پيام عجيب

پسر ابوسوره(11) مى گويد:

شب عرفه ى پس از زيارت سيّد الکونين ابى عبد الله الحسين (عليه السلام) به سوى کوفه بيرون آمدم، وقتى به قلعه (مسنّاة) رسيدم نشستم تا کمى استراحت کنم. سپس برخاستم ودوباره به راه افتادم. در اين هنگام متوجّه شخصى شدم که از پشت سر من مى آمد، او گفت: رفيق نمى خواهى؟

گفتم: آرى. آنگاه همراه او به راه افتاديم. با هم گفت وگو مى کرديم. او از وضع معيشتى من سؤال کرد، ومن به او گفتم: وضع خوبى ندارم وتنگدستم.

آنگاه رو به من نموده وفرمود: وقتى وارد کوفه شدى، برو نزد شخصى به نام (ابوطاهره زُرارى)، درِ خانه را بزن، او در را باز خواهد کرد در حالى که دستانش آلوده به خون قربانى است. به او بگو: امام زمان (عليه السلام) مى فرمايند: آن کيسه پولى را که نزد آن مرد نيکوکار است به اين مرد بده.

من از اين (پيام عجيب) تعجّب کردم. ناگاه از من جدا شد وبه سويى رفت، من نفهميدم که کجا رفت.

وقتى وارد کوفه شدم، نزد ابوطاهر محمّد بن سلميان زرارى رفتم در را زدم. او همان گونه که آن حضرت فرموده بود خارج شد.

به او گفتم: امام زمان (عليه السلام) مى فرمايند: آن کيسه پولى را که نزد آن مرد نيکوکار است به اين مرد بده.

ابوطاهر گفت: چشم! اطاعت!

آنگاه درون خانه رفت وکيسه پولى آورد وآن را به من تحويل داد. من نيز آن را گرفته وبازگشتم!(12)

پاورقی

پسر ابوسوره(11) مى گويد:

شب عرفه ى پس از زيارت سيّد الکونين ابى عبد الله الحسين (عليه السلام) به سوى کوفه بيرون آمدم، وقتى به قلعه (مسنّاة) رسيدم نشستم تا کمى استراحت کنم. سپس برخاستم ودوباره به راه افتادم. در اين هنگام متوجّه شخصى شدم که از پشت سر من مى آمد، او گفت: رفيق نمى خواهى؟

گفتم: آرى. آنگاه همراه او به راه افتاديم. با هم گفت وگو مى کرديم. او از وضع معيشتى من سؤال کرد، ومن به او گفتم: وضع خوبى ندارم وتنگدستم.

آنگاه رو به من نموده وفرمود: وقتى وارد کوفه شدى، برو نزد شخصى به نام (ابوطاهره زُرارى)، درِ خانه را بزن، او در را باز خواهد کرد در حالى که دستانش آلوده به خون قربانى است. به او بگو: امام زمان (عليه السلام) مى فرمايند: آن کيسه پولى را که نزد آن مرد نيکوکار است به اين مرد بده.

من از اين (پيام عجيب) تعجّب کردم. ناگاه از من جدا شد وبه سويى رفت، من نفهميدم که کجا رفت.

وقتى وارد کوفه شدم، نزد ابوطاهر محمّد بن سلميان زرارى رفتم در را زدم. او همان گونه که آن حضرت فرموده بود خارج شد.

به او گفتم: امام زمان (عليه السلام) مى فرمايند: آن کيسه پولى را که نزد آن مرد نيکوکار است به اين مرد بده.

ابوطاهر گفت: چشم! اطاعت!

آنگاه درون خانه رفت وکيسه پولى آورد وآن را به من تحويل داد. من نيز آن را گرفته وبازگشتم!(12)