((64)) دشمنى با خاندان على عليه السلام

هشام كلبى از پدرش نقل كرده كه مى گفت :
من مدتى را در ميان بنى اود كه قبيله اى از بنى سعد هستند، زندگى نمودم . آنان به زن و فرزند خود دشنام دادن به على عليه السلام را مى آموختند. روزى مردى از آنها كه از طايفه عبدالله بن ادريس بود نزد حجاج بن يوسف آمد و سخنى گفت كه حجاج خيلى عصبانى شد و با تندى او را جواب داد. مرد گفت :
- حجاج ! با من چنين تندى نكن . زيرا هر فضيلتى كه قريش و قبيله بنى ثقيف از آن برخوردار باشد، در ما نيز شبيه آن هست .
حجاج : شما چه فضيلتى داريد؟
مرد: در ميان ما كسى نيست كه زبان به بدگويى عثمان بگشايد و هرگز در قبيله ما سخن بدى به او گفته نشده است .
حجاج : درست است ، اين يك فضيلت است .
مرد: در ميان ما هرگز خارجى ديده نشده است .
حجاج : اين هم فضيلت ديگرى است .
مرد: در جنگ همراه با على بن ابى طالب عليه السلام فقط يك نفر از ما شركت كرد و همين كار سبب شد وى از چشم ما بيفتد و گوشه گير شود و نزد ما هيچ گونه ارزش و ارجى نداشته باشد.
حجاج : اين هم فضيلتى است .
مرد: ميان ما رسم است هركس بخواهد زن بگيرد اول از زوجه خود سؤ ال مى كند آيا على عليه السلام را دوست دارد و از او به خوبى ياد مى كند؟ اگر گفت آرى ! با او ازدواج نمى كند.
حجاج : درست است . اين هم نوعى فضيلت است .
مرد: هيچ پسرى در قبيله ما به نام على ، حسن و حسين يافت نمى شود و هرگز دخترى را به اسم فاطمه نامگذارى نكرده ايم .
حجاج : اين هم فضيلتى است .
مرد: وقتى حسين به جانب عراق آمد، زنى از قبيله ما نذر كرد اگر او كشته شود، ده شتر قربانى كند. وقتى كه كشته شد به نذر خود عمل نمود.
حجاج : مورد قبول است .
مرد: مردى از قبيله ما را دعوت به بيزارى و لعن على عليه السلام نمودند. او گفت كه من از گفته هاى شما بيشتر انجام مى دهم : نه تنها از على بلكه از حسن و حسين نيز بيزارم و آنان را هم لعن مى كنم .
حجاج : درست است . اين هم فضيلت ديگرى است .
مرد: خليفه مسلمانان - عبدالملك - ما را بسيار احترام مى كرد، بطورى كه درباره ما مى گفت شما ياوران وفادار من هستيد.
حجاج : درست است ، اين هم امتياز ديگرى است .
مرد: در كوفه جذابيت و ملاحتى به اندازه جذابيت و ملاحت قبيله بنى اود وجود ندارد. حجاج در اين وقت خنديد و آتش غضب او فرو نشست . هشام كلبى نيز از قول پدرش نقل مى كند كه خداوند به خاطر كارهاى زشت قبيله بنى اود نعمت ملاحت و جذابيت را از آنان گرفت .(74)

پاورقی

74- بحار: ج 46، ص 120.