تنوير دويم: در بيان عصمت امام است‏

تنوير دويم: در بيان عصمت امام است‏

بدان كه فرقه ناجيه اماميه (1838) را اعتقاد آن است كه امام (1839) مى‏بايد از اول عمر تا آخر عمر از جميع گناهان صغيره و كبيره معصوم باشد. و اهل سنت چون مى‏دانند كه هرگاه عصمت شرط امامت باشد، حقيت امامت خلفاى ايشان برهم مى‏خورد مى‏گويند: عصمت در امامت شرط نيست. و بر بطلان اين معنى دلايل عقلى و سمعى (1840) بسيار است.
و بر صاحب عقل مستقيم پوشيده نيست كه اين چنين شخص واجب الاطاعه كه جميع امور دين و دنياى امت به او وابسته است بايد معصوم باشد در علم و عمل، و الا فوايد مترتِبه (1841) بر امامت، كمايَنبَغى (1842) به ظهور نخواهد آمد، و آن شخص نيز محتاج خواهد بود به امامى و راهنمايى - چنانچه نزد انصاف ظاهر است - و از امامتش خلل بسيار در دين به هم خواهد رسيد زيرا كه از فتاوى غلطش ممكن است بدعتها منتشر گردد و احكام حقه دين متروك شود و بسيار باشد كه مفاسد عظيمه به ظهور آيد كه به هيچ نحو اصلاح‏پذير نباشد، مثل آن كه غلط كند (1843) در تعيين خليفه بعد از خود به گمان اين‏كه قابل خلافت و امامت است، و از او امور منافى امامت به ظهور آيد. پس اگر امت متعرض او نشوند، مورث انهدام دين است و اگر قصد عزلش كنند، منازعه و مشاجره عظيم در ميان امت حادث شود كه حق در ميان ضايع شود. چنانچه در واقعه كشتن عثمان و خروج عايشه و طلحه و زبير و معاويه و خوارج به ظهور آمد، تا آن كه كار امت و نيابت خدا و رسول به معاويه و يزيد و امثال آن ظالمان بيدين قرار گرفت و آن قسم ظلمها بر اهل بيت رسالت و ساير اهل سلام جارى شد.
و ايضا ظاهر است قبح امامت امامى كه آنچه مردم را به آن امر كند خود به فعل نياورد، و آنچه را از آن نهى كند از او به ظهور آيد. و لهذا حق تعالى در قرآن مكرر اين قسم جماعت را مذمت و توبيخ فرموده.
و ايضا نفوس مردم از اطاعت چنين شخصى متنفر (1844) مى‏باشد. و فخر رازى در تفسير آيه اولواالامر (1845) گفته است كه: اين آيه دلالت مى‏كند بر عصمت و عدم جواز خطاى اولواالامر، و الا لازم مى‏آيد كه هم امر به اطاعتشان شده باشد، و هم نهى از اطاعت؛ زيرا كه اطاعت در محرمات حرام است.
و همچنين در تفسير آيه و كونوا مع الصادقين (1846گفته است كه: مراد از صادقين معصومين‏اند. و خدا در آيه تطهير (1847) از عصمتشان خبر داده، چنانچه بعد از اين بيان خواهد شد.
و اكثر مفسرين در آيه لا ينال عهدى الظالمين (1848اعتراف كرده‏اند كه دلالت بر عصمت امام دارد؛ زيرا كه حضرت عزت تعالى شأنه (1849) به حضرت ابراهيم وحى فرمود كهانى جاعلك للناس اماما (1850): ما تو را براى مردم امام گردانيديم. حضرت ابراهيم درخواست نمود كه: به بعضى از ذريت من نيز اين شرف را كرامت فرما. خطاب رسيد كه: عهد (امامت و خلافت) {من‏} به ظالمان نمى‏رسد. (1851) و هر فاسقى (1852) ظالم است بر نفس خود، چنانچه خدا مكرر فاسقان را به ظلم وصف فرموده. (1853)

تنوير سيم: در نازل شدن آيه تطهير در شأن اهل بيت رسالت است

بدان كه احاديث از طرق عامه و خاصه به حد تواتر رسيده كه آيه تطهير در شأن اهل بيت رسالت نازل شده كه آل‏عبا باشند. و موافق بعضى از احاديث ما جميع ائمه ما داخل‏اند.
و صاحب كشاف (1854) كه از متعصبين علماى اهل سنت است در قصه مباهله (1855) ذكر كرده است كه: چون حضرت رسول، نصاراى نَجران (1856) را به مباهله خواند ايشان مهلت طلبيدند، و چون با يكديگر خلوت كردند به عاقِب - كه صاحب رأى ايشان بود - گفتند: چه مصلحت مى‏دانى؟ گفت: والله - اى گروه نصارا - شما دانستيد كه محمد پيغمبر فرستاده خداست، و در بيان احوال عيسى حق را بر شما ظاهر ساخت. و والله كه هيچ قومى با پيغمبر خود مباهله نكردند كه پير و جوان ايشان هلاك نشوند. و اگر مباهله كنيد البته هلاك خواهيد شد، و اگر بسيار اهتمام در نگاه داشتن دين خود داريد و از مسلمان شدن ابا داريد، با او مصالحه نماييد و برگرديد.
چون صبح شد رسول خدا صلى‏الله عليه و آله حضرت امام حسين را در برگرفت و دست حضرت امام حسن را گرفت، و فاطمه و على از پى خود روان ساخت و فرمود كه: من چون دعا كنم شما آمين بگوييد. پس اسقف نجران گفت كه: اى گروه نصارا من رويى چند مى‏بينم كه خدا به اين روها كوه را از جا مى‏كند. با ايشان مباهله مكنيد كه هلاك مى‏شويد و بر روى زمين يك نصرانى تا قيامت نخواهد بود. ايشان به خدمت حضرت آمدند و گفتند: ما با تو مباهله نمى‏كنيم. تو بر دين خود باش و ما بر دين خود. حضرت فرمود كه: اگر مباهله نمى‏كنيد مسلمان شويد. ابا كردند. فرمود كه: پس با شما جنگ مى‏كنم. گفتند: ما طاقت جنگ عرب نداريم وليكن با تو صلح مى‏كنيم كه با ما جنگ نكنى و به دين ما كار ندارى، و ما به تو هر سال دو هزار حُله (1857) در ماه صفر بدهيم، و هزار حله در ماه رجب، و سى زره نفيس هر سال بدهيم. حضرت به اين نحو با ايشان مصالحه فرموده و گفت: والله كه هلاك بر اهل نجران مشرف شده بود، و اگر مباهله مى‏كردند همه مسخ مى‏شدند به صورت ميمون و خوك، و اين صحرا همه بر ايشان آتش مى‏شد، و خدا جميع اهل نجران را هلاك مى‏كرد حتى مرغى كه بر روى درختان بود، و بر تمام نصارا سال نمى‏گذشت كه همه هلاك مى‏شدند.
و باز صاحب كشاف از عايشه روايت كرده است كه: روزى حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله بيرون آمد و عبايى پوشيده بود از موى سياه. پس حضرت امام حسن (عليه السلام) آمد، او را داخل عبا كرد. بعد از آن حضرت امام حسين آمد، او را داخل عبا كرد. پس حضرت فاطمه و على‏بن ابى‏طالب آمدند، هر دو را داخل عبا كرد و آيه را خواند كهانما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا (1858). بعد از آن صاحب كشاف گفته است كه: اگر گويى كه: چرا اين جماعت را در مباهله داخل كرد؟ جواب مى‏گويم كه براى آن كه اين دلالت بر حقيت و اعتماد بر راستى او بيشتر مى‏كرد از آن كه ديگران را داخل كند. زيرا كه عزيزترين خلق را نزد خود، و پاره‏هاى جگر خود، و محبوبترين مردم را نزد خود، در معرض مباهله و نفرين درآورد. و اكتفا بر خود نكرد به تنهايى. چه بسيار است كه آدمى خود را به هلاك مى‏دهد و اين قسم اعِزه (1859) را حفظ مى‏كند.
و در مُوَطاى مالك (1860) كه امام اهل سنت است روايت شده است از انَس (1861) كه: چون آيه تطهير نازل شد، قريب به شش ماه رسول خدا در هنگام رفتن به نماز صبح بر در خانه فاطمه مى‏گفتالصلوه يا اهل البيت (1862)! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراو در صحيح ابى‏داوود سِجِستانى (1863) نيز به همين طريق روايت شده از انس.
و در صحيح بُخارى (1864) از جزو چهارم روايت كرده به نحوى كه صاحب كشاف روايت كرده. و در صحيح مسلم (1865) و در صحيح ابى‏داوود و در جمع بين الصَحيحَين حُمَيدى (1866) همه به اين مضمون از عايشه مروى است.
و در صحيح مسلم در جزو چهارم در باب فضايل اميرالمؤمنين عليه‏السلام از سعد وَقاص (1867) چنين روايت كرده كه: چون آيه مباهله نازل شد، خواند رسول خدا على و فاطمه و حسن و حسين را، و گفت: خداوندا اينها اهل بيت من‏اند.
و در محل ديگر نيز همين مضمون را روايت كرده.
و ابوداوود در صحيح خود از ام سَلَمه (1868) روايت كرده است كه گفت: آيه تطهير در خانه من نازل شد، و در آن خانه حضرت رسول بود و على‏بن ابى‏طالب و فاطمه و حسن و حسين. و من بر در خانه نشسته بودم. پس حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله بر ايشان گليمى پوشانيد و گفت: خداوندا اينها اهل بيت من‏اند. از ايشان دور گردان و برطرف كن رجس و گناه را، و پاكيزه گردان ايشان را از بديها پاكيزه كردنى. من گفتم: يا رسول‏الله من از اهل بيت نيستم؟ فرمود كه: نه؛ تو از زنان منى و عاقبت تو به خير است.
و اين مضمون و قريب به اين مضمون در اكثر كتب ايشان مروى است به طرق متعدده، و تعداد آنها مورث تطويل (1869) است.
و دلالت اين آيه بر عصمت ايشان بسى ظاهر است، چه عامه محققين مفسرين رجس را در اين آيه به گناه تفسير كرده‏اند، و تطهير ظاهر است كه مراد از آن پاك گردانيدن از بديها و عيبها و قبايح است. و از سياق آيه و احاديث مذكوره ظاهر است كه مراد، جميع بديهاست. و اراده كه در آيه وارد شده اراده حتمى مى‏بايد باشد؛ زيرا كه اراده تكليفى به ايشان اختصاصى ندارد. و اراده حتمى الهى تخلف نمى‏كند. پس عصمت ايشان ثابت است. و هرگاه عصمت ثابت شد، دروغ بر ايشان روا نيست. و اين ثابت شده است كه ايشان دعوى امامت كردند. پس دعواى ايشان بر حق باشد.
و تفصيل اين سخنان را اين مقام گنجايش ندارد.
 

تنوير چهارم: در بيان فضيلت محبت اهل بيت عليهم‏السلام است‏

ابن بابويه به سند معتبر از امام محمد باقر از آباى كرام او عليهم‏السلام روايت كرده است كه: رسول خدا صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: محبت من و اهل بيت نفع مى‏كند در هفت موطن (1870) كه اهوال (1871) آنها عظيم است: در هنگام مردن، و در قبر، و در وقت مبعوث شدن (1872)، و در هنگامى كه نامه‏ها به دست راست و چپ آيد، و در هنگام حساب، و نزد ميزان كه اعمال خلايق را سنجند، و نزد صراط.
و روايت كرده است از حارث همدانى (1873) كه: روزى به خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام رفتم. پرسيد كه: چه چيز تو را به اينجا آورده؟ گفتم: محبت تو يا اميرالمؤمنين.
فرمود كه: اى حارث تو مرا دوست مى‏دارى؟ گفتم: بله والله اى اميرالمؤمنين. فرمود كه: وقتى كه جانت به گلو مى‏رسد مرا خواهى ديد كه چنان كه مى‏خواهى. و چون ببينى مرا كه دشمنان خود را از حوض كوثر دور مى‏كنم خوشحال خواهى شد. و چون ببينى كه بر صراط مى‏گذرم و علم حمد به دست من است و پيش حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله مى‏روم، چنان مرا خواهى ديد كه مشعوف (1874) گردى.
و از ابوحمزه ثمالى (1875) روايت كرده است از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: يا على محبت تو در دل هركس كه قرار گيرد، اگر يك قدم او از صراط بلغزد، البته قدم ديگر ثابت مى‏ماند تا خدا او را سبب محبت تو داخل بهشت گرداند.
و از حضرت صادق عليه‏السلام منقول است كه: محبت ما اهل بيت گناهان را مى‏ريزد چنانچه باد تند، برگ را از درختان مى‏ريزد.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول فرمود كه: چهار كس‏اند كه من در روز قيامت شفاعت ايشان خواهم كرد اگرچه با گناه اهل زمين آمده باشند: كسى كه اعانت اهل بيت من بكند؛ و كسى كه قضاى حوايج ايشان بكند در هنگامى كه مضطر شده باشند؛ و كسى كه به دل و زبان ايشان را دوست دارد؛ و كسى كه به دست دفع ضرر از ايشان بكند.
و ايضا از آن حضرت منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: هركه ما اهل بيت را دوست دارد خدا او را در روز قيامت ايمن مبعوث گرداند، كه هيچ خوف نداشته باشد.
و در كتاب بصائر الدرجات (1876) از امام جعفر صادق عليه‏السلام منقول است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: يا على امت مرا تمام در عالم ارواح به من نمودند و كوچك و بزرگ ايشان را ديدم. و به تو و شيعيان تو گذشتم و از براى شما استغفار كردم. حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: يا رسول‏الله ديگر از فضايل شيعه بفرما. فرمود كه: يا على تو و شيعيان تو از قبرها بيرون خواهيد آمد و روهاى شما مانند ماه شب چهارده خواهد بود و جميع شدتها و غمها از شما برطرف خواهد شد و در سايه عرش الهى خواهيد بود. مردم خواهند ترسيد و شما نخواهيد ترسيد. و مردم اندوهناك خواهند بود و شما مسرور خواهيد بود. و براى شما خوان نعمتهاى الهى مى‏آورند و مردم مشغول حساب خواهند بود.
و به اسانيد معتبره از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه منقول است كه: پيغمبر صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: يا على هركه تو را دوست دارد با پيغمبران خواهد بود در درجه ايشان در روز قيامت. و كسى كه بميرد و دشمن تو باشد، اگر خواهد يهودى بميرد و اگر خواهد نصرانى بميرد. و فرمود كه: اول چيزى كه در روز قيامت از مردم سؤال خواهند كرد محبت ما اهل بيت خواهد بود.
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه‏السلام منقول است كه: والله كه در آسمان هفتاد صنف از ملائكه هستند كه اگر جميع اهل زمين جمع شوند عدد هر صنفى از ايشان را احصا (1877) نمى‏توانند كرد، و ايشان خدا را به ولايت ما عبادت مى‏كنند. (1878) و شيخ طوسى عليه‏الرحمه از ميثم تمار (1879) كه از اصحاب اسرار (1880) اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه است روايت كرده كه: شبى در خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام بودم. فرمود كه: نيست بنده‏اى كه خدا دل او را به ايمان امتحان كرده باشد مگر اين‏كه چون صبح مى‏كند دوستى ما اهل بيت را در دل خود مى‏يابد. و نيست بنده‏اى كه خدا بر او غضب كرده باشد مگر اين‏كه چون صبح مى‏كند دشمنى ما را در دل خود مى‏يابد. پس چون ما صبح مى‏كنيم شاد مى‏شويم به محبت دوستان خود، و مى‏دانيم دشمنى دشمنان خود را. و چون دوست ما صبح مى‏كند منتظر رحمتهاى الهى است، و دشمن ما كه صبح مى‏كند بركنار جهنم ايستاده است كه همين كه بميرد داخل جهنم شود. به درستى كه درهاى رحمت براى دوستان ما باز است. گوارا باد ايشان را رحمتهاى الهى. و واى بر حال دشمنان ما. و دوست ما نيست كسى كه دشمن ما را دوست دارد. دوستى ما و دوستى دشمنان ما در يك دل جمع نمى‏شود. كسى كه ما را دوست دارد بايد كه دوستى را براى ما خالص گرداند چنانچه طلا را از غَش (1881) خالص مى‏كنند.
ماييم نجيبان (1882) و برگزيده‏هاى خدا، و فرزندان ما فرزندان پيغمبران‏اند. و منم وصى اوصيا، و منم حزب (1883) و ياور خدا و رسول. و آنان كه با من محاربه مى‏كنند گروه شيطان‏اند. پس كسى كه خواهد كه حال خود را در محبت ما بداند، دل خود را امتحان نمايد. اگر محبت دشمنان ما را در دل خود يابد، بداند كه خدا و جبرئيل و ميكائيل دشمن اويند. و خدا دشمن كافران است.
و روايت كرده از ابى‏عبدالله جَدَلى (1884)، كه حضرت اميرالمؤمنين گفت كه: مى‏خواهى تو را خبر دهم به حسنه‏اى كه هركه آن را داشته باشد در روز قيامت او را هيچ ترس نباشد، و خبر دهم به گناهى كه هركه او را داشته باشد او را بر رو به آتش اندازند؟ گفتم: بله. فرمود كه: آن حسنه محبت ماست، و آن گناه دشمنى ماست.
و از سلمان رحمه‏الله روايت كرده كه: روزى در مسجد در خدمت حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله نشسته بوديم كه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام آمد. حضرت رسول سنگريزه‏اى در دست داشت، به دست آن حضرت داد. آن سنگريزه به سخن آمد و گفت: لا اله الا الله، محمد رسول‏الله. راضى شدم به پروردگارى خدا، و بر پيغمبرى محمد، و به ولايت على‏بن ابى‏طالب. حضرت رسول فرمود كه: هركه از شما صبح كند و به خدا و رسول و ولايت على‏بن ابى‏طالب راضى باشد، او از خوف عقاب خدا ايمن است.
و ابن بابويه به سندهاى بسيار از حضرت امام رضا صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: او روايت كرد از پدران بزرگوارش تا رسول خدا صلوات‏الله عليهم از جبرئيل، از ميكائيل، از اسرافيل (1885)، از لوح (1886)، از قلم (1887)، از خداوند عالميان كه فرمود كه: ولايت على حِصن و قلعه من است. هر كه داخل آن حِصن (1888) شود از عذاب من ايمن است.
و به اسانيد بسيار در كتب سنى و شيعه از رسول خدا صلى‏الله عليه و آله منقول است كه: اگر مردمان بر ولايت على مجتمع مى‏شدند خدا جهنم را خلق نمى‏فرمود.
و روايت كرده است از انس كه حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله فرمود كه: خداوند عالم در روز قيامت جمعى را مبعوث خواهد گردانيد كه روهاى ايشان از نور باشد و بر كرسيهاى نور خواهد نشست و جامه‏ها از نور خواهد پوشيد و در سايه عرش الهى خواهند بود مانند پيغمبران، و پيغمبر نيستند و به منزله شهدا و همگى شهيد نخواهند بود. و بعد از آن دست بر سر حضرت اميرالمؤمنين گذاشت و فرمود كه: اين و شيعيانش چنين خواهند بود.
و شيخ طوسى به اسانيد معتبره از حضرت امام رضا از آباى اطهارش (1889) صلوات‏الله عليهم روايت كرده است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه فرمود كه: چون در روز قيامت خدا از حساب خلايق فارغ شود كليدهاى بهشت و دوزخ را به من تسليم نمايد و من به تو تسليم كنم و گويم: هركه را خواهى به جهنم فرست و هركه را خواهى به بهشت داخل كن.
و ابن بابويه به سند معتبر از حضرت صادق صلوات‏الله عليه روايت كرده است كه: چون قيامت قائم شود منبرى بگذارند كه جميع خلايق ببينند. و حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه بر آن منبر برآيد و ملكى بر دست راست او بايستد و ملكى بر دست چپ او. ملك دست راست ندا كند كه: اى گروه خلايق اين على‏بن ابى‏طالب است؛ هر كه را مى‏خواهد داخل بهشت مى‏كند. و ملك دست چپ ندا كند كه: اى گروه خلايق اين على‏بن ابى‏طالب است؛ هركه را مى‏خواهد داخل جهنم مى‏كند.
و از عبدالله بن عمر (1890) روايت كرده است كه: حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله به حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: چون قيامت شود بيايى تو بر اسبى از نور سوار، و بر سرت تاجى از نور باشد كه روشنى آن ديده‏ها را خيره گرداند. پس ندا از جانب رب‏العزت برسد كه: كجاست خليفه محمد رسول‏الله؟ تو گويى: اينك منم. پس ندا فرمايد تو را كه: يا على دوستان خود را داخل بهشت كن و دشمنان خود را داخل جهنم كن. تويى قسمت كننده بهشت و دوزخ.
و از حضرت امام رضا عليه‏السلام منقول است كه: حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود كه: روزى با حضرت رسول صلى‏الله عليه و آله نزديك كعبه نشسته بوديم. مرد پيرى پيدا شد از پيرى خم شده و ابروهايش بر چشمهايش افتاده، و عصاى در دست و كلاه سرخى در سر و پيراهن مويى پوشيده. نزديك حضرت آمد و گفت: يا رسول الله دعا كن كه خدا مرا بيامرزد.
حضرت فرمود كه: اميد تو روا نيست و عمل تو فايده ندارد. چون پشت كرد، حضرت فرمود كه: اى ابوالحسن شناختى اين مرد پير را؟ گفتم: نه. فرمود كه: شيطان ملعون بود. حضرت اميرالمؤمنين فرمود كه: از پى او دويدم و او را گرفتم و بر زمين زدم و دست در گلويش فشردم. گفت: دست از من بدار اى ابوالحسن، كه مرا تا قيامت مهلت داده‏اند. (1891) والله - يا على - من تو را دوست مى‏دارم. و هركه دشمن توست با پدر او شريك شده‏ام در وطى مادرش (1892) و او حرامزاده است. پس بخنديدم و او را رها كردم.
و منقول است از سلمان رحمه‏الله عليه كه: روزى شيطان گذشت بر جماعتى كه مذمت حضرت اميرالمؤمنين صلوات‏الله عليه مى‏كردند. نزد ايشان ايستاد. پرسيدند كه: كيستى؟ گفت: من ابومُره‏ام. گفتند: شنيدى كه ما چه مى‏گفتيم؟ گفت: بدا حال شما كه ناسزا به مولاى خود به على‏بن ابى‏طالب مى‏گفتيد. ايشان گفتند: چه دانستى كه او مولا و امام ماست؟ گفت: از گفته پيغمبر شما كه گفت: هركه من مولاى اويم على مولاى اوست. خداوندا دوست دار هركه او را دوست دارد، و دشمن دار هركه او را دشمن دارد؛ و يارى كن هركه او را يارى كند، و فرو گذار هركه او را يارى نكند.
ايشان گفتند: تو از شيعيان اويى؟ گفت: نه؛ وليكن او را دوست مى‏دارم و هركه دشمن اوست در مال و فرزندش شريك مى‏شوم. (1893) گفتند: اى ابومره در فضيلت او چيزى مى‏دانى؟ گفت: بشنويد از من - اى گروه ناكثان (1894) و قاسطان (1895) و مارقان (1896) - كه پيمان او را شكسته‏ايد و به ظلم با او خرج كرده‏ايد و از دين به در رفته‏ايد. به درستى كه من عبادت خدا كردم در ميان جان (1897) دوازده‏هزار سال و چون خدا آنها را هلاك كرد، تنهايى خود را در زمين به خدا شكايت كردم. مرا به آسمان اول عروج فرمود. و دوازده‏هزار سال در آنجا در ميان ملائكه عبادت كردم. روزى مشغول تسبيح و تقديس خدا بوديم، نور شعشعانى (1898) بسيار روشنى بر ما گذشت. ملائكه به سجده افتادند و گفتند: سبوح قدوس (1899). اين نور ملك مقربى است يا نور پيغمبر مرسلى؟ ندا از جانب رب‏العزت رسيد كه: اين نور طينت (1900) على بن ابى‏طالب است.
و منقول است از ابوهرَيره كه: شخصى به خدمت رسول خدا صلى‏الله عليه و آله آمد و گفت: فلان شخص به كشتى نشست با مايه كمى، و به چين رفت و زود برگشت و مال بسيار آورده است كه محسود خويشان و دوستان شده است. حضرت فرمود كه: مال دنيا هرچند زياده مى‏گردد بلا و محنت صاحب مال بيشتر مى‏شود. آرزوى حال صاحبان اموال مكنيد مگر كسى كه در راه خدا صرف نمايد. بعد از آن فرمود كه: مى‏خواهيد كه شما را خبر دهم به كسى كه مايه‏اش از آن سوداگر كمتر بوده و زودتر برگشته و غنيمت و فايده بيشتر به هم رسانيده و آنچه را به هم رسانيده در خزينه‏هاى عرش الهى براى او حفظ كرده‏اند؟ صحابه گفتند: بفرما يا رسول‏الله.
فرمود كه: نظر كنيد به اين شخصى كه مى‏آيد. ديديم ژنده‏پوشى از انصار مى‏آيد.
فرمود كه: امروز ثوابى از اين مرد بالا برده‏اند كه اگر بر جميع اهل آسمان و زمين آن ثواب را قسمت كنند حصه كمترين ايشان آن خواهد بود كه گناهانش آمرزيده شود و بهشت او را واجب شود. صحابه از او پرسيدند كه: امروز چه كار كرده‏اى؟ بشارت باد تو را به كرامت الهى. آن شخص گفت كه: كارى بغير اين نكرده‏ام كه براى حاجتى از خانه بيرون آمدم و چون دير شده بود گمان كردم كه آن كار فوت شده است (1901). با خود گفتم كه: به عوض اين حاجت، مى‏روم و نظر بر روى على‏بن ابى‏طالب مى‏كنم. چون از حضرت رسول شنيده بودم كه نظر بر روى على عبادت است.
حضرت فرمود كه: بله؛ والله عبادت است و چه عبادت! اى عبدالله مى‏رفتى كه دينارى براى روزى عيال خود تحصيل نمايى و از تو فوت شد، و به عوض آن نظر بر روى على كردى از روى محبت، و فضيلت او را مى‏دانستى. و اين از براى تو بهتر است از اين‏كه تمام دنيا طلاى سرخ (1902) شود براى تو و در راه خدا بدهى. و شفاعت خواهى كرد به عدد هر نفسى كه در آن راه كشيده‏اى، در حق هزار كس كه همه به شفاعت تو از آتش جهنم آزاد خواهند شد

1838) فرقه ناجيه اماميه: فرقه نجات يابنده كه امام است - اشاره به احاديثى از رسول خدا (ص) كه گوياى اين است كه امت پس از آن حضرت 73 فرقه خواهند شد كه تنها يكى از آنها اهل نجات است و آنها كسانى‏اند كه پيرو على و يازده فرزند معصوم اويند
1839) امام: رهبر و پيشواى دينى و سياسى
1840) دلايل سمعى: دلايل نقلى - قرآن و روايات
1841) مترتبه: مؤنث مترتب - قرار گيرنده
1842) كما ينبغى: آن‏گونه كه شايسته است - چنان كه در خور است
1843) غلط كردن: اشتباه كردن
1844) متنفر: گريزان
1845) آيه 59 سوره نساء (4) كه در آن سخن از اطاعت بى‏قيد و شرط از اولواالامر (فرمانروايان اسلامى) در كنار اطاعت بى‏قيد و شرط از خدا و پيامبر (ص) آمده است
1846) بخشى از آيه 119 سوره توبه (9): با راستان و راستگويان باشيد. 1847) آيه 33 سوره احزاب (33). 
1848) بخشى از آيه 124 سوره بقره (2). ترجمه آن در چند سطر بعد آمده و با شماره پانوشت 6 مشخص شده است
1849) حضرت عزت تعالى شأنه: خداوند عزت و بزرگوارى كه برتر است شأن و مقام او - خداوند متعال
1850) بخشى از آيه 124 سوره بقره (2). 
1851) ترجمه آيه‏اى است كه با شماره 3 پانوشت مشخص شده است
1852) فاسق: آن كه از راه حق و صواب خارج شده است - آن كه ترك امر پروردگار كرده است - آن كه از فرمان خدا بيرون رفته است - آن كه گناه كرده است
1853) حكومت اسلامى از منظر باورهاى شيعى: آنچه مؤلف در اين بخش (تنوير دويم) آورده است عقايدى است كه شيعه درباره امامت و رهبرى جامعه توسط يك فرد دارد. براساس اين عقيده كه بر پايه قرآن و سنت و حكم عقل استوار است، اگر قرار باشد يك نفر بر مسلمانان حكومت كند و اطاعتش واجب باشد، بايد مصون و محفوظ از خطا بوده اصطلاحا معصوم باشد. معصوم را جز خدا نمى‏شناسد و هموست كه وى را به توسط پيامبر به مردم معرفى مى‏كند. حتى اشخاصى مانند سلمان و ابوذر كه به حسب روايات شيعى از بالاترين مراتب ايمان و علم برخوردارند حق حكومت بر مردم ندارند چه رسد به افرادى فروتر از آنان، زيرا عدم عصمت حاكم به معنى خطاپذيرى اوامر اوست و اين نيز به اين معنى است كه در مواردى نبايد از او اطاعت كرد و اين جمع نمى‏شود با اين اصل كه بايد از اوامر حكومت اطاعت كرد تا هرج و مرج پيش نيايد. حال اين پرسش مطرح مى‏شود كه پس در غياب معصوم چه بايد كرد و در اين حال حكومت اسلامى چگونه بايد باشد. پاسخ را از عقل و قرآن و سنت بايد جست: عقل مى‏گويد كه انسانهاى ناقص، غير معصوم و خطاپذير بايد در هر زمينه عقل و علم و تجربه خويش را به عقل و علم و تجربه ديگران پيوند دهند تا خطا در شناخت حقيقت و واقعيت و تشخيص راه درست و تصميم صحيح به حداقل برسد. و اين شمار افراد هرچه بيشتر باشد، احتمال خطا كمتر خواهد بود. در اين ميان چه زمينه، موضوع و امرى مهمتر از حكومت كه مجموعه‏اى پيچيده و مركب از امورى است كه هر يك از آنها نياز به تبادل تخصص و تجربه و همفكرى و هم‏انديشى دارد. قرآن مجيد در آيه 38 سوره شورى (42) از ويژگى مؤمنان اين را برمى‏شمارد كه امور آنها شورايى است يعنى مؤمنان در هر امرى براساس چهارچوبهاى اسلامى به همفكرى و تبادل دانش و تجربه و تخصص مى‏پردازند و به نتيجه مى‏رسند. طبيعى است بگوييم چه امرى خطيرتر و مهمتر از حكومت با ويژگيها و پيچيدگيهايى كه برشمرديم. در روايات متعدد نيز مى‏بينيم كه پيامبر و امامان معصوم، مردم را به شورا دعوت كرده و آنها را به مشورت گرفته‏اند تا روحيه كار شورايى را تعليم آنها كنند. آنان شورا را ستوده و آن را راه اخذ تصميم درست براى مؤمنان دانسته‏اند. به ويژه از حضرت امام حسن مجتبى (ع) منقول است كهما تشاور قوم الا هدوا الى رشد* سؤال (هيچ گروهى با يكديگر مشورت نكردند جز آن كه راه رشد و صلاح را يافتند). اگر گزاف نگوييم اين سخن به معنى عصمت شورا در اخذ تصميم است. چه، وقتى گروهى از مؤمنان (و حتى غير مؤمنان) در يك مورد كليه انديشه‏ها، تجربه‏ها، دانشها و تخصصهاى مربوط را گرد آوردند و به جست‏وجوى راه حق بپردازند، خداوند به حكم آيه والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (آنان را كه در راه ما بكوشند و مجاهدت كنند، بيگمان به راههاى خويش هدايت خواهيم كرد - سوره عنكبوت (29)، بخشى از آيه 69)، آنان را به راه درست راهنمايى خواهد نمود. بنابراين شورايى كه از مجموعه توانهاى موجود بهره برده باشد مصون از خطاست و مى‏تواند جاى رأى معصوم را اخذ تصميم بگيرد. حتى اگر شورا معصوم نباشد، از آنجا كه نتيجه بيشترين كوشش و برآيند بيشترين اطلاعات است، بهترين تصميمها را ارائه خواهد كرد. بنابراين آنچه حكومت اسلامى نام دارد مجموعه‏اى است از شوراهايى متشكل از كليه ذى‏نفعان، دست اندركاران، صاحبان تجربه، صاحبان فكر و نظر و متخصصان امت در هر زمينه اعم از شوراهاى عقيدتى، سياسى، نظامى، اقتصادى، حقوقى، فرهنگى و هنرى، اجتماعى و از اين دست كه هر كدام تصميمهاى مربوط به هر موضوع را در سطوح خرد و كلان اتخاذ مى‏كنند و به شوراهاى منتخب بالاتر مى‏فرستند. اين امر از پايين‏ترين سطوح امت شروع مى‏شود تا آنجا كه در رأس هرم حاكميت نظام اسلامى شورايى است دهها نفره و منتخب، متشكل از فقيهان و كارشناسان مسائل اسلامى و ديگر متخصصان امورى كه نام برده شد. تصميم اين شورا نتيجه و برآيند مجموع عقل و دانش و تجربه و آگاهى امت اسلامى است كه در چهارچوبهاى احكام اسلام و نظر كارشناسى اسلامى‏اتخاذ شده است. با اين روش حتى احكام اسلامى نيز از دل شوراهاى فقاهتى مى‏جوشد و از رأيهاى فردى و خطاپذير به دور است. تصميمهاى اين شوراى عالى حكومتى بهترين و خداپسندترين تصميمهاست و خطاهاى تصميمهاى فردى يا چندين نفره در آن راه ندارد. هر كس از سوى مردم به عنوان رهبر، رئيس جمهورى يا رئيس حكومت برگزيده شود، مجرى تصميمهاى شورا و مسئول تشريفات و مراسم مربوط به حكومت است نه تصميم گيرنده و القاكننده ديدگاههاى خود يا گروه يا جميعتى خاص. با اين توضيح معلوم است كه آنچه پس از وفات پيامبر اسلام (ص) به نام شورا در سقيفه بنى ساعده رخ داد، نه شوراى اسلامى مجموع امت يا شوراى منتخبان مردم، كه مجموعه‏اى حدود هشتاد نفره از انسانهايى بود كه در ميان آنان برترين مؤمنان و صاحبنظرترين افراد امت - از جمله على‏بن ابى طالب، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار ياسر، جابربن عبدالله انصارى، بلال و از اين قبيل مسلمانان برگزيده و صاحب دانش و تقوا و شجاعت - ديده نمى‏شدند. افزون بر اين، اكثريت قريب به اتفاق مردم عادى - كه صاحب رأى و بيعت‏اند - جايى در آن نداشتند و حتى از تشكيل آن مطلع نبودند. البته برخى اژ شيعيان و نيز اهل سنت، در غياب معصوم يا به جاى معصوم، معتقد به حكومت فردى عالم، فقيه و عادل به عنوان خليفه، امام، ولى امر، امام المسلمين، اميرالمؤمنين و از اين عناوين‏اند و مى‏گويند كه شخصى فقيه، عادل و زمانشناس را بايد برگزيد و بر كار او نظارت كرد. هر يك از شرايط مذكور در اين حاكم از ميان رفت، وى خود به خود عزل مى‏شود. از ديدگاه شيعه اين نظر از چند وجه محل اشكال است و اين‏گونه حاكميتها مشكلاتى را از جنبه‏هاى گوناگون به بار خواهند آورد حتى اگر كليه مسلمانان با چنين حاكميتى بيعت كنند و آن را بپذيرند. برخى از اين اشكالها را مؤلف در همين متن آورده است. از ميان ديگر اشكالهاى متعدد به موارد زير مى‏توان اشاره داشت: 1. با وجود امكان گردآورى دانش و رأى مجموعه‏اى از فقيهان و كارشناسان اسلامى در كنار مجموعه‏اى ديگر از كارشناسان و متخصصان رشته‏هاى گوناگون، چه اضطرارى در سپردن مسئوليت خطير رهبرى امت اسلام يا گروهى از مسلمانان به يك تن است؟ 2. ساز و كار و عزل چنين حاكمى كه فاقد يكى از شرايط مى‏شود چگونه است؟ اگر حاكم به خاطر عدم عصمت خود شرايطى را فراهم آورد كه ناظران وى در فعاليتهاى حكومتى تنها از افرادى انتخاب شوند كه همرأى يا مرعوب وى باشند چه بايد كرد؟ حتى ممكن است شرايطى را پديد آورد كه ناظران جرئت عزل او را نداشته باشند. در اين صورت معلوم است كه آنان به وظايف نظارتى خود خوب عمل نخواهند كرد. در اين حالت راه قانونى عزل او چيست؟ آيا مردم بايد پس از تحمل خسارتهاى بسيار كه به نظام خواهد رسيد، دست به شورش و انقلاب بزنند تا بتوانند حاكم را عزل كنند؟ اگر در قانون، راهى براى اعمال نظر انصرافى مردم از حاكميت هيئت حاكمه نباشد، ضعف از قانون است. 3. مشروعيت و قدرت اين حاكم از كجاست؟ اگر ناشى از مردم است، مردم در صورت لزوم چگونه مى‏توانند اين قدرت را از وى بگيرند؟ اگر از خداست، دليل آن چيست زمانى كه استدلالهاى علمى، بحثهاى منطقى، كلامى، قرآنى، روايى و عقيدتى، حكمى خلاف حكومت فرد غير معصوم بر مردم دارند و افزون بر اين، رواياتى نيز كه به حاكميت فرد فقيه يا فقيه جامع‏الشرايط به جاى معصوم يا در غياب معصوم تفسير مى‏شوند يا از نظر سند محل اشكال‏اند يا از نظر دلالت؟ 4. به فرض كه اتفاقهاى بالا رخ ندهد. چه تضمينى براى صحت، هدايت‏آفرينى و رشددهندگى يكايك تصميمها و دستورهاى حاكم غير معصوم خواهد بود؟ 1854) كشاف: الكشاف عن حقيقه التنزيل كتابى است به عربى در تفسير قرآن تأليف ابوالقاسم محمود بن زمَخشرى كه از مشهورترين تفاسير اهل سنت به ويژه براساس اعتقادات معتزله است. به خاطر اهميت اين كتاب، شرحها و نقدهايى متعدد بر آن نوشته شده است
1855) مباهله: يكديگر را لعنت كردن (توسط دو طرف كه با يكديگر اختلاف دارند، بر اين اساس كه هر كدام بر حق نبودند لعنت خداوند شامل حال آن شود). 
1856) نصاراى نجران: مسيحيانى كه در شهر نجران (در نزديكى يمن) مى‏زيستند. ماجراى مباهله آنان با پيامبر اكرم (ص) در كتابهاى تاريخ اسلام آمده‏است
1857) حله: لباسى كه همه بدن را بپوشاند - جامه نو
1858) بخشى از آيه 33 سوره احزاب (33): همانا خداوند مى‏خواهد و اراده مى‏كند كه از شما خاندان پيامبر پليدى را ببرد و شما را پاك كند، پاكى كامل. 1859) اعزه: جمع عزيز - عزيزان - گراميان
1860) موطاى مالك: كتاب الموطأ فى الحديث كه پايه مذهب مالكى است نوشته مالك بن انس (97 - 179 ه.ق) از پيشوايان و ائمه اهل سنت و بنيانگذار مذهب مالكى
1861) انس: ابوحمزه انس بن مالك خادم رسول خدا (ص) و از راويان حديث آن حضرت
1862) ترجمه: نماز! اى اهل بيت! 1863) صحيح ابوداوود سجستانى: مقصود كتاب سنن اثر سليمان بن اشعث بن اسحاق سجستانى است كه يكى از صحاح سته (صحيح‏هاى ششگانه) اهل سنت به شمار مى‏رود و از كتب مأخذ و مرجع حديث براى آنان است. ابوداوود به سال 275 در بصره درگذشت
1864) صحيح بخارى: كتاب الجامع الصحيح كه از صحاح ششگانه اهل سنت است، نوشته ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بن ابراهيم بخارى (194 - 256 ه.ق) از بزرگان علما و محدثان اهل سنت
1865) صحيح مسلم: كتاب صحيح كه از صحاح سته اهل سنت است، نوشته ابواسحاق مسلم بن حجاج نيشابورى از محدثان بزرگ و مشهور قرن سوم هجرى. وى به سال 261 ه.ق‏درگذشت
1866) جمع بين الصحيحين حميدى: مقصود كتاب الجمع بين صحيحى البخارى و المسلم نوشته ابوعبدالله محمد بن ابونصر فتوح بن عبدالله اندلسى معروف به حميدى است. حميدى به سال 488 ه.ق درگذشت
1867) سعد وقاص: سعد بن ابى‏وقاص از صحابه رسول خدا (ص) و از فرماندهان لشكر اسلام (17 قبل از هجرت - 55 ه.ق). از وى 271 حديث در صحيح مسلم و صحيح بخارى منقول است
1868) ام سلمه: همسر رسول اكرم (ص). وى پس از اين‏كه همسر و پسر عمويش ابوسلمه در جنگ احد شهيد شد به همسرى پيامبر (ص) درآمد. زنى تيزهوش، صاحب رأى و دورانديش بود
1869) تطويل: طولانى شدن
1870) موطن: جايگاه
1871) اهوال: جمع هول - ترسها - چيزهاى ترسناك
1872) مبعوث شدن: برانگيخته شدن - زنده شدن پس از مرگ
1873) حارث همدانى: حارث بن عبدالله الاعور الهمدانى از اصحاب على (ع) و دوستان و دوستداران آن حضرت و از راويان عالم، فقيه و مورد اعتماد احاديث اميرالمؤمنين (ع). 
1874) مشعوف: شادمان
1875) ابوحمزه ثمالى: ابوحمزه ثابت بن دينار الثمالى از اصحاب و راويان حديث امامان زين‏العابدين، باقر، صادق و كاظم عليهم‏السلام. بيشتر رجاليان او را موثق و سلمان زمان خويش دانسته‏اند
1876) بصائر الدرجات: كتابى از محمد بن الحسن القمى معروف به صفار از بزرگان شيعه و راويان موثق حديث در قرن سوم هجرى قمرى. وى به سال 290 ه.ق در قم درگذشت
1877) احصا: شمردن و نتيجه را به دست آوردن
1878) يعنى عبادت آنها تنها دوستدارى اهل بيت است
1879) ميثم تمار: ميثم بن يحيى تمار از ياران مخلص، زاهد و صابر امير مؤمنان (ع) كه آن حضرت علومى از قرآن و دانشهايى از اسرار الهى را به او تعليم فرموده بود. وى داراى كرامتها و صاحب علم به بسيارى نهانيها و وقايع آينده بود. در راه دوستى امير مؤمنان به فرمان عبيدالله بن زياد به صليب كشيده شد و پس از تحمل رنج بسيار به شهادت رسيد. شهادتش ده روز پيش از ورود امام حسين (ع) به سرزمين عراق بود
1880) اصحاب اسرار: جمع صاحب سر - محرمان اسرار - كسانى كه اسرار را با آنها در ميان مى‏گذارند
1881) غش: مواد اضافى و بى‏ارزش كه داخل طلا (يا چيزهاى ديگر) است
1882) نجيب: شخص ممتازو برگزيده - كسى كه از خانواده‏اى اصيل و بزرگ باشد
1883) حزب: هوادار - گروه هوادار
1884) ابوعبدالله جدلى: از اصحاب خاص حضرت اميرالمؤمنين (ع). نامش عبيد بن عبد يا عبدالرحمن بن عبد است و از راويان موثق احاديث آن حضرت به شمار مى‏آيد
1885) اسرافيل: يكى از چهار فرشته مقرب خدا كه مأمور دميدن در صور و زنده كردن مردگان در قيامت است
1886) لوح:صفحه‏اى كه بروى آن مى‏نويسند - مقام و مرتبتى بالاتر از فرشتگان مقرب و پايين‏تر از قلم كه پيام خداوند به اين فرشتگان از آن طريق به آنان مى‏رسد - لوح محفوظ
1887) قلم: وسيله‏اى كه با آن بر روى چيز ديگرى مى‏نويسند - مقام و مرتبتى بالاتر از لوح كه پيام خداوند بدان وسيله به لوح مى‏رسد
1888) حصن: پناهگاه - جاى محكم و بلند - دژ - قلعه
1889) آباى اطهار: پدران پاك
1890) عبدالله بن عمر: از صحابه رسول خدا (ص) فرزند خليفه دوم
1891) براساس آيات 36 - 38 سوره حجر (15) و 79 - 81 سوره ص (80) شيطان تا قيامت مهلت خواست اما خداوند او را تا زمان معلومى (نه قيامت) مهلت داداين زمان طبيعتا بايد قبل از قيامت باشد. در برخى روايات آمده است كه پس از ظهور امام زمان (ع) و در دوران رجعت است. بنابراين اين بخش حديث خالى از اشكال نيست
1892) اشاره به آيه 64 سوره اسراء (17). 
1893) اشاره به آيه 64 سوره اسراء (17). 
1894) ناكثان: عهدشكنان - لقبى كه به اصحاب عايشه دادند؛ كسانى كه با اميرالمؤمنين (ع) در مدينه بيعت كردند و در بصره عهد خود را شكستند و جنگ جمل را به راه انداختند
1895) قاسطان: ستمكاران - بازگردندگان از حق - لقبى كه به معاويه و پيروانش دادند كه با على (ع) درافتادند و جنگ صفين را برپا كردند
1896) مارقان: بيرون روندگان از دين (با گمراهى يا بدعت) - لقبى كه به خوارج دادند كه با على (ع) به مخالفت برخاستند و در نبرد نهروان با آن حضرت درگير شدند
1897) جان: پريان - جنيان
1898) شعشعانى: تابنده - درخشنده
1899) سبوح قدوس: (خداوند) بسى پيراسته و پاك است (ازهر عيب و كاستى) - در اينجا براى اظهار تعجب به كار رفته است
1900) طينت: سرشت - خلقت - طبيعت
1901) فوت شده: از دست رفتن
1902) طلاى سرخ: زر نارنجى - طلاى خالص كه رنگ آن به نارنجى نزديكتر است.