آقا جان درست مى فرمايند

اُمّ کلثوم، دختر محمّد بن عثمان نائب دوم امام زمان (عليه السلام) مى گويد:

روزى محموله ى از هدايا وسهم امام (عليه السلام) توسّط شخصى از قم وحوالى آن برى حضرت (عليه السلام) ارسال شد. وقتى آن فرستاده به بغداد رسيد، يکسره به خدمت ابوجعفر محمّد بن عثمان مشرّف شد وآنچه با خود به همراه داشت، تحويل داد.

هنگام بازگشت، محمّد بن عثمان به او مى گويد: از آنچه به تو تحويل داده شده است، چيز ديگرى هم باقى مانده است، آن کجاست!؟

آن مرد پاسخ مى دهد: آقاجان! چيزى باقى نمانده است وهمه را تحويل داده ام.

محمّد بن عثمان مى گويد: امّا هنوز چيز ديگرى باقى مانده است، شايد فراموش کرده ى با خود بياورى بازگرد ودوباره خوب جستجو کن (يا آن که اصلاً فراموش کرده ى که آن را به تو داده باشند). بياد بياور که چه چيزهايى به تو تحويل داده شده است.(9)

آن مرد بازگشت وچند روز به ذهن خود فشار آورد وهر چه جستجو کرد وانديشيد چيزى به ياد نياورد. همراهانش نيز اطّلاعى نداشتند، دوباره به نزد محمّد بن عثمان مى رود ومى گويد: همه آنچه را که به من داده شده بود، تحويل شما داده ام. چيز ديگرى باقى نمانده است.

محمّد بن عثمان مى گويد: حضرت (عليه السلام) مى فرمايند:

(آن دو لباس بافتنى که فلانى پسر فلانى به تو داده است، چه کردى؟)

آن مرد يک مرتبه مى گويد: آرى! آقاجان! درست مى فرمايند، به خدا قسم! فراموش کرده بودم، الآن هم اصلاً به ياد نمى آورم که کجا گذاشته ام.

فوراً بازگشت وهر چه داشت زير ورو کرد، از باربران هم پرسيد واز آنها خواست که بگردند شايد پيدا شود اما هيچ خبرى نشد، سرانجام مأيوس ونااُميد دوباره به نزد محمّد بن عثمان بازگشت واو را مطلع ساخت.

محمّد بن عثمان مى گويد: حضرت (عليه السلام) مى فرمايند: (برو به نزد فلان پنبه فروش که دو عدل پنبه به او داده ى. در انبار پنبه او يکى از عدلها را بازکن که روى آن چيزى است که چنين وچنان نوشته شده است. آن دو لباس داخل آن است!)

آن مرد متحيّر شد وفوراً نزد پنبه فروش رفت وآن دو عدل را باز کرد. لباسها آنجا بود. آنها را برداشته نزد محمّد بن عثمان آمد وتحويل داد. گفت: آنها را فراموش کرده بودم. چون بارم زياد بود لى آن عدل گذاشته بودم تا صدمه نبينند.(10)

پاورقی

(9) شيخ طوسى در کتاب غيبت خود مى گويد: آن مرد حواله ى (يا فهرست اجناسى) با خود نداشت که به محمّد بن عثمان بدهد، زيرا در آن زمان که هنگام حکومت معتضد بود شيعيان بسيار در تنگنا بودند وخون از شمشير دشمن مى چکيد! وتمام اين حرکات پنهانى انجام مى شد، وگروهى خاص از آن اطلاع داشتند. وحال آنچه برى محمّد بن عثمان فرستاده مى شد از محموله خود هيچ اطلاعى نداشت وتنها به او گفته مى شد که اين بار را ببر فلان جا تحويل بده بدون اين که نوشته ى به او بدهند.
(10) غيبت شيخ طوسى، ص 294 و295، التوقيعات الوارده، بحار الانوار، ج 51، ص 316 و317.