين عبارت آن است كه دست بر رو بگردد به عنوان دايره [مثل پرگار!] به آن كه ميان دو انگشت و هرچه بدر رود از رو نيست. و با آن كه آنچه شيخ مرحوم مى‏فرمودند به معما اقرب است و در كلام‏ معصومين معما كم است، فايده‏اى بر آن مترتب نمى‏شود و مكرر بحث مى‏كرديم و بجايى نرسيد. (1/ 413)

شيخ ما بهاء الدين محمد- طاب ثراه- مى‏فرمودند كه آنا فآنا توبه واجب است. پس اگر كسى يك گناه كبيره بكند و يك دقيقه بگذرد و توبه نكند، دو كبيره كرده است: يكى اصل گناه و ديگر ترك توبه از كبيره، كبيره است و چون به دقيقه سيم مى‏رسد چهار كبيره مى‏شود و در دقيقه چهارم هشت كبيره مى‏شود و در دقيقه پنجم شانزده كبيره مى‏شود و على هذا القياس مضاعف مى‏شود و چون يك شبانه روز بگذرد، بى‏اغراق از عدد ريگ بيابان و برگ درختان و موى چهارپايان و ستارگان آسمان بيش‏تر است، بلكه اگر ما بين آسمان تا زمين از اطراف كه همه پانصد ساله راه است، مملو از ريگ بيابان فرض كنند اين عدد بر آن زيادتى دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب مى‏توان كرد و اين را حساب نمى‏توان كرد هرگاه به دقايق حساب كنند چنين مى‏شود و يقينا در هر ثانيه بلكه عاشره ملكف است به توبه، زيرا كه توبه محض پشيمانى است و اگر كسى خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمى‏تواند كرد وقتى كه همه در مضاعفه باشد بغير از حق سبحانه و تعالى كسى حساب آن نمى‏تواند كرد. (1/ 579)

[درباره شناخت وقت ظهر]: و شيخ بهاء الدين محمد رحمه الله مى‏فرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحيح بود. و منقول است از مولانا احمد اردبيلى رحمه الله كه او مى‏گفته كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقريبى است و ليكن شيخ بهاء الدين رحمه الله در علم هيأت استاد بود. (3/ 186)

[درباره جواز و عدم جواز استفاده از ابريشم در لباس نماز]: و شيخ بهاء الدين محمد طاب ثراه مى‏فرمودند كه مشايخ جبل عامل ما، جامه را از ريسمان مى‏دوزند و ليكن بسيار حرج است و شبيه است اين مبالغه به مبالغه خوارج لعنهم الله كه ايشان مطلقا ابريشم نمى‏پوشند اگرچه يك رشته از تار و پود ابريشم باشد. (3/ 408)

نقل فتوايى از شيخ بهاء الدين درباره تحت الحنك عمامه در وقت نماز. (3/ 421)

بحث مؤلف با شيخ بهائى درباره قبله كه روبروى كعبه بايد باشد يا روبروى مسجد الحرام. (3/ 476- 477)

حتى آن كه از ثقات شنيده‏ام، از آن جمله از شيخ بهاء الدين محمد رحمه الله تعالى كه من با بسيارى از سحره صحبت داشته‏ام و اگر يكى از اينها دعوى نبوّت بر سبيل مزاح مى‏كردند، سحرشان تأثير نمى‏كرد. (5/ 309)

از شيخ بهاء الدين محمد- طاب ثراه- شنيدم كه، مى‏گفت كه استخاره با تسبيح را از مشايخ دست به دست داريم تا حضرت صاحب الامر صلوات الله عليه كه سه مرتبه‏ صلوات بفرستد و به توجه تسبيح را بگيرد و دو بشمارد و اگر آخرش دو بماند بد است و اگر يك بماند خوب است. (5/ 407)

تعيين قبله بر اساس چه زيجى است‏

... و اختلاف بسيار در اقاويل ايشان هست، چنان كه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قديم، انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنابر زيج قديم است و آن سى و سه درجه و چهل دقيقه است و بنابر استخراج از زيج جديد الغ ميرزا مسجد جامع عباسى را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بيست و هشت دقيقه و پنج يا شش ثانيه مقرّر فرمودند و در وقت كشيدن دايره هندى اكثر فضلا و منجمين حاضر بودند و چون دايره قبله اوسع از آن است كه در آن ملاحظه اين دقايق نمايند همه خوبست ... و چون در همه بلاد اسلام بنابر زيج جديد است بنابر استخراج بطلميوس عصر خود مولانا محمد باقر يزدى- طاب ثراه- گذاشته، انحراف بلاد اسلامى به نحوى كه آن وحيد الدهرى در رساله مطلع الانوار بيان فرموده مذكور مى‏شود ... (3/ 190)

درباره غول‏

[در ادامه روايت اذا تعوّلت لكم الغول فأذّنوا هرگاه غول بيابانى در نظر شما در آيد پس اذان بگوييد، مى‏نويسد]: در بعضى جاها بسيار مى‏باشد مثل حوالى نجف اشرف و جوارز و جزاير و از بسيار كس شنيده‏ام كه چون به صحرا مى‏رفتيم در نظر ما مى‏آمد و با ما بود و صحبت مى‏داشتيم و چون اسم خداى تعالى و آية الكرسى را مى‏خوانديم كه مبادا غول باشد دراز مى‏شدند به شكل منار و پنهان مى‏شدند و جمعى مى‏گفتند كه اذان را شروع مى‏كرديم مى‏گريختند و جمعى منكرند به انكار عظيم و تأويل مى‏كنند كه محض خيال است. بر تقدير تسليم، دعاها و قرآن و اذان، رفع خيال‏هاى باطل نيز مى‏كند. (3/ 599)

مباحثه با علماى اهل سنت‏

و با جمعى از فضلاى اين زمان ايشان مباحثات واقع شد و از ايشان استفسار نمودم كه اين خلفاى دوازده كدامند؟ ايشان گفتند كه همين دوازده امام شما و هر كه انكار ايشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفاى اربع بگوييم ايشان خامس ندارند و اگر خلفاى بنى اميه و بنى عباس را بگوييم، ايشان اضعاف اين عددند. چون كسى ايشان را خليفه رسول خدا تواند گفت با اين ظلمها و كفرها كه از ايشان صادر شده و الحمد لله جمعى از ايشان به شرف ايمان مشرّف شدند. (1/ 28)

مؤلف و مجوسى يزدى يا كرمانى‏

[مؤلف ضمن بحث از شرايط جزيه مى‏نويسد:] و از مجوس كرمان يا يزد مجوسى به نزد بنده آمد و سواد خط آن حضرت را داشت و بر آن سواد مطابقتا نوشته بودند جمعى كثير از علما و از جهت ايشان به همين عنوان مقرّر فرموده بودند و آن امان نامه را مستمسك خود ساخته بود كه اگر ما بر حق نمى‏بوديم، امام شما تقرير ما نمى‏فرمودند بر اين امان. و بنده در سن صغر بودم و جواب او گفتم كه، اگر مذهب شما حق مى‏بود چرا آن حضرت صلوات الله عليه از شما جزيه مى‏گرفتند و اين شروط بسيار مى‏فرمودند. چون آن سواد كه ديدم قريب به هزار بيت بود و آن مجوسى مفحم شد و جواب نداد. (6/ 24- 25)

مؤلف و كتب يهود

و اين بنده تتبع بسيار كرده‏ام اين تورات محرّف را تا ظاهر شد وجوه تحريفات پنج سفر و وجوه اكاذيب باقى. (3/ 53)

[مؤلف در ضمن نقل مربوط به حضرت داود و داستان اوريا و تكذيب آن و اين كه تورات محرّف است مى‏نويسد:] و الحمد لله كه به واسطه الزام يهود، تورات را با اسفار ملحقه به آن مطالعه كردم؛ پنج سفر تورات است كه در سفر آخر يهودان در آن خلاف كرده‏اند به اعتبار تكاليف شاقه كه در آن‏جا هست و باقى اسفار را ملحق به تورات كرده‏اند از جهت اغواى عوام. (6/ 209)

و در انجيل بالفعل ايشان در انجيل يوحنا در سوره سى و چهارم يا سى و پنجم اسم حضرت سيد المرسلين با صفاتش هست و هم چنين در ساير كتب انبيا كه نزد بنده هست، موجود است و تفصيلش در عيون اخبار الرضا و غير آن موجود است و خود مقابله كرده‏ام موافقست با كتب يهود و نصارا كه الحال دارند. (6/ 263)

مؤلف و تفسير مجمع البحرين‏

[به كتاب تفسير مجمع البحرين خود اشاره كرده مى‏نويسد:] در رؤيا به آن مأمور شده‏ام ... و ان شاء الله تفسير تمام شود و خواهد شد كه در متشابهات قرآنى همگى از آثار ائمه هدى صلوات الله عليهم مبيّن شود و فى الحقيقه جامع الثقلين باشد چنان كه در اين دو سه روز جديدا بشارت به آن واقع شد در ضمن بشارت بسيار كه يكى از آن اين بود كه‏ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ* «8» (6/ 216: و نگاه كنيد 6/ 238)

شيخ طوسى و اهل سنت‏

[در بحث تقيّه در شيعه مى‏نويسد:] مشهور است كه شيخ طوسى در زيارت عاشورا ذكر كرده كه اللهم العن الاول و الثانى و الثال؛ علماى عامه اعتراض كردند كه اينها كيستند؟ شيخ حديثى از طرق ايشان نقل كرد كه مراد از اول قابيل است كه وضع كرد كشتن را و دويم فرعون است و سيم هامان است و راضى شدند از او؛ زيرا كه ايشان در زمان خلفاى بنى عباس بودند و همه كس مى‏دانستند كه ايشان شيعه‏اند؛ اما سبّ نمى‏توانستند كردن.

(6/ 588)

تشيع اولجايتو و آثار تاريخى برجاى مانده از آن‏

در اينجا مناسب است اشاره كنيم كه حكايت معروفى كه درباره دليل تشيع اولجايتو يعنى سلطان محمد خدابنده (م 716) پادشاه ايلخان ايرانى نقل شده و دليل شيعه شدن او را رهايى از سه طلاقه كردن همسرش دانسته؛ در اصل از طريق مجلسى اول به صورت مكتوب به دست ما رسيده است. وى در روضة المتقين اين حكايت را به تفصيل آورده است. «9» براساس آن نقل، پس از آن كه وى عقيده علماى سنّى را شنيد، يكى از وزرايش به او گفت: عالمى در حلّه زندگى مى‏كند كه رأيش، مخالف عقيده رايج ميان سنّيان است.

سلطان دستور به احضار علامه حلّى داده، مجلسى را براى بحث درباره اين فتوا ترتيب داد.

در همين مجلس است كه علامه كفش‏هايش را همراه خود به داخل مجلس برد و كنار سلطان مى‏نشست. مخالفان كه قصد هتك او را داشتند، روى اين مسأله انگشت گذاشته، علت را پرسيدند و او براى آن كه ثابت كند كه فقهاى اربعه اهل سنت هيچ كدام در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده‏اند، گفت: ترسيدم علماى حنفى آن را ببرند، همان طور كه ابو حنيفه كفش پيامبر صلى الله عليه و آله را برد. وقتى به او اعتراض كردند كه ابو حنيفه در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله نبوده، او با عذرخواهى نام شافعى را برد و به همين ترتيب نام ديگران و در نهايت نتيجه گرفت كه هيچ كدام از آن چهار نفر، در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه زندگى نكرده‏اند. پس از آن، طلاق سلطان را به دليل آن كه در محضر دو شاهد عادل نبوده، باطل دانست. شاه خشنود شد و پس از پذيرفتن تشيع، دستور داد به نام دوازده امام خطبه خوانده شده و سكه‏ها به نام آن حضرات، مزيّن شود. «10»

مجلسى مى‏افزايد: اسامى دوازده امام از آن عصر، هنوز در جامع قديم اصفهان، آن هم‏ در سه موضع موجود است. [از جمله محراب اولجايتو]. هم چنين بر مناره دار السياده كه سلطان محمد بعد از آن كه برادرش غازان خان بنايش را آغاز كرده بود، آن را تمام كرد.

هم چنين در محاسن اصفهان آمده است كه كه آغاز كار خطبه خوانى با تلاش سيدى كه نامش ميرزا قلندر بود، به انجام رسيد.

مجلسى مى‏افزايد: از جمله معابدى كه من ديده‏ام، معبد پير بكران در محله لنجان است كه در زمان خدابنده ساخته شده و نام دوازده امام در آن موجود است [كما اين كه مؤلف اين كتاب نيز آن را ديده‏ام و تا به امروز برجاى مانده است‏]. همين طور در معبد قطب العارفين نور الدين عبد الصمد نطنزى كه من از سوى مادر به او منسوب هستم، اسامى امامان عليهم السلام موجود است.

نيز مجلسى مى‏افزايد: خداى را بر اين نعمت شاكرم كه شهر اصفهان را، پس از آن كه دورترين شهر از تشيع بود، به گونه‏اى كرد كه امروزه نه در شهر و نه در قراى آن- كه بالغ بر هزار قريه است و بيش‏تر آن‏ها را فيروزآبادى در قاموسش ياد كرده- يك نفر سنى يا حتى متهم به تسنن پيدا نمى‏شود. اين وضعيت در شهرهايى كه تشيع آن‏ها به روزگار كهن و حتى ائمه برمى‏گردد، كمتر ديده مى‏شود، مناطقى مانند جبل عامل، تون، استرآباد، سبزوار، طوس، تبريز، قم، كوفه، مازندران، كاشان، كشمير، تبت، حيدرآباد، آبه، تستر، بحرين، حويزه، نيمى از شام، و غير آن‏ها كه شرحش را قاضى نور الله در مجالس المؤمنين آورده است. در بسيارى از اين شهرها، مخالفان مذهب حق نيز وجود دارند. هم چنين خداى را شكرگزارم كه تشيع در همه جا بسط يافته، به ويژه در شهرهاى ايران و حتى در حرمين شريفين، قزوين، گيلان، همدان، و بلاد فارس و يزد و نواحى آن و حتى بصره. از خداى متعال، درخواست ظهور قائم آل محمد عليه السلام را داريم تا عالم را بر طريقه روشن مذهب حق، بگرداند. (روضة المتقين، ج 9، صص 30- 32).

ملا حسين كاشفى و اتهام تسنن در سبزوار

منقول است كه چون در اوايل سلطنت شاه جنت مكان عليين آشيان شاه اسماعيل- انار الله تعالى برهانه- مولانا حسين كاشفى از هرات به دار المؤمنين سبزوار آمد؛ سبزواريان دغدغه داشتند در تشيع مولانا. كسى را مقرّر ساختند كه در اثناى موعظه تفتيش مذهب او كند. اتفاقا مولانا گفت كه، جبرئيل بر حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و اله دوازده هزار مرتبه نازل شد. آن سبزوارى سؤال نمود كه بر حضرت على بن ابى طالب عليه السلام چند مرتبه نازل شد؟ مولانا در بديهه گفت: بيست و چهار هزار مرتبه و اين حديث [انا مدينة العلم و على بابها] را خواند و گفت: هرگاه على باب مدينه علم رسول باشد، جبرئيل در دخول و خروج هر دو، بر على وارد شده باشد. سبزواريان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آباى خود برنگشته است! (لوامع 1/ 36- 37)

شيخ صفى الدين اردبيلى‏

و منقول است كه يكى از علماى فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اولياء، پيشواى دين صفى الاصفياء:

آن كه از وى گشت مشهور اردبيل‏

 

وز جمالش گشت پر نور اردبيل‏

     
 

آمد. چون حضرت شيخ صفى عليه الرحمه او را به آن وضع ناخوش ديدند، همين حديث را بر او خواندند. «11» آن فاسق در جواب گفت كه، سرهاى ما را به حصّه آسيابان خواهند داد.

حضرت شيخ بالبديهه فرمودند كه، آسيابان حصّه خود را خردتر مى‏كند. (1/ 55)

[درباره اعتقاد صدوق به سهو النبى صلى الله عليه و آله مى‏نويسد:] و شيخ الطائفه بهاء الدين محمد عاملى در اينجا مكرر مى‏فرمودند كه نسبت سهو به ابن بابويه اولى است از نسبت آن به معصومين صلوات الله عليهم. و نقل فرمودند كه در سلطانيه در زمانى كه سلطان محمد خدابنده رحمه الله تعالى مدرسه‏اى را ساخت، در يك صفّه شيخ العارفين و الواصلين و العاشقين شيخ صفى الدين اسحاق- حشره الله تعالى مع الائمة المعصومين صلوات الله عليهم اجمعين- درس تصوف مى‏فرمودند و در صفه ديگر علامه حلى شيخ جمال الدين مطهر درس [فقه‏] مى‏گفتند و در صفه ديگر درس حكمت مى‏گفتند و در صفه ديگر درس صحيح بخارى مى‏گفتند و به اين حديث رسيدند كه حضرت سهو فرمودند كه كل ذلك لم يكن تا آن‏جا كه ذواليدين گفت كه واقع شد، حضرت برخاستند و دو ركعت را بجا آوردند. شاگرد به استاد گفت كه، اين چه معنى دارد؟ اولا سهو كردن نبى صلى الله عليه و آله در عبادت. دويم كذب نبى در كل ذلك لم يكن. البته بخارى سهو كرده است. شيخش گفت: كل ذلك لم يكن، مى‏دانم كه نبى صلى الله عليه و آله سهو نكرده است و مى‏دانم كه بخارى دروغ نگفته است.

آن شاگرد به خدمت هر يك از علما كه رفت همين جواب را شنيد تا آن كه به خدمت شيخ صفى الدين اسحاق رفت. شيخ فرمودند كه، كل ذلك لم يكن و ليكن چنين بود كه چون نماز معراج مؤمن است و تشهد مقام شهود است و سلام مقام حضور است، در آن روز سير حضرت سيد المرسلين صلى الله عليه و آله تند بود و زود به مقام حضور رسيدند.

سلام كردند و چون صحابه اين رتبه نداشتند اكثر ايشان كه اين معانى را بفهمند، آن‏ حضرت سهو را بر خود زدند و برخاستند و دو ركعت نماز ديگر بجا آوردند تا مردمان حكم سهو را بدانند و آن قارى مطمئن شد و باز به نزد همه رفت و همه تحسين نمودند و اقرار كردند بر حقّيت كلام شيخ رضى الله عنه. پس شيخ بهاء الدين رحمه الله تعالى فرمودند كه البته اين حل از جمله الهاماتى است كه حق سبحانه و تعالى به دوستان خود القا مى‏فرمايد و بسيارى از تحقيقات شيخ را با كرامات او مذكور ساختند. يكى از فضلا در آن مجلس بود گفت كه، اينها تصوف است و اين اخبار آحاد است و البته شيخ صفى الدين اسحاق تقيه فرموده‏اند. شيخ فرمودند كه ما نمى‏توانيم رد اين احاديث صحيحه كنيم و قريب به ده حديث صحيح در اين باب واقع شده است و اگر ما اين احاديث را طرح كنيم، امان بر مى‏خيزد. بنده عرض نمودم كه كل ذلك لم يكن. شيخ فرمودند كه بگو. عرض نمودم كه چون احاديث بسيار از ائمه واقع شده است ممكن است كه ايشان فرموده باشند و سهو واقع نشده باشد و چون سهو نبى مشهور بود، حضرات معصومين تقيّه فرموده باشند. شيخ تحسين بسيار فرمودند و همه فضلا كه حاضر بودند تحسينات فرمودند و شيخ فرمودند كه چنين وجه ظاهرى مى‏بود و ما به اين وادى نيفتاده بوديم. (4/ 303- 304)

سيد مرتضى و تلاش براى رسمى كردن مذهب شيعه

... و تا زمان شيخ طوسى تقيّه كم بود و هر كس اظهار هر مذهبى كه داشت مى‏كرد تا آن كه علماى عامه به خليفه گفتند كه مذاهب بسيار شده است؛ مى‏بايد چند مذهب را مقرّر سازيم و بر آن اجماع كنيم و مذهب غير آن را از كسى قبول نكنيم. چون وزراء، بعضى شافعى بودند و بعضى مالكى، زرها توجيه كردند. «12» و سيد مرتضى رضى الله عنه نيز قرارداد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شيعه نيز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه، من صد هزار تومان از مال خود مى‏دهم شما پنجاه هزار تومان بدهيد، شيعيان تقصير كردند. از آن جهت كه اين‏ها اعتبارى ندارد و ما هميشه مذهب خود را آشكار داشته‏ايم و اين خليفه كه مى‏رود اين معنى برطرف خواهد شد و عن قريب است كه صاحب الامر صلوات الله عليه ظاهر خواهد شد. و حكمت الهى نيز اقتضا كرده بود كه اين مذهب مخفى باشد تا اظهار آن بر وجه كمال به دست پادشاهان صفويه انار الله تعالى برهانهم بوده باشد، اگرچه در آن زمان آل بويه پادشاهان ايران بودند و شيعه بودند اما نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شيعه را رواج دهند، اگرچه آن زمان علماى شيعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ايشان پر بود و از كتب ابن بابويه و شيخ طوسى و شيخ نجاشى ظاهر مى‏شود كه استادان ايشان كه يگانه آفاق بودند، بسيار بوده‏اند چه جاى ديگران. (1/ 477)

حكايت مير مخدوم‏

و حكايت مير مخدوم شريف [كه سنى شد و به عثمانى رفت‏] در مجلس شاه اسماعيل ثانى و مباهله نمودن مير مرتضى با او و اخراج او در روز سيم مباهله از ايران مشهور است. (1/ 570)

تشيع تيمور

روميان شهيد [اول‏] را در زمان تيمور به شرف شهادت مشرف ساختند و حق سبحانه و تعالى نگذاشت كه خون شهيد بخوابد تيمور را بر ايشان مسلط كرد به اندك زمانى تا زياده از صد هزار كس ايشان را به درك اسفل رسانيد. اگر چه قصد تيمور در كشتن شاميان طلب خون حضرت امام حسين صلوات الله عليه بود، منافات ندارد كه باعث اين طلب شيخ شهيد باشد و از تاريخ روم ظاهر مى‏شود كه امير تيمور شيعه بوده است و از نصايح الملوكى كه خود از جهت فرزندان خود نوشته است، تشيّعش ظاهر مى‏شود و الله تعالى يعلم.

(2/ 345)

كودكى مؤلف‏

[درباره لزوم آگاه شدن از احكام دين در سن شش سالگى مى‏نويسد:] و الحمد لله رب العالمين كه بنده در چهارسالگى همه اينها را مى‏دانستم و نماز شب مى‏كردم در مسجد صفا و نماز صبح را به جماعت مى‏كردم و اطفال را نصيحت مى‏كردم به آيه و حديث به تعليم پدرم رحمه الله تعالى. (2/ 376)

مؤلف و صفويه‏

[مؤلف در موارد متعددى از صفويه و خدمت آن‏ها در اظهار مذهب تشيع سخن گفته است. آن موارد را به مناسبت‏هاى ديگر آورديم. در اينجا پس از نقل چند حديث درباره پادشاهان و واليان عادل كه حامى مظلومان هستند، مى‏نويسد:] و چون اين معنا مجرّب بنده بود و اين اخبار معتبره بود، بنابر اين ذكر شد كه بر مؤمنان لازم است كه هميشه پادشاهان خود را دعاى خير كنند، خصوصا پادشاهان صفويه كه حقوق ايشان تالى حقوق سيد المرسلين و حضرات ائمه معصومين صلوات الله عليهم است، چنان كه حق سبحانه و تعالى فرموده است كه شما همه در كنار جهنّم بوديد، حق سبحانه و تعالى شما را به بركت رسول و اهل بيت او از جهنّم نجات داد و ظاهر است كه اكثر عالميان ... بودند و به بركت ايشان عالمى مؤمن و مسلمان شدند، ادام الله بقائهم الى قيام صاحب الزمان بل الى قيام‏ القيامة. چنان كه در كتابى از كتب غيبت كه بعضى از علما در غيبت حضرت صاحب الامر تصنيف كرده‏اند، و اين كتاب قديمى است كه شايد هفتصد سال باشد كه نوشته شده باشد، چنان كه از تاريخش ظاهر مى‏شود كه حديثى از حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه در آن كتاب هست كه حضرت خبر داده است كه يكى از فرزندان من خروج خواهد كرد و عالم به سبب او هدايت يابند و احوال فرزندان او حتى كشتن شاه‏عباس پسرش را و پادشاهى شاه صفى و پادشاهى شاه صاحبقران‏ «13»- ادام الله ظلاله الى يوم القيام- همه از آن كتاب ظاهر مى‏شود و من رساله نوشتم و آن حديث را تفصيل دادم و به خدمت شاه جنت مكان عليين آشيان شاه صفى عليه الرحمة و الرضوان گذرانيدم و در خزينه خواهد بود. «14» (2/ 493- 494)

مناسب است در اينجا پاسخ مرحوم محمد تقى مجلسى را به يك سؤال كه به نوعى به ارتباط علما با دولت صفوى باز مى‏گردد، بيان كنيم. پرسش اين است: اخذ وظايف و سيورغالات- زمين‏هاى بخششى شاه به بزرگان براى اداره معيشت آنان يا بخشش عوايد آن‏ها- جايز است يا نه؛ خواه از سلاطين و امرا و خواه از وظايف مدارس باشد.

مجلسى در پاسخ نوشته است: افراد وظايف بسيار است؛ حلال و حرام دارد؛ اگر موافق شرط واقف و متولى دهد، خوب است، و الّا فلا؛ و احتياط در ترك سيورغال است، مگر سيورغال ملك خود؛ و اگر كسى به وجه ديگر تحصيل تواند نمود، اولى ترك همه است، چون بسيار نادر است بى‏دغدغه باشد. «15»

انتقال جنائز به مشاهد مشرفه‏

چون نقل به ارض مقدسه خوبست، پس خوب باشد كه شيعيان امير المؤمنين نقل كنند مردگان خود را به ارض مقدسه اهل البيت كه آن نجف و كربلاى معلى و ساير اماكن شريفه باشد؛ و شك نيست كه اين مشاهد مشرّفه، اشرفند از شام، لهذا علماى ما، سلف و خلف، نقل موتى به اماكن مشرّفه كرده‏اند؛ مثل سيد مرتضى و سيد رضى الدين و پدر ايشان رضى الله عنهم كه در بغداد دفن كرده‏اند و بعد از آن به كربلاى معلى نقل نمودند ... و از متأخرين شيخ نور الدين على بن عبد العالى و مولانا عبد الله و شيخ بهاء الدين رضى الله عنهم را نقل نمودند. (2/ 531)

نصارا و يهود مقيم اصفهان‏

مرحوم محمد تقى مجلسى در رساله‏اى كه درباره اهل ذمّه نگاشته، اشاراتى به وضعيت اهل ذمّه در اصفهان دارد. وى با اشاره به اين كه نصارا نبايد اظهار كنند كه «عيسى را خدا مى‏دانيم يا پسر خدا مى‏دانيم» مى‏افزايد: نه چنان كه الحال شايع است كه زنديقى از نصارا آمده است و در هر خانه راه دارد و دو سه كلمه از رياض مى‏داند و با هر كس القاء شبهات مى‏كنند و مى‏گويد كه آمده‏ام و مردمان را هدايت كنم و كسى نيست كه اين ملعون را بكشد و بى‏دغدغه واجب القتل است.» «16» و در جاى ديگر مى‏نويسد: «و يهودان نيز رنگ روناس و امثال آن نپوشند و يهودان كلاه كبود لاجوردى بر سر مى‏گذاشتند؛ چند سال است كه برطرف كرده‏اند و اولى آن است كه او را بر سر گذارند». «17» حقيقت آن است كه از زمان عباس اول به اين سو، تا زمان شاه سلطان حسين، مسيحيان اعم از ارامنه و يا كشيشانى كه از اروپا براى تبليغ اسلام به اصفهان مى‏آمدند، آزادى عمل زيادى داشتند و اشارات مجلسى اول، در انتقاد به همين وضعيت است. شاردن نوشته است: شاه‏عباس «درباره ايشان به رأفت و احسان رفتار مى‏كرد و به روحانى‏نمايان كافر كيش [يعنى مسلمان‏] و مردم فريب، هرگز فرصت و امان نمى‏داد كه با آنان به دشمنى و ستيز برخيزند! «18»

پی نوشت:

(1). در قصص خاقانى (ولى قلى شاملو، 2/ 38) سال درگذشت وى 1073 آمده است.
(2). بنگريد به رساله مجلسى در پاسخ به سه سؤال در نوشتار: «رويارويى فقيهان و صوفيان در دوره صفوى» در همين مجموعه.
(3). آقابزرگ، ذريعه، 18/ 369
(4). واقعه به معناى خواب ديدن.
(5). مجلسى، محمد تقى، مسؤولات، (به كوشش حافظيان)، ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشى، 1374
(6). نمل، 83
(7). از جمله در مجلد اول روضة المتقين (ص 12) آمده كه شيخ بهائى اظهار كرده كه كتاب مدينة العلم صدوق نزد پدر من بوده است!
(8). حديد، 12.
(9). اين حكايت از اين طريق، به روضات الجنات (2/ 279، و از آن‏جا به: اعيان الشيعة (5/ 391) و ريحانة الادب (4/ 169- 171) وارد شده است.
(10). درباره تشيع اولجايتو و نقش علامه حلى بنگريد: جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج 2، ص 662
(11). حديث آن است كه امير مؤمنان عليه السلام فرمود: در جهنم آسيايى است كه با آن سرهاى علماى فاجر، قاريان فاسق و جباران ظالم را خرد مى‏كنند.
(12). يعنى پول فرستادند.
(13). مقصود شاه‏عباس دوم (1052- 1077) است.
(14). گفتنى است كه رساله‏اى هم از علامه مجلسى گزارش شده كه در اين باره است. به علاوه حديث مورد نظر در متن را، علامه در بحار (52/ 243 و نك: 236) آورده و با تعبير «بعيد نيست» آن را حمل بر صفويه كرده است.
(15). مجلسى، محمد تقى، مسؤولات، (ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم) ص 659
(16). مجلسى، محمد تقى، اهل ذمه، ميراث اسلامى ايران، دفتر سوم (قم، 1375)، ص 714
(17). مجلسى، محمد تقى، همان، ص 715
(18). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1653

منابع: 

رسول جعفريان‏ ::صفويه در عرصه دين فرهنگ و سياست، ج‏3، ص: 1043